درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

796 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سامان حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1029 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من یه سالی هست که یا شما آشنا شدم 17 سالم هست قبلا آدم منفی بودم و تو شبکه های اجتماعی همش هرچی که منفی بود رو میدیم اما با شما آشنا شدم و الان اگر یک هفته فایل هایه شمارو گوش ندام میبینم که وضعیت داریه مثل قبلان میشه و هر وقت که گوش میدم و کار میکنم میبینم که روز به روز داره یکم بهتر میشه و خداروصدهزارمرتبه شکر استاد عباس منش عزیز

    من الان حال‌ام خوب تر هست و خودم میبینم که با یکی دو سال پیش چقدر فرق کردم و همیشه آرزوی موفقیت شاد ی و سلامتی رو براتون دارم خیلی دوست دارم باهاتون صحبت کن م

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Roz گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    وقت بخیر خدمت دوستان واستادعزیزم

    اتفاقا همین مورد برای من پیش اومد داشتم میرفتم تمرین دره نوردی کوله و وسیله دسم بود یهو چندتا سگ دورم کردن و یه سگ سفید بزرگ اتفاقا بینشون بود من وایسادم و شروع کردم باشون حرف زدم و یه حالتی که میخوام نازشون کنم دسمود از کردم اینم بگم اصلا نمیترسم از سگا ولی طوری که برای من پارس میکردن تپش غلب گرفتم تا صاحبشون اومد و بردشون چون وارد محوطشون شده بودم اومدن واسم

    اینم تجربه من بود که احساس خوب موقعیت خوب میاره واست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

    بنام خداوند وهاب و رزاق و غفور و بخشنده و مهربان هدایتگرم

    سلام به استادان عزیز و نازنینم

    و سلام خدمت دوستان زیبابینم نازنینم

    می‌خوام داستانی رو تعریف کنم که سبب خیر برام شد تا بیام در این قسمت از فایل دانلودی بینظیر کامنتی رو بنویسم.

    داستان از این سیزده بدر سال 1404 شروع شد

    روز سیزده بدر رو چطوری گذروندم

    روز سیزده بدر واقعا در کنار خواهرم اینا خیلی خوش گذشت و در پارک نزدیک محلشون در مهرشهر کرج بودیم .. خیلی خیلی بهمون خوش گذشت .. یعنی یک روز بیاد ماندنی و زیبا در کنار عزیزانم . واقعا همه چی عالیع عالی بود تا شب .. ولی فرداش با یک تضادی دنیا یهویی برامون وارونه شد .. دخترم یک چیزی رو بهونه کرد و با من جار و جنجال به پا کرد و با عصبانیت تمام و بحالت قهر از منزل خواهرم رفت .. هم اوقات خودشو تلخ کرد و هم اوقات منو و خواهرم اینا رو تلخ کرد..

    خلاصه همش داشتم روی باورهایی در مورد روابط خوب و احساس لیاقت کار میکردم .. در صورتی که من یکی از هدفهام برای سال جدید 1404 برنامه ریزی و هدف‌گذاری برای پول و ثروت و کسب و کار و فروش اجناس و کالاهای خانگیم بود .. و کلا تمام تمرکزم روی فروش اجناسم بود .. ولی انگار جهت باد منو بسمت دیگری پرتاب کرد. با این تضاد آنقدر ذهنم درگیر شد که کلا بهم ریختم ..

    با اینکه هر روز صبح شکرگذاری هامو می‌نویسم .. و ستاره ی قطبی که همون هدف‌گذاری روزانه است رو می‌نویسم و کامنت ها رو میخونم و توی سایت حضور دارم ولی انگار هنوز نتونستم ذهنمو کنترل کنم و با اینکه میدانم مهم ترین کار من در جهان کنترل ذهن هست ولی در مورد بعضی چیزها هنوز نتونستم باورها مو تقویت کنم .. چقدر جالب همین الان درحال نوشتن بودم که فهمیدم من در مورد کنترل ذهنم کم کاری کردم . یعنی مهمترین اصل زندگیم کنترل ذهن با کیفیت هست که من از آن غافل شدم و الگوهای تکرار شونده در مورد بحث با دخترم در مورد هر چیزی بیشتر شده هر چقدر هم سکوت میکنم و سعی میکنم جوابی ندم ولی رگباری مورد قضاوت و توهین قرار میگیرم .. انگار هر چقدر روی این الگوهای تکرار شونده کار میکنم ذهنم در مورد این موضوع بیشتر مقاومت می‌کنه .. انگار باید یک راه حل اساسی براش پیدا بشه..

    قضاوت .؟ و یا سوءتعبیر؟?

    و یا کج فهمی ?

    همه ی این موارد در این جر وبحث ها بطور کاملا واضح مشهود بود

    در مورد این موضوع باید روی باورهام خیلی کار کنم. .. چقدر خوبه که می‌نویسم . یعنی وقتی شروع به نوشتن می‌کنی کلمات و جمله ها خودش میاد توی ذهنمون .. انگار یک چیزی تو رو به آن اصل و ریشه هدایت می‌کنه که قبلش یک تصور دیگه ای از آن موضوع داشتم . ولی وقتی شروع به نوشتن کردم انگار تمام اون صحنه ها برام مثل یک فیلم و تصویر از ذهنم گذشت و فهمیدم پاشنه ی آشیلم کجاست . آنها و یا بعبارتی طرف مقابل پاسخ افکارشون رو دریافت میکنند و من هم پاسخ افکار خودمو.. وقتی خوب فکر کردم و صحنه ها رو مرور کردم فهمیدم برای یک سری کارها و یا اعمال و رفتار و صحبت هام همیشه مورد قضاوت نزدیکانم قرار میگیرم .. با اینکه خودمو خیلی تغییر دادم ولی انگار گذشته ی خودمو دارم میبینم . گذشته ای که همیشه همه چی و همه کس رو قضاوت میکردم و یا اینکه اون چیزی رو که خودم دوست داشتم رو می‌شنیدم و می‌فهمیدم … انگار دنیا منو با افکار گذشته ام روبروم می‌کنه و و میگه ببین این رفتارهایی رو که از نزدیکانت میبینی خودت بودی تو اینجوری بودیااا ..

    همشش پیش خودم میگم . من که خیلی مواظب رفتارم هستم

    من که خیلی مواظب حرف و صحبت هام هستم

    من که خیلی سعی میکنم کسی رو از خودم نرنجونم… پس چرا با کوچکترین موضوع بی اهمیتی در برابرم گارد میگیرند?

    وقتی داشتم بطور مرتب از خودم این سوالات رو می‌پرسیدم به یک پاسخی رسیدم .. پیش خودم گفتم حتما من برای خودم ارزش قایل نیستم !! و یا خودمو دوست ندارم .

    داستان چیع ؟؟؟ چرا اینقدر داستان توی زندگیم خودنمایی می‌کنه ..

    داستان از آنجایی شروع شد که برای عید دیدنی رفتیم کرج منزل خواهرم اینا..

    وقتی خونه ی خواهرم بودیم .شب موقع خوابیدن . یک ملافه تر و تمیز روی مبل پذیرایی جدید خواهرم پهن کردم که بخوابم .. دخترم هم آن طرفتر روی تختخواب شوی پذیرایی خوابید . و خواهرم هم روی آن مبل اسپورت راحتی جدیدشون خوابیده بود و دختر خواهرم هم کنار آنها روی زمین تشک پهن کرده بود.. خلاصه یکجورایی هر کسی یک طرف خوابیده بود . فقط پسر خواهرم توی اتاق خودش خوابید . آن یکی اتاق هم بخاطر اتاق تکونی دختر خواهرم پشت و رو بود و کسی نمی‌توانست وارد آنجا بشه !!! خلاصه بگذریم

    .. اینها رو گفتم که شرایط رو توی ذهن تون خوب تصور کنید .. انگار همه مون رفته بودیم مسافرت شمال . منم طبق عادت هر شبم داشتم توی تاریکی کامنت های دوستانم رو میخوندم و چشمام گرم خواب شد و هنوز چند لحظه ای از خوابیدنم نگذشته بود که یهویی گربه ی پلنگی خواهرم با شدت پرید روی همون مبلی که من خوابیده بودم روی سرم با وحشت از خواب پریدم و جیغ و داد و فریاد و ترس .. آنها هم از جیغ و داد و فریادهای من بیدار شدن .. بجای اینکه یک لیوان آب به دست من بدن و نگران حال آشفته ی من باشند . و یا آن گربه ی عزیزتر از جانشون رو مهار کنند که اینجوری نصفه شب روی سر و کول میهمان و کسی نپره !!! خیلی ریلکس و با قربون صدقه رفتن به دور سر گربه شون آقا میراکل به من میگفتن چیزی نیست داره بازی می‌کنه ..تازه از من دلخور شدن که چرا ترسیدم و سر و صدا کردم !؟?

    یا اصلا چرا اعتراض کردم … خلاصه دخترم هم داغ تر و شورتر از آش شده بود و به حمایت از آنها کلی زبان درازی و جر و بحث کرد .. در صورتی که من قبلن چندین بار گفته بودم. من توی داخل خونه اصلا نمیتونم با پت و حیوان خانگی زندگی کنم .. همین یک جمله ی من به ریش عبای همه برخورد ؛ که چرا به آقا میراکل ما میگی حیوان!!!! میراکل بچه ی ماست!!?

    میراکل اعضای خانواده ی ماست!!

    خلاصه آنقدر قربون صدقه ش میرفتن و ناز و نوازشش میکردن که انگار من پریدم روی سر گربه شون و آنها رو ترسوندم …

    من احساس کردم یک غریبه ای هستم که وارد حریم خصوصی زندگیشون شدم و تازه حق اعتراض نداشتم اینکه توی اون شرایط نباید میترسیدم ..(یعنی توی خواب یک چیزی یهویی روی سرت پریده . حق نداری بترسی و بپری و حالت خراب بشه و اعتراض کنی)

    خلاصه بعد از این سر و صداها همهشون خیلی ریلکس رفتن زیر لحاف پتوشون و خوابیدن . ولی من توی آن تاریکی روی مبل نشستم و به اطرافم خیره خیره نگاه میکردم که مبادا دوباره گربه شون خیز برداره و ناقافلی بپره روی سر و کله ام و یا می‌پرید روی مبل و روی اوپن آشپزخانه و بالای کابینت و روی یخچال ها و ظرفشویی و میز ناهار خوری و غیره ..

    آخه یکی از ویژگی های گربه اینه که اولش خیلی نرم و بی سر و صدا حرکت می‌کنه و بعدش خیره خیره نگات می‌کنه و بعدش یک حرکت تکواندوی غافلگیرانه ای انجام میده که اصلا فکرشو نمیکنی و حرکاتش غافلگیرانه و پُرسر وصداست . یعنی وقتی می‌پرید روی مبل و بالای اینور اونور صدای پَرش پاهاش محکم و بلند بود .

    ولی تمام این کاراش برای خواهرم اینا خیلی عادی و جالب و دوست داشتنی بود چون مدت دوسالی هست که از نوزادی بزرگش کردن و خیلی هم مراقبش هستن ولی برای منی که عادت به این چیزها نداره بسیار سخت بود . البته بخاطر همین موضوع دو سالی خونه شون نرفتم ولی امسال تحت تاثیر اصرار و پافشاری خواهرم رضایت دادم که برم خونه شون..

    خلاصه آنقدر روی مبل نشستم و به اطرافم خیره میشدم که مبادا یهویی از یک گوشه ای یواشکی پیداش بشه . تا اینکه بعد از یک ساعتی خواهرم سرشو بالا آورد و از لابه لای آن مبل ها منو دید که دستم زیر چانه ام هست و نشستم دارم اطرافمو نگاه میکنم.. بعد بلند شد و با ناز و نوازش و قربون صدقه گربه ی گنده و چاق و چله شون رو برد توی اتاق پسرش که با دوستش داشتند بازی کامپیوتری بازی میکردند . خلاصه انگار خیالم راحت شد و بعدش خوابیدم . ولی فردا صبحش دخترم جریان شب قبل رو دوباره مطرح کرد و بحث میکرد و شروع کرد به کش دادن اون موضوع . که با ادامه دادن این بحث ها دلخوری ها بیشتر شد و روز بعد از سیزده بدرمون تبدیل به مسایل اینچنینی شد و دخترم بحالت قهر و آشفته از خونه ی خواهرم رفت خونه مون پردیس .. در صورتی که می‌خواستیم با هم برگردیم ولی شرایط یک جور دیگه ای پیش رفت و به اصرار خواهرم پیش شون موندم که مجبور شدم دو شب دیگه منزل خواهرم بمونم که اون هم بازم . سبب دلخوری خواهرم شد . چون همینطوری که داشتیم راجب این مسایل صحبت میکردیم و داشتم توضیح میدادم که من نمیتونم با حیوان توی خونه زندگی کنم و آنها هم دوباره حرف خودشون رو می‌زدند و قربون صدقه و از این حرفها و غیره و بخاطر اینکه شرایط رو تغییر بدم و مثلا احساسمو خوب کنم و حالمون بهتر بشه با شوخی و خنده و قهقه به خواهرم میگفتم .. بخدا اگر یکبار دیگه نصفه شب بپره روی سرم. دمشو میگیرم و توی آسمان میچرخونم و میندازمش بالا و توی هوا میچرخونمش و هااااههههاااااااا هااااا.. همینطوری هم داشتم با دستهام این حرکات رو نشون میدادم و همینطوری هم داشتم با قهقه این حرفا رو میزدم و می‌خندیدم و شوخی میکردم .. که دیدم خواهرم یهویی جدی شد و اخماش تو هم رفت و چهره اش کج و کوله شد و رفت توی آشپزخانه!!! منم زیاد این حرکت خواهرمو جدی نگرفتم .

    اولش فکر کردم قضیه تمام شد و رفتم دفتر تقویم مو آوردمو جریان و وقایع روزانه ام رو توش نوشتم و و با خواندن چند کامنت خوابم برد .. و خواهرم بازم گربه ی نازنین و قشنگ چاق و چله سفید حنایی زرد رنگشو برد توی اتاق پسرش و درب اتاق رو بست و منم تونستم با آرامش بخوابم .

    از پنج روز و چهار شبی که منزل خواهرم در کرج بودم فقط دوشب راحت خوابیدم .شب آخر انگار دوباره فراموش کردن که من آنجا هستم بقول خودشون بچه شون رو رها کردن و صبح زود دوباره با یک پرش رو مبل ها و پرش روی سرامیک خونه و دوباره پرید روی آن مبل تکی . دوباره با وحشت زیادی از خواب شیرینم پریدم که با فریاد گفتم .: چی شده زلزله اومده ؟؟؟؟?

    که خواهر عزیزم با آرومی و قربون صدقه رفتن گربه ی عزیزش خیلی آروم گفت . قربونش برم صبحها یکمی بازی می‌کنه و بعدش می‌ره می‌خوابه !!!

    یعنی میخواستم خودمو بزنم .. یعنی وقتی میگن طرف خودزنی کرده ! تازه میفهمم برای چی!!!! ولی سعی کردم همچنان به افق خیره بشم و خودمو کنترل کنم . و زودی جعور و پلاسمو جمع کنم برگردم پردیس .. ولی از آنجایی که هوا بارندگی شده بود و جاده ی کرج بسمت تهران بخاطر تعطیلات پایانی بعد از سیزده بدر قفل شده بود مجبور شدم تا آخر شب آنجا بمونم تا بلکه اسنپ گیرم بیاد و برگردم پردیس .. و خدا رو شکر دیشب یعنی شنبه ساعت 10:30 شب با یک اسنپ با راننده ی فوق العاده عالی خوب بسرعت نور برگشتم پردیس .. هر چند خواهرم اصرار می‌کرد که امشبو هم بمون و فردا صبح برو خونه تون .. ولی من آستانه ی تحملم همین قدر بود یعنی اگر وسایل و ساک و اینجور چیزا همراهم نبود احساس میکردم با پای پیاده از کرج راه میوفتادم و میومدم تهران و بعدش پردیس!!

    موقع خداحافظی خواهرم مدام می‌گفت ترو خدا بازم بیا پیشمون .. نکنه بخاطر میراکل نیایی!!؟ ( ایموجی کَندن موهام)

    منم میگفتم .. شماها با خاله فرشته جان بیایید دور هم آبگوشت میذارم ..( خدارو شکر گربه شون رو خونه مون نمیارن )

    که باز دوباره خواهرم در همون لحظات آخر بهم گفت . خیلی از دستت ناراحت شدم . برای چی بهم گفتی :دم گربه تو میگیرم و توی آسمون میچرخونم؟؟? تو حق نداری به بچه مون از این حرفا بزنی..

    منم میگفتم .. بابا جان داشتم به شوخی این حرفها رو میزدم!! مگه من از این کارا میکنم .. مگه نمی‌بینی من چقدر از گربه میترسم و فاصله میگیرم!

    دوباره خواهر عزیزم گفت .. وقتی این حرفها رو میزدی قلبم درد گرفت . حتی بشوخی هم نباید این حرفو میزدی ..( حالا آنچنان با حرکات غلیظ این حرفها رو میزد که نگم براتون )

    خلاصه من دو پا داشتم دو پای دیگه قرض کردم و سوار استپ شدم و الفرار ررررر ..

    دوستان عزیزم یک وقتی به دوستانی که پت خانگی دارند جسارت نشه و خواهشن از این کامنتم دلخور نشن و قضاوتم نکنن .. و یا سوء برداشت نکنن … یوقتی فکر نکنن افرادی مثل من حیوانات رو دوست ندارند .. اتفاقا من خودم از آن آدمهایی هستم که فوق العاده حیوانات رو دوست دارم حتی بارها شده ویدیوهای بامزه ی گربه ها و یا سگ های خوشکل و پشمالو رو توی یوتیوپ نگاه میکنم و لذت میبرم . و حتی برای هاپو های محله مون غذا و آب میبرم .. یعنی کلن حیوانات رو دوست دارم و از آواز پرندگان لذت میبرم ولی باور کنید اصلا توانایی نگهداری یک پرنده در قفس رو هم ندارم .. یعنی دورادور دوسشون دارم و از دید نشون لذت میبرم ولی توانایی نگهداری پت های خانگی رو ندارم چون احساس میکنم از نظر احساسی هم آنها به من وابسته میشن و هم من به آنها وابسته میشم و مثل کسی که زنجیری به پاش داره آزاد و رها نیستم . چون دلم میخواد همیشه آزادی زمانی و آزادی مکانی داشته باشم ..

    البته به سگ ها راحتر نزدیک میشم و لمس شون میکنم و ناز و نوازش میکنم ولی از نزدیک شدن به گربه و لمس کردنشون کمی هراس دارم و نکته ی دیگری که خیلی و بشدت مقاومت ذهنی من هست اینه که دوست دارم محیط اطرافم ساکت و آرام باشه و دلشوره پت خانگی رو نداشته باشم . چون باید مسعولیت و تعهد بیشتر و یا وقت و زمان بیشتری رو صرف نگهداری و گردش و تر و تمیزی و بازی کردن و غذا دادن و همراهی با این پت های خانگی را داشته باشی و این انرژی رو در خودم نمیبینم .

    دیشب وقتی نیمه شب رسیدم خونه مون . فوری اومدم توی سایت و خیلی هدایتی لیست ایمیل هامو نگاه کردم به کامنتی هدایت شدم که پاسخی در عقل کل روبرو شدم که. واجب شد فقط و فقط روی باورها و آگاهی های توحیدی ام کار کنم . سوال این بود باورهای توحیدی برای فروش نقدی همینطوری که داشتم پاسخ ها رو میخوندم به پاسخ آقای Reza757 رسیدم و جالب بود که پرسش و سوال هم از طرف آقا Reza757 بود .. یعنی انگار خداوند منو از طریق ایمیل یکی از دوستان عزیز آقای میثم رخشان بسمت چنین سوال و پاسخ توحیدی در زمینه ی کسب و کار و بدهکاری و ایمان و اعتقاد به خداوند هدایتم کرد و آنقدر کامنت هاشون توحیدی و عالی بود که سبب شد برم پروفایل آقا Reza رو ببینم و هدایت شدم به خواندن کامنت های فایل های دانلودی توحیدی ایشون در قسمت فقط روی خدا حساب کنید یعنی آنچنان میخکوب کامنت های آقا رضا شدم که اشکم در اومد و بخودم گفتم .. دقیقا باورهای توحیدی من خیلی خیلی کار داره من برای تمام کارها و تمام امورات زندگیم و تمام جنبه های زندگیم فقط و فقط روی باورهای توحیدیم باید کار کنم تا بتونم رشد کنم و موفق بشم

    امروز از صبح شروع کردم به نوشتن این کامنت در کیپ بوک گوشیم فقط نمیدونستم در کدام قسمت از سایت ثبت کنم ولی از آنجایی که تعهدی سه ماهه نوشته بودم که روی تغییر باورهای الگوهای تکرار شونده ام کار کنم و همچنین روی بیزنس و کسب و کار فروش خانه گیم به سمت اون پرسش در عقل کل هدایت شدم و پاسخ تمام سوالات مو گرفتم .. حالا نمی‌دونم این کامنت رو در قسمت درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش ثبت کنم و یا الگوهای تکرار شونده | قسمت 10

    و باز هم هدایت شدم به دیدن فایل درس هایی از انیمیشین گربه های چکمه پوش اومدم در این قسمت ردپای خودمو ثبت کنم .. هر چند از داستان های این چند روزم هنوز حیران و سرگردانم ولی حتما همه چیز بنفع من شده تا من خودمو از طریق فایل های توحیدی پیدا کنم

    خدایااا کمکم کن که بتونم بیشتر از همیشه در این فایل های توحیدی فعالیت و تلاش ذهنی بیشتری داشته باشم تا بتونم الگوهای تکرار شونده ی منفی و مخربی که سالیان سال با من همراه بوده را شناسایی و در ادامه ی مسیرم بنفع خودم تغییرشون بدم الهی آمین

    خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

    و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی و سلامتی و پول و ثروت و تداوم و پایداری و تمرکز. و نعمت و برکت می خواهم

    IN GOD WE TRUST

    ما به خداوند اعتماد داریم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    مریم مقدم گفته:
    مدت عضویت: 2364 روز

    استاد جان من دورتون بگردم که همیشه برای من زبان خدا در وجود یک انسان بودین

    هر وقت از خدا هدایت و راهنمایی خواستم وسیله شما منو هدایت کرده باهام حرف زده حرف قلبم آرامش داده

    دوستتون دارم ازتون خیلی خیلی سپاسگزارم

    از خدای بی‌نظیر هدایتگرم به اندازه تک تک سلول‌های وجودم سپاسگزارم

    از مریم جان نازنین بی اندازه سپاسگزارم

    و چقدر احساس سپاسگزاری دارم برای اینکه جزئی از این خانواده توحیدی هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    بنیامین خیری گفته:
    مدت عضویت: 1478 روز

    به نام خدای زیبا و قدرتمند

    سلاااااااااام

    زندگی زیباست ای زیبا پسند

    زنده اندیشان به زیبایی رسند

    ممنون ممنون ممنون استاد زیبا و بانو مریم زیبا

    تشکر از شما که نکته های زیبارو خیلی عالی توضیح میدین

    و واقعا همینجوره من هم باور دارم و ایمان دارم به زیبا بینی و نگرش مثبت

    و الخیر فی ما وقع

    برای یک نفر باران میشود خانه خراب کن

    برای دیگری میشود برکت

    که هردو به نگاه افراد بر میگردد

    و خدارو شکر میکنم بابت این توانایی که در من قرار داده تا زیبا ببینم زیبا صحبت کنم هر پیش آمدی پیش میاد جنبه مثبتش رو ببینم خدایا شکرت

    به نظر من زیبا دیدن و مثبت دیدن همه امور

    به این بر میگرده که باور داشته باشیم که خدای ما همه کارهایش خیر است و برای پیشرفت ما

    همه اتفاقهای زندگی ما رو به جلو میبره و برای کمک ماست هیچ کاستی هیچ کمبود هیچ پسرفتی در جهان هستی وکائنات وجود نداره و اگر وجود داره از ذهن از باور و از ترس ماست

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    ((گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

    سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش))

    این هم شعر خودم تقدیم به استاد عزیز و زیبا و خانواده عباسمنش

    عشق الهیست که جاریست

    خیرو برکت ثروت و روزیست که جاریست

    این همه وفور نعمت که تو داری

    ازفضل و کرم و عشق الهیست که جاریست

    همه چی خوبه

    همه چی هست

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فرزاد بازیار گفته:
    مدت عضویت: 785 روز

    سلام خدمت همه یه داستان جالب که برام اتفاق افتاده اینه که از بچگی دوست داشتم شبیه اون گربه میشدم یعنی گربه خونگی البته این داستانی که می‌خوام بگم طولانیه جهت یادآوری به خودم میگم اینو که کامنت بذارم تو ذهنم بمونه،مثلا دوست داشتم تو خونه یه نفر بودم البته جنس مخالف و بهش کمک میکردم که زندگیش مرتب باشه وپیشش باشم تو همه چی کمکش کنم اینا مال دوران نوجوانی هست،جالب اینجاس که بزرگ که شدم عاشق روزاو ماه تولدا شدم و خودم هرچی درباره ماه تولد می‌خوندم همون گربه بودم یعنی ماه سال تولد میشد گربه اینارو الان که دارم می‌نویسم متوجه شدم که که غرور چه کارایی که نمیکنه،یه بار با بابام رفتیم یه شهر دیگه خونه فامیل یه اتفاقی واسم افتاد یه خورده ناخوش شده بودم که حال و هوای عوض بشه، از خونه زدم بیرون یه بارون جالبی میومدم من حالم بده شده بود همینطور تو خیابون سرگردون بودم که یهو رفتم جلو در یه خونه یه خانمی میخواست تو اون بارون سوار ماشین بشه پیش خودم گفتم برو بهش بگو ازش کمک بخواه اما نرفتم غرور بود که نذاشت یا ترس نمیدونم، تو انیمیشن انسان روباه و اسب و موش کور یه جمله یی هست میگه بزرگترین شجاعت کمک خواستنه، برگشتم خونه دوباره حالم بد شد و این ماجراهای غرور برام باز اتفاق افتاد تو چیزای دیگه که هی منو میکشوند به عقب و هی تکرار تا اینکه بعد از چند سال الان متوجه شدم که اگه بترسی و فرار کنی چیزی به دست نمیاری،پشت همه ترسها چیزایی که دوست داری و آرامش بهت میده هست،تازه دارم یاد میگیرم اونی که باید پیششون باشم کنارشون باشم خونواده هست،همون مثال یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم خوشبختی مثل همون سلامتی و تاجیه که رو سرمونه و فقط خودمون نمیبینیمش…امیدوارم منظورم و رسونده باشم همتون شاد خوش باشین همیشه و هر لحظه حال دلتون خوب و خوش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    اسماعیل ریاحی گفته:
    مدت عضویت: 1355 روز

    خدایا شکرت

    سلام دوستان عزیزم

    واقعا عجب فایل بی نظیریه.

    در مورد فروتنی که تازه تقریبا دوماهه باهاش آشنا شدم و خیلی به خشوع هم نزدیکه

    باعث شد ک بفهمم شجاعت واقعی یعنی چی

    حرکت یعنی چی

    اصلا منبع همه چیز خداست یعنی چی

    خدایا شکرت .

    من در محیط کار فقط خوبی میبینم و همکاری خوبی دارم و جالب این جاست که خداوند همه کارهارو برام هرجور ک خودش می‌دونه انجام میده

    و از طرفی هم حقوقم مقداری بالاتر رفت بااینکه به مدیریت گفتم من بیشتر نمی‌خوام اما توی دلم از خدا میخواستم هدایتم کنه به ثروت بیشتر .

    و دارم بخودم یاد میدم ک چشم از دیگران بردارم و فقط خدارو اول و آخر هرچیزی ببینم هرچند سخته اما خدا آسانی هاست مگر اینکه باورش نکنیم.

    خدا سرعت و راحتی هاست مگر اینکه باورش نکنیم

    خدا دقت بی نهایت و کامل و عالی هاست مگر اینکه باورش نکنیم و

    به اندازه ی یقینمون دریافت میکنیم در هر لحظه .

    من خیلی چیزا یاد گرفتم و همیشه خداوند به هرچیزی ایمان میارم دقیقا همون موضوع رو توی فایل ها یا اتفاقات و … بهم نشون میده تا یقینم بیشتر بشه و من احساس میکنم رئوف بودن و مهربانی خدا همین باشه

    من منیتم از خداست و سپاسگرزم ک من شد و خلقم کرد ک وجود داشته باشم و لذت ببرم و تجربه کنم .

    آخه عجیبه من قبلاً خدارو دور می‌دیدم و توی فاز توسل و گدایی بودم . اون مسیرو افتخار می‌دیدم و زیبایی ها و نعمت ها و خیلی چیزارو یا ازخودم دور می‌دیدم یا از طرف مخلوقات .

    اما الان نسبتا بهتر میتونم در همون موقع تودلم بگم خدایا اینا کار خودته و تویی ک داری همه کارها رو می‌کنی برام .شکرت یارب

    خداوند کمک نمیکنه دراصل داره منو توی خودش حرکت میده و بهم میگه اینو دیدی یا میخای اینم تجربه کنی میخای بدونی چقدر توانام میخای بیشتر بفهمی ؟همش میگه میخاهی؟

    البته اینو تازه دارم کم کم میفهمم و امیدوارم خداوند گسترش بده فهم و درک منو و عمل های بهتر و بزرگترین بشه برام تا بیشتر و بزرگتر تجربش کنم .

    هرچند می‌دونم الان اجابت شد چون خواسته ها و آرزوها و دعا همش یکیه و خودشه.

    پس خدایا شکرت بابت همه ی زیبایی ها و پیشرفت ها و امکانات و موقعیت ها و افراد و شرایط هایی ک برام شدی .

    خدایا شکرت که پیروزی تویی ک من همیشه پیروز و موفقم .

    در هرچیزی درسی هست و سودی.همین خودش پیروزی بزرگیه.

    خدایا شکرت خودت میگی خودت می‌نویسی

    شکرت ای ارزش و مقام

    ای ظاهر و باطن ای خاص و عام

    خیلی دوستتون دارم عزیزان و خدا رو شکر ک منو به شما عاشقان عشق و توحید هدایت کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مینا گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیز، مریم خانم گل و دوستان خوبم.

    من این انیمیشن رو ندیدم،فقط فکر میکنم گربه چکمه‌پوش، یکی از شخصیت‌های داستان شرک و فیونا هست که به‌صورت جدا داستان خودش رو هم ساختند.

    وقتی استاد گوشه‌هایی از داستان رو تعریف کردند،چندتا نکته به نظرم اومد،مثل اینکه “عدو شود سبب خیر،اگر خدا خواهد”،اونجا که سگ رو میندازند تو جوراب تا بمیره،اما همون جوراب براش لباس میشه.

    نکته بعدی که استاد هم در فایل‌های مختلف و در قالب‌های متفاوت به اون اشاره کردند، این هست که باید سعی کنیم در مسیر موفقیت “کر” باشیم و صدای اون کسانی که میخوان ما رو بی‌انگیزه کنند،نشنویم. مثل اون ناشنوایی که توی گرداب گرفتار بوده و مردم فریاد می‌زدند بیخود تقلا نکن،نجات پیدا نمیکنی،ولی اون چون نمیشنیده، فکر می‌کرده که دارن تشویقش می‌کنن و میگن تو موفق میشی که درنتیجه باورهاش خراب نمیشه و نجات پیدا میکنه.

    در این داستان هم تلقینات گویا روی اون گربه تاثیر داشته؛تلقین اینکه جونت در خطره، آخرین جونت هست و غیره.

    اون تلقین باعث میشه ترس به جونش راه پیدا کنه و تن به زندگی در منطقه امن (به عنوان گربه خانگی) بده و یه زندگی بی‌کیفیت و خوار داشته باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    حامد حسامی صدر گفته:
    مدت عضویت: 3114 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام بر همه ای دوستان سایت استاد عباسمنش و خسته نباشید و

    تشکر از استاد عباسمنش و خانم شایسته به خاطر این فایل هدیه ای سرشار از آگاهی…

    واقعاً توضیحات استاد عباسمنش درباره ای این انیمیشن دربی از آگاهی بیشتر را بر من گشوده است،آگاهی نسبت به درک بهتر قانون خداوند.

    خیلی از استاد عباسمنش معذرت میخواهم،امیدوارم که بی ادبی من را ببخشید ولی آن زمانی که آن گربه ها به نقشه ای آرزو نگاه کردند و مسیرهای وحشتناک را دیدند و آن زمان که آن سگ به آن نقشه نگاه کرد و مسیر سرتاسر زیبایی دید خیلی شباهت دارد به خاطرات زندگی استاد عباسمنش.

    وقتی که استاد عباسمنش با آن دیدگاه منفی و باورهای اشتباهی که داشتند به بندر عباس مهاجرت کردند و خیلی در ابتدا سختی کشیدند شباهت دارد به مسیری که آن گربه ها از نقشه ستاره آرزو دیدند و وقتی که استاد عباسمنش روی باورهای خود کار کردند و مثبت اندیش شدن و به آسانی و زیبایی به امریکا مهاجرت کردند شباهت دارد به آن مسیری که آن سگ هنگام تماشای نقشه ای ستاره آرزو در این انیمیشن دیده بود.

    یعنی هم مسیر سخت گربه ها و هم مسیر زیبای آن سگ در این انیمیشن هنگام نگاه کردن به نقشه ای ستاره آرزو را میتوانیم شبیه آن را در زندگی استاد عباسمنش ببینیم.

    وقتی که در زندگی ذهنیت مثبت و تمرکز بر زیبایی ها داشته باشیم مانند استاد عباسمنش به آسانی هدایت میشویم به مکان های بهتر و زیباتر،و این موضوع با یک بار تمرکز کردن بر زیبایی ها اتفاق نمی‌افتد و زمانی اتفاقات خوب شروع به رخ دادن میکند که مثبت اندیشی تبدیل به شخصیت ما شود و در هر شرایطی سعی کنیم که زیبایی ها را ببینیم و منتظر روزهای خوب و اتفاقات خوب باشیم.

    در هر شرایطی انسان میتواند بر زیبایی ها تمرکز کند و همیشه کلی ویژگی خوب در اطراف ما هست که ما اصلاً به آنها توجه نمیکنیم و کافی است که دیدگاه منفی را از زندگی کنار بگذاریم وحتی شکر گذار شکوفه ها و برگهای تازه روییده بهاری بر درختان پشت پنجره اطاق خودمان باشیم و از آواز پرندگان لذت ببریم.

    شاد باشید و ثروتمند

    خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    همای گفته:
    مدت عضویت: 1473 روز

    سلام به استاد عزیزم چقدر خوشحالم مجدد برای شما پیام میزارم.

    وای خدای من چقدر برام جالب بود !

    من در گذشته این انیمیشنو با این دید و تحلیل، نگاه کردم

    و وقتی دیدم شما این انیمیشنو تحلیل کردید و گذاشتید روی سایت،دنیایی از شور و شعف به زندگیم اومد،احساس کردم خیلی دید و فرکانسم بهتون نزدیکه

    به خودم بالیدم و عمیقا خوشحال شدم.

    وای خدایا شکرت.

    توی این انیمیشن لحظه ای که سگ ساده دل در مورد زندگیش و گذشته بدش با نهایت شیرینی و زیبایی صحبت کرد،بغض گلومو گرفت و احساس نفرت پیدا کردم ،احساس کردم اگر من توی این موقعیت باشم هنوز خیلی ضعیفم و عصبانی میشم،و به نوعی پاشنه آشیلمه

    خیلی دوست دارم دوستان توی برطرف کردن این ضعفم منو راهنمایی کنن

    استاد اون لحظه که بخش انتخاب مسیر رسیدن سه شخصیتو به هدف تحلیل کردید، مو به تنم سیخ شد و چقققققدر خوشحال شدم که دقیقا برداشت من از فیلم بود.

    استاد خیییییییییلی دوست دارم تحلیل و بررسی انیمیشن زیبای “به پیش “ساخته کمپانی بینظیر والت دیزنی رو از زبون دلنشین و نافذ شما بشنوم.

    قطعاااا برای من ،دوستان و حتی خود شما جذاب خواهد بود.

    والت دیزنی با سرگرم کردن کلی آموزش بینظیر میده

    و تا الان “به پیش”برای من آموزنده ترین بوده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: