این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-11 06:14:462023-05-11 08:16:42سریال زندگی در بهشت | قسمت 260
524نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا شکرت که پول باعث گسترش جهان میشه، باعث میشه شادی بیشتری رو تجربه کنیم رفاه و آسایش بیشتری رو تجربه کنیم که به معنی تجربه تمام امکانات جهانه
خدایا شکرت
خرید این دستگاه من رو یاد تجربهای که به تازگی داشتم انداخت، چند وقت پیش به کافه ای رفتیم که چای رو با دستگاه شیک و جذابی برامون آماده کرد و خیلی لذت بردیم از طعم و کیفیت ش، از کافه اومدیم بیرون رفتیم به فروشگاهی که لوازم کافه صنعتی و غیر صنعتی داره یکی خریدیم و از اون به بعد هر وقت ازش استفاده میکنیم لذت میبریم، این قدرت پول هست استاد، خدا اینقدر پول و ثروت رو کامل و زاینده آفریده که عین اتیش بازی به محض استفاده کردن ازش تمام فضا رو پر میکنه و به میلیونها تکه جدید تبدیل میشه و لذت و انرژی مضاعف بوجود میاره برای همینه که شما میگید پول و ثروت همیشه در حال زیاد شدنه آتیش بازی هم همینه، از یه قوطی کوچک هزاران و میلیون ها نقطه نورانی توی فضا پخش میشه که شادی افرینه
ماشالا
ماشالا به اندام و سلامتی و شادابی و انرژی شما
ماشالا به تمام بچه های دوره قانون سلامتی
ماشالا به این شکم تخت و صاف و این بدن زیبا و پرانرژی
خدایا شکرت
ماشالا به عزت نفس و اعتماد به نفس مریم جون که خودشون جعبه رو باز کردن و کمک نگرفتن
خدا به من لطف کرد و من توی خانواده ای بزرگ شدم که پدرم ما رو مستقل بزرگ کرد که به خودمون متکی باشیم، کار فنی یاد بگیریم، از همون نوجوانی اگر لامپ اتاق لازم بود که عوض بشه ما خودمون مشتاقانه این کار رو انجام میدادیم، منظورم اینه جوری رشد کردیم که نیازمند حضور یا کمک کسی نباشیم، خیلی سال پیش جایی خوندم که زنان خیلی مستقل و قدرتمند از نظر شخصیتی و فردی مورد قبول مردها نیستند، خیلی بهش فکر میکردم و و هرجور سبکسنگین میکردم میدیدم که نمیتونم همچین چیزی رو قبول کنم بنظرم منطقی نمی اومد، حتی سالها پیش جایی مشغول به کار بودم، همسر یکی از همکارانم میگفت من حاضر نیستم رانندگی یاد بگیرم، میخوام شوهرم مجبور باشه همه کارهای منو انجام بده چون به محض اینکه مستقل بشم دیگه بهم اهمیت نمیده و هرجا بخوام برم میگه تو که رانندگی بلدی ماشین هم برات خریدم خودت انجام بده!!!!
این مدت با دیدن مریم جون و عزت نفس و استقلال شخصیتیشون بیشتر متوجه شدم و باور کردم که من از وقتی وارد این جمع رو به رشد شدم بیشتر از قبل دارم متفاوت با عموم جامعه فکر میکنم، عمل میکنم و طبق قانون نتیجه متفاوتی از سایر مردم هم دریافت میکنم و من چون طرز فکر متفاوتی داشتم، و خواسته های متفاوتی داشتم، به این آگاهی ها، آموزش ها و راه الهی هدایت شدم، خداروشکر میکنم که مدام منو تایید میکنه
همونطور که خداوند در قران میگه وقتی به خواب میرید من روح شما رو نزد خودم میارم جلا میدم، و تمام خستگی و تقلاهای طول روز شما رو پاک میکنم و صبح با روح جدیدی از خواب بیدارتون میکنم من با دیدن فایل ها و نوشتن و خوندن کامنت تمام تقلاهای ذهنیم رو از یاد میبرم و به یاد ارزش خودم میفتم و خودم رو در آغوش میگیرم
من به محبت و ابراز عشق به خودم نیاز دارم، تا بیشتر و بیشتر احساس ارزش و لیاقت بکنم و تحسین میکنم مریم جون رو که با رفتار و عملکردش امروز به من یادآوری کرد که من چقدر ارزشمند هستم و باورهای عموم جامعه به خودشون مربوطه، من هرکاری که خوشحال و راضیم میکنه همون راه هدایت الهی من برای رسیدن به اهداف و خواسته هام هست.
خدایا شکرت
18:11
وااااای من عاشق خرید کردن هستم، الان این بسته بندی رو دارید باز میکنید اینقدر دارم لذت میبرم مثل این می مونه که خودم خرید کردم، مبارکتون باشه لذت ببرید گوشت بشه به تنتون لذت و ثروت تون …
من امروز فراوانی دیدم، توی خونه خودمون صبح با صدای صبحانه آماده کردن پدرم بیدار شدم، این یعنی خانواده م کنارم هستن، فراوانی امکانات و نعمت داریم، خونه آرام و خنک و آرامش بخش بود این یعنی آرامش فکر داریم زندگی مون خوب و روی غلتکه، گوشت های ناهار امروز رو تکه کردم و آماده کردم این یعنی فراوانی نعمت و برکت توی خونه مون هست، چندتا کار برای روال کسب و کارم تلفنی انجام دادم و خبرهایی که بهم رسید رو به فال نیک گرفتم و خیر و مصلحت خداوندم رو برای رسوندن من به خواسته هام دیدم، فراوانی رو توی امکاناتم دیدم که دوتا لپتاپ دارم هر کدوم برای کار خاصی استفاده میکنم، جاروبرقی که مادرم به تازگی خریداری کرده رو استفاده کردم، اینقدر خداروشکر امکانات داریم که انتخاب میکنیم کدوم کولر رو روشن کنیم، دوست داریم ناهار چه غذایی بخوریم، خدایا شکرت، موبایلی دارم که با کیفیت و آماده به خدمته برای من، صبح وقتی نون تست ها رو از توی توستر بیرون آوردم ازش تشکر کردم که اینقدر با کیفیت تر شده زندگی م، و از زمانی که خدا بهم داده با لذت استفاده کردم که ادامه این فایل رو تماشا کنم و درس امروزم رو از هدایت خداوندم بگیرم، و اینهمه فراوانی نعمت و ثروت توی فایل دیدم، عشق دیدم، رابطه موفق دیدم، زیبایی شگفت انگیز و رنگ های زیبای پرادایس رو دیدم، اینهمه دستگاه گریل و کباب پز دیدم، گوشت های باکیفیتی دیدم که با خودم گفتم اااا دیدی منم امروز صبح داشتم گوشت تکه میکردم، البته من امروز به سبک شیشه ای گوشت رو گذاشتم بپزه، خدایا شکرت برای اینهمه فراوانی نعمت موقعیت ثروت عشق و موفقیت
خدایا شکرت خیلی خیلی درخت ها زیبا شدن و در سبزترین حالت ممکن هستند، خدایا شکرت
اینهمه فراوانی دیدم تا الان که ساعت یازده صبحه، اگر بخوام هنوز هم نگرانِ شدن ها و یا نشدن ها باشم، بقول شما استاد دیگه واقعا نامردیه، همین الان رفتم میوه بردارم و بخورم ، اینقدر فراوانی داریم که انتخاب کردم چی بردارم بخورم، و یخچالی که به بهترین کیفیت مواد رو خنک و تازه نگه میداره برامون خدایا شکرت خدایا شکرت
اینهمه ماهی دیدم، ماهی های سرحال بزرگ و کوچک انواع و اقسام و روزیای که خدا میرسونه
به همه رزق میده خدا، حتی به این ماهی ها، از طریق بندگانش رزق میرسونه
من چند روز پیش رفته بودم توی حیاط و کنار یکی از باغچه ها یک مارمولک خیلی خیلی کوچک دیدم، با خودم گفتم خدا حتی به این حیوان کوچک هم رزق و روزی میرسونه، چرا من یادم میره و نگران میشم که مشتری میاد یا نه؟ این ماه درآمدم اونی که میخوام میشه یانه؟! چرا حضور خدا رو فراموش میکنم، من باید یادم بمونه که خدا همیشه هست
همیشه
چرا باید نگران بشم و بگم آخ که من الان توی این کسب و کار و موقعیت تنها هستم چطوری همه کارها رو انجام بدم، از چه راهی؟ خدا یه دیقه دست بکش از کار دیگران بیا بالا سر پروژه من ببین چکار میتونی برام بکنی…
الله اکبر
چقدر خدا تو بزرگی که از این رفتار و افکار من نمیرنجی و مدام منو میبخشی و مهر میورزی به من
خدایا، وقتی راه رو پیدا کردم کمکم کن راه رو گم نکنم
وقتی تو رو دیدم فراموشت نکنم
از فضل تو برای رشد و گسترش زندگی م طلب میکنم
از ثروت تو برای ثروتمندتر شدنم طلب میکنم
میخوام هدایت و حمایتم کنی تا یادم بمونه که تو همیشه هستی، همواره رزق همه رو به کمال میدی
ازت میخوام که دریافت کننده خوبی باشم، میخوام همین کار رو هم تو برام انجام بدی
آمین.
خداروصدهزار مرتبه شکر
که الان نشونه برام فرستاد و تصاویر بکگراند لپتاپم شد On_time و سراسر این عنوان نوشته شده
به نام خداوند عزیز و مهربان تشکر می کنم از استاد و خانم محترمشان
من یک داستانی درباره موفقیت درست کردم به صورت خیلی ساده بیان کرده شده امید وارم از این داستان بسیار خوش حال شوید
مورچه ، مورچه ها یک جانداری هستند کوچک و برای بدست آوردن روزیشان بسیار تلاش می کنند تا تکه ای نان به دست آورند ، و خیلی از مورچگان در حال بدست آوردن غذا جان خود را به صورتی که زیر دست و پای انسان ها بیفتند از دست می دهندند و بعضی ها به صورت شکار حیوانات دیگر از بین می روند .
من هم روزی را می گذراندم و در حال خوردن صبحانه بودم که مورچه ای را دیدم که به سفرۀ غذایم نزدیک می شد .
مورچه به رنگ قرمز روشن ، که هر وقت نور به آن می خورد برق زیبایی به چشم می آمد ! پاهای او مثل ستون عمودی روی زمین که بالا و پایین می رفت بود و دهانش بر عکس انسان افقی بود ، مثل قیچی برنده و مثل چاقو دنده دنده بود ، شاخک آن مثل یک بیسیم خیلی پیشرفته ، و مثل یک آنتن به سرعت تکان می خورد و پیام هایی که دریافت می کرد را جواب می داد . بدن ان از سه تیکه ی خیلی براق تشکیل شده بود مثل آینه ، نور را انعکاس می کرد و بسیار زیبا جلوه می داد .
حال ، مورچه هر لحظه به سفرۀ غذایم نزدیک تر می شد ، با قدم هایی پاورجا ، با شش پای محکم و استوار رسید به سفره و تکه ای نان برداشت و برگشت به سوی بیشۀ خود ، و حرکت کرد .
در راه فراز و فرود هایی بود که از بالا و پایین روفرشیمان تشکیل شده بود . مثل گردی نان را به دهان داشت و حرکت می کرد ، هر وقت که با مشکلات نان را رها می کرد می گفتم :« بجوی و بپوی که می توانی به پاس آنکه امید خانه ، تویی که غذا را برسانی به دست دیگر نیازمندان و آن ها را سیر کنی ».
چند بار به پاس آنکه باد از پنجره می وزید دانه از دهانش می افتاد و پرت می شد ولی ناامید نشد و دوباره نان را می جویید و به راه ادامه می داد .
من هم او را دنبال می کردم و راهی که از لانۀ خودش آمده بود باز می گشت را ، با دو چشم سرخ رنگ خود می دیدم ، دیدم که ! مرگ چند بار از جلوی چشمانش گذشت ، دیدم که ! از روی خامه و جامۀ من رد شد ، دیدم که ! از روی مهر سپند خاک کربلا گذشت ، دیدم که ! قدم قدم خود را به حیاط خانه یمان رساند دیدم که ! از کنار چند گل هایی گذشت به رنگ آبی و زرد و سبز که بوی بسیار خوب و دل پذیری می داشت و هر لحظه یک بار بادی می وزید و شاخک های آن تکان تکان می خورد ، حال آنکه از کنار صحنۀ زیبایی مورچه گذشت .
مورچه همان طور که به دهان نان داشت ، از وسط یک عالمه موریانۀ سیاه رد شد و چون مورچه بزرگتر از آنها بود همه ی موریانه ها فرار کردند و به هر طرف که به دیدشان می امد به سرعت حرکت می کردند .
کم کم مورچه به لانۀ خود نزدیک شد ، در سنگ بود ، سنگ را مثل اسفنج سوراخ سوراخ کرده بودند و یک خانۀ مستحکم ساخته بودند ، جوری که هیچ چیز آن را خراب نمی کرد ، خانه یشان از سنگ مرمر بود به رنگ کرمی روشن و زیبایی سنگ به صورت عجیبی حیرت انگیز بود .
حال من مورچه را تا لب بیشه اش نگاه کردم و در آخر مورچه از دیدبان چشمانم ناپدید شد .
من نتیجه داشتم که به هر مشکلی برمی خورید زود تسلیم نشوید و ادامه بدهید و وارد مشکل شوید ، اگر موفق شدید هم لذت آن کار را می چشید و هم دیگران نمی توانند تو را منحرف کنند و از هدف اصلی خود برگردانند .
خداروهزاران بار شکر به خاطر هدایتم به این مسیر توحیدی و الهی …..ممنونم ازت خداجونم که راه راست رو بهم نشون دادی
این فایلو همون روز اول دیدمش …..و امروز نشانه روزم بود
از زمانی که وارد سایت شدم و تا حدودی با خودم به صلح رسیدم از خیلی چیزا لذت میبرم ….:
از شنیدن صدای مادرم…
از دیدن یک پروانه
از دیدن اسمون ابری
از دیدن طلوع و غروب زیبای خورشید مهربون
از دیدن یه سنجاقک
از خوندن یه کامنت پر محتوا
از همزمانی هایی که خدای قشنگم برام رقم میزنه ….درست همونجایی که میگم (الخیر فی ماوقع)
ازشنیدن صدای آب پشت خونمون که هر صبح میشه شنید
از بازی با بچه ها و حرف زدن باهاشون
از ارتباط خوبم با خدای قشنگم
از پیاده روی کردن و فایل گوش دادن….
از صدای پرنده ها
از……….
نتیجه اینکه نظر دیگران برام مهم نباشه:
پنجشنبه هفته قبل عروسی بودم……این تنها عروسی بود که تو کل عمرم با اختلاف بیشتر از همه بهم خوش گذشت….دلیلش فقط این بود که من با خودم بیشتر به صلح رسیدم(هنوزم خیلی جا داره که با خودم به صلح برسما) ….قبلا واقعا به خودم سخت میگرفتم و اصلا با خودم در صلح نبودم و هممش نظر دیگران برام مهم بود…… اینکه عروسیامون مختلط بود هم بیشتر باعت میشد بهم خوش نگذره…..
ولی این دفعه من یه ادم دیگه ای بودم :شاد، خوشحال، دنبال نکات مثبت، دائم وسط بودم و میرقصیدم(رقص محلی- ترکی) و از کوچک ترین لحظه ها برای لذت بردن استفاده میکردم….خیلی اتفاقای عالی تو عروسی برام افتاد …واقعا خدارو برای همه نعمتهایی که به من داده سپاسگزارم
تو خانواده : بازیای گروهی راه میندازیم —- سعی میکنم با بچه مسابقه دیدن زیبایی های بیشتر راه بندازم(الگوبرداری از سایت)
با دوستام که باشم چون باهام هم فرکانسن خیلی درباره قوانین و تجربه هامون از عمل به قوانین حرف میزنیم
شریک عاطفی فعلا ندارم
ولی دوست دارم که : اونم به قوانین جهان آشنا باشه و ساعت ها بشینیم درباره خداوند و قوانینش صحبت کنیم(درباره قوانین کیهان صحبت کردن برام خیلی لذت بخشه)
پینگ پنگ بازی کنیم
پیاده روی کنیم
موتورسواری کنیم
با همدیگه آشپزی کنیم
و…..
واقعا ازتون ممنونم استاد که اینقد قشنگ زندگی میکنید و کمک می کنید جهان جای بهتری برای زندگی کردن باشه
دوستای هم فرکانسیم ازتون ممنونم که اینقد قشنگ به قوانین عمل می کنید و از نتایج فوق العادتون می نویسید که الگو بگیریم و راه راست را ادامه بدیم…….
1- این که صبح زود که داره آفتاب می زنه مخصوصا تو فصل بهار برم طبیعت و پیاده روی کنم و گل ها رو ببینم.انواع درختها رو ببینم، برگ هاشون رو لمس کنم. انواع گیاهان نمی دونید چقدر لذت می برم
2- من عاشق اینم که تنهایی برم رستوران، تنهایی برم خرید، تنهایی برم پیاده روی و فایل های استاد رو بذارم و راه برم و به فایل ها گوش بدم و فکر کنم بهشون.
3- خیلی شهر بازی رو دوست دارم و عاشق تاب خوردنم و اگه حرف مردم واسم مهم نباشه حتما می رم و تمام وسایل شهر بازی رو سوار می شم و جیغ میزنم و خودمو تخلیه می کنم.
4- من عاشق اینم که تنهایی رانندگی کنم و آهنگ های مورد علاقه ام رو گوش بدم و باهاشون بخونم
5- من عاشق آب دادن به گل هام ، بچه که بودم تو حیاط خونمون یک باغچه بزرگ داشتیم و از این که بهش می رسیدم و آب می دادم لذت می بردم
6- با عزیز دلم بشینم و فایلهای شما رو ببینم، سریال زندگی در بهشت رو ببینم
7-توی استخر روی آب بخوابم و مراقبه کنم و این کار باعث میشه احساس آزادی و رهایی بکنم.
8- من عاشق لحظه ای هستم که داره آفتاب طلوع می کنه و تمام پرنده ها دارن آواز می خونند دوست دارم توی این لحظه باشم و من هم با خدا صحبت بکنم
9- عاشق این هستم که مرغ ها تخم بذارن و من برم بردارمشون
10- با عزیز دلم موتور سواری کنم و باد توی موهام بپیچه
11- با عزیز دلم که با هم کارهای خونه رو انجام میدیم خیلی دوست دارم باهم غذا درست می کنیم .خونه رو تمییز می کنیم
12- با عزیز دلم می ریم پیاده روی وای خیلی لذت بخشه معتادش شدم
13-از دیدن بچه ها مخصوصا زیر 5 سال لذت می برم و دوست دارم بشینم و بازی کردن هاشون رو ببینم و دخترم هم که نزدیک به 3 سالشه با دختر خاله اش بازی می کنه و نمی دونید چقدر مزه میده وقتی زیر نظرشون دارم و کارهایی که می کنند رو می بینم و فوق العاده لذت می برم.
14- بچه که بودم عاشق لی لی بازی کردن بودم و بازی بدمینتون . دوست دارم شرایط محیا بشه و باز هم بازی کنم
یادمه بچه که بودم از همه چیز لذت می بردم الان هم باید اونجوری باشم
16- خواندن کامنت های دوستان
17- دیدن اشپزی کردن افراد تو اپارات
18- صحبت کردن با همسرم و بیان افکارم کمک گرفتن ازش برای تصمیم گرفتن .
دیشب که اسمون خوشرنگ بود و ماه هم نازوقشنگ بود و پرستوهام دررقص و سنجاقک هم در پرواز گفتم بیام کامنت بنویسم که نشد…
امروزهم یه نم بارونی زد حس خوبی دارم ، لذتهای ساده برای من برف بازی، عطرزمین بارون خورده، مطالعه ، بوی کاغذ نو ، استشمام عطرگلها، جمع اوری میوه ی کاج :) که بگمونم کل درختای کاج ایران رو پرمیوه کنم :) به خونواده هیچی ازاینکه میوه ی کاج واسم بیارید نگفتم …ولی دیده بودن که بادخترعمه م باز دوتا میوه ی کاج کندم واوردم…اینا هم باعموم رفته بودن بیرون میوه ی کاج چیده بودن، داخل ماشین عموم جامونده بود بعد عموم روز بعد اومده بود میگفت بخاطراین میوه های کاج از اون سرشهر اومدم این سرشهر البته به شوخی گفت طرف خونه ما واسش کارپیش اومده بود… از دیگر لذتهای ساده، کش اومدن زیرنور افتاب ملایم ، پابرهنه روی ماسه های نرم ساحل قدم زدن ، جمع اوری صدفهای رنگارنگ …
پابرهنه قدم زدن رو چمنها، نوشیدن یه لیوان اب خنک مخصوصا زمانیکه خیلی تشنه ام... بستنی اووووم بستنی مخصوصا شکلاتی باشه…نوشتن ، نقاشی کشیدن، ساخت یک مجسمه ی کوچیک خمیری، بازی با حیوانات و نوازششون و غذا دادن بهشون تماشای غذا خوردنشون مخصوصا اونایی که نرمالو و بامزه ن …البته من همین ماهی هم مخصوصا اوایلی که خریده بودم وتعدادشون زیاد بود ساعتها مقابل اکواریوم به تماشا مینشستم مخصوصا موقع غذا دادن بهشون دیدن واکنشها وذائقه متفاوتشون واینکه انصافا هرکدومشون واسه خودش یه شخصیت ورفتاری داشت واسم جالب بود …دیگه رفتن به شهربازی و وسایل هیجانی که وقتی سوار میشم جیغ بنفش بکشم… یا رفتن به کوه و فریاد کشیدن، ولی نمیدونم چرا دیگران نگران میشن میان میپرسن اتفاقی افتاده ، بنظرم فریاد زدن در دل کوه طبیعی میاد،گویا یه عده واسشون عجیبه… خواب راحت مخصوصا در اوج خستگی یا ماساژ مخصوصا وقتی احساس کوفتگی دارم… تماشای فیلم وانیمیشنی که دوست دارم، نوشیدن قهوه در ماگ موردعلاقه م باعطرگل و شمعهای وارمر، قدم زدن ،مخصوصا لحظاتی که بادخترعمه م میرم بیرون واینقدر میخندیم که میخونیم من مست وتو دیوانه ماراکه برد خانه …
لذت چشیدن طعم خوراکیا ونوشیدنی ها،لذت خوردن ته دیگ …لذت گپ وگفت با دوستانم و خونواده
لذت تماشاوخرید لوازم تحریری هنری ، لذت رفتن به کتابفروشی وخرید کتاب ، لذت تماشای کتابخونه م، مرتب کردنش و استشمام عطرکتابهام بقول اکهارت تول هرکدومشون یه عطری داره … راستی من قول انیشتین رو تاحالا نشنیده بودم اولین دفعه از خانم شایسته شنیدم که گفت به قول انیشتین یه سبد بلوبری و …. فکر کردم خانم شایسته به شوخی جمله رو به انیشتین نسبت داد، پس جدی جدی جمله از انیشتین بود :) گشت زدن در پینترست و تماشای ایده هاش هم واسم لذت بخشه …
یوقتایی هم بیاد دوران کودکی میرم جلوی پنکه میگم آآآآآ شنیدن ارتعاش صدام لذت بخشه…
اردیبهشت نور افتاب از پنجره زده بود به لوستر پذیرایی و نورهای سفید و رنگی رنگی روی سقف و دیوارو فرش تابیده بودن انگار که خونه مون ستاره بارون شده بود خیلی صحنه ش رویایی دوست داشتنی شده بود…منم پشت گوشیم سفید رنگین کمونی هست گرفتم مقابل نورافتاب دقیقا یه حالت کمون رنگین کمون رو روی سقف نشون میداد گفتم هورااا رنگین کمون ،یکی ازاعضای خانواده واسه شفام دعا کرد :) خیلی وقته رنگین کمون ندیدم امیدوارم یه بارونی بزنه رنگین کمون ببینم در آسمون … تماشای طلوع وغروب خورشید هم لذت بخشه مخصوصا غروبی که سرخ آتشین باشه …تماشای ماه وستاره ها در دل شب … مخصوصا یه ستاره ای هست خیلی درشت وپرنورو سفید ودرخشانه ، به دخترعمه م میگفتم این ستاره ی من هست ، اون نظرش این بود که کلا ستاره نیست وماهواره س،بنظرمن ستاره اومد … اون هم واسه خودش یه ستاره ای که رنگش سفید نبود انگار یه ذره طلایی میزد رو گفت اینم ستاره ی من هست ، پوشیدن دمپایی روفرشی پشمالوی عروسکی … اردیبهشت از درختا شاتوت چیدیم خوردیم ،من داشتم همچنان ادامه میدادم دیدم دخترعمه م دست کشیده شاتوت بعدی رو که چیدم روش پشه بود فوتش کردم گفتم نمیدونم تاحالا چندتا شاتوت باپشه خوردم ،اونم گفت دقیقا منم پشه ها رو که دیدم خُلقم منظورش اخلاقش تنگ شد…گفت اگه پشه خونت تامین شد که بریم که راه افتادیم …راستی ترکوندن ضربه گیر پلاستیکی حباب دارها رو نگفتم ، انصافا اون هم ترکوندنش لذت بخشه من ودخترخاله م دوست داریم … لذت یادگیری و تجربه ی امور جدید و بیشمار لذت دیگه
از تجربه ی پینگ پونگم هم بگم
من رفتم که سوباسا بشم ولی حریفم یه چی فراتر از کاکرو ، گلادیاتور از اب دراومد :) یعنیا در نبرد گلادیاتورها شدم کبود وسیا.. جدیا… یطوری پدرم باشدت سرعت وقدرت به توپ ضربه میزد که دقیقا نقاط اصابت توپ به بدنم کبود شد، بهش گفتم نیتت از خرید میز پینگ پونگ رو کشف کردما کمرهمت بستی به نابودی من ، ازاین به بعد باید با کلاه خود وزره و سپر بیام ، باورش نمیشد ضرباتش کبود کننده س میخندید میگفت چیزی نیست …فرداش که توپ به اون محکمی رو ترکوند و اثار کبودی رو نشون دادم باورش شد ، ولی همچنان فشنگ شلیک میکرد، البته مهارتش بیشتر شده بود به جای هدف گرفتن من میخوابوند داخل زمین … میگفت بازی کنم حرفه ای بشم برم بافلانیا بازی کنم کف کنن … گفتم مگه فلانیا هم پینگ پونگ بازی میکنن گفت اره اما حرفه ای نیستن،ولی از من بازیشون بهتربود یه چنددفعه باهم بازی کردیم برنده میشدن …
گفتم عه بروز نداده بودی حالا واسه تو کف خوابوندن اونا ماروکه نده بر فنا…
بگمونم دارم تاوان پس میدم … استاد گفتید واسه ورزش رفته بودید بعد کلیپ مثلا فان گذاشته بودن طرف وزنه برمیداره میفته روی پاش ، ظاهر قضیه این هست که بخندیم هاهاهاها ولی ورودیهای نامناسبه … انصافا تو ذهنم اومد بامزه س که شبیه این گربه تام وجری انگشت پاشون اسیب میدید ورم میکرد انگشت درهوا فریاد میزد… باخودم میگفتم دیگه کنترل ورودیا دراین حد لوسه … دوروز بعدش یه اقایی داشت از مسیر روبرویی میومد پاش گیر کرد به موزاییک قرقری پیچ پیچی شد خیلی خندیدم ، گفتم بیا حتما توجه به صحنه های فان دردناک واسه خودت پیش نمیاد، میشه واسه دیگران پیش بیاد بهشون بخندی ….سرمیزپینگ پونگ ،فان دردناک واسه خودم پیش اومد بهم میخندیدن…
داشتم از تجربه ی پینگ پونگم میگفتم ، روز اول که باهدایت جوجه ای پیش میرفتم همون هدایتی که از جوجه ها میگفتید غریزی هست ، اونطوری بود ذهنم شبیه یه ورقه کاغذ سفید بود هیچ فکری نداشتم، ذوق واشتیاق داشتم و غریزی ضربه میزدم، اوضاع خوب پیش میرفت… روز بعدی اومدم سوباسا بشم بابام گلادیاتور شد…
عضو دیگر خونواده هم که میگفت میدونستید منم پینگ پونگ بلدم گفتیم نه نگفته بودی… گفت قبلا دوران تحصیلم یکسال پینگ پونگ بودم … گفتیم خب خداروشکر همبازی دیگه مون هم بلده ، بعد که اومد بازی کنه صحبتهای خانم شایسته رو هم که شنیده بود دیگه اون از من جوگیرترشده بود حس سوباسایی عمیقا فراگرفته بودش ، توپ رو بوسید گفت برو ارزوت رو محقق کن ، توپ هم کنارش اوت شد و برداشت زد توسرتوپ گفت خاک برسرت که به حرفم گوش ندادی، مام کلی خندیدیم … بعد درضربه ی بعدی توپ و راکت رو باهم پرتاپ کرد گفتم خداروشکر که الحمدالله که ماشالله یکسال پینگ پونگ بلدبودی اگرنه الان خودت رو هم باتوپ و راکت شوت میکردی ، میگفت از دستم سُر خورد …
چندروزی به همین روال سرمیز پینگ پونگ ما از خنده ریسه میرفتیم … اول تا راه بیفتیم دست گرمی طور وبی امتیاز پیش میرفتیم … الان یه چندروزی هست که 11امتیازی بازی میکنیم ،هرکی 4گیم ببره برنده س… فعلا در نبرد با گلادیاتور من بیشتر از 1گیم موفق به برد نشدم
امروز دیگه اومدم بازی اساتیدم رو نگاه کردم انالیز کردم ، امیدهست که پیشرفتم بیشتر بشه …
با اون عضو دیگه خونواده هم اول پت ومتی میرفتیم و خاله بازی طور ، الان ضرباتمون پینگ پونگ وبدمینتون و والیبال باهم قاطی پاتی شده … روزی دوساعت بازی میکنیم دیروز 4ساعت بازی کردیم…تا بعدا اگه سایرهمبازیها از فامیل هم اضاف بشن ببینم اونا چه میکنن
واما بنعمت ربک فحدث دیروز بابام داشت میگفت بالای پشت بوم رو هم یه حالت گلخونه ای درست کنیم و گل سرخ رونده پیچکی بزنیم و فوتبال دستی هم بخرم بریم بالای پشت بوم فوتبال دستی هم بزنیم
خیلی خوشحال شدم … سالها پیش دارت خریده بودم کسی همراهی نکرد، خودم هم بازی میکردم میگفتن بسه دیوارارو نابود کردی ..البته بابام علاقه ش از همون اول پینگ پونگ بوده ، شنا و کوهنوردی و پرواز منم کارتینگ خیلی سرعت رو دوست دارم، هرچی که سرعتی باشه ترن هوایی، دوچرخه سواری باسرعت ، البته سرسرعت پیش اومده که سرم رو به باد بدم ولی هنوزم سرعت رو دوست دارم …پینگ پونگ،شنا،بدمینتون، دوچرخه سواری که واسه همه ی اینا افراد همراه هم علاقه داشتم …کوهنوردی هم شاید اگه از بچگی کلاس کوهنوردی رفته بودم علاقه ش شکل میگرفت،الان دیگه حسش رو ندارم ولی اون زمان قابلیتش رو داشتم ، یاد خاطره ای افتادم بچه که بودم 5ساله م بود ، میدیدم داییم یه بشکه ی بزرگ اهنی برمیداشت میرفت بالاش بعد میرفت روی دیوارمشترک خونه مامان بزرگم و همسایه از اون بالا میرفت روی پشت بوم wcکه داخل حیاط بود وبعد خودش رو میکشید روی پشت بوم اصلی وقتی برف بود برفا رو پارو میکرد ، یا از درخت توتی که روی پشت بوم بود توت جمع میکرد، منم خیلی خوشم اومد قدم به بشکه که نمیرسید ولی کنتورگاز بود چی بود به همون دیوار مشترکه وصل بود منم یه روز ازش اویزون شدم وخودم رو کشیدم بالا رفتم روی دیوار مشترک ، شانس عالی همسایمون اینا یه تاب داخل حیاطشون گذاشته بودن بالای تاب داشتن عشق بازی میکردن ،یهویی مثال یه جوجه ی بیمحل ازبالای این دیوار مشترک پیداش شداولش یخ زدن بعدشوهرش فریادش بلند شد که اهای بچه تون از بالای دیوار بیفته چیکار میکنید خطرناکه بگیریدش، منم از شبهه جوجه به شبهه بچه شترمرغ مبدل شدم وتیزخودم رو رسوندم روی پشت بوم اصلی توتم روخوردم … جدیدا هم بام میریم بنظرمن که بیشتر از اینکه کوه باشه شبیه تپه س ، میبینم یه عده با این بیل بیلکاشون اسمش چیه از وسایل کوهنوردیه ، خیلی مجهز میرن بالا ، ماکه همچو بز کوهی میخرامیم
کوه از نظر من همونی بود که در کجا بود یوسیمیدی بود نشون دادید… اون قسمت میگفتید بچه 9ساله کی باورش میشه ،باورای مارو جابجا کرد عجب شجاعتی …از نظر من کار اون بچه 9ساله شجاعت محسوب نمیشد ،بچه باورام رو جابجا نکرد ولی مادرپدرش چرا …. قبلا یه کلیپی دیده بودم بچه نی نی گیگیلی پوشک به پا بود همین کلاسای کوهنوردی میرفت از همون دیوار مصنوعی جای پاش رو پیدا میکرد میرفت بالا…یا مثلا نوزادهایی که از همون بچگی کلاس شنا میگذارن، اینا ذهنشون با اون ورزشه عجین میشه ،هرچند ازدید ناظربیرونی عجب شجاعتی میاد ،واسه خود اون فرد ترس بزرگی نبوده، همون قضیه ی ترسای ادما باهم متفاوته دیگه…درباورام میگنجید پسره 9ساله کوهنوردی کنه ، چون اولین دفعه نی نی گیگیلی کوهنورد دیده بودم ولی حقیقتا در باورام نمیگنجید مادروپدرش چطوری راضی بودن فرزندشون از اون کوه بالا بره … واقعا متعجب بودم ، بنظرم توحید قوی داشتن کنترل ذهن و شجاعت زیاد
نمیدونم هنوزم یادم میاد چشمام گرد میشن … البته به بچه میتونم از این زاویه نگاه کنم که تحسین شجاعت ، شجاعت میاره… یا از این زاویه که هرکاری امکان پذیره وهیچ ناممکنی نیست
من کودکی که کلاسی نرفتم ، هرچی تجربه کردم با خونواده وفامیل بوده و مدرسه ودوستان، خودم همیشه تصورم این بود که ورزشایی که نشونه گیری داشته باشن رو دوست دارم ،بسکتبال بنظرم جذاب میومد اولین ورزشی که رفتم بسکتبال بود بعد که تجربه ش کردم دیدم فقط باهمون قسمت که وایسی جلوی تور توپ رو شوت کنی اکیم … ازنظرم خیلی ورزش پرتحرک وتمرکز چندجانبه ای اومد که هم توپ رو بزنی زمین هم حواست باشه کسی توپ رو ازت نزنه هم جاخالی بدی هم شوتش کنی سمت تور وقتی زیاد میشه ((هم)) حوصله م میشه کم، مثل فوتبال، زمین وسیع و تایم طویل وتعداد کثیر حوصله ی منم میشه قلیل، خصوصا اگه بازی ایران باشه که نیستن قدیر…فوتسال بازی نکردم اما تماشای بازیش رو دوست داشتم زمینش کوچیک بود تا زمانی که وحید شمسایی بازی میکرد قوی هم بود نگاه میکردم… بعدا رفتم والیبال که نسبت به بسکتبال بیشتر خوشم اومد، و با یکی از دوستانم هم میرفتیم پارک ضربه زدن به توپ رو تمرین میکردیم ، بازی والیبال خوب بازی میکردن خیلی دوست داشتم وبافامیل تماشا میکردیم …
بدمینتون هم تفریحی با دوست و خونواده و فامیل بازی میکردم و بازی میکنیم…پینگ پونگ هم داخل مدرسه تجربه کرده بودم خوشم اومد… اما هنوزم ورزشای نشونه ای که امتحان نکردم رو میبینم جذبش میشم ، الان جدیدا حس بولینگ هم گرفتدم
کلا قبل اشنایی با قوانین هم زیاد اهل بازی بودم با دوست وفامیل وخونواده … از بچگی عاشق میکرو وسگا بودم دیگه پولمون به سونی و… نرسید همون میکرو هم یبار سوخت، بابام پول خریدش رو نداشت… دوتاازپسرعمه هام پولشون رو روی هم گذاشتن واسه تولدم میکرو خریدن…خداروشکر نزدیک 90 درصد وقتا واسه بازیها وتفریحاتم همبازی وهمراه با علایق مشترک داشتم ، حتی واسه فیلم دیدن من یه اخلاقی که دارم هردودقیقه یکبار فیلم رو استپ میزنم یا یاد یه موضوعی میفتم یا سوالی واسم پیش میاد ، بعد این اخلاقم شدیدا روی اعصاب یسری ادماست …مثلا گاهی سوالم میتونه این باشه استپ بزنم بعد بگم وااااای یعنی بنظرت الان چی میشه … طرف هم با یه نگاه خشمگین ،مستاصل و بهت زده مجموع همه ی اینا میگفت بجان خودم بجان خودت بخدا منم اولین دفعه س که دارم میبینم دودقیقه صبرکنی استپ نزنی معلوم میشه چی میشه :)) ولی بگمونم دیوونگی خونش پایین میفتاد برای اینکه تکمیلش کنه میومد دنبال من که باهم فیلم ببینیم :)) اتفاقا بیشتر تعداد فیلم وانیمیشن هم با همین ادمی که ازدست من دیوونه میشد دیدم …افرادی هم بودن که بااین اخلاقم اکی بودن ازشون میپرسیدم من هردودقیقه یبار استپ میزنم اعصابت خرد نمیشه ، میگفتن نه اتفاقاجالب و هیجان انگیزه …
خداروشکر تجربیاتم باعث شده حس کنم وقتی زمانش برسه که وارد رابطه عاطفی بشم یا کلا بای دیفالت علایق وسلایق مشابه بامن داره یا خودکار همونی میشه که من میخوام یاحتی اگه ازدستم دیوونه هم بشه بازم خودش دنبالم میاد…کامنت اقای عطارروشن در مورد تغییرات همسرش هم کلی باورهام رو جابجا کرد… الان پدرمن که اصلا هیچ حس شوخ طبعی وخنده رو بودن نداشت میبینم که شوخ طبع و خوش خنده شده خیلی از رفتارهاش شگفت زده م میکنه … تاقبل اشنایی با قانون عشق من وبابام از اون عشقای شترمرغی بوده بازم خداروشکر که شتری نبود مرغم هم داشت…الان شتراش کیش کیش شدن ، ته مانده ای از مرغهاش موندن منظورم ته مانده هایی از عشق شترمرغی هست که ایشالله ماشالله اون هم به عشق ادمیزادی مبدل میشه …
واما بنعمت ربک فحدث یه چندمورد نشانه ی جالب دیگه هم اتفاق افتاد یکی اینکه خبررسیدخواستگارم که قصدمهاجرت به المان یا کانادا رو داشت از کالیفرنیا سردرآورد، یکی اینکه دوستم از تغییرات دکوراسیون خونه ش واسم عکس میفرستاد و لوازمی که واسه اشپزخونه میخرید و منم تحسین میکردم ،بعد جالب بود خواستگار تماس گرفت که مغازه لوازم خونگی داشت و واسه مغازه ش شاگرد داشت وخونه وماشین خارجی..البته همون سال اول اشنایی باقانون هم یه خواستگار پیگیر اومد که مهندس بود وعمان زندگی میکرد و درآمدش 20 میلیون بودو ماشینش به پول ایران 3میلیارد که از همون اول اشنایی با قانون موارد ونشانه هایی که اتفاق میفتاد ایمانم رو برای ادامه دادن مسیر تقویت میکرد ، من میگفتم نشونه س که من به اون موقعیت وشخصیتی که از خودم انتظار دارم دست پیدا میکنم،بعدش ازدواج …دیگران میگفتن فرصتهایی هست که تو میسوزونی … اگه اشتباه نکنم هفته ی پیش بود که دوبار تماس ازدست رفته روی گوشیم دیدم که هردو هم پیش شماره خارج از کشور داشت، بعدسرچ کردم دیدم واسه کاناداس یا امریکا … به خونواده که گیر داده بودن فرصتها رو میسوزونی گفتم بیا فرصتها همیشه هستن نشونه هاهم حاکی از فراوانی فرصتهاست ، من که تاحالا از پاکستان هم به گوشیم تماس نداشتم حالا از کانادا یا امریکا تماس دارم … فرداش هم شماره از پاکستان اومد روی گوشیم که یخ زدم از قدرت کلام… باخودم میگفتم چقدر خوب میشد که اون پاشنه های اشیل اساسیم و باورای درب وداغونم هیچ هم درب و داغون نیست باورای سابقم که نیاز به تحول دارن به همین سرعت درست میشد
البته از بعد دوره ی راهنمای عملی دستیابی به رویاها که مبنای زندگیم رو گذاشتم زندگی در لحظه و لذت بردن، ارامشم و لحظات شادم بیشتر شده، دارم از لحظه هام لذت میبرم شکرخدا لذتهای بیشتری وارد زندگیم شدن:)
آقامن اومدم بایه نتیجه دیگ ازعمل ب حرفای خانم شایسته گلم واستادعزیزم
توکامنت قبل ک گذاشتم ک راجب ادویه گفتین گفتم من دیگ استفاده نمیکنم ومثل وحی منزل حرفاتون روگوش میدم وعمل میکنم بش و زردچوبه هم گفتم کم کم حذف میکنم
خب اوایل ذهن میگفت الان غذاهات دیگ بیمزه میشه شوهرت دوست نداره یا خانواده شوهراینهمه تعریف میکنن دیگ بی مزه میشه غذاهات ینی ذهن من بامن کاری کرده بود ک خوشمزه بودن غذامو ب ادویه ربط داده بودم ولی ازونجا ک من نجواهارومیشناسم ب لطف آموزه های استاد گلم سریع بش گفتم ببین اول ک حرف هیچکس برام مهم نیست دوم شایدقبلا تومیگفتی خوشمزگی غذات بخاطر ادویه جاته منم میگفتم چشم حق باتوهه اما الان کاملا خودموباوردارم وادویه غذاهای من عشقی ک توش میریزم وربطی ب هیچ چیز دیگ نداره وجالبه ازهمون روز ک من اینکاروکردم ینی ادویه روحذف کردم دکترب مادرشوهرگفت ک غذای بدون ادویه بایدبخوری این ب کناربعد من اصن بشون نگفتم ک ادویه نریختم خوردن وگفتن مثه همیشه خوشمزه ووقتی گفتم فقط بانمک باورنمیکردن وجالبه استاد بااینکه ادویه روحذف کردم طعمشون خوشمزه ترم شده ینی تازه دارم طعم مرغوگوشت وجیگرواینا رومیفهمم وامااااااا رسیدیم ب نتیجه اصلی ک گرفتم بنظرتون چیه؟؟؟ بوی عرقم کاملا ازبین رفته کاملا
آقابچه ها هرچی استادگفت خانم شایسته گفت بی بروبرگرد باایمان صددرصدبپذیرین وعمل کنین نتایجش شماروشگفت زده میکنه
خانم شایسته قشنگم واستادعزیزم بهترین الگوهای زندگیم خالصانه ازتون سپاسگزارم
سوال اول : لذت های ساده ای که موجب شادی و رضایت من از زندگی میشه
گیتار زدن و آواز خوندن ( چون وقتی صدای خودم رو بصورت لایو میشنوم بیشترین لذت رو میبرم و موقع خوندن حس فوق العاده ای بهم دست میده) از خدا میخوام ک بهم جرات و جسارتی بده م تو مسیر علائقم حرکت کنم
باشگاه رفتن
خوردن یه نسکافه 5 تومنی
خوردن شیر کاکائو 11 تومنی
تنهایی جایی رفتن
شکر گذاری قبل خواب و صبح ب محض بیدار شدن
گذاشتن آهنگ و رقصیدن
ب طبیعت نگاه کردن – ب قامت درختای نخل و زیبایی شون – این آیه توی ذهنم تجلی میشه ک : ما همه چی رو مسخر شما کردیم – همه چیز رو ب فرمان تو در آوردیم ک رسول لذت ببری ک ب خواستت برسی
خیلی جالبه
وقتی بخوای حالت رو خوب نگه داری
وقتی بخوای زیبایی ها رو ببینی
همه چیز برات لذت بخش میشه
حتی گریه یه دختر بچه ک عروسک میخواد
سوال دوم : اگه حرف مردم رو کنار بزاری دیگه میتونی از چه چیز های ساده ای لذت ببری
من دوست دارم حتی یبارم ک شده مراسم عمومی عروسی برقصم ب دور از نظر مردم ب دور از شنیده های قبلیم
اینطور ک از کامنت بچها فهمیدم اگه روی کمرنگ شدن نظر دیگران کار کنیم لذت بیشتری رو تجربه میکنیم
و لذت بیشر = نعمت و لذت های بیشتری در اختیار ما قرار داده میشه چون ظرف ما بزرگ تر میشه
اگه از زندگیت لذت نمیبری
داری برای دیگران زندگی میکنی
نظر دیگران برات خیلی مهمه
سوال سوم : تفریح شما با شریک عاطفیتون
شریک عاطفی ندارم فعلا ولی دوست دارم وقتی با یه نفر وارد رابطه عاطفی شدم اون تنیس یا فوتبال دستی دوست داشته باشه بازی کنه
این سوالات ب من یاد آوری کرد هر موقع حالت از کنترلت خارج شد و یا میخواد بد بشه با این کارا میتونی اون حال رو از خودت دور کنی
تشکر میکنم از دوستادی گلم و استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز
یه سوالی که خیلی ذهنمو درگیر کرده اینه که توی پارادایس که یک محیط جنگلی خارج از شهر و بدون دیوار هست چطور زندگی میکنید. آیا خطر دزد یا حیوانات وحشی که همه جای دنیا وجود داره تهدیدی واسه شما نیست و اینکه انسان نباید خطرات رو کنترل کنه ؟
استاد تو یکی از فایل ها که یادم نیست کدوم فایله گفتن فنس الکتریکی زدن دور کل زمیناشونو و حیوون نزدیکش بشه برق میگیرش و خب آدم هم همین طور و البته دزد هم نیست یا خیلی کمه تو امریکا و امنیت بسیار بسیار بالاست که استاد میگفتن یه بسته پستی خیلی گرون قیمت برامون رسیده چندروز پشت در گذاشته پستچی وکسی دست نزده
اگه فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رو دیده باشی میبینید که استاد همیشه بدون هیچ نگرانی به سفر میره و همه چی رو به خدا میسپاره…ایشون به چیز هایی که دارن وابسته نیستن و خیلی به خدا ایمان دارند…کشور آمریکا خیلی امنیت بالا و مردمان خوبی داره ، حتی توی یکی از فایل های زندگی در بهشت چندین بسته که استاد سفارش داده بود رو براشون گذاشته بودن دم در که خیلی نزدیک جاده بود تازه چندین روز اونجا بودن سالم و صحیح…
در مورد حمله حیوانات، استاد تا جایی که تونستن تدبیر اندیشیدن مثل کشیدن فنس دور تا دور مرغ ها، جای مرغ ها امنیت داره
استاد چون ذهن پاک دارن و باور های درست ساختن همیشه آدم های درست و هم فرکانس با خودشون رو جذب میکنند، همه چیز باور هست…
یه سوالی که خیلی ذهنمو درگیر کرده اینه که توی پارادایس که یک محیط جنگلی خارج از شهر و بدون دیوار هست چطور زندگی میکنید. آیا خطر دزد یا حیوانات وحشی که همه جای دنیا وجود داره تهدیدی واسه شما نیست و اینکه انسان نباید خطرات رو کنترل کنه ؟
لطفا یه فایل راجع بهش بسازید و توضیحات کاملی بدید که برام تبیین و واضح بشه. خیلی ممنونم . دوستتون دارم
خدایا شکرت
خدایا شکرت برای شکوه و کمال ثروت
خدایا شکرت که اینقدر ثروت باشکوه و رشد دهنده س
خدایا شکرت که پول باعث گسترش جهان میشه، باعث میشه شادی بیشتری رو تجربه کنیم رفاه و آسایش بیشتری رو تجربه کنیم که به معنی تجربه تمام امکانات جهانه
خدایا شکرت
خرید این دستگاه من رو یاد تجربهای که به تازگی داشتم انداخت، چند وقت پیش به کافه ای رفتیم که چای رو با دستگاه شیک و جذابی برامون آماده کرد و خیلی لذت بردیم از طعم و کیفیت ش، از کافه اومدیم بیرون رفتیم به فروشگاهی که لوازم کافه صنعتی و غیر صنعتی داره یکی خریدیم و از اون به بعد هر وقت ازش استفاده میکنیم لذت میبریم، این قدرت پول هست استاد، خدا اینقدر پول و ثروت رو کامل و زاینده آفریده که عین اتیش بازی به محض استفاده کردن ازش تمام فضا رو پر میکنه و به میلیونها تکه جدید تبدیل میشه و لذت و انرژی مضاعف بوجود میاره برای همینه که شما میگید پول و ثروت همیشه در حال زیاد شدنه آتیش بازی هم همینه، از یه قوطی کوچک هزاران و میلیون ها نقطه نورانی توی فضا پخش میشه که شادی افرینه
ماشالا
ماشالا به اندام و سلامتی و شادابی و انرژی شما
ماشالا به تمام بچه های دوره قانون سلامتی
ماشالا به این شکم تخت و صاف و این بدن زیبا و پرانرژی
خدایا شکرت
ماشالا به عزت نفس و اعتماد به نفس مریم جون که خودشون جعبه رو باز کردن و کمک نگرفتن
خدا به من لطف کرد و من توی خانواده ای بزرگ شدم که پدرم ما رو مستقل بزرگ کرد که به خودمون متکی باشیم، کار فنی یاد بگیریم، از همون نوجوانی اگر لامپ اتاق لازم بود که عوض بشه ما خودمون مشتاقانه این کار رو انجام میدادیم، منظورم اینه جوری رشد کردیم که نیازمند حضور یا کمک کسی نباشیم، خیلی سال پیش جایی خوندم که زنان خیلی مستقل و قدرتمند از نظر شخصیتی و فردی مورد قبول مردها نیستند، خیلی بهش فکر میکردم و و هرجور سبکسنگین میکردم میدیدم که نمیتونم همچین چیزی رو قبول کنم بنظرم منطقی نمی اومد، حتی سالها پیش جایی مشغول به کار بودم، همسر یکی از همکارانم میگفت من حاضر نیستم رانندگی یاد بگیرم، میخوام شوهرم مجبور باشه همه کارهای منو انجام بده چون به محض اینکه مستقل بشم دیگه بهم اهمیت نمیده و هرجا بخوام برم میگه تو که رانندگی بلدی ماشین هم برات خریدم خودت انجام بده!!!!
این مدت با دیدن مریم جون و عزت نفس و استقلال شخصیتیشون بیشتر متوجه شدم و باور کردم که من از وقتی وارد این جمع رو به رشد شدم بیشتر از قبل دارم متفاوت با عموم جامعه فکر میکنم، عمل میکنم و طبق قانون نتیجه متفاوتی از سایر مردم هم دریافت میکنم و من چون طرز فکر متفاوتی داشتم، و خواسته های متفاوتی داشتم، به این آگاهی ها، آموزش ها و راه الهی هدایت شدم، خداروشکر میکنم که مدام منو تایید میکنه
همونطور که خداوند در قران میگه وقتی به خواب میرید من روح شما رو نزد خودم میارم جلا میدم، و تمام خستگی و تقلاهای طول روز شما رو پاک میکنم و صبح با روح جدیدی از خواب بیدارتون میکنم من با دیدن فایل ها و نوشتن و خوندن کامنت تمام تقلاهای ذهنیم رو از یاد میبرم و به یاد ارزش خودم میفتم و خودم رو در آغوش میگیرم
من به محبت و ابراز عشق به خودم نیاز دارم، تا بیشتر و بیشتر احساس ارزش و لیاقت بکنم و تحسین میکنم مریم جون رو که با رفتار و عملکردش امروز به من یادآوری کرد که من چقدر ارزشمند هستم و باورهای عموم جامعه به خودشون مربوطه، من هرکاری که خوشحال و راضیم میکنه همون راه هدایت الهی من برای رسیدن به اهداف و خواسته هام هست.
خدایا شکرت
18:11
وااااای من عاشق خرید کردن هستم، الان این بسته بندی رو دارید باز میکنید اینقدر دارم لذت میبرم مثل این می مونه که خودم خرید کردم، مبارکتون باشه لذت ببرید گوشت بشه به تنتون لذت و ثروت تون …
من امروز فراوانی دیدم، توی خونه خودمون صبح با صدای صبحانه آماده کردن پدرم بیدار شدم، این یعنی خانواده م کنارم هستن، فراوانی امکانات و نعمت داریم، خونه آرام و خنک و آرامش بخش بود این یعنی آرامش فکر داریم زندگی مون خوب و روی غلتکه، گوشت های ناهار امروز رو تکه کردم و آماده کردم این یعنی فراوانی نعمت و برکت توی خونه مون هست، چندتا کار برای روال کسب و کارم تلفنی انجام دادم و خبرهایی که بهم رسید رو به فال نیک گرفتم و خیر و مصلحت خداوندم رو برای رسوندن من به خواسته هام دیدم، فراوانی رو توی امکاناتم دیدم که دوتا لپتاپ دارم هر کدوم برای کار خاصی استفاده میکنم، جاروبرقی که مادرم به تازگی خریداری کرده رو استفاده کردم، اینقدر خداروشکر امکانات داریم که انتخاب میکنیم کدوم کولر رو روشن کنیم، دوست داریم ناهار چه غذایی بخوریم، خدایا شکرت، موبایلی دارم که با کیفیت و آماده به خدمته برای من، صبح وقتی نون تست ها رو از توی توستر بیرون آوردم ازش تشکر کردم که اینقدر با کیفیت تر شده زندگی م، و از زمانی که خدا بهم داده با لذت استفاده کردم که ادامه این فایل رو تماشا کنم و درس امروزم رو از هدایت خداوندم بگیرم، و اینهمه فراوانی نعمت و ثروت توی فایل دیدم، عشق دیدم، رابطه موفق دیدم، زیبایی شگفت انگیز و رنگ های زیبای پرادایس رو دیدم، اینهمه دستگاه گریل و کباب پز دیدم، گوشت های باکیفیتی دیدم که با خودم گفتم اااا دیدی منم امروز صبح داشتم گوشت تکه میکردم، البته من امروز به سبک شیشه ای گوشت رو گذاشتم بپزه، خدایا شکرت برای اینهمه فراوانی نعمت موقعیت ثروت عشق و موفقیت
خدایا شکرت خیلی خیلی درخت ها زیبا شدن و در سبزترین حالت ممکن هستند، خدایا شکرت
اینهمه فراوانی دیدم تا الان که ساعت یازده صبحه، اگر بخوام هنوز هم نگرانِ شدن ها و یا نشدن ها باشم، بقول شما استاد دیگه واقعا نامردیه، همین الان رفتم میوه بردارم و بخورم ، اینقدر فراوانی داریم که انتخاب کردم چی بردارم بخورم، و یخچالی که به بهترین کیفیت مواد رو خنک و تازه نگه میداره برامون خدایا شکرت خدایا شکرت
اینهمه ماهی دیدم، ماهی های سرحال بزرگ و کوچک انواع و اقسام و روزیای که خدا میرسونه
به همه رزق میده خدا، حتی به این ماهی ها، از طریق بندگانش رزق میرسونه
من چند روز پیش رفته بودم توی حیاط و کنار یکی از باغچه ها یک مارمولک خیلی خیلی کوچک دیدم، با خودم گفتم خدا حتی به این حیوان کوچک هم رزق و روزی میرسونه، چرا من یادم میره و نگران میشم که مشتری میاد یا نه؟ این ماه درآمدم اونی که میخوام میشه یانه؟! چرا حضور خدا رو فراموش میکنم، من باید یادم بمونه که خدا همیشه هست
همیشه
چرا باید نگران بشم و بگم آخ که من الان توی این کسب و کار و موقعیت تنها هستم چطوری همه کارها رو انجام بدم، از چه راهی؟ خدا یه دیقه دست بکش از کار دیگران بیا بالا سر پروژه من ببین چکار میتونی برام بکنی…
الله اکبر
چقدر خدا تو بزرگی که از این رفتار و افکار من نمیرنجی و مدام منو میبخشی و مهر میورزی به من
خدایا، وقتی راه رو پیدا کردم کمکم کن راه رو گم نکنم
وقتی تو رو دیدم فراموشت نکنم
از فضل تو برای رشد و گسترش زندگی م طلب میکنم
از ثروت تو برای ثروتمندتر شدنم طلب میکنم
میخوام هدایت و حمایتم کنی تا یادم بمونه که تو همیشه هستی، همواره رزق همه رو به کمال میدی
ازت میخوام که دریافت کننده خوبی باشم، میخوام همین کار رو هم تو برام انجام بدی
آمین.
خداروصدهزار مرتبه شکر
که الان نشونه برام فرستاد و تصاویر بکگراند لپتاپم شد On_time و سراسر این عنوان نوشته شده
خدایا شکرت
به نام خداوند عزیز و مهربان تشکر می کنم از استاد و خانم محترمشان
من یک داستانی درباره موفقیت درست کردم به صورت خیلی ساده بیان کرده شده امید وارم از این داستان بسیار خوش حال شوید
مورچه ، مورچه ها یک جانداری هستند کوچک و برای بدست آوردن روزیشان بسیار تلاش می کنند تا تکه ای نان به دست آورند ، و خیلی از مورچگان در حال بدست آوردن غذا جان خود را به صورتی که زیر دست و پای انسان ها بیفتند از دست می دهندند و بعضی ها به صورت شکار حیوانات دیگر از بین می روند .
من هم روزی را می گذراندم و در حال خوردن صبحانه بودم که مورچه ای را دیدم که به سفرۀ غذایم نزدیک می شد .
مورچه به رنگ قرمز روشن ، که هر وقت نور به آن می خورد برق زیبایی به چشم می آمد ! پاهای او مثل ستون عمودی روی زمین که بالا و پایین می رفت بود و دهانش بر عکس انسان افقی بود ، مثل قیچی برنده و مثل چاقو دنده دنده بود ، شاخک آن مثل یک بیسیم خیلی پیشرفته ، و مثل یک آنتن به سرعت تکان می خورد و پیام هایی که دریافت می کرد را جواب می داد . بدن ان از سه تیکه ی خیلی براق تشکیل شده بود مثل آینه ، نور را انعکاس می کرد و بسیار زیبا جلوه می داد .
حال ، مورچه هر لحظه به سفرۀ غذایم نزدیک تر می شد ، با قدم هایی پاورجا ، با شش پای محکم و استوار رسید به سفره و تکه ای نان برداشت و برگشت به سوی بیشۀ خود ، و حرکت کرد .
در راه فراز و فرود هایی بود که از بالا و پایین روفرشیمان تشکیل شده بود . مثل گردی نان را به دهان داشت و حرکت می کرد ، هر وقت که با مشکلات نان را رها می کرد می گفتم :« بجوی و بپوی که می توانی به پاس آنکه امید خانه ، تویی که غذا را برسانی به دست دیگر نیازمندان و آن ها را سیر کنی ».
چند بار به پاس آنکه باد از پنجره می وزید دانه از دهانش می افتاد و پرت می شد ولی ناامید نشد و دوباره نان را می جویید و به راه ادامه می داد .
من هم او را دنبال می کردم و راهی که از لانۀ خودش آمده بود باز می گشت را ، با دو چشم سرخ رنگ خود می دیدم ، دیدم که ! مرگ چند بار از جلوی چشمانش گذشت ، دیدم که ! از روی خامه و جامۀ من رد شد ، دیدم که ! از روی مهر سپند خاک کربلا گذشت ، دیدم که ! قدم قدم خود را به حیاط خانه یمان رساند دیدم که ! از کنار چند گل هایی گذشت به رنگ آبی و زرد و سبز که بوی بسیار خوب و دل پذیری می داشت و هر لحظه یک بار بادی می وزید و شاخک های آن تکان تکان می خورد ، حال آنکه از کنار صحنۀ زیبایی مورچه گذشت .
مورچه همان طور که به دهان نان داشت ، از وسط یک عالمه موریانۀ سیاه رد شد و چون مورچه بزرگتر از آنها بود همه ی موریانه ها فرار کردند و به هر طرف که به دیدشان می امد به سرعت حرکت می کردند .
کم کم مورچه به لانۀ خود نزدیک شد ، در سنگ بود ، سنگ را مثل اسفنج سوراخ سوراخ کرده بودند و یک خانۀ مستحکم ساخته بودند ، جوری که هیچ چیز آن را خراب نمی کرد ، خانه یشان از سنگ مرمر بود به رنگ کرمی روشن و زیبایی سنگ به صورت عجیبی حیرت انگیز بود .
حال من مورچه را تا لب بیشه اش نگاه کردم و در آخر مورچه از دیدبان چشمانم ناپدید شد .
من نتیجه داشتم که به هر مشکلی برمی خورید زود تسلیم نشوید و ادامه بدهید و وارد مشکل شوید ، اگر موفق شدید هم لذت آن کار را می چشید و هم دیگران نمی توانند تو را منحرف کنند و از هدف اصلی خود برگردانند .
نویسنده : محمد آسوده
به نام خدای دوستداشتنی خودم….
سلام استاد بینظیرم و مریم بانوی دوستداشتنی
سلام دوستان هم فرکانسیم…
خداروهزاران بار شکر به خاطر هدایتم به این مسیر توحیدی و الهی …..ممنونم ازت خداجونم که راه راست رو بهم نشون دادی
این فایلو همون روز اول دیدمش …..و امروز نشانه روزم بود
از زمانی که وارد سایت شدم و تا حدودی با خودم به صلح رسیدم از خیلی چیزا لذت میبرم ….:
از شنیدن صدای مادرم…
از دیدن یک پروانه
از دیدن اسمون ابری
از دیدن طلوع و غروب زیبای خورشید مهربون
از دیدن یه سنجاقک
از خوندن یه کامنت پر محتوا
از همزمانی هایی که خدای قشنگم برام رقم میزنه ….درست همونجایی که میگم (الخیر فی ماوقع)
ازشنیدن صدای آب پشت خونمون که هر صبح میشه شنید
از بازی با بچه ها و حرف زدن باهاشون
از ارتباط خوبم با خدای قشنگم
از پیاده روی کردن و فایل گوش دادن….
از صدای پرنده ها
از……….
نتیجه اینکه نظر دیگران برام مهم نباشه:
پنجشنبه هفته قبل عروسی بودم……این تنها عروسی بود که تو کل عمرم با اختلاف بیشتر از همه بهم خوش گذشت….دلیلش فقط این بود که من با خودم بیشتر به صلح رسیدم(هنوزم خیلی جا داره که با خودم به صلح برسما) ….قبلا واقعا به خودم سخت میگرفتم و اصلا با خودم در صلح نبودم و هممش نظر دیگران برام مهم بود…… اینکه عروسیامون مختلط بود هم بیشتر باعت میشد بهم خوش نگذره…..
ولی این دفعه من یه ادم دیگه ای بودم :شاد، خوشحال، دنبال نکات مثبت، دائم وسط بودم و میرقصیدم(رقص محلی- ترکی) و از کوچک ترین لحظه ها برای لذت بردن استفاده میکردم….خیلی اتفاقای عالی تو عروسی برام افتاد …واقعا خدارو برای همه نعمتهایی که به من داده سپاسگزارم
تو خانواده : بازیای گروهی راه میندازیم —- سعی میکنم با بچه مسابقه دیدن زیبایی های بیشتر راه بندازم(الگوبرداری از سایت)
با دوستام که باشم چون باهام هم فرکانسن خیلی درباره قوانین و تجربه هامون از عمل به قوانین حرف میزنیم
شریک عاطفی فعلا ندارم
ولی دوست دارم که : اونم به قوانین جهان آشنا باشه و ساعت ها بشینیم درباره خداوند و قوانینش صحبت کنیم(درباره قوانین کیهان صحبت کردن برام خیلی لذت بخشه)
پینگ پنگ بازی کنیم
پیاده روی کنیم
موتورسواری کنیم
با همدیگه آشپزی کنیم
و…..
واقعا ازتون ممنونم استاد که اینقد قشنگ زندگی میکنید و کمک می کنید جهان جای بهتری برای زندگی کردن باشه
دوستای هم فرکانسیم ازتون ممنونم که اینقد قشنگ به قوانین عمل می کنید و از نتایج فوق العادتون می نویسید که الگو بگیریم و راه راست را ادامه بدیم…….
خدایاشکرت به خاط همه چیز…….
به نام خدای زیبا سلام
سلام خدمت استاد بی نظیرم
دوستتون دارم
مواردی که من از انجام دادن اون لذت می برم
1- این که صبح زود که داره آفتاب می زنه مخصوصا تو فصل بهار برم طبیعت و پیاده روی کنم و گل ها رو ببینم.انواع درختها رو ببینم، برگ هاشون رو لمس کنم. انواع گیاهان نمی دونید چقدر لذت می برم
2- من عاشق اینم که تنهایی برم رستوران، تنهایی برم خرید، تنهایی برم پیاده روی و فایل های استاد رو بذارم و راه برم و به فایل ها گوش بدم و فکر کنم بهشون.
3- خیلی شهر بازی رو دوست دارم و عاشق تاب خوردنم و اگه حرف مردم واسم مهم نباشه حتما می رم و تمام وسایل شهر بازی رو سوار می شم و جیغ میزنم و خودمو تخلیه می کنم.
4- من عاشق اینم که تنهایی رانندگی کنم و آهنگ های مورد علاقه ام رو گوش بدم و باهاشون بخونم
5- من عاشق آب دادن به گل هام ، بچه که بودم تو حیاط خونمون یک باغچه بزرگ داشتیم و از این که بهش می رسیدم و آب می دادم لذت می بردم
6- با عزیز دلم بشینم و فایلهای شما رو ببینم، سریال زندگی در بهشت رو ببینم
7-توی استخر روی آب بخوابم و مراقبه کنم و این کار باعث میشه احساس آزادی و رهایی بکنم.
8- من عاشق لحظه ای هستم که داره آفتاب طلوع می کنه و تمام پرنده ها دارن آواز می خونند دوست دارم توی این لحظه باشم و من هم با خدا صحبت بکنم
9- عاشق این هستم که مرغ ها تخم بذارن و من برم بردارمشون
10- با عزیز دلم موتور سواری کنم و باد توی موهام بپیچه
11- با عزیز دلم که با هم کارهای خونه رو انجام میدیم خیلی دوست دارم باهم غذا درست می کنیم .خونه رو تمییز می کنیم
12- با عزیز دلم می ریم پیاده روی وای خیلی لذت بخشه معتادش شدم
13-از دیدن بچه ها مخصوصا زیر 5 سال لذت می برم و دوست دارم بشینم و بازی کردن هاشون رو ببینم و دخترم هم که نزدیک به 3 سالشه با دختر خاله اش بازی می کنه و نمی دونید چقدر مزه میده وقتی زیر نظرشون دارم و کارهایی که می کنند رو می بینم و فوق العاده لذت می برم.
14- بچه که بودم عاشق لی لی بازی کردن بودم و بازی بدمینتون . دوست دارم شرایط محیا بشه و باز هم بازی کنم
یادمه بچه که بودم از همه چیز لذت می بردم الان هم باید اونجوری باشم
16- خواندن کامنت های دوستان
17- دیدن اشپزی کردن افراد تو اپارات
18- صحبت کردن با همسرم و بیان افکارم کمک گرفتن ازش برای تصمیم گرفتن .
و……
خدا نگهدار
سلام سلام اساتید عزیزم و دوستان خوش انرژی
دیشب که اسمون خوشرنگ بود و ماه هم نازوقشنگ بود و پرستوهام دررقص و سنجاقک هم در پرواز گفتم بیام کامنت بنویسم که نشد…
امروزهم یه نم بارونی زد حس خوبی دارم ، لذتهای ساده برای من برف بازی، عطرزمین بارون خورده، مطالعه ، بوی کاغذ نو ، استشمام عطرگلها، جمع اوری میوه ی کاج :) که بگمونم کل درختای کاج ایران رو پرمیوه کنم :) به خونواده هیچی ازاینکه میوه ی کاج واسم بیارید نگفتم …ولی دیده بودن که بادخترعمه م باز دوتا میوه ی کاج کندم واوردم…اینا هم باعموم رفته بودن بیرون میوه ی کاج چیده بودن، داخل ماشین عموم جامونده بود بعد عموم روز بعد اومده بود میگفت بخاطراین میوه های کاج از اون سرشهر اومدم این سرشهر البته به شوخی گفت طرف خونه ما واسش کارپیش اومده بود… از دیگر لذتهای ساده، کش اومدن زیرنور افتاب ملایم ، پابرهنه روی ماسه های نرم ساحل قدم زدن ، جمع اوری صدفهای رنگارنگ …
پابرهنه قدم زدن رو چمنها، نوشیدن یه لیوان اب خنک مخصوصا زمانیکه خیلی تشنه ام... بستنی اووووم بستنی مخصوصا شکلاتی باشه…نوشتن ، نقاشی کشیدن، ساخت یک مجسمه ی کوچیک خمیری، بازی با حیوانات و نوازششون و غذا دادن بهشون تماشای غذا خوردنشون مخصوصا اونایی که نرمالو و بامزه ن …البته من همین ماهی هم مخصوصا اوایلی که خریده بودم وتعدادشون زیاد بود ساعتها مقابل اکواریوم به تماشا مینشستم مخصوصا موقع غذا دادن بهشون دیدن واکنشها وذائقه متفاوتشون واینکه انصافا هرکدومشون واسه خودش یه شخصیت ورفتاری داشت واسم جالب بود …دیگه رفتن به شهربازی و وسایل هیجانی که وقتی سوار میشم جیغ بنفش بکشم… یا رفتن به کوه و فریاد کشیدن، ولی نمیدونم چرا دیگران نگران میشن میان میپرسن اتفاقی افتاده ، بنظرم فریاد زدن در دل کوه طبیعی میاد،گویا یه عده واسشون عجیبه… خواب راحت مخصوصا در اوج خستگی یا ماساژ مخصوصا وقتی احساس کوفتگی دارم… تماشای فیلم وانیمیشنی که دوست دارم، نوشیدن قهوه در ماگ موردعلاقه م باعطرگل و شمعهای وارمر، قدم زدن ،مخصوصا لحظاتی که بادخترعمه م میرم بیرون واینقدر میخندیم که میخونیم من مست وتو دیوانه ماراکه برد خانه …
لذت چشیدن طعم خوراکیا ونوشیدنی ها،لذت خوردن ته دیگ …لذت گپ وگفت با دوستانم و خونواده
لذت تماشاوخرید لوازم تحریری هنری ، لذت رفتن به کتابفروشی وخرید کتاب ، لذت تماشای کتابخونه م، مرتب کردنش و استشمام عطرکتابهام بقول اکهارت تول هرکدومشون یه عطری داره … راستی من قول انیشتین رو تاحالا نشنیده بودم اولین دفعه از خانم شایسته شنیدم که گفت به قول انیشتین یه سبد بلوبری و …. فکر کردم خانم شایسته به شوخی جمله رو به انیشتین نسبت داد، پس جدی جدی جمله از انیشتین بود :) گشت زدن در پینترست و تماشای ایده هاش هم واسم لذت بخشه …
یوقتایی هم بیاد دوران کودکی میرم جلوی پنکه میگم آآآآآ شنیدن ارتعاش صدام لذت بخشه…
اردیبهشت نور افتاب از پنجره زده بود به لوستر پذیرایی و نورهای سفید و رنگی رنگی روی سقف و دیوارو فرش تابیده بودن انگار که خونه مون ستاره بارون شده بود خیلی صحنه ش رویایی دوست داشتنی شده بود…منم پشت گوشیم سفید رنگین کمونی هست گرفتم مقابل نورافتاب دقیقا یه حالت کمون رنگین کمون رو روی سقف نشون میداد گفتم هورااا رنگین کمون ،یکی ازاعضای خانواده واسه شفام دعا کرد :) خیلی وقته رنگین کمون ندیدم امیدوارم یه بارونی بزنه رنگین کمون ببینم در آسمون … تماشای طلوع وغروب خورشید هم لذت بخشه مخصوصا غروبی که سرخ آتشین باشه …تماشای ماه وستاره ها در دل شب … مخصوصا یه ستاره ای هست خیلی درشت وپرنورو سفید ودرخشانه ، به دخترعمه م میگفتم این ستاره ی من هست ، اون نظرش این بود که کلا ستاره نیست وماهواره س،بنظرمن ستاره اومد … اون هم واسه خودش یه ستاره ای که رنگش سفید نبود انگار یه ذره طلایی میزد رو گفت اینم ستاره ی من هست ، پوشیدن دمپایی روفرشی پشمالوی عروسکی … اردیبهشت از درختا شاتوت چیدیم خوردیم ،من داشتم همچنان ادامه میدادم دیدم دخترعمه م دست کشیده شاتوت بعدی رو که چیدم روش پشه بود فوتش کردم گفتم نمیدونم تاحالا چندتا شاتوت باپشه خوردم ،اونم گفت دقیقا منم پشه ها رو که دیدم خُلقم منظورش اخلاقش تنگ شد…گفت اگه پشه خونت تامین شد که بریم که راه افتادیم …راستی ترکوندن ضربه گیر پلاستیکی حباب دارها رو نگفتم ، انصافا اون هم ترکوندنش لذت بخشه من ودخترخاله م دوست داریم … لذت یادگیری و تجربه ی امور جدید و بیشمار لذت دیگه
از تجربه ی پینگ پونگم هم بگم
من رفتم که سوباسا بشم ولی حریفم یه چی فراتر از کاکرو ، گلادیاتور از اب دراومد :) یعنیا در نبرد گلادیاتورها شدم کبود وسیا.. جدیا… یطوری پدرم باشدت سرعت وقدرت به توپ ضربه میزد که دقیقا نقاط اصابت توپ به بدنم کبود شد، بهش گفتم نیتت از خرید میز پینگ پونگ رو کشف کردما کمرهمت بستی به نابودی من ، ازاین به بعد باید با کلاه خود وزره و سپر بیام ، باورش نمیشد ضرباتش کبود کننده س میخندید میگفت چیزی نیست …فرداش که توپ به اون محکمی رو ترکوند و اثار کبودی رو نشون دادم باورش شد ، ولی همچنان فشنگ شلیک میکرد، البته مهارتش بیشتر شده بود به جای هدف گرفتن من میخوابوند داخل زمین … میگفت بازی کنم حرفه ای بشم برم بافلانیا بازی کنم کف کنن … گفتم مگه فلانیا هم پینگ پونگ بازی میکنن گفت اره اما حرفه ای نیستن،ولی از من بازیشون بهتربود یه چنددفعه باهم بازی کردیم برنده میشدن …
گفتم عه بروز نداده بودی حالا واسه تو کف خوابوندن اونا ماروکه نده بر فنا…
بگمونم دارم تاوان پس میدم … استاد گفتید واسه ورزش رفته بودید بعد کلیپ مثلا فان گذاشته بودن طرف وزنه برمیداره میفته روی پاش ، ظاهر قضیه این هست که بخندیم هاهاهاها ولی ورودیهای نامناسبه … انصافا تو ذهنم اومد بامزه س که شبیه این گربه تام وجری انگشت پاشون اسیب میدید ورم میکرد انگشت درهوا فریاد میزد… باخودم میگفتم دیگه کنترل ورودیا دراین حد لوسه … دوروز بعدش یه اقایی داشت از مسیر روبرویی میومد پاش گیر کرد به موزاییک قرقری پیچ پیچی شد خیلی خندیدم ، گفتم بیا حتما توجه به صحنه های فان دردناک واسه خودت پیش نمیاد، میشه واسه دیگران پیش بیاد بهشون بخندی ….سرمیزپینگ پونگ ،فان دردناک واسه خودم پیش اومد بهم میخندیدن…
داشتم از تجربه ی پینگ پونگم میگفتم ، روز اول که باهدایت جوجه ای پیش میرفتم همون هدایتی که از جوجه ها میگفتید غریزی هست ، اونطوری بود ذهنم شبیه یه ورقه کاغذ سفید بود هیچ فکری نداشتم، ذوق واشتیاق داشتم و غریزی ضربه میزدم، اوضاع خوب پیش میرفت… روز بعدی اومدم سوباسا بشم بابام گلادیاتور شد…
عضو دیگر خونواده هم که میگفت میدونستید منم پینگ پونگ بلدم گفتیم نه نگفته بودی… گفت قبلا دوران تحصیلم یکسال پینگ پونگ بودم … گفتیم خب خداروشکر همبازی دیگه مون هم بلده ، بعد که اومد بازی کنه صحبتهای خانم شایسته رو هم که شنیده بود دیگه اون از من جوگیرترشده بود حس سوباسایی عمیقا فراگرفته بودش ، توپ رو بوسید گفت برو ارزوت رو محقق کن ، توپ هم کنارش اوت شد و برداشت زد توسرتوپ گفت خاک برسرت که به حرفم گوش ندادی، مام کلی خندیدیم … بعد درضربه ی بعدی توپ و راکت رو باهم پرتاپ کرد گفتم خداروشکر که الحمدالله که ماشالله یکسال پینگ پونگ بلدبودی اگرنه الان خودت رو هم باتوپ و راکت شوت میکردی ، میگفت از دستم سُر خورد …
چندروزی به همین روال سرمیز پینگ پونگ ما از خنده ریسه میرفتیم … اول تا راه بیفتیم دست گرمی طور وبی امتیاز پیش میرفتیم … الان یه چندروزی هست که 11امتیازی بازی میکنیم ،هرکی 4گیم ببره برنده س… فعلا در نبرد با گلادیاتور من بیشتر از 1گیم موفق به برد نشدم
امروز دیگه اومدم بازی اساتیدم رو نگاه کردم انالیز کردم ، امیدهست که پیشرفتم بیشتر بشه …
با اون عضو دیگه خونواده هم اول پت ومتی میرفتیم و خاله بازی طور ، الان ضرباتمون پینگ پونگ وبدمینتون و والیبال باهم قاطی پاتی شده … روزی دوساعت بازی میکنیم دیروز 4ساعت بازی کردیم…تا بعدا اگه سایرهمبازیها از فامیل هم اضاف بشن ببینم اونا چه میکنن
واما بنعمت ربک فحدث دیروز بابام داشت میگفت بالای پشت بوم رو هم یه حالت گلخونه ای درست کنیم و گل سرخ رونده پیچکی بزنیم و فوتبال دستی هم بخرم بریم بالای پشت بوم فوتبال دستی هم بزنیم
خیلی خوشحال شدم … سالها پیش دارت خریده بودم کسی همراهی نکرد، خودم هم بازی میکردم میگفتن بسه دیوارارو نابود کردی ..البته بابام علاقه ش از همون اول پینگ پونگ بوده ، شنا و کوهنوردی و پرواز منم کارتینگ خیلی سرعت رو دوست دارم، هرچی که سرعتی باشه ترن هوایی، دوچرخه سواری باسرعت ، البته سرسرعت پیش اومده که سرم رو به باد بدم ولی هنوزم سرعت رو دوست دارم …پینگ پونگ،شنا،بدمینتون، دوچرخه سواری که واسه همه ی اینا افراد همراه هم علاقه داشتم …کوهنوردی هم شاید اگه از بچگی کلاس کوهنوردی رفته بودم علاقه ش شکل میگرفت،الان دیگه حسش رو ندارم ولی اون زمان قابلیتش رو داشتم ، یاد خاطره ای افتادم بچه که بودم 5ساله م بود ، میدیدم داییم یه بشکه ی بزرگ اهنی برمیداشت میرفت بالاش بعد میرفت روی دیوارمشترک خونه مامان بزرگم و همسایه از اون بالا میرفت روی پشت بوم wcکه داخل حیاط بود وبعد خودش رو میکشید روی پشت بوم اصلی وقتی برف بود برفا رو پارو میکرد ، یا از درخت توتی که روی پشت بوم بود توت جمع میکرد، منم خیلی خوشم اومد قدم به بشکه که نمیرسید ولی کنتورگاز بود چی بود به همون دیوار مشترکه وصل بود منم یه روز ازش اویزون شدم وخودم رو کشیدم بالا رفتم روی دیوار مشترک ، شانس عالی همسایمون اینا یه تاب داخل حیاطشون گذاشته بودن بالای تاب داشتن عشق بازی میکردن ،یهویی مثال یه جوجه ی بیمحل ازبالای این دیوار مشترک پیداش شداولش یخ زدن بعدشوهرش فریادش بلند شد که اهای بچه تون از بالای دیوار بیفته چیکار میکنید خطرناکه بگیریدش، منم از شبهه جوجه به شبهه بچه شترمرغ مبدل شدم وتیزخودم رو رسوندم روی پشت بوم اصلی توتم روخوردم … جدیدا هم بام میریم بنظرمن که بیشتر از اینکه کوه باشه شبیه تپه س ، میبینم یه عده با این بیل بیلکاشون اسمش چیه از وسایل کوهنوردیه ، خیلی مجهز میرن بالا ، ماکه همچو بز کوهی میخرامیم
کوه از نظر من همونی بود که در کجا بود یوسیمیدی بود نشون دادید… اون قسمت میگفتید بچه 9ساله کی باورش میشه ،باورای مارو جابجا کرد عجب شجاعتی …از نظر من کار اون بچه 9ساله شجاعت محسوب نمیشد ،بچه باورام رو جابجا نکرد ولی مادرپدرش چرا …. قبلا یه کلیپی دیده بودم بچه نی نی گیگیلی پوشک به پا بود همین کلاسای کوهنوردی میرفت از همون دیوار مصنوعی جای پاش رو پیدا میکرد میرفت بالا…یا مثلا نوزادهایی که از همون بچگی کلاس شنا میگذارن، اینا ذهنشون با اون ورزشه عجین میشه ،هرچند ازدید ناظربیرونی عجب شجاعتی میاد ،واسه خود اون فرد ترس بزرگی نبوده، همون قضیه ی ترسای ادما باهم متفاوته دیگه…درباورام میگنجید پسره 9ساله کوهنوردی کنه ، چون اولین دفعه نی نی گیگیلی کوهنورد دیده بودم ولی حقیقتا در باورام نمیگنجید مادروپدرش چطوری راضی بودن فرزندشون از اون کوه بالا بره … واقعا متعجب بودم ، بنظرم توحید قوی داشتن کنترل ذهن و شجاعت زیاد
نمیدونم هنوزم یادم میاد چشمام گرد میشن … البته به بچه میتونم از این زاویه نگاه کنم که تحسین شجاعت ، شجاعت میاره… یا از این زاویه که هرکاری امکان پذیره وهیچ ناممکنی نیست
من کودکی که کلاسی نرفتم ، هرچی تجربه کردم با خونواده وفامیل بوده و مدرسه ودوستان، خودم همیشه تصورم این بود که ورزشایی که نشونه گیری داشته باشن رو دوست دارم ،بسکتبال بنظرم جذاب میومد اولین ورزشی که رفتم بسکتبال بود بعد که تجربه ش کردم دیدم فقط باهمون قسمت که وایسی جلوی تور توپ رو شوت کنی اکیم … ازنظرم خیلی ورزش پرتحرک وتمرکز چندجانبه ای اومد که هم توپ رو بزنی زمین هم حواست باشه کسی توپ رو ازت نزنه هم جاخالی بدی هم شوتش کنی سمت تور وقتی زیاد میشه ((هم)) حوصله م میشه کم، مثل فوتبال، زمین وسیع و تایم طویل وتعداد کثیر حوصله ی منم میشه قلیل، خصوصا اگه بازی ایران باشه که نیستن قدیر…فوتسال بازی نکردم اما تماشای بازیش رو دوست داشتم زمینش کوچیک بود تا زمانی که وحید شمسایی بازی میکرد قوی هم بود نگاه میکردم… بعدا رفتم والیبال که نسبت به بسکتبال بیشتر خوشم اومد، و با یکی از دوستانم هم میرفتیم پارک ضربه زدن به توپ رو تمرین میکردیم ، بازی والیبال خوب بازی میکردن خیلی دوست داشتم وبافامیل تماشا میکردیم …
بدمینتون هم تفریحی با دوست و خونواده و فامیل بازی میکردم و بازی میکنیم…پینگ پونگ هم داخل مدرسه تجربه کرده بودم خوشم اومد… اما هنوزم ورزشای نشونه ای که امتحان نکردم رو میبینم جذبش میشم ، الان جدیدا حس بولینگ هم گرفتدم
کلا قبل اشنایی با قوانین هم زیاد اهل بازی بودم با دوست وفامیل وخونواده … از بچگی عاشق میکرو وسگا بودم دیگه پولمون به سونی و… نرسید همون میکرو هم یبار سوخت، بابام پول خریدش رو نداشت… دوتاازپسرعمه هام پولشون رو روی هم گذاشتن واسه تولدم میکرو خریدن…خداروشکر نزدیک 90 درصد وقتا واسه بازیها وتفریحاتم همبازی وهمراه با علایق مشترک داشتم ، حتی واسه فیلم دیدن من یه اخلاقی که دارم هردودقیقه یکبار فیلم رو استپ میزنم یا یاد یه موضوعی میفتم یا سوالی واسم پیش میاد ، بعد این اخلاقم شدیدا روی اعصاب یسری ادماست …مثلا گاهی سوالم میتونه این باشه استپ بزنم بعد بگم وااااای یعنی بنظرت الان چی میشه … طرف هم با یه نگاه خشمگین ،مستاصل و بهت زده مجموع همه ی اینا میگفت بجان خودم بجان خودت بخدا منم اولین دفعه س که دارم میبینم دودقیقه صبرکنی استپ نزنی معلوم میشه چی میشه :)) ولی بگمونم دیوونگی خونش پایین میفتاد برای اینکه تکمیلش کنه میومد دنبال من که باهم فیلم ببینیم :)) اتفاقا بیشتر تعداد فیلم وانیمیشن هم با همین ادمی که ازدست من دیوونه میشد دیدم …افرادی هم بودن که بااین اخلاقم اکی بودن ازشون میپرسیدم من هردودقیقه یبار استپ میزنم اعصابت خرد نمیشه ، میگفتن نه اتفاقاجالب و هیجان انگیزه …
خداروشکر تجربیاتم باعث شده حس کنم وقتی زمانش برسه که وارد رابطه عاطفی بشم یا کلا بای دیفالت علایق وسلایق مشابه بامن داره یا خودکار همونی میشه که من میخوام یاحتی اگه ازدستم دیوونه هم بشه بازم خودش دنبالم میاد…کامنت اقای عطارروشن در مورد تغییرات همسرش هم کلی باورهام رو جابجا کرد… الان پدرمن که اصلا هیچ حس شوخ طبعی وخنده رو بودن نداشت میبینم که شوخ طبع و خوش خنده شده خیلی از رفتارهاش شگفت زده م میکنه … تاقبل اشنایی با قانون عشق من وبابام از اون عشقای شترمرغی بوده بازم خداروشکر که شتری نبود مرغم هم داشت…الان شتراش کیش کیش شدن ، ته مانده ای از مرغهاش موندن منظورم ته مانده هایی از عشق شترمرغی هست که ایشالله ماشالله اون هم به عشق ادمیزادی مبدل میشه …
واما بنعمت ربک فحدث یه چندمورد نشانه ی جالب دیگه هم اتفاق افتاد یکی اینکه خبررسیدخواستگارم که قصدمهاجرت به المان یا کانادا رو داشت از کالیفرنیا سردرآورد، یکی اینکه دوستم از تغییرات دکوراسیون خونه ش واسم عکس میفرستاد و لوازمی که واسه اشپزخونه میخرید و منم تحسین میکردم ،بعد جالب بود خواستگار تماس گرفت که مغازه لوازم خونگی داشت و واسه مغازه ش شاگرد داشت وخونه وماشین خارجی..البته همون سال اول اشنایی باقانون هم یه خواستگار پیگیر اومد که مهندس بود وعمان زندگی میکرد و درآمدش 20 میلیون بودو ماشینش به پول ایران 3میلیارد که از همون اول اشنایی با قانون موارد ونشانه هایی که اتفاق میفتاد ایمانم رو برای ادامه دادن مسیر تقویت میکرد ، من میگفتم نشونه س که من به اون موقعیت وشخصیتی که از خودم انتظار دارم دست پیدا میکنم،بعدش ازدواج …دیگران میگفتن فرصتهایی هست که تو میسوزونی … اگه اشتباه نکنم هفته ی پیش بود که دوبار تماس ازدست رفته روی گوشیم دیدم که هردو هم پیش شماره خارج از کشور داشت، بعدسرچ کردم دیدم واسه کاناداس یا امریکا … به خونواده که گیر داده بودن فرصتها رو میسوزونی گفتم بیا فرصتها همیشه هستن نشونه هاهم حاکی از فراوانی فرصتهاست ، من که تاحالا از پاکستان هم به گوشیم تماس نداشتم حالا از کانادا یا امریکا تماس دارم … فرداش هم شماره از پاکستان اومد روی گوشیم که یخ زدم از قدرت کلام… باخودم میگفتم چقدر خوب میشد که اون پاشنه های اشیل اساسیم و باورای درب وداغونم هیچ هم درب و داغون نیست باورای سابقم که نیاز به تحول دارن به همین سرعت درست میشد
البته از بعد دوره ی راهنمای عملی دستیابی به رویاها که مبنای زندگیم رو گذاشتم زندگی در لحظه و لذت بردن، ارامشم و لحظات شادم بیشتر شده، دارم از لحظه هام لذت میبرم شکرخدا لذتهای بیشتری وارد زندگیم شدن:)
بنام خداوندی ک هر لحظه درحال هدایت ماست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
آقامن اومدم بایه نتیجه دیگ ازعمل ب حرفای خانم شایسته گلم واستادعزیزم
توکامنت قبل ک گذاشتم ک راجب ادویه گفتین گفتم من دیگ استفاده نمیکنم ومثل وحی منزل حرفاتون روگوش میدم وعمل میکنم بش و زردچوبه هم گفتم کم کم حذف میکنم
خب اوایل ذهن میگفت الان غذاهات دیگ بیمزه میشه شوهرت دوست نداره یا خانواده شوهراینهمه تعریف میکنن دیگ بی مزه میشه غذاهات ینی ذهن من بامن کاری کرده بود ک خوشمزه بودن غذامو ب ادویه ربط داده بودم ولی ازونجا ک من نجواهارومیشناسم ب لطف آموزه های استاد گلم سریع بش گفتم ببین اول ک حرف هیچکس برام مهم نیست دوم شایدقبلا تومیگفتی خوشمزگی غذات بخاطر ادویه جاته منم میگفتم چشم حق باتوهه اما الان کاملا خودموباوردارم وادویه غذاهای من عشقی ک توش میریزم وربطی ب هیچ چیز دیگ نداره وجالبه ازهمون روز ک من اینکاروکردم ینی ادویه روحذف کردم دکترب مادرشوهرگفت ک غذای بدون ادویه بایدبخوری این ب کناربعد من اصن بشون نگفتم ک ادویه نریختم خوردن وگفتن مثه همیشه خوشمزه ووقتی گفتم فقط بانمک باورنمیکردن وجالبه استاد بااینکه ادویه روحذف کردم طعمشون خوشمزه ترم شده ینی تازه دارم طعم مرغوگوشت وجیگرواینا رومیفهمم وامااااااا رسیدیم ب نتیجه اصلی ک گرفتم بنظرتون چیه؟؟؟ بوی عرقم کاملا ازبین رفته کاملا
آقابچه ها هرچی استادگفت خانم شایسته گفت بی بروبرگرد باایمان صددرصدبپذیرین وعمل کنین نتایجش شماروشگفت زده میکنه
خانم شایسته قشنگم واستادعزیزم بهترین الگوهای زندگیم خالصانه ازتون سپاسگزارم
در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید
سوال اول : لذت های ساده ای که موجب شادی و رضایت من از زندگی میشه
گیتار زدن و آواز خوندن ( چون وقتی صدای خودم رو بصورت لایو میشنوم بیشترین لذت رو میبرم و موقع خوندن حس فوق العاده ای بهم دست میده) از خدا میخوام ک بهم جرات و جسارتی بده م تو مسیر علائقم حرکت کنم
باشگاه رفتن
خوردن یه نسکافه 5 تومنی
خوردن شیر کاکائو 11 تومنی
تنهایی جایی رفتن
شکر گذاری قبل خواب و صبح ب محض بیدار شدن
گذاشتن آهنگ و رقصیدن
ب طبیعت نگاه کردن – ب قامت درختای نخل و زیبایی شون – این آیه توی ذهنم تجلی میشه ک : ما همه چی رو مسخر شما کردیم – همه چیز رو ب فرمان تو در آوردیم ک رسول لذت ببری ک ب خواستت برسی
خیلی جالبه
وقتی بخوای حالت رو خوب نگه داری
وقتی بخوای زیبایی ها رو ببینی
همه چیز برات لذت بخش میشه
حتی گریه یه دختر بچه ک عروسک میخواد
سوال دوم : اگه حرف مردم رو کنار بزاری دیگه میتونی از چه چیز های ساده ای لذت ببری
من دوست دارم حتی یبارم ک شده مراسم عمومی عروسی برقصم ب دور از نظر مردم ب دور از شنیده های قبلیم
اینطور ک از کامنت بچها فهمیدم اگه روی کمرنگ شدن نظر دیگران کار کنیم لذت بیشتری رو تجربه میکنیم
و لذت بیشر = نعمت و لذت های بیشتری در اختیار ما قرار داده میشه چون ظرف ما بزرگ تر میشه
اگه از زندگیت لذت نمیبری
داری برای دیگران زندگی میکنی
نظر دیگران برات خیلی مهمه
سوال سوم : تفریح شما با شریک عاطفیتون
شریک عاطفی ندارم فعلا ولی دوست دارم وقتی با یه نفر وارد رابطه عاطفی شدم اون تنیس یا فوتبال دستی دوست داشته باشه بازی کنه
این سوالات ب من یاد آوری کرد هر موقع حالت از کنترلت خارج شد و یا میخواد بد بشه با این کارا میتونی اون حال رو از خودت دور کنی
تشکر میکنم از دوستادی گلم و استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز
سلام استاد عباس منش عزیز
یه سوالی که خیلی ذهنمو درگیر کرده اینه که توی پارادایس که یک محیط جنگلی خارج از شهر و بدون دیوار هست چطور زندگی میکنید. آیا خطر دزد یا حیوانات وحشی که همه جای دنیا وجود داره تهدیدی واسه شما نیست و اینکه انسان نباید خطرات رو کنترل کنه ؟
سلام عزیزم
استاد تو یکی از فایل ها که یادم نیست کدوم فایله گفتن فنس الکتریکی زدن دور کل زمیناشونو و حیوون نزدیکش بشه برق میگیرش و خب آدم هم همین طور و البته دزد هم نیست یا خیلی کمه تو امریکا و امنیت بسیار بسیار بالاست که استاد میگفتن یه بسته پستی خیلی گرون قیمت برامون رسیده چندروز پشت در گذاشته پستچی وکسی دست نزده
موفق باشید همه ی دوستان خوبم در این سایت بی نظیر
سلام دوست عزیز
اگه فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رو دیده باشی میبینید که استاد همیشه بدون هیچ نگرانی به سفر میره و همه چی رو به خدا میسپاره…ایشون به چیز هایی که دارن وابسته نیستن و خیلی به خدا ایمان دارند…کشور آمریکا خیلی امنیت بالا و مردمان خوبی داره ، حتی توی یکی از فایل های زندگی در بهشت چندین بسته که استاد سفارش داده بود رو براشون گذاشته بودن دم در که خیلی نزدیک جاده بود تازه چندین روز اونجا بودن سالم و صحیح…
در مورد حمله حیوانات، استاد تا جایی که تونستن تدبیر اندیشیدن مثل کشیدن فنس دور تا دور مرغ ها، جای مرغ ها امنیت داره
استاد چون ذهن پاک دارن و باور های درست ساختن همیشه آدم های درست و هم فرکانس با خودشون رو جذب میکنند، همه چیز باور هست…
به نام خداوند هدایتگر مهربان
سلام استاد عزیز و بزرگوارم
یه سوالی که خیلی ذهنمو درگیر کرده اینه که توی پارادایس که یک محیط جنگلی خارج از شهر و بدون دیوار هست چطور زندگی میکنید. آیا خطر دزد یا حیوانات وحشی که همه جای دنیا وجود داره تهدیدی واسه شما نیست و اینکه انسان نباید خطرات رو کنترل کنه ؟
لطفا یه فایل راجع بهش بسازید و توضیحات کاملی بدید که برام تبیین و واضح بشه. خیلی ممنونم . دوستتون دارم
به به چقدر عالی
خیلی وقت بود که ازتون بی خبر بودم
چه تغییرات خوبی دادین اونجا
خط کشی زمین
بردن موتورها و چیدنشون کنار هم در سالن
میز جدید
…. به به
چه آنباکسینگ خوشمزه ای
نمکدان برقی
ارزش ابزار، خلاقیت، زندگی ساده و مدرن با ابزار کاربردی که عاشقشم …
خدایا شکرت
شاد و سلامت باشین.