اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سالهاست ورزش بدنسازی و کارکردن با وزنه رو انجام میدم و بعداز پندمیک که باشگاه ها تعطیل شد ، من باشگاه رو آوردم خونه ، یعنی رفتم وسایل مورد نیازم رو خریداری کردم و تو خونه تمرین میکنم و تا اویل اسفند ماه هم همچنان ادامه داشت .
اسفند ماه بدلیلی لازم شد چند روزی استراحت کنم و تمرین ام تعطیل شد .
و کارهای آخر سال با توجه به شغل من به اوج خودش رسید و با توجه به کسالتی که پیش اومده بود و افزایش حجم کار ورزش تعطیل شد .
البته دوچرخه سوراری رو زودتر از اواسط اسفند دوباره شروع کردم ولی کار با وزنه متوقف شده بود .
تا امروز که حدود سه ساعت دوچرخه سواری کردم ، توی خونه مشغول کامنت نوشتن و چستجو بدنبال یک دوچرخه حرفه ای بودم که همسرم شروع کرد و حرکات ورزشی خودش رو انجام داد و ایشون تا اواخر اسفند باشگاه رفت و چند روزی بود که کسل بود و بدن درد داشت که از دوم فروردین متوجه شد که باید حرکات ورزشی خودش رو انجام بده تا به حالت پراز انرژی و احساس خوب خودش برسه و امروز وقتی شروع کرد به من گفت شما هم شروع کن خیلی وقته تمرین و ورزش نکردی .
تلنگر خولی بود ، وقتی رفتم سراغ دمبل و وسایل با خودم بلند گفتم واقعا اینهارو من میزدم ?
همسرم هم جواب داد بله همه اینها رو میزدی ، حالا کم کم از تعداد کمتر شروع کن و با وزنه های سبکتر بزن .
با اون وزنه ها 4 ست 21 تای میزدم ، اما امروز با وزنه های سبکتر تعداد کمتری رو زدم و خوب شروع سختی بود و باید دوباره شروع میکردم و مومنتوم مثبت رو ایجاد کنم . و این کاری بود که باید آرام آرام با تمرکز شروع کنم .
و خدارو شکر که الان که دارم کامنت مینویسم ورزش و تمرینات رو به خوبی و با حال و احساس خوب انجام دادم و یکبار دیگه برای سومین بار امروز فایل جلسه اول رو گوش دادم و حال دلم خوب وعالیه و احساس فوق العاده خوبی دارم
الهی صدهزار مرتبه شکرت که هر لحظه در کنارمی و منو هدایت میکنی به راه راست ، به راه کسانی که نعمت داده ای به آنها
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان
باران:
استاد من واقعا لحظه شماری میکردم برا قسمت بعدی این فایل و عالی ترین بود
استاد ما تو شهرمون یه شهرستانی هست بیشتر مردم از فامیل و دوست و آشنا همه میگن این قبیله آدمای خوبی نیستن ،حسودن ،بدجنسن و..هزاران حرف دیگه و ما دقیقا تو همون قبیله دو تا دوست داریم خدا میدونه از بهترین آدمای زندگیمون هستن ،مهربان ،خونگرم با معرفت و من خودم همیشه رو ویژگی های مثبتشون تمرکز میکنم جالب اونجاس که یکی از اون دوستامون نود درصد بقیه از بدیش میگن و دقیقا همون شخص اینقد رفتارش با ما عالیه حدو حساب نداره .ما اولاش که باهاشون ارتباط داشتیم یادمه قشنگ، گفتم وای چقد اینا عالین مهربونن و هی مرتب از خوبی هاشون صحبت میکردم و خداروشکر تا الان جزبهترین دوستامون بودن و هستن .
من در مورد سلامتی چند وقت پیش تو یه جمع یه نفر سرفه های خیلی وحشتناک میکرد قشنگ تو صورت منم رفت چند ثانیه گفتموای سرما نخورم بعد سریع گفتم دختر تو سیستم ایمنی ت خیلی قویه امکان نداره مریض شی و خداروشکر چندبن ساله من سرما خوردگی کوچیکم نخوردم .
یا چند ماه پیش داداشم اومد خونمون یهو تب شدید کرد من بهش گفتم الان یه دمنوش برات درست میکنم سریع حالت خوب میشه ،اومدم یه یکم نبات با ابجوش و یکم هل قاطی کردم دادم بهش داداشم هی میگه تو چه دارویی بهم دادی سریع خوب شدم از اون موقع میگن باران دستش شفاس(اون شب که داداشم تب کرد مامانمم اونجا بود مامانم بشدت از مریضی میترسه سریع ماسک زد مریض نشه من که مرتب کنارش بودم ازش مراقبت میکردم دارو بهش میدادم مریض نشدم مامانم که دور بود ماسکم زد مریض شد اینه قدرت ذهنیت ،قدرت باور)
همه چی باور انسان خودشه ،انشالله با گوش دادن به این فایل ها بتونیم باورهای خیلی عالی رو تقویت کنیم و نتایج عالی هم بگیریم .
بازم مثل همیشه عالی ترین بود ممنونم ازتون استاد گلم .
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم در اینجا
استاد پیش فرض ها واقعا در تجربیات زندگی من هم خیلی موثر بوده با این فایل فکر کردم و مواردی یادم اومد که میگم
من یادمه قدیمها که تو روستا زندگی میکردیم من و خواهر و برادرم زیاد زخمی میشدیم بیرون بازی میکردیم و زخمی میشدیم یادمه یه بار بیرون به بچه ها 7 سنگ بازی میکردیم سنگ خورد به پیشونیم و زخمی شد بطوری که خون شدیدی میومد اومدم مادرم گفت چیزی نیست بدنت خودش خونو قطع میکنه یه تیکه پارچه سوزوند و گذاشت رو زخم یه هفته بعد خوب شد نه جاش موند و نه چیزی فکر کنم الان کسی اون زخمو برداره بستریش میکنن بیمارستان از این موردها که در مورد سلامتی هست خیلی الگو دارم یا بچه های خیلی کوچیک خاک بازی میکردن بزرگترها میگفتن اشکال نداره حتی خاکم میخوردن میگفتن خاک منبع آهنه بزار بخوره و جالبه بدنهای اون موقع خیلی سالمتر و قوی تر بودن این موارد باعث شده الان من این پیش فرض ها و باورهای خوبو در مورد بدن دارم که خود بدن کاملا هوشمنده و خودشو اجازه بدیم درس میکنه و اینکه فکر نمیکنم که هر چیزی کثیفه الان من در مورد بچه کوچیک خودم خیلی راحتم زخمای کوچیک ورمیداره اصلا نگران نمیشم چون همش میخواد راه بره میخوره زمین یا اصلا نگران نیستم هر چیزی رو دهنش میزاره در حالی که بعضیها رو دیدن بچه هر چی میبره دهنش میگن میکروبه و نگران میشن ولی من چون اینجوری نیستم خداروشک بچمون هم خیلی سالمه و به راحتی جریض نمیشه
در کل واقعا همه چی باوره و من باید سعی کنم باورهاییی رو بولد کنم که به نفع منه
بگو خداوند مرا کافى است، خدایى جز او نیست، بر او توکل کردم و او صاحب عرش عظیم است.
اصلا هرچی بیشتر گوشش میدم هی مثال های بیشتر وتجربه های بیشتری یادممیاد که چجوری این ذهن من منو کنترل کرد من متوجه نشدم.
چقدر بابت حرف های دیگران بدون شناخت ادمها قضاوتشون کردموبابت باور های قبلی که داشتم رفتار متفاوتی نشون دادم و اونها متناسب با رفتار من رفتار کردن و من متوجه آن نشدم.
اما گاهی هم شده من رابطه متفاوتی با بقیه دوستام با یک شخص داشتیم یعنی اونا روابط بدی باهاش تجربه کردن و من خیلی رابطه خوبی رو تجربه کردم همه گفتن این ادم خیلی بداخلاق خیلی بد رفتار میکنه خیلی زرنگی میکنه و من با خودم میگفتم چجوری ممکنه این آدم که خیلی با من مهربون هست و دقیقا زمانی که این باور ها در من هم شکل گرفت دقیقا همون رفتاری رو که اونها میگفتن رو دیدم از اون آدم و این بخاطر این بود که من ذهنم قبول کرده بود حرفای دیگرانو.
ایندفعه شروع کردم به ساختن باور های خوب راحب آدم ها و با خودم هربار تکرار کردم اگر به نکات مثبت ادمها توجه کنم فارغ از اینکه اشخاص با دیگران چه رابطه ای دارن با من رفتار خوبی میتونن داشته باشن.
مثال درس ریاضی خیلی بهم کمک کرد تا الان بتونم در ذهنم عادی سازی کنم که اگر براش تلاش کنم راحت میتونم برسم بهش و هرکاری که فکر میکنم انجام دادنش نیاز به هوش خیلی بالایی داره یا من از پسش برنمیام فقط بخاطر اینه که تو ذهن من اینطوری شکل پیدا کرده.
حالا کد جدید براش مینویسم و انجامش میدم و بخودم میگم ببین اگر فلانی تونسته منم میتونم تا الان خودم فکر میکردم و باور کردم که نمیتونم حالا باورش رومیسازم.
خدارشکر که این مسیر رو یاد گرفتم و واردش شدم خدارشکر که یادگرفتم ذهنم رو کنترل کنم یادگرفتم توجهم رو بزارم روی نکات مثبت یاد گرفتم اعراض کنم از ناخواسته ها.
امیدوارم امسال برای هممون همون سالی باشه که پر از اتفاق های عالیه
پر از نعمت های غیر منتظرس
پر از برکته
پر از رزقی که به دنبالمون باشه
پر از احساس خوب
پر از رابطه هایی از جنس رهایی
پر از آرامش ،
صلح با خود
پر از عشقی عمیق با خداوند
پر از خلق اتفاقات دلخواه
پر از اعتماد به خداوند پر از باورهای توحیدی
پر از عمل به آموزها
پر از کنترل ذهن عالی
پر از باورهای مفید
پر از………..
استاد جان این ذهنیت خیلی خیلی مهمه ولی تا به امروز آنقدر بهش دقت نکرده بودم امروز متوجه شدم حتی خیلی از رابطی که نتونستم ادامه بدم به خاطر همین ذهنیتم بوده
مثلا چند ماه پیش در محل کارم
استخر ناجی جدید اومد ،
قبل از اینکه ما باهاش آشنا بشیم سرناجی بهمون گفت این اومده جای یکی از شماها رو بگیره…
من با کمک خداوند واجرای عمل به قانون با باورهایی مثل :
خداوند روزی من رو از هر طریقی میده
همه چی دست خداونده
هر چیزی هر اتفاقی میافته خیره
و اگر من از اینجا برم حتما به جای بهتری میرم چون عالی عمل میکنم ،
خداوند همیشه بهترین اتفاق هارو برام رقم میزنه
هیچ فردی نمیتونم مثل من عمل کنه پس من روز یا حتی ساعت ناجی بودنم تغییر نمیکنه …..
باعث شد ،
ساعت، روز یا حتی از اون استخر برم که حتی اگه تغییر میکردم مطمئن بودم بهتر میشه
عوض نشد …
ولی ذهنیتم نسبت به اون فرد بسیار تغییر کرد چون همکارم ساعت هاش تغییر کرد،
خیلی کم میتونستم باهاش ارتباط بگیرم و حتی نکات مثبتش ببینم و حتی نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم و اشتباهاتشو خیلی میدیدم و تعریف میکردم و باعث میشد این چرخه تکرار بشه
امیدوارم از امروز ذهنیتم رو با توجه با قانون تکامل نسبت بهش پاک کنم و به نکات مثبتش توجه کنم.
ممنونم استاد که با این فایل باعث شدید تضاد هایی که بهش بر میخورم رو متوجه بشم .
من قبلا خیلی به این موضوع فکر کردم ولی از جنبه مالی و فرصتهای شغلی ولی با این جلسه مطلب بیشتر برام باز شد
من همیشه به این موضوع فکر میکنم که همیشه یکسری اتفاقات می افته ، حالا از هر جنبه ای مثل جنگ، سیل و یا زلزله و تغییرات در سیاستها دولت و…
ولی افراد دیدگاه های مختلفی دارن نسبت به این اتفاقات(دیدگاه مثبت و یا منفی)، نمیخوام بگم که افراد از جنگ و زلزله و… لذت میبرن ، بلکه منظورم اینکه انگار یکسری از افراد بدلیل اینکه دید مثبت تری به این موضوعات دارن و از دید بلا و زجر کشیدن نمیبینن باعث میشه از اتفاقات و تغییرات محیطی و یا تضادها به عنوان فرصت استفاده کنن و همینطور به رشد خودشون ادامه بدند و بزرگتر میشوند
ولی در همین دوره ما افرادی میبینیم که با برخورد به این تغییرات محیطی و تضاد چون این تغییرات را به عنوان بلا و عامل زجر کشیدن خودشون میبینن ، کم کم ناخواستها را تجربه میکنند و رشدشان برعکس شده و سقوط را تجربه میکنند.
همه این تجربه های متفاوت از جایی ایجاد میشه که یکی دید مثبتی به قضیه داره و یکی دیگه دید منفی به قضیه دارد.
حالا یه مثال میزنم
در چند سال اخیر به دلیل رشدها و پیشرفت های خوبی که در هوش مصنوعی اتفاق افتاده، به وضوح میبینم که یکسری از افراد میترسن که شغلشان را از دست بدهند(دید منفی) و یکسری از افراد که مشتاقانه دنبال این هستند که از این لشکر ارزان قیمت که میتونه کار چند کارمند را به قیمت خیلی پایین و دقت بالاتر انجام بده استفاده کنن(دید مثبت).
به این دوتا دیدگاه واقعا اختلاف فرکانسی زیادی وجود دارد.(یکی میترسه و اون یکی مشتاق و انتظار رشد داره)
حالا چه فردی میتونه قدم برداره و چه کسی مستعد موفقیت است؟؟؟
خیلی از افرادی را میبینم که با یک ایده کوچک و استفاده از این فرصت ها که در اختیار همه است به جایگاه های بالا رسیده اند.
حالا چه کسی میتونه از این فرصتها که برخی آن را تهدید بشمار میاورند استفاده کنه؟ بنظر من افرادی که دید مثبتی به تغییرات و تضادهای زندگی دارند.
حالا چطور میتوینم به این موضوع سرعت بدیم و بیشتر از این فرصتها استفاده کنیم؟ اینکه به طور آگاهانه دنبال تاثیرات مثبتی که همزمان با اتفاق میآید فکر کنیم.(دید مثبت)
میخوام تجربه واقعی خودم از مفهوم توت فرنگی 19 دلاری بنویسم
من در عرض کمتر از 2 سال در کسب و کارم به یکی از بهترین ها و شناخته شده ترین ها در همون حیطه تبدیل شدم. با دوره توحیدی “عزت نفس” هم مسیرم خیلی جدی آغاز شد. هر روز تمرین میکردم و با عشق و لذت و تعهد کار میکردم. از صفر مطلق واقعا، در 6 ماه به اولین درآمد بزرگ و جدی خودم رسیدم. خودم صاحب کار خودم بودم و همه چیز رو باعشق انجام میدادم و هر روز هم روی بهبود باورهام و روی مهارت های کارم زمان میذاشتم.
هر ماه درآمدم رشد میکرد و کارم راحت تر میشد. یک همکار هم خدا بهم بخشیده بود که واقعا تبدیل به یکی از بهترین دوستام شد. واقعا هم فقط به لطف خدا این اتفاق افتاد. اگر تجربه دویدن دنبال خواسته ها بدون کمک گرفتن از خدارو داشته باشید کاملا میدونید منظورم چیه. هرچقدر بیشتر میدوی ، کمتر میرسی.
قسمت اصلی و مهم کار رو انجام میدادم و قسمتی که نیاز به کمک داشتم هم همکار نازنینم برام انجام میداد و حقوق دریافت میکرد.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم تغییری در کارم به وجود بیارم که تغییر جزئی ای هم نبود. میگفتم من که تا اینجا آوردم ، بقیه راه رو هم با همین فرمون میرم و همه چیز عالی میشه. اما یه تفاوت بزرگ وجود داشت. اون تفاوت این بود که از صفر تا موفقیت رو با کمک خدا انجام داده بودم ولی از اونجا به بعد رو فکر کردم خودم به تنهایی میتونم انجام بدم. خدارو با اوستا کار اشتباه گرفته بودم. فکر کردم همه چیزو برام توضیح داده و حالا وقتشه خودم بقیه شو برم. این قانون در مورد اوستا کار درسته. آدم بعد از مدتی کارو یاد میگیره و باید رو پای خودش وایسه ولی در مورد خدا کل سیستم و کارکرد فرق میکنه و ما همواره به هدایت خدا نیاز داریم. من فهمیدم که مهارت کافی نیست. مهارت خیلی مهمه اما هدایت بارها مهم تره.
در مورد تغییر در کسب و کارم به هدایتم عمل کردم اما به تسلیم ماندن ادامه ندادم. بدون اینکه متوجه بشم در طول 3 سال ظرف ذهنیم کوچک و کوچک تر شد. درآمدم هم کمتر شد. خیلی آهسته ، بدون اینکه شوکی بهم وارد بشه. مثل همون قورباغه که توی قابلمه آب، روی حرارت میذارنش و آرام آرام و بدون اینکه متوجه بشه پخته میشه و میمیره.
و مشکلی که وجود داشت این بود فکر میکردم اون روش خاص از انجام کار بود که نتیجه میداد و فقط هم همونه که خیلی چیز خاصیه. فک میکردم مخاطب هام یا مشتری هام من رو برای اون محصول خاص میخوان(شرک به مخاطب/مشتری). مثل استاد عباسمنش که بعد از سالها پر طرفدارترین دوره خودشون رو از رو سایت برای همیشه برداشتن، دوره تندخوانی.
منم به نوعی همین کارو کردم چون فهمیدم من چیز مهم ترین میخوام و اون محصول با درونم هماهنگ نیست. نا هماهنگ با اون چیزی که میخوام.
اما اتفاقی که افتاد این بود که اعتبار “شرک” گونه ای داده بودم به اون محصول و خدماتم. و اینطور شد که آرام آرام همون رشدی که خلق کرده بودم رو از دست دادم
حالا قسمت جالبش اینه که همون تغییر رو خیلی از همکارانم به وجود آوردن اما اونا مثل من افت شدیدی نداشتن و حتی در زمینه های دیگه رشد هم کردن.
اون اتفاق، توت فرنگی 19 دلاری من بود و دقیقا بعد از اون تغییر، هر چیزی میدیدم، هر اتفاقی، هر رفتاری، هر بازخوردی، هر کامنتی و … ربطش میدادم به اون تغییر
اگر صد نفر میگفتن عجب کار درستی کردی ، اونا رو نمیدیدم و اگر یک نفر میگفت تصمیمت اشتباه بوده، از اونجایی که ذهنم رو دانسته یا ندانسته تربیت کرده بودم برای “اشتباه دونستن اون تغییر” پس منم تاییدش میکردم.
درست مانند مثالی که استاد در مورد سیاه پوستا زد. تمام واکنشی که از بیرون میدیدم حتی اگر هم عادی بود و طبق روال همیشه، اما من ذهنم میگفت: “ آره بابک اشتباه کردی… آره بابک تصمیمت غلط بود”
هرکار جدیدی هم میکردم از اونجا که پیشفرض ذهنیم این بود که “در مسیر اشتباه هستم”، پس نتیجه چندانی هم نمیداد. باز هم درحالی که بعضی ها همون خدمات رو ارائه میدادن و نتایج چشمگیری بدست می آوردن.
خودم ذهنمو تربیت کرده بودم تا باهام اونطوری حرف بزنه و من هم هربار مدارک بیشتری جمع میکردم تا اون باور غلط رو تایید کنم.
مثل عبارت خود تخریبی یا Self sabotage که در دوره احساس لیاقت استاد توضیح میدن.
حالا به امیدخدا ادامه داستان رو در جای دیگری براتون مینویسم
خداروشکر برای هدایتش و ممنونم از استاد نازنین برای این داستان آموزنده از توت فرنگی 19 دلاری
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و استاد خانم شایسته مهربان
سلام خدمت دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و قشنگ
خلی خوشحالم و خداوند را سپاسگذارم که در این مسیر زیبا و رویایی قرار دارم و از این آگاهی ها استفاده کرده لذت می برم
فایل دوم درس های از توت فرنگی 19 دلاری
چقدر درس های خوبی و نکته های ارزشمند را استاد عزیزم بیان کردید
این پیش فرض های ذهنی چقدر زیاد تاثیر گذاری دارد در زندگی ما انسانها
یکی از همکاران من این چنین دیدگاه دارد اگر از اول صبح یک اتفاق ناجالب بی افتد پس تا آخر روز همش اتفاقات ناجالب برایش رقم می خورد
و همین گونه در مورد شروع هفته هم همین نگاه را دارد
چون موقع کار من بیشتر موقع باهاش هستم اینچنین حرف ها را از زبانش می شنوم
اما من ب لطف خداوند و آموزش های استاد عزیزم حالا این چنین نگرش را ندارم
وقتی این چنین موضوعات را بیان می کند هیچ علاقهای ندارم که بهش موعضه کنم که این چنین نیست
چون تاثیر صحبت کردن این گونه رفتار ها را زیاد دیدم
پس به همین دلیل است که خودم را دانای کل حساب نمی کنم و در این مورد ها حرفی نمی زنم که قانون چنین است و قانون چنان
قبلاً اگر بود چرا
خلی هم با آب و تاب و شدت فراوان می آمدم و نصیحتش می کردم که باید این چنین نگاه کنی و فلان کنی
اما حالا خدا را شکر هیچ علاقهای ندارم که دیگران را بیشنم راهنمای کنم که تو باید چگونه فکر کنی یا چگونه نگاه کنی
همین همکار عزیزم دو روز قبل از سال نو داشت از سالی که گذشت صحبت می کرد
فقط سراسر گلایه و شکایت داشت
من فقط گفتم برای من سالی خوبی بود
یک جوری به من نگاه می کرد که جالب بود
می گفت تو خلی دلت خوش است انگار در کدام سیارهای دیگه داری زندگی می کنی
حتی از سال جدید شاکی بود که چنین می شود و چنان است
و بنده خدا همیشه در زندگی اش شرایط های ناجالب را تجربه می کند
اما من زمان تحویل سال جدید نیشسته بودم تک و تنها به اتفاقات خوب سال که گذشت فکر می کردم و یاد داشت هایم را مرور می کردم و برای سال جدید اهداف و خواسته هایم را نوشتم و از خداوند متعال خواستم که مرا به این خواسته هایم برسان
چقدر لذت بخش است این چنین نگاه کردن و خوشبین بودن و امیدوار بودن به خداوند و زندگی
امشب با شیندن این فایل مثال های زیادی برایم مرور شد که منم می توانم اینجا یاد داشت کنم
در مورد درس ریاضی
من موقع که داشتم مدرسه می خواندم ریاضی برای من خلی سخت و دشوار بود
چون توی خانواده مان همگی در بخش ریاضی مشکل داشتیم
توی کلاس هم وقتی می دیدم که دیگران خلی خوب دارد ریاضی حل می کند و من نمی توانم ریاضی حل کنم بازهم ریاضی را برایم سخت ترش می کردم
وقتی چند تا هم کلاسی هایم را می دیدم که موقع درس ریاضی خیلی خوب می فهمد و سریع می گوید من یاد گرفتم و برای من کار نشد حساب می شد
حتی همین مسأله باعث شد که من از درس ریاضی متنفر شوم
موقع که درس ریاضی بود من اصلا توجه نمی کردم و در آخر کلاس جمع می شدیم چون فکر می کردم که من ریاضی یاد نمی گیرم
و استاد ریاضی مون با من بیشتر از همه لج کرده بود و به بهانه های مختلف بهم گیر می داد و مسخره می کرد
و منم روزی باهاش دعوا کردم و دیگه از رفتن به مدرسه منصرف شدم
در حالیکه آن زمان من کلاس نهم بودم
همین موضوع باعث شد که من کلا قید درس را بزنم و دیگه نروم
دیگه نرفتم و راه مهاجرت را در پیش گرفتم و خلی داستان های عجیب دارد بعدش
بعد از چند سال که همین استاد ریاضی را دیدم اصلا باهاش حرف نزدم در حالیکه همدیگر را شناختیم
قشنگ من تنفر داشتم بابت آن رفتار های که در کلاس موقع درس های ریاضی با من داشت
من ریاضی را هیچ وقت بصورت درست یاد نگرفتم
چون پیش فرض ذهنی من این بود که ریاضی خلی سخت است و به همین دلیل من هیچ وقت اقدام نکردم برای یاد گرفتن ریاضی
چون من از هیچ کسی نشنیدم که بگوید ریاضی آسان است اگر آدم فلان قیسم بیاموزد
و همین پیش فرض سخت بودن ریاضی باعث شده بود که من هیچ وقت در این بخش اقدام نکنم
حالا تازه دارم درک می کنم که پیش فرض های ذهنی چی کار های را با ما که نمی کند
بازهم خدا را شکر که دارم بهتر می آموزم و درک می کنم
که بی توانم در بخش دیگه زندگی ام آگاهانه قدم بردارم و درست عمل کنم
استاد عزیزم از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بابت این همه آموزش های فوق العاده عالی و تاثیرگذار
که دارد راه بهتر زیستن را برای مان نشان می دهد
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
سلام به همه عزیزانی که توی این سایت بی نظیر زحمت میکشن
چقدر این فایل قشنگ بود استاد
من الان در حال گذروندن دوره 12 قدم و قانون آفرینش هم زمان هستم.ترکیب این دوتا دوره با هم خیلی بی نظیر شده و الان میفهمم که وقتی میگین پایه و اساس آموزش هاتون یکیه یعنی چی . به نظرم قشنگ ترین چیزی که توی این دو تا دوره با هم وجود داره دیدن سیر تکاملی شماست … شما خیلی تغییر کردین خیلی رشد کردین و این به من حس ممکن بودن میده و من رو ثابت قدم میکنه
استاد جان توی این فای برای من دوباره تمرین ستاره قطبی تایید شد. وقتی گفتین “انتظار داشتن ” فهمیدم این همون تمرینه که من صبح ها انجام میدم و برای همینه که روزایی که ستاره قطبی رو انجام میدم همه چیز به شکل جادویی ای همونی میشه که از خداوند درخواست کردم … من وقتی صبح به خداوند میگم که دوست دارم روزم چجوری پیش بره چون انتظار دارم همون طور باشه دقیقا همون طوری میشه … همه صحبت هاتون همدیگه رو تایید میکنن
الان با ایمان بیشتری ستاره قطبی رو انجام میدم ،الان با اعتقاد بیشتری درخواست میکنم از خداوند ،الان با شجاعت بیشتری چیز های بزرگتری میخوام از خداوند
استاد جان هر چی از کمک ها و محبت های شما بگم کم گفتم ،هر چقدر بگم چقدر توی زندگیم تاثیر گزار بودین کم گفتم
من کرسترول خونم بالا بودویه بار انجیو شدم وفنر گذاشتن تو قلبم..دوره قانون سلامتی رو تهیه کردم واجرا کردم ودبگه دکتر نرفتم وبه قوانین عمل کردم وذهنیتم رو تغییر دادم که بدنم خودش خودشو میسازه وترمیم میکنه..گذشت تا وقتی که میخواستم برم دوتا از دندونامو ایمپلنت کنم وقتی رفتم دندان پزشکی همسرمم همرام بود وباید یه فرمی پر میکردیم من رفتم تو ماشینو برگردم همسرم فرم منم پر کرده بود وزده بود که من بیماری قلبی دارم وقرص مصرف میکنم بهش گفتم خانم چرا اینارو زدی گفت حواسم نبوده (البته همسرمم به دوره قانون سلامتی عمل کرده ومیکنه)خلاصه دکتر دندان پزشک که دید گفت هادی خان برو از دکتر قلبت نامه بگیر بیا که مشکلی واسه جراحی دندان نداری..رفتم نوبت بگیرم منشی دکتر قلب گفت باید آزمایش بگیری بیاری تا بهت نوبت بدمو دکتر آزمایشتو ببینه بهت نامه بده..اون موقع ابگوشت کله وجگر زیاد میخوردم ووقتی ازمایش دادم خودمم تعجب کردم کرستورولم 560بود که نرمالش 180 هست وال دی ال خونم 320بود که نرمالش 110 بود..یعنی فاجعه بود..دکتر به محظ این که دید گفت شما دیگه قرص روت اثر نداره وباید امپول چربی بزنی ماهی یک بار که هردونه امپولشم بود 6میلیون تومان..همین که دکتر بهم گفت تو ذهن خودم گفتم برو بابا من کا اینارو باور ندارمو چرتو پرت هست واصلا حرفاشو باور نکردمو ذهنیتمو تغییر دادم که به کمک رب خَشوکَم (یعنی،زیبا) وخودم با اجرای قانون سلامتی و به کمک بدنم درستش میکنیم ونامه رو گرفتمو امدم بیرون..
الان از اون قضیه 6ماه میگذره ومن حتی یه دونا قرص هم مصرف نکردم وبسیار عالی عالی عالی هستم البته ،نرفتم ازمایش،بدم ولی خودم متوجه میشم که چقدر سروحالم وهمش،به این ولیل هست که ذهنیتمو تغییر دادم وحرفهای دکتر رو باور نکردم وحرفهای استادو باور کردمو دارم بهش عمل میکنم..
ذهنیت مثبت خیلی عالی عمل میکنه..
خدایا شکرتتتتتت شکرتتتتتت شکرتتتت
به خاطر اجازه دادن به من واسه خلق زندگی عالی خودم..
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشنده مهربان
سالهاست ورزش بدنسازی و کارکردن با وزنه رو انجام میدم و بعداز پندمیک که باشگاه ها تعطیل شد ، من باشگاه رو آوردم خونه ، یعنی رفتم وسایل مورد نیازم رو خریداری کردم و تو خونه تمرین میکنم و تا اویل اسفند ماه هم همچنان ادامه داشت .
اسفند ماه بدلیلی لازم شد چند روزی استراحت کنم و تمرین ام تعطیل شد .
و کارهای آخر سال با توجه به شغل من به اوج خودش رسید و با توجه به کسالتی که پیش اومده بود و افزایش حجم کار ورزش تعطیل شد .
البته دوچرخه سوراری رو زودتر از اواسط اسفند دوباره شروع کردم ولی کار با وزنه متوقف شده بود .
تا امروز که حدود سه ساعت دوچرخه سواری کردم ، توی خونه مشغول کامنت نوشتن و چستجو بدنبال یک دوچرخه حرفه ای بودم که همسرم شروع کرد و حرکات ورزشی خودش رو انجام داد و ایشون تا اواخر اسفند باشگاه رفت و چند روزی بود که کسل بود و بدن درد داشت که از دوم فروردین متوجه شد که باید حرکات ورزشی خودش رو انجام بده تا به حالت پراز انرژی و احساس خوب خودش برسه و امروز وقتی شروع کرد به من گفت شما هم شروع کن خیلی وقته تمرین و ورزش نکردی .
تلنگر خولی بود ، وقتی رفتم سراغ دمبل و وسایل با خودم بلند گفتم واقعا اینهارو من میزدم ?
همسرم هم جواب داد بله همه اینها رو میزدی ، حالا کم کم از تعداد کمتر شروع کن و با وزنه های سبکتر بزن .
با اون وزنه ها 4 ست 21 تای میزدم ، اما امروز با وزنه های سبکتر تعداد کمتری رو زدم و خوب شروع سختی بود و باید دوباره شروع میکردم و مومنتوم مثبت رو ایجاد کنم . و این کاری بود که باید آرام آرام با تمرکز شروع کنم .
و خدارو شکر که الان که دارم کامنت مینویسم ورزش و تمرینات رو به خوبی و با حال و احساس خوب انجام دادم و یکبار دیگه برای سومین بار امروز فایل جلسه اول رو گوش دادم و حال دلم خوب وعالیه و احساس فوق العاده خوبی دارم
الهی صدهزار مرتبه شکرت که هر لحظه در کنارمی و منو هدایت میکنی به راه راست ، به راه کسانی که نعمت داده ای به آنها
خدایا شکرت
خدایا سپاسگزلرم
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان
باران:
استاد من واقعا لحظه شماری میکردم برا قسمت بعدی این فایل و عالی ترین بود
استاد ما تو شهرمون یه شهرستانی هست بیشتر مردم از فامیل و دوست و آشنا همه میگن این قبیله آدمای خوبی نیستن ،حسودن ،بدجنسن و..هزاران حرف دیگه و ما دقیقا تو همون قبیله دو تا دوست داریم خدا میدونه از بهترین آدمای زندگیمون هستن ،مهربان ،خونگرم با معرفت و من خودم همیشه رو ویژگی های مثبتشون تمرکز میکنم جالب اونجاس که یکی از اون دوستامون نود درصد بقیه از بدیش میگن و دقیقا همون شخص اینقد رفتارش با ما عالیه حدو حساب نداره .ما اولاش که باهاشون ارتباط داشتیم یادمه قشنگ، گفتم وای چقد اینا عالین مهربونن و هی مرتب از خوبی هاشون صحبت میکردم و خداروشکر تا الان جزبهترین دوستامون بودن و هستن .
من در مورد سلامتی چند وقت پیش تو یه جمع یه نفر سرفه های خیلی وحشتناک میکرد قشنگ تو صورت منم رفت چند ثانیه گفتموای سرما نخورم بعد سریع گفتم دختر تو سیستم ایمنی ت خیلی قویه امکان نداره مریض شی و خداروشکر چندبن ساله من سرما خوردگی کوچیکم نخوردم .
یا چند ماه پیش داداشم اومد خونمون یهو تب شدید کرد من بهش گفتم الان یه دمنوش برات درست میکنم سریع حالت خوب میشه ،اومدم یه یکم نبات با ابجوش و یکم هل قاطی کردم دادم بهش داداشم هی میگه تو چه دارویی بهم دادی سریع خوب شدم از اون موقع میگن باران دستش شفاس(اون شب که داداشم تب کرد مامانمم اونجا بود مامانم بشدت از مریضی میترسه سریع ماسک زد مریض نشه من که مرتب کنارش بودم ازش مراقبت میکردم دارو بهش میدادم مریض نشدم مامانم که دور بود ماسکم زد مریض شد اینه قدرت ذهنیت ،قدرت باور)
همه چی باور انسان خودشه ،انشالله با گوش دادن به این فایل ها بتونیم باورهای خیلی عالی رو تقویت کنیم و نتایج عالی هم بگیریم .
بازم مثل همیشه عالی ترین بود ممنونم ازتون استاد گلم .
در پناه خدای مهربان باشید.
خدانگهدار
بنام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم در اینجا
استاد پیش فرض ها واقعا در تجربیات زندگی من هم خیلی موثر بوده با این فایل فکر کردم و مواردی یادم اومد که میگم
من یادمه قدیمها که تو روستا زندگی میکردیم من و خواهر و برادرم زیاد زخمی میشدیم بیرون بازی میکردیم و زخمی میشدیم یادمه یه بار بیرون به بچه ها 7 سنگ بازی میکردیم سنگ خورد به پیشونیم و زخمی شد بطوری که خون شدیدی میومد اومدم مادرم گفت چیزی نیست بدنت خودش خونو قطع میکنه یه تیکه پارچه سوزوند و گذاشت رو زخم یه هفته بعد خوب شد نه جاش موند و نه چیزی فکر کنم الان کسی اون زخمو برداره بستریش میکنن بیمارستان از این موردها که در مورد سلامتی هست خیلی الگو دارم یا بچه های خیلی کوچیک خاک بازی میکردن بزرگترها میگفتن اشکال نداره حتی خاکم میخوردن میگفتن خاک منبع آهنه بزار بخوره و جالبه بدنهای اون موقع خیلی سالمتر و قوی تر بودن این موارد باعث شده الان من این پیش فرض ها و باورهای خوبو در مورد بدن دارم که خود بدن کاملا هوشمنده و خودشو اجازه بدیم درس میکنه و اینکه فکر نمیکنم که هر چیزی کثیفه الان من در مورد بچه کوچیک خودم خیلی راحتم زخمای کوچیک ورمیداره اصلا نگران نمیشم چون همش میخواد راه بره میخوره زمین یا اصلا نگران نیستم هر چیزی رو دهنش میزاره در حالی که بعضیها رو دیدن بچه هر چی میبره دهنش میگن میکروبه و نگران میشن ولی من چون اینجوری نیستم خداروشک بچمون هم خیلی سالمه و به راحتی جریض نمیشه
در کل واقعا همه چی باوره و من باید سعی کنم باورهاییی رو بولد کنم که به نفع منه
سپایگزارم استاد
به نام الله هداتگرم
سلاام به استاد عزیزتر از جانم و همه دوستان هم فرکانسی خودم
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَ ُّ الْعَرْشِ الْعَظِیم. (سوره 9، التوبه، آیه 129)
بگو خداوند مرا کافى است، خدایى جز او نیست، بر او توکل کردم و او صاحب عرش عظیم است.
اصلا هرچی بیشتر گوشش میدم هی مثال های بیشتر وتجربه های بیشتری یادممیاد که چجوری این ذهن من منو کنترل کرد من متوجه نشدم.
چقدر بابت حرف های دیگران بدون شناخت ادمها قضاوتشون کردموبابت باور های قبلی که داشتم رفتار متفاوتی نشون دادم و اونها متناسب با رفتار من رفتار کردن و من متوجه آن نشدم.
اما گاهی هم شده من رابطه متفاوتی با بقیه دوستام با یک شخص داشتیم یعنی اونا روابط بدی باهاش تجربه کردن و من خیلی رابطه خوبی رو تجربه کردم همه گفتن این ادم خیلی بداخلاق خیلی بد رفتار میکنه خیلی زرنگی میکنه و من با خودم میگفتم چجوری ممکنه این آدم که خیلی با من مهربون هست و دقیقا زمانی که این باور ها در من هم شکل گرفت دقیقا همون رفتاری رو که اونها میگفتن رو دیدم از اون آدم و این بخاطر این بود که من ذهنم قبول کرده بود حرفای دیگرانو.
ایندفعه شروع کردم به ساختن باور های خوب راحب آدم ها و با خودم هربار تکرار کردم اگر به نکات مثبت ادمها توجه کنم فارغ از اینکه اشخاص با دیگران چه رابطه ای دارن با من رفتار خوبی میتونن داشته باشن.
مثال درس ریاضی خیلی بهم کمک کرد تا الان بتونم در ذهنم عادی سازی کنم که اگر براش تلاش کنم راحت میتونم برسم بهش و هرکاری که فکر میکنم انجام دادنش نیاز به هوش خیلی بالایی داره یا من از پسش برنمیام فقط بخاطر اینه که تو ذهن من اینطوری شکل پیدا کرده.
حالا کد جدید براش مینویسم و انجامش میدم و بخودم میگم ببین اگر فلانی تونسته منم میتونم تا الان خودم فکر میکردم و باور کردم که نمیتونم حالا باورش رومیسازم.
خدارشکر که این مسیر رو یاد گرفتم و واردش شدم خدارشکر که یادگرفتم ذهنم رو کنترل کنم یادگرفتم توجهم رو بزارم روی نکات مثبت یاد گرفتم اعراض کنم از ناخواسته ها.
به نام خداوند خالق سبز بهاران
سلام به استاد عزیز و مریم شایسته ی عزیزم
سلام به همه ی دوستان
امیدوارم امسال برای هممون همون سالی باشه که پر از اتفاق های عالیه
پر از نعمت های غیر منتظرس
پر از برکته
پر از رزقی که به دنبالمون باشه
پر از احساس خوب
پر از رابطه هایی از جنس رهایی
پر از آرامش ،
صلح با خود
پر از عشقی عمیق با خداوند
پر از خلق اتفاقات دلخواه
پر از اعتماد به خداوند پر از باورهای توحیدی
پر از عمل به آموزها
پر از کنترل ذهن عالی
پر از باورهای مفید
پر از………..
استاد جان این ذهنیت خیلی خیلی مهمه ولی تا به امروز آنقدر بهش دقت نکرده بودم امروز متوجه شدم حتی خیلی از رابطی که نتونستم ادامه بدم به خاطر همین ذهنیتم بوده
مثلا چند ماه پیش در محل کارم
استخر ناجی جدید اومد ،
قبل از اینکه ما باهاش آشنا بشیم سرناجی بهمون گفت این اومده جای یکی از شماها رو بگیره…
من با کمک خداوند واجرای عمل به قانون با باورهایی مثل :
خداوند روزی من رو از هر طریقی میده
همه چی دست خداونده
هر چیزی هر اتفاقی میافته خیره
و اگر من از اینجا برم حتما به جای بهتری میرم چون عالی عمل میکنم ،
خداوند همیشه بهترین اتفاق هارو برام رقم میزنه
هیچ فردی نمیتونم مثل من عمل کنه پس من روز یا حتی ساعت ناجی بودنم تغییر نمیکنه …..
باعث شد ،
ساعت، روز یا حتی از اون استخر برم که حتی اگه تغییر میکردم مطمئن بودم بهتر میشه
عوض نشد …
ولی ذهنیتم نسبت به اون فرد بسیار تغییر کرد چون همکارم ساعت هاش تغییر کرد،
خیلی کم میتونستم باهاش ارتباط بگیرم و حتی نکات مثبتش ببینم و حتی نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم و اشتباهاتشو خیلی میدیدم و تعریف میکردم و باعث میشد این چرخه تکرار بشه
امیدوارم از امروز ذهنیتم رو با توجه با قانون تکامل نسبت بهش پاک کنم و به نکات مثبتش توجه کنم.
ممنونم استاد که با این فایل باعث شدید تضاد هایی که بهش بر میخورم رو متوجه بشم .
خدایا شکرت
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان
من قبلا خیلی به این موضوع فکر کردم ولی از جنبه مالی و فرصتهای شغلی ولی با این جلسه مطلب بیشتر برام باز شد
من همیشه به این موضوع فکر میکنم که همیشه یکسری اتفاقات می افته ، حالا از هر جنبه ای مثل جنگ، سیل و یا زلزله و تغییرات در سیاستها دولت و…
ولی افراد دیدگاه های مختلفی دارن نسبت به این اتفاقات(دیدگاه مثبت و یا منفی)، نمیخوام بگم که افراد از جنگ و زلزله و… لذت میبرن ، بلکه منظورم اینکه انگار یکسری از افراد بدلیل اینکه دید مثبت تری به این موضوعات دارن و از دید بلا و زجر کشیدن نمیبینن باعث میشه از اتفاقات و تغییرات محیطی و یا تضادها به عنوان فرصت استفاده کنن و همینطور به رشد خودشون ادامه بدند و بزرگتر میشوند
ولی در همین دوره ما افرادی میبینیم که با برخورد به این تغییرات محیطی و تضاد چون این تغییرات را به عنوان بلا و عامل زجر کشیدن خودشون میبینن ، کم کم ناخواستها را تجربه میکنند و رشدشان برعکس شده و سقوط را تجربه میکنند.
همه این تجربه های متفاوت از جایی ایجاد میشه که یکی دید مثبتی به قضیه داره و یکی دیگه دید منفی به قضیه دارد.
حالا یه مثال میزنم
در چند سال اخیر به دلیل رشدها و پیشرفت های خوبی که در هوش مصنوعی اتفاق افتاده، به وضوح میبینم که یکسری از افراد میترسن که شغلشان را از دست بدهند(دید منفی) و یکسری از افراد که مشتاقانه دنبال این هستند که از این لشکر ارزان قیمت که میتونه کار چند کارمند را به قیمت خیلی پایین و دقت بالاتر انجام بده استفاده کنن(دید مثبت).
به این دوتا دیدگاه واقعا اختلاف فرکانسی زیادی وجود دارد.(یکی میترسه و اون یکی مشتاق و انتظار رشد داره)
حالا چه فردی میتونه قدم برداره و چه کسی مستعد موفقیت است؟؟؟
خیلی از افرادی را میبینم که با یک ایده کوچک و استفاده از این فرصت ها که در اختیار همه است به جایگاه های بالا رسیده اند.
حالا چه کسی میتونه از این فرصتها که برخی آن را تهدید بشمار میاورند استفاده کنه؟ بنظر من افرادی که دید مثبتی به تغییرات و تضادهای زندگی دارند.
حالا چطور میتوینم به این موضوع سرعت بدیم و بیشتر از این فرصتها استفاده کنیم؟ اینکه به طور آگاهانه دنبال تاثیرات مثبتی که همزمان با اتفاق میآید فکر کنیم.(دید مثبت)
سلام به استاد عزیزم و همه همراهان نازنین و توحیدی
میخوام تجربه واقعی خودم از مفهوم توت فرنگی 19 دلاری بنویسم
من در عرض کمتر از 2 سال در کسب و کارم به یکی از بهترین ها و شناخته شده ترین ها در همون حیطه تبدیل شدم. با دوره توحیدی “عزت نفس” هم مسیرم خیلی جدی آغاز شد. هر روز تمرین میکردم و با عشق و لذت و تعهد کار میکردم. از صفر مطلق واقعا، در 6 ماه به اولین درآمد بزرگ و جدی خودم رسیدم. خودم صاحب کار خودم بودم و همه چیز رو باعشق انجام میدادم و هر روز هم روی بهبود باورهام و روی مهارت های کارم زمان میذاشتم.
هر ماه درآمدم رشد میکرد و کارم راحت تر میشد. یک همکار هم خدا بهم بخشیده بود که واقعا تبدیل به یکی از بهترین دوستام شد. واقعا هم فقط به لطف خدا این اتفاق افتاد. اگر تجربه دویدن دنبال خواسته ها بدون کمک گرفتن از خدارو داشته باشید کاملا میدونید منظورم چیه. هرچقدر بیشتر میدوی ، کمتر میرسی.
قسمت اصلی و مهم کار رو انجام میدادم و قسمتی که نیاز به کمک داشتم هم همکار نازنینم برام انجام میداد و حقوق دریافت میکرد.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم تغییری در کارم به وجود بیارم که تغییر جزئی ای هم نبود. میگفتم من که تا اینجا آوردم ، بقیه راه رو هم با همین فرمون میرم و همه چیز عالی میشه. اما یه تفاوت بزرگ وجود داشت. اون تفاوت این بود که از صفر تا موفقیت رو با کمک خدا انجام داده بودم ولی از اونجا به بعد رو فکر کردم خودم به تنهایی میتونم انجام بدم. خدارو با اوستا کار اشتباه گرفته بودم. فکر کردم همه چیزو برام توضیح داده و حالا وقتشه خودم بقیه شو برم. این قانون در مورد اوستا کار درسته. آدم بعد از مدتی کارو یاد میگیره و باید رو پای خودش وایسه ولی در مورد خدا کل سیستم و کارکرد فرق میکنه و ما همواره به هدایت خدا نیاز داریم. من فهمیدم که مهارت کافی نیست. مهارت خیلی مهمه اما هدایت بارها مهم تره.
در مورد تغییر در کسب و کارم به هدایتم عمل کردم اما به تسلیم ماندن ادامه ندادم. بدون اینکه متوجه بشم در طول 3 سال ظرف ذهنیم کوچک و کوچک تر شد. درآمدم هم کمتر شد. خیلی آهسته ، بدون اینکه شوکی بهم وارد بشه. مثل همون قورباغه که توی قابلمه آب، روی حرارت میذارنش و آرام آرام و بدون اینکه متوجه بشه پخته میشه و میمیره.
و مشکلی که وجود داشت این بود فکر میکردم اون روش خاص از انجام کار بود که نتیجه میداد و فقط هم همونه که خیلی چیز خاصیه. فک میکردم مخاطب هام یا مشتری هام من رو برای اون محصول خاص میخوان(شرک به مخاطب/مشتری). مثل استاد عباسمنش که بعد از سالها پر طرفدارترین دوره خودشون رو از رو سایت برای همیشه برداشتن، دوره تندخوانی.
منم به نوعی همین کارو کردم چون فهمیدم من چیز مهم ترین میخوام و اون محصول با درونم هماهنگ نیست. نا هماهنگ با اون چیزی که میخوام.
اما اتفاقی که افتاد این بود که اعتبار “شرک” گونه ای داده بودم به اون محصول و خدماتم. و اینطور شد که آرام آرام همون رشدی که خلق کرده بودم رو از دست دادم
حالا قسمت جالبش اینه که همون تغییر رو خیلی از همکارانم به وجود آوردن اما اونا مثل من افت شدیدی نداشتن و حتی در زمینه های دیگه رشد هم کردن.
اون اتفاق، توت فرنگی 19 دلاری من بود و دقیقا بعد از اون تغییر، هر چیزی میدیدم، هر اتفاقی، هر رفتاری، هر بازخوردی، هر کامنتی و … ربطش میدادم به اون تغییر
اگر صد نفر میگفتن عجب کار درستی کردی ، اونا رو نمیدیدم و اگر یک نفر میگفت تصمیمت اشتباه بوده، از اونجایی که ذهنم رو دانسته یا ندانسته تربیت کرده بودم برای “اشتباه دونستن اون تغییر” پس منم تاییدش میکردم.
درست مانند مثالی که استاد در مورد سیاه پوستا زد. تمام واکنشی که از بیرون میدیدم حتی اگر هم عادی بود و طبق روال همیشه، اما من ذهنم میگفت: “ آره بابک اشتباه کردی… آره بابک تصمیمت غلط بود”
هرکار جدیدی هم میکردم از اونجا که پیشفرض ذهنیم این بود که “در مسیر اشتباه هستم”، پس نتیجه چندانی هم نمیداد. باز هم درحالی که بعضی ها همون خدمات رو ارائه میدادن و نتایج چشمگیری بدست می آوردن.
خودم ذهنمو تربیت کرده بودم تا باهام اونطوری حرف بزنه و من هم هربار مدارک بیشتری جمع میکردم تا اون باور غلط رو تایید کنم.
مثل عبارت خود تخریبی یا Self sabotage که در دوره احساس لیاقت استاد توضیح میدن.
حالا به امیدخدا ادامه داستان رو در جای دیگری براتون مینویسم
خداروشکر برای هدایتش و ممنونم از استاد نازنین برای این داستان آموزنده از توت فرنگی 19 دلاری
درپناه الله باشیم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و استاد خانم شایسته مهربان
سلام خدمت دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و قشنگ
خلی خوشحالم و خداوند را سپاسگذارم که در این مسیر زیبا و رویایی قرار دارم و از این آگاهی ها استفاده کرده لذت می برم
فایل دوم درس های از توت فرنگی 19 دلاری
چقدر درس های خوبی و نکته های ارزشمند را استاد عزیزم بیان کردید
این پیش فرض های ذهنی چقدر زیاد تاثیر گذاری دارد در زندگی ما انسانها
یکی از همکاران من این چنین دیدگاه دارد اگر از اول صبح یک اتفاق ناجالب بی افتد پس تا آخر روز همش اتفاقات ناجالب برایش رقم می خورد
و همین گونه در مورد شروع هفته هم همین نگاه را دارد
چون موقع کار من بیشتر موقع باهاش هستم اینچنین حرف ها را از زبانش می شنوم
اما من ب لطف خداوند و آموزش های استاد عزیزم حالا این چنین نگرش را ندارم
وقتی این چنین موضوعات را بیان می کند هیچ علاقهای ندارم که بهش موعضه کنم که این چنین نیست
چون تاثیر صحبت کردن این گونه رفتار ها را زیاد دیدم
پس به همین دلیل است که خودم را دانای کل حساب نمی کنم و در این مورد ها حرفی نمی زنم که قانون چنین است و قانون چنان
قبلاً اگر بود چرا
خلی هم با آب و تاب و شدت فراوان می آمدم و نصیحتش می کردم که باید این چنین نگاه کنی و فلان کنی
اما حالا خدا را شکر هیچ علاقهای ندارم که دیگران را بیشنم راهنمای کنم که تو باید چگونه فکر کنی یا چگونه نگاه کنی
همین همکار عزیزم دو روز قبل از سال نو داشت از سالی که گذشت صحبت می کرد
فقط سراسر گلایه و شکایت داشت
من فقط گفتم برای من سالی خوبی بود
یک جوری به من نگاه می کرد که جالب بود
می گفت تو خلی دلت خوش است انگار در کدام سیارهای دیگه داری زندگی می کنی
حتی از سال جدید شاکی بود که چنین می شود و چنان است
و بنده خدا همیشه در زندگی اش شرایط های ناجالب را تجربه می کند
اما من زمان تحویل سال جدید نیشسته بودم تک و تنها به اتفاقات خوب سال که گذشت فکر می کردم و یاد داشت هایم را مرور می کردم و برای سال جدید اهداف و خواسته هایم را نوشتم و از خداوند متعال خواستم که مرا به این خواسته هایم برسان
چقدر لذت بخش است این چنین نگاه کردن و خوشبین بودن و امیدوار بودن به خداوند و زندگی
امشب با شیندن این فایل مثال های زیادی برایم مرور شد که منم می توانم اینجا یاد داشت کنم
در مورد درس ریاضی
من موقع که داشتم مدرسه می خواندم ریاضی برای من خلی سخت و دشوار بود
چون توی خانواده مان همگی در بخش ریاضی مشکل داشتیم
توی کلاس هم وقتی می دیدم که دیگران خلی خوب دارد ریاضی حل می کند و من نمی توانم ریاضی حل کنم بازهم ریاضی را برایم سخت ترش می کردم
وقتی چند تا هم کلاسی هایم را می دیدم که موقع درس ریاضی خیلی خوب می فهمد و سریع می گوید من یاد گرفتم و برای من کار نشد حساب می شد
حتی همین مسأله باعث شد که من از درس ریاضی متنفر شوم
موقع که درس ریاضی بود من اصلا توجه نمی کردم و در آخر کلاس جمع می شدیم چون فکر می کردم که من ریاضی یاد نمی گیرم
و استاد ریاضی مون با من بیشتر از همه لج کرده بود و به بهانه های مختلف بهم گیر می داد و مسخره می کرد
و منم روزی باهاش دعوا کردم و دیگه از رفتن به مدرسه منصرف شدم
در حالیکه آن زمان من کلاس نهم بودم
همین موضوع باعث شد که من کلا قید درس را بزنم و دیگه نروم
دیگه نرفتم و راه مهاجرت را در پیش گرفتم و خلی داستان های عجیب دارد بعدش
بعد از چند سال که همین استاد ریاضی را دیدم اصلا باهاش حرف نزدم در حالیکه همدیگر را شناختیم
قشنگ من تنفر داشتم بابت آن رفتار های که در کلاس موقع درس های ریاضی با من داشت
من ریاضی را هیچ وقت بصورت درست یاد نگرفتم
چون پیش فرض ذهنی من این بود که ریاضی خلی سخت است و به همین دلیل من هیچ وقت اقدام نکردم برای یاد گرفتن ریاضی
چون من از هیچ کسی نشنیدم که بگوید ریاضی آسان است اگر آدم فلان قیسم بیاموزد
و همین پیش فرض سخت بودن ریاضی باعث شده بود که من هیچ وقت در این بخش اقدام نکنم
حالا تازه دارم درک می کنم که پیش فرض های ذهنی چی کار های را با ما که نمی کند
بازهم خدا را شکر که دارم بهتر می آموزم و درک می کنم
که بی توانم در بخش دیگه زندگی ام آگاهانه قدم بردارم و درست عمل کنم
استاد عزیزم از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بابت این همه آموزش های فوق العاده عالی و تاثیرگذار
که دارد راه بهتر زیستن را برای مان نشان می دهد
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
خدایا صد هزار بار شکرت
سلام استاد قشنگم ،سلام عزیزم
سلام به همه عزیزانی که توی این سایت بی نظیر زحمت میکشن
چقدر این فایل قشنگ بود استاد
من الان در حال گذروندن دوره 12 قدم و قانون آفرینش هم زمان هستم.ترکیب این دوتا دوره با هم خیلی بی نظیر شده و الان میفهمم که وقتی میگین پایه و اساس آموزش هاتون یکیه یعنی چی . به نظرم قشنگ ترین چیزی که توی این دو تا دوره با هم وجود داره دیدن سیر تکاملی شماست … شما خیلی تغییر کردین خیلی رشد کردین و این به من حس ممکن بودن میده و من رو ثابت قدم میکنه
استاد جان توی این فای برای من دوباره تمرین ستاره قطبی تایید شد. وقتی گفتین “انتظار داشتن ” فهمیدم این همون تمرینه که من صبح ها انجام میدم و برای همینه که روزایی که ستاره قطبی رو انجام میدم همه چیز به شکل جادویی ای همونی میشه که از خداوند درخواست کردم … من وقتی صبح به خداوند میگم که دوست دارم روزم چجوری پیش بره چون انتظار دارم همون طور باشه دقیقا همون طوری میشه … همه صحبت هاتون همدیگه رو تایید میکنن
الان با ایمان بیشتری ستاره قطبی رو انجام میدم ،الان با اعتقاد بیشتری درخواست میکنم از خداوند ،الان با شجاعت بیشتری چیز های بزرگتری میخوام از خداوند
استاد جان هر چی از کمک ها و محبت های شما بگم کم گفتم ،هر چقدر بگم چقدر توی زندگیم تاثیر گزار بودین کم گفتم
ممنون محبتتون هستم
سلام خدمت همگی..
خدایاشکرت..
من کرسترول خونم بالا بودویه بار انجیو شدم وفنر گذاشتن تو قلبم..دوره قانون سلامتی رو تهیه کردم واجرا کردم ودبگه دکتر نرفتم وبه قوانین عمل کردم وذهنیتم رو تغییر دادم که بدنم خودش خودشو میسازه وترمیم میکنه..گذشت تا وقتی که میخواستم برم دوتا از دندونامو ایمپلنت کنم وقتی رفتم دندان پزشکی همسرمم همرام بود وباید یه فرمی پر میکردیم من رفتم تو ماشینو برگردم همسرم فرم منم پر کرده بود وزده بود که من بیماری قلبی دارم وقرص مصرف میکنم بهش گفتم خانم چرا اینارو زدی گفت حواسم نبوده (البته همسرمم به دوره قانون سلامتی عمل کرده ومیکنه)خلاصه دکتر دندان پزشک که دید گفت هادی خان برو از دکتر قلبت نامه بگیر بیا که مشکلی واسه جراحی دندان نداری..رفتم نوبت بگیرم منشی دکتر قلب گفت باید آزمایش بگیری بیاری تا بهت نوبت بدمو دکتر آزمایشتو ببینه بهت نامه بده..اون موقع ابگوشت کله وجگر زیاد میخوردم ووقتی ازمایش دادم خودمم تعجب کردم کرستورولم 560بود که نرمالش 180 هست وال دی ال خونم 320بود که نرمالش 110 بود..یعنی فاجعه بود..دکتر به محظ این که دید گفت شما دیگه قرص روت اثر نداره وباید امپول چربی بزنی ماهی یک بار که هردونه امپولشم بود 6میلیون تومان..همین که دکتر بهم گفت تو ذهن خودم گفتم برو بابا من کا اینارو باور ندارمو چرتو پرت هست واصلا حرفاشو باور نکردمو ذهنیتمو تغییر دادم که به کمک رب خَشوکَم (یعنی،زیبا) وخودم با اجرای قانون سلامتی و به کمک بدنم درستش میکنیم ونامه رو گرفتمو امدم بیرون..
الان از اون قضیه 6ماه میگذره ومن حتی یه دونا قرص هم مصرف نکردم وبسیار عالی عالی عالی هستم البته ،نرفتم ازمایش،بدم ولی خودم متوجه میشم که چقدر سروحالم وهمش،به این ولیل هست که ذهنیتمو تغییر دادم وحرفهای دکتر رو باور نکردم وحرفهای استادو باور کردمو دارم بهش عمل میکنم..
ذهنیت مثبت خیلی عالی عمل میکنه..
خدایا شکرتتتتتت شکرتتتتتت شکرتتتت
به خاطر اجازه دادن به من واسه خلق زندگی عالی خودم..
استاد جان وگروه عباسمنش دمتون گرم خداقوت..