اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
تا حالا دقت کردی آدمایی که همیشه از بدشانسی حرف میزنن، بیشتر از بقیه بدشانسی میارن؟ یا اونایی که به خودشون مطمئنن، راحتتر تو زندگیشون پیشرفت میکنن؟ دلیلش اینه که ذهن ما، باورهایی که بهش میدیم رو تو دنیای واقعی برامون میسازه. اگه فکر کنیم دنیا جای سختیه، زندگی رو سخت میبینیم. اما اگه باور داشته باشیم که همیشه یه راهی هست، راهها خودشون رو نشون میدن.
●●نگاهت به دنیا چطوره؟
مثلاً دو نفر رو تصور کن که هر دو دنبال کارن. یکی فکر میکنه که “اوضاع خرابه، کار پیدا نمیشه” و با ناامیدی دنبال کار میگرده. نفر دوم باور داره که “هر جا که باشم، فرصتهای خوبی برام هست” و با انرژی مصاحبهها رو میره. احتمال اینکه کدومشون موفق بشه، بیشتره؟ قطعاً نفر دوم، چون نگرشش روی فرصتها متمرکز شده، نه موانع.
□□ چطور باورهای درست رو بسازیم؟
• حواست به فکرت باشه – هر وقت حس کردی داری منفی فکر میکنی، همون لحظه متوقفش کن و به چیزای مثبتی که امکان داره، فکر کن.
• به خودت فرصت بده – لازم نیست یه شبه همه چی عوض بشه. قدمبهقدم باورهای بهتری رو جایگزین کن.
• به اتفاقات خوب توجه کن – وقتی یه چیز خوب تو زندگیت پیش میاد، بهش توجه کن و براش شکرگزار باش. این کار کمک میکنه ذهنت به جای سختیها، روی فرصتها تمرکز کنه.
• با آدمهای مثبت معاشرت کن – اگه دور و برت پر از آدمایی باشه که همیشه گله میکنن، تو هم کمکم همین مدلی میشی. اما اگه با آدمای امیدوار بگردی، دیدگاهت تغییر میکنه.
• عمل کن، منتظر معجزه نباش – فقط فکر کردن به موفقیت کافی نیست. باید حرکت کنی، تلاش کنی و فرصتها رو جدی بگیری.
○○○ حرف آخر
زندگی همونیه که تو ذهنت میسازی. اگه فکر کنی که همیشه یه راهی هست، دیر یا زود پیداش میکنی. ولی اگه ذهنتو پر از محدودیتها کنی، هیچ راهی به نظرت نمیاد. پس از الان شروع کن، باورهای بهتری بساز و ببین که چطور زندگیت تغییر میکنه!
اولیش برای زمان کرونا هست که مامان بزرگ من کرونا گرفته بودند و عمه های من خیلی وسواس دارند نسبت به بیماری و همه خودشون رو قرنطینه کردند و سراغ مامان بزرگمم نرفتند و اتفاقا کرونا هم گرفتند ولی بابای من که همیشه خیلی بی خیاله میگه هرچی حساس تر باشی بدتره اون زمان که به مامان بزرگم سر میزد و بیمارستان بود یوقتا پیش میومد که به بخش کرونایی ها میرفت و بدون ماسک و اصلا کلا زمان کرونا سرماخوردگی ساده هم نداشت البته من مامان خودمم پرستاره و همیشه بیمارستان بوده
یک چیز جالب دیگه هم اینکه مامان من پرستاره شیفتش خیلی سنگین بود و از شب قبل هی میگفت من مریض میشم شیفت ها خیلی فشرده شده و … شب قبل که راجب این موضوع حرف میزد میگف که من فردا دیگه مریضم و شاید باورتون نشده فرداش که از شیفت اومد با سرم به دست اومده بود و اونجا بود که خودشم داشت اعتراف میکرد که خودم بیماری جذب کردم
قضیه بعد برای دانشگاه من هست ما هم یک استاد داریم که بقول بچه ها دیگه ته سخت گیری هست من خودمم چون تاثیر گرفتم از حرف بچه ها هر درسی با استاد داشتم سختی بیشتری میگرفتم برای درس ترم قبلم که بچه ها میگفتن این درس با این استاد دیگه غول آخر این حرفا به اجبار برداشتم و چون داشتم بیشتر روی خودم کار میکردم هی حرفای بچه ها میومدم تو ذهنم هی از طرف دیگه میگفتم نه من خودم شرایط خلق میکنم رفتار آدما با من نتیجه افکار خودمه و در آخر درس با استاد پاس کردم یکم سختی کشیدم چون باورهام خالص نبود ولی خب اون اخریا که خودم بیشتر تلاش میکردم اون باور بسازم خود استاد به من نمره اضافه میکرد بدون اعتراض و درخواست من استادی که بچه ها میگفتن حتی اگه پاسم بشی تورو میندازه که قشنگ درسو یادبگیری ولی خب هم خودش به من نمره اضافه کرد هم اینکه من از قسمت هایی از بارم بندی نمره آورده بودم که اصلا اون بخش انجام نداده بودم و خیلی باورنکردنی بود برام
مثال های زیادی تجربه کردم متاسفانه الان به یاد نمیارم و هر زمان که چیزی به کسی القا کردم برای تست نتیجه داده و پیشنهاد میکنم برای قوی تر شدن این باور و انتظار شما از یک اتفاق حتما تستش کنید خودتون
ولی در آخر من از زمانی که کم کم ذهنیتم عوض شده راجب موضوع های مختلف شرایطی تو زندگیم تغییر کرده که بقول استاد اصلا یادم نمیاد و باور نمیکنم که من با این مشکل میجنگیدم
همه آدم های زندگی من یا حذف شدن یا تغییر کردن ب شکلی که باور نمیکنم خودم که تجربش کردم
زندگیتون سرشار از سلامتی و حال خوب باشه موفق باشید
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار وهمه شما دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و توحیدی
یادم استاد در سالهای خیلی دور زمانی که 20 ساله بودم با یکی از این علما خیلی فهمیده بودم که ایشونو مررم خیلی قبول داشتن و با منم خیلی جور بود ایشون و ایشون دعا مینوشتن و اتفاقا خیلی اثر گذار بود دعاهای ایشون که روی کاغذ جملات قرآنی مینوشتن وبه مردم میدادن ولی به صورت مجانی یادم عمه من خدا بیامرزتشون که فوت کردن از این عالم دعا گرفتن که اگه درست بگم نوشته شده بود یا ذکرهوشفا واسم هودعا به عمه من دادن و ایشون این کاغذ تو آب انداختن وخوردن وخوب هم شدن (باور داشتن به قدرت شفا دادن اسما خداوند)و بعد از مدتی که این عالم رفتن شهر دیگری این دعاهای عمه جان که تموم شده بود چون میدونست من خیلی رفیق هستم با ایشون به من گفت که از این دوستت دعا بگیر منم از ایشون دعا گرفتم چندتا برگه بود دادم به عمه جان و ایشون خوردن و زانو دردشون خوب شد استاد من خودم زیاد به این کارا اعتقاد نداشتم ولی اونجا یه باوری در من شکل گرفت که به قدرت خداونداتقاد پیدا کردم وخودم رفتم دعای حضرت یونس را روی کاغذ نوشتم و گذاشتم تو ماشینم که یک پیکان وانت بود اون دعا استاد این بود لااله الاالله انت سبحانک انی کنت من الظالمین
هیچ خدای جز خداوند یگانه نیست تو پاک ومنزهی ومن از ظالمینم یعنی استاد شاید این آیه رو من همشه داشتم و همیشه میگفتم وتکرار میکردم شاید این به دلیل این بود که هر وقت خطایی میکردم به زبان میآوردم تا خداوندمنو ببخشه خدارو شکر که منو از بندگان خاص خودش قرار داد و در این مسیر زیبا وتوحیدی قرار دادی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
من حدود 6 ماه پیش یه ذهنیت منفی که داشتم رو پیدا کردم و نگرشمو تغییر دادم نسبت بهش و نتایج عالی گرفتم
این کامنتو میزارم چون مطمئنم هستن کسانی که این باور رو دارن و ازش رنج میبرن
من یه زمانی قبل از اینکه با این قوانین آشنا بشم مدام توی اینستاگرام کلیپ های دپ و غمگین رو نگاه میکردم اکسپلورم فقط فقط ویدئو ها دپ و غمگین بود و این باور در من شکل گرفته که کسی خوبی های منو نمیبینی
هرکاری که واسه کسی انجام بدم، هر خوبی که به کسی بکنم به چشمشون نمیاد
کسی قدر زحمات منو نمیدونی
و این سوال رو مدام از خودم میپرسیدم که چرا کارای خوب من به چشم کسی نمیاد
مثلا 10 بار اگه به کسی خوبی میکردم و محبت میکردم به چشمشون نمیومد
2 بار که خوبی و محبت نمیکردم همه همون 2 بار رو میدیدن و میگفتن تو مغروری و بی عاطفه ای
بعد من با تعجب میگفتم پس اون موقع هایی که من کار خوب در حق شما میکردم رو نمیدید
این ذهنیت داشت پدر منو در میاورد به جایی رسید که عمدا میخواستم به دیگران بدی کنم و یه اسیبی بهشون برسونم با خودم میگفتم حالا که شما فکر میکنید من ادم بدیم بزار واقعا بد باشم تا خیال هم خودم هم همتون راحت باشه
الان تقریبا 6 ماهه که دارم روی این باور کار میکنم
که من ارزشمندم کارهام ارزشمنده
و مدام صحنه هایی که یه نفر یه تشکر ساده میکرد ازم رو با خودم مرور میکردم و میگفتم ببین کار هایی که انجام میدم به چشم دیگران میاد و میبینن و قدر دان هستن مدام اینارو مرور میکردم و هر روز هم بیشتر میشدن ادم هایی که قدر دان من هستن
نمیخوام بگم نیاز مند اینم که کسی ازم تشکر کنه ولی. این ذهنیت بود که چرا خوبی هام به چشم نمیاد
اگه 2 تا کار بد انجام میدام و 10 تا کار خوب همه اون 10 تا کار خوب و نادیده میگرفتن و فقط اون 2تا کار بد رو میدیدن
الان من این ذهنیت رو تغییر دادم و همه چی 360 درجه عوض شد
به جایی رسیده که الان شاید من اصلا هیچ کاری واسه بقیه انجام ندم ولی اینقدر میگن که تو ادم با محبتی هستی و قدردان من هستن
بعد من بهشون میگم بابا من که کاری واسه شما نکردم اونا میگن نه تو خیلی خوبی
و به وضوح من این دوتا ذهنیت رو نتایجش رو دیدم تو زندگیم
این بازیه زندگیه چقدر قشنگه و باحاله
انگار پای یه بازی کامپیوتری نشستی و کنترل بازی دست توعه هر جوری دلت میخواد میسازی
چقدر آسونو باحاله
دوستدار همه عزیزان هستم و ارزوی بهترن هارو واستون دارم️
بنام خداوندیکه هر لحظه در حال هدایت و حمایت من است…
استاد عزیزم..چند روز پیش یکی از عکسهای عید سال 1402..دقیقا سه سال پیش….
بعنوان عکس منتخب بهم نشانه داد..
خداوند داشت بهم یاد اوری میکرد..دقیقا روز سیزده بدر…یه لحظه احساسام گفت برو ته باغ…
هوا خیلی خوب بود…و این حس مدام داشت منو صدا میزد برو برو…یکم ترسیدم گفتن خودم تنها هستم..از یه شخصی گفتم…بهم گفت ببخش من خسته هستم نمیام…
دیدم این حس خیلی شدیده….رفتم ته باغ کلی اون دوربرا رو گشتم…بهم گفت برو سایه فلان درخت نخل بشین..
من هیچ وقت صدای خداوند رو تو تمام این عمر 30 خورده ایی از:سال از زندگیم” نشنیده بودم…
یکم باهاش صحبت کردم…بلند بهم گفت!نرگس …
تو مسیر من باش..از ثروت از نعمت از رابطه عالی هر چی رو که بخای و بهش نیاز داشته باشی بهت میدم فقط باید ادامه بدی..تو مسبر من باشی!!!!!
حدودا چند ساعت داشتم تو اون سکوت حال میکردم..خیلی خوشحال شدم اشک مثل گلوله های مروارید از چشمانم میومد پایین..
استادم از اون روزها من ساعات زیادی روی سنگهای تابستون گرم و نسبتا خنک کوه با خداوند رازو نیاز ،”میکردم…
نور الهی در کنارم …خودشو بهم نشون داد تا رسید…تو درونم…
واقعا با گذشت این سالها ،”..اون نرگس 30 خورده ایی ساله کجا…این سه ساله کجا..انگار تازه از شکم مادرم متولد شدم…
.
رابطه ام تمام زندگیم دگرگون شد..هر روز لطف خداوند شامل حالمه….
……
این وعده خدا رو من مدام از طریق خواب رویاییم می بینمو بهم یاداور میشه..که یادت بمونه تا تو مسیر هستی خوشبختیا هستی!!!…اگه از من دور شدی بازم باز میگردی به روند روز اولت…
……
حدودا روز جمعه گذشته صبح زود احساس:کردم بازم حساسیت گذشته ام که همیشه باعث متورم شدن پوست صورتم میشد..به سراغم اومده!!!!استاد من گذشته” تا چند روز با چند عددد امپول و قرص و هزار دنگ فنگ به حالت اولیه باز میگشتمش…
گفتم خدای مهربونم…من همیشه تو رو برای تمامی کارهام صدا زدم.تو این سه سال هر روز حالم خوب کردی هر چی که خاستم به محض اینکه بهت گفتم از جایی که فکرشم نمیکردم بهم دادی…
استادم این سالی که گذشت اینقدر خداوند از طُرقهای مختلف…از افرادی که بقول خودمونی..کارد و خون ،”بودییم. ..نعمت دریافت کردم..
فردی که من سالها باهاش میجنگیدم..الان میلیون تومنی بهم هدیه داده…
با کلی تعریف و احساس خوب..استادم اون تضاد خداوند به سمت فرستاد تا بجز درسهاش…استادم به دقیقه نرسید شعله صورتم خوابیید..
استاد منیکه هر گاه حساسیت تو پوستم میخریخت باید امپول حساسیت میزدم کلی قرص میخوردم کلی دواهای محلی…مبخوردم.و بعد چقدر حالم از خودم بهم میخورد..و ساعتها و روزها میگذشت..
در عرض دقیقه خوب شدم نمیدونم اینهمه شور شعفمو چجور بنویسم…
الله اکبر….صورتم کلا خارشش از بیین رفت..و حالم خوب خوب شد…
..و بعداش:استاد یه دری از دروازه ایی از رحمت از همون اتفاق برویم باز شد..باعث شد هدایت بشم از طرف خودش همین مشکل رو از بیخ بنه بر طرف کنم.با یه ماده خیلی ساده از طرف همون اشخاص…
بخدا تمام بدبختیایی که این سالها باهاش میحنگیدم..با یه احساس خوب با یه نگرش عالی نسبت بخداوند زود برطرف بشه خیلی حرف هاااااا.
….
یه مثال دیگه….ما یه همسایه ایی داشتیم ایشون با سختی داشت برای بچه.ش” که بره تحصیلاتشو ادامه بده کار میکرد..ایشون خانم هستند..و یه خانواده نسبتا ضعیف…و همیشه این خانم گله و شکایتمند بود از زندگی فلان……
دیگه نیاز به اب و تاب نیست چیزی که همه مردم دارن بهش فکر میکنن…
و مادرم مدام داشت به این شخص احساس دلسوزی میکرد…و دقیقا چند روز قبل از عید بازم این شخص که بخاطر پادرد شدیدش راه نمیرفت پاهاش:شکسته شد..و مادرم همش براش ناراحتی میکرد..
طولی نکشید….به پا درد شدیدی مادرم دچار شد..استاد من خیلی کنترل ذهن میکردم…
و برادرم پاهای مادرمو ماساژ میداد….
و ناگفته نمونه برادرممم بعداش به یه پادرد شدیدی مبتلا شد..جوری که هر دوشون همدیگرو ماساژ میدادن…
یادم میاد خندم میگیره..استاد.!!! برادرم اینقدر پادردش شد که کلا کارشو تعطیل کرد..
هر شب هر دوشون تو خونه مینالیدن….
ولی من سعی میکردم بتونم ذهنمو کنترل کنم و درس عبرت بگیرم…
و دقیقا…مادرم از موقعه ایی که با اون شخص همسایه عبور مرورشو کات کرد پاهاش خوب شد…خیلی راحت..
برادرمم با یه دکتر محلی…و بها ندادن به اون درد براحتی خوب شد…
جوری بود که گفتند دیسکه همون شخصی که بیمار بود میگفت باید بری فلان دکتر ارتوپد…فلان دارو رو بخوری..
برادرم میگفت نه..نیازی نیست من خودم خوبش میکنم…
.اقا سرتونو درد میارم….این داستان از اون شخص به مادرم و بعد به برادرم بصورت شدید بود…از جایی که این تردد مادرم با اون شخص تموم شد ..این پادردم تموم شد…
باورهایی که مثل کِش در رفته ایی تو تنبان..هر چی بدویی پشت سرت میدوه….
و خسته میشی…مثال برای پول ساختنم همینه…
با ،”یه بیماری.. هر چی ساختی رو از دست میدی..
استاد منم هر موقع یه پول میساختم..با یه مریضی چند برابرشو هزینه میکردم….
من با ایمان بخداوند و احساس خوب تونستم این بیماری که سالها منو به رنج میرسوند رو از بیین ببرم….به لطف خودش و باعث خیرو برکت تو زندگیم شد..و همین چهار روز یه ورژن بزرگی رو تو زندگیم بولد کرد..دروازه ایی از رحمت الهی برویم باز شد…الله اکبر
استادم خیلی مثالها دارم….
همین دیشب خاهرم بهم گفت یه تونیک دارم میخام برام کوتاهش کنی..من همیشه در کل از کارهای تعمیری احساس خوب ندارم…
و یه لحظه یادم رفت طبق قولی که بخودم داده بودم.که هر کسی بیاد .کار تعمیری انجام ندم…
دقیقا امروز صبح یه شخصی بسمتم اومد برای تعمیری دیگه… …
من بخاطر این موضوع تمرین سنگینی بخودم داده بودم..که فارغ از هر چیزی تحویل نگیرم.چون من دارم بیزنسمو جهت دهی میکنم.بخاطر همین نوع نگرش خودمو توی مسایل ناجور مینداختم…
و همین باعث شد صبح یه شخص دیگه بازم اون تعمیری بسمتم بیاد….وای خندم گرفته بود..
استاد چقدر فرکانسها و باورها داره تبدیل میشه به تجربیات زندگیمون…
….
روز گذشته هدایت شدم به بلندی یه منطقه زیبای شهرمون…خیلی سعی میکنم .که یادم بمونه قانون الهی رو مدام از خداوند هدایت میخام..
تو اون بلندی..شخص نزدیکم از یه فایلی از اینستا ..که زبان نشانه ها برام بود.و بهم یاداور نمود..
که یادت بمونه…زندگی لذن بردنه…
اون شخص فلان بلاگر بودن..مثل اینکه اون زن و شوهر توی برلین المان زندگی میکنن.رفته بودن کنسرت شادمهر عقیلی..
و این دو شخص داشتن میگفتن نفری 20 تومن هزینه کردیم..کاش نرفته بودییم.فلان!!!!!بهمان!!!!! تا برییم کنسرت..اصلا خوب نبود و داشتن از بدیهاش میگفتن….
همونجا نشانه خداوند برام واضح شد..
بهم گفت نرگس شاید از نظر ظاهری وضعییتت یچیز پیش افتاده هست…
همینکه داری لذت میبری احساست خوب…کِش در رفته تنبانت سفته و به لطف خداوند به ریسمان خداوند متصله…همین از همه چیز برای تو ارزشمتدتر …از اونفردی که تعطیبات عیدشو میره فلان کنسرت…
و بخودش تف و لعنت کنه که 20 تومن هزینه کردیم هیچ!!!بهمون اصلا خوش نگذشته..و بیاد تو فضای مجازی ..این حرف و صحبتها رو بزنه…
یادت بمونه چقدر قانون درست ودقیق کار میکنهها..
که مهم” اون پرستیژ زندگیت نباشه..مهم اون لذت و حس حال خوبت از زندگیه…پس این محلی که تو لذت میبری از اونیکه تو فلان کشوره،” میلیاردها ارزش داره…پس قدر احساس خوبتو بدون.
استاد خداوند از زبان این نشانه داشت باهام صحبت میکرد….و یه ابری شبیه قلب تو اسمون خداوند بهم نشون داد..که تصویرش شد جزو عکسهای نشانه ام!!!!
استادم بخدا این سه سال…بهمون رحمت خودش امروز:صبح توی سوره توبه هم بهم یاداور شد…که از جایی که فکرشم نمیکنی بهت فضل و رحمت میدییم…فقط تو مسیر درست بمون…
استاد بارها خداوند بهم گفته….
الان پول توی کارتم فقط در مسیر خودش در مسیر پاکی و احساس خوب خرج میشه بخدا 1000 تومنشم تو مسیر راه کج نمیره…
از جاهایی پولهایی بهم میرسه..که فقط دهنم وامیمونه….
مگه اینا نعمت نیستند..من هر لحظه از خداوند بابت تمام نعمتهایم.مخصوصا سلامتی بدنم که با پول نمیشه خریدش…سپاسگزارم…
استادم اینقدر دارم روی شونهای خداوند حرکت میکنم.اینقدر اینروزها اتفاقات خوب داره برام میفته که هر لحظه حتی خوابهاییمم به لطف خودش:سپاسگزاریه..
.
اینقدر اینروزها عشق به زندگی دارم ..که زبانم قاصره از اینهمه خوشبختی و احساس خوب…
سپاسگزارم استاد عزیزم..این باورها هر لحظه خداوند باهام صحبت میکنه درسهاشو بهم نشون میده…هر لحظه بهم یاری میکنه..
دلهایی برام نرم کرده…که اگه یه شخص که فلانیه…میخاست اینکار رو برام انجام بده..
استاد..بخدا باید اینقدر مورد توهین و حرفهای بیهوده قرار میگرفتم…که جز نابودی چیزی نداشتم..
الان براحتی وارد زندگیم شده داره میره برای مدارهای بالا…
وای استاد بی نهایت از خداوند بابت وجود شما متشکرم.زبانم از گفتنش ،”سکوت کرده.!!!!!!.
من 7 سال برای این خاسته خُورد شدم..ولی وعده خداوند بهم میگفت ادامه بده…
اون شخص رو بزار کنار خودممم بهت کمک میکنم.
استادم صبح زود منو از خواب بلند کرد..بهم گفت فلان چیز رو فلان قسمت گوشیت سیو کن…
از اونروز تا حالا داره قدم به قدم به سمت من هدایت میشه…
خداوند توی سوره اعراف داره بصورت واضح میگه…تو چجور میتونستی دلها و قلبهای اونا رو بسمت خودت نرم کنی.ما قلب اونا رو بسمتتت نرم کردیما!؟که تو هیچی ازش نمیدونستی…بخدا همینه استاد عزیزم..
من هیچی نمیدونستم…!!!الله اکبر
.
من سالها مشکل روابط داشتم..هر روز مورد توهین قرار میگرفتم..الان بهم خدمت میکنن..اینا چی نشون میده…
همه همه همه همه لطف خداست…..
خدایا میلیاردها سال نوری..شکرت…
خدایا تو میگی..قسم به ستارگان قسم به طلوع و غروب انها…این قسمی بس بزرگ است..
استادم هر وقت تو اسمون نگاه میکنم همین ایه قیامت میاد روبروم…
خداوند رو سپاسگزارم که همه چیز از نگرش منه…نگرش من میتونه اتفاقات خوب رو برام رقم بزنه…یا اتفاقات بد…من باید خیلی بهش تعمق کنم.که هر حرفی رو باور نکنم و پول رحمت الهیمو در مسیر عالی خرج کنم…
پول رحمت الهیمو در مسیر خودش:خرج کنم…و بهم لذت و ارامش:بده…
الله اکبر…هر چقدر همین نگرش رو قوی کنم کمه….نگرشی که من سالها در به در گشته بودم…
خدایا صدها هزاران بار شکرت
خدایا تنها تو را می پرستم و فقط فقط فقط از تو یاری می جوییم..
خدایا کمکمون کن همیشه در مسیر راستی و درستکاری ثابت قدم باشیم…و یادمون بمونه…هر انچه که دارم از آنه توست..من به غیر از خودت هیچکسی را ندارم…
استادم من سالها از وجود خود الهیم که در قلبمه دور بودم… و امروز هر چیزی “رو کسب کردم از وجود مرحمت شما و این سایت بهشتی بوده…
از خداوند سپاسگزارم که این فرصت بندگی کردن رو بهم داد..که من امروز با قدرت زیادی این مسیر الهی رو پیش ببرم..و بتونم بهشت رو از این دنیای مادی دریافت کنم تا به اخرت با نعمتهای فزونی ایی برتریش…بهرمند بشم..
استادم انشالله خداوند قسمت کنه در این سال پر ارزش که من بیزنسم وارد مدارهای بالاتر شده.و کلی از جنبه های زندگیم!!!! بازم انشالله در جریان بیشتر هم جهت با خداوند باشم!!!… و بتونم یه ورژن خیلی قوی” از خودم ساطع کنم…و بتونم خوشبخت و در مسیر ان اقول کن فیکون بشم..الهی امین..
میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست…استاد مگه میشه من دانشجوی تو باشم…و زندگی خوبی رو تجربه نکنم…
مگه میشه طعم میوه بهشتی رو چشید…بخاد اب جوش جهنمو خورد…
!؟؟؟؟؟؟؟؟
انشالله که نمیشه…به لطف خدا نمیشه..
دوستتدارم استاد عزیزم…خیلی زیاد….با تمام وجودم ازت سپاسگزارم برو برای مرحله بعدی…
چقدراشک شوق ریختم ازدیدگاه صادقانه وپراز عشقت به خداوند..ازدرمان شدن صورتت ونوشتن ازصمیم قلبت میشه درسهاگرفت وباورهاساخت..سپاسگذارخداوندم که من رو هدایت کرد به خوندن حرفات…احساس کردم اجابت خداروبرای خاسته ای که سالهاست درگیرش بودم و اینکه با ادامه دادن مومنتم مثبت وتغییرنگرش نسبت به خداوندمیشه چه اتفاقاتی رورقم زد وچه درهایی ازرحمت الهی بروی انسان بازمیشه …عزیزم ازت ممنونم که انقدرزیباوباعشق نوشتی..بهترینهاروواست ارزودارم
من هم تجربه ای خیلی شگفت انگیزی در این مورد دارم که خواستم با بقیه دوستان به اشتراک بزارم
همسر من گاهی دچار سر درد های شدید میشه که فقط و فقط با خوردن مسکن های قوی اروم میشه
یه بار که دچار سردرد شده بود ,نصف شب بود و تو خونه هیچ قرص مسکنی نداشتیم و همسرم هم چون قبلش تو باکس دارو رو چک کرده بود از این موضوع اطلاع داشت
ولی وقتی دیدم سردردش فوق العاده شدید شده , یه قرص اهن بهش دادم و گفتم قرص مسکن تو یخچال پیدا کردم و ایشون هم با این فرض که قرص مسکن هست این قرص خورد و در کمال تعجب بعداز بیست دقیقه کاملا خوب شد
فردای اون روز به همسرم گفتم که ماجرا از چه قراری بوده و ایشون هم خندید وگفت که مزه قرص اهن رو هم احساس کردم ولی تو اون لحظه چون خیلی زیاد دوست داشتم که قرص مسکن بخورم باور کردم که مسکنه
به هرحال دوست داشتم این تحربه رو با دوستان به اشتراک بزارم
و در آخر سال خوبی رو برای همه دوستان و استاد عزیز ارزومندم
سال نو مبارک همگی دوستان هم فرکانسیم باشه وسالی پرازاتفاقهای خوب همراه باسلامتی روآرزومیکنم داشته باشین
استاداین فایلتون منو یاداتفاقی که چندوقت پیش برام افتادوتعجبم ازاون اتفاقی که افتادبودکه بااین چندفایل مربوط به توت فرنگی متوجه بهترذهن شدم هرچنددراین زمینه خیلی وقته کارمیکنم ولی انگارهرروزکه چی بگم بایدساعت به ساعت قوانین روبه خودمون تذکربدیم وخیلی جاکاردارم هنوز
چندوقت پیش رفته بودم جایی مهمانی وچندروزموندم خونه اقوام ورفتم حمام شامپوشون چنان حس خوب بهم دادکه نگوبوش چقدخوبه خداچقدموهامونرم کرد شامپوبدنشون چقدخوبه ولی نگاه. اسم شامپونکردم وگفتم بعدازحمامم نگاهش میکنم خلاصه اینکه نگاه نکردم ورفتم خونه خودم وقتی خواستم حمام کنم یادم افتادکه اسم شامپواون خونه رونگاه نکردم وهیچ حمام کردم وشامپوماکه مثل شامپو اونانیست شامپوی اونایه چیزدیگهست مرغ همسایه غازه بعدازچندروزدیگه بازمسافرت کردم به اون شهروبازمهمان اوناشدم ووقتی رفتم حمام کنم شامپوزدم به سرم گفتم بایداینسری شامپوشون رونگاه کنم که چی هست واینقدرمصمم بودکه تاحوله تنم کردم شامپورورفتم نگاه کردم دقیقا همون شامپوومارک ورنگی توی حمام ماست هیچ فرقی ندارن فقط فرقشون دراین بودکه شامپوشون بخاطر ذهنیت من خبلی خوبه و خوش بو چراچون از قدیم ایناهارواینجورشناختیم که بهترین جنسهاومارکهارواستفاده میکنن وچیزهای گرون گرون میخرن وترسی ازخرج کردن ندارن وقتی دیدم همون شامپوست اینقدرخندم گرفت به خودم آخه چطورممکنه من برای چیزهای بی ارزش دیگران بخاطرافکارخودم باارزش کردم وچیزهایی که خودم دارم رو باافکارم بی ارزش کردم متوجه شدم هنوزکه هنوزه چشم دوختم به دارایی دیگران متوجه شدم هنوزبرای خیلی چیزهایی که دارم ارزش قایل نیستم هنوزخیلی جاهامرغ همشایه م غازه
خاله من از یک دعا نویس، دعاهایی روی کاغذهای کوچکی میگیرد که اعتقاد دارد برای چشم زخم و حال بد و همه چیز به درد میخورد.
استفاده اش هم همینطوری که در مواقع ضروری (یعنی اتفاقی برای خودش یا یکی از بچه هاش که می افتد) یکی از کاغذ ها رو آتیش میزند و دودش را استشمام میکنن.
یک روز من در منزل انها بودم که دختر خالم تمام بدنش کهیر زد. من چون به تازگی این اتفاق برام افتاده بود، درباره کهیر اطلاعات داشتم.
خاله ام و دخترش و مادربزرگم، کهیر ها را که دیدند به شدت وحشت کرده بودن.
من شروع کردم به توضیح دادن: که بابا نترسید این کهیره… حساسیت به یه غذایی که این دختر خورده. الان میرید دکتر دوتا قرص میده، سریع این بچه خوب میشه. منم به تازگی اینطوری شده بودم….
ولی….. اصلا انگار صدای منو نمیشنیدن….
خاله ام سریع رفت یکی از این دعاها رو اورد و دود کرد. من در دلم به آن ها خندیدم و گفتم مگر کهیر با دعا خوب میشود!!!!
وای استاد نمیدونید در کمال ناباوری به سرعت اون بچه خوب شد و پوستش صاف مثل روز اول شد.
می خواستم ی تجربه ای از تمرکز ذهن رو بیان کنم ک برایم اخیرا اتفاق افتاد حدود دوهفته پیش ک تو اینستا داشتم زبان می خوندم با استاد احمدیان
یک دفعه یک کلیپ دیدم که یک نهنگ روی بدنش ی موجودات ریز به مقدار زیاد چسبیده بود ک یک گروهی اومدن اونها رو از روی بدنش تمیز کردن و روز بعد باز چند مدل ازاینها دیدم وحالم بد شد حس خوبی به این ویدئو ها نداشتم وروز بعد ویدئویی که روی بدن ی پسر بچه از همین مدل زده بود یک ویدئوی دیگه ک روی دستش زده بود چند روز بود ک تصویر اینها تو ذهنم بود وچندش آور بود برام ونمی تونستم از فکرشون بیام بیرون وحالم رو هم بدمی کرد دیگه نگاه نکردم اما همش جلوی چشمم بود اون تصاویر
وذهنم رو درگیر کرده بود وکلافه سده بودم تا اینکه دیروز دیدم روی بدن خودم هم ی سری خالهای قرمز زده روی دستام پاهام و…
متوجه شدم به خاطر تمرکزم روی اونا باعث شد روی بدن خودم هم ایجاد بشه
گفتم خدایا این ذهنچ می کنه
تصمیم گرفتم دیگه بهشون فکر نکنم و تمرکز برسلامتی بدنم بتوانم اونها رو از بین ببرم
امروز صبح قصد داشتم برنامه های داریم رو مرتب کنم برای بعد از تعطیلات اما مدام ندایی منو سوق میداد به سمت سایت عباس منش
و مطمئنم که قبل از اینکه برنامهها رو ردیف کنم نیاز داشتم که این صحبتها رو بشنوم و یک بار دیگه یه سری باورها رو در خودم تقویت کنم
اعتراف میکنم با وجود اینکه سال گذشته زیاد تلاش کردم فکر میکردم که باورهام رو تقویت کردم
اما الان در نقطه صفر هستم
امروز در نقطه صفر هستم
ولی در این لحظه خودم رو بر روی سکوی پرتاب میبینم و و میدونم که خداوند بیشتر از خود من میخواد که به خواستههام برسم خیلی سریع
پس این باور رو تقویت میکنم که سال 1404 سال جهش من به سمت موفقیتهایی است که بارها تصویرشون رو ساختم اما با باورهای محدود و منحرفم ازش دور شدم
امروز این کامنت رو گذاشتم تا همیشه یادم بمونه و حواسم جمع باشه که من مسئول افکار خودم و باورهای خودمم به واسطه اونها باید آینده روشنی رو برای خودم رقم بزنم و و خداوند همراه من و راهنمای منه تا برسم
خدا را شکر به خاطر هدایت امروز به خاطر وجود این سایت و به خاطر وجود استاد عباس منش و اینترنت عالی امروز گوشهایی که شنیدند و ذهنی که دریافت کرد خدایا سپاسگزارم
■■باورهای ما چطور زندگیمونو شکل میدن؟
تا حالا دقت کردی آدمایی که همیشه از بدشانسی حرف میزنن، بیشتر از بقیه بدشانسی میارن؟ یا اونایی که به خودشون مطمئنن، راحتتر تو زندگیشون پیشرفت میکنن؟ دلیلش اینه که ذهن ما، باورهایی که بهش میدیم رو تو دنیای واقعی برامون میسازه. اگه فکر کنیم دنیا جای سختیه، زندگی رو سخت میبینیم. اما اگه باور داشته باشیم که همیشه یه راهی هست، راهها خودشون رو نشون میدن.
●●نگاهت به دنیا چطوره؟
مثلاً دو نفر رو تصور کن که هر دو دنبال کارن. یکی فکر میکنه که “اوضاع خرابه، کار پیدا نمیشه” و با ناامیدی دنبال کار میگرده. نفر دوم باور داره که “هر جا که باشم، فرصتهای خوبی برام هست” و با انرژی مصاحبهها رو میره. احتمال اینکه کدومشون موفق بشه، بیشتره؟ قطعاً نفر دوم، چون نگرشش روی فرصتها متمرکز شده، نه موانع.
□□ چطور باورهای درست رو بسازیم؟
• حواست به فکرت باشه – هر وقت حس کردی داری منفی فکر میکنی، همون لحظه متوقفش کن و به چیزای مثبتی که امکان داره، فکر کن.
• به خودت فرصت بده – لازم نیست یه شبه همه چی عوض بشه. قدمبهقدم باورهای بهتری رو جایگزین کن.
• به اتفاقات خوب توجه کن – وقتی یه چیز خوب تو زندگیت پیش میاد، بهش توجه کن و براش شکرگزار باش. این کار کمک میکنه ذهنت به جای سختیها، روی فرصتها تمرکز کنه.
• با آدمهای مثبت معاشرت کن – اگه دور و برت پر از آدمایی باشه که همیشه گله میکنن، تو هم کمکم همین مدلی میشی. اما اگه با آدمای امیدوار بگردی، دیدگاهت تغییر میکنه.
• عمل کن، منتظر معجزه نباش – فقط فکر کردن به موفقیت کافی نیست. باید حرکت کنی، تلاش کنی و فرصتها رو جدی بگیری.
○○○ حرف آخر
زندگی همونیه که تو ذهنت میسازی. اگه فکر کنی که همیشه یه راهی هست، دیر یا زود پیداش میکنی. ولی اگه ذهنتو پر از محدودیتها کنی، هیچ راهی به نظرت نمیاد. پس از الان شروع کن، باورهای بهتری بساز و ببین که چطور زندگیت تغییر میکنه!
به نام خدا سلام خدمت همه و استاد گرامی
من هم چندتا مورد داشتم و دیدم که میگم خدمتتون
اولیش برای زمان کرونا هست که مامان بزرگ من کرونا گرفته بودند و عمه های من خیلی وسواس دارند نسبت به بیماری و همه خودشون رو قرنطینه کردند و سراغ مامان بزرگمم نرفتند و اتفاقا کرونا هم گرفتند ولی بابای من که همیشه خیلی بی خیاله میگه هرچی حساس تر باشی بدتره اون زمان که به مامان بزرگم سر میزد و بیمارستان بود یوقتا پیش میومد که به بخش کرونایی ها میرفت و بدون ماسک و اصلا کلا زمان کرونا سرماخوردگی ساده هم نداشت البته من مامان خودمم پرستاره و همیشه بیمارستان بوده
یک چیز جالب دیگه هم اینکه مامان من پرستاره شیفتش خیلی سنگین بود و از شب قبل هی میگفت من مریض میشم شیفت ها خیلی فشرده شده و … شب قبل که راجب این موضوع حرف میزد میگف که من فردا دیگه مریضم و شاید باورتون نشده فرداش که از شیفت اومد با سرم به دست اومده بود و اونجا بود که خودشم داشت اعتراف میکرد که خودم بیماری جذب کردم
قضیه بعد برای دانشگاه من هست ما هم یک استاد داریم که بقول بچه ها دیگه ته سخت گیری هست من خودمم چون تاثیر گرفتم از حرف بچه ها هر درسی با استاد داشتم سختی بیشتری میگرفتم برای درس ترم قبلم که بچه ها میگفتن این درس با این استاد دیگه غول آخر این حرفا به اجبار برداشتم و چون داشتم بیشتر روی خودم کار میکردم هی حرفای بچه ها میومدم تو ذهنم هی از طرف دیگه میگفتم نه من خودم شرایط خلق میکنم رفتار آدما با من نتیجه افکار خودمه و در آخر درس با استاد پاس کردم یکم سختی کشیدم چون باورهام خالص نبود ولی خب اون اخریا که خودم بیشتر تلاش میکردم اون باور بسازم خود استاد به من نمره اضافه میکرد بدون اعتراض و درخواست من استادی که بچه ها میگفتن حتی اگه پاسم بشی تورو میندازه که قشنگ درسو یادبگیری ولی خب هم خودش به من نمره اضافه کرد هم اینکه من از قسمت هایی از بارم بندی نمره آورده بودم که اصلا اون بخش انجام نداده بودم و خیلی باورنکردنی بود برام
مثال های زیادی تجربه کردم متاسفانه الان به یاد نمیارم و هر زمان که چیزی به کسی القا کردم برای تست نتیجه داده و پیشنهاد میکنم برای قوی تر شدن این باور و انتظار شما از یک اتفاق حتما تستش کنید خودتون
ولی در آخر من از زمانی که کم کم ذهنیتم عوض شده راجب موضوع های مختلف شرایطی تو زندگیم تغییر کرده که بقول استاد اصلا یادم نمیاد و باور نمیکنم که من با این مشکل میجنگیدم
همه آدم های زندگی من یا حذف شدن یا تغییر کردن ب شکلی که باور نمیکنم خودم که تجربش کردم
زندگیتون سرشار از سلامتی و حال خوب باشه موفق باشید
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار وهمه شما دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و توحیدی
یادم استاد در سالهای خیلی دور زمانی که 20 ساله بودم با یکی از این علما خیلی فهمیده بودم که ایشونو مررم خیلی قبول داشتن و با منم خیلی جور بود ایشون و ایشون دعا مینوشتن و اتفاقا خیلی اثر گذار بود دعاهای ایشون که روی کاغذ جملات قرآنی مینوشتن وبه مردم میدادن ولی به صورت مجانی یادم عمه من خدا بیامرزتشون که فوت کردن از این عالم دعا گرفتن که اگه درست بگم نوشته شده بود یا ذکرهوشفا واسم هودعا به عمه من دادن و ایشون این کاغذ تو آب انداختن وخوردن وخوب هم شدن (باور داشتن به قدرت شفا دادن اسما خداوند)و بعد از مدتی که این عالم رفتن شهر دیگری این دعاهای عمه جان که تموم شده بود چون میدونست من خیلی رفیق هستم با ایشون به من گفت که از این دوستت دعا بگیر منم از ایشون دعا گرفتم چندتا برگه بود دادم به عمه جان و ایشون خوردن و زانو دردشون خوب شد استاد من خودم زیاد به این کارا اعتقاد نداشتم ولی اونجا یه باوری در من شکل گرفت که به قدرت خداونداتقاد پیدا کردم وخودم رفتم دعای حضرت یونس را روی کاغذ نوشتم و گذاشتم تو ماشینم که یک پیکان وانت بود اون دعا استاد این بود لااله الاالله انت سبحانک انی کنت من الظالمین
هیچ خدای جز خداوند یگانه نیست تو پاک ومنزهی ومن از ظالمینم یعنی استاد شاید این آیه رو من همشه داشتم و همیشه میگفتم وتکرار میکردم شاید این به دلیل این بود که هر وقت خطایی میکردم به زبان میآوردم تا خداوندمنو ببخشه خدارو شکر که منو از بندگان خاص خودش قرار داد و در این مسیر زیبا وتوحیدی قرار دادی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
سلام به استاد بی نظیرم و همه ی رفقای فوق العاده
عاشق تک تک تونم
من حدود 6 ماه پیش یه ذهنیت منفی که داشتم رو پیدا کردم و نگرشمو تغییر دادم نسبت بهش و نتایج عالی گرفتم
این کامنتو میزارم چون مطمئنم هستن کسانی که این باور رو دارن و ازش رنج میبرن
من یه زمانی قبل از اینکه با این قوانین آشنا بشم مدام توی اینستاگرام کلیپ های دپ و غمگین رو نگاه میکردم اکسپلورم فقط فقط ویدئو ها دپ و غمگین بود و این باور در من شکل گرفته که کسی خوبی های منو نمیبینی
هرکاری که واسه کسی انجام بدم، هر خوبی که به کسی بکنم به چشمشون نمیاد
کسی قدر زحمات منو نمیدونی
و این سوال رو مدام از خودم میپرسیدم که چرا کارای خوب من به چشم کسی نمیاد
مثلا 10 بار اگه به کسی خوبی میکردم و محبت میکردم به چشمشون نمیومد
2 بار که خوبی و محبت نمیکردم همه همون 2 بار رو میدیدن و میگفتن تو مغروری و بی عاطفه ای
بعد من با تعجب میگفتم پس اون موقع هایی که من کار خوب در حق شما میکردم رو نمیدید
این ذهنیت داشت پدر منو در میاورد به جایی رسید که عمدا میخواستم به دیگران بدی کنم و یه اسیبی بهشون برسونم با خودم میگفتم حالا که شما فکر میکنید من ادم بدیم بزار واقعا بد باشم تا خیال هم خودم هم همتون راحت باشه
الان تقریبا 6 ماهه که دارم روی این باور کار میکنم
که من ارزشمندم کارهام ارزشمنده
و مدام صحنه هایی که یه نفر یه تشکر ساده میکرد ازم رو با خودم مرور میکردم و میگفتم ببین کار هایی که انجام میدم به چشم دیگران میاد و میبینن و قدر دان هستن مدام اینارو مرور میکردم و هر روز هم بیشتر میشدن ادم هایی که قدر دان من هستن
نمیخوام بگم نیاز مند اینم که کسی ازم تشکر کنه ولی. این ذهنیت بود که چرا خوبی هام به چشم نمیاد
اگه 2 تا کار بد انجام میدام و 10 تا کار خوب همه اون 10 تا کار خوب و نادیده میگرفتن و فقط اون 2تا کار بد رو میدیدن
الان من این ذهنیت رو تغییر دادم و همه چی 360 درجه عوض شد
به جایی رسیده که الان شاید من اصلا هیچ کاری واسه بقیه انجام ندم ولی اینقدر میگن که تو ادم با محبتی هستی و قدردان من هستن
بعد من بهشون میگم بابا من که کاری واسه شما نکردم اونا میگن نه تو خیلی خوبی
و به وضوح من این دوتا ذهنیت رو نتایجش رو دیدم تو زندگیم
این بازیه زندگیه چقدر قشنگه و باحاله
انگار پای یه بازی کامپیوتری نشستی و کنترل بازی دست توعه هر جوری دلت میخواد میسازی
چقدر آسونو باحاله
دوستدار همه عزیزان هستم و ارزوی بهترن هارو واستون دارم️
بنام خداوند بخشنده مهربان
بنام خداوندیکه هر لحظه در حال هدایت و حمایت من است…
استاد عزیزم..چند روز پیش یکی از عکسهای عید سال 1402..دقیقا سه سال پیش….
بعنوان عکس منتخب بهم نشانه داد..
خداوند داشت بهم یاد اوری میکرد..دقیقا روز سیزده بدر…یه لحظه احساسام گفت برو ته باغ…
هوا خیلی خوب بود…و این حس مدام داشت منو صدا میزد برو برو…یکم ترسیدم گفتن خودم تنها هستم..از یه شخصی گفتم…بهم گفت ببخش من خسته هستم نمیام…
دیدم این حس خیلی شدیده….رفتم ته باغ کلی اون دوربرا رو گشتم…بهم گفت برو سایه فلان درخت نخل بشین..
من هیچ وقت صدای خداوند رو تو تمام این عمر 30 خورده ایی از:سال از زندگیم” نشنیده بودم…
یکم باهاش صحبت کردم…بلند بهم گفت!نرگس …
تو مسیر من باش..از ثروت از نعمت از رابطه عالی هر چی رو که بخای و بهش نیاز داشته باشی بهت میدم فقط باید ادامه بدی..تو مسبر من باشی!!!!!
حدودا چند ساعت داشتم تو اون سکوت حال میکردم..خیلی خوشحال شدم اشک مثل گلوله های مروارید از چشمانم میومد پایین..
استادم از اون روزها من ساعات زیادی روی سنگهای تابستون گرم و نسبتا خنک کوه با خداوند رازو نیاز ،”میکردم…
نور الهی در کنارم …خودشو بهم نشون داد تا رسید…تو درونم…
واقعا با گذشت این سالها ،”..اون نرگس 30 خورده ایی ساله کجا…این سه ساله کجا..انگار تازه از شکم مادرم متولد شدم…
.
رابطه ام تمام زندگیم دگرگون شد..هر روز لطف خداوند شامل حالمه….
……
این وعده خدا رو من مدام از طریق خواب رویاییم می بینمو بهم یاداور میشه..که یادت بمونه تا تو مسیر هستی خوشبختیا هستی!!!…اگه از من دور شدی بازم باز میگردی به روند روز اولت…
……
حدودا روز جمعه گذشته صبح زود احساس:کردم بازم حساسیت گذشته ام که همیشه باعث متورم شدن پوست صورتم میشد..به سراغم اومده!!!!استاد من گذشته” تا چند روز با چند عددد امپول و قرص و هزار دنگ فنگ به حالت اولیه باز میگشتمش…
اومدم یکم ماست با زرد چوبه زدم بصورتم!!!. یکم شعله صورتم خاموش:بشه…دیدم بدتر شد..حالا میخاستیم مسافرت برییم صورتم متورم شده بود…
گفتم نرگس مومنتومیتو بفرس…
یه لحظه بجای ناراحت شدن…
گفتم خدای مهربونم…من همیشه تو رو برای تمامی کارهام صدا زدم.تو این سه سال هر روز حالم خوب کردی هر چی که خاستم به محض اینکه بهت گفتم از جایی که فکرشم نمیکردم بهم دادی…
استادم این سالی که گذشت اینقدر خداوند از طُرقهای مختلف…از افرادی که بقول خودمونی..کارد و خون ،”بودییم. ..نعمت دریافت کردم..
فردی که من سالها باهاش میجنگیدم..الان میلیون تومنی بهم هدیه داده…
با کلی تعریف و احساس خوب..استادم اون تضاد خداوند به سمت فرستاد تا بجز درسهاش…استادم به دقیقه نرسید شعله صورتم خوابیید..
استاد منیکه هر گاه حساسیت تو پوستم میخریخت باید امپول حساسیت میزدم کلی قرص میخوردم کلی دواهای محلی…مبخوردم.و بعد چقدر حالم از خودم بهم میخورد..و ساعتها و روزها میگذشت..
در عرض دقیقه خوب شدم نمیدونم اینهمه شور شعفمو چجور بنویسم…
الله اکبر….صورتم کلا خارشش از بیین رفت..و حالم خوب خوب شد…
..و بعداش:استاد یه دری از دروازه ایی از رحمت از همون اتفاق برویم باز شد..باعث شد هدایت بشم از طرف خودش همین مشکل رو از بیخ بنه بر طرف کنم.با یه ماده خیلی ساده از طرف همون اشخاص…
بخدا تمام بدبختیایی که این سالها باهاش میحنگیدم..با یه احساس خوب با یه نگرش عالی نسبت بخداوند زود برطرف بشه خیلی حرف هاااااا.
….
یه مثال دیگه….ما یه همسایه ایی داشتیم ایشون با سختی داشت برای بچه.ش” که بره تحصیلاتشو ادامه بده کار میکرد..ایشون خانم هستند..و یه خانواده نسبتا ضعیف…و همیشه این خانم گله و شکایتمند بود از زندگی فلان……
دیگه نیاز به اب و تاب نیست چیزی که همه مردم دارن بهش فکر میکنن…
و مادرم مدام داشت به این شخص احساس دلسوزی میکرد…و دقیقا چند روز قبل از عید بازم این شخص که بخاطر پادرد شدیدش راه نمیرفت پاهاش:شکسته شد..و مادرم همش براش ناراحتی میکرد..
طولی نکشید….به پا درد شدیدی مادرم دچار شد..استاد من خیلی کنترل ذهن میکردم…
و برادرم پاهای مادرمو ماساژ میداد….
و ناگفته نمونه برادرممم بعداش به یه پادرد شدیدی مبتلا شد..جوری که هر دوشون همدیگرو ماساژ میدادن…
یادم میاد خندم میگیره..استاد.!!! برادرم اینقدر پادردش شد که کلا کارشو تعطیل کرد..
هر شب هر دوشون تو خونه مینالیدن….
ولی من سعی میکردم بتونم ذهنمو کنترل کنم و درس عبرت بگیرم…
و دقیقا…مادرم از موقعه ایی که با اون شخص همسایه عبور مرورشو کات کرد پاهاش خوب شد…خیلی راحت..
برادرمم با یه دکتر محلی…و بها ندادن به اون درد براحتی خوب شد…
یچیزی جالب..خصلت برادرم اینه..وقتی دردی حالا هر چی ..بسمتش میاد خودش خودشو خوب میکنه…
جوری بود که گفتند دیسکه همون شخصی که بیمار بود میگفت باید بری فلان دکتر ارتوپد…فلان دارو رو بخوری..
برادرم میگفت نه..نیازی نیست من خودم خوبش میکنم…
.اقا سرتونو درد میارم….این داستان از اون شخص به مادرم و بعد به برادرم بصورت شدید بود…از جایی که این تردد مادرم با اون شخص تموم شد ..این پادردم تموم شد…
من کاری به اون شخص ندارم..
میخام بگم…چقدر باورها میتونه توی زندگیمون تاثیر بزاره…
باورهایی که مثل کِش در رفته ایی تو تنبان..هر چی بدویی پشت سرت میدوه….
و خسته میشی…مثال برای پول ساختنم همینه…
با ،”یه بیماری.. هر چی ساختی رو از دست میدی..
استاد منم هر موقع یه پول میساختم..با یه مریضی چند برابرشو هزینه میکردم….
من با ایمان بخداوند و احساس خوب تونستم این بیماری که سالها منو به رنج میرسوند رو از بیین ببرم….به لطف خودش و باعث خیرو برکت تو زندگیم شد..و همین چهار روز یه ورژن بزرگی رو تو زندگیم بولد کرد..دروازه ایی از رحمت الهی برویم باز شد…الله اکبر
استادم خیلی مثالها دارم….
همین دیشب خاهرم بهم گفت یه تونیک دارم میخام برام کوتاهش کنی..من همیشه در کل از کارهای تعمیری احساس خوب ندارم…
و یه لحظه یادم رفت طبق قولی که بخودم داده بودم.که هر کسی بیاد .کار تعمیری انجام ندم…
دقیقا امروز صبح یه شخصی بسمتم اومد برای تعمیری دیگه… …
من بخاطر این موضوع تمرین سنگینی بخودم داده بودم..که فارغ از هر چیزی تحویل نگیرم.چون من دارم بیزنسمو جهت دهی میکنم.بخاطر همین نوع نگرش خودمو توی مسایل ناجور مینداختم…
و همین باعث شد صبح یه شخص دیگه بازم اون تعمیری بسمتم بیاد….وای خندم گرفته بود..
استاد چقدر فرکانسها و باورها داره تبدیل میشه به تجربیات زندگیمون…
….
روز گذشته هدایت شدم به بلندی یه منطقه زیبای شهرمون…خیلی سعی میکنم .که یادم بمونه قانون الهی رو مدام از خداوند هدایت میخام..
تو اون بلندی..شخص نزدیکم از یه فایلی از اینستا ..که زبان نشانه ها برام بود.و بهم یاداور نمود..
که یادت بمونه…زندگی لذن بردنه…
اون شخص فلان بلاگر بودن..مثل اینکه اون زن و شوهر توی برلین المان زندگی میکنن.رفته بودن کنسرت شادمهر عقیلی..
و این دو شخص داشتن میگفتن نفری 20 تومن هزینه کردیم..کاش نرفته بودییم.فلان!!!!!بهمان!!!!! تا برییم کنسرت..اصلا خوب نبود و داشتن از بدیهاش میگفتن….
همونجا نشانه خداوند برام واضح شد..
بهم گفت نرگس شاید از نظر ظاهری وضعییتت یچیز پیش افتاده هست…
همینکه داری لذت میبری احساست خوب…کِش در رفته تنبانت سفته و به لطف خداوند به ریسمان خداوند متصله…همین از همه چیز برای تو ارزشمتدتر …از اونفردی که تعطیبات عیدشو میره فلان کنسرت…
و بخودش تف و لعنت کنه که 20 تومن هزینه کردیم هیچ!!!بهمون اصلا خوش نگذشته..و بیاد تو فضای مجازی ..این حرف و صحبتها رو بزنه…
یادت بمونه چقدر قانون درست ودقیق کار میکنهها..
که مهم” اون پرستیژ زندگیت نباشه..مهم اون لذت و حس حال خوبت از زندگیه…پس این محلی که تو لذت میبری از اونیکه تو فلان کشوره،” میلیاردها ارزش داره…پس قدر احساس خوبتو بدون.
استاد خداوند از زبان این نشانه داشت باهام صحبت میکرد….و یه ابری شبیه قلب تو اسمون خداوند بهم نشون داد..که تصویرش شد جزو عکسهای نشانه ام!!!!
استادم بخدا این سه سال…بهمون رحمت خودش امروز:صبح توی سوره توبه هم بهم یاداور شد…که از جایی که فکرشم نمیکنی بهت فضل و رحمت میدییم…فقط تو مسیر درست بمون…
استاد بارها خداوند بهم گفته….
الان پول توی کارتم فقط در مسیر خودش در مسیر پاکی و احساس خوب خرج میشه بخدا 1000 تومنشم تو مسیر راه کج نمیره…
از جاهایی پولهایی بهم میرسه..که فقط دهنم وامیمونه….
مگه اینا نعمت نیستند..من هر لحظه از خداوند بابت تمام نعمتهایم.مخصوصا سلامتی بدنم که با پول نمیشه خریدش…سپاسگزارم…
استادم اینقدر دارم روی شونهای خداوند حرکت میکنم.اینقدر اینروزها اتفاقات خوب داره برام میفته که هر لحظه حتی خوابهاییمم به لطف خودش:سپاسگزاریه..
.
اینقدر اینروزها عشق به زندگی دارم ..که زبانم قاصره از اینهمه خوشبختی و احساس خوب…
سپاسگزارم استاد عزیزم..این باورها هر لحظه خداوند باهام صحبت میکنه درسهاشو بهم نشون میده…هر لحظه بهم یاری میکنه..
دلهایی برام نرم کرده…که اگه یه شخص که فلانیه…میخاست اینکار رو برام انجام بده..
استاد..بخدا باید اینقدر مورد توهین و حرفهای بیهوده قرار میگرفتم…که جز نابودی چیزی نداشتم..
الان براحتی وارد زندگیم شده داره میره برای مدارهای بالا…
وای استاد بی نهایت از خداوند بابت وجود شما متشکرم.زبانم از گفتنش ،”سکوت کرده.!!!!!!.
من 7 سال برای این خاسته خُورد شدم..ولی وعده خداوند بهم میگفت ادامه بده…
اون شخص رو بزار کنار خودممم بهت کمک میکنم.
استادم صبح زود منو از خواب بلند کرد..بهم گفت فلان چیز رو فلان قسمت گوشیت سیو کن…
از اونروز تا حالا داره قدم به قدم به سمت من هدایت میشه…
خداوند توی سوره اعراف داره بصورت واضح میگه…تو چجور میتونستی دلها و قلبهای اونا رو بسمت خودت نرم کنی.ما قلب اونا رو بسمتتت نرم کردیما!؟که تو هیچی ازش نمیدونستی…بخدا همینه استاد عزیزم..
من هیچی نمیدونستم…!!!الله اکبر
.
من سالها مشکل روابط داشتم..هر روز مورد توهین قرار میگرفتم..الان بهم خدمت میکنن..اینا چی نشون میده…
همه همه همه همه لطف خداست…..
خدایا میلیاردها سال نوری..شکرت…
خدایا تو میگی..قسم به ستارگان قسم به طلوع و غروب انها…این قسمی بس بزرگ است..
استادم هر وقت تو اسمون نگاه میکنم همین ایه قیامت میاد روبروم…
خداوند رو سپاسگزارم که همه چیز از نگرش منه…نگرش من میتونه اتفاقات خوب رو برام رقم بزنه…یا اتفاقات بد…من باید خیلی بهش تعمق کنم.که هر حرفی رو باور نکنم و پول رحمت الهیمو در مسیر عالی خرج کنم…
پول رحمت الهیمو در مسیر خودش:خرج کنم…و بهم لذت و ارامش:بده…
الله اکبر…هر چقدر همین نگرش رو قوی کنم کمه….نگرشی که من سالها در به در گشته بودم…
خدایا صدها هزاران بار شکرت
خدایا تنها تو را می پرستم و فقط فقط فقط از تو یاری می جوییم..
خدایا کمکمون کن همیشه در مسیر راستی و درستکاری ثابت قدم باشیم…و یادمون بمونه…هر انچه که دارم از آنه توست..من به غیر از خودت هیچکسی را ندارم…
استادم من سالها از وجود خود الهیم که در قلبمه دور بودم… و امروز هر چیزی “رو کسب کردم از وجود مرحمت شما و این سایت بهشتی بوده…
از خداوند سپاسگزارم که این فرصت بندگی کردن رو بهم داد..که من امروز با قدرت زیادی این مسیر الهی رو پیش ببرم..و بتونم بهشت رو از این دنیای مادی دریافت کنم تا به اخرت با نعمتهای فزونی ایی برتریش…بهرمند بشم..
استادم انشالله خداوند قسمت کنه در این سال پر ارزش که من بیزنسم وارد مدارهای بالاتر شده.و کلی از جنبه های زندگیم!!!! بازم انشالله در جریان بیشتر هم جهت با خداوند باشم!!!… و بتونم یه ورژن خیلی قوی” از خودم ساطع کنم…و بتونم خوشبخت و در مسیر ان اقول کن فیکون بشم..الهی امین..
میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست…استاد مگه میشه من دانشجوی تو باشم…و زندگی خوبی رو تجربه نکنم…
مگه میشه طعم میوه بهشتی رو چشید…بخاد اب جوش جهنمو خورد…
!؟؟؟؟؟؟؟؟
انشالله که نمیشه…به لطف خدا نمیشه..
دوستتدارم استاد عزیزم…خیلی زیاد….با تمام وجودم ازت سپاسگزارم برو برای مرحله بعدی…
علی یارت!!!!!
سلام فاطمه جان
چقدراشک شوق ریختم ازدیدگاه صادقانه وپراز عشقت به خداوند..ازدرمان شدن صورتت ونوشتن ازصمیم قلبت میشه درسهاگرفت وباورهاساخت..سپاسگذارخداوندم که من رو هدایت کرد به خوندن حرفات…احساس کردم اجابت خداروبرای خاسته ای که سالهاست درگیرش بودم و اینکه با ادامه دادن مومنتم مثبت وتغییرنگرش نسبت به خداوندمیشه چه اتفاقاتی رورقم زد وچه درهایی ازرحمت الهی بروی انسان بازمیشه …عزیزم ازت ممنونم که انقدرزیباوباعشق نوشتی..بهترینهاروواست ارزودارم
با سلام خدمت استاد عزیز
من هم تجربه ای خیلی شگفت انگیزی در این مورد دارم که خواستم با بقیه دوستان به اشتراک بزارم
همسر من گاهی دچار سر درد های شدید میشه که فقط و فقط با خوردن مسکن های قوی اروم میشه
یه بار که دچار سردرد شده بود ,نصف شب بود و تو خونه هیچ قرص مسکنی نداشتیم و همسرم هم چون قبلش تو باکس دارو رو چک کرده بود از این موضوع اطلاع داشت
ولی وقتی دیدم سردردش فوق العاده شدید شده , یه قرص اهن بهش دادم و گفتم قرص مسکن تو یخچال پیدا کردم و ایشون هم با این فرض که قرص مسکن هست این قرص خورد و در کمال تعجب بعداز بیست دقیقه کاملا خوب شد
فردای اون روز به همسرم گفتم که ماجرا از چه قراری بوده و ایشون هم خندید وگفت که مزه قرص اهن رو هم احساس کردم ولی تو اون لحظه چون خیلی زیاد دوست داشتم که قرص مسکن بخورم باور کردم که مسکنه
به هرحال دوست داشتم این تحربه رو با دوستان به اشتراک بزارم
و در آخر سال خوبی رو برای همه دوستان و استاد عزیز ارزومندم
سلام استادخوبم
سال نو مبارک همگی دوستان هم فرکانسیم باشه وسالی پرازاتفاقهای خوب همراه باسلامتی روآرزومیکنم داشته باشین
استاداین فایلتون منو یاداتفاقی که چندوقت پیش برام افتادوتعجبم ازاون اتفاقی که افتادبودکه بااین چندفایل مربوط به توت فرنگی متوجه بهترذهن شدم هرچنددراین زمینه خیلی وقته کارمیکنم ولی انگارهرروزکه چی بگم بایدساعت به ساعت قوانین روبه خودمون تذکربدیم وخیلی جاکاردارم هنوز
چندوقت پیش رفته بودم جایی مهمانی وچندروزموندم خونه اقوام ورفتم حمام شامپوشون چنان حس خوب بهم دادکه نگوبوش چقدخوبه خداچقدموهامونرم کرد شامپوبدنشون چقدخوبه ولی نگاه. اسم شامپونکردم وگفتم بعدازحمامم نگاهش میکنم خلاصه اینکه نگاه نکردم ورفتم خونه خودم وقتی خواستم حمام کنم یادم افتادکه اسم شامپواون خونه رونگاه نکردم وهیچ حمام کردم وشامپوماکه مثل شامپو اونانیست شامپوی اونایه چیزدیگهست مرغ همسایه غازه بعدازچندروزدیگه بازمسافرت کردم به اون شهروبازمهمان اوناشدم ووقتی رفتم حمام کنم شامپوزدم به سرم گفتم بایداینسری شامپوشون رونگاه کنم که چی هست واینقدرمصمم بودکه تاحوله تنم کردم شامپورورفتم نگاه کردم دقیقا همون شامپوومارک ورنگی توی حمام ماست هیچ فرقی ندارن فقط فرقشون دراین بودکه شامپوشون بخاطر ذهنیت من خبلی خوبه و خوش بو چراچون از قدیم ایناهارواینجورشناختیم که بهترین جنسهاومارکهارواستفاده میکنن وچیزهای گرون گرون میخرن وترسی ازخرج کردن ندارن وقتی دیدم همون شامپوست اینقدرخندم گرفت به خودم آخه چطورممکنه من برای چیزهای بی ارزش دیگران بخاطرافکارخودم باارزش کردم وچیزهایی که خودم دارم رو باافکارم بی ارزش کردم متوجه شدم هنوزکه هنوزه چشم دوختم به دارایی دیگران متوجه شدم هنوزبرای خیلی چیزهایی که دارم ارزش قایل نیستم هنوزخیلی جاهامرغ همشایه م غازه
ممنون بابت این فایلهاتون
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و دوستان
من یک مثال دارم.
خاله من از یک دعا نویس، دعاهایی روی کاغذهای کوچکی میگیرد که اعتقاد دارد برای چشم زخم و حال بد و همه چیز به درد میخورد.
استفاده اش هم همینطوری که در مواقع ضروری (یعنی اتفاقی برای خودش یا یکی از بچه هاش که می افتد) یکی از کاغذ ها رو آتیش میزند و دودش را استشمام میکنن.
یک روز من در منزل انها بودم که دختر خالم تمام بدنش کهیر زد. من چون به تازگی این اتفاق برام افتاده بود، درباره کهیر اطلاعات داشتم.
خاله ام و دخترش و مادربزرگم، کهیر ها را که دیدند به شدت وحشت کرده بودن.
من شروع کردم به توضیح دادن: که بابا نترسید این کهیره… حساسیت به یه غذایی که این دختر خورده. الان میرید دکتر دوتا قرص میده، سریع این بچه خوب میشه. منم به تازگی اینطوری شده بودم….
ولی….. اصلا انگار صدای منو نمیشنیدن….
خاله ام سریع رفت یکی از این دعاها رو اورد و دود کرد. من در دلم به آن ها خندیدم و گفتم مگر کهیر با دعا خوب میشود!!!!
وای استاد نمیدونید در کمال ناباوری به سرعت اون بچه خوب شد و پوستش صاف مثل روز اول شد.
درود بر استاد بزرگوار
سپاسگزارم برای این فایلهای زیبا وپند آموز
می خواستم ی تجربه ای از تمرکز ذهن رو بیان کنم ک برایم اخیرا اتفاق افتاد حدود دوهفته پیش ک تو اینستا داشتم زبان می خوندم با استاد احمدیان
یک دفعه یک کلیپ دیدم که یک نهنگ روی بدنش ی موجودات ریز به مقدار زیاد چسبیده بود ک یک گروهی اومدن اونها رو از روی بدنش تمیز کردن و روز بعد باز چند مدل ازاینها دیدم وحالم بد شد حس خوبی به این ویدئو ها نداشتم وروز بعد ویدئویی که روی بدن ی پسر بچه از همین مدل زده بود یک ویدئوی دیگه ک روی دستش زده بود چند روز بود ک تصویر اینها تو ذهنم بود وچندش آور بود برام ونمی تونستم از فکرشون بیام بیرون وحالم رو هم بدمی کرد دیگه نگاه نکردم اما همش جلوی چشمم بود اون تصاویر
وذهنم رو درگیر کرده بود وکلافه سده بودم تا اینکه دیروز دیدم روی بدن خودم هم ی سری خالهای قرمز زده روی دستام پاهام و…
متوجه شدم به خاطر تمرکزم روی اونا باعث شد روی بدن خودم هم ایجاد بشه
گفتم خدایا این ذهنچ می کنه
تصمیم گرفتم دیگه بهشون فکر نکنم و تمرکز برسلامتی بدنم بتوانم اونها رو از بین ببرم
خداوند رو سپاسگزارم که این فایل رو در این زمان
به من رسوند
امروز صبح قصد داشتم برنامه های داریم رو مرتب کنم برای بعد از تعطیلات اما مدام ندایی منو سوق میداد به سمت سایت عباس منش
و مطمئنم که قبل از اینکه برنامهها رو ردیف کنم نیاز داشتم که این صحبتها رو بشنوم و یک بار دیگه یه سری باورها رو در خودم تقویت کنم
اعتراف میکنم با وجود اینکه سال گذشته زیاد تلاش کردم فکر میکردم که باورهام رو تقویت کردم
اما الان در نقطه صفر هستم
امروز در نقطه صفر هستم
ولی در این لحظه خودم رو بر روی سکوی پرتاب میبینم و و میدونم که خداوند بیشتر از خود من میخواد که به خواستههام برسم خیلی سریع
پس این باور رو تقویت میکنم که سال 1404 سال جهش من به سمت موفقیتهایی است که بارها تصویرشون رو ساختم اما با باورهای محدود و منحرفم ازش دور شدم
امروز این کامنت رو گذاشتم تا همیشه یادم بمونه و حواسم جمع باشه که من مسئول افکار خودم و باورهای خودمم به واسطه اونها باید آینده روشنی رو برای خودم رقم بزنم و و خداوند همراه من و راهنمای منه تا برسم
خدا را شکر به خاطر هدایت امروز به خاطر وجود این سایت و به خاطر وجود استاد عباس منش و اینترنت عالی امروز گوشهایی که شنیدند و ذهنی که دریافت کرد خدایا سپاسگزارم