درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 12


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4
    111MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

223 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدیه جهانی گفته:
    مدت عضویت: 134 روز

    به نام خدای مهربان

    خدایی که هرچه دارم ازاوست وهرروز باتغییر باورهای قدیمی ام ودرک بهترازقوانین بیشترمیبخشد.

    خدایا من نمدانم ولی تومیدانی به من بگو تابنویسم.

    سلام ودرود خدمت استاد عباسمنش عزیز وخانم شایسته ی عزیز وهمه ی دوستان عزیزی که دراین سایت توحیدی ومقدس با حضور پیوسته ومستمر وفعال خودشان ونوشتن کامنت های قشنگشان باعث رشد وتوسعه ی جهان میشوند.

    عید فطر رابه همه ی دوستان خدا تبریک میگویم عیدی که پس از 30 روز تمرین مداوم ومستمر برای تغییر عادتهایمان تغییر افکاروباورهایمان تغییر درهمه ی بخش های زندگیمان بوده وباعث بوجودآمدن یک مونتوم مثبت شده که باید ادامه بدهیم وتوقف نداشته باشیم چون ماه رمضان ماه تمرین وتلاش بود که یک نسخه ی بهتری ازخودمان بسازیم باورهای قشنگ تری بسازیم ذهنیت قشنگ تری بسازیم ودرنتیجه زندگی بهتر وآسانتری راتجربه کنیم.

    وقتی موقع سحربیدار میشیم وتا غروب آفتاب مواظب کلام وگفتار واعمالمان هستیم این خود یک تمرین ساختن عادت های مثبت است تمرینی است که کانون توجه مان به سمت زیبایی ها باشد رویمان به سمت خدا باشد وروی خدا حساب کنیم درحقیقت تمرینی است که بایددر طول ماه های دیگر سال ادامه بدهیم تا نعمت ها وثروت ها وخوشی های بیشتر وارد زندگیمان شود.

    من توانسته ام توی ماه رمضان تمرین کنم که موقع سحربیداربشم اول خیلی سخت بود ولی الان راحت تر شدم امیدوارم بتوانم این روند راادامه بدهم.

    استادعزیزم ازشما سپاسگذارم که دراین ماه رمضان بااین دوره ی بینظیر هم جهت شدن باجریان خداوند تحولی بزرگ در زندگی من ایجاد کردید.

    خداوند حافظ ونگهدارتان باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  2. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1291 روز

    سلام و درود

    فکرها و باورهامون زندگیمون را می‌سازند مثال های واقعی دوستان که ذهن قدرتمند ما زندگی مون را می‌سازند

    از داروها نماها که بیماری را خوب میکند و باورهایی که خدا را در ذهنمون تغییر داده و توحیدی که کم کم در دلمون حک میشه و تغییرات کوچک و مستمر که به تغییرات بزرگ تبدیل میشه و خدای جدید در ذهنمون ساخته ،خدایی که انرژی هست و اگر فرکانس خوب و احساسات خوب باشه و تمرکزت روی نکات مثبت باشه خدا از جنس همون احساسات مثبت و فرکانس مثبت ،اتفاقات را وارد زندگیت میکند

    خداوندی که گفته آن قدر به تو ثروت میدهم که نتوانی بشماری

    خداوندی که سلامتی را برای بدن من طبیعی میداند و در هر لحظه سلامتی کامل را بر بدنم جاری مینماید

    خداوندی که آنقدر زندگیم را سرشار از شادی و عشق میکند که من فقط میخواهم ادامه بدهم

    خداوند به من فرزند سالم و صالح عطا میکند ومن همیشه و هزاران بار سپاسگذار خداوند هستم

    خداوند همیشه برای من رابطه ی عاشقانه را قرار میدهد

    خداوند انسانهای خوب و ایده های خوب را به من عطا میکند

    خداوند هزاران ،هزار مسافرت را برای من در نظر گرفته که در هر لحظه ی آن شادی و عشق و سلامتی و ثروت جاری هست سپاسگزارم خداوند مهربانم

    خداوند هدایتم فرما هر روز و هر لحظه این آموزه های سایت استاد را به یاد بیارم و آموزش ببینم و هدایت شوم و الهامات را دریافت کنم و اجرا کنم و بهترین زندگی را در تمام جنبه های داشته باشم

    خداوندا یاریم بده درآمدهای عالی باآزادی زمانی و مکان داشته باشم

    خداوندا یاریم ده وقت کافی و آزاد برای آموزش دوره های استاد داشته باشم و باورهایم را در همه ی جنبه های زندگی تغییر بدهم و بهترین خودم باشم و عاشق خودم باشم

    خداوندا میدانم و آگاه هستم که کار جدیدم خیلی عالی و پر درآمد پیش میره وایمان دارم با این کار ثروت بینهایت وارد زندگیم می‌شود چون پول فراوانه کافیه من باور داشته باشم

    خداوندا صعودم به سمت سلامتی را به خودم تبریک میگم واز خدایم بینهایت سپاسگزارم و شکر گزار هستم

    ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم الصراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  3. -
    سید حسن گفته:
    مدت عضویت: 1070 روز

    سلام و درود به همگی

    خداراشکر که بهم فرصت نوشتن داد

    استاد من با گوش کردن بیشترین فایل های شما

    با شروع دوره هم جهت با جریان خداوند و هم جهت شدن با خداوند. .این باور رو در خودم پیدا کردم که برای رسیدن به خواسته ها باید زحمت کشید باید حتما کارهای فیزیکی انجام داد تا بشود نتیجه ثمر بخشی را داشته باشم

    ولی اینو بگم خیلی خیلی طی این دو سه سالی که با شما همراه بودم خیلی خوب تونستم این باور رو کم کنم و کلی نتیجه بگیرم

    ولی هنوز تح تح ذهنم این باور تلاش فیزیکی وجود دارد

    درسته باید هنوز روی ذهن خودم کار کنم تا بشود این باور مخرب را از ذهنم بردارم و بیشتر هم جهت بکنم خودم را با خداوند

    و وقتی به ریشه این مسئله نگاه میکنم

    من از زمان کودکی چون پدرم همیشه کارگری می‌کرده اینو از دید کودکانه تا بزرگی دیدم که برای رسیدن به یک هدف حتی کوچک باید تلاش فیزیکی میکردیم

    و برداشتن این باور نیاز به تکامل داره که من تغریبا سه سال از تکامل را طی کردم و خودم از کارگری رسیدم به شرکت داربستی که برای خودم دارم

    و خوب درآمدهایی را هم کسب کردم ولی هر چه این باور فراوانی و تلاش ذهنی را برای خودم بیشتر کنم بیشتر میتونم هم‌جهت بشوم با خداوند. و نتیجه ها رو تغییر بنیادین بدهم

    و این مسیر توحیدی را با استاد و بچه های هم دوره در جریان هم جهت با خداوند. بهتر دارم درک میکنم و باور می‌سازم

    استاد ممنون از این همه آگاهی و حس خوبی که بهم دادین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  4. -
    فاطمه عابدی گفته:
    مدت عضویت: 218 روز

    سلام به استاد خوب و تمام عزیزان

    این فایل ها عالی بودن و دیشب که داشتم قست 4 رو نگاه میکردم خیلی دوست منم تجربه بزارم اما خب چیزی اونموقع به ذهنم نیومد و امروز برام یه اتفاق خیلی جالب افتاد

    ما چون مادرم و برادرم میخوان برن سفر تصمیم گرفتیم امروز به جای سیزده به در بریم بیرون قرار شد صبح زود از تهران بریم دماوند اونجا کله پاچه بخوریم تا عصر بریم بگردیم و من دیشب به دلایلی تا نزدیکای 4 صبح اینا بیدار بودم و ساعت نزدیکای هفت بابا و مامان و داداشم اومدن هی منو صدا می‌زدند منم در خوابی ناز محل نمیدادم و تو ذهنم میگفتم که من کم خوابیدم و بدنم نیاز به خواب داره یه کم دیگه بیدار میشم و نمیدونستمم ساعت چنده و ما سر کوچمون یه مسجده و صدای بلندی داره و همونطور که خواب بودم دیدم انگار داره صدای دعای قبل از اذان پخش میشه و یک آن انگار ذهنم بیدار شد و فکر کردم اذان ظهره و من الان خیلی خوابیدم و بدنم نیاز به استراحت نداره پاشدم با سرحالی لباس پوشیدم و کارامو کردم که بریم تقریبا بیست دقیقه شد و نگاه افتاد به ساعت دیدم یک ربع به هفته یه دقیقه تعجب کردم گفتم مامان ساعت خرابه گفت ن گفتم آخه انگار چند دقیقه پیش مسجد صدا میومد گفت اون برای دعای قبل از نماز عید فطر بوده و برام اون پذیرفتن ذهنم خیلی جالب بود چون من فکر میکردم که من تا بالای 6 ساعت نخوابم اصن نمیتونم تمرکز کنم و از جام بلند شم

    الان که دارم این متن و رو مینوسم روی بام تهرانم و تهران زیبا تر و سرزنده تر و تمیز تر از همیشس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  5. -
    جواد صنمی گفته:
    مدت عضویت: 1948 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به همه عزیزان و دوستان و اساتید گرامی

    هم سال نو و هم عید فطر رو به همه عزیزانم تبریک میگم و امیدوارم که این سال سالی پر از خیر و برکت و رحمت و نعمت باشه برای هممون و از همه مهمتر نزدیکی بیشتر به خدای مهربان

    الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم به لطف خدا حال خیلی خوبی دارم و احساس عجیبی دارم خداروشکر

    خواستم از تجربه خودم بگم در مورد بحثی که استاد انجام دادند و من چقدر لذت بردم از این مباحث

    من وقتی که مهاجرت کردم به اصفهان چند تا پیش فرض ذهنی داشتم و یک چیزها و باورهای منفی شنیده بودم از خیلی ها که براتون مینویسیم تا باورهای خودم تقویت بشه و بیاد خودم بیارم

    مورد اول این بود که توی ذهنم بود که شنیده بودم لهجه من که مشهدی هستم خیلی تابلو و زننده هست و خیلی ها شاید مسخره کنند توی تهران و یا اصفهان و چون این لهجه رو دارم شاید نتونم به خوبی ارتباط بگیرم با مردم و مشکلاتی برام پیش بیاد

    اما بعد به خودم گفتم که نخیر این باور اشتباه بقیه و خودم هست و اتفاقا خیلی لهجه قشتکی دارم و خیلی ها هم لذت میبرند از صحبت کردن با من همینطور که من خیلی لذت میبرم از لهجه شیرازی و شمالی و اصفهان و غیره و وقتی اومدم اینجا از عمد با لهجه خودم صحبت میکردم با اینکه خجالت می‌کشیدم اما انجامش دادم و خیلی جالبه که چقدر استقبال کردند و چقدر هم خودم راحتتر شدم

    مورد بعدی که خیلی برای خودم هم جالب بود این که نمی‌دونم چرا میگفتند که اصفهانی ها با مشهدی ها خیلی مشکل دارند و مشهدی ها هم با اصفهانی ها ولی اصلا این توی ذهن من نبود و من رابطه های زیبا و قشتکی اتفاقا با اصفهانی ها دارم و همیشه خلافش برام ثابت شده و جالبتر اینکه هنوز هم دارم می‌شنوم این موضوع رو از خیلی ها و خودشونم میگن که تو چطوری اینقدر با ما ها خوبی یا ما با تو اینقدر خوبیم در صورتی که اصلا خودشون هم باورشون نمیشه و همیشه میگند که تو خیلی خوبی و این هست که بقیه هم باهات خوبند ولی من می‌دونم از کجا می‌آید و اینقدر باورم قوی تر شده که حتی به خودم میگم اگر یک شهر دیگه و یا حتی کشور دیگه هم برم برخورد اون ها هم با من حتما خیلی خوبه چون دیگه برام باور شده و ثابت شده برام

    مورد بعدی این است که وقتی اومدم اینجا یک ذهنیتی داشتند که وقتی نیروی جدید میومد برای مجموعه همه از منفی های طرف میگفتند با اینکه هنوز اصلا بنده خدا رو ندیده بودند و یا یکبار دیده بودند و کلا یک باور منفی داشتند نسبت به هر کسی ولی من همش میگفتم به خودم که هر کسی که میاد اینجا با من رابطه ی خیلی خوبی داره و اتفاقا همین طور هم میشد یکی از این همکارانی که برای ما اومده بود همه ازش بد میگفتند و واقعا هم اون با همه و هم همه با اون مشکل داشتند مدلی که حتی چند بار دعوا کردند باهاش و خیلی جالبه که با من خیلی رابطه خوب و محترمانه ای داشت و خودش هم می‌گفت که چرا همه با من بد هستند و من با تو خوبم چرا اینطوریه و من می‌خندیدم و هیچی نمیگفتم

    مورد بعدی که بود این بود اینجا دنبال خونه می‌گشتم و اصلا پولی هم نداشتم بخدا حتی 1 تومن هم نداشتم و هر جایی که میرفتم برای خونه میگفتند اولا که خونه به مجرد نمیدن دوما دولت خیلی کمه سوم این منطقه چون مرکز شهر اصفهان هست یک منطقه بومی هست و کسی غیر از خودشون رو راه نمیدن

    من همش توی ذهنم میگفتم این ها افکار شما هست و من اصلا قبول ندارم خدا برام اوکی می‌کنه

    خدا شاهده یک خونه توی بهترین موقعیت و بهترین صاحبخونه برام پیدا شد که هنوز هم که هنوزه خودم باورم نمیشه و هرکسی که می‌شنوه میگه امکان ندارن این در حالی بود که اصلا من پولی نداشتم و خدا برام اوکی کرد واقعا

    الان که دارم فکر میکنم خیلی موارد بوده که پیش فرض های ذهنی بدی داشتم و نتیجه هم مشخص بوده و اما وقت هایی که روی پیش فرض هام کار کردم و باور نکردم حرف های جامعه رو و نتیجه هم واقعا عالی شد

    امیدوارم که یادم نره و هرروز به خودم یادآوری کنم و تربیت کنم ذهنم رو

    خداروشکر که لیاقتی داد خدا تا این فایل ها رو گوش کنم

    آرزوی شادی و موفقیت برای همه شما عزیزانم دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  6. -
    سعیده آیت گفته:
    مدت عضویت: 1052 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان گلم در بهشت عباسمنش

    بعد از دوهفته سفر دو روزه که برگشتیم

    تو این چند وقت پیگیر فایلهای سایت بودم ولی اصلا فرصت کامنت نوشتن نداشتم حتی میتونم بگم که فایلهای جدید رو هم به زور گوش میدادم

    بعد از یه سال رفته بودم خونه پدرم اینا

    قبل عید که همش مشغول تمیزکاری و هرجی میخواستم حین کار فایل های مختلف گوش کنم مرتبا با سوالهای اطرافیان مجبور میشدم پوز کنم و جواب بدم و این روند مرتبا ادامه داشت

    تا اینکه دیدم داره حسم بد میشه

    گفتم ول کن سعیده الان وقته درس پس دادنه در عمل به انچه آموختی سعی کن عمل کنی

    این شکلی بود که من فقط تونستم این 4 قسمت توت فرنگی 19 دلاری رو گوش بدم

    ودلم لک میزد که بیام یه کامنت براش بنویسم ولی نشد تا امروز

    اون چندروزی که خونه پدرم بودم به عینه داشتم نمودهای قانونو میدیدم

    اصلا نه قصد سرزنش اونا رو دارم نه قضاوتشون میکنم

    بایه عینک بی طرفانه فقط کارهاشونو که میدیدم و نتایجی که میگرفتن رو مینویسم

    هی میگفتم ببین سعیده چقدر قانون دقیقه

    ببین هرکی هرجاییه جای درستشه

    ببین دلسوزی کردن وخواستن این که موقعیت اونارو تغییر بدی کاری عبثه

    یه نمونه واضحش که مرتبط با این فایلم هست از این قراره:

    مادر من سالهاست که اکثرا مریض احواله ولی تا یه چند سال قبل این زن انقدر ارامش داشت و حال روحیش عالی بود که همه چی به شکل بهتری سپری میشد

    چندسال اخیر دیگه از اون ارامش و اطمینان به زعم من کم شده و کار به جایی رسیده بود که فکر میکرد اگه بلند صحبت کنه سر درد میگیره شب خوابش نمیبره و چند روزی حال ندارتر میشه

    این قضیه ادامه داشت و هربار که خود مادرم از این وضعیت خسته میشد در واقع دیگه طاقت تحمل کردن نداشت و به قول معروف کاسه صبرش لبریز میشد

    به خدا میگفت یا منو خوب کن یا مرگ منو برسون

    تا این جمله رو میگفت چون واقعا میخواست یه تحول عظیم براش اتفاق بیفته

    به شکلهای مختلف امدادهای خداوند از راه میرسید

    وهربار با یه دارو و یه جیزی تا یه مدت خوب میشد میتونم بگم عالی میشد

    شاداب سرحال بگو بخند کارهاشو به راحتی انجام میداد مسافرت میرفت ولی دوباره اروم اروم برمیگشت سرخونه اولش

    البته یه پله هم پایینتر

    تا اینکه چندماه قبل پیش یه دکتر رفتند که داروهاش به شکل معجزه اسایی مامانو اصلا جووون کرد

    خودش میگفت انرژی جوونی توش بیدارشده بود

    ولی بعد یه ماه دوباره روند بازگشت به عقب و حتی بدتر شدن شروع میشه

    دفعه بعدی که دوباره میرن پیش همون دکتر

    مادرم با یه تومار شکایت و اعتراض که چرا اینجورم و اونجورم و بدتر شدم

    مثلا از دکتر میخواد بدادش برسه و یه کاری براش بکنه

    دکتر هم اندفعه میگه خانم شما مغزتون کوجیک شده و این مغز مشکل داره و همینه دیگه

    واسه همینم داروها جواب قطعی نمیده

    از اون روز به بعد مادرم که انگار منتظر شنیدن همین حرف بود

    صدپله بدتر میشه نه تنها خودش نمیتونه بلتد صحبت کنه بلکه اگه بقیه هم بلند حرف بزنن مشکلات بیخوابی و سردرد و…..میاد سراغش تازه اگه به موبایل و تلویزیونم نگاه کنه همینه حتی اگه بخواد یکم پیاده روی کنه یا کار خونه کنه هم اوضاع همینه

    من اون چند روز دیدم که مامانم دیگه مایل نیست خوب بشه نه اینکه خودش بگه از حرفاش و رفتاراش اینو فهمیدم

    جرا؟

    چون سالها قبل یکی از این روحانیون معروف که برنامه داره تو تلویزیون گفته اگه انسان مریض بدونه که روز قیامت چه مقامی در درگاه خداوند داره بواسطه صبری که تو دنیا کرده ، ارزو میکنه کاش تمام عمرش بیمار میبود تا مقامش روز قیامت بیشتر بشه

    بعد از اونجایی که مامانم فوق مذهبیه به صورت ناخوداگاه دوست داشت همیشه مریض باشه دیگه

    از طرفی وقتی بش گفتم مادر من جرا شما حرفهای دکترو باور کردی ؟

    اونا علمشون محدوده و وقتی جواب درستی ندارن بدن هر جیز مزخرفی میگن

    گفت نه اتفاقا این دکتر خیلی حالیشه

    چون من چند وقت بود که فکر میکردم مغزم مشکل دازه و وقتی دکتر بهم گفت دیگه مطمئن شدم .

    وتازه میگفت پشت سر دکتر هم غیبت نکنین اون خیلی حالیشه و واقعیت همینه.

    استاد قشنگ دیدم داستان باورا روو ذهنیت ما به موضوعات مختلف رو

    وقتی مادرم باتموم وجودش از خدا درخواست تحول و تغییر میکرد خداوند از یه طریقی معجزه وار خوبش میکرد ولی چون ته ذهنش اون باور اشتباومخرب وترمز وجود داشت که اگه روز قیامت مقام عالی میخوای باید بیمار باشی

    اون دارو و درمونها زود اثر خودشونو از دست میدادن

    واینبار که خودش رسیده بود به این نقطه که مغزم مشکل داره

    همون دکتری که یه نسخش مامانو جوون کرده بود بعد دو سه ماه بش میگه تو مغزت کوچیک شده و….

    چون مامان من منتظر شنیدن این خبر بود

    اینو شنید و به روح وجان و پوست واستخوانش جسبید

    مسخرس ولی واقعا کیف کرد از این حرف دکتر

    انگار خیالش راحت شد که پس تا حالا داشتم زور بیخود میزدم واسه همینم دوباره بدتر میشدم

    ودیگه همینه من بیمارم و شماهایین که باید با این وضعیت من کنار بیاین

    چون اینو باور کرد اونم با تموم وجودش

    چون پدرم یه آدم حمایتگر وفداکاریه

    دیگه با این قضیه مشکل نداره

    مثلا یه روز بامن خیلی صخبت کرد فرداش گفت دیشب نخوابیدم چون زیاد حرف زدم

    یه بار خواستم یه عکس از تولد شیرین از تو گوشی بش نشون بدم

    فرداش گفت چون اون عکسو دیدم دیشب نخوابیدم وسرم دازه از درد میترکه و……

    یعنی چون اینا رو باور کرده مدام هم تجربشون میکنه

    خواهرم بم زنگ زد وقتی اونجا بودم گقت مامان خیلی تو رو قبول داره باش حرف بزن بلکه تغییر کنه افکارش

    تو دلم گفتم خواهرمن

    اولا که من مدتهاست پذیرقتم من از تغییر بقیه ناتوانم دوما با این باوری که مامان تو خودش ساخته من که هیچی استغفرالله خدام نمیتونه تغییرش بده

    استاد این حرفو نمیشه به بقیه گفت چون نمیتونن درک کنن ولی چون من قانونو یاد گرفتم قشنگ میدیدم که مادرم چقدر از این وضعیت راضیه

    در ظاهر شاید جیز ویگه ای بخواد ولی درونن خوسحاله که اونچه فکر میکرده درست از آب در اومده

    حتی یه روز بم گفت برام دعا کن اگه خدابرام میخواد تو همین وضع بمونم زمین گیر نشم وعاقبت بخیر شم باباتو خواهرتم خدابشون صبر و حوصله بده که منو تحمل کنن

    گفتم مامان جان خداهیچ وقت نمیخواد شما اینجوری بمونی

    میگفت نه یه وقت خواست خداباشه

    گفتم بگو خدایا من میخوام از این وضعیت دربیام خودت به راحتی هرجور که میدونی اسبابشو فراهم کن

    ولی خب دیدم که دیگه هیچ تلاشی برا بهبود نداره

    استاد نمیدونید چقدر استفاده نادرست از قانونو اون چند روز تو همشون دیدم و دیدم که افکار وباورهای ما چه ها میکنه و چقدر خوبه که بتونیم ازقانون به نفع خودمون استفاده کنیم وخداروشکر میکردم که نعمت هدایت روزیه من شده .

    با این حال به من خیلی خوش گذشت چون پذیرفتم هرکسی حق داره هرجور میخواد زندگی کنه و این تنوع لازمه ی جهانه به همین دلیل رها بودم و سعی در کنترل ذهن و موندن تومسیر درست داشتم

    قبل سفر از خدا خواستم خودش برام یه سفر لذتبخش و عالی رو رقم بزنه وبا اینکه میدونستم شرایط جاهایی که قراره برم رو

    ولی گفتم خدایا نمیدونم چه جوری ولی خودت همه چیرو برام عالی چیدمان کن

    وبخاطر ارامشی که خداوند بهم داده بود خونه بابا اینا که مدت زیادی اونجابودم برام شده بود یه ورکشاپ و با ارامش رفتارها و نتایج رو بهم ربط میدادم تموم صحبتهای شما میومد جلو چشمم ودر واقع به شکل ملموس وعینی انچه که درک کرده بودمو مرور کردم و برام این ارتباطات لذت بخشم بود و میتونم بگم

    یکی از بهترین سفرهام بود

    چون رهابودم سعی در تغییر کسی نداشتم به همون شکل دوستشون داشتم بدون اینکه بخوام تقلا کنم زور بزنم حرص بخورم که کارشون اشتباهه

    برا همین خداروشکر همه چی خیلی خوب بود

    منکه سالها اصفهان زندگی کرده بودم ولی اکواریومش رو نرفته بودم

    ازخداخواستم و جور شد باشیرین رفتیم دیدیم خیلی زیبا بود خیلی لذت بردیم یاد فایلهای سفرنامه میفتادم

    اصفهانی که تا دوروز قبلش هواش بشدت آلوده بود به محض رفتن ما بارونی تمیز مثل شمال شده بود همه میگفتن از قدم شماها هواخوب شده وباعث لذت بیشترمون شده بود.

    تو تهران باغ وحش رفتیم اونجاهم خلوت و به راحتی بلیط گرفتیم و بازدید کردیم با اینکه میگفتن صف بلیطش کیلومتریه و بچه ها اصلا نمیتونن خوب همه چیو ببینن ما هر قسمت رو بارها رفتیم دیدیم عالی بود عالی خلوت هوا معتدل

    منکه تهران بدنیااومدم و28سال اونجا زندگی کردم با اینکه بالا شهربودیم ولی حتی اسم الف ب پ مقدس اردبیلی به گوشمم نخورده بود تا استاد تو یه فایلی گفتن برا باورسازی اونجاها میرفتن

    تو این سفر ما مهمون یه خانواده ثروتمند تو زعفرانیه شدیم واز الف مقدس اردبیلی گذشتیم کلی خونه های لاکچری و ماشینهای فوق العاده دیدیم وتو یه برج زیبا رفتیم وخونه ای که رفتیم مثل کاخ شاه پر از وسایل شیک واکسسوری های بینظیر بود تو پارکینگشونم پراز ماشینهای خارجی و زیبا بود

    تو اون چندساعت همش داشتم باور فراوانی میساختم و فقط تحسین میکردم اینهمه زیبایی و ثروت داشتنو

    خیابانها وجاده هاهم به شکل جادویی خلوت بود هم رفتنه هم برگشت هرکجابودیم یا حرفای ناجالبو نبودم که بشنوم یا وقتیم بودم به شکلی جالب ذهنم قفل میشد و هیچی دریافت نمیکردم

    خواهرم شاکی میشد که چرا همش آقایون حرفای سیاسی میزنن ولی من واقعا حرفاشونو نمیشنیدم

    میدونم که همش برا درخواستهای صبحم تو ستاره قطبی بود و مدت طولانیه که رو خودم کار میکنم و حالم خوبه

    خداوند برگوشهام قفل زده بود از نوع خوبش

    خلاصه که به لطف خداوند واستفاده اگاهانه ازقانون با اینکه تو این دوهفته به چز این 4 قسمت فایل جدید فقط تونستم اون اوایل دو تافایل دیگه گوش کنم یعنی فقط 6 فایل ولی همه چی عالی گذشت

    چون سریع خداوند هدایتم کرد در مسبربودن فقط فایل گوش دادن نیستا

    لذت ببر للذت به نکات مثبت توجه کن رها باش قانونو زندگی کن منم کمکت میکنم

    الهی فداش بشم که وقتی منم مقاومت نکردم اونم معجزه هاشو رسوند واین سفرشد لذت ولذت ولذت

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1318 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم سعیده دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما می‌توانم حس کنم ولذت ببرم

      آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به همه ی عزیزانم

    الله اکبر واسه این ذهن قدرتمند ما که وقتی به جسم به جای مورفین اب مقطر میدی ارومش می‌کنه می‌تونه این باور بسازه که این همون مورفین و درواقع برای ذهن عامل بیرونی هیچ فرقی نداره بلکه این باوری که میسازه تاثیر خودش می‌ذاره مثل همین مثال آب مقطر زدن به جای مورفین پس اگر یه چیزی را باور کنه تجربش می‌کنه.

    ــ خداوند همیشه همراه من و منو به مسیر درست هدایت می‌کنه و هرچی واسم پیش میاد خیره و به نفع من میشه منو به آسانی در هر کاری وارد می‌کنه و به آسانی از هر کاری خارج میکنه این باور هرچقدر که باور کردم به همون اندازه همه چی واسم آسون شده و زندگیم سر شار از لذت و خیال راحتی شده و چقدر دارم پیشرفت میکنم و خیالم راحت میشه که دیگه در این کاری که وارد میشم به آسانی همه چی واسم پیش می‌ره .

    ــ خداوند بیشتر از من میخواد که پیشرفت کنم خداوند بیشتر از من میخواد که خوشبخت باشم خداوند بیشتر از من میخواد که سلامت باشم خداوند بیشتر از من میخواد که ثروتمند باشم و خداوندی که رب العالمین و داره جهان هدایت می‌کنه پشتیبان من و داره منو حمایت می‌کنه و هدایتگر هر لحظه ی من و بیشتر از من لذت میبره که پیشرفت کنم و خداوند میخواد که من سلامت تر و خوشبخت تر و ثروتمند تر باشم و چون میخواد و چون قدرت مطلق و چون رب العالمین پس برای من اتفاق میفتد و خداوند هرگز دروغ نمیگه و خداوند هرگز خلف وعده نمیکنه کافیه من سمت خودم انجام بدم خداوند همواره به بهترین شکل سمت خودش انجام میده و وقتی استاد باور کرده که خداوند انقدر ثروت بهش میده که بی نیاز باشه و بیش از حد تصورش بهش ثروت میده و باور کرده که انقدر ثروت مند میشه که نتونه بشماره ادامه دادن و ادامه دادن و نتیجه اینی شده که الان در زندگی استاد میبینم که نمیدونه چقدر ثروت داره و نمیدونه چقدر ملک و دارایی داره و با وجود این همه ثروت و استقلال مالی که داره جز شخصیتشون شده که در مورد فراوانی و ثروت صبحت کنن و وقتی وارد جریان ثروت شدن دیگه برای ذهنشون باور پذیر شده در کل فراوانی و پیشرفت مداوم پیشفرض ذهنشون شده .

    ــ هر باوری که بهم قدرت میده را بارها و بارها و بارها تکرار کنم

    هر آنچه که احساس خوبی بهم میده را بارها و بارها و بارها تکرار کنم و راجع بهش صحبت کنم و خداوند به همه ی ما وعده ی فراوانی و مغقرت داده به همه ی ما بیش از حد تصورمون ثروت میده مثل استاد

    ــخداوند نیازی نداره که من زجر بکشم تا به خواستم برسم بلکه دوست داره من با لذت و آرامش به خواسته ام برسم و خداوند منو از آسانترین و راحت ترین و لذت بخش ترین مسیر به خواسته هام می‌رسونه .

    ــ الله اکبر عجب مثال خفنی از دوستشون زدن که چطور با ذهنیتی که عوض شده این چنین نتایج عظیمی در زمان کمی وارد زندگیشون شده و چقدر این خدای ما قدرتمند و بخشندست و اندازه ای که باورش کنیم آسان میشیم برای آسانی ها و نعمتها وارد زندگیمون میشه مثل سلیمان نبی مثل استاد عباسمنش مثل هزاران نفر دیگه از دوستانی که در این سایت نتایج بسیار عظیمی گرفتن .

    ــ نتیجه گیری از این قسمت :حواسمون باشه چه چیزهایی را باور کردیم ،حواسمون باشه که اگر یک باور محدود کننده داشته باشیم می‌تونه زندگی ما را نابود کنه و اگر یک باور قدرتمند کننده داشته باشیم میتواند زندگی ما را متحول کند .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  8. -
    پرنیا گفته:
    مدت عضویت: 178 روز

    سلام استادعزیزم

    خانم شایسته گل ودوستان عزیزم

    یک روزی آرزو داشتم که خدا بامن واضح صحبت کنه وبخدا گفتم بامن واضح صحبت کن من هرچی بگی فقط میگم چشم -انجام میدم – تسلیم میشم – الان به آرزوم رسیدم خداروصدهزارمرتبه شکر -خدابامن واضح صحبت میکنه خصوصا درکتاب قرآن واضح بامن صحبت میکنه -یک کتاب قرآن ترجمه فارسی دارم اینقدر خوندمش کتاب خیلی کهنه شده – خدا گاهی وقتا که کتاب میخونم ومیخاد نشانه روبمن بفهمونه اینقدر اون آیات نشانه روتکراری برام میاره که بگه پرنیا ببین 5دفعه این آیه ها رو که قلبتو اروم میکنه آوردم جلوچشمت- پس فعلا این قدم رو بردار :))

    استاد الان که میفهمم صحبت خدارو افتادم درممنتوم مثبت و تسلیم تسلیم هستم آقااااا.

    خداروشکر استاد من ماموریتم از طرف خدا کارکردن روی قانون سلامتی وعشق هست و کاملا 100درصد روش شما رو در قانون سلامتی قبول دارم وانجام میدم – خودت استادبهترمیدونی چقدر تمرکزم روی عشق بوده – تقریبا از دیروز تمرکزم خیلی عالیتر شده روی قانون سلامتی من دیروز اصلا احساس گرسنگی نداشتم و خیلی راحت پیاده روی کردم . میتونم بگم ممنتوم مثبت برای عشق وقانون سلامتی داره باهم عالی میشه .جفتش باهم سبک راحت وروان پیش میره -چقدربیشترعاشق خداشدم – قشنگ باحال بودن خدارواحساس میکنم عشق خدارو وقدرت خدارو دریافت میکنم واضح .

    آقااااااا میدونی خدا چقدر جدیدا بمن الهام میکنه پرنیا شان وشخصیت منو وقدرت منو به نمایش بزار برای ملت – باقوی زندگی کردنتون باخوشبخت زندگی کردنتون آبروی منو حفظ کن وبه ملت نشون بدین کسی که دست رفاقتشو به منه خدا میده -ملت ببینن منه خدا براش چیکارمیکنم – کارنمیکنم شاهکارمیکنم :)))

    میگم چشم خدا انجام میدیم وخدابمن خیلی کمک میکنه قدمهام راحت وروان پیش میره آقااااا خداروصدهزارمرتبه شکر .

    به استادمم استادعباسمنش عزیزم میگم استاد شان وشخصیت خدارو به نمایش بزاریم .آبروی خداروحفظ کنیم اینو ازته دلم باخوشحالی فریادمیزنم باعشق فریامیزنم باید ملت قدرت وآبرو وشان خداروببینن .براحتی خدای عاشق روبشناسن وخدارو راحت توزندگیشون احساس کنن عشقشو -احساس کنن قدرتشو وهرلحظه بیاد بیارن .

    آقاااااا با دوره جدیدت شان وشخصیت خدارو به نمایش گذاشتی داری قدرت خدارو فریادمیزنی وبه ملت آموزش میدی این دوره خیلی فروش میره وخیلی پربرکت میشه مطمئنم .

    ازتلاشهات سپاسگزارم

    آقاااااا.

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سیده گفته:
      مدت عضویت: 455 روز

      سلام دوست عزیز

      پرنیاجان

      بهت تبریک میگم و امیدوارم دوستی و عشق به خدا و همواره در وجودت حفظ کنی.

      من قبلاً خیلی قرآن میخوندم هم با ترجمه هم عربی

      اما دوست دارم این قرآن که فقط

      فارسی هست رو بهم معرفی کنی

      راستش من هم خیلی همیشه از خدا خواستم به وضوح با من حرف بزنه تا از الهاماتش بهرمند بشم.

      اما گاهی وقتا یه کم گیج میشم و نمیدونم چی کار کنم.

      خدا همه مون رو به راه درست

      راهی که در آن نعمت و ثروت و موفقیت هست هدایت کنه نه راه غضب شدگان.

      در پناه نور و عشق خدا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    بابک چالاکی گفته:
    مدت عضویت: 3551 روز

    سلام و یک بغل عاشقانه به استاد نازنینم

    سلام و صد عشق به همه شما موحدین

    من قسمت 1 تا 3 درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری (این قسمت رو هنوز ندیدم) + فایل غیبت نکردن قسمت 2 رو تو چند روز اخیر دیدم و شدیدا ذهنم درگیر قانون شد

    خودم باورم نمیشه اما به جرات میتونم بگم که تازه انگار قانون داره برام جا میفته. اونم بعد از چندین سال کار کردن با قانون و کلی نتایج کوچیک و بزرگ گرفتن

    مفاهیمی که فهمیدم رو هرطوری که خداوند در ذهنم جاری کنه مینویسم

    مفهوم به زبان ساده:

    من وقتی به غیبت کردن (غیبت یا تصور اینکه این توت فرنگی 19 دلار قیمتشه) گوش میدم، تمام توجه ام میره روی اون موضوع. مثلا اگه راجب دو رویی کسی غیبت بشنوم، مثل “ذراتِ ذره بینیِ آهن” (براده آهن) تمام توجه ام در یک جهت خاص به صف کشیده میشن. از اون به بعد تا مدتی هر کسی رو میبینم و یا هرکسی به ذهنم میاد، حس میکنم که: نکنه اینم داره نقش بازی میکنه؟ میبینی؟ یه طوریه ها. واقعا چطوری حالا میتونم اعتماد کنم؟ به دوستم میگم: فلانی دیدی یارو یه جوری بود؟ لبخندش یه طوری بود انگار داره مارو میپیچونه…

    واکنش دوستم چیه؟ اگه تو همین فضای فکری باشه تایید میکنه. اگر هم در فضای فکری دیگه ای باشه یا اصطلاحا در مدار دیگه ای باشه میگه: نه به نظر من که عادی بود …

    همه ما فکر کنم تو این جایگاه بودیم یا ازین دوستای بد بین داشتیم و میفهمیم وقتی دوست بد بینمون یه نگاهی منفی به همه چیز داره با خودمون میگیم: ای بابا تو چقد نگاهت به همه چیز تند و تیز و تاریکه…! یادمه ، یه دوستی داشتم وقتی راجب باباش حرف میزد تعریفش این بود که: بابای من کلا طرز فکر و سبک زندگیش اینه که “همه چیز به فنا رفته و رو به تاریکی و نابودیه، هرچی که مونده هم به زودی نابود میشه و اوضاع بده و …” . چی میگن بهش؟ یه اصطلاحی داره … تئوری توتئه فکر کنم، آره؟ یه همچین چیزایی… بیشتر شبیه تئوری قهقرا …

    من الان میفهمم که اصلا آقا این گوش دادن به غیبت یعنی چی. غیبت کردن گناه داره یعنی چی؟ این نیست که اگه من غیبت بشنوم بلافاصله فرشته ای که رو شونه چپ من هست یه منفی واسم بذاره. اینطوریه که اگر من غیبت بشنوم مثل این میمونه که قطارم به صورت خودکار میفته رو ریل اتفاقات منفی یا به عبارتی هم مدار شدن با ریشه اون حس که حالا یا ترسه، یا فقره یا هرچیزی … و تازه از اونجا اون گناهه به شکل نتایج منفی ذره ذره به زندگیم وارد میشه. مثلا وقتی دوستم راجب این حرف میزنه که: “همه با من یه مشکلی دارن انگار منو آدم حساب نمیکنن” و بعد شروع میکنه داستان زندگیشو تعریف کردن، منم با همچین مفهومی هم مدار میشم. از اون لحظه به بعد هرجا میرم ، از اونجایی که ذهن من اینطوری نظم گرفته و چیده شده، یا به عبارت دیگه افکارم اینطوری صف کشیدن که همه چیز رو از اون زاویه میبینن، داستان های من هم همون شکلی میشه. مثلا با بابام گفتگوی بدی رو تجربه میکنم چرا؟ چون فک کردم مثلا بابام داره منو بچه فرض میکنه یا آدم حساب نمیکنه. با خودم میگم : “عه، یعنی چی؟ دوستم داشت میگفت همه با من مث بچه ها برخورد میکنن و منو آدم حساب نمیکننا ! حالا بابای منم همونطوری شده.” این گفتگو رو 100% هممون تجربه کردیم. با دوستت نشستی گفتگو کردی و لا به لاش غیبت هم کردی/شنیدی و یا طرف باور هاشو برات تفسیر کرده … بعد تو فرکانسشو فرستادی … و در روزهای بعدش از همون جنس اتفاقات رو تجربه کردی و بعد اولا که خودت شاخ درآوردی که “چه عجیب این دوستم اون روز داشت میگفت این مفهوم رو هااا… حالا واسه منم همینطوری شده.” بعدم که دوباره دوستمونو میبینیم: “وای فلانی یادته هفته پیش گفتی رفیقت باهات اینطوری بوده؟ بابات هم باهات همونطوری بوده؟ همسایه تون هم همونطوری بوده؟” ، فلانی میگه : آره ، خوب ؟ تو هم میگی: “حاجی هفته پیش انگار کپی زندگی تورو واسه منم واریز کرده بودن. منم با بابام همینطوری شدم… یا رفتم بانک کارمنده یه طوری بود انگار من بچه 5 ساله ام …”

    حالا درحالی که اگه بشناسیم این مفهوم رو، دیگه همونجا متوقفش میکنیم. نه تعریف میکنیم، نه به همچین داستان هایی گوش میدیم، نه هر درد و مرضی شبیه این…

    الان میفهمم که چرا سپاسگزاری نتیجه میده. به این دلیل که من مثل اون توت فرنگی 19 دلاری، وقتی راجع به محبت یه نفر سپاسگزاری میکنم: تمام ذرات وجودم همجهت میشه با اون جنس احساس، بعد فکر میکنم همه با من مهربونن. از فرداش هم مثل آدمی که بدبینه به همه چیز، منم فکر میکنم همه با من مهربونن. بعد من با همه به عنوان یه مخاطب مهربون برخورد میکنم و اونا هم واقعا حس میکنن که من مهربونم. پس در نتیجه رفتارشون با من با احترام و محبت و عشق میشه. تو یه دوره ای استاد گفته بودن که: وقتی فکر میکنی طرف دزده، چطوری باهاش برخورد میکنی؟ خوب اون بنده خدا هم میفهمه تو یه جوری هستی دیگه. بهش بر میخوره. یا اینکه اونم رفتارش عجیب میشه.

    یه داستانی بود اون زمان بین دوستام واسه هم تعریف میکردیم. پسره پول دستش بوده داشته میرفته با پولش یه چیز غیرقانونی بخره. همون لحظه یه پلیسی داشته از اونجا رد میشده. این یارو هم تا پلیس رو میبینه پول تو دستش رو پرت میکنه تو جوب. فکر کرده الان پلیس پول رو تو دست این ببینه میفهمه این پوله واسه خرید یه چیز غیر قانونیه.

    این همون مومنتومه لامصبه که وقتی راه میفته، هرچی میره جلوتر بزرگ تر میشه. این همون مومنتومه که اگه منفیش شکل بگیره همه چیزو با خودش میشوره و میبره و دیگه به قول استاد خدا هم نمیتونه جلوشو بگیره.

    این همون توت فرنگی 19 دلاریه که تو اگه فرض کنی این 190 دلاره تازه خوشمزه تر هم میشه (انقد جالب شد که خندم گرفته)

    این همون قانونه که نمیشه کسی رو متقاعد کنیم وقتی که کلا از تو یه مدار دیگه داریم باهاش حرف میزنیم.

    فکر کن تو سینما کنار یکی نشستیم و رو صندلیمون خیلی حس خوبی داریم. بغل دستیمون هم رو صندلی شکسته نشسته. حالا برمیگردیم بهش میگیم : چقدر صندلی هاش خوبه واقعا خیلی راحت و نرمه… طرف هم یه نگاه به ما میندازه، یه نگاه به خودش و صندلیش میندازه و احتمالا تو دلش یه چیزی هم میگه که نوشتن اش به دور از ادبه … :)))

    این همون داستانه که اگر غرور داشته باشیم دیگه توهم میزنیم که : من تمرین کنم؟ نه بابا من که کارم درسته تمرین واسه تازه وارد هاس… من کتاب بخونم واسه کارم؟ نه بابا من خیلی خفن تر ازین حرفام. کتاب خوندن واسه خر خون هاس. من زرنگ مادرزادی هستم.

    خداوند هم میفرماید که:

    وَقَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَّعْدُودَهً ۚ قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَن یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ ۖ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (بقره 80)

    اونا: ما در جهنم چند روزی بیشتر نمیسوزیم

    الله: آیا از خدا قولی گرفتید که قراره خلاف قانون خودش عمل کنه؟ خدا که استادِ خوش قول هاست. خدا که تنها کسیه که تحت هیچ شرایطی حرفش عوض نمیشه.

    ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ ۖ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ (آل عمران 24)

    همون دسته افراد فکر میکنند که هرچقدر هم گناه کنند، بازم خیلی کوتاه مجازات میشن.

    این قسمت آیه خیلی قشنگه که میفرماید: و همین سخن دروغ که آن را ساخته و به خود تلقین کرده تا باورش نموده‌اند، آنان را در دینشان فریفته است

    این همون قانون تمرکز بر خواست هاس که اگر من نعمت هامو بشمارم تازه متوجه میشم نه تنها زندگیم بد نیست، بلکه واقعا هم شیرینه و چقدر نعمت دارم. واقعا اگه نعمت هارو بشماریم لذت میبریم. واقعا اگه نعمت هارو بشماریم متوجه میشیم که انقدرام که توهم زدیم زندگی افتضاح نیست. اصلا افتضاح که نیست هیچ، خیلی هم همه چی خوبه و من 1000 تا نعمت دارم . یه سری ناخواسته هم دارم آ… ولی هزاران نعمت دارم

    اصلا من نمیفهمم چرا اونایی که به مثبت اندیشی میگن توهم، به منفی اندیش ها نمیگن توهم منفی زدی ؟ مگه میشه یه نفر بدون هیچ نعمتی در حال زندگی کردن باشه؟ چطور داری فکر میکنی؟ همین مغزت که بی همتا ترین ماشین دنیاس داره کار میکنه اگه نعمت نیست پس چیه؟ میگی من نعمت ندارم زندگیم جهنمه؟ جدا فکر نکرده بودم بهش. اول صحبتم از خدا هدایت خواستم و چون خداوند رو هدایت کننده فرض کردم و خودمو لایق هدایت دونستم، حالا داره من رو به این مفاهیم عمیق تر آشنا میکنه و براتون توسط دستای من مینویسه و همه داریم لذتشو میبریم. هم شوکه شدم و هم خندم میگیره. من تا حالا کجا بودم که اینا رو نمیشنیدم و درک نمیکردم؟

    این همون مفهومه که استاد سالهاست داره به من و هم دوره ای هام میگه که آقا، برادر من، خواهر من، راجع به این قوانین با کسی صحبت نکنید. فایده نداره … به الله قسم که فایده نداره. منه بابک بعد از چندسال دست و پا شکسته قانون رو یادگرفتن و صدها فایل گوش کردن و ساعتها فکر کردن تازه به این حرف استاد رسیدم. حالا چطوری یه نفر با یه مکالمه مفصل میتونه مدارش عوض بشه؟ درست مثل اینه که طرف سالها یه توت فرنگی رو میره میخره 100 دلار و میگه این فرق داره. حالا تو بیا بهش بگو بابا این توت فرنگی نیم دلارم نیست چی داری میگی؟ فایده نداره دیگه. این همون داستانه که من چون تو یه مدار دیگه داشتم سیر میکردم نفهمیده بودم. چون غرور داشتم. فکر میکردم ساده اس دیگه. مگه داستان توجه به خواسته ها نیست؟ خوب دیگه تموم شد و رفت. من که فهمیدم، خداحافظ شما…

    درسته بابک جان، موضوع همینه.. ولی خوب اگه بخوای مغرور بشی که 2+2 رو هم به زور میفهمی داداش من…

    همین الله که از رگ گردن به ما نزدیک تره

    کافیه مثل توت فرنگی 19 دلاری، فکر کنیم مال ما نیست و مال از ما بهترونه… خودتون بقیه اش رو میدونید

    کافیه فکر کنیم پول درآوردن سخته… زیر پای فیل که هیچی… پایه های برج ایفل رو هم از ریشه در بیاریم به دستش نمیاریم

    الهی شکرت که از رگ گردن به من نزدیک تری

    الهی شکرت که پول درآوردن انقد راحته

    الهی شکرت که استاد نازنینم هم نمیتونه با عمیق ترین مثال ها زندگی منو تغییر بده، اگر که خودم تسلیم نباشم

    الهی شکرت که به ما قدرت خلق زندگی خودمون رو دادی

    عاشقتونم استاد و هم کلاسی های نازنینم

    در پناه الله باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    علیرضا فدائی گفته:
    مدت عضویت: 920 روز

    به نام خالق یکتا

    سلام به استاد عزیزم و همه عزیزانی که این کامنت رو مطالعه می کنند

    استاد نمی دونید چقدر این روزا خوشحالم از اینکه دوباره فعالیت تون روی سایت بیشتر شده ، با عشق همه فایل هارو نگاه می کنم و درس ها رو یاد میگیرم

    من قسمت های قبلی این سری از فایل ها رو هم دیدم ولی کامنت نزاشتم ولی الان وقتی تجربیات دوستان رو خوندین منم ترغیب شدم کامنت بزارم

    در مورد مسئله پیش فرض های ذهنی منم مثل استاد یک مثال در مورد درس خوندن دارم

    چند سال پیش تازه قرار بود وارد دبیرستان بشم و انتخاب رشته کنم و با توجه به علاقه و نقاط قوتم تصمیم گرفتم رشته علوم تجربی رو انتخاب کنم توی رشته علوم تجربی در مقطع دبیرستان خب یک سری دروس تخصصی هست که شامل زیست و فیزیک و ریاضی و شیمی میشه و یک سری دروس هم هست که دروس عمومیه مثل فارسی و دینی و …

    یادمه وقتی قرار بود انتخاب رشته کنم از دختر خالم که اونم رشته اش تجربی بود و فارغ التحصیل شده بود در مورد درس های این رشته و سختی و راحتی هاش پرسیدم

    جوابی که دخترخالم بهم داد این بود که رشته تجربی رشته سخت و شلوغیه (از لحاظ داوطلب) ولی دروس اختصاصیش خیلی خوبن مخصوصا درس زیست شناسی !

    و اینم گفت که من توی دبیرستان همیشه درس زیست شناسیم قوی بوده

    همین یک جمله کافی بود تا توی ذهن من شکل بگیره که درس زیست شناسی درس خیلی شیرین و باحالیه و بخاطر همین دختر خالم زیست شناسی ش قوی بوده !

    خلاصه منی که اصلا تا به اون سن زیست شناسی نخونده بودم و اصلا نم یدونستم محتوای این درس چیه با یک پیش فرض قبلی مثبت وارد دبیرستان شدم ، من همون سال اول که وارد دبیرستان شدم بالاترین نمره کلاس رو توی زیست گرفتم و همیشه برام درس جذاب و روالی بود ، بعد از یک مدت دیدم بعضی از بچه هامون چقدر از زیست بدشون میاد و به اصطلاح از این درس می نالیدن ، بعد همیشه به خودم میگفتم بابا درس به این خوبی ! مگه چی داره که این همه سختش می کنن ولی خب مسئله اینجا بود که درس زیست شناسی به خودیه خود نه تنها درس آسونی نبود بلکه کلی جزئیات و مفاهیم نسبتا پیچیده داره ولی چون من با یک پیش فرض ذهنی مثبت ، نسبت به این درس وارد دبیرستان شدم ، همیشه توی این درس خوب بودم و هستم

    البته عکس این قضیه هم برام اتفاق افتاده ، من توی این سه سال دبیرستان همیشه نسبت به درس فارسی مقاومت داشتم و همیشه توی ذهنیم درس بدرد نخور و سختی بوده و دقیقا بخاطر این طرز فکر معمولا حوصله خوندنش رو نداشتم و نمراتم توی این درس پایین میشد ، ولی وقتی فایل های (درس هایی از توت فرنگی 19 دلاری) رو شنیدم و استاد در مورد خودشون مثال زدن که الکی درس ریاضی رو برای خودشون سخت می کردن تصمیم گرفتم منم بشینم و برای یک بارم که شده بدون مقاومت و دیدگاه منفی درس فارسی رو بخونم و باورتون نمیشه توی این یک هفته که دارم فارسی می خونم چقدر از این درس لذت میبرم ، درسی که تا قبل این همیشه ازش بدم می اومد

    و مطمئنم با همین تغییر دیدگاه امسال یکی از بالاترین نمراتم رو توی درس فارسی می گیرم

    من یک برادر کوچیک تر از خودم دارم که وقتی 4 5 سالش بود از روغن های حیوانی مثل روغن دنبه خوشش نمی اومد و اگه موقع پخت غذا می فهیمد که مامانم داره توی غذا از روغن دنبه استفاده میکنه دیگه لب به غذا نمی زد

    از اونجایی که مامان من هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی دستور پخت غذاشون رو حاضر نیست تغییر بده :) ، بجای اینکه دیگه توی غذا از روغن دنبه استفاده نکنه ، یواشکی توی غذا از روغن دنبه استفاده می کرد و الکی به داداشم میگفت روغن گیاهی استفاده کردم خلاصه اینجوری تا مدت زیادی روغن دنبه بجای روغن گیاهی به خورد داداشم بچاره ام میداد جالب اینجاست داداشم هم اصلا نمی فهمید که توی غذا از روغن دنبه استفاده شده و به مامانم می گفت غذا بدون روغن دنبه خیلی خوشمزه تره !

    آره خلاصه که همون طور که استاد گفتن دیدگاه و باور های ما باعث میشه مغز ما حتی واقعیت رو هم برامون جور دیگه ای معنا کنه و تجربه کنه

    استاد عزیزم خیلی ممنون بابت این فایل های آگاهی دهنده و پندآموز

    مطمئنا یکی از سپاسگزاری های بزرگ من از خداوند بخاطر آشنایی با شما و عضویت در این سایته بی نظیره !

    خیلی دوستون دارم ، هر کجا که هستید در پناه خالق یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: