این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-24 06:18:122024-10-24 06:31:13درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدای خوب و مهربانم حمد و ستایش تو را بجا میآورم که تو رب العالمینی، صاحب اختیار منی، قدرتمند، حکیم و دانایی و عالم و اگاه به همه امور و بندگان خودت هستی
خدایا شکرت که نعمتهای فراوان و بینهایتی را به من عطا کرده ای
شکرت که همیشه و همه جا دست مرا گرفته ای و هدایتم کردهای
زیباترین انسانها را در کنارم قرار دادهای
توحیدیترین و بهترین استاد دنیا را برایم فرستادهای و کلام زیبای خودت رو از طریق استادم به من میآموزی
خدایا شکرت که تو رب منی
سلام به استاد زیبا و سخاوتمند خوبِ خودم
و سلام به بانو شایسته عزیز و همه دوستان خوبم
سپاسگزار شما استاد دوستداشتنی و نازنین خودم هستم
دیشب با عشق و علاقه خاصی این فایل پر از اگاهی و پر از محتوی شما رو به خودم هدیه دادم
استاد خوبم با دیدن شما و روی ماهتون پر از ارامش میشم و با شنیدن صدای پر از مهرتون، پر از شور و شعف میشم
استاد خوبم قوانین زیبای جهان هستی رو فوقالعاده اموزش میدین
قانون سپاسگزاری، قانون توجه و تمرکز، قانون احساس خوب اتفاقات خوب، قانون تکامل و قانون زیبای درخواست
و کلی از قوانین دیگر زیبای خداوند
استاد یه قانون جدید دیگهای از این فایل شما استخراج کردم که خیلی دقیق و کاربردی هست
و اسمشو گذاشتم قانون کلّا :)
این قانون خیلی محکم و تاثیرگذاره
خیلی هم دقیق و قاطع هست
و در هر زمان و در هر مکانی قابل استفاده است
مثلا زمانی که ذهن شروع به نجوا میکنه، یا زمانی که احساس خندهدار ناتوانی میاد سراغمون
و یا زمانی که یه کوچولو ایمان کم میشه و احساس ترس میاد،
از این قانون قدرتمند استفاده میکنیم
یه کلمه هم بیشتر نیست ولی خیلی قاطع و محکمه
و استفاده از اون هم راحته :)
بعد از استفاده از این کلمه قدرتمند و شگفت انگیز،
دوباره تنظیمات مغزی با فرکانس خداوند هماهنگ میشود
و ذکر خداوند به صورت خودکار در ذهن مرور میشود
و یاد خداوند و اسامی و صفات زیبای خداوند، مثل عظمت و بزرگی خداوند، قدرت او، علم او، وهابیت و رزاقیت او، رحمن و رحیم بودنش، دوباره در ذهن به گردش در میاید
خدایا شکرت به خاطر این قانون زیبای کلّا
استاد خوبم خیلی دوستون دارم
خیلی برام عزیز هستین
این کامنتم رو با یه بغل کردن محکم بخونین :)
بانو شایسته عزیز سپاس ویژه از شما
دوستان خوبم فوقالعاده هستین
خدایا سپاسگزارم به خاطر تمام رحمت ها و نعمتهای فراوانی که شامل حالم میکنی
به خاطر انسانهای زیبایی که در کنارم قرار میدهی
به خاطر این روزهای بینظیر و حس و حال عالی که برایم رقم میزنی
این چند روز همین الهامی که داشت به شما موضوع حساب کردن روی هدایت خدا بود رو میگفت برای منم گفته شد و دریافتش کردم که این خودش یه نشونه بود برام که همون خدایی که این موضوع رو بکن داشت میگفت به شما هم گفته بود و شما اومدین این فایل ها رو آماده کردین…
وقتی در فایل قبل صحبت کردین و از موضوع هدایت و حساب کردن روش گفتین من گفتم خدای من این یه نشونه هست که منم همزمان با شما این الهام و هدایت الله رو دریافت کردم.
و چقدر این موضوعاتی که میگفتیم برام حالت یه مرور بود از الهامات و که دریافت کردم.
این چند روزه داشتم از برای خودم پروژه مصاحبه با استاد رو از قسمت اول شروع کرده بودم به هر روز یه قسمت با دقت گوش دادن و نظر و دیدگاه خودم رو گفتم و همچنین خوندن کامنتای ارزشمند سایت توی اون قسمت ها که البته اینم خودش هدایتی از سمت خداوند بود برای این که روی خودم کار کنم و همش موضوع تکامل رو در هر قسمت از اون فایل ها دریافت میکردم و با خودم در موردش صحبت میکردم و مثال میاوردم و کامنت دوستان رو میخوندم و انگار دنبال یه گمشده میگشتم داخل کامنتها
که شما بار ها به این موضوع که کامنتای سایت پر از نکات هست و یه گنجینه هست اشاره کردین…
فایل های ارزشمند با آگاهی های خالص اونم به عنوان هدیه با عشق تولید شده و پر از درس هستند و کامنتایی که از تجربیات و نگاه های خودشون هر کدوم از دوستان نوشتن و شما بارها تاکید به خوندن کامنت ها کردید ….
و همواره گفتید که این فایلا و این فضا و این کامنتایی که دوستان گذاشتن بابت استفاده کردنشون هیچ منتی بر سر کسی ندارید و این فضا مهیا شده برای دوستان تا ازش بهره بگیرم….و چقدرکامنتای فایل ها به درکمون از قوانین و موضوعات که میگفتیم رو بیشتر میکرد…
و مخصوصا فایلهایی که از توحید و تکامل صحبت میکردید من آگاه بشم به اهمیت این دو موضوع….
تو فایل های دانلودی هر مطلب و کامنتی که هست بهره گیری ازش رو بعنوان هدیه به ما با عشق هدیه کردید و من ازتون سپاسگزارم که این لطف رو در حق افرادی که خواهان تغییر هستند بدون هیچ چشم داشتی عیان کردید و استاد من در همون فایلهای اولیه مصاحبه متوقف شدم و برگه ها پر کردم و فایل از خودم ضبط کردم از کامنتا، تا بتونم اونا رو مرور بکنم برای خودم مطالبی که ترکیبشون میکردم با سایر آگاهی های فایل های که بهم گفته میشد مرتبط هستند.
از ترکیب مطالب کامنتا بگیرید تا اضافه کردن تجربیات خودم در فایل صوتیم و نوشتن و صوتی کردن فایل های مثل فقط رو خدا حساب کن و ….
که چقدر باعث میشد تمرکزم بیشتر بشم برای درک مطالب…
این از موضوع اول
حالا بریم سراغ موضوعی که شما در این دوفایل گفتید و البته بگم تنبلیم میومد از تایپ کردن مطالب و بیشتر دوست داشتم شنونده باشم و بهره گیری کنم تا اینکه بیام چیزی بگم تو فایل قبلی اون چیزی که من رو به نوشتن کامنت وا بداره رخ نداد پس گفتم میذارم برای زمانی که بهم گفته بشه و بعد خودش از درونم بجوشه برای گفتنش….قضیه بر میگرده ب دیروز صبح که ذهنم پنچری موتورم رو بهونه کرد برای این که من بعد از نماز صبح نرم برای ورزش کردن و من پذیرفتمش و البته قصد داشتم برم اما هر چقدر بیشتر تعلل میکردم بیشتر اراده م کمتر میشد برای رفتن رفتم رو مبل نشستم و در حال نشسته به حالت خواب و بیداری بودم بعد یه خوابی دیدم که داشت بهم یه سری چیزها رو گفت:
من خیلی وقته کلا شیرینی رو گذاشتم کنار و تو خواب دیدم که یه نفر اومد و یه بسته شیرینی رو جلوم گرفت و تعارف میکرد که من بخورم و منم تو ذهنم اینطور میچرخید که حالا یه دونه که اشکال ندارد بخوری و از این حرفا و من برداشتم و نه یکی دو تا رو خوردم بعد مدام هی بخودم میگفتم هِ حتی نتونستی پای این تصمیمات بمونی و تو با این کار داری ذهنت رو تربیت میکنی که من آدم متعهدین نیستم و اگه یه کوچولو راه گریز باشه قرتی میزنم به چاک ….
بعد از خواب پریدم و به این موضوع فکر کردم که چرا من امروز بعد نماز صبح نرفتم برای ورزش و این قدر تعلل کردم تا تو ذهنم محدودیت ها بچرخه و من رو دچار فلج تصمیم گیری کنه و بعد دیدم چون من همش نشستم حساب و کتاب کردم که موتورم که پنچره خب نمیشه برم به اونجایی که برم بدوم و ورزش کنم پس من که دیگه اینجا مقصر نیستم و دلیلم موجهه ولی موضوع هدف من از تصمیم که برای دویدن گرفتم کلا فلسفه اش و ماهیتش جدا از ورزش و سلامتی چیز دیگه ای بود و اون تقویت کردن اراده خودم و ایجاد یه شخصیت دارای انضباط شخصی و متعهد که وقتی الزام کاری رو درک کرد تصمیم بگیره و عمل کنه برای همین داشتن خودم رو به چالش میکشیدم که متعهد بودن رو تمرین کنم …
برای این که ذهنم رو اینطور تربیت کنم که تصمیم مساوی است با انجام ….
برای این که وقتی بهم چیزی گفته شد دیگه نیام تجزیه و تحلیل کنم محدودیتی که وجود داره و فقط عمل کننده باشم….
من وقتی خودم رو مطالعه کردم دیدم وقتی من به محدودیت هام فکر میکنم و میرم سراغ حساب کتاب و دو دوتا چهار تا ترسها میان سراغم و انگیزه و اشتیاق اولیه من رو میگیرن و کلا شخصیت ول کن دارم …
بعد دیدم که آنچه که من میخوام با این شخصیت من جور نیست پس گفتم من باید این ویژگی های مناسب با این اهدافم رو در خودم بسازم.
من باید بتونم به محض اینکه بهم گفته شد عمل کنم و این موضوع رو تو ذهنم ایجادش کنم …
من وقتی خودم رو مطالعه کردم متوجه شدم که من از لحاظ آگاهی و اشراف به مسیر پیشرفت دانایی دارم میدونم باید تکامل رو رعایت کنم ،میدونم که قدم بعدی بهم گفته میشه،ولی چرا انجامش نمیدم و دیدم که من هنوز انگار به یقین نرسیدم در این موضوع و دارم به گام های که ممکنه ندونم فکر میکنم برای همین تا کل مسیر رو نفهمیدم حرکت نمیکنم و من در عمل کردن به قانون ضعیف دارم رفتار میکنم و من کلا از این که یه کاری که دیگران جرات فکر کردن بهش رو ندارن خیلی مشتاقم انجامش بدم و کلا وقتی کاری که دیگران ازش فراریت و میترسن رو انجام میدم کلی انگیزه میگیرم .
تا اینکه من هدایت شدم به یه کلیپی از یه شخصیتی که کلا همش میرفت دنبال کاری که محدودیت داشت ذهنش برای انجامش و بعد تمام تلاش و تعهدش رو میگذاشت برای اینکه به اون برسه برای همین با تمام وجودش از خودش مایه میگذاشت و بعد میشد بهترین فرد در اون موضوع و بعد میرفت سراغ کار بعدی…
و من از شخصیت این شخص خیلی خوشم اومد و گفتم آره خودشه این دقیقه اون چیزیه که باعث میشه من تعهد داشته باشم و انگیزه برای حرکت کردن….
قبلاً هم توی کامنتام گفتم کلا من وقتی یه هدف که برایم اهمیت داره و برام واضحه رو و البته بزرگه رو میارم برای خودم کلا سیستم فکریم رو و اجرای قانون در عمل رو براش با تعهد خیلی زیاد انجام میدم ،از اعراض بگیرید،تا حرف نزدن در مورد ناخواسته ها ،و کلا اون توکل و ایمانم رو بیشتر نگه میدارم و بیشتر روی خدا حساب میکنم برای انجامش و بعد میبینم که اون کاره خودش درست میشه…
من برای انجام تمرین ستاره قطبی کلا تنبلیم میاد که انجامش بدم البته برای اینکه کلا نمیدونم چی رو بخوام و خواسته های کوچولو برام انگیزه نمیده که بیام تو تمرین ستاره قطبی بگم…
من کلا از این که بگم خدایا امروز برام غذا بیارن و میخوام مادرم فلان غذا رو درست کنه یکم مقاومت دارم و میگم اینم چیزه که تو میخوای …خدا رو کردی اندازه یه ظرف غذا …
ولی بوده که مثلاً خواسته های که با تضاد ها بهم برخوردم رو به خدا گفتم توی خواسته هام و بعدش منطق آوردم برای ذهنم که میشود و بعد تعهدم برای اعراض،و از شنیدن و توجه کردن به ناخواسته رو گذاشتم کنار و بیشتر به این که میشه فکر کردم و کلا همه تمرکزم بر شدن اون بوده و انجام شده….
یا یادمه یه زمانی دوست داشتم مداح بشم و اینقدر این هدف برام مهم بود که کلا آب و غذا و خستگی و حرف و قضاوت مردم اصلا برام اهمیت نداشت و کلا همش خودم رو میدیدم که دارم تو حسینه جماران جلو رهبر میخونم و یا دارم تو هیئت های بزرگ اجرا میکنم و شدم بهترین ….
و بعدش برای همین کلا شروع کردم برای یاد گرفتن روضه خوندن و زنجیر زنی البته بدون مربی و هر جا بگید برای تمرین کردن میرفتم جلو و اصلا به این که من اونقدر هنوز حرفه ای نیستم و این چیزا فکر نمیکردم و فقط عمل میکردم و به کوچکترین دانشی که داشتم و یاد میگرفتم تو کار و اجرا عمل میکردم ،خودم و نحوه خوندنم رو تحلیل و بررسی و تصحیح میکردم و کلا کل فضای ذهنم همین طور بود یادمه منی که هیچی از زنجیر زنی و این چیزا سر در نمی آوردم رفتم تو شهر خودمون و جلوی 1000نفر شایدم بیشتر اجرا کردن زنجیر زنی رو و کلا اصلا تفاوتی بین خودم با اون مداحی که آورده بودن قائل نبودم و با همون مقدار توانایی که داشتم در اجرا جسارت و شجاعت ارائه ش رو داشتم و من واقعا در این پرسه خیلی انگیزه بالایی داشتم بعدم که دیدم و طرض فکرم نسبت به عزاداری و این موضوعات عوض شد و کلا از اون فضا اومدم بیرون و همش فکر میکردم که واقعا اون چند ماه من واقعا لذت بردم از روند انگیزه و انرژی که داشتم و هیچی حالیم نبود در مورد محدودیتها و چقدر برام اون روند لذت بخش بود…
و همیشه دنبال این بودم که بتونم یه هدفی رو پیدا کنم که اینچنین من رو ب سمت خودش بکشه ….
بعد که با قانون آشنا شدم و استاد اولاش که کلا توهم زده بودم بعد از یه مدت که درکم بهتر شد میومدم برای تضادهایی که میخواستم ازشون خارج بشم و خواسته های مهمی که داشتم که بعد از تضاد به وضوح در موردش رسیده بودم میومدم سناریو نویسی میکردم و بر این که می شود تمرکز میکردم و تعهد در اعراض از ناخواسته و توجه به منطق های برای امکان پذیری میکردم و بعد کار ها به طرز ساده ای پیش میرفت...
و معمولا من انگار شده بودم کسی که صبر میکردم ب زمین داغ بخورم و بعد بیام خواستم رو واضح کنم و از خدا بخوام که اون خواسته رو برام اجابتش کنه و وارد زندگیم کنه و خود از همون اول نمی اومدم یه خواسته های که دارم رو بیام برای خودم واضح کنم و اصولاً خواسته ای نداشتم که اینقدر من رو به تلاطم بطلبه و بهم انگیزه بده….
برای همین بوده که برای خودم اهداف زیادی رو مشخص کردم اما همین که به چالشی میرسیدم چون اون هدفها برام این قدر مهم نبودن و واضح نبودن ولشون میکردم حتی زمانی که یه قدم مونده بود به آخر خط….
گاهی وقتا محدودیت اینکه گام بعدی رو میخوای چطور بری شاید نتونی و بلدش نباشی میومد سراغ,گاهی وقتا کمالگرایی و و بعدش هم اهمال کاری و شتلق همچی رو ول میکردم و میگفتم من خودم نخواستم و از این حرفا….
من در تعهد داشتن ایراد داشتم ،در این که اگه کاری لازم دیگه بدون چون و چرا باید براش جان فدایی کنی ….
خب برگردیم به یه ماه قبل و دیدن اون کلیپه و تمایل من برای این که مثل این شخص بیام رو خودم کار کنم تا اراده م قوی بشه…
پس گفتم منم پس میام برای تقویت اراده خودم از دویدن استفاده میکنم و ورزش که هم به چالش کشیدن خودمه ،هم با نرژی تر شدنم،هم سلامتی،هم آمادگی جسمانی ،انررژی و هم باعث میشه سحر خیز تر بشم و اصلیترین موضوع همون تقویت اراده و ساخت این موضوع که تصمیم برابر است با انجام هر چند که دوست نداشته باشم….
اولاش بهنونه کفش رو میکردم که من چون کفش ورزشی مناسب و با کیفیتی ندارم پس فعلا نمیشه و انشاالله بعداً تر ها میام برای اجرای این پروژه…(میبینید چقدر راحت ذهن میبرتمون سراغ محدودیت ها)
آغا جان پنج ششم مهر و داداشم رفتم شهر و بعدش من گفتم من برم یه نگاهی کنم کفش برا خودم بخرم تا صبح ها بدوم و آنم گفت من پوتین کوه نوردی دارم تازه گرفتم خودمم دارم این جدیدا برای تو….
و کلا بهونه کفش ندارم برای ذهنم گرفته شد …و از 7-7من شروع کردم به رفتن با موتورم توی طبیعت و شروع به دویدن و بشین پاشو رفتن و نرمش و حرکات کششی و شنا رفتن و این روند ادامه داشت و هر صبح بدون استثنا میرفتم برای این کار و همش این رو تو ذهنم میدیدم که آفرین داره اراده تو قوی میشه و داری اراده و تعهد داشتن رو در خودت ایجادش میکنی….
روزای اولی کلا لباس ورزشم و جورابام رو میداشتم دم دست ترین جای ممکن تا بهونه ای برای انجام ندادن نداشته باشم ، پاهام درد میگرفت ولی میگفتم اول مسیرم تازه شروع کردم خوب میشه و کلا تو دویدن فایلا استاد رو در مورد اینکه ایمان همه چیزه و توکل همه چیزه گوش میکردم و بعداً تو این روند تکامل رو برای خودم یاد آوری میکردم ،یعنی یه روزایی بود که اینقدر خسته بودم که شبش مثلا ساعت 1:30شب از کار اومده بودم ولی چون به خودم تعهد داده بودم و داشتم این مهارت رو در خودم ایجاد میکردم که من اگه کاری رو شروع کنم ولی کنش نیستم و از این که چقدر میتونم پاس وایسم لذت میبرم و این کار اگه بکنم چه شود بعد من میشم کسی که پیگیر هست برای انجام تصمیمات و اهدافش برای همین صبح ها بعد نماز صبح موتورم رو بر میداشتم و میرفتم برای ورزش و همیشه قبل طلوع خورشید من اونجا و بودم و تنبل خانوم خورشید بعد از من میومد بالا….و ادامه داشت و ادامه داشت تا حدی که اگه خوابم میومدم بازم لباسم رو میپوشیدم و میزدم بیرون از خونه و با نهایت خستگی و خوابآلودگی فقط میدویدم …خوابم نمیتونستم جلوی من رو بگیره….
اما پنچری موتور برام شد توجیه پذیر….
بعد که از خواب پریدم گفتم اگه ول کنی ذهنت ولت نمیکنه اگه شده برو تو حیاط خونه بدو و ورزش کن تا ذهنم بفهمه که تو ول کن نیستی و در هر صورتی انجامش میدی و این رو یاد بگیره که تسلیم شدن و بهونه ها و محدودیت ها نمیتونن تو رو نگه دارن و قانع کنن برای انجام ندادن تصمیمات…
ولی میفهمیدم خودم قضیه مقاومت ذهنم برای اجراش بود
رفتم پوتین رو پوشیدم تا شروع کنم به دویدن البته با دو ساعت تاخیر از برنامه هر روزه…
برادرم اومد خونه از زمینی که خریده و مصالح آوردن گفت و من گفتم رفتی کنار زمین گفت نه پس گفتم بیا با هم بریم هم تو مصالح رو نگاه میکنی هم من میرم همون طرف واسه دویدن و ورزش کردن….و اون خرامان خرامان و من دوان دوان رفتم مشغول شدم برای دویدن و ورزش کردن….
البته دیروز گوشیم شارژ باتریش کم بود پس بدون گوشی و هدفونم رفتم و در حین دویدن ها به سر فصل موضوعات که نوشته شده بود در مورد فایل جدید استاد فکر میکردم و بعد به اینکه چی میشود که ما اصلا هدف نداریم ،یا اهدافمون بزرگ نیست ،و چرا ما کلا ول میکنیم و دلسرد میشیم از مسیر و رسیدم به محدودیت های ذهن که ما رو با شرایط اکنونی که داریم بر آورد میکنه و بعد میاد هدف رو دور از دسترس میکنه…
و بعد به روند خودم فکر کردم که چی شد که من امروز بعد نماز نیومدم برای دویدن…؟
(منی که از دیده بودم چقدرتکاملی داشتم آسان میشدم برای اینکه گام بعدی و یه ذره بهتر بشم و برام لذت داشت این روند …از 100تا به 200تا رسیده بودم بشین پاشو و ب مراتب کار برام راحت تر بود و هر هفته یه کوچولو 50تا بیشترش میکردم در آخر هفته ها …)
من در حال دویدن داشتم به این موضوع فکر میکردم که چی میشه که من یه سری اهداف رو ندارم و انگیزه حرکت کردنه در من برای رسیدن به اهدافماون قدری نیست که من رو بسمت هدفم هل بده……
و دیدم که چون من همیشه به اونچه الان هست توجه میکنم و دارم اهدافم رو با شرایط و توانایی اکنونم دستیابی بهشون رو نیسنجم باعث میشه یا هدف نداشته باشم یا اینکه اهداف کوچکی برای خودم انتخاب بکنم که انگیزه لازم توش نباشه و من بو بکشه سمت خودش…
بعد به این موضوع که من پنجری موتور رو بهونه ای برای انجام دادن مسیر هدفم توجیه کرده بودم رو برای خودم بیاد آوردم و دیدم من همش دارم رو محدودیت ها تمرکز میکنم و انگار دنبال بهونه ای برای ول کردن هستم…
بعد این جمله به ذهنم اومد که وسیله هدف را توجیه نمیکند بلکه باید آنقدر هدف بزرگ و دلایل رسیدن به آن واضح و مهم باشد که هدف هر وسیله و بهانه ای را توجیه بکند….
اصلا چی میشه که ما هدف نداریم ؟!
چون داریم روی محدودیت ها و توان اکنون و شرایط اکنون خودمون نگاه میکنیم برای همین جسارت فکر کردن به اهداف رو در خودمون نمی بینیم و کلا ون نمیدونیم که از چه مسیری و چگونه به هدفمون می رسیم برای همین کلا بی خیال اهدافمون میشیم و برای اینکه اذیت نشیم و افسره نشیم کلا بهش فکرم نمیکنیم.
بعضیامون که کلا چون هدف برامون دور از دسترس میشه میگیم من فکر میکنم شاید این رسالت من نباشه و هدف واقعیت نباشه پس اصلا گام اول رو بر نمیداریم چون میگیم اگه این مسیر اون نباشه انرژیم ،وقتم تلف میشه….
در حالی که قانون میگه آنچه که الان بهت گفته شده با توجه ب فرکانس اکنون توئه این قدم رو که برداشتی قدم بعد بعد از انجام دادنش بهت گفته میشه و مادامی که داری روی خودت کار میکنی هدایت میشی به سمت هدف و اون چیزی که میخوای….
بعد از اجرای هر الهام مدارت تغییر میکنه،اعتماد بنفش و عزت نفست بیشتر میشه،احساس لیاقت بیشتر میشه ،تواناییت بیشتر میشه،شرایطتت متفاوت تر از اکنون میشه،ظرفت بزرگتر میشه،خواسته هات تغییر میکنه به تناسب اون و در ادامه هدایت میشی به سمت گام بعدی…
استاد رادیو تلویزیون سازی رو شروع کرد و الان داره این موضوعات رو میگه میتونی ربطشون بهم رو بگی نه. ….
اون موقع در اون شرایط اون مسیری بود که باید میرفتم و انجامش میداد بعد در ادامه قدم بعدی بهش گفته شد متفاوت از مسیر قبلی ….
جف بزوس تو رستوران کار میکرد الان آمازون رو داره مدیریت میکنه…
تام هنکس آدامس میفروخت تو سینما الان …
باید یکم از نمای بالاتر به جهان نگاه کنیم …
وقتی داری روی باورات کار میکنی هر چقدر هم تو در دیوار باشی خلاصه هدایت میشی و میرسی به اون جایی که رسالتته….
اگه داری روی خودت کار میکنی بپذیر که اون نیروی برتر تو رو هدایت میکنه موسی اینهمه تو در و دیوار رفت ولی از اونجایی که وجودش رو آماده دریافت الهامات کرد و روی باوراش کار کرد مسیری که باید میرفتم رو خدا بهش گفت و بعدش اون رو در این مسیر هدایت کرد و شخصیتش رو ساخت…
این رو بیشتر به خودم میگم چون تا یه وقتی میبینم که مسیری که بهم گفته شده رو بهش شک میکنم میام وصلش میکنم به این که این خواسته من داره بوی جلب توجه طلبی و تایید طلبی میده پس ولش کنم….
چه ربطی داره بجای این که قید هدفه رو بزنی برو این ضعف خودت رو درست کن تا احساس ارزشمندیت درونی باشه نه متکی ب بیرون….
هدف رو قربانی وسیله نکن ….
بجای اون بیا وسیله آن رو درستش کن….
ضعفت رو درست کن نه اینکه هدفت رو سر ببری….
فعلا این قدما رو بردار تو مسیر هدف ضعفهات رو هم بر طرف کن این قدر صفر و یکی فکر نکن و سخت نگیر به خودت….فعلا این کاری که میدونید درسته رو انجام بدم در ادامه مسیر بعدی هم بهم گفته میشه اول تو بیا تو اینجا آمادگیت و ظرفت رو بیشترش که بعد خدا کم کم هدایت میکنه برای برطرف شدن اون ضعفت…
وقتی هدف بزرگ و جاه طلبانه ای برای خودت داشته باشی به همون میزان توانت بیشتر میشه ….
حجم بیشتری از انرژی تو در اون فضا خواهد بود و آنگاه به قول مولوی او میکشد قلاب را….
اون لذته تو رو داره میشه سمت خودش….
وقتی جهان داره به فرکانسهای ما پاسخ میده چرا هدفهای انتخاب کنیم که هیچ شوقی برای رسیدن بهشون نداشته باشیم
اگه هدفی داری که وقتی بهش فکر میکنی شور و شوقی دارد ایجاد نمیکنه اون هدف هدف درستی نیست هدف باید طوری باشه که وقتی بهش فکر میکنی انگیزه بگیری و فرصت فکر کردن به ترسها رو نده
هدف باید برای شما این همه مهم باشه که یچ وسیلهای نتونه اون رو توجیه بکنه هیچ بهونهای پذیرفته نشه برای اینکه نشه به اون رسید.
اگه لازمه کاری برای اون هدف انجام بدیم و محدودیتی توی داخل ذهنمون وجود داره به جای اینکه کید هدف رو بزنیم بیایم اون محدودیت رو درستش کنیم و بیایم روی خودمون کار کنیم و بیایم ببینیم که وقتی محدودیتهامون رو داریم برمیداریم به چه مقدار داریم به اون هدفه نزدیک میشیم و انگیزه بگیریم برای جلو رفتن
خیلی از ماها میدونیم که گام اول برای هدفمون چیه منتها توی این موندیم که گام دوم رو نمیدونیم گام سوم رو نمیدونیم حالا شما این گام اول رو بیا انجام بده و تمرکزت این باشه که توی این گام با تمام قوا پیش بری و موفق بشی و آمادگی داشته باشی ر این فضای فرکانسی و این مداری که در اون قرار داری و وقتی خداوند این آمادگی شما را دید گام بعدی بهتون گفته میشه
جریان هدایت وقتی شما هدفتون را مشخص میکنید بهتون میگه اون مسیری که باید برید شما هستین که انتخاب میکنید آیا برید یا نرید اون از نمای بزرگتر میدونی که چه چیزی واسه شما لازم هست واسه همین اون چیزی که متناسب با توانایی شما و توان شماست رو به شما میگه
وقتی به جریان هدایت وصل میشی باید خودت رو آزاد کنی از هر مولفهای باید بدونی که اون به درون تو آگاهه به خواسته تو آگاهه و داره از نمای بالاتر با تو صحبت میکنه
و وقتی داره بهت میگه کاری رو انجام بدی یعنی این توان را در تو دیده و میدونه که تو توان این کار رو داری و برای همین این کارو بهت میگه
البته اون چیزی که داره بهت میگه یه قدم بلندتر و یک گام بالاتر از اون جایی که هستی داخلش هست و به عاملی بیرونی نیاز نداره فقط به یه عامل درونی نیاز داره به ایمان و جسارتی که بری اون کار رو انجام بدی
درسته ترس داره درسته که میترسی انجامش بدی اما اگه میخوای تغییر کنی و اون نتیجه بیاد و زندگی بشه باید بری واردش بشی
در واقع جریان هدایت شما را تغییر میده خصیت شما را تغییر میده اگه نخوای شما تغییر کنی شخصیت شما عوض نشه با همون ترسهای قبلی باشی با همون ترسها و بیایمانیها باشی میخوای چی تغییر کنه
مسلمونا استقلال میخواستند پس چیکار کردن اومدن به پیامبر گفتن ما دنبال استقلال هستیم خب باشه پس باید جهاد کنید
کتب علیکم القتال
برای شما لازمه که برای این هدف بری جهاد کنید
آره قتال سخته اما لازمه اگه بری واسه جنگ احتمال داره کشته بشی احتمال داره اسیر بشی اما برای رسیدن به این هدف لازمه
عسی ان تکرهوا شیء وهو خیر لکم و عسی آن تحبوا شی و هو شر لکم
اگه همش میخوای تو دایره راحتیت باشی با آسه بری آسه بیای گربه شاخه نزنه مونی که هستی میمونی
خدا به شجاعان پاسخ میده
وقتی که شما با ایمان هستی شجاع هستی
وقتی که داری روی جریان هدایت حساب میکنی و عمل میکنی شجاع هستی
لا تقولو راعنا و قولو انظرنا
آقا جان اگه شما میخوای پیشرفت کنی اینکه رعایت حال شما رو بکنه که به دردت نمیخوره شما رشد نمیکنی ه میخوای رشد بکنی به جای اینکه بگی رعایت حال ما رو بکن باید اینطور بگی خدایا من میخوام به این هدفم برسم اون چیزی که لازم است انجام بدم رو به من بگو و تو این مسیر کمک کن تا اون کار رو انجام بدم و اون شجاعت رو به من بده اون ایمان رو به من بده رب اشرح لی صدری
و یسرلی امری
خدایا قلبها رو برای من نرم کن
خدایا میدونم که تو مه این کارا رو میتونی انجام بدی تویی که همه کهکشانها رو داری مدیریت میکنی تویی که همه جهان رو آفریدی و داری اونا رو مدیریت میکنی تو به احوال بندگان خودت بینایی
تو همون خدایی هستی که به یک مورچه در دل زمین داری روزی میدی به یک پرنده در آسمون داری روزی میدی خدایا تو هیچ وقت نده خودت رو فراموش نمیکنی
پس من رو زیر نظر خودت قرار بده و من رو زیر نظر خودت با وحی خودت هدایتم کن و من رو در مسیر هدفم قرار بده و شخصیت من رو بزرگ بکن و انشراح صدر رو به من بده
خدایا خودت این هدفی که به دلم انداختی رو میدونم اجابت کردی هدف هدف بزرگیه مثل رفتن پیش فرعون و شبیه فتح قله هیمالیاست پس من رو توی این مسیر هدایت کن و زیر نظر خودت قرار بده همونطور که کشتی رو به نوح وحی خودت و با نگاه خودت داشتی راهنماییش میکردی هدایتش میکردی همونطور من رو هم هدایت کن تا من هم بتونم شخصیت خودم را بسازم
همونطور که موسی رو زیر نظر خودت ساختی و شخصیتش رو یک شخصیت قوی ساختی که انشراح صدر درون ایجاد شد این انشراح صدر رو به من هم بده و من رو در این مسیر کمک کن تا بتونم شخصیت خودم را بسازم
موسی تو داری از چی میترسی میترسی بکشنت
اگه قرار به کشتنت بود مون موقع که بچه بودی باید میکشتنت
من بودم که تو رو نجات دادم از اون قضیه
من بودم که دل دشمن رو برات نرم کردم بعد میگی میترسم بکشنم
موسی تو داری قاچاقی زندگی میکنی از چی میخوای بترسی
من بهت منت نهادم که بیای الان اینجا آقا جان، من اومدم تو رو نگه داشتم بعد توهم زدی میترسی که کسی دیگه بیاد کاری باهات بکنه
یا اون موقعی که یه نفرو کشتی یادت نیست این همه دربدری کشیدی کی اومد تو رو پناه داد کی اومد وقتی که اومده بودی در به در نشسته بودی اون دو اون دختر رو کی فرستاد بیاد دنبالت که بری تو خونشون هم کارت گیرت بیاد هم زن گیرت بیاد هم در امنیت زندگی کنی
خدای من من به یاد دارم که تو چه کارهایی رو برای من انجام دادی ز زمانی که به دنیا اومدم تا الان چنان لطفهایی به من کردی که من اگه بخوام هر کدوم اون رو برای خودم یادآور بشم جز منت و لطف تو درون وجود نداره
از چه زمانی بگم از زمانی بگم که من توی دریا بودم و امورای اونوری آبی میخواستم به سمت ما تیراندازی کنند اما تو لطف کردی که با اینکه سه تا تیر اخطار رو زدن بعد از اون ما رو ول بکنن و برن به سمت کار خودشون
یا از اون زمانی بگم که رفتم داخل آب و بعد بدون اینکه شنا بلد باشم فقط سریع از اون وسیله اومدم بیرون و رفتم روی سقفش وایسادم و آب بعد از اون ا کمر من میرسید و من زنده موندم
یا از لحظهای بگم که در بزرگترین تضاد زندگیم بودم و تو دستانت را آوردی تا بیان که کار رو برای من آسون کنی و اونها بیان اون موضوع رو برطرف بکنن
واقعا من از بعد از چی بترسم استاد من و شما قاچاقی زندهایم…
میتونست اون موقعی که اون تانکر منفجر شما اونجا باشید و از دنیا برید اما الان اینجایید
میتونست اون تیر به جای اینکه تیر هوایی باشه تیر به سمت ما باشه و من کشته بشم و اینجا نباشم
میتونست اون لحظه من از اون وسیله بیرون نیام نرم روی سقفش و توی آب غرق بشم…
خداوند همیشه بر ما منت نهاده استاد من و شما و موسی هر سه تامون قاچاقی زندهایم حالا اگه اومدیم چسبیدیم حالا اگه اومدیم به یاد آوردیم که چه کارایی برامون کرده و چه هدایتهایی ما رو کرده ما داریم ق معرفت نعمت رو رعایت میکنیم با این تفسیر داریم خودمون شکرگزاری میکنیم از اون و داریم ذکر و حمدش رو میکنیم و ثناگوی اون هستیم
برای همین که موسی تو جاهایی که میخواد به بنی اسرائیل یادآوری کنه وقتی که ایمانشون ضعیف میشه میگه چه کسی بود که شما را از دست فرعون نجات داد کی بود که منت بر شما نهاد کی بود که دریا رو باز کرد شما از اون رد شدید و شما دیدید که فرعون غرق شد….
این ایمان شما باعث شد که الان اینجا باشید پس ایمانتون رو بازم حفظ بکنید راههای دیگه هم واستون باز میشه درها براتون باز میشه
همیشه میتونه این اتفاق براتون بیفته وقتی که بیاد بیارین که اون روزها این کارو براتون انجام داد .
ما منت نهاده شدگانیم و در اینجا باید برای رب عالمین گوش بسپاریم و در مسیرش گام بگذاریم.
مثل کوه پشت مونه….
بذاریم اون وکالت همه جنبه های زندگیمون رو بر عهده بگیره پس بیایم با توکل و پشتوانه رحمتش جسورانه تر و با ایمان تر در مسیر الهامات قدم برداریم.
تقدیر و تحسین میکنم استاد از شما بخاطر این سری فایل ها …
و چقدر عالی و تسلط بر ما این آیات رو بیان کردین .
و ممنونم که از موسی پیامبر گفتید شخصیتی که انگار خود منم…
و انگار این دیالوگ خداوند برای من بود تا برگ زندگیم رو تغییر بدم و روی هدایت هاش و منتی که بر من نهاده بذارم.
جالبیش اینه که من قبل از این دو فایل همین موضوعات بهم توسط جریان هدایت گفته شده و من داشتم سعی میکردم عمل کنم.و این دو فایل شما تاییدی بود بر این که جریان هدایت داشته یه موضوع رو میگفته و من و شما دریافتش کردیم
و یه پیغامی داره که مخصوص ماست که ایمانمون رو بیشتر کنیم.
وقتی دیدم دارید از موضوع هدایت و با توجه به شرایطمون الهام شدن میگفتین گفتم آره همینه….
جریان هدایت به همون داره تو یه زمان یه سری الهام میکنه و هر کسی در فرکانس دریافت دریافت میکنه و باعث شد خدا رو شکر کنم که در مسیری هستم که دارم میشنوم و دریافت میکنم هدایت الله رو و انگار در فرکانس دریافت با هم همراهیم و او گفت و ما شنیدیم.
و تحسین کردم خودم رو که تونستم تو مداری از دریافت آگاهی قرار بگیرم که شما اوشین استاد ….
گذشته موسی گذشته من بود.و اینک آنچه را به موسی وعده داد به من نیز وعده داده و من از او مانند موسی درخواست میکنم.
خدایا مرا در این امر یاری ده
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می جویم.
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی «25»
(موسى) گفت: پروردگارا! (اکنون که مرا به این کار بزرگ مأمور فرمودى) سینهام را برایم گشاده گردان (و بر صبر و حوصلهام بیفزا).
وقتی هر کسی در مسیر هدایت به یه درک واضحی میرسه انگار حرف ها و گفته هاش بیشتر به دل و جان می نشینند!
چون شما تجربه کردید این رو و از طریق وضوح به هدایت رسیدین و کاملا براتون دیگه منطقیه و هیچ نجوایی نمیتونه شما رو از انجام هر کاری که بهتون گفته میشه دلسرد کنه!
و تا آخره عمر این آگاهی در عمق جانتان نفوذ میکنه و هر روز شاهد پیشرفت های بیشتر شما با توجه به الهامات و هدایت هاتون تو این مسیر میشه!
منم دوست دارم مثل شما برای هدف هام،انگیزه های بیشتری داشته باشم ولی این کسی که توی ذهن خونه کرده دقیقا همون مثال رفتن به ورزش برام اون قدری اتفاق افتاده که هر وقت تونستم این نجواها رو کنترل کنم و اون کار رو انجام بدم اتفاقات خوبی برام افتاده و نتایج خوبی گرفتم ولی وقتی یه بار به حرف این ذهن چموش گوش دادم بااینکه میدونستم انجام اون کارها چقدر برام نتیجه بخش بوده ولی…
میخوام بگم!
چقدر راحت بهانه میاریم!
چقدر راحت اسیر این ذهن میشیم!
چقدر راحت تسلیم نجوا میشم!
ولی خبره خوب این فایل های همزمان این بوده که حتی برای پیامبران خدا که جزوء معصوم ترین ها بودند این اتفاق افتاده که ذهنشون بیاد و بگه که
من ناتوانم
من زبانم میگیره
من می ترسم
من عاجزم…
و خدا داره انگار بوسیله ی این آگاهی ها بهمون میگه که
چقدر این شیطان تو رو از انجام کارها منع کرده ولی دستت رو گرفتم و قوت راهت شدم و بهترین نتیجه رو گرفتی!؟
چقدر ذهنت بهت گفته که نمیتونی فلان کار رو انجام بدی ولی آگاهانه و یا حتی ناآگاهانه ازمن کمک خواستی و تو رو هدایت کردم که به نحو احسن اون کاررو انجام بدی!؟
چقدر همه جا دستت رو گرفتم!؟
و این یادآوری ها،نیرویی از جنس خودش وارده وجودمون میکنه و ما رو مصمم تر در انجام کارها و هدف های بعدی…
ممنون از شما هادی عزیز که کامنتتون عالی و فوق العاده بود و باعث شد دوباره در این مسیر،هدایت بشم به کامنت زیبای شما و درک آگاهی های بیشتر
یادمه وقتی که میخواستم دویدن را انجام بدم یه بهونهای که توی ذهنم خیلی میومد این بود که میگفت که ذهنم نفستو میگیره تو نمیتونی بابا چرا میخوای خودتو اذیت کنی
باهات درد میگیره تو مال این کار نیستی چون این کارو خیلی وقته انجام ندادی اذیت میشی
و من رو میخواست کنه که ولش کن ارزش نداره این همه اذیت شدن
وداشت این محدودیتی که هست رو برام نام میبرد
زمانی که خدمت بودم و ما رو انقدر فشار بهمون میآوردند
و میدویدیم توی آموزشی که بعد از چند وقت کلاً انگار بدنمون اون حدس دویدن و فشار بهش به عنوان یک چیز عادی تبدیل شده بود
این نفسم میگیره رو میخوام یکم بیشترش توضیحش بدم
موسی گفت خدایا سینه من میگیره من چون انجامش ندادم پس از پسش بر نمیام چون امکان داره منو تکذیب کنند چون من آدم ازشون کشتم من از این کارا رو کردم هر چقدر بخوام به من این حرف رو بزنن من اون آرامشم از دست میدم
یاد یه جمله از استاد افتادم که توی تمرین ستاره قطبی گفتند میدونید احساس خوب مثل اینه که قلبتون داره باز میشه انگار یه حجمه بیشتری رو میتونه خنکی رو احساس کنه
خوب این میشه همون انشراح صدر
حالا اون ضیق صدر چی میشه اون حالتی میشه که خلاف اینه یه سری از تکذیبها میشه
یک سری از موضوعات بیان میشه و فرد دچار احساس بد میشه و باعث میشه که اون دریچه قلبه انگار بسته بشه و اون حجم هوا وارد نشه
بابا خودتون دیگه تجربه کردین یه زمانهایی بوده که وقتی دچار احساس بد شدین انگار گفتین داره قلبم میگیره
البته وقتی هم که یه وقتایی بوده که روی باورتون کار کردین حالا هر چقدر دیگرم بخوایم مسخره کنن یا هر چیزی بگن و یا بگن که ما این حرفت رو قبول نداریم شما دیگه زور نمیزنی قانعشون کنی
مثل این میمونه که شما الان به یه درکی رسیدین از یک سری موضوعات و درکتون نسبت به خداوند تفاوت کرده و اون مثلاً غفور و رحیم بودن خداوند رو اومدی توی کل قرآن دیدی و بعد به این نتیجه رسیدی که خداوند شما را بخشیده حالا هر کس بیاد بگه که نه خداوند توبه شما رو نپذیرفته و شما گناهکار هستین حالا هر طور دوست داری فکر کن….
یا هیچ چیزی نمیگین
مثلاً یادمه وقتی من روی باورم کار کرده بودم و آیات غفور بود رحیم بودن به خداوند رو برای خودم میگفتم
وقتی کسی در مورد اینکه خداوند کسی که گناه کرده رو نمیبخشه میگفت چون من خودم رفته بودم اون حقیقت کلام رو از قرآن دیده بودم به این نتیجه میرسیدم که این بنده خدا داره توهم میزنه
و الا خود حقیقت اون چیزی که این فکر میکنه نیست حالا هر طوری دوست داره فکر کنه و بعد به جای اینکه اعصابم از دستش خورد بشه
میگفتم خدایا این بنده خدا آگاهی نداره خودت هدایتش کن که اون حقیقت رو پیدا کنه و ازش رد میشدم بیخیال اون حرفش میشدم.
یادمه موقعی که تمرین میکردم واسه نشنیدن گفتم من یه جوریم که با یه نی کوچولو برام سخته و حالم رو بد میکنه و بهم فشار میاد پس گفتم باید من بیام خودم رو ضد ضربه کنم واسه اینکه اگه یه نیر شنیدم حالم بد نشه و تازه انگیزه بگیرم برای اینکه نههای بعدی رو بشنوم به حدی که دیگه اون حال بده رو واسم ایجاد نکنه (قدم گذاشتن برای انشراح صدر) و کلاً یه جوری بودم که انگار مشتاق بودم یک موقعیتی پیش بیاد که من بدونم ببینم که چقدر من تونستم روی باورام کار کنم که از شنیدنها حالم بد نشه
و وقتی میدیدم که حالم بد میشه میفهمیدم که لابد هنوز اونقدر روی این موضوع کار نکردم باید بیشتر تمرکزم رو بذارم تا تو این موضوع بهتر بشم و تازه خوشحال هم میشدم خدا را شکر متوجه شدم که هنوز داره این نهه بهم فشار میاره و باید خودم رو قویتر بکنم و تازه نسبت به اون شخصی که اون نه رو گفته بود از ته قلبم قدردان بودم و براش از خدا برکت میخواستم چون اون من رو آگاه کرده بود که باید بیشتر روی خودم کار کنم تا آماده بشم برای گام بعدی…. اینجوریه که بعضیا کلا از این که در مسیر هدف ب اصطلاح شکست میخورن بجای کنار کشیدن انگیزشون برای تلاش کردن بیشتر میشه،چون میخوان از اون محدودیت رد بشن و اون رو بعنوان یه چالش و فرصت برای بهتر شدن بهره میگیرن….
و اگرم میدیدم که ناراحت نمیشم و بهم برنمیخوره میفهمیدم که داره اون ظرف وجود من بزرگتر میشه برای اینکه قدمهای بزرگتر و ترسهای بزرگتری رو واردش بشم
الان که دارم این کامنت رو مینویسم در حال دویدن هستم
و تازه خورشید اومده بالا و من دارم میروم و دارم فکر میکنم این موضوعات
مثلاً یکی از موضوعاتی که من تو همین ورزش کردن و دویدن برام ایجاد شد این بود که کلاً گفتم من میخوام به جایی برسم که اون کار رو بتونم به طوری انجام بدم که دیگه اون دویدنه واسم راحت بشه اون نفس گرفتنه واسم نباشه برای همین بعضی وقتا تو این دویدنم حتی موقعه ای
که خسته هستم هم و نا ندارم سعی میکنم بازم یه مقدار بیشتر از اون حد بدوم به حدی که به نفس نفس بیفتم تا ببینم که من چقدر نسبت به اولم قویتر شدم
برای همین توی این دویدن خودم وقتی به عرق کردم میافتم وقتی اون حجم از عرق رو میبینم وقتی اون رو میبینم با خودم تبریک میگم میگم آفرین تو تونستی به این حد برسی که حتی با اینکه عرق میکنی ول نکنی
از همین رو اومدم هر هفته آخر هفتهها 50 تا به اون بشیم پاشو هایی که انجام میدم اضافه میکنم چون با هر بار که این کار رو انجام میدم متوجه روند رشدم میشم و یا اینکه من ثابتم یا اومدم پایینتر
مثلاً وقتی من میام اون 50 تا رو هم با یه فشار کم انجام میدم متوجه میشم که نسبت به هفتههای قبل و روز اولم رشد کردم پس بازم میشه با تمرین بیشتر و تکرار بیشتر
این 5050 تا رو اضافه و اضافه کرد تا مثلاً به یه جایی رسید که کلاً 1000تا هم بشین پاشو بری و اون خستگی برات ایجاد نشه
مثلاً من خودم دارم میبینم روز اولی که میدویدم کلاً پاهام درد میگرفت نفس کم میآوردم
و اینقدر با هم درد میگرفتن که حتی یه نشستن ساده بلند شدن برام سخت بود اما چون از کم شروع کرده بودم اون خستگی در حدی نبود که من ولش کنم
برای همین از روزی که شروع کردم تا الان که به اینجا و این هفته به 250 تا رسیدم و مثل روزی نیست که صدایی که انجام میدادم بهم فشار اومد بازم همون 100 تا رو انجام بدم و همون خستگی برام ایجاد بشه همون احساس دردی واسم ایجاد بشه…
یه جملهای رو دارم میخوام بهتون بگم بچهها دو نوع درد وجود داره
یکی دردی که قویترت میکنه ،و یکی هم دردی که به هیچ دردی که هیچ فایدهای واست نداره...
اون دردی که داری تو رو قوی میکنه خیلی چیز خوبیه من اگه دارم نسبت به روز قبلم یکم خودم رو بیشتر به چالش میکشم
نشون میده که من دارم بزرگتر میشم ولی اگه این درده وجود نداشته باشه اون بزرگتر شدنه هم وجود نداره
اما امان از درد بیفایده
مثل همون تکذیب شدنه و فکر کردن به محدودیتها
هر وقت دیدی خودت رو توی چالشی انداختی که داره بهت فشار میاد برای انجام دادنش هر قدمی که داری توی این مسیر برمیداری که داری انجامش میدی و داری از اون حدت بالاتر میری و با وجود درد داری قدم بعدی رو بر میداری و داری میبینی که نسبت به روز اولی که اون درد وجود داشت الان با درد بیشتر قویتر شدی به خودت تبریک بگو
استاد یه فایلی داشتم در مورد اینکه میزان تحمل شما چقدر است
من میخوام از یه نگاه دیگه به اون فایل یه چیزی رو بگم
بچهها باید میزان تحمل ما رو بالا ببریم و اونقدر بتونیم در خودمون این میزان تحمل رو بیشتر بکنیم که کلاً با یه فشار کوچیک از کوره در نریم
و ظرفمون رو برای تحمل اون اون دردهایی که داره ما رو قویتر میکنه بیشتر کنیم.
و سریع با یک فشار کوچیک از مسیر خارج نشیم و نخواهیم که ولش کنیم… این میشه همون انشا راه صدره که موسی بهش اشاره میکنه
….
مثلاً شما در نظر بگیرید که من بالفرض میخوام یک هدف بزرگ یعنی قله هیمالیا رو فتحش کنم (مثل اون چیزی که حضرت موسی میخواد مصاف با فرعون که تشبیهش میشه با روبرو شدن به فتح هیمالیا)
وقتی میام به خودم نگاه میکنم میبینم بابا من اصلاً تا به حال یه دو قدم میرم نفس نفس میافتم حالا من کجا میتونم به اونجا برسم بابا نفسم میگیره (من اینم)
اما وقتی که با این دید نگاه میکنم که بابا هر چیزی تکامل داره و تو توی روند رشد میکنی….
درسته هنوز فکری به ذهنت نمیرسه که چطور اون هیمالیا رو فتح کنی نگو من نمیتونم انجامش بدم
تو قدم اول رو که داری میدونی میدونی که من هنوز این قدم اول پیادهروی رو واسم سخته و نفسم میگیره
پس به جای کنسل کردن اون هدف بزرگه رو بلکه هدفت رو به تیکه های کوچکتر تقسیم کن بیا این قدم اول رو بردار و اون آمادگیه رو ایجاد کن حالا این قدم اول رو با تمرکزت بردار بعد در ادامه حالا بعدش میریم مثلاً واسه قدم بعدی و هدف بعدی که بعد از آمادگی از رسیدن به هدف اول بهش رسیدیم.
مثلاً گام بعدی این میشه که فعلاً بریم مثلاً تپههای کوچیک رو فتحش بکنی
بعد در ادامه اون با یه مثلاً گروههایی آشنا میشی که دارن کوه دماوند رو فتحش میکنند
بعد مثلاً میری یک کوههای بزرگتر و همینجور میبینی که توی روند شما داری پیش میری و اون آمادگی واست بیشتر میشه و اون نفس گرفتنهایی که قبلاً بود الان تبدیل شده به اینکه شما داری مثلاً با رفتن کوههای با ارتفاع بالاتر یه ذره نفست میگیره….
و بعدش میبینی که بعد از چند وقت اون هیمالیا هم فتح شده….
اما وقتی شما میای در قدم اول اون هیمالیا رو میبینی و میگی من میخوام هیمالیا رو طیش بکنم میری به مصرف هیمالیا هنوز هیچی نشده کلاً میزنی خودتو نابودش میکنی بعد کلاً از حتی یه راه رفتن ساده هم میترسی…
همون مثال بدنسازی که استاد همیشه در موردش میگه
شما میخوای یه وزنه 200 کیلویی بلند کنی
حالا فعلاً شما همین میله اول بلندش بکن زورت میرسه؟!
بعد حالا میایم کیلو کیلو اضافه میکنیم به اون 200 کیلویی هم میرسیم.
خدا خیرت بده استاد که وقت گذاشتید این فایل رو گذاشتید،
هیچی مثل ایات قران نمیتونه باورهای منو قوی تر کنه به شرطی که استاد شما بازش کنید
من مدت هاست میخوام جای مغازمو عوض کنم ،و راستش میترسیدم
ویادم نبود که بابا این خدا همون خدای که منو از بوشهر اورد شیراز ،اونجا قلبم بسته بود پول اجاره کردن خونه هم نداشتم اما اون درهارو برام باز کرد،
واقعا کمک های مالی برام فرستاد،برای شروع کارم پول نداشتم اما میدونستم خدا کمکم میکنه و کرد پدرم 500میلیون خودش گفت این برای خوده خودت،
الانم همینه برای جابهجایی خدا هست کمکم میتونه بکنه،
پرودگارا نیرو کمکیت رو بفرست برام من باور پارم از بچگی که تو هادی هستی که تو رزاقی میتونی رزق بی نهایت وارد زندگیم کنی،و اینکه واقعا پرودکارا قلبمو باز کن مثل اون موقع های که باز کردی،کارمو اسون کن مثل همیشه که اینکارو کردی گره زبونمو باز کن
اگر من به دلم شده عوض کنم جامو یعنی،تو درخواست کردی که رزقت بیشتر بشه ،پس ایمان داشته باش جا به جاشو،من باری رو رو دوش تو نمیزارم که نتونی حملش کنی،خداوند از احوالات من با خبر و اگاه هست من برگی در باد نیستم من هدایا شده ام،مثل همیشه که باری از رو دوشم برداشت،پروذگارا چرخ زندگیمو روان نر کن مثل همیشه که اینکارو کردی
پرودکارا شکرت بابت تک به تک نعمت های که وارد زندگیم کردی،
پرودگارا کار رو برام اسون کن،من باید همه چی برام راحت پیش بره منی که توکلم به تو هست
استاد واقعآ تشکر میکنم از شما که حرفهایی که با خودتون میزنید ، کار کردن روی خودتون را میاید وقت میذارید و با ما به اشتراک میگذارید و در این فایلها انقدر با جزئیات حرف به حرف کلمه به کلمه ی آیات قرآن را ترجمه کردید و دیدگاه و برداشت خودتون را که به خودتون میگید راهم با حوصله برای ما فایل ضبط کردید.
من که وقتی به این 2تا فایل گوش میکردم همش با خودم میگفتم که ببین چقدر این صحبت های بین خداوند و حضرت موسی در اون دوره مهم بوده و نشانه های زیادی داشته که خداوند انقدر با جزئیات اومده تک تک جمله های حضرت موسی را به حضرت محمد وحی کرده
چقدر درسهایی که شما برداشت کردید و گفتید به من احساس آرامش درونی داد که بپذیر که تو انسانی و هیچ کس در ایمان 0 و 1 نیست و هممون حتی پیامبرها بین 0 و 1 هستیم
وقتی گفتید حضرت موسی به خودِ خداوند گفته که برادرم هارون را برام بفرست تا دلگرم بشم بهش و تکیه گاهی باشه برام برای انجام اون امر سخت ، یادم افتاد که من حتی پیش خودم هم میترسم فکر کنم به اینکه از خدا بخوام کسی را برام بفرسته ، میگم من شرک میورزم.
بعد از شنیدن این فایل گفتم چقدر حضرت موسی قشنگ انسان بودنش را درک کرده که تک تک درخواست هاش را به خدا گفته ، هرچند اشتباه ، مثل اون صحبت های اولش که در سوره ی شعرا ترس هاشو به خدا گفته و از اینکه قصد تغییر دادنشون هم نداشته را به خدا گفته و جالبه که خداوند از پیامبریش ناامید نشده ، نگفته که تو کفر گفتی و مجازاتش نکرده ، اینکه به قول شما در سوره ی طاها در همون زمان انجام دادن اون امر خداوند اومده بدون در نظر گرفتن صحبت های قبلیش و معذرت خواهی کردن در موردشون از خداوند و احساس گناه داشتن به خاطرشون ،اومده و خواسته هاشو تغییر داده و نگاهش را عوض کرده و جور دیگه ای از خداوند خواسته اشو میخواد.
و چقدر قشنگ بود اون قسمت که خداوند به حضرت موسی یادآوری میکنه با موضوع مادرش که برای محافظت از حضرت موسی بهش وحی میشه که پسرت را در رود بینداز ، که ما همیشه بودیم و تو این امر هم کنارت هستیم.استاد این دیدگاهم بمونه به یادگار از این روز که من دو روز دیگه تایم سفارت دارم برای گرفتن ویزای آمریکا و چقدر این فایل بهم کمک کرد که خداوند را در همه وقت و همه جا کنارم ببینم و به خودم همیشه یادآوری کنم چقدر همین مسیر قدم به قدم که تا اینجا اومدم برای رسیدن به هدف مهاجرتم ،زیبا و روان پیش رفت، یادآوری کنم به خودم که چقدر در گذشته ام حرکت ها کردم و خداوند در جواب ایمانم وارد عمل شد و حضورش را پررنگ بهم نشون داده
استاد من همیشه سپاسگذارم از خداوند اینه که خدایا شکرت که تنها کسی که تو را و جهانت را در این زمان که من زندگی میکنم فهمیده و نتیجه گرفته هم وطن منه و هم زبان منه و اینطور با مثال هایی از شرایط آشنا با سبک زندگی که همون بزرگ شدیم ، باورهایی که اکثریتمون داریم ، راهنمای من شده.
مثل همیشه شکر گذار و سپاس گذار خداوندم که همیشه و در همه ابعاد به همه مخلوقات به شکل هایی مختلف کمک میکنه و اون ندای مسیر درست رو به همه مخلوقات یاد آوری و نشون میده .
بسیار و بسیار و بسیار از این فایل زیبا لذت بردم و نکات زیادی در مورد چگونگی خواستن چیزی و برقرار کردن ارتباط با الله یکتا و هزاران نکته عالی که نوشتن و اشاره کردن بهش واقعا دشوار هست از این همه بزرگی .
خواستم خواهش کنم اگه شرایط فراهم بود و خدا یجوری کمک کرد . از این طور تفسیر ها و فایل ها که دیدگاه و طرز نگاه کردن شما به قرآن و تفسیر آن به طوری که عادلانه و شگفت انگیزه هست و من احسس میکنم اینطور تفسیری تا به حال کسی انجام نداده و یا من ندیدم رو بزارید و توی این مسیر ثابت باشید . با تشکر فراوان از شما دوست و یاور من بعد از الله یکتا.
سلام به استاد گرانقدرم، خانم شایسته عزیزم و دوستای دوست داشتنیم در این مسیر زیبای توحیدیِ ثروت و برکت.
آخر این فایل استاد میگن باید «هزار بار به خودمون بگیم ببین خدا این درو برام باز کرد، ببین این کارو کرد، که یادآوری کنیم به خودمون که میشود… اون موقع که این نتایج برامون پیش اومد برامون غیرقابل باور بودا، ولی ببین خدا درها رو برامون باز کرد، خدا هدایتمون کرد…»
دیروز با برادرم شهروز حرف میزدم دیدم کم انرژی و بی حوصله صحبت میکنه، گفتم چرا سرحال نیستی؟ گفت حوصله ندارم! گفتم چرا؟ گفت این چند ماهه اصلا تارگتهایی که میخواستم رو نزدم، فروشم اونقدری که میخواستم نبوده و فالورهای پیج فقط 1000 تا بیشتر شدند و…
امروز جلسه دوم روانشناسی ثروت 3 رو گوش میدادم که استاد میگه این جلسه رو با مطرح کردن سوالات چند تا از دوستان شروع میکنم که مثلا میپرسن یه کاری رو میخوام شروع کنم اما مجوزش رو چطوری بگیرم، مشتریش از کجا باشه، سرمایه گذاری به چه شکل باشه و غیره.
ترکیب این فایل «درک قوانین جهان در قرآن» ، با صحبتهای دیروزِ شهروز و جلسه دوم روانشناسی ثروت 3 منجر شد به نوشتنِ این کامنت و یک سری یادآوری ها برای خودم و اینکه شاید کمکی باشه برای دوستانی که سوال دارن که از کجا شروع کنن و مجوز و مشتری و چیزای دیگه چجوری میشه و خیلی چیزای دیگه…
هم از تجربه برادرم شهروز مینویسم، هم از تجربه مامان و هم از تجربه خودم…
از شهروز شروع میکنم… قبلا یه بار گفته بودم شهروز دو سه سالی استانبول زندگی میکرد اما مهاجرتش به استانبول در زمانیکه بدترین باورها رو داشت صورت گرفته بود و فقط از سر استیصال بود… توی ایران خیلی اوضاعش خراب بود، دوستانی داشت که از خودش داغونتر بودند و سالها با هم همخونه بودند…
بابا تازه یک سالی بود که رها کرده بود و رفته بود و با یه خانم نسبتا جوون زندگی جدیدی برا خودش تشکیل داده بود و یجورایی اوضاع روحی من و مامان و شهروز هیچکدوم تعریفی نداشت و از طرفی یهو با قطع شدن حمایتهای مالیِ بابا دچار شوک مالی شده بودیم …
شهروز با بدبختی یه ماشین خریده بود و راننده اسنپ شده بود و تازه داشت یه ذره خودش رو جمع و جور میکرد و از همون درآمد راننده اسنپی هم کلی خوشحال شده بود، اما ازونجایی که تو مسیر درستی نبود، یه شب که مشروب خورده بود و با سرعت زیاد رانندگی میکرد یهو ماشین چپ کرد و با اینکه خدا رو شکر خودش آسیبی ندید اما از ماشین هیچی نموند و عملا دیگه نمیتونست راننده اسنپ باشه… سرخورده و داغون و افسرده اومد خونه و طی یک تصمیم ضربتی، چمدونش رو برداشت و با پول لاشه ماشین راهی استانبول شد چون فکر میکرد مشکل از محیطه و اگه از ایران بره اوضاع درست میشه…
طبیعتا با اون باورها و حس بد، اوضاع نه تنها درست نشد، بلکه خرابتر هم شد… بعد از دو سال و نیم زندگی فلاکت بار توی استانبول، یک سفر یه هفته ای به ایران اومد تا یه سر به ما بزنه اما زمانیکه خواست برگرده استانبول، به خاطر مسائلی که قبلا برا خودش ایجاد کرده بود فهمید که ممنوع الخروج شده و تا چند ماه اجازه نداره از ایران بره تا مسئله بررسی بشه، جریمه ای براش در نظر گرفتن که باید پرداخت میشد و نداشتیم که بدیم، ناچارا مامان دستبندش، تنها تیکه طلایی که از قبل براش مونده بود رو فروخت که جریمه پرداخت بشه ولی بازم شهروز اجازه نداشت از ایران بره…
همون یه ذره پولی هم که داشت داده بود برای اجاره سالیانه خونه توی استانبول که حالا اجازه نداشت بره و… روزهای خیلی سختی بود براش… از لحاظ روحی هیچی براش نمونده بود… بابا قبلا چند تا نمایشگاه مبلمان داشت که الانم داره ولی اجاره داده، شهروز بچگیهاش همراه بابا به نمایشگاه میرفت.
به ذهنش رسید که با سختی یه وانت دسته دوم بخره و با جابجایی لوازم چوبی و مبلمان توی همون بازار مبل مخارجش رو دربیاره. براش خیلی سخت بود که در حالیکه یه زمان بعنوان بچه پولدار توی اون بازار همراه باباش میرفت دم نمایشگاه و مثل آقاها مینشست، حالا بیاد با یه وانت قراضه بره دم مغازه مردم و مبلها رو روی کولش بلند کنه و بذاره پشت وانت و از دست آدمهایی که یه زمانی حسرت زندگیش رو میخوردن حالا چندرغاز پول بگیره… اون موقع منم کارمند بودم و حقوقم ماهی سه میلیون و پونصد بود و مامان هم درآمدی نداشت و باید خرج خودم و مامان رو با اون سه و پونصد میدادم و عملا توانی برای کمک به شهروز نداشتم. روزها صبح زود پا میشد میرفت دنبال کار و شبها از زور کمر درد و زانو درد به خاطر حمل وسایل سنگین خوابش نمیبرد و انقدر روحیه ش خراب بود که بعضی وقتها میشنیدم تو اتاقش داره یواشکی گریه میکنه… دلم خون میشد و منم بغض میکردم…
اون روزها تازه شروع کرده بودم به گوش دادن به فایلهای استاد، پول نداشتم دوره بخرم ولی فایلهای توحیدیشون تنها پناهم بود و یادمه به خودم میگفتم حضرت ابراهیم نوزادش رو با یه زنِ تنها وسط بیابون رها کرد و به خدا سپرد و رفت، منم باید ذهنم رو از روی شهروز بردارم و بسپارمش به خدا، خدا خودش حواسش به بنده ش هست…
گذشت و شهروز کم کم داشت حالش بهتر میشد. با تشویقِ مامان اونم شروع کرد به گوش دادن به فایلهای استاد. و بعد به ذهنش رسید یه پیج اینستاگرام باز کنه و شروع کنه از سرویس خوابهایی که جابجاشون میکنه، فیلم بگیره و توی پیج اینستا برای فروش بذاره… رفت با یکی دو تا از همون نمایشگاههایی که براشون بار جابجا میکرد صحبت کرد و خدا دلهای اونا رو نرم کرد و اجازه دادند که توی همون نمایشگاهها از کارها فیلم و عکس بگیره که تصاویر و عکسها قشنگتر باشن. طبیعتا چند ماهی زمان برد که تعداد فالورهاش به صد تا دویست تا برسه. ولی ناامید نمیشد و انقدر شرایط کار فعلیش براش سخت بود که با امیدواری اون مسیر رو در کنارش ادامه میداد که شاید فرجی بشه… من که اصلا امیدی نداشتم ولی همین که میدیدم یه ذره امیدوارتره و حالش بهتره خوشحال بودم…
تا اینکه اولین فروشش رو از پیج اینستا انجام داد. سودش برابر با یک ماه کار رانندگی وانت بود و از خوشحالی داشت بال درمیورد :) و بعدشم فروش دوم و سوم… صاحب اون نمایشگاهها که دیدن شهروز داره کم کم میفروشه به فروشنده هاشون سپردن بیشتر با شهروز همکاری کنن و وقتی میخواد فیلم بگیره بیان توی ویدیو از خصوصیات و مزایای اون محصول توضیح بدن… ویوی ویدیوها رفت بالاتر، به فالورها اضافه شد… اینجا دوباره یه تصمیم اشتباه گرفت و قبل ازینکه تکاملش طی بشه، از مامان خواست تنها خونه ای که داشتیم رو بفروشه تا یه نمایشگاه بخرن و مامان توی سود کار شهروز شریک بشه. من خیلی مخالف بودم ولی کسی گوش نکرد. مامان خونه رو فروخت اما اون آقایی که میخواست نمایشگاهش رو بفروشه دبه کرد و قیمت رو برد بالا، و حالا قیمت خونه هم رفته بود بالا و ناچارا از خونه 130 متری تو منطقه خوب راهی خونه 60 متری تو منطقه پایینتر شدیم و از نمایشگاه هم خبری نبود. مامان اون روزها خیلی حالش بد شد اما من به لطف فایلهای استاد دلم روشن بود و دلداریش میدادم که غصه نخوره و به زودی بهترش رو میگیریم.
شهروز به فروش اینترنتیش ادامه داد و کم کم معجزات دونه دونه شروع کردن به رخ دادن… کم کم با پولش تونست پول پیش اجاره یه مغازه رو جور کنه… همون مغازه هم معجزه خداوند بود چون یه پیرمردی که خیلی حال و حوصله صبر کردن نداشت، تصمیم گرفت تقریبا با یک سوم قیمت منطقه مغازش رو به شهروز اجاره بده. اولش اعتماد بنفس نداشت خودش جلوی دوربین بیاد ولی کم کم خودش اومد توی ویدیوها و بر اساس فیدبکهایی که میگرفت باز اعتماد بنفسش بیشتر میشد. شبها همش ویدیوهای پر بازدید توی اینستاگرام و یوتیوب رو میدید تا یاد بگیره چطور صحبت کنه و چطور ویدیو بسازه که پر مخاطب تر باشه…
حالا شهروز رفع ممنوع الخروجی شده بود و میتونست از ایران بره ولی دیگه خودش نمیخواست که بره :)
حقوق من از سه و پونصد اول شد 6 تومن و بعد 8 تومن. مامان هر روز میرفت پیاده روی و بر اساس فایلهای استاد از خداوند سوال میپرسید و هدایت میخواست که چجوری خودش هم درآمد داشته باشه…و بر اساس این جمله استاد که میگه «از هر جا که هستید و از همون امکاناتی که دارید شروع کنید» هدایت شد به راه اندازی اقامتگاه بومگردی… نمیدونم چطور خداوند همچین چیزی به دلش انداخت چون قبل ازین حتی یکبار هم خودمون به اقامتگاه بومگردی ای نرفته بودیم و اصلا آشنایی نداشتیم! تصمیم گرفت سه تا سوییت کاهگلی ساده بسازه تا شروع کنیم. پولی برای ساخت نداشتیم. با همون 8 تومن حقوقم هم اموراتمون رو میگذروندیم هم کوچولو کوچولو و با ارزونترین چیزها شروع به ساخت کردیم. مامان برای انجام کارها یه شبهایی توی همون باغ میموند، باغی که اون موقع کاملا متروکه بود و شبیه خونه ارواح بود! تا چند کیلومتر اطراف باغ هم حتی یک موجود زنده هم پیدا نمیشد! نمیدونم چطور جرات میکرد، اما خودش میگفت استاد میگه خداوند محافظت میکنه و حتی گوش دادن به یه فایلی که استاد گفته بود برای فائق اومد به ترسهاش میرفته تو جنگلها چندین وقت تنهایی میمونده خیلی به مامان کمک کرد.
هر کدوممون جدا جدا با ایمان و توکل پیش میرفتیم، شهروز توی نمایشگاه، من توی شرکتی که کارمند بودم، مامان توی باغ برای ساخت اقامتگاه. خیلیها پالس منفی میدادند، یکی از خاله هام و بچه هاش که اون اطراف چند هکتار باغ سیب داشتند و تا آرنجش النگو طلا بود و انگشترهاش از شدت بزرگی هر کدوم با یه ضربه یه فیل رو از پا مینداختن گاهی که ازونجا رد میشدند به مامان سر میزدند و ظاهرا از رو دلسوزی تو دلش رو خالی میکردند که «این چه کار احمقانه ایه! کی میاد برای یه شب موندن تو این خرابه به تو پول بده! جای حروم کردن پولهات برای اینجا، پولهاتوجمع کن بذار بانک یه سودی بگیری زندگیت بگذره!» یا میگفتن «چه میدونی یارو کیه که بیاریش بهش جا بدی؟! شاید قاتل باشه، شاید دزد باشه!» و خلاصه هر چرت و پرتی به ذهنشون میرسید میگفتند! مامان گاهی توجه نمیکرد اما گاهی هم دلسرد و سرخورده میشد و چند روز طول میکشید تا به کمک فایلهای استاد دوباره انرژیش رو به دست بیاره…
ساخت سوییتهایی که اگه پول داشتیم نهایت دو سه هفته ای باید تموم میشد، بالاخره بعد از یک سال تقریبا به اتمام رسید…
یه پیج اینستا زدم که ده نفر هم فالو نکردند منم خیلی فعالیتی توی اینستا نمیکردم چون احساس میکردم فایده ای نداره. دو سه ماهی بود که ساخت سوییتها تموم شده بود و هیچ ایده ای برای اینکه از کجا مشتری بیاریم نداشتیم.
یه روز سیزده بدر یه خاله دیگه م با بچه هاش اومده بودند باغمون و چپ و راست داشتند از خودشون فیلم و عکس میگرفتند، به یکی از دخترهاش که از شاخهای اینستاگرام محسوب میشد و کلی فالور داشت گفتم «تو یکی از این استوریهات که داری از عکسهای این باغمون میذاری، میشه پیج اینستاگرام بومگردیمونم تگ کنی که چند تا فالور اضافه بشه؟» جواب داد «من مفتی کار نمیکنم باید فلان قدر بدی.» اون لحظه خیلی ناراحت شدم و با خودم گفتم چه بیمعرفتیه! از باغ ما کلی عکس میگیره برای پیجش که از زیبایی تصاویر ویو بگیره بعد حاضر نیست خودمون رو تگ کنه! اما بعد باز با یادآوری صحبتهای استاد فکرم رو اینجوری اصلاح کردم که اصلا چرا باید از بنده خدا توقعی داشته باشم؟ خب اونم کارش بلاگریه و درآمدش از همین راهه و اتفاقا خیلی خوبه که انقدر عزت نفس داره که رک حرفش رو میزنه. من باید از خدا بخوام، نه از بنده خدا! همون روز خودم رفتم یه سری فیلم و عکس گرفتم و چند تا پست گذاشتم و بعد ازون هر هفته پنجشنبه بلافاصله بعد از کار شرکت میرفتم باغ و فیلم و عکس میگرفتم و تا جمعه شب میموندم و بعد برمیگشتم که جمعه برم شرکت.
هنوز برای داخل سوییتها هیچی نخریده بودیم. چند هفته بعدش نگار، یکی از دوستان صمیمی دوران مدرسه م توی اینستاگرام پیام داد که «شهرزاد این بومگردیتون که عکس و فیلمهاشو میذارین راه افتاده؟» گفتم «ساختش تموم شده اما هنوز مجوز نگرفتیم وسایل هم هیچی نداره.» خندید گفت «مجوز میخوام چیکار مگه من مامورم؟ :))» بعد گفت این سه روز تعطیلی هفته بعد من و شوهرم با خواهر برادرهامون میخوایم بیایم، هزینه ش چقدر میشه؟ گفتم آخه وسایل هم نداره، حتی لوله کشی حمومش هم تموم نشده! گفت مهم نیست خودمون وسایل به اندازه نیازمون میاریم فقط میتونی رختخواب جور کنی؟ رختخواب از زمان جهاز مامان توی گنجه داشتیم که همیشه بلااستفاده بود:) گفتم آره رختخواب اوکیه. گفت خب حله پس هزینه ش رو بگو برات بزنم الان کروناست ما اعتماد نداریم پیش غریبه ها بریم. به مامان گفتم ولی به جای اینکه خوشحال شه استرس گرفت :) گفت آخه هیچی نداریم! گفتم مهم نیست مامان فکر کن مهمونن، همونطور که یه فامیل اگه بیاد پذیرایی میکنیم ازینا هم پذیرایی میکنیم…
اومدند و انقدر خوششون اومد که شوهرش مرخصی گرفت و دو شب هم اضافه تر از تعطیلات موندند! و اون دیوار ترس تو ذهن ما فرو ریخت…
دیگه شروع کردیم کوچولو کوچولو وسایل برای داخل سوییتها خریدن و منم با انگیزه بیشتری توی اینستا فعالیت میکردم و تقریبا یک ماه بعد یه ویدیو گذاشتم و اعلام کردم ما رسما شروع به کار کردیم و هر کی میخواد رزرو کنه. کِی بود؟ اوج کرونا! باورمون نمیشد تا سه ماه رزرو شدیم! جاده ها بسته بودند و مردم جای دور نمیتونستند برن و همینکه میدیدن باغ خصوصی نزدیک تهرانه و جای خصوصی و خلوتیه و یه مادر دختر با رعایت بهداشت میچرخوننش تشویق میشدند که بیان.
همزمان شهروز داشت توی نمایشگاه پیشرفت میکرد و دقیقا همزمان مصادف شد با ترفیع گرفتنِ من توی کار شرکتیم و حقوقم از 8 تومن شد 20 تومن. افزایش حقوقم کمک کرد که وسایل داخل سوییتها رو تکمیل تر کنیم. از طرفی مامان با درآمدی که از بومگردی داشت شروع کرد به ساخت استخر و زیباتر کردنِ باغ. اوضاع روز به روز بهتر شد و تمام این مدت، استاد عباسمنش بدون اینکه بدونه، شده بود عضو چهارمِ خانواده سه نفره ی ما. شده بودم همدممون، دوستمون، رفیقمون، مشاورمون، راهنمامون، همه چیزمون…
کل هفته توی شرکت با انگیزه و انرژی کار میکردم و آخر هفته هم میرفتم پیش مامان توی باغ هم برای ساخت ویدیو هم برا کمک بهش. برا مهمونها آش و غذا درست میکردیم و بقیه کارها. مامان خیلی از مسائل رو حل کرد، خیلی… از چاره اندیشی برای از بین بردن حشراتی که توی باغ توی کاهل خونه میکردند، تا حتی حمل نمک با ماشین خودش برای باز کردن کوچه تو روزهای برفی تو دمای زیر 5 درجه، تا حتی بدقلقیِ بعضی از مشتریها… ولی روز به روز همه چی بهتر میشد…
از طرف دیگه توی شرکت بعد ازینکه من مدیر شدم، شروع کردم به کار فروش تو حوزه کاریِ خودمون. یه مدت بابت فروش چیزی بهم نمیدادند، همون حقوقم بود که تازه فکر میکردم خیلی هم زیاده چون بقیه بچه های شرکت اون موقع حقوقشون ماکزیمم همون 8 تومن بود. اما یه روز اتفاقی که رفته بودم قسمت حسابداری، ناخواسته چشمم افتاد به برگه روی میزِ مدیر مالی که یه رسید پرداخت گرفته بود از کسی که قبلا اونجا توی پوزیشن من کار میکرد. نوشته بود مبلغ فلان قدر دلار تحویل شد به فلانی بابت تسویه کمسیون فروش فلان قدر. تازه خون به مغزم رسید که منم باید درخواست کمیسیون کنم! اگه این اتفاق زمانی میفتاد که مامان درآمد نداشت، قطعا جرات نمیکردم! چون با حقوقم زندگی خودم و مامان میچرخید و میترسیدم سهامدارها فکر کنن پررو شدم و همون حقوق رو هم از دست بدم! اما حالا خیالم راحت بود که اگه هم کارم رو از دست بدم حداقل از درآمد اقامتگاه گشنه نمیمونیم! رفتم و جدی نشستم صحبت کردم و همونطور که پیش بینی میشد درخواستم رد شد و گفتند این مدت به قدر کافی حقوقت زیاد شده که دیگه کمیسیون بهت داده نشه. اعتراض کردم گوش ندادند و منم طی یک حرکت شجاعانه استعفا دادم. قضیه جدی شد، سهامدارها میدونستند کارم خوبه و قبولم داشتند و علاوه بر کیفیت کار، میدونستند صادقم و توی کار زیرابی نمیرم بخصوص اینکه توی پوزیشنی که من داشتم خیلی راهها برای داشتن درآمدِ ناسالم بود مثل شیتیل گرفتن از کشتیرانیها و خیلی چیزهای دیگه.
درنهایت قبول کردند و اولین درآمد دلاری من رقم خورد :) تازه شروع کردم به خریداری دوره های استاد :) زندگی رویاییم شروع شد :) سفر به کشورهای مختلف با هزینه شرکت، درآمد خوب و از طرف دیگه مامان و شهروز هم اوضاعشون خوب شده بود و امید هر سه تامون روز به روز افزایش پیدا میکرد و با عشق فایلهای استاد رو کوش میدادیم و سعی میکردیم با تمام وجود عمل کنیم :) شرکتمون تو منطقه جردن بود و یادمه یه روزهایی بعد از شرکت و باشگاه میرفتم تو منطقه الهیه قدم میزدم و فایلهای استاد رو گوش میدادم و تصویرسازی میکردم و بخصوص اون فایلی که استاد راجع به سه برابر کردنِ درآمد گذاشته بود رو هر روز گوش میدادم و مینوشتم که درآمدم سه برابر بشه.
عید شده بود و خالم اینا به مامان زنگ زدند که میخوایم بیایم خونتون. و تاکید کرده بودن باغ نمیایم و میخوایم بیایم خونه تهرانتون رو ببینیم! هنوز خونمون همون خونه 60 متری بود. مامان بروز نمیداد ولی احساس میکردم خجالت میکشه چون حتی تو خونمون جا نشده بود که مبل بذاریم. یاد یه فایل افتادم که خانم شایسته توش تعریف میکرد که اوایل که از بندرعباس اومده بوده تهران با اینکه وسایل نداشته اما سعی کرده خونه کوچیکش رو جوری خوشگل بچینه که وقتی استاد اومده دیده کلی کِیف کرده :)
گفتم پس باید با داشته هام خونه رو خوشگل کنم :) مامان باغ بود و خداوند به دلم انداخت ازین پشتی شاه نشینهای سنتیِ ایرانی بگیرم که هم خوشگل باشه هم مجبور نباشن رو زمین بشینن. از اینستاگرام آنلاین خرید کردم و یه ساعت بعد سه تا ست خوشگل دم خونه بود، همه رو چیدم و چند تا گلدون رنگارنگ هم گرفتم و رومیزیهای سنتی که توی کمد بی استفاده افتاده بودند رو روی اپن پهن کردم و خلاصه خونه اصلا یهو حال و هواش عوض شد و خیلی خیلی رنگ و رو و روح گرفت :) مامان که از باغ اومد خونه رو دید دهنش باز موند :) خاله اینا اومدند و برخلاف تصور، انقدر از خوشگلی خونه و وسایل خوششون اومد که آدرس اون پیج رو از من گرفتند که خودشونم ازون پشتیها برای خونشون بگیرند :)
در عرض دو ماه انقدر فروش داشتم و کمیسیونم بیشتر شد که توی همون بهار خونمون عوض شد و یه خونه 130 متری خریدیم و منتقل شدیم به خونه بزرگتر توی منطقه خیلی بهتر و خونه رو پر کردیم با مبلمان و وسایل عالی و اون پشتی سنتیها که خریده بودیم منتقل شدند به بومگردی و انجا هم کلی خوشگلتر شد :) یه خونه دیگه خریدیم باز تو همین منظقه خوب که شهروز توش ساکن شد که مستقل از ما زندگی کنه :) زمین خریدیم و ماشین برای من و یه ماشین دیگه برای مامان و خلاصه نعمت و نعمت و نعمت و نعمت … :)
نوشته بودم درآمدم سه برابر بشه اما تو همون مدت کوتاه 120 برابر شد :)
دیگه هدیه های مختلف برای شهروز و مامان که کوچکترین چیزهاش بود :) برای شهروز آی واچ آخرین ورژن خریدم و عطرهای دو هزار درهمی و کتونیهای بهترین برندها… :) برای مامان به هر مناسبت طلاهای عالی :) انگار نه انگار که همین چند سال پیش تنها دستبند باقیموندش رو برای پرداخت جریمه فروخته بود :) حالا دیگه نمیدونست کدوم دستنبند رو بندازه :)
و بعد هم که هدایت شدم به شروع بیزینس خودم و باز شدن درهای جدید از نعمت و برکت :)
حالا شهروز با 118 هزار نفر فالوور و داشتنِ دو تا شعبه دغدغه ش اینه که چرا ماه گذشته فقط هزار نفر فالور به پیجش اضافه شده و چرا پول برای شعبه سومش جور نشده :)
مامان دغدغه ش اینه که زمین بغلی رو هم بخره که بتونه بومگردی رو بزرگتر کنه :)
خودم چند ماهِ پیش دغدغه م این بود که ایران زندگی کنم یا دبی :)
چقدر زود یادمون میره که تو چه شرایطی بودیم و از کجا خداوند دستمون رو گرفته و تا اینجا رسونده :)
چقدر راحت یادمون میره چقدر این خدا بزرگه و چجوری غرق نعمت و ثروتمون کرده… و باز هم استاد راهنمای منه… باز هم استاد به من میگه بشین به یادت بیار خدا چیکارا برات کرده… باز هم استاد کنارمه… بازم استاد دست منو میگیره و میذاره تو دست خدایی که رب العالمینه…
چقدر خوشحال میشم وقتی میبینم یک خانم توی همین کشور ی که من زندگی میکنم با وضعیتی که میتونه هرکسی رو ناامید کنه چطور با تکیه بر الله مهربان تونسته زندگی رو خلق کنه که در شأن اشرف مخلوقات خداونده انشالله همیشه زندگیت پراز نور خدا و ثروت و نعمت و سلامتی باشه و چقدر کامنت هات این باور و امیدو در دل من رو بیشتر از همیشه میکنه که میشود میشود میشود تو فقط طرف خودتو درست کن بقیش رو خدا برات درست میکنه ازت ممنونم که مثل استاد چراغ راه میشی برای ما از خداوند سپاسگذارم به خاطر وجودت
که با هر بار خوندن کامنتتون کلی رزق و برکت و مرور قانون دریافت کردیم
نوش جان تون تموم نعمت های زندگی تون
واقعا حال خوب و فرکانس عالی در کامنتتون مشهود بود و ضمن اینکه نتایج بسیار عالی شما طبق آموزه های استاد قدم به قدم شما را به این پیشرفت های عالی رسونده
واقعا چقدر ایمان و حرکت و حال خوب را از کامنتتون دریافت کردم.
سپاس که این نتایج عالی و تکاملی که طی کردید تا به این نقطه برسید را برامون نوشتید و چقدر درس و نکته داشت برای من .
باید به این باور برسیم که وقتی باور شکل بگیره ،هدایت اتفاق میوفته که در دلش حرکت هست با اون امکاناتی که داریم و قدم به قدم اگر حرکت کنیم خدا برامون همه کار میکنه.
سلام شهرزاد عزیزم بسیار سپاسگزارم که انقد قشنگ گفتی از کجا به کجا رسیدی هزاران بار تحسینت میکنم که ایمانت ایمان بوده حرف نبود عمل کردی این تجربه قشنگ رو که با ما درمیون گذاشتی خیلی تاثیر گذار بود خیلی خوشحال شدم تا به پایین کامنتت رسیدم به خودم اومدم دیدم صورت خیس اشک شده و لبخندم تا بناگوش…… سپاس گزارم و خوشحالم که هدایت شدم به کامنت زیبا تون
چند وقتی میشه از دنبال کننده های آتشین کامنتات هستم و لایک میکنم و لذت میبرم…
اما میدونی این برای من از بهترین کامنتات بود که بی نهایت بی نهایت لذت بردم…
اتفاقا همین امروز داشتم جلسه سوم قدم چهارم را مینوشتم…
که استاد گفتن همه میان میوه درختو میبینن و براساس میوه درخت تصمیم میگیرن تا به خواسته هاشون برسن…
میخام بگم بله واقعا منم داشتم میوه زندگی شما را میدیدم و اوایل خودم را مقایسه میکردم و چقدرم حالم بد میشد…
ک من نمیتونم چرا ؟ چون این دوستان نتایج به این بزرگی گرفتن من چی ؟ من کجام ؟ من حتی نتونستم شخصیتمو تغییر بدم ، اتفاقا کامنت اولتون در مورد تغییر شخصیت هم بسیار زیاد لذت بردم اصلا احساس کردم کامنت شما برای من بود دو سه باری خوندم چون منم در حال حاضر نمیتونم کنترل خشم داشته باشم…
و دیشب بعد از خوندن کامنت شما دفتر و قلم برداشتم از خداوند کمک خواستم که قلبم را آرام کنه و صبرم را افزایش بده و تعهد دادم که از امروز کنترل ذهن داشته باشم…
و الانم با خوندن این کامنت من دگرگون شدم . من کلمه به کلمه با تمرکز خوندم وااای خدای من شهرزاد جانمممم ممنونم که از ریشه ی رسیدن به اهداف و خواسته هات گذاشتی…
اینبار نه تنها ناامید نشدم و ناراحت نشدم بلکه ایمانم تقویت شد که منم میتونم و برای منم میشه …
چون من ریشه ی شما را ندیده بودم و نخونده بودم تو کامنت هاتون یعنی به اینصورت با جزئیات ندیدم…
و به لطف خداوند بزرگ و مهربانم که هدایتم کرد که نشونم بده همه و همه از استاد و ایلان ماسک ها و جف بزوس و ….. شهرزاد ها هم از زیر صفر شروع کردن…
و من اونروز فقط میوه را دیدم ولی امروز ریشه را هم دیدم…
شهرزاد جانم تحسینتونم میکنم برای میوه ها که امروز الگویی برای همنوعان خودت شدی از جمله خودم…
عزیز دلم برای شما برای خانواده عزیزت آرزوی موفقیت های بیشتر و بیشتر را دارم …
سلام شهرزاد خانم واقعا کامنت زیبایی مینویسد و آدم لذت میبره از مطالعه اون چقدر تحسینتون میکنم برای این توکل و ادامه دادنتون و شرایط الان که نمیدونید دبی زندگی کنید یا ایران چقدر لذت بخش هست این مسیر آفرین به شما به خانواده تون بعد از اون تضاد ادامه دادین مخصوصا مادرتون
یه چیزی بگم چقدر عکس پروفایلتون به اسمتون میاد.(یاد ترانه علیدوستی توی سریال شهرزاد میوفتم تا میبینمتون)
من بین امام اعضای سایت فقط کامنت های شما را برای ایمیلم فعال کردم.
همیشه کامنت های زیباتون را میخوانم و همیشه عین یک الگو ازتون درس یاد میگیرم.
نمیدونم چرا ولی یه احساس درونی عمیق بین شما و شغلتون و خودم احساس میکنم.
طرز فکر شما و طرز عمل کردنتون خیلی برای من الهام بخشه و توی موقعیت های مشابه از شما ایده میگیرم از طریق کامنت های زیباتون.
مثلا یه کامنت گذاشته بودید زمانی که بار خریده بودید ولی فروشنده تون رفته بود با پول بار طلا خریده بود و ضرر کرده بود بعد میخواست پول انبار داری و جریمه را از شما بگیره بعد حواسش نبود یه باری را آزاد کرده بود بدون اینکه شما براش پول بزنید. اونجا گفتید من میتونستم گرو کشی کنم و پولشو بهش ندهم، اتفاق بسیار مشابهی برای من افتاد و من با الهام گرفتن از کامنتتون در مسیر درست قرار گرفتم.
انقدر کامنت هاتون را با عشق مینویسید که حس میکنم جلوی من نشستید و دارید شخصا برای خودم تعریف میکنید.
همیشه کمنت هات رو میخونم عزیزم، فعال کردم که کمنتی بذاری برای من ایمیل بیاد.
تحسینت میکنم برای این نتایج عالی و طرز نگارشت خیلی ساده و جذاب مینویسی.
داستان پیشرفت مالیتون رو بارها خوندم ،برای من باور پذیر میکنه و همچنین که چقدر قشنگ شما و خانواده تون به قانون تکامل عمل کردین.
و چقد کمنتتون خوب بود که فلش بک زدین به مسیرتون و کارهایی ک خداوند انجام داده و شهروز ک از کجا به کجا رسیده و حالا برای چی ناراحته، تلنگری بودبرای من که در طول هدفم خداوند چ معجزاتی رو برام رقم زد، چ درهایی باز کرد و الان باز نجواها منو از چی میترسونن
دختر چقدر زیبا از تکاملتون تواین مسیر توضیح دادید،چقدر لذت بردم و تحسینتون کردم که با هر سه تای شما بعد از ماجرای پدرتون ناامید نشید وهرکدوم از شما باایمان حرکت کردید،باتوجه به اون شرایطی که داشتید حرکت کردید و چقدر زیبا خداوند درهای رحمتش رو به روی شماباز کرد وقتی که ایمان شمارودر حرکت میبینه
واقعا بی نهایت بار تحسینتون میکنم که دراین مسیر زیبا و الهی انقدر خوب پیشرفت کردید و انقدر از نتایج مالیتون مرحله به مرحله خیلی عالی توضیح دادید
اونقدر به دلم نشست که قشنگ تصور میکردم تو چه شرایطی بودید،حتی سوییتهای بومگردی مادر شجاعتون رو داخلش رو تصور میکردم،آفرین به شجاعت شما،آفرین به مادر باایمان شما که به خودش اجازه نداد تا شما بچه ها براش پولو حقوق بیارید و خودش بند کفشاشو محکم میکنه و با شرایطی که داشته حرکت میکنه و خدا همه جوره هواشو داشته
الله اکبر،خدایاشکرت چقدر لذت بردم چقدر تحسینتون کردم
نوشجونتون اینهمه پیشرفتی که ازلحاظ مالی داشتید
براتون آرزوی پیشرفتهای بیشتری رو از خدا میکنم و امیدوارم درپناه خدای مهربان یک زندگی پراز عشق رو در کنار همدیگه شما دوخواهروبرادر و مادر نازنینتون همیشه وهمه جا تجربه کنید
ازتون سپاسگزارم که وقت میذارید و انقدر باعشق از تجربیات زندگیتون برای ما به اشتراک میذارید
آفرین به شما شاگرد زرنگای این سایت مقدس
آفرین به شما شاگردایی که انقدر خوب تونستید ایمانتون رو به خداوند بیشتر نشون بدید و از نعمتهای الهی بهره ی بیشتری ببرید
سلام به شهرزادعزیزکه داستان موفقیتهاش باعث بازشدن قلبم میشه وباورم بیشترمیشه که نتیجه صبروطی کردن تکاملت داره میاد وایمانم روبه خدای بخشنده ومهربان بیشترمیکنه که همیشه همراهم هست وهدایتم میکنه،منم یادقدمهایی افتادم که بعدازاستعفاءازشرکت برداشتم افتادم وهمون استعفاءهم کارخدابودکه شجاعت دادبهم که اومدم بیرون بااین باورکه من قدم اول روبرمیدارم وقدم بعدی گفته میشه وبعدش واقعا هرچی که میخواستم جوابش زودمی اومدازکوچکترین تابزرگترینش وحالم خوبه .خدایاشکرت بخاطرتمام الهامات وکمکهایی که تاالان کردی وهرچی دارم ازتوست چون توبسیاربخشنده ای ومهربان. ودرآینده قراره شاهکارکنی برام.
سلام.شهرزاد جان ،چقدر عالی عمل کردید شما و مامان و شهروز
بهتون تبریک میگم که انقدر خوب ایمان تون رو نشون دادید و حرکت کردید.
همسر من تریدر هستن و با اینکه عضو سایت نیستن ولی انقدر من از کامنت های شما و عملکردتون و ایمانتون براشون تعریف کردم که کاملا شما رو میشناسن و هر موقع از شما میگم مشتاقانه گوش میکنن و پیگیر موفقیت هاتون هستن.
فقط بدونید که چقدر الگو هستی برای نه تنها شاگردای استاد بلکه برای کسانی که با این مباحث آشنایی ندارن و از شاگردهای استاد نیستن.
ممنون که مینویسی و ممنونم ازت که انقدر ایمانت به الله زیاده.
بابت نوشته ی قشنگت و پر از حس ناب توحیدی ات و تک تک لحظاتی که داشتی با جوهر روان و صافِ قلبت و اون نورِ معرفتِ الهی ات که از اموزه های استاد به قامت این همه موفقیت از خودت و خانواده ات،بدست آوردی و شد هدایتی از طرف ربّ العامین برای من..
ازت خیلی خیلی ممنونم..
دوست دارم اون چیزی رو بنویسم که خدا دوست داره
به قول قمیشی چشام دریای آبه..
از گریه خوشحالی برای این همه توحید و بندگی کردن الله که به عمل نشست توی زندگیتون..
ناخوداگاه وسط کلامت چنان زدم زیر گریه که نگو..
میشه خدا انقدررر درهارو برامون باز کنه و به یادمون نیاریم؟
خدا با اون همه بزرگیش داره به ریز ترین امورات زندگی مخلوقاتش میرسه و چیزی ازما نمیخواد..
خدایی که همه چیرو گذاشته دست خودمون..ما هم دو دستی بسپریم به خودش..بهش اعتماد کنیم..
بگیم نه!
خدایا تو انجامش بده..
خدایا تو انجامش بدی قشنگ تر میشه..
خدایا تو کارت درسته..
خدایا تو بیشتر از اون چیزی که ازت خواستم رو برام میاری..
خانم شهرزاد
در یک کلام عشق کردم با کلامت
عشق کردم با خدایی که اینجوری همراهش شدی و زندگیت رو به این قشنگی برات قشنگ تر تدبیر کرد..
خدایی که اینجور درهای نعمتش رو برات بااااز کرد..
با تمام وجودم تحسین تون میکنم و براتون اتفاقات خوب بیشتر رو میخوام..
سلام به شهرزاد عزیزم.امیدوارم همیشه و هرروز عالی باشی و بیای به این سایت ارزشمند و برامون کامنت های طلایی بگذاری.با خوندن این کامنت هر لحظه قند تو دلم آب شد از نتایج خوبی که گرفتی و هر لحظه گفتم خدایا شکرت ،خدایا شکرت
واقعا هر کدوممون بخوایم یه لحظه گذشته هامون و آرزوهایی که داشتیم را به یاد بیاریم اصلا میمونیم که چطور به اینجا رسیدیم و اصلا نفهمیدیم این همون جایگاهی است که یه روز آرزوش را داشتیم و برامون محال بود.مرسی که میایی و برامون کامنت میگذاری شهرزاد جان من همیشه کامنتهای شما را میخونم و عشق میکنم
سلام شهرزاد خوش زبان و خوش سیرت و خوش صورت سایت الهی عباسمنش
ما که انقدر لذت میبریم از کامنت های شما ،،، ببین استاد عزیزمون چقدر غرق لذت میکنی
چون آرزوی قلبی استاد از همون اول راه این بوده که نه تنها دنیا رو جای بهتری برای خودش کنه ، بلکه برای دیگران هم همین بهشت رو بسازه
دست مریزاد دختر
بدون شک میدونم وقتی استاد بیان ایران ، شما جزو اولین نفراتی هستید که ایشون نام می برن که بیان روی استیج از نتایج شون بگن
و
من چقدررررررر آرزو دارم که من هم جزو همون شاگردانی باشم که از زبون خود استاد عزیزم، به اسم خطاب میشم که بیاد روی استیج و از نتایج حیرت انگیزش بگه
امروز به جلسه ی 4 قدم 11 رسیدم که استاد از نحوه درست سوال پرسیدن میگن و
مثلا میگن که بگید:
چی میشه اگه من جزو اولین نفراتی باشم که استاد توی اولین ملاقات عمومی با شاگردهاش که مسلما بخاطر تعداد زیادشون تو ورزشگاه 100هزار نفری آزادی برگزار میشه ، من رو به اسم خطاب کنن و من با دستی پر از نتایج و عزت نفسی فوق العاده برم روی استیج و برای هزاران هزار نفر از نتایجم بدون ترس از هیچی ، حرف بزنم و مثل کامنت شما چنان تاثیرگذار باشه حرفهام که تمام کسانیکه میشنون تشویق بشن که اونها هم روزی به نتایج خارق العاده دست پیدا کنن
یعنی یه شرکت هِرمی عباسمنشی ایجاد بشه
استاد راس هرم انگیزه بخشی و ما شاگردانش شاخه های هرم که ار کدوممون مثل رضا عطار روشن ، مثل رُزای خوش صدا ، مثل شما، مثل ابراهیم، مثل لیلا بشارتی و…و…( و البته من) هر کدوم باعث امید و انگیزه بخشیدن به هزاران نفر بشیم
چون استاد عزیزمون هررررررچی که خودشون بگن خیلی ها از صحبتهای من نتایج عالی گرفتن ، خیلی افراد که آشنایی ندارن با این مسیر یا مثل الانِ من هنوز ایمانشون زیاد قوی نیست باور نمیکنن
ولی
وقتی علناً از زبان صدها نفر مثل شما میشنون باور میکنن و انگیزه میگیرن
ببین من این کامنت رو دیروز در دفتر کارم خوندم و با هر سطر جلو رفتن اشکهای شوقم بیشتر میشد و فقط نگران بودم کسی وارد دفتر نشه که ببینه من دارم از ته قلبم و از شوق گریه میکنم .
فوق العاده بود این داستان بینظیرت که جوری خالصانه توضیح دادی که من حس کردم خودم داخل ماجرا هستم . راستش رو بخوای من یه کامنت از شما خونده بودم در خصوص خبر جنگ و بازار و محدودیتهایی که باهاش شاید روبرو باشی در بیزینست و اونجا هدایت شدم به پروفایلت که توضیح داده بودی که از کجا داستان پیشرفت موقعیت شغلی و رفتن مدیر قبلی و ترفیع و رشد حقوق داشتی و اینکه میتونی بغیر از مشتریان در حال حاضرت با عراق و حتی روسیه هم کار کنی و من ایمانت رو حس کرده بودم و آخر اون کامنت هم از دوست و همکارت گفتی که از تریدری شروع کرد و با حرکت و ایمان بخدا و حل کردن چالشها در نهایت به مالکیت یک مجموعه پالایشگاهی رسید و در حال حاضر 2000 یا بیشتر خانوار دارن از اونجا ارتزاق میکنن و ببین من واقعا لذت بردم از این مثالت و اینکه اون شخص میتونست همون شرایط رو ادامه بده و بقول خودت الان دیگه بازار حذفش کرده بود و این نکته که ما باید همیشه خودمون رو بهبود بدیم مثل کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد اسپنسر جانسن.
بعد از خوندن اون کامنت من رفتم پروفایلت رو کامل خوندم و داستان زندگی شما رو فهمیدم و چقدر تحسینت کردم که با ایمان فقط با فایلهای دانلودی و عمل و عمل به آگاهی ها تونستی گام به گام پیشرفت کنی و تصمیم گرفتم گزینه هر وقت شما فعالیتی کردی از طریق ایمیل به من آلارم بده رو فعال کنم و با همون سیستم هدایت شدم به این کامنت ارزشمند و بیاد آوردن جریان زندگی شما .
چقدر عالی هدایت شدم به فایل سه برابر کردن درآمد و امروز به خودم تعهد دادم و نوشتم و امضا کردم که باید تا سال آینده درآمدم حداقل سه برابر بشه و افراد سمی و تلوزیون وورودیهای منفی رو به حداقل برسونم که این کار رو یکسال هست که انجام دادم ولی تکمیلش میکنم و از یه کامنتی که برای یکی از دوستان گذاشته بودی به فایل رزا رسیدم و اینم بگم دیشب در مسیر برگشت به منزل فایل مصاحبه با دوستان قسمت 37 رو گوش کردم و به پهنای صورت اشک ایمان و توکل و شور و شوق ریختم ولذت بردم از این همه عشقی که رزا در برابر خداوند و کنترل ذهن داره و امروز صبح در مسیر رفت به دفتر شرکت دو تا فایل 1 و 2 چند برابری درآمد رو گوش دادم و همین الان که دارم مینویسم برنامه مسیر برگشت به منزل گوش دادن فایل سوم هست .
میخوام بگم دمت گرم که روی خودت کار کردی ، در مسیر خودشناسی و توحید حرکت کردی ، جا نزدی ، مهمتر از همه نتایج رو رقم زدی و اومدی داری با بقیه به اشتراک میگذاری با نهایت صداقت .
چقدر لذت بردم از افزایش حقوقت ، از درآمد دلاری ، از اونجا که به مامانت گفتی عیب نداره دوباره خونه بزرگ میخریم ، از اینکه توی 2 ماه درآمدت 120 برابر شد و چقدر به من کمک کردی که به ذهنم یه منطق نشون بدم که ببین شهرزاد ایمان آورده ، عمل کرده و نتیجه گرفته ، چقدر لذت بردم که رفتی و استعفا دادی و بیزینس خودت رو راه اندازی کردی ، چقدر لذت بردم که در طول توضیحاتت از پدرت هیچ گله و شکایتی نکردی که این نشون دهنده این هست که تو روی زیباییها و نکات مثبت زندگی تمرکز کردی و از نازیباییها اعراض کردی .
چقدر موفقیتت به عمل به ایمان و حرکت و اقدام پس از کنترل ذهن و آرامشی بوده که از ورودیهای مثبت گرفتی و چقدر قانون رو درست عمل کردی .
در این شرایطی که اکثر خانمها با احترام به تک تک بانوان سرزمینم گرفتار جو سمی جامعه هستند و منتظر یه معجزه تو و همه بانوان عزیز عضو سایت ایمان آوردین و دارین عمل میکنین .
کامنت بسیار عالی نوشتید وبسیار اثرگذار است وسراسر شرح نکات توصیفی توسط استاد است که شما درزندگی بکاربردید ومادر وبرادر شما هم عملی بکاربردند وهمگی خدارا شکر موفق شدید
بسیار داستان زیبایی از زندگی خود وخانواده محترم نوشتید
هروقت مطلبی بصورت داستان ارائه بشه جذابیت بیشتری داره وبه دل مینشیند
ازشما سپاسگزارم که باقلم شیوایتان شرح باجزییات ازروند پیشرفت وسیر تکاملی در مسیر کارهایتان را بیان کردید
نکاتی که از کامنت شما آموختم ودرسهای استاد برایم دوره شد :
شهروز برادرتان تاوقتی باورهایش تغییر نکرد باتغییر مکان زندگی ازایران به ترکیه نتوانست موفقیتی داشته باشد
تضاد رفتن پدرتان مانند تلنگری باعث بهبود تدریجی شرایط شماها شد وبجای اینکه زانوی غم بغل کنید توانستید ازآن تضاد به شرایط عالی برسید احسنت به هر سه نفر شما
-شروع کارازهمان شرایط وامکانات موجود درمورد آقا شهروز که باماشین دراسنپ کارکرد وبعدباوانت وبعد فروش دراینستا وتکامل راطی کرد ومغازه خودش رازد وبجای وابستگی به پدر توانست مستقل شود ودرمسیر پیشرفت روی بهبود خودش کارکرد ویادگرفت چطور ویدیو بسازه وپرمخاطب بشه
-مادر گرامی شماهم با امکانات موجود شروع کرد واقامتگاه بومگردی رادرست کردوروی ترسهایش پا گذاشت ودرباغ تنها ماند واونجا رابهبود داد
نکته دیگر عدم توجه شما ومادرتان به حرفهای اطرافیان وخاله ها بودوتمرکز راروی خواسته خودتان واهدافتان گذاشتید
مادرشما تکامل راطی کرد ومشتری پیداشد ودردوران کرونا که بیشتر کسب وکارها خوابیده بود ولی برای شما خوب شد ومردم آمدند اونجا وازباغ وامکانات استفاده کردند وثروت آفرینی کردید واقعاً احسنت دارد
شهرزادجان شما هم تکامل راطی کردید وبااعتماد به نفس بالا هم به مادر کمک کردید وهم مدیر شرکت شدید وافزایش حقوق وبعد حقوق دلاری وسپس بیزینس خودتان را شروع کردید
آنجا که شرح دادید با داشته هایتان خانه رابرای مهمانان آماده کردید وپشتی خریدید بازهم درس داشت برایم که همیشه استاد میفرماید ازهرچه دارید شروع کنید وقدم بردارید
تبریکمیگم به هرسه نفرتون .همیشه باشوق کامنتهات رومیخونم تابتونم ازت الگوبرداری کنم .نوش جونتون عزیزم این همه نعمت که خداروزیتون کرده وممنون که اینقدروقت گذاشتی وبرامون نوشتی.
چقدر زیبا روایت کردی داستان خودت و خانواده ی محترمت رو
کلی لذت میبرم از خوندن کامنتهات
و کلی درس میگیرم دختر قشنگ و دوست داشتنی
تحسبن برانگیزی تو بانوی زیبا
نوشته هات
روایتهات خیلی دلنشینه
نوش جونتون تمام دستاوردهای مالی و معنوی تون
در حین خوندن داستانت اینقدر خوشحال شدم برات که خدا میدونه
بخصوص وقتی گفتی اولین درآمد دلاری برات رقم خورد و سفرهای فوق العاده ات
همونجا از خدای وهابم خواستم که هدایتم کنه برای کسب درامد ارزی و سفرهای شگفت انگیز
خلاصه که تبریک فراوان منو بپذیر برای تمام موفقیتهات و سپاسگزلر خدای قشنگم هستم که اینگونه پاسخ میده به بندگانی که فقط به اون تکیه میکنند و از اون میخوان
الهی صدهزاران بار شکرت برای وجود چنین دوستانی و حضورم در این فضای توحیدی
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات ، یگانه خالق آفرین من ،،
سلام و درود به شهرزاد عزیز ،
دیدی ی وقتایی وقتی چشمات تر شده ولی روی لبات لبخند میشینه !!
الله اکبر از این جوابگویی و این مهارت در پاسخگویی خدای مهربونم ،
اول از همه بگم که قدرت نوشتن شما بی نظیر ، از گفتن جزییات زمان و تایم مطالب همه نظر عالیییی براوو و خداقوت بهت ،،
چقدر زیبا خدا دقیقا منو هدایت کرد به این نوشته زیبا شما ،
خیلی خیلی خیلی حق این مطلب که عین کشتی درحال غرق چجوری میچسبیم به دعا و التماس و بلافاصله بعد از اینکه پامون به ساحل رسید دیگه یادمون میره ، ای دل غافل ،،
خدای مهربانم خودت توی طول تموم مسیر هدایتمون کن به راه مستقیم و نشانه های خوشگلت بتونیم ببینیم انشاالله ،،
با سلام خدمت خواهر بزرگم شهرزاد عزیز با تک تک کلمات و حرف های شما اول صبح اشک ریختم و هم زاد پنداری کردم اونقدر این حرف ها قوی و ازته دلتون بوده که فرکانسش از کیلومترها دورتر و مستقیم بر وجود ما نوری رو می پراکنه که از صدقیت و عمل گرا بودن حرف میزنه…
نمیدونم چی بگم…
فقط ازته دلم براتون آرزوی سلامتی و ثروت دو چندان دارم که اونقدر خالصانه و صمیمانه وقت میزارید و شخصی ترین حال و احوالات زندگی تون رو با بچه های سایت به اشتراک میزارید...
من یه فایل درست کردم تو گوشیم از بچه های سایت که قوی و پر اثر هستن عکسشون رو می زارم تو اون فایل قبل از خوندن کامنت تصویر زیبا و پر صلابت شما رو ذخیره کردم (پر از حس قدرت و عمل گرا بودن) تو اون فایل و هر روز به عکس بچه ها نگاه می کنم و تو دل خودم میگم دمتون گرم بچه ها اگه شما تونستید منم میتونم.
سپاسگزارم برای به اشتراک گذاشتن مسیری که رفتی و چراغی که روشن کردی برای هر کسی که این پیام رو میخونه
من چند روزه درگیر تضادهایی هستم در خانواده ، که منو از ادامه مسیر خیلی دلسرد کرد
از خدا هدایت خاستم برای این موضوع
و بعد هدایت شدم به کامنت یکی از دوستان تو این فایل این دوست عزیز گفتند :
نکته با ارزش این فایل اونجایی بود که موسی داشت با ترس با خدا حرف میزد؛ گفتم موسی پیامبر ترسیده تو مسیرش؛ پس به قول استاد طبیعی هست که منم انسانم؛ نباید صفر و یک نگاه کنم و چقدر درک این قضیه بار بزرگی رو از رو دوش من برداشت، چقدر من سبک شدم که منم میتونم گاهی اوقات بترسم
با خوندنش یکم آروم شدم
ولی باز نجواها اومد و من باز درگیر نگرانی شدم
صفحه رو نبستم و خوابیدم
امروز زدم کامنت برتر و کامنت شما اومد ؛ خوندم و اسکرول کردم تا پایین و دوباره
برخورد کردم به کامنت شما
و این جمله تون جواب خداوند به من بود
دلم خون میشد و منم بغض میکردم…
اون روزها تازه شروع کرده بودم به گوش دادن به فایلهای استاد، پول نداشتم دوره بخرم ولی فایلهای توحیدیشون تنها پناهم بود و یادمه به خودم میگفتم حضرت ابراهیم نوزادش رو با یه زنِ تنها وسط بیابون رها کرد و به خدا سپرد و رفت، منم باید ذهنم رو از روی شهروز بردارم و بسپارمش به خدا، خدا خودش حواسش به بنده ش هست…
دقیقا دغدغه این روزهایِ من ، که تمام تمرکز من رو گرفته
منم باید ذهنم رو از روی برادرهام بردارم و بسپارمشون به خدا، خدا خودش حواسش به بنده ها ش هست…
خاستم پاسخ بدم که هم تشکر کنم از شما و هم ردپایی بزارم
از جواب واضح خداوند به جوابِ سوالم
ولی با مقاومت ذهنم مواجه شدم و رد شدم
و تصمیم گرفتم بقیه پیامهای این صفحه رو بخونم
و بعد هدایت شدم به پیام سعیده عزیز
و این جمله
شاید بعد ازین همه مدت ، اون نوشته خودش رو نشون داد تا امروز توی این کامنت ردپایی از هدایت های الله رو به جا بزاره
چقدر زیبا نوشتی و واقعا یکبار لایک برای کامنتهات کمه…چقدر تحسینت کردم دختر زیبا قوی جسور با ایمان..مرسی که اینقدر دقیق وبا صداقت نوشتی وچقدر مسیری که طی کردی برای من الهام بخشه که میشود، به بزرگی خدا میشود،تو همین شرایط هم میشود،و باعث افتخاری شهرزاد جون که یه زن اینقدر با ایمان حرکت کرده وحتی وقتی هم زدی جاده خاکی مثل هرکسی بازم مسیر درست را پیدا کردی ونشون دادی که میشه در لحظه که اراده کنی مسیرتو عوض کنی….
من خیلی کم کامنت مینویسم ولی اینقدر کامنتت با احساساتم بازی کرد که گفتم باید ازت تشکر کنم.
ایشالا که خدا هدایتمون کنه به راه راست وبه مسیر ثروت وعاقبت خیر وسعادت وامیدوارم مسیرت همیشه روشن باشه وبازم برامون از موفقیت های روز افزونت بنویسی….
هزاران بار از خدا تشکر میکنم برا وجود شما که استادان بی نظیر این دانشگاه عظیم نورانی ،حس و خوب، آرامش بخش ،هستین،️️️️️
با توضیحات این کلام نورانی خدا اشکم در اومد ودر اون لحظه هزاران بار از خدا تشکر کردم برای گوشهای سالمی که دارم ،کلام تورا میشنون
،برای مغزم که که این کلام درآن جای میگیرد وبر قلبم منعکس میشود،
من حافظ کل قرآن هستم ،وتمام رشتهای قرانی رو یاد گرفتم و تدریس هم میکردم ،همیشه سعی میکردم تمام وکمال از آیاتی که تدریس میکردم، خروجی خوبی ازش، برا دوستان داشته باشم .
با اینکه هرروز قران میخوندم می خونم ،همیشه برام سوال بود خدایا چرا این مشکلات مادی و معنوی من درست نمیشه و اخلاقیاتی داشتم ،زود عصبانی میشدم برا کسانیکه از خانواده بهم بد قولی میکردن ،ودقیقا رویشون حساب باز میکردم وتوقع داشتم اونا مثل من بشن ،ودروغ و بد قولی و…. نداشته باشن ،یعنی در ذهنم جای خدا،، از آنها توقع خدمت و عمل خوب داشتم ،در صورتی که میگفتم من که هر روز قران ونماز وهییت و تدریس کلاس و…. چرا من هنوز یه پام لنگه ،حال من با حال همسر وخانواده و اطرافیان خوب و بد میشد،
وتا اینکه از همسر وتنها فرزندم چنان ضربه ای خوردم ،که کلا داغون شدم ،واولین بار فایل کوتاه شما رو در اینیستا دیدم وچقدر آرام بخش وحس خوبی بهم داد ،ومن هروز و هر روز ادامه دادم و با سایت شما وفایلهای دانلودی و… ، با کمک خدا دوباره متولد شدم . ومطالب این دو فایل چقد عمیق و زیبا در جانم نشست ودوباره روحی تازه بر کالبد جانم نشاند،
میخوام با کمک خدای مهربانم ،یه بار دیگه قران را با معنی و شناخت قوانین الهی بخونم و درک کنم وروز به روز به این منبع نور ،خودم را نزدیک و نزدیک کنم، وایمانم، را قوی و قویتر
،ودعا میکنم برا تنها فرزندم️️️️️ که 6 سال پیش در یک روز پاییزی بدون اینکه ما خبر داشته باشیم من و همسرش ،تنها گذاشت، و رفت،، وبعد زنگ وزد وخبر داد که من فرار کردم از همه اعتقادات و آدمهای حزب اللهی و….
امیدوارم که با خودش و خدایش آشتی کند و خودش را پیدا و به راه راست و مسیر نور برساند ،
وبا هم، هم مسیر نور الهی شویم وبا سایت ودانشگاه شما آشنا شود ،
از خدا تشکر میکنم ، برای فرزندم واستعداهای بالا بی نظیرکه دارد وخدا به او هدیه داده،امیدوارم که منور به نور الهی شود.
وهمه ما وشما طی طریق کنیم جاده مسقیم را تا در آغوش الهی در جایگاه امن و مطمئن او آرام بگیریم.
بی قرارم تا وقت قرار
ایاک نعبد و ایاک نستعین
اهدناالصراط المستقیم
صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین .
درود ب استاد ارزشمندم ک هر چی شخصیتتون رو ادیفای کنم بازم کم گذاشتم.
استاد عزیزم بی نهایت از خدا سپاس گزارم ک من رو در مدار شنیدن آگاهی های شما قرار داد.فعلا قسمت اول این فایل رو دیدم و الان نمیخوام در رابطه با فایلی ک صحبت کردین کامنت بزارم میخوام یم بار دیگه گوشش کنم و بعد کامنت بزارم.من اصلا آدم اینستا برویی نیستم اما انفاقی دو روز پشت سر هم رفتم ک قطعا اتفاقی نبوده و با توجه ب فرکانسهایی ک فرستادم و از خدا خواستم ک یک پارادایم بهم بده این اتفاق بی نظیر افتاد و من شب اول ک رفتم تو اینستا یه پست دیدم ک گفت فیلم رستگاری از شاوشینک رو ببینید خیلی توش درسه ولی من خیلی توجه نکردم.شب دوم رفتم از پیج دیگه دوباره تاکید شنیدم ک این فیلمو حتما ببینید ولی توجه نکردم امروز صبح توی نوشتن تمرین ستاره ی قطبی گفتم خدایا یه پارادایم بهم بده برای جامپ بعدی.تا اینکه صبح امروز این فایل شما رو دیدم و شما هم این فیلیم رو بهم معرفی کردین و با خودم گفتم استاد من فیلمی رو همینطوری معرفی نمیکنه نرگس،برو ببینین چیه ب خدا ک پارادایمت توی همین فیلمه چرا ک یک انسان معتبر داره بهت میگه برو ببینش.و من این فیلمو دیدم و متوجه شدم ک سالها پیشم دیدمش ولی اون موقع تو مدار آگاهیش نبودم و فقط ب چشم یه سرگرمی دیدمش.اما امروز با یک نگاه نافذ و شنوایی خاصی ب تماشای این فیلم بی نظیر نشستم و خیلی از شخصیت اصلیش برداشت کردم
فهمیدم ک این آدم همه چیز رو با امید و توکل بر خدا در خفا جلو میبره و اصلی اجازه نمیده با وجود صمیمیتش حتی با نزدیکترین دوستش از قدم بعدیش با خبر بشه و مشورت با افراد کوته فکر و منفی نمیکنه و از ندای قلبش و الهامات خط میگیره ن مشورت و خوب درک کرده خداوند در فرکانس بالاست ک امیده و فقط از قلبش کمک میگیره و با وجود دیوارهای بلند اون زندان میدونه ک با امید ب نیرویی برتر وصل میشه ک میتونه رها بشه و از قدرت قدرتمندان و تهدید اونها نمیترسه.این پارادایم من بود ک همه باید بدونن قدم بعدی من چیه.خدایا شکرت ک برام بولدش کردی.
اما صادقانه بگم خیلی بهتر از گذشته فهمیدم ک ب قول استاد همه چیز تحت سیطره ربه و هیچ هیچ قدرتی در زندگی من نداره ک بخواد منو از اهداف و خواسته هام دور کنه مگر اینکه من باور کرده باشما ک میتونه شکستم بده،اما خدا رو شکر باور کردم ک خودم قدرت خلق دارم و خداوند حامی منه و پشتیبانیه اونو دارم.
درود خداوند بر استاد عزیزم و خانم شایسته که الحق شایسته استاد عزیزم هست
از کجا شروع کنم، که مملو از زیبایی سخنان استاد در آن از همدیگه سبقت میگیرن، خودم هم موندم، که این همه شیوای صلابت، فصاحت الهامات قلبی را چگونه بیان کنم؟!!!
واقعا هر موقع که به فایل های استاداز اعماق دل گوش میکنم، یک ادراک و احساس تازه ایی در دل من ایحاد میشود،
همه فایلهای استاد عزیز، بر یک محور می چرخد، و آن توحید هست،
هر نتیجه ایی که گرفته از توحید بوده،
خداوند همان خداست و هیچ وقت ذره ایی در قوانین او تغییری پیدا نمیشه، بلکه این منم که حالت نوسان دارم
یادم هست، آن روزیکه اصلا این قوانین را نمیدانستم و اصلا اسم استاد عزیزم را نشنیده بودم، من خدمات ارزشمندی را برای مردم و بیماران ارائه میدادم، و فقط و فقط نیتم این بود که این بنده خداست که پیش من اومده و منم صرفا به خاطر خدا برایش خدمت میکنم
با تداوم اینکار خداوند چه پاداشهایی برایم داد خودم هم نمیدونستم از کجا میاد،
اینقدر خداوند برام نعمت داد، که کاملا بی نیاز شدم،
اما پس از مدتی باز هم به بیراهه رفتم، ناسپاسی کردم، خیلی ناسپاس شدم،
و افتادم به سراشیبی، خیلی سراشیبی رفتم،
وقتی به پرتگاه رسیدم، یه لحظه به خودم اومدم، وقتی راه را دوباره یافتم، هدایت شدم به سایت استاد عزیزم،
الان وقتی سخنان استاد عزیزم را گوش میکنم،
کاملا درک میکنم، و بخودم میگم، چه عجب، راه یکی، هدف یکی هست،
اما درک انسانها متفاوته،
همین دو تا فایل استاد عزیزم یک سرمایه هزار میلیاردی هست، به شرطی که بتونم خودم را در آن مدار قرار دهم و بر آن عمل کنم،
تمامی فایلهای استاد عزیزم، بر همین اصل تاکید دارد، و یک دنیا پیام دارد، و سرمایه های، معنوی، مادی، اجتماعی، روابط، و… را برای من گوشزد می کند، اما اگر بتونم خودم را در آن فرکانس ثابت نگهدارم و ایمانم را قویتر کرده و بر آن عمل کنم، همه چیز خود به خود و به آسانی درست میشود،
از وقتی که با این سایت الهی آشنا شدم،
روابط ام بسیار زیبا شده، درآمدم روز به روز داره رشد میکنه، اخلاقم 360درجه مثبت شده، اصلا عصبانی شدن برایم به صفر نزدیک شده،
با همه انسانها دوست شده ام، همه را دوست دارم و همه هم منو دوست دارن، خداوند کارهایم را اینقدر کنار هم با نظمی خاص میچیند که من فقط شکرگزاری میکنم، و یاد میکنم سال 86 را که نعمتهای خداوند مثل باران بر سرم میبارید
و رو به سمت خدا میکنم، مدام میگم الحمدولله ربالعالمین، و در اکثر مواقع دایما شکر میکنم، و اگر غافل نشم، هر لحظه سپاسگزاری میکنم،
این سپاسگزاری بقول استاد عزیزم، شرط بندی با خدا نیست، بلکه یک عشق که با ریسمان قوی با خدا ایجاد شده است، می باشد، دیگه زور شیطان به آن نمیرسه، و نخواهد رسید،
بقول استاد عزیزم، این شرک به مانند حرکت مورچه در دل شب بر روی سنگ سیاه پنهانتره،
واسه همین، من بایستی در 24 ساعت در هر کجا و در هر زمان حال خودم را خوب نگهدارم و بر ریسمان خداوند چنگ زده و آن را نگذارم تضعیف شود،
شیطان از جایی وارد میشود که من فکر میکنم این درسته،
اما وقتی که یاد حرف استاد عزیزم میافتم،
که میفرماید، تشخیص الهام الهی از راه شیطان،
این هست که هر وقت احساس آرامش داشتم در راه خداوندم و هر موقع احساس ترس و… داشتم از شیطان پیروی کردم
بر گردم به این فایل زیبای استاد عزیزم
من اگر از این فایل تعریف و تمجید نکنم، در دلم یک گره بزرگی احساس میکنم، گرجه استاد عزیزم به هیچ تعریفی نیاز ندارد اما این تعریف و تمجید مثل یک صدقه جاریه ایی هست که نشر پیدا میکنه،
در این فایل حرف به حرف جمله به جمله استاد عزیزم، عین یک در و مرجانی هست که از آسمان می بارد
اینکه چقدر زیبا، قانون بدون تغییر خداوند را بطور شفاف و با آیه های قرآنی بصورت واضح و شفاف بیان میفرماید،
من همیشه در موقع خواندن قرآن، به تکرار این آیه ها تعجب میکردم، و میگفتم چقدر این آیه ها تکرارشده، و میگفتم این همان آیه های محکمی هست که استاد تاکید دارد
اما اینکه استاد عزیزم چقدر زیبا و با الهام والای خود این آیات را پیدا کرده و قرابت معنایی یکسان را با رفتار متغیر انسانها بیان میکند بسیار ارزشمند و بی نظیر هست،
و چقدر زیبا آیات خداوند را که 1400 سال پیش نازل شده، آن را بصورت کاملا کاربردی و به زبان امروزی برای انسانهای امروزی بیان میکند،منحصر بفرد هست،
امروزه در ایران وقتی از قرآن سخن به میان میاید، افراد عادی این حق را ندارند، حتی یک کلمه از قرآن را برزبان جاری کنن
خاطرم هست، وقتی بچه بودم، در مساجد، قرآن را تفسیر میکردند و شان نزول آن را با بال و پر دادنهای اضافی چنان توضیح میدادند، انگار انتگرال حل میکردند، و مفسر یک ژست خاصی هم بخود میگرفت، و..
زیبایی های استاد عزیزم در تمامی فایلها بی اندازه هست و لذتبخش، اما یک نکته بسیار زیبایی که استاد عزیزم در این دو تا فایل توجه منو جلب کرد،
همان آیه که خداوند متعال به حضرت موسی
فرمود بطرف قومی برو که ظلم میکنند
راستش این اولین بار هست نکته به این ظرافتی را در قرآن به آن پی بردم، و اولین بار از زبان استاد عزیزم شنیدم،
که اگر یک قومی، تحت تاثیر یک فرد قرار بگیرند در حالیکه قدرت خداوند را نادیده گرفته و او را در مرحله اول قرار دهند و به نظرم این بیانات استاد عزیزم از قرآن کریم، یک پیام بزرگی برای اکثریت انسانهای امروزی دارد، و آنهایی که بیاید بشنوند خواهند شنید و آنهایی که نمیخواهند بشنوند هیچ وقت نخواهند شنید، ، حائل قراردادن یک فرد و… بین خود و خداوند یکتا، یک شرک بزرگی هست که دارند ظلم میکنند و ظلمی که عذاب خداوند را بدنبال دارد،
واقعا شرک داشتن به خداوند خیلی آسان هست، و اصلا برخی موارد خیلی غافل میشم،
ان شاالله خداوند منو طوری هدایت کند
که تمامی لحظات عمرم فقط خودش را بپرستم
و از او کمک بخواهم و هیچ کس را واسطه قرار ندهم،
این متن را نوشتم تا رد پایی بشود، بتونم راه صراطالمستقیم را تداوم بخشم،
به نام خداوند یکتا
خداوند مالک زمین و اسمانها
خدای خوب و مهربانم حمد و ستایش تو را بجا میآورم که تو رب العالمینی، صاحب اختیار منی، قدرتمند، حکیم و دانایی و عالم و اگاه به همه امور و بندگان خودت هستی
خدایا شکرت که نعمتهای فراوان و بینهایتی را به من عطا کرده ای
شکرت که همیشه و همه جا دست مرا گرفته ای و هدایتم کردهای
زیباترین انسانها را در کنارم قرار دادهای
توحیدیترین و بهترین استاد دنیا را برایم فرستادهای و کلام زیبای خودت رو از طریق استادم به من میآموزی
خدایا شکرت که تو رب منی
سلام به استاد زیبا و سخاوتمند خوبِ خودم
و سلام به بانو شایسته عزیز و همه دوستان خوبم
سپاسگزار شما استاد دوستداشتنی و نازنین خودم هستم
دیشب با عشق و علاقه خاصی این فایل پر از اگاهی و پر از محتوی شما رو به خودم هدیه دادم
استاد خوبم با دیدن شما و روی ماهتون پر از ارامش میشم و با شنیدن صدای پر از مهرتون، پر از شور و شعف میشم
استاد خوبم قوانین زیبای جهان هستی رو فوقالعاده اموزش میدین
قانون سپاسگزاری، قانون توجه و تمرکز، قانون احساس خوب اتفاقات خوب، قانون تکامل و قانون زیبای درخواست
و کلی از قوانین دیگر زیبای خداوند
استاد یه قانون جدید دیگهای از این فایل شما استخراج کردم که خیلی دقیق و کاربردی هست
و اسمشو گذاشتم قانون کلّا :)
این قانون خیلی محکم و تاثیرگذاره
خیلی هم دقیق و قاطع هست
و در هر زمان و در هر مکانی قابل استفاده است
مثلا زمانی که ذهن شروع به نجوا میکنه، یا زمانی که احساس خندهدار ناتوانی میاد سراغمون
و یا زمانی که یه کوچولو ایمان کم میشه و احساس ترس میاد،
از این قانون قدرتمند استفاده میکنیم
یه کلمه هم بیشتر نیست ولی خیلی قاطع و محکمه
و استفاده از اون هم راحته :)
بعد از استفاده از این کلمه قدرتمند و شگفت انگیز،
دوباره تنظیمات مغزی با فرکانس خداوند هماهنگ میشود
و ذکر خداوند به صورت خودکار در ذهن مرور میشود
و یاد خداوند و اسامی و صفات زیبای خداوند، مثل عظمت و بزرگی خداوند، قدرت او، علم او، وهابیت و رزاقیت او، رحمن و رحیم بودنش، دوباره در ذهن به گردش در میاید
خدایا شکرت به خاطر این قانون زیبای کلّا
استاد خوبم خیلی دوستون دارم
خیلی برام عزیز هستین
این کامنتم رو با یه بغل کردن محکم بخونین :)
بانو شایسته عزیز سپاس ویژه از شما
دوستان خوبم فوقالعاده هستین
خدایا سپاسگزارم به خاطر تمام رحمت ها و نعمتهای فراوانی که شامل حالم میکنی
به خاطر انسانهای زیبایی که در کنارم قرار میدهی
به خاطر این روزهای بینظیر و حس و حال عالی که برایم رقم میزنی
خدایا شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
این چند روز همین الهامی که داشت به شما موضوع حساب کردن روی هدایت خدا بود رو میگفت برای منم گفته شد و دریافتش کردم که این خودش یه نشونه بود برام که همون خدایی که این موضوع رو بکن داشت میگفت به شما هم گفته بود و شما اومدین این فایل ها رو آماده کردین…
وقتی در فایل قبل صحبت کردین و از موضوع هدایت و حساب کردن روش گفتین من گفتم خدای من این یه نشونه هست که منم همزمان با شما این الهام و هدایت الله رو دریافت کردم.
و چقدر این موضوعاتی که میگفتیم برام حالت یه مرور بود از الهامات و که دریافت کردم.
این چند روزه داشتم از برای خودم پروژه مصاحبه با استاد رو از قسمت اول شروع کرده بودم به هر روز یه قسمت با دقت گوش دادن و نظر و دیدگاه خودم رو گفتم و همچنین خوندن کامنتای ارزشمند سایت توی اون قسمت ها که البته اینم خودش هدایتی از سمت خداوند بود برای این که روی خودم کار کنم و همش موضوع تکامل رو در هر قسمت از اون فایل ها دریافت میکردم و با خودم در موردش صحبت میکردم و مثال میاوردم و کامنت دوستان رو میخوندم و انگار دنبال یه گمشده میگشتم داخل کامنتها
که شما بار ها به این موضوع که کامنتای سایت پر از نکات هست و یه گنجینه هست اشاره کردین…
فایل های ارزشمند با آگاهی های خالص اونم به عنوان هدیه با عشق تولید شده و پر از درس هستند و کامنتایی که از تجربیات و نگاه های خودشون هر کدوم از دوستان نوشتن و شما بارها تاکید به خوندن کامنت ها کردید ….
و همواره گفتید که این فایلا و این فضا و این کامنتایی که دوستان گذاشتن بابت استفاده کردنشون هیچ منتی بر سر کسی ندارید و این فضا مهیا شده برای دوستان تا ازش بهره بگیرم….و چقدرکامنتای فایل ها به درکمون از قوانین و موضوعات که میگفتیم رو بیشتر میکرد…
و مخصوصا فایلهایی که از توحید و تکامل صحبت میکردید من آگاه بشم به اهمیت این دو موضوع….
تو فایل های دانلودی هر مطلب و کامنتی که هست بهره گیری ازش رو بعنوان هدیه به ما با عشق هدیه کردید و من ازتون سپاسگزارم که این لطف رو در حق افرادی که خواهان تغییر هستند بدون هیچ چشم داشتی عیان کردید و استاد من در همون فایلهای اولیه مصاحبه متوقف شدم و برگه ها پر کردم و فایل از خودم ضبط کردم از کامنتا، تا بتونم اونا رو مرور بکنم برای خودم مطالبی که ترکیبشون میکردم با سایر آگاهی های فایل های که بهم گفته میشد مرتبط هستند.
از ترکیب مطالب کامنتا بگیرید تا اضافه کردن تجربیات خودم در فایل صوتیم و نوشتن و صوتی کردن فایل های مثل فقط رو خدا حساب کن و ….
که چقدر باعث میشد تمرکزم بیشتر بشم برای درک مطالب…
این از موضوع اول
حالا بریم سراغ موضوعی که شما در این دوفایل گفتید و البته بگم تنبلیم میومد از تایپ کردن مطالب و بیشتر دوست داشتم شنونده باشم و بهره گیری کنم تا اینکه بیام چیزی بگم تو فایل قبلی اون چیزی که من رو به نوشتن کامنت وا بداره رخ نداد پس گفتم میذارم برای زمانی که بهم گفته بشه و بعد خودش از درونم بجوشه برای گفتنش….قضیه بر میگرده ب دیروز صبح که ذهنم پنچری موتورم رو بهونه کرد برای این که من بعد از نماز صبح نرم برای ورزش کردن و من پذیرفتمش و البته قصد داشتم برم اما هر چقدر بیشتر تعلل میکردم بیشتر اراده م کمتر میشد برای رفتن رفتم رو مبل نشستم و در حال نشسته به حالت خواب و بیداری بودم بعد یه خوابی دیدم که داشت بهم یه سری چیزها رو گفت:
من خیلی وقته کلا شیرینی رو گذاشتم کنار و تو خواب دیدم که یه نفر اومد و یه بسته شیرینی رو جلوم گرفت و تعارف میکرد که من بخورم و منم تو ذهنم اینطور میچرخید که حالا یه دونه که اشکال ندارد بخوری و از این حرفا و من برداشتم و نه یکی دو تا رو خوردم بعد مدام هی بخودم میگفتم هِ حتی نتونستی پای این تصمیمات بمونی و تو با این کار داری ذهنت رو تربیت میکنی که من آدم متعهدین نیستم و اگه یه کوچولو راه گریز باشه قرتی میزنم به چاک ….
بعد از خواب پریدم و به این موضوع فکر کردم که چرا من امروز بعد نماز صبح نرفتم برای ورزش و این قدر تعلل کردم تا تو ذهنم محدودیت ها بچرخه و من رو دچار فلج تصمیم گیری کنه و بعد دیدم چون من همش نشستم حساب و کتاب کردم که موتورم که پنچره خب نمیشه برم به اونجایی که برم بدوم و ورزش کنم پس من که دیگه اینجا مقصر نیستم و دلیلم موجهه ولی موضوع هدف من از تصمیم که برای دویدن گرفتم کلا فلسفه اش و ماهیتش جدا از ورزش و سلامتی چیز دیگه ای بود و اون تقویت کردن اراده خودم و ایجاد یه شخصیت دارای انضباط شخصی و متعهد که وقتی الزام کاری رو درک کرد تصمیم بگیره و عمل کنه برای همین داشتن خودم رو به چالش میکشیدم که متعهد بودن رو تمرین کنم …
برای این که ذهنم رو اینطور تربیت کنم که تصمیم مساوی است با انجام ….
برای این که وقتی بهم چیزی گفته شد دیگه نیام تجزیه و تحلیل کنم محدودیتی که وجود داره و فقط عمل کننده باشم….
من وقتی خودم رو مطالعه کردم دیدم وقتی من به محدودیت هام فکر میکنم و میرم سراغ حساب کتاب و دو دوتا چهار تا ترسها میان سراغم و انگیزه و اشتیاق اولیه من رو میگیرن و کلا شخصیت ول کن دارم …
بعد دیدم که آنچه که من میخوام با این شخصیت من جور نیست پس گفتم من باید این ویژگی های مناسب با این اهدافم رو در خودم بسازم.
من باید بتونم به محض اینکه بهم گفته شد عمل کنم و این موضوع رو تو ذهنم ایجادش کنم …
من وقتی خودم رو مطالعه کردم متوجه شدم که من از لحاظ آگاهی و اشراف به مسیر پیشرفت دانایی دارم میدونم باید تکامل رو رعایت کنم ،میدونم که قدم بعدی بهم گفته میشه،ولی چرا انجامش نمیدم و دیدم که من هنوز انگار به یقین نرسیدم در این موضوع و دارم به گام های که ممکنه ندونم فکر میکنم برای همین تا کل مسیر رو نفهمیدم حرکت نمیکنم و من در عمل کردن به قانون ضعیف دارم رفتار میکنم و من کلا از این که یه کاری که دیگران جرات فکر کردن بهش رو ندارن خیلی مشتاقم انجامش بدم و کلا وقتی کاری که دیگران ازش فراریت و میترسن رو انجام میدم کلی انگیزه میگیرم .
تا اینکه من هدایت شدم به یه کلیپی از یه شخصیتی که کلا همش میرفت دنبال کاری که محدودیت داشت ذهنش برای انجامش و بعد تمام تلاش و تعهدش رو میگذاشت برای اینکه به اون برسه برای همین با تمام وجودش از خودش مایه میگذاشت و بعد میشد بهترین فرد در اون موضوع و بعد میرفت سراغ کار بعدی…
و من از شخصیت این شخص خیلی خوشم اومد و گفتم آره خودشه این دقیقه اون چیزیه که باعث میشه من تعهد داشته باشم و انگیزه برای حرکت کردن….
قبلاً هم توی کامنتام گفتم کلا من وقتی یه هدف که برایم اهمیت داره و برام واضحه رو و البته بزرگه رو میارم برای خودم کلا سیستم فکریم رو و اجرای قانون در عمل رو براش با تعهد خیلی زیاد انجام میدم ،از اعراض بگیرید،تا حرف نزدن در مورد ناخواسته ها ،و کلا اون توکل و ایمانم رو بیشتر نگه میدارم و بیشتر روی خدا حساب میکنم برای انجامش و بعد میبینم که اون کاره خودش درست میشه…
من برای انجام تمرین ستاره قطبی کلا تنبلیم میاد که انجامش بدم البته برای اینکه کلا نمیدونم چی رو بخوام و خواسته های کوچولو برام انگیزه نمیده که بیام تو تمرین ستاره قطبی بگم…
من کلا از این که بگم خدایا امروز برام غذا بیارن و میخوام مادرم فلان غذا رو درست کنه یکم مقاومت دارم و میگم اینم چیزه که تو میخوای …خدا رو کردی اندازه یه ظرف غذا …
ولی بوده که مثلاً خواسته های که با تضاد ها بهم برخوردم رو به خدا گفتم توی خواسته هام و بعدش منطق آوردم برای ذهنم که میشود و بعد تعهدم برای اعراض،و از شنیدن و توجه کردن به ناخواسته رو گذاشتم کنار و بیشتر به این که میشه فکر کردم و کلا همه تمرکزم بر شدن اون بوده و انجام شده….
یا یادمه یه زمانی دوست داشتم مداح بشم و اینقدر این هدف برام مهم بود که کلا آب و غذا و خستگی و حرف و قضاوت مردم اصلا برام اهمیت نداشت و کلا همش خودم رو میدیدم که دارم تو حسینه جماران جلو رهبر میخونم و یا دارم تو هیئت های بزرگ اجرا میکنم و شدم بهترین ….
و بعدش برای همین کلا شروع کردم برای یاد گرفتن روضه خوندن و زنجیر زنی البته بدون مربی و هر جا بگید برای تمرین کردن میرفتم جلو و اصلا به این که من اونقدر هنوز حرفه ای نیستم و این چیزا فکر نمیکردم و فقط عمل میکردم و به کوچکترین دانشی که داشتم و یاد میگرفتم تو کار و اجرا عمل میکردم ،خودم و نحوه خوندنم رو تحلیل و بررسی و تصحیح میکردم و کلا کل فضای ذهنم همین طور بود یادمه منی که هیچی از زنجیر زنی و این چیزا سر در نمی آوردم رفتم تو شهر خودمون و جلوی 1000نفر شایدم بیشتر اجرا کردن زنجیر زنی رو و کلا اصلا تفاوتی بین خودم با اون مداحی که آورده بودن قائل نبودم و با همون مقدار توانایی که داشتم در اجرا جسارت و شجاعت ارائه ش رو داشتم و من واقعا در این پرسه خیلی انگیزه بالایی داشتم بعدم که دیدم و طرض فکرم نسبت به عزاداری و این موضوعات عوض شد و کلا از اون فضا اومدم بیرون و همش فکر میکردم که واقعا اون چند ماه من واقعا لذت بردم از روند انگیزه و انرژی که داشتم و هیچی حالیم نبود در مورد محدودیتها و چقدر برام اون روند لذت بخش بود…
و همیشه دنبال این بودم که بتونم یه هدفی رو پیدا کنم که اینچنین من رو ب سمت خودش بکشه ….
بعد که با قانون آشنا شدم و استاد اولاش که کلا توهم زده بودم بعد از یه مدت که درکم بهتر شد میومدم برای تضادهایی که میخواستم ازشون خارج بشم و خواسته های مهمی که داشتم که بعد از تضاد به وضوح در موردش رسیده بودم میومدم سناریو نویسی میکردم و بر این که می شود تمرکز میکردم و تعهد در اعراض از ناخواسته و توجه به منطق های برای امکان پذیری میکردم و بعد کار ها به طرز ساده ای پیش میرفت...
و معمولا من انگار شده بودم کسی که صبر میکردم ب زمین داغ بخورم و بعد بیام خواستم رو واضح کنم و از خدا بخوام که اون خواسته رو برام اجابتش کنه و وارد زندگیم کنه و خود از همون اول نمی اومدم یه خواسته های که دارم رو بیام برای خودم واضح کنم و اصولاً خواسته ای نداشتم که اینقدر من رو به تلاطم بطلبه و بهم انگیزه بده….
برای همین بوده که برای خودم اهداف زیادی رو مشخص کردم اما همین که به چالشی میرسیدم چون اون هدفها برام این قدر مهم نبودن و واضح نبودن ولشون میکردم حتی زمانی که یه قدم مونده بود به آخر خط….
گاهی وقتا محدودیت اینکه گام بعدی رو میخوای چطور بری شاید نتونی و بلدش نباشی میومد سراغ,گاهی وقتا کمالگرایی و و بعدش هم اهمال کاری و شتلق همچی رو ول میکردم و میگفتم من خودم نخواستم و از این حرفا….
من در تعهد داشتن ایراد داشتم ،در این که اگه کاری لازم دیگه بدون چون و چرا باید براش جان فدایی کنی ….
خب برگردیم به یه ماه قبل و دیدن اون کلیپه و تمایل من برای این که مثل این شخص بیام رو خودم کار کنم تا اراده م قوی بشه…
پس گفتم منم پس میام برای تقویت اراده خودم از دویدن استفاده میکنم و ورزش که هم به چالش کشیدن خودمه ،هم با نرژی تر شدنم،هم سلامتی،هم آمادگی جسمانی ،انررژی و هم باعث میشه سحر خیز تر بشم و اصلیترین موضوع همون تقویت اراده و ساخت این موضوع که تصمیم برابر است با انجام هر چند که دوست نداشته باشم….
اولاش بهنونه کفش رو میکردم که من چون کفش ورزشی مناسب و با کیفیتی ندارم پس فعلا نمیشه و انشاالله بعداً تر ها میام برای اجرای این پروژه…(میبینید چقدر راحت ذهن میبرتمون سراغ محدودیت ها)
آغا جان پنج ششم مهر و داداشم رفتم شهر و بعدش من گفتم من برم یه نگاهی کنم کفش برا خودم بخرم تا صبح ها بدوم و آنم گفت من پوتین کوه نوردی دارم تازه گرفتم خودمم دارم این جدیدا برای تو….
و کلا بهونه کفش ندارم برای ذهنم گرفته شد …و از 7-7من شروع کردم به رفتن با موتورم توی طبیعت و شروع به دویدن و بشین پاشو رفتن و نرمش و حرکات کششی و شنا رفتن و این روند ادامه داشت و هر صبح بدون استثنا میرفتم برای این کار و همش این رو تو ذهنم میدیدم که آفرین داره اراده تو قوی میشه و داری اراده و تعهد داشتن رو در خودت ایجادش میکنی….
روزای اولی کلا لباس ورزشم و جورابام رو میداشتم دم دست ترین جای ممکن تا بهونه ای برای انجام ندادن نداشته باشم ، پاهام درد میگرفت ولی میگفتم اول مسیرم تازه شروع کردم خوب میشه و کلا تو دویدن فایلا استاد رو در مورد اینکه ایمان همه چیزه و توکل همه چیزه گوش میکردم و بعداً تو این روند تکامل رو برای خودم یاد آوری میکردم ،یعنی یه روزایی بود که اینقدر خسته بودم که شبش مثلا ساعت 1:30شب از کار اومده بودم ولی چون به خودم تعهد داده بودم و داشتم این مهارت رو در خودم ایجاد میکردم که من اگه کاری رو شروع کنم ولی کنش نیستم و از این که چقدر میتونم پاس وایسم لذت میبرم و این کار اگه بکنم چه شود بعد من میشم کسی که پیگیر هست برای انجام تصمیمات و اهدافش برای همین صبح ها بعد نماز صبح موتورم رو بر میداشتم و میرفتم برای ورزش و همیشه قبل طلوع خورشید من اونجا و بودم و تنبل خانوم خورشید بعد از من میومد بالا….و ادامه داشت و ادامه داشت تا حدی که اگه خوابم میومدم بازم لباسم رو میپوشیدم و میزدم بیرون از خونه و با نهایت خستگی و خوابآلودگی فقط میدویدم …خوابم نمیتونستم جلوی من رو بگیره….
اما پنچری موتور برام شد توجیه پذیر….
بعد که از خواب پریدم گفتم اگه ول کنی ذهنت ولت نمیکنه اگه شده برو تو حیاط خونه بدو و ورزش کن تا ذهنم بفهمه که تو ول کن نیستی و در هر صورتی انجامش میدی و این رو یاد بگیره که تسلیم شدن و بهونه ها و محدودیت ها نمیتونن تو رو نگه دارن و قانع کنن برای انجام ندادن تصمیمات…
مادر گفت امروز پ نرفتی ورزش و منم گفتم خواب موندم ،موتور…
ولی میفهمیدم خودم قضیه مقاومت ذهنم برای اجراش بود
رفتم پوتین رو پوشیدم تا شروع کنم به دویدن البته با دو ساعت تاخیر از برنامه هر روزه…
برادرم اومد خونه از زمینی که خریده و مصالح آوردن گفت و من گفتم رفتی کنار زمین گفت نه پس گفتم بیا با هم بریم هم تو مصالح رو نگاه میکنی هم من میرم همون طرف واسه دویدن و ورزش کردن….و اون خرامان خرامان و من دوان دوان رفتم مشغول شدم برای دویدن و ورزش کردن….
البته دیروز گوشیم شارژ باتریش کم بود پس بدون گوشی و هدفونم رفتم و در حین دویدن ها به سر فصل موضوعات که نوشته شده بود در مورد فایل جدید استاد فکر میکردم و بعد به اینکه چی میشود که ما اصلا هدف نداریم ،یا اهدافمون بزرگ نیست ،و چرا ما کلا ول میکنیم و دلسرد میشیم از مسیر و رسیدم به محدودیت های ذهن که ما رو با شرایط اکنونی که داریم بر آورد میکنه و بعد میاد هدف رو دور از دسترس میکنه…
و بعد به روند خودم فکر کردم که چی شد که من امروز بعد نماز نیومدم برای دویدن…؟
(منی که از دیده بودم چقدرتکاملی داشتم آسان میشدم برای اینکه گام بعدی و یه ذره بهتر بشم و برام لذت داشت این روند …از 100تا به 200تا رسیده بودم بشین پاشو و ب مراتب کار برام راحت تر بود و هر هفته یه کوچولو 50تا بیشترش میکردم در آخر هفته ها …)
من در حال دویدن داشتم به این موضوع فکر میکردم که چی میشه که من یه سری اهداف رو ندارم و انگیزه حرکت کردنه در من برای رسیدن به اهدافماون قدری نیست که من رو بسمت هدفم هل بده……
و دیدم که چون من همیشه به اونچه الان هست توجه میکنم و دارم اهدافم رو با شرایط و توانایی اکنونم دستیابی بهشون رو نیسنجم باعث میشه یا هدف نداشته باشم یا اینکه اهداف کوچکی برای خودم انتخاب بکنم که انگیزه لازم توش نباشه و من بو بکشه سمت خودش…
بعد به این موضوع که من پنجری موتور رو بهونه ای برای انجام دادن مسیر هدفم توجیه کرده بودم رو برای خودم بیاد آوردم و دیدم من همش دارم رو محدودیت ها تمرکز میکنم و انگار دنبال بهونه ای برای ول کردن هستم…
بعد این جمله به ذهنم اومد که وسیله هدف را توجیه نمیکند بلکه باید آنقدر هدف بزرگ و دلایل رسیدن به آن واضح و مهم باشد که هدف هر وسیله و بهانه ای را توجیه بکند….
اصلا چی میشه که ما هدف نداریم ؟!
چون داریم روی محدودیت ها و توان اکنون و شرایط اکنون خودمون نگاه میکنیم برای همین جسارت فکر کردن به اهداف رو در خودمون نمی بینیم و کلا ون نمیدونیم که از چه مسیری و چگونه به هدفمون می رسیم برای همین کلا بی خیال اهدافمون میشیم و برای اینکه اذیت نشیم و افسره نشیم کلا بهش فکرم نمیکنیم.
بعضیامون که کلا چون هدف برامون دور از دسترس میشه میگیم من فکر میکنم شاید این رسالت من نباشه و هدف واقعیت نباشه پس اصلا گام اول رو بر نمیداریم چون میگیم اگه این مسیر اون نباشه انرژیم ،وقتم تلف میشه….
در حالی که قانون میگه آنچه که الان بهت گفته شده با توجه ب فرکانس اکنون توئه این قدم رو که برداشتی قدم بعد بعد از انجام دادنش بهت گفته میشه و مادامی که داری روی خودت کار میکنی هدایت میشی به سمت هدف و اون چیزی که میخوای….
بعد از اجرای هر الهام مدارت تغییر میکنه،اعتماد بنفش و عزت نفست بیشتر میشه،احساس لیاقت بیشتر میشه ،تواناییت بیشتر میشه،شرایطتت متفاوت تر از اکنون میشه،ظرفت بزرگتر میشه،خواسته هات تغییر میکنه به تناسب اون و در ادامه هدایت میشی به سمت گام بعدی…
استاد رادیو تلویزیون سازی رو شروع کرد و الان داره این موضوعات رو میگه میتونی ربطشون بهم رو بگی نه. ….
اون موقع در اون شرایط اون مسیری بود که باید میرفتم و انجامش میداد بعد در ادامه قدم بعدی بهش گفته شد متفاوت از مسیر قبلی ….
جف بزوس تو رستوران کار میکرد الان آمازون رو داره مدیریت میکنه…
تام هنکس آدامس میفروخت تو سینما الان …
باید یکم از نمای بالاتر به جهان نگاه کنیم …
وقتی داری روی باورات کار میکنی هر چقدر هم تو در دیوار باشی خلاصه هدایت میشی و میرسی به اون جایی که رسالتته….
اگه داری روی خودت کار میکنی بپذیر که اون نیروی برتر تو رو هدایت میکنه موسی اینهمه تو در و دیوار رفت ولی از اونجایی که وجودش رو آماده دریافت الهامات کرد و روی باوراش کار کرد مسیری که باید میرفتم رو خدا بهش گفت و بعدش اون رو در این مسیر هدایت کرد و شخصیتش رو ساخت…
این رو بیشتر به خودم میگم چون تا یه وقتی میبینم که مسیری که بهم گفته شده رو بهش شک میکنم میام وصلش میکنم به این که این خواسته من داره بوی جلب توجه طلبی و تایید طلبی میده پس ولش کنم….
چه ربطی داره بجای این که قید هدفه رو بزنی برو این ضعف خودت رو درست کن تا احساس ارزشمندیت درونی باشه نه متکی ب بیرون….
هدف رو قربانی وسیله نکن ….
بجای اون بیا وسیله آن رو درستش کن….
ضعفت رو درست کن نه اینکه هدفت رو سر ببری….
فعلا این قدما رو بردار تو مسیر هدف ضعفهات رو هم بر طرف کن این قدر صفر و یکی فکر نکن و سخت نگیر به خودت….فعلا این کاری که میدونید درسته رو انجام بدم در ادامه مسیر بعدی هم بهم گفته میشه اول تو بیا تو اینجا آمادگیت و ظرفت رو بیشترش که بعد خدا کم کم هدایت میکنه برای برطرف شدن اون ضعفت…
وقتی هدف بزرگ و جاه طلبانه ای برای خودت داشته باشی به همون میزان توانت بیشتر میشه ….
حجم بیشتری از انرژی تو در اون فضا خواهد بود و آنگاه به قول مولوی او میکشد قلاب را….
اون لذته تو رو داره میشه سمت خودش….
وقتی جهان داره به فرکانسهای ما پاسخ میده چرا هدفهای انتخاب کنیم که هیچ شوقی برای رسیدن بهشون نداشته باشیم
اگه هدفی داری که وقتی بهش فکر میکنی شور و شوقی دارد ایجاد نمیکنه اون هدف هدف درستی نیست هدف باید طوری باشه که وقتی بهش فکر میکنی انگیزه بگیری و فرصت فکر کردن به ترسها رو نده
هدف باید برای شما این همه مهم باشه که یچ وسیلهای نتونه اون رو توجیه بکنه هیچ بهونهای پذیرفته نشه برای اینکه نشه به اون رسید.
اگه لازمه کاری برای اون هدف انجام بدیم و محدودیتی توی داخل ذهنمون وجود داره به جای اینکه کید هدف رو بزنیم بیایم اون محدودیت رو درستش کنیم و بیایم روی خودمون کار کنیم و بیایم ببینیم که وقتی محدودیتهامون رو داریم برمیداریم به چه مقدار داریم به اون هدفه نزدیک میشیم و انگیزه بگیریم برای جلو رفتن
خیلی از ماها میدونیم که گام اول برای هدفمون چیه منتها توی این موندیم که گام دوم رو نمیدونیم گام سوم رو نمیدونیم حالا شما این گام اول رو بیا انجام بده و تمرکزت این باشه که توی این گام با تمام قوا پیش بری و موفق بشی و آمادگی داشته باشی ر این فضای فرکانسی و این مداری که در اون قرار داری و وقتی خداوند این آمادگی شما را دید گام بعدی بهتون گفته میشه
جریان هدایت وقتی شما هدفتون را مشخص میکنید بهتون میگه اون مسیری که باید برید شما هستین که انتخاب میکنید آیا برید یا نرید اون از نمای بزرگتر میدونی که چه چیزی واسه شما لازم هست واسه همین اون چیزی که متناسب با توانایی شما و توان شماست رو به شما میگه
وقتی به جریان هدایت وصل میشی باید خودت رو آزاد کنی از هر مولفهای باید بدونی که اون به درون تو آگاهه به خواسته تو آگاهه و داره از نمای بالاتر با تو صحبت میکنه
و وقتی داره بهت میگه کاری رو انجام بدی یعنی این توان را در تو دیده و میدونه که تو توان این کار رو داری و برای همین این کارو بهت میگه
البته اون چیزی که داره بهت میگه یه قدم بلندتر و یک گام بالاتر از اون جایی که هستی داخلش هست و به عاملی بیرونی نیاز نداره فقط به یه عامل درونی نیاز داره به ایمان و جسارتی که بری اون کار رو انجام بدی
درسته ترس داره درسته که میترسی انجامش بدی اما اگه میخوای تغییر کنی و اون نتیجه بیاد و زندگی بشه باید بری واردش بشی
در واقع جریان هدایت شما را تغییر میده خصیت شما را تغییر میده اگه نخوای شما تغییر کنی شخصیت شما عوض نشه با همون ترسهای قبلی باشی با همون ترسها و بیایمانیها باشی میخوای چی تغییر کنه
مسلمونا استقلال میخواستند پس چیکار کردن اومدن به پیامبر گفتن ما دنبال استقلال هستیم خب باشه پس باید جهاد کنید
کتب علیکم القتال
برای شما لازمه که برای این هدف بری جهاد کنید
آره قتال سخته اما لازمه اگه بری واسه جنگ احتمال داره کشته بشی احتمال داره اسیر بشی اما برای رسیدن به این هدف لازمه
عسی ان تکرهوا شیء وهو خیر لکم و عسی آن تحبوا شی و هو شر لکم
اگه همش میخوای تو دایره راحتیت باشی با آسه بری آسه بیای گربه شاخه نزنه مونی که هستی میمونی
خدا به شجاعان پاسخ میده
وقتی که شما با ایمان هستی شجاع هستی
وقتی که داری روی جریان هدایت حساب میکنی و عمل میکنی شجاع هستی
لا تقولو راعنا و قولو انظرنا
آقا جان اگه شما میخوای پیشرفت کنی اینکه رعایت حال شما رو بکنه که به دردت نمیخوره شما رشد نمیکنی ه میخوای رشد بکنی به جای اینکه بگی رعایت حال ما رو بکن باید اینطور بگی خدایا من میخوام به این هدفم برسم اون چیزی که لازم است انجام بدم رو به من بگو و تو این مسیر کمک کن تا اون کار رو انجام بدم و اون شجاعت رو به من بده اون ایمان رو به من بده رب اشرح لی صدری
و یسرلی امری
خدایا قلبها رو برای من نرم کن
خدایا میدونم که تو مه این کارا رو میتونی انجام بدی تویی که همه کهکشانها رو داری مدیریت میکنی تویی که همه جهان رو آفریدی و داری اونا رو مدیریت میکنی تو به احوال بندگان خودت بینایی
تو همون خدایی هستی که به یک مورچه در دل زمین داری روزی میدی به یک پرنده در آسمون داری روزی میدی خدایا تو هیچ وقت نده خودت رو فراموش نمیکنی
پس من رو زیر نظر خودت قرار بده و من رو زیر نظر خودت با وحی خودت هدایتم کن و من رو در مسیر هدفم قرار بده و شخصیت من رو بزرگ بکن و انشراح صدر رو به من بده
خدایا خودت این هدفی که به دلم انداختی رو میدونم اجابت کردی هدف هدف بزرگیه مثل رفتن پیش فرعون و شبیه فتح قله هیمالیاست پس من رو توی این مسیر هدایت کن و زیر نظر خودت قرار بده همونطور که کشتی رو به نوح وحی خودت و با نگاه خودت داشتی راهنماییش میکردی هدایتش میکردی همونطور من رو هم هدایت کن تا من هم بتونم شخصیت خودم را بسازم
همونطور که موسی رو زیر نظر خودت ساختی و شخصیتش رو یک شخصیت قوی ساختی که انشراح صدر درون ایجاد شد این انشراح صدر رو به من هم بده و من رو در این مسیر کمک کن تا بتونم شخصیت خودم را بسازم
موسی تو داری از چی میترسی میترسی بکشنت
اگه قرار به کشتنت بود مون موقع که بچه بودی باید میکشتنت
من بودم که تو رو نجات دادم از اون قضیه
من بودم که دل دشمن رو برات نرم کردم بعد میگی میترسم بکشنم
موسی تو داری قاچاقی زندگی میکنی از چی میخوای بترسی
من بهت منت نهادم که بیای الان اینجا آقا جان، من اومدم تو رو نگه داشتم بعد توهم زدی میترسی که کسی دیگه بیاد کاری باهات بکنه
یا اون موقعی که یه نفرو کشتی یادت نیست این همه دربدری کشیدی کی اومد تو رو پناه داد کی اومد وقتی که اومده بودی در به در نشسته بودی اون دو اون دختر رو کی فرستاد بیاد دنبالت که بری تو خونشون هم کارت گیرت بیاد هم زن گیرت بیاد هم در امنیت زندگی کنی
خدای من من به یاد دارم که تو چه کارهایی رو برای من انجام دادی ز زمانی که به دنیا اومدم تا الان چنان لطفهایی به من کردی که من اگه بخوام هر کدوم اون رو برای خودم یادآور بشم جز منت و لطف تو درون وجود نداره
از چه زمانی بگم از زمانی بگم که من توی دریا بودم و امورای اونوری آبی میخواستم به سمت ما تیراندازی کنند اما تو لطف کردی که با اینکه سه تا تیر اخطار رو زدن بعد از اون ما رو ول بکنن و برن به سمت کار خودشون
یا از اون زمانی بگم که رفتم داخل آب و بعد بدون اینکه شنا بلد باشم فقط سریع از اون وسیله اومدم بیرون و رفتم روی سقفش وایسادم و آب بعد از اون ا کمر من میرسید و من زنده موندم
یا از لحظهای بگم که در بزرگترین تضاد زندگیم بودم و تو دستانت را آوردی تا بیان که کار رو برای من آسون کنی و اونها بیان اون موضوع رو برطرف بکنن
واقعا من از بعد از چی بترسم استاد من و شما قاچاقی زندهایم…
میتونست اون موقعی که اون تانکر منفجر شما اونجا باشید و از دنیا برید اما الان اینجایید
میتونست اون تیر به جای اینکه تیر هوایی باشه تیر به سمت ما باشه و من کشته بشم و اینجا نباشم
میتونست اون لحظه من از اون وسیله بیرون نیام نرم روی سقفش و توی آب غرق بشم…
خداوند همیشه بر ما منت نهاده استاد من و شما و موسی هر سه تامون قاچاقی زندهایم حالا اگه اومدیم چسبیدیم حالا اگه اومدیم به یاد آوردیم که چه کارایی برامون کرده و چه هدایتهایی ما رو کرده ما داریم ق معرفت نعمت رو رعایت میکنیم با این تفسیر داریم خودمون شکرگزاری میکنیم از اون و داریم ذکر و حمدش رو میکنیم و ثناگوی اون هستیم
برای همین که موسی تو جاهایی که میخواد به بنی اسرائیل یادآوری کنه وقتی که ایمانشون ضعیف میشه میگه چه کسی بود که شما را از دست فرعون نجات داد کی بود که منت بر شما نهاد کی بود که دریا رو باز کرد شما از اون رد شدید و شما دیدید که فرعون غرق شد….
این ایمان شما باعث شد که الان اینجا باشید پس ایمانتون رو بازم حفظ بکنید راههای دیگه هم واستون باز میشه درها براتون باز میشه
همیشه میتونه این اتفاق براتون بیفته وقتی که بیاد بیارین که اون روزها این کارو براتون انجام داد .
ما منت نهاده شدگانیم و در اینجا باید برای رب عالمین گوش بسپاریم و در مسیرش گام بگذاریم.
مثل کوه پشت مونه….
بذاریم اون وکالت همه جنبه های زندگیمون رو بر عهده بگیره پس بیایم با توکل و پشتوانه رحمتش جسورانه تر و با ایمان تر در مسیر الهامات قدم برداریم.
تقدیر و تحسین میکنم استاد از شما بخاطر این سری فایل ها …
و چقدر عالی و تسلط بر ما این آیات رو بیان کردین .
و ممنونم که از موسی پیامبر گفتید شخصیتی که انگار خود منم…
و انگار این دیالوگ خداوند برای من بود تا برگ زندگیم رو تغییر بدم و روی هدایت هاش و منتی که بر من نهاده بذارم.
جالبیش اینه که من قبل از این دو فایل همین موضوعات بهم توسط جریان هدایت گفته شده و من داشتم سعی میکردم عمل کنم.و این دو فایل شما تاییدی بود بر این که جریان هدایت داشته یه موضوع رو میگفته و من و شما دریافتش کردیم
و یه پیغامی داره که مخصوص ماست که ایمانمون رو بیشتر کنیم.
وقتی دیدم دارید از موضوع هدایت و با توجه به شرایطمون الهام شدن میگفتین گفتم آره همینه….
جریان هدایت به همون داره تو یه زمان یه سری الهام میکنه و هر کسی در فرکانس دریافت دریافت میکنه و باعث شد خدا رو شکر کنم که در مسیری هستم که دارم میشنوم و دریافت میکنم هدایت الله رو و انگار در فرکانس دریافت با هم همراهیم و او گفت و ما شنیدیم.
و تحسین کردم خودم رو که تونستم تو مداری از دریافت آگاهی قرار بگیرم که شما اوشین استاد ….
گذشته موسی گذشته من بود.و اینک آنچه را به موسی وعده داد به من نیز وعده داده و من از او مانند موسی درخواست میکنم.
خدایا مرا در این امر یاری ده
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می جویم.
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی «25»
(موسى) گفت: پروردگارا! (اکنون که مرا به این کار بزرگ مأمور فرمودى) سینهام را برایم گشاده گردان (و بر صبر و حوصلهام بیفزا).
وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی «26»
و کارم را برایم آسان فرما.
وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی «27»
و گره از زبانم باز نما.
یَفْقَهُوا قَوْلِی «28»
تا (آنها) سخنان مرا (خوب) بفهمند.
خداوند به همگی ما برکت بدهد.
سلام هادی عزیز
وقتی هر کسی در مسیر هدایت به یه درک واضحی میرسه انگار حرف ها و گفته هاش بیشتر به دل و جان می نشینند!
چون شما تجربه کردید این رو و از طریق وضوح به هدایت رسیدین و کاملا براتون دیگه منطقیه و هیچ نجوایی نمیتونه شما رو از انجام هر کاری که بهتون گفته میشه دلسرد کنه!
و تا آخره عمر این آگاهی در عمق جانتان نفوذ میکنه و هر روز شاهد پیشرفت های بیشتر شما با توجه به الهامات و هدایت هاتون تو این مسیر میشه!
منم دوست دارم مثل شما برای هدف هام،انگیزه های بیشتری داشته باشم ولی این کسی که توی ذهن خونه کرده دقیقا همون مثال رفتن به ورزش برام اون قدری اتفاق افتاده که هر وقت تونستم این نجواها رو کنترل کنم و اون کار رو انجام بدم اتفاقات خوبی برام افتاده و نتایج خوبی گرفتم ولی وقتی یه بار به حرف این ذهن چموش گوش دادم بااینکه میدونستم انجام اون کارها چقدر برام نتیجه بخش بوده ولی…
میخوام بگم!
چقدر راحت بهانه میاریم!
چقدر راحت اسیر این ذهن میشیم!
چقدر راحت تسلیم نجوا میشم!
ولی خبره خوب این فایل های همزمان این بوده که حتی برای پیامبران خدا که جزوء معصوم ترین ها بودند این اتفاق افتاده که ذهنشون بیاد و بگه که
من ناتوانم
من زبانم میگیره
من می ترسم
من عاجزم…
و خدا داره انگار بوسیله ی این آگاهی ها بهمون میگه که
چقدر این شیطان تو رو از انجام کارها منع کرده ولی دستت رو گرفتم و قوت راهت شدم و بهترین نتیجه رو گرفتی!؟
چقدر ذهنت بهت گفته که نمیتونی فلان کار رو انجام بدی ولی آگاهانه و یا حتی ناآگاهانه ازمن کمک خواستی و تو رو هدایت کردم که به نحو احسن اون کاررو انجام بدی!؟
چقدر همه جا دستت رو گرفتم!؟
و این یادآوری ها،نیرویی از جنس خودش وارده وجودمون میکنه و ما رو مصمم تر در انجام کارها و هدف های بعدی…
ممنون از شما هادی عزیز که کامنتتون عالی و فوق العاده بود و باعث شد دوباره در این مسیر،هدایت بشم به کامنت زیبای شما و درک آگاهی های بیشتر
بنام خدای مهربانی که با این صفت او راشناختم و میشناسم
سلام بر شما آقای هادی
از شما سپاسگزارم برای نوشتن این متن زیبا و اثرگذار
و بینهایت خدا راسپاسگزارم که مرا هدایت کرد تا با خواندن متن زیبای شما علت نرسیدن به هدفهایم رو بفهمم.
با خواندن این متن پاشنه آشیل خودم رو پیدا کردم .
از شما ممنونم .
امیدوارم موفق باشید. و به هدفهاتون به آسونی برسید.
با تشکر
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
یادمه وقتی که میخواستم دویدن را انجام بدم یه بهونهای که توی ذهنم خیلی میومد این بود که میگفت که ذهنم نفستو میگیره تو نمیتونی بابا چرا میخوای خودتو اذیت کنی
باهات درد میگیره تو مال این کار نیستی چون این کارو خیلی وقته انجام ندادی اذیت میشی
و من رو میخواست کنه که ولش کن ارزش نداره این همه اذیت شدن
وداشت این محدودیتی که هست رو برام نام میبرد
زمانی که خدمت بودم و ما رو انقدر فشار بهمون میآوردند
و میدویدیم توی آموزشی که بعد از چند وقت کلاً انگار بدنمون اون حدس دویدن و فشار بهش به عنوان یک چیز عادی تبدیل شده بود
این نفسم میگیره رو میخوام یکم بیشترش توضیحش بدم
موسی گفت خدایا سینه من میگیره من چون انجامش ندادم پس از پسش بر نمیام چون امکان داره منو تکذیب کنند چون من آدم ازشون کشتم من از این کارا رو کردم هر چقدر بخوام به من این حرف رو بزنن من اون آرامشم از دست میدم
یاد یه جمله از استاد افتادم که توی تمرین ستاره قطبی گفتند میدونید احساس خوب مثل اینه که قلبتون داره باز میشه انگار یه حجمه بیشتری رو میتونه خنکی رو احساس کنه
خوب این میشه همون انشراح صدر
حالا اون ضیق صدر چی میشه اون حالتی میشه که خلاف اینه یه سری از تکذیبها میشه
یک سری از موضوعات بیان میشه و فرد دچار احساس بد میشه و باعث میشه که اون دریچه قلبه انگار بسته بشه و اون حجم هوا وارد نشه
بابا خودتون دیگه تجربه کردین یه زمانهایی بوده که وقتی دچار احساس بد شدین انگار گفتین داره قلبم میگیره
البته وقتی هم که یه وقتایی بوده که روی باورتون کار کردین حالا هر چقدر دیگرم بخوایم مسخره کنن یا هر چیزی بگن و یا بگن که ما این حرفت رو قبول نداریم شما دیگه زور نمیزنی قانعشون کنی
مثل این میمونه که شما الان به یه درکی رسیدین از یک سری موضوعات و درکتون نسبت به خداوند تفاوت کرده و اون مثلاً غفور و رحیم بودن خداوند رو اومدی توی کل قرآن دیدی و بعد به این نتیجه رسیدی که خداوند شما را بخشیده حالا هر کس بیاد بگه که نه خداوند توبه شما رو نپذیرفته و شما گناهکار هستین حالا هر طور دوست داری فکر کن….
یا هیچ چیزی نمیگین
مثلاً یادمه وقتی من روی باورم کار کرده بودم و آیات غفور بود رحیم بودن به خداوند رو برای خودم میگفتم
وقتی کسی در مورد اینکه خداوند کسی که گناه کرده رو نمیبخشه میگفت چون من خودم رفته بودم اون حقیقت کلام رو از قرآن دیده بودم به این نتیجه میرسیدم که این بنده خدا داره توهم میزنه
و الا خود حقیقت اون چیزی که این فکر میکنه نیست حالا هر طوری دوست داره فکر کنه و بعد به جای اینکه اعصابم از دستش خورد بشه
میگفتم خدایا این بنده خدا آگاهی نداره خودت هدایتش کن که اون حقیقت رو پیدا کنه و ازش رد میشدم بیخیال اون حرفش میشدم.
یادمه موقعی که تمرین میکردم واسه نشنیدن گفتم من یه جوریم که با یه نی کوچولو برام سخته و حالم رو بد میکنه و بهم فشار میاد پس گفتم باید من بیام خودم رو ضد ضربه کنم واسه اینکه اگه یه نیر شنیدم حالم بد نشه و تازه انگیزه بگیرم برای اینکه نههای بعدی رو بشنوم به حدی که دیگه اون حال بده رو واسم ایجاد نکنه (قدم گذاشتن برای انشراح صدر) و کلاً یه جوری بودم که انگار مشتاق بودم یک موقعیتی پیش بیاد که من بدونم ببینم که چقدر من تونستم روی باورام کار کنم که از شنیدنها حالم بد نشه
و وقتی میدیدم که حالم بد میشه میفهمیدم که لابد هنوز اونقدر روی این موضوع کار نکردم باید بیشتر تمرکزم رو بذارم تا تو این موضوع بهتر بشم و تازه خوشحال هم میشدم خدا را شکر متوجه شدم که هنوز داره این نهه بهم فشار میاره و باید خودم رو قویتر بکنم و تازه نسبت به اون شخصی که اون نه رو گفته بود از ته قلبم قدردان بودم و براش از خدا برکت میخواستم چون اون من رو آگاه کرده بود که باید بیشتر روی خودم کار کنم تا آماده بشم برای گام بعدی…. اینجوریه که بعضیا کلا از این که در مسیر هدف ب اصطلاح شکست میخورن بجای کنار کشیدن انگیزشون برای تلاش کردن بیشتر میشه،چون میخوان از اون محدودیت رد بشن و اون رو بعنوان یه چالش و فرصت برای بهتر شدن بهره میگیرن….
و اگرم میدیدم که ناراحت نمیشم و بهم برنمیخوره میفهمیدم که داره اون ظرف وجود من بزرگتر میشه برای اینکه قدمهای بزرگتر و ترسهای بزرگتری رو واردش بشم
الان که دارم این کامنت رو مینویسم در حال دویدن هستم
و تازه خورشید اومده بالا و من دارم میروم و دارم فکر میکنم این موضوعات
مثلاً یکی از موضوعاتی که من تو همین ورزش کردن و دویدن برام ایجاد شد این بود که کلاً گفتم من میخوام به جایی برسم که اون کار رو بتونم به طوری انجام بدم که دیگه اون دویدنه واسم راحت بشه اون نفس گرفتنه واسم نباشه برای همین بعضی وقتا تو این دویدنم حتی موقعه ای
که خسته هستم هم و نا ندارم سعی میکنم بازم یه مقدار بیشتر از اون حد بدوم به حدی که به نفس نفس بیفتم تا ببینم که من چقدر نسبت به اولم قویتر شدم
برای همین توی این دویدن خودم وقتی به عرق کردم میافتم وقتی اون حجم از عرق رو میبینم وقتی اون رو میبینم با خودم تبریک میگم میگم آفرین تو تونستی به این حد برسی که حتی با اینکه عرق میکنی ول نکنی
از همین رو اومدم هر هفته آخر هفتهها 50 تا به اون بشیم پاشو هایی که انجام میدم اضافه میکنم چون با هر بار که این کار رو انجام میدم متوجه روند رشدم میشم و یا اینکه من ثابتم یا اومدم پایینتر
مثلاً وقتی من میام اون 50 تا رو هم با یه فشار کم انجام میدم متوجه میشم که نسبت به هفتههای قبل و روز اولم رشد کردم پس بازم میشه با تمرین بیشتر و تکرار بیشتر
این 5050 تا رو اضافه و اضافه کرد تا مثلاً به یه جایی رسید که کلاً 1000تا هم بشین پاشو بری و اون خستگی برات ایجاد نشه
مثلاً من خودم دارم میبینم روز اولی که میدویدم کلاً پاهام درد میگرفت نفس کم میآوردم
و اینقدر با هم درد میگرفتن که حتی یه نشستن ساده بلند شدن برام سخت بود اما چون از کم شروع کرده بودم اون خستگی در حدی نبود که من ولش کنم
برای همین از روزی که شروع کردم تا الان که به اینجا و این هفته به 250 تا رسیدم و مثل روزی نیست که صدایی که انجام میدادم بهم فشار اومد بازم همون 100 تا رو انجام بدم و همون خستگی برام ایجاد بشه همون احساس دردی واسم ایجاد بشه…
یه جملهای رو دارم میخوام بهتون بگم بچهها دو نوع درد وجود داره
یکی دردی که قویترت میکنه ،و یکی هم دردی که به هیچ دردی که هیچ فایدهای واست نداره...
اون دردی که داری تو رو قوی میکنه خیلی چیز خوبیه من اگه دارم نسبت به روز قبلم یکم خودم رو بیشتر به چالش میکشم
نشون میده که من دارم بزرگتر میشم ولی اگه این درده وجود نداشته باشه اون بزرگتر شدنه هم وجود نداره
اما امان از درد بیفایده
مثل همون تکذیب شدنه و فکر کردن به محدودیتها
هر وقت دیدی خودت رو توی چالشی انداختی که داره بهت فشار میاد برای انجام دادنش هر قدمی که داری توی این مسیر برمیداری که داری انجامش میدی و داری از اون حدت بالاتر میری و با وجود درد داری قدم بعدی رو بر میداری و داری میبینی که نسبت به روز اولی که اون درد وجود داشت الان با درد بیشتر قویتر شدی به خودت تبریک بگو
استاد یه فایلی داشتم در مورد اینکه میزان تحمل شما چقدر است
من میخوام از یه نگاه دیگه به اون فایل یه چیزی رو بگم
بچهها باید میزان تحمل ما رو بالا ببریم و اونقدر بتونیم در خودمون این میزان تحمل رو بیشتر بکنیم که کلاً با یه فشار کوچیک از کوره در نریم
و ظرفمون رو برای تحمل اون اون دردهایی که داره ما رو قویتر میکنه بیشتر کنیم.
و سریع با یک فشار کوچیک از مسیر خارج نشیم و نخواهیم که ولش کنیم… این میشه همون انشا راه صدره که موسی بهش اشاره میکنه
….
مثلاً شما در نظر بگیرید که من بالفرض میخوام یک هدف بزرگ یعنی قله هیمالیا رو فتحش کنم (مثل اون چیزی که حضرت موسی میخواد مصاف با فرعون که تشبیهش میشه با روبرو شدن به فتح هیمالیا)
وقتی میام به خودم نگاه میکنم میبینم بابا من اصلاً تا به حال یه دو قدم میرم نفس نفس میافتم حالا من کجا میتونم به اونجا برسم بابا نفسم میگیره (من اینم)
اما وقتی که با این دید نگاه میکنم که بابا هر چیزی تکامل داره و تو توی روند رشد میکنی….
درسته هنوز فکری به ذهنت نمیرسه که چطور اون هیمالیا رو فتح کنی نگو من نمیتونم انجامش بدم
تو قدم اول رو که داری میدونی میدونی که من هنوز این قدم اول پیادهروی رو واسم سخته و نفسم میگیره
پس به جای کنسل کردن اون هدف بزرگه رو بلکه هدفت رو به تیکه های کوچکتر تقسیم کن بیا این قدم اول رو بردار و اون آمادگیه رو ایجاد کن حالا این قدم اول رو با تمرکزت بردار بعد در ادامه حالا بعدش میریم مثلاً واسه قدم بعدی و هدف بعدی که بعد از آمادگی از رسیدن به هدف اول بهش رسیدیم.
مثلاً گام بعدی این میشه که فعلاً بریم مثلاً تپههای کوچیک رو فتحش بکنی
بعد در ادامه اون با یه مثلاً گروههایی آشنا میشی که دارن کوه دماوند رو فتحش میکنند
بعد مثلاً میری یک کوههای بزرگتر و همینجور میبینی که توی روند شما داری پیش میری و اون آمادگی واست بیشتر میشه و اون نفس گرفتنهایی که قبلاً بود الان تبدیل شده به اینکه شما داری مثلاً با رفتن کوههای با ارتفاع بالاتر یه ذره نفست میگیره….
و بعدش میبینی که بعد از چند وقت اون هیمالیا هم فتح شده….
اما وقتی شما میای در قدم اول اون هیمالیا رو میبینی و میگی من میخوام هیمالیا رو طیش بکنم میری به مصرف هیمالیا هنوز هیچی نشده کلاً میزنی خودتو نابودش میکنی بعد کلاً از حتی یه راه رفتن ساده هم میترسی…
همون مثال بدنسازی که استاد همیشه در موردش میگه
شما میخوای یه وزنه 200 کیلویی بلند کنی
حالا فعلاً شما همین میله اول بلندش بکن زورت میرسه؟!
بعد حالا میایم کیلو کیلو اضافه میکنیم به اون 200 کیلویی هم میرسیم.
خداوند به همگی ما برکت بدهد
خدا خیرت بده استاد که وقت گذاشتید این فایل رو گذاشتید،
هیچی مثل ایات قران نمیتونه باورهای منو قوی تر کنه به شرطی که استاد شما بازش کنید
من مدت هاست میخوام جای مغازمو عوض کنم ،و راستش میترسیدم
ویادم نبود که بابا این خدا همون خدای که منو از بوشهر اورد شیراز ،اونجا قلبم بسته بود پول اجاره کردن خونه هم نداشتم اما اون درهارو برام باز کرد،
واقعا کمک های مالی برام فرستاد،برای شروع کارم پول نداشتم اما میدونستم خدا کمکم میکنه و کرد پدرم 500میلیون خودش گفت این برای خوده خودت،
الانم همینه برای جابهجایی خدا هست کمکم میتونه بکنه،
پرودگارا نیرو کمکیت رو بفرست برام من باور پارم از بچگی که تو هادی هستی که تو رزاقی میتونی رزق بی نهایت وارد زندگیم کنی،و اینکه واقعا پرودکارا قلبمو باز کن مثل اون موقع های که باز کردی،کارمو اسون کن مثل همیشه که اینکارو کردی گره زبونمو باز کن
اگر من به دلم شده عوض کنم جامو یعنی،تو درخواست کردی که رزقت بیشتر بشه ،پس ایمان داشته باش جا به جاشو،من باری رو رو دوش تو نمیزارم که نتونی حملش کنی،خداوند از احوالات من با خبر و اگاه هست من برگی در باد نیستم من هدایا شده ام،مثل همیشه که باری از رو دوشم برداشت،پروذگارا چرخ زندگیمو روان نر کن مثل همیشه که اینکارو کردی
پرودکارا شکرت بابت تک به تک نعمت های که وارد زندگیم کردی،
پرودگارا کار رو برام اسون کن،من باید همه چی برام راحت پیش بره منی که توکلم به تو هست
دست منو بگیر ببرم همون جای که نعمت هات هست
شکرت خدا شکرت
ممنونم استاد
سلام استاد عباسمنش و استاد شایسته عزیزم
و سلام به تک تک اعضای این خانواده ی در حال رشد
استاد واقعآ تشکر میکنم از شما که حرفهایی که با خودتون میزنید ، کار کردن روی خودتون را میاید وقت میذارید و با ما به اشتراک میگذارید و در این فایلها انقدر با جزئیات حرف به حرف کلمه به کلمه ی آیات قرآن را ترجمه کردید و دیدگاه و برداشت خودتون را که به خودتون میگید راهم با حوصله برای ما فایل ضبط کردید.
من که وقتی به این 2تا فایل گوش میکردم همش با خودم میگفتم که ببین چقدر این صحبت های بین خداوند و حضرت موسی در اون دوره مهم بوده و نشانه های زیادی داشته که خداوند انقدر با جزئیات اومده تک تک جمله های حضرت موسی را به حضرت محمد وحی کرده
چقدر درسهایی که شما برداشت کردید و گفتید به من احساس آرامش درونی داد که بپذیر که تو انسانی و هیچ کس در ایمان 0 و 1 نیست و هممون حتی پیامبرها بین 0 و 1 هستیم
وقتی گفتید حضرت موسی به خودِ خداوند گفته که برادرم هارون را برام بفرست تا دلگرم بشم بهش و تکیه گاهی باشه برام برای انجام اون امر سخت ، یادم افتاد که من حتی پیش خودم هم میترسم فکر کنم به اینکه از خدا بخوام کسی را برام بفرسته ، میگم من شرک میورزم.
بعد از شنیدن این فایل گفتم چقدر حضرت موسی قشنگ انسان بودنش را درک کرده که تک تک درخواست هاش را به خدا گفته ، هرچند اشتباه ، مثل اون صحبت های اولش که در سوره ی شعرا ترس هاشو به خدا گفته و از اینکه قصد تغییر دادنشون هم نداشته را به خدا گفته و جالبه که خداوند از پیامبریش ناامید نشده ، نگفته که تو کفر گفتی و مجازاتش نکرده ، اینکه به قول شما در سوره ی طاها در همون زمان انجام دادن اون امر خداوند اومده بدون در نظر گرفتن صحبت های قبلیش و معذرت خواهی کردن در موردشون از خداوند و احساس گناه داشتن به خاطرشون ،اومده و خواسته هاشو تغییر داده و نگاهش را عوض کرده و جور دیگه ای از خداوند خواسته اشو میخواد.
و چقدر قشنگ بود اون قسمت که خداوند به حضرت موسی یادآوری میکنه با موضوع مادرش که برای محافظت از حضرت موسی بهش وحی میشه که پسرت را در رود بینداز ، که ما همیشه بودیم و تو این امر هم کنارت هستیم.استاد این دیدگاهم بمونه به یادگار از این روز که من دو روز دیگه تایم سفارت دارم برای گرفتن ویزای آمریکا و چقدر این فایل بهم کمک کرد که خداوند را در همه وقت و همه جا کنارم ببینم و به خودم همیشه یادآوری کنم چقدر همین مسیر قدم به قدم که تا اینجا اومدم برای رسیدن به هدف مهاجرتم ،زیبا و روان پیش رفت، یادآوری کنم به خودم که چقدر در گذشته ام حرکت ها کردم و خداوند در جواب ایمانم وارد عمل شد و حضورش را پررنگ بهم نشون داده
استاد من همیشه سپاسگذارم از خداوند اینه که خدایا شکرت که تنها کسی که تو را و جهانت را در این زمان که من زندگی میکنم فهمیده و نتیجه گرفته هم وطن منه و هم زبان منه و اینطور با مثال هایی از شرایط آشنا با سبک زندگی که همون بزرگ شدیم ، باورهایی که اکثریتمون داریم ، راهنمای من شده.
سلام و خسته نباشید خدمت شما استاد عزیزم
مثل همیشه شکر گذار و سپاس گذار خداوندم که همیشه و در همه ابعاد به همه مخلوقات به شکل هایی مختلف کمک میکنه و اون ندای مسیر درست رو به همه مخلوقات یاد آوری و نشون میده .
بسیار و بسیار و بسیار از این فایل زیبا لذت بردم و نکات زیادی در مورد چگونگی خواستن چیزی و برقرار کردن ارتباط با الله یکتا و هزاران نکته عالی که نوشتن و اشاره کردن بهش واقعا دشوار هست از این همه بزرگی .
خواستم خواهش کنم اگه شرایط فراهم بود و خدا یجوری کمک کرد . از این طور تفسیر ها و فایل ها که دیدگاه و طرز نگاه کردن شما به قرآن و تفسیر آن به طوری که عادلانه و شگفت انگیزه هست و من احسس میکنم اینطور تفسیری تا به حال کسی انجام نداده و یا من ندیدم رو بزارید و توی این مسیر ثابت باشید . با تشکر فراوان از شما دوست و یاور من بعد از الله یکتا.
سلام به استاد گرانقدرم، خانم شایسته عزیزم و دوستای دوست داشتنیم در این مسیر زیبای توحیدیِ ثروت و برکت.
آخر این فایل استاد میگن باید «هزار بار به خودمون بگیم ببین خدا این درو برام باز کرد، ببین این کارو کرد، که یادآوری کنیم به خودمون که میشود… اون موقع که این نتایج برامون پیش اومد برامون غیرقابل باور بودا، ولی ببین خدا درها رو برامون باز کرد، خدا هدایتمون کرد…»
دیروز با برادرم شهروز حرف میزدم دیدم کم انرژی و بی حوصله صحبت میکنه، گفتم چرا سرحال نیستی؟ گفت حوصله ندارم! گفتم چرا؟ گفت این چند ماهه اصلا تارگتهایی که میخواستم رو نزدم، فروشم اونقدری که میخواستم نبوده و فالورهای پیج فقط 1000 تا بیشتر شدند و…
امروز جلسه دوم روانشناسی ثروت 3 رو گوش میدادم که استاد میگه این جلسه رو با مطرح کردن سوالات چند تا از دوستان شروع میکنم که مثلا میپرسن یه کاری رو میخوام شروع کنم اما مجوزش رو چطوری بگیرم، مشتریش از کجا باشه، سرمایه گذاری به چه شکل باشه و غیره.
ترکیب این فایل «درک قوانین جهان در قرآن» ، با صحبتهای دیروزِ شهروز و جلسه دوم روانشناسی ثروت 3 منجر شد به نوشتنِ این کامنت و یک سری یادآوری ها برای خودم و اینکه شاید کمکی باشه برای دوستانی که سوال دارن که از کجا شروع کنن و مجوز و مشتری و چیزای دیگه چجوری میشه و خیلی چیزای دیگه…
هم از تجربه برادرم شهروز مینویسم، هم از تجربه مامان و هم از تجربه خودم…
از شهروز شروع میکنم… قبلا یه بار گفته بودم شهروز دو سه سالی استانبول زندگی میکرد اما مهاجرتش به استانبول در زمانیکه بدترین باورها رو داشت صورت گرفته بود و فقط از سر استیصال بود… توی ایران خیلی اوضاعش خراب بود، دوستانی داشت که از خودش داغونتر بودند و سالها با هم همخونه بودند…
بابا تازه یک سالی بود که رها کرده بود و رفته بود و با یه خانم نسبتا جوون زندگی جدیدی برا خودش تشکیل داده بود و یجورایی اوضاع روحی من و مامان و شهروز هیچکدوم تعریفی نداشت و از طرفی یهو با قطع شدن حمایتهای مالیِ بابا دچار شوک مالی شده بودیم …
شهروز با بدبختی یه ماشین خریده بود و راننده اسنپ شده بود و تازه داشت یه ذره خودش رو جمع و جور میکرد و از همون درآمد راننده اسنپی هم کلی خوشحال شده بود، اما ازونجایی که تو مسیر درستی نبود، یه شب که مشروب خورده بود و با سرعت زیاد رانندگی میکرد یهو ماشین چپ کرد و با اینکه خدا رو شکر خودش آسیبی ندید اما از ماشین هیچی نموند و عملا دیگه نمیتونست راننده اسنپ باشه… سرخورده و داغون و افسرده اومد خونه و طی یک تصمیم ضربتی، چمدونش رو برداشت و با پول لاشه ماشین راهی استانبول شد چون فکر میکرد مشکل از محیطه و اگه از ایران بره اوضاع درست میشه…
طبیعتا با اون باورها و حس بد، اوضاع نه تنها درست نشد، بلکه خرابتر هم شد… بعد از دو سال و نیم زندگی فلاکت بار توی استانبول، یک سفر یه هفته ای به ایران اومد تا یه سر به ما بزنه اما زمانیکه خواست برگرده استانبول، به خاطر مسائلی که قبلا برا خودش ایجاد کرده بود فهمید که ممنوع الخروج شده و تا چند ماه اجازه نداره از ایران بره تا مسئله بررسی بشه، جریمه ای براش در نظر گرفتن که باید پرداخت میشد و نداشتیم که بدیم، ناچارا مامان دستبندش، تنها تیکه طلایی که از قبل براش مونده بود رو فروخت که جریمه پرداخت بشه ولی بازم شهروز اجازه نداشت از ایران بره…
همون یه ذره پولی هم که داشت داده بود برای اجاره سالیانه خونه توی استانبول که حالا اجازه نداشت بره و… روزهای خیلی سختی بود براش… از لحاظ روحی هیچی براش نمونده بود… بابا قبلا چند تا نمایشگاه مبلمان داشت که الانم داره ولی اجاره داده، شهروز بچگیهاش همراه بابا به نمایشگاه میرفت.
به ذهنش رسید که با سختی یه وانت دسته دوم بخره و با جابجایی لوازم چوبی و مبلمان توی همون بازار مبل مخارجش رو دربیاره. براش خیلی سخت بود که در حالیکه یه زمان بعنوان بچه پولدار توی اون بازار همراه باباش میرفت دم نمایشگاه و مثل آقاها مینشست، حالا بیاد با یه وانت قراضه بره دم مغازه مردم و مبلها رو روی کولش بلند کنه و بذاره پشت وانت و از دست آدمهایی که یه زمانی حسرت زندگیش رو میخوردن حالا چندرغاز پول بگیره… اون موقع منم کارمند بودم و حقوقم ماهی سه میلیون و پونصد بود و مامان هم درآمدی نداشت و باید خرج خودم و مامان رو با اون سه و پونصد میدادم و عملا توانی برای کمک به شهروز نداشتم. روزها صبح زود پا میشد میرفت دنبال کار و شبها از زور کمر درد و زانو درد به خاطر حمل وسایل سنگین خوابش نمیبرد و انقدر روحیه ش خراب بود که بعضی وقتها میشنیدم تو اتاقش داره یواشکی گریه میکنه… دلم خون میشد و منم بغض میکردم…
اون روزها تازه شروع کرده بودم به گوش دادن به فایلهای استاد، پول نداشتم دوره بخرم ولی فایلهای توحیدیشون تنها پناهم بود و یادمه به خودم میگفتم حضرت ابراهیم نوزادش رو با یه زنِ تنها وسط بیابون رها کرد و به خدا سپرد و رفت، منم باید ذهنم رو از روی شهروز بردارم و بسپارمش به خدا، خدا خودش حواسش به بنده ش هست…
گذشت و شهروز کم کم داشت حالش بهتر میشد. با تشویقِ مامان اونم شروع کرد به گوش دادن به فایلهای استاد. و بعد به ذهنش رسید یه پیج اینستاگرام باز کنه و شروع کنه از سرویس خوابهایی که جابجاشون میکنه، فیلم بگیره و توی پیج اینستا برای فروش بذاره… رفت با یکی دو تا از همون نمایشگاههایی که براشون بار جابجا میکرد صحبت کرد و خدا دلهای اونا رو نرم کرد و اجازه دادند که توی همون نمایشگاهها از کارها فیلم و عکس بگیره که تصاویر و عکسها قشنگتر باشن. طبیعتا چند ماهی زمان برد که تعداد فالورهاش به صد تا دویست تا برسه. ولی ناامید نمیشد و انقدر شرایط کار فعلیش براش سخت بود که با امیدواری اون مسیر رو در کنارش ادامه میداد که شاید فرجی بشه… من که اصلا امیدی نداشتم ولی همین که میدیدم یه ذره امیدوارتره و حالش بهتره خوشحال بودم…
تا اینکه اولین فروشش رو از پیج اینستا انجام داد. سودش برابر با یک ماه کار رانندگی وانت بود و از خوشحالی داشت بال درمیورد :) و بعدشم فروش دوم و سوم… صاحب اون نمایشگاهها که دیدن شهروز داره کم کم میفروشه به فروشنده هاشون سپردن بیشتر با شهروز همکاری کنن و وقتی میخواد فیلم بگیره بیان توی ویدیو از خصوصیات و مزایای اون محصول توضیح بدن… ویوی ویدیوها رفت بالاتر، به فالورها اضافه شد… اینجا دوباره یه تصمیم اشتباه گرفت و قبل ازینکه تکاملش طی بشه، از مامان خواست تنها خونه ای که داشتیم رو بفروشه تا یه نمایشگاه بخرن و مامان توی سود کار شهروز شریک بشه. من خیلی مخالف بودم ولی کسی گوش نکرد. مامان خونه رو فروخت اما اون آقایی که میخواست نمایشگاهش رو بفروشه دبه کرد و قیمت رو برد بالا، و حالا قیمت خونه هم رفته بود بالا و ناچارا از خونه 130 متری تو منطقه خوب راهی خونه 60 متری تو منطقه پایینتر شدیم و از نمایشگاه هم خبری نبود. مامان اون روزها خیلی حالش بد شد اما من به لطف فایلهای استاد دلم روشن بود و دلداریش میدادم که غصه نخوره و به زودی بهترش رو میگیریم.
شهروز به فروش اینترنتیش ادامه داد و کم کم معجزات دونه دونه شروع کردن به رخ دادن… کم کم با پولش تونست پول پیش اجاره یه مغازه رو جور کنه… همون مغازه هم معجزه خداوند بود چون یه پیرمردی که خیلی حال و حوصله صبر کردن نداشت، تصمیم گرفت تقریبا با یک سوم قیمت منطقه مغازش رو به شهروز اجاره بده. اولش اعتماد بنفس نداشت خودش جلوی دوربین بیاد ولی کم کم خودش اومد توی ویدیوها و بر اساس فیدبکهایی که میگرفت باز اعتماد بنفسش بیشتر میشد. شبها همش ویدیوهای پر بازدید توی اینستاگرام و یوتیوب رو میدید تا یاد بگیره چطور صحبت کنه و چطور ویدیو بسازه که پر مخاطب تر باشه…
حالا شهروز رفع ممنوع الخروجی شده بود و میتونست از ایران بره ولی دیگه خودش نمیخواست که بره :)
حقوق من از سه و پونصد اول شد 6 تومن و بعد 8 تومن. مامان هر روز میرفت پیاده روی و بر اساس فایلهای استاد از خداوند سوال میپرسید و هدایت میخواست که چجوری خودش هم درآمد داشته باشه…و بر اساس این جمله استاد که میگه «از هر جا که هستید و از همون امکاناتی که دارید شروع کنید» هدایت شد به راه اندازی اقامتگاه بومگردی… نمیدونم چطور خداوند همچین چیزی به دلش انداخت چون قبل ازین حتی یکبار هم خودمون به اقامتگاه بومگردی ای نرفته بودیم و اصلا آشنایی نداشتیم! تصمیم گرفت سه تا سوییت کاهگلی ساده بسازه تا شروع کنیم. پولی برای ساخت نداشتیم. با همون 8 تومن حقوقم هم اموراتمون رو میگذروندیم هم کوچولو کوچولو و با ارزونترین چیزها شروع به ساخت کردیم. مامان برای انجام کارها یه شبهایی توی همون باغ میموند، باغی که اون موقع کاملا متروکه بود و شبیه خونه ارواح بود! تا چند کیلومتر اطراف باغ هم حتی یک موجود زنده هم پیدا نمیشد! نمیدونم چطور جرات میکرد، اما خودش میگفت استاد میگه خداوند محافظت میکنه و حتی گوش دادن به یه فایلی که استاد گفته بود برای فائق اومد به ترسهاش میرفته تو جنگلها چندین وقت تنهایی میمونده خیلی به مامان کمک کرد.
هر کدوممون جدا جدا با ایمان و توکل پیش میرفتیم، شهروز توی نمایشگاه، من توی شرکتی که کارمند بودم، مامان توی باغ برای ساخت اقامتگاه. خیلیها پالس منفی میدادند، یکی از خاله هام و بچه هاش که اون اطراف چند هکتار باغ سیب داشتند و تا آرنجش النگو طلا بود و انگشترهاش از شدت بزرگی هر کدوم با یه ضربه یه فیل رو از پا مینداختن گاهی که ازونجا رد میشدند به مامان سر میزدند و ظاهرا از رو دلسوزی تو دلش رو خالی میکردند که «این چه کار احمقانه ایه! کی میاد برای یه شب موندن تو این خرابه به تو پول بده! جای حروم کردن پولهات برای اینجا، پولهاتوجمع کن بذار بانک یه سودی بگیری زندگیت بگذره!» یا میگفتن «چه میدونی یارو کیه که بیاریش بهش جا بدی؟! شاید قاتل باشه، شاید دزد باشه!» و خلاصه هر چرت و پرتی به ذهنشون میرسید میگفتند! مامان گاهی توجه نمیکرد اما گاهی هم دلسرد و سرخورده میشد و چند روز طول میکشید تا به کمک فایلهای استاد دوباره انرژیش رو به دست بیاره…
ساخت سوییتهایی که اگه پول داشتیم نهایت دو سه هفته ای باید تموم میشد، بالاخره بعد از یک سال تقریبا به اتمام رسید…
یه پیج اینستا زدم که ده نفر هم فالو نکردند منم خیلی فعالیتی توی اینستا نمیکردم چون احساس میکردم فایده ای نداره. دو سه ماهی بود که ساخت سوییتها تموم شده بود و هیچ ایده ای برای اینکه از کجا مشتری بیاریم نداشتیم.
یه روز سیزده بدر یه خاله دیگه م با بچه هاش اومده بودند باغمون و چپ و راست داشتند از خودشون فیلم و عکس میگرفتند، به یکی از دخترهاش که از شاخهای اینستاگرام محسوب میشد و کلی فالور داشت گفتم «تو یکی از این استوریهات که داری از عکسهای این باغمون میذاری، میشه پیج اینستاگرام بومگردیمونم تگ کنی که چند تا فالور اضافه بشه؟» جواب داد «من مفتی کار نمیکنم باید فلان قدر بدی.» اون لحظه خیلی ناراحت شدم و با خودم گفتم چه بیمعرفتیه! از باغ ما کلی عکس میگیره برای پیجش که از زیبایی تصاویر ویو بگیره بعد حاضر نیست خودمون رو تگ کنه! اما بعد باز با یادآوری صحبتهای استاد فکرم رو اینجوری اصلاح کردم که اصلا چرا باید از بنده خدا توقعی داشته باشم؟ خب اونم کارش بلاگریه و درآمدش از همین راهه و اتفاقا خیلی خوبه که انقدر عزت نفس داره که رک حرفش رو میزنه. من باید از خدا بخوام، نه از بنده خدا! همون روز خودم رفتم یه سری فیلم و عکس گرفتم و چند تا پست گذاشتم و بعد ازون هر هفته پنجشنبه بلافاصله بعد از کار شرکت میرفتم باغ و فیلم و عکس میگرفتم و تا جمعه شب میموندم و بعد برمیگشتم که جمعه برم شرکت.
هنوز برای داخل سوییتها هیچی نخریده بودیم. چند هفته بعدش نگار، یکی از دوستان صمیمی دوران مدرسه م توی اینستاگرام پیام داد که «شهرزاد این بومگردیتون که عکس و فیلمهاشو میذارین راه افتاده؟» گفتم «ساختش تموم شده اما هنوز مجوز نگرفتیم وسایل هم هیچی نداره.» خندید گفت «مجوز میخوام چیکار مگه من مامورم؟ :))» بعد گفت این سه روز تعطیلی هفته بعد من و شوهرم با خواهر برادرهامون میخوایم بیایم، هزینه ش چقدر میشه؟ گفتم آخه وسایل هم نداره، حتی لوله کشی حمومش هم تموم نشده! گفت مهم نیست خودمون وسایل به اندازه نیازمون میاریم فقط میتونی رختخواب جور کنی؟ رختخواب از زمان جهاز مامان توی گنجه داشتیم که همیشه بلااستفاده بود:) گفتم آره رختخواب اوکیه. گفت خب حله پس هزینه ش رو بگو برات بزنم الان کروناست ما اعتماد نداریم پیش غریبه ها بریم. به مامان گفتم ولی به جای اینکه خوشحال شه استرس گرفت :) گفت آخه هیچی نداریم! گفتم مهم نیست مامان فکر کن مهمونن، همونطور که یه فامیل اگه بیاد پذیرایی میکنیم ازینا هم پذیرایی میکنیم…
اومدند و انقدر خوششون اومد که شوهرش مرخصی گرفت و دو شب هم اضافه تر از تعطیلات موندند! و اون دیوار ترس تو ذهن ما فرو ریخت…
دیگه شروع کردیم کوچولو کوچولو وسایل برای داخل سوییتها خریدن و منم با انگیزه بیشتری توی اینستا فعالیت میکردم و تقریبا یک ماه بعد یه ویدیو گذاشتم و اعلام کردم ما رسما شروع به کار کردیم و هر کی میخواد رزرو کنه. کِی بود؟ اوج کرونا! باورمون نمیشد تا سه ماه رزرو شدیم! جاده ها بسته بودند و مردم جای دور نمیتونستند برن و همینکه میدیدن باغ خصوصی نزدیک تهرانه و جای خصوصی و خلوتیه و یه مادر دختر با رعایت بهداشت میچرخوننش تشویق میشدند که بیان.
همزمان شهروز داشت توی نمایشگاه پیشرفت میکرد و دقیقا همزمان مصادف شد با ترفیع گرفتنِ من توی کار شرکتیم و حقوقم از 8 تومن شد 20 تومن. افزایش حقوقم کمک کرد که وسایل داخل سوییتها رو تکمیل تر کنیم. از طرفی مامان با درآمدی که از بومگردی داشت شروع کرد به ساخت استخر و زیباتر کردنِ باغ. اوضاع روز به روز بهتر شد و تمام این مدت، استاد عباسمنش بدون اینکه بدونه، شده بود عضو چهارمِ خانواده سه نفره ی ما. شده بودم همدممون، دوستمون، رفیقمون، مشاورمون، راهنمامون، همه چیزمون…
کل هفته توی شرکت با انگیزه و انرژی کار میکردم و آخر هفته هم میرفتم پیش مامان توی باغ هم برای ساخت ویدیو هم برا کمک بهش. برا مهمونها آش و غذا درست میکردیم و بقیه کارها. مامان خیلی از مسائل رو حل کرد، خیلی… از چاره اندیشی برای از بین بردن حشراتی که توی باغ توی کاهل خونه میکردند، تا حتی حمل نمک با ماشین خودش برای باز کردن کوچه تو روزهای برفی تو دمای زیر 5 درجه، تا حتی بدقلقیِ بعضی از مشتریها… ولی روز به روز همه چی بهتر میشد…
از طرف دیگه توی شرکت بعد ازینکه من مدیر شدم، شروع کردم به کار فروش تو حوزه کاریِ خودمون. یه مدت بابت فروش چیزی بهم نمیدادند، همون حقوقم بود که تازه فکر میکردم خیلی هم زیاده چون بقیه بچه های شرکت اون موقع حقوقشون ماکزیمم همون 8 تومن بود. اما یه روز اتفاقی که رفته بودم قسمت حسابداری، ناخواسته چشمم افتاد به برگه روی میزِ مدیر مالی که یه رسید پرداخت گرفته بود از کسی که قبلا اونجا توی پوزیشن من کار میکرد. نوشته بود مبلغ فلان قدر دلار تحویل شد به فلانی بابت تسویه کمسیون فروش فلان قدر. تازه خون به مغزم رسید که منم باید درخواست کمیسیون کنم! اگه این اتفاق زمانی میفتاد که مامان درآمد نداشت، قطعا جرات نمیکردم! چون با حقوقم زندگی خودم و مامان میچرخید و میترسیدم سهامدارها فکر کنن پررو شدم و همون حقوق رو هم از دست بدم! اما حالا خیالم راحت بود که اگه هم کارم رو از دست بدم حداقل از درآمد اقامتگاه گشنه نمیمونیم! رفتم و جدی نشستم صحبت کردم و همونطور که پیش بینی میشد درخواستم رد شد و گفتند این مدت به قدر کافی حقوقت زیاد شده که دیگه کمیسیون بهت داده نشه. اعتراض کردم گوش ندادند و منم طی یک حرکت شجاعانه استعفا دادم. قضیه جدی شد، سهامدارها میدونستند کارم خوبه و قبولم داشتند و علاوه بر کیفیت کار، میدونستند صادقم و توی کار زیرابی نمیرم بخصوص اینکه توی پوزیشنی که من داشتم خیلی راهها برای داشتن درآمدِ ناسالم بود مثل شیتیل گرفتن از کشتیرانیها و خیلی چیزهای دیگه.
درنهایت قبول کردند و اولین درآمد دلاری من رقم خورد :) تازه شروع کردم به خریداری دوره های استاد :) زندگی رویاییم شروع شد :) سفر به کشورهای مختلف با هزینه شرکت، درآمد خوب و از طرف دیگه مامان و شهروز هم اوضاعشون خوب شده بود و امید هر سه تامون روز به روز افزایش پیدا میکرد و با عشق فایلهای استاد رو کوش میدادیم و سعی میکردیم با تمام وجود عمل کنیم :) شرکتمون تو منطقه جردن بود و یادمه یه روزهایی بعد از شرکت و باشگاه میرفتم تو منطقه الهیه قدم میزدم و فایلهای استاد رو گوش میدادم و تصویرسازی میکردم و بخصوص اون فایلی که استاد راجع به سه برابر کردنِ درآمد گذاشته بود رو هر روز گوش میدادم و مینوشتم که درآمدم سه برابر بشه.
عید شده بود و خالم اینا به مامان زنگ زدند که میخوایم بیایم خونتون. و تاکید کرده بودن باغ نمیایم و میخوایم بیایم خونه تهرانتون رو ببینیم! هنوز خونمون همون خونه 60 متری بود. مامان بروز نمیداد ولی احساس میکردم خجالت میکشه چون حتی تو خونمون جا نشده بود که مبل بذاریم. یاد یه فایل افتادم که خانم شایسته توش تعریف میکرد که اوایل که از بندرعباس اومده بوده تهران با اینکه وسایل نداشته اما سعی کرده خونه کوچیکش رو جوری خوشگل بچینه که وقتی استاد اومده دیده کلی کِیف کرده :)
گفتم پس باید با داشته هام خونه رو خوشگل کنم :) مامان باغ بود و خداوند به دلم انداخت ازین پشتی شاه نشینهای سنتیِ ایرانی بگیرم که هم خوشگل باشه هم مجبور نباشن رو زمین بشینن. از اینستاگرام آنلاین خرید کردم و یه ساعت بعد سه تا ست خوشگل دم خونه بود، همه رو چیدم و چند تا گلدون رنگارنگ هم گرفتم و رومیزیهای سنتی که توی کمد بی استفاده افتاده بودند رو روی اپن پهن کردم و خلاصه خونه اصلا یهو حال و هواش عوض شد و خیلی خیلی رنگ و رو و روح گرفت :) مامان که از باغ اومد خونه رو دید دهنش باز موند :) خاله اینا اومدند و برخلاف تصور، انقدر از خوشگلی خونه و وسایل خوششون اومد که آدرس اون پیج رو از من گرفتند که خودشونم ازون پشتیها برای خونشون بگیرند :)
در عرض دو ماه انقدر فروش داشتم و کمیسیونم بیشتر شد که توی همون بهار خونمون عوض شد و یه خونه 130 متری خریدیم و منتقل شدیم به خونه بزرگتر توی منطقه خیلی بهتر و خونه رو پر کردیم با مبلمان و وسایل عالی و اون پشتی سنتیها که خریده بودیم منتقل شدند به بومگردی و انجا هم کلی خوشگلتر شد :) یه خونه دیگه خریدیم باز تو همین منظقه خوب که شهروز توش ساکن شد که مستقل از ما زندگی کنه :) زمین خریدیم و ماشین برای من و یه ماشین دیگه برای مامان و خلاصه نعمت و نعمت و نعمت و نعمت … :)
نوشته بودم درآمدم سه برابر بشه اما تو همون مدت کوتاه 120 برابر شد :)
دیگه هدیه های مختلف برای شهروز و مامان که کوچکترین چیزهاش بود :) برای شهروز آی واچ آخرین ورژن خریدم و عطرهای دو هزار درهمی و کتونیهای بهترین برندها… :) برای مامان به هر مناسبت طلاهای عالی :) انگار نه انگار که همین چند سال پیش تنها دستبند باقیموندش رو برای پرداخت جریمه فروخته بود :) حالا دیگه نمیدونست کدوم دستنبند رو بندازه :)
و بعد هم که هدایت شدم به شروع بیزینس خودم و باز شدن درهای جدید از نعمت و برکت :)
حالا شهروز با 118 هزار نفر فالوور و داشتنِ دو تا شعبه دغدغه ش اینه که چرا ماه گذشته فقط هزار نفر فالور به پیجش اضافه شده و چرا پول برای شعبه سومش جور نشده :)
مامان دغدغه ش اینه که زمین بغلی رو هم بخره که بتونه بومگردی رو بزرگتر کنه :)
خودم چند ماهِ پیش دغدغه م این بود که ایران زندگی کنم یا دبی :)
چقدر زود یادمون میره که تو چه شرایطی بودیم و از کجا خداوند دستمون رو گرفته و تا اینجا رسونده :)
چقدر راحت یادمون میره چقدر این خدا بزرگه و چجوری غرق نعمت و ثروتمون کرده… و باز هم استاد راهنمای منه… باز هم استاد به من میگه بشین به یادت بیار خدا چیکارا برات کرده… باز هم استاد کنارمه… بازم استاد دست منو میگیره و میذاره تو دست خدایی که رب العالمینه…
به نام الله وهاب و رزاقم
سلام شهرزاد عزیزم الهه ام همسر حسین جان
چقدر خوشحال میشم وقتی میبینم یک خانم توی همین کشور ی که من زندگی میکنم با وضعیتی که میتونه هرکسی رو ناامید کنه چطور با تکیه بر الله مهربان تونسته زندگی رو خلق کنه که در شأن اشرف مخلوقات خداونده انشالله همیشه زندگیت پراز نور خدا و ثروت و نعمت و سلامتی باشه و چقدر کامنت هات این باور و امیدو در دل من رو بیشتر از همیشه میکنه که میشود میشود میشود تو فقط طرف خودتو درست کن بقیش رو خدا برات درست میکنه ازت ممنونم که مثل استاد چراغ راه میشی برای ما از خداوند سپاسگذارم به خاطر وجودت
سلام و عرض ادب به شهرزاد عزیز
امیدوارم حالتون عالی باشه
تحسین تون کردیم همراه با فاطمه جان
که با هر بار خوندن کامنتتون کلی رزق و برکت و مرور قانون دریافت کردیم
نوش جان تون تموم نعمت های زندگی تون
واقعا حال خوب و فرکانس عالی در کامنتتون مشهود بود و ضمن اینکه نتایج بسیار عالی شما طبق آموزه های استاد قدم به قدم شما را به این پیشرفت های عالی رسونده
واقعا چقدر ایمان و حرکت و حال خوب را از کامنتتون دریافت کردم.
سپاس که این نتایج عالی و تکاملی که طی کردید تا به این نقطه برسید را برامون نوشتید و چقدر درس و نکته داشت برای من .
باید به این باور برسیم که وقتی باور شکل بگیره ،هدایت اتفاق میوفته که در دلش حرکت هست با اون امکاناتی که داریم و قدم به قدم اگر حرکت کنیم خدا برامون همه کار میکنه.
بهترینها را براتون آرزو میکنم.
شاد و ثروتمند باشید.
سلام شهرزاد عزیزم بسیار سپاسگزارم که انقد قشنگ گفتی از کجا به کجا رسیدی هزاران بار تحسینت میکنم که ایمانت ایمان بوده حرف نبود عمل کردی این تجربه قشنگ رو که با ما درمیون گذاشتی خیلی تاثیر گذار بود خیلی خوشحال شدم تا به پایین کامنتت رسیدم به خودم اومدم دیدم صورت خیس اشک شده و لبخندم تا بناگوش…… سپاس گزارم و خوشحالم که هدایت شدم به کامنت زیبا تون
در پناه خداوند باشین
سلام شهرزاد جان عزیز دلمممم
چند وقتی میشه از دنبال کننده های آتشین کامنتات هستم و لایک میکنم و لذت میبرم…
اما میدونی این برای من از بهترین کامنتات بود که بی نهایت بی نهایت لذت بردم…
اتفاقا همین امروز داشتم جلسه سوم قدم چهارم را مینوشتم…
که استاد گفتن همه میان میوه درختو میبینن و براساس میوه درخت تصمیم میگیرن تا به خواسته هاشون برسن…
میخام بگم بله واقعا منم داشتم میوه زندگی شما را میدیدم و اوایل خودم را مقایسه میکردم و چقدرم حالم بد میشد…
ک من نمیتونم چرا ؟ چون این دوستان نتایج به این بزرگی گرفتن من چی ؟ من کجام ؟ من حتی نتونستم شخصیتمو تغییر بدم ، اتفاقا کامنت اولتون در مورد تغییر شخصیت هم بسیار زیاد لذت بردم اصلا احساس کردم کامنت شما برای من بود دو سه باری خوندم چون منم در حال حاضر نمیتونم کنترل خشم داشته باشم…
و دیشب بعد از خوندن کامنت شما دفتر و قلم برداشتم از خداوند کمک خواستم که قلبم را آرام کنه و صبرم را افزایش بده و تعهد دادم که از امروز کنترل ذهن داشته باشم…
و الانم با خوندن این کامنت من دگرگون شدم . من کلمه به کلمه با تمرکز خوندم وااای خدای من شهرزاد جانمممم ممنونم که از ریشه ی رسیدن به اهداف و خواسته هات گذاشتی…
اینبار نه تنها ناامید نشدم و ناراحت نشدم بلکه ایمانم تقویت شد که منم میتونم و برای منم میشه …
چون من ریشه ی شما را ندیده بودم و نخونده بودم تو کامنت هاتون یعنی به اینصورت با جزئیات ندیدم…
و به لطف خداوند بزرگ و مهربانم که هدایتم کرد که نشونم بده همه و همه از استاد و ایلان ماسک ها و جف بزوس و ….. شهرزاد ها هم از زیر صفر شروع کردن…
و من اونروز فقط میوه را دیدم ولی امروز ریشه را هم دیدم…
شهرزاد جانم تحسینتونم میکنم برای میوه ها که امروز الگویی برای همنوعان خودت شدی از جمله خودم…
عزیز دلم برای شما برای خانواده عزیزت آرزوی موفقیت های بیشتر و بیشتر را دارم …
سربلند و پایدار باشید…
سلام شهرزاد خانم واقعا کامنت زیبایی مینویسد و آدم لذت میبره از مطالعه اون چقدر تحسینتون میکنم برای این توکل و ادامه دادنتون و شرایط الان که نمیدونید دبی زندگی کنید یا ایران چقدر لذت بخش هست این مسیر آفرین به شما به خانواده تون بعد از اون تضاد ادامه دادین مخصوصا مادرتون
راستی منم یه دختر هم اسم شما هست
موفق باشیم و باشید هر روز بیشتر از روز قبل
سلام شهرزاد عزیز
یه چیزی بگم چقدر عکس پروفایلتون به اسمتون میاد.(یاد ترانه علیدوستی توی سریال شهرزاد میوفتم تا میبینمتون)
من بین امام اعضای سایت فقط کامنت های شما را برای ایمیلم فعال کردم.
همیشه کامنت های زیباتون را میخوانم و همیشه عین یک الگو ازتون درس یاد میگیرم.
نمیدونم چرا ولی یه احساس درونی عمیق بین شما و شغلتون و خودم احساس میکنم.
طرز فکر شما و طرز عمل کردنتون خیلی برای من الهام بخشه و توی موقعیت های مشابه از شما ایده میگیرم از طریق کامنت های زیباتون.
مثلا یه کامنت گذاشته بودید زمانی که بار خریده بودید ولی فروشنده تون رفته بود با پول بار طلا خریده بود و ضرر کرده بود بعد میخواست پول انبار داری و جریمه را از شما بگیره بعد حواسش نبود یه باری را آزاد کرده بود بدون اینکه شما براش پول بزنید. اونجا گفتید من میتونستم گرو کشی کنم و پولشو بهش ندهم، اتفاق بسیار مشابهی برای من افتاد و من با الهام گرفتن از کامنتتون در مسیر درست قرار گرفتم.
انقدر کامنت هاتون را با عشق مینویسید که حس میکنم جلوی من نشستید و دارید شخصا برای خودم تعریف میکنید.
امیدوارم هرجا که هستید شاد باشید.
سلام به شهرزاد عزیز
همیشه کمنت هات رو میخونم عزیزم، فعال کردم که کمنتی بذاری برای من ایمیل بیاد.
تحسینت میکنم برای این نتایج عالی و طرز نگارشت خیلی ساده و جذاب مینویسی.
داستان پیشرفت مالیتون رو بارها خوندم ،برای من باور پذیر میکنه و همچنین که چقدر قشنگ شما و خانواده تون به قانون تکامل عمل کردین.
و چقد کمنتتون خوب بود که فلش بک زدین به مسیرتون و کارهایی ک خداوند انجام داده و شهروز ک از کجا به کجا رسیده و حالا برای چی ناراحته، تلنگری بودبرای من که در طول هدفم خداوند چ معجزاتی رو برام رقم زد، چ درهایی باز کرد و الان باز نجواها منو از چی میترسونن
کمنتتون عالی بود برای من
بهترین ها رو براتون میخام
سلام به شهرزادعزیزم
چقدرخوب مینویسی دختر
چقدر قشنگ تعریف میکنی
چقدر تحسین برانگیزی
چقدر داستانتون عبرت ودرس داره برای همه ما که
اگربخواهیم میشود
اگرباورکنیم میشود
اگرتوکل کنیم میشود
چقدر خوب کنترل ذهن کردی اونجا که خونه 130 متری روفروختید وخونه گرون شد و مجبورشدید 60 متری بخریدافرین بهت دخترزیبا
که ایمان داشتی که همه چیز درست میشه
استادمون حرفهاش و خدای جدید رو باور کردی وخداوند هم به مومنان پاسخ میدهد
نوش جون هرسه تون این همه موفقیت وثروت
مبارکتون باشه طلاها ساعتهای برند ماشین های شاسی خوشگلتون.خونه قشنگتون و….
نوش جونت درامد دلاریت وسفرهای خارجیت.انشاالله که خدابیشتربهتون بده
خیلی براتون خوشحالم و تحسینتون میکنم
.به خدامیسپارمت عزیزم
به نام خدای روزی دهنده ی بی منت
سلامودرود خدا به شما دوست عزیزم شهرزاد جان
دختر چقدر زیبا از تکاملتون تواین مسیر توضیح دادید،چقدر لذت بردم و تحسینتون کردم که با هر سه تای شما بعد از ماجرای پدرتون ناامید نشید وهرکدوم از شما باایمان حرکت کردید،باتوجه به اون شرایطی که داشتید حرکت کردید و چقدر زیبا خداوند درهای رحمتش رو به روی شماباز کرد وقتی که ایمان شمارودر حرکت میبینه
واقعا بی نهایت بار تحسینتون میکنم که دراین مسیر زیبا و الهی انقدر خوب پیشرفت کردید و انقدر از نتایج مالیتون مرحله به مرحله خیلی عالی توضیح دادید
اونقدر به دلم نشست که قشنگ تصور میکردم تو چه شرایطی بودید،حتی سوییتهای بومگردی مادر شجاعتون رو داخلش رو تصور میکردم،آفرین به شجاعت شما،آفرین به مادر باایمان شما که به خودش اجازه نداد تا شما بچه ها براش پولو حقوق بیارید و خودش بند کفشاشو محکم میکنه و با شرایطی که داشته حرکت میکنه و خدا همه جوره هواشو داشته
الله اکبر،خدایاشکرت چقدر لذت بردم چقدر تحسینتون کردم
نوشجونتون اینهمه پیشرفتی که ازلحاظ مالی داشتید
براتون آرزوی پیشرفتهای بیشتری رو از خدا میکنم و امیدوارم درپناه خدای مهربان یک زندگی پراز عشق رو در کنار همدیگه شما دوخواهروبرادر و مادر نازنینتون همیشه وهمه جا تجربه کنید
ازتون سپاسگزارم که وقت میذارید و انقدر باعشق از تجربیات زندگیتون برای ما به اشتراک میذارید
آفرین به شما شاگرد زرنگای این سایت مقدس
آفرین به شما شاگردایی که انقدر خوب تونستید ایمانتون رو به خداوند بیشتر نشون بدید و از نعمتهای الهی بهره ی بیشتری ببرید
نوشجونتون وگوارای وجودتون تمامی موفقیتهای زندگیتون
خدا یارو هدایتگرتون به سمت خوشی های بیشتر باشه
سلام به شهرزادعزیزکه داستان موفقیتهاش باعث بازشدن قلبم میشه وباورم بیشترمیشه که نتیجه صبروطی کردن تکاملت داره میاد وایمانم روبه خدای بخشنده ومهربان بیشترمیکنه که همیشه همراهم هست وهدایتم میکنه،منم یادقدمهایی افتادم که بعدازاستعفاءازشرکت برداشتم افتادم وهمون استعفاءهم کارخدابودکه شجاعت دادبهم که اومدم بیرون بااین باورکه من قدم اول روبرمیدارم وقدم بعدی گفته میشه وبعدش واقعا هرچی که میخواستم جوابش زودمی اومدازکوچکترین تابزرگترینش وحالم خوبه .خدایاشکرت بخاطرتمام الهامات وکمکهایی که تاالان کردی وهرچی دارم ازتوست چون توبسیاربخشنده ای ومهربان. ودرآینده قراره شاهکارکنی برام.
درپناه حق سلامت وسعادتمندباشی شهرزادزیبا
سلام.شهرزاد جان ،چقدر عالی عمل کردید شما و مامان و شهروز
بهتون تبریک میگم که انقدر خوب ایمان تون رو نشون دادید و حرکت کردید.
همسر من تریدر هستن و با اینکه عضو سایت نیستن ولی انقدر من از کامنت های شما و عملکردتون و ایمانتون براشون تعریف کردم که کاملا شما رو میشناسن و هر موقع از شما میگم مشتاقانه گوش میکنن و پیگیر موفقیت هاتون هستن.
فقط بدونید که چقدر الگو هستی برای نه تنها شاگردای استاد بلکه برای کسانی که با این مباحث آشنایی ندارن و از شاگردهای استاد نیستن.
ممنون که مینویسی و ممنونم ازت که انقدر ایمانت به الله زیاده.
به نام خدایی که مهربانی از او معنا گرفت
سلام به خانم شهرزاد
بابت نوشته ی قشنگت و پر از حس ناب توحیدی ات و تک تک لحظاتی که داشتی با جوهر روان و صافِ قلبت و اون نورِ معرفتِ الهی ات که از اموزه های استاد به قامت این همه موفقیت از خودت و خانواده ات،بدست آوردی و شد هدایتی از طرف ربّ العامین برای من..
ازت خیلی خیلی ممنونم..
دوست دارم اون چیزی رو بنویسم که خدا دوست داره
به قول قمیشی چشام دریای آبه..
از گریه خوشحالی برای این همه توحید و بندگی کردن الله که به عمل نشست توی زندگیتون..
ناخوداگاه وسط کلامت چنان زدم زیر گریه که نگو..
میشه خدا انقدررر درهارو برامون باز کنه و به یادمون نیاریم؟
خدا با اون همه بزرگیش داره به ریز ترین امورات زندگی مخلوقاتش میرسه و چیزی ازما نمیخواد..
خدایی که همه چیرو گذاشته دست خودمون..ما هم دو دستی بسپریم به خودش..بهش اعتماد کنیم..
بگیم نه!
خدایا تو انجامش بده..
خدایا تو انجامش بدی قشنگ تر میشه..
خدایا تو کارت درسته..
خدایا تو بیشتر از اون چیزی که ازت خواستم رو برام میاری..
خانم شهرزاد
در یک کلام عشق کردم با کلامت
عشق کردم با خدایی که اینجوری همراهش شدی و زندگیت رو به این قشنگی برات قشنگ تر تدبیر کرد..
خدایی که اینجور درهای نعمتش رو برات بااااز کرد..
با تمام وجودم تحسین تون میکنم و براتون اتفاقات خوب بیشتر رو میخوام..
خدایا صدهزار مرتبه شکرت
سلام به شهرزاد عزیزم.امیدوارم همیشه و هرروز عالی باشی و بیای به این سایت ارزشمند و برامون کامنت های طلایی بگذاری.با خوندن این کامنت هر لحظه قند تو دلم آب شد از نتایج خوبی که گرفتی و هر لحظه گفتم خدایا شکرت ،خدایا شکرت
واقعا هر کدوممون بخوایم یه لحظه گذشته هامون و آرزوهایی که داشتیم را به یاد بیاریم اصلا میمونیم که چطور به اینجا رسیدیم و اصلا نفهمیدیم این همون جایگاهی است که یه روز آرزوش را داشتیم و برامون محال بود.مرسی که میایی و برامون کامنت میگذاری شهرزاد جان من همیشه کامنتهای شما را میخونم و عشق میکنم
به به ، به به
باز هم کامنت خیلی زیبا با بیان شیوا و شیرین شهرزاد قصه های بچه های استاد عباسمنش
فوق العاده ای دختر زیبا
هم خوب می نویسی
هم خوب نکته ها رو از تو فایل ها نت برداری می کنی
هم خوب عمل می کنی
با اینکه اینقدر پیشرفت کردی و تحسینت می کنم ،
هم چنان قرص و محکم ادامه میدی
انقدر خوب عمل می کنی که استاد از کامنت هات فایل ضبط می کنه
افرین بهت شهرزاد موفق ما
سلام شهرزاد خوش زبان و خوش سیرت و خوش صورت سایت الهی عباسمنش
ما که انقدر لذت میبریم از کامنت های شما ،،، ببین استاد عزیزمون چقدر غرق لذت میکنی
چون آرزوی قلبی استاد از همون اول راه این بوده که نه تنها دنیا رو جای بهتری برای خودش کنه ، بلکه برای دیگران هم همین بهشت رو بسازه
دست مریزاد دختر
بدون شک میدونم وقتی استاد بیان ایران ، شما جزو اولین نفراتی هستید که ایشون نام می برن که بیان روی استیج از نتایج شون بگن
و
من چقدررررررر آرزو دارم که من هم جزو همون شاگردانی باشم که از زبون خود استاد عزیزم، به اسم خطاب میشم که بیاد روی استیج و از نتایج حیرت انگیزش بگه
امروز به جلسه ی 4 قدم 11 رسیدم که استاد از نحوه درست سوال پرسیدن میگن و
مثلا میگن که بگید:
چی میشه اگه من جزو اولین نفراتی باشم که استاد توی اولین ملاقات عمومی با شاگردهاش که مسلما بخاطر تعداد زیادشون تو ورزشگاه 100هزار نفری آزادی برگزار میشه ، من رو به اسم خطاب کنن و من با دستی پر از نتایج و عزت نفسی فوق العاده برم روی استیج و برای هزاران هزار نفر از نتایجم بدون ترس از هیچی ، حرف بزنم و مثل کامنت شما چنان تاثیرگذار باشه حرفهام که تمام کسانیکه میشنون تشویق بشن که اونها هم روزی به نتایج خارق العاده دست پیدا کنن
یعنی یه شرکت هِرمی عباسمنشی ایجاد بشه
استاد راس هرم انگیزه بخشی و ما شاگردانش شاخه های هرم که ار کدوممون مثل رضا عطار روشن ، مثل رُزای خوش صدا ، مثل شما، مثل ابراهیم، مثل لیلا بشارتی و…و…( و البته من) هر کدوم باعث امید و انگیزه بخشیدن به هزاران نفر بشیم
چون استاد عزیزمون هررررررچی که خودشون بگن خیلی ها از صحبتهای من نتایج عالی گرفتن ، خیلی افراد که آشنایی ندارن با این مسیر یا مثل الانِ من هنوز ایمانشون زیاد قوی نیست باور نمیکنن
ولی
وقتی علناً از زبان صدها نفر مثل شما میشنون باور میکنن و انگیزه میگیرن
خدایا طبق آیه ی شریف نون والقلم و ما یسطرونِ ت
طبق آیه ی شریف اجیب دعوت ابداع اذا دعانِ ت
طبق آیه ی شریف اُدعونی استجِب لکم ت
طبق قانون ، بخواهید تا به شما داده شود
طبق قانون بنویسید تا اتفاق بیفتد
و طبق شرافتی که به دست دادی برای نوشتن
خودت شاهد باش اینجا نوشتم این خواسته رو
سمت من انجام شد
سمت تو اجابت ه
الهی شکر
سلام به شهرزاد عزیز
دختر قوی و درجه یک ( با ایمان )
ببین من این کامنت رو دیروز در دفتر کارم خوندم و با هر سطر جلو رفتن اشکهای شوقم بیشتر میشد و فقط نگران بودم کسی وارد دفتر نشه که ببینه من دارم از ته قلبم و از شوق گریه میکنم .
فوق العاده بود این داستان بینظیرت که جوری خالصانه توضیح دادی که من حس کردم خودم داخل ماجرا هستم . راستش رو بخوای من یه کامنت از شما خونده بودم در خصوص خبر جنگ و بازار و محدودیتهایی که باهاش شاید روبرو باشی در بیزینست و اونجا هدایت شدم به پروفایلت که توضیح داده بودی که از کجا داستان پیشرفت موقعیت شغلی و رفتن مدیر قبلی و ترفیع و رشد حقوق داشتی و اینکه میتونی بغیر از مشتریان در حال حاضرت با عراق و حتی روسیه هم کار کنی و من ایمانت رو حس کرده بودم و آخر اون کامنت هم از دوست و همکارت گفتی که از تریدری شروع کرد و با حرکت و ایمان بخدا و حل کردن چالشها در نهایت به مالکیت یک مجموعه پالایشگاهی رسید و در حال حاضر 2000 یا بیشتر خانوار دارن از اونجا ارتزاق میکنن و ببین من واقعا لذت بردم از این مثالت و اینکه اون شخص میتونست همون شرایط رو ادامه بده و بقول خودت الان دیگه بازار حذفش کرده بود و این نکته که ما باید همیشه خودمون رو بهبود بدیم مثل کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد اسپنسر جانسن.
بعد از خوندن اون کامنت من رفتم پروفایلت رو کامل خوندم و داستان زندگی شما رو فهمیدم و چقدر تحسینت کردم که با ایمان فقط با فایلهای دانلودی و عمل و عمل به آگاهی ها تونستی گام به گام پیشرفت کنی و تصمیم گرفتم گزینه هر وقت شما فعالیتی کردی از طریق ایمیل به من آلارم بده رو فعال کنم و با همون سیستم هدایت شدم به این کامنت ارزشمند و بیاد آوردن جریان زندگی شما .
چقدر عالی هدایت شدم به فایل سه برابر کردن درآمد و امروز به خودم تعهد دادم و نوشتم و امضا کردم که باید تا سال آینده درآمدم حداقل سه برابر بشه و افراد سمی و تلوزیون وورودیهای منفی رو به حداقل برسونم که این کار رو یکسال هست که انجام دادم ولی تکمیلش میکنم و از یه کامنتی که برای یکی از دوستان گذاشته بودی به فایل رزا رسیدم و اینم بگم دیشب در مسیر برگشت به منزل فایل مصاحبه با دوستان قسمت 37 رو گوش کردم و به پهنای صورت اشک ایمان و توکل و شور و شوق ریختم ولذت بردم از این همه عشقی که رزا در برابر خداوند و کنترل ذهن داره و امروز صبح در مسیر رفت به دفتر شرکت دو تا فایل 1 و 2 چند برابری درآمد رو گوش دادم و همین الان که دارم مینویسم برنامه مسیر برگشت به منزل گوش دادن فایل سوم هست .
میخوام بگم دمت گرم که روی خودت کار کردی ، در مسیر خودشناسی و توحید حرکت کردی ، جا نزدی ، مهمتر از همه نتایج رو رقم زدی و اومدی داری با بقیه به اشتراک میگذاری با نهایت صداقت .
چقدر لذت بردم از افزایش حقوقت ، از درآمد دلاری ، از اونجا که به مامانت گفتی عیب نداره دوباره خونه بزرگ میخریم ، از اینکه توی 2 ماه درآمدت 120 برابر شد و چقدر به من کمک کردی که به ذهنم یه منطق نشون بدم که ببین شهرزاد ایمان آورده ، عمل کرده و نتیجه گرفته ، چقدر لذت بردم که رفتی و استعفا دادی و بیزینس خودت رو راه اندازی کردی ، چقدر لذت بردم که در طول توضیحاتت از پدرت هیچ گله و شکایتی نکردی که این نشون دهنده این هست که تو روی زیباییها و نکات مثبت زندگی تمرکز کردی و از نازیباییها اعراض کردی .
چقدر موفقیتت به عمل به ایمان و حرکت و اقدام پس از کنترل ذهن و آرامشی بوده که از ورودیهای مثبت گرفتی و چقدر قانون رو درست عمل کردی .
در این شرایطی که اکثر خانمها با احترام به تک تک بانوان سرزمینم گرفتار جو سمی جامعه هستند و منتظر یه معجزه تو و همه بانوان عزیز عضو سایت ایمان آوردین و دارین عمل میکنین .
ممنون از کامنت بسیار ارزشمندت
بنام خداوند آفریننده زیبایی ها
سلام شهرزادجان
دوست الهی درسایت توحیدی عباسمنش
کامنت بسیار عالی نوشتید وبسیار اثرگذار است وسراسر شرح نکات توصیفی توسط استاد است که شما درزندگی بکاربردید ومادر وبرادر شما هم عملی بکاربردند وهمگی خدارا شکر موفق شدید
بسیار داستان زیبایی از زندگی خود وخانواده محترم نوشتید
هروقت مطلبی بصورت داستان ارائه بشه جذابیت بیشتری داره وبه دل مینشیند
ازشما سپاسگزارم که باقلم شیوایتان شرح باجزییات ازروند پیشرفت وسیر تکاملی در مسیر کارهایتان را بیان کردید
نکاتی که از کامنت شما آموختم ودرسهای استاد برایم دوره شد :
شهروز برادرتان تاوقتی باورهایش تغییر نکرد باتغییر مکان زندگی ازایران به ترکیه نتوانست موفقیتی داشته باشد
تضاد رفتن پدرتان مانند تلنگری باعث بهبود تدریجی شرایط شماها شد وبجای اینکه زانوی غم بغل کنید توانستید ازآن تضاد به شرایط عالی برسید احسنت به هر سه نفر شما
-شروع کارازهمان شرایط وامکانات موجود درمورد آقا شهروز که باماشین دراسنپ کارکرد وبعدباوانت وبعد فروش دراینستا وتکامل راطی کرد ومغازه خودش رازد وبجای وابستگی به پدر توانست مستقل شود ودرمسیر پیشرفت روی بهبود خودش کارکرد ویادگرفت چطور ویدیو بسازه وپرمخاطب بشه
-مادر گرامی شماهم با امکانات موجود شروع کرد واقامتگاه بومگردی رادرست کردوروی ترسهایش پا گذاشت ودرباغ تنها ماند واونجا رابهبود داد
نکته دیگر عدم توجه شما ومادرتان به حرفهای اطرافیان وخاله ها بودوتمرکز راروی خواسته خودتان واهدافتان گذاشتید
مادرشما تکامل راطی کرد ومشتری پیداشد ودردوران کرونا که بیشتر کسب وکارها خوابیده بود ولی برای شما خوب شد ومردم آمدند اونجا وازباغ وامکانات استفاده کردند وثروت آفرینی کردید واقعاً احسنت دارد
شهرزادجان شما هم تکامل راطی کردید وبااعتماد به نفس بالا هم به مادر کمک کردید وهم مدیر شرکت شدید وافزایش حقوق وبعد حقوق دلاری وسپس بیزینس خودتان را شروع کردید
آنجا که شرح دادید با داشته هایتان خانه رابرای مهمانان آماده کردید وپشتی خریدید بازهم درس داشت برایم که همیشه استاد میفرماید ازهرچه دارید شروع کنید وقدم بردارید
شهرزاد عزیزم فروش بهتر وکمیسیون بیشتر وخانه بزرگتر وماشین وبوم گردی بهتر وخرید زمین وخانه ودرامد فراوان وبقول استاد دیگه بوم بوم بوم ثروت وفروانی وبرکت جاری میشه
فقط کافیه باور کنیم خداهمیشه هست وخودمان رافقط به پروردگار بسپاریم
الان چقدر دغدغه هایتان تغییر کرده برای برادرتان شعبه سوم وبرای مادر گسترش باغ وبومگردی وشما زندگی درایران یا دبی
خداراشکر که همگی درمسیر درست زندگی هستید وروز به روز موفق تر وثروتمندتر هستید وبه پیشرفت جهان هستی کمک میکنید
باکامنت شما دوره کشف قوانین زندگی رامجددا دوره کردم وصحبت های استاد برایم مرور شد وبه صورت عملی در زندگی شما عزیزان آثار عمل به آن قوانین رادیدم
ایمان وتوکل به پروردگار رحمان
طی کردن تکامل
اعتماد به نفس
شروع قدم های عملی با همان چیزهایی که داریم
بهبود شخصیت وباورسازی
احساس لیاقت بالا
تمرکز روی اهداف وخواسته ها
رفتن در دل ترسها
اعتماد به کمکهای خداوند
شجاعت وجسارت
شهرزاد جان بسیار شما ومادر وبرادر گرامی را تحسین میکنم
آرزو میکنم روز به روز موفق تر باشید وهمیشه بدرخشید
درپناه خداوند مهربان سلامت وشاد باشید وروزگارتان خوش وشیرین باد
سلام شهرزادجان.ممنون بابت این کامنت زیبا وطولانی که درکمال سادگی وصداقت برامون نوشتی ومن این داستان زیبای زندگی سه نفره تون روخوندم و لذت بردم.
چقدر زیبا دریه کامنت صفرتاصدقضیه روگفتی ونشون دادی که هرچقدرایمانتون بیشترشد واستمرارداشتید وباحال خوب وامیدادامه دادید اوضاع روزبه روزبهترشد وجسارت وشجاعتتون هم بیشترشد.
تبریکمیگم به هرسه نفرتون .همیشه باشوق کامنتهات رومیخونم تابتونم ازت الگوبرداری کنم .نوش جونتون عزیزم این همه نعمت که خداروزیتون کرده وممنون که اینقدروقت گذاشتی وبرامون نوشتی.
سلام شهرزاد نازنین
چقدر خوب مینویسی
چقدر زیبا روایت کردی داستان خودت و خانواده ی محترمت رو
کلی لذت میبرم از خوندن کامنتهات
و کلی درس میگیرم دختر قشنگ و دوست داشتنی
تحسبن برانگیزی تو بانوی زیبا
نوشته هات
روایتهات خیلی دلنشینه
نوش جونتون تمام دستاوردهای مالی و معنوی تون
در حین خوندن داستانت اینقدر خوشحال شدم برات که خدا میدونه
بخصوص وقتی گفتی اولین درآمد دلاری برات رقم خورد و سفرهای فوق العاده ات
همونجا از خدای وهابم خواستم که هدایتم کنه برای کسب درامد ارزی و سفرهای شگفت انگیز
خلاصه که تبریک فراوان منو بپذیر برای تمام موفقیتهات و سپاسگزلر خدای قشنگم هستم که اینگونه پاسخ میده به بندگانی که فقط به اون تکیه میکنند و از اون میخوان
الهی صدهزاران بار شکرت برای وجود چنین دوستانی و حضورم در این فضای توحیدی
رشدو تغییرات بزرگ
و چشیدن طعم شیرین لذت و آسانی برای اسانی ها
در پناه خداوند بخشاینده و مهربان
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات ، یگانه خالق آفرین من ،،
سلام و درود به شهرزاد عزیز ،
دیدی ی وقتایی وقتی چشمات تر شده ولی روی لبات لبخند میشینه !!
الله اکبر از این جوابگویی و این مهارت در پاسخگویی خدای مهربونم ،
اول از همه بگم که قدرت نوشتن شما بی نظیر ، از گفتن جزییات زمان و تایم مطالب همه نظر عالیییی براوو و خداقوت بهت ،،
چقدر زیبا خدا دقیقا منو هدایت کرد به این نوشته زیبا شما ،
خیلی خیلی خیلی حق این مطلب که عین کشتی درحال غرق چجوری میچسبیم به دعا و التماس و بلافاصله بعد از اینکه پامون به ساحل رسید دیگه یادمون میره ، ای دل غافل ،،
خدای مهربانم خودت توی طول تموم مسیر هدایتمون کن به راه مستقیم و نشانه های خوشگلت بتونیم ببینیم انشاالله ،،
همیشه شاد و تسلیم و موفق و سلامت ثروتمند باشید ،،
با سلام خدمت خواهر بزرگم شهرزاد عزیز با تک تک کلمات و حرف های شما اول صبح اشک ریختم و هم زاد پنداری کردم اونقدر این حرف ها قوی و ازته دلتون بوده که فرکانسش از کیلومترها دورتر و مستقیم بر وجود ما نوری رو می پراکنه که از صدقیت و عمل گرا بودن حرف میزنه…
نمیدونم چی بگم…
فقط ازته دلم براتون آرزوی سلامتی و ثروت دو چندان دارم که اونقدر خالصانه و صمیمانه وقت میزارید و شخصی ترین حال و احوالات زندگی تون رو با بچه های سایت به اشتراک میزارید...
من یه فایل درست کردم تو گوشیم از بچه های سایت که قوی و پر اثر هستن عکسشون رو می زارم تو اون فایل قبل از خوندن کامنت تصویر زیبا و پر صلابت شما رو ذخیره کردم (پر از حس قدرت و عمل گرا بودن) تو اون فایل و هر روز به عکس بچه ها نگاه می کنم و تو دل خودم میگم دمتون گرم بچه ها اگه شما تونستید منم میتونم.
از ته دلم براتون آرزوی سلامتی و ثروت دارم.
سلام گرم منو به برادر و مادر مهربونتون برسونید…
آدرس بوم گردی زیباتون رو هم برام بزارید.
سپاس گذارم
سلام شهرزاد عزیز
چقدر خوش حالم که هدایت شدم به این کامنت زیبا از شما
چقدر خوب که این قدر دقیق و با جزییات کامل همه چیز رو برای ما تعریف کردی
و چقدر خوب تونستم با کامنت زیبات تکامل را درک کنم
برای خودت ، مادرت و برادرت بهترین هارو از خدا میخوام
و امیدوارم روز به روز موفق تر بشین️
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان همراه
و شهرزاد عزیز و دوست داشتنی
سپاسگزارم برای به اشتراک گذاشتن مسیری که رفتی و چراغی که روشن کردی برای هر کسی که این پیام رو میخونه
من چند روزه درگیر تضادهایی هستم در خانواده ، که منو از ادامه مسیر خیلی دلسرد کرد
از خدا هدایت خاستم برای این موضوع
و بعد هدایت شدم به کامنت یکی از دوستان تو این فایل این دوست عزیز گفتند :
نکته با ارزش این فایل اونجایی بود که موسی داشت با ترس با خدا حرف میزد؛ گفتم موسی پیامبر ترسیده تو مسیرش؛ پس به قول استاد طبیعی هست که منم انسانم؛ نباید صفر و یک نگاه کنم و چقدر درک این قضیه بار بزرگی رو از رو دوش من برداشت، چقدر من سبک شدم که منم میتونم گاهی اوقات بترسم
با خوندنش یکم آروم شدم
ولی باز نجواها اومد و من باز درگیر نگرانی شدم
صفحه رو نبستم و خوابیدم
امروز زدم کامنت برتر و کامنت شما اومد ؛ خوندم و اسکرول کردم تا پایین و دوباره
برخورد کردم به کامنت شما
و این جمله تون جواب خداوند به من بود
دلم خون میشد و منم بغض میکردم…
اون روزها تازه شروع کرده بودم به گوش دادن به فایلهای استاد، پول نداشتم دوره بخرم ولی فایلهای توحیدیشون تنها پناهم بود و یادمه به خودم میگفتم حضرت ابراهیم نوزادش رو با یه زنِ تنها وسط بیابون رها کرد و به خدا سپرد و رفت، منم باید ذهنم رو از روی شهروز بردارم و بسپارمش به خدا، خدا خودش حواسش به بنده ش هست…
دقیقا دغدغه این روزهایِ من ، که تمام تمرکز من رو گرفته
منم باید ذهنم رو از روی برادرهام بردارم و بسپارمشون به خدا، خدا خودش حواسش به بنده ها ش هست…
خاستم پاسخ بدم که هم تشکر کنم از شما و هم ردپایی بزارم
از جواب واضح خداوند به جوابِ سوالم
ولی با مقاومت ذهنم مواجه شدم و رد شدم
و تصمیم گرفتم بقیه پیامهای این صفحه رو بخونم
و بعد هدایت شدم به پیام سعیده عزیز
و این جمله
شاید بعد ازین همه مدت ، اون نوشته خودش رو نشون داد تا امروز توی این کامنت ردپایی از هدایت های الله رو به جا بزاره
و تلنگری بهم زد که ردپا بزار از مسیر هدایت الله
چون انسان فراموشکاره
خداروشکر برای هدایت هر لحظه
بازم ممنون برای کامنتهای فوق العادت
با آرزوی بهترینها
بنام فرمانروای هستی …
سلام شهرزاد جانم امیدوارم که خوب باشی عزیزم…
چقدر زیبا نوشتی و واقعا یکبار لایک برای کامنتهات کمه…چقدر تحسینت کردم دختر زیبا قوی جسور با ایمان..مرسی که اینقدر دقیق وبا صداقت نوشتی وچقدر مسیری که طی کردی برای من الهام بخشه که میشود، به بزرگی خدا میشود،تو همین شرایط هم میشود،و باعث افتخاری شهرزاد جون که یه زن اینقدر با ایمان حرکت کرده وحتی وقتی هم زدی جاده خاکی مثل هرکسی بازم مسیر درست را پیدا کردی ونشون دادی که میشه در لحظه که اراده کنی مسیرتو عوض کنی….
من خیلی کم کامنت مینویسم ولی اینقدر کامنتت با احساساتم بازی کرد که گفتم باید ازت تشکر کنم.
ایشالا که خدا هدایتمون کنه به راه راست وبه مسیر ثروت وعاقبت خیر وسعادت وامیدوارم مسیرت همیشه روشن باشه وبازم برامون از موفقیت های روز افزونت بنویسی….
به خدا میسپارمت دختر زیبا و موفق باشی….
با سلام خدمت استاد گرامی وخانم شایسته عزیزم،
هزاران بار از خدا تشکر میکنم برا وجود شما که استادان بی نظیر این دانشگاه عظیم نورانی ،حس و خوب، آرامش بخش ،هستین،️️️️️
با توضیحات این کلام نورانی خدا اشکم در اومد ودر اون لحظه هزاران بار از خدا تشکر کردم برای گوشهای سالمی که دارم ،کلام تورا میشنون
،برای مغزم که که این کلام درآن جای میگیرد وبر قلبم منعکس میشود،
من حافظ کل قرآن هستم ،وتمام رشتهای قرانی رو یاد گرفتم و تدریس هم میکردم ،همیشه سعی میکردم تمام وکمال از آیاتی که تدریس میکردم، خروجی خوبی ازش، برا دوستان داشته باشم .
با اینکه هرروز قران میخوندم می خونم ،همیشه برام سوال بود خدایا چرا این مشکلات مادی و معنوی من درست نمیشه و اخلاقیاتی داشتم ،زود عصبانی میشدم برا کسانیکه از خانواده بهم بد قولی میکردن ،ودقیقا رویشون حساب باز میکردم وتوقع داشتم اونا مثل من بشن ،ودروغ و بد قولی و…. نداشته باشن ،یعنی در ذهنم جای خدا،، از آنها توقع خدمت و عمل خوب داشتم ،در صورتی که میگفتم من که هر روز قران ونماز وهییت و تدریس کلاس و…. چرا من هنوز یه پام لنگه ،حال من با حال همسر وخانواده و اطرافیان خوب و بد میشد،
وتا اینکه از همسر وتنها فرزندم چنان ضربه ای خوردم ،که کلا داغون شدم ،واولین بار فایل کوتاه شما رو در اینیستا دیدم وچقدر آرام بخش وحس خوبی بهم داد ،ومن هروز و هر روز ادامه دادم و با سایت شما وفایلهای دانلودی و… ، با کمک خدا دوباره متولد شدم . ومطالب این دو فایل چقد عمیق و زیبا در جانم نشست ودوباره روحی تازه بر کالبد جانم نشاند،
میخوام با کمک خدای مهربانم ،یه بار دیگه قران را با معنی و شناخت قوانین الهی بخونم و درک کنم وروز به روز به این منبع نور ،خودم را نزدیک و نزدیک کنم، وایمانم، را قوی و قویتر
،ودعا میکنم برا تنها فرزندم️️️️️ که 6 سال پیش در یک روز پاییزی بدون اینکه ما خبر داشته باشیم من و همسرش ،تنها گذاشت، و رفت،، وبعد زنگ وزد وخبر داد که من فرار کردم از همه اعتقادات و آدمهای حزب اللهی و….
امیدوارم که با خودش و خدایش آشتی کند و خودش را پیدا و به راه راست و مسیر نور برساند ،
وبا هم، هم مسیر نور الهی شویم وبا سایت ودانشگاه شما آشنا شود ،
از خدا تشکر میکنم ، برای فرزندم واستعداهای بالا بی نظیرکه دارد وخدا به او هدیه داده،امیدوارم که منور به نور الهی شود.
وهمه ما وشما طی طریق کنیم جاده مسقیم را تا در آغوش الهی در جایگاه امن و مطمئن او آرام بگیریم.
بی قرارم تا وقت قرار
ایاک نعبد و ایاک نستعین
اهدناالصراط المستقیم
صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین .
در پناه الله یکتا شاد و سربلند باشید.
خدایا متشکرم بابت همه دستان الهیت،خانوم شایسته واستاد عباسمنش خدایا شکررررررت.️️️️️
به نام الله
سلام به همگی
استاد جان داری با ما چیکار میکنی وای خدای من
فایلها بی نظیره عالیه استاد
وقتی از قدرت خداوند صحبت میکنید به خود خداوند اشک تو چشمام جمع میشه
استاد چقد عالی مطالب رو توضیح دادین
و قانون رو واسمون واضح توضیح دادین
استاد این مطالب واقعا قیمت ندارن
چطور ازتون تشکر کنم که این روزا به این حرفها و مطالب نیاز داشتم
اصلا قابل بیان نیست شما واقعا دستی از خداوند واسه ما هستین
وقتی فایلی رو میزارین باذوق وشوق میشینم وگوش میدم نکته برداری میکنم
خدایا کمکم کن که در این مسیر ثابت قدم باشم
استاد توی زندگیم هیچ وقت با این اطمینانی که دارم این مسیر رو ادامه میدم وهیچ شکی بهش ندارم رو نداشتم
استاد بسیار سپاسگزارم ازتون که این فایلهای عالی رو به اشتراک میزارین
وقتی قرآن میخونم به خدا میگم کمکم کن که قوانین رو از خواندن قرآن
درک کنم وفقط رو خوانی نکن ازتون تشکر میکنم
در پناه الله
شادو سلامت باشید
الهی ب امید تو
خدایا شکرت
درود ب استاد ارزشمندم ک هر چی شخصیتتون رو ادیفای کنم بازم کم گذاشتم.
استاد عزیزم بی نهایت از خدا سپاس گزارم ک من رو در مدار شنیدن آگاهی های شما قرار داد.فعلا قسمت اول این فایل رو دیدم و الان نمیخوام در رابطه با فایلی ک صحبت کردین کامنت بزارم میخوام یم بار دیگه گوشش کنم و بعد کامنت بزارم.من اصلا آدم اینستا برویی نیستم اما انفاقی دو روز پشت سر هم رفتم ک قطعا اتفاقی نبوده و با توجه ب فرکانسهایی ک فرستادم و از خدا خواستم ک یک پارادایم بهم بده این اتفاق بی نظیر افتاد و من شب اول ک رفتم تو اینستا یه پست دیدم ک گفت فیلم رستگاری از شاوشینک رو ببینید خیلی توش درسه ولی من خیلی توجه نکردم.شب دوم رفتم از پیج دیگه دوباره تاکید شنیدم ک این فیلمو حتما ببینید ولی توجه نکردم امروز صبح توی نوشتن تمرین ستاره ی قطبی گفتم خدایا یه پارادایم بهم بده برای جامپ بعدی.تا اینکه صبح امروز این فایل شما رو دیدم و شما هم این فیلیم رو بهم معرفی کردین و با خودم گفتم استاد من فیلمی رو همینطوری معرفی نمیکنه نرگس،برو ببینین چیه ب خدا ک پارادایمت توی همین فیلمه چرا ک یک انسان معتبر داره بهت میگه برو ببینش.و من این فیلمو دیدم و متوجه شدم ک سالها پیشم دیدمش ولی اون موقع تو مدار آگاهیش نبودم و فقط ب چشم یه سرگرمی دیدمش.اما امروز با یک نگاه نافذ و شنوایی خاصی ب تماشای این فیلم بی نظیر نشستم و خیلی از شخصیت اصلیش برداشت کردم
فهمیدم ک این آدم همه چیز رو با امید و توکل بر خدا در خفا جلو میبره و اصلی اجازه نمیده با وجود صمیمیتش حتی با نزدیکترین دوستش از قدم بعدیش با خبر بشه و مشورت با افراد کوته فکر و منفی نمیکنه و از ندای قلبش و الهامات خط میگیره ن مشورت و خوب درک کرده خداوند در فرکانس بالاست ک امیده و فقط از قلبش کمک میگیره و با وجود دیوارهای بلند اون زندان میدونه ک با امید ب نیرویی برتر وصل میشه ک میتونه رها بشه و از قدرت قدرتمندان و تهدید اونها نمیترسه.این پارادایم من بود ک همه باید بدونن قدم بعدی من چیه.خدایا شکرت ک برام بولدش کردی.
اما صادقانه بگم خیلی بهتر از گذشته فهمیدم ک ب قول استاد همه چیز تحت سیطره ربه و هیچ هیچ قدرتی در زندگی من نداره ک بخواد منو از اهداف و خواسته هام دور کنه مگر اینکه من باور کرده باشما ک میتونه شکستم بده،اما خدا رو شکر باور کردم ک خودم قدرت خلق دارم و خداوند حامی منه و پشتیبانیه اونو دارم.
بنام خداوندی که همواره با ما هست
درود خداوند بر استاد عزیزم و خانم شایسته که الحق شایسته استاد عزیزم هست
از کجا شروع کنم، که مملو از زیبایی سخنان استاد در آن از همدیگه سبقت میگیرن، خودم هم موندم، که این همه شیوای صلابت، فصاحت الهامات قلبی را چگونه بیان کنم؟!!!
واقعا هر موقع که به فایل های استاداز اعماق دل گوش میکنم، یک ادراک و احساس تازه ایی در دل من ایحاد میشود،
همه فایلهای استاد عزیز، بر یک محور می چرخد، و آن توحید هست،
هر نتیجه ایی که گرفته از توحید بوده،
خداوند همان خداست و هیچ وقت ذره ایی در قوانین او تغییری پیدا نمیشه، بلکه این منم که حالت نوسان دارم
یادم هست، آن روزیکه اصلا این قوانین را نمیدانستم و اصلا اسم استاد عزیزم را نشنیده بودم، من خدمات ارزشمندی را برای مردم و بیماران ارائه میدادم، و فقط و فقط نیتم این بود که این بنده خداست که پیش من اومده و منم صرفا به خاطر خدا برایش خدمت میکنم
با تداوم اینکار خداوند چه پاداشهایی برایم داد خودم هم نمیدونستم از کجا میاد،
اینقدر خداوند برام نعمت داد، که کاملا بی نیاز شدم،
اما پس از مدتی باز هم به بیراهه رفتم، ناسپاسی کردم، خیلی ناسپاس شدم،
و افتادم به سراشیبی، خیلی سراشیبی رفتم،
وقتی به پرتگاه رسیدم، یه لحظه به خودم اومدم، وقتی راه را دوباره یافتم، هدایت شدم به سایت استاد عزیزم،
الان وقتی سخنان استاد عزیزم را گوش میکنم،
کاملا درک میکنم، و بخودم میگم، چه عجب، راه یکی، هدف یکی هست،
اما درک انسانها متفاوته،
همین دو تا فایل استاد عزیزم یک سرمایه هزار میلیاردی هست، به شرطی که بتونم خودم را در آن مدار قرار دهم و بر آن عمل کنم،
تمامی فایلهای استاد عزیزم، بر همین اصل تاکید دارد، و یک دنیا پیام دارد، و سرمایه های، معنوی، مادی، اجتماعی، روابط، و… را برای من گوشزد می کند، اما اگر بتونم خودم را در آن فرکانس ثابت نگهدارم و ایمانم را قویتر کرده و بر آن عمل کنم، همه چیز خود به خود و به آسانی درست میشود،
از وقتی که با این سایت الهی آشنا شدم،
روابط ام بسیار زیبا شده، درآمدم روز به روز داره رشد میکنه، اخلاقم 360درجه مثبت شده، اصلا عصبانی شدن برایم به صفر نزدیک شده،
با همه انسانها دوست شده ام، همه را دوست دارم و همه هم منو دوست دارن، خداوند کارهایم را اینقدر کنار هم با نظمی خاص میچیند که من فقط شکرگزاری میکنم، و یاد میکنم سال 86 را که نعمتهای خداوند مثل باران بر سرم میبارید
و رو به سمت خدا میکنم، مدام میگم الحمدولله ربالعالمین، و در اکثر مواقع دایما شکر میکنم، و اگر غافل نشم، هر لحظه سپاسگزاری میکنم،
این سپاسگزاری بقول استاد عزیزم، شرط بندی با خدا نیست، بلکه یک عشق که با ریسمان قوی با خدا ایجاد شده است، می باشد، دیگه زور شیطان به آن نمیرسه، و نخواهد رسید،
بقول استاد عزیزم، این شرک به مانند حرکت مورچه در دل شب بر روی سنگ سیاه پنهانتره،
واسه همین، من بایستی در 24 ساعت در هر کجا و در هر زمان حال خودم را خوب نگهدارم و بر ریسمان خداوند چنگ زده و آن را نگذارم تضعیف شود،
شیطان از جایی وارد میشود که من فکر میکنم این درسته،
اما وقتی که یاد حرف استاد عزیزم میافتم،
که میفرماید، تشخیص الهام الهی از راه شیطان،
این هست که هر وقت احساس آرامش داشتم در راه خداوندم و هر موقع احساس ترس و… داشتم از شیطان پیروی کردم
بر گردم به این فایل زیبای استاد عزیزم
من اگر از این فایل تعریف و تمجید نکنم، در دلم یک گره بزرگی احساس میکنم، گرجه استاد عزیزم به هیچ تعریفی نیاز ندارد اما این تعریف و تمجید مثل یک صدقه جاریه ایی هست که نشر پیدا میکنه،
در این فایل حرف به حرف جمله به جمله استاد عزیزم، عین یک در و مرجانی هست که از آسمان می بارد
اینکه چقدر زیبا، قانون بدون تغییر خداوند را بطور شفاف و با آیه های قرآنی بصورت واضح و شفاف بیان میفرماید،
من همیشه در موقع خواندن قرآن، به تکرار این آیه ها تعجب میکردم، و میگفتم چقدر این آیه ها تکرارشده، و میگفتم این همان آیه های محکمی هست که استاد تاکید دارد
اما اینکه استاد عزیزم چقدر زیبا و با الهام والای خود این آیات را پیدا کرده و قرابت معنایی یکسان را با رفتار متغیر انسانها بیان میکند بسیار ارزشمند و بی نظیر هست،
و چقدر زیبا آیات خداوند را که 1400 سال پیش نازل شده، آن را بصورت کاملا کاربردی و به زبان امروزی برای انسانهای امروزی بیان میکند،منحصر بفرد هست،
امروزه در ایران وقتی از قرآن سخن به میان میاید، افراد عادی این حق را ندارند، حتی یک کلمه از قرآن را برزبان جاری کنن
خاطرم هست، وقتی بچه بودم، در مساجد، قرآن را تفسیر میکردند و شان نزول آن را با بال و پر دادنهای اضافی چنان توضیح میدادند، انگار انتگرال حل میکردند، و مفسر یک ژست خاصی هم بخود میگرفت، و..
زیبایی های استاد عزیزم در تمامی فایلها بی اندازه هست و لذتبخش، اما یک نکته بسیار زیبایی که استاد عزیزم در این دو تا فایل توجه منو جلب کرد،
همان آیه که خداوند متعال به حضرت موسی
فرمود بطرف قومی برو که ظلم میکنند
راستش این اولین بار هست نکته به این ظرافتی را در قرآن به آن پی بردم، و اولین بار از زبان استاد عزیزم شنیدم،
که اگر یک قومی، تحت تاثیر یک فرد قرار بگیرند در حالیکه قدرت خداوند را نادیده گرفته و او را در مرحله اول قرار دهند و به نظرم این بیانات استاد عزیزم از قرآن کریم، یک پیام بزرگی برای اکثریت انسانهای امروزی دارد، و آنهایی که بیاید بشنوند خواهند شنید و آنهایی که نمیخواهند بشنوند هیچ وقت نخواهند شنید، ، حائل قراردادن یک فرد و… بین خود و خداوند یکتا، یک شرک بزرگی هست که دارند ظلم میکنند و ظلمی که عذاب خداوند را بدنبال دارد،
واقعا شرک داشتن به خداوند خیلی آسان هست، و اصلا برخی موارد خیلی غافل میشم،
ان شاالله خداوند منو طوری هدایت کند
که تمامی لحظات عمرم فقط خودش را بپرستم
و از او کمک بخواهم و هیچ کس را واسطه قرار ندهم،
این متن را نوشتم تا رد پایی بشود، بتونم راه صراطالمستقیم را تداوم بخشم،
همواره در پناه حق پیروز و تندرست باشید