اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
درود بر استاد بزرگوارم جناب سید حسین عباسمنش و بانو مریم شایستهی عزیز و یکایک دستاندرکاران سایت الهی عباسمنش و همهی همراهان همفرکانسم
دقیقا استاد بزرگوارم چنین رویدادهایی را تجربه کرده و میکنم. هرگاه که منتظر رویدادهای مثبت هستم، آنروز برای من سرشار از اتفاقات مثبت میشود و هرگاه که چشم انتظار رویدادهای منفی هستم، پیوسته اتفاقات منفی برای من روی میدهد و البته درستتر است که در هر دو مورد بگویم، آنها را برای خود میآفرینم! زیرا که دنیای من زاییدهی تفکر و باورها و آن چیزهایی است که منتظر آنها هستم!
با اینحال، باید بدانم که همهی تغییرات یکباره رُخ نمیدهد بلکه آرام آرام شکل میگیرد. فرکانسها یکباره قوی و توانمند نمیشود بلکه، آرام آرام قویتر شده و اگر در جهت مثبت باشد، سازندهتر و سازندهتر میشود و اگر در جهت منفی باشد، ویرانگر و ویرانگرتر میشود. همه چیز آرام و بهتدریج شکل میگیرد. برای همین است که وقتی در کانال افکار بد قرار میگیریم و ورودیهای خود را آگاهانه کنترل و فیلتر نمیکنیم، یه وقتی متوجه میشویم که افتادیم توی هَچَل و دیگه کاری از دستمون برنمیآید و درست برعکس، زمانی که میافتیم تو کانال مثبت، یهو میبینیم که پشت سر هم برامون شانس و خوشبختی و ثروت و آرامش از در و دیوار میباره!
حتا اگر هم یه اتفاق( که البته در دنیایی که توسط خالق یگانهی حکیم ساخته شده، هیچ چیزی اتفاقی نیست) منفی برامون بیافته، ما اون را بهعنوان یک آموزگار و یک درس تلقی میکنیم .
داشتم فیلمی از جیم کَری را میدیدم که در اون خدا شده بود و هر کاری میخواست انجام میداد. کمکم فیلم به سمتی رفت که به سوی مسائل منفی رفت و نشون داد که اگه انسان( که از روح خدا درش دمیده شده و میتونه همان کارهایی را بکند که خالقش میکند و …) توانایی نامحدود داشته باشه به سمت خلاف و فساد میره. پیش خودم فکر کردم که اینم یه باوره! باوری محدود کننده از قدرت انسان! مثل باورهای محدودکنندهای که بیشتر ما نسبت به ثروتمند شدنمان داریم که اگر چنین شود، به انحراف میرویم و خدا را شکر میکنیم که ثروتمند نیستیم که هیچ، هر چه ثروتمنده را تکفیر میکنیم.
و دقیقا درسته استاد و من و ما باید که ذهن منفیگرایمان را تربیت کنیم که همیشه و در همه حال همه چیز را مثبت ببیند چرا؟ چون جریان هستی جریانی مبتنی بر نیکی و خیر است و خداوند یگانهی بسیار بخشایندهی بسیار مهربان که تنها فرمانروای جهانیان است و همهی قدرتها در دست اوست، منبع خیر مطلق است وهیچ شرّی در آن نیست و هر شرّی هست از کاستیهای ماست، از خطاهای ماست! و البته این کار زمانبر است ولی انجام شدنی است والبته که به مراحلی میرسیم که خدا آرام آرام ما را آسان میکند برای آسانیها و پس از مدتی جریانی پیوسته از خوبیها و نیکیها و ثروتهای روزافزون الهی ما را احاطه میکند و برخلاف افکار عمومی که میگویند: مگر میشود که همیشه وضع خوب باشد؟ میتوانم با جرأت بگویم که آری میشود که چنین باشد! اگر وهّابیت خداوند را باور کنیم!
سَرِ درس ریاضی که گفتید، من هم همین بودم. سالهای سال و تا پایان دورهی دبیرستان من اصلا ریاضیم خوب نبود که نبود. سال دوازدهم( چهارم نظری در رشتهی علوم تجربی) هم ریاضی را با نمرهی ده پاس کردم. ولی، بهواین دلیل که از رشتهی شیمی خوشم میآمد، وقتی به دانشگاه رفتم و با یک استاد بسیار سختگیر اون درس رو برداشتم، دیگه دیدم چارهای نیست و باید پاسش کنم. چنان درس را جدّی گرفتم که بین 78 نفر دانشجو، جزو 12 نفر بودم که درس را با همان استاد سختگیر پاس کردم و همکلاسیهام ازم شیرینی گرفتند.
دقیقا من هم همین مسئله را برای تاچ کردن رتبهی منیجری در کسب و کارم دارم. چون فکر میکردم و فکر میکنم که این هدفی دستنایافتنی است( گرچه که بسیار هم براش رویاپردازی کردهام ولی چون باور نداشتم و خوب و درست روی آن کار نکردم و پیوستگی نداشتم) و تاکنون نتوانستم به آن دست یابم! ولی اکنون اینگونه فکر میکنم که اینها همان مدارهای الکترونی هستند که من مانند یک الکترون بایست انرژی کوانتومی لازم برای صعود به آنها را داشته باشم. این انرژی لازم را هر مرحله( که میتوان آنها را به مراحل کوچکتری تقسیم نمود که فاصلهی بین آنها کوچکتر از فاصلهی بین دو تراز اصلی باشد) از بهدست آوردن مُمِنتُم لازم و کافی بهدست آورم! و راز این مومنتم داشتن پیوستگی و عجله نکردن و وابسته نبودن به نتیجه است و پیوسته عمل کردن و درس گرفتن از تجربیات است!
و آره واقعا وقتی ندانسته و از روی نادانی و یا حتا دانسته از یک مسئلهی کوچک ب ای خودمون یک کوه میسازیم، داریم مثل یک کرم ابریشم دور خودمون تار میتنیم تا اینکه اونقدر مسئله را برای خودم ن بزرگش میکنیم که دیگه قابل حل نیست، بازم البته از دید ما! درصورتیکه از دید خداوند یگانهی بسیار بخشایندهی بسیار مهربان همهی مسائل قابل حل هستند!
همون زخمه برای من اتفاق افتاده و من روی سرم، درست در محل استخوان فمورال پسین که یک فرورفتگی داره، یه قُلُمبگی درست شد که اولش منو ناراحت و نگران کرده بود. ولی خدا را شکر با هدایت خودش به خودم گفتم ببین این هیچ مسئلهای نیست و همه چیز راحت و بدون هیچ دردسری حل میشه! همین هم شد و من الان دیگه اون را ندارم و هیچ مسئلهای هم نیست. خدایا پروردگارا شکرت.
و درست برعکس، در زمان پاندمی کرونا، چون مسئله را بسیار جدی گرفته بودم، نخستین کسی بودم در بین فامیل که به این بیماری اونم بدجور دچار شدم. این درصورتی بود که مثلا برادر کوچک همسرم و خانمش اصلا نه ماسک میزدند و حتا واکسن تزریق نکردند و اصلا یک بار هم دچار این بیماری نشدند.
و دقیقا بیشتر ما تابع جریان عمومی جامعه هستیم و این درصورتی است که اگرمیخواهیم نتایج متفاوتی بگیریم، باید متفاوت فکر کنیم و متفاوت عمل کنیم!
من هم خوش شانس هستم و به این ایمان دارم!
یادم میاد چند سال پیش بود و با همکاران دانشگاهی رفته بودیم سفر مشهد. تو این سفر که از طرف بسیج اساتید برگزار شده شده بود، مسابقهای برگزار شد. من پاسخ پرسشها را از یکی از همکارانم که متخصص مسائل دینی بود پرسیدم و ایشان هم به من گفتند. به همکارم گفتم که من خوش شانس هستم و برنده میشوم! و همین هم شد. یادم هست که آن همکار گرامی من، گلهمند بودند که ای بابا، من پاسخها را به کاوه گفتم ولی او برنده شده!
آره
اگر گویی که بتوانم قدم درنِه که بتوانی
وگر گویی که نتوانم، برو بنشین که نتوانی
در هر صورت
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آرد نداها را صدا
خداوند وهّآب را سپاس که محصول هم جهت با خدا را تهیه کردهام و دارم جدّی کار میکنم و باورم این است که همگام با انجام تمرینهایش، اتفاقات مثبت در زندگیم آغاز شده و پیوسته بر کیفیت و کمیت آنها افزوده میگردد!
باردیگر از خداوند وهّآب هدایتگر برای بودنم در این فضای هدایت سپاس بیکران دارم!
استاد بزرگوارم و بانو مریم شایستهی عزیز و یکایک دستاندرکاران سایت الهی عباسمنش و همهی همراهان همفرکانسم از همهی شما برای بودنتان سپاسگزارم.
به سوى پروردگارت بازگرد که تو از او راضى و او از تو راضى است.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی «29»
پس در زمرهى بندگان من درآى.
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی «30»
و به بهشت من داخل شو!
=================================
سلام به استاد توحیدی عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به هم خانواده ای های نازنینم در این مکان بهشتی
الهی که حال دلتون مثبت به توان بینهایت باشه و مومنتومهای مثبت نیرومند در تمام زندگیتون جاری باشه
استاد جان واقعاً حیرانم از داستان ذهن و نحوه کارکردش
کل زندگی ما بر اساس باورها و ذهنیتمونه
چقدر این داستان مومنتوم که توی دوره شگفت انگیز هم جهت با جریان خداوند توضیحش میدین و ما داریم یاد میگیریم بحث جالب و بسیار بسیار مهمیه
همونطور که تو کامنتهای قبلیم گفتم ذهنیتم معمولاً مثبته، هر روز با شوق و امید و انتظارات مثبت از خواب بیدار میشم و توی دفتر شکرگزاری و تمرین ستاره قطبیم می نویسم امروز هم یکی از بهترین روزهای زندگیمه پر از اتفاقات مثبت، (دقت کردم دیدم این رو هم تکاملی اومدم جلو)
و واقعاً هر روزم پر از اتفاقات مثبته، البته ما دانشجوهای شما میدونیم که اتفاقات زندگیمونو خودمون خلق می کنیم با افکار و باورها و کانون توجهمون
و همونطور که تو این فایل گفتین هم اتفاقات خوب رو جذب می کنم و هم اینکه از دل اتفاقات و شرایط خنثی نکات خوب و مثبتی رو بیرون میکشم و به اونا توجه می کنم، کلاً در هر شرایطی دنبال نکات مثبت و زیباییها میگردم
خدا رو میلیاردها بار شکر که این روزهام پر از اتفاقات ریز و درشت خوبه
دقیقاً بر عکس مثالی که در مورد ذهنیت منفی گفتین من از چند روز قبل از شروع سال جدید هم به خودم و هم موقعی که با دخترام تماس تصویری داشتیم میگفتم چه شود سال آینده مون، چه حجم عظیمی از اتفاقات زیبا رو قراره تجربه کنیم
و تو این دو سه روزه اول سال اینقدر داره اتفاقات خوب رخ میده که روزی چندین بار میگم سالی که نکوست از بهارش پیداست
استاد جانم چیزهای جالبی داره برام اتفاق می افته، مثلاً سود سهام عدالت که معمولاً در روزهای پایانی سال به کارت افراد واریز میشه، هر سال مبلغش برای من و همسرم یک اندازه بود؛ ولی اینبار آخرای اسفند ماه برای همسرم 805 هزار تومن واریز شد و برای من 936 هزار تومن بود!!!
هر چند که مبلغش خیلی جزئیه و اصلاً به حساب نمیاد و تأثیری تو زندگیم نداره ولی مهم اصل موضوع و اون تفاوته است که بوجود اومده
خدا رو شکر روز بروز نقطه های آبی بیشتری از بچه های سایت بهشتیمون هدیه میگیرم
برای تولدم که در اول فروردن هست هدایای بسیار بسیار ارزشمندی دریافت کردماز بعضی از دوستانم و عمیقاً در دریای احساس خوشبختی غوطه ور شدم، دخترام که در آمریکا و کانادا هستن میخواستن برام مدال و زنجیر طلا هدیه بدن، پولشو به کارتم ریختن و گفتن برم چیزی که مورد پسندم باشه بخرم
بقول بعضی از بچه های سایت اگه بخوام همه اتفاقات خوبی که داره برام رخ میده رو بنویسم کتاب قطوری میشه
امروز بعد از نماز ظهر و قبل از اینکه نماز عصر رو بخونم انگار حسی بمن گفت در کمد دیواری رو باز کنم که یه چیزایی از وسائل دخترام توی اون کمد هست، باز کردم و چند تا آلبوم و یه عالمه عکسهای بزرگ خوشگل خوشگل از خودم و دخترام دیدم که خیلی وقت بود ندیده بودم، و یه جعبه خیلی قشنگ دیدم که توش سکه های پول زیاد و جورواجوری بود از چند کشور، من قبلاً این جعبه و این سکه ها رو دیده بودم، ولی امروز دیدم که زیر سکه ها چندتا ورق اسکناس هم هست که تابحال ندیده بودم، یکیش اسکناس یک دلاری امریکا بود!!! کلی ذوق کردم و تأیید و تحسین کردم نشانه های ثروت و فراوونی رو
بر مشامم میرسد بوی ثروت و دلار آمریکا(خخخخ)
خدایا شکرت برای این لحظه و این حال خوبم
خدایا شکرت برای همه نعمتهام
استاد جانم مثل همیشه سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
خیلی دوستون دارم
به امید دیدنتون و در آغوش گرفتنتون در بهترین زمان و بهترین مکان
در پناه خدا هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم
امیدوارم حالتون عالی باشه و همواره بر مومنتوم مثبت سوار باشید.
تولدتون هزاران بار مبارک باشه عزیز دلم.
خیلی دوستتون دارم.
حقیقتا یه خواسته ای دارم که توی روابط عاطفی با همسرم برام اتفاق بیفته و چون عاشقانه شما رو دنبال میکنم،توی یکی از کامنتاتون خوندم که بین شما و همسرتون اون اتفاقی که من 14 ساله میخوام برام بیفته،اتفاق افتاده.
و شاید دیگه برای شما و خیلی از بچه های سایت عادی عادی عادی باشه.
ولی برای من میتونه معجزه باشه.
میتونه یه سورپرایز بزرگ باشه.
همیشه وقتی به اون خواسته ام فکر میکنم قشنگ شما میاید تو ذهنم.
با خودم میگم اگر برای خانم فاطمه سلیمی این اتفاق افتاده،برای منم قطعا میفته.
خلاصه ببینید چطور خدا ادم رو هدایت میکنه.
امروز تولد خواهرم بود و من فراموش کرده بودم.
خواهری که هر سال تولد من یادش بود و زنگ میزد تبریک میگفت و هدیه هم واسم شارژ پولی میفرستاد.
ولی خدارو شکر خیلی به موقع کامنت شما رو دیدم و بلافاصله یاد تولد خواهرم افتادم.
و سریع با خواهرم تماس گرفتم و بعدش هم سیم کارتشو براش شارژ کردم.
اونم تماس گرفت و خیلی تشکر کرد و گفت سورپرایز شدم.
خدایا واقعا ازت ممنونم بابت هدایت دقیقت در زمان و مکان مناسب.
خدا رو هزاران بار شاکرم بابت هدیه گرانبهایی که از دختران نازنینتون گرفتید.
شکرگزارم به خاطر پیدا کردن دلار امریکا.
واقعا چه حس خوبیه که سهام عدالتتون امسال بیشتر بوده.
در پناه رب العالمین ارزومندم به همه خواسته هاتون برسید.
بعد مدتها اومدم تو سایت و شروع کردم به گوش کردن فایل از اول صبح و چقد حالم خوبه
خداروشکر که در این مسیر قرار گرفتم دوباره این مسیر سرشار از آگاهی و نور خداوند
خیلی خوشحالم صبح رو با فایل جلسه 1
دوره هم جهت با خداوند شروع کردم
و الا که از دیشب این ذهنیت رو داشتم امروز خیلی راحت تر فایل گوش دادم و خیلی راحت تر دارم کامنت میخونم
اما برم سراین ذهنیت که همیشه داشتم مشینیدم که کار ما فصلی با این که بازم شرایط محیط شده بود اما همون فصلی بود اما از پارسال من نشستم و روی این ذهنیت کار کردم و این ذهنیت رو به وجود آوردم که آقا ربطی به شرایط آب هوایی و شرایط اقتصادی نداره مشکل از فکر کردنه چقد الا با این آگاهی که این ذهنیت رو شکستم که همیشه میتونه کار باشه و همین امروز که من تعطیل هم هست سه تا مشتری داشتم خب این باور این ذهنیت داره کار میکنه از برج 11و من هرروز مشتری دارم که اصلا سابقه نداشته تو این چند سال تو کسب کار من
همین ذهنیت چقد از نظر مالی اوضاع من رو تغییر داده چقد پول راحت تر داره میاد اینا همون باورهاست که تبدیل به ذهنیت ما میشه که اینجوری داریم فکر میکنیم
و چه درهایی تو ذهن من داره باز میشه با همین کامنت گذاشتن و چه خواهد شد به لطف حق که میخوام امسال خیلی کارهای بزرگی رو انجام بدم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از انرژی و دوستان هم فرکانسیم انشالله که همیشه حالتون خوب و عالی ترین باشه
من امروز بعد از. گوش دادم به این فایل داشتم به گذشته خودم فکر میکردم تا اینکه یادم اومد که زمان دانشگاه رشته عمران بودم همیشه به این فکر میکردم که چون من ریشه ریاضی بودم و البته خطم خوب نبوده و الان هم نیست پس درس های که به ریاضی ربط داره من توشن خوب هستم و برعکس درس های که حفظی هستند من خوب نیستم و دقیقا همین اتفاق برام توی زمان دانشگاه افتاد همه توی زمان امتحانات مشکل سر درس های فنی داشتند و نمره های کم میگرفتند من مشکل درس های عمومی و حفظی داشتم تا جایی که بعد از آمدن نمره ها باور کنید درس های حفظی مثل بینش اسلامی با نمره 10 پاس کردم و درس فارسی عمومی من افتادم و همه این درس ها رو نزدیک به بیست شده بودن و برعکس درس های تخصصی اکثرا افتاده بودن ولی من با نمره های بالایی و قابل توجه ای پاس کرده بودم و این شده بود یه باور من و این باور هم تا چندین ترم با من آمد تا اینکه با وقت گذاشتن بیشتر روی دروس حفظی همه چی حل شد و.رفت ….
و الان که دارم فکر میکنم میبینم که فقط باور من بوده که باعث شده که اون اتفاقات بیوفته و….
و چندین مثال دیگه از این جور اتفاقات که همیشه ذهن و زندگی من رو تحت کنترلش خودش قرار داده و صد البته از روزی که من توسط خدا هدایت شدم به سمت استاد عباس منش و سایت هر لحظه داره اتفاقات عالی تر و کنترل شده میوفته خدایا هزاران مرتبه شکرت
درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این مسیر الهی
همزمانی اتفاقات این چند روز با فایلهای که استاد میذارند واقعاً خیلی جذابه برام.
یادمه هر وقت استاد میپرسیدن که یه فرد خوش شانس رو تو دور و اطرافیانتون به یاد بیارید تا بهتون بگم که بارزترین ویژگی شخصیتیش بیخیالیه، من ناخودآگاه یاد یکی از اعضای خانوادم میافتادم. ایشون از نظر دیگران واقعاً آدم خوششانسیه و خب نتایج زندگیش هم در بسیاری از جنبهها چنین چیزی رو نشان میده.
یک برنامه خانوادگی ما هرساله نوروز داریم که توش یک قرعهکشی انجام میشه و به برخی از حضار جایزه داده میشه. همانطور که قابل حدسه این دوست عزیز ما این بار هم در قرعهکشی برنده شد و اتفاقی که برام جالب بود واکنش دیگران نسبت به این مسئله بود که میگفتند اگر ایشون برنده نمیشد باید به این قرعهکشی شک میکردی.
این داستان خیلی برای من درس داشت.
مهمترین چیزی که بهم یاد داد این بود که مهم نیست تو چقدر تلاش فیزیکی انجام میدی، اگه باورهای مثبتی درباره خودت نداشته باشی هرگز زندگی خوبی نخواهی داشت یا بهتره بگم زندگی اون روی خوشش رو به تو نشان نمیده.
این که یک فردی به زعم ما بیخیاله در واقع شاید ارزش بیشتری برای خودش قائله، ارزش بیشتری برای آرامش و راحتی خودش قائله و جهان هم دقیقاً همین رو بهش نشان میده.
نکته جالبش برای من این بود که این دوست عزیزمون از این موضوع استقبال هم میکنه و به نظرم لذت هم میبره از اینکه دیگران بهش بگن خوش شانس!
من همیشه ناخودآگاه خیلی سعی میکنم از ایشون درس بگیرم چون ارتباط تقریباً نزدیکی هم باهاشون دارم و چندبار هم تجربه همکاری باهم داشتیم دیدم به وضوح که چقدر همه کارهایی که حداقل از سمت من باید انجام میشد برای ایشون عالی پیش رفته.
من نمیدونم ایشون تو زندگی شخصی خودش تا چه حد از این موضوع داره استفاده میکنه اما چیزی که برای من قابل برداشته اینکه اگر من باورهای خوبی نسبت به خودم داشته باشم حتماً نتایج بهتری میگیرم به نسبت کسی که باورهای خوبی درباره خودش نداشته باشه.
تو همین داستان قرعهکشی کسانی که جایزه نگرفتند خیلی بیشتر خودشون رو سرزنش میکردن به نسبت ایشون احتمالاً اگر تازه برنده هم نمیشد.
همین ویژگی شخصیتی ایشون واقعاً یه شرایط مطلوب رو براشون تو بسیاری از جنبهها ایجاد کرده.
اولاً روحیه بسیار مهربان و لطیف و گشادهای داره به نسبت دیگران که واقعاً همیشه تحسینبرانگیزه.
دوماً افراد بسیار خوب و سطح بالایی در ارتباط نزدیک با ایشون هستند.
سوماً چیزی که من از ایشون فهمیدم این بوده که کاملاً انتظار چیزهای خوب رو داره در زندگیش و من هیچوقت حس نکردم که ایشون تو در شرایط سختی از لحاظ مالی یا روانی باشند که قابل مشاهده باشه.
همین یک باوره خوب که تازه برای ما قابل درکه چقدر برکت و نعمت وارد زندگی ایشون کرده تا حالا که اصلاً از اون به بعد من اومدم خودم آگاهانه ساختم این باوره خوششانسی رو در زندگیم:
که من آدم خوششانسی هستم و هرچقدر هم که بیشتر میگذره و نتایج بیشتری وارد زندگیم میشن این باور تقویت میشه.
بارها و بارها معجزات و اتفاقاتی افتاده که همه گفتند چقدر خوششانسی.
یه نمونه کلاسیک و معروفش درباره جای پارکه. فکر نمیکنم هیچکس به اندازه من در پیدا کردن جای پارک خوششانس باشه. همین دیشب اتفاقاً میخواستم پارک کنم بعد به خدا گفتم یه جا پارک خوب اینجا برام پیدا کن و اتفاقی که افتاد این بود که من تا اومدم دور بزنم دیدم چراغ اون ماشینی که من دوست داشتم به جاش پارک کنم روشن شد و اون ماشین از اونجا رفت و من به جاش پارک کردم.
نکتش این بود که من خیلی از این ماجرا تعجب نکردم چون انتظارش رو داشتم چون تجربیات گذشته بهم کمک میکرد که اینطوری فکر کنم چون اگه یکی دوبار جای پارک خوبی گیرم نیمده به خودم نگفتم عه پس اون دفعات قبلی شانسی بود برعکس گفتم اتفاقا اینجوری بهتر شد بیشتر پیادهروی میکنم برای سلامتیم هم خوبه یعنی یک نگرشه کاملاً متفاوت داشتم به اون موقعیت، چه بسا که همینجوری هم بوده باشه یعنی من احتمالاً باید بیشتر پیادهروی میکردم تو اون موقعیت خاص تا اتفاقات به شکل دلخواهتری برام رقم بخوره به نسبت زمانی که مثلاً دقیق جای نزدیکتری میتونستم پارک کنم.
به نظرم خیلی مهمه که باورهای خوب رو تایید کنیم. خیلی مهمه که نشانههاش رو در زندگی خودمون و اطرافیانمون پیدا کنیم. نتایج خیلی راحتتر باورهارو منطقی میکنند.
واقعاً به نظرم اصلاً هم کار سختی نیست که بخوای منطقی کنی باور خوششانسی رو برای خودت. همینکه داری به راحتینفس میکشی، چشمی که داری این نوشته رو میخونی، گوشی داری که این آگاهیهارو میشنوه، خدایی داری که هرلحظه از فضل خودش به تو عطا میکنه این ته خوششانسیه.
همین امروز هدایت شدم به آیاتی از سوره نور که درک خیلی جالبی رو از فضل خداوند برام ایجاد کرد. 14-15 آیه ابتدایی سوره نور که درباره موضوعات مختلفی از جمله تهمت صحبت میشه که استاد هم در این باره یک فایل تهیه کردند، خداوند حتی خطاب به کسانی که مورد لعن و غضبش هم قرار گرفتند میگه که از فضل خدا شما بخشیده میشید. اینطور برداشت کردم که خداوند مارو انگار دعوت میکنه به مثبتاندیشی و گمان خوب درباره خودمون و جهان اطرافمون و مهمتر از همه خدایی که باهاش ارتباط داریم. اینها به نظرم محکمترین منطقهاست برای تقویت باورها و انتظارات خوب.
از زمانی که جلسه دوم کشف قوانین زندگی (بهروزرسانی شده) رو دیدم تقریباً همه خواستههایی که بدست آوردم به سادگی اتفاق افتاد و قشنگ میفهمم وقتی یه خواستهای رخ نمیده یا داره سخت پیش میره من مسیر فکری و حرکتیم اشتباه بوده وگرنه قانون اینه همه چیز ساده رخ بده.
خداروشکر میکنم که در مدار شنیدن این آگاهیها قرار گرفتم. حقیقتاً رشتههای فکری زیادی برام بعد از شنیدن این فایل باز شده که دوست دارم بیشتر در خلوتم بهشون بپردازم.
برای خودم و همه دوستان عزیزم بهترین لحظات و نابترین تجربیات رو آرزومندم
همین فردا شبش همسری بدون اینکه چیزی بهش بگم چندتا بسته توت فرنگی گرفته بود وطعم شیرین این فایل برام چندین برابر شد وجا حرف این ازمایش توت فرنگی باز شد
واقعا از خواص توت فرنگی خوندم وخوردیم وبه دهنه خودم مامانم خیلی خوشمزه بود برا پدرشوهر اینام بردیم ولی به دهنش طعمش خوب نبود میگف هیچ مزه ای ندارن و با اینحاال منو مامانی خیلب طعمشو دوسداشتیم شاید بهه خاططر باورهاش بوده حالا ولی خیلی فایله جادویی با مثال های جادویی بود
چقد باحال زهن از سر اتفاقات شرایطو تتفسیر میکنه مثلاا شراب تو شیشه شراب مارک دار فلان چقد خوشمزه تر بود
یا قهوه توی قهوه خونه لوکس خیلی خوش طعم تره
حتی چایی
من همیشه چایی های بیرونو خیلی دوس دارم
واینکه برام جالب بود اخه مگه چی دارن انقد بیرون خوشطعمه قشنگ با نبات شکوول خوشگل میارن وبعد حالا توخونم معمولیه چاییه دیگه
اللان چایی خونممم دوس دار طعم داد میزنم وبرام خوشمزن
دوباره برمیگرده باید همیشه زهننتوو تربیت کنی وحواست باشه بهش
واستاد امروز یه نشونه دیگه دیدم از هدایته درستم خداروشکر بسییار واضح
واستاد احساس میکنم دسته مهربونه خدایی برام فرشته ای هستی که خدا بهت قدرت داده بیای همه جوره زندگی منو بترکونی دمت گرم
واینکه یه جا واقعا خندم گرفت
واقعا قبول دارم در مورد بیماری
من خودم میدونم بدنه سالمی دارم واینکه مثل هلو کارمیکنه ونگران بیماری سرماخوردگی بقیه نیستم همیشه سالمم واینکه بقیه خانواده که حساس هستند مریض. میشنن مما ممسافرت بودیم دادداش خیلی مراعاتمونو میکردی هی میوه میخوردن فلان کنن مریض نشن اخرش ممریض ششد منی. که میدونستمم بدنم قویه معمولی بووددم به خوردنو لباس وسالم
اها یادم اومد از دسته این استاد هلوم مگفتید
اقا من به بیمارستان حساس بودم و انگار قببلا گفتن. پر از ویروسه این حرفا بعدش اسستاد گفت اگگه اینجوری بود باید هممه پرستاران بمیرن تو بیماارستانا خیلی جالب بود
واایی خدایی چه باورهای خنده داری تو زهنمون جم شده من عاشق بازسازی اونام به طور منطقیو مثبت
سال جدید روخدمت استاد عزیز وهمه دوستان تبریک وتهنیت عرض میکنم وامیدوارم سال پر خیر وبرکتی باشه برای هممون
استاد راجع به پیش فرض ها که فکر میکنم میبینم منم چقدر راحت این پیش فرض هارو قبول کرده بودم مخصوصا تو دوران کودکیم ودرمدرسه اینکه شنیده بودم از دوستانم وخانواده که درس ریاضی درس سختیه وقبول شدن توش کارسختیه وبخاطر این باوری که قبول کرده بودم یادمه همیشه ازدرس ریاضی فراری بودم وطوری بود که من همیشه از کسانیکه یکی دوسال ازمن بزرگتر بودن وکتابهای سالهای گذشتشون مونده بود من به هرزوری که بود پیدا میکردم و تمریناتی که استاد ریاضی میداد ازروی اون کتابهامینوشتم همیشه به زور دراین درس قبول میشدم وفکر میکردم دراین درس استعداد ندارم درحالیکه میدیدم دوستانم چقدر راحت این درس روپاس میکردن یا دررابطه با جسمم من چون تو بچگی مدام این حرفهارو مخصوصا از پدرم میشنیدم که میگفت اگه به آسمون ابر بیاد این پسر سرما میخوره ومن اینو باور کرده بودم طوریکه همیشه خدامریض بودم یه نفر عطسه میکرد پیشم مریض میشدم یه کم فعالیت بدنم زیاد میشد وعرق میکردم سرما میخوردم ویکی دوروز میفتادم وهمیشه سوالم این بود که چرا اعظای خانوادم یابقیه مردم مثل من نیستن تااینکه با استاد آشناشدم وفهمیدم که بخاطر باورهای اشتباهی بوده که پذیرفته بودم واز وقتیکه شروع کردم به تغییر باورهام توسال یه بارم سرما نمیخورم درحالیکه قبلا وقتی عطسه میکردم این باورو داشتم که الان مریض میشم الان وقتی عطسه میکنم اینو جایگزین کردم که هر چی میکروب توبدنم بود بااین عطسه خارج شد ودقیقا بدنم سالم تر میشه استاد واقعا نمیدونم چطور باید ازشما تشکر کنم که ما روباقوانین ثابت وبدون تغییرخداوند آشنا کردی تابتونیم زندگیمونو همون طوریکه دوست داریم خلق کنیم.
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت استاد عباسمنش عزیزم، بانو شایسته دوست داشتنی و همه دوستان عزیزم در این فضای مقدس و بهشتی…
استاد، شاید جدیدا که نسبت به قبل فایل های هدیه کمتری رو روی سایت میذارید، این طور به نظر برسه که چقدر بده استاد فایل کمتری میذارن. اما من اصلا این دیدگاه رو ندارم. از نظر من شما اگه در طول یک سال، فقط یک فایل هم روی سایت بذارید کاملا کافیه. چون خداروشکر اینقدر وزن و کیفیت فایل های جدید شما بالاست که از لحاظ تئوری به هیچ کمبودی برنخواهیم خورد. دیگه بقیش برمیگرده به این که من مسعود محمدی چقدر جدیت دارم تا در عمل (تاکید میکنم در عمل! وگرنه در مقام حرف که همه استادن) اون گفته هارو پیاده کنم.
و چقدر این دو قسمت «درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری» تا اینجا فوق العاده بوده. اینقدر خوشم میاد استاد که اهل حاشیه نیستید! اینقدر حال میکنم با این ویژگیتون که حد نداره. دقیقا دست میذارید روی نقطه اصلی. به چیزی اشاره میکنید که همونه و جز اون دیگه هیچی نیست.
ذهنیت! و امان از این ذهنیت!
همه چیز این ذهنه. ذهن چموشی که مثل خرگوش همیشه در حال جستن جستن کردنه و میخواد به همه چی سرک بکشه. و من وظیفه دارم که در بندش کنم. به قول شما منم که رئیسم. منم که فرماندهم. اون فرمانده نیست! من باید مشخص کنم چی ببینه، چی بشنوه، به چی فکر کنه و به چی فکر نکنه.
اگه بتونم در بند بکشمش اون موقعس که زندگی از این رو به اون رو میشه. کاری که شاید به اندازه سر سوزنی در سال گذشته تونستم انجام بدم. اونم فقط با آگاهی های قدم یک از دوره 12 قدم. از پسری که اوضاع جالبی نداشت به جایی هدایت شدم که به لطف خدا از دید بقیه خیلی جای بالاییه. ان شا الله در مورد نتایجم در 1403 توی یه کامنت دیگه ای صحبت می کنم.
اما توی این کامنت میخوام بگم استاد جون که کاملا باهاتون موافقم. ذهن من اگه نسبت به هرچیزی عینک داشته باشه، اون چیز رو به همون رنگی می بینه که عینک همون رنگیه. الان که کمی بیشتر سعی می کنم ذهنم رو آنالیز کنم این موضوع رو خیلی بهتر می فهمم. یک موضوع واحد رو می تونم دو جور تعبیر کنم. یک جور تعبیر مثبت که عشق و علاقه و انگیزه و حس خوب در من به وجود بیاره. و جور دیگه تعبیر منفی که خشم و نفرت و انزجار و احساس بد رو در من برانگیخته می کنه.
و کل موفقیت خلاصه میشه در این که من چقدر می تونم این ذهن رو بهش جهت بدم. یادش بدم که به اتفاقات از زاویه دیگه ای نگاه کنه. اونطور نباشه که ذهن من رها باشه و خودش با عینک های مسمومی که از جامعه میگیره به اتفاقات نگاه کنه.
فایلاتون فوق العادس استاد عزیزم. سال هاست که نه کتابی خوندم، نه استاد دیگه ای رو دنبال کردم. و خداوکیلی چقدر راضیم از این تصمیمم که فقط شمارو دنبال می کنم. به قول شاعر چون که صد آید، 90 هم پیش ماست…
دستتون رو می بوسم که در مسیر شناخت خداوند و دستیابی به نعمت های مختلفش، هادی و راهنمای من شدید. براتون آرزوی بهترین اتفاقات رو از درگاه الله یکتا دارم.
سلام خدمت استاد عزیزم عباس منش عزیز و استاد شایسته گرامی
سلام خدمت دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و قشنگ
خیلی خوشحال و شاکر خداوند متعال هستم که در این جمع دوست داشتنی حظور دارم
برای بار دوم این فایل بسیار زیبا و آموزنده را نگاه کردم خلی لذت بردم و حالم را قشنگ بهتر ساخت
دیشب وقتی این فایل را نگاه می کردم
آن تکه از صحبت های استاد که می گوید وقتی صبح از خواب بیدار می شویم اگر بگویم امروز روز فوقالعاده عالی است برای من
امروز بهترین اتفاقات برای من رقم می خورد
و یک نکته مثبت و زیبایی نسبت روز مان داشته باشیم را وقتی می شیندم با خودم گفتم این تمرین خوبی است که منم می توانم هر روز صبح به محض بیدار شدن این کار را انجام دهم
و دیشب در کامنت یکی از دوستان عزیزم این صحبت ها را دیدم و عکس گرفتم
صبح که از خواب بیدار شدم بعد از انجام تمرین ستاره قطبی یکدفعه این مطلب برایم مرور شد
منم با عشق و لذت اینها را برای خودم تکرار کردم و چقدر خوب لذت بردم
بعدش شروع کردم به امورات زندگی
و تا همین لحظهای از روزم چقدر اتفاقات زیبا و باحالی را تجربه کردم
تماس های تلفنی با عزیزانی داشتم که فقط از زیبایی و قشنگی ها گفتیم
از قانون جهان هستی صحبت کردیم
پیاده روی باحال و لذت بخش داشتم
در این پیاده روی چقدر خوب روی خواسته هایم متمرکز بودم و آنهم روی نکات مثبت اش متمرکز بودم و لذت می بردم
و چقدر حالم خوب و خوشایند بود
احساس می کردم که چقدر سبک بال شده ام
این انتظار مثبت داشتن چقدر کار نیک و لذت بخشی است اگر آگاهانه به این گونه موارد توجه کنیم
حال یک مثال از خودم بیان کنم
من موقع که وارد دانشگاه شدم
فردی بودم که از لحاظ اعتماد به نفس و عزت نفس صفر بودم
اما از طرفی از درونم دوست داشتم که بی توانم در جمع اظهار نظر بیتوانم
آن چیزی که بودم و آن چیزی که می خواستم خلی تفاوت داشت
کم کم در این مسیر حرکت کردم
روز های جمعه یکی از روانشناسان در یکی از مراکز آموزش در کابل سینمار بر گذار می کرد و منم علاقمند شدم که اشتراک کنم
وقتی در جلسات اول این سمینار می رفتم وارد شدن در سالون برای من کار بیسار سخت بود
حتما منتظر بودم که چند نفری اول وارد شود و من به دنبال اینها وارد شوم
همین گونه هر جمعه سپری می شد
و متوجه شدم که در این همین مرکز آموزشی قرار است کلاس های فن بیان برگذار شود و آنهم روز های جمعه
منم سریع رفتم جستجو کرده معلومات گرفتم و ثبت نام کردم که اشتراک کنم
وقتی این کلاس فن بیان شروع شد برایم سخت و دشوار بود
اما این عشق و علاقه ای که داشتم که بی توانم این ضعف ام را برطرف سازم برایم مسیر را خوشایند می ساخت
چند مدتی سپری شد و با لذت آموزش ها را دنبال می کردم
فقط گهگاهی می شیندم که دیگران هم می گفتند که صحبت کردن در حظور جمع کار خلی سختی نیست فقط کافیست کمی بیشتر تمرین کنید
و من تمرین های این بخش را خلی با عشق و لذت انجام می دادم و تلاش داشتم به هر نحوی در هر جای که فرصت فراهم شود استفاده کنم
در کلاس های دانشگاه هر استادی که می گفت باید در مورد فلان موضوع کنفرانس بدهید من اولین کسی بودم که آماده می شدم و این کنفرانس را می دادم
در حالیکه ضعف های را هم داشتم اما با عشق این کار را دنبال می کردم
بعد از مدتی شاید چند ما بعدش توسط همین استاد فن بیان مون با استاد روانشناسی که سمینار برگذار می کرد آشنای حاصل کردم
چون من در خواست دادم که اگر اجازه دهد من حاظرم هر روز قبل از شروع سمینار چند دقیقهای من صحبت کنم و استاد را دعوت کنم
و جواب این در خواستم داده شد و باید اقدام می کردم
روزی که قرار بود من برنامه را شروع کنم خلی استرس داشتم و تقریبا می خواستم از این کار منصرف شوم و بهانه آوردم که امروز حالم خوب نیست
اما این استاد روانشناس موضوع را فهمید بهم گفت فرصت را از دست نده چون تو علاقمند این کار هستی و میدانم که برایت سخت است اما تسلیم نشو و برو شروع کن
من با کلی ترس و استرس رفتم روی استیج و یکسری حرف های را زدم و اصلا نمی فهمیدم که در کجا هستم و چی دارم می گویم
آنهم جلوی بیشتر دویست نفر
بلاخره این جلسه را گذراندم و هم کمی برایم خوشحال کننده بود و هم اینکه از مسخره شدن دیگران ترس داشتم
به هر نحوی بود پذیرفتم و بعد از این هر روز بیشتر تلاش کردم تمرین کردم و این کار را انجام دادم
و خلی مسیر های بالا و پایین را تجربه کردم
و آخرش به نتایج های فوق العاده عالی هم رسیدم
فقط این را بگویم که در مورد سخنران شدن و صحبت کردن در جلوی جمع من این را شنیده بودم که افراد می گفتند خلی سخت نیست
یعنی پیش فرض های شدن و توانستن را من بیشتر شنیده بودم و باور کرده بودم که منم می توانم و به همین دلیل بود که من این مسیر را با عشق و لذت ادامه دادم و تجربیات خلی خوبی گرفتم و برایم خوشایند تر شد
اما در بعضی کار ها وقتی پیش فرض های نا درست یا سخت داشتم اصلا حرکت نکردم و قدمی بر نداشتم
استاد عزیزم از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بابت این همه درس های فوقالعاده عالی و تاثیرگذار
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:
من به شخصه مثالهای فراوانی از این ذهنیت منفی و مثبت دارم، و اولیش این بود که مادرم معلم بود و در روستاها هم درس داده بود و حالا این ذهنیت رو داشت که دخترها ریاضی رو خیلی سخت میفهمن و پسرها با یک بار مثال زدن ،به راحتی مطلب رو میگیرن ،منم بچه اخری بودم و هر وقت این خاطره رو جلوی من و برادرهام میگفت ،اونا کلی منو مسخره میکردن ،خلاصه این شد و من کلاس اول رفتم ،واقعا احساسم این بود که درس ریاضی اصلا برای من نیس و من چون دختر هستم این درس رو هرگز نمیفهمم و سال دوم هم همینطور ،حالا جالب این بود که از کلاس دوم که تا حدود زیادی خجالتی بودن رو کنار گذاشته بودم ،بلااستثنا تا دبیرستان در همه دروس حفظی ،عالی بودم و کمترین نمره من ،فقط ریاضی و ورزش بود،البته برای ورزش هم توضیح میدم.
حالا این فرضیه تو ذهن من اینجوری بود که دخترا توی ریاضی درکشون کمتر هس، و وقتی کسی رو هم میدیدم که ریاضیش خوب باشه،پس حفظییاتش ضعیف هس،و واقعا هم این افراد رو میدیم که طرف فقط ریاضیش بیست میشه و دروس دیگه ش تعریفی نداره،و اون موقع ها هم انگار فقط ریاضی مهم بود و اتفاقا اون طرف که فقط ریاضیش عالی بود مفسر میشد و کلی امتیاز داشت .و این قضیه ادامه داشت تا دوران راهنمایی که معلم ریاضیمون گفت کی معدل سال قبلش بالا هس و خلاصه من انتخاب شدم که تا اخر سال بیام پای تخته و تمارین رو حل کنم،البته معلممون گفت گاهی اوقات هم از روی دفتر دیگران رو صدا میکنه ،یعنی من اون شب،خواب نداشتم ،فرداش رفتم و به معلممون گفتم میشه یکی دیگه جای من بیاد ،و ایشون هم خیلی قاطع گفت بی خود که نمیخوای بیای،برو پا تخته.
خلاصه من که دیدم اصرار فایده نداره،دیگه واقعا تمام تلاشم رو میکردم که درس رو یاد بگیرم ،چون فرداش باید تمارین حل میکردم و اگر جایی هم متوجه نمیشدم از یکی از بچه ها مبپرسیدم .
فقط اینو بگم که پیش اومد که امتحان ریاضی داشتیم و من اصلا نمیدونستم و مطالعه نکرده بودم ولی وقتی امتحان دادم نمره خیلی عالی اوردم.
و حتی نمرات ثلث ،ریاضی من ،برای اولین بار دیدم بیست شده بود که خودم هم باور نمیکردم ،و من پذیرفته بودم که قرار نیس که ریاضی و حفظیات هر دوتاشون خوب باشم .
حالا از درس ورزش بگم،اونم ذهنیت منفی پدرم داده بود که اصلا اخبار ورزشی میومد فحش میداد که به جای کار ،میرن ورزش و از این حرفا.
این تو ذهنم بود از همون کلاس اول و اینکه بچه های اون روزا که ورزششون خوب بود معمولا درسخون نبودند،یعنی هر دوتای این موارد ،باعث شده بود که من مطمین باشم که یا درس یا ورزش،این بود که اصلا تلاش برای اینکه نمره ورزشم بیست بشه انجام نمیدادم و با اینکه همه حفظیاتم خوب بود بی خیال ورزش بودم و به همون نمره 17تا 19قانع بودم ،در صورتیکه اگر باور مثبت داشتم ،قطعا عملکرد بهتری داشتم.
حالا برای ذهنیت مثبت ،این بود که توی مسابقات قران همیشه برنده میشم و واقعا اینطور هم میشد.
چون مدرسه مون پایین شهر بود و کسی زیاد تلاش برای این مسابقات نمیکردن ،من نخونده هم مقام میاوردم ،اما همینکه میرفتیم برای مرحله استانی،دیگه مطمین بودم که من قبول نمیشم ،و اگرم میخوندم تمام تلاشم رو نمیکردم چون میگفتم اونا بچه های بالاشهر هستن ،با همون بچگی این ذهنیت رو داشتم ،نتیجه هم مشخصه.
خلاصه خیلی مثال دارم از رانندکی چقدر سخت گواهینامه گرفتم اونم به خاطر خانواده با ذهنیت منفی ،یه تراژدی برای خودش بود ،از اینکه خودمم باور داشتم که من تئوری همیشه عالی هستم ولی کار عملی واقعا فقط در حد نمره پاس میخواستم و اصلا میگفتم من نمیتونم کار رو وقتی معلم میخواد درست انجام بدم یا مثلا فلان غذا رو خوب درست میکنم ولی اگر کسی بیاد ببینه دیگه حتما خراب میشه.
چقدر تجربیات شما شبیه من بوده،حتی در کار خیاطی هم که فرمودین،دفتر خیاطیم رو به دقت تمام اماده کرده بودم و واقعا تمام تلاشم رو هم میکردم که کار رو اماده کنم ،اما همون باور اینکه من به درد کارهای عملی نمیخورم ،نتیجه رو صفر میکرد .
در رانندگی هم به راحتی ایین نامه رو قبول شدم همون دفعه اول،ولی چون عملی قبول نشدم و ازدواج کردم و به شهر دیگری رفتم ،از اول ایین نامه امتحان دادم و اول بار قبول شدم،نوبت به عملی رسید،دفعه ی چهارم ،با زجر و بدبختی قبول شدم.یعنی وقتی برای عملی میرفتم دست و پام می لرزید مربی ام میگفت قرص ارامبخش بخور ،اصلا یه وضعی.
بعدش هم چون خودم انرژی منفی می دادم ،همسرم که بسیار مهربان هس ،اون لحظه که کنارم بود ،اصلا اخلاقش عوض میشد و همیشه بحث می کردیم.
خلاصه من فهمیدم که کاملا باورهای خودم این اخلاق رو در ایشون و تمام مربی هایی که داشتم و حتی افسری که امتحان میگرفت ،برانگیخته می کرد که بدترین وجه رو داشته باشن.فقط دفعه ی اخر که خیلی بهتر شده بودم و ریلاکس بودم ،قبول شدم و افسر هم خیلی اسون پرسید.
این در حالی بود که من ده ها کیلومتر در جاده های خلوت تمرین کرده بودم ،اما وقتی خودم رو قبول نداشتم ،نتیجه این میشد.
بسیار بسیار سپاسگزارم از شما و ارزوی بهترین هارو براتون دارم.
درود بر استاد بزرگوارم جناب سید حسین عباسمنش و بانو مریم شایستهی عزیز و یکایک دستاندرکاران سایت الهی عباسمنش و همهی همراهان همفرکانسم
دقیقا استاد بزرگوارم چنین رویدادهایی را تجربه کرده و میکنم. هرگاه که منتظر رویدادهای مثبت هستم، آنروز برای من سرشار از اتفاقات مثبت میشود و هرگاه که چشم انتظار رویدادهای منفی هستم، پیوسته اتفاقات منفی برای من روی میدهد و البته درستتر است که در هر دو مورد بگویم، آنها را برای خود میآفرینم! زیرا که دنیای من زاییدهی تفکر و باورها و آن چیزهایی است که منتظر آنها هستم!
با اینحال، باید بدانم که همهی تغییرات یکباره رُخ نمیدهد بلکه آرام آرام شکل میگیرد. فرکانسها یکباره قوی و توانمند نمیشود بلکه، آرام آرام قویتر شده و اگر در جهت مثبت باشد، سازندهتر و سازندهتر میشود و اگر در جهت منفی باشد، ویرانگر و ویرانگرتر میشود. همه چیز آرام و بهتدریج شکل میگیرد. برای همین است که وقتی در کانال افکار بد قرار میگیریم و ورودیهای خود را آگاهانه کنترل و فیلتر نمیکنیم، یه وقتی متوجه میشویم که افتادیم توی هَچَل و دیگه کاری از دستمون برنمیآید و درست برعکس، زمانی که میافتیم تو کانال مثبت، یهو میبینیم که پشت سر هم برامون شانس و خوشبختی و ثروت و آرامش از در و دیوار میباره!
حتا اگر هم یه اتفاق( که البته در دنیایی که توسط خالق یگانهی حکیم ساخته شده، هیچ چیزی اتفاقی نیست) منفی برامون بیافته، ما اون را بهعنوان یک آموزگار و یک درس تلقی میکنیم .
داشتم فیلمی از جیم کَری را میدیدم که در اون خدا شده بود و هر کاری میخواست انجام میداد. کمکم فیلم به سمتی رفت که به سوی مسائل منفی رفت و نشون داد که اگه انسان( که از روح خدا درش دمیده شده و میتونه همان کارهایی را بکند که خالقش میکند و …) توانایی نامحدود داشته باشه به سمت خلاف و فساد میره. پیش خودم فکر کردم که اینم یه باوره! باوری محدود کننده از قدرت انسان! مثل باورهای محدودکنندهای که بیشتر ما نسبت به ثروتمند شدنمان داریم که اگر چنین شود، به انحراف میرویم و خدا را شکر میکنیم که ثروتمند نیستیم که هیچ، هر چه ثروتمنده را تکفیر میکنیم.
و دقیقا درسته استاد و من و ما باید که ذهن منفیگرایمان را تربیت کنیم که همیشه و در همه حال همه چیز را مثبت ببیند چرا؟ چون جریان هستی جریانی مبتنی بر نیکی و خیر است و خداوند یگانهی بسیار بخشایندهی بسیار مهربان که تنها فرمانروای جهانیان است و همهی قدرتها در دست اوست، منبع خیر مطلق است وهیچ شرّی در آن نیست و هر شرّی هست از کاستیهای ماست، از خطاهای ماست! و البته این کار زمانبر است ولی انجام شدنی است والبته که به مراحلی میرسیم که خدا آرام آرام ما را آسان میکند برای آسانیها و پس از مدتی جریانی پیوسته از خوبیها و نیکیها و ثروتهای روزافزون الهی ما را احاطه میکند و برخلاف افکار عمومی که میگویند: مگر میشود که همیشه وضع خوب باشد؟ میتوانم با جرأت بگویم که آری میشود که چنین باشد! اگر وهّابیت خداوند را باور کنیم!
سَرِ درس ریاضی که گفتید، من هم همین بودم. سالهای سال و تا پایان دورهی دبیرستان من اصلا ریاضیم خوب نبود که نبود. سال دوازدهم( چهارم نظری در رشتهی علوم تجربی) هم ریاضی را با نمرهی ده پاس کردم. ولی، بهواین دلیل که از رشتهی شیمی خوشم میآمد، وقتی به دانشگاه رفتم و با یک استاد بسیار سختگیر اون درس رو برداشتم، دیگه دیدم چارهای نیست و باید پاسش کنم. چنان درس را جدّی گرفتم که بین 78 نفر دانشجو، جزو 12 نفر بودم که درس را با همان استاد سختگیر پاس کردم و همکلاسیهام ازم شیرینی گرفتند.
دقیقا من هم همین مسئله را برای تاچ کردن رتبهی منیجری در کسب و کارم دارم. چون فکر میکردم و فکر میکنم که این هدفی دستنایافتنی است( گرچه که بسیار هم براش رویاپردازی کردهام ولی چون باور نداشتم و خوب و درست روی آن کار نکردم و پیوستگی نداشتم) و تاکنون نتوانستم به آن دست یابم! ولی اکنون اینگونه فکر میکنم که اینها همان مدارهای الکترونی هستند که من مانند یک الکترون بایست انرژی کوانتومی لازم برای صعود به آنها را داشته باشم. این انرژی لازم را هر مرحله( که میتوان آنها را به مراحل کوچکتری تقسیم نمود که فاصلهی بین آنها کوچکتر از فاصلهی بین دو تراز اصلی باشد) از بهدست آوردن مُمِنتُم لازم و کافی بهدست آورم! و راز این مومنتم داشتن پیوستگی و عجله نکردن و وابسته نبودن به نتیجه است و پیوسته عمل کردن و درس گرفتن از تجربیات است!
و آره واقعا وقتی ندانسته و از روی نادانی و یا حتا دانسته از یک مسئلهی کوچک ب ای خودمون یک کوه میسازیم، داریم مثل یک کرم ابریشم دور خودمون تار میتنیم تا اینکه اونقدر مسئله را برای خودم ن بزرگش میکنیم که دیگه قابل حل نیست، بازم البته از دید ما! درصورتیکه از دید خداوند یگانهی بسیار بخشایندهی بسیار مهربان همهی مسائل قابل حل هستند!
همون زخمه برای من اتفاق افتاده و من روی سرم، درست در محل استخوان فمورال پسین که یک فرورفتگی داره، یه قُلُمبگی درست شد که اولش منو ناراحت و نگران کرده بود. ولی خدا را شکر با هدایت خودش به خودم گفتم ببین این هیچ مسئلهای نیست و همه چیز راحت و بدون هیچ دردسری حل میشه! همین هم شد و من الان دیگه اون را ندارم و هیچ مسئلهای هم نیست. خدایا پروردگارا شکرت.
و درست برعکس، در زمان پاندمی کرونا، چون مسئله را بسیار جدی گرفته بودم، نخستین کسی بودم در بین فامیل که به این بیماری اونم بدجور دچار شدم. این درصورتی بود که مثلا برادر کوچک همسرم و خانمش اصلا نه ماسک میزدند و حتا واکسن تزریق نکردند و اصلا یک بار هم دچار این بیماری نشدند.
و دقیقا بیشتر ما تابع جریان عمومی جامعه هستیم و این درصورتی است که اگرمیخواهیم نتایج متفاوتی بگیریم، باید متفاوت فکر کنیم و متفاوت عمل کنیم!
من هم خوش شانس هستم و به این ایمان دارم!
یادم میاد چند سال پیش بود و با همکاران دانشگاهی رفته بودیم سفر مشهد. تو این سفر که از طرف بسیج اساتید برگزار شده شده بود، مسابقهای برگزار شد. من پاسخ پرسشها را از یکی از همکارانم که متخصص مسائل دینی بود پرسیدم و ایشان هم به من گفتند. به همکارم گفتم که من خوش شانس هستم و برنده میشوم! و همین هم شد. یادم هست که آن همکار گرامی من، گلهمند بودند که ای بابا، من پاسخها را به کاوه گفتم ولی او برنده شده!
آره
اگر گویی که بتوانم قدم درنِه که بتوانی
وگر گویی که نتوانم، برو بنشین که نتوانی
در هر صورت
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آرد نداها را صدا
خداوند وهّآب را سپاس که محصول هم جهت با خدا را تهیه کردهام و دارم جدّی کار میکنم و باورم این است که همگام با انجام تمرینهایش، اتفاقات مثبت در زندگیم آغاز شده و پیوسته بر کیفیت و کمیت آنها افزوده میگردد!
باردیگر از خداوند وهّآب هدایتگر برای بودنم در این فضای هدایت سپاس بیکران دارم!
استاد بزرگوارم و بانو مریم شایستهی عزیز و یکایک دستاندرکاران سایت الهی عباسمنش و همهی همراهان همفرکانسم از همهی شما برای بودنتان سپاسگزارم.
ارادتمند شما
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ «27»
هان اى روح آرام یافته!
ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً «28»
به سوى پروردگارت بازگرد که تو از او راضى و او از تو راضى است.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی «29»
پس در زمرهى بندگان من درآى.
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی «30»
و به بهشت من داخل شو!
=================================
سلام به استاد توحیدی عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به هم خانواده ای های نازنینم در این مکان بهشتی
الهی که حال دلتون مثبت به توان بینهایت باشه و مومنتومهای مثبت نیرومند در تمام زندگیتون جاری باشه
استاد جان واقعاً حیرانم از داستان ذهن و نحوه کارکردش
کل زندگی ما بر اساس باورها و ذهنیتمونه
چقدر این داستان مومنتوم که توی دوره شگفت انگیز هم جهت با جریان خداوند توضیحش میدین و ما داریم یاد میگیریم بحث جالب و بسیار بسیار مهمیه
همونطور که تو کامنتهای قبلیم گفتم ذهنیتم معمولاً مثبته، هر روز با شوق و امید و انتظارات مثبت از خواب بیدار میشم و توی دفتر شکرگزاری و تمرین ستاره قطبیم می نویسم امروز هم یکی از بهترین روزهای زندگیمه پر از اتفاقات مثبت، (دقت کردم دیدم این رو هم تکاملی اومدم جلو)
و واقعاً هر روزم پر از اتفاقات مثبته، البته ما دانشجوهای شما میدونیم که اتفاقات زندگیمونو خودمون خلق می کنیم با افکار و باورها و کانون توجهمون
و همونطور که تو این فایل گفتین هم اتفاقات خوب رو جذب می کنم و هم اینکه از دل اتفاقات و شرایط خنثی نکات خوب و مثبتی رو بیرون میکشم و به اونا توجه می کنم، کلاً در هر شرایطی دنبال نکات مثبت و زیباییها میگردم
خدا رو میلیاردها بار شکر که این روزهام پر از اتفاقات ریز و درشت خوبه
دقیقاً بر عکس مثالی که در مورد ذهنیت منفی گفتین من از چند روز قبل از شروع سال جدید هم به خودم و هم موقعی که با دخترام تماس تصویری داشتیم میگفتم چه شود سال آینده مون، چه حجم عظیمی از اتفاقات زیبا رو قراره تجربه کنیم
و تو این دو سه روزه اول سال اینقدر داره اتفاقات خوب رخ میده که روزی چندین بار میگم سالی که نکوست از بهارش پیداست
استاد جانم چیزهای جالبی داره برام اتفاق می افته، مثلاً سود سهام عدالت که معمولاً در روزهای پایانی سال به کارت افراد واریز میشه، هر سال مبلغش برای من و همسرم یک اندازه بود؛ ولی اینبار آخرای اسفند ماه برای همسرم 805 هزار تومن واریز شد و برای من 936 هزار تومن بود!!!
هر چند که مبلغش خیلی جزئیه و اصلاً به حساب نمیاد و تأثیری تو زندگیم نداره ولی مهم اصل موضوع و اون تفاوته است که بوجود اومده
خدا رو شکر روز بروز نقطه های آبی بیشتری از بچه های سایت بهشتیمون هدیه میگیرم
برای تولدم که در اول فروردن هست هدایای بسیار بسیار ارزشمندی دریافت کردماز بعضی از دوستانم و عمیقاً در دریای احساس خوشبختی غوطه ور شدم، دخترام که در آمریکا و کانادا هستن میخواستن برام مدال و زنجیر طلا هدیه بدن، پولشو به کارتم ریختن و گفتن برم چیزی که مورد پسندم باشه بخرم
بقول بعضی از بچه های سایت اگه بخوام همه اتفاقات خوبی که داره برام رخ میده رو بنویسم کتاب قطوری میشه
امروز بعد از نماز ظهر و قبل از اینکه نماز عصر رو بخونم انگار حسی بمن گفت در کمد دیواری رو باز کنم که یه چیزایی از وسائل دخترام توی اون کمد هست، باز کردم و چند تا آلبوم و یه عالمه عکسهای بزرگ خوشگل خوشگل از خودم و دخترام دیدم که خیلی وقت بود ندیده بودم، و یه جعبه خیلی قشنگ دیدم که توش سکه های پول زیاد و جورواجوری بود از چند کشور، من قبلاً این جعبه و این سکه ها رو دیده بودم، ولی امروز دیدم که زیر سکه ها چندتا ورق اسکناس هم هست که تابحال ندیده بودم، یکیش اسکناس یک دلاری امریکا بود!!! کلی ذوق کردم و تأیید و تحسین کردم نشانه های ثروت و فراوونی رو
بر مشامم میرسد بوی ثروت و دلار آمریکا(خخخخ)
خدایا شکرت برای این لحظه و این حال خوبم
خدایا شکرت برای همه نعمتهام
استاد جانم مثل همیشه سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
خیلی دوستون دارم
به امید دیدنتون و در آغوش گرفتنتون در بهترین زمان و بهترین مکان
در پناه خدا هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم
سلام خانم سلیمی بزرگوار.
امیدوارم حالتون عالی باشه و همواره بر مومنتوم مثبت سوار باشید.
تولدتون هزاران بار مبارک باشه عزیز دلم.
خیلی دوستتون دارم.
حقیقتا یه خواسته ای دارم که توی روابط عاطفی با همسرم برام اتفاق بیفته و چون عاشقانه شما رو دنبال میکنم،توی یکی از کامنتاتون خوندم که بین شما و همسرتون اون اتفاقی که من 14 ساله میخوام برام بیفته،اتفاق افتاده.
و شاید دیگه برای شما و خیلی از بچه های سایت عادی عادی عادی باشه.
ولی برای من میتونه معجزه باشه.
میتونه یه سورپرایز بزرگ باشه.
همیشه وقتی به اون خواسته ام فکر میکنم قشنگ شما میاید تو ذهنم.
با خودم میگم اگر برای خانم فاطمه سلیمی این اتفاق افتاده،برای منم قطعا میفته.
خلاصه ببینید چطور خدا ادم رو هدایت میکنه.
امروز تولد خواهرم بود و من فراموش کرده بودم.
خواهری که هر سال تولد من یادش بود و زنگ میزد تبریک میگفت و هدیه هم واسم شارژ پولی میفرستاد.
ولی خدارو شکر خیلی به موقع کامنت شما رو دیدم و بلافاصله یاد تولد خواهرم افتادم.
و سریع با خواهرم تماس گرفتم و بعدش هم سیم کارتشو براش شارژ کردم.
اونم تماس گرفت و خیلی تشکر کرد و گفت سورپرایز شدم.
خدایا واقعا ازت ممنونم بابت هدایت دقیقت در زمان و مکان مناسب.
خدا رو هزاران بار شاکرم بابت هدیه گرانبهایی که از دختران نازنینتون گرفتید.
شکرگزارم به خاطر پیدا کردن دلار امریکا.
واقعا چه حس خوبیه که سهام عدالتتون امسال بیشتر بوده.
در پناه رب العالمین ارزومندم به همه خواسته هاتون برسید.
به نام خداوند زیبا و زیبا پسند
سلام به استاد عزیزم
سلام بر مریم شایسته و دوستانم
بعد مدتها اومدم تو سایت و شروع کردم به گوش کردن فایل از اول صبح و چقد حالم خوبه
خداروشکر که در این مسیر قرار گرفتم دوباره این مسیر سرشار از آگاهی و نور خداوند
خیلی خوشحالم صبح رو با فایل جلسه 1
دوره هم جهت با خداوند شروع کردم
و الا که از دیشب این ذهنیت رو داشتم امروز خیلی راحت تر فایل گوش دادم و خیلی راحت تر دارم کامنت میخونم
اما برم سراین ذهنیت که همیشه داشتم مشینیدم که کار ما فصلی با این که بازم شرایط محیط شده بود اما همون فصلی بود اما از پارسال من نشستم و روی این ذهنیت کار کردم و این ذهنیت رو به وجود آوردم که آقا ربطی به شرایط آب هوایی و شرایط اقتصادی نداره مشکل از فکر کردنه چقد الا با این آگاهی که این ذهنیت رو شکستم که همیشه میتونه کار باشه و همین امروز که من تعطیل هم هست سه تا مشتری داشتم خب این باور این ذهنیت داره کار میکنه از برج 11و من هرروز مشتری دارم که اصلا سابقه نداشته تو این چند سال تو کسب کار من
همین ذهنیت چقد از نظر مالی اوضاع من رو تغییر داده چقد پول راحت تر داره میاد اینا همون باورهاست که تبدیل به ذهنیت ما میشه که اینجوری داریم فکر میکنیم
و چه درهایی تو ذهن من داره باز میشه با همین کامنت گذاشتن و چه خواهد شد به لطف حق که میخوام امسال خیلی کارهای بزرگی رو انجام بدم
استاد ممنونم ازت واقعا برای این فایل پر از آگاهی
در پناه حق شاد سالم سلامت و ثروتمند باشید
خدایا هر آنچه دارم از آن توست
سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از انرژی و دوستان هم فرکانسیم انشالله که همیشه حالتون خوب و عالی ترین باشه
من امروز بعد از. گوش دادم به این فایل داشتم به گذشته خودم فکر میکردم تا اینکه یادم اومد که زمان دانشگاه رشته عمران بودم همیشه به این فکر میکردم که چون من ریشه ریاضی بودم و البته خطم خوب نبوده و الان هم نیست پس درس های که به ریاضی ربط داره من توشن خوب هستم و برعکس درس های که حفظی هستند من خوب نیستم و دقیقا همین اتفاق برام توی زمان دانشگاه افتاد همه توی زمان امتحانات مشکل سر درس های فنی داشتند و نمره های کم میگرفتند من مشکل درس های عمومی و حفظی داشتم تا جایی که بعد از آمدن نمره ها باور کنید درس های حفظی مثل بینش اسلامی با نمره 10 پاس کردم و درس فارسی عمومی من افتادم و همه این درس ها رو نزدیک به بیست شده بودن و برعکس درس های تخصصی اکثرا افتاده بودن ولی من با نمره های بالایی و قابل توجه ای پاس کرده بودم و این شده بود یه باور من و این باور هم تا چندین ترم با من آمد تا اینکه با وقت گذاشتن بیشتر روی دروس حفظی همه چی حل شد و.رفت ….
و الان که دارم فکر میکنم میبینم که فقط باور من بوده که باعث شده که اون اتفاقات بیوفته و….
و چندین مثال دیگه از این جور اتفاقات که همیشه ذهن و زندگی من رو تحت کنترلش خودش قرار داده و صد البته از روزی که من توسط خدا هدایت شدم به سمت استاد عباس منش و سایت هر لحظه داره اتفاقات عالی تر و کنترل شده میوفته خدایا هزاران مرتبه شکرت
به نام خالق عشق و شادی و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این مسیر الهی
همزمانی اتفاقات این چند روز با فایلهای که استاد میذارند واقعاً خیلی جذابه برام.
یادمه هر وقت استاد میپرسیدن که یه فرد خوش شانس رو تو دور و اطرافیانتون به یاد بیارید تا بهتون بگم که بارزترین ویژگی شخصیتیش بیخیالیه، من ناخودآگاه یاد یکی از اعضای خانوادم میافتادم. ایشون از نظر دیگران واقعاً آدم خوششانسیه و خب نتایج زندگیش هم در بسیاری از جنبهها چنین چیزی رو نشان میده.
یک برنامه خانوادگی ما هرساله نوروز داریم که توش یک قرعهکشی انجام میشه و به برخی از حضار جایزه داده میشه. همانطور که قابل حدسه این دوست عزیز ما این بار هم در قرعهکشی برنده شد و اتفاقی که برام جالب بود واکنش دیگران نسبت به این مسئله بود که میگفتند اگر ایشون برنده نمیشد باید به این قرعهکشی شک میکردی.
این داستان خیلی برای من درس داشت.
مهمترین چیزی که بهم یاد داد این بود که مهم نیست تو چقدر تلاش فیزیکی انجام میدی، اگه باورهای مثبتی درباره خودت نداشته باشی هرگز زندگی خوبی نخواهی داشت یا بهتره بگم زندگی اون روی خوشش رو به تو نشان نمیده.
این که یک فردی به زعم ما بیخیاله در واقع شاید ارزش بیشتری برای خودش قائله، ارزش بیشتری برای آرامش و راحتی خودش قائله و جهان هم دقیقاً همین رو بهش نشان میده.
نکته جالبش برای من این بود که این دوست عزیزمون از این موضوع استقبال هم میکنه و به نظرم لذت هم میبره از اینکه دیگران بهش بگن خوش شانس!
من همیشه ناخودآگاه خیلی سعی میکنم از ایشون درس بگیرم چون ارتباط تقریباً نزدیکی هم باهاشون دارم و چندبار هم تجربه همکاری باهم داشتیم دیدم به وضوح که چقدر همه کارهایی که حداقل از سمت من باید انجام میشد برای ایشون عالی پیش رفته.
من نمیدونم ایشون تو زندگی شخصی خودش تا چه حد از این موضوع داره استفاده میکنه اما چیزی که برای من قابل برداشته اینکه اگر من باورهای خوبی نسبت به خودم داشته باشم حتماً نتایج بهتری میگیرم به نسبت کسی که باورهای خوبی درباره خودش نداشته باشه.
تو همین داستان قرعهکشی کسانی که جایزه نگرفتند خیلی بیشتر خودشون رو سرزنش میکردن به نسبت ایشون احتمالاً اگر تازه برنده هم نمیشد.
همین ویژگی شخصیتی ایشون واقعاً یه شرایط مطلوب رو براشون تو بسیاری از جنبهها ایجاد کرده.
اولاً روحیه بسیار مهربان و لطیف و گشادهای داره به نسبت دیگران که واقعاً همیشه تحسینبرانگیزه.
دوماً افراد بسیار خوب و سطح بالایی در ارتباط نزدیک با ایشون هستند.
سوماً چیزی که من از ایشون فهمیدم این بوده که کاملاً انتظار چیزهای خوب رو داره در زندگیش و من هیچوقت حس نکردم که ایشون تو در شرایط سختی از لحاظ مالی یا روانی باشند که قابل مشاهده باشه.
همین یک باوره خوب که تازه برای ما قابل درکه چقدر برکت و نعمت وارد زندگی ایشون کرده تا حالا که اصلاً از اون به بعد من اومدم خودم آگاهانه ساختم این باوره خوششانسی رو در زندگیم:
که من آدم خوششانسی هستم و هرچقدر هم که بیشتر میگذره و نتایج بیشتری وارد زندگیم میشن این باور تقویت میشه.
بارها و بارها معجزات و اتفاقاتی افتاده که همه گفتند چقدر خوششانسی.
یه نمونه کلاسیک و معروفش درباره جای پارکه. فکر نمیکنم هیچکس به اندازه من در پیدا کردن جای پارک خوششانس باشه. همین دیشب اتفاقاً میخواستم پارک کنم بعد به خدا گفتم یه جا پارک خوب اینجا برام پیدا کن و اتفاقی که افتاد این بود که من تا اومدم دور بزنم دیدم چراغ اون ماشینی که من دوست داشتم به جاش پارک کنم روشن شد و اون ماشین از اونجا رفت و من به جاش پارک کردم.
نکتش این بود که من خیلی از این ماجرا تعجب نکردم چون انتظارش رو داشتم چون تجربیات گذشته بهم کمک میکرد که اینطوری فکر کنم چون اگه یکی دوبار جای پارک خوبی گیرم نیمده به خودم نگفتم عه پس اون دفعات قبلی شانسی بود برعکس گفتم اتفاقا اینجوری بهتر شد بیشتر پیادهروی میکنم برای سلامتیم هم خوبه یعنی یک نگرشه کاملاً متفاوت داشتم به اون موقعیت، چه بسا که همینجوری هم بوده باشه یعنی من احتمالاً باید بیشتر پیادهروی میکردم تو اون موقعیت خاص تا اتفاقات به شکل دلخواهتری برام رقم بخوره به نسبت زمانی که مثلاً دقیق جای نزدیکتری میتونستم پارک کنم.
به نظرم خیلی مهمه که باورهای خوب رو تایید کنیم. خیلی مهمه که نشانههاش رو در زندگی خودمون و اطرافیانمون پیدا کنیم. نتایج خیلی راحتتر باورهارو منطقی میکنند.
واقعاً به نظرم اصلاً هم کار سختی نیست که بخوای منطقی کنی باور خوششانسی رو برای خودت. همینکه داری به راحتینفس میکشی، چشمی که داری این نوشته رو میخونی، گوشی داری که این آگاهیهارو میشنوه، خدایی داری که هرلحظه از فضل خودش به تو عطا میکنه این ته خوششانسیه.
همین امروز هدایت شدم به آیاتی از سوره نور که درک خیلی جالبی رو از فضل خداوند برام ایجاد کرد. 14-15 آیه ابتدایی سوره نور که درباره موضوعات مختلفی از جمله تهمت صحبت میشه که استاد هم در این باره یک فایل تهیه کردند، خداوند حتی خطاب به کسانی که مورد لعن و غضبش هم قرار گرفتند میگه که از فضل خدا شما بخشیده میشید. اینطور برداشت کردم که خداوند مارو انگار دعوت میکنه به مثبتاندیشی و گمان خوب درباره خودمون و جهان اطرافمون و مهمتر از همه خدایی که باهاش ارتباط داریم. اینها به نظرم محکمترین منطقهاست برای تقویت باورها و انتظارات خوب.
از زمانی که جلسه دوم کشف قوانین زندگی (بهروزرسانی شده) رو دیدم تقریباً همه خواستههایی که بدست آوردم به سادگی اتفاق افتاد و قشنگ میفهمم وقتی یه خواستهای رخ نمیده یا داره سخت پیش میره من مسیر فکری و حرکتیم اشتباه بوده وگرنه قانون اینه همه چیز ساده رخ بده.
خداروشکر میکنم که در مدار شنیدن این آگاهیها قرار گرفتم. حقیقتاً رشتههای فکری زیادی برام بعد از شنیدن این فایل باز شده که دوست دارم بیشتر در خلوتم بهشون بپردازم.
برای خودم و همه دوستان عزیزم بهترین لحظات و نابترین تجربیات رو آرزومندم
به نام خدای بخشنده مهربان
شکرت برای این اتصال ونشونه
همین فردا شبش همسری بدون اینکه چیزی بهش بگم چندتا بسته توت فرنگی گرفته بود وطعم شیرین این فایل برام چندین برابر شد وجا حرف این ازمایش توت فرنگی باز شد
واقعا از خواص توت فرنگی خوندم وخوردیم وبه دهنه خودم مامانم خیلی خوشمزه بود برا پدرشوهر اینام بردیم ولی به دهنش طعمش خوب نبود میگف هیچ مزه ای ندارن و با اینحاال منو مامانی خیلب طعمشو دوسداشتیم شاید بهه خاططر باورهاش بوده حالا ولی خیلی فایله جادویی با مثال های جادویی بود
چقد باحال زهن از سر اتفاقات شرایطو تتفسیر میکنه مثلاا شراب تو شیشه شراب مارک دار فلان چقد خوشمزه تر بود
یا قهوه توی قهوه خونه لوکس خیلی خوش طعم تره
حتی چایی
من همیشه چایی های بیرونو خیلی دوس دارم
واینکه برام جالب بود اخه مگه چی دارن انقد بیرون خوشطعمه قشنگ با نبات شکوول خوشگل میارن وبعد حالا توخونم معمولیه چاییه دیگه
اللان چایی خونممم دوس دار طعم داد میزنم وبرام خوشمزن
اصلا اون ادکلان جادویی واون قرصای جادویی واون توت فرنگی 19دلاری
وهمه ی اینا جادوی زهنه
وهمینطور اسونی درسا
واینکه بد تربیت زهن چقد جالبه
زهن خوشانس تربیت کنی
زهن ثروتساز تربیت کنی
زهن خوشبین باشه
استاد میگه زهن که تربیت میخاهی بکنی دکمه نیس
یه روز تربیتش کنی تمااام
دوباره برمیگرده باید همیشه زهننتوو تربیت کنی وحواست باشه بهش
واستاد امروز یه نشونه دیگه دیدم از هدایته درستم خداروشکر بسییار واضح
واستاد احساس میکنم دسته مهربونه خدایی برام فرشته ای هستی که خدا بهت قدرت داده بیای همه جوره زندگی منو بترکونی دمت گرم
واینکه یه جا واقعا خندم گرفت
واقعا قبول دارم در مورد بیماری
من خودم میدونم بدنه سالمی دارم واینکه مثل هلو کارمیکنه ونگران بیماری سرماخوردگی بقیه نیستم همیشه سالمم واینکه بقیه خانواده که حساس هستند مریض. میشنن مما ممسافرت بودیم دادداش خیلی مراعاتمونو میکردی هی میوه میخوردن فلان کنن مریض نشن اخرش ممریض ششد منی. که میدونستمم بدنم قویه معمولی بووددم به خوردنو لباس وسالم
اها یادم اومد از دسته این استاد هلوم مگفتید
اقا من به بیمارستان حساس بودم و انگار قببلا گفتن. پر از ویروسه این حرفا بعدش اسستاد گفت اگگه اینجوری بود باید هممه پرستاران بمیرن تو بیماارستانا خیلی جالب بود
واایی خدایی چه باورهای خنده داری تو زهنمون جم شده من عاشق بازسازی اونام به طور منطقیو مثبت
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز وهمه دوستان
سال جدید روخدمت استاد عزیز وهمه دوستان تبریک وتهنیت عرض میکنم وامیدوارم سال پر خیر وبرکتی باشه برای هممون
استاد راجع به پیش فرض ها که فکر میکنم میبینم منم چقدر راحت این پیش فرض هارو قبول کرده بودم مخصوصا تو دوران کودکیم ودرمدرسه اینکه شنیده بودم از دوستانم وخانواده که درس ریاضی درس سختیه وقبول شدن توش کارسختیه وبخاطر این باوری که قبول کرده بودم یادمه همیشه ازدرس ریاضی فراری بودم وطوری بود که من همیشه از کسانیکه یکی دوسال ازمن بزرگتر بودن وکتابهای سالهای گذشتشون مونده بود من به هرزوری که بود پیدا میکردم و تمریناتی که استاد ریاضی میداد ازروی اون کتابهامینوشتم همیشه به زور دراین درس قبول میشدم وفکر میکردم دراین درس استعداد ندارم درحالیکه میدیدم دوستانم چقدر راحت این درس روپاس میکردن یا دررابطه با جسمم من چون تو بچگی مدام این حرفهارو مخصوصا از پدرم میشنیدم که میگفت اگه به آسمون ابر بیاد این پسر سرما میخوره ومن اینو باور کرده بودم طوریکه همیشه خدامریض بودم یه نفر عطسه میکرد پیشم مریض میشدم یه کم فعالیت بدنم زیاد میشد وعرق میکردم سرما میخوردم ویکی دوروز میفتادم وهمیشه سوالم این بود که چرا اعظای خانوادم یابقیه مردم مثل من نیستن تااینکه با استاد آشناشدم وفهمیدم که بخاطر باورهای اشتباهی بوده که پذیرفته بودم واز وقتیکه شروع کردم به تغییر باورهام توسال یه بارم سرما نمیخورم درحالیکه قبلا وقتی عطسه میکردم این باورو داشتم که الان مریض میشم الان وقتی عطسه میکنم اینو جایگزین کردم که هر چی میکروب توبدنم بود بااین عطسه خارج شد ودقیقا بدنم سالم تر میشه استاد واقعا نمیدونم چطور باید ازشما تشکر کنم که ما روباقوانین ثابت وبدون تغییرخداوند آشنا کردی تابتونیم زندگیمونو همون طوریکه دوست داریم خلق کنیم.
و خدایی که در این نزدیکی است…
یا رب هر آنچه دارم از آن توست…
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت استاد عباسمنش عزیزم، بانو شایسته دوست داشتنی و همه دوستان عزیزم در این فضای مقدس و بهشتی…
استاد، شاید جدیدا که نسبت به قبل فایل های هدیه کمتری رو روی سایت میذارید، این طور به نظر برسه که چقدر بده استاد فایل کمتری میذارن. اما من اصلا این دیدگاه رو ندارم. از نظر من شما اگه در طول یک سال، فقط یک فایل هم روی سایت بذارید کاملا کافیه. چون خداروشکر اینقدر وزن و کیفیت فایل های جدید شما بالاست که از لحاظ تئوری به هیچ کمبودی برنخواهیم خورد. دیگه بقیش برمیگرده به این که من مسعود محمدی چقدر جدیت دارم تا در عمل (تاکید میکنم در عمل! وگرنه در مقام حرف که همه استادن) اون گفته هارو پیاده کنم.
و چقدر این دو قسمت «درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری» تا اینجا فوق العاده بوده. اینقدر خوشم میاد استاد که اهل حاشیه نیستید! اینقدر حال میکنم با این ویژگیتون که حد نداره. دقیقا دست میذارید روی نقطه اصلی. به چیزی اشاره میکنید که همونه و جز اون دیگه هیچی نیست.
ذهنیت! و امان از این ذهنیت!
همه چیز این ذهنه. ذهن چموشی که مثل خرگوش همیشه در حال جستن جستن کردنه و میخواد به همه چی سرک بکشه. و من وظیفه دارم که در بندش کنم. به قول شما منم که رئیسم. منم که فرماندهم. اون فرمانده نیست! من باید مشخص کنم چی ببینه، چی بشنوه، به چی فکر کنه و به چی فکر نکنه.
اگه بتونم در بند بکشمش اون موقعس که زندگی از این رو به اون رو میشه. کاری که شاید به اندازه سر سوزنی در سال گذشته تونستم انجام بدم. اونم فقط با آگاهی های قدم یک از دوره 12 قدم. از پسری که اوضاع جالبی نداشت به جایی هدایت شدم که به لطف خدا از دید بقیه خیلی جای بالاییه. ان شا الله در مورد نتایجم در 1403 توی یه کامنت دیگه ای صحبت می کنم.
اما توی این کامنت میخوام بگم استاد جون که کاملا باهاتون موافقم. ذهن من اگه نسبت به هرچیزی عینک داشته باشه، اون چیز رو به همون رنگی می بینه که عینک همون رنگیه. الان که کمی بیشتر سعی می کنم ذهنم رو آنالیز کنم این موضوع رو خیلی بهتر می فهمم. یک موضوع واحد رو می تونم دو جور تعبیر کنم. یک جور تعبیر مثبت که عشق و علاقه و انگیزه و حس خوب در من به وجود بیاره. و جور دیگه تعبیر منفی که خشم و نفرت و انزجار و احساس بد رو در من برانگیخته می کنه.
و کل موفقیت خلاصه میشه در این که من چقدر می تونم این ذهن رو بهش جهت بدم. یادش بدم که به اتفاقات از زاویه دیگه ای نگاه کنه. اونطور نباشه که ذهن من رها باشه و خودش با عینک های مسمومی که از جامعه میگیره به اتفاقات نگاه کنه.
فایلاتون فوق العادس استاد عزیزم. سال هاست که نه کتابی خوندم، نه استاد دیگه ای رو دنبال کردم. و خداوکیلی چقدر راضیم از این تصمیمم که فقط شمارو دنبال می کنم. به قول شاعر چون که صد آید، 90 هم پیش ماست…
دستتون رو می بوسم که در مسیر شناخت خداوند و دستیابی به نعمت های مختلفش، هادی و راهنمای من شدید. براتون آرزوی بهترین اتفاقات رو از درگاه الله یکتا دارم.
خدانگهدارتون
1404/1/2
17:41
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم عباس منش عزیز و استاد شایسته گرامی
سلام خدمت دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و قشنگ
خیلی خوشحال و شاکر خداوند متعال هستم که در این جمع دوست داشتنی حظور دارم
برای بار دوم این فایل بسیار زیبا و آموزنده را نگاه کردم خلی لذت بردم و حالم را قشنگ بهتر ساخت
دیشب وقتی این فایل را نگاه می کردم
آن تکه از صحبت های استاد که می گوید وقتی صبح از خواب بیدار می شویم اگر بگویم امروز روز فوقالعاده عالی است برای من
امروز بهترین اتفاقات برای من رقم می خورد
و یک نکته مثبت و زیبایی نسبت روز مان داشته باشیم را وقتی می شیندم با خودم گفتم این تمرین خوبی است که منم می توانم هر روز صبح به محض بیدار شدن این کار را انجام دهم
و دیشب در کامنت یکی از دوستان عزیزم این صحبت ها را دیدم و عکس گرفتم
صبح که از خواب بیدار شدم بعد از انجام تمرین ستاره قطبی یکدفعه این مطلب برایم مرور شد
منم با عشق و لذت اینها را برای خودم تکرار کردم و چقدر خوب لذت بردم
بعدش شروع کردم به امورات زندگی
و تا همین لحظهای از روزم چقدر اتفاقات زیبا و باحالی را تجربه کردم
تماس های تلفنی با عزیزانی داشتم که فقط از زیبایی و قشنگی ها گفتیم
از قانون جهان هستی صحبت کردیم
پیاده روی باحال و لذت بخش داشتم
در این پیاده روی چقدر خوب روی خواسته هایم متمرکز بودم و آنهم روی نکات مثبت اش متمرکز بودم و لذت می بردم
و چقدر حالم خوب و خوشایند بود
احساس می کردم که چقدر سبک بال شده ام
این انتظار مثبت داشتن چقدر کار نیک و لذت بخشی است اگر آگاهانه به این گونه موارد توجه کنیم
حال یک مثال از خودم بیان کنم
من موقع که وارد دانشگاه شدم
فردی بودم که از لحاظ اعتماد به نفس و عزت نفس صفر بودم
اما از طرفی از درونم دوست داشتم که بی توانم در جمع اظهار نظر بیتوانم
آن چیزی که بودم و آن چیزی که می خواستم خلی تفاوت داشت
کم کم در این مسیر حرکت کردم
روز های جمعه یکی از روانشناسان در یکی از مراکز آموزش در کابل سینمار بر گذار می کرد و منم علاقمند شدم که اشتراک کنم
وقتی در جلسات اول این سمینار می رفتم وارد شدن در سالون برای من کار بیسار سخت بود
حتما منتظر بودم که چند نفری اول وارد شود و من به دنبال اینها وارد شوم
همین گونه هر جمعه سپری می شد
و متوجه شدم که در این همین مرکز آموزشی قرار است کلاس های فن بیان برگذار شود و آنهم روز های جمعه
منم سریع رفتم جستجو کرده معلومات گرفتم و ثبت نام کردم که اشتراک کنم
وقتی این کلاس فن بیان شروع شد برایم سخت و دشوار بود
اما این عشق و علاقه ای که داشتم که بی توانم این ضعف ام را برطرف سازم برایم مسیر را خوشایند می ساخت
چند مدتی سپری شد و با لذت آموزش ها را دنبال می کردم
فقط گهگاهی می شیندم که دیگران هم می گفتند که صحبت کردن در حظور جمع کار خلی سختی نیست فقط کافیست کمی بیشتر تمرین کنید
و من تمرین های این بخش را خلی با عشق و لذت انجام می دادم و تلاش داشتم به هر نحوی در هر جای که فرصت فراهم شود استفاده کنم
در کلاس های دانشگاه هر استادی که می گفت باید در مورد فلان موضوع کنفرانس بدهید من اولین کسی بودم که آماده می شدم و این کنفرانس را می دادم
در حالیکه ضعف های را هم داشتم اما با عشق این کار را دنبال می کردم
بعد از مدتی شاید چند ما بعدش توسط همین استاد فن بیان مون با استاد روانشناسی که سمینار برگذار می کرد آشنای حاصل کردم
چون من در خواست دادم که اگر اجازه دهد من حاظرم هر روز قبل از شروع سمینار چند دقیقهای من صحبت کنم و استاد را دعوت کنم
و جواب این در خواستم داده شد و باید اقدام می کردم
روزی که قرار بود من برنامه را شروع کنم خلی استرس داشتم و تقریبا می خواستم از این کار منصرف شوم و بهانه آوردم که امروز حالم خوب نیست
اما این استاد روانشناس موضوع را فهمید بهم گفت فرصت را از دست نده چون تو علاقمند این کار هستی و میدانم که برایت سخت است اما تسلیم نشو و برو شروع کن
من با کلی ترس و استرس رفتم روی استیج و یکسری حرف های را زدم و اصلا نمی فهمیدم که در کجا هستم و چی دارم می گویم
آنهم جلوی بیشتر دویست نفر
بلاخره این جلسه را گذراندم و هم کمی برایم خوشحال کننده بود و هم اینکه از مسخره شدن دیگران ترس داشتم
به هر نحوی بود پذیرفتم و بعد از این هر روز بیشتر تلاش کردم تمرین کردم و این کار را انجام دادم
و خلی مسیر های بالا و پایین را تجربه کردم
و آخرش به نتایج های فوق العاده عالی هم رسیدم
فقط این را بگویم که در مورد سخنران شدن و صحبت کردن در جلوی جمع من این را شنیده بودم که افراد می گفتند خلی سخت نیست
یعنی پیش فرض های شدن و توانستن را من بیشتر شنیده بودم و باور کرده بودم که منم می توانم و به همین دلیل بود که من این مسیر را با عشق و لذت ادامه دادم و تجربیات خلی خوبی گرفتم و برایم خوشایند تر شد
اما در بعضی کار ها وقتی پیش فرض های نا درست یا سخت داشتم اصلا حرکت نکردم و قدمی بر نداشتم
استاد عزیزم از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بابت این همه درس های فوقالعاده عالی و تاثیرگذار
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
خدایا صد هزار بار شکرت
با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:
من به شخصه مثالهای فراوانی از این ذهنیت منفی و مثبت دارم، و اولیش این بود که مادرم معلم بود و در روستاها هم درس داده بود و حالا این ذهنیت رو داشت که دخترها ریاضی رو خیلی سخت میفهمن و پسرها با یک بار مثال زدن ،به راحتی مطلب رو میگیرن ،منم بچه اخری بودم و هر وقت این خاطره رو جلوی من و برادرهام میگفت ،اونا کلی منو مسخره میکردن ،خلاصه این شد و من کلاس اول رفتم ،واقعا احساسم این بود که درس ریاضی اصلا برای من نیس و من چون دختر هستم این درس رو هرگز نمیفهمم و سال دوم هم همینطور ،حالا جالب این بود که از کلاس دوم که تا حدود زیادی خجالتی بودن رو کنار گذاشته بودم ،بلااستثنا تا دبیرستان در همه دروس حفظی ،عالی بودم و کمترین نمره من ،فقط ریاضی و ورزش بود،البته برای ورزش هم توضیح میدم.
حالا این فرضیه تو ذهن من اینجوری بود که دخترا توی ریاضی درکشون کمتر هس، و وقتی کسی رو هم میدیدم که ریاضیش خوب باشه،پس حفظییاتش ضعیف هس،و واقعا هم این افراد رو میدیم که طرف فقط ریاضیش بیست میشه و دروس دیگه ش تعریفی نداره،و اون موقع ها هم انگار فقط ریاضی مهم بود و اتفاقا اون طرف که فقط ریاضیش عالی بود مفسر میشد و کلی امتیاز داشت .و این قضیه ادامه داشت تا دوران راهنمایی که معلم ریاضیمون گفت کی معدل سال قبلش بالا هس و خلاصه من انتخاب شدم که تا اخر سال بیام پای تخته و تمارین رو حل کنم،البته معلممون گفت گاهی اوقات هم از روی دفتر دیگران رو صدا میکنه ،یعنی من اون شب،خواب نداشتم ،فرداش رفتم و به معلممون گفتم میشه یکی دیگه جای من بیاد ،و ایشون هم خیلی قاطع گفت بی خود که نمیخوای بیای،برو پا تخته.
خلاصه من که دیدم اصرار فایده نداره،دیگه واقعا تمام تلاشم رو میکردم که درس رو یاد بگیرم ،چون فرداش باید تمارین حل میکردم و اگر جایی هم متوجه نمیشدم از یکی از بچه ها مبپرسیدم .
فقط اینو بگم که پیش اومد که امتحان ریاضی داشتیم و من اصلا نمیدونستم و مطالعه نکرده بودم ولی وقتی امتحان دادم نمره خیلی عالی اوردم.
و حتی نمرات ثلث ،ریاضی من ،برای اولین بار دیدم بیست شده بود که خودم هم باور نمیکردم ،و من پذیرفته بودم که قرار نیس که ریاضی و حفظیات هر دوتاشون خوب باشم .
حالا از درس ورزش بگم،اونم ذهنیت منفی پدرم داده بود که اصلا اخبار ورزشی میومد فحش میداد که به جای کار ،میرن ورزش و از این حرفا.
این تو ذهنم بود از همون کلاس اول و اینکه بچه های اون روزا که ورزششون خوب بود معمولا درسخون نبودند،یعنی هر دوتای این موارد ،باعث شده بود که من مطمین باشم که یا درس یا ورزش،این بود که اصلا تلاش برای اینکه نمره ورزشم بیست بشه انجام نمیدادم و با اینکه همه حفظیاتم خوب بود بی خیال ورزش بودم و به همون نمره 17تا 19قانع بودم ،در صورتیکه اگر باور مثبت داشتم ،قطعا عملکرد بهتری داشتم.
حالا برای ذهنیت مثبت ،این بود که توی مسابقات قران همیشه برنده میشم و واقعا اینطور هم میشد.
چون مدرسه مون پایین شهر بود و کسی زیاد تلاش برای این مسابقات نمیکردن ،من نخونده هم مقام میاوردم ،اما همینکه میرفتیم برای مرحله استانی،دیگه مطمین بودم که من قبول نمیشم ،و اگرم میخوندم تمام تلاشم رو نمیکردم چون میگفتم اونا بچه های بالاشهر هستن ،با همون بچگی این ذهنیت رو داشتم ،نتیجه هم مشخصه.
خلاصه خیلی مثال دارم از رانندکی چقدر سخت گواهینامه گرفتم اونم به خاطر خانواده با ذهنیت منفی ،یه تراژدی برای خودش بود ،از اینکه خودمم باور داشتم که من تئوری همیشه عالی هستم ولی کار عملی واقعا فقط در حد نمره پاس میخواستم و اصلا میگفتم من نمیتونم کار رو وقتی معلم میخواد درست انجام بدم یا مثلا فلان غذا رو خوب درست میکنم ولی اگر کسی بیاد ببینه دیگه حتما خراب میشه.
خدایا شکرت به خاطر این فایل زیبا
سلام سولماز جان
منم تایید میکنم باورهایی ک درمورد درس وحفظیات نوشتی
منم اینجوری بودم اینقد تلقین میکردم وبهم تلقین شده بود حفظیات همیشه عالی بودم اما ریاضی نه ورزش اصلا نمیکردم ب اجبار معلم ک بهم نمره بده فقط
کلا میگفتم من عملی خوب نیستم فقط حفظیات
بعد رفتم رشته انسانی چقد کتاب میخوندم فقط اطلاعات اضاف میکردم
اگه اون وقتو میذاشتم واسه هنر توی همون سالها من استاد میشدم
بعد ازدواج کردم اشپزیم افتضاح بود میگفتم خدایا من چطور اشپزی کنم شوهرم اشپزیمو اصلا دوست نداشت گذشت ومن بااین مباحث اشنا شدم دیدم علکی واسه پختن غذا اینهمه زحمت میکشم
توی ستاره قطبی مینوشتم خدایا میخام غذام خوشمزه بشه
هربار مینوشتم
الان اشپزی ک من دارم مادرم نداره خیلی خوشمزه شده شوهرم ودخترم خیلی دوست دارن همش تعریف میکنن چقد غذایی ک پختی عالیه خودمم باورم شده توی اشپزی عالی شدم …
توی گواهینامه آیین نامه بار اول قبول شدم
اما دست فرمون امتحان عملی بودم بار چهارم قبول شدم
بااینکه بار اول میتونستم قبول بشم اما بخاطر این باور ک من فقط بدرد حفظیات میخورم ماشین رو علکی خاموش میکردم هل میشدم جلوی افسر اونم سریع میگف مردود …
توی خیاطی بااینکه علاقه ام بود میگفتم خدایا من تمام تلاشمو میکنم چرا هر لباسم یک ایرادی داره من که خوب انجام دادم و دقت بالایی داشتم تمیز کار کردم
بخاطر این باور ک من بدرد کارهای عملی نمیخورم
این کد خراب داشت ران میشد
و باعث میشد من یک اشتباه رو هربار انجام بدم و برای اینکه استادم فکر نکنه من مبتدی هستم ازش نمیپرسیدم
تا اومدم حلش کردم اما واقعا بعداز یکسال این اتفاق افتاد شاید بیستمین لباسم عالی شد دیگه بعداز اونهمه تلاش
الان فهمیدم چقد علکی بود
برات سالی پراز شادی سلامتی ثروت آرزومندم
با سلام خدمت شما دوست خوبم:
چقدر تجربیات شما شبیه من بوده،حتی در کار خیاطی هم که فرمودین،دفتر خیاطیم رو به دقت تمام اماده کرده بودم و واقعا تمام تلاشم رو هم میکردم که کار رو اماده کنم ،اما همون باور اینکه من به درد کارهای عملی نمیخورم ،نتیجه رو صفر میکرد .
در رانندگی هم به راحتی ایین نامه رو قبول شدم همون دفعه اول،ولی چون عملی قبول نشدم و ازدواج کردم و به شهر دیگری رفتم ،از اول ایین نامه امتحان دادم و اول بار قبول شدم،نوبت به عملی رسید،دفعه ی چهارم ،با زجر و بدبختی قبول شدم.یعنی وقتی برای عملی میرفتم دست و پام می لرزید مربی ام میگفت قرص ارامبخش بخور ،اصلا یه وضعی.
بعدش هم چون خودم انرژی منفی می دادم ،همسرم که بسیار مهربان هس ،اون لحظه که کنارم بود ،اصلا اخلاقش عوض میشد و همیشه بحث می کردیم.
خلاصه من فهمیدم که کاملا باورهای خودم این اخلاق رو در ایشون و تمام مربی هایی که داشتم و حتی افسری که امتحان میگرفت ،برانگیخته می کرد که بدترین وجه رو داشته باشن.فقط دفعه ی اخر که خیلی بهتر شده بودم و ریلاکس بودم ،قبول شدم و افسر هم خیلی اسون پرسید.
این در حالی بود که من ده ها کیلومتر در جاده های خلوت تمرین کرده بودم ،اما وقتی خودم رو قبول نداشتم ،نتیجه این میشد.
بسیار بسیار سپاسگزارم از شما و ارزوی بهترین هارو براتون دارم.