تنها راه گذار از ثروت، تجربه ثروت است

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار علیرضا عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:

سبحانک ماعَبَدناک حق عبادتِک و ما عَرفناکَ حق معرفتک . منزه باد مقام تو! ما تورا آنگونه که باید پرستش نکردیم و آنچنان که باید نشناختیم

سلام به استادِ جان

چند وقتی بود که کامنتی ننوشته بودم و امروز وقتی این فایل رو دیدم دوست داشتم بیام و بنویسم ، بیام و از ثروت بنویسم

استاد جان من یه ماه پیش حدودا بعد از یه درگیری از محل خدمتم دراومدم ، خیلی با احترام و دوستی و لطف منو به یه واحدی دادن که کارش بسیار راحت و کامپیوتریه و خب خدا رو شکر همون شرایطیه که میخواستم ، یعنی دوست داشتم به اندازه کافی مرخصی هایی که دارم رو برم ، شیفت نمونم و هر چی که دوست داشتم برام اتفاق افتاد اینجا و از این بابت خدا رو شکر میکنم .

استاد جان از وقتی این مفهوم توی ذهن من تغییر کرد ، یعنی این درک نادرست از قانون که به پول فکر میکنی و یه کیسه پول از اون بالا میفته برات آرام آرام تغییر کرد و من شروع کردم به شناخت بیشتر خودم تصمیم گرفتم مهارت هامو افزایش بدم .

همین نگاهی که شما تو این جلسه گفتید ، اردیبهشت ماه سال گذشته بود که تو یه صبح زود ساعت شش یا هفت من رفتم تو دل کوه و نشستم به نوشتن که خب الان خدای من تو بگو کدوم مسیر رو باید برم ؟ دو تا شغلو هم خیلی دوست دارم ، هم به موسیقی علاقه زیادی دارم هم به برنامه نویسی ، کدوم سمت برم ؟ و در نهایت پاسخ خدا این بود که برو برنامه نویسی رو تجربه کن ، موسیقی رو تجربه کردی ، برنانه نویسی رو هم تجربه کن اونوقت ببین دوستش داری ؟ اونوقت ببین ازش خوشت میاد ؟ اونموقع تصمیم بگیر که کدوم رو میخوای . ذهن من چی میگفت ؟ میگفت نه برم سمت این یه سال از زمانم هدر میره ، کلی از مسیر عقب میفتم و … ولی نگاه خداوند نگاه دیگری است که هیچ عجله ای توش وجود نداره بلکه میگه با آرامش تجربه کن . به خواسته هات برس و اونوقت تصمیم بگیر که میخوایش یا نه و خدا رو شکر وقتی اومدم سراغ برنامه نویسی ، کاری که از بچگی علاقه داشتم بهش ، فهمیدم خیلی خیلی بیشتر از موسیقی دوستش دارم . و بعد که اون نگاه نادرسته آرام آرام درست شد تصمیم گرفتم مهارت کسب کنم تو برنامه نویسی و حرفه ای بشم و این کار رو کردم و دارم انجام میدم ، من دوره های مرتبط با برنامه نویسی وب رو تهیه کردم و الان دارم آموزش میبینم ، دارم یاد میگیرم ، دارم تجربه میکنم .

ایده های جدیدی سمتم اومده که قبلا نبود ، ایده هایی که میدونم نتیجه میده . استاد شما تو دوره راهنمای عملی گفتید تو یه برهه ای من بوی پول رو حس میکردم ، شاید بهتره بگم من الان عجله ای ندارم چون میدونم نتیجه میگیرم و بهش ایمان دارم ، مرحله ی فعلی برای من کسب مهارت هاست و من باید متخصص بشم تو حوزه کاری که میخوام .

دارم روی ثروت با ترکیب بینظیر دوره روانشناسی ثروت و 12 قدم کار میکنم و هر روز خودم رو بهتر میفهمم ، هر روز باور های محدود کننده م رو بهتر شناسایی میکنم و راهکار ها و ایده های عملی که بهم گفته میشه خیلی ساده است ، عمل میکنم بهشون و میدونم نتیجه میده ، چرا ؟ چون هر ایده ای که میاد به راحتی با شرایط فعلیم قابل انجامه و نیاز به هیچ چیز دیگه ای نیست و من فقط باید این مداومته رو به خرج بدم و ناامید نشم ، باید ادامه بدم

اما استاد شما تو یکی از جلسات دوره ثروت 1 درمورد I Wish ها صحبت کردید ، سوالی که خانم شایسته از شما در این مورد پرسید و به جرات میگم یکی از عمیق ترین آگاهی هایی بود که من تا به امروز از شما دریافت کردم . ترکیب اون آگاهی با باورهای فراوانی باعث شد من تصمیم بگیرم که به خواسته هام برسم ، شروع کردم به لیست کردن خواسته هایی که دارم از کوچیک و بزرگ توی گوگل کیپ نوشتمون ، از اینا که میشه تیک زد و باورتون میشه اولین خواسته ای که بهش رسیدم یه کیف پول چرم بود که خیلی دوست داشتم داشته باشمش و همون اوایل خریدم ، این اواخر لپتاپ خریدم برای خودم . سه چهار ماه پیش نشستم و حساب کردم دیدم تو نزدیک یه سال و نیم خواسته هایی که بهشون رسیدم از نظر مبلغی بالایی 100 میلیون تومان شده ، با این حال ورودی مالی من ، پس انداز من نه تنها کم نشده که بیشتر هم شده و اینجا بود که ایمانم نسبت به قانون بیشتر و بیشتر شد ، همین دیروز دوست داشتم لباس بخرم برای خودم چون سایزم کمتر شده با آگاهی های دوره قانون سلامتی و رفتم چند مدل لباس خریدم ، این شرایط هیچ کدوم برای من یه سال پیش وجود نداشت ، من برای اینکه یه شلوار بخرم باید دو ماه پس انداز میکردم ، اما دیروز به محض اینکه گفتم میخوام بخرم رفتم و نه یکی بلکه چند تا لباس خریدم ، خیلی ساده تر شده برام و حرف شما صدق میکنه ، من نه اندازه شما بلکه اندازه خودم هر چقدر که به خواسته هام میرسم انگار ولع ام کمتر میشه . دیروز داشتم فکر میکردم که چطور پارسال انقدر من شدید دوست داشتم یه چیزی رو داشته باشم و خودمو به در و دیوار میزدم . ولی الان میخوام و میگم بهش میرسم ، نمیگم ولع ندارم ولی خیلی کمتر شده ، چون خیلی بهتر از قبل به این درک رسیدم که خواسته های من نیستن که به من احساس خوب دائمی میدن بلکه این نگاه من نسبت به داشته هامه که چقدر احساس خوبی رو داشته باشم . من میخوام به فلان خواسته برسم که چی بشه ؟ میخوام احساس بهتری رو تجربه کنم دیگه ، خب من همین الانشم با داشته هایی که دارم میتونم احساس بهتری رو داشته باشم و اونوقت وقتی تو این مدار قرار بگیرم ، وقتی رها باشم هر روز به خواسته های بیشتری میرسم .

من تازه میفهمم که چطور فردی مثل ایلان ماسک با این صد ها میلیارد دلار ثروت چطور میگفت که من خونه ندارم ؟ میگفت خونه ی دوستام میخوابم ، کلا یه هواپیما دارم که اونم برای اینکه سریع تر به کارام رسیدگی کنم . اون دیگه گذشته ، تجربه ش کرده ، اون ماشین مک لارنی رو که دوست داشت رو تجربه کرده ، اون خونه ها و ماشین هایی که دوست داشته رو تجربه کرده و تونسته ازش بگذره وگرنه چطور ممکنه همچین فردی با این مقدار از ثروت اینطوری زندگی کنه ؟ و این نکته ی فوق العاده ای از آگاهی های این فایل بود .

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

منابع بیشتر درباره موضوعات آموزشی این فایل:

دوره روانشناسی ثروت 1 و نقش آگاهی های این دوره در «رسیدن به استقلال مالی از طریق ایجاد باورهای قدرتمندکننده درباره ثروت»
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

720 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ندا رنجبری» در این صفحه: 7
  1. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم زیبا‌ و دوستان عزیز همفرکانسی.

    خدا رو سپاسگزارم که به سمت این فایل هدایت شدم، استاد ازتون بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این فایل ارزشمند، از تک تک دوستان عزیزم که کامنت نوشتند در این جلسه و خوندن کامنتاشون بی نهایت به بالا رفتن درکم از صحبت های استاد کمک کرد سپاسگزارم.

    اسم این کامنتم رو میزارم داستان “بلوبری های با برکت” ؛

    و میخوام با جزئیات بگم اجابت کردن کوچکترین خواسته های ما چقدر میتونه باعث رشد ما و بزرگ شدن ظرف وجودمون بشه و اینکه تمام خواسته های ما از کوچکترین اونا تا بزرگترینشون ارزشمند هستن.

    ابتدا بگم که من از صفحه ی اول تا صفحه ی 40 کامنت خریداران رو مطالعه کردم و یه سری چراغ ها توی ذهنم روشن شد، اولش قصد داشتم تمام 48 صفحه رو مطالعه کنم و بعد کامنت بگذارم اما حس ام‌ که بهش خیلی اعتماد دارم گفت همین الان درکم رو مکتوب کنم، من حین خوندن کامنت دوستان به کامنت هایی که خودم قبلا نوشته بودم هم رسیدم و دیدم بارها هدایت مجدد شدم به این فایل و چندین کامنت از سال 1401 تا الان توی این جلسه گذاشتم و آخرین کامنتم مربوط به اسفند 1402 بود و با خوندن کامنت هام و مقایسه با قبلیا متوجه شدم هر بار به صورت تکاملی در برداشتن این ترمز کمی پیشرفت و بهبود داشتم خوندن کامنتای دوستان و بالاخص کامنتای خودم من رو ترغیب کرد که باز هم رد پا بگذارم تا روند تکاملم ثبت بشه و در آینده بتونم با مطالعه ی کامنتم و دیدن پیشرفتم انگیزه بگیرم برای ادامه دادن این مسیر زیبا.

    چند وقتی هست که به لطف خداوند هدایت شدم به بهبود باورهای مالی و آماده تر شدم که اهداف مالی ام رو تیک بزنم، از چند ماه پیش که هدایت شدم به باور فراوانی خیلی اتفاقات خوب مالی سرعت بیشتری گرفتن و درآمدم با سرعت بیشتری شروع به تغییر کرده، خصوصا بعد از کار روی جلسات هشتگانه ی فراوانی ثروت یک، قدم به قدم شرایط مالیم بهبود پیدا کرد و درآمدم بالاتر رفت بعد از اون ایده اومد که خریدای روزمره ی خونه رو هم خودم انجام بدم تا قبل از این چون خودم رو آدم ولخرجی میدونستم جرات اینکه کارت همسرم دستم باشه نداشتم و به بهانه های مختلف از زیر این مسئولیت شونه خالی میکردم اما به لطف جلسه ی شانزدهم ثروت و باگ هایی که تونستم با کار کردن روی این جلسه رفع کنم فهمیدم که پول دردسر نداره و اگر برای من داره ایجاد دردسر میکنه به خاطر باورهای غلطم هست بیام پذیرای پول باشم و با توجه به رفتارهایی که با پول دارم ردپای باورهای غلطم رو پیدا کنم این شد که کارت همسرم رو به دست گرفتم و به شکل یه دانشگاه به این داستان مدیریت پول نگاه کردم که قراره کلی درس و رشد برام داشته باشه، داستان هدایت مجدد من به این جلسه برمیگرده به خریدی که چند روز پیش از میوه فروشی داشتم، یه بک بزنم به عقب تر، چند ساعت قبل از رفتن برای خرید توی دفترم داشتم ترمزهایی که مانع خرید ماشین میشد رو دونه دونه مینوشتم و براش منطق درست میاوردم و خیلی حالم خوب شد اما باز زیاد برام واضح نبود که علت اینکه بارها تصمیم به خرید ماشین گرفتم اما شرایطش فراهم نشده چیه و چرا با اینکه مدت طولانی ای هست که این خواسته رو دارم هنوز اجابت نشده (من خواسته ام اینه که بدون وام و تسهیلات یا روشای عجیب غریب دیگه، خیلی طبیعی به این‌خواسته ام برسم یعنی پولش رو بسازم و خیلی راحت نقد برم کارت بکشم و ماشین بخرم و تنها راهی که فعلا به ذهنم‌ رسیده اینه که یه بخشی از درآمدم رو پس انداز کنم بارها به صورت آنلاین طلای آب شده خریدم اما به یه عددی که میرسید تسویه میزدم و پولم رو برمیداشتم خرج میکردم و نمیدونستم ایراد از کجاست که نمیتونم متعهد باشم به پس انداز، کلا با نگه داشتن پول توی حسابم مشکل دارم و نمیدونستمم علتش چیه و فقط بهانه ام این بود که دارم آیویش هام رو پر میکنم اما بارها به اضطرار مالی رسیدم و فهمیدم یه چیزی این وسط توی ذهنم در مورد پول ایراد داره و بحث پر کردن آیویش ها نیست طبیعی نیست که حساب من اکثر اوقات خالی باشه اگر‌میگم باورام تغییر کرده این تغییر باید خودش رو در حساب بانکی بهتر نشون بده اونم نه اینکه دو روز پول تو حسابم باشه چند هفته گیر یه تومن پول باشم، تا اینکه چند روز پیش شروع کردم به نوشتن در مورد خواسته ی ماشین، بعد از نوشتن در موردش هدایت شدم برم بیرون برای خرید (تا قبل از این تمام خریدهای خونه رو همسرم انجام میداد).

    بعد از خرید از میوه فروشی وقتی فیش رو چک کردم و علت رو از فروشنده پرسیدم متوجه شدم بابت چند تا دونه بلوبری که توی یه جعبه ی کوچولو اندازه ی کف دست بود چند صد هزار تومن پول پرداخت کرده ام به اسم اینکه بلوبری خارجی و وارداتی هست، اولش حالم خیلی گرفته شد و خیلی حسم بد شد و نمیدونستم چرا، فکر میکردم به خاطر باور کمبوده اما بعد که خودم رو واکاوی کردم دیدم دلیل اصلی باور کمبود نیست من احساس گناه دارم به دلایلی. (خوردن بلوبری رو اولین بار بود میخواستم تجربه کنم و تا قبل از دوره ی سلامتی اصلا به خریدش و خوردنش توجه نکرده بودم، حقم بود تجربه اش کنم با هر قیمتی و کیفیتی) اما نجواهای ذهنی میگفت نباید اینقدر از خرج خونه رو هزینه ی چند تا دونه میوه برای خودت میکردی (احساس عدم لیاقت) و دوم اینکه ذهن کمالگرام مدام سرزنشم میکرد که تو اصلا به درد مدیریت مالی نمیخوری تو اصلا نمیدونی با پول چطور رفتار کنی تو رو چه به این کارا، تو از وقتی یادمه توی مدیریت پول افتضاح بودی، تو پول بساز بده دست کس دیگه ای برات مدیریت کنه تو برای اینکار ساخته نشدی و این مدل نجواهای ذهنی.

    دیدم یه جا هم که آگاهانه خواستم ولخرجی نکنم پول خود به خود داره فرار میکنه از حسابم داستان چیه؟ چه باوری تو ناخودآگاهم هست که پول با من راحت نیست چون چند مورد هزینه های اینجوری قبلش پیش اومده بود.

    اومدم خونه و شروع کردن به نوشتن توی دفترم و با خودم حرف زدن، با این منطق خودمو آروم کردم که من کاری ندارم که طعم این میوه رو دوست نداشتم یا به نسبت تعداد و کیفیتش عددی که پرداخت کردم زیاد بود من اصلا کاری به اینا ندارم من برای تجربه ی جدید حاضرم چند صد تومن که هیچی، هر چقدر لازم باشه پرداخت کنم چون این تجربه کردن باعث گذر کردن و رها شدن میشه دیگه گوشه ی ذهنم نیست که فلان چیزو نخوردم یا نپوشیدم یا تجربه نکردم و ذهنم دیگه درگیرش نیست همین حین که میگفتم تنها راه گذرکردن و بزرگ شدنم تجربه کردنه یهو اسم این فایل توی ذهنم پلی شد، فوری اومدم سراغ این فایل و شروع کردم به گوش دادن و خوندن کامنتا بعد از چند صفحه خوندن دیدم خدای من تازه میفهمم چرا به خواسته ی وسیله نقلیه که مدت هاست دارم نمیرسم چرا هر بار که بهم الهام میشه کمی از درآمدت و ورودیت رو پس انداز کن ذهنم با قدرت این ایده رو پس میزنه؟ چرا ظرفم سوراخه؟

    اگر اون بلوبری ها رو نمیخریدم اصلا هدایت نمیشدم به این جلسه و اگر این جلسه رو مجدد نمیشنیدم اصلا نمیدونستم ترمز اصلی ام و علت نرسیدن هام چیه؟

    هنوز توی ذهن من بین خدا و پول تعارض هست یعنی من فقط تونستم تا حدی باورام رو اصلاح کنم که پول بتونه وارد زندگی ام بشه اما چون هنوز بین خدا و پول توی ذهنم تعارض و دوگانگی هست و نمیتونم بین خدا و پول جمع ببندم کف ظرفم سوراخه و به محض ورود پول سریع یه چاله ای براش میکنم، خیلی فکر‌کردم ببینم منطق من برای این شکل رفتارا چیه؟ و این باورها از کدوم ورودی هام در‌گذشته نشات میگیره؟

    رسیدم به باورهای اسکاول شینی، من کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین رو چند ده بار خوندم و چند صدبار توی ذهنم مرور کردم و صدها بار هم بهش عمل کردم، من این کتاب رو نخوندم بلکه جویدمش، هفت سال این کتاب با من بود از سال هشتاد و نه تا سال نود و شش هفت، خیلی باورای خوبی تو اون کتاب بود که باعث شد خیلی جاها با ایمان بدون هیچی بتونم‌ کارای بزرگی بکنم اما به هیچ وجه شک نکردم که داره یه سری باورای مخرب در مورد پول هم در قالبی موجه به خوردم میره، تازه فهمیدم چرا استاد میگه خیلی از کتابا مسیر رو برام طولانی کردن و باورای اشتباه دادن.

    اینکه خود فلورانس اسکاول شین هم توی یه آپارتمان متروکه در فقر از دنیا رفته نشون میده که چطور باورهای اون کتاب در عین حال که میتونه توی خیلی از جاها کمک کننده باشه اگر مخاطب حواسش نباشه چطور میتونه از نظر مالی به قهقرا ببرتش.

    بارها توی جای جای کتاب چندین داستان به شکل های مختلف بود از افرادی که بدون دغدغه و ترس و ایمان به خدا تمام پولشون رو خرج کردن و به خداوند ایمان داشتن و مشکلات مالیشون به طرز جادویی حل شده، خیلی هاشون در دقیقه ی نود یعنی در اوج ترس و ناامیدی.

    و من اینقدر این داستان ها رو خوندم و تکرار کردم اونم با برداشتی غلط که به این نتیجه رسیدم تنها راه لایق شدن برای ثروت اینه که ایمان خودم رو به خدا ثابت کنم و راه ثابت کردن ایمانم هم اینه که هر چی پول دارم خرج کنم و نگران اومدن پول بعدی نباشم.

    این هر بار کلا حسابم رو صفر کردن و ایمانم رو به خدا این شکلی ثابت کردن تکرار شد و هر بار اضطرار مالی… و بعد نشون دادن ایمانم… بعد دوباره ورود پول… و بعد دوباره خرج کردن با باور ایمان به خدا و باور به مثلا فراوانی… و بعد دوباره صفر شدن… و منتظر ورودی بعدی بودن و… این داستان ادامه داشته و همواره بوده تو زندگیم.

    اما یه جا شنیدم استاد میگفت ظاهر حرفا مهم نیست که چقدر قشنگه، از احساست میتونی بفهمی که یه باوری درسته یا غلط، دیدم این حالت اضطرار مالی اصلا حس خوبی نیست، چرا من همش میخوام این مدلی ایمانم رو به خدا ثابت کنم؟ چرا همیشه باید صفر بشم و بعد ورودی بعدی بیاد؟ تِم این باور شبیه هموناست که دوست دارن اول ورشکست بشن و بعد موفق بشن و با افتخار از ورشکستگی هاشون و سختی کشیدناشون و اینکه‌ ناامید نشدن و ادامه دادن حرف میزنن.

    گفتم نمیشه یه بارم شده من پول توی حسابم باشه و قبل از کامل خرج شدن دوباره پول بیاد تو حسابم؟ نمیشه مدام صفر نشم؟ چرا یه ارتباطی و لینکی توی ذهنم بین ایمان به خدا و خرج کردن و از دست دادن پول و صفر شدن هست، دیدم بله دلیلش اینه که من هنوز پول رو نقطه ی مقابل خدا میدونم، ایمان به خدا یک طرف و پول طرف دیگه، اگر پول توی حسابم بود یعنی توکل کردم به پول نه به خدا، اینکه وجود پول توی حسابم داره بهم احساس امنیت میده احساس خیال راحتی میده غلطه، پول رو تماما مادی تصور کردم و ماموریت پول توی زندگی ام و معناش برای من فقط خرج کردن و برآوردن نیازهای مادی بود چون پول رو فقط مادی دیدم و نه معنوی، این دیدگاه باعث شده که نزارم این نعمت ارزشمند الهی بخش معنوی ماموریتش رو یعنی احساس امنیت و آرامش و تقوایی که با حضورش میاره، آسون شدن کنترل ذهن که با خودش میاره برام انجام بده، من وقتی پول دارم خیلی کنترل ذهن برام‌ راحتتر میشه راحتتر و با حوصله ی بیشتر و تمرکز بیشتر‌ به کار کردن روی باورام و انجام ایده های کاری میپردازم مسیر رشد برام لذتبخشتر و راحتتره، اما همه ی اینا توی ذهنم احساسات اشتباهی بودن میگفتم نباید اینجوری باشه. این کمالگرایی و سختی دادن به خودم و خودم رو لایق آرامش و امنیت مالی ندونستن، تمام این احساس عدم لیاقت ها از این باور ریشه دارِ تضاد خدا و معنویت با پول و ثروت میومد.

    همیشه برام سوال بود که چرا بعضی از اطرافیانم عجله دارن برای رسیدن به خواسته هاشون حتی یه فرش رو قسطی میارن همیشه میگفتم خب تو که میخوای سه ماه قسط بدی خب پولاتو بزار رو هم سه ماه شد برو فرشو بخر سه ماه صبر کردن که نمیکشه کسی رو، بعدش دیدم نه هر بار خودمم سعی کردم این شکلی به یه خواسته ای برسم پوله نمونده به یه طریقی خرج شده و هیچ وقت فکر‌نکردم این یه ایراده، هیچ وقت از خودم نپرسیدم چرا پول ازم فراریه؟ این دیالوگ ثابت تمام ذهن های فقیره: پول پیش من نمیمونه… میترسم خرج کنم…

    مامانم همیشه تو بچگیم یه جمله رو تکرار میکرد میگفت پول مثل ریگ کف دسته تو دستت میگیری از لای انگشتات سُر میخوره میریزه، این باور رفته بود توی مغز من، یا به بهانه ی اینکه پول ارزشش رو از دست میده به طلا تبدیلش میکردم یا یه چیزی باهاش میخریدم و نمیزاشتم پول پیشم بمونه، تمام این زنجیره ی هدایت های پربرکت و درک تازه ی من از برآورده کردن خواسته ی یه خوراکی استارت خورد، اگر‌ میخوام از لحاظ مالی رشد کنم راهی ندارم جز اینکه یه جهاد اکبر راه بندازم علیه این باور موذی، مخرب و ضربه زننده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    میخوام جریان هدایت این چند روزه رو درباره اش بنویسم، چند روزی بود که حس میکردم دلیل عدم تمایل ذهنم برای اینکه با انگیزه ی بیشتر روی باورها کار کنه اینه که ذهن من مدام درگیر چگونگی هست و من ایمانم ضعیف شده بود نسبت به اینکه خداوند انجام میدهد و من نباید به چطور فکر‌کنم، تا اینکه با کامنت یکی از دوستان که دقیقا اومده بود افکاری رو کامنت کرده بود که دقیقا اون چند روز توی ذهن من داشت نشخوار‌ میشد و احساسم رو بد کرده بود.

    من یه آشنایی دارم توی یه جای خیلی خوب کار میکنه و من میخواستم محیط کارم رو تغییر بدم مدام توی ذهنم داشتم به این فکر‌میکردم‌که از این آشنا کمک بگیرم تا بتونم جابجا بشم به اونجایی که این آشنام اونجا کار میکنه، اسم این دختر شهناز هست، بعدش هدایت شدم به کامنت آقا احسان که توی جلسه ی سیزده کشف قوانین که در‌مورد ایمان داشتن و فکر‌نکردن به چگونگی نوشته بود، یه قسمتی از کامنت این بود: شهناز و مهناز و حسن و حسینا، ولش کن خدا بی نهایت دست داره، با دیدن این کامنت و ادامه ی کامنتش که تماما افکار من بود اینقدر‌خجالت کشیدم از خداوند و شرمنده شدم که اشک از چشام جاری شد، همونجا به خودم قول دادم که هر وقت ذهنم خواست بره سمت چگونگی با قدرت جلوش وایستم و فقط به نتیجه ی نهایی که به اون خواسته ام‌ رسیدم فکر‌کنم و اونو تجسم کنم، فکر‌نکردن به چگونگی من رو متمایل کرد به استفاده از قدرت تجسم، بعد اینکه خیلی مصمم به این نتیجه رسیدم که من باید با تعهد و جدیت بیشتری بیام و از این قدرت تجسمی که خدا بهم داده استفاده کنم چون خیلی وقت بود که ازش استفاده نمیکردم یا حداقل در‌جهت مثبت و خواسته، شب وقتی توی رختخواب بودم این تصمیم رو گرفتم و همون موقع یه آهنگ تجسمی دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن و تجسم کردن و از همون لحظه که تصمیم گرفتم شروع کردم به انجام دادنش و در‌حالی که داشتم تجسم میکردم خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم یه ایمیل از گروه تحقیقاتی عباسمنش برام اومده بود جهت یادآوری، اینکه شما سال 99 قدم یک رو خریدی و ادامه ندادی، همون موقع گفتم این یه نشانه و هدایته و رفتم سر خرید قدم دوم بدون اینکه بدونم داخل قدم دو در‌مورد چه موضوعاتی صحبت شده و بعد از خرید شروع کردم به دانلود فایل ها، روی فایل اول کار کردم و بعد رفتم سراغ فایل دوم و وقتی دانلود کرد و شروع کردم به گوش دادن دیدم موضوع فایل در‌مورد تجسم هست، اینقدر از اینکه خداوند اینطور دقیق داره من رو هدایت میکنه ذوق کردم که میخواستم دیوانه بشم و فقط راه میرفتم و با خدا حرف میزدم و اشک میریختم، بعدش مصمم تر شدم که به صورت با کیفیت تر شروع کنم به تجسم خواسته هام، اما چند روز بعد اتفاقی که افتاد این بود که دیدم ذهنم مقاومت داره در‌مورد تجسم خواسته ها، نمیدومستم دقیقا دلیل مقاومت ذهنم چیه، تا امروز و این فایل که به عنوان روز شمار اومد روی صفحه، که قلبم گفت بیا گوشش کن و با گوش دادنش متوجه شدم با اینکه خیلی روی این باور کار‌کردم اما ذهن من همچنان نسبت به مادیات مقاومت داره و مطابق جریان هدایت این چند روزه تصمیم گرفتم بچسبم به این باور تا ان شا الله هدایت بعدی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    آره درسته یهودیا این باور رو دارن که هر چقدر ثروتمندتر شوی نزد خدا محبوب تر میشوی برای همینه که جووناشون اکثرا توی دانشگاه ها رشته ی اقتصاد رو برای تحصیل انتخاب میکنن یعنی قشنگ‌ جوونای مذهبی یهودی مث جوونای مذهبی مسلمان که میرن رشته ی معارف انتخاب میکنن اینام رشته ی اقتصاد مث رشته ی معارف واسه ما میمونه براشون، خیلی برام جالب شده که رابطه ی داشتن ثروت رو با این اعتقادکه ثروتمند شدن باعث محبوبیت نزد خداوند میشه رو بهش فکر کنم و بررسی کنم چقدر تاثیر بسزایی داره این باور در تغییر زندگی مالی.

    من حس میکنم اگر این باور خیلی اصولی و محکم و پایه ساخته بشه خیلی از باورها در کنارش خود به خود حل خواهد شد و این باور به تنهایی قدرتش رو داره که ما رو از نظر مالی خیلی خیلی رشد بده.

    خوب که فکر میکنم میبینم چقدر منطقی هست این باور، خب ما توی جهان مادی زندگی میکنیم جهانی که بیس اش ماده اس و خیلی منطقیه که مادیات همه چیز این جهان باشه و ساختش اولویت و ارزش باشه در واقع خدایی که این جهان مادی رو خلق کرده از ما به عنوان دستانش داره استفاده میکنه هر دستی که قوی تر بتونه این جهان رو بسازه نزد خدا محبوب تر میشه در واقع ما قیف هایی هستیم که نور معنویت رو داریم در عرصه مادی متجلی میکنیم حالا هر قیفی بزرگتر و گشادتر ارزش و اهمیت اش پیش خدا بیشتر.

    انسانِ خلق کننده ی ثروت انسان فعال انسان مولد انسان مفید نزد خدا محبوبت تر هست چون داره فعالیت موثر بیشتری میکنه و خودش و دنیا رو داره رشد میده.

    انسان ثروتمند مثل یه درخت پرثمر میمونه واسه باغبانش انسان فقیر مثل یه درخت آفت زده میمونه، همینطور که درخت آفت زده باعث نارضایتی باغبان هست و درخت پر‌میوه مایه ی مباهات باغبان انسان ثروتمند هم‌مایه ی مباهات خداوند هست.

    برای منی که مادری فوق فوق مذهبی داشتم و تمام کودکی ام ورودی نامناسب دریافت کردم خیلی خیلی زیاد جای کار داره این باور، اما میدونم که داره ساخته میشه این باور اینو از احساسم‌ میتونم بفهممش.

    من اصلا انتظار ندارم این باورِ من جایی بیرون از این سایت از زبان کسی تایید بشه واقعا واقعا نود و نه درصد مردم دنیا غریبه ان با این باور حتی توی آدمای موفق هم باورهای مخرب مذهبی هست آدمایی که تا حدودی موفق هستن حتی از لحاظ مالی و خودشونم نمیدونن اگر این باور تغییر کنه توشون چقدر میتونه رشد بیشتر براشون داشته باشه، اون روز هدایت شدم به پیج یه کاراته باز معروف خانوم توی استوریای هایلایت اش معرفی فیلم گذاشته بود دیدم کلا عاشق دیدن فیلم هست و کلی فیلم معرفی کرده بود توی ذهنم‌گفتم آدمی که اینقدر عاشق تی وی هست نمیتونه باورهای درست مالی داشته باشه زدم رفتم جلو جلو دیدم بله توی معرفی یه فیلم نوشته بود که من این فیلمو خیلی دوست داشتم و توی این فیلم نشون میده که چقدر پول در برابر جون آدما بی ارزشه همون لحظه با خودم فکر کردم چرا چه دلیلی داره که ما این همه اصرار داریم پول رو با همه چیز مقایسه کنیم و بعد بگیم پول ارزشش از فلان چیز بیشتره یا کمتره این مقایسه ی ذهن دلیلش چیه از کجا میاد جز اینه که کسانی که تلاش کردن اما به ثروت نرسیدن ذهنشون میخواد با این مقایسه ها از درد خودش بکاهد و توجیه کنه عدم موفقیتش رو؟ آیا این مقایسه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟ و همون لحظه چقدر سپاسگزار خدا شدم که خدایا تک چقدر منو دوست داشتی که هدایتم کردی به راه راست به تغییر این باور اساسی.

    یه روز دیگه ام اتفاقی از تی وی داشتم میشنیدم که بحث بود سر دستمزد بالای فوتبالیست ها و میگفت الان تصویب کردن که کاهش بدن این دستمزد رو و گزارشگر‌ مثل اسفند رو آتیش بود از بس عصبانی بود و داشت فقط چرت و پرت میگفت حرفای بی سر و ته بی منطق میگفت چرا باید یه فوتبالیست واسه یه فصل قرارداد بیست میلیارد بگیره در حالی که کارمندای ما‌ ماهی پنج میلیون دریافتی دارن، منو میگی روده بر شدم از خنده از این مقایسه، آخه تو فکرم کردی و این حرف رو داری میزنی؟این چه مقایسه ایه آخه؟خب کارمنده حق اش دقیقا همین قدره فوتبالیستم همین قدر، چی داری میگی؟من خودم‌ سیزده سال کارمند بودم الان خوب خوب که فکر میکنم میبینم دقیقا اندازه ی حقم حقوق دریافت میکردم کارمند اگر ثروت میخواد پول بیشتر میخواد یه زحمتی بکشه از اون دایره ی امنی که ساخته واسه خودش بیاد بیرون، نمیشه که تو توی دایره ی تنگ‌ محدودت بمونی و انتظار وسعت دنیا رو داشته باشی. آخه ایمان تقوا کنترل ذهن تلاش ذهنی و مهارت و ارزشی که یه فوتبالیست داره ایجاد میکنه رو داری با یه کارمند مقایسه میکنی؟فکر کن یه کارمندی همین الان عمرش تموم بشه و بمیره در کنارش به فوتبالیستم عمرش تموم بشه بمیره مرگ‌کدوم یکی از اینا ضربه ی سختتریه و کار دنیا لنگ میمونه این وسط؟توی حوزه ی کاری فقط حساب کنیم، در واقع میزان ارزش آدم ها توی ذهن من به اندازه ی میزان مولد بودنشون هست و حس میکنم خداوند هم اینطوری نگاه میکنه به بنده هاش، هر بنده ای مولدتر ثروتمندتر و در یک کلام با تقواتر نزدش محبوب تر، باتقواتر یعنی چی؟مث یه سیستم سالم که میتونی برنامه ریزی کنی روش نه یه سیستم ویروس زده که نمیشه اصلا باهاش کار کنی ذهن با تقوا رو خدا میتونه کار کنه باهاش میتونه هدایت کنه میتونه از طریقش کار انجام بده کلی، اما یه ذهن ویروسی یه کامپیوتر ویروسی به چه‌ کار صاحبش میاد آخه؟

    هر چی فکر‌میکنم و بیشتر جلو میرم این باور که ثروتمند شدن با فضیلت ترین و معنوی ترین و خیرخواهانه ترین کار دنیاست بیشتر برام منطقی میشه، شکوهی که ثروت میاره قابل مقایسه نیست با چیزای دیگه، اصلا چیزای دیگه چی هستن؟هدفی مهم تر هست اصلا؟ ما کل شبانه روز رو در حال فعالیت برای معیشت هستیم مگه مهم تر از بحث پول کار ثروت و معیشت هست اصلا تو دنیا؟حتی عبادات و اعمال مذهبی ای که خدا قرار داده هم برای این هست که ما به ثروت برسیم اینکه‌میگه صلاه کنید اینکه میگه انفاق کنید اینکه میگه جهاد اکبر کنید قاتلو فی سبیل الله همین‌کار کردن روی باورها هست دیگه که منجر میشه به ثروت.

    یه آدم ثروتمنده که میتونه با فعالیتاش جهان رو زیباتر کنه میتونه خودش رشد کنه خلاق تر بشه استعدادهاش شکوفا بشه با فعالیت و بیزینس و خریدایی که میکنه به کلی آدم سود برسونه مستقیم و غیر مستقیم، چقدر الگو میشه و باور میسازه برای بقیه که میشود.

    به قول اِمینِم رپر معروف آمریکایی ثروت خوشبختی نمیاره بلکه خوشبختی دیوانه وار میاره، ما اهمیت ثروت رو و بهبودی که میتونه برای زندگی ما و دنیا داشته باشه رو دست کم گرفتیم ما هنوز از تاثیر بسزای ثروت در بهبود تمام جنبه های زندگی بیخبر هستیم ثروت درست و اصولی اگر ساخته بشه در کنار خودش یه شخصیت زیبا رو میاره سلامتی میاره روابط رو عالی میکنه آرامش در صلح بودن با خود مفید بودن و رشد و تمام اتفاق های خوب دیگه.

    دینداری با ثروت بسیار آسان میشه، انسان خوب بودن با ثروت خیلی آسان میشه، خیلی راحت سپاسگزار میشی مهربان و خوش اخلاق میشی، بخشنده و با گذشت میشی، صدق بالحسنی میشی چشم و دل سیر میشی صادق و راستگو میشی موحد میشی به کسی باج نمیدی شرک نمیورزی حسادت نمیورزی حرص نمیزنی دروغ نمیگی تهمت نمیزنی خیانت نمیکنی، همین خیانت رو تصور کن، کسی که لذت حلال رو داره کلی میتونه تفریح و مسافرت داشته باشه اصلا دور لذت حرام نمیره اصلا نیازی نمیبینه، ذهن فقیر ضعیفه نمیتونه تقوای کافی و کنترل ذهن کافی داشته باشه برای حفظ دامنش و پاک نگه داشتنش اما ذهن ثروتمند اینقدر کنترل ذهن کرده اینقدر تقوا داره و اونقدر قوی هست که بتونه در برابر وسوسه ها صبور باشه اینو از تجربه ی خودم دارم میگم بهش رسیدم قشنگ. آدم‌کارآفرین چون از طریق توکل و ایمان و باورهای توحیدی ثروت ساخته همواره حضور خدا رو احساس میکنه و حواسش هست رفتاری نکنه که نارضایتی خدا رو داشته باشه اصلا یه ذهن ثروتمند اینقدر حضور خدا رو حس میکنه که شرم اش میاد کار بد بکنه اصلا نیازی هم نمیبینه چون از عشق خدا لبریز هست، همین که حس کنه خدا داره بهش توجه میکنه نیازی به توجه غیر نمیبینه اینایی که میگم تماما از تجربه ی شخصی خودم هست.

    این روزا دارم فکر میکنم به اینکه چقدر ترسای بیهوده دارم برای ثروتمند شدن، فقر ترسش خیلی بیشتره، بی پولی آدمو عوضی میکنه، بی پولی اگر طولانی بشه واقعا آدم رو عوضی میکنه، آدمای بی پول عوضی ان خیلی خیلی خطا و اشتباه و گناه میکنه کسی که فقیره. فقر خیلی ترس داره برا همین هم هست که امام علی ع میفرماید به فرزندش که من از فقر بر تو بیمناکم، آدم فقیر اشتباهات و گناهانش زیاد میشه، ثروت آدم رو در برابر خیلی از گناهان بیمه میکنه، ثروت باعث میشه ما سالم تر زندگیم کنیم‌خیلی خیلی سالم تر از وقتی که نداریمش.

    تمام ترسایی که از ثروتمند شدن داریم اینکه مغرور میشیم ظلم میکنیم به بقیه یا میکوبیم توی سر بقیه تماما دلیلش ورودی های منفی از فیلم ها و اطرافیان و جامعه اس و اصلا واقعیت نداره، اگر ثروتمند بشیم مهربون میشیم خوش اخلاق میشبم بخشنده میشیم رشد میکنیم شکوفا میشیم به رشد بقیه کمک میکنیم صادق تر، توحیدی تر و متوکل تر و آرام تر میشیم، متواضع تر میشیم چشم و دل سیر میشیم، دیگه نگران نیستیم نمیترسیم، چقدر رابطه ی ما با خدا بهتر میشه چقدر سپاسگزارتر میشیم چقدر ایمانمون بهش بیشتر میشه ایمانمون به قدرتش به وهابیت و رزاقیت اش ایمانمون به بخشندگی و مهربانیش ایمانمون به قوانین اش ایمانمون به فراوانی جهان هستی چقدر بیشتر میشه، چقدر با خودمون به صلح میرسیم، چقدر میتونیم به والدینمون خدمت کنیم چیزی که آرزوشو دارم من و واقعا یکی از خواسته های بزرگم این هست که خدا بهم توفیق یه خدمت اساسی به پدر و مادرم رو بهم بده و حس میکنم این خواسته ای هست که بذرش رو خود خدا کاشته توی قلبم و میدونم که خودش با هدایتم به این فضا اجابت کننده اش شده، اون روز مادرم تماس گرفت و گفت حقوق اش مسدود شده و ازم خواست یه مقدار کمک نقدی بهش بکنم چقدر احساس خوبی داشتم که تونستم بهش کمک کنم چقدر این احساس های خوب تجربه اش فقط با ثروت امکان پذیر هست چقدر ما تاثیر ثروت رو در داشتن حس خوشبختی و تجربه ی این احساس های خوب دست کم گرفتیم.

    ثروت تجلی حضور خداست و تلاش برای کسب اش یعنی عبادت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  4. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    چه همزمانی جالبی، از اول امسال بکوب زدم روی کانال این باور و تغییرش، سه ماه تمامه که یه جنگ‌ عظیم درونی بین من و باورهای مذهبی اشتباه درباره ی ثروت به راهه و منی که فکر میکردم این باور درست شده با تکرار این جمله که ثروتمند شدن معنوی ترین و خیرخواهانه ترین و خداپسندانه ترین کار جهانه چنان مقاومت وحشتناکی درون وجودم ایجاد شده بود که فهمیدم اصلا تغییر نکرده و توی این دو سه ماه بارها شد ناامید شدم و میگفتم نمیشه خیلی محکمه من نمیتونم تغییرش بدم😪😭

    اما ادامه دادم و الان چند روزی میشه که حس میکنم در اثر تکرار زیاد، (خدا میدونه فک کنم صد هزار بار بیشتر توی این چند ماهه ی اخیر تکرار کردم این جمله رو و علاوه بر تکرارِ خود جمله باورهای پشتش هم توی ذهنم مرور میکردم و هر بار با حس تکرار میکردم این جمله رو) حس میکنم مقاومتش کمتر شده و کمتر قلبم درد میگیره از تکرار این جمله، قشنگ به وضوح دارم سست شدن باورهای مذهبی رو حس میکنم و نتایج جدیدم که به شکل شور و شوق و فعالیت بیشتر در کسب و کارم و زیاد شدن مشتریا و درآمداس داره خودش رو نشون میده، تقریبا درآمدم سه برابر ماه اول شده توی این ماه آخری و حس میکنم این تازه شروعشه، بارها شد ذهنم میخواست حواسم رو پرت کنه و بگه نه این پاشنه آشیلت نیست این درست شده برو سراغ فلان باور برو سراغ فلان تغییر بیرونی توی بیزینس و کلی از ترفندای دیگه ی ذهن که همتون بلدش هستید و نیازی به گفتن نیست اما از وقتی اوایل سال جدید بعد از یه دوره ی طولانی دوندگی و خستگی و دلزدگی و ناامیدی و نتیجه نگرفتن از خدا هدایت خواستم و زدم روی نشانه ی من و فایل باوری که تغییرش درهایی از نعمت را به رویم گشود برام اومد فهمیدم ای دل غافل این باور اصلا تغییر نکرده و من فکر میکردم درست شده چه خیال باطلی، رفتم تمام کامنت های فایل هایی که در این مورد استاد صحبت کردن رو مطالعه کردم و بعضی از جاها که بعضی از بچه ها گفته بودن خدا رو شکر ما این باور رو نداریم من خنده ام میگرفت میگفتم این دقیقا ذهن سابق منه که همینجوری منو غافل کرد از تغییر این باور اساسی که به جرات میگم پاشنه آشیل هممونه بی بر و برگرد مذهبی و غیر مذهبی ام نداره.

    یعنی اگر مدرسه نرفتی اصلا فیلم و سریال ایرانی یا خارجی فرقی نداره ندیدی یا انیمیشن حتی، یا هیچ دوستی ام تا حالا نداشتی، تلویزیون کلا ندیدی توی خانواده ام هیچ کس تا حالا باهات یه کلمه حرف نزده سر کلاس هیچ معلمی ننشستی توی تاکسی ننشستی توی خیابون راه نرفتی یا کلا توی خلا بزرگ شدی میتونی ادعا کنی این باور رو نداری‌

    و چنان مخفیه و چنان موزیه و چنان مشخص نیست و نامرئیه که اصلا نمیتونی به راحتی حضورش رو حس کنی ولی فرمانده ی اصلی ذهنته که کلا جهت میده به کلی باور و حس دیگه و من دلیل تمام بی انگیزگی هام رو دارم درک میکنم از کجا میگم؟از اینجا که از وقتی شروع کردم جهادی افتادم رو این باور اخیرا مث اسفند رو آتیش شدم همش میخوام فعالیت کنم و ایده هامو اجرا کنم و دیگه عالم بی عمل نیستم حتی شبا هم خواب ندارم واقعا حس میکنم دوست داشتن ثروت رو، خیلی خیلی حسم فرق کرده.

    یه اتفاق جالب دیگه ای که برام افتاده اینه که از وقتی این باور زیبا ایجاد شده خیلی عجیب اعتماد به نفس من رشد کرده و به طرز شگفت انگیزی من نسبت به حرف مردم بی اهمیت شدم مثلا خیلی راحت درخواست میکنم از دیگران برای پیش بردن مسائل کاریم و اگر جواب رد بشنوم اصلا ناراحت نمیشم باز از یکی دیگه درخواست میکنم کمکم کنه بدون اینکه از نه شنیدن بترسم یا انتظار و شرکی این وسط باشه، فقط چون حس میکنم حرف مردم کمرنگ شده تو ذهنم و دلیلش هم اینه که خدا توی ذهنم پررنگ شده و دلیل اینکه خدا توی ذهنم پررنگ شده اینه که این باور داره تغییر میکنه یعنی در واقع تغییر باورهای مذهبی علاوه بر ورود ثروت به زندگی ما، ما رو به خدا نزدیک تر میکنه، چون چند سالی بود از وقتی که تصمیم گرفتم ثروتمند بشم اصلا ذهنم انگار نمیزاشت دیگه مثل قبل با خدا صمیمی باشم و من یه حس گناه خیلی ریز داشتم که خودم متوجه اش نبودم چرا چون توی مسیر کسب ثروت بودم و ذهن من نمیتونست این رو با حضور خدا جمع ببنده به خاطر باورهای معلول و از وقتی شروع کردم به تغییر دادن جدی این باور احساس نزدیکی عجیبی با خدای خودم دارم و حس میکنم متوکل تر شدم در مسیر کارآفرینی و خوبتر از اون کمرنگ شدن نظر مردم توی ذهنمه.

    یادمه استاد توی ورژن قبلی ثروت گفته بودن که وقتی باوری شکل میگیره شروع میکنه به جذب و تقویت خودش از محیط اطراف، خب من الان میتونم ادعا کنم این باور که ثروتمند شدن معنوی ترین و خیرخواهانه ترین و خداپسندانه ترین کار جهانه شکل‌ گرفته و داره جذب میکنه حرف ها و افکار مشابه رو و در واقع جهان دست به کار شده برای کمک به من و رشد دادن این باورم ( همین الان که داشتم تایپش میکردم این جمله ی مقدس رو، برای اولین بار قلبم درد نگرفت از گفتنش) چرا میگم شکل گرفته همین ظهر بود که اتفاقی شبکه ی قرآن شنیدم رهبر میگفت کسب رزق حلال نه تنها مادی گرایانه و بد نیست بلکه خیلی ام کمک میکنه به دینداری و الان این فایل استاد مهر تایید بعدی بود، اون روزم داشتیم با همسرم در مورد کسب و کار صحبت میکردیم همسرم میگفت فروشگاه های شهرهای سمت غرب استان که باهاشون در ارتباطم خیلی خوش اخلاق تر و خوش برخوردتر و با انصاف تر و توی حساب کتاب دقیق تر و خدایی تر عمل میکنن تا سمت شرق استان و من خود به خود گفتم چون سمت غرب ثروتمندترن، این حرف یهو انگار توی مغزم پلی شد و سریع روی زبونم جاری شد بدون فکر قبلی و دیدم دقیقا همینطوره در صورتی که اصلا قبلا به این نکته توجه نکرده بودم و اصلا این شکلی نگاه نکرده بود که دلیل اینکه سمت غرب استان اینقدر مشتری مدارتر و با انصاف تر هستن بر میگرده به وضع مالی بهترشون.

    تغییرات عظیم مالی حاصل از تغییر این باور یه طرف اون احساس سبکی نشاط و شادابی و نزدیکی به خداوند بعد از تغییر این باور یه طرف، یعنی با هر قدمی که برمیداری در مسیر کارآفرینی به وضوح لبخند خدا رو حس میکنی.

    نمیدونم چطور خدا رو سپاس بگذارم به خاطر هدایت دوباره ام به تغییر این باور و کمکای بی دریغ اش برای ساده تر انجام شدنش

    و نمیدونم چطور از استاد نازنینم تشکر کنم به خاطر اینکه باز هم اومد جلوی دوربین و در مورد این باور بسیار مهم صحبت کرد انگار خدا دستش رو گرفته بود مستقیم آوردش جلوی دوربین، این همزمانی اشکم رو درآورد خیلی نیاز داشتم به دوباره و دوباره و دوباره شنیدن این باور مخصوصا از زبان استاد که خیلی قبولش دارم.

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  5. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    دوست عزیز سوالتون اتفاقا مدتی سوال ذهن من هم بود اینکه مگه اصلا ثروت بده که باید ازش بگذریم یعنی برداشت اشتباهی که من از حرف های استاد داشتم این بود که انگار ثروت یه مانع هست در سر راه رسیدن به خداوند و من هر وقت این مانع رو عبور کردم و ازش گذشتم میتونم به خدا برسم و تناقض داشت با این آگاهی که هر چقدر ثروتمندتر نزد خداوند محبوب تر، اما الان با بهتر شدن باورم به درکی منطقی تر رسیدم و میخوام برای شمام توضیح بدم تا برای خودم هم مروری باشه و اینکه تونسته باشم کمکی کنم تا کمی گره های ذهنی شمام باز بشه.

    اگر هرم مازلو رو مطالعه کرده باشید در قاعده ی هرم نیازهای اولیه ی انسان قرار داره مثل خوراک و پوشاک و هر چی به سمت راس هرم حرکت میکنیم خواسته ها از حالت ماده خارج میشه و حالت متافیزیکی تر پیدا میکنه، منظور از رسیدن به مادیات و گذر کردن از اون ها هم همینه یعنی تا نیازهای اولیه ی انسان و خواسته های مادی مرتفع نشه انسان ذهنش آزاد نمیشه برای اینکه کانون تمرکزش رو برداره از روشون و فضایی باز کنه توی ذهنش برای فکر کردن به موارد دیگه.

    ثروت های دنیا براش انتهایی نیست خواسته های ما هم انتهایی نداره کلا زندگی مسیره و مقصد نیست که بگیم رسیدیم و تمام گذر کردیم اما ما با رسیدن به مادیات هر چه بیشتر برسیم شکل وجودیمون ظرفمون نوع خواسته هامون تمایلات و رغبت هامون تغییر میکنه.

    این با داشتن ثروت منافاتی نداره یکی هست که داره اما چون فقط توی حسابشه خرج نمیکنه و خواسته هاشو تجربه نمیکنه و به خاطر باور کمبود چسپیده به پول توی حسابش و اون رو منبع امنیت خودش میدونه هیچ وقت پر نمیشه سیر نمیشه و ازش نمیگذره و اینجور شخصیتی چون خرج نمیکنه و به جریان نمیندازه ثروتش رو نمیتونه ثروتمند بشه و در یه حدی متوقف میشه اما یکی هست به ثروت میرسه و خرجش میکنه و آی ویش هاش رو پر میکنه این آدم ذهنش رها میشه از اون خواسته و میتونه به خواسته های دیگه اش فکر کنه که اغلب کمی متافیزیکی تر میشن.

    منظور استاد از گذر از مادیات رها شدن ذهن ما از درگیری برای داشتن اش هست رها شدن ذهن ما از حرص زدن برای رسیدن بهشون هست انگار هر چی آدم بیشتر میرسه آروم تر میشه و ایمانش از اینکه به بعدیا هم میتونه برسه بیشتر میشه و منظور استاد از رسیدن به مادیات و گذر از اون ها همین رها شدن ذهن و کانون توجه هست، الان برای افرادی مثل استاد رسیدن به ثروت بیشتر حکم‌ مرگ و زندگی رو نداره بلکه تبدیل به یه بازی شده بازی ای که جذابیت اش براشون به علت پروسه ی خلق و دیدن و احساس حضور خدا در طول مسیر رسیدن به خواسته اس و در نهایت اعتماد به نفس و عزت نفس بعد از رسیدن به اون خواسته و حرکت برای خواسته ی بزرگتر.

    بله به دست آوردن ثروت براش انتهایی نیست اما از یه جایی به بعد از اون فضایی که اکثریت مردم داخلش هستن و درگیرش هستن رد میشه آدم و شکل شخصیت آدم عوض میشه و بیشتر لذتاش درونی میشه مثل بیل گیتس که میگه ثروت برای من با یه بستنی قیفی تفاوتی نداره یا یکی مثل وارن بافت که تو خونه چن سال پیشش زندگی میکنه و ماشین سی سال پیشش رو سواره یا یکی مثل ایلان ماسک که خونه هم نداره از خودش تماما فروخته کانکس زده توی کارخونه اش و اونجا داره زندگی میکنه و من این الگو رو توی خیلی از کارآفرینای مطرح دیدم انگار لذتایی رو دارن تجربه میکنن که ماشین مدل خیلی بالا یا خونه ی خیلی بزرگ اون لذته رو نمیده بهشون یعنی کار و فعالیت در حوزه ی مورد علاقشونه که لذت واقعی رو داره بهشون میده اما اینا همشون در برهه ای از زندگی خونه و ماشین خیلی لاکچری رو تجربه کردن و الان به خواسته ی خودشون ازش عبور کردن حتی کارآفرینایی مثل مانی خوشبین که کلکسیونی عظیم از ماشین های به روز دنیا رو دارن هم لذتشون فیط سوار اون ماشینا شدن و لذت بردن از سواری ماشین نیست خود مانی خوشبین هم لذتش توی یادگیری هست یادگیری از تحلیل ماشین و امکاناتش و سایت زده کانال یوتیوب زده و داره لذت میبره از فعالیت در حوزه ی تکنولوژی ماشین های روز دنیا، میخوام بگم درسته که جاده ی ثرون انتهایی نداره اما به یه حدی از رشد از نظر مالی که رسیدیم انگار بقیه ی مسیر رو یه جور دیگه طی میکنیم آرام تر با ایمان تر و متوکل تر…

    من وقتی چند سال پیش از کارمندی استعفا دادم و وارد مسبر کارآفرینی شدم خیلی سرزنش شدم و بیشترین سرزنش از سمت کسانی بود که یا خودشون کارمند بودن و به سختی و زجر زیاد به این شغل رسیده بودن یا آرزوی کارمندی رو داشتن که سرزنش بیشتر از سمت قشر دوم بود کسانی که مدت زیادی تلاش کرده بودن نتونسته بودن کارمند رسمی بشن و آرزوشون حقوق و مزایا و بیمه بود و برای من خیلی عجیب بود ابن رفتارشون بعدش متوجه شدم من چون از این چندرغاز حقوق سر ماه پر شدم ازش گذشتم و اینا چون هنوز بهش نرسیدن اینقدر حرص میزنن، من اگر نرفتا بودم سراغ کارمندی اینطور با تمرکز نمیتونستم بیوفتم روی کارآفرینی مث خیلی از افراد که توی شغل و کسب و کار شخثی خودشون هستن اما آرزوشونه برن یه حا وایستن کارمند بشن و به قول خودشون دغدغه ها و مسئله های کسب و کار شخصی رو نداشته باشن چبزی که از نظر من مسئله نیست خود خود لذت و عشق و حاله.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    سلام خدمت دوست عزیز همفرکانسی زهرا خانم، خیلی لذت بردم از مطالعه ی کامنتتون و خیلی برام درس و نکته داشت، امیدوارم الان که کامنت من به دست شما میرسه در‌مسیر رسیدن به خواسته و آرزوتون یعنی داشتن درآمد و استقلال قرار گرفته باشین، تمام ترمزایی که ذکر‌کرده بودید رو منم دارم اما با این منطق که من یک روح مجرد هستم که اومدم خواسته های روحم رو تجربه کنم و ماموریت اصلی من در این جهان پاسخ دادن به خواسته های روحم هست دارم حرکت میکنم و اجازه نمیدم داشتن خانواده و بچه مانع بشه، من دارم این باور رو میسازم که نباید بُعد مادی ما و نقش های دنیوی سایه بندازه روی بُعد الهی ما و نقش اصلی ما از خلقت و اومدنمون به این جهان و البته سعی میکنم کمالگرایی رو هم بزارم کنار و خیلی غریزه ی مادرانه ام رو سرکوب نکنم و یه تعادلی بین تمام این ها ایجاد کنم، اگر منطق مناسبی در این زمینه ها پیدا کردید که تونسته بهتون کمک کنه خوشحال میشم باهام به اشتراک بگذارید، شاد و موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    سلام به نازنین عزیز، خیلی از کامنتت استفاده کردم و چندین و چند صفحه در موردش نوشتم، تمام افکاری رو که در مورد ثروت داشتی و به زبون آوردی رو من هم دارم و فکر‌میکنم خیلی از افراد دیگه ام همین افکار مشابه رو دارن چون همش بهمون گفته شده که ثروت با خودش مسئولیت میاره، منم تصور میکردم سپاسگزاری یعنی اینکه بشینم تک به تک نعمت ها رو منشن کنم درموردش با خدا حرف بزنم و زبانا یا کتبا سپاسگزاری کنم اما مثالی که در مورد سلامتی زدی خیلی کمک کرد که بهتر درک کنم که چرا اینطوری فکر میکنم و چرا این یه تصور غلطه، در واقع ما نعمت سلامتی رو یه نعمت بدیهی میدونیم و خودمون رو لایق سلامتی میدونیم به همین دلیل کمتر تقلا داریم برای حفظش و خداوند هم همینکه داریم از جسممون استفاده میکنیم و با ورزش و خوراک مناسب و ذهن آرام ازش نگهداری درستی میکنیم این نعمت رو به صورت پایدار داره بهمون میده یعنی سپاسگزاری درست سپاسگزاری زبانی و کتبی نیست استفاده کردن از نعمت همون سپاسگزاری محسوب میشه یعنی بالاترین مرتبه ی سپاسگزاری در واقع استفاده کردن از نعمت هست مثل کسی که یه هدیه به ما میده سپاسگزاری کلامی و گفتن سپاسگزارم بهش مرتبه ی اول و پائین تر و ساده تر سپاسگزاری هست اگر اون کسی که بهمون اون هدیه مثلا به طور‌مثال یه شیشه عطر یا یه لباس داده ازش استفاده نکنیم بهش برمیخوره، درسته که خداوند سیستم هست و احساس نداره اما رضایت و خوشنودی اش در اینه که ما استفاده کنیم از نعمت هاش و همین استفاده کردن با احساس و حال خوب وبدون نگرانی خودش سپاسگزاری محسوب میشه و دیگه لزومی به حتما کتبی و زبانی گفتنش نیست در مورد اون قسمت کامنتتون که نوشته بودید میترسم غرق در ثروت بشم و خدا رو فراموش کنم، اینم از مواردی بوده که پاشنه آشیل من بوده و یکی از نگرانی های اصلیم بوده و باعث شده همواره ثروت رو پس بزنم که دارم این منطق رو میسازم که نعمت رو از نعمت دهنده جدا ندونم همونطور که موقع استفاده از عطری یا لباسی که به طور مثال از دوستم هدیه گرفتم و هر بار با استفاده از اون هدیه یاد دوستم میوفتم که چنین بخشندگی و لطفی بهم داشت با استفاده کردن از نعمت های خداوند هم هر لحظه یاد مسیر ایمانی ای بیوفتم که سبب ساز این نعمت ها شد یاد تقوا و توکل و کنترل ذهنی که باعث ایجاد این نتایج مادی شد، ذات انسان فراموشکاره و اینو خود خداوند هم توی قرآن بهش اشاره کرده و با این ویژگی انسان اوکی هست مهم اینه که ما با تقوا و کنترل ذهن بتونیم خودمون رو در مسیر درست نگه داریم وگرنه ثروت و بود و نبودش نمیتونه عامل یا مانع باشه برای یاد خداوند یا فراموشی خدا، عامل اصلی تقوا و کنترل ذهن هست چه بسا که انسان های فقیر غرق در مشکلات هستن و اون مشکلات باعث شده واقعا خدا رو فراموش کنن، نمیدونم چرا ما نمیترسیم از اینکه “غرق در مشکلات” بشیم و خدا رو فراموش کنیم اما میترسیم “غرق در نعمت” بشیم و خدا رو فراموش کنیم دلیلش هم اینه که توی ذهن ما به خاطر باورهای محدودی که به خوردمون رفته و نگاه غلطی که به خدا داریم یه لینکی هست بین “مشکل و حضور خدا” و “نعمت و نبود خدا”، باید دیدگاه و نگرشمون نسبت به خداوند تغییر کنه تا شیطان با مشکلات در ذهنمون لینک بشه و خداوند با نعمت ها لینک بشه، راهش اینه که از اول خدا رو تعریف کنیم در ذهنمون از اول نعمت ها رو تعرف کنیم در ذهنمون، معنای واقعی تمام کلماتی که در دین و مذهب به ما گفته شده مثل کلمه ی نماز عبادت ایمان توکل تقوا یاد خدا همشون از اول معنا بشه همه ی مفاهیم بیاد د از فیلتر قوانین کیهانی عبور داده بشه بیاییم جهانبینی خودمون رو از اول درست کنیم و به قول استاد یه خدای جدید بسازیم، خیلی ازتون سپاسگزارم به خاطر کامنت فوق العاده تون که تلنگری شد برام که این مفاهیم تکرار بشه برام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: