اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدا را شکر میکنم که امروز این فرصت بهم داده شده باز بتونم با مرور این آگاهیها در مسیر و مدار درستی قرار بگیرم در مسیر اتفاقات خوب احساس خوب واقعاً قانون اصلی همینه احساس خوب اتفاقات خوب وقتی ما حالمون خوبه اتفاقات خوب رو به سمت خودمون داریم جذب میکنیم و توی مسیر خواستههامون هستیم چقدر قشنگ خانم شایسته اومده سوالهای پرتکراری که حالا دوستان میپرسیدن رو به این شکل با یک فایل 10 دقیقه 11 دقیقه توی این بخش پروژه قرار داده و چقدر خوشحالم که دارم این فایل رو میشنوم و مرور میکنم آگاهیهاش رو.
چقدر هر بار به این پی میبرم که احساس خوب ربط داره به اون تغییر دیدگاهمون نسبت به هر موضوعی ربط نداره به شرایطمون ربط نداره به جایگاهی که الان توش هستیم یا چیزایی که الان توی زندگیمون نیست و بگیم به خاطر اینکه من این شرایط رو ندارم من این نعمت رو ندارم من به این خواسته نرسیدم خیلی دیگه حالم بده و وقتی ما میایم اون حس خوب درونی که واقعاً میتونیم داشته باشیم رو به داشتن یک سری چیزها در زندگیمون گره میزنیم این باعث میشه که واقعاً نعمت حضور در لحظه رو از دست بدیم باعث میشه که فرصتها نعمتهایی که اون لحظه داریم رو نبینیم و به نوعی کفر بورزیم به اون شرایطی که الان داریم چرا که با توجهاتمون این شرایطی که الان داریم رو خلق کردیم و جای گله و شکایت از خدا و جهانش نیست واقعاً و چقدر خوبه که هر بار اینها یادآوری بشه چقدر خوبه که به خودمون بگیم که خودمون هستیم که هر شرایطی هر اتفاقی رو داریم برای خودمون با اون توجهاتمون با اون ذهنیت مون در هر لحظه رقم میزنیم و خالق شرایط و اتفاقات در آیندمون هستیم این آینده میتونه فردا باشه یه هفته دیگه باشه یه ماه دیگه باشه یه سال دیگه باشه.
و من ندیدم واقعاً شما فایلی رو بذارید و صحبتی رو داشته باشید که توش توحید نباشه توش اون نگاههای توحیدی نباشه و اصلیترین قانون رو هر بار داره به یاد ما میارین که وقتی باورای قدرتمند کننده دارین وقتی باورهای توحیدی دارین شما توی فضایی هستین که فضای خداوند فضای احساس خوبه فضای نعمتهاست فضای دریافت خواستههاست حرکت توی مسیر چیزهایی که میخوایم اون شادی اون خوشبختی آرامش و طبیعتاً اینجوری ما به اون خدای درونمون قدرت میدیم ما به جهان هستی این بازتابو داریم که توحیدی فکر میکنیم و تو اون لحظهها خیلی حس خوب میشه و خودش نشونهای بودن توی مسیر درسته و قطعاً پاسخی که جهان به این جنس از ایمان میده به این جنس از احساس خوب میده به قول استاد عباس منش خیلی بیشتر خواهد بود پاداشی که میده به احساس خوب.
در مورد اون کنترل ذهن و تقوا که صحبت کردیم و مثال خودتون رو که میارین میگین آقا من نرفتم یک عامل بیرونی رو برای حال خوبم و رسیدن به احساس بهتر انجام بدم توی شرایطی که حالا اوضاع به ظاهر برای من اوضاع جالبی نبوده ولی من تونستم توجهم رو به سمتی ببرم که این احساس من باز بهتر بشه چون واقعاً احساس میکنم تنها کاری که ما باید انجام بدیم اینه که در هر شرایطی که هستیم بتونیم مسیر احساسیمون رو نگاه کنیم و چکش کنیم و ببینیم در چه مسیری داریم حرکت میکنیم از لحاظ اون احساس درونی که داریم و اگه همیشه و همواره بتونیم و سعی کنیم که قانون یادمون باشه که مهمترین چیز در زندگی تو موندن در فضای احساس خوبه اینکه خودت رو بیشتر در فضای احساس خوب قرار بدی بیشتر تو اون احساس نگه داری و تنها کار تو اینه و بقیه اتفاقا خودش رخ میده حالا اون ایده برای کارت میاد اون فرصتی که میخوای رو میبینی اون نمیدونم رابطهای که میخوای برات ایجاد میشه اون نعمتی رو که میخواستی رد زندگیت میشه از هزاران طریق خدا خودش میدونه ولی این اتفاق میافته مهم اینه که واقعاً بتونیم حتی توی زمانی که اوضاع برای ما شاید ناجالب باشد و شاید ناراحت کننده باشه جوری به اون مسئله یا اتفاق نگاه کنیم که به احساس کمی بهتر توی درون خودمون برسیم و همین کار خودش رو انجام میده و همین واقعاً خودش توحیده.
هر بار که من آموزههای شما رو مرور میکنم خیلی به این پی میبرم که توانایی کنترل ذهن واقعاً همه ندارن واقعاً همه ایمان ندارند که بشه با اون تغییر ذهنیت بشه با اون حال خوب اتفاقات خوب رو به زندگیت دعوت کرد و جذب کرد و به میزانی که هر آدمی که بتونه این کارو انجام بده و من بتونم این کارو انجام بدم خب طبیعتاً مدارم عوض میشه نعمتهای زندگیم بیشتر میشه خدا رو بهتر میتونم درک کنم ایمانم به خدا بیشتر میشه توکلم بهش بیشتر میشه به قوانینش بیشتر اعتماد میکنم بیشتر خودم رو باهاش هم راستا میکنم.
و خیلی نکته مهمیه که من خودم میگم چقدر این موضوع واقعاً مهمه اینکه قدرت رو به خداوند بدین که قدرت رو تنها خداوند ببینی و واقعاً این کار آسونی از لحاظ ذهنی نیست ن ذهن همیشه میخواد ما رو بترسونه چون همیشه ذهن میخواد قدرت رو از باورهای خودش از خدای خودش بگیره و بده به یک چیزی بیرون از خودش به سالها اینجوری تغذیه شده به سالها اینجوری شکل گرفته و واقعاًم هر چقدر به شخصه سعی میکنم که به این نزد نگاه نزدیکتر بشم حس میکنم چقدر نسبت به این موضوع جای کار دارم چقدر هنوز من خدا رو خوب نشناختم و قدرتشو باور نکردم و خیلی راحت یه جاهایی خودمو باختم به عامل بیرونی قدرت دادم نتیجهشو دیدم یه جایی هم واقعاً تونستم اون دیدگاهها رو کمی در خودم ایجاد کنم و نتیجه اون قدرت دادن رو ببینم.
در مورد حسادت کردن گفتین به نظر من شما به این حقیقت رسیدین قانون رو پذیرفتین که آقا اگه یه شخصی موفقه ثروتمنده یه سری چیزهایی داره تو زندگیش که تو میخوای داشته باشی به خاطر اینکه اون فرد طبق قانون الان جای درستشه یعنی عدالت خدا درست انجام شده در مورد اون فرد یا افراد مشابه اون فرد و در مورد خودم هم درست داره اعمال میشه و جای هیچ بیعدالتی نیست چون من خیلی در مورد عدالت خداوند مسئله داشتم ولی از وقتی که قوانین رو به یاد آوردم و خدا آگاهیها رو به من داد واقعا گفتم خدایا من میدونستم من ناآگاه بودم و تو واقعا عادلترینی و عدالت مختص توئه و تو همچین جهانی رو ساختی با همچین سیستمی با همچین ماهیتی که ماهیت من هم از همون ماهیت میاد که جهان ساخته شده و واقعا پاسخ خیلی از سوالا مخصوصاً در مورد عدالت الهی داده شد وقتی آدم قانون رو میاد میپذیره و به یاد میاره که در گذشتهاش چه اتفاقاتی رقم خورده به اون آگاهیها فکر میکنه و تایید میکنه که در زندگی من نمونههای این قانون بوده حالا چه در جهت خواسته و چه در جهت ناخواسته.
دقیقاً اون جمله شما را تصدیق میکنم که وقتی آدم ذهنیت قشنگی داره وقتی باورهای قشنگی داره وقتی هر لحظه یا در هر روز داره رو خودش کار میکنه اولین چیزی که خودشون نشون میده اولین نشونهای که داره که مسیر درسته همون احساس سلامتیه که واقعاً یه چند روز بود خیلی از مسئله سلامتی بالا پایین میشدم ولی خدا را شکر میکنم وقتی آدم تعهد میده وقتی باز کار میکنه و اون علفهای هرز رو میچینه از تو ذهنش به خدا به بهترین شکل پاسخ میده و تو بعد سلامتی واقعاً خدا رو شکر میکنم چند روزه که من یک احساس بینظیر دارم تجربه میکنم از احساس سبکی که توی ذهنم و جسمم و روحم هست و احساس بینظیره احساس میکنم یک سنگینی از روی وجودم برداشته شده و از لحاظ جسمی سبکتر از هر زمان دیگهای هستم و واقعاً خدا را شکر میکنم و واقعاً خدا را شکر میکنم که خود سلامتی یک گنجه یک ثروته و چقدر من هر بار هر روز خدا را شکر میکنم به خاطر سلامتی که بهم داده و بهبودی که تو مسیرش داره اتفاق میافته هر بار دارم سالمتر میشم به لطف الله و لامتی دارم بیشتر تو وجودم تجربه میکنم.
استاد خیلی عاشقتونم خانم شایسته خیلی دوستتون دارم از خدا خیلی ممنونم که من رو در این مسیر اه راست قرار داده و ازش میخوام که همینطوری کمکم کنه تو مسیر بمونم و اتفاقات نظیری را تجربه کنم چون حس میکنم تویی نقطهای هستم که شروع اتفاقات قشنگ و جالبه و قراره کلی هیجان تو این مسیر تجربه کنم قراره کلی زیبایی تجربه کنم بازم ازتون ممنونم هرجا هستین شاد و سلامت باشین پر از عشق و ثروت و حضور الله مهربان
یا اینکه لایو 11 دقیقه بود ولی چه پر محتوی ممنون استاد
گام پنجم ………… پاسخ های کلید به چند سوال
من هر چقد روی زیبایی ها ی هر شخص یا مکان یا هر چیزی توجه کنم زیبایی های بیشتری می بینم این یه قانونه مثلا دیشب علی اقا مردی که کنار من بساط می کنه توی شب بازار اولش از رفتارش خوشم نمیاومد ولی گفتم زینب کنترل ذهن زود قضاوت نکن و بعد دیشب روی رفتارهای خوبش زوم کردم و خوب بهش نگاه میکردم تا بتونم رفتارهای مثبتش را در بیارم و دیدم به به چقد نکات مثبت داره خوش رفتاره با مشتری های قشنگ حرف میزنه و شوخی میکنه و گفتم بله هر کسی نکات مثبتی داره من اگه نکات مثبت طرف یا هر چیزی را بخوام زود به من نشان داده میشه کافیه که من چی بخوام و یاد گرفتم که نباید زود قضاوت کنم
تقوی
یعنی کنترل ذهنم باید روی ذهنم خیلی خیلی کار کنم و هر وقت شروع کرد به حرفهایی که منو از مسیر دور میکنم باید سریع خودم را به مسیر دوباره برگردونم و این با تمرین و تمرین مستمر صورت میگیره
خدایا شکرت که منو به مسیر خودت هدایت کردی ممنونم
خدایا شکرت که استاد را سر راهم قرار دادی خدایا ممنونم
خدایا شکرت که خانم شایسته را سر راهم قرار دادی ممنونم
سلام به استاد عزیز خانم شایسته بهترین وهمگی دوستان بی نظیر
گام پنجم
من همیشه یه سوال تو ذهنم بود چرا بعضی اوقات من با خواندن یک کتاب یا شروع یک دوره از لحاظ جسمی سلامتر میشدم برام عجیب بود من همون تغذیه را داشتم همون وزن اما خیلی احساس سرزندگی وشادابی در من زیاد میشد وامروز به جوابم رسیدم سلامتی اولین واکنش افکار جدیدم بوده
خداراشکر در این مسیر خانه تکانی ذهن هم هرروز ازهر لحاظ دارم بهتر میشوم پس در مسیر درست هستم ودارم درست عمل میکنم خداوند هم برام هر روز ملموستر میشه وهرروز رفاقتم پررنگتر میشه
هر روز صبح به شوق آگاهی های گام جدید بیدار میشم خیلی این آگاهی ها را دوست دارم ویه جور عبادت برام شدن بهترین زمان روزم ساعتهایی هست که سرا پا گوش این آگاهیها میشم
هر وقت استاد درباره قدرت خدا صحبت میکنه، واقعاً به دلم میشینه. احساس میکنم روحم تشنه شنیدن این حرفاست تا جایگاه خدا تو ذهنم خیلی بالاتر بره و جایگاه مردم، رئیس، دولت، قانون و… خیلی پایینتر.
کلاً موضوع توحید هیچوقت قدیمی نمیشه. همیشه احساس میکنم باید تو این موضوع خیلی بیشتر رشد کنم و بیشتر عمل کنم. هر وقت هم بیشتر بهش عمل میکنم، واقعاً معجزات عجیبی میبینم.
چقدر این آیه دوستداشتنیه که میگه: “کیست که خدا بخواد ببردش بالا و مردم بتونن بکشنش پایین، و کیست که خدا بخواد بکشدش پایین و مردم بتونن ببرنش بالا.”
اینقدر این قوانین خوب کار میکنه و جهان هوشمنده که چون من نزدیک 5 روزه دارم این قوانین رو کار میکنم، امروز من رو توی موقعیتی قرار داد که ببینه چقدررر به این گفته ها باور دارم؟؟؟چقدر در من تحول ایجاد کرده؟؟چقدر در وجودم جا گرفته؟؟؟
امروز همه چی خداروصدهزارمرتبه شکر عالییی بود،کارهایی برام انجام شد که قبلا پیش نمیرفت و امروز توی چند ساعت انجام شد.واقعا به این نتیجه رسیدم که همه چی باوره،همه چی باوره من قبلا برای انجام این کار خیلی تلاش کردم ولی با باورهای قبلی و اون باورها اجازه نمیداد کارهام خوب پیش بره.امروز رفتم سمت انجام اون کار با این باور که خودم مسئول کارهام هستم، باید خودم انجامش بدم و کسی نیست که بیاد برام انجامش بده و کنار خودمم یه نیروی قدرتمند دارم که کمکم میکنه و هوامو داره.
با تمام اینا که امروز عالییی بود اتفاقی افتاد برای من که احساسم به یکدفعه خیلییی بد شد،توی همون لحظه ذهنم مادرم رو مقصر دونست.اون این کار رو کرد؟چرا حواسش نبود؟اصلا ولش کن.چرا داری این مسیر رو میری؟فردا صبح استراحت کن،دیرتر از خواب بیدار شو،حالا فایلم رو هم گوش نکردی و ادامه ندادی اشکالی نداره و……
یه لحظه به خودم اومدم گفتم،کنترل ذهن کن،فایل امروز راجب کنترل ذهن بود، روی زیبایی های امروز تمرکز کن،امروز چقدر کارهات عالیی پیش رفت،چقدر دانشگا عالییی بود،چقدررر عالییی جواب خیلی از سوال هارو گرفتی و….
هی اینارو برای خودم گفتم و در اخر هم گفتم تو خودت مسئولی،تو خودت باید حواست می بود،چرا دقت نکردی؟چرا هر چی مامانت گفت رو گوش کردی؟
اگه الان اتفاقی برات افتاده خودت مسئولی.
وایییی این گفته تمام صداها رو توی ذهنم خاموش کرد،اره خودم مسئولم
مگه استاد نمیگه مسئولیت زندگیتون رو برعهده بگیرید،الانم خودم مقصرم و خودم مسئولم.تموم شد و رفت
اصلا با این صحبت ها همه چی درون من اروم شد وگفتم این ها همش کار دنیاس،چون دارم روی خودم کار میکنم باید این اتفاق می افتاد تا ببینم چقدر حرف های استاد رو قبول کردم؟
خداروشکر الان احساسم خیلی خوبه و به این مسیر ایمان دارم.
چقدر خوشحالم بازم توی این کلاس نشستم و صبح قبل رفتن به سر کار و توی راه چند بار فایل رو گوش دادم و حالا میخواستم درکم از این آگاهی ها رو بنویسم
اول میخوام به صورت تیتر وار فقط نتایجی که این 11 روزه از زندگی به شیوه پروژه خانه تکانی ذهن گرفتم رو بنویسم…از آرامش ام…از باور قوی تر به امکان پذیری رخدادهای خوب که دارن همینجوری به سمت من میان…باورهای بهتر در مورد خداوند…خلوت شدن ذهنم…ناخوادآگاه ساکت بودن ذهنم….تمرکز بیشتر روی نکات مثبت هرچیزی و هرکسی…احساس بهتر به خداوند که بهترین رفیق و دوستمه و حافظ و هدایتگر منه…توی همین چند روزه افزایش ورودی مالی به این شکل که اگه حساب سرانگشتی کنم به ازای هر 2 ساعتی که توی کلاس نشستم ورودی مالی من 1 الی 2 میلیون بیشتر شده…حقوقم زودتر واریز شده…شادی ها و مهمونی هایی که من باهاش همزمان شدم…رزقی که به شکلهای مختلف وارد زندگی ام شده… راه حلی های ساده تری برای مسائل ام بهم الهام شده…حتی مسیرهای آسانتری برای رانندگی و رسیدن به مقصد که نمیشناختم و هدایت شدم بهشون…که همه این نتایج در دفتر ارزیابی ماهانه من بعنوان رزق دریافتی من در این ماه در حال ثبت هستند و هر روز اون دفتر داره پر تر میشه از اینهمه نعمت
همه اینها مدیون تعهد من به این پروژه است که با هدایت خداوند و همت خانم شایسته مهربانم امکان پذیر شده..بی نهایت شکرگزارم
استاد بزرگوار وقتی این فایلهای رو گوش میدم میبینم شما تمام به معنی واقعی تمام آنچه در دوره ها هست رو مرور کردید…اگه من همین فایلهای رو هر روز گوش بدم…به قول خانم شایسته در جملاتش تعمق کنم…ازشون راهکار بسازم برای مسائل ام…ازشون باور بسازم و در طی روز تکرارشون کنم تا در ذهنم ملکه بشن و بعنوان کدهای جدید توی ذهنم اجرا بشن…امکان نداره من چیزی جز خوشبختی و روندهای آسان رو تجربه کنم…اگه چیزی غیر از این رو تجربه کنم به ولله ایراد در منه
*
اول میخواستم از ذوق و شوق بی نهایت ستودنی استاد در برابر زیبایی ها بگم کمی نوشتم اما پاکش کردم…حس خوبی به این ندارم که بخوام برم توی چارچوب ها…میخوام بیشتر اجازه بدم خداوند هدایتم کنه
متوجه شدم حتی در نظر نوشتن هم اگه هدفم از این نوشتن رو مشخص نکنم به هیچ مقصدی نخواهم رسید…من باید همیشه هدفی رو از انجام هر کاری مشخص کنم…وگرنه میشم مثل اون باری که ایستاده بودم کنار خیابون منتظر تاکسی بی نهایت ماشین رد میشدن اما من نمیدونستم دقیق مقصدم کجاست…نمیدونستم چی بگم کجا برم…در نهایت کسی که نمیدونه به چه سمتی میخواد بره هدایت واضحی هم نخواهد شد و به جایی هم نمیرسه و برعکس اگه کسی هدفی واضح داشته باشه هرچقدر دور و هر روز برای هدفش قدمی برداره حتما به مقصدش میرسه…من گاهی در روزمرگی هام این نکته یادم میره بازم برام پررنگ شد…ممنونم از هدایت الله مهربان
پس من با نوشتن این نظرات در مورد نکاتی که شنیدم و درسهایی که بهم داده شده میخوام خودم رو بهتر بشناسم…میخوام به خودشناسی و خدا شناسی برسم…میخوام قوانین جهان و خداوند رو بهتر درک کنم…میخوام یاد بگیرم چطور از این قوانین باز هم بهتر عمل کنم…میخوام به باورهای اشتباهم پی ببرم و اصلاح شون کنم…پس از خدا میخوام تا هدایتم کنه
به هرچیزی توجه کنم…نوعی از توجه که احساس ایجاد کنه…احساس من ارتعاشی رو به جهان میفرسته که توسط جهان تقویت میشه و به سمت من برمیگرده…تبدیل به اتفاقات میشه و در زندگی ام گسترش پیدا میکنه
من در زندگی ام مثل همه انسان ها یسری علاقمندی دارم مثل طبیعت، حیوانات… شیرینی…غذاهای خوشمزه…فوتبال و تیراندازی و اتومبیل رانی…که با توجه به اونها به احساس خوب میرسیدم…و خوب این که طبیعی و بدیهی بود…اما چی میشه که ما آدمها با اینهمه چیزهای خوب که در اطرافمون هست بازم زندگی مون اونطور که باید خوب نیست؟ چی میشه که اون آزادی مکانی و زمانی و مالی که میخوایم رو نداریم…سلامتی کافی رو تجربه نمیکنیم…و هزار جور مسئله دیگه…همه اون خوبی ها همیشه در دسترس ما هستن…ما توی جهانی هستیم که همه چیز فراوونه…زندگی هر روز داره راحت تر میشه…رفاه بیشتر…دسترسی به آموزش و امکانات رفاهی و درمانی بیشتر هست…اما ما آدمها باز میگیم قدیما خوب بود…من از اطرافیان بزرگترم مثل مادر و خاله ها و حتی دوستانم بارها شنیدم که قدیم زندگی بهتر بود…اتفاقا یبار ازشون پرسیدم که واقعا شما که میگید امکانات نداشتید چی اون موقع بهتر بوده…خیلی از زنان سر زایمان فوت میکردند….دایی خود من توی یک زایمان سخت دچار پارگی عصب بازو و از یک دست برای همیشه معلول میشه…در صورتی که در حال حاضر چنین مواردی با سزارین به راحتی به دنیا میان…مادرم تعریف میکنه که چطور باید میرفتن از چشمه آب می اوردن و چقدر توی زمستون اینکار براشون سخت بوده و چقدر همه چیز براشون عذاب آور بوده…چطور میشه که این همه امکانات و آسایش باعث نمیشه ما آدمهای خوشحال تری باشیم؟ حالا مادربزرگ من بازم میگه که اون موقع ها باز بهتر بوده…آیا بچگی مادربزرگ من شرایط واقعا بهتر بوده؟
خیر
اینا به دلیل ساده کارکرد ذهن ما رخ میده که اساسا یاد گرفته روی نکات منفی تمرکز کنه…همیشه بهانه میگیره…همیشه مقایسه میکنه…این مقایسه یا با شرایط افراد دیگه است یا با شرایط گذشته و همیشه هم تمرکزش روی نکات منفی هست و از جنبه احساس بد مقایسه میکنه…
به قول قرآن این از “کفر” ریشه میگیره…هم ریشه با پوشاندن….یعنی ذهن ما حقایق رو میپوشونه…فیلترهایی میگذاره که محیط رو از جنبه اون فیلتر ها نگاه میکنیم
مثلا وقتی سن ام کمتر بود همیشه به ظاهر خودم ایراد میگرفتم…یا چاقی موضعی در ناحیه ای از بدن…یا گودرفتگی زیر چشم…خط رویش موی نازیبا…فرم دست…فرم پا…پوست…حالت ابرو…حالت چشم…رنگ چشم…خلاصه این ذهن من هربار به ایرادی پیله میکرد تا منو نازیبا معرفی کنه…حتی اگه کسی از زیبایی من چیزی میگفت من زود فراموش اش میکردم کافی بود کسی انتقادی بکنه اون تا ابد با منه و همیشه داره در ذهنم مرور میشه…اما با کار کردن روی ذهنم و عزت نفسم نمیگم عالی شدم اما حالا با اینکه من الان سنم بالاتر رفته همیشه عکس هام رو میبینم نسبت به مثلا 10 سال قبل واقعا احساس میکنم بهتر شدم…خوب هیچ چیزی قطعا اونقدر بهتر نشده فقط احساس من بهتر شده و من زیبابین تر شدم…من موفق شدم برخی از فیلترهای کفر رو بشکنم و فیلتر های شکر رو جایگزین کنم
حالا من در مورد برخی موضوعات که اساسا جز زیبایی چیزی نمیدیدم…مثلا طبیعت…مثلا جنگل و روخونه…که عاشق شون هستم…مثلا حیوونا…خوب اینا که سخت نیست زیبایی شون رو ببینی
اما من زیبایی انسان ها و سیستم های انسانی رو نمیتونستم ببینم…هنوزم مقاومت دارم و بازم سختمه
فکر میکردم انتقاد کردن یک حسن هست…فکر میکردم کسی که انتقاد میکنه و هرچه انتقاد بیشتری رو تشخیص بده فرهیخته تر و هوشمندتر هست…و تازه تمام تلاشم رو میکردم تا بتونم بیشتر انتقاد کنم …فکر میکردم خیلی جسور هستم و این توانایی من هست که انتقادات رو تشخیص داده اونها رو به سمع و نظر فرد مسئول میرسوندم…ایشون رو با خاک یکسان میکردم تا درس عبرتی باشه برای آیندگان…فکر میکردم انتقاد سازنده است و باعث بهبود میشه…این باعث میشد که آدمهای اطرافم به نوعی دلهره داشته باشند که بخوان مورد انتقاد من قرار بگیرن…تازه فکر هم میکردم که من همیشه عقل کل هستم…البته انصافا همیشه در حال بهتر کردنم بودم…اما این نبود که من عالی تر از بقیه هستم…یا من مصون از هر اشتباهی هستم…وقتی میدیدم کسی انتقاد میکنه بخصوص این گفتگوهای انتقاد محور در حوزه اقتصاد و سیاست و فوتبال رو خیلی تماشا میکردم و ازشون یاد میگرفتم…تازه میخواستم خودم رو توی حوزه انتقاد به روز نگه دارم…
یه مثال میزنم که خیلی دقیق تر ذهنم رو بشناسم…چون هدف اینه…من خواهری داشتم همیشه میگفت یسری کارها رو وظیفه خودش نمیدونه بلکه اونا رو باید همسر آینده اش انجام بده…میگفت رویاهای بزرگی نداره…میخواد یه زندگی خونوادگی خوب داشته باشه…همسرش حمایتش کنه…و خیلی مهمونی و سفر رو دوست داشت…همیشه هم دنبال بهونه ای برای گشتن و مهمونی و سفر بود…خوب نتیجه اش چی شد؟ جهان هم همینا رو بهش میداد…قانون جهان اینه…واقعا شرم دارم که بخوام بگم من همیشه از هر فرصتی استفاده میکردم که بخوام این ویژگی اش رو به رخ خودش یا بقیه بکشم…خواهرم بسیار مهربان و صبور و دوست داشتنی هست…اما من این رو به ساده لوح بودنش تعبیر میکردم…خیلی دوستش داشتم اما میگفتم که او کار خاصی نمیکنه ذاتش مهربونه…اونی که داره انتقاد میکنه…و در تلاش برای بهبود اوضاع هست داره کار اصلی رو میکنه…اونا اشخاصی درجه دو هستند در نهایت کار خاصی در جهان پیش نمیبرن چون هدفی ندارن و فقط پی خوشگذرونی و اهداف زودگذر دنیا هستند…معلومه نتیجه زندگی مون چی میشه…اینو بعنوان مثال عنوان میکنم که برای خودم راه گشا باشه…در جریان اختلافات شدید والدین ما که منجر به درگیری های بسیار ناراحت کننده شد جهان خواهرم رو که همیشه تمرکزش روی مسائلی بوده که شادش میکرده با یک مهاجرت به خارج از کشور میبره تا باز شادی بیشتر رو تجربه کنه و توی این درگیری ها نباشه…اما من با اینکه ویزام دوبار آماده شد نتونستم برم…چون من با درگیری هم فرکانس بودم…من باید باشم و تمامی اون درگیری ها رو از نزدیک شاهد باشم توی بطن اش باشم…انتقاد کنم و انتقاد بشم…درگیر مسائل بقیه بشم…خوب هیچ وقت هم که ما نمیتونیم اوضاع بقیه رو درست کنیم…و من هر روز افسرده تر و دلمرده تر میشدم…احساس حسادت تمام وجودم رو پر میکرد و سعی میکردم زیاد با بقیه ارتباطی نداشته باشم و منزوی شدم…احساس میکردم توی باتلاقی فرو رفته بودم و هر روز بیشتر توش فرو میرفتم
من طبق قانون جهان آسان شده بودم برای سختی ها
توجه به انتقادات انتقاد بیشتر ایجاد میکرد..من همیشه در فرایند کارهام گره می افتاد…اتفاقاتی برام می افتاد که روی کره زمین برای یک در میلیون رخ میداد…
اما خداوند بهم لطف داشت و منو به این مسیر هدایت کرد…من با کانون توجه ام خودم و آسان کرده بودم برای بلاها…اما خدا برنامه دیگه ای برای من داشت
خدا دستم رو گرفت و قدم به قدم منو با خودم و جهان اطرافم آشتی داد و به صلح رسوند…البته این فرایند به صلح رسیدن واقعا نیازمند استمرار هست…اون ذهنی که طی سالها برنامه ریزی شده برای تشخیص بدی ها به این راحتی رام نمیشه…اما من تا حد خوبی رامش کردم…و دارم در این مسیر ادامه میدم…نشانه اش هم اینه که وقتی دیشب داشتم با خواهرم تصویری صحبت میکردم از دیدن چهره معصوم و مهربونش و لبخندش واقعا اشک توی چشمم جمع شده بود و دلم میخواست برای اینهمه سال که بهش حس بدی داشتم ازش طلب بخشش کنم…البته که اونا همه توی قلبم بوده و من به خودم صدمه زدم…من جایگاه خداوند رو با نفرت و کینه پر کرده بودم اما حالا تلاش میکنم که این جایگاه رو با انرژی خدا پرش کنم…هر روز…هر روز
من انقدر شخصیت منتقدی که داشتم حتی در ماه های اولیه آشنایی من با استاد به جای استفاده از این آگاهی ها برای رشد خودم باز از این آگاهی ها برای انتقاد استفاده میکردم اینبار به شکلی متفاوت…بعد از مدتی دهانم رو بستم و دیگه کمتر بحث میکردم یا کسی رو نصیحت میکردم و تا همین اواخر فکر میکردم دارم خوب کار میکنم…اما دیدم ای دل غافل….من توی ذهنم بدون اینکه حواسم باشه باز دارم همون انتقادها از خودم یا بقیه رو انجام میدم و یه منبع نشتی انرژی بزرگی رو در خودم پیدا کردم…فرقی نمیکنه انتقاد یا قضاوت توی ذهنت هست یا به زبون میاری یا مینویسی…مهم ارتعاشی هست که میفرستی…و بعد دیدم که این یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل من که باعث میشه من احساس خوب پایدار نداشته باشم و نتونم نتایج خوب پایدار هم بگیرم…درهایی بارم باز میشد که من اصلا انگشت به دهان میشدم…اما در بعد از مدتی کوتاه تبدیل به دیوار میشد…تازه من تا همین اواخر توی توهم بودم که اون دره به این دلیل بسته میشده که حتما اون به خیر و صلاح من نبوده…و الان میفهمم که این الگوی تکرار شونده من بوده…اصلا در مورد من بحث الخیر فی ما وقع نبوده….
این رو هم اضافه کنم که من خودم رو هم شدیدا انتقاد میکنم…یعنی حتی خودم هیچ وقت در حد استانداردهای خودم ظاهر نمیشدم…
کمالگرایی در مورد خودم و بقیه…که منجر به انتقاد دایمی از خودم و بقیه میشده از ریشه های اساسی مشکلات زندگی من هستند…و از زمانی که متوجه شون شدم…سعی میکنم تا حد امکان باهاشون همکاری نکنم…و افکارم رو بهتر رصد کنم…ذهنم رو بهتر جهت دهی کنم….
تمرین تمرکز روی زیبایی ها و نعمتهای خداوند در مورد من باید با شدت بیشتری متمرکز روی نکات مثبت خودم و بقیه آدمها باشه…باید بیشتر تمرکز کنم روی توانایی هام و نعمتهای وجودم و مدام یه کار خوبی که میکنم رو به روی خودم بیارم…آفرین بگم…به بقیه آفرین بگم…
استاد خوبم واقعا دارم تمرین میکنم و قول میدم باز فشار و جدیت تمریناتم رو بیشتر کنم….یعنی یاد گرفتم از شما که حرف مفت بزن نباشم…اصلا من همیشه عملگرا بودم اما عملگرایی من با باورهای نادرست در مسیر نادرستی هدایت میشده…واقعا بهتر شدم و میبینم در مواردی شخصیتم واقعا عوض شده اما جاهایی هم تشخیص میدم که با تحسین کردن مقاومت دارم…که بهم میگه تو هنوز جای کار داری…هنوز باید جدی کار کنی
این مسیر هر روز ادامه داره و هر روز داره زندگی ام بهشتی تر میشه…چون با کار کردن مستمر اون آگاهی ها واقعا داره توی وجودم ریشه میزنه و من نتایج رو حاصل اون استمرار میدونم
خدایا شکرت برای شرکت در کلاس امروز…
خدایا شکرت اینها رو گفتی تا بنویسم که ذهنم رو بهتر بشناسم…این اعترافات سخت هستند اما میدونم که این نوشته میتونه به خودم و بقیه که همین مشکل رو دارند کمک کنه…
در دنیا همه چیز هست اما اگر ما دنبال زیبایی ها باشیم از همون جنس بیشتر وبیشتر وارد زندگی ما میشود
مهم اینه تمرکز ما بر روی چیه
دیروز صبح سوار سرویس شدم برای رفتن به محل کارم
راننده رادیو روشن کرده بود اخبار جنگ اسرائیل لبنان با صدای بلند منم درست صندلی پشت راننده بودم
بلافاصله هندزفری در گوشم گذاشتم وشروع به گوش دادن فایل استاد کردم چقدر صدای استاد گرم ودلنشین بود وارد جهان دیگری شدم زیبایی صلح دوستی عشق
خدارا شکر توانستم ذهن را کنترل کنم و صبح تا ظهر سر کار چه حال خوب وعالی داشتم
استاد جانم چقدر قشنگ در مورد حس حسادت گفتید منم قبلا خیلی این حس را داشتم افراددور وبرم را میدیدم که چقدر پیشرفت کردن از لحاظ مالی چقدر مرفه هستن ولی من با اینکه از نظر سن بالاترم وهمش، کار میکنم موفقیت مالی ندارم وچقدر حسادت داشتم
قانون میگه هر کس در هر جایگاهی که هست جایی هست که باید باشه
روی خودم کار کردم تا از موفقیت دیگران خوشحال بشوم اون ها را تحسین کنم الگویی بشون برای موفقیت من، که میشود وقتی فلانی توانسته پس برای منم امکان پذیر هست
چقدر الان حالم بهتره دیگه به این جهان به چشم یک میدون مسابقه نگاه نمیکنم بلکه آهسته وپیوسته با صلح درونی وبا آرامش قدم بر میدارم از مسیر لذت میبرم ودل به هدایتهای خدا میسپارم تا خودش هدایتم کند
به نام خدای مهربانم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
خدا را شکر میکنم که امروز این فرصت بهم داده شده باز بتونم با مرور این آگاهیها در مسیر و مدار درستی قرار بگیرم در مسیر اتفاقات خوب احساس خوب واقعاً قانون اصلی همینه احساس خوب اتفاقات خوب وقتی ما حالمون خوبه اتفاقات خوب رو به سمت خودمون داریم جذب میکنیم و توی مسیر خواستههامون هستیم چقدر قشنگ خانم شایسته اومده سوالهای پرتکراری که حالا دوستان میپرسیدن رو به این شکل با یک فایل 10 دقیقه 11 دقیقه توی این بخش پروژه قرار داده و چقدر خوشحالم که دارم این فایل رو میشنوم و مرور میکنم آگاهیهاش رو.
چقدر هر بار به این پی میبرم که احساس خوب ربط داره به اون تغییر دیدگاهمون نسبت به هر موضوعی ربط نداره به شرایطمون ربط نداره به جایگاهی که الان توش هستیم یا چیزایی که الان توی زندگیمون نیست و بگیم به خاطر اینکه من این شرایط رو ندارم من این نعمت رو ندارم من به این خواسته نرسیدم خیلی دیگه حالم بده و وقتی ما میایم اون حس خوب درونی که واقعاً میتونیم داشته باشیم رو به داشتن یک سری چیزها در زندگیمون گره میزنیم این باعث میشه که واقعاً نعمت حضور در لحظه رو از دست بدیم باعث میشه که فرصتها نعمتهایی که اون لحظه داریم رو نبینیم و به نوعی کفر بورزیم به اون شرایطی که الان داریم چرا که با توجهاتمون این شرایطی که الان داریم رو خلق کردیم و جای گله و شکایت از خدا و جهانش نیست واقعاً و چقدر خوبه که هر بار اینها یادآوری بشه چقدر خوبه که به خودمون بگیم که خودمون هستیم که هر شرایطی هر اتفاقی رو داریم برای خودمون با اون توجهاتمون با اون ذهنیت مون در هر لحظه رقم میزنیم و خالق شرایط و اتفاقات در آیندمون هستیم این آینده میتونه فردا باشه یه هفته دیگه باشه یه ماه دیگه باشه یه سال دیگه باشه.
و من ندیدم واقعاً شما فایلی رو بذارید و صحبتی رو داشته باشید که توش توحید نباشه توش اون نگاههای توحیدی نباشه و اصلیترین قانون رو هر بار داره به یاد ما میارین که وقتی باورای قدرتمند کننده دارین وقتی باورهای توحیدی دارین شما توی فضایی هستین که فضای خداوند فضای احساس خوبه فضای نعمتهاست فضای دریافت خواستههاست حرکت توی مسیر چیزهایی که میخوایم اون شادی اون خوشبختی آرامش و طبیعتاً اینجوری ما به اون خدای درونمون قدرت میدیم ما به جهان هستی این بازتابو داریم که توحیدی فکر میکنیم و تو اون لحظهها خیلی حس خوب میشه و خودش نشونهای بودن توی مسیر درسته و قطعاً پاسخی که جهان به این جنس از ایمان میده به این جنس از احساس خوب میده به قول استاد عباس منش خیلی بیشتر خواهد بود پاداشی که میده به احساس خوب.
در مورد اون کنترل ذهن و تقوا که صحبت کردیم و مثال خودتون رو که میارین میگین آقا من نرفتم یک عامل بیرونی رو برای حال خوبم و رسیدن به احساس بهتر انجام بدم توی شرایطی که حالا اوضاع به ظاهر برای من اوضاع جالبی نبوده ولی من تونستم توجهم رو به سمتی ببرم که این احساس من باز بهتر بشه چون واقعاً احساس میکنم تنها کاری که ما باید انجام بدیم اینه که در هر شرایطی که هستیم بتونیم مسیر احساسیمون رو نگاه کنیم و چکش کنیم و ببینیم در چه مسیری داریم حرکت میکنیم از لحاظ اون احساس درونی که داریم و اگه همیشه و همواره بتونیم و سعی کنیم که قانون یادمون باشه که مهمترین چیز در زندگی تو موندن در فضای احساس خوبه اینکه خودت رو بیشتر در فضای احساس خوب قرار بدی بیشتر تو اون احساس نگه داری و تنها کار تو اینه و بقیه اتفاقا خودش رخ میده حالا اون ایده برای کارت میاد اون فرصتی که میخوای رو میبینی اون نمیدونم رابطهای که میخوای برات ایجاد میشه اون نعمتی رو که میخواستی رد زندگیت میشه از هزاران طریق خدا خودش میدونه ولی این اتفاق میافته مهم اینه که واقعاً بتونیم حتی توی زمانی که اوضاع برای ما شاید ناجالب باشد و شاید ناراحت کننده باشه جوری به اون مسئله یا اتفاق نگاه کنیم که به احساس کمی بهتر توی درون خودمون برسیم و همین کار خودش رو انجام میده و همین واقعاً خودش توحیده.
هر بار که من آموزههای شما رو مرور میکنم خیلی به این پی میبرم که توانایی کنترل ذهن واقعاً همه ندارن واقعاً همه ایمان ندارند که بشه با اون تغییر ذهنیت بشه با اون حال خوب اتفاقات خوب رو به زندگیت دعوت کرد و جذب کرد و به میزانی که هر آدمی که بتونه این کارو انجام بده و من بتونم این کارو انجام بدم خب طبیعتاً مدارم عوض میشه نعمتهای زندگیم بیشتر میشه خدا رو بهتر میتونم درک کنم ایمانم به خدا بیشتر میشه توکلم بهش بیشتر میشه به قوانینش بیشتر اعتماد میکنم بیشتر خودم رو باهاش هم راستا میکنم.
و خیلی نکته مهمیه که من خودم میگم چقدر این موضوع واقعاً مهمه اینکه قدرت رو به خداوند بدین که قدرت رو تنها خداوند ببینی و واقعاً این کار آسونی از لحاظ ذهنی نیست ن ذهن همیشه میخواد ما رو بترسونه چون همیشه ذهن میخواد قدرت رو از باورهای خودش از خدای خودش بگیره و بده به یک چیزی بیرون از خودش به سالها اینجوری تغذیه شده به سالها اینجوری شکل گرفته و واقعاًم هر چقدر به شخصه سعی میکنم که به این نزد نگاه نزدیکتر بشم حس میکنم چقدر نسبت به این موضوع جای کار دارم چقدر هنوز من خدا رو خوب نشناختم و قدرتشو باور نکردم و خیلی راحت یه جاهایی خودمو باختم به عامل بیرونی قدرت دادم نتیجهشو دیدم یه جایی هم واقعاً تونستم اون دیدگاهها رو کمی در خودم ایجاد کنم و نتیجه اون قدرت دادن رو ببینم.
در مورد حسادت کردن گفتین به نظر من شما به این حقیقت رسیدین قانون رو پذیرفتین که آقا اگه یه شخصی موفقه ثروتمنده یه سری چیزهایی داره تو زندگیش که تو میخوای داشته باشی به خاطر اینکه اون فرد طبق قانون الان جای درستشه یعنی عدالت خدا درست انجام شده در مورد اون فرد یا افراد مشابه اون فرد و در مورد خودم هم درست داره اعمال میشه و جای هیچ بیعدالتی نیست چون من خیلی در مورد عدالت خداوند مسئله داشتم ولی از وقتی که قوانین رو به یاد آوردم و خدا آگاهیها رو به من داد واقعا گفتم خدایا من میدونستم من ناآگاه بودم و تو واقعا عادلترینی و عدالت مختص توئه و تو همچین جهانی رو ساختی با همچین سیستمی با همچین ماهیتی که ماهیت من هم از همون ماهیت میاد که جهان ساخته شده و واقعا پاسخ خیلی از سوالا مخصوصاً در مورد عدالت الهی داده شد وقتی آدم قانون رو میاد میپذیره و به یاد میاره که در گذشتهاش چه اتفاقاتی رقم خورده به اون آگاهیها فکر میکنه و تایید میکنه که در زندگی من نمونههای این قانون بوده حالا چه در جهت خواسته و چه در جهت ناخواسته.
دقیقاً اون جمله شما را تصدیق میکنم که وقتی آدم ذهنیت قشنگی داره وقتی باورهای قشنگی داره وقتی هر لحظه یا در هر روز داره رو خودش کار میکنه اولین چیزی که خودشون نشون میده اولین نشونهای که داره که مسیر درسته همون احساس سلامتیه که واقعاً یه چند روز بود خیلی از مسئله سلامتی بالا پایین میشدم ولی خدا را شکر میکنم وقتی آدم تعهد میده وقتی باز کار میکنه و اون علفهای هرز رو میچینه از تو ذهنش به خدا به بهترین شکل پاسخ میده و تو بعد سلامتی واقعاً خدا رو شکر میکنم چند روزه که من یک احساس بینظیر دارم تجربه میکنم از احساس سبکی که توی ذهنم و جسمم و روحم هست و احساس بینظیره احساس میکنم یک سنگینی از روی وجودم برداشته شده و از لحاظ جسمی سبکتر از هر زمان دیگهای هستم و واقعاً خدا را شکر میکنم و واقعاً خدا را شکر میکنم که خود سلامتی یک گنجه یک ثروته و چقدر من هر بار هر روز خدا را شکر میکنم به خاطر سلامتی که بهم داده و بهبودی که تو مسیرش داره اتفاق میافته هر بار دارم سالمتر میشم به لطف الله و لامتی دارم بیشتر تو وجودم تجربه میکنم.
استاد خیلی عاشقتونم خانم شایسته خیلی دوستتون دارم از خدا خیلی ممنونم که من رو در این مسیر اه راست قرار داده و ازش میخوام که همینطوری کمکم کنه تو مسیر بمونم و اتفاقات نظیری را تجربه کنم چون حس میکنم تویی نقطهای هستم که شروع اتفاقات قشنگ و جالبه و قراره کلی هیجان تو این مسیر تجربه کنم قراره کلی زیبایی تجربه کنم بازم ازتون ممنونم هرجا هستین شاد و سلامت باشین پر از عشق و ثروت و حضور الله مهربان
به نام خداوند مهربانم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز
یا اینکه لایو 11 دقیقه بود ولی چه پر محتوی ممنون استاد
گام پنجم ………… پاسخ های کلید به چند سوال
من هر چقد روی زیبایی ها ی هر شخص یا مکان یا هر چیزی توجه کنم زیبایی های بیشتری می بینم این یه قانونه مثلا دیشب علی اقا مردی که کنار من بساط می کنه توی شب بازار اولش از رفتارش خوشم نمیاومد ولی گفتم زینب کنترل ذهن زود قضاوت نکن و بعد دیشب روی رفتارهای خوبش زوم کردم و خوب بهش نگاه میکردم تا بتونم رفتارهای مثبتش را در بیارم و دیدم به به چقد نکات مثبت داره خوش رفتاره با مشتری های قشنگ حرف میزنه و شوخی میکنه و گفتم بله هر کسی نکات مثبتی داره من اگه نکات مثبت طرف یا هر چیزی را بخوام زود به من نشان داده میشه کافیه که من چی بخوام و یاد گرفتم که نباید زود قضاوت کنم
تقوی
یعنی کنترل ذهنم باید روی ذهنم خیلی خیلی کار کنم و هر وقت شروع کرد به حرفهایی که منو از مسیر دور میکنم باید سریع خودم را به مسیر دوباره برگردونم و این با تمرین و تمرین مستمر صورت میگیره
خدایا شکرت که منو به مسیر خودت هدایت کردی ممنونم
خدایا شکرت که استاد را سر راهم قرار دادی خدایا ممنونم
خدایا شکرت که خانم شایسته را سر راهم قرار دادی ممنونم
خدایا شکرت بابت تمام نعمتهایی که به من دادی
خدایا شکرت شکرت شکرت
به نام خداوند بخشنده
سلام به استاد عزیز خانم شایسته بهترین وهمگی دوستان بی نظیر
گام پنجم
من همیشه یه سوال تو ذهنم بود چرا بعضی اوقات من با خواندن یک کتاب یا شروع یک دوره از لحاظ جسمی سلامتر میشدم برام عجیب بود من همون تغذیه را داشتم همون وزن اما خیلی احساس سرزندگی وشادابی در من زیاد میشد وامروز به جوابم رسیدم سلامتی اولین واکنش افکار جدیدم بوده
خداراشکر در این مسیر خانه تکانی ذهن هم هرروز ازهر لحاظ دارم بهتر میشوم پس در مسیر درست هستم ودارم درست عمل میکنم خداوند هم برام هر روز ملموستر میشه وهرروز رفاقتم پررنگتر میشه
هر روز صبح به شوق آگاهی های گام جدید بیدار میشم خیلی این آگاهی ها را دوست دارم ویه جور عبادت برام شدن بهترین زمان روزم ساعتهایی هست که سرا پا گوش این آگاهیها میشم
خدایا شکرت بابت این مسیر زیبا که هدایتم کردی
هر وقت استاد درباره قدرت خدا صحبت میکنه، واقعاً به دلم میشینه. احساس میکنم روحم تشنه شنیدن این حرفاست تا جایگاه خدا تو ذهنم خیلی بالاتر بره و جایگاه مردم، رئیس، دولت، قانون و… خیلی پایینتر.
کلاً موضوع توحید هیچوقت قدیمی نمیشه. همیشه احساس میکنم باید تو این موضوع خیلی بیشتر رشد کنم و بیشتر عمل کنم. هر وقت هم بیشتر بهش عمل میکنم، واقعاً معجزات عجیبی میبینم.
چقدر این آیه دوستداشتنیه که میگه: “کیست که خدا بخواد ببردش بالا و مردم بتونن بکشنش پایین، و کیست که خدا بخواد بکشدش پایین و مردم بتونن ببرنش بالا.”
سلامممم خدمت همه ی دوستان عزیزم
استاد جان و مریم شایسته عزیزم
اینقدر این قوانین خوب کار میکنه و جهان هوشمنده که چون من نزدیک 5 روزه دارم این قوانین رو کار میکنم، امروز من رو توی موقعیتی قرار داد که ببینه چقدررر به این گفته ها باور دارم؟؟؟چقدر در من تحول ایجاد کرده؟؟چقدر در وجودم جا گرفته؟؟؟
امروز همه چی خداروصدهزارمرتبه شکر عالییی بود،کارهایی برام انجام شد که قبلا پیش نمیرفت و امروز توی چند ساعت انجام شد.واقعا به این نتیجه رسیدم که همه چی باوره،همه چی باوره من قبلا برای انجام این کار خیلی تلاش کردم ولی با باورهای قبلی و اون باورها اجازه نمیداد کارهام خوب پیش بره.امروز رفتم سمت انجام اون کار با این باور که خودم مسئول کارهام هستم، باید خودم انجامش بدم و کسی نیست که بیاد برام انجامش بده و کنار خودمم یه نیروی قدرتمند دارم که کمکم میکنه و هوامو داره.
با تمام اینا که امروز عالییی بود اتفاقی افتاد برای من که احساسم به یکدفعه خیلییی بد شد،توی همون لحظه ذهنم مادرم رو مقصر دونست.اون این کار رو کرد؟چرا حواسش نبود؟اصلا ولش کن.چرا داری این مسیر رو میری؟فردا صبح استراحت کن،دیرتر از خواب بیدار شو،حالا فایلم رو هم گوش نکردی و ادامه ندادی اشکالی نداره و……
یه لحظه به خودم اومدم گفتم،کنترل ذهن کن،فایل امروز راجب کنترل ذهن بود، روی زیبایی های امروز تمرکز کن،امروز چقدر کارهات عالیی پیش رفت،چقدر دانشگا عالییی بود،چقدررر عالییی جواب خیلی از سوال هارو گرفتی و….
هی اینارو برای خودم گفتم و در اخر هم گفتم تو خودت مسئولی،تو خودت باید حواست می بود،چرا دقت نکردی؟چرا هر چی مامانت گفت رو گوش کردی؟
اگه الان اتفاقی برات افتاده خودت مسئولی.
وایییی این گفته تمام صداها رو توی ذهنم خاموش کرد،اره خودم مسئولم
مگه استاد نمیگه مسئولیت زندگیتون رو برعهده بگیرید،الانم خودم مقصرم و خودم مسئولم.تموم شد و رفت
اصلا با این صحبت ها همه چی درون من اروم شد وگفتم این ها همش کار دنیاس،چون دارم روی خودم کار میکنم باید این اتفاق می افتاد تا ببینم چقدر حرف های استاد رو قبول کردم؟
خداروشکر الان احساسم خیلی خوبه و به این مسیر ایمان دارم.
همه چی خود من هستم،همه چی باورهای منه همه چی
به نام خالق بخشنده مهربان
“خانه تکانی ذهن”
“گام پنجم”
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
سلام به همه هم کلاسی های خوبم
چقدر خوشحالم بازم توی این کلاس نشستم و صبح قبل رفتن به سر کار و توی راه چند بار فایل رو گوش دادم و حالا میخواستم درکم از این آگاهی ها رو بنویسم
اول میخوام به صورت تیتر وار فقط نتایجی که این 11 روزه از زندگی به شیوه پروژه خانه تکانی ذهن گرفتم رو بنویسم…از آرامش ام…از باور قوی تر به امکان پذیری رخدادهای خوب که دارن همینجوری به سمت من میان…باورهای بهتر در مورد خداوند…خلوت شدن ذهنم…ناخوادآگاه ساکت بودن ذهنم….تمرکز بیشتر روی نکات مثبت هرچیزی و هرکسی…احساس بهتر به خداوند که بهترین رفیق و دوستمه و حافظ و هدایتگر منه…توی همین چند روزه افزایش ورودی مالی به این شکل که اگه حساب سرانگشتی کنم به ازای هر 2 ساعتی که توی کلاس نشستم ورودی مالی من 1 الی 2 میلیون بیشتر شده…حقوقم زودتر واریز شده…شادی ها و مهمونی هایی که من باهاش همزمان شدم…رزقی که به شکلهای مختلف وارد زندگی ام شده… راه حلی های ساده تری برای مسائل ام بهم الهام شده…حتی مسیرهای آسانتری برای رانندگی و رسیدن به مقصد که نمیشناختم و هدایت شدم بهشون…که همه این نتایج در دفتر ارزیابی ماهانه من بعنوان رزق دریافتی من در این ماه در حال ثبت هستند و هر روز اون دفتر داره پر تر میشه از اینهمه نعمت
همه اینها مدیون تعهد من به این پروژه است که با هدایت خداوند و همت خانم شایسته مهربانم امکان پذیر شده..بی نهایت شکرگزارم
استاد بزرگوار وقتی این فایلهای رو گوش میدم میبینم شما تمام به معنی واقعی تمام آنچه در دوره ها هست رو مرور کردید…اگه من همین فایلهای رو هر روز گوش بدم…به قول خانم شایسته در جملاتش تعمق کنم…ازشون راهکار بسازم برای مسائل ام…ازشون باور بسازم و در طی روز تکرارشون کنم تا در ذهنم ملکه بشن و بعنوان کدهای جدید توی ذهنم اجرا بشن…امکان نداره من چیزی جز خوشبختی و روندهای آسان رو تجربه کنم…اگه چیزی غیر از این رو تجربه کنم به ولله ایراد در منه
*
اول میخواستم از ذوق و شوق بی نهایت ستودنی استاد در برابر زیبایی ها بگم کمی نوشتم اما پاکش کردم…حس خوبی به این ندارم که بخوام برم توی چارچوب ها…میخوام بیشتر اجازه بدم خداوند هدایتم کنه
متوجه شدم حتی در نظر نوشتن هم اگه هدفم از این نوشتن رو مشخص نکنم به هیچ مقصدی نخواهم رسید…من باید همیشه هدفی رو از انجام هر کاری مشخص کنم…وگرنه میشم مثل اون باری که ایستاده بودم کنار خیابون منتظر تاکسی بی نهایت ماشین رد میشدن اما من نمیدونستم دقیق مقصدم کجاست…نمیدونستم چی بگم کجا برم…در نهایت کسی که نمیدونه به چه سمتی میخواد بره هدایت واضحی هم نخواهد شد و به جایی هم نمیرسه و برعکس اگه کسی هدفی واضح داشته باشه هرچقدر دور و هر روز برای هدفش قدمی برداره حتما به مقصدش میرسه…من گاهی در روزمرگی هام این نکته یادم میره بازم برام پررنگ شد…ممنونم از هدایت الله مهربان
پس من با نوشتن این نظرات در مورد نکاتی که شنیدم و درسهایی که بهم داده شده میخوام خودم رو بهتر بشناسم…میخوام به خودشناسی و خدا شناسی برسم…میخوام قوانین جهان و خداوند رو بهتر درک کنم…میخوام یاد بگیرم چطور از این قوانین باز هم بهتر عمل کنم…میخوام به باورهای اشتباهم پی ببرم و اصلاح شون کنم…پس از خدا میخوام تا هدایتم کنه
به هرچیزی توجه کنم…نوعی از توجه که احساس ایجاد کنه…احساس من ارتعاشی رو به جهان میفرسته که توسط جهان تقویت میشه و به سمت من برمیگرده…تبدیل به اتفاقات میشه و در زندگی ام گسترش پیدا میکنه
من در زندگی ام مثل همه انسان ها یسری علاقمندی دارم مثل طبیعت، حیوانات… شیرینی…غذاهای خوشمزه…فوتبال و تیراندازی و اتومبیل رانی…که با توجه به اونها به احساس خوب میرسیدم…و خوب این که طبیعی و بدیهی بود…اما چی میشه که ما آدمها با اینهمه چیزهای خوب که در اطرافمون هست بازم زندگی مون اونطور که باید خوب نیست؟ چی میشه که اون آزادی مکانی و زمانی و مالی که میخوایم رو نداریم…سلامتی کافی رو تجربه نمیکنیم…و هزار جور مسئله دیگه…همه اون خوبی ها همیشه در دسترس ما هستن…ما توی جهانی هستیم که همه چیز فراوونه…زندگی هر روز داره راحت تر میشه…رفاه بیشتر…دسترسی به آموزش و امکانات رفاهی و درمانی بیشتر هست…اما ما آدمها باز میگیم قدیما خوب بود…من از اطرافیان بزرگترم مثل مادر و خاله ها و حتی دوستانم بارها شنیدم که قدیم زندگی بهتر بود…اتفاقا یبار ازشون پرسیدم که واقعا شما که میگید امکانات نداشتید چی اون موقع بهتر بوده…خیلی از زنان سر زایمان فوت میکردند….دایی خود من توی یک زایمان سخت دچار پارگی عصب بازو و از یک دست برای همیشه معلول میشه…در صورتی که در حال حاضر چنین مواردی با سزارین به راحتی به دنیا میان…مادرم تعریف میکنه که چطور باید میرفتن از چشمه آب می اوردن و چقدر توی زمستون اینکار براشون سخت بوده و چقدر همه چیز براشون عذاب آور بوده…چطور میشه که این همه امکانات و آسایش باعث نمیشه ما آدمهای خوشحال تری باشیم؟ حالا مادربزرگ من بازم میگه که اون موقع ها باز بهتر بوده…آیا بچگی مادربزرگ من شرایط واقعا بهتر بوده؟
خیر
اینا به دلیل ساده کارکرد ذهن ما رخ میده که اساسا یاد گرفته روی نکات منفی تمرکز کنه…همیشه بهانه میگیره…همیشه مقایسه میکنه…این مقایسه یا با شرایط افراد دیگه است یا با شرایط گذشته و همیشه هم تمرکزش روی نکات منفی هست و از جنبه احساس بد مقایسه میکنه…
به قول قرآن این از “کفر” ریشه میگیره…هم ریشه با پوشاندن….یعنی ذهن ما حقایق رو میپوشونه…فیلترهایی میگذاره که محیط رو از جنبه اون فیلتر ها نگاه میکنیم
مثلا وقتی سن ام کمتر بود همیشه به ظاهر خودم ایراد میگرفتم…یا چاقی موضعی در ناحیه ای از بدن…یا گودرفتگی زیر چشم…خط رویش موی نازیبا…فرم دست…فرم پا…پوست…حالت ابرو…حالت چشم…رنگ چشم…خلاصه این ذهن من هربار به ایرادی پیله میکرد تا منو نازیبا معرفی کنه…حتی اگه کسی از زیبایی من چیزی میگفت من زود فراموش اش میکردم کافی بود کسی انتقادی بکنه اون تا ابد با منه و همیشه داره در ذهنم مرور میشه…اما با کار کردن روی ذهنم و عزت نفسم نمیگم عالی شدم اما حالا با اینکه من الان سنم بالاتر رفته همیشه عکس هام رو میبینم نسبت به مثلا 10 سال قبل واقعا احساس میکنم بهتر شدم…خوب هیچ چیزی قطعا اونقدر بهتر نشده فقط احساس من بهتر شده و من زیبابین تر شدم…من موفق شدم برخی از فیلترهای کفر رو بشکنم و فیلتر های شکر رو جایگزین کنم
حالا من در مورد برخی موضوعات که اساسا جز زیبایی چیزی نمیدیدم…مثلا طبیعت…مثلا جنگل و روخونه…که عاشق شون هستم…مثلا حیوونا…خوب اینا که سخت نیست زیبایی شون رو ببینی
اما من زیبایی انسان ها و سیستم های انسانی رو نمیتونستم ببینم…هنوزم مقاومت دارم و بازم سختمه
فکر میکردم انتقاد کردن یک حسن هست…فکر میکردم کسی که انتقاد میکنه و هرچه انتقاد بیشتری رو تشخیص بده فرهیخته تر و هوشمندتر هست…و تازه تمام تلاشم رو میکردم تا بتونم بیشتر انتقاد کنم …فکر میکردم خیلی جسور هستم و این توانایی من هست که انتقادات رو تشخیص داده اونها رو به سمع و نظر فرد مسئول میرسوندم…ایشون رو با خاک یکسان میکردم تا درس عبرتی باشه برای آیندگان…فکر میکردم انتقاد سازنده است و باعث بهبود میشه…این باعث میشد که آدمهای اطرافم به نوعی دلهره داشته باشند که بخوان مورد انتقاد من قرار بگیرن…تازه فکر هم میکردم که من همیشه عقل کل هستم…البته انصافا همیشه در حال بهتر کردنم بودم…اما این نبود که من عالی تر از بقیه هستم…یا من مصون از هر اشتباهی هستم…وقتی میدیدم کسی انتقاد میکنه بخصوص این گفتگوهای انتقاد محور در حوزه اقتصاد و سیاست و فوتبال رو خیلی تماشا میکردم و ازشون یاد میگرفتم…تازه میخواستم خودم رو توی حوزه انتقاد به روز نگه دارم…
یه مثال میزنم که خیلی دقیق تر ذهنم رو بشناسم…چون هدف اینه…من خواهری داشتم همیشه میگفت یسری کارها رو وظیفه خودش نمیدونه بلکه اونا رو باید همسر آینده اش انجام بده…میگفت رویاهای بزرگی نداره…میخواد یه زندگی خونوادگی خوب داشته باشه…همسرش حمایتش کنه…و خیلی مهمونی و سفر رو دوست داشت…همیشه هم دنبال بهونه ای برای گشتن و مهمونی و سفر بود…خوب نتیجه اش چی شد؟ جهان هم همینا رو بهش میداد…قانون جهان اینه…واقعا شرم دارم که بخوام بگم من همیشه از هر فرصتی استفاده میکردم که بخوام این ویژگی اش رو به رخ خودش یا بقیه بکشم…خواهرم بسیار مهربان و صبور و دوست داشتنی هست…اما من این رو به ساده لوح بودنش تعبیر میکردم…خیلی دوستش داشتم اما میگفتم که او کار خاصی نمیکنه ذاتش مهربونه…اونی که داره انتقاد میکنه…و در تلاش برای بهبود اوضاع هست داره کار اصلی رو میکنه…اونا اشخاصی درجه دو هستند در نهایت کار خاصی در جهان پیش نمیبرن چون هدفی ندارن و فقط پی خوشگذرونی و اهداف زودگذر دنیا هستند…معلومه نتیجه زندگی مون چی میشه…اینو بعنوان مثال عنوان میکنم که برای خودم راه گشا باشه…در جریان اختلافات شدید والدین ما که منجر به درگیری های بسیار ناراحت کننده شد جهان خواهرم رو که همیشه تمرکزش روی مسائلی بوده که شادش میکرده با یک مهاجرت به خارج از کشور میبره تا باز شادی بیشتر رو تجربه کنه و توی این درگیری ها نباشه…اما من با اینکه ویزام دوبار آماده شد نتونستم برم…چون من با درگیری هم فرکانس بودم…من باید باشم و تمامی اون درگیری ها رو از نزدیک شاهد باشم توی بطن اش باشم…انتقاد کنم و انتقاد بشم…درگیر مسائل بقیه بشم…خوب هیچ وقت هم که ما نمیتونیم اوضاع بقیه رو درست کنیم…و من هر روز افسرده تر و دلمرده تر میشدم…احساس حسادت تمام وجودم رو پر میکرد و سعی میکردم زیاد با بقیه ارتباطی نداشته باشم و منزوی شدم…احساس میکردم توی باتلاقی فرو رفته بودم و هر روز بیشتر توش فرو میرفتم
من طبق قانون جهان آسان شده بودم برای سختی ها
توجه به انتقادات انتقاد بیشتر ایجاد میکرد..من همیشه در فرایند کارهام گره می افتاد…اتفاقاتی برام می افتاد که روی کره زمین برای یک در میلیون رخ میداد…
اما خداوند بهم لطف داشت و منو به این مسیر هدایت کرد…من با کانون توجه ام خودم و آسان کرده بودم برای بلاها…اما خدا برنامه دیگه ای برای من داشت
خدا دستم رو گرفت و قدم به قدم منو با خودم و جهان اطرافم آشتی داد و به صلح رسوند…البته این فرایند به صلح رسیدن واقعا نیازمند استمرار هست…اون ذهنی که طی سالها برنامه ریزی شده برای تشخیص بدی ها به این راحتی رام نمیشه…اما من تا حد خوبی رامش کردم…و دارم در این مسیر ادامه میدم…نشانه اش هم اینه که وقتی دیشب داشتم با خواهرم تصویری صحبت میکردم از دیدن چهره معصوم و مهربونش و لبخندش واقعا اشک توی چشمم جمع شده بود و دلم میخواست برای اینهمه سال که بهش حس بدی داشتم ازش طلب بخشش کنم…البته که اونا همه توی قلبم بوده و من به خودم صدمه زدم…من جایگاه خداوند رو با نفرت و کینه پر کرده بودم اما حالا تلاش میکنم که این جایگاه رو با انرژی خدا پرش کنم…هر روز…هر روز
من انقدر شخصیت منتقدی که داشتم حتی در ماه های اولیه آشنایی من با استاد به جای استفاده از این آگاهی ها برای رشد خودم باز از این آگاهی ها برای انتقاد استفاده میکردم اینبار به شکلی متفاوت…بعد از مدتی دهانم رو بستم و دیگه کمتر بحث میکردم یا کسی رو نصیحت میکردم و تا همین اواخر فکر میکردم دارم خوب کار میکنم…اما دیدم ای دل غافل….من توی ذهنم بدون اینکه حواسم باشه باز دارم همون انتقادها از خودم یا بقیه رو انجام میدم و یه منبع نشتی انرژی بزرگی رو در خودم پیدا کردم…فرقی نمیکنه انتقاد یا قضاوت توی ذهنت هست یا به زبون میاری یا مینویسی…مهم ارتعاشی هست که میفرستی…و بعد دیدم که این یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل من که باعث میشه من احساس خوب پایدار نداشته باشم و نتونم نتایج خوب پایدار هم بگیرم…درهایی بارم باز میشد که من اصلا انگشت به دهان میشدم…اما در بعد از مدتی کوتاه تبدیل به دیوار میشد…تازه من تا همین اواخر توی توهم بودم که اون دره به این دلیل بسته میشده که حتما اون به خیر و صلاح من نبوده…و الان میفهمم که این الگوی تکرار شونده من بوده…اصلا در مورد من بحث الخیر فی ما وقع نبوده….
این رو هم اضافه کنم که من خودم رو هم شدیدا انتقاد میکنم…یعنی حتی خودم هیچ وقت در حد استانداردهای خودم ظاهر نمیشدم…
کمالگرایی در مورد خودم و بقیه…که منجر به انتقاد دایمی از خودم و بقیه میشده از ریشه های اساسی مشکلات زندگی من هستند…و از زمانی که متوجه شون شدم…سعی میکنم تا حد امکان باهاشون همکاری نکنم…و افکارم رو بهتر رصد کنم…ذهنم رو بهتر جهت دهی کنم….
تمرین تمرکز روی زیبایی ها و نعمتهای خداوند در مورد من باید با شدت بیشتری متمرکز روی نکات مثبت خودم و بقیه آدمها باشه…باید بیشتر تمرکز کنم روی توانایی هام و نعمتهای وجودم و مدام یه کار خوبی که میکنم رو به روی خودم بیارم…آفرین بگم…به بقیه آفرین بگم…
استاد خوبم واقعا دارم تمرین میکنم و قول میدم باز فشار و جدیت تمریناتم رو بیشتر کنم….یعنی یاد گرفتم از شما که حرف مفت بزن نباشم…اصلا من همیشه عملگرا بودم اما عملگرایی من با باورهای نادرست در مسیر نادرستی هدایت میشده…واقعا بهتر شدم و میبینم در مواردی شخصیتم واقعا عوض شده اما جاهایی هم تشخیص میدم که با تحسین کردن مقاومت دارم…که بهم میگه تو هنوز جای کار داری…هنوز باید جدی کار کنی
این مسیر هر روز ادامه داره و هر روز داره زندگی ام بهشتی تر میشه…چون با کار کردن مستمر اون آگاهی ها واقعا داره توی وجودم ریشه میزنه و من نتایج رو حاصل اون استمرار میدونم
خدایا شکرت برای شرکت در کلاس امروز…
خدایا شکرت اینها رو گفتی تا بنویسم که ذهنم رو بهتر بشناسم…این اعترافات سخت هستند اما میدونم که این نوشته میتونه به خودم و بقیه که همین مشکل رو دارند کمک کنه…
خدایا شکرت که امروز هم در کلاس حاضر خوردم :)))
به نامخدا
١.تمرکز به هر چى باعث بیشتر شدنش میشه تمرکز بر زیبایى ها، تمرکز بر ایجاد احساس عالى درونى م در جریان خودارزشمندى بى قید و شرط
٢.تقوا: کنترل ذهن با تمرین که پاداش ها بینهایتِ
«حفظ احساس خوب»
٣. خوشحال میشم از موفقیت دیگران
چطور میشه بیشتر بود«احساس خوب پایدار»
1.تغییر بنیادین باورها
2.وقتی در شرایط عالی هستی خیلی خوب تمرکز کن روش
4.خدا هر لحظه و همیشه الهام میکنه در هر قدمی
چون بی قید و شرط ارزشمندم
5.باورت که مناسبه قوانین و هرعامل بیرونی هیچِ
6.از کجا بدونیم در مسیر درستیم؟
خواب بهتر، سلامتی بیشتر، احساس بهتر
7.ظبط باورهای مناسبم و گوش دادن
سلام و درود
واقعا سوالات و پاسخهای استاد عزیز ، پاسخی بودن به تمام گره های ذهنی ام
1. هرروز وهرلحظه سعی میکنم چشمم رو به دیدن زیبایی ها و تحسینشون عادت بدم
2. چقدر معنای استاد برای تقوا شگفت انگیز بود که اون رو مساوی کنترل ذهن بیان کردن واقعا با اینکار میتونیم به هرخواسته ای برسیم
3. تلاشم بر اینه که با الگو قرار دادن و تحسین افراد موفق خودم رو به اون فرکانس نزدیک کنم تا منم لایق دریافت بشم ( همه چیز درسته)
4. شکر گذاری و کار برروی باورهام رو به طور جدی و مستمر دنبال کنم
5. من از اویم و لایق بهترینها
6. الله اکبر خدا از تمام فرضهای ذهنی ام بزرگتر است و قادر مطلق و قدرت تنها در دستان اوست و او برای من بهترینها رو میخواد
سپاس
گام پنجم نکات مهم…
تقوا *
یعنی کنترل ذهن
*با تغییر بنیادین باورها میتونیم به احساس خوب پایدار برسیم
*وقتی سالمی,آرامش داری و در یک کلام حال روحیت خوبه معموله که در مدار خوب و درستی هستی.
*به هرچی تمرکز میکنی از جنس همون بیشتر وارد زندگیتون میکنید.
*هر کسی در هر جایگاهی که هست
جای درستشه طبق عدالت آینه ای خدا
پس جایی برای حسادت نمیمونه
با تحسین داشته ها ، موفقیت ها و
زیبایی های دیگران و با قدردان بودن ازخدا و کائنات دیگه جایی برای حسادت کردن نمیمونه
و میتونی اون چیزهای زیبا رو تو هم وارد تجربه زندگیت کنی
به نام خالق هستی
سلام خدمت دواستاد عزیز
سلام ودرود به تمام دوستان عزیز
گام پنجم خانه تکانی ذهن
در دنیا همه چیز هست اما اگر ما دنبال زیبایی ها باشیم از همون جنس بیشتر وبیشتر وارد زندگی ما میشود
مهم اینه تمرکز ما بر روی چیه
دیروز صبح سوار سرویس شدم برای رفتن به محل کارم
راننده رادیو روشن کرده بود اخبار جنگ اسرائیل لبنان با صدای بلند منم درست صندلی پشت راننده بودم
بلافاصله هندزفری در گوشم گذاشتم وشروع به گوش دادن فایل استاد کردم چقدر صدای استاد گرم ودلنشین بود وارد جهان دیگری شدم زیبایی صلح دوستی عشق
خدارا شکر توانستم ذهن را کنترل کنم و صبح تا ظهر سر کار چه حال خوب وعالی داشتم
استاد جانم چقدر قشنگ در مورد حس حسادت گفتید منم قبلا خیلی این حس را داشتم افراددور وبرم را میدیدم که چقدر پیشرفت کردن از لحاظ مالی چقدر مرفه هستن ولی من با اینکه از نظر سن بالاترم وهمش، کار میکنم موفقیت مالی ندارم وچقدر حسادت داشتم
قانون میگه هر کس در هر جایگاهی که هست جایی هست که باید باشه
روی خودم کار کردم تا از موفقیت دیگران خوشحال بشوم اون ها را تحسین کنم الگویی بشون برای موفقیت من، که میشود وقتی فلانی توانسته پس برای منم امکان پذیر هست
چقدر الان حالم بهتره دیگه به این جهان به چشم یک میدون مسابقه نگاه نمیکنم بلکه آهسته وپیوسته با صلح درونی وبا آرامش قدم بر میدارم از مسیر لذت میبرم ودل به هدایتهای خدا میسپارم تا خودش هدایتم کند
یا حق