درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4
    111MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

258 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1152 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیز و بزرگوارم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.

    همانطور که استاد عزیز عرض کردن ، دوستان عزیز به نکته ی خوبی اشاره کرده بودن بابت باورسازی خداوند تو زندگیمون .

    اینکه تمام باورهای خوب و مثبتی که در مورد این نیرو تو زندگیمون به کار می‌بریم از طریق آموخته‌های استاد عزیز هستش.

    منم اقرار می‌کنم هر آنچه حس خوب و باورهای خوبی از خداوند یاد گرفتم از آموزه‌های استاد عزیز بوده.

    تا قبل از آشنایی با استاد عزیز نگاه دیگه‌ای به خدا داشتم و از زوایای دیگه‌ای به خدا نگاه و ازش توقع می‌کردم . طوری که همیشه عذاب وجدان و احساس گناه و ملامت کردن خودم همیشه همرام بود و با این احساسات منفی هیچ لذتی از زندگی نمی‌بردم .

    بقدری به خودم سخت می‌گرفتم که ترجیح میدادم قبل از اینکه خدا تنبیهم کنه خودم خودمو مجازات کنم.

    هر موضوع و هر اشتباهی رو از سمت خودم بقدری بزرگ می‌کردم که انگار هر روز گناه کبیره انجام میدادم.

    جالب‌تر این بود که هرچی تقلا می‌کردم و هرچقدر زور میزدم که عملکردهای بهتری داشته باشم بدتر میشد که بهتر نمیشد و دوباره این بیشتر عذابم میداد .

    یادمه اون دوران درکی از حس لیاقت و ارزش قائل شدن برای خودمو نمی‌فهمیدم . اتفاقاً فکر می‌کردم قنبرک زدن و دچار عذاب وجدان شدنم گوشه‌ای از خطاها و اشتباهاتم رو سرپوش میذاره و باعث میشه دل خدا به رحم بیاد و منو ببخشه .

    احساس می‌کردم خدای خیلی سختگیر و بی‌نهایت قانونمندی دارم. خدا رو خدای عدالتگر نمی‌دیدم . حتی آگاهی نسبت به قدرتش نداشتم به همین جهت بیشتر خودم دست به کار میشدم و در مقابل تضادها خیلی زود واکنش نشون میدادم. نتیجه ی این همه نگرش چیزی جز دور شدن از خدا و ترس از خدا نبود.

    تا اینکه زمانی که با استاد عزیز آشنا شدم با کارکرد دوره‌ها کم کم نگاهم به خداوند تغییر کرد. تو این سالها با روند تکاملی به جایی رسیدم که از اشتباهاتم راحت میگذرم بدون اینکه خودمو ملامت کنم . خدا رو خدای مجازاتگر نمی‌بینم باور دارم هر آنچه در زندگیم اتفاق میفته به خاطر افکار و باورها و عملکردهای خوب و بد خودمه !

    بنابراین هیچ شکوه و شکایتی از خدا و آدمهای اطرافم ندارم و این سالها خیلی چیزا بهم ثابت شده و در ک و آگاهیم نسبت به خیلی چیزها بالا رفته . دیگه دنبال مقصر نمی‌گردم حتی خودمم مقصر نمی‌دونم می‌فهمم اشتباه کردم اما بر چسب مقصر به خودم نمیزنم تا زیاد تو اون اشتباه نمونم و فقط درسی که باید ، رو بگیرم .

    می‌دونم فکر زیادی در مورد اشتباهات ، منو در مومنتوم منفی نگه میداره و اجازه ی رفتن به مومنتوم مثبت نمیده. بنابراین به جای فکر کردن به اشتباهاتم به تکرار نکردن و به راه حلهایی که باید پیش ببرم فکر می‌کنم .

    تو این راه هیچ وقت خودمو تنها نمی‌بینم . یاد گرفتم در هر لحظه به خاطر هر موضوع تو هر زمینه‌ای که میخواد باشه می‌تونم از خداوند هدایت بطلبم و ازش بخوام منو تو مسیری که باید ببره و هر راهی که مصلحت هستش نشونم بده که انجامش بدم . طبیعتاً اشتباه هم می‌کنم و همیشه کارام طبق روال پیش نمیره جاهایی که اونطور که میخوام پیش نمیره خوب می‌فهمم اشتباهاتی داشتم و جاهایی که خوب پیش میره باز متوجه میشم که افکار و باورهای درستی تو ذهنم بوده . همیشه بودن در احساس خوب و داشتن آرامش رو نشونه ی عملکردهای درستم می‌دونم .چیزی که استاد یادم داده .

    خوب می‌دونم نیاز بیشتری دارم تا شناخت بیشتری نسبت به خدای خودم پیدا کنم اصلاً به همین جهت دوره ی هم جهت با جریان خداوند رو خریدم . خیلی مشتاقم تا آگاهی‌هام بیشتر بشه می‌دونم شناخت خداوند انقدر گسترده ست که هر چقدرم یاد بگیرم بازم کمه .

    اینم می‌دونم هر چقدر ایمانم قوی‌تر بشه عطشم نسبت به شناخت خداوند بیشتر میشه و خیلی ریزبینانه‌تر به همه چیز نگاه می‌کنم منظورم اینه با حس خوب بیشتری به همه چیز نگاه می‌کنم و از زندگی لذت بیشتری می‌برم . خیلی خوب فهمیدم بودن در شرایط و موقعیتهای عالی لزوماً قرار نیست منو به احساس خوب ببره ، داریم یاد می‌گیریم تو هر شرایط و موقعیتی که هستیم از زندگی لذت ببریم .

    خیلی خوبه که ما داریم به این فهم میرسیم و می‌خواهیم با این درک ، مسیرو طی کنیم و به خواسته‌های بزرگمون دست پیدا کنیم .دیگه مثل گذشته نمیخوایم با رویا پردازی و بودن در آینده ، لحظات کنونیمونو از دست بدیم .

    در لحظه زندگی کردن و پذیرفتن شرایط و تضادهایی که باهاش مواجه میشیم یعنی بودن در مومنتوم مثبت !

    رشد و تعالی خودمو از خداوند خواستارم .

    به همین جهت باید آمادگی پذیرش هر اتفاقی رو داشته باشم البته که به کلام خیلی راحت و حتی شیرینه .

    اما در عمل خیلی سخته ! که اگر بتونیم از پسش بر بیایم حلاوت و شیرینیش صدها برابر شیرین‌تره .

    به روند زندگیم تو این چن سال اخیر که نگاه می‌کنم می‌بینم خداوند آسه آسه تو هر مرحله از زندگیم یه جور منو رشد داده . تو گذشته توقعم از خودم خیلی بالا بود و از اونجایی که خیلی عجول بودم همش منتظر نتیجه بودم اما الان اینطور نیستم به خودم خیلی فرصت میدم و منتظر نتیجه نیستم سعی می‌کنم همین لحظاتی که داره می‌گذره رو خوب بگذرونم .

    گاهی پیش میاد بیخود و بی جهت حالم خراب میشه ، گاهی دلم می‌گیره ، خیلی وقتا نمی‌دونم چیکار کنم این احساسام ربطی به وقوع اتفاقی نداره ، پیش میاد همینجوری یه دفعه دلم بگیره و ساعتها به فکر فرو میرم اگه کاری داشته باشم خیلی خوبه ، سرگرم میشم و به حالت بهتری میرسم ولی اگر کاری نداشته باشم ممکنه چندین ساعت تو همین حالت بمونم.

    ذهنم خیلی درگیره احساس می‌کنم ذهنم خیلی شلوغه خیلی دلم میخواد خلوتش کنم چون گاهی باعث آزارم میشه که دوستش ندارم .

    در موردش که فکر کردم به این نتیجه رسیدم خیلی جاها ذهن شلوغم به خاطر افکاری هستش که فقط با اعتماد کردن و ایمان به قدرت خداوند میشه کنار بزارمش یعنی رهاشون کنم .

    خودم می‌دونم تنها راه غلبه به گفتگوها و نجواهای ذهنیم فقط رها کردن و سپردن به خداست .

    دلم میخواد امسال با سکوت کردن و واکنش نشون ندادن آگاهانه همه ی امور زندگیمو به خداوند بسپارم البته که تا اینجاشم که پیش رفتم خیلی جاها سپردم به خدا ، اما از اونجایی که زندگی پر از چالشها و تضادهایی هستش که باهاش درگیر میشیم همیشه باید حواسمون به کنترل ذهنمون باشه .

    من از خدا باورهای خوبی تو ذهنم ساختم می‌دونم اگر محکم‌تر و استوارتر با این باورها پیش برم نتایجهای بهتری دریافت خواهم کرد‌.

    زیاد فکر می‌کنم نمی‌دونم خوبه یا بد؟!!!! ولی فکر می‌کنم خوب نباشه چون استاد میگه هر چیزی که باعث اذیتتون بشه و شما رو به حس بد ببره قطعاً خوب نیست .

    10 روزی که از سال جدید گذشته تا حدودی خوب بودم و خوب عمل کردم خیلی سعی کردم واکنشها و عملکردهای متفاوتی نسبت به موضوعات مختلف داشته باشم . امیدوارم همینطور خوب پیش برم .

    خدا رو تو ذهنم سختگیر و مچ گیر و مجازاتگر نساختم اتفاقاً انقدر احساس نزدیکی و دوستی باهاش دارم ، که از هر چیزی راحت می‌گذرم .

    خدا رو خیلی مهربون و بخشنده و بزرگوار و دوست داشتنی و قدرتمند می‌بینم ، به همین جهت ترس و هراسی از چیزی ندارم دیگه مثل گذشته زندگی رو سخت نمی‌گیرم که همش به کامم تلخ باشه . خیلی جاها خودمو شل کردم تا بهم آسون بگذره دوست دارم آرامش خودمو اولویت هر چیزی قرار بدم .

    دقت که می‌کنم میببینم هر کاری که میخوام انجام بدم یا هر تصمیمی که میخوام بگیرم یا هر عملکرد مثبتی که میخوام انجام بدم فقط و فقط بستگی به ایمانی داره که نسبت به خدای بزرگ دارم . هر چقدر احساس و باورهام نسبت به خداوند بیشتر میشه راحت‌تر و آسون‌تر و قشنگ‌تر زندگی می‌کنم .

    یعنی باور دارم وقتی خدا رو داشته باشی همه چیز به بهترین شکل ممکن پیش میره ، هر چند ظاهری ناجالب داشته باشه . فقط صبر و توکل میخواد که باید صبوری کنیم .

    به هر تجربه‌ای از گذشته و زندگی حالم نگاه می‌کنم می‌بینم هر جایی که از خدا هدایت خواستم ، هر جایی که از خدا درخواستی داشتم و درست پیش رفتم با نتایج قشنگ تری روبرو شدم .

    هر جایی که باخت دادم ، هر جایی که حالم خراب بوده ، هر جایی که بهم خوش نگذشته ، هرجایی که درد کشیدم ، هر جایی که خودمو عذاب دادم ، هرجایی که نتونستم روابط خوبی داشته باشم ، هر جایی که کارام گره خورده ، هرجایی که آرامش نداشتم فقط و فقط به خاطر نبود حضور خداوند بوده .

    خدایا ممنونم ازت که حضور خودتو خیلی جاها بهم نشون دادی و خیلی جاها خودتو بهم ثابت کردی .

    کارایی که باید می‌کردی رو کردی ، جاهایی که باید میبودی بودی . حالا نوبت منه که خودمو نشون بدم و خودمو بهت ثابت کنم .

    استاد جونم عباس منش قشنگم ، خیلی دلمو صابون زدم تو این دوره ی جدید به درک خیلی چیزا برسم . طوری که رشد و پیشرفت عقلانی خودمو حس کنم چون همه ی موفقیتها و خوشبختیمون در گرو عقل سالممونه ، که مطمئنم همینطور میشه.

    بنده ی ناسپاسی نیستم خیلی جاها خیلی وقتا به خاطر خیلی چیزا سپاسگزاری می‌کنم اما اقرار می‌کنم خیلی وقتهام به خاطر خیلی چیزا خواسته و نخواسته ، آگاهانه و ناآگاهانه ناسپاسی کردم که دلم میخواد این قسمت از ضعفم از بین بره و همیشه و در هر حالی سپاسگزار خداوند باشم.

    استاد جونم مرسی که هستی .

    الهی که باشی همیشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    فاطمه پورهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 1498 روز

    به نام خدای مهربان

    استاد سلام

    یادمه چند سال پیش قم زندگی می کردم، که خونواده ای از نزدیکان م از شهرستان اومدن خونه ی ما و به مدت ده روز مهمون ما بودند.

    من همیشه عادت داشتم غذاهام و با روغن دنبه درست کنم ، یکی از مهمونای ما گفت من اگه غذا با روغن دنبه بخورم فشارم می‌ره بالا و بدجور حالت تهوع و عوارض بعدی دنبال داره.

    من گفتم باشه چشم من در این مدت که شما اینجا هستید از روغن دیگه ای استفاده می کنم.

    ولی من موقع غذا درست کردن به صورت حرفه‌ای چنان روغن دنبه و تو غذام می ریختم که طرف حواسش نباشه.

    اینا این مدت ده روز که خونه ی ما بودند خیلی راحت با کمال میل غذا می خوردند بدون هیچ مشکلی،

    روزی که می خواستند بروند خونه، من بهشون گفتم فلانی دیدی روغن دنبه چقققققدر مفیده و هیچ مشکلی براتون پیش نیومد ، ایشون گفتند نه اصلأ امکان نداره.

    ایشون اصلأ باورشون نشد که در مدت این ده خیلی راحت غذاها و با روغن دنبه می خورند و بدون هیچ مشکلی.

    آره استاد تمام زندگی ما ذهنیت ماست که ما داریم باور می کنیم و زندگی می کنیم.

    اگه من باور کنم که راحت پول وارد زندگیم میشه، پس با کوچکترین کار فیزیکی خیلی ساده و راحت پول ، نعمت ها ، وارد زندگیم میشه.

    من بارها در زندگیم تجربه کردم وقتی باور کنم که پول خیلی راحت وارد زندگیم میشه،

    هدایت شدم به راحت ترین ، ساده‌ترین ایده‌ها ، آدم ها، راهکار که خیلی جاها این باور برام سخت میشه، اینجا می‌فهمم که این باور در من ریشه داره پس باید رو خودم کار کنم.

    من لیاقت راحت‌ترین کار و دارم که خداوند نعمت ها ، ثروت ها، و وارد زندگیم کنه.

    مثل این روزا که دارم چقققققدر راحت زندگی می کنم و پول، نعمت ، ثروت ، ایده ، آدم ها، شرایط همین جوری خود به خود خیلی راحت وارد زندگیم میشه.

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تو این مسیر هستم و دارم رو خودم کار می کنم و هر روز پیشرفت می کنم.

    خدارو شکر

    من در زندگی م، مدیون خدا و قوانین جهان هستی هستم که راحت دارم زندگی می کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    زهراهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 468 روز

    به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند..

    سلام به استادعزیزم ومریم نازنینم .

    درمورداین که ذهن مون واقعا گول میخوره وتشخیص نمیده من دومثال شنیدم که ،برای آزمایش دوگروه روبهشون میگن که بااستفاده از وزنه روی بازویاساعدشون تمرینی انجام بدن وعضله هاشون رشدکنه .

    وبه گروه دوم گفته بودن که فقط اون کارو تجسم کنن.

    بعدازمدتی دیدن که هردوگروه عضله شون رشد کرده .

    ویه مثال دیگه شنیدم که توی کمپ که معتادهااونجابودن وترک میکردن ،یک نفرکه خیلی دردداشته وخواب نداشته ،شخصی بهش کمک میکنه وبهش شربتی ومیده که هم آرومش کنه وهم خوابش ببره واین طورهم بوده بااون شربت .

    بعدازمدتی که شخص کمک کننده داشته ازاونجامیرفته ،اون شخص ازش درخواست میکنه که خواهش میکنم ازاون شربت برای من بزارمن بدون اون طاقت ندارم و اون مردهم قسم میخوره که خداشاهده هرشب آب به جای شربت بهت میدادم وتوفقط باورکرده بودی که آرومت میکنه پس آرومی .

    من ازفایل آب شماکه بسیارعالی وآموزنده بود وازکلیپ شعورآب ،یه تمرینی وبرای خودم ساختم که هربارکه آب میخورم به عنوان داروبهش فکرمیکنم ویه کلمه ای که ازش انتظاردارم اون تاثیرو روی بدنم بزاره میگم ،،،

    مثلا( حجم دهنده ی عضله ی بازو )یافلان که بارهاوبارها انجامش دادم ومیدم ومیدونم که 70 درصدبدنم ازآب تشکیل شده و این آب همون تاثیرو روی بدن من خواهدگذاشت ..

    وازش نتیجه هم دیدم ،،

    ویه مدت هم توی یه ظرفی آب باران (نیسان )که زیباترین مولکول هارو داره توی شیشه لی گذاشته بودم وروی برگه ای نوشته بودم که حجم دهنده ی بازو

    وروش چسبونده بودم وهرروز سه بارازش میخوردم وبه ذهنم قبولانده بکدم که این یه داروی قویه وتاثیرحتمی داره وازش نتیجه هم دیدم ..

    به شرط باورماهمه چی امکان پذیره …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    سجاد مصطفایی گفته:
    مدت عضویت: 967 روز

    سلام به استاد عزیزم امیدوارم که حالتون عالی و خوب باشه و سرزنده و سلامت باشید

    استاددیدم بچه ها چندین تا از تجربیاتشون گفتن گفتم بذارم منم بگم از این تجربیات

    یادمه یک شب برای خودم 4 تا تخم مرغ نیم رو درست کرده بودم و حسابی گرسنه بودم و وقتی درست کردم اوردم سر سفره پدرم گفت که تو چطوری میتونی 4 تا تخم مرغ رو بخوری

    و من یک نگاه به ظرف کردم وچون پدرمو قبول داشتم توی غذا گفتم راست میگه ها چطوری میتونم چهارتاشو بخورم بعد تا دومی رو تموم نکرده بودم سیر شدم و پدرم بقیشو خورد

    یادمه توی مسافرتی که الان هستم یک جا توی صف دستشویی وایستاده بودم بعد دو قسمت داشت برای دستشویی ها یک قسمت رو گفته بودن که خرابه و اونجا نرین دستشویی و یک طرف دیگه درست بود

    از اونجایی که یکم صف شلوغ بود من رفتم اون سمت ببینم خرابه یا ن و در کمال باوری دیدم که دست شویی ها درسته ولی چون روش نوشته بودن خراب کسی نرفته بود اونجا

    یا مثلا داخل مغازه ما که نون فروشی هست یک بار من امتحان کردم نون ها تازه تازه بود خب ولی من به مشتری گفتم که مال دیروز دونفرشون که اصلا به نون دست نزدن که ببین تازه هست یا ن بقیشونم که دست میزدن احساس میکردن که بیات شده در حالی که تازه تازه بود

    و دارم میبینم که چقدر این قانون داره درست کار میکنه که چیو باور میکنی همونو تجربه میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    مریم رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 248 روز

    سلام به استادعزیزم ومریم جان مهربان

    چقدر باورها توزندگی من تغیراتی داشت .من محل کارم کنار تعویض پلاک هست .من هروقت ماشین زیبای میدیم باخودم میگفتم .مردم که ندارم ازکجا میارن همش دروغ دزدی هست خدا میدونه از کجا میارن .جتی گاهی نگاه نمیکردم .ولی امروز خودم نگاه میکنم کنار شما استاد عزیزم جقدر نگاه من عوض شده باورهای من تغییر کرده .باور ثروت فراوانی عشق محبت خداوند.من امروز هرکی باهر ماشین که میبینم از ته دلم تحسین میکنم تبریک میگم .امروز باور دارم .که فراونی نعمت برای تک تک انسانهای وجود داردفقط بخواه باور کن بهش میرسی .برای من امید بهترین باور زندگیم هست .امید به سلامتی .امید به ثروت.امیدکه من در مسیر خداوند قرار دارم خدایا هزاران بار شکرت .ممنونم ازشما استاد عزیزم که چقدر باور های زندگی من تغییر دادین .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    رضا رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 1560 روز

    ب نام خدا

    سلام استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته هرجا هستید استاد مثل هر لحظتون حال دلتون خوب باشه

    سلام ب تمام عزیزانی هم گروه ی و هم فرکانسی ایشالله هرجا ازاین کره خاکی ک هستید شاد و خوشحال سر حال باشی

    استاد می خواستم ی داستانی بگم بابت همین موضوع

    من ساکن یزد هستم

    ی رفیق دارم مادرشون تو اورژانس یکی از بیمارستان های یزد کار می کرد ،اونایی ک تو اورژانس هستن همه نوع مریضی رو تقریبا می بینن مخصوصا تصادفیا

    مادر رفیق ما بداز 30سال کار بازنشسته شدن بداز بازنشتگی ایشون از نظر روحی و روانی ب خاطر دیدن مریضا عصبی شده بودن و ی نوع کپسول میخوردن و خواب می رفتن

    ی روز با رفیقم اومد پیشم و گف داستان این دکتر شون گفته اگه بخواد زیاد از این نوع دارو رو مصرف کنه هم معتادش میشه و هم دیگه کم کم دوزش و باید ببره بالا و ماهم حریفش نمیشیم ک نخوره

    ی روز اومد پیشم و دوباره بابت مادرشون حرف زد ک اینجوری و اونجوریه

    من چند شی قبلش ی جا نشسته بودم و یکی دیگه از دوستام از این حرفا ک همه چی ذهن و باید گولش بزنن و اینا صحبت می کرد

    منم اومدم ب رفیقم قضیه رو تعریف کردم

    اونم گف میگی چیکار کنیم

    من بهش گفتم چن تا از کپسولاش و بیار خالی می‌کنیم و توش و با آرد نخود چی پر میکنیم

    رفیقم گف بابا خطر داره گفتم بابا مامانت انگار داره آرد نخود چی میخوره سم ک توش نریختیم

    استاد فرداش اومد و چن تا کپسول آورد و توش کردیم پر از آرد نخودچی و رفت

    استاد باورتون نمیشه گف شب تو خونه بودم مامانم گف کپسول من و بیار منم بسم الله بسم الله کپسول و بهش دادم گفت وقتی خورد ی20دقیقه شد و خواب رفت انگار ن انگار اون مواد شیمیایی تو قرص و خورده بود یا آرد نخودچی

    تا می مدت طولانیم گف من اینکارو کردم و اصلن ن متوجه شده ن هیچی فقط میخورده وبعدشم خواب رفته

    استاد اینم ی داستانی بود ک برای من اتفاق افتاده بود

    استاد ممنون از سایت فوق العادتون ک خیلی چیزا رو دارید بهمون از ته قلبتون یاد می دید

    هرجا هستید در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1401 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    استاد عزیزم خاله مریم عزیرم ممنونم سپسگزارم بابت این سری فایل های که برای ما زحمت میکشد

    حال من می‌خوام تجربه خودم با استفاده از آموزه های شما اینجا بیان کنم

    من در سنین نوجوانی حالا نمی‌دونم به چه دلیلی سرما خورده بود یا هر دلیلی یک روز رفتم بودم دستشویی بعد دیدم ادرار من همراه با خون بود منتها من چون بچه بودم نه دردی داشتم نه هیچی نگفتم اما بعد گذشت چند روز رنگش قهوه ای تر شد بعد به مادرم گفتم این شکلی شده ادرار من بعد رفتیم دکتر بعد دکتر به حالت خیلی عصبانی به مادرم گفت چرا زودتر نیامدی امکان داشت که خیلی شرایط براش خطرناکتر بشه خلاصه بعد دکتر گفت آیا کسی سنگ داره تو خانواده مادرم گفت دایی هاش سنگ دارن و چند بار جراحی کرده خلاصه

    دکتر همان باور تو ذهن من کرد که چون دایی هاش سنگ کلیه دارند. پس ارثی

    من هم بچه سن بودم همین باور کردم

    از اونجای هم چون دوست داشتم مورد توجه قرار بگیرم همان بهانه خوبی من هر کجا میشستم شروع میکردم صحبت کردن آره من سنگ دارم ارثی بعد قشنگ این روند یادم این روز بدتر میشد سال به سال دار تا چند سال بعد دیگه ب جای رسید من چندین بار در سال سنگ دفه میکردم تا بک روز که به جای رسید آنقدر بزرگ شد باید میرفتم سنگ شکن بعد رفتم چی شد نمی‌دونم پرستار بود نمی‌دونم دکتر بود اونجا داد بیداد بود میگفتن بخاطر دستگاه که کار شکستن سنگ انجام میدهد

    بعد من هم آنقدر ترسیده بودم این بنده خدا من دید گفت

    ببین اگر اولین باره اومدی اینجا اینکار انجام نده چون کلیه آرام آرام عادت می‌کنه بعد دیگه جواب نمی‌دهد بعد باید بری فنر بزنی بعد اون نمیشه بعد باید بری عمل باز انجام بدی

    خلاصه این جمله تو ذهن من این شد ک من کلیه کم طبیعی باید خودش سنگ دفع کنه بعد هم ورزش بیشتر کردم هم آب خوردن هم این که ابن اهرم رنج لذت اینجا تو ذهنم تغییر کرد که سنگ شکن کسانی است با عمل باز

    بگذریم داستان از اینجا شروع میشه

    من بعد گذشت سال های زیاد با شما آشنا شدم شما گفتید که چیزی به عنوان ارثی وجود ندارد

    آقا چنان تو ذهن من مقاومت میکرد هی من می‌گفتم بابا میشه مگه میشه من خودم نمونه آدمی هستم که سالها دارم با سنگ کلیه سر کله میزنم

    بعد چی شد تو سال 98 این سنگ کلیه چنان با من کاری کرد من ده روز شب ها خواب نداشتم روز نداشتم از شدت درد بعد اون موقع هم میخواستم از آموزه های شما استفاده کنم یعنی عمل کنم

    بعد نشستم شروع کردم نوشتن که چیرشد چطور شد

    بعد متوجه شدم من به خاطر اینکه باور کردم این تو ذهنم رفت که من ارثی سنگ کلیه میگیرم به خاطر همان است که من دارم آنقدر اذیت میشم

    بعد مثال آوردم گفتم بابا چرا بردار های من سنگ کلیه نگرفتن حتی برای یکبار هم اونا که هر کدام پانزده یا نه سال از من بزرگتر هستن

    بعد یاد اون روز افتادم که دکتر به من این حرف زد و من راحت باور کردم

    یا اون فردی که تو بیمارستان به من گفت بزار طبیعی سنگ دفع بشه من حتی یا اون حال که حالم بد بود انجام ندادم و بعد این همه سال خودشان طبیعی دفع میشود در صورتی که دایی های من هر کدام کلیه ها شون چند بار عمل باز انجام دادن

    بعد بزرگترین مسله مهم تر از هم این بود که من فهمیدم آقا من هر جا حرف از مریضی کلیه میشه من شروع میکنم آره نمیدونی بابا

    از اون موقع که با شما آشنا شدم دهنم بستم دیگه به هیچ عنوان هیچ کجا حرفی نمیزدم حتی اونجای که نمیتونستم بیرون برم سعی میکردم یک حرف دیگه بندازم که اون فضا اون حرف تغییر کنه

    الان خانواده من فامیل ها همیشه به من میگن تو چیکار کردی که تونستی الان چند سال نه میریض میشی نه دردی نه سنگی چیکار کردی ولی از اونجای که تو ابن فضا ها نیستن چون یک دفعه گفتم شروع کردن به مقاومت کردن آره اگر قرار بود من بیام ذهنم تغییر بدم دیگه میریض نشم دیگه هیچ کس مریض نبود از این چرندیات

    و از اون روز ها به بعد نه تلوزیون نخ حرف در مورد هیچ مسأله مریضی هیچ چی هیچ فهمیدم اگر من شروع کنم به صحبت کردن حرف زدن من میرم تو این فضا حتی الان مه دارم این مینویسنم تو فضای ماری خودم هستم وقت ناهار است فایل صبح گوش دادم الان دارم کامنت برای سایت می‌نویسم از تجربیات خودم چطور من با تغییر دیدگاه باور خودم

    من که سالها نزدیک به 17 سال این تجربیات سخت داشتم غخ لعختیراز آموزه های شما سلامتی برای خودم انتخاب کردم

    سپسگزارم استاد سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    معصومه پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 1146 روز

    سلام به استاد عزیز دوست داشتنی ام

    استاد ممنونم از این فایل های رایگان که آگاهی های نابی را به ما میدهی

    ممنونم از دوستان عزیزم با کامنت های زیبا وعالی که میزارن

    استاد پیش فرض ها باعث شده که زندگی چه در جهت مثبت وجه در جهت منفی شکل بگیره من خیلی پیش فرض های قوی داشتم وبه زمانی عاشق نوشتن رمان وداستان بودم اونقدر توی رمان ها غرق میشدم که ساعت ها یا رمان می‌خواندم یا می‌نوشتم البته 15 سال پیش عشق نوشتن داشتم و همیشه داستان های عاشقانه وغم انگیز می نوشتم

    شخصیت داستان را اونقدر واقعی تجسم میکردم که خودم در حین نوشتن برایش گریه میکردم اونقدر توی داستان زندگی میکردم که شخصیت خودم شکل گرفت وزندگی خودم مانند رمان ها میشد همش غم بود وقته

    و همیشه مظلوم واقع میشدم وبقیه بهم ظلم میکردن

    ومن با خودم میگفتم اگر تحمل کنم این دنیا که هیچ خوشبختی نچشیدم اما اون دنیا جام بهشته.

    چون تو مجالس روضه خوانی ها هم شنیده بودم که اگر اخلاق بد شوهرت را تحمل کنی در های بهشت بر رویت باز میشه وصبوری کن وزندگی کن

    من چندین سال با این روال زندگی کردم وهر روز شوهرم بیشتر به من سخت میگرفت ومن را بیشتر اذیت میکرد ومن خودم را مظلوم میدانستم وصبر میکردم وهروز از خدا میخواستم به من صبر بده حتی حمام میرفتم غسل صبر میکردم یا اینکه یه راهی جلوی پام بیاره ومن را نجات بده یا مرگم را زودتر بده

    سال ها اشک میریختم وخدارا باقهر صدا میکردم ومیگفتم اگه هستی چرا باید اینقدر به من ظلم بشه چرا نگاهم نمیکنی

    ومن خبر نداشتم که خودم زندگی خودم را ساخته بودم بعضی اوقات میگفتم تو این همه آدم باید اخلاق شوهر من اینطور باشه در صورتی که اگه تو جمع فامیلی بودیم شوهر م آدم شوخ طبع وخنده رو بود وبا حرفاش همه را میخندون

    اطرافیان بهم میگفتم خوش به حالت با این شوهر خوبی که داری چقدر خوبه

    من درونم گریه میکردم کسی حرفای من را باور نمیکرد که شوهرم تو خونه عبوس وعصبانی وبداخلاقه

    تا اینکه چند سالی میشه به لطف مرحمت خداوند ودستان او .که خواهرم دستی از دستان خدا بود هدایت شدم به قانون جذب خداشناسی وحال ا من هروز بهتر شد ومن خودم وخدای درونم را شناختم وزندگی ام را در دست گرفتم وخدارو شکر هروز حالم بهتر میشه

    شوهرم تغییر نکرده او همون فرد منفی نگر وبد اخلاق هست هر روز که من حالم خوبه وسعی میکنم خوب باشم او هم با من وبچه هام خوبه

    وهر روز که من ذهنم بیمار گونه باشه وحالم خراب از درو دیوار برام، اتفاق های بد میفته

    خدارو شکر من هم در دوره همجهت با جریان خداوند که خواهرم تهیه کرده با دوستان عزیزم هم مدار هستم دارم پیش میرم تو ممنونتم مثبت قرار گرفتم حالم خوبه واتفاق های خوب برام پیش میاد

    وهم اینکه اگاهانه وسریع اگه فکر منفی سراغم بیا به یه ساعت هم نمیشه که تغییر جهت میدم وبا گفتن جمله تاکیدی حالم را خوب میکنم و همیشه الخیر وما فی وقع یه از جملات قشنگیه که تا یادم میاد تکرار میکنم

    خداروشکر که در این مدار قرار گرفتم

    خداروشکر به خاطر شما استاد عزیزم و دوستان خوبم

    خداروشکر به خاطر این دوره زیبا وعالی

    استاد یه مثال دیگه که در مورد خودم دارم قبل اینکه تو قانون جذب باشم من سرماخوردگی های وحشتناکی میگرفتم که صدام میافتاد وتب ولرز های شدید وسرفه های پی در پی داشتم اما خدارو شکر نزدیک به 7ساله که با این باور که سر ما خوردگی من یه روزه خوب میشه من تا 1403 حتی زمان کرونا سر ما خوردگی ام در حد یه روز بود

    اما پارسال من در کارگاه خیاطی ام یه خیاط دارم که یه بیماری خود ایمنی داره و همیشه سرماخورده وبیحال بود وهروز از بیحالی اش حرف میزد ومن ناخودآگاه گوش میدادم و حتی از جذب کردن برایش مبگفتم که فکرش را از این بیماری برداره تا حدی شد که من هم بدنم عکس‌العمل نشون داد ناخواسته با او همدردی میکردم ودر مدار سرما خوردگی قرار گرفتم وطی یه سال چهار بار سرماخوردگی شدید گرفتم که 10 روز طول میکشید تا خوب میشدم وقتی به خودم اومدم فهمیدم اون باور که سرماخوردگی من یه روزه خوب میشه ازبین رفته بود ومن اذیت شدم والان دوباره دارم این باور سلامتی را باز قوی تر میسازم

    ممنونم از دوستان عزیز واستاد عالی ام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  9. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2841 روز

    به نام صاحب نام ها

    سلام به استاد عزیز و دوستانم

    محتوای اصلی این چهارتا فایل درمورد قدرت باور ذهنی ست من چندتا مثال از خودم بزنم بارها گفتم اما بازم در این قسمت هم میگم من خودم سالها پیش یکی از اولین نقاط عطف ها و باور کردن قدرت ذهنمو ناخودآگاه و در زندگی واقعیم استفاده و نتیجه گرفتم زمانی که آسیب جسمانی دیدم و کمرم و پشت پاهام خیلی درد شدید داشت و عکس ام آر آی گرفتم چندتا دکتر ارتوپد دیدن گفتن بین مهره 3 و4 ستون فقراتت فاصله افتاده و برا همیشه نباید بار سنگین و ورزش سنگین کنی حتی یک کیلو بار نباید بلند کنی اما از اونجایی که هیچ زمان بیماری توی کتم نمیره من خیلی بهم ریخته بودم اما بعداز چند روز ناخودآگاه ولی با عشق موز میخوردم و بعد آب میخوردم و باد سشوار میگرفتم رو کمرم تصور میکردم دارم بدنمو مثل اسکلت ساختمان مستحکم و تقویت میکنم و همین کار باعث شد که من بعداز کمتر از یکماه کاملا خوب بشم و وقتی عکس رادیولوژی رو بردم پیش بهترین دکتر ارتوپد شهرمون گفت تو خوبی رعایت کن اما مشکل خاصی نداری و الان شکرخدا من بیش از 10ساله کاملا خوبم و شغلم رزمی و ورزشه و اکثر مواقع هم کار و تمرین سنگین هم میکنم هم ضرباتی هم عضله سازی و…

    یکی از دوستانم یکسال پیش به یه مشکل برخورده بود که 20 سال نتونسته بود حلش کنه و چندبار هم دست به خودکشی زد گفت تنها راه برام فقط خودکشی ست و از اونجایی هم که من بهش گفتم به دعا اعتقاد داری گفت نه ولی من میدونستم باور اکثر آدمها به دعا عمیق تر از این حرفاست و خودم واقعا اصلا اعتقاد باور و علاقه به دعا و اینجور چیزها ندارم و به اون دوستم گفتم میخوای کمکت کنم گفت آره ممنونت میشم گفتم باشه ولی روز بعد بهش گفتم دعا از مولا گرفتم گفته اینکارو کن اون کارو‌ کن اینقدر پول گرفته و خلاصه کلی آب و تاب و هی باور دادن بهش و خلاصه چندهفته طول کشید و اون مشکلش کامل درست شد و خودش میگفت وااااای من اصلا هیچوقت باورم نمیشد که این مشکلم اینقدر راحت درست بشه تو اگه نبودی معلوم نبود چه اتفاقی برام بیفته و هیچکس اینجور نمیتونست کمکم کنه واقعا این چیزها چقدر باور منو قدرتمندتر کرده به سمت سازندگی

    واقعا وقتی دارم به این قدرتهای بی انتها و شیرین ذهن نگاه میکنم میگم منی که اینهمه در واقعیتهای زندگی خودم و دیگران تجربه کردم پس با یادآوری و الگو گرفتن ازشون برا نتایج ثروت سازی و موفقیتهای خودم استفاده کنم

    صحبت الهام شدن شد ،استاد احسنت به شما اون زمانی که بهت الهام درونی شده برای کسب ثروت بی حساب ،،6سال پیش هم یه الهام درونی به من شد واقعا واضح ترین و بلندترین الهام درونی از طرف خداوند به من بود یه عصر که رو محوطه خونه بودم داشتم گل و گیاه رو آب میدادم بهم گفت «تو نگران نباش ما به وقتش بهترین همسر در جهان وارد زندگیت میکنیم» و مثل شما که چقدر زیبا گفتی من میلیاردها بار اون الهام درونی رو با خودم تکرار کردم،منم بعداز این همه سال همیشه با خودم تکرار میکنم و میگم خداوند به موقع اونکارو میکنه و من که نمیدونم چه روزی چجوری و کجا اما حتما این اتفاق میفته چونکه خداوند همیشه به وعده ها و حرفاش عمل میکنه و غیراز اینم نیست

    بهترینها و زیباترین هارو برا همتون آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    علی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1610 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید ،سلام بر استاد عباسمنش عزیز،

    لحظاتی از غوغای دنیای روزانه فاصله بگیر و #شخصیت و #من را که:

    از بیرون می‌آید فراموش کن

    ذهن را از تمام چیزهایی که آن را کاملاً مشغول می‌دارد خالی کن

    هرچه که به ذهنت می‌رسد، خوب بدان که:

    تو آن نیستی و آن را به دور بینداز

    همه چیز را بینداز؛ نامت، کشورت، خانواده‌ات، حساب بانکی‌ات، مدارک تحصیلی‌ات…

    همه‌ی چیزهای بیرونی را بینداز…

    بگذار تمام این‌ها از حافظه‌ات برود

    و همچون برگ سپید کاغذ باش.

    همین راه، راهی به سوی تنها بودن درونی ما است

    از این راه است که سلوک واقعی نهایتاً رخ خواهد داد.

    وقتی که ذهنت تمام چسبندگی‌ها را رها کرد. و تمام موانع را شکست، تنها آن وقت است که آنچه در تو باقی می‌ماند،

    وجود واقعی توست.

    آن سکوت، آن زیبایی و آن حقیقت که تو را در برمی‌گیرد، به تو قدرت می‌بخشد تا هم‌زمان در دو سطح زندگی کنی؛

    آنگاه در دنیا هستی،

    با این حال از دنیا نیستی.

    همانند گل نیلوفر آبی در آب هستی،

    با این حال آب تو را لمس نمی‌کند.

    زمانی که تصمیم به چیزی می گیری ،

    بی درنگ آن چیز شروع به رخ دادن می کند ؛

    زیرا قدرت درونی انسان بی نهایت است.

    برخلاف آنچه که در ظاهر به نظر می رسد، ما محدود نیستیم.

    عمیق ترین سرچشمه وجودت نامحدود است، بی نهایت است.

    بنابراین زمانی که شروع به این فکر می کنی که الهی هستی، الهی شدن در تو رخ می دهد ؛

    به چیز دیگری نیاز نیست.

    فقط باید برای خودت این فضای فکری را ایجاد کنی.

    بنابراین فضای تو این خواهد بود :

    بیشتر و بیشتر عشق بورز و خودت را همچون معبد عشق تصور کن ، و خواهی دید که خدای عشق درست درون وجودت نشسته است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: