این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
691نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد من درمورد بازی یا ورزش بزارین از اول بهتون بگم
من چند سال پیش کع ورزش بدنسازی رو شروع کردم اولا که میرفتم و هر کی رو میدیم که بدن خوبی داره و اندام عالی داره و با قوانین اشنایی کاملی رو نداشتم توی ذهنم میگفتم این حتما مکمل و امپول اینا زدع که اینحوری شده بدنش و اینجوری اندامش جلو اومده .و نمیدونستم با این حرفا دارم بدن خوب و اندام عالی رو از خودم دارم دور دور و هییی دور تر میکنم
اما بعد از چندین مدت و تمرین کردن دیدم که با این که تمرین میکنم ولی بدنم رشد نمیکنه نشستم باور های مخربمو پیدا کزدم و دیدم نه اینجوری نیست
الان وقتی که تمرین میکنم هر فردی که بدنش یه حتی یه قسمتی خاصی از بدنش خوبه و عالیع میرم جلو مهم نیست وسط ست باشم یا خسته باشم نفس نفس بزنم میرم جلو و تحسین میکنم و میگم اینجای بدنت عالیع ماشالاه .و ازش میپرسم که چه حرکتی رو زده اون نقطه از بدنش خوب رشد کزده
و این باوز رو عوض کردم که همه ادم هایی که اندامشون عالیه با تمرین خوب و پشتکار و با استمرار و تغذیه مناسب رشد کرده .
و الان چندین ماهه بدنم واقعا عالی خوب رشد میکنه .
جدا از این ها چقدر توی باشگاه همه دوسم دارن و میرم توی باشگاه همه با چهره خندون و با خوشحالی باهان رفتار میکنن . و میفهمم اینا از کجا رقم میخوره و من به وجودش اوردم
و این همه اگاهی هارو سپاس گذار شما هستم که بهم اموزش دادید و یاد دادید .
بی نهایت دوستون دارم و عاشقانه میخام که همیشه عالی و هموارع و هر روزدر بالاترین کیفیت خودتون خودتونو ببینید.
سپاس گذارم که یه بار دیگع بهم یاد اوری کردید که روی نکات مثبت خودم وبقیه توجه کنم .
من قصد دارم چند تا بازخورد خدمت شما خوبان بدم،بااینکه به هیچ عنوان اهل بازخورد دادن و اهل کامنت گذاشتن و کلا اهل چت و گوشی و این مسائل نیستم ولی الان دلم میخوام بازخورد و بررسی خودم رو براتون بگم،و بگم من باهمین ذهن منطقی و استدلالی خودم چقدر از شما دوتا عزیز یاد گرفتم و چقدر تغییر ایجاد کردم.
اول اینو بگم که من مهندس نرم افزارم و رتبه کنکورم 4 بوده،از این جهت بیان میکنم که خدمتتون بگم چقدر ذهن دقیق ووموشکافکانه ای دارم و باهمین ذهن باهوشم️چقدر ریشه ای تر از عزیزانی که به صورت حالا سطحی ،آمریکا رفتن یا موفقیت های لاکچری استاد رو ملاحظه میکنند،پای درس آقای عباس منش نشستمو چقدر ریشه ای تر از ایشون یاد گرفتم و ساختم و ساختم….
میدونید…
به نظر من ،آقای عباس منش ،سلطانِ تغییر هستن.
وقتی عکسها و فیلم های چند سال پیش ایشون رو ملاحظه میکنید اصلا تصورشم نمیکنید که این آدم همون آدم سابق هست.
یک انسانِ هوشمند در انتخاب فکر و اندیشه و شدیدا عملگرا…
مثلا توی همین فایل،فقط همون دقایق اولش که فرمودن استمرار داشته باشید به جای استعداد به نظر من به اندازه یک کتاب سیصد صفحه ای درس داشت.
و هربار
هربار
هربار
لایه ی قویتر
الهی تر
خالصتر
تاثیرگذارتر
منطقی تری از ایشون شکوفا میشه.
مثل گلی که لایه لایه باز میشه و میشکوفه
قدرتِ کلام ایشون میتونه،فردی رو که از شدت غم و اندوه و یاس و بدبختی به خودکشی فکر میکنه رو نجات بده️
قدرت کلام ایشون ،ماحصلِ میلیون ها میلیون ها لحظه ای هست که به جای درگیری باجهان بیرون،ا تغییر فکر و راه درست و فکر درست رو انتخاب کردن.
فقط میتونم بگم خداوند زیباییها،حافظ وونگهدار ایشون باشه که الحق خدای ما خدای تعز من تشا و تذل من تشا هست و چه قشنگ استاد عباس منش در مدار ،تعز بودن خداوند قرار گرفتن…
الهی شکر…
اماااااااا
صحبت اصلی من بازخوردی هست که بعنوان یک زن میخوام به خانم شایسته گرامی داشته باشم.
بعنوان زنی که همسر و بچه داره و چقدر چقدر چقدر چقدر چقدر ،رابطه شما و الگویی که از شما گرفتم نه تنها رابطه من و همسرم رو تغییر داد بلکه در تمام ابعاد مالی و تربیت فرزند و …..هم ما رشد داشتیم.️
خانم شایسته ،یک چوب جادویی دارند
که من باهمون ذهن و آیکویی که رتبه 4 کنکور رو برام آورد و موفقیت هایی داشتم،در شخصیت ایشون دیدم و سعی کردم در خودم بسازم.
در اوایل بازخوردم از استاد عباس منش گفتم و اینکه چطور ایشون مثل گل،لایه لایه شکفتند و در حال همچنان شکوفایی هستند.
حالا میخوام بگم
خانم شایسته اون چوب جادویی هستند که نقش بسزایی در شکفتن ایشون داشتن .
خانم شایسته عجیب ،آقای عباس منش رو در جهت پیشرفت و موفقیت برانگیخته کردن
عجیب……
اصل برانگیختگی در روابط ،در رابطه شما مصداق قشنگی داشته….
البته داخل پرانتز بگم که حضور خانم شایسته و اون چوب جادویی ای که دارند ،از نعمت هایی هست که بنا به صلاحدید و درایت خدای یکتا و در مدار بودن آقای عباس منش اتفاق افتاده…
حالا از این موضوع که بگذریم
ما خانمها چقدر میتونیم از زنانگی ها و چوب جادویی خانم شایسته استفاده کنیم….
چقدر…..
میدونید؟؟
خانم شایسته ،توی ذهنشون
آقای عباس منش رو
سلطان
بزرگ
مردِ مردستان
شجاع
میدونند و از هرگونه برداشت منفی دررمورد ایشون اعراض میکنند…
حالا شاید باخودتون بگید که خوب هرکسی بااستاد عباس منش باشه همین فکرو در موردش داره و کار بزرگی نکردن خانم شایسته
ولی من میخوام بگم نه!!!!!!
خیلی فرق داره کسی از دور از برکات فرد بزرگ و شناخته شده ای مثل استاد عباس منش استفاده کنه و تحسینشون کنه تا مثلا بااون فرد زندگی کنه و نگرشِ نابش به اون فرد رو حفظ کنه…
رابطه نزدیک و به قولی زن و شوهری خیلی فرق داره
بحثِ یه روز دوروز نیست
بحثِ یه خوش گذرونی چند روزه و یه حال و حولِ موقتی نیست…
بحثِ یه به به ،چَه چَه از سرِ نیاز و هیجان نیست…
بحثِ میلیون ها میلیون ها ،لحظه هست
بحثِ کلیتِ فرایندِ زندگی با هزاران مسئله ی ریز و درشت هست….
و چقدر خانم شایسته با هنرمندی در تمام این لحظه ها،اون نگرشِ -تو،یک سلطان هستی_ رو در رابطشون با استاد حفظ کردند و همین چوب جادویی ایشون چقدر در شکوفایی استاد تاثیر داشته.
راستشو بخواید منم سالها پیش ،از وقتی فایلهای زندگی در بهشت رو گذاشتید سعی کردم روشم رو تغییر بدم….
هربار باخودم سعی کردم ،نگرشم رو به همسرم علی مثل روزهای اول نگه دارم و ایشون رو سلطان ببینم.
اصلاااااااااااا نمیگم که کار راحتیه
اصلاااااااااا
مخصوصا ما خانم های ایرانی که ،نسل به نسل غرهای مادرانمون رو دیدیم و همیشه به ما اموزش دادن دختر جون مواظب شوهرت باش.نذار اینکارو کنه،بگو اینکارو کنه….
دختر جون از شوهرت این توقع رو داشته باش ،اون توقع رو داشته باش…چه بدونم شوهر فلانی رو ببین
و چقدر باهمین تفکرات مسموم ،مردها بدون اینکه خودشون هم متوجه باشند و کاملا ناخودآگاه ،روز به روز شکسته تر شدند و خودشون همنفهمیدن از کجا آب خورد….
و این شکستگی رو با خیانت یا اعتیاد یا شکست های پی در پی مالی بروز دادند و بازهم سرزنش شدند….
و چه خوب
چه خوب
چه خوب
که من از الگویی که از زندگی شما دو عزیز گرفتم،فهمیدم که میشه جور دیگه هم زندگی کرد…
خانم شایسته عزیزم ،حرف برای گفتن زیاد دارم ولی خوب دیگه وقت نوشتنش رو ندارم و یه کم هم ثایپ کردن برام سخته
این عنوانی که گفتم مال چند روز پیش برای تحقیق دخترم هست
مدرسه گفته بودن طرح جابر که هر چی میخوان بچه ها تحقیق کنند و بیارن
تا اینکه دخترم داشت با دوستش صحبت میکرد و میگفت در مورد چی تا اینکه من قبلش داشتم فایلهای عادتی که زندگی شما را تغییر میدهد را گوش میکردم و یه دفعه بهش گفتم النا در مورد ذهن گفتی چی مامان گفتم به دوستت بگو خودش تحقیق کنه و به معلمت بگو در مورد ذهن تحقیق میکنی و من دوفایل عادت را گوش کردم و عکسهای خوب در مورد ذهن و خدا و آیه های خوب رنگی چاپ کردم و چسباندیم
استاد یه منابع داشت که من نوشتم قرآن و یکیش را اسم سایت شما را نوشتم
اصلا تا با معلمشون صحبت کردم میگفت این اولین بار که کسی این را انجام میده آخه یا همه در مورد گیاه ، ماشین ، برگ … بود و من چقدر خوشحال شدم و اینکه حتی به معلمشون گفتم که چند ماهی هست دوست دارم بیام با بچه ها در مورد خدا ذهن صحبت کنم و معلمشون استقبال کرد و گفت میومدین و استاد مدرسه دخترم دوقدمی ما هست و به امید الله قرار شد چهارشنبه برم و اینکه از شما اجازه میخوام که از فایلهاتون که من گوش میکنم هر روز نکته برداری کنم و برای بچه ها توضیح بدهم البته اگر شما راضی هستین انجام میدهم .چون استاد من وقتی در مورد خدا صحبت میکنم خیلی انرژی میگیرم خیلی حس خوب میگیرم و خیلی دنبال رسالتم هستم و حتی قدم هم برداشتم و انشاالله که این رسالت من باشه و بتونم آرام آرام بچه ها را به این قانون نزدیک کنم و هم اینکه خودم بیشتر و بیشتر رو خودم کار کنم مناظر پاسخ شما هستم
استاد چقدر زیبا هستید هر دوی شما چقدر حس خوبتون را لمس کردم چقدر زیبا گفتین میفرمودین ومن چقدر از این یک کلمه لذت بردم این یک کلمه که چقدر احترام را میشه توش دید و لمس کرد
صحبتهای این چند فایل اخیر شما برای من خیلی خیلی هم زمانی داشت سپاسگزارم
و چرا هایی را از من بیرون ریخت
چرا ما دوستی نداریم و با حتی اقوامی نداریم که بخواهیم باهاشون رفت و آمد کنیم همش به خاطر اخلاق همسر من هست ( قربانی بودن و محکوم کردن )
چرا من نمیتونم آزاد باشم و همسرم بهم گیر نده ( حس قربانی البته با دستان خودم با افکار و رفتار خودم )
چرا خدا به من بچه دادی تو که اوضاع منو میدونستی چرا دادی ( کفران نعمت ، شاکی بودن از خدا ، مقصر دونستن خدا)
چرا من تو این 16 سال نتونستم از همسرم جدا بشم و اگه جدا میشدم میتونستم بهترین زندگی را برای خودم خلق کنم ( فرار از حله مسئله ، همسرم را لایق خودم ندونستن ، ندیدن نعمتها ، توجه به نا خواسته ها ، اسرار بر جدایی ) که باعث شد ما تو این مدت زندگی نه لذت ببریم نه دیدن بزرگ شدن بچه ها را ببینم نه نعمتهامون هیچ هیچ و فقط دنبال این بودیم که از هم اتو بگیریم هم دیگه را خراب کنیم عابرو همو ببریم و در آخر نابود کنیم و حرفهایی که نباید را بزنیم و در اشتباه اخر من که اقدام به جدایی کردم سال گذشته باعث شد از لحاظ مالی که همسرم شریک شده بود و هیچ برگه ای نگرفته به مسئله بر بخوریم
ولی با این کار به راه آمدم در واقع آخرین لگدی که باید نوش جان میکردم را کردم و وارد سایت شدم تازه فهمیدم لذت از زندگی چیی خودم را دوست داشتن یعنی چی برای خودم ارزش قائل شدن یعنی چی کنترل ذهن یعنی چی
خدایا شکرت
استاد امروز یه قدم برای بهبود برداشتم و ساعت 5/5 بیدار شدم و یه پاده روی عالی رفتم و جالبه استاد من هندزفری گذاشته بودم از طبیعت لذت میبردم ولی چنان ذهنم نجوا میداد ویا منو تو گذشته میبرد یا تو آینده و به خودم میگفتم نه من حالا دارم ویس گوش میکنم و این ذهن واقعا خیلی چموشه و تمام زندگی دستش و حتی دختر کوچیکم که زود بیدار شده بود و بهانه داشت و حتی گریه کرد و داد زد من با آرامی حرف زدم وحتی از کنارش دور شدم و خودش بعد از چند دقیقه اومد پیشم در واقع اگه قبل از اینا بود من داد میزدم اون هم داد و احساس بد با اتفاق بد میدونم جای کار دارم و باید خیلی رو خودم کار کنم
و از حالا به بعد من هر روز و هر لحظه به خودم یادآوری میکنم تمام بهبودهایم را و از تمام لحظه لحظه های زندگیم لذت میبرم
سپاسگزار خداوندی هستم را من را هدایت میکند لحظه به لحظه
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان نهایت دوست داشتنی!
اولا تشکر می کنم به خاطر این فایل که کلی برایم درس داشت و من با دیدن این فایل قانون جهان را بهتر درک کردم.
احساس عدم لیاقت:
من استاد هم لیسانس و هم فوق لیسانسم را در بخش زبان و ادبیات فارسی دری خواندم . ولی در هر دو بخش جاهای را که احساس لیاقت و عدم لیاقت داشتم را می نویسم.
روز های اولی که تازه وارد دانشگاه شده بودم از ارایه پروژه های صنفیم خیلی ترس داشتم فکر می کردم کسایی که خوب و با عالی و با اعتماد به نفس ارایه می کنند یک امر ذاتی است این ویژگی در وجود شان و اون ها آدم های خواصی اند هر وقت دانشجوهای را می دیدم که سر صنف یا در همایش های دانشگاه عالی صحبت می کنند به حسرت نگاهشون می کردم و افسوس می خوردم که کاش من هم می توانستم مثل این ها باشم. نتیجه این افکارم این میشد که روز ارایه با صدای پایین و نفسی سوخته و مظطرب پروژه بدم یادمه حین ارایه یک صدای به من نجوا می کرد که تو چطور جرات کردی در این مکان با ارزش ایستاد بشی و جلو این همه آدم با کلاس و تحصیل کرده صحبت کنی. با گوش دادن به این نجواها و پرت شدن حواسم تپش های قلبم زیاد و نفس بند می آمد سعی می کردم زودتر تمام کنم پروژه را و برم سر جایم بشینم.
ولی بعد ها که به صنف های مهارت در سخنرانی اشتراک کردم و فهمیدم عالی صحبت کردن در جمع یک امر ذاتی نه بلکه اکتسابی است و کم کم این را صبح ها که دانشگاه می رفتم با خود ذم ذمه می کردم و از سوی متن ها و نوشته های را هم که راجع به عزت نفس بود می خواندم و نکاتی را که از این نوشته ها و متن ها بهم قوت می داد، در ذهنم مرور و تکرار می کردم و این امر باعث شد که بهترین پروژه را ارایه بدم و پروژه های بعدی را هم به همین منوال.
در دوره فوق لیسان ، تصمیم گرفتم رساله ام را به بهترین شکل ممکن و عالی ارایه و دفاع کنم، روز ارایه یکی دو دقیقه مانده بود به جلسه دفاعم که دوستم گفت به دلم خورده که تو عالی ارایه می کنی ، همون لحظه گفتم این نشانه ایست از طرف خدا و با شنیدن این گپ از دوستم، قدرت عجیبی گرفته بودم استاد در تمام لحظات دفاع من کلمه ( عالی ارایه می کنم ) را در ذهنم نگاه داشتم و از سوی بعضی نکات را هم از مصاحبه آنتونی جاشوا از فایل الگو برداری از افراد موفق قسمت سه ، یاد گرفته بودم که می گفت من در پی این نیستم که کمر بند قهرمانی را بگیرم در مسابقه ی بعدیم بلکه هدفم اینه که در مسابقه بعدی باهوش تر و قوی تر برم داخل رینگ. خلاصه هدفم این نبود که من کامیاب میشم در جلسه دفاعم یا نه و یا چه نمره ای را می گیرم فقط می خواستم عالی ارایه کنم و به فکر نتیجه اصلا نبودم فقط شوق داشتم عالی ارایه کنم طوری که هم خودم لذت ببرم و هم مخاطبام، همین. و اما نتیجه دفاعم چه شد؟ من عالی ، با شوق و لذت و با قدرت ارایه کردم طوری که استاد رهنمایم و داور ها کف کرده بودند و یکی از داور ها که خیلی ریز بین نکته یاب و خیلی دقیق بود گفت بسیار عالی بود دفاع و رساله شما حتی به من گفت شما در رساله خود بعضی جاها ابداعاتی داشتید که توصیه می کنم دیگر دانشجوها هم از این به بعد در رساله های شان این نکات را مد نظر داشته باشن.
احساس قربانی:
استاد من به اسم و تخلص برادرم ( طاهر جان صدیقی) وارد سایت شدم چون ایمیل نداشتم در صورتی که اسمم منیره است اینو گفتم تا مقدمه چینی کرده باشم برای گفته هایم در نوشتن احساس قربانی داشتن. استاد من در کار های خانه خودم را قربانی دو خواهر کوچکتر از خودم که به نوبت کارهای خانه را انجام میدیم ، می شمردم، این مدل فکرم باعث شده بود که این دو نوبت های خودرا به درستی انجام ندن و حتی رفته رفته سبب شد که حتی نوبت شان را من انجام بدم که هیچ تازه مریضم یکی از آن دو شدن که باعث شد مادرم برای شان غذا بپزد، در همین حول و هوش ها بود که تصمیم گرفتم روی احساس لیاقتم کار کنم کم کم هدایتی بر خوردم به نوشته های از بچه در رابطه به احساس قربانی شدن از داخل کانال تلگرامی خانواده صمیمی عباس منش و هم چنان فایل زندگی در بهشت قسمت260 و تصمیم گرفتم روی این نکته تمرکزی کار کنم و ذهنم را از کار نکردن خواهرام، بردارم و به نکات مثبت شان بگذارم این امرسبب شد که آهسته آهسته یکی از خواهرام نوبت کاریش را به بهترین وجه حتی بهتر از آن چه تصور می کردم انجام دهد و دیگریش هم به اندازه کنترول ذهنم داره کارهاش شکر خدا خوب شده میره.
خدارا شکر می کنم که این متن را به موفقیت نوشتم تا نوشته بعدی شمارا به الله یکتا می سپارم. شاد و آرام باشید در پناه رب.
سلام بر استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و دوستان الهی ام
چه ترکیب زیبایی, ترکیب این تصاویر فوق العاده و زیبا با توضیحات عالی و آموزنده شما دو استاد عزیز. فقط یک بار فایل رو گوش دادم ولی نیاز دارم که چندین بار دیگه گوش بدم و نکته برداری کنم, در موردش با خودم حرف بزنم و درکش کنم.
جالبه استاد که من پریروز برای چندمین بار فایل جلسه 2 عزت نفسو که در مورد احساس قربانی بودن هستو گوش دادم و به چیزهایی رسیدم که تا الان درک نکرده بودم و شما در این فایل در مورد این احساس حرف زدید: چه همزمانی فوق العاده ای.
نکته ای که من پریروز متوجه اش شدم و شاید به درد دوستان دیگه هم بخوره این بود:
من سالهاست یعنی از بچگی عادت خیالپردازی شدیدو دارم. عادتی که تاثیرات خیلی بدی روی زندگیم گذاشته و باعث شده که حتی نتونم از آموزشهای استاد اونجور که دلم می خواد و می تونم نتیجه بگیرم. مدتی حالم خوبه و خوب روی خودم کار می کنم و بعد یه دفعه این عادت شدت می گیره طوری که تمرکزمو کامل به هم میزنه و دوباره برمیگردم به نقطه صفر.
وقتی فایل جلسه 2 عزت نفسو گوش دادم به خودم گفتم خب من وقتی از آموزشهای استاد نتیجه نمی گیرم و به خواسته هام نمی رسم با توجه به اینکه کمالگرا هم هستم به شدت از خودم مایوس می شم و حسم بد میشه و برای فرار از این حس بد به خودم می گم که نتیجه نگرفتنم تقصیر این عادت خیالپردازی هست که دارم و بعد به خودم می گم شکل گرفتن این عادت که تقصیر من نبوده به خاطر محیط پر از استرسی بوده که در کودکی تجربه کردم, تقصیر پدر و مادرم و غیره بوده, من تلاش کردم که کنارش بذارم حتی پیش روانشناس رفتم ولی فایده ای نداشته. همیشه بعد از این افکار به شدت احساس قربانی بودن و استیصال می کردم و تهش می رسیدم به سرزنش خدا که آره همه چیز تقصیر توئه, اصلا چرا من وقتی بچه بودم باید اون اتفاقات برام می افتاده و بعدشم هرچی ازت کمک خواستم کمکم نکردی.
تا به الان هیچ وقت به این صورت متوجه این عادت و ریشه آن و اینکه هیچ جوره حاضر نبودم مسئولیتشو بپذیرم نشده بودم. و البته به نکته جالب دیگه ای هم رسیدم. من کلا آدمیم که در مورد مشکلاتم با کسی حرف نمی زنم حتی قبل از آشنایی با قانون هم این کارو نمی کردم. اگه کسی آزارم می داد یا حرفی بهم می زد هیچ وقت از خودم دفاع نمی کردم و اگه این کارو هم می کردم عذاب وجدان می گرفتم که نکنه اون آدم ناراحت بشه. و البته اینها روی هم انباشته می شدن و بعضی وقتا که موقعیتش پیش میومد مثل آتش فشانی فوران می کردن و بعضی وقتا نه. و پریروز که تفکر می کردم فهمیدم که اصلا من از بدبخت بودن و زجر کشیدن خوشم میاد, دوست دارم بدبخت باشم و به کسی شکایت نکنم, دوست دارم بیمار باشم و به هیچ کس چیزی نگم, دوست دارم بقیه آزارم بدم و من از خودم دفاعی نکنم و به کسی هم چیزی نگم تا در موقع مناسب بعد از مدتها بدبختی کشیدن یا زجر کشیدن یا آزار دیدن, بقیه از طریقی بفهمن یا خودم بهشون بگم تا اونا تاییدم کنن بگن ببین منصوره چقدر نجیبه چقدر فداکاره که این همه رنج تحمل کرده و نذاشته هیچ کس چیزی بفهمه, بقیه بخاطر تحمل رنج و سختی و صبور بودن تحسینم کنن.
ریشه این افکار هم پیدا کردم: ریشه اش در این هست که من از بچگی تنها بخاطر ضعفم مورد تحسین قرار گرفتم یعنی اگه مادرم می خواست ازم تعریف کنه می گفت این قدر بی زبونه, این قدر مظلومه, اصلا حرف نمی زنه, نمیتونه نفس بکشه. از نظر جسمی هم لاغر بودم و مادرم بخاطر لاغر بودنم بهم توجه می کرد و محبت می کرد. و البته مادرم از بچه های دیگه اش هم فقط بخاطر ضعفشون تعریف می کرد یعنی تعریف می کرد که فلان بچه ام اینقدر سختی تحمل کرده و اینقدر نجیبه و هیچی نگفته. حتی وقتی خواستگاری برام میومد هم با صفاتی که گفتم در مورد من حرف می زد. در خانواده و اطرافیانم دیده بودم که هرکس که فقیر یا بیماره مورد توجه هست و هر کس که پولداره ازش انتقاد می کنن که چرا مثلا فلان قدر به فلانی کمک نمی کنه. و همین ها باعث شد که در ذهنم این باور شکل بگیره که من هیچ نقطه قوتی ندارم که کسی بخاطرش ازم تعریف کنه پس باید بدبخت باشم و صبوری کنم تا بقیه بهم بگن نجیب.
چقدر قبلا از این صفت نجیب خوشم میومد و الان ازش متنفر شدم. برای خودم تمرین گذاشتم که هر روز توی دفترم در مورد صفات مثبتی که بقیه بهم گفتن به غیر از نجابت بنویسم تا باور کنم که من صفت خوب زیاد دارم, علاوه بر اینکه هر روز توی دفترم در مورد زیبایی ها و صفات خوب خودم و موفقیتهایی که به دست آورده ام بنویسم البته چند روزیه این کارو شروع کردم و الان جدی تر می خوام انجامش بدم.
آره ما هرچی توی زندگی می کشیم از باورهامونه. باورهایی که زیر خروارها خاک دفنن باید با حوصله بیرونشون بکشیم, باید فایلهای استاد را هزار بار گوش بدیم و تفکر کنیم. تا باورها تغییر نکنن چیزی عوض نمی شه.
خدا رو هزار بار سپاس که این باور چرت و پرتو در خودم پیدا کردم. دیروز نشستم و سود و زیان این باور را برای خودم نوشتم تا ذهنم ببینه که این باور هیچ سودی نداره و سراسر ضرره.
انشاالله که خدا کمکم کنه و عادتم هم کنار بذارم. الان طبق گفته استاد تصمیم گرفتم که فقط به خودم بگم که من امروز خیال پردازی نمی کنم, امروز قطعش می کنم و کاری ندارم که در گذشته چه اتفاقی افتاده, چقدر در این کار شکست خوردم یا موفق بودم و کاری ندارم که در آینده چی میشه. فقط همین امروز. بارها شده که تصمیم به ترک گرفتم و بعد, یه روز به شدت ذهنمو درگیر کرده و به خودم گفتم بذار برم بیرون تا فکرش از سرم بپره ولی ذهنم بهم گفته که چه فایده؟ وقتی برگردی دوباره میاد سراغت, بعد چکار می کنی؟ و امروز با توضیحات استاد متوجه شدم که این ترفند ذهنم بوده که منو در این عادت نگه داره و مانع تغییرم بشه.
هزار بار از خدا سپاسگزارم بخاطر هدایتم به این مسیر جدید و تولد دوباره ام.
هزار بار از شما استاد نازنین ممنونم که این قدر همه چیزو به خوبی توضیح می دید و این قدر دلسوز شاگرداتون هستید.
امروز 25 اردیبهشت 1402 هست. امید که نقطه عطفی توی زندگیم باشه و اونقدر متعهد در کنترل ذهنم باشم که بیام و چند ماه دیگه بنویسم که اون مشکلی که فکر می کردم لاینحله و همه جا در موردش می خوندم که راه درمانی نداره, به راحتی درمان شد و تموم شد و رفت و من آزاد آزادم.
سلام به استاد عزیز وخانم شایسته نازنین ،وسلام خدمت تمام بچههای دوست داشتنی سایت ،
اول ازهمه میخوام ،
از لذتی که بادیدن زیباییهای این تصویر گرفتم بگم ،
واقعا چه چیزی ازاین زیباتر که جلال و عظمت خداوند رو دراین اقیانوس زیبا ببینی ،
این ترکیبات رنگها در آبها .وساحلی مرجانی سفید ،واین تلاقی رنگها درکنار ساحل بااین همه آدم های شاد وخوشحال وخوش انرژی که آمدن ودارن ازاین زیبایی دریا واین آفتاب درخشان واین هوای مطبوع نهایت استفاده رو میبرن،
خدایا چقدر خوشحالم چقدر سپاسگذارم ازاعماق وجودم ،که میتونم این زیباییها رو بدون هزینهای ویابدون اینکه کار خاصی انجام بدم راحت توخونه،ببینم و،لذت ببرم ،
شادی مردم منو به وجد میاره ،وبه عینه میبینم این شادی مسریه وبه جانم سرایت میکنه ومنو خوشحال میکنه…..
این مردم چه آزاد و رها هستن .چقدر تحسین میکنم این آزاد بودن ولذت بردن از محیط زندگی رو بدون هیچ ترس و حرفی ،
چقدر تحسین میکنم این ساختمانهای زیبا رو بااین سقفهای رنگی رنگیواین نظم وتمیزی دراین شهررو ،این آرامش مردم رو که خوابیدن دراین ساحل مرجانی زیبا ،
زیر نور آفتاب ،
من تحسین میکنم اینهمه نعمت وثروت وزیبایی دراین جهان هستی رو ،
دراین کشور زیبا وپربرکت ،
من تحسین میکنم این درون بچهی بسیار پرکاربردی و زیبا رو که کلی تصاویر زیبا برامون گرفت
وتحسین میکنم این استاد وهمسر زیباشون رو بااین بدن زیبا وخوش فرو ،این رفاقت وصمیت بینشون ،این عشق این ومحبت دلی این احترام واین شور عشق دروجودشون رو هزاران بار تحسین میکنم ،
خدایا شکرت شکرت شکرت
استاد خیلی خوبه که به این مورد اشاره کردین .
من خودم این تجربه رو توزندگیم داشتم .
چند سال پیش وقتی پسرم تازه به دنیا آمده بود دقیقا چهارده سال پیش ،همسرم ازلحاظ کاری خیلی خیلی پیشرفت کردن،وما درآمد خیلی خوبی،داشتیم ،اما العان که به اون روزها نگاه میکنم میبینم چقدر افکار محدود واشتیاهی داشتم .
مثلااون اوایل که درآمد همسرم خیلی خوب شده بود ،من خیلی راضی و خوشحال بودم ،وزندگی کردن ازهر لحاظ برام راحتر شده بود ،یعنی ازلحاظ هزینه های زندگی ما کاملااوکی بودیم ،ولی بعد از مدتی ،دقیقا همین حرف خانم شایسته آمد توذهنم ،یه جورایی احساس عدم لیاقت کردم ،وباخودم گفتم ،چه جوری ما یهو وضعمون خوب شد ،واصلا اطرافیان نزدیکم خیلی وضعیت مالی خوبی نداشتن،ووقتی اونها رو میدیدم ،اصلا خجالت میکشیدم ،چیزی واسه خودم بخوام بخرم ،
ویاخیلی هم احساس کمبود میکردم ،درمورد اینکه بخوام حالا بهشونم کمک کنم .مگر اینکه نعمتهامون تموم بشه ،،،،
وپیش میومد ،بیان آزمون پول یا جنس ببرن ،
بدون اینکه پولشو بدن ،ومارومون نشه بخوابیم ازشون پول بگیریم ….
واصلا همین فکرها یه جوری توسرم میومد که اصلا باخودم فکرمیکردم بقیه گناه دارن ماخوب زندگی کنیم اونا نداشته باشن،
اصلا به طرز عجیبی این کارهمسرم بهم ریخت بدهکار شدیم وکلا صفر شدیم ،وخیلی من ناراحت شدم حتی اون چیزهایی رو که خریده بودیم مجبور شدیم بفروشیم ،
واصلا نمیتونستم باورکنم چرا اینجوری شده بود ،
ولی العان که قوانین رو فهمیدم ،
میبینم همش به خاطر عدم لیاقت خودم بود ،
وحتی همین العانم که من قوانین رو میدونم ولی بازم این افکار میاد سراغم ،
مثلا توروابطم با همسرم ،
من اصلا فکرشم نمیکردم که این رابطه بهتر بشه ،
ولی بعضی اوقات این نجوا میاد تو ذهنم که مریم بین چه جوری شد اصلا این رابطه به اینجا رسید اینقدر خوب شد ،بعد یهو ترس میاد تو ذهنم ومیگه معلوم نیست که همیشه همینطور بمونه ،
وبه عینه دیدم تواون لحظه یهو همسرم آمد وشروع کرد به غرغر کردن وحرف زدن من اصلا میومندم خدایا این که العان خوب بود یهوچی شد،
بعد سعی میکنم دوباره خودمو آروم کنم ،وذهنم رو کنترل کنم ،ودوباره به نکات مثبت همسرم توجه کنم ،که برام سخت میشه اون لحظه ولی یه نیرویی کمکم میکنه ومن انجامش میدم وبه طرز جادویی دوباره همه چی خوب میشه ،
یعنی من قشنگ تواین مدت خیلی به این موضوع برخوردم .وجالب اینجاست ،بلافاصله که من به خودم میام دوباره همه چی خوب میشه،
دقیقا این کنترل ذهن در تمام طول مدت روزی که دارم زندگی میکنم باید ادامه داشته باشه ،
حالا نکته ی خوبش اینجاست ،چون من دارم هی تکرار میکنم این عمل کنترل ذهن رو ،ناخوداگاه اصلا وقتی من یه کم حسم بد میشه ،الارمهاروشنمیشن ،ومیبینم که خداوند چطور داره بهم کمک میکنه ،
وخدارو شکر میکنم ،
برای من این احساس مثل یه موج ارتعاشی قویه تواون لحظه که انگار ،یهو پام میره روی یه سیم برق ،یه همچین حالتی بهم دست میده وقتی که حسم بد میشه یه ارتعاش قوی بدنم رو میلرزونه…ودچاریه هیجان پرازترس وحشت میشم ،
وهمینکه ذهنم رو آروم میکنم ،
دقیقا همین حسی رو که میگم پیدا میکنم .
که انگار تویه جای آرام وسرسبز وزیبا هستم وقلبم وبدنم ارامه ،واحساس خیلی خوبی پیدا میکنم ،
درمورد سوال بعدی قربانی شدن باید بگم خیلی احساس آزاردهنده ای هست ،
بارها شده بود که احساس میکردم قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
چون اونها ازهمجدا شده بودن ،ومن به اجبار با همسرم ازدواج کرده بودم ،
وهمسرم منو نمیدید وازم دوری میکرد ،وتمام این احساسها درمن بود که من قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
وخدا جایی توزندگیم نداشت ،ومنو رها کرده بود ،
ومن همیشه باید تنها سفر میرفتم ،تنها به کارهای بچها رسیدگی میکردم ،تنها به خرید میرفتم ،اگه چیزی لازم داشتم باید خودم تهیه میکردم ،خودم کارمیکردم ،
اگر مریض میشدم خودم باید مراقب خودممیبودم ،اگر واگر…..
وتمامی نداشتن ،این قربانی شدن توسط خانواده ی خودم و همسرم و خانواده همسرم وبعضا دوستهام،
ویک بیاعتمادی شدیدی دروجودم نهادینه شده بود که العانم هست ومن خیلی سخت به بقیه اعتماد میکنم،
ولی نکته خوبش اینه دارم روی خودم کارمیکنم،
العان منه مریم ،باکمک همین احساس قربانی شدن ،برای خودم اهرمی ازلذت درست کردم وازونها برای پیشرفت خودم استفاده میکنم
چون وقتی به گذشته نگاه میکنم ،
آدمی ،درمانده تنها که احساس عدم لیاقت ،عدم خوشبختی ،وقربانی شدن شدید رو، داشتم .میبینم ،
ولی باشناخت قوانین با درسها وکمک استاد وعلاقه خودم واشتیاق خودم برای به دست آوردن اون شخصیت ایده آل .متوجه شدم که
نه تنها اون کارها باعث قربانی شدن من نشد بلکه باعث شد رشدکنم
چرا؟
چون من درگذشته آدم وابسته ای بودم به مادرم به پدرم ،
واین بیتوجهی همسرمم .
باعث شد من عملا به هیچکس وابسته نباشم ،
وسعی کنم روی پاهای خودم بیاستم وقوی بشم ،
واین که همسرم بهم پولی نده برای مخارجم یادگرفتم از توانایی خودم بیشتر استفاده کنم
وهنرخودم رو این ذوق هنریم رو پرورش بدم ،
برم تومهد کارکنم وبهترین مربی باشم از هرلحاظ من بهترین بودم از روابط با بچها تاخلق داستانهای زیبا براشون ودرست کردن کلی عروسک وکارهای خلاقانه باکلاژ و…….
اونجا بود که تازه فهمیدم من چقدر ازلحاظ مدیریتی ادمقابل توجهی هستم وچقدر توانایی انجام این کارو دارم ،
تاجایی که اگر آدامه میدادم واحساس لیاقت میکردم واعتماد به نفس داشتم واینقدر ذهنیتم خراب نبود،قطعا من مهدکودک خودم رو دایر میکردم ،خیلی بهتر از خیلی های دیگه تواین کار چون میدونستم میتونم،، ولی خیلی هم ترس داشتم واین ریسک پذیر بودنم خیلی پایین بود،ازلحاظ درآمد و حقوقی هم من بیشتر ازیک معلم پیش دبستانی درآمد داشتم دراون زمان، وجالب اینجاست اون اواخر سال کاریم من کلا نصف روز تو.مهد بودم باحقوفی بیشتر از بقیه که تمام وقت بودن ،.
ولی خوب ازاونجایی که استاد میگن یه سری افکار ورفتارها پاشنه آشیل ماهستن،من هم به خاطر یکسری ازباورها کم کم اون کاروازدست دادم ،
ولی درهرصورت حتی ازدست دادن اون کارهم بعدها فهمیدم یک خیریت بزرگ توزندگی من داشت که اصلا قابل مقایسه با هیچ کدوم از اتفاقات خوب زندگیم نبوده ،،
ویا اینکه وقتی همسرم وسیله ای چیزی توخونه خراب میشد درست نمیکرد،
یادگرفتم به اون نگاه نکنم وخودم برم وانجامش بدم حتی عوض کردن شیر آب یا سیفون ظرفشویی یا تعویض لامپها وکشتن سوسکها ومارمولکها،وتمیز کردن جاهایی ازخونه که کاریه مرد ازلحاظ سختی اونم توروستای تومحیط باز …
وحتی اون کارهایی که نمیتونستم انجام بدم ازبقیه کمک میگرفتم ،
وهمین کارها باعث شد من خیلی آدم صبورتر وقوی تری بشم
ویا وقتی سفر میرفتم ویا وخرید میرفتم .اتفاق خوبی که افتاد این بود من یادبگیرم تواجتماع وارد بشم ،یادبگیرم بامردمچطور صحبت کنم ،اصلا یاد بگیرم وبدونم ضروریات اصلی زندگیم چیه ..
توسفرهامیادگرفتم شادی خودم رو گره نزنم به وجود هرکسی ..
اصلا این همسرم حالا که نگاه میکنم بزرگترین نعمت زندگی من هست ،
ومن بینهایت ازش سپاسگذارم وقلبا دوستش دارم ،.چون با رفتار وکارها واخلاقش بهم درسهایی خوبی توزندگی داد ،وباعث شد من آدمی خودساخته تر بشم …
وهم چنین پدرو مادرم ،،
من العان هیچ وابستگی به هیچکس ندارم ،حتی بچهام ،
خیلی خیلی آدم بهتری شدم ،ومیدونم خیلی راه دارم که بهتر ازاین بشم ،
وخدارو بینهایت سپاسگذارم که استاد رو درمسیرم قرارداد،تامن بهتر از چیزی که میخواستم بشم ور شد پیدا کنم ،
حالا که به پشت سرم نگاه میکنم دیگه ناراحت نیستم ،دیگه نمیگم کاش نبود ،واتفاق نمیافتاد
میگم خدایا شکرت که همشون همه ی اون اتفاقات بهم کمک کرد امروز ادمبهتری باشم ،این طرز فکر رو داشته باشم سپاسگذارترباشم ،
خیلی درسها گرفتم ..
حتی همین العان که دارم این مطالب رو مینویسم هم در شرایطی، هستم که تازه یک درس جدیدتر گرفتم و به آرزویی که دوست داشتم رسیدم .
واونهم مثل استاد جانم .بتونم قوانین رودل زندگیم پیدا کنم واین اتفاق افتاد برام ،وخیلی خوشحالم..
چون اینا نشون میده من دارم رشد پیدا میکنم تکاملم رو درست طی میکنن،اینکه دارم کنترل ذهن روبهتر یاد میگیرم ،وسپاسگذارتر میشم،
خدایا ازت میخوام منو به راه راست هدایت کنی ،اره خداجونم راه راست ،راه کسایی که به اونها نعمت دادی ،
نه راه کسانی که مورد غضب توهستن ونه راه گمگشتگان ،
خداجونم ای انرژی کل .
ای کسی که حتی یک برگ دراین جهان پهناور بی اذن تو ازدرخت نمیفته ..
سلام دورد بر استاد جان عزیزم و مریم جان شایسته امیدوارم حالتون عالی باشه
نظرم درباره این فایل واقعا عالی بود من یکی از پاشنه آشیل امو پیدا کردم خدایا شکرت
من خیلی وقت است عضو سایت هستم و لی تا الان کامنت نذاشتم و این فایل منو وادار کرد کی بیام نظرمو بیگم استاد جان درسی کی این فایل داشت برای من این بود من چندروز کی کارم خیلی خوب پیش می رفت یادم میاد با ذهنم میگفتم واقعا تو لیاقت زندگی راحت رو داری همش نجوای ذهن داشتم تا این کی باز با یه تضاد دیگه رو به رو شدم الان یادم میاد گذشته ام خیلی از اتفاق های من با عدم لیاقت ازم گیرفته شده من چند سال پیش وارد یه رابطه شدم میخاستم خاستگاری بیرم اون موقه هم با خودم میگفتم مگر میشه من لیاقت این دختر رو ندارم من لیاقت این زندگی رو ندارم
من قبلا خیلی آدم مذهبی بودم تو اون دیگاه آدم حر چی خاک برسر باشه حرچی خودشو بی لیاقت بیدونه آدم خوب بنظر میاد من خیلی تو تضاد مالی میخورم الان متوجه شدم کی عدم لیاقت بااس به پولی فلاکت من شده خیلی مثال های دیگه دارم خلاصه عدم لیاقت است کی آدم رو نعمت و ثروت و سلامتی دور میکنه این فایل خیلی با ارزش بود برام و این ساهیل بسیار زیبا خدایا شکرت
سلام من چند ماه پیش یه طوری برای پنجره سفارش دادم به یک پنجره سازی بعد من پولشو واریز کردم بعد قرار بود دوهفته اینده بیاد و نصب کنه نیومد نصب کنه از اون داستان هم سه ماهی گذشت ولی خبری ازش نشد گوشی رو هم جواب نداد خیلی ام توی ستاره قطبی نوشتم که بیاد ونصب کنه ولی نشد و من احساس قربانی بودن کردم ودقیقا هم قربانی شده بودم حدود 2تومن فک کنم پولش بود و خیلی ام ذهنمو درگیرش نکردم ولی گه گداری یادم میومد وبهش زنگ میزدم و کاررو بدتر میکردم خلاصه گذشت و گذشت و من خاستم برای خونم لوله کشی گاز انجام میدادم به یکی زنگ زدم بیاد برام لوله کشی رو برام انجام بده این اوستا هم اومدانجام داد و در اخر موقع حساب کتاب قیمت بالا حساب کرد برام باز من احساس قربانی شدن کردم حالم خوب نبود زنگ زدم به دوستم که از قوانین آگاه بود و توی یک مدار بودیم بهش گفتم داستان رو گفتم این مشکل پیش اومده به من گفت که فقط سری پولشو واریز کن بره (پولشو واریز نکرده بودم)وبرای سری های بعد هم قبل از این که کسی کار رو انجام بده قبلش قیمتش رو طی کن و …فقط پولشو واریز کردم و گفتم منطق من از پس موجه جلوه دادن قیمتی که گفت بر نمیادگفتم ولی قانون شوخی نداره با آدم (توجه به ناخواسته =ناخواسته بیشتر)فقط این پولو واریز کنم انگار صدقه و خیرات دادم و بخشیدمش چن اگر باز هم ادامه بدم به فکر کردن راجبش باز همون الگو تکرار میشه .ممنون از استاد عزیز بابت این که این آگاهی ها رو به ما میده الان قدم سه از دوازده قدم هستم هر قدم رو که میخرم به خودم میگمواقعا پولی که دارم میپردازم ارزشش رو داره(شاید زشت باشه گفتنش ولی میگم نوش جونش حلالش باشه )چن خیلی تاثیر داره من توی زندگیم انقد از خرید چیزی راضی نبودم و انقد خوشحال نبودم ارزشش بیشتر ازین مبالغه این آگاهی ها .
با سلام
خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته بینظیر
استاد من درمورد بازی یا ورزش بزارین از اول بهتون بگم
من چند سال پیش کع ورزش بدنسازی رو شروع کردم اولا که میرفتم و هر کی رو میدیم که بدن خوبی داره و اندام عالی داره و با قوانین اشنایی کاملی رو نداشتم توی ذهنم میگفتم این حتما مکمل و امپول اینا زدع که اینحوری شده بدنش و اینجوری اندامش جلو اومده .و نمیدونستم با این حرفا دارم بدن خوب و اندام عالی رو از خودم دارم دور دور و هییی دور تر میکنم
اما بعد از چندین مدت و تمرین کردن دیدم که با این که تمرین میکنم ولی بدنم رشد نمیکنه نشستم باور های مخربمو پیدا کزدم و دیدم نه اینجوری نیست
الان وقتی که تمرین میکنم هر فردی که بدنش یه حتی یه قسمتی خاصی از بدنش خوبه و عالیع میرم جلو مهم نیست وسط ست باشم یا خسته باشم نفس نفس بزنم میرم جلو و تحسین میکنم و میگم اینجای بدنت عالیع ماشالاه .و ازش میپرسم که چه حرکتی رو زده اون نقطه از بدنش خوب رشد کزده
و این باوز رو عوض کردم که همه ادم هایی که اندامشون عالیه با تمرین خوب و پشتکار و با استمرار و تغذیه مناسب رشد کرده .
و الان چندین ماهه بدنم واقعا عالی خوب رشد میکنه .
جدا از این ها چقدر توی باشگاه همه دوسم دارن و میرم توی باشگاه همه با چهره خندون و با خوشحالی باهان رفتار میکنن . و میفهمم اینا از کجا رقم میخوره و من به وجودش اوردم
و این همه اگاهی هارو سپاس گذار شما هستم که بهم اموزش دادید و یاد دادید .
بی نهایت دوستون دارم و عاشقانه میخام که همیشه عالی و هموارع و هر روزدر بالاترین کیفیت خودتون خودتونو ببینید.
سپاس گذارم که یه بار دیگع بهم یاد اوری کردید که روی نکات مثبت خودم وبقیه توجه کنم .
دوستون دارم فعلا
با سلام وواحترام
خدمت استاد عزیز و همیشه ماندگارِ قلبم.
استاد عباس منشِ بزرگ و بیتکرار️
و خانم شایستهی عزیز و گرامی
که انصافا شایسته بهترینها هستن.
من قصد دارم چند تا بازخورد خدمت شما خوبان بدم،بااینکه به هیچ عنوان اهل بازخورد دادن و اهل کامنت گذاشتن و کلا اهل چت و گوشی و این مسائل نیستم ولی الان دلم میخوام بازخورد و بررسی خودم رو براتون بگم،و بگم من باهمین ذهن منطقی و استدلالی خودم چقدر از شما دوتا عزیز یاد گرفتم و چقدر تغییر ایجاد کردم.
اول اینو بگم که من مهندس نرم افزارم و رتبه کنکورم 4 بوده،از این جهت بیان میکنم که خدمتتون بگم چقدر ذهن دقیق ووموشکافکانه ای دارم و باهمین ذهن باهوشم️چقدر ریشه ای تر از عزیزانی که به صورت حالا سطحی ،آمریکا رفتن یا موفقیت های لاکچری استاد رو ملاحظه میکنند،پای درس آقای عباس منش نشستمو چقدر ریشه ای تر از ایشون یاد گرفتم و ساختم و ساختم….
میدونید…
به نظر من ،آقای عباس منش ،سلطانِ تغییر هستن.
وقتی عکسها و فیلم های چند سال پیش ایشون رو ملاحظه میکنید اصلا تصورشم نمیکنید که این آدم همون آدم سابق هست.
یک انسانِ هوشمند در انتخاب فکر و اندیشه و شدیدا عملگرا…
مثلا توی همین فایل،فقط همون دقایق اولش که فرمودن استمرار داشته باشید به جای استعداد به نظر من به اندازه یک کتاب سیصد صفحه ای درس داشت.
و هربار
هربار
هربار
لایه ی قویتر
الهی تر
خالصتر
تاثیرگذارتر
منطقی تری از ایشون شکوفا میشه.
مثل گلی که لایه لایه باز میشه و میشکوفه
قدرتِ کلام ایشون میتونه،فردی رو که از شدت غم و اندوه و یاس و بدبختی به خودکشی فکر میکنه رو نجات بده️
قدرت کلام ایشون ،ماحصلِ میلیون ها میلیون ها لحظه ای هست که به جای درگیری باجهان بیرون،ا تغییر فکر و راه درست و فکر درست رو انتخاب کردن.
فقط میتونم بگم خداوند زیباییها،حافظ وونگهدار ایشون باشه که الحق خدای ما خدای تعز من تشا و تذل من تشا هست و چه قشنگ استاد عباس منش در مدار ،تعز بودن خداوند قرار گرفتن…
الهی شکر…
اماااااااا
صحبت اصلی من بازخوردی هست که بعنوان یک زن میخوام به خانم شایسته گرامی داشته باشم.
بعنوان زنی که همسر و بچه داره و چقدر چقدر چقدر چقدر چقدر ،رابطه شما و الگویی که از شما گرفتم نه تنها رابطه من و همسرم رو تغییر داد بلکه در تمام ابعاد مالی و تربیت فرزند و …..هم ما رشد داشتیم.️
خانم شایسته ،یک چوب جادویی دارند
که من باهمون ذهن و آیکویی که رتبه 4 کنکور رو برام آورد و موفقیت هایی داشتم،در شخصیت ایشون دیدم و سعی کردم در خودم بسازم.
در اوایل بازخوردم از استاد عباس منش گفتم و اینکه چطور ایشون مثل گل،لایه لایه شکفتند و در حال همچنان شکوفایی هستند.
حالا میخوام بگم
خانم شایسته اون چوب جادویی هستند که نقش بسزایی در شکفتن ایشون داشتن .
خانم شایسته عجیب ،آقای عباس منش رو در جهت پیشرفت و موفقیت برانگیخته کردن
عجیب……
اصل برانگیختگی در روابط ،در رابطه شما مصداق قشنگی داشته….
البته داخل پرانتز بگم که حضور خانم شایسته و اون چوب جادویی ای که دارند ،از نعمت هایی هست که بنا به صلاحدید و درایت خدای یکتا و در مدار بودن آقای عباس منش اتفاق افتاده…
حالا از این موضوع که بگذریم
ما خانمها چقدر میتونیم از زنانگی ها و چوب جادویی خانم شایسته استفاده کنیم….
چقدر…..
میدونید؟؟
خانم شایسته ،توی ذهنشون
آقای عباس منش رو
سلطان
بزرگ
مردِ مردستان
شجاع
میدونند و از هرگونه برداشت منفی دررمورد ایشون اعراض میکنند…
حالا شاید باخودتون بگید که خوب هرکسی بااستاد عباس منش باشه همین فکرو در موردش داره و کار بزرگی نکردن خانم شایسته
ولی من میخوام بگم نه!!!!!!
خیلی فرق داره کسی از دور از برکات فرد بزرگ و شناخته شده ای مثل استاد عباس منش استفاده کنه و تحسینشون کنه تا مثلا بااون فرد زندگی کنه و نگرشِ نابش به اون فرد رو حفظ کنه…
رابطه نزدیک و به قولی زن و شوهری خیلی فرق داره
بحثِ یه روز دوروز نیست
بحثِ یه خوش گذرونی چند روزه و یه حال و حولِ موقتی نیست…
بحثِ یه به به ،چَه چَه از سرِ نیاز و هیجان نیست…
بحثِ میلیون ها میلیون ها ،لحظه هست
بحثِ کلیتِ فرایندِ زندگی با هزاران مسئله ی ریز و درشت هست….
و چقدر خانم شایسته با هنرمندی در تمام این لحظه ها،اون نگرشِ -تو،یک سلطان هستی_ رو در رابطشون با استاد حفظ کردند و همین چوب جادویی ایشون چقدر در شکوفایی استاد تاثیر داشته.
راستشو بخواید منم سالها پیش ،از وقتی فایلهای زندگی در بهشت رو گذاشتید سعی کردم روشم رو تغییر بدم….
هربار باخودم سعی کردم ،نگرشم رو به همسرم علی مثل روزهای اول نگه دارم و ایشون رو سلطان ببینم.
اصلاااااااااااا نمیگم که کار راحتیه
اصلاااااااااا
مخصوصا ما خانم های ایرانی که ،نسل به نسل غرهای مادرانمون رو دیدیم و همیشه به ما اموزش دادن دختر جون مواظب شوهرت باش.نذار اینکارو کنه،بگو اینکارو کنه….
دختر جون از شوهرت این توقع رو داشته باش ،اون توقع رو داشته باش…چه بدونم شوهر فلانی رو ببین
و چقدر باهمین تفکرات مسموم ،مردها بدون اینکه خودشون هم متوجه باشند و کاملا ناخودآگاه ،روز به روز شکسته تر شدند و خودشون همنفهمیدن از کجا آب خورد….
و این شکستگی رو با خیانت یا اعتیاد یا شکست های پی در پی مالی بروز دادند و بازهم سرزنش شدند….
و چه خوب
چه خوب
چه خوب
که من از الگویی که از زندگی شما دو عزیز گرفتم،فهمیدم که میشه جور دیگه هم زندگی کرد…
خانم شایسته عزیزم ،حرف برای گفتن زیاد دارم ولی خوب دیگه وقت نوشتنش رو ندارم و یه کم هم ثایپ کردن برام سخته
ولی اینو بدونید
تاثیرات عمیقی برزندگی من داشتید وعاشقتونم️️️
به خدا میسپارمتون عزیرای دلم
به نام خدای مهربانی ها
سلام بر استاد عزیزم و مریم جان عزیز
سلام بر دوستان هم فرکانسی
ذهن برتر
استاد چقدر همه چی دقیق کار میکنه
این عنوانی که گفتم مال چند روز پیش برای تحقیق دخترم هست
مدرسه گفته بودن طرح جابر که هر چی میخوان بچه ها تحقیق کنند و بیارن
تا اینکه دخترم داشت با دوستش صحبت میکرد و میگفت در مورد چی تا اینکه من قبلش داشتم فایلهای عادتی که زندگی شما را تغییر میدهد را گوش میکردم و یه دفعه بهش گفتم النا در مورد ذهن گفتی چی مامان گفتم به دوستت بگو خودش تحقیق کنه و به معلمت بگو در مورد ذهن تحقیق میکنی و من دوفایل عادت را گوش کردم و عکسهای خوب در مورد ذهن و خدا و آیه های خوب رنگی چاپ کردم و چسباندیم
استاد یه منابع داشت که من نوشتم قرآن و یکیش را اسم سایت شما را نوشتم
اصلا تا با معلمشون صحبت کردم میگفت این اولین بار که کسی این را انجام میده آخه یا همه در مورد گیاه ، ماشین ، برگ … بود و من چقدر خوشحال شدم و اینکه حتی به معلمشون گفتم که چند ماهی هست دوست دارم بیام با بچه ها در مورد خدا ذهن صحبت کنم و معلمشون استقبال کرد و گفت میومدین و استاد مدرسه دخترم دوقدمی ما هست و به امید الله قرار شد چهارشنبه برم و اینکه از شما اجازه میخوام که از فایلهاتون که من گوش میکنم هر روز نکته برداری کنم و برای بچه ها توضیح بدهم البته اگر شما راضی هستین انجام میدهم .چون استاد من وقتی در مورد خدا صحبت میکنم خیلی انرژی میگیرم خیلی حس خوب میگیرم و خیلی دنبال رسالتم هستم و حتی قدم هم برداشتم و انشاالله که این رسالت من باشه و بتونم آرام آرام بچه ها را به این قانون نزدیک کنم و هم اینکه خودم بیشتر و بیشتر رو خودم کار کنم مناظر پاسخ شما هستم
استاد چقدر زیبا هستید هر دوی شما چقدر حس خوبتون را لمس کردم چقدر زیبا گفتین میفرمودین ومن چقدر از این یک کلمه لذت بردم این یک کلمه که چقدر احترام را میشه توش دید و لمس کرد
صحبتهای این چند فایل اخیر شما برای من خیلی خیلی هم زمانی داشت سپاسگزارم
و چرا هایی را از من بیرون ریخت
چرا ما دوستی نداریم و با حتی اقوامی نداریم که بخواهیم باهاشون رفت و آمد کنیم همش به خاطر اخلاق همسر من هست ( قربانی بودن و محکوم کردن )
چرا من نمیتونم آزاد باشم و همسرم بهم گیر نده ( حس قربانی البته با دستان خودم با افکار و رفتار خودم )
چرا خدا به من بچه دادی تو که اوضاع منو میدونستی چرا دادی ( کفران نعمت ، شاکی بودن از خدا ، مقصر دونستن خدا)
چرا من تو این 16 سال نتونستم از همسرم جدا بشم و اگه جدا میشدم میتونستم بهترین زندگی را برای خودم خلق کنم ( فرار از حله مسئله ، همسرم را لایق خودم ندونستن ، ندیدن نعمتها ، توجه به نا خواسته ها ، اسرار بر جدایی ) که باعث شد ما تو این مدت زندگی نه لذت ببریم نه دیدن بزرگ شدن بچه ها را ببینم نه نعمتهامون هیچ هیچ و فقط دنبال این بودیم که از هم اتو بگیریم هم دیگه را خراب کنیم عابرو همو ببریم و در آخر نابود کنیم و حرفهایی که نباید را بزنیم و در اشتباه اخر من که اقدام به جدایی کردم سال گذشته باعث شد از لحاظ مالی که همسرم شریک شده بود و هیچ برگه ای نگرفته به مسئله بر بخوریم
ولی با این کار به راه آمدم در واقع آخرین لگدی که باید نوش جان میکردم را کردم و وارد سایت شدم تازه فهمیدم لذت از زندگی چیی خودم را دوست داشتن یعنی چی برای خودم ارزش قائل شدن یعنی چی کنترل ذهن یعنی چی
خدایا شکرت
استاد امروز یه قدم برای بهبود برداشتم و ساعت 5/5 بیدار شدم و یه پاده روی عالی رفتم و جالبه استاد من هندزفری گذاشته بودم از طبیعت لذت میبردم ولی چنان ذهنم نجوا میداد ویا منو تو گذشته میبرد یا تو آینده و به خودم میگفتم نه من حالا دارم ویس گوش میکنم و این ذهن واقعا خیلی چموشه و تمام زندگی دستش و حتی دختر کوچیکم که زود بیدار شده بود و بهانه داشت و حتی گریه کرد و داد زد من با آرامی حرف زدم وحتی از کنارش دور شدم و خودش بعد از چند دقیقه اومد پیشم در واقع اگه قبل از اینا بود من داد میزدم اون هم داد و احساس بد با اتفاق بد میدونم جای کار دارم و باید خیلی رو خودم کار کنم
و از حالا به بعد من هر روز و هر لحظه به خودم یادآوری میکنم تمام بهبودهایم را و از تمام لحظه لحظه های زندگیم لذت میبرم
سپاسگزار خداوندی هستم را من را هدایت میکند لحظه به لحظه
سپاسگزار شما دو عزیز هستم دست خدا همیشه همراهتان
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان نهایت دوست داشتنی!
اولا تشکر می کنم به خاطر این فایل که کلی برایم درس داشت و من با دیدن این فایل قانون جهان را بهتر درک کردم.
احساس عدم لیاقت:
من استاد هم لیسانس و هم فوق لیسانسم را در بخش زبان و ادبیات فارسی دری خواندم . ولی در هر دو بخش جاهای را که احساس لیاقت و عدم لیاقت داشتم را می نویسم.
روز های اولی که تازه وارد دانشگاه شده بودم از ارایه پروژه های صنفیم خیلی ترس داشتم فکر می کردم کسایی که خوب و با عالی و با اعتماد به نفس ارایه می کنند یک امر ذاتی است این ویژگی در وجود شان و اون ها آدم های خواصی اند هر وقت دانشجوهای را می دیدم که سر صنف یا در همایش های دانشگاه عالی صحبت می کنند به حسرت نگاهشون می کردم و افسوس می خوردم که کاش من هم می توانستم مثل این ها باشم. نتیجه این افکارم این میشد که روز ارایه با صدای پایین و نفسی سوخته و مظطرب پروژه بدم یادمه حین ارایه یک صدای به من نجوا می کرد که تو چطور جرات کردی در این مکان با ارزش ایستاد بشی و جلو این همه آدم با کلاس و تحصیل کرده صحبت کنی. با گوش دادن به این نجواها و پرت شدن حواسم تپش های قلبم زیاد و نفس بند می آمد سعی می کردم زودتر تمام کنم پروژه را و برم سر جایم بشینم.
ولی بعد ها که به صنف های مهارت در سخنرانی اشتراک کردم و فهمیدم عالی صحبت کردن در جمع یک امر ذاتی نه بلکه اکتسابی است و کم کم این را صبح ها که دانشگاه می رفتم با خود ذم ذمه می کردم و از سوی متن ها و نوشته های را هم که راجع به عزت نفس بود می خواندم و نکاتی را که از این نوشته ها و متن ها بهم قوت می داد، در ذهنم مرور و تکرار می کردم و این امر باعث شد که بهترین پروژه را ارایه بدم و پروژه های بعدی را هم به همین منوال.
در دوره فوق لیسان ، تصمیم گرفتم رساله ام را به بهترین شکل ممکن و عالی ارایه و دفاع کنم، روز ارایه یکی دو دقیقه مانده بود به جلسه دفاعم که دوستم گفت به دلم خورده که تو عالی ارایه می کنی ، همون لحظه گفتم این نشانه ایست از طرف خدا و با شنیدن این گپ از دوستم، قدرت عجیبی گرفته بودم استاد در تمام لحظات دفاع من کلمه ( عالی ارایه می کنم ) را در ذهنم نگاه داشتم و از سوی بعضی نکات را هم از مصاحبه آنتونی جاشوا از فایل الگو برداری از افراد موفق قسمت سه ، یاد گرفته بودم که می گفت من در پی این نیستم که کمر بند قهرمانی را بگیرم در مسابقه ی بعدیم بلکه هدفم اینه که در مسابقه بعدی باهوش تر و قوی تر برم داخل رینگ. خلاصه هدفم این نبود که من کامیاب میشم در جلسه دفاعم یا نه و یا چه نمره ای را می گیرم فقط می خواستم عالی ارایه کنم و به فکر نتیجه اصلا نبودم فقط شوق داشتم عالی ارایه کنم طوری که هم خودم لذت ببرم و هم مخاطبام، همین. و اما نتیجه دفاعم چه شد؟ من عالی ، با شوق و لذت و با قدرت ارایه کردم طوری که استاد رهنمایم و داور ها کف کرده بودند و یکی از داور ها که خیلی ریز بین نکته یاب و خیلی دقیق بود گفت بسیار عالی بود دفاع و رساله شما حتی به من گفت شما در رساله خود بعضی جاها ابداعاتی داشتید که توصیه می کنم دیگر دانشجوها هم از این به بعد در رساله های شان این نکات را مد نظر داشته باشن.
احساس قربانی:
استاد من به اسم و تخلص برادرم ( طاهر جان صدیقی) وارد سایت شدم چون ایمیل نداشتم در صورتی که اسمم منیره است اینو گفتم تا مقدمه چینی کرده باشم برای گفته هایم در نوشتن احساس قربانی داشتن. استاد من در کار های خانه خودم را قربانی دو خواهر کوچکتر از خودم که به نوبت کارهای خانه را انجام میدیم ، می شمردم، این مدل فکرم باعث شده بود که این دو نوبت های خودرا به درستی انجام ندن و حتی رفته رفته سبب شد که حتی نوبت شان را من انجام بدم که هیچ تازه مریضم یکی از آن دو شدن که باعث شد مادرم برای شان غذا بپزد، در همین حول و هوش ها بود که تصمیم گرفتم روی احساس لیاقتم کار کنم کم کم هدایتی بر خوردم به نوشته های از بچه در رابطه به احساس قربانی شدن از داخل کانال تلگرامی خانواده صمیمی عباس منش و هم چنان فایل زندگی در بهشت قسمت260 و تصمیم گرفتم روی این نکته تمرکزی کار کنم و ذهنم را از کار نکردن خواهرام، بردارم و به نکات مثبت شان بگذارم این امرسبب شد که آهسته آهسته یکی از خواهرام نوبت کاریش را به بهترین وجه حتی بهتر از آن چه تصور می کردم انجام دهد و دیگریش هم به اندازه کنترول ذهنم داره کارهاش شکر خدا خوب شده میره.
خدارا شکر می کنم که این متن را به موفقیت نوشتم تا نوشته بعدی شمارا به الله یکتا می سپارم. شاد و آرام باشید در پناه رب.
به نام خدای مهربان
سلام بر استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و دوستان الهی ام
چه ترکیب زیبایی, ترکیب این تصاویر فوق العاده و زیبا با توضیحات عالی و آموزنده شما دو استاد عزیز. فقط یک بار فایل رو گوش دادم ولی نیاز دارم که چندین بار دیگه گوش بدم و نکته برداری کنم, در موردش با خودم حرف بزنم و درکش کنم.
جالبه استاد که من پریروز برای چندمین بار فایل جلسه 2 عزت نفسو که در مورد احساس قربانی بودن هستو گوش دادم و به چیزهایی رسیدم که تا الان درک نکرده بودم و شما در این فایل در مورد این احساس حرف زدید: چه همزمانی فوق العاده ای.
نکته ای که من پریروز متوجه اش شدم و شاید به درد دوستان دیگه هم بخوره این بود:
من سالهاست یعنی از بچگی عادت خیالپردازی شدیدو دارم. عادتی که تاثیرات خیلی بدی روی زندگیم گذاشته و باعث شده که حتی نتونم از آموزشهای استاد اونجور که دلم می خواد و می تونم نتیجه بگیرم. مدتی حالم خوبه و خوب روی خودم کار می کنم و بعد یه دفعه این عادت شدت می گیره طوری که تمرکزمو کامل به هم میزنه و دوباره برمیگردم به نقطه صفر.
وقتی فایل جلسه 2 عزت نفسو گوش دادم به خودم گفتم خب من وقتی از آموزشهای استاد نتیجه نمی گیرم و به خواسته هام نمی رسم با توجه به اینکه کمالگرا هم هستم به شدت از خودم مایوس می شم و حسم بد میشه و برای فرار از این حس بد به خودم می گم که نتیجه نگرفتنم تقصیر این عادت خیالپردازی هست که دارم و بعد به خودم می گم شکل گرفتن این عادت که تقصیر من نبوده به خاطر محیط پر از استرسی بوده که در کودکی تجربه کردم, تقصیر پدر و مادرم و غیره بوده, من تلاش کردم که کنارش بذارم حتی پیش روانشناس رفتم ولی فایده ای نداشته. همیشه بعد از این افکار به شدت احساس قربانی بودن و استیصال می کردم و تهش می رسیدم به سرزنش خدا که آره همه چیز تقصیر توئه, اصلا چرا من وقتی بچه بودم باید اون اتفاقات برام می افتاده و بعدشم هرچی ازت کمک خواستم کمکم نکردی.
تا به الان هیچ وقت به این صورت متوجه این عادت و ریشه آن و اینکه هیچ جوره حاضر نبودم مسئولیتشو بپذیرم نشده بودم. و البته به نکته جالب دیگه ای هم رسیدم. من کلا آدمیم که در مورد مشکلاتم با کسی حرف نمی زنم حتی قبل از آشنایی با قانون هم این کارو نمی کردم. اگه کسی آزارم می داد یا حرفی بهم می زد هیچ وقت از خودم دفاع نمی کردم و اگه این کارو هم می کردم عذاب وجدان می گرفتم که نکنه اون آدم ناراحت بشه. و البته اینها روی هم انباشته می شدن و بعضی وقتا که موقعیتش پیش میومد مثل آتش فشانی فوران می کردن و بعضی وقتا نه. و پریروز که تفکر می کردم فهمیدم که اصلا من از بدبخت بودن و زجر کشیدن خوشم میاد, دوست دارم بدبخت باشم و به کسی شکایت نکنم, دوست دارم بیمار باشم و به هیچ کس چیزی نگم, دوست دارم بقیه آزارم بدم و من از خودم دفاعی نکنم و به کسی هم چیزی نگم تا در موقع مناسب بعد از مدتها بدبختی کشیدن یا زجر کشیدن یا آزار دیدن, بقیه از طریقی بفهمن یا خودم بهشون بگم تا اونا تاییدم کنن بگن ببین منصوره چقدر نجیبه چقدر فداکاره که این همه رنج تحمل کرده و نذاشته هیچ کس چیزی بفهمه, بقیه بخاطر تحمل رنج و سختی و صبور بودن تحسینم کنن.
ریشه این افکار هم پیدا کردم: ریشه اش در این هست که من از بچگی تنها بخاطر ضعفم مورد تحسین قرار گرفتم یعنی اگه مادرم می خواست ازم تعریف کنه می گفت این قدر بی زبونه, این قدر مظلومه, اصلا حرف نمی زنه, نمیتونه نفس بکشه. از نظر جسمی هم لاغر بودم و مادرم بخاطر لاغر بودنم بهم توجه می کرد و محبت می کرد. و البته مادرم از بچه های دیگه اش هم فقط بخاطر ضعفشون تعریف می کرد یعنی تعریف می کرد که فلان بچه ام اینقدر سختی تحمل کرده و اینقدر نجیبه و هیچی نگفته. حتی وقتی خواستگاری برام میومد هم با صفاتی که گفتم در مورد من حرف می زد. در خانواده و اطرافیانم دیده بودم که هرکس که فقیر یا بیماره مورد توجه هست و هر کس که پولداره ازش انتقاد می کنن که چرا مثلا فلان قدر به فلانی کمک نمی کنه. و همین ها باعث شد که در ذهنم این باور شکل بگیره که من هیچ نقطه قوتی ندارم که کسی بخاطرش ازم تعریف کنه پس باید بدبخت باشم و صبوری کنم تا بقیه بهم بگن نجیب.
چقدر قبلا از این صفت نجیب خوشم میومد و الان ازش متنفر شدم. برای خودم تمرین گذاشتم که هر روز توی دفترم در مورد صفات مثبتی که بقیه بهم گفتن به غیر از نجابت بنویسم تا باور کنم که من صفت خوب زیاد دارم, علاوه بر اینکه هر روز توی دفترم در مورد زیبایی ها و صفات خوب خودم و موفقیتهایی که به دست آورده ام بنویسم البته چند روزیه این کارو شروع کردم و الان جدی تر می خوام انجامش بدم.
آره ما هرچی توی زندگی می کشیم از باورهامونه. باورهایی که زیر خروارها خاک دفنن باید با حوصله بیرونشون بکشیم, باید فایلهای استاد را هزار بار گوش بدیم و تفکر کنیم. تا باورها تغییر نکنن چیزی عوض نمی شه.
خدا رو هزار بار سپاس که این باور چرت و پرتو در خودم پیدا کردم. دیروز نشستم و سود و زیان این باور را برای خودم نوشتم تا ذهنم ببینه که این باور هیچ سودی نداره و سراسر ضرره.
انشاالله که خدا کمکم کنه و عادتم هم کنار بذارم. الان طبق گفته استاد تصمیم گرفتم که فقط به خودم بگم که من امروز خیال پردازی نمی کنم, امروز قطعش می کنم و کاری ندارم که در گذشته چه اتفاقی افتاده, چقدر در این کار شکست خوردم یا موفق بودم و کاری ندارم که در آینده چی میشه. فقط همین امروز. بارها شده که تصمیم به ترک گرفتم و بعد, یه روز به شدت ذهنمو درگیر کرده و به خودم گفتم بذار برم بیرون تا فکرش از سرم بپره ولی ذهنم بهم گفته که چه فایده؟ وقتی برگردی دوباره میاد سراغت, بعد چکار می کنی؟ و امروز با توضیحات استاد متوجه شدم که این ترفند ذهنم بوده که منو در این عادت نگه داره و مانع تغییرم بشه.
هزار بار از خدا سپاسگزارم بخاطر هدایتم به این مسیر جدید و تولد دوباره ام.
هزار بار از شما استاد نازنین ممنونم که این قدر همه چیزو به خوبی توضیح می دید و این قدر دلسوز شاگرداتون هستید.
امروز 25 اردیبهشت 1402 هست. امید که نقطه عطفی توی زندگیم باشه و اونقدر متعهد در کنترل ذهنم باشم که بیام و چند ماه دیگه بنویسم که اون مشکلی که فکر می کردم لاینحله و همه جا در موردش می خوندم که راه درمانی نداره, به راحتی درمان شد و تموم شد و رفت و من آزاد آزادم.
به نام خداوند بخشنده ومهربان،
سلام به استاد عزیز وخانم شایسته نازنین ،وسلام خدمت تمام بچههای دوست داشتنی سایت ،
اول ازهمه میخوام ،
از لذتی که بادیدن زیباییهای این تصویر گرفتم بگم ،
واقعا چه چیزی ازاین زیباتر که جلال و عظمت خداوند رو دراین اقیانوس زیبا ببینی ،
این ترکیبات رنگها در آبها .وساحلی مرجانی سفید ،واین تلاقی رنگها درکنار ساحل بااین همه آدم های شاد وخوشحال وخوش انرژی که آمدن ودارن ازاین زیبایی دریا واین آفتاب درخشان واین هوای مطبوع نهایت استفاده رو میبرن،
خدایا چقدر خوشحالم چقدر سپاسگذارم ازاعماق وجودم ،که میتونم این زیباییها رو بدون هزینهای ویابدون اینکه کار خاصی انجام بدم راحت توخونه،ببینم و،لذت ببرم ،
شادی مردم منو به وجد میاره ،وبه عینه میبینم این شادی مسریه وبه جانم سرایت میکنه ومنو خوشحال میکنه…..
انگار داری تجربش میکنی ،وحست شبیه اون کسیه که العان اونجا هستی ،
خدایا چقدر من عاشق این منظره هستم ،
تلاطم آب دریا موجسواری روش چه لذتی داره ،
این مردم چه آزاد و رها هستن .چقدر تحسین میکنم این آزاد بودن ولذت بردن از محیط زندگی رو بدون هیچ ترس و حرفی ،
چقدر تحسین میکنم این ساختمانهای زیبا رو بااین سقفهای رنگی رنگیواین نظم وتمیزی دراین شهررو ،این آرامش مردم رو که خوابیدن دراین ساحل مرجانی زیبا ،
زیر نور آفتاب ،
من تحسین میکنم اینهمه نعمت وثروت وزیبایی دراین جهان هستی رو ،
دراین کشور زیبا وپربرکت ،
من تحسین میکنم این درون بچهی بسیار پرکاربردی و زیبا رو که کلی تصاویر زیبا برامون گرفت
وتحسین میکنم این استاد وهمسر زیباشون رو بااین بدن زیبا وخوش فرو ،این رفاقت وصمیت بینشون ،این عشق این ومحبت دلی این احترام واین شور عشق دروجودشون رو هزاران بار تحسین میکنم ،
خدایا شکرت شکرت شکرت
استاد خیلی خوبه که به این مورد اشاره کردین .
من خودم این تجربه رو توزندگیم داشتم .
چند سال پیش وقتی پسرم تازه به دنیا آمده بود دقیقا چهارده سال پیش ،همسرم ازلحاظ کاری خیلی خیلی پیشرفت کردن،وما درآمد خیلی خوبی،داشتیم ،اما العان که به اون روزها نگاه میکنم میبینم چقدر افکار محدود واشتیاهی داشتم .
مثلااون اوایل که درآمد همسرم خیلی خوب شده بود ،من خیلی راضی و خوشحال بودم ،وزندگی کردن ازهر لحاظ برام راحتر شده بود ،یعنی ازلحاظ هزینه های زندگی ما کاملااوکی بودیم ،ولی بعد از مدتی ،دقیقا همین حرف خانم شایسته آمد توذهنم ،یه جورایی احساس عدم لیاقت کردم ،وباخودم گفتم ،چه جوری ما یهو وضعمون خوب شد ،واصلا اطرافیان نزدیکم خیلی وضعیت مالی خوبی نداشتن،ووقتی اونها رو میدیدم ،اصلا خجالت میکشیدم ،چیزی واسه خودم بخوام بخرم ،
ویاخیلی هم احساس کمبود میکردم ،درمورد اینکه بخوام حالا بهشونم کمک کنم .مگر اینکه نعمتهامون تموم بشه ،،،،
وپیش میومد ،بیان آزمون پول یا جنس ببرن ،
بدون اینکه پولشو بدن ،ومارومون نشه بخوابیم ازشون پول بگیریم ….
واصلا همین فکرها یه جوری توسرم میومد که اصلا باخودم فکرمیکردم بقیه گناه دارن ماخوب زندگی کنیم اونا نداشته باشن،
اصلا به طرز عجیبی این کارهمسرم بهم ریخت بدهکار شدیم وکلا صفر شدیم ،وخیلی من ناراحت شدم حتی اون چیزهایی رو که خریده بودیم مجبور شدیم بفروشیم ،
واصلا نمیتونستم باورکنم چرا اینجوری شده بود ،
ولی العان که قوانین رو فهمیدم ،
میبینم همش به خاطر عدم لیاقت خودم بود ،
وحتی همین العانم که من قوانین رو میدونم ولی بازم این افکار میاد سراغم ،
مثلا توروابطم با همسرم ،
من اصلا فکرشم نمیکردم که این رابطه بهتر بشه ،
ولی بعضی اوقات این نجوا میاد تو ذهنم که مریم بین چه جوری شد اصلا این رابطه به اینجا رسید اینقدر خوب شد ،بعد یهو ترس میاد تو ذهنم ومیگه معلوم نیست که همیشه همینطور بمونه ،
وبه عینه دیدم تواون لحظه یهو همسرم آمد وشروع کرد به غرغر کردن وحرف زدن من اصلا میومندم خدایا این که العان خوب بود یهوچی شد،
بعد سعی میکنم دوباره خودمو آروم کنم ،وذهنم رو کنترل کنم ،ودوباره به نکات مثبت همسرم توجه کنم ،که برام سخت میشه اون لحظه ولی یه نیرویی کمکم میکنه ومن انجامش میدم وبه طرز جادویی دوباره همه چی خوب میشه ،
یعنی من قشنگ تواین مدت خیلی به این موضوع برخوردم .وجالب اینجاست ،بلافاصله که من به خودم میام دوباره همه چی خوب میشه،
دقیقا این کنترل ذهن در تمام طول مدت روزی که دارم زندگی میکنم باید ادامه داشته باشه ،
حالا نکته ی خوبش اینجاست ،چون من دارم هی تکرار میکنم این عمل کنترل ذهن رو ،ناخوداگاه اصلا وقتی من یه کم حسم بد میشه ،الارمهاروشنمیشن ،ومیبینم که خداوند چطور داره بهم کمک میکنه ،
وخدارو شکر میکنم ،
برای من این احساس مثل یه موج ارتعاشی قویه تواون لحظه که انگار ،یهو پام میره روی یه سیم برق ،یه همچین حالتی بهم دست میده وقتی که حسم بد میشه یه ارتعاش قوی بدنم رو میلرزونه…ودچاریه هیجان پرازترس وحشت میشم ،
وهمینکه ذهنم رو آروم میکنم ،
دقیقا همین حسی رو که میگم پیدا میکنم .
که انگار تویه جای آرام وسرسبز وزیبا هستم وقلبم وبدنم ارامه ،واحساس خیلی خوبی پیدا میکنم ،
درمورد سوال بعدی قربانی شدن باید بگم خیلی احساس آزاردهنده ای هست ،
بارها شده بود که احساس میکردم قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
چون اونها ازهمجدا شده بودن ،ومن به اجبار با همسرم ازدواج کرده بودم ،
وهمسرم منو نمیدید وازم دوری میکرد ،وتمام این احساسها درمن بود که من قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
وخدا جایی توزندگیم نداشت ،ومنو رها کرده بود ،
ومن همیشه باید تنها سفر میرفتم ،تنها به کارهای بچها رسیدگی میکردم ،تنها به خرید میرفتم ،اگه چیزی لازم داشتم باید خودم تهیه میکردم ،خودم کارمیکردم ،
اگر مریض میشدم خودم باید مراقب خودممیبودم ،اگر واگر…..
وتمامی نداشتن ،این قربانی شدن توسط خانواده ی خودم و همسرم و خانواده همسرم وبعضا دوستهام،
ویک بیاعتمادی شدیدی دروجودم نهادینه شده بود که العانم هست ومن خیلی سخت به بقیه اعتماد میکنم،
ولی نکته خوبش اینه دارم روی خودم کارمیکنم،
العان منه مریم ،باکمک همین احساس قربانی شدن ،برای خودم اهرمی ازلذت درست کردم وازونها برای پیشرفت خودم استفاده میکنم
چون وقتی به گذشته نگاه میکنم ،
آدمی ،درمانده تنها که احساس عدم لیاقت ،عدم خوشبختی ،وقربانی شدن شدید رو، داشتم .میبینم ،
ولی باشناخت قوانین با درسها وکمک استاد وعلاقه خودم واشتیاق خودم برای به دست آوردن اون شخصیت ایده آل .متوجه شدم که
نه تنها اون کارها باعث قربانی شدن من نشد بلکه باعث شد رشدکنم
چرا؟
چون من درگذشته آدم وابسته ای بودم به مادرم به پدرم ،
واین بیتوجهی همسرمم .
باعث شد من عملا به هیچکس وابسته نباشم ،
وسعی کنم روی پاهای خودم بیاستم وقوی بشم ،
واین که همسرم بهم پولی نده برای مخارجم یادگرفتم از توانایی خودم بیشتر استفاده کنم
وهنرخودم رو این ذوق هنریم رو پرورش بدم ،
برم تومهد کارکنم وبهترین مربی باشم از هرلحاظ من بهترین بودم از روابط با بچها تاخلق داستانهای زیبا براشون ودرست کردن کلی عروسک وکارهای خلاقانه باکلاژ و…….
اونجا بود که تازه فهمیدم من چقدر ازلحاظ مدیریتی ادمقابل توجهی هستم وچقدر توانایی انجام این کارو دارم ،
تاجایی که اگر آدامه میدادم واحساس لیاقت میکردم واعتماد به نفس داشتم واینقدر ذهنیتم خراب نبود،قطعا من مهدکودک خودم رو دایر میکردم ،خیلی بهتر از خیلی های دیگه تواین کار چون میدونستم میتونم،، ولی خیلی هم ترس داشتم واین ریسک پذیر بودنم خیلی پایین بود،ازلحاظ درآمد و حقوقی هم من بیشتر ازیک معلم پیش دبستانی درآمد داشتم دراون زمان، وجالب اینجاست اون اواخر سال کاریم من کلا نصف روز تو.مهد بودم باحقوفی بیشتر از بقیه که تمام وقت بودن ،.
ولی خوب ازاونجایی که استاد میگن یه سری افکار ورفتارها پاشنه آشیل ماهستن،من هم به خاطر یکسری ازباورها کم کم اون کاروازدست دادم ،
ولی درهرصورت حتی ازدست دادن اون کارهم بعدها فهمیدم یک خیریت بزرگ توزندگی من داشت که اصلا قابل مقایسه با هیچ کدوم از اتفاقات خوب زندگیم نبوده ،،
ویا اینکه وقتی همسرم وسیله ای چیزی توخونه خراب میشد درست نمیکرد،
یادگرفتم به اون نگاه نکنم وخودم برم وانجامش بدم حتی عوض کردن شیر آب یا سیفون ظرفشویی یا تعویض لامپها وکشتن سوسکها ومارمولکها،وتمیز کردن جاهایی ازخونه که کاریه مرد ازلحاظ سختی اونم توروستای تومحیط باز …
وحتی اون کارهایی که نمیتونستم انجام بدم ازبقیه کمک میگرفتم ،
وهمین کارها باعث شد من خیلی آدم صبورتر وقوی تری بشم
ویا وقتی سفر میرفتم ویا وخرید میرفتم .اتفاق خوبی که افتاد این بود من یادبگیرم تواجتماع وارد بشم ،یادبگیرم بامردمچطور صحبت کنم ،اصلا یاد بگیرم وبدونم ضروریات اصلی زندگیم چیه ..
توسفرهامیادگرفتم شادی خودم رو گره نزنم به وجود هرکسی ..
اصلا این همسرم حالا که نگاه میکنم بزرگترین نعمت زندگی من هست ،
ومن بینهایت ازش سپاسگذارم وقلبا دوستش دارم ،.چون با رفتار وکارها واخلاقش بهم درسهایی خوبی توزندگی داد ،وباعث شد من آدمی خودساخته تر بشم …
وهم چنین پدرو مادرم ،،
من العان هیچ وابستگی به هیچکس ندارم ،حتی بچهام ،
خیلی خیلی آدم بهتری شدم ،ومیدونم خیلی راه دارم که بهتر ازاین بشم ،
وخدارو بینهایت سپاسگذارم که استاد رو درمسیرم قرارداد،تامن بهتر از چیزی که میخواستم بشم ور شد پیدا کنم ،
حالا که به پشت سرم نگاه میکنم دیگه ناراحت نیستم ،دیگه نمیگم کاش نبود ،واتفاق نمیافتاد
میگم خدایا شکرت که همشون همه ی اون اتفاقات بهم کمک کرد امروز ادمبهتری باشم ،این طرز فکر رو داشته باشم سپاسگذارترباشم ،
خیلی درسها گرفتم ..
حتی همین العان که دارم این مطالب رو مینویسم هم در شرایطی، هستم که تازه یک درس جدیدتر گرفتم و به آرزویی که دوست داشتم رسیدم .
واونهم مثل استاد جانم .بتونم قوانین رودل زندگیم پیدا کنم واین اتفاق افتاد برام ،وخیلی خوشحالم..
چون اینا نشون میده من دارم رشد پیدا میکنم تکاملم رو درست طی میکنن،اینکه دارم کنترل ذهن روبهتر یاد میگیرم ،وسپاسگذارتر میشم،
خدایا ازت میخوام منو به راه راست هدایت کنی ،اره خداجونم راه راست ،راه کسایی که به اونها نعمت دادی ،
نه راه کسانی که مورد غضب توهستن ونه راه گمگشتگان ،
خداجونم ای انرژی کل .
ای کسی که حتی یک برگ دراین جهان پهناور بی اذن تو ازدرخت نمیفته ..
میخوام باتمام قلبم بهت بگم تنها ترو میپرستم وتنها ازتو یاری میجویم ،
این مهربانترین مهربانان .
خدایا ازتوسپاسگذارم بخاطر حضورم درکنار این خانوداه بزرگ عباسمنش ،واین همه اتفاقات خوب دروجودم ودرزندگیم ،
خدایا هزاران بارشکرت شکرت شکرت ،
استاد عزیزترینم دوستت دارم ومیبوسمت هم شما هم مریم جان رو ،
در پناه الله یکتا شاد خوشبخت سعادتمند وثروتمند دردنیا واخرت باشید ️
به به دو تا خوشتیپ خفن از بیس سالم
چقدر دیدن شما دوتا کنار هم که روز به روز دارید از هر نظر بهتر میشید فوق العادست …
چقدر حس خوب و تجربیات عالی در دسترس مون میذارید ازتون هزاران هزار بار ممنونم
چقدر زیاد انرژی موج میزنه اونجا
و چقدر خوبه که شما اینقدر صادقانه و عاشقانه تجربه هاتونو بیان میکنید
مریم جون که نگم دیگه کلا تمام پوینت های طلایی رو بیان میکنه عاشقشم ️️
سلام دورد بر استاد جان عزیزم و مریم جان شایسته امیدوارم حالتون عالی باشه
نظرم درباره این فایل واقعا عالی بود من یکی از پاشنه آشیل امو پیدا کردم خدایا شکرت
من خیلی وقت است عضو سایت هستم و لی تا الان کامنت نذاشتم و این فایل منو وادار کرد کی بیام نظرمو بیگم استاد جان درسی کی این فایل داشت برای من این بود من چندروز کی کارم خیلی خوب پیش می رفت یادم میاد با ذهنم میگفتم واقعا تو لیاقت زندگی راحت رو داری همش نجوای ذهن داشتم تا این کی باز با یه تضاد دیگه رو به رو شدم الان یادم میاد گذشته ام خیلی از اتفاق های من با عدم لیاقت ازم گیرفته شده من چند سال پیش وارد یه رابطه شدم میخاستم خاستگاری بیرم اون موقه هم با خودم میگفتم مگر میشه من لیاقت این دختر رو ندارم من لیاقت این زندگی رو ندارم
من قبلا خیلی آدم مذهبی بودم تو اون دیگاه آدم حر چی خاک برسر باشه حرچی خودشو بی لیاقت بیدونه آدم خوب بنظر میاد من خیلی تو تضاد مالی میخورم الان متوجه شدم کی عدم لیاقت بااس به پولی فلاکت من شده خیلی مثال های دیگه دارم خلاصه عدم لیاقت است کی آدم رو نعمت و ثروت و سلامتی دور میکنه این فایل خیلی با ارزش بود برام و این ساهیل بسیار زیبا خدایا شکرت
خیلی ازتون ممنونم استاد جان
سلام استاد
سلام به دوستان
چقدر خوبه که شما تک تک کامنت ها رو میخونین اینجوری با خودم فکر میکنم انگار دارم با شما خصوصی صحبت میکنم
در مورد این فایل: من دقیقا تجربه مشابه خانم شایسته رو داشتم
2سال پیش من با چند تا از دوستام زمین فوتبال اجاره کردیم
این در حالی بود که من بالای 10 سال بود اصلا فوتبال بازی نکرده بودم و اون موقع هم که بازی میکردم اصلا بازی خوبی نداشتم
چند جلسه از شروع بازی کردن ما گذشت و من همچنان بازی خوبی نداشتم و حکم نخودی بازی رو داشتم
یه روز وسط بازی یاد قوانین جذب افتادم و دیدم من توی ذهنم همش دارم خودمو سرزنش میکنم که بازی بلد نیستی و بازیت اصلا خوب نیست و بازم سوتی دادی و….
شروع کردم مثل خانم شایسته مدام از خودم تعریف کردن توی ذهنم (حتی برای کارهای خیلی کوچیک)
از همون لحظه به بعد (نمیگم چند جلسه بعد، همون لحظه) یکم بازیم بهتر شد
همینجوری کم کم بازیم بهتر شد (تکاملی توی چند جلسه)
بعد از 3. 4 جلسه بازی کردن و تعریف کردن از خودم به جایی رسیدم که بازی فوتبالم از بقیه خیلی بهتر شد
با این که دفاع میایستادم. حتی چند تا گل هم زدم
یکی از دوستانی که با ما هم بازی بود، این قبلا توی تیم های فوتبالی بوده و فوتبال رو خوب بلد بود و قد بلندی هم داشت.
هیچوقت نمیتونست از من که توی دفاع بودم رد بشه یه بار توی بازی با داد گفت. اه من هیچوقت نمیتونم از این فرشید رد بشم
این تجربه من بود از استفاده از این موضوع
نوشتم که یادم باشه از این فرمول توی بقیه خواسته ها استفاده کنم و برای بقیه بچه ها هم تجربه بشه
سلام من چند ماه پیش یه طوری برای پنجره سفارش دادم به یک پنجره سازی بعد من پولشو واریز کردم بعد قرار بود دوهفته اینده بیاد و نصب کنه نیومد نصب کنه از اون داستان هم سه ماهی گذشت ولی خبری ازش نشد گوشی رو هم جواب نداد خیلی ام توی ستاره قطبی نوشتم که بیاد ونصب کنه ولی نشد و من احساس قربانی بودن کردم ودقیقا هم قربانی شده بودم حدود 2تومن فک کنم پولش بود و خیلی ام ذهنمو درگیرش نکردم ولی گه گداری یادم میومد وبهش زنگ میزدم و کاررو بدتر میکردم خلاصه گذشت و گذشت و من خاستم برای خونم لوله کشی گاز انجام میدادم به یکی زنگ زدم بیاد برام لوله کشی رو برام انجام بده این اوستا هم اومدانجام داد و در اخر موقع حساب کتاب قیمت بالا حساب کرد برام باز من احساس قربانی شدن کردم حالم خوب نبود زنگ زدم به دوستم که از قوانین آگاه بود و توی یک مدار بودیم بهش گفتم داستان رو گفتم این مشکل پیش اومده به من گفت که فقط سری پولشو واریز کن بره (پولشو واریز نکرده بودم)وبرای سری های بعد هم قبل از این که کسی کار رو انجام بده قبلش قیمتش رو طی کن و …فقط پولشو واریز کردم و گفتم منطق من از پس موجه جلوه دادن قیمتی که گفت بر نمیادگفتم ولی قانون شوخی نداره با آدم (توجه به ناخواسته =ناخواسته بیشتر)فقط این پولو واریز کنم انگار صدقه و خیرات دادم و بخشیدمش چن اگر باز هم ادامه بدم به فکر کردن راجبش باز همون الگو تکرار میشه .ممنون از استاد عزیز بابت این که این آگاهی ها رو به ما میده الان قدم سه از دوازده قدم هستم هر قدم رو که میخرم به خودم میگمواقعا پولی که دارم میپردازم ارزشش رو داره(شاید زشت باشه گفتنش ولی میگم نوش جونش حلالش باشه )چن خیلی تاثیر داره من توی زندگیم انقد از خرید چیزی راضی نبودم و انقد خوشحال نبودم ارزشش بیشتر ازین مبالغه این آگاهی ها .