درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 1


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

792 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 36
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    به نام خالقِ همه چی تمومم

    به نام خالقی که قدرت و مِهرش، انتهایی نداره.

    سلام از سمانه به جهان، به همه ی هستی و مخلوقاتِ خدا.

    سلام به استاد نازنینم، مریم جانِ نازنینم، و همه ی دوستانِ نازنینم.

    چه واژه‌ی قشنگیه این واژه ی نازنین

    سلام به خودم، سلام به سمانه جانِ نازنینم.

    سلام به سمانه ی مو مشکیِ قشنگم.

    استاد جان، این فایل دو تا کلید واژه ی مهم برای من، تو قلبم روشن کرد:

    1- سپاس گزاری

    2- غرور

    داشتم برای یگانه جانم پاسخ مینوشتم که یهو دیدم افتادم تو چرخه ی هدایت، شناخت و تحلیلِ خودم، و حس کردم ادامه شو بیارم اینجا بنویسم.

    چون به نظرم این تحلیلم از خودم، از این فایل ریشه اش شروع شده:

    خدای من!!!!!!!

    درسِ این کامنت برای من همچنان و همچنان تاکید به سپاس گزاریه…

    چه برای نعمتهای قبلی

    چه نعمتهای فعلی…

    سمانه وقتی به یه خواسته ی خیلی مهمت (تناسب اندام و سلامتی) رسیدی، تشکر و سپاس گزاری کردی؟

    نکنه عادت کردنت به اون موفقیت، باعث شد از دستش بدی؟؟؟؟

    عادت یعنی: همیشه همینطوری بوده و میمونه.

    اینه که سپاس گزاری باعث میشه نعمتهام کم نشن، از دست نرن، بلکه اضافه بشه بهشون…

    و برعکسش، ناسپاسی نعمتهامو کم و کمتر و محو میکنه.

    انقدر ساده، راحت؟

    و انقدر بی دقتی در موردشون؟؟؟

    چرا یادت رفت همچنان سپاس گزار باشی؟

    یه لحظه حس کردی تو بودی؟

    تو رسیدی؟

    تو خلق کردی؟

    بله تو بودی که رسیدی و خلق کردی، اما با پشتوانه و حمایت و هدایتِ چه کسی؟

    خدا

    یادته ساده رسیدی بهش؟

    تو مسیر لذت میبردی، انقدر همه چیز عالی و روان جلو میرفت که سختی حس نکردی و فکر کردی بقیه چرا سختشونه اینکار رو بکنن، اینکار که انجامش برای تو انقدر راحت بود؟؟؟

    یا خودِ خدا…

    چون یه لحظه حس کردم که منم…

    که غرور منو زمین زد…

    منو کَله پا کرد…

    نتایجمو گرفت ازم…

    غرورِ من، غرورِ سمانه صوفیِ نازنین.

    چیزی خارج از سمانه صوفی نیست، غرور هم از داخلِ خودمه نه هیچ عاملِ بیرونی که تقصیر رو بندازم گردنش خودمو بکشم کنار…

    تقصیر رو بندازن گردنِ چی؟ گردنِ کی؟

    تقصیر رو بندازم گردنِ غذاها؟ شرایط؟ آدمها؟ خدا؟

    که چی بشه؟

    فکر میکنی وقتی تقصیر رو میندازی گردن کسی یا چیزی غیر خودت، چیزی حل میشه نه…

    تا برنگردی داخل خودت ببینی چی به چیه، چی باعثِ خلقِ نازیبایی ها برات شد نمیتونی بلند شی و درستشون کنی و بهبودشون بدی…

    خدایا به چه راحتی منو رسوندی به خیلی بالاتر از ایده آلم تو سلامتی و تناسبِ اندام…

    بعد من یهو با یه لحظه غفلت، گرفتم از خودم همه ی اون نتایجو؟؟؟؟

    مگه میشه؟؟؟

    بیراه نبود پس این مدت، انقدر توجهمو دادی به توحید، خدای مهربونم.

    تو میدونستی دردِ من از کجا آب میخوره…

    از شرک، از غرور، از ناسپاسی، از ندیدنِ اینکه خدا چقدر برام هموار کرده بود مسیرمو…

    اینکه عین آب خوردن هم بدنم سالم و سالم تر میشد هم چربی هام دود میشدن میرفتن هوا…

    یادته سمانه میخوابیدی رو زمین و دنده هات رو دست میزدی، طوریکه انگار شدی دنده و تمام…

    که تو عمرت خوابِ یه همچین چیزی رو نمی‌دیدی هیچوقت …

    چون قانون بود، چون اصل بود، جوابش هم اصل بود…

    چقدر شریفه این دوره ی سلامتی.

    درسته من در حال حاضر از مدارش خارج شدم، اما همچنان سپاس گزارشم، تحسینش میکنم.

    مشکل از دوره نبود و نیست و نخواهد بود.

    مشکل از من بود و هست، تا برطرفش کنم…

    چرا؟

    به دلیلِ واضح و آشکار…

    استاد تو این دوره است، و مریم جان…

    من دارم هر بار تو ویدئوها میبینمشون.

    اندامی بهتر و بهتر.

    پوستی بهتر و بهتر.

    جوانیِ بهتر و بهتر.

    و کلی سلامتی و زیبایی دیگه که خودشون درک میکنن و هست، و جلوی دوربین شاید آشکار نباشه ولی هست…

    خوب شده برام، از بهشت پرت شدم بیرون.

    نوشِ جونم.

    خودم فرستادم برای خودم.

    تازه دارم یاد میگیرم سپاس گزارتر باشم.

    تسلیم تر باشم.

    شاخِ غرورمو تند تند بشکنم نذارم رشد کنه…

    این شکستن شاخ غرور، اتفاقا جزو مواردی که باید تند تند بشکنم که رشد نکنه، وگرنه بیچاره ام میکنه…

    خدا خودش بهم آگاهی بده دور بندازم به صورت بنیادی و کامل این شاخِ غرور رو که هر بار تو یه چیزی رشد میکنه…

    – یه بار وقتی لاغر میشم و خوش استایل، بعد یه مدت رها میکنم همه ی اون موفقیت رو.

    – یه بار وقتی ازم تعریف و تحسین میشه، فکر می‌کنم چه خبره حالا، انگار آسمون باز شده فقط من افتادم پایین و دیگر هیچ، فقط من و بقیه هیچ…

    – یه بار تو قضاوتِ دیگری: این مثال حقیقتیه که بعدش فهمیدم اشتباه کردم، درس گرفتم و سعی کردم تا جایی که ممکنه زیپِ دهانِ مبارک رو برای قضاوت ببندم:

    یه بنده خدایی از اقوام دوره رو انجام میداد، اما کم و بیش و من تو ذهنم قضاوتش کردم که این چه مدلیه یا درست رعایت کن یا هیچی…

    آخه به تو چه دخترِ خوب…

    هر کسی هر چی بفرسته دریافت میکنه، کم یا زیاد به تو چه مربوط؟

    خب لازم بود از این غفلتم هم چک و لگد بخورم.

    خدایا توبه، خودم کردم، خودم فرستادم…

    (بما کسبت ایدیهم)

    تو اوجِ رعایت سفت و محکمِ قانون سلامتی و دیدن نتایج شگفت انگیزم:

    غرور برم داشت که بسه، عالی شدی، حرف نداری…

    غرور برم داشت…

    میدونی چیه سمانه، الان خیلی برات خوشحالم برخلاف گذشته که از شکست هات ناامید میشدی و میزدی زیرِ همه چیز…

    اینبار اما ناامید نشدی.

    چون باور داشتی و داری به لطف خدا، به هدایت خدا، به حمایت خدا…

    برای خودم مینویسم و هر کسی که تو هر موردی افتاده تو تنگنا، تو چالش، از دستِ خودش و اعمالش:

    سمانه دیدی درست بود.

    دیدی وعده ی خدا که بهت بارها و بارها گفت درست میشه، گفته میشه، درست و حق بود.

    دیدی دستتو گرفت.

    دیدی داره مسیر رو بهت نشون میده.

    دیدی مرحله به مرحله داره خودتو به خودت میشناسونه؟

    دیدی از دست خودت اشکت در اومد شب ها، ولی فرداش یه نورِ جدید میذاشت تو دلت که ادامه بده، درست میشه، متوجه میشی…

    بهت میگه الان اینه قضیه.

    فردا میگه اینطوری شده که این به وجود اومده و …

    چه درس های بیشماری که برای من آورد این دوره ی شریفِ قانونِ سلامتی…

    از خودشناسی

    خدا شناسی

    عزت نفس

    شجاعتِ درخواست کردن

    شجاعتِ نه گفتن

    شجاعتِ ساخت و پیگیریِ سبکِ خود

    هدف

    انگیزه

    سپاس گزاری

    ادامه دادن

    تعهد

    مسیر

    سلامتی/ عدم سلامتی

    تغذیه سازگار با بدنم/ تغذیه ناسازگار با بدنم

    چه زمانی که تو دوره بودم و عالی رعایت میکردم به سادگی

    چه زمان خروج ام از دوره و قطع تدریجی نتایجم

    همش برام درس داره…

    الان هم دارم درس هاشو دریافت میکنم.

    من وارد بهشت شدم، از سیبِ ممنوعه خوردم، از بهشت خارج شدم…

    حالا دارم روی درونم کار میکنم که چرا خارج شدم از بهشت؟

    ورود به بهشت که انقدر آسان بود برام…

    دارم دونه به دونه باگ هامو شناسایی میکنم…

    الان دارم ویزیت میشم پیشِ دکترم (خدا)

    دارم بهتر میفهمم چقدر قوانینِ دوره سلامتی اصل هستن، چقدر عالی سیستم بدنمو تنظیم کردن از همه لحاظ…

    امید دارم که برمیگردم تو مدارش، در بهترین زمان و شرایط، مثلِ دفعه قبل که به شیرینی هدایت شدم به بهشتِ سلامتی، به یاریِ اللهِ یکتا هدایت میشم…

    یه گافِ دیگه تو مسیرم این بود چون فکر میکردم منم، وقتی هر بار میخواستم دوباره برگردم تو مسیر دو روز میشد بعدش رها میشد، چقدر از خودم شاکی شدم، ناراحت شدم که سمانه تو که سری قبل تونستی چرا الان نمیتونی پس؟

    مشکل کجاست؟

    نگو چون فکر میکردم قبلا کارِ من بوده که رسیدم به بهشت نه خدا…

    برای همین تو در و دیوار میخوردم و اصلا متوجه نبودم تا امروز، تا این لحظه که گوشه ای از پرده دوباره کنار رفته و من لایق شدم داخلِ خودم، قلب خودمو ببینم…

    الهی شکر واسه این آگاهی…

    قدرِ دنیا واسم ارزش داره که متوجه شم از کجا خوردم، چون فقط اینجوری میتونم واردِ پروسه ی بهبود و درمان بشم…

    نوشِ جونت سمانه لذتِ این آگاهی…

    میدونم امروز فهمیدی از غرورِ خودت خوردی تو سیستمِ سلامتی و تغذیه ات و قطعِ نتایجت، حسابی دردت اومد، ولی گوارای وجودت که لایق شدی امروز روشن تر شه شناختِ خودت…

    هنوز این شناخت ادامه داره.

    خوشحالم و سپاس گزار برای لحظه ی الان

    استاد گفتن لیاقت اینطوری نیست که ادعا کنی من لیاقت دارم…

    باشه همه پیش فرض با لیاقت، پا به این جهان گذاشتیم.

    اما این دکمه لیاقت باید اکتیو شه.

    سمانه جون باید حرکت کنی واسه خلقِ لیاقت برای خودت.

    اگه اشتباه نکنم این نکته ی خلقِ لیاقت برای خود رو، اسناد تو فایل گفتگو با آزاده جان گفتن، همونجا که آزاده جان گفتن تدریسِ زبان میکردن، خودشون لیاقت رو خلق کردن برای خودشون، با تدریس به بچه های خیلی کوچولو، با تدریس به نوجوانان و ‌…

    خدا رو شکر تو مدارِ دریافت اون آگاهی ها قرار گرفتم، خدا رو شکر تو مدار دریافت این آگاهی و همه آگاهی ها قرار گرفتم.

    خدایا خودت هدایتم کن در مدار عمل به آگاهی ها قرار بگیرم، الان داخلش هستم، دارم تلاش میکنم، میخوام کم کم بهتر و بهتر شم.

    استاد میدونین چیه؟

    یکی از بزرگترین ترس هام از ننوشتنِ وضعیت فعلی ام در رابطه با توقف قانونِ سلامتی شما بودین…

    اینکه شما رو ناامید کردم…

    چه شاگردِ ضعیفی…

    با اون شور و شعف کامنت گذاشتم تو دوره با حساب کاربریِ همسرم

    بعد الان

    این وضعیت

    یعنی چی

    چی میگه؟

    چی شده…

    خدایا ببخشید که شرک داشتم…

    استاد نازنینم، ببخشید که با کج فهمی هام از فایلها و آموزش هاتون، شما رو قضاوت کردم که الان یعنی استاد چی فکر میکنه در مورد سمانه؟

    عصبانی میشه از دست سمانه…

    سمانه، سمانه، سمانه…

    فدات شم

    اول اصلاح کن افکارت رو در مورد خودت

    سمانه ی نازنینم، دیگران در موردت فکر بد نمیکنن اگه تو خودت دست برداری از قضاوتِ خودت، سرزنشِ خودت…

    اگه بد فکر کنن هم مهم نیست…

    فکر میکنی چند ثانیه تو ذهن و یاد آدمها میمونی؟

    خیلی کم…

    بعد زندگی رو به خودت زهر میکنی که دیگران چه فکری میکنن در موردت؟

    نکن قشنگم.

    نکن اینکار رو با خودِ نازنینت.

    استاد اعتراف میکنم، بارها و بارها حرفهاتون رو مطابق میل خودم برداشتم کردم و رفتم تو دیوار، بعد که فهمیدم دلیلش چی بوده متوجه کج فهمی های خودم شدم.

    سمانه جان، بارها ثابت شده بهت روی چند تا دونه فایل استاد نظریه صادر نکنی.

    تو باید همه ی فایلهای استاد رو گوش بدی، اونم بارها و بارها ، تازه بعدش شاید بتونی بهتر درک کنی اصل رو از فرع…

    استاد کی گفته از شاگرداش توقعِ اشتباه نداره، وگرنه اسمشون رو خط میزنه، از کلاس بیرونشون میکنه؟

    دختر خوب بارها استاد گفته به اندازه ای که کار میکنین روی خودتون، به اندازه ای که کنترل ذهن دارین نتیجه میگیرین…

    بپذیر که انقدر کار کردی، انقدر ادامه دادی، انقدر نتیجه گرفتی…

    تازه خدا رو هم شکر کن…

    هیچکی تو رو قضاوت نمیکنه…

    جز خودت…

    خودِ نازنینت…

    استاد بارها وقتی صدات رو شنیدم، همون لحظه گفتم عاشقتم، از بس خالصی، از بس پاکی،از بس رفیقی، از بس نابی، از بس صادقی، انگار یه دوستِ خوبم داره باهام حرف میزنه…

    استاد میبینی، ترس از قضاوت دیگران که پاشنه اشیلمه چطوری خودشو نشون داد امروز…

    مچم رو گرفت…

    چون دلم میخواست و میخواد مورد تایید شما باشم، این ترس منو دچار شرک کرد…

    استاد شما عینِ بهترین دوست، عینِ برادرِ بزرگتر منی، افتخار میکنم بهتون، تحسینتون میکنم با قلبم…

    استاد، خدا خودش میدونه چقدر سخت بوده برام که از خودم بنویسم…

    هر چی تو این کامنت بود، از داخلم بود، جراحی کردم خودمو، انقدر که حتی بهشون فکر نمیکردم چه اینکه بنویسم، اما امروز این لحظه وقتش بود بریزم بیرون خودمو…

    تا بشکنه سمانه از غرورش…

    از اینکه مقبول و مورد تایید باشه…

    از اینکه همیشه گوگولی باشه و بمونه…

    سمانه جان، شما هم ضعف داری هم قدرت…

    بهت افتخار میکنم با شجاعت از ضعف هات نوشتی، فارغ از قضاوت هر نازنینی که این کامنت رو میخونه…

    سمانه فقط خدا مهمه، در درگاه خدا داری چطور فکر میکنی؟

    در درگاه خدا چطور عمل میکنی؟

    یادت باشه، توحید یعنی فقط خدا، نه خودت، نه دیگری، نه هیچ چیزِ دیگری، فقط خدا.

    الهی شکرت برای حالِ خوشِ صداقت، شجاعت، جسارت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    به نام خداوندِ هدایتگر، بخشنده و مهربانم.

    سلام به همه ی نازنین های سایت، در ساعت 13:13 دقیقه، 13 مرداد 1402.

    داشتم سپاس گزاری مینوشتم تو جلد 7 دفترم، و برای سومین بار این فایل شگفت انگیز رو گوش میدادم که متوجه شدم باید بیام اینجا و شروع کنم به نوشتن از این فایلِ خفنِ خفنِ خفن.

    درکِ من از این فایل، صحبت‌های استاد و مریم جانم درباره انیمیشن گره چکمه پوش، آخرین آرزو:

    سمانه جان، هر چی داری، به هر چی رسیدی، هر چی خلق کردی، هر چی فهمیدی و شنیدی و دیدی که باعثِ درک بهترت شده:

    همه چیز از فضل، لطف، محبتِ خداست و لاغیر.

    اعتبار همه چیز از اللهِ یکتا هست.

    هر چی میپوشی، هر چی نوشِ جان میکنی از نعمت های خداونده.

    اینکه لیاقت پیدا میکنی برای خوشحال کردنِ مخلوقاتش، از فضلِ خداست.

    سمانه جان، وقتی زیبا و دلنشین مینویسی و صحبت میکنی، همه از فضلِ خداست.

    سمانه جان اینکه خوش خطی، خوش سلیقه ای، خلاقیت داری، هنرمندی، از فضلِ خداست.

    سمانه جون، نعمتِ پیاده رویِ روزانه رو از خدا داری هر روز، صبحِ زود بیدار شدنت، از مهرِ خداست، سپاس گزار باش هر روز.

    اینکه لیاقت پیدا کردی در مسیرِ بهبود زندگیت باشی، درک پیدا کنی نسبت به اصل و فرع، در مسیر رشد باشی و شاهد تغییرات و بهبودهات هستی، از فضلِ خداست.

    هر چی خلق میکنی، خلق کردی، همه از فضلِ خدا بوده و هست.

    هر وقت رسیدی، موفق شدی، نتیجه گرفتی و دیدی، از فضلِ خداونده.

    وقتی آسان شدی بر آسانی ها، خدا برات آسانش کرده.

    وقتی سپاس گزار بودی و هستی، خدا ظرفِت رو بزرگتر میکنه.

    یعنی نعمتها برای همه هست، اما با سپاس گزاری دسترسی های تو باز و بازتر میشه و میتونی استفاده کنی از نعمت های خدا.

    لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم

    اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود

    هر هدیه ای که دریافت کردی و می کنی و خواهی کرد، از روزی های غیرِ حسابِ خداست.

    هر پول، ثروت، وسیله ای که واردِ زندگیت میشه، از فضلِ خداونده.

    مریم جانم گُل گفتی:

    وقتی دکمه ی ذهن خاموش شه، دکمه ی هدایت روشن میشه.

    کلید و راهنمای جذابی بود، شگفت زده شدم از این راهکار ساده و به شدت کاربردی.

    و مجدداً طیِ این روزهای اخیر، هدایت شدم به سپاس گزاریِ بیشتر و بیشتر

    توجه به نکات مثبت و زیبایی های پیرامون

    نگاه کردن و فکر کردن به پیرامون به طوریکه بهم کمک کنه، بهم حسِ خوب بده، انگیزه و امید بده

    چقدر عاشقِ شخصیتِ سگِ خوش بینِ قصه شدم:

    مخصوصا وقتی داستانِ توی جوراب قرار گرفتنش با سنگ رو زیبا و سرگرم کننده تعریف میکنه، یعنی باورش اینه، نه فقط حرفش..‌

    یعنی حتی وقتی آشکارا باهاش عِناد و دشمنی دارن و نقشه ی مرگش رو میکشن، برداشتش بازی و فان هست، پس جهان هم براش تبدیلش به فان و تفریح میکنه.

    هر طور ببینی، همون میشه.

    آسان گیر…

    جهان سخت میگیره بر مردمان سخت کوش…

    عاشقِ توجهش به بو کردن و ستایشِ گلها شدم، یادِ خودم افتادم وقتی به زیبایی های مسیرِ پیاده روی توجه میکنم، مخصوصا چاق سلامتی و احوالپرسی هام با سگ و گربه های بزرگوار و چشم قشنگ.

    عاشقشم اونجا که سگِ قصه، نقشه ی مسیر رو ساده، هموار، لذت بخش میبینه، سایرِ دوستان نقشه براشون سخت میشه، مسیرِ سختی بهشون نشون میده تا جلو برن تو مسیر…

    (نسخه دوبله و زبان اصلیِ این انیمیشن رو گذاشتم دانلود شه ببینمش.)

    استاد و مریم جون، عاشقتونم که علاوه بر لذت بردن از تماشای یه انیمیشن خوش ساخت و موزیکال، نکات مهم، اصل، قوانینِ بدون تغییر خداوند رو، از توی دلش بیرون میکشین و در موردش تفکر میکنین، بعدش ازش فایل آماده میکنین و با ما به اشتراک میذارین تا ما هم به تفکر بپردازیم…

    برای خودمم جالبه، عموما روز اول، ساعات ابتدایی که یه فایل میاد روی سایت، کامنت نمیذارم، چون میخوام بهتر گوش بدم یا بیشتر بعد کامنت بذارم. (شاید تله ی کمال گرایی باشه گاهی اوقات)

    منتها این فایل، کاملا هدایتی اومدم که تایپ کنم از درس ها، نکات مثبت و زیبایی های سرشاری که این فایل برام داره.

    آخ آخ چقدر تلنگر خوبی بود صحبت از غرور شد در محضرِ خدا.

    چقدر مرزِ باریکیه یه لحظه از توحید ممکنه سقوط کنم به شرک…

    درک کردم، غرور، شرک هست.

    قدرت دادن به خود و گرفتن قدرت از خدا…

    اینبار نه قدرت دادن به یه آدم بیرونی یا شرایط بیرونی

    اینبار قدرت دادن به خود…

    حسم میگه، این شرک از شرک های دیگه خیلی خیلی خطرناک تره، چون غفلت کنم اصلا نمی‌فهمم دچار غرور شدم و دارم از خدا و اصلِ توحید دور میشم…

    غفلت کنم با مخ کوبیده شدم کَفِ آسفالت…

    یا تو در و دیوارم دائم.

    امروز هم به لطف خدا، چندین قاب هنری جدید درست کردم، چسبوندم روی دیوار به واسطه ی آگاهی های نابِ این فایل…

    اول اشتباهی نوشتم آگاهی های نابِ این دوره…

    الحق که این فایل، دقیقا عینِ یه دوره است برای من.

    جملاتم رو مینویسمشون اینجا…

    قبلش یه چیز باحال بگم، الان چسب یکی از قاب هایِ زندگی بخشم، از روی دیوار باز شد، کدومش؟ این بزرگوار:

    سمانه جان به توحید برسی به همه چیز میرسی.

    دقیقا وقتی دارم از توحید و شرک و غرور مینویسم، چسبِ این آگاهی و باورِ ناب باز میشه، توجهم جلب میشه بهش، به حدی که اینجا هم می‌نویسمش.

    به به از این هدایتِ نورانی و لذت بخشِ خدا برای سمانه و همه.

    قاب های هنریِ امروزم:

    وقتی سپاس گزارم، دسترسی ام به نعمت های خدا، که برای همه وجود داره، باز میشه. ظرفم بزرگتر میشه تا بیشتر برداشت کنم از نعمت های خدا.

    دکمه ی ذهن خاموش میشه، دکمه ی هدایت روشن میشه.

    من نمیدونم، تو میدونی. خدا هر لحظه هدایتم می کنه یادِ خودش بیوفتم و از غرور دور شم.

    الهی به امیدِ تو، من هیچ همه تو

    یه چیز باحالِ دیگه: پروانه هایی که واسه تزئین میچسبونم روی کاغذها، اوریگامی هستن، هنرِ دستانِ هنرمند و خوش سلیقه ی خودم (به لطفِ خدا)

    و اینکه بال هاشون کمی سطح بالاتری وایمیسته روی کاغذ، حالت سه بعدی تر…

    امروز یه آن

    حس کردم روی دیوار یه عالمه پروانه ی رنگی رنگیِ حقیقی دارم که اتاق رو گلستان کردن، با اون بال های باز و قشنگشون.

    الهی شکر برای فضای گل و بلبلِ اتاق هامون…

    ایده این قاب های هنری از اول تا حالا با خداست، الهی شکر.

    خدا منو میشناسه، با مدلِ خودم، شادم میکنه، بهم انگیزه میده. عاشقشم از بس نکته سنجه، دقیقه، اگاهه.

    یا خدا، کارتون رو ندیده انگار دیدم، انقدر که زیبا توصیفش میکنین با عشق.

    مگه میشه عاشقِ قصه ی دختر و خانواده ی جدیدش (3 خرسِ مهربان) نشد؟

    ندیده عاشقتون شدم خرس های مهربون، نمادِ آدم های مهربونِ اطرافم یا نعمت های اطرافم که چشم هام نمیدیدشون، و جای دیگه دنبالِ نعمت و ثروت میگشتم.

    به لطف خدا، تازه چشم هام کم کم باز شدن و متوجه میشم چه حجمِ بالایی از آدم های مهربون، نعمتهای فراوان و متنوع رو اطرافم دارم.

    خدایا شکرت از آگاهی های بی نهایتِ این فایل برای سمانه، برای همه.

    تلنگر خوبی دریافت کردم مجدد برای:

    لذت بردن از داشته هام

    خوشحالی بابتشون، بابت داشتنشون الان، دقیقا همین الان نه گذشته و آینده که نداشتم…

    مثال میزنم برای درکِ بهترِ سمانه، جالبه این آگاهی دیروز اومد، امروز هم فایلِ استاد که تکمیلش کرد…

    مثلاً 2 بسته گوشت چرخکرده تو فریزر هست…

    سمانه ی قبلی با نگاه به دو بسته میگه:

    اوه اوه، آخرشه، تموم شه فعلا شرایطشو نداریم بخریم…

    و بلافاصله بعد از این فکر: ترس، یاس، کمبود، ناراحتی، نگرانی.

    حالا ورژنِ جدید سمانه، مخصوصا طیِ یکی دو روز اخیر که عمیقا از خدا میخوام تو این سیستم قوی تر بشم:

    خب، چه خوب. دو بسته هست، الان دو بسته داریم، خوشحالم که این دو بسته الان حضور دارن و میبینم و میتونیم نوشِ جان کنیم، لذت ببریم، غذای خوشمزه بپزیم و بخوریم باهاش.

    الان هست، دمش گرم که هست، خدارو شکر که هست.

    همون خدایی که این سری، و قبل و قبل تر ها، این گوشت ها رو آورده تو فریزر، خودش بلده، بازم وارد کنه تو فریزر، تو بِکِش کنار دختر خوب…

    فارغ از نگاه پول داشتن توی کارت یا نه.

    یه به قولِ حمید آقای حنیف که یه بار تو کامنتش خوندم، نگاه به اینکه الان چندم ماخ هست؟

    کی حقوق جدید واریز میشه و …

    سمانه به نطرت ناسپاسی نیست خدا رو انقدر کوچولو ببینی که فقط اول هر ماه پول واریز میکنه به کارتتون به اسمِ حقوق؟

    پس این حجم از نعمت که خارج از مبلغِ حقوق هر ماه، هر روز واردِ زندگیتون میشه از کجا میاد؟ کی میده به شما؟

    جدی فکر کن!

    سایر نعمتهای مادی و غیر مادی از کجاست؟

    منبعش کجاست؟

    حالا منبعِ حقوقِ واریزیِ ماهیانه از کجاست؟

    چرا دست خدا رو میبندی که نعمتهاش فوران کنه تو زندگیت؟

    چرا دخترِ خوب؟

    خدایا شکرت برای نعمتهای فراوانی که از بی طریق راه و روش وارد زندگیم میکنی.

    با عزت، با خوشحالی، با لذت.

    هر روز و ثانیه شاهدشم، نمونه ی داغ اش هم کیکِ دیشب.

    سمانه جونم خواهشا تو مسائلی که بهت مربوط نیست (روزی- خداوند روزیِ هر مخلوقی رو میده)، دخالت نکن قشنگم، نازنینم.

    چند روز پیش به یه هاپو که معلوم بود دنبال غذاست گفتم، راحت باش خدا غذاتو میده، روزی تو میرسونه.

    خدایی که به تک تک مخلوقاتش روزی میرسونه، به انسان هم بهترین روزی ها رو میرسونه، به شرطِ اعتماد و باور …

    تو پرانتز: بَه بَه برم بنویسم بچسبونم رو دیوار، عجب باور خفن و امید بخشی که البته حقیقت محض بوده و هست، من تو مدار درکش نبودم، خدا رو شکر الان قرار گرفتم.

    در رابطه با ترس از سگ: قبل ها، اوایلِ شروع پیاده روی هام، سگ هارو اگه میدیدم مسیر رو عوض میکردم، بعدها که بهتر شدم، اینطوری شدم که با باورِ شجاعت عبور میکردم به آرومی از کنارشون، حتی بر نمیگشتم ببینم دنبالم میان یا نه، یعنی نمیترسیدم، ادامه میدادم مسیرمو، بعد کاشف به عمل اومد که وقتی من نترسم ازشون، اونا هم کاملا بی تفاوت میشدن بهم.

    البته بگم سگ های اطراف ما، به شدت به شدت به شدت باشخصیت و مهربونن، رفتارشون دوستانه است، با اون چشم های قهوه ایِ مهربونشون.

    الهی شکر برای تغییراتم که همه از فضلِ خداست.

    الان دیگه رفیق شدیم، نازشون کردم، غذا هم دادم بهشون…

    خدایا تو کاملا هدایتی منو آوردی تو مسیرشون، تا هم ترسم بریزه، هم عاشقشون بشم، هم اینکه بفهمم حیوانات و مخلوقاتت چقدر عشقن، چقدر معصوم و دوست داشتنی و جیگر طلا هستن.

    و اینکه بفهمم چه لذت هایی تو زندگیم بوده که درک نکردم و الان درک کردم و دارم کیف میکنم باهاشون.

    عجب جمله ای میگین وقتی نزدیک شدین به سگ ها، استاد جان:

    بُرو براشون، اشکال نداره اگه میترسی، بُرو براشون…

    از هر چی بترسی، سَرِت میاد.

    جمله ی کلیدی:

    خدایا، تو سختی ها ایمانم حفظ بشه.

    خدایا تو خوشی ها ایمانم حفظ بشه.

    یعنی اگه شرایط منو به تنگ آوردن، آروم بمونم که خدا هست و هوامو داره، درست میشه.

    و وقتی تو خوشی هستم، مغرور نشم، باز هم یادم بمونه منشاء و اعتبارِ خوشحالیم از زندگی و شرایطم، از کجاست. از خداست ولاغیر.

    هر چی ناتوان تر شم در برابرِ خدا، (دور شم از تکبر و غرور در محضرِ خدا)، جایگاهم رفیع تر میشه.

    یه نکته ای حس کردم، ما به محض تولد یه سری دکمه داریم که داخلمون گذاشته خدا، دکمه ای که هست ولی پیش فرضِش آف هست، به عبارتی آن کردن اون دکمه ها توسط خودِ اون آدم اتفاق میوفته، وقتی که درک میکنه اون دکمه ها رو داره، تا با روشن کردنش آپشن های اون دکمه اکتیو شن.

    حالا اون دکمه ها چیا هستن؟

    دکمه ی توحید

    دکمه یادِ خدا، عبادتِ خدا

    دکمه ی ارزشمندی

    دکمه رابطه خوب

    دکمه امنیت

    دکمه ی لیاقت

    دکمه ی شجاعت

    دکمه عزت نفس

    دکمه اعتماد به نفس

    دکمه ی هدایت

    دکمه سپاس گزاری

    دکمه تحسین

    دکمه توجه به زیبایی ها

    دکمه امید

    دکمه سکوت

    دکمه صبر

    دکمه تسلیمِ خدا بودن

    دکمه صداقت و راستگویی

    دکمه صلح با خود

    دکمه شادی، نشاط و سَر زندگی

    دکمه ثروت

    دکمه خوش رویی

    دکمه درک و لذت بردن از داشته ها

    دکمه فراوانی

    دکمه آگاهی ها

    دکمه حُسنِ خلق

    دکمه مهربانی

    دکمه احترام

    دکمه ی اصل ها

    دکمه باورهای زیبا، کمک کننده و امیدبخش

    و بی نهایت دکمه های زیبای دیگه

    حالا یه نکته ی جذابتر:

    در کنار دکمه های بالایی دکمه های زیر هم هستن که پیش فرض هستن، حالا مهمه که آف بمونن و اتفاقاً آن نشن، تا آسیب هاشون غیر فعال بمونن.

    دکمه ی شرک

    دکمه ترس

    دکمه قضاوت

    دکمه وسواس

    دکمه حسادت

    دکمه غُصّه

    دکمه عذاب وجدان

    دکمه سرزنش

    دکمه خشم

    دکمه کینه

    دکمه ناراحتی

    دکمه ناسپاسی

    دکمه غرور و تکبر

    دکمه دروغ گویی

    دکمه جهل

    دکمه رودربایستی داشتن

    دکمه خجالتی بودن

    دکمه نقاب زدن

    دکمه سانسورِ خود

    دکمه بی احترامی

    دکمه کمبود

    دکمه فرع ها

    دکمه یاس و ناامیدی

    دکمه افسردگی

    دکمه باورهای نازیبا و ترمز

    و سایرِ دکمه های نازیبای دیگه

    این ایده، از کلامِ جذابِ مریم جون به قلبم رسید که در رابطه دکمه ذهن و هدایت گفت.

    این دکمه ها همون مدارها هستن.

    استاد جان، مریم جانم، بی نهایت سپاس گزارم ازتون برای این فایلِ شگفت انگیز از ابعادِ متفاوت.

    مریم جونم مرسی مثل هر بار با عشق دوربین رو به دست های نازنینت میگیری و فیلمبرداری میکنی.

    یه طوری فیلمبرداری میکنی انگار نه انگار، بدون لرزش، بدون تکون هایی که موقع حرکت آدم تو ویدئوها متوجهش میشه.

    سمانه جان ممنونم ازت به هدایت گوش دادی، چشم گفتی، بهت افتخار میکنم با بهبودگرایی اومدی و کامنت نوشتی.

    خدایا شکرت برای اپسیلون به اپسیلونِ آگاهی ها، درکشون، عمل بهشون.

    پیامم ساعت 15:25 دقیقه ارسال شد.

    پروسه ی این کامنت از 13:13 دقیقه شروع شد تا 15:25 دقیقه، این زمان اختصاص داشت به عبادتِ امروزِ من به لطفِ اللهِ یکتا.

    به قولِ استاد صلاه یعنی: توجه به خدا، یادِ خدا

    استاد شما همیشه الگوی بسیار بسیار شایسته ای هستین برای من به عنوانِ یه انسانِ سپاس گزار.

    سپاس گزارِ خدا و نعمت هاش.

    سپاس گزارِ مخلوقاتِ خدا.

    اینکه شما طوری سپاس گزار خدا هستین، انگار بار اول هست که از اون نعمت استفاده میکنین، شما هر روز تو پردایس هستین، بارها و بارها و بارها تو دریاچه ی قشنگتون شنا کردین، اما طوری سپاس گزار هستین انگار همین الان اجازه پیدا کردین داخلِ دریاچه شنا کنین و لذت ببرین. انگار تازه الان دسترسی تون به دریاچه باز شده…

    چقدر عالی و منسجم روی خودتون کار میکنین که عادت نمیکنین به نعمت های خدا.

    حس میکنم عادت کردن به نعمتهای خدا، شاید به نوعی ناسپاسی محسوب بشه، چون وقتی عادت میکنم، کم کم دیگه متوجهِ نعمت های زندگیم نمیشم،فکر می‌کنم پیش فرض همیشه بودن و هستن و خواهند بود.

    به قولِ شما، لذت بردن از زندگی، خوشبختی، خوشحالی، همین الان هست، با هر چی که داریم، همین چیزهایی که الان داریم هر کدوم مون خیلی خیلی عالی هستن و خوشبختی ساز برایِ تک تک مون.

    به شرطِ باز شدنِ قلبمون به روی خدا و نعمت هاش.

    استاد جان، مریم جان، همه ی عزیزان این سایت

    همگی در پناهِ اللهِ یکتا باشین.

    خدایا کمکم کن، هدایتم کن در برابرت گردن کِش و مغرور نشم.

    خدایا شکرت برای همه چیز، خدایا شکرت برای همیشه، خدایا شکرت به اندازه ی بی اندازه، خدایا شکرت برای تک تک نعمتهات، روزی های حساب و غیر حسابت. خدایا شکرت با همین کامنت کلی آگاهیِ ناب به خودم هدیه دادی. چه خوبه که هستی، سمانه عاشقته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام الهه ی نازنینم.

    این تکه از کامنت ات برام درس داشت:

    اعتبار همه چی حتی حتی همین دو شب پیش اون لحظه که سرمو برگردوندم ماه رو توی آسمون دیدم به خدا بدم که خدا سرمو برگردوند.

    عاشقتم که انقدر دقیق درک کردی خدا و محبت ها و هدایت هاشو.

    من بارها و بارها نگاهم خورده به ماه که چقدر رویایی بوده، یا همین دیروز عصر که هدایت شدم به پباده روی و صحنه ای از غروب با همراهیِ ابرهای اطرافش دیدم که ذوق مرگ شدم و سریع عکس گرفتم…

    باعث شدی از این به بعد نگاهم به خورشید و ماه که افتاد، چه طلوع، چه غروب، بگم خدایا مرسی که نگاهمو دادی به این سمت، تا این قشنگی رو با چشم هام دریافت کنم.

    الهه جان بهترین ها تو زندگیت رقم بخوره.

    تو مدار زیبایی ها، رشد، اگاهی، ثروت، سلامتی، سعادت، امنیت، روابط خوب و همه قشنگیها قرار بگیری بیشتر از بیش.

    خدایا شکرت که سمانه صوفی و دوستانِ نازنینش در این سایت هستن، تو مدارِ دریافتِ این آگاهی های ناب هستن، مرسی برای استادهای بسیار خوبی که برامون فرستادی، استاد عباس منش نازنینم و مریم جانِ گلِ گلابم، که صداش و تصویرش منو یاد عشق میندازه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام به فرزانه ی نازنینم.

    به فرزانه ی خوش قلب.

    به فرزانه ای که انقدر زیبا تحسین میکنه.

    و این زیبایی ها از درونِ خودش میاد.

    فرزانه جانم، دلم میخواست برای کامنت روحانی و توحیدی که برام نوشته بودی پاسخ بذارم، دکمه ی پاسخ نداشت، گفتم خدا خودش میگه کجا برات بنویسم و چه زمانی…

    این چه زمانی و چی نوشتن خیلی مهمه.

    چون وقتی خدا میگه بنویس، خودش میگه چی بنویسم و مطمئنا بهترینها تایپ میشه توسط انگشت‌های من.

    منبع و اعتبار نوشته ها از خودشه.

    اینجا، این صفحه، محلیه که هدایت شدم بنویسم برای تو.

    در ظاهر اومدم کامنتِ برتر این صفحه رو بخونم از آقا مهدیِ سابقی نژادِ عزیز که تحسین برانگیز هستن، اما متوجه شدم مقصد من کامنتِ تو بود…

    میخوام تحسینت کنم برای این کامنت …

    چقدر قلبت صیقلی و شفافه که اینطوری فکر میکنی و اینطوری مینویسی.

    بهت افتخار میکنم.

    به خودت افتخار کن.

    میدونی دقیقا قبل از اومدن به این صفحه هدایت شدم چه کنم؟

    تو نوتِ موبایلم از نکات مثبت، زیبایی ها، تغییرات و بهبودهای سمانه مینوشتم، که یادم بمونه لطفِ خدا باعثِ به دست آوردن، خلق یا داشتنِ چه نعمتهایی برای من شده…

    چیزهایی که نداشتم ولی تو مسیر رسیدم بهش.

    میدونی چرا؟

    چون دیروز با این فایلِ نابِ گربه ی چکمه پوش2 بهم تلنگر خورد اینکه قبلا به واسطه ی غرور و منیتت، ناسپاسی ات، ندیدن نعمتهایی که خدا از فضلش به تو داده، باعث شدی نعمتها رو از دست بدی مهم نیست…

    گذشته…

    درس اش رو گرفتی…

    هر چند که دردت میاد…

    اما الان مهمه…

    بجنب سمانه

    بیا و یادآوری کن برای ذهنت که چی داری الان، چیا عوض شده، چه بهبودهایی در تو ایجاد شده که با هیچ پولی برابری نمیکنه…

    دیروز پاسخِ آقا حمیدِ حنیفِ نازنین رو میخوندم که برای پاکیزه جانِ زیبا و نازنین نوشته بود و خیلی لذت بردم و تلنگری مجدد شد برام:

    آقا حمید نوشته بود آسم داشته اسپری میزده اما از وقتی تو این مسیرِ رشد و بهبود قرار گرفته، آسمش پر زده رفته، دو تا قوطی اسپری اش هم تاریخشون گذشته…

    یعنی چی؟

    یعنی سلامتی…

    به قول خودشون، چه پولی برابری میکنه با این نعمت برای آقا حمید؟

    و سمانه…

    آرامشی که الان دارم با هیچ پولی برابری نمیکنه…

    درسته من دنبال پول هم هستم کنارِ همه چیز.

    اما باید دقت کنم همه ی داشته هامو بدارم روی میز، نه فقط نداشته ها و کمبودهارو…

    داشته ها انقدر زیادن، خودشون میز رو پر میکنن جا واسه کمبود و نداشته ها نمیمونه لاجرم تو ذهنم…

    و نوشتم از خودم و حتی ذخیره اش کردم تو گوگل درایوم…

    وای خدایا، چقدر این فایلها و کامنتها تو عمقِ جانم نفوذ میکنن و درس های تو رو میرسونن به دستم…

    فرزانه جانم:

    من، تو و همه…

    از پَسِ هر چیزی بر میایم تو زندگیمون.

    چون دستِ خدا روی شونه هامونه …

    گاهی پیش میاد که میوفتیم تو یه چالشِ نفس گیر…

    کلافه میشیم، از شرایط، از خودمون…

    از ناتوانی و ضعف مون…

    اشکال نداره فرزانه

    منم کلافه شدم از خودم و ضعفهام

    تو هم شاید بشی…

    اما همیشه، همیشه کی برنده میشه؟

    من و تاریکی هام؟

    یا نورِ خدا….

    البته که نورِ خدا…

    خودش روزنه ای باز میکنه.

    نور خودش رو میتابونه به قلبهامون…

    همون چیزی که خودتم اشاره کردی، منظره زیبایی که از شیشه ماشین دیدی روزنه ی تو بود…

    خدا رو شکر که خدا هست و دستمون رو میگیره…

    خدا میدونه ما داریم تاتی تاتی میکنیم تا یاد بگیریم، خودش همیشه اون کنار ایستاده، ناظر هست، خودش راهنمایی مون میکنه…

    برای قلبِ نازنین و قشنگت کلی نور آرزو میکنم فرزانه جانم.

    ماچ به روی همچون ماهت دخترِ خوب، فرزانه جانِ ارزشمندِ خدا.

    ممنونم ازت برای تک تک واژه های زیبایی که تو کامنت برام مینویسی، همه اش از زیبایی درونت بیرون میاد.

    ممنونم با اعماقِ وجودم برای مهر و عشق فراوانی که هر بار میفرستی سمتم و بهم هدیه میدی.

    من خیلی خیلی خوشحالم برای گفتگوهامون، با تو، با همه ی بچه های سایت.

    از بس که اینجا امن و شریفه، همه مون از خودمون مینویسیم، با شجاعت، چون میدونیم اینجا چقدر شریفه، چقدر اَمنه.

    فرزانه جان، دریافتِ نقطه آبی، و پیکی که پیام تو و بقیه ی دوستای قشنگ و نازنینم رو به من میرسونه، که منو یاد محبت خدا بهم میندازه، همیشه باعثِ خوشحالیمه.

    خدایا شکرت.

    استاد جان، سپاس گزارم.

    الهی شکرت.

    یهدی الله لنوره من یشاء

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام آقا احسانِ عزیز و نازنین.

    آقا عجب کامنتِ خوبی نوشتی.

    ممنونم ازت که به هدایتِ خدا چشم گفتی و نوشتی و نوشتی و نوشتی…

    بی نهایت لذت بردم از خوندن تک به تک واژه ها و جملاتِ این کامنت.

    از قلب اومده و لاجرم بر قلب میشینه‌.

    خیلی خوشحالم و سپاس گزارِ خدا که در مدارِ دریافتِ این کامنت قرار گرفتم.

    قبلا درکی از مدار نداشتم، فکر میکردم انتخاب می‌کنم این کامنت رو میخونم، اینو نمیخونم، اینو دوست دارم، اینو دوست ندارم، این طولانیه، با این کامنت ارتباط برقرار میکنم یا نمی کنم و …

    هر چی درکم نسبت به مدار و فرکانس بهتر شد، بیشتر سپاس گزارِ خدا شدم که داخلِ مدارِ خوبی، نیک، زیبایی، هدایت، خیر و شادی، سلامتی، ثروت، آرامش و … قرار گرفتم.

    همین اواخر به واسطه خوندن پیام های دوستان، با شما آشنا شدم و اتفاقا دو روز پیش ایمیلم رو روی اکانت شما فعال کردم و اینکه امروز به کامنتِ شما رسیدم که جزو سه کامنتِ برترِ این صفحه است، برای خودم خیلی جالبه و نشونه ی جذابی.

    کامنتتون و مثال هاتون رو خیلی دوست دارم.

    ماجرای کمک به خانم مسن همسایه و اینکه خدا خودش چطوری جلو برد ماجرا رو…

    به سادگی و شیرینی.

    حتما که بانوی مسن، باور توحیدی داشتن که مسئله شون با دست های خدا به سادگی و شیرینی حل شد.

    و البته برای شما این یه هدیه بود که در جریانِ این ماجرا هم حضور داشته باشین هم بتونین دستِ خدا باشین.

    اینکه بهتر با مثال درک کنین قدرتِ خدا رو، هدایت هاشو و از همه مهمتر برای من: اینکه بیاین این داستان رو تو کامنت بنویسین و به همه مون کمک کنین ایمانمون به توحید، به خدا و قدرتِ بی انتهاش بالا و بالاتر بره.

    کیف کردم که به نقل قول از مریم جان گفتین: پله پله جلو نمیریم، مدار به مدار جلو میریم…

    فقط کافیه تو مسیرِ درست باشیم، تو ریلِ اصلی باشیم، بقیه شو خدا آسان میکنه.

    من هم ذهنی دارم که در گذشته مخصوصا، تا قبل از مهر 1401 گارد داشت، مقاومت داشت، تعصب داشت زیاد، یه ذهنِ سفت و سخت و به قولِ خودم منطقی بیشتر تا احساسی …

    هنوزم هستم اما…

    این 10 ماه که تمرکزی تر کار میکنم روی خودم با فایلهای استاد، ورژنِ بسیار منعطف تری از خودم رو شاهدم، یه طوریه که خودم هم تعجب می‌کنم.

    بی نهایت سپاس گزارِ آرامشی هستم که خلق کردم به واسطه ی افکار و اعمالم، که همه شو از خدا دارم، اعتبارش از اللهِ یکتا هست نه سمانه.

    من هیچ، همه تو

    یه سوالِ ذهنی داشتم در رابطه با قدرت خدا و قدرت من در رابطه با خلقِ زندگیم توسط خودم…

    تا اینکه متوجه شدم، بله، من قدرتِ خلق دارم، با نهایت قدرت و کیفیت میتونم خلق کنم هر چیزی رو که دلم میخواد واسه زندگیم…

    دچار دوگانگی شدم که این منم منم ها خودش شرک نمیشه؟

    بعد کاشف به عمل اومد برام که دختر خوب، تو قدرتِ خلق رو از کی گرفتی؟

    کی بهت دادتش؟

    خب، تو به پشتوانه قدرتی که خدا بهت داده میتونی خلق کنی، این قدرت رو به همه داده، این آپشن رو به همه داده، دکمه ی خلق، پیش فرض به محضِ تولد به همه مون داده شده، حالا بستگی داره کی و کِی به این آگاهی میرسه که اکتیوش کنه…

    من به پشتوانه و قدرتی که الله بهم داده، میتونم و قدرت دارم زندگیمو هر طور که خودم دوست دارم خلق کنم، در مسیر خدا بهم کلی کمک میکنه، هدایت میکنه، به شرطِ باور…

    مسئولیت زندگیم، با هر چیزی که خلق می کنم به عهده ی خودمه ولاغیر، چه زیبایی خلق کنم چه نازیبایی.

    خداوند انتخاب رو داده به دست خودم.

    خودش دخالت نمیکنه تو انتخاب های من.

    اگه کمک بخوام راهنماییم میکنه. (هدایت)

    الهی شکرت، الهی شکرت، الهی شکرت.

    یه نمونه از آرامشم امروز صبح که خودمم رگ به رگ شدم از آرامشم و ورژنِ جدیدم:

    آب ریختم تو قابلمه که بذارم روی گاز بجوشه.

    بی دقتی کردم قابلمه کج و کوله شد، مقداری از آب ریخت روی گاز و زمین…

    واکنش سمانه ی قدیم:

    اَه، ایش، لعنتی…

    چرا؟ اعصاب خوردی، حس بد، سرزنش و ….

    واکنشی که سمانه خلقش کرده به لطف خدا، واکنشی کاملا آمده از درونم نه اَدا و اطفار و نمایش:

    اِ

    خیره

    آب روشنیه

    اشکال نداره

    سمانه بپر برو تی رو بیار، حالا که خیس شده زمین، از آب استفاده کن و کف آشپزخونه رو تی هم بکش…

    الان که مینویسم هم خوشحالم، هم سپاس گزارم، هم خنده ام میگیره که خدایا عجب واکنشِ خفنی…

    سمانه چی بودی، چی شدی…

    همه اش از فضل خداست…

    این آرامش. با هیچ مبلغی قابل اندازه گیری نیست…

    من وسواس داشتم، حساسیتم بالا بود به آب، به پاکی و نجسی، به طهارت و …

    الان ریلکس شدم…

    آب از بالای ساختمون بریزه پایین که رد میشم میگم، آب، روشناییه، پاکه، خیالت راحت…

    من و امثالِ من، درک میکنن از حساسیت بالا، از وسواسِ فکری برسی به این مرحله از آرامش یعنی چی…

    یعنی انگار داری پرواز میکنی تو زندگی…

    خدایا شکرت.

    استاد جان، این یکی از بی نهایت تغییرات و نتایج منه که آموزش ها و فایلهای شما باعثش شده، سپاس گزارتونم تا همیشه.

    آقا احسانِ عزیز و ارزشمند:

    ممنونم از کامنت توحیدی، گیرا و شفاف تون.

    در پناه خدا باشین همیشه.

    الهی شکر برای حضورم در مدار و مسیرِ آگاهی و رشد و بهبود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام و درود فراوان من به وجیهه بانوی نازنینم.

    که وقت اسمت رو میبینم یا کامنتت رو میخونم سریع یه کلمه میاد بالا برام:

    آرامش

    لحظاتت سرشار از آرامش وجیهه جان.

    در بهترین زمان، پیام زیبا و مهرانگیزت رو دریافت کردم.

    ممنونم از یادآوریِ نتایجِ عالیِ دوری از قضاوت:

    – خوش بینی

    – احترام به خود، نه از سر خود شیفتگی

    (عاشق این توضیحت شدم، به جا و شایسته بود)

    – صلح با خود

    – بخششِ خود

    – کنترل نجوا

    – آرامش

    و چه گوهر نابیه این آرامش

    با دیدن و درک مثال‌های این روزها و زندگیم از ارامش، تازه بهتر میفهمم خدا چه موهبتی بهم داده…

    – عالیه که بفهمی قبلا واکنش گرا بودی، اما این مدت داری تبدیل میشی به کسی که واکنش خلق میکنه.

    – عالیه که بفهمی قبلا چالش ها روح و روانت رو نابود میکردن (از بس میترسیدم و به هم می‌ریختم)، الان آروم تر مواجه میشی با چالش ها…

    همه ی این عالیه ها رو از خدا دارم.

    ماچ به روی همچون ماهت وجیهه جان.

    ممنونم و بهترینها رو برات آرزو میکنم.

    هر چی خیر، شادی، نعمت، زیبایی، ثروت، برکت، سلامتی، آرامش، خوشبختی، سعادت (مجموعه ی خوبی ها) تو زندگیم هست، اعتبارش از خداست.

    وقتی کامنتِ خوب مینویسم و مورد توجه قرار میگیره، وقتی کامنتهای خوب رو می خونم، اعتبارش از خداست.

    وقتی سعادت پیدا میکنم، دستِ خدا میشم، برای کمک به دیگری (انسان، حیوان، گیاه و …) و وقتی دیگران دستِ خدا میشن برای من، اعتبارش از خداست.

    وقتی به خواسته و هدفم میرسم، اعتبارش از خداست.

    وقتی دیگران بهم محبت میکنن، تحسینم میکنن، بهم عشق رو هدیه میدن و وقتی من به دیگران محبت میکنم، تحسینشون میکنم، بهشون عشق رو هدیه میدم، اعتبارش از خداست.

    وقتی خوراکی های خوشمزه میخورم، لباس های زیبا میپوشم، تو حسابم پول هست، با فراوانی زندگی میکنم، سوارِ ماشین خوب میشم، روابط خوب دارم، هدیه میگیرم، اعتبارش از خداست.

    وقتی به نعمتِ زنده بودن، زندگی، اکسیژن، حرکت و جابجایی، آب و … دسترسی دارم، اعتبارش از خداست.

    وقتی اطرافم پر میشه از آدم های خوب و مهربون، کلی زیبایی و حسِ خوب و آرامش و اتفاقات خوب، اعتبارش از خداست.

    وقتی در مدار آگاهی و امنیت و ثروت و فراوانی و … قرار میگیرم، اعتبارش از خداست.

    اینارو برای یادآوری خودم نوشتم…

    الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام به وجیهه جانِ زیبا و نازنینم.

    امروز تو پیاده روی به یه زیبایی برخورد کردم که یادِ شما افتادم:

    داشتم از کنار نانوایی رد میشدم که بسته بود، و چند نفر پشتِ درِ بسته، منتظر بودن و اصطلاحاً در صف…

    کاری به نگاهِ (نازیبا) قبلیم ندارم، نگاه و فکرِ امروزم این بود:

    اینا یه تعداد انسانِ شریف هستن که تو صف ایستادن تا برای خودشون و خانواده شون نونِ تازه بخرن و نوشِ جان کنن…

    بعد بلافاصله یاد شما و کامنتتون افتادم:

    عدم قضاوت باعثِ خوش‌بینی میشه…

    یا حتی برعکسش؟

    خوش بینی باعث میشه قصاوت نکرد…

    هیچ فرقی نمیکنه، جفتش معنیِ خوبی داره.

    مرسی وجیهه جان که درکِ خودتو نوشتی و من امروز به چشم دیدم، حس کردم و درک کردمش…

    ورژِنِ قبلیِ من گاهی خوش بین گاهی بدبین بوده، اما از وقتی متمرکزتر دارم کار میکنم روی خودم با آموزش های استاد، به سمتِ خوش بینیِ بهتر و بیشتر حرکت کردم.

    از فضلِ خداست، سپاس گزارِ اللهِ یکتا هستم.

    در پناهِ خدا باشین و در مدارِ دریافت و عمل به آگاهی های نابِ توحیدی.

    ماچ به روی همچون ماهتون وجیهه جان.

    استاد جان، ممنونم برای دونه به دونه ی آگاهی هایی که در فایلهاتون، سخاوتمندانه، به اشتراک میذارین.

    الهی شکرت برای هدایتهایِ نابِ امروزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام آقا مهدیِ عزیز و نازنین.

    برادرِ خوبم، بهت افتخار میکنم.

    تحسینت میکنم که از غرور و منیت عبور کردی، زیرِ پات لهش کردی و وارد مسیرِ سبز و زیبا شدی…

    در مورد خودم:

    این غرور و منیت، اینطوری نیست که الان نابودش کنم و خیالم راحت شه، دائم باید دقت کنم به خودم و مسیرم و افکارم و اعمالم…

    گاهی انقدر غرق میشم که اصلا یادم میره یا متوجه نمیشم افتادم تو باتلاقِ منیت…

    الان داشتم با مادرم صحبت می‌کردم تلفنی، خیلی خوشحال بود، برای دو موردِ خیلی خوب…

    از زبونِ مامانم الهی شکر نمیوفته هیچوقت، با قلبش میگه همیشه، از بچگیم یادمه الهی شکر گفتن هاشو…

    ادا نداره، یکی از بهترین سپاس گزارهای نعمتهای خداست که من اطرافم دیدم…

    داشت میگفت نیت کرده برای انجام یه کارِ خیر و …

    (محفوظ بین خودش و خدا)

    یه لحظه فکر کردم:

    خدا که همیشه و دائم، نان استپ، داره نعمت میده بهمون، منتها ما وقتی چشمِ قلبمون باز میشه تازه متوجه نعمتهاش میشیم و هیجان زده میشیم و سپاس گزاری می کنیم.

    این سوال برام پیش اومد:

    وقتی انقدر هیجان زده میشم از نعمات خدا و چشمهام به روی نعمتهای خدا باز میشه، چه کنم که مراتبِ سپاس گزاریِ قلبی مو به خدا نشون بدم؟

    – همون گفتنِ الهی شکرت با تمومِ وجودم.

    – اینکه ببینم خدا هر لحظه بهم چی میگه، همونو چشم بگم و انجام بدم، هم میشه یه راهِ سپاس گزاری از خدا.

    – اینکه خدا به دلم میندازه کاری رو برای کسی انجام بدم، چشم بگم، با عشق انجام بدم، (با احساس لیاقت و بخشندگی نه احساسِ دلسوزی- دستِ خدا بودن)، میشه سپاس گزاری به درگاهِ خدا.

    – اینکه دائم توی ذهنم و قلبم از نعمتهایی که خدا بهم داده و میده هر لحظه یاد کنم و تشکر کنم، میشه سپاس گزاری از خدا.

    – اینکه لذت ببرم از داشته هام، استفاده شون کنم، میشه سپاس گزاری از خدا.

    یه نکته ی مهم هم درک کردم:

    سپاس گزاری از خدا یعنی: اعتبارِ هر چیز خوبی از اللهِ یکتاست.

    اینطوری با یه تیر چند نشان رو زدم:

    – خودِ سپاس گزاری

    – خوب کردن حسم، چون وصل میشم به فرکانسِ خدا که خیلی خالص و قویه.

    – از غرور و منیت هم فاصله میگیرم، چون دارم اعتبارِ همه چیز رو میدم به خدا.

    سپاس گزاری باید بره تو شخصیتم، اینطوری نتایجش تو زندگیم آشکار میشه.

    الهی شکر برای همه چیز، برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام آقا مهدیِ عزیز و نازنین.

    برادرِ خوبم، بهت افتخار میکنم.

    تحسینت میکنم که از غرور و منیت عبور کردی، زیرِ پات لهش کردی و وارد مسیرِ سبز و زیبا شدی…

    تحسینت میکنم برای کار کردن روی خودت و باورهات، که به سمتِ بهبود و آرامش رفتی.

    بی نهایت براتون موفقیت، سلامتی، ثروت و آرامش رو آرزو میکنم.

    در پناه خدا باشین همیشه.

    تو کامنتت اشاره کردی به اینکه:

    همیشه میخواستم بهترین شاگرد استاد باشم.

    میخواستم کامنت بنویسم همیشه جز پر بازدید ترین کامنت ها باشم بگم دیدی کامنت هات مثلا 500تا لایک میخوره حتما از همه بهتر هستی

    و یهو دیدم ای دلِ غافل، منم گاهی اینطوری فکر میکنم…

    منیّت همون شرکه…

    گاهی انقدر پنهان میشه که آدم شاید متوجهش هم نشه، فکر کنه نه، من که غرور ندارم، من که منیت ندارم…

    اما یهو پرده ها کنار میره و آدم خودشو میبینه.

    همیشه استقبال میکنم از تمام لحظاتی که پرده ها کنار میرن و من متوجه داخل و درون خودم میشن، هر چند سخت و دردآور….

    این غرور و منیت، اینطوری نیست که الان نابودش کنم و خیالم راحت شه، دائم باید دقت کنم به خودم و مسیرم و افکارم و اعمالم…

    گاهی انقدر غرق میشم که اصلا یادم میره یا متوجه نمیشم افتادم تو باتلاقِ منیت…

    الان داشتم با مادرم صحبت می‌کردم تلفنی، خیلی خوشحال بود، برای دو موردِ خیلی خوب…

    از زبونِ مامانم الهی شکر نمیوفته هیچوقت، با قلبش میگه همیشه، از بچگیم یادمه الهی شکر گفتن هاشو…

    ادا نداره، یکی از بهترین سپاس گزارهای نعمتهای خداست که من اطرافم دیدم…

    داشت میگفت نیت کرده برای انجام یه کارِ خیر و …

    (محفوظ بین خودش و خدا)

    یه لحظه فکر کردم:

    خدا که همیشه و دائم، نان استپ، داره نعمت میده بهمون، منتها ما وقتی چشمِ قلبمون باز میشه تازه متوجه نعمتهاش میشیم و هیجان زده میشیم و سپاس گزاری می کنیم.

    این سوال برام پیش اومد:

    وقتی انقدر هیجان زده میشم از نعمات خدا و چشمهام به روی نعمتهای خدا باز میشه، چه کنم که مراتبِ سپاس گزاریِ قلبی مو به خدا نشون بدم؟

    – همون گفتنِ الهی شکرت با تمومِ وجودم.

    – اینکه ببینم خدا هر لحظه بهم چی میگه، همونو چشم بگم و انجام بدم، هم میشه یه راهِ سپاس گزاری از خدا.

    – اینکه خدا به دلم میندازه کاری رو برای کسی انجام بدم، چشم بگم، با عشق انجام بدم، (با احساس لیاقت و بخشندگی نه احساسِ دلسوزی- دستِ خدا بودن)، میشه سپاس گزاری به درگاهِ خدا.

    – اینکه دائم توی ذهنم و قلبم از نعمتهایی که خدا بهم داده و میده هر لحظه یاد کنم و تشکر کنم، میشه سپاس گزاری از خدا.

    – اینکه لذت ببرم از داشته هام، استفاده شون کنم، میشه سپاس گزاری از خدا.

    یه نکته ی مهم هم درک کردم:

    سپاس گزاری از خدا یعنی: اعتبارِ هر چیز خوبی از اللهِ یکتاست.

    اینطوری با یه تیر چند نشان رو زدم:

    – خودِ سپاس گزاری

    – خوب کردن حسم، چون وصل میشم به فرکانسِ خدا که خیلی خالص و قویه.

    – از غرور و منیت هم فاصله میگیرم، چون دارم اعتبارِ همه چیز رو میدم به خدا.

    سپاس گزاری باید بره تو شخصیتم، اینطوری نتایجش تو زندگیم آشکار میشه.

    آقا مهدیِ عزیز، مرسی که به هدایت گوش دادی و این کامنتِ خوب رو نوشتی.

    الهی شکر برای همه چیز، برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام آقا افلاطونِ عزیز و محترم و خوش قلم.

    خیلی ازتون ممنونم که این کامنت رو نوشتین، انقدر زیبا و کاربردی.

    از همون ابتدای کامنت تون خوشحالیم شروع شد:

    جمله ی آغازِ کامنت که انقدر محکمه و عمیق…

    که تازه تونستم امروز کمی بهتر درکش کنم و حالا تو کامنتِ شما خوندمش:

    به نام‌ خداوندی که من رو خالق آفرید تا زندگیمو خودم خلق کنم

    من فکر میکرم برای سپاس گزاری از داشته هام، همینکه ازشون استفاده کنم کافیه.

    الان با کامنت شما، بهم یادآوری شد سبکِ مراقبت و نگهداری و رسیدگیِ من نسبت به وسایل، هم، سپاس گزاری ازشون محسوب میشه.

    خیلی برام جالب بود، مرسی که از این زاویه نگاه کردین و نوشتینش.

    چه حال و هوایی رو توضیح دادین، انقدر قشنگ و از دل نوشتین که لاجرم بر دل می‌نشینه.

    کامل تصویرسازی شد تو ذهنم شستن ماشینتون با عشق و سپاس گزاری، حیاطتون، گلدان های رنگی رنگی و باصفای مادر و آب دادن بهشون و خوشحالیِ مادر (ان شاالله مادر و پدرتون سلامت باشن و شاداب همیشه)، درخت های میوه و بوته های گوجه خیار و آب دادن بهشون با سپاس گزاری و حسِ خوب و نشاط، شستن سنگفرش حیاط و بوی خوشی که از آبیاری درختان در فضا پیچیده…

    نوشِ جونتون قرار گرفتن در این بهشتِ زیبا…

    من اعتقاد دارم، همه، تو خونه ی خودشون یا اطرافشون، بهشت دارن فقط کافیه با چشمِ قلبشون ببینن اطراف رو…

    مرسی که کامنتِ به این دل انگیزی نوشتین.

    نورِ خدا هر لحظه بتابه به زندگیتون.

    خوندن ماجرای دوستتون و مبلغ بدهیش هم جالب بود، اینجا هم سپاس گزاری معجزه کرد.

    یه بار من تحسین رو تست کردم، توی یه رابطه، از موقعیتی که میرفت تنش زا بشه 180 درجه برعکس شد، شد گل و بلبل…

    کاش به قولِ سعیده جانم، یادم بمونه این فرمول تا بارها و بارها تکرارش کنم و نتیجه بگیرم.

    قوانین ثابت و بدونِ تغییره، فقط باید ملکه ی ذهنم بشه.

    الهی شکر برای حضورِ خدا توی زندگیِ تک به تکمون.

    الهی شکر برای آگاهی های نابِ این فایل و همه ی فایلهای استاد.

    الهی شکر برای آگاهی های نابِ همه یکامنت های سایتِ ارزشمندمون.

    خدایا شکرت که دائم داری بهم یادآوری میکنی سپاس گزاری معجزه میکنه تو زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: