این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2021/09/abasmanesh-11.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-09-21 06:11:442021-10-22 07:04:02سریال زندگی در بهشت | قسمت 212
109نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
این محدودیت های ذهنی شاید بزرگترین مانع حرکت ما انسانهاست. من خودم جزو کسانی بودم که محدودیت های ذهنی در تمام جنبه های زندگی من سایه انداخته بود. هر کاری می خواستم انجام بدم آنقدر این محدودیت ها برام بزرگ جلوه می کرد که خیلی اوقات من اصلا اقدام به انجام اون کار نمی کردم. و سعی می کردم که کاری رو انجام بدم که کاملا درست و بی نقص باشه در حالی که نمی شد. چون تا قدم اول رو برداری قدم بعدی مشخص نمی شه. ولی از دو سال پیش که با شما و سایت آشنا شدم فهمیدم که به الهاماتم باید در لحظه عمل کنم. و زیاد منتظر نتیجه آنی نباشم. در عمل کردن به الهامات لحظه ای این محدودیت های ذهنی بزرگترین مانع هستند که اجازه نمی دن انسان که در لحظه اقدام بکنه. ولی من سعی کردم تو این مدت اولویت رو بزارم روی الهامات و در لحظه هر آنچه که دلم گفت فارغ از اینکه چه نتیجه ای می گیرم رو انجام بدم. و همین اتفاق باعث شد که دیروز همسرم بهم می گفت که امیر تو در این مدت واقعا در همه جنبه های زندگی تغییر پیدا کردی و همین باعث شده که نتایج بزرگی تو زندگیم دریافت بکنم. از کارگری تو کارگاه دیگران امروز رسیدم به جایی که کارگاه خودم رو راه انداختم و پروژه گرفتم و دارم کار می کنم. تو روابط ۱۸۰ درجه تغییر کردم. تو سلامتی از یه آدم کسل مریض تبدیل به یه ورزش کار شدم که می تونم ۵ کیلومتر بدوم. و خدا شکر دست خدا رو هر لحظه تو زندگیم ببینم. اینها همه از کنار گذاشتن محدودیت های ذهنی منه. و کار کردن روی خودم و نترسیدن از تغییر و البته آموزش های شما که دستی بیضا از دستان خدا بودید. سپاسگزارم.
تولد ۷ سالگی ام مادر بزرگ یک روسری زیبا به من هدیه داد.
مادر بزرگ گفت: دخترم خدا دوست دارد همیشه زیبا باشی، همیشه برقصی همیشه شاد باشی همیشه بخندی…روسری مادربزرگ خیلی زیبا بود زیباترین روسری دنیا بود. وقتی خودم را با آن روسری زیبا دیدم از خوشحالی در آینه رقصیدم. با روسری زیبایم به مدرسه رفتم. اما درمدرسه خانم مدیربه من یک روسری سیاه داد. گفت: این هدیه خدا برای دختر خوب خداست. مدیر مدرسه می گفت: هرکسی روسری زیبا بپوشد، خودش را دوست بدارد، شادی کند و در آینه برقصد، دشمن خداست. می گفت: خدا در آن دنیا به حساب دختران روسری زیبای شاد می رسد و آنها را با تار مو از سقف آویزان می کند. خیلی ترسیده بودم، امروز من روسری زیبا پوشیده بودم، خودم را دوست داشتم و با شادی در آینه رقصیده بودم. در راه مدرسه به خانه آنقدر گریه کردم که چشمهایم قرمز شده بود.. احساس گناه می کردم. یعنی خدا با من چه می کند؟ باید راهی پیدا کنم شاید خدا ازگناهان من بگذرد…اما چه راهی… تقصیر مادربزرگم بود، وقتی به خانه رسیدم روسری زیبای مادربزرگ را در آتش سوزاندم. این بار جلوی آینه رفتم روسری سیاه مدیر مدرسه را به سر کردم روسری سیاه را تا روی چشمهایم کشیدم و با تمام توانم محکم گره زدم به قدری محکم که احساس خفگی به من دست داد و صورتم کبود و سیاه و غمگین شد دیگر خودم را درآینه دوست نداشتم ….حتما حالا دیگر خدا از من راضی و خشنود است !…. اما مادر بزرگم یک صندوقچه پر از روسری های زیبا دارد!!! یعنی خدا با مادربزرگم چه می کند؟ آخر مادربزرگم یک زن روستایی روسری زیبای مهربان و عاشق و شاد بود.. هرشب درخواب مادربزرگم را میدیدم به جرم شادی در آتش می سوزد و با موهایش از سقف آویزان است هر شب از خواب می پریدم و برای مادربزرگ مهربانم گریه می کردم آخر در روستای آنها مدرسه نبود مادربزرگم هیچوقت مدیر مدرسه را ندید تا آگاه شود باید روسری سیاه بپوشد وغمگین شود تا خدا خشنود باشد!!! خوب شد من به مدرسه رفتم و مدیر مرا آگاه کرد… از آن به بعد من هیچ وقت روسری سیاه و ترس را از خودم جدا نکردم … در مدرسه عنوان دختر شایسته به کسی تعلق میگرفت که همیشه روسری سیاه بپوشد شادی نکند و خودش را دوست نداشته باشد… خیلی به خودم افتخار می کردم عنوان دخترشایسته و تایید شده مدیران مدرسه و خدا را کسب کرده بودم. من حتی از کنار دختران گناهکار مدرسه، دخترانی که روسری زبیا می پوشیدن و شاد بودند و خودشان را دوست داشتند رد نمی شدم……..
به روسری سیاهم خیلی افتخارمی کردم وخودم را مقدس می دانستم ………………………..
دختر روسری سیاه از مدرسه با عنوان افتخاری دختر شایسته غمگین فارق التحصیل شد… وارد شهر شدم تا زندگی کنم… اما با فاجعه ای بزرگ روبرو شدم… انگار تمام مردم شهر را شیطان اغوا کرده بود همه زنان و دختران شهر شاد بودند روسری های زیبا می پوشیدن، می خندیدند و با شاهزاده های زیبای شهر در آینه می رقصیدند…انگار مادربزرگم تنها زن روسری زیبای شاد نبود همه مردم شهر گناهکاران شاد بودند… خدا در شهر تنها مانده بود…. امروز خواهرم به دنیا آمد ترسیدم شیطان اغوایش کند یک چشم بند سیاه به چشمهای زیبایش زدم تا خواهرم مثل دختران روسری زیبای شهر در دام شیطان نیفتد و با شادی در آینه نرقصد…اماا! یک روز وقتی که خواب بودم، خواهرم چشم بند سیاهش را کنار زد، روسری زیبا پوشید، خندید، در آینه رقصید و از دست من گریخت…. خدا در شهر خیلی تنها مانده بود.. من دختر شایسته باید برای نجات مادر بزرگ و خواهرم و مردم شهر و اثبات لیاقت به خدا، باید کاری می کردم…پسر نابینای گلفروش شهر هر روز برایم شاخه ای گل می آورد و من در گوشش از خشم خدا و مردم اغوا شده شاد و روسریهای زیبای شهر بد میگفتم تصمیم داشتم با کمک پسرک نابینای گلفروش تمام روسری های زیبای شهر را جمع کنم و در آتش بسوزانم تا همه مردم شهر غمگین شوند وخدا خشنود شود …. آن روز رفتم و همه کبریتهای دختر کبریت فروش را از او خریدم تا آتشی مهیا کنم… اما همان روز پزشک شهرمان در آینه زن روسری زیبایی دید و عاشقش شد. همه گلهای پسرک نابینای گلفروش را برای زن روسری زیبایش خرید، در عوض به پسرک گلفروش بینایی داد… پسرک گلفروش چشمهایش را باز کرد، دختر زیبای کبریت فروش را دید که با پول کبریتهایش روسری زیبایی خریده بود، عاشقش شد. با او در آینه رقصید و از دست من گریخت…. حالا دیگر من هم مثل خدای خشمگین تنهای تنها بودم. من هنوز هم می خواستم مادربزرگم را که در بستر مرگ افتاده بود، از آتش خشم خدا نجات دهم. مادربزرگم خیلی مهربان بود، ولی بیچاره روسری سیاه نداشت. خیلی دلم برایش می سوخت…… امروز مادر بزرگم مرد، من باید کاری کنم. مادربزرگ مهربانم در قبر اسیر خشم خداست… همه مردم شهر برای مراسم خاکسپاری و بدرقه مادربزرگ رفته بودند. فرصت خوبی بود تا همه روسری های زیبای شهر را یکجا در آتش بسوزانم و مردم شهر را غمگین کنم، شاید خداوند مادربزرگم را ببخشد و از عذاب قبر رهایش کند… آتشی بزرگ پشت خانه مادربزرگ مهیا کردم تا تمام روسری های زیبای شهر را در آن بسوزانم… اما آتش کبریتها به روسری سیاهم گرفت، روسری سیاهم در آتش سوخت. آتشی که مهیا کردم فقط روسری سیاه دختر شایسته خدا و باورهایش را سوخت. بدون روسری سیاه احساس بیهودگی و ناامیدی کردم. نتوانستم مادربزرگ ساده و مهربانم را نجات دهم …دیگر دلیلی برای ماندن در این دنیا نبود به سوی آتش رفتم تا همراه روسری سیاهم در آتش بسوزم… اما عشقی قدرتمند وجودی بینهایت زیبا و مهربان مرا در آغوش گرفت به صورتش چنگ زدم به سینه اش مشت کوبیدم به او لگد زدم و بد گفتم تا مرا رها کند در آتش بسوزم. اما عشق محکم تر مرا در آغوش گرفت ، روی شانه هایش گریه کردم ،آرام شدم… خیلی مهربان و زیبا بود، من هم عاشقش شدم! همه باورهایم را فراموش کردم، از صندوقچه مادربزرگ زیباترین روسری را پوشیدم. من هم زیبا شدم، در آینه با او رقصیدم اما دوباره گریه ام گرفت …چون مادربزرگ در چنگ خدای خشمگین تنها بود… با گریه از عشق خواستم مادربزرگ را نجات دهد… اما عشق دوباره مرا در آغوش گرفت، اشکهایم را بوسید، با من رقصید، با من خندید و در گوشم نجوا کرد: نترس ! نترس!!! من هر روز در آینه بهشت با مادربزرگ روسری زیبا می خندم و می رقصم…خدا ❤
…………………………………………………………………………..
استاد جان عزیزم سلام! مریم جان عزیزم سلام!
ممنون استاد عزیزم که با صندوچه ای پر از روسری های زیبا به میان ما آمدی …
ممنون که یادمان می دهی چگونه بدون ترس و احساس گناه روسری های سیاهمان را در آتش بسوزانیم…
ممنون که هر روز با یک روسری زیباتر چگونگی رقص عاشقانه در “زندگی با خدا” را به ما می آموزی….
استاد حدودا بعد ازیک سال با شما بودن این اولین باری است که کامنت می نویسم شما گفتید که از سال ۸۰ با خوندن یک کتاب افکار تون به طور کلی تغییر کرد بااینکه کسب وکار خوبی داشتید اما با خوندن اون کتاب وبا گوش کردن به نجوای قلبتون شروع به تغییر کردید و کم کم جلو رفتید و تکامل رو طی کردید وبا خواندن کتابهای مختلف درزمینه موفقیت آگاهی های بیشتری کسب کردید و مطالبی که می خوندید عمل می کردید اما مشکل اکثر مردم اینه که راهشو بلد نیستند که چطور خودشون از مشکلات زندگی رهایی بدهنداز جمله خودم که من هم مثل شما سال ۸۰ کاری رو شروع کردم نمیخوام بگم که اصلا موفق نبودم اما اونجوری که دلم می خواست نبودم همه امکانات اولیه رو در حد متوسط دارم البته این رو بگم که همه اینها رو بدون کمک خانواده بدست اوردیم (خونه .ماشین.مغازه ی اجاره ای) در ضمن دوتا فرزند (دختر وپسر )داریم وخودم هم شاغل هستم اما شاد نبودم و آرامش نداشتم منم مثل شما با خوندن یک کتاب از استاد برایان تریسی تغییر کوچکی در افکار م بوجود آمد وکم کم ادامه دادم تا اینکه به طور اتفاقی با کانال تلگرامی شما اشنا شدم وهر لحظه که فرصت داشته باشم فایل های شما رو گوش میکنم و کامنتهای دوستان رو می خونم بعداز یکسال باشما بودن تازه معنی زندگی رو دارم می فهمم خدایا هر دوی ما یک زمان شروع کردیم اما من کجا وشما کجا
به خاطر اینکه من بلد نبودم چطور خودم را از این مشکل و افسردگی نجات بدهم نمی دونستم واز کجا شروع کنم شما راهشو پیدا کردید وبه سراغ یاد گیری رفتید وهرچه یاد گرفته بودید عمل کردید اما من هنوز اندر خم یک کوچه بودم که چه کنم تا از این افکار مزاحم رها شوم و بیشتر زندگی من با افکار پوچ وبیهوده تلف شد تا اینکه بعد از سالها به در دیوار خوردن فهمیدم که چطور باید زندگی کنم البته باز هم خیلی با خودم مشکل دارم اما نسبت به قبل خیلی بهتر شدم . سعی میکنم چیزهای مثبت زندگی مو بیشتر ببینم وروی نکات مثبت همسرم وافراد دور برم بیشتر تمرکز کنم انشالله رهایی از مشکلات و رسیدن به موفقیت های بیشتر نزدیک است . البته همراه با آرامش وحال خوب
چقدر خاطره شما قشنگ و تاثیر گذار بود، چون یک تجربه از دست اول با خدای عالم بود و من از خواندنش خیلی لذت بردم. امیدوارم بیشتر بنویسید، چون این جور خاطره ها بیانش، هم شما را قویتر میکند و هم ما را!
در پناه خدا باشی، دوست عزیزم…امروز داشتم به ساحل کوشکنار پارسیان فکر میکردم که کامنت شما، پیدا شد و ازش لذت بردم. سلام من را به خط ساحلی زیبای جنوب برسان🌹
سلام آقای علی شیرازی تنها جایی که میتونستم با شما صحبت کنم همینجا بود خواستم بهتون تبریک بگم بابت خرید ماشین سنگینتون و واقعا تحسینتون میکنم و پیشرفت های شما باعث خوشحالی منه🌹🌹
من تا حدودی با داستان زندگی شما آشنا بودم و این همه تغییر تحسین برانگیز میخام بدونید موفقیت شما موفقیت من هم هست و از خدا براتون بهترینها رو آرزو میکنم🙏🙏🙏🙏🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
از همون ابتدای فایل یک نکته بسیار عالی برای من تداعی شد و آن این بود که استاد خودش را بند یکسری رژیمهای خاص نمی کند بلکه برای تغذیه هم به ندای قلب شون توجه می کننند و حتی به مدتهای بسیار زیادی از گوشت جدا می شوند ولی حالا که بهشون الهام می شود که بایست انجام شوند باز گوش می کنند و انجام می دهند خارج از اینکه قبلا برنامه شون چی بوده است
فقط ندای قلب مهم است و تعهد به آنچه که برایت گفته شده است . فارغ از اینکه دیگران چی می گویند و چه نظری دارند
چقدر این خوب است که انسان به ندای قلبش بیشتر گوش کند تا یک اجبار بیرونی
– در زمینه غذا خوردن هم سادگی را می بیننند . سادگی استاد در همه چیز . حتی انتخاب غذا .
– رفتن به بهترین رستورانها . شعار همیشگی استاد من به کمتر از بهترین راضی نمی شوم
– چقدر دلم برای تمپا تنگ شده بود. چه آسمان زیبایی چه ابرهای خوشکی . چقدر دریا زیباست . خدایا شکرت چقدر چشمانم نوازش پیدا کرد با دیدن این همه زیبایی . خدایا شکرت
اره استاد جان زندگی در کانتری ساید بسیار بسیار برای من هم جذاب است. مخصوصا این پردایس دوست داشتنی همه ما.
ما خانواده عباس منش بسیار بسیار با گوشه گوشه این پردایس خاطره داریم . حتی با فصلهای این بهشت حال و هوای ما هم عوض می شود . خدایا شکرت .
زندگی شهری زندگگی شهری است دیگه . مرغ و خروس و اون طبیعت بکر کجا و ماشین ها کجا.
یاد شعر دبستان مون افتادم
شعر خاطره انگیز کلاس اول دبستان!خوشا به حالت ای روستایی!
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم چه باصفایی
در شهر ما نیست جز دود و ماشین
دلم گرفته از آن و از این
در شهر ما نیست جز داد و فریاد
خوشا به حالت که هستی آزاد
ای کاش من هم پرنده بودم
با شادمانی پر میگشودم
میرفتم از شهر به روستایی
آنجا که دارد آب و هوایی
دقیقا استاد
منهم دلم خیلی یک بهشت مثل شما را می خواهد
و می دانم که به همین زودی برای من رخ خواهد داد
رسیدن به آرزوهای ما ، آرزوهای ما برای برآورده شدن است
چقدر الان شما دارید به ما یادآوری می کنید که به همه آرزوها میشه رسید اگر باور داشته باشیم که به آنها خواهیم رسید
چقدر عالی که یکی از دوستان سایت هم به این ایالت و این شهر هدایت شده اند
خدایا پس این باور در من قوی تر شد که برای من هم می شود اگر باور داشته باشم که می شود
برای استاد شد
برای ان دوست مان شد
برای من چرا نشود . این محدودیت فقط در ذهن من است .
نکته مهمی که من لازم داشتم بشنوم ، بیایم همیشه جور دیگه به مسائل فکر کنیم، به کار به زندگی و به همه چیز
جور دیگری فکر کردن
چیزی است که من الان خیلی به آن نیاز داشتم .
هزاران بار استاد از زبان شما شنیده ام
اما الان یک حس زیبایی برای من داشت
خدایا شکرت از این هدایت
تمام تلاشم را می کنم که از امروز و این ساعت و این لحظه به همه مسائل زندگی خودم جور دیگری نگاه کنم و با طی کردن قانون تکامل بتوانم به خوبی این ذهنم را پرورش دهم که جور دیگری به مسائل فکر کند .
ما دوستان هم خانواده داریم می بینیم به وضوح که می توان جور دیگر زندگی را دید و زندگی کرد.
مثل استاد
آزادی زمانی، مکانی، مالی و …
چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///
چون که باور کرد که می شود جور دیگری زندگی کرد.
باور کرد و ایمان داشت
محدودیتهای ذهن بی انتهاست
کار استاد
این زنجیرهای محدودیت را از ذهن خودشان آزاد می کنند
سریال زندگی در بهشت سلام و درود به دو استادان عزیزم جناب عباسمنش عزیز و خانم شایسته جانم..🙋♀️🙏🙏
و سلام و دورد به همراهان همیشگی این سایت عزیزمون
🙋♀️
محدوییت 🚫⛔
اولین چیزی که در این قسمت شنیدم .. استاد راجب محدوییت غذایی شون صحبت کردند ..
بعد از مدتی استاد گفتند از اون محدویت غذایی که برای خودشون قایل بودند الان از اون محدویت غذایی گیاهی خارج شدند .
استاد جان چقدر چهرتون شادتر شده بخدااااا.. وقتی صداتون زدند برای دریافت BERGER و CHICKEN .. BREAK FAST روی پاکت نوشته بود .. کلا چهره تون بشاش شد… از هر
کدوم دو عدد .. یکی برای شما و یکی برای خانم شایسته جان … استاد جان بنظر من اصلا محدوییت چیز خوبی نیست بخصوص اگر این غذاهای خوشمزه باشه .. البته خوبع که برای سلامتی ی وقت هایی رعایت کنیم ولی اینکه وجتیبل مطلق و یا وگان مطلق باشیم خیلی جالب نیست .. اتفاقا چند روز پیش یک ویدیو از آنتونی رابیتز دیدم که در مصاحبه شون گفتن بمدت هفده سال وگان بودند و اصلا گوشت نمی خوردند ولی الان ماهی می خورند و خیلی هم دوست دارند ..
استاد جان چون شما فعالیت تون زیاد هست بهتره که متعادل باشید در شیوه غذایی ..
بنظر من بدن انسان خودش با ما صحبت میکنه .. ی وقت هایی دوست داره مثلا فقط سوپ بخوره و یا کباب و گوشت و یا پلو.. من خودم از اون آدمهایی هستم که عاشق صبحانه هستم حالا در هر ساعتی از روز باشه فرقی نمی کنه ولی باید سور و سات صحبانه رو در اول روزم داشته باشم فقط سعی میکنم زیاده روی نکنم .. کلا یک لقمه نان رو همه چی درونش میگنجونم . از پنیر و کره محلی تخم مرغ و یکدونه گردو و عسل.. بعدش یک کاپ شیر قهوه . و در فاصله زمانی تا عصری بیشتر میوه و سالاد و دمنوش . و کلا بازم غروب خیلی کم بعنوان شام یک کمی غذا پختنی میخورم .. کلا در غذا خوردن محدویتی ندارم فقط کم خوری میکنم و دیگه بدنم عادت کرده ..
کیفیت غذاهای آمریکا بینظیره..
چون همیشه اعتقاد و باور به بهترین ها براشون مهم هستش
و در سرزمین های آزاد و شاد فلوریدا تمپا از هر نظر باور به فراوانی و باور به زیبایی ها و باور به آزادی در همه ی ابعاد باعث شده که یک وجه تمایزی نسبت به دیگر کشورها داشته باشه.. یک مقاله ای خوندم که مردم کشورهای مختلف رو طبقه بندی کرده بودند از نظر دیدگاه و روحیات اون کشور رو گفته بودند مردمان آمریکا جزو ساده ترین مردمان هستند از نظر روراستی و صداقت .. و من همونجا کلی این مردمان رو تحسین کردم ..
درسته غذا خوردن و یا امکانات رفاهی در هر کجایی نسبی هستش ولی یک فاکتوری که بیشتر از همه برای من مهم هستش بحث آزادی در همه ی ابعاد زندگی با توجه به مردمی که از فرهنگ بالایی برخوردار هستند و در چنین محیطی احساس امنیت و شادی و خوشحالی مهمترین فاکتوری هست که در ذهنم دارم ..
که BIG BACON CHEDDAR
البته در رستوران های ایران هم کلا کیفیت بالا رفته و در مقابل ،، پول بیشتری هم برای این کیفیت ها باید پرداخت کرد..
یادمه دو سه سال پیش با جمعی از دوستان رفتیم تفرش . زادگاه ( دکتر حسابی ) و خانه قدیمی دکتر مصدق که الان فقط برای بازید گذاشته شده….. اون دوستمون که اونجا ویلا داشتند خیلی رستوران ها و فس فوتی های عالی رو میشناختن که وقتی رفتیم واقعا تصور نمی کردم که چنین شهری غذاها و یا محیطی با فرهنگ و چنین دیزاین هایی داشته باشه حتی جایی رفتیم رستوران سنتی که با پله های جالبی رو به پایین و درب چوبی سنتی و نقش و نگارها ی سنتی و حوضچه های زیبایی تزیین شده باشه .. هر کدام از بچه ها یک سفارشی داده بودند که کلا همه ی غذای اونجا رو سفارش دادیم و بطور شراکت همه مون نوش جان کردیم بخصوص آبگوشت سنتی که در ظرف های سفالی بود و یا دوغ مخصوص خودشان .. و بعدش در یک فست فوتی رفتیم که بینظیر در یک محوطه ی بزرگی بود با امکانات جالب که قبل از اینکه سفارش ها رو بیارند .. وسایل بازی سرگرمی برای بچه ها و همچنین بزرگسالان بود و ما اصلا متوجه ی زمان سرو غذامون نشدیم..
کانتری سایی محدوده ی خارج از شهر هستش .. استاد جان ممنون که اسم این مناطق رو گفتید و باعث شد که بیشتر با این اصطلاح آشنا بشیم .
در خارج از محدوده شهری یعنی در کانتریسای . زندگی بیشتر طبیعی تره .. فضای بازتری داره . از امکانات طبیعی بیشتری برخورداره ..
استاد جان واقعا درست میگید .. منم زیاد از زندگی شهری فشرده و پر سرو صدا و شلوغ خوشم نمیاید البته ممکنه برای چند وقتی جالب باشه ولی برای مدت طولانی در این جایگاه های شلوغ دوام نمیارم ..
من الان در شهر پردیس نزدیک به تهران هستم .. ولی اصلا دوست ندارم در تهران زندگی کنم . و یا تنها خواهرم در کرج زندگی میکنه ولی هر چقدر هم اصرار کرد نتونستم به اونجا کوچ کنم .. چون فضای پردیس یا بقول خودم پارادایس خیلی خلوت تره حد اقل کوه ها رو میبینم . فضای بازی چشم اندازم هست که میبینم و بیشتر از همیشه وسعت آسمان بیشتری رو می تونم ببینم یعنی استاد جان منم روحیه ام مثل شما و خانم شایسته است .. البته خوبع که شما هم در تمپا خانه دارید و هم در پرادایس یک بهشت بینظیر دارید ولی خدارو شکر که هر دو گزینه وجود دارد و این انتخاب رو دارید که لخظاتی که دوست دارید در شهر باشید و از امکانات شهری استفاده کنید و همچنین این امکانات رو دارید که از امکانات طبیعت و خارج شهر استفاده کنید واقعا اینکه حق انتخاب دارید یک نعمت بسیار دلپذیری هستش که تحسین تون میکنم
استاد جان تفاووت فرکانسی که شما گفتید دقیقا همین احساس رو همه دارند . یعنی وقتی توی یک محیط جدید وارد میشی کلا فرکانس اون محیط کاملا مشخص هستش .. بخصوص شما که الان در طبیعت زندگی میکنید فرکانسش فوق العاده بالا هستش در واقع شما دقیقا پیش خداوند زندگی میکنید .. اون آفتاب درخشان پارادایس که از لابه لای درختان می تابع و اون صدای پرندگان بهشتی که گوش تون رو نوازش میکنه و اون دریاچه ی آینه ای که تصویر آسمان نیلگون رو دوبرابر میکنه و اون چشمه های اطراف زمین داخل جنگل و اون مرغ و خروس ها و با اون جوجه های کوچولوی زیبا و اون بوقلمون های عاشق که مهندس ناظر هستند و اون کنی ها و اردک زیبا و سپیدمون و اون تراکتور و کارگاه هیولایی مون و همه و همه همه و اون کلبه ی چوبی زیبایی که درون دریاچه هست .. واقعا با هیچ کجا قابل مقایسه نیست .. البته همه ی جاهای آمریکا زیبا و متنوع هستش و شما که در بهترین منطقه فلوریدا و در شهر زیبای تمپا و در بهترین برج تمپا ساکن هستید ولی خداوند به لطف این پندمیک شما رو به بهترینع بهترین ها هدایت کرد.. خدارو شکر و بازم شما رو تحسین میکنم بواسطه ی اینکه از دوران کودکی عاشق گندم زار بودید .. عاشق بادهای نوازش گری که لا بلای اون گندم زار می پیچید و عاشق عطر و بوی اون منطقع بودید و عاشق اون فضای سکوت طبیعت بودید … باید هم به چنین جایی باشکوهی هدایت بشید که نشان از خوده واقعی شماست و در واقع واقعیت درونی شما بنمایش گذاشته شده .. بقول شاعر 🌲🌲 تو همانی که می اندیشی.🌳🌳
و این خوده واقعی بودنتون رو تحسین میکنم و از اینکه خانم شایسته ی عزیزم هم چنین دیدگاه مشترکی با شما دارد ایشون رو هم تحسین میکنم .. و و اقعا به چنین تفکر و دیدگاه مشترکی که بین تون جاریست تحسین تون میکنم و این رابطه ی سراسر شور و شوق برای تکمیل کردن پتانسیل وجودتون در کنار همدیگر رو تحسین می کنم .. و باید اعتراف کنم که بهترین رابطه ای که نیاز به عوامل بیرونی ندارد و یا نیاز به دوست و رفیق و فامیل و دوست و آشنای خاصی ندارد .. چون خودتون برای هم یک فامیل هستید خودتون برای همدیگر دوست هستید و خودتون برای همدیگر آشناااا هستید و مهمتر از همه خودتون برای همدیگر نزدیگ تر و نزدیگ تر هستید .. تحسین میکنم که با بهترین ها هستم .. تحسین می کنم که خداوند چقدر من رو دوست داشت .. تحسین می کنم که چقدر هدایتم خداگونه بود .. تحسین میکنم که خداوند به من میگه . یاد بگیر .. یاد بگیر درست راه بری … یاد بگیر درست زندگی کنی .. یاد بگیر که با چنین الگویی برای خودت آشنا و دوست و همدم پیدا کنی .. یاد بگیر بزرگ فکر کن .. یاد بگیر خودت رو لایق بهترین ها بدونی … یاد بگیر بجای اینکه آرزوهاتو کوچک کنی باورهاتو بزرگ کنی .. و باورهای محدود به باورهای نامحدود تبدیل کنم و بقول شما زنجیر های نامحدود رو پاره کنیم و با تکامل در این مسیر راه حل ها هم پیدا می شود .. و با تغییر باورهام به نتایج بهتری هدایت شوم
🙏🙏🙏🙏🙏و برای تمام این اموزش هایم از خداوند ممنون و سپاسگزارم که در چنین دوره ای از تاریخ جهان زندگی می کنم که بواسطه ی تمام تضادها یم که بقیمت زیر صفر رسیدنم تمام شده هدایت شدم به بهترین و بالاترین و شکوه مندترین آگاهی ها برای رشد و پیشرفت درست و اصولی برای مستحکم کردن ریشه های بنیادین زندگی ام .. که احساس می کنم با اینکه طول زندگیم زیاد بوده ولی در این چند سال عرض و کیفیت زندگیم به اندازه ی تمام طول عمرم تجربه کسب کردم .
قبل از هر چیز سلام و درود. خیلی ذوق زده بودم. این فایل نشانه امروزم بود. چهارشنبه 24خرداد 1402. مخصوصاً تاریخ میزنم که رد پام بمونه برای سری بعدی که به این فایل هدایت بشم.
چقدر نکات طلایی توش بود.
اولش توی فست فودی شروع شد گفتم احتمالاً یه فایل صرفا فان و تفریح باشه ولی وقتی رسید به صحبتهای بینظیر شما دیدم همه چیز توش هست. تکامل ، هدایت ، صبوری، احساس خوب، تغییر ، توحید و و و ….
چقدر لذت بردم از این فایل
امروز جلسه پنج قدم اول رو شنیدم و مکتوب کردم 12 صفحه دفتر پر شد.
جلسه هفت شیوه حل مسائل رو گوش دادم و الان هم این فایل ، یه معجونی از اطلاعات و باورهای اساسی برای تکامل بود.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر برای این مسیر زیبا و لذتبخش ،به جرأت میتونم بگم استاد مسیر زندگیم شبیه صحبتهای شماست. اونجایی که کارم هم سخت بود ولی داشتم یاد میگرفتم برام لذت بخش بود. اونجایی که زمان هدر دادم اونجایی که چیزی یاد نگرفتم و داشتم به بطالت میگذروندم و سختی رو تحمل میکردم تا ببینم نهایتاً کجا کاسه صبرم لبریز بشه، فقط زجر بود، فقط سختی بود، فقط احساس منفی بود.
ماهیت رشد و یادگیری و پیشرفت انرژی مثبت داره و لذتبخشه. اون موقعی که داریم از زندگیمون لذت میبریم یعنی برگشتیم به اون اصل و طبیعتی که خداوند ما رو بر اون اساس خلق کرده. شبیه بچه های کوچیک. خدا میخواد ما بچه بشیم. همیشه مثبت باشیم در مدار لذت بردن بمونیم. در مدار یادگیری و احساس توحیدی. بچه های کوچیک وقتی هم گریه میکنن، خیلی زود فراموش میکنن و حالشون خوب میشه.
ماهیت رشد و یادگیری و پیشرفت انرژی مثبت داره و لذتبخشه. اون موقعی که داریم از زندگیمون لذت میبریم یعنی برگشتیم به اون اصل و طبیعتی که خداوند ما رو بر اون اساس خلق کرده. شبیه بچه های کوچیک. خدا میخواد ما بچه بشیم. همیشه مثبت باشیم در مدار لذت بردن بمونیم. در مدار یادگیری و احساس توحیدی. بچه های کوچیک وقتی هم گریه میکنن، خیلی زود فراموش میکنن و حالشون خوب میشه.)…
چقدر میشه این نوشته ها رو مدام برای ذهنت تحلیل کرد که یاد بمونه….همه چیز لذته…همه چیز ، رشد شخصیتی..رشد مهارتی..پیشرفتها در هر زمینه ایی …چقدر ادم با انجام دادنشون …حالت مثبته…
مخصوصا خوندن اینجور کامنتاییی بیشتر تو رو به اصل خودت،’نزدیک میکنه…
هر چقدر بگیم کمه.!..
..این تکامل تو اینجور جنبه ها،و نکات مثبت.
……..
امروز داشتم با عجله ،’کارای تمییز کاری شخصی زندگیمونو انجام میدادم…
یه لحظه دیدم داره احساسم بد میشه…
دیدم اره..هنوز پاشنه ایی محدود کننده تو درونمه…
گفتم چرا من همچنین برخوردی دارم؟!……
مگه تمییز کاری یکی از واجبات روزانه ام و حل کردن مسائل روزانه ام نیست…
دیدم آره هنوز پاشنه گذشتگانمو دارم…..
چیزی که بهمون گفتن….
کار خونه ادمو پیر میکنه…
کار خونه بی فایده هست.و تکراریه!
کار خونه هیچ پولی داخلش نیست!
کارخونه عمر تلف کنه!
کار خونه یعنی ادم بیکار انجام میده!
کارخونه یعنی تو رو از هدفت دور میکنه…
بقول خودمون..همالی کردن…
…و هزازان باور که روزانه افراد بهش باور دارن…
خودت بیشتر از من میدونی چه باوری پشتشه..
مخصوصا مادرامون…
که میگن شب و روز همالی کردیم پختیم شستیم جارو کردیم هیچیم نشد….
بهیجا نرسیدیم…
اقای امیری…ما هم با همین افکار بزرگ شدیم…
ولی از موقعه ایی که سریال زندگی در بهشت رو دیدم که استاد و خانم شایسته عزیز…چقدر به به محیط زندگیشون بها میدن..و چه کارهایی تو این بهشت انجام دادن چقدر رشد شخصیتی داشتن….
هر چقدر بگم بخدا کمه….
دیدم اره….این باگ داره منو از رشد زندگیم که واقعا یکار اساسی در زندگی روزمره یه انسان هست..داره منو از لذت بردن دور میکنه…..
یادمه دانشجو که بودم..تا دوستانم کاراشونو انجام میدادن.ساعتها طول میکشید.ولی من با بهترین زمانبندی کم با بهترین شکل انجامشون میدادم همیشه تمییز و مرتب بودم..
و همیشه لذت میبردم…
وقتایی که نوبت من میرسید.برای تمییز کاری و جارو زدن،! دوستانم بهم میگفتن چکار میکنی که اینقدر فرش اتاق ،’برق میزنه…..
میخام بگم چقدر افکار محدود کننده گذشتگانمون..چه جاهایی خودشو نشون میده..همین چند دقیقه پیش همین نوع برخورد وارد درونم شد..که با گفته شما ،.آتشی تو درونم بوجود اومد تا بیام بنویسمش …
نا گفته نمونه هدایت الله بود…
واقعا زندگی در تمام ابعادش.اصلا مرد و زن نداره…….تمام این کتگوریها باورهای گذشتگانمونه…
باید تو تمام جنبه های زندگیمون…بتونیم رشد و پیشرفت داشته باشیم…و از زندگی لذت ببریم…
کنترل ذهنم فقط با تمییزکاری فروکش میکنه!….
وقتی این خانه تکانی تمیززکاری رو انجام میدم…حس میکنم با ذهنم طرفم…انرژیش اینقدر زیاده..که افراد وارد محیط خونمون میشن.این حس و انرژی رو بهم میگن..مدام میگن چقدر همه چیز تمییز و زیباست..و میان تو اتاقم عکسبرداری میکنن..
اقای امیری…یه میزی زیبا دارم پر از نشانها و هدیه های خداست..دیوارشم خودم کار کردم..چند روز استای بناکار شدم کارم به موفقعیت انجام شد…پر از انرژی مثبته که همشو کردیت میدم بخداوند…
روبروم پنجره اتاقم بازه یه باد ملایم پاییزی داخل میاد…و من دارم این پیام صلات الهیمو برای شما تلگراف میزنم..
به امید پیدا شدن،’ باورهای محدود کننده برای پیشرفتی بزرگ و لذت بردن از لحظه به لحظه زندگی!
دیشب یه فایلی از شما گوش میدادم که صحبتتون روی تمرکز بر نکات مثبت بود
و میگفتید حالا متوجه میشیم که چرا یه مسائلی تو قرآن بارها و بارها تکرار شده
همواره تو تمام صحبت های شما این موضوع به چشم میخوره
تکرار و تکرار و تکرار چند باره ی اصل و اساس قوانین دنیا
با مثال های متفاوت و بیان متفاوت
شاید تمام آگاهی هایی که شما ازش صحبت کردید و همینجا در این سایتی که نهایتی نداره و هر روز هم رو به رشده رو بشه تو چندتا جمله خلاصه کرد، و این تمام آنچیزیه که هر انسان برای خوشبختی نیاز داره
خب بریم سراغ قسمت ۲۱۲ و نکات زیبا و درس های این فایل برای من
اولین نکته ، یه نکته ی بیزنسی بود
اگر در بیزنسی کیفیت خوب نباشه با توجه به رقابت و با توجه به رشد جهان اون بیزنس دووم نخواهد آورد و خود به خود حذف خواهد شد
استاد جان من عاشق ویو تمپا هستم، و عکسی که توی ۱۲ قدم گذاشته بودین از روز و شب ویوی شهر من مدتها بک گراند گوشیم بوده
واقعا که چقدر همه چیز تمیز شفاف، و رنگ ها شارپ و زنده ان
در خصوص زندگی فعلی در کانتری ساید صحبت کردید و رویای کودکی
نکته ای که از تعریف خاطرات کودکی تون به ذهنم رسید این بود که همون زمان چه لذتی بردید از تجربه هایی که داشتید، بقول خودتون اون صداها، بوها، اون لطافت….
میتونم جنسش احساستون رو درک کنم، و چه فرکانسی به دنیا فرستادین استاد و امروزتون رو خلق کردین
البته که در کنار بسیار مسائل دیگه، همون هایی که در ادامه توضیح دادین، مثل اینکه باور کردین که میشه، بهش فکر کردید، به هدایتتون عمل کردید و امروز دارید زندگیش میکنید
نوش جونتون😍
و بعد ازینکه تجربش کردید تشخیص دادید که این همون چیزیه که میخواید همیشه داشته باشید
با طبیعتتون سازگاره و واستون آزادی بهمراه داره
اینکه بپذیریم محدودیت ها همه تو ذهن ما هستن خیلی موضوع مهمیه استاد
و وااااای که درک همین موضوع عجب انقلابی به پا میکنه در ما، چه رشدی میده بهمون
باعث میشه عمل کنیم
باعث میشه بپذیریم که خالق جهانمونیم
باعث میشه ترس رو بذاریم کنار
حالا این محدودیت هر شکلی میخواد داشته باشه، چه مالی چه خانوادگی …. اصلا اگر این محدودیت ها در بیرون وجود داشته باشه با عدل الهی در تناقضه
اگر زنجیرهای محدودیت رو از دست و پامون باز کنیم، اونوقته که پرواز میکنیم
شما باور کردید که امکان پذیره، و این باور شما رو هدایت کرد، و شما خودتون رو شناختید و تغییر کردید
تنها اصل ثابت جهان تغییره
مگه میشه استادی که در عرض کمترین زمان ممکن چنین حرکت های بزرگی، از مهاجرت استانی گرفته تا در اشل بزرگترش،از یک قاره به قاره دیگه، اونهم هربار با دست خالی انجام میده جهان به شجاعتش پاسخ نده
درسته، این حد از خوشبختی کمترین نتیجه ی توحید در عملیه که شما نه تنها نشونش دادید، که زندگیش کردید
کمترین پاسخیه که بابت شجاعتتون دریافت کردید
که بابت باورتون بهتون داده شد
استادم عاشقتونم
امروز یکی از دوستانم از من پرسید فکر میکنی چند درصد به قوانین عمل میکنی؟؟
گفتم کمتر از ۲۰ درصد
و بعد اصلاح کردم که راستش بنظرم خیلی با اغراق گفتم بذار اینجور بگم، کمتر از ۲۰ درصد از آگاهی هام رو تو عمل دارم استفاده میکنم
در نهایت اینکه میخوام بگم ایکاش ما بتونیم همون چیزی رو که درک میکنیم رو عمل کنیم
ممنونم ازت که همیشه نکات خوبی رو یادآوری میکنی که واقعا میتونم بگم میتونم از همین کامنت ها، کوله بارم رو ببندم سفر کنم. سفری که پُر است از حرکت و عمل؛ عمل به هدایت الله.
که شرط هدایت، باور و ایمان ودوباره عمل هست که استاد همیشه متذکر شده و شاگرد اول هایی مثل شکیبای عزیزم، چه خوب این درسها رو تکرار و بهشون عمل میکنه
خیلی خوشحالم که بعد از استادم، شماها رو دارم و ازتون بازم یادمیگیرم و برام همه چی تکرار میشه. همون تکراری که گفتین اصله و باید تکراربشه.اما برای من، هردفعه، تازگی و درس خودشو داره.
– آمریکا از همه جا بهتر است من حسابی دارم روی کشورهای دیگر تحقیق می کنم فرانسه ایتالیا اصلا برایم جالب نبود این قدر که امریکا را دیدم دیگه آنجاها برایم جالب نیست
– ابرها چقدر زیباست؛آدم فکرمیکنه دستش را دراز کند و آنها را بگیره
– از نظم آنجا خیلی لذت میبرم در کشورهای دیگر این را نمی بینم عالیه
– اگر روی خودشناسی خود کار کنیم دقیقا میدانیم که هر در موقعیتی در هر جایی چه تصمیمی باید بگیریم و چه چیزی مناسب ماست شایدهمان که برای دیگری مناسب است برای ما نباشد و این زمانی بدست می آید که ما روی خودکاوی خود خوب کار کرده باشیم. در این صورت میتوانیم بهترین تصمیمها را بگیریم و دقیق میدانیم که باید چه کارکنیم یعنی تکلیفمان با خودمان روشن است. و درکارهایی که می خواهیم انجام بدهیم یا تصمیماتی که می خواهیم بگیریم هیچ شک وتردید هم نداریم که آیا این کارمان درست است یا نه چون خودمان را خوب می شناسیم و میدانیکه الان در کدام مدار هستیم وباید برای بالارفتن مدار خود چه کاریی را انجام دهیم در حالیکه دیگری شاید مدارش از ما پایین تر یا بالاتر باشد. پس این شعار همیشه من است همرنگ جماعت نشو
– کافیست که همیشه روی باورهای خود کارکنیم، و به صورت عملی روی خود کار کنیم و این طور نیست که روی باورهای خود کار کنیم و همه چیز درست شود همیشه همیشه باید عملگرا باشیم تا وقتی که کاری نکنیم هیچ اتفاقاتی نمی افتد مثلا استاد به خواند کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد باورشان تغییر کرد و حتما برای آن کاری راانجام دادند یعنی مهاجر کردند و به نظر من بیشتر آدمها در قسمت عملگرایی خیلی مشکل دارند
– وقتی که می خواهیم و وقتیکه باورهایمان تغییر می کند در این صورت خود را پذیرفته ایم که به این باور باید فلان کار را انجام دهم و دست به کارمیشویم و این شروع است و ادامه دارد
– باید ببینیم کجا احساسمان بهتر است یعنی به احساس خود به عنوان تابلوی راهنما توجه کنیم و از درون ما به گفته میشود که باید چه کار کنیم و این جا همان جایی است که با خودشناسی می توانیم خیلی بهتر و راحتتر گامهای خوبی را برداریم.
– به احساسمات که توجه کنیم مسیر درست را می یابیم آن موقع است که به قول انوشه انصاری نبایداحساس خوبمان را به هیچ چیزی جز رضایت خودمان نفروشیم
– نگاه من به شهر به صورت مصنوعی است مادی است ودست ساز انسان است در حالیکه در طبیعت همه چیز معنوی است همه چیز دست خود خداست وانگار خدا به من خیلی نزدیکتر است و حسم این است که فاصله روحم با ذهنم خیلی کم است
– همه چیز را تجربه کنیم ونترسیم وقتی که پا توی تجربیات می گذاریم و درعمل به آنها برخورد میکنیم موفقیت هم حاصل میشود از نظر موفق بودن از دل تجربه ها می گذرد
– آزادی را همه جا می توانیم داشته باشیم باید در این مورد برویم سراغ الویتها وارزشهای خودمان ؛ با توجه به الویتها و ارزشهای خودمان که از همان خودشناسی راحت میتوانیم آنها را پیدا کنیم می فهمیم که کجا را باید انتخاب کنیم و باید چه کار کنیم نه اینکه فلانی و فلانی این کار را کرده است پس من هم این کار را انجام دهم
– انسانها بسیار متنوع هستند و فرکانسهای آنها هم با هم فرق دارد که از همان الویتها و ارزشهایمان می آید پس فقط به خود و احساس خود توجه کنیم
– وقتی خودمان راخوب می شناسیم میدانیم که چی برایمان مهمتره
– همیشه نامحدود به همه چیز نگاه کنیم وقتی محدود به همه چیز نگاه کنیم دیدمان و نگرشمان رشدنمی کند در نظر بگیریم که پرنده ای که در قفس است و نگاهش به اندازه قفس است و پرنده ای که آزاد است و نگاهش به اندازه کل دنیاست.
– با محدود بودن نگرش مان هم محدود میشود و با نامحدود بودن نگرشمان هم نامحدود میشود
– همیشه ما عادت داریم که اخر از همه می فهمیم مثلا حسودیم مثلا عصبی هستیم … و این دقیقا به خاطر این است که به جای خودشناسی دیگر شناسی داریم و انرژی خودرا به جای اینکه برای خود صرف کنیم برای دیگری صرف میکنیم که هیچ فایده ای هم ندارد. در اینجا باید خسیس باشیم و نزاریم انرژیمان الکی به هدر برود وباید انرژی خود را صرف خودشناسی خود کنیم.
– ذهنت را باز کن ونامحدود به هر چیزی نگاه کن فقط دیدت به اندازه دور و برت نباشد
– هر کاری که می خواهی انجام دهی نامحدود فکر کن و بعد آن را برای مغزت منطقی کن و بعد همه با هم دریک راستا میشوند ذهنت مغزت نگرشت اعمالت و خواسته ات ویعنی قدرتت خیلی بیشتر میشود
– باور کن که کاری را که می خوهی انجام بدهی میشه و نشدی درکار نیست مگر اینکه تو باورکنی که نمیشه برای این کار میتوانی از الگوهایی که در این زمینه موفق بوده اند استفاده کنی.
– یکسره از خودت سوال کن اینقدر از خودت سوال کن تا به جواب میرسی و چقدر خوبه که این عادت ما شود به قول یک نفر صبح ظهر شب قبل ناهار بعد ناهار قبل شام بعد شام و نصفه شب وووو این قدراز خودت بپرس تا به جواب برسی و جواب به تو گفته میشود.
– وقتی هدایتی میشوی و الهام میگیری قدم اول را باید برداری وقتی عمل کردی ایمانت را نشان دادی بعدقدم بعدی به تو گفته میشود باید قدم اول را برداری و توکل کنی
– وقتی فکر میکنی که می رسی یعنی باور داری که میرسی که این میشه قسمت باورش وبعد قسمت دیگرش می ماندکه عمل کردن است که اگر باورهای درستی را خوب ساخته باشی ودرست و حسابی باشد به عمل کردن می انجامد اگر عملی در کار نیست یعنی باورهایت را خوب نساخته ای و یا قدرت کافی را برای تغییر تو ندارند
– هر چیزی که می خواهی فرآیند داره مسیر داره الکی و یکهویی ویک دفعه ای نداریم و نمیشه همه چیز اول تکاملی وبعد به صورت تصاعدی است که به آن می ر سیم پس در هر کاری عجله نداریم وآرام آرام و با کار روی خودمان انجام میشود و چه خوب است که کارهایمان را مثل خدا سیستمی انجام دهیم یعنی بایداین طور باشد؛ دارم روی این سیستمی بودن خیلی کارمی کنم خدا کنه که به جواب خوبی هم برسم. یعنی کاری کنیم که خود به خود خودش درست پیش بره ودرست بشه و به خواسته های ما برسه
– باور + عمل= نتیجه
– تو باید انتخاب کنی که چطوری می خواهی باور کن می خواهی محدود باورکنی یا نامحدود می خواهی چطوری انتخاب کنی تصمیماتی که ما میگیریم که با انتخابهای ما همراه است و با عمل ما همراه است ما را به نتیجه میرساندیا نه و این دقیقا به این معنی است که خودمان داریم انتخابها و وقایع زندگی خود را خلق میکنیم یعنی ما خالق زندگی خود هستیم
– حرکت کن و طبق باورهایت عمل کن و اقدام کن این اصل برای خودم ساخته ام که اصل کاری بکن نام دارد بالاخره یک کاری بکن یا درست میشه یا تجربه کسب میکنی ونتیجه میدهد یعنی بالاخره نتیجه را میدهد و هر دوی آن ربط به عمل کردن ما دارد
– قدم به قدم با نشانه ها جلو بره و هر قدمی که می روی جلوی پایت روشن تر میشود و قدم بعدی هم دوباره جلوی پایت را روشن میکند
– زندگی این است که از رشد خودت و از یادگیری خودت لذت می بری و همین طور ادامه میدهی
– سوالات خوب از خودت بپرس که با چه شروع میشود چطور چی جوری چه کار چه اقدامی ووو
– باورکن که می توانی بعدمیشه اگر باورکنی که نمی توانی اصلا راهی هم به ذهنت نمی آید واصلا الهامی هم دریافت نمیکنی
– فقط روی زیباییها ومثبتها توجه کن و تمرکز کن همه چیز هست هم خوبی وهم بدی تو انتخاب کن که می خواهی روی کدام تمرکز کنی
– تغییر باورها – دنبال کردن راه حلها- پیگیری ایده ها – بالارفتن از پله ها= گرفتن نتیجه *
– خود شناسی مسئله ای اصلی ست که در تمام دوره های استاد درحال گفته شدن است درهر فایلی که سخنان استاد را بشنویم یعنی داریم روی خود کار میکنیم یعنی داریم روی خودشناسی خود کارمیکنیم.
واقعا ازتون ممنونم بخاطر توضیحات کامل و عالیتون. خیلی بهم کمک کرد و بنظرم باید بارها متنتون رو بخونم و بهشون عمل کنم. چقدر خوبه که چنین دوستای خوبی تو سایت هستن و به همدیگه کمک میکنن تا بهتر یادبگیریم.
کامنت شما مثل یک دریچه پر از آرامش و آگاهی بود مثل کسی که هرجایی از زندگی نکته کشف کرده خودش شخصا به تجربه رسیده و کاملا درکش کرده آن را جایی یادداشت کرده و من در این لحظه از نظر فرکانسی به نقطه ای رسیده م احساس میکنم در جو بی وزن هستم و این آگاهی ها اطرافم چرخ میزند و میدرخشد
تماما نت برداری کردم و با قلب جانم به احساس فوق العاده ای رسیدم
در یک لحظه قبل از خودم پرسیدم مثلا ادم چطور الویتش را بفهمد که فلان موقعیت در شانش است کیباید مقاومت نکند کی باید ترک کند گاهی در این حس دچار شک می شوم یا نه و بعد از آن پرسیدم مثلا فلانی که خیلی تحسینش می کنم اگر باشد چه میکند ؟ در لحظه بعد رسیدم ب کامنت شما که نوشته بودین
اگر روی خودشناسی خود کار کنیم دقیقا میدانیم که هر در موقعیتی در هر جایی چه تصمیمی باید بگیریم و چه چیزی مناسب ماست شایدهمان که برای دیگری مناسب است برای ما نباشد
هر دوسوال متفاوت و جواب پشت سر هم
انجایی که از انوشه انصاری نقل قول کردین قلبم چنان باز شد که احساسم قابل توصیف نیست بغض کردم انگار من هستم من بودم و من خواهم بود اگر بهواهم فقط باید بخواهم حسی ک حاضر نبودم با چیزی عوضش کنم در بهترین فرکانس بودم ب وضوح متوجه شدم گفتم این همان چیزیست که میخواهم این همان فرکانس صحیح است
چقدر خردمندانه نوشته بودین مطمئنم وقتی دو سال قبل شما این کامنت را نوشتین حتما جایی برای من درج شده بود
مثال های زیادی دارم که بگو یم مثلا فلان خط فلان جمله
ولی شما بدانین که تمام آن
البته که برای من این ها مهر تایید است اینها مکالمه من الله است اینها روزی امروز من است این ها بشارت کائنات است به صبر من به آرامش من شجاعت من به وفادار ماندنم به رویاهایم این یک حرکت توحیدی ست برای من این ایمان به غیب است و قدم نهادن در مسیر هایی که فقط عطش درونی نرا ب سمتش سوق می دهد
این ها برای من مثل تشویق کنندگان در دوی ماراتن هستن بهای آن صادق بودن با خود نه گفتن به هر انچه مال من نبود نه های شجاعانه به موقعیت های فریبنده ای که میدانستم تماما از کمبود نشات دارند و در دراز مدت دامی بیش نیستن انگار گوشم شنواتر شد چشمم بینا تر شد حتی نوشتن همین کامنت چون من حرف نمیزدم اصلن
هیچ چیز مثل امید کوچکی نیست که تسلیم نمی شود این را واقعا میگویم درکش کردم
به چشم دیدم همان نقطه مرا رساند به اینجا بزرگ و بزرگتر شد به شرطی که بها بدهیم فقط به همان
حتی وقتی ک چیزی معلوم نیست و به خود می گویی تو اینجا هستی و همین کافی ست صبر داشته باش خوب باش نگران نباش تو پاره ای از آن روح لایتنهی هستی تو تنهایی ولی تنها نیستی تو قائم به ذاتی .
کتاب اسایش و جاناتان مرغ دریایی چیزی بود که با خواندن سطر سطر این پیام مهم الهی به من یاد اوری شد
و یادم آمد سالها قبل هر زمان سایت را باز می کردم کامنتی حرفی اسی سخنی از شما بود و من از شما پرسیدم چه دست اوردی دارین با این حجم از فعالیت ؟
_ شما گفتی ب پروفایلم مراجعه کنید .
حال منِ امروز کجا و آن من کجا …
چرا یادم رفته بود روزی انقدر نا مطمئن و هراسان بودم .
پایدار باشین آینای عزیزم
جالب اینجاست همیشه یاد شما ک می افتم یا کامنتی از شما ب چشمم میخورد اسم شمارا آنالی اکبری میدیدم اولین بار است که آینا دیدم .
سپاسگزار شما هستم ره رو راه عشق در پناه یزدان پاینده و دلشاد باشین .
به نام الله یکتا.
راست گفتی استاد عزیز.
این محدودیت های ذهنی شاید بزرگترین مانع حرکت ما انسانهاست. من خودم جزو کسانی بودم که محدودیت های ذهنی در تمام جنبه های زندگی من سایه انداخته بود. هر کاری می خواستم انجام بدم آنقدر این محدودیت ها برام بزرگ جلوه می کرد که خیلی اوقات من اصلا اقدام به انجام اون کار نمی کردم. و سعی می کردم که کاری رو انجام بدم که کاملا درست و بی نقص باشه در حالی که نمی شد. چون تا قدم اول رو برداری قدم بعدی مشخص نمی شه. ولی از دو سال پیش که با شما و سایت آشنا شدم فهمیدم که به الهاماتم باید در لحظه عمل کنم. و زیاد منتظر نتیجه آنی نباشم. در عمل کردن به الهامات لحظه ای این محدودیت های ذهنی بزرگترین مانع هستند که اجازه نمی دن انسان که در لحظه اقدام بکنه. ولی من سعی کردم تو این مدت اولویت رو بزارم روی الهامات و در لحظه هر آنچه که دلم گفت فارغ از اینکه چه نتیجه ای می گیرم رو انجام بدم. و همین اتفاق باعث شد که دیروز همسرم بهم می گفت که امیر تو در این مدت واقعا در همه جنبه های زندگی تغییر پیدا کردی و همین باعث شده که نتایج بزرگی تو زندگیم دریافت بکنم. از کارگری تو کارگاه دیگران امروز رسیدم به جایی که کارگاه خودم رو راه انداختم و پروژه گرفتم و دارم کار می کنم. تو روابط ۱۸۰ درجه تغییر کردم. تو سلامتی از یه آدم کسل مریض تبدیل به یه ورزش کار شدم که می تونم ۵ کیلومتر بدوم. و خدا شکر دست خدا رو هر لحظه تو زندگیم ببینم. اینها همه از کنار گذاشتن محدودیت های ذهنی منه. و کار کردن روی خودم و نترسیدن از تغییر و البته آموزش های شما که دستی بیضا از دستان خدا بودید. سپاسگزارم.
❤به نام عشق❤
تولد ۷ سالگی ام مادر بزرگ یک روسری زیبا به من هدیه داد.
مادر بزرگ گفت: دخترم خدا دوست دارد همیشه زیبا باشی، همیشه برقصی همیشه شاد باشی همیشه بخندی…روسری مادربزرگ خیلی زیبا بود زیباترین روسری دنیا بود. وقتی خودم را با آن روسری زیبا دیدم از خوشحالی در آینه رقصیدم. با روسری زیبایم به مدرسه رفتم. اما درمدرسه خانم مدیربه من یک روسری سیاه داد. گفت: این هدیه خدا برای دختر خوب خداست. مدیر مدرسه می گفت: هرکسی روسری زیبا بپوشد، خودش را دوست بدارد، شادی کند و در آینه برقصد، دشمن خداست. می گفت: خدا در آن دنیا به حساب دختران روسری زیبای شاد می رسد و آنها را با تار مو از سقف آویزان می کند. خیلی ترسیده بودم، امروز من روسری زیبا پوشیده بودم، خودم را دوست داشتم و با شادی در آینه رقصیده بودم. در راه مدرسه به خانه آنقدر گریه کردم که چشمهایم قرمز شده بود.. احساس گناه می کردم. یعنی خدا با من چه می کند؟ باید راهی پیدا کنم شاید خدا ازگناهان من بگذرد…اما چه راهی… تقصیر مادربزرگم بود، وقتی به خانه رسیدم روسری زیبای مادربزرگ را در آتش سوزاندم. این بار جلوی آینه رفتم روسری سیاه مدیر مدرسه را به سر کردم روسری سیاه را تا روی چشمهایم کشیدم و با تمام توانم محکم گره زدم به قدری محکم که احساس خفگی به من دست داد و صورتم کبود و سیاه و غمگین شد دیگر خودم را درآینه دوست نداشتم ….حتما حالا دیگر خدا از من راضی و خشنود است !…. اما مادر بزرگم یک صندوقچه پر از روسری های زیبا دارد!!! یعنی خدا با مادربزرگم چه می کند؟ آخر مادربزرگم یک زن روستایی روسری زیبای مهربان و عاشق و شاد بود.. هرشب درخواب مادربزرگم را میدیدم به جرم شادی در آتش می سوزد و با موهایش از سقف آویزان است هر شب از خواب می پریدم و برای مادربزرگ مهربانم گریه می کردم آخر در روستای آنها مدرسه نبود مادربزرگم هیچوقت مدیر مدرسه را ندید تا آگاه شود باید روسری سیاه بپوشد وغمگین شود تا خدا خشنود باشد!!! خوب شد من به مدرسه رفتم و مدیر مرا آگاه کرد… از آن به بعد من هیچ وقت روسری سیاه و ترس را از خودم جدا نکردم … در مدرسه عنوان دختر شایسته به کسی تعلق میگرفت که همیشه روسری سیاه بپوشد شادی نکند و خودش را دوست نداشته باشد… خیلی به خودم افتخار می کردم عنوان دخترشایسته و تایید شده مدیران مدرسه و خدا را کسب کرده بودم. من حتی از کنار دختران گناهکار مدرسه، دخترانی که روسری زبیا می پوشیدن و شاد بودند و خودشان را دوست داشتند رد نمی شدم……..
به روسری سیاهم خیلی افتخارمی کردم وخودم را مقدس می دانستم ………………………..
دختر روسری سیاه از مدرسه با عنوان افتخاری دختر شایسته غمگین فارق التحصیل شد… وارد شهر شدم تا زندگی کنم… اما با فاجعه ای بزرگ روبرو شدم… انگار تمام مردم شهر را شیطان اغوا کرده بود همه زنان و دختران شهر شاد بودند روسری های زیبا می پوشیدن، می خندیدند و با شاهزاده های زیبای شهر در آینه می رقصیدند…انگار مادربزرگم تنها زن روسری زیبای شاد نبود همه مردم شهر گناهکاران شاد بودند… خدا در شهر تنها مانده بود…. امروز خواهرم به دنیا آمد ترسیدم شیطان اغوایش کند یک چشم بند سیاه به چشمهای زیبایش زدم تا خواهرم مثل دختران روسری زیبای شهر در دام شیطان نیفتد و با شادی در آینه نرقصد…اماا! یک روز وقتی که خواب بودم، خواهرم چشم بند سیاهش را کنار زد، روسری زیبا پوشید، خندید، در آینه رقصید و از دست من گریخت…. خدا در شهر خیلی تنها مانده بود.. من دختر شایسته باید برای نجات مادر بزرگ و خواهرم و مردم شهر و اثبات لیاقت به خدا، باید کاری می کردم…پسر نابینای گلفروش شهر هر روز برایم شاخه ای گل می آورد و من در گوشش از خشم خدا و مردم اغوا شده شاد و روسریهای زیبای شهر بد میگفتم تصمیم داشتم با کمک پسرک نابینای گلفروش تمام روسری های زیبای شهر را جمع کنم و در آتش بسوزانم تا همه مردم شهر غمگین شوند وخدا خشنود شود …. آن روز رفتم و همه کبریتهای دختر کبریت فروش را از او خریدم تا آتشی مهیا کنم… اما همان روز پزشک شهرمان در آینه زن روسری زیبایی دید و عاشقش شد. همه گلهای پسرک نابینای گلفروش را برای زن روسری زیبایش خرید، در عوض به پسرک گلفروش بینایی داد… پسرک گلفروش چشمهایش را باز کرد، دختر زیبای کبریت فروش را دید که با پول کبریتهایش روسری زیبایی خریده بود، عاشقش شد. با او در آینه رقصید و از دست من گریخت…. حالا دیگر من هم مثل خدای خشمگین تنهای تنها بودم. من هنوز هم می خواستم مادربزرگم را که در بستر مرگ افتاده بود، از آتش خشم خدا نجات دهم. مادربزرگم خیلی مهربان بود، ولی بیچاره روسری سیاه نداشت. خیلی دلم برایش می سوخت…… امروز مادر بزرگم مرد، من باید کاری کنم. مادربزرگ مهربانم در قبر اسیر خشم خداست… همه مردم شهر برای مراسم خاکسپاری و بدرقه مادربزرگ رفته بودند. فرصت خوبی بود تا همه روسری های زیبای شهر را یکجا در آتش بسوزانم و مردم شهر را غمگین کنم، شاید خداوند مادربزرگم را ببخشد و از عذاب قبر رهایش کند… آتشی بزرگ پشت خانه مادربزرگ مهیا کردم تا تمام روسری های زیبای شهر را در آن بسوزانم… اما آتش کبریتها به روسری سیاهم گرفت، روسری سیاهم در آتش سوخت. آتشی که مهیا کردم فقط روسری سیاه دختر شایسته خدا و باورهایش را سوخت. بدون روسری سیاه احساس بیهودگی و ناامیدی کردم. نتوانستم مادربزرگ ساده و مهربانم را نجات دهم …دیگر دلیلی برای ماندن در این دنیا نبود به سوی آتش رفتم تا همراه روسری سیاهم در آتش بسوزم… اما عشقی قدرتمند وجودی بینهایت زیبا و مهربان مرا در آغوش گرفت به صورتش چنگ زدم به سینه اش مشت کوبیدم به او لگد زدم و بد گفتم تا مرا رها کند در آتش بسوزم. اما عشق محکم تر مرا در آغوش گرفت ، روی شانه هایش گریه کردم ،آرام شدم… خیلی مهربان و زیبا بود، من هم عاشقش شدم! همه باورهایم را فراموش کردم، از صندوقچه مادربزرگ زیباترین روسری را پوشیدم. من هم زیبا شدم، در آینه با او رقصیدم اما دوباره گریه ام گرفت …چون مادربزرگ در چنگ خدای خشمگین تنها بود… با گریه از عشق خواستم مادربزرگ را نجات دهد… اما عشق دوباره مرا در آغوش گرفت، اشکهایم را بوسید، با من رقصید، با من خندید و در گوشم نجوا کرد: نترس ! نترس!!! من هر روز در آینه بهشت با مادربزرگ روسری زیبا می خندم و می رقصم…خدا ❤
…………………………………………………………………………..
استاد جان عزیزم سلام! مریم جان عزیزم سلام!
ممنون استاد عزیزم که با صندوچه ای پر از روسری های زیبا به میان ما آمدی …
ممنون که یادمان می دهی چگونه بدون ترس و احساس گناه روسری های سیاهمان را در آتش بسوزانیم…
ممنون که هر روز با یک روسری زیباتر چگونگی رقص عاشقانه در “زندگی با خدا” را به ما می آموزی….
سپاسگزارم استاد جان عزیزم❤🙏
سپاسگزارم مریم جان مهربان❤🙏
به نام خدای وهابم
سلام به استاد عزیز وخانم شایسته مهربان وبچه های سایت
چقدر استاد این شهر تمپا زیباست
چقدر شکستن تحریم گوشت زیباست
چه رستوران زیبایی با این همبرگر های شیک وخوشمزش
استاد عزیزم چقدر مسیر رو زیبا توضیح میدهید
با ایجاد باورهای توحیدی
که باعث شجاعت ما
وحرکت به سوی مسیر مورد علاقه
وتکامل وتکامل وحرکت وحرکت
من راننده تریلی هستم بهنام عباسیان
تو دل ترسها رفتن رو یکیش رو میخوام براتون بگم
بسم الله
اون شبی که بندر عباس بار گیرم نیامد
وخدا گفت برو عسلویه
گفتم چشم
راه افتادم
از توی شهر یه مسیری بود که
من یک خروجی رو رد کردم
وپیش خودم گفتم خدایا چرا من این خروجی رو رد کردم
قرار بود برم عسلویه
گفتم حتما خیریتی بوده
میرم از خروجی بعدی
که راهم ۲۵ کیلومتر دورتر میشد
گفتم عیبی نداره خدا بهتر میدونه مسیر.رو
راه افتادم وسر پلی که باید دور میزدم جاده قدیم بندر تازیان بود
به دلم افتاد میان بر برم
ولی جاده تازیان هیچ رفت وامدی نبود
وخطرناک… چون اونجا گازوییل قاچاق میشد
راه افتادم تو جاده قدیم بندر تازیان خمیر
که به سمت عسلویه میرفت
ساعت ۱۲ نصف شب بود
ومن هم کمی میترسیدم
ولی گفتم بهنام کو ایمانت
برو ونترس
راه افتادم و
وسط های راه خواب عجیبی منو گرفت
وزدم کنار تو بیابون برهوت توی یه پارکینگ
ومیترسیدم بخوابم وخدا
گفت بخواب.. 😭کو ایمانی که میگفتی
ومن دراز کشیدم
واومدم در را قفل کنم که یه حسی بهم گفت بخواب 😭
در رو قفل نکن من هم به حرفش گوش دادم
خدا شاهده به این واضحی
وخوابیدم وصبح شد وهیچ اتفاقی برام نیفتاد وبه ایمانم افتخار کردم
وراه افتادم وبه بندر خمیر رسیدم
۳۰۰ کیلومتر مانده به عسلویه
ویه حسی بهم گفت برو ببین بار نداره
ورفتم وپرسیدم وگفت
بار دارم برای تنگ زاغ حاجی اباد
خشکم زد
وکرایه اش از عسلویه هم بیشتر بود ۶۵۰۰۰۰۰ تومن با مسافت ۱۵۰ کیلومتر
واین پاداش وخیریت اون شب بود بچه ها
وایمان منو چقدر قوی تر کرد
خداوند از جایی که فکرش رو نمیکنی بهت روزی میده
ولی عمل میخواد
از خدا میخوام که ابراهیمش باشم
استاد به یاد یه حرفی افتادم
که میگفت
چاه باید خودش اب داشته باشه….. نه اینکه ما داخل چاه اب بریزیم…
باید قوی باشیم
و انسان حرکت به سوی موفقیت رو دوست داشته باشه….
نه بی تحرکی وتنبلی رو
ما باید در مسیر مورد علاقه قرار بگیریم
وباورهای خود را تغییر دهیم ثروت هم به اندازهای که ما تغییر شخصیت میدهیم وارد زندگی ما میشود
باز هم اونهای که باید بشنوند
میشنوند
وبسیار.. تعداد…… زیادی از بچه ها نمیشنوند
در پناه ذات اقدس یکتا به خدا میسپارمتون 😘😘😘
سلام بر استاد عزیز وخانم شایسته گرامی
استاد حدودا بعد ازیک سال با شما بودن این اولین باری است که کامنت می نویسم شما گفتید که از سال ۸۰ با خوندن یک کتاب افکار تون به طور کلی تغییر کرد بااینکه کسب وکار خوبی داشتید اما با خوندن اون کتاب وبا گوش کردن به نجوای قلبتون شروع به تغییر کردید و کم کم جلو رفتید و تکامل رو طی کردید وبا خواندن کتابهای مختلف درزمینه موفقیت آگاهی های بیشتری کسب کردید و مطالبی که می خوندید عمل می کردید اما مشکل اکثر مردم اینه که راهشو بلد نیستند که چطور خودشون از مشکلات زندگی رهایی بدهنداز جمله خودم که من هم مثل شما سال ۸۰ کاری رو شروع کردم نمیخوام بگم که اصلا موفق نبودم اما اونجوری که دلم می خواست نبودم همه امکانات اولیه رو در حد متوسط دارم البته این رو بگم که همه اینها رو بدون کمک خانواده بدست اوردیم (خونه .ماشین.مغازه ی اجاره ای) در ضمن دوتا فرزند (دختر وپسر )داریم وخودم هم شاغل هستم اما شاد نبودم و آرامش نداشتم منم مثل شما با خوندن یک کتاب از استاد برایان تریسی تغییر کوچکی در افکار م بوجود آمد وکم کم ادامه دادم تا اینکه به طور اتفاقی با کانال تلگرامی شما اشنا شدم وهر لحظه که فرصت داشته باشم فایل های شما رو گوش میکنم و کامنتهای دوستان رو می خونم بعداز یکسال باشما بودن تازه معنی زندگی رو دارم می فهمم خدایا هر دوی ما یک زمان شروع کردیم اما من کجا وشما کجا
به خاطر اینکه من بلد نبودم چطور خودم را از این مشکل و افسردگی نجات بدهم نمی دونستم واز کجا شروع کنم شما راهشو پیدا کردید وبه سراغ یاد گیری رفتید وهرچه یاد گرفته بودید عمل کردید اما من هنوز اندر خم یک کوچه بودم که چه کنم تا از این افکار مزاحم رها شوم و بیشتر زندگی من با افکار پوچ وبیهوده تلف شد تا اینکه بعد از سالها به در دیوار خوردن فهمیدم که چطور باید زندگی کنم البته باز هم خیلی با خودم مشکل دارم اما نسبت به قبل خیلی بهتر شدم . سعی میکنم چیزهای مثبت زندگی مو بیشتر ببینم وروی نکات مثبت همسرم وافراد دور برم بیشتر تمرکز کنم انشالله رهایی از مشکلات و رسیدن به موفقیت های بیشتر نزدیک است . البته همراه با آرامش وحال خوب
سلام بهنام جان
چقدر خاطره شما قشنگ و تاثیر گذار بود، چون یک تجربه از دست اول با خدای عالم بود و من از خواندنش خیلی لذت بردم. امیدوارم بیشتر بنویسید، چون این جور خاطره ها بیانش، هم شما را قویتر میکند و هم ما را!
در پناه خدا باشی، دوست عزیزم…امروز داشتم به ساحل کوشکنار پارسیان فکر میکردم که کامنت شما، پیدا شد و ازش لذت بردم. سلام من را به خط ساحلی زیبای جنوب برسان🌹
به نام خدای مهربون
و درووود و سلام خدمت استاد عباسمنش گل و مهربانو شایسته و دوستان عزیزم تو این بهشت
این فایل چه قدر عالی بود استاد
چه قدر خوب گفتین راجع به ریشه ها
راجع با باورهامون و خود شناسی و توجه به نکات مثبت خونتون تو بندر عباس وبه اهدافتون رسیدن با لذت
خدایا شکرت
استاد شما واقعا چه قدر خوبین ؟
داشتم به فایلتون همین فایل گوش می کردم دیدم یه تراک می خواد دنده عقب بگیره
پریدم بیرون کمکش کردم
اشک شوق تو چشماش دیدم
چه قدر خوشحال شد و چه قدر لذت بردم
دوش گرفتم استاد به خدا این قدر این آب داغ لذتش بخش بود که خدا می دونه
با عشق کار کردم امروز چه قدر زیاد
هروقت توجه رو زیبایی ها رو انجام می دم به خدا قلبم باز می شه
خدایا شکرت
استاد عاشقانه از شما سپاسگزارم
خبرهای خوب بسیار نزدیک هست برای گرفتن ماشین سنگین خودم
زنده باشین و تنور دلتون گرم
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام آقای علی شیرازی تنها جایی که میتونستم با شما صحبت کنم همینجا بود خواستم بهتون تبریک بگم بابت خرید ماشین سنگینتون و واقعا تحسینتون میکنم و پیشرفت های شما باعث خوشحالی منه🌹🌹
من تا حدودی با داستان زندگی شما آشنا بودم و این همه تغییر تحسین برانگیز میخام بدونید موفقیت شما موفقیت من هم هست و از خدا براتون بهترینها رو آرزو میکنم🙏🙏🙏🙏🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد جانم
سلام خانم شایسته مهربان
سلام دوستان همفرکانسی
از همون ابتدای فایل یک نکته بسیار عالی برای من تداعی شد و آن این بود که استاد خودش را بند یکسری رژیمهای خاص نمی کند بلکه برای تغذیه هم به ندای قلب شون توجه می کننند و حتی به مدتهای بسیار زیادی از گوشت جدا می شوند ولی حالا که بهشون الهام می شود که بایست انجام شوند باز گوش می کنند و انجام می دهند خارج از اینکه قبلا برنامه شون چی بوده است
فقط ندای قلب مهم است و تعهد به آنچه که برایت گفته شده است . فارغ از اینکه دیگران چی می گویند و چه نظری دارند
چقدر این خوب است که انسان به ندای قلبش بیشتر گوش کند تا یک اجبار بیرونی
– در زمینه غذا خوردن هم سادگی را می بیننند . سادگی استاد در همه چیز . حتی انتخاب غذا .
– رفتن به بهترین رستورانها . شعار همیشگی استاد من به کمتر از بهترین راضی نمی شوم
– چقدر دلم برای تمپا تنگ شده بود. چه آسمان زیبایی چه ابرهای خوشکی . چقدر دریا زیباست . خدایا شکرت چقدر چشمانم نوازش پیدا کرد با دیدن این همه زیبایی . خدایا شکرت
اره استاد جان زندگی در کانتری ساید بسیار بسیار برای من هم جذاب است. مخصوصا این پردایس دوست داشتنی همه ما.
ما خانواده عباس منش بسیار بسیار با گوشه گوشه این پردایس خاطره داریم . حتی با فصلهای این بهشت حال و هوای ما هم عوض می شود . خدایا شکرت .
زندگی شهری زندگگی شهری است دیگه . مرغ و خروس و اون طبیعت بکر کجا و ماشین ها کجا.
یاد شعر دبستان مون افتادم
شعر خاطره انگیز کلاس اول دبستان!خوشا به حالت ای روستایی!
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم چه باصفایی
در شهر ما نیست جز دود و ماشین
دلم گرفته از آن و از این
در شهر ما نیست جز داد و فریاد
خوشا به حالت که هستی آزاد
ای کاش من هم پرنده بودم
با شادمانی پر میگشودم
میرفتم از شهر به روستایی
آنجا که دارد آب و هوایی
دقیقا استاد
منهم دلم خیلی یک بهشت مثل شما را می خواهد
و می دانم که به همین زودی برای من رخ خواهد داد
رسیدن به آرزوهای ما ، آرزوهای ما برای برآورده شدن است
چقدر الان شما دارید به ما یادآوری می کنید که به همه آرزوها میشه رسید اگر باور داشته باشیم که به آنها خواهیم رسید
چقدر عالی که یکی از دوستان سایت هم به این ایالت و این شهر هدایت شده اند
خدایا پس این باور در من قوی تر شد که برای من هم می شود اگر باور داشته باشم که می شود
برای استاد شد
برای ان دوست مان شد
برای من چرا نشود . این محدودیت فقط در ذهن من است .
نکته مهمی که من لازم داشتم بشنوم ، بیایم همیشه جور دیگه به مسائل فکر کنیم، به کار به زندگی و به همه چیز
جور دیگری فکر کردن
چیزی است که من الان خیلی به آن نیاز داشتم .
هزاران بار استاد از زبان شما شنیده ام
اما الان یک حس زیبایی برای من داشت
خدایا شکرت از این هدایت
تمام تلاشم را می کنم که از امروز و این ساعت و این لحظه به همه مسائل زندگی خودم جور دیگری نگاه کنم و با طی کردن قانون تکامل بتوانم به خوبی این ذهنم را پرورش دهم که جور دیگری به مسائل فکر کند .
ما دوستان هم خانواده داریم می بینیم به وضوح که می توان جور دیگر زندگی را دید و زندگی کرد.
مثل استاد
آزادی زمانی، مکانی، مالی و …
چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///
چون که باور کرد که می شود جور دیگری زندگی کرد.
باور کرد و ایمان داشت
محدودیتهای ذهن بی انتهاست
کار استاد
این زنجیرهای محدودیت را از ذهن خودشان آزاد می کنند
کاری که من باید بکنم
باز کردن زنجیرهای محدودیت در هر زمینه از ذهن خودم
آخ آخ آخ آخ
عملگرایی
قانون تکامل
برداشتن قدم اول، قدمهای بعدی به شما گفته خواهد شد
خدای من این فایل چقدر آگاهی داشت
باید هزاران بار همین یک فایل را گوش کنم
را درک کنم که این مرد خدایی چه گفت
استاد جان بی نهایت از شما سپاسگزام
خانم شایسته از شما هم سپاسگزارم
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️
قسمت ۲۱۲ 🌲🌳
سریال زندگی در بهشت سلام و درود به دو استادان عزیزم جناب عباسمنش عزیز و خانم شایسته جانم..🙋♀️🙏🙏
و سلام و دورد به همراهان همیشگی این سایت عزیزمون
🙋♀️
محدوییت 🚫⛔
اولین چیزی که در این قسمت شنیدم .. استاد راجب محدوییت غذایی شون صحبت کردند ..
بعد از مدتی استاد گفتند از اون محدویت غذایی که برای خودشون قایل بودند الان از اون محدویت غذایی گیاهی خارج شدند .
استاد جان چقدر چهرتون شادتر شده بخدااااا.. وقتی صداتون زدند برای دریافت BERGER و CHICKEN .. BREAK FAST روی پاکت نوشته بود .. کلا چهره تون بشاش شد… از هر
کدوم دو عدد .. یکی برای شما و یکی برای خانم شایسته جان … استاد جان بنظر من اصلا محدوییت چیز خوبی نیست بخصوص اگر این غذاهای خوشمزه باشه .. البته خوبع که برای سلامتی ی وقت هایی رعایت کنیم ولی اینکه وجتیبل مطلق و یا وگان مطلق باشیم خیلی جالب نیست .. اتفاقا چند روز پیش یک ویدیو از آنتونی رابیتز دیدم که در مصاحبه شون گفتن بمدت هفده سال وگان بودند و اصلا گوشت نمی خوردند ولی الان ماهی می خورند و خیلی هم دوست دارند ..
استاد جان چون شما فعالیت تون زیاد هست بهتره که متعادل باشید در شیوه غذایی ..
بنظر من بدن انسان خودش با ما صحبت میکنه .. ی وقت هایی دوست داره مثلا فقط سوپ بخوره و یا کباب و گوشت و یا پلو.. من خودم از اون آدمهایی هستم که عاشق صبحانه هستم حالا در هر ساعتی از روز باشه فرقی نمی کنه ولی باید سور و سات صحبانه رو در اول روزم داشته باشم فقط سعی میکنم زیاده روی نکنم .. کلا یک لقمه نان رو همه چی درونش میگنجونم . از پنیر و کره محلی تخم مرغ و یکدونه گردو و عسل.. بعدش یک کاپ شیر قهوه . و در فاصله زمانی تا عصری بیشتر میوه و سالاد و دمنوش . و کلا بازم غروب خیلی کم بعنوان شام یک کمی غذا پختنی میخورم .. کلا در غذا خوردن محدویتی ندارم فقط کم خوری میکنم و دیگه بدنم عادت کرده ..
کیفیت غذاهای آمریکا بینظیره..
چون همیشه اعتقاد و باور به بهترین ها براشون مهم هستش
و در سرزمین های آزاد و شاد فلوریدا تمپا از هر نظر باور به فراوانی و باور به زیبایی ها و باور به آزادی در همه ی ابعاد باعث شده که یک وجه تمایزی نسبت به دیگر کشورها داشته باشه.. یک مقاله ای خوندم که مردم کشورهای مختلف رو طبقه بندی کرده بودند از نظر دیدگاه و روحیات اون کشور رو گفته بودند مردمان آمریکا جزو ساده ترین مردمان هستند از نظر روراستی و صداقت .. و من همونجا کلی این مردمان رو تحسین کردم ..
درسته غذا خوردن و یا امکانات رفاهی در هر کجایی نسبی هستش ولی یک فاکتوری که بیشتر از همه برای من مهم هستش بحث آزادی در همه ی ابعاد زندگی با توجه به مردمی که از فرهنگ بالایی برخوردار هستند و در چنین محیطی احساس امنیت و شادی و خوشحالی مهمترین فاکتوری هست که در ذهنم دارم ..
که BIG BACON CHEDDAR
البته در رستوران های ایران هم کلا کیفیت بالا رفته و در مقابل ،، پول بیشتری هم برای این کیفیت ها باید پرداخت کرد..
یادمه دو سه سال پیش با جمعی از دوستان رفتیم تفرش . زادگاه ( دکتر حسابی ) و خانه قدیمی دکتر مصدق که الان فقط برای بازید گذاشته شده….. اون دوستمون که اونجا ویلا داشتند خیلی رستوران ها و فس فوتی های عالی رو میشناختن که وقتی رفتیم واقعا تصور نمی کردم که چنین شهری غذاها و یا محیطی با فرهنگ و چنین دیزاین هایی داشته باشه حتی جایی رفتیم رستوران سنتی که با پله های جالبی رو به پایین و درب چوبی سنتی و نقش و نگارها ی سنتی و حوضچه های زیبایی تزیین شده باشه .. هر کدام از بچه ها یک سفارشی داده بودند که کلا همه ی غذای اونجا رو سفارش دادیم و بطور شراکت همه مون نوش جان کردیم بخصوص آبگوشت سنتی که در ظرف های سفالی بود و یا دوغ مخصوص خودشان .. و بعدش در یک فست فوتی رفتیم که بینظیر در یک محوطه ی بزرگی بود با امکانات جالب که قبل از اینکه سفارش ها رو بیارند .. وسایل بازی سرگرمی برای بچه ها و همچنین بزرگسالان بود و ما اصلا متوجه ی زمان سرو غذامون نشدیم..
کانتری سایی محدوده ی خارج از شهر هستش .. استاد جان ممنون که اسم این مناطق رو گفتید و باعث شد که بیشتر با این اصطلاح آشنا بشیم .
در خارج از محدوده شهری یعنی در کانتریسای . زندگی بیشتر طبیعی تره .. فضای بازتری داره . از امکانات طبیعی بیشتری برخورداره ..
استاد جان واقعا درست میگید .. منم زیاد از زندگی شهری فشرده و پر سرو صدا و شلوغ خوشم نمیاید البته ممکنه برای چند وقتی جالب باشه ولی برای مدت طولانی در این جایگاه های شلوغ دوام نمیارم ..
من الان در شهر پردیس نزدیک به تهران هستم .. ولی اصلا دوست ندارم در تهران زندگی کنم . و یا تنها خواهرم در کرج زندگی میکنه ولی هر چقدر هم اصرار کرد نتونستم به اونجا کوچ کنم .. چون فضای پردیس یا بقول خودم پارادایس خیلی خلوت تره حد اقل کوه ها رو میبینم . فضای بازی چشم اندازم هست که میبینم و بیشتر از همیشه وسعت آسمان بیشتری رو می تونم ببینم یعنی استاد جان منم روحیه ام مثل شما و خانم شایسته است .. البته خوبع که شما هم در تمپا خانه دارید و هم در پرادایس یک بهشت بینظیر دارید ولی خدارو شکر که هر دو گزینه وجود دارد و این انتخاب رو دارید که لخظاتی که دوست دارید در شهر باشید و از امکانات شهری استفاده کنید و همچنین این امکانات رو دارید که از امکانات طبیعت و خارج شهر استفاده کنید واقعا اینکه حق انتخاب دارید یک نعمت بسیار دلپذیری هستش که تحسین تون میکنم
استاد جان تفاووت فرکانسی که شما گفتید دقیقا همین احساس رو همه دارند . یعنی وقتی توی یک محیط جدید وارد میشی کلا فرکانس اون محیط کاملا مشخص هستش .. بخصوص شما که الان در طبیعت زندگی میکنید فرکانسش فوق العاده بالا هستش در واقع شما دقیقا پیش خداوند زندگی میکنید .. اون آفتاب درخشان پارادایس که از لابه لای درختان می تابع و اون صدای پرندگان بهشتی که گوش تون رو نوازش میکنه و اون دریاچه ی آینه ای که تصویر آسمان نیلگون رو دوبرابر میکنه و اون چشمه های اطراف زمین داخل جنگل و اون مرغ و خروس ها و با اون جوجه های کوچولوی زیبا و اون بوقلمون های عاشق که مهندس ناظر هستند و اون کنی ها و اردک زیبا و سپیدمون و اون تراکتور و کارگاه هیولایی مون و همه و همه همه و اون کلبه ی چوبی زیبایی که درون دریاچه هست .. واقعا با هیچ کجا قابل مقایسه نیست .. البته همه ی جاهای آمریکا زیبا و متنوع هستش و شما که در بهترین منطقه فلوریدا و در شهر زیبای تمپا و در بهترین برج تمپا ساکن هستید ولی خداوند به لطف این پندمیک شما رو به بهترینع بهترین ها هدایت کرد.. خدارو شکر و بازم شما رو تحسین میکنم بواسطه ی اینکه از دوران کودکی عاشق گندم زار بودید .. عاشق بادهای نوازش گری که لا بلای اون گندم زار می پیچید و عاشق عطر و بوی اون منطقع بودید و عاشق اون فضای سکوت طبیعت بودید … باید هم به چنین جایی باشکوهی هدایت بشید که نشان از خوده واقعی شماست و در واقع واقعیت درونی شما بنمایش گذاشته شده .. بقول شاعر 🌲🌲 تو همانی که می اندیشی.🌳🌳
و این خوده واقعی بودنتون رو تحسین میکنم و از اینکه خانم شایسته ی عزیزم هم چنین دیدگاه مشترکی با شما دارد ایشون رو هم تحسین میکنم .. و و اقعا به چنین تفکر و دیدگاه مشترکی که بین تون جاریست تحسین تون میکنم و این رابطه ی سراسر شور و شوق برای تکمیل کردن پتانسیل وجودتون در کنار همدیگر رو تحسین می کنم .. و باید اعتراف کنم که بهترین رابطه ای که نیاز به عوامل بیرونی ندارد و یا نیاز به دوست و رفیق و فامیل و دوست و آشنای خاصی ندارد .. چون خودتون برای هم یک فامیل هستید خودتون برای همدیگر دوست هستید و خودتون برای همدیگر آشناااا هستید و مهمتر از همه خودتون برای همدیگر نزدیگ تر و نزدیگ تر هستید .. تحسین میکنم که با بهترین ها هستم .. تحسین می کنم که خداوند چقدر من رو دوست داشت .. تحسین می کنم که چقدر هدایتم خداگونه بود .. تحسین میکنم که خداوند به من میگه . یاد بگیر .. یاد بگیر درست راه بری … یاد بگیر درست زندگی کنی .. یاد بگیر که با چنین الگویی برای خودت آشنا و دوست و همدم پیدا کنی .. یاد بگیر بزرگ فکر کن .. یاد بگیر خودت رو لایق بهترین ها بدونی … یاد بگیر بجای اینکه آرزوهاتو کوچک کنی باورهاتو بزرگ کنی .. و باورهای محدود به باورهای نامحدود تبدیل کنم و بقول شما زنجیر های نامحدود رو پاره کنیم و با تکامل در این مسیر راه حل ها هم پیدا می شود .. و با تغییر باورهام به نتایج بهتری هدایت شوم
🙏🙏🙏🙏🙏و برای تمام این اموزش هایم از خداوند ممنون و سپاسگزارم که در چنین دوره ای از تاریخ جهان زندگی می کنم که بواسطه ی تمام تضادها یم که بقیمت زیر صفر رسیدنم تمام شده هدایت شدم به بهترین و بالاترین و شکوه مندترین آگاهی ها برای رشد و پیشرفت درست و اصولی برای مستحکم کردن ریشه های بنیادین زندگی ام .. که احساس می کنم با اینکه طول زندگیم زیاد بوده ولی در این چند سال عرض و کیفیت زندگیم به اندازه ی تمام طول عمرم تجربه کسب کردم .
خدایااا ممنون و سپاسگزارم
خدااایاااا سپاس سپاس سپاس
🙋♀️🙋♀️🌲🌳🌳🙏🙏🙏🙏
استاااااااااااااد این فایل بینظییییر بود.
قبل از هر چیز سلام و درود. خیلی ذوق زده بودم. این فایل نشانه امروزم بود. چهارشنبه 24خرداد 1402. مخصوصاً تاریخ میزنم که رد پام بمونه برای سری بعدی که به این فایل هدایت بشم.
چقدر نکات طلایی توش بود.
اولش توی فست فودی شروع شد گفتم احتمالاً یه فایل صرفا فان و تفریح باشه ولی وقتی رسید به صحبتهای بینظیر شما دیدم همه چیز توش هست. تکامل ، هدایت ، صبوری، احساس خوب، تغییر ، توحید و و و ….
چقدر لذت بردم از این فایل
امروز جلسه پنج قدم اول رو شنیدم و مکتوب کردم 12 صفحه دفتر پر شد.
جلسه هفت شیوه حل مسائل رو گوش دادم و الان هم این فایل ، یه معجونی از اطلاعات و باورهای اساسی برای تکامل بود.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر برای این مسیر زیبا و لذتبخش ،به جرأت میتونم بگم استاد مسیر زندگیم شبیه صحبتهای شماست. اونجایی که کارم هم سخت بود ولی داشتم یاد میگرفتم برام لذت بخش بود. اونجایی که زمان هدر دادم اونجایی که چیزی یاد نگرفتم و داشتم به بطالت میگذروندم و سختی رو تحمل میکردم تا ببینم نهایتاً کجا کاسه صبرم لبریز بشه، فقط زجر بود، فقط سختی بود، فقط احساس منفی بود.
ماهیت رشد و یادگیری و پیشرفت انرژی مثبت داره و لذتبخشه. اون موقعی که داریم از زندگیمون لذت میبریم یعنی برگشتیم به اون اصل و طبیعتی که خداوند ما رو بر اون اساس خلق کرده. شبیه بچه های کوچیک. خدا میخواد ما بچه بشیم. همیشه مثبت باشیم در مدار لذت بردن بمونیم. در مدار یادگیری و احساس توحیدی. بچه های کوچیک وقتی هم گریه میکنن، خیلی زود فراموش میکنن و حالشون خوب میشه.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
ازت ممنونم استاد بینظیرم.
بنام خدا…
سلام و دورد بشما برادر حمید امیری عزیز!
چقدر پیامتون زیبا بود..چقدر پیامتون الهی گونه بود…
………………………………..
ماهیت رشد و یادگیری و پیشرفت انرژی مثبت داره و لذتبخشه. اون موقعی که داریم از زندگیمون لذت میبریم یعنی برگشتیم به اون اصل و طبیعتی که خداوند ما رو بر اون اساس خلق کرده. شبیه بچه های کوچیک. خدا میخواد ما بچه بشیم. همیشه مثبت باشیم در مدار لذت بردن بمونیم. در مدار یادگیری و احساس توحیدی. بچه های کوچیک وقتی هم گریه میکنن، خیلی زود فراموش میکنن و حالشون خوب میشه.)…
چقدر میشه این نوشته ها رو مدام برای ذهنت تحلیل کرد که یاد بمونه….همه چیز لذته…همه چیز ، رشد شخصیتی..رشد مهارتی..پیشرفتها در هر زمینه ایی …چقدر ادم با انجام دادنشون …حالت مثبته…
مخصوصا خوندن اینجور کامنتاییی بیشتر تو رو به اصل خودت،’نزدیک میکنه…
هر چقدر بگیم کمه.!..
..این تکامل تو اینجور جنبه ها،و نکات مثبت.
……..
امروز داشتم با عجله ،’کارای تمییز کاری شخصی زندگیمونو انجام میدادم…
یه لحظه دیدم داره احساسم بد میشه…
دیدم اره..هنوز پاشنه ایی محدود کننده تو درونمه…
گفتم چرا من همچنین برخوردی دارم؟!……
مگه تمییز کاری یکی از واجبات روزانه ام و حل کردن مسائل روزانه ام نیست…
دیدم آره هنوز پاشنه گذشتگانمو دارم…..
چیزی که بهمون گفتن….
کار خونه ادمو پیر میکنه…
کار خونه بی فایده هست.و تکراریه!
کار خونه هیچ پولی داخلش نیست!
کارخونه عمر تلف کنه!
کار خونه یعنی ادم بیکار انجام میده!
کارخونه یعنی تو رو از هدفت دور میکنه…
بقول خودمون..همالی کردن…
…و هزازان باور که روزانه افراد بهش باور دارن…
خودت بیشتر از من میدونی چه باوری پشتشه..
مخصوصا مادرامون…
که میگن شب و روز همالی کردیم پختیم شستیم جارو کردیم هیچیم نشد….
بهیجا نرسیدیم…
اقای امیری…ما هم با همین افکار بزرگ شدیم…
ولی از موقعه ایی که سریال زندگی در بهشت رو دیدم که استاد و خانم شایسته عزیز…چقدر به به محیط زندگیشون بها میدن..و چه کارهایی تو این بهشت انجام دادن چقدر رشد شخصیتی داشتن….
هر چقدر بگم بخدا کمه….
دیدم اره….این باگ داره منو از رشد زندگیم که واقعا یکار اساسی در زندگی روزمره یه انسان هست..داره منو از لذت بردن دور میکنه…..
یادمه دانشجو که بودم..تا دوستانم کاراشونو انجام میدادن.ساعتها طول میکشید.ولی من با بهترین زمانبندی کم با بهترین شکل انجامشون میدادم همیشه تمییز و مرتب بودم..
و همیشه لذت میبردم…
وقتایی که نوبت من میرسید.برای تمییز کاری و جارو زدن،! دوستانم بهم میگفتن چکار میکنی که اینقدر فرش اتاق ،’برق میزنه…..
میخام بگم چقدر افکار محدود کننده گذشتگانمون..چه جاهایی خودشو نشون میده..همین چند دقیقه پیش همین نوع برخورد وارد درونم شد..که با گفته شما ،.آتشی تو درونم بوجود اومد تا بیام بنویسمش …
نا گفته نمونه هدایت الله بود…
واقعا زندگی در تمام ابعادش.اصلا مرد و زن نداره…….تمام این کتگوریها باورهای گذشتگانمونه…
باید تو تمام جنبه های زندگیمون…بتونیم رشد و پیشرفت داشته باشیم…و از زندگی لذت ببریم…
کنترل ذهنم فقط با تمییزکاری فروکش میکنه!….
وقتی این خانه تکانی تمیززکاری رو انجام میدم…حس میکنم با ذهنم طرفم…انرژیش اینقدر زیاده..که افراد وارد محیط خونمون میشن.این حس و انرژی رو بهم میگن..مدام میگن چقدر همه چیز تمییز و زیباست..و میان تو اتاقم عکسبرداری میکنن..
اقای امیری…یه میزی زیبا دارم پر از نشانها و هدیه های خداست..دیوارشم خودم کار کردم..چند روز استای بناکار شدم کارم به موفقعیت انجام شد…پر از انرژی مثبته که همشو کردیت میدم بخداوند…
روبروم پنجره اتاقم بازه یه باد ملایم پاییزی داخل میاد…و من دارم این پیام صلات الهیمو برای شما تلگراف میزنم..
به امید پیدا شدن،’ باورهای محدود کننده برای پیشرفتی بزرگ و لذت بردن از لحظه به لحظه زندگی!
درود بر استاد عزیزم و مریم نازنین ❤
و بچه های عزیز زندگی در بهشت😍
استاد جان طبق معمول این فایلتون هم پر از درس بود
دیشب یه فایلی از شما گوش میدادم که صحبتتون روی تمرکز بر نکات مثبت بود
و میگفتید حالا متوجه میشیم که چرا یه مسائلی تو قرآن بارها و بارها تکرار شده
همواره تو تمام صحبت های شما این موضوع به چشم میخوره
تکرار و تکرار و تکرار چند باره ی اصل و اساس قوانین دنیا
با مثال های متفاوت و بیان متفاوت
شاید تمام آگاهی هایی که شما ازش صحبت کردید و همینجا در این سایتی که نهایتی نداره و هر روز هم رو به رشده رو بشه تو چندتا جمله خلاصه کرد، و این تمام آنچیزیه که هر انسان برای خوشبختی نیاز داره
خب بریم سراغ قسمت ۲۱۲ و نکات زیبا و درس های این فایل برای من
اولین نکته ، یه نکته ی بیزنسی بود
اگر در بیزنسی کیفیت خوب نباشه با توجه به رقابت و با توجه به رشد جهان اون بیزنس دووم نخواهد آورد و خود به خود حذف خواهد شد
استاد جان من عاشق ویو تمپا هستم، و عکسی که توی ۱۲ قدم گذاشته بودین از روز و شب ویوی شهر من مدتها بک گراند گوشیم بوده
واقعا که چقدر همه چیز تمیز شفاف، و رنگ ها شارپ و زنده ان
در خصوص زندگی فعلی در کانتری ساید صحبت کردید و رویای کودکی
نکته ای که از تعریف خاطرات کودکی تون به ذهنم رسید این بود که همون زمان چه لذتی بردید از تجربه هایی که داشتید، بقول خودتون اون صداها، بوها، اون لطافت….
میتونم جنسش احساستون رو درک کنم، و چه فرکانسی به دنیا فرستادین استاد و امروزتون رو خلق کردین
البته که در کنار بسیار مسائل دیگه، همون هایی که در ادامه توضیح دادین، مثل اینکه باور کردین که میشه، بهش فکر کردید، به هدایتتون عمل کردید و امروز دارید زندگیش میکنید
نوش جونتون😍
و بعد ازینکه تجربش کردید تشخیص دادید که این همون چیزیه که میخواید همیشه داشته باشید
با طبیعتتون سازگاره و واستون آزادی بهمراه داره
اینکه بپذیریم محدودیت ها همه تو ذهن ما هستن خیلی موضوع مهمیه استاد
و وااااای که درک همین موضوع عجب انقلابی به پا میکنه در ما، چه رشدی میده بهمون
باعث میشه عمل کنیم
باعث میشه بپذیریم که خالق جهانمونیم
باعث میشه ترس رو بذاریم کنار
حالا این محدودیت هر شکلی میخواد داشته باشه، چه مالی چه خانوادگی …. اصلا اگر این محدودیت ها در بیرون وجود داشته باشه با عدل الهی در تناقضه
اگر زنجیرهای محدودیت رو از دست و پامون باز کنیم، اونوقته که پرواز میکنیم
شما باور کردید که امکان پذیره، و این باور شما رو هدایت کرد، و شما خودتون رو شناختید و تغییر کردید
تنها اصل ثابت جهان تغییره
مگه میشه استادی که در عرض کمترین زمان ممکن چنین حرکت های بزرگی، از مهاجرت استانی گرفته تا در اشل بزرگترش،از یک قاره به قاره دیگه، اونهم هربار با دست خالی انجام میده جهان به شجاعتش پاسخ نده
درسته، این حد از خوشبختی کمترین نتیجه ی توحید در عملیه که شما نه تنها نشونش دادید، که زندگیش کردید
کمترین پاسخیه که بابت شجاعتتون دریافت کردید
که بابت باورتون بهتون داده شد
استادم عاشقتونم
امروز یکی از دوستانم از من پرسید فکر میکنی چند درصد به قوانین عمل میکنی؟؟
گفتم کمتر از ۲۰ درصد
و بعد اصلاح کردم که راستش بنظرم خیلی با اغراق گفتم بذار اینجور بگم، کمتر از ۲۰ درصد از آگاهی هام رو تو عمل دارم استفاده میکنم
در نهایت اینکه میخوام بگم ایکاش ما بتونیم همون چیزی رو که درک میکنیم رو عمل کنیم
و این عمل به قانونه که تفاوت ها رو میسازه
عاشقتونم استاد عزیزم
عاشقتم مریم جان
در پناه امن خدا باشید❤
شکیبای عزیزم سلام
ممنونم ازت که همیشه نکات خوبی رو یادآوری میکنی که واقعا میتونم بگم میتونم از همین کامنت ها، کوله بارم رو ببندم سفر کنم. سفری که پُر است از حرکت و عمل؛ عمل به هدایت الله.
که شرط هدایت، باور و ایمان ودوباره عمل هست که استاد همیشه متذکر شده و شاگرد اول هایی مثل شکیبای عزیزم، چه خوب این درسها رو تکرار و بهشون عمل میکنه
خیلی خوشحالم که بعد از استادم، شماها رو دارم و ازتون بازم یادمیگیرم و برام همه چی تکرار میشه. همون تکراری که گفتین اصله و باید تکراربشه.اما برای من، هردفعه، تازگی و درس خودشو داره.
سپاسگزارم🌹
درپناه عشق ❤
مستدام وسربلند🙏
حوری جان عزیز❤
سلام به روی ماه شما
خدارو سپاس که در مدار دریافت آگاهی ها هستید
وقتی در این مدار قرار بگیرید از در و دیوار آگاهی دریافت میکنید
خدا دستانش رو برای هدایت شما میفرسته تو زندگیتون
و نتیجه
و رشد
و حال خوب
و خدا
و توحید
و زیبایی
این چیزیه که هدف اصلیه همه ی ماست عزیزم
به این حد از احساس خوب برسیم
همه ی ما شاگرد این مکتبیم
بارها و بارها این حس در من چنان قوتی پیدا کرده که …. نمیدونم چطور بگم
فقط میخوام بگم از جنس کامنتتون این حس رو در شما دیدم و کاملا مشخصه عزیزم
تمرکز بر نکات مثبت که موضوع اصلیه، با حضور در این سایت واقعا ناگذیره
درپناه عشق❤
چه زیبا
ممنون ازین کلمات زیبا
اینهم اولین نشانه ی امروز من😊
خداروسپاس🙏
سلام
– آمریکا از همه جا بهتر است من حسابی دارم روی کشورهای دیگر تحقیق می کنم فرانسه ایتالیا اصلا برایم جالب نبود این قدر که امریکا را دیدم دیگه آنجاها برایم جالب نیست
– ابرها چقدر زیباست؛آدم فکرمیکنه دستش را دراز کند و آنها را بگیره
– از نظم آنجا خیلی لذت میبرم در کشورهای دیگر این را نمی بینم عالیه
– اگر روی خودشناسی خود کار کنیم دقیقا میدانیم که هر در موقعیتی در هر جایی چه تصمیمی باید بگیریم و چه چیزی مناسب ماست شایدهمان که برای دیگری مناسب است برای ما نباشد و این زمانی بدست می آید که ما روی خودکاوی خود خوب کار کرده باشیم. در این صورت میتوانیم بهترین تصمیمها را بگیریم و دقیق میدانیم که باید چه کارکنیم یعنی تکلیفمان با خودمان روشن است. و درکارهایی که می خواهیم انجام بدهیم یا تصمیماتی که می خواهیم بگیریم هیچ شک وتردید هم نداریم که آیا این کارمان درست است یا نه چون خودمان را خوب می شناسیم و میدانیکه الان در کدام مدار هستیم وباید برای بالارفتن مدار خود چه کاریی را انجام دهیم در حالیکه دیگری شاید مدارش از ما پایین تر یا بالاتر باشد. پس این شعار همیشه من است همرنگ جماعت نشو
– کافیست که همیشه روی باورهای خود کارکنیم، و به صورت عملی روی خود کار کنیم و این طور نیست که روی باورهای خود کار کنیم و همه چیز درست شود همیشه همیشه باید عملگرا باشیم تا وقتی که کاری نکنیم هیچ اتفاقاتی نمی افتد مثلا استاد به خواند کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد باورشان تغییر کرد و حتما برای آن کاری راانجام دادند یعنی مهاجر کردند و به نظر من بیشتر آدمها در قسمت عملگرایی خیلی مشکل دارند
– وقتی که می خواهیم و وقتیکه باورهایمان تغییر می کند در این صورت خود را پذیرفته ایم که به این باور باید فلان کار را انجام دهم و دست به کارمیشویم و این شروع است و ادامه دارد
– باید ببینیم کجا احساسمان بهتر است یعنی به احساس خود به عنوان تابلوی راهنما توجه کنیم و از درون ما به گفته میشود که باید چه کار کنیم و این جا همان جایی است که با خودشناسی می توانیم خیلی بهتر و راحتتر گامهای خوبی را برداریم.
– به احساسمات که توجه کنیم مسیر درست را می یابیم آن موقع است که به قول انوشه انصاری نبایداحساس خوبمان را به هیچ چیزی جز رضایت خودمان نفروشیم
– نگاه من به شهر به صورت مصنوعی است مادی است ودست ساز انسان است در حالیکه در طبیعت همه چیز معنوی است همه چیز دست خود خداست وانگار خدا به من خیلی نزدیکتر است و حسم این است که فاصله روحم با ذهنم خیلی کم است
– همه چیز را تجربه کنیم ونترسیم وقتی که پا توی تجربیات می گذاریم و درعمل به آنها برخورد میکنیم موفقیت هم حاصل میشود از نظر موفق بودن از دل تجربه ها می گذرد
– آزادی را همه جا می توانیم داشته باشیم باید در این مورد برویم سراغ الویتها وارزشهای خودمان ؛ با توجه به الویتها و ارزشهای خودمان که از همان خودشناسی راحت میتوانیم آنها را پیدا کنیم می فهمیم که کجا را باید انتخاب کنیم و باید چه کار کنیم نه اینکه فلانی و فلانی این کار را کرده است پس من هم این کار را انجام دهم
– انسانها بسیار متنوع هستند و فرکانسهای آنها هم با هم فرق دارد که از همان الویتها و ارزشهایمان می آید پس فقط به خود و احساس خود توجه کنیم
– وقتی خودمان راخوب می شناسیم میدانیم که چی برایمان مهمتره
– همیشه نامحدود به همه چیز نگاه کنیم وقتی محدود به همه چیز نگاه کنیم دیدمان و نگرشمان رشدنمی کند در نظر بگیریم که پرنده ای که در قفس است و نگاهش به اندازه قفس است و پرنده ای که آزاد است و نگاهش به اندازه کل دنیاست.
– با محدود بودن نگرش مان هم محدود میشود و با نامحدود بودن نگرشمان هم نامحدود میشود
– همیشه ما عادت داریم که اخر از همه می فهمیم مثلا حسودیم مثلا عصبی هستیم … و این دقیقا به خاطر این است که به جای خودشناسی دیگر شناسی داریم و انرژی خودرا به جای اینکه برای خود صرف کنیم برای دیگری صرف میکنیم که هیچ فایده ای هم ندارد. در اینجا باید خسیس باشیم و نزاریم انرژیمان الکی به هدر برود وباید انرژی خود را صرف خودشناسی خود کنیم.
– ذهنت را باز کن ونامحدود به هر چیزی نگاه کن فقط دیدت به اندازه دور و برت نباشد
– هر کاری که می خواهی انجام دهی نامحدود فکر کن و بعد آن را برای مغزت منطقی کن و بعد همه با هم دریک راستا میشوند ذهنت مغزت نگرشت اعمالت و خواسته ات ویعنی قدرتت خیلی بیشتر میشود
– باور کن که کاری را که می خوهی انجام بدهی میشه و نشدی درکار نیست مگر اینکه تو باورکنی که نمیشه برای این کار میتوانی از الگوهایی که در این زمینه موفق بوده اند استفاده کنی.
– یکسره از خودت سوال کن اینقدر از خودت سوال کن تا به جواب میرسی و چقدر خوبه که این عادت ما شود به قول یک نفر صبح ظهر شب قبل ناهار بعد ناهار قبل شام بعد شام و نصفه شب وووو این قدراز خودت بپرس تا به جواب برسی و جواب به تو گفته میشود.
– وقتی هدایتی میشوی و الهام میگیری قدم اول را باید برداری وقتی عمل کردی ایمانت را نشان دادی بعدقدم بعدی به تو گفته میشود باید قدم اول را برداری و توکل کنی
– وقتی فکر میکنی که می رسی یعنی باور داری که میرسی که این میشه قسمت باورش وبعد قسمت دیگرش می ماندکه عمل کردن است که اگر باورهای درستی را خوب ساخته باشی ودرست و حسابی باشد به عمل کردن می انجامد اگر عملی در کار نیست یعنی باورهایت را خوب نساخته ای و یا قدرت کافی را برای تغییر تو ندارند
– هر چیزی که می خواهی فرآیند داره مسیر داره الکی و یکهویی ویک دفعه ای نداریم و نمیشه همه چیز اول تکاملی وبعد به صورت تصاعدی است که به آن می ر سیم پس در هر کاری عجله نداریم وآرام آرام و با کار روی خودمان انجام میشود و چه خوب است که کارهایمان را مثل خدا سیستمی انجام دهیم یعنی بایداین طور باشد؛ دارم روی این سیستمی بودن خیلی کارمی کنم خدا کنه که به جواب خوبی هم برسم. یعنی کاری کنیم که خود به خود خودش درست پیش بره ودرست بشه و به خواسته های ما برسه
– باور + عمل= نتیجه
– تو باید انتخاب کنی که چطوری می خواهی باور کن می خواهی محدود باورکنی یا نامحدود می خواهی چطوری انتخاب کنی تصمیماتی که ما میگیریم که با انتخابهای ما همراه است و با عمل ما همراه است ما را به نتیجه میرساندیا نه و این دقیقا به این معنی است که خودمان داریم انتخابها و وقایع زندگی خود را خلق میکنیم یعنی ما خالق زندگی خود هستیم
– حرکت کن و طبق باورهایت عمل کن و اقدام کن این اصل برای خودم ساخته ام که اصل کاری بکن نام دارد بالاخره یک کاری بکن یا درست میشه یا تجربه کسب میکنی ونتیجه میدهد یعنی بالاخره نتیجه را میدهد و هر دوی آن ربط به عمل کردن ما دارد
– قدم به قدم با نشانه ها جلو بره و هر قدمی که می روی جلوی پایت روشن تر میشود و قدم بعدی هم دوباره جلوی پایت را روشن میکند
– زندگی این است که از رشد خودت و از یادگیری خودت لذت می بری و همین طور ادامه میدهی
– سوالات خوب از خودت بپرس که با چه شروع میشود چطور چی جوری چه کار چه اقدامی ووو
– باورکن که می توانی بعدمیشه اگر باورکنی که نمی توانی اصلا راهی هم به ذهنت نمی آید واصلا الهامی هم دریافت نمیکنی
– فقط روی زیباییها ومثبتها توجه کن و تمرکز کن همه چیز هست هم خوبی وهم بدی تو انتخاب کن که می خواهی روی کدام تمرکز کنی
– تغییر باورها – دنبال کردن راه حلها- پیگیری ایده ها – بالارفتن از پله ها= گرفتن نتیجه *
– خود شناسی مسئله ای اصلی ست که در تمام دوره های استاد درحال گفته شدن است درهر فایلی که سخنان استاد را بشنویم یعنی داریم روی خود کار میکنیم یعنی داریم روی خودشناسی خود کارمیکنیم.
just do it now
به نام خدایی که هر لحظه هدایتگر راه ماست
سلام خانم راد اکبری
کامنت شما دقیق بود و به جا .. درست می فرمایید
این کامنت شما را در شرایطی بهش هدایت شدم
که ان شاالله با ، باورهای جدیدم به مکان بهتر برم برای زندگی کردن و هنوز باور کمبود داشتم
و الان ذهنم تقویت شد خدا را شکر
فایل ها را فقط نمیشه گوش کرد و رد شد باید حرکت کرد و اقدام کرد
الان یه خونه آدرسش رو به همسرم دادن که بریم ببینیم حتی حاضر نیستیم بریم ببینیم
ولی من بهش گفتم : بابا یه کم پا تو دل ترس ها بزاریم
تا وقتی که می گیم این رییسه این دولته ووو هیچ کاری انجام نمیشه و نخواهد شد
کامنت شما عالی بود
سلام به دوست عزیز،
واقعا ازتون ممنونم بخاطر توضیحات کامل و عالیتون. خیلی بهم کمک کرد و بنظرم باید بارها متنتون رو بخونم و بهشون عمل کنم. چقدر خوبه که چنین دوستای خوبی تو سایت هستن و به همدیگه کمک میکنن تا بهتر یادبگیریم.
براتون آرزوی سلامتی و شادی و ثروت بی انتها دارم.
خانم راد اکبری عزیزم سلام
کامنت شما مثل یک دریچه پر از آرامش و آگاهی بود مثل کسی که هرجایی از زندگی نکته کشف کرده خودش شخصا به تجربه رسیده و کاملا درکش کرده آن را جایی یادداشت کرده و من در این لحظه از نظر فرکانسی به نقطه ای رسیده م احساس میکنم در جو بی وزن هستم و این آگاهی ها اطرافم چرخ میزند و میدرخشد
تماما نت برداری کردم و با قلب جانم به احساس فوق العاده ای رسیدم
در یک لحظه قبل از خودم پرسیدم مثلا ادم چطور الویتش را بفهمد که فلان موقعیت در شانش است کیباید مقاومت نکند کی باید ترک کند گاهی در این حس دچار شک می شوم یا نه و بعد از آن پرسیدم مثلا فلانی که خیلی تحسینش می کنم اگر باشد چه میکند ؟ در لحظه بعد رسیدم ب کامنت شما که نوشته بودین
اگر روی خودشناسی خود کار کنیم دقیقا میدانیم که هر در موقعیتی در هر جایی چه تصمیمی باید بگیریم و چه چیزی مناسب ماست شایدهمان که برای دیگری مناسب است برای ما نباشد
هر دوسوال متفاوت و جواب پشت سر هم
انجایی که از انوشه انصاری نقل قول کردین قلبم چنان باز شد که احساسم قابل توصیف نیست بغض کردم انگار من هستم من بودم و من خواهم بود اگر بهواهم فقط باید بخواهم حسی ک حاضر نبودم با چیزی عوضش کنم در بهترین فرکانس بودم ب وضوح متوجه شدم گفتم این همان چیزیست که میخواهم این همان فرکانس صحیح است
چقدر خردمندانه نوشته بودین مطمئنم وقتی دو سال قبل شما این کامنت را نوشتین حتما جایی برای من درج شده بود
مثال های زیادی دارم که بگو یم مثلا فلان خط فلان جمله
ولی شما بدانین که تمام آن
البته که برای من این ها مهر تایید است اینها مکالمه من الله است اینها روزی امروز من است این ها بشارت کائنات است به صبر من به آرامش من شجاعت من به وفادار ماندنم به رویاهایم این یک حرکت توحیدی ست برای من این ایمان به غیب است و قدم نهادن در مسیر هایی که فقط عطش درونی نرا ب سمتش سوق می دهد
این ها برای من مثل تشویق کنندگان در دوی ماراتن هستن بهای آن صادق بودن با خود نه گفتن به هر انچه مال من نبود نه های شجاعانه به موقعیت های فریبنده ای که میدانستم تماما از کمبود نشات دارند و در دراز مدت دامی بیش نیستن انگار گوشم شنواتر شد چشمم بینا تر شد حتی نوشتن همین کامنت چون من حرف نمیزدم اصلن
هیچ چیز مثل امید کوچکی نیست که تسلیم نمی شود این را واقعا میگویم درکش کردم
به چشم دیدم همان نقطه مرا رساند به اینجا بزرگ و بزرگتر شد به شرطی که بها بدهیم فقط به همان
حتی وقتی ک چیزی معلوم نیست و به خود می گویی تو اینجا هستی و همین کافی ست صبر داشته باش خوب باش نگران نباش تو پاره ای از آن روح لایتنهی هستی تو تنهایی ولی تنها نیستی تو قائم به ذاتی .
کتاب اسایش و جاناتان مرغ دریایی چیزی بود که با خواندن سطر سطر این پیام مهم الهی به من یاد اوری شد
و یادم آمد سالها قبل هر زمان سایت را باز می کردم کامنتی حرفی اسی سخنی از شما بود و من از شما پرسیدم چه دست اوردی دارین با این حجم از فعالیت ؟
_ شما گفتی ب پروفایلم مراجعه کنید .
حال منِ امروز کجا و آن من کجا …
چرا یادم رفته بود روزی انقدر نا مطمئن و هراسان بودم .
پایدار باشین آینای عزیزم
جالب اینجاست همیشه یاد شما ک می افتم یا کامنتی از شما ب چشمم میخورد اسم شمارا آنالی اکبری میدیدم اولین بار است که آینا دیدم .
سپاسگزار شما هستم ره رو راه عشق در پناه یزدان پاینده و دلشاد باشین .
به نام رب العالمین الله یکتا
سلام به روی ماه استاد نازنینم
استاد جانم چقدر این فایل رو دوست داشتم و چقدر جریان هدایت رو قشنگ توضیح دادین
امروز روزیه که من تو کلاب هوس برای اولین بار با شما صحبت کردم استاد جانم و از صبح هنوز تو تپش قلب دارم
عاشقتونم استاد جان همین صحبت کردنم با شما نشان از رشد من داره و من چقدر خداروشاکرم برای وجود نازنین شما تو زندگیم
استاد عزیزم تک تک جملات شما رو باید با طلا نوشت
ایراد من و امثال من عجول بودن ماست که نمیخوایم تکامل رو طی کنیم یا حداقل میخوایم تکامل رو طی کنیم ولی نتایج خیلی کوچیک شادمون نمیکنه
یکبار دیگه شما تو این فایل گفتین که ٢٠ ساله شروع کردین
با اون شوق و حرارتی که شما شروع کردین
اونهمه کنترل ذهن
اون ایمان قوی
بازم اینهمه سال طول کشیده اونوقت چه انتظاریه من در عرض سه سال که دوسال و نیمه ش هم تو در و دیوار بودم تازه انتظار دارم یهویی کسب و کارم بترکونه
دوباره تو این فایل درس دادین به من که عجله نکنم و تکاملم رو طی کنم
عاشقتونم که هر فایلتون برام کلی نشانه داره
کلی هدایت داره
و همین امروز در اثر انرژی بالایی که از صحبت با شما گرفتم یه ایده جدید برای کارم به ذهنم رسید و سریعا قدم اولش رو برداشتم و منتظر واکنش جهانم
استاد جانم نکته مهم بعدی اینه که من باید لذت ببرم فقط
و این خداست که همه کارها رو برام درست میکنه
همون خدایی که عباسمنش رو در بندرعباس کمک کرد تا مخازن نفتی و حابجایی بارهای شرکتشون رو به تنهایی انجام داد
خدایی که عباسمنش رو تو تهران با دو تا بچه و مسافرخونه رسوند به بهترین موقعیت ها
خوب همون خدا به منم کمک میکنه دیگه به شرط ایمانم به شرط توکلم
خدایا شکرت
ریشه های شما رو باید ببینم بیشتر و بیشتر نه اینکه موقعیت الانم رو با میوه های درخت زندگی شما مقایسه کنم
خدا رو شکر جدیدا استاد در خودم این تعهد رو ایجاد کردم خودم رو با هیچکس مقایسه نکنم
و چقدر حالم خوبه به لطف خدا خودم رو با سال قبل خودم مقایسه میکنم و خودم رو تحسین میکنم
استاد عزیزم من تو کلاب هوس اینقدر هیجانی شده بودم که یادم رفت بگم من از وقتی درست کار میکنم با قوانین شما
مریض نشدم به لطف الله منی که همیشه خدا مریض بودم
من عاشق همسرم شده ام منی که قبل تر از این یه زندگی عادی بدون اخساس رو داشتم
من عزت نفسم رو رشد داده ام منی که اخساس قربانی بودنی بودم که دست و پا درآورده بودم
من احساس ارزشمندی و اخساس لیاقتم رو رشد داده ام
و جهان به شکل بی نهایت ثروت و نعمت و عشق بهم برگردونده
استاد یادم رفت بهتون بگم که شما منو کوبوندی از نو ساختی
تا دنیا دنیاست عاشقتمممممم استادمممممم