اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به استاد عزیزم آقای عباسمنش و مریم جان شایسته گلم و تمام دوستان هم فرکانسی خودم
من فایل رو گوش ندادم هنوز و فقط محتوای تایپی رو خوندم
فایل رو دانلود کردم که گوش بدم
چقدر این یکتاپرستی هر چند کم هم که باشه باهاش یک آرامشی میاره که ترسی در وجودت طغیان نمیکنه
یه تجربه بگم قراره مغازه پوشاکیم رو باز کنم و این مغازه از پدرمه و من قراره اجاره پرداخت کنم اطرافیانم به من گفتن به پدرت بگو اجاره کمتر ازت بگیره تو تعیین کن چقدر بگیره تو اینقدرها درآمدت نمیشه..برو التماسش کن..چاپلوسی کن و …..
من میخوام یکتاپرست باشم و اینو تقویتش کنم
میخوام قدرت رو بدم به پروردگارم…به یگانه مربی جهان
میخوام قدرت رو به انسان ها ندم
مگه روزی منو خداوند نمیتونه تامین کنه که من التماس کنم…مگه پروردگار من کم توانه و قدرت این رو نداره که درآمد منو بیشتر کنه….
من اعتماد دارم
روزی که چشمم رو از جیب شوهرم برداشتم و گفتم خدایا همینجور که به همسرم استقلال مالی دادی به منم بده چون تو عادلی و فرقی بین بنده هات نمیذاری
چقدر راحت ورق برگشت و من همین روزها میرم دکور مغازمو بزنم همونطوری که خودم دوست دارم
کلی لباس قشنگ خریدم و دلم قرصه اصلا خبری از غم و غصه و نگرانی نیست
خدارو شکرت که امروز هم قدرت خداوند زندگی من رو بسمت این فایل توحیدی و یکتاپرستی هدایت کرد
سلام استاد توحیدی ام
سلام خانم شایسته ی یکتاپرستم
سلام دوستان عزیزی که در این مرکب الهی سوار هستید
استاد نازنیم این فایل رو بارها و بارها شنیدم و دیدم و فهمیدم و درک کردم و آگاه شدم ولی هیچوقت جرآت نوشتن این قسمت رو نداشتم و بارها و بارها خواستم کامنت بنویسم ولی انگار هیچی یادم نمی یومد انگار کلمات در هماهنگی کامل نبودند .. انگار باید خیلی خیلی روی این قسمت تمرکز می کردم با اینکه قسمت اول و سوم فایل توحید عملی رو توی دفترم نوشتم و کلی مطلب آمده کرده بودم که نتایج ذهنی مو راجب توحید بنویسم ولی انگار مات و مبهوت بودم بخصوص وقتی به اون قسمتی که استاد کامنت اون دوستمون رو روخوانی کردند حیران و سرگردان و سرگشته شدم 😪😪😪 تمام اون کلمات استاد رو نوشتم و اشک ریختم و از هوش رفتم و بعد موکول کردم بع یک روز دیگه و یه وقت دیگه ولی باز هم همین اتفاق برام میوفتاد و من ففط و فقط اشک میریختم و بفکر فرو میرفتم گاهی میرفتم کامنت دوستان رو می خوندم ولی انگار .. نه قطع به یقین واقعا اینجا معیادگاه الهی است
انگار ساعت الهی است
انگار زمان و مکان الهی است
خدایاااا شکرت که امروز من رو هدایت کردی به این قسمت از فایل که تعهدی که برای نوشتن بخودم دادم رو اجرا کنم
استاد عزیزم وقتی داستان رفتن و مهاجرت شما رو به بندرعباس بارها و بارها از فایل های مختلف تون شنیده بودم و دیده بودم به فکر فرو می رفتم
ولی اینجا جور دیگری روی من تاثیر داشت و همش از خداوند شاکرم که شما رو به این رسالت هدایت کرد و چقدر خوب شد که به الهامات و شهود درونی تون توجه کردید و این رسالت رو بخوبی انجام دادید و چقدر خوشحالم که اون تضادهای شما و تمام تضادهای ما بروبچه های این سایت ما ها رو به شما وصل کرد تا در یک مسیر واحد و یک مسیر توحیدی و یکتا پرستی پشت سرتون باشیم و بهترین نقشه ی راه یابی به مسیر درست رو بلطف خداوند از طریق استاد خوبم داشته باشیم خدارو شکرت 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🌺🌺🌺😪 شنیدن این حد از درک قوانین خالص خداوند برای من با ارزش و شکوهمند بود
اینکه بفهمم یکتاپرست واقعی یعنی چه؟؟؟
اینکه دوست داشتید هر وقت از شما راجب دین تون سوال کردند بگید من یکتاپرست هستم 😪
استاد جان و استاد توحیدی ام .. وقتی بحرف های شما خوب فکر می کنم به این نتیجه میرسم که اصلا دین چه معنی خاصی داره؟؟؟؟
اصلا خداوند برای هر فرقه ای چگونه است؟؟؟؟
چرا باید در این حد محدویت برای اثبات خداوند وجود میداشت؟؟؟؟
خدایی که بنفس مون بند هستش ..
خدایی که از رگ گردن به ما نزدیگتر هستش
خدایی که قدرت مطلق این جهان هستی است
خدایی که با قوانینش برگی از درخت بر زمین نمییوفتد و
خدایی که سرنوشت خودمون رو بدست خودمون سپرده و تمام اتفاقات زندگیمون بدون استثناء نتیجه ی فرکانس ها و باورهای خودمون هست
چقدر خوشحالم که خداوند بواسطه ی اون تضادها ی مالی ام من رو بسمت یک انسان توحیدی و یکتا پرست همچون
ابراهیم حنیف هدایت کرد . یک انسانی که موحد بود و مشرک نبود ..
استاد عزیزم وقتی اون دوست تون در آن آتش سوزی روی تخت بیمارستان افتادند و بعدش به سمت پروردگار عالمیان رفت آنقدر روی شما این تضاد تاثیر گذار بود که از خودتون سوال کردید که چه دلیلی داشت که باید شما میموندید؟؟؟؟
و خوده این سوال و جواب ها نشانه های الهام و شهود های الهی بود که بسمت توحید الهی هدایت شدید🙏🙏🙏🙏 و چقدر خوبع که بهمون یاد دادید که همیشه و همیشه برای هر موضوعی از خودمون سوال کنیم🤔🤔🤔🙄🙄
و منم بارها و بارها از خودم سوال کردم که چرا آن تضادهای مالی که نتایج یک عمر تلاش منو همسر خدا بیامرزم بود باید بطور باور نکردنی از بین میرفت و بدنبال آن تضاد .. تضادهای دیگری بدنبال هم برام ردیف شدند ؟؟؟؟
تضاد در روابط بین خانواده و دیگر کسان و دوستان و آشنایان
تضاد در سلامتی
تضاد در آرامش و آسایش
تضاد در مورد درآمدهام
تضادها ها پشت سر هم وبدنبال هم آمدند که بهم بگن مسیرت رو عوض کن⬆️↗️➡️↘️⬇️⬅️↙️↖️↔️↩️↪️⤴️⤵️🔃🔄
خداوند چراغ قرمزهای زیادی بمن نشون داد ولی من کجا و یکتاپرستی واقعی کجااااااااا
همیشه اشک میریختم و به خدا میگفتم … خدایااااااااخودتو بمن نشون بده .. من چیکار کنم؟؟؟ چطور راهمو پیدا کنم ؟؟؟
خداااایااااا خودت مسیرمو روشن و نورانی کن
و خداوند استاد عباسمنش رو توسط دستی از دستان خداوند رو به من معرفی کرد 🙏🙏🙏🙏👌👌 و به ریسمان الهی چنگ زدم و چراغ سو سو کنان استادم رو از اون دره های تاریکی دیدم و منو با همین چراغ هدایت الهی و توحیدی و یکتاپرستی نجات داد خدایاااا شکرت
بمن گفت یکتاپرست باشو موحد و مشرک نباش😪😪
گفت یکتاپرستی یعنی…. اگر یکتاپرست باشیم نمی توانیم به چیز دیگری وابسته شویم
..🧟♀️🙇♀️🙇♀️ که من مشرک واقعی بودم .. یعنی به همه وابسته بودم که فرصتی بخودم نمیدادم که با درونم صحبت کنم ولی بعد از آشنایی ام با استادم فهمیدم آنقدر بخداوند تکیه کردم و وابسته شدم که دیگر فضایی برای عوامل بیرونی نذاشتم و به همان اندازه که ایمان آوردم نتایج برایم رونمایی شد و به همان اندازه ای که به گفته های استادم عمل کردم به همون گفته های توحیدی که وعده داده بود😪🙏🙏
یکتا پرستی یعنی آرامش و آسایش
یکتاپرستی یعنی سلامتی و تندرستی در جسم و جان و روحم
یکتا پرستی یعنی تعادل روح و ذهنم
یکتاپرستی ایمان و یقین داشتن
یکتا پرستی یعنی اعتماد کردن به رب العالمین
یکتاپرستی یعنی ارزشمندی و محترم شدن و اعتماد بنفس داشتن
یکتا پرستی یعنی قدرت ندادن به عوامل بیرونی
یکتاپرستی یعنی جرآت و شجاعت و جسارت داشتن
خدایااااا شکرت
خدایاااا ممنون و سپاسگذارم که منو هدایت کردی به مسیر درست و الهی
خدایاااا شکرت که فهمیدم کی هستم و چی هستم و از کجا اومدم
خدااایاااا ممنونم که به یاد آوردم که توحید یعنی همان چیزی که یک روز به پشتوانه ی آن تصمیم ورود به کالبد جسمانی ام گرفتم … به جهانی مادی پا گذاشتم که هیچ شناختی از آن و متعلقاتش نداشتم … ااااااماااا میدانستم که قدرتی در وجود من نهادینه شده که همی راه حل ها را میداند و حالا برای همیشه فهمیدم که باید موحد باشم و مشرک نباشم و راه های کلیدی برای این حرکت های درست و مناسب و صحیح رو بمن نشون دادی
اینکه همیشه شکرگذاری و سپاسگذار تمام داشته هایم باشم و صفت قدرشناسی رو در وجودم تقویت کنم 🙏🙏🙏
اینکه خودم رو دوست داشته باشم و بخودم اجترام بگذارم چون من جلوه ای از دستان خداوند هستم و میدانم ارزشمند و محترم هستم 🙏🙏🙏🙏
اینکه باید بدانم و بفهمم و درک کنم که تمام مسیر زندگی ام یک درس بوده و بخاطر لغزش هایم و اشتباهاتم باید خودم رو ببخششم و روحم رو آزاد کنم و همچنین دیگران رو ببخشم رها و آزاد کنم تا مانع های مسیرم رو کنار بزنم تا به اهداف و خواسته هایم برسم
خدااایاااا شکرت برای اینکه استاد عزیزم در آن آتش سوزی حضور نداشت و الخیر و ما فی وقع شد🙏🙏🙏🙏😪😪
خدایااااا شکرت که این الهام و شهود رو در قلب مهربان استادمون انداختی که باید رسالتی برای مسیرشون داشته باشند
خداایاااا شکرت که تعهد استاد عزیزمون برای رسالتشون در مسیر یکتاپرستی و توحیدی شکل گرفت🙏🙏🙏🙏 خداآیاا شکرت
خدااایا شکرت که ما همه رب واحدی داریم
خدایااا شکرت که همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم فقط باید راهنمایی میداشتیم تا دستان ما رو بگیره و ببره به مسیر درست الهی 🙏🙏🙏😪
خدایاااااا شکرت
همه ی ما به یک اندازه به مبنع الهی متصل هستیم
و همه ی ما یک خدای واحدی داریم و همه ی ما یکی هستیم
خداایااا شکرت
استاد عزیزم براتون طول عمر با عزت وکیفیت بی نهایت از خداوند طلب میکنم
خدااایاااا شکرت که هستید
خدایاااا شکرت 🙏🙏🙏😪 چقدر خوبع که ما شما رو داریم😍🙏🙏
خدایاااا شکرت که خانم شایسته ی عزیزم رو در کنار شما داریم
💐💐💐💐💐🌷🥀🌹🌲🌴🌺
خدایاااا ممنون و سپاسگذارم که امروز قدرت خداوند من رو بسمت بهترینع بهترین ها و زیباترین رزق و روزی که فراتر از حد تصورم برای این تعهدم بود هدایت کرد تا بیشتر از همیشه در این مسیر استوار تر و ثابت قدم تر باشم و بفهمم و درک کنم و آگاه باشم که قدرت دادن به شیطان و هر عامل بیرونی و به هر کسی و به هر چیزی بغیر از خداوند برای تاًثیر بر زندگی ام یعنی بت پرستی یعنی شرک
بقول اون دوست عزیزمون 👇👇
بت پرستی 👈🏻👈🏻👈🏻 توجیه وضعیت اجتماعی اسفوار کنونی و نسبت دادن آن به مشیت الهی و تقدیر و سرنوشت است
خدایااااا من تسلیمممممممم
من تسلیم اراده ی تو هستم
من فقط روی خودت حساب باز می کنم
💐💐💐
بقول ملاصدراا 👇👇👇🥀🥀🌹
خداوند بینهایت است لامکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده میشود..
راه میشود گم گشتگان را
شمشیر میشود رزمندگان را
عصا میشود محتاجان به عشق را
خداوند همه چیز میشود همه کس رااا …
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در واقع تفاوت نتایج زندگی مان = مساویست با تفاوت در میزان توانایی مان در اجرای توحید در عمل و اگر یکتاپرست باشیم نمی توانیم به چیز دیگری وابسته شویم
همواره از کامنت هات حس خوب میگیرم چقدر زیبا نوشتی و بهم یادآور شدی که من چقدر عاجزم بدون لطف اون ، چقدر من ناتوانم در برابر نجواهای ذهنم بدون کنترل اون ،
چقدر زیبا نوشتی که من حتی بدون کمکت نمیتونم آب دهانم و قورت بدم ، درسته ، آخه من چیزی ندارم از خودم تمام جسممو اون داده و اون با همه ی پیچیدگی هاش داره هدایتش میکنه ، واقعا من چی دارم از خودم ؟؟؟؟؟!!!!!!جواب این سوال چیه ؟؟؟؟فقط………..
در پناه الله یکتا لحظاتت غرق در نور و سلامتی و عشق پاک الهی باشه .
رسیدم به اصل جنس اصل قانون و مهمترین فایل ها از نظر من تو این سایت اللهی
خداوند کمکم کنه چیزی رو که در قلبم جاری هست بتونم بیانش کنم …
استاد واقعا نمیدونم شاید اگه جای شما بودم دیوانه شده بودم اینکه دقیقا همون روزی که نرفتید سرکار این اتفاق افتاد و هربار که میشنومش و مرور میشه اصلا خیلی هضمش برام سنگینه واقعا نمیدونم بگم خدا رو شکر که اون اتفاق افتاد یا نه که شما بیاین میلیون ها نفر و به توحید رواج بدین و خودتون اون کسی باشید که بیشتر از همه ی ما عمل کرد و توحیدی بود و پای تعهدش موند اصلا چی میتونم بگم واقعا
من وقتی یاد خودم میفتم که کجاها اگاهانه یا نااگاهانه توحیدی عمل کردم حتی فکر کردن بهش ایمان و توحید میاره و یوقتا میگم واقعا اون من بودم؟ کی ترس ها و نجواها در من رشد کردن؟ اون عمل و اون جسارت از کجا اومد؟
اینکه تو سنین کمتر فهمیدم باید مستقل باشم و مستقل از لحاظ مالی نه فقط اینکه تابو های خانوادگی رو بشکنم و دست مادر و خواهرم و بگیرم و با توکل بخدا برم کجا؟ نمیدونم فقط اینجا جای موندن نیست و بعدش قدم ها و پله ها یکی یکی باز شدن و هربار وارد مرحله جدیدی از خودم شدم
یا اینکه یه تصمیم هدایتی برای کارم که منو میخواست بکشونه سمت اشنایی با شما و خدا رو شکر میکنم که دست من و گرفت گذاشت تو دست شما و شما مجدد دست منو گذاشتی تو دست خودش و گفتی همه چیز فقط اونه …..
اون زنجیره دستان خداوند که هرکدوم کاملا تو زندگی من مامور بودن برای انجام رسالتشون و تک به تک آشنایی من با ادمها و موندگاریشون برای من فقط و فقط درس های بزرگ زندگی بود و صد البته رسیدن به توحید
جایی که از کامنت دوست عزیزمون گفتین یهو خیلی برام بلد شد
آمده بودم میلیاردر بشم عاشق و سرگشته کوی ت شدم*
من دستان خدا هستم که مینویسد
بخوان (قرآن) با قلبت نه با ذهنت
خواندم تورا و اجابت کردی مرا
و…..
خدای من
دقیقا یاد خودم افتادم که چیجوری از روانشناسی ثروت بک خوردم به توحید و خداشناسی ازش خواستم گفت ثروت میخوای؟ پس باید این مسیر و ادامه بدی مثل همون مسیری که من برات رابطه های عالی و سلامتی و ارامش فراهم کردم اگه میخوای ثابت قدم بمونی و ایمان و توحیدت واقعی باشه پس بیا اینوری خودم بهت میدمش (ایموجی اشک)
یاد این مووضوع میفتم چند وقت پیش یه بازی گرفته بودیم یعنی یجور اپ بود به تی وی وصل میشد و انواع بازی های نوستالژی میکرو و سگا و آتاری و پی اس وان و اینا همش توش بود و ما هر بازی رو که باز میکردیم و پیداش میکردم کلی ذوق میکردیم رسیدیم به یه بازی مثلا میوه خور سرچ کردیم دیدم ازش یه عالمه هست ما یکی ش و باز کردیم ازین نسخه هاش بود که یهو از دیوار وارد مرحله بعدی میشی :))) تو یه مرحله ای بودیم دیدیم از در و دیوار دشمن میاد و حتی زیر پاتم بعد چند ثانیه خالی میشه حرصمون گرفته بود اینقدر سخت بود و جون هاش البته زیاد بود اما اصلا نمیشد ردش کرد یهو شانسی من پریدم بالای یه چیزی یکم دسته رو اینوری کردم دیدم بالای بالای صفحه یه مسیری باز شد که خیلی صاف و راحت بدون هیچ دشمن و اذیتی قدم زنان راه رفتیم و رسیدیم به خونه و مرحله رد شد به همین سادگی کلی همین یه تیکه برام درس داشت و یاد حرفهای استاد درباره مسیر صاف و جنگلی و سرسبز که سوت زنان میری افتادم در حالی که اون پایین یه عالمه پیچ در پیچ و دره و دشمن و تیغ و هزارتا مانع بود
حالا حکایت اینجاست که خدا میگه کافیه بمن اعتماد کنی و دستت و بزاری تو دستای من بزاری من هدایت کنم من به ساده ترین روش های ممکن تو رو به خواسته هات میرسونم هرچی که باشه
واقعا خدایا شکرت استاد خیلی دوستتون دارم مرسی که مارو با خدا آشنا کردین و ممنونم بابت این سایت اللهی
سلام به استاد کلاس توحید و یکتا پرستی و به همه دوستای نازنین و باجراتم که حتما خودشون هدایت رو خواستن که اینجا هستن
واقعا خودم رو تحسین میکنم که در جمع شما هستم و خدا را هزاران بار شکر شکر شکر
امروز ظهر که همانطور که فایل گوش میدادم خوابم برد و دقیقا نمیدونم چقد خوابیدم تو خواب صدایی اومد که بهم گفت میخوای راهکار نشونت بدم من سکوت کردم بازم اون صدا اومد که برو قسمت اجرای توحید در عمل فایل توحید عملی قسمت یک رو گوش بده من گفتم یکم میخوابم بعد میرم انگار تو خواب میدونستم که خوابم شاید این برای شما هم اتفاق افتاده باشه ولی اون صدا گفت که بعد یادت میره الان پاشو و گوش بده اتفاقا من اکثر خوابام رو فراموش میکنم باز صدا اومد که توحید عملی قسمت 1 چند بار تکرار شد و من یدفه از خواب پریدم سریع رفتم سراغ گوشیم قبلا چند بار این فایل رو گوش کرده بودم ولی گفتم این جز هدایت الهی چیزی نمیتونه باشه باورتون نمیشه از عکس استاد شروع کردم و گفتم خوب ببینم شاید نکته و درسی توش باشه باذوق و شوق میدیدم متنی که استاد نوشته رو خوندم گفتم خودشه رفتم دفترو خودکارم رو برداشتم تا نکته ها رو بنویسم هدفون رو گذاشتم و شروع کردم گوش دادن
اقا جان من بهتون بگم که نتونستم چیزی بنویسم و فقط نوشتم خداونددر نسیمی است که می وزد و در پروانه ایست که میرقصد و بقیه اش ارتباط باخدا یا شاید نماز یا شاید به قول قران صلات بود و اشک بود و اشک بود هم میخندیدم و اشک میومد هم گریه میکردم و هم قلبم پر از شادی بود نمیدونم به این حس چه میگن مثل سربازی که بعد از مدتها بهش زنگ میزنن میگن مادرت تو اتاقه میخواد ببینتت حس کردم خدا بیدارم کرده میخواد خصوصی باهم حرف بزنه
خیلی بخودم افتخار کردم چون من ایجادش کردم من هدایت خواستم و چقد خوب که خیلی اسون و راحت هدایت میکنه گاهی اینقد خدا اسون میکنه هدایت رو که نادیده میگیریم ولی این کامنت رو نوشتم تا هیچ وقت یادم نره من دو سه روزی داشتم روی باورهای محدود کننده در مورد ثروت کار میکردم مخصوصا صبح ذهنم منو خیلی اذیت کرد تا یک باور درست رو جایگزین باور محدود کننده بزارم خیلی براش دلیل اوردم خلاصه بزور داشتم متقاعدش میکردم و حس کردم که یکم ساکت شده البته جاهایی که ذهنم ساکت میشه یکم خطرناکه یعنی هنوز باورش نشده و دوباره باید روش کار کنم
بنظرم هرکسی ی برداشتی از فایلای استاد میبره ولی برای من چندتا برداشت بود مینویسم که یادم نره درس استاد رو و هدایت خداوند رو
یکیش این بود که خدا وقتی در آرامش قرار میگیری خیلی ساده و راحت مثل همین که توخوابم بیاد و بگه برو همچین فایلی ببین
تازه من بهش بگم یکم دیگه بخوابم اونم مثل مادر دلسوز بگه بعد یادت میره همین الان پاشو به همین سادگی
دومیش اینه که من قبلا تومسیر دریافت نعمت بودم و تایید میکردم و سپاسگذار بودم و پول کم کم زیادتر میشد تا اینکه از مسیر خارج شدم چون میگفتم این پولا کمه باید بیشتر باشه اینجا هست که عجله میکردم و تکامل رو یادم رفت پس به خودم در این کامنت میگم سلیمه جان تکاملت رو طی کن و عجله نکن و استمرار داشته باش عزیزم استمرار یادت نره فک نکن که راهو بلدی چون ممکنه یادت بره
و سومیش اینه که خدا همه چیه خدا به هر صورتی که ببینیمش به همون شکل تو زندگیمون میاد مثل پروانه ای که میرقصد
ی بار ی صدتومنی خشک و نو از مشتریم گرفتم و اینقد خوشحال شدم و سپاسگذاری کردم و حتی ماچش کردم و گفتم خوش اومدی خدای من به زندگیم میدونم بصورت پول وارد زندگیم شدی باورکنید که فرداش سه تا ازین اسکناس گرفتم ولی امان از سلیمه جان که فراموش میکنه
و در اخر به خودم میگم همانطور که خدا رو باتمام وجود باور کردی که مهربونه باتمام وجود باور کن که وهابه نه فقط رزاقه بلکه وهابه
خیلی جالبه من جمله تاکیدی به خودم میگفتم خداوند وهابه و ذهنم میگفت بگو رزاق بابا ذهن عزیزم وهاب بگو چرا مارو اینقد اذیت میکنی رزاق روزی رسان هست ولی وهابی که بی حساب میبخشه هم هست عزیز من
دوستان لحظه ای که خدا رو درون حس میکنیم و باهم حرف میزنیم با هیچ مبلغی نمیشه خرید حس لیاقتی که خدا بیدارت کرده و میخواد باهات صحبت کنه رو نمیشه قیمت روش گذاشت من دراین جا فهمیدم که من انسان ثروتمندی هستم در این همصحبتی باخدا حس کردم خدا مهر تایید در مسیر درست رو واسم زده خیلی خیلی حس قشنگی بود خیلی خیلی خوشحالم انگار که مالک دنیا شدم مرسی خدا مرسی استاد مرسی از دوست نازنینم بابت کامنتش
مرسی از کسی که وقت گذاشته این کامنت رو خونده و از استاد عزیزم که خیلی دوست دارم بغلش کنم و ببینمش
چقدر حرف های شما دلنشینه…و چقدر آرامش بخشه….و واقعا همین حرف های شما یک فایل آموزشی عالی میتونه باشه برای کسانی که عمیقا به حرف های شما فکر میکنند…
چقدر خوبه که ما یک عباسمنش داریم که زندگی گذشته خودش رو کلمه به کلمه برامون توضیح داده و همینطور زندگی الانش رو برامون به تصویر کشیده و راه رسیدن به اون رو به هر روشی که بلد بوده تا امروز گفته …
سپاسگذار خداوند متعالم هستم بخاطر وجود عباسمنش ها در زندگی مان…
سپاسگذار خداوند متعالم هستم بخاطر خلقت قوانین بدون خطای جهان هستی ….
سپاسگذار خداوند متعالم هستم که مسیر خوشبختی ما از یادگیری و عمل کردن به قوانین میگذره….
از خدا می خوام که همه ما رو به مسیر درست هدایت کنه ….
از خدا می خوام که کمک کنه همیشه بهترین خودمون باشیم…
از خدا می خوام کمک کنه تا همه قوانین جهان رو بشناسیم و بتونیم درک کنیم…
از خدا می خوام همه انسان ها رو هدایت کنه به سمت ثروت و خوشبختی و سلامتی و خلقت شرایط توسط هر انسان…
دیشب یه کامنت خیلی طولانی نوشتم ولی همش نجوای شیطانی من را از ارسال دیدگاهم منصرف میکرد و میترسوند و من هم در اخر تسلیم شدم و حذف کردم.
دیشب خاطره ای از اتفاقی که پارسال همین روزهای آخر سال برامون افتاده بود را تعریف کرده بودم.
اینکه توحید عملی در زندگی مون چه نتیجه ای برامون داشت.
یه هفته مانده به عید همسرم از کارش انصراف داد و تصمیم گرفت که برای خودش کار کند ولی این تصمیم همسرم زمانی گرفته شد که ما ماشین نداشتیم .و پس اندازمون فقط 10 میلیون بود
اولین کاری که باید میکردیم خرید ماشین بود .
خرید ماشین برامون راحت نبود و ما مجبور شدیم که قسطی بخریم و چاره ای نداشتیم .
یادمه اون موقع ها که من احساس ناراحتی میکردم ، همسرم همش دلداریم میداد یا مدام فایل های استاد عباسمنش رو میگذاشت و از منم میخواست که گوش بدهم .
یادمه میگفت شاید به ظاهر بیرون آمدن از کار ، اشتباه بوده باشه و من در این مدت کاری ضرر کردم ولی حتما برام خوب و خیره و در ادامه داستانی از اتفاق مشابهی که برای استاد عباسمنش افتاده بود را تعریف میکرد یا مثلا یادمه میگفت باید الان از داشتهامون لذت ببریم از همین ماشین لذت ببریم ان شاءالله در آینده نزدیک ماشین دلخواهمون را میخریم (و باز فایلی از استاد را برام فرستاده بود که در همین رابطه بود که استاد عباسمنش خاطره کادو تولد پسرشون را تعریف میکردند که در رابطه با خرید ایکس باکس بود ) همسرم خیلی فایلهای استاد را گوش میدادند منم اون زمان سعی میکردم خوشحال باشم شاد باشم از الانمون و شرایط به وجود آمده و از اینکه تایم بیشتری کنار هم هستیم لذت ببرم
تقریبا هر روز بیرون میرفتیم تفریح میکردیم حتی اگر پول کافی نداشتیم
همسرم تنها کاری که میتونست تو تعطیلات انجام دهد مسافرکشی بود و هر روز صبح زود میرفت و قبل اینکه من بیدار بشم میومد خونه
همش بهش افتخار میکردم که اینقدر تلاش میکنه و ناامید و نگران نشسته خونه کاسه چکنم دستش بگیره و مسافرکشی برای خودش بد بدونه (من همسرم تحصیل کرده و مهندسه) حتی با اینکه خیلی از سمت مسافرها اذیت میشد ولی باز ادامه میداد هر روز کار میکرد صبح ها و بعداظهر ها .
منم تنها کاری که میتونستم انجام بدم حمایت همسرم بود، سعی میکردم همیشه شاد باشم امیدوار باشم به خدا خیلی ایمان داشتم خیلی خیلی هم به خدا هم به توانایی همسرم.
مطمئن بودم موفق میشویم و وضعیتمون موندگار نخواهد بود خدا را باور داشتیم توکلمون و تنها امیدمون خدا بود
میدونستیم که خدا خودش از جایی که ما فکرش نمیکنیم بهمون کمک خواهد کرد.
اون روزها تنها نگرانی مون پرداخت اقساط ماشین بود
مبلغ چکها هر کدوم خیلی زیاد بود
وقتی بهش فکر میکردیم غیر منطقی بود که بتونیم با مسافرکشی چکها را پاس کنیم ، هروقت بهش فکر میکردیم یه ترسی میومد تو دلمون ولی باز تصمیم گرفته بودیم که تا اون روز ، فقط حس خوب و شادی داشته باشیم و از زندگی لذت ببریم ، توکل کنیم بخدا.
دو ماه به همین منوال گذشت ، یه روز همسرم تصمیم گرفت به جایی سر بزنه که مدتها بود نرفته بود.
بعد از مدتی کوتاه به همسرم پیشنهاد کار از همان جا شد و این اولین پیشنهاد کاری او بود
یادمه یه روز که داشتیم از خونه مادرم برمیگشتیم همسرم چک قراداد را از تو جیبش دراورد بهم داد
نمیدونم چطور حال و حس آنروز را براتون تعریف کنم
دو هفته بعد از کار اول ، پیشنهاد کاری دیگری از طرف یکی از دوستان که اصلا فکرش را نمیکردیم ، به همسرم داده شد.
انگار خدا میخواست ما موفق بشیم ما تو این مدت خیلی واضح دست کمک خدارا در زندگیمون دیدیم ، خیلی بهمون نشون داد که حواسش بهمون هست
ما خدارا حس کردیم .
همسرم کارگاه خودش را راه اندازی کرد ، چکها پاس شدند ،و ما ماشینمون رو عوض کردیم و ماشین دلخواهمون رو خریدیم ولی بازم قسطی
به خاطر دوبار خرید اقساطی ما مبلغ زیادی را به مردم بدهکار شدیم .
جریان کار متوقف شد
به مدت چند ماه بازم همسرم بیکار شد و کارهای خیلی کوچیکی به همسرم پیشنهاد میشد که باهاش فقط میشد هزینهای زندگی را پرداخت کرد
کرایه کارگاه و خونه بارها عقب افتاد و به بدهیهامون افزوده میشد
در این یکی دو ماه اخیر ما فهمیدیم که خرید قسطی اشتباه بوده و اگر ما ماشین رو قسطی نمیخریدیم و الان بدهکار نبودیم
دوباره شروع کردیم مثل قبل رفتار کردن ولی آگاهانه تر
تصمیم گرفتیم دیگه هیچ خرید قسطی نداشته باشیم
دوباره از شرایط فعلیمون راضی باشیم و حس و حال خوب داشته باشیم
نگران آینده نباشیم ، باورهامون رو تغییر بدهیم
یه روز تصمیم گرفتیم به مسافرت بریم ، ما در حالی به مسافرت رفتیم که پولمون برای مسافرت منطقی نبود
فقط رفتیم که حال و هوامون عوض بشه و با ترسمون که مسافرت کردن بود مقابله کنیم.اصلا نگداشتیم که پول کممون رومون تاثیر بگذاره ، انگار مطمئن بودیم که هیچ اتفاق بدی برامون نمیفته ، خیلی بهمون خوش گذشت ، همون شب پولی به حساب همسرم که از کسی طلب داشت واریز شد ، زیاد نبود ولی باز از پول خودمون بیشتر تقریبا یک روز ماندیم و برگشتیم و ما نه تنها پول کم نیاوردبم بلکه اضافه هم آوردیم حتی با اینکه سوغاتی هم خریده بودیم.
بعد که برگشتیم به همسرم دوباره چند پیشنهاد کاری شد، نمیدونم چیشد شاید چون ما دوباره باورهامون رو تغییر دادیم شایدم به خاطر حس و حال خوب و امید و توکلمون به خدا بود .
الان ما قسمتی از بدهیهامون رو پرداخت کردیم و هنوز هم امیدوار هستیم که تا آخر سال تمامی آن را پرداخت خواهیم کرد.
تو این مدت دوباره سعی کردم حال و حسم خوب باشه از نگرانی و افکار منفی دوری کنم.شاد باشم
تقریبا هر روز شکرگذاری مینویسم و هدف ها و آرزوهایم را یادداشت میکنم و تمام تلاشم ماندن در این فرکانس میباشد.
پیشاپیش از اینکه نوشتن دیدگاهم طولانی شد ، از همه عذرخواهی میکنم.
خدایا میدونی عاشقتم ،میدونی دوستت دارم
وقتی یادت میفتم یاد تمام لحظهایی که بهمون نشون دادی حواست بههمون هست ، اشک از چشمانم سرازیر میشه
من اتفاقی رو چند سال پیش تجربه کردم اما برام بازگو کردنش برای دیگران همیشه سخت بوده ، شاید دلیلش ترس از استهزای دیگران بوده ، امروز که این فایل رو شنیدم تصمیم گرفتم این تجربم رو اینجا کامنت کنم ، امیدوارم بتونم مختصر و گویا اون رو بنویسم
بهار سال 98 من شروع کردم به گوش کردن فایلهای استاد بصورت جدی ، بخصوص دوره قانون آفرینش و تصمیم گرفتم با تعهد گوش کنم و بهش عمل کنم ، این رو بگم که من تا قبل از اون نسبت به قرآن و دین یک نوع گاردی داشتم و اصلا هیچ انسی با این مسائل نداشتم ، یادمه شما در دوره قانون آفرینش هر جلسه یک یا چند آیه از قرآن برای تایید میاوردید و همینطور روی شکر گذاری در فایلهاتون خیلی تاکید داشتید(مخصوصا یکی از فایل های روی یوتیوب که درباره شکرگذاری بود) ، من تصمیم گرفتم این گاردم رو کنار بگذارم و انجامش بدم…یادمه هر روز کلی شکر گذاری میکردم و کاملا حس میکردم انگار رابطم از درون با خدا خیلی بهتر شده و اون روز ها حس خوبی داشتم که قبلش تو کل عمرم این حس رو نداشتم ، نوعی آرامش و اطمینان قلبی به اینکه خالق این هستی همیشه همراهمه پس دلیلی برای هیچ نوع حس بد وجود نداره ، این حس خوب رو داشتم اما هنوز اصلا لای قرآن رو باز نکرده بودم و آشناییم با قرآن محدود به همون آیه هایی بود که از شما در فایل ها شنیده بودم و یه آشنایی جزئی که هممون تو بچگی تو مدرسه داریم و سوره هایی که سر صف برامون میخوندن
حدود 2 3 ماه گذشت و من این حس رو سعی میکردم توی خودم بهتر و محکم تر کنم…
یک روز ظهر خوابم برد ، توی خواب یک بچه رو دیدم حدود 2، 3 ساله و فضای پشت سرش سراسر نورانی بود ، از اونجایی که من عاشق بچه های کوچیکم اومدم باهاش حرف بزنم و بازی کنم تا اومدم حرف بزنم ،یهو بهم گفت قرآن میخونی؟؟ من تعجب کردم اومدم با خنده بگم بچه جون تو با این سنت مگه قرآن و این حرفا میدونی چیه؟…بازم تا اومدم حرف بزنم بچه بلند شد و حرکت کرد همین که شروع به حرکت کرد فضای نورانی پشتش باز شد طوری که میشد دید یک فضای خیلی زیبا و با شکوه اگه بخوام توصیف کنم شبیه به موزه های خیلی زیبای دنیا یا کلیساهای زیبا که همه چیز پر زرق و برق هست…و روی دیوار هاش پر از تابلو های با قاب های زیبای کنده کاری شده بود،شبیه قاب های نقاشی های نفیس توی موزه ها… این بچه حرکت کرد و جلوی یکی از این قاب ها ایستاد و محو تماشاش شد ، جوری که انگار داره خیلی لذت میبره از دیدنش…نحوه ایستادنش جوری بود که من نیمرخش رو میدیدم و داخل تابلو رو نمیتونستم ببینم…برام سوال شد ،ازش پرسیدم این چیه که بهش نگاه میکنی؟ برگشت سمت من و گفت : سوره نحل آیه 2
این رو که گفت من توی خواب یه حس عجیبی بهم دست داد یک شادی بی حد و حصر که نمیتونم شدتش رو توصیف کنم…انگار که فهمیدم این یه بچه معمولی نیست و انگار یه خبراییه…از شدت این شادی گریه م گرفت و انگار که توانم رو از دست دادم و افتادم و همین لحظه بیدار شدم…
وقتی بیدار شدم خیلی جدی نگرفتم ولی با همون حالت گیجی بعد از خواب گفتم بذار ببینم سوره ای به نام نحل در قرآن داریم؟ گوشیم رو دراوردم و سرچ کردم سوره نحل ، دیدم بله هست ، من تا قبل از اون فقط اسم چند تا از سوره های معروف قرآن مثل توحید ، کوثر ، بقره رو بلد بودم و از وجود سوره ای به این نام خبر نداشتم
گفتم ببینم آیه 2 چی میگه ، آیه 2 سوره نحل رو چک کردم و دیدم اتفاقیه که در خواب دیدم ، اینجا دیگه شوک شدم نمیتونم حسم رو توصیف کنم ، همین لحظه که دارم تایپ میکنم هم همون حس رو دارم
“ینزل الملائکه بالروح من امره علی من یشاء من عباده ان انذروا انه لااله الا انا فاتقون”
“فرشتگان را با روح به امر خود بر هریک از بندگان که خواهد میفرستد ، که به مردم بگویید خدایی جز من نیست ، پس تقوا پیشه کنید”
این خواب رو تابحال برای تعداد کمی از دوستانم که حس میکردم استهزا نمیکنن و اعتقادی دارن تعریف کردم و خدا رو شاهد میگیرم کلمه ای رو خلاف آنچه که دیدم و تجربه کردم اینجا ننوشتم
امیدوارم دوستان هم فرکانسی هم این نوشته رو بخوانند و وظیفه ای که حس میکنم خدام بهم داده رو کمی انجام داده باشم
دیروزبرطبق عادت ایرپادو گذاشتم تو گوشم که باورهایی رو که باصدای خودم ضبط کردم گوش بدم ،فک کنم حدود سه،چهاردقیقه ای گوش دادم ولی دیدم اصلا راضیم نمیکنه و قلبم بهم میگه بزن یه فایلی که راجب اونه یه چیزی مثل شکرگزاری،دعا …
خلاصه یه فایلی رو که پراز زیبایی پر از حال خوب و حمد و ستایش اون بود رو گذاشتم توی گوشم نمیدونم چقدر راه رفتم هفت،هشت کیلومتر تو تمام مسیر عاشق بودم،توتمام مسیر چشمام خیس بود ولی کنترل کردم که اشکم نیاد.
چرا از وقتی اینطوری بهش وصل شدم فقط دوس دارم ازاون بشنوم بااون عشق بازی کنم ازفایل فقط روی خدا حساب باز کن از برخوردبه یه تضادبزرگ که خداروشکر که برام اتفاق افتاد تو اون تضادبزرگترشدم چه بزرگی اینبار.
این روزا یه حال دیگه ای دارم جهان من لباس تازه میپوشه منو تو تنها نیستیم چونکه خداباماست نشسته چای مینوشه… به به
اره حتی دیگه دلم نمیخواد باورایی رو که ضبط کردم گوش بدم انگاری یه چیزی رو درک کردم که این حرفا این باورها در مقابلش کمه ،یه روز همین باورها رو گوش میکردم قلبم باز میشد ،ولی الان فقط یاد اون فکرکردن به اون فک کردن به قدرت و مهربونیش قلبمو باز میکنه
البته حتما مسیر همین بوده تا به این جا برسم به این حال شکرت عمرم بابت این حالی که دارم همیشه این جمله تو سرمه که (من درکنار تو زیباترم)
سلام به خدای با عشق و حمایتگرم
به استاد عزیزم آقای عباسمنش و مریم جان شایسته گلم و تمام دوستان هم فرکانسی خودم
من فایل رو گوش ندادم هنوز و فقط محتوای تایپی رو خوندم
فایل رو دانلود کردم که گوش بدم
چقدر این یکتاپرستی هر چند کم هم که باشه باهاش یک آرامشی میاره که ترسی در وجودت طغیان نمیکنه
یه تجربه بگم قراره مغازه پوشاکیم رو باز کنم و این مغازه از پدرمه و من قراره اجاره پرداخت کنم اطرافیانم به من گفتن به پدرت بگو اجاره کمتر ازت بگیره تو تعیین کن چقدر بگیره تو اینقدرها درآمدت نمیشه..برو التماسش کن..چاپلوسی کن و …..
من میخوام یکتاپرست باشم و اینو تقویتش کنم
میخوام قدرت رو بدم به پروردگارم…به یگانه مربی جهان
میخوام قدرت رو به انسان ها ندم
مگه روزی منو خداوند نمیتونه تامین کنه که من التماس کنم…مگه پروردگار من کم توانه و قدرت این رو نداره که درآمد منو بیشتر کنه….
من اعتماد دارم
روزی که چشمم رو از جیب شوهرم برداشتم و گفتم خدایا همینجور که به همسرم استقلال مالی دادی به منم بده چون تو عادلی و فرقی بین بنده هات نمیذاری
چقدر راحت ورق برگشت و من همین روزها میرم دکور مغازمو بزنم همونطوری که خودم دوست دارم
کلی لباس قشنگ خریدم و دلم قرصه اصلا خبری از غم و غصه و نگرانی نیست
چون اون هدایت میکنه و حامی منه
به نام خدایی که در همین نزدیکیست
خداوندی که آسان میکند ما را برای آسانی ها
خداوندی که هموار میکند مسیر را برای ما
خداوندی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است
خداوندی که با قلب با ما حرف میزند
و سلامی به استادی که از قلبش با ما حرف میزند
خدای من خدای من خدای من
امکان نداره من فایل های توحیدی و گوش بدم و ناخودآگاه به گریه نیوفتم
استاد خدا همینی که میگی هست
همین که وقتی حرف میزنی اینجوری قلبم نازک میشه
روحم لطیف میشه و بی مهابا شروع به اشک ریختن میکنم….
همین که وقتی اسمش میاد
وقتی از معجزاتی که میوفته حرف میزنید
نمیدونم اون لحظه کجام ولی فقط میدونم که حرف ها با قلبم نشسته و داره با قلبم بازی میکنه
طوری که همش میزنم از عقب تا فایل تموم نشه
و با هر کلمه از صحبتاتون من میشینم حرف میزنم با خدا میگم خدایا همیتقد خوبی
همینقد عشقی همینقد مهربونی
همینقد راحت میتونم داشته باشمت
میتونم حرف بزنم باهات
میتونم ارتباط بگیرم باهات
همیتقد سادهههع؟!!!!!
استاد اره درست میگین
جنس همه چیز شما با بقیه فرق داره
جنس حرفاتون
جنس محصولاتتون
جنس فایلا
جنس کامنتا
جنس این سایت
و حتی جنس آدمای این سایت
همه چی همه چیییییییییی
لستااااااااد شما خوده توحید واقعی و گسترش دادی
رسالتتونو به خوبی به انجام رسوندین
واقعا تحسین برانگیزه
عجیب میخوام خواستم اینه
نمیدونم چرا ولی روحم این توحید و میخواد
همینی که اینقد همه چیو روون میکنه
تو یه شب زندگی استاد و تغییر میده
همینی که روح و قلقلک میده
این مسیر توحید چی داره که اینقد کشش و جذبش بالاس ……
دستام سست میشه وقتی میخوام بنویسم
بدنم سرد میشه
از حرکت میوفتم
استاد استاااااااااااد این فایل دگرگونم کرد
شما گفتین بنویسین با قلبتون بنویسین
لستاد دارم مینویسم با قلبم مینویسم که بگم عاشقانه شکرگزار وجود توحیدیتون هستم
عاشقانه شکرگزارم گه این مسیر و با ایمان راسخ دارین گسترش میدین…..
نه دیدنیه
نه بوییدینی
نه لمس کردنی
نه گوش کردنی
فقط باید حسش کرد اینقد خالص شد که حسش کرد.
راه ارتباطیش از طریق قلبه
همونی قلبی که درونمون هست
همون حس آرامش
همون حس اطمینان قلبی
همون حس خوب
درسته نمیشه دیدش
نمیشه بوییدش
نمیشه لمسش کرد
اما میشه حسش کرد میشه باهاش ساعت ها حرف زد
میشه قدم برداشت تو مسیرش
میشه بهش بگی چی میخوای
میشه همه چیو بندازی رو دوشش و بگی من میکشم کنار تو راه و نشونم بده
تو بشو راهنمای من
تو بشو نور راه روشنم
تو منو ببر جلو
دستمو بگیر
تو کار بلدی …..
تو مسیریابی تو نامحدودی
من محدودم تو کاملی من ناقصم
تو آگاهی من نا آگاهم
خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجوییم
منرا به راه راست به راه آنانی که بهشون نعمت داده ای هدایت کن
نه آنانی که غضب کرده ای و نه گمراهان
الهی آمین:)
سلام خدای مهربونم
سلام پروردگارم
خدارو شکرت که امروز هم قدرت خداوند زندگی من رو بسمت این فایل توحیدی و یکتاپرستی هدایت کرد
سلام استاد توحیدی ام
سلام خانم شایسته ی یکتاپرستم
سلام دوستان عزیزی که در این مرکب الهی سوار هستید
استاد نازنیم این فایل رو بارها و بارها شنیدم و دیدم و فهمیدم و درک کردم و آگاه شدم ولی هیچوقت جرآت نوشتن این قسمت رو نداشتم و بارها و بارها خواستم کامنت بنویسم ولی انگار هیچی یادم نمی یومد انگار کلمات در هماهنگی کامل نبودند .. انگار باید خیلی خیلی روی این قسمت تمرکز می کردم با اینکه قسمت اول و سوم فایل توحید عملی رو توی دفترم نوشتم و کلی مطلب آمده کرده بودم که نتایج ذهنی مو راجب توحید بنویسم ولی انگار مات و مبهوت بودم بخصوص وقتی به اون قسمتی که استاد کامنت اون دوستمون رو روخوانی کردند حیران و سرگردان و سرگشته شدم 😪😪😪 تمام اون کلمات استاد رو نوشتم و اشک ریختم و از هوش رفتم و بعد موکول کردم بع یک روز دیگه و یه وقت دیگه ولی باز هم همین اتفاق برام میوفتاد و من ففط و فقط اشک میریختم و بفکر فرو میرفتم گاهی میرفتم کامنت دوستان رو می خوندم ولی انگار .. نه قطع به یقین واقعا اینجا معیادگاه الهی است
انگار ساعت الهی است
انگار زمان و مکان الهی است
خدایاااا شکرت که امروز من رو هدایت کردی به این قسمت از فایل که تعهدی که برای نوشتن بخودم دادم رو اجرا کنم
استاد عزیزم وقتی داستان رفتن و مهاجرت شما رو به بندرعباس بارها و بارها از فایل های مختلف تون شنیده بودم و دیده بودم به فکر فرو می رفتم
ولی اینجا جور دیگری روی من تاثیر داشت و همش از خداوند شاکرم که شما رو به این رسالت هدایت کرد و چقدر خوب شد که به الهامات و شهود درونی تون توجه کردید و این رسالت رو بخوبی انجام دادید و چقدر خوشحالم که اون تضادهای شما و تمام تضادهای ما بروبچه های این سایت ما ها رو به شما وصل کرد تا در یک مسیر واحد و یک مسیر توحیدی و یکتا پرستی پشت سرتون باشیم و بهترین نقشه ی راه یابی به مسیر درست رو بلطف خداوند از طریق استاد خوبم داشته باشیم خدارو شکرت 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🌺🌺🌺😪 شنیدن این حد از درک قوانین خالص خداوند برای من با ارزش و شکوهمند بود
اینکه بفهمم یکتاپرست واقعی یعنی چه؟؟؟
اینکه دوست داشتید هر وقت از شما راجب دین تون سوال کردند بگید من یکتاپرست هستم 😪
استاد جان و استاد توحیدی ام .. وقتی بحرف های شما خوب فکر می کنم به این نتیجه میرسم که اصلا دین چه معنی خاصی داره؟؟؟؟
اصلا خداوند برای هر فرقه ای چگونه است؟؟؟؟
چرا باید در این حد محدویت برای اثبات خداوند وجود میداشت؟؟؟؟
خدایی که بنفس مون بند هستش ..
خدایی که از رگ گردن به ما نزدیگتر هستش
خدایی که قدرت مطلق این جهان هستی است
خدایی که با قوانینش برگی از درخت بر زمین نمییوفتد و
خدایی که سرنوشت خودمون رو بدست خودمون سپرده و تمام اتفاقات زندگیمون بدون استثناء نتیجه ی فرکانس ها و باورهای خودمون هست
چقدر خوشحالم که خداوند بواسطه ی اون تضادها ی مالی ام من رو بسمت یک انسان توحیدی و یکتا پرست همچون
ابراهیم حنیف هدایت کرد . یک انسانی که موحد بود و مشرک نبود ..
استاد عزیزم وقتی اون دوست تون در آن آتش سوزی روی تخت بیمارستان افتادند و بعدش به سمت پروردگار عالمیان رفت آنقدر روی شما این تضاد تاثیر گذار بود که از خودتون سوال کردید که چه دلیلی داشت که باید شما میموندید؟؟؟؟
و خوده این سوال و جواب ها نشانه های الهام و شهود های الهی بود که بسمت توحید الهی هدایت شدید🙏🙏🙏🙏 و چقدر خوبع که بهمون یاد دادید که همیشه و همیشه برای هر موضوعی از خودمون سوال کنیم🤔🤔🤔🙄🙄
و منم بارها و بارها از خودم سوال کردم که چرا آن تضادهای مالی که نتایج یک عمر تلاش منو همسر خدا بیامرزم بود باید بطور باور نکردنی از بین میرفت و بدنبال آن تضاد .. تضادهای دیگری بدنبال هم برام ردیف شدند ؟؟؟؟
تضاد در روابط بین خانواده و دیگر کسان و دوستان و آشنایان
تضاد در سلامتی
تضاد در آرامش و آسایش
تضاد در مورد درآمدهام
تضادها ها پشت سر هم وبدنبال هم آمدند که بهم بگن مسیرت رو عوض کن⬆️↗️➡️↘️⬇️⬅️↙️↖️↔️↩️↪️⤴️⤵️🔃🔄
خداوند چراغ قرمزهای زیادی بمن نشون داد ولی من کجا و یکتاپرستی واقعی کجااااااااا
همیشه اشک میریختم و به خدا میگفتم … خدایااااااااخودتو بمن نشون بده .. من چیکار کنم؟؟؟ چطور راهمو پیدا کنم ؟؟؟
خداااایااااا خودت مسیرمو روشن و نورانی کن
و خداوند استاد عباسمنش رو توسط دستی از دستان خداوند رو به من معرفی کرد 🙏🙏🙏🙏👌👌 و به ریسمان الهی چنگ زدم و چراغ سو سو کنان استادم رو از اون دره های تاریکی دیدم و منو با همین چراغ هدایت الهی و توحیدی و یکتاپرستی نجات داد خدایاااا شکرت
بمن گفت یکتاپرست باشو موحد و مشرک نباش😪😪
گفت یکتاپرستی یعنی…. اگر یکتاپرست باشیم نمی توانیم به چیز دیگری وابسته شویم
..🧟♀️🙇♀️🙇♀️ که من مشرک واقعی بودم .. یعنی به همه وابسته بودم که فرصتی بخودم نمیدادم که با درونم صحبت کنم ولی بعد از آشنایی ام با استادم فهمیدم آنقدر بخداوند تکیه کردم و وابسته شدم که دیگر فضایی برای عوامل بیرونی نذاشتم و به همان اندازه که ایمان آوردم نتایج برایم رونمایی شد و به همان اندازه ای که به گفته های استادم عمل کردم به همون گفته های توحیدی که وعده داده بود😪🙏🙏
یکتا پرستی یعنی آرامش و آسایش
یکتاپرستی یعنی سلامتی و تندرستی در جسم و جان و روحم
یکتا پرستی یعنی تعادل روح و ذهنم
یکتاپرستی ایمان و یقین داشتن
یکتا پرستی یعنی اعتماد کردن به رب العالمین
یکتاپرستی یعنی ارزشمندی و محترم شدن و اعتماد بنفس داشتن
یکتا پرستی یعنی قدرت ندادن به عوامل بیرونی
یکتاپرستی یعنی جرآت و شجاعت و جسارت داشتن
خدایااااا شکرت
خدایاااا ممنون و سپاسگذارم که منو هدایت کردی به مسیر درست و الهی
خدایاااا شکرت که فهمیدم کی هستم و چی هستم و از کجا اومدم
خدااایاااا ممنونم که به یاد آوردم که توحید یعنی همان چیزی که یک روز به پشتوانه ی آن تصمیم ورود به کالبد جسمانی ام گرفتم … به جهانی مادی پا گذاشتم که هیچ شناختی از آن و متعلقاتش نداشتم … ااااااماااا میدانستم که قدرتی در وجود من نهادینه شده که همی راه حل ها را میداند و حالا برای همیشه فهمیدم که باید موحد باشم و مشرک نباشم و راه های کلیدی برای این حرکت های درست و مناسب و صحیح رو بمن نشون دادی
اینکه همیشه شکرگذاری و سپاسگذار تمام داشته هایم باشم و صفت قدرشناسی رو در وجودم تقویت کنم 🙏🙏🙏
اینکه خودم رو دوست داشته باشم و بخودم اجترام بگذارم چون من جلوه ای از دستان خداوند هستم و میدانم ارزشمند و محترم هستم 🙏🙏🙏🙏
اینکه باید بدانم و بفهمم و درک کنم که تمام مسیر زندگی ام یک درس بوده و بخاطر لغزش هایم و اشتباهاتم باید خودم رو ببخششم و روحم رو آزاد کنم و همچنین دیگران رو ببخشم رها و آزاد کنم تا مانع های مسیرم رو کنار بزنم تا به اهداف و خواسته هایم برسم
خدااایاااا شکرت برای اینکه استاد عزیزم در آن آتش سوزی حضور نداشت و الخیر و ما فی وقع شد🙏🙏🙏🙏😪😪
خدایااااا شکرت که این الهام و شهود رو در قلب مهربان استادمون انداختی که باید رسالتی برای مسیرشون داشته باشند
خداایاااا شکرت که تعهد استاد عزیزمون برای رسالتشون در مسیر یکتاپرستی و توحیدی شکل گرفت🙏🙏🙏🙏 خداآیاا شکرت
خدااایا شکرت که ما همه رب واحدی داریم
خدایااا شکرت که همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم فقط باید راهنمایی میداشتیم تا دستان ما رو بگیره و ببره به مسیر درست الهی 🙏🙏🙏😪
خدایاااااا شکرت
همه ی ما به یک اندازه به مبنع الهی متصل هستیم
و همه ی ما یک خدای واحدی داریم و همه ی ما یکی هستیم
خداایااا شکرت
استاد عزیزم براتون طول عمر با عزت وکیفیت بی نهایت از خداوند طلب میکنم
خدااایاااا شکرت که هستید
خدایاااا شکرت 🙏🙏🙏😪 چقدر خوبع که ما شما رو داریم😍🙏🙏
خدایاااا شکرت که خانم شایسته ی عزیزم رو در کنار شما داریم
💐💐💐💐💐🌷🥀🌹🌲🌴🌺
خدایاااا ممنون و سپاسگذارم که امروز قدرت خداوند من رو بسمت بهترینع بهترین ها و زیباترین رزق و روزی که فراتر از حد تصورم برای این تعهدم بود هدایت کرد تا بیشتر از همیشه در این مسیر استوار تر و ثابت قدم تر باشم و بفهمم و درک کنم و آگاه باشم که قدرت دادن به شیطان و هر عامل بیرونی و به هر کسی و به هر چیزی بغیر از خداوند برای تاًثیر بر زندگی ام یعنی بت پرستی یعنی شرک
بقول اون دوست عزیزمون 👇👇
بت پرستی 👈🏻👈🏻👈🏻 توجیه وضعیت اجتماعی اسفوار کنونی و نسبت دادن آن به مشیت الهی و تقدیر و سرنوشت است
خدایااااا من تسلیمممممممم
من تسلیم اراده ی تو هستم
من فقط روی خودت حساب باز می کنم
💐💐💐
بقول ملاصدراا 👇👇👇🥀🥀🌹
خداوند بینهایت است لامکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده میشود..
راه میشود گم گشتگان را
شمشیر میشود رزمندگان را
عصا میشود محتاجان به عشق را
خداوند همه چیز میشود همه کس رااا …
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در واقع تفاوت نتایج زندگی مان = مساویست با تفاوت در میزان توانایی مان در اجرای توحید در عمل و اگر یکتاپرست باشیم نمی توانیم به چیز دیگری وابسته شویم
به اندازه ی ایمانمان به خداوند حامی یمان میشود
خداایاااا ممنون و سپاسگذارم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🌷💐😍🌺🥀🌹🌲🌴🌺🌺🌺🌺🌺
بنام الله یکتا رب هدایتگرم
سلام و درود ب استاد عزیزم
مریم بانوی نازنین
و دوستان همسفرم
ردپای65
خداروشکر بابت ادامه دادن و مداومتی ک تا امروز داشتم خودمو تحسین میکنم ک 65روز و اومدم وهرروز کامنت نوشتم
فایل های هر روز و گوش دادم و آگاهی های جدید دریافت کردم
و ظرف وجودمو آروم آروم دارم بزرگتر میکنم تا آماده دریافت نعمت های بیشتر و دریافت گاهی های ارزشمند دوره های استاد عزیزم باشم ان شاالله
دوره هایی ک قبلا حتی ذهنم اجازه نمیداد ب داشتنش فکر کنم
و محال میدونست ک بتونم تهیه کنم پولشو
ولی الان امیددارم ب خدایی ک روزی رسان بی حساب منه هرچ قدر من باور کنم بهم میده
ب عبارتی هرچی ک درموردش فک کنم و باور کنم و بهم میده حالا هرچی ک باشه
امید
حس خوب
آرامش
آسودگی خیال
چیزایی ک دارم بهتر درکش میکنم ی کوچولو ،
فک کن زکیه
اگه باورهاتو عوض کنی و هم جهت با خواسته ات بشه چ شود
ثروت و خوشبختی از در و دیوار وارد زندگیت میشه
مث سیل جریان عظبمی از ایمان ،آرامش
،خوشبختی، ثروت و سعادت وارد زندگیت میشه
تو فقط باید باور کنی خدای درونت و
عظمت وقدرتش و
قادر مطلق بودنشو
وهاب بودنش و
رزاق بودنش و
غفور ورحیم بودنش و
فضل بی پایانش و
چقد زندگیت شیرین میشه
اصن همه ی خواسته هات ب کنار
اون حس شیرینی ک استاد میگه درمورد الله یکتا،رب هادی
خدای فراوانی
اون رابطه ی عمیق و صمیمی ک با خدای درونت برقرار کنی چقد میرزه برات؟؟
هااا
حاضری چی و قربانی کنی برای رسبدن بهش
حاضری چ کاری انجام بدی براش
استاد ی جا گفت من از هیچ تحدیدی نترسبدم موقعی ک توی ایران بودم
بارها تحدید شدم
ولی ککمم نگزیده چراااا؟؟
چون استاد گفت من از خودم پرسیدم حاضری چ بهایی و برای این هدفم پرداخت کنم؟؟
گفتم تا جونم
جوون آدم دیگه ارزشمند ترین دارایشه
از اون ک بالا تر نداریم
برای همینم از هیچی نترسیده گفته ته تهش اینکه ک جونمو بدم تواین راه ک بازم برمیگردم ب اصل خودم
پس با ایمان تو این مسبر حرکت کرده
و خدارو پیدا کرده
بزرگترین سعادت دنیا وآخرت
حالا زکیه تو حاضری چ بهایی پرداخت کنی برای رسیدن ب هدفت
اصن هدفت چیه ؟؟
رسالتت چیه تو این دنیا!!
منم میخوام رابطه ی ابراهیم گونه باخدای خودم، خدای درونم داشته باشم
خدایی ک همیشه بوده ولی ندیدمش
هدایتم کرده
حمایتم کرده
عاشقانه صبوری کرده و هدایتم کرده تا برسم ب این مسیر ،این صراط مستقیم
الان من اول راهم و میخوام و دوسدارم این مسبر و تا آخرین لحظه ی مرگم ادامه بدم ان شاالله
و لذت ببرم از لحظه لحظه س
خدای من
خدای قشنگم
خدای ابراهیم
خدای سلیمان
خدای محمد
خدای استاد عباسمنشم
قادر مطلق ازت میخوام و عاجزانه درخواست میکنم منو
این بنده ی ضعیف و فراموش کارت و هدایت کنی ب راه راست
راه کسایی ک ب اونها نعمت دادی
ن کسایی ک براون ها غضب کردی و نه گمراهان
خدایا، خدای عزیزم من حتی نمیتونم جلوی نجواهای ذهنم و بگیرم
من بدون کمک تو نمیتونم حتی نفس بکشم و آب دهنم و قورت بدم
و حتی پلک بزنم
من ک از خودم قدرتی ندارم
جسمم و ک خودت داری هدایت ومدیریت میکتی
و روحم ک از شماست
ب قول امام علی عزیز انسان چقد ضعیفه
با ی نیش پشه آزرده میشه
با ی عرق بدن، بد بو میشه
و اگه ی لحظه نفسش قط بشه ب راحتی میمیره(نفسش ب بادی بنده)
خدایا پناه میبرم ب تو از شر وسوسه های شیطان ذهنم
خدایا ازت میخوام اگه ی روز ازاین مسبر برگشتم همون لحظه جونمو بگیر
خودت هدایتم کن
قلبمو ب سمت خودت بازکن
ایمانمو قوی تر کن
کمکم کن قوانین ثابت جهان و بهتر درک کنم و عمل کنم ان شاالله
سلام زکیه جان
همواره از کامنت هات حس خوب میگیرم چقدر زیبا نوشتی و بهم یادآور شدی که من چقدر عاجزم بدون لطف اون ، چقدر من ناتوانم در برابر نجواهای ذهنم بدون کنترل اون ،
چقدر زیبا نوشتی که من حتی بدون کمکت نمیتونم آب دهانم و قورت بدم ، درسته ، آخه من چیزی ندارم از خودم تمام جسممو اون داده و اون با همه ی پیچیدگی هاش داره هدایتش میکنه ، واقعا من چی دارم از خودم ؟؟؟؟؟!!!!!!جواب این سوال چیه ؟؟؟؟فقط………..
در پناه الله یکتا لحظاتت غرق در نور و سلامتی و عشق پاک الهی باشه .
سلام
رسیدم به اصل جنس اصل قانون و مهمترین فایل ها از نظر من تو این سایت اللهی
خداوند کمکم کنه چیزی رو که در قلبم جاری هست بتونم بیانش کنم …
استاد واقعا نمیدونم شاید اگه جای شما بودم دیوانه شده بودم اینکه دقیقا همون روزی که نرفتید سرکار این اتفاق افتاد و هربار که میشنومش و مرور میشه اصلا خیلی هضمش برام سنگینه واقعا نمیدونم بگم خدا رو شکر که اون اتفاق افتاد یا نه که شما بیاین میلیون ها نفر و به توحید رواج بدین و خودتون اون کسی باشید که بیشتر از همه ی ما عمل کرد و توحیدی بود و پای تعهدش موند اصلا چی میتونم بگم واقعا
من وقتی یاد خودم میفتم که کجاها اگاهانه یا نااگاهانه توحیدی عمل کردم حتی فکر کردن بهش ایمان و توحید میاره و یوقتا میگم واقعا اون من بودم؟ کی ترس ها و نجواها در من رشد کردن؟ اون عمل و اون جسارت از کجا اومد؟
اینکه تو سنین کمتر فهمیدم باید مستقل باشم و مستقل از لحاظ مالی نه فقط اینکه تابو های خانوادگی رو بشکنم و دست مادر و خواهرم و بگیرم و با توکل بخدا برم کجا؟ نمیدونم فقط اینجا جای موندن نیست و بعدش قدم ها و پله ها یکی یکی باز شدن و هربار وارد مرحله جدیدی از خودم شدم
یا اینکه یه تصمیم هدایتی برای کارم که منو میخواست بکشونه سمت اشنایی با شما و خدا رو شکر میکنم که دست من و گرفت گذاشت تو دست شما و شما مجدد دست منو گذاشتی تو دست خودش و گفتی همه چیز فقط اونه …..
اون زنجیره دستان خداوند که هرکدوم کاملا تو زندگی من مامور بودن برای انجام رسالتشون و تک به تک آشنایی من با ادمها و موندگاریشون برای من فقط و فقط درس های بزرگ زندگی بود و صد البته رسیدن به توحید
جایی که از کامنت دوست عزیزمون گفتین یهو خیلی برام بلد شد
آمده بودم میلیاردر بشم عاشق و سرگشته کوی ت شدم*
من دستان خدا هستم که مینویسد
بخوان (قرآن) با قلبت نه با ذهنت
خواندم تورا و اجابت کردی مرا
و…..
خدای من
دقیقا یاد خودم افتادم که چیجوری از روانشناسی ثروت بک خوردم به توحید و خداشناسی ازش خواستم گفت ثروت میخوای؟ پس باید این مسیر و ادامه بدی مثل همون مسیری که من برات رابطه های عالی و سلامتی و ارامش فراهم کردم اگه میخوای ثابت قدم بمونی و ایمان و توحیدت واقعی باشه پس بیا اینوری خودم بهت میدمش (ایموجی اشک)
یاد این مووضوع میفتم چند وقت پیش یه بازی گرفته بودیم یعنی یجور اپ بود به تی وی وصل میشد و انواع بازی های نوستالژی میکرو و سگا و آتاری و پی اس وان و اینا همش توش بود و ما هر بازی رو که باز میکردیم و پیداش میکردم کلی ذوق میکردیم رسیدیم به یه بازی مثلا میوه خور سرچ کردیم دیدم ازش یه عالمه هست ما یکی ش و باز کردیم ازین نسخه هاش بود که یهو از دیوار وارد مرحله بعدی میشی :))) تو یه مرحله ای بودیم دیدیم از در و دیوار دشمن میاد و حتی زیر پاتم بعد چند ثانیه خالی میشه حرصمون گرفته بود اینقدر سخت بود و جون هاش البته زیاد بود اما اصلا نمیشد ردش کرد یهو شانسی من پریدم بالای یه چیزی یکم دسته رو اینوری کردم دیدم بالای بالای صفحه یه مسیری باز شد که خیلی صاف و راحت بدون هیچ دشمن و اذیتی قدم زنان راه رفتیم و رسیدیم به خونه و مرحله رد شد به همین سادگی کلی همین یه تیکه برام درس داشت و یاد حرفهای استاد درباره مسیر صاف و جنگلی و سرسبز که سوت زنان میری افتادم در حالی که اون پایین یه عالمه پیچ در پیچ و دره و دشمن و تیغ و هزارتا مانع بود
حالا حکایت اینجاست که خدا میگه کافیه بمن اعتماد کنی و دستت و بزاری تو دستای من بزاری من هدایت کنم من به ساده ترین روش های ممکن تو رو به خواسته هات میرسونم هرچی که باشه
واقعا خدایا شکرت استاد خیلی دوستتون دارم مرسی که مارو با خدا آشنا کردین و ممنونم بابت این سایت اللهی
خداییاا هزاران مرتبه شکرت
سلام به استاد کلاس توحید و یکتا پرستی و به همه دوستای نازنین و باجراتم که حتما خودشون هدایت رو خواستن که اینجا هستن
واقعا خودم رو تحسین میکنم که در جمع شما هستم و خدا را هزاران بار شکر شکر شکر
امروز ظهر که همانطور که فایل گوش میدادم خوابم برد و دقیقا نمیدونم چقد خوابیدم تو خواب صدایی اومد که بهم گفت میخوای راهکار نشونت بدم من سکوت کردم بازم اون صدا اومد که برو قسمت اجرای توحید در عمل فایل توحید عملی قسمت یک رو گوش بده من گفتم یکم میخوابم بعد میرم انگار تو خواب میدونستم که خوابم شاید این برای شما هم اتفاق افتاده باشه ولی اون صدا گفت که بعد یادت میره الان پاشو و گوش بده اتفاقا من اکثر خوابام رو فراموش میکنم باز صدا اومد که توحید عملی قسمت 1 چند بار تکرار شد و من یدفه از خواب پریدم سریع رفتم سراغ گوشیم قبلا چند بار این فایل رو گوش کرده بودم ولی گفتم این جز هدایت الهی چیزی نمیتونه باشه باورتون نمیشه از عکس استاد شروع کردم و گفتم خوب ببینم شاید نکته و درسی توش باشه باذوق و شوق میدیدم متنی که استاد نوشته رو خوندم گفتم خودشه رفتم دفترو خودکارم رو برداشتم تا نکته ها رو بنویسم هدفون رو گذاشتم و شروع کردم گوش دادن
اقا جان من بهتون بگم که نتونستم چیزی بنویسم و فقط نوشتم خداونددر نسیمی است که می وزد و در پروانه ایست که میرقصد و بقیه اش ارتباط باخدا یا شاید نماز یا شاید به قول قران صلات بود و اشک بود و اشک بود هم میخندیدم و اشک میومد هم گریه میکردم و هم قلبم پر از شادی بود نمیدونم به این حس چه میگن مثل سربازی که بعد از مدتها بهش زنگ میزنن میگن مادرت تو اتاقه میخواد ببینتت حس کردم خدا بیدارم کرده میخواد خصوصی باهم حرف بزنه
خیلی بخودم افتخار کردم چون من ایجادش کردم من هدایت خواستم و چقد خوب که خیلی اسون و راحت هدایت میکنه گاهی اینقد خدا اسون میکنه هدایت رو که نادیده میگیریم ولی این کامنت رو نوشتم تا هیچ وقت یادم نره من دو سه روزی داشتم روی باورهای محدود کننده در مورد ثروت کار میکردم مخصوصا صبح ذهنم منو خیلی اذیت کرد تا یک باور درست رو جایگزین باور محدود کننده بزارم خیلی براش دلیل اوردم خلاصه بزور داشتم متقاعدش میکردم و حس کردم که یکم ساکت شده البته جاهایی که ذهنم ساکت میشه یکم خطرناکه یعنی هنوز باورش نشده و دوباره باید روش کار کنم
بنظرم هرکسی ی برداشتی از فایلای استاد میبره ولی برای من چندتا برداشت بود مینویسم که یادم نره درس استاد رو و هدایت خداوند رو
یکیش این بود که خدا وقتی در آرامش قرار میگیری خیلی ساده و راحت مثل همین که توخوابم بیاد و بگه برو همچین فایلی ببین
تازه من بهش بگم یکم دیگه بخوابم اونم مثل مادر دلسوز بگه بعد یادت میره همین الان پاشو به همین سادگی
دومیش اینه که من قبلا تومسیر دریافت نعمت بودم و تایید میکردم و سپاسگذار بودم و پول کم کم زیادتر میشد تا اینکه از مسیر خارج شدم چون میگفتم این پولا کمه باید بیشتر باشه اینجا هست که عجله میکردم و تکامل رو یادم رفت پس به خودم در این کامنت میگم سلیمه جان تکاملت رو طی کن و عجله نکن و استمرار داشته باش عزیزم استمرار یادت نره فک نکن که راهو بلدی چون ممکنه یادت بره
و سومیش اینه که خدا همه چیه خدا به هر صورتی که ببینیمش به همون شکل تو زندگیمون میاد مثل پروانه ای که میرقصد
ی بار ی صدتومنی خشک و نو از مشتریم گرفتم و اینقد خوشحال شدم و سپاسگذاری کردم و حتی ماچش کردم و گفتم خوش اومدی خدای من به زندگیم میدونم بصورت پول وارد زندگیم شدی باورکنید که فرداش سه تا ازین اسکناس گرفتم ولی امان از سلیمه جان که فراموش میکنه
و در اخر به خودم میگم همانطور که خدا رو باتمام وجود باور کردی که مهربونه باتمام وجود باور کن که وهابه نه فقط رزاقه بلکه وهابه
خیلی جالبه من جمله تاکیدی به خودم میگفتم خداوند وهابه و ذهنم میگفت بگو رزاق بابا ذهن عزیزم وهاب بگو چرا مارو اینقد اذیت میکنی رزاق روزی رسان هست ولی وهابی که بی حساب میبخشه هم هست عزیز من
دوستان لحظه ای که خدا رو درون حس میکنیم و باهم حرف میزنیم با هیچ مبلغی نمیشه خرید حس لیاقتی که خدا بیدارت کرده و میخواد باهات صحبت کنه رو نمیشه قیمت روش گذاشت من دراین جا فهمیدم که من انسان ثروتمندی هستم در این همصحبتی باخدا حس کردم خدا مهر تایید در مسیر درست رو واسم زده خیلی خیلی حس قشنگی بود خیلی خیلی خوشحالم انگار که مالک دنیا شدم مرسی خدا مرسی استاد مرسی از دوست نازنینم بابت کامنتش
مرسی از کسی که وقت گذاشته این کامنت رو خونده و از استاد عزیزم که خیلی دوست دارم بغلش کنم و ببینمش
سلام و عرض ادب خدمت استاد و دوستان عزیز
استاد عزیزم واقعا لذت بردم از این فایل…..
چقدر حرف های شما دلنشینه…و چقدر آرامش بخشه….و واقعا همین حرف های شما یک فایل آموزشی عالی میتونه باشه برای کسانی که عمیقا به حرف های شما فکر میکنند…
چقدر خوبه که ما یک عباسمنش داریم که زندگی گذشته خودش رو کلمه به کلمه برامون توضیح داده و همینطور زندگی الانش رو برامون به تصویر کشیده و راه رسیدن به اون رو به هر روشی که بلد بوده تا امروز گفته …
سپاسگذار خداوند متعالم هستم بخاطر وجود عباسمنش ها در زندگی مان…
سپاسگذار خداوند متعالم هستم بخاطر خلقت قوانین بدون خطای جهان هستی ….
سپاسگذار خداوند متعالم هستم که مسیر خوشبختی ما از یادگیری و عمل کردن به قوانین میگذره….
از خدا می خوام که همه ما رو به مسیر درست هدایت کنه ….
از خدا می خوام که کمک کنه همیشه بهترین خودمون باشیم…
از خدا می خوام کمک کنه تا همه قوانین جهان رو بشناسیم و بتونیم درک کنیم…
از خدا می خوام همه انسان ها رو هدایت کنه به سمت ثروت و خوشبختی و سلامتی و خلقت شرایط توسط هر انسان…
ردپای روز بیست و سوم (توحید عملی قسمت اول)
دیشب یه کامنت خیلی طولانی نوشتم ولی همش نجوای شیطانی من را از ارسال دیدگاهم منصرف میکرد و میترسوند و من هم در اخر تسلیم شدم و حذف کردم.
دیشب خاطره ای از اتفاقی که پارسال همین روزهای آخر سال برامون افتاده بود را تعریف کرده بودم.
اینکه توحید عملی در زندگی مون چه نتیجه ای برامون داشت.
یه هفته مانده به عید همسرم از کارش انصراف داد و تصمیم گرفت که برای خودش کار کند ولی این تصمیم همسرم زمانی گرفته شد که ما ماشین نداشتیم .و پس اندازمون فقط 10 میلیون بود
اولین کاری که باید میکردیم خرید ماشین بود .
خرید ماشین برامون راحت نبود و ما مجبور شدیم که قسطی بخریم و چاره ای نداشتیم .
یادمه اون موقع ها که من احساس ناراحتی میکردم ، همسرم همش دلداریم میداد یا مدام فایل های استاد عباسمنش رو میگذاشت و از منم میخواست که گوش بدهم .
یادمه میگفت شاید به ظاهر بیرون آمدن از کار ، اشتباه بوده باشه و من در این مدت کاری ضرر کردم ولی حتما برام خوب و خیره و در ادامه داستانی از اتفاق مشابهی که برای استاد عباسمنش افتاده بود را تعریف میکرد یا مثلا یادمه میگفت باید الان از داشتهامون لذت ببریم از همین ماشین لذت ببریم ان شاءالله در آینده نزدیک ماشین دلخواهمون را میخریم (و باز فایلی از استاد را برام فرستاده بود که در همین رابطه بود که استاد عباسمنش خاطره کادو تولد پسرشون را تعریف میکردند که در رابطه با خرید ایکس باکس بود ) همسرم خیلی فایلهای استاد را گوش میدادند منم اون زمان سعی میکردم خوشحال باشم شاد باشم از الانمون و شرایط به وجود آمده و از اینکه تایم بیشتری کنار هم هستیم لذت ببرم
تقریبا هر روز بیرون میرفتیم تفریح میکردیم حتی اگر پول کافی نداشتیم
همسرم تنها کاری که میتونست تو تعطیلات انجام دهد مسافرکشی بود و هر روز صبح زود میرفت و قبل اینکه من بیدار بشم میومد خونه
همش بهش افتخار میکردم که اینقدر تلاش میکنه و ناامید و نگران نشسته خونه کاسه چکنم دستش بگیره و مسافرکشی برای خودش بد بدونه (من همسرم تحصیل کرده و مهندسه) حتی با اینکه خیلی از سمت مسافرها اذیت میشد ولی باز ادامه میداد هر روز کار میکرد صبح ها و بعداظهر ها .
منم تنها کاری که میتونستم انجام بدم حمایت همسرم بود، سعی میکردم همیشه شاد باشم امیدوار باشم به خدا خیلی ایمان داشتم خیلی خیلی هم به خدا هم به توانایی همسرم.
مطمئن بودم موفق میشویم و وضعیتمون موندگار نخواهد بود خدا را باور داشتیم توکلمون و تنها امیدمون خدا بود
میدونستیم که خدا خودش از جایی که ما فکرش نمیکنیم بهمون کمک خواهد کرد.
اون روزها تنها نگرانی مون پرداخت اقساط ماشین بود
مبلغ چکها هر کدوم خیلی زیاد بود
وقتی بهش فکر میکردیم غیر منطقی بود که بتونیم با مسافرکشی چکها را پاس کنیم ، هروقت بهش فکر میکردیم یه ترسی میومد تو دلمون ولی باز تصمیم گرفته بودیم که تا اون روز ، فقط حس خوب و شادی داشته باشیم و از زندگی لذت ببریم ، توکل کنیم بخدا.
دو ماه به همین منوال گذشت ، یه روز همسرم تصمیم گرفت به جایی سر بزنه که مدتها بود نرفته بود.
بعد از مدتی کوتاه به همسرم پیشنهاد کار از همان جا شد و این اولین پیشنهاد کاری او بود
یادمه یه روز که داشتیم از خونه مادرم برمیگشتیم همسرم چک قراداد را از تو جیبش دراورد بهم داد
نمیدونم چطور حال و حس آنروز را براتون تعریف کنم
دو هفته بعد از کار اول ، پیشنهاد کاری دیگری از طرف یکی از دوستان که اصلا فکرش را نمیکردیم ، به همسرم داده شد.
انگار خدا میخواست ما موفق بشیم ما تو این مدت خیلی واضح دست کمک خدارا در زندگیمون دیدیم ، خیلی بهمون نشون داد که حواسش بهمون هست
ما خدارا حس کردیم .
همسرم کارگاه خودش را راه اندازی کرد ، چکها پاس شدند ،و ما ماشینمون رو عوض کردیم و ماشین دلخواهمون رو خریدیم ولی بازم قسطی
به خاطر دوبار خرید اقساطی ما مبلغ زیادی را به مردم بدهکار شدیم .
جریان کار متوقف شد
به مدت چند ماه بازم همسرم بیکار شد و کارهای خیلی کوچیکی به همسرم پیشنهاد میشد که باهاش فقط میشد هزینهای زندگی را پرداخت کرد
کرایه کارگاه و خونه بارها عقب افتاد و به بدهیهامون افزوده میشد
در این یکی دو ماه اخیر ما فهمیدیم که خرید قسطی اشتباه بوده و اگر ما ماشین رو قسطی نمیخریدیم و الان بدهکار نبودیم
دوباره شروع کردیم مثل قبل رفتار کردن ولی آگاهانه تر
تصمیم گرفتیم دیگه هیچ خرید قسطی نداشته باشیم
دوباره از شرایط فعلیمون راضی باشیم و حس و حال خوب داشته باشیم
نگران آینده نباشیم ، باورهامون رو تغییر بدهیم
یه روز تصمیم گرفتیم به مسافرت بریم ، ما در حالی به مسافرت رفتیم که پولمون برای مسافرت منطقی نبود
فقط رفتیم که حال و هوامون عوض بشه و با ترسمون که مسافرت کردن بود مقابله کنیم.اصلا نگداشتیم که پول کممون رومون تاثیر بگذاره ، انگار مطمئن بودیم که هیچ اتفاق بدی برامون نمیفته ، خیلی بهمون خوش گذشت ، همون شب پولی به حساب همسرم که از کسی طلب داشت واریز شد ، زیاد نبود ولی باز از پول خودمون بیشتر تقریبا یک روز ماندیم و برگشتیم و ما نه تنها پول کم نیاوردبم بلکه اضافه هم آوردیم حتی با اینکه سوغاتی هم خریده بودیم.
بعد که برگشتیم به همسرم دوباره چند پیشنهاد کاری شد، نمیدونم چیشد شاید چون ما دوباره باورهامون رو تغییر دادیم شایدم به خاطر حس و حال خوب و امید و توکلمون به خدا بود .
الان ما قسمتی از بدهیهامون رو پرداخت کردیم و هنوز هم امیدوار هستیم که تا آخر سال تمامی آن را پرداخت خواهیم کرد.
تو این مدت دوباره سعی کردم حال و حسم خوب باشه از نگرانی و افکار منفی دوری کنم.شاد باشم
تقریبا هر روز شکرگذاری مینویسم و هدف ها و آرزوهایم را یادداشت میکنم و تمام تلاشم ماندن در این فرکانس میباشد.
پیشاپیش از اینکه نوشتن دیدگاهم طولانی شد ، از همه عذرخواهی میکنم.
خدایا میدونی عاشقتم ،میدونی دوستت دارم
وقتی یادت میفتم یاد تمام لحظهایی که بهمون نشون دادی حواست بههمون هست ، اشک از چشمانم سرازیر میشه
خدایا شکرررررت
سلام خدمت استاد عزیزم
من اتفاقی رو چند سال پیش تجربه کردم اما برام بازگو کردنش برای دیگران همیشه سخت بوده ، شاید دلیلش ترس از استهزای دیگران بوده ، امروز که این فایل رو شنیدم تصمیم گرفتم این تجربم رو اینجا کامنت کنم ، امیدوارم بتونم مختصر و گویا اون رو بنویسم
بهار سال 98 من شروع کردم به گوش کردن فایلهای استاد بصورت جدی ، بخصوص دوره قانون آفرینش و تصمیم گرفتم با تعهد گوش کنم و بهش عمل کنم ، این رو بگم که من تا قبل از اون نسبت به قرآن و دین یک نوع گاردی داشتم و اصلا هیچ انسی با این مسائل نداشتم ، یادمه شما در دوره قانون آفرینش هر جلسه یک یا چند آیه از قرآن برای تایید میاوردید و همینطور روی شکر گذاری در فایلهاتون خیلی تاکید داشتید(مخصوصا یکی از فایل های روی یوتیوب که درباره شکرگذاری بود) ، من تصمیم گرفتم این گاردم رو کنار بگذارم و انجامش بدم…یادمه هر روز کلی شکر گذاری میکردم و کاملا حس میکردم انگار رابطم از درون با خدا خیلی بهتر شده و اون روز ها حس خوبی داشتم که قبلش تو کل عمرم این حس رو نداشتم ، نوعی آرامش و اطمینان قلبی به اینکه خالق این هستی همیشه همراهمه پس دلیلی برای هیچ نوع حس بد وجود نداره ، این حس خوب رو داشتم اما هنوز اصلا لای قرآن رو باز نکرده بودم و آشناییم با قرآن محدود به همون آیه هایی بود که از شما در فایل ها شنیده بودم و یه آشنایی جزئی که هممون تو بچگی تو مدرسه داریم و سوره هایی که سر صف برامون میخوندن
حدود 2 3 ماه گذشت و من این حس رو سعی میکردم توی خودم بهتر و محکم تر کنم…
یک روز ظهر خوابم برد ، توی خواب یک بچه رو دیدم حدود 2، 3 ساله و فضای پشت سرش سراسر نورانی بود ، از اونجایی که من عاشق بچه های کوچیکم اومدم باهاش حرف بزنم و بازی کنم تا اومدم حرف بزنم ،یهو بهم گفت قرآن میخونی؟؟ من تعجب کردم اومدم با خنده بگم بچه جون تو با این سنت مگه قرآن و این حرفا میدونی چیه؟…بازم تا اومدم حرف بزنم بچه بلند شد و حرکت کرد همین که شروع به حرکت کرد فضای نورانی پشتش باز شد طوری که میشد دید یک فضای خیلی زیبا و با شکوه اگه بخوام توصیف کنم شبیه به موزه های خیلی زیبای دنیا یا کلیساهای زیبا که همه چیز پر زرق و برق هست…و روی دیوار هاش پر از تابلو های با قاب های زیبای کنده کاری شده بود،شبیه قاب های نقاشی های نفیس توی موزه ها… این بچه حرکت کرد و جلوی یکی از این قاب ها ایستاد و محو تماشاش شد ، جوری که انگار داره خیلی لذت میبره از دیدنش…نحوه ایستادنش جوری بود که من نیمرخش رو میدیدم و داخل تابلو رو نمیتونستم ببینم…برام سوال شد ،ازش پرسیدم این چیه که بهش نگاه میکنی؟ برگشت سمت من و گفت : سوره نحل آیه 2
این رو که گفت من توی خواب یه حس عجیبی بهم دست داد یک شادی بی حد و حصر که نمیتونم شدتش رو توصیف کنم…انگار که فهمیدم این یه بچه معمولی نیست و انگار یه خبراییه…از شدت این شادی گریه م گرفت و انگار که توانم رو از دست دادم و افتادم و همین لحظه بیدار شدم…
وقتی بیدار شدم خیلی جدی نگرفتم ولی با همون حالت گیجی بعد از خواب گفتم بذار ببینم سوره ای به نام نحل در قرآن داریم؟ گوشیم رو دراوردم و سرچ کردم سوره نحل ، دیدم بله هست ، من تا قبل از اون فقط اسم چند تا از سوره های معروف قرآن مثل توحید ، کوثر ، بقره رو بلد بودم و از وجود سوره ای به این نام خبر نداشتم
گفتم ببینم آیه 2 چی میگه ، آیه 2 سوره نحل رو چک کردم و دیدم اتفاقیه که در خواب دیدم ، اینجا دیگه شوک شدم نمیتونم حسم رو توصیف کنم ، همین لحظه که دارم تایپ میکنم هم همون حس رو دارم
“ینزل الملائکه بالروح من امره علی من یشاء من عباده ان انذروا انه لااله الا انا فاتقون”
“فرشتگان را با روح به امر خود بر هریک از بندگان که خواهد میفرستد ، که به مردم بگویید خدایی جز من نیست ، پس تقوا پیشه کنید”
این خواب رو تابحال برای تعداد کمی از دوستانم که حس میکردم استهزا نمیکنن و اعتقادی دارن تعریف کردم و خدا رو شاهد میگیرم کلمه ای رو خلاف آنچه که دیدم و تجربه کردم اینجا ننوشتم
امیدوارم دوستان هم فرکانسی هم این نوشته رو بخوانند و وظیفه ای که حس میکنم خدام بهم داده رو کمی انجام داده باشم
یاحق
سلام به همگی
دیروزبرطبق عادت ایرپادو گذاشتم تو گوشم که باورهایی رو که باصدای خودم ضبط کردم گوش بدم ،فک کنم حدود سه،چهاردقیقه ای گوش دادم ولی دیدم اصلا راضیم نمیکنه و قلبم بهم میگه بزن یه فایلی که راجب اونه یه چیزی مثل شکرگزاری،دعا …
خلاصه یه فایلی رو که پراز زیبایی پر از حال خوب و حمد و ستایش اون بود رو گذاشتم توی گوشم نمیدونم چقدر راه رفتم هفت،هشت کیلومتر تو تمام مسیر عاشق بودم،توتمام مسیر چشمام خیس بود ولی کنترل کردم که اشکم نیاد.
چرا از وقتی اینطوری بهش وصل شدم فقط دوس دارم ازاون بشنوم بااون عشق بازی کنم ازفایل فقط روی خدا حساب باز کن از برخوردبه یه تضادبزرگ که خداروشکر که برام اتفاق افتاد تو اون تضادبزرگترشدم چه بزرگی اینبار.
این روزا یه حال دیگه ای دارم جهان من لباس تازه میپوشه منو تو تنها نیستیم چونکه خداباماست نشسته چای مینوشه… به به
اره حتی دیگه دلم نمیخواد باورایی رو که ضبط کردم گوش بدم انگاری یه چیزی رو درک کردم که این حرفا این باورها در مقابلش کمه ،یه روز همین باورها رو گوش میکردم قلبم باز میشد ،ولی الان فقط یاد اون فکرکردن به اون فک کردن به قدرت و مهربونیش قلبمو باز میکنه
البته حتما مسیر همین بوده تا به این جا برسم به این حال شکرت عمرم بابت این حالی که دارم همیشه این جمله تو سرمه که (من درکنار تو زیباترم)