توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 11
    632MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 11
    64MB
    67 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1244 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مینا دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 612 روز

    سلام و عرض ادب

    استاد عزیزم امیدوارم که همیشه باشی و بمونی برامون من خیلی سال هست که باهاتون هستم و خیلی هم موفقیت داشتم در کنارتون خدارو هزار مرتبه شکر. خیلی هم جالب با شما آشنا شدم خدا رو شکر که همه چیز خوبه استاد من شاغلم و در مورد بخشش خیلی مسئله دارم نمیدونم چقدر از درآمدم رو باید ببخشم لطف میکینید حجت رو برما تمام کنید و یه فایل در کمورد بخشش بگذارید من تقریبا تمام فایلهای رایگانتون رو بارها دیدم واقعیت هنوز محصولی هم خریداری نکردم فقط قانون سلامتی شما رو خواهرم خریده و به چه تناسب اندامی رسیده فوق العاده است به من هم داده که هنوز شروع نکردم.

    خیلی ازتون متشکرم من نمیتونم خیلی قشنگ بنویسم مثل بچه های دیگه و کلام هم که قاصره برای تشکر از شما عزیز مهربان موحد شما ابراهیم زمان ما هستید استاد. شما انسانی صادق هستید که اگر غیر از این بود دوست و دشمن افتخارشون شاگردی عباسمنش نبود. اجرتون با پروردگار مهربانم ایدوارم شادی و خوشی و لذت مثل خونی که توی رگها جریان داره در تمام زندگیتون جریان داشته باشه. من مرید شما هستم مثل مولانا که مرید شمس بود. برای شما و تمام دوستان عزیز هم فرکانسی آرزوی بهترینها رو دارم به امید دیدار شما استاد عزیزم. به قول خودتون عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به این آگاهی های توحیدی

    سپاسگزارم از شما استاد عباس منش خوش هیکل و خوش تیپ که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین،

    استاد من هرروز یکی از فایلهای دوره هاتونو میبینم که عمدتا همشون غیراز دوره قانون سلامتی و احساس لیاقت ، جز این دو فایل بقیه همشون برای دوره ای هست که تناسب اندام نداشتید

    و بعد که طبق هدایت سوئیچ میشم به فایل های بعد از دوره قانون سلامتی ، میبینم که إ چققققققدر هیکلتون عالی شده و چقدر لطف مهربان پروردگارِ سخاوتمند شامل حال شما شده و شما چقدر زیباتر و سالم تر شدید

    شاید باورتون نشه اما بنظرم،بعد از متناسب تر شدن جسمتون، نوع صحبت کردنتون هم تغییر کرده و شمرده تر و واضح تر صحبت میکنید ، درسته که اساس صحبت هاتون از اول تاالان یکیه، اما بنظرم یک جنسی از یقین و صلح و آرامش هم قاطی شخصیت و صحبت ها و آموزش هاتون شده که برای من خیلی واضحه این تغییر.

    بقول خودتون که میفرمایید خداوندحضرت محمدرو انتخاب نکرد بلکه این محمد بود که خدا رو انتخاب کرد ….

    و درامتداد این نگرش زیباتون ، این شما هستید که مهربان پروردگارو انتخاب کردید و از تک تک کلمات تون توی هر فایل دانلودی ارزشمند و دوره هاتون پیداست ، که شما رب جلیل رو انتخاب کردید و بدینوسیله چرخ زندگیتون روان می‌چرخه و شما در کمال آرامش به زندگی زیباتون می‌رسید ،زندگی که در تمام ابعاد تحسین برانگیز ِ.

    از روزی که این فایل اومد روی سایت ، تا حالا اصلا نمیدونم چند بار گوش کردمش چون شمارشش از دستم در رفته اما از اون روز تاحالا از روز اولی که این فایل رو گوش کردم تاحلا،من ،مدت زمان بیشتری در طول روز بندگی میکنم ….

    با این آیه که تنها ترا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم مرا به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادی ، یادم نمیاد که بمحض باز کردن چشام این آیه رو نخونده باشم و روزمو اینجوری آغاز نکرده باشم …

    خیلی زیاد یادم میاد که حتی در مورد کاری که توش مهارت دارم از خداوند هدایت بخوام و یادم میاد که باید آرام و درصلح باشم تا هدایت هارو دریافت کنم ، بعد از شنیدن این آگاهی های توحیدی ناب، اعتمادم به مهربان پروردگارم بیشتر شده و بهش نزدیکتر شدم

    دوستدارم این فایل رو یه مدت طولانی هرروز صبح گوش کنم و بعد روزمو آغاز کنم تا این آگاهی ها بره تو سلول به سلول بدنم ، بره توی ذهنم تا همه جا ازش استفاده کنم

    نه چند مورد انگشت شمار در طول روز ، نه ابتدای روز و انتهای شب، بلکه هر لحظه از لحظات زندگیم ، ازش بخوام که منو به راه راست هدایت کنه

    من سی و اندی سال با فرمون خودم زندگی کردم و هرگز کیفیت زندگیم به اندازه الانی نبود که فرمونو دادم دستش …

    خدایا تو برون ، تو برونی قشنگه، خدایا تو بساز تو بسازی قشنگه ، خدایا تو بگو که هدایت تو راه گشاست ، خدایا تو بده که تو سخاوتمندی ، خدایا تو یاریم کن تا تنها ترو بپرستم و تنها از تو یاری بجویم که تو بهترین راهنمایی.

    خدایا خودت گفتی پاسخ میدی ، من ترو انتخاب کردم نه به زبان بلکه در عمل ، گفتم هدایتم کن تا من انجامش بدم تا بندگیمو بهت ثابت کنم و هدایت کردی و انجام دادم و نتیجه هزاران برابر بهتر از چیزی شد که فکرشو میکردم

    هفت ساله که از طریق آگاهی های این سایت ، دارم بیشتر و بهتر میشنامست ، من می‌خوام مهمترین رابطه ی زندگیم که رابطه با توی معبود هست ،تقویت کنم ، می‌خوام بنده گی ترو کنم می‌خوام یکتا پرست باشم

    کمکم کن که دراین مسیر زیبا ثابت قدم باشم و تنها ترا بپرستم و تنها از تو یاری بجویم

    آمین ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    علی سادات گفته:
    مدت عضویت: 462 روز

    به نام خالق زیبایی ها خداوند یکتا

    استاد واقعا ازتون سپاس گزارم بابت این فایل پر از الهام پر از عشق به خدا

    چقد این فایلهای توحیدی من دوستدارم

    چقد من عاشق خدا شدمه

    هر روز این فالیهارو دارم نگاه میکنم و بیشتر عاشق خداوند میشم

    و چقد من شرک ورزیدم که همیشه از غیر خدا کمک میخواستم و هیچ نتیجه ایی نمیگرفتم

    یادمه تو خدمت گفتم خدایا کمکم کن خدمت قبل عید تمام بشه که عید خونه باشم ولی غافل از. اینکه توکل کنم به خدا و اجازه بدم خدا کارمو درست کنه ولی من میرفتم پیش این مسعول پیش اون رعیس بارها بارها وماها این کارو میکردم دیگ واقعا خسته شدم گفتم خدایا اصلا نمیخوام ولش کن کسری نمیخوام عید میمونم خسته شدم از این همه دوندگی باورتون نمیشه وقتی گفتم خدایا خسته شدم

    خودت هر جوری میدونی ولی انجامش بده برام به طرز شگفت انگیزی چند روز بعد ی طرحی اومد که سه ماه از خدمت کسر شد ودقیقا با اعتصاب این سه ماه من ی ماه قبل عید تموم کرد خدمتم

    و کلی اتفاق خوبه دیگه که من یادم رفته که هر موقع رو غیر خدا حساب باز میکردم به ی شکلی اون کاره نمیشد یا اگرم میشد ی ضرری بهم میزد

    خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که این اگاهیارو داره به ی نهو درستی بهم میده

    از استاد عزیزم سپاس گزارم که ایقد زیبا ومتین اگاهیارو به ما میرسونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  4. -
    اردیبهشت گفته:
    مدت عضویت: 651 روز

    «به نام خدای بخشنده و مهربون»

    به خدا که این فایل واسه من بود، واسه خودِ خود من… اشک امانم نمی‌ده و کاش کسی تو خونه نبود تا من بتونم با صدای بلند گریه کنم، از اون داستان رانندگی بگیررررر تا جمله به جمله‌ی این فایل به‌خدا انگار خطاب به من گفته شد… همه‌چی داره به ذهنم هجوم میاره و من نمی‌دونم از کجا بنویسم…

    خدایا هدایتم کن…

    من مغرور شده بودم به خودم، به اینکه دیگه می‌دونم باید چیکار کنم و یکی رو هم دارم که اون می‌دونه و من دارم ازش راهنمایی می‌گیرم و نقش خدا کمرنگ شده بود… خیلییی کمرنگ… و من الان نزدیک یک ساله که دارم تلاش می‌کنم این حوزه‌ی کاری رو یاد بگیرم و شروع به کار کنم… نزدیک یک ساله که پدرم دراومده از نااُمیدی، از اینکه چرا جلو نمی‌رم و تو همین مرحله و تو همین نقطه گیر کردم…

    منم چند ماه پیش شروع کردم به رانندگی و با همین فایلای دانلودی دل و جرأت پیدا کردم و گفتم به خدا توکل می‌کنم و می‌رم تو دلش، رفتم تو دلش و از پسش براومدم، هربار نشستم پشت فرمون ترس می‌اومد سراغم و به خدا می‌گفتم خدایا توکل به تو، تو آرومم کن، اصلا تو بشین پشت فرمون و دقیقا همون لحظه دلم آروم می‌شد و به سلامت می‌رفتم و برمی‌گشتم. من تو تمام اون لحظات فقط تکیه‌م به خدا بود و خدا کمکم می‌کرد، خدا دلمو آروم می‌کرد… اونقدر رانندگیم خوب شد تا مامانم همش می‌گفت من فقط رانندگی تو رو قبول دارم…

    الان می‌فهمم چرا از پس رانندگی براومدم و از پس این کاری که می‌خوام شروع کنم برنمیام… چون موقع رانندگی هیچکس نبود که کمکم کنه، حتی خودمم نمی‌تونستم به خودم کمک کنم، فقط تنها ریسمانی که داشتم بهش چنگ بزنم خدا بود و خدا هم عالی کمکم کرد…

    اما الان بابت حوزه‌ای که می‌خوام یادش بگیرم و بعد شروع به کار کنم، تکیه‌م به خدا نبود، تکیه‌م به یکی دیگه بود، تکیه‌م به این بود که اون آدمه بلده و قشنگ منو راهنمایی کرده و من دیگه مسیرو می‌دونم… و الان من نزدیک یک ساله که دارم دور خودم می‌چرخم…

    می‌دونید بخش جالب ماجرا چیه؟ امروز صبح برای اولین بار تو دفترم نوشتم: خدایا من این کارو می‌خوام و هدایتم کن…

    و الان اومدم تو سایت و دیدم این فایل اومده و خدا بهم گفت اشکال کار کجاست…

    خدایا شکرت که هدایتم می‌کنی…

    و استاد عزیز بسیار بسیار از شما ممنونم بابت این فایل بی‌نظیر…

    تاریخ امروز: 25 فروردین 1403

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    سمیه لطفی گفته:
    مدت عضویت: 3186 روز

    سلام استاد خدا حفظتون کنه خیلی عالی هستید

    استاد خیلی دور شدم از اون روزهای که مدام می گفتم خدایا هدایتم کن ولی الان مجدد شروع کردم که هدف امسالم رو گذاشتم بهبود شخصیتم تا رسیدن به بندگی خالصانه

    استاد الان یادم میاد روز های که برای هر چیزی از خدا هدایت می خواستم مثلا غذا درست کردن غذاهای خوشمزه تر می شدند که دیگران هم می گفتند بهم قطعا لذت می بردم وچون بلد موقع غذا درست کردن می گفتم خدایا هدایتم کن که غذای خوشمزه ای درست کنم اون موقع که تشکر می کردن ازم می فهمیدم کار کی هست

    موقعی می خواستیم بریم گردش از شما یا گرفته بودم می گفتیم خدایا خودت بگو کجا بریم که خیلی خوش بگذره بهمون خیلی زیبا باشه لذت ببریم تو همون

    کوهستان های شهرمون جای می برد که هیچ وقت نرفته بودیم و خاطراتش هنوز تو ذهنم هست

    استاد خداروشکر می کنم که این مسیر هدایت رو یه روزای تمرکزی کار کردم و به واقعیت زندگیم رسوندم

    اما روزهای هم بود که بدون هدایت خدا کارهای انجام دادم که گیر کردم توشون تازه زمانی هم که وسط کار از خدا هدایت خواستم که طرف رو بهم واضح کنه که آدم درستی هست یا نه مدام خدا می گفت سمیه فقط روی خودت و باورهات کار کن اما این خانم نادان انجام ندادم این الهام رو و مجدد اسرار به فهمیدن شخصیت طرف داشتم که آخرم چیزی فهمیدم ازش که واقعا دلم لرزید

    همون موقع به خدا گفتم خدایا یک ثانیه من رو از خودت دور نکن به خودت توکل می کنم البته زیاد باز به هدایتم گوش نمی کردم چون ذهن و احساساتم بر من غالب شده بودند عملا قدرتم رو به ذهنم باخته بودم

    استاد من تو رانندگی می گم من همیشه بهترین عکس العمل رو دارم چون فرمون و گاز و ترمیم دست خداست و باور نمی کنید چقدر راحت رانندگی می کنم چقدر لذت می برم چون رانندگی تو بلوارهای پر از درختان سبز با موسیقی دلخواهم یه روزی تفریحم بود

    استاد بهترین حال خوش دنیا روزی هر لحظه وجود مقدستون

    من همیشه فایلهای سایت رو گوش می دم ولی زیاد کامنت نمی زارم دلم بهتون تنگ شده بود ولی دارم دوره احساس لیاقت رو گوش می دم درک می کنم غیبت های با معنیتون رو ارزشی که به خودتون قائل هستید

    جلسه 17 بودم همون جای که می گید سپاسگزار و متواضع تر باشید پیش خدا یه باری اومد سایت رو چک کردم دقیقا اون قسمت رو برام بلد کردید که اصل همینه سمیه خانم خودت رو بسپار به خدا کارتم نباشه فقط به الهامات و ایده هات خوب و متعهدانه عمل کن بقیه مسیر از اون چیزی می خوای بهتر و عالی تر هست

    استاد دوستتون دارم مرسی که خواستید که مسبر بهترین خودتون رو انتخاب کردید مرسی که این مسیر شخصیتون رو علنی کردید که ما هم استفاده کنیم

    سپاسگزارم بهترین ها نثار وجود بزرگوار تون

    عزیز کرده خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    سعید میرزاخانی گفته:
    مدت عضویت: 2373 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به همه دوستان عزیز و استاد عباسمنش عشق و خانم شایسته مهربون

    میدونید چیه ،حقیقتش اینه که من چندسالی هست با استاد دارم کار میکنم

    البته نه تمرکزی ،ولی صحبتهای استاد همیشه بهم آرامش میداد و کمکم میکرد و بخاطر همین میگم باهاشون چندسال دارم کار میکنم

    ولی بعد از این چندسال ،حدودا 3 4 ماهی میشه که متوجه شدم نه تنها استاد بلکه اکثر آدمهای موفق اطرافم آگاهانه یا ناآگاهانه بیس و پایه موفقیتهاشون توحید هست و ی توکل خاصی دارند

    و

    بر این پایه و اساس هست که دست به خاک میزنن طلا میشه ،حرف میزنن باید حرفاشونو با طلا نوشت،ووووووو

    مثلاً برادر من ناآگاهانه این توحید رو داره و چندوقت پیش داشتیم باهم صحبت می‌کردیم و همش داشت راه کار میداد به من و بقییه و من از چیزایی که از استاد یاد گرفتم متوجه میشدم داره اشتباه راه کار میده و گذاشتم همه حرفاشو زد و همگی هم گوش میدادند،اما لابه لای حرفاش گفت که من همیشه احساس میکنم خدا داره جلوتر از من میره و من جا تو پای خدا میزارم و چون ناآگاهانه این باور رو داره ،خیلی محکم نگفت و این جمله رو و بیشتر داشت رو راه کارهایی که به عوامل بیرونی ربط داشت پافشاری میکرد

    و در انتهای صحبتهاش یجورایی به شوخی ولی جوری حق مطلب ادا بشه گفتم داداش گلم میخوای بدونی اصل اساس موفقیتت چیه و بهت بگم بقیه راه کارهات اگه اون نباشه دوزار بهت کمک می‌کنه ؟؟؟

    گفت بگو ولی قبل از گفتن من خودش چندناشو گفت که اونا همش چیزایی بود که اصل نبود و منم با ی لطافت خاص که هم روی خودم تاثیر داشته باشه و هم برای بقییه

    گفتم کل موفقیتت بر پایه و اساس و فنداسیون قوی هست که داری و لابه لای حرفات خیلی کمرنگ از بغلش رد شدی

    گفت چی ،گفتم همیشه پاهاتو جای پای خدا میزاری و این اصل هست و بقیه ایده ها و راهکارهات اگه جواب میدن فقط و فقط برای این ایده و باور و نگرش هست و تمام

    و خودش و بقییه رفتن تو فکر

    و همونجا تو قلبم خیلی از استاد سپاسگزاری کردم بابت همه آموزش هاشون

    و تجریه کلی زندگی منم اینو ثابت کرده بهم که هرجا به هوش و استعداد و زیبایی و دانش خودم تکیه کردم له شدم خورد شدم و جهان سیلی خیلی خیلی خیلی محکمی بهم زده تا بیدار بشم

    ولی چه کنم که بعنوان انسان ،فراموش کار هستم و تعهد دادم تا باورهای توحیدیم مستحکم نشه و با خدای خودم ارتباط درست ایجاد نکنم و تسلیم بودن در مقابل اراده اش رو یاد نگیرم ،تا غرور من بلدم من بلدم و من میتونم من میتونم رو به پایین ترین حدش نرسونم ،دنبال آموزش های دیگه استاد نرم یا لااقل 80درصد رو باورهای توحیدیم کار کنم و 20پرصد هم مابقی باورهام و از اون 20درصد هم 10 درصد رو عزت نفسم باشه

    میدونید ما باورهای شرک آلود زیادی تو وجودمون هست که عفونت کل بدن باهاش درگیر شده و باید خیلی خیلی روشون کار کنیم اینو بیشتر با خودم هستم

    چون وقتی به گذشته زندگیم و تجربه هام نگاه میکنم میبینم کل باختن های زندگیم تو همه جنبه ها فقط همین نداشتن توحید بوده و اونجاهایی هم که موفق بودم به عجز رسیدم ووقتی هم به عجز میرسی ایده ای بهتر خدا پیدا نمی‌کردم

    ولی مبخوام دیگه یجوری این ارتباط ساخته بشه که همیشه اول خدا باشه بعد ایده و حرکت و هدایت

    این که اول خدا باشه تو همه جنبه های زندگی،دقیقاً راهی هست که استاد رفته و همچنان داره میره

    و این فایل خودش میتونه حجت رو برای همه اونایی که مثل من هستن رو تموم کنه

    ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد

    تو که با منی همیشه چه تری چه لن ترانی

    مولانا

    امیدوارم هممون به راه راست ،راه کسانی که سرلوحه زندگیشون خداست و توحیده و به راحتی و در آرامش به همه آرزوها و خواسته هاشون رسیدن هدایت بشیم

    استاد جان و همه دوستان عزیز هممتونو دوست دارم و براتون بهترین هارو از خدا مبخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1844 روز

    به نام خداوند بخشنده ی روزی گستر

    سلام و درود به استادعزیزوتوحیدی ومریم جان و تمومی دوستان رشدیافته درمسیرالهی

    استادجان بازهم میخواستم یک قدردانی ویژه از سلسله فایلهای توحیدی شماداشته باشم،که چقدر این روزها باحساب بازکردن روی خدادارم هربار شخصیتم رو‌توحیدی تر بار میارم

    چقدر حسش فوق العادست که روی خودت حساب نکنی و هررکجا قدم برمیداری ازخدابخوای هدایتت کنه و بااین دیدگاه که من چیزی نمیدونم تودستمو بگیر چقدر مسیررو برات هموارمیکنه،اصلا واقعا خوده خدا برات همه کارمیکنه

    استاد منی که تا دویست متر اون طرف تر از خونمون جرأتشو نداشتم رانندگی کنم،دوروز پیش خدا این جرأتو به دلم انداخت که باماشین همسرم به باغ پدرم برم،اونم جاده ای که پراز ماشینو ترافیکه،بخاطراینکه اون جاده یه جاده ی تفریح گاهیه

    یعنی به محضی که توی جاده افتادم و ماشینای جاده رو میدیدم آب دهنم از ترس خشک شده بود ولی یلحظه انگار خوده خدا حرفای شمارو تو ذهنم باصدای بلند میچرخوند و باخداگفتم خدایاخودت برام رانندگی کن من هنوز مهارت رانندگی کردن رو ندارم…

    بخداقسم همین جمله گفتم انگار خدا هرلحظه بهم میگفت الان برو دنده دو،الان وقتشه سرعتتو بیشترکنی برو دنده سه،الان باید بیشتر گازبدی،من درکنار ترسم به حرف اون گوش میدادم و پامو تا جون داشتم و زورداشت روی پدال گاز گذاشتم،،اصلافکرشو که میکنم خداداشت همه کارمیکرد،دستوپای من یه وسیله بود،خوده خدا به دستوپاهام زور داده بود،من اونقدر ترسیده بودم که پاهام جون نداشتن،دستام ازلرزش به زور فرمون ماشینو گرفته بود،خدا فرمونو گرفته بود…خدا دنده زو برام عوض میکرد…بخداوندی خدا قسم منو اون لحظه خدا باسلامتی رسوند،چون میگم جاده به شدت شلوغ بود،یه جاده ی باریکی که همه روز جمعه ازهمدیگه سبقت میگرفتن تا یه جای بکر و سرسبزرو پیداکنن

    استادنمیدونم چطور اون احساس اون روزم رو توصیف کنم،قطعا خودتون اون احساسو تجربه کردید،،یک احساسی که هم ترس درش هست،هم توکل،هم ایمان،ازهمه مهمتر هم آرامش و هم اینکه یه صدایی درونت هی بت شجاعت میده و میگه نترس حرکت کن،به اون وحشتناکی هم که فکرشو میکنی نیست تو حرکت کن من بهت میگم که بقیشو چجوری بری

    باهمون زبون خودت باهات حرف میزنه،وچه حس فوق العاده ای بود که تونستم اون روز بدون مقاومت چشم بگویم و حرکت کنم

    میخواستم یک سپاسگزاری پرازعشق ازشما استادعزیزداشته باشم که شجاعت و ایمان رو بااین حرفای خداگونتون تو دلم زنده کردید،وبیشتر فهمیدم که هرچه دارم از آنِ اوست و اعتبار تموم کارهایی که تاالان تونستم توشون مهارت پیداکنم،به یمن هدایت خدابوده،و به یمن اون زوروبازوی خدای قدرتمندم بوده که تو بند بند وجودم تزریق کرده

    خداروصدهزارمرتبه شکر که زندگیم داره سرشاراز توحیدمیشه،زندگیم داره میشه شبیه اون آدمی که توجزیره زندگی میکنه و کسی رو غیرازخدا نداره و هرکاری میکنه فقط داره رضایت خدارو جلب میکنه نه بنده ی اون رو….

    عاشقتونم و در پناه خدایی که همه چیز میشود همه کس را…میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2242 روز

    سلام استاد

    یادمه که زمان هایی بود که خیلی رها بودم درمورد روابط و بهترین آدم ها با بهترین روی ممکنشون رو آشنا میدم، یا بهتره بگم هدایت میشدم بهشون. حتی اتفاقات به شکلی پیش میرفت که هدایت بشم به یک اقدامی که ، انجام دادنش باعث بشه تو چشم فرد مقابل خیلی خوب بنظر برسم و باعث بشه طرف به شکلی از من خوشش باید که فقط 40ساعت تعریف کنه ازم پیش خانوادم.

    و حتی درمورد الان هم، هروقت رها هستم انسان ها من رو راحت تر میپذیرن و راحت تر با من ارتباط بخوان بگیرن.

    و اما هروقت که فرمون رو از هدایت دادم به عقل خودم فقط به افراد نامناسب خوردم، فقط وابسته شدم و ضربشم خوردم. فقط بی عزت شدم!

    احساس میکنم هرچی بیشتر میدونم، میفهمم چقدر چیز ها هست که نمیدونم!

    احساس میکنم علم چیز بی نهایتیه که فقط خدا تسلط کامل بهش داره. بنا به این باید اعتماد کنم که با اینکه تو یک موضوع با ظاهر حرفه ای میشم، با اینکه یادمیگیرم و احساس تسلط بهم دست میده، ولی خیلی هست که هنوز نمیدونم و اتفاقا از ندوسته هام میتونم ضربه بخورم! ولی تنها راه محافظت خودم از نادانی و رو روال مثبت موندنم چیه؟

    تنها راهم‌اینه که حسمو خوب نگه دارم، سپاسگذار باشم، تمرکز برنکات مثبت کنم و الهامات رو گوش کنم، اعتماد کنم که از منبعی میاد که آگاهه برآنچه نمیدونم و برای همین باید مطیع باشم تا بتونم بر راه درست برم و نتیجه دلخواه یا بهتره بگم فراتر از دلخواه رو همونطور که تو تجارب قبل داده، بهم بده!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    احمد خدادادیان سردابی گفته:
    مدت عضویت: 740 روز

    به نام الله که بخشاینده و با رحمت است

    خدایا هرآنچه که در زندگی دارم تو من دادی

    خدایا هرآنچه در زندگی من است از آن توست

    سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته بزگوار ومهربان

    سلام خدمت دوستان وخانواده خوبم

    بله استاد دقیقا من امروز یه غرور ورم داشت وپامو گذاشتم رو گاز و تا سرعت 170 رفتم ولی یه چیزی تو ذهنم گفت آروم برو و اینو من قطعآ الهام رب دونستم وگفتم چشم و پامو از روی گاز برداشتم خدارو شکر به سلامت رسیدم خونه و امدم تو سایت توحیدی و دیدم فایل توحیدی آمده رو سایت وبا خودم گفتم خدا میخواد کلی من نصیحت کنه وبا کمال میل ده تا پانزده بار فیلو گوش دادم و من برد به صحنه های که خدا با تمام وجود خود منو از مرگ نجات داد که با شما شر خوام کرد .

    البته خدا منت گذاشته برمن و هوای من. تو طول زندگیم هوامو داشته حدود 5تا6 سال پیش توی یکی از ماه رمضان های بود که من رفتم سر کار

    من کارم نصب آسانسور هست و شروع به کار کردیم

    من به همراه دوتا داداشام

    نزدیکای ظهر بود که من طبقه سوم یا چهارم بود که من وایستاده بودم دم بالکن اون طبقه و منتظر بودم ریل آسانسور که بسته شده بود به قلاب بالابر تا بگیرم

    خوب ریل آمد دم طبقه و ریل آسانسور استاندارد تو ایران به طول 5 متر است خوب جلو بالکن هیچ حفاظی نداشت چون ساختمان در حال تعمییر بود سر ریل رفت بالا و ته ریل رو من دست گرفتم تا بکشم تو طبقه وتقریبا نصف بیشتر ریل آمد تو سالن وبه یک بار قلاب بالا بر باز شد و سر ریل افتاد بیرون طبقه و خوب ریل 5 متر طولش هست وته ریل کمانه کرد وخورد پشت پاهام ومنو پرت کرد پایین

    بله این اتفاق از لحظه افتادنم تا لحظه زمین خوردنم از طبقه سوم یا چهارم شاید 10تا 15ثانیه طول کشید

    وقتی افتادم خوب هیچ حفاظی نداشت من خیلی تقلا کردم تا خودمو بگیرم حتا لبه شناژ ساختمان دستم رفت گرفتم ولی رها شد دستم وسقوط کردم

    داداشام اون پایین میگفتن که تو با اون ریل های فولادی داشتی میچرخیدی ومیامدی پایین تو همین لحظه سقوط من چشامو بستم و با خودم گفتم خدایا هیچ خدایی جز تو نیست و محمد فرستاده توست

    دقیقا استاد همین کلمات گفتم و ودر آنی ثانیه که با سر می‌آمدم به سمت زمین یه صدای توی گوشم گفت که احمد سر تو بگیر بالا یعنی به خدا همین جملات عین جملاتی هست که من گفتم و عین جمله بود که تو گوشم گفته شد ولی من از قانون و فرکانس و الهامات خدا هیچ اطلاعی نداشتم ولی خدارو همیشه شاهد کارهام میدیدم و همیشه سر هر کاری اونو ناظر بر کارام میدیدم و خداوند بر من منت گذاشت که من. بدونه اینکه کوچک ترین صدمه یا حتا یه خش روی بدنم بیافته سالم نگه داشت و من تا یک هفته وتا سالیان سال با خودم میگفتم که خدا منو برای یه کار مهم زنده نگه داشته و بی راه هم نبوده این زنده نگه داشتنم چون من برای طایفه خود کاری کردم که آنها توی 15سال نتونسته بودن انجام بدن که یه داستان شاید صد صفحه ای دارد تا شر کنم

    ولی همون کار رو هم همون روزها همیشه به خودم میگفتم که خدایا تو انجام دادی هم به خودم وهم به تمام اقوام وخانوادهام وحالا هم میگم که خدایا تو انجام دادی این مشکل بزرگ خانواده ام را و لا غیر

    خدایا من بدون تو هیچی نیستم خدایا خودت منو هدایت کن به صراط مستقیم خدایا هرآنچه که دارم تو به من دادی خدایا هرآنچه که در زندگی دارم از آن تواست

    و امروز هم که با سرعت بالا مامدم باز هم تو منو زنده نگه داشتی

    و یه چیزی از زمانی که قانون های خداوند رو درک کردم خیلی زندگیم راحتر شده و راحت وآرام وبا لذت دارم زندگی میکنم ویه هدف خیلی خوب دارم که انم خدا به ذهنم انداخت که مثل شما استاد عزیز برم و تمام دنیا رو ببینم وانشاالله از پیشرفت این هدفم با شما شر خواهم کرد انشالله در پناه الله مهربان شاد وسلامت و خوشبخت و سعادتمند وثروتمند در دنیا وآخرت باشید به همراه یک شخصیت فوق العاده زیبا در این سال جدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  10. -
    فاطمه تیموریان گفته:
    مدت عضویت: 1066 روز

    ب نام خداوند بخشنده مهربان

    درود برشما استاد عزیز و بزگوارم،مریم بانوی دوست داشتنی و یاران و همراهان خوش فرکانس این سایت توحیدی

    دیشب قبل خواب هدایت شدم ک این فایل رو گوش کنم،و امروز ب محض بیداری پلی کردم و گوش دادم.

    چقدر عالی استاد سخن میگید،مثل همیشه مسائل مهمی رو بهمون یاداوری میکنید ک جزو واجبات هرلحظه از زندگیونه.

    مواقعی تو زندگیم داشتم ک فقط خدارو میدیدم و فقط و فقط ازاو یاری میطلبیدم ،جالبه ک تو لحظه کمک و هدایت خدا بهم میرسید.

    اما بعدش یادم میرفت،ب قول استاد بلدم بلدم خودم میشد راهنمای من و فراموش میکردم برای سهولت و اطمینان در درستی انجام کارهام از خدا هدایت بخوام.

    زمانهایی و یا پدرم میرفتیم سفر زمستونی و تو مناطق کوهستانی،برف گیر میشدیم،مه غلیظ برف شدید جاده های کوهستانی،اونجاها جز اراده خدا چیزی رو لمس نمیکردم،فقط هدایت خدا بود ک مارو سلامت ب مقصد میرسوند،

    اینجور مواقع تو زندگی ک خدارو از عمق جان صدا میزنیم بهتر و بیشتر حضورشو احساس میکنیم

    مواقعی ک ب ناحق متهم ب انجام کاری شدن ک واقعا انجامش ندادم و اونجا جز خدا یاری رسانی نداشتم،

    مواقعی ک مرتکب خطایی شدم،بدون اینکه بدونم نتیجه بدی داره،و گیر کردم و از عمق حانم از خدا یاری خواستم ،و چقدر قشنگ دستمو گرفته و منو از اوت گرداب نجات داده حتی قبل اینکه بهش بگم خدایا کمکم کن توبه میکنم،خدای ما بینهایت بزرگه،بخشنده و داناست.

    حتب زمانی ک کنکور شرکت کردم،هم کارشناسی هم ارشد،از خدا خواستم اگر ب صلاح من هست دانشگاه قبول بشم و نزدیکترین دانشگاه ب محل زندگیمون،کارشناسی ک همون شهر خودمون قبول شدم،و ارشد هم الکترونیک تهران مرکز قبول شدم و بسهولت پتی سیستم یا با گوشی هرجا ک بودم و با کلی لذت بردن درس خوندم و بارتبه عالی فارغ التحصیل شدم.همش بخاطر این بود ک سپردم دست خدا،نگفتم چجوری وکجا قبول شم،سپردم دست خودش و عالی ترینها برام رقم خورد.

    از وقتی با استاد عباس منش اشنا شدم عمیق تر یاد گرفتم ک کارهامو بسپارم دست خدا و خودن از زندگی و نعمتهای خالق لذت ببرم،نعمتها و زیبایی هایی ک خلق کرده برای سهولت زندگی ما و لذت بردن ما.

    مواقعی بوده ک میخواستم‌برم جایی،حتی سرکار صبح تو ستاره قطبی نوشتم خواجونم تمروز رفت و امد منو اسون کن،ی جوری وسیله رفت و امدم مهیا شده ک ذوق زده ام کرده،در مقابلش مواقعی بوده و فکر میکردم حله،راهحت میرم برمیگردم با تکیه برخودم،کلی چالش برام ب وجود اومده.

    تو مسائل کاری با غرور ب دانسته های خودم کلی پز کارمو دادم و نتیجه افتضاح گرفتم،و برعکسش مواقعی ک ب خدا تکیه کردم ک سختی های کار برام لذت بخش و اسون و نتیجه کار فوق العاده شده.

    مثال خیلی زیاده ،این مسائل رو میلیونها بار تک تک ما تو زندگیمون تجربه کردیم در جنبه های مختلف زندگی

    خدابیامرز‌پدرم همیشه همه جای زندگیش ب بزرگی خدا ایمان داشت،تو بچگی ها روزها و لحظه هایی رو دیدیم ک جز نا امیدی مطلق چیزی نبود برای ما و جمله خدا بزرگه پدرم جمله ای بود ک میشنیدیم،و ارامش و خنده رو لبهاش،ی جوری اروم بود انگار خدا زنگ زده بود بهش گفته بود دارم‌میام نگراک نباش،اینقد خاطر جمع خیال خوش بود،و در عین ناباوری کودکانه می یدیم ک چطور از غیب دستهای یاری رسان خدا میرسی و همچی عالی میشد،بارها بارها تجربش کرده بودیم همگی.

    التک ک بزرگتر شدن و اگاهوتر متوجه میشم پددم چقدر خدارو میشناخت بهش ایمان قوی داشت.

    مواقعی ک از عزیزانم بیمار میشدن،حتی خودم وقتی مریض میشم،تنها ذکر روی لبم” خدایا ” ست ،خدایا کمکم کن من نمیتونم تحمل کنم،خدایا کمکم کن من کاری از دستم بر نمیاد و…وقتی اوضاع بهتر شده دیدم و لمس کردم ک تو اون لحظات سخت فقط و فقط یاری خدا بوده و بس

    مواقعی ک بیرون میریم قبلش ب خدا میگم خداجونن فرمون امروز دست خودت باشه نارو هدایت کن ب زیبایی های بیکرانت،از جاهایی سر در میاریم ک شگفت زده میشیم،ب وجد میاییم و جز خدابا شکرت از عمق وجود کلمه ای نمیتونیم ب زبون بیاریم،واقعا هروقت اگاهانه فرمون زندگیمو دادم دست خدا تو لحظه هدایتم کرده،جوری زندگیمو چرخونده ک اب تو دلم تکون نخورده،عاااااااااشقتم خدای خوبم.

    من کوهنورد هستم،(البته ک اگر هدایت و یاری خداوندم نباشه من توانایی از خودم ندارم)لحظه هایی بسیاری داشتم ک جز قدرت مطلق خدا چیزی رو حس نکردم.قربونش برم ،کافیه صداش کنی و ازش هدایت بخوای ،ب فاصله مژه برهم زدنی کمکمت میکنه،هزاران بار پیش اومده ک از مسیرهایی ب تنهایی رفتم ک تا ب اون لحظه هیچ جنبنده ای اونجا قدم نذاشته،فقط و فقط هدایت الله ک راه نشونم میده ،هرقدم بهم نشون میده پامو کجا بذارم ک امن باشه و لیز نخورم،همین دوروز پیش،روز شنبه ظهر رفتم کوه بیجی نزدیک خونمون،خوب مسیرهای ساده و اسونی هم برای رسیدن ب قله داره،ک مثل پیاده رو کنار پارک اما با کمی شیب ،ازاونجایی ک من عاشق اینم ک تو کوه خودمو ب چالش بکشم همیشه از مسیرهایی میرم ک بسیار پرخطر و چالشیه،ناگفته نماند ک رو خدا حساب میکنم ک تون مسیرها رو انتخاب میکنم،خیلی زیییییاد لحظه هایی رو داشتم ک اگر حتی ی لحظه،حتی ی قدم خدا ازم حمایت نمیکرد،هدایتم نمیکرد ب عمق دره ها سقوط میکردم.

    3سال پیش ک برای صعود ب بام ایران(دماوند باشکوه) رفته بودیم”ب همراه خواهرم نسرین جان و برادر بزرگم”مربی ما برادرم بودند ک تجربیات ارزشمند صعود های متعددشون ب دماوند رو در اختیار ما قرار میدادند و کلی تمرین داشتیم ،روزی ک اماده شدیم بریم،اول برای صعود ب سبلان اماده شده بودیم،اون زمان یادم نیست چرا جاده ها رو میبستن،برادرم گفتند ک جاده ب سمت اردبیل بسته شده،مشخص نیست تا کی بسته باشه ،ما ک اماده هستیم بربم دماوند،اولش کمی ترس اومد سراغم ک اگر نتونیم چی؟اما اشتیاق فراوانی برای فتح دماوند داشتم،گفتیم ب امید خدا میریم،فکنم 3یا4صبح فردا حرکت کردیم،تنها کسانی ک میدونستن ما میریم دماوند خانواده برادرم،و برادر کوچکترم بودند،(ب این دلیل نگفتیم ک نگران نشوند،اون روزها شرایط جوی دماوند اصلا مساعد نبود و با علم ب این ما حرکت گردیم،و فقط روی خدا حساب کرده بودیم)کم کم و یواشکی همه وسایل رو میبردیم خونه برادرم خرید اذوقه و..اونجا کوله ها رو بستیم وصبح حرکت کردیم،ازاونجایی ک من شوق و استرس داشتم شب خوابم نبرده بود و صبح تو مسیر تا فدراسیون خوابیدم،

    با صدای صحبت برادرم با ی اقایی بیدار شدم ،متوجه شدم ک سر ی دوراهی هستیم و اون اقا مامور جاده هست و میگه جاده بسته هست و باید برگردید،منظورشون جاده شمال بود ،داداش پرسیده بود میتونیم بریم سمت اردبیل یا ن.

    رفتیم و رسیدیم فدراسیون،ماشین و پارک کردیم و لباس عوض کردیم،کفش کوه پوشیدیم و اونجا سوار پاترول شدیم ک بربم سمت گوسفند سرا،فکنم یک ساعتی تو مسیر بودیم،رسیدبم اونجا چقدر شلوغ بود،صبحانه خوردیم،حدودا ساعت 8 حرکت کردیم ب سمت پناهگاه.(از اونجایی ک باید چادر میزدیم کلی وسایل اضافی داشتیم،کیسه خواب و کلی اذوقه بطریهای اب و..)3تا کوله خیلی بزرگ و سنگین و سه تا کوله کوچیک ک مابهش میگیم کوله حمله،از تجربه برادرم تو صعودهای قبلی کوله های بزرگ رو سپردبم ب بار برها ک با قاطر کوله هارو تا پناهگاه حمل میکنند و خودمون با شوق فراوون با کوله های سبک ب سمت پناهگاه حرکت کردیم.

    مسیر راحتی بود برای ما ک سخت تمرین کرده بودیم فقط طولانی بود،چقدر لذت بخش و دیدنی بود و کلی لذت بردیم از مسیر،تو راه دوستان برادرم تماس گرفتند و وضعیت خودشون رو شرح دادند،همکاران برادرم ک چند روز قبل برای صعود رفته بودند ب دماوند و ما قصد صعود ب سبلان رو داشتیم و تعریف کردن چی شد ک مقصد تغییر کرد و دوستان برادرم در جریان تغییر مقصد ما نبودند و ماهم خبر نداشتیم ک اونها ب خاطر شرایط نامساعد جوی نتونسته بودند صعود کنند و منتظر شرایط مساعد مونده بودند،برادرم گفت ک ما برنامه مون تغییر کرده و تا چند ساعت دیگه میرسیم پناهگاه دماوند،اونها هم گفتند بیایید براتون جا نگه میداریم،و ما خوشحال از اینکه جای خواب اماده داربم و نیازی ب چادر زدن تو شرایط سخت نداریم با اون همه خستگی و تو وزش باد شدید و سرما و برف،واقعا سخته.

    2 ساعت مونده بود برسیم برف شروع ب باریدن کرد ،و ما مجبور شدیم سریع تر بریم،خلاصه ک خیس شدیم و رسیدیم ب پناهگاه ،(اولین معجزه خدای عزیزم،این بود ک 3 روز تمام دوستان برادرم تو پناهگاه مونده بودند و موفق ب صعود نشده بودند ،ک با ما همراه بشن.جز خواست و اراده خدا هبچ جوابی برای حل این مساله ندارم،ک ما رو برسونه ب این گروه،ب 2 دلیل:اولیش و الان میگم :تو اون بارش برف و کولاگ و سرما وخستگی واقعا چادر زدن بینهایت سخت بود و خواست خدا مارو هدایت کرد ب پناهگاه امن و گرم با پذیرایی گرم،لذذذت بخشترین رسیدن بود برامون ،واقعاسپاسگذار خداوندیم،و دومین دلیل :توی اون شرایط سخت واقعا ما 3 نفر شاید ب تنهایی قادر ب صعود نبودبم و مشکلات متعددی تومسیر برامون پیش میمومدو خواست خدا این بود ک لا علم و اگاهی این دوستان هنراه باشیم،در بین گروه بودند افرادی ک 35 و 40 صعود موفق داشتند،وقتی ک برگشتیم ب پناهگاه 4تا از اقایون اعتراف کردند ک صعود اولی بودند،بارها و بارها تو مسیر توان ادامه دادن رو نداشتن،فقط از خجالت اینکه،3تا دختر بچه دارن میرن ما چرا جابمونیم صعود کرده بودند. )

    کمی از جزییات کم کنم تا مطلب طولانی تر نشه

    2 ساعتی خوابیدیم ،بیدارشدیم همه جا سفید از برف شده بود،صدها چادر ک زیر برف مدفون شده بودند،وخدارو عمیق شکر کردیم ک ما رو حمایت کرده،برای هم هوایی ی 2 ساعتی رفتیم ب سمت بالا از کوه و برگشتیم پایین،ب قدری هوا مطبوع و دلچسب بود ک نگم براتون،افتابی ک کم کم داشت غروب میکرد ،کلی عکس قشنگ گرفتیم و برگشتیم پایین و پناهگاه،ی شام ساده ک سوپ اماده رود درست کردیم و نوش جان و استراحت،12 شب بیدارمون کردند و حرکت ب سمت قله.

    تا این گروه کیسه 7وابهاشونو جمع کنن و سرویس بهداشتی و حرکت حدودا ساعت 12:45دقیقه حرکت کردیم،ی اکیپ 15 نفره،شامل 3 دختر و 12 اقا.

    دکتر گروه سرقدم بودند 3 دختر گروه پشت سردکتر و ادامه گروه اقایون بودند.

    تو مسیر کلی انرژی میدادند و مسیر دلچسب بود 2 ساعت اول،اینم بگم ک برفهایی ک دیروز اونده بود شب یخ زده بود و تو مسیر دوباره برف باریدن گرفت،از یختی ها و چالش های مسیر نگم براتون،ی وقتایی ب خودم میگفتم فاطمه این وقت شب تو باید تو تختخوابت باشی،اینجا چکار میکنی واقعا؟؟؟؟ی ترس عجیبی میومد سراغم،سریع حواس خودمو پرت میکردم و نجوای شیطان و خفه میکردم.

    ب خاطر سرمای زیاد و بارش برف نمیتونستیم بیشتر از20 ثانیه متوقف بشیم،4مغز و مویز ریخته بودیم تو جیب هامون برای تغذیه و گاهی هم از انرژی زا استفاده میکردیم،ی دونه قوطی باز میکردیم و سه تایی میخوردیم سریع حین حرکت.

    قشنگ یادمه وقتی دست میکردم جیبم چیزی بردارم بخورم،کلی برف قاطی خوراکیهام بود،و یخ زده بودند‌.

    توی اون تاریکی و سکوت و برف و کوه جز خدا هبچ چیزی برام هویدا نبود،فقط با خدا حرف‌میزدم،تا ب اون سن ک اون زمان 36 سالم بود اونقدر خدارو از نزدیک لمس نکرده بودم،توصیفش خیلی سخته ،همینو میتونم بگم ک اراده ای از خودم نداشتم،حتی برای نفس کشیدن(زمانی ک داشتیم از منطقه گوگردی دماوند عبور میکردیم،هر نفس ک میکشیدم شیطان نجوا میکرد ک نفس اخرته و تو توانایی بازدم اون نفس رو نداری،و این خواست و اراده خدا بود ک دم و بازدم من رو درست و ب موقع انجام میداد)حتی برای برداشتن قدم بعدی از خودم اراده و توانی نداشتم اون ساعتهای اخر(ب نقطه ای رسیده بودم ک بدنم یخ زده بود توان نداشتم حتی ی قدم کوچک بردارم،برمیگشتم ب برادرم بگم من دارم میمیرم،شما ادامه بدید،میدیدم ک 11 تا مرد پشت سرمن دارن میان،خجالت میکشیدم حرفی بزنم،ازاینکه ابروی برادرم پیش دوستاش میره،برمیگشتم و میگفتم خدایا من نمیتونم خودت کمکم کن)

    فکنم 2 ساعت مونده بود ب قله ک یکی از اقایون حالش ب شد،ک بار چهارمش بود و دکتر رفت کمکش کنه،و ب خاطر جو هوا توقف نکردبم،برادرم اومد از تو کوله من نوشابه دربیاره بده ب دوستش ک حالش بد شده،ک دستکششو باد برد،من چندتا اسکارف زمستونی و کلاه سرم بود،اومدم یکی از اسکارفهارو دربیارم بدم برادرم بپبچه دستش ،گفت نمیخواد سرت یخ میکنه،دستمو میذارم جیبم،من دراورده بودم کلاه و اسکارفمو سرم یخ کرد،و تا پایان مسیر سردرد خیلی بدی داشتم اما چیزی نگفتم و ب یاری خدا تحمل کردم،تو اون توقف چند ثانیه ای یکی از اقایون ک همیشه جلو تر میرفت ک هم مسیر و پیدا کنه (ب خاطر برف و کولاک و مه شدید راه مشخص نبود اصلا و بعدا متوجه شدیم ک ی ساعتی رو تو کوه گم شده بودیم و لطف خدا شامل حالمون شده و راه و پیدا کردیم)و هم ازحرکت گروه فیلم میگرفت،ایشون لا 2 تا دختر جلوی گروه رفته بودند،بدون اینکه بفهمن گروه ایستاده و تنها دارن میرن،هوا هنوز تاریک بود و مه و کم کم باتری هدلایتهامون ضعیف شده بود و نور چراغ کم،شکر خدا هوا خوب شد و افتابی ک طلوع کرده بود و از پس کوهها بالا میومد ،سایه دماوند زیلا رو دیدیم روی دامنه کوه مقابل، بینهایت زیبا و باشکوه ،بعد از گذر از اون سختیها دیدن این روشنی روز و سایه زیبای دماوند اشک شوق رو از چشمام سرازیر کرد،اونجا بود ک فهمیدم کلمات چقققققققدر ناکافی هستند برای سپاسگذاری از خداوند،چ جلال و شکوهی،چقدر عظیم و تماشایی بود اون لحظه ها.

    هرچی بیشتر بالا میرفتیم راه رفتن سخت تر میشد،هم بخاطر جاذبه زمین،و هم بخاطر کمبود اکسیژن و هم از خستگی ،هرقدم ک برمیداشتم فقط ب خواست خدا بود و بس.

    ی بار ک واقعا مرگ و حس کردم،برگشتم ب برادرم بگم من الان میمیرم منو همینجا رها کن و برو ب فکر برگردوندن جناره من ب پایین نباش،تمام زحمتهایی ک براورم برای اماده سازی ما کشیده بود عین فیلم تند از تو ذهنم رد شد،پدر و مادرم ک ازما بیخبر بودند ،همه اینها باعث شد ک از خدا بازهم کمک بخوام بهم توان بده ادامه بدم،”الان ک دارم مینویسم چشام پر اشک شده از یاداوری اون لحظه ها،ک فقط قدرت مطلق خداست،اونجا با تمام وجودم لمسش کردم،هیچ چیز و هیچ کسی نیست حتی خودت وجود نداری فقط و فقط خداست.

    [حتما بین دوستان این سایت هستند کوهنوردانی ک این‌مطلب رو بخوانند،شاید تجربه صعود تو شرایط جوی سخت رو تجربه کرده باشند و درک کنن عمق صحبتهای من رو]

    ب یاری خدا رسیدم ب جایی ک دیدم خواهرم نشسته صورتش سیاه و کبود شده ب پهنای صورتش اشک ریخته و داره گریه میکنه همچنان،با ی ترس و ناراحتی گفتم‌چی شده نسرین؟؟؟؟نسرین توانایی صحبت کردن نداشت،دوست برادرم ک ب همراه دخترش و نسرین از گروه جدا شده بودند و زوتد ب قله رسیده بودند بهم گفت نگران نباش چیزی نیست،از کمبود اکسیژن صوراش کبوده و گریه شوق صعوده،صورت خودت از خواهرت بدتر شده،نگران نباش چیزس نیست،اونجا بود ک فهمیدم رسیدیم قله،بیاختیار اشک ریختم،اشگ شوق و تعظیم در برابر خدای بی همتا،خالق یکتا،خدایی ک تو دل ترس و نا امیدی و ناتوانی مطلق ب من امید و توان و حرکت بخشید تا برسم ب قله،باید اعتراف کنم ک اون لحظه فتح قله برام اون شوق و ذوقی ک قبل حرکت داشتم و نداشت دیگه،من ی چیز گرانبهاتر تو مسیر رسیدن ب قله ب دست اورده بودم،یعنی داشتم اما لمسش نکرده بودم،من خدای واقعی رو باتمممممممام وجودم دیدم و حسش کردم،ثانیه ب ثانیه مسیر و در اغوشش بودم،افتخار و شوق من رسیدن ب خدایی بود ک همیشه کنارم بود و من چشم بینا برای دیدنش رو نداشتم و تو این مسیر چشمم بینا شده بود،دیده بودم خدایم رو،خدارو بینهابت شکر گذارم برای این تولدباشکوه،منی ک تا چند لحظه قبل داشتم میمردم،چنان قوتی گرفته بودم از این تولد ک قابل وصف نیست،بعد اینکه گروه کامل رسیدن قله و عکس گرفتیم سریع برگشتیم ب سمت پایبن،چون چند روز گذشته ساعت 10 صبح صاعقه قله رو زده بود و افرادی ک اون تایم رو قله بودند دچار برق گرفتگی شده بودند،و دیروز تو مسیر رسیدن ب پناهگاه دیده بودیمشون ک موهاشون مثل باب راس نقاش معروف شده بود.

    ب لطف الله جانی دوباره گرفتیم و برگشتیم پناهگاه،بماند ک خو مسیر برگشت هم چالش های بسیاری داشتیم،وقتی رسیدیم ساعت حدودا 3 بعداز ظهر بود،شنیدیم ک از 600 کوهنوردی ک اونجا حضور داشتند فقط گروه ما و ی گروه 15 نفره دیگه ک زمان حرکت و تو قله باهم برخورد داشتیم، موفق ب صعود شده بودند،و این هم لطف خدای بزرگ بود و بس

    و هروقت ک مغرور میشم ب دانایی خودم،ب خودم یاداوری میکنم ک من بدون خدا هیچم واقعا هیچم.

    سپاس از نگاه زیبا و گرانبهای شما عزیزانم.

    امیدوارم ک تو تک تک لحظه هاتون حضور گرم خدا ر حس کنید،سربلند و دلشاد باشید همواره.

    استاد عزیزم بینهایت سپاسگذارم از شما برای بودنتون کنار ما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      اشرف مخلوقاتم گفته:
      مدت عضویت: 1057 روز

      سلام و درود بر خواهرقهرمان و فتح کننده مرتفع ترین قله جهان که قله درون هست و رفتن به آغوش خدا دروووووود بر تو خواهر گلم

      کیف کردم حض کردم لذت بردم چون خودم یکی از آرزوهام فتح قله دماوند کیف کردم اینو خوندم و دقیقا تا پایان کامنتت باهات ترس و تجربه کردم وحشت و تجربه کردم اون خفگی رو تجربه کردم اون نوری که وارد تمام سلولهای تنت شده رو هم اینجا رو میز کارم تجربه کردم از شروع تا پایان باهات بودم و چقد بوی گوگرد و سردی استخوان سوز هوا و کمبود اکسیژن و خستگی پاها ایمان و سخت میکنه ولی قویتراز همه اینا اون نوره هست که قبل حرکت در تو سوسو میزد و تا قله به حد اعلایش رسیده تونستی این دشواری و چالش بزرگ و بسلامتی بگذرونی و منم با شما اومدم بالا مزه اون آجیل ها اون سوپه هنوز تو دهنمه خخخخ حیلی کیف کردم دمتگررررررم که این داستان دلگرم کننده ووالهام بخش و گفتی و نور ایمانمو بیشتر کردی و دقیقا داستانت آرزوهایم بود بیشتررررر لذت بردم خداکنه یکروز با یک اکیپ شاد و دوست داشتنی و باایمان بتونم این مسیر و تجربه کنم برم بروی قله دیو سفید مازندران که نگهبان ماست چون خودم مازندرانی هستم اونجا فریاد بزنم بگم خدایاااااااااااا شکررررررررررت میخوام تو اون مسیر با خدا قدم بزنم و چقد کیف میده بهترین کیف دنیا قدم زدن با خدا در دل طبیعته که خدایا نصیب همه دوستداران طبیعت بکنه انشالله

      خواهرم موفق و پیروز و سربلند باشی همیشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فاطمه تیموریان گفته:
        مدت عضویت: 1066 روز

        درود بر شما برادر عزیزم

        سپاسگذارم از وقت و توجهی ک برای مطالعه متن دلی بنده گذاشتید.

        خودم هم دوباره خوندم کامنت خودم رو و باز اشک شوق ریختم.

        ایمان دارم ک ب زودی کامنت شما رو میخونم ک با عشق و شوق فراوان برامون مینویسید ک موفق ب فتح بام ایران شدید.

        موفق و سربلند و پیروز و شاد باشید در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: