این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
691نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و دروود خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته , بسیار بسیار بسیار لذت بردم از این فایل عالی و فوق العاده , برای من کلی درس داشت همین فایل , اونجایی که خانم شایسته فرمودند با توپ و راکت که هم تیمیشون هستند صحبت میکنن , از شوق شنیدن این مطلب چنان من به گریه افتادم که خودم از این گریه تعجب کرده بودم , انقدر هیجان داشتم از گوش کردن این فایل که وسط صحبت پاز میکردم میرفتم دست مادرم رو بوس میکردم برمیگشتم ادامه ی فایل رو گوش میدادم , واقعا ازتون سپاسگزارم بابت این نکات عالی که از یک بازی به ما انتقال دادید , من هم یک تجربه خوب دارم از بازی تخته نرد با مادرم , در حین بازی من خیلی عقب بودم و یجورایی مادرم تمام مهره های خودش رو در زمین خودش جمع کرده بود و دو مهره ی من رو هم زده بود , ولی از اونجایی که من با یک حس و حال عالی و فقط برای لذت بردن از بازی داشتم بازی میکردم , به طرز عجیبی یک تاس عالی اوردم که یکی از مهره های مادرم رو زدم و اون دست به مارس شدن مادرم ختم شد, برای خودم انقدر درس داشت اون بازی که به مادرم گفتم بعضی وقت ها شرایط زندگی ظاهر زیبایی ممکنه نداشته باشه ولی با احساس خوب ما میشه که همه چیز به نفع ما تموم بشه .
سلام به استادعزیزم وخانم شایسته مهربان وهمه دوستان عزیزم
خداروهزاران هزاربارشکر میکنم که واقعا شکرنعمت برنعمتم افزود.یکی ازکارهایی که اغلب روزهاانجام میدم تمرین سپاسگزاری هستش تمرینی که من صبح دیروزانجام دادم گردمعجزه آسای سپاسگزاری درموردافرادی بودکه ازاونهاخدمت دریافت میکنیم مثل شرکتهای هوایی و….یکی ازاون ده نفری که واجب دونستم ازش تشکرکنم شمابودیداینجوری نوشتم؛دقیقاهمون جمله-استادجانم ازشمابی نهایت سپاسگزارم چون دست مهربان خداوندهستی تاهروقت ازمسیرخارج می شوم می آیی وکمکم می کنی وباعث حال خوبم می شوی سپاسگزارم استادجانم وگردمعجزه آساروازبالای سرم به سمت آمریکا فرستادم وپروردگارجان به واسطه سپاسگزاری برمن افزودوبعدظهربرامون این فایل بی نظیر روداخل سایت گذاشتیدبرخودم واجب دونستم که بیام ازتون تشکروقددرانی کنم چقدربهش نیازداشتم خودم نمیدونستم بادست خودم دارم هی اون اتفاقات که خودم رودرش قربانی میدونستم ادامه دارمیکردم وچقدرریزبایدبشیم تابه درکش برسیم فقط خداروهزاران هزاربارشکر میکنم که تومسیرهستم که میتونم هرروز بیشتربیاموزم ودرعمل ازآموخته هام استفاده کنم وخودم روهرجوری میشه به احساس خوب برسونم توهرشرایطی تااتفاقات خوب رخ بدن وادامه داربشن .خیلی خیلی سپاسگزارم ازتون وخداروشکرمیکنم برای وجودارزشمندتون
استاد عجب فایل قدرتمندی بود چقدر قوی بود مثل یک دوره اموزشی بود برام و خیلی درها تو ذهن من باز کرد نه اینکه تو اموزشاتتون نگفتید اینکه از این زاویه برامون بازش کردید سپاسگزارم
در رابطه با فایل من نکاتی نوشتم و در انتها هم به سوالات که تو متن فایل عنوان کردید جواب میدم
دنیا مثل بازی کردن میمونه و حالا کی دنبال برد و باخته و کی دنبال لذت؟؟ واقعا هر کسی دنبال لذت بوده خوب این بازی رو برده، بعضی موقع ها با هزار تا اعصاب خوردی یک بازی فیزیکی یا مجازی میبریم ولی تو کل بازی با سختی میریم جلو و فقط چند ثانیه بعد اینکه بازی بردیم خوشحالیم ولی کسی که تو مسیر لذت برده و براش نتیجه مهم نبوده هم حین بازی براش لذت بخش بوده هم اخر بازی یک انرژی عالی داره، چرا پیاده روی احساس خوبی میده؟ چون رقابتی با کسی نداری و این باعث میشه به لذت ها توجه کنی و احساس خوب داشته باشی اینکه من واقعا دارم تلاش میکنم از کوچکترین چیزای زندگیم لذت ببرم چون مهم اینه که هر لحظه من احساسم خوب باشه و اگه نتونم توجهم به لذت ها معطوف کنم و تو احساس بد باشم اون احساس باعث میشه هدایت بشم به احساس بد بیشتر
استاد این موضوع که وقتی به خاطر عوامل بیرونی احساس بد میشه اون عوامل میشه واقعیت ذهنت اگر نتونی ذهنت کنترل کنی و همین موضوع باعث شده سریعا به هر دلیلی سوییچ کنم
اینکه استاد با خانم شایسته بازی میکنی و بیزینسی که بهش عشق دارین باهم میبرید جلو و این اتفاق باعث نزدیک بودن دو طرف میشه چیزی که شاید تو درصد بالایی از ارتباطات نیست و این اتفاق مثبت تو زندگی خودم با همسرم دارم که کار و تفریح و لذت های زندگی با همسرم در همه زمان ها باعث شده که خیلی سوال پیش بیاد برا افراد که چطوری اینقدر با هم هستید کلافه نمیشید در صورتیکه اونا نمیدونن چه لذتی در ارتباط دلی با طرف مقابلی که هم مدار هستید وجود داره
در رابطه با بازی که خانم شایسته عنوان کردن به صورت تکاملی یادش گرفتن و الان روش مسلط شدن باید تجربه خودم تو بیزینسم بگم از زمانی که دوره کسب و کار شما تهیه کردم که قانون تکامل در اون دوره کامل توضیح دادید باعث شد هر روز دارم به این موضوع میرسم که بیزینس موفق فقط به احساس خوب ربط داره که این احساس یک شبه نمیاد و با توجه و تمرکز روی نکات مثبت مسیر و هر روز با روز قبل خودت مقایسه کن که بهتر باشی و حواست باشه که حسادت نکنی چون باعث میشه احساس بد ایجاد بشه و همین تمرکز بر نکات مثبت و حال حاضر زندگیم باعث شده هر روز شیفته کارم شدم و با عشق و قدرت میرم جلو و اینو همش یادم میاد که نخوام عجله کنم و استمرار داشته باشم و هر دفعه در حال رشد باشم و تضادهای جهان همشون میاد تا من بازم یک قسمت از توانایی ناشناخته شناسایی کنم و این چالشها و تضادها برای بزرگشدن من میاد و اصطلاحا باعث پالایش من میشه ( همونطور که خانم شایسته عنوان کردن که تا یاد میگرفتند چطوری روش استاد در بازی جواب بدهند استاد از روش جدید استفاده میکرد که این موضوع باعث شد خانم شایسته هر لحظه در حال خلاقیت برای مقابله و درک چالشها و ایجاد یک راه حل باشه که عنوان کردن ذهنشون خلاق میکنه پس تضادهای جهانم در مسیرمون مثل همینی که ایشون در بازی عنوان کردن)
کنترل ذهن و اینکه احساسم چک کنیم که هر لحظه احساسم خوبه یا نه؟ و این فکری که احساس بدی ایجاد کرده پیدا کنم از کجا میاد و جلوش بگیرم و تبدیلش کنم به فکر مثبت و این موضوع خیلی مهمه چون خیلی مواقع در مسیر بیزینس به ناخواسته ها برخورد کردم که بهمم میریخت جوری که اصلا یکهو ورق برمیگشت سر چیزایی که بعداً بررسی کردم دیدم چقدر بی ارزش بوده پس همش موقعی که احساسم بد میشه میگم احساس بد اتفاقات بد میاره و باعث شده سریع سوییچ میکنم و دنبال توجه و تحسین نکات مثبت میگردم چون میدونم افکار منفی عین چاقوی تیز میمونه حواسم نباشه دستم میبرم باهاش و تمرینی که کنترل ذهنم گرفتم دستم این بود که شکر نعمات که دارم میکنم که الان در همین لحظه که من احساسم بده چه چیزایی دارم که قبلاً نداشتم و یا چه نعماتی خدا داده که دارم ازشون کلی لذت میبرم و وقتی ذهنم اگاهانه برمیدارم از روی منفی ها جهان منو میبره به بهترین حال دنیا فقط خیلی روی این موضوع تمرین کردم و الان هم بازم قاعدتاً از دستم در میره ولی نه مثل قبل خیلی تونستم کنترل کنم
چند تا نکته ای واقعا فالوم کرد این بود که تمرکزم بذارم روی حرکت الانم و با احساس خوب قدم بردارم و نترسم و نه تو گذشته بمونم که غم از گذشته است ( لا خوف و لا تحزنوا ) و نه به آینده فکر کنم و ندارم عجله کردن بیاد وسط که باعث میشه به نتیجه توجه کنم و لذت از مسیر فدای نتیجه ای کنم که چون با ریشه نادرسته جذابیتی ندارد
استاد جان این احساس لیاقت که عنوان کردید پاشنه اشیل منه و ازش ضربه خوردم اینکه تو بیزینسم یک روند عالی رفتم جلو مخصوصا بعد از شروع دوره 12 قدم و به طوریکه درامد من چندین برابر شد در عرض دو ماه و کلی از زمین زمان رزق بیکران اومد نمیدونید چه بهشتی شد بعد یکهو ذهنم اومد جلو که مقداد حال میکنی همینطوری نعمت مفت داره دستت میرسه و تلاش خاصی هم براش نمیکنی و همین موضوع کافی بود یک استپ یک ماهه داشته باشم و اینقدر باز روی خودم کار کردم که بابا خدا میگه اسانت میکنم برای اسانی ها یعنی همین باور و این فکتهایی که اوردم برای ذهنم تا تونستم برگردونم به حالت قبلی البته خوشحالم که تو این مرحله باگم رو شد که فندانسیون منو بازم محکم تر کرد خدارو شکر که دوباره شروع کردم به ایجاد احساس لیاقت و جهان داره درهای زیباتر و پر رزق و روزی بیشتر بهم نشون میده
استاد جان در رابطه با احساس قربانی بودن باید اشاره کنم به شروع سال 1401، از اونجا که بیزینس من فروش محصولات است سه ماه اخر سال 1400 بیزینس من عالی جلو میرفت و فروش و درامد خوبی داشتم تا اینکه سر سال قیمت محصولات افزایش پیدا کرد و من احساس اینو داشتم بیا تا اومدیم پول در بیارم قیمت ها رفت بالا و همین احساس بد باعث شد مشتریانی که ازم خرید میکردن به خاطر قیمت خرید نکنم و سه ماه درگیر درامد پایین باشم و تا اینکه با کتاب فکر خدا و فایل های رایگان شما تونستم از اون مدار خارج بشم ولی امسال قبل سال جدید کاملا این باور داشتم که اگرم افزایش قیمت داشته باشیم مهم نیست چون من باور دارم مشتریان سمت من سرازیر میشه و خدارو شکر اصلا مثل پارسال افزایش قیمت نداشتیم و متوجه شدم که همه چی احساسه و الانم با هر مشتری ارتباط میگیرم همه از قیمت و کیفیت محصولات مون راضی هستن خدارو شکر
باور مذهبی هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند و اینکه دوست داشتم قهرمان زندگی خودم باشم که فداکاری میکنه و با وضعیت مالی بد همسرش میسازه و اینطوری احساس قربانی شدن می کردم (و تازه اینطوری احساس گناه هم به همسرم می دادم و ترحم بقیه رو هم جلب می کردم، آخی طفلکی ببین چه زن خوبیه) سالها از 87 تا 99 در وضعیت مالی بد زندگی کردم روزهایی که حتی برای هزینه غذا می ماندیم.
دوست داشتم یه بلایی سرم بیاد که حس ترحم بقیه رو جلب کنم.
آخ آخ چه بلاهایی رو خلق کردم
وقتی پدرم فوت کرده بود و من باردار بودم، چه کارهایی کردم که ترحم بقیه رو جلب کنم
و همین خودش کلی ناخواسته برای من خلق کرد
4 ماه بعدش زایمان بسیار بدی داشتم
و خود همین زایمان کلی بازم باعث شد جلب ترحم کنم و بعدش اتفاق هایی که برای دخترم افتاد و بازم جلب ترحم و بعدش اخراج همسرم از کارش و بازم جلب ترحم
واااااای خدای من
من چه قدرت خلق کنندگی داشتم
نمی دونم چطور شد که استپ شد وگرنه همین طور چند ماه درگیر بودم هااااا
آخ آخ نگو تو ذهنم چه سناریوهایی ساخته بودم برای جلب ترحم
خدایا شکرت که این ها خلق نشد
دمت گرم سارا جانم
حالا از این بگم که چه کارهایی می کردم که به همسرم احساس گناه بدم
و با این کار چه وجه هایی از همسرم رو برانگیخته کردم
انگار دوست داشتم همسرم تو مراسم عید و… چیزی برام نخره و بعد من چیزی داشته باشم که بهش احساس گناه بدم و دقیقا همش هم این اتفاق می افتاد و همسرم نمی خرید و من سالها بهش می گفتم و احساس گناه بهش می دادم در واقع پُتک بود در دستم
یا برای مراسم عروسی یا عقد با اینکه دوست داشتم مجلل باشه اما برای اینکه احساس قربانی شرایط شدن داشته باشم و احساس گناه بدم و بگم ببین من چه دختر خوبی ام
ببین من چه عروس خوبی ام
مراسم خیلی خیلی خیلی خیلی ساده گرفتم و ابن شد پتکی در دستم برای…
آخ آخ آخ این یکی دیگه آخرشه
دوست داشتم منو اشتباه قضاوت کنه و بعدش گریه کنم و بگم ببین اشتباه کردی
فکر کنم این سناریو ها از اثرات فیلم های هندی بود
اخ نگم براتون که چه وجه هایی از همسرم رو برانگیخته کردم و چه اتفاق های ناگواری رو به زندگیم دعوت کردم که حتی تا حد طلاق جلو رفتیم
شاهکارش برانگیختن حس بی اعتمادی همسرم به من بود
دمت گرم سارا چه قدرتی داری تو دختر
چه اتفاق هایی رو خلق کردی
یکیش هم این بود که برای اینکه بگم ببین اگه خونه ما به هم ریخته است تقصیر من نیست هاااا بچه ها کثیف می کنن. همش به همه می گفتم خسته شدم از بس خونه رو جمع کردم( جلب حس ترحم).
یکیش این بود که می گفتم من هر چی در میارم همسرم به باد میده. همش از من می گیره. ببین من چقدر مظلومم
یکیش این بود که مثلا همکارم کاری رو از من می خواست انجام بدم، ولی من چون قدرت نه گفتن نداشتم میومدم انجام میدادم و بعد حس قربانی شدن بهم دست میداد. آخ آخ از این موارد زیاد داشتم.
گاهی میگم
من بیچاره رو ببین گیر چه ترافیکی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه راننده ای افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه دوستی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه همسایه ای افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه اداره و کارمندی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه دانش آموزی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه اولیایی افتادم
آخ آخ الان که فکر می کنم می بینم اکثر ناخواسته ها با این حس اومده تو زندگیم
خب دختر توانا که اینقدر قدرت خلق داری
حالا دیگه این قدرت رو بزار برای خلق خواسته هات و هرجا خواستی به طرف مقابل احساس گناه بدی یا ترحم جلب کنی یا خودت رو قربانی شرایط و افراد نشون بدی یاد این اتفاق ها بیفت و مچ خودت رو بگیر
آفرین به خودم
همین ماه رمضون دعوت شدم به افطار از طرف مدرسه چون می خواستم بیام خونه و تمرین هام رو انجام بدم، دوست نداشتم بمونم و کمک کنم ، پیش خودم گفتم کاش طوری بشه من برم خونه و می خواستم یه دلیل موجه داشته باشم، و این باعث شد وقتی می خواستم دخترم رو برسونم خونه و برگردم به مدرسه ،همون جلوی در مدرسه تصادف کردم .
آخ آخ اون روز همش می گفتم بابا امروز که حالم عاااالی بود و باید اتفاق های خوبی برام رقم می خورد. اما الان کشفش کردم چی باعث جذبش شده بود.
دم خودم گرم که تا این حد قدرت خلق کنندگی دارم
بازم چون می ترسیدم که برم آزمون رانندگی بدم و بار اول قبول نشم و همه مسخره ام کنن و می خواستم یه دلیل موجه داشته باشم، باعث شد کد ملی من تو سامانه اشتباه تایپ بشه و باعث بشه 9 ماه درگیر ادارات مختلف باشم.
چون من تو این خانواده مذهبی بودم، چون تو این کشور هستم، چون با این شخص ازدواج کردم، چون دو تا بچه دارم، چون تو این مدرسه هستم، چون این دانش آموز منه، چون شرایط اقتصادی اینطوری، چون همسایه مون اینطوری، چون صاحب خونه مون اینطوریه، چون مدیرم اینطوریه و …من نمی تونم بعضی از خواسته هام رو تجربه کنم پس من قربانی این ها هستم
و هر بار ناخواسته های بیشتری رو دعوت می کردم
یکبار هم اینقدر تو ذهنم درگیر گزینش و … بودم، گزینش منو دعوت کرد و یکسری سوال های الکی پرسید و گیرش این بود که گزارش دادن تو عطر و ادکلن تند میزنی
و جالبه من هم با آب و تاب به همه می گفتم چون اون زمان من از همه لحاظ اوکی بودم و کسی نمی تونست به من گیر بده ولی این حس قربانی شدن کار خودش رو کرد و منتظر بودم بعد از من همکاریهای دیگه ام رو که خیلی اوضاع حجابشون جالب نبود دعوت کنن اما خبری نشد و منو میگی بدتر احساس قربانی شدن می کردم. آخ آخ خبر نداشتم خودم با گفت و گوهایی ذهنم خلقش کردم اونم به دلیل مسخره
یادمه تو بچگی هام هم همیشه فکر می کردم خانواده ام منو اصلا دوس ندارن و به هر بهونه ای گریه می کردم و می گفتم منو از جوب پیدا کردید
و این تبعیض قائل شدن تو همه مراحل زندگیم بود حتی تو دانشگاه باعث شد وجه بد استاد رو برانگیخته کنم و حتی وجه بد خانواده همسرم رو ، می گفتم خانواده تو منو اصلا دوس ندارن و عروس های دیگه رو بیشتر دوست دارن و واقعا عجیب ترین وجه شون رو برانگیخته می کردم
خدارو شکر خیلی وقته این مسئله رو حل کردم.
البته الان هم گاهی تبعیض بین همکاران مدرسه توسط مدیر میاد سراغم ولی مچ اش رو می گیرم.
من با باورهای اشتباه غیرت و تعصب هم، وجه بد دلی همسرم رو هم برانگیخته کردم
و با این احساس قربانی شدن و زوم کردن روی نکات منفی آدم ها، وعده های دروغین اطرافیانم رو برانگیخته کردم
و حتی مورد برانگیختن وجه سختگیری بعضی آدم ها رو هم تجربه کردم چون باور داشتم برای موفقیت باید سختی کشید.
سارا جان ببین چه قدرت خلق کنندگی داری تو
دمت گرم بابا
حالا با قدرت برو خواسته هات رو خلق کن که سرعتش هم بیشتر چون هماهنگ با قوانین و اگه تو یک قدم برداری و ایده الهام شده رو انجام بدی خداوند هزاران قدم برات برمیداره
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته فوق العاده که واقعا من همیشه ایشون رو تحسین میکنم که چقدر شخصیت بالغ و فهمیده هستند و معتقدم یکی از دلایل پیشرفت روز افزون استاد، وجود شما در کنار ایشون هست.
انقدر که ازز یک بازی ساده آدم درس میگیره واقعا عالی هست، من خودم همیشه میدیدم هر جایی که کنترل ذهنم، چه در کار چه در هر زمینه ای، از دست میرفت نتائج به شدت پایین می اومد .
این حس قربانی بودن شاید در من به صورت اینکه فرزند اخر خونواده بودم با من همراه بود، طور که هر فعالیتی هر کاری میخواستم انجام بدم میگفتن، فلانی کرده هیچی نشده تو ام نمیتونی بشی، تا جایی که این حس و از خودم دور کردم و تونستم تا حدودی مستقل فکر کنم و ثابت کنم که درست نیست، هم به خودم هم به خانواده. یکی از کشنده ترین حس های دنیا همین حس قربانی بودن هست،
خدا به شما خیر و برکت بده که با این فایل ها این أشغال هارو از ذهن ما بیرون میریزید و ذهن ما میتونه یکم نفس باشه و درست تصمیم بگیره
با سلام خدمت استاد عباس منش و استاد شایسته گرامی. من دوست دارم به خانم شایسته هم استاد بگویم چرا نباید بگوییم ایشان هم این همه درس زندگی به ما داده اند در مورد این موضوع که باید در کار استمرار داشته باشم تا آن را یاد بگیرم می خواهم صحبت کنم مثالی از خودم میگویم من یک زمانی آشپزی من خیلی بد بود غذاهایی که میپختم اصلاً قابل خوردن نبودند نمی توانستم یک املت ساده درست کنم یا سیب زمینی سرخ کنم البته هیچ وقت هم فکر نمی کردم که آشپزی برایم کار جذابی باشد چون که من رشته ام معماری است و کار کردن با احجام و چیز های فیزیکی را دوست دارم چیزهایی که فرم خودشان را بتوانند در طول زمان حفظ کنند اما غذا ویژگی که دارد هر ظاهری هم داشته باشد خیلی سریع خورده میشود و دیگر وجود ندارد علاوه بر این برای افراد بیشتر طعم غذا یا شیرینی و کیک مهم است نه صرفاً ظاهری که دارد.
در شرکتی که کار می کنم همکارانم بعضی موقع ها املت درست می کنند بعضی موقع ها املت هایی که درست می کنند خیلی خوشمزه است وقتی من آن املت های خوشمزه را خوردم ایده در ذهنم جرقه زد که من هم دوست دارم طعم های فوق العاده را خلق کنم خیلی برای برایم جالب بود که بتوانم طعمی خلق کنم که هم خودم و هم بقیه از آن لذت ببرند. نمیدانم چرا این موضوع برایم جالب شد اما اولین بار در خانه املت درست کردم با استفاده از نکاتی که از همکارانم یاد گرفته بودم درست کردم و خیلی هم خوشمزه شد و همه از آن لذت بردند و تحسینش کردند این اتفاق به من انگیزه داد که آشپزی را شروع کنم و غذاهای مختلفی را درست کنم رفتم سراغ کوکوی سیب زمینی و یک کوکوی خیلی خوشمزه درست کردم البته روش پخت آن را از یک سایت اینترنتی یاد گرفتم و وقتی دیدم آموزش خوب بود فهمیدم که آموزش های آن سایت خوب است و باید از آنها استفاده کنم به خاطر همین یک سری غذاهای دیگری که در آن سایت آموزش داده شده بود را هم پختم. مثل آبگوشت زرشک پلو با مرغ سمبوسه آش رشته و همه آنها خوشمزه شدند و خودم و خانواده ام از آنها لذت بردیم راستش وقتی تحسین اطرافیانم را در مورد غذاهایم میدیدم و میشنیدم خیلی احساس خوبی به من دست میداد احساس قدرت و توانمندی میکردم احساس مفید بودن و موثر بودن میکردم احساس میکردم که می توانم کارهای ارزشمندی انجام دهند و همچنین روش خوبی برای افزایش اعتماد به نفسم پیدا کرده ام. تصمیم گرفتم آشپزی را ادامه دهم و غذاها و شیرینی ها و کیک های دیگری را درست کنم از سایت های دیگر و از کانال ایتا هم کمک گرفتم تا آشپزی ام را بهتر کنم کیک ها و شیرینی ها و غذاهای خوشمزه دیگری را درست کردم یک کیک زبرا درست کردم که خیلی زیبا و خوش طعم شد یک کیک خیس درست کردم که خیلی خوشمزه شد یک پیتزا مخلوط درست کردم که همه تحسینش کردند و از آن لذت بردند.
الان میتوانم با افتخار بگویم که من یک آشپز و کیک پز خیلی خوب هستم من واقعاً توانایی آشپزی دارم کسی که زمانی اصلاً فکر می کرد که بتواند یک غذای خوب درست کند و غذا هایش افتضاح بودند الان یک آشپز و کیک پز خوب شده و این برایم جای خوشحالی است این نتیجه استمرار داشتن ناامید نشدن و تجربه کردن است. آشپزی به من اعتماد به نفس خوبی داده به من احساس لیاقت و ارزشمندی داده و از انجام دادن آن لذت میبرم و برای آن شور و شوق دارم اما در مورد اینکه بعضی وقت ها کنترل افکارم را از دست میدهم و نمیتوانم از این قابلیتم استفاده کنم باید بگویم. راستش وقتی استاد و خانم شایسته گفتند که در طول بازی کنترل ذهن شان را از دست می دهند و بازی شان بد میشود تعجب کردم فکر میکردم که این اتفاق فقط برای من رخ می دهد اما به این نتیجه رسیدم که این اتفاق برای هر کسی هر قدر هم روی باورهایش کار کرده باشد رخ میدهد یکسری مواقع غذا هایم و کیک هایم آنقدر بد میشدند که اصلاً قابل خوردن نبودند و این مواقعی بود که احساسم خوب نبود و افکارم از مسیر درست خارج شده بود من می دانستم که با این احساسی که دارم نمی توانم آشپزی خوبی انجام دهم اما فکر میکردم که لذت آشپزی می تواند احساسم را بهتر کند اما این اتفاق رخ نمی داد چون دیگر آن شور و شوق و انگیزه را نداشتم به خاطر همین از آشپزی لذت نمی بردم و نتیجه لذت نبردن از آشپزی این بود که غذایی که به دست می آمد لذت بخش نبود چون کارم را بی حوصله و بی دقت و بی تفاوت انجام میدادم. میفهمیدم که آن موفقیت ها نتیجه هدایت خداوند بوده و به خاطر اینکه من توانسته بودم خوب روی باورهایم کار کنم و افکارم را در مسیر درست قرار دهم. اما وقتی با خودم در صلح نبودم وقتی احساس کینه و نفرت نسبت به دیگران داشتم وقتی اعتماد به نفسم پایین می آمد و احساس لیاقتم را از دست میدادم نتیجه کاملاً تغییر می کرد و بد میشد. من همان آدم بودم و همان توانمندیها و موفقیت ها و استعداد و استمراری که در کارم انجام داده بودم. اما نتیجه بعضی موقع ها اصلا خوب نمی شد و من رابطه موفقیت هایم در آشپزی با احساسی که موقع آشپزی کردن داشتم را کاملاً درک کردم.
من فایل قبلی رو دیدم وخیلی لذت بردم البته اوایلش رو دیدم چونکه نت قطع شد ودوست داشتم ببینم بازی زیبای شمارو
ولی هرچقدر وقت گذاشتم نشد که نشدوامروز دیدم شما یه قسمت ازاون فایلی قبلی رو گذاشتید.
اییییییییی دل غافل کی کی میخوایم توروبفهمم خدا؟
من ندیدم که شما اینکارو انجام بدیدواینجوری یک فایل که تازه روسایت بوده دوباره جزئی ازیک فایل جدیدتون باشه واین فقط برای من بود. چقدر خداوندتو مثل ابنبات دوران بچگی هستی روی زبونت میزارم اب میشی چقدر توجهت شیرین هست میشینی به جان. چقد تو خوبی خدا. خودت گفتی من دربست دراختیارت هستم بنده خوبم حتی وقتی خوابی من منتظرتمبنده من
وچه جملات نابی گفتید تو هردوتا فایل عالی بود خیلیم سنگین هست ولی قابل درک هست
یادمه همیشه هرکس ازمن تعریف. میکرد من میخندیدم میگفتم ای بابا ما که اینجوریا نیستیم که شما میگید وخودم روباورنداشتم واین باورنداشتن برام دوراهی بود گهی پشت به زین وگهی زین به پشت واقعا فرمایشتون درست هست به لطف خدا به تمریناتم اضافه میکنم انچه را که درک کنم
با سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم گل و تمامی دوستان هم فرکانسی
ابتدا واقعا تبریک میگم به شما دوتا عزیزدل که با رعایت قانون تکامل تونستین به این حد از مهارت و توانایی برسین در این بازی مهیج.
واقعا تحسین کردم شما دونفر را که اینقد خوب تونستین به این بازی مسلط تر بشین واقعا احسنت بر شما.
و اما استاد عزیز حرفهایی که در این فایل زده شد واقعا سنگین و مفید و کارا بود بنظرم فوق العاده هست و چکیده ای از تمام دوره های شماست.
خداروشکر میکنم از دیدن این فایل و از شما سپاسگزارم بابت ضبط این فایل.
و اما بریم سراغ کنترل ذهن و تاثیری که در زندگیمون میذاره.
استاد عزیز یه مدتیه این قضیه کنترل ذهن خیلی در زندگیم بلد شده و خیلی دارم تاثیرش را میبینم.
همین سه روز پیش شرایط عجیبی برام رخ داد که اگه بلطف دوره های شما ذهنم قویتر نمیشد حتما اوضاع روحی و روانی و مالی من داغون میشد.
و اما داستان چیه!!!
بعد از شروع دوره ثروت یکسری تصمیم ها گرفتم مثل اینکه چک و دست چک را از زندگیم حذف کنم تا به آرامش برسم.
و اینکه به هر مشتری یخچال نفروشم فقط مشتریانی که از معامله یا اونها حالم خوب بشه و یکسری تصمیم های دیگه.
خب برای اینکه روی تصمیم هام جدی باشم یکسری فشارهای جدید را باید تحمل میکردم.
خداروشکر شرایط خیلی جذاب و عالی داشت پیش میرفت و همه چیز تحت کنترل من بود تا اینکه سه روز پیش یه مشکل جدی و به ظاهر خیلی بد اتفاق افتاد.
روزی که باید یخچال یک متری مشتری را آماده کنم همان روز صبح زود یکی از یخچالای دومتری بزرگ مشتریام را بارگیری کردم فرستادم براش و راننده یه آدم مسن و پیرمرد بود.
خب خداروشکر بارگیری کردیم ساعت 7صبح و ارسال کردیم و با حال عالی و فوق العاده رفتم سراغ یخچال یک متری تا مشغول بشم و آمادش کنم.
شرایط جوری بود که یخچال دومتری باید تحویل مشتری داده میشد تا اینکه پولش دستم بیاد و بتونم کارهای دیگه را طبق برنامه جلو ببرم.
متاسفانه دوساعت بعد راننده تماس گرفتن وگفتن به جایی برخورد کرده و تقریبا قسمت بالای یخچال از جمله موتور و فن و رادیات و تاج و همه و همه داغون شدن.
وقتی یخچال را برام پس آورد اینقدر صحنه دردناک و وحشتناک بود که یه لحظه شوکه شدم و خود راننده خیلی ترسیده بود بنده خدا از شدت خرابی.
خداشاهده قشنگ کمتر از دو دقیقه بعدش گفتم بهش اشکال نداره سریع فقط کمک کن پیادش کنیم.
بعد از پیاده کردن یخچال شوکه بودم که خدایا من الان چکار باید بکنم این یخچال داغون را درست کنم تا پولش دستم برسه یا یخچال یک متری را درست کنم؟!!!!
از خدا هدایت خواستم و هدایت شدم به درست کردن یخچال یک متری و با قدرت آمادش کردم و ارسالش کردم.
روز بعدش هم از خدا هدایت خواستم تا راهنماییم کنه به چه صورت میتونم این دومتری داغون را درست کنم که خیلی سریع و راحت کارا پیش بره و بلطف خدا و هدایتهایی که بهم الهام شد سریع از یکسری یخچالها لوازم دورتاج و قاب تاج را باز کردم و به بهترین شکل این دومتری را ردیف کردم و از روز اول هم قشنگ تر شد چون دورتاج طلایی زدم براش و اینقدر تو مدتی که کار میکردم هوا گرم بود که از شدت گرما همه میگفتن الان میمیری اینقدر کار نکن ولی من حالیم نبود و داشتم لذت میبردم.
خداروشکر این یخچال اوکی شد و یکی دیگه هم تونستم در کنارش آماده کنم و تحویل بدم و الان که دارم کامنت مینویسم شرایط عالیه و همه چیز طبق برنامه قبلی دوباره داره پیش میره.
و اما راننده که باید خسارت میداد بعد از اینکه مطمئن شدم شرایط مالی خیلی ضعیفی داره زنگ زدم و گفتم شما بجای اینکه 20میلیون ضرر را بدی فقط 3میلیون پرداخت کنی هم کافیه و خیلی خوشحال شد.
استاد عزیز خودم باورم نمیشه در نگاه اول بالای 20میلیون خرج یخچال بود ولی به طرز عجیبی رادیات سالم بود.فن و موتور هم سالم بودن و تنها دومیلیون هزینش شد.
از اینکه تونستم اینجوری خودمو کنترل کنم همه متعجبن.
خداروشکر در این مدت سه روز که یخچال اینجوری شده بود همسایه بغل ما عروسی داشتن و آهنگ های شاد پخش میکردن و بنده هم همش استفاده میکردم و قر میدادم جاتون خالی.
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها و تنها و تنها از تو یاری می جویم .
سلام خدمت استاد عزیز ،خانوم شایسته عزیز و تمام دوستان عزیزم
چه نکاتی در این فایل گفته شد خداااای من
تمام زندگی ایم از زمانی که یادم مونده بود جلو چشمام رژه رفت …دلیل اتفاقات ودلیل تکرار چند باره اون ها.
دو تا سوال مطرح شده که باعث شد یه سری خاطرات برام دوباره زنده بشن…
اگر چه در جریان زندگی تکرارها ما رو سوق میدن به درس هایی که نجات دهنده و هدایت گر هستند به زندگی آرام تر …اما از دید قانون اگر بشود به اون ها و دلایل به وقوع پیوستن اون ها نگاه کرد دیگه برات روشن میشودکه اصل رو همیشه در اولویت قرار بدی….
اصل: احساس خوب=اتفاقات خوب
احساس خوب یعنی:حس لیاقت داشتن در تمام لحظات ،حس ارزشمندی در تمام لحظات،حس سپاسگزاری از تمام داشته ها…،حس اینکه ما چیزی جدا از خداوند نیستیم (انا الله و انا علیه راجعون)
تمام این ها مستلزم این هست که بخشنده باشی همچون خدای خودت…ببخشی و بگذری از تمام اشتباهات گذشته به دلیل نشناختن درست قوانین و عدم کنترل دیده ها،شنیده ها و کلام..
و باور به اینکه انسان موجود کاملی نیست و در سیر تکاملی به سمت معنویت و مادیت قرار دارد…خود و دیگران رو تمام خاطرات ناجالبی که با به یاد آوردن اون ها راه تکرار برایمان دوباره و دوباره گشوده میشه رو با یادآوردن هر روزه قوانین از طریق گوش دادن به فایل ها و خوندن کامنت ها که ثروت های ارزشمندی هستند ببندیم.
حس عدم لیاقت چه درهای بزرگ از خوشبختی رو به روی آدم میبنده ،بسیار زیرکانه و آسان.
یادم هست اوایل که عضو این سایت شدم و محصول دوازده قدم رو خریداری کردم و بعد روانشناسی ثروت رو،خیلی با جدیت روی فایل ها کار می کردم و پیش میرفتم…
کلمه به کلمه فایل ها رو می نوشتم و با هدایت ها پیش می رفتم…وارد بهشتی شده بودم که هر چقدر جلوتر می رفتم زیبایی ها بزرگتر میشدن و نعمت ها…تا هدایتی میومد دست به عمل میشدم تا اینکه اومدم در خوندن کامنت ها به تاریخ عضویت دوستانی که کامنت گذاشته بودن زوم کردم….بارها تکرار میشد و این نجواها مییومد که بله بایدم این حد از پیشرفت رو داشته باشن ببین این شخص هزار و خورده ای روز هست که عضو سایت شده وووو
اصلا دیگه اینقدر تکرار شد که ناخواسته این پیام برام پر رنگ شد که دوستانی که مدت زمان طولانی تری در سایت فعال بودن قرار هست که نتایج بزرگی رو داشته باشن…
خوشحال بودم که نتایج بزرگ از کامنتی رو میخوندم به خودم وعده میدادم که اصلا عجله نکن تا به این حد زمانی از عضویت برسی فعلا نتایج تو هم قرار بزرگ و بزرگ تر شود…
اتفاقی که افتاد این بود که برای من جریاناتی رو جهان رقم بزنه که دور بیفتم از آموزه های استاد و تا قدم سوم رو بیشتر نشه که کار کنم…
الان که مشغول نوشتم هستم دقیقا هزار روز بیشتر از عضویت من گذشته تا بهم ثابت بشه که بفرما الان لیاقت دریافت نعمت ها رو پیدا کردی…خودت مگه همین رو نمی خواستی؟؟؟
استاد الان مدتی هست که برگشتم و با جان دل دارم از اول دوره ها رو گوش می کنم و باورم نمیشه من خودم با ارسال فرکانس عدم لیاقت دریافت زیبایی ها و نعمت ها،خودم رو از این اقیانوس پر از آگاهی و نعمت ها دور کرده بودم…
یا بارها که خیلی عمیق داشتم از آموزه های پر برکت شما استفاده می کردم دچار شیطان وسوسه گر میشدم که مهناز مگه تو دنیای بی ذهنی و در لحظه زیستن رو تجربه نکردی دنبال چی میگردی؟؟ذهن من سال ها از این خوراکی که من بهش داده بودم تغذیه می کرد و دوس نداشت گرسنگی بکشه…بارها صدای خداوند رو می شنیدم که میگفت رها کن دنیای بی ذهنی گذشته رو و بچسب به آموزه های استاد اما ذهن با حس ویرانگر قربانی شدن من رو از ادامه راه مستقیم نهی کرد…به هر استاد و یا شخص معنوی می رسیدم شروع می کردم به بازگو کردن این مسئله که نمیدونم چرا خدا این اتفاق رو سر من اورد وووووو
سال ها این حس نداشت من لحظه حال رو داشته باشم و از گذشته حرف بزنم…
یادم رفته بود که زندگی همین لحظه است و اگر حسش کنیم زندگی رو تو دستامون داریم که سرشار از نعمت و ثروت و آرامش و زیبایی های غیر قابل وصف هست…
من یه دوستی داشتم که بیست سالی سابقه دوستی داشتیم و اتفاقاتی افتاد و ما از هم جدا شدیم…
به هر کسی میرسیدم میگفتم اون در حق من این ظلم رو کرد و من اینقدر از خود گذشته بودم در دوستی ووووو یعنی با حس شدید قربانی بودن در این رابطه دوستی عمیق نه تنها سال ها دوستی ما قطع شد بلکه چند دوست بسیار صمیمی ایم رو که به ترتیب رفتارهای دوستان قبل رو که باعث ناراحتی من شده بودن رو با آب و تاب براشون تعریف می کردم رو با عمل غیر قابل باور از سمت اشون از دست دادم و جریانات قربانی شدن برام تکرار و تکرار میشد…
این داستان ادامه داشت تا اینکه خداوند از طریق خوابی این پروسه ادامه دار قربانی شدن ها رو برام از ریشه قطع کرد…
وقتی تمرکز رو این هست که دیگران بهم ظلم کردن و من عالی بودم و مهربان در دوستی ها
جهان بهت ثابت می کنه که بله حق با شماست
و جهان پر شده از دوستانی که حق دوستی رو نه تنها ادا نمی کنن بلکه دنبال فرصتی می گردن که بهت یه ضربه بزرگی بزنن که شوکه بشی …
من دانشجوی یکی از شهرهای شمالی بودم که با دو نفر که یکی از همکارای من بود و یکی از دوستان ایشون دوست شدم و داستان دوستی ها رو براشون تعریف می کردم …
مسائلی پیش اومد که داشت رد پای گذشته برام تکرار میشد و با خودم می گفتم خدایا من که اینقدر مثبتم تو دوستی ها اخه چرا من؟؟؟
تو خواب دیدم من و دو دوستم داریم مسیری رو میریم بسیار زیبا و جلو دید ما قله قاف هست که هر چی از زیبایی ایش بگم کم گفتم…این قله هم به ما نزدیک بود و هم دور…یعنی مسیر زیادی مونده بود بهش برسیم اما تمام جزئیات رو به وضوح می دیدم…بالای سرمون کلی سیمرغ های زیبا پرواز می کردن.
از خواب پریدم و اشک ریختم که خدایا چه درسی بهم دادی با این خواب…که من حق ندارم از بنده تو ایراد بگیرم …تو تمام بنده هات رو با تمام ویژگی های متفاوت اشون دوس داری و همه داریم به یک سمت حرکت می کنیم حتی اگر به ظاهر شبیه به هم نباشیم.
با این خواب حجت به من تمام شد
استاد عزیز سپاسگزارم ازتون که در هر لجظه ردپای قوانین رو تو زندگی ایتون می بینید و ابا تمام توان اجرا می کنید و با سخاوت زیاد اون ها رو به ما منتقل می کنید.
استاد مدتی که دارم با جدیت روی خودم کار می کنم باز هم حس بی نظیر قدم زدن تو بهشت زیبای خداوند رو دارم
امروز رفته بودم پارک جنگلی و روی تنه درختی نشسته بودم وسط درخت ها به قدری حالم عالی بود که ناخوداگاه پنج بار سوره حمد از زبانم جاری شد و حس کردم فرکانس بسیار بالای این سوره رو با تمامی قلبم…شما می گفتین این سوره مثل برگه تقلب هست که خدا اومده کلید کل سؤالات رو داده بهت(قدم اول جلسه پنجم)…دقیقا حس کردم که همینه.
باز هم ازتون سپاسگزارم ازتون و تحسین اتون می کنم بابت ایمان قلبی ایتون که منجر به عمل میشه همیشه.️
یه جمله مریم بانو گفتن که استاد خیلی باهوشه و همیشه یه تکنیکی رو پیدا می کنه در بازی پینگ پونگ تا بهم غالب بشه ،یه همچین مضمونی داشت صحبت اشون
بانو جان شما هم بسیار باهوش هستید که کنار استاد قرار دارید و همیشه در حال بهبود خودتون در تمام جنبه ها…و از دریچه دوربین تمام این ها مشهوده…
سلام و دروود خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته , بسیار بسیار بسیار لذت بردم از این فایل عالی و فوق العاده , برای من کلی درس داشت همین فایل , اونجایی که خانم شایسته فرمودند با توپ و راکت که هم تیمیشون هستند صحبت میکنن , از شوق شنیدن این مطلب چنان من به گریه افتادم که خودم از این گریه تعجب کرده بودم , انقدر هیجان داشتم از گوش کردن این فایل که وسط صحبت پاز میکردم میرفتم دست مادرم رو بوس میکردم برمیگشتم ادامه ی فایل رو گوش میدادم , واقعا ازتون سپاسگزارم بابت این نکات عالی که از یک بازی به ما انتقال دادید , من هم یک تجربه خوب دارم از بازی تخته نرد با مادرم , در حین بازی من خیلی عقب بودم و یجورایی مادرم تمام مهره های خودش رو در زمین خودش جمع کرده بود و دو مهره ی من رو هم زده بود , ولی از اونجایی که من با یک حس و حال عالی و فقط برای لذت بردن از بازی داشتم بازی میکردم , به طرز عجیبی یک تاس عالی اوردم که یکی از مهره های مادرم رو زدم و اون دست به مارس شدن مادرم ختم شد, برای خودم انقدر درس داشت اون بازی که به مادرم گفتم بعضی وقت ها شرایط زندگی ظاهر زیبایی ممکنه نداشته باشه ولی با احساس خوب ما میشه که همه چیز به نفع ما تموم بشه .
خدایا شکرت برای این حال خوب
خدا نگهدار
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استادعزیزم وخانم شایسته مهربان وهمه دوستان عزیزم
خداروهزاران هزاربارشکر میکنم که واقعا شکرنعمت برنعمتم افزود.یکی ازکارهایی که اغلب روزهاانجام میدم تمرین سپاسگزاری هستش تمرینی که من صبح دیروزانجام دادم گردمعجزه آسای سپاسگزاری درموردافرادی بودکه ازاونهاخدمت دریافت میکنیم مثل شرکتهای هوایی و….یکی ازاون ده نفری که واجب دونستم ازش تشکرکنم شمابودیداینجوری نوشتم؛دقیقاهمون جمله-استادجانم ازشمابی نهایت سپاسگزارم چون دست مهربان خداوندهستی تاهروقت ازمسیرخارج می شوم می آیی وکمکم می کنی وباعث حال خوبم می شوی سپاسگزارم استادجانم وگردمعجزه آساروازبالای سرم به سمت آمریکا فرستادم وپروردگارجان به واسطه سپاسگزاری برمن افزودوبعدظهربرامون این فایل بی نظیر روداخل سایت گذاشتیدبرخودم واجب دونستم که بیام ازتون تشکروقددرانی کنم چقدربهش نیازداشتم خودم نمیدونستم بادست خودم دارم هی اون اتفاقات که خودم رودرش قربانی میدونستم ادامه دارمیکردم وچقدرریزبایدبشیم تابه درکش برسیم فقط خداروهزاران هزاربارشکر میکنم که تومسیرهستم که میتونم هرروز بیشتربیاموزم ودرعمل ازآموخته هام استفاده کنم وخودم روهرجوری میشه به احساس خوب برسونم توهرشرایطی تااتفاقات خوب رخ بدن وادامه داربشن .خیلی خیلی سپاسگزارم ازتون وخداروشکرمیکنم برای وجودارزشمندتون
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته قدرتمند
استاد عجب فایل قدرتمندی بود چقدر قوی بود مثل یک دوره اموزشی بود برام و خیلی درها تو ذهن من باز کرد نه اینکه تو اموزشاتتون نگفتید اینکه از این زاویه برامون بازش کردید سپاسگزارم
در رابطه با فایل من نکاتی نوشتم و در انتها هم به سوالات که تو متن فایل عنوان کردید جواب میدم
دنیا مثل بازی کردن میمونه و حالا کی دنبال برد و باخته و کی دنبال لذت؟؟ واقعا هر کسی دنبال لذت بوده خوب این بازی رو برده، بعضی موقع ها با هزار تا اعصاب خوردی یک بازی فیزیکی یا مجازی میبریم ولی تو کل بازی با سختی میریم جلو و فقط چند ثانیه بعد اینکه بازی بردیم خوشحالیم ولی کسی که تو مسیر لذت برده و براش نتیجه مهم نبوده هم حین بازی براش لذت بخش بوده هم اخر بازی یک انرژی عالی داره، چرا پیاده روی احساس خوبی میده؟ چون رقابتی با کسی نداری و این باعث میشه به لذت ها توجه کنی و احساس خوب داشته باشی اینکه من واقعا دارم تلاش میکنم از کوچکترین چیزای زندگیم لذت ببرم چون مهم اینه که هر لحظه من احساسم خوب باشه و اگه نتونم توجهم به لذت ها معطوف کنم و تو احساس بد باشم اون احساس باعث میشه هدایت بشم به احساس بد بیشتر
استاد این موضوع که وقتی به خاطر عوامل بیرونی احساس بد میشه اون عوامل میشه واقعیت ذهنت اگر نتونی ذهنت کنترل کنی و همین موضوع باعث شده سریعا به هر دلیلی سوییچ کنم
اینکه استاد با خانم شایسته بازی میکنی و بیزینسی که بهش عشق دارین باهم میبرید جلو و این اتفاق باعث نزدیک بودن دو طرف میشه چیزی که شاید تو درصد بالایی از ارتباطات نیست و این اتفاق مثبت تو زندگی خودم با همسرم دارم که کار و تفریح و لذت های زندگی با همسرم در همه زمان ها باعث شده که خیلی سوال پیش بیاد برا افراد که چطوری اینقدر با هم هستید کلافه نمیشید در صورتیکه اونا نمیدونن چه لذتی در ارتباط دلی با طرف مقابلی که هم مدار هستید وجود داره
در رابطه با بازی که خانم شایسته عنوان کردن به صورت تکاملی یادش گرفتن و الان روش مسلط شدن باید تجربه خودم تو بیزینسم بگم از زمانی که دوره کسب و کار شما تهیه کردم که قانون تکامل در اون دوره کامل توضیح دادید باعث شد هر روز دارم به این موضوع میرسم که بیزینس موفق فقط به احساس خوب ربط داره که این احساس یک شبه نمیاد و با توجه و تمرکز روی نکات مثبت مسیر و هر روز با روز قبل خودت مقایسه کن که بهتر باشی و حواست باشه که حسادت نکنی چون باعث میشه احساس بد ایجاد بشه و همین تمرکز بر نکات مثبت و حال حاضر زندگیم باعث شده هر روز شیفته کارم شدم و با عشق و قدرت میرم جلو و اینو همش یادم میاد که نخوام عجله کنم و استمرار داشته باشم و هر دفعه در حال رشد باشم و تضادهای جهان همشون میاد تا من بازم یک قسمت از توانایی ناشناخته شناسایی کنم و این چالشها و تضادها برای بزرگشدن من میاد و اصطلاحا باعث پالایش من میشه ( همونطور که خانم شایسته عنوان کردن که تا یاد میگرفتند چطوری روش استاد در بازی جواب بدهند استاد از روش جدید استفاده میکرد که این موضوع باعث شد خانم شایسته هر لحظه در حال خلاقیت برای مقابله و درک چالشها و ایجاد یک راه حل باشه که عنوان کردن ذهنشون خلاق میکنه پس تضادهای جهانم در مسیرمون مثل همینی که ایشون در بازی عنوان کردن)
کنترل ذهن و اینکه احساسم چک کنیم که هر لحظه احساسم خوبه یا نه؟ و این فکری که احساس بدی ایجاد کرده پیدا کنم از کجا میاد و جلوش بگیرم و تبدیلش کنم به فکر مثبت و این موضوع خیلی مهمه چون خیلی مواقع در مسیر بیزینس به ناخواسته ها برخورد کردم که بهمم میریخت جوری که اصلا یکهو ورق برمیگشت سر چیزایی که بعداً بررسی کردم دیدم چقدر بی ارزش بوده پس همش موقعی که احساسم بد میشه میگم احساس بد اتفاقات بد میاره و باعث شده سریع سوییچ میکنم و دنبال توجه و تحسین نکات مثبت میگردم چون میدونم افکار منفی عین چاقوی تیز میمونه حواسم نباشه دستم میبرم باهاش و تمرینی که کنترل ذهنم گرفتم دستم این بود که شکر نعمات که دارم میکنم که الان در همین لحظه که من احساسم بده چه چیزایی دارم که قبلاً نداشتم و یا چه نعماتی خدا داده که دارم ازشون کلی لذت میبرم و وقتی ذهنم اگاهانه برمیدارم از روی منفی ها جهان منو میبره به بهترین حال دنیا فقط خیلی روی این موضوع تمرین کردم و الان هم بازم قاعدتاً از دستم در میره ولی نه مثل قبل خیلی تونستم کنترل کنم
چند تا نکته ای واقعا فالوم کرد این بود که تمرکزم بذارم روی حرکت الانم و با احساس خوب قدم بردارم و نترسم و نه تو گذشته بمونم که غم از گذشته است ( لا خوف و لا تحزنوا ) و نه به آینده فکر کنم و ندارم عجله کردن بیاد وسط که باعث میشه به نتیجه توجه کنم و لذت از مسیر فدای نتیجه ای کنم که چون با ریشه نادرسته جذابیتی ندارد
استاد جان این احساس لیاقت که عنوان کردید پاشنه اشیل منه و ازش ضربه خوردم اینکه تو بیزینسم یک روند عالی رفتم جلو مخصوصا بعد از شروع دوره 12 قدم و به طوریکه درامد من چندین برابر شد در عرض دو ماه و کلی از زمین زمان رزق بیکران اومد نمیدونید چه بهشتی شد بعد یکهو ذهنم اومد جلو که مقداد حال میکنی همینطوری نعمت مفت داره دستت میرسه و تلاش خاصی هم براش نمیکنی و همین موضوع کافی بود یک استپ یک ماهه داشته باشم و اینقدر باز روی خودم کار کردم که بابا خدا میگه اسانت میکنم برای اسانی ها یعنی همین باور و این فکتهایی که اوردم برای ذهنم تا تونستم برگردونم به حالت قبلی البته خوشحالم که تو این مرحله باگم رو شد که فندانسیون منو بازم محکم تر کرد خدارو شکر که دوباره شروع کردم به ایجاد احساس لیاقت و جهان داره درهای زیباتر و پر رزق و روزی بیشتر بهم نشون میده
استاد جان در رابطه با احساس قربانی بودن باید اشاره کنم به شروع سال 1401، از اونجا که بیزینس من فروش محصولات است سه ماه اخر سال 1400 بیزینس من عالی جلو میرفت و فروش و درامد خوبی داشتم تا اینکه سر سال قیمت محصولات افزایش پیدا کرد و من احساس اینو داشتم بیا تا اومدیم پول در بیارم قیمت ها رفت بالا و همین احساس بد باعث شد مشتریانی که ازم خرید میکردن به خاطر قیمت خرید نکنم و سه ماه درگیر درامد پایین باشم و تا اینکه با کتاب فکر خدا و فایل های رایگان شما تونستم از اون مدار خارج بشم ولی امسال قبل سال جدید کاملا این باور داشتم که اگرم افزایش قیمت داشته باشیم مهم نیست چون من باور دارم مشتریان سمت من سرازیر میشه و خدارو شکر اصلا مثل پارسال افزایش قیمت نداشتیم و متوجه شدم که همه چی احساسه و الانم با هر مشتری ارتباط میگیرم همه از قیمت و کیفیت محصولات مون راضی هستن خدارو شکر
ممنون ازت استاد قدرتمند و بینظیرم
به نام خدایی که
خالق
مالک
مدیر
و عالم
سلام سلام استاد جانم و مریم جانم
و دوستان عزیزم
تمرین احساس قربانی شدن
باور مذهبی هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند و اینکه دوست داشتم قهرمان زندگی خودم باشم که فداکاری میکنه و با وضعیت مالی بد همسرش میسازه و اینطوری احساس قربانی شدن می کردم (و تازه اینطوری احساس گناه هم به همسرم می دادم و ترحم بقیه رو هم جلب می کردم، آخی طفلکی ببین چه زن خوبیه) سالها از 87 تا 99 در وضعیت مالی بد زندگی کردم روزهایی که حتی برای هزینه غذا می ماندیم.
دوست داشتم یه بلایی سرم بیاد که حس ترحم بقیه رو جلب کنم.
آخ آخ چه بلاهایی رو خلق کردم
وقتی پدرم فوت کرده بود و من باردار بودم، چه کارهایی کردم که ترحم بقیه رو جلب کنم
و همین خودش کلی ناخواسته برای من خلق کرد
4 ماه بعدش زایمان بسیار بدی داشتم
و خود همین زایمان کلی بازم باعث شد جلب ترحم کنم و بعدش اتفاق هایی که برای دخترم افتاد و بازم جلب ترحم و بعدش اخراج همسرم از کارش و بازم جلب ترحم
واااااای خدای من
من چه قدرت خلق کنندگی داشتم
نمی دونم چطور شد که استپ شد وگرنه همین طور چند ماه درگیر بودم هااااا
آخ آخ نگو تو ذهنم چه سناریوهایی ساخته بودم برای جلب ترحم
خدایا شکرت که این ها خلق نشد
دمت گرم سارا جانم
حالا از این بگم که چه کارهایی می کردم که به همسرم احساس گناه بدم
و با این کار چه وجه هایی از همسرم رو برانگیخته کردم
انگار دوست داشتم همسرم تو مراسم عید و… چیزی برام نخره و بعد من چیزی داشته باشم که بهش احساس گناه بدم و دقیقا همش هم این اتفاق می افتاد و همسرم نمی خرید و من سالها بهش می گفتم و احساس گناه بهش می دادم در واقع پُتک بود در دستم
یا برای مراسم عروسی یا عقد با اینکه دوست داشتم مجلل باشه اما برای اینکه احساس قربانی شرایط شدن داشته باشم و احساس گناه بدم و بگم ببین من چه دختر خوبی ام
ببین من چه عروس خوبی ام
مراسم خیلی خیلی خیلی خیلی ساده گرفتم و ابن شد پتکی در دستم برای…
آخ آخ آخ این یکی دیگه آخرشه
دوست داشتم منو اشتباه قضاوت کنه و بعدش گریه کنم و بگم ببین اشتباه کردی
فکر کنم این سناریو ها از اثرات فیلم های هندی بود
اخ نگم براتون که چه وجه هایی از همسرم رو برانگیخته کردم و چه اتفاق های ناگواری رو به زندگیم دعوت کردم که حتی تا حد طلاق جلو رفتیم
شاهکارش برانگیختن حس بی اعتمادی همسرم به من بود
دمت گرم سارا چه قدرتی داری تو دختر
چه اتفاق هایی رو خلق کردی
یکیش هم این بود که برای اینکه بگم ببین اگه خونه ما به هم ریخته است تقصیر من نیست هاااا بچه ها کثیف می کنن. همش به همه می گفتم خسته شدم از بس خونه رو جمع کردم( جلب حس ترحم).
یکیش این بود که می گفتم من هر چی در میارم همسرم به باد میده. همش از من می گیره. ببین من چقدر مظلومم
یکیش این بود که مثلا همکارم کاری رو از من می خواست انجام بدم، ولی من چون قدرت نه گفتن نداشتم میومدم انجام میدادم و بعد حس قربانی شدن بهم دست میداد. آخ آخ از این موارد زیاد داشتم.
گاهی میگم
من بیچاره رو ببین گیر چه ترافیکی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه راننده ای افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه دوستی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه همسایه ای افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه اداره و کارمندی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه دانش آموزی افتادم
من بیچاره رو ببین گیر چه اولیایی افتادم
آخ آخ الان که فکر می کنم می بینم اکثر ناخواسته ها با این حس اومده تو زندگیم
خب دختر توانا که اینقدر قدرت خلق داری
حالا دیگه این قدرت رو بزار برای خلق خواسته هات و هرجا خواستی به طرف مقابل احساس گناه بدی یا ترحم جلب کنی یا خودت رو قربانی شرایط و افراد نشون بدی یاد این اتفاق ها بیفت و مچ خودت رو بگیر
آفرین به خودم
همین ماه رمضون دعوت شدم به افطار از طرف مدرسه چون می خواستم بیام خونه و تمرین هام رو انجام بدم، دوست نداشتم بمونم و کمک کنم ، پیش خودم گفتم کاش طوری بشه من برم خونه و می خواستم یه دلیل موجه داشته باشم، و این باعث شد وقتی می خواستم دخترم رو برسونم خونه و برگردم به مدرسه ،همون جلوی در مدرسه تصادف کردم .
آخ آخ اون روز همش می گفتم بابا امروز که حالم عاااالی بود و باید اتفاق های خوبی برام رقم می خورد. اما الان کشفش کردم چی باعث جذبش شده بود.
دم خودم گرم که تا این حد قدرت خلق کنندگی دارم
بازم چون می ترسیدم که برم آزمون رانندگی بدم و بار اول قبول نشم و همه مسخره ام کنن و می خواستم یه دلیل موجه داشته باشم، باعث شد کد ملی من تو سامانه اشتباه تایپ بشه و باعث بشه 9 ماه درگیر ادارات مختلف باشم.
چون من تو این خانواده مذهبی بودم، چون تو این کشور هستم، چون با این شخص ازدواج کردم، چون دو تا بچه دارم، چون تو این مدرسه هستم، چون این دانش آموز منه، چون شرایط اقتصادی اینطوری، چون همسایه مون اینطوری، چون صاحب خونه مون اینطوریه، چون مدیرم اینطوریه و …من نمی تونم بعضی از خواسته هام رو تجربه کنم پس من قربانی این ها هستم
و هر بار ناخواسته های بیشتری رو دعوت می کردم
یکبار هم اینقدر تو ذهنم درگیر گزینش و … بودم، گزینش منو دعوت کرد و یکسری سوال های الکی پرسید و گیرش این بود که گزارش دادن تو عطر و ادکلن تند میزنی
و جالبه من هم با آب و تاب به همه می گفتم چون اون زمان من از همه لحاظ اوکی بودم و کسی نمی تونست به من گیر بده ولی این حس قربانی شدن کار خودش رو کرد و منتظر بودم بعد از من همکاریهای دیگه ام رو که خیلی اوضاع حجابشون جالب نبود دعوت کنن اما خبری نشد و منو میگی بدتر احساس قربانی شدن می کردم. آخ آخ خبر نداشتم خودم با گفت و گوهایی ذهنم خلقش کردم اونم به دلیل مسخره
یادمه تو بچگی هام هم همیشه فکر می کردم خانواده ام منو اصلا دوس ندارن و به هر بهونه ای گریه می کردم و می گفتم منو از جوب پیدا کردید
و این تبعیض قائل شدن تو همه مراحل زندگیم بود حتی تو دانشگاه باعث شد وجه بد استاد رو برانگیخته کنم و حتی وجه بد خانواده همسرم رو ، می گفتم خانواده تو منو اصلا دوس ندارن و عروس های دیگه رو بیشتر دوست دارن و واقعا عجیب ترین وجه شون رو برانگیخته می کردم
خدارو شکر خیلی وقته این مسئله رو حل کردم.
البته الان هم گاهی تبعیض بین همکاران مدرسه توسط مدیر میاد سراغم ولی مچ اش رو می گیرم.
من با باورهای اشتباه غیرت و تعصب هم، وجه بد دلی همسرم رو هم برانگیخته کردم
و با این احساس قربانی شدن و زوم کردن روی نکات منفی آدم ها، وعده های دروغین اطرافیانم رو برانگیخته کردم
و حتی مورد برانگیختن وجه سختگیری بعضی آدم ها رو هم تجربه کردم چون باور داشتم برای موفقیت باید سختی کشید.
سارا جان ببین چه قدرت خلق کنندگی داری تو
دمت گرم بابا
حالا با قدرت برو خواسته هات رو خلق کن که سرعتش هم بیشتر چون هماهنگ با قوانین و اگه تو یک قدم برداری و ایده الهام شده رو انجام بدی خداوند هزاران قدم برات برمیداره
بهت تبریک میگم بابت این کشف هااااات
و یکسری موارد که شخصی بود و اینجا ننوشتم
عااااااشقتم ️️
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته فوق العاده که واقعا من همیشه ایشون رو تحسین میکنم که چقدر شخصیت بالغ و فهمیده هستند و معتقدم یکی از دلایل پیشرفت روز افزون استاد، وجود شما در کنار ایشون هست.
انقدر که ازز یک بازی ساده آدم درس میگیره واقعا عالی هست، من خودم همیشه میدیدم هر جایی که کنترل ذهنم، چه در کار چه در هر زمینه ای، از دست میرفت نتائج به شدت پایین می اومد .
این حس قربانی بودن شاید در من به صورت اینکه فرزند اخر خونواده بودم با من همراه بود، طور که هر فعالیتی هر کاری میخواستم انجام بدم میگفتن، فلانی کرده هیچی نشده تو ام نمیتونی بشی، تا جایی که این حس و از خودم دور کردم و تونستم تا حدودی مستقل فکر کنم و ثابت کنم که درست نیست، هم به خودم هم به خانواده. یکی از کشنده ترین حس های دنیا همین حس قربانی بودن هست،
خدا به شما خیر و برکت بده که با این فایل ها این أشغال هارو از ذهن ما بیرون میریزید و ذهن ما میتونه یکم نفس باشه و درست تصمیم بگیره
بنام خدای هدایتگرم به سمت مدارهای ثروت و سعادت و سلامت و خوشبختی پایدار به اسانی و عزت
.
عجب فایل بینظیری
صدبار دیدنش کمه
صدبار شنیدنش کمه
چقدر نکته های فوق العاده ای مطرح شد
واقعااا از این بازی چه درسهااا اموختیم
قدردان شماهستیم
سپاسگزارم از اساتید آگاهی بخش خودم
.
داستان کنترل ذهنه
کنترل ذهن =کنترل زندگی
و اینکه ما چطور باید با تغییر نگاهمون به یک موضوع کنترل ذهنمون رو بدست بگیریم
.
اینکه نجوااهای شیطان با “ای وای عقب افتادم”
“چرا ضربه ها خراب میشن”
“عصبانی شدن از روند بازی”
و
بسیار موارد دیگه داره فعالیت میکنه
و هنر اینه که ما اساس حرکتمون رو بزاریم لذت بردن نه تنها دربازی که در رسیدن به اهداف
و کوچکترین پیشرفت رو ببینیم
کوچکترین حرکت رو ببینیم
کوچکترین نکته مثبت رو ببینیم
.
گاهی باید به خودمون بگیم حالا امروز به این اوضاع به ظاهر سخت فکر نمیکنم
دوست دارم امروز حالم خوب باشه
و هرروز با این روندد بریم جلو
حتما اوضاع هم تغییر میکنه
.
و ذهن گاهی مارو در عجله و شتاب قرار میده
که این هم نجوای شیطانه
وماباید بگیم فقط برام لذت بردن مهمه
و دوست دارم اهسته و پیوسته حرکت کنم
.
و بازهم تله های ذهنی که میخاد احساس عدم لیاقت و قربانی شدن رو در ما ایجاد کنه
که همه و همه فقط برای متوقف کردن ماست از مسیر
و ماباید با الگوها
با منطق های قوی
این نجواها رو خفه کنیم
.
کنترل ذهن همه چیه
همه چی
.
بازهم باید این فایل فوقالعاده رو گوش کنم
با سلام خدمت استاد عباس منش و استاد شایسته گرامی. من دوست دارم به خانم شایسته هم استاد بگویم چرا نباید بگوییم ایشان هم این همه درس زندگی به ما داده اند در مورد این موضوع که باید در کار استمرار داشته باشم تا آن را یاد بگیرم می خواهم صحبت کنم مثالی از خودم میگویم من یک زمانی آشپزی من خیلی بد بود غذاهایی که میپختم اصلاً قابل خوردن نبودند نمی توانستم یک املت ساده درست کنم یا سیب زمینی سرخ کنم البته هیچ وقت هم فکر نمی کردم که آشپزی برایم کار جذابی باشد چون که من رشته ام معماری است و کار کردن با احجام و چیز های فیزیکی را دوست دارم چیزهایی که فرم خودشان را بتوانند در طول زمان حفظ کنند اما غذا ویژگی که دارد هر ظاهری هم داشته باشد خیلی سریع خورده میشود و دیگر وجود ندارد علاوه بر این برای افراد بیشتر طعم غذا یا شیرینی و کیک مهم است نه صرفاً ظاهری که دارد.
در شرکتی که کار می کنم همکارانم بعضی موقع ها املت درست می کنند بعضی موقع ها املت هایی که درست می کنند خیلی خوشمزه است وقتی من آن املت های خوشمزه را خوردم ایده در ذهنم جرقه زد که من هم دوست دارم طعم های فوق العاده را خلق کنم خیلی برای برایم جالب بود که بتوانم طعمی خلق کنم که هم خودم و هم بقیه از آن لذت ببرند. نمیدانم چرا این موضوع برایم جالب شد اما اولین بار در خانه املت درست کردم با استفاده از نکاتی که از همکارانم یاد گرفته بودم درست کردم و خیلی هم خوشمزه شد و همه از آن لذت بردند و تحسینش کردند این اتفاق به من انگیزه داد که آشپزی را شروع کنم و غذاهای مختلفی را درست کنم رفتم سراغ کوکوی سیب زمینی و یک کوکوی خیلی خوشمزه درست کردم البته روش پخت آن را از یک سایت اینترنتی یاد گرفتم و وقتی دیدم آموزش خوب بود فهمیدم که آموزش های آن سایت خوب است و باید از آنها استفاده کنم به خاطر همین یک سری غذاهای دیگری که در آن سایت آموزش داده شده بود را هم پختم. مثل آبگوشت زرشک پلو با مرغ سمبوسه آش رشته و همه آنها خوشمزه شدند و خودم و خانواده ام از آنها لذت بردیم راستش وقتی تحسین اطرافیانم را در مورد غذاهایم میدیدم و میشنیدم خیلی احساس خوبی به من دست میداد احساس قدرت و توانمندی میکردم احساس مفید بودن و موثر بودن میکردم احساس میکردم که می توانم کارهای ارزشمندی انجام دهند و همچنین روش خوبی برای افزایش اعتماد به نفسم پیدا کرده ام. تصمیم گرفتم آشپزی را ادامه دهم و غذاها و شیرینی ها و کیک های دیگری را درست کنم از سایت های دیگر و از کانال ایتا هم کمک گرفتم تا آشپزی ام را بهتر کنم کیک ها و شیرینی ها و غذاهای خوشمزه دیگری را درست کردم یک کیک زبرا درست کردم که خیلی زیبا و خوش طعم شد یک کیک خیس درست کردم که خیلی خوشمزه شد یک پیتزا مخلوط درست کردم که همه تحسینش کردند و از آن لذت بردند.
الان میتوانم با افتخار بگویم که من یک آشپز و کیک پز خیلی خوب هستم من واقعاً توانایی آشپزی دارم کسی که زمانی اصلاً فکر می کرد که بتواند یک غذای خوب درست کند و غذا هایش افتضاح بودند الان یک آشپز و کیک پز خوب شده و این برایم جای خوشحالی است این نتیجه استمرار داشتن ناامید نشدن و تجربه کردن است. آشپزی به من اعتماد به نفس خوبی داده به من احساس لیاقت و ارزشمندی داده و از انجام دادن آن لذت میبرم و برای آن شور و شوق دارم اما در مورد اینکه بعضی وقت ها کنترل افکارم را از دست میدهم و نمیتوانم از این قابلیتم استفاده کنم باید بگویم. راستش وقتی استاد و خانم شایسته گفتند که در طول بازی کنترل ذهن شان را از دست می دهند و بازی شان بد میشود تعجب کردم فکر میکردم که این اتفاق فقط برای من رخ می دهد اما به این نتیجه رسیدم که این اتفاق برای هر کسی هر قدر هم روی باورهایش کار کرده باشد رخ میدهد یکسری مواقع غذا هایم و کیک هایم آنقدر بد میشدند که اصلاً قابل خوردن نبودند و این مواقعی بود که احساسم خوب نبود و افکارم از مسیر درست خارج شده بود من می دانستم که با این احساسی که دارم نمی توانم آشپزی خوبی انجام دهم اما فکر میکردم که لذت آشپزی می تواند احساسم را بهتر کند اما این اتفاق رخ نمی داد چون دیگر آن شور و شوق و انگیزه را نداشتم به خاطر همین از آشپزی لذت نمی بردم و نتیجه لذت نبردن از آشپزی این بود که غذایی که به دست می آمد لذت بخش نبود چون کارم را بی حوصله و بی دقت و بی تفاوت انجام میدادم. میفهمیدم که آن موفقیت ها نتیجه هدایت خداوند بوده و به خاطر اینکه من توانسته بودم خوب روی باورهایم کار کنم و افکارم را در مسیر درست قرار دهم. اما وقتی با خودم در صلح نبودم وقتی احساس کینه و نفرت نسبت به دیگران داشتم وقتی اعتماد به نفسم پایین می آمد و احساس لیاقتم را از دست میدادم نتیجه کاملاً تغییر می کرد و بد میشد. من همان آدم بودم و همان توانمندیها و موفقیت ها و استعداد و استمراری که در کارم انجام داده بودم. اما نتیجه بعضی موقع ها اصلا خوب نمی شد و من رابطه موفقیت هایم در آشپزی با احساسی که موقع آشپزی کردن داشتم را کاملاً درک کردم.
سلام براستاد گل
الیاس هستم ارادتمندتون
من فایل قبلی رو دیدم وخیلی لذت بردم البته اوایلش رو دیدم چونکه نت قطع شد ودوست داشتم ببینم بازی زیبای شمارو
ولی هرچقدر وقت گذاشتم نشد که نشدوامروز دیدم شما یه قسمت ازاون فایلی قبلی رو گذاشتید.
اییییییییی دل غافل کی کی میخوایم توروبفهمم خدا؟
من ندیدم که شما اینکارو انجام بدیدواینجوری یک فایل که تازه روسایت بوده دوباره جزئی ازیک فایل جدیدتون باشه واین فقط برای من بود. چقدر خداوندتو مثل ابنبات دوران بچگی هستی روی زبونت میزارم اب میشی چقدر توجهت شیرین هست میشینی به جان. چقد تو خوبی خدا. خودت گفتی من دربست دراختیارت هستم بنده خوبم حتی وقتی خوابی من منتظرتمبنده من
وچه جملات نابی گفتید تو هردوتا فایل عالی بود خیلیم سنگین هست ولی قابل درک هست
یادمه همیشه هرکس ازمن تعریف. میکرد من میخندیدم میگفتم ای بابا ما که اینجوریا نیستیم که شما میگید وخودم روباورنداشتم واین باورنداشتن برام دوراهی بود گهی پشت به زین وگهی زین به پشت واقعا فرمایشتون درست هست به لطف خدا به تمریناتم اضافه میکنم انچه را که درک کنم
سپاس فروان
بنام الله مهربان
با سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم گل و تمامی دوستان هم فرکانسی
ابتدا واقعا تبریک میگم به شما دوتا عزیزدل که با رعایت قانون تکامل تونستین به این حد از مهارت و توانایی برسین در این بازی مهیج.
واقعا تحسین کردم شما دونفر را که اینقد خوب تونستین به این بازی مسلط تر بشین واقعا احسنت بر شما.
و اما استاد عزیز حرفهایی که در این فایل زده شد واقعا سنگین و مفید و کارا بود بنظرم فوق العاده هست و چکیده ای از تمام دوره های شماست.
خداروشکر میکنم از دیدن این فایل و از شما سپاسگزارم بابت ضبط این فایل.
و اما بریم سراغ کنترل ذهن و تاثیری که در زندگیمون میذاره.
استاد عزیز یه مدتیه این قضیه کنترل ذهن خیلی در زندگیم بلد شده و خیلی دارم تاثیرش را میبینم.
همین سه روز پیش شرایط عجیبی برام رخ داد که اگه بلطف دوره های شما ذهنم قویتر نمیشد حتما اوضاع روحی و روانی و مالی من داغون میشد.
و اما داستان چیه!!!
بعد از شروع دوره ثروت یکسری تصمیم ها گرفتم مثل اینکه چک و دست چک را از زندگیم حذف کنم تا به آرامش برسم.
و اینکه به هر مشتری یخچال نفروشم فقط مشتریانی که از معامله یا اونها حالم خوب بشه و یکسری تصمیم های دیگه.
خب برای اینکه روی تصمیم هام جدی باشم یکسری فشارهای جدید را باید تحمل میکردم.
خداروشکر شرایط خیلی جذاب و عالی داشت پیش میرفت و همه چیز تحت کنترل من بود تا اینکه سه روز پیش یه مشکل جدی و به ظاهر خیلی بد اتفاق افتاد.
روزی که باید یخچال یک متری مشتری را آماده کنم همان روز صبح زود یکی از یخچالای دومتری بزرگ مشتریام را بارگیری کردم فرستادم براش و راننده یه آدم مسن و پیرمرد بود.
خب خداروشکر بارگیری کردیم ساعت 7صبح و ارسال کردیم و با حال عالی و فوق العاده رفتم سراغ یخچال یک متری تا مشغول بشم و آمادش کنم.
شرایط جوری بود که یخچال دومتری باید تحویل مشتری داده میشد تا اینکه پولش دستم بیاد و بتونم کارهای دیگه را طبق برنامه جلو ببرم.
متاسفانه دوساعت بعد راننده تماس گرفتن وگفتن به جایی برخورد کرده و تقریبا قسمت بالای یخچال از جمله موتور و فن و رادیات و تاج و همه و همه داغون شدن.
وقتی یخچال را برام پس آورد اینقدر صحنه دردناک و وحشتناک بود که یه لحظه شوکه شدم و خود راننده خیلی ترسیده بود بنده خدا از شدت خرابی.
خداشاهده قشنگ کمتر از دو دقیقه بعدش گفتم بهش اشکال نداره سریع فقط کمک کن پیادش کنیم.
بعد از پیاده کردن یخچال شوکه بودم که خدایا من الان چکار باید بکنم این یخچال داغون را درست کنم تا پولش دستم برسه یا یخچال یک متری را درست کنم؟!!!!
از خدا هدایت خواستم و هدایت شدم به درست کردن یخچال یک متری و با قدرت آمادش کردم و ارسالش کردم.
روز بعدش هم از خدا هدایت خواستم تا راهنماییم کنه به چه صورت میتونم این دومتری داغون را درست کنم که خیلی سریع و راحت کارا پیش بره و بلطف خدا و هدایتهایی که بهم الهام شد سریع از یکسری یخچالها لوازم دورتاج و قاب تاج را باز کردم و به بهترین شکل این دومتری را ردیف کردم و از روز اول هم قشنگ تر شد چون دورتاج طلایی زدم براش و اینقدر تو مدتی که کار میکردم هوا گرم بود که از شدت گرما همه میگفتن الان میمیری اینقدر کار نکن ولی من حالیم نبود و داشتم لذت میبردم.
خداروشکر این یخچال اوکی شد و یکی دیگه هم تونستم در کنارش آماده کنم و تحویل بدم و الان که دارم کامنت مینویسم شرایط عالیه و همه چیز طبق برنامه قبلی دوباره داره پیش میره.
و اما راننده که باید خسارت میداد بعد از اینکه مطمئن شدم شرایط مالی خیلی ضعیفی داره زنگ زدم و گفتم شما بجای اینکه 20میلیون ضرر را بدی فقط 3میلیون پرداخت کنی هم کافیه و خیلی خوشحال شد.
استاد عزیز خودم باورم نمیشه در نگاه اول بالای 20میلیون خرج یخچال بود ولی به طرز عجیبی رادیات سالم بود.فن و موتور هم سالم بودن و تنها دومیلیون هزینش شد.
از اینکه تونستم اینجوری خودمو کنترل کنم همه متعجبن.
خداروشکر در این مدت سه روز که یخچال اینجوری شده بود همسایه بغل ما عروسی داشتن و آهنگ های شاد پخش میکردن و بنده هم همش استفاده میکردم و قر میدادم جاتون خالی.
عاشقتونم
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها و تنها و تنها از تو یاری می جویم .
سلام خدمت استاد عزیز ،خانوم شایسته عزیز و تمام دوستان عزیزم
چه نکاتی در این فایل گفته شد خداااای من
تمام زندگی ایم از زمانی که یادم مونده بود جلو چشمام رژه رفت …دلیل اتفاقات ودلیل تکرار چند باره اون ها.
دو تا سوال مطرح شده که باعث شد یه سری خاطرات برام دوباره زنده بشن…
اگر چه در جریان زندگی تکرارها ما رو سوق میدن به درس هایی که نجات دهنده و هدایت گر هستند به زندگی آرام تر …اما از دید قانون اگر بشود به اون ها و دلایل به وقوع پیوستن اون ها نگاه کرد دیگه برات روشن میشودکه اصل رو همیشه در اولویت قرار بدی….
اصل: احساس خوب=اتفاقات خوب
احساس خوب یعنی:حس لیاقت داشتن در تمام لحظات ،حس ارزشمندی در تمام لحظات،حس سپاسگزاری از تمام داشته ها…،حس اینکه ما چیزی جدا از خداوند نیستیم (انا الله و انا علیه راجعون)
تمام این ها مستلزم این هست که بخشنده باشی همچون خدای خودت…ببخشی و بگذری از تمام اشتباهات گذشته به دلیل نشناختن درست قوانین و عدم کنترل دیده ها،شنیده ها و کلام..
و باور به اینکه انسان موجود کاملی نیست و در سیر تکاملی به سمت معنویت و مادیت قرار دارد…خود و دیگران رو تمام خاطرات ناجالبی که با به یاد آوردن اون ها راه تکرار برایمان دوباره و دوباره گشوده میشه رو با یادآوردن هر روزه قوانین از طریق گوش دادن به فایل ها و خوندن کامنت ها که ثروت های ارزشمندی هستند ببندیم.
حس عدم لیاقت چه درهای بزرگ از خوشبختی رو به روی آدم میبنده ،بسیار زیرکانه و آسان.
یادم هست اوایل که عضو این سایت شدم و محصول دوازده قدم رو خریداری کردم و بعد روانشناسی ثروت رو،خیلی با جدیت روی فایل ها کار می کردم و پیش میرفتم…
کلمه به کلمه فایل ها رو می نوشتم و با هدایت ها پیش می رفتم…وارد بهشتی شده بودم که هر چقدر جلوتر می رفتم زیبایی ها بزرگتر میشدن و نعمت ها…تا هدایتی میومد دست به عمل میشدم تا اینکه اومدم در خوندن کامنت ها به تاریخ عضویت دوستانی که کامنت گذاشته بودن زوم کردم….بارها تکرار میشد و این نجواها مییومد که بله بایدم این حد از پیشرفت رو داشته باشن ببین این شخص هزار و خورده ای روز هست که عضو سایت شده وووو
اصلا دیگه اینقدر تکرار شد که ناخواسته این پیام برام پر رنگ شد که دوستانی که مدت زمان طولانی تری در سایت فعال بودن قرار هست که نتایج بزرگی رو داشته باشن…
خوشحال بودم که نتایج بزرگ از کامنتی رو میخوندم به خودم وعده میدادم که اصلا عجله نکن تا به این حد زمانی از عضویت برسی فعلا نتایج تو هم قرار بزرگ و بزرگ تر شود…
اتفاقی که افتاد این بود که برای من جریاناتی رو جهان رقم بزنه که دور بیفتم از آموزه های استاد و تا قدم سوم رو بیشتر نشه که کار کنم…
الان که مشغول نوشتم هستم دقیقا هزار روز بیشتر از عضویت من گذشته تا بهم ثابت بشه که بفرما الان لیاقت دریافت نعمت ها رو پیدا کردی…خودت مگه همین رو نمی خواستی؟؟؟
استاد الان مدتی هست که برگشتم و با جان دل دارم از اول دوره ها رو گوش می کنم و باورم نمیشه من خودم با ارسال فرکانس عدم لیاقت دریافت زیبایی ها و نعمت ها،خودم رو از این اقیانوس پر از آگاهی و نعمت ها دور کرده بودم…
یا بارها که خیلی عمیق داشتم از آموزه های پر برکت شما استفاده می کردم دچار شیطان وسوسه گر میشدم که مهناز مگه تو دنیای بی ذهنی و در لحظه زیستن رو تجربه نکردی دنبال چی میگردی؟؟ذهن من سال ها از این خوراکی که من بهش داده بودم تغذیه می کرد و دوس نداشت گرسنگی بکشه…بارها صدای خداوند رو می شنیدم که میگفت رها کن دنیای بی ذهنی گذشته رو و بچسب به آموزه های استاد اما ذهن با حس ویرانگر قربانی شدن من رو از ادامه راه مستقیم نهی کرد…به هر استاد و یا شخص معنوی می رسیدم شروع می کردم به بازگو کردن این مسئله که نمیدونم چرا خدا این اتفاق رو سر من اورد وووووو
سال ها این حس نداشت من لحظه حال رو داشته باشم و از گذشته حرف بزنم…
یادم رفته بود که زندگی همین لحظه است و اگر حسش کنیم زندگی رو تو دستامون داریم که سرشار از نعمت و ثروت و آرامش و زیبایی های غیر قابل وصف هست…
من یه دوستی داشتم که بیست سالی سابقه دوستی داشتیم و اتفاقاتی افتاد و ما از هم جدا شدیم…
به هر کسی میرسیدم میگفتم اون در حق من این ظلم رو کرد و من اینقدر از خود گذشته بودم در دوستی ووووو یعنی با حس شدید قربانی بودن در این رابطه دوستی عمیق نه تنها سال ها دوستی ما قطع شد بلکه چند دوست بسیار صمیمی ایم رو که به ترتیب رفتارهای دوستان قبل رو که باعث ناراحتی من شده بودن رو با آب و تاب براشون تعریف می کردم رو با عمل غیر قابل باور از سمت اشون از دست دادم و جریانات قربانی شدن برام تکرار و تکرار میشد…
این داستان ادامه داشت تا اینکه خداوند از طریق خوابی این پروسه ادامه دار قربانی شدن ها رو برام از ریشه قطع کرد…
وقتی تمرکز رو این هست که دیگران بهم ظلم کردن و من عالی بودم و مهربان در دوستی ها
جهان بهت ثابت می کنه که بله حق با شماست
و جهان پر شده از دوستانی که حق دوستی رو نه تنها ادا نمی کنن بلکه دنبال فرصتی می گردن که بهت یه ضربه بزرگی بزنن که شوکه بشی …
من دانشجوی یکی از شهرهای شمالی بودم که با دو نفر که یکی از همکارای من بود و یکی از دوستان ایشون دوست شدم و داستان دوستی ها رو براشون تعریف می کردم …
مسائلی پیش اومد که داشت رد پای گذشته برام تکرار میشد و با خودم می گفتم خدایا من که اینقدر مثبتم تو دوستی ها اخه چرا من؟؟؟
تو خواب دیدم من و دو دوستم داریم مسیری رو میریم بسیار زیبا و جلو دید ما قله قاف هست که هر چی از زیبایی ایش بگم کم گفتم…این قله هم به ما نزدیک بود و هم دور…یعنی مسیر زیادی مونده بود بهش برسیم اما تمام جزئیات رو به وضوح می دیدم…بالای سرمون کلی سیمرغ های زیبا پرواز می کردن.
از خواب پریدم و اشک ریختم که خدایا چه درسی بهم دادی با این خواب…که من حق ندارم از بنده تو ایراد بگیرم …تو تمام بنده هات رو با تمام ویژگی های متفاوت اشون دوس داری و همه داریم به یک سمت حرکت می کنیم حتی اگر به ظاهر شبیه به هم نباشیم.
با این خواب حجت به من تمام شد
استاد عزیز سپاسگزارم ازتون که در هر لجظه ردپای قوانین رو تو زندگی ایتون می بینید و ابا تمام توان اجرا می کنید و با سخاوت زیاد اون ها رو به ما منتقل می کنید.
استاد مدتی که دارم با جدیت روی خودم کار می کنم باز هم حس بی نظیر قدم زدن تو بهشت زیبای خداوند رو دارم
امروز رفته بودم پارک جنگلی و روی تنه درختی نشسته بودم وسط درخت ها به قدری حالم عالی بود که ناخوداگاه پنج بار سوره حمد از زبانم جاری شد و حس کردم فرکانس بسیار بالای این سوره رو با تمامی قلبم…شما می گفتین این سوره مثل برگه تقلب هست که خدا اومده کلید کل سؤالات رو داده بهت(قدم اول جلسه پنجم)…دقیقا حس کردم که همینه.
باز هم ازتون سپاسگزارم ازتون و تحسین اتون می کنم بابت ایمان قلبی ایتون که منجر به عمل میشه همیشه.️
یه جمله مریم بانو گفتن که استاد خیلی باهوشه و همیشه یه تکنیکی رو پیدا می کنه در بازی پینگ پونگ تا بهم غالب بشه ،یه همچین مضمونی داشت صحبت اشون
بانو جان شما هم بسیار باهوش هستید که کنار استاد قرار دارید و همیشه در حال بهبود خودتون در تمام جنبه ها…و از دریچه دوربین تمام این ها مشهوده…
خدایا ما را به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنان نعمت داده ای.