اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خداوسلام به خدا. گام 14سلام به اساتیدمجرب ودانشجوهای آماده وپاسخگوبه سوالات استادنابغه الهی شکرت.استاداین اتفاقی که برام افتاده حدوداسالهای فکرکنم سال90بود باتوجه به تلویزیون،ماهواره،رفت وآمدباهرمدل آدم تاتهش برو!محل خدمت پسرم توی بجنورد بودیک دوست دختری داشت به نام اعظم خانم اسم این خانم توی گوشیش سیوبود.اینوداشته باشین برای آخرای اتفاق این اعظم خانم داستان نقش مهمی داشت!بنده معرف حضورتون هستم 4تاشاهزاده دارم وخیلی توی چشم فامیل ودوست وآشناحالاهرکسی یک دیدگاهی به زندگی من داره یکی خوشحال وتحسین میکنه یکی آه وحسرت،وبعضی هاهم آرزوداشتن این شوهرواولاد ولی شماهمه میدونیدکه هرخانواده ای مسئله های زندگی خودشوداره منم بااین عزیزان خیلی خیلی مسئله داشتم وهنوزالانم دارم ولی کم رنگتر دیگه ماانسان هستیم الان مادرهامنودرک میکنند.من تقریبایک شخصیت به قول خودمان تودارم (پنهان کاریاواضحترآبرودار)نمیدونم هرجوربرداشت میکنین!یک خانه ی حدو60متری 4طبقه وروی پشت بام بانیم طبقه بالایک انباری بدون قفل وبندداشتیم اصلامافقط درب حیاط روبه هم میزدیم تمام .کلی وسیله ها،خوراکیهاقند،برنج ،روغن ،حبوبات وگردو،و…..گذاشته بودم.چندتاخانه همسایه هاازبام به هم وصل بود.حالاازاینجااتفاقق شروع میشه بنده توی محله قاری قرآن بودم. این اتفاق ماه رمضان برامون مشخص شدحالاچندباره دیگه ازروی پشت بام این اتفاق افتاده اصلانمیدونم چون آمارلوازم وخوراکیهای انباررونداشتیم!2تاپسرهای بزرگتر همان نیم طبقه بالا میخوابیدن. منوجیگرگوشه ی
کوچیک باعزیزدلم وپسرسومم طبقه ی 4میخوابیدیم وطبقات پایین دست مستاجربود،یک روزصبح پسردومی بیدارشدمامان،گوشیموندیدی?گفتم: نه ازبرادراش پرسید؟گفتند:نه!مدل نوکیا بود،عزیزدلم کارمند اتوبوسرانی بودو هرکارت شناسایی داشت بایدهمراهش میبودتحت هرشرایطی اوهمرفته سرجیب شلوارش نه پولداره نه هیچ مدرکی،وپسرکوچکم خیلی بچه بوددقیقایادم نیست حدو2000تومان پول توی جیبش بودکه برای این جیگرگوشم خیلی ارزشش زیادبود. توی جیب شلوارش سرجالباسی روی سرویس پله بود. اونم پولاش نبود!شلواربچهاحالاهرمبلغی داشت دیگه اتفاقیه که افتاده بزرگترن درک میکنن ولی این بچه کوچک گریه میکنه چراپول من ودزدیدن!الان شایدخنده دارباشه ولی اون مبلغ برای این عزیزحدودا0یا11ساله مبلغ سنگینی بود.وخسارت جبران ناپذیربود!که الان ازدواج کرده وخودش راننده ون شده الانم بگی خندش میگیره ولی داغ اون پول هموارشدنی نیست!خودتونو اون لحظه جای این بچه تصورکنید.خیلی سخته!ولی الان خندم گرفته وچشمام پراشکه چون اگه اتفاق تلخی بودمن میگفتم:دست دزدبرامون خیره همسایه هاهم دلداری میدادن آره خیره همان روز3تاربع سکه هم گرفته بودم خداروشکرکه ازکیفم برداشتم توی کشولباسهالابه لای لباسهاگذاشتم ودوتاکشوکوچک بالایکی دراختیارعزیزدلم بودبرای لوازمهاش ویکی برای مدرک وهرچی دیگر،وکلیدش دست خودم بودکه حتی به من الهام شدسکه هاروازکیفت بردارتوی کشوکوچیک بالانذاربذارپایین لای لباسها،خوب اول ازنبودن گوشی بعدیکی یکی هرکسی سرجیبهای خودش ومن سرکیفم وسریع سرکشوکه خداروشکرگفتم :بچه هاسکه هاهست وتوی انبارکه کیسه برنج وحالاخاطرم نیست وهمون موقع هم زیادمتوجه نشدم چی کم شده!وگوشی پسربزرگم متوجه نشده کجاگم کرده که الان متوجه شدن که چندروزپیشم گوشی پسربزرگموبرده تماس به پلیس وصورت جلسه ازمنوعزیزدلم ازاعضای خانواده پرسید؟ که به بچه هاشک ندارید؟!وحرفهای چرندیات ماهم که خیلی روی خانواده حساسیم به خصوص من که دهن طرف روجرمید! گفتم :نه اصلااسم بچه هامونیاریدهمشون الان هراسونن جیب همشون خالیه مدرکاری پدرشونودزدیدن که چه بشه؟! صورت جلسه پلیس تمام وماشین پلیس دم درخونه لیلاجان تابلوشد!همسایه ها چی شده؟چه خبر؟بالاخره همسایه هاماجراروشنیدن که یکی گفته بودلیلاحقه ش!وحالاچندنفرشنیدن یامثلابگن چرااین حرفو میزنی؟ خبرندارم. چون واقعاحقم بودکم به این همسایه هایاهمین خانمی که گفته حقشه سیدهم هست کم خوبی نکرده بودم !حالاحقمه اون بی بی جان درست گفته لیلاحقشه دزدخونه شوبزنه! ازخونه اومدم سرکوچه مغازه دوستم که اون خانم هم سیده تااین کلمه ی یکی فهمیده خانتودزدزده گفته لیلاحقشه شنیدم !سرم روتوی دربندمغازه ی این دوستم بی بی جان فروشنده لباس بود به سجده گذاشتم وازهویدای دل فریادزدم خدایااگه این زن سیده به جدش باااااااااااییییییییییییددددددددددددجوابم روهمین الان بدی! اصلاقسم توی این سایت استادمعنی نداره چون شنیده بودم هرکس قسم بخوره حرفاش بوی دروغ میده من کلاازبچگی ااینگاریادمه توی ذاتم حک شده دروغ نگم،قسم نخورم،وامانت دا رباشم،وغیبت نکنم آنهم درتوان خودم عملگراهستم واصلاکمالگرایی نمیکنم که من100٪اوکیم نه!دوستم صاحب مغازه بی بی جان آمدمنوبلندکردبغل کردوبامن گریه کرد!بلندبلنددادمیزدم .گفت :جدم یاریت میکنه فقط آرام باش ،استادیک آن دیدیم حاج خانم دوستم که مسن هست همسایه بودرسید.پرسیدچی شده؟چرالیلاگریه میکنه اونم به گریه افتادبراش ماجراروتعریف کردن منوبغلش گرفته بودگریه میکرد.گفت خداشاهده الان ازخواب بیدارشدم که خواب دیده بوداونقدربارون میباره که دنیاروآب برداشت وهمه جاوهمه چیزروسیل بردو نیست ونابودشد!وکل خانمهای جلسه قرآنی حضوردارن .استادبگوکجا؟این خانم ازروستای رادکان چناران مشهدهست.میگفت:توی روستامون یک سیدفکرکنم سیدرضابود توی محله این آقاسیدکل خانمهای جلسه ازشدت باران وطوفان وسیل ترس و،وحشت وازهولی که بهشون واردشده بودمیگفت: به شکل جانورکه زیربوته هایاخاروخاشاک ودیوارمیخزندمیپرند به دنبال پناهگاه بودن همشون جانورشدن حالاهرکسی به شکلی بود. خودحاج خانم توی حیاط سیدبوده تاصداهای وحشتناک این باران وآدمهارو شنیده قسم میخوردکه دروبازکردم دیدم لیلاجان توهم توی اون شدت باران وسیل هستی! ولی سالمی که سریع دست توراگرفتم کشیدمت توحیاط سیدودروبستم .ودوره قرآنیهانیست ونابودشدن ویک شیرآب وسط حیاط سیدبودودست وپاتو شستی خیلی آرام وراحت تواین خونه درامن وامان بودیم والان بیدارشدم گفتم:اول برم خوابم روبرای بی بی جان مغازه داربگم که تعبیرکنه چون لیلاجان دیربیدارمیشه که خوابش روخداپیشاپیش تعبیرکرده بود.وقبل از برملاشدن این آقای خیردست که به نیت خیرواردخانه مابرای چندمین باراست خدامیداندخدابه حاج خانم الهام میکندوحاج خانم که هرخوابی میدیدمیگفت: به محض بیدارشدنم خوابم کلا فراموشم میشه!ولی این خوابم رادقیقایادمه حالامیبینم گریه میکنی انشاالله خیره. استادهمزمان که دزدمیادخانه ماهمزمان حاج خانم خواب میبینه اینهاچه چیزیرو به مامیخوادبگه؟میگه لیلامن ازتوهمیشه جلوترم وتمام کارهات به سادگی آب خوردن انجام داده شده ازمایادت نره لیلاجون!وبعدازاتمام این ماجرایکروز باعزی دلم ومادرم وحاج خانم خوابنمای لیلاازطرف خداوسیله ی الهامات شده بودرفتیم روستاشون وبرای سیدی که درب خونش به اذن خدابازشد یک هدیه درتوان خودمون بردیم واون روزبه طبیعت روستاشون خوشگذروندیم کناررودخانه وچای اتیشی وغذای آتیشی الهی شکرت باعزت ماجراروبرامون پازل شوچیدی دیزاینت عالیه خداجون قربونت بشم. واین بی بی عزیزی که اختیارزبانش رونداره که توی محله منو میگفتن لیلاکلانتره وسمتش شورای حل اختلاف کل محله است.واسطیه خیروخوبی است.ولی این بی بی که گفته حقه لیلاهمین است !معروف بودبه فضول محله وشورای ایجاداختلاف هنوزم به همون نام معروفه که گاهی به روبه رو شم میگن قبلاکه من بودم بیشتربه فضولی صداش میکردن میخندید!حالااعظم خانم اول ماجرا نمیدونم پسرم باگوشی دوستش تماس میگره یااعظم خانم شماره دوست پسرم روداشته بالاخره تماس میگیره که علی اقاگوشیت دست خودته ؟میگه نه دیشب خواب بودم دزداومده گوشیمودزدیده! و3شب قبل هم اومده بودچی برداشته مامتوجه نشدیم ولی الان گوشیموبرده وخیلی چیزهای دیگه که متوجه نشدیم .پسرم میپرسه چطورمگه؟ میگه یک نفربه من پیام میده که اصلاحرفهای تونیست!وازگوشی شمازنگ خورده جواب ندادم. پسرم گفته آره گوشی دستم نیست!پسرم به من گفت؛ گفتم ،بگوباپیام ادامه بده باهاش رفاقت کن ورفتم پاسگاه محله بخش آگاهی ماجراروازسیرتاپیازبرای رئیس آگاهی گفتم:گفت:خیلی خوبه الان کارماچنددرصدپیشرفت کرده ،پرسیدم باهاش قراربزارم؟رئیس گفت:آره فکرخوبیه این پیشنهادهارومن به رئیس آگاهی دارم میدم!گفت:آره خوبه،گفتم:زنگزدم شمامیاین؟گفت فقط توحوزه استحفاظی ماباشه خارج از حوزه نباشه.گفتم:باشه آقاالان حدوداساعت11ظهره ازپاسگاه برگشتیم وباپسرم همفکری کردیم که اعظم خانم ماجراازبجنورد قراربزاره فلان پارک وگوشی اعظم خانم مثلاخرابه فقط باپیام درارتباط باشه که نمیتونه حرف بزنه وگرنه خانوادش متوجه میشن باباش میکشدش!اینحرفهارومابه اعظم خانم انتقال میدیم اینگارماکارگردانیم واوبازیگر.بنده خدااعظم خانم ماجراطبق برنامه ماپیش میرفت وفقط باپیام بااین پسرقرارمیگذاشت بیافلان پارک ساندویج بگیرجلودرب پارک منتظرم چه لباسی میپوشی؟آقای دزدعصرمیام لباس سفیدشلوارجین. فلان ساعت .حالاگروه تجسس لیلاجان وپسران ودوستای پسرهاکه بچهها ی محل بودن وشوهرهمین بی بی مغازه لباس فروشی داره راصدازدم رفتیم. چندنفرشون ازبچه هاپیاده رفتندومنوآقای همسایه باماشین خودمون بایکی ازپسرهام. حالامن با3تا پسرهام و آقای همسایه و3تاازدوستای بچه هاشدیم8نفربرای یک دزد!ازجلوی درب پارک ساندویج فروشیهای اون طرف خیابون روزیرنظرداشتیم ویک جوان باتیشرت وجین کهنه واردساندویجی شدسریع خودمورسوندم واوساندویجوتحویل گرفت. خودموناراحت وهراسان جلوه دادم واینجایک دروغ مصلحتی کلاه شرعی روروی سرم بماندروی صورتم کشیدم !گفتم :آقاهمون گوشیتوبده به شوهرم زنگبزنم بچه موگم کردم!گفت: یاخرابه یاشارژندارم!ته دلم گفتم:پولای منوبچه های منواون پول جیگرگوشم که سنگین ترین خسارت توی جهان روواردکردی چی خوشمزه گانت اومده ازحلقومت میکشم بالا(یره به گویش مشهدی)خخع ساندویج فروش گفت: چی شده؟بیاگوشی منوخانم بگیرتشکرکردم سریع پشت سراین جوان اومدم وجلوی درب پارک قدم میزنه منتظراعظم خانمه!پسرم روی یک موتو نشسته بود تازنگ زد به شماره خودش آقادزده گوشی روجواب دادپسرم بلندشدجلوش گفت:گوشی من دست توچیکارمیکنه (به گویش مشهدی یره)آقادزده پرروی دختربازمیگه نخرگوشی خودمه وپابه فرررررراااارررر حالا6نفرگروه تاالان مثلاسرگرم پاس کاری توپ هستند!به قول معروف علی مونده باحوضش،اینجادزدبدو،علی بدو،ولیلاجان بقیه گروه که پشت سرن صدامیزنه ویک گروه جلوترن گروه جلودنبال کسی دیگه میگشتند. ولی منوعلی آقام دنبال اصل بودیم من کمی تپول تربودم همینطورکه میدویدم علی منودید میدونو خالی کردخودشوکشیدکنارکه مامانم الان عقده کرده برم کنارکه دلشوخالی کنه!لیلای قالتاق وکماندوازپشت دست انداختم یقه شو کشیدم برگردوندمش شرق زدم توگوشش!فلان فلان رفته توبادخترمن قرا رگذاشتی کلاسرت رفت اون قرارهارومن باتوداشتم وبقیه ی داستان که همزمان گروه تجسس لیلاجان باپسرهاش رسیدن پسرهام منوبغل کردن اونورهاکردن ودوستاشون به گویش مشهدی…..ومشت ولگد!بازم پسرهام دوستاشونوآروم کردن !دزدم میگه غلط کردم و…به پلیس زنگ نزنین گفتم:به پلیس زنگ نزنم خودم تحویلت میدم. حالابه بچههای محله میگیم شمابرین خونه مامیریم پاسگاه میگن نه! ماباید این فلان فلان رفتروببریم پاسگاه.خوب بریدماشین بگییرین بیاین، نه !همه بایک ماشین میریم!خدایا 8نفربودیم+1دزدشدیم9نفرمنویک شازدم صندلی جلوویکیشونم راننده ویک پسرم عقب روی صندلی عقب پیکان روی پاهای هم درازکشیدن وساندویج اعظم خانم وآقادزده رونوشجان میکنند.قاه قاه میخندندوهمه شون باهم حرف میزنندیک کلمه شون هم واضح نبودکه اینهادرموردچی حرف میزنن غیرازاحساس خوبشون وحالالیلاجان جلو،سردارگروه تجسس بعدازظهراست!واردکلانتری باآقادزده وپسرم دم درب معرفی کردم واردشدیم وارداتاق رئیس اداره آگاهی شدم درزدم بااجازه آقای رئیس!فکرشونمیکردپرسیدچیکارکردی حاج خانم؟گفتم:دستگیرش کردم وپسرم اشاره کردکه این آقاست.رئیس بلندشدقیام کرددست زدگفت:مرحبابه توشیرزن بدون ماموردولت ازظهرتاالان بعدازظهردزدوگرفتی بدون هیج اتفاق ناخوشاینددزدخونه توپیداکردی مرحبا اینوبایدتوکتابهانوشت !منم خوشحال گفتم ماهم یک گروه بودیم وهمه کلانتری پرشدوتحسین میکردن. حالابازجویی میکنه میپرسن چرااینکاروکردی میگه دروغه بایک توگوشی داداششولودادزنگزدداداشش اومدوماکارتن گوشی روآوردیم. وداداششوبازداشت کردن که همه چیزواعتراف کنه ومنورئیس آگاهی وآقادزده فکرکنم باپسرم به خانه آمدیم که هرچی ازخانه مابرده اعتراف کنه ونشان بده این دست به خیرروکه پسرهمسایه بود پلیس دستاشودستبندزد پسرهمسایمون که یک خانه بین مافاصله داشتن مستاجربودن اوناهم دوتاداداش بودن که نیم طبقه بالامیخوابیدن ومن ازآقای پلیس درخواست کردم ،تومحله دستاشوبازکنین آبروی خودشو خانوادش نره! گفت: چقدرقلب مهربونی داری وآبرومندهستی خیلی اصیلی وخیلی فعالی به شوخی میگفت: من شخصاازشماتقاضامیکنم برای تجسس باماهمکاری کنی!خندیدم گفتم اتفاقا توی محله رئیس وکلانتروشوری حل اختلاف معروفم !تحسینم کردوازماشین پلیس پیاده شدیم وروی دستاش یک دستمال انداختن دیده نشه ولی اجازه بازکردن دستبندونداشتنن جنابعالی معلوم نبودچندباربه خونه ماآمده وچنوقته که کیف مدارک عزیزدلم روبرداشته وروی پشت بام همسایه روبرپرت کرده زیزتانکرآب افتاده بودهم خیس بودهم آنقدرآقتاب خورده که رنگ کیف پریده بود وفقط مدرکامون به دستمون رسید ویکبار نمیدونم ازکجابودزنگ زدن گفتن به شوهرت بگوبیادوهرخسارتی واردتون شده رودوباره فرم پرکنینه گفتم شوهرمن وقت نداره خودم بیام گفتن وکالت محضری بیارمشکلی نیست ویکبارشوهرم همون اولش رفت دادگاه قاضی پرسیده چرااینکاروکردی گفته موادمصرف کردم، آقای قاضی منوببخشید!قاضی گفته خوب توی همان حالت خودتو ازساختمون پرت میکردی پائین نه که بری روی سرزن وبچه مردم وهمان روزهاهم خانه خواهرآقای قاضی رودزدزده بود.وبعدازحدودایکسال بعدداشتم برنج صاف میکردم گوشی تلفن خانه زنگ خورد من که گوشی روبرداشتم جواب دادم گفت خاله فلانی یعنی آقادزده هستم برای رضایت گرفتن زنگزده بود منم گفتم اولین باروآخرین بارت باشه زنگزدی اونم باشخصیت لیلاجان سابق وحالاهمه ی محله بلندگوبه دست تاحافظ شیرازوخبرکردن وکل فامیل پیچیدازاین ماجرااونی که دوست بوداول داستان رومیشنیدناراحت بودآخرشاهنامه راخوش بود.یک افرادی که اول داستان بادمشون گردومیشکستندآخرشاهنامه براشون به طاهرخوب وتحسیین ولی رنگ رخصاره خبرازحال درون میدادکه لیلابابچه هاش خیلی زرنگن وازاین حرفها چرت. الهی شکر که این لوح محفوظ الهی راخداجلوی صورتم بازکردوپرده ازروی چشمانم برداشته شدباعشق میخوانم انچه رادرتوان دارم عمل میکنم. پرده راازروی گوشهایم برداشت کلام صادق بشنوم وآنچه درتوانم دارم عمل کنم.پرده اززبانم برداشت وزهرنیشم راازریشه کشیدوخشکانیدکه درست سخن بگویم وباورودیهایم قصرزرین الهی قلبم رابه رنگ وبوی خداآغشته میکنم وزندگی کردن برای خدارا آماده میکنم به محض ورودرنگ وبوی نامطبوع صدای سرفه هاوناله های خدرامیشنوم لیلاخفه شدم سریع وبه سیستمهای خاموش کننده قصرم دستورخاموش کردن آتش ودودرامی دهم !وبسترخداراآماده میکنم برای زندگی لذت بخش ازپشت پنجرههای قلبم به دشت ودمن جنگل وآبشارودریابنگرد.استادباعشق ازشماومعلم وناظم دانشگاه مریم جون وهمشاگردیهاتشکروقدردانی میکنم وبرای مکتوب کردن اتفاقات به ظاهرتلخ که بازهم میگویم دستش خیربودکه خانه مان رابه هرصورت یافروختیم یاازچنگمون درآودردن برای همه دعای خیردارم که الان زندگی آرام دروضع وتوان خودم تنهاباخانواده ام راساخته ام وزندگی شیرینی رادارم وتوی لوح محفوظ الهی ردپامیگذاریم وتمام اتفاقاتی درزندگی ام رخ میدهد ازازل تاابدازاجدادتاخاتممان به نفع ماپابرجاست الهی شکرت دوستان اگررای ریزی یامیانگین برام میگذارین ویاامتیازمیدین بی نهایت سپاسگزارم ولی صادقانه اعتراف میکنم من فقط یادگرفتم کامنت بگذارم تازه بعضی وقتهاهمین کامنتهامم گم میکنم دال بربی ادبی من نباشدمن امتیازبه کسی نمیدم من اصلا به گردپای کامنتهانمیرسم بخونم هرچی رامینویسم ازتجربه های خودم مینویسم واصلانت برداری وجواب سوال بلد نیستم ولی خوب خدابه منهم یادمیده الحمدالله رب العالمین من هرچی دارم اززرنگی خدادارم ازساعت6صبح شروع کردم الان1/30دقیقه ظهرشد خدانگهدار
چند روز بخاطر مساله ای خیلی نوشخوار فکری دارم و مدام تو ذهنم پلی میشه حرفها و نجواهای ذهنی
و از خدای بزرگم چندین بار خاستم من رو رهایی ببخشه ازاین نجوا ها و ارامش بده بهم
ک امروز این فایل رو گوش دادم و تصمیم گرفتم کب اون موضوع ک درظاهر تند و زننده اس ب خیر ونیکی نگاه کنم که هر اتفاقی میافته حتما ب نفع من هست سخته اما باید تمرین کنم باخودم و بگم خدایا تو فقط برام نشون بده خیر وزیبایش رو ارامش بده ب ذهنم .
چقد خوبه که خدا وند مارو ب سمت استاد عباسمنش ومریم عزیز هدایت کرد خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم
سلام و درود دارم استاد عزیزم و سلام و درود به خانم شایسته عزیز
واقعا متشکرم که در گام چهاردهم هستم دوره خانه تکانی ذهن گام به گام
من متشکرم از خانم شایسته عزیز که زحمت کشیدند بابت این فایلها و این دوره قشنگ و سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت تمام فایلهایی که به صورت لایو و هدیه برای ما گذاشتن
برداشت من از همین فایل زیبا به نام کنترل ورودیهای ذهنی
خوب یکی از مترین و پرتکرارترین ابزارها و تمریناتی که ما باید در طول روز انجام بدیم و حواسمون باشه کنترل ورودیهای ذهنمونه
واقعاً این اثر و این عمل کار هر کسی نیست و هر کسی ایبند به عهدش نمیمونه
وقتی که من هر چقدر فکر کردم و و بررسی کردم خودم رو دیدم زمانی که خیلی متمرکز با زمان بیشتر که استادم فرمودند که فاصله زمانی زیادی هستش زمانی من به ثمر رسوندم افکارم رو که متمرکز بودم روی ورودیهای ذهنم باورهامو تکرار میکردم عبارتهای تاکیدیم رو تکرار میکردم
تکرار عبارت تاکیدی میکردم و متمرکز بودم روی یک عبارت
خوب نگه میداشتم و هی تکرار میکردم و تکرار
یک روز بهتر از دیروز باشه و حالم هی بهتر بمونه و از حالت بد و خنثی به حالت بهتر شدن بره
نتیجه چی بود نتیجه این بود که من حالم و احساسم خوب شد در وهله اول بدن جواب داد مثل همین الان
و کم کم و خیلی آرام آرام نشانهها میومدن اتفاقهای خوب میاومدن و من اون چیزهای خیلی کوچیک و پیش پا افتاده رو یه نشونه میدیدم مثل همین الان
چی باعث شد که اینها شاخکهای من تیز میشد این بود که من ورودی میدادم و خروجی میگرفتم و این ورودی و خروجیها رو میدیدم
از جایی به هم میخوره که درگیر روزمرگی روزانه میشیم و فراموش میکنیم که ما یه تمرینی داریم یه تعهدی داریم به خودمون که نباید مثل اکثریت عمل کنیم نباید مثل اکثر درگیر رسانهها بشیم
درگیر میشیم و اما چه کسی اینجا برنده است کسی که به عهدش پابرجا بمونه کسی که اون اراده آهنی و پولادین خودشو محکم کنه ولی خب طبیعیه هر کسی قوی و برنده است که اون ارادهاشو هم قوی میکنه توی ذهنش که اگه لحظهای از مسیر جدا شد سریعاً برگرده به مسیر
خوب چه نتیجهای میگیریم نتیجه میگیریم اینکه من علی وزیری وصال توی مسیر برای خودم یه سری ورودیهای خوب بسازم یه باورهای خوب بسازم
و این رو به خودم تمام حجت کنم که از رسانهها افراد منفی گفتگو چیزی که منو از مسیر جدا میکنه دوری کنم و خودمو پای این احساس خوب نگه دارم و فقطم همون لحظه در لحظه بودنه
نمیدونی که چقدر الان احساسم خوبه و حالم خیلی خوبه حالم خوب شده و بهتر شدم حتی سیستم جسمی سلامتی بدنم قویتر شده و حتی عضلانی بدنم هم داره بهتر کار میکنه حتی بهتر از قبل
دلیلش چیه دلیلش باز میرسیم به باورها حرف استاد اینه ما باید مراقب باورهامون باشیم و باورهای ما چیزی نیست جز ورودیهای ما
خودمون رو کنترل کنیم که ورودیهای منفی نباشه بلکه مثبت باشه احساس خوب باشه
زرنگ باشیم بیایم یک سری عبارتها و باورهایی رو تکرار کنیم به صورت روتین که مطابق با خواستههای ماست مطابق با تمرینات ارتقا تواناییهای ماست مثل
تو فوق العادهای علی
تو بینظیری چون خداوند در وجودت است
من همیشه خوش روزیم چون خداوند روزی رسان من است
از جمله عبارتهایی که هر کسی بنا به اون چیزی که داره تقویت میکنه پیش خودش تقویت میکنه و بازخوردشو میگیره من الان خیلی حالم خوبه و قلبم بازه این رو دارم احساس میکنم نه یک میلیارد تو حسابم اومده نه آسمون باز شده یه ماشین شاسی بلند اومده پایین
بلکه این احساس خوب از ورودی خوب بوده از تمرین و تکرار بوده از کنترل ذهن بوده و باز باید اینو من حواسم هر روز باشه
پس دوباره برگشتیم به یکی از مهمترین و اساسیترین و پرتکرار و استمرار ورزترین ابزار به نام کنترل ورودیهای ذهن که جیمران در مورد اون یک جمله خیلی قشنگ داره
[(هر روز بر درب دروازه ذهنت نگهبان بایست)] جیم ران
و واقعاً خیلی مهمه اگر ما این ورودیها رو کنترل نکنیم باید منتظر خروجیهاشونم باشیم
(این شد کنترل ورودیهای ذهن)
مطلب جالبتری که استاد در مورد رسانهها گفتند و سوالی که پرسیدن این بود که
سوال : چرا رسانهها همیشه در مورد منفیجات صحبت میکنند یا اخبارها در مورد اتفاقهای منفی صحبت میکنند؟
پاسخ: چون واکنش ذهن بشر به موارد منفی بیشتره و عامه پسندتره چون بشر دوست داره منفی بشنوه !!
نتیجهای که میگیریم خیلی جالبه اکثریت مردمی که توی آمریکا هستند بنا به دیدگاه اکثریتی که دارند وضعیت مشخصه و خاورمینانه و کشور های دیگه بنا به اکثریتی که تفکر میکنند اون نتایج و اتفاقها برای کشورشون اتفاق میافته
یاد یکی از داستانهای واقعی افتادم که در جزایر هاوایی یک قبیلهای بود که یکی از پزشکان روانشناسی با آن قبیله و آن مراسم پاکسازی آشنا شده بود و جالب بود که این دکتر برای کنجکاوی به اون مراسم پاکسازی رفته بود بهش گفته بودم که این مراسم پاکسازی هستش
اینجاست که وقتی دلیل رو پرسید که چرا این مراسم برگزار میشه تا جایی که یادم هستش و حضور ذهن دارم ه رئیس قبیله یا یکی از نمایندگان اون مراسم بهش گفته بودند که ما این مراسم رو برگزار میکنیم بنا به اینکه اگر اتفاقی در جزیره ما به بد میفته ک نفر بین ما بد فکر میکنه !!! و این باعث شده بود که هر کسی با هر دیدگاهی که هست بیاد در این مراسم شرکت بکنه باور اکثریت هستش
برای او [=انسان] تعقیب کنندگانی [=فرشتگان مأمور و مراقبی] از پیش رو و پشت سر [=همه اطراف] وجود دارند که او را از امر خدا [که برای هر عملی عکسالعملی فوری است، به لطف مهلت در مدّت عمر] حفظ میکنند،24 مسلماً خدا وضعیت هیچ قومی را تغییر نمیدهد [=شرایط بد یا خوبشان را عوض نمیکند] مگر آنچه را که به نفسشان مربوط میشود [=شخصیت و شیوه زندگی خود را] تغییر دهند،25 و هرگاه خداوند بر مردمانی [به سبب تبهکاریشان] بدی خواهد [تا آنها را به کیفر اعمالشان برساند]، بازگردانندهای بر آن [عذاب] وجود ندارد و در برابر خدا سرپرستی نخواهند داشت.26
سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد مگر آن قوم بر نفس خود تغییری کنند یعنی در درون خودشون یا شخصیت خودشون را دیدگاه خودشون رو تغییر بدن
اینجاست که مشخص کرده برای ما که چقدر زیبا و جالب که هر قومی هر اکثریتی بنا به اون نفسشون بنا به اون درونشون بنا به اون دیدگاه باورهاشون رن زندگی خودشونو خلق میکنن جمعیت جامعه خودشونو خلق میکنند
حالا تکلیف یه سوالی میاد که کلیف ما بین این قوم چیه وقتی ما خودمون روی ذهن خودمون کار کنیم وقتی ما کاری به اکثریت نداشته باشیم ما هم هدایت میشیم به جمعیتی که مثبت نگر هستند هدایت میشیم به جای بهتر و هی بهتر و هی بهتر
و اینجاست که مولانا میگه میگه تو یکی نهای تو هزاری تو آتش خود برافروز
سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا و اثرگذاری که به من یادآوری محکمی کرد رای کنترل ورودیهای ذهن برای قدردانی از اینکه به ذهنم هر چیزی رو نفرستم مراقب باشم و اتفاقاً زرنگ باشم و یک ورودیهای محکم و خوبی رو بفرستم و تکرار کنم
تمام وجود دوستتون دارم با عاشقانه به خدای بزرگ میسپارمتون
چقدر این فایل و فایل های قبلی به من کمک کرده. چقدر من چیز های جدید یاد گرفتم. از کنترول زهن گفتین واقعا خیلی سخت هست مخصوص موقع چالش ها واقعا برام سخت میشه ولی به یاد آوری حرف های شما خودم را آرام می کنم همه چیز درست میشه باید صبر داشته باشم زهنم رو به سمت مثبت ببرم .
همه چیز را جنبه مثبتش را بیبینم.
از وقتی که فایل های شما را گوش کردم خیلی پیشرفت کردم انگیزه وشور شوق دارم در زندگی. استاد من با این خیلی تغییر کرده بودم نمی دونستم. همیشه میگفتم من کاری نکرد ولی از وقتی که فایل های شما را گوش کردم دیدم
باور هایم مثبت شده. خودم را دوست دارم دیگه سرزنش نمی کنم از همه مهمتر که الان با شور شوق میام سایت عباس منش. چقدر با عشق ولذت فایل ها را گوش میدم. تلاش می کنم عمل کنم خدایا شکرت و سپاس گذارم خدای دوست داشتنی هدایت ام کردی به سمت استاد عزیزم.
اصل هست به میزانی ک باورش میکنم تلاش میکنم آگاهانه متعهد باشم باز انسان هستیم و جائز و الخطا..
چه خوب استاد توضیح دادند چقدر اون زمان همه میترسیدند.. یادمه ک همش آمارها رو مردم دنبال میکردند..
اما دیدگاه خوب: این باعث میشه ک جهان گسترش پیدا کنه..الان میبینیم ک دیگه خبری نیست..اما کسب کارها مستقیم رفت سمت آنلاین..و چه پول درآوردن راحت شد..تو خونه کار کن و بفروش به تمام کسانی ک تو این فضا آنلاین هستند..
چقدر بچه ها تو سن پایین کار آنلاین کردن و درآمد دارن..
کلی کسب کار جدید به وجود آمد
در مورد واکسن هم کلی واکسن تولید شد و کم کم ریشه کن شد..
دیدگاه در مورد مرگ:هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت نمیافته.. موقعش باشه هر جا باشی باید لبیک بگی
خدایا کمک کن طوری زندگی کنم ک لحضه آخر ازت زمان نخوام..بگم بریم ..من خوب زندگی کردم و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردم
در پناه خداوند مهربان شاد باشید و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت
استاد این فایل من رو به شدت یاد اتفاقات و شرایطم در دوران پاندمیک انداخت!
به طور نا خودآگاه من و همسرم در این دوران کنترل ورودی هارو داشتیم تمرین میکردیم و موفق شدیم خیلی اتفاقات رو رقم بزنیم ولی کاش آگاه بودیم و قدرتمند تر کنترل میکردیم ورودی های ذهنمون رو…
من یه دختر 21 ساله ای بودم که یک ترم مونده بود تا من از دوران کارشناسی فارغ التحصیل شوم …
یک سال و نیمبود که ازدواج کرده بودم و تصمیم داشتیم سال آینده با همسرم به منزل خودمون برویم…
دقیقا هیچ وقت یادمنمیرود که ترمآخر دانشگاهم از روز اول ترمبهمن که کلاس ها شروع شده بود انگار دست و دل من به اینکه بروم دانشگاه نمیرفت …
چون من هر ترم از قم با قطار ساعت 5صبح باید میرفتم تهران و عصر با آخرین قطار برمیگشتم…
اینکه چقدر توی دوران کارشناسیم برام لذت بخش بود رفت و آمدم ، معاشرت هایم ، اطرافیانم و تجربه هایم به کنار فقط اینرو بگم که ایندوران یعنی کارشناسی و تحصیلم از من یک زینب قوی و مستقل واقعی ساخت!
توی قطار چقدر مطالعه های مفیدی داشتم، چقدر موزیکای انرژی مثبت گوش میدادم، چقدر روی اهداف و رویاهایم کار میکردم و مینوشتم …
و شب که برمیگشتم تازه همسرم که این اواخر میومد چهارراه غفاری دنبالم با عشق پذیرا بودم و به پاگشاکنون و مهمانی میرفتیم….
خلاصه داشتم از پاندمیک میگفتم !
بهمن ماه که اعلام شد اولین مورد کرونا در قم دیده شده ، دقیقا ایستگاه قطار قم و تعطیلی ها از قم آغاز شد و دیگر شروع تقریبا 2 سال کرونا و شرایط خاصش…
تا اسفند ماه در شوک و مراقبت بودیم ولی از فروردین ماه که عید شد و با همسرم بودیم ، چقدر فایل های انگیزشی گوش میدادیم، چقدر با افراد موفق آشنا شدیم و بیوگرافی آن ها را دنبال میکردیم ، حتی تصمیم گرفتیم بدون اینکه عروسیمون رو عقب بندازیم همون سال به خونه خودموم بریم…
من حتی یک لیوان و قاشقم برای خانه ام پدر و مادرم کنار نگذاشته بودن و اعتقاد داشتن همون موقع برات میخریم و نگران هیچ چیز نباش ، پدرم همیشه مادرم رو با این آروممیکرد که “زن این بچه از روزی که خودش اومده روزیشم با خودش آورده ، همخودت ، همبچه هامالحمدالله روزیاشونو خدا داده ، نگران جهازشم نباش جوره جور ، خداروهم شکر میکرد بابت روزایی که گذشته ” ، اینو که پدرم میگفت، از یه انبار کاه آتیش گرفته همه ما تبدیل میشدیم به رود آرومی که داره هدایت میشه به سمت دریا … زیباتر ، آرام تر ، امن تر و عالی تر!
خلاصه عید نوروز و 13 روزش تموم شد و تصمیم ما برای عروسی مصمم تر ، کلاسای دانشگاهم که مجازی شده بود.
ماه رمضان شد و یه شب گوشی دستمبود و داخل اینستاگرامبودم، داشتمپیج مربیای ورزشی رو میدیدمکه توی دورانکرونا به راحتی کلاس مجازی داشتن و با تعطیلات هیچ وقفه ای براشون ایجاد نشده بود ، منم قرار بود بعد از کارشناسیم دوره های مربیگریم که تموم شد، مربیگریمرو آغاز کنم …
خلاصه همسرماون شب به شوخی به من گفت ” اگر راست میگی از اینستاگرامپول در بیار ! ” منم جدی گرفتم!
کلا تاثیر دوران کارشناسیم که هیچی رو دیگه سخت نمیدیدم برای خودم هنوز توی وجودم بود، رفتم توی فکر و از هفته آیندش نشستم به طراحی تمرین کردن و پلن برگزاری کلاسای مجازی رو چیدن ، خیلی جدی و مصمم…
از همون ماه رمضان بعد از افطار کلاسای آنلاین مجازیمرو به صورت رایگان شروع کردم ، همیه تمرینی برای خودم بود برای طراحی تمرینات و خلاقیتم هم واقعا از علاقم داشتم لذت میبردم و احساس میکردم قراره یه اتفاقای خوبی بیوفته و باید اینکارو انجامبدم ،
خلاصه کم کم
کلاسای دانشگاهم رو شرکت کردم …
جهازم رو با خانوادم در عرض 2 الی 3 ماهی که همه جا میگفتن جنس ناقصه و مغازه ها بستن خریداری کردیم …
منزلمون رو با کابینتایی که دوست داشتیم و کاغذ دیواری زیبا توی اون شرایط دیزاین کردیم، درب و پنجره هامونو رفتیم رنگکردیم…
و در آخر ….
یه عروسی خودمونی ولی با لباس عروس و باشکوه برگزار کردیم …
آخرین امتحانای ترمدانشگاهم رو دقیقا یادمه که توی خونه خودم به پایان رسوندم …
و بعد از کرونا با اعتماد به نفس قوی در بهترین باشگاه های شهر فعالیتم رو به عنوان یک مربی حرفه ای با حقوق خوب شروع کردم …
پیجی که در در دوران کرونا باز کردم و خدمات آنلاین داشتم رو به مراتب رشد دادم و فایلامرو ذخیره کردم تا الان تبدیل شده به یک منبع در آمد خوبی برام که کلی فکر و ایده دارم هر روز براش …
و کلی اتفاق عالی دیگه که به خاطرشون هزاران بار از خدا ممنونم…
خلاصه که دوران کرونا و کارشناسی ام برای من دوران پختگی و هدایت های عالی بود ، که اینروزا تازه دارم قدرشونو میدونم و امیدوارم من و تمام دوستانی که دغدغه آگاهی و پیشرفت در زندگیشون رو دارن به اهدافشون روز به روز با آگاهی و کنترل ذهنشون و توکل واقعی به خداوند نزدیک بشن و در آخر جشن پیروزی بگیرن…
استاد جونم سپاس برای این همه آگاهی که رایگان در اختیارمون میزاری،ایولا
همیشه سوالات خوب ما رو به جوابای خوب میرسونه
و چه سوال خوبی که بپرسیم چطور میشه که همیشه توی شرایط لذت بخش کنونی باشیم؟؟
و چقدر ساده به جواب میرسیم که فقط و فقط یک راه هست و اونم کنترل ذهن
نیاز نیست شرایط بیرون رو کنترل کنی، نیاز نیست ادمها رو کنترل کنی ،چون تو قدرتی نداری برای این کار و کار سخت و طاقت فرسایی هم هست اما یک کار رو خوب میتونی انجام بدی که موثرترین و کوتاه ترین مسیره و اون هم کنترل ذهنه
حواست باشه متعهدانه ورودی های ذهنت رو کنترل کنی و فقط ورودیهایی رو به ذهنت راه بدی که احساس قدرت امنیت آرامش و شادی بهت بده و
چیزهایی رو باور کنی که دوست داری تجربش کنی
اولش سخته تمرین میخواد استمرار میخواد اما در ادامه هر بار کار راحت تر میشه جهان به کمکت میاد
تا وقتی به اتفاقات بیرونی واکنش نشون میده از همون جنس اتفاقات رو باز هم تجربه میکنی
اتفاقات زندگی ما رو شکل نمیدن واکنش ما نسبت به اتفاقاته که اتفاقات بعدی رو رقم میزنه
من خالق شرایطم نه شرایط تعیین کننده زندگی من
یادم بمونه که به واسطه ی کنترل ورودی های ذهنه که اتفاقات شگفت انگیز رخ میده
بارها و بارها در زندگیم تجربش کردم ک پاداش کنترل ذهنم رو گرفتم و هر بار چرخ زندگیم روونتر شده
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی ️
سلام و درود به خانواده صمیمی و بزرگ عباس منش
کنترل ورودیها:
موثرین کاری که به من کمک کرد تا ذهن مو اول پاک کنم تا بتونم ورودی های دلخواه مو بهش بدم حذف رسانه ها و پاک کردن تمام سوشال مدیا ها از گوشیم بود، البته که در ابتدای کار کمی نگران بودم که خوب من اینطوری از هیچی خبردار نمیشم اگر قرار کاری بکنم و یا هر چیز دیگه ای چطوری خبر دار بشم؟ فرصت هامو از دست ندم؟ این نگرانی ها رو داشتم تا با این کلام استاد که واقعا وحی منزل برای من، آروم شدم و رها کردم و به مسیر ادامه دادم که فرمودند :
(شما نگران خبرها و وقایع نباشید،مطمین باشید اگر چیزی رو قرار باشه بشنوید یا از چیزی قرار باشه خبر دار بشید ،حتما به یه طریقی بهتون خواهد رسید نگرانش نباشید)
و من واقعا این و تجربه کردم که خیلی جادویی اتفاق میافته… یکی رد میشه یه چیزی میگی همون چیزی که شما دوست داشتی یا دنبالش بودی که بشنوی و هزاران طریق دیگه …
وقتی این کار رو کردم اول وارد مرحله خنثی سازی ذهن شدم و یه ذهن پاک برای خودم درست کردم که آماده تزریق ورودی های دلخواه ه… و وارد مرحله دوم شدم ، ورودی های دلخواه ه…
ورودی های دلخواهم که منبع اصلیش همین سایت بهشتیه و وویس هایی که با صدای خودم رکورد کردم .
به نظر من بهترین ورودی ها همون نتایجی هستن که دوست داریم داشته باشیم. بیایم همون هارو بصورت صوتی ،بصورت تصویری به ذهنمون بدیم تا ذهن مون فرکانس همونا رو بسازه و ارسال کنه و در نهایت نتایج.
که این پرسه لازمش استفاده از تکنیک هایی که استاد در فایل ها بهمون یاد داده است.
اگر به این جمله فکر کنیم که زندگی دنیوی چشم بر هم زدنی ست در برابر زندگی ابدی ، مرگ آسان تر و شیرین تر از چیزی میشه که فکر شو بکنیم و زندگی اون دنیا ادامه این دنیاست .
اون دوران پندمیک رو فرانوش کرده بودم که با دیدن این لایو دوباره یاداوری شد.اون دوران من تازه وارد بودم در سایت.زباد درک درستی نداشتم نسبت به زمان الانم.اما اما…
حالا که برگشتم و تفکر کردم متوجه شدم بسیار بسیار کم شایدم اصلا به اخبار و آمار و ارقام توجهی نداشتم.
چون کلا تلویزیون کم میدیدم یا حذف بود احتمالا.چیزی که یادمه اینه که تو محیط ایزوله ی خونه به دور از هیاهوی بیرون بودم.
همه ی دوست و آشنا و همسایه و… حداقل یکبار درگیر این بیماری شدن جز خانواده ما به لطف خدا.
به هر کسی میگفتم تعجب میکرد.قبول نمیکردن.میگفتن نه، شما گرفتین، اما خودتون خبر نداشتین
خلاصه که من چیزی جز خیابانهای خلوت، هوای سالم و تمیزی چیزی یادم نمیاد.
همینجا میخوام از دوستانی که تجربیات شون رو در کامنتها مینویسن سپاسگزاری کنم
چون خوندنشون خیلی به درک بهتر آگاهی ها کمک میکنه.
در مورد تکرار فرکانس ها قدرت گرفتنشون صحبت شد.نشستم فکر کردم که نمونه بولدش رو تو زندگیم پیدا کنم.
دیدم همین ادامه تحصیلم نمونه و مثال خیلی خوبیه.من دیپلم حسابداری داشتم.بعد ازدواج کردم و ادامه تحصیل ندادم.
بعد از چند سال احساس کردم خیلی دوست دارن درس بخونم.همسرم مخالفت میکرد.
از اونجایی که به یاد گرفتن زبان هم علاقه داشتم از بچگی، دخترم رو گذاشتم زبان.اما نیمه های راه چون علاقه نداشت رها کرد.
من شهریه ترمش رو کامل پرداخت کرده بودم.به معلمش گفتم اگر میشه من بجاش بیام کلاس.چون کلاس نوجوان بود فکر میکردم مخالفت کنه.
اما اون ذوق و شوق منو که دید قبول کرد.
من به مدت دو سال پیاپی ادامه دادم.
همسرم با کلاس رفتن و جایی رفتن تنها مخالف بود.اما وقتی استمرار و شوق منو میدید، زبانش بند آمد(خداوند دلها را نرم میکند)
بعد از دو سال یکروز به همسرم با قاطعیت و بدون فکر کردن به نتیجه درخواستم، گفتم : میبینی که،خیلی به درس خوندن علاقه دارم.میخوام ادامه تحصیل بدم.در کمال تعجب دیدم جواب مثبت داد.
نردی که کلا با اینجور مسائل مخالف بود، به راحتی اب خوردن گفت باشه.اقا انقدر خوشحال شدم که نگو.خیلی از خدا سپاسگزاری کردم و اعتبارش رو به رب العالمین دادم.
گفتم کجا برم و چی بخونم؟!
خودم کارگاه میوه خشک داشتم.گفتم چه بهتر که در مورد کارم ماهرتر بشم و اطلاعات کاملی بدست بیارم.هم کارمه هم علاقه ام.رشته مهندسی صنایع غذایی برداشتم.
اونم کجاااا؟ درست دانشگاهی که فقط 10 دقیقه با ماشین با خونه فاصله داره و من تا به حال بهش توجه نکرده بودم.
الان هن در حال ادامه تحصیل هستم
انقدر قشنگ و راحت هدایت شدم که اصلا چند سال قبل تو فکرم هم نمیگنجید این حد از آسانی و عزتمندی.
من با علاقه و عشق زبان خوندم.هر روز تمرین کردم.خودم رو در معرض اموزش و یادگیری قرار دادم.ذوق داشتم.تیر نهایی گرفتن اعتبار از غیر خدا( که برای من همسرم و بهانه های مختلف مثل بچه و خانه داری و دوری مسافت و…بود) و توکل و ایمان به رب العالمین بود و هست.
خدا رو سپاسگزارم برای هر لحظه از زندگیم انقدر اتفاقات زیبا و دلخواه در زندگیم زیاد شده که حیرانی و غافلگیری و لبخند و سپاسگزاری شده جزو اتفاقات هر روزه ام.
امروز موقع پیاده روی گفتم مثل خیلی از بچه های دیگه تست کنم.گفتم خدا یا از الان تا شب یه ثبت سفارش میخوام، یه سوپرایز خفن هم میخوام.
از دفتر کلاس رباتیک زنگ زدن که بیا نوبت پسرت شده برای کلاسها.
یک مشتری تماس گرفت و سفارش ثبت کرد.
اسمان با اینکه خورشید بود و در حال غروب، ناگهان چنان بارانی بارید که چند ثانیه اولش انقدر غافلگیر شدم که نتونستم برم جای مسقف و خیس شدم.
فقط حرفی که استاد همیشه تو فایلها یاداوری و تکرار میکنن:
نگه داشتن آگاهانه حال خوب = اتفاقات خوب
همونطور که استاد در یکی از لایوهای قبل گفتن، بهتره که ذهن خلاق داشته باشیم تا ذهن واکنشگرا.
خلاقیت کنترل ذهن یا همون تقوا میخواد که ابتدای کار بسیار سخته یعنی همون جهاد اکبره به گفته ی دوستان.اما به شرط استمرار و توکل به خدا آسان تر میشود.و آسان میشویم برای آسانی،زیبایی و سعاوتمندی.
از زمانی که برای خواندن کامنت بنده گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم
برای همه مون بهبود و پیشرفت در مسیر خواسته هامون از خداوند مهربان درخواست میکنم.
تفاوت توانایی ام در کنترل ذهنم در روزهای مختلف را با واکنش افراد در گفتگوهاشون با خودم واحساسی که در اون لحظه تجربه میکنم،، متوجه می شوم
اینکه به رفتار افراد وشرایطی که بیرون از من اتفاق میفته،،طوری نگاه کنم که بتونم نجواهای ذهنی ام را برای ،،،واکنش نشان دادن یا اظهار دانایی کردن،،،کنترل کنم واحساس بهتری نسبت به روزهای قبلم داشته باشم ،،آرامش بیشتری بهم میده وکمکم میکنه نازیبایی رفتاری وگفتاری کمتری تجربه کنم
وقتی نا آگاهانه تمرکزم رو نجواهای ذهنی باشه که از صبح در گفتگو با دیگران ویا شرایطی که پیش اومده ،،باشه،،که نسبت به قبل آگاهانهتر رخ میدهد، ،،،متوجه میشم که انرژی ام وتمرکزم روی حال خوب خودم، مثل زمانی که مکررا با گوش کردن فایلها ونوشتن در مورد درکی که از اونها دارم،،،نیست وبعد از اون عدم کنترل ذهنم،،رفتارها واتفاقاتی رو تجربه میکنم،،هرچند کمرنگ تر از قبل، ،،ولی تمرکز من رو از روی خودم برمیداره
وبالعکس وقتی از صبح با گوش کردن فایلهای توحیدی ونوشتن اتفاقات وشرایطی که دوست دارم تجربه کنم وتجسم رخ دادن اونها،،متمرکز هستم،،هم کارهام راحت تر انجام میشه،هم ارتباطات وشرایط زیباتری رو تجربه میکنم، ،ولی بارها پیش اومده که روند خوب پیش رفتن برام عادی شده وتوجه تغییرات کوچک نشدم،،ووقتی با بی توجهی ورودیهای نامناسب کوچکی رو دریافت کردم اون تغییرات برام ملموس تر شده وآگاهانه تر به نوشتن وتمرکز روی خودم ادامه دادم
زندگی من داره با ذهنم وافکارم وباورهام وفرکانسهایی که هر لحظه ارسال میکنم، ،شکل میگیره واتفاقات رقم میخوره، ،که بارها متوجه شدم که رفتارها وگفتارم،،، هر چند توجیه ذهنی که دارم در موردشون قشنگه ولی،، نتیجه اش باور کمبودی هست که هر روز در گفتگوها وارتباطاتی که تجربه میکنم به خورد ذهنم میره وکنترل ذهنم سخته وانرژی زیادی میگیره
وقتی فرکانس های من در مورد موضوعات بیرونی باشه،،که اغلب ناراحت کننده هست،،اتفاقی که میفته اینه که تجربیات طول روز من وبعد از اون اگر کنترل ذهنم رو بدست نگیرم، ،،از جنس همون فرکانس رو جهان برام رقم میزنه، ،چون خودم با توجه کردن آگاهانه یا نا آگاهانه ازش استقبال کردم
برای همین زندگی اکثر افرادی که حول وحوش مون هستند مثل هم هست وهر روز وهر لحظه این روند ادامه داره
کنترل ذهن رو میشه آگاهانه هرچند سخت انجام داد،هرچند بارها در ارتباط با افراد به ویژه فرزندم کیفیت کنترل ذهنم ودقتم کم شده ولی آگاه تر از قبل سعی میکنم راهکاری برای تمرکزم روی خودم
پیدا کنم،وبهتر از قبل نجواهای ذهنی وترس هام رو میفهمم ووقتی که بهتر عمل میکنم،بهتر هم نتیجه میگیرم وبهتر از قبلم عمل میکنم وادامه میدم ومهارتم بیشتر میشه
وقتی میپذیرم که همیشه چالش ها هستند ومن باید قویتر بشم تا با نتایجی که بهتر از قبل خلق میکنم( با تکرار این روند بهتر درک میکنم که افراد دیگه هم مثل من ممکنه گاهی نتوانند خوب ذهنشون رو کنترل کنند واتفاقات وشرایطی پیش بیاد که خیلی باب میل من نیست وچه بسا ممکنه واکنشی عمل کردن من رو تشدید کنه )،،ویادآوری این قضیه که من هم ممکنه گاهی نتونم خوب ذهنم رو کنترل کنم،کمک میکنه هم خودم وهم دیگران رو بهتر درک کنم وبپذیرم ورهاتر باشم وبدون سخت گرفتن به خودم ،با بیاد آوردن مواردی که بهتر عمل کردم ونتایج خوبی بعدش رخ داده،احساس خوبم رو حفظ کنم
آگاهانه که از اخبار وگفتگوهایی که نجواهای ذهنی من رو تشدید میکنه واحساسم رو بد میکنه،دوری میکنم ونمیشنوم وتوجه ام رو روی نوشتن وگوش کردن وتجسم کردن چیزهایی که دوست دارم میذارم ومیپذیرم بقیه هرجور دوست دارند عمل کنند ومن هم اونجوری که دوست دارم به روش خودم ادامه میدم،با استرس کمتری حال خوب بیشتر وروان شدن انجام کارهام رو تجربه میکنم
از زمانی که تلویزیون نمیبینم ،گاهی با فرزندم انیمیشن هایی میبینیم وپیامهاش رو بهم یادآوری میکنیم که اخیرا ربات وحشی رو دیدیم واز اول فیلم پیامهاش رو با دقت وتمرکز پسرم میگفت ومن لذت میبردم وشکر گزاری میکردم
وای کاش خوراک هر لحظه ذهن من یادآوری این پیامهای تغییر کردن خودم در راستای تغییر دیدگاهم با توجه به اتفاقات حول وحوشم در هر لحظه باشه ورسالتم برای خلق آرامش بیشتر رو بهتر از قبل انجام بدم
وقتی کانون توجه من رو افراد بیرونی بدست میگیرند، من در خدمت اونها هستم وطبق میل وگفتار اونها عمل میکنم وترس هام هر لحظه بیشتر میشه وبیشتر میپذیرم که همینه که هست
ومن توانایی برای تغییرش ندارم وبا شرک ورزیدن
الهامات خداوند رو دریافت نمیکنم،،ولی وقتی آگاهانه کوچکترین قدمی برای دریافت الهامات با توجه به احساسم در هر لحظه بر میدارم، شرایط واتفاقات بیرونی بسیج میشوند که من به این احساس خوبم توجه بیشتری کنم وبیشتر از مسیرم به سمت خواسته هام لذت ببرم
وبا توجه کردن ،به این روند بهتر میفهمم که افراد خودشون متوجه نیستند ونمیدونند چه آسیبی به خودشون وبه دیگران با این تمرکز روی نازیبایی ها میزنند ومن که نسبت به قبل خودم آگاهتر شدم باید فقط وفقط تمرکزم روی خودم باشه تا قویتر از قبلم عمل کنم
این روند بهبود جهان در هر لحظه،، وفراوانی زیبایی ها وموقعیت های بیشتر برای رشد وشکوفایی بهتر از قبل، (برای خلق تغییرات بزرگ وجهانی زیباتر با تسهیلات بیشتر در زمینه های مختلف، ،،بدنبال مواجه شدن با تضادهای مختلف چه بیماریها، ،چه حوادث طبیعی، که نارسایی ها وناسالمی ها رو از بین میبره )کمک میکنه زیبایی وقدرت وتوان بیشتر در موجودات وانسان ها با تغییرات جدیدی که رخ میده،اتفاق بیفته وراحت تر از قبل آرامش بیشتری برای خلق شکوفایی وتوانایی های بشر رخ بده وبه خواسته هاش که تسخیر زمین وآسمانها ست نزدیکتر بشه
وتوجه آگاهانه من به این آگاهی، کمکم میکنه بهتر تضادهای زندگی ام را بپذیرم وتغییر نگاهم را آگاهانه در برخورد با چالشها از زاویه دید طرف مقابلم انجام بدم تا آرامش بیشتری تجربه کنم
وبهتر از قبل بپذیرم که من توانایی کنترل ذهنم را در هر شرایطی دارم فقط باید با صبوری تکاملم رو طی کنم تا این روند خود آگاهی با عملکرد بهتر ادامه پیدا کنه ومتوقف نشه
ودر خصوص این بیماری وکنترل ذهن،افرادی رو شاهد بودم که علی رغم اینکه گفته بودند هیچ راهی برای بهبودشون نیست با تمرکزشون روی تمرین های تنفسی واحساس خوبشون به خوبی درمان شدند وهمین قضیه واین تضاد باعث رشد وپیشرفت وجسارت بیشترشون برای حل مسائل زندگیشون شد والان از نظر شخصیتی تغییرات محسوسی نسبت به قبل دارند وموفق تر عمل میکنند وبخصوص اینکه رهاتر هستند وگذرا بودن شرایط زندگی رو بهتر پذیرفتند وافراد شادتری نسبت به قبل هستند وقابل تحسین هستند
ولی از اونجایی که ما فراموشکار هستیم این معجزات وزیبایی ها وتغییرات رو براحتی یادمون میره ومجدد ذهنمون در معرض ورودیهای نامناسب با هر اتفاقی در بیرون از ما قرار میگیره واین سیکل ادامه داره،،مگر اینکه آگاهانه خودمون رو از این سیکل با تمرکزمون روی ورودی های مناسب با شکر گزاری معجزات زندگیمون که با کنترل ورودی هامون خلق کردیم،،قرار بدیم وتغییرات کوچک رو ببینیم وادامه بدیم
الان گفتگوهام با دوستانم واطرافیانم در مسیر اتفاقات زیبایی که دوست داریم تجربه کنیم،بیشتر از قبله واحساس خوب بیشتری در طول روز دارم
واین روند تغییر رو به بهبودم رو به خودم یادآوری میکنم تا فاصله فرکانسی ام برای قدرت گرفتن تا خلق نتیجه ای که دوست دارم خلق کنم رو راحت تر طی کنم
اینکه هدایت میشم به ارتباط گرفتن با افرادی که در مسیر تغییرم وخلق تواناییهام برای تجربه مهارت جدید که قبلا مقاومت داشتم ولی الان روزانه بهش فکر میکنم وقدم بر میدارم،،نشون میده که دارم تغییر میکنم وحس خوبی بهم میده که مقاومتم کمتر شده،،هرچند ذره ذره تغییر روزانه ام وادامه این روند کمک میکنه تا تجربه ،،،تفاوت از زمین تا آسمان نتایجم نسبت به قبل خودم،،،رو رقم بزنم
ووقتی من تفاوت عملکردم نسبت به قبلم خیلی محسوس باشه،،کوچکترین تضاد ومسئله ناجالبی
آلارم واضح تری بهم نشون میده،،،که کنترل ورودیهام خوب انجام نشده ،،واین مسیر با بزرگ شدن ظرف وجودیم برام واضح تر میشه وزیبایی ها رو با شکر گزاری بیشتر وموثر تر برای احساس خوبم میبینم ،،،ونیاز به فرکانس ثابت با کنترل ذهنم در هر لحظه داره تا به فرکانس خلق کننده خواسته من با طی شدن فاصله فرکانسی ام برسه
وبدنبال احساس خوبی که تجربه میکنم
منتظر اتفاقات خوب بیشتر میشم
واین مستلزم اینه که به خودم هر لحظه یادآوری کنم که من فقط خالق زندگی خودم هستم
وفقط میتونم به سمت خواسته های خودم با احساس خوبم حرکت کنم وهیچ توانایی برای خلق خواسته های دیگران( با دیدگاهی که در مسیر زیبایی ها دارم) ،،،ندارم ،،،،فقط با نتایجم میتونم تاثیر گذار باشم،،،،وبا تغییر باورهایی که برای خودم ایجاد میکنم، ،ناخودآگاه درخواست افراد هم برای کمک بهشون از من کمتر میشه ومن فرصت بیشتری برای خودم وتثبیت فرکانسم با فاصله فرکانسی کوتاهتر خلق میکنم
این قانون جهان را باید بپذیرم که اگر تغییر نکنم وضعیف باشم زیر چرخ دندههای جهان وتغییرات رو به پیشرفت وبهبودی دائمی اش له میشوم
وهمیشه قویترها در مسیر تغییر وتکامل جهان زنده موندن وبا بهبودشون زیبایی های جهان هم بیشتر شده وباعث رشد وشکوفایی در زمینههای مختلف شدند که اولین کسی که منتفع شده خودشون بودند
اینکه توجه کنم به توانایی ذهنم وتاثیر کاملش روی جسمم، ،آگاهانه تر از قبل شکر گزار سلامتی جسمم ،،،با احساس خوبی که خلق میکنم وبا تمرکزم روی زیبایی های زندگیم بیشتر تجربه اش میکنم،،،هستم
این باور واین نگاه،، که من باید همیشه سلامت وقوی باشم تا بتونم الگوی خوبی برای فرزندم باشم،چون وقتی برای بیمار شدن وهدر دادن انرژی ام ندارم وباید تمرکزم روی خودم واستفاده کردن از هرفرصتی برای نوشتن وگوش کردن آگاهی ها با تمرکز بالا باشه وهر روزم باید بهتر از قبلم باشه،،،،کمکم کرده که روی کسی حساب نکنم وخودم رو موظف میدونم که سلامت باشم وتغذیه مفیدی داشته باشم وبرای بهتر شدن این باورم باید تغذیه ذهنم هم با ورودیهای مناسب خوب باشه وسعی میکنم بهتر از قبلم باشم
بدنبال آشنایی با استاد وحضورم در این سایت ترسم از مرگ خیلی کمرنگ شده،،ولی دوست دارم خواسته هام رو در راستای توانمندی ام برای خلق شرایط زندگی ام قبل از مرگم را تجربه کنم وبا ایمان قویتری نسبت به الان آرامش بیشتری رو تجربه کنم( همینطور که الان ایمان وآرامشم نسبت به قبل خودم بیشتر شده)
ویادآوری اینکه برگی بدون اذن خداوند روی زمین نمی افته کمکمون میکنه کمتر از قبل نگران عزیزانمون وخودمون برای مواجه با اتفاقات ناگوار باشیم وبپذیریم که تنها موردی که عدم رخ دادش در اختیار ما نیست مرگ هست،،وگرنه با کنترل ذهنمون در راستای توانایی که خداوند بهمون داده با طی کردن تکاملمون به هر خواسته دیگری میتونیم برسیم ودر زندگیمون خلقش کنیم ولذت ببریم از این خلق واحساس خوبمون در مسیر خلق کردنش،،وهر روز زیبایی های بیشتر واتفاقات جالب ومعجزات بیشتر از قبل مون روتجربه کنیم
هر زمانی که افراد با محدودیتی مواجه میشن که کنترل ذهن براشون سخت میشه ،،، مثل،،، شرایط قرنطینه در زمان بیماری،،یا محدودیت حضور در زندان،،،یا گیر افتادن در موقعیتی که ذهن نازیبایی ها رو هر لحظه یادآوری میکنه، ،،اگر فرد بتونه جدا از اکثریت جمع ،،که با غالب شدن ترس با نجواهای ذهنی خودشون رو به سمت نابودی میبرن،،ذهنش رو کنترل کنه وبدونه که همیشه راهی هست که از این موقعیت سخت نجات پیداکنه،وروش متمرکز بشه، ،مطمئنا اون آرامش واحساس خوب اتفاقات زیباتری رو براش رقم میزنه که خودش وبقیه فکر میکنند معجزه رخ داده،،مثل بهبود خیلی از افراد از بیماری زمان قرنطینه، با احساس رهایی که خلق کردند وبه ترسشون غلبه کردند
وهمین زمان که اکثرا روی حاشیه ها متمرکز هستند،بهترین زمان جدا شدن از اکثریت جامعه ،وحرکت کردن به سمت خواسته ها وچیزهای قشنگ زندگی وقویتر شدن ،هست
درود بر شما که اینقدر زیبا حرف دلتان را به زبان جاری کردید و به اشتراک گذاشتین باشد که چراغ راه کسانی باشد که دنبال روزنه ای نور هستند تا به سمت ان حرکت کند و روز به روز روشنایی را بیشتر تجربه کنند. شما خالصانه و بدون نقاب حرف زدید. اری کنترل ذهن در زمان سختی مشکل است ولی این هنر ماست که با مهارت پیدا کردن در این راستا بتوانیم عضله کنترل ذهن و رسیدن به حال خوب را در خودمان پرورش دهیم و بتوانیم رشد و تعالی پیدا کنیم. زندگی همیشه با چالش است و این هنر ماست که با چالشها روبرو شوییم و حل کنیم تا رشد کنیم یا اینکه از مشکلات و چالشها فرار کنیم و روز به روز سقوط بیشتری را تجربه کنیم و یا به قول شما زیر چرخ دنده های جهان له شوییم. هدف از آفرینش آگاهی هست وگرنه همه این دنیا خوابی بیش نیست و این خواب بالاخره تمام می شود. کنترل ذهن همیشگی است و نجوای ذهن دایم ما را محاصره میکند. ولی با مهارتی که شما قدم در ان راه گذاشته اید کم کم می توان نجوای ذهن را ساکت کرد و ندای قلب که صدای خذاست را جایگزین کرد و در هر شرایطی بتوانیم تجربه ارامش را داشه باشیم. پیروز و سربلند باشیید.
به نام خداوسلام به خدا. گام 14سلام به اساتیدمجرب ودانشجوهای آماده وپاسخگوبه سوالات استادنابغه الهی شکرت.استاداین اتفاقی که برام افتاده حدوداسالهای فکرکنم سال90بود باتوجه به تلویزیون،ماهواره،رفت وآمدباهرمدل آدم تاتهش برو!محل خدمت پسرم توی بجنورد بودیک دوست دختری داشت به نام اعظم خانم اسم این خانم توی گوشیش سیوبود.اینوداشته باشین برای آخرای اتفاق این اعظم خانم داستان نقش مهمی داشت!بنده معرف حضورتون هستم 4تاشاهزاده دارم وخیلی توی چشم فامیل ودوست وآشناحالاهرکسی یک دیدگاهی به زندگی من داره یکی خوشحال وتحسین میکنه یکی آه وحسرت،وبعضی هاهم آرزوداشتن این شوهرواولاد ولی شماهمه میدونیدکه هرخانواده ای مسئله های زندگی خودشوداره منم بااین عزیزان خیلی خیلی مسئله داشتم وهنوزالانم دارم ولی کم رنگتر دیگه ماانسان هستیم الان مادرهامنودرک میکنند.من تقریبایک شخصیت به قول خودمان تودارم (پنهان کاریاواضحترآبرودار)نمیدونم هرجوربرداشت میکنین!یک خانه ی حدو60متری 4طبقه وروی پشت بام بانیم طبقه بالایک انباری بدون قفل وبندداشتیم اصلامافقط درب حیاط روبه هم میزدیم تمام .کلی وسیله ها،خوراکیهاقند،برنج ،روغن ،حبوبات وگردو،و…..گذاشته بودم.چندتاخانه همسایه هاازبام به هم وصل بود.حالاازاینجااتفاقق شروع میشه بنده توی محله قاری قرآن بودم. این اتفاق ماه رمضان برامون مشخص شدحالاچندباره دیگه ازروی پشت بام این اتفاق افتاده اصلانمیدونم چون آمارلوازم وخوراکیهای انباررونداشتیم!2تاپسرهای بزرگتر همان نیم طبقه بالا میخوابیدن. منوجیگرگوشه ی
کوچیک باعزیزدلم وپسرسومم طبقه ی 4میخوابیدیم وطبقات پایین دست مستاجربود،یک روزصبح پسردومی بیدارشدمامان،گوشیموندیدی?گفتم: نه ازبرادراش پرسید؟گفتند:نه!مدل نوکیا بود،عزیزدلم کارمند اتوبوسرانی بودو هرکارت شناسایی داشت بایدهمراهش میبودتحت هرشرایطی اوهمرفته سرجیب شلوارش نه پولداره نه هیچ مدرکی،وپسرکوچکم خیلی بچه بوددقیقایادم نیست حدو2000تومان پول توی جیبش بودکه برای این جیگرگوشم خیلی ارزشش زیادبود. توی جیب شلوارش سرجالباسی روی سرویس پله بود. اونم پولاش نبود!شلواربچهاحالاهرمبلغی داشت دیگه اتفاقیه که افتاده بزرگترن درک میکنن ولی این بچه کوچک گریه میکنه چراپول من ودزدیدن!الان شایدخنده دارباشه ولی اون مبلغ برای این عزیزحدودا0یا11ساله مبلغ سنگینی بود.وخسارت جبران ناپذیربود!که الان ازدواج کرده وخودش راننده ون شده الانم بگی خندش میگیره ولی داغ اون پول هموارشدنی نیست!خودتونو اون لحظه جای این بچه تصورکنید.خیلی سخته!ولی الان خندم گرفته وچشمام پراشکه چون اگه اتفاق تلخی بودمن میگفتم:دست دزدبرامون خیره همسایه هاهم دلداری میدادن آره خیره همان روز3تاربع سکه هم گرفته بودم خداروشکرکه ازکیفم برداشتم توی کشولباسهالابه لای لباسهاگذاشتم ودوتاکشوکوچک بالایکی دراختیارعزیزدلم بودبرای لوازمهاش ویکی برای مدرک وهرچی دیگر،وکلیدش دست خودم بودکه حتی به من الهام شدسکه هاروازکیفت بردارتوی کشوکوچیک بالانذاربذارپایین لای لباسها،خوب اول ازنبودن گوشی بعدیکی یکی هرکسی سرجیبهای خودش ومن سرکیفم وسریع سرکشوکه خداروشکرگفتم :بچه هاسکه هاهست وتوی انبارکه کیسه برنج وحالاخاطرم نیست وهمون موقع هم زیادمتوجه نشدم چی کم شده!وگوشی پسربزرگم متوجه نشده کجاگم کرده که الان متوجه شدن که چندروزپیشم گوشی پسربزرگموبرده تماس به پلیس وصورت جلسه ازمنوعزیزدلم ازاعضای خانواده پرسید؟ که به بچه هاشک ندارید؟!وحرفهای چرندیات ماهم که خیلی روی خانواده حساسیم به خصوص من که دهن طرف روجرمید! گفتم :نه اصلااسم بچه هامونیاریدهمشون الان هراسونن جیب همشون خالیه مدرکاری پدرشونودزدیدن که چه بشه؟! صورت جلسه پلیس تمام وماشین پلیس دم درخونه لیلاجان تابلوشد!همسایه ها چی شده؟چه خبر؟بالاخره همسایه هاماجراروشنیدن که یکی گفته بودلیلاحقه ش!وحالاچندنفرشنیدن یامثلابگن چرااین حرفو میزنی؟ خبرندارم. چون واقعاحقم بودکم به این همسایه هایاهمین خانمی که گفته حقشه سیدهم هست کم خوبی نکرده بودم !حالاحقمه اون بی بی جان درست گفته لیلاحقشه دزدخونه شوبزنه! ازخونه اومدم سرکوچه مغازه دوستم که اون خانم هم سیده تااین کلمه ی یکی فهمیده خانتودزدزده گفته لیلاحقشه شنیدم !سرم روتوی دربندمغازه ی این دوستم بی بی جان فروشنده لباس بود به سجده گذاشتم وازهویدای دل فریادزدم خدایااگه این زن سیده به جدش باااااااااااییییییییییییددددددددددددجوابم روهمین الان بدی! اصلاقسم توی این سایت استادمعنی نداره چون شنیده بودم هرکس قسم بخوره حرفاش بوی دروغ میده من کلاازبچگی ااینگاریادمه توی ذاتم حک شده دروغ نگم،قسم نخورم،وامانت دا رباشم،وغیبت نکنم آنهم درتوان خودم عملگراهستم واصلاکمالگرایی نمیکنم که من100٪اوکیم نه!دوستم صاحب مغازه بی بی جان آمدمنوبلندکردبغل کردوبامن گریه کرد!بلندبلنددادمیزدم .گفت :جدم یاریت میکنه فقط آرام باش ،استادیک آن دیدیم حاج خانم دوستم که مسن هست همسایه بودرسید.پرسیدچی شده؟چرالیلاگریه میکنه اونم به گریه افتادبراش ماجراروتعریف کردن منوبغلش گرفته بودگریه میکرد.گفت خداشاهده الان ازخواب بیدارشدم که خواب دیده بوداونقدربارون میباره که دنیاروآب برداشت وهمه جاوهمه چیزروسیل بردو نیست ونابودشد!وکل خانمهای جلسه قرآنی حضوردارن .استادبگوکجا؟این خانم ازروستای رادکان چناران مشهدهست.میگفت:توی روستامون یک سیدفکرکنم سیدرضابود توی محله این آقاسیدکل خانمهای جلسه ازشدت باران وطوفان وسیل ترس و،وحشت وازهولی که بهشون واردشده بودمیگفت: به شکل جانورکه زیربوته هایاخاروخاشاک ودیوارمیخزندمیپرند به دنبال پناهگاه بودن همشون جانورشدن حالاهرکسی به شکلی بود. خودحاج خانم توی حیاط سیدبوده تاصداهای وحشتناک این باران وآدمهارو شنیده قسم میخوردکه دروبازکردم دیدم لیلاجان توهم توی اون شدت باران وسیل هستی! ولی سالمی که سریع دست توراگرفتم کشیدمت توحیاط سیدودروبستم .ودوره قرآنیهانیست ونابودشدن ویک شیرآب وسط حیاط سیدبودودست وپاتو شستی خیلی آرام وراحت تواین خونه درامن وامان بودیم والان بیدارشدم گفتم:اول برم خوابم روبرای بی بی جان مغازه داربگم که تعبیرکنه چون لیلاجان دیربیدارمیشه که خوابش روخداپیشاپیش تعبیرکرده بود.وقبل از برملاشدن این آقای خیردست که به نیت خیرواردخانه مابرای چندمین باراست خدامیداندخدابه حاج خانم الهام میکندوحاج خانم که هرخوابی میدیدمیگفت: به محض بیدارشدنم خوابم کلا فراموشم میشه!ولی این خوابم رادقیقایادمه حالامیبینم گریه میکنی انشاالله خیره. استادهمزمان که دزدمیادخانه ماهمزمان حاج خانم خواب میبینه اینهاچه چیزیرو به مامیخوادبگه؟میگه لیلامن ازتوهمیشه جلوترم وتمام کارهات به سادگی آب خوردن انجام داده شده ازمایادت نره لیلاجون!وبعدازاتمام این ماجرایکروز باعزی دلم ومادرم وحاج خانم خوابنمای لیلاازطرف خداوسیله ی الهامات شده بودرفتیم روستاشون وبرای سیدی که درب خونش به اذن خدابازشد یک هدیه درتوان خودمون بردیم واون روزبه طبیعت روستاشون خوشگذروندیم کناررودخانه وچای اتیشی وغذای آتیشی الهی شکرت باعزت ماجراروبرامون پازل شوچیدی دیزاینت عالیه خداجون قربونت بشم. واین بی بی عزیزی که اختیارزبانش رونداره که توی محله منو میگفتن لیلاکلانتره وسمتش شورای حل اختلاف کل محله است.واسطیه خیروخوبی است.ولی این بی بی که گفته حقه لیلاهمین است !معروف بودبه فضول محله وشورای ایجاداختلاف هنوزم به همون نام معروفه که گاهی به روبه رو شم میگن قبلاکه من بودم بیشتربه فضولی صداش میکردن میخندید!حالااعظم خانم اول ماجرا نمیدونم پسرم باگوشی دوستش تماس میگره یااعظم خانم شماره دوست پسرم روداشته بالاخره تماس میگیره که علی اقاگوشیت دست خودته ؟میگه نه دیشب خواب بودم دزداومده گوشیمودزدیده! و3شب قبل هم اومده بودچی برداشته مامتوجه نشدیم ولی الان گوشیموبرده وخیلی چیزهای دیگه که متوجه نشدیم .پسرم میپرسه چطورمگه؟ میگه یک نفربه من پیام میده که اصلاحرفهای تونیست!وازگوشی شمازنگ خورده جواب ندادم. پسرم گفته آره گوشی دستم نیست!پسرم به من گفت؛ گفتم ،بگوباپیام ادامه بده باهاش رفاقت کن ورفتم پاسگاه محله بخش آگاهی ماجراروازسیرتاپیازبرای رئیس آگاهی گفتم:گفت:خیلی خوبه الان کارماچنددرصدپیشرفت کرده ،پرسیدم باهاش قراربزارم؟رئیس گفت:آره فکرخوبیه این پیشنهادهارومن به رئیس آگاهی دارم میدم!گفت:آره خوبه،گفتم:زنگزدم شمامیاین؟گفت فقط توحوزه استحفاظی ماباشه خارج از حوزه نباشه.گفتم:باشه آقاالان حدوداساعت11ظهره ازپاسگاه برگشتیم وباپسرم همفکری کردیم که اعظم خانم ماجراازبجنورد قراربزاره فلان پارک وگوشی اعظم خانم مثلاخرابه فقط باپیام درارتباط باشه که نمیتونه حرف بزنه وگرنه خانوادش متوجه میشن باباش میکشدش!اینحرفهارومابه اعظم خانم انتقال میدیم اینگارماکارگردانیم واوبازیگر.بنده خدااعظم خانم ماجراطبق برنامه ماپیش میرفت وفقط باپیام بااین پسرقرارمیگذاشت بیافلان پارک ساندویج بگیرجلودرب پارک منتظرم چه لباسی میپوشی؟آقای دزدعصرمیام لباس سفیدشلوارجین. فلان ساعت .حالاگروه تجسس لیلاجان وپسران ودوستای پسرهاکه بچهها ی محل بودن وشوهرهمین بی بی مغازه لباس فروشی داره راصدازدم رفتیم. چندنفرشون ازبچه هاپیاده رفتندومنوآقای همسایه باماشین خودمون بایکی ازپسرهام. حالامن با3تا پسرهام و آقای همسایه و3تاازدوستای بچه هاشدیم8نفربرای یک دزد!ازجلوی درب پارک ساندویج فروشیهای اون طرف خیابون روزیرنظرداشتیم ویک جوان باتیشرت وجین کهنه واردساندویجی شدسریع خودمورسوندم واوساندویجوتحویل گرفت. خودموناراحت وهراسان جلوه دادم واینجایک دروغ مصلحتی کلاه شرعی روروی سرم بماندروی صورتم کشیدم !گفتم :آقاهمون گوشیتوبده به شوهرم زنگبزنم بچه موگم کردم!گفت: یاخرابه یاشارژندارم!ته دلم گفتم:پولای منوبچه های منواون پول جیگرگوشم که سنگین ترین خسارت توی جهان روواردکردی چی خوشمزه گانت اومده ازحلقومت میکشم بالا(یره به گویش مشهدی)خخع ساندویج فروش گفت: چی شده؟بیاگوشی منوخانم بگیرتشکرکردم سریع پشت سراین جوان اومدم وجلوی درب پارک قدم میزنه منتظراعظم خانمه!پسرم روی یک موتو نشسته بود تازنگ زد به شماره خودش آقادزده گوشی روجواب دادپسرم بلندشدجلوش گفت:گوشی من دست توچیکارمیکنه (به گویش مشهدی یره)آقادزده پرروی دختربازمیگه نخرگوشی خودمه وپابه فرررررراااارررر حالا6نفرگروه تاالان مثلاسرگرم پاس کاری توپ هستند!به قول معروف علی مونده باحوضش،اینجادزدبدو،علی بدو،ولیلاجان بقیه گروه که پشت سرن صدامیزنه ویک گروه جلوترن گروه جلودنبال کسی دیگه میگشتند. ولی منوعلی آقام دنبال اصل بودیم من کمی تپول تربودم همینطورکه میدویدم علی منودید میدونو خالی کردخودشوکشیدکنارکه مامانم الان عقده کرده برم کنارکه دلشوخالی کنه!لیلای قالتاق وکماندوازپشت دست انداختم یقه شو کشیدم برگردوندمش شرق زدم توگوشش!فلان فلان رفته توبادخترمن قرا رگذاشتی کلاسرت رفت اون قرارهارومن باتوداشتم وبقیه ی داستان که همزمان گروه تجسس لیلاجان باپسرهاش رسیدن پسرهام منوبغل کردن اونورهاکردن ودوستاشون به گویش مشهدی…..ومشت ولگد!بازم پسرهام دوستاشونوآروم کردن !دزدم میگه غلط کردم و…به پلیس زنگ نزنین گفتم:به پلیس زنگ نزنم خودم تحویلت میدم. حالابه بچههای محله میگیم شمابرین خونه مامیریم پاسگاه میگن نه! ماباید این فلان فلان رفتروببریم پاسگاه.خوب بریدماشین بگییرین بیاین، نه !همه بایک ماشین میریم!خدایا 8نفربودیم+1دزدشدیم9نفرمنویک شازدم صندلی جلوویکیشونم راننده ویک پسرم عقب روی صندلی عقب پیکان روی پاهای هم درازکشیدن وساندویج اعظم خانم وآقادزده رونوشجان میکنند.قاه قاه میخندندوهمه شون باهم حرف میزنندیک کلمه شون هم واضح نبودکه اینهادرموردچی حرف میزنن غیرازاحساس خوبشون وحالالیلاجان جلو،سردارگروه تجسس بعدازظهراست!واردکلانتری باآقادزده وپسرم دم درب معرفی کردم واردشدیم وارداتاق رئیس اداره آگاهی شدم درزدم بااجازه آقای رئیس!فکرشونمیکردپرسیدچیکارکردی حاج خانم؟گفتم:دستگیرش کردم وپسرم اشاره کردکه این آقاست.رئیس بلندشدقیام کرددست زدگفت:مرحبابه توشیرزن بدون ماموردولت ازظهرتاالان بعدازظهردزدوگرفتی بدون هیج اتفاق ناخوشاینددزدخونه توپیداکردی مرحبا اینوبایدتوکتابهانوشت !منم خوشحال گفتم ماهم یک گروه بودیم وهمه کلانتری پرشدوتحسین میکردن. حالابازجویی میکنه میپرسن چرااینکاروکردی میگه دروغه بایک توگوشی داداششولودادزنگزدداداشش اومدوماکارتن گوشی روآوردیم. وداداششوبازداشت کردن که همه چیزواعتراف کنه ومنورئیس آگاهی وآقادزده فکرکنم باپسرم به خانه آمدیم که هرچی ازخانه مابرده اعتراف کنه ونشان بده این دست به خیرروکه پسرهمسایه بود پلیس دستاشودستبندزد پسرهمسایمون که یک خانه بین مافاصله داشتن مستاجربودن اوناهم دوتاداداش بودن که نیم طبقه بالامیخوابیدن ومن ازآقای پلیس درخواست کردم ،تومحله دستاشوبازکنین آبروی خودشو خانوادش نره! گفت: چقدرقلب مهربونی داری وآبرومندهستی خیلی اصیلی وخیلی فعالی به شوخی میگفت: من شخصاازشماتقاضامیکنم برای تجسس باماهمکاری کنی!خندیدم گفتم اتفاقا توی محله رئیس وکلانتروشوری حل اختلاف معروفم !تحسینم کردوازماشین پلیس پیاده شدیم وروی دستاش یک دستمال انداختن دیده نشه ولی اجازه بازکردن دستبندونداشتنن جنابعالی معلوم نبودچندباربه خونه ماآمده وچنوقته که کیف مدارک عزیزدلم روبرداشته وروی پشت بام همسایه روبرپرت کرده زیزتانکرآب افتاده بودهم خیس بودهم آنقدرآقتاب خورده که رنگ کیف پریده بود وفقط مدرکامون به دستمون رسید ویکبار نمیدونم ازکجابودزنگ زدن گفتن به شوهرت بگوبیادوهرخسارتی واردتون شده رودوباره فرم پرکنینه گفتم شوهرمن وقت نداره خودم بیام گفتن وکالت محضری بیارمشکلی نیست ویکبارشوهرم همون اولش رفت دادگاه قاضی پرسیده چرااینکاروکردی گفته موادمصرف کردم، آقای قاضی منوببخشید!قاضی گفته خوب توی همان حالت خودتو ازساختمون پرت میکردی پائین نه که بری روی سرزن وبچه مردم وهمان روزهاهم خانه خواهرآقای قاضی رودزدزده بود.وبعدازحدودایکسال بعدداشتم برنج صاف میکردم گوشی تلفن خانه زنگ خورد من که گوشی روبرداشتم جواب دادم گفت خاله فلانی یعنی آقادزده هستم برای رضایت گرفتن زنگزده بود منم گفتم اولین باروآخرین بارت باشه زنگزدی اونم باشخصیت لیلاجان سابق وحالاهمه ی محله بلندگوبه دست تاحافظ شیرازوخبرکردن وکل فامیل پیچیدازاین ماجرااونی که دوست بوداول داستان رومیشنیدناراحت بودآخرشاهنامه راخوش بود.یک افرادی که اول داستان بادمشون گردومیشکستندآخرشاهنامه براشون به طاهرخوب وتحسیین ولی رنگ رخصاره خبرازحال درون میدادکه لیلابابچه هاش خیلی زرنگن وازاین حرفها چرت. الهی شکر که این لوح محفوظ الهی راخداجلوی صورتم بازکردوپرده ازروی چشمانم برداشته شدباعشق میخوانم انچه رادرتوان دارم عمل میکنم. پرده راازروی گوشهایم برداشت کلام صادق بشنوم وآنچه درتوانم دارم عمل کنم.پرده اززبانم برداشت وزهرنیشم راازریشه کشیدوخشکانیدکه درست سخن بگویم وباورودیهایم قصرزرین الهی قلبم رابه رنگ وبوی خداآغشته میکنم وزندگی کردن برای خدارا آماده میکنم به محض ورودرنگ وبوی نامطبوع صدای سرفه هاوناله های خدرامیشنوم لیلاخفه شدم سریع وبه سیستمهای خاموش کننده قصرم دستورخاموش کردن آتش ودودرامی دهم !وبسترخداراآماده میکنم برای زندگی لذت بخش ازپشت پنجرههای قلبم به دشت ودمن جنگل وآبشارودریابنگرد.استادباعشق ازشماومعلم وناظم دانشگاه مریم جون وهمشاگردیهاتشکروقدردانی میکنم وبرای مکتوب کردن اتفاقات به ظاهرتلخ که بازهم میگویم دستش خیربودکه خانه مان رابه هرصورت یافروختیم یاازچنگمون درآودردن برای همه دعای خیردارم که الان زندگی آرام دروضع وتوان خودم تنهاباخانواده ام راساخته ام وزندگی شیرینی رادارم وتوی لوح محفوظ الهی ردپامیگذاریم وتمام اتفاقاتی درزندگی ام رخ میدهد ازازل تاابدازاجدادتاخاتممان به نفع ماپابرجاست الهی شکرت دوستان اگررای ریزی یامیانگین برام میگذارین ویاامتیازمیدین بی نهایت سپاسگزارم ولی صادقانه اعتراف میکنم من فقط یادگرفتم کامنت بگذارم تازه بعضی وقتهاهمین کامنتهامم گم میکنم دال بربی ادبی من نباشدمن امتیازبه کسی نمیدم من اصلا به گردپای کامنتهانمیرسم بخونم هرچی رامینویسم ازتجربه های خودم مینویسم واصلانت برداری وجواب سوال بلد نیستم ولی خوب خدابه منهم یادمیده الحمدالله رب العالمین من هرچی دارم اززرنگی خدادارم ازساعت6صبح شروع کردم الان1/30دقیقه ظهرشد خدانگهدار
سلام ب استاد عزیزم .
خداروسپاسگزارم برای این اگاهی ها
چند روز بخاطر مساله ای خیلی نوشخوار فکری دارم و مدام تو ذهنم پلی میشه حرفها و نجواهای ذهنی
و از خدای بزرگم چندین بار خاستم من رو رهایی ببخشه ازاین نجوا ها و ارامش بده بهم
ک امروز این فایل رو گوش دادم و تصمیم گرفتم کب اون موضوع ک درظاهر تند و زننده اس ب خیر ونیکی نگاه کنم که هر اتفاقی میافته حتما ب نفع من هست سخته اما باید تمرین کنم باخودم و بگم خدایا تو فقط برام نشون بده خیر وزیبایش رو ارامش بده ب ذهنم .
چقد خوبه که خدا وند مارو ب سمت استاد عباسمنش ومریم عزیز هدایت کرد خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم
به نام خداوند یگانه
سلام و درود دارم استاد عزیزم و سلام و درود به خانم شایسته عزیز
واقعا متشکرم که در گام چهاردهم هستم دوره خانه تکانی ذهن گام به گام
من متشکرم از خانم شایسته عزیز که زحمت کشیدند بابت این فایلها و این دوره قشنگ و سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت تمام فایلهایی که به صورت لایو و هدیه برای ما گذاشتن
برداشت من از همین فایل زیبا به نام کنترل ورودیهای ذهنی
خوب یکی از مترین و پرتکرارترین ابزارها و تمریناتی که ما باید در طول روز انجام بدیم و حواسمون باشه کنترل ورودیهای ذهنمونه
واقعاً این اثر و این عمل کار هر کسی نیست و هر کسی ایبند به عهدش نمیمونه
وقتی که من هر چقدر فکر کردم و و بررسی کردم خودم رو دیدم زمانی که خیلی متمرکز با زمان بیشتر که استادم فرمودند که فاصله زمانی زیادی هستش زمانی من به ثمر رسوندم افکارم رو که متمرکز بودم روی ورودیهای ذهنم باورهامو تکرار میکردم عبارتهای تاکیدیم رو تکرار میکردم
تکرار عبارت تاکیدی میکردم و متمرکز بودم روی یک عبارت
خوب نگه میداشتم و هی تکرار میکردم و تکرار
یک روز بهتر از دیروز باشه و حالم هی بهتر بمونه و از حالت بد و خنثی به حالت بهتر شدن بره
نتیجه چی بود نتیجه این بود که من حالم و احساسم خوب شد در وهله اول بدن جواب داد مثل همین الان
و کم کم و خیلی آرام آرام نشانهها میومدن اتفاقهای خوب میاومدن و من اون چیزهای خیلی کوچیک و پیش پا افتاده رو یه نشونه میدیدم مثل همین الان
چی باعث شد که اینها شاخکهای من تیز میشد این بود که من ورودی میدادم و خروجی میگرفتم و این ورودی و خروجیها رو میدیدم
از جایی به هم میخوره که درگیر روزمرگی روزانه میشیم و فراموش میکنیم که ما یه تمرینی داریم یه تعهدی داریم به خودمون که نباید مثل اکثریت عمل کنیم نباید مثل اکثر درگیر رسانهها بشیم
درگیر میشیم و اما چه کسی اینجا برنده است کسی که به عهدش پابرجا بمونه کسی که اون اراده آهنی و پولادین خودشو محکم کنه ولی خب طبیعیه هر کسی قوی و برنده است که اون ارادهاشو هم قوی میکنه توی ذهنش که اگه لحظهای از مسیر جدا شد سریعاً برگرده به مسیر
خوب چه نتیجهای میگیریم نتیجه میگیریم اینکه من علی وزیری وصال توی مسیر برای خودم یه سری ورودیهای خوب بسازم یه باورهای خوب بسازم
و این رو به خودم تمام حجت کنم که از رسانهها افراد منفی گفتگو چیزی که منو از مسیر جدا میکنه دوری کنم و خودمو پای این احساس خوب نگه دارم و فقطم همون لحظه در لحظه بودنه
نمیدونی که چقدر الان احساسم خوبه و حالم خیلی خوبه حالم خوب شده و بهتر شدم حتی سیستم جسمی سلامتی بدنم قویتر شده و حتی عضلانی بدنم هم داره بهتر کار میکنه حتی بهتر از قبل
دلیلش چیه دلیلش باز میرسیم به باورها حرف استاد اینه ما باید مراقب باورهامون باشیم و باورهای ما چیزی نیست جز ورودیهای ما
خودمون رو کنترل کنیم که ورودیهای منفی نباشه بلکه مثبت باشه احساس خوب باشه
زرنگ باشیم بیایم یک سری عبارتها و باورهایی رو تکرار کنیم به صورت روتین که مطابق با خواستههای ماست مطابق با تمرینات ارتقا تواناییهای ماست مثل
تو فوق العادهای علی
تو بینظیری چون خداوند در وجودت است
من همیشه خوش روزیم چون خداوند روزی رسان من است
از جمله عبارتهایی که هر کسی بنا به اون چیزی که داره تقویت میکنه پیش خودش تقویت میکنه و بازخوردشو میگیره من الان خیلی حالم خوبه و قلبم بازه این رو دارم احساس میکنم نه یک میلیارد تو حسابم اومده نه آسمون باز شده یه ماشین شاسی بلند اومده پایین
بلکه این احساس خوب از ورودی خوب بوده از تمرین و تکرار بوده از کنترل ذهن بوده و باز باید اینو من حواسم هر روز باشه
پس دوباره برگشتیم به یکی از مهمترین و اساسیترین و پرتکرار و استمرار ورزترین ابزار به نام کنترل ورودیهای ذهن که جیمران در مورد اون یک جمله خیلی قشنگ داره
[(هر روز بر درب دروازه ذهنت نگهبان بایست)] جیم ران
و واقعاً خیلی مهمه اگر ما این ورودیها رو کنترل نکنیم باید منتظر خروجیهاشونم باشیم
(این شد کنترل ورودیهای ذهن)
مطلب جالبتری که استاد در مورد رسانهها گفتند و سوالی که پرسیدن این بود که
سوال : چرا رسانهها همیشه در مورد منفیجات صحبت میکنند یا اخبارها در مورد اتفاقهای منفی صحبت میکنند؟
پاسخ: چون واکنش ذهن بشر به موارد منفی بیشتره و عامه پسندتره چون بشر دوست داره منفی بشنوه !!
نتیجهای که میگیریم خیلی جالبه اکثریت مردمی که توی آمریکا هستند بنا به دیدگاه اکثریتی که دارند وضعیت مشخصه و خاورمینانه و کشور های دیگه بنا به اکثریتی که تفکر میکنند اون نتایج و اتفاقها برای کشورشون اتفاق میافته
یاد یکی از داستانهای واقعی افتادم که در جزایر هاوایی یک قبیلهای بود که یکی از پزشکان روانشناسی با آن قبیله و آن مراسم پاکسازی آشنا شده بود و جالب بود که این دکتر برای کنجکاوی به اون مراسم پاکسازی رفته بود بهش گفته بودم که این مراسم پاکسازی هستش
اینجاست که وقتی دلیل رو پرسید که چرا این مراسم برگزار میشه تا جایی که یادم هستش و حضور ذهن دارم ه رئیس قبیله یا یکی از نمایندگان اون مراسم بهش گفته بودند که ما این مراسم رو برگزار میکنیم بنا به اینکه اگر اتفاقی در جزیره ما به بد میفته ک نفر بین ما بد فکر میکنه !!! و این باعث شده بود که هر کسی با هر دیدگاهی که هست بیاد در این مراسم شرکت بکنه باور اکثریت هستش
همین داستانی که گفتم بنا به باورهای ماست
در سوره رعد شماره 11 فرموده است:
رعد:11
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُـوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ
برای او [=انسان] تعقیب کنندگانی [=فرشتگان مأمور و مراقبی] از پیش رو و پشت سر [=همه اطراف] وجود دارند که او را از امر خدا [که برای هر عملی عکسالعملی فوری است، به لطف مهلت در مدّت عمر] حفظ میکنند،24 مسلماً خدا وضعیت هیچ قومی را تغییر نمیدهد [=شرایط بد یا خوبشان را عوض نمیکند] مگر آنچه را که به نفسشان مربوط میشود [=شخصیت و شیوه زندگی خود را] تغییر دهند،25 و هرگاه خداوند بر مردمانی [به سبب تبهکاریشان] بدی خواهد [تا آنها را به کیفر اعمالشان برساند]، بازگردانندهای بر آن [عذاب] وجود ندارد و در برابر خدا سرپرستی نخواهند داشت.26
سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد مگر آن قوم بر نفس خود تغییری کنند یعنی در درون خودشون یا شخصیت خودشون را دیدگاه خودشون رو تغییر بدن
اینجاست که مشخص کرده برای ما که چقدر زیبا و جالب که هر قومی هر اکثریتی بنا به اون نفسشون بنا به اون درونشون بنا به اون دیدگاه باورهاشون رن زندگی خودشونو خلق میکنن جمعیت جامعه خودشونو خلق میکنند
حالا تکلیف یه سوالی میاد که کلیف ما بین این قوم چیه وقتی ما خودمون روی ذهن خودمون کار کنیم وقتی ما کاری به اکثریت نداشته باشیم ما هم هدایت میشیم به جمعیتی که مثبت نگر هستند هدایت میشیم به جای بهتر و هی بهتر و هی بهتر
و اینجاست که مولانا میگه میگه تو یکی نهای تو هزاری تو آتش خود برافروز
سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا و اثرگذاری که به من یادآوری محکمی کرد رای کنترل ورودیهای ذهن برای قدردانی از اینکه به ذهنم هر چیزی رو نفرستم مراقب باشم و اتفاقاً زرنگ باشم و یک ورودیهای محکم و خوبی رو بفرستم و تکرار کنم
تمام وجود دوستتون دارم با عاشقانه به خدای بزرگ میسپارمتون
در دنیا و آخرت ثروتمند و سعادتمند باشید
علی وزیری وصال
گام چهاردهم
21 مهر 1403
سلام استاد عزیزم وخانم شایسته دوست داشتنی من
چقدر این فایل و فایل های قبلی به من کمک کرده. چقدر من چیز های جدید یاد گرفتم. از کنترول زهن گفتین واقعا خیلی سخت هست مخصوص موقع چالش ها واقعا برام سخت میشه ولی به یاد آوری حرف های شما خودم را آرام می کنم همه چیز درست میشه باید صبر داشته باشم زهنم رو به سمت مثبت ببرم .
همه چیز را جنبه مثبتش را بیبینم.
از وقتی که فایل های شما را گوش کردم خیلی پیشرفت کردم انگیزه وشور شوق دارم در زندگی. استاد من با این خیلی تغییر کرده بودم نمی دونستم. همیشه میگفتم من کاری نکرد ولی از وقتی که فایل های شما را گوش کردم دیدم
باور هایم مثبت شده. خودم را دوست دارم دیگه سرزنش نمی کنم از همه مهمتر که الان با شور شوق میام سایت عباس منش. چقدر با عشق ولذت فایل ها را گوش میدم. تلاش می کنم عمل کنم خدایا شکرت و سپاس گذارم خدای دوست داشتنی هدایت ام کردی به سمت استاد عزیزم.
سلام وقتتون بخیر
سپاس استاد عزیزم
سپاس از خدا مهربان ک منو تو این مسیر هدایت کرد
کنترل ذهن.کنترل ورودی ها..احساس خوب
اصل هست به میزانی ک باورش میکنم تلاش میکنم آگاهانه متعهد باشم باز انسان هستیم و جائز و الخطا..
چه خوب استاد توضیح دادند چقدر اون زمان همه میترسیدند.. یادمه ک همش آمارها رو مردم دنبال میکردند..
اما دیدگاه خوب: این باعث میشه ک جهان گسترش پیدا کنه..الان میبینیم ک دیگه خبری نیست..اما کسب کارها مستقیم رفت سمت آنلاین..و چه پول درآوردن راحت شد..تو خونه کار کن و بفروش به تمام کسانی ک تو این فضا آنلاین هستند..
چقدر بچه ها تو سن پایین کار آنلاین کردن و درآمد دارن..
کلی کسب کار جدید به وجود آمد
در مورد واکسن هم کلی واکسن تولید شد و کم کم ریشه کن شد..
دیدگاه در مورد مرگ:هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت نمیافته.. موقعش باشه هر جا باشی باید لبیک بگی
خدایا کمک کن طوری زندگی کنم ک لحضه آخر ازت زمان نخوام..بگم بریم ..من خوب زندگی کردم و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردم
در پناه خداوند مهربان شاد باشید و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت
سلام به استاد عزیزو مریمجانم
خداقوت
استاد این فایل من رو به شدت یاد اتفاقات و شرایطم در دوران پاندمیک انداخت!
به طور نا خودآگاه من و همسرم در این دوران کنترل ورودی هارو داشتیم تمرین میکردیم و موفق شدیم خیلی اتفاقات رو رقم بزنیم ولی کاش آگاه بودیم و قدرتمند تر کنترل میکردیم ورودی های ذهنمون رو…
من یه دختر 21 ساله ای بودم که یک ترم مونده بود تا من از دوران کارشناسی فارغ التحصیل شوم …
یک سال و نیمبود که ازدواج کرده بودم و تصمیم داشتیم سال آینده با همسرم به منزل خودمون برویم…
دقیقا هیچ وقت یادمنمیرود که ترمآخر دانشگاهم از روز اول ترمبهمن که کلاس ها شروع شده بود انگار دست و دل من به اینکه بروم دانشگاه نمیرفت …
چون من هر ترم از قم با قطار ساعت 5صبح باید میرفتم تهران و عصر با آخرین قطار برمیگشتم…
اینکه چقدر توی دوران کارشناسیم برام لذت بخش بود رفت و آمدم ، معاشرت هایم ، اطرافیانم و تجربه هایم به کنار فقط اینرو بگم که ایندوران یعنی کارشناسی و تحصیلم از من یک زینب قوی و مستقل واقعی ساخت!
توی قطار چقدر مطالعه های مفیدی داشتم، چقدر موزیکای انرژی مثبت گوش میدادم، چقدر روی اهداف و رویاهایم کار میکردم و مینوشتم …
و شب که برمیگشتم تازه همسرم که این اواخر میومد چهارراه غفاری دنبالم با عشق پذیرا بودم و به پاگشاکنون و مهمانی میرفتیم….
خلاصه داشتم از پاندمیک میگفتم !
بهمن ماه که اعلام شد اولین مورد کرونا در قم دیده شده ، دقیقا ایستگاه قطار قم و تعطیلی ها از قم آغاز شد و دیگر شروع تقریبا 2 سال کرونا و شرایط خاصش…
تا اسفند ماه در شوک و مراقبت بودیم ولی از فروردین ماه که عید شد و با همسرم بودیم ، چقدر فایل های انگیزشی گوش میدادیم، چقدر با افراد موفق آشنا شدیم و بیوگرافی آن ها را دنبال میکردیم ، حتی تصمیم گرفتیم بدون اینکه عروسیمون رو عقب بندازیم همون سال به خونه خودموم بریم…
من حتی یک لیوان و قاشقم برای خانه ام پدر و مادرم کنار نگذاشته بودن و اعتقاد داشتن همون موقع برات میخریم و نگران هیچ چیز نباش ، پدرم همیشه مادرم رو با این آروممیکرد که “زن این بچه از روزی که خودش اومده روزیشم با خودش آورده ، همخودت ، همبچه هامالحمدالله روزیاشونو خدا داده ، نگران جهازشم نباش جوره جور ، خداروهم شکر میکرد بابت روزایی که گذشته ” ، اینو که پدرم میگفت، از یه انبار کاه آتیش گرفته همه ما تبدیل میشدیم به رود آرومی که داره هدایت میشه به سمت دریا … زیباتر ، آرام تر ، امن تر و عالی تر!
خلاصه عید نوروز و 13 روزش تموم شد و تصمیم ما برای عروسی مصمم تر ، کلاسای دانشگاهم که مجازی شده بود.
ماه رمضان شد و یه شب گوشی دستمبود و داخل اینستاگرامبودم، داشتمپیج مربیای ورزشی رو میدیدمکه توی دورانکرونا به راحتی کلاس مجازی داشتن و با تعطیلات هیچ وقفه ای براشون ایجاد نشده بود ، منم قرار بود بعد از کارشناسیم دوره های مربیگریم که تموم شد، مربیگریمرو آغاز کنم …
خلاصه همسرماون شب به شوخی به من گفت ” اگر راست میگی از اینستاگرامپول در بیار ! ” منم جدی گرفتم!
کلا تاثیر دوران کارشناسیم که هیچی رو دیگه سخت نمیدیدم برای خودم هنوز توی وجودم بود، رفتم توی فکر و از هفته آیندش نشستم به طراحی تمرین کردن و پلن برگزاری کلاسای مجازی رو چیدن ، خیلی جدی و مصمم…
از همون ماه رمضان بعد از افطار کلاسای آنلاین مجازیمرو به صورت رایگان شروع کردم ، همیه تمرینی برای خودم بود برای طراحی تمرینات و خلاقیتم هم واقعا از علاقم داشتم لذت میبردم و احساس میکردم قراره یه اتفاقای خوبی بیوفته و باید اینکارو انجامبدم ،
خلاصه کم کم
کلاسای دانشگاهم رو شرکت کردم …
جهازم رو با خانوادم در عرض 2 الی 3 ماهی که همه جا میگفتن جنس ناقصه و مغازه ها بستن خریداری کردیم …
منزلمون رو با کابینتایی که دوست داشتیم و کاغذ دیواری زیبا توی اون شرایط دیزاین کردیم، درب و پنجره هامونو رفتیم رنگکردیم…
و در آخر ….
یه عروسی خودمونی ولی با لباس عروس و باشکوه برگزار کردیم …
آخرین امتحانای ترمدانشگاهم رو دقیقا یادمه که توی خونه خودم به پایان رسوندم …
و بعد از کرونا با اعتماد به نفس قوی در بهترین باشگاه های شهر فعالیتم رو به عنوان یک مربی حرفه ای با حقوق خوب شروع کردم …
پیجی که در در دوران کرونا باز کردم و خدمات آنلاین داشتم رو به مراتب رشد دادم و فایلامرو ذخیره کردم تا الان تبدیل شده به یک منبع در آمد خوبی برام که کلی فکر و ایده دارم هر روز براش …
و کلی اتفاق عالی دیگه که به خاطرشون هزاران بار از خدا ممنونم…
خلاصه که دوران کرونا و کارشناسی ام برای من دوران پختگی و هدایت های عالی بود ، که اینروزا تازه دارم قدرشونو میدونم و امیدوارم من و تمام دوستانی که دغدغه آگاهی و پیشرفت در زندگیشون رو دارن به اهدافشون روز به روز با آگاهی و کنترل ذهنشون و توکل واقعی به خداوند نزدیک بشن و در آخر جشن پیروزی بگیرن…
خدایاااااااااا با یه حال درجه یک شکرت :)))))
سلام و درود
استاد جونم سپاس برای این همه آگاهی که رایگان در اختیارمون میزاری،ایولا
همیشه سوالات خوب ما رو به جوابای خوب میرسونه
و چه سوال خوبی که بپرسیم چطور میشه که همیشه توی شرایط لذت بخش کنونی باشیم؟؟
و چقدر ساده به جواب میرسیم که فقط و فقط یک راه هست و اونم کنترل ذهن
نیاز نیست شرایط بیرون رو کنترل کنی، نیاز نیست ادمها رو کنترل کنی ،چون تو قدرتی نداری برای این کار و کار سخت و طاقت فرسایی هم هست اما یک کار رو خوب میتونی انجام بدی که موثرترین و کوتاه ترین مسیره و اون هم کنترل ذهنه
حواست باشه متعهدانه ورودی های ذهنت رو کنترل کنی و فقط ورودیهایی رو به ذهنت راه بدی که احساس قدرت امنیت آرامش و شادی بهت بده و
چیزهایی رو باور کنی که دوست داری تجربش کنی
اولش سخته تمرین میخواد استمرار میخواد اما در ادامه هر بار کار راحت تر میشه جهان به کمکت میاد
تا وقتی به اتفاقات بیرونی واکنش نشون میده از همون جنس اتفاقات رو باز هم تجربه میکنی
اتفاقات زندگی ما رو شکل نمیدن واکنش ما نسبت به اتفاقاته که اتفاقات بعدی رو رقم میزنه
من خالق شرایطم نه شرایط تعیین کننده زندگی من
یادم بمونه که به واسطه ی کنترل ورودی های ذهنه که اتفاقات شگفت انگیز رخ میده
بارها و بارها در زندگیم تجربش کردم ک پاداش کنترل ذهنم رو گرفتم و هر بار چرخ زندگیم روونتر شده
خدایا شکرت برای این مسیر آگاهی بخش
استاد جونم عاشقتم
مریم جونم عاشقتم
بنام رب رزاق و هدایت گر من
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی ️
سلام و درود به خانواده صمیمی و بزرگ عباس منش
کنترل ورودیها:
موثرین کاری که به من کمک کرد تا ذهن مو اول پاک کنم تا بتونم ورودی های دلخواه مو بهش بدم حذف رسانه ها و پاک کردن تمام سوشال مدیا ها از گوشیم بود، البته که در ابتدای کار کمی نگران بودم که خوب من اینطوری از هیچی خبردار نمیشم اگر قرار کاری بکنم و یا هر چیز دیگه ای چطوری خبر دار بشم؟ فرصت هامو از دست ندم؟ این نگرانی ها رو داشتم تا با این کلام استاد که واقعا وحی منزل برای من، آروم شدم و رها کردم و به مسیر ادامه دادم که فرمودند :
(شما نگران خبرها و وقایع نباشید،مطمین باشید اگر چیزی رو قرار باشه بشنوید یا از چیزی قرار باشه خبر دار بشید ،حتما به یه طریقی بهتون خواهد رسید نگرانش نباشید)
و من واقعا این و تجربه کردم که خیلی جادویی اتفاق میافته… یکی رد میشه یه چیزی میگی همون چیزی که شما دوست داشتی یا دنبالش بودی که بشنوی و هزاران طریق دیگه …
وقتی این کار رو کردم اول وارد مرحله خنثی سازی ذهن شدم و یه ذهن پاک برای خودم درست کردم که آماده تزریق ورودی های دلخواه ه… و وارد مرحله دوم شدم ، ورودی های دلخواه ه…
ورودی های دلخواهم که منبع اصلیش همین سایت بهشتیه و وویس هایی که با صدای خودم رکورد کردم .
به نظر من بهترین ورودی ها همون نتایجی هستن که دوست داریم داشته باشیم. بیایم همون هارو بصورت صوتی ،بصورت تصویری به ذهنمون بدیم تا ذهن مون فرکانس همونا رو بسازه و ارسال کنه و در نهایت نتایج.
که این پرسه لازمش استفاده از تکنیک هایی که استاد در فایل ها بهمون یاد داده است.
اگر به این جمله فکر کنیم که زندگی دنیوی چشم بر هم زدنی ست در برابر زندگی ابدی ، مرگ آسان تر و شیرین تر از چیزی میشه که فکر شو بکنیم و زندگی اون دنیا ادامه این دنیاست .
در پناه رب رزاق و هدایت گر
بسم الله الرحمن الرحیم
خانه تکانی ذهن
قدم چهاردهم
سلام به استادشیرین سخن و دوستان و همراهان همراه
اون دوران پندمیک رو فرانوش کرده بودم که با دیدن این لایو دوباره یاداوری شد.اون دوران من تازه وارد بودم در سایت.زباد درک درستی نداشتم نسبت به زمان الانم.اما اما…
حالا که برگشتم و تفکر کردم متوجه شدم بسیار بسیار کم شایدم اصلا به اخبار و آمار و ارقام توجهی نداشتم.
چون کلا تلویزیون کم میدیدم یا حذف بود احتمالا.چیزی که یادمه اینه که تو محیط ایزوله ی خونه به دور از هیاهوی بیرون بودم.
همه ی دوست و آشنا و همسایه و… حداقل یکبار درگیر این بیماری شدن جز خانواده ما به لطف خدا.
به هر کسی میگفتم تعجب میکرد.قبول نمیکردن.میگفتن نه، شما گرفتین، اما خودتون خبر نداشتین
خلاصه که من چیزی جز خیابانهای خلوت، هوای سالم و تمیزی چیزی یادم نمیاد.
همینجا میخوام از دوستانی که تجربیات شون رو در کامنتها مینویسن سپاسگزاری کنم
چون خوندنشون خیلی به درک بهتر آگاهی ها کمک میکنه.
در مورد تکرار فرکانس ها قدرت گرفتنشون صحبت شد.نشستم فکر کردم که نمونه بولدش رو تو زندگیم پیدا کنم.
دیدم همین ادامه تحصیلم نمونه و مثال خیلی خوبیه.من دیپلم حسابداری داشتم.بعد ازدواج کردم و ادامه تحصیل ندادم.
بعد از چند سال احساس کردم خیلی دوست دارن درس بخونم.همسرم مخالفت میکرد.
از اونجایی که به یاد گرفتن زبان هم علاقه داشتم از بچگی، دخترم رو گذاشتم زبان.اما نیمه های راه چون علاقه نداشت رها کرد.
من شهریه ترمش رو کامل پرداخت کرده بودم.به معلمش گفتم اگر میشه من بجاش بیام کلاس.چون کلاس نوجوان بود فکر میکردم مخالفت کنه.
اما اون ذوق و شوق منو که دید قبول کرد.
من به مدت دو سال پیاپی ادامه دادم.
همسرم با کلاس رفتن و جایی رفتن تنها مخالف بود.اما وقتی استمرار و شوق منو میدید، زبانش بند آمد(خداوند دلها را نرم میکند)
بعد از دو سال یکروز به همسرم با قاطعیت و بدون فکر کردن به نتیجه درخواستم، گفتم : میبینی که،خیلی به درس خوندن علاقه دارم.میخوام ادامه تحصیل بدم.در کمال تعجب دیدم جواب مثبت داد.
نردی که کلا با اینجور مسائل مخالف بود، به راحتی اب خوردن گفت باشه.اقا انقدر خوشحال شدم که نگو.خیلی از خدا سپاسگزاری کردم و اعتبارش رو به رب العالمین دادم.
گفتم کجا برم و چی بخونم؟!
خودم کارگاه میوه خشک داشتم.گفتم چه بهتر که در مورد کارم ماهرتر بشم و اطلاعات کاملی بدست بیارم.هم کارمه هم علاقه ام.رشته مهندسی صنایع غذایی برداشتم.
اونم کجاااا؟ درست دانشگاهی که فقط 10 دقیقه با ماشین با خونه فاصله داره و من تا به حال بهش توجه نکرده بودم.
الان هن در حال ادامه تحصیل هستم
انقدر قشنگ و راحت هدایت شدم که اصلا چند سال قبل تو فکرم هم نمیگنجید این حد از آسانی و عزتمندی.
من با علاقه و عشق زبان خوندم.هر روز تمرین کردم.خودم رو در معرض اموزش و یادگیری قرار دادم.ذوق داشتم.تیر نهایی گرفتن اعتبار از غیر خدا( که برای من همسرم و بهانه های مختلف مثل بچه و خانه داری و دوری مسافت و…بود) و توکل و ایمان به رب العالمین بود و هست.
خدا رو سپاسگزارم برای هر لحظه از زندگیم انقدر اتفاقات زیبا و دلخواه در زندگیم زیاد شده که حیرانی و غافلگیری و لبخند و سپاسگزاری شده جزو اتفاقات هر روزه ام.
امروز موقع پیاده روی گفتم مثل خیلی از بچه های دیگه تست کنم.گفتم خدا یا از الان تا شب یه ثبت سفارش میخوام، یه سوپرایز خفن هم میخوام.
از دفتر کلاس رباتیک زنگ زدن که بیا نوبت پسرت شده برای کلاسها.
یک مشتری تماس گرفت و سفارش ثبت کرد.
اسمان با اینکه خورشید بود و در حال غروب، ناگهان چنان بارانی بارید که چند ثانیه اولش انقدر غافلگیر شدم که نتونستم برم جای مسقف و خیس شدم.
فقط حرفی که استاد همیشه تو فایلها یاداوری و تکرار میکنن:
نگه داشتن آگاهانه حال خوب = اتفاقات خوب
همونطور که استاد در یکی از لایوهای قبل گفتن، بهتره که ذهن خلاق داشته باشیم تا ذهن واکنشگرا.
خلاقیت کنترل ذهن یا همون تقوا میخواد که ابتدای کار بسیار سخته یعنی همون جهاد اکبره به گفته ی دوستان.اما به شرط استمرار و توکل به خدا آسان تر میشود.و آسان میشویم برای آسانی،زیبایی و سعاوتمندی.
از زمانی که برای خواندن کامنت بنده گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم
برای همه مون بهبود و پیشرفت در مسیر خواسته هامون از خداوند مهربان درخواست میکنم.
خوشبخت و سعادتمند باشین
الهام لطیف
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم
قدم چهاردهم خانه تکانی ذهن:::کنترل ورودی های ذهن
تفاوت توانایی ام در کنترل ذهنم در روزهای مختلف را با واکنش افراد در گفتگوهاشون با خودم واحساسی که در اون لحظه تجربه میکنم،، متوجه می شوم
اینکه به رفتار افراد وشرایطی که بیرون از من اتفاق میفته،،طوری نگاه کنم که بتونم نجواهای ذهنی ام را برای ،،،واکنش نشان دادن یا اظهار دانایی کردن،،،کنترل کنم واحساس بهتری نسبت به روزهای قبلم داشته باشم ،،آرامش بیشتری بهم میده وکمکم میکنه نازیبایی رفتاری وگفتاری کمتری تجربه کنم
وقتی نا آگاهانه تمرکزم رو نجواهای ذهنی باشه که از صبح در گفتگو با دیگران ویا شرایطی که پیش اومده ،،باشه،،که نسبت به قبل آگاهانهتر رخ میدهد، ،،،متوجه میشم که انرژی ام وتمرکزم روی حال خوب خودم، مثل زمانی که مکررا با گوش کردن فایلها ونوشتن در مورد درکی که از اونها دارم،،،نیست وبعد از اون عدم کنترل ذهنم،،رفتارها واتفاقاتی رو تجربه میکنم،،هرچند کمرنگ تر از قبل، ،،ولی تمرکز من رو از روی خودم برمیداره
وبالعکس وقتی از صبح با گوش کردن فایلهای توحیدی ونوشتن اتفاقات وشرایطی که دوست دارم تجربه کنم وتجسم رخ دادن اونها،،متمرکز هستم،،هم کارهام راحت تر انجام میشه،هم ارتباطات وشرایط زیباتری رو تجربه میکنم، ،ولی بارها پیش اومده که روند خوب پیش رفتن برام عادی شده وتوجه تغییرات کوچک نشدم،،ووقتی با بی توجهی ورودیهای نامناسب کوچکی رو دریافت کردم اون تغییرات برام ملموس تر شده وآگاهانه تر به نوشتن وتمرکز روی خودم ادامه دادم
زندگی من داره با ذهنم وافکارم وباورهام وفرکانسهایی که هر لحظه ارسال میکنم، ،شکل میگیره واتفاقات رقم میخوره، ،که بارها متوجه شدم که رفتارها وگفتارم،،، هر چند توجیه ذهنی که دارم در موردشون قشنگه ولی،، نتیجه اش باور کمبودی هست که هر روز در گفتگوها وارتباطاتی که تجربه میکنم به خورد ذهنم میره وکنترل ذهنم سخته وانرژی زیادی میگیره
وقتی فرکانس های من در مورد موضوعات بیرونی باشه،،که اغلب ناراحت کننده هست،،اتفاقی که میفته اینه که تجربیات طول روز من وبعد از اون اگر کنترل ذهنم رو بدست نگیرم، ،،از جنس همون فرکانس رو جهان برام رقم میزنه، ،چون خودم با توجه کردن آگاهانه یا نا آگاهانه ازش استقبال کردم
برای همین زندگی اکثر افرادی که حول وحوش مون هستند مثل هم هست وهر روز وهر لحظه این روند ادامه داره
کنترل ذهن رو میشه آگاهانه هرچند سخت انجام داد،هرچند بارها در ارتباط با افراد به ویژه فرزندم کیفیت کنترل ذهنم ودقتم کم شده ولی آگاه تر از قبل سعی میکنم راهکاری برای تمرکزم روی خودم
پیدا کنم،وبهتر از قبل نجواهای ذهنی وترس هام رو میفهمم ووقتی که بهتر عمل میکنم،بهتر هم نتیجه میگیرم وبهتر از قبلم عمل میکنم وادامه میدم ومهارتم بیشتر میشه
وقتی میپذیرم که همیشه چالش ها هستند ومن باید قویتر بشم تا با نتایجی که بهتر از قبل خلق میکنم( با تکرار این روند بهتر درک میکنم که افراد دیگه هم مثل من ممکنه گاهی نتوانند خوب ذهنشون رو کنترل کنند واتفاقات وشرایطی پیش بیاد که خیلی باب میل من نیست وچه بسا ممکنه واکنشی عمل کردن من رو تشدید کنه )،،ویادآوری این قضیه که من هم ممکنه گاهی نتونم خوب ذهنم رو کنترل کنم،کمک میکنه هم خودم وهم دیگران رو بهتر درک کنم وبپذیرم ورهاتر باشم وبدون سخت گرفتن به خودم ،با بیاد آوردن مواردی که بهتر عمل کردم ونتایج خوبی بعدش رخ داده،احساس خوبم رو حفظ کنم
آگاهانه که از اخبار وگفتگوهایی که نجواهای ذهنی من رو تشدید میکنه واحساسم رو بد میکنه،دوری میکنم ونمیشنوم وتوجه ام رو روی نوشتن وگوش کردن وتجسم کردن چیزهایی که دوست دارم میذارم ومیپذیرم بقیه هرجور دوست دارند عمل کنند ومن هم اونجوری که دوست دارم به روش خودم ادامه میدم،با استرس کمتری حال خوب بیشتر وروان شدن انجام کارهام رو تجربه میکنم
از زمانی که تلویزیون نمیبینم ،گاهی با فرزندم انیمیشن هایی میبینیم وپیامهاش رو بهم یادآوری میکنیم که اخیرا ربات وحشی رو دیدیم واز اول فیلم پیامهاش رو با دقت وتمرکز پسرم میگفت ومن لذت میبردم وشکر گزاری میکردم
وای کاش خوراک هر لحظه ذهن من یادآوری این پیامهای تغییر کردن خودم در راستای تغییر دیدگاهم با توجه به اتفاقات حول وحوشم در هر لحظه باشه ورسالتم برای خلق آرامش بیشتر رو بهتر از قبل انجام بدم
وقتی کانون توجه من رو افراد بیرونی بدست میگیرند، من در خدمت اونها هستم وطبق میل وگفتار اونها عمل میکنم وترس هام هر لحظه بیشتر میشه وبیشتر میپذیرم که همینه که هست
ومن توانایی برای تغییرش ندارم وبا شرک ورزیدن
الهامات خداوند رو دریافت نمیکنم،،ولی وقتی آگاهانه کوچکترین قدمی برای دریافت الهامات با توجه به احساسم در هر لحظه بر میدارم، شرایط واتفاقات بیرونی بسیج میشوند که من به این احساس خوبم توجه بیشتری کنم وبیشتر از مسیرم به سمت خواسته هام لذت ببرم
وبا توجه کردن ،به این روند بهتر میفهمم که افراد خودشون متوجه نیستند ونمیدونند چه آسیبی به خودشون وبه دیگران با این تمرکز روی نازیبایی ها میزنند ومن که نسبت به قبل خودم آگاهتر شدم باید فقط وفقط تمرکزم روی خودم باشه تا قویتر از قبلم عمل کنم
این روند بهبود جهان در هر لحظه،، وفراوانی زیبایی ها وموقعیت های بیشتر برای رشد وشکوفایی بهتر از قبل، (برای خلق تغییرات بزرگ وجهانی زیباتر با تسهیلات بیشتر در زمینه های مختلف، ،،بدنبال مواجه شدن با تضادهای مختلف چه بیماریها، ،چه حوادث طبیعی، که نارسایی ها وناسالمی ها رو از بین میبره )کمک میکنه زیبایی وقدرت وتوان بیشتر در موجودات وانسان ها با تغییرات جدیدی که رخ میده،اتفاق بیفته وراحت تر از قبل آرامش بیشتری برای خلق شکوفایی وتوانایی های بشر رخ بده وبه خواسته هاش که تسخیر زمین وآسمانها ست نزدیکتر بشه
وتوجه آگاهانه من به این آگاهی، کمکم میکنه بهتر تضادهای زندگی ام را بپذیرم وتغییر نگاهم را آگاهانه در برخورد با چالشها از زاویه دید طرف مقابلم انجام بدم تا آرامش بیشتری تجربه کنم
وبهتر از قبل بپذیرم که من توانایی کنترل ذهنم را در هر شرایطی دارم فقط باید با صبوری تکاملم رو طی کنم تا این روند خود آگاهی با عملکرد بهتر ادامه پیدا کنه ومتوقف نشه
ودر خصوص این بیماری وکنترل ذهن،افرادی رو شاهد بودم که علی رغم اینکه گفته بودند هیچ راهی برای بهبودشون نیست با تمرکزشون روی تمرین های تنفسی واحساس خوبشون به خوبی درمان شدند وهمین قضیه واین تضاد باعث رشد وپیشرفت وجسارت بیشترشون برای حل مسائل زندگیشون شد والان از نظر شخصیتی تغییرات محسوسی نسبت به قبل دارند وموفق تر عمل میکنند وبخصوص اینکه رهاتر هستند وگذرا بودن شرایط زندگی رو بهتر پذیرفتند وافراد شادتری نسبت به قبل هستند وقابل تحسین هستند
ولی از اونجایی که ما فراموشکار هستیم این معجزات وزیبایی ها وتغییرات رو براحتی یادمون میره ومجدد ذهنمون در معرض ورودیهای نامناسب با هر اتفاقی در بیرون از ما قرار میگیره واین سیکل ادامه داره،،مگر اینکه آگاهانه خودمون رو از این سیکل با تمرکزمون روی ورودی های مناسب با شکر گزاری معجزات زندگیمون که با کنترل ورودی هامون خلق کردیم،،قرار بدیم وتغییرات کوچک رو ببینیم وادامه بدیم
الان گفتگوهام با دوستانم واطرافیانم در مسیر اتفاقات زیبایی که دوست داریم تجربه کنیم،بیشتر از قبله واحساس خوب بیشتری در طول روز دارم
واین روند تغییر رو به بهبودم رو به خودم یادآوری میکنم تا فاصله فرکانسی ام برای قدرت گرفتن تا خلق نتیجه ای که دوست دارم خلق کنم رو راحت تر طی کنم
اینکه هدایت میشم به ارتباط گرفتن با افرادی که در مسیر تغییرم وخلق تواناییهام برای تجربه مهارت جدید که قبلا مقاومت داشتم ولی الان روزانه بهش فکر میکنم وقدم بر میدارم،،نشون میده که دارم تغییر میکنم وحس خوبی بهم میده که مقاومتم کمتر شده،،هرچند ذره ذره تغییر روزانه ام وادامه این روند کمک میکنه تا تجربه ،،،تفاوت از زمین تا آسمان نتایجم نسبت به قبل خودم،،،رو رقم بزنم
ووقتی من تفاوت عملکردم نسبت به قبلم خیلی محسوس باشه،،کوچکترین تضاد ومسئله ناجالبی
آلارم واضح تری بهم نشون میده،،،که کنترل ورودیهام خوب انجام نشده ،،واین مسیر با بزرگ شدن ظرف وجودیم برام واضح تر میشه وزیبایی ها رو با شکر گزاری بیشتر وموثر تر برای احساس خوبم میبینم ،،،ونیاز به فرکانس ثابت با کنترل ذهنم در هر لحظه داره تا به فرکانس خلق کننده خواسته من با طی شدن فاصله فرکانسی ام برسه
وبدنبال احساس خوبی که تجربه میکنم
منتظر اتفاقات خوب بیشتر میشم
واین مستلزم اینه که به خودم هر لحظه یادآوری کنم که من فقط خالق زندگی خودم هستم
وفقط میتونم به سمت خواسته های خودم با احساس خوبم حرکت کنم وهیچ توانایی برای خلق خواسته های دیگران( با دیدگاهی که در مسیر زیبایی ها دارم) ،،،ندارم ،،،،فقط با نتایجم میتونم تاثیر گذار باشم،،،،وبا تغییر باورهایی که برای خودم ایجاد میکنم، ،ناخودآگاه درخواست افراد هم برای کمک بهشون از من کمتر میشه ومن فرصت بیشتری برای خودم وتثبیت فرکانسم با فاصله فرکانسی کوتاهتر خلق میکنم
این قانون جهان را باید بپذیرم که اگر تغییر نکنم وضعیف باشم زیر چرخ دندههای جهان وتغییرات رو به پیشرفت وبهبودی دائمی اش له میشوم
وهمیشه قویترها در مسیر تغییر وتکامل جهان زنده موندن وبا بهبودشون زیبایی های جهان هم بیشتر شده وباعث رشد وشکوفایی در زمینههای مختلف شدند که اولین کسی که منتفع شده خودشون بودند
اینکه توجه کنم به توانایی ذهنم وتاثیر کاملش روی جسمم، ،آگاهانه تر از قبل شکر گزار سلامتی جسمم ،،،با احساس خوبی که خلق میکنم وبا تمرکزم روی زیبایی های زندگیم بیشتر تجربه اش میکنم،،،هستم
این باور واین نگاه،، که من باید همیشه سلامت وقوی باشم تا بتونم الگوی خوبی برای فرزندم باشم،چون وقتی برای بیمار شدن وهدر دادن انرژی ام ندارم وباید تمرکزم روی خودم واستفاده کردن از هرفرصتی برای نوشتن وگوش کردن آگاهی ها با تمرکز بالا باشه وهر روزم باید بهتر از قبلم باشه،،،،کمکم کرده که روی کسی حساب نکنم وخودم رو موظف میدونم که سلامت باشم وتغذیه مفیدی داشته باشم وبرای بهتر شدن این باورم باید تغذیه ذهنم هم با ورودیهای مناسب خوب باشه وسعی میکنم بهتر از قبلم باشم
بدنبال آشنایی با استاد وحضورم در این سایت ترسم از مرگ خیلی کمرنگ شده،،ولی دوست دارم خواسته هام رو در راستای توانمندی ام برای خلق شرایط زندگی ام قبل از مرگم را تجربه کنم وبا ایمان قویتری نسبت به الان آرامش بیشتری رو تجربه کنم( همینطور که الان ایمان وآرامشم نسبت به قبل خودم بیشتر شده)
ویادآوری اینکه برگی بدون اذن خداوند روی زمین نمی افته کمکمون میکنه کمتر از قبل نگران عزیزانمون وخودمون برای مواجه با اتفاقات ناگوار باشیم وبپذیریم که تنها موردی که عدم رخ دادش در اختیار ما نیست مرگ هست،،وگرنه با کنترل ذهنمون در راستای توانایی که خداوند بهمون داده با طی کردن تکاملمون به هر خواسته دیگری میتونیم برسیم ودر زندگیمون خلقش کنیم ولذت ببریم از این خلق واحساس خوبمون در مسیر خلق کردنش،،وهر روز زیبایی های بیشتر واتفاقات جالب ومعجزات بیشتر از قبل مون روتجربه کنیم
هر زمانی که افراد با محدودیتی مواجه میشن که کنترل ذهن براشون سخت میشه ،،، مثل،،، شرایط قرنطینه در زمان بیماری،،یا محدودیت حضور در زندان،،،یا گیر افتادن در موقعیتی که ذهن نازیبایی ها رو هر لحظه یادآوری میکنه، ،،اگر فرد بتونه جدا از اکثریت جمع ،،که با غالب شدن ترس با نجواهای ذهنی خودشون رو به سمت نابودی میبرن،،ذهنش رو کنترل کنه وبدونه که همیشه راهی هست که از این موقعیت سخت نجات پیداکنه،وروش متمرکز بشه، ،مطمئنا اون آرامش واحساس خوب اتفاقات زیباتری رو براش رقم میزنه که خودش وبقیه فکر میکنند معجزه رخ داده،،مثل بهبود خیلی از افراد از بیماری زمان قرنطینه، با احساس رهایی که خلق کردند وبه ترسشون غلبه کردند
وهمین زمان که اکثرا روی حاشیه ها متمرکز هستند،بهترین زمان جدا شدن از اکثریت جامعه ،وحرکت کردن به سمت خواسته ها وچیزهای قشنگ زندگی وقویتر شدن ،هست
درود بر شما که اینقدر زیبا حرف دلتان را به زبان جاری کردید و به اشتراک گذاشتین باشد که چراغ راه کسانی باشد که دنبال روزنه ای نور هستند تا به سمت ان حرکت کند و روز به روز روشنایی را بیشتر تجربه کنند. شما خالصانه و بدون نقاب حرف زدید. اری کنترل ذهن در زمان سختی مشکل است ولی این هنر ماست که با مهارت پیدا کردن در این راستا بتوانیم عضله کنترل ذهن و رسیدن به حال خوب را در خودمان پرورش دهیم و بتوانیم رشد و تعالی پیدا کنیم. زندگی همیشه با چالش است و این هنر ماست که با چالشها روبرو شوییم و حل کنیم تا رشد کنیم یا اینکه از مشکلات و چالشها فرار کنیم و روز به روز سقوط بیشتری را تجربه کنیم و یا به قول شما زیر چرخ دنده های جهان له شوییم. هدف از آفرینش آگاهی هست وگرنه همه این دنیا خوابی بیش نیست و این خواب بالاخره تمام می شود. کنترل ذهن همیشگی است و نجوای ذهن دایم ما را محاصره میکند. ولی با مهارتی که شما قدم در ان راه گذاشته اید کم کم می توان نجوای ذهن را ساکت کرد و ندای قلب که صدای خذاست را جایگزین کرد و در هر شرایطی بتوانیم تجربه ارامش را داشه باشیم. پیروز و سربلند باشیید.
سلام به شما دوست عزیز
سپاسگزارم از وقتی که گذاشتین وکامنت رو خوندین
این قسمت از دیدگاهتون رو مکررا باید مد نظر قرار بدم ویادآوری کنم
کنترل ذهن همیشگی است ونجوای ذهن دائم ما را محاصره میکند
می توان نجوای ذهن را ساکت کرد وندای قلب که صدای خداست را جایگزین کرد
ودر هر شرایطی تجربه آرامش را داشته باشیم
سر بلند وپیروز باشید