اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
امروز 13 فروردین هست و اکثر مردم به طبیعت میرن و بهم دلیل به فکرم رسید چقدر میشه از این عید و نماد هاش که باورهای مردم قدیم و جدید رو به وجود اورده صحبت کرد و کنارش چند تا الگو دیگه هم بیارم
اولین چیزی که من سالها شاهدش بودم این بود که 13 عدد نحسی هست و اینکه 13 بدر حتما یه بحث و دعوایی میشه و هر سال امکان نداشت به این موضوع بر نخورم چه برای خانواده خودم یا فامیل یا اینکه افراد دیگه که دعوا میشد و این تفکر رو چون دیده بودم باور شده بود که سیزده نحس هست و سالها قبل که این باور پررنگ بود که باید بزنی بیرونی و نحسی رو از بین ببری و گرنه تا اخر سال باهاته
یا سنتی به نام گره زدن علف ها برای خانم ها وجود داشت که بتوانند ازدواج کنند
مراسم دیگه چهارشنبه سوری هست که مردم از روی اتش میپرند و این پریدن از روی اتش رو به این تعبیر میکنند که سال خوبی برای اون ها باشه و با پریدن و خوندن زردی من از تو / سرخی تو از من انگار که بخت خودشون رو عوض میکردن
خود سفره هفت سین که شنیدم و این نماد ها رو هرکدام رو معنی خاصی تشبیه میکردندو انگار حتما باید میبود که سال جدید به خوبی شروع بشه و کسی که دور هفت سین نباشه از وطن خودش دوره . خواهرم با وسواس که باید هفت سین جور باشه
سالها پیش که خیلی تو باورهای مذهبی غرق بودم خیلی به استخاره اهمیت میدادم و برای هر کاری یه استخاره میگرفتم اونم زنگ میزدم به قم که یه روحانی که کارش درسته استخاره بگیره و دقیقا همون میشد و چون با باور اینکه استخاره درسته اون کار رو انجام میدادم نتیجه میگرفتم و خلافش که عمل کردم اون نتیجه نمیومد و میگفتم چقدر درسته .
سالها توی تلویزیون و چندتا عروسی میبیددیدم که روی سر عروس و داماد کله قند میساباندن و همیشه سوالم در بچگی این بود که این کارها برای چیه ؟ که همین چندسال پیش برام معلوم شده برای شادی و شادمی که این دو زوج هست
یه باور دیگه که مردم اخر سال سر قبر مردگانشون میرن و شمع روشن میکنند و توی شام غریبان هم شمع روشن میکردن و یا پارچه سبز به درختی جایی دخیل میبستن و اعتقاد داشتن که این درخت یا این قبر قدیمی مقدسه و شفا میده. یا یه زمانی که مردم باورهای نامناسبی داشتن نخود مشکل گشا پخش میکردن یا سفره ابولفضل پهن میکردن و باور قوی داشتن مکه مشکل فلانی حل شده و یا دیگ بار میزاشتن و هرکس آش رو بهم بزنه و دعا کنه حاجت روا میشه و البته هنوزم هست که اعتقاد شدید دارن و من میدیدم که افراد تایید کردن حتا اون قبری که براشون مقدس بود و کنارش دعا میخوندن و یه شب جواهرات داخلش رو خالی کردن و اصلا قبر نبود و نشونه بوده از همون هم جواب گرفتن
قبلا روی دست مردم زگیل زیاد بود و این باور وجود داشت که اگه روی گربه اب بریزی دستات زگیل میزنن و یا ماست با نوشابه بخوری پیسی میگیری و سالها از این ترس و دیدن کسانی که تایید کردن و من این کار رو نمیکردم
این نشون میده چقدر باورهای مردم نسبت به موضوعی رفتار انها رو جهت میده . حتا از چیزهایی که وجود نداره اما چون باور دارن نتیجه میگیرن و توی داستان همون قبر بازم با اینکه اثبات شده قبر نبوده ولی بازم اعتقاد دارن که مقدسه
برای من هم این برنامه پیش اومده که من 10 سال بود تو کار فروشندگی مواد غذایی وتولید سرکه بودم
که چندتا از مشتریها میگفتن کیفیت نداره چون من سرکه رو تو ظرف های پت بسته بندی میکردم اونا اعتراض میکردن که اینا کیفیت نداره اون سرکه ها که تو بسته بندی ظروف دبه ای هست خیلی خوبه
من هم سر این برنامه یک مدت کلان همون سرکه که کلان تولید میکردیم این بارداخل ظرف دبه ای 3 لیتری بسته بندی کردم به همشون گفتم بار جدید اومده با اون بسته بندی که شما ایراد میگرفتید
نگم براتون چقدر زنگ میزدن تقدیر تشکر میکردن وچقدر فروش من رفت بالا با اون حال که همون سرکه قبلی بود در بسته بندی که اونا میگفتن بعد از مدتی به چندتا از مشتریها گفتم هیچ کدوم باور نکردن گفتن نه شما ایستگاه گرفتی
قطعا استاد باورهای خوب من به خداوند کمک بسیار بسیار زیادی در زندگیم برای من بوده میخوام چندتا باور و ذهنیت خوب رو که به کمک شما تونستم در مورد خداوند ایجاد کنم براتون بگم:
خداوند هدایت می کند: اینکه هر لحظه دارم توسط تنها قدرت جهان که صاحب همه چیز است و از همه چیز آگاه است هدایت میشم چقدر خیال من رو هر لحظه راحت میکنه که در زمان مناسب در مکان مناسب هستم. چقدر به من این اجازه رو میده که نخوام در اول مسیر به کل مسیر فکر کنم بلکه فقط قدم بعدی رو بخوام بردارم و باور داشته باشم که خداوند قدم به قدم من رو هدایت می کنه.
خداوند بیشتر از من میخواهد که پیشرفت کنم و به خواسته هام برسم: اینکه بدونی که تنها قدرت موجود در جهان پشتته ، حواسش بهت هست کمکت میکنه و حمایتت می کنه این احساس رو بهت میده که هیچکس تو دنیا نمیتونه جلوت رو بگیره و تازه همه دنیا هم با هم متحد شدن که کمکت کنن که تو به خواسته ت برسی
خداوند برای من راحتی و آسانی میخواد: اینکه خداوند نیازی به زجر کشیدن من نداره( توی قرآن هم هست که فرموده خداوند نمیخواهد شما را در سختی قرار دهد) بلکه اگر من ذهنیتم رو درست کرده باشم به آسان ترین مسیرها هدایت میشم و خداوند هم میخواد که من باورش کنم که اون میتونه من رو براحتی و آسانی به هرچیزی که ازش میخوام برسونه.
بنام خداوند وهاب و رزاق و غفور و بخشنده و مهربان هدایت گرم
بنام خداوند صبح دل انگیز و روشنایی ها
سلام به خداوند زیبایی ها
با درود و سلام به استادان عزیزم و دیگر دوستان عزیزم الهی حال دلتون سرشار از نور و گرمابخش عشق الهی باشه
الهی همیشه شاد و شادمان و کامیاب باشید
آلهی همیشه دستاتون توی جیب الهی باشه
الهی به خزانه ی الهی متصل باشید و یک دنیا لذت و انگیزه برای دریافت خواسته ها و آرزوها
سیزده بدرتون مبارک
خدایااآاا شکرت که امروز هم در این روز بهاری صدای شادمانی آواز پرندگان را می شنوم .
روز گذشته کارهامون رو آنجام دادیم و آماده شدیم که راهی کرج بشیم !!!
قرار شد بریم خونه ی خواهرم !! با آنها بریم سیزده بدر پارک میثاق . انگار یک دریاچه هم داره .. الان که دارم این کامنتو مینویسم هنوز جا پیدا نشده .. دختر خواهرم رفت دنبال یک جای دیگه و یک پارک دیگه نزدیک خونه شون..
من دو سالی بود خونه شون نرفته بودم . بخاطر اینکه یک گربه ی کوچیک آورده بودند و میخواستند نگهداری کنند ولی الان اندازه ی پلنگ شده به رنگ سفید زرد پشمالو .. با اینکه من حیوانات را خیلی دوست دارم ولی اصلا به هیچ عنوان نمیتونم بپذیرم که در یک خانه آن هم در آپارتمانی که کلی وسایل و دو دست مبلمان جدید و شیک هم خریدن و کل خونه پُر شده و اصلا نمیشه راه بری . یعنی بنظر من این حد شلوغی برای من کلافه کننده است . !!!! یعنی آنقدر لوازم هست که جای راه رفتن نیست چه برسه به اینکه یک حیوان هم در خانه باشه که روی همه چی راه میره واقعا برام یک مسعله و یک چالش بزرگیه ؟
خورده این گربه کلی وسایل داره . توالت شنی . و لانه و باکس و غیره که باید یک اتاق مجزا بهش اختصاص بدن . ولی فعلا همه چی در همع … البته الان خیلی بزرگ شده و از یک نژاد خاصی هم هست که حالا اسمشو فراموش کردم
براش شناسنامه گرفتند به اسم میراکل
واکسن هاشو زدند و قرص های ضد آنگل و از این حرفهااآا و کلی کارای دیگه !!! خودشون خیلی قربون صدقه اش میرن و هیچکس هم جرآت نداره بگه رو سرمون پریده و چنگ مون زده !!! یعنی دو بار به نیت بازی کردن غیره منتظره یک چنگی به پام کشید . و منم یک جیغی کشیدم یعنی من اصلا انتظار این حرکت رو نداشتم چون ظاهر فوق العاده آرومی داره ولی حرکت های نامنتظره .. ولی منو دعوا کردن و گفتن !!! وووااا چرا جیغ میکشی ! داره باهات بازی میکنه !!! خلاصه دخترم هم به جمع آنان پیوست مدام بهم حرف میزد .. با اینکه بهشون گفته بودم من نمیتونم توی خونه با حیوان زندگی کنم هر چقدر هم حیوان خانگی و خوبی باشه ولی آنها حرف خودشون رو میزدند . البته آنها اختیار زندگی خودشون رو دارند و دوست دارند چنین سبک زندگی داشته باشند .
خلاصه یاد حرفهای استاد افتادم که میگفتن.. که چیزی منو قفل کنه و یا زنجیر کنه رو تحمل نمیکنم… در واقع منم همین احساس را دارم .. احساس میکنم چنین مسعولیت هایی یک زنجیر و قفلی است که اصلا آرامشی در آن نیست چون باید همیشه خانه باشند و آن حیوان زبون بسته رو نمیتونن تنها بگذارند چون واکنش هایی از خودش نشون میده ..که یعنی چرا منو تنها گذاشتید . و نکته ای که وجود داره انتظار دارن که همه بیان خونه شون و خیلی هم عادی باشند و غیره ..
وقتی با این آگاهی ها و طرز تفکرم داشتم به نحوه ی زندگی کردنشون نگاه میکردم دیدم چقدر فاصله ی فرکانسی بین مون وجود داره .. خواهرم اینا بخاطر این حیوان آنقدر برای خودشون و دیگران محدودیت ایجاد کردند که اصلا نمیشه تحمل کرد .. نه جایی میتونن برن تازه همهی در و پنجره های بالکن رو بستند و حصار گذاشتن تا یکوقتی گربه شون از ارتفاع پرت نشه توی محوطه.. و نه میتونن حیوان رو با خودشون جایی ببرن … و نه کسی میتونه خونشون بیان و بمونند .. و تازه کلی بخاطر این حیوان از دیگران ناراحت میشن و دلخوری پیش میاد … البته آنها آنقدر به خواسته ی خودشون اهمیت میدن که دیگران براشون مهم نیستن… و من فکر کنم آخرین باری باشه که خونشون اومدم چون انگار قراره یک گربه ی ماده برای این آقا میراکل بیارن .. هر چند عقیمش کردن و کلی هزینه برای نگهداریش خرج میکنند ولی بنظر من حیوان جاش توی یک آپارتمان نیست .. بخصوص اگر میهمان هم داشته باشند..
الان که دارم این کامنت رو مینویسم داخل پارک نشستم .. زیر یک آلاچیق بزرگ که چند خانواده هم اینجا اطراق کردن و یک چادر پیک نیکی نصب کردن .. و یک فوتبال دستی هم گذاشتن روی میز سمت خودشون.. یک عده هم دارند والیبال بازی میکنند و یک چند نفری هم دارند با لباس ورزشی پیاده روی میکنند . از جاهایی ها صدای موسیقی میاد و مردم شاد و خوشحال هستند ..منو دختر خواهرم و خواهرم اومدیم پارک ویک سری وسایل و زیر انداز پهن کردیم و صبحانه مختصری نوش جان کردیم ..و خواهرم دوباره رفت خونه شون که آش رشته برای عصرانه آماده کنه .. و برای ناهار هم بساط جوجه کباب رو مگنت کردند و پلو و بقیه ی لوازم رو آماده کنند و با دخترم بیارن پارک سر خیابان شون …و خدا رو شکر زیر این آلاچیق بزرگ میز و صندلی های فلزی گرد گرد وجود داره که در سمت قسمت ما هم یک میز و صندلی مجزا هست و منم نشستم و دارم این کامنت رو مینویسم .. هوا فوق العاده قشنگ و بهاریست .. ولی کمی ابری میشه احتمالا تا عصری یک بارش و بارندگی هم وجود داره .. .
چند روزی بود نتونستم کامنت بذارم ولی الان از موقعیت استفاده کردم و گفتم با یک احساس خوب و عالی در این فضای بینظیر کامنت بنویسم و ارسال کنم ..
ادامه ی امروزم رو در قسمت بعدی مینویسم
انشالله روز سیزده بدر دل همه شاد و خوشحال باشه و فراوانی و وفور نعمت و پول و ثروت و سلامتی رو تجربه کنید الهی آمین
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی و سلامتی و پول و ثروت و تداوم و پایداری و تمرکز. و نعمت و برکت می خواهم
سلام استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته هرجا هستید استاد مثل هر لحظتون حال دلتون خوب باشه
سلام ب تمام عزیزانی هم گروه ی و هم فرکانسی ایشالله هرجا ازاین کره خاکی ک هستید شاد و خوشحال سر حال باشی
استاد می خواستم ی داستانی بگم بابت همین موضوع
من ساکن یزد هستم
ی رفیق دارم مادرشون تو اورژانس یکی از بیمارستان های یزد کار می کرد ،اونایی ک تو اورژانس هستن همه نوع مریضی رو تقریبا می بینن مخصوصا تصادفیا
مادر رفیق ما بداز 30سال کار بازنشسته شدن بداز بازنشتگی ایشون از نظر روحی و روانی ب خاطر دیدن مریضا عصبی شده بودن و ی نوع کپسول میخوردن و خواب می رفتن
ی روز با رفیقم اومد پیشم و گف داستان این دکتر شون گفته اگه بخواد زیاد از این نوع دارو رو مصرف کنه هم معتادش میشه و هم دیگه کم کم دوزش و باید ببره بالا و ماهم حریفش نمیشیم ک نخوره
ی روز اومد پیشم و دوباره بابت مادرشون حرف زد ک اینجوری و اونجوریه
من چند شی قبلش ی جا نشسته بودم و یکی دیگه از دوستام از این حرفا ک همه چی ذهن و باید گولش بزنن و اینا صحبت می کرد
منم اومدم ب رفیقم قضیه رو تعریف کردم
اونم گف میگی چیکار کنیم
من بهش گفتم چن تا از کپسولاش و بیار خالی میکنیم و توش و با آرد نخود چی پر میکنیم
استاد فرداش اومد و چن تا کپسول آورد و توش کردیم پر از آرد نخودچی و رفت
استاد باورتون نمیشه گف شب تو خونه بودم مامانم گف کپسول من و بیار منم بسم الله بسم الله کپسول و بهش دادم گفت وقتی خورد ی20دقیقه شد و خواب رفت انگار ن انگار اون مواد شیمیایی تو قرص و خورده بود یا آرد نخودچی
تا می مدت طولانیم گف من اینکارو کردم و اصلن ن متوجه شده ن هیچی فقط میخورده وبعدشم خواب رفته
استاد اینم ی داستانی بود ک برای من اتفاق افتاده بود
استاد ممنون از سایت فوق العادتون ک خیلی چیزا رو دارید بهمون از ته قلبتون یاد می دید
سلام حالتون چطوره ؟ خوشحالم که بلاخره فرصت شد که کامنت بزارم
استاد من فایل ها رو که گوش میدادم انگار از قبلا اینا رو میدونستم ولی باید دوباره تکرار میشد و بعد که اومدم کامنتا رو خوندم واقعا یه زنگی خورد تو سرم که بیدارم کرد دم عیدی
منم ازین تجربیات خیلییی دارم هممون داریم
ولی دیشب تو مهمونی بحث سر یه الرژی بود که یکی از بچه های فامیل داشت و اتفاقا یکی دیگم همون رو داشت ولی راهشو پیدا کرده بود و خوب شده بود ، انگار که حنا و سرکه رو باهم گذاشته بود رو پوستش و داشت توضیح میداد و بین این بحثا مامانم گفت البته واقعا اگه قبول نداشته باشی جواب نمیده و خیلی مهمه که یقین داشته باشی که چیزای طب سنتی درسته. واقعا هم همین بود! خیلیا رو دیدین که از روش سنتی جواب گرفتن و خیلیام نگرفتن . . . مهم اون ورودی قبلشه که ایا توی ذهنشون به این باور امکان پذیری رسیدن یا نه؟!
و همینطور مثال بقیه ی بچه هایی که استاد خوندن واقعا برای من جای فکر بیشتری داره و باید هزاران بار به خودم بگم که هرچی تو ذهنم بگم همون میشه
حتی الان یه مثال یادم اومد
یه مدت پیش که مسافرت بودیم تو راه برگشت به جای غذا رفتیم خوراکی هایی که میخواستیمو بخریم ماهم چیپس و ماست موسیر برداشتیم و تو راه شروع کردیم به خوردن یک ان من چشمم به تاریخ ماسته خورد و دیدم تاریخش چند وقتی گذشته
دیگه چنان ذهنم درگیر شد و شروع کرد به نجوا کردن که نتونستم دوباره بخورم با اینکه پدرم هم داشتن از همونا میخوردن . . . با خیال راحت
اینم بگم که بابام کلا بی خیالن در مورد لین مسائل و گفتن نه بابا تو یخچال بود و سالمه و اینا و
من صبحش خیلی حالم بد شد در حالی که میدونم هم ذهنم نجواهاشو ادامه میداد و هم عواملی دست به دست هم دادن تا نجواهای ذهنم واقعا به یقین تبدیل بشن و شد
این درحالی بودکه دقیقا پدرم هم همه ی چیزایی که من خوردمو خورده بودن اما دو ذهنیت متفاوت از یک اتفاق دو تا نتیجه ی کاملا متفاوت داشت
چه جالب!پس مهم ترین وظیفه ای که حتما هر روز باید انجام بشه اینه که از ثانیه های اول بیداریمون خودمونو با ورودی های مثبت بمب باران کنیم و نتایجو مقایسه کنیم واقعا خیلی جالبه
که منم حتی یادمه که وقتی یک ذهنیت متفاوت نسبت به خدا داشتم چقدر در عذاب بودم اصن نمی دونستم ارامش یعنی چی؟ و الان همه چیز تغییر کرده چون رابطه ی من با خدای من تغییر کرده و الان من همون نتایجی رو دارم میبینم که از مدتی قبل در مورد خداوند نهادینه کردم
این قانون جهان هستی رو نشون میده قانون فرکانس که میگه احساس و افکار خوب = اتفاقات خوب
اخه جالبیش اینجاس که این توی زندگی تک تکمون قابل لمسه و اونی که از این قانون به نحواحسن استفاده کرده خوشبخت شده
همینطور در مورد وعده ی حق وعده ی ثروت و سلامتی و ارامش و در کل سعادتی که به انسان ها داده شده و هرکس اون رو پذیرفته نتیجه اشو دیده
سپاس گزارم از خداوند عظیم و هادی و صبور و مهربون و رزاق که اگه من بهش اعتماد کنم اون تنها روزی رسان و بهترین روزی رسان من میشه
و از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که درمسیر درست قدم برمیدارین تا چرخ جهان براتون بچرخه و هدایت رو دریافت کنید و این چنین من رو دگرگون کنید
ربنا چه میکنی بامن؟اخه چطور جهان به این زیبایی دست به دست هم میده تا من در زمان مناسب در مکان مناسب باشم؟شگفتا!خدایا
سپاس گزارم از شما خانم شایسته ی زیبا و عزیزم و عوامل این سایت بینظیر تو دنیا
ربنا !قربونت برم که اینقدر عشقی اینقدر زیبا به بندگانت عشق میدی و اونو سیر میکنی از محبت و ارامش و خوشبختی امیدوارم همه چیز برای ارام عزیزم خوب پیش بره و همه چی در مسیر رشد و تکامل باشه نه با عجله با ارامش به راحتی بدون استرس و اضطراب و خوبی و خوشی من یقین دارم که بهترین اتفاقات در انتظار ماست اگر باور کنیم و توکل کنیم به الله قدرتمند و مهربان
هروز سعی کنید محبتتون روبه عزیزانتون همسر وفرزندتون ابرازکنید .جملات محبت آمیز به همسرتون بگید .همسرتونو بغل کنین و باهاش صحبت کنیین اگر مادرپدرتون وهمسر نیاز به کمک دارن قبل ازاینکه به شمابگن -شماباید اینقدر حس ششم قوی داشته باشین که بتوتید بهشون کمک کنین و اجازه ندین همسریا فرزند بیادبهتون بگه -اونموقع خورد میشه
اینقدرباید حواستون جمع باشه برای عزیزانتون که قبل ازدرخواستشون شما خودتون پیش قدم بشید درغیراینصورت هم خودتونو میسوزونین درآتش تنهایی و هم همسرومیسوزونید .ازمحبتتون -از آرامشتون به همسردریغ نکنید -اگراینجوری زندگی میکنید دوست من -شما همین الان تو آتیش هستین .نیازی به آتیش جهنم نیست هم خودتونو میسوزونید هم همسر وعزیزان رو .اینقدرفکرنکنین که باید زجربکشین تا لایق بشین .بریزید بیرون این افکارمنفی رو .به همسریدفعه بگین میخای بیای توبغلم -دلت برام تنگ نشده – میخای باهام صحبت کنی -یک خونه هست -یک ماشین هست یک کارت بانکی هست فقط جای خالی تو توخونه احساس میشه . بگوعزیزم میدونم جام خالیه توخونت .بگو -حرف بزن- ابراز محبت کن . چه چیزقشنگتر ازصحبت درباره عشق والگو شدن برای همه ملت .
همین ابراز محبت به همسر به اندازه تمام ثروت دنیا با ارزشه دوطرف رو مثل موشک میکنه درممنتوم مثبت چه چیز از رابطه عاشقانه بهتره .
سلام خدمت استاد بی نظیرم استاد عباسمنش عزیزم و مریم جون شایسته ومهربان. استاد قشنگم، اول اینکه عذرخواهم که بعد از پنج سال و نیم شاگردی این اولین کامنتی هست که دارم براتون مینویسم. میخوام بدونین آموزشهای شما اول از همه به من درس توحید و خداشناسی داده و من با شما خداوند رب العالمین روشناختم. بعد اینکه من اصلا آزاده ای که در گذشته بودم رونمیشناسم آموزشها و آگاهیهایی که از شما کسب کردم من رو متحول کرد. چه درس زیبایی در مورد توت فرنگی 19 دلاری دارین میدین به ما. واقعا که همه چیز باور هست اگر بخوام براتون از داستانهام تعریف کنم شاید چندین و چند صفحه بشه. یکی از مهمترین داستانهام مربوط میشه به شش سال پیش که به استانبول مهاجرت کردم. شغل من طراحی و الگوسازی و دوخت لباس هست که سالها در ایران کار کردم و متخصص بودم و به اینجا اومدم. موقع ورود به این کشور همه به من میگفتن تا زبان ترکی استانبولی بلد نباشی محاله که بتونی اونجا کار پیدا کنی چون ترکها اصلا زبان انگلیسی بلد نیستن. من زبان انگلیسی بلد بودم و باورم این بود که کسایی که قراره در استانبول بامن کار کنن حتما زبان انگلیسی میدونن. استاد در این شش سال هر کسیکه مشتری من شده یا ترکی بوده که به زیبایی انگلیسی صحبت میکرده و یا کلا کانادایی، امریکایی و یا اروپایی بوده. و در مورد دستمزد هم من از روز اول دلار درخواست کردم، دور و بریام میگفتن محاله که اینا دلار بپردازن ولی من شش ساله در استانبول زندگی میکنم، به زبان انگلیسی صحبت میکنم و به دلار دستمزد دریافت میکنم. واقعا باور قلبی ما واقعیت ما رو میسازه️
خیلی دوستتون دارم و براتون آرزوی سلامتی و ثروت فراوان دارم ️
و ی تشکر ریز از خودم که موفق شدم اراده را به ثمر برسونم و بیام کامنت بنویسم
سلام استاد عزیز تا اینجا که به این چهار قسمت گوش کردم دیدم چه قدر از این مثال ها و باور های ذهن توی زندگی من هم هست
همسر من از فلفل دلمه ای متنفر است و اگر داخل غذا ببینه از خوردنش دست میکشه و منم خیلی دوست دارم و از اونجایی که با این قوانین توی این سالها آشنا شدم
خیلی جالب است دلمه ای قرمز را پوره میکنم و به مقدار خیلی زیاد به خورشت ها میزنم و همسرم هم همیشه کلی تعریف میکنه که چه قدر سس خورشت و مرغ عالی و خوش طعم شده
ی مورد دیگه اینکه من آواز خوندن را دوست دارم و معمولا اکثر افراد هر چند حرفه ای نه وای همخوانی میکنند اوایل به همسرم میگفتم بیا با هم فلان شعر یا ترانه را بخونیم خود خیلی حافظه ی قوی داره توی خیلی موارد ولی خیلی خشک و رک میگفت من هیچ وقت نتونستم و نمیتونم ترانه حفظ کنم و من تا اینکهمنم شروع کردم توی خونه آواز خوندن بعد مدت کوتاهی که آواز را میخوندم اونم شروع میکرد همخوانی کردن
واما ی چیز دیگه یادم اومد در مورد خودم
چرا راه دور بریم مصرف ابلیمو من قبلا عاشق لیمو ترش بودم اینقدر که به راحتی در یک ماه یک بطری 1/5 لیتری مصرف داشتیم یعنی آب هم که میخواستم بخورم حتما باید داخلش آب لیمو میریختم تازه لیمو تازه هم که به کنار
تا اینکه شما توی دوره قانون سلامتی گفتید لیمو قند زیادی داره و الان میتوانم بگم مصرف لیموخلاصه شده به یک کیلو در سال
به نام خداوند جان آفرین
سلام به همه عزیزان
امروز 13 فروردین هست و اکثر مردم به طبیعت میرن و بهم دلیل به فکرم رسید چقدر میشه از این عید و نماد هاش که باورهای مردم قدیم و جدید رو به وجود اورده صحبت کرد و کنارش چند تا الگو دیگه هم بیارم
اولین چیزی که من سالها شاهدش بودم این بود که 13 عدد نحسی هست و اینکه 13 بدر حتما یه بحث و دعوایی میشه و هر سال امکان نداشت به این موضوع بر نخورم چه برای خانواده خودم یا فامیل یا اینکه افراد دیگه که دعوا میشد و این تفکر رو چون دیده بودم باور شده بود که سیزده نحس هست و سالها قبل که این باور پررنگ بود که باید بزنی بیرونی و نحسی رو از بین ببری و گرنه تا اخر سال باهاته
یا سنتی به نام گره زدن علف ها برای خانم ها وجود داشت که بتوانند ازدواج کنند
مراسم دیگه چهارشنبه سوری هست که مردم از روی اتش میپرند و این پریدن از روی اتش رو به این تعبیر میکنند که سال خوبی برای اون ها باشه و با پریدن و خوندن زردی من از تو / سرخی تو از من انگار که بخت خودشون رو عوض میکردن
خود سفره هفت سین که شنیدم و این نماد ها رو هرکدام رو معنی خاصی تشبیه میکردندو انگار حتما باید میبود که سال جدید به خوبی شروع بشه و کسی که دور هفت سین نباشه از وطن خودش دوره . خواهرم با وسواس که باید هفت سین جور باشه
سالها پیش که خیلی تو باورهای مذهبی غرق بودم خیلی به استخاره اهمیت میدادم و برای هر کاری یه استخاره میگرفتم اونم زنگ میزدم به قم که یه روحانی که کارش درسته استخاره بگیره و دقیقا همون میشد و چون با باور اینکه استخاره درسته اون کار رو انجام میدادم نتیجه میگرفتم و خلافش که عمل کردم اون نتیجه نمیومد و میگفتم چقدر درسته .
سالها توی تلویزیون و چندتا عروسی میبیددیدم که روی سر عروس و داماد کله قند میساباندن و همیشه سوالم در بچگی این بود که این کارها برای چیه ؟ که همین چندسال پیش برام معلوم شده برای شادی و شادمی که این دو زوج هست
یه باور دیگه که مردم اخر سال سر قبر مردگانشون میرن و شمع روشن میکنند و توی شام غریبان هم شمع روشن میکردن و یا پارچه سبز به درختی جایی دخیل میبستن و اعتقاد داشتن که این درخت یا این قبر قدیمی مقدسه و شفا میده. یا یه زمانی که مردم باورهای نامناسبی داشتن نخود مشکل گشا پخش میکردن یا سفره ابولفضل پهن میکردن و باور قوی داشتن مکه مشکل فلانی حل شده و یا دیگ بار میزاشتن و هرکس آش رو بهم بزنه و دعا کنه حاجت روا میشه و البته هنوزم هست که اعتقاد شدید دارن و من میدیدم که افراد تایید کردن حتا اون قبری که براشون مقدس بود و کنارش دعا میخوندن و یه شب جواهرات داخلش رو خالی کردن و اصلا قبر نبود و نشونه بوده از همون هم جواب گرفتن
قبلا روی دست مردم زگیل زیاد بود و این باور وجود داشت که اگه روی گربه اب بریزی دستات زگیل میزنن و یا ماست با نوشابه بخوری پیسی میگیری و سالها از این ترس و دیدن کسانی که تایید کردن و من این کار رو نمیکردم
این نشون میده چقدر باورهای مردم نسبت به موضوعی رفتار انها رو جهت میده . حتا از چیزهایی که وجود نداره اما چون باور دارن نتیجه میگیرن و توی داستان همون قبر بازم با اینکه اثبات شده قبر نبوده ولی بازم اعتقاد دارن که مقدسه
خوش باشید
بنام خدای رزاق ووهاب
باسلام درود به استاد عشق
ودوستان گلم
برای من هم این برنامه پیش اومده که من 10 سال بود تو کار فروشندگی مواد غذایی وتولید سرکه بودم
که چندتا از مشتریها میگفتن کیفیت نداره چون من سرکه رو تو ظرف های پت بسته بندی میکردم اونا اعتراض میکردن که اینا کیفیت نداره اون سرکه ها که تو بسته بندی ظروف دبه ای هست خیلی خوبه
من هم سر این برنامه یک مدت کلان همون سرکه که کلان تولید میکردیم این بارداخل ظرف دبه ای 3 لیتری بسته بندی کردم به همشون گفتم بار جدید اومده با اون بسته بندی که شما ایراد میگرفتید
نگم براتون چقدر زنگ میزدن تقدیر تشکر میکردن وچقدر فروش من رفت بالا با اون حال که همون سرکه قبلی بود در بسته بندی که اونا میگفتن بعد از مدتی به چندتا از مشتریها گفتم هیچ کدوم باور نکردن گفتن نه شما ایستگاه گرفتی
واقعا این باورها چه میکنن با ذهن ما
خدایا صدهزار مرتبه شکرت خدا
سلام عرض میکنم به استاد عزیز و دوستان گرامی
قطعا استاد باورهای خوب من به خداوند کمک بسیار بسیار زیادی در زندگیم برای من بوده میخوام چندتا باور و ذهنیت خوب رو که به کمک شما تونستم در مورد خداوند ایجاد کنم براتون بگم:
خداوند هدایت می کند: اینکه هر لحظه دارم توسط تنها قدرت جهان که صاحب همه چیز است و از همه چیز آگاه است هدایت میشم چقدر خیال من رو هر لحظه راحت میکنه که در زمان مناسب در مکان مناسب هستم. چقدر به من این اجازه رو میده که نخوام در اول مسیر به کل مسیر فکر کنم بلکه فقط قدم بعدی رو بخوام بردارم و باور داشته باشم که خداوند قدم به قدم من رو هدایت می کنه.
خداوند بیشتر از من میخواهد که پیشرفت کنم و به خواسته هام برسم: اینکه بدونی که تنها قدرت موجود در جهان پشتته ، حواسش بهت هست کمکت میکنه و حمایتت می کنه این احساس رو بهت میده که هیچکس تو دنیا نمیتونه جلوت رو بگیره و تازه همه دنیا هم با هم متحد شدن که کمکت کنن که تو به خواسته ت برسی
خداوند برای من راحتی و آسانی میخواد: اینکه خداوند نیازی به زجر کشیدن من نداره( توی قرآن هم هست که فرموده خداوند نمیخواهد شما را در سختی قرار دهد) بلکه اگر من ذهنیتم رو درست کرده باشم به آسان ترین مسیرها هدایت میشم و خداوند هم میخواد که من باورش کنم که اون میتونه من رو براحتی و آسانی به هرچیزی که ازش میخوام برسونه.
در پناه نور و عشق الهی باشید.
بنام خداوند وهاب و رزاق و غفور و بخشنده و مهربان هدایت گرم
بنام خداوند صبح دل انگیز و روشنایی ها
سلام به خداوند زیبایی ها
با درود و سلام به استادان عزیزم و دیگر دوستان عزیزم الهی حال دلتون سرشار از نور و گرمابخش عشق الهی باشه
الهی همیشه شاد و شادمان و کامیاب باشید
آلهی همیشه دستاتون توی جیب الهی باشه
الهی به خزانه ی الهی متصل باشید و یک دنیا لذت و انگیزه برای دریافت خواسته ها و آرزوها
سیزده بدرتون مبارک
خدایااآاا شکرت که امروز هم در این روز بهاری صدای شادمانی آواز پرندگان را می شنوم .
روز گذشته کارهامون رو آنجام دادیم و آماده شدیم که راهی کرج بشیم !!!
قرار شد بریم خونه ی خواهرم !! با آنها بریم سیزده بدر پارک میثاق . انگار یک دریاچه هم داره .. الان که دارم این کامنتو مینویسم هنوز جا پیدا نشده .. دختر خواهرم رفت دنبال یک جای دیگه و یک پارک دیگه نزدیک خونه شون..
من دو سالی بود خونه شون نرفته بودم . بخاطر اینکه یک گربه ی کوچیک آورده بودند و میخواستند نگهداری کنند ولی الان اندازه ی پلنگ شده به رنگ سفید زرد پشمالو .. با اینکه من حیوانات را خیلی دوست دارم ولی اصلا به هیچ عنوان نمیتونم بپذیرم که در یک خانه آن هم در آپارتمانی که کلی وسایل و دو دست مبلمان جدید و شیک هم خریدن و کل خونه پُر شده و اصلا نمیشه راه بری . یعنی بنظر من این حد شلوغی برای من کلافه کننده است . !!!! یعنی آنقدر لوازم هست که جای راه رفتن نیست چه برسه به اینکه یک حیوان هم در خانه باشه که روی همه چی راه میره واقعا برام یک مسعله و یک چالش بزرگیه ؟
خورده این گربه کلی وسایل داره . توالت شنی . و لانه و باکس و غیره که باید یک اتاق مجزا بهش اختصاص بدن . ولی فعلا همه چی در همع … البته الان خیلی بزرگ شده و از یک نژاد خاصی هم هست که حالا اسمشو فراموش کردم
براش شناسنامه گرفتند به اسم میراکل
واکسن هاشو زدند و قرص های ضد آنگل و از این حرفهااآا و کلی کارای دیگه !!! خودشون خیلی قربون صدقه اش میرن و هیچکس هم جرآت نداره بگه رو سرمون پریده و چنگ مون زده !!! یعنی دو بار به نیت بازی کردن غیره منتظره یک چنگی به پام کشید . و منم یک جیغی کشیدم یعنی من اصلا انتظار این حرکت رو نداشتم چون ظاهر فوق العاده آرومی داره ولی حرکت های نامنتظره .. ولی منو دعوا کردن و گفتن !!! وووااا چرا جیغ میکشی ! داره باهات بازی میکنه !!! خلاصه دخترم هم به جمع آنان پیوست مدام بهم حرف میزد .. با اینکه بهشون گفته بودم من نمیتونم توی خونه با حیوان زندگی کنم هر چقدر هم حیوان خانگی و خوبی باشه ولی آنها حرف خودشون رو میزدند . البته آنها اختیار زندگی خودشون رو دارند و دوست دارند چنین سبک زندگی داشته باشند .
خلاصه یاد حرفهای استاد افتادم که میگفتن.. که چیزی منو قفل کنه و یا زنجیر کنه رو تحمل نمیکنم… در واقع منم همین احساس را دارم .. احساس میکنم چنین مسعولیت هایی یک زنجیر و قفلی است که اصلا آرامشی در آن نیست چون باید همیشه خانه باشند و آن حیوان زبون بسته رو نمیتونن تنها بگذارند چون واکنش هایی از خودش نشون میده ..که یعنی چرا منو تنها گذاشتید . و نکته ای که وجود داره انتظار دارن که همه بیان خونه شون و خیلی هم عادی باشند و غیره ..
وقتی با این آگاهی ها و طرز تفکرم داشتم به نحوه ی زندگی کردنشون نگاه میکردم دیدم چقدر فاصله ی فرکانسی بین مون وجود داره .. خواهرم اینا بخاطر این حیوان آنقدر برای خودشون و دیگران محدودیت ایجاد کردند که اصلا نمیشه تحمل کرد .. نه جایی میتونن برن تازه همهی در و پنجره های بالکن رو بستند و حصار گذاشتن تا یکوقتی گربه شون از ارتفاع پرت نشه توی محوطه.. و نه میتونن حیوان رو با خودشون جایی ببرن … و نه کسی میتونه خونشون بیان و بمونند .. و تازه کلی بخاطر این حیوان از دیگران ناراحت میشن و دلخوری پیش میاد … البته آنها آنقدر به خواسته ی خودشون اهمیت میدن که دیگران براشون مهم نیستن… و من فکر کنم آخرین باری باشه که خونشون اومدم چون انگار قراره یک گربه ی ماده برای این آقا میراکل بیارن .. هر چند عقیمش کردن و کلی هزینه برای نگهداریش خرج میکنند ولی بنظر من حیوان جاش توی یک آپارتمان نیست .. بخصوص اگر میهمان هم داشته باشند..
الان که دارم این کامنت رو مینویسم داخل پارک نشستم .. زیر یک آلاچیق بزرگ که چند خانواده هم اینجا اطراق کردن و یک چادر پیک نیکی نصب کردن .. و یک فوتبال دستی هم گذاشتن روی میز سمت خودشون.. یک عده هم دارند والیبال بازی میکنند و یک چند نفری هم دارند با لباس ورزشی پیاده روی میکنند . از جاهایی ها صدای موسیقی میاد و مردم شاد و خوشحال هستند ..منو دختر خواهرم و خواهرم اومدیم پارک ویک سری وسایل و زیر انداز پهن کردیم و صبحانه مختصری نوش جان کردیم ..و خواهرم دوباره رفت خونه شون که آش رشته برای عصرانه آماده کنه .. و برای ناهار هم بساط جوجه کباب رو مگنت کردند و پلو و بقیه ی لوازم رو آماده کنند و با دخترم بیارن پارک سر خیابان شون …و خدا رو شکر زیر این آلاچیق بزرگ میز و صندلی های فلزی گرد گرد وجود داره که در سمت قسمت ما هم یک میز و صندلی مجزا هست و منم نشستم و دارم این کامنت رو مینویسم .. هوا فوق العاده قشنگ و بهاریست .. ولی کمی ابری میشه احتمالا تا عصری یک بارش و بارندگی هم وجود داره .. .
چند روزی بود نتونستم کامنت بذارم ولی الان از موقعیت استفاده کردم و گفتم با یک احساس خوب و عالی در این فضای بینظیر کامنت بنویسم و ارسال کنم ..
ادامه ی امروزم رو در قسمت بعدی مینویسم
انشالله روز سیزده بدر دل همه شاد و خوشحال باشه و فراوانی و وفور نعمت و پول و ثروت و سلامتی رو تجربه کنید الهی آمین
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی و سلامتی و پول و ثروت و تداوم و پایداری و تمرکز. و نعمت و برکت می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
ب نام خدا
سلام استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته هرجا هستید استاد مثل هر لحظتون حال دلتون خوب باشه
سلام ب تمام عزیزانی هم گروه ی و هم فرکانسی ایشالله هرجا ازاین کره خاکی ک هستید شاد و خوشحال سر حال باشی
استاد می خواستم ی داستانی بگم بابت همین موضوع
من ساکن یزد هستم
ی رفیق دارم مادرشون تو اورژانس یکی از بیمارستان های یزد کار می کرد ،اونایی ک تو اورژانس هستن همه نوع مریضی رو تقریبا می بینن مخصوصا تصادفیا
مادر رفیق ما بداز 30سال کار بازنشسته شدن بداز بازنشتگی ایشون از نظر روحی و روانی ب خاطر دیدن مریضا عصبی شده بودن و ی نوع کپسول میخوردن و خواب می رفتن
ی روز با رفیقم اومد پیشم و گف داستان این دکتر شون گفته اگه بخواد زیاد از این نوع دارو رو مصرف کنه هم معتادش میشه و هم دیگه کم کم دوزش و باید ببره بالا و ماهم حریفش نمیشیم ک نخوره
ی روز اومد پیشم و دوباره بابت مادرشون حرف زد ک اینجوری و اونجوریه
من چند شی قبلش ی جا نشسته بودم و یکی دیگه از دوستام از این حرفا ک همه چی ذهن و باید گولش بزنن و اینا صحبت می کرد
منم اومدم ب رفیقم قضیه رو تعریف کردم
اونم گف میگی چیکار کنیم
من بهش گفتم چن تا از کپسولاش و بیار خالی میکنیم و توش و با آرد نخود چی پر میکنیم
رفیقم گف بابا خطر داره گفتم بابا مامانت انگار داره آرد نخود چی میخوره سم ک توش نریختیم
استاد فرداش اومد و چن تا کپسول آورد و توش کردیم پر از آرد نخودچی و رفت
استاد باورتون نمیشه گف شب تو خونه بودم مامانم گف کپسول من و بیار منم بسم الله بسم الله کپسول و بهش دادم گفت وقتی خورد ی20دقیقه شد و خواب رفت انگار ن انگار اون مواد شیمیایی تو قرص و خورده بود یا آرد نخودچی
تا می مدت طولانیم گف من اینکارو کردم و اصلن ن متوجه شده ن هیچی فقط میخورده وبعدشم خواب رفته
استاد اینم ی داستانی بود ک برای من اتفاق افتاده بود
استاد ممنون از سایت فوق العادتون ک خیلی چیزا رو دارید بهمون از ته قلبتون یاد می دید
هرجا هستید در پناه الله یکتا باشید
به نام خداوندی که بخشنده و مهربونه
سلام حالتون چطوره ؟ خوشحالم که بلاخره فرصت شد که کامنت بزارم
استاد من فایل ها رو که گوش میدادم انگار از قبلا اینا رو میدونستم ولی باید دوباره تکرار میشد و بعد که اومدم کامنتا رو خوندم واقعا یه زنگی خورد تو سرم که بیدارم کرد دم عیدی
منم ازین تجربیات خیلییی دارم هممون داریم
ولی دیشب تو مهمونی بحث سر یه الرژی بود که یکی از بچه های فامیل داشت و اتفاقا یکی دیگم همون رو داشت ولی راهشو پیدا کرده بود و خوب شده بود ، انگار که حنا و سرکه رو باهم گذاشته بود رو پوستش و داشت توضیح میداد و بین این بحثا مامانم گفت البته واقعا اگه قبول نداشته باشی جواب نمیده و خیلی مهمه که یقین داشته باشی که چیزای طب سنتی درسته. واقعا هم همین بود! خیلیا رو دیدین که از روش سنتی جواب گرفتن و خیلیام نگرفتن . . . مهم اون ورودی قبلشه که ایا توی ذهنشون به این باور امکان پذیری رسیدن یا نه؟!
و همینطور مثال بقیه ی بچه هایی که استاد خوندن واقعا برای من جای فکر بیشتری داره و باید هزاران بار به خودم بگم که هرچی تو ذهنم بگم همون میشه
حتی الان یه مثال یادم اومد
یه مدت پیش که مسافرت بودیم تو راه برگشت به جای غذا رفتیم خوراکی هایی که میخواستیمو بخریم ماهم چیپس و ماست موسیر برداشتیم و تو راه شروع کردیم به خوردن یک ان من چشمم به تاریخ ماسته خورد و دیدم تاریخش چند وقتی گذشته
دیگه چنان ذهنم درگیر شد و شروع کرد به نجوا کردن که نتونستم دوباره بخورم با اینکه پدرم هم داشتن از همونا میخوردن . . . با خیال راحت
اینم بگم که بابام کلا بی خیالن در مورد لین مسائل و گفتن نه بابا تو یخچال بود و سالمه و اینا و
من صبحش خیلی حالم بد شد در حالی که میدونم هم ذهنم نجواهاشو ادامه میداد و هم عواملی دست به دست هم دادن تا نجواهای ذهنم واقعا به یقین تبدیل بشن و شد
این درحالی بودکه دقیقا پدرم هم همه ی چیزایی که من خوردمو خورده بودن اما دو ذهنیت متفاوت از یک اتفاق دو تا نتیجه ی کاملا متفاوت داشت
چه جالب!پس مهم ترین وظیفه ای که حتما هر روز باید انجام بشه اینه که از ثانیه های اول بیداریمون خودمونو با ورودی های مثبت بمب باران کنیم و نتایجو مقایسه کنیم واقعا خیلی جالبه
که منم حتی یادمه که وقتی یک ذهنیت متفاوت نسبت به خدا داشتم چقدر در عذاب بودم اصن نمی دونستم ارامش یعنی چی؟ و الان همه چیز تغییر کرده چون رابطه ی من با خدای من تغییر کرده و الان من همون نتایجی رو دارم میبینم که از مدتی قبل در مورد خداوند نهادینه کردم
این قانون جهان هستی رو نشون میده قانون فرکانس که میگه احساس و افکار خوب = اتفاقات خوب
اخه جالبیش اینجاس که این توی زندگی تک تکمون قابل لمسه و اونی که از این قانون به نحواحسن استفاده کرده خوشبخت شده
همینطور در مورد وعده ی حق وعده ی ثروت و سلامتی و ارامش و در کل سعادتی که به انسان ها داده شده و هرکس اون رو پذیرفته نتیجه اشو دیده
سپاس گزارم از خداوند عظیم و هادی و صبور و مهربون و رزاق که اگه من بهش اعتماد کنم اون تنها روزی رسان و بهترین روزی رسان من میشه
و از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که درمسیر درست قدم برمیدارین تا چرخ جهان براتون بچرخه و هدایت رو دریافت کنید و این چنین من رو دگرگون کنید
ربنا چه میکنی بامن؟اخه چطور جهان به این زیبایی دست به دست هم میده تا من در زمان مناسب در مکان مناسب باشم؟شگفتا!خدایا
سپاس گزارم از شما خانم شایسته ی زیبا و عزیزم و عوامل این سایت بینظیر تو دنیا
ربنا !قربونت برم که اینقدر عشقی اینقدر زیبا به بندگانت عشق میدی و اونو سیر میکنی از محبت و ارامش و خوشبختی امیدوارم همه چیز برای ارام عزیزم خوب پیش بره و همه چی در مسیر رشد و تکامل باشه نه با عجله با ارامش به راحتی بدون استرس و اضطراب و خوبی و خوشی من یقین دارم که بهترین اتفاقات در انتظار ماست اگر باور کنیم و توکل کنیم به الله قدرتمند و مهربان
سلام به استادعزیزم ودوستان عزیزم
هروز سعی کنید محبتتون روبه عزیزانتون همسر وفرزندتون ابرازکنید .جملات محبت آمیز به همسرتون بگید .همسرتونو بغل کنین و باهاش صحبت کنیین اگر مادرپدرتون وهمسر نیاز به کمک دارن قبل ازاینکه به شمابگن -شماباید اینقدر حس ششم قوی داشته باشین که بتوتید بهشون کمک کنین و اجازه ندین همسریا فرزند بیادبهتون بگه -اونموقع خورد میشه
اینقدرباید حواستون جمع باشه برای عزیزانتون که قبل ازدرخواستشون شما خودتون پیش قدم بشید درغیراینصورت هم خودتونو میسوزونین درآتش تنهایی و هم همسرومیسوزونید .ازمحبتتون -از آرامشتون به همسردریغ نکنید -اگراینجوری زندگی میکنید دوست من -شما همین الان تو آتیش هستین .نیازی به آتیش جهنم نیست هم خودتونو میسوزونید هم همسر وعزیزان رو .اینقدرفکرنکنین که باید زجربکشین تا لایق بشین .بریزید بیرون این افکارمنفی رو .به همسریدفعه بگین میخای بیای توبغلم -دلت برام تنگ نشده – میخای باهام صحبت کنی -یک خونه هست -یک ماشین هست یک کارت بانکی هست فقط جای خالی تو توخونه احساس میشه . بگوعزیزم میدونم جام خالیه توخونت .بگو -حرف بزن- ابراز محبت کن . چه چیزقشنگتر ازصحبت درباره عشق والگو شدن برای همه ملت .
همین ابراز محبت به همسر به اندازه تمام ثروت دنیا با ارزشه دوطرف رو مثل موشک میکنه درممنتوم مثبت چه چیز از رابطه عاشقانه بهتره .
شیطان همش دوستداره بنده رو بندازه دردام غرور – خودبرتربیتی- سکوت بیجا
عشق باهمین محبتها پایدارمیشه . ورابطه روقویترمیکنه .همش که نمیشه بشینیم تجسم کنیم درعمل باید ابراز محبت رو تمرین کنیم به عزیزانمون .
سلام خدمت استاد بی نظیرم استاد عباسمنش عزیزم و مریم جون شایسته ومهربان. استاد قشنگم، اول اینکه عذرخواهم که بعد از پنج سال و نیم شاگردی این اولین کامنتی هست که دارم براتون مینویسم. میخوام بدونین آموزشهای شما اول از همه به من درس توحید و خداشناسی داده و من با شما خداوند رب العالمین روشناختم. بعد اینکه من اصلا آزاده ای که در گذشته بودم رونمیشناسم آموزشها و آگاهیهایی که از شما کسب کردم من رو متحول کرد. چه درس زیبایی در مورد توت فرنگی 19 دلاری دارین میدین به ما. واقعا که همه چیز باور هست اگر بخوام براتون از داستانهام تعریف کنم شاید چندین و چند صفحه بشه. یکی از مهمترین داستانهام مربوط میشه به شش سال پیش که به استانبول مهاجرت کردم. شغل من طراحی و الگوسازی و دوخت لباس هست که سالها در ایران کار کردم و متخصص بودم و به اینجا اومدم. موقع ورود به این کشور همه به من میگفتن تا زبان ترکی استانبولی بلد نباشی محاله که بتونی اونجا کار پیدا کنی چون ترکها اصلا زبان انگلیسی بلد نیستن. من زبان انگلیسی بلد بودم و باورم این بود که کسایی که قراره در استانبول بامن کار کنن حتما زبان انگلیسی میدونن. استاد در این شش سال هر کسیکه مشتری من شده یا ترکی بوده که به زیبایی انگلیسی صحبت میکرده و یا کلا کانادایی، امریکایی و یا اروپایی بوده. و در مورد دستمزد هم من از روز اول دلار درخواست کردم، دور و بریام میگفتن محاله که اینا دلار بپردازن ولی من شش ساله در استانبول زندگی میکنم، به زبان انگلیسی صحبت میکنم و به دلار دستمزد دریافت میکنم. واقعا باور قلبی ما واقعیت ما رو میسازه️
خیلی دوستتون دارم و براتون آرزوی سلامتی و ثروت فراوان دارم ️
به نام خدایی که هر چه دارم از اوست
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته
سلام دوستان هم مسیر
چقدر جالب هستند این آگاهی ها
با اینکه سالهاست دارم اینها رو میشنوم حالا به اشکال دیگه
ولی این مدلی دیگه انگار یک جورایی اتمام حجت است
که آقا برای ذهن هیچ فرقی نمیکنه که تو چی بهش میدی به شکل باور و جهان همون ها رو به شکل اتفاقات وارد تجربه زندگیت میکنه
از اون جایی که خدا تو قران گفته برماست هدایت شما. یعنی برای خودش یک تعهد و وظیفه رو درقبال انسانها برای راهنمایی شون تعیین کرده.
ولی من یک خط درمیان میخوام ازش استفاده کنم.
به جای زندگی به این روش
یا در مورد وهاب بودن و رزاق بودن
یا اینکه خداوند بیشتر از من میخواهد که من ثروتمند شوم
با ثروتمند تر شدنم جهان گسترش پیدا میکنه.
خدایا شکرت که امشب اومدم و این کامنت رو نوشتم.
سلام و درود
سپاس خدای مهربون
و ی تشکر ریز از خودم که موفق شدم اراده را به ثمر برسونم و بیام کامنت بنویسم
سلام استاد عزیز تا اینجا که به این چهار قسمت گوش کردم دیدم چه قدر از این مثال ها و باور های ذهن توی زندگی من هم هست
همسر من از فلفل دلمه ای متنفر است و اگر داخل غذا ببینه از خوردنش دست میکشه و منم خیلی دوست دارم و از اونجایی که با این قوانین توی این سالها آشنا شدم
خیلی جالب است دلمه ای قرمز را پوره میکنم و به مقدار خیلی زیاد به خورشت ها میزنم و همسرم هم همیشه کلی تعریف میکنه که چه قدر سس خورشت و مرغ عالی و خوش طعم شده
ی مورد دیگه اینکه من آواز خوندن را دوست دارم و معمولا اکثر افراد هر چند حرفه ای نه وای همخوانی میکنند اوایل به همسرم میگفتم بیا با هم فلان شعر یا ترانه را بخونیم خود خیلی حافظه ی قوی داره توی خیلی موارد ولی خیلی خشک و رک میگفت من هیچ وقت نتونستم و نمیتونم ترانه حفظ کنم و من تا اینکهمنم شروع کردم توی خونه آواز خوندن بعد مدت کوتاهی که آواز را میخوندم اونم شروع میکرد همخوانی کردن
واما ی چیز دیگه یادم اومد در مورد خودم
چرا راه دور بریم مصرف ابلیمو من قبلا عاشق لیمو ترش بودم اینقدر که به راحتی در یک ماه یک بطری 1/5 لیتری مصرف داشتیم یعنی آب هم که میخواستم بخورم حتما باید داخلش آب لیمو میریختم تازه لیمو تازه هم که به کنار
تا اینکه شما توی دوره قانون سلامتی گفتید لیمو قند زیادی داره و الان میتوانم بگم مصرف لیموخلاصه شده به یک کیلو در سال