این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/02/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-02-09 04:03:442023-03-26 07:57:15الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 5
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
میخوام رد پای روز 29 اردیبهشتم رو بذارم ، چون دیر وقت برگشتم خونه و خوابیدم الان مینویسم
به یاد بیار
یاد کن
شروع کن امروزتو با یاد آوری هر آنچه در این ماه های پر از آگاهی برای تو با عشق رخ داد، تا ظرف وجودت بزرگتر بشه
من امروز صبح که بیدار شدم یعنی 29 اردیبهشت
قرار بود برم دادگاه و دو نفر شاهد ببرم که بگن من هیچ پولی برای هزینه دادرسی شکایتم ندارم و برای کارشناسی نقاشی که پاره شده بود 8 دی ماه 1402 تو نمایشگاه
صبح با خدا حرف زدم گفتم خدای من ربّ من تو حامی منی و تو کمکم کردی و میدونم باقی رو هم خودت کمکم میکنی
تو بگو چیکار کنم
یه لحظه حس کردم نجواهای ذهنم میخوان نگرانم کنن و باعث بشن شرک بورزم
گفتم خدا چجوری کنترل کنم ذهنمو
یهویی حس کردم که گفته شد یاد کن
به یاد بیار و دقیقا آیاتی که تو سوره های مختلف که خونده بودم و میگفت یاد کن اومد جلو چشمم
و هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد که: اگر سپاس گزارى کنید، قطعاً خود را بر شما مى افزایم، و اگر ناسپاسى کنید، بى تردید عذابم سخت است
بعد من شروع کردم به خودم یادآوری کردن و گفتم ببین طیبه یادته خدا اینجا کمکت کرد، مثلا
تو همون روز اول که میخواستی بری شکایت کنی و دودل بودی و ترس داشتی که بری یا نری از خدا درخواست کردی و خدا بهت آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو یهویی به دلت و زبونت جاری کرد
و خیلی یادآوری های دیگه رو کردم
و بعد که حاضر میشدم تا با مدیر ساختمونمون بریم دادگاه و پسر داییم هم بیاد دادگاه
یهویی دیدم پیامی اومد به گوشیم که ایمیل از سایت بود و خواستم بازش کنم پاسخ دوستان برای من بود ،که بخونمش
ولی یه حسی گفت نه الان وقتش نیست چشم گفتم و حاضر شدم تا برم
پسر داییم گفت زود نرین معطل میشین یه ربع به 10 حرکت کنید
بعد من که برگشتم خونه نشستم یهویی حس کردم الان بشین بخون چی برات پاسخ گذاشتن تو سایت عباس منش
وقتی باز کردم دیدم دو تا پاسخ برام اومده و حس کردم باید دومی رو باز کنم بخونم و همین که خوندم ، دقیقا یکی از دوستان نوشته بود درمورد اینکه یادآوری کن که چه وقتایی خدا کمکت کرده من اینو دیدم بغض کردم اشک تو چشمام جمع شد
بعد گفتم خدایا ممنونم سپاسگزارم که با تکرار دوباره ات برای من که میگی آگاهانه تکرار کن، تمام اتفاقات رو که حتی به ظاهر بد هم بود برات خیر شد
و من پاسخ دوست خوبم رو در سایت دادم و شروع کردم آگاهانه به تکرار و یادآوری هر آنچه که برای من خیر بود و نشونه های خدا بود و بعد از قدم برداشتنم به یکباره همه چیز به نفع من رخ داد و یادآور اون لحظاتی شدم که چند بار تجربه کرده بودم و اینبار با یادآوریشون آرومم میکرد و نمیذاشت ذهن نجواهاشو بگه
بعد که من رفتم رسیدم دادگاه ،اولش یکم استرس داشتم ولی خدا جوری مدیریت کرد که به کل رفت و من خیلی خیلی راحت به مسئول دادگاه حرف زدم و بهم گفت باید به کسانی که شکایت کردی ابلاغ بشه و کد ملی باید بدی از اونا و من نداشتم و گفت باید تو روزنامه نشر آگهی بدی از طریق دفتر خدمات قضایی
بعد فرم هایی به دو تا شاهد دادن و امضا کردن و ازم سوالاتی پرسیدن و چون شنبه کلاس داشتم بعد از دادگاه تمرین رنگ روغنم رو هم با خودم برده بودم مسئول اونجا کارامو دید و انقدر خوب و آروم باهام صحبت میکرد که یاد حرفایی که قبل اومدن به دادگاه یادآوری میکردم افتادم
میگفتم ببین طیبه یادآوری میکنم برات، همه چیز خداست و طبق گفته های استاد در فایل انرژی که خدا مینامیم میگفت که همه چی خودشه ، کافیه که تو اون جوری شکلش بدی که به تو کمک کنه اونجوری ببینی که کمکت کنه
و من تو راه میگفتم که اصلا مسئول دادگاه و قاضی و همه خود خدان ،پس خدا که برام بارها گفته ولسوف یعتیک ربک فترضی پس خیالم راحته
خدا با منه و برای من کار میکنهس همون قاضی همون مسئول و همه و همه برای من کار میکنن و همه اینها کار خداست و من فقط آراوم باید باشم و یادآوری هامو تکرار کنم
و اونجا بود که گفتم ببین داره خدا همه کارا رو برات انجام میده تو فقط یادآوری کن
و این جمله هی برام تکرار میشد و حسش میکردم
که طیبه نگران نباش من کنارتم و تو فقط آگاهانه توجهت رو به سمت من بیار ،آگاهانه به یاد بیار ،آگاهانه تمرکزتو بده به من و سپاسگزارتر باش
و من سعیمو کردم و نتیجه اش رو دیدم که آروم و ملایم داشتم با مسئول دادگاه حرف میزدم اونم با آرامش حرف میزد و بعد که گفت برو دفتر خدمات قضایی و بعد دوروز بیا دادگاه ما برگشتیم
و بعد که اذان ظهر بود رسیدم جلو در امامزاده صالح و رفتم داخل تا نمازمو بخونم و برم کلاس نقاشیم
وقتی رسیدم رفتم نشستم تو حیاط ، داشت ،قرآن قبل اذان میخوند
اینو شنیدم معنیش به زبونم جاری شد فقط خندیدم و اشک ریختم و رفتم تو گوگل نوشتم تا دوباره ترجمه شو ببینم
و بر خدا توکل کن کافیست که خدا نگهبان و کار ساز است آیه 3 سوره احزاب
من فقط اشک ریختم و انقدر حس خوبی داشتم فقط سپاسگزاری میکردم و از اون حسای شادی که بعد نشونه هاش بهم میده که عمیق ترین نوع شادی رو اون لحظات دارم که اشک و خنده باهم میان و بی اختیار فقط میخندم و اشک جاری میشه و سپاسگزارم سپاسگزارم به زبانم جاری میشه و انقدر حس سبکی دارم که واقعا فوق العادست
خدا دوباره با این نشونه اش درست بعد اومدنم از دادگاه گفت که طیبه کارت رو من میسازم من حامی توام من نگهبان توام من همه کاره توام تو برای منی
چقدر حس خوبی داشت چقدر لذت بخش بود این نشونه خدا و آرامش عمیقی بهم داد
اونجا که فقط این تیکه از آیه قرآن رو شنیدم گفتم آره درسته خودشه ،
حالا چی خودشه؟؟؟؟؟؟
اینکه استاد عباس منش میگفت که دریافت چند مرحله هست
دقیق یادم نیست ولی فکر کنم اینجوری بود که میگفتن :
تا نری جایی بهت گفته نمیشه
حرکت که میکنی قدم بعدی بهت گفته میشه
وقتی میشنوی باید عمل کنی تا نتیجه ببینی
در مدار دریافت باید باشی تا دریافت کنی
دقیقا من در مدار دریافت و کفا بالله وکیلا بودم
وگرنه چرا بقیه آیات رو من نشنیدم انگار اصلا صدایی از تلاوت قرآن نمیشنیدم اون لحظه و داشتم با خدا حرف میزدم که به یک باره گوش هام تیز شد و شنید
چقدر پر از حس خوب بود دوست دارم همه اش درموردش بگم
اینکه خدا چقدر بیکار کرده خودشو به خاطر من ، تا هر لحظه با من باشه، برای من کمک کنه، برای من همه کار انجام بده ،حس ارزشمندی میکنم وقتی که سعی میکنم چشم بگم به خدا و قدم بردارم
وقتی از امام زاده میومدم بیرون دیگه مثل قبل نبود رفتارم
قبل از آگاهی امامزاده هارو که میرفتم التماس گونه ازشون میخواستم تا با خدا حرف بزنن بگن حرفمو به خدا ،یا اینکه میرفتم اشک میریختم و انگار جوری بود که اگر اشک نمیریختم حتی شده به زور فکر میکردم که من درست زیارت نکردم ،حتی یادمه مشهد یا کربلا که میرفتم اشک میریختم و یه وقتایی با زور گریه میکردم یا تو مراسم عزاداری یا طبق باورای محدودی که بهم گفتن از بچگی فکر میکردم فقط اونا میتونن درخواست منو به خدا بگن و انجام بشه در صورتی که حتی به اونا هم باور نداشتم چون اگر باور داشتم تا حالا کلی از خواسته هام متسجاب میشد
ولی موقع برگشت از امام زاده صالح وایسادم روبروی گنبد و تو دلم گفتم که ، من این ادای احترام رو برای کسی میکنم که با خدا بوده ،رفتارهای خداگونه داشته و انقدر سعی کرده تا کنترل ذهن کنه و تلاش کرده تا خدا به این مقام رسوندتش
و گفتم خدایا من باید از اماما چه درس هایی یاد بگیرم از رفتار و عملشون و بعد ادای احترام کردم و برگشتم سر کلای رنگ روغنم
بعد رفتم سرکلاس و استادم که کارمو دید گفت که خوب کار نکردی ، گفتم با عجله کار کردم ، گفت مفت نمی ارزه کار درستی نکردی به خاطر نمایشگاه کاراتو سریع و بدون دقت انجام بدی اصلا قبول نمیکنن کارتو
باید دقت تو کارت باشه مهم نیست تو نمایشگاه کار بذاری یا نه مهم اینه یه کارو درست انجام بدی
اونجا بود که حس کردم باید دوباره یادآور بشم به خودم تا عجله نکنم و کار ددست رو انجام بدم و تکاملم رو با تمرین طی بکنم
یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفتن
اگر قدم هاتون برای تکامل کوجیک باشه و مستمر بهتر از اینه که به یک باره مسیر تکاملو طی کنید و بعدش با سر بخورید زمین
گفتم طیبه الان با عجله کار کردی چی شد ؟؟ فکر کردی خوب کار کردی ولی گفت مفت نمیارزه
در اصل نقاشی تو نبود که مفت نمی ارزید ،این افکار تو بود که باعث شده بود خیال کنی با عجله کار کردن و زود تموم کردن نقاشی بهتره
بعد که طرح جدید شروع کردیم برای نقاشی رنگ روغن یه مجسمه خانم بود که استادم گفت وقتی مرده با لبخند مرده و چهره اش رو ماده ای بهش زدن و زود مجسمه شو ساختن
انقدر جهره آروم و با رضایتی داشت انگار وقتی داشته میمرده انقدر زندگیش رو راضی بوده که یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی عزرائیل اومد بگم بریم من اینجا بهشت رو تجربه کردم بریم دنیای آخرت رو تجربه کنم
جالب بود برام چهره با لبخند عمیق و رضایتمندی داشت
بعد من رفتم قلمو و بوم خریدم حدود 300 شد
یه لحظه ذهنم میخواست که بگه ،پولم کم میشه سعی کردم کنترل کنم ذهنمو و زود گفتم نه این یعنی من باید بیشتر تلاش کنم و نقاشی کار کنم ببرم بفروشم پس من به راحتی خرج میکنم و چندین برابرش به حسابم میاد
بعد گفتم خدا من الان دارم میرم نمایشگاه کتاب ، که قرار بود مادرم با خواهرم برن و پهن کنن زمین تا من بعد کلاس برم پیششون
بعد وقتی رسیدم تو راه هی میگفتم خدا دیگه نوبت تو هست خودت خوب میدونی چیکار کنی شروع کن
بعد من رفتم مادرم گفت فقط یدونه جاکلیدی فروخته و من نشستم و مادرم رفت تا نمایشگاه رو بگرده
همینجوری نشسته بودم و تخمه و چند تا کش مو فروش رفت
نزدیکای اذان بود دو تا پسر دستفروش اومدن ازم تخمه خریدن یدونه و به همکار دستفروشی که کنارشون بود دادن یکم و رفتن
بعد همون همکارشون یکم بعد دیدم اومد گفت تخمه هاتو نگه دار خواستی بری همه رو ازت میخرم
اون لحظه درسته هم خوشحال شدم و هم زود این رو گفتم که طیبه دو تا چیز یاد بگیر از این لحظه
اینکه پسرا تخمه خریدن و به همکارشون با بخشندگی دادن و رفتن و اون باعث شد مشتری بیاد که همه اینا درست چیدمان خداست برای تو و اینها همه کار خداست
بعد که یکم گذشت دیدم اون آقا اومد و 10 تا تخمه برداشت و 50 هزار تمن داد و رفت بعد من دیدم همون دوتا پسرا اومدن
یهویی دیدم اون آقا رفت سمتشون و به هر کدوم یه بسته تخمه داد
اون لحظه پر بودم از حس خوب گفتم خدایا میخوای یادم بدی بخشندگی رو ، چقدر بخشنده
اون پسرا یه ذره تخمه دادن بهش و وفتی رفتن و دوباره اومدن اون آقا یه بسته بهشون داد
گفتم ببین دقیقا مثالش خداست
تو کافیه یه ذره ببخشی و خدا بهت بی نهایت عطا کنه و گفتم خدایا کمکم کن که منم یاد بگیرم
و اون لحظه محبت کردن رو هم آموختم و خوبی کردن بدون توقع
بعد نزدیکای اذان مغرب بود هوا داشت یکم تاریک میشد ،یه دختر دیدم رفت به آقای دست فروش کتاب داد و حرف زدن بعد تو دلم گفتم حتما کتاب میفروشه ،خودمو داشتم آماده میکردم که اگه سمت من اومد بگم پول ندارم و نمیخرم یا بگم ممنون
بعد رفت و چند دقیقه بعد دیدمش اومد سمتم ،گفتم خودمو به اون راه بزنم که وقتی اومد بگم نمیخوام کتاب و بعد نگیرم
یهویی دیدم یه کتاب به دستم داد و گفت این کتاب هدیه هست از طرف آستان مقدرس امام رضا مشهد و خود مشهد این کتاب رو چاپ کرده و برای دهه کرامت عیدی هست
داد و رفت همین که موضوع کتاب رو دیدم نوشته بود
عشق خدا
چرا و چگونه ؟
و یه قلب بزرگ قرمز وسط صفحه کتاب
اصلا از متن داخل کتاب خبر نداشتم که چیه فقط عشق خدا رو خوندم گفتم خدایا شکرت
خواستی بگی من عشق توام ؟؟؟؟
بغضم گرفت زود با کنجکاوی باز کردم تا کتاب رو بخونم
وای من 20 صفحه خوندم فقط اشک ریختم ، جواب یه سوالم هم دقیقا تو این کتاب بود که بارها از خدا درمورد اماما میپرسیدم
میپرسیدم که خدا قضیه اماما رو بهم بگو چیکار کنم چجوری باید نگاه کنم به اماما ، میدونستما باید از امام ها یاد بگیرم مثلا از امام حسین یاد بگیرم که عشقش به خدا و بنده ها رو داشت
ولی باز سوال بود برام که چجوریه که کسانی که میگن تو کما بودن و امام رو دیدن و کلی سوال دیگه
دقیقا فهمیدم امروز خدا خودش به زبونم جاری کرده تو امام زاده صالح اون حرف هارو که گفته بگم ،ادای احترام رو به کسی میکنم که خداگونه بوده و در اصل این ادای احترام رو به خدا میکنم که در درون امام ها بوده و هست و بعد از شهادت یا فوتشون ، انقدر خدا گونه بودن که هنوز نام و یادشون زنده هست
همون صفحه اول کتاب نوشته بود که :
از امام علی
محبت خدا آتشی است که بر هر چه بگذرد ،آن چیز شعله ور گشته و نابود میگردد .
یه حرف کلی نوشته بود که بیشتر مردم به اماما متوصل میشن و اگر اسم امام حسین بیاد اشک میریزن و در فراقش قلبشون پر میکشه و دلتنگ میشن ولی کمتر کسی هست که برای خدا و به عشق او اشک بریزه و
در بین حرفاش که میخوندم اولش متوجه نشدم کلی گریه کردم ولی بعد تو راه که برمیگشتیم خونه دوباره به متن کتاب توجه کردم یه چیزی مثل چراغ برام روشن شد
البته قبلش گفتم خدایا من تو رو میخوام هیچی نمیخوام بعد یهویی خدا بهم یادآور کرد این حرف استاد رو
حریصانه از خدا بخواه
و هم خدا رو و هم خرمارو باهم بخواه
و اون لحظه بود که گفتم این کتاب درسته آگاهی خوبی داره ولی یه سری باور محدودی هم بین حرفاش بود که وقتی خدا رو میخوای نباید چیز دیگه ای بخوای
و من تشکر کردم از خدا که اینو بهم گفت که تو حریصانه هم منو بخواه و هم خرما رو سعادت این دنیا و دنیای آخرت رو بخواه مطمئن باش بهت عطا میکنم
ولی دل نبند به این دنیای گذرا و فانی و ازش کمک خواستم تا یادم بده چجوری بگذرم و رها باشم از این دنیای فانی ووابسته چیزی نباشم
و رها باشم و تسلیم خدا
و گفتم خدای من ممنونم که این کتاب رو بهم هدیه دادی تا بهم بگی که طیبه تو عشق منی
عشق ربّ و صاحب اختیارت
و بعد سپاسگزاری کردم و اون لحظه اذان مغرب بود
بعد تو دل شب و تاریکی شب خدا دوباره بهم نشونه ای داد تا بهم بگه طیبه ببین دیروز و امروز تو دل شب ،تو تاریکی برات مشتری فرستادم
دیروز هم شب فروش زیاد داشتم ولی روز کمتر بود 80 هزار تمن و امروز هم روز دقیق نمیدونم فکر کنم حدود 50 فروش داشتم ولی بعد غروب و اذان یهویی تو اون تاریکی میومدن و یهویی خرید میکردن و به راحتی پول رو میدادن و میرفتن یا کارت به کارت میکردن
یه دختر نوز چراغ گوشیشو روشن کرد به کارام نگاه کرد و زیر لیوانی برداشت 90 واریز کرد برام و رفت
یه دختر یهویی وایساد با مادرش و انقدر تحسین میکرد و ذوق داشت و علاقه زیادی به نقاشی داشت که پرسید کجا میری برای یادگیری و من آدرس استادم رو دادم و کلاسمو گفتم
و ازم آینه دستی و تخمه خریدن و 110 دادن و رفتن و انقدر مشتری با ادب و احترام برام زیاد شده که خیلی راحت هم واریز میکنن خیلی هنر دوست هستن و علاقه من به نقاشی
و چنان ذوقی داشتن که وایسادن و باهام کلی حرف زدن
بعد کلی کش مو فروختم البته خدا این کارارو کرد ،من کی باشم هیچ هیچم
بعد یه دختر دوباره با مادرش پرسید نقاشیا کار خودتونه و کلاسا رو پرسید و هزینه کلاسارو و آدرس دادم و رفتن
بعد تو دل تاریکی شب یه دختر اومد و چراغ گوشیمو روشن کرده بودم نشست و نگاه کرد کارامو و یه گردنبند برداشت گفتم میتونم اسمتونو بنویسم گفت باشه میخوام و برداشت
فونیکس گیرل گفت بنویسم پرسید خواهرم که فونیکس یعنی چی ؟ گفت یعنی دختر ققنوس
لبخند زدم گفتم چه جالب پس ققنوس فونیکس میشه گفت آره گفتم من نقاشی ققنوس رو کشیدم
مشتاقانه پرسید میشه ببینم گفتم بله و نشونش دادم و شماره ام رو گرفت تابهم بگه و سفارش بده گفت خوشم اومد از کارات
بعد که باز وایساده بودم و نور گوشیمو گرفته بودم رو کارام یه آقای اومد که پرسید چند قیمته و بعد گفت کارات خوبه و تحسین میکرد و رنگ روغنم رو نشونش دادم گفت قیمتش چنده گفتم دو میلیون
بعد گفت شماره تو بده من کانادا زندگی میکنم و به چندین کشور سفر کردم الانم اومدم ایران و میرم دوباره
گفت سفارش خواستم بهت بدم تو این چند روز پیام میدم
آدرس اینستاگراممو با شماره تماسم نوشتم براش و دادم بهش
و وقتی که کم کم دیگه نمایشگاه رو که بسته بودن و همه رفتن ما منتظر بودیم تا داداشمبیاد دنبالمون تا برگردیم خونه
من داشتم به این فکر میکردم که طیبه دقت کردی ؟؟؟
که تو روز روشن فروشت کم بود ولی تو تاریکی شب که چیزی مشخص نبود فروشت بیشتر بود ؟
و گفتم این همیشه یادت باشه که خدا در هر شرایطی کاراتو انجام میده حتی تو دل تاریکی شب که تو فکر میکنی کسی نمیبینه کاراتو تا بیاد و بخره
ولی ببین چه خوب خدا مشتری شد برات تا بهت این ایمان رو بده که بسپر به خودم و تو فقط وظیفه ات رو درست انجام بده
تقسیم کارمون رو که یادته
تو باید تمرکزت به زیبایی ها باشه
ایمانت رو به رب نشون بدی با قدم برداشتن
تلاشت مستمر باشه
و کوچیک کوچیک قدم برداری و اگر میخوای سرعت پیدا کنه باید سریع تر عمل کنی
سپاسگزاری از نعمت ها و نشونه هایی که میگیری یادت باشه و یادآوری کنی همیشه
احساست خوب باشه
و به قوانین عمل کنی
و قسمت پروردگارت صاحب اختیارت اینه که همه کاراتو به راحتی و سادگی انجام میده
به راحتی و طبیعی ترین حالت ممکنش
تو فقط آرام باش و تسلیم باش و بگو چشم و حرکت کن
و مهارت هات رو هم افزایش بده و کنترل کن ورودی های ذهنت رو
و بعد همه چی بهت داده میشه هرآنچه که تو بخوای بگی موجود باش موجود میشه
وقتی منتظر بودیم تا داداشم بیاد دنبالمون من رفتم یکم تو خیابون مصلی که همه داشتن غرفه هاشونو جمع میکردن پیاده رفتم و با خدا حرف زدم خیلی حس خوبی داشت و بی نهایت زیبا بود
وقتی برگشتیم خونه میخواستم رد پامو بنویسم ولی هدایت شدم به اولین پاسخی که اول صبح دیدم و گفته شد الان نخونش و حس کردم الان وقتشه و وقتی خوندم نوشته بود یکی از دوستان برای من ،که تو لایق دریافت نعمت های خدا هستی
و دیدم دقیقا برای فایل مصاحبه با استاد قسمت 21 هست
و همون دو تا پاسخ برای همین دیدگاهم در همین فایل بود
و گفتم پس برای همین بود که گفته میشد که یکی رو اول صبح بخون و یکی رو آخر شب و بعد سپاسگزاری کردم و خوابیدم
من امروز 29 اردیبهشت 458 فروش داشتم و دقیقا خدا بهم انقدر فراوانی داد که میدونم بیشتر از اینم میشه
دو چیز رو یادم بیارم باید
یک اینکه تلاشم رو برای کنترل ذهن و باور قدرتمند ها و تکرارشون بیشتر کنم
دوم اینکه کافیه که قدم بردارم و ایمانم رو به خدا نشون بدم باقی کارا با خداست
خدایی که قدرت جهان رو بر عهده دارد خدایا تو کمکم کن
سلام به استاد عباس منش عزیزم و سلام به خانم شایسته عزیز و سلام به دوستان مهربانم
از موقعی که با قوانین زیبا آشنا شدم تغییرات اساسی رو حس میکنم هم در وجودم هم در زندگیم
و وقتی بر میگردم به عقب یعنی به چند ساله پیش خوب این روند تغییر رو میفهم و درک میکنم اونم از کجا میفهم از نتایج خوب و از آرامشم در بیشتر مسائل از رها بودنم و سپردن هر کاری به خداوند
خب این یعنی رشد و پیشرفت حالا از نظر مالی هنوز جا داره که بیشتر روی خودم کار کنم اما در بیشتر جنبه های دیگه عالی شدم باورهای فراوانیم بهتر شده قدرت خداوند رو باور دارم و فقط روی خودش حساب باز کردم
وقتی با قوانین زندگی میکنی همش آگاهانه قدم بر میداری چطوری صحبت کنی چطوری باور کنی به چه چیزها توجه کنی از ناخواسته ها دوری کنی شاید در بعضی مواقع لنگ بزنیم اما خوبیش اینکه که سریع بر میگردیم به مسیر و کنترل کردن ذهن بهتر شده و افسارشو بدست گرفتیم خدا رو هزاران هزار بار شکر میکنم که استاد عزیز رو سر راه من قرار داد تا مسیر درست رو پیدا کنم و فانوس راه من شد یه زندگی عالی با روابط عالی خدایا شکرت سپاسگزارتم
استاد ممنونتم ای بنده زیبای خداوند که فانوس راه هزاران هزار نفر شدی اجرکم عندالله
دیروز هدایت شدم که منی که دارم روی کسب و کارم ومهارت اختصاصی شغلیم و روانشناسی ثروت کار میکنم باید در کنارش روی خودم ذهنم قانون هم کار کنم واون نقاطی که راحت تر از نقاط دیگه باعث انحراف من میشه باعثمیشه شیطان نفوذ کنه بهم اون نقاطی که پشتش باور افکار و احساس خوبی نیست …. رواون ها هم همچنان باید کار کنم ها
و امروز نشانه ام رو زدم
کل مطلبی که دییینگ تو گوشم صدا خورد
بحث تمرکز عست
راستش از دوره 12 قدم من یه تصویر سازی عمیقی از اوضاع 88 و کار استاد تو ذهنم ساختم
اینکه گفته بود تنها کسی که سمینار و برنامه هاش به راه بود تو اون اوضاع و قوانینی که اجرا میشه برنامه های استاد بود …….
این نشونه دهنده این باور قوی بود که عوامل بیرونی تاثیری تو زندکی ما ندارن تا کی ؟؟؟؟ تا وقتی که ما با توجه و افکارمون بهشون قدرت ندیم و تا وقتی که تمرکزمون با باورهای صحیح توحیدی وقدرتمند کننده روی خودمون و کسب و کار خودمون باشه و بدونیم جز خودمون خدا وقوانین جهان عامل دیگه ای نمی تونه گریزی روی روند و نتیجه ما بزاره جز اینکه خودمون راه نفوذ و اجازه رو بهش بدیم ………..
میوه ای که کرم زده میشه و خراب میشه از یک روزنه اجازه داده کرم به صورت نامحسوس واردش بشه …..
درست مثل افکار ما اگه اون فکر ضعیف کننده محدود کننده زو بزاریم از طرف جامعه یا خودمون تو ذهنمون وارد بشه ممکنه بزرگ شه و نهایتا اون کرم ضعیف قدرت رو تو دستش بگیره و همه وجود ما کسب و کار ما رو خراب کنه
ولی مثال استاد تو ذهنم حک شده …..
اینجا هم بحث بحث ذهن ، کنترل ذهن ، و قدرت ذهنی و تمرکز هست
اگه من انقد نگران منتظر یه عامل از بیرون خودمباشم خب طبیعتا اون لحظه تمرکزم از خودم رشدم وکسب و کارم ورداشته میشه و میره روی اینکه ببینم قراره چه اتفاقی بیوفته
یعنی اون تایمی که من می تونم رو خودمکار کنم دود هوا میشه به جاش میزارم روی اینکه بیرون یه اتفاقی رو رقم بزنمکه نتیجه اش دست من نیست
در حالی که کار کردن رو خودمهمه چیز دست منه
اینجا لحظه ای هست که من باخت رو دادم
هر لحظه ای که بخوام از روی خودم بردارم بزارم روی هر چیزی که تحت کنترلم نیست من باخت دادم …. ( اون چیز می تونه دیگران ، سنم ، هر عامل بیرونی هر عامل محدود کننده باشه ) در واقع اون لحظه من دچار شرک شدم
یعنی قدرت دادم به هر آنچه که نباید میدادم و از توحید فاصله گرفتم
به نظرم توهین به خداست …. خدایی که جهان و انسان ها رو طوری خلق کرده که در نهایت عدالت به هر موجودی فضای یکسان و راه یکسان و امکانات یکسان برای رسیدن به کمال خودش داده …. توهینه اگر من لحظه ای غافل بشم که ازین موقعیتی که تو این دنیا دارم برای رسیدن به خواسته ها و آرزوهام استفاده نکنم به جاش این انرژی این فرصت رو حروم کنم بزارم برای دیگران
این انرژی ، عمر ، فرصت که به هر حال میگذره و داره میگذره
می تونم هدرش بدم و می تونم ازش استفاده کنم
هدر بدم به چه صورت ؟ برم درگیر تغییراتی شم که هیچ دست من نیست … اصلا به من چه ! دیگران دولت !!!!!!! من عرضه دارم خودمکار صحیح انجام بدم
یا مثلا همین داوری ….. آدم اگر نگران این باشه که داوری قراره بر ضدش بشه یا به نفعش عملا اون لحظات منفعل میشه
ولی اگر با خودش بگه انقد کارم روعالی انجاممیدم که به قول شما با اقتدار برنده شماصلا به داوری کشیده نشه
اصلا هیچعامل بیرونی تاثیری روی نتیجه من نداره
هر چقد قوی تر باشم چه ذهنی چه عملکردی نتیجه قوی تری هم میگیرم
پس وظیفه من اینه که هر روز فقط روی ذهن و عملکرد خودم کار کنم وجهان بیرون من نشأت میگیره از همین جهان بهبود یافته و کنترل شده درونم
من باید دنبال اونچیزی باشم که باهاش اتفاقات بیرونی ام رو خلق وایجاد میکنم و اگر فرد کودن و خنگی باشم گول شیطان رو می خورم و میپرم میرم سمت عواملی که نتیجه عامل اصلیه
بله بیرون نتیجه عوامل درونی هست
من باید تمرکزم رو بزارم روی عاملی که نتیجه رو رقم میزنه
نمیشه که بدون عامل نتیجه اتفاق بیوفته خود به خود ! بله نتیجه دست منه ولی به چه شکل ! از راه قانونش باید عمل کنم وارد شم
یه نکته دیگه هم واسم جالب اومد که گفتین من نمی تونم شبیه چیزی بشم که دیگران انتظار دارن
من چیزی هستم میشم که باید بشم و درسته حالا این می تونه همون چیزی باشه که دیگران دوست دارن از من ببینن می تونه هم چیز ی باشه خلاف چیزی که دیگران انتظار دارن تمایل دارن از من ببینن
یاد سوره قلم می افتم اونجا خدا به حضرت محمد گفت
کافران بسیار مایلند که توبا آنها مدارا کنی تا آنها هم به نفاق با تو مدارا ومداهنه کنن ….
وتونباید از اون ها اطلاعت کنی بلکه باید از خدا اطاعت کنی
یعنی ما برای ایجاد شخصیت درست برای مسیر خودمون باید ببینیم طبق قوانین چی درسته
نه اینکه چی بقیه دوست دارن
بقیه افکار و سلایق متفاوتی دارن که برای پیشبرد کارهای ما اهمیتی نداره
درجه اهمیت صفره حتی 1٪ هم نیست
ولی اون مسیر صحیح الهی درجه اهمیتش 100 ٪ هست
اینا همه ریشه کن کردن شرک و قدرت ندادن به هیچ عامل بیرونی اعم از انسان اتفاقات و ….. هست حتی سلیقه شخصی خودمون ………..!
مثل امام علی که تو یه جنگی برای کشتن اون فردی که بهش توهین کرد یا تف ریخت رو صورتش نخواست غریزه انسانی و سلیقه شخصیش جای انجام رسوندم وظیفه الهیش رو بگیره اول خودش رو آروم کرد و با نیت رضایت خدا و انجام صحیحی کارش اون طرف رو کشت
ما برای انجام وظایفمون تو زندگی وکسب و کارمون و هر جا به عنوان شهروند همسایه شاگرد استاد هر جایگاه باید اصل روانجام صحیح وظیفه خودمون قرار بدیم نه توقعات دیگران از ما و نه سلیقه ها و افکار شخصی ما که این ها منحرف کننده هستن
اون چیزی که اصل هست توحید و رضایت خداست
واقعا چقد عمیق بود …. و چقد وقتی داشتم مینوشتم مثال ها افکار خودشون اومدن تا به اون نتیجه ومطلب نکته اصلی برسم
ذهنم شفاف شه
امیدوارم فردی که نیاز داره هم به این کامنت هدایت بشه و کمکی به فرد مناسب بشه
از این فایل یاد گرفتم که سعی کنم پشت سر کسی بدگویی نکنم و فقط نکات مثبت افراد رو بگم و ببینم
این جز عادت های بد من هست که وقتی تو جمعی غیبت کسی میشه من هم با اون افراد همراهی میکنم امیدوارم بتونم تو این پاشنه آشیلم بهتر بشم و آگاهانه موقع غیبت کردن به قول استاد زیپ دهنم رو ببندم و تمرکزم فقط روی بهبود شخصیتم و پیشرفت خودم باشه و به هیچکس کاری نداشته باشم و خودم رو فقط با دیروزم مقایسه کنم نه با بقیه که وقتی خودم رو با کسایی که خیلی خیلی بهتر از من هستند مقایسه میکنم خیلی حالم بد میشه امیدوارم بتونم مثل آقای مسی ذهنیتم رو تغییر بدم من چندین سال پیش خیلی فوتبال رو پیگیری میکردم و طرفدار کریستیانو رونالدو بودم و الآنم هستم و از آقای مسی خیلی بدم میومد ولی وقتی این فایل رو گوش کردم چند وقت قبل به فوتبالش و البته شخصیت دوست داشتنی خیلی علاقه مند شدم
استاد نمیدونم چطوری توصیف کنم اثرات این فایلهای رایگان روی سایت و واینکه من هر روز میام سراغ روز شمار عجیب مسیر منو تنظیم میکنه مثل اینکه من تازه رانندگی دارم یاد میگیرم واین فایلها و سایت و صحبت های شما مثل جاده صاف و آسفالت که میبینمش اما چون خودم هنوز رانندگی کردن و بلد نیستم هنوز نمیتونم بخوبی فرمون و هدایت کنم هی به سمت چپ و راست منحرف میشم و اگر حواسم نباشه و نیام سراغ این فایلها و من از مسیر خارج میشم و میفتم توی دره
و این فایلها خیلی خیلی داره به من کمک میکنه برای اینکه توی مسیر بمونم درسته که نمیتونم صاف و راست حرکت کنم الان اما حداقل از مسیر هم خارج نمیشم خدایا شکرت
درسهایی که این فایل داشت برای من
من دیروز که ایده ایی اومد سراغم و پیگیری کردم و تصمیم گرفتم تغییراتی و ایجاد کنم. تا خود صبح حتی توی خوابمم داشتم بهش فکرمیکردم و همه صحبت های شما که توی فایلهای مختلف ازتون شنیدم میومد توی ذهنم مثلا یهو یادم میومد اگر ایده ایی میاد که با شرایط الانت شدنی نیست ولش کن اون مال الان نیست
یا اینکه اگر ایده ایی میاد سراغت که احساست درموردش خوب نیس ولش کن اون هدایت و از سمت خدا نیست
یا اینکه باوری که بهت قدرت نمیده باید عوضش کنی
یا اینکه اگر یه کاری قراره با سختی پیش بره راه درستی نیست
یا اینکه اگر روی دیگران و شرایط حساب کردی داری شرک میورزی
همینطور این صحبت ها میومد توی ذهنم
و صبح که از خواب بیدار شدم دوباره خودم و سپردم دست خدا و ازش هدایت خواستم و به این نتیجه رسیدم که اون ایده دیروز برای الان نیست و من هنوز تکاملمو طی نکردم و چقدر این باور شما استاد (که میگید من چیزی و نمیفروشم اگر میخوام چیزی بخرم باید پولشو بسازم) عجیب رفت روی مخم و منم میخوام که اینطوری باور کنم و اینطوری بشم و چقدر به آرامش رسیدم و فعلا بیخیال اون ایده شدم چون دیدم هنوز باورهام ایراد داره
امروز که این فایل شنیدم گفتم الله اکبر
دقیقا من داشتم پیش بینی میکردم و اگر این کارو بکنم فلان میشه و…..
و خداروشکر متوجه باورهای اشتباهم شدم
درس دیگه ایی که این فایل داشت:
اینکه احترام بالاتر از صمیمیت و چقدر این تاثیر گذاره توی روابط ما و چقدر شخصیت ما با این روش ساخته میشه
درس دیگه ایی که داشت برام :
اینکه درمورد دیگران حرف نزن درمورد دیگران قضاوت نکن مواظب باش حرفهای بیهوده نزنی
درس دیگه این بود که وقتی موفق میشی مغرورر نشو و جوری رفتار نکن که دیگری احساس حقارت یا کمبودی بکنه و اینکه دلسوزی در شرایط سخت که طرف مقابل داغ هست هیچ کمکی به اون فرد نمیکنه و طرف دچار سوتفاهم میشه پس بهتره که هیچ کاری نکنی و بزاری خودش حالش خوب بشه
خدایا خودت کمک کن هر چی بیشتر روی خودم کار میکنم بیشتر متوجه میشم که هیچی نمیدونم و کلی باگ دارم خدایا خودت هدایت کن منو به راه راست به راه آنانی که نعمت دادی
بله استاد این خیلی دیدگاه خوبیه که نباید اجازه بدیم که معروف بودن مانع بعضی لذت ها بشه چون بالاخره ما یه انسانیم و دوست داریم همه لذتهای این دنیای مادی رو تجربه کنیم یاد یه موردی افتادم که دوست دارم تعریفش کنم …یکی دو سال پیش برادر زاده من با کسی ازدواج کرد که از فامیل های دورمون بودن و از فامیلای درجه یک نبودن خوب منم چون منشی مطب هستم و خیلی از دوستان فامیلا و آشناها میان مطبمون من بیشتر کسایی رو که توی مراسم عروسی برادر زادم بودن رو می شناختم خیلی برام جالب بود مثلا یه شخصیت های که من دیده بودمشون و اونجا توی عروسی بودن در نظر من یه جور دیگه ای به نظرم میومدن برداشت من در موردشون این بود که مثلا چون بیشترشون شغلشون رسمی و فرهنگی بودن اهل رقص و بزن بکوب و شادی نیستن اما توی عروسی دیدمشون کلی میرقصیدن و برای خودشون خوش بودن اما من مثلا توی طایفه مون اینجوری نیست بیشتر اونایی که کارمندن فرهنگی یا شغلای رسمی دارن رو اصلا ندیدم که عروسیا برقصن نمیدونم شاید واقعا دوست داشته باشن اما به نظرشون نه برای ما عیبه و ….
و اون موقع بود که خیلی اون افراد رو تحسین کردم که هم چه آدمای خوبی هستن وقتی باهاشون رو در رو میشی چه قدر با شخصیت و سنگین و توی مراسماهم برای خودشون خوشن نه اینکه بگن نه مردم شاید نظرشون دربارمون عوض بشه اونا در مورد ما یه جور دیگه فکر میکنن و…. وبا این کار خودشونو محروم میکنن از خیلی از خوشیها و لذت ها .
یه مورد جالب دیگه هم گفتین استاد اون جملات پایانی فایل اینکه وقتی خانما مشکل یا ناراحتی دارن دوست دارن طرفشون دوروبرش باشه ازش بپرسه باهاش حرف بزنه اما آقایان اینجوری نیستن …حالا من خیلی دیدم عکس این مساله رو که آقایان که دوست دارن در این شرایط در غار تنهایی خودشون باشن خانما خیلی با این نیت که بهش کمک کنن دور و برشون میرن هی میپرسن هی سئوال جواب میکنن یا اینکه وقتی خانمی ناراحته خیلی اهمیت نمیدن کاری باهاش ندارن و اون خانم هم خیلی ازین بابت غمگینتر میشه و همشو توی خودش می ریزه و تجمع این غصه و عقده ها نتیجه های بدی بوجود میاره .
امیدوارم که با هدایت خداوند بتونیم راه درست رو پیدا کنیم و در کمال آرامش زندگیمونو پیش ببریم.
خداوند را هزاران مرتبه شکر در این فایل خییلی نکات ارزشمندی گفته شده است و خییلی لذت بردم و هر بار این صحبت ها و این مصاحبه ها را از زبان استاد عزیزم می شنویم انگار انرژی بیشتری پیدا می کند قوی تر می شود و خییلی زیاد تاثیر می گذارد روی من خدایا شکرت
منم می خواهم جز همان افرادی محدودی باشم که غیبت نکنم تهمت نزنم و در جمع اگر کسی نمی باشد نکات مثبت اش را بگویم نه این که بیایم و نکات منفی آنرا بگویم و خییلی سعی ام را کردم خدا را شکر و انشالله می توانم بهبود بیابم
و این هم پاشنه آشیل من هم است که آینده را پیش بینی میکنم و از حالا به بعد می خواهم آگاهانه تصمیم بیگیرم که در لحظه زندگی کنم و از لحظات زندگی ام لذت ببرم خدایا شکرت
خدای عزیزم مهربانم سپاسگزارم که همیشه مرا هدایت کردی و همیشه هدابتم میکنی خدایا شکرت بابت همه نعمت های که دادی خدایا شکرت
سلام عرض میکنم خدمت استادعباسمنش عزیز٬ خانم شایسته و دوستان عزیز دیگر
خداوند را صد هزار مرتبه شکر میکنم که در معرض دریافت چنین آگاهی هایی قرار دارم و عضوی از این دانشگاه زندگی هستم.
بازم یک فایل کولاک دیگه که کلی درس داشت برای یاد گرفتن و باید خیلی این فایل ها را گوش کنم تا درک بهتری از آموزه ها داشته باشم
کارمورد علاقه
اولین موضوعی که استاد فرمودند درباره انجام کاری که بهش علاقه داریم- یادم می اید یک زمانی استاد گفته بودن که اگر کار مورد علاقتون را پیدا کنید٬ انجام بدید و باورهاتون را درست کنید٬ صد درصد میتونید موفق بشید و ثروت کسب کنید- اوایل این موضوع را خیلی متوجه نمیشدم چرا که ذهن منطقیم استدلال میکرد بعضی کارها پتانسیل بهتری برای پول سازی دارن به نسبت کارهای دیگه- اما چند وقت است به این درک رسیدم که اگر اون کار مورد علاقمو پیدا کنم که بتونم با عشق و عطش فراوان انجامش بدم صد درصد به اون نتیجه مادی خواهم رسید. این روزها خیلی به پیدا کردن کار مورد علاقم فکر میکنم چرا که هنوز به اون رضایت کامل از کار نرسیدم
عدم نیاز به دیده شدن
چقدر استاد زیبا درباره عدم نیاز به زیبا دیده شدن صحبت کردن و با مثال آوردن از مسی٬ به ما درباره این موضوع مهم آگاهی دادند- اساس این موضوع همانطور که استاد فرمودند برمیگرده به عزت نفس که ما داریم- به هرمیزانی که عزت نفس ما بالاتر باشه و با خود وجودمون در صلح و آرامش باشیم٬ کمتر به حرف دیگران و توجه دیگران نیازمند هستیم و برعکس آن هم صادق است یعنی اگر از عزت نفس پایین برخوردار هستیم٬ دایم تلاش میکنیم با تغییر ظاهری و یا انجام بعضی کارها٬ تا در کانون توجه قرار بگیریم اما کسی که از ظرف عزت نفسش به اندازه کافی پر باشه و خودش را همانطوری که هست قبول داره٬ هیچ توجه به نظر دیگران نداره و بر اساس معیارهای خودش زندگی میکنه فارغ از اینکه دیگران ممکن است چه فکرایی بکنن- واقعا استاد عباس منش در این زمینه یک الگو به تمام معنا هستن که انطوری زندگی میکنن که دوست دارن و هیچ ترسی از قضاوت شدن یا نظر دیگران ندارن که این خودش به نظرم یک شجاعت عظیم نیاز داره
احترام به دیگران و عدم صحبت درباره دیگران
نکته بعدی که خیلی برای این فایل داشت٬ اهمیت احترام به دیگران فارغ از اینکه در چه جایگاهی باشن – این را مسی در مصاحبش گفت و استاد هم در فایل گذشته و این فایل صحبت کرد- ما انسانها وقتی با کسی اشنا مشیم یا صحبت میکنیم اول با توجه به بعضی اطلاعات پیش زمینه ای٬ شروع به قضاوت میکنیم در ذهنمان که این ممکن است منجر شود به بعضی ها احترام بیشتری بگذاریم و به بعضی دیگر احترام کمتری- اما به لطف آموزه های استاد چند وقتی است که تلاش کردم به همه انسان ها فارغ از جایگاه اجتماعیٍ و اقتصادی و شرایط دیگر٬ قضاوت نکنم و به همه احترام بگذارم و خیلی جالب است که از وقت این رویکرد را در پیش گرفتم٬ همیشه با ادم های سروکار دارم که واقعا عالی و مثبت هستن و کمتر به ادم های که در مدارهای دیگه هستن٬ برخورد میکنم
ما انسانها گاهی کمبود ها و عدم موفقیتهامون را با سرزنش و کوچک کردن دیگران میخواهیم پنهان کنیم. برای همین صحبت درباره بدهای دیگران با به قول معروف غیبت کردن را دوست داریم چون حس بهتری بهمون دست میده وقتی با کسای دیگه داریم یک نفر که آنجا حاضر نیست را کوچک میکنیم- ولی انسان که عزت نفس بالایی داشته باشه و خودش را به خوبی قبول داشته باشه و روی اهداف و برنامه زندگی کنه٬ هیچگاه وقت اینکه بخواد درباره دیگران اون هم بصورت منفی صحبت کنه را نداره٬ چرا که مطابق قانون اگر در مورد موضوعات منفی صحبت کنیم و تمرکز کنیم٬ از جنس همون منفی ها٬ شرایط و اتفاقات در زندگی ما رخ خواهد داد- بهترین کار اینکه به جای بدی دیگران را گفتن ادم وقت بزار با خودش درباره خوبی های دیگران صحبت کنه تا هم احساسش بهتر بشه و خودش را در مسیر شرایط و اتفاقات بهتر قرار بدهد.
خداوند هزارن مرتبه شکر میکنم بابت وجود استاد عباسمنش که حضورایشان و کلامشون همیشه برای ما برکت و خیر بهمراه دارد و به ما کمک میکنه مسیر درست را تشخص بدیم و در آن بمانیم
سلام به استاد گل و مریم بانوی عزیز و تک تک اعضای خانواده من
باید یاد بگیرم زیاد به اینده فکر نکنم و تمرکزم رو رویه زمان حال بذارم و تا لذت میبرم کاری رو انجام بدم و در غیر این صورت کار های نا خوشایند و حوصله سر بر را انجام ندهم توکلم به خدا باشه زمان حالم رو بسازم و زندگی کنم اینده با خواسته هاش خودشون میان و من عاشقانه منتظر حل مسائل جدیدم تا بزرگ تر بشم فقط کافیه تسلیم هدایت الهی باشم چون نمیدونم در اینده قرار چی پیش بیاد و چی در انتظار منه من اینو میدونم جیدمان خدا برای من بهترین جیدمان توحیدی و الهی که صد در صد در اون برای من خیری نهفته پس باید تلاش کنم تا همیشه بهتر سریع تر راحت تر و با کیفیت تر زندگی کنم و یاد بگیرم رویه هیچ چیز و هیچ کس و هیچ قدرتی بقیر خدا حساب نکنم و همیشه اونجوری زندگی کنم که خودم راحتم و هیچ ترسی از قضاوت شدن نداشته باشم و نخوام تایید دیگران رو کسب کنم و خودمم کسی رو قضاوت نکنم باید سعی کنم تحت هر شرایطی احترام افراد رو نگه دارم چرا که با احترام گذاشتن به دیگران بخودم احترام گذاشتم و برای خودم ارزش قائل شده ام و با این کار شخصیت زیباتری برای خودم ساخته ام و این حجم از زیبایی باعث میشه احساس بهتری رو داشته باشم و دیگران هم احترام منو حفظ کنند
وقتی یکی رو میبینم که حالت عصبی و یا حالت روحی خوبی نداره سعی نکنم دلداریش بدم یا بخوام بهش نزدیک بشم یا نصیحتش کنم چون طرف در شرایطی که فقط زمان میتونه بهش کمک کنه
مجدد سپاسگذارم از شما استاد عزیز بابت وقتی که برای تهیه این فایل ارزشمند گذاشتین
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
139. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
میخوام رد پای روز 29 اردیبهشتم رو بذارم ، چون دیر وقت برگشتم خونه و خوابیدم الان مینویسم
به یاد بیار
یاد کن
شروع کن امروزتو با یاد آوری هر آنچه در این ماه های پر از آگاهی برای تو با عشق رخ داد، تا ظرف وجودت بزرگتر بشه
من امروز صبح که بیدار شدم یعنی 29 اردیبهشت
قرار بود برم دادگاه و دو نفر شاهد ببرم که بگن من هیچ پولی برای هزینه دادرسی شکایتم ندارم و برای کارشناسی نقاشی که پاره شده بود 8 دی ماه 1402 تو نمایشگاه
صبح با خدا حرف زدم گفتم خدای من ربّ من تو حامی منی و تو کمکم کردی و میدونم باقی رو هم خودت کمکم میکنی
تو بگو چیکار کنم
یه لحظه حس کردم نجواهای ذهنم میخوان نگرانم کنن و باعث بشن شرک بورزم
گفتم خدا چجوری کنترل کنم ذهنمو
یهویی حس کردم که گفته شد یاد کن
به یاد بیار و دقیقا آیاتی که تو سوره های مختلف که خونده بودم و میگفت یاد کن اومد جلو چشمم
وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّکُمۡ لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡۖ وَلَئِن کَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٞ 7
و هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد که: اگر سپاس گزارى کنید، قطعاً خود را بر شما مى افزایم، و اگر ناسپاسى کنید، بى تردید عذابم سخت است
بعد من شروع کردم به خودم یادآوری کردن و گفتم ببین طیبه یادته خدا اینجا کمکت کرد، مثلا
تو همون روز اول که میخواستی بری شکایت کنی و دودل بودی و ترس داشتی که بری یا نری از خدا درخواست کردی و خدا بهت آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو یهویی به دلت و زبونت جاری کرد
و خیلی یادآوری های دیگه رو کردم
و بعد که حاضر میشدم تا با مدیر ساختمونمون بریم دادگاه و پسر داییم هم بیاد دادگاه
یهویی دیدم پیامی اومد به گوشیم که ایمیل از سایت بود و خواستم بازش کنم پاسخ دوستان برای من بود ،که بخونمش
ولی یه حسی گفت نه الان وقتش نیست چشم گفتم و حاضر شدم تا برم
پسر داییم گفت زود نرین معطل میشین یه ربع به 10 حرکت کنید
بعد من که برگشتم خونه نشستم یهویی حس کردم الان بشین بخون چی برات پاسخ گذاشتن تو سایت عباس منش
وقتی باز کردم دیدم دو تا پاسخ برام اومده و حس کردم باید دومی رو باز کنم بخونم و همین که خوندم ، دقیقا یکی از دوستان نوشته بود درمورد اینکه یادآوری کن که چه وقتایی خدا کمکت کرده من اینو دیدم بغض کردم اشک تو چشمام جمع شد
بعد گفتم خدایا ممنونم سپاسگزارم که با تکرار دوباره ات برای من که میگی آگاهانه تکرار کن، تمام اتفاقات رو که حتی به ظاهر بد هم بود برات خیر شد
و من پاسخ دوست خوبم رو در سایت دادم و شروع کردم آگاهانه به تکرار و یادآوری هر آنچه که برای من خیر بود و نشونه های خدا بود و بعد از قدم برداشتنم به یکباره همه چیز به نفع من رخ داد و یادآور اون لحظاتی شدم که چند بار تجربه کرده بودم و اینبار با یادآوریشون آرومم میکرد و نمیذاشت ذهن نجواهاشو بگه
بعد که من رفتم رسیدم دادگاه ،اولش یکم استرس داشتم ولی خدا جوری مدیریت کرد که به کل رفت و من خیلی خیلی راحت به مسئول دادگاه حرف زدم و بهم گفت باید به کسانی که شکایت کردی ابلاغ بشه و کد ملی باید بدی از اونا و من نداشتم و گفت باید تو روزنامه نشر آگهی بدی از طریق دفتر خدمات قضایی
بعد فرم هایی به دو تا شاهد دادن و امضا کردن و ازم سوالاتی پرسیدن و چون شنبه کلاس داشتم بعد از دادگاه تمرین رنگ روغنم رو هم با خودم برده بودم مسئول اونجا کارامو دید و انقدر خوب و آروم باهام صحبت میکرد که یاد حرفایی که قبل اومدن به دادگاه یادآوری میکردم افتادم
میگفتم ببین طیبه یادآوری میکنم برات، همه چیز خداست و طبق گفته های استاد در فایل انرژی که خدا مینامیم میگفت که همه چی خودشه ، کافیه که تو اون جوری شکلش بدی که به تو کمک کنه اونجوری ببینی که کمکت کنه
و من تو راه میگفتم که اصلا مسئول دادگاه و قاضی و همه خود خدان ،پس خدا که برام بارها گفته ولسوف یعتیک ربک فترضی پس خیالم راحته
خدا با منه و برای من کار میکنهس همون قاضی همون مسئول و همه و همه برای من کار میکنن و همه اینها کار خداست و من فقط آراوم باید باشم و یادآوری هامو تکرار کنم
و اونجا بود که گفتم ببین داره خدا همه کارا رو برات انجام میده تو فقط یادآوری کن
و این جمله هی برام تکرار میشد و حسش میکردم
که طیبه نگران نباش من کنارتم و تو فقط آگاهانه توجهت رو به سمت من بیار ،آگاهانه به یاد بیار ،آگاهانه تمرکزتو بده به من و سپاسگزارتر باش
و من سعیمو کردم و نتیجه اش رو دیدم که آروم و ملایم داشتم با مسئول دادگاه حرف میزدم اونم با آرامش حرف میزد و بعد که گفت برو دفتر خدمات قضایی و بعد دوروز بیا دادگاه ما برگشتیم
و بعد که اذان ظهر بود رسیدم جلو در امامزاده صالح و رفتم داخل تا نمازمو بخونم و برم کلاس نقاشیم
وقتی رسیدم رفتم نشستم تو حیاط ، داشت ،قرآن قبل اذان میخوند
یهویی شنیدم
وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ وَکِیلًا
اینو شنیدم معنیش به زبونم جاری شد فقط خندیدم و اشک ریختم و رفتم تو گوگل نوشتم تا دوباره ترجمه شو ببینم
و بر خدا توکل کن کافیست که خدا نگهبان و کار ساز است آیه 3 سوره احزاب
من فقط اشک ریختم و انقدر حس خوبی داشتم فقط سپاسگزاری میکردم و از اون حسای شادی که بعد نشونه هاش بهم میده که عمیق ترین نوع شادی رو اون لحظات دارم که اشک و خنده باهم میان و بی اختیار فقط میخندم و اشک جاری میشه و سپاسگزارم سپاسگزارم به زبانم جاری میشه و انقدر حس سبکی دارم که واقعا فوق العادست
خدا دوباره با این نشونه اش درست بعد اومدنم از دادگاه گفت که طیبه کارت رو من میسازم من حامی توام من نگهبان توام من همه کاره توام تو برای منی
چقدر حس خوبی داشت چقدر لذت بخش بود این نشونه خدا و آرامش عمیقی بهم داد
اونجا که فقط این تیکه از آیه قرآن رو شنیدم گفتم آره درسته خودشه ،
حالا چی خودشه؟؟؟؟؟؟
اینکه استاد عباس منش میگفت که دریافت چند مرحله هست
دقیق یادم نیست ولی فکر کنم اینجوری بود که میگفتن :
تا نری جایی بهت گفته نمیشه
حرکت که میکنی قدم بعدی بهت گفته میشه
وقتی میشنوی باید عمل کنی تا نتیجه ببینی
در مدار دریافت باید باشی تا دریافت کنی
دقیقا من در مدار دریافت و کفا بالله وکیلا بودم
وگرنه چرا بقیه آیات رو من نشنیدم انگار اصلا صدایی از تلاوت قرآن نمیشنیدم اون لحظه و داشتم با خدا حرف میزدم که به یک باره گوش هام تیز شد و شنید
وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ وَکِیلًا
و من بارها این آیه رو گفتم و خندیدم و اشک ریختم
چقدر پر از حس خوب بود دوست دارم همه اش درموردش بگم
اینکه خدا چقدر بیکار کرده خودشو به خاطر من ، تا هر لحظه با من باشه، برای من کمک کنه، برای من همه کار انجام بده ،حس ارزشمندی میکنم وقتی که سعی میکنم چشم بگم به خدا و قدم بردارم
وقتی از امام زاده میومدم بیرون دیگه مثل قبل نبود رفتارم
قبل از آگاهی امامزاده هارو که میرفتم التماس گونه ازشون میخواستم تا با خدا حرف بزنن بگن حرفمو به خدا ،یا اینکه میرفتم اشک میریختم و انگار جوری بود که اگر اشک نمیریختم حتی شده به زور فکر میکردم که من درست زیارت نکردم ،حتی یادمه مشهد یا کربلا که میرفتم اشک میریختم و یه وقتایی با زور گریه میکردم یا تو مراسم عزاداری یا طبق باورای محدودی که بهم گفتن از بچگی فکر میکردم فقط اونا میتونن درخواست منو به خدا بگن و انجام بشه در صورتی که حتی به اونا هم باور نداشتم چون اگر باور داشتم تا حالا کلی از خواسته هام متسجاب میشد
ولی موقع برگشت از امام زاده صالح وایسادم روبروی گنبد و تو دلم گفتم که ، من این ادای احترام رو برای کسی میکنم که با خدا بوده ،رفتارهای خداگونه داشته و انقدر سعی کرده تا کنترل ذهن کنه و تلاش کرده تا خدا به این مقام رسوندتش
و گفتم خدایا من باید از اماما چه درس هایی یاد بگیرم از رفتار و عملشون و بعد ادای احترام کردم و برگشتم سر کلای رنگ روغنم
بعد رفتم سرکلاس و استادم که کارمو دید گفت که خوب کار نکردی ، گفتم با عجله کار کردم ، گفت مفت نمی ارزه کار درستی نکردی به خاطر نمایشگاه کاراتو سریع و بدون دقت انجام بدی اصلا قبول نمیکنن کارتو
باید دقت تو کارت باشه مهم نیست تو نمایشگاه کار بذاری یا نه مهم اینه یه کارو درست انجام بدی
اونجا بود که حس کردم باید دوباره یادآور بشم به خودم تا عجله نکنم و کار ددست رو انجام بدم و تکاملم رو با تمرین طی بکنم
یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفتن
اگر قدم هاتون برای تکامل کوجیک باشه و مستمر بهتر از اینه که به یک باره مسیر تکاملو طی کنید و بعدش با سر بخورید زمین
گفتم طیبه الان با عجله کار کردی چی شد ؟؟ فکر کردی خوب کار کردی ولی گفت مفت نمیارزه
در اصل نقاشی تو نبود که مفت نمی ارزید ،این افکار تو بود که باعث شده بود خیال کنی با عجله کار کردن و زود تموم کردن نقاشی بهتره
بعد که طرح جدید شروع کردیم برای نقاشی رنگ روغن یه مجسمه خانم بود که استادم گفت وقتی مرده با لبخند مرده و چهره اش رو ماده ای بهش زدن و زود مجسمه شو ساختن
انقدر جهره آروم و با رضایتی داشت انگار وقتی داشته میمرده انقدر زندگیش رو راضی بوده که یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی عزرائیل اومد بگم بریم من اینجا بهشت رو تجربه کردم بریم دنیای آخرت رو تجربه کنم
جالب بود برام چهره با لبخند عمیق و رضایتمندی داشت
بعد من رفتم قلمو و بوم خریدم حدود 300 شد
یه لحظه ذهنم میخواست که بگه ،پولم کم میشه سعی کردم کنترل کنم ذهنمو و زود گفتم نه این یعنی من باید بیشتر تلاش کنم و نقاشی کار کنم ببرم بفروشم پس من به راحتی خرج میکنم و چندین برابرش به حسابم میاد
بعد گفتم خدا من الان دارم میرم نمایشگاه کتاب ، که قرار بود مادرم با خواهرم برن و پهن کنن زمین تا من بعد کلاس برم پیششون
بعد وقتی رسیدم تو راه هی میگفتم خدا دیگه نوبت تو هست خودت خوب میدونی چیکار کنی شروع کن
بعد من رفتم مادرم گفت فقط یدونه جاکلیدی فروخته و من نشستم و مادرم رفت تا نمایشگاه رو بگرده
همینجوری نشسته بودم و تخمه و چند تا کش مو فروش رفت
نزدیکای اذان بود دو تا پسر دستفروش اومدن ازم تخمه خریدن یدونه و به همکار دستفروشی که کنارشون بود دادن یکم و رفتن
بعد همون همکارشون یکم بعد دیدم اومد گفت تخمه هاتو نگه دار خواستی بری همه رو ازت میخرم
اون لحظه درسته هم خوشحال شدم و هم زود این رو گفتم که طیبه دو تا چیز یاد بگیر از این لحظه
اینکه پسرا تخمه خریدن و به همکارشون با بخشندگی دادن و رفتن و اون باعث شد مشتری بیاد که همه اینا درست چیدمان خداست برای تو و اینها همه کار خداست
بعد که یکم گذشت دیدم اون آقا اومد و 10 تا تخمه برداشت و 50 هزار تمن داد و رفت بعد من دیدم همون دوتا پسرا اومدن
یهویی دیدم اون آقا رفت سمتشون و به هر کدوم یه بسته تخمه داد
اون لحظه پر بودم از حس خوب گفتم خدایا میخوای یادم بدی بخشندگی رو ، چقدر بخشنده
اون پسرا یه ذره تخمه دادن بهش و وفتی رفتن و دوباره اومدن اون آقا یه بسته بهشون داد
گفتم ببین دقیقا مثالش خداست
تو کافیه یه ذره ببخشی و خدا بهت بی نهایت عطا کنه و گفتم خدایا کمکم کن که منم یاد بگیرم
و اون لحظه محبت کردن رو هم آموختم و خوبی کردن بدون توقع
بعد نزدیکای اذان مغرب بود هوا داشت یکم تاریک میشد ،یه دختر دیدم رفت به آقای دست فروش کتاب داد و حرف زدن بعد تو دلم گفتم حتما کتاب میفروشه ،خودمو داشتم آماده میکردم که اگه سمت من اومد بگم پول ندارم و نمیخرم یا بگم ممنون
بعد رفت و چند دقیقه بعد دیدمش اومد سمتم ،گفتم خودمو به اون راه بزنم که وقتی اومد بگم نمیخوام کتاب و بعد نگیرم
یهویی دیدم یه کتاب به دستم داد و گفت این کتاب هدیه هست از طرف آستان مقدرس امام رضا مشهد و خود مشهد این کتاب رو چاپ کرده و برای دهه کرامت عیدی هست
داد و رفت همین که موضوع کتاب رو دیدم نوشته بود
عشق خدا
چرا و چگونه ؟
و یه قلب بزرگ قرمز وسط صفحه کتاب
اصلا از متن داخل کتاب خبر نداشتم که چیه فقط عشق خدا رو خوندم گفتم خدایا شکرت
خواستی بگی من عشق توام ؟؟؟؟
بغضم گرفت زود با کنجکاوی باز کردم تا کتاب رو بخونم
وای من 20 صفحه خوندم فقط اشک ریختم ، جواب یه سوالم هم دقیقا تو این کتاب بود که بارها از خدا درمورد اماما میپرسیدم
میپرسیدم که خدا قضیه اماما رو بهم بگو چیکار کنم چجوری باید نگاه کنم به اماما ، میدونستما باید از امام ها یاد بگیرم مثلا از امام حسین یاد بگیرم که عشقش به خدا و بنده ها رو داشت
ولی باز سوال بود برام که چجوریه که کسانی که میگن تو کما بودن و امام رو دیدن و کلی سوال دیگه
دقیقا فهمیدم امروز خدا خودش به زبونم جاری کرده تو امام زاده صالح اون حرف هارو که گفته بگم ،ادای احترام رو به کسی میکنم که خداگونه بوده و در اصل این ادای احترام رو به خدا میکنم که در درون امام ها بوده و هست و بعد از شهادت یا فوتشون ، انقدر خدا گونه بودن که هنوز نام و یادشون زنده هست
همون صفحه اول کتاب نوشته بود که :
از امام علی
محبت خدا آتشی است که بر هر چه بگذرد ،آن چیز شعله ور گشته و نابود میگردد .
یه حرف کلی نوشته بود که بیشتر مردم به اماما متوصل میشن و اگر اسم امام حسین بیاد اشک میریزن و در فراقش قلبشون پر میکشه و دلتنگ میشن ولی کمتر کسی هست که برای خدا و به عشق او اشک بریزه و
در بین حرفاش که میخوندم اولش متوجه نشدم کلی گریه کردم ولی بعد تو راه که برمیگشتیم خونه دوباره به متن کتاب توجه کردم یه چیزی مثل چراغ برام روشن شد
البته قبلش گفتم خدایا من تو رو میخوام هیچی نمیخوام بعد یهویی خدا بهم یادآور کرد این حرف استاد رو
حریصانه از خدا بخواه
و هم خدا رو و هم خرمارو باهم بخواه
و اون لحظه بود که گفتم این کتاب درسته آگاهی خوبی داره ولی یه سری باور محدودی هم بین حرفاش بود که وقتی خدا رو میخوای نباید چیز دیگه ای بخوای
و من تشکر کردم از خدا که اینو بهم گفت که تو حریصانه هم منو بخواه و هم خرما رو سعادت این دنیا و دنیای آخرت رو بخواه مطمئن باش بهت عطا میکنم
ولی دل نبند به این دنیای گذرا و فانی و ازش کمک خواستم تا یادم بده چجوری بگذرم و رها باشم از این دنیای فانی ووابسته چیزی نباشم
و رها باشم و تسلیم خدا
و گفتم خدای من ممنونم که این کتاب رو بهم هدیه دادی تا بهم بگی که طیبه تو عشق منی
عشق ربّ و صاحب اختیارت
و بعد سپاسگزاری کردم و اون لحظه اذان مغرب بود
بعد تو دل شب و تاریکی شب خدا دوباره بهم نشونه ای داد تا بهم بگه طیبه ببین دیروز و امروز تو دل شب ،تو تاریکی برات مشتری فرستادم
دیروز هم شب فروش زیاد داشتم ولی روز کمتر بود 80 هزار تمن و امروز هم روز دقیق نمیدونم فکر کنم حدود 50 فروش داشتم ولی بعد غروب و اذان یهویی تو اون تاریکی میومدن و یهویی خرید میکردن و به راحتی پول رو میدادن و میرفتن یا کارت به کارت میکردن
یه دختر نوز چراغ گوشیشو روشن کرد به کارام نگاه کرد و زیر لیوانی برداشت 90 واریز کرد برام و رفت
یه دختر یهویی وایساد با مادرش و انقدر تحسین میکرد و ذوق داشت و علاقه زیادی به نقاشی داشت که پرسید کجا میری برای یادگیری و من آدرس استادم رو دادم و کلاسمو گفتم
و ازم آینه دستی و تخمه خریدن و 110 دادن و رفتن و انقدر مشتری با ادب و احترام برام زیاد شده که خیلی راحت هم واریز میکنن خیلی هنر دوست هستن و علاقه من به نقاشی
و چنان ذوقی داشتن که وایسادن و باهام کلی حرف زدن
بعد کلی کش مو فروختم البته خدا این کارارو کرد ،من کی باشم هیچ هیچم
بعد یه دختر دوباره با مادرش پرسید نقاشیا کار خودتونه و کلاسا رو پرسید و هزینه کلاسارو و آدرس دادم و رفتن
بعد تو دل تاریکی شب یه دختر اومد و چراغ گوشیمو روشن کرده بودم نشست و نگاه کرد کارامو و یه گردنبند برداشت گفتم میتونم اسمتونو بنویسم گفت باشه میخوام و برداشت
فونیکس گیرل گفت بنویسم پرسید خواهرم که فونیکس یعنی چی ؟ گفت یعنی دختر ققنوس
لبخند زدم گفتم چه جالب پس ققنوس فونیکس میشه گفت آره گفتم من نقاشی ققنوس رو کشیدم
مشتاقانه پرسید میشه ببینم گفتم بله و نشونش دادم و شماره ام رو گرفت تابهم بگه و سفارش بده گفت خوشم اومد از کارات
بعد که باز وایساده بودم و نور گوشیمو گرفته بودم رو کارام یه آقای اومد که پرسید چند قیمته و بعد گفت کارات خوبه و تحسین میکرد و رنگ روغنم رو نشونش دادم گفت قیمتش چنده گفتم دو میلیون
بعد گفت شماره تو بده من کانادا زندگی میکنم و به چندین کشور سفر کردم الانم اومدم ایران و میرم دوباره
گفت سفارش خواستم بهت بدم تو این چند روز پیام میدم
آدرس اینستاگراممو با شماره تماسم نوشتم براش و دادم بهش
و وقتی که کم کم دیگه نمایشگاه رو که بسته بودن و همه رفتن ما منتظر بودیم تا داداشمبیاد دنبالمون تا برگردیم خونه
من داشتم به این فکر میکردم که طیبه دقت کردی ؟؟؟
که تو روز روشن فروشت کم بود ولی تو تاریکی شب که چیزی مشخص نبود فروشت بیشتر بود ؟
و گفتم این همیشه یادت باشه که خدا در هر شرایطی کاراتو انجام میده حتی تو دل تاریکی شب که تو فکر میکنی کسی نمیبینه کاراتو تا بیاد و بخره
ولی ببین چه خوب خدا مشتری شد برات تا بهت این ایمان رو بده که بسپر به خودم و تو فقط وظیفه ات رو درست انجام بده
تقسیم کارمون رو که یادته
تو باید تمرکزت به زیبایی ها باشه
ایمانت رو به رب نشون بدی با قدم برداشتن
تلاشت مستمر باشه
و کوچیک کوچیک قدم برداری و اگر میخوای سرعت پیدا کنه باید سریع تر عمل کنی
سپاسگزاری از نعمت ها و نشونه هایی که میگیری یادت باشه و یادآوری کنی همیشه
احساست خوب باشه
و به قوانین عمل کنی
و قسمت پروردگارت صاحب اختیارت اینه که همه کاراتو به راحتی و سادگی انجام میده
به راحتی و طبیعی ترین حالت ممکنش
تو فقط آرام باش و تسلیم باش و بگو چشم و حرکت کن
و مهارت هات رو هم افزایش بده و کنترل کن ورودی های ذهنت رو
و بعد همه چی بهت داده میشه هرآنچه که تو بخوای بگی موجود باش موجود میشه
وقتی منتظر بودیم تا داداشم بیاد دنبالمون من رفتم یکم تو خیابون مصلی که همه داشتن غرفه هاشونو جمع میکردن پیاده رفتم و با خدا حرف زدم خیلی حس خوبی داشت و بی نهایت زیبا بود
وقتی برگشتیم خونه میخواستم رد پامو بنویسم ولی هدایت شدم به اولین پاسخی که اول صبح دیدم و گفته شد الان نخونش و حس کردم الان وقتشه و وقتی خوندم نوشته بود یکی از دوستان برای من ،که تو لایق دریافت نعمت های خدا هستی
و دیدم دقیقا برای فایل مصاحبه با استاد قسمت 21 هست
و همون دو تا پاسخ برای همین دیدگاهم در همین فایل بود
و گفتم پس برای همین بود که گفته میشد که یکی رو اول صبح بخون و یکی رو آخر شب و بعد سپاسگزاری کردم و خوابیدم
من امروز 29 اردیبهشت 458 فروش داشتم و دقیقا خدا بهم انقدر فراوانی داد که میدونم بیشتر از اینم میشه
دو چیز رو یادم بیارم باید
یک اینکه تلاشم رو برای کنترل ذهن و باور قدرتمند ها و تکرارشون بیشتر کنم
دوم اینکه کافیه که قدم بردارم و ایمانم رو به خدا نشون بدم باقی کارا با خداست
خدایا بی نهایت سپاسگزارم
به نام خدای معجزه ها
یادگار 139
سلام استاد عزیزم و مریم قشنگم و
سلام به همراهان این مسیر الهی
استاد قشنگم فقط تنها شما میتونی به هر مبحث و فایلی به دید قانون نگاه کنین و بیاین برای ما حرف بزنین
هر شخصی جز شما این مصاحبه رو میدید فوقش میگفت چند دقیقه با مسی حرف زدن و اتفاق خاصی نیفتاده
در صورتی که خود شما هزاران نکته اساسی از این مصاحبه کشیدین بیرون
و من انصافا حال میکنم وقتی میبینم به هر موضوعی فقط از زاویه قانون جهان هستی نگاه میکنین
و چقدر کیف میکنم که شاگرد شمام
و واقعا باعث افتخاره
اینکه خبرنگار میگه به ما شانس دوباره بده
یعنی چی؟؟
یعنی این بشر چنان سرشار از انرژی مثبته که حتی دیدنش تو زمین بازی ادمو غرق حال خوب میکنه
یعنی این بشر در جایگاهی هست که با اینکه هیچ سودی برای خبرنگار و تماشاگر نداره اما مردم حاضرن چند سال بعد هم تو زمین بازی وجود این ادم رو ببینن
و اگه وقت میزارن فوتبال میبینن با اون فوتبال حال کرده باشن
یعنی اینقدر القای انرزی این ادم در حد بالاست
و مسی میگه نمیدونم
یعنی توکل
یعنی من کاری که لذت میبرم انجام میدم مابقیش به من نیست
یعنی توکل
یعنی گرچه این سن برای جام جهانی شاید جواب نده ولی من تلاش خودمو میکنم مابقیش با من نیست
یعنی توکل
شاید اون اعتقادی به اون حد که ما انتظار داریم نداشته باشه اما باورشو داره که تا ی حدی کنترل اوضاع دست خودشه مابقیشو ی قدرت بالاتر دیگه رقم میزنه
یعنی صد خودشو میزاره و کاری به نتیجه نداره و میدونه که لاجرم اتفاقات عالی رخ میده
اون فقط لذت حال براش مهمه و دیگه در قیدو بند و چارچوب زمان دیگری نیست
و چون میخواد نتیج عالی بگیره داره از عشق و علاقه و لذتش حرف میزنه
من مسیری رو میرم که برام سرشار از عشق چ لذت باشه و قطعا نتایج عالی هم پشتش هست
که من دیگه چیزی رو پیشبینی نمیکنم
اره درس خیلی قشنگ و با علمی
لذت فقط حال
زندگی در لحظه
اصلا چرا وقت الانو بگیریم و بخوایم در اینده یا گذشته دور زندگی کنیم؟
مگه زمان حال چشه خب؟
این حرفارو فقط کسی میتونه بزنه که با قانون جهان هستی قطعا اشنایی داره حالا یا اگاهانه یا ناآگاهانه
چون مسیر اصلی براش مهمه نه حاشیه ها
چون میدونه فقط موندن تو مسیر اصلی هست که اونو به خواسته اش میرسونه نه موندن تو حاشیه
دقیقا شرایط فعلی من که مسیر اصلی گم شده و دارم تو حاشیه ها دست و پا نرم میکنم
خدایا هزاران بار شکرت
و چقدر نیاز داشتم فایلی که گوش میدم فقط بخواد بهم تلنگر بزنه
و استاد قشنگم وقتی میگین من خودمم همینم
چقدر خجالت کشیدم
من با این همه ادعام هنوز نتونستم خودم باشم
و دیدم چقدر جاها دارم نقش بازی میکنم
و واقعا از این خصوصیتم حالم به هم میخوره
و چقدر در تلاشم این ترمز گنده رو از بین ببرم
که نیازه برم دوره عزت نفس رو مجدد گوش بدم
وای که چقدر نیاز هست رشد کنم
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
به نام خدای یکتا و بی همتا
خدایی که قدرت جهان رو بر عهده دارد خدایا تو کمکم کن
سلام به استاد عباس منش عزیزم و سلام به خانم شایسته عزیز و سلام به دوستان مهربانم
از موقعی که با قوانین زیبا آشنا شدم تغییرات اساسی رو حس میکنم هم در وجودم هم در زندگیم
و وقتی بر میگردم به عقب یعنی به چند ساله پیش خوب این روند تغییر رو میفهم و درک میکنم اونم از کجا میفهم از نتایج خوب و از آرامشم در بیشتر مسائل از رها بودنم و سپردن هر کاری به خداوند
خب این یعنی رشد و پیشرفت حالا از نظر مالی هنوز جا داره که بیشتر روی خودم کار کنم اما در بیشتر جنبه های دیگه عالی شدم باورهای فراوانیم بهتر شده قدرت خداوند رو باور دارم و فقط روی خودش حساب باز کردم
وقتی با قوانین زندگی میکنی همش آگاهانه قدم بر میداری چطوری صحبت کنی چطوری باور کنی به چه چیزها توجه کنی از ناخواسته ها دوری کنی شاید در بعضی مواقع لنگ بزنیم اما خوبیش اینکه که سریع بر میگردیم به مسیر و کنترل کردن ذهن بهتر شده و افسارشو بدست گرفتیم خدا رو هزاران هزار بار شکر میکنم که استاد عزیز رو سر راه من قرار داد تا مسیر درست رو پیدا کنم و فانوس راه من شد یه زندگی عالی با روابط عالی خدایا شکرت سپاسگزارتم
استاد ممنونتم ای بنده زیبای خداوند که فانوس راه هزاران هزار نفر شدی اجرکم عندالله
خدایا بهترینها رو نصیبشون کن
بنام خدای فراوانی ها
دیروز هدایت شدم که منی که دارم روی کسب و کارم ومهارت اختصاصی شغلیم و روانشناسی ثروت کار میکنم باید در کنارش روی خودم ذهنم قانون هم کار کنم واون نقاطی که راحت تر از نقاط دیگه باعث انحراف من میشه باعثمیشه شیطان نفوذ کنه بهم اون نقاطی که پشتش باور افکار و احساس خوبی نیست …. رواون ها هم همچنان باید کار کنم ها
و امروز نشانه ام رو زدم
کل مطلبی که دییینگ تو گوشم صدا خورد
بحث تمرکز عست
راستش از دوره 12 قدم من یه تصویر سازی عمیقی از اوضاع 88 و کار استاد تو ذهنم ساختم
اینکه گفته بود تنها کسی که سمینار و برنامه هاش به راه بود تو اون اوضاع و قوانینی که اجرا میشه برنامه های استاد بود …….
این نشونه دهنده این باور قوی بود که عوامل بیرونی تاثیری تو زندکی ما ندارن تا کی ؟؟؟؟ تا وقتی که ما با توجه و افکارمون بهشون قدرت ندیم و تا وقتی که تمرکزمون با باورهای صحیح توحیدی وقدرتمند کننده روی خودمون و کسب و کار خودمون باشه و بدونیم جز خودمون خدا وقوانین جهان عامل دیگه ای نمی تونه گریزی روی روند و نتیجه ما بزاره جز اینکه خودمون راه نفوذ و اجازه رو بهش بدیم ………..
میوه ای که کرم زده میشه و خراب میشه از یک روزنه اجازه داده کرم به صورت نامحسوس واردش بشه …..
درست مثل افکار ما اگه اون فکر ضعیف کننده محدود کننده زو بزاریم از طرف جامعه یا خودمون تو ذهنمون وارد بشه ممکنه بزرگ شه و نهایتا اون کرم ضعیف قدرت رو تو دستش بگیره و همه وجود ما کسب و کار ما رو خراب کنه
ولی مثال استاد تو ذهنم حک شده …..
اینجا هم بحث بحث ذهن ، کنترل ذهن ، و قدرت ذهنی و تمرکز هست
اگه من انقد نگران منتظر یه عامل از بیرون خودمباشم خب طبیعتا اون لحظه تمرکزم از خودم رشدم وکسب و کارم ورداشته میشه و میره روی اینکه ببینم قراره چه اتفاقی بیوفته
یعنی اون تایمی که من می تونم رو خودمکار کنم دود هوا میشه به جاش میزارم روی اینکه بیرون یه اتفاقی رو رقم بزنمکه نتیجه اش دست من نیست
در حالی که کار کردن رو خودمهمه چیز دست منه
اینجا لحظه ای هست که من باخت رو دادم
هر لحظه ای که بخوام از روی خودم بردارم بزارم روی هر چیزی که تحت کنترلم نیست من باخت دادم …. ( اون چیز می تونه دیگران ، سنم ، هر عامل بیرونی هر عامل محدود کننده باشه ) در واقع اون لحظه من دچار شرک شدم
یعنی قدرت دادم به هر آنچه که نباید میدادم و از توحید فاصله گرفتم
به نظرم توهین به خداست …. خدایی که جهان و انسان ها رو طوری خلق کرده که در نهایت عدالت به هر موجودی فضای یکسان و راه یکسان و امکانات یکسان برای رسیدن به کمال خودش داده …. توهینه اگر من لحظه ای غافل بشم که ازین موقعیتی که تو این دنیا دارم برای رسیدن به خواسته ها و آرزوهام استفاده نکنم به جاش این انرژی این فرصت رو حروم کنم بزارم برای دیگران
این انرژی ، عمر ، فرصت که به هر حال میگذره و داره میگذره
می تونم هدرش بدم و می تونم ازش استفاده کنم
هدر بدم به چه صورت ؟ برم درگیر تغییراتی شم که هیچ دست من نیست … اصلا به من چه ! دیگران دولت !!!!!!! من عرضه دارم خودمکار صحیح انجام بدم
یا مثلا همین داوری ….. آدم اگر نگران این باشه که داوری قراره بر ضدش بشه یا به نفعش عملا اون لحظات منفعل میشه
ولی اگر با خودش بگه انقد کارم روعالی انجاممیدم که به قول شما با اقتدار برنده شماصلا به داوری کشیده نشه
اصلا هیچعامل بیرونی تاثیری روی نتیجه من نداره
هر چقد قوی تر باشم چه ذهنی چه عملکردی نتیجه قوی تری هم میگیرم
پس وظیفه من اینه که هر روز فقط روی ذهن و عملکرد خودم کار کنم وجهان بیرون من نشأت میگیره از همین جهان بهبود یافته و کنترل شده درونم
نمی خواد نگران اتفاقات بیرونی باشم خنده داره وقتی اتفاقات بیرونی روخودمخلق میکنم چرا باید اصلا دنبالش باشم !
من باید دنبال اونچیزی باشم که باهاش اتفاقات بیرونی ام رو خلق وایجاد میکنم و اگر فرد کودن و خنگی باشم گول شیطان رو می خورم و میپرم میرم سمت عواملی که نتیجه عامل اصلیه
بله بیرون نتیجه عوامل درونی هست
من باید تمرکزم رو بزارم روی عاملی که نتیجه رو رقم میزنه
نمیشه که بدون عامل نتیجه اتفاق بیوفته خود به خود ! بله نتیجه دست منه ولی به چه شکل ! از راه قانونش باید عمل کنم وارد شم
یه نکته دیگه هم واسم جالب اومد که گفتین من نمی تونم شبیه چیزی بشم که دیگران انتظار دارن
من چیزی هستم میشم که باید بشم و درسته حالا این می تونه همون چیزی باشه که دیگران دوست دارن از من ببینن می تونه هم چیز ی باشه خلاف چیزی که دیگران انتظار دارن تمایل دارن از من ببینن
یاد سوره قلم می افتم اونجا خدا به حضرت محمد گفت
کافران بسیار مایلند که توبا آنها مدارا کنی تا آنها هم به نفاق با تو مدارا ومداهنه کنن ….
وتونباید از اون ها اطلاعت کنی بلکه باید از خدا اطاعت کنی
یعنی ما برای ایجاد شخصیت درست برای مسیر خودمون باید ببینیم طبق قوانین چی درسته
نه اینکه چی بقیه دوست دارن
بقیه افکار و سلایق متفاوتی دارن که برای پیشبرد کارهای ما اهمیتی نداره
درجه اهمیت صفره حتی 1٪ هم نیست
ولی اون مسیر صحیح الهی درجه اهمیتش 100 ٪ هست
اینا همه ریشه کن کردن شرک و قدرت ندادن به هیچ عامل بیرونی اعم از انسان اتفاقات و ….. هست حتی سلیقه شخصی خودمون ………..!
مثل امام علی که تو یه جنگی برای کشتن اون فردی که بهش توهین کرد یا تف ریخت رو صورتش نخواست غریزه انسانی و سلیقه شخصیش جای انجام رسوندم وظیفه الهیش رو بگیره اول خودش رو آروم کرد و با نیت رضایت خدا و انجام صحیحی کارش اون طرف رو کشت
ما برای انجام وظایفمون تو زندگی وکسب و کارمون و هر جا به عنوان شهروند همسایه شاگرد استاد هر جایگاه باید اصل روانجام صحیح وظیفه خودمون قرار بدیم نه توقعات دیگران از ما و نه سلیقه ها و افکار شخصی ما که این ها منحرف کننده هستن
اون چیزی که اصل هست توحید و رضایت خداست
واقعا چقد عمیق بود …. و چقد وقتی داشتم مینوشتم مثال ها افکار خودشون اومدن تا به اون نتیجه ومطلب نکته اصلی برسم
ذهنم شفاف شه
امیدوارم فردی که نیاز داره هم به این کامنت هدایت بشه و کمکی به فرد مناسب بشه
سلام به همه دوستان هم فرکانسیم
از این فایل یاد گرفتم که سعی کنم پشت سر کسی بدگویی نکنم و فقط نکات مثبت افراد رو بگم و ببینم
این جز عادت های بد من هست که وقتی تو جمعی غیبت کسی میشه من هم با اون افراد همراهی میکنم امیدوارم بتونم تو این پاشنه آشیلم بهتر بشم و آگاهانه موقع غیبت کردن به قول استاد زیپ دهنم رو ببندم و تمرکزم فقط روی بهبود شخصیتم و پیشرفت خودم باشه و به هیچکس کاری نداشته باشم و خودم رو فقط با دیروزم مقایسه کنم نه با بقیه که وقتی خودم رو با کسایی که خیلی خیلی بهتر از من هستند مقایسه میکنم خیلی حالم بد میشه امیدوارم بتونم مثل آقای مسی ذهنیتم رو تغییر بدم من چندین سال پیش خیلی فوتبال رو پیگیری میکردم و طرفدار کریستیانو رونالدو بودم و الآنم هستم و از آقای مسی خیلی بدم میومد ولی وقتی این فایل رو گوش کردم چند وقت قبل به فوتبالش و البته شخصیت دوست داشتنی خیلی علاقه مند شدم
سپاسگزارم ازتون
1403/8/29روز136
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد و مریم عزیز ودوستان گل
خدایا شکرت بخاطر استاد عزیز خدایا شکرت بخاطر این آگاهی های ناب
استاد نمیدونم چطوری توصیف کنم اثرات این فایلهای رایگان روی سایت و واینکه من هر روز میام سراغ روز شمار عجیب مسیر منو تنظیم میکنه مثل اینکه من تازه رانندگی دارم یاد میگیرم واین فایلها و سایت و صحبت های شما مثل جاده صاف و آسفالت که میبینمش اما چون خودم هنوز رانندگی کردن و بلد نیستم هنوز نمیتونم بخوبی فرمون و هدایت کنم هی به سمت چپ و راست منحرف میشم و اگر حواسم نباشه و نیام سراغ این فایلها و من از مسیر خارج میشم و میفتم توی دره
و این فایلها خیلی خیلی داره به من کمک میکنه برای اینکه توی مسیر بمونم درسته که نمیتونم صاف و راست حرکت کنم الان اما حداقل از مسیر هم خارج نمیشم خدایا شکرت
درسهایی که این فایل داشت برای من
من دیروز که ایده ایی اومد سراغم و پیگیری کردم و تصمیم گرفتم تغییراتی و ایجاد کنم. تا خود صبح حتی توی خوابمم داشتم بهش فکرمیکردم و همه صحبت های شما که توی فایلهای مختلف ازتون شنیدم میومد توی ذهنم مثلا یهو یادم میومد اگر ایده ایی میاد که با شرایط الانت شدنی نیست ولش کن اون مال الان نیست
یا اینکه اگر ایده ایی میاد سراغت که احساست درموردش خوب نیس ولش کن اون هدایت و از سمت خدا نیست
یا اینکه باوری که بهت قدرت نمیده باید عوضش کنی
یا اینکه اگر یه کاری قراره با سختی پیش بره راه درستی نیست
یا اینکه اگر روی دیگران و شرایط حساب کردی داری شرک میورزی
همینطور این صحبت ها میومد توی ذهنم
و صبح که از خواب بیدار شدم دوباره خودم و سپردم دست خدا و ازش هدایت خواستم و به این نتیجه رسیدم که اون ایده دیروز برای الان نیست و من هنوز تکاملمو طی نکردم و چقدر این باور شما استاد (که میگید من چیزی و نمیفروشم اگر میخوام چیزی بخرم باید پولشو بسازم) عجیب رفت روی مخم و منم میخوام که اینطوری باور کنم و اینطوری بشم و چقدر به آرامش رسیدم و فعلا بیخیال اون ایده شدم چون دیدم هنوز باورهام ایراد داره
امروز که این فایل شنیدم گفتم الله اکبر
دقیقا من داشتم پیش بینی میکردم و اگر این کارو بکنم فلان میشه و…..
و خداروشکر متوجه باورهای اشتباهم شدم
درس دیگه ایی که این فایل داشت:
اینکه احترام بالاتر از صمیمیت و چقدر این تاثیر گذاره توی روابط ما و چقدر شخصیت ما با این روش ساخته میشه
درس دیگه ایی که داشت برام :
اینکه درمورد دیگران حرف نزن درمورد دیگران قضاوت نکن مواظب باش حرفهای بیهوده نزنی
درس دیگه این بود که وقتی موفق میشی مغرورر نشو و جوری رفتار نکن که دیگری احساس حقارت یا کمبودی بکنه و اینکه دلسوزی در شرایط سخت که طرف مقابل داغ هست هیچ کمکی به اون فرد نمیکنه و طرف دچار سوتفاهم میشه پس بهتره که هیچ کاری نکنی و بزاری خودش حالش خوب بشه
خدایا خودت کمک کن هر چی بیشتر روی خودم کار میکنم بیشتر متوجه میشم که هیچی نمیدونم و کلی باگ دارم خدایا خودت هدایت کن منو به راه راست به راه آنانی که نعمت دادی
سلام به تک تک خوبان
بله استاد این خیلی دیدگاه خوبیه که نباید اجازه بدیم که معروف بودن مانع بعضی لذت ها بشه چون بالاخره ما یه انسانیم و دوست داریم همه لذتهای این دنیای مادی رو تجربه کنیم یاد یه موردی افتادم که دوست دارم تعریفش کنم …یکی دو سال پیش برادر زاده من با کسی ازدواج کرد که از فامیل های دورمون بودن و از فامیلای درجه یک نبودن خوب منم چون منشی مطب هستم و خیلی از دوستان فامیلا و آشناها میان مطبمون من بیشتر کسایی رو که توی مراسم عروسی برادر زادم بودن رو می شناختم خیلی برام جالب بود مثلا یه شخصیت های که من دیده بودمشون و اونجا توی عروسی بودن در نظر من یه جور دیگه ای به نظرم میومدن برداشت من در موردشون این بود که مثلا چون بیشترشون شغلشون رسمی و فرهنگی بودن اهل رقص و بزن بکوب و شادی نیستن اما توی عروسی دیدمشون کلی میرقصیدن و برای خودشون خوش بودن اما من مثلا توی طایفه مون اینجوری نیست بیشتر اونایی که کارمندن فرهنگی یا شغلای رسمی دارن رو اصلا ندیدم که عروسیا برقصن نمیدونم شاید واقعا دوست داشته باشن اما به نظرشون نه برای ما عیبه و ….
و اون موقع بود که خیلی اون افراد رو تحسین کردم که هم چه آدمای خوبی هستن وقتی باهاشون رو در رو میشی چه قدر با شخصیت و سنگین و توی مراسماهم برای خودشون خوشن نه اینکه بگن نه مردم شاید نظرشون دربارمون عوض بشه اونا در مورد ما یه جور دیگه فکر میکنن و…. وبا این کار خودشونو محروم میکنن از خیلی از خوشیها و لذت ها .
یه مورد جالب دیگه هم گفتین استاد اون جملات پایانی فایل اینکه وقتی خانما مشکل یا ناراحتی دارن دوست دارن طرفشون دوروبرش باشه ازش بپرسه باهاش حرف بزنه اما آقایان اینجوری نیستن …حالا من خیلی دیدم عکس این مساله رو که آقایان که دوست دارن در این شرایط در غار تنهایی خودشون باشن خانما خیلی با این نیت که بهش کمک کنن دور و برشون میرن هی میپرسن هی سئوال جواب میکنن یا اینکه وقتی خانمی ناراحته خیلی اهمیت نمیدن کاری باهاش ندارن و اون خانم هم خیلی ازین بابت غمگینتر میشه و همشو توی خودش می ریزه و تجمع این غصه و عقده ها نتیجه های بدی بوجود میاره .
امیدوارم که با هدایت خداوند بتونیم راه درست رو پیدا کنیم و در کمال آرامش زندگیمونو پیش ببریم.
به نام خداوند مهربان و بخشنده
سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم
روز 139
خداوند را هزاران مرتبه شکر در این فایل خییلی نکات ارزشمندی گفته شده است و خییلی لذت بردم و هر بار این صحبت ها و این مصاحبه ها را از زبان استاد عزیزم می شنویم انگار انرژی بیشتری پیدا می کند قوی تر می شود و خییلی زیاد تاثیر می گذارد روی من خدایا شکرت
منم می خواهم جز همان افرادی محدودی باشم که غیبت نکنم تهمت نزنم و در جمع اگر کسی نمی باشد نکات مثبت اش را بگویم نه این که بیایم و نکات منفی آنرا بگویم و خییلی سعی ام را کردم خدا را شکر و انشالله می توانم بهبود بیابم
و این هم پاشنه آشیل من هم است که آینده را پیش بینی میکنم و از حالا به بعد می خواهم آگاهانه تصمیم بیگیرم که در لحظه زندگی کنم و از لحظات زندگی ام لذت ببرم خدایا شکرت
خدای عزیزم مهربانم سپاسگزارم که همیشه مرا هدایت کردی و همیشه هدابتم میکنی خدایا شکرت بابت همه نعمت های که دادی خدایا شکرت
سلام عرض میکنم خدمت استادعباسمنش عزیز٬ خانم شایسته و دوستان عزیز دیگر
خداوند را صد هزار مرتبه شکر میکنم که در معرض دریافت چنین آگاهی هایی قرار دارم و عضوی از این دانشگاه زندگی هستم.
بازم یک فایل کولاک دیگه که کلی درس داشت برای یاد گرفتن و باید خیلی این فایل ها را گوش کنم تا درک بهتری از آموزه ها داشته باشم
کارمورد علاقه
اولین موضوعی که استاد فرمودند درباره انجام کاری که بهش علاقه داریم- یادم می اید یک زمانی استاد گفته بودن که اگر کار مورد علاقتون را پیدا کنید٬ انجام بدید و باورهاتون را درست کنید٬ صد درصد میتونید موفق بشید و ثروت کسب کنید- اوایل این موضوع را خیلی متوجه نمیشدم چرا که ذهن منطقیم استدلال میکرد بعضی کارها پتانسیل بهتری برای پول سازی دارن به نسبت کارهای دیگه- اما چند وقت است به این درک رسیدم که اگر اون کار مورد علاقمو پیدا کنم که بتونم با عشق و عطش فراوان انجامش بدم صد درصد به اون نتیجه مادی خواهم رسید. این روزها خیلی به پیدا کردن کار مورد علاقم فکر میکنم چرا که هنوز به اون رضایت کامل از کار نرسیدم
عدم نیاز به دیده شدن
چقدر استاد زیبا درباره عدم نیاز به زیبا دیده شدن صحبت کردن و با مثال آوردن از مسی٬ به ما درباره این موضوع مهم آگاهی دادند- اساس این موضوع همانطور که استاد فرمودند برمیگرده به عزت نفس که ما داریم- به هرمیزانی که عزت نفس ما بالاتر باشه و با خود وجودمون در صلح و آرامش باشیم٬ کمتر به حرف دیگران و توجه دیگران نیازمند هستیم و برعکس آن هم صادق است یعنی اگر از عزت نفس پایین برخوردار هستیم٬ دایم تلاش میکنیم با تغییر ظاهری و یا انجام بعضی کارها٬ تا در کانون توجه قرار بگیریم اما کسی که از ظرف عزت نفسش به اندازه کافی پر باشه و خودش را همانطوری که هست قبول داره٬ هیچ توجه به نظر دیگران نداره و بر اساس معیارهای خودش زندگی میکنه فارغ از اینکه دیگران ممکن است چه فکرایی بکنن- واقعا استاد عباس منش در این زمینه یک الگو به تمام معنا هستن که انطوری زندگی میکنن که دوست دارن و هیچ ترسی از قضاوت شدن یا نظر دیگران ندارن که این خودش به نظرم یک شجاعت عظیم نیاز داره
احترام به دیگران و عدم صحبت درباره دیگران
نکته بعدی که خیلی برای این فایل داشت٬ اهمیت احترام به دیگران فارغ از اینکه در چه جایگاهی باشن – این را مسی در مصاحبش گفت و استاد هم در فایل گذشته و این فایل صحبت کرد- ما انسانها وقتی با کسی اشنا مشیم یا صحبت میکنیم اول با توجه به بعضی اطلاعات پیش زمینه ای٬ شروع به قضاوت میکنیم در ذهنمان که این ممکن است منجر شود به بعضی ها احترام بیشتری بگذاریم و به بعضی دیگر احترام کمتری- اما به لطف آموزه های استاد چند وقتی است که تلاش کردم به همه انسان ها فارغ از جایگاه اجتماعیٍ و اقتصادی و شرایط دیگر٬ قضاوت نکنم و به همه احترام بگذارم و خیلی جالب است که از وقت این رویکرد را در پیش گرفتم٬ همیشه با ادم های سروکار دارم که واقعا عالی و مثبت هستن و کمتر به ادم های که در مدارهای دیگه هستن٬ برخورد میکنم
ما انسانها گاهی کمبود ها و عدم موفقیتهامون را با سرزنش و کوچک کردن دیگران میخواهیم پنهان کنیم. برای همین صحبت درباره بدهای دیگران با به قول معروف غیبت کردن را دوست داریم چون حس بهتری بهمون دست میده وقتی با کسای دیگه داریم یک نفر که آنجا حاضر نیست را کوچک میکنیم- ولی انسان که عزت نفس بالایی داشته باشه و خودش را به خوبی قبول داشته باشه و روی اهداف و برنامه زندگی کنه٬ هیچگاه وقت اینکه بخواد درباره دیگران اون هم بصورت منفی صحبت کنه را نداره٬ چرا که مطابق قانون اگر در مورد موضوعات منفی صحبت کنیم و تمرکز کنیم٬ از جنس همون منفی ها٬ شرایط و اتفاقات در زندگی ما رخ خواهد داد- بهترین کار اینکه به جای بدی دیگران را گفتن ادم وقت بزار با خودش درباره خوبی های دیگران صحبت کنه تا هم احساسش بهتر بشه و خودش را در مسیر شرایط و اتفاقات بهتر قرار بدهد.
خداوند هزارن مرتبه شکر میکنم بابت وجود استاد عباسمنش که حضورایشان و کلامشون همیشه برای ما برکت و خیر بهمراه دارد و به ما کمک میکنه مسیر درست را تشخص بدیم و در آن بمانیم
به نام تنها خالق زیبایی های بی پایان
سلام به استاد گل و مریم بانوی عزیز و تک تک اعضای خانواده من
باید یاد بگیرم زیاد به اینده فکر نکنم و تمرکزم رو رویه زمان حال بذارم و تا لذت میبرم کاری رو انجام بدم و در غیر این صورت کار های نا خوشایند و حوصله سر بر را انجام ندهم توکلم به خدا باشه زمان حالم رو بسازم و زندگی کنم اینده با خواسته هاش خودشون میان و من عاشقانه منتظر حل مسائل جدیدم تا بزرگ تر بشم فقط کافیه تسلیم هدایت الهی باشم چون نمیدونم در اینده قرار چی پیش بیاد و چی در انتظار منه من اینو میدونم جیدمان خدا برای من بهترین جیدمان توحیدی و الهی که صد در صد در اون برای من خیری نهفته پس باید تلاش کنم تا همیشه بهتر سریع تر راحت تر و با کیفیت تر زندگی کنم و یاد بگیرم رویه هیچ چیز و هیچ کس و هیچ قدرتی بقیر خدا حساب نکنم و همیشه اونجوری زندگی کنم که خودم راحتم و هیچ ترسی از قضاوت شدن نداشته باشم و نخوام تایید دیگران رو کسب کنم و خودمم کسی رو قضاوت نکنم باید سعی کنم تحت هر شرایطی احترام افراد رو نگه دارم چرا که با احترام گذاشتن به دیگران بخودم احترام گذاشتم و برای خودم ارزش قائل شده ام و با این کار شخصیت زیباتری برای خودم ساخته ام و این حجم از زیبایی باعث میشه احساس بهتری رو داشته باشم و دیگران هم احترام منو حفظ کنند
وقتی یکی رو میبینم که حالت عصبی و یا حالت روحی خوبی نداره سعی نکنم دلداریش بدم یا بخوام بهش نزدیک بشم یا نصیحتش کنم چون طرف در شرایطی که فقط زمان میتونه بهش کمک کنه
مجدد سپاسگذارم از شما استاد عزیز بابت وقتی که برای تهیه این فایل ارزشمند گذاشتین