اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم،مریم جان و همه دوستانم. استاد شما خیلی خیلی انسان سخاوتمندی هستین.. من اینو بارها گفتم تو نظراتم و بازم میگم. اینکه اینجوری با دقت مطالبی رو بیان میکنین که واقعا ارزش بالایی دارن و میتونن به عنوان یه فایل پولی فروخته شن که عده ای این کارو با فایلای رایگان شما انجام میدن! شما دارین با سخاوت تمام در اختیار ما قرار میدین. راستش انقدر دلم میخواد بابت همه چی از شما تشکر کنم که نمیشه تایپ کرد اما مهم ترینش تو این فایل بسیار بسیار ارزشمند اینه که استاد من این روزا بی نهایت دارم متوجه هدایت الهی و نشانه ها تو زندگیم میشم. وقتی داشتم این فایلو نگا میکردم پدرم اومد و چند دقیقه ای کنارم نشست و با من گوش داد! و وقتی شما از پدرتون میگفتین بهم گفت ببین منم شبیه بابای ایشونما! همش اخبار و اتفاقات بدو دنبال میکنه و من قبلا از شما برای پدرم تعریف کرده بودم اما پدر تو مدار نبود و امروز خیلی تعجب کردم که یهو کنجکاو شد به حرفاتون گوش بده و جالبه به مامانم میگفت این آدم معلومه با سواده ها! شمارو میگفت.. اصلا بابای من تو این فازا نبود که! استاد من کاملا متوجه شدم که نباااید هیچ کاری به دیگران داشت حتی نزدیک ترین افراد زندگیمون. من از وقتی دارم تلاش میکنم فقط رو خودم کار کنم مادرم برادرم و الان میبینم پدرمم داره میاد به سمت هدایت الهی که شما دستی از این هدایت بودین .. استاد من وقتی رها کردم پیله ها رو دارم آزادی رو تجربه میکنم، از زندگیه بی معنیه قبلیم جدا شدمو دارم به سمتی میرم که پر از زیباییه..
یه تشکر ویژه دارم از مریم جونم بخاطر متنایی که ابتدای فایلا میذاره، مریم جانم عالین این متنا عاالی من متن لایو۹ که برام پر بود از نشانه و هدایت رو نوشتم و این متنو گذاشتم زیر کاور میز تحریرم که مدام جلو چشمم باشه. مریم جونم نمیدونم این متنارو استاد بهت میگه یا خودت مینویسی اما هم نگارشت و هم فیلم برداریت عالیه.. استاد هم قشنگ فیلم میگیره فقط یکم سرعتش بالاس تا میای تصویرو پردازش کنی تصویر جدید میادو یخورده گیج میشی.. ممنونم و از خداوندم سپاس گزارم که در جمع خانواده عباس منش حضور دارم..
الهی حال دلتون مثل همیشه عالی و جیب تون پر پول و ثروت و نعمت و در سلامتی و تندرستی احوالتون متعالی باشه
سلام و هزاران درود و سلام به روی ماه استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و ساکنین این سایت بهشتی و الهی و ملکوتی
سپاسگزار خداوندی هستم که هر لحظه با هدایت و حمایتش مرا از طریق این فایل های گرانبها و ارزشمند استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم در مسیر مستقیم خودش ثابت قدم نگه می دارد برای رسیدن به اهداف و خواسته هایم.
موضوع صحبت استاد عزیز و نازنینم!!!!! الهی من قربونت برم استاد جان اینکه همیشه چراغ راه درست و مناسب زندگی مون هستید و از خانم شایسته ی عزیزم ممنونم بخدا نمیدونم چطوری از تون تشکر کنم که در این شرایطی که هر لحظه هر جا میری فقط راجب جنگ و کشت و کشتار و عواقب آن داره صحبت میشه هر چند من سعی میکنم خودم رو از این صحبت ها دور کنم ولی خیلی خیلی باید قدرتمند باشی و خیلی سخته منی که همیشه مواظب ورودی های ذهنم بودم و خودمو از عالم و آدم دور میکردم ولی باز هم در شرایطی پیش میاد که در مدار دیدن و شنیدن چنین چیزهایی قرار می گیری البته نمی خوام چیز منفی رو بنویسم ولی این لایو واقعا صد در صد برای امروز ما بهترین گزینه بود در این لایو.. کنترل ورودی های ذهن و شرایط فوق العاده ی کنونی و در شرایط لذت بخش همیشگی و در شرایط معجزات بینظیر الهی شرایط بینظیر و عالی کنونی این باورها مو تقویت کرد .. استاد جان این کلمات رو باید درشت بنویسم و بذارم روی دریم بورد روبروی تختخوابم تا هر روز صبح بخونم شون . مرسی استاد عزیزم .. یعنی باید همش بطور مداوم تکرار کنم ..
شرایط فوق العاده ی کنونی و در شرایط لذت بخش همیشگی و در شرایط معجزات بینظیر الهی شرایط بینظیر و عالی کنونی
خدایاااا نمیدونم چطوری تشکر کنم از خانم شایسته ی عزیزم که در این گام چهاردهم و در دیگر گام ها مطالب متناسب با شرایط و راهنمای ما شدند و حواس شون به ما برو بچه های سایت هست . حواسشون هست که کدامیک از فایل های استاد برای چنین شرایطی به اصطلاح حساس کنونی می تونه تاثیر گذار باشه که ما بتونیم بر نجواهای ذهنی مون کنترل داشته باشیم و این شرایط را همانند زمان پندمیک هم بخوبی بگذرونیم و از این شرایط هم توسط کنترل ذهن عبور کنیم ..
استاد عزیز یک نکته ی فوق العاده عالی رو در اینجا مطرح کردن اینکه وقتی ما بطور مداوم روی کنترل ذهن مون کار کرده باشیم حتی از اخبار و خبرهای منفی هم می توانیم نکات مثبت آن را پیدا کنیم .. واقعا من به این حرف استاد ایمان و یقین پیدا کردم چون دقیقا چند روز پیش ناخودآگاه به دیدن خبرهایی در مورد حملات جنگی و و هفتم اکتبر و غیره روبرو شده بودم .. ولی برام خیلی جالب بود که طرز تفکرم نسبت به گذشته کاملا تغییر کرده بود .. یعنی قبلنا زودی ناراحت می شدم و احساساتی می شدم و دلسوزی هام سر به فلک میرفت و غیره ولی ایندفعه بجای اینکه دلم برای اون شرایط جنگی بسوزه به این فکر افتادم که بیشتر از همیشه از داشته هام تشکر و قدردانی کنم بعدش پیش خودم گفتم من چقدر تغییر کردم .. چقدر شخصیتم تغییر کرده .. انگار دیگه قانون رو فهمیدم نباید احساس مو نامناسب کنم .. یعنی خیلی کنترل شده به مسایل نگاه کردم بجای اینکه ناراحت بشم برای شرایط هم اکنونم شکرگذارتر شدم ..
یعنی آنقدر قدر شناس تر از همیشه شدم که صبح اول وقت وقتی از رختخوابم چشمامو باز کردم همین طور بالشت و لحافمو ماچ می کردم .. همش میگفتم خدایااآاا هزاران بار شکرت که توی رختخواب گرم و نرمم با آرامش و آسایش و رفاه هستم .. خدایاااااا شکرت که سقف وسیعی از آرامش و آسایش و امنیت الهی بالای سرم دارم …. خدایاااا هزاران بار شکرت که وقتی چشمامو باز کردم از پنجره ی قدی اتاق خوابم بهشت رو روبروم دیدم … بخدا می خواستم آسمان زیبایی که قبل از طلوع خورشید رو دیدم رو بغل کنم و ببوسمش . یعنی هر روز قدردانی و تشکر می کردم و می نوشتم ولی امروز اصلا نتونستم توی دفترم بنویسمش !!!! چون آنقدر غرق احساس لذت و خوشحالی بودم که اصلا بفکر نوشتن نبودم .. فوری یک ژاکت گرم پوشیدم و دست و رو نشسته رفتم روی بالکن فقط داشتم با لذت نفس می کشیدم و چشمامو بستم و به صدای چههههه چهههههه پرندگان با لذت گوش میدادم ….
میگن حال یک شهر رو از پرندگانش بپرس اگه آواز می خوانند و پرواز می کنند یعنی زندگی در اون شهر جریان داره خدا رو هزاران بار شکر
بخدا فقط و فقط برای این لحظات ملکوتی بهشتی داشتم از خداوند تشکر میکردم بعدش چشمامو باز کردم به بالای سرم نگاه کردم دیدم آسمان چقدر صاف و زیباست چقدر میدرخشه . بعدش چشممم به کوههای دور دست خیره شد و دیدم نوک الماسی درخشش خورشید نمایان شد . بخدا می خواستم خورشید رو بغل کنم و ببوسمش !!!! خدایاااا شکرت که بدون هیچ محدودیتی می تونم چنین لحظاتی رو ببینم و لذت ببرم و از اینکه قدرت نعمت شکرگذار بودن بیشتری رو بهم عطا کرده ممنون و سپاسگذاری کردم .. بخدا همش میگم خدایاااا شکرت برای خوابیدن زیباییم .. خدایااا شکرت برای بیداری صبحگاهی .. خدایاااا شکرت همینکه چشمامو باز میکنم بهشت رو میبینم !!! یعنی از این زیباتر هم مگه وجود داره .. بخدا امروزم یکجور دیگه ای از خداوند تشکر و قدردانی کردم …
بعدش رفتم دستشویی و آب لوله کشی سرد و گرممم رو با عشق نگاه کردم .. بخدا در دیوار این توالت و حمام و دستشویی رو می خواستم در آغوش بگیرم و ببوسم .. همش میگفتم آخییییششششش خدایااآاا شکرت که توالت فرنگی به این خوبی کنار اتاقم دارم . خدایاااا شکرت برای راه آب و چاه فاضلاب . برای آب لوله کشی آب پاکیزه ی شهری .. بخدا امروز در همون یکی دو ساعت اول بیدار شدنم داشتم عاشقانه از خداوند و از صمیم قلبم تشکر و قدردانی می کردم بعدش اومدم توی سایت و چند تا کامنت خواندم و اومدم فایل گام روز چهاردم رو دیدم منم … بخدا وقتی دیدم استاد در این لایو از شرایط حساس جامعه و غیره صحبت میکنه . اشکم در اومد فقط قربون صدقه ی استاد میرفتم و اشک میریختم و از خداوند تشکر می کردم .. خدایااآاا شکرت خودت محافظ و پشتیبان استاد عزیزم باش .. خدایااا خودت از خانم شایسته محافظت کن و بهش قدرت بده که همواره کنارمون باشه و مواظبمون باشه .. خدایاااا خودت محافظ و پشتیبان این برو بچه های سایت باش که ما همه مون به یک امیدی وارد این سایت شدیم و چشم و دلمون رو به این مسیر درست و مناسب و صحیح دوختیم تا به نتایج درست و مناسب برسیم . خدایا خودت همه مون رو مواظبت و محافظت و پشتیبانی کن تا لحظه ای از این مسیر هموار عقب نمونیم … خدایا خودت میدونی که ما ضعیف و ناتوانیم پس خودت هدایت ما را بعهده بگیر و محافظت مون کن و لحظه ای ما را بحال خود وا مگذار..
راستی یک چیزی یادم اومد و دلم می خواد اینجا بنویسم.. از وقتی قوانین رو درک کردم و همش بخودم یاد آوری می کنم اتفاقات جالبی برام پیش میاد .. خیلی خلاصه و کوتاه اینجا می نویسم که یادم بمونه که خداوند واقعا حواسش بما هست . چند وقت پیش همش توی دفترم راجب روابط درست و مناسب می نوشتم .. واقعا کلمات جون دارند و سریع خودشون رو بهمون نشون میدن .. داستان رفتن خونه ی خاله جانمو توی چند کامنت قبلیم نوشته بودم (( اینکه دخترم میهمون از شهرستان داشت و منم بخاطر اینکه می خواستم روی خودم کار کنم و حوصله ی میهمان ناخوانده رو نداشتم خواستم هم آنها راحت باشند و هم من .. رفتم خانه ی خاله جانم ولی خاله جانم هم انگار آمادگی مهمان ناخوانده ای مثل منو نداشت!!!!))) از آنجایی که همیشه خاله جانم درخواست کننده بود و منم به درخواست هاش و توقعاتش عمل می کردم اینبار بلطف خدای هدایت گرم این دفعه من در شرایطی قرار گرفتم که یکبار هم من درخواست داشته باشم ولی انگار اشتباه فکر کردم و فهمیدم که من در هیچ شرایطی نباید بر خلاف میل دیگران عمل کنم و این موضوع سبب شد که یک تلنگری به ذهنم زده شد که محترمانه ازش عذرخواهی کنم برای اینکه چنین درخواستی کردم که بدون مقدمه رفتم پیشش بمونم و انگار بهش برخورد که چرا اصلا به روش آوردم که .. چرا درخواست من اینقدر براش سخت بود!!
در واقع همین موضوع بظاهر ساده و یا به اصطلاح یک چنین تضاد ساده ای سببب خیر شد برام !!!
سبب خیرش هم این بود که جهان ما را رو از هم دور کنه .. چون خونه ی خاله ام در چنین شرایط حساس کنونی و هفتم اکتبر و این چیزا یکسره شبکه ی اینترنشنال و دیگر شبکه های خبری اینور و اونور رو بطور مداوم نگاه می کنه
و طبق قانون جهان نمیتونه آدم هایی که باهم هم فرکانس نیستن رو به مدت طولانی یک جا نگه داره
و خدا رو شکر هر اتفاقی میوفته بنفع من پیش میره و بیشتر متوجه شدم که مدار و فرکانس و مسیر من از آنها جدا شده ….
باید از خداوند تشکر و قدر دانی کنم برای اینکه جهان هستی به درخواستم عمل کرد و خودش افراد نامناسب رو به بهترین شیوه از من دور میکنه حتی اگر عزیزترین و نزدیکترین شخص زندگی مون باشه .. پس هر اتفاقی رو در زندگی مون به نیت خیر و از زاویه ی خوب بهش نگاه کنیم چون خداوند همیشه چند قدم جلوتر از ما رو میبینه ولی ما همون قدم اول رو میبینیم !!!
ما هر لحظه در حال فرکانسهایی به جهان هستی،هستیم و جهان هم مطابق با فرکانسهامون اتفاقات،شرایط،موقعیتها و ایده ها رو وارد زندگیمون میکنه.خدایا شکرت
احساس خوب=اتفاقات و شرایط و نتایج خوب و این یعنی رهایی از اون گاری زهوار در رفته ی باور های محدود کننده
احساس بد=اتفاقات و شرایط و نتایج بد
آن معجزاتی که اگر صد مدل براش برنامه ریزی می کردند ولی یکجای قضیه می لنگید ولی وقتی بخداوند منان می سپاری و بهش میگی خدایا خودت حلش کن
خودت بیار سر راهم
خودت برنامه ریزی کن
خودت منو هدایت کن بسمتش ..یا آن هدایت ها رو بسمت من هدایت کن *
خودت شفا بده
خودت فرمان زندگی مو بسمت آن بهترین ها بچرخون
خودت دستمو محکم توی دست خودت بگیر و گره بزن
خودت به قدم هام نور بده .. برکت بده.. عشق بده … نعمت بده .. آسانی بده و حرکت هاشو سرعت ببخش بسمت رسیدن اهداف و خواسته ها و آرزوهای مقدس الهی ام..
خودت منو روی شانه هایت بنشان و ببر به مسیر نورانی و درست و صحیح و مناسب برای اینکه همیشه و همیشه در زمان درست و مناسب و در مکان درست و مناسب و در شرایط و روابط افراد درست و مناسب باشم تا بهترین همزمانی ها را برای دریافت آرزوها و خواسته هام باشم برای اینکه وارد تجربه ی زندگیم کنم
خدایا ازتو می خواهم ظرف درک وجودی من رو بزرگتر کنی تا درک بهتری از قوانینت داشته باشم
من باید همیشه استادانم رو الگو قرار بدم و این سوال رو از خودم بپرسم
خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. و خودم را متعهد به نتیجه کنم و همانند استادانم با نتایجم صحبت کنم ؟ خدایا خودت هدایتم کن
خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن
خدای مهربانم شکرت به من نعمت شکرگزاری نعمتهای بیشمارت را عنایت کردی
با بهترینع بهترین هدایت هایت و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن کن تا بتوانم نشانه ها و هدایت های واضح و آشکار پر رنگ ترا بوضوح و به روشنی ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم
الهی شکرت که توفیق روزانه ای به بنده دادی تا در صلاتی پایدار از لطف تو بگویم
چقدر نام و یاد خدا زیباست و وقتی در ابتدای هر سخنی می آید اعتبار و وقار به آن می بخشد
خدا را سپاسگزارم که در این برودت محسوس دما مرا در خانه ای گرم و دلپذیر نشاند و آسایشی بی نظیر را برایم فراهم آورد تا این گونه در سرخوشی از لطف و رافت او بنویسم
الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت
الهی شکرت که عبارت الهی شکرت را ورد زبانم کردی
از کجای داستان بنویسم که تو را خوش بیاید و مورد رضای تو باشد یا الله
دیشب به وضوح او را در بیان و کلامم حس کردم
موضوعی پیشامد که می بایست کمی جدیتر با مادرم صحبت کنم و نیاز به شفاف سازی و اعلام نظر قاطعانه ای داشت
در ابتدای سخن می فهمیدم که شیطان دارد قلقلکم میدهد و وسوسه می شوم که از چارچوب احترام خارج شوم، اما از جایی انگار خورشید جان از پس ابر سیاه نفسانی سر برآورد و کلامم سمت سویی بهتر پیدا کرد. دیگر چیزی در ذهنم هوشیار بود که گوشه و کنایه و نیش نزند.
به لطف حق صحبت هایی استوار و جدی و روشنگر را با مادر عزیزم داشتم و با درستی سخنانم تمام شد. و چه جالب توانستم از آن موضوعی که مدت ها در چگونگی بیانش مانده بودم به طرز شایسته ای سربلند بیرون بیایم.
به نظر من موضوعات خانوادگی باید در بهترین شرایط روحی و ذهنی حل و فصل شوند، در غیر این صورت چالش و اصطکاک به وجود می آید.
خدایا شکرت که توانایی کنترل ذهن را یادم دادی و در این مسیر هدایت و حمایتم کردی
واقعا دست مریزاد به استاد
هر بار که در کنترل ذهن خوب عمل می کنی، کنترل ذهن برای دفعات بعدی برایت آسان تر می شود چون تو در آن مهارت بیشتری به دست می آوری
در این آیه دارد از فعل مضارع استفاده می شود، یعنی کسی که از این عضله کنترل ذهن درست و به استمرار استفاده کند و جانب خدایش را نگه دارد، خداوند در هر شرایطی دستش را می گیرد و راه نجات را نشانش می دهد.
تجربه دیشبم با آگاهی هایی که در حین نوشتن این این کامنت دریافت می کنم، درک جدید و مطابق با تجربه زندگی را به بنده داد تا خیلی خیلی بهتر منظور این آیه را بفهمم.
خداااااایا شششکرت
این نگاه استاد در مورد آسانی کارها چقدر هوشمندانه است، و این جمله ای که از انیشتین بارها تکرار کرده که: اگر می بینی کارها آسان پیش می رود بدان که خداوند کارها را انجام می دهد.
این چند روزه که برای میهمانی شب یلدا آماده می شویم به نوعی خانه تکانی هم انجام دادیم و در این مسیر چه روان و آسان کارها روی ریل قرار می گرفت و انجام می شد و به موقع و بی عجله و تشویش بود. و گاها هم پیش می آمد که ذهن احساس خستگی می کرد که ندایی می گفت: کار هر جایی هست باشد از آن دست بکش و استراحتی بده و بعد بیا و ادامه اش بده و چطور با این ایده ها کارها آسان انجام می شد.
عادت کهنه ای دارم که همیشه سعی می کردم تمام کار را یکجا انجام دهم و بعد از انجام کار می دیدم که چه فشاری بر خودم وارد کردم، اما به لطف خدا و آموزه های استاد این عادت را کم رنگتر کردم و راحتتر و لذت بخش تر کارها را انجام می دهم.
همه این ها در راستای همین فرآیند کنترل ذهن است که به لطف الله خوبیها به مسیرش هدایت شدم
خییییلی لایوتون به نکات دقیق ،زیبا دلچسبی اشاره کرد🙏🏻🙏🏻
و چقدر پیامهای خوبی به قول خودتون در شرایط حساس کنونی برامون داشت🥀🥀
واقعا این حرفهااز عمق جان برآمد و به عمق جان نشست 🌸🌸🌸
وقتی گفتیدمثل ۹۵درصد مردم نباشید
یاد کلام خدا افتادم ،که در قران میفرماید
اکثرهم لایعلمون ،اکثرهم لایعقلون
بیشتر مردم نمیدانند ،فکر نمیکنند ،تعقل ندارد
در همین شرایط حساس کنونی ،حساستر از اون و رسانه ها، خودم مردمند که
یک کلاغ و چهل کلاغ کردنشون و از کاه ،کوه ساختنشون کلافه میکنه آدم رو 😐
اما فرق ماها که اگاهیم ویه وقتهایی که در معرض این منفی نگریها قرار میگیریم ،با توجه به این اموزشهای ناب ،زود به خودم تلنگر میزنم، آهای تو چه فرکانسی فرستادی که یک نفر بیاد وتو را بهم بریزه ،حتما منم با فرکانسهای غلطم باعث شدم، بشنوم یا اگر شنیدم باعث تغییر احساسم بشه
چقدر عالی عمل میکنه این مسئولیت پذیری
و این خیلی خوبه
که با اون تعهدی که در اموزش ها به خودمون دادیم مسئولیت قرار گرفتن در این مدارهای منفی رو زود به عهده میگیریم و چقدر به خودم میبالم که من لایق این اموزشها برای خلق زیباییهای بیشتر در زندگی قرار گرفتم
سپاس گزار دوستانم درین سایت هستم که با نوشتن تجارب شان در کامنت ها باعث تقویت ایمان من و امثال من ک تازه وارد این مسیر شده ایم میشن.
میخوام یه تجربه در مورد کنترول ذهن بنویسم
شهریور امثال ک وقت قرارداد خونه مون بود دلم میخواست خونه جدید بگیریم اما از آنحایی ک درین اواخر یکسری محدودیت ها برای اتباع است همه میگفتن اگر بلند بشیم ازین خونه نمیتونید خونه جدید بگیرید قیمت ها بالاست و از همه مهمتر بخاطر اتباع بودن کسی خونه نمیده بهتون و اینکه پول گرفتن از صاحب خونه سخته و کلی حرف های منفی دیگرـ
ولی خدارا شکر اهمیتی نمیدادیم ب این حرف ها و باور نکردیم.
و یک شب توی دفترم نوشتم گفتم خدایا خودت ک شرایط ما را میبینی و اینم میدونی ک من دارم روی خودم کار میکنم و برای زندگی بهتر تلاش میکنیم و من تسلیم تو هستم
گفتم خدایا اگر تمدید قرارداد این خونه ب نفع ما است ک من نشونه میخوام یه مبلغی را در ذهنم در نظر گرفتم ک درتوان ما بود گفتم اگر حول هوش این مبلغ پول پیش خونه بالا ببره ک نشونه میبینم ک باید تمدید کنیم و گرنه بلند میشیم و خودت خونه بهتری بما بده
تا اینکه چند روز بعد صاحب خونه زنگ زد و چهار براربر قیمتی ک در ذهنم بود گفت برا پول پیش خونه بدیم و من بدون تردید گفتم بلند میشیم و نشستم ویژه گی های ک دوست داشتم خونه جدید ما داشته باشه را نوشتم و خواهر منم همین کارو کرد
و نتیجه این شد که یک خانه خوب در یک کوچه خلوت با همسایه های خوب ب راحتی نصیب ما شد و جالبی اش اینجا بود ک برای گرفتن پول از صاحب خونه قبلی ما هیچ کاری نکردیم بلکه صاحب املاک خودش از صاحب خونه قبلی پول گرفت و ب صاحب خونه جدید داد و با اون مبلغ اضافه تری ک گذاشتیم روی خونه اونم ب راحتی جور شد و اصلا اذیت نشدیم
چند شب پیش ک دفترم را باز کردم دیدم ویژه گی های خونه ک نوشته بودم بالای 90 درصدش این خونه داره تا جایی ک شک کردم این متن قبل بدست آوردن این خونه نوشته بودم یا بعدش و دیدم در خط آخر نوشته بودم ک خدایا من اینو میخوام و چگونه گی اش را نمیدانم خودت درست کن
از روزی ک پروژه خانه تکانی ذهن را شروع کردم خیلی بیشتر اهمیت ورودی های ذهن را درک میکنم
خدارا شکر تلویزیون فیسبوک و اینستاگرام و تمام کانال های خبری را حذف کردم
سپاس گزار خداوند هستم که من را لایق دونست درین مسیر الهی باشم
خدایا شکرت که قوانین جهان تو ثابت است.
و خدای شکرت که بهترین استاد دنیا را دارم که این قوانین کیهانی را به زبان ساده برایم می آموزاند
خیلی خیلی عالی بود استاد عزیز. مثل همیشه پر بود از اگاهی. من در مورد سلامتی کامل متوجه شدم، هر وقت افکار ناهماهنگی داشته باشم ،یا حسم بد باشه،بدنم واکنش نشون میده. تو این مدت که روی خودم کار کردم فقط یکی دوبار به صورت جزئی سرما خوردم اونم با عسل و دم کرده های طبیعی حالم خوب شده حتی یه قرص هم نخوردم. اون یکی دوبار هم زمانی بوده که به لحاظ احساسی یکم بهم ریختم. الان کامل دستم اومده ،هر زمان حس می کنم یکم انرژی کم دارم یا احساس خستگی و کسالت بکنم، فورا میرم سراغ چیزایی که احساسم رو بهتر می کنه،استراحت می کنم،روی افکارم کار می کنم، هماهنگ میشم وبدنم کامل شارژ میشه. واقعا قانون بدون رد خور در همه زمینه ها نتیجه میده.خصوصا زمینه سلامتی.
من قبل از اینکه قانون رو یاد بگیرم، چون دکتر گفته بود کم خون هستم، دم به دقیقه فشارم می افتاد.کارم خوردن قرص اهن و مولتی ویتامین بود. همیشه دنبال مواذ غذایی بودم که برای کم خونی خوب هستند. اصلا اونقدر توجه کرده بودم که دیگه تا یه چیز ترش میخوردم فشارم می افتاد. اما از وقتی قانون رو یاد گرفتم، این باور رو ساختم که بدن من عالیه، همه مواد و املاح ضروری و مورد نیاز خودش رو تولید می کنه و مواد غذایی یا دارو نیستند که من رو فوی می کنند. بدنم بشدت قویه و سیستم ایمنی بسیار قوی داره.
الان سه ساله هیچ قرص تقویتی نخوردم، همه مواد غذایی رو نوش جانم می کنم و ازشون لذت میبرم و بدنم در بهترین حس و حاله.
خداروصدهزار مرتبه شکر که همه جوره زندگیمون رو داده دست خودمون،که اونحور دلمون میخواد خودمون رو خلق کنیم.
برای همه دوستان و خانواده عزیز عباس منش هم ارزوی بهترین حال،سلامتی کامل و شادی،ثروت و عشق دارم.
یادمون هست که سلامتی طبیعیه ،طبیعیه همیشه سالم باشیم،پیش فرض جهان اینه که ما سالم باشیم،اگر نیستیم بخاطر باورها و افکار محدود کننده ماست. بدن نا از بینهایت سلول سالم و پر انرژی تشکیل شده و هر روز هم خودش رو رفرش می کنه.
یعنی من نمیدونم این دکمه ی هوشمند سایتتون چجوری کار میکنه که وقتی نیت خاصی میکنیم و میگیم منو به نشانه امروزم هدایت کن انقدر قشنگ و دقیق ما رو میبره به قلب هدف
مرسی استادجون عزیزم که انقدر وصلی به اصل وجود و مرسی از خود عزیزم که انقدر خالصانه وصل شدم و هدایت خواستم و مرسی از خداوندِ عزیزتر…
.
دم صبح خواب میدیدم مامانم اومده تو اتاق من زندگی میکنه (ما باهم زندگی نمیکنیم بعد از مهاجرتم و او ایران است) و من خیلی حالم خوب نبود بابت این قضیه و او مثل همیشه اصرار داشت بغلش کنم اما من با اکراه و رودربایستی نمیخواستم این کارو کنم و… خلاصه از خواب بلند شدم دیدم مامانم زنگ زد تصویری همون لحظه و دوتا اتفاق متضاد افتاد در این تماس(خوب و بد احساسی) … یکی اینکه گفت میخواد لبتاپش رو برام بفرسته چون من سیستم نداشتم (که خوشحال شدم و گفتم پولش رو حتما با من حساب کن) و یکی دیگه اینکه من ازش خواستم یکی از کفشهایی که خیلی دوست داشتم رو برام بفرسته… که متوجه شدم داده به کسی! و دروغی به من گفت که خودت گفتی ولی یادت نیست / اما من مطمئنم که نگفتم/ ناراحت شدم..
مامانم همیشه یه کار بدی که میکنه در کنارش یه لطف بزرگ زورکی هم میکنه تا منو شرمنده کنه و دهنم رو ببنده و منو به شک بندازه که هیچی نگم و اعتراض نکنم. واسه همین من هرگز نمیتونم حتی به این فکر کنم که مامانم ضربه ای بمن زده. نمیدونم این مدل شخصیت رو دیدین یا نه. مثل تو فیلما که یکی مثلا یه سیلی بهتون میزنه ولی بعدش میاد شما رو میبوسه و یک خوراکی خوب بهتون میده! حس خوب و بد همزمان در شما ایجاد میکنه و شما گیج میشید دربارش خوب فکر کنید یا بد!
من با اینکه بعد از شنیدن اون فایلهای الگوهای تکرار شونده سعی کردم دیگه بجای جنگیدن و ناراحت شدن از این اخلاق مامانم که وسایل منو بدون اطلاع من بذل و بخشش میکنه و بعدش به زور یه لطف بزرگ بمن میکنه تا خطاش رو بپوشونه … فقط سعی کردم بپذیرمش و حواسمو جمع کنم و خودم رو آماده کرده بودم برای این دست اتفاق ها. یعنی زمان مهاجرتم هرچیزی که گذاشتم و اومدم رو قیدش رو زدم یه جورایی. چون میدونستم احتمالش خیلی زیاده که براشون صاحب جدید پیدا بشه…
.
توی این فایل چندتا موضوع جلب توجه کرد برام.
یکیش مسائلی بود که استاد بدون ترس از پدرشون گفتند و دیدم خیلی از والدین با اینکه دوستشون داریم و عزیزن اما میتونن سمی باشن برامون و باید دوری کرد ازشون بخصوص اونایی که تغییر نمیکنن.
من یک دوره جالبی رو با یک روان درمانگر گذروندم بنام «شفای زخمهای مادری» که پرداختیم به تمام بخش های عجیبی که در لایه های پنهان ذهنمون تبدیل شده به باورهای منفی و موانع… و نمیدونیم خیلیهاش بخاطر مادرمونه! مثلا اینکه مادر میتونه در دوره پیش کلامی کودک حس دوست داشته نشدن رو بهش بده بدون اینکه کلامی رو تکرار کنه و اون حس میشه یک باور بنیادی در فرد و تا بزرگی درش میمونه و نمیفهمه از کجا اومده این باور.
در نهایت هم باید میبخشیدیمش ولی ابتدا پذیرش زخمها باید اتفاق میفتاد و نکته عجیب میدونید کجا بود برای من؟
اینکه در ذهن من و خیلیامون مادر جایگاه خاصی داره و تقدس زیادی بهش بخشیدیم و اصلا حاضر نیستیم بپذیریم خطا کرده!
لااقل برای من اینطوری بود که متوجه شدم من به وجود خدا راحت تونستم شک کنم و بهش خیلی وقتها غر زدم ولی برای مامانم جرأت ندارم حتی دربارش چیز منفی فکر کنم.
و این باعث شده هر دفعه هی ببخشمش و هردفعه به خودم بگم لابد من اشتباه کردم، اون که اشتباه نمیکنه!… هی هی هی دوباره و دوباره و دوباره ازش ضربه خوردم.
وهنوز عذاب وژدان میگیرم هربار که میدونم خطاکرده و میخوام ازش دوری کنم
ولی واقعیت اینه که نباید به والدین تقدس ببخشیم! وگرنه تا عمر داریم همش در حال باج دادن خواهیم بود
اونجا که مسئله خوراک روح رو گفتین…
یادم اومد که نزدیک یه سال قبل همون استادم یه بار به من تیکه ای انداخت و گفت رابطه تو با خانوادت یک رابطه انگلی ست! یعنی تو بخاطر غذا و جای رایگان چسبیدی بهشون و داری همه چی رو تحمل میکنی؟ بلند شو برو مستقل شو
من بهم برخورد و
دوروز بعدش مهاجرت کردم و الهی شکر تا الان یک قرون هم ازشون پول نگرفتم
یه چیزی که وسوسه م میکنه اینه که گاهی مامانم بی قراری میکنه تا بیارمش پیش خودم
ولی من با اینکه شاید میتونم اما نمیخوام!
مطمئنم که ما نباید باهم زندگی کنیم
و بخاطر این موضوع و این تصمیمم که درسته همش عذاب وژدان میگیرم!
.
این فایل برام قشنگ بود. چون کمکم میکنه ثابت قدم بمونم و دلم نسوزه واسه بیقراریهای مامانم.
.
و یه چیز دیگه که گفتین راجع به بغل کردن و ایمنی بدن و باورها…
برام الگو شد
من یه باور مسخرهای دارم که البته بسیاری از یوگیست ها و اینا هم دارن
اینکه وقتی کسی رو بغل میکنیم یا دست میدیم بهش انرژیهای منفیش یا کثیفیهای هاله هاش به ما منتقل میشه یا طرف اگه دزد انرژی و اطلاعات باشه از ذهن و روح ما انرژی میدزده!
یا مثلا درمورد مامانم اینجوریه که هردفعه از نوجوانی بغلش میکردم یه هو یک راز مهمی رو از من فاش میکرد و میگفت مامانا فکر بچه هاشونو میفهمن و خدا همه رازهات رو بمن میگه و منم فهمیدم فلان کارو کردی
این باعث شده هرگز دوست نداشته باشم بغلش کنم و ازش بترسم بجای اینکه دوستش داشته باشم
و الان نزدیک یکساله هیچ کسی رو بغل نکردم
و یا حتی توی روبوسی کردنا و دست دادنها طرف مقابل رو ناخودآگاه کِنِف میکنم بخاطر این باورم
.
باید درستش کنم
باید بدونم که خدا میتونه رازها و انرژیهای های منو سِیف نگه داره و این باور قبلیم میتونه خرافه تلقی بشه
من خودمو از خیلی چیزا محروم کردم بخاطر این داستان!
. تعداد آدمایی که باور شبیه بمن دارن کم نیستن
خانمها خیلی وقتا با هم دست نمیدن بخاطر همین که حس میکنن انرژی منفی طرف مقابل بهشون منتقل میشه
این خیلی بَده!
.
باید مثل همین قصه پندمیک و باور ایمنی و اینا که گفتید عمل کنم دربارش. مرسی واسه این مثالهای خوب و آموزنده.
.
یه چیز دیگه هم که یادم اومد بگم!
من خیییییلی برام پیش اومده که چیزهای ارزشمندی داشتم و مثلا وقتی خونه نبودم و برگشتم و دیدم مامانم بقولی عروسشون کرده!
از دل هر اتفاق خوبی ها و زیبایی هاشو بیرون بکش ونیمه ی پر لیوان رو در هر شرایطی ببین و شکر گزار باش.حس ارامش و قدر دانی از خدا و همه ی امکانات کنونی ات تو را هر روز خوشبختتر ارامتر موفق تر میکند این قانون ساده ی جهان هستی ست پس هر روز تکرار و تکرار و تکرار کن عمل کن و لذت ببر و سعادتمندی رو تجربه کن.اری زندگی همین قدر راحت و شیرین است
میخام تجربیات خودم رو از کنترل ذهن و ورودی های ذهن بگم.
ـ اول از همه باید بگم که خدارو شکر من دیگه کلا اخبار. رو نمیبینم و تا جایی که میتونم هم در مورد نکات منفی صحبت نمیکنم و سعی میکنم اگه جایی صدای اخبار میاد یا اطرافیان درمورد خبر های ید حرف میزنن، جوری خودمو مشغول کنم که اصن متوجه صدا ها نشم.
– در مورد سلامتی، من خیلی بهتر از قبل میتونم تاثیر کنترل ذهن رو درک کنم و چندین بار اخیرا تونستم با مرور باور های مناسب و کنترل ذهن بیماری ها رو پس بزنن.
مثلا:
1- چند شب پیش ساق پام (مثل خیلی وقتا) درد میکرد و همیشه تا وقتی قرص مسکن نخورم دردش اروم نمیشه، ولی این سری من همش با خودم مرور میکردم که بدن من خودش یه داروخانه قوی هست و میتونه درد پام رو اروم کنه، و سعی میکردم حواسم رو از روی درد بردارم.
خلاصه چند ساعت گذشت و درد اونقدر شدید شد که گفتم باید قرص بخورم.ولی همون موقع شام اماده بود و گفتم برم شام بعد میخورم و سعی کردم بازم تمرکزمو از رو درد بردارم. آقا شامو خوردیم اومدم دراز کشیدم گفتم بزار یکم دراز بکشم بعدش میخورم و سرتونو درد نیارم، همین که دراز کشیدم درد آروم شد و فردا صبح که از خواب بیدار شدم یهو یادم اومد دیشب درد داشتما!!! ولی خوب شده و خیلی خوشحال شدم.
2- چند روز پیش رفتم خونه خواهرم خواهرزادمو بردیم دکتر. فهمیدم یه ویروس سرما خوردگی گرفته و نجوا ها بلافاصله اومدن که واای ویروسه، اگه من بغلش کنم منم میگیرم.
ولی من ایمانم قوی تر شده بود و گفتم بدنم من قوی ترین سیستم ایمنی رو داره ، از طرف دیگه احساسمم خوبه پس دلیلی برای مریض شدن نیست. و خلاصه کلی بغلش کردم و بوسشم کردم و الآنم سالم تر از هر وقتی ام.
-من دیروز یه هودی که سفارش اینترنتی داده بودم به دستم رسید. وقتی پوشیدمش دیدم یه کوچولو بزرگتره(ولی نه اونقدر که بد دیده بشه)ولی ذهنمو اروم کردم گفتم اونقدرام بزرگ نیست.
آقا شب شد و من رفتم بخابم. یهوویی نجوا ها شرووووووع کردن کوبیدن تو سر من که چرا نباید اندازم میبود؟چرا بزرگتره؟اگه اندازه باشه خیلی خوشگل. تره و ازین حرفا. ولی اومدم تو سایت خودمو با چند تا کامنت مشغول کردم و خوابم رفت.
امروز دوباره اون نجواها برگشتن، و فکر کردم. همون لحظه یه فایلای عزت نفس رو داشتم گوش میدادم که استاد گفتن یه کارایی که ممکنه از انجامشون خجالت بکشید(به خاطر حرف مردم) رو انجام بدید.
منم فکر کردم، دیدم یکی از دلایل احساس بدم اینه که دیگران تایید نکن لباسمو و همون لحظه با یه ایده نجوا رو خابوندم . گفتم همین الان پوشیدن این لباس یه تمرینه برای من که به حرف مردم اهمیت ندم و یهویی اون احساس بد از پوشیدن لباس، تبدیل شد به انگیزه برای پوشیدنش
و الانم واقعا حسم خوبه بابت داشتن لباسم.
-یه مورد دیگه اینکه هفته پیش به دلایلی بیکار شده بودم و نجوا ها داشتن سرمو میخوردن، ولی همون روزا بود که پروژه گام به گام رو هم شروع کرده بودم+ دوره عزت نفس و داشتم خیلی تمرکزی روی خودم کار میکردم و همون وقتا به فایلی هدایت شدم که، استاد میگفتن از شرایط پیش اومده(در مورد پندمیک) استفاده کنید و تعهدی روی بهبود کار کنید و منم گفتم این هفته فرصت عالیی ایه برای بهبود و تمرکز. و خلاصه منم تمرکزمو از رو نجوا ها برداشتم و خیلی هم اون هفته پر بود از اتفاقات خوب برام.
هر وقت صحبت از دوران پندمیک میشه، فقط می تونم بگم چه دوران طلایی بود! حداقل برای من از مهم ترین ترنینگ پوینت های زندگیم بود،، آزادی زمانی و مکانی که به لطف این دوران بهم داده شد تا متعهدانه روی سایت و آموزه ها کار کنم، یادم میاد چطور متعهد بودم و شوق و اشتیاق داشتم برای تغییر.. یادم میاد چطور توی شش ماه 5تا دفتر از سپاسگزاری و تغییر و تحولاتی که درونم رخ میداد می نوشتم و پر می کردم.. یادم میاد چطور هر روز قدم به قدم خودم رو می شناختم و به خودشناسی بیشتر می رسیدم و برای اولین بار فرصت پیدا کرده بودم توی تایم آزادی که داشتم به خودم و خواسته ها و علایقم فکر کنم و فقط بنویسم از خواسته هام.. یادم میاد چطور با شوق و هیجان روی دوره روزشمار تحول زندگی من کار می کردم و هر روز معجزه آسا تر و زیبا تر از روز قبل جلو می رفت
دوران پندمیک برای من شرایط فوقالعاده کنونی بود و همیشه خیلی خوب ازش یاد می کنم و سپاسگزارم بخاطر وجودش و فرصت های خیلی خوبی که بهم داد تا متمرکز بشم روی خودم و سرمایه گذاری کردن روی خودم و بعد هم نتایج عالی که هر روز شاهدش بودم در حیطه روابط، در حیطه تحصیلی، در حیطه مالی که بدون یک کلمه پدرم ماهیانه من رو دو برابر کرد و در حیطه معنویتتت وای خدایا هرچقدر درباره برکاتی که اون زمان داشت مخصوصا در حوزه معنویت و اون شناختی که داشتم به خدای خودم می رسیدم صحبت کنم واقعا هیچه فقط اشک شوق می ریختم..
چند شب پیش یه خوابی که یک جمله رو نشون میداد دیدم
‘ذهن قدرتمند تو رو به هر خواستهای می رسونه’
کلید اصلی ذهن قدرتمند بود،، ذهنی که فیلتر داره و هر چیزی اجازه ورود به اون رو نداره؛ چقدر این موضوع کنترل ذهن و وردی هاش مهم و اصل و اساسِ که بعد از 14گام یکی از مهم ترین درس هایی که داره بهمون یادآوری میشه این موضوعِ! که بازی رو یادمون نره، که انقدر تکرار کنیم با خودمون که بشه پیش فرض ذهن، که انقدر تکرار کنیم تا بشه باور و خودش رفتارهای بعدمون رو مانیتور کنه.. نمی دونم متوجه شدید یا نه، از وقتی در این دوره شرکت کردیم من یکسری کارهایی رو ناخودآگاه انجام میدم که بعد که بهش فکر می کنم می بینم مقاومت رفتاری که داشتم حاصل فیلتر ورودی هام بوده
خدارو هزار بار شکر می کنم که داخل هیچ شبکه اجتماعی فعال نیستم، خیلی چهره افراد دیدنیِ وقتی ازم می پرسند توییتر داری میگم نه؛ وقتی میگن اوکی توی واتسپ بهت پیام میدیم و لبخند می زنم میگم من که واتسپ ندارم!؛ وقتی میگن خب داخل تلگرام پس، میگم تلگرام هم هر چند ماه یه بار شاید چک کنم و دسترسی ندارم؛ وقتی میگن تیک تاک هم نداری؟ میگم نه؛ میگن اوکی هرچی هم نداشته باشی دیگه اینستا رو که داری، نه؟ میگم اونو که از همون روز اول پاک کردم.. میگن خب چطور زندگی می کنی؟ از هیج جا خبر نداری، با بقیه چطور ارتباط برقرار می کنی؟ میگم به راحتی یا زنگ می زنیم یا پیام میدیم دتس ایت خیلی هم راضی هستم که خبر ندارم و نمیدونم چی شده اینطوری ذهنم آزاد و تایمم برای خودمه و نه برای هدر دادن زمانم به بهانه اینکه حوصلم سر رفته برم مثلا اینستا ببینم بقیه چیکار می کنن؛ من فقط از یوتیوب استفاده می کنم بخاطر منبع های عالی که داره تا بتونم زبانم رو قوی تر کنم و چیزایی که می خوام رو یاد بگیرم،، به خودم گفتم حتی اگر در آینده هم به هر دلیلی هرکدوم از این برنامه ها رو داشته باشم میدونم کنترل ورودی چقدر مهمه که نشتی انرژی برای خودم ایجاد نکنم
تلویزیون رو من تا سه سال پیش بخاطر سریال ها می دیدم اخبار و این چیزها که انگار از بچگیم خط قرمزم بود اصلا ارتباط برقرار نمی کردم باهاش ولی خب مثل هر خونهای پدرم مشتاقانه دنبال میکنه اونم هر صبح و ظهر و عصر و شب!! وقتی متوجه قوانین شدم به کلل سریال ها رو کنار گذاشتم و سریال های موردعلاقه من شدن سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت که درس ها می گیرم و زندگی می کنم باهاشون، از زیبایی و نکات مثبتی که به اشتراک گذاشته میشه چه از طبیعت چه از انسان های فوقالعاده و باحالی که باهاشون برخورد می کنید کلی لذت می برم خودم رو تجسم می کنم که اگر اونجا بودم چه کاری می کردم و چطور لذت می بردم و چه خواسته هایی که در وجودم متولد نشدن از طریق این دو سریال بی نظیر و همینجا صمیمانه از خانم شایسته عزیزم سپاسگزاری می کنم بخاطر صبر و حوصله ای که به خرج دادن و میدن برای شکار این زیبایی ها و به اشتراک گذاشتنش با ما
این پارت رو خیلی دوست داشتم که وقتی انقدر روی خودمون و کنترل ورودی هامون کار می کنیم حتی اگر یه خبر هم انقدر وایرال شده باشه که آخر بشنویم، ذهن میاد نکته مثبت قضیه رو بیرون میکشه چون تحت تعلیم و تربیتِ دیگه..
درباره موضوع سلامتی، من باورهای خیلی خوبی داشتم چون توی ذهنم این بود که من همیشه درحال ورزش کردنم از بچگی توی هر سنی مشغول یه ورزش به خصوص بودم و باورم این بود که بدنم خیلی مقاوم و عالی و آماده ست و متابولیسم فوقالعادهای داره (شاید دو سه بار توی سال به تضاد می خوردم) حالا اینطرف قضیه وقتی داشتم دوران پندمیک روی خودم کار می کردم و لیزری تمرکز گذاشته بودم برای ایجاد سپاسگزاری به عنوان ویژگی شخصیتی، داخل یکی از فایل ها ازتون شنیدم که بیماری در بدن یک فرد سپاسگزار جایی نداره.. از اون روز به بعد قوی ترین باور من همین شد که تا زمانی که من یک انسان سپاسگزار و متمرکز روی زیبایی ها هستم و ذهنم رو کنترل می کنم خیالم تخت باشه از همه چیز،، باز که تکامل طی کردم خداوند چقدر زیبا و عالی هدایتم کرد به یک قسمت از سریال زندگی در بهشت که ازتون یاد بگیرم در برابر بیماری و تضاد برای سلامتی مقاومت نداشته باشم! چون تا وقتی که من در این مسیر هستم و دارم روی خودم کار می کنم، هر اتفاقی برام بیفته در جهت پیشرفت منه حتی اگر بیماری هم باشه برای اینه که سیستم ایمنی من رو قوی تر کنه و اتفاقا همون چیزی هست که بدنم بهش نیاز داشته تا اصلا یکسری پروسه هایی انجام بده سلول ها و بافت های قبل رو تخریب و سلول ها جدید با قدرت بالاتر رو آپدیت و جایگزین کنه
از دوره عزت نفس هم فقط می تونم بگم گنجینه است واقعا با تمرین های عالی و عملی که هر جلسه ما رو به چالش میکشه من دارم زندگی می کنم و اون سیمان ها و بتن هایی که ترمز شدن برام رو یکی یکی تخریب می کنم؛ خداروشکر که خداوند هم مثل هر زمان هدایتم میکنه برای حرکت در این مسیر رویایی؛ خداروشکر بخاطر فرصتی که دارم تا این گام رو هم با تعهد بردارم^^
سلام به زینب عزیز این اولین کامنت من داخل سایت هست. واقعا دیدگاهتون و باورهاتون در مورد سلاامتی عالی بود با اجازتون من دیدگاه شما رو سیو میکنم که هر بار مرور کنم چون باورهای من در مورد سلامتی خیلی ضعیف هست و خیلی خیلی بایدروی باورهام کار کنم
سلام به استاد عزیزم،مریم جان و همه دوستانم. استاد شما خیلی خیلی انسان سخاوتمندی هستین.. من اینو بارها گفتم تو نظراتم و بازم میگم. اینکه اینجوری با دقت مطالبی رو بیان میکنین که واقعا ارزش بالایی دارن و میتونن به عنوان یه فایل پولی فروخته شن که عده ای این کارو با فایلای رایگان شما انجام میدن! شما دارین با سخاوت تمام در اختیار ما قرار میدین. راستش انقدر دلم میخواد بابت همه چی از شما تشکر کنم که نمیشه تایپ کرد اما مهم ترینش تو این فایل بسیار بسیار ارزشمند اینه که استاد من این روزا بی نهایت دارم متوجه هدایت الهی و نشانه ها تو زندگیم میشم. وقتی داشتم این فایلو نگا میکردم پدرم اومد و چند دقیقه ای کنارم نشست و با من گوش داد! و وقتی شما از پدرتون میگفتین بهم گفت ببین منم شبیه بابای ایشونما! همش اخبار و اتفاقات بدو دنبال میکنه و من قبلا از شما برای پدرم تعریف کرده بودم اما پدر تو مدار نبود و امروز خیلی تعجب کردم که یهو کنجکاو شد به حرفاتون گوش بده و جالبه به مامانم میگفت این آدم معلومه با سواده ها! شمارو میگفت.. اصلا بابای من تو این فازا نبود که! استاد من کاملا متوجه شدم که نباااید هیچ کاری به دیگران داشت حتی نزدیک ترین افراد زندگیمون. من از وقتی دارم تلاش میکنم فقط رو خودم کار کنم مادرم برادرم و الان میبینم پدرمم داره میاد به سمت هدایت الهی که شما دستی از این هدایت بودین .. استاد من وقتی رها کردم پیله ها رو دارم آزادی رو تجربه میکنم، از زندگیه بی معنیه قبلیم جدا شدمو دارم به سمتی میرم که پر از زیباییه..
یه تشکر ویژه دارم از مریم جونم بخاطر متنایی که ابتدای فایلا میذاره، مریم جانم عالین این متنا عاالی من متن لایو۹ که برام پر بود از نشانه و هدایت رو نوشتم و این متنو گذاشتم زیر کاور میز تحریرم که مدام جلو چشمم باشه. مریم جونم نمیدونم این متنارو استاد بهت میگه یا خودت مینویسی اما هم نگارشت و هم فیلم برداریت عالیه.. استاد هم قشنگ فیلم میگیره فقط یکم سرعتش بالاس تا میای تصویرو پردازش کنی تصویر جدید میادو یخورده گیج میشی.. ممنونم و از خداوندم سپاس گزارم که در جمع خانواده عباس منش حضور دارم..
پروژه ی«خانه تکانی ذهن، گام به گام»
گام چهاردهم live | live |کنترل ورودی های ذهن
الهی حال دلتون مثل همیشه عالی و جیب تون پر پول و ثروت و نعمت و در سلامتی و تندرستی احوالتون متعالی باشه
سلام و هزاران درود و سلام به روی ماه استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و ساکنین این سایت بهشتی و الهی و ملکوتی
سپاسگزار خداوندی هستم که هر لحظه با هدایت و حمایتش مرا از طریق این فایل های گرانبها و ارزشمند استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم در مسیر مستقیم خودش ثابت قدم نگه می دارد برای رسیدن به اهداف و خواسته هایم.
موضوع صحبت استاد عزیز و نازنینم!!!!! الهی من قربونت برم استاد جان اینکه همیشه چراغ راه درست و مناسب زندگی مون هستید و از خانم شایسته ی عزیزم ممنونم بخدا نمیدونم چطوری از تون تشکر کنم که در این شرایطی که هر لحظه هر جا میری فقط راجب جنگ و کشت و کشتار و عواقب آن داره صحبت میشه هر چند من سعی میکنم خودم رو از این صحبت ها دور کنم ولی خیلی خیلی باید قدرتمند باشی و خیلی سخته منی که همیشه مواظب ورودی های ذهنم بودم و خودمو از عالم و آدم دور میکردم ولی باز هم در شرایطی پیش میاد که در مدار دیدن و شنیدن چنین چیزهایی قرار می گیری البته نمی خوام چیز منفی رو بنویسم ولی این لایو واقعا صد در صد برای امروز ما بهترین گزینه بود در این لایو.. کنترل ورودی های ذهن و شرایط فوق العاده ی کنونی و در شرایط لذت بخش همیشگی و در شرایط معجزات بینظیر الهی شرایط بینظیر و عالی کنونی این باورها مو تقویت کرد .. استاد جان این کلمات رو باید درشت بنویسم و بذارم روی دریم بورد روبروی تختخوابم تا هر روز صبح بخونم شون . مرسی استاد عزیزم .. یعنی باید همش بطور مداوم تکرار کنم ..
شرایط فوق العاده ی کنونی و در شرایط لذت بخش همیشگی و در شرایط معجزات بینظیر الهی شرایط بینظیر و عالی کنونی
خدایاااا نمیدونم چطوری تشکر کنم از خانم شایسته ی عزیزم که در این گام چهاردهم و در دیگر گام ها مطالب متناسب با شرایط و راهنمای ما شدند و حواس شون به ما برو بچه های سایت هست . حواسشون هست که کدامیک از فایل های استاد برای چنین شرایطی به اصطلاح حساس کنونی می تونه تاثیر گذار باشه که ما بتونیم بر نجواهای ذهنی مون کنترل داشته باشیم و این شرایط را همانند زمان پندمیک هم بخوبی بگذرونیم و از این شرایط هم توسط کنترل ذهن عبور کنیم ..
استاد عزیز یک نکته ی فوق العاده عالی رو در اینجا مطرح کردن اینکه وقتی ما بطور مداوم روی کنترل ذهن مون کار کرده باشیم حتی از اخبار و خبرهای منفی هم می توانیم نکات مثبت آن را پیدا کنیم .. واقعا من به این حرف استاد ایمان و یقین پیدا کردم چون دقیقا چند روز پیش ناخودآگاه به دیدن خبرهایی در مورد حملات جنگی و و هفتم اکتبر و غیره روبرو شده بودم .. ولی برام خیلی جالب بود که طرز تفکرم نسبت به گذشته کاملا تغییر کرده بود .. یعنی قبلنا زودی ناراحت می شدم و احساساتی می شدم و دلسوزی هام سر به فلک میرفت و غیره ولی ایندفعه بجای اینکه دلم برای اون شرایط جنگی بسوزه به این فکر افتادم که بیشتر از همیشه از داشته هام تشکر و قدردانی کنم بعدش پیش خودم گفتم من چقدر تغییر کردم .. چقدر شخصیتم تغییر کرده .. انگار دیگه قانون رو فهمیدم نباید احساس مو نامناسب کنم .. یعنی خیلی کنترل شده به مسایل نگاه کردم بجای اینکه ناراحت بشم برای شرایط هم اکنونم شکرگذارتر شدم ..
یعنی آنقدر قدر شناس تر از همیشه شدم که صبح اول وقت وقتی از رختخوابم چشمامو باز کردم همین طور بالشت و لحافمو ماچ می کردم .. همش میگفتم خدایااآاا هزاران بار شکرت که توی رختخواب گرم و نرمم با آرامش و آسایش و رفاه هستم .. خدایاااااا شکرت که سقف وسیعی از آرامش و آسایش و امنیت الهی بالای سرم دارم …. خدایاااا هزاران بار شکرت که وقتی چشمامو باز کردم از پنجره ی قدی اتاق خوابم بهشت رو روبروم دیدم … بخدا می خواستم آسمان زیبایی که قبل از طلوع خورشید رو دیدم رو بغل کنم و ببوسمش . یعنی هر روز قدردانی و تشکر می کردم و می نوشتم ولی امروز اصلا نتونستم توی دفترم بنویسمش !!!! چون آنقدر غرق احساس لذت و خوشحالی بودم که اصلا بفکر نوشتن نبودم .. فوری یک ژاکت گرم پوشیدم و دست و رو نشسته رفتم روی بالکن فقط داشتم با لذت نفس می کشیدم و چشمامو بستم و به صدای چههههه چهههههه پرندگان با لذت گوش میدادم ….
میگن حال یک شهر رو از پرندگانش بپرس اگه آواز می خوانند و پرواز می کنند یعنی زندگی در اون شهر جریان داره خدا رو هزاران بار شکر
بخدا فقط و فقط برای این لحظات ملکوتی بهشتی داشتم از خداوند تشکر میکردم بعدش چشمامو باز کردم به بالای سرم نگاه کردم دیدم آسمان چقدر صاف و زیباست چقدر میدرخشه . بعدش چشممم به کوههای دور دست خیره شد و دیدم نوک الماسی درخشش خورشید نمایان شد . بخدا می خواستم خورشید رو بغل کنم و ببوسمش !!!! خدایاااا شکرت که بدون هیچ محدودیتی می تونم چنین لحظاتی رو ببینم و لذت ببرم و از اینکه قدرت نعمت شکرگذار بودن بیشتری رو بهم عطا کرده ممنون و سپاسگذاری کردم .. بخدا همش میگم خدایاااا شکرت برای خوابیدن زیباییم .. خدایااا شکرت برای بیداری صبحگاهی .. خدایاااا شکرت همینکه چشمامو باز میکنم بهشت رو میبینم !!! یعنی از این زیباتر هم مگه وجود داره .. بخدا امروزم یکجور دیگه ای از خداوند تشکر و قدردانی کردم …
بعدش رفتم دستشویی و آب لوله کشی سرد و گرممم رو با عشق نگاه کردم .. بخدا در دیوار این توالت و حمام و دستشویی رو می خواستم در آغوش بگیرم و ببوسم .. همش میگفتم آخییییششششش خدایااآاا شکرت که توالت فرنگی به این خوبی کنار اتاقم دارم . خدایاااا شکرت برای راه آب و چاه فاضلاب . برای آب لوله کشی آب پاکیزه ی شهری .. بخدا امروز در همون یکی دو ساعت اول بیدار شدنم داشتم عاشقانه از خداوند و از صمیم قلبم تشکر و قدردانی می کردم بعدش اومدم توی سایت و چند تا کامنت خواندم و اومدم فایل گام روز چهاردم رو دیدم منم … بخدا وقتی دیدم استاد در این لایو از شرایط حساس جامعه و غیره صحبت میکنه . اشکم در اومد فقط قربون صدقه ی استاد میرفتم و اشک میریختم و از خداوند تشکر می کردم .. خدایااآاا شکرت خودت محافظ و پشتیبان استاد عزیزم باش .. خدایااا خودت از خانم شایسته محافظت کن و بهش قدرت بده که همواره کنارمون باشه و مواظبمون باشه .. خدایاااا خودت محافظ و پشتیبان این برو بچه های سایت باش که ما همه مون به یک امیدی وارد این سایت شدیم و چشم و دلمون رو به این مسیر درست و مناسب و صحیح دوختیم تا به نتایج درست و مناسب برسیم . خدایا خودت همه مون رو مواظبت و محافظت و پشتیبانی کن تا لحظه ای از این مسیر هموار عقب نمونیم … خدایا خودت میدونی که ما ضعیف و ناتوانیم پس خودت هدایت ما را بعهده بگیر و محافظت مون کن و لحظه ای ما را بحال خود وا مگذار..
راستی یک چیزی یادم اومد و دلم می خواد اینجا بنویسم.. از وقتی قوانین رو درک کردم و همش بخودم یاد آوری می کنم اتفاقات جالبی برام پیش میاد .. خیلی خلاصه و کوتاه اینجا می نویسم که یادم بمونه که خداوند واقعا حواسش بما هست . چند وقت پیش همش توی دفترم راجب روابط درست و مناسب می نوشتم .. واقعا کلمات جون دارند و سریع خودشون رو بهمون نشون میدن .. داستان رفتن خونه ی خاله جانمو توی چند کامنت قبلیم نوشته بودم (( اینکه دخترم میهمون از شهرستان داشت و منم بخاطر اینکه می خواستم روی خودم کار کنم و حوصله ی میهمان ناخوانده رو نداشتم خواستم هم آنها راحت باشند و هم من .. رفتم خانه ی خاله جانم ولی خاله جانم هم انگار آمادگی مهمان ناخوانده ای مثل منو نداشت!!!!))) از آنجایی که همیشه خاله جانم درخواست کننده بود و منم به درخواست هاش و توقعاتش عمل می کردم اینبار بلطف خدای هدایت گرم این دفعه من در شرایطی قرار گرفتم که یکبار هم من درخواست داشته باشم ولی انگار اشتباه فکر کردم و فهمیدم که من در هیچ شرایطی نباید بر خلاف میل دیگران عمل کنم و این موضوع سبب شد که یک تلنگری به ذهنم زده شد که محترمانه ازش عذرخواهی کنم برای اینکه چنین درخواستی کردم که بدون مقدمه رفتم پیشش بمونم و انگار بهش برخورد که چرا اصلا به روش آوردم که .. چرا درخواست من اینقدر براش سخت بود!!
در واقع همین موضوع بظاهر ساده و یا به اصطلاح یک چنین تضاد ساده ای سببب خیر شد برام !!!
سبب خیرش هم این بود که جهان ما را رو از هم دور کنه .. چون خونه ی خاله ام در چنین شرایط حساس کنونی و هفتم اکتبر و این چیزا یکسره شبکه ی اینترنشنال و دیگر شبکه های خبری اینور و اونور رو بطور مداوم نگاه می کنه
و طبق قانون جهان نمیتونه آدم هایی که باهم هم فرکانس نیستن رو به مدت طولانی یک جا نگه داره
و خدا رو شکر هر اتفاقی میوفته بنفع من پیش میره و بیشتر متوجه شدم که مدار و فرکانس و مسیر من از آنها جدا شده ….
باید از خداوند تشکر و قدر دانی کنم برای اینکه جهان هستی به درخواستم عمل کرد و خودش افراد نامناسب رو به بهترین شیوه از من دور میکنه حتی اگر عزیزترین و نزدیکترین شخص زندگی مون باشه .. پس هر اتفاقی رو در زندگی مون به نیت خیر و از زاویه ی خوب بهش نگاه کنیم چون خداوند همیشه چند قدم جلوتر از ما رو میبینه ولی ما همون قدم اول رو میبینیم !!!
ما هر لحظه در حال فرکانسهایی به جهان هستی،هستیم و جهان هم مطابق با فرکانسهامون اتفاقات،شرایط،موقعیتها و ایده ها رو وارد زندگیمون میکنه.خدایا شکرت
احساس خوب=اتفاقات و شرایط و نتایج خوب و این یعنی رهایی از اون گاری زهوار در رفته ی باور های محدود کننده
احساس بد=اتفاقات و شرایط و نتایج بد
آن معجزاتی که اگر صد مدل براش برنامه ریزی می کردند ولی یکجای قضیه می لنگید ولی وقتی بخداوند منان می سپاری و بهش میگی خدایا خودت حلش کن
خودت بیار سر راهم
خودت برنامه ریزی کن
خودت منو هدایت کن بسمتش ..یا آن هدایت ها رو بسمت من هدایت کن *
خودت شفا بده
خودت فرمان زندگی مو بسمت آن بهترین ها بچرخون
خودت دستمو محکم توی دست خودت بگیر و گره بزن
خودت به قدم هام نور بده .. برکت بده.. عشق بده … نعمت بده .. آسانی بده و حرکت هاشو سرعت ببخش بسمت رسیدن اهداف و خواسته ها و آرزوهای مقدس الهی ام..
خودت منو روی شانه هایت بنشان و ببر به مسیر نورانی و درست و صحیح و مناسب برای اینکه همیشه و همیشه در زمان درست و مناسب و در مکان درست و مناسب و در شرایط و روابط افراد درست و مناسب باشم تا بهترین همزمانی ها را برای دریافت آرزوها و خواسته هام باشم برای اینکه وارد تجربه ی زندگیم کنم
خدایا ازتو می خواهم ظرف درک وجودی من رو بزرگتر کنی تا درک بهتری از قوانینت داشته باشم
من باید همیشه استادانم رو الگو قرار بدم و این سوال رو از خودم بپرسم
خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. و خودم را متعهد به نتیجه کنم و همانند استادانم با نتایجم صحبت کنم ؟ خدایا خودت هدایتم کن
خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن
خدای مهربانم شکرت به من نعمت شکرگزاری نعمتهای بیشمارت را عنایت کردی
با بهترینع بهترین هدایت هایت و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن کن تا بتوانم نشانه ها و هدایت های واضح و آشکار پر رنگ ترا بوضوح و به روشنی ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم
خدایا شکرت
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ
شکر نعمت به جای آرید شما رو میافزایم
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
بسم الله الرحمن الرحیم
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
الهی شکرت که توفیق روزانه ای به بنده دادی تا در صلاتی پایدار از لطف تو بگویم
چقدر نام و یاد خدا زیباست و وقتی در ابتدای هر سخنی می آید اعتبار و وقار به آن می بخشد
خدا را سپاسگزارم که در این برودت محسوس دما مرا در خانه ای گرم و دلپذیر نشاند و آسایشی بی نظیر را برایم فراهم آورد تا این گونه در سرخوشی از لطف و رافت او بنویسم
الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت
الهی شکرت که عبارت الهی شکرت را ورد زبانم کردی
از کجای داستان بنویسم که تو را خوش بیاید و مورد رضای تو باشد یا الله
دیشب به وضوح او را در بیان و کلامم حس کردم
موضوعی پیشامد که می بایست کمی جدیتر با مادرم صحبت کنم و نیاز به شفاف سازی و اعلام نظر قاطعانه ای داشت
در ابتدای سخن می فهمیدم که شیطان دارد قلقلکم میدهد و وسوسه می شوم که از چارچوب احترام خارج شوم، اما از جایی انگار خورشید جان از پس ابر سیاه نفسانی سر برآورد و کلامم سمت سویی بهتر پیدا کرد. دیگر چیزی در ذهنم هوشیار بود که گوشه و کنایه و نیش نزند.
به لطف حق صحبت هایی استوار و جدی و روشنگر را با مادر عزیزم داشتم و با درستی سخنانم تمام شد. و چه جالب توانستم از آن موضوعی که مدت ها در چگونگی بیانش مانده بودم به طرز شایسته ای سربلند بیرون بیایم.
به نظر من موضوعات خانوادگی باید در بهترین شرایط روحی و ذهنی حل و فصل شوند، در غیر این صورت چالش و اصطکاک به وجود می آید.
خدایا شکرت که توانایی کنترل ذهن را یادم دادی و در این مسیر هدایت و حمایتم کردی
واقعا دست مریزاد به استاد
هر بار که در کنترل ذهن خوب عمل می کنی، کنترل ذهن برای دفعات بعدی برایت آسان تر می شود چون تو در آن مهارت بیشتری به دست می آوری
چقدر این آیه فوق العاده است
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا طلاق 2
در این آیه دارد از فعل مضارع استفاده می شود، یعنی کسی که از این عضله کنترل ذهن درست و به استمرار استفاده کند و جانب خدایش را نگه دارد، خداوند در هر شرایطی دستش را می گیرد و راه نجات را نشانش می دهد.
تجربه دیشبم با آگاهی هایی که در حین نوشتن این این کامنت دریافت می کنم، درک جدید و مطابق با تجربه زندگی را به بنده داد تا خیلی خیلی بهتر منظور این آیه را بفهمم.
خداااااایا شششکرت
این نگاه استاد در مورد آسانی کارها چقدر هوشمندانه است، و این جمله ای که از انیشتین بارها تکرار کرده که: اگر می بینی کارها آسان پیش می رود بدان که خداوند کارها را انجام می دهد.
این چند روزه که برای میهمانی شب یلدا آماده می شویم به نوعی خانه تکانی هم انجام دادیم و در این مسیر چه روان و آسان کارها روی ریل قرار می گرفت و انجام می شد و به موقع و بی عجله و تشویش بود. و گاها هم پیش می آمد که ذهن احساس خستگی می کرد که ندایی می گفت: کار هر جایی هست باشد از آن دست بکش و استراحتی بده و بعد بیا و ادامه اش بده و چطور با این ایده ها کارها آسان انجام می شد.
عادت کهنه ای دارم که همیشه سعی می کردم تمام کار را یکجا انجام دهم و بعد از انجام کار می دیدم که چه فشاری بر خودم وارد کردم، اما به لطف خدا و آموزه های استاد این عادت را کم رنگتر کردم و راحتتر و لذت بخش تر کارها را انجام می دهم.
همه این ها در راستای همین فرآیند کنترل ذهن است که به لطف الله خوبیها به مسیرش هدایت شدم
خدایا شکرت
یا رب العالمین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
اهدانا الصراط المستقیم
سلام استادعزیز
خییییلی لایوتون به نکات دقیق ،زیبا دلچسبی اشاره کرد🙏🏻🙏🏻
و چقدر پیامهای خوبی به قول خودتون در شرایط حساس کنونی برامون داشت🥀🥀
واقعا این حرفهااز عمق جان برآمد و به عمق جان نشست 🌸🌸🌸
وقتی گفتیدمثل ۹۵درصد مردم نباشید
یاد کلام خدا افتادم ،که در قران میفرماید
اکثرهم لایعلمون ،اکثرهم لایعقلون
بیشتر مردم نمیدانند ،فکر نمیکنند ،تعقل ندارد
در همین شرایط حساس کنونی ،حساستر از اون و رسانه ها، خودم مردمند که
یک کلاغ و چهل کلاغ کردنشون و از کاه ،کوه ساختنشون کلافه میکنه آدم رو 😐
اما فرق ماها که اگاهیم ویه وقتهایی که در معرض این منفی نگریها قرار میگیریم ،با توجه به این اموزشهای ناب ،زود به خودم تلنگر میزنم، آهای تو چه فرکانسی فرستادی که یک نفر بیاد وتو را بهم بریزه ،حتما منم با فرکانسهای غلطم باعث شدم، بشنوم یا اگر شنیدم باعث تغییر احساسم بشه
چقدر عالی عمل میکنه این مسئولیت پذیری
و این خیلی خوبه
که با اون تعهدی که در اموزش ها به خودمون دادیم مسئولیت قرار گرفتن در این مدارهای منفی رو زود به عهده میگیریم و چقدر به خودم میبالم که من لایق این اموزشها برای خلق زیباییهای بیشتر در زندگی قرار گرفتم
خدایا شکرت شکرت شکرت
و از شما صمیمانه سپاسگزارم
بنام خداوند مهربان
سلامی به زیبایی پاییز خدمت هر دو استاد ارزشمندم
سپاس گزار دوستانم درین سایت هستم که با نوشتن تجارب شان در کامنت ها باعث تقویت ایمان من و امثال من ک تازه وارد این مسیر شده ایم میشن.
میخوام یه تجربه در مورد کنترول ذهن بنویسم
شهریور امثال ک وقت قرارداد خونه مون بود دلم میخواست خونه جدید بگیریم اما از آنحایی ک درین اواخر یکسری محدودیت ها برای اتباع است همه میگفتن اگر بلند بشیم ازین خونه نمیتونید خونه جدید بگیرید قیمت ها بالاست و از همه مهمتر بخاطر اتباع بودن کسی خونه نمیده بهتون و اینکه پول گرفتن از صاحب خونه سخته و کلی حرف های منفی دیگرـ
ولی خدارا شکر اهمیتی نمیدادیم ب این حرف ها و باور نکردیم.
و یک شب توی دفترم نوشتم گفتم خدایا خودت ک شرایط ما را میبینی و اینم میدونی ک من دارم روی خودم کار میکنم و برای زندگی بهتر تلاش میکنیم و من تسلیم تو هستم
گفتم خدایا اگر تمدید قرارداد این خونه ب نفع ما است ک من نشونه میخوام یه مبلغی را در ذهنم در نظر گرفتم ک درتوان ما بود گفتم اگر حول هوش این مبلغ پول پیش خونه بالا ببره ک نشونه میبینم ک باید تمدید کنیم و گرنه بلند میشیم و خودت خونه بهتری بما بده
تا اینکه چند روز بعد صاحب خونه زنگ زد و چهار براربر قیمتی ک در ذهنم بود گفت برا پول پیش خونه بدیم و من بدون تردید گفتم بلند میشیم و نشستم ویژه گی های ک دوست داشتم خونه جدید ما داشته باشه را نوشتم و خواهر منم همین کارو کرد
و نتیجه این شد که یک خانه خوب در یک کوچه خلوت با همسایه های خوب ب راحتی نصیب ما شد و جالبی اش اینجا بود ک برای گرفتن پول از صاحب خونه قبلی ما هیچ کاری نکردیم بلکه صاحب املاک خودش از صاحب خونه قبلی پول گرفت و ب صاحب خونه جدید داد و با اون مبلغ اضافه تری ک گذاشتیم روی خونه اونم ب راحتی جور شد و اصلا اذیت نشدیم
چند شب پیش ک دفترم را باز کردم دیدم ویژه گی های خونه ک نوشته بودم بالای 90 درصدش این خونه داره تا جایی ک شک کردم این متن قبل بدست آوردن این خونه نوشته بودم یا بعدش و دیدم در خط آخر نوشته بودم ک خدایا من اینو میخوام و چگونه گی اش را نمیدانم خودت درست کن
از روزی ک پروژه خانه تکانی ذهن را شروع کردم خیلی بیشتر اهمیت ورودی های ذهن را درک میکنم
خدارا شکر تلویزیون فیسبوک و اینستاگرام و تمام کانال های خبری را حذف کردم
سپاس گزار خداوند هستم که من را لایق دونست درین مسیر الهی باشم
خدایا شکرت که قوانین جهان تو ثابت است.
و خدای شکرت که بهترین استاد دنیا را دارم که این قوانین کیهانی را به زبان ساده برایم می آموزاند
خدایا شکرت
خیلی خیلی عالی بود استاد عزیز. مثل همیشه پر بود از اگاهی. من در مورد سلامتی کامل متوجه شدم، هر وقت افکار ناهماهنگی داشته باشم ،یا حسم بد باشه،بدنم واکنش نشون میده. تو این مدت که روی خودم کار کردم فقط یکی دوبار به صورت جزئی سرما خوردم اونم با عسل و دم کرده های طبیعی حالم خوب شده حتی یه قرص هم نخوردم. اون یکی دوبار هم زمانی بوده که به لحاظ احساسی یکم بهم ریختم. الان کامل دستم اومده ،هر زمان حس می کنم یکم انرژی کم دارم یا احساس خستگی و کسالت بکنم، فورا میرم سراغ چیزایی که احساسم رو بهتر می کنه،استراحت می کنم،روی افکارم کار می کنم، هماهنگ میشم وبدنم کامل شارژ میشه. واقعا قانون بدون رد خور در همه زمینه ها نتیجه میده.خصوصا زمینه سلامتی.
من قبل از اینکه قانون رو یاد بگیرم، چون دکتر گفته بود کم خون هستم، دم به دقیقه فشارم می افتاد.کارم خوردن قرص اهن و مولتی ویتامین بود. همیشه دنبال مواذ غذایی بودم که برای کم خونی خوب هستند. اصلا اونقدر توجه کرده بودم که دیگه تا یه چیز ترش میخوردم فشارم می افتاد. اما از وقتی قانون رو یاد گرفتم، این باور رو ساختم که بدن من عالیه، همه مواد و املاح ضروری و مورد نیاز خودش رو تولید می کنه و مواد غذایی یا دارو نیستند که من رو فوی می کنند. بدنم بشدت قویه و سیستم ایمنی بسیار قوی داره.
الان سه ساله هیچ قرص تقویتی نخوردم، همه مواد غذایی رو نوش جانم می کنم و ازشون لذت میبرم و بدنم در بهترین حس و حاله.
خداروصدهزار مرتبه شکر که همه جوره زندگیمون رو داده دست خودمون،که اونحور دلمون میخواد خودمون رو خلق کنیم.
برای همه دوستان و خانواده عزیز عباس منش هم ارزوی بهترین حال،سلامتی کامل و شادی،ثروت و عشق دارم.
یادمون هست که سلامتی طبیعیه ،طبیعیه همیشه سالم باشیم،پیش فرض جهان اینه که ما سالم باشیم،اگر نیستیم بخاطر باورها و افکار محدود کننده ماست. بدن نا از بینهایت سلول سالم و پر انرژی تشکیل شده و هر روز هم خودش رو رفرش می کنه.
یعنی من نمیدونم این دکمه ی هوشمند سایتتون چجوری کار میکنه که وقتی نیت خاصی میکنیم و میگیم منو به نشانه امروزم هدایت کن انقدر قشنگ و دقیق ما رو میبره به قلب هدف
مرسی استادجون عزیزم که انقدر وصلی به اصل وجود و مرسی از خود عزیزم که انقدر خالصانه وصل شدم و هدایت خواستم و مرسی از خداوندِ عزیزتر…
.
دم صبح خواب میدیدم مامانم اومده تو اتاق من زندگی میکنه (ما باهم زندگی نمیکنیم بعد از مهاجرتم و او ایران است) و من خیلی حالم خوب نبود بابت این قضیه و او مثل همیشه اصرار داشت بغلش کنم اما من با اکراه و رودربایستی نمیخواستم این کارو کنم و… خلاصه از خواب بلند شدم دیدم مامانم زنگ زد تصویری همون لحظه و دوتا اتفاق متضاد افتاد در این تماس(خوب و بد احساسی) … یکی اینکه گفت میخواد لبتاپش رو برام بفرسته چون من سیستم نداشتم (که خوشحال شدم و گفتم پولش رو حتما با من حساب کن) و یکی دیگه اینکه من ازش خواستم یکی از کفشهایی که خیلی دوست داشتم رو برام بفرسته… که متوجه شدم داده به کسی! و دروغی به من گفت که خودت گفتی ولی یادت نیست / اما من مطمئنم که نگفتم/ ناراحت شدم..
مامانم همیشه یه کار بدی که میکنه در کنارش یه لطف بزرگ زورکی هم میکنه تا منو شرمنده کنه و دهنم رو ببنده و منو به شک بندازه که هیچی نگم و اعتراض نکنم. واسه همین من هرگز نمیتونم حتی به این فکر کنم که مامانم ضربه ای بمن زده. نمیدونم این مدل شخصیت رو دیدین یا نه. مثل تو فیلما که یکی مثلا یه سیلی بهتون میزنه ولی بعدش میاد شما رو میبوسه و یک خوراکی خوب بهتون میده! حس خوب و بد همزمان در شما ایجاد میکنه و شما گیج میشید دربارش خوب فکر کنید یا بد!
من با اینکه بعد از شنیدن اون فایلهای الگوهای تکرار شونده سعی کردم دیگه بجای جنگیدن و ناراحت شدن از این اخلاق مامانم که وسایل منو بدون اطلاع من بذل و بخشش میکنه و بعدش به زور یه لطف بزرگ بمن میکنه تا خطاش رو بپوشونه … فقط سعی کردم بپذیرمش و حواسمو جمع کنم و خودم رو آماده کرده بودم برای این دست اتفاق ها. یعنی زمان مهاجرتم هرچیزی که گذاشتم و اومدم رو قیدش رو زدم یه جورایی. چون میدونستم احتمالش خیلی زیاده که براشون صاحب جدید پیدا بشه…
.
توی این فایل چندتا موضوع جلب توجه کرد برام.
یکیش مسائلی بود که استاد بدون ترس از پدرشون گفتند و دیدم خیلی از والدین با اینکه دوستشون داریم و عزیزن اما میتونن سمی باشن برامون و باید دوری کرد ازشون بخصوص اونایی که تغییر نمیکنن.
من یک دوره جالبی رو با یک روان درمانگر گذروندم بنام «شفای زخمهای مادری» که پرداختیم به تمام بخش های عجیبی که در لایه های پنهان ذهنمون تبدیل شده به باورهای منفی و موانع… و نمیدونیم خیلیهاش بخاطر مادرمونه! مثلا اینکه مادر میتونه در دوره پیش کلامی کودک حس دوست داشته نشدن رو بهش بده بدون اینکه کلامی رو تکرار کنه و اون حس میشه یک باور بنیادی در فرد و تا بزرگی درش میمونه و نمیفهمه از کجا اومده این باور.
در نهایت هم باید میبخشیدیمش ولی ابتدا پذیرش زخمها باید اتفاق میفتاد و نکته عجیب میدونید کجا بود برای من؟
اینکه در ذهن من و خیلیامون مادر جایگاه خاصی داره و تقدس زیادی بهش بخشیدیم و اصلا حاضر نیستیم بپذیریم خطا کرده!
لااقل برای من اینطوری بود که متوجه شدم من به وجود خدا راحت تونستم شک کنم و بهش خیلی وقتها غر زدم ولی برای مامانم جرأت ندارم حتی دربارش چیز منفی فکر کنم.
و این باعث شده هر دفعه هی ببخشمش و هردفعه به خودم بگم لابد من اشتباه کردم، اون که اشتباه نمیکنه!… هی هی هی دوباره و دوباره و دوباره ازش ضربه خوردم.
وهنوز عذاب وژدان میگیرم هربار که میدونم خطاکرده و میخوام ازش دوری کنم
ولی واقعیت اینه که نباید به والدین تقدس ببخشیم! وگرنه تا عمر داریم همش در حال باج دادن خواهیم بود
اونجا که مسئله خوراک روح رو گفتین…
یادم اومد که نزدیک یه سال قبل همون استادم یه بار به من تیکه ای انداخت و گفت رابطه تو با خانوادت یک رابطه انگلی ست! یعنی تو بخاطر غذا و جای رایگان چسبیدی بهشون و داری همه چی رو تحمل میکنی؟ بلند شو برو مستقل شو
من بهم برخورد و
دوروز بعدش مهاجرت کردم و الهی شکر تا الان یک قرون هم ازشون پول نگرفتم
یه چیزی که وسوسه م میکنه اینه که گاهی مامانم بی قراری میکنه تا بیارمش پیش خودم
ولی من با اینکه شاید میتونم اما نمیخوام!
مطمئنم که ما نباید باهم زندگی کنیم
و بخاطر این موضوع و این تصمیمم که درسته همش عذاب وژدان میگیرم!
.
این فایل برام قشنگ بود. چون کمکم میکنه ثابت قدم بمونم و دلم نسوزه واسه بیقراریهای مامانم.
.
و یه چیز دیگه که گفتین راجع به بغل کردن و ایمنی بدن و باورها…
برام الگو شد
من یه باور مسخرهای دارم که البته بسیاری از یوگیست ها و اینا هم دارن
اینکه وقتی کسی رو بغل میکنیم یا دست میدیم بهش انرژیهای منفیش یا کثیفیهای هاله هاش به ما منتقل میشه یا طرف اگه دزد انرژی و اطلاعات باشه از ذهن و روح ما انرژی میدزده!
یا مثلا درمورد مامانم اینجوریه که هردفعه از نوجوانی بغلش میکردم یه هو یک راز مهمی رو از من فاش میکرد و میگفت مامانا فکر بچه هاشونو میفهمن و خدا همه رازهات رو بمن میگه و منم فهمیدم فلان کارو کردی
این باعث شده هرگز دوست نداشته باشم بغلش کنم و ازش بترسم بجای اینکه دوستش داشته باشم
و الان نزدیک یکساله هیچ کسی رو بغل نکردم
و یا حتی توی روبوسی کردنا و دست دادنها طرف مقابل رو ناخودآگاه کِنِف میکنم بخاطر این باورم
.
باید درستش کنم
باید بدونم که خدا میتونه رازها و انرژیهای های منو سِیف نگه داره و این باور قبلیم میتونه خرافه تلقی بشه
من خودمو از خیلی چیزا محروم کردم بخاطر این داستان!
. تعداد آدمایی که باور شبیه بمن دارن کم نیستن
خانمها خیلی وقتا با هم دست نمیدن بخاطر همین که حس میکنن انرژی منفی طرف مقابل بهشون منتقل میشه
این خیلی بَده!
.
باید مثل همین قصه پندمیک و باور ایمنی و اینا که گفتید عمل کنم دربارش. مرسی واسه این مثالهای خوب و آموزنده.
.
یه چیز دیگه هم که یادم اومد بگم!
من خیییییلی برام پیش اومده که چیزهای ارزشمندی داشتم و مثلا وقتی خونه نبودم و برگشتم و دیدم مامانم بقولی عروسشون کرده!
و درون لحظه همیشه انکار میکرد وقتی دنبالشون میگشتم میگفت لابد خوب نگشتی، هست همونجا…
و بعدا مثلا از بابام میشنیدم که میگفت فلان وسیله ت رو مامان عروس کرد داد به همسایه…
.
من به تازگی فهمیدم این اصطلاح «عروسش کردیم» چقدر در باورسازی منفی برای ازدواج تاثیر منفی داشته
گفتم بهتون بگم اگه شماها هم حتی به شوخی ازش استفاده میکنید لطفا نکنید!
من هردفعه برام خواستگار میومد یا مامانم اصرار میکرد ازدواج کنم همش حس میکردم دیگه دوستم نداره و من اضافی ام و میخواد از شر من خلاص بشه
.
یا مثلا یادمه هردفعه مشق هام رو نمینوشتم زمان دبستان، مامان بزرگم تهدیدم میکرد و میگفت اگه درس نخونی عروست میکنیم ها!
یا هروقت گریه میکردم
میگفت اگه گریه کنی شوهرت میدیم!
… آخه این چه شوخی ای بود؟
امروز میفهمم یکی از ترسهای من از ازدواج بخاطر ایناست…
.
چقدر این کلام و باورسازیها و حس هایی که در هم ایجاد میکنیم قدرتمندند!
از دل هر اتفاق خوبی ها و زیبایی هاشو بیرون بکش ونیمه ی پر لیوان رو در هر شرایطی ببین و شکر گزار باش.حس ارامش و قدر دانی از خدا و همه ی امکانات کنونی ات تو را هر روز خوشبختتر ارامتر موفق تر میکند این قانون ساده ی جهان هستی ست پس هر روز تکرار و تکرار و تکرار کن عمل کن و لذت ببر و سعادتمندی رو تجربه کن.اری زندگی همین قدر راحت و شیرین است
به نام خدا.
سلام عزیزان دل.
میخام تجربیات خودم رو از کنترل ذهن و ورودی های ذهن بگم.
ـ اول از همه باید بگم که خدارو شکر من دیگه کلا اخبار. رو نمیبینم و تا جایی که میتونم هم در مورد نکات منفی صحبت نمیکنم و سعی میکنم اگه جایی صدای اخبار میاد یا اطرافیان درمورد خبر های ید حرف میزنن، جوری خودمو مشغول کنم که اصن متوجه صدا ها نشم.
– در مورد سلامتی، من خیلی بهتر از قبل میتونم تاثیر کنترل ذهن رو درک کنم و چندین بار اخیرا تونستم با مرور باور های مناسب و کنترل ذهن بیماری ها رو پس بزنن.
مثلا:
1- چند شب پیش ساق پام (مثل خیلی وقتا) درد میکرد و همیشه تا وقتی قرص مسکن نخورم دردش اروم نمیشه، ولی این سری من همش با خودم مرور میکردم که بدن من خودش یه داروخانه قوی هست و میتونه درد پام رو اروم کنه، و سعی میکردم حواسم رو از روی درد بردارم.
خلاصه چند ساعت گذشت و درد اونقدر شدید شد که گفتم باید قرص بخورم.ولی همون موقع شام اماده بود و گفتم برم شام بعد میخورم و سعی کردم بازم تمرکزمو از رو درد بردارم. آقا شامو خوردیم اومدم دراز کشیدم گفتم بزار یکم دراز بکشم بعدش میخورم و سرتونو درد نیارم، همین که دراز کشیدم درد آروم شد و فردا صبح که از خواب بیدار شدم یهو یادم اومد دیشب درد داشتما!!! ولی خوب شده و خیلی خوشحال شدم.
2- چند روز پیش رفتم خونه خواهرم خواهرزادمو بردیم دکتر. فهمیدم یه ویروس سرما خوردگی گرفته و نجوا ها بلافاصله اومدن که واای ویروسه، اگه من بغلش کنم منم میگیرم.
ولی من ایمانم قوی تر شده بود و گفتم بدنم من قوی ترین سیستم ایمنی رو داره ، از طرف دیگه احساسمم خوبه پس دلیلی برای مریض شدن نیست. و خلاصه کلی بغلش کردم و بوسشم کردم و الآنم سالم تر از هر وقتی ام.
-من دیروز یه هودی که سفارش اینترنتی داده بودم به دستم رسید. وقتی پوشیدمش دیدم یه کوچولو بزرگتره(ولی نه اونقدر که بد دیده بشه)ولی ذهنمو اروم کردم گفتم اونقدرام بزرگ نیست.
آقا شب شد و من رفتم بخابم. یهوویی نجوا ها شرووووووع کردن کوبیدن تو سر من که چرا نباید اندازم میبود؟چرا بزرگتره؟اگه اندازه باشه خیلی خوشگل. تره و ازین حرفا. ولی اومدم تو سایت خودمو با چند تا کامنت مشغول کردم و خوابم رفت.
امروز دوباره اون نجواها برگشتن، و فکر کردم. همون لحظه یه فایلای عزت نفس رو داشتم گوش میدادم که استاد گفتن یه کارایی که ممکنه از انجامشون خجالت بکشید(به خاطر حرف مردم) رو انجام بدید.
منم فکر کردم، دیدم یکی از دلایل احساس بدم اینه که دیگران تایید نکن لباسمو و همون لحظه با یه ایده نجوا رو خابوندم . گفتم همین الان پوشیدن این لباس یه تمرینه برای من که به حرف مردم اهمیت ندم و یهویی اون احساس بد از پوشیدن لباس، تبدیل شد به انگیزه برای پوشیدنش
و الانم واقعا حسم خوبه بابت داشتن لباسم.
-یه مورد دیگه اینکه هفته پیش به دلایلی بیکار شده بودم و نجوا ها داشتن سرمو میخوردن، ولی همون روزا بود که پروژه گام به گام رو هم شروع کرده بودم+ دوره عزت نفس و داشتم خیلی تمرکزی روی خودم کار میکردم و همون وقتا به فایلی هدایت شدم که، استاد میگفتن از شرایط پیش اومده(در مورد پندمیک) استفاده کنید و تعهدی روی بهبود کار کنید و منم گفتم این هفته فرصت عالیی ایه برای بهبود و تمرکز. و خلاصه منم تمرکزمو از رو نجوا ها برداشتم و خیلی هم اون هفته پر بود از اتفاقات خوب برام.
—–
خدایا شکرت🫶
ممنونم استاد قشنگم و خانم شایسته زیبا
به نام ربّ یگانه هدایتگر جهان هستی
گام چهاردهم از پروژه “خانه تکانی ذهن، گام به گام”
سلام به دوستان عزیز و نازنینم در این پروژه هدایتی
هر وقت صحبت از دوران پندمیک میشه، فقط می تونم بگم چه دوران طلایی بود! حداقل برای من از مهم ترین ترنینگ پوینت های زندگیم بود،، آزادی زمانی و مکانی که به لطف این دوران بهم داده شد تا متعهدانه روی سایت و آموزه ها کار کنم، یادم میاد چطور متعهد بودم و شوق و اشتیاق داشتم برای تغییر.. یادم میاد چطور توی شش ماه 5تا دفتر از سپاسگزاری و تغییر و تحولاتی که درونم رخ میداد می نوشتم و پر می کردم.. یادم میاد چطور هر روز قدم به قدم خودم رو می شناختم و به خودشناسی بیشتر می رسیدم و برای اولین بار فرصت پیدا کرده بودم توی تایم آزادی که داشتم به خودم و خواسته ها و علایقم فکر کنم و فقط بنویسم از خواسته هام.. یادم میاد چطور با شوق و هیجان روی دوره روزشمار تحول زندگی من کار می کردم و هر روز معجزه آسا تر و زیبا تر از روز قبل جلو می رفت
دوران پندمیک برای من شرایط فوقالعاده کنونی بود و همیشه خیلی خوب ازش یاد می کنم و سپاسگزارم بخاطر وجودش و فرصت های خیلی خوبی که بهم داد تا متمرکز بشم روی خودم و سرمایه گذاری کردن روی خودم و بعد هم نتایج عالی که هر روز شاهدش بودم در حیطه روابط، در حیطه تحصیلی، در حیطه مالی که بدون یک کلمه پدرم ماهیانه من رو دو برابر کرد و در حیطه معنویتتت وای خدایا هرچقدر درباره برکاتی که اون زمان داشت مخصوصا در حوزه معنویت و اون شناختی که داشتم به خدای خودم می رسیدم صحبت کنم واقعا هیچه فقط اشک شوق می ریختم..
چند شب پیش یه خوابی که یک جمله رو نشون میداد دیدم
‘ذهن قدرتمند تو رو به هر خواستهای می رسونه’
کلید اصلی ذهن قدرتمند بود،، ذهنی که فیلتر داره و هر چیزی اجازه ورود به اون رو نداره؛ چقدر این موضوع کنترل ذهن و وردی هاش مهم و اصل و اساسِ که بعد از 14گام یکی از مهم ترین درس هایی که داره بهمون یادآوری میشه این موضوعِ! که بازی رو یادمون نره، که انقدر تکرار کنیم با خودمون که بشه پیش فرض ذهن، که انقدر تکرار کنیم تا بشه باور و خودش رفتارهای بعدمون رو مانیتور کنه.. نمی دونم متوجه شدید یا نه، از وقتی در این دوره شرکت کردیم من یکسری کارهایی رو ناخودآگاه انجام میدم که بعد که بهش فکر می کنم می بینم مقاومت رفتاری که داشتم حاصل فیلتر ورودی هام بوده
خدارو هزار بار شکر می کنم که داخل هیچ شبکه اجتماعی فعال نیستم، خیلی چهره افراد دیدنیِ وقتی ازم می پرسند توییتر داری میگم نه؛ وقتی میگن اوکی توی واتسپ بهت پیام میدیم و لبخند می زنم میگم من که واتسپ ندارم!؛ وقتی میگن خب داخل تلگرام پس، میگم تلگرام هم هر چند ماه یه بار شاید چک کنم و دسترسی ندارم؛ وقتی میگن تیک تاک هم نداری؟ میگم نه؛ میگن اوکی هرچی هم نداشته باشی دیگه اینستا رو که داری، نه؟ میگم اونو که از همون روز اول پاک کردم.. میگن خب چطور زندگی می کنی؟ از هیج جا خبر نداری، با بقیه چطور ارتباط برقرار می کنی؟ میگم به راحتی یا زنگ می زنیم یا پیام میدیم دتس ایت خیلی هم راضی هستم که خبر ندارم و نمیدونم چی شده اینطوری ذهنم آزاد و تایمم برای خودمه و نه برای هدر دادن زمانم به بهانه اینکه حوصلم سر رفته برم مثلا اینستا ببینم بقیه چیکار می کنن؛ من فقط از یوتیوب استفاده می کنم بخاطر منبع های عالی که داره تا بتونم زبانم رو قوی تر کنم و چیزایی که می خوام رو یاد بگیرم،، به خودم گفتم حتی اگر در آینده هم به هر دلیلی هرکدوم از این برنامه ها رو داشته باشم میدونم کنترل ورودی چقدر مهمه که نشتی انرژی برای خودم ایجاد نکنم
تلویزیون رو من تا سه سال پیش بخاطر سریال ها می دیدم اخبار و این چیزها که انگار از بچگیم خط قرمزم بود اصلا ارتباط برقرار نمی کردم باهاش ولی خب مثل هر خونهای پدرم مشتاقانه دنبال میکنه اونم هر صبح و ظهر و عصر و شب!! وقتی متوجه قوانین شدم به کلل سریال ها رو کنار گذاشتم و سریال های موردعلاقه من شدن سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت که درس ها می گیرم و زندگی می کنم باهاشون، از زیبایی و نکات مثبتی که به اشتراک گذاشته میشه چه از طبیعت چه از انسان های فوقالعاده و باحالی که باهاشون برخورد می کنید کلی لذت می برم خودم رو تجسم می کنم که اگر اونجا بودم چه کاری می کردم و چطور لذت می بردم و چه خواسته هایی که در وجودم متولد نشدن از طریق این دو سریال بی نظیر و همینجا صمیمانه از خانم شایسته عزیزم سپاسگزاری می کنم بخاطر صبر و حوصله ای که به خرج دادن و میدن برای شکار این زیبایی ها و به اشتراک گذاشتنش با ما
این پارت رو خیلی دوست داشتم که وقتی انقدر روی خودمون و کنترل ورودی هامون کار می کنیم حتی اگر یه خبر هم انقدر وایرال شده باشه که آخر بشنویم، ذهن میاد نکته مثبت قضیه رو بیرون میکشه چون تحت تعلیم و تربیتِ دیگه..
درباره موضوع سلامتی، من باورهای خیلی خوبی داشتم چون توی ذهنم این بود که من همیشه درحال ورزش کردنم از بچگی توی هر سنی مشغول یه ورزش به خصوص بودم و باورم این بود که بدنم خیلی مقاوم و عالی و آماده ست و متابولیسم فوقالعادهای داره (شاید دو سه بار توی سال به تضاد می خوردم) حالا اینطرف قضیه وقتی داشتم دوران پندمیک روی خودم کار می کردم و لیزری تمرکز گذاشته بودم برای ایجاد سپاسگزاری به عنوان ویژگی شخصیتی، داخل یکی از فایل ها ازتون شنیدم که بیماری در بدن یک فرد سپاسگزار جایی نداره.. از اون روز به بعد قوی ترین باور من همین شد که تا زمانی که من یک انسان سپاسگزار و متمرکز روی زیبایی ها هستم و ذهنم رو کنترل می کنم خیالم تخت باشه از همه چیز،، باز که تکامل طی کردم خداوند چقدر زیبا و عالی هدایتم کرد به یک قسمت از سریال زندگی در بهشت که ازتون یاد بگیرم در برابر بیماری و تضاد برای سلامتی مقاومت نداشته باشم! چون تا وقتی که من در این مسیر هستم و دارم روی خودم کار می کنم، هر اتفاقی برام بیفته در جهت پیشرفت منه حتی اگر بیماری هم باشه برای اینه که سیستم ایمنی من رو قوی تر کنه و اتفاقا همون چیزی هست که بدنم بهش نیاز داشته تا اصلا یکسری پروسه هایی انجام بده سلول ها و بافت های قبل رو تخریب و سلول ها جدید با قدرت بالاتر رو آپدیت و جایگزین کنه
از دوره عزت نفس هم فقط می تونم بگم گنجینه است واقعا با تمرین های عالی و عملی که هر جلسه ما رو به چالش میکشه من دارم زندگی می کنم و اون سیمان ها و بتن هایی که ترمز شدن برام رو یکی یکی تخریب می کنم؛ خداروشکر که خداوند هم مثل هر زمان هدایتم میکنه برای حرکت در این مسیر رویایی؛ خداروشکر بخاطر فرصتی که دارم تا این گام رو هم با تعهد بردارم^^
سلام به زینب عزیز این اولین کامنت من داخل سایت هست. واقعا دیدگاهتون و باورهاتون در مورد سلاامتی عالی بود با اجازتون من دیدگاه شما رو سیو میکنم که هر بار مرور کنم چون باورهای من در مورد سلامتی خیلی ضعیف هست و خیلی خیلی بایدروی باورهام کار کنم