این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
694نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا بی نهایت سپاس گزارم برای این که من امروز به سمت این فایل هدایت کردی . خداجونم شکرت شکر برای این دریای زیبا که ترکیبی از رنگ های سفید و آبی و سبز در دل خودش جا داده در کنار ساحل سفید رنگ زیبای تمیزش که جایی شده برای افرادی که لذت میبرند ازش و سپاس گزار تو هستند بابت این حجم از زیبایی و لذت که در اختیارشون قرار دادی و این چنین فوق العاده با تمیز نگه داشتنش قدر دان این مکان زیبا و رویایی هستند . چقدر عالی که این قدر آدم های این کشور با خود در صلح هستند هر کس با هر اندامی با هر رنگ پوستی با آن پوششی که دوست داره و راحت هست به سبک خودش لذت میبره . تحسین میکنم مردم این کشور .
تحسین میکنم تمام افرادی که در کنار این ساحل فوق العاده رویایی هستند . خدایا شکرت چقدر لذت داره دوییدن و رقصیدن و بازی کردن با پاهای برهنه روی ماسه های نرم و سفید چقدر لذت داره شنا کردن در این آبهای زیبا و تمیز و دیدن جت هایی که از بالای سرت ردمیشند و نشان از ثروت و فراوانی و رشد ابن جهان هستند .
خدای من این جا بهشت بهشت . هر دو طرف آب های زلال در جریان هست . خونه های دوست داشتنی خیابان های خلوت ماشین های زیبایی که به راحتی در جاده در حرکت هست درختان و سرسبزی منحصر به فرد این منطقه طبیعت زیباش خدایا شکرت شکر.
استاد به شدت لذت میبرم از دیدن رابطه زیبای بین شما و مریم جون چی بهتر از این که زیبایی ها و خوبی های افراد اطرافت را ببینی و تحسینشان کنی هر چند در ظاهر کوچک و به آنها بگویی و بابت اش تشکر کنی چقدر احساس نابی داره وقتی این کار انجام میدی وقتی به دیگران عشق میورزی و از بودن در کنارشان لذت میبری و انها از بودن در کنار تو غرق در شادی هستند .
مریم جون وقتی راجب این که کوچک ترین رشد خودتون میدیدید و تحسین میکردید گفتید یا استاد تحسین میکرده تشویق میکرده شمارو در یادگیری این مهارت و مسیر متوجه شدم که چقدر مهم به جای این که ایراد های هم ببینیم به جای این که پیشرفت هامون هرچند کوچک در هر زمینه ای کوچک بشماریم بیایم نکات مثبت رشد و پیشرفت هامون بزرگ کنیم بیایم تحسین کنیم زیبایی های هم دیگه رو این طوری که رشد میکنیم پیشرفت میکنیم و با خودمون و جهان در صلح هستیم رشد و پیشرفت حتما نباید یک چیز خیلی خیلی بزرگ باشه همین تصمیم گرفتن برای نوشتن این کامنت خودش پیشرفت خودش یک قدم مثبت و بهت مریم عزیزم تبریک میگم آره مریم هر قدم مثبتی که برمیداری خودت رو تحسین کن تمرکزت بزار روی تک تک قدم های مثبت که برداشتی و بابتش سپاس گزار باش و ببین چه جوری رب هدایتت میکنه به سمت برداشتن قدم های مثبت بعدی و بعدی و قرار گرفتن در مکان مناسب در زمان مناسب ( معجزه زندگیت ) خدایا شکرت صد هزار مرتبه شکر .
در مورد عدم لیاقت : برام میخواستند دست کش بگیرند من قیمت پرسیدم و گفتم زیاد نمی خواهم و به راحتی از داشتنش خودم محروم کردم بعد از چند روز با این طرز فکر که رب به من میده و افراد تنها وسیله هستند این روزی من هست پس من لایقشم توانستم داشته باشمش . یا در مورد دستمزدم هم که از پدرم میگرفتم همین طور بود وقتی میدیدم به راحتی میگیرم دستمزدم احساس عذاب وجدان میکردم که نباید در این شرایط بگیرم یا …. نتیجه شد که دست مزدم دیگه به راحتی و بلافاصله بعد از انجام کار نمیگرفتم در واقع شرایط تغییر میکرد یعنی من دیگه در زمان و مکان مناسبش نبودم . امشبم که با برادرم کارت بازی میکردم سه دست پشت سر هم بردم بعد این فکر اومد که نه لذت نداره پشت سر هم ببیری انگار برنده شدنم در ذهنم کوچیک داشت جلوه میداد این نوع نگاه و باعث شد دو دست بعدی به برادرم واگذار کنم اما همین که گفتم نه من لایق برنده شدن هستم و خدایا خودت هدایتم کن دست آخرم بردم و برنده بازی شدم دقیقا همه چیز مربوط میشه به کنترل ذهن .
احساس قربانی : احساس قربانی بودن ادم فلج میکنه هر فکری که این احساس ایجاد کنه سمیه و باید ازش دوری کرد . قربانی بودن یعنی یک اتفاقی در بیرون فتاده و من هیچ کنترلی نسبت به آن اتفاق ندارم هیچ واکنشی نمیتوانم از خودم نشان دهم .
مثال ساده اش از خودم به تازگی مدت ها بود میدیدم ظروف پلاستیکی جای مناسبی ندارند و باعث بهم ریختگی قسمت پشتی اشپز خونه شده و با خودم میگفتم ای کاش این جا طبقه میزدن من که کاری از دستم برنمی اد تا این که دیروز گفتم تمیز میکنم ربم هدایتم میکنه خیلی بهم ریخته شده بود شروع کردم تمیز کردن دیدم اصلا به طرزمعجزه آسایی کابینتی که فکر میکردم جا نداره کلی جا باز شد و با تغییر چیدمان در کابینت ها و آوردن ظرف ها از پشت اشپز خونه خیلی راحت جا برای ظروف پلاستیکی نه تنها باز شد بلکه فضای خالی هم بود هنوز و اشپز خونه منظم تر و مرتب ترم شد به خصوص قسمت پشتیش. اون لحظه با دیدن نتیجه کار کلی به خوم افتخار کردم و ربم سپاس گزاری برای هدایت هاش .
در پناه الله مهربان شاد و پیروز و سلامت و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید .
این آیه پاسخ خداوند به احوالم بود بعد از دیدنِ این فایل ،فقط میتونم بگم هدایت در لحظه جاریِ
خدا بهم گفت سارا خودت و سرزنش نکن ،نفس امر میکنه بهت به سمتِ زشتی اما خداوند بهت رحم میکنه آخه خداوند ،تنها فرمانروای جهانیان آمرزنده و مهربانِ
اول صبح فایل و دیدم اما به یادِ تمام احساسِ قربانی شدن هام افتادم به یاد تمام عدم لیاقت ها افتادم و اصلا دستم نرفت که کامنت بنویسم و گفتم باید طبق اصلِ قوانین احساسم و خوب نگه دارم
دفترم و برداشتم رفتم همون ساحلی که شن های سفید و آردی داره تا با خدا خلوت کنم و ببینم چه راه حلی برای مسائلم بهم میده
ساعتها نوشتم و پرسیدم
مرور کردم و ریشه رفتارهام و بررسی کردم و از خدا راه حل خواستم
متوجه شدم من خیلی باید روی احساس لیاقتم کار کنم خیلی تو این زمینه مشکل دارم و این موضوع در موضوعات مختلف هزاران بار تکرار شده و امروز به خودم دوره عزت نفس و هدیه دادم تا بتونم این ضعف شخصیتی مو بهبود بدم
الان اومدم تو سایت و کامنت ها رو خوندم و یهو شروع به نوشتن کردم
چقدر استاد ،عکس روی فایل بینظیره
استاد سپاسگزارم که مسیر راحت و هموار و بهمون نشون میدین تا خودمون و گسترش بدیم
دقیقا امروز جایی بودم شبیه ساحل شما
صبح بعد از دیدن فایل و از خدا سوال کردن
قرآن و باز کردم که پاسخم و بگیرم چنان پاسخ واضح بود که قلبم زیر و رو شد
چقدر قرآن قلب و آروم میکنه چقدر زیاد بهم کمک میکنه به احساس خوب برسم
دلم میخواست خدا ی آدم بود کنارم مینشست و دستهاش و میگرفتم تو چشمهاش نگاه میکردم و
بهش میگفتم جهنم برای من دوری از توِ ،جهنم برای من نبود تو و سرگردانی من در پیدا کردنِ تو
پیامبر چقدر زیبا روحش و سیقل داد و عجب کنترل ذهنی داشته که تونسته قرآن و دریافت کنه
استاد چقدر روحتون بزرگه که قرآن و درست فهمیدین و به من هم آموزش دادین تا قرآن و درست بخونم
چقدر خوشبختم که تا فرصت داشتم هدایت شدم
استاد ی خواهش از شما دارم لطفا مبحث احساس لیاقت و بیشتر بازش کنید بینهایت از شما سپاسگزارم
بینهایت از تمام اعضای خانواده ی مهربان و دوست داشتنی ام سپاسگزارم که مینویسن و با نوشته های بینظیرشون هزاران درس بهم یاد میدن .
ایشالا که همگی درست عمل کنیم و بهشت و در همین دنیا تجربه کنیم .
چقدر ترکیب آیات قرآن و احساس خوب و آگاهیهای ناب و صداقتت رو تحسین میکنم توکامنتهات،
دمت گرم،
لذت میبرم از خوندن کامنتهات خواهر عزیزم،
کامنتهای این سایت واقعا بینظیرن مخصوصا اونایی که با آیات قرآن عجین شدن،
اینکه شما خطاب به استاد گفتید چقدر روح بزرگی داشتید که قرآن رو فهمیدین و به ما هم آموزش دادین نشان از درک و فهم بالای شما داره چون واقعا این کار رو تا این زمان هیچکس با هیچ امکاناتی نتونسته بود انجامش بده که استاد تونست،
من خودم مثل شما قرآن رو میخونم و بیشتر از تفسیر استاد بازرگان استفاده میکنم و خیلی خوب این حرف شما رو درک میکنم که این مرد چه انرژی گذاشته و چقدر متعهد بوده که تونسته اینهمه آگاهی رو فرا بگیره، بکار بگیره و بعدش انتقال بده،
این سه اصل اون اصولی هستند که همه اساتید و حتی آدمهایی که شغلشون اینه هم درونش لنگ میزنن،
یعنی یا فرا میگیرن و فقط انتقال میدن که نتیجش مشخصه،
یا فرا میگیرن و بکار میگیرن ولی انتقال نمیتونن بدن،
یا تو فرا گیری مشکل دارن و یه چیزی شنیدن و همون رو هم ناقص میخوان انتقال بدن که دیگه این افتضاحه،
اما استاد تو اجرای این اصول واقعا بینظیر عمل کرده و اینو همه میفهمن، یا خواهند فهمید که کنار هم گذاشتن و اجرا کردن این اصول واقعا کار آسون و راحتی نبوده و اینکه اینقدر متعهدانه دارن این مسیر رو ادامه میدن و خطا نمیرن دیگه واقعا جای تحسین و تایید فراوان داره،
کامنتی که نوشتین و البته کامنت هایی که می نویسید رو خیلی دوست دارم
چون قشنگ معلومه از قلب مهربون شما داره گفته میشه
مثال هایی که از خودتون و زندگیتون میزنید و تجربه هایی که در طول زندگیتون داشتین میایید اینجا به ما هم میگید ، از زیبایی که توی کشور هلند هستین و برامون خیلی قشنگ توصیفشون می کنید برام خیلی ارزشمنده
باور کنید گاهی اوقات توی کامنت هاتون از زیبایی های اطرافتون میگید من ناخودآگاه توی ذهنم همزمان که کامنت شما رو میخونم دارم تجسم هم میکنم
ازتون خیلی ممنونم از اینکه شروع به نوشتن برامون میکنید
به نام خداوند مهربانم وسلام به استاد عزیزم و مریم جان و تمامی دوستان و اما گذشته من که ی جورایی مربوط میشود به عدم لیاقتم من وقتی دیپلم گرفتم پدرم خیلی راحت منو در بهترین دانشگاه مشغول به کار کرد ومن تا از دبیرستان تعطیل شدم مشغول کار شدم و میدیدم که خیلیها نمیدونم حسادت میکردند دشمنی داشتن همش کار کردن یک خانم رو پیش من بد جلوه میدادن میگفتن مگه دختر سر کار میره خیلی سخته ، حوصله داری و از این حرفا و منو دلسرد کردند دو سالی شد که میرفتم سر کار و احساس خوبی نداشتم تا ازدواج کردم و حرفهای اطرافیانم ببشتر و بیشتر شد و من خیلی راحت کاری رو که پدرم با عشق و زحمت برابم جور کرده بود از دست دادم و استعفامو نوشتم و اومدم بیرون و این نعمت بزرگ رو از دست دادم و بعد آن هر کس منو میدید میگفت کارت خیلی خوب بود محیطش خیلی عالی بود حیف شد از دست دادی ومن تو دلم میگفتم پس چرا اون موقع که میرفتم یک نفر از این حرفا نزد وخلاصه خیلی خیلی گفتند و من گاهی اوقات خیلی دلم میسوخت و پیش خودم میگفتم ببین من لیاقت اون کار خوب و نداشتم و پدرم رو ناراحت کرده بودم و توجیه میکردم میگفتم ببین خدا با منه که بیشتر تو خونه بمونم چون خیلی مذهبی متعصبی بودم و جالب اینکه دخترهای فامیل که چند سال از من کوچکتر بودن وقتی بعد درسشون رفتن سر کار اونارو تشویق میکردن و میگفتن خیلی خوبه خانوما سر کار برن آی من میسوختم کلا من همیشه برای دیگران زندگی کردم برای دیگران پوشیدم یا نپوشیدم برای دیگران گفتم یا نگفتم برای دیگران خریدم یا و نخریدم وووووو و خیلی خیلی زیاد و نه تنها خودم رو قربانی کردم بلکه فرزندانم رو هم قربانی کردم و ظلم زیادی بخاطر اون اخلاقم به بچه ها کردم خلاصه تایید اطرافیان برای من خیلی مهم بود هم چنین خونه خوبی که داشتیم در محل خوب بخاطر دلسوزی که چرا دیگران ندارن و این افکار منفی از دست دادم و الان مستاجرم ولی خدارو شکر از روزی که در این مسیر قرار گرفتم خیلی خیلی بهتر شدم و از خداوند میخام که بتونم از نظر مالی خیلی رشد کنم تا کوتاهیهای خودم رو در مورد بچه هام بخاطر قربانی کردنشون جبران کنم البته شرایط خوبی برای خودشون ایجاد کردن ولی اگر قربانی نمیشدند خیلی زودتر و خیلی بهتر شرایطشون رو رقم میزدند و اگر بخواهم از قربانی شدن بگم خیلی خیلی زیاده که گفتن آنها از حوصله دوستان خارجه ممنونم که کامنتم رو خوندین
البته هنوز فایل رو گوش نکردم داشتم دانلود میکردم فقط توضیحات فایل رو خوندم
از بدو شروع صحبتهاتون،به تنها چیزی که میتونم بگم بیشتر مشتاق شدم این بود که در مورد درس گرفتن از بازی و ارتباطش با زندگی میخواستین بگین و شگفتزده شدم..چرا که دوست دارم همیشه ارتباط بین بازیهایی که انجام میشه در زندگی رو بدونم بهتر میشه درک کرد…واقعا اگه ورزش نکنیم نابود میشیم و همه موظفیم به انجام این تکلیف و تحرک ..همیشه از کودکی دوست داشتم بدونم رابطه پاس در فوتبال ،به چه چیزی در زندگی میخواد اشاره کنه!؟اما همیشه تا زمانیکه یادمه میگفتن:زندگی می بازی شطرنج میمونه..اگه شاه اینکارو کنه و سرباز اون کارو بکنه و…و من هیچ چیزی از شطرنج نمی دونستم و علاقه ای بهش نداشتم ، اما خواستم یاد بگیرم اما تا حدودی فقط حرکاتشون رو فقط بعضیاش یادم میموند..اینکه بازی پینگ پونگ شما عزیزان ،اینهمه درس زندگی می آموزه،اینکه دیدگاه یک شخص نسبت به بازی فقط سرگرمی و وقت گذروندن نیست و اینکه بخواد با بازی کردن روزمرگیهاش رو پر کنه و. .دلایل دیگه … بسیار لذت بخش و دوست داشتنی و عاشقانه است…این روزهایی که خودمو متعهد کردم به اینکه دوره عزت نفس رو زندگی کنم و عملش کنم و همه چیز عزت نفس هست..میخوام این فایل آموزشی پر از محتوا و درس زندگی رو به فایلهای عزت نفس اضافه کنم و آگاهی های نابش رو درونی کنم که بشه رفتار و کردارش و زندگی کنم همون روز رو با لذت و شوق و سپاسگزاری لحظه ای از نعمت های بیکران خداوند..
استاد واقعا میگم ، هروقت غروب آفتاب رو که می بینم و زیبایی های وصف ناشدنیش رو تماشا میکنم ،اشک تو چشمام حلقه میزنه و خدا بهم میگه:عشقم بیا ببین و حال کن چی واست نشون میدم..و این رو به شخصه درک کردم که خدا زیبایی های رو بیشتر بهم نشون داده..یا از ابرهای بشدت عاشقانه ای که در آسمان شهر میبینم..استاد میشم سربه هوای دوست ،که هرچه داریم از اوست..دییووونه میشم..پر میکشم و دوربینم رو برمیدارم و عکس میگیرم و اطرافیان میگن انگار تا حالا ابر ️ ندیده ..تا بحال غروب ندیده!و من میگم چون دیدم میام که دوباره ببینم(به خودم میگم عاشقم،عاشقی که از دیدن نعمات سیر نمیشه)..
میدونین چیه استاد نازنین و مریم جان..وقتیکه یه وقتایی میشینم و به مهاجرت فکر میکنم،میگم مهاجر هستم ..چراکه قلبم به سویی مهاجرت کرده که خدا میدونه..دلم گرم میشه به خدایی و جهانی که فرکانسی که دریافت میکنه همسنگ باهمون رو برام میفرسته و به شدت پایبند به این قانون کاشت و برداشت هستم ..من مهاجرت کرده ام با دل خویش تا برود تنم بر سر خویش..(فی البداهه اومد دیگه)..
چقدر قشنگ و دوست داشتنی در مورد بازی صحبت کردین و تحلیل کردین و ارتباطش با زندگی رو چه بی نقص توضیح دادین..چقدر من عاشقتونم میشم وقتی دلم رو با آگاهی های ناب از جا می کنین..یه تکون و تلنگر سنگین بهم وارد میشه.. یه بار به دیوار خونه تکیه زده بودم و ناگهان پرت شدم رو به جلو و میشه گفت انداختم دور..به خانم گفتم چی شد!؟گفت زلزله اومد..و من اون موقع در فکر موضوعی بودم و مطمئنم اگر عمیق میشد و شاخ و برگ میگرفت و ریشه میزد،اثراتش بد بود..میشه گفت اینجور تلنگری از سمت خدا ،یهویی متوجهم کرد افکار منفی رو پرورش نده..
استاد این جریان رو تازه یادم اومد ،دوست دارم بگم:
تا تقریبا 1سال و نیم پیش،قلیون میوه ای مصرف میکردم و با خواهرم و خواهرزاده هام دورهمی مینشستیم و می کشیدیم..مادرم خدا رحمتش کنه ، میگفت :سجاد عزیزم تو دیگه چرا!؟آخی ننه تو دیگه این اشتباه رو نکن،اینا دیگه گوششون نمیشنوه..توکه حرف گوش کن بودی دیگه چی شده!؟منم جوابشو میدادم که ننه،تا خودمو بهش نرسیدم ،دست نمیکشم!!اون موقع ها کتابی میخوندم که با هربار خواندنش آگاهی بهم میداد که حالم رو بهتر میکرد و احساس شگفت انگیز داشتم از دریافت آگاهی..اسمش بود معجزه گر خاموش..و این جریان تا زمانیکه من قلیون میکشیدم هی از آگاهی های کتاب دورتر میشدم.. اتفاقاتی واسم می افتاد که حال هر روزنو خرابتر میکرد..تا زمانیکه دور همی نداشتیم ،به سمت کتابم میرفتم و میخوندم و بهتر میشدم..و به این جریان پی بردم و بشدت از قلیون و بوش منزجر و سردرد میگرفتم،این در حالی بود که تو دور همی که می نشستیم قلیون می کشیدیم،تنها کسی بودم که به زور ،نی قلیون ازم میگرفتن…
و تازگیها که یکماه میشه،این روند از طریق شخصی بهم پیشنهاد شد که سیگار کاپیتان بلک اصلی رو داشت و می کشید و هرزگانی که به قولا تفریحی مصرف میکرد ،به سمت خودش کشوند که بریم بکشیم که این سیگار فرق داره نسبت به بقیه سیگارها و طعم کاکائو رو زیر لبت با هربار کام گرفتن حس میکنی..انگار نه انگار که من دوره عزت نفس گوش میدم و بلد نبودم نه بگم که مبادا دیگه باهام برخورد همیشگی و مهربونیت رو نداشته باشه..(شرک ورزدیم)و گفتم باشه بریم میکشیم،جای دوری نمیره ،یکبار که آدم معتاد به سیگار نمیشه..! خلاصه موتورو هندل کردیم و رفتیم یه فضایی که هم گپ بزنیم هم کامی بگیریم ازین طعم کاکائویی به واسطه سیگار..خلاصه کشیدمو گفتم به به چه بویی هم داره و ایشون هم تایید میکرد چه حالی میده نه !؟ منم میگفتم آآره بابا..(وقتی عزت نفست با نگفتن نه لطمه دار کردی،لاجرم تا آخرش اوکی میدی و آآآررره خوشگلی میدی به درخواست شیطان در قالب دوستهای دروغین و دشمنان راستین)..خلاصه اون شب تمام شد..
فردای شب بعد ؛ذهنم انگولکم میکرد:برو یه نخ دیگه ازش بگیر و امشب و تنهایی باخودت حال کن..!
منم پیشنهادمو به دوست دروغین دادم و بله که اوکی میده سجاد عزیزم چرا که نه..!همون شب هم با نخ بعدی به تنهایی سپری شد،اونم چی!؟که مثلا زیر آسمون پرستاره و ماه قشنگ و هوای خوش تابستان ،داشتم کام میگرفتمو حالی به حالی که چه حالی میده،و شیطان پر فریب و حیلت ساز باهام همکاری میکرد..خلاصه این جریان همینجوری تا 1 هفته ادامه دار شد ولی نه هرشب..سه شب درمیون..شب آخر کام آخر به خودم قول دادم که این آخرین نخ و سیگار عمرم هست،خیلی عجیبه که شبهای بعد اصلا مزه سیگار شب اول حس نمیشد ابدا..و من داشتم از خودم در موقع کام گرفتن سیگار ،زده می شدم..
نکته جالب این جریان تو این بود که خود شخصی که سیگار بهم میدم میگفت آخرین بار اسفند1401کشیده و دیگه نمیکشه تا 4ماه دیگه..ولی فردای اون شب تا از روبروی مغازه رد شد،تا بحال ندیده بودم اینجوری با سرعت بگه بیا…من که برام عجیب بود،در مغازه رو بستم و رفتم سمتش..بهم گفت بریم امشب!؟با اشاره گفتم سیگار!؟اوکی داد..منم گفتم اوکی،البته یادم بود تو چند شب اخیر داشتم چه لطمه ای به خودم میزدم و چه قولی به خودم دادم..خستتون نکنم عزیزای دلم که میخونید، رفتیم سر جای قبلی..سیگار رو در آورد و اول به من داد ،بعدش خودش برداشت گذاشت زیر لب،فندک رو زد و من با کمال قاطعیت نه رو بهش گفتم که از سیگار زده شدم و دیگه قصد کشیدن ندارم،ایشون جا خورد و گفتش: إ ؟! واقعا!؟اگه میدونستم نمیکشی که بهت نمیگفتم بیایی!مزاحمت نمیشدم که مغازه رو بستی بخاطرمن..و با تاکید من رفتم چون خواستم به قولم عمل کنم در وجود شرایط .. میتونستم جلو مغازه ش بگم نه و بگم مشتری دارم ، یه وقت دیگه..و دوست داشتم سر موعد «نه» بگم..میدونید امتحان رو پس دادم و همون غروری (عزت نفسی )که باید هر شخص برای نه گفتن داشته باشه رو کسب کردم..خیلی حس عالی داشتم..حالم اوکی شد و اون موقع سینه ام سپر شد در مقابل وسوسه های ذهن و شیطونی که واقعا تا دچارش نشه آدم،نمیدونی که از جنس چه کسانی ورود میکنه و اگر عزززت نففسسی که استاد عزیزم تاکید میکنه رو نداشته باشی به قهقرا میری لاجرم.. چون بدستش نیاوردی..
عاشق تک تک این جمع عاشق خدا که خدا هم عاشقشه هستم..
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست، آنقدر سیر بخند ، تا که ندانی غم چیست
درسهای زندگی از یک بازی
امروز وقتی وارد سایت شدم و عکس زیبای استاد عزیز و مریم نازنین رو دیدم ، وقتی دیدم نگاه زیباشون به آسمانه در ساحل زیبا ، کنار دریای بیکران و انسانهای نازنین ، احساس خیلی خوبی بمن دست داد ، وشاد و خوشحال شدم ، و گفتم خدارو شکر بازهم یه نعمت بینظیر و فایلی سرشار از آگاهی و درس ، الهی صد هزار مرتبه شکرت .
از سرکار که اومدم خونه بعد از صرف شام ، از دختر گلم خواستم لپ تاپش رو بیاره و فایل جدید رو دانلود کنه تا هر کداممون که در مسیر هدایتش هستیم ، این فایل رو ببینیم و نوش جان کنیم درسها و آگاهی ها روکه توسط دو فرشته نازنین برای ما با عشق تهیه شده و به اشتراک گذاشتن .
که دانلود شد ، نشستم برای دیدن و لذت بردن از این نعمت جدید و این ثروت بی انتها ، که البته اواسط دیدن فایل خوابم برد ، اما خوابی که ذهنم درگیر هدفمند کردن باورهام بسمت خواسته هام بود .
از خواب که بیدار شدم ، گوشیم رو برداشتم تا بنوسیم از درسهائی که در این فایل گرفتم .
ویاد حرف استاد نازنین افتادم که جائی گفتن بقدری ایشون روی خودشون کار میکردن، که تو خواب هم بفکر هفمند کردن باورهاشون به سمت خواسته ها بودن و تو خواب هم بفکر این بودن که فرکانسهاشون رو بسمت خواسته هاشون هدایت کنند و ذهنشون رو با کنترل بسمت خواسته ها ببرند .
وقتی استادنازنین و مریم عزیز از درسهائی که از این بازی گرفتن رو میگفتن که از چه زاویه هائی به این بازی نگاه کردن و چه درسهائی این بازی براشون داشته و آگاهانه از این آگاهی ها درس گرفتن و خودشون رو رشد دادن ، برای منهم درسهای بزرگ و خیلی خوبی داشت .
امروزرو که مرور میکردم ، امروز رو داشتم مرور میکردم ، وقتی همکارم برای یه کاری که اصلا مربوط بمن نبود باحالت عصبانی مراجعه کرد و خواست که براش ردیف کنم ، و منهم با کمال خونسردی و آرامش اول با لبخند بهش رو آرام کردم و بعد کمک کردم و راهنمائیش کردم و با آرامش کارش رو با عشق و انرژی انجام دادم و خودم هم از انجام کار لذت بردم ، متوجه شدم که ظرف وجودی من تغییر کرده ، و نسبت به قبل که اینطور مواقع عکسل العمل نشون میدادم و انجام که نمیدادم که هیچ کلی هم مسائل دیگه بود ، اما امروز براحتی و آسانی و سادگی و با لذت انجامش دادم ، و هم خودم از انجام این کار لذت بردم هم همکارم از آرامشی که داشتم و براحتی مسئله رو براش حل کردم لذت برد و حالا که دارم فکر میکنم میبینم این ظرف وجود من بزرگتر شده و من نسبت به گذشته رشد کردم و چقدر خوبه که دارم رشد میکنم و بزرگتر میشم و در مدار رشد و پیشرفت هستم .
و باز حرف استاد یادم اومد که میگه ، هراتفاقی که بیافتد ، دوستان هر اتفاقی ، خوب و بد وزشت و زیبا نداره هر اتفاقی که بیافتد برای من خیر است ، با این نگاه که مسائل میان و همیشه هستند که باعث رشد و پیشرفت من بشند و اونا اومدن به من درس و آگاهی بدن مسائل و تضادها میان تا به من درس و آگاهی بدن و باعث رشد و پیشرفت من هستند .
من نباید از تضادها و مسائل ناراحت بشم و بترسم ، بلکه باید از اونا درس و آگاهی بگیرم و برای پیشرفت خودم از اونا استفاده کنم .
همونطور که مریم و استاد عزیزم میگن از یه بازی ساده کمک گرفتن و باعث پیشرفت و رشد اونا شده ، از یه بازی که مریم عزیزم تا قبلش اصلا این بازی رو انجام نداده بوده ، و بعنوان یک ورزش به اون نگاه کرده که باید در روز چند ساعتی ورزش کنه ، بعد استاد در حین بازی تشویق و تحسین کرده و باعث رشد و پیشرفتومریم نازنین شده ، تا جائی که شده هم بازی استاد و حتی یک رغیب ورزشی برای کروی خوندن و رغابت کردن ، حتی بردن بازی از استاد .
واین بازی ساده اعتماد بنفس این عزیزان رو تا حدی برده بالا که در یک میدان ورزشی با اعتماد بنفس براحتی و آسانی و بسادگی موفق شدن پنجاه نفر در این بازی واین رشته ورزشی رو ببرند و پیروز و برنده میدان بشند .
و این زمانی اتفاق افتاده که در این زمینه با خودشون به صلح رسیدن و بجای توجه به نکات منفی به نکات مثبت توجه کردن و خودشون رو رشد دادن و به آرامش رسیدن ، و این بازی ساده رو پله پبشرفت خودشون کردند .
خدایا شکرت که دیدن این فایل همزمانی داشت با این مسئله که من روی خودم دارم کار میکنم که اتفافات و مسائل میان بمن کمک کنند و من وقتی که از خدا هوایت خواستم و منتظر هدایت الله هستم ، هر اتفاقی که میافته رو باید یه هدیه از طرف خدا بدونم، و اون رو یه هدایت بدونم از طرف الله یکتا که اومده بمن درس و آگاهی بده ، حتی یه اتفاق ساده و کوچیک که میتونه درس و آگاهی بزرگی برام داشته باشه .
یادمه حدود 25 سال پیش با جمعی از دوستان رفته بودیم برای گردش وتفریح به دل کوه ، شب چادر زدیم تو دل تاریکی و صبح که بیدارشدم و بیرون رو نگاه کردم هم لذت بردم هم ترسیده بودم که ببین ما لب پرتگاه و تو شیب کوه چادر زدیم و خوابیدیم .
طی روز که ما مشغول خوشگذرانی بودیم ، یه انسان نازنین نزدیک چادر ما شد و با یا الله گفتن داخل چادر شد ، و یه سوال پرسید ، که آقایون قبله کدام طرفه ؟؟؟؟!!!!!
بعد از رفتن ای نازنین فکر من رفت بسمت این سوال ، یکی از دوستان نزدیک دید که من تو فکرم ، پرسید مصطفی چی شد ؟! چرا تو فکری ؟!
گفتم متوجه سوال این آقا شدی ؟! تو فکر میکنی چرا از ما پرسید ؟!
گفت منهم به همون چیزی فکر میکنم که تو فکر میکنی اون فقط اومد بما بگه و بره
ود نبال جواب نبود و سوالش بیشتر خبری بود تا سوالی
از اینکه با دوستم مثل هم فکر میکردیم ، خیلی خوشحال شدم و تو دلم گفتم خدایا شکرت که کسی رو فرستادی تا هدایتم کنه در این بیابان و دل کوه و فقط با یه سوال منو مجبور کنه که فکر کنم بتو و غرق خوشی و عیش و نوش نباشم .
اون زمانها من از قوانین اطلاعی نداشتم ، اما خیلی خوشحالم که درک کردم این هدایت رو ، و الان میفهمم که خداوند وقتی مبگه وظیفه ماست هدایت شما ، یعنی چی و چطور با بینهایت دستانش ما رو هدایت میکنه ، و همیشه و همجا مارو هدایت میکنه ، بشرط اینکه ماهم در مدار دریافت هدایت باشیم .
خدایا منو همیشه و همجا درمکان مناسب ، وزمان مناسب و شرایط مناسب قرار بده .
بله حتی از یه بازی ساده هم میشه درس زندگی گرفت ، وقتی اونو بچشم یه هدایت بپذیره و قبول کنی و مسائلش رو حل کنی و از انجامش لذت ببری و درس و آگاهی بگیری ، رغیبت میشه هم بازیت و پله پیشرفت و ترقی و اعتماد بنفست میره بالا و بزرگ مبشی و ظرف وجودیت بزرگ و بزرگتر میشه ، برای دریافت نعمتها و ثروتها و ودرسها و آگاهی های بیشتر و بهتر .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایا سپاسگزارم خدایاسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم
الهی صد هزار مرتبه شکرت بخاطر استاد عباسمنش عزیز و مریم نازنین و این سایت فوق العاده که پر از درس و آگاهی هست و من تحسین میکنم و تبریک میگم به این انسانهای نازنبن و دستان خدا که اینهه آگاهی رو با عشق و انرژی برای ما به اشتراک مبزارن و همیشه در مدار دریافت درسها و آگاهی های خالص و ناب هستند و تحسین میکنم خودم رو که در مدار دریافت این درسها و آگاهی های ناب و خالص و فوق العاده هستم .
و خدارو شکر که من هم در این مسیر زیبا و در این مدار قراردارم و منهم هدایت میشم و در مدار دریافت این هدایتها هستم . الهی شکرت
خدایا من فقط تورا میپرستم ، وفقط از تو کمک و یاری میجوبم .
خدایا منو هدایت کن به راه راست ، به راه کسانی که به آنها بینهایت نعمت و ثروت داده ای ، نه راه کسانی که به آنها غضب کرده ای و نه راه گمراهان
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایاسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم
الهی صد هزار مرتبه شکرت که هستی و هوای منو خیلی داری و منو هدایت میکنی
از وقتی با قانون آشنا شدم یکی از مواردی که خیلی زود بهش ایمان آوردم به شکلی که در عمل من متجلی شد همین بحث کنترل ذهن خصوصا در لحظات سخت بود که انصافا خیلی خوب بهش عمل کردم، اینقدر این موضوع واضح هست توی نتایج ما که غیرقابل انکار هست و مثل روز روشن بهش ایمان دارم.
برای من این کنترل ذهن موقع ارائه ی خدمات خیلی خوب خودش رو نشون میده من کارم خدمات آرایشگری هست همیشه حتی اگر حین کار خدمات به خوبی پیش نرفت و مشتری ناراضی بود با کنترل ذهن در خیلی از موارد تونستم فاینال کار خوبی رو تحویل بدم و مشتری راضی از زیر دستم بلند بشه حتی اون اوایل که مهارت زیادی نداشتم و آموزش قوی ندیده بودم.
باور دارم این جمله رو که اگر کنترل ذهن نباشد مهارت ها خوب جواب نمیدهد.
خیلی این جمله دقیقه که: جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می دهد.
یکی از زمان هایی که من تونستم ذهنم رو کنترل کنم وقتی بود که مادرم دچار بیماری پندمیک شد و من با وجود تمام فشارهای ذهنی که بیشترش به خاطر باورهای اشتباه بود تونستم احساسم رو خوب کنم و نجواها رو کنترل کنم و در نهایت مادرم با وجود بیماری زمینه ای و بیماری سخت سلامتیش رو به دست آورد، توی کسب و کارم درلحظات سخت و چالش های فراوان همواره تونستم ذهنم رو کنترل و نجواها رو خاموش و مسائلرو حل کنم و به سلامت از بحران عبور کنم.
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست.( اما برای من پاشنه ی آشیلی فوق سنگین هست )هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم (اما برای من از ضربه رد شده کلی جا تو زندگیم بهواسطه ی همین که ذهنم لذت میبره از قربانی بودن له و لورده شدم و اتفاقات خیلی نامناسبی رو بدون اینکه دلیلش رو بدونم یا حقم بدونم جذب کردم و من نمیدونستم از کدوم باور دارم ضربه میخورم تا اینکه با دوره ی عزت نفس نجات پیدا کردم) همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
من اگر بخوام از جاهایی که احساس قربانی شدن داشتم صحبت کنم باید تا صبح تایپ کنم چون کلا جزو شخصیتم بود اما اگر به صورت کلی بخوام مثال بزنم من در کارم این احساس رو خیلی تجربه کردم و هر بار یه اتفاق بدی برام می افتاد تا یه بهانه ای داشتم باشم به صابکارم بگم که به این دلیل نتونستم بیام سر کار یا هر مورد مشابه دیگه ای…
راجع به صحبت های قسمت انتهایی فایل و زندگی در لحظه چقدر برام جالب بود که همین امروز بود که من فیلم جنگجوی درون رو دوباره نگاه کردم و این قانون مهم دوباره برام یادآوری شد و بعد استاد و مریم جان در موردش باز هم توی این فایل صحبت کردن و باز این قانون رو برام یادآور شد که وقتی به چیزی توجه میکنی جهان موارد مشابه رو بهت نشون میده.
استاد و خانوم شایسته عزیزم بینهایت ازتون سپاسگزارم برای این درس ها و آگاهی های زندگی ساز که بهمون یاد میدین
راجب احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها
استاد شما تو صحبت هاتون گفتین ممکنه دلت برای طرف مقابل بسوزه
و اینطوری اون احساس عدم لیاقت بیاد سراغت
من همیشه درگیر این موضوع بودم که مثلا شرایط مالی خوبی و تجربه میکردم
یه رابطه عالی رو با همسرم داشتم
یا مسافرت خوب میرفتیم
غذاهای خوب میخوردیم
کلا از وقتی که با استاد آشنا شدیم داریم تو رفاه و آرامش زندگی میکنیم
ولی همیشه یه احساس بدی داشتم از اینکه مثلا فلانی نمیتونه این طوری تو رفاه باشه
یا من انقدر روابط عاطفی خوبی دارم ولی از اینکه نزدیکانم نمیتونستن این روابط خوب و تجربه کنن
ناراحت میشدم و براشون دلسوزی میکردم
حتی ناآگاهانه سعی میکردم وقتی پیش اونا بودم یه جورایی این روابط خوبم رو مخفی نگه دارم که دیگران حسرت نخورن
وای الان دارم میفهمم که حتی مثلا وقتی یه نفر میگفت همسر من فلان اخلاق بد رو داره ذهن من هم میگشت دنبال رفتارهای بد همسرم که یه جورایی با اون همدردی کرده باشم و بگم عیب نداره بابا مثلا همسر منم این ایرادها رو داره
و با تمرکز کردن رو ایرادهای همسرم همون ها رو جذب میکردم
مثلا از وقتی ما دوره قانون سلامتی رو شروع کردیم خوب غذامون همیشه گوشت و کباب بود
همیشه کلی گوشت میخریدیم
و این هرروز کباب خوردن و غذای خوب خوردن خیلی برام لذت بخش بود
ولی همیشه از این موضوع ناراحت بودم و ذهنم اذیتم میکرد
که تو انقدر شاهانه غذا میخوری مردم ندارن اینطوری غذا بخورن
یا فلانی شرایط مالی خوبی نداره و نمیتونه اینطوری غذا بخوره
نمیتونه این همه گوشت بخره
و واقعا دلسوزی میکردم و احساس عدم لیاقت داشتم
احساس اینکه من حقم نیست
این ناعدالتیه
انقدر من این احساس رو داشتم که بعد از چند ماه یه شرایطی پیش اومد که ما دیگه نتونستیم گوشت بخریم
دیگه نتونستم خوردن اون غذاهای لذیذ و تجربه کنم
و تا چند وقت فقط میتونستیم تخم مرغ بخریم
من با دلسوزی کردن برای دیگران از اینکه اونا نمیتونن این شرایط خوب رو تجربه کنن داشتم به جهان اعلام میکردم
من لایق این همه شرایط خوب نیستم
خودم داشتم این فرکانس رو میفرستادم که
انصاف نیست من شرایطم خوب باشه ولی دیگران انقدر اوضاع بدی رو تجربه کنند
استاد و خانوم شایسته عزیز
دوره حل مسائل مخصوصا جلسه دوم
خیلی به من کمک کرد که من اصلا بفهمم این ایراد رو دارم
چون خیلی مخفی بود
و سعی کردم با ساختن باورهای درست این مسئله رو حل کنم
من به این درک رسیدم که من با دلسوزی کردن برای دیگران اولا که نه تنها به اونا کمکی نمیکنم بلکه دارم خودم رو از دریافت نعمتها محروم میکنم
چون میدیدم که هر وقت من این احساس عدم لیاقت اومد سراغم
هم جریان ثروت تو زندگی مون کم شد
هم روابط عاطفی مون به مشکل میخورد
هم انگار اون چرخ زندگی مون روون تر نمیچرخید دیگه
بعد اومدم این باور رو ساختم که من با ثروتمند شدنم با موفق شدنم با نتیجه گرفتن میتونم به دیگران کمک کنم
به قول استاد یه کور نمیتونه عصا کش یه کور دیگه باشه
اولا که اومدم کلی رو این موضوع کار کردم اول خودم تو زندگیم مهم باشم
و سعی کردم تمرکزم رو از رو دیگران بردارم
و بعد حتی اگر بخوام به دیگران هم کمکی کنم
فقط با ثروتمند شدنم
با خوب زندگی کردن و تو رفاه و آرامش بودنم
با داشتن روابط عاطفی عالی
میتونم به دیگران کمک کنم
من با داشتن یه زندگی خوب میتونم برای دیگران الگو باشم
من با ثروتمند شدنم میتونم به گسترش جهان کمک کنم
و مثال استاد
که این دنیا رو به یک رستوران سلف سرویس تشبیه کردن
خیلی بهم کمک کرد
که بفهمم که همه ما به یک اندازه به نعمت های خدا دسترسی داریم و هیچ بی عدالتی درکار نیست
وقتی ما وارد یه رستوران سلف سرویس میشیم دیگه اصلا منطقی نیست که دلمون برای کسی بسوزه
چون غذا برای همه هست
همونطور که ما به غذاها دسترسی داریم دیگران هم به اندازه ما به غذاها دسترسی دارن
اگه کسی بلند نمیشه غذا بکشه برای خودش این دیگه مشکل اونه
خانوم شایسته عزیزم ممنون که این موضوع رو عنوان کردین
راجب قربانی بودن
همیشه تو روابط عاطفی با همسرم دوست داشتم که قربانی باشم
همیشه دوست داشتم بدترین رفتار و باهام داشته باشه بعد بیام بهش احساس گناه بدم
بهش احساس عذاب وجدان بدم
و نتیجه اش میشد قهرهای طولانی و روابط عاطفی تلخ
نتیجه اش میشد اینکه من هرروز ضعیف تر و بی اعتماد به نفس تر میشدم
چقدر ذهن آدم دوست داره که قربانی باشه
چقدر تلاش میکنه تو رو قربانی جلوه بده
ولی اگه بتونی مهارش کنی جهان بهت پاداش میده
انقدر من با خودم در صلح نبودم که همیشه دوست داشتم دعوامون بشه و به همسرم کلی احساس گناه بدم بعد همسرم بیاد بگه
عزیزم ببخشید
بیاد منت من و بکشه
بیاد من و بغل کنه
ولی هرگز این اتفاق نمیفتاد اتفاقا اوضاع بدتر هم میشد
و من بیشتر حرص میخوردم بیشتر احساس قربانی بودن میکردم
و دوره عشق و مودت
چقدر به من کمک کرد که با خودم در صلح باشم
و روابط عاطفی عالی و رویایی رو تجربه کنم
الان حتی اگه بحثی بین ما باشه اگه اختلاف نظری باشه به یک ساعت هم نمیرسه
خیلی سریع هردومون سعی میکنیم احساسمون رو خوب کنیم
چند روز پیش من و همسرم تو یه جمعی بودیم
یه پیرمرد اونجا بود که استاد موسیقی بود
اهل شعر و ادب و موسیقی
ایشون به اساتید موسیقی تدریس میکنن
کلی برای ما ساز زد
و آخر که میخواستیم بیام
به ما گفت چطوری شما دونفر انقدر باهم هماهنگ هستین؟
چطور انقدر رابطه خوبی باهم دارین ؟
گفت من و خانومم دو قطب کاملا متفاوت هستیم
و کلی تحسینمون کرد از اینکه انقدر باهم دیگه هماهنگ و همراه هستیم
استاد عزیزم
این از افتخارات شاگرد شما بودن هست که
این آدم میاد ما رو تحسین میکنه
و اینم میخواستم بگم کامنتهای بچه ها و تجربیاتشون بینظیره
بینهایت آگاهی دهنده هست
به قول استاد آگاهی هایی که بچه ها تو کامنت ها مینویسن تو هیچ کتابی نیست
از دوستان خوبم سپاسگزارم که تجربیات فوق العاده شون رو به اشتراک میزارن
سلام خانم ترحمی عزیز از کامنتتون خیلی لذت بردم. اونجا که گفتین چقدر ذهن دوست داره مارو قربانی جلوه بده. واقعا همینه. از کودکی این احساس با من بوده. بعضی وقتا کاری میکردم مادرم دعوام میکرد. توی ذهنم فکر میکردم. اگه الان یه اتفاق بدی برام بیفته اونوقت مادرم چقدر پشیمون میشه که منو دعوا کرده. کلا همه مردم این احساس قربانی شدن رو دوست دارن. توی فیلم اون شخصیتی که قربانی میشه خیلی دوست داشتنیه. مثلا طرف از سربازی بر می گرده میبینه شب عروسیه عشقشه. خیلی لذت بردم از کامنتت. امیدوارم توی این مسیر زیبا همراه با استاد وبچه ها ثابت قدم باشیم. موفق باشی دوست عزیز.
برای همین میخوام بیشتر کامنتتون رو کپی کنم تا برام بمونه به یادگار
ممکنه یه کم طولانی بشه (پوزش))
اول این قسمت از کامنتتون دقیقا منم اینطوری فکر میکردم و شاید میکنم ولی جزئیاتش شاید یه کم متفاوت باشه
(( راجب احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها))
((استاد شما تو صحبت هاتون گفتین ممکنه دلت برای طرف مقابل بسوزه))
((و اینطوری اون احساس عدم لیاقت بیاد سراغت))
((من همیشه درگیر این موضوع بودم که مثلا شرایط مالی خوبی و تجربه میکردم))
((و واقعا دلسوزی میکردم و احساس عدم لیاقت داشتم))
((احساس اینکه من حقم نیست))
((این ناعدالتیه))
((بعد اومدم این باور رو ساختم که من با ثروتمند شدنم با موفق شدنم با نتیجه گرفتن میتونم به دیگران کمک کنم
به قول استاد یه کور نمیتونه عصا کش یه کور دیگه باشه
اولا که اومدم کلی رو این موضوع کار کردم اول خودم تو زندگیم مهم باشم
و سعی کردم تمرکزم رو از رو دیگران بردارم
و بعد حتی اگر بخوام به دیگران هم کمکی کنم
فقط با ثروتمند شدنم
با خوب زندگی کردن و تو رفاه و آرامش بودنم
با داشتن روابط عاطفی عالی
میتونم به دیگران کمک کنم))
((من با داشتن یه زندگی خوب میتونم برای دیگران الگو باشم
من با ثروتمند شدنم میتونم به گسترش جهان کمک کنم))
واما مورد دوم
راجب قربانی بودن
قصه من با شما یه کم متفاوت
منم قربانی روابطم
همسرم به من و بچه ها خیلی محبت میکنه
ولی اصلا از کلمات محبت آمیز و دوست دارم و… نه به من ونه حتی بچه ها استفاده نمیکنه یه غرور کاذبی تو این قضیه داره و کلا نسبت به رابطه با اطرافیان من و خودش هم خیلی بی احساس مخصوصا اطرافیان من
این در حالی که بی احترامی هم نمیکنه
من خیلی سعی کردم که این اخلاقش رو تغییر بدم ولی امان از این قوانین که ثابت وپایدار
چرا که تا کسی خودش نخواد نمیشه تغییر ش داد
ومن تو روابط عاطفی با هاش حس قربانی دارم میدونم ولی کاری از دستم بر نمیاد
خیلی رو خودم کار کردم بازم مبکنم وناامید نمیشم
و موردسوم وآخر کامنتتون
((و اینم میخواستم بگم کامنتهای بچه ها و تجربیاتشون بینظیره
بینهایت آگاهی دهنده هست
به قول استاد آگاهی هایی که بچه ها تو کامنت ها مینویسن تو هیچ کتابی نیست))
از شما دوست خوبم سپاسگزارم که تجربیات فوق العاده تون رو به اشتراک گذاشتین
خیلی ازت ممنونم که وقت گذاشتی و کامنتم رو خوندی و پاسخ دادی
ممنونم که دوباره آگاهی ها رو نوشتین چون بازم برای خودم مرور شد
و سپاسگزارم برای لطف و محبتت نسبت به من عزیزم
فریبا جان اگه واقعا میخوای روابط عاطفی خوبی و تجربه کنی دوره عشق و مودت بینظیره و خیلی به من کمک کرده
و مهم تر اینه که با این دوره ما با خودمون به صلح میرسیم
و میپذیریم که این ما هستیم که باعث میشیم دیگران با ما چه رفتاری داشته باشن
و وقتی به این درک میرسیم
دیگه همش تلاش میکنیم که خودمون رو اصلاح کنیم و با خودمون به صلح برسیم و وقتی با خودمون به صلح برسیم خود به خود رفتار همسرمون یا فرزندمون با ما خوب میشه
و اونا اونطوری که ما دوست داریم با ما رفتار میکنن
ما باید به این درک برسیم که من تسلطی رو رفتار همسرم ندارم و نمیتونم اونو تغییر بدم ولی رو رفتار خودم تسلط دارم و میتونم خودم رو تغییر بدم
و وقتی من تغییر کنم رفتار دیگران هم با من تغییر میکنه
استاد همیشه رو این موضوع تاکید دارن که این من هستم که شرایط زندگیم رو خلق میکنم ولی من خودم همیشه یادم میره
وقتی یه مسئله ای تو روابط عاطفیم پیش میاد خیلی سختمه که بگم من هستم که دارم این شرایط و به وجود میارم
و خیلی راحته که همه چیز و بندازم تقصیر همسرم و قربانی باشم
من عاشق این جمله استاد تو دوره عشق و مودت هستم که میگن
وقتی ما با خودمون به هماهنگی میرسیم خود به خود همه چیز درست میشه
اون خدایی که این کیهان و کهکشان ها و سیارات رو با هم هماهنگ میکنه همون خدا روابط ما رو هم هماهنگ میکنه
حالا چطوری با خودمون به صلح برسیم ؟
اینکه در هر شرایطی به اتفاقات جوری نگاه کنیم که بهمون احساس بهتری بده
مثلا همسر من کلی ویژگی خوب داره ولی یه ایراد هم داره یا یه ویژگی داره که من دوستش ندارم
ذهن من نمیاد این همه ویژگی خوب رو ببینه و سپاسگزار باشه
ولی میاد همون یه ایراد رو میبینه
یعنی به جای اینکه تمرکز رو خوبی ها و ویژگی های مثبت همسرم باشه همش تمرکزم رو ایراد های همسرم هست
فریبا جان من خودم یه ایرادی که داشتم اینه که
مثلا از همسرم توقع دارم که فلان رفتار و با من داشته باشه
ولی یه روز از خودم پرسیدم آیا تو هم در مقابل همسرت همین رفتار و داری یا نه؟
دیدم نه ندارم
ولی از ایشون توقع دارم که مثلا با من این رفتار و داشته باشه در صورتی که خودم در مقابل همسرم این رفتار خوب رو ندارم
من همه اینارو به خودم میگم
چون اگه مرور نکنم یادم میره
عاشقتم عزیزم
انشالا همیشه ازت خبرهای خوب بشنوم
انشالا همیشه زندگیتون پر از خیر و برکت و سلامتی و اتفاقات عالی باشه در کنار عزیزانت
هزاران درود به شما مونا جانم دوست فوقالعاده و موفق و درخشانم،
مونا جان تک تک کلمات و این کامنت فوقالعاده به جرأت میتونم بگم بینهایت آگاهی دهنده و زندگی ساز هست….
حس قربانی
حس دلسوزی
حس ترحم
حس گناه…
بینهایت خانمان سوز هست و انقد ذهن طبیعی و خوب جلوه میده که ما نمیفهمیم متوجه نیستیم که تمام مشکلات از خودمون هست از فرکانس هامون هست ذهن همش دنبال عوامل بیرونی میگرده…
چقدر این آگاهی ها زندگی ساز و فوقالعاده ست چقدر سعادتمندی و بزرگتر شدن رشد و حال خوب مارو میسازه…
چقدر فوقالعاده نوشتی مونا جان چقدر درک کردم تمام حرفاتون و چقدر روز به روز به درک و عظمت این قوانین و آگاهی ها میرسم و میفهمم که جهاد کردن در راه خداوند یعنی چی…
آفرین مونا جان انقد فوقالعاده و آگاهانه در حال عمل کردن هستی و خداوند رو بینهایت شاکرم که در این مدارم مسیرم فرکانسم و در حال یادگیری ام…
این مسیر و این قوانین یک اقیانوس بینهایت هست…
ما همه از اوییم باید به رشته ی محکم توحید چنگ بزنیم و برسیم به اصل خودمان توحید ذات یکتای الهی به عزت نفس و ارزشمندی خودمان برسیم…
بینهایت سپاسگزارم مونا جان….
بینهایت تحسینتون میکنم و بینهایت آرزوی هدایت و توحید بینهایت رو براتون دارم مونا جان…
شما برای من الگو فوقالعاده ای هستید همیشه دارم یاد میگیرم ازتون…
عاشقتم مونا جانم هزاران بار شمارو تحسین میکنم و ستایش شماها به معنای واقعی برای من الگو هستید و خواهید بود و هر لحظه درس میگیرم و سر تعظیم فرود می آورم در برابر آگاهی و آموختن و رشد کردن و این قوانین…
مونا جان این جمله برای من یک اهرم رنج و لذت بینهایت هست و من اینرو با تک تک سلولهای وجودی ام درکش کردم و بنظرم یکی از دلایلی ک باعث شده من نان استاپ برم جلو و روی خودم کار کنم و تشنه ی آگاهی باشم همین تضادها ی گذشته و جهالت ها میتونه باشه یک اهرم رنج و لذت قوی هست برای من مینویسم بلکه نشانه ای باشه براتون….
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به زیبایی به آسانی به عزت
دوست دارم قبل از اینکه درباره زیبایی های این فایل بی نظیر صحبت کنم درباره سوالی که پرسیده شده صحبت کنم
درباره شخص من در دوره ای از عمرم بسیار بسیار زیاد کار می کردم
بسیار تولید محتوا میکردم
محتوای فوق العاده بی نظیر و درجه یک محتوایی که وقتی ارائه میشد متوجه میشدم چقدر بی نظیر و فوق العاده هست
در شهرم از اولین افرادی بودم که درباره موضوعات خاص محتوا تولید می کرد کلاس هایی برگزار میکرد و برنامه هایی برای کودک و نوجوان و خانوادهها داشت
اما به مرور زمان به دلیل باورهای نامناسب مالی که داشتم،
نتیجه های مالی خوب نمیگرفتم
احساس کردم که من قربان شرایطی هستم که به خاطر نداشتن وضعیت اقتصادی مناسب باعث شده
و بارها به خودم میگفتم اگر وضعیت مالی خوبی داشتم اینکارو میکردم و اونکارو میکردم
و غافل از اینکه نداشتن باورهای مناسب این شرایط رو برام رقم زده بود احساس میکردم که اگر من پول داشتم سرمایه داشتم شاید می توانستم تغییراتی در اوضاع و شرایط هم ایجاد کنم برای خودم تشکیلاتی راه بیندازند و این همه استعداد و توانایی رو بتونم عرضه کنم
احساس می کردم که تمام استعدادها و تواناییهای من، مهارتهای من قربانی شرایط ناجوان مردانه شده است و با همین تفکر سالهای سال به خودم آسیب وارد کردم
به خودم ضربه زدم
چرا که فکر میکردم قربانی شرایط هستم شرایطی مثل جامعه مثل وضعیت اقتصادی نامناسب
و من خودم را قربانی می دیدم و این موضوع باعث شد که حتی به مرور زمان ایده های مناسب دیگه سراغم نیاد
به مرور زمان دیگه کار نکنم و فرصتها را از دست بدم یعنی اون حس قربانی شدن و اینکه من قربانی شرایط هستم باعث شده بود که حتی ایده های ناب و درجه یک را هم دیگه نداشته باشم یا اگر ایده ها میومدن دست به کار نمی زدم عملی نمی کردم
گفتم چه فایده داره این همه ایده میاد ولی من که پول ندارم راه بندازم من که شرایط مالی خوب نیست مشتری ندارم مشتریا نمیان و
به همین ترتیب باعث شده بود که شرایط بسیار وحشتناک و نامناسب را برای خودم رقم زدم
کار میکردم اما بیراهه میرفتم
البته خدا رو شکر می کنم تضادهایی رو بهش برخورد کردم که امروز باعث شد بسیار قوی تر و مقاومتر بشم و مصصم
مصمم
من شخصاً از قربانی شدن بسیار ضربه خوردم سپاسگزارم از طرح این سوالات که باعث شد فکر کنم باعث شد ببینم که در گذشته از چه چیزی بیشتر از هر چیزی
استاد قبلش که بخوام شروع کنم یه تشکر ویژه دارم ازتون بخاطر فایل قبلی که در مورد لذت بردن از تک تک لحظات زندگی بود
لحظات به ظاهر کوچیک و ساده اما خیلی خیلی لذت بخش
حالا چرا تشکر ویژه؟ زندگیه من با وجود اینکه با تموم فایلهای شما متحول شده اما این فایلم جای خودش یه معجزه برای زندگیم بود
روزای زیادی از دیدن و شنیدن اون فایل نمیگذره اما من اون آیدای قبل ازون فایل نیستم
اون فایل من رو یه آدم دیگه ای کرده و اتفاقات خیلی قشنگ تری رو برام رقم زده
_یادم داده بیشتر از قبل از زندگیم لذت ببرم و لحظات کوچیک رو بیشتر و بیشتر درک کنم و عمیقا سپاسگزارشون باشم اما اینبار در عمل
_از من یه انسان سپاسگزار داره میسازه که هی دنبال این نباشه اگر فلان روز من فلان ماشینو خریدم میتونم لذت ببرم نه نه نه اصلا!!!
_این فایل بمن گفت یه دقیقه وایسا! استپ کن تا همین جا هرچی اومدی بسه لذت میبردی درسته اما آیا به اندازه کافی لذت میبری؟
_آیا هرروزت رو زندگی میکنی؟ آیا وقتی داری میری سرکار لذت کافی رو میبری؟ از مسیرت از کارهای روزانت؟ مثل یه بمب اتم درونم رو بیدار کرد
این مسیر مثل یه مسیرِ تو در تو میمونه
هر چی میری انگار تازه رفتی
درکت عمیق تر میشه و کمتر میشه توضیحش داد
_هرچی میری جلو تر میفهمی قبلش هیچی نمیدونستی
و این روند تکرار میشه و ظرفمون بزرگ و بزرگ تر
استاد اون فایل واقعا منو متوجه کرده اصن خودم تعجب کردم چیشد که اینطور شد
_چقدر خوب که باعث شد یکم بیشتر تامل کنیم که اصلا زندگی چی هست
یه تصویر بزرگتر رو ببینیم و بقول شما فقط چند قدم جلو ترو نگاه نکنیم
_نوشتن اون کامنتم برای فایل قبلی باعث شد بیشتر اون لذت هارو فردای اون روز برای خودم رقم بزنم و خلق کنم یه جورایی توجهی که توی کامنتم شد تمام فردا و پس فرداش رو خلق کرد و آنقدر این واضح بود که هیچ جوره نمیشه انکارش کرد
البته نا گفته نمونه خودمم انقدر کامنت خودم و بقیه ی دوستان رو خوندم که نمیدونم چن بار شد!
فایلتون بی نظیر بود نمیتونم احساس الانم رو توصیف کنم احساس وسیع بودن میکنم احساس اینکه همچی تو مشت خودمه و تا من اجازه ندم هیچ اتفاق بدی نمیفته
خیلی خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم
اون فایل من رو به دوتا آیدا تبدیل کرد قبل از شنیدنش و بعد از شنیدنش
که البته بار ها با محصولات و ی سری فایلااتون برام این اتفاق افتاده و چه احساس خاص و ویژه ای هستش که من بخاطر تجربه ی این احساس فقط سپاسگزار خداوند هستم و شکر گذاریم رو بجا میارم
ایمانم رو تقویت میکنه و توکل رو قوی تر
واقعا که خداوند صدای مارو میشنوه و به ما اهمیت میده
خب بریم سراغ این فایل بی نظیر با گوش دادن به این فایل من چندین باگ رو توی ذهن خودم شناسایی کردم که متوجه شدم ریشه ی بعضی از رفتار های نامناسبم از کجا آب میخورن
استاد من این موضوعو کاملا قبول دارم که توی بازی این فرکانس ها و احساسات ما خیلی زود خودش رو نشون میده و فاصله زمانی خیلی خیلی کمه
و من خودم بار ها اینارو تجربه کردم بخاطر همین حرفاتون رو با تمام وجودم درک میکردم هر جمله ای که میگفتین میگفتم آره دقیقاااااا خودشه دقیقا این فرکانس این فکر این اتفاقو رقم میزنه
و دونه دونه الگوی منطقی میومد توی ذهنم که مهر تاییدی میشد واسه ی پذیرفتن و آگاه شدن ذهن
این فایل مثل یه پازل نچیده بود برای من
ینی هر تیکش که گفته میشد من یه باگ پیدا میکردم از خودم و میگفتم آها این باید حل بشه
این باید برطرف بشه
نه تنها نشون داده میشد که چی برطرف بشه بلکه چگونگی برطرف کردنشون هم میشد ازین فایل الهام گرفت
مریم شایسته عزیز تحسینتون میکنم بخاطر حرفه ای شدن توی این بازی شما فوق العاده این
واقعا آفرین خیلی بازی خوبی دارین واقعا ذوق میکنم از پیشرفتتون
و چقدر که میشه از یه بازی توی همه جنبه های زندگی درس گرفت و اتفاقاتی در عمل اجرا کرد
و یه پله جلو تر از قبل رفت و ادامه داد
اینجا همون آیه قرآن که خداوند میگه:
/مگر برای آنانکه که تعقل کنند /مگر برای آنانکه تامل کنند
خداوند گفته ما نشانه هارو همه جا برای شما گذاشتیم اما کسی سود میبره که تامل کنه ینی عمیقا فکر کنه و بتونه ازشون استفاده کنه توی زندگی با عمل کردن
با ایمان به خداوند
اینجا توی این فایل دقیقا میگه فرکانس احساس قربانی شدن چه نتیجه ای رو در بر داره…
فرکانس انکار دستاورد های دیگران چه نتیجه ای…
فرکانس عدم توجه به پیشرفت ها یا توجه به پیشرفت ها چه نتیجه ای داره…
فرکانس تحسین کردن دیگران چه چیزی رو بما میده…
فرکانس فراموش کردن علت موفقیت ما هم همین طور…
یا جاهایی که احساس کردیم لیاقت فلان اتفاق خوب فلان محبت یا خوبی رو نداریم و همچی بهم ریخته
من بخوام تجربه خودم بگم
حدودا یکسال پیش بود با یک شخص آشنا شدم که همچی رویایی عالی پیش میرفت و من اون موقع به اندازه ی الان با قانون آشنایی عمیقی نداشتم یه رابطه شکل گرفت رویایی به معنای واقعی
همچی انگار بدون نقص پیش میرفت تا اینکه یه روز نشستم با خودمم فکر کردم نه این حتما یه قصد بدی داره!! آخه چرا باید بمن انقد خوبی کنه
آخه چرا باید انقد منو دوسم داشته باشه
آخه چرا باید همچی آنقدر راحت و خوب پیش بره این وسط یه مشکلی هست که من ساده ام نفهمیدم
(و واقعیت این بود که هیچ مشکلی نبود و واقعا همچی رویایی بود)
خلاصه این فکرا گذشت و تا دو یا سه روز ادامه داشت و من با خودم همین فکرارو میکردم
تا اینکه اون شخص خیلی ساده درخواست جدایی کرد و رفت خیلی عجیب بود برام
همچی ک خوب بود؟!
خب خوب بود بله! خودت خواستی بره! رفت
خودت نعمت و خوشی رو پس زدی رفت! به همون راحتی که اومد رفت چون تو براحتی خواستی که بره خودت به جهان گفتی؛ ببین جهان من لیاقت ندارم لطفا این احساسات رو رابطه رو از من بگیر
ببین!!! خودت گفتی!!! یکم دقت کن!!
بارها اتفاق افتاده با داداشم داشتیم والیبال بازی میکردیم بعد یه موقعیتی پیش اومده که پشت سر هم پنجه و ساعد میزدیم که خیلی طولانی مثلا 30 تا 40 تا زدیم بعد ناخودآگاه من میگفتم آقاااا خیلی داریم خوب پیش میریمااا چجوریهههه تا اینو گفتم همچی خراب شده! یا ساعدم خراب شده یا اصن زدم پرت شده رفته
یا برادرم یه ساعد زده خیلیییی خوب منم تو ذهنم ی جورایی بیام انکار کنم بازیه خوبش رو و بگم آره خب اینو منم بلدم
بعد تا اومدم بزنم کلا زدم خراب کردم و داداشم گفت تو که بلد بودی چیشد
حتی شده من تحسینش کردم گفتم آفرییین ایول خودمم همون حرکتو عالی زدم
واقعا قانون به طرز عجیبی جالبه
و یه نمونه بارز توی زندگی روزانمون چن بار شده که ما ی ذره احساسمون بد شده شروع کردیم غر زدن و سخت گرفتن که بلافاصله بعدش انگشتمو خورده به لبه ی مبل بعد باز غر زدیم اهههه کی اینو گذاشته جلوی راه همون موقع با سر رفتیم تو دیوار(البته اینارو خودم تجربه کردم) بعد باز غر زدم آی سرم….
رفتم صبونه درست کنم نیمروم رو خراب کردم و سرکار اشتباه پشت اشتباه انجام شده ….
اینا کاملا نشونه ی احساس بد اتفاقاتی بده
بقول استاد مهم نیس حست چیه نتونی کنترلش کنی اتفاقات نا دلخواه بیشتریو خلق میکنی این قانونه و دلش واست نمیسوزه
نمونه ی دیگش احساس بد یا عدم لیاقت یاااا بهتره بگم دوست نداشتن خودمون که ترکیب شده بود با احساس قربانی بودن از شرایط و اشتباهاتم
اگر خودمون رو دوست نداشته باشیم طبق قانون شرایطی رو تجربه میکنیم که بیشتر خودمون رو دوست نداشته باشیم ینی اون احساس بیشترو بیشتر میاد توی زندگیمون
من وقتی خودم رو دوست نداشتم توی شغلم اشتباهات فاحشی میکردم اشتباهات به شدت مسخره سوتیای خیلی بد
و خودم تعجب میکردم و میگفتم من چرا انقد دستو پا چلفتی شدم؟ ینی درین حددد
علتشو نمیدونستم ولی خیلی احساس بدی بود مخصوصا جلوی بقیه
همش به خودم میگفتم من که دختر باهوشیم این کارا چیه بعد مدتی فهمیدم بخاطر اینه که خودم رو دوست ندارم و همش نگرانم که از دید بقیه چطور به نظرم میرسم بخاطر همین رفتارهام غیر طبیعیه و همش باید مواظب باشم چطوری چ کاریو انجام بدم که از نظر بقیه خوب باشم
انقدر نگران بودم که شاید باورتون نشه با خودم فکر میکردم الان من دارم میرم فلان کتابو واسه مشتری میارم از پشت سر و از لحاظ تیپی و قیافه ای جذابم؟ کافیم؟ خوبم؟ اگ مشتری با خودش بگه چقدر این دختره زشته؛چقدر از پشت لباساش مسخرست
چقد طرز برخوردش بد بود چقد بد سلیقه بود
انقدرررر اینها ذهن منو اشغال کرده بودن که اصن اجازه نمیدادن خود واقعیم باشم و طبیعی رفتار کنم
خیلی سخت میگذشت اما کم کم تمرین کردم و الان خیلی بهتر شدم کارم رو بهتر انجام میدم اشتباهات کاریم از 80 درصد رسیده به 10 درصد
و انقدر پیشرفت کردم توی مدت کم
و حالا میفهمم اون تپق زدنا اون آب دهن قورت دادنا اون سخت گرفتنا برای لباس پوشیدن
اون سخت گرفتنا برای حرف زدن و….
فقط از احساس عدم دوست داشتن خود میومد
ازینکه من لیاقت ندارم مگر اینکه بی نقص عمل کنم بی نقص باشم
همیشه موهام بی نقص باشه پوستم بی نقص باشه
تیپم عالی و تمام و کمال باشه
مبادا که یکروزی به اندازه کافی خوب به نظر نرسم
جمله ی بالا فرکانسی بود ک من میفرستادم و جهان هم کمکم میکرد تا اتفاقاتی از همین جنس رو تجربه کنم
مثال ها بی شمااااره توی زندگی من و اگر بخوام بنویسم تا فردا صبحم تموم نمیشه
اما خیلی کمک کننده بود من از شما استاد عزیزم و مریم شایسته ی عزیزم خیلی خیلی سپاسگزارم
این فایل باید خیلی خیلی زیاد گوش داده بشه تا درک بیشتری داشته باشم تا شناخت بهتری پیدا کنم
خدااای من ک چققققققدررر دریا زیباست ،چققدر آسمون زیباست، چقققدر جهان خداوند زیباست
بینهایت سپاس از خداوند ک این همه قشنگی رو برای انسان آفرید و سپاس از شما استاد عزیزم ک این زیبایی هارو با ما ب اشتراک گذاشتین️
سریع برم سراغ اصل مطلب
استاد ب دو موردی اشاره کردین ک دقیقا هردوی این مورد پاشنه آشیل من هست و چقدر این فایل هدایت بزرگی شد برای من ک دوباره برگردم ب درون خودم و ب یاد بیارم و این موارد رو اصلاح کنم و باعث میشه ک بیشتر ب اصل بپردازم و نگاهم ب درون خودم و فرکانس های خودم باشه تا اینکه بخوام عوامل و شرایط و انسانهای بیرون از خودم رو مقصر اتفاقاتم بدونم ..
(( اول رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها و دوم احساس قربانی شدن))
دقیقا این دو احساس مخرب و سمی باعث شده ک مهم ترین اتفاقات زندگی من ب شکل نادلخواه برام رقم بخوره فقط ب این دلیل ک من این آگاهی هارو فراموش کرده بودم و داشتم بیرون از خودم دنبال مقصر میگشتم و مطمئنا اگر امشب وارد سایتتون نمیشدم و این فایل رو نمیدیدم قطعا از مسیر درست منحرف میشدم و همه آدمهای اطرافم رو هم مقصر شرایطم میدیدم و بیشتر توی احساس عدم لیاقت و احساس قربانی شدن فرو میرفتم و بیشتر توی یک سیکل منفی و نادلخواه فرو میرفتم.. واقعا خدارو بینهایت شکر️
الان ک فکر میکنم ب اتفاقات و نتایج اخیر زندگیم میبینم دقیقا و دقیقا ب خاطر همین دوتا احساس ویرانگر بوده ، یک تجربه از آخرین رابطه عاطفیم ک همین چند وقت اخیر بوده بگم ک حول محور همین دو احساس بوده
من با وجود زیبایی و کلی خصوصیات و ویژگی های خوب اخلاقی ک دارم ک میتونه برای هر جنس مخالفی جذاب و دوست داشتنی باشه اما ب محض اینکه وارد هر رابطه ای میشم این دو احساس سمی ب طرز مخفی و ناخودآگاه شروع ب کار کردن میکنه اینکه من احساس(( عدم لیاقت دارم)) و هر بار ک فرد توی رابطه ب من زنگ میزنه تا باهام صحبت کنه و یا بخواد من رو ببینه و کنار هم وقت بگذرونیم و یا ب من محبتی میکنه سریعا ذهنم میگه ((تو ک لیاقت این همه محبتو نداری ، تو ک لیاقت این رو نداری ک فرد مقابل برای تو وقت بزاره ،تو ک لیاقت دریافت محبت از طرف مقابلت نداری و هزارااااان احساس عدم لیاقت دیگه…)) و انقققققققدر این افکار و این نجواها و این احساس عدم لیاقت توی وجودم و توی ذهنم میچرخه و من نمیتونم کنترلشون کنم ک بالاخره بعد از یک مدت کوتاهی دریافت توجه و محبت از فرد مقابلم متوجه سردی و بی توجهی اون میشم و میرسه تاجایی ک دیگه اون فرد نمیخواد با من وقت بگذرونه و حتی نمیخواد یک دقیقه تلفنی با من صحبت کنه
شاید خود طرف مقابل دلیل این رفتارش رو نمیدونه ،اما من ب خوبی میفهمم ، دلیل رفتار اون فرد نسبت ب من و این سردی و بی توجهی و درنهایت تصمیم ب جدایی فقط و فقط و فقط ب خاطر این احساس عدم لیاقت درون من هست، درصورتی ک در شروع رابطه ک کمتر چنین احساس و نجواهایی رو دارم همه چیز عالیه ،همه جیز قشنگه و همه چیز کاملا ب دلخواه اتفاق میوفته ، و دقیقا اتفاقات ناجالب از زمانی شروع میشه ک این دو احساس منفی درون من شروع میشه و اوج میگیره تا بالاخره نتایجی رو رقم بزنه.
و اینکه همین الان با خوندن متن عالی ک شما استاد عزیز نوشتین متوجه شدم من هم این احساس درونم وجود داره ک کاملا مخفی بود
ک فکر میکنم زمانی ک خواهرم عشق کافی رو از همسرش دریافت نمیکنه، اگر من رابطه عاطفی عاشقانه داشته باشم خواهرم گناه داره ، دلش میسوزه ، حسادت میکنه و کلی احساس و افکار ناسالم دیگه ک فقط باعث میشه من تجربه نادلخواهی از زندگیم و روابطم داشته باشم ، این افکار من چیزی رو توی زندگی خواهرم ونه توی زندگی هیییچ شخص دیگه ای تغییر نمیده اما قطعا اصلِ زندگی من و تجربیات من رو تحت تاثیر قرار میده و توی زندگی من نقش قوی داره و باعث میشه من نعمت ارزشمند دریافت عشق و داشتن رابطه عاطفی عاشقانه رو از دست بدم.
و درمورد احساس قربانی شدن باید بگم ک انگار بیشتر توی ایران این احساس بین دخترها و خانم ها رواج داره ک قربانی شرایط خانواده و پدر و مادر و پسرها و مردها هستن و این فضای فرکانسی حاکم هست.
درمورد خودم بگم ک من هم چنین احساس مخربی رو دارم ک فقط کافیه فرد توی رابطه عاطفی ب هررر دلیلی جوابگوی من نباشه و یا ب هرررر دلیلی ناراحت و بی حوصله باشه ، من سریعا احساس قربانی شدن میاد سراغم(( بدون اینکه فکر کنم شاید فرد مقابلم خوابیده و درحال استراحته، شاید مشغول انجام کاری هست ،شاید…)) و دوباره نجواها شروع میکنن ب پر کردن فضای ذهنم و خودم رو و احساساتم رو قربانی طرف مقابلم میبینم بدون اینکه بخوام احتمالات مثبت بدم خودم رو قربانی میدونم…
شاید این دو احساس (( عدم لیاقت و احساس قربانی شدن)) از نظر آدمهای عادی و اکثریت جامعه مسخره و غیرقابل تامل ب نظر برسه ،اما برای من و ما ک داریم روی خودمون کار میکنیم و دونه به دونه ی احساستمون و باورهامون رو بررسی میکنیم تا اصلاحشون کنیم ،میفهمیم ک چققققدرر اهمیت دارن و شرایطمون رو تحت اثر خودشون قرار میدن (( چون میدونیم ک خودمون خالق صددرصد زندگی خودمون هستیم)) قدرت خلق زندگی خودمون در هر دوجهتِ خوشبختی بدون حد و بدبختی بدونِ حد رو داریم
(( کُلاًّ نُمِد هولاءِ و هولاءِ مِن عَطاء رَبِّک ))
بییینهااایت بییینهاااایت از پروردگارم سپاس گذارم و الان بسیار بسیار خوشحالم ک این دو آگاهی مهم رو ک فراموش کرده بودم دوباره ب یاد بیارم ب لطف شما استاد عزیزم ک دقیقا چیزهایی رو از وجودمون بیرون میکشید ک مدتهاست مخفی مونده و خاک خورده و داره بهمون ضربه میزنه و اتفاقاتمون رو ناخودآگاه رقم میزنه .
عاشقتونم استاد عزیزم عاشقتونم️️
بینهایت سپاس گذارم ازتون بازهم با به اشتراک گذاشتن این فایل ارزشمند کمک بسیار بزرگی ب من کردین ️
عاشقانه سپاس گذارم ازتون و از خداوند مهربون و هدایتگرم هم بینهاااایت سپاس گذارم برای آگاهی ها و هدایت️ ها
به نام خالق هدایتگر بی همتا سلام
خدایا بی نهایت سپاس گزارم برای این که من امروز به سمت این فایل هدایت کردی . خداجونم شکرت شکر برای این دریای زیبا که ترکیبی از رنگ های سفید و آبی و سبز در دل خودش جا داده در کنار ساحل سفید رنگ زیبای تمیزش که جایی شده برای افرادی که لذت میبرند ازش و سپاس گزار تو هستند بابت این حجم از زیبایی و لذت که در اختیارشون قرار دادی و این چنین فوق العاده با تمیز نگه داشتنش قدر دان این مکان زیبا و رویایی هستند . چقدر عالی که این قدر آدم های این کشور با خود در صلح هستند هر کس با هر اندامی با هر رنگ پوستی با آن پوششی که دوست داره و راحت هست به سبک خودش لذت میبره . تحسین میکنم مردم این کشور .
تحسین میکنم تمام افرادی که در کنار این ساحل فوق العاده رویایی هستند . خدایا شکرت چقدر لذت داره دوییدن و رقصیدن و بازی کردن با پاهای برهنه روی ماسه های نرم و سفید چقدر لذت داره شنا کردن در این آبهای زیبا و تمیز و دیدن جت هایی که از بالای سرت ردمیشند و نشان از ثروت و فراوانی و رشد ابن جهان هستند .
خدای من این جا بهشت بهشت . هر دو طرف آب های زلال در جریان هست . خونه های دوست داشتنی خیابان های خلوت ماشین های زیبایی که به راحتی در جاده در حرکت هست درختان و سرسبزی منحصر به فرد این منطقه طبیعت زیباش خدایا شکرت شکر.
استاد به شدت لذت میبرم از دیدن رابطه زیبای بین شما و مریم جون چی بهتر از این که زیبایی ها و خوبی های افراد اطرافت را ببینی و تحسینشان کنی هر چند در ظاهر کوچک و به آنها بگویی و بابت اش تشکر کنی چقدر احساس نابی داره وقتی این کار انجام میدی وقتی به دیگران عشق میورزی و از بودن در کنارشان لذت میبری و انها از بودن در کنار تو غرق در شادی هستند .
مریم جون وقتی راجب این که کوچک ترین رشد خودتون میدیدید و تحسین میکردید گفتید یا استاد تحسین میکرده تشویق میکرده شمارو در یادگیری این مهارت و مسیر متوجه شدم که چقدر مهم به جای این که ایراد های هم ببینیم به جای این که پیشرفت هامون هرچند کوچک در هر زمینه ای کوچک بشماریم بیایم نکات مثبت رشد و پیشرفت هامون بزرگ کنیم بیایم تحسین کنیم زیبایی های هم دیگه رو این طوری که رشد میکنیم پیشرفت میکنیم و با خودمون و جهان در صلح هستیم رشد و پیشرفت حتما نباید یک چیز خیلی خیلی بزرگ باشه همین تصمیم گرفتن برای نوشتن این کامنت خودش پیشرفت خودش یک قدم مثبت و بهت مریم عزیزم تبریک میگم آره مریم هر قدم مثبتی که برمیداری خودت رو تحسین کن تمرکزت بزار روی تک تک قدم های مثبت که برداشتی و بابتش سپاس گزار باش و ببین چه جوری رب هدایتت میکنه به سمت برداشتن قدم های مثبت بعدی و بعدی و قرار گرفتن در مکان مناسب در زمان مناسب ( معجزه زندگیت ) خدایا شکرت صد هزار مرتبه شکر .
در مورد عدم لیاقت : برام میخواستند دست کش بگیرند من قیمت پرسیدم و گفتم زیاد نمی خواهم و به راحتی از داشتنش خودم محروم کردم بعد از چند روز با این طرز فکر که رب به من میده و افراد تنها وسیله هستند این روزی من هست پس من لایقشم توانستم داشته باشمش . یا در مورد دستمزدم هم که از پدرم میگرفتم همین طور بود وقتی میدیدم به راحتی میگیرم دستمزدم احساس عذاب وجدان میکردم که نباید در این شرایط بگیرم یا …. نتیجه شد که دست مزدم دیگه به راحتی و بلافاصله بعد از انجام کار نمیگرفتم در واقع شرایط تغییر میکرد یعنی من دیگه در زمان و مکان مناسبش نبودم . امشبم که با برادرم کارت بازی میکردم سه دست پشت سر هم بردم بعد این فکر اومد که نه لذت نداره پشت سر هم ببیری انگار برنده شدنم در ذهنم کوچیک داشت جلوه میداد این نوع نگاه و باعث شد دو دست بعدی به برادرم واگذار کنم اما همین که گفتم نه من لایق برنده شدن هستم و خدایا خودت هدایتم کن دست آخرم بردم و برنده بازی شدم دقیقا همه چیز مربوط میشه به کنترل ذهن .
احساس قربانی : احساس قربانی بودن ادم فلج میکنه هر فکری که این احساس ایجاد کنه سمیه و باید ازش دوری کرد . قربانی بودن یعنی یک اتفاقی در بیرون فتاده و من هیچ کنترلی نسبت به آن اتفاق ندارم هیچ واکنشی نمیتوانم از خودم نشان دهم .
مثال ساده اش از خودم به تازگی مدت ها بود میدیدم ظروف پلاستیکی جای مناسبی ندارند و باعث بهم ریختگی قسمت پشتی اشپز خونه شده و با خودم میگفتم ای کاش این جا طبقه میزدن من که کاری از دستم برنمی اد تا این که دیروز گفتم تمیز میکنم ربم هدایتم میکنه خیلی بهم ریخته شده بود شروع کردم تمیز کردن دیدم اصلا به طرزمعجزه آسایی کابینتی که فکر میکردم جا نداره کلی جا باز شد و با تغییر چیدمان در کابینت ها و آوردن ظرف ها از پشت اشپز خونه خیلی راحت جا برای ظروف پلاستیکی نه تنها باز شد بلکه فضای خالی هم بود هنوز و اشپز خونه منظم تر و مرتب ترم شد به خصوص قسمت پشتیش. اون لحظه با دیدن نتیجه کار کلی به خوم افتخار کردم و ربم سپاس گزاری برای هدایت هاش .
در پناه الله مهربان شاد و پیروز و سلامت و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید .
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی ۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ
این آیه پاسخ خداوند به احوالم بود بعد از دیدنِ این فایل ،فقط میتونم بگم هدایت در لحظه جاریِ
خدا بهم گفت سارا خودت و سرزنش نکن ،نفس امر میکنه بهت به سمتِ زشتی اما خداوند بهت رحم میکنه آخه خداوند ،تنها فرمانروای جهانیان آمرزنده و مهربانِ
اول صبح فایل و دیدم اما به یادِ تمام احساسِ قربانی شدن هام افتادم به یاد تمام عدم لیاقت ها افتادم و اصلا دستم نرفت که کامنت بنویسم و گفتم باید طبق اصلِ قوانین احساسم و خوب نگه دارم
دفترم و برداشتم رفتم همون ساحلی که شن های سفید و آردی داره تا با خدا خلوت کنم و ببینم چه راه حلی برای مسائلم بهم میده
ساعتها نوشتم و پرسیدم
مرور کردم و ریشه رفتارهام و بررسی کردم و از خدا راه حل خواستم
متوجه شدم من خیلی باید روی احساس لیاقتم کار کنم خیلی تو این زمینه مشکل دارم و این موضوع در موضوعات مختلف هزاران بار تکرار شده و امروز به خودم دوره عزت نفس و هدیه دادم تا بتونم این ضعف شخصیتی مو بهبود بدم
الان اومدم تو سایت و کامنت ها رو خوندم و یهو شروع به نوشتن کردم
چقدر استاد ،عکس روی فایل بینظیره
استاد سپاسگزارم که مسیر راحت و هموار و بهمون نشون میدین تا خودمون و گسترش بدیم
دقیقا امروز جایی بودم شبیه ساحل شما
صبح بعد از دیدن فایل و از خدا سوال کردن
قرآن و باز کردم که پاسخم و بگیرم چنان پاسخ واضح بود که قلبم زیر و رو شد
چقدر قرآن قلب و آروم میکنه چقدر زیاد بهم کمک میکنه به احساس خوب برسم
دلم میخواست خدا ی آدم بود کنارم مینشست و دستهاش و میگرفتم تو چشمهاش نگاه میکردم و
بهش میگفتم جهنم برای من دوری از توِ ،جهنم برای من نبود تو و سرگردانی من در پیدا کردنِ تو
پیامبر چقدر زیبا روحش و سیقل داد و عجب کنترل ذهنی داشته که تونسته قرآن و دریافت کنه
استاد چقدر روحتون بزرگه که قرآن و درست فهمیدین و به من هم آموزش دادین تا قرآن و درست بخونم
چقدر خوشبختم که تا فرصت داشتم هدایت شدم
استاد ی خواهش از شما دارم لطفا مبحث احساس لیاقت و بیشتر بازش کنید بینهایت از شما سپاسگزارم
بینهایت از تمام اعضای خانواده ی مهربان و دوست داشتنی ام سپاسگزارم که مینویسن و با نوشته های بینظیرشون هزاران درس بهم یاد میدن .
ایشالا که همگی درست عمل کنیم و بهشت و در همین دنیا تجربه کنیم .
سلام سارای عزیز
چقدر ترکیب آیات قرآن و احساس خوب و آگاهیهای ناب و صداقتت رو تحسین میکنم توکامنتهات،
دمت گرم،
لذت میبرم از خوندن کامنتهات خواهر عزیزم،
کامنتهای این سایت واقعا بینظیرن مخصوصا اونایی که با آیات قرآن عجین شدن،
اینکه شما خطاب به استاد گفتید چقدر روح بزرگی داشتید که قرآن رو فهمیدین و به ما هم آموزش دادین نشان از درک و فهم بالای شما داره چون واقعا این کار رو تا این زمان هیچکس با هیچ امکاناتی نتونسته بود انجامش بده که استاد تونست،
من خودم مثل شما قرآن رو میخونم و بیشتر از تفسیر استاد بازرگان استفاده میکنم و خیلی خوب این حرف شما رو درک میکنم که این مرد چه انرژی گذاشته و چقدر متعهد بوده که تونسته اینهمه آگاهی رو فرا بگیره، بکار بگیره و بعدش انتقال بده،
این سه اصل اون اصولی هستند که همه اساتید و حتی آدمهایی که شغلشون اینه هم درونش لنگ میزنن،
یعنی یا فرا میگیرن و فقط انتقال میدن که نتیجش مشخصه،
یا فرا میگیرن و بکار میگیرن ولی انتقال نمیتونن بدن،
یا تو فرا گیری مشکل دارن و یه چیزی شنیدن و همون رو هم ناقص میخوان انتقال بدن که دیگه این افتضاحه،
اما استاد تو اجرای این اصول واقعا بینظیر عمل کرده و اینو همه میفهمن، یا خواهند فهمید که کنار هم گذاشتن و اجرا کردن این اصول واقعا کار آسون و راحتی نبوده و اینکه اینقدر متعهدانه دارن این مسیر رو ادامه میدن و خطا نمیرن دیگه واقعا جای تحسین و تایید فراوان داره،
مرسی که باعث شدی این حرفا بیاد بالا سارای عزیز،
من کامنتهای شما رو با عشق دنبال میکنم،
برات بهترینها رو آرزو میکنم،
موفق باشی
سلام سارا خانم نازنین
کامنتی که نوشتین و البته کامنت هایی که می نویسید رو خیلی دوست دارم
چون قشنگ معلومه از قلب مهربون شما داره گفته میشه
مثال هایی که از خودتون و زندگیتون میزنید و تجربه هایی که در طول زندگیتون داشتین میایید اینجا به ما هم میگید ، از زیبایی که توی کشور هلند هستین و برامون خیلی قشنگ توصیفشون می کنید برام خیلی ارزشمنده
باور کنید گاهی اوقات توی کامنت هاتون از زیبایی های اطرافتون میگید من ناخودآگاه توی ذهنم همزمان که کامنت شما رو میخونم دارم تجسم هم میکنم
ازتون خیلی ممنونم از اینکه شروع به نوشتن برامون میکنید
بازم ازتون سپاسگزارم سارا خانم زیبا و نازنین
به نام خداوند مهربانم وسلام به استاد عزیزم و مریم جان و تمامی دوستان و اما گذشته من که ی جورایی مربوط میشود به عدم لیاقتم من وقتی دیپلم گرفتم پدرم خیلی راحت منو در بهترین دانشگاه مشغول به کار کرد ومن تا از دبیرستان تعطیل شدم مشغول کار شدم و میدیدم که خیلیها نمیدونم حسادت میکردند دشمنی داشتن همش کار کردن یک خانم رو پیش من بد جلوه میدادن میگفتن مگه دختر سر کار میره خیلی سخته ، حوصله داری و از این حرفا و منو دلسرد کردند دو سالی شد که میرفتم سر کار و احساس خوبی نداشتم تا ازدواج کردم و حرفهای اطرافیانم ببشتر و بیشتر شد و من خیلی راحت کاری رو که پدرم با عشق و زحمت برابم جور کرده بود از دست دادم و استعفامو نوشتم و اومدم بیرون و این نعمت بزرگ رو از دست دادم و بعد آن هر کس منو میدید میگفت کارت خیلی خوب بود محیطش خیلی عالی بود حیف شد از دست دادی ومن تو دلم میگفتم پس چرا اون موقع که میرفتم یک نفر از این حرفا نزد وخلاصه خیلی خیلی گفتند و من گاهی اوقات خیلی دلم میسوخت و پیش خودم میگفتم ببین من لیاقت اون کار خوب و نداشتم و پدرم رو ناراحت کرده بودم و توجیه میکردم میگفتم ببین خدا با منه که بیشتر تو خونه بمونم چون خیلی مذهبی متعصبی بودم و جالب اینکه دخترهای فامیل که چند سال از من کوچکتر بودن وقتی بعد درسشون رفتن سر کار اونارو تشویق میکردن و میگفتن خیلی خوبه خانوما سر کار برن آی من میسوختم کلا من همیشه برای دیگران زندگی کردم برای دیگران پوشیدم یا نپوشیدم برای دیگران گفتم یا نگفتم برای دیگران خریدم یا و نخریدم وووووو و خیلی خیلی زیاد و نه تنها خودم رو قربانی کردم بلکه فرزندانم رو هم قربانی کردم و ظلم زیادی بخاطر اون اخلاقم به بچه ها کردم خلاصه تایید اطرافیان برای من خیلی مهم بود هم چنین خونه خوبی که داشتیم در محل خوب بخاطر دلسوزی که چرا دیگران ندارن و این افکار منفی از دست دادم و الان مستاجرم ولی خدارو شکر از روزی که در این مسیر قرار گرفتم خیلی خیلی بهتر شدم و از خداوند میخام که بتونم از نظر مالی خیلی رشد کنم تا کوتاهیهای خودم رو در مورد بچه هام بخاطر قربانی کردنشون جبران کنم البته شرایط خوبی برای خودشون ایجاد کردن ولی اگر قربانی نمیشدند خیلی زودتر و خیلی بهتر شرایطشون رو رقم میزدند و اگر بخواهم از قربانی شدن بگم خیلی خیلی زیاده که گفتن آنها از حوصله دوستان خارجه ممنونم که کامنتم رو خوندین
البته هنوز فایل رو گوش نکردم داشتم دانلود میکردم فقط توضیحات فایل رو خوندم
دوستون دارم
سلام..استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم..
از بدو شروع صحبتهاتون،به تنها چیزی که میتونم بگم بیشتر مشتاق شدم این بود که در مورد درس گرفتن از بازی و ارتباطش با زندگی میخواستین بگین و شگفتزده شدم..چرا که دوست دارم همیشه ارتباط بین بازیهایی که انجام میشه در زندگی رو بدونم بهتر میشه درک کرد…واقعا اگه ورزش نکنیم نابود میشیم و همه موظفیم به انجام این تکلیف و تحرک ..همیشه از کودکی دوست داشتم بدونم رابطه پاس در فوتبال ،به چه چیزی در زندگی میخواد اشاره کنه!؟اما همیشه تا زمانیکه یادمه میگفتن:زندگی می بازی شطرنج میمونه..اگه شاه اینکارو کنه و سرباز اون کارو بکنه و…و من هیچ چیزی از شطرنج نمی دونستم و علاقه ای بهش نداشتم ، اما خواستم یاد بگیرم اما تا حدودی فقط حرکاتشون رو فقط بعضیاش یادم میموند..اینکه بازی پینگ پونگ شما عزیزان ،اینهمه درس زندگی می آموزه،اینکه دیدگاه یک شخص نسبت به بازی فقط سرگرمی و وقت گذروندن نیست و اینکه بخواد با بازی کردن روزمرگیهاش رو پر کنه و. .دلایل دیگه … بسیار لذت بخش و دوست داشتنی و عاشقانه است…این روزهایی که خودمو متعهد کردم به اینکه دوره عزت نفس رو زندگی کنم و عملش کنم و همه چیز عزت نفس هست..میخوام این فایل آموزشی پر از محتوا و درس زندگی رو به فایلهای عزت نفس اضافه کنم و آگاهی های نابش رو درونی کنم که بشه رفتار و کردارش و زندگی کنم همون روز رو با لذت و شوق و سپاسگزاری لحظه ای از نعمت های بیکران خداوند..
استاد واقعا میگم ، هروقت غروب آفتاب رو که می بینم و زیبایی های وصف ناشدنیش رو تماشا میکنم ،اشک تو چشمام حلقه میزنه و خدا بهم میگه:عشقم بیا ببین و حال کن چی واست نشون میدم..و این رو به شخصه درک کردم که خدا زیبایی های رو بیشتر بهم نشون داده..یا از ابرهای بشدت عاشقانه ای که در آسمان شهر میبینم..استاد میشم سربه هوای دوست ،که هرچه داریم از اوست..دییووونه میشم..پر میکشم و دوربینم رو برمیدارم و عکس میگیرم و اطرافیان میگن انگار تا حالا ابر ️ ندیده ..تا بحال غروب ندیده!و من میگم چون دیدم میام که دوباره ببینم(به خودم میگم عاشقم،عاشقی که از دیدن نعمات سیر نمیشه)..
میدونین چیه استاد نازنین و مریم جان..وقتیکه یه وقتایی میشینم و به مهاجرت فکر میکنم،میگم مهاجر هستم ..چراکه قلبم به سویی مهاجرت کرده که خدا میدونه..دلم گرم میشه به خدایی و جهانی که فرکانسی که دریافت میکنه همسنگ باهمون رو برام میفرسته و به شدت پایبند به این قانون کاشت و برداشت هستم ..من مهاجرت کرده ام با دل خویش تا برود تنم بر سر خویش..(فی البداهه اومد دیگه)..
چقدر قشنگ و دوست داشتنی در مورد بازی صحبت کردین و تحلیل کردین و ارتباطش با زندگی رو چه بی نقص توضیح دادین..چقدر من عاشقتونم میشم وقتی دلم رو با آگاهی های ناب از جا می کنین..یه تکون و تلنگر سنگین بهم وارد میشه.. یه بار به دیوار خونه تکیه زده بودم و ناگهان پرت شدم رو به جلو و میشه گفت انداختم دور..به خانم گفتم چی شد!؟گفت زلزله اومد..و من اون موقع در فکر موضوعی بودم و مطمئنم اگر عمیق میشد و شاخ و برگ میگرفت و ریشه میزد،اثراتش بد بود..میشه گفت اینجور تلنگری از سمت خدا ،یهویی متوجهم کرد افکار منفی رو پرورش نده..
استاد این جریان رو تازه یادم اومد ،دوست دارم بگم:
تا تقریبا 1سال و نیم پیش،قلیون میوه ای مصرف میکردم و با خواهرم و خواهرزاده هام دورهمی مینشستیم و می کشیدیم..مادرم خدا رحمتش کنه ، میگفت :سجاد عزیزم تو دیگه چرا!؟آخی ننه تو دیگه این اشتباه رو نکن،اینا دیگه گوششون نمیشنوه..توکه حرف گوش کن بودی دیگه چی شده!؟منم جوابشو میدادم که ننه،تا خودمو بهش نرسیدم ،دست نمیکشم!!اون موقع ها کتابی میخوندم که با هربار خواندنش آگاهی بهم میداد که حالم رو بهتر میکرد و احساس شگفت انگیز داشتم از دریافت آگاهی..اسمش بود معجزه گر خاموش..و این جریان تا زمانیکه من قلیون میکشیدم هی از آگاهی های کتاب دورتر میشدم.. اتفاقاتی واسم می افتاد که حال هر روزنو خرابتر میکرد..تا زمانیکه دور همی نداشتیم ،به سمت کتابم میرفتم و میخوندم و بهتر میشدم..و به این جریان پی بردم و بشدت از قلیون و بوش منزجر و سردرد میگرفتم،این در حالی بود که تو دور همی که می نشستیم قلیون می کشیدیم،تنها کسی بودم که به زور ،نی قلیون ازم میگرفتن…
و تازگیها که یکماه میشه،این روند از طریق شخصی بهم پیشنهاد شد که سیگار کاپیتان بلک اصلی رو داشت و می کشید و هرزگانی که به قولا تفریحی مصرف میکرد ،به سمت خودش کشوند که بریم بکشیم که این سیگار فرق داره نسبت به بقیه سیگارها و طعم کاکائو رو زیر لبت با هربار کام گرفتن حس میکنی..انگار نه انگار که من دوره عزت نفس گوش میدم و بلد نبودم نه بگم که مبادا دیگه باهام برخورد همیشگی و مهربونیت رو نداشته باشه..(شرک ورزدیم)و گفتم باشه بریم میکشیم،جای دوری نمیره ،یکبار که آدم معتاد به سیگار نمیشه..! خلاصه موتورو هندل کردیم و رفتیم یه فضایی که هم گپ بزنیم هم کامی بگیریم ازین طعم کاکائویی به واسطه سیگار..خلاصه کشیدمو گفتم به به چه بویی هم داره و ایشون هم تایید میکرد چه حالی میده نه !؟ منم میگفتم آآره بابا..(وقتی عزت نفست با نگفتن نه لطمه دار کردی،لاجرم تا آخرش اوکی میدی و آآآررره خوشگلی میدی به درخواست شیطان در قالب دوستهای دروغین و دشمنان راستین)..خلاصه اون شب تمام شد..
فردای شب بعد ؛ذهنم انگولکم میکرد:برو یه نخ دیگه ازش بگیر و امشب و تنهایی باخودت حال کن..!
منم پیشنهادمو به دوست دروغین دادم و بله که اوکی میده سجاد عزیزم چرا که نه..!همون شب هم با نخ بعدی به تنهایی سپری شد،اونم چی!؟که مثلا زیر آسمون پرستاره و ماه قشنگ و هوای خوش تابستان ،داشتم کام میگرفتمو حالی به حالی که چه حالی میده،و شیطان پر فریب و حیلت ساز باهام همکاری میکرد..خلاصه این جریان همینجوری تا 1 هفته ادامه دار شد ولی نه هرشب..سه شب درمیون..شب آخر کام آخر به خودم قول دادم که این آخرین نخ و سیگار عمرم هست،خیلی عجیبه که شبهای بعد اصلا مزه سیگار شب اول حس نمیشد ابدا..و من داشتم از خودم در موقع کام گرفتن سیگار ،زده می شدم..
نکته جالب این جریان تو این بود که خود شخصی که سیگار بهم میدم میگفت آخرین بار اسفند1401کشیده و دیگه نمیکشه تا 4ماه دیگه..ولی فردای اون شب تا از روبروی مغازه رد شد،تا بحال ندیده بودم اینجوری با سرعت بگه بیا…من که برام عجیب بود،در مغازه رو بستم و رفتم سمتش..بهم گفت بریم امشب!؟با اشاره گفتم سیگار!؟اوکی داد..منم گفتم اوکی،البته یادم بود تو چند شب اخیر داشتم چه لطمه ای به خودم میزدم و چه قولی به خودم دادم..خستتون نکنم عزیزای دلم که میخونید، رفتیم سر جای قبلی..سیگار رو در آورد و اول به من داد ،بعدش خودش برداشت گذاشت زیر لب،فندک رو زد و من با کمال قاطعیت نه رو بهش گفتم که از سیگار زده شدم و دیگه قصد کشیدن ندارم،ایشون جا خورد و گفتش: إ ؟! واقعا!؟اگه میدونستم نمیکشی که بهت نمیگفتم بیایی!مزاحمت نمیشدم که مغازه رو بستی بخاطرمن..و با تاکید من رفتم چون خواستم به قولم عمل کنم در وجود شرایط .. میتونستم جلو مغازه ش بگم نه و بگم مشتری دارم ، یه وقت دیگه..و دوست داشتم سر موعد «نه» بگم..میدونید امتحان رو پس دادم و همون غروری (عزت نفسی )که باید هر شخص برای نه گفتن داشته باشه رو کسب کردم..خیلی حس عالی داشتم..حالم اوکی شد و اون موقع سینه ام سپر شد در مقابل وسوسه های ذهن و شیطونی که واقعا تا دچارش نشه آدم،نمیدونی که از جنس چه کسانی ورود میکنه و اگر عزززت نففسسی که استاد عزیزم تاکید میکنه رو نداشته باشی به قهقرا میری لاجرم.. چون بدستش نیاوردی..
عاشق تک تک این جمع عاشق خدا که خدا هم عاشقشه هستم..
مواظب خودمون باشیم ححتتتتماااا
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام الله یکتا
بامیدخداوند رزاق و وهاب
خداوند همه چیز میشود همه کس را ، بشرط پاکی دل
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست، آنقدر سیر بخند ، تا که ندانی غم چیست
درسهای زندگی از یک بازی
امروز وقتی وارد سایت شدم و عکس زیبای استاد عزیز و مریم نازنین رو دیدم ، وقتی دیدم نگاه زیباشون به آسمانه در ساحل زیبا ، کنار دریای بیکران و انسانهای نازنین ، احساس خیلی خوبی بمن دست داد ، وشاد و خوشحال شدم ، و گفتم خدارو شکر بازهم یه نعمت بینظیر و فایلی سرشار از آگاهی و درس ، الهی صد هزار مرتبه شکرت .
از سرکار که اومدم خونه بعد از صرف شام ، از دختر گلم خواستم لپ تاپش رو بیاره و فایل جدید رو دانلود کنه تا هر کداممون که در مسیر هدایتش هستیم ، این فایل رو ببینیم و نوش جان کنیم درسها و آگاهی ها روکه توسط دو فرشته نازنین برای ما با عشق تهیه شده و به اشتراک گذاشتن .
که دانلود شد ، نشستم برای دیدن و لذت بردن از این نعمت جدید و این ثروت بی انتها ، که البته اواسط دیدن فایل خوابم برد ، اما خوابی که ذهنم درگیر هدفمند کردن باورهام بسمت خواسته هام بود .
از خواب که بیدار شدم ، گوشیم رو برداشتم تا بنوسیم از درسهائی که در این فایل گرفتم .
ویاد حرف استاد نازنین افتادم که جائی گفتن بقدری ایشون روی خودشون کار میکردن، که تو خواب هم بفکر هفمند کردن باورهاشون به سمت خواسته ها بودن و تو خواب هم بفکر این بودن که فرکانسهاشون رو بسمت خواسته هاشون هدایت کنند و ذهنشون رو با کنترل بسمت خواسته ها ببرند .
وقتی استادنازنین و مریم عزیز از درسهائی که از این بازی گرفتن رو میگفتن که از چه زاویه هائی به این بازی نگاه کردن و چه درسهائی این بازی براشون داشته و آگاهانه از این آگاهی ها درس گرفتن و خودشون رو رشد دادن ، برای منهم درسهای بزرگ و خیلی خوبی داشت .
امروزرو که مرور میکردم ، امروز رو داشتم مرور میکردم ، وقتی همکارم برای یه کاری که اصلا مربوط بمن نبود باحالت عصبانی مراجعه کرد و خواست که براش ردیف کنم ، و منهم با کمال خونسردی و آرامش اول با لبخند بهش رو آرام کردم و بعد کمک کردم و راهنمائیش کردم و با آرامش کارش رو با عشق و انرژی انجام دادم و خودم هم از انجام کار لذت بردم ، متوجه شدم که ظرف وجودی من تغییر کرده ، و نسبت به قبل که اینطور مواقع عکسل العمل نشون میدادم و انجام که نمیدادم که هیچ کلی هم مسائل دیگه بود ، اما امروز براحتی و آسانی و سادگی و با لذت انجامش دادم ، و هم خودم از انجام این کار لذت بردم هم همکارم از آرامشی که داشتم و براحتی مسئله رو براش حل کردم لذت برد و حالا که دارم فکر میکنم میبینم این ظرف وجود من بزرگتر شده و من نسبت به گذشته رشد کردم و چقدر خوبه که دارم رشد میکنم و بزرگتر میشم و در مدار رشد و پیشرفت هستم .
و باز حرف استاد یادم اومد که میگه ، هراتفاقی که بیافتد ، دوستان هر اتفاقی ، خوب و بد وزشت و زیبا نداره هر اتفاقی که بیافتد برای من خیر است ، با این نگاه که مسائل میان و همیشه هستند که باعث رشد و پیشرفت من بشند و اونا اومدن به من درس و آگاهی بدن مسائل و تضادها میان تا به من درس و آگاهی بدن و باعث رشد و پیشرفت من هستند .
من نباید از تضادها و مسائل ناراحت بشم و بترسم ، بلکه باید از اونا درس و آگاهی بگیرم و برای پیشرفت خودم از اونا استفاده کنم .
همونطور که مریم و استاد عزیزم میگن از یه بازی ساده کمک گرفتن و باعث پیشرفت و رشد اونا شده ، از یه بازی که مریم عزیزم تا قبلش اصلا این بازی رو انجام نداده بوده ، و بعنوان یک ورزش به اون نگاه کرده که باید در روز چند ساعتی ورزش کنه ، بعد استاد در حین بازی تشویق و تحسین کرده و باعث رشد و پیشرفتومریم نازنین شده ، تا جائی که شده هم بازی استاد و حتی یک رغیب ورزشی برای کروی خوندن و رغابت کردن ، حتی بردن بازی از استاد .
واین بازی ساده اعتماد بنفس این عزیزان رو تا حدی برده بالا که در یک میدان ورزشی با اعتماد بنفس براحتی و آسانی و بسادگی موفق شدن پنجاه نفر در این بازی واین رشته ورزشی رو ببرند و پیروز و برنده میدان بشند .
و این زمانی اتفاق افتاده که در این زمینه با خودشون به صلح رسیدن و بجای توجه به نکات منفی به نکات مثبت توجه کردن و خودشون رو رشد دادن و به آرامش رسیدن ، و این بازی ساده رو پله پبشرفت خودشون کردند .
خدایا شکرت که دیدن این فایل همزمانی داشت با این مسئله که من روی خودم دارم کار میکنم که اتفافات و مسائل میان بمن کمک کنند و من وقتی که از خدا هوایت خواستم و منتظر هدایت الله هستم ، هر اتفاقی که میافته رو باید یه هدیه از طرف خدا بدونم، و اون رو یه هدایت بدونم از طرف الله یکتا که اومده بمن درس و آگاهی بده ، حتی یه اتفاق ساده و کوچیک که میتونه درس و آگاهی بزرگی برام داشته باشه .
یادمه حدود 25 سال پیش با جمعی از دوستان رفته بودیم برای گردش وتفریح به دل کوه ، شب چادر زدیم تو دل تاریکی و صبح که بیدارشدم و بیرون رو نگاه کردم هم لذت بردم هم ترسیده بودم که ببین ما لب پرتگاه و تو شیب کوه چادر زدیم و خوابیدیم .
طی روز که ما مشغول خوشگذرانی بودیم ، یه انسان نازنین نزدیک چادر ما شد و با یا الله گفتن داخل چادر شد ، و یه سوال پرسید ، که آقایون قبله کدام طرفه ؟؟؟؟!!!!!
بعد از رفتن ای نازنین فکر من رفت بسمت این سوال ، یکی از دوستان نزدیک دید که من تو فکرم ، پرسید مصطفی چی شد ؟! چرا تو فکری ؟!
گفتم متوجه سوال این آقا شدی ؟! تو فکر میکنی چرا از ما پرسید ؟!
گفت منهم به همون چیزی فکر میکنم که تو فکر میکنی اون فقط اومد بما بگه و بره
ود نبال جواب نبود و سوالش بیشتر خبری بود تا سوالی
از اینکه با دوستم مثل هم فکر میکردیم ، خیلی خوشحال شدم و تو دلم گفتم خدایا شکرت که کسی رو فرستادی تا هدایتم کنه در این بیابان و دل کوه و فقط با یه سوال منو مجبور کنه که فکر کنم بتو و غرق خوشی و عیش و نوش نباشم .
اون زمانها من از قوانین اطلاعی نداشتم ، اما خیلی خوشحالم که درک کردم این هدایت رو ، و الان میفهمم که خداوند وقتی مبگه وظیفه ماست هدایت شما ، یعنی چی و چطور با بینهایت دستانش ما رو هدایت میکنه ، و همیشه و همجا مارو هدایت میکنه ، بشرط اینکه ماهم در مدار دریافت هدایت باشیم .
خدایا منو همیشه و همجا درمکان مناسب ، وزمان مناسب و شرایط مناسب قرار بده .
بله حتی از یه بازی ساده هم میشه درس زندگی گرفت ، وقتی اونو بچشم یه هدایت بپذیره و قبول کنی و مسائلش رو حل کنی و از انجامش لذت ببری و درس و آگاهی بگیری ، رغیبت میشه هم بازیت و پله پیشرفت و ترقی و اعتماد بنفست میره بالا و بزرگ مبشی و ظرف وجودیت بزرگ و بزرگتر میشه ، برای دریافت نعمتها و ثروتها و ودرسها و آگاهی های بیشتر و بهتر .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایا سپاسگزارم خدایاسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم
الهی صد هزار مرتبه شکرت بخاطر استاد عباسمنش عزیز و مریم نازنین و این سایت فوق العاده که پر از درس و آگاهی هست و من تحسین میکنم و تبریک میگم به این انسانهای نازنبن و دستان خدا که اینهه آگاهی رو با عشق و انرژی برای ما به اشتراک مبزارن و همیشه در مدار دریافت درسها و آگاهی های خالص و ناب هستند و تحسین میکنم خودم رو که در مدار دریافت این درسها و آگاهی های ناب و خالص و فوق العاده هستم .
و خدارو شکر که من هم در این مسیر زیبا و در این مدار قراردارم و منهم هدایت میشم و در مدار دریافت این هدایتها هستم . الهی شکرت
خدایا من فقط تورا میپرستم ، وفقط از تو کمک و یاری میجوبم .
خدایا منو هدایت کن به راه راست ، به راه کسانی که به آنها بینهایت نعمت و ثروت داده ای ، نه راه کسانی که به آنها غضب کرده ای و نه راه گمراهان
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایاسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم
الهی صد هزار مرتبه شکرت که هستی و هوای منو خیلی داری و منو هدایت میکنی
خدایا عاشقتم که عاشقمی
از وقتی با قانون آشنا شدم یکی از مواردی که خیلی زود بهش ایمان آوردم به شکلی که در عمل من متجلی شد همین بحث کنترل ذهن خصوصا در لحظات سخت بود که انصافا خیلی خوب بهش عمل کردم، اینقدر این موضوع واضح هست توی نتایج ما که غیرقابل انکار هست و مثل روز روشن بهش ایمان دارم.
برای من این کنترل ذهن موقع ارائه ی خدمات خیلی خوب خودش رو نشون میده من کارم خدمات آرایشگری هست همیشه حتی اگر حین کار خدمات به خوبی پیش نرفت و مشتری ناراضی بود با کنترل ذهن در خیلی از موارد تونستم فاینال کار خوبی رو تحویل بدم و مشتری راضی از زیر دستم بلند بشه حتی اون اوایل که مهارت زیادی نداشتم و آموزش قوی ندیده بودم.
باور دارم این جمله رو که اگر کنترل ذهن نباشد مهارت ها خوب جواب نمیدهد.
خیلی این جمله دقیقه که: جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می دهد.
یکی از زمان هایی که من تونستم ذهنم رو کنترل کنم وقتی بود که مادرم دچار بیماری پندمیک شد و من با وجود تمام فشارهای ذهنی که بیشترش به خاطر باورهای اشتباه بود تونستم احساسم رو خوب کنم و نجواها رو کنترل کنم و در نهایت مادرم با وجود بیماری زمینه ای و بیماری سخت سلامتیش رو به دست آورد، توی کسب و کارم درلحظات سخت و چالش های فراوان همواره تونستم ذهنم رو کنترل و نجواها رو خاموش و مسائلرو حل کنم و به سلامت از بحران عبور کنم.
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست.( اما برای من پاشنه ی آشیلی فوق سنگین هست )هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم (اما برای من از ضربه رد شده کلی جا تو زندگیم بهواسطه ی همین که ذهنم لذت میبره از قربانی بودن له و لورده شدم و اتفاقات خیلی نامناسبی رو بدون اینکه دلیلش رو بدونم یا حقم بدونم جذب کردم و من نمیدونستم از کدوم باور دارم ضربه میخورم تا اینکه با دوره ی عزت نفس نجات پیدا کردم) همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
من اگر بخوام از جاهایی که احساس قربانی شدن داشتم صحبت کنم باید تا صبح تایپ کنم چون کلا جزو شخصیتم بود اما اگر به صورت کلی بخوام مثال بزنم من در کارم این احساس رو خیلی تجربه کردم و هر بار یه اتفاق بدی برام می افتاد تا یه بهانه ای داشتم باشم به صابکارم بگم که به این دلیل نتونستم بیام سر کار یا هر مورد مشابه دیگه ای…
راجع به صحبت های قسمت انتهایی فایل و زندگی در لحظه چقدر برام جالب بود که همین امروز بود که من فیلم جنگجوی درون رو دوباره نگاه کردم و این قانون مهم دوباره برام یادآوری شد و بعد استاد و مریم جان در موردش باز هم توی این فایل صحبت کردن و باز این قانون رو برام یادآور شد که وقتی به چیزی توجه میکنی جهان موارد مشابه رو بهت نشون میده.
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته دوست داشتنی
سلام به همه دوستان ارزشمندم
استاد و خانوم شایسته عزیزم بینهایت ازتون سپاسگزارم برای این درس ها و آگاهی های زندگی ساز که بهمون یاد میدین
راجب احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها
استاد شما تو صحبت هاتون گفتین ممکنه دلت برای طرف مقابل بسوزه
و اینطوری اون احساس عدم لیاقت بیاد سراغت
من همیشه درگیر این موضوع بودم که مثلا شرایط مالی خوبی و تجربه میکردم
یه رابطه عالی رو با همسرم داشتم
یا مسافرت خوب میرفتیم
غذاهای خوب میخوردیم
کلا از وقتی که با استاد آشنا شدیم داریم تو رفاه و آرامش زندگی میکنیم
ولی همیشه یه احساس بدی داشتم از اینکه مثلا فلانی نمیتونه این طوری تو رفاه باشه
یا من انقدر روابط عاطفی خوبی دارم ولی از اینکه نزدیکانم نمیتونستن این روابط خوب و تجربه کنن
ناراحت میشدم و براشون دلسوزی میکردم
حتی ناآگاهانه سعی میکردم وقتی پیش اونا بودم یه جورایی این روابط خوبم رو مخفی نگه دارم که دیگران حسرت نخورن
وای الان دارم میفهمم که حتی مثلا وقتی یه نفر میگفت همسر من فلان اخلاق بد رو داره ذهن من هم میگشت دنبال رفتارهای بد همسرم که یه جورایی با اون همدردی کرده باشم و بگم عیب نداره بابا مثلا همسر منم این ایرادها رو داره
و با تمرکز کردن رو ایرادهای همسرم همون ها رو جذب میکردم
مثلا از وقتی ما دوره قانون سلامتی رو شروع کردیم خوب غذامون همیشه گوشت و کباب بود
همیشه کلی گوشت میخریدیم
و این هرروز کباب خوردن و غذای خوب خوردن خیلی برام لذت بخش بود
ولی همیشه از این موضوع ناراحت بودم و ذهنم اذیتم میکرد
که تو انقدر شاهانه غذا میخوری مردم ندارن اینطوری غذا بخورن
یا فلانی شرایط مالی خوبی نداره و نمیتونه اینطوری غذا بخوره
نمیتونه این همه گوشت بخره
و واقعا دلسوزی میکردم و احساس عدم لیاقت داشتم
احساس اینکه من حقم نیست
این ناعدالتیه
انقدر من این احساس رو داشتم که بعد از چند ماه یه شرایطی پیش اومد که ما دیگه نتونستیم گوشت بخریم
دیگه نتونستم خوردن اون غذاهای لذیذ و تجربه کنم
و تا چند وقت فقط میتونستیم تخم مرغ بخریم
من با دلسوزی کردن برای دیگران از اینکه اونا نمیتونن این شرایط خوب رو تجربه کنن داشتم به جهان اعلام میکردم
من لایق این همه شرایط خوب نیستم
خودم داشتم این فرکانس رو میفرستادم که
انصاف نیست من شرایطم خوب باشه ولی دیگران انقدر اوضاع بدی رو تجربه کنند
استاد و خانوم شایسته عزیز
دوره حل مسائل مخصوصا جلسه دوم
خیلی به من کمک کرد که من اصلا بفهمم این ایراد رو دارم
چون خیلی مخفی بود
و سعی کردم با ساختن باورهای درست این مسئله رو حل کنم
من به این درک رسیدم که من با دلسوزی کردن برای دیگران اولا که نه تنها به اونا کمکی نمیکنم بلکه دارم خودم رو از دریافت نعمتها محروم میکنم
چون میدیدم که هر وقت من این احساس عدم لیاقت اومد سراغم
هم جریان ثروت تو زندگی مون کم شد
هم روابط عاطفی مون به مشکل میخورد
هم انگار اون چرخ زندگی مون روون تر نمیچرخید دیگه
بعد اومدم این باور رو ساختم که من با ثروتمند شدنم با موفق شدنم با نتیجه گرفتن میتونم به دیگران کمک کنم
به قول استاد یه کور نمیتونه عصا کش یه کور دیگه باشه
اولا که اومدم کلی رو این موضوع کار کردم اول خودم تو زندگیم مهم باشم
و سعی کردم تمرکزم رو از رو دیگران بردارم
و بعد حتی اگر بخوام به دیگران هم کمکی کنم
فقط با ثروتمند شدنم
با خوب زندگی کردن و تو رفاه و آرامش بودنم
با داشتن روابط عاطفی عالی
میتونم به دیگران کمک کنم
من با داشتن یه زندگی خوب میتونم برای دیگران الگو باشم
من با ثروتمند شدنم میتونم به گسترش جهان کمک کنم
و مثال استاد
که این دنیا رو به یک رستوران سلف سرویس تشبیه کردن
خیلی بهم کمک کرد
که بفهمم که همه ما به یک اندازه به نعمت های خدا دسترسی داریم و هیچ بی عدالتی درکار نیست
وقتی ما وارد یه رستوران سلف سرویس میشیم دیگه اصلا منطقی نیست که دلمون برای کسی بسوزه
چون غذا برای همه هست
همونطور که ما به غذاها دسترسی داریم دیگران هم به اندازه ما به غذاها دسترسی دارن
اگه کسی بلند نمیشه غذا بکشه برای خودش این دیگه مشکل اونه
خانوم شایسته عزیزم ممنون که این موضوع رو عنوان کردین
راجب قربانی بودن
همیشه تو روابط عاطفی با همسرم دوست داشتم که قربانی باشم
همیشه دوست داشتم بدترین رفتار و باهام داشته باشه بعد بیام بهش احساس گناه بدم
بهش احساس عذاب وجدان بدم
و نتیجه اش میشد قهرهای طولانی و روابط عاطفی تلخ
نتیجه اش میشد اینکه من هرروز ضعیف تر و بی اعتماد به نفس تر میشدم
چقدر ذهن آدم دوست داره که قربانی باشه
چقدر تلاش میکنه تو رو قربانی جلوه بده
ولی اگه بتونی مهارش کنی جهان بهت پاداش میده
انقدر من با خودم در صلح نبودم که همیشه دوست داشتم دعوامون بشه و به همسرم کلی احساس گناه بدم بعد همسرم بیاد بگه
عزیزم ببخشید
بیاد منت من و بکشه
بیاد من و بغل کنه
ولی هرگز این اتفاق نمیفتاد اتفاقا اوضاع بدتر هم میشد
و من بیشتر حرص میخوردم بیشتر احساس قربانی بودن میکردم
و دوره عشق و مودت
چقدر به من کمک کرد که با خودم در صلح باشم
و روابط عاطفی عالی و رویایی رو تجربه کنم
الان حتی اگه بحثی بین ما باشه اگه اختلاف نظری باشه به یک ساعت هم نمیرسه
خیلی سریع هردومون سعی میکنیم احساسمون رو خوب کنیم
چند روز پیش من و همسرم تو یه جمعی بودیم
یه پیرمرد اونجا بود که استاد موسیقی بود
اهل شعر و ادب و موسیقی
ایشون به اساتید موسیقی تدریس میکنن
کلی برای ما ساز زد
و آخر که میخواستیم بیام
به ما گفت چطوری شما دونفر انقدر باهم هماهنگ هستین؟
چطور انقدر رابطه خوبی باهم دارین ؟
گفت من و خانومم دو قطب کاملا متفاوت هستیم
و کلی تحسینمون کرد از اینکه انقدر باهم دیگه هماهنگ و همراه هستیم
استاد عزیزم
این از افتخارات شاگرد شما بودن هست که
این آدم میاد ما رو تحسین میکنه
و اینم میخواستم بگم کامنتهای بچه ها و تجربیاتشون بینظیره
بینهایت آگاهی دهنده هست
به قول استاد آگاهی هایی که بچه ها تو کامنت ها مینویسن تو هیچ کتابی نیست
از دوستان خوبم سپاسگزارم که تجربیات فوق العاده شون رو به اشتراک میزارن
استاد و خانوم شایسته عاشقتونم
در پناه الله باشید
سلام خانم ترحمی عزیز از کامنتتون خیلی لذت بردم. اونجا که گفتین چقدر ذهن دوست داره مارو قربانی جلوه بده. واقعا همینه. از کودکی این احساس با من بوده. بعضی وقتا کاری میکردم مادرم دعوام میکرد. توی ذهنم فکر میکردم. اگه الان یه اتفاق بدی برام بیفته اونوقت مادرم چقدر پشیمون میشه که منو دعوا کرده. کلا همه مردم این احساس قربانی شدن رو دوست دارن. توی فیلم اون شخصیتی که قربانی میشه خیلی دوست داشتنیه. مثلا طرف از سربازی بر می گرده میبینه شب عروسیه عشقشه. خیلی لذت بردم از کامنتت. امیدوارم توی این مسیر زیبا همراه با استاد وبچه ها ثابت قدم باشیم. موفق باشی دوست عزیز.
سلام دوست هم فرکانسی
آقای حسن زاده خیلی ازتون سپاسگزارم که کامنتم رو خوندین و پاسخ دادین
ممنون برای مثال هایی که زدین و دوباره قانون رو یادآوری کردین
وقتی به مشکلاتی که تو کسب و کارمون داشتیم نگاه میکنم میبینم خیلی از مسائل تو کارمون به خاطر داشتن این احساس بود
ذهن آدم دوست داره که بگه کار نیست پول نیست
و بیاد همه چیز و بندازه گردن دولت و گرونی
من خودم قشنگ دو طرف ماجرا رو دیدم
زمانی که دوست داشتیم قربانی باشیم و بگیم مشتری نیست و کار نیست و همه چیز گرون شده
که چقدر اوضاع سخت شد و ما بدهکارتر میشدیم هرروز
و زمانی که گفتیم ما خالق شرایط زندگیمون هستیم و اگه کسب و کارمون راکد شده مقصر ما هستیم نه هیچ عامل بیرونی
از زمانی که سعی کردیم قربانی نباشیم و فقط خودمون رو عامل پیشرفت یا عدم پیشرفت تو کسب و کارمون بدونیم
ما تو کارمون پیشرفت کردیم و همه چیز به نفع ما شد اونم تو شرایطی که
کرونا شد
گرونی دلار بود
بحث اعتراضات که کلا مملکت بهم ریخت
و خیلی مسائل و اتفاقات دیگه
ولی ما درآمدمون نه تنها بدتر نشد بهتر هم شد
و چقدر ایده ها و الهامات اومد که باعث پیشرفت مون شد
بازم از شما سپاسگزارم که باعث شدین دوباره آگاهی ها رو مرور کنیم
درپناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام مونا جون دوست هم فرکانسی خوبم
من یکی از فالورهای کامنتاتونم
این کامنتتون عالی بود
انگار حرفهای دل من بود.
هرسه قسمتی که گفتین
برای همین میخوام بیشتر کامنتتون رو کپی کنم تا برام بمونه به یادگار
ممکنه یه کم طولانی بشه (پوزش))
اول این قسمت از کامنتتون دقیقا منم اینطوری فکر میکردم و شاید میکنم ولی جزئیاتش شاید یه کم متفاوت باشه
(( راجب احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها))
((استاد شما تو صحبت هاتون گفتین ممکنه دلت برای طرف مقابل بسوزه))
((و اینطوری اون احساس عدم لیاقت بیاد سراغت))
((من همیشه درگیر این موضوع بودم که مثلا شرایط مالی خوبی و تجربه میکردم))
((و واقعا دلسوزی میکردم و احساس عدم لیاقت داشتم))
((احساس اینکه من حقم نیست))
((این ناعدالتیه))
((بعد اومدم این باور رو ساختم که من با ثروتمند شدنم با موفق شدنم با نتیجه گرفتن میتونم به دیگران کمک کنم
به قول استاد یه کور نمیتونه عصا کش یه کور دیگه باشه
اولا که اومدم کلی رو این موضوع کار کردم اول خودم تو زندگیم مهم باشم
و سعی کردم تمرکزم رو از رو دیگران بردارم
و بعد حتی اگر بخوام به دیگران هم کمکی کنم
فقط با ثروتمند شدنم
با خوب زندگی کردن و تو رفاه و آرامش بودنم
با داشتن روابط عاطفی عالی
میتونم به دیگران کمک کنم))
((من با داشتن یه زندگی خوب میتونم برای دیگران الگو باشم
من با ثروتمند شدنم میتونم به گسترش جهان کمک کنم))
واما مورد دوم
راجب قربانی بودن
قصه من با شما یه کم متفاوت
منم قربانی روابطم
همسرم به من و بچه ها خیلی محبت میکنه
ولی اصلا از کلمات محبت آمیز و دوست دارم و… نه به من ونه حتی بچه ها استفاده نمیکنه یه غرور کاذبی تو این قضیه داره و کلا نسبت به رابطه با اطرافیان من و خودش هم خیلی بی احساس مخصوصا اطرافیان من
این در حالی که بی احترامی هم نمیکنه
من خیلی سعی کردم که این اخلاقش رو تغییر بدم ولی امان از این قوانین که ثابت وپایدار
چرا که تا کسی خودش نخواد نمیشه تغییر ش داد
ومن تو روابط عاطفی با هاش حس قربانی دارم میدونم ولی کاری از دستم بر نمیاد
خیلی رو خودم کار کردم بازم مبکنم وناامید نمیشم
و موردسوم وآخر کامنتتون
((و اینم میخواستم بگم کامنتهای بچه ها و تجربیاتشون بینظیره
بینهایت آگاهی دهنده هست
به قول استاد آگاهی هایی که بچه ها تو کامنت ها مینویسن تو هیچ کتابی نیست))
از شما دوست خوبم سپاسگزارم که تجربیات فوق العاده تون رو به اشتراک گذاشتین
براتون آرزوی خوشبختی وآرامش دارم
سلام فریبا جان
خیلی ازت ممنونم که وقت گذاشتی و کامنتم رو خوندی و پاسخ دادی
ممنونم که دوباره آگاهی ها رو نوشتین چون بازم برای خودم مرور شد
و سپاسگزارم برای لطف و محبتت نسبت به من عزیزم
فریبا جان اگه واقعا میخوای روابط عاطفی خوبی و تجربه کنی دوره عشق و مودت بینظیره و خیلی به من کمک کرده
و مهم تر اینه که با این دوره ما با خودمون به صلح میرسیم
و میپذیریم که این ما هستیم که باعث میشیم دیگران با ما چه رفتاری داشته باشن
و وقتی به این درک میرسیم
دیگه همش تلاش میکنیم که خودمون رو اصلاح کنیم و با خودمون به صلح برسیم و وقتی با خودمون به صلح برسیم خود به خود رفتار همسرمون یا فرزندمون با ما خوب میشه
و اونا اونطوری که ما دوست داریم با ما رفتار میکنن
ما باید به این درک برسیم که من تسلطی رو رفتار همسرم ندارم و نمیتونم اونو تغییر بدم ولی رو رفتار خودم تسلط دارم و میتونم خودم رو تغییر بدم
و وقتی من تغییر کنم رفتار دیگران هم با من تغییر میکنه
استاد همیشه رو این موضوع تاکید دارن که این من هستم که شرایط زندگیم رو خلق میکنم ولی من خودم همیشه یادم میره
وقتی یه مسئله ای تو روابط عاطفیم پیش میاد خیلی سختمه که بگم من هستم که دارم این شرایط و به وجود میارم
و خیلی راحته که همه چیز و بندازم تقصیر همسرم و قربانی باشم
من عاشق این جمله استاد تو دوره عشق و مودت هستم که میگن
وقتی ما با خودمون به هماهنگی میرسیم خود به خود همه چیز درست میشه
اون خدایی که این کیهان و کهکشان ها و سیارات رو با هم هماهنگ میکنه همون خدا روابط ما رو هم هماهنگ میکنه
حالا چطوری با خودمون به صلح برسیم ؟
اینکه در هر شرایطی به اتفاقات جوری نگاه کنیم که بهمون احساس بهتری بده
مثلا همسر من کلی ویژگی خوب داره ولی یه ایراد هم داره یا یه ویژگی داره که من دوستش ندارم
ذهن من نمیاد این همه ویژگی خوب رو ببینه و سپاسگزار باشه
ولی میاد همون یه ایراد رو میبینه
یعنی به جای اینکه تمرکز رو خوبی ها و ویژگی های مثبت همسرم باشه همش تمرکزم رو ایراد های همسرم هست
فریبا جان من خودم یه ایرادی که داشتم اینه که
مثلا از همسرم توقع دارم که فلان رفتار و با من داشته باشه
ولی یه روز از خودم پرسیدم آیا تو هم در مقابل همسرت همین رفتار و داری یا نه؟
دیدم نه ندارم
ولی از ایشون توقع دارم که مثلا با من این رفتار و داشته باشه در صورتی که خودم در مقابل همسرم این رفتار خوب رو ندارم
من همه اینارو به خودم میگم
چون اگه مرور نکنم یادم میره
عاشقتم عزیزم
انشالا همیشه ازت خبرهای خوب بشنوم
انشالا همیشه زندگیتون پر از خیر و برکت و سلامتی و اتفاقات عالی باشه در کنار عزیزانت
هزاران درود به شما مونا جانم دوست فوقالعاده و موفق و درخشانم،
مونا جان تک تک کلمات و این کامنت فوقالعاده به جرأت میتونم بگم بینهایت آگاهی دهنده و زندگی ساز هست….
حس قربانی
حس دلسوزی
حس ترحم
حس گناه…
بینهایت خانمان سوز هست و انقد ذهن طبیعی و خوب جلوه میده که ما نمیفهمیم متوجه نیستیم که تمام مشکلات از خودمون هست از فرکانس هامون هست ذهن همش دنبال عوامل بیرونی میگرده…
چقدر این آگاهی ها زندگی ساز و فوقالعاده ست چقدر سعادتمندی و بزرگتر شدن رشد و حال خوب مارو میسازه…
چقدر فوقالعاده نوشتی مونا جان چقدر درک کردم تمام حرفاتون و چقدر روز به روز به درک و عظمت این قوانین و آگاهی ها میرسم و میفهمم که جهاد کردن در راه خداوند یعنی چی…
آفرین مونا جان انقد فوقالعاده و آگاهانه در حال عمل کردن هستی و خداوند رو بینهایت شاکرم که در این مدارم مسیرم فرکانسم و در حال یادگیری ام…
این مسیر و این قوانین یک اقیانوس بینهایت هست…
ما همه از اوییم باید به رشته ی محکم توحید چنگ بزنیم و برسیم به اصل خودمان توحید ذات یکتای الهی به عزت نفس و ارزشمندی خودمان برسیم…
بینهایت سپاسگزارم مونا جان….
بینهایت تحسینتون میکنم و بینهایت آرزوی هدایت و توحید بینهایت رو براتون دارم مونا جان…
شما برای من الگو فوقالعاده ای هستید همیشه دارم یاد میگیرم ازتون…
سلام عاطفه جانم
چقدر خوشحالم کردی برام نوشتی عزیز دلم
ممنونم ازت
ممنونم عزیزم برای پیام قشنگت مثل همیشه پر از آگاهی بود
من و اسماعیل جان که همیشه تو رو تحسین میکنیم به خاطر اینکه واقعا توحیدی عمل میکنی
واقعا داری رو خودت کار میکنی
تو هم برای ما الگو هستی عزیزم
عاشقتم عاطفه جان
انشالا که همیشه دست خدا تو دستت باشه عزیزم
انشالا که خدا همواره پیشاپیش تو قدم برداره و مسیر رو برات هموار کنه
عاشقتم مونا جانم هزاران بار شمارو تحسین میکنم و ستایش شماها به معنای واقعی برای من الگو هستید و خواهید بود و هر لحظه درس میگیرم و سر تعظیم فرود می آورم در برابر آگاهی و آموختن و رشد کردن و این قوانین…
مونا جان این جمله برای من یک اهرم رنج و لذت بینهایت هست و من اینرو با تک تک سلولهای وجودی ام درکش کردم و بنظرم یکی از دلایلی ک باعث شده من نان استاپ برم جلو و روی خودم کار کنم و تشنه ی آگاهی باشم همین تضادها ی گذشته و جهالت ها میتونه باشه یک اهرم رنج و لذت قوی هست برای من مینویسم بلکه نشانه ای باشه براتون….
اگر هزینه آگاهی خود را نپردازد
خود را مهیا و آماده پرداخت جهل خود کنید….
تو در نهایت تنها ناجی خود خواهی بود…
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به زیبایی به آسانی به عزت
دوست دارم قبل از اینکه درباره زیبایی های این فایل بی نظیر صحبت کنم درباره سوالی که پرسیده شده صحبت کنم
درباره شخص من در دوره ای از عمرم بسیار بسیار زیاد کار می کردم
بسیار تولید محتوا میکردم
محتوای فوق العاده بی نظیر و درجه یک محتوایی که وقتی ارائه میشد متوجه میشدم چقدر بی نظیر و فوق العاده هست
در شهرم از اولین افرادی بودم که درباره موضوعات خاص محتوا تولید می کرد کلاس هایی برگزار میکرد و برنامه هایی برای کودک و نوجوان و خانوادهها داشت
اما به مرور زمان به دلیل باورهای نامناسب مالی که داشتم،
نتیجه های مالی خوب نمیگرفتم
احساس کردم که من قربان شرایطی هستم که به خاطر نداشتن وضعیت اقتصادی مناسب باعث شده
و بارها به خودم میگفتم اگر وضعیت مالی خوبی داشتم اینکارو میکردم و اونکارو میکردم
و غافل از اینکه نداشتن باورهای مناسب این شرایط رو برام رقم زده بود احساس میکردم که اگر من پول داشتم سرمایه داشتم شاید می توانستم تغییراتی در اوضاع و شرایط هم ایجاد کنم برای خودم تشکیلاتی راه بیندازند و این همه استعداد و توانایی رو بتونم عرضه کنم
احساس می کردم که تمام استعدادها و تواناییهای من، مهارتهای من قربانی شرایط ناجوان مردانه شده است و با همین تفکر سالهای سال به خودم آسیب وارد کردم
به خودم ضربه زدم
چرا که فکر میکردم قربانی شرایط هستم شرایطی مثل جامعه مثل وضعیت اقتصادی نامناسب
و من خودم را قربانی می دیدم و این موضوع باعث شد که حتی به مرور زمان ایده های مناسب دیگه سراغم نیاد
به مرور زمان دیگه کار نکنم و فرصتها را از دست بدم یعنی اون حس قربانی شدن و اینکه من قربانی شرایط هستم باعث شده بود که حتی ایده های ناب و درجه یک را هم دیگه نداشته باشم یا اگر ایده ها میومدن دست به کار نمی زدم عملی نمی کردم
گفتم چه فایده داره این همه ایده میاد ولی من که پول ندارم راه بندازم من که شرایط مالی خوب نیست مشتری ندارم مشتریا نمیان و
به همین ترتیب باعث شده بود که شرایط بسیار وحشتناک و نامناسب را برای خودم رقم زدم
کار میکردم اما بیراهه میرفتم
البته خدا رو شکر می کنم تضادهایی رو بهش برخورد کردم که امروز باعث شد بسیار قوی تر و مقاومتر بشم و مصصم
مصمم
من شخصاً از قربانی شدن بسیار ضربه خوردم سپاسگزارم از طرح این سوالات که باعث شد فکر کنم باعث شد ببینم که در گذشته از چه چیزی بیشتر از هر چیزی
آسیب دیدم
و اینکه باید بر کدام بخشهای باورهام کار کنم
بازهم باید فکر کنم و کامنت بزارم
این فایل بسیار اگاهی بخشه
سلام استاد عزیزممممم و مریم دوست داشتنی و خوشتیپ
آقا چقدر اینجا قشنگ و دوست داشتنیه
چقدر انرژیش مثبته عجب فضایی خدارو هزاران مرتبه شکرت بخاطر تموم این زیبایی ها
استاد قبلش که بخوام شروع کنم یه تشکر ویژه دارم ازتون بخاطر فایل قبلی که در مورد لذت بردن از تک تک لحظات زندگی بود
لحظات به ظاهر کوچیک و ساده اما خیلی خیلی لذت بخش
حالا چرا تشکر ویژه؟ زندگیه من با وجود اینکه با تموم فایلهای شما متحول شده اما این فایلم جای خودش یه معجزه برای زندگیم بود
روزای زیادی از دیدن و شنیدن اون فایل نمیگذره اما من اون آیدای قبل ازون فایل نیستم
اون فایل من رو یه آدم دیگه ای کرده و اتفاقات خیلی قشنگ تری رو برام رقم زده
_یادم داده بیشتر از قبل از زندگیم لذت ببرم و لحظات کوچیک رو بیشتر و بیشتر درک کنم و عمیقا سپاسگزارشون باشم اما اینبار در عمل
_از من یه انسان سپاسگزار داره میسازه که هی دنبال این نباشه اگر فلان روز من فلان ماشینو خریدم میتونم لذت ببرم نه نه نه اصلا!!!
_این فایل بمن گفت یه دقیقه وایسا! استپ کن تا همین جا هرچی اومدی بسه لذت میبردی درسته اما آیا به اندازه کافی لذت میبری؟
_آیا هرروزت رو زندگی میکنی؟ آیا وقتی داری میری سرکار لذت کافی رو میبری؟ از مسیرت از کارهای روزانت؟ مثل یه بمب اتم درونم رو بیدار کرد
این مسیر مثل یه مسیرِ تو در تو میمونه
هر چی میری انگار تازه رفتی
درکت عمیق تر میشه و کمتر میشه توضیحش داد
_هرچی میری جلو تر میفهمی قبلش هیچی نمیدونستی
و این روند تکرار میشه و ظرفمون بزرگ و بزرگ تر
استاد اون فایل واقعا منو متوجه کرده اصن خودم تعجب کردم چیشد که اینطور شد
_چقدر خوب که باعث شد یکم بیشتر تامل کنیم که اصلا زندگی چی هست
یه تصویر بزرگتر رو ببینیم و بقول شما فقط چند قدم جلو ترو نگاه نکنیم
_نوشتن اون کامنتم برای فایل قبلی باعث شد بیشتر اون لذت هارو فردای اون روز برای خودم رقم بزنم و خلق کنم یه جورایی توجهی که توی کامنتم شد تمام فردا و پس فرداش رو خلق کرد و آنقدر این واضح بود که هیچ جوره نمیشه انکارش کرد
البته نا گفته نمونه خودمم انقدر کامنت خودم و بقیه ی دوستان رو خوندم که نمیدونم چن بار شد!
فایلتون بی نظیر بود نمیتونم احساس الانم رو توصیف کنم احساس وسیع بودن میکنم احساس اینکه همچی تو مشت خودمه و تا من اجازه ندم هیچ اتفاق بدی نمیفته
خیلی خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم
اون فایل من رو به دوتا آیدا تبدیل کرد قبل از شنیدنش و بعد از شنیدنش
که البته بار ها با محصولات و ی سری فایلااتون برام این اتفاق افتاده و چه احساس خاص و ویژه ای هستش که من بخاطر تجربه ی این احساس فقط سپاسگزار خداوند هستم و شکر گذاریم رو بجا میارم
ایمانم رو تقویت میکنه و توکل رو قوی تر
واقعا که خداوند صدای مارو میشنوه و به ما اهمیت میده
خب بریم سراغ این فایل بی نظیر با گوش دادن به این فایل من چندین باگ رو توی ذهن خودم شناسایی کردم که متوجه شدم ریشه ی بعضی از رفتار های نامناسبم از کجا آب میخورن
استاد من این موضوعو کاملا قبول دارم که توی بازی این فرکانس ها و احساسات ما خیلی زود خودش رو نشون میده و فاصله زمانی خیلی خیلی کمه
و من خودم بار ها اینارو تجربه کردم بخاطر همین حرفاتون رو با تمام وجودم درک میکردم هر جمله ای که میگفتین میگفتم آره دقیقاااااا خودشه دقیقا این فرکانس این فکر این اتفاقو رقم میزنه
و دونه دونه الگوی منطقی میومد توی ذهنم که مهر تاییدی میشد واسه ی پذیرفتن و آگاه شدن ذهن
این فایل مثل یه پازل نچیده بود برای من
ینی هر تیکش که گفته میشد من یه باگ پیدا میکردم از خودم و میگفتم آها این باید حل بشه
این باید برطرف بشه
نه تنها نشون داده میشد که چی برطرف بشه بلکه چگونگی برطرف کردنشون هم میشد ازین فایل الهام گرفت
مریم شایسته عزیز تحسینتون میکنم بخاطر حرفه ای شدن توی این بازی شما فوق العاده این
واقعا آفرین خیلی بازی خوبی دارین واقعا ذوق میکنم از پیشرفتتون
و چقدر که میشه از یه بازی توی همه جنبه های زندگی درس گرفت و اتفاقاتی در عمل اجرا کرد
و یه پله جلو تر از قبل رفت و ادامه داد
اینجا همون آیه قرآن که خداوند میگه:
/مگر برای آنانکه که تعقل کنند /مگر برای آنانکه تامل کنند
خداوند گفته ما نشانه هارو همه جا برای شما گذاشتیم اما کسی سود میبره که تامل کنه ینی عمیقا فکر کنه و بتونه ازشون استفاده کنه توی زندگی با عمل کردن
با ایمان به خداوند
اینجا توی این فایل دقیقا میگه فرکانس احساس قربانی شدن چه نتیجه ای رو در بر داره…
فرکانس انکار دستاورد های دیگران چه نتیجه ای…
فرکانس عدم توجه به پیشرفت ها یا توجه به پیشرفت ها چه نتیجه ای داره…
فرکانس تحسین کردن دیگران چه چیزی رو بما میده…
فرکانس فراموش کردن علت موفقیت ما هم همین طور…
یا جاهایی که احساس کردیم لیاقت فلان اتفاق خوب فلان محبت یا خوبی رو نداریم و همچی بهم ریخته
من بخوام تجربه خودم بگم
حدودا یکسال پیش بود با یک شخص آشنا شدم که همچی رویایی عالی پیش میرفت و من اون موقع به اندازه ی الان با قانون آشنایی عمیقی نداشتم یه رابطه شکل گرفت رویایی به معنای واقعی
همچی انگار بدون نقص پیش میرفت تا اینکه یه روز نشستم با خودمم فکر کردم نه این حتما یه قصد بدی داره!! آخه چرا باید بمن انقد خوبی کنه
آخه چرا باید انقد منو دوسم داشته باشه
آخه چرا باید همچی آنقدر راحت و خوب پیش بره این وسط یه مشکلی هست که من ساده ام نفهمیدم
(و واقعیت این بود که هیچ مشکلی نبود و واقعا همچی رویایی بود)
خلاصه این فکرا گذشت و تا دو یا سه روز ادامه داشت و من با خودم همین فکرارو میکردم
تا اینکه اون شخص خیلی ساده درخواست جدایی کرد و رفت خیلی عجیب بود برام
همچی ک خوب بود؟!
خب خوب بود بله! خودت خواستی بره! رفت
خودت نعمت و خوشی رو پس زدی رفت! به همون راحتی که اومد رفت چون تو براحتی خواستی که بره خودت به جهان گفتی؛ ببین جهان من لیاقت ندارم لطفا این احساسات رو رابطه رو از من بگیر
ببین!!! خودت گفتی!!! یکم دقت کن!!
بارها اتفاق افتاده با داداشم داشتیم والیبال بازی میکردیم بعد یه موقعیتی پیش اومده که پشت سر هم پنجه و ساعد میزدیم که خیلی طولانی مثلا 30 تا 40 تا زدیم بعد ناخودآگاه من میگفتم آقاااا خیلی داریم خوب پیش میریمااا چجوریهههه تا اینو گفتم همچی خراب شده! یا ساعدم خراب شده یا اصن زدم پرت شده رفته
یا برادرم یه ساعد زده خیلیییی خوب منم تو ذهنم ی جورایی بیام انکار کنم بازیه خوبش رو و بگم آره خب اینو منم بلدم
بعد تا اومدم بزنم کلا زدم خراب کردم و داداشم گفت تو که بلد بودی چیشد
حتی شده من تحسینش کردم گفتم آفرییین ایول خودمم همون حرکتو عالی زدم
واقعا قانون به طرز عجیبی جالبه
و یه نمونه بارز توی زندگی روزانمون چن بار شده که ما ی ذره احساسمون بد شده شروع کردیم غر زدن و سخت گرفتن که بلافاصله بعدش انگشتمو خورده به لبه ی مبل بعد باز غر زدیم اهههه کی اینو گذاشته جلوی راه همون موقع با سر رفتیم تو دیوار(البته اینارو خودم تجربه کردم) بعد باز غر زدم آی سرم….
رفتم صبونه درست کنم نیمروم رو خراب کردم و سرکار اشتباه پشت اشتباه انجام شده ….
اینا کاملا نشونه ی احساس بد اتفاقاتی بده
بقول استاد مهم نیس حست چیه نتونی کنترلش کنی اتفاقات نا دلخواه بیشتریو خلق میکنی این قانونه و دلش واست نمیسوزه
نمونه ی دیگش احساس بد یا عدم لیاقت یاااا بهتره بگم دوست نداشتن خودمون که ترکیب شده بود با احساس قربانی بودن از شرایط و اشتباهاتم
اگر خودمون رو دوست نداشته باشیم طبق قانون شرایطی رو تجربه میکنیم که بیشتر خودمون رو دوست نداشته باشیم ینی اون احساس بیشترو بیشتر میاد توی زندگیمون
من وقتی خودم رو دوست نداشتم توی شغلم اشتباهات فاحشی میکردم اشتباهات به شدت مسخره سوتیای خیلی بد
و خودم تعجب میکردم و میگفتم من چرا انقد دستو پا چلفتی شدم؟ ینی درین حددد
علتشو نمیدونستم ولی خیلی احساس بدی بود مخصوصا جلوی بقیه
همش به خودم میگفتم من که دختر باهوشیم این کارا چیه بعد مدتی فهمیدم بخاطر اینه که خودم رو دوست ندارم و همش نگرانم که از دید بقیه چطور به نظرم میرسم بخاطر همین رفتارهام غیر طبیعیه و همش باید مواظب باشم چطوری چ کاریو انجام بدم که از نظر بقیه خوب باشم
انقدر نگران بودم که شاید باورتون نشه با خودم فکر میکردم الان من دارم میرم فلان کتابو واسه مشتری میارم از پشت سر و از لحاظ تیپی و قیافه ای جذابم؟ کافیم؟ خوبم؟ اگ مشتری با خودش بگه چقدر این دختره زشته؛چقدر از پشت لباساش مسخرست
چقد طرز برخوردش بد بود چقد بد سلیقه بود
انقدرررر اینها ذهن منو اشغال کرده بودن که اصن اجازه نمیدادن خود واقعیم باشم و طبیعی رفتار کنم
خیلی سخت میگذشت اما کم کم تمرین کردم و الان خیلی بهتر شدم کارم رو بهتر انجام میدم اشتباهات کاریم از 80 درصد رسیده به 10 درصد
و انقدر پیشرفت کردم توی مدت کم
و حالا میفهمم اون تپق زدنا اون آب دهن قورت دادنا اون سخت گرفتنا برای لباس پوشیدن
اون سخت گرفتنا برای حرف زدن و….
فقط از احساس عدم دوست داشتن خود میومد
ازینکه من لیاقت ندارم مگر اینکه بی نقص عمل کنم بی نقص باشم
همیشه موهام بی نقص باشه پوستم بی نقص باشه
تیپم عالی و تمام و کمال باشه
مبادا که یکروزی به اندازه کافی خوب به نظر نرسم
جمله ی بالا فرکانسی بود ک من میفرستادم و جهان هم کمکم میکرد تا اتفاقاتی از همین جنس رو تجربه کنم
مثال ها بی شمااااره توی زندگی من و اگر بخوام بنویسم تا فردا صبحم تموم نمیشه
اما خیلی کمک کننده بود من از شما استاد عزیزم و مریم شایسته ی عزیزم خیلی خیلی سپاسگزارم
این فایل باید خیلی خیلی زیاد گوش داده بشه تا درک بیشتری داشته باشم تا شناخت بهتری پیدا کنم
فوق العاده بود
سلام ب روی ماه استاد عزیزم و بانو شایسته زیبارو️
خدااای من ک چققققققدررر دریا زیباست ،چققدر آسمون زیباست، چقققدر جهان خداوند زیباست
بینهایت سپاس از خداوند ک این همه قشنگی رو برای انسان آفرید و سپاس از شما استاد عزیزم ک این زیبایی هارو با ما ب اشتراک گذاشتین️
سریع برم سراغ اصل مطلب
استاد ب دو موردی اشاره کردین ک دقیقا هردوی این مورد پاشنه آشیل من هست و چقدر این فایل هدایت بزرگی شد برای من ک دوباره برگردم ب درون خودم و ب یاد بیارم و این موارد رو اصلاح کنم و باعث میشه ک بیشتر ب اصل بپردازم و نگاهم ب درون خودم و فرکانس های خودم باشه تا اینکه بخوام عوامل و شرایط و انسانهای بیرون از خودم رو مقصر اتفاقاتم بدونم ..
(( اول رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها و دوم احساس قربانی شدن))
دقیقا این دو احساس مخرب و سمی باعث شده ک مهم ترین اتفاقات زندگی من ب شکل نادلخواه برام رقم بخوره فقط ب این دلیل ک من این آگاهی هارو فراموش کرده بودم و داشتم بیرون از خودم دنبال مقصر میگشتم و مطمئنا اگر امشب وارد سایتتون نمیشدم و این فایل رو نمیدیدم قطعا از مسیر درست منحرف میشدم و همه آدمهای اطرافم رو هم مقصر شرایطم میدیدم و بیشتر توی احساس عدم لیاقت و احساس قربانی شدن فرو میرفتم و بیشتر توی یک سیکل منفی و نادلخواه فرو میرفتم.. واقعا خدارو بینهایت شکر️
الان ک فکر میکنم ب اتفاقات و نتایج اخیر زندگیم میبینم دقیقا و دقیقا ب خاطر همین دوتا احساس ویرانگر بوده ، یک تجربه از آخرین رابطه عاطفیم ک همین چند وقت اخیر بوده بگم ک حول محور همین دو احساس بوده
من با وجود زیبایی و کلی خصوصیات و ویژگی های خوب اخلاقی ک دارم ک میتونه برای هر جنس مخالفی جذاب و دوست داشتنی باشه اما ب محض اینکه وارد هر رابطه ای میشم این دو احساس سمی ب طرز مخفی و ناخودآگاه شروع ب کار کردن میکنه اینکه من احساس(( عدم لیاقت دارم)) و هر بار ک فرد توی رابطه ب من زنگ میزنه تا باهام صحبت کنه و یا بخواد من رو ببینه و کنار هم وقت بگذرونیم و یا ب من محبتی میکنه سریعا ذهنم میگه ((تو ک لیاقت این همه محبتو نداری ، تو ک لیاقت این رو نداری ک فرد مقابل برای تو وقت بزاره ،تو ک لیاقت دریافت محبت از طرف مقابلت نداری و هزارااااان احساس عدم لیاقت دیگه…)) و انقققققققدر این افکار و این نجواها و این احساس عدم لیاقت توی وجودم و توی ذهنم میچرخه و من نمیتونم کنترلشون کنم ک بالاخره بعد از یک مدت کوتاهی دریافت توجه و محبت از فرد مقابلم متوجه سردی و بی توجهی اون میشم و میرسه تاجایی ک دیگه اون فرد نمیخواد با من وقت بگذرونه و حتی نمیخواد یک دقیقه تلفنی با من صحبت کنه
شاید خود طرف مقابل دلیل این رفتارش رو نمیدونه ،اما من ب خوبی میفهمم ، دلیل رفتار اون فرد نسبت ب من و این سردی و بی توجهی و درنهایت تصمیم ب جدایی فقط و فقط و فقط ب خاطر این احساس عدم لیاقت درون من هست، درصورتی ک در شروع رابطه ک کمتر چنین احساس و نجواهایی رو دارم همه چیز عالیه ،همه جیز قشنگه و همه چیز کاملا ب دلخواه اتفاق میوفته ، و دقیقا اتفاقات ناجالب از زمانی شروع میشه ک این دو احساس منفی درون من شروع میشه و اوج میگیره تا بالاخره نتایجی رو رقم بزنه.
و اینکه همین الان با خوندن متن عالی ک شما استاد عزیز نوشتین متوجه شدم من هم این احساس درونم وجود داره ک کاملا مخفی بود
ک فکر میکنم زمانی ک خواهرم عشق کافی رو از همسرش دریافت نمیکنه، اگر من رابطه عاطفی عاشقانه داشته باشم خواهرم گناه داره ، دلش میسوزه ، حسادت میکنه و کلی احساس و افکار ناسالم دیگه ک فقط باعث میشه من تجربه نادلخواهی از زندگیم و روابطم داشته باشم ، این افکار من چیزی رو توی زندگی خواهرم ونه توی زندگی هیییچ شخص دیگه ای تغییر نمیده اما قطعا اصلِ زندگی من و تجربیات من رو تحت تاثیر قرار میده و توی زندگی من نقش قوی داره و باعث میشه من نعمت ارزشمند دریافت عشق و داشتن رابطه عاطفی عاشقانه رو از دست بدم.
و درمورد احساس قربانی شدن باید بگم ک انگار بیشتر توی ایران این احساس بین دخترها و خانم ها رواج داره ک قربانی شرایط خانواده و پدر و مادر و پسرها و مردها هستن و این فضای فرکانسی حاکم هست.
درمورد خودم بگم ک من هم چنین احساس مخربی رو دارم ک فقط کافیه فرد توی رابطه عاطفی ب هررر دلیلی جوابگوی من نباشه و یا ب هرررر دلیلی ناراحت و بی حوصله باشه ، من سریعا احساس قربانی شدن میاد سراغم(( بدون اینکه فکر کنم شاید فرد مقابلم خوابیده و درحال استراحته، شاید مشغول انجام کاری هست ،شاید…)) و دوباره نجواها شروع میکنن ب پر کردن فضای ذهنم و خودم رو و احساساتم رو قربانی طرف مقابلم میبینم بدون اینکه بخوام احتمالات مثبت بدم خودم رو قربانی میدونم…
شاید این دو احساس (( عدم لیاقت و احساس قربانی شدن)) از نظر آدمهای عادی و اکثریت جامعه مسخره و غیرقابل تامل ب نظر برسه ،اما برای من و ما ک داریم روی خودمون کار میکنیم و دونه به دونه ی احساستمون و باورهامون رو بررسی میکنیم تا اصلاحشون کنیم ،میفهمیم ک چققققدرر اهمیت دارن و شرایطمون رو تحت اثر خودشون قرار میدن (( چون میدونیم ک خودمون خالق صددرصد زندگی خودمون هستیم)) قدرت خلق زندگی خودمون در هر دوجهتِ خوشبختی بدون حد و بدبختی بدونِ حد رو داریم
(( کُلاًّ نُمِد هولاءِ و هولاءِ مِن عَطاء رَبِّک ))
بییینهااایت بییینهاااایت از پروردگارم سپاس گذارم و الان بسیار بسیار خوشحالم ک این دو آگاهی مهم رو ک فراموش کرده بودم دوباره ب یاد بیارم ب لطف شما استاد عزیزم ک دقیقا چیزهایی رو از وجودمون بیرون میکشید ک مدتهاست مخفی مونده و خاک خورده و داره بهمون ضربه میزنه و اتفاقاتمون رو ناخودآگاه رقم میزنه .
عاشقتونم استاد عزیزم عاشقتونم️️
بینهایت سپاس گذارم ازتون بازهم با به اشتراک گذاشتن این فایل ارزشمند کمک بسیار بزرگی ب من کردین ️
عاشقانه سپاس گذارم ازتون و از خداوند مهربون و هدایتگرم هم بینهاااایت سپاس گذارم برای آگاهی ها و هدایت️ ها
همگی درپناه الله یکتا شاد و خوشبخت و سلامت باشید️
دوستون دارم استاد عزیزم و خانم شایسته زیبارو️️ ️
️️️️️️️️️️️️️