این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
694نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خداوبایادخدا.سلام خدمت همه ی عزیزان.راجبه احساس لیاقت من دوران اول ازدواج باهمسرم بینهایت رابطه خوبی داشتیم وبه شدت همسرم به من علاقه داشت تا یه مدت خوب بودم اما بعد از چن وقت دیدم دور واطرافم که به نظرم میومد اون رابطه که من وهمسرم داریم رو ندارن وبعد شروع شد حالا این همه ادم دارن به این سادگی زندگی میکنن واصلا نم اون رفتاری که همسرم بامن داره رو اونا ندارن حالا منم نداشته باشم وشروع شد بی توجهی های همسرم به من ودیگه از اون عشق اتشین خبری نبود تا اینکه کلا نابود شد.در مورد قربانی بودن یه جاری داشتم که خیلی باهم رفت وامد داشتیم وبا اینکه من و همسرم بامادر شوهرم زندگی میکردیم وهمه ی کارای مادر شوهرمو انجام میدادم عین یه نوکر براشون کار میکردم اگه مثلا اون جاریم میومد واتاق مادر شوهرمو یه جارو میزد کلی بزرگش میکردن وحرفش برای هم همسرم هم مادرهمسرم بخر داشت ومن چون همیشه کاراشونو میکردم این به طور کاملا طبیعی شده بود جزو وظایف من ومن احساس قربانی بودن داشتم.
چه زیبا چه زیبا چقدر مفید یه فایل تصویری و یک بازی که خلاصه تمام قوانین را میشه به صورت آزمایشگاه به عینه تجربه کرد
من قبلا همین دیدگاه را تو بازی والیبال تجربه کردم و خیلی درس هایی که با استاد عباسمنش استفاده کردم اونجا تو لحظه تجربه می کردم .
یادمه دو سال پیش بود تو بازی والیبال که می کردم اونجایی که می دیدم سرویس هام به طور می خوره یا مثلا نمیشینه تو زمین حریف یه لحظه من خودم را تحلیل می کردم که چی شد من چم شد و جالب این بود که می دیدم که شور وشوقم تحلیل رفته (زیاد این را می دیدم ) حالا علتش چی بود مثلا یه لحظه یه سرویسم با تمام ذوقی که داشتم به طور خورده بود من لز اون لحظه احساس قربانی بودن می کردم و از وان جا دیگه تمرکز نداشتم و انگار دیگه روی اوج نبودم و وقتی به خودم می اومدم بعد از چند امتیاز از دست دادن و تحلیل می کردم و خودم و توجهاتم را اصلاح می کردم و شور وشوقم بر می گشت تمام توانایی های من بر می گشت . و این را با پوستو گوشتم تو آزمایشگاه عملیم در والیبال تجربه کردم . و وقتی بر می گشتم همون لحظه به دوستان به شوخی می گفتم محمد جواد تبدیل می شود به سوپر محمد جواد و اون ها می خندیدند و متعجب می شدند که دقیقا چه اتفاقی افتاد که انقدر معجزه وار من تغییر کردماما من خودم می دانستم چه کاری می کنم با خودم . والان اگه کسی بهم بگه غلطه به اون شک می کنم می گم احتمالا ناآگاه است از این قوانین .
یکی از شغل هایی که مثل تمام این بازی ها این قوانین را به لحظه تجربه می کنیم و من من به واسطه آن شغل هر روز با این قوانین به صورت آزمایشگاهی برخورد می کنم تربدر بودن است . بله من یک تریدر ام و در بازار های مالی کار می کنم . واونجا ما یاد گرفتیم که بعد از کسب مهارت کنترل احساس به واسطه کنترل ذهن تمام موفقیت ماست و نمیشه از زیرش در رفت به واسطه مهارتمان .
رووزهایی می شد که من تمام مهارتم را می نوشتم فیلم می گرفتم و… تا اینکه دست از پا خطا نکنم و تماما مطابق استراتژیم برم جلو اما مثلا زمانی تمرکز من می رفت روی برنده شدن به جای رشد و لذت بردن در لحظه از آن و من احساس نگرانی می اومد جلوی چشمم و تا چند معامله گند می زدم به خرید و فروش هایم و بعد از چند شکست درنگ می کردم و فکر می کردم که الان چه احساسی دارم و می دیدم و تحلیل می کردم که من احساسم بده حالا با دلایل مخصوص خودش و من شروع می کردم به تغییر نقطه نظرم و می دیدم که جهان و ورق به طور باورنکردنی برگشت دوباره به سمت کامیابی .
چیز جالبی که بود این بود اولش چند روز یک بار اینطور می شدم و تا می اومدم خودم را اصلاح کنم تا مدت ها با خودم در گیر بودم که چی شد و از کجا دارم ضربه می خورم اما الان دیگه به لطف الله این قضیه برام حل شده که به محض نتایج بد با فاصله کم با شکست کمترمی فهمم ایراد از من و احساسم در لحظه است البته هنوز جای کار دارم و باید فاصله احساس بد و نتایج بد را تا احساس خوب کاهش دهم تا فرایند رو به جلویم سریع تر شود و کمتر در نتایج بد بمونم کمتر و کمتر و بهبود مستمر داشته باشم .
ممنونم از استادم عباس منش و می گویم که واقعا این روزها کلیپ های رایگانشون به شدت کیفیت بهتر شده و ما را رشد داده است . و ما را لحظه به لحظه رشد می دهد . قول داده ام به خودم که بعدا جبران کنم لطف استاد را .
من که شاید کم نظر می دهم اما هر روز دارم وقت خالی خودم را و خانواده را همه با هم با درس ها و آموزش ها ی استاد پر می کنیم چه در آموزش چه به صورت عملی در زندگی .
نتایج که عالیه عالی . نتایجم را بعدا بیان خواهم کرد .
یعنی نشده از خدا کمکی بخوام،سوالی بپرسم و در جهت همون سوال یا درخواست هدایتم نکنه.
پس فردا اولین امتحان ترم من شروع میشه و امروز با خودم فکر میکردم نباید مسیر درسی من این مدلی پیش بره چون ذهنم همش داشت کار رو سخت جلوه میداد، همش داشت بهم میگفت تو باید از یک هفته قبل شروع میکردی به خوندن، نمیرسی، تایم کم می یاری و…..
راستش یکم ترسیدم و نجواها اومدن سراغم. همون لحظه یه متنی رو تو نوت گوشیم برای خدا نوشتم که خدایا هدایتم کن، من روشش رو بلد نیستم تو که میدونی تو که آگاهی کمکم کن. اینم میدونستم که ذهنم داره گولم میزنه و این روش درستش نیست که با این همه ترس و اظطراب بخوام امتحاناتم رو بگذرونم.
این فایل رو قبلا دانلود کرده بودم و یه بار سَرسری گوشش داده بودم ولی الان خدا هدایتم کرد که با دقت گوشش بدم.
وقتی خانم شایسته گفتن که چندبار بازی رو میبرم و بعدش با خودم فکر میکنم من لایق اینقدر راحت بازی کردن و بردهای پیاپی نیستم، همون لحظه با خودم گفتم همینه، پیداش کردم.
عدم حس لیاقت
من توی درس تجربه ی این موضوع رو خیلی دارم که مثل آب خوردن درس هامو پاس میکنم با نمره بالا خیلی راحت و ساده ولی یادم رفته بود. من این ترم تجربه ای این رو داشتم که بدون آمادگی توی یک ساعت ارائه ی کلاسی رو آماده کردم و بهترین هم شد. بدون خوندن چند روز قبل برای امتحان، بهترین نتیجه رو گرفتم و حتی من بدون کوچک ترین تلاشی یا اگاهی در مورد استعداد درخشان، ترم 6 کارشناسی متوجه شدم جز استعداد های درخشان رشتم هستم و بدون هیچ تلاشی مقطع ارشد جز بنیاد نخبگان شدم. همه چی برای من در مورد درس راحت پیش رفت.
ولی یادم رفته بود و افتادم تو دور باطل که امتحانا سخته و حجم درس زیاده و…
این فایل یه رهایی خاصی بهم داد و فهمیدم باید چی کار کنم.
همه چی برای من باید راحت پیش بره و این نشان از حس لیاقت منه.
باید بتونم اعتمادم به خدا رو بیشتر کنم و مهم ترین موضوع من بهبود رابطه ام با خدا باشه.
وقتی آرامش داشته باشم، وقتی وسواس نشم و موضوع درس رو برای خودم خیلی مهم نکنم، همه چی برای من راحت پیش میره
مثل تمام موفقیت هایی که در طی تحصیل به دست آوردم و من اصلا روحمم خبر نداشته که همچین چیزایی اصلا وجود داره.
خداروشکر که این فایل رو اول امتحانام گوش دادم خداروشکر که به این رهایی و ارامش رسیدم.
خانم شایسته و استاد عزیزم بی نهایت تحسینتون میکنم که اینقدر عالی قوانین رو توی بازی متوجه شدید و اینقدر فوق العاده راجبشون توضیح دادید. ازتون ممنون و سپاسگذارم
لذت بردن از هر شرایطی – برد و باخت در بازی مهم نیست، هدف بازی لذت بردن و افزایش مهارت است، ذهن شادتر و فعال تر
تحسین کردن وقتی که فردی در حال یادگیری و بهبود است بسیار کمک کننده است برای بهبود رابطه و حتی اعتماد به نفس بیشتر طرف مقابل برای یادگیری
ایجاد یک رابطه ی بهتر و عمیق تر از درس های دیگر این بازی است
اگر آدمی چیزی را ادامه دهد حتی اگر هیچ چیزی را بلد نباشد، بسیار رشد میکند و در آن مهارت کسب میکند. همچنین اعتماد به نفس ما را بالا میبرد
استعداد مهم نیست، استمرار کارساز است
عوامل ادامه دادن: دیدن نکات مثبت و تحسین کردن آنان و دلایل مثبت و منطقی آوردن. همچنین دیدن کوچک ترین بهبود ها و تحسین بهبود ها
خلاقیت ذهنی بیشتر بخاطر بهبود دائمی است
اگر ذهن از کنترل خارج شود، نتیجه ی بازی خراب میشود (از درس های بازی پینگ پونگ میتوان به این مورد اشاره کرد که تاثیر باور ها را در لحظه میبینیم که چگونه نتیجه ی بازی را دستخوش تغییر میکنند)
وقتی عصبانی و ناراحت میشوی، جهان به ما در عمل نشان میدهد که نه تنها شانس نمیاری، بلکه کلی بدشانسی میاری
کنترل ذهن باعث میشود اتفاقات را به شکلی که میخواهیم رقم بزنیم
قانون این است که اگر بگذاری نتیجه احساست را بد کند، بازی را باختی. ولی اگر به آن توجه نکنی و فقط به حرکت و ضربه ی بعدی توجه کنی، میتونی بازی رو ببری
به ظاهر شرایط نگاه نکنیم. سعی کنیم هر روز بهترین خودمون رو ارائه بدیم و ذهنمون رو هر لحظه کنترل کنیم
عجله در شرایطی که نزدیک به برد و اتمام موفقیت آمیز هستیم، میتواند کل بازی را خراب کند چون تمرکزی که قبلا داشتیم رو نداریم. به همین علت هر جا که بتوانیم ذهنمون رو کنترل کنیم، زندگیمون رو کنترل کردیم.
وقتی که اتفاق خوبی برات رخ میده، ممکنه این افکار در ذهنت بیاد که نباید اینقدر راحت جلو برم و برنده بشم و همین تفکر که من لیاقت برد ساده و راحت را ندارم، کار را خراب میکند
احساس عدم لیاقت کار را خراب میکند
این افکار که من قربانی شرایط شدم و حقم این نبود ولی این اتفاق برایم افتاد، اوضاع تا زمانی که ذهنت رو و توجه ات رو روی نکات مثبت نذاری، بدتر و بدتر میشود. احساس قربانی شدن تبدیل به خشم و نفرت و حتی افسردگی منتهی میشود که به همین علت به شدت خطرناک است
فراموش کردن شور و شوق بازی منجر به تمرکز روی ناراحتی ها و عصبانیت ها میشود. یادمان نرود دلیل اصلی بازی کردن، لذت بردن است
بازی پینگ پونگ حضور در لحظه را به ما یاد میدهد. وقتی که ما در لحظه زندگی میکنیم و به جای دید خیلی بلند مدت، سعی میکنیم هر لحظه و هر بازی بهتر و بهتر شویم، تاثیر به شدت مثبتی میگذارد که دید بلند مدت نمیگذارد چون نگاه به دوردست ها تمرکزمان را از لحظه ی حال میدزدد و نمیگذارد با انجام کار های عملی در این لحظه، خود را آماده ی مسابقه یا بازی کرده و بهتر شویم و با تجربه ی آن فعالیت، کلی شاد شویم و لذت ببریم
در نهایت، یادمان نرود که زندگی هم یک بازی نیست، پس از زندگی لذت ببریم
سلام به استاد عزیز و مریم شایسته دوس داشتنی که با درکشون از ذاتِ همیشه در حال حرکت جهان، توقف ندارن و مسیر “بهبود همیشگی” رو با عشق طی میکنن و برای ما الگو میشن
و سلام به تمام عزیزانی که با تعهد توی این بستر الهی دارن کار میکنن و انرژی و تمرکز خرج میکنن و دنیایی رو به دنیایی قشنگتر برای خودشون و دیگران تبدیل میکنن
قرار بود بود به تعهدم توی قسمت 16 نتایج دوستان عمل کنم و با نتیجه بیام و مسیرم رو کامنت کنم، و حالا اینجام و حس میکنم این فایل، مرتبط ترین فایل باشه به شرایطی که من داشتم و همینجا کامنتمو میذارم. اینکه چرا به جای 4 هفته، الان اومدم و دارم مینویسم به این خاطره که به تازگی مسابقات تموم شده و من درگیر هدف بعدیم بودم ولی حقیقتا برای نوشتن این کامنت یذره کم کاری کردم چون میتونستم زودتر تعهدم رو به پایان برسونم.
قبل هرچیز باید بگم که چه شرایطی داشتم تا واضح بشه الان کجام و چه حسی دارم. توی دوره شیوه حل مسائل با جزئیات کامل توضیح دادم که چه مسیری رو طی کردم که باعث شد اون مسئله و ترس بزرگ شد. اما اگر بخوام خلاصه بگم داستان اینه که من حدود 6 ماه پیش، بالاخره بعد دو سال پر افت و خیز که از مسیر اشتباهی میخواستم حرکت کنم و مطابق قوانین جهان نبود و طبیعتا نتیجه ای هم در کار نبود، به اوج شکوه و طراوت و عملکرد خوبم توی حرفه ام فوتبال رسیده بودم و توی تیمی که با شایستگی خودم جامو پیدا کرده بودم و از دلایل نتایج خوبمون توی مسابقات دوستانه بودم، داشتم با عــشــق حرکت میکردم و یاد میگرفتم و پیشرفت میکردم.
تا اینکه خبر شروع مسابقات رسمی بهم رسید و ترس از عملکرد ضعیف یا خراب کردن و هول کردن و … ذره ذره وجودمو گرفت. دلایل زیادی اعم از عزت نفس داغون قدیم و باورهای نادرستم این ترسو تو وجودم نهادینه کرده بودن، اما بهرحال خییییلی برام سخت بود که به گذشتم غلبه کنم؛ گذشته ای که علی رغم بودن توی تمام تیم های مدرسه و راهنمایی و دبیرستان و دانشکده و دانشگاه و.. ایام مسابقات رسمی انگار هیچ اثری از اون مهدی نبود و تکرار عملکرد بدم توی ایام رسمی، باعث شد ذهنم به نتیجه برسه که “نمیتونم”. حالا که حرفه ای شروع کرده بودم و میخواستم پیشرفت کنم، این الگو بیش از هرچیزی منو اذیت میکرد چون تابحال نتونسته بودم بهش غلبه کنم! سرآخر هم ذهنِ “از پیش بازندهِ” من و ترس و نگرانیم، باعث شد توی دو ماه عملکردم با سرعت زیادی افت کنه تا کار به جایی رسید که یک هفته قبل اولین بازی، مربیمون با صحبتش کامل بهم فهموند انقدری افت کردم که دیگه کمکی به تیم نمیکنم و در نتیجه جایی هم توی 11 نفر فیکس مسابقات نخواهم داشت…
ینی اوووونـــهمه خودتو به در و دیوار بزنی، اونهمه تلاش کنی، اونهمه غم و بغض و سختی رو توی این چندسال هضم کنی تا بتونی دوباره حرکت کنی که چی بشه؟ که بالاخره یه تیم داشته باشی و لیگ شروع بشه و ببینی بابا اصن این مسابقات چی هس؟! و با فیکس بازی کردن پیشرفت کنی! چون هرچقدرم تمرین داشته باشی و مهارتات بالا بره، اگر نتونی “اون جایی که باید، ازشون استفاده کنی” ینی عملا فرق زیادی نکردی چون نتیجت همون نتیجه قبلیه!
ولی.. دقیقا همون اتفاقی که نباید، داشت میفتاد.. مثل داستان آرسنال این فصل لیگ برتر، که 248 روووز رو در صدر جدول بود و خیلی ها روی قهرمانیش (باتوجه به فرمونی که داشت پیش میرفت) حساب میکردن؛ اما دقیقا همونجایی که نباید، لغزیدن؛ چندین بازی رو پشت هم مساوی کردن و باختن و در نهایت هم بخاطر امتیازهای زیادی که از دست دادن (و البته تیم دوم منچسترسیتی که فقط داشت کار خودشو میکرد و بازیهاشو میبرد) توی چند هفته آخر قهرمانیشون از کف رفت!! =)) منی که به بهترین بازیکن تیم تبدیل شده بودم و (به ظاهر و به خیال خودم) آماده بودم تا با فیکس بودن توی مسابقات رسمی تجربه کسب کنم تا بتونم بالاتر برم، توی هفته آخر فهمیدم که این اتفاق قرار نیست بیفته و همه چیو از دست دادم…
.
حالا بگم که چه مسیری طی شد و چه اتفاقاتی افتاد =)
فردای صحبت مربیم و خط خوردنم از تیم اصلی، نشستم به نوشتن خواستم توی دفترم؛ که میخوام این ترس رو از بین ببرم و خودمو باور داشته باشم. هدف تعیین کرده بودم که جوری این ایام روی خودم فیزیکی و ذهنی کار میکنم که بعد مسابقات، اول از همه به بهترین بازیکن تیم تبدیل شده باشم، بعدشم به بهترین بازیکن لیگ. بعدش هم “”بهایی”” که حاضر بودم برای رسیدن به هدفم بپردازم رو نوشتم. خیییلی سختم بود، حتی نوشتنش! اینکه “حاضرم برای رسیدن به هدفم فلان کارو انجام بدم…” یعنی بهای فیزیکی و ذهنی پرداخت کنم تا بهش برسم… اینم ذکر کنم که همش از سید هدایت میخواستم تا دچار کج فهمی نشم و به خودم یادآوری میکردم که: موفقیت از قربونی کردن و سختی کشیدن و گذشتن از علائقت و.. بدست نمیاد! بلکه از “”قلباً حاضر بودن”” برای گذشتن از تمام اون چیزایی که حال خوب (یا به ظاهر خوب یا کم اهمیت تر) برات داره و همراه شدن با جریان هدایت به سمت خواسته “تو” و بعدش “”حرکت کردن برای هدفت توی مسیر درست”” بدست میاد!
به این معنی که لزوما همه کسایی که خودشونو به در و دیوار میزنن و از خیلی چیزاشون میگذرن موفق نشدن؛ بلکه اونایی موفق شدن که تونستن ذهنشون رو کنترل کنن و در مسیر هدفشون اصل از فرع رو تشخیص بدن و اونجایی که واقعا لازمه تا با تصمیم و اقدامشون برای خودشون و جهان ثابت کنن که چی براشون مهم تره (توی اون مقطع فعلی) اینکارو واقعا انجام بدن و بها پرداخت کنن! و حالا با افتخار میگم که من تمام اون چیزایی رو که نوشته بودم “حاضرم” بعنوان بها پرداخت کنم، پرداخت کردم و با کنترل ذهن مسیرم رو ادامه دادم؛ یه سریاش صرفا بحث اهرم رنج و لذتی و بیشتر پرداختن به کارذهنی و تمرین فیزیکی بود. اما بخشیش هم اولویت دادن به هدفم مواقعی که باید انتخاب میکردم بود در مقابل علائق دیگم و خانوادم و پارتنرم و سفر برنامه ریزی شده با عشقم و حتی پیش رفتن مسیرم در حالی که شرایط رابطم پایدار نبود و… که انجامش دادم..
از فردای نوشتن تعهدم و بهایی که میپردازم، ظهر بعنوان اولین قدم رفتم تمرین و بلافاصله بعد از اولین قدمی که تو متعهدانه برمیداری، جهان ده ها قدم برداشتنش رو شروع میکنه و از همون لحظه تغییر شکل جهانو حس کردم! :”) آدم های عجیب و غریب قدیمی یهو پیام میدادن واسه فوتبال و برنامه فوتبالشون ثابت شد، بچه های تیم خودمون که دیگه این اواخر منو جایی دعوت نمیکردن (سطح دورهمی ها بالاتر بود و با فوتبالیست های کشوری بازی میذاشتن) هی بهم پیام میدادن و دعوت میکردن، تیم دانشگاه یکیو فرستاد دنبالم که بیا تمرینامون از دوشنبه (دقیییقا فردای روز تمرین شخصیم) شروع شده، یه استخر دم خونمون پیدا کردم که تونستم برای ریکاوری برم و…. منم تمااام دعوت هارو قبول میکردم و میرفتم تا تمام ترس هامو بریزم روی میز و برم تو دلشون تا اعتمادبنفسم برگرده و بیشتر شه. نمیدونستم کی وقت استراحته تا بدنم و مچ هام ریکاوری کنن، واس همین سپرده بودم به سید و همون روزای اول قرار گذاشتیم و گفتم که:
«آقا تو آگاهی به شرایط من و بدن من، تو میدونی که کجا از ترس الکی و همراه نجوای ذهن شدن دارم با بهونه خستگی مچم فوتبالو کنسل میکنم در حالی که میتونم با چسب بستن بازی کنم، از طرفی میدونی که کی کجا و با چه آدمایی برام بازی کردن خطرناکه و چسب هم جواب نیست. پس من هررر دعوتی بشه قبول میکنم که برم؛ تو خودت مدیریتش کن دیگه! اگه خطری بود یا به بدنم بیش از حد فشار میاد، واسم کنسلش کن، اگه نبود، بریم که لذت ببریم!» و اینطوری من توی 3 هفته، حدودا هرروز یه تمرینی داشتم و فرصت برای کارکردن روی خودم که فقط 3، 4 روزش رو استراحت ردیف شد ولی مچ هام هم سالم بودن و آخ نگفتن =)
علاوه بر تمرین، برای ذهنمم وااقعا تلاش میکردم! واااقعا تلاش میکردم تا توی این وضعیتی که کنترل ذهن واااقعا یه کاریه که یقین دارم هرکسی نمیتونه انجام بده، من بتونم باوری دیدگاهی فکتی چیزی پیدا کنم تا کمکم باشه ذهنمو خفه کنم! عین یخ نوردی که یجا سر میخوره و توی مسیر سر خوردن تا پایین کوه و مرگش، تمام تلاششو میکنه با ابزارهاش “به یه چیزی گیر کنه” تا نگهش داره.. منم دنبال همچین جنسی از گیره بودم تا بتونم با کمکش ذهنمو تحت کنترل بگیرم و با سرعت بیشتری برگردم. توی یوتوب سرچ میکردم از ورزشکارای مختلف تا ببینم اونا چجوری “اولین ها”شون رو گذروندن و چه دیدگاه و باوری داشتن که کمکشون کرد به جایگاه خوبی برسن. یکی از بهترین نمونه ها که بخاطر شباهت شرایطش به من خیییلی کمکم کرد، آقای “کوبی برایانت” دوس داشتنی بود؛ کسی که توی مسابقات بسکتبال سطح دبیرستان های آمریکا، یه “عجوبه” بود؛ اما در بَدو ورودش به لیگ NBA، عملکرد افتضاحی از خودش نشون داد و همممه آمریکا و ورزش بسکتبال روش تمرکز کرده بودن و مسخره و کنایه و .. ولی برای تمااام ورزشکارا و خود بسکتبالیست ها عجیب بود که چطور این پسربچه بلافاصله بعد از اون توهین ها و عملکرد ضعیف خودش و..، اومده سر تمرین و از فصل بعد فوووق العاده داره بازی میکنه!؟
یکی از باورهای قدرتمندکننده ای که توی باورهای ایشون پیدا کردم، این بود که من “منطقی” به موضوع نگاه میکنم! (نه احساسی یا همراهی با ذهن که آدمو بدبختتر از اونچه که هست نشون میده و در آینده هم تورو بدبختتر نشون میده!) : «اول از همه با خودم کنار اومدم که خب گند زدی که زدی، تمومش کن (چون نمیشه کاریش کرد). و بعدش با منطق نشستم بررسی کردم که چیشد که به اینجا رسید؟ فهمیدم تمام پرتاب هام توی خط سبد بود(دقیق بود) اما همشون کوتاه بود و به سبد نرسید. پس این یعنی شاید من توی لیگ دبیرستان های آمریکا با هفته ای یک بازی خیلی خفن بودم، اما برای NBA و 80 تا بازی توی یک فصل لیگ، پاهام ضعیفن! اوکی، دیگه تمومه، پس میام یک سال فقططط روی پاهام کار میکنم و سال بعد من اونجام!» این نگاه long-term کوبی که توی بقیه صحبتاش هم نمود داره، باعث شد منم بتونم با خودم کنار بیام و بگم: آقا اصلا برام مهم نیس که این مسابقات بهم بازی برسه یا نرسه یا چی، فـقـط تمرینمو انجام میدم، فـقـط روی قدرت ذهنم و اعتمادبنفسم کار میکنم، همون کارایی رو میکنم که میدونم بالاخره باید توی مسیر خواسته های بزرگم انجامشون بدم! همون نگاه درست و فوق العاده ای که استاد هم توی این فایل فوق العاده توضیح دادن: «فقط تمرکز کنم تا توپ بعدی رو درست بزنم!». همون کاری که تموم مربی های بزرگ مثل پپ و کارلتو و زیدان انجام میدن؛ ولی خب انجام دادنش واقعا کار هرکسی نیس، واسه همینم هرکسی جایگاه اونارو نداره! و با این نگاه تونستم ذهنمو خفه کنم و راحتتر و “متمرکزتر در لحظه” پیش برم.
.
فرمون همین بود و ادامه میدادم و بخاطر تلاش هام، شرایط داشت از خیلی بد به بد و متوسط و.. نزدیک میشد. بیشتر و بیشتر سعی میکردم “فقط خودم باشم” و کارمو بکنم سوای اینکه کی جلوم وایساده یا من چقد تجربم کمه یا زیاده یا… و خب اعتمادبنفسم واااقعا بهتر میشد. تا اینکه روز اول مسابقات رسید. هفته سوم اسفند بود و من تا اونروز از خودم کاااملا راضی بودم و مسیری که طی کرده بودم رو بهترین مسیر ممکن میدونستم و واقعا بهتر از اون نمیشد عمل کرد. شب قبلش تمرین داشتیم و مربیمون حدودا ترکیب اصلی رو گفته بود و خب روی من حساب خاصی باز نکرده بود. ولی من خودمو کاملا آماده حس میکردم و با آرامش خاصی داشتم لباس عوض میکردم و آماده میشدم که یهو مربیمون صدام کرد. وقتی رفتم پیشش، آروم بهم گفت: «کیا، فلانی نیومده، بخاطر کارش نمیتونه بیاد.. میتونی جاش وایسی؟!» این جمله تو همون لحظه خییییلی بهتر از هر کتاب و فایل و خوندن تجربه بچه ها و خلاصه هرررچیز دیگه ای، قانونو آوردم جلو چشمام. وقتی سمت خودتو انجام بدی، جهانم بلده سمت خودشو انجام بده اونم ده برابری (همون اتفاقات و معجزاتی که توی اون 3 هفته برام رقم خورد تا به من کمک بشه و تهش هم این جایزه بزرگم بود)!
اون بازی فیکس بودم، توی پست جدیدی که تاحالا تجربشو حتی توی دوستانه هم بیشتر از یکی دوبار نداشتم. ولی.. علی رغم نمایش خیلی بد تیممون، تنها کسی که هم مربیمون هم کاپیتان ازش راضی بودن و ازش تشکر کردن و بهترین بازیکن تیم شد، به اتفاق نظر همه من بودم؛ اونم توی پستی که تاحالا بازی نکرده بودم؛ اونم توی اولین تجربه بازی رسمیم که تا چن هفته پیش انــقدر ازش میترسیدم!! این برای من یه موفقیت واقعی بود.. بهم کلللی اعتمادبنفس داد و خودباوریم رو چند برابر کرد. در ادامه بعد ماه رمضون هم که ادامه مسابقات برگزار شد، به غیر از یه بازی که 10 دقیقه آخر بازی کردم (اولین بازی بعد ماه رمضون بود و ذهنی خودمو دور میدیدم در نتیجه به همون میزان نتیجه گرفتم!)، تمااام بازی هارو جزو 11 نفر اصلی بودم و بازی کردم! الـــبته که در تمااام مدت مسابقات، من همچنان داشتم ذهنمو کنترل میکردم با تموم وجود و هردفعه اتفاقاتی میفتاد که ظاهرا قرار نبود به من بازی برسه، اما فردا صبحش سر بازی میدیدی همه چی به نفع تو تغییر کرده، چون ذهنتو نگه داشتی!!
این بخشش خیییلی مهمه ها.. نمیدونم حس میکنید یا نه، ولی خیییلی ذهن چموشه و برای منی که پاشنه آشیلم عزت نفسه، میخواد خودشو قربانی نشون بده! میگه بابا من که دیگه فیکس بودم خوب بودم، بازیمم بهتر شده، اصلا از بقیه بچه هایی که روشون حساب کرده بوده هم دارم بهتر بازی میکنم؛ پس دیگه چرا منو بازی نمیده؟؟؟!! یذره میگذشت و آرومتر میشدم، تااازه یادم میومد که بابا هرچیزی که داره بیرون من اتفاق میفته رو خودم دارم رقم میزنم! پس اگه هنوزم رو من حساب نمیکنه، معنیش اینه که هنوزم من توی مدار قبلی هستم و نتیجم ثابت نشده. بعد اینجا یهو از دست جهان شاکی میشدم که خب چرااا؟؟!!! واااقعا کنترل ذهن اصلی رو این موقعا داشتم پیاده میکردم، چون خیییلی سختم بود و حتی دردم میومد که هردفعه میدیدم تغییر رو دارم حس میکنم ولی هنوز کافی نبوده.. اما هردفعه سریعتر خودمو جمع میکردم و همون اصل درستی که با معجزه اولین بازی اتفاق افتاد رو هـــی برای خودم تکرار و مرور میکردم؛ همون اصلی که من کارمو انجام بدم جهانم قسم خورده و بلده کارشو انجام بده! و انننقدی اینو تکرار میکردم که بقول استاد حس میکردم صدای ذهنم رو که دیگه داره توی این منطق امیدبخش قویِ من حل میشه و اثری ازش نمیمونه! در نهایت اینم اضافه کنم که 3 بازی آخر، این نتیجم رو هم گرفتم و توش “ثابت” شدم؛ چون دیگه خود مربیمون هم میومد بهم میگفت: میتونی بازی کنی؟ کس دیگه ای رو نمیتونم بزارما.. (بخاطر مصدومیت جزئی ای که چندین بازی داشتم با همون بازی میکردم)
امیدوارم تونسته باشم برسونم که چقدر قبل هر بازی و هردفعه “یقین داشتم که باید ذهنمو کنترل کنم” و هردفعه کارم راحتتر بود و نتیجه بیشتری هم میگرفتم…
این روندی که طی کردم، باعث شد صدهااا برابرِ گذشته درک کنم که تمااام دنیا به کنترل ذهن عه؛ و واضحتر از هر فیلد دیگه، ورزش چیزیه که در لحظه نشون میده چقدر کنترل ذهن داری! و به همون اندازه که کنترل داری نتیجه میگیری و لا غیر! منی که دو ماه قبل بازی ها بخاطر ترسم و ضعف قدرت ذهنم خودمو باخته بودم و علی رغم تواناییام، استرس و هول کردن بزرگترین دلیل افتم بود، بعد بازی ها همین کنترل ذهن و “آرامش حین بازی و راحتی” شده نقطه قوت من!! منی که قبل روبرو شدن با تیم ها خودمو باخته بودم، بعد بازی ها به قول بچه ها شده بودم تنها کسی که حین بازی ها با اینکه دو گل عقبیم روحیمو حفظ میکردم و با روحیه و آرامش دادنم و بازی خوبم جورِ روحیه داغون بقیه تیمم رو میکشیدم!! منی که بخاطر بی تجربگیم میترسیدم، آخرین تمرین با تلنگر مربیم فهمیدم چقدر تغییر کردم: تویی که الان انقدر داری باتجربه بازی میکنی دیگه چرا؟! منی که نمیتونستم یه توپ کنترل کنم انقدر که ذهنم ترسیده بود، بعد بازی ها به گفته مربیمون بهترین و کم اشتباه ترین بازیکن تیمش بودم!!
تغییر من، فقططط و فقط توی کنترل ذهنم بود. توی اون برهه زمانی کم، خیلی جا برای بهبود آمادگی بدنی یا بهبود مهارت هات نداری و باید تمرکز کنی روی هرآنچه که تا الان در خودت داری و سعی کنی تا به بهترین شکل از نقاط قوتت استفاده کنی و با تیم هماهنگ بشی. ولی کنترل ذهن چیزیه که میتونی توی 1 ماه، اگر با هررر اتفاقی تو هر موضوعی تمام تلاشت رو بکنی که به احساس بهتری برسی و اینجوری کنترل ذهن رو تمرین کنی، انننقدری تغییر کنی و در ادامه جهان هم کمکت کنه که هیییچ ربطی به 1 ماه گذشتت نداشته باشی! من با کنترل ذهن، در حالی از اون اعتمادبنفس و عملکرد ضعیفم گذر کردم و به تموم خواسته هام از این ایام رسیدم و تجربه کسب کردم و “توی تمام بازی ها حضور داشتم” که چندتا از بچه های قدیم تیم، پارسال بخاطر بودنِ بزرگترها و بی تجربه بودنشون نسبت به اونا، کلا یکی دوتا بازی بهشون رسیده بود! کنترل ذهن من باعث شد چیزی از خودم نشون بدم که مربیمون چندبار بهم بگه من مدارکتو نمیدم، 2 سال دیگه پیش خودمی (دوس نداره و نمیخواد تیممو عوض کنم) خیالت راحت XD
میدونم خیلی طولانی شد اما سعی کردم هرآنچه که حس میکردم چه نجوا و چه الهام رو با نتایجشون بهتون بگم. تا هم قول کامنتی که داده بودم انجام بشه، و هم کمکی کرده باشم به هرکسی یا ورزشکاری از بچه های سایت که چنین شرایطی رو داره یا قبلا تجربه کرده و امیدوارم کمکش باشه. بعد رسیدن به اونچه که میخواستم (توی این مقطع) و مرور “مسیری که این خواسته رو رقم زد”، بیشتر این حرف استاد توی فایل نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها 3 میره تو وجودم : «بچه ها.. هــــرکسی، در هـــرجایی از دنیا، توی هـــر زمینه ای مثل ثروت ورزش بازیگری نقاشی پزشکی و.. به هـــر موفقیتی رسیده، یک ویژگی مشترک با دیگر افراد موفق داره، و اونم “”توانایی کنترل ذهن”” عه!
.
هرجا هستید، در پناه خدای مهربون، شاد و شنگول و سلامت باشید
درس اولی که از این فایل گرفتم این بود که هرفردی اگر تو هر زمینه ای صفر باشه و انگیزه و تلاش مستمر داشته باشه و کنترل ذهن داشته باشه حتما موفق میشه(پس منم میتونم با تلاش مستمر و انگیزه و کنترل ذهن رتبه ی تک رقمی کنکور رو بدست بیارم)
درس دوم مریم جان این بود که از کوچکترین پیشرفت هم ذوق زده میشد و باعث انگیزه ی بیشتر میشد(پس من بعد از حل مسائل فیزیک و ریاضی که قبلا برام خیلی سخت بود ولی الان مثل آب خوردن جواب میدم شده برام انگیزه و نور امید)
درس سوم اگه از موفقیت دیگران ناراحت بشی و تحسین نکنی افراد رو باعث چک و لقد از دنیا میشه(من تمام دوستانی که با هر قیافه و باهر تلاشی تونستن رتبه های عالی رو بیارن و پزشک شدن رو تحسین میکنم،و نمیگم که آخه این با این قیافه شده پزشک ولی من هنوز تو مسیرم)
درس چهارم تاثیر ذهن بر عملکرد انسان،تو بازی خیلی سریع عدم کنترل ذهن اثر میکنه و یجورایی ترسناک میشه برات که اگه یه ذره حواست به افسار کردن ذهنت نباشه پشت سرهم شکست میخوری’خداروشکر میکنم که تو زندگی حداقل خداوند یه تایمی رو بهت میده که سریع خودتو جمع کنی(من شروع کردم به کنترل سختگیرانه ی ذهن،اول صبح برای خودم مینویسم فقط برای امروز شاد باش،فقط برای امروز توکل کن،فقط برای امروز تقوا پیشه کن،دیگه به فردا و پس فردا فکر نمیکنم،و ایمان دارم خداوند برام همه چیز رو خیلی عالی میچینه،من از استاد تو فایلی شنیده بودم که یه معتاد هم فقط برای یه روز تصمیم به پاک بودن میگیره و اگه بخواد برنامه بلند مدت بریزه کم میاره و مهارش و ازدست میده)
درس پنجم عجله ی زدن تیر آخر،یعنی صبوری که از اول داشتی بخاطر بالا بودن امتیازت فراموش میکنی و میخوای سریع برنامه رو جمع کنی و همه چیز بنفع تو تموم بشه اما همین عجله باعث باختت میشه(من همه دروس رو سرفرصت و بادقت میخونم،من بینهایت فرصت دارم برای پیشرفت و موفقیت،لحظه های طلایی تحصیلی و ثروت ساز و پر از عشق خیلی زیادن)
درس ششم احساس عدم لیاقت که باعث میشه بخاک سیاه بشینی،همیشه باید بخودت یادآور بشی که تو لایق بهترین موقعیت ها هستی(من لایق عشقی رویایی هستم،من لایق رتبه های تک رقمی هستم،من تلاشم رو کردم و تمام سوالات کنکور رو باید مثل آب خوردن حل کنم،من لایق احترام زیادی از مردم هستم)
درس هفتم احساس قربانی شدن مثل سم میمونه،آدم رو از عرش به فرش میکشونه،جهان مثل آدم نیستش که با احساس قربانی شدن بغلت کنه و بگه عزیزدلم تو قربانی شدی… نههه… جهان میزنه تو گوشت،تو حق نداری احساس قربانی شدن بکنی (من تو روابط عاطفی احساس قربانی شدن کردم و هر لحظه شرایطم بدتر از قبل شد،احساس حقارت بعد از حس قربانی شدن مزخرف ترین حسه)
در واقع تمام اینها نشانه ی این بود که کنترل ذهن=کنترل زندگی
درس آخر از همین امروز و الانت لذت ببر(من تو این دوره که به تضاد برخورد کردم و برای خودم برنامه روزانه ی فقط همین امروز رو مینویسم،از لحظه های الان هم لذت میبرم،وقتی یه چای تازه دم میخورم لذت میبرم،وقتی یه قدم تودرسم جلو میرم لذت میبرم،وقتی یه درس جدید از قانون جهان رو یاد میگیرم لذت میبرم،وقتی آب میخورم لذت میبرم،من ازهمه چیز لذت میبرم)
من دست به زانوم گرفتم و بلند شدم،افسار ذهنؤ و رو بدست گرفتم و این احساس های مسخره رو از خودم دور کردم،من تلاشم رو میکنم و خدا هم تمام مسیر رو برام هموار میکنه،بدشانسی وجود نداره،من از روی ناخوشی ها رد میشم و لبخند می زنم
سلام میخوام در مورد یک پاشنه آشیل باهاتون صحبت کنم
احساس قربانی بودن نمیدونم چرا این همیشه توی ذهنم بود که تو حتما باید مریض باشی یا یه چیزیت شده باشه تا بقیه بهت توجه کنن یا همیشه باید توی حال بد یا وضعیت نامطلوبی باشی تا مورد توجه قرار بگیری و این مورد توی روابطم بشدت کیفیت روابط منو آورده بود پایین
تا اینکه من دیدم این باگ توی ذهنیت و شخصیت من باعث شده که من روابط خوبی رو تجربه نکنم یا مثلا رابطه ی خوبی دارم بخاطر همین مورد خراب بشه چرا چون حس قربانی بودن از احساس کمبود از عدم اعتماد به نفس میاد همه اینها حس بده و طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد
هربار بدتر میشد و من نه تنها توجهی نمیگرفتم و بدتر هم میشد و روابطم بهم میخورد
من این باور رو تا حد زیادی روش کار کردم و به جایی رسیدم که مثلا دوستام یه دفعه میان و میگن زهرا دوستت دارم
و خودشون هم میگن الان خواستم بهت بگم
بهم کلی محبت و ابراز علاقه میشه در صورتی که من مشغول کارهامم یا اصلا حواسم نیست
از طرف خانواده توجه مثبت زیادی دارم به طوری که وقتی من توی اتاقمم بدون اینکه من درخواست بدم برام چای یا میوه پوست میکنن و میارن
اینها همه از نتایج اصلاح این باوره
اینکه چجوری اصلاحش کردم روی اعتماد به نفس و خود دوستی کار کردم و فهمیدم لازم نیست برای دوست داشته شدن کاری انجام بدم یا مریض بشم یا برام اتفاقی بیفته
من همینجوری دوست داشتنی هستم
مثلا یکی از عکس های خودم رو برداشتم و روش نوشتم خدایا شکرت برای آفرینش من دوست داشتنی و این عکسم رو روی بکگراند گوشیم و مدت زیادی گذاشتم پروفایلم انقدر تکرار کردم که باورم شد و ذهنم که در مورد دوست داشتنی بودنم ارور منفی میداد باهام راه اومد که ببین تو دوست داشتنی هستی همینجوری دوست داشتنی هستی و الان جوری شده که بهم میگن زهرای دوست داشتنی عزیز و با القاب زیبا منو صدا میزنند که خیلی خوبه
یکی دیگه از کارهایی که کردم برای پذیرش خودم
این جمله هارو مدت زیادی برای خودم تکرار میکردم مینوشتم جلوی آینه با خودم میگفتم
جمله ها این بودن :
من هر روز از هر نظر بهتر و بهتر میشوم من عاشق خودم هستم و به خودم افتخار میکنم خدایا شکرت برای آفرینش من دوست داشتنی
و جمله دوم این بود من خودم را همینطور که هستم میپذیرم و عاشقانه دوست دارم
من عاشق جمله اولم و هر بار تکرارش میکنم حتی همین الان که با خودم گفتم و نوشتم حس خوبی بهم داد و لبخند رو روی لبم آورد خدایا شکرت
اما در مورد حس لیاقت این خیلی خیلی پاشنه آشیل منه و من شروع کردم و دارم روی این مورد هم کار میکنم و مطمینم میتونم به اندازه همون حس قربانی بودن روی این باور هم کار کنم و به نفه خودم تغییرش بدم از بین کامنتها گشتم و کلی باور مثبت در مورد حس لیاقت در مورد موضوعات مختلف مثل ثروت ، روابط ، سلامتی و شغلی نوشتم و همه رو با صدای خودم ضبط کردم و الان یه ویس لیاقت دارم که هر روز گوش میدم و تصمیمم اینه به مدت یکسال هر روز گوشش بدم و تکرارش کنم
یه تجربه جالب در مورد احساس لیاقت بگم بهتون من با یکی از دوستانم در این مورد صحبت میکردم و سوالم این بود که من خودم رو کمتر از دیگران میدیدم و احساس کمبود در مقابلشون داشتم
و توی حرفهامون به یه نتیجه خیلی خوب رسیدم اینجا براتون میذارم مطمئنم که به شماهم خیلی کمک میکنه و حس خوبی میده و باورهای خوبی هم درش هست
من گفتم ببین زهرا خدا روح خودشو به اون اشخاص داده به توهم داده
فرض کن اون الماسه و تو هم الماسی
آیا میتونی بگی کدوم الماس بهتره یا با ارزش تره؟
نههههه چون ذات هر دوتون الماسه
ممکنه یه الماس بره انگشتر بشه ممکنه یه الماس بشه دستبند پابند یا تابلوی زینتی روی دیوار
آیا میتونی بگی کدوم ارزشمند تر یا بهتره ؟
نهههه چون ذاتا الماسن
و اصل ما روح ماست ذات ماست که الماسه
پس تو ارزشمندی اونها هم ارزشمندن تو لایقی اونها هم لایقن تو لایق احترامی اونها هم لایق احترامن
تو محترمی اونها هم محترمن
اصلا دیگه جایی برای مقایسه نمیمونه
حتی وقتی با یه نفر چالشی دارم میگم ببین زهرا تو ارزشمندی اون هم ارزشمنده
و همینجا ذهنم ساکت میشه نه مقایسه میمونه نه عصبانیت و حس بد
نمیگم خیلی حرفه ایی شدم توی این مورد ولی تا به همینجا خیلی خوب پیش رفتم و به خودم افتخار میکنم و خودم رو تحسین میکنم
من توی دانشگاه هم یه چالش این چنین داشتم با همین گفتگوی ذهنی با خودم اون شخص خودش اومد و سلام کرد و مسئله تموم شد
بدون اینکه من کوچکترین کاری انجام بدم به همین راحتی
واقعا خداروشکر
و سعی میکنم یه عالمه روی احساس لیاقتم کار کنم که این چالشی که مریم جون گفت رو هم به راحتی حل کنم و احساس لیاقتم سر به فلک بشه
چون این چیزیه که باید باشه طبیعیش اینه که ما احساس لیاقت کنیم
خیلی کامنتت زیبا و دلنشین بود و واقعا لذت بردم از خوندنش
اون قسمتی که در مورد باارزش بودن انسانها و مانند الماس بودنشون گفتی واقعا عالی بود و خیلی و مثال خیلی خوبی بود واقعا بهم کمک کرد و ازاین به بعد همیشه ازش استفاده میکنم
سپاسگزارم که نظرت رو برام کامنت کردی و خداروشکر که براتون مفید بوده عزیزم
سپاسگزارم از گفتن عبارت زهرای دوست داشتنی جان دلم
براتون بهترین های خدا از نعمت ثروت احساس لیاقت و هرآنچه خدا میگه اگه درخت ها قلم بشن و دریاها مرکب نمیتونن بنویسن از همه اونها براتون آرزو دارم جان دلم
در بحث عدم لیاقت برای خود من بارها پیش اومده که نعمتی رو داشتم ولی با فکر اینکه من لایق این همه راحتی تو محل کارم نیستم و من چقدر راحت پول در میارم یا ابنکه من لایق اهمیت مدیرم در کارم نیستم
باعث شده شرایط برام سخت بشه
در مورد نقش قربانی بودن که بارها تو رابطه با همسرم یا در محل کار با مدیرم این حس بهم دست داده و باعث شده در گذشته تحقیر بشم
خداروهزار مرتبه شکر که به این آگاهی ها رسیدم و الان میتونم ذهن مو کنترل کنم و خودمو لایق همه چیزهای خوب میدونم و تلاش میکنم که از چیزهای به ظاهرکوچک هم لذت ببرم و سپاسگزاری رو تو زندگیم پر رنگ و پر رنگ تر کنم
خدایا عاشقانه دوستت دارم و میدکنم چون خدا منو خیلی دوست داره من لایق همه حس های خوب دنیام و به راحتی و با کنترل ذهنم همه چیز زیباست
من کارم ترید در بازار فارکس هست و مدتهاست که دارم روی روانشناسی معامله گری مطالعه میکنم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم این فایل در این حد آگاهی دهنده باشه برای خود کنترلی و روانشناسی در حین معامله گری هر چند الان یک ایده به گرفتم ولی خیلی شباهت های زیادی داره دقیقا افکار و احساسات لحظهای به سرعت در عملکردم و حتی نتیجه خودش رو نشون میده و چون مستقیما از ذهن به پول وصل میشیم توی این بازار یک باگ یا ترمز میتونه سالها ضرر بزنه و برطرف شدن اون میتونه ورق رو برای همیشه برگردونه انشالله… ممنونم استاد عباسمنش عزیز براتون شادی سلامتی ثروت و عشق روز افزون در سایه ربوبیت پروردگار رو آرزو میکنم خودتون و همسرتون و تمام افراد این سایت که تلاش میکنند خوب زندگی کنند و دنیا رو جای بهتری برای زندگی دیگران کنند…
به نام خداوبایادخدا.سلام خدمت همه ی عزیزان.راجبه احساس لیاقت من دوران اول ازدواج باهمسرم بینهایت رابطه خوبی داشتیم وبه شدت همسرم به من علاقه داشت تا یه مدت خوب بودم اما بعد از چن وقت دیدم دور واطرافم که به نظرم میومد اون رابطه که من وهمسرم داریم رو ندارن وبعد شروع شد حالا این همه ادم دارن به این سادگی زندگی میکنن واصلا نم اون رفتاری که همسرم بامن داره رو اونا ندارن حالا منم نداشته باشم وشروع شد بی توجهی های همسرم به من ودیگه از اون عشق اتشین خبری نبود تا اینکه کلا نابود شد.در مورد قربانی بودن یه جاری داشتم که خیلی باهم رفت وامد داشتیم وبا اینکه من و همسرم بامادر شوهرم زندگی میکردیم وهمه ی کارای مادر شوهرمو انجام میدادم عین یه نوکر براشون کار میکردم اگه مثلا اون جاریم میومد واتاق مادر شوهرمو یه جارو میزد کلی بزرگش میکردن وحرفش برای هم همسرم هم مادرهمسرم بخر داشت ومن چون همیشه کاراشونو میکردم این به طور کاملا طبیعی شده بود جزو وظایف من ومن احساس قربانی بودن داشتم.
سلام سلام سلام
چه زیبا چه زیبا چقدر مفید یه فایل تصویری و یک بازی که خلاصه تمام قوانین را میشه به صورت آزمایشگاه به عینه تجربه کرد
من قبلا همین دیدگاه را تو بازی والیبال تجربه کردم و خیلی درس هایی که با استاد عباسمنش استفاده کردم اونجا تو لحظه تجربه می کردم .
یادمه دو سال پیش بود تو بازی والیبال که می کردم اونجایی که می دیدم سرویس هام به طور می خوره یا مثلا نمیشینه تو زمین حریف یه لحظه من خودم را تحلیل می کردم که چی شد من چم شد و جالب این بود که می دیدم که شور وشوقم تحلیل رفته (زیاد این را می دیدم ) حالا علتش چی بود مثلا یه لحظه یه سرویسم با تمام ذوقی که داشتم به طور خورده بود من لز اون لحظه احساس قربانی بودن می کردم و از وان جا دیگه تمرکز نداشتم و انگار دیگه روی اوج نبودم و وقتی به خودم می اومدم بعد از چند امتیاز از دست دادن و تحلیل می کردم و خودم و توجهاتم را اصلاح می کردم و شور وشوقم بر می گشت تمام توانایی های من بر می گشت . و این را با پوستو گوشتم تو آزمایشگاه عملیم در والیبال تجربه کردم . و وقتی بر می گشتم همون لحظه به دوستان به شوخی می گفتم محمد جواد تبدیل می شود به سوپر محمد جواد و اون ها می خندیدند و متعجب می شدند که دقیقا چه اتفاقی افتاد که انقدر معجزه وار من تغییر کردماما من خودم می دانستم چه کاری می کنم با خودم . والان اگه کسی بهم بگه غلطه به اون شک می کنم می گم احتمالا ناآگاه است از این قوانین .
یکی از شغل هایی که مثل تمام این بازی ها این قوانین را به لحظه تجربه می کنیم و من من به واسطه آن شغل هر روز با این قوانین به صورت آزمایشگاهی برخورد می کنم تربدر بودن است . بله من یک تریدر ام و در بازار های مالی کار می کنم . واونجا ما یاد گرفتیم که بعد از کسب مهارت کنترل احساس به واسطه کنترل ذهن تمام موفقیت ماست و نمیشه از زیرش در رفت به واسطه مهارتمان .
رووزهایی می شد که من تمام مهارتم را می نوشتم فیلم می گرفتم و… تا اینکه دست از پا خطا نکنم و تماما مطابق استراتژیم برم جلو اما مثلا زمانی تمرکز من می رفت روی برنده شدن به جای رشد و لذت بردن در لحظه از آن و من احساس نگرانی می اومد جلوی چشمم و تا چند معامله گند می زدم به خرید و فروش هایم و بعد از چند شکست درنگ می کردم و فکر می کردم که الان چه احساسی دارم و می دیدم و تحلیل می کردم که من احساسم بده حالا با دلایل مخصوص خودش و من شروع می کردم به تغییر نقطه نظرم و می دیدم که جهان و ورق به طور باورنکردنی برگشت دوباره به سمت کامیابی .
چیز جالبی که بود این بود اولش چند روز یک بار اینطور می شدم و تا می اومدم خودم را اصلاح کنم تا مدت ها با خودم در گیر بودم که چی شد و از کجا دارم ضربه می خورم اما الان دیگه به لطف الله این قضیه برام حل شده که به محض نتایج بد با فاصله کم با شکست کمترمی فهمم ایراد از من و احساسم در لحظه است البته هنوز جای کار دارم و باید فاصله احساس بد و نتایج بد را تا احساس خوب کاهش دهم تا فرایند رو به جلویم سریع تر شود و کمتر در نتایج بد بمونم کمتر و کمتر و بهبود مستمر داشته باشم .
ممنونم از استادم عباس منش و می گویم که واقعا این روزها کلیپ های رایگانشون به شدت کیفیت بهتر شده و ما را رشد داده است . و ما را لحظه به لحظه رشد می دهد . قول داده ام به خودم که بعدا جبران کنم لطف استاد را .
من که شاید کم نظر می دهم اما هر روز دارم وقت خالی خودم را و خانواده را همه با هم با درس ها و آموزش ها ی استاد پر می کنیم چه در آموزش چه به صورت عملی در زندگی .
نتایج که عالیه عالی . نتایجم را بعدا بیان خواهم کرد .
سلام و وقت بخیر خدمت همه ی دوستان عزیزم
استاد فوق العاده
و خانم شایسته ی خاص و دوست داشتنی
خدایَ من به عظمتت شکر
یعنی نشده از خدا کمکی بخوام،سوالی بپرسم و در جهت همون سوال یا درخواست هدایتم نکنه.
پس فردا اولین امتحان ترم من شروع میشه و امروز با خودم فکر میکردم نباید مسیر درسی من این مدلی پیش بره چون ذهنم همش داشت کار رو سخت جلوه میداد، همش داشت بهم میگفت تو باید از یک هفته قبل شروع میکردی به خوندن، نمیرسی، تایم کم می یاری و…..
راستش یکم ترسیدم و نجواها اومدن سراغم. همون لحظه یه متنی رو تو نوت گوشیم برای خدا نوشتم که خدایا هدایتم کن، من روشش رو بلد نیستم تو که میدونی تو که آگاهی کمکم کن. اینم میدونستم که ذهنم داره گولم میزنه و این روش درستش نیست که با این همه ترس و اظطراب بخوام امتحاناتم رو بگذرونم.
این فایل رو قبلا دانلود کرده بودم و یه بار سَرسری گوشش داده بودم ولی الان خدا هدایتم کرد که با دقت گوشش بدم.
وقتی خانم شایسته گفتن که چندبار بازی رو میبرم و بعدش با خودم فکر میکنم من لایق اینقدر راحت بازی کردن و بردهای پیاپی نیستم، همون لحظه با خودم گفتم همینه، پیداش کردم.
عدم حس لیاقت
من توی درس تجربه ی این موضوع رو خیلی دارم که مثل آب خوردن درس هامو پاس میکنم با نمره بالا خیلی راحت و ساده ولی یادم رفته بود. من این ترم تجربه ای این رو داشتم که بدون آمادگی توی یک ساعت ارائه ی کلاسی رو آماده کردم و بهترین هم شد. بدون خوندن چند روز قبل برای امتحان، بهترین نتیجه رو گرفتم و حتی من بدون کوچک ترین تلاشی یا اگاهی در مورد استعداد درخشان، ترم 6 کارشناسی متوجه شدم جز استعداد های درخشان رشتم هستم و بدون هیچ تلاشی مقطع ارشد جز بنیاد نخبگان شدم. همه چی برای من در مورد درس راحت پیش رفت.
ولی یادم رفته بود و افتادم تو دور باطل که امتحانا سخته و حجم درس زیاده و…
این فایل یه رهایی خاصی بهم داد و فهمیدم باید چی کار کنم.
همه چی برای من باید راحت پیش بره و این نشان از حس لیاقت منه.
باید بتونم اعتمادم به خدا رو بیشتر کنم و مهم ترین موضوع من بهبود رابطه ام با خدا باشه.
وقتی آرامش داشته باشم، وقتی وسواس نشم و موضوع درس رو برای خودم خیلی مهم نکنم، همه چی برای من راحت پیش میره
مثل تمام موفقیت هایی که در طی تحصیل به دست آوردم و من اصلا روحمم خبر نداشته که همچین چیزایی اصلا وجود داره.
خداروشکر که این فایل رو اول امتحانام گوش دادم خداروشکر که به این رهایی و ارامش رسیدم.
خانم شایسته و استاد عزیزم بی نهایت تحسینتون میکنم که اینقدر عالی قوانین رو توی بازی متوجه شدید و اینقدر فوق العاده راجبشون توضیح دادید. ازتون ممنون و سپاسگذارم
به نام خدا
نکات استخراج شده از این فایل آموزنده:
لذت بردن از هر شرایطی – برد و باخت در بازی مهم نیست، هدف بازی لذت بردن و افزایش مهارت است، ذهن شادتر و فعال تر
تحسین کردن وقتی که فردی در حال یادگیری و بهبود است بسیار کمک کننده است برای بهبود رابطه و حتی اعتماد به نفس بیشتر طرف مقابل برای یادگیری
ایجاد یک رابطه ی بهتر و عمیق تر از درس های دیگر این بازی است
اگر آدمی چیزی را ادامه دهد حتی اگر هیچ چیزی را بلد نباشد، بسیار رشد میکند و در آن مهارت کسب میکند. همچنین اعتماد به نفس ما را بالا میبرد
استعداد مهم نیست، استمرار کارساز است
عوامل ادامه دادن: دیدن نکات مثبت و تحسین کردن آنان و دلایل مثبت و منطقی آوردن. همچنین دیدن کوچک ترین بهبود ها و تحسین بهبود ها
خلاقیت ذهنی بیشتر بخاطر بهبود دائمی است
اگر ذهن از کنترل خارج شود، نتیجه ی بازی خراب میشود (از درس های بازی پینگ پونگ میتوان به این مورد اشاره کرد که تاثیر باور ها را در لحظه میبینیم که چگونه نتیجه ی بازی را دستخوش تغییر میکنند)
وقتی عصبانی و ناراحت میشوی، جهان به ما در عمل نشان میدهد که نه تنها شانس نمیاری، بلکه کلی بدشانسی میاری
کنترل ذهن باعث میشود اتفاقات را به شکلی که میخواهیم رقم بزنیم
قانون این است که اگر بگذاری نتیجه احساست را بد کند، بازی را باختی. ولی اگر به آن توجه نکنی و فقط به حرکت و ضربه ی بعدی توجه کنی، میتونی بازی رو ببری
به ظاهر شرایط نگاه نکنیم. سعی کنیم هر روز بهترین خودمون رو ارائه بدیم و ذهنمون رو هر لحظه کنترل کنیم
عجله در شرایطی که نزدیک به برد و اتمام موفقیت آمیز هستیم، میتواند کل بازی را خراب کند چون تمرکزی که قبلا داشتیم رو نداریم. به همین علت هر جا که بتوانیم ذهنمون رو کنترل کنیم، زندگیمون رو کنترل کردیم.
وقتی که اتفاق خوبی برات رخ میده، ممکنه این افکار در ذهنت بیاد که نباید اینقدر راحت جلو برم و برنده بشم و همین تفکر که من لیاقت برد ساده و راحت را ندارم، کار را خراب میکند
احساس عدم لیاقت کار را خراب میکند
این افکار که من قربانی شرایط شدم و حقم این نبود ولی این اتفاق برایم افتاد، اوضاع تا زمانی که ذهنت رو و توجه ات رو روی نکات مثبت نذاری، بدتر و بدتر میشود. احساس قربانی شدن تبدیل به خشم و نفرت و حتی افسردگی منتهی میشود که به همین علت به شدت خطرناک است
فراموش کردن شور و شوق بازی منجر به تمرکز روی ناراحتی ها و عصبانیت ها میشود. یادمان نرود دلیل اصلی بازی کردن، لذت بردن است
بازی پینگ پونگ حضور در لحظه را به ما یاد میدهد. وقتی که ما در لحظه زندگی میکنیم و به جای دید خیلی بلند مدت، سعی میکنیم هر لحظه و هر بازی بهتر و بهتر شویم، تاثیر به شدت مثبتی میگذارد که دید بلند مدت نمیگذارد چون نگاه به دوردست ها تمرکزمان را از لحظه ی حال میدزدد و نمیگذارد با انجام کار های عملی در این لحظه، خود را آماده ی مسابقه یا بازی کرده و بهتر شویم و با تجربه ی آن فعالیت، کلی شاد شویم و لذت ببریم
در نهایت، یادمان نرود که زندگی هم یک بازی نیست، پس از زندگی لذت ببریم
سلام به استاد عزیز و مریم شایسته دوس داشتنی که با درکشون از ذاتِ همیشه در حال حرکت جهان، توقف ندارن و مسیر “بهبود همیشگی” رو با عشق طی میکنن و برای ما الگو میشن
و سلام به تمام عزیزانی که با تعهد توی این بستر الهی دارن کار میکنن و انرژی و تمرکز خرج میکنن و دنیایی رو به دنیایی قشنگتر برای خودشون و دیگران تبدیل میکنن
قرار بود بود به تعهدم توی قسمت 16 نتایج دوستان عمل کنم و با نتیجه بیام و مسیرم رو کامنت کنم، و حالا اینجام و حس میکنم این فایل، مرتبط ترین فایل باشه به شرایطی که من داشتم و همینجا کامنتمو میذارم. اینکه چرا به جای 4 هفته، الان اومدم و دارم مینویسم به این خاطره که به تازگی مسابقات تموم شده و من درگیر هدف بعدیم بودم ولی حقیقتا برای نوشتن این کامنت یذره کم کاری کردم چون میتونستم زودتر تعهدم رو به پایان برسونم.
قبل هرچیز باید بگم که چه شرایطی داشتم تا واضح بشه الان کجام و چه حسی دارم. توی دوره شیوه حل مسائل با جزئیات کامل توضیح دادم که چه مسیری رو طی کردم که باعث شد اون مسئله و ترس بزرگ شد. اما اگر بخوام خلاصه بگم داستان اینه که من حدود 6 ماه پیش، بالاخره بعد دو سال پر افت و خیز که از مسیر اشتباهی میخواستم حرکت کنم و مطابق قوانین جهان نبود و طبیعتا نتیجه ای هم در کار نبود، به اوج شکوه و طراوت و عملکرد خوبم توی حرفه ام فوتبال رسیده بودم و توی تیمی که با شایستگی خودم جامو پیدا کرده بودم و از دلایل نتایج خوبمون توی مسابقات دوستانه بودم، داشتم با عــشــق حرکت میکردم و یاد میگرفتم و پیشرفت میکردم.
تا اینکه خبر شروع مسابقات رسمی بهم رسید و ترس از عملکرد ضعیف یا خراب کردن و هول کردن و … ذره ذره وجودمو گرفت. دلایل زیادی اعم از عزت نفس داغون قدیم و باورهای نادرستم این ترسو تو وجودم نهادینه کرده بودن، اما بهرحال خییییلی برام سخت بود که به گذشتم غلبه کنم؛ گذشته ای که علی رغم بودن توی تمام تیم های مدرسه و راهنمایی و دبیرستان و دانشکده و دانشگاه و.. ایام مسابقات رسمی انگار هیچ اثری از اون مهدی نبود و تکرار عملکرد بدم توی ایام رسمی، باعث شد ذهنم به نتیجه برسه که “نمیتونم”. حالا که حرفه ای شروع کرده بودم و میخواستم پیشرفت کنم، این الگو بیش از هرچیزی منو اذیت میکرد چون تابحال نتونسته بودم بهش غلبه کنم! سرآخر هم ذهنِ “از پیش بازندهِ” من و ترس و نگرانیم، باعث شد توی دو ماه عملکردم با سرعت زیادی افت کنه تا کار به جایی رسید که یک هفته قبل اولین بازی، مربیمون با صحبتش کامل بهم فهموند انقدری افت کردم که دیگه کمکی به تیم نمیکنم و در نتیجه جایی هم توی 11 نفر فیکس مسابقات نخواهم داشت…
ینی اوووونـــهمه خودتو به در و دیوار بزنی، اونهمه تلاش کنی، اونهمه غم و بغض و سختی رو توی این چندسال هضم کنی تا بتونی دوباره حرکت کنی که چی بشه؟ که بالاخره یه تیم داشته باشی و لیگ شروع بشه و ببینی بابا اصن این مسابقات چی هس؟! و با فیکس بازی کردن پیشرفت کنی! چون هرچقدرم تمرین داشته باشی و مهارتات بالا بره، اگر نتونی “اون جایی که باید، ازشون استفاده کنی” ینی عملا فرق زیادی نکردی چون نتیجت همون نتیجه قبلیه!
ولی.. دقیقا همون اتفاقی که نباید، داشت میفتاد.. مثل داستان آرسنال این فصل لیگ برتر، که 248 روووز رو در صدر جدول بود و خیلی ها روی قهرمانیش (باتوجه به فرمونی که داشت پیش میرفت) حساب میکردن؛ اما دقیقا همونجایی که نباید، لغزیدن؛ چندین بازی رو پشت هم مساوی کردن و باختن و در نهایت هم بخاطر امتیازهای زیادی که از دست دادن (و البته تیم دوم منچسترسیتی که فقط داشت کار خودشو میکرد و بازیهاشو میبرد) توی چند هفته آخر قهرمانیشون از کف رفت!! =)) منی که به بهترین بازیکن تیم تبدیل شده بودم و (به ظاهر و به خیال خودم) آماده بودم تا با فیکس بودن توی مسابقات رسمی تجربه کسب کنم تا بتونم بالاتر برم، توی هفته آخر فهمیدم که این اتفاق قرار نیست بیفته و همه چیو از دست دادم…
.
حالا بگم که چه مسیری طی شد و چه اتفاقاتی افتاد =)
فردای صحبت مربیم و خط خوردنم از تیم اصلی، نشستم به نوشتن خواستم توی دفترم؛ که میخوام این ترس رو از بین ببرم و خودمو باور داشته باشم. هدف تعیین کرده بودم که جوری این ایام روی خودم فیزیکی و ذهنی کار میکنم که بعد مسابقات، اول از همه به بهترین بازیکن تیم تبدیل شده باشم، بعدشم به بهترین بازیکن لیگ. بعدش هم “”بهایی”” که حاضر بودم برای رسیدن به هدفم بپردازم رو نوشتم. خیییلی سختم بود، حتی نوشتنش! اینکه “حاضرم برای رسیدن به هدفم فلان کارو انجام بدم…” یعنی بهای فیزیکی و ذهنی پرداخت کنم تا بهش برسم… اینم ذکر کنم که همش از سید هدایت میخواستم تا دچار کج فهمی نشم و به خودم یادآوری میکردم که: موفقیت از قربونی کردن و سختی کشیدن و گذشتن از علائقت و.. بدست نمیاد! بلکه از “”قلباً حاضر بودن”” برای گذشتن از تمام اون چیزایی که حال خوب (یا به ظاهر خوب یا کم اهمیت تر) برات داره و همراه شدن با جریان هدایت به سمت خواسته “تو” و بعدش “”حرکت کردن برای هدفت توی مسیر درست”” بدست میاد!
به این معنی که لزوما همه کسایی که خودشونو به در و دیوار میزنن و از خیلی چیزاشون میگذرن موفق نشدن؛ بلکه اونایی موفق شدن که تونستن ذهنشون رو کنترل کنن و در مسیر هدفشون اصل از فرع رو تشخیص بدن و اونجایی که واقعا لازمه تا با تصمیم و اقدامشون برای خودشون و جهان ثابت کنن که چی براشون مهم تره (توی اون مقطع فعلی) اینکارو واقعا انجام بدن و بها پرداخت کنن! و حالا با افتخار میگم که من تمام اون چیزایی رو که نوشته بودم “حاضرم” بعنوان بها پرداخت کنم، پرداخت کردم و با کنترل ذهن مسیرم رو ادامه دادم؛ یه سریاش صرفا بحث اهرم رنج و لذتی و بیشتر پرداختن به کارذهنی و تمرین فیزیکی بود. اما بخشیش هم اولویت دادن به هدفم مواقعی که باید انتخاب میکردم بود در مقابل علائق دیگم و خانوادم و پارتنرم و سفر برنامه ریزی شده با عشقم و حتی پیش رفتن مسیرم در حالی که شرایط رابطم پایدار نبود و… که انجامش دادم..
از فردای نوشتن تعهدم و بهایی که میپردازم، ظهر بعنوان اولین قدم رفتم تمرین و بلافاصله بعد از اولین قدمی که تو متعهدانه برمیداری، جهان ده ها قدم برداشتنش رو شروع میکنه و از همون لحظه تغییر شکل جهانو حس کردم! :”) آدم های عجیب و غریب قدیمی یهو پیام میدادن واسه فوتبال و برنامه فوتبالشون ثابت شد، بچه های تیم خودمون که دیگه این اواخر منو جایی دعوت نمیکردن (سطح دورهمی ها بالاتر بود و با فوتبالیست های کشوری بازی میذاشتن) هی بهم پیام میدادن و دعوت میکردن، تیم دانشگاه یکیو فرستاد دنبالم که بیا تمرینامون از دوشنبه (دقیییقا فردای روز تمرین شخصیم) شروع شده، یه استخر دم خونمون پیدا کردم که تونستم برای ریکاوری برم و…. منم تمااام دعوت هارو قبول میکردم و میرفتم تا تمام ترس هامو بریزم روی میز و برم تو دلشون تا اعتمادبنفسم برگرده و بیشتر شه. نمیدونستم کی وقت استراحته تا بدنم و مچ هام ریکاوری کنن، واس همین سپرده بودم به سید و همون روزای اول قرار گذاشتیم و گفتم که:
«آقا تو آگاهی به شرایط من و بدن من، تو میدونی که کجا از ترس الکی و همراه نجوای ذهن شدن دارم با بهونه خستگی مچم فوتبالو کنسل میکنم در حالی که میتونم با چسب بستن بازی کنم، از طرفی میدونی که کی کجا و با چه آدمایی برام بازی کردن خطرناکه و چسب هم جواب نیست. پس من هررر دعوتی بشه قبول میکنم که برم؛ تو خودت مدیریتش کن دیگه! اگه خطری بود یا به بدنم بیش از حد فشار میاد، واسم کنسلش کن، اگه نبود، بریم که لذت ببریم!» و اینطوری من توی 3 هفته، حدودا هرروز یه تمرینی داشتم و فرصت برای کارکردن روی خودم که فقط 3، 4 روزش رو استراحت ردیف شد ولی مچ هام هم سالم بودن و آخ نگفتن =)
علاوه بر تمرین، برای ذهنمم وااقعا تلاش میکردم! واااقعا تلاش میکردم تا توی این وضعیتی که کنترل ذهن واااقعا یه کاریه که یقین دارم هرکسی نمیتونه انجام بده، من بتونم باوری دیدگاهی فکتی چیزی پیدا کنم تا کمکم باشه ذهنمو خفه کنم! عین یخ نوردی که یجا سر میخوره و توی مسیر سر خوردن تا پایین کوه و مرگش، تمام تلاششو میکنه با ابزارهاش “به یه چیزی گیر کنه” تا نگهش داره.. منم دنبال همچین جنسی از گیره بودم تا بتونم با کمکش ذهنمو تحت کنترل بگیرم و با سرعت بیشتری برگردم. توی یوتوب سرچ میکردم از ورزشکارای مختلف تا ببینم اونا چجوری “اولین ها”شون رو گذروندن و چه دیدگاه و باوری داشتن که کمکشون کرد به جایگاه خوبی برسن. یکی از بهترین نمونه ها که بخاطر شباهت شرایطش به من خیییلی کمکم کرد، آقای “کوبی برایانت” دوس داشتنی بود؛ کسی که توی مسابقات بسکتبال سطح دبیرستان های آمریکا، یه “عجوبه” بود؛ اما در بَدو ورودش به لیگ NBA، عملکرد افتضاحی از خودش نشون داد و همممه آمریکا و ورزش بسکتبال روش تمرکز کرده بودن و مسخره و کنایه و .. ولی برای تمااام ورزشکارا و خود بسکتبالیست ها عجیب بود که چطور این پسربچه بلافاصله بعد از اون توهین ها و عملکرد ضعیف خودش و..، اومده سر تمرین و از فصل بعد فوووق العاده داره بازی میکنه!؟
یکی از باورهای قدرتمندکننده ای که توی باورهای ایشون پیدا کردم، این بود که من “منطقی” به موضوع نگاه میکنم! (نه احساسی یا همراهی با ذهن که آدمو بدبختتر از اونچه که هست نشون میده و در آینده هم تورو بدبختتر نشون میده!) : «اول از همه با خودم کنار اومدم که خب گند زدی که زدی، تمومش کن (چون نمیشه کاریش کرد). و بعدش با منطق نشستم بررسی کردم که چیشد که به اینجا رسید؟ فهمیدم تمام پرتاب هام توی خط سبد بود(دقیق بود) اما همشون کوتاه بود و به سبد نرسید. پس این یعنی شاید من توی لیگ دبیرستان های آمریکا با هفته ای یک بازی خیلی خفن بودم، اما برای NBA و 80 تا بازی توی یک فصل لیگ، پاهام ضعیفن! اوکی، دیگه تمومه، پس میام یک سال فقططط روی پاهام کار میکنم و سال بعد من اونجام!» این نگاه long-term کوبی که توی بقیه صحبتاش هم نمود داره، باعث شد منم بتونم با خودم کنار بیام و بگم: آقا اصلا برام مهم نیس که این مسابقات بهم بازی برسه یا نرسه یا چی، فـقـط تمرینمو انجام میدم، فـقـط روی قدرت ذهنم و اعتمادبنفسم کار میکنم، همون کارایی رو میکنم که میدونم بالاخره باید توی مسیر خواسته های بزرگم انجامشون بدم! همون نگاه درست و فوق العاده ای که استاد هم توی این فایل فوق العاده توضیح دادن: «فقط تمرکز کنم تا توپ بعدی رو درست بزنم!». همون کاری که تموم مربی های بزرگ مثل پپ و کارلتو و زیدان انجام میدن؛ ولی خب انجام دادنش واقعا کار هرکسی نیس، واسه همینم هرکسی جایگاه اونارو نداره! و با این نگاه تونستم ذهنمو خفه کنم و راحتتر و “متمرکزتر در لحظه” پیش برم.
.
فرمون همین بود و ادامه میدادم و بخاطر تلاش هام، شرایط داشت از خیلی بد به بد و متوسط و.. نزدیک میشد. بیشتر و بیشتر سعی میکردم “فقط خودم باشم” و کارمو بکنم سوای اینکه کی جلوم وایساده یا من چقد تجربم کمه یا زیاده یا… و خب اعتمادبنفسم واااقعا بهتر میشد. تا اینکه روز اول مسابقات رسید. هفته سوم اسفند بود و من تا اونروز از خودم کاااملا راضی بودم و مسیری که طی کرده بودم رو بهترین مسیر ممکن میدونستم و واقعا بهتر از اون نمیشد عمل کرد. شب قبلش تمرین داشتیم و مربیمون حدودا ترکیب اصلی رو گفته بود و خب روی من حساب خاصی باز نکرده بود. ولی من خودمو کاملا آماده حس میکردم و با آرامش خاصی داشتم لباس عوض میکردم و آماده میشدم که یهو مربیمون صدام کرد. وقتی رفتم پیشش، آروم بهم گفت: «کیا، فلانی نیومده، بخاطر کارش نمیتونه بیاد.. میتونی جاش وایسی؟!» این جمله تو همون لحظه خییییلی بهتر از هر کتاب و فایل و خوندن تجربه بچه ها و خلاصه هرررچیز دیگه ای، قانونو آوردم جلو چشمام. وقتی سمت خودتو انجام بدی، جهانم بلده سمت خودشو انجام بده اونم ده برابری (همون اتفاقات و معجزاتی که توی اون 3 هفته برام رقم خورد تا به من کمک بشه و تهش هم این جایزه بزرگم بود)!
اون بازی فیکس بودم، توی پست جدیدی که تاحالا تجربشو حتی توی دوستانه هم بیشتر از یکی دوبار نداشتم. ولی.. علی رغم نمایش خیلی بد تیممون، تنها کسی که هم مربیمون هم کاپیتان ازش راضی بودن و ازش تشکر کردن و بهترین بازیکن تیم شد، به اتفاق نظر همه من بودم؛ اونم توی پستی که تاحالا بازی نکرده بودم؛ اونم توی اولین تجربه بازی رسمیم که تا چن هفته پیش انــقدر ازش میترسیدم!! این برای من یه موفقیت واقعی بود.. بهم کلللی اعتمادبنفس داد و خودباوریم رو چند برابر کرد. در ادامه بعد ماه رمضون هم که ادامه مسابقات برگزار شد، به غیر از یه بازی که 10 دقیقه آخر بازی کردم (اولین بازی بعد ماه رمضون بود و ذهنی خودمو دور میدیدم در نتیجه به همون میزان نتیجه گرفتم!)، تمااام بازی هارو جزو 11 نفر اصلی بودم و بازی کردم! الـــبته که در تمااام مدت مسابقات، من همچنان داشتم ذهنمو کنترل میکردم با تموم وجود و هردفعه اتفاقاتی میفتاد که ظاهرا قرار نبود به من بازی برسه، اما فردا صبحش سر بازی میدیدی همه چی به نفع تو تغییر کرده، چون ذهنتو نگه داشتی!!
این بخشش خیییلی مهمه ها.. نمیدونم حس میکنید یا نه، ولی خیییلی ذهن چموشه و برای منی که پاشنه آشیلم عزت نفسه، میخواد خودشو قربانی نشون بده! میگه بابا من که دیگه فیکس بودم خوب بودم، بازیمم بهتر شده، اصلا از بقیه بچه هایی که روشون حساب کرده بوده هم دارم بهتر بازی میکنم؛ پس دیگه چرا منو بازی نمیده؟؟؟!! یذره میگذشت و آرومتر میشدم، تااازه یادم میومد که بابا هرچیزی که داره بیرون من اتفاق میفته رو خودم دارم رقم میزنم! پس اگه هنوزم رو من حساب نمیکنه، معنیش اینه که هنوزم من توی مدار قبلی هستم و نتیجم ثابت نشده. بعد اینجا یهو از دست جهان شاکی میشدم که خب چرااا؟؟!!! واااقعا کنترل ذهن اصلی رو این موقعا داشتم پیاده میکردم، چون خیییلی سختم بود و حتی دردم میومد که هردفعه میدیدم تغییر رو دارم حس میکنم ولی هنوز کافی نبوده.. اما هردفعه سریعتر خودمو جمع میکردم و همون اصل درستی که با معجزه اولین بازی اتفاق افتاد رو هـــی برای خودم تکرار و مرور میکردم؛ همون اصلی که من کارمو انجام بدم جهانم قسم خورده و بلده کارشو انجام بده! و انننقدی اینو تکرار میکردم که بقول استاد حس میکردم صدای ذهنم رو که دیگه داره توی این منطق امیدبخش قویِ من حل میشه و اثری ازش نمیمونه! در نهایت اینم اضافه کنم که 3 بازی آخر، این نتیجم رو هم گرفتم و توش “ثابت” شدم؛ چون دیگه خود مربیمون هم میومد بهم میگفت: میتونی بازی کنی؟ کس دیگه ای رو نمیتونم بزارما.. (بخاطر مصدومیت جزئی ای که چندین بازی داشتم با همون بازی میکردم)
امیدوارم تونسته باشم برسونم که چقدر قبل هر بازی و هردفعه “یقین داشتم که باید ذهنمو کنترل کنم” و هردفعه کارم راحتتر بود و نتیجه بیشتری هم میگرفتم…
این روندی که طی کردم، باعث شد صدهااا برابرِ گذشته درک کنم که تمااام دنیا به کنترل ذهن عه؛ و واضحتر از هر فیلد دیگه، ورزش چیزیه که در لحظه نشون میده چقدر کنترل ذهن داری! و به همون اندازه که کنترل داری نتیجه میگیری و لا غیر! منی که دو ماه قبل بازی ها بخاطر ترسم و ضعف قدرت ذهنم خودمو باخته بودم و علی رغم تواناییام، استرس و هول کردن بزرگترین دلیل افتم بود، بعد بازی ها همین کنترل ذهن و “آرامش حین بازی و راحتی” شده نقطه قوت من!! منی که قبل روبرو شدن با تیم ها خودمو باخته بودم، بعد بازی ها به قول بچه ها شده بودم تنها کسی که حین بازی ها با اینکه دو گل عقبیم روحیمو حفظ میکردم و با روحیه و آرامش دادنم و بازی خوبم جورِ روحیه داغون بقیه تیمم رو میکشیدم!! منی که بخاطر بی تجربگیم میترسیدم، آخرین تمرین با تلنگر مربیم فهمیدم چقدر تغییر کردم: تویی که الان انقدر داری باتجربه بازی میکنی دیگه چرا؟! منی که نمیتونستم یه توپ کنترل کنم انقدر که ذهنم ترسیده بود، بعد بازی ها به گفته مربیمون بهترین و کم اشتباه ترین بازیکن تیمش بودم!!
تغییر من، فقططط و فقط توی کنترل ذهنم بود. توی اون برهه زمانی کم، خیلی جا برای بهبود آمادگی بدنی یا بهبود مهارت هات نداری و باید تمرکز کنی روی هرآنچه که تا الان در خودت داری و سعی کنی تا به بهترین شکل از نقاط قوتت استفاده کنی و با تیم هماهنگ بشی. ولی کنترل ذهن چیزیه که میتونی توی 1 ماه، اگر با هررر اتفاقی تو هر موضوعی تمام تلاشت رو بکنی که به احساس بهتری برسی و اینجوری کنترل ذهن رو تمرین کنی، انننقدری تغییر کنی و در ادامه جهان هم کمکت کنه که هیییچ ربطی به 1 ماه گذشتت نداشته باشی! من با کنترل ذهن، در حالی از اون اعتمادبنفس و عملکرد ضعیفم گذر کردم و به تموم خواسته هام از این ایام رسیدم و تجربه کسب کردم و “توی تمام بازی ها حضور داشتم” که چندتا از بچه های قدیم تیم، پارسال بخاطر بودنِ بزرگترها و بی تجربه بودنشون نسبت به اونا، کلا یکی دوتا بازی بهشون رسیده بود! کنترل ذهن من باعث شد چیزی از خودم نشون بدم که مربیمون چندبار بهم بگه من مدارکتو نمیدم، 2 سال دیگه پیش خودمی (دوس نداره و نمیخواد تیممو عوض کنم) خیالت راحت XD
میدونم خیلی طولانی شد اما سعی کردم هرآنچه که حس میکردم چه نجوا و چه الهام رو با نتایجشون بهتون بگم. تا هم قول کامنتی که داده بودم انجام بشه، و هم کمکی کرده باشم به هرکسی یا ورزشکاری از بچه های سایت که چنین شرایطی رو داره یا قبلا تجربه کرده و امیدوارم کمکش باشه. بعد رسیدن به اونچه که میخواستم (توی این مقطع) و مرور “مسیری که این خواسته رو رقم زد”، بیشتر این حرف استاد توی فایل نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها 3 میره تو وجودم : «بچه ها.. هــــرکسی، در هـــرجایی از دنیا، توی هـــر زمینه ای مثل ثروت ورزش بازیگری نقاشی پزشکی و.. به هـــر موفقیتی رسیده، یک ویژگی مشترک با دیگر افراد موفق داره، و اونم “”توانایی کنترل ذهن”” عه!
.
هرجا هستید، در پناه خدای مهربون، شاد و شنگول و سلامت باشید
سلام به روی ماهتون استادان عزیزم
به به چه ساحل رؤیایی ای
واقعا که یکی از زیباترین سواحل دنیاست
عاشقتونم من استاد عزیزم که اینقدر مثال های مختلف در زمینه های مختلف در مبحث قوانین جهان برای ما میزنید، تا خوب درکش کنیم
چقدررررررر من تایید میکنم حرف هاتون رو
یعنی تمام آنچه که تجربه کرده بودید و توضیح دادید در بازی پینگ پنگ رو من تجربه کرده بودم در بازی ها و ورزش های مختلف
اصلا به قول شما در ورزش و بازی ها نتایج ذهنی در لحظه نتایج خودشون رو نشون میدن
و به همین خاطره که من عاشق هردوشم
من ورزش بدمینتون میکنم و گیمر خوبی هم هستم
هر موقع احساس خوبی داشتم، هرموقع حالم خوب بود، اعتماد به نفس داشتم، به خودم ایمان داشتم تونستم نتیجه بگیرم
هرموقع ترس در وجودم بود، از حالت لذت خارج شدم و فقط نتیجه برام مهم شد من باختم
و این مثال ها اثبات بزرگ درس های شماست. چه در این بازی ها، چه در بازی زندگی
قانون یکی هست، اگه بهش عمل کنی بردی
تمااااااااام
اگه خلافش عمل کنی باختی و این رو فقط و فقط خود تو رقم میزنی نه هیچ چیزی بیرون از تو
عاشقتونم که از وقتی قوانین خدا رو درک کردم
در تک تک لحظه ها و ثانیه های زندگیم میبینمشون و احساسشون میکنم
انگار میفهمم داره چجوری میشه
میفهمم داره چجوری اتفاق میافته
چقدر خانم شایسته یادآوری های به موقعی میکردند، چقدر معلومه ذهنشون آمادست و قوانین در تک تک سلول هایشان جاریست
عاشقتونم فراوان
من با شما زندگی کردن رو آموختم ️(:
خیلی دلم میخواد یه روزی از نزدیک ببینمتون
به نام الله یکتا
درس اولی که از این فایل گرفتم این بود که هرفردی اگر تو هر زمینه ای صفر باشه و انگیزه و تلاش مستمر داشته باشه و کنترل ذهن داشته باشه حتما موفق میشه(پس منم میتونم با تلاش مستمر و انگیزه و کنترل ذهن رتبه ی تک رقمی کنکور رو بدست بیارم)
درس دوم مریم جان این بود که از کوچکترین پیشرفت هم ذوق زده میشد و باعث انگیزه ی بیشتر میشد(پس من بعد از حل مسائل فیزیک و ریاضی که قبلا برام خیلی سخت بود ولی الان مثل آب خوردن جواب میدم شده برام انگیزه و نور امید)
درس سوم اگه از موفقیت دیگران ناراحت بشی و تحسین نکنی افراد رو باعث چک و لقد از دنیا میشه(من تمام دوستانی که با هر قیافه و باهر تلاشی تونستن رتبه های عالی رو بیارن و پزشک شدن رو تحسین میکنم،و نمیگم که آخه این با این قیافه شده پزشک ولی من هنوز تو مسیرم)
درس چهارم تاثیر ذهن بر عملکرد انسان،تو بازی خیلی سریع عدم کنترل ذهن اثر میکنه و یجورایی ترسناک میشه برات که اگه یه ذره حواست به افسار کردن ذهنت نباشه پشت سرهم شکست میخوری’خداروشکر میکنم که تو زندگی حداقل خداوند یه تایمی رو بهت میده که سریع خودتو جمع کنی(من شروع کردم به کنترل سختگیرانه ی ذهن،اول صبح برای خودم مینویسم فقط برای امروز شاد باش،فقط برای امروز توکل کن،فقط برای امروز تقوا پیشه کن،دیگه به فردا و پس فردا فکر نمیکنم،و ایمان دارم خداوند برام همه چیز رو خیلی عالی میچینه،من از استاد تو فایلی شنیده بودم که یه معتاد هم فقط برای یه روز تصمیم به پاک بودن میگیره و اگه بخواد برنامه بلند مدت بریزه کم میاره و مهارش و ازدست میده)
درس پنجم عجله ی زدن تیر آخر،یعنی صبوری که از اول داشتی بخاطر بالا بودن امتیازت فراموش میکنی و میخوای سریع برنامه رو جمع کنی و همه چیز بنفع تو تموم بشه اما همین عجله باعث باختت میشه(من همه دروس رو سرفرصت و بادقت میخونم،من بینهایت فرصت دارم برای پیشرفت و موفقیت،لحظه های طلایی تحصیلی و ثروت ساز و پر از عشق خیلی زیادن)
درس ششم احساس عدم لیاقت که باعث میشه بخاک سیاه بشینی،همیشه باید بخودت یادآور بشی که تو لایق بهترین موقعیت ها هستی(من لایق عشقی رویایی هستم،من لایق رتبه های تک رقمی هستم،من تلاشم رو کردم و تمام سوالات کنکور رو باید مثل آب خوردن حل کنم،من لایق احترام زیادی از مردم هستم)
درس هفتم احساس قربانی شدن مثل سم میمونه،آدم رو از عرش به فرش میکشونه،جهان مثل آدم نیستش که با احساس قربانی شدن بغلت کنه و بگه عزیزدلم تو قربانی شدی… نههه… جهان میزنه تو گوشت،تو حق نداری احساس قربانی شدن بکنی (من تو روابط عاطفی احساس قربانی شدن کردم و هر لحظه شرایطم بدتر از قبل شد،احساس حقارت بعد از حس قربانی شدن مزخرف ترین حسه)
در واقع تمام اینها نشانه ی این بود که کنترل ذهن=کنترل زندگی
درس آخر از همین امروز و الانت لذت ببر(من تو این دوره که به تضاد برخورد کردم و برای خودم برنامه روزانه ی فقط همین امروز رو مینویسم،از لحظه های الان هم لذت میبرم،وقتی یه چای تازه دم میخورم لذت میبرم،وقتی یه قدم تودرسم جلو میرم لذت میبرم،وقتی یه درس جدید از قانون جهان رو یاد میگیرم لذت میبرم،وقتی آب میخورم لذت میبرم،من ازهمه چیز لذت میبرم)
من دست به زانوم گرفتم و بلند شدم،افسار ذهنؤ و رو بدست گرفتم و این احساس های مسخره رو از خودم دور کردم،من تلاشم رو میکنم و خدا هم تمام مسیر رو برام هموار میکنه،بدشانسی وجود نداره،من از روی ناخوشی ها رد میشم و لبخند می زنم
سلام میخوام در مورد یک پاشنه آشیل باهاتون صحبت کنم
احساس قربانی بودن نمیدونم چرا این همیشه توی ذهنم بود که تو حتما باید مریض باشی یا یه چیزیت شده باشه تا بقیه بهت توجه کنن یا همیشه باید توی حال بد یا وضعیت نامطلوبی باشی تا مورد توجه قرار بگیری و این مورد توی روابطم بشدت کیفیت روابط منو آورده بود پایین
تا اینکه من دیدم این باگ توی ذهنیت و شخصیت من باعث شده که من روابط خوبی رو تجربه نکنم یا مثلا رابطه ی خوبی دارم بخاطر همین مورد خراب بشه چرا چون حس قربانی بودن از احساس کمبود از عدم اعتماد به نفس میاد همه اینها حس بده و طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد
هربار بدتر میشد و من نه تنها توجهی نمیگرفتم و بدتر هم میشد و روابطم بهم میخورد
من این باور رو تا حد زیادی روش کار کردم و به جایی رسیدم که مثلا دوستام یه دفعه میان و میگن زهرا دوستت دارم
و خودشون هم میگن الان خواستم بهت بگم
بهم کلی محبت و ابراز علاقه میشه در صورتی که من مشغول کارهامم یا اصلا حواسم نیست
از طرف خانواده توجه مثبت زیادی دارم به طوری که وقتی من توی اتاقمم بدون اینکه من درخواست بدم برام چای یا میوه پوست میکنن و میارن
اینها همه از نتایج اصلاح این باوره
اینکه چجوری اصلاحش کردم روی اعتماد به نفس و خود دوستی کار کردم و فهمیدم لازم نیست برای دوست داشته شدن کاری انجام بدم یا مریض بشم یا برام اتفاقی بیفته
من همینجوری دوست داشتنی هستم
مثلا یکی از عکس های خودم رو برداشتم و روش نوشتم خدایا شکرت برای آفرینش من دوست داشتنی و این عکسم رو روی بکگراند گوشیم و مدت زیادی گذاشتم پروفایلم انقدر تکرار کردم که باورم شد و ذهنم که در مورد دوست داشتنی بودنم ارور منفی میداد باهام راه اومد که ببین تو دوست داشتنی هستی همینجوری دوست داشتنی هستی و الان جوری شده که بهم میگن زهرای دوست داشتنی عزیز و با القاب زیبا منو صدا میزنند که خیلی خوبه
یکی دیگه از کارهایی که کردم برای پذیرش خودم
این جمله هارو مدت زیادی برای خودم تکرار میکردم مینوشتم جلوی آینه با خودم میگفتم
جمله ها این بودن :
من هر روز از هر نظر بهتر و بهتر میشوم من عاشق خودم هستم و به خودم افتخار میکنم خدایا شکرت برای آفرینش من دوست داشتنی
و جمله دوم این بود من خودم را همینطور که هستم میپذیرم و عاشقانه دوست دارم
من عاشق جمله اولم و هر بار تکرارش میکنم حتی همین الان که با خودم گفتم و نوشتم حس خوبی بهم داد و لبخند رو روی لبم آورد خدایا شکرت
اما در مورد حس لیاقت این خیلی خیلی پاشنه آشیل منه و من شروع کردم و دارم روی این مورد هم کار میکنم و مطمینم میتونم به اندازه همون حس قربانی بودن روی این باور هم کار کنم و به نفه خودم تغییرش بدم از بین کامنتها گشتم و کلی باور مثبت در مورد حس لیاقت در مورد موضوعات مختلف مثل ثروت ، روابط ، سلامتی و شغلی نوشتم و همه رو با صدای خودم ضبط کردم و الان یه ویس لیاقت دارم که هر روز گوش میدم و تصمیمم اینه به مدت یکسال هر روز گوشش بدم و تکرارش کنم
یه تجربه جالب در مورد احساس لیاقت بگم بهتون من با یکی از دوستانم در این مورد صحبت میکردم و سوالم این بود که من خودم رو کمتر از دیگران میدیدم و احساس کمبود در مقابلشون داشتم
و توی حرفهامون به یه نتیجه خیلی خوب رسیدم اینجا براتون میذارم مطمئنم که به شماهم خیلی کمک میکنه و حس خوبی میده و باورهای خوبی هم درش هست
من گفتم ببین زهرا خدا روح خودشو به اون اشخاص داده به توهم داده
فرض کن اون الماسه و تو هم الماسی
آیا میتونی بگی کدوم الماس بهتره یا با ارزش تره؟
نههههه چون ذات هر دوتون الماسه
ممکنه یه الماس بره انگشتر بشه ممکنه یه الماس بشه دستبند پابند یا تابلوی زینتی روی دیوار
آیا میتونی بگی کدوم ارزشمند تر یا بهتره ؟
نهههه چون ذاتا الماسن
و اصل ما روح ماست ذات ماست که الماسه
پس تو ارزشمندی اونها هم ارزشمندن تو لایقی اونها هم لایقن تو لایق احترامی اونها هم لایق احترامن
تو محترمی اونها هم محترمن
اصلا دیگه جایی برای مقایسه نمیمونه
حتی وقتی با یه نفر چالشی دارم میگم ببین زهرا تو ارزشمندی اون هم ارزشمنده
و همینجا ذهنم ساکت میشه نه مقایسه میمونه نه عصبانیت و حس بد
نمیگم خیلی حرفه ایی شدم توی این مورد ولی تا به همینجا خیلی خوب پیش رفتم و به خودم افتخار میکنم و خودم رو تحسین میکنم
من توی دانشگاه هم یه چالش این چنین داشتم با همین گفتگوی ذهنی با خودم اون شخص خودش اومد و سلام کرد و مسئله تموم شد
بدون اینکه من کوچکترین کاری انجام بدم به همین راحتی
واقعا خداروشکر
و سعی میکنم یه عالمه روی احساس لیاقتم کار کنم که این چالشی که مریم جون گفت رو هم به راحتی حل کنم و احساس لیاقتم سر به فلک بشه
چون این چیزیه که باید باشه طبیعیش اینه که ما احساس لیاقت کنیم
چون ما اقیانوسِ ارزشیم
دوستت دارم استاد ارزشمندم و مریم جان شایسته عزیزم
سلام به روی ماهت زهرای دوست داشتنی
خیلی کامنتت زیبا و دلنشین بود و واقعا لذت بردم از خوندنش
اون قسمتی که در مورد باارزش بودن انسانها و مانند الماس بودنشون گفتی واقعا عالی بود و خیلی و مثال خیلی خوبی بود واقعا بهم کمک کرد و ازاین به بعد همیشه ازش استفاده میکنم
ممنونم ازت زهرای دوست داشتنی
سلام به پریسای عزیزم پری سای زیبا
سپاسگزارم که نظرت رو برام کامنت کردی و خداروشکر که براتون مفید بوده عزیزم
سپاسگزارم از گفتن عبارت زهرای دوست داشتنی جان دلم
براتون بهترین های خدا از نعمت ثروت احساس لیاقت و هرآنچه خدا میگه اگه درخت ها قلم بشن و دریاها مرکب نمیتونن بنویسن از همه اونها براتون آرزو دارم جان دلم
سپاسگزارم از کامنتت و دوستت دارم عزیزم
سلام استاد عزیزم و همه دوستان خوبم
در بحث عدم لیاقت برای خود من بارها پیش اومده که نعمتی رو داشتم ولی با فکر اینکه من لایق این همه راحتی تو محل کارم نیستم و من چقدر راحت پول در میارم یا ابنکه من لایق اهمیت مدیرم در کارم نیستم
باعث شده شرایط برام سخت بشه
در مورد نقش قربانی بودن که بارها تو رابطه با همسرم یا در محل کار با مدیرم این حس بهم دست داده و باعث شده در گذشته تحقیر بشم
خداروهزار مرتبه شکر که به این آگاهی ها رسیدم و الان میتونم ذهن مو کنترل کنم و خودمو لایق همه چیزهای خوب میدونم و تلاش میکنم که از چیزهای به ظاهرکوچک هم لذت ببرم و سپاسگزاری رو تو زندگیم پر رنگ و پر رنگ تر کنم
خدایا عاشقانه دوستت دارم و میدکنم چون خدا منو خیلی دوست داره من لایق همه حس های خوب دنیام و به راحتی و با کنترل ذهنم همه چیز زیباست
من کارم ترید در بازار فارکس هست و مدتهاست که دارم روی روانشناسی معامله گری مطالعه میکنم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم این فایل در این حد آگاهی دهنده باشه برای خود کنترلی و روانشناسی در حین معامله گری هر چند الان یک ایده به گرفتم ولی خیلی شباهت های زیادی داره دقیقا افکار و احساسات لحظهای به سرعت در عملکردم و حتی نتیجه خودش رو نشون میده و چون مستقیما از ذهن به پول وصل میشیم توی این بازار یک باگ یا ترمز میتونه سالها ضرر بزنه و برطرف شدن اون میتونه ورق رو برای همیشه برگردونه انشالله… ممنونم استاد عباسمنش عزیز براتون شادی سلامتی ثروت و عشق روز افزون در سایه ربوبیت پروردگار رو آرزو میکنم خودتون و همسرتون و تمام افراد این سایت که تلاش میکنند خوب زندگی کنند و دنیا رو جای بهتری برای زندگی دیگران کنند…