اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام ب استاد عزیز و دوستای عزیزم تو این مکان توحیدی ..
جایی ک فقط از خدا حرف ب میون میاد و سراسر پاکی و زیبایی و سلامتی و شادی و نور و عشقه ..
خدای مهربونم رو شکر میکنم ک ب من اجازه داد ک تو این مکان باشم و بنویسم ..
استاد وقتی شروع کردید ب صحبت کردن و راجع ب رانندگی گفتین ، اصلا شگفت زده شدم ، چون من دقیقا این روزا دنبال یادگیری رانندگی هستم و انگار این فایل رو برا من ضبط کرده بودید .. من مو به مو ب حرفاتون با عشق گوش کردم و لذت بردم از اینکه خدا داره هدایتم میکنه .. حتی همین فایل هدایت خدابود ..
زندگی من پره از لحظاتی ک وقتی عاجزانه از خودش خواستم و از بقیه بریدم ، ب چ اسونی جواب منو داده ..
ی چنتا مثال ملموس میزنم ک ب تازگی برام اتفاق افتاده و ثبتش میکنم تا برای خودم یاداوری باشه..
تو عید بود ک من ی شیفت شبکاریم رو جایی دعوت بودم و خیلی تلاش کردم ک جابجا کنم و ب چنتا از همکارام گفتم ولی کسی قبول نکرد ، بعد گفتم خدایا من نمیدونم چیکار کنم ، تو اگه صلاح میدونی ک برم ب این مهمونی ، خودت برام جابجا کن و دیگه بیخیالش شدم چون ب کسی هم امید نداشتم .
حدودا دوساعت مونده ب شیفت ، مسئول بخشمون پیام داد ک سمانه جان امشب رو اف شدی!
و من ماتو مبهوت مونده بودم ک چی شده ، شیفتی ک میخواستم جابجاش کنم ، چطوری خودبخود اف شده .. من از این کار خدا ب وجد اومدم و اینقدر خوشحالی کردم ک حد نداشت ، نه ب خاطر اینکه میتونم برم مهمونی ، نه ، ب خاطر اینکه از خدا خواستم و چ اسون نتیجه داد .. و ی قطعه از دستگاه خراب شد و من اف شده بودم.
یا ی شیفت دیگه باز ، صبحش رو مشکل داشتم و دیدم خود مسئول بخش زنگ زد ک ی نفر استعلاجی اورده و تو ب جای صبح ، شیفت شبش رو بیا و من باز مبهوت کار خدا بودم ..
چیزی ک هست اینه ک حتی هدایت هم تکامل میخواد . من باید اینقدر این چیزای کوچیک رو ک خدابرام حل کرده و هدایتم کرده ب خودم گوشزد کنم و قدرت خدا رو ب ذهن منطقیم نشون بدم ک کم کم ، برای چیزای بزرگتر هم هدایت بشم، وگرنه برای خدا ک فرقی نمیکنی کوچیک یا بزرگ بودن خواسته ما و فقط این ذهن منه ک باید مدار ب مدار رشد کنه..
دقیقا استاد اینکه گفتین همیشه بار اول برای هرکاری از خدا هدایت میخوایم چقدر تو زندگیمون واضحه نشونه هاش ..
مثلا خودم اولین باری ک کیک درست کردم ، یا سوپ یا ی غذای جدید ، فوق العاده خوشمزه میشد و دفعه های بعد وقتی فکر کردم دیگه کامل بلدم ، خوب نشده اون غذا و همیشه هم میگفتم ک اون اولین باری ک درست کردم اصلا ی چیز دیگه بود ..
خدای قشنگ و مهربونم
این روزا خیلی دلم قرص تره ، چون میدونم تو کنارمی ، تو بامنی و تو خود منی و من از تو جدا نیستم .. چقد خیالم راحت شده و هر وقت نگرانی میاد سراغم ، سریع میگم خدا هست و این خداهست خیلی متفاوته با قبل و از اعماق وجودمه و من چقد این حس رو دوست دارم ..
استاد عزیزم ، تشکر از شما ب حرف نمیاد و من هرچقدر ممنون شما باشم ک منو با توحید اشنا کردید بازم کمه ، شما خدا رو ب ما نشون دادید ، شما از توحید گفتید و ما اشک ریختیم، شما از زیبایی ها گفتید و ما خدارو تحسین کردیم ، شما از هدایت گفتید و ما ب قدرت خدا پی بردیم .. شما مارو با خدا آشتی دادین.. من بی نهایت از شما ممنونم .. و سپاسگزار خدایی هستم ک منو ب این سمت هدایت کرد .
استاد چقد خلاقین، چقد دست خدا رو باز میذارین و چقد الهام میگیریم از اتفاقات
چقد هدایت تو این فایل بود
دقیقا منم همین طور بودم، وقتی به یه محیط ناآشنا وارد میشم میگم خدایا کمک کن
بعد که عادی میشه که خدا هم فراموش میشه
وقتی مهمون میخواد بیاد میگم خدایا تو همه چی رو راس و ریس کن ولی تو آشپزی روزانه خبری از خدا و… نیس
کلا خدا برای مواقع استرس و خطر و پریشانیها برام
چقد قشنگ زدی تو خال خدا
چه جاهایی که من خدا رو نمیشناختم ولی منو گذاشت لای پر قو و به مقصد رسوند
دبستان بودم رفته بودم خونه یکی از عمه هام که دخترای اون یکی عمه ام اومد اونجا و کلی بهار سبز کردن که وای خونه ما خیلی زیباست و …. بیا بریم خونه ما، من ام بچه بودم و غرق در رویا… با دخترا پاشدیم رفتیم خونشون و دیدم هیچ شباهتی به گفته هاشون نداره یعنی درست میگفتن که حیاط شون غرق در درخت گیلاس و هلو و… بود ولی این برا فصل بهار بود نه تابستون که من رفته بودم و… از طرفی چون خیلی با این عمه ام و دخترانش ارتباط نداشتم وقتی رفتم اونجا یه حس غربت و تنهایی سراسر وجودم رو گرفت، یادم یکی دو ساعت دوام آوردم بعدش نان استاپ گریه کردم، شاید حدود 2 ساعت.. هیچ کس نبود من رو برگردونه خونه و من وقتی به این فکر میکردم که شب قراره اینجا بمونم باز گریه هام شروع میشد…
خدا یه آدم خوب رو فرستاد خونه عمه ام که خونش تو شهر بود، یکی دو ساعت که نشست برگشت شهر و من رو با خودش آورد و خونه عمه ام پیاده کرد که واقعا معجزه بود.
سال 90 بدون عینک کلی تو آفتاب بودم و کار و پایان نامه و…. چشام اذیت شدن و رفتم دکتر عینک آفتابی نوشت
خودمم عینک طبی میزنم، اون موقع ها خیلی ها رو دیده بودم که یا لیزیک کردن یا لنز میذاشتن و عینک نمیزدن، تصمیم گرفتم زنگ بزنم دکترم تو شیرازذویه نوبت بگیرم و برم برام لنز بنویسه، در حالیکه میدونستم بابام با لنز مخالفه
یادمه از یکی دو روز مونده به تاریخ مراجعه ام بارها بخودم گفتم حالا که بابام نمیذاره و الکی برم چیکار ؟
روز موعد هم که رسید تو اتوبوس انقد بخودم نق زدم که الکی دارم میرم وکاش نمیرفتم و….
رفتم تو مطب نوبتم افتاد ساعت 7 که شب میشد و منم باید برمیگشتم شهرستان، … ساعت 7 رفتم داخل اتاق، دکتر همشهریم بود و احوال پرسی رو به زبون خودمون انجام دادم و گفت بشین معاینه آت کنم، وقتی نزدیک شد پرسید برا چی اومدی؟
گفت اومدم لنز بنویسی برام
گف سرت رو بگیر بالا بزرگی خدا قسم کمتر از 10 ثانیه بدون هیچچچچچ ابزاری گفت شبکیه آت در معرض سوراخ شدنه
و برگشت رفت ذره بین آورد و دستگاه آورد و… باز گفت بله موضوع جدیه و امروز شنبه اس یا برای یکشنبه یا سه شنبه همین هفته نوبت بگیر که لیزرش کنم، نوبت زدم برای سه شنبه و بی هوا و بی تفاوت از مطب خارج شدم به سمت ترمینال
از طرفی دوستی داشتم که زن داداشش چشم پزشک بود، و همون موقع خروج از مطب زنگ زد و من که داستان رو براش گفتم
گف نههههه امکان نداره، تشخیص این مورد سخته کسی نمیتونه تو این فاصله کم تشخیص بده ، اشتباهه و….
اون شب برگشتم خونه و فردا صبح با پدرم رفتیم شیراز و پیش 8 دکتر دیگه که همه متخصص و فوق تخصص بودن ویزیت شدم، به یکتایی خداوند هیچ کدوم تشخیص ندادن، حتی بمحض ورود میگفتم بهم گفتن که شبکیه آت در حال سوراخ شدنه میخواستم نظر شما رو هم بدونم و اون دکتر هم کلی با دستگاه و…. چک میکرد میگفت نه اشتباه گفتن بهت و اکثرا هنگام خروج از اتاق ازم کیپرییدن که حالا کی این حرف رو بهت زده؟ به محض اینکه میگفتم دکتر فلانی، میگفتن اهاااااا میگم خودمم شک کرده بودماااا ، بیا بیا بخواب رو تخت درست معاینه آت کنم و….
و این فقط و فقط لطف خدا بود و بس که همون اول من رو فرستاد پیش یه دکتر که کارش رو بلد بود
باردار بودم هفته 35، رفتم پیش دکترم و اصرار که نوبت سزارینم رو مشخص کن، گفت چون انتخابی هستی هزینه دستمزد من جداس، هزینه بیمارستان هم جداست
تو دوران کرونا بود، بیمارستان هم دولتی بود و 4 تا خانم باید تو یه اتاق بودن تا زمان ترخیص، هزینه دستمزد دکتر 10 تومن بود زمانی که سکه تمام 12 تومن بود و مجموعا بیمارستان و دکتر16 تومن پای ما میفتاد و ما واقعااااا اینقدر نداشتیم و از طرفی اصلا انصاف نبود هم بیمارستان شلوغ بود و هم هزینه دستمزد دکتر منصفانه نبود یعنی ما داشتیم بخاطر چیزی که 16 تومن نمی ارزید 16 تومن میدادیم و این بیشتر ما رو ناراحت میکرد
همسرم گفت توکل بخدا میریم جایی که قیمت مناسب باشه و شرایط بهتر
گفتم هفته 35، هیچ دکتری من رو قبول نمیکنه و…
یادمه فاصله مطلب دکتر(تو یه شهر دیگه بود) تا خونه مون حدود 1.15 دقیقه بود و بین من و همسرم 1 کلمه رد و بدل نشد اون تو فکر این بود که چطور این پول رو جور کنه و من از فکر اینکه اگر جور نشد، اگر همین قیمت بود، اگه نداشتیم و من طبیعی باید مراحل رو طی کنم و…
فردای اون روز یادمه کلی ناراحت بود که وسط ناراختیام گفتم بیخیال خدایا تو کریمی و رفتم یه آهنگ شاد گذاشتم(کاملا ناآگاهانه) و کلا یادم رفت و خیلی استرس و ناراحتیمکم شد و از طریق یه دوست پیش یه خانم دکتر نوبت گرفته شد و من هفته بعدش یعنی هفته 36 رفتم پیشش
تو همون یه معاینه شدم، نوبت سزارین زد، حتی بخاطر اینکه نیمه دوم شهریور بود و تاریخ 20 امبه بعد پر بود انداخت 19ام با اینکه روز جمعه بود
و من رفتم شیراز، تو بیمارستان خصوصی، تو اتاق Vip دقیقاااااا با نصف هزینه یعنی 8 تومن سزارین شدم
یعنی دکتر ،کادر پزشکی و رفتار پرسنل جوری بود که من همیشه که به سزارینم فک میکنم میگم من تو هتل توسط یه فرشته زایمانم انجام شد….
اینها فقط و فقط و فقط لطف و محبت خداست
ولی من خیلییییی از مواقع روی یه موارد خیلی کوچیکه کلا یادم میره که یه قدرت هست بنام خدا که جایی که حتی خودمم حواسم نیست اون حواسش هست
هدایت های امروز رو برای خودم تو نوت گوشیم نوشته بودم و از اونجایی که کامنت ها خیلی به خودم کمک کرده اینو ردپا برای خودم میزارم
ای خدای من که اینقدر همه چیز سرجایش هست
میتونم چه جوری حمد و سپاس کنم
آقا اصلا مگه من اهل اشک ریختن بودم
نه هیچ وقت
حتی وقتی خود خدا هم حرف میزنه با من فقط ذوق مرگ میشم اونقدر ذوق میکنم که فقط جای خلوت میخوام برای دست و جیغ و هورا
اما این فایل یه چیز دیگه بود
از اول صبح میگم یکی از درخواستهای من که مدتهاست دارم روش کار میکنم آزادی زمان بود و خیلی خوب پیش رفت زیاد توضیح نمیدم فقط استارت اون با عمل به هدایت بود و در نهایت عزت و احترام دو نیم ماه مرخصی رفتم بعدش هم که شروع به کار کردم کلا از اول فروردین تا الان که بیست و پنجم هست من فقط پنج روز رفتم سر کار و مابقی تمرکز روی اهداف بود در دنیای کارمندی و کادر درمان خیلی غیر قابل باور هست این مسئله
امروز هم در واقع قرار بود برم سر کار دستهای خدا این شرایط آف بودن رو بدون هیچ زحمتی اوکی کرد منم ذوق مرگ شروع کردم به نوشتن و نوشتن و سپاسگزاری از همون اول صبح
سپاسگزاری از صدای پرنده از تجربه خلوت با خودم و خدای خودم ، شروع کردم به خواندن کامنتها از دوره های مختلف
از خدا خواستم که امروز هم منو هدایت کنه انگار گوش دادن به هدایت ها شده تفریح من حال میکنم
به چه جمله های شگفت انگیزی هدایت شدم در کامنت ها
-من عادت دارم به معجزه های خدا از قول آقا ابراهیم مدیر فنی عزیز
-خدای وهاب به من نشون بده باید چه کار کنم واکر سمت علایق و عشق خودم نرم مشرک هستم ……
-صبح قهوه درست کردم ولی جدیدا دوست دارم یه تجربه بهتر از نوشیدن قهوه داشته باشم که صبح این خواسته در من بود که در کامنت دوستمون فکر کنم آقا محمد دستور قهوه دیدم
آخه کی فکر میکرد که تو این سایت من فرمول قهوه پیدا کنم ولی کردم
-جمله زیبای سمیه عزیز که سرنوشت رو باید از سر نوشت اشاره به سر و افکار من این جمله رو هایلایت کردم برای خودم
-در ادامه با خودم گفتم خدایا استاد داره چیکار میکنه که نیست مثل یک علامت سوال بزرگ داشتم از خدا سپاسگزاری میکردم پیشاپیش برای چیزی که نمیدونم چیه گفتم لابد قراره یه اتفاق خوب بیفته که استاد نیست
شروع کردم به گذاشتن نقاط کنار هم من آف شدم امروز ، دارم در مورد تمرکز لیزری روی اهداف کار میکنم -ویژن مشخص کردم -راه حل ها دقیقا تو دستمه میگم تو دستم واقعا تو دستم
بهترین ها رو دارم الان ولی میشه بهتر هم باشه ساده تر هم باشه
داشتم از سایت خارج میشدم که برم دنبال درس
فایل جدید
خدایا از هیجان چشام گرد شده بود میتونستم قیافه خودم رو تصور کنم از ذوق
بدون معطلی گفتم خدایا خودت از زبان استاد با من حرف بزن
عنوان فایل دیدم «توحید »
این رو یک نشونه دیدم و شروع کردم به دیدن فایل
بحث شروع شد با اینکه مغرور نشم و توکل کنم
چقدر این حس غرور رو اخیرا با اعراض قاطی کردم هنوز هم نمیدونم دقیقا باید چه کار کنم فعلا حرفی نمیزنم در مورد تضاد
خدا یا از زبان استاد به من میگی
باید به هدایت گوش کنی و من فایل رو استاپ کردم و به یاد آوردم هدایت ها رو و وقتهایی که منم منم کردم و نتیجه دلخواهم نشد
قبل از آشنایی با قانون من ناخودآگاه این کار رو میکردم
مثلا موقع ازدواج یه روزی از خدا هدایت خواستم
خانواده سنتی داشتم و روزی نبود که یه نفر به قصد خواستگاری زنگ نزنه تا جایی که با اینکه خانواده کارمند بودیم وسطح مالی متوسط ولی خاستگارهای ثروتمند زیاد بود به لطف خدا یه روز یه خانم که ما نمیشناختیم اونها رو ولی اون خانواده از ما شناخت داشتن و پسرشون طلافروش بود و شرایط خوب تماس گرفتند برای آشنایی و معرفی اولیه ولی اونقدر زیاد خواستگار میومد که از خستگی ندیده گفتیم نه در واقع اونها هم که درگیر میشدیم اغلب دوست و آشنا بود و رومون نمیشد همون اول بگیم نه ، ولی ایشون رو همون اول گفتم نه بدون اینکه ایشون رو دیده باشیم یه جوری رد کردیم و علیرغم تماسهای مکرر مادرشون من گفتم نه خخخ
و یه روزی داشتم درس میخواندم پشت سر هم تلفن خونه زنگ میزد و یهو مامانم منو صدا زد من هم متوجه شدم لابد باز قرار خواستگار بیاد چون شب قبلش هم یه جلسه آشنایی داشتیم که پدرم گفت گزینه مناسبی نیست
یهو ته دلم گفتم خدایا من نمیدونم این کیه و چیکاره است ولی اگر مربوط به ازدواج باشه همین که الان زنگ زد جواب مثبت میدم
خوب و بد دست من نیست
من خوب میخوام تو هم باید بدی و حتی اگر لازم هست رشد کنم بازهم تو باید بگی ولی دیگه دوست ندارم درگیر مسائل ازدواج باشم
سعی میکنم خلاصه کنم ولی یه پسرعمو داشتم که دو سال قبل بحث خواستگاری مطرح شد و من اونقدر از این آدم بدم میومد اون موقع که به بدترین شکل جواب رد دادم و ایشون هم دیگه پیگیر نشد و از نظر من موضوع تمام شده بود
و اون تماسهای پشت سر هم زن عمو بود
یا خدا
این همه آدم این از کجا اومد
و من گفتم خدایا با تو عهد بستم و سرش میمونم هیچی نمیگم اگر قراره این آدم بهترین نباشه تو باید کنسل کنی
و ادامه دادم با همه مسائل و الان بدون اغراق و با تک تک سلولهای وجودم خداوند رو هر روز بابت این هدایتگری شکر کردم و بدون اغراق هر روز میگم ته خوشبختی همینه فردا میبینم میشه خوشبخت. تر هم بود
میتونم هزاران مثال اینجوری بیارم
————————————————–
دیشب قبل خواب داشتم رسیدن به خواسته هام رو تجسم میکردم یه لحظه خودم رو در حالتی دیدم که دارم به سمت مقصد میرم و تو فرودگاه هستم و جمله معروف بسم رب الشهدا والصدیقین رو به زبان آوردم و در حالت خواب و رویا گفتم میرم به سمت زندگی جدید
خدا هم تو این لحظات از زبان استاد گفت
اگر به جایی رسیدی نباید مغرور بشی و هر چه داریم از خداست
خدایا آف امروز رو تو دادی ، این فرزند زیبا رو تو دادی ، این خونه زیبا هدیه تو به من هست ، خدایا تجربه حیرت انگیز به چالش کشیدن خودم و ایمانم هدیه تو به بنده ی لایق هست
تو به من گفتی بشین با خودت حرفهای خوب بزن
گفتم و گفتم …
ای خدا من هر روز تمرین کد نویسی انجام میدادم هر روز میگفتم خدایا سفره نعمت های تو پهن هست و انتخاب من اینهاست و درخواست های خودم مینوشتم
ولی الان که دقیق میشم یه ذره از اون غرور چاشنی کارم بود
و الان حس یافتم یافتم ….. رو دارم
مینوشتم خدایا میخوام تو باید بدی ولی در اعماق وجودم رد پای شیطان رو دیدم
من نیاز به حمایت خدایی دارم که قدرت آسمان و زمین و کهکشان در دستش هست در هر لحظه
خدایی که دست منو گرفته میگه بیا ببرم تو رو که اشتباه نری
چقدر مثال خوب و به جایی بود
اینکه وقتی ما در یک حیطه مطالعه داریم سریع مغرور میشیم
من در حیطه شغل خودم خیلی توانمند هستم و سواد خوب داشتم و گاهی مغرور ولی در راستای بهبود شروع کردم به رفرش کردن اطلاعات تخصصی و این ضعف در اطلاعات رو با تک تک وجودم حس کردم که نه بابا خیلی هم چیزی حالیت نبود
باز هم خدا با من حرف زد
«خداوند میخواد منو هدایت کنه برخودش واجب کرده »
آخه از این بهتر جمله داریم مگه
«خداوند در مورد هر موضوعی همیشه در حال ارسال هدایت هست »
اصلا خوشبختی یعنی این : با اینکه نمیدونم قراره در آینده تجربه ام از زندگی چی باشه ولی به اندازه سر سوزن نگران نیستم اصلا نگران نیستم چون پذیرفتم که خدا همیشه و همه جا هدایت میکنه و باید قلبم باز باشه برای هدایت ها
مثل همین چند وقت پیش دوست داشتم مسافرت معرکه ای تجربه کنم و اول گفتم میریم جنوب بعد هدایت شدیم به شمال کشور اصلا غر نزدم که من جنوب میخواستم چرا شمال هتل گرفتی
رفتم و رویایی ترین تجربه عمرم بود اونقدر. که آخر سفر ناخودآگاه به همسرم گفتم خوشحالم که تا قبل مرگ این سفر رو تجربه کردم و حیف بود اگر مثلا الان فرشته مرگ میومد سراغم و من این تجربه رو نمیداشتم
_
اخیرا از خدا خواستم که در زمان مناسب منو برای ثبت نام پیرسون و آزمون هدایت کنه و درخواست هر روز من بود
که از زبان استاد گفت
در زمان مناسب هدایت میشی ». خدایا شکرت که اینقدر واضح گفتی
علمی که من دارم در مقایسه با علم خداوند هیچ نیست
من قدیم که آشنا با قانون نبودم
همیشه هر کار میخواستم بکنم میگفتم خدایا از ته دل بنده هات خبر داری و من بی خبرم نکنه که کاری کنم و حرفی بزنم که اشتباه باشه و خودم رو مدیون بنده هات کنم یا خودم رو تو دردسر بندازم و تو آگاه به خیر ما هستی پس به دلم بنداز که چه کار کنم و بازهم انجام شدن آسان کارها رو به عنوان نشونه میزاشتم با اینکه از قانون شناخت نداشتم
و با این ایده تصمیمات خیلی خیلی بزرگی تو زندگی گرفتم
طی چند ماه اخیر بعد از بروز رسانی دوره حیرت انگیز کشف قوانین
به شکل عجیبی تو کد نویسی هام این جمله رو داشتم
که ای خدای خالق آسمان و زمین و هر آنچه در اون هست تو که اینها رو مدیریت میکنی رسوندن من به خواسته ام که در مقایسه با اونها چیزی نیست و به آسان ترین شکل منو به سمت اهدافم هدایت کن و انصافا هم همه چیز به قول سید علی عزیز: هلو بپر تو گلو شده
راه حل تو سپاسگزاری است بدون چسبیدن به راه حل های قبلی
داریم در مورد قدرتی صحبت میکنیم که میگه باش ، میشود
خدایا مگه از این بهترم هست میشد مگه واضح تر ازاین با من حرف بزنی ، دستهای تو رو دیدم اونقدر دیدم که هیچ شکی ندارم
فایل با همه ی آگاهی های ناب تموم شد ولی تایم تموم نشده خوشحاااااااال ،. منتظر که لابد استاد عکس های خفن پرادایسی گرفته میخواد آخر فیلم با یک موزیک معرکه به ما هدیه بده
الله اکبر …. هدایت ادامه داره
این دیگه چی بود
هزاران بار اسما الهی رو شنیده بودم ولی این یه نور بود اشک بود که ریختم
با دیدن عکس کعبه
چرا ؟؟؟؟؟؟ چون از اعماق وجودم با طی مسیر برای درک خدا و خوب شدن حال معنوی مخالفم و حج و زیارت برام توجیه ندارن و این جمله رو من دیشب به همسرم گفتم چون پدر مادرشون امروز عازم کربلا بودند به ما گفتند انشالله باهم بریم من خندیدم گفتم حالا چرا کربلا جای دیگه بیایید با هم بریم مثلا کیش و این فایل نشونه بود برام
قبل از اینکه وارد این سایت بشم و این فایل ها رو کوش بدم اصلا معنی هدایت رو نمیدونستم، با اینکه قاری قرآن بودم و موذن مسجد و یه بچه مسجدی به تمام معنا
اولین بار توی گفتگو با دوستان بود که به عمق داستان فکر کردم اونم نه اینکه متوجه بشم بلکه گفتم اینا که صحبت می کنند و میگن هدایت یعنی صبح از خواب بیدار بشی و به خداوند بگی الان چی بخورم و خداوند جوابتو بده،
پیش خودم گفتم مگه میشه همچین چیزی مگه اصلا خداوند با کسی اینجوری حرف میزنه ـ و استاد تو جواب همون دوستمون توی کلاپ هوس گفتند که الان اینارو میگی 5 سال بعد میگی من تا الان نمیدونستم هدایت چیه و حالا متوجه شدم، یعنی منظور استاد این بود که هر چه مدارت میره بالاتر خداوند هم با توجه به مداری که در اون قرار داری باهات صحبت می کند
بعد از اینکه عضو سایت شدم و کلی فایل رایگان گوش دادم و بعد از خریدن عزت نفس، و دوازده قدم یه کم بیشتر متوجه شدم که هدایت چی هست و توکل کردن به خداوند چجوریه
و هر بار یادم میاد حرف های استاد رو که با توجه به مداری که توش قرار داری باهات صحبت می کند و من هر لحظه از خداوند هدایت میخوام و شده توی مسائل خیلی پیش پا افتاده خداوند هدایتم کرده و فهمیدم که چقدر زندگی لذت بخش، مثلا صبح از خواب بیدار شدم و گفته صبحانه بخور ( من عادت ندارم صبحانه بخورم) و گوش دادم دیدم رفتم بیرون و یه کار سنگین انجام دادم و گفتم ببین برای این بود گفتش صبحانه بخور،
یا توی کارم خیلی جاها بوده که گفتم خدایا هدایتم کن که امروز کار فلانی رو برش بزنم و آماده کنم، بعد حین کار هی توی ذهنم میگم خدایا بهم بگو چیکار کنم و میبینی یه لحظه قبل از اینکه برش رو بزنم میگه مهدی اول دفتر رو نگاه کن و میبینم، بعله نزدیک بود اشتباه برش بزنم و کل کار خراب بشه همون لحظه میگم خدایا دمت گرم حال دادی،.
و خیلی موقع ها پیش اومده غرور منو گرفته و گفتم این دو تا ورق کاری نداره برش بزنم من سابقه 20 تا ورق برش زدن رو دارم اینکه دیکه چیزی نیست و خدا شاهده انقد اذیت شدم که حد و حساب نداره و به قول استاد بهم پس گردنی زده و گفتم خدایا ببخشید تو بهم بگو من نمیدونم،
همین امسال که کلی کار داشتم و سفارش گرفتم به لطف الله، توی سفارش هایی که مشتری یه کم می خواست زرنگ بازی در بیاره یا مثلا اخر سر بخواد یه مبلغی رو بهم نده، همون لحظه گفتم خدایا این مشتری رو تو فرستادی پس من با تو حساب و کتاب می کنم بعد خدا شاهده اون مشتری کل پولو نقد پرداخت کرده و حتی بهم انعام هم داده بدون اینکه حتی بیاد کار و نگاه کنه و از کارم ایراد الکی بگیره،…
اما همین امسال چن تا مشتری داشتم که به ظاهر آدم حسابی بودن مثلا رئیس بانک بوده یا خیلی پولدار بوده و من پیش خودم گفتم فلانی کارو تموم کنم کل پولو میده حتی انعام هم میذاره روش و دیگه به خدا نگفتم اینو تو فرستادی، گفتم اینو خودم جذب کردم و خدا شاهده همون شخص هزار تا گرفتاری براش پیش اومده که پول منو نداده،
اینا رو الان که می نویسم یادم میاد
یعنی جاهای که مشتری به ظاهر خوب نبوده گفتم خدایا طرف حسابم توی و خدا برام ردیف کرده که شخص کل پولمو داده و شده بهترین مشتری من
و جاهایی که به ظاهر طرف خوب بوده کفتم اینو خودم با فرکانس هام جذب کردم یعنی اعتبارش رو به جای اینکه بدم به الله گفتم نه اینو خودم جذب کردم و چک و لگد هاشو خوردم.
الان که نگاه می کنم کل زندگی من جاهایی که به سادگی نتیجه گرفتم همش بخاطر تسلیم بودنم بوده و جاهایی که ضربه خوردم بخاطر غرورم بوده
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و دوستان گلم
استاد با تمام وجود سپاسگزارم ازتون برای این فایل، اصلا نمیشه از فرکانسش گفت که چقدر ناب و خالص هست، من اشک ریختم باهاش
استاد جان فایل های شما طوریه که من میگم دیگه فهمیدم داستان چیه، ولی هر بار ک یک موضوع رو از یک زاویه میشکافین ،تازه میفهمم نه من هیچی نمیدونم
هیچوقت تا حالا اصلا ب این موضوع فکر نکرده بودم.
البته که سالهای قبل من مغرور بودن رو یک ویژگی خوب و باکلاس میدونستم، چه برسه ک عیب بدونم.
من چند روزی بود که به این موضوع فکر میکردم که چرا با وجود آگاهی از این خدا ،چرا یعضی وقتا میترسم و نگرانم،، اومدم فکر کرذم دیدم همون ایمان به غیب هست، ک من باور کنم باید که این خدا هست،وجود داره، کمک میکنه،چیز خیالی یا فانتزی نیست،مسکن نیست
اگر بیاد بیارم و بقول قرآان تعقل کنم ،این خدا دیدنی تر از هر دیدنی و جسم فزیکی هست.
که این رو شما واضح گفتین اول اینکه باور کنم این خداوند هست و هدایت میکنه تمام کیهان رو ،
و این نکته ک بدونم هدایت همین الانم هست و فقط من باید در فرکانس دریافت قرار بگیرم، ایمان و شور و شوق بیشتری میده تا فزکانس هامو تنظیم کنم، من خدا رو مثل خودم یا یک آدم قوی نبینیم ک باید بگرده تا راهکار پیدا کنه برای من، یا یک زمانی لازمه تا بهم بگه
راهکار من، جواب من الان هست و داره بهم میگه، فقط من باید در اون فزکانس دریافت قرار بگیرم
و نکته ی اصلی ک من ببینم واقعا تسلیم شدم و خدا رو باور کردم ، احساسم هست،عملکردم هست
اینکه من باور کنم چنین قدرتی دیگه مساله ی من رو به عهده گرفته باید به من حس قدرت اعتماد بنفس و امید و امکان پذیری بده،، نه حس مظلومیت ک من کسی رو ندارم، رو تو حساب کردم.
من الان که فکر کردم به تجربه هام و ارتباطشون به غرور و شرک و تسلیم و عجز در مقابل خداوند ،واقعا جمله جمله فایل شما رو تایید میکنم.
از شروع آشنایی با شما و تلاش برای عمل کردن طبق قانون
اولین جا باز کردن بیزنسم بود،، که مصادف بود با شروع پندمیک ، خب اون زمان اکثر بیزنسا بسته شده بودن و من تو لابراتوار یک بیمارستان کار میکردم و شرایط و حقوق مزایای خوبی هم بود، گفت بیا بیرون ، منم گوش دادم اومدم در حالی ک هنوز ن ایده ی مشخصی بود برای بیزنسم، ن سرمایه ی اولیه ای، اومدم و نشستم رو باورام کار کردن، دوتا ایده ای ک خودم داشتم رو امتحان کردم جواب نداد و کلا دست از عقل خودم و راهکارم شستمو منتظر بودم خداوند ی دری باز کنه، و اینطور هم شد انقدر نرم بدیهی اتفاق افتاد و دستاش اومدن ک اصن یادم نمونده اولش چطور استارت خورد
2: تو همین بیزنسم ک باز کرذم، اولش فروش عالی بود، بعد خدا و این مسیر رو فراموش کردم و روی عقل خودم حساب کرذم، معیارم رو گذاشتم رقابت با آدمایی ک تو حوزع من فعالیت میکردن و تنظیم کردن خودم با اونا،ترسیدن از اونا برای کسادی کار، یهو اوضاع عوض شد شروع کردم به سقوط
3: بنطرم یکی از بهترین جاها ک میشه خداوند و کمک هاش و اینکه کافی هست رو درک کرد مهاجرت هست
من با خانواده مهاجرت کردیم به یک کشوری برای رفتن ب یک کشوردیگه
مهاجرت اول رو خودم هیچ ایده ای نداشتم،روی عقلم ،پولم رو هیچی حساب نکردم، و تماما سپردم ب خدا. و در عرض یک هفته از تصمیم تا رفتن همه چیز جور شد ، دستانی اومدن، همزمانی هایی رخ داد، دلهایی نرم شد ،ک با جزییات بگم میشه داستان فانتزی تخیلی
4: اینجا ک رسیدیم ما هیچ ایده ای نداشتیم کجا بریم کجا خونه بگیریم، تو ماشین بودیم و منتظر بودیم خدا هدایت کنه، خدا شاهده یکنفر اومد و آدرس یک جای مجانی رو داد ک موقت بمونید تا خونه بگیرین، ما حتی درخواست نکردیم، فقط از تیپمون فهمید تازع واردیم
5: سیستم خدا خیلی باحاله تا جایی ک حساب میکنی روش و تسلیم و عاجزی کار انجام میده، دست خودت گرفتی یا سپردی ب بنده ش کاری نداره دیگه ، سخت میشه اون چرخ زنذگی
حالا ما ک اینجا بودیم و بایستی خونه پیدا میکردیم، اینجا دیگع رو خودمون و مردم حساب کردیم، گشتیم تو دوست و آشنا ک کی این کشوره تا ی خونه گیر بیاره برامون. شرک همانا و ذلت همانا
ی شمارع و چندتا آشنا پیدا شد، جای دیگه ای از شهر بود و ما هم غریب و نابلد، رفتیم به قصد کمک اونا و اونجا ک رسیدیم اصلا تلفن ما رو جواب نمیدادن، یکی بود چون آشنای غیر مستقیم و واسطه ای بود، اصلا تحویل نگرفت و رد کرد وگفت نمیتونم کاری کنم براتون
همونجا نشسته بودم پیش یک مغازه از همه ک ناامید شدم و ب حالت عجز و تسلیم و درماندگی،تازه یادم ب خدا افتادم، گفتم خدا کمک کن ،نمیبینی چجور سرگردان و تنهاییم، خداشاهده ده دقیقه بعدش از طریق یکی یک خونه پیدا شد و رفتیم خونه رو گرفتیم تو یک ساعت
6: چالش بعدی هم من اول خدا رو فراموش کردم، قرار بود بریم یک خونه دیگع و ب پول بیشتر نیاز داشتیم ، رفتیم برای فروش یکمقدار طلا
آدرس طلافروشی ها رو گرفتیم و رفتیم با مادرم، هر طلا فروشی ک رفتیم ،کاغذ خرید رو میخاستن، ما نیاورده بودیم ، و یکجوری رفتار میکردن ک بدون کاغذ خرید هست، بعد از چندتا مغازه رفتن و نشدن ، از آخرین مغازه ک بیرون شدم ، دوباره رسیذم ب حالت تسلیم و ناامیدشدم خدا یادم اومد و گغتم کجایی،کارمو درست کن ، خدا شاهده اون مغازه دار آخری اومد آدرس ی طلا فروشی رو داد گفت ک اونجا بدون کاغذ خرید یا کاغذ خرید فارسی هم باشه میخره، و رفتیم انقدر با احترام و ب آسانی مشکل حل شد، خدا انجام داد کار رو
اما امان از انسان فراموشکار ک باز توی یک موقعیت جدید،خدا رو میذاره آخرین آپشن
7:توی بحث مالی، کلا از اول توکل کرده بودیم ب خدا،، به خدا قسم چنان با عزت و رحمت از اول سفر تا الان و دوساله داره با عزت و فراوان روزی میده ، از جاهایی ک گمان نمیبردیم ک بخام بگم مثل داستان هست،، یک روز هم دیر نکرده، عزت داده،آرامش داده،رفاه داده و سپاسگزارم همیشه برای این موضوع
8: توی بحث سلامتی ، من یک مشکل پوستی داشتم ،به مدت سه چهار سال شایدم بیشتر درگیرش بوذم، هیچوقت روی خدا حساب نکردم و همیشه دنبال دکتر بهتر بودم، هر چی دکتر پوست میشناختم رفتم، زمان و پول خرج شد ولی بدون نتیجه، تمام امیدم به دکترا بود و داروی بهتر جدیدتر،متود بهتر
از هر کسی سراغ یک دکتر خوب رو میگرفتم، و میرفتم، و چندسال جوش و زخم و لکه لک شدن پوستم
تا امسال ک خیلی شدیدتر شد این بیماری و هم با این مباحث و خدا آشناتر شده بوذم، ی روز دیکه خسته شدم ، با خدا صحبت کرذم ک من دیگه نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم، هر کاری ک خودم بلد بودم انجام دادم،حتی اینجا هم دکتر رفتم نشد، تو دیگه به دست بگیر تو هذایت کن
ک هدایت شدم ب قانون سلامتی و در مدارش قرار گرفتم و شروع کردم، ک فهمیدم بیماری خودایمنی هست و در عرض یکماه خوب شدم،باورم نمیشد یکماه بدون عیچ دارویی ، من همش تو ذهنم دنبال راهکارای عجیب غزیب بودم ، ولی قانون خداوند چ ساده بود
9: تو همین قانون سلامتی ،خب من یک مدت ادامه دادم، و تو ذهنم میگفتم من تو این شرایط مهاجرت نمیتونم ادامه بدم، از نظر مالی چون خودم در آمد ندارم نمیتونم هر روز گوشت بخورم دیکه
حساب کرده بودم روی بودجه وپولی ک بود، با خواهرم صحبت میکرذم تلفنی اینوبهش گفتم،گفت محدودیت تو ذهنته، تو فقط بخواه میشه
اون شب باز بیادم اومد رو خودم حساب کردم و دارم زور میزنم،گفتم خدایا تو اگز منو در مدار این قانون سلامتی کردی،حتما شرایطش رو هم فراهم میکنی و محدودیتی نیست، خدا شاهد باز خدا کارانجام داد
بدون اینکه من بگم ،درخواست کنم، برادرم ک تو رستوران سرآشپز بود، گفت این گوشتا هر روز از مصرف ما اضافه میشه، و ما برا فردا نگه نمیداریم، تو میخای برات بیارم، تو ک این رژیم رو داری،،
آقا این قبلا هم بود ولی من با ذهنم جلوشو گرفته بودم، و انقدرآسون خدا بدون اینکه من از کسی بخام هر روز برام نعمت بی حسابش رو میفرسته
10: اینجاما چهار پنج تا خونه عوض کردیم تا حالا، همون بار اولی ک رو بقیه حساب کردم و اون ذلت رو دیدم ،تو این مورد دیگه حساب دستم اومد،، و اینکه چون کسی رو نمیشناسیم اینجا،زیاد جایی رو بلد نیستیم،، پول زیادی هم نداریم، روی خودمون هم حساب نکردیم، هر بار شرایطی پیش اومد و باید خونه عوض میکردیم، ب خدا میگفتم اینکه کارخودته و عملا کاری نمیکردیم و آرام بودیم، و آدما خودشون برامون دنبال خونه میگشتن پیذا میکردن خبر میدادن، داستان هر کدومشو بگم، کلی هدایت و لطف و رحمت خدا، و خیلی آسونو روون هست، و دقیقا میریم میکیم عه چ خونه ی خوبی ،تو خونه ی قبلی این مشکل بود،الان رفع شده
11: من هیچوقت برای روابط عاشقانه م از خدا درخواست نکردم، ب خدا نسپردم، همیشه روی چهره م، تحصیلاتم ،موقعیت شغلی اجتماعی ک علوم آزمایشگاهی خونده بودمو و تو دوتا از بهترین جاها کار میکردم، و بقیه مهارت هام و فعالیت های اجتماعی م ک اونا رو افتحار میدونستم ، روی تیپ و ظاهر و اندامم حساب میکردم و یک حس غروری ک داشتم حساب میکرذم و راوابط خیلی روون و عالی رو تجربه نکردم، اصلا نمیدونستم ک باید از خدابخام، زور میزدم خودم و نتایج رضایت بخشی هم تا حالا نگرفتم از روابط عاطفی م
12: توی روابط با خانواده مشکل داشتم، تنش و درگیری داشتم، و سعی میکردم به چیزایی ک از استاد یادگرفتم عمل کنم و بازم از خدا هدایت نخواستم ، ب سختی پیش میرفت. یع روز خوب، یه روز بد، تا اینکه تقریبا دوماه پیش حس کرذم دیکه ناتوانم، سر نماز ب خدا گفتم خدایا من زورمو زدم،چیز دیگع ای بلد نیست،نتیجه نمیده، تو بگو مشکل چیه، تو اصن یادم بده چجوری رفتار کنم،چی بگم،چی نگم،، و باز خداوند هذایت کرذ،طوری از زاویه ای،با منطقی مشکلم رو بهم گفت ،ک دیدم چ ساده ولی عمیق، انجام دادم، و دوماهه ک روابط آرام و با احترامی رو دارم تجربه میکنم
13: و آخرین چیزی ک فعلا یادم میاد و پاشنه آشیل و مساله ی حال حاضرم، مهاجرت دوممون
که من چقدر شرک ورزیدم و کار درست شده رو خراب کردم
خب من وقتی ک حرکت کردیم برای مهاجرت،با اولین هدایت خداوند ک فعلا برین اونجا و همه چیز رو هم مهیا کرد،دستاش رو فرستاد با ایمان و باور توحیدی حزکت کردیم،هیچ قانون سفارت و دولت و کشوری رو هم ندیدیم، چیزی نبود گفتیم خدا راه بازمیکنه
و خداشاهده بعد از حرکت راه هم باز شد و داشت ویزا آمریکا صادر میشد، ولی دچار شرک شدیم، و اون آدم ، اون آقای آمریکایی رو کردیم خدا
اون زمان زیاد از قانون چیزی نمیدونستم،از خدا که اصلا چیزی نمیدونستم، فقط با فایلای استاد بیزنس باز کزده بودم، و مهاجرت اول زو خلق کزده بودم
و من وبرادرم چنان با احتیاط با اون آقا حرف میزدیم و هی ازش خبر میگرفتیم و چشم به گوشی ، و یک کار بدتر ک شروع کزدیم ، رفتیم تو سایتای مهاجرتی و شروع کردیم ب خوندن قوانین و شرایط دولت و اینا ، ک اون زمان خبر نداشتم ،دارم تو مدار شرک میرم و خودمو بدبخت میکنم، خلاصه کار رو از خدا گرفتیم و نقش خداکمرنگ شد و قوانین و سفارت و دولتها قدرتگرفتن، و خدا هم ما رو سپرد به همونا
اون آقا هم رد کرد و گفت من قدرتی ندارم، دو سع بار دیگه از طریقه های دیگه اقدام شد و داشتن انجام میشدن ک لحظه ی آخز میگفتن نمیشه،چون شما فلان بهمان شرایط رو ندارین.
کدوم شرایط، همونایی ک تو سایتا خونده بودم، برا خودم ترمز درست کرده بودم، بهشون قدرت داده بوذم،شرک ورزیده بودم
خلاصه اوضاع سخت شد، همه ی راه ها بسته شد، هر چی بیشتر از ناحیه ی شرک و حس بد تقلا کردم،دورتر شدم و ترمزا قویتر وجالبع ک جهان هم هی داشت بهم ثابت میکرد، با آدمایی احاطع و هم مدار شده بودم ک فقط از اون راه هایی خاص ک ترمزم بوذ میرفتن مهاجرت میکردن و هر روز نمبشود و ترمزم رو بهم ثابت میکردن
تارسیدم ب جایی ک گفتم نه نمیشود، این خواسته امکان پذیر نیست،در دست من نیست
تا باز رسیدم به همون نقطه ی تسلیم و پذیرفتن اینکه من هیچی نمیدونم،ناتوانم تو کمکم کن،بعدش خواهرم دوره کشف قوانین رو
گرفت و شروع کردم بع گوش کردنش، و یک نور خفیفی در دلم زنده شد.
داشتم دنبال ترمزم میگشتم،نمیفهمیدم کجاس چی هست، باز ی شب دیگه خیلی ناتوان شدم و گفتم مگه تو حکیم و علیم نیستی بگو دیگه ترمزم چیه، من نمیدونم، خدا من خونه زنذگی بیزنس کشور همه چی رو ول کردم ،اومدم اینجا ب امید رفتن،، کمکم کن
گفت ک تو مفهوم مهاجرت رو از بیس اشتباع متوجه شدی، مهاجرت فقط ی فرکانسه، قانون دولتا و کشورا نیست، متوجه شرکم و قدرت دادن و بیرون کردن خدا از معادله شدم.
شروع کردم ب برداشتن ترمز، و استاد این فایلم خیلی بر درک و هدایت و ایمانم افزود
از صمیم قلبم سپاسگزارم
چیزی ک درک کردم از تجربیات زندگیم، خدا هر چیزی ک بهش بسپاری و ایمان داشته باشی رو انجام میده، ده تا کار رو بسپری ولی یازدهمی رو نسپری و بسپری ب بقیع،کاری نداره ب اون، من تو این مهاجرت دیدم چطور خونه و موارد مالی و روش حساب کرذم رو آسان و باعزت و رحمت انجام داد،ولی مهاجرت رو ک در شرک بوذم،چقدر عذاب دیذم و سختی دیدم بخاطر شرکم
استاد راست میگین مهاجرت فقط ایمان و توکله، من تو این سفر چنان ب شرک هام پی بردم و دارم کار میکنم، و چنان خدا رو لمس کرذم که اگر حرکت نمیکردم تا آخر عمرمم هم درک نمیکردم
استاد ب زودی میام از نتیجه ی مهاجرتی و هدایتی ک خداوند منو کرد از وقتی بهش سپردم اینکار رو هم مینویسم تو سایت
خیلی خیلی از کامنتون لذت بردم و بسیااااار برام الهامبخش بود چقد زیبا گفتین که هر بار شرک می ورزیدی خسته میشدی میومدی کنار میگفتی خداجونم من دیگه هیچی بلد نیستم هرکاری بود انجام دادم و نتیجه اش شده این حالا تو بیا بگو چیکار کنم و چقد زیبا راه برات باز میشد ولی واقعااااا چیجوری این ذهن مارو از خدا دور میکنه این چه فراموشیه که ایتجوری دخل مارو میاره و بعد اینکه بهمون فشار اومد یاداوری میکنه که برو سمت منبع اصلی که جوابت اونجاست که میری سریع جواب میگیری من الان در آستانه این راه هستم کی میشه راهنمایی بشم و خدا خودش میدونه و چقد این لحظه زیباست خدایا نصیب ما بکن این لذت بی نظیر رو یعنی میشه خدایااااا یعنی میشه همینروزها راهها را برایم باز و هموار بسازی.
ممنونم خواهر گلم که با خوندن کامنتتون خیلی حال دلم خوب شد دلم و گرم کردی با آگاهی های نابی که با تجربیاتت در اختیار ما گذاشتی ممنونم ازتون سپااااااااس
به نام خداوند بخشایشگر و مهربان و وهاب و بخشنده ام
سلام به استاد نازنینم
سلام به مریم عزیز و نازنینم
سلام به هم خانواده ای های مهربانم
خدایا شکرت که باز هم نسیمی از فایل های توحید عملی به صورتم خورد ؛
خدایا شکرت که قلبم رو باز کردی
خدایا شکرت که من رو از هدایت شدگان قرار دادی
خدایا شکرت که نجاتم دادی و به من عزت بخشیدی
استاد نازنینم ؛ قلبم با هر بار دیدن تون روی صفحه اصلی سایت ، باز میشه
وقتی عنوان فایل جدید رو دیدم ، ناخودآگاه بغض خوشایندی گلوم رو گرفت و یاد هدایت های الهی افتادم که در زندگیم اتفاق افتاده
چهار سال پیش انفجار بزرگی توی ساختمون محل سکونت مون رخ داد که اگر من اون موقع اونجا بودم ، حتما خودم یا بچه های خردسالم آسیب میدیدند
و خداوند اون موقع من رو هدایت کرد تا دقیقا همون زمان توی خونه نباشم و اون انفجار و رد پایی که از هدایت خدا دیدم ، نقطه عطف و تغییرات بزرگ زندگی من شد ؛ البته اون زمان با مباحث توحیدی اصلا اشنا نبودم
این فایل رو طی سه روز گذشته بارها و بارها دیدم و خداوند رو شاهد میگیرم که طی این سه روز دروازه ای از معجزات به روم باز شده ؛ اتفاقات عجیب و غریب و بسیار خوشایندی برام افتاده که از شگفتی اش حیران موندم
سعی کردم طی این سه روز تمرین کنم و مدام از خدا برای تمام کارهام هدایت بخوام ؛
حتی در مورد نوع ترکیب غذاها از خداوند هدایت خواستم و خداوند شاهده که صدای خدا رو میشنوم که دقیق و واضح بهم میگه که چه چیزهایی رو در غذا استفاده کنم …. این نوع نگرش و این نوع ارتباط بین خودم و خالقم رو دارم تمرین میکنم و احساسم به قدری خوبه که طی این 35 سال به ندرت این حس رو تجربه کردم
احساس میکنم که زندگی ام توی همین سه روز تغییر کرده و متوجه چرخش افکارم شدم و برام ورودی مالی جدیدی ایجاد شده
دیروز از همکارم خواستم که اگه وقت داره با هم بریم خرید تا من بتونم ، ضروریات خونه رو تهیه کنم ؛ ایشون هم قبول کردند و با من آمدند و نه تنها تمام خریدهای من رو حساب کردند ، بلکه برام وسایلی رو بصورت هدیه تهیه کردند
من واقعا حیرون و متعجب داشتم به رفتار ایشون نگاه میکردم و چیزی جز تاثیر هدایت الهی ندیدم . من حس کردم که به منبع متصل شدم و منبع به این طریق به من پاداش داد
به واسطه کار کردن و تفکر روی این فایل ارزشمندتون ، به الگویی تاثیرگذار هدایت شدم که با وجود ثروت فراوان ، زندگی اش بر مدار آسانی بود و یک روز تمام رو با ایشون بودم و تاثیر عمیق و جالبی روی نوع نگرش من گذاشت و این تاثیر باعث شد که یکی از دوستان ، بدون اینکه بهم چیزی بگن ، به عنوان هدیه مبلغ 13/500 میلیون تومان رو برام واریز کنند
اتفاق دیگه ای که برام افتاد ، این بود که در محل کارم ، تنشی با همکاران داشتم و خداوند هدایتم کرد به اتفاقی که باعث شد اون مسئله از پایه و ریشه حل بشه و یک درگیری بزرگ ذهن من به کلی حل شد
چندین اتفاق بی نظیر دیگه طی این سه روز و فقط با کار کردن و گوش دادن و پیاده کردن آگاهی های این فایل بینظیر برام اتفاق افتاد که باعث شد ارتعاش و حال خوبم ، صد چندان بالا بره
من از صمیم قلبم و با تمام وجودم ، سپاسگذار خداوند مهربانم هستم که من رو در مسیر آگاهی های ناب و خالص شما قرار داد
من از صمیم قلبم ، سپاسگذار استاد نازنینم هستم که با عشق ، این آموزه ها رو به ما منتقل میکنند
خداوند شاهده که تک تک جملاتاین فایل ، قلبم رو نشانه گرفته و من طی این چند روز بارها و بارها ، گریه کردم
گریه کردم ، از عشقی که خداوند به من داشته
از هدایت هایی که برای من ایجاد کرده
از قلبی که در سینه ام قرار داده
با گوش دادن به این فایل متوجه چندین ترمز مهم در وجودم شدم که خیلی برای من کمک کننده بود و احساس میکنم دریچه جدیدی از فهم و آگاهی از قوانین رو برام به وجود آورد
وقتی به سه سال پیش و زمانی که تازه مهاجرت کرده بودم ، بک میزنم ، حس میکنم که خداوند طی این سه سال من رو روی دوشش سوار کرده و من متوجه نبودم
توی سرمای مهرماه سه سال پیش ، من نه خونه داشتم ، نه پول داشتم ، نه غذا و نه حتی لباس …
از سرما میلرزیدم و توی پارک و چمدون به دست ، ساعت های زیادی رو قدم زدم …
خدا خودش شاهده که به طرز معجزه آسایی به خونه ای امن هدایت شدم
اون خدا به من خونه داد
اون خدا به من لباس پوشانید
اون خدا غذایی خوب به من خورانید
وقتی به اون موقعی که توی پارک سرگردان بودم ، فکر میکنم ؛ تمام وجودم پر از ترس میشه و تعجب میکنم که چطور اون بحران رو از سر گذروندم و میتونم رد پای معجزه رو در زندگیم حس کنم …. این چه عشقی بود که پروردگارم نسبت به من داشت ؟
غیر از اینه که تکیه ای جز اون نداشتم و اون تکیه گاه امن من شد ؟
خداوند افراد مناسب و مهربان رو در مسیر من قرار داد ؛ من کاری پیدا کردم و تونستم در نهایت سادگی هزینه هامو بپردازم و بعد که از اون کار اشباع شدم ، وارد مسیر مورد علاقه ام شدم و دارم زندگی مو با کیفیتی عالی میگذرونم و هر روز و هر روز ، آرزوهام بزرگتر و زندگیم زیباتر میشه
خدا رو واقعا شکر میکنم بابت حضور و وجود شما
هزاران بار شکر میکنم بابت نوری که در زندگی ام تابوند
تایپ این کامنت ، نزدیک 45 دقیقه طول کشید و من در تمام این مدت اشک هام سرازیر بود ؛ اشک هایی از سر آرامش قلب .
در کامنت دیگه درس ها و نکات این فایل رو یادداشت میکنم تا رد پایی محکم رو از خودم به جا بگذارم
سلام ودرودخداوندبربرادرعزیزم وخواهرجان عزیزم الله اکبربابت این اگاهی که عین پوک به سرم زدواقعا این اگاهی ناب رااگه بگیریم وباورکنیم وعمل کنیم بهترین دردنیاتوی کارمون میشویم
یه مثال ازکارم میزنم چندماه پیش مابرای اولین بارکارصادرات روانجام دادیم هیچ تجربه ای درموردصادرات نداشتیم فقط ایمان وتوکل باراول عالی فروختیم باردوم چون توکل وایمان کمرنگ شد متوسط بارسوم مایادگرفتیم مابلدشدیم 4نفری رفتیم بادونفر هیچ تجربه ای نداشتم وتوکل وایمان کم رنگ شد چون گفتیم یادگرفتیم کمترتوکل کردیم کمتر دعا کردیم به خداوندی خدا پدرمون دررفت کلی ظررکلی مشکل کلی اتفاقات بدیه نگاه به خودمون کردیم گفتم پسرغرورکردی پسرخودم بلدهستم گفتی این شدکه نقطه سرخط این باراین اگاهی گفت اززبان استادپسرخوب ارام باش مافقط میتونیم جلوی پامونوببینیم ولی الله ازهمه چیزاگاه هست اوماراهدایت میکنداوبه ماروزی میدهدپس فقط بایدازاوطلب ارامش طلب روزی کنیم من این اتفاق چندروز نگرانم کردولی دوباره باتوکل دوباره باایمان حرکت میکنم ولی ایباربه خودم صدباربگم پس من هیچی بلدنیستم عین جلسه اول خدامنوبردصدهزهربارهم اگه صادرات کردم بایدبگم خدایا من هیچی نمیدنم توکمکم کن دستم توی دست تو تک تک شمادوستان عزیزروباقلبی مهربان دوست دادم درپناه الله
امیدوارم شما و خانوم شایسته و تمامی دوستان عزیزم در پناه یگانه معمار عاشقی حالتون عالی باشه
نمیدونم چی بگم ، هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم ، هدایت شدم به قسمت دیدگاه ها و وقتی پیام های دوستانو خوندم دوباره اون احساس درپناهِ خدا بودن در وجودم زنده شد ، دوباره دلم خواست با تایپ کردن راجب خدا یکم معنوی تر بشم ، دلم خدا و آغوششو خواست
من یه کامنتی در فایل هدف گذاری سال جدید نوشتم ، احساس خالصی رو داشتم که فقط و فقط خدا میدونه چقدر ذوق داشتم ، چقدر عاشقش شده بودم.
تو اون کامنتم بهتون گفتم چه اگه شما خودتو جای خدا بذاری چی میشه
وای که چقدر حالم خوب بود ، با ذوق و شوق از کارم استعفا دادم ، بدون یک درصد شک از چیزی که هیچی از بعدش نمیدونستم ، فقط مطمئن بودم این هدایت خداست ، ولی استاد ، این انسان خیلی فراموشکاره ، روزمرگی دور میکنه آدمو از اصل خودش از هدف خودش ، در اصل عدم تمرکز انسانو گمراه میکنه ،من دقیقا دو سه روز بعد از اون کامنت و استعفا از شغل نادلخواهم به مسیر مورد علاقم هدایت شدم ، تاریخ و جغرافیای قدیم ، از خدا خواسته بودم معامله کرده بودم که خدایا من بی هیچ فکری دست به استعفا زدم ، کاریو کردم که هدایتم کردی ، الان وقتشه بهم بگی و یادم بیاری چی هست که من عاشق انجام دادنشم، به ولله قسم منی که چند سال بود این مسئله سرطان ذهنیم شده بود(یعنی دیگه وقتی به این موضوع که علاقم چیه فکر میکردم خودمو میباختم و افکار منفی شروع میشد) به اسم نیکش قسم تصویری جلوی چشمام آورد که دیگه اصلا نفهمیدم چی شد!
دیدم من تو دوران تحصیلم از ابتدا تا جایی که درس تاریخ رو داشتیم عاشقانه مطالبو میخوندم و اصلا عاشق درس تاریخ بودم و عاشق این بودم شاهان قدیم رو بشناسم و….
یجوری این تصویر واضح بود برام که اصلا شکی در دنبال کردنش نداشتم ، مطمئن شدم همینه ، این چیزیه که من بشدت عاشقشم ، و با خودم میگفتم این ابتدای مسیره و امکان داره به چیزهای مورد علاقه بیشتری هدایت بشم که الان هیچ ایده ای دربارهش ندارم، خلاصه این انسان فراموشکار خودشو گم کرد
استاد من وقتی مسیر مورد علاقمو شناختم خودمو گم کردم ، انگار مدال افتخار بهم دادن و غرور مخفی منو از ادامه دادن مسیر گمراه کرد ، اصلا فکر کردم دیگه تمومه! من که قانون خلق رو بلدم قانون تحقق خواسته ها رو بلدم ، مسیر مورد علاقمم بلدم ، پس هرموقع بخوام اوکی میشه دیگه ، هرموقع بخوام میتونم به چیزایی که دوست دارم برسم ، ولی این باور مخفی منو از ادامه دادن منصرف کرد و دیگع درگیر روزمرگی شدم
آنقدر این غرور مخفیو بعد دیدن فایل جدید شما درک کردم که الان فهمیدم چقدر مشرک شدم به خدا
یعنی تا توی هرزمینه ای دوهزاریم میفته یه باوری میاد جلو و میگه تمومه دیگه تو یاد گرفتی و الان دیگه بلدیو و…
این درک و این فهمیدن رو برای خودم اصل داستان میدونستم و عمل کردن بهشون و اعتماد و توکل به انرژیای که خالق این درکِ جدید منه رو یادم میرفت
چون روزای اولی که استعفا دادم یه مقدار ناچیز پول داشتم تا امورات حداقل دو هفته زندگیمو بگذرونم ، یکمی آرامش داشتم و توانایی کنترل ذهنم خوب بود و رو خودم کار میکردم ، اما
اما تا پولم تموم شد بقول خودت استاد تق دوباره شدم همون آدم قبلی ، دوباره بی توجه به خواسته هام و علایقم و متمرکز بر نداشته ها و ناخواسته هام
همون جمله ای که میگی آدمی که ادعا میکنه تغییر کردهرو اگه یکم تو مشکلات ببینی و یکم مثل لباس خیس بچلونیش ، همونی درمیاد که قبلا بوده و عملا هیچ تغییری نکرده
دوباره این خدای خوبمو از یاد بردم ، درگیر شدم چجوری الان پوشک بچمو تهیه کنم ، چجوری پول قهوهمو دربیارم ، نیازمند این و اون شدم ، دوباره قرض گرفتم ، دوباره شرکی رو مرتکب شدم که قبلا که ناآگاه بودم مرتکب میشدم، یه حس خیییلی بد و منزجر کننده بهم دست داد که بابا تو که با اون احساس خوب با اون لطافتِ دل که تجربه کردی و از کار اومدی بیرون چیشد که دوباره برگشتی به فرمت قبلیه خودت؟ داری چیکار میکنی با خودت؟
با خودم میگفتم اشتباه کردم از کار اومدم بیرون ، اشتباه کردم که بدهیامو نداده از کار زدم بیرون و هیچ اعتمادی به خدایی نداشتم که خودش هدایتم کرد بزنم بیرون ، خب بطور قطع به یقین خدا رو حساب کتاب هدایتم کرد ، باهاش معامله کرده بودم ولی اعتمادی بهش نداشتم و سمت خودمو خوب انجام ندادم و رها کردم و انتظار اجابت خواسته هامو ، انتظار عمل به قرارداد از سمت کسیو داشتم که خودم سمت معامله خودمو انجام نداده بودم
بعد کلی درگیری با همسر و بی پولی و حسرت خوردن ، دوباره خدای بخشنده دستمو گرفت ، با یه تضاد
با یه تضاد راه زندگیمو میخواست صاف کنه ، یه سلسله دعوای مرتبی با همسرم داشتم که دیگه از ادامه زندگی ناامید شده بودم و میخواستم قطع رابطه کنم ، دیگه دعواها جوری صدای خدارو درآورده بود که خودش علنا بهم گفت که بابا فکر کن چرا اینطور شدی؟چرا حاضری زندگیتو به باد بدی وقتی خودت نمیدونی مشکل کجاست ، بهم گفت پاشنه آشیلِ اصلی تو ، همین روابطع
استاد خیلی قشنگ خدا هدایتم کرد. از خشم و حسرت زندگی نادلخواه ، آروم شدم به سمت بهبود شرایط بد زندگیم
با این که دوره روانشناسی ثروت رو کار میکردم (اونم به زعم خودم) نمیدونستم مشکل پولی زندگیم از کجا نشأت میگیره ، اما دیگه خدا علتشو با تضاد دعوا با همسرم بهم نشون داد که تو باید اول بیای این تضادو بشناسی و از دل این تضاد خواسته خودتو بفهمی و بیای هدفگذاری کنی و باورسازی کنی و در بهبود این پاشنه آشیل قدم برداری
اولین ایده ای که به ذهنم عطا کرد سوال از دوستان در عقل کل بود ، خدای من ، استاد نمیدونی دوستان چه پاسخ های زیبایی به سوال من دادن
همه وقت گذاشتن و مو به مو هدایت ها و کلام خدا رو بهم گفتن
از وقتی پاسخهارو خوندم از همون لحظه رابطم رو به بهبودی پیش رفت
فقط با خوندن اون پاسخ ها که یه دنیا از دوستان عزیزم بابت این محبتشون ممنونم
خلاصه استاد دوباره گذشت و این انسان دوباره نسیان کرد
دوباره یادم رفت چیشد خوب شد رابطمون
دوباره خدای وهاب یه تضاد دیگع برام ایجاد کرد ، جوابشم دوستان برام در پاسخهای سوالم در عقل کل بهم داده بودن کافی بود دوباره برم و تجربه دوستانمو بخونم. همین بود که دوباره با کمک خدا برگشتم به مسیر اما مسئله پولی هنوز بهبود نیافته
به رفتارهام دقت کردم. من نیازمند خیر از خدا نبودم. من به تعهدات خودم در قرار داد با خدا عمل نکرده بودم و ورژن قبلی خودمو دوباره داشتم میدیدم ، دوباره معتاد شدم و دوباره برگشتم سرکاری که هشت سال مصرف میکردم و هشت سال نابود شده بودم از اعتیاد و باورهای مخرب
چشمم به دست صاحب مغازه بود که پول بهم بده منم چند روز کمکش کنم و بعدش خودمو تو دلش جا کنم که شاید منو دائمی نگهداره ، و فکر میکردم اگه اوکی بشه بخاطر بیکاری هایی که سرکار داشتم وقت دارم روی دوره ها کار کنم
استاد خیلی ضعیف شده بودم ، اصلا خودمو با قانون گول میزدم و اسم خدا حتی یکبارم به ذهنم نمیومد و دچار سوء برداشت از قوانین شده بودم و فکر میکردم اینبار دیگه قوانینو بلدم همه چیو درک کردم کافیه که این مغازه دار بهم اوکی بده
(اینم بگم نحوه خلق سلامتی و باورهای مرتبط با اون رو هم فکر میکردم خودم یاد گرفتم و این معتادی عیبی نداره و دوباره برمیگیردم به سلامتی قبلم)
استاد ، 607مین روز زندگیم در سایت بود که جیمیلمو باز کردم به امید اینکه بچها کامنتی گذاشتن یا نه. که دیگه گیج شدم ، دیدم یه ایمیل برام اومده که نوشته پیام ویژه برای امیرحسین بابایی از طرف elmeservat.com
دیدم استادم برام پیام فرستاده و دعوتم کرده به راه حق ، به راهی که راه خداست ، دعوتم کردید دوباره بیام دوره دوازده قدم رو کار کنم ، دوره ای که با ذوق و شوق فراوان هنگام خریدنش چند رنگ خودکار برداشتم و دونه به دونه نکته هارو مینوشتم
توی ایمیل گفتید که
استاد: ما از مطالعه و بررسی صدها هزار نظر از تجربیات دانشجویان سایت، به این نتیجه رسیدهایم که گاهی اوقات دانشجو با تعهد و اشتیاق مسیر بهبود زندگیاش را شروع می کند. به همین دلیل چرخ زندگیاش روان میشود و شرایط شروع به بهبود میکند. اما از جایی به بعد، دانشجو مسیر را ادامه نمیدهد و نتایج نیز آرام آرام کمرنگ میشود.
به همین دلیل مهم است دانشجو بداند که دلیل آن پیشرفتها، احاطه کردن ذهنش با آگاهیهای خالصی بوده که کانون توجه او را در مسیر خواستههایش جهتدهی میکرده و اجازه نمیداده که فرد در هیاهوی نجواهای ذهنش گم شود.
طبق ساز و کاری که خداوند بر این جهان مقرر کرده، اگر بخواهیم عوامل تجربه خوشبختی در تمام جنبهها را در یک اصل ساده خلاصه کنیم، آن اصل، «توانایی کنترل ذهن» و «مراقبت دائمی از کانون توجهمان» است.
می توانی به یاد بیاوری زمانی که ذهن خود را با آگاهیهای دوره 12 قدم احاطه کرده بودی، چرخ زندگیات در تمام ابعاد، به صورت واضح روانتر شده بود
استاد دوباره توسط خدا هدایت شدم ، پیام شما پیام خدا بود بهم ، نمیتونم هضم کنم این پیام رو خودتون فرستادید چون قلبم میگه کار کار خداست
یعنی یک درصد مونده بود که کلا از مسیر خارج شم اما خدا دستمو گرفت ، با اینکه من صدبار بهش پشت کردم ، با اینکه ازش نخواسته بودم هدایتم کنه هدایتم کرد ، پس حتما من انسان ارزشمندیم
دوباره اومدم روی دوره کار میکنم و الان میفهمم بزرگترین دشمن انسان ادعا کردن در درک کردن و فهمیدن قوانینه
چون همین قسمت اول قدم اول رو که گوش کردم دیدم هیچی نمیدونستم و چی گوش داده بودم و الان چی دارم درک میکنم ، با اینکه هنوز کامل نفهمیدم داستانو، پلی اینو فهمیدم و مطمئنم که دیگه نباید چیزیو تو ذهن خودم دونسته بدونم و همیشه باید عاجز باشم به خدا که بهم درک بیشتری از قوانینش بده ، عزت دست خداست و اونه که عالم به علم جهانه ، سررشته علم از سمت خداست ، نویسنده قوانین جهان خداست و من محتاج به درک این قوانین از سمت خودشم
بعد دیدن ایمیل شما دوباره حالم خوب شده و دوباره دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم
الان تازه میفهمم کامنتی که روی فایل قبلی گذاشتم قدم اول بوده. اون اقدامم قدم اوله من بوده ، اونموقع گفته بودم من بازی این دنیارو فهمیدم ، اینو ادعا کردم ولی خدا تق زد پس کلهام و گفت ادعا نکن تو هنوز هیچی نمیدونی
این واژه که من بازیو بلد شدم خیلی فریبندهست
باعث میشه دیگه روی خدا حساب نکنی. درحالی که تو فقط و فقط قدم اول رو فهمیدی و باید محتاج خدا باشی باید سرت به سجده درگاه خدا باشه باید سپاسگزار باشی تا قدم بعدیتو بهت بگه و همینطور تا اخر
الان اومدم استاد بیرون از اون کار ، و دیگه توی سایت ها دنبال کار نیستم ، دیگه به جایی رزومه نمیفرستم ، دیگه محتاج و نیازمند کار نیستم ، خدا با درگوشی ها بهم فهمونده باید روی پاشنه آشیل هام(سلامتی و بهبود روابط) کار کنم ، من الان فقط اینو میدونم قدم اولم اینه ، پول خودش میاد اگه من به تعهداتم در برابر خدا عمل کنم ، خدا دیگه با ایمیل شما علنا حکمت رو به روم باز کرده و خیلی واضح گفته دوره دوازده قدم رو کار کن ،
خدایا ، من با تمام ادعایم در دانسته های خودم ، خودم رو در برابر علم و دانش تو هیچ میدونم، خودم رو یک الکترون بسیار هیچ در برابر قدرت کیهانی تو میدونم ، من میدونم تو خیر منو میخوای و من محتاجم به این ، قدم اولو بهم گفتی ، تمام سعی خودمو میکنم به اولین بند قراردادمون عمل کنم، سعی خودمو میکنم تو این مسیر دوباره زندگی کنم و بندگی تورو کنم، اما من بدون کمک تو هیچی نیستم ، تو آفریننده قوانین، تو نویسنده علم جهان، تو باید کمکم کنی ، کمک کن از وجودت لحظه ای غافل نشم ، کمکم کن ناچیز بودن خودم در برابر تو را فراموش نکنم. تو دستمو بگیر ، من بدون تو هیچی نیستم ، بدون تو حتی از الکترون هم کوچکترم ، من خواهان بندگی تو هستم ، در این مسیر هدایتگر تویی ، دستگیر من تویی، رهبر و راهنمای من تویی ، کمکم کن در دام روزمرگی های زندگی نیوفتم، کمکم کن در هر زمان و هر لحظه ای تسلیم تو باشم ، خدایا من بدون تو، توانایی قدم برداشتن رو ندارم. بدون تو حتی از نفسی که به وجودم تزریق میشود هم ناتوانم ، نبض ضربان قلبم دست توست ، نبض ضربان زندگیم را دست بگیر و مرا ببر هرجا که برایم بهتراست
استاد
میدونی یه شرک مخفی هم پیدا کردم چندروزه
خیلی دلم میخواست اونو بیان کنم اما فرصت پیش نمیومد و چه فرصتی از این توحید عملی بهتر
میدونی استاد ، من در برخورد با مشکلات همیشه کارم اینه به سایت سر میزنم و هرروز سر ساعت نشانه روزانه ام رو نگاه میکنم. این یک ماهی که فایلی نذاشته بودید هم منو دیوانه کرده بود ، هرروز میومدم به ذوق و شوق دیدن فایل جدید اما هرروز میدیدم خبری نیستت، حتی روزی ده بار برای دیدن فایل جدید میومدم سایت اما خبری نبود ، نشونه های خدا رو هم وصل کرده بودم به گزینه نشانه من در سایت
انگار هدایت خدا فقط از سمت سایت و شماست ، انگار شما اگه نباشی و فایل نذاری من نمیتونم روی خودم کار کنم ، تمرکز داشتن رو وصل کرده بودم به دیدن فایلهای جدید از شما، اصلا وقتی فایلی نذاشته بودید حتی حالم بد شده بود ، تمام هدایت هایی که از خدا میخواستمو در گزینه نشانه روزانه دنبالش بودم ، یعنی تا وقتی شما فایل جدید نذاری و نشانه روزانه هم نباشه انگار هدایت خدا قطع میشه و من ناتوان میشم در کار کردن روی خودم چون فایل و مطلب جدیدی نیست که روش کار کنم(به کل دوره هارو گذاشته بودم کنار و این یکماه کلا تو در و دیوار بودم)
بعد خدا یه هدایتی یه الهامی بهم کرد و گفت این شرکه. یعنی خدا از جای دیگه نمیتونه هدایتت کنه؟مگه استاد نمیگه هدایت خدا همیشه هست و در هر لحظه ما داریم هدایت میشیم، پس چرا تا به مسئله ای برمیخوری فکر میکنی تو سایت هدایت میشی؟چرا قفلی میزنی روی اینکه چرا استادفایل جدید نذاشته یا قفلی میزنی نشانه جدیدتو ببینی؟مگه عمل کردی به اونچه تاحالا دیدی؟ مگه فایل های استادو تاحالا نشستی کار کنی؟ کتاب رویاهارو چند بار خوندی؟دوره دوازده قدم و روانشناسی ثروت رو مگه کار میکنی؟ چیزی که الان داریو نمیبینی بازم چیز جدید میخوای؟مگه نشانه های خدا فقط از سمت سایت بهت داده میشه؟ آخه اینهمه فایل جدید استاد سال گذشته گذاشت کدومشو دوباره رفتی ببینی و وجدانن به کدومش یکبار عمل کردی
منم دیدم بابا چقدر این طرز نگاهم به هدایت و نشانه های خدا اشتباه بوده ، کلا شرک داشتم که فقط سایت عباسمنش.کام بهت هدایت و راه حل میده
از اون وقتی که این الهامو از خدا دریافت کردم دیگه بصورت ذهنی هدایت و نشانه مطلق رو از سمت سایت و شما ندیدم و باز جمله معروف به ذهنم اومد که من به هر خیری از تو برسه فقیرم. خدا بینهایت دست داره برای هدایت من ، بی نهایت روش برای هدایت هست، بهترین روشش قرآنه ، و بهترین روش اعتماد به خودشه که بهت نشونه میده و هدایتت میکنه ، من باید زندگیم و مسائلشو به خدا بسپارم و خدا از هرطریقی که به نفع و خیر منه منو هدایت میکنه و نشونه بهم میده ، حالا یبار سایته یبار جای دیگه چیز دیگه ، از هررررطریقی و هر روشی که برای تو قابل فهم تره هدایت میشی وقتی به خودش بسپاری و توکل کنی به خدای خودت
از وقتی به این باور رسیدم هدایت شدم به یک سایت خیلی جذاب برای هدایت، شما توی گوگل سرچ میکنی آیه تصادفی ، بعدش یه آیه بعنوان نشانه بهت نشون داده میشه ، که میتونی با مطالعه قبل و بعد آیه بفهمی خدا چی داره بهت میگه
مثلا من توی عقل کل راجب بهبود روابطم سؤال کرده بودم و 90درصد پاسخها مهاجرت و جابه جایی من از خونه پدریم به خونه دیگه بود ، بعد چند روز وقتی این سایتو پیدا کردم و یه آیه برام اومد دیگه ایمانمو قویتر کرد، اومد گفت موسی ، شبانه خانواده خودتو بگیر و از اینجا ببر
بدنم مور مور شد وقتی الانم گفتم دوباره
یعنی یک آیه بهم داد و اون آیه همین بود که ای موسی شبانگاه دست خانوادتو بگیر و از اینجا برو ، دقیقا حل مسئله من بهم گفته شد، گفته شده بود ولی خدا واضحش کرد
من دیگه هیچ وابستگی به سایت ندارم و قویّاً سعی میکنم به قدم اولی که بهم گفته شده عمل کنم
استاد من در کامنت قبلیم بصورت الهامی و قلبی متنی نوشتم که مثلا اگه خودتو جای خدا بذاری چی میبینی، میخوام اونو کپی کنم اینجا چون احساس میکنم جای اون تیکه از کامنت اینجاست، چون حس میکنم اون حرفا حرفای خداست که داره خودشو از دید یه انسان میبینه ، اون حرفای من نیست
امیدوارم دوباره در این مسیر دوباره دچار گمراهی نشم
خدایا ازت میخوام کمک کنی دچار سوء برداشت از قوانین نشم و نخوام قوانین رو به نفع خودم توجیح کنم و دور بزنم
من بدون خدا و هدایتهای او هیچی نیستم و همواره محتاجم به هرخیری از سمت او
دیگه باید خدا رو یک راه حل ببینم ، خدا رو مطلق ببینم و کوتاهی نکنم از عمل به اونچه که تا الان بهم گفته شده
خدایا توکل به خودت
.
فکر کن تو جای خدا هستی ، عاشق و دیووانه چیزی هستی که خلق کردی ، با اینکه خیلی چیزا خلق کردی ولی این یکیو خیلی بهش بهادادی ، کل مخلوقاتت رو به حمد این مخلوقت فراخوندی
تا اینجا اوکی ؟
بعد این مخلوق تو ، خودش خواسته بره توی زمین و احساسی که توی خدا داریو تجربع کنه ، خودش خواسته بره و آزاد و خود مختار چیزی که میخوادو خلق کنه
بعد تو که خالقش هستی این اجازرو بهش دادی ، فرستادیش زمین ، اما انقدر عاشقش بودی نتونسی تنهاش بذاری ، یه بخشی از وجودت رو باخودش برد زمین
وقتی این مخلوق تو ، بدنیا میاد پاکه ، ولی از اونجایی که خواسته ازاد باشه و خودش باشه ، شروع میکنه به خلق کردن چیزایی که ناخواستشه
اون بخشی از وجودت که باهاش به زمین فرستادی از این زندگی مخلوقت راضی نیست ، اون بخش زیبای وجودت دلش میخواد این مخلوق تو در زمین هم همه چی داشته باشه ، توهم که عاشقشی ، خب چیکار کردی؟ دوباره روی زمین همه چیزو در اختیارش گذاشتی ، همه کار و همه فداکاریی برای این مخلوقت کردی ، ولی این مخلوق تورو یادش رفت ، گمراه شد ، متکبر شد ، فکر کرد چقدر توانمنده ، چقدر خود ستا شد ، این مخلوق اومد به هم نوعان خودش قدرت داد و فکر کرد اونا میتونن بهش نعمت بدن ثروت بدن کار بدن پارتی کنن براش ، یعنی به کل یادش رفت اومده زمین که خلق کنه ، که تجربه کنه مثل تو بودن رو
ولی باز ، باز دلت نیومد این بندتو ول کنی ، بخش وجودیت که باهاش به زمین فرستادیو گذاشتی راهنماش ، انقدر تضاد تو زندگیش ایجاد کردی که این مخلوق هدایت شد به اصل خودش
تورو دوباره یادش اومد ، ولی خودش نخواست که ، تو یادش انداختی ، یعنی عشقی که تو به این مخلوق داری باعث شد دوباره یه چیزایی یادش بیاد ، میبینی چقدر بخشنده ای؟
با خودت گفتی حالا که این مخلوق سر به زیر شده ، حالا که خواسته هاش مشخص شده حالا که تنها قدرت رو در وجود من میبینه ، حالا وقتشه اون یکاری کنه
تویی که خالقشی اومدی قانونی بهش یاد دادی ، قانون عاشقی ، با اینکه این مخلوق اینهمه بدی بهت کرد ، تورو یادش رفت ، اومدی دستشو گرفتی
بازم ازش چیزی نخواستی ، با اینکه اینقدر عاشقشی
با اینکه اینقدر بهش بها دادی و کل مخلوقاتت رو به سجدش نشوندی بازم ازش انتظاری نداشتی ، بازم نخواستی برای تو یکاری بکنه ، بهش گفتی برو و کارهایی رو انجام بده که لذت میبری ، بهش گفتی ای مخلوق ، به چی علاقه مندی ؟ برو اونکارو بکن ، منم هواتو دارم
تمام نعمت های دنیا رو فدای سرش کردی ، بخاطر چی اخه ؟ یعنی انقدر تو خاکی هستی انقدر تو خوبی که نیومدی بهش بگی خودتو فدای من کن ، بهش گفتی عشق و حال کن ، من پاداش میدم بهت
میبینی چقدر سخاوتمندی تو ؟
تو که خالق همه چیز و هیچ چیز هستی با این همه دبدبه و کبکبه ، خودتو در اختیار بندهت قرار دادی!
نعمتهایی رو بهش دادی که هیچ سودی برات نداشت ، ولی انقدر عاشقشی که از لذت بردن مخلوقت بیشتر لذت میبری ، دنیارو جوری ساختی که همه چیز حول محور لذت بردن این مخلوقت باشع ، و پاداش خودت چی؟پاداش اینهمه فداکاری که برای بندت کردی چی ؟ هیچی!
خودتو جوری شرطی کردی که فقط وقتی این مخلوقم لذت برد و حالش و احساسش خوب بود ، اونموقعست که اونم برات جبران کرده ، یعنی این بنده های تو ، اگه تو زندگی زمینیشون هرچقدر بیشتر لذت ببرن و بیشتر عشق و حال کنن تو هم بیشتر لذت میبری ، سپاسگذاریو گذاشتی در لذت بردن مخلوقاتت از نعماتی که بهش دادی
میبینی چقدر خدای عاشقی هستی تو ؟
همه کاری براش کردی فقط ازش انتظار داشتی لذت ببره از چیزایی که داره ، لذت ببره از انجام دادن کارایی که عاشقشه ، این عشق واقعیه ، عشقی بدون چشم داشت ، عشقی که حاصلش لذت بردن مخلوقاتته ، و لذت بردن مخلوقاتت میشه لذت بردن تو
خدایا شکرت من با استاد عباسمنش آشنا کردی. خدایا ممنونم من را دوباره و دوباره و هر روز به سمت خودت هدایت میکند
من فایل توحید عملی 10 که اومد گوش کردم بعد اومدم کامنت دوستان خوندم. همش میگفتم اینا چی میگن همه از توحید میگن من چرا این فایل اینجوری ندیدم. چرا من نفهمیدم. واسه همین برگشتم و باز گوش کردم گوش کردم و گوش کردم فکر کنم 10 روز گیر داده بودم به این فایل و گوش میکردم که یهو .کم کم میفهم استاد چی میگه.
اولش نمیفهمیدم. به خدا میگه همه چی که داری از من است .تو تیر نداختی خدا انداخت. اینا را شنیدم و یا بگم فهمیدم/. بعد گفتم خب روی دوش خدا سوار شد چه طوری هست اگر استاد میگه .راهش اینه بیا امتحان کنم.
هر روز صبح به خودم گفتم خدایا من هر انچه دارم از توست من هیچی نمیدونم بهم بگو. شاید باورتون نشه یه اتفاقی کوچیک یا همرمانی عجیب پیش اومد. یهو جلو پام یک تراول 100تومانی پیدا کردم.
یک کار اداری که امیدی به انجام شدنش نداشت. شاید حتی جرات شروع نداشتم. شروع کردم و گفتم من باید بسپارمش به خدا .به من ربطی ندارد من روی شانه خدا میخام سوار بشم میرم و اون انجام میده من که نمیخام انجام بدم خدا میخاد انجام بده. خب بریم خداو ببینم میتونی یا نه؟
رفتم وشد کاری که همه میگفتند فلانی نمیذارد نمیشود. نرو شروع نکن. گفتم خب نشود نشده .من که انجام نمیدم خدا میخادبرود.
و شد. رفتم با رییس حرف زدم و شاید باورتون نشه من آدم خجالتی هستم زیاد اهل حرف زدن نیستم و در درخواست هم مشکل دارم. اما پیش رییس خیلی با قدرت حرفم زدم که همه تعجب کردند خودم که بیشتر از همه تعجب کردم یعنی راستش من اونجا حرف نمیزدم خدا داشت میگفت این بگو .
من این صدا را همیشه داشتم اما اینجوری واضح نبود. الان واضح شده. البته نمیدونم یه وقتا نمیدونم چرا میرود .
بعد حالم یه جوری بود انگار رو ابرها بودم. آرام بود . من که خیلی استرس همه چی دارم .آروم بودم خیلی آروم. میگفتم من میروم شد شد. نشد نشد .به من ربطی ندارد خدا میخاد انجام بدهد. خدا برو انجام بده. اعضا خانوادم از این آرامش من تعجب میکردن.
تا اینکه حس کردم نه حالم مثل چند روز پیش نیست بازم دارم از مسیر خارج میشم. که فایل11 اومد و فهمیدم که وقتی کارم راحت شد من کم کم خدارو یاد میرود و مغرور میشم. میگم خودم این کار کردم. این دلیل که باز از خدا غافل میشم.
خدایا من هر آنچه دارم از توست من را به راه راست هدایت کن من هیچی نمیدونم تو علیم تو دانای تو توانایی انجامش بده . خدایا کمک کن همیشه روی دوش تو. سوار بشم.
بنام خدای قدیر و عالم و حکیم و آگاه ، خدای اجابتگر و هدایتگر خواسته هامون به راحتی و سادگی
این فایل ناب توحیدی رو بارها و بارها گوش دادم و نوشتم . این روزها که یک تضادی وارد زندگی ام شد در عشق بازی با پروردگارم ، به من الهام شد که سمیرا برو قرآن و باز کن ، این همه تو با خدایت خلوت کردی ، اجازه بده خدای یکتا هم با تو با کلام اش صحبت کند و پاسخ ات دهد . چه زیبا خداجونم جواب این تضاد زندگی ام و داد ، خدایا شکرت ، الان سه شب هست که بعد از گرفتن پاسخ از خدای مهربان ، تصمیم گرفتم یهویی که قرآن و ختم کنم ، معانی آیات و بخونم و آیاتی که بارها و بارها تو بخش های مختلف سایت ، استاد و دوستان ام یادآوری کردند و بنویسم در دفتر ستاره قطبی ام . همیشه تو کامنتهای سایت وقتی میدیدم بچه ها چندین بار قرآن و ختم میکنند و حتی تو فایل هایی که خود استاد گفتند حدود 30 بار قرآن و به طرق مختلف از اول و آخر و وسط خوندند ، فکر میکردم آخه چرا باید چند بار آیات و بخونیم و تکرار کنیم ، این روزها که خودم بعد دو سال دوباره به خوندن قرآن هدایت شدم ، فهمیدم وقتی مدار و فرکانس مون با کار کردن روی خودمون بالاتر میره ، واقعا درک معانی و مفهوم آیات این کتاب الهی ارزشمند چقدر متفاوت و بهتر از سالهای قبلی است که این آیات و خوندم .
خدای مهربانم تنها حاکم و حکم فرما و وکیل و صاحب اختیار و فرمانروای ما توئی…
بارالها تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ، مرا به راه مستقیم و کوتاه و آسانت هدایت ام کن .
خدایا تنها وابسته و دلبسته درگاه توام معبودم و چه کسی وفادار تر است تو به عهد و پیمان خویش…
معبودا ، بدون تو هیچ هم نیستم و تسلیم و فقیر و نیازمند و ضعیف و خاضع و خاشع و فروتن درگاهتم…
پروردگارا ، هر آنچه دارم از آن توست و از تو به من رسیده …برای همه داشته هایم هزاران مرتبه شکرت
خدای مهربان ، در تکتکلحظات زندگی ام ، کنارم باش و هدایت و الهام دهنده ام باش …
سلام ب استاد عزیز و دوستای عزیزم تو این مکان توحیدی ..
جایی ک فقط از خدا حرف ب میون میاد و سراسر پاکی و زیبایی و سلامتی و شادی و نور و عشقه ..
خدای مهربونم رو شکر میکنم ک ب من اجازه داد ک تو این مکان باشم و بنویسم ..
استاد وقتی شروع کردید ب صحبت کردن و راجع ب رانندگی گفتین ، اصلا شگفت زده شدم ، چون من دقیقا این روزا دنبال یادگیری رانندگی هستم و انگار این فایل رو برا من ضبط کرده بودید .. من مو به مو ب حرفاتون با عشق گوش کردم و لذت بردم از اینکه خدا داره هدایتم میکنه .. حتی همین فایل هدایت خدابود ..
زندگی من پره از لحظاتی ک وقتی عاجزانه از خودش خواستم و از بقیه بریدم ، ب چ اسونی جواب منو داده ..
ی چنتا مثال ملموس میزنم ک ب تازگی برام اتفاق افتاده و ثبتش میکنم تا برای خودم یاداوری باشه..
تو عید بود ک من ی شیفت شبکاریم رو جایی دعوت بودم و خیلی تلاش کردم ک جابجا کنم و ب چنتا از همکارام گفتم ولی کسی قبول نکرد ، بعد گفتم خدایا من نمیدونم چیکار کنم ، تو اگه صلاح میدونی ک برم ب این مهمونی ، خودت برام جابجا کن و دیگه بیخیالش شدم چون ب کسی هم امید نداشتم .
حدودا دوساعت مونده ب شیفت ، مسئول بخشمون پیام داد ک سمانه جان امشب رو اف شدی!
و من ماتو مبهوت مونده بودم ک چی شده ، شیفتی ک میخواستم جابجاش کنم ، چطوری خودبخود اف شده .. من از این کار خدا ب وجد اومدم و اینقدر خوشحالی کردم ک حد نداشت ، نه ب خاطر اینکه میتونم برم مهمونی ، نه ، ب خاطر اینکه از خدا خواستم و چ اسون نتیجه داد .. و ی قطعه از دستگاه خراب شد و من اف شده بودم.
یا ی شیفت دیگه باز ، صبحش رو مشکل داشتم و دیدم خود مسئول بخش زنگ زد ک ی نفر استعلاجی اورده و تو ب جای صبح ، شیفت شبش رو بیا و من باز مبهوت کار خدا بودم ..
چیزی ک هست اینه ک حتی هدایت هم تکامل میخواد . من باید اینقدر این چیزای کوچیک رو ک خدابرام حل کرده و هدایتم کرده ب خودم گوشزد کنم و قدرت خدا رو ب ذهن منطقیم نشون بدم ک کم کم ، برای چیزای بزرگتر هم هدایت بشم، وگرنه برای خدا ک فرقی نمیکنی کوچیک یا بزرگ بودن خواسته ما و فقط این ذهن منه ک باید مدار ب مدار رشد کنه..
دقیقا استاد اینکه گفتین همیشه بار اول برای هرکاری از خدا هدایت میخوایم چقدر تو زندگیمون واضحه نشونه هاش ..
مثلا خودم اولین باری ک کیک درست کردم ، یا سوپ یا ی غذای جدید ، فوق العاده خوشمزه میشد و دفعه های بعد وقتی فکر کردم دیگه کامل بلدم ، خوب نشده اون غذا و همیشه هم میگفتم ک اون اولین باری ک درست کردم اصلا ی چیز دیگه بود ..
خدای قشنگ و مهربونم
این روزا خیلی دلم قرص تره ، چون میدونم تو کنارمی ، تو بامنی و تو خود منی و من از تو جدا نیستم .. چقد خیالم راحت شده و هر وقت نگرانی میاد سراغم ، سریع میگم خدا هست و این خداهست خیلی متفاوته با قبل و از اعماق وجودمه و من چقد این حس رو دوست دارم ..
استاد عزیزم ، تشکر از شما ب حرف نمیاد و من هرچقدر ممنون شما باشم ک منو با توحید اشنا کردید بازم کمه ، شما خدا رو ب ما نشون دادید ، شما از توحید گفتید و ما اشک ریختیم، شما از زیبایی ها گفتید و ما خدارو تحسین کردیم ، شما از هدایت گفتید و ما ب قدرت خدا پی بردیم .. شما مارو با خدا آشتی دادین.. من بی نهایت از شما ممنونم .. و سپاسگزار خدایی هستم ک منو ب این سمت هدایت کرد .
دست حاجت که بری ، پیش خداوندی بر
که کریمست و رحیمست و غفورست و ودود…
سلام و درود به همگی
خدا رو شکر بایت این فایل بی نظیر
خدایا هزار مرتبه شکر
استاد چقد خلاقین، چقد دست خدا رو باز میذارین و چقد الهام میگیریم از اتفاقات
چقد هدایت تو این فایل بود
دقیقا منم همین طور بودم، وقتی به یه محیط ناآشنا وارد میشم میگم خدایا کمک کن
بعد که عادی میشه که خدا هم فراموش میشه
وقتی مهمون میخواد بیاد میگم خدایا تو همه چی رو راس و ریس کن ولی تو آشپزی روزانه خبری از خدا و… نیس
کلا خدا برای مواقع استرس و خطر و پریشانیها برام
چقد قشنگ زدی تو خال خدا
چه جاهایی که من خدا رو نمیشناختم ولی منو گذاشت لای پر قو و به مقصد رسوند
دبستان بودم رفته بودم خونه یکی از عمه هام که دخترای اون یکی عمه ام اومد اونجا و کلی بهار سبز کردن که وای خونه ما خیلی زیباست و …. بیا بریم خونه ما، من ام بچه بودم و غرق در رویا… با دخترا پاشدیم رفتیم خونشون و دیدم هیچ شباهتی به گفته هاشون نداره یعنی درست میگفتن که حیاط شون غرق در درخت گیلاس و هلو و… بود ولی این برا فصل بهار بود نه تابستون که من رفته بودم و… از طرفی چون خیلی با این عمه ام و دخترانش ارتباط نداشتم وقتی رفتم اونجا یه حس غربت و تنهایی سراسر وجودم رو گرفت، یادم یکی دو ساعت دوام آوردم بعدش نان استاپ گریه کردم، شاید حدود 2 ساعت.. هیچ کس نبود من رو برگردونه خونه و من وقتی به این فکر میکردم که شب قراره اینجا بمونم باز گریه هام شروع میشد…
خدا یه آدم خوب رو فرستاد خونه عمه ام که خونش تو شهر بود، یکی دو ساعت که نشست برگشت شهر و من رو با خودش آورد و خونه عمه ام پیاده کرد که واقعا معجزه بود.
سال 90 بدون عینک کلی تو آفتاب بودم و کار و پایان نامه و…. چشام اذیت شدن و رفتم دکتر عینک آفتابی نوشت
خودمم عینک طبی میزنم، اون موقع ها خیلی ها رو دیده بودم که یا لیزیک کردن یا لنز میذاشتن و عینک نمیزدن، تصمیم گرفتم زنگ بزنم دکترم تو شیرازذویه نوبت بگیرم و برم برام لنز بنویسه، در حالیکه میدونستم بابام با لنز مخالفه
یادمه از یکی دو روز مونده به تاریخ مراجعه ام بارها بخودم گفتم حالا که بابام نمیذاره و الکی برم چیکار ؟
روز موعد هم که رسید تو اتوبوس انقد بخودم نق زدم که الکی دارم میرم وکاش نمیرفتم و….
رفتم تو مطب نوبتم افتاد ساعت 7 که شب میشد و منم باید برمیگشتم شهرستان، … ساعت 7 رفتم داخل اتاق، دکتر همشهریم بود و احوال پرسی رو به زبون خودمون انجام دادم و گفت بشین معاینه آت کنم، وقتی نزدیک شد پرسید برا چی اومدی؟
گفت اومدم لنز بنویسی برام
گف سرت رو بگیر بالا بزرگی خدا قسم کمتر از 10 ثانیه بدون هیچچچچچ ابزاری گفت شبکیه آت در معرض سوراخ شدنه
و برگشت رفت ذره بین آورد و دستگاه آورد و… باز گفت بله موضوع جدیه و امروز شنبه اس یا برای یکشنبه یا سه شنبه همین هفته نوبت بگیر که لیزرش کنم، نوبت زدم برای سه شنبه و بی هوا و بی تفاوت از مطب خارج شدم به سمت ترمینال
از طرفی دوستی داشتم که زن داداشش چشم پزشک بود، و همون موقع خروج از مطب زنگ زد و من که داستان رو براش گفتم
گف نههههه امکان نداره، تشخیص این مورد سخته کسی نمیتونه تو این فاصله کم تشخیص بده ، اشتباهه و….
اون شب برگشتم خونه و فردا صبح با پدرم رفتیم شیراز و پیش 8 دکتر دیگه که همه متخصص و فوق تخصص بودن ویزیت شدم، به یکتایی خداوند هیچ کدوم تشخیص ندادن، حتی بمحض ورود میگفتم بهم گفتن که شبکیه آت در حال سوراخ شدنه میخواستم نظر شما رو هم بدونم و اون دکتر هم کلی با دستگاه و…. چک میکرد میگفت نه اشتباه گفتن بهت و اکثرا هنگام خروج از اتاق ازم کیپرییدن که حالا کی این حرف رو بهت زده؟ به محض اینکه میگفتم دکتر فلانی، میگفتن اهاااااا میگم خودمم شک کرده بودماااا ، بیا بیا بخواب رو تخت درست معاینه آت کنم و….
و این فقط و فقط لطف خدا بود و بس که همون اول من رو فرستاد پیش یه دکتر که کارش رو بلد بود
باردار بودم هفته 35، رفتم پیش دکترم و اصرار که نوبت سزارینم رو مشخص کن، گفت چون انتخابی هستی هزینه دستمزد من جداس، هزینه بیمارستان هم جداست
تو دوران کرونا بود، بیمارستان هم دولتی بود و 4 تا خانم باید تو یه اتاق بودن تا زمان ترخیص، هزینه دستمزد دکتر 10 تومن بود زمانی که سکه تمام 12 تومن بود و مجموعا بیمارستان و دکتر16 تومن پای ما میفتاد و ما واقعااااا اینقدر نداشتیم و از طرفی اصلا انصاف نبود هم بیمارستان شلوغ بود و هم هزینه دستمزد دکتر منصفانه نبود یعنی ما داشتیم بخاطر چیزی که 16 تومن نمی ارزید 16 تومن میدادیم و این بیشتر ما رو ناراحت میکرد
همسرم گفت توکل بخدا میریم جایی که قیمت مناسب باشه و شرایط بهتر
گفتم هفته 35، هیچ دکتری من رو قبول نمیکنه و…
یادمه فاصله مطلب دکتر(تو یه شهر دیگه بود) تا خونه مون حدود 1.15 دقیقه بود و بین من و همسرم 1 کلمه رد و بدل نشد اون تو فکر این بود که چطور این پول رو جور کنه و من از فکر اینکه اگر جور نشد، اگر همین قیمت بود، اگه نداشتیم و من طبیعی باید مراحل رو طی کنم و…
فردای اون روز یادمه کلی ناراحت بود که وسط ناراختیام گفتم بیخیال خدایا تو کریمی و رفتم یه آهنگ شاد گذاشتم(کاملا ناآگاهانه) و کلا یادم رفت و خیلی استرس و ناراحتیمکم شد و از طریق یه دوست پیش یه خانم دکتر نوبت گرفته شد و من هفته بعدش یعنی هفته 36 رفتم پیشش
تو همون یه معاینه شدم، نوبت سزارین زد، حتی بخاطر اینکه نیمه دوم شهریور بود و تاریخ 20 امبه بعد پر بود انداخت 19ام با اینکه روز جمعه بود
و من رفتم شیراز، تو بیمارستان خصوصی، تو اتاق Vip دقیقاااااا با نصف هزینه یعنی 8 تومن سزارین شدم
یعنی دکتر ،کادر پزشکی و رفتار پرسنل جوری بود که من همیشه که به سزارینم فک میکنم میگم من تو هتل توسط یه فرشته زایمانم انجام شد….
اینها فقط و فقط و فقط لطف و محبت خداست
ولی من خیلییییی از مواقع روی یه موارد خیلی کوچیکه کلا یادم میره که یه قدرت هست بنام خدا که جایی که حتی خودمم حواسم نیست اون حواسش هست
خدایا چه کردی
سلام به استاد عزیزم
هدایت های امروز رو برای خودم تو نوت گوشیم نوشته بودم و از اونجایی که کامنت ها خیلی به خودم کمک کرده اینو ردپا برای خودم میزارم
ای خدای من که اینقدر همه چیز سرجایش هست
میتونم چه جوری حمد و سپاس کنم
آقا اصلا مگه من اهل اشک ریختن بودم
نه هیچ وقت
حتی وقتی خود خدا هم حرف میزنه با من فقط ذوق مرگ میشم اونقدر ذوق میکنم که فقط جای خلوت میخوام برای دست و جیغ و هورا
اما این فایل یه چیز دیگه بود
از اول صبح میگم یکی از درخواستهای من که مدتهاست دارم روش کار میکنم آزادی زمان بود و خیلی خوب پیش رفت زیاد توضیح نمیدم فقط استارت اون با عمل به هدایت بود و در نهایت عزت و احترام دو نیم ماه مرخصی رفتم بعدش هم که شروع به کار کردم کلا از اول فروردین تا الان که بیست و پنجم هست من فقط پنج روز رفتم سر کار و مابقی تمرکز روی اهداف بود در دنیای کارمندی و کادر درمان خیلی غیر قابل باور هست این مسئله
امروز هم در واقع قرار بود برم سر کار دستهای خدا این شرایط آف بودن رو بدون هیچ زحمتی اوکی کرد منم ذوق مرگ شروع کردم به نوشتن و نوشتن و سپاسگزاری از همون اول صبح
سپاسگزاری از صدای پرنده از تجربه خلوت با خودم و خدای خودم ، شروع کردم به خواندن کامنتها از دوره های مختلف
از خدا خواستم که امروز هم منو هدایت کنه انگار گوش دادن به هدایت ها شده تفریح من حال میکنم
به چه جمله های شگفت انگیزی هدایت شدم در کامنت ها
-من عادت دارم به معجزه های خدا از قول آقا ابراهیم مدیر فنی عزیز
-خدای وهاب به من نشون بده باید چه کار کنم واکر سمت علایق و عشق خودم نرم مشرک هستم ……
-صبح قهوه درست کردم ولی جدیدا دوست دارم یه تجربه بهتر از نوشیدن قهوه داشته باشم که صبح این خواسته در من بود که در کامنت دوستمون فکر کنم آقا محمد دستور قهوه دیدم
آخه کی فکر میکرد که تو این سایت من فرمول قهوه پیدا کنم ولی کردم
-جمله زیبای سمیه عزیز که سرنوشت رو باید از سر نوشت اشاره به سر و افکار من این جمله رو هایلایت کردم برای خودم
-در ادامه با خودم گفتم خدایا استاد داره چیکار میکنه که نیست مثل یک علامت سوال بزرگ داشتم از خدا سپاسگزاری میکردم پیشاپیش برای چیزی که نمیدونم چیه گفتم لابد قراره یه اتفاق خوب بیفته که استاد نیست
شروع کردم به گذاشتن نقاط کنار هم من آف شدم امروز ، دارم در مورد تمرکز لیزری روی اهداف کار میکنم -ویژن مشخص کردم -راه حل ها دقیقا تو دستمه میگم تو دستم واقعا تو دستم
بهترین ها رو دارم الان ولی میشه بهتر هم باشه ساده تر هم باشه
داشتم از سایت خارج میشدم که برم دنبال درس
فایل جدید
خدایا از هیجان چشام گرد شده بود میتونستم قیافه خودم رو تصور کنم از ذوق
بدون معطلی گفتم خدایا خودت از زبان استاد با من حرف بزن
عنوان فایل دیدم «توحید »
این رو یک نشونه دیدم و شروع کردم به دیدن فایل
بحث شروع شد با اینکه مغرور نشم و توکل کنم
چقدر این حس غرور رو اخیرا با اعراض قاطی کردم هنوز هم نمیدونم دقیقا باید چه کار کنم فعلا حرفی نمیزنم در مورد تضاد
خدا یا از زبان استاد به من میگی
باید به هدایت گوش کنی و من فایل رو استاپ کردم و به یاد آوردم هدایت ها رو و وقتهایی که منم منم کردم و نتیجه دلخواهم نشد
قبل از آشنایی با قانون من ناخودآگاه این کار رو میکردم
مثلا موقع ازدواج یه روزی از خدا هدایت خواستم
خانواده سنتی داشتم و روزی نبود که یه نفر به قصد خواستگاری زنگ نزنه تا جایی که با اینکه خانواده کارمند بودیم وسطح مالی متوسط ولی خاستگارهای ثروتمند زیاد بود به لطف خدا یه روز یه خانم که ما نمیشناختیم اونها رو ولی اون خانواده از ما شناخت داشتن و پسرشون طلافروش بود و شرایط خوب تماس گرفتند برای آشنایی و معرفی اولیه ولی اونقدر زیاد خواستگار میومد که از خستگی ندیده گفتیم نه در واقع اونها هم که درگیر میشدیم اغلب دوست و آشنا بود و رومون نمیشد همون اول بگیم نه ، ولی ایشون رو همون اول گفتم نه بدون اینکه ایشون رو دیده باشیم یه جوری رد کردیم و علیرغم تماسهای مکرر مادرشون من گفتم نه خخخ
و یه روزی داشتم درس میخواندم پشت سر هم تلفن خونه زنگ میزد و یهو مامانم منو صدا زد من هم متوجه شدم لابد باز قرار خواستگار بیاد چون شب قبلش هم یه جلسه آشنایی داشتیم که پدرم گفت گزینه مناسبی نیست
یهو ته دلم گفتم خدایا من نمیدونم این کیه و چیکاره است ولی اگر مربوط به ازدواج باشه همین که الان زنگ زد جواب مثبت میدم
خوب و بد دست من نیست
من خوب میخوام تو هم باید بدی و حتی اگر لازم هست رشد کنم بازهم تو باید بگی ولی دیگه دوست ندارم درگیر مسائل ازدواج باشم
سعی میکنم خلاصه کنم ولی یه پسرعمو داشتم که دو سال قبل بحث خواستگاری مطرح شد و من اونقدر از این آدم بدم میومد اون موقع که به بدترین شکل جواب رد دادم و ایشون هم دیگه پیگیر نشد و از نظر من موضوع تمام شده بود
و اون تماسهای پشت سر هم زن عمو بود
یا خدا
این همه آدم این از کجا اومد
و من گفتم خدایا با تو عهد بستم و سرش میمونم هیچی نمیگم اگر قراره این آدم بهترین نباشه تو باید کنسل کنی
و ادامه دادم با همه مسائل و الان بدون اغراق و با تک تک سلولهای وجودم خداوند رو هر روز بابت این هدایتگری شکر کردم و بدون اغراق هر روز میگم ته خوشبختی همینه فردا میبینم میشه خوشبخت. تر هم بود
میتونم هزاران مثال اینجوری بیارم
————————————————–
دیشب قبل خواب داشتم رسیدن به خواسته هام رو تجسم میکردم یه لحظه خودم رو در حالتی دیدم که دارم به سمت مقصد میرم و تو فرودگاه هستم و جمله معروف بسم رب الشهدا والصدیقین رو به زبان آوردم و در حالت خواب و رویا گفتم میرم به سمت زندگی جدید
خدا هم تو این لحظات از زبان استاد گفت
اگر به جایی رسیدی نباید مغرور بشی و هر چه داریم از خداست
خدایا آف امروز رو تو دادی ، این فرزند زیبا رو تو دادی ، این خونه زیبا هدیه تو به من هست ، خدایا تجربه حیرت انگیز به چالش کشیدن خودم و ایمانم هدیه تو به بنده ی لایق هست
تو به من گفتی بشین با خودت حرفهای خوب بزن
گفتم و گفتم …
ای خدا من هر روز تمرین کد نویسی انجام میدادم هر روز میگفتم خدایا سفره نعمت های تو پهن هست و انتخاب من اینهاست و درخواست های خودم مینوشتم
ولی الان که دقیق میشم یه ذره از اون غرور چاشنی کارم بود
و الان حس یافتم یافتم ….. رو دارم
مینوشتم خدایا میخوام تو باید بدی ولی در اعماق وجودم رد پای شیطان رو دیدم
من نیاز به حمایت خدایی دارم که قدرت آسمان و زمین و کهکشان در دستش هست در هر لحظه
خدایی که دست منو گرفته میگه بیا ببرم تو رو که اشتباه نری
چقدر مثال خوب و به جایی بود
اینکه وقتی ما در یک حیطه مطالعه داریم سریع مغرور میشیم
من در حیطه شغل خودم خیلی توانمند هستم و سواد خوب داشتم و گاهی مغرور ولی در راستای بهبود شروع کردم به رفرش کردن اطلاعات تخصصی و این ضعف در اطلاعات رو با تک تک وجودم حس کردم که نه بابا خیلی هم چیزی حالیت نبود
باز هم خدا با من حرف زد
«خداوند میخواد منو هدایت کنه برخودش واجب کرده »
آخه از این بهتر جمله داریم مگه
«خداوند در مورد هر موضوعی همیشه در حال ارسال هدایت هست »
اصلا خوشبختی یعنی این : با اینکه نمیدونم قراره در آینده تجربه ام از زندگی چی باشه ولی به اندازه سر سوزن نگران نیستم اصلا نگران نیستم چون پذیرفتم که خدا همیشه و همه جا هدایت میکنه و باید قلبم باز باشه برای هدایت ها
مثل همین چند وقت پیش دوست داشتم مسافرت معرکه ای تجربه کنم و اول گفتم میریم جنوب بعد هدایت شدیم به شمال کشور اصلا غر نزدم که من جنوب میخواستم چرا شمال هتل گرفتی
رفتم و رویایی ترین تجربه عمرم بود اونقدر. که آخر سفر ناخودآگاه به همسرم گفتم خوشحالم که تا قبل مرگ این سفر رو تجربه کردم و حیف بود اگر مثلا الان فرشته مرگ میومد سراغم و من این تجربه رو نمیداشتم
_
اخیرا از خدا خواستم که در زمان مناسب منو برای ثبت نام پیرسون و آزمون هدایت کنه و درخواست هر روز من بود
که از زبان استاد گفت
در زمان مناسب هدایت میشی ». خدایا شکرت که اینقدر واضح گفتی
علمی که من دارم در مقایسه با علم خداوند هیچ نیست
من قدیم که آشنا با قانون نبودم
همیشه هر کار میخواستم بکنم میگفتم خدایا از ته دل بنده هات خبر داری و من بی خبرم نکنه که کاری کنم و حرفی بزنم که اشتباه باشه و خودم رو مدیون بنده هات کنم یا خودم رو تو دردسر بندازم و تو آگاه به خیر ما هستی پس به دلم بنداز که چه کار کنم و بازهم انجام شدن آسان کارها رو به عنوان نشونه میزاشتم با اینکه از قانون شناخت نداشتم
و با این ایده تصمیمات خیلی خیلی بزرگی تو زندگی گرفتم
طی چند ماه اخیر بعد از بروز رسانی دوره حیرت انگیز کشف قوانین
به شکل عجیبی تو کد نویسی هام این جمله رو داشتم
که ای خدای خالق آسمان و زمین و هر آنچه در اون هست تو که اینها رو مدیریت میکنی رسوندن من به خواسته ام که در مقایسه با اونها چیزی نیست و به آسان ترین شکل منو به سمت اهدافم هدایت کن و انصافا هم همه چیز به قول سید علی عزیز: هلو بپر تو گلو شده
در پاسخ به درخواست من خداوند از زبان استاد گفت
«همه چیز نباید سخت بدست بیاد میشه خیلی آسان باشه »
و دقیقا به من گفت ادامه بده
راه حل تو سپاسگزاری است بدون چسبیدن به راه حل های قبلی
داریم در مورد قدرتی صحبت میکنیم که میگه باش ، میشود
خدایا مگه از این بهترم هست میشد مگه واضح تر ازاین با من حرف بزنی ، دستهای تو رو دیدم اونقدر دیدم که هیچ شکی ندارم
فایل با همه ی آگاهی های ناب تموم شد ولی تایم تموم نشده خوشحاااااااال ،. منتظر که لابد استاد عکس های خفن پرادایسی گرفته میخواد آخر فیلم با یک موزیک معرکه به ما هدیه بده
الله اکبر …. هدایت ادامه داره
این دیگه چی بود
هزاران بار اسما الهی رو شنیده بودم ولی این یه نور بود اشک بود که ریختم
با دیدن عکس کعبه
چرا ؟؟؟؟؟؟ چون از اعماق وجودم با طی مسیر برای درک خدا و خوب شدن حال معنوی مخالفم و حج و زیارت برام توجیه ندارن و این جمله رو من دیشب به همسرم گفتم چون پدر مادرشون امروز عازم کربلا بودند به ما گفتند انشالله باهم بریم من خندیدم گفتم حالا چرا کربلا جای دیگه بیایید با هم بریم مثلا کیش و این فایل نشونه بود برام
خداوند منو هدایت میکنه از آسان ترین راهها
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام بر استاد عزیزم و تمامی دوستان
قبل از اینکه وارد این سایت بشم و این فایل ها رو کوش بدم اصلا معنی هدایت رو نمیدونستم، با اینکه قاری قرآن بودم و موذن مسجد و یه بچه مسجدی به تمام معنا
اولین بار توی گفتگو با دوستان بود که به عمق داستان فکر کردم اونم نه اینکه متوجه بشم بلکه گفتم اینا که صحبت می کنند و میگن هدایت یعنی صبح از خواب بیدار بشی و به خداوند بگی الان چی بخورم و خداوند جوابتو بده،
پیش خودم گفتم مگه میشه همچین چیزی مگه اصلا خداوند با کسی اینجوری حرف میزنه ـ و استاد تو جواب همون دوستمون توی کلاپ هوس گفتند که الان اینارو میگی 5 سال بعد میگی من تا الان نمیدونستم هدایت چیه و حالا متوجه شدم، یعنی منظور استاد این بود که هر چه مدارت میره بالاتر خداوند هم با توجه به مداری که در اون قرار داری باهات صحبت می کند
بعد از اینکه عضو سایت شدم و کلی فایل رایگان گوش دادم و بعد از خریدن عزت نفس، و دوازده قدم یه کم بیشتر متوجه شدم که هدایت چی هست و توکل کردن به خداوند چجوریه
و هر بار یادم میاد حرف های استاد رو که با توجه به مداری که توش قرار داری باهات صحبت می کند و من هر لحظه از خداوند هدایت میخوام و شده توی مسائل خیلی پیش پا افتاده خداوند هدایتم کرده و فهمیدم که چقدر زندگی لذت بخش، مثلا صبح از خواب بیدار شدم و گفته صبحانه بخور ( من عادت ندارم صبحانه بخورم) و گوش دادم دیدم رفتم بیرون و یه کار سنگین انجام دادم و گفتم ببین برای این بود گفتش صبحانه بخور،
یا توی کارم خیلی جاها بوده که گفتم خدایا هدایتم کن که امروز کار فلانی رو برش بزنم و آماده کنم، بعد حین کار هی توی ذهنم میگم خدایا بهم بگو چیکار کنم و میبینی یه لحظه قبل از اینکه برش رو بزنم میگه مهدی اول دفتر رو نگاه کن و میبینم، بعله نزدیک بود اشتباه برش بزنم و کل کار خراب بشه همون لحظه میگم خدایا دمت گرم حال دادی،.
و خیلی موقع ها پیش اومده غرور منو گرفته و گفتم این دو تا ورق کاری نداره برش بزنم من سابقه 20 تا ورق برش زدن رو دارم اینکه دیکه چیزی نیست و خدا شاهده انقد اذیت شدم که حد و حساب نداره و به قول استاد بهم پس گردنی زده و گفتم خدایا ببخشید تو بهم بگو من نمیدونم،
همین امسال که کلی کار داشتم و سفارش گرفتم به لطف الله، توی سفارش هایی که مشتری یه کم می خواست زرنگ بازی در بیاره یا مثلا اخر سر بخواد یه مبلغی رو بهم نده، همون لحظه گفتم خدایا این مشتری رو تو فرستادی پس من با تو حساب و کتاب می کنم بعد خدا شاهده اون مشتری کل پولو نقد پرداخت کرده و حتی بهم انعام هم داده بدون اینکه حتی بیاد کار و نگاه کنه و از کارم ایراد الکی بگیره،…
اما همین امسال چن تا مشتری داشتم که به ظاهر آدم حسابی بودن مثلا رئیس بانک بوده یا خیلی پولدار بوده و من پیش خودم گفتم فلانی کارو تموم کنم کل پولو میده حتی انعام هم میذاره روش و دیگه به خدا نگفتم اینو تو فرستادی، گفتم اینو خودم جذب کردم و خدا شاهده همون شخص هزار تا گرفتاری براش پیش اومده که پول منو نداده،
اینا رو الان که می نویسم یادم میاد
یعنی جاهای که مشتری به ظاهر خوب نبوده گفتم خدایا طرف حسابم توی و خدا برام ردیف کرده که شخص کل پولمو داده و شده بهترین مشتری من
و جاهایی که به ظاهر طرف خوب بوده کفتم اینو خودم با فرکانس هام جذب کردم یعنی اعتبارش رو به جای اینکه بدم به الله گفتم نه اینو خودم جذب کردم و چک و لگد هاشو خوردم.
الان که نگاه می کنم کل زندگی من جاهایی که به سادگی نتیجه گرفتم همش بخاطر تسلیم بودنم بوده و جاهایی که ضربه خوردم بخاطر غرورم بوده
خدایا ما رو به راه راست هدایت کن.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و دوستان گلم
استاد با تمام وجود سپاسگزارم ازتون برای این فایل، اصلا نمیشه از فرکانسش گفت که چقدر ناب و خالص هست، من اشک ریختم باهاش
استاد جان فایل های شما طوریه که من میگم دیگه فهمیدم داستان چیه، ولی هر بار ک یک موضوع رو از یک زاویه میشکافین ،تازه میفهمم نه من هیچی نمیدونم
هیچوقت تا حالا اصلا ب این موضوع فکر نکرده بودم.
البته که سالهای قبل من مغرور بودن رو یک ویژگی خوب و باکلاس میدونستم، چه برسه ک عیب بدونم.
من چند روزی بود که به این موضوع فکر میکردم که چرا با وجود آگاهی از این خدا ،چرا یعضی وقتا میترسم و نگرانم،، اومدم فکر کرذم دیدم همون ایمان به غیب هست، ک من باور کنم باید که این خدا هست،وجود داره، کمک میکنه،چیز خیالی یا فانتزی نیست،مسکن نیست
اگر بیاد بیارم و بقول قرآان تعقل کنم ،این خدا دیدنی تر از هر دیدنی و جسم فزیکی هست.
که این رو شما واضح گفتین اول اینکه باور کنم این خداوند هست و هدایت میکنه تمام کیهان رو ،
و این نکته ک بدونم هدایت همین الانم هست و فقط من باید در فرکانس دریافت قرار بگیرم، ایمان و شور و شوق بیشتری میده تا فزکانس هامو تنظیم کنم، من خدا رو مثل خودم یا یک آدم قوی نبینیم ک باید بگرده تا راهکار پیدا کنه برای من، یا یک زمانی لازمه تا بهم بگه
راهکار من، جواب من الان هست و داره بهم میگه، فقط من باید در اون فزکانس دریافت قرار بگیرم
و نکته ی اصلی ک من ببینم واقعا تسلیم شدم و خدا رو باور کردم ، احساسم هست،عملکردم هست
اینکه من باور کنم چنین قدرتی دیگه مساله ی من رو به عهده گرفته باید به من حس قدرت اعتماد بنفس و امید و امکان پذیری بده،، نه حس مظلومیت ک من کسی رو ندارم، رو تو حساب کردم.
من الان که فکر کردم به تجربه هام و ارتباطشون به غرور و شرک و تسلیم و عجز در مقابل خداوند ،واقعا جمله جمله فایل شما رو تایید میکنم.
از شروع آشنایی با شما و تلاش برای عمل کردن طبق قانون
اولین جا باز کردن بیزنسم بود،، که مصادف بود با شروع پندمیک ، خب اون زمان اکثر بیزنسا بسته شده بودن و من تو لابراتوار یک بیمارستان کار میکردم و شرایط و حقوق مزایای خوبی هم بود، گفت بیا بیرون ، منم گوش دادم اومدم در حالی ک هنوز ن ایده ی مشخصی بود برای بیزنسم، ن سرمایه ی اولیه ای، اومدم و نشستم رو باورام کار کردن، دوتا ایده ای ک خودم داشتم رو امتحان کردم جواب نداد و کلا دست از عقل خودم و راهکارم شستمو منتظر بودم خداوند ی دری باز کنه، و اینطور هم شد انقدر نرم بدیهی اتفاق افتاد و دستاش اومدن ک اصن یادم نمونده اولش چطور استارت خورد
2: تو همین بیزنسم ک باز کرذم، اولش فروش عالی بود، بعد خدا و این مسیر رو فراموش کردم و روی عقل خودم حساب کرذم، معیارم رو گذاشتم رقابت با آدمایی ک تو حوزع من فعالیت میکردن و تنظیم کردن خودم با اونا،ترسیدن از اونا برای کسادی کار، یهو اوضاع عوض شد شروع کردم به سقوط
3: بنطرم یکی از بهترین جاها ک میشه خداوند و کمک هاش و اینکه کافی هست رو درک کرد مهاجرت هست
من با خانواده مهاجرت کردیم به یک کشوری برای رفتن ب یک کشوردیگه
مهاجرت اول رو خودم هیچ ایده ای نداشتم،روی عقلم ،پولم رو هیچی حساب نکردم، و تماما سپردم ب خدا. و در عرض یک هفته از تصمیم تا رفتن همه چیز جور شد ، دستانی اومدن، همزمانی هایی رخ داد، دلهایی نرم شد ،ک با جزییات بگم میشه داستان فانتزی تخیلی
4: اینجا ک رسیدیم ما هیچ ایده ای نداشتیم کجا بریم کجا خونه بگیریم، تو ماشین بودیم و منتظر بودیم خدا هدایت کنه، خدا شاهده یکنفر اومد و آدرس یک جای مجانی رو داد ک موقت بمونید تا خونه بگیرین، ما حتی درخواست نکردیم، فقط از تیپمون فهمید تازع واردیم
5: سیستم خدا خیلی باحاله تا جایی ک حساب میکنی روش و تسلیم و عاجزی کار انجام میده، دست خودت گرفتی یا سپردی ب بنده ش کاری نداره دیگه ، سخت میشه اون چرخ زنذگی
حالا ما ک اینجا بودیم و بایستی خونه پیدا میکردیم، اینجا دیگع رو خودمون و مردم حساب کردیم، گشتیم تو دوست و آشنا ک کی این کشوره تا ی خونه گیر بیاره برامون. شرک همانا و ذلت همانا
ی شمارع و چندتا آشنا پیدا شد، جای دیگه ای از شهر بود و ما هم غریب و نابلد، رفتیم به قصد کمک اونا و اونجا ک رسیدیم اصلا تلفن ما رو جواب نمیدادن، یکی بود چون آشنای غیر مستقیم و واسطه ای بود، اصلا تحویل نگرفت و رد کرد وگفت نمیتونم کاری کنم براتون
همونجا نشسته بودم پیش یک مغازه از همه ک ناامید شدم و ب حالت عجز و تسلیم و درماندگی،تازه یادم ب خدا افتادم، گفتم خدا کمک کن ،نمیبینی چجور سرگردان و تنهاییم، خداشاهده ده دقیقه بعدش از طریق یکی یک خونه پیدا شد و رفتیم خونه رو گرفتیم تو یک ساعت
6: چالش بعدی هم من اول خدا رو فراموش کردم، قرار بود بریم یک خونه دیگع و ب پول بیشتر نیاز داشتیم ، رفتیم برای فروش یکمقدار طلا
آدرس طلافروشی ها رو گرفتیم و رفتیم با مادرم، هر طلا فروشی ک رفتیم ،کاغذ خرید رو میخاستن، ما نیاورده بودیم ، و یکجوری رفتار میکردن ک بدون کاغذ خرید هست، بعد از چندتا مغازه رفتن و نشدن ، از آخرین مغازه ک بیرون شدم ، دوباره رسیذم ب حالت تسلیم و ناامیدشدم خدا یادم اومد و گغتم کجایی،کارمو درست کن ، خدا شاهده اون مغازه دار آخری اومد آدرس ی طلا فروشی رو داد گفت ک اونجا بدون کاغذ خرید یا کاغذ خرید فارسی هم باشه میخره، و رفتیم انقدر با احترام و ب آسانی مشکل حل شد، خدا انجام داد کار رو
اما امان از انسان فراموشکار ک باز توی یک موقعیت جدید،خدا رو میذاره آخرین آپشن
7:توی بحث مالی، کلا از اول توکل کرده بودیم ب خدا،، به خدا قسم چنان با عزت و رحمت از اول سفر تا الان و دوساله داره با عزت و فراوان روزی میده ، از جاهایی ک گمان نمیبردیم ک بخام بگم مثل داستان هست،، یک روز هم دیر نکرده، عزت داده،آرامش داده،رفاه داده و سپاسگزارم همیشه برای این موضوع
8: توی بحث سلامتی ، من یک مشکل پوستی داشتم ،به مدت سه چهار سال شایدم بیشتر درگیرش بوذم، هیچوقت روی خدا حساب نکردم و همیشه دنبال دکتر بهتر بودم، هر چی دکتر پوست میشناختم رفتم، زمان و پول خرج شد ولی بدون نتیجه، تمام امیدم به دکترا بود و داروی بهتر جدیدتر،متود بهتر
از هر کسی سراغ یک دکتر خوب رو میگرفتم، و میرفتم، و چندسال جوش و زخم و لکه لک شدن پوستم
تا امسال ک خیلی شدیدتر شد این بیماری و هم با این مباحث و خدا آشناتر شده بوذم، ی روز دیکه خسته شدم ، با خدا صحبت کرذم ک من دیگه نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم، هر کاری ک خودم بلد بودم انجام دادم،حتی اینجا هم دکتر رفتم نشد، تو دیگه به دست بگیر تو هذایت کن
ک هدایت شدم ب قانون سلامتی و در مدارش قرار گرفتم و شروع کردم، ک فهمیدم بیماری خودایمنی هست و در عرض یکماه خوب شدم،باورم نمیشد یکماه بدون عیچ دارویی ، من همش تو ذهنم دنبال راهکارای عجیب غزیب بودم ، ولی قانون خداوند چ ساده بود
9: تو همین قانون سلامتی ،خب من یک مدت ادامه دادم، و تو ذهنم میگفتم من تو این شرایط مهاجرت نمیتونم ادامه بدم، از نظر مالی چون خودم در آمد ندارم نمیتونم هر روز گوشت بخورم دیکه
حساب کرده بودم روی بودجه وپولی ک بود، با خواهرم صحبت میکرذم تلفنی اینوبهش گفتم،گفت محدودیت تو ذهنته، تو فقط بخواه میشه
اون شب باز بیادم اومد رو خودم حساب کردم و دارم زور میزنم،گفتم خدایا تو اگز منو در مدار این قانون سلامتی کردی،حتما شرایطش رو هم فراهم میکنی و محدودیتی نیست، خدا شاهد باز خدا کارانجام داد
بدون اینکه من بگم ،درخواست کنم، برادرم ک تو رستوران سرآشپز بود، گفت این گوشتا هر روز از مصرف ما اضافه میشه، و ما برا فردا نگه نمیداریم، تو میخای برات بیارم، تو ک این رژیم رو داری،،
آقا این قبلا هم بود ولی من با ذهنم جلوشو گرفته بودم، و انقدرآسون خدا بدون اینکه من از کسی بخام هر روز برام نعمت بی حسابش رو میفرسته
10: اینجاما چهار پنج تا خونه عوض کردیم تا حالا، همون بار اولی ک رو بقیه حساب کردم و اون ذلت رو دیدم ،تو این مورد دیگه حساب دستم اومد،، و اینکه چون کسی رو نمیشناسیم اینجا،زیاد جایی رو بلد نیستیم،، پول زیادی هم نداریم، روی خودمون هم حساب نکردیم، هر بار شرایطی پیش اومد و باید خونه عوض میکردیم، ب خدا میگفتم اینکه کارخودته و عملا کاری نمیکردیم و آرام بودیم، و آدما خودشون برامون دنبال خونه میگشتن پیذا میکردن خبر میدادن، داستان هر کدومشو بگم، کلی هدایت و لطف و رحمت خدا، و خیلی آسونو روون هست، و دقیقا میریم میکیم عه چ خونه ی خوبی ،تو خونه ی قبلی این مشکل بود،الان رفع شده
11: من هیچوقت برای روابط عاشقانه م از خدا درخواست نکردم، ب خدا نسپردم، همیشه روی چهره م، تحصیلاتم ،موقعیت شغلی اجتماعی ک علوم آزمایشگاهی خونده بودمو و تو دوتا از بهترین جاها کار میکردم، و بقیه مهارت هام و فعالیت های اجتماعی م ک اونا رو افتحار میدونستم ، روی تیپ و ظاهر و اندامم حساب میکردم و یک حس غروری ک داشتم حساب میکرذم و راوابط خیلی روون و عالی رو تجربه نکردم، اصلا نمیدونستم ک باید از خدابخام، زور میزدم خودم و نتایج رضایت بخشی هم تا حالا نگرفتم از روابط عاطفی م
12: توی روابط با خانواده مشکل داشتم، تنش و درگیری داشتم، و سعی میکردم به چیزایی ک از استاد یادگرفتم عمل کنم و بازم از خدا هدایت نخواستم ، ب سختی پیش میرفت. یع روز خوب، یه روز بد، تا اینکه تقریبا دوماه پیش حس کرذم دیکه ناتوانم، سر نماز ب خدا گفتم خدایا من زورمو زدم،چیز دیگع ای بلد نیست،نتیجه نمیده، تو بگو مشکل چیه، تو اصن یادم بده چجوری رفتار کنم،چی بگم،چی نگم،، و باز خداوند هذایت کرذ،طوری از زاویه ای،با منطقی مشکلم رو بهم گفت ،ک دیدم چ ساده ولی عمیق، انجام دادم، و دوماهه ک روابط آرام و با احترامی رو دارم تجربه میکنم
13: و آخرین چیزی ک فعلا یادم میاد و پاشنه آشیل و مساله ی حال حاضرم، مهاجرت دوممون
که من چقدر شرک ورزیدم و کار درست شده رو خراب کردم
خب من وقتی ک حرکت کردیم برای مهاجرت،با اولین هدایت خداوند ک فعلا برین اونجا و همه چیز رو هم مهیا کرد،دستاش رو فرستاد با ایمان و باور توحیدی حزکت کردیم،هیچ قانون سفارت و دولت و کشوری رو هم ندیدیم، چیزی نبود گفتیم خدا راه بازمیکنه
و خداشاهده بعد از حرکت راه هم باز شد و داشت ویزا آمریکا صادر میشد، ولی دچار شرک شدیم، و اون آدم ، اون آقای آمریکایی رو کردیم خدا
اون زمان زیاد از قانون چیزی نمیدونستم،از خدا که اصلا چیزی نمیدونستم، فقط با فایلای استاد بیزنس باز کزده بودم، و مهاجرت اول زو خلق کزده بودم
و من وبرادرم چنان با احتیاط با اون آقا حرف میزدیم و هی ازش خبر میگرفتیم و چشم به گوشی ، و یک کار بدتر ک شروع کزدیم ، رفتیم تو سایتای مهاجرتی و شروع کردیم ب خوندن قوانین و شرایط دولت و اینا ، ک اون زمان خبر نداشتم ،دارم تو مدار شرک میرم و خودمو بدبخت میکنم، خلاصه کار رو از خدا گرفتیم و نقش خداکمرنگ شد و قوانین و سفارت و دولتها قدرتگرفتن، و خدا هم ما رو سپرد به همونا
اون آقا هم رد کرد و گفت من قدرتی ندارم، دو سع بار دیگه از طریقه های دیگه اقدام شد و داشتن انجام میشدن ک لحظه ی آخز میگفتن نمیشه،چون شما فلان بهمان شرایط رو ندارین.
کدوم شرایط، همونایی ک تو سایتا خونده بودم، برا خودم ترمز درست کرده بودم، بهشون قدرت داده بوذم،شرک ورزیده بودم
خلاصه اوضاع سخت شد، همه ی راه ها بسته شد، هر چی بیشتر از ناحیه ی شرک و حس بد تقلا کردم،دورتر شدم و ترمزا قویتر وجالبع ک جهان هم هی داشت بهم ثابت میکرد، با آدمایی احاطع و هم مدار شده بودم ک فقط از اون راه هایی خاص ک ترمزم بوذ میرفتن مهاجرت میکردن و هر روز نمبشود و ترمزم رو بهم ثابت میکردن
تارسیدم ب جایی ک گفتم نه نمیشود، این خواسته امکان پذیر نیست،در دست من نیست
تا باز رسیدم به همون نقطه ی تسلیم و پذیرفتن اینکه من هیچی نمیدونم،ناتوانم تو کمکم کن،بعدش خواهرم دوره کشف قوانین رو
گرفت و شروع کردم بع گوش کردنش، و یک نور خفیفی در دلم زنده شد.
داشتم دنبال ترمزم میگشتم،نمیفهمیدم کجاس چی هست، باز ی شب دیگه خیلی ناتوان شدم و گفتم مگه تو حکیم و علیم نیستی بگو دیگه ترمزم چیه، من نمیدونم، خدا من خونه زنذگی بیزنس کشور همه چی رو ول کردم ،اومدم اینجا ب امید رفتن،، کمکم کن
گفت ک تو مفهوم مهاجرت رو از بیس اشتباع متوجه شدی، مهاجرت فقط ی فرکانسه، قانون دولتا و کشورا نیست، متوجه شرکم و قدرت دادن و بیرون کردن خدا از معادله شدم.
شروع کردم ب برداشتن ترمز، و استاد این فایلم خیلی بر درک و هدایت و ایمانم افزود
از صمیم قلبم سپاسگزارم
چیزی ک درک کردم از تجربیات زندگیم، خدا هر چیزی ک بهش بسپاری و ایمان داشته باشی رو انجام میده، ده تا کار رو بسپری ولی یازدهمی رو نسپری و بسپری ب بقیع،کاری نداره ب اون، من تو این مهاجرت دیدم چطور خونه و موارد مالی و روش حساب کرذم رو آسان و باعزت و رحمت انجام داد،ولی مهاجرت رو ک در شرک بوذم،چقدر عذاب دیذم و سختی دیدم بخاطر شرکم
استاد راست میگین مهاجرت فقط ایمان و توکله، من تو این سفر چنان ب شرک هام پی بردم و دارم کار میکنم، و چنان خدا رو لمس کرذم که اگر حرکت نمیکردم تا آخر عمرمم هم درک نمیکردم
استاد ب زودی میام از نتیجه ی مهاجرتی و هدایتی ک خداوند منو کرد از وقتی بهش سپردم اینکار رو هم مینویسم تو سایت
استاد عاشقتونم و بهترین ها رو براتون میخام
سلام و درود بر خواهرگلم هاجرعزیز
خیلی خیلی از کامنتون لذت بردم و بسیااااار برام الهامبخش بود چقد زیبا گفتین که هر بار شرک می ورزیدی خسته میشدی میومدی کنار میگفتی خداجونم من دیگه هیچی بلد نیستم هرکاری بود انجام دادم و نتیجه اش شده این حالا تو بیا بگو چیکار کنم و چقد زیبا راه برات باز میشد ولی واقعااااا چیجوری این ذهن مارو از خدا دور میکنه این چه فراموشیه که ایتجوری دخل مارو میاره و بعد اینکه بهمون فشار اومد یاداوری میکنه که برو سمت منبع اصلی که جوابت اونجاست که میری سریع جواب میگیری من الان در آستانه این راه هستم کی میشه راهنمایی بشم و خدا خودش میدونه و چقد این لحظه زیباست خدایا نصیب ما بکن این لذت بی نظیر رو یعنی میشه خدایااااا یعنی میشه همینروزها راهها را برایم باز و هموار بسازی.
ممنونم خواهر گلم که با خوندن کامنتتون خیلی حال دلم خوب شد دلم و گرم کردی با آگاهی های نابی که با تجربیاتت در اختیار ما گذاشتی ممنونم ازتون سپااااااااس
به نام خداوند بخشایشگر و مهربان و وهاب و بخشنده ام
سلام به استاد نازنینم
سلام به مریم عزیز و نازنینم
سلام به هم خانواده ای های مهربانم
خدایا شکرت که باز هم نسیمی از فایل های توحید عملی به صورتم خورد ؛
خدایا شکرت که قلبم رو باز کردی
خدایا شکرت که من رو از هدایت شدگان قرار دادی
خدایا شکرت که نجاتم دادی و به من عزت بخشیدی
استاد نازنینم ؛ قلبم با هر بار دیدن تون روی صفحه اصلی سایت ، باز میشه
وقتی عنوان فایل جدید رو دیدم ، ناخودآگاه بغض خوشایندی گلوم رو گرفت و یاد هدایت های الهی افتادم که در زندگیم اتفاق افتاده
چهار سال پیش انفجار بزرگی توی ساختمون محل سکونت مون رخ داد که اگر من اون موقع اونجا بودم ، حتما خودم یا بچه های خردسالم آسیب میدیدند
و خداوند اون موقع من رو هدایت کرد تا دقیقا همون زمان توی خونه نباشم و اون انفجار و رد پایی که از هدایت خدا دیدم ، نقطه عطف و تغییرات بزرگ زندگی من شد ؛ البته اون زمان با مباحث توحیدی اصلا اشنا نبودم
این فایل رو طی سه روز گذشته بارها و بارها دیدم و خداوند رو شاهد میگیرم که طی این سه روز دروازه ای از معجزات به روم باز شده ؛ اتفاقات عجیب و غریب و بسیار خوشایندی برام افتاده که از شگفتی اش حیران موندم
سعی کردم طی این سه روز تمرین کنم و مدام از خدا برای تمام کارهام هدایت بخوام ؛
حتی در مورد نوع ترکیب غذاها از خداوند هدایت خواستم و خداوند شاهده که صدای خدا رو میشنوم که دقیق و واضح بهم میگه که چه چیزهایی رو در غذا استفاده کنم …. این نوع نگرش و این نوع ارتباط بین خودم و خالقم رو دارم تمرین میکنم و احساسم به قدری خوبه که طی این 35 سال به ندرت این حس رو تجربه کردم
احساس میکنم که زندگی ام توی همین سه روز تغییر کرده و متوجه چرخش افکارم شدم و برام ورودی مالی جدیدی ایجاد شده
دیروز از همکارم خواستم که اگه وقت داره با هم بریم خرید تا من بتونم ، ضروریات خونه رو تهیه کنم ؛ ایشون هم قبول کردند و با من آمدند و نه تنها تمام خریدهای من رو حساب کردند ، بلکه برام وسایلی رو بصورت هدیه تهیه کردند
من واقعا حیرون و متعجب داشتم به رفتار ایشون نگاه میکردم و چیزی جز تاثیر هدایت الهی ندیدم . من حس کردم که به منبع متصل شدم و منبع به این طریق به من پاداش داد
به واسطه کار کردن و تفکر روی این فایل ارزشمندتون ، به الگویی تاثیرگذار هدایت شدم که با وجود ثروت فراوان ، زندگی اش بر مدار آسانی بود و یک روز تمام رو با ایشون بودم و تاثیر عمیق و جالبی روی نوع نگرش من گذاشت و این تاثیر باعث شد که یکی از دوستان ، بدون اینکه بهم چیزی بگن ، به عنوان هدیه مبلغ 13/500 میلیون تومان رو برام واریز کنند
اتفاق دیگه ای که برام افتاد ، این بود که در محل کارم ، تنشی با همکاران داشتم و خداوند هدایتم کرد به اتفاقی که باعث شد اون مسئله از پایه و ریشه حل بشه و یک درگیری بزرگ ذهن من به کلی حل شد
چندین اتفاق بی نظیر دیگه طی این سه روز و فقط با کار کردن و گوش دادن و پیاده کردن آگاهی های این فایل بینظیر برام اتفاق افتاد که باعث شد ارتعاش و حال خوبم ، صد چندان بالا بره
من از صمیم قلبم و با تمام وجودم ، سپاسگذار خداوند مهربانم هستم که من رو در مسیر آگاهی های ناب و خالص شما قرار داد
من از صمیم قلبم ، سپاسگذار استاد نازنینم هستم که با عشق ، این آموزه ها رو به ما منتقل میکنند
خداوند شاهده که تک تک جملاتاین فایل ، قلبم رو نشانه گرفته و من طی این چند روز بارها و بارها ، گریه کردم
گریه کردم ، از عشقی که خداوند به من داشته
از هدایت هایی که برای من ایجاد کرده
از قلبی که در سینه ام قرار داده
با گوش دادن به این فایل متوجه چندین ترمز مهم در وجودم شدم که خیلی برای من کمک کننده بود و احساس میکنم دریچه جدیدی از فهم و آگاهی از قوانین رو برام به وجود آورد
وقتی به سه سال پیش و زمانی که تازه مهاجرت کرده بودم ، بک میزنم ، حس میکنم که خداوند طی این سه سال من رو روی دوشش سوار کرده و من متوجه نبودم
توی سرمای مهرماه سه سال پیش ، من نه خونه داشتم ، نه پول داشتم ، نه غذا و نه حتی لباس …
از سرما میلرزیدم و توی پارک و چمدون به دست ، ساعت های زیادی رو قدم زدم …
خدا خودش شاهده که به طرز معجزه آسایی به خونه ای امن هدایت شدم
اون خدا به من خونه داد
اون خدا به من لباس پوشانید
اون خدا غذایی خوب به من خورانید
وقتی به اون موقعی که توی پارک سرگردان بودم ، فکر میکنم ؛ تمام وجودم پر از ترس میشه و تعجب میکنم که چطور اون بحران رو از سر گذروندم و میتونم رد پای معجزه رو در زندگیم حس کنم …. این چه عشقی بود که پروردگارم نسبت به من داشت ؟
غیر از اینه که تکیه ای جز اون نداشتم و اون تکیه گاه امن من شد ؟
خداوند افراد مناسب و مهربان رو در مسیر من قرار داد ؛ من کاری پیدا کردم و تونستم در نهایت سادگی هزینه هامو بپردازم و بعد که از اون کار اشباع شدم ، وارد مسیر مورد علاقه ام شدم و دارم زندگی مو با کیفیتی عالی میگذرونم و هر روز و هر روز ، آرزوهام بزرگتر و زندگیم زیباتر میشه
خدا رو واقعا شکر میکنم بابت حضور و وجود شما
هزاران بار شکر میکنم بابت نوری که در زندگی ام تابوند
تایپ این کامنت ، نزدیک 45 دقیقه طول کشید و من در تمام این مدت اشک هام سرازیر بود ؛ اشک هایی از سر آرامش قلب .
در کامنت دیگه درس ها و نکات این فایل رو یادداشت میکنم تا رد پایی محکم رو از خودم به جا بگذارم
عاشقتونم
سلام ودرودخداوندبربرادرعزیزم وخواهرجان عزیزم الله اکبربابت این اگاهی که عین پوک به سرم زدواقعا این اگاهی ناب رااگه بگیریم وباورکنیم وعمل کنیم بهترین دردنیاتوی کارمون میشویم
یه مثال ازکارم میزنم چندماه پیش مابرای اولین بارکارصادرات روانجام دادیم هیچ تجربه ای درموردصادرات نداشتیم فقط ایمان وتوکل باراول عالی فروختیم باردوم چون توکل وایمان کمرنگ شد متوسط بارسوم مایادگرفتیم مابلدشدیم 4نفری رفتیم بادونفر هیچ تجربه ای نداشتم وتوکل وایمان کم رنگ شد چون گفتیم یادگرفتیم کمترتوکل کردیم کمتر دعا کردیم به خداوندی خدا پدرمون دررفت کلی ظررکلی مشکل کلی اتفاقات بدیه نگاه به خودمون کردیم گفتم پسرغرورکردی پسرخودم بلدهستم گفتی این شدکه نقطه سرخط این باراین اگاهی گفت اززبان استادپسرخوب ارام باش مافقط میتونیم جلوی پامونوببینیم ولی الله ازهمه چیزاگاه هست اوماراهدایت میکنداوبه ماروزی میدهدپس فقط بایدازاوطلب ارامش طلب روزی کنیم من این اتفاق چندروز نگرانم کردولی دوباره باتوکل دوباره باایمان حرکت میکنم ولی ایباربه خودم صدباربگم پس من هیچی بلدنیستم عین جلسه اول خدامنوبردصدهزهربارهم اگه صادرات کردم بایدبگم خدایا من هیچی نمیدنم توکمکم کن دستم توی دست تو تک تک شمادوستان عزیزروباقلبی مهربان دوست دادم درپناه الله
سلام استاد
امیدوارم شما و خانوم شایسته و تمامی دوستان عزیزم در پناه یگانه معمار عاشقی حالتون عالی باشه
نمیدونم چی بگم ، هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم ، هدایت شدم به قسمت دیدگاه ها و وقتی پیام های دوستانو خوندم دوباره اون احساس درپناهِ خدا بودن در وجودم زنده شد ، دوباره دلم خواست با تایپ کردن راجب خدا یکم معنوی تر بشم ، دلم خدا و آغوششو خواست
من یه کامنتی در فایل هدف گذاری سال جدید نوشتم ، احساس خالصی رو داشتم که فقط و فقط خدا میدونه چقدر ذوق داشتم ، چقدر عاشقش شده بودم.
تو اون کامنتم بهتون گفتم چه اگه شما خودتو جای خدا بذاری چی میشه
وای که چقدر حالم خوب بود ، با ذوق و شوق از کارم استعفا دادم ، بدون یک درصد شک از چیزی که هیچی از بعدش نمیدونستم ، فقط مطمئن بودم این هدایت خداست ، ولی استاد ، این انسان خیلی فراموشکاره ، روزمرگی دور میکنه آدمو از اصل خودش از هدف خودش ، در اصل عدم تمرکز انسانو گمراه میکنه ،من دقیقا دو سه روز بعد از اون کامنت و استعفا از شغل نادلخواهم به مسیر مورد علاقم هدایت شدم ، تاریخ و جغرافیای قدیم ، از خدا خواسته بودم معامله کرده بودم که خدایا من بی هیچ فکری دست به استعفا زدم ، کاریو کردم که هدایتم کردی ، الان وقتشه بهم بگی و یادم بیاری چی هست که من عاشق انجام دادنشم، به ولله قسم منی که چند سال بود این مسئله سرطان ذهنیم شده بود(یعنی دیگه وقتی به این موضوع که علاقم چیه فکر میکردم خودمو میباختم و افکار منفی شروع میشد) به اسم نیکش قسم تصویری جلوی چشمام آورد که دیگه اصلا نفهمیدم چی شد!
دیدم من تو دوران تحصیلم از ابتدا تا جایی که درس تاریخ رو داشتیم عاشقانه مطالبو میخوندم و اصلا عاشق درس تاریخ بودم و عاشق این بودم شاهان قدیم رو بشناسم و….
یجوری این تصویر واضح بود برام که اصلا شکی در دنبال کردنش نداشتم ، مطمئن شدم همینه ، این چیزیه که من بشدت عاشقشم ، و با خودم میگفتم این ابتدای مسیره و امکان داره به چیزهای مورد علاقه بیشتری هدایت بشم که الان هیچ ایده ای دربارهش ندارم، خلاصه این انسان فراموشکار خودشو گم کرد
استاد من وقتی مسیر مورد علاقمو شناختم خودمو گم کردم ، انگار مدال افتخار بهم دادن و غرور مخفی منو از ادامه دادن مسیر گمراه کرد ، اصلا فکر کردم دیگه تمومه! من که قانون خلق رو بلدم قانون تحقق خواسته ها رو بلدم ، مسیر مورد علاقمم بلدم ، پس هرموقع بخوام اوکی میشه دیگه ، هرموقع بخوام میتونم به چیزایی که دوست دارم برسم ، ولی این باور مخفی منو از ادامه دادن منصرف کرد و دیگع درگیر روزمرگی شدم
آنقدر این غرور مخفیو بعد دیدن فایل جدید شما درک کردم که الان فهمیدم چقدر مشرک شدم به خدا
یعنی تا توی هرزمینه ای دوهزاریم میفته یه باوری میاد جلو و میگه تمومه دیگه تو یاد گرفتی و الان دیگه بلدیو و…
این درک و این فهمیدن رو برای خودم اصل داستان میدونستم و عمل کردن بهشون و اعتماد و توکل به انرژیای که خالق این درکِ جدید منه رو یادم میرفت
چون روزای اولی که استعفا دادم یه مقدار ناچیز پول داشتم تا امورات حداقل دو هفته زندگیمو بگذرونم ، یکمی آرامش داشتم و توانایی کنترل ذهنم خوب بود و رو خودم کار میکردم ، اما
اما تا پولم تموم شد بقول خودت استاد تق دوباره شدم همون آدم قبلی ، دوباره بی توجه به خواسته هام و علایقم و متمرکز بر نداشته ها و ناخواسته هام
همون جمله ای که میگی آدمی که ادعا میکنه تغییر کردهرو اگه یکم تو مشکلات ببینی و یکم مثل لباس خیس بچلونیش ، همونی درمیاد که قبلا بوده و عملا هیچ تغییری نکرده
دوباره این خدای خوبمو از یاد بردم ، درگیر شدم چجوری الان پوشک بچمو تهیه کنم ، چجوری پول قهوهمو دربیارم ، نیازمند این و اون شدم ، دوباره قرض گرفتم ، دوباره شرکی رو مرتکب شدم که قبلا که ناآگاه بودم مرتکب میشدم، یه حس خیییلی بد و منزجر کننده بهم دست داد که بابا تو که با اون احساس خوب با اون لطافتِ دل که تجربه کردی و از کار اومدی بیرون چیشد که دوباره برگشتی به فرمت قبلیه خودت؟ داری چیکار میکنی با خودت؟
با خودم میگفتم اشتباه کردم از کار اومدم بیرون ، اشتباه کردم که بدهیامو نداده از کار زدم بیرون و هیچ اعتمادی به خدایی نداشتم که خودش هدایتم کرد بزنم بیرون ، خب بطور قطع به یقین خدا رو حساب کتاب هدایتم کرد ، باهاش معامله کرده بودم ولی اعتمادی بهش نداشتم و سمت خودمو خوب انجام ندادم و رها کردم و انتظار اجابت خواسته هامو ، انتظار عمل به قرارداد از سمت کسیو داشتم که خودم سمت معامله خودمو انجام نداده بودم
بعد کلی درگیری با همسر و بی پولی و حسرت خوردن ، دوباره خدای بخشنده دستمو گرفت ، با یه تضاد
با یه تضاد راه زندگیمو میخواست صاف کنه ، یه سلسله دعوای مرتبی با همسرم داشتم که دیگه از ادامه زندگی ناامید شده بودم و میخواستم قطع رابطه کنم ، دیگه دعواها جوری صدای خدارو درآورده بود که خودش علنا بهم گفت که بابا فکر کن چرا اینطور شدی؟چرا حاضری زندگیتو به باد بدی وقتی خودت نمیدونی مشکل کجاست ، بهم گفت پاشنه آشیلِ اصلی تو ، همین روابطع
استاد خیلی قشنگ خدا هدایتم کرد. از خشم و حسرت زندگی نادلخواه ، آروم شدم به سمت بهبود شرایط بد زندگیم
با این که دوره روانشناسی ثروت رو کار میکردم (اونم به زعم خودم) نمیدونستم مشکل پولی زندگیم از کجا نشأت میگیره ، اما دیگه خدا علتشو با تضاد دعوا با همسرم بهم نشون داد که تو باید اول بیای این تضادو بشناسی و از دل این تضاد خواسته خودتو بفهمی و بیای هدفگذاری کنی و باورسازی کنی و در بهبود این پاشنه آشیل قدم برداری
اولین ایده ای که به ذهنم عطا کرد سوال از دوستان در عقل کل بود ، خدای من ، استاد نمیدونی دوستان چه پاسخ های زیبایی به سوال من دادن
همه وقت گذاشتن و مو به مو هدایت ها و کلام خدا رو بهم گفتن
از وقتی پاسخهارو خوندم از همون لحظه رابطم رو به بهبودی پیش رفت
فقط با خوندن اون پاسخ ها که یه دنیا از دوستان عزیزم بابت این محبتشون ممنونم
خلاصه استاد دوباره گذشت و این انسان دوباره نسیان کرد
دوباره یادم رفت چیشد خوب شد رابطمون
دوباره خدای وهاب یه تضاد دیگع برام ایجاد کرد ، جوابشم دوستان برام در پاسخهای سوالم در عقل کل بهم داده بودن کافی بود دوباره برم و تجربه دوستانمو بخونم. همین بود که دوباره با کمک خدا برگشتم به مسیر اما مسئله پولی هنوز بهبود نیافته
به رفتارهام دقت کردم. من نیازمند خیر از خدا نبودم. من به تعهدات خودم در قرار داد با خدا عمل نکرده بودم و ورژن قبلی خودمو دوباره داشتم میدیدم ، دوباره معتاد شدم و دوباره برگشتم سرکاری که هشت سال مصرف میکردم و هشت سال نابود شده بودم از اعتیاد و باورهای مخرب
چشمم به دست صاحب مغازه بود که پول بهم بده منم چند روز کمکش کنم و بعدش خودمو تو دلش جا کنم که شاید منو دائمی نگهداره ، و فکر میکردم اگه اوکی بشه بخاطر بیکاری هایی که سرکار داشتم وقت دارم روی دوره ها کار کنم
استاد خیلی ضعیف شده بودم ، اصلا خودمو با قانون گول میزدم و اسم خدا حتی یکبارم به ذهنم نمیومد و دچار سوء برداشت از قوانین شده بودم و فکر میکردم اینبار دیگه قوانینو بلدم همه چیو درک کردم کافیه که این مغازه دار بهم اوکی بده
(اینم بگم نحوه خلق سلامتی و باورهای مرتبط با اون رو هم فکر میکردم خودم یاد گرفتم و این معتادی عیبی نداره و دوباره برمیگیردم به سلامتی قبلم)
استاد ، 607مین روز زندگیم در سایت بود که جیمیلمو باز کردم به امید اینکه بچها کامنتی گذاشتن یا نه. که دیگه گیج شدم ، دیدم یه ایمیل برام اومده که نوشته پیام ویژه برای امیرحسین بابایی از طرف elmeservat.com
دیدم استادم برام پیام فرستاده و دعوتم کرده به راه حق ، به راهی که راه خداست ، دعوتم کردید دوباره بیام دوره دوازده قدم رو کار کنم ، دوره ای که با ذوق و شوق فراوان هنگام خریدنش چند رنگ خودکار برداشتم و دونه به دونه نکته هارو مینوشتم
توی ایمیل گفتید که
استاد: ما از مطالعه و بررسی صدها هزار نظر از تجربیات دانشجویان سایت، به این نتیجه رسیدهایم که گاهی اوقات دانشجو با تعهد و اشتیاق مسیر بهبود زندگیاش را شروع می کند. به همین دلیل چرخ زندگیاش روان میشود و شرایط شروع به بهبود میکند. اما از جایی به بعد، دانشجو مسیر را ادامه نمیدهد و نتایج نیز آرام آرام کمرنگ میشود.
به همین دلیل مهم است دانشجو بداند که دلیل آن پیشرفتها، احاطه کردن ذهنش با آگاهیهای خالصی بوده که کانون توجه او را در مسیر خواستههایش جهتدهی میکرده و اجازه نمیداده که فرد در هیاهوی نجواهای ذهنش گم شود.
طبق ساز و کاری که خداوند بر این جهان مقرر کرده، اگر بخواهیم عوامل تجربه خوشبختی در تمام جنبهها را در یک اصل ساده خلاصه کنیم، آن اصل، «توانایی کنترل ذهن» و «مراقبت دائمی از کانون توجهمان» است.
می توانی به یاد بیاوری زمانی که ذهن خود را با آگاهیهای دوره 12 قدم احاطه کرده بودی، چرخ زندگیات در تمام ابعاد، به صورت واضح روانتر شده بود
استاد دوباره توسط خدا هدایت شدم ، پیام شما پیام خدا بود بهم ، نمیتونم هضم کنم این پیام رو خودتون فرستادید چون قلبم میگه کار کار خداست
یعنی یک درصد مونده بود که کلا از مسیر خارج شم اما خدا دستمو گرفت ، با اینکه من صدبار بهش پشت کردم ، با اینکه ازش نخواسته بودم هدایتم کنه هدایتم کرد ، پس حتما من انسان ارزشمندیم
دوباره اومدم روی دوره کار میکنم و الان میفهمم بزرگترین دشمن انسان ادعا کردن در درک کردن و فهمیدن قوانینه
چون همین قسمت اول قدم اول رو که گوش کردم دیدم هیچی نمیدونستم و چی گوش داده بودم و الان چی دارم درک میکنم ، با اینکه هنوز کامل نفهمیدم داستانو، پلی اینو فهمیدم و مطمئنم که دیگه نباید چیزیو تو ذهن خودم دونسته بدونم و همیشه باید عاجز باشم به خدا که بهم درک بیشتری از قوانینش بده ، عزت دست خداست و اونه که عالم به علم جهانه ، سررشته علم از سمت خداست ، نویسنده قوانین جهان خداست و من محتاج به درک این قوانین از سمت خودشم
بعد دیدن ایمیل شما دوباره حالم خوب شده و دوباره دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم
الان تازه میفهمم کامنتی که روی فایل قبلی گذاشتم قدم اول بوده. اون اقدامم قدم اوله من بوده ، اونموقع گفته بودم من بازی این دنیارو فهمیدم ، اینو ادعا کردم ولی خدا تق زد پس کلهام و گفت ادعا نکن تو هنوز هیچی نمیدونی
این واژه که من بازیو بلد شدم خیلی فریبندهست
باعث میشه دیگه روی خدا حساب نکنی. درحالی که تو فقط و فقط قدم اول رو فهمیدی و باید محتاج خدا باشی باید سرت به سجده درگاه خدا باشه باید سپاسگزار باشی تا قدم بعدیتو بهت بگه و همینطور تا اخر
الان اومدم استاد بیرون از اون کار ، و دیگه توی سایت ها دنبال کار نیستم ، دیگه به جایی رزومه نمیفرستم ، دیگه محتاج و نیازمند کار نیستم ، خدا با درگوشی ها بهم فهمونده باید روی پاشنه آشیل هام(سلامتی و بهبود روابط) کار کنم ، من الان فقط اینو میدونم قدم اولم اینه ، پول خودش میاد اگه من به تعهداتم در برابر خدا عمل کنم ، خدا دیگه با ایمیل شما علنا حکمت رو به روم باز کرده و خیلی واضح گفته دوره دوازده قدم رو کار کن ،
خدایا ، من با تمام ادعایم در دانسته های خودم ، خودم رو در برابر علم و دانش تو هیچ میدونم، خودم رو یک الکترون بسیار هیچ در برابر قدرت کیهانی تو میدونم ، من میدونم تو خیر منو میخوای و من محتاجم به این ، قدم اولو بهم گفتی ، تمام سعی خودمو میکنم به اولین بند قراردادمون عمل کنم، سعی خودمو میکنم تو این مسیر دوباره زندگی کنم و بندگی تورو کنم، اما من بدون کمک تو هیچی نیستم ، تو آفریننده قوانین، تو نویسنده علم جهان، تو باید کمکم کنی ، کمک کن از وجودت لحظه ای غافل نشم ، کمکم کن ناچیز بودن خودم در برابر تو را فراموش نکنم. تو دستمو بگیر ، من بدون تو هیچی نیستم ، بدون تو حتی از الکترون هم کوچکترم ، من خواهان بندگی تو هستم ، در این مسیر هدایتگر تویی ، دستگیر من تویی، رهبر و راهنمای من تویی ، کمکم کن در دام روزمرگی های زندگی نیوفتم، کمکم کن در هر زمان و هر لحظه ای تسلیم تو باشم ، خدایا من بدون تو، توانایی قدم برداشتن رو ندارم. بدون تو حتی از نفسی که به وجودم تزریق میشود هم ناتوانم ، نبض ضربان قلبم دست توست ، نبض ضربان زندگیم را دست بگیر و مرا ببر هرجا که برایم بهتراست
استاد
میدونی یه شرک مخفی هم پیدا کردم چندروزه
خیلی دلم میخواست اونو بیان کنم اما فرصت پیش نمیومد و چه فرصتی از این توحید عملی بهتر
میدونی استاد ، من در برخورد با مشکلات همیشه کارم اینه به سایت سر میزنم و هرروز سر ساعت نشانه روزانه ام رو نگاه میکنم. این یک ماهی که فایلی نذاشته بودید هم منو دیوانه کرده بود ، هرروز میومدم به ذوق و شوق دیدن فایل جدید اما هرروز میدیدم خبری نیستت، حتی روزی ده بار برای دیدن فایل جدید میومدم سایت اما خبری نبود ، نشونه های خدا رو هم وصل کرده بودم به گزینه نشانه من در سایت
انگار هدایت خدا فقط از سمت سایت و شماست ، انگار شما اگه نباشی و فایل نذاری من نمیتونم روی خودم کار کنم ، تمرکز داشتن رو وصل کرده بودم به دیدن فایلهای جدید از شما، اصلا وقتی فایلی نذاشته بودید حتی حالم بد شده بود ، تمام هدایت هایی که از خدا میخواستمو در گزینه نشانه روزانه دنبالش بودم ، یعنی تا وقتی شما فایل جدید نذاری و نشانه روزانه هم نباشه انگار هدایت خدا قطع میشه و من ناتوان میشم در کار کردن روی خودم چون فایل و مطلب جدیدی نیست که روش کار کنم(به کل دوره هارو گذاشته بودم کنار و این یکماه کلا تو در و دیوار بودم)
بعد خدا یه هدایتی یه الهامی بهم کرد و گفت این شرکه. یعنی خدا از جای دیگه نمیتونه هدایتت کنه؟مگه استاد نمیگه هدایت خدا همیشه هست و در هر لحظه ما داریم هدایت میشیم، پس چرا تا به مسئله ای برمیخوری فکر میکنی تو سایت هدایت میشی؟چرا قفلی میزنی روی اینکه چرا استادفایل جدید نذاشته یا قفلی میزنی نشانه جدیدتو ببینی؟مگه عمل کردی به اونچه تاحالا دیدی؟ مگه فایل های استادو تاحالا نشستی کار کنی؟ کتاب رویاهارو چند بار خوندی؟دوره دوازده قدم و روانشناسی ثروت رو مگه کار میکنی؟ چیزی که الان داریو نمیبینی بازم چیز جدید میخوای؟مگه نشانه های خدا فقط از سمت سایت بهت داده میشه؟ آخه اینهمه فایل جدید استاد سال گذشته گذاشت کدومشو دوباره رفتی ببینی و وجدانن به کدومش یکبار عمل کردی
منم دیدم بابا چقدر این طرز نگاهم به هدایت و نشانه های خدا اشتباه بوده ، کلا شرک داشتم که فقط سایت عباسمنش.کام بهت هدایت و راه حل میده
از اون وقتی که این الهامو از خدا دریافت کردم دیگه بصورت ذهنی هدایت و نشانه مطلق رو از سمت سایت و شما ندیدم و باز جمله معروف به ذهنم اومد که من به هر خیری از تو برسه فقیرم. خدا بینهایت دست داره برای هدایت من ، بی نهایت روش برای هدایت هست، بهترین روشش قرآنه ، و بهترین روش اعتماد به خودشه که بهت نشونه میده و هدایتت میکنه ، من باید زندگیم و مسائلشو به خدا بسپارم و خدا از هرطریقی که به نفع و خیر منه منو هدایت میکنه و نشونه بهم میده ، حالا یبار سایته یبار جای دیگه چیز دیگه ، از هررررطریقی و هر روشی که برای تو قابل فهم تره هدایت میشی وقتی به خودش بسپاری و توکل کنی به خدای خودت
از وقتی به این باور رسیدم هدایت شدم به یک سایت خیلی جذاب برای هدایت، شما توی گوگل سرچ میکنی آیه تصادفی ، بعدش یه آیه بعنوان نشانه بهت نشون داده میشه ، که میتونی با مطالعه قبل و بعد آیه بفهمی خدا چی داره بهت میگه
مثلا من توی عقل کل راجب بهبود روابطم سؤال کرده بودم و 90درصد پاسخها مهاجرت و جابه جایی من از خونه پدریم به خونه دیگه بود ، بعد چند روز وقتی این سایتو پیدا کردم و یه آیه برام اومد دیگه ایمانمو قویتر کرد، اومد گفت موسی ، شبانه خانواده خودتو بگیر و از اینجا ببر
بدنم مور مور شد وقتی الانم گفتم دوباره
یعنی یک آیه بهم داد و اون آیه همین بود که ای موسی شبانگاه دست خانوادتو بگیر و از اینجا برو ، دقیقا حل مسئله من بهم گفته شد، گفته شده بود ولی خدا واضحش کرد
من دیگه هیچ وابستگی به سایت ندارم و قویّاً سعی میکنم به قدم اولی که بهم گفته شده عمل کنم
استاد من در کامنت قبلیم بصورت الهامی و قلبی متنی نوشتم که مثلا اگه خودتو جای خدا بذاری چی میبینی، میخوام اونو کپی کنم اینجا چون احساس میکنم جای اون تیکه از کامنت اینجاست، چون حس میکنم اون حرفا حرفای خداست که داره خودشو از دید یه انسان میبینه ، اون حرفای من نیست
امیدوارم دوباره در این مسیر دوباره دچار گمراهی نشم
خدایا ازت میخوام کمک کنی دچار سوء برداشت از قوانین نشم و نخوام قوانین رو به نفع خودم توجیح کنم و دور بزنم
من بدون خدا و هدایتهای او هیچی نیستم و همواره محتاجم به هرخیری از سمت او
دیگه باید خدا رو یک راه حل ببینم ، خدا رو مطلق ببینم و کوتاهی نکنم از عمل به اونچه که تا الان بهم گفته شده
خدایا توکل به خودت
.
فکر کن تو جای خدا هستی ، عاشق و دیووانه چیزی هستی که خلق کردی ، با اینکه خیلی چیزا خلق کردی ولی این یکیو خیلی بهش بهادادی ، کل مخلوقاتت رو به حمد این مخلوقت فراخوندی
تا اینجا اوکی ؟
بعد این مخلوق تو ، خودش خواسته بره توی زمین و احساسی که توی خدا داریو تجربع کنه ، خودش خواسته بره و آزاد و خود مختار چیزی که میخوادو خلق کنه
بعد تو که خالقش هستی این اجازرو بهش دادی ، فرستادیش زمین ، اما انقدر عاشقش بودی نتونسی تنهاش بذاری ، یه بخشی از وجودت رو باخودش برد زمین
وقتی این مخلوق تو ، بدنیا میاد پاکه ، ولی از اونجایی که خواسته ازاد باشه و خودش باشه ، شروع میکنه به خلق کردن چیزایی که ناخواستشه
اون بخشی از وجودت که باهاش به زمین فرستادی از این زندگی مخلوقت راضی نیست ، اون بخش زیبای وجودت دلش میخواد این مخلوق تو در زمین هم همه چی داشته باشه ، توهم که عاشقشی ، خب چیکار کردی؟ دوباره روی زمین همه چیزو در اختیارش گذاشتی ، همه کار و همه فداکاریی برای این مخلوقت کردی ، ولی این مخلوق تورو یادش رفت ، گمراه شد ، متکبر شد ، فکر کرد چقدر توانمنده ، چقدر خود ستا شد ، این مخلوق اومد به هم نوعان خودش قدرت داد و فکر کرد اونا میتونن بهش نعمت بدن ثروت بدن کار بدن پارتی کنن براش ، یعنی به کل یادش رفت اومده زمین که خلق کنه ، که تجربه کنه مثل تو بودن رو
ولی باز ، باز دلت نیومد این بندتو ول کنی ، بخش وجودیت که باهاش به زمین فرستادیو گذاشتی راهنماش ، انقدر تضاد تو زندگیش ایجاد کردی که این مخلوق هدایت شد به اصل خودش
تورو دوباره یادش اومد ، ولی خودش نخواست که ، تو یادش انداختی ، یعنی عشقی که تو به این مخلوق داری باعث شد دوباره یه چیزایی یادش بیاد ، میبینی چقدر بخشنده ای؟
با خودت گفتی حالا که این مخلوق سر به زیر شده ، حالا که خواسته هاش مشخص شده حالا که تنها قدرت رو در وجود من میبینه ، حالا وقتشه اون یکاری کنه
تویی که خالقشی اومدی قانونی بهش یاد دادی ، قانون عاشقی ، با اینکه این مخلوق اینهمه بدی بهت کرد ، تورو یادش رفت ، اومدی دستشو گرفتی
بازم ازش چیزی نخواستی ، با اینکه اینقدر عاشقشی
با اینکه اینقدر بهش بها دادی و کل مخلوقاتت رو به سجدش نشوندی بازم ازش انتظاری نداشتی ، بازم نخواستی برای تو یکاری بکنه ، بهش گفتی برو و کارهایی رو انجام بده که لذت میبری ، بهش گفتی ای مخلوق ، به چی علاقه مندی ؟ برو اونکارو بکن ، منم هواتو دارم
تمام نعمت های دنیا رو فدای سرش کردی ، بخاطر چی اخه ؟ یعنی انقدر تو خاکی هستی انقدر تو خوبی که نیومدی بهش بگی خودتو فدای من کن ، بهش گفتی عشق و حال کن ، من پاداش میدم بهت
میبینی چقدر سخاوتمندی تو ؟
تو که خالق همه چیز و هیچ چیز هستی با این همه دبدبه و کبکبه ، خودتو در اختیار بندهت قرار دادی!
نعمتهایی رو بهش دادی که هیچ سودی برات نداشت ، ولی انقدر عاشقشی که از لذت بردن مخلوقت بیشتر لذت میبری ، دنیارو جوری ساختی که همه چیز حول محور لذت بردن این مخلوقت باشع ، و پاداش خودت چی؟پاداش اینهمه فداکاری که برای بندت کردی چی ؟ هیچی!
خودتو جوری شرطی کردی که فقط وقتی این مخلوقم لذت برد و حالش و احساسش خوب بود ، اونموقعست که اونم برات جبران کرده ، یعنی این بنده های تو ، اگه تو زندگی زمینیشون هرچقدر بیشتر لذت ببرن و بیشتر عشق و حال کنن تو هم بیشتر لذت میبری ، سپاسگذاریو گذاشتی در لذت بردن مخلوقاتت از نعماتی که بهش دادی
میبینی چقدر خدای عاشقی هستی تو ؟
همه کاری براش کردی فقط ازش انتظار داشتی لذت ببره از چیزایی که داره ، لذت ببره از انجام دادن کارایی که عاشقشه ، این عشق واقعیه ، عشقی بدون چشم داشت ، عشقی که حاصلش لذت بردن مخلوقاتته ، و لذت بردن مخلوقاتت میشه لذت بردن تو
سلام به همه
سلام به استاد گرامی
سلام به مریم بانو مهربان
خدایا شکرت من با استاد عباسمنش آشنا کردی. خدایا ممنونم من را دوباره و دوباره و هر روز به سمت خودت هدایت میکند
من فایل توحید عملی 10 که اومد گوش کردم بعد اومدم کامنت دوستان خوندم. همش میگفتم اینا چی میگن همه از توحید میگن من چرا این فایل اینجوری ندیدم. چرا من نفهمیدم. واسه همین برگشتم و باز گوش کردم گوش کردم و گوش کردم فکر کنم 10 روز گیر داده بودم به این فایل و گوش میکردم که یهو .کم کم میفهم استاد چی میگه.
اولش نمیفهمیدم. به خدا میگه همه چی که داری از من است .تو تیر نداختی خدا انداخت. اینا را شنیدم و یا بگم فهمیدم/. بعد گفتم خب روی دوش خدا سوار شد چه طوری هست اگر استاد میگه .راهش اینه بیا امتحان کنم.
هر روز صبح به خودم گفتم خدایا من هر انچه دارم از توست من هیچی نمیدونم بهم بگو. شاید باورتون نشه یه اتفاقی کوچیک یا همرمانی عجیب پیش اومد. یهو جلو پام یک تراول 100تومانی پیدا کردم.
یک کار اداری که امیدی به انجام شدنش نداشت. شاید حتی جرات شروع نداشتم. شروع کردم و گفتم من باید بسپارمش به خدا .به من ربطی ندارد من روی شانه خدا میخام سوار بشم میرم و اون انجام میده من که نمیخام انجام بدم خدا میخاد انجام بده. خب بریم خداو ببینم میتونی یا نه؟
رفتم وشد کاری که همه میگفتند فلانی نمیذارد نمیشود. نرو شروع نکن. گفتم خب نشود نشده .من که انجام نمیدم خدا میخادبرود.
و شد. رفتم با رییس حرف زدم و شاید باورتون نشه من آدم خجالتی هستم زیاد اهل حرف زدن نیستم و در درخواست هم مشکل دارم. اما پیش رییس خیلی با قدرت حرفم زدم که همه تعجب کردند خودم که بیشتر از همه تعجب کردم یعنی راستش من اونجا حرف نمیزدم خدا داشت میگفت این بگو .
من این صدا را همیشه داشتم اما اینجوری واضح نبود. الان واضح شده. البته نمیدونم یه وقتا نمیدونم چرا میرود .
بعد حالم یه جوری بود انگار رو ابرها بودم. آرام بود . من که خیلی استرس همه چی دارم .آروم بودم خیلی آروم. میگفتم من میروم شد شد. نشد نشد .به من ربطی ندارد خدا میخاد انجام بدهد. خدا برو انجام بده. اعضا خانوادم از این آرامش من تعجب میکردن.
تا اینکه حس کردم نه حالم مثل چند روز پیش نیست بازم دارم از مسیر خارج میشم. که فایل11 اومد و فهمیدم که وقتی کارم راحت شد من کم کم خدارو یاد میرود و مغرور میشم. میگم خودم این کار کردم. این دلیل که باز از خدا غافل میشم.
خدایا من هر آنچه دارم از توست من را به راه راست هدایت کن من هیچی نمیدونم تو علیم تو دانای تو توانایی انجامش بده . خدایا کمک کن همیشه روی دوش تو. سوار بشم.
استاد ممنون بابت این فایل بی نظیر.
بنام خدای قدیر و عالم و حکیم و آگاه ، خدای اجابتگر و هدایتگر خواسته هامون به راحتی و سادگی
این فایل ناب توحیدی رو بارها و بارها گوش دادم و نوشتم . این روزها که یک تضادی وارد زندگی ام شد در عشق بازی با پروردگارم ، به من الهام شد که سمیرا برو قرآن و باز کن ، این همه تو با خدایت خلوت کردی ، اجازه بده خدای یکتا هم با تو با کلام اش صحبت کند و پاسخ ات دهد . چه زیبا خداجونم جواب این تضاد زندگی ام و داد ، خدایا شکرت ، الان سه شب هست که بعد از گرفتن پاسخ از خدای مهربان ، تصمیم گرفتم یهویی که قرآن و ختم کنم ، معانی آیات و بخونم و آیاتی که بارها و بارها تو بخش های مختلف سایت ، استاد و دوستان ام یادآوری کردند و بنویسم در دفتر ستاره قطبی ام . همیشه تو کامنتهای سایت وقتی میدیدم بچه ها چندین بار قرآن و ختم میکنند و حتی تو فایل هایی که خود استاد گفتند حدود 30 بار قرآن و به طرق مختلف از اول و آخر و وسط خوندند ، فکر میکردم آخه چرا باید چند بار آیات و بخونیم و تکرار کنیم ، این روزها که خودم بعد دو سال دوباره به خوندن قرآن هدایت شدم ، فهمیدم وقتی مدار و فرکانس مون با کار کردن روی خودمون بالاتر میره ، واقعا درک معانی و مفهوم آیات این کتاب الهی ارزشمند چقدر متفاوت و بهتر از سالهای قبلی است که این آیات و خوندم .
خدای مهربانم تنها حاکم و حکم فرما و وکیل و صاحب اختیار و فرمانروای ما توئی…
بارالها تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ، مرا به راه مستقیم و کوتاه و آسانت هدایت ام کن .
خدایا تنها وابسته و دلبسته درگاه توام معبودم و چه کسی وفادار تر است تو به عهد و پیمان خویش…
معبودا ، بدون تو هیچ هم نیستم و تسلیم و فقیر و نیازمند و ضعیف و خاضع و خاشع و فروتن درگاهتم…
پروردگارا ، هر آنچه دارم از آن توست و از تو به من رسیده …برای همه داشته هایم هزاران مرتبه شکرت
خدای مهربان ، در تکتکلحظات زندگی ام ، کنارم باش و هدایت و الهام دهنده ام باش …