این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2021/08/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-08-25 07:32:192021-08-26 22:49:07سریال زندگی در بهشت | قسمت 198
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
با سلام خدمت شما استاد گرامی وخانم شایسته عزیز چه طبیعت زیبای وسر سبز ی پر از نعمت و فراوانی چهقدر مرغها واردک ها خسته شده بودند انگار از زندان فرار کرده بودند سریع پریدند
توی آب چه ایده خوبی استاد طراحی کرده بودند
برای فضولات مرغ ها وچه استفاده خوب از این ها میشد چه چقدر طبیعت بکر وتمیز ی چه خونه ی رویای با اون طراحی جالب واقعا بهشت برازنده ی ش است
خدایا شکرت بابت این همه خوشبختی و عشق.منم یه اعترافی کنم.من بیشتر اوقات خواب میدیدم که رانندگیم افتضاحه و ناشی رانندگی میکنم و تو ضمیر ناخودآگاهم هک شد و یه ترس کوچیکی تو وجودم موند.خواهرزادم یه سمند گرفت که راحت رانندگی میکرد.ولی چون من ترس اون خواب تو وجودم بود الکی میگفتم من عاشق رانندگی با ماشینهای کوچیک و جمع وجودم مثل پراید،۲۰۶،رنو.که خواهرزاده گفت دایی تو از اینا خوشت نمیاد چون نسبت به سمند کوچیک ترن و کنترلش راحت تره تو پارک کردن و…..میترسی که با ماشینهای بزرگ رانندگی کنی.دیدم راست میگه من دارم خودم رو گول میزنم و خودم رو پشت توجیهاتی مخفی میکنم.تا اینکه به ترسم غلبه کردن دیدم چقدر راحته رانندگی با ماشینهای مختلف.وقتی رانندگی بلد باشی و کنترلش دستت باشه میتونی هر ماشینی رو با هر ابعادی برونی و حس خوشایند و رهایی میده و غلبه به ترس حس بزرگ تر شدن افکارت میده و میفهمی چه ترس بیخودی بود من رو محروم کرد از لذت.سپاسگزارم.
منم قبلا قیافه میگرفتم میگفتم😎 من از رانندگی خوشم نمیاد 😒دلم میخواد یکی دیگه رانندگی کنه😃
ترسمو با این چیزا توجیه میکردم ولی الان متعهد شدم که یاد بگیرم
نهایتش مرگه دیگه حالا یا در بستر میمیرم یا در حال یادگیری رانندگی 😍که این عالیه در حال تجربه خواستم بمیرم خیلی بهتره 🤗
یکی دیگه از ترسهام یادگیری زبانه که خداروشکر شروع کردم و با قدرت و طی تکامل تو هر دوتا مسیر دارم پیش میرم و میدونم موفق میشم و به نتیجه دلخواهم میرسم که رانندگی عالی و متوجه شدن زبان انگلیسی به راحتی
یکی دیگه از ترسهام
تمرین عزت نفس درمورد آگهی تبلیغاتی خودمه
که واقعا میترسم ازانجام دوبارش ولی باید انجامش بدم
ترس از تنهایی سفر رفتن
اینو واقعا دلم میخواد تجربه کنم😍بالذت و با کمک خداوندم😍هدایتم کنه و طوری بشه به راحتی بتونم ی سفر تنهایی برم و لذت ببرم 😍
قبلا خیلی از تنهایی زندگی کردن میترسیدم ولی الان عاشق تنهایی و تنها تو خونه بودنم😍
و البته تنها تو جنگل و باغ بودن رو دلم میخواد تجربه کنم
میدونم که میترسم ولی دوست دارم تجربه کنم و برم تو دل ترسام تا این روح خدایی زینب بزرگ و بزرگتر بشه و ظرفیت و شخصیتم هرروز رشد کنه
ترس دیگه که باید وقتی رانندگیم عالی شد انجامش بدم
تنهایی رانندگی کردنه و مسافت طولانی رانندگی کردن
به امید خدا وقتی حرفه ای بشم و تسلط کافی داشته باشم رو ماشین دیگه خداوند هدایتم میکنه واسه مراحل بعدی رفتن تو دل ترس😍
این یکی ترسم پاشنه آشیلم هس باید خییییلی روش کار کنم الان الهام شد بهم و مطمئنم خدا بهم راه و روش حل کردنش رو نشون میده
ترس از قضاوت شدن توسط بقیه
میترسم برم بهترین و گرونترین طلا رو تو طلافروشی بردارم و ببینم چون منکه پول ندارم حالا مغازه دار میگه اینکه بخر نیس
ندم بهش تست کنه
میترسم برم موبایل فروشی
و آیفون 13 پرومکس رو دست بگیرم و تست کنم و لذت ببرم از داشتنش😍
میترسم برم نمایشگاه ماشین
ماشینای که دوست دارم رو سوار بشم و تست کنم
(البته اینو اول باید پله اول رو طی کنم رانندگی یاد بگیرم)
و خداروشکر که این ترسهامو شناختم و میتونم با هدایت خداوند از منطقه امنم خارج بشم و شروع کنم به تجربه کردن تک تک لحظات زندگی و خواسته هام😍
امرور نشانه روزم این فایل بود و من این هفتمو مخصوص جلسه ۴ عزت نفسم کرده بودم و خب یکی از مباحث اون این بود که وارد ترس هامون بشیم و خب نشانه امروز هم حول همین موضوع هست
فایل رو با دقت نگاه کردم و همه کامنت ها رو با دقت خوندم چون همیشه ایمان دارم که کامنتاییکه زیر فایل ها میبینم سرنخی دارن از مسائل حل نشده من
وقتی قصد می کنم وارد ترس هام بشم مثل همین الان ( چون یکی از ترس هام ترس از دونستن ترس هامه چون من از دونستنش هم فرار می کردم )
یادمه خیلی خیلی دختر با جرأت بودم و همه چیز رو بدون تعلل تجربه میکردم
ولی چند بار که به قانون تکامل توجه نکردم و بزرگ تر از ظرفیتم پریدم مثل کسی که هنوز آماده نیست و میپره ، و پاش پیچ می خوره و میشکنه شدم
و از اون روز به این باور رسیدم که اصلا اشتباهه وارد ترس ها شدن ……چون اخرش شکستنه
این باعث شد ترس هام بزرگ شه و من از نظر منطقی به خاطر اون تجربه ها نا خوشایندم باهاشون کاری نداشته باشم و بپذیرم اونا رو تو وجودم و تحمل کنم و حمل کنم با خودم ….
منی که اصلا نمی تونستم ترس رو با خودم حمل کنم و شعارم این بود که مرگ با حمل کردن ترس تفاوتی نداره پس باید رفت تو دلش
خدایا خودت کمکم کن که بشم همون دختر جسور و شجاع قبلا هام و خاطرات افتادن رو از یادم ببر …..
حالا ترس هام رو لیست کردم که یادم باشه وقتی خدا من و تو موقعیت مواجه شدن باهاش قرار داد نترسم و دلمو بزنم به دریا مثلا چی میشه ؟ آدم میمیره ؟ مگه نمیگی عمرم دست خداست دختر ❤️
همه ترس هایی که الان دارم قبلا نقاط قوت من بود ….!
الان می خوام با جرأتی که خدا بهم میده واردش شم
باید اول بپذیرم که ترسیدم ، باید قبول کنم که ترس ها تووجودم دارن حکومت میکنن باید بپذیرم که ترسو شدم …..❤️
همین که دارم در موردشون می نویسم ضربان قلبم رفته بالا ….
۱- ترس از تمرکز ( من خیلی دختر متمرکزی بودم ولی آخرین باری که تمرکز کردم رو یه چیزی و بدستش آوردم چون از دست دادم بعدش ، دیگه ذهنم منو می ترسونه از تمرکز کردن و هی حواسمو پرت میکنه که تا تهش نرو ) تا الان نتونستم درست بهش غلبه کنم هر چند چند تا حرکت زدم
۲- ترس از انجام کارها به مدت طولانی ( اینم بر میگرده به ترس از تمرکز کردن )
۳- ترس از وارد رابطه عاطفی شدن ( اینم واسه آخرین تجربه ناخوشایندم بود که الان مغزم بهم دستور وارد نشدن میده ) ولی این ذهنم نیست که حاکمه من باید افسارشو دستم بگیرم
۴- ترس از یاد گیری مطالب جدید ( اینم واسه تجربه ناخوشایندم که قبلا انقد دنبال چیزهای جدید تو کارم بودم که قبلی ها رو به کل از دست میدادم الان متوجه شدم این ترس تو وجودم هست )
۵- ترس از کار کردن ، ممارست ، تلاش کردن ( اینم واسه اینه که چند بار تلاش کردم نتیجه نداد یا داد بعد از دست دادم الان ذهنم میگه تلاش کردن = وقت تلف کردن و کار ها نتیجه نمیده )
۶- ترس از مدیریت مالی پول هام
۷- ترس از رقص در جمع ( اونم واسه ترس از قضاوت شدن ، ترس از دیده شدن …..)
۸- ترس از رانندگی طولانی ( اینم واسه همون ترس از تمرکز میاد )
۹- ترس از انجام ندادن کارها تا انتها ( با این ترسم اصلا کاری رو هم شروع نمی کنم )
۱۰- ترس از یاد گیری زبان ( با این توجیه که تو وسطش ول میکنی و فعالیتت بی نتیجه هست و الکی زمان خرجش میکنی )
۱۱- ترس از لذت بردن از زندگی ( لذت و موفقیت رو دو چیز جدا میدونم و واسه همین لذت واسه من = نرسیدن به خواسته هاست )
۱۲- ترس از اضطراب
۱۳- ترس از قبول مسئولیت ، تعهد ( حتی گل و گیاه یا حیوون خانگی ) با اینکه خیلی دوست دارم نمى خوام مسئولیت مراقبت و توجه قبول کنم اونم واسه تجربیات ناخوشایند از خشک شدن گل ها و حیوون خونگیم بوده
۱۵- ترس از هر چیز دائمی مثل شغل ، رابطه عاطفی و …..هر چیزی که تو ذهنم بهم بگه دائمی چون می ترسم آزادیم رو بگیره یا بگه قراره مسئولیت قبول کنى
۱۶- ترس از حیوانات که دنبالم کنن
۱۷ ترس از توانمند بودن ترس از موفق بودن ( چون فکر میکنم راحتی و آزادیم رو مختل می کنه )
۱۸- ترس از کار در جمع
۱۹- ترس از موتور سواری
۲۰- ترس از از بین رفتن ابرو
۲۰ تا از ترس های اساسیم رو پیدا کردم و واسه اولین فعالیت واسه از بین بردن ترس های همین الان خدا هدایتم کرد که کامنت طولانی و با تمرکز بزارم چون یکی از ترس هام همینه چون می ترسم با باقی کارهام نرسم
دلیل همه این ترس ها چیه ؟؟ خب معلومه ، نداشتن ایمان ، ایمان اونور ترسه اونی که می ترسه ایمان نداره نه به خودش البته قبلش به خدا ،
واسم سخت بود که بپذیرم من به خدا ایمان واقعی ندارم با همه ادعاهام
اگه ایمان داشتم تا الان ترس ها حکومت نمی کردن تو وجودم
فکر می کنم همش خودم هستم و خودم …. واسه همین می ترسم نمی دونم که بابا خدا هست
مگه صدبار نگفته
لا تخف و لا تحزن
نترس و نگران نباش
خب همین ها رو عملی گوش کن دیگه …..
حالا چند تا از ترس هام که خود خدا کمک کرد باهاش مواجه بشم
گفتم که شیوه من واسه رفتن تو دل ترس هام این بود که به قانون تکامل توجه نمی کردم و خودم رو مجبور می کردم که بدون آمادگی برم تو دل ترس هام ولی راه خدا همیشه بهترین راهه اگه بهش اجازه بدیم
یکی از ترس هام ترس از دیدن مرده ، دفن کردن و کلا تشییع جنازه بود که از بچگی فرار می کردم ازش
اصلا یادم هم رفته بود این ترس رو دارم حالا خدا چطوری درستش کرد
من هر هفته جمعه صبح تنها میرم قبرستون سر خاک مرده ها
دفعه اول که رفتم دو ماه پیش بود و متوجه شدم قراره یکی رو بیارن خاک کنن از دور دیدم دارن قبرش رو می کنن ولی حتی جرأت نداشتم برم ببینم داخل قبر چه شکلیه
هر چقد منتظر موندم تا بیارن جنازه رو ولى نیاوردن ، اونجا ندای خدا رو شنیدم که گفت تو آمادش نیستی بورو خونه تا بعد
و دو هفته بعد من تو شرایط این چنین قرار گرفتم و این دفعه جنازه رو همون موقع آوردن خیلی جالبه من جرأت پیدا کرده بودم که برم بالا سر جنازه و تو قبر رو هم ببینم و حتی وقتی دارن خاک میکنن هم ببینم ولى زیاد نتونستم نزدیک شم
اون موقع ترسیدم از اینکه واضح ببینم چون میترسیدم یه لحظه صورتش مشخص بشه و هنوز آمادگی دیدن جسد رو نداشتم
بعد اون موقع هم خدا گفت تا همینجا بسه بورو خونه
دو هفته بعد ترش دوباره یه مرده رو می خواستن خاک کنن و من خیلی خیلی ریلکس رفتم بالا سر جنازه خیلی راحت و وقتی یه لحظه پارچه از صورتش رفت کنار آمادگی داشتم که ببینم و دیدن بینی و یه قسمت صورتش رو …
و اونجا خدا گفت تا همین جا بسه ❤️❤️❤️
اومدم خونه و به فکر فرو رفتم که اگه خودم بودم همون دفعه اول می رفتم با ترس و لرز فراوان خود صورت جنازه رو هم میدیدم و اصلا و ابدا به تکامل توجه نمی کردم ( چون آدم عجولم هستم ) و بعدش اسیب طى نکردن تکامل رو میدیدم
ولی خدا چقد راحت و با لذت من رو کم کم آماده کرد که این ترسم رو بزارم کنار و این رو می خوام بگم که رفتن تو دل ترس ها این نیست که یک شبه بریم شاخ غول رو بشکونیم
باید ذره ذره باشه
وگرنه مثل الان من ، از مواجه شدن با ترس ها هم آدم میترسه
شاید همه از مواجهه نشدن با ترس ها آسیب دیدن ولی من ازونور بوم افتاده بودم و از مواجه شدن و رفتن تو دل ترس ها بدون توجه به تکاملم آسیب دیدم
اینا رو نوشتن تونستم سبک تر شم و احساس میکنم دیگه می تونم کم کم رفعشون کنم ( نون والقلم و ما یسطرون )
همونطوری که از ترس از دیدن مرده و خاک کردنش بر اومدم و به خدا اجازه دادم
یکی از بهترین روش هایی که استاد استفاده میکنه واسه مواجه شدن با ترس ها
مرور زیاد لذت های بعد مواجه شدن با اون ترسه یعنى مرور نتیجه کار مرور پاداشش
تو این فایل استاد واسه اینکه به مریم جان کمک کنه بر ترس از آب غلبه کنه داشت لذت هاش رو بهش میگفت
به نظرم کسی که از یه چیزی میترسه دلیلش اینه که تو اون مورد توجهش به ناخواسته اون موضوعه و کسی که تو همون مسئله نه تنها نمی ترسه بلکه خیلی راحت هم انجامش میده اینه که تمرکزش روی لذت و قسمت خواسته اون موضوعه
تو این مثال تمرکز مریم جان روی مثل غرق شدن تو آب خفه شدن تو آب ( قسمت ناخواسته اش که حتما از اطلاعات گذشتش میاد و تمرکز ذهننش رو اون اطلاعاته )
و تمرکز استاد روی بخش لذت این مسئله یعنی خواسته ( که همون توضیحاتشون که مثلا آب چقد لذت بخشه وقتی که میریم داخل اینطوریه اونطوریه آب گرمه ، هوا ابره آدم بهش این حس دست میده اون حس دست میده )
و آخر اینم بگم که من بر ترس از کارهای طولانی مثل کامنت طولانی نوشتن همینجا غلبه کردم و خوشحالم و خودم رو تحسین میکنم که چقد دختر مصممی هستم که هم هدایت خدا رو سریع تشخیص دادم وهم سریع گوش دادم و اجرا کردم
حتی حال من قبل از ترسم ( اول کامنت )
از حال الانم بعد ترسم ( انتهای کامنت )
بهتر شد انگار به چیزی اینجا تووجودم آزاد شد 💕
خدایا شکرت که هستی و هر لحظه و هر لحظه هدایت و حمایتم میکنی
ترس ها زاییده ذهن ما هستن
و هر چقد وقفه بیوفته برای نرفتن تو دلشون اون ها بزرگ میشن
ولی من یه انسانم که اشرف مخلوقاتم و خدا به من قدرت داده پس این باعث افت منه که بزارم ترس رو من حکومت کنه و جلو پیشروی من رو بگیره …
این منم که باید پیشروی کنم نه ترس
این روح الهی منه که باید گسترش پیدا کنه با تجربه هایی که دلش می خواد نه ترس هام که اسلحه شیطان واسه کنترل منه
وقتی اینطوری با ترس هام حرف می زنم احساس میکنم اونا فرار میکنن
ولی وقتی باهاشون حرف نزنم این منم که فرار میکنم و زندانی بودن رو قبول میکنم
خدایا همینجا دارم برات می نویسم که من کاملا آماده اینم که با ترس هام مواجه بشم ولی به شیوه خودت نه به شیوه خودم
من می خوام دوباره همون دختر قوی و شجاعی بشم و تمام شکست هام رو به دست باد بسپارم
می خوام دوباره بال های پروازم رو باز کنم مثل بچگی هام رویای پرواز بیینم
من میدونم که با ترس ، آزادی جایی نداره
من میدونم با گوش دادن به ندای ترس پرواز امکان پذیر نیست
ولی من می خوام پرواز کنم تا بی نهایت
می خوام روح الهی درونم رو گسترش بدم چیزی که روزی صدبار ازم می خواد ….
این وظیفه من تو این دنیاست
اینکه ایمان رو انتخاب کنم نه ترس رو
من می خوام مؤمن باشم نه ترسو
می خوام قوی باشم
می خوام خودمو دوباره باور کنم
می خوام خودمو دوباره پیدا کنم
می خوام خودم باشم
می خوام خودم رو دوباره بدست بیارم
می خوام پازل های خودم رو دوباره جمع کنم
می خوام تو رو دوباره باور کنم
تویی که تو تک تک لحظات زندگیم بودی و همیشه با وجود تو چشمامو می بستم با اینکه نمی دیدم و باور می کردم و پیش مى رفتم
من یه باور حقیقی می خوام
من یه ایمان عملی می خوام و بهاش رو هر چییییییی باشه میپذیرم و مو
هر چی باشه بهاش رو میپرازم
هر کس می خواد هر چیزی بگه برام مهم نیست
برام اون ندای درونم مهمه که یکریز داره بهم میگه پیش بورو تو می تونی تو بزرگی تو قدرت داری من هستم نترس
سلام دوست عزیزم کامنت شما رو ک خوندم، متوجه شدم چقد منم مثل شما هستم منم خیلییییی عجولم، منم ترسهای زیادی دارم ک همش دلم میخواد بااااا سرعت برم تو دلش ک بگم اره رفتم تو دلش! آخیییییش راااحت شدمااا ک این فکر ترس داشتنه عین خوره نیفته ب جونم ک تو این همه ترس داری!! اما هرچیزی تکامل داره!! منم تو این مدت تو دل خیلی از ترسهام رفتم و وقتی رفتم متوجه شدم باید تکاملشون بگذره مثل سخنرانی کردن تو جمع! من از تو جمع سخنرانی کردن و کنفرانس دادن ب شدت میترسم، تموم بدنم میلرزه وقتی کمیخوام صحبت کنم ک اینا بخاطر عدم عزت نفس و احساس عدم لیاقت هست، منم ب تازگی دوره عزت نفس رو خریدم و از دیروز وارد قسمت ۵ شدم( گفتم ک خیلی بهم شبیهیم😅 هم فرکانس شدیم ک تونستم کامنت زیبا و پر از درس شما رو ببینم😍) خلاصه ک منم از هفته قبلی شروع کردم تو کلاس زبانمون اول از همه داوطلب شدم و رفتم صحبت کردم اما تند تند و اصلا نفهمیدم چی گفتم فقط چون میخواستم سریع انجامش بدم ک بگم اره تونستم پس زودتر رفتم انجام دادم ک البته قدم خوبی بود چون این هفته هم باز استادمون گفتن باید کنفرانس بدین اما اینبار دیگه عجله نکردم گذاشتم دو نفر برن بعد من رفتم و با احساس بهتر و ترس کمتر و بدون هیچ استرسی و در راااحتی کامل صحبت کردم😍😍 خدا روو شکر ک تونستم از پس این ترسم بربیام ب صورت صد در صدی برطرف نشده اما خب دارم تکاملش رو طی میکنم💚
امیدوارم هرجا هستی دوست خوبم بتونی ب راحتی و با طی کردن تکاملت بر تموم ترسهات غلبه کنی😘
در پناه خدا شاااد و سالم و موفق و ثروتمند باشی عزیزم💚💚
پیرو صحبت های شما در مورد ترس چند سال پیش که من دوست داشتم کوهنوردی رو شروع کنم چند تا ترس همیشه در وجودم حس میکردم یکی ترس از ارتفاع یکی پایین اومدن از شیب های تند
ترس از تنهایی ترس از تاریکی ترس از حمله حیوانات ترس خراب شدن هوا و رعد و برق تو کوه
به همه اینا غلبه کردم به صورت کاملا تکاملی و یه حس رهایی کامل از ترس ها رو تجربه کردم
به صورت حرفه ای شب نوردی شروع کردم و ابزارهامو کامل کردم به جایی رسید که من هر آخر هفته شروع به کوهنوردی به صورت سولو ( انفرادی ) میکردم تو تاریکی تو تنهایی تو ارتفاع و شیب های تند و حتی هوای خراب تا اینکه قبل از طلوع افتاب میرسیدم به قله ( معمولا توچال با ارتفاع ۳۹۶۵ ) و طلوع خورشید تماشا میکردم و خدا رو شکر میکردم که تونستم به ترس ها غلبه کنم چادرم بپا میکردم و استراحت میکردم تو قله صبحانه داغ با چایی … و تجربه کردن لذت هایی که بابتش سپاس گذارم از خدا
عکس های زیبای رو ثبت میکردم از مسیر که ای کاش میشد تو همین دیدگاه چند تاش برای دوستان بزارم.
در نهایت به خیلی از درس های زندگی ، تو کوه و تو خلوت صعود انفرادی بهش رسیدم و بهم الهام شد که دیدگاهم رو نسبت به خیلی مشکلات و مسائل زندگی عوض کرد. و قانون تکامل رو تو کوه درک کردم که اگر رسیدن به قله خواسته من هست هدفم هست باید برای رسیدن بهش تو هر شرایطی ، تاریکی ، تنهایی و خستگی تلاش کنم و قدم بردارم ممکنه تو مسیر خسته بشم اما به عقب برنمیگردم چون خواسته ام مشخصه ممکنه راه رو گم کنم و یه قسمتی رو اشتباه برم اما دوباره نشونه ها رو پیدا میکنم و با هدایت خدا به سمت قله پیش میرم و صبر میکنم و حرکتم رو ادامه میدم تا به قله برسم
بعد از رسیدن به قله به خاک میوفتم و خدا شکر میکنم که سالم رسیدم و استقامتی بهم داده که این همه مسیر طولانی رو طی کنم تا به بالای ابرها برسم.
و این باور در من شکل گرفت که خدایی که زمان رسیدن به قله شکرش کردی تو دره و شرایط سخت نجاتت خواهد داد
که چند بار تو این چند سال نجات از خطر مرگ رو تجربه کردم چون خدا هدایتگرم بوده و هست
و به جایی رسید که من بعد از حس کردن هدایت و حمایت خدا از مرگ در کوه هم نمیترسم
با رهایی از ترس ها این آرزو در من شکل گرفت که کوهنوردی خیلی حرفه ای تر انجام بدم و قله های مرتفع تری صعود کنم تا چند سال دیگه به بام دنیا
( اورست ) و همه ی ۱۴ قله ی ۸۰۰۰ متری صعود خواهم کرد.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز من بعد از دیدن این فایل فهمیدم که من هم در یک مورد خیلی توجیه می کنم آن هم این است وقتی خواهر هایم بعضی وقت ها یک آهنگ شاد می گیرند و رقص می کنند و به من می گویند که بیا تو هم رقص کن ولی من خیلی خجالت می کشم و میگم که من از شادی شما لذت میبرم و بعد از دیدن این فایل با خودم عهد کردم که باید من هم از رقص کردن لذت ببرم و دیگر توجیه نکنم
با سلام و وقت بخیر خدمت همه دوستان گرامی من می خوام در اینجا تجربه خودم را بگویم.
یکی از توجیهات من برای ترس ها ترس از از رانندگی است و این درحالی است که حدود دو سال و نیم است گواهینامم را گرفتم بارها و بارها در کنار کس تمرین کردهام ولی هرگز ولی هرگز تصور تصور رانندگی بدون حضور فردی را در کنار خود نداشته ام و یکی از توضیحات من این است که مثلاً ماشین ما پیکان است و رانندگی با آن بسیار سخت مخصوصاً برای خانم ها می باشد و این درحالی است که در شهر کوچک خودمان چند این خانم را می بینم که با پیکان یا وانت رانندگی میکنند و توضیح دیگر من این است که می گویم اگر یاد بگیرم باید در خدمت خانواده باشند و در ذهن خود میترسم که خدایی نکرده بلایی سر آنها بیاید در حالی که میبینم کسانی که چندین سال از من کوچکتر هستند و به راحتی ماشین های نورا سوار می شوند من حتی به اندازه ماشین ها هم گیر میدادم و مثلاً میگفتم که این ماشین بسیار بزرگ است مثال پژو و من چون جلسه خاصی ندارم نمیتوانم.
اما تجربه دیگر من از توجیه نکردن است: بعد از این که تعدادی از آموزش ها را در کامپیوتر خود ذخیره کرده بودم اما ترس از یاد نگرفتن و کمال گرایی باعث شده بود که تا چندین ماه هرگز به سراغ آنها نروم اما بالاخره توانستم با شجاعت آموزش ها را حداقل برای یک بار گوش کنم و این در حالی بود که بسیار به این مطالب علاقه مند بودم.
و حتی توانستم در یکی از این آموزش ها کار نسبتاً خوبی ارائه بدهم گرچه هنوز جای کار زیادی دارم اما بالاخره توانستم ترس از یادگیری مطالب جدید غلبه کنم.
مورد دیگر در مورد یادگیری زبان می باشد با اینکه بسیار علاقه مند هستم اما ترس است صبح صحبت کردن باعث شده بود که اصلاً نتیجه دلخواهم را نداشته باشم و این در حالی بود که نمرات کتبی من بسیار عالی بودند ولی برای مکالمه بسیار ضعیف بودم و کم کم دل زده شدم طوری که حتی بخاطر مثلا آمدن مهمان از شهرستان دیگری خانه مان میگفتم حالا وقت خواندن زبان نیست بگذار آنها بروند بعد شروع می کنم نتیجه هم من بسیار مشخص است که تمام مطالب را کاملا فراموش کردم .
پس به امید خدا روی ترس از رانندگی و مکالمه زبان کار کنم و دیگه توجیه نکنم.
سلام به روی ماه استاد عزیزم ومریم بانوی دوستداشتنی وهمه ی بچه های دوستداشتنی سایت عباسمنش…
صدها بارشکر خدا رو به جا میارم هر لحظه وقتی سریال زندگی در بهشت رو می بینم..اصلا هر فیلمی هر حرفی هر صدایی هر نوشته ای که تو این سایت هست فقط شکر داره وسپاس …
مگه همه این سعادت رو دارند که دو تا فرشته ی زمینی رو که اینقدر خدا دوست هستند و آدمها رو هرلحظه به خدا نزدیک ونزدیکتر میکنن و به خودشناسی میرسونند به امید به شادی به ثروت و…بببینند وبشنوند؟؟؟!!
نه همه این سعادت رو ندارن، خدا به گونه ای خاص همه ی ماهارو دوست داره که به این سایت به این دوتا فرشته وبه این سبک زندگی واین سبک بندگی هدایت کرده..
الهی هزاران بار شکرت…
استاد جانم مریم جانم بی نهایت دوستتون دارم فک کنم هیچ فیلم ونوشته و …تو سایت باشه من ندیده ونخونده باشم…تو این یکسال آشنایی من با استاد و مریم جان وبچه های سایت من تنها عشق زندگیم امید زندگیم شده اینکه هر روز بارها بیامو منه آلوده به هزاران شرک رو توی اعماق دریای عشق وخداشناسی وخداپرستی ومهربانی استادعزیزم ومریم جان شستشو بدم …
من دیووونه میشم از اینهمه نشانه های وجود خدا توی وجود این مرد بزرگ واین بانوی بزرگ…بزرگ از روی وسعت شاکر بودنشون وبندگی کردن وزندگی کردنشون..
دوستتون داااااااارم خیلی زیاد….
در مورد این قسمت از سریال باید بگم در مورد مرغ وخروس ها ونگهداری اونا که بلاخره زحمت هم داره …مثلا تمیز کردن لونشون..غذا دادن بهشون ونگران گرم وسرد خوردنشون بودن وسرپناه درست کردن براشون هر چندوقت یکبار به یه سبکی بهتر و…بهم یاد داد درسته داشتن چیزهایی که دلم میخواد خوبه وعالیه ولی بدون زحمت که نمیشه!!! بدون پذیرش مسولییت که نمیشه…رو هوا وهوس که نمیشه!! همه چیز مراقبت میخواد نگهداری میخواد توجه میخواد….
از داشتن یه گلدون گل گرفته تا حیوون خونگی…تا برسه به داشتن کار عالی دوست عالی همسر عالی وفرزند عالی…نمیشه که فقط خواست وبدست آورد وهیچ مسولیتی ومراقبتی وتعهدی نداشت…
معلومه همه ی اینها بلدییت میخواد مراقبت ونگهداری میخواد از همه مهمتر یه عشق دایمی میخواد. دوست داشتن میخواد…
که اگه نباشه خب معلومه از دست میره. ..تموم میشه…
پس مهم فقط رسیدن به خواسته وانچه که دوست داریم که نیست باید عشق داشت تعهد داشت بلد بود توانمند بود مسولییت پذیر بودوبی نهایت شاکر بود تا نعمتی که به آدمی میرسه برکت پیدا کنه..
مثل برکتی که تو مرغ وخروس وجوجه ها هست به لطف خدا…
در مورد رفتن تو آب وشنا کردن مریم بانو باید بگم من اینجا داشتم کلی ذوق میکردم وحال دلم عالی شد…نمی دونید از تغییرات مریم بانو از سفر به دور امریکا تا سریال زندگی در بهشت تا جوابهای عقل کل و کامنت ها ونوشته ها وتوضیحات در مورد محصولات و… چقدر درس گرفتم…درس زندگی درس انسانییت درس عشق بدون تدقع ومهربانی …مریم جان درود برشما …چه کسی جز شما واستاد عزیزم میتونه انقدر موشکافانه و از روی کرم ومهربانی جز به جز زندگی واحساسش رو بگه برای اینهمه آدم ؟؟؟
من بادیدن این قسمت وحرفهای شما واستاد عزیزم رفتم تو حسرت هام توجیحاتم وترسهام واینکه کجاها از چه لذت هایی گذشتم به خاطر ترس از آب از دوچرخه سواری از موتور سواری…از شنا توی استخر یا رودخونه هاودریاچه هایی که همه داشتن توش به راحتی شنا میکردن ..ترس از رانندگی..ترس از طلاق وجدایی …ترس از قضاوت مردم و…
وحالا متوجه شدم همه اش به خاطر نداشتن عزت نفس ..نشناختن خودم واحساساتم وخواسته هام و اعتماد نداشتن به خداوند وخودم بوده همش..
الهی هزاران بار شکرت که الگوهایی دارم تواین سایت به درستی وراستی و حقیقی مثل استاد عزیزم ومریم جان ودوستان گلم باتجربه های عالیشون که بهم بال وپر داده تا رهابشم از بند ترسها و شرک و شرک وشرک…
نه به اینکه کامنت نمیذاشتم اونم به خاطر ترس از قضاوت یا توجیح کردنهای کاذبم..نه به اینکه اینهمه نوشتم…
دوستتون دارم…در پناه خداوند شادو سربلند وپیروز و ثروتمند در دنیا وآخرت باشید
آزادی و رهایی برای هر کسی و هر موجودی چقدر اولویت و اهمیت بالایی داره
مرغ و خروس ها با چه شور و عشقی زدن بیرون برا شروع یه زندگی جدید و نو و آب خوردن از دریاچه ی پرادایس،،
خالی کردن فضولات مرغ و خروس ها از داخل چیکن شا که استاد این چادر رو برد بیرون و خالیش کرد دیدم و احساس کردم برا استاد شاید خیلی خوشایند نباشه اما به هرحال باید بالاخره هرکاری از یجا انجام بشه تا بهتر به نتیجه برسی که چگونه حل مساله کنی و راههای بهتر و ساده تر براش بیابی ،،
بعداز انجام چنین کارهای فیزیکی و نیازمند به تمیزشدن چقدر لذت داره بپری توی آب اونم چه آبی ،آب دریاچه ای مانند پرادایس مون
و چقدر خوب و نمای خوشبختی ست که آدم براش مهم نباشه که در چه مکان و در چه زمانی باشه بلکه اینقدر با شغلش هماهنگ و حل شده باشه که هرکجا بتونه حتی در دل تفریحاتش به شغلش بپردازه مانند. استاد و مریم بانو در عمق آب و لذت بردن در تفریح شون دارن درمورد شغل شون که مرور قوانین زندگی ست با همدیگه صحبت میکنند کاری که انسانهای بسیار کمی انجام میدن متاسفانه و واقعا هم الان خود من خیلی بهتر متوجه میشم که اکثریت مردم جامعه الگوهای مناسبی نیستند برامون چونکه میبینی اکثریت در زمان تفریح و بودن با خانواده دیگه انجام دادن مهارتهای شغلی شون رو جدا میکنند و میذارند کنار و میگن باید چندروزی به خودمون اجازه بدیم تا یه نفس راحتی بکشیم و انتظار دارن خوشبخت هم بشند،،
آخه درک و عملکردن به این باور چقدر مهمه چقدر اهمیت بالایی داره نتنها فقط در دنیا بلکه برا سعادت در آخرت هم داره برا هرکسی چونکه داره احساس هماهنگی و ایمان واقعی به خداوند و نعمت هارو برای انسان میسازه،،
مریم بانو بهت تبریک میگم که بالاخره به یکی دیگه از ترس هات غلبه کردی و وارد آب شدی و نذاشتی نجواها بشکل توجیهات منطقی جلوی لذت بردن از زندگی رو ازت بگیره
خود من از اینکه توی پیج شخصیم و پروفایلم عکس و فیلم از خودم نمیذاشتم بدلیل حرف بعضی از مردم اما چند ماه قبل اینکارو کردم و گفتم اصلا برام مهم نیست که مردم میخواهند چی بگن،قضاوت کنند،مسخره کنند، انتقاد کنند اصلا برام مهم نیست بلکه من فقط کار خودمو انجام میدم و این سد ذهنیم رو شکستم و انجام دادم بعداز چند وقت و بخصوص الان میبینم که چقدر الکی من خودمو محدود میکردم و باورهای بسیار خنده دار و احمقانه ای داشتم و چقدر خودمو از خیلی لذت ها و موفقیت ها محروم میکردم مثل مریم بانو میگه ،،
هنوز هم خیلی ترس ها و توجیهات رو دارم که ترجیح میدم هرزمان واقعا بهشون عمل کردم و موفق شدم بعد میام براتون اینجا مینویسم که بقیه هم انگیزه بگیرند،،
استاد منم مانند شما هستم که اکثر اوقات حتی افراد نزدیکمم اگه وارد ترس هاشون نمیشند اما من اصرار نمیکنم میگم بذار خودش یه روز میفهمه و اونموقع بهتر درک میکنه که من چی میگفتم،،
و این کار خیلی احساس خوب و آزادی به خود فرد و به طرف مقابل رو میده و باعث احترام بیشتر در ارتباطات میشه،،
واقعا من خیلی به ترس هایی که در زندگیم دارم ،دارم فکر میکنم که تکاملم رو طی کنم و بتونم پا در دلشون بذارم و رشد کنم،،
اما این رشدها خیلی لذتبخشه،،
وقتی به این فکر میکنم که پا به دل ترس هام بذارم یاد صحبتهای جلسه ششم قدم اول میفتم که اگر ما اون کاری که تا قبل از انجام دادنش فکر میکردیم برامون غیر ممکنه اونوقت انرژیش میتونه ما رو به 10تا کیهان اونوتر ببره
اما دوستان عزیز ما واقعا باید از ترس ها و قدم های کوچکتر شروع کنیم که بتونیم در مرحله های بعد ترس های بزرگتر رو واردشون بشیم و رشد کنیم خود من که همیشه دارم سعی میکنم اینچنین باشم،،
با سلام خدمت شما استاد گرامی وخانم شایسته عزیز چه طبیعت زیبای وسر سبز ی پر از نعمت و فراوانی چهقدر مرغها واردک ها خسته شده بودند انگار از زندان فرار کرده بودند سریع پریدند
توی آب چه ایده خوبی استاد طراحی کرده بودند
برای فضولات مرغ ها وچه استفاده خوب از این ها میشد چه چقدر طبیعت بکر وتمیز ی چه خونه ی رویای با اون طراحی جالب واقعا بهشت برازنده ی ش است
چه جالب بود اون به اصطلاح قالی سلیمان
که استاد روی اون سوار شدند
اینکه مریم نازنین توانستند بر ترسها ش
.غلبه کند و پرید توی آب آفرین دارد
ما هم باید بتوانیم ترسها یمان را بشناسیم
وبا آگاهی بر اون ترسها غلبه کنیم
توی آب چقدر منظرهای زیبا تر وجذاب تر بودند
خدایا شکرت بابت این همه خوشبختی و عشق.منم یه اعترافی کنم.من بیشتر اوقات خواب میدیدم که رانندگیم افتضاحه و ناشی رانندگی میکنم و تو ضمیر ناخودآگاهم هک شد و یه ترس کوچیکی تو وجودم موند.خواهرزادم یه سمند گرفت که راحت رانندگی میکرد.ولی چون من ترس اون خواب تو وجودم بود الکی میگفتم من عاشق رانندگی با ماشینهای کوچیک و جمع وجودم مثل پراید،۲۰۶،رنو.که خواهرزاده گفت دایی تو از اینا خوشت نمیاد چون نسبت به سمند کوچیک ترن و کنترلش راحت تره تو پارک کردن و…..میترسی که با ماشینهای بزرگ رانندگی کنی.دیدم راست میگه من دارم خودم رو گول میزنم و خودم رو پشت توجیهاتی مخفی میکنم.تا اینکه به ترسم غلبه کردن دیدم چقدر راحته رانندگی با ماشینهای مختلف.وقتی رانندگی بلد باشی و کنترلش دستت باشه میتونی هر ماشینی رو با هر ابعادی برونی و حس خوشایند و رهایی میده و غلبه به ترس حس بزرگ تر شدن افکارت میده و میفهمی چه ترس بیخودی بود من رو محروم کرد از لذت.سپاسگزارم.
نشانه امروز من😍
بعد از دیدن فایل مثله ابوموسی نباشیم 😍
خدای هدایتگر من
چقد عالی و زیبا منو هدایت میکنی و البته تکاملی
از وقتی شروع کردم رانندگی و زبان انگلیسی رو یاد گرفتن
نشانه ها میاد هدایتا میاد 😍من چقدر لذت میبرم چقد خانم های جوان میبینم که سوار ماشینای عالی هستن و به راحتی تو خیابون رانندگی میکنن
چقد خدا بهم میگه اروم اروم برو جلو پیشرفت میکنی زینب عجله نکنیا
منم قبلا قیافه میگرفتم میگفتم😎 من از رانندگی خوشم نمیاد 😒دلم میخواد یکی دیگه رانندگی کنه😃
ترسمو با این چیزا توجیه میکردم ولی الان متعهد شدم که یاد بگیرم
نهایتش مرگه دیگه حالا یا در بستر میمیرم یا در حال یادگیری رانندگی 😍که این عالیه در حال تجربه خواستم بمیرم خیلی بهتره 🤗
یکی دیگه از ترسهام یادگیری زبانه که خداروشکر شروع کردم و با قدرت و طی تکامل تو هر دوتا مسیر دارم پیش میرم و میدونم موفق میشم و به نتیجه دلخواهم میرسم که رانندگی عالی و متوجه شدن زبان انگلیسی به راحتی
یکی دیگه از ترسهام
تمرین عزت نفس درمورد آگهی تبلیغاتی خودمه
که واقعا میترسم ازانجام دوبارش ولی باید انجامش بدم
ترس از تنهایی سفر رفتن
اینو واقعا دلم میخواد تجربه کنم😍بالذت و با کمک خداوندم😍هدایتم کنه و طوری بشه به راحتی بتونم ی سفر تنهایی برم و لذت ببرم 😍
قبلا خیلی از تنهایی زندگی کردن میترسیدم ولی الان عاشق تنهایی و تنها تو خونه بودنم😍
و البته تنها تو جنگل و باغ بودن رو دلم میخواد تجربه کنم
میدونم که میترسم ولی دوست دارم تجربه کنم و برم تو دل ترسام تا این روح خدایی زینب بزرگ و بزرگتر بشه و ظرفیت و شخصیتم هرروز رشد کنه
ترس دیگه که باید وقتی رانندگیم عالی شد انجامش بدم
تنهایی رانندگی کردنه و مسافت طولانی رانندگی کردن
به امید خدا وقتی حرفه ای بشم و تسلط کافی داشته باشم رو ماشین دیگه خداوند هدایتم میکنه واسه مراحل بعدی رفتن تو دل ترس😍
این یکی ترسم پاشنه آشیلم هس باید خییییلی روش کار کنم الان الهام شد بهم و مطمئنم خدا بهم راه و روش حل کردنش رو نشون میده
ترس از قضاوت شدن توسط بقیه
میترسم برم بهترین و گرونترین طلا رو تو طلافروشی بردارم و ببینم چون منکه پول ندارم حالا مغازه دار میگه اینکه بخر نیس
ندم بهش تست کنه
میترسم برم موبایل فروشی
و آیفون 13 پرومکس رو دست بگیرم و تست کنم و لذت ببرم از داشتنش😍
میترسم برم نمایشگاه ماشین
ماشینای که دوست دارم رو سوار بشم و تست کنم
(البته اینو اول باید پله اول رو طی کنم رانندگی یاد بگیرم)
و خداروشکر که این ترسهامو شناختم و میتونم با هدایت خداوند از منطقه امنم خارج بشم و شروع کنم به تجربه کردن تک تک لحظات زندگی و خواسته هام😍
بنام تنها دهنده جرأت و جسارت ❤️
سلام به استادم ، مریم جان و همه دوستان عزیزم 🌹
امرور نشانه روزم این فایل بود و من این هفتمو مخصوص جلسه ۴ عزت نفسم کرده بودم و خب یکی از مباحث اون این بود که وارد ترس هامون بشیم و خب نشانه امروز هم حول همین موضوع هست
فایل رو با دقت نگاه کردم و همه کامنت ها رو با دقت خوندم چون همیشه ایمان دارم که کامنتاییکه زیر فایل ها میبینم سرنخی دارن از مسائل حل نشده من
وقتی قصد می کنم وارد ترس هام بشم مثل همین الان ( چون یکی از ترس هام ترس از دونستن ترس هامه چون من از دونستنش هم فرار می کردم )
یادمه خیلی خیلی دختر با جرأت بودم و همه چیز رو بدون تعلل تجربه میکردم
ولی چند بار که به قانون تکامل توجه نکردم و بزرگ تر از ظرفیتم پریدم مثل کسی که هنوز آماده نیست و میپره ، و پاش پیچ می خوره و میشکنه شدم
و از اون روز به این باور رسیدم که اصلا اشتباهه وارد ترس ها شدن ……چون اخرش شکستنه
این باعث شد ترس هام بزرگ شه و من از نظر منطقی به خاطر اون تجربه ها نا خوشایندم باهاشون کاری نداشته باشم و بپذیرم اونا رو تو وجودم و تحمل کنم و حمل کنم با خودم ….
منی که اصلا نمی تونستم ترس رو با خودم حمل کنم و شعارم این بود که مرگ با حمل کردن ترس تفاوتی نداره پس باید رفت تو دلش
خدایا خودت کمکم کن که بشم همون دختر جسور و شجاع قبلا هام و خاطرات افتادن رو از یادم ببر …..
حالا ترس هام رو لیست کردم که یادم باشه وقتی خدا من و تو موقعیت مواجه شدن باهاش قرار داد نترسم و دلمو بزنم به دریا مثلا چی میشه ؟ آدم میمیره ؟ مگه نمیگی عمرم دست خداست دختر ❤️
همه ترس هایی که الان دارم قبلا نقاط قوت من بود ….!
الان می خوام با جرأتی که خدا بهم میده واردش شم
باید اول بپذیرم که ترسیدم ، باید قبول کنم که ترس ها تووجودم دارن حکومت میکنن باید بپذیرم که ترسو شدم …..❤️
همین که دارم در موردشون می نویسم ضربان قلبم رفته بالا ….
۱- ترس از تمرکز ( من خیلی دختر متمرکزی بودم ولی آخرین باری که تمرکز کردم رو یه چیزی و بدستش آوردم چون از دست دادم بعدش ، دیگه ذهنم منو می ترسونه از تمرکز کردن و هی حواسمو پرت میکنه که تا تهش نرو ) تا الان نتونستم درست بهش غلبه کنم هر چند چند تا حرکت زدم
۲- ترس از انجام کارها به مدت طولانی ( اینم بر میگرده به ترس از تمرکز کردن )
۳- ترس از وارد رابطه عاطفی شدن ( اینم واسه آخرین تجربه ناخوشایندم بود که الان مغزم بهم دستور وارد نشدن میده ) ولی این ذهنم نیست که حاکمه من باید افسارشو دستم بگیرم
۴- ترس از یاد گیری مطالب جدید ( اینم واسه تجربه ناخوشایندم که قبلا انقد دنبال چیزهای جدید تو کارم بودم که قبلی ها رو به کل از دست میدادم الان متوجه شدم این ترس تو وجودم هست )
۵- ترس از کار کردن ، ممارست ، تلاش کردن ( اینم واسه اینه که چند بار تلاش کردم نتیجه نداد یا داد بعد از دست دادم الان ذهنم میگه تلاش کردن = وقت تلف کردن و کار ها نتیجه نمیده )
۶- ترس از مدیریت مالی پول هام
۷- ترس از رقص در جمع ( اونم واسه ترس از قضاوت شدن ، ترس از دیده شدن …..)
۸- ترس از رانندگی طولانی ( اینم واسه همون ترس از تمرکز میاد )
۹- ترس از انجام ندادن کارها تا انتها ( با این ترسم اصلا کاری رو هم شروع نمی کنم )
۱۰- ترس از یاد گیری زبان ( با این توجیه که تو وسطش ول میکنی و فعالیتت بی نتیجه هست و الکی زمان خرجش میکنی )
۱۱- ترس از لذت بردن از زندگی ( لذت و موفقیت رو دو چیز جدا میدونم و واسه همین لذت واسه من = نرسیدن به خواسته هاست )
۱۲- ترس از اضطراب
۱۳- ترس از قبول مسئولیت ، تعهد ( حتی گل و گیاه یا حیوون خانگی ) با اینکه خیلی دوست دارم نمى خوام مسئولیت مراقبت و توجه قبول کنم اونم واسه تجربیات ناخوشایند از خشک شدن گل ها و حیوون خونگیم بوده
۱۴- ترس از اسباب کشی ( واسه تجربه ناخوشایند قبلیم )
۱۵- ترس از هر چیز دائمی مثل شغل ، رابطه عاطفی و …..هر چیزی که تو ذهنم بهم بگه دائمی چون می ترسم آزادیم رو بگیره یا بگه قراره مسئولیت قبول کنى
۱۶- ترس از حیوانات که دنبالم کنن
۱۷ ترس از توانمند بودن ترس از موفق بودن ( چون فکر میکنم راحتی و آزادیم رو مختل می کنه )
۱۸- ترس از کار در جمع
۱۹- ترس از موتور سواری
۲۰- ترس از از بین رفتن ابرو
۲۰ تا از ترس های اساسیم رو پیدا کردم و واسه اولین فعالیت واسه از بین بردن ترس های همین الان خدا هدایتم کرد که کامنت طولانی و با تمرکز بزارم چون یکی از ترس هام همینه چون می ترسم با باقی کارهام نرسم
دلیل همه این ترس ها چیه ؟؟ خب معلومه ، نداشتن ایمان ، ایمان اونور ترسه اونی که می ترسه ایمان نداره نه به خودش البته قبلش به خدا ،
واسم سخت بود که بپذیرم من به خدا ایمان واقعی ندارم با همه ادعاهام
اگه ایمان داشتم تا الان ترس ها حکومت نمی کردن تو وجودم
فکر می کنم همش خودم هستم و خودم …. واسه همین می ترسم نمی دونم که بابا خدا هست
مگه صدبار نگفته
لا تخف و لا تحزن
نترس و نگران نباش
خب همین ها رو عملی گوش کن دیگه …..
حالا چند تا از ترس هام که خود خدا کمک کرد باهاش مواجه بشم
گفتم که شیوه من واسه رفتن تو دل ترس هام این بود که به قانون تکامل توجه نمی کردم و خودم رو مجبور می کردم که بدون آمادگی برم تو دل ترس هام ولی راه خدا همیشه بهترین راهه اگه بهش اجازه بدیم
یکی از ترس هام ترس از دیدن مرده ، دفن کردن و کلا تشییع جنازه بود که از بچگی فرار می کردم ازش
اصلا یادم هم رفته بود این ترس رو دارم حالا خدا چطوری درستش کرد
من هر هفته جمعه صبح تنها میرم قبرستون سر خاک مرده ها
دفعه اول که رفتم دو ماه پیش بود و متوجه شدم قراره یکی رو بیارن خاک کنن از دور دیدم دارن قبرش رو می کنن ولی حتی جرأت نداشتم برم ببینم داخل قبر چه شکلیه
هر چقد منتظر موندم تا بیارن جنازه رو ولى نیاوردن ، اونجا ندای خدا رو شنیدم که گفت تو آمادش نیستی بورو خونه تا بعد
و دو هفته بعد من تو شرایط این چنین قرار گرفتم و این دفعه جنازه رو همون موقع آوردن خیلی جالبه من جرأت پیدا کرده بودم که برم بالا سر جنازه و تو قبر رو هم ببینم و حتی وقتی دارن خاک میکنن هم ببینم ولى زیاد نتونستم نزدیک شم
اون موقع ترسیدم از اینکه واضح ببینم چون میترسیدم یه لحظه صورتش مشخص بشه و هنوز آمادگی دیدن جسد رو نداشتم
بعد اون موقع هم خدا گفت تا همینجا بسه بورو خونه
دو هفته بعد ترش دوباره یه مرده رو می خواستن خاک کنن و من خیلی خیلی ریلکس رفتم بالا سر جنازه خیلی راحت و وقتی یه لحظه پارچه از صورتش رفت کنار آمادگی داشتم که ببینم و دیدن بینی و یه قسمت صورتش رو …
و اونجا خدا گفت تا همین جا بسه ❤️❤️❤️
اومدم خونه و به فکر فرو رفتم که اگه خودم بودم همون دفعه اول می رفتم با ترس و لرز فراوان خود صورت جنازه رو هم میدیدم و اصلا و ابدا به تکامل توجه نمی کردم ( چون آدم عجولم هستم ) و بعدش اسیب طى نکردن تکامل رو میدیدم
ولی خدا چقد راحت و با لذت من رو کم کم آماده کرد که این ترسم رو بزارم کنار و این رو می خوام بگم که رفتن تو دل ترس ها این نیست که یک شبه بریم شاخ غول رو بشکونیم
باید ذره ذره باشه
وگرنه مثل الان من ، از مواجه شدن با ترس ها هم آدم میترسه
شاید همه از مواجهه نشدن با ترس ها آسیب دیدن ولی من ازونور بوم افتاده بودم و از مواجه شدن و رفتن تو دل ترس ها بدون توجه به تکاملم آسیب دیدم
اینا رو نوشتن تونستم سبک تر شم و احساس میکنم دیگه می تونم کم کم رفعشون کنم ( نون والقلم و ما یسطرون )
همونطوری که از ترس از دیدن مرده و خاک کردنش بر اومدم و به خدا اجازه دادم
یکی از بهترین روش هایی که استاد استفاده میکنه واسه مواجه شدن با ترس ها
مرور زیاد لذت های بعد مواجه شدن با اون ترسه یعنى مرور نتیجه کار مرور پاداشش
تو این فایل استاد واسه اینکه به مریم جان کمک کنه بر ترس از آب غلبه کنه داشت لذت هاش رو بهش میگفت
به نظرم کسی که از یه چیزی میترسه دلیلش اینه که تو اون مورد توجهش به ناخواسته اون موضوعه و کسی که تو همون مسئله نه تنها نمی ترسه بلکه خیلی راحت هم انجامش میده اینه که تمرکزش روی لذت و قسمت خواسته اون موضوعه
تو این مثال تمرکز مریم جان روی مثل غرق شدن تو آب خفه شدن تو آب ( قسمت ناخواسته اش که حتما از اطلاعات گذشتش میاد و تمرکز ذهننش رو اون اطلاعاته )
و تمرکز استاد روی بخش لذت این مسئله یعنی خواسته ( که همون توضیحاتشون که مثلا آب چقد لذت بخشه وقتی که میریم داخل اینطوریه اونطوریه آب گرمه ، هوا ابره آدم بهش این حس دست میده اون حس دست میده )
و آخر اینم بگم که من بر ترس از کارهای طولانی مثل کامنت طولانی نوشتن همینجا غلبه کردم و خوشحالم و خودم رو تحسین میکنم که چقد دختر مصممی هستم که هم هدایت خدا رو سریع تشخیص دادم وهم سریع گوش دادم و اجرا کردم
حتی حال من قبل از ترسم ( اول کامنت )
از حال الانم بعد ترسم ( انتهای کامنت )
بهتر شد انگار به چیزی اینجا تووجودم آزاد شد 💕
خدایا شکرت که هستی و هر لحظه و هر لحظه هدایت و حمایتم میکنی
ترس ها زاییده ذهن ما هستن
و هر چقد وقفه بیوفته برای نرفتن تو دلشون اون ها بزرگ میشن
ولی من یه انسانم که اشرف مخلوقاتم و خدا به من قدرت داده پس این باعث افت منه که بزارم ترس رو من حکومت کنه و جلو پیشروی من رو بگیره …
این منم که باید پیشروی کنم نه ترس
این روح الهی منه که باید گسترش پیدا کنه با تجربه هایی که دلش می خواد نه ترس هام که اسلحه شیطان واسه کنترل منه
وقتی اینطوری با ترس هام حرف می زنم احساس میکنم اونا فرار میکنن
ولی وقتی باهاشون حرف نزنم این منم که فرار میکنم و زندانی بودن رو قبول میکنم
خدایا همینجا دارم برات می نویسم که من کاملا آماده اینم که با ترس هام مواجه بشم ولی به شیوه خودت نه به شیوه خودم
من می خوام دوباره همون دختر قوی و شجاعی بشم و تمام شکست هام رو به دست باد بسپارم
می خوام دوباره بال های پروازم رو باز کنم مثل بچگی هام رویای پرواز بیینم
من میدونم که با ترس ، آزادی جایی نداره
من میدونم با گوش دادن به ندای ترس پرواز امکان پذیر نیست
ولی من می خوام پرواز کنم تا بی نهایت
می خوام روح الهی درونم رو گسترش بدم چیزی که روزی صدبار ازم می خواد ….
این وظیفه من تو این دنیاست
اینکه ایمان رو انتخاب کنم نه ترس رو
من می خوام مؤمن باشم نه ترسو
می خوام قوی باشم
می خوام خودمو دوباره باور کنم
می خوام خودمو دوباره پیدا کنم
می خوام خودم باشم
می خوام خودم رو دوباره بدست بیارم
می خوام پازل های خودم رو دوباره جمع کنم
می خوام تو رو دوباره باور کنم
تویی که تو تک تک لحظات زندگیم بودی و همیشه با وجود تو چشمامو می بستم با اینکه نمی دیدم و باور می کردم و پیش مى رفتم
من یه باور حقیقی می خوام
من یه ایمان عملی می خوام و بهاش رو هر چییییییی باشه میپذیرم و مو
هر چی باشه بهاش رو میپرازم
هر کس می خواد هر چیزی بگه برام مهم نیست
برام اون ندای درونم مهمه که یکریز داره بهم میگه پیش بورو تو می تونی تو بزرگی تو قدرت داری من هستم نترس
نترس
نترس
باید دوباره شروع کنى …..❤️❤️❤️❤️
سلام دوست عزیزم کامنت شما رو ک خوندم، متوجه شدم چقد منم مثل شما هستم منم خیلییییی عجولم، منم ترسهای زیادی دارم ک همش دلم میخواد بااااا سرعت برم تو دلش ک بگم اره رفتم تو دلش! آخیییییش راااحت شدمااا ک این فکر ترس داشتنه عین خوره نیفته ب جونم ک تو این همه ترس داری!! اما هرچیزی تکامل داره!! منم تو این مدت تو دل خیلی از ترسهام رفتم و وقتی رفتم متوجه شدم باید تکاملشون بگذره مثل سخنرانی کردن تو جمع! من از تو جمع سخنرانی کردن و کنفرانس دادن ب شدت میترسم، تموم بدنم میلرزه وقتی کمیخوام صحبت کنم ک اینا بخاطر عدم عزت نفس و احساس عدم لیاقت هست، منم ب تازگی دوره عزت نفس رو خریدم و از دیروز وارد قسمت ۵ شدم( گفتم ک خیلی بهم شبیهیم😅 هم فرکانس شدیم ک تونستم کامنت زیبا و پر از درس شما رو ببینم😍) خلاصه ک منم از هفته قبلی شروع کردم تو کلاس زبانمون اول از همه داوطلب شدم و رفتم صحبت کردم اما تند تند و اصلا نفهمیدم چی گفتم فقط چون میخواستم سریع انجامش بدم ک بگم اره تونستم پس زودتر رفتم انجام دادم ک البته قدم خوبی بود چون این هفته هم باز استادمون گفتن باید کنفرانس بدین اما اینبار دیگه عجله نکردم گذاشتم دو نفر برن بعد من رفتم و با احساس بهتر و ترس کمتر و بدون هیچ استرسی و در راااحتی کامل صحبت کردم😍😍 خدا روو شکر ک تونستم از پس این ترسم بربیام ب صورت صد در صدی برطرف نشده اما خب دارم تکاملش رو طی میکنم💚
امیدوارم هرجا هستی دوست خوبم بتونی ب راحتی و با طی کردن تکاملت بر تموم ترسهات غلبه کنی😘
در پناه خدا شاااد و سالم و موفق و ثروتمند باشی عزیزم💚💚
بنام خدای زیبایی ها ❤️
سلام دوست عزیزم 🌹
خیلی برات خوشحالم که با جسارت رفتی تو دل ترست ، این نکته مثبتته
و البته خودت هم که گفتی عجول بودن هست که اونم تو تکامل رفع میشه ….
من از بچگی عجول بودم و نمیشه واقعا آدم انتظار داشته باشه تو یه مدت کوتاه کامل رفع شه ….
تحسینت میکنم 😍
و مطمینم که میتونی بازم جلوتر بری و بازم بهترش کنی 👌
امیدوارم به زودی تو سایت بیای و از موفقیت های بعدیت بگی 😍😍
سلام بر استاد عباس منش و خانوم شایسته
پیرو صحبت های شما در مورد ترس چند سال پیش که من دوست داشتم کوهنوردی رو شروع کنم چند تا ترس همیشه در وجودم حس میکردم یکی ترس از ارتفاع یکی پایین اومدن از شیب های تند
ترس از تنهایی ترس از تاریکی ترس از حمله حیوانات ترس خراب شدن هوا و رعد و برق تو کوه
به همه اینا غلبه کردم به صورت کاملا تکاملی و یه حس رهایی کامل از ترس ها رو تجربه کردم
به صورت حرفه ای شب نوردی شروع کردم و ابزارهامو کامل کردم به جایی رسید که من هر آخر هفته شروع به کوهنوردی به صورت سولو ( انفرادی ) میکردم تو تاریکی تو تنهایی تو ارتفاع و شیب های تند و حتی هوای خراب تا اینکه قبل از طلوع افتاب میرسیدم به قله ( معمولا توچال با ارتفاع ۳۹۶۵ ) و طلوع خورشید تماشا میکردم و خدا رو شکر میکردم که تونستم به ترس ها غلبه کنم چادرم بپا میکردم و استراحت میکردم تو قله صبحانه داغ با چایی … و تجربه کردن لذت هایی که بابتش سپاس گذارم از خدا
عکس های زیبای رو ثبت میکردم از مسیر که ای کاش میشد تو همین دیدگاه چند تاش برای دوستان بزارم.
در نهایت به خیلی از درس های زندگی ، تو کوه و تو خلوت صعود انفرادی بهش رسیدم و بهم الهام شد که دیدگاهم رو نسبت به خیلی مشکلات و مسائل زندگی عوض کرد. و قانون تکامل رو تو کوه درک کردم که اگر رسیدن به قله خواسته من هست هدفم هست باید برای رسیدن بهش تو هر شرایطی ، تاریکی ، تنهایی و خستگی تلاش کنم و قدم بردارم ممکنه تو مسیر خسته بشم اما به عقب برنمیگردم چون خواسته ام مشخصه ممکنه راه رو گم کنم و یه قسمتی رو اشتباه برم اما دوباره نشونه ها رو پیدا میکنم و با هدایت خدا به سمت قله پیش میرم و صبر میکنم و حرکتم رو ادامه میدم تا به قله برسم
بعد از رسیدن به قله به خاک میوفتم و خدا شکر میکنم که سالم رسیدم و استقامتی بهم داده که این همه مسیر طولانی رو طی کنم تا به بالای ابرها برسم.
و این باور در من شکل گرفت که خدایی که زمان رسیدن به قله شکرش کردی تو دره و شرایط سخت نجاتت خواهد داد
که چند بار تو این چند سال نجات از خطر مرگ رو تجربه کردم چون خدا هدایتگرم بوده و هست
و به جایی رسید که من بعد از حس کردن هدایت و حمایت خدا از مرگ در کوه هم نمیترسم
با رهایی از ترس ها این آرزو در من شکل گرفت که کوهنوردی خیلی حرفه ای تر انجام بدم و قله های مرتفع تری صعود کنم تا چند سال دیگه به بام دنیا
( اورست ) و همه ی ۱۴ قله ی ۸۰۰۰ متری صعود خواهم کرد.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز من بعد از دیدن این فایل فهمیدم که من هم در یک مورد خیلی توجیه می کنم آن هم این است وقتی خواهر هایم بعضی وقت ها یک آهنگ شاد می گیرند و رقص می کنند و به من می گویند که بیا تو هم رقص کن ولی من خیلی خجالت می کشم و میگم که من از شادی شما لذت میبرم و بعد از دیدن این فایل با خودم عهد کردم که باید من هم از رقص کردن لذت ببرم و دیگر توجیه نکنم
با سلام و وقت بخیر خدمت همه دوستان گرامی من می خوام در اینجا تجربه خودم را بگویم.
یکی از توجیهات من برای ترس ها ترس از از رانندگی است و این درحالی است که حدود دو سال و نیم است گواهینامم را گرفتم بارها و بارها در کنار کس تمرین کردهام ولی هرگز ولی هرگز تصور تصور رانندگی بدون حضور فردی را در کنار خود نداشته ام و یکی از توضیحات من این است که مثلاً ماشین ما پیکان است و رانندگی با آن بسیار سخت مخصوصاً برای خانم ها می باشد و این درحالی است که در شهر کوچک خودمان چند این خانم را می بینم که با پیکان یا وانت رانندگی میکنند و توضیح دیگر من این است که می گویم اگر یاد بگیرم باید در خدمت خانواده باشند و در ذهن خود میترسم که خدایی نکرده بلایی سر آنها بیاید در حالی که میبینم کسانی که چندین سال از من کوچکتر هستند و به راحتی ماشین های نورا سوار می شوند من حتی به اندازه ماشین ها هم گیر میدادم و مثلاً میگفتم که این ماشین بسیار بزرگ است مثال پژو و من چون جلسه خاصی ندارم نمیتوانم.
اما تجربه دیگر من از توجیه نکردن است: بعد از این که تعدادی از آموزش ها را در کامپیوتر خود ذخیره کرده بودم اما ترس از یاد نگرفتن و کمال گرایی باعث شده بود که تا چندین ماه هرگز به سراغ آنها نروم اما بالاخره توانستم با شجاعت آموزش ها را حداقل برای یک بار گوش کنم و این در حالی بود که بسیار به این مطالب علاقه مند بودم.
و حتی توانستم در یکی از این آموزش ها کار نسبتاً خوبی ارائه بدهم گرچه هنوز جای کار زیادی دارم اما بالاخره توانستم ترس از یادگیری مطالب جدید غلبه کنم.
مورد دیگر در مورد یادگیری زبان می باشد با اینکه بسیار علاقه مند هستم اما ترس است صبح صحبت کردن باعث شده بود که اصلاً نتیجه دلخواهم را نداشته باشم و این در حالی بود که نمرات کتبی من بسیار عالی بودند ولی برای مکالمه بسیار ضعیف بودم و کم کم دل زده شدم طوری که حتی بخاطر مثلا آمدن مهمان از شهرستان دیگری خانه مان میگفتم حالا وقت خواندن زبان نیست بگذار آنها بروند بعد شروع می کنم نتیجه هم من بسیار مشخص است که تمام مطالب را کاملا فراموش کردم .
پس به امید خدا روی ترس از رانندگی و مکالمه زبان کار کنم و دیگه توجیه نکنم.
سلام به خودم و شما دوستان عزیز….
خب بریم سراغ زیبایی های این قسما فوق العاده زیبا :
اون خروس و مرغ ها که از قفس اومدن بیرون خدایا شکرت چقد زیبا میرفتن و پرواز میکردن و احساس ازادی احساس میشد داخلشون که واقعا حس ادمو متفاوت میکرد
چقد پارادیس ما زیبا شده پشت دوربین و ادم حس زندگی لطافت با این زیبایی ها بهش دست میده…
احساس خوشبختی …
بعد از اون میپریم داخل اب که با گوشی میپریم داخل آب و باعث میشه چنین صحنه زیبایی خلق بشه الله اکبر….
چقد روی سطح آب بهشت زیبا تر دیده میشه واقعا… چقد ادم حس میکنه زندگی یعنی این یعنی لذت بردن از دقایق و من واقعا لذت بردم…
خدایا شکررت همیشه این زیبایی ها پایدار و ادامه دار باشه❤🙌
سلام به روی ماه استاد عزیزم ومریم بانوی دوستداشتنی وهمه ی بچه های دوستداشتنی سایت عباسمنش…
صدها بارشکر خدا رو به جا میارم هر لحظه وقتی سریال زندگی در بهشت رو می بینم..اصلا هر فیلمی هر حرفی هر صدایی هر نوشته ای که تو این سایت هست فقط شکر داره وسپاس …
مگه همه این سعادت رو دارند که دو تا فرشته ی زمینی رو که اینقدر خدا دوست هستند و آدمها رو هرلحظه به خدا نزدیک ونزدیکتر میکنن و به خودشناسی میرسونند به امید به شادی به ثروت و…بببینند وبشنوند؟؟؟!!
نه همه این سعادت رو ندارن، خدا به گونه ای خاص همه ی ماهارو دوست داره که به این سایت به این دوتا فرشته وبه این سبک زندگی واین سبک بندگی هدایت کرده..
الهی هزاران بار شکرت…
استاد جانم مریم جانم بی نهایت دوستتون دارم فک کنم هیچ فیلم ونوشته و …تو سایت باشه من ندیده ونخونده باشم…تو این یکسال آشنایی من با استاد و مریم جان وبچه های سایت من تنها عشق زندگیم امید زندگیم شده اینکه هر روز بارها بیامو منه آلوده به هزاران شرک رو توی اعماق دریای عشق وخداشناسی وخداپرستی ومهربانی استادعزیزم ومریم جان شستشو بدم …
من دیووونه میشم از اینهمه نشانه های وجود خدا توی وجود این مرد بزرگ واین بانوی بزرگ…بزرگ از روی وسعت شاکر بودنشون وبندگی کردن وزندگی کردنشون..
دوستتون داااااااارم خیلی زیاد….
در مورد این قسمت از سریال باید بگم در مورد مرغ وخروس ها ونگهداری اونا که بلاخره زحمت هم داره …مثلا تمیز کردن لونشون..غذا دادن بهشون ونگران گرم وسرد خوردنشون بودن وسرپناه درست کردن براشون هر چندوقت یکبار به یه سبکی بهتر و…بهم یاد داد درسته داشتن چیزهایی که دلم میخواد خوبه وعالیه ولی بدون زحمت که نمیشه!!! بدون پذیرش مسولییت که نمیشه…رو هوا وهوس که نمیشه!! همه چیز مراقبت میخواد نگهداری میخواد توجه میخواد….
از داشتن یه گلدون گل گرفته تا حیوون خونگی…تا برسه به داشتن کار عالی دوست عالی همسر عالی وفرزند عالی…نمیشه که فقط خواست وبدست آورد وهیچ مسولیتی ومراقبتی وتعهدی نداشت…
معلومه همه ی اینها بلدییت میخواد مراقبت ونگهداری میخواد از همه مهمتر یه عشق دایمی میخواد. دوست داشتن میخواد…
که اگه نباشه خب معلومه از دست میره. ..تموم میشه…
پس مهم فقط رسیدن به خواسته وانچه که دوست داریم که نیست باید عشق داشت تعهد داشت بلد بود توانمند بود مسولییت پذیر بودوبی نهایت شاکر بود تا نعمتی که به آدمی میرسه برکت پیدا کنه..
مثل برکتی که تو مرغ وخروس وجوجه ها هست به لطف خدا…
در مورد رفتن تو آب وشنا کردن مریم بانو باید بگم من اینجا داشتم کلی ذوق میکردم وحال دلم عالی شد…نمی دونید از تغییرات مریم بانو از سفر به دور امریکا تا سریال زندگی در بهشت تا جوابهای عقل کل و کامنت ها ونوشته ها وتوضیحات در مورد محصولات و… چقدر درس گرفتم…درس زندگی درس انسانییت درس عشق بدون تدقع ومهربانی …مریم جان درود برشما …چه کسی جز شما واستاد عزیزم میتونه انقدر موشکافانه و از روی کرم ومهربانی جز به جز زندگی واحساسش رو بگه برای اینهمه آدم ؟؟؟
من بادیدن این قسمت وحرفهای شما واستاد عزیزم رفتم تو حسرت هام توجیحاتم وترسهام واینکه کجاها از چه لذت هایی گذشتم به خاطر ترس از آب از دوچرخه سواری از موتور سواری…از شنا توی استخر یا رودخونه هاودریاچه هایی که همه داشتن توش به راحتی شنا میکردن ..ترس از رانندگی..ترس از طلاق وجدایی …ترس از قضاوت مردم و…
وحالا متوجه شدم همه اش به خاطر نداشتن عزت نفس ..نشناختن خودم واحساساتم وخواسته هام و اعتماد نداشتن به خداوند وخودم بوده همش..
الهی هزاران بار شکرت که الگوهایی دارم تواین سایت به درستی وراستی و حقیقی مثل استاد عزیزم ومریم جان ودوستان گلم باتجربه های عالیشون که بهم بال وپر داده تا رهابشم از بند ترسها و شرک و شرک وشرک…
نه به اینکه کامنت نمیذاشتم اونم به خاطر ترس از قضاوت یا توجیح کردنهای کاذبم..نه به اینکه اینهمه نوشتم…
دوستتون دارم…در پناه خداوند شادو سربلند وپیروز و ثروتمند در دنیا وآخرت باشید
به نام خداوند عشق و نعمت.
سلام سلام سلام.
آزادی و رهایی برای هر کسی و هر موجودی چقدر اولویت و اهمیت بالایی داره
مرغ و خروس ها با چه شور و عشقی زدن بیرون برا شروع یه زندگی جدید و نو و آب خوردن از دریاچه ی پرادایس،،
خالی کردن فضولات مرغ و خروس ها از داخل چیکن شا که استاد این چادر رو برد بیرون و خالیش کرد دیدم و احساس کردم برا استاد شاید خیلی خوشایند نباشه اما به هرحال باید بالاخره هرکاری از یجا انجام بشه تا بهتر به نتیجه برسی که چگونه حل مساله کنی و راههای بهتر و ساده تر براش بیابی ،،
بعداز انجام چنین کارهای فیزیکی و نیازمند به تمیزشدن چقدر لذت داره بپری توی آب اونم چه آبی ،آب دریاچه ای مانند پرادایس مون
و چقدر خوب و نمای خوشبختی ست که آدم براش مهم نباشه که در چه مکان و در چه زمانی باشه بلکه اینقدر با شغلش هماهنگ و حل شده باشه که هرکجا بتونه حتی در دل تفریحاتش به شغلش بپردازه مانند. استاد و مریم بانو در عمق آب و لذت بردن در تفریح شون دارن درمورد شغل شون که مرور قوانین زندگی ست با همدیگه صحبت میکنند کاری که انسانهای بسیار کمی انجام میدن متاسفانه و واقعا هم الان خود من خیلی بهتر متوجه میشم که اکثریت مردم جامعه الگوهای مناسبی نیستند برامون چونکه میبینی اکثریت در زمان تفریح و بودن با خانواده دیگه انجام دادن مهارتهای شغلی شون رو جدا میکنند و میذارند کنار و میگن باید چندروزی به خودمون اجازه بدیم تا یه نفس راحتی بکشیم و انتظار دارن خوشبخت هم بشند،،
آخه درک و عملکردن به این باور چقدر مهمه چقدر اهمیت بالایی داره نتنها فقط در دنیا بلکه برا سعادت در آخرت هم داره برا هرکسی چونکه داره احساس هماهنگی و ایمان واقعی به خداوند و نعمت هارو برای انسان میسازه،،
مریم بانو بهت تبریک میگم که بالاخره به یکی دیگه از ترس هات غلبه کردی و وارد آب شدی و نذاشتی نجواها بشکل توجیهات منطقی جلوی لذت بردن از زندگی رو ازت بگیره
خود من از اینکه توی پیج شخصیم و پروفایلم عکس و فیلم از خودم نمیذاشتم بدلیل حرف بعضی از مردم اما چند ماه قبل اینکارو کردم و گفتم اصلا برام مهم نیست که مردم میخواهند چی بگن،قضاوت کنند،مسخره کنند، انتقاد کنند اصلا برام مهم نیست بلکه من فقط کار خودمو انجام میدم و این سد ذهنیم رو شکستم و انجام دادم بعداز چند وقت و بخصوص الان میبینم که چقدر الکی من خودمو محدود میکردم و باورهای بسیار خنده دار و احمقانه ای داشتم و چقدر خودمو از خیلی لذت ها و موفقیت ها محروم میکردم مثل مریم بانو میگه ،،
هنوز هم خیلی ترس ها و توجیهات رو دارم که ترجیح میدم هرزمان واقعا بهشون عمل کردم و موفق شدم بعد میام براتون اینجا مینویسم که بقیه هم انگیزه بگیرند،،
استاد منم مانند شما هستم که اکثر اوقات حتی افراد نزدیکمم اگه وارد ترس هاشون نمیشند اما من اصرار نمیکنم میگم بذار خودش یه روز میفهمه و اونموقع بهتر درک میکنه که من چی میگفتم،،
و این کار خیلی احساس خوب و آزادی به خود فرد و به طرف مقابل رو میده و باعث احترام بیشتر در ارتباطات میشه،،
واقعا من خیلی به ترس هایی که در زندگیم دارم ،دارم فکر میکنم که تکاملم رو طی کنم و بتونم پا در دلشون بذارم و رشد کنم،،
اما این رشدها خیلی لذتبخشه،،
وقتی به این فکر میکنم که پا به دل ترس هام بذارم یاد صحبتهای جلسه ششم قدم اول میفتم که اگر ما اون کاری که تا قبل از انجام دادنش فکر میکردیم برامون غیر ممکنه اونوقت انرژیش میتونه ما رو به 10تا کیهان اونوتر ببره
اما دوستان عزیز ما واقعا باید از ترس ها و قدم های کوچکتر شروع کنیم که بتونیم در مرحله های بعد ترس های بزرگتر رو واردشون بشیم و رشد کنیم خود من که همیشه دارم سعی میکنم اینچنین باشم،،
مطالعه کامنت هاتون خیلی لذتبخش و زندگیساز منه
عشق و عاشق همتون
……………….