اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
الان یک حسی بهم گفت برو تو سایت که خدا میخواد باهات صحبت کنه و امروز چندین بار وارد سایت شدم و قسمت تکمیلی 8 احساس لیاقت رو گوش دادم و کلافه از اینکه درست درکش نمیکنم با خودم گفتم خدایا یک فایل جدید استاد بزاره تا این مسیر آگاهی هموار بشه و چی بهتر از این فایل توحیدی که سرشار از آرامش و نکته هست.
اجابت دعا زمانی رخ میده که قدم های سمت خودمون رو بریم و الباقی رو با ایمان به اینکه میشود، به رب العالمین سپرد. باور اینکه امکان پذیر هست و من با شرایط الانم دارم به عدم امکان پذیری اش نگاه میکنم. در صورتی که بارها و بارها در زندگی ام اتفاقی رخ داده که جز معجزه نمیشه روش اسم گذاشت. من با شرایط خودم میسنجیدم اما جوری رقم خورده که باورش برای خودم هم سخته. یعنی در هر معادله ی منطقی قرارش میدادم اینطور دقیق و بی نقص و حتی بهتر از اون چیزی که انتظار داشتم رو به من نمیداد. و نتایجی که در این چند سالی که با سایت شما و آگاهی هایی که پیدا کردم، باعث شده به اتفاقات زندگی ام از دید الخیر فی ما وقع نگاه کنم و بیشتر روی خدا حساب کنم. هنوز اشتباهات و راه دررو های زیادی رو انجام میدم هنوز بعضی مواقع دلسرد و ناامید میشم اما این ها شاید برای چند دقیقه یا ساعت من رو به هم بریزه و با یادآوری قانون جهان، با یادآوری نکات در دوره بی نظیر احساس لیاقت، و شکرگزاری از نتایج و داشته های الانم، دلم به منبع اصلی وصل میشه و آروم میشم و اتفاقا چند شب پیش با همسرم در همین مورد صحبت کردیم که خیلی وقت ها شده، مخصوصا از زمانی که در این سایت الهی هستیم، اتفاقات خلاف میلمون و تضادها و چالش هایی تو زندگیمون رخ داده اما همون روزها انقد ددر حالمون خوبه که دلیلش رو نمیدونستیم و میگفتیم چرا ما آنقدر آرومیم.
و حالا کم کم دارم درک میکنم که وقتی به منبع وصل بشیم همه چیز تمام میشه. توحید مثال یک تنه اصلی هست که لیاقت و ارزشمندی مثل یک پوست اون رو در بر گرفته و این دو دو جز جدا ناشدنی از همدیگه هستند. هر چقدر خودمان را ارزشمند بدونیم، به خداوند نزدیکتر میشیم چون ما جزئی از خداوندیم.
و کلید اجابت دعاها شکرگزاری داشته ها و مرور اینکه چطور به این داشته ها که زمانی خواسته و آرزو و هدف بودند رسیدیم. و باهمین آگاهی که موجبات کنترل ذهن را بوجود میاره، برای اجابت خواسته های جدید، به خدا توکل کنیم و قدم ها را با توجه به هدایت ها پیش بریم.
استاد عزیز واقعا سپاس گزارم بابت این موضوع که به هر زبان و روش و متدی به صورت ساده قوانین رو به ما گوشزد میکنید و در تمامی فایل هاتون طوری صحبت میکنید که هر کس بر اساس اون احوالاتش میتونه با صحبت هاتون ارتباط بگیره و تو زندگی اش اجراییش کنه.
جنس صحبت هاتون طوری هست که یک موضوع رو از تمامی جهات مورد بررسی قرار میدید و راه حل رو میشه در تمامی فایل ها چه محصولات و چه هدیه ها دید. فقط باید روی خودمان کار کنیم تا در مدار شنیدش قرار بگیریم وگرنه شما در تمام فایل ها با یک هدف و موضوع و آن هم خودشناسی و از طریق آن به خدا شناسی، صحبت میکنید و هیچ وقت فایل هاتون قدیمی و تکراری نمیشه و نشده و با اختلاف بهترین هستید در این حوزه.
ممنون از شما و این بخشندگی تون در ارائه این الهامات و آگاهی ها.
استاد عزیز،عزیز عزیز…بی نهایت سپاسگزارت هستم با تمام قلبم…
استاد چه طوری میشه جلوی اشکهام رو بگیرم،چه طوری….شما خودت چه طوری تونستی فایل بگیری آخه…چه هدایتی…چه الهامی…دورت بگردم
استاد ببخشید اینو میگم ولی شما مث بکینگ پودر توی کیک عمل میکنید،ببخشید،قلب آدم رو سبک میکنی،بارها رو زمین میذاری،آنقدر سبک و نرم و پفکی…بعد اشکهارو جاری میکنی،از ارامشی که میدی..از یاد آوری های که دقیقا الان لازم داریم…لازم دارم…به خدا…انگار دست میذاری روی نقطه ضعفمون،روی نشتی انرژی که داره تمرکز مآثر منو میگیره که همه چیز تمرکزه
گوش دادن دوباره و انجام تمرینات شیوه حل مسئله،به من جسارتی داد و البته قانون آفرینش که باید در عمل انجام بشه…
با تمرین قانون درخواست در آفرینش…تصمیم گرفتم الان که مدتیه برای تعمیرات کارگاهم کا توی خونه ام و حل مسئله و پذیرش مسؤلیت زندگیم برم برای معرفی خودم در مدارس…این الهام از اونجایی آمد که باتضاد با مشتری برخوردم…ماجرا اینه که من یه مانتوشلوار اداری دوختم…از اونجایی که پارچه دو رو بود و من طبق تجربه از روی ترکی پارچه تشخیص دادم کدوم روی پارچه هست،اونو دوختم…زمان تحویل کارمشتری گفت ابن چرا پشت روه؟من فک کردم اونورش رو بوده،من وقتی اینو خریدم به اینکه این سمت روه خریدم،گفت من اینو نمیخوام …
من داشتم رو شیوه حل مسئله کار میکردم و سریع آمدم نوشتم،اولش با چند دقیقه عصبانیت سریع گفتم این مسئله منه باید حلش کنم،هدایتی داره…شروع کردم نوشتم…اول پذیرفتم من مسؤل این کارم،اولا باید میپرسیدم مشتری عزیز شما کدوم سمت رو میخوایید؟دوماً شما باید بذاری همه مشتری ها حساس هستن،سوماًباید توی نور طبیعی برش میزدم کار به این حساسی رو،من تمام تلاشم رو کردم،تن خور خوبی داشت،هیچ ایرادی از تن خوری و ایستایی نداشت،کارم خوب بود،بر مهارتم افزود،ماهر تر شدم با تجربه تر،تو باید همه ابهامات رو از مشتری بپرسی چون اون هیچ اطلاعاتی نداره پارچه کجا رو میشه کجاش پشت پارچه،بعد مشتری رو تحسین کردم که اینقدر جسارت داشت که گفت اونی که میخواستم نشده،من هزینه کردم،همون پارچه رو برام تهیه کن،بدون خجالت،که اگر من بودم قطعا میگفتم عیب نداره من ضرر کنم،اونی که دوست ندارم بپوشم ایشون ضرر نکنن فقط…گفت با قاطعیت همون پارچه رو میخوام…
منم گفتم چشم،برات تهیه میکنم…فرداش آومد گفت اگر بگیری میدم دوباره خودت بدوزیش…من که هنوز عصبانی بودم،گفتم باشه با کمال میل میدوزم،گفتم خوب حالا دستمزدش رو واریز کن تا پارچه بخرم دوباره بدوزم،اینو برای تمرین انجام دادم،برای پذیرش مسؤلیت کار خودم و دیدم درسته یه دوخت رایگان میشه ولی حداقل از جیبم پول نمیدم و دوما تمرینی میشه برام،چون اولین بارم بود این سبک کار رو میدوختم و به خودم تبریک گفتم از خروجی کار،از تمیزی کار،از تلاشی که براش کردم با وجود ترس قبول کردم بدوزم و کلی تجریه که کسب کردم و گفتم حتما خداوند از فضل خودش بهم میبخشه و به مشتری حق دادم که اونم هزینه کرده و سعی کردم تحسینش کنم به جای قضاوت…و یه ایده آمد خوب حالا مانتو شلوار اداری داری برو خودتو معرفی کن توی مدارس و ادرات…بازم نجوا و ترسها…هر چقدر توی تمرینات هر روز جلو میرفتم میگفت برو برو برو الان وقتشه
فردا با تمرینات آفرینش رفتم اولین مدرسه،از مدرسه دخترم شروع کردم،گفتم اونجا بلاخره موافقت میکنن،گذاشتم تو کاور،کارتهام رو برداشتم و با ترس رفتم…افتادم یاد استاد که توی یک ماه سی تا کلاس رفتن و درخواست صحبت در مورد قانون رو داشتن و همه موافقت کردن،وقتی حرف میزدن پاهاشون از ترس میلرزیدو برگه رو به خاطر لرزش میذاشتن روی میز،و آرام ارام در کلاسهای آخر دیگه از بر میگفتن،میدونستن احتمالن سوالات چیه اونا رو پاسخ میدادن و در آخر شماره تماس میذاشتن و چقدر اعتماد به نفس و شجاعت و …تقویت شده
به خودم گفتم میرم و هر بار اصلاح میکنم چی بگم مث سرهنگ ساندر…به 1009 رستوران رفتن و هر بار چه جوری بگم بهتره؟ تا شد مرغ کنتاکی…و خلق ثروت…
رفتم مدرسه برخورد خوب،اولش گفتم من خیاط هستم و این قیمت دوختمه…مدرسه بعدی گفتم با قدرت بیشتر به خیاط و طراح لباس هستم،اینم نمونه کارم،یه مانتو روزمره هم گذاشتم،مدرسه چهارمی از مانتو روزمره سفارش داد…خیلی برخورد خوب.میگفتم پارچه هم با قیمت مناسب براتون تهیه میکنم هر طرح و رنگی و یه کار شخصی دوزی داری،بار بعد قیمتهام رو پایین آوردم،بار بعد گفتم اگر آدرسم دروه من میام مدرسه شما تشریف نیارید،بار بعد گفتم نزدیک عیده سفارش همه چی دارم…و مدرسه 8،9 تقریبا 10 تا معلم یه مدل با یه پارچه گفتن میخواییم،قیمت دوخت و پارچه آنقدر مناسب شد که گفتن میخواییم،چقدر قیمت خوبه…و قرار شد شنبه برم برای اندازه گیری و ثبت سفارش…حالا شاید تعدایشون منصرف بشن…شایدم نخوان…ولی مسئله انجام تمرین بود،قانون درخواست…تونستم برم،در برابر پاسخهای نه هم تمرین ناراحت نشدنش بود،هر کس اجازه داره نه بگه،همونطوری که من میتونم نه بگم،مسئله سخت بودن نه شنیدن نیست،مسئله تمرین پاسخ نه شنیدنه،تمرین مهمنبودن حرف آدمها،خداوند از فضل خودش میبخشه، خداوند منو فراموش نکرده…
حالا اینتمرین ادامه داره و مانتو دومی رو هم یک شنبه تحویل دارم،ولی با چه احساس،چه تغییر نگرشی،چه پذیرفتن هدایتها و باز شدن درها،چه متفاوت عمل کردن…نجواها هستن هنوزم هستن، اشکالی نداره،تا جایی که میتونم تمرین کنترل ذهن میکنم و این فایل دقیقا مناسب منه…
خداوند منو فراموش نکرده،دوستم داره،بی قید وشرط،منم که دلیل برای دوست داشتن خودم میخوام خداوند برای دوست داشتنم چیزی نمیخواد
خداوند فراموشم نکرده،خیلی اوضاعم از قبل بهتر شده خیلی،هدایتم کرده…آمدم اینجا،با این فرکانس هم مدارم میدونی چه ارزشی داره،با چه مقدار پول میشه به دستش آورد؟
هر ضربان قلبم با چه مقدار پول اینجوری دقیق میزنه 43 ساله زده،دقیق
43 ساله هر روز غذا برای خوردن داشتم،هر روز
هر روز آب خوردم،نفس کشیدم،راه رفتم،خوابیدم،بدنم مث ساعت کار کرده،سلولهام هدایت شدن،سقفی بالای سرم بوده،آنقدر لباس داشتم که در سال چندین بار از بسته نشدن در کمدم مجبور شدم ازش بخشیدم،کفشهای با کیفها و روسریهای ست،چندین تا،وسایل زندگی کامل،خونه ام زمستان گرم، تابستان سرد بوده،هفته ای دوتا سه بار حمام راحت و در دسترس رفتم،همیشه یخچالم پر روزی و نعمت بوده،دوتا بچه سالم و سلامت دارم،همسری مهربان و درستکار و امین و متعهد دارم،خداوند بهم ارزانی کرده،منو از وابستگیها رها کرده،از هیچ درآمدی هیچ شغلی الان در آمد خودم رو دارم که دوره های استاد رو با در آمدم گرفتم…
مرحله ایجاد شغل سهل و آساااااان اتفاق افتاد،بدون هیچ مهارتی،هیچ سرمایه ای،هیچ شناخته شدنی،هیچ مشتری، هیچ وسایل کار و جایی و مکانی،هیچ پولی،هیچی ینی یه هزاری…شد یه کارگاه در بهترین جای شهر،محله ثروتمند نشین که هر روز ثروتمندان رو ببینم جلو چشم باشن،اونم رایگان،تازه التماس هم بکنن که برم کار کنم،کارت بانکی به نام خودم،واریزی ها به نام خودم،با تمام تجهیز ات،امکانات شروع یه کار نه،شررروووع یه کار حرفهای،وسایل حرفه ای،بعد خرید دوره های آموزشی حرفه ای،محل فروش کارهام،آمدن مشترها،که همه هدایتی بودن..حالا شروع کار آنقدر خوب که نبودم،کار بد همتحویل دادم،ولی مهم تلاشم بوده و تجربه کسب کردم،هی بهتر شدم،ولی انصافا کار های که مشتری راضی نبوده 3تا،7تاش راضی بودن،حالا ذهن من هی اون 3 تا بولد میکنه، ذهن دیگه،داره کارشو انجام میده…
خداوند منو فراموش نکرده،تونستم مسؤلیت روابطم رو بعد از 25 سال بپذیرم،نمیدونی چه باری از دوشم پایین آمد،نگاهم رو تغییر دادم،همه چی عوض شد
تونستم از بی ادبان ادب یاد بگیرم بگم ببین این راه رو بری تهش اینه،حواست باشه
خداوند فراموشم نکرده،شرایطم از قبل خیلی خیلی بهتر شده،هر روز با وجود نجواها دارم تمرین میکنم و هدایت میشم و در مدار این فایلهای استاد قرار میگیرم که یه مدار و فرکانس دیگه ای هست که با گوش دادنش اشکهام میان،قلبم باز میشه،خودم رو میشناسم،کمتر مقایسه میکنم خودم رو،بیشتر سپاسگزاری میکنم،به خودم فرصت اشتباه میدم،چون انسانم و انسان اشتباه میکنه،با اشتباه رشد میکنم،دلیل بر بی عرضگی من نیست،دلیل اینه خودم رو پرفکت نخوام،بی نقص نخوام، نرم تو فاز کمالگرایی…اینا یه ساعت دیگه یادم رفته ها،ولی سعی میکنم یاد آوری کنم،هر چند ذهنم چند روزه مقاومت شدید داره،من نمیتونم خوب تجسم کنم،برام سخته،در نطفه خفه میشه،ولی سعی میکنم در احساس بهتری باشم،فایل گوش میکنم،مینویسم مینویسم دفترهاپر میکنم،زمانی که حالم خوبه از خداوند کمک میخوام و ذخیره میکنم برای روزهای سخت نجواها…و شکر خدا تونستم عبور کنم و مدارم عوض بشه،درکم عوض بشه
روزهایی بوده ذهنم اینقدر فشار آورده،گفتم باشه تو خوبی،تو درست میگی،باشه بگو،ولی اجازه ندادم متوقفم کنه،اجازه ندادم نا امیدم کنه،که چیه فایده ای نداره،ول کن،برو سر زندگی خودت،من هدایتها یادم،که چشید که الان اینجام و هستم و چندین دوره گرفتم و کار کردن روی خودم روتین هر روز منه،دوستم اینجاست،سر گرمی من اینجاست،فیلم و سریالم اینجاست،صلاه و دعا و راههای نیایش من اینجاست، کوتاه نیامدم و این دستاوردیه که لطف خدا بوده،رضایتی که هر روز بهتر میشه
آنقدر اینجا خوبه که سرم رو بلند میکنم 3 ساعت رفته،و من یه درس یه آگاهی و یه تمرین یاد آوری سپاسگزاری جدید دارم،تکراری نمیشه
مث فیلم شرک که به خره میگفت،ما دیوها مث پیازیم،خره گفت بو میدید،گفت نه خره،لایه لایه هستیم،دقیقا مث ما آدما بو نمیدیم،ولی خیلی لایه لایه هستیم و این دسترسی به لایه ها جای کار داره،هر روز و هر روز و گرنه بو میکنیم و میگندیم…
شکر که خداوند منو فراموش نکرده،دوسم داره همینجوری که هستم
شکر که دوره احساس لیاقت رو دارم شکر یه دوره خودشناسی و خودسازی…
اینا رو نوشتم هم یادآوری بشه، هم بیام بقیه داستان تمرین قانون درخواست رو ادامه بدم و بنویسم که چی شد و یه روندی پیش رفت تا بماند به یادگار برای روزهای بلوا و نجوا و ترس ه،بماند به یادگار نجواهای از کجا،چه طوری ها،چگونه ها،منطقی بشه که شده و میشه از جایی که گمان نمیکنید…
دقیقا طبق قرآن هر کس باور کرده هدایت شده،شده پیامبر،شده عباسمنش که برای من الگوه
همینجوری که هدایت نمیکنه،گوش نامحرم نباشد جای اسرار سروش…باور کن تا هدایت بشی و رشد کنی،تا درها باز بشه،یکی پس از دیگری،باور کن…تا توی خشکی بشه آب بزنه زیر کشتی ات تا از مهلکه عذاب عبور کنی به سلامت،تا دریا بشکافه به سلامت عبور کنی،تا تا بچه ات رو موجها به سلامت بره جای خوب و دستش رو بذاره تو دستت،تا از دختر باکره عیسی متولد بشه و آبروت رو بخره،تا میوههای بهشتی برات بیاد،تا در کهولت برات وارث و فرزندی بیاد،تا کلام نافذ تو و کلید دار کعبه و قلب مخزن هدایت و نشانه خداوند بشه،تا بشی رسول…باور کن به شرط باور،میلیونها انسان هدایت شدن،خودشون میگن نمیدونیم چی شد که اینجوری شد…همه باور کردن که میشود،امکانپذیره
با شرایط الانم چه طور میشود؟ نمی دونم چه طور،نمیخوام تمام مسیر رو بدونم،میخوام قدم به قدم جلو برم،بهم گفته میشه، همونطوری که تا حالا شده،برای هزاران مسئله ام شده،فقط تونستم آرام باشم،اعتماد کنم،هر جایی که رها کردم و گفتم خودت میدونی و تسلیم بودم،هر جاشده قطعن منطقی شده برای ذهنم،خدایا کمکم کن تا منطقی کنم
با کامنت پر از ایمانت پر از نورت پر از الهامت پر از آرامشت پر از آگاهیت خیلی اشک ریختم ایمانم بیشتر شد آرامشم بیشتر شد نشونه ای که خواسته بودم رو تو کلمه هات پیدا کردم الهی همیشه تو این مسیر الهی پر از آرامش باشی و در مدار هدایت الله یکتا
استاد من چی بگممممم، نمی دونم فقط اشکی بود و هست در چشمام ک بگم خدا مستقیم شمارو فرستاد برا من، بگم این فایل و باز برا من ضبط کردین؟؟ آخه این خدا چقد عاشقمه. امروز بهش گفتم خدایا من کله تو می بوسم، میدونید من قبلش تابحال این حرفو نزده بود یادمه سعیده جان با خداش از این حرفا میزد و من درکش نمیکردم، ولی امروز حین دیدن این فایل بهش گفتم خدایا سرتو بیار پایین من کله تو ببوسم.
و چه در زمان مناسبی این فایلو دیدم، الان خونه ما 30 تا مهمون، ولی من کجام؟؟؟ وااای خدایا این اگه معجزه تو نیست پس چیه؟؟ ینی هربار یادم میوفته الان خونمون چه جنگیه و من کجا در آرامش دارم تو اتاق خودم تو غارحرای اختصاصیم چی میشنوممممم؟؟؟
استادجان امروز چنان شیطان با نجواهاش خفه ام کرده بود ک هندزفری زدم پیانو، جلو آبجیم زار زار گریه میکردم، اومد جلوم وایستاد، گفتم هیچی نشده فقط دلم میخواد گریه کنم. بغلم کرد و هیچی نگفت، خدا بود میدونید؟؟ نزاشت من تنها باشم تو اون لحظه، خدا دستای آجیم شد ک منو محکم بغل کنه، خدا گرمی بازوهاش شد دورم، اون گرمی بهم اطمینان داد، خدا آرامش آجیم شد. بخدا اگه تنها بودم این شیطان جهنم میکرد برام.
زدم تو بالکن، نفس و نفس و بعد از پنج دقیقه آب خنک زدمتو صورتم و تمام، ب آبجیم گفتم آدما یه وقتایی بی دلیل گریه میکنن، هیچ اشکالی هم نداره ولی باید زود ب خودشون برگردن، گفت آره منم یه وقتا گریه میکنم.
و بعدش برام شعر مولانا شد،
هله نومید نباشی ک تو را یار براند، گرت امروز براند نکه فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا، ز پس صبر تو را او ب سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها، ره پنهان بنماید ک کس آن راه نداند
بارها و بارها مثل ورد خوندم و ب یاد اوردم گذشته ای نجاتم داد، و گفت سپاسگزار این شرایطی ک الان در سکوت، تنهایی و خلوت خودتی، هستی؟؟ اگه الان تو جمع نامناسب فامیل بودی چی میشد، اصن این فایلو گوش میدادی؟ نه احتمالا داشتم تو دست شویی گریه میکردم و نجواها منو میخورد. امروز ک نرفتم خونه مون، ذهنم میگفت ببین نرفتی کمک( اولین باره ک مهمون داریم و من گفتم نمیرم و اصن نمیخوام تایید بشم از طرف آدما ک ناعمه چقد کمک میکنه، چه دختر خوبیه)
قلبم گفت نرو بکش این حس تایید طلبی رو، سرب نگران مادر بودن رو از پات باز کن ک همین سرب دلسوزی منو ب کلییی خواسته هام نرسونده ک همین امشب فهمیدمش، کویرم رو رها نمیکنم و بعد خواسته ی آزادی رو دارم، دلم برا مامانم میسوزه بعد میخوام پرواز کنم.
از غروبش ذهنم میگفت ببین الان بابات زنگ میزنه دادو بیداد ک چرا مادرت رو دست تنها گذاشتی، یا مامان زنگ میزنه و… ، ولی خدا بهشون اجازه نداد مزاحم دیدن فایل توحیدی من بشن، خدا اجازه نداد مزاحم قرآن خوندن من بشن
قرآن قرآن قرآن
وای استاد بزرگترین معجزه، بهترین حال خوب کن، ینی هر وقت نجوا میاد خدا با یادآوری یه آیه بهم تیر خلاص رو ب اون نجوا میزنه و تمامش میکنه
امروز اصن سوره زمر رو گذاشتم جلوم، مینوشتم و میشنوشتم، تو ک قهاری، تو ک رحمانی، الیس الله بکاف عبده، و اگر خدا برای تو رحمتی بخواد کیه ک بتونه جلوشو بگیره، وااای آیه های شرک، آیا کسی ک مملوک شریکانی است همانند کسی است ک تنها تسلیم یک نفر است؟؟؟ ووووو
اون لحظات فقط قرآن آرومم میکرد، نه فایل گوش کردن. و اگر من با نور قران آشنا نمیشدم چه میکردم؟؟؟ و وجدک ضالا فهدی، پس من گمراه رو کی هدایت کرد ب سمت قرآن؟؟
کلا هرگز چنین نیست پروردگارم با من است و ب زودی مرا هدایت خواهد کرد
مالک همه چی، ینی زمین و آسمون و همه ی بنده هاش
خدایا تو ک گفتی من نزدیکم، من قریبم، من اجابت کننده ام، من هدایتت میکنم پس…
ناعمه میتونی از حواریون باشی میتونی خدا رو یاری کنی؟؟
ب قول استاد عرشیانفر میتونی ب چیزی ک نمی بینی اش اعتماد کنی؟ میتونی ب مشت بسته ی خدا اعتماد کنی؟ میتونی بگی اطلاع ندارم ولی اعتماد دارم؟
استاد می دونید اصن این نجواها ک میاد فقط بیاد میارم فانی بودن این دنیارو، میگم بابا ناعمه تو اومدی فقط یه مهمونی، امروز تو پیاده روی میگفتم خدایا اصن من فقط همین امروزو زنده ام خب بیا لذتش و ببریم، بعد خدامیگفت باشه این نسیم مم میزنم بهت بیشتر لذت ببر.
ناعمه 19 ساله ی ترسو و غیر اجتماعی، کی تو رو از کتاب فروشی با کار سنگین اش ک میرفتی تو دست شویی اش گریه میگردی نجات داد؟؟ وااای کی ب تو یاد داد از آدماش نترسی، یادته چقد از رئیست میترسیدی؟؟ انگار یه گله گرگ بهت حمله کرده بودن، الان از کسی میترسی؟؟ الان از بنده هاش میترسی؟؟
یادته خانواده ات انقدر مخالف بودن ک حتی چندین ماه از عموهات قایم میکردن ک ناعمه میره سرکار و باعث خجالت شون میشدی، یادته اصن برات تحسین و تشویق خانواده ات مهم نبود؟ و نمی ترسیدی از اینکه بابات باهات حرف نزنه.
من تبدیل شدم ب ناعمه ای ک تو دل تاریکی تنهایی رفت تو خرابه ی پشت خونه شون، یه آدمایی اونجا بودن، ولی خدا از موی پیشانی شون گرفته بود، یادته نزاشت هیچ آدمی بهت صدمه بزنه، وقتی تو تنهایی و شب میرفتی پارک پیاده روی، وقتی همه جا تنها میرفتی و قبلش هیچ الگویی نداشتی، همه بهت میگفتن دیوانه ای؟؟ کی الان تنهایی تو زیرزمین خونه شون تو تاریکی مطلق با آرامش میخوابه؟
کی توی عمل هایی ک انجام دادی کنارت بود؟ تو تنها رفتی، یادته مامان بابات روز عملت باهات حرف هم نزدن چه برسه همراهی ات کنن، یادته جواب خدافظیتم ندادن، یادته بابات 2 ماه باهات حرف نمیزد چون طبق خواسته اش عمل نکردی؟ کی تو اتاق عمل باهات بود؟ کی تو اتاق ریکاوری باهات بود وقتی بالا می اوردی؟ کی تو رو ب بهترین دکتر هدایت کرد؟
کی ب تو شغلی آسان داد و مهره اصلی شرکت شدی و بعدش بهت شجاعت اینو داد ک استعفا بدی، بعدش رفتی تجربه ی ویتری، کی تو رو ب اون کافه با اون تایم عالیش هدایت کرد، اون رئیس مهربونی ک کلیی باهات حرف زد و گفت برو سراغ رویاهات من میدونم تو ب جاهای خوب میرسی، برو و بیا و بهم تواین کافه بگو ک ب کجاها رسیدی
یادته چقد میترسیدی ب بابات بگی من میخوام تو کافه کار کنم؟ بعد خدا بهت گفت موسی رفت با فرعون صحبت کرد بعد تو از بابات میترسی؟؟
یادته یه مدت دست فروشی میکردم ک بگم من بیکار نیستم دارم حرکت میکنم و گفتی انقد خودتو اذیت نکن این کار کار تو نیست، تو هدایت منو داری، تو اومدی این دنیا آسونی و لذت رو تجربه کنی، و بعد دستمو گرفتی بهم مغازه دادی؟؟ بعد از کمتر از دوماه کنترل ذهن من شرایطم از کجاب کجارسید؟ 5 دیقه فاصله تا خونه؟ کی منو از سرمای 6 صبح تا سرخیابون رفتن و مترو و اتوبوس و کار اداری و زنگ و تلفن و دفتر دستک نجات داد؟؟
راحتی تو مغازه پول ساختن کاسبی بهم یاد دادی، برام سرمایه شدی، برام مغازه شدی، رئیسم شدی، مشاورم شدی،برام تبلیغ دهان ب دهان شدی، برام عشق تو نگاه مشتری هام شدی، تحسین کردناشون، ذوق بچه ها، دست دوستاشونو میگرفتن می اوردن تو مغازه من، حالا مغازه من یک سوم مغازه های دیگه جنس نداشت، ولی صف میبستن، تو همون سال اول، خاک خوری کجا بود؟ من باور نکردم اینو، گفتم من هدایت الله رو دارم، ب قول اون آیه شما امیدی از خدا دارید ک آنها ندارند، اونا معلول ان، تو خدا رو داری قرار نیست نتیجه بقیه رو بگیری.
دیدی بهت گفت از مغازه و درآمد خوبش دل بکن، کی دل اطرافیان رو نرم کرد برا هرررر تصمیم سختم؟ دیدی برات شوهر خاله تو فرستاد هرچی جنس داشتی رو جارو کرد گفت من میخرم ازت و پولشو نقد زد ب کارتت؟
دیدی الان برات یه دختر کوچولوی 8 ساله فرستاد ک روانت رو شاد کنه، ک بهش هفته ای 3 ساعت درس بدی و از بودن کنارش عششق کنی، کلی ازش چیز یاد بگیری، باهاش بخندی، راه برید، پارک برید، کافه برید، سرسره سواری تاب سواری کنی، چیزی ک وقتی باهاشی نمیفهمی زمان چطور میگذره و بهت درس در لحظه بودن و شاد بودن و بی غم یودن میده؟ تنها دوستم این فرشته کوچولوعه، کی مهر تو رو ب دل این مادر دختر فرستاد ک چیزی جز احترام و عزت نمی بینی؟؟
حالا هم ذهنم میگه تو ارزشمند نیستی چون کارخاصی نمیکنی، مگه این دختر خودش ب راحتی وارد زندگیم نشد،مگه این کار خود ب خود بهم پیشنهاد نشد؟ و انقدر ازش لذت میبری؟ پس بقیه شم بسپر ب خودش دیگه، اصن کاری ک آسون پیش بره ینی خدا داره انجام میده. این روزا میرم تو دیوار آگهی استخدام، 5 تا هم رزومه فرستادم نتیجه بی نتیجه، و میفهمم ک دارم مقاومت میکنم و نتیجه نمیده، دارم زور میزنم، و رها نیستم، یادم میره اجازه بدم اتفاقات لاجرم رخ بده، آسون رخ بده، لذت بخش باشه. آدمها بیان، دستان خدا بیان، تو فقط روی خودت کار کن و از زندگیت لذت ببر، کی گفته تو ارزشمندی ات ب این گره خورده ک اختراع و اکتشافی انجام بدی، هی نگو خدایا پس اون ایده رو کی میگی؟ داره ظرفت رو بزرگتر میکنه داره آماده ات میکنه، ایمان ب غیب، ایمان ب غیب.
استاد جان سپاسگزارم، خدا چه منتی بر من گذاشته ک لایق و شایسته ی گوش دادن این فایل بودم، خدا توفیق در عمل بده، خدایا شکرت برای رزق بی حساب و هدیه. بازهم ازتون ممنونم.
سلاااام ببین کی اینجاست واو چه نقطه ی آبی خوشگلی، دقت کردی چه آبیه خوش رنگیه!؟ خوش رنگ ترین رنگه فک کنم ؛)
خوبی از خودتونه عزیزم، میدونی من این کامنتو بعد از اینکه گفتی بچه ها بنویسید از معجزات زندگی تون گفتم چشم حتما و انقدر برکت داشت ک فرداش بوم بوم اتفاقات افتاد؟ نشانه ها اومدن سعیده جانم
قربانی بودن و گفتی، سعیده جان آره خیلی سخته، خیلی قدرت میخواد ک خانم باشی و سعی نکنی شخصیت قربانی ب خودت بگیری.
میدونی منم خیلی زورم میاد از کسی درخواست پول کنم حتی از بابام، نمیدونم گاهی اشتباه عه گاهی درست، اگر از سر توحید باشه درست ولی اگه بگم فقط بابام میتونه خب این شرک عه
سعیده میدونی منم تو شرایط مالی ای بودم و هنوزم ک حتی از بابام انتظار پول کفش ندارم؟ حتی غذای قانون سلامتی ام رو؟؟ با اینکه می بینم خدا برکت زیادی ب زندگیش داده ولی خدا بهم میگه از خودم بخواه، تو فرق داری با بقیه دخترا ک مثل پرنده تو قفس منتظر دونه ی صاحب شونن، صاحب تو خداست.
میدونی بارها و بارها بغض کردم از دست این نجواها ک خواسته من خودمو ب مظلوم بودن بزنم و قربانی بشم و دعوا و داد و بیداد راه بندازم، میدونی یه بارم از بابام گله نکردم، گفتم پدرجان پوله خودته ب من چه، و عاشقانه دوسش دارم و هربار با لباس بنایی اش می بینم اش تو دلم میگم آخییی قربون پدر زحمت کشم برم، بهش میگم امروز هوا سرده بابا لباس خوب بپوش. میدونی بارها بهش گفتم بابا من به جاهای خیلی خوبی میرسم جبران میکنم برات اونم میخنده میگه آرررع منم میخندم میگم حالا می بینیم ؛))
سعیده ب قول استاد اگه خانم هستی!؟؟ یه خانم قوی باش( لطفا حرف ق رو با همون غلظت بگو ) بزار بهم بربخوره، میدونی یه موقعهایی از رفتارای بقیه ک اولش حس میکنم حقم نیست و میخوام مظلوم بازی دربیارم حرصم میگیره، بعدش قدرت می گیرم ب قول استاد میگم بزار دردم بگیره، اینا باعث میشه خواسته مو با قدرت بیشتری بفرستم و هرکارررری خدا گفت بگم چشم. و حرف بابا رو سرب نکنم ب پام، بجاش بگم باباجون از اولش منو خدام بودیم از این ب بعدم منو و خدام هستیم. نمیزارم تو ذهنم بزرگ بشه. منم مثه خودت پدرم تعصبی و مرد سالاره. ولی هههههه میدونم میدونی، ترسناک برا بقیه شاید باشه ولی برا ما جوجه توحیدی ها ک سعی میکنیم در عمل ثابت کنیم توحیدمون رو بعدش دیدیم ک چطور مثه موم تو دست مون نرم شدن.
سعیده راست میگی بخدا، یه وقتایی انقد تنهام پایین یهو دلتنگ خانواده میشم، اصن تنهایی مهربون ترم کرده، بیشتر ریز میشم ب رفتارام ک کجا اشتباه کردم، باید یه وقتایی شل کنم، بابا انسانیم اجتماعی ایم، و همین حس امشب بهم گفت مهمونی عمه ات رو قبول کن، هی من تو پیام میگفتم عمه ممنون زحمت نکش برا من مرغ نزار من نمیام هی از ایشون اصرار، بعدم گفتم وا بده ناعمه برو چشم ات ب دوتا آدم بخوره، بیشتر قدر این غار حرات رو بدونی، حالا موقع شام میرم ههههه، بریم ببنیم چه شوددد :/
سعیده درا باز میشه، برا من دیشب باز شد :))) میدونی هربار ب یادش می افتم قلب قلبی میشم، دیشب یه حسی بهم گفت ب این شماره آگهی پیام بده تو واتساپ، و ایشون جواب دادن و امروزم تلفنی صحبت کردیم و حالا قراره کار انجام بشه انشالله، می سپرم ب خودش، هر چی خیره همون میشه. درا باز شدن. نشانه هاش اومده. قراره کاری ک عاشقش هستم رو انجام بده، خدا میدونه چه شرایط خوبی داره قشنگ میفهمم خدا برام چیده حتی بهترش رو،ساعت کاریش، مسیرش، آسان بودن کار اینکه عاشقشم
سعیده دیدی بچه ها چه فرشته هایی ان؟؟ وااای دختربچه ها رو من عاشق شون هستم، مخصوصا تو سن دخترای ناز شما، چقدر ناز و دوست داشتنی هستن، خدا حفظشون کنه. هر وقت نجوا اومد مثه بچه ها باش، باهاشون بازی کن، وقت بگذرون. بخدا این حربه ی شیطانه الکی همه چیو گنده میکنه ک آدمو ب ناسپاسی بکشونه، ب قول استاد این شیطان میتونه کاری کنه تو بهشت باشی ولی بخاطر انگشت کوچیکه ی پات ک یه گوشه اش زخمی شده اون بهشت رو برات جهنم کنه.
قبول دارم اینجانب هیچ ادعایی ندارم در زمینه کنترل ذهن، یه وقتا واقعا الکی الکی گنده میشه. ولی ما ک قرانو داریم، دوره عزیز 12 قدمو داریم، فایلای جدید استادو داریم 100 قدم نه 1000 قدم جلوتریم، واقعا یه وقتا میگم خدایا اگه من هدایت نمیشدم ب سایت و قرآن و حرف زدن با تو و نوشتن چه جورررری میخواستم تحمل کنم؟؟ اصن ادامه میدادم؟؟؟ بابا این خدا یه چیزی دیده در ما ک مارو هدایت کرده، فقط ادامه بدیم.
ب قول سیدعلی خوشدل میگفت یه موقع هایی خواسته هامون مثه دانلود کردن یه فایل ک دیدی مثلا 99 درصد دانلود کردی بعد 1 درصد 2 درصد آخرش مونده خیلیا اونجاها کم میارن و ادامه نمیدن، از کجا معلوم شاید 99 درصد پر شده پس ادامه بده ب تقوات.
میدونی من خودم ک یه موقع هایی دیگه رد میدم میرم پارک روبروی محوطه ی وسایل بازی بچه ها میشینم، میگم بشین نگا کن یاد بگیر ناعمه، یاد بگیر رها بودنو در لحظه بودنو، شاد بودنو، ببین این بچه ها نگرانن؟؟ نگران خوراک و لباس و فردا و مدرسه شونن؟؟ نه بابااا اینا فقط دارن از زندگی شون لذت میبرن، از همون روزشون. هر روز از خودت بپرس خدایا چطوری لذت بیشتری ببرم از روزم؟ برم بالاپشت بوم ابرا رو ببینم؟ برم قهوه مو تو سرمای بالکن بخورم؟ برم پارک باهات پیاده روی؟ برم تو تجسماتم؟ زندگی در بهشت ببینم؟ فرض کن تو همین امروز زنده ای چیکار میکنی؟؟
سعیده می بینی خدا نمیزاره حتی غم زیادی تو قلبت بمونه؟؟ دیدی یه موقع هایی میزنی زیر گریه یهو یه چیز چرت میاد تو ذهنت و میخندی وسط گریه ات؟؟ یا یکی ومی بینی؟ یا یکی زنگت میزنه؟ میگی تو کجا بودی دیگه؟ اون خداست اون خاطره چرت خداست سعیده، خدا ب هلیسا جان گفت برو این بنده ام الان ب صدای فرشته ای تو احتیاج داره ک انرژی بگیره ک انقد سخت نگیره این مهمونی رو، تو ابدی هستی تو لاینتاهی هستی.
میدونی من یه رابطه زمینی سطحی رو کات کردم، بعد این ذهنه چند روز میخواست منو خفه کنه، پاییزعه و حالا بمون تو تنهایی ات بپوس هههه، خب آقا از خطر قرمزای من گذر کرده بود، اره نزدیک بود ولی خودش نبود، نمیخوام ممنون، من لایق یک فرد رویایی مثل خودم هستم، و با بریدن این زنجیر وابستگی لیاقتم رو ب جهان ثابت میکنم. میدونی خدا یه فرشته کوچولو برام فرستاد باران جان، باهاش رفتم پارک سرسره سواری تاب سواری، حرف زدن و وقت گذرون با این فرشته کوچولو در عرض چند روز پرونده شو تو ذهنم بستم؟؟ ذره ای احساس پشیمونی ندارم و اتفاقا ب خودم افتخار میکنم، آره کنترل ذهن سخت بود ولی جهانم هلم داد کمکم کرد وقتی دید من حتی آهنگم گوش نمیدم تو اون هفته.
میدونی حالا روزای پاییزی ام با کی میگذره؟؟ خخخخ خودت خوب میدونی، حال خوب کن تر از خدا پیدا کردی خدا وکیلی؟؟؟ مسکن بهتر از اون؟؟ باهاش میخندی میرقصی میچرخی راه میری. آره پاییز عه و دلبریاش، با خدا جون مون، انقده عشقش و تو قلبم پر کرده ک، گفته عشق اولو آخرت خودمم، منم میگم چشم، شما کاملا درست می فرمایید ثابت شده بهم باشه ؛) و چه لیاقتی بالاتر از این ک عشق اولت خدا بوده باشه نه بنده هاش!؟؟
وااای چه کامنت طولانی نوشتم افکار این روزامو خالی کردم ؛))) نمیدونم چیا گفتم و گفتم
ب قول خودت دوستت دارم باشه؟؟ سعیده ی توحیدیِ تبر ب دست خانم قوی، بهت افتخار میکنم، می بوسمت، در پناه الله باشم جانم.
راستی یه مستند دیدم امروز قسمت اولش رو(من جورجینا هستم) خانم قوی ای ک عاشقش شدم، دوست داشتی ببین باشه، خدافظِ شما
من پاسخ کامنت بینهایت دلگرم کننده شما در عقل کل رو فرستاده بودم
ولی الان دیدم انگار نبود
شاید اشتباه کردم
ولی بهر حال مجددا از قلب مهربونت تشکر میکنم
کامنتی از دریافتم از آیاتی که استاد در فایل جدیدشون ( کلید اجابت دعاها) اشاره کردن نوشتم که یک ساعت دیگه منتشر میشه
خیلی دلم میخواست نظر شما و آقا رضا احمدی عزیز رو هم بدونم
چون من با وجود اینکه عربی خوبی داشتم تو دبیرستان و تقریبا خوب معنی آیات رو میفهمم ،و آبا و اجداد باسواد و قرآن خون و امام جماعت مسجد داشتم و… زیاد توی قرآن کند و کاو نکردم تا حالا
یا از سر کوتاهی بوده ، یا تو مدارش نبودم
و الان اول راهم
خوشحال میشم نظر شما رو بدونم و اگر اشتباهی در درکم هست متذکر بشید.
ازتون ممنونم بابت لطف و مهربانی تون، انشالله فرزندان شما هم در مشیت الهی قرار بگیرن، خداوندا همه مارا ب راه راست هدایت کن.
بله آقا ابراهیم عزیز، خدا کافیه کافیه بیش از کافیه
امروز من باعشق ترین پیاده روی در روز بارانی رو با الله مهربانم داشتم، باورتون نمیشه انقدرر قلبم باز شد انقدر قربونش رفتم گفتم خدایا توعشق منی نفس منی همه چیز منی
صبح رفتم باز غروب هم رفتم، دلم نمیاد از این هوا دل بکنم، مگه میشه هوا بارونی باشه و آدم بمونه خونه و نره با خداش پیاده روی؟؟ من درک نمیکنم چرا 90 و خورده ای درصد از انسانها فراموش کردن لذت بردن از زندگی رو
وای لحظه ی غروب ک داشت اذان مغرب پخش میشد و نم نم بارون و هوای مرطوب، عطر درختان کاج، ب خدا گفتم خدایا توباشی و بارون باشه و تریل پاییزی خلوت وصدای اذان، دیگه پکیجی بالاتر از این داریم واقعا!؟؟؟
بااارها حین پیاده روی ام سپاسگزاری کردم بابت لباسهای گرمی ک برام تهیه کرد و من پوشیدم، بوت، کاپشن گرم، کلاه، یه جسم سالم تن سالم، امنیت و حفاظت کنندگی اش، پارک نزدیک خونه مون، پولی ک از طریق مادر عزیزم با عشق بهم داد.
از نور قرآن گفتید ب خدا نمیدونم چطور سپاسگزار این نعمت الهی باشم ک منو بینا کرد ب این نور الهی. چه لیاقتی داشتم، بهترین مسکن من قرآن عه. و یه وقتایی ک از فرکانسش میام بیرون و میگم نه برم رو باورام کار کنم اینا جواب میده، احساس نگرانی و ترسم بیشتر میشه. فقط آرامش اصلی ام قرآن و آیه هایی ک از عظمتش میگه هست.
امروز تو کافه نشستم هوای بارونی شدید منم بیرون نشستم ک سرپناهی داشت و صندلی چیده بودن، نشستم قرآن گوشیمو باز کردم و آیات محکم اش رو می نوشتم و با خودم و خدا حرف میزدم میگفتم خدایااا بابا خودت گفتی، ببین داری میگی من آسمان ها(7 طبقه) در دو روز آفریدم، عرش رو آفریدم، زمین رو آفریدم، شما را شکم مادرتان، بعد خواسته ی کوچولوی من ب قول سعیده برات تیله بازیم نیست؟؟؟ ناعمه بیگ پیکچر بزرگ فکر کن.
البته اینم بگم من قبلا ک میرفتم کافه با اینکه دلم میخواست قرآن بخونم ولی خجالت میکشیدم چرا؟ اگه یکی رد بشه و بگه این دختره با کلاه و موهای بیرون اش با این تیپ اش داره قرآن میخونه؟ چی میگی ؟ تواصن مسلمونی؟ اگه ب خدا باور داری خوب حجابت کو؟ یا اینکه پسرا رد میشن مسخره ام نکنن.
ولی امروز مردم می اومدن و میرفتن از بالاسرم رد میشدن من همینجور با خودم حرف میزدم با خدا حرف میزدم قرآن رو گوشیم بود دفترمم کنارم میخوندم و می نوشتم و اصلانم برام مهم نبود وای اون پسر خفنه از کنارت رد شد، الان مسخره ات میکنه. خلاصه انقده لذت بردم ک جای شما خالی
آقا ابراهیم یه معجزه ی دیگه: داشتم برای بار دوم این فایل استاد رو برای نکته برداری مینوشتم ک دقیقه 7 پاز کردم، باورهای محدود ما اجازه ورود خواسته هامون رو بهمون نمیدن، اومدم نوشتم ک من چه باور محدود کننده ای در مورد فلان خواسته ام دارم، شد شرک، شد حرف مردم نظر مردم راجع ب شغلم، بابام عمرا اجازه بده، مامان اصلا نمیزاره، من میترسم اگه ب فرد نامناسبی برخورد کنم و بهم آسیب بزنه، آبروم جلوی فامیل میره
و اومدم باورهای قرآنی شو برا خودم مرور کردم و تجسم کرد ک دارم با قاطعیت با خانواده ام صحبت میکنم و تصمیمم رو اعلام میکنم و خدا بهم گفت وقتی تو از قدرت من صحبت میکنی بقیه اجازه ندارن حرف بزنن چه برسه مخالفت کنن، من مهر خامشی بر دهانشون میزنم. و توی ذهنم قضیه حل شد.
و اما همون دقایقی ک من داشتم این ترمزا رو برمیداشتم خدا ان اقول له و کن فیکون رو انجام داده بود، بشارت و مژده رسییید، نشانه ها اومدن، از واتساپ پیام های بشارت رسیده بود همون ساعت همون دقیقه ای ک من داشتم این سربا رو باز میکردم. خدا دیر نکرد بازم دیر نکرد، دیدی کچلش کرده بودی؟؟ خجالت بکشم یه کم :/
می نویسم از نتایج قطعی اش، نشانه های بشارت دهنده اش اومد، تاییدهای اولیه اومد.
بازهم از لطف تون ممنونم، منم همیشه پاسخ های پرمهرتون رو برای دوستان سایت میخونم، آفرین ب تعهد و استمرار شما درمسیر خودشناسی، آفرین ب ستاره های درخشان شما، ب نتایج مالی ک برامون نوشتین ک ایمانمون قوی بشه، همیشه پاسخ ها و تحسین هاتون رو برای دوستانم میخوندم و میگفتم این آقا ابراهیم چه قلب مهربان و پاکی دارن، چقدر قلب تحسین کننده ای دارن. ازتون ممنونم ک انقدر امید میدید ب بچه ها، خدا برکتش رو چندین برابر ب زندگی تون برگردونه، در پناه الله باشید آقا ابراهیم عزیز.
سلام ناعمه عزیزم سر پا می ایستم و دست میزنم و تحسینت میکنم احسنت بانو دختر زیبا و یکی یه دونه و در دونه خدا عزیز باشی بدرخشی خانمی هر روز بیشتر پر توان تر با انرژی تر
کامنت هاتو خوندم و خبر دارم چه عزت نفسی داری در ارتباط با بقیه چقدر ملاک ارتباط با بقیه برات بالاس خیلی بالا بی نهایت با خودت در صلحی چندین موردها گفتی از همه نظر عالی بودن اما به دلیل اینکه حالشون با خودشون خوب نبود و از تنهایی با خودشون لذت نمیبردن کات کردی
احسنت به تو بانو چه روح بزرگ داری چقدر خلوص داری داری و قطع به یقین گرمی و لذت داشتن خدا رو در لحظه به لحظه زندگیت احساس میکنی
احسنت به تو درود به تو سپاس بابت وجودت که ارزشمندی بی نهایت
میخواستم تو دفترم تحسینت کنم ولی گفتم چرا که بزار بنویسم از ناعمه عزیزم در سایت که بعدها هم بتونم پیداش کنم
این ضعف ها این نجوا ها که مادرت تنها گذاشتی اون که کسی جز تو نداشت کمکش کنه یادت رفته چقد برات زحمت کشیده تنها گذاشتی، نرفتی، بهش سر نزدی، به تو هم میگن بچه،……
تو عمل که نمیکنی استاد گفته همیشه باید یه ورودی داشته باشی والان چی؟؟ نشستی بیان کیسه پول تقدیمت کنن، تو عالم بی عملی ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و…..
اما عمل همینه داری احساستو خوب میکنی داری تایید و نظر بقیه رو تو ذهنت کوچیک و کوچکتر میکنی داری کنترل ذهن میکنی و هدایت ها میاد الهامات میاد و دستان خدا برای رسوندن ما به خواسته مون
خدا جونم پناهی جز پناه تو نیست حمایتی و حفاظتی جز حفاظت تو نیست بکش و بشور و بمیران هر چه غیر تو در دلم هست و مرا با خودت پیوند بده
سلام سلام مهسا خانم عزیز، واقعا نمی دونم برای تحسین هاتون چه جوابی بزارم، چقدر بامحبت هستین، چندین و چندبار با دقت خوندم وجودم پر از حس لیاقت شد، واقعا ازتون ممنونم.
چه قلب پرمهری دارید، خدایا دیوانه ام کردی ک، این همه محبت و عشق دریافت میکنم، می دونید امروزم خاله ام اومده بود خونه مون انقده عشق میداد بهم، میگفت بخدا همش میخوام نگات کنم، میگفت پاشو برو اسفند دود کن، گفتم خاله ولش کن قربونت برم من اعتقادی ندارم من چشم نمی خورم، گفت باشه خودم رفتم خونه مون برات دود میکنم، ینی نمی دونی چندبااار ب من گفت خوشگله من دختر گل من.
آخه می دونید چیکار کردم ؛) امروز موهامو پسرونه ی کوتاه کوتاه زدم، واااای ک چه راحت شدم اولا، دوما چقدر بهم میاد همه اینو میگن، اینم تمرین عزت نفسی ک راحتی خودم برام مهم بود و اصن چه نتیجه ای داشت سود و سود و سود، هم زیباتر شدم، هم راحت تر شدم، هم فکر میکردم سرزنش بشم ولی هرکی دیده گفته چقده بهت میاد، یه ذره هم قربون خودمون رفتیم جلو آینه چه حالی داد جاتون خالی؛)
مهسا جان میدونی اون روز مهمونی چی شد؟ هیچی والا صبحش رفتم بالا اصن مامانم چیز خاصی نگفت، با شوخی و روی خوش بهم گفت مهمونا ظرفا رو شستن، چی شد ک نیومدی مثلا، بعدم یه سری ظرف باقیمونده رو شستم و خوشحالش کردم هههه؛) همش ساخته ی ذهن خودم بود، ترسهای توهم انگیز.
اما عمل همینه داری احساستو خوب میکنی داری تایید و نظر بقیه رو تو ذهنت کوچیک و کوچکتر میکنی داری کنترل ذهن میکنی و هدایت ها میاد الهامات میاد و دستان خدا برای رسوندن ما به خواسته مون
من چی بگم آخه؟ یه ماچ آبدار ب شما، این جمله آخرتون دیگه دیوانه ام کرد. خدایا یه ماچ آبدار ب خودت ک هیچ وقت تنهام نمی زاری، دیگه داشتم دیوانه میشدم از دست این نجواها. داشت ب مو میرسید، خدایا ب پیمانه ی صبر ما بیافزا.
می دونید امروز گفتم خدایا باشه هرچییی تو بگی میگم چشم، من میخوام واقعا ورودی مالی داشته باشم، بهم گفت پاشو برو اون کافه ی محل تون ک همیشه میری، خب بعدش؟ برو درخواست کن برو ازش بپرس ببخشید شما نیرو نمی خواین؟ خدایا ولمون کن، زشته، چی پرو پرو برم بگم نیرو نمی خواین؟ اگه می خواستن خب برگه میزدن. گفتم باشه آقا، اینم تمرین عزت نفسم، اینم تمرین درخواست، تمرین مهم نبودن نظر ویتر آقا ک هم سن و سال خودمم بود، اینم قربانی میکنم پا میشم میرم می پرسم، نمی میرم ک فوقش میگه نه منم برمیگردم، خجالت چیه بابا؟
رفتم ازشون پرسیدم ایشونم گفتن نیرووووو خیر فکر نمیکنم، با احترام و متانت جوابم رو دادن و منم گفتم باشه ممنونم خدانگهدارتون.
ینی گفتم خدایا تو میخوای منو از غارحرای گرم و نرمم ک دارم توش در خلوتی و سکوت رو خودم کار میکنم، بکشونیم ببری اینجا؟؟ من ک میدونم تو باید منو ب جای آسون تر و بهتری هدایت کنی.
من فقط اومدم ک بهت بگم من آماده ام، من مهیام، هر هر اقدامی بگی انجام میدم، حتی ویتری تو کافه ی محل، ک حتی فامیل هرچی میخوان بگن. فقط میخوام بهت ثابت کنم من دنبال عمل کردنم و تو باید هدایتم کنی، اینم قربانی کردم خوب شد؟
بعد گفت برو فلان جا، اونجا کلییی برگه استخدام میزنن همیشه، گفتم کار اداری؟؟؟ آخه ب یکی شون زنگ زدم 9 تا 6، آخه من برم این همه مدت اسیر شم؟ من از کار اداری هلو بپر تو گلوم زدم بیرون، اینا چیه، اینا برا من نیست.
تو کل راه داشتم باهاش دعوا میکرم؛) آخه مسیرش خیلی دور بود، کل تایمی ک رفتم و اومدم پیاده، 58 دیقه شد. گفت برو اونجا و آگهی هارو بخون، خواسته هام واضح تر شد، دیدم آقا من راحتی بیشتری میخوام ب کار تو کافه و اداره اصن فک نمیکنم، تو قراره چیز بهتری بهم بدی.
تو راه چی میدیدم، منی ک سرم همش پایین بود و جوری راه میرفتم و می دوییدم ک همه میگفتن این کجا فرار میکنه ؟ فقط میخواستم زودتر برسم ب اون دیوار و بگم دیدی؟؟ دیدی اینجام هیچی نیست، بیا اینم قربانی کردم اینم اومدم، بدو بریم ک اینجا جای من نیست. حالا منی ک هر ماشینی هرچند وقت چشمم میخورد پلاک 77، 2 بار سرمو اوردم بالا تو جاده ماشین مورد علاقه امو نشونم داد، تلیسمان بژ، دقیقا همون دیقه ک سرمو ب جاده بردم همون ثانیه رد شد، گفتم باشه میدونم اینجایی بخدا ک همینجایی، پس هدایتم کن دیگه.منکه دیگه حاضر ب کار اداری هم شدم.
امشب جلسه 10 راهنما رو گوش میدادم، استاد گفتن اگه ب خواسته ات نمیرسی ینی هنوز ترسهایی داری، هنوز نگرانی هایی داری، هنوز باورهای خلاف خواسته ات داری، هنوز توکل نداری. خیلی بهم برخورد ک ایمان ندارم. ینی یه سوال از خودم پرسیدم ناعمه اگه الان خدا بهت بگه بلیط اتوبوس بگیر برو شیراز میری؟؟ دیدم نه نمیرم، خیلی سخته ک هنوز ایمان نداری ب غیب.سعیده سعیده تو چطوری پا شدی رفتی کیش؟؟
گفتم سعیده قبلش مراحل ایمانش رو پله پله طی کرد، خدایا یه ایده بده ک با شرایط ایمان من بخوره، یه پله بالاتر، یه ذره برم تو دل ترسم، یه ذره شجاعت بیشتر، تو خودت گفتی ما تکلیفی ک توانایی شو نداشته باشید بهتون نمیگیم، خب یه ایده ای بده ک انجامش بدم دلم تنگ شده برا ایمان برا حرکت برا ذوق و شوق رفتن تو دل ترسهام
و میدونم بزرگترین ترسم چیه، از اینکه ب بابام بگم من میخوام اون شغل رو انجام بدم و باز مخالفت کنه، مثل هر دفعه ک خواستم برم تو دل ترسم و مخالف بوده، ولی این سری دیگه فرق داره، من حاضر و آماده ام، بارها تو ذهنم تجسم کردم دارم ب خانواده ام میگم خب من میخوام یه چیزی بگم من یه تصمیمی گرفتم، همیشه وقتی اینو میگم آبجیام میگن یااااا خداااا، ببینیم تصمیم کبرای بعدی ناعمه چیه، و اون یه حرکت و تحول عظیمی عه ک همه باهاش مخالفن ولی من انجامش دادم و انجامش خواهم داد.
اتفاقا امروز تو آرایشگاه خانمه میگفت نمیدونم چرا دخترا انقد از بابا هاشون میترسن، اینم یه نشانه بود، میخوام پرواز کنم ولی سرب ب پامه، کویرم رو رها نمیکنم، میدونم باید هجرت کنم ولی میترسم، ولی ب خدا گفتم تو فقط بگو چه کاری بعد ببین من چطور برم تو دلش و محکم وایستم جلو بابام بگم من تصمیمم رو گرفتم، من میخوام ب هدفام برسم. حتی اگه باهام حرف نزنه
پاشنه آشیلم، ترس از بابا، نظر عمو، نظر عمه، فامیل، فامیل چی میگن، باید شغلی آبرودار داشته باشی، یه چیز روتین و عرف جامعه، برو پشت میز بشین، این ساعت برو این ساعت بیا. نه ناعمه خدا دلش برات نمی سوزه ، نگو خدایا من مستضعفم، مگه زمین خدا پهناور نبود ک مهاجرت کنی؟ شرایط بهتر میخوای؟؟؟ باید هجرت کنی. باید بری تو دل ترسهات. خدایا میرم ب امید تو، فقط ایده بده بگم چشم.
اصن همین دور بودن یک ماه من از خانواده ام، همینکه تو زیرزمین میخوابم، داره بهم میگه وابسته ی خانواده ات نشو، تو حتی متعلق ب خانوادتم نیستی، تو حتی متعلق ب رخت خوابتم نیستی، داره ظرفم رو بزرگ میکنه، این زنجیر وابستگی رو پاره کنم.
ازتون سپاسگزارم مهساجان، زیبا رو، خوش سیرت و خوش قلب. ازتون ممنونم ک دستی از دستان خدا شدید و این پیغامش رو بهم رسوندید و قلبم رو مطمئن ب حضورش تو زندگیم کردید، او تو را ترک نکرده رها نکرده ب حال خودت تنها نزاشته ات، ب برنامه ریزی خدا ایمان داشته باش، خدایا خودت صبر و استقامتم رو افزایش ده.
جات خالی،نشستم وسط باغ پدری …روی خاک ها…آزاد ورها…داشتم به جلسه 2 قدم9 گوش میدادم که هدایت شدم به این کامنت قشنگت…
دلم خواست یک تجربه ای رو برات بگم که خودم خیلی دوسش دارم.
نمیدونم تا حالا کیش رفتی یا نه،اگر نرفتی انشالله بزودی زود یک سفر تفریحی بری و حالش رو ببری…
ببین به محض ورودت به جزیره ،چنان قلبت باز میشه که نگو…انگار تموم زندگیت دوست داشتی اونجا باشی ولی خودت نمیدونستی ،نمیدونم شاید من اینجوری فکر کنم …دقیقا همون حسی که استاد وقتی رفت فلوریدا داشت،که اونجا فهمید اینجا همون جایی که من همیشه دوست داشتم باشم…
یکی از دلایلی که انرژی جزیره خیلی مثبته،بخاطرِ فراوانی ثروت و نعمت و شادیه …ضمن اینکه نود درصد آدم ها اونجا اومدن برای عشق و حال و تفریح …
خلاصه جونم برات بگه که،وقتی بهم الهام شد برم کیش،به قول خودت فقط بخاطر تکاملی که طی کرده بودم و ایمانی که قوی شده بود گفتم من باید حتما برم …
فکرش رو بکن،من٨ سال پرستار رسمی بودم،واسه خودم دبدبه و کبکبه داشتم:)عزت و احترام داشتم،ازین جایگاه های پوشالی که بهت توهم این رو میده که تو خیییلی جایگاهت بالاست و فلان …
وقتی رفتم جزیره من واقعا نمیدونستم پلن خدا چیه،ولی میدونستم باید قدم اول رو بردارم .
توی کیش،یک فروشگاه خیلی بزرگ هست به اسم پاندا،شبیه والمارت های آمریکا،از شیر مرغ تا جون آدمیزاد اونجا میفروشن…کلی هم کارگر و فروشنده اونجا کار میکنه….
ناعمه جانم،قسم به پروردگارِ خورشید زیبایی که جلوی چشمم داره غروب میکنه ،من به خدا گفتم گفتی بیا جزیره دنبال کار من اومدم!اگر بهم بگی باید بری تو فروشگاه پاندا ،کارگری کنی،به عظمتت قسم من بدون هیچ مقاومتی میرم،ولی اگر تو بهم بگی!اگر تو اینو بگی!اگر دستور تو این باشه!
و با این ایمان منتظر دریافت هدایت موندم ….
و بعد اون معجزه ها رقم خورد …که به جای کارگری در فروشگاه ،من سر میز مذاکره ی تجاری ،در کافه آلور کیش،در کنار توحیدی ترین مدیرعامل تجاری دنیا نشستم…
مردی که وقتی از خدا طلب هدایت کردم ،خدایا من اینجا چیکار میکنم ؟بهم گفت من همیشه تورو دست بهترین هام میسپارم،نگران نباش …
مردی که وقتی بهش گفتم من دیگه نمیتونم باهاتون کار کنم بهم گفت اگر نشونه ها،اینو بهت میگه حتما ازش پیروی کن…ببین قلبت برات چه تصمیمی میگیره…
ناعمه ی قشنگم،باور کن اینارو به خودم میگم :خداوند همیشه بهترین پلن هارو برامون میچینه…اگر ما واقعا تسلیمش باشیم …
تو خیلی دختر شجاعی هستی،یادم نرفته چه جوری تو جاده هزار تک و تنها با یک کوله پشتی زدی به دل جاده …
میدونی شاعر در وصف من و شما چی میگه ؟!
میگه :
من از دم شکستم هر سدی که جلوم بود
یه جاهایی رفتم که قبل من پلمپ بود
اصلا نذاشتم دلگیر شه روزگارم
چون قصد نداشتم هیچ موقع کم بیارم
حس پرواز مثِ خون تووی رگ هام جاریه هر روز
آرزوهام با منن بعد بیداریه هر روز
زندگی میکنم اندازه ی صد سال در روز هر روز….
عاااااشششقتم رفیق دلبرم،به امید خوندن موفقیت های بیشتر و بیشتر …دوستت دارم بی نهایت.
اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی السَّمواتِ عَرشَهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی الَارضِ قُدرته اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی الجَنَّهِ رَحْمَتُهْ اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی القَدَرَ قَضائِهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی فی البَرِ و البَحرِ سَبیلهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی فی جَهَنَمَ سُلطانِهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی لامَلجا و لامَنجی اینو رو یکی از قبرا پیدا کردم و میخوندمش، فقط این نوشته رو دوست داشتم.
سلام سلام سعیده جانم
میدونی الان کجام؟ آرامگاه، چرا تا اومدم بنویسم پرنده ها اومدن کنارم و شروع ب خوندن کردن!؟ بزار از قبلش بهت بگم، یه مسیری باز شد همینجوری یهویی، برا مصاحبه اومده بودم ببینم چی میشه، هیچی نشد هههه، ایشون نبودن دفترشون منم بعد از 20 دقیقه انتظار برگشتم، برامم مهم نبود، میدونی فقط میخواستم پیش برم، اوکی بگذریم.
تو راه برگشت از کنار یه قبرستون رد شدم، اومدم داخل، سعیده جان یه چیز جالب، من اصلا و به هیچ عنوان دلم نلرزید، ینی احساس خاص و عجیبی ندارم، فقط اومدم راه میرم و سکوت میکنم.
میدونی خدا منو اورد ولی نه برای مصاحبه نه اینکه برم تو دفتر اون آقا، اینکه بیام اینجا بهم بگه زندگی دنیا بازیچه است، یه متاع زودگذر، آخرای جلسه قرآنی سوره حمد، استاد میگن، نگو هااای مالم پولم بگیر ببند این دنیا ب اندازه یه چشم بهم زدنه، شاید همین یه ثانیه بعد از این فایل من نباشم، با یه چشم بهم زدن، پس لذتشو ببر.
جوونای دهه 70 دهه 80، ناعمه آیا جوری زندگی میکنی ک شاید یه لحظه بعد نباشی؟ این مهمونی رو چقد جدی گرفتی؟ حرص چی آخه؟ حس خوبی دارم از اینجا نشستن، حسرتی تو دلم نیست آنچنان، ترس ندارم، انگار پیاده روی معمولی روزانه مو انجام میدادم وقتی بین قبرا راه میرفتم.
اینکه ترسی ندارم، اینکه حس خاصی ندارم عجیبه؟ اینکه نگران نیستم ک از این دنیا برم عجیبه؟ اینکه وقتی فکر میکنم یه روزی جای منم اینجاست و دلم برا خانواده ام تنگ نمیشه، اینکه از تنها بودنم بعد مرگم نمیترسم درسته؟
فقط فانی بودن خودمو یادم اومد، ناعمه کجا دنبال چی میگردی؟ فک کن امروز روز آخر عمرته چیکار میکنی؟ چقد لذت میبری از روزت؟ آیا اصن نگران فردات هستی؟
سعیده دوست دارم میدونی، خیلیم زیاد، مهرت ب دل همه می افته رفیق دلبررررر. باعشق برای تو نوشتم
تو مرا از بیرون آب صدا زدی ، ناشناخته ی بی نقص ، مکانی که پا ممکن است بلغزد و من آنجا ترا
رمز آلود یافتم ، در دریاهای عمیق ، ایمان من ثابت خواهد ماند و من ترا به نام میخوانم و چشمانم را به امواج میدوزم
زیرا من برای تو هستم
تو برای من هستی
فضل و محبت تو در عمیق ترین آب ها فراوان هست ، دست راست تو ( دست شاهانه ی تو ) مرا هدایت خواهد کرد ، جایی که پا ممکن است بلغزد و ترس مرا احاطه کرده است ،تو هیچ وقت شکست نخوردی
و تو در این هنگام آغاز نخواهی کرد ، پس من تو را به نام می خوانم و چشمانم را به امواج میدوزم
زیرا من برای تو هستم
و تو متعلق به من هستی ( تو متعلق به من هستی)
روح مرا به جایی هدایت میکند که اعتمادم بدون مرز است
بگذار من بر روی آب ها قدم بزنم
هرجایی که تو مرا صدا کنی
مرا به جاهای عمیق تر که پاهایم نمی تواند آن را تصور کند ببر
و ایمان من قوی تر می شود
در حضور نجات دهنده ام
———————————————————————————————————–
سلام بر ذات الهی ام ، به اصل ام ، به رب یکتا فرمانروای جهانیان
سلام استاد قلب شکوفه ای ، بانو شایسته زیبارو
سلام همکلاسی های بینظیر و دوست داشتنی
امروز 7 دی ماه 1403
27 دسامبر 2024 میلادی
انرژی عجیب و مقدس عدد هفت
خداوندا سپاسگزارم که در جایگاه دریافت چنین آگاهی هایی از توحید و یکتاپرستی قرار دارم
خدوندا سپاسگزارم که انتقال و یادآوری این آگاهی ها از قلب و روح انسان ارزشمندی همچون استادم رو با تمام وجودم و سلول های الماسی ام دریافت کردم
خداوندا سپاسگزارم که کتاب قرآن رو به روشنی برای هدایت و آگاهی ما فرستادی
خداوندا سپاسگزارم که همزمانی ها دقیق و بی نقص ودر نهایت حیرت و شگفتی عمل می کنند
خداوندا سپاسگزارم بابت اشک های مرواریدی ام در تمام مدتی که بارها و بارها در گوش دادن آگاهی ها از چشمان زیبایم جاری میشدن و من در سکوتی بودم که درونش فریادی به بلندترین صدای جهان داشت
خداوندا سپاسگزارم که در جایگاه دریافت از این فضای بسیار پربرکت قرار دارم
خداوندا سپاسگزارم برای صلح و آرامش عمیق درونم ، برای سلامتی روح و روان و جسم مقدس ام ، معبدم که هروز سالم تر و شاداب تر و جذاب تر و جوان تر می شوم
خداوندا سپاسگزارم برای انرژی و فراوانی که از طبیعت بسیار سخاوتمند و زیبا دریافت میکنم
خداوندا سپاسگزارم برای این من الهی و درخشانی که خلق کردم ، برای زمانیکه گمراه بودم و هدایت ام کردی ، برای اینکه ارزشمند آفریده شدم تجلی زیبایی و شکوه خداوندم ، بی نهایت سپاسگزارم
خداوندا سپاسگزارم برای دم و بازدم و معجزه ی تنفس ام و برای قلبی که من رو میتپه
خداوندا سپاسگزارم برای آسانی ها ، آسان شدن برای آسانی ها در راه صحیح و راست و نعمت ها
خداوندا سپاسگزارم برای خانواده ی سالم و پر از عشق ام، برای دوستان خوش قلب و برای آنهایی که در مسیر رشدم قرار می گیرند
برای فرصت زندگی ، لذت بردن ، سوت زدن ، لیز خوردن ، روی شونه های خداوند نشستن و بهشت رو تجربه کردن عمیقا سپاسگزارم
برای هدایت ها و صدای شگفت انگیز درونم ، قدم به قدم نزدیک شدن به اصل ام ، سپاسگزارم
و برای سپاسگزار بودنم سپاسگزارم
———————————————————————————————————————
استاد جان ، من با این آیه های جادویی قرآن چه اشکی ریختم و این حجم از بزرگی و عشق خداوند به ما ، نفس کشیدنم رو در سینه حبس میکنه و بیشتر در سکوت هستم ولی آنقدر ذوق و شوق درونم موج میزنه که از چشمهایم کاملا مشخص میشه ، یعنی سعی ام بر این هست که هرلحظه به خودم یادآوری کنم که چطور هروز به شناخت عمیق تری از خودم و خداوند میرسم ، چقدر این نزدیکی و حس کردن خداوند لذت بخش و غیرقابل وصف برای من
هرگز نمی تونم احساسی رو که دارم انتقال بدم ، جنس صدای خداوند رو که هفته ی پیش برای هدایتی در خواب ام شنیدم آنقدر شفاف و دقیق بود که من بعد از انجام آن کار و دیدن نتیجه ای که تقریبا غیر ممکن بود برای آدمها ولی برای خداوند هیچ چیز غیرممکن نیست و من رها کرده بودم و ایمان داشتم به او و درسته که ابعاد اون نتیجه بزرگ نبود
( تنها پولی بود که در اختیار داشتم و برای ادامه ی مهارت در کارم باید ازش استفاده میکردم که بلاک شده بود البته مبلغ بالایی نبود ، ولی شاکر بودم و من در کل طبق آموزش های بینظیر از شما رها بودم و ایمان داشتم به نعمت هایی که از بی نهایت طریق میرسد ، همانند هزاران بار قبل تر که رسیده بود )
ولی برای من این ارتباط و صدای شگفت انگیزی که دریافت کردم ، در حالیکه بلند بلند گریه میکردم و در حال سجده کردن بودم ، فقط بخاطر اینکه بسیار عمیق این احساس نزدیکی خداوند به خودم رو درک کردم و ایمان من رو قوی تر کرد ، درکش کردم ، روح ام چشید خیلی گوارا بود ،
وَإِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ ۖ أُجیبُ دَعوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ ۖ فَلیَستَجیبوا لی وَلیُؤمِنوا بی لَعَلَّهُم یَرشُدونَ﴿186﴾
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)!
اشک هایی مرواریدی که نمی تونستم جلوی جاری شدنشون رو بگیرم باید میباریدن
فکر کردم دارم دیوونه میشم ، متوجه شدم چقدر خداوند آگاه از حجم شوکه شدنم که در خواب به من الهام کرده ( در حال خندیدن و ذوق فراوان هستم )
آگاه شدم که جنس این هدایت که اینطوری من رو دگرگون کرد بخاطر تغییر مدار و تکامل من از هدایت ها و نشانه ها و مسیر رشد و بهبودم بود و البته ایمان
استاد قطعا شما متوجه میشین که دارم از چه احساسی براتون میگم و چقدر خوشحالم ، شاکرم بابت اینکه شما هستین و حضور دارین ، سلامت باشین و بدرخشین
من این رو میدونم که هرچقدر که بدانم در حقیقت هیچ چیز نمیدانم و همیشه در حال تمرین آگاهی هام و یادآوری میکنم به خودم که هرآنچه دارم از فیض و عشق خداوندی است
رحمت خداوند همراه من
من ایمان دارم که فیض خداوند درهارو برای من باز میکنه ، خداوند درهایی رو برای من باز میکنه که من به تنهایی قادر به باز کردنش نیستم
من ایمان دارم که دست خداوند روی زندگی من و کار میکنه و بهترین هارو به آسانی و باشکوه برای من فراهم میکنه
زندگی من در هر لحظه و هروز در وفور و فراوانی سپری می شود ، من انسانی نفیس و ارزشمندم
در مورد سوره ی ضحی ، قرآن معجزه است چقدر زیباست خالص ، پاک ، زلال
پروردگارت هرگز ترا ترک نکرده ، درخشیدن همراه با رضایتمندی و خشنودی
استاد واقعا چه چیزی در مقابل خداوند می توان گفت ، چقدر ما هیچ هستیم
یک بار به خداوند گفتم ، خداوندا چطور برای بی نهایت نعمت های باشکوهی که به من بخشیدی سپاسگزار باشم ؟
با تمام روح و جانم دریافت کردم که بهم گفت : خودتو بغل کن
و من هرلحظه بارها و بارها اینکارو انجام میدم
در تمرین کردن آگاهی های ارزشمند هستم ، زندگی رو تمرین میکنم با لذت ،شوق ، شعف و شفقت با خودم و دیگران
همه ی این ها در روح زیبای جهان ذخیره میشود ، دوست دارم ای رب من
خداروشکر میکنم بابت هدایتم به کامنت پربار شما اگه بدونی چقدر با کامنتت ارتباط برقرار کردم و واقعا اشکم در اومد اونجایی که خدا میگه اگر بندگانم از تو در مورد من پرسیدن یعنی هیچکی نپرسید تا اینکه خودش گفت این منو یاد یه داستانی میندازه که میگه
قطار به سمت خدا در حرکت بود ایستگاه اول بهشت بود وقتی که به بهشت رسید همه پیاده شدن مگه مقصد خدا نبود پس چطور
دقیقا این زندگی منه که با یذره خوشی توی زندگیم خداروفراموش میکنم خدایی که خودش تو قرآن خودش میگه
میشه از هر جمله این فایل یک کامنت نوشت . از اون دسته فایل هاییه که مدام باید استاپ بشه و بهش فکر بشه . که البته از این دسته فایل ها کم ندارین در سایت .
زکریا میگه من فرزند میخوام در حالیکه پیرم و همسرم نازاست . من وقتی خودم را جای شخصیت زکریا قرار میدم بنظرم اینطور بوده که این درخواست یک درخواست جدید برای زکریا نبوده و بارها در افکار زکریا تکرار شده . و البته درخواست به همراه ترمزهاش . یعنی آرزو به همراه یأس . زکریا هربار مأیوس میشده طوریکه خواسته شکوفا نمیشده و درخواست به خداوند نمیرسیده . شکوفا شدن یعنی رسیدن آرزو به خداوند . یعنی قرار دادن آرزو در مدار خداوند . در جایگاه خداوند . و ترمزهای زکریا اون را از مدار خداوند دور میکرده . همیشه همینجوره یعنی هر بار ما میگیم فلان چیز را میخواهیم اما…. جملات بعد از ” اما” همون ترمزهاییه که نمیذاره اجابت را دریافت کنیم . و من اسم این اما ها را گذاشتم کلید . یعنی براحتی ما میتونیم ترمزها را با اما هایی که از ذهنمون میگذرند تشخیص بدیم . حالا چجوری این اما ها را برداریم ؟ تجربه ای که از حضور در کلاس استاد عباسمنش داشتم اینو بهم میگه که ما نمیتونیم یعنی در توانمون نیست که یکی یکی ترمز ها را برداریم . ما عاجزیم . پس بهترین راه اینه که خداوند را بشناسیم . خداوند را بعنوان سیستم ، بعنوان فرکانس ، بعنوان یک نیروی برتر و بالاترین و قوی ترین نیرو و هرآنچه استاد در فایل های مختلف در مورد خداوند توضیح داده . اونطوری بشناسیم . فایل های قرآنی دوره 12 قدم ، فایل 9 و 10 دوره دستیابی به رویاها ، قانون آفرینش ، کتاب چگونه خداوند را بهتر بشناسیم و بسیاری از فایل های دانلودی مثل ارتباط شناخت خداوند و روان شدن چرخ زندگی و …
برگردیم به داستان زکریا . زکریا بنظر میاد که سالها با این درخواست زندگی کرده و در اوج ناامیدی تسلیم شده . مثل خیلی از انسان ها . تسلیم شدن یعنی دیگه پاهات جون نداشته باشند که ترمز بگیری و مجبور بشی که رها بشی و این رهایی تو را در فرکانس خداوند قرار میده .
به نام خدای مهربان که هرلحظه ماراهدایت وحمایت میکند….
معجزه های خداوند همواره اتفاق می افتد ،اوهمواره ماراهدایت میکند ،همین که استادعزیز قرآن وبازکنه واین آیه هادرمورد حضرت زکریا براش بیاد ویه حسی بهشون بگه یه فایل درموردش تهیه کنند ،همین معجزه اس ،همین هدایته که باصدای گرم استاد خداوند پیام ش وبرامون بفرسته بگه زهراجانم هوات ودارم اجابت میکنم تمام دعاهات و به فکرتم من بیشترازهرکسی عاشقتم بهم ایمان داشته باش من هرکاری ازدستم برمیاد فقط میگم باش ….ومیشود .
قرارنیست که ازآسمون یه ندایی یاچندتافرشته پروازکنن بیان باهات حرف بزنن بگن بیابرات نامه آوردم خدااین حرفاروبهت زده ،اینجوری باورکنیم معجزه اس ،به خداهمه ی حرفای استاد خطاب به ماست منی که این باور وساختم خداوند هدایت میکند تویی که چندروزه گرفته ای این مشکل وچه جورحلش کنم نمیتونم امکان نداره سخته …..یاتویی که طلاق گرفته ای وفکرت درگیره مخارج زندگی وآرزوهاته یاتویی که دوست داری ازهر غم و دردو مریضی شفاپیداکنی یا هرکسی که ذهنش باهاش درافتاده که نمیشه نمیشه نمیشه …….بباایناها خداوند بهمون پیامش ورسوندگفت که من بزرگ ترازمشکلات توام تواناتراز اونی که توفکرمیکنی که این کارانجام میشه یانه ،همین الانشم انجام شده من اجابتش کردم حالاهرچه قدرم توباافکارمحدودت پسش میزنی ،فقط کافیه توهم سهم خودت وانجام بدی وقبول کنی که اجابت شده .توهم بافرکانس من وفق بدی خودت و .
به یادبیار اون وقتایی که دستت وگرفتم موقعی که فکرمیکردی غیرممکنه وازپس هیچ کاری برنمیای وحتی هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه ازپسش بربیاد ،همون وقت بود که دستت وگرفتم وکارت وانجام دادم ،بیاد ببارموفقیت هاتو کارایی که باتوکل وایمان به انجام رسیدن حتی کارهای بقیه که چقدر خوب به موفقیت رسیدن وپیشرفت کردن یه نشونه ازموفقیت توعه که انگیزه بگیری وباورکنی میشود …
خداوند چه قدر خوب درقرآن برامون منطقی کردند که حضرت زکریا با این که پیروناتوان بود وهمسری نازاداشتند صاحب فرزندشدند وخداوند چه قدر به آسانی اینکارو انجام دادوبرای ماهم منطقی کرد بااین آیه که به اندازه ای که به خداوند ِایمان داشته باشی ،توکل داشته باشی کارها سریع وآسانه ،اشکال نداره که خیلی وقتا درخواستی داشتیم ولی باباورهای محدودمون نتونستیم قبول کنیم که شدنیه به توانایی خداوند قبول داشته باشیم حتی خودپیامبرهم براشون اتفاق افتاده که نتونستن بپذیرن قادربودن خداوندو اشکال ازماست که باورهامون انقدر محدوده واقعا ماچه قدر روی خداحساب کردیم ؟قوی ترین مردم کسیه که توکل داشته باشه ،توکل دردل تضادباآرامش وکنترل ذهن خودش ونشون میده ،ماانقدر ذهنمون نمیکشه که باورکنیم توانایی خداوند وتاحدی که باید باورکنیم خداوند تنهاقدرت جهانه قادرمطلقه ،خودش حتی این کره ی زمین و بااین عظمت ازهیچی به وجودآورده خواسته های ماکه براش چیزی نیست .
خداوندهمیشه وعده ی فزونی ومغفرت میده ،ازجایی که فکرش ونکنیم بهمون روزی میده ،من خودم یکی دوروزی هست که متوجه شدم فکرمیکردم موقعی که ازخدامیخام یادرخواست هدایت دارم خداوند هدایتم میکنه اما الان فهمیدم که خداوند همواره وهمیشه ماروهدایت میکنه درواقع کل کیهان وهدایت میکنه مثل نورخورشید همواره حتی بدون درخواست داره این هدایت وبه مامیفرسته ماییم که باید فرکانس مون وتنظین کتیم روموج هدایت یا توی غارنباشیم که نورخورشید بهمون نتابه همیشه ازطرف ماست ضررها وهرخیری ازجانب خداست …
چقدر لذت بخشه این سوره که :والضحی 1والیل اذا سجی2 ماودعک ربک وماقلی 3…وللاخره خیر لک من الاولی ،4ولو سوف یعطیک ربک فترضی5الم یجدک یتیما فاوی6فوجدک ضالافهدی7ووجدک عائلا فاغنی8فاماالیتیم فلاتقهر.
سوگندبه روز ،سوگندبه شب
که پروردگارت تورارهانکرده وهرگزموردخشم وکینه قرارنداده .بی تردید اخرت برای توازدنیا بهتراست .
به زودی پروردگارت به توبخششی عطاخواهدکردکه راضی شوی .
آیاتوراییتیم نیافت وپناه داد؟؟
وتوراگمراه نیافت وهدایت کرد؟
وتوراتهیدست نیافت پس بی نیازساخت ؟
پس به شکرانه این نعمت یتیم خواروازخودخودمران .
وتهیدست حاجت خواهرا ازخودمران .
ونعمت های پروردگارت رابازگوکن .
چقدر این آیه وصف حال منه که خداوند بهم میگه که ازدستم ناراحت نیست وبرام ارزش قائله که قسم میخوره به روز وشب وبهم میگه که آیندت خیلی روشنه این نوید وبه من میده ،وبرام منطقی میکنه که مثل گذشته که من وازناتوانی پناه داده واز هیچی به وجودآورده پس الان هم میتونه که آیندم وبسازه به بهترین صورت ،درگذشته ازدل فقرمن وبه این جایگاه رسانیده واقعا که سپاسگذاری براش هرروزواجبه وشکرگذارشم .که شکرگذاری اصله تمرکزروی داشته هاوافزایش انهاست بازشدن درهای نعت الهیه واحساس خوبه که مارورشدمیده سپاسگذاری خیلی خیبی مهمه .
خدایاشکرت ،استادعزیزم ومریم نازنین سپاسگذارم که این همه آگاهی و دراختیارمون میگذارید ،استادجان خیلی ازتون ممنونم که به اون حس تون اعتمادکردیدو این فایلو آماده کردید ،خدایاشکرت .
خداوند را سپاس گزارم بابت این مسیر زیبا این راه درست که باعث شده زندگی مااز گمراهی به نور الهی تبدیل بشه الهی شکر
استاد عزیز از شما بابت این فایل توحیدی ممنون .
قبلا یادم میاد خیلی وقتها ما بخاطر نداشته هامون غمگین بودیم بابت توجه مابه اتفاقهایی که رخ نمیداد غمگین بودیم بابت خاسته هامون که رخ نمیداد ومقصر اصلیش را همه میدونستم به جز خودمون غمگین بودیم و……
ولی الان اوضاع به قدری که ما باور درست داریم وتوجه ما به خاسته ها دقیقتر شده فرق کرده الان گریه های شبانه بخاطر خوشحالی وشور شوق هست بخاطر باور درست هست به خاطر توجه به زیباییها هست بخاطر سپاسگزاری از خداوند بابت بیاد اوردن نعمتهایی که به ما عطا کرده هست وخیلی وقتها اثری از غم دیگه نیست چون یاد گرفتم برای زندگی کردن هدف داشته باشیم یادگرفتم خاسته هامون را برای خدا واضح کنیم ودرست بندگی کنیم یاد گرفتیم تضادها خاسته هارو شکل میدندو …….
وقتی از زکریا و خاسته او صحبت میکردید که از خدا فرزند صالح میخاست درحالی که او خودش پیر و ناتوان وهمسرش نازا بود وخداوند به شکل زیبا جواب زکریارا داد من فایل را استپ کردم از اونجایی که الان من یک خاسته ای دارم چند وقته که ذهنم را درگیرش کردم به جواب خدابه زکریا نشستم و فکر کردم که بیاد بیارم که قبلا هم عین این خاسته را داشتم وخداوند به شکل معجزه آسایی برام حلش کرد وچقدر اون روز برام عزیز بود والان هم یاد آور شدکه از همین طریق به خاسته ام برسم خیلی خوشحالم وواقعا خداوند را سپاسگزارم بابت وجود شما استاد عزیزم
بسیار ممنونم که قانون را در کامنتون مرور کردین چه زیبا نوشتین که هر ورودی یه خروجی داره کنترل ذهنم هم از این قاعده مستثنی نیست و کنترل ورودیها یعنی ساختن باورهای درست یعنی روی غلطک افتادن چرخ زندگی ،سپاس دوست عزیز امیدوارم بهترینها در این مسیر براتون اتفاق بیافتد
چرا سپاسگزاری باعث جذب کردن نعمتها میشه ؟ چون سپاسگزاری یک فرکانسه و فرکانس ، قدرت جذب یا دفع نیروها را داره . نعمت ها ، نیروهایی هستند که ما با سپاسگزاری اونها را جذب میکنیم و با ناسپاسی اونها را دفع و دور میکنیم .
( ” بچه ها پول یه انرژیه ” جمله استاد در بخش اول چگونه درآمد خود را سه برابر کنیم . استاد بخدا تازه فهمیدم اونجا چی گفتی . )
سپاسگزاری ، کلید رسیدن به خواسته هاست . ولی این جمله برای بسیاری از مردم منطقی نیست. برای مردمی که تلاش فیزیکی و مسیرهای سخت یا ایده های پر از دردسر را راهی برای رسیدن به خواسته ها میدونند ، سپاسگزاری اصلا منطقی نیست . من هم از این قائده مستثنی نبودم . من کسی بودم که تلاش شبانه روزی و کارهای رایگان و البته با کیفیت عالی به منظور گرفتن کارهای بزرگ با دستمزد بالا را بارها انجام دادم . بارها با کارهای رایگان خودم را خسته کردم ولی نتیجه نمیداد . وقتی با این مباحث آشنا شدم فهمیدم که باید سپاسگزاری کنم خب خیلی برام سخت بود . یعنی اونهمه کار بیهوده را که فکر میکردم دلیل موفقیت های آتی خواهند بود را انجام میدادم ولی سپاسگزاری برام سرسام آور بود . فکر میکردم یک تکلیف شبه که باید انجامش بدم و من هیچ درکی از سپاسگزاری نداشتم . بخصوص که میگفتند شکر نعمت نعمتت افزون کند که خب در قرآن هم اومده لئن شکرتم لازیدنکم سپاسگزاری کنید تا شما را بیفزایم ولی من درک نمیکردم که اگر قراره با شکر کردن به نعمتهای بیشتری برسیم پس من چه تلاش هایی باید بکنم نقش من چیه ؟ یعنی من فقط بشینم سپاسگزاری کنم . حقیقتش به نظرم نه تنها غیر منطقی بلکه حتی بنظرم مسخره بود یا اگر نخوام از کلمه مسخره استفاده کنم میتونم بگم رمانتیک بود یا حالت افسانه ای داشت . ولی امروز میخوام بگم که چرا سپاسگزاری کلید رسیدن به نعمت های بیشتر است . امروز منی میخوام به این سؤال جواب بدم که با اون منِ چند وقت پیش خیلی فرق کردم .
نکته : من فرق کردم وگرنه اصل سپاسگزاری از اول تا ابد سرجای خودش باقیه .
ببینید سپاسگزاری یه فرکانسه . فرکانس ، تلاش فیزیکی لازم نداره . قرار گرفتن در فرکانس های بهتر یا بدتر به تلاش و کوشش عملی نیاز نداره . قانون چی میگه ؟ میگه احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب . سپاسگزاری ما را به ذوق و حس خوب میرسونه که نتیجه ش میشه اتفاقات خوب یا همون نعمتهای بیشتر . آیا ما برای اون نعمت های بیشتر باید تلاش کنیم ؟ یعنی به نیت دریافت نعمت ها تلاش کنیم ؟ نه . ما در هر جایگاه فرکانسی که هستیم باید شروع کنیم به درک قانون و درک اصل سپاسگزاری . و بعد مسیر هایی برای حرکت کردن ما با استفاده از اصل سپاسگزاری باز میشه . مسیرهایی بسیار هموار و جذاب که خودمون حس میکنیم که چقدر با مسیرهایی که با روش های ذهنی خودمون میرفتیم فرق دارند . و البته این یک اتفاق نیست بلکه یک جریانه که هرروز بهتر و بهتر میشه . منطقش هم همونه که گفتم . سپاسگزاری یک فرکانس قویه که قدرت جذب ما را صد برابر میکنه و البته برعکسشم در مورد ناسپاسی صدق میکنه . ما اینجا نیامدیم که روش های فروش و بازاریابی را یاد بگیریم ما اینجا نیامدیم که با حرص و طمع با بقیه آدم ها مسابقه بدیم . ما اینجا اومدیم که با درک قانون ، شکل حرکت کردن هامون را تغییر بدیم . ما اینجا هستیم که پارو نزنیم و البته کم کم پارو نزنیم چون نمیشه یک دفعه پارو نزد برای کسی که فقط یاد گرفته با پارو زدن پیش بره و خسته شدن را اساس موفق شدن میدونه . ولی با رسوندن خودمون به احساس سپاسگزاری قطعا از پارو زدن های ما کاسته میشه و خود جریان آب ما را حرکت میده و طبیعتا وقتی ما کمتر پارو بزنیم و کمتر خسته بشیم ، بیشتر میتونیم چشم به زیباییهای اطراف رودخانه بدوزیم . وقت بیشتری برای لذت بردن از مسیر زندگی خواهیم داشت و نقش سپاسگزاری در دریافت نعمتها همینه .
بسیار از دیدگاه هاتون یاد میگیرم و لذت میبرم این نشانه تفکر و تعمق و درک بالای شما در مورد آگاهی ها و قانونه.من همیشه تمام دیدگاههای شما رو دنبال میکنم و از اینکه درکتون از قانون رو با ما به اشتراک میزارید سپاسگزارم.
اندیشه عزیزم، تو فقط بنویس، که انگار یه خانم شایسته دیگه هستی برای درک انچه استاد میگه، چقدر با کامنتت بهتر حرفای استاد رو فهمیدم، چقدر مطلبی که در مورد اهمیت سپاسگزاری و چرا نمیکنیم اینکارو و بعد اگر بکنیم چی میشه ،قشنگ گفتی، دقیقا چیزی که تو مغز منم بود، و تو برام بازش کردی. خداروشکر میکنم که در مدار شنیدم این فایل فوق العاده و خوندن کامنتهای فوقالعاده دوستان مخصوصا، افرادی چون شما بودم ، خداوند بمن کمک کنه که بتونم ارتباطم رو عمیق تر کنم و از قدرت سپاسگزاری استفاده کنم. عاشقتم استاد عزیزم، اندیشه عزیزم. دوبار تاحالا خوندمش و باید بارها بخونمش باز
چقدر این فایلهای آخر که درباره قران هست حالمو خوب میکنه انگار که احساس نزدیکی بیشتر با خدا ایجاد میشه برام . و میگم که همه چی امکان پذیر هست برام .
از اونجایی که همچنان دارم تلاش میکنم تو فرکانس بالاتر برم هم از نظر درامد مالی هم ازدواج خوب .
البته یه خواسته دیگه ای که تا پارسال داشتم بهش رسیدم اونم پیدا کردن دوستای خوب بود که من امسال با دوتا دختر خوب دوست شدم هرچند یکیشون دوستیشو بهم زد ولی تو اینمدت کلی جاهای مختلف رفتم . حتی من که سفر نمیرفتم باهاشون سفر یه روزه رفتم که چقدر برام خوب بود و بالا رفتن فرکانسم رو حس میکردم ولی هنوز بقول استاد به ثبات نرسیده فرکانسم و بالا و پایین میشم . هر اتفاقی میوفته که به ظاهر ناخوشایند هست میگم همه چی برام خیره و الخیر فی ماوقع و ناامید نمیزارم بشم .
درسته یکی از دوستام قطع رابطه کرد و میگم تو فرکانس هم نبودیم و حتی خوشحالم چون یه دلخوری هایی هم برام از طرفش پیش میومد و میگم اتفاق خیری بوده .
ولی اون یکی دیگه از دوستام هست و چقدر هم بهم کمک میکنه و آگاه دهنده و کمک کننده هست برام . و سعی میکنم بازم دوستای جدید و خوبی پیدا کنم و دایره دوستیم گسترش پیدا کنه اونایی که تو فرکانس هستیم همدیگرو پیدا کنیم و بهمون خوش بگذره و شاد باشیم .
یه اتفاقی که برام اینمدت افتاد و خیلی جالب بود میگم .
من یه الهام شد بهم از اونجایی که استاد میگن ورودی ها رو از طریق دیدن ، شنیدن ، و حرف زدن دربارشون میشه کنترل کرد .
الهام شد که حالا که تو دوست داری حیاط خونه مثل قبل زیبا و تمیز بشه و یا درامد مالیت بالا بره شروع کن به ورودی خوب دادن از طریق تصویرها و ویدیوهایی که تو یوتیوب هست بجای اینکه همش گوش میدی تصویری هم ورودی خوب بده .
شروع کردم به دیدن باغ های زیبا که چیدمان عالی دارن و گلهای رز خوشگل هست خونه های قشنگ انقدر حس خوب بهم میده که شبا اینکارو میکنم و میخوابم . حتی مالی هم دلار میبینم و خواسته م اینه که بتونم به دلار درامد زایی کنم .
با دیدن این ویدیوها اتفاق عالی افتاد . چند سال بود که مدیر ساختمان حیاط رو به بدترین وضع ممکن دراورده بود و من اصلا دوست نداشتم و همش رنج میبردم با اینکه چندبار تذکر دادیم ولی کسی گوش نمیداد .
ولی یروز دیدم باغبون اوردن و حیاط رو دارن تمیز میکنن . کلی خوشحال شدم و حیاط شلوغ و درهم خیلی بهتر شد . نمیگم الان 100شده اونی شده که من میخوام ولی خیلی عالی شده و همش هم بخاطر دادن ورودی خوب بود و خیلی خوشحالم که انقدر سریع جواب داده میشه .
خدایا شکرت
خدایا من رو به راه راست هدایت کن به راه آنان که نعمت داده ای .
سلام به استاد عزیز.
من الهام هستم و با اکانت همسرم کامنت میذارم.
الان یک حسی بهم گفت برو تو سایت که خدا میخواد باهات صحبت کنه و امروز چندین بار وارد سایت شدم و قسمت تکمیلی 8 احساس لیاقت رو گوش دادم و کلافه از اینکه درست درکش نمیکنم با خودم گفتم خدایا یک فایل جدید استاد بزاره تا این مسیر آگاهی هموار بشه و چی بهتر از این فایل توحیدی که سرشار از آرامش و نکته هست.
اجابت دعا زمانی رخ میده که قدم های سمت خودمون رو بریم و الباقی رو با ایمان به اینکه میشود، به رب العالمین سپرد. باور اینکه امکان پذیر هست و من با شرایط الانم دارم به عدم امکان پذیری اش نگاه میکنم. در صورتی که بارها و بارها در زندگی ام اتفاقی رخ داده که جز معجزه نمیشه روش اسم گذاشت. من با شرایط خودم میسنجیدم اما جوری رقم خورده که باورش برای خودم هم سخته. یعنی در هر معادله ی منطقی قرارش میدادم اینطور دقیق و بی نقص و حتی بهتر از اون چیزی که انتظار داشتم رو به من نمیداد. و نتایجی که در این چند سالی که با سایت شما و آگاهی هایی که پیدا کردم، باعث شده به اتفاقات زندگی ام از دید الخیر فی ما وقع نگاه کنم و بیشتر روی خدا حساب کنم. هنوز اشتباهات و راه دررو های زیادی رو انجام میدم هنوز بعضی مواقع دلسرد و ناامید میشم اما این ها شاید برای چند دقیقه یا ساعت من رو به هم بریزه و با یادآوری قانون جهان، با یادآوری نکات در دوره بی نظیر احساس لیاقت، و شکرگزاری از نتایج و داشته های الانم، دلم به منبع اصلی وصل میشه و آروم میشم و اتفاقا چند شب پیش با همسرم در همین مورد صحبت کردیم که خیلی وقت ها شده، مخصوصا از زمانی که در این سایت الهی هستیم، اتفاقات خلاف میلمون و تضادها و چالش هایی تو زندگیمون رخ داده اما همون روزها انقد ددر حالمون خوبه که دلیلش رو نمیدونستیم و میگفتیم چرا ما آنقدر آرومیم.
و حالا کم کم دارم درک میکنم که وقتی به منبع وصل بشیم همه چیز تمام میشه. توحید مثال یک تنه اصلی هست که لیاقت و ارزشمندی مثل یک پوست اون رو در بر گرفته و این دو دو جز جدا ناشدنی از همدیگه هستند. هر چقدر خودمان را ارزشمند بدونیم، به خداوند نزدیکتر میشیم چون ما جزئی از خداوندیم.
و کلید اجابت دعاها شکرگزاری داشته ها و مرور اینکه چطور به این داشته ها که زمانی خواسته و آرزو و هدف بودند رسیدیم. و باهمین آگاهی که موجبات کنترل ذهن را بوجود میاره، برای اجابت خواسته های جدید، به خدا توکل کنیم و قدم ها را با توجه به هدایت ها پیش بریم.
استاد عزیز واقعا سپاس گزارم بابت این موضوع که به هر زبان و روش و متدی به صورت ساده قوانین رو به ما گوشزد میکنید و در تمامی فایل هاتون طوری صحبت میکنید که هر کس بر اساس اون احوالاتش میتونه با صحبت هاتون ارتباط بگیره و تو زندگی اش اجراییش کنه.
جنس صحبت هاتون طوری هست که یک موضوع رو از تمامی جهات مورد بررسی قرار میدید و راه حل رو میشه در تمامی فایل ها چه محصولات و چه هدیه ها دید. فقط باید روی خودمان کار کنیم تا در مدار شنیدش قرار بگیریم وگرنه شما در تمام فایل ها با یک هدف و موضوع و آن هم خودشناسی و از طریق آن به خدا شناسی، صحبت میکنید و هیچ وقت فایل هاتون قدیمی و تکراری نمیشه و نشده و با اختلاف بهترین هستید در این حوزه.
ممنون از شما و این بخشندگی تون در ارائه این الهامات و آگاهی ها.
به نام خدای هدایتگر...
استاد عزیز،عزیز عزیز…بی نهایت سپاسگزارت هستم با تمام قلبم…
استاد چه طوری میشه جلوی اشکهام رو بگیرم،چه طوری….شما خودت چه طوری تونستی فایل بگیری آخه…چه هدایتی…چه الهامی…دورت بگردم
استاد ببخشید اینو میگم ولی شما مث بکینگ پودر توی کیک عمل میکنید،ببخشید،قلب آدم رو سبک میکنی،بارها رو زمین میذاری،آنقدر سبک و نرم و پفکی…بعد اشکهارو جاری میکنی،از ارامشی که میدی..از یاد آوری های که دقیقا الان لازم داریم…لازم دارم…به خدا…انگار دست میذاری روی نقطه ضعفمون،روی نشتی انرژی که داره تمرکز مآثر منو میگیره که همه چیز تمرکزه
گوش دادن دوباره و انجام تمرینات شیوه حل مسئله،به من جسارتی داد و البته قانون آفرینش که باید در عمل انجام بشه…
با تمرین قانون درخواست در آفرینش…تصمیم گرفتم الان که مدتیه برای تعمیرات کارگاهم کا توی خونه ام و حل مسئله و پذیرش مسؤلیت زندگیم برم برای معرفی خودم در مدارس…این الهام از اونجایی آمد که باتضاد با مشتری برخوردم…ماجرا اینه که من یه مانتوشلوار اداری دوختم…از اونجایی که پارچه دو رو بود و من طبق تجربه از روی ترکی پارچه تشخیص دادم کدوم روی پارچه هست،اونو دوختم…زمان تحویل کارمشتری گفت ابن چرا پشت روه؟من فک کردم اونورش رو بوده،من وقتی اینو خریدم به اینکه این سمت روه خریدم،گفت من اینو نمیخوام …
من داشتم رو شیوه حل مسئله کار میکردم و سریع آمدم نوشتم،اولش با چند دقیقه عصبانیت سریع گفتم این مسئله منه باید حلش کنم،هدایتی داره…شروع کردم نوشتم…اول پذیرفتم من مسؤل این کارم،اولا باید میپرسیدم مشتری عزیز شما کدوم سمت رو میخوایید؟دوماً شما باید بذاری همه مشتری ها حساس هستن،سوماًباید توی نور طبیعی برش میزدم کار به این حساسی رو،من تمام تلاشم رو کردم،تن خور خوبی داشت،هیچ ایرادی از تن خوری و ایستایی نداشت،کارم خوب بود،بر مهارتم افزود،ماهر تر شدم با تجربه تر،تو باید همه ابهامات رو از مشتری بپرسی چون اون هیچ اطلاعاتی نداره پارچه کجا رو میشه کجاش پشت پارچه،بعد مشتری رو تحسین کردم که اینقدر جسارت داشت که گفت اونی که میخواستم نشده،من هزینه کردم،همون پارچه رو برام تهیه کن،بدون خجالت،که اگر من بودم قطعا میگفتم عیب نداره من ضرر کنم،اونی که دوست ندارم بپوشم ایشون ضرر نکنن فقط…گفت با قاطعیت همون پارچه رو میخوام…
منم گفتم چشم،برات تهیه میکنم…فرداش آومد گفت اگر بگیری میدم دوباره خودت بدوزیش…من که هنوز عصبانی بودم،گفتم باشه با کمال میل میدوزم،گفتم خوب حالا دستمزدش رو واریز کن تا پارچه بخرم دوباره بدوزم،اینو برای تمرین انجام دادم،برای پذیرش مسؤلیت کار خودم و دیدم درسته یه دوخت رایگان میشه ولی حداقل از جیبم پول نمیدم و دوما تمرینی میشه برام،چون اولین بارم بود این سبک کار رو میدوختم و به خودم تبریک گفتم از خروجی کار،از تمیزی کار،از تلاشی که براش کردم با وجود ترس قبول کردم بدوزم و کلی تجریه که کسب کردم و گفتم حتما خداوند از فضل خودش بهم میبخشه و به مشتری حق دادم که اونم هزینه کرده و سعی کردم تحسینش کنم به جای قضاوت…و یه ایده آمد خوب حالا مانتو شلوار اداری داری برو خودتو معرفی کن توی مدارس و ادرات…بازم نجوا و ترسها…هر چقدر توی تمرینات هر روز جلو میرفتم میگفت برو برو برو الان وقتشه
فردا با تمرینات آفرینش رفتم اولین مدرسه،از مدرسه دخترم شروع کردم،گفتم اونجا بلاخره موافقت میکنن،گذاشتم تو کاور،کارتهام رو برداشتم و با ترس رفتم…افتادم یاد استاد که توی یک ماه سی تا کلاس رفتن و درخواست صحبت در مورد قانون رو داشتن و همه موافقت کردن،وقتی حرف میزدن پاهاشون از ترس میلرزیدو برگه رو به خاطر لرزش میذاشتن روی میز،و آرام ارام در کلاسهای آخر دیگه از بر میگفتن،میدونستن احتمالن سوالات چیه اونا رو پاسخ میدادن و در آخر شماره تماس میذاشتن و چقدر اعتماد به نفس و شجاعت و …تقویت شده
به خودم گفتم میرم و هر بار اصلاح میکنم چی بگم مث سرهنگ ساندر…به 1009 رستوران رفتن و هر بار چه جوری بگم بهتره؟ تا شد مرغ کنتاکی…و خلق ثروت…
رفتم مدرسه برخورد خوب،اولش گفتم من خیاط هستم و این قیمت دوختمه…مدرسه بعدی گفتم با قدرت بیشتر به خیاط و طراح لباس هستم،اینم نمونه کارم،یه مانتو روزمره هم گذاشتم،مدرسه چهارمی از مانتو روزمره سفارش داد…خیلی برخورد خوب.میگفتم پارچه هم با قیمت مناسب براتون تهیه میکنم هر طرح و رنگی و یه کار شخصی دوزی داری،بار بعد قیمتهام رو پایین آوردم،بار بعد گفتم اگر آدرسم دروه من میام مدرسه شما تشریف نیارید،بار بعد گفتم نزدیک عیده سفارش همه چی دارم…و مدرسه 8،9 تقریبا 10 تا معلم یه مدل با یه پارچه گفتن میخواییم،قیمت دوخت و پارچه آنقدر مناسب شد که گفتن میخواییم،چقدر قیمت خوبه…و قرار شد شنبه برم برای اندازه گیری و ثبت سفارش…حالا شاید تعدایشون منصرف بشن…شایدم نخوان…ولی مسئله انجام تمرین بود،قانون درخواست…تونستم برم،در برابر پاسخهای نه هم تمرین ناراحت نشدنش بود،هر کس اجازه داره نه بگه،همونطوری که من میتونم نه بگم،مسئله سخت بودن نه شنیدن نیست،مسئله تمرین پاسخ نه شنیدنه،تمرین مهمنبودن حرف آدمها،خداوند از فضل خودش میبخشه، خداوند منو فراموش نکرده…
حالا اینتمرین ادامه داره و مانتو دومی رو هم یک شنبه تحویل دارم،ولی با چه احساس،چه تغییر نگرشی،چه پذیرفتن هدایتها و باز شدن درها،چه متفاوت عمل کردن…نجواها هستن هنوزم هستن، اشکالی نداره،تا جایی که میتونم تمرین کنترل ذهن میکنم و این فایل دقیقا مناسب منه…
خداوند منو فراموش نکرده،دوستم داره،بی قید وشرط،منم که دلیل برای دوست داشتن خودم میخوام خداوند برای دوست داشتنم چیزی نمیخواد
خداوند فراموشم نکرده،خیلی اوضاعم از قبل بهتر شده خیلی،هدایتم کرده…آمدم اینجا،با این فرکانس هم مدارم میدونی چه ارزشی داره،با چه مقدار پول میشه به دستش آورد؟
هر ضربان قلبم با چه مقدار پول اینجوری دقیق میزنه 43 ساله زده،دقیق
43 ساله هر روز غذا برای خوردن داشتم،هر روز
هر روز آب خوردم،نفس کشیدم،راه رفتم،خوابیدم،بدنم مث ساعت کار کرده،سلولهام هدایت شدن،سقفی بالای سرم بوده،آنقدر لباس داشتم که در سال چندین بار از بسته نشدن در کمدم مجبور شدم ازش بخشیدم،کفشهای با کیفها و روسریهای ست،چندین تا،وسایل زندگی کامل،خونه ام زمستان گرم، تابستان سرد بوده،هفته ای دوتا سه بار حمام راحت و در دسترس رفتم،همیشه یخچالم پر روزی و نعمت بوده،دوتا بچه سالم و سلامت دارم،همسری مهربان و درستکار و امین و متعهد دارم،خداوند بهم ارزانی کرده،منو از وابستگیها رها کرده،از هیچ درآمدی هیچ شغلی الان در آمد خودم رو دارم که دوره های استاد رو با در آمدم گرفتم…
مرحله ایجاد شغل سهل و آساااااان اتفاق افتاد،بدون هیچ مهارتی،هیچ سرمایه ای،هیچ شناخته شدنی،هیچ مشتری، هیچ وسایل کار و جایی و مکانی،هیچ پولی،هیچی ینی یه هزاری…شد یه کارگاه در بهترین جای شهر،محله ثروتمند نشین که هر روز ثروتمندان رو ببینم جلو چشم باشن،اونم رایگان،تازه التماس هم بکنن که برم کار کنم،کارت بانکی به نام خودم،واریزی ها به نام خودم،با تمام تجهیز ات،امکانات شروع یه کار نه،شررروووع یه کار حرفهای،وسایل حرفه ای،بعد خرید دوره های آموزشی حرفه ای،محل فروش کارهام،آمدن مشترها،که همه هدایتی بودن..حالا شروع کار آنقدر خوب که نبودم،کار بد همتحویل دادم،ولی مهم تلاشم بوده و تجربه کسب کردم،هی بهتر شدم،ولی انصافا کار های که مشتری راضی نبوده 3تا،7تاش راضی بودن،حالا ذهن من هی اون 3 تا بولد میکنه، ذهن دیگه،داره کارشو انجام میده…
خداوند منو فراموش نکرده،تونستم مسؤلیت روابطم رو بعد از 25 سال بپذیرم،نمیدونی چه باری از دوشم پایین آمد،نگاهم رو تغییر دادم،همه چی عوض شد
تونستم از بی ادبان ادب یاد بگیرم بگم ببین این راه رو بری تهش اینه،حواست باشه
خداوند فراموشم نکرده،شرایطم از قبل خیلی خیلی بهتر شده،هر روز با وجود نجواها دارم تمرین میکنم و هدایت میشم و در مدار این فایلهای استاد قرار میگیرم که یه مدار و فرکانس دیگه ای هست که با گوش دادنش اشکهام میان،قلبم باز میشه،خودم رو میشناسم،کمتر مقایسه میکنم خودم رو،بیشتر سپاسگزاری میکنم،به خودم فرصت اشتباه میدم،چون انسانم و انسان اشتباه میکنه،با اشتباه رشد میکنم،دلیل بر بی عرضگی من نیست،دلیل اینه خودم رو پرفکت نخوام،بی نقص نخوام، نرم تو فاز کمالگرایی…اینا یه ساعت دیگه یادم رفته ها،ولی سعی میکنم یاد آوری کنم،هر چند ذهنم چند روزه مقاومت شدید داره،من نمیتونم خوب تجسم کنم،برام سخته،در نطفه خفه میشه،ولی سعی میکنم در احساس بهتری باشم،فایل گوش میکنم،مینویسم مینویسم دفترهاپر میکنم،زمانی که حالم خوبه از خداوند کمک میخوام و ذخیره میکنم برای روزهای سخت نجواها…و شکر خدا تونستم عبور کنم و مدارم عوض بشه،درکم عوض بشه
روزهایی بوده ذهنم اینقدر فشار آورده،گفتم باشه تو خوبی،تو درست میگی،باشه بگو،ولی اجازه ندادم متوقفم کنه،اجازه ندادم نا امیدم کنه،که چیه فایده ای نداره،ول کن،برو سر زندگی خودت،من هدایتها یادم،که چشید که الان اینجام و هستم و چندین دوره گرفتم و کار کردن روی خودم روتین هر روز منه،دوستم اینجاست،سر گرمی من اینجاست،فیلم و سریالم اینجاست،صلاه و دعا و راههای نیایش من اینجاست، کوتاه نیامدم و این دستاوردیه که لطف خدا بوده،رضایتی که هر روز بهتر میشه
آنقدر اینجا خوبه که سرم رو بلند میکنم 3 ساعت رفته،و من یه درس یه آگاهی و یه تمرین یاد آوری سپاسگزاری جدید دارم،تکراری نمیشه
مث فیلم شرک که به خره میگفت،ما دیوها مث پیازیم،خره گفت بو میدید،گفت نه خره،لایه لایه هستیم،دقیقا مث ما آدما بو نمیدیم،ولی خیلی لایه لایه هستیم و این دسترسی به لایه ها جای کار داره،هر روز و هر روز و گرنه بو میکنیم و میگندیم…
شکر که خداوند منو فراموش نکرده،دوسم داره همینجوری که هستم
شکر که دوره احساس لیاقت رو دارم شکر یه دوره خودشناسی و خودسازی…
اینا رو نوشتم هم یادآوری بشه، هم بیام بقیه داستان تمرین قانون درخواست رو ادامه بدم و بنویسم که چی شد و یه روندی پیش رفت تا بماند به یادگار برای روزهای بلوا و نجوا و ترس ه،بماند به یادگار نجواهای از کجا،چه طوری ها،چگونه ها،منطقی بشه که شده و میشه از جایی که گمان نمیکنید…
دقیقا طبق قرآن هر کس باور کرده هدایت شده،شده پیامبر،شده عباسمنش که برای من الگوه
همینجوری که هدایت نمیکنه،گوش نامحرم نباشد جای اسرار سروش…باور کن تا هدایت بشی و رشد کنی،تا درها باز بشه،یکی پس از دیگری،باور کن…تا توی خشکی بشه آب بزنه زیر کشتی ات تا از مهلکه عذاب عبور کنی به سلامت،تا دریا بشکافه به سلامت عبور کنی،تا تا بچه ات رو موجها به سلامت بره جای خوب و دستش رو بذاره تو دستت،تا از دختر باکره عیسی متولد بشه و آبروت رو بخره،تا میوههای بهشتی برات بیاد،تا در کهولت برات وارث و فرزندی بیاد،تا کلام نافذ تو و کلید دار کعبه و قلب مخزن هدایت و نشانه خداوند بشه،تا بشی رسول…باور کن به شرط باور،میلیونها انسان هدایت شدن،خودشون میگن نمیدونیم چی شد که اینجوری شد…همه باور کردن که میشود،امکانپذیره
با شرایط الانم چه طور میشود؟ نمی دونم چه طور،نمیخوام تمام مسیر رو بدونم،میخوام قدم به قدم جلو برم،بهم گفته میشه، همونطوری که تا حالا شده،برای هزاران مسئله ام شده،فقط تونستم آرام باشم،اعتماد کنم،هر جایی که رها کردم و گفتم خودت میدونی و تسلیم بودم،هر جاشده قطعن منطقی شده برای ذهنم،خدایا کمکم کن تا منطقی کنم
خیلی خوشحالم از این مسیر
خیلی خوشحالم از هدایتم
خیلی خوشحالم توفیق شنیدن این اگاهی رو داشتم
خیلی خوشحالم نوشتم و به یاد آوردم
خیلی خوشحالم…
سلام سمیه جانم رفیق هم دارم
با کامنت پر از ایمانت پر از نورت پر از الهامت پر از آرامشت پر از آگاهیت خیلی اشک ریختم ایمانم بیشتر شد آرامشم بیشتر شد نشونه ای که خواسته بودم رو تو کلمه هات پیدا کردم الهی همیشه تو این مسیر الهی پر از آرامش باشی و در مدار هدایت الله یکتا
سلام و ارادت
چقدر لذت بردم از جنس کامنت تون
انگار این حرفها مال من بود
چقدر رسا و شیوا حرف ذهنتون را تبدیل به متن کردید
چقدر زیبا اتفاقات زندگیتون را بیان کردید
تبریک میگم به شما بابت این همه پیشرفت و تغییر
تبریک میگم به همسرتون و فرزنددانتون بابت وجود شما
واقعا انقدر لذت بردم و لذت بردم
که احساس نشاط عجیبی بهم دست
و باورم را نسبت خدا و اجابت کنندگی خدا ارتقا داد
البته انگار خدا داشت از طریق فایل زیبای استاد عباسمنش و کامنت شما برای این فایل با حرف میزد خدایا چقدر تو بزرگی
چقدر تو رفیق خوبی هستی
واقعا من چی میخوام و اصلا چی میتونم جزء تو خواسته باشم
چه جالب تا حالا بهش فکر نکرده بودم یا این حس را در موردش نداشتم
در مورد این جمله:
اصلا چی میتونم جزء خدا خواسته باشم
اخه همه چی اونه هر چی که من بخوام
ثروت
سلامتی
روابط
درامد
مشتری
فایل
استاد
خانواده
ماشین
و…………
هر چی که من بخوام تو خدایی خدا هست پس بهتر تمرکزم 100درصدی روی رفاقت و بندگی خدا باشه تا به هر چی دلم میخواد برسم
سپاسگزار استاد عزیزم بخاطر این فایل پر بار و پراگاهی هستم و همچنین شما دوست عزیز عباسمنشی
و سپاسگژار خدایی هستم که هر چه دارم از ان اوست
Na~eme:
الله و اکبر الله و اکبر
استاد من چی بگممممم، نمی دونم فقط اشکی بود و هست در چشمام ک بگم خدا مستقیم شمارو فرستاد برا من، بگم این فایل و باز برا من ضبط کردین؟؟ آخه این خدا چقد عاشقمه. امروز بهش گفتم خدایا من کله تو می بوسم، میدونید من قبلش تابحال این حرفو نزده بود یادمه سعیده جان با خداش از این حرفا میزد و من درکش نمیکردم، ولی امروز حین دیدن این فایل بهش گفتم خدایا سرتو بیار پایین من کله تو ببوسم.
و چه در زمان مناسبی این فایلو دیدم، الان خونه ما 30 تا مهمون، ولی من کجام؟؟؟ وااای خدایا این اگه معجزه تو نیست پس چیه؟؟ ینی هربار یادم میوفته الان خونمون چه جنگیه و من کجا در آرامش دارم تو اتاق خودم تو غارحرای اختصاصیم چی میشنوممممم؟؟؟
استادجان امروز چنان شیطان با نجواهاش خفه ام کرده بود ک هندزفری زدم پیانو، جلو آبجیم زار زار گریه میکردم، اومد جلوم وایستاد، گفتم هیچی نشده فقط دلم میخواد گریه کنم. بغلم کرد و هیچی نگفت، خدا بود میدونید؟؟ نزاشت من تنها باشم تو اون لحظه، خدا دستای آجیم شد ک منو محکم بغل کنه، خدا گرمی بازوهاش شد دورم، اون گرمی بهم اطمینان داد، خدا آرامش آجیم شد. بخدا اگه تنها بودم این شیطان جهنم میکرد برام.
زدم تو بالکن، نفس و نفس و بعد از پنج دقیقه آب خنک زدمتو صورتم و تمام، ب آبجیم گفتم آدما یه وقتایی بی دلیل گریه میکنن، هیچ اشکالی هم نداره ولی باید زود ب خودشون برگردن، گفت آره منم یه وقتا گریه میکنم.
و بعدش برام شعر مولانا شد،
هله نومید نباشی ک تو را یار براند، گرت امروز براند نکه فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا، ز پس صبر تو را او ب سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها، ره پنهان بنماید ک کس آن راه نداند
بارها و بارها مثل ورد خوندم و ب یاد اوردم گذشته ای نجاتم داد، و گفت سپاسگزار این شرایطی ک الان در سکوت، تنهایی و خلوت خودتی، هستی؟؟ اگه الان تو جمع نامناسب فامیل بودی چی میشد، اصن این فایلو گوش میدادی؟ نه احتمالا داشتم تو دست شویی گریه میکردم و نجواها منو میخورد. امروز ک نرفتم خونه مون، ذهنم میگفت ببین نرفتی کمک( اولین باره ک مهمون داریم و من گفتم نمیرم و اصن نمیخوام تایید بشم از طرف آدما ک ناعمه چقد کمک میکنه، چه دختر خوبیه)
قلبم گفت نرو بکش این حس تایید طلبی رو، سرب نگران مادر بودن رو از پات باز کن ک همین سرب دلسوزی منو ب کلییی خواسته هام نرسونده ک همین امشب فهمیدمش، کویرم رو رها نمیکنم و بعد خواسته ی آزادی رو دارم، دلم برا مامانم میسوزه بعد میخوام پرواز کنم.
از غروبش ذهنم میگفت ببین الان بابات زنگ میزنه دادو بیداد ک چرا مادرت رو دست تنها گذاشتی، یا مامان زنگ میزنه و… ، ولی خدا بهشون اجازه نداد مزاحم دیدن فایل توحیدی من بشن، خدا اجازه نداد مزاحم قرآن خوندن من بشن
قرآن قرآن قرآن
وای استاد بزرگترین معجزه، بهترین حال خوب کن، ینی هر وقت نجوا میاد خدا با یادآوری یه آیه بهم تیر خلاص رو ب اون نجوا میزنه و تمامش میکنه
امروز اصن سوره زمر رو گذاشتم جلوم، مینوشتم و میشنوشتم، تو ک قهاری، تو ک رحمانی، الیس الله بکاف عبده، و اگر خدا برای تو رحمتی بخواد کیه ک بتونه جلوشو بگیره، وااای آیه های شرک، آیا کسی ک مملوک شریکانی است همانند کسی است ک تنها تسلیم یک نفر است؟؟؟ ووووو
اون لحظات فقط قرآن آرومم میکرد، نه فایل گوش کردن. و اگر من با نور قران آشنا نمیشدم چه میکردم؟؟؟ و وجدک ضالا فهدی، پس من گمراه رو کی هدایت کرد ب سمت قرآن؟؟
این وعده هارو کی ب من میده؟ کی دلگرمم میکنه؟
بهت انقدر نعمت میدم بگی خدایا راضیی ام ازت، بخدا راضیم کردی
آیا خدا برای تو کافی نیست؟
و چه کسی جز گمراهان از رحمت خدا ناامید میشه؟
و گفت این کار برای پروردگارم آسان است.
و برگی بدون اذن خدا بر زمین نمی افته.
و هو علی کل شی قدیر
کلا هرگز چنین نیست پروردگارم با من است و ب زودی مرا هدایت خواهد کرد
مالک همه چی، ینی زمین و آسمون و همه ی بنده هاش
خدایا تو ک گفتی من نزدیکم، من قریبم، من اجابت کننده ام، من هدایتت میکنم پس…
ناعمه میتونی از حواریون باشی میتونی خدا رو یاری کنی؟؟
ب قول استاد عرشیانفر میتونی ب چیزی ک نمی بینی اش اعتماد کنی؟ میتونی ب مشت بسته ی خدا اعتماد کنی؟ میتونی بگی اطلاع ندارم ولی اعتماد دارم؟
استاد می دونید اصن این نجواها ک میاد فقط بیاد میارم فانی بودن این دنیارو، میگم بابا ناعمه تو اومدی فقط یه مهمونی، امروز تو پیاده روی میگفتم خدایا اصن من فقط همین امروزو زنده ام خب بیا لذتش و ببریم، بعد خدامیگفت باشه این نسیم مم میزنم بهت بیشتر لذت ببر.
ناعمه 19 ساله ی ترسو و غیر اجتماعی، کی تو رو از کتاب فروشی با کار سنگین اش ک میرفتی تو دست شویی اش گریه میگردی نجات داد؟؟ وااای کی ب تو یاد داد از آدماش نترسی، یادته چقد از رئیست میترسیدی؟؟ انگار یه گله گرگ بهت حمله کرده بودن، الان از کسی میترسی؟؟ الان از بنده هاش میترسی؟؟
یادته خانواده ات انقدر مخالف بودن ک حتی چندین ماه از عموهات قایم میکردن ک ناعمه میره سرکار و باعث خجالت شون میشدی، یادته اصن برات تحسین و تشویق خانواده ات مهم نبود؟ و نمی ترسیدی از اینکه بابات باهات حرف نزنه.
من تبدیل شدم ب ناعمه ای ک تو دل تاریکی تنهایی رفت تو خرابه ی پشت خونه شون، یه آدمایی اونجا بودن، ولی خدا از موی پیشانی شون گرفته بود، یادته نزاشت هیچ آدمی بهت صدمه بزنه، وقتی تو تنهایی و شب میرفتی پارک پیاده روی، وقتی همه جا تنها میرفتی و قبلش هیچ الگویی نداشتی، همه بهت میگفتن دیوانه ای؟؟ کی الان تنهایی تو زیرزمین خونه شون تو تاریکی مطلق با آرامش میخوابه؟
کی توی عمل هایی ک انجام دادی کنارت بود؟ تو تنها رفتی، یادته مامان بابات روز عملت باهات حرف هم نزدن چه برسه همراهی ات کنن، یادته جواب خدافظیتم ندادن، یادته بابات 2 ماه باهات حرف نمیزد چون طبق خواسته اش عمل نکردی؟ کی تو اتاق عمل باهات بود؟ کی تو اتاق ریکاوری باهات بود وقتی بالا می اوردی؟ کی تو رو ب بهترین دکتر هدایت کرد؟
کی ب تو شغلی آسان داد و مهره اصلی شرکت شدی و بعدش بهت شجاعت اینو داد ک استعفا بدی، بعدش رفتی تجربه ی ویتری، کی تو رو ب اون کافه با اون تایم عالیش هدایت کرد، اون رئیس مهربونی ک کلیی باهات حرف زد و گفت برو سراغ رویاهات من میدونم تو ب جاهای خوب میرسی، برو و بیا و بهم تواین کافه بگو ک ب کجاها رسیدی
یادته چقد میترسیدی ب بابات بگی من میخوام تو کافه کار کنم؟ بعد خدا بهت گفت موسی رفت با فرعون صحبت کرد بعد تو از بابات میترسی؟؟
یادته یه مدت دست فروشی میکردم ک بگم من بیکار نیستم دارم حرکت میکنم و گفتی انقد خودتو اذیت نکن این کار کار تو نیست، تو هدایت منو داری، تو اومدی این دنیا آسونی و لذت رو تجربه کنی، و بعد دستمو گرفتی بهم مغازه دادی؟؟ بعد از کمتر از دوماه کنترل ذهن من شرایطم از کجاب کجارسید؟ 5 دیقه فاصله تا خونه؟ کی منو از سرمای 6 صبح تا سرخیابون رفتن و مترو و اتوبوس و کار اداری و زنگ و تلفن و دفتر دستک نجات داد؟؟
راحتی تو مغازه پول ساختن کاسبی بهم یاد دادی، برام سرمایه شدی، برام مغازه شدی، رئیسم شدی، مشاورم شدی،برام تبلیغ دهان ب دهان شدی، برام عشق تو نگاه مشتری هام شدی، تحسین کردناشون، ذوق بچه ها، دست دوستاشونو میگرفتن می اوردن تو مغازه من، حالا مغازه من یک سوم مغازه های دیگه جنس نداشت، ولی صف میبستن، تو همون سال اول، خاک خوری کجا بود؟ من باور نکردم اینو، گفتم من هدایت الله رو دارم، ب قول اون آیه شما امیدی از خدا دارید ک آنها ندارند، اونا معلول ان، تو خدا رو داری قرار نیست نتیجه بقیه رو بگیری.
دیدی بهت گفت از مغازه و درآمد خوبش دل بکن، کی دل اطرافیان رو نرم کرد برا هرررر تصمیم سختم؟ دیدی برات شوهر خاله تو فرستاد هرچی جنس داشتی رو جارو کرد گفت من میخرم ازت و پولشو نقد زد ب کارتت؟
دیدی الان برات یه دختر کوچولوی 8 ساله فرستاد ک روانت رو شاد کنه، ک بهش هفته ای 3 ساعت درس بدی و از بودن کنارش عششق کنی، کلی ازش چیز یاد بگیری، باهاش بخندی، راه برید، پارک برید، کافه برید، سرسره سواری تاب سواری کنی، چیزی ک وقتی باهاشی نمیفهمی زمان چطور میگذره و بهت درس در لحظه بودن و شاد بودن و بی غم یودن میده؟ تنها دوستم این فرشته کوچولوعه، کی مهر تو رو ب دل این مادر دختر فرستاد ک چیزی جز احترام و عزت نمی بینی؟؟
حالا هم ذهنم میگه تو ارزشمند نیستی چون کارخاصی نمیکنی، مگه این دختر خودش ب راحتی وارد زندگیم نشد،مگه این کار خود ب خود بهم پیشنهاد نشد؟ و انقدر ازش لذت میبری؟ پس بقیه شم بسپر ب خودش دیگه، اصن کاری ک آسون پیش بره ینی خدا داره انجام میده. این روزا میرم تو دیوار آگهی استخدام، 5 تا هم رزومه فرستادم نتیجه بی نتیجه، و میفهمم ک دارم مقاومت میکنم و نتیجه نمیده، دارم زور میزنم، و رها نیستم، یادم میره اجازه بدم اتفاقات لاجرم رخ بده، آسون رخ بده، لذت بخش باشه. آدمها بیان، دستان خدا بیان، تو فقط روی خودت کار کن و از زندگیت لذت ببر، کی گفته تو ارزشمندی ات ب این گره خورده ک اختراع و اکتشافی انجام بدی، هی نگو خدایا پس اون ایده رو کی میگی؟ داره ظرفت رو بزرگتر میکنه داره آماده ات میکنه، ایمان ب غیب، ایمان ب غیب.
استاد جان سپاسگزارم، خدا چه منتی بر من گذاشته ک لایق و شایسته ی گوش دادن این فایل بودم، خدا توفیق در عمل بده، خدایا شکرت برای رزق بی حساب و هدیه. بازهم ازتون ممنونم.
سلام ناعمه ی قشنگم
مثل خودت،بی نظیر و زیبا نوشتی،انقدر که دلم نمیخواست کامنتت تموم شه…از دلت نوشتی،به دلم نشست…
نوش جانت،بوسه به کله ی خدا:)ماچ محکم و آبدار!
میدونی چرا دوست داشتم برات حتما بنویسم؟!بخاطر همزمانی…
امشب،یک اتفاق خیلی ساده اما تضادگونه برام افتاد…خب من خیلی سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و فرکانس قربانی بودن به جهان نفرستم…
سکوت کردم،بغضمو خوردم و گفتم خدایا عوضش این آدم این همه ویژگی مثبت داره….من بابت ویژگی های مثبتش ازت سپاسگزارم…
تودلم ولی آشوب بود ناعمه…زیاد تنها موندن یک وقتایی آدمو دلتنگ میکنه…تو که الان برای خودت غار اصحاب کهف ساختی،میدونی چی میگم…
خب منم الان 13 ماهه از خونه ی خودم و اون پنجره ی رو به دریایی که عاشقشم،بخاطر خدا گذشتم…نمیدونمم کی میخواد در بعدی باز بشه …
میگن اصحاب کهف 300 سال صبر کردن تا رحمت و هدایت الله براشون اومد…من که تازه 13 ماهه اومدم تو غار ….اینکه چیزی نیست…من برای خدا جونمم میدم ….
ولی خب ما هم آدمیم دیگه،یک وقتایی آدم احساساتش بهش غلبه میکنه ….
خلاصه من بودم و یک بغض فرو برده و تلاش های ذهنی برای توجه به نکات مثبت….
ناعمه جان،فقط دوسه دقیقه بعد،یک ویس برام اومد،از هلیسا جان،دختر فاطمه خانوم
باورت میشه؟!فاطمه میگه گیر داد من به خاله سعیده ویس بدم،بعدشم رفت خوابید…
فرشته ای که هنوز منو ندیده،ولی قلب کوچیکیش جایگاه دریافت الهامات شده….
خدا بود که بهش گفت برو به خاله سعیده بگو که خیلی دوستت دارم،عاشقتم ….
باورت میشه ناعمه جان؟!
ازون موقع دیگه بغض من ترکیده….دیگه بند نمیاد…
ازینکه خدا چقدر خداست،چقدر حواسش جمعه،چقدر مراقبه…چقدر مهربانه…
وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ…
دوستت دارم دختر زیباروی،زیبا سیرت…بی نظیری…
انشالله ببینمت زودتر …
سلاااام ببین کی اینجاست واو چه نقطه ی آبی خوشگلی، دقت کردی چه آبیه خوش رنگیه!؟ خوش رنگ ترین رنگه فک کنم ؛)
خوبی از خودتونه عزیزم، میدونی من این کامنتو بعد از اینکه گفتی بچه ها بنویسید از معجزات زندگی تون گفتم چشم حتما و انقدر برکت داشت ک فرداش بوم بوم اتفاقات افتاد؟ نشانه ها اومدن سعیده جانم
قربانی بودن و گفتی، سعیده جان آره خیلی سخته، خیلی قدرت میخواد ک خانم باشی و سعی نکنی شخصیت قربانی ب خودت بگیری.
میدونی منم خیلی زورم میاد از کسی درخواست پول کنم حتی از بابام، نمیدونم گاهی اشتباه عه گاهی درست، اگر از سر توحید باشه درست ولی اگه بگم فقط بابام میتونه خب این شرک عه
سعیده میدونی منم تو شرایط مالی ای بودم و هنوزم ک حتی از بابام انتظار پول کفش ندارم؟ حتی غذای قانون سلامتی ام رو؟؟ با اینکه می بینم خدا برکت زیادی ب زندگیش داده ولی خدا بهم میگه از خودم بخواه، تو فرق داری با بقیه دخترا ک مثل پرنده تو قفس منتظر دونه ی صاحب شونن، صاحب تو خداست.
میدونی بارها و بارها بغض کردم از دست این نجواها ک خواسته من خودمو ب مظلوم بودن بزنم و قربانی بشم و دعوا و داد و بیداد راه بندازم، میدونی یه بارم از بابام گله نکردم، گفتم پدرجان پوله خودته ب من چه، و عاشقانه دوسش دارم و هربار با لباس بنایی اش می بینم اش تو دلم میگم آخییی قربون پدر زحمت کشم برم، بهش میگم امروز هوا سرده بابا لباس خوب بپوش. میدونی بارها بهش گفتم بابا من به جاهای خیلی خوبی میرسم جبران میکنم برات اونم میخنده میگه آرررع منم میخندم میگم حالا می بینیم ؛))
سعیده ب قول استاد اگه خانم هستی!؟؟ یه خانم قوی باش( لطفا حرف ق رو با همون غلظت بگو ) بزار بهم بربخوره، میدونی یه موقعهایی از رفتارای بقیه ک اولش حس میکنم حقم نیست و میخوام مظلوم بازی دربیارم حرصم میگیره، بعدش قدرت می گیرم ب قول استاد میگم بزار دردم بگیره، اینا باعث میشه خواسته مو با قدرت بیشتری بفرستم و هرکارررری خدا گفت بگم چشم. و حرف بابا رو سرب نکنم ب پام، بجاش بگم باباجون از اولش منو خدام بودیم از این ب بعدم منو و خدام هستیم. نمیزارم تو ذهنم بزرگ بشه. منم مثه خودت پدرم تعصبی و مرد سالاره. ولی هههههه میدونم میدونی، ترسناک برا بقیه شاید باشه ولی برا ما جوجه توحیدی ها ک سعی میکنیم در عمل ثابت کنیم توحیدمون رو بعدش دیدیم ک چطور مثه موم تو دست مون نرم شدن.
سعیده راست میگی بخدا، یه وقتایی انقد تنهام پایین یهو دلتنگ خانواده میشم، اصن تنهایی مهربون ترم کرده، بیشتر ریز میشم ب رفتارام ک کجا اشتباه کردم، باید یه وقتایی شل کنم، بابا انسانیم اجتماعی ایم، و همین حس امشب بهم گفت مهمونی عمه ات رو قبول کن، هی من تو پیام میگفتم عمه ممنون زحمت نکش برا من مرغ نزار من نمیام هی از ایشون اصرار، بعدم گفتم وا بده ناعمه برو چشم ات ب دوتا آدم بخوره، بیشتر قدر این غار حرات رو بدونی، حالا موقع شام میرم ههههه، بریم ببنیم چه شوددد :/
سعیده درا باز میشه، برا من دیشب باز شد :))) میدونی هربار ب یادش می افتم قلب قلبی میشم، دیشب یه حسی بهم گفت ب این شماره آگهی پیام بده تو واتساپ، و ایشون جواب دادن و امروزم تلفنی صحبت کردیم و حالا قراره کار انجام بشه انشالله، می سپرم ب خودش، هر چی خیره همون میشه. درا باز شدن. نشانه هاش اومده. قراره کاری ک عاشقش هستم رو انجام بده، خدا میدونه چه شرایط خوبی داره قشنگ میفهمم خدا برام چیده حتی بهترش رو،ساعت کاریش، مسیرش، آسان بودن کار اینکه عاشقشم
سعیده دیدی بچه ها چه فرشته هایی ان؟؟ وااای دختربچه ها رو من عاشق شون هستم، مخصوصا تو سن دخترای ناز شما، چقدر ناز و دوست داشتنی هستن، خدا حفظشون کنه. هر وقت نجوا اومد مثه بچه ها باش، باهاشون بازی کن، وقت بگذرون. بخدا این حربه ی شیطانه الکی همه چیو گنده میکنه ک آدمو ب ناسپاسی بکشونه، ب قول استاد این شیطان میتونه کاری کنه تو بهشت باشی ولی بخاطر انگشت کوچیکه ی پات ک یه گوشه اش زخمی شده اون بهشت رو برات جهنم کنه.
قبول دارم اینجانب هیچ ادعایی ندارم در زمینه کنترل ذهن، یه وقتا واقعا الکی الکی گنده میشه. ولی ما ک قرانو داریم، دوره عزیز 12 قدمو داریم، فایلای جدید استادو داریم 100 قدم نه 1000 قدم جلوتریم، واقعا یه وقتا میگم خدایا اگه من هدایت نمیشدم ب سایت و قرآن و حرف زدن با تو و نوشتن چه جورررری میخواستم تحمل کنم؟؟ اصن ادامه میدادم؟؟؟ بابا این خدا یه چیزی دیده در ما ک مارو هدایت کرده، فقط ادامه بدیم.
ب قول سیدعلی خوشدل میگفت یه موقع هایی خواسته هامون مثه دانلود کردن یه فایل ک دیدی مثلا 99 درصد دانلود کردی بعد 1 درصد 2 درصد آخرش مونده خیلیا اونجاها کم میارن و ادامه نمیدن، از کجا معلوم شاید 99 درصد پر شده پس ادامه بده ب تقوات.
میدونی من خودم ک یه موقع هایی دیگه رد میدم میرم پارک روبروی محوطه ی وسایل بازی بچه ها میشینم، میگم بشین نگا کن یاد بگیر ناعمه، یاد بگیر رها بودنو در لحظه بودنو، شاد بودنو، ببین این بچه ها نگرانن؟؟ نگران خوراک و لباس و فردا و مدرسه شونن؟؟ نه بابااا اینا فقط دارن از زندگی شون لذت میبرن، از همون روزشون. هر روز از خودت بپرس خدایا چطوری لذت بیشتری ببرم از روزم؟ برم بالاپشت بوم ابرا رو ببینم؟ برم قهوه مو تو سرمای بالکن بخورم؟ برم پارک باهات پیاده روی؟ برم تو تجسماتم؟ زندگی در بهشت ببینم؟ فرض کن تو همین امروز زنده ای چیکار میکنی؟؟
سعیده می بینی خدا نمیزاره حتی غم زیادی تو قلبت بمونه؟؟ دیدی یه موقع هایی میزنی زیر گریه یهو یه چیز چرت میاد تو ذهنت و میخندی وسط گریه ات؟؟ یا یکی ومی بینی؟ یا یکی زنگت میزنه؟ میگی تو کجا بودی دیگه؟ اون خداست اون خاطره چرت خداست سعیده، خدا ب هلیسا جان گفت برو این بنده ام الان ب صدای فرشته ای تو احتیاج داره ک انرژی بگیره ک انقد سخت نگیره این مهمونی رو، تو ابدی هستی تو لاینتاهی هستی.
میدونی من یه رابطه زمینی سطحی رو کات کردم، بعد این ذهنه چند روز میخواست منو خفه کنه، پاییزعه و حالا بمون تو تنهایی ات بپوس هههه، خب آقا از خطر قرمزای من گذر کرده بود، اره نزدیک بود ولی خودش نبود، نمیخوام ممنون، من لایق یک فرد رویایی مثل خودم هستم، و با بریدن این زنجیر وابستگی لیاقتم رو ب جهان ثابت میکنم. میدونی خدا یه فرشته کوچولو برام فرستاد باران جان، باهاش رفتم پارک سرسره سواری تاب سواری، حرف زدن و وقت گذرون با این فرشته کوچولو در عرض چند روز پرونده شو تو ذهنم بستم؟؟ ذره ای احساس پشیمونی ندارم و اتفاقا ب خودم افتخار میکنم، آره کنترل ذهن سخت بود ولی جهانم هلم داد کمکم کرد وقتی دید من حتی آهنگم گوش نمیدم تو اون هفته.
میدونی حالا روزای پاییزی ام با کی میگذره؟؟ خخخخ خودت خوب میدونی، حال خوب کن تر از خدا پیدا کردی خدا وکیلی؟؟؟ مسکن بهتر از اون؟؟ باهاش میخندی میرقصی میچرخی راه میری. آره پاییز عه و دلبریاش، با خدا جون مون، انقده عشقش و تو قلبم پر کرده ک، گفته عشق اولو آخرت خودمم، منم میگم چشم، شما کاملا درست می فرمایید ثابت شده بهم باشه ؛) و چه لیاقتی بالاتر از این ک عشق اولت خدا بوده باشه نه بنده هاش!؟؟
وااای چه کامنت طولانی نوشتم افکار این روزامو خالی کردم ؛))) نمیدونم چیا گفتم و گفتم
ب قول خودت دوستت دارم باشه؟؟ سعیده ی توحیدیِ تبر ب دست خانم قوی، بهت افتخار میکنم، می بوسمت، در پناه الله باشم جانم.
راستی یه مستند دیدم امروز قسمت اولش رو(من جورجینا هستم) خانم قوی ای ک عاشقش شدم، دوست داشتی ببین باشه، خدافظِ شما
https://elmeservat.com/fa/key-to-receive-the-requests/comment-page-42/#comment-1567485
سلام سعیده جانم
من پاسخ کامنت بینهایت دلگرم کننده شما در عقل کل رو فرستاده بودم
ولی الان دیدم انگار نبود
شاید اشتباه کردم
ولی بهر حال مجددا از قلب مهربونت تشکر میکنم
کامنتی از دریافتم از آیاتی که استاد در فایل جدیدشون ( کلید اجابت دعاها) اشاره کردن نوشتم که یک ساعت دیگه منتشر میشه
خیلی دلم میخواست نظر شما و آقا رضا احمدی عزیز رو هم بدونم
چون من با وجود اینکه عربی خوبی داشتم تو دبیرستان و تقریبا خوب معنی آیات رو میفهمم ،و آبا و اجداد باسواد و قرآن خون و امام جماعت مسجد داشتم و… زیاد توی قرآن کند و کاو نکردم تا حالا
یا از سر کوتاهی بوده ، یا تو مدارش نبودم
و الان اول راهم
خوشحال میشم نظر شما رو بدونم و اگر اشتباهی در درکم هست متذکر بشید.
پیشاپیش سپاسگزار وجودت و قلب نازنینت هستم
آیا خدا برای تو کافی نیست؟
بله هست
فقط و فقط او کافیست
او کسی است که عالم را آفریده،او تو را از نطفه ای ناچیز و بدبو آفریده،او تو را روح داد،جسم داد،او تو را آفرید.
او ما را کافی است.
ناعمه عزیزم چقدر خوشحالم باهات صحبت میکنم،چقدر به بودنت تو این سایت افتخار میکنم.
با سن کمت چقدر بزرگ مینویسی چقدر زیبا نوشتی چقدر با قرآن مانوسی و دقیق درک کردی.
تحسینت میکنم با این سن و سال اینقدر بزرگ شدی.
دقیقا درسته ،هر چی تمرکز کنیم به رب،تمرکز کنیم به نعمتهایی که خدا بهمون داده،به نور قرآن ،به آگاهیهای استاد …هر روز رشد میکنیم و ظرفمون آماده ورود نعمتهای زیادتر میشه
خدایا شکرررررت
دوستت دارم خیلی زیاد
دوست دارم دخترام هم مثل تو وارد سایت بشن و آگاهیها رو دریافت کنن و قرآنی و توحیدی بشن و قلبشون روشن تر بشه
سپاسگزارم
سلام آقا ابراهیم عزیز
ازتون ممنونم بابت لطف و مهربانی تون، انشالله فرزندان شما هم در مشیت الهی قرار بگیرن، خداوندا همه مارا ب راه راست هدایت کن.
بله آقا ابراهیم عزیز، خدا کافیه کافیه بیش از کافیه
امروز من باعشق ترین پیاده روی در روز بارانی رو با الله مهربانم داشتم، باورتون نمیشه انقدرر قلبم باز شد انقدر قربونش رفتم گفتم خدایا توعشق منی نفس منی همه چیز منی
صبح رفتم باز غروب هم رفتم، دلم نمیاد از این هوا دل بکنم، مگه میشه هوا بارونی باشه و آدم بمونه خونه و نره با خداش پیاده روی؟؟ من درک نمیکنم چرا 90 و خورده ای درصد از انسانها فراموش کردن لذت بردن از زندگی رو
وای لحظه ی غروب ک داشت اذان مغرب پخش میشد و نم نم بارون و هوای مرطوب، عطر درختان کاج، ب خدا گفتم خدایا توباشی و بارون باشه و تریل پاییزی خلوت وصدای اذان، دیگه پکیجی بالاتر از این داریم واقعا!؟؟؟
بااارها حین پیاده روی ام سپاسگزاری کردم بابت لباسهای گرمی ک برام تهیه کرد و من پوشیدم، بوت، کاپشن گرم، کلاه، یه جسم سالم تن سالم، امنیت و حفاظت کنندگی اش، پارک نزدیک خونه مون، پولی ک از طریق مادر عزیزم با عشق بهم داد.
از نور قرآن گفتید ب خدا نمیدونم چطور سپاسگزار این نعمت الهی باشم ک منو بینا کرد ب این نور الهی. چه لیاقتی داشتم، بهترین مسکن من قرآن عه. و یه وقتایی ک از فرکانسش میام بیرون و میگم نه برم رو باورام کار کنم اینا جواب میده، احساس نگرانی و ترسم بیشتر میشه. فقط آرامش اصلی ام قرآن و آیه هایی ک از عظمتش میگه هست.
امروز تو کافه نشستم هوای بارونی شدید منم بیرون نشستم ک سرپناهی داشت و صندلی چیده بودن، نشستم قرآن گوشیمو باز کردم و آیات محکم اش رو می نوشتم و با خودم و خدا حرف میزدم میگفتم خدایااا بابا خودت گفتی، ببین داری میگی من آسمان ها(7 طبقه) در دو روز آفریدم، عرش رو آفریدم، زمین رو آفریدم، شما را شکم مادرتان، بعد خواسته ی کوچولوی من ب قول سعیده برات تیله بازیم نیست؟؟؟ ناعمه بیگ پیکچر بزرگ فکر کن.
البته اینم بگم من قبلا ک میرفتم کافه با اینکه دلم میخواست قرآن بخونم ولی خجالت میکشیدم چرا؟ اگه یکی رد بشه و بگه این دختره با کلاه و موهای بیرون اش با این تیپ اش داره قرآن میخونه؟ چی میگی ؟ تواصن مسلمونی؟ اگه ب خدا باور داری خوب حجابت کو؟ یا اینکه پسرا رد میشن مسخره ام نکنن.
ولی امروز مردم می اومدن و میرفتن از بالاسرم رد میشدن من همینجور با خودم حرف میزدم با خدا حرف میزدم قرآن رو گوشیم بود دفترمم کنارم میخوندم و می نوشتم و اصلانم برام مهم نبود وای اون پسر خفنه از کنارت رد شد، الان مسخره ات میکنه. خلاصه انقده لذت بردم ک جای شما خالی
آقا ابراهیم یه معجزه ی دیگه: داشتم برای بار دوم این فایل استاد رو برای نکته برداری مینوشتم ک دقیقه 7 پاز کردم، باورهای محدود ما اجازه ورود خواسته هامون رو بهمون نمیدن، اومدم نوشتم ک من چه باور محدود کننده ای در مورد فلان خواسته ام دارم، شد شرک، شد حرف مردم نظر مردم راجع ب شغلم، بابام عمرا اجازه بده، مامان اصلا نمیزاره، من میترسم اگه ب فرد نامناسبی برخورد کنم و بهم آسیب بزنه، آبروم جلوی فامیل میره
و اومدم باورهای قرآنی شو برا خودم مرور کردم و تجسم کرد ک دارم با قاطعیت با خانواده ام صحبت میکنم و تصمیمم رو اعلام میکنم و خدا بهم گفت وقتی تو از قدرت من صحبت میکنی بقیه اجازه ندارن حرف بزنن چه برسه مخالفت کنن، من مهر خامشی بر دهانشون میزنم. و توی ذهنم قضیه حل شد.
و اما همون دقایقی ک من داشتم این ترمزا رو برمیداشتم خدا ان اقول له و کن فیکون رو انجام داده بود، بشارت و مژده رسییید، نشانه ها اومدن، از واتساپ پیام های بشارت رسیده بود همون ساعت همون دقیقه ای ک من داشتم این سربا رو باز میکردم. خدا دیر نکرد بازم دیر نکرد، دیدی کچلش کرده بودی؟؟ خجالت بکشم یه کم :/
می نویسم از نتایج قطعی اش، نشانه های بشارت دهنده اش اومد، تاییدهای اولیه اومد.
بازهم از لطف تون ممنونم، منم همیشه پاسخ های پرمهرتون رو برای دوستان سایت میخونم، آفرین ب تعهد و استمرار شما درمسیر خودشناسی، آفرین ب ستاره های درخشان شما، ب نتایج مالی ک برامون نوشتین ک ایمانمون قوی بشه، همیشه پاسخ ها و تحسین هاتون رو برای دوستانم میخوندم و میگفتم این آقا ابراهیم چه قلب مهربان و پاکی دارن، چقدر قلب تحسین کننده ای دارن. ازتون ممنونم ک انقدر امید میدید ب بچه ها، خدا برکتش رو چندین برابر ب زندگی تون برگردونه، در پناه الله باشید آقا ابراهیم عزیز.
سلام ناعمه عزیزم سر پا می ایستم و دست میزنم و تحسینت میکنم احسنت بانو دختر زیبا و یکی یه دونه و در دونه خدا عزیز باشی بدرخشی خانمی هر روز بیشتر پر توان تر با انرژی تر
کامنت هاتو خوندم و خبر دارم چه عزت نفسی داری در ارتباط با بقیه چقدر ملاک ارتباط با بقیه برات بالاس خیلی بالا بی نهایت با خودت در صلحی چندین موردها گفتی از همه نظر عالی بودن اما به دلیل اینکه حالشون با خودشون خوب نبود و از تنهایی با خودشون لذت نمیبردن کات کردی
احسنت به تو بانو چه روح بزرگ داری چقدر خلوص داری داری و قطع به یقین گرمی و لذت داشتن خدا رو در لحظه به لحظه زندگیت احساس میکنی
احسنت به تو درود به تو سپاس بابت وجودت که ارزشمندی بی نهایت
میخواستم تو دفترم تحسینت کنم ولی گفتم چرا که بزار بنویسم از ناعمه عزیزم در سایت که بعدها هم بتونم پیداش کنم
این ضعف ها این نجوا ها که مادرت تنها گذاشتی اون که کسی جز تو نداشت کمکش کنه یادت رفته چقد برات زحمت کشیده تنها گذاشتی، نرفتی، بهش سر نزدی، به تو هم میگن بچه،……
تو عمل که نمیکنی استاد گفته همیشه باید یه ورودی داشته باشی والان چی؟؟ نشستی بیان کیسه پول تقدیمت کنن، تو عالم بی عملی ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و…..
اما عمل همینه داری احساستو خوب میکنی داری تایید و نظر بقیه رو تو ذهنت کوچیک و کوچکتر میکنی داری کنترل ذهن میکنی و هدایت ها میاد الهامات میاد و دستان خدا برای رسوندن ما به خواسته مون
خدا جونم پناهی جز پناه تو نیست حمایتی و حفاظتی جز حفاظت تو نیست بکش و بشور و بمیران هر چه غیر تو در دلم هست و مرا با خودت پیوند بده
سلام خدا سلام عزیزم، چقد تو هوامو داری
سلام سلام مهسا خانم عزیز، واقعا نمی دونم برای تحسین هاتون چه جوابی بزارم، چقدر بامحبت هستین، چندین و چندبار با دقت خوندم وجودم پر از حس لیاقت شد، واقعا ازتون ممنونم.
چه قلب پرمهری دارید، خدایا دیوانه ام کردی ک، این همه محبت و عشق دریافت میکنم، می دونید امروزم خاله ام اومده بود خونه مون انقده عشق میداد بهم، میگفت بخدا همش میخوام نگات کنم، میگفت پاشو برو اسفند دود کن، گفتم خاله ولش کن قربونت برم من اعتقادی ندارم من چشم نمی خورم، گفت باشه خودم رفتم خونه مون برات دود میکنم، ینی نمی دونی چندبااار ب من گفت خوشگله من دختر گل من.
آخه می دونید چیکار کردم ؛) امروز موهامو پسرونه ی کوتاه کوتاه زدم، واااای ک چه راحت شدم اولا، دوما چقدر بهم میاد همه اینو میگن، اینم تمرین عزت نفسی ک راحتی خودم برام مهم بود و اصن چه نتیجه ای داشت سود و سود و سود، هم زیباتر شدم، هم راحت تر شدم، هم فکر میکردم سرزنش بشم ولی هرکی دیده گفته چقده بهت میاد، یه ذره هم قربون خودمون رفتیم جلو آینه چه حالی داد جاتون خالی؛)
مهسا جان میدونی اون روز مهمونی چی شد؟ هیچی والا صبحش رفتم بالا اصن مامانم چیز خاصی نگفت، با شوخی و روی خوش بهم گفت مهمونا ظرفا رو شستن، چی شد ک نیومدی مثلا، بعدم یه سری ظرف باقیمونده رو شستم و خوشحالش کردم هههه؛) همش ساخته ی ذهن خودم بود، ترسهای توهم انگیز.
اما عمل همینه داری احساستو خوب میکنی داری تایید و نظر بقیه رو تو ذهنت کوچیک و کوچکتر میکنی داری کنترل ذهن میکنی و هدایت ها میاد الهامات میاد و دستان خدا برای رسوندن ما به خواسته مون
من چی بگم آخه؟ یه ماچ آبدار ب شما، این جمله آخرتون دیگه دیوانه ام کرد. خدایا یه ماچ آبدار ب خودت ک هیچ وقت تنهام نمی زاری، دیگه داشتم دیوانه میشدم از دست این نجواها. داشت ب مو میرسید، خدایا ب پیمانه ی صبر ما بیافزا.
می دونید امروز گفتم خدایا باشه هرچییی تو بگی میگم چشم، من میخوام واقعا ورودی مالی داشته باشم، بهم گفت پاشو برو اون کافه ی محل تون ک همیشه میری، خب بعدش؟ برو درخواست کن برو ازش بپرس ببخشید شما نیرو نمی خواین؟ خدایا ولمون کن، زشته، چی پرو پرو برم بگم نیرو نمی خواین؟ اگه می خواستن خب برگه میزدن. گفتم باشه آقا، اینم تمرین عزت نفسم، اینم تمرین درخواست، تمرین مهم نبودن نظر ویتر آقا ک هم سن و سال خودمم بود، اینم قربانی میکنم پا میشم میرم می پرسم، نمی میرم ک فوقش میگه نه منم برمیگردم، خجالت چیه بابا؟
رفتم ازشون پرسیدم ایشونم گفتن نیرووووو خیر فکر نمیکنم، با احترام و متانت جوابم رو دادن و منم گفتم باشه ممنونم خدانگهدارتون.
ینی گفتم خدایا تو میخوای منو از غارحرای گرم و نرمم ک دارم توش در خلوتی و سکوت رو خودم کار میکنم، بکشونیم ببری اینجا؟؟ من ک میدونم تو باید منو ب جای آسون تر و بهتری هدایت کنی.
من فقط اومدم ک بهت بگم من آماده ام، من مهیام، هر هر اقدامی بگی انجام میدم، حتی ویتری تو کافه ی محل، ک حتی فامیل هرچی میخوان بگن. فقط میخوام بهت ثابت کنم من دنبال عمل کردنم و تو باید هدایتم کنی، اینم قربانی کردم خوب شد؟
بعد گفت برو فلان جا، اونجا کلییی برگه استخدام میزنن همیشه، گفتم کار اداری؟؟؟ آخه ب یکی شون زنگ زدم 9 تا 6، آخه من برم این همه مدت اسیر شم؟ من از کار اداری هلو بپر تو گلوم زدم بیرون، اینا چیه، اینا برا من نیست.
تو کل راه داشتم باهاش دعوا میکرم؛) آخه مسیرش خیلی دور بود، کل تایمی ک رفتم و اومدم پیاده، 58 دیقه شد. گفت برو اونجا و آگهی هارو بخون، خواسته هام واضح تر شد، دیدم آقا من راحتی بیشتری میخوام ب کار تو کافه و اداره اصن فک نمیکنم، تو قراره چیز بهتری بهم بدی.
تو راه چی میدیدم، منی ک سرم همش پایین بود و جوری راه میرفتم و می دوییدم ک همه میگفتن این کجا فرار میکنه ؟ فقط میخواستم زودتر برسم ب اون دیوار و بگم دیدی؟؟ دیدی اینجام هیچی نیست، بیا اینم قربانی کردم اینم اومدم، بدو بریم ک اینجا جای من نیست. حالا منی ک هر ماشینی هرچند وقت چشمم میخورد پلاک 77، 2 بار سرمو اوردم بالا تو جاده ماشین مورد علاقه امو نشونم داد، تلیسمان بژ، دقیقا همون دیقه ک سرمو ب جاده بردم همون ثانیه رد شد، گفتم باشه میدونم اینجایی بخدا ک همینجایی، پس هدایتم کن دیگه.منکه دیگه حاضر ب کار اداری هم شدم.
امشب جلسه 10 راهنما رو گوش میدادم، استاد گفتن اگه ب خواسته ات نمیرسی ینی هنوز ترسهایی داری، هنوز نگرانی هایی داری، هنوز باورهای خلاف خواسته ات داری، هنوز توکل نداری. خیلی بهم برخورد ک ایمان ندارم. ینی یه سوال از خودم پرسیدم ناعمه اگه الان خدا بهت بگه بلیط اتوبوس بگیر برو شیراز میری؟؟ دیدم نه نمیرم، خیلی سخته ک هنوز ایمان نداری ب غیب.سعیده سعیده تو چطوری پا شدی رفتی کیش؟؟
گفتم سعیده قبلش مراحل ایمانش رو پله پله طی کرد، خدایا یه ایده بده ک با شرایط ایمان من بخوره، یه پله بالاتر، یه ذره برم تو دل ترسم، یه ذره شجاعت بیشتر، تو خودت گفتی ما تکلیفی ک توانایی شو نداشته باشید بهتون نمیگیم، خب یه ایده ای بده ک انجامش بدم دلم تنگ شده برا ایمان برا حرکت برا ذوق و شوق رفتن تو دل ترسهام
و میدونم بزرگترین ترسم چیه، از اینکه ب بابام بگم من میخوام اون شغل رو انجام بدم و باز مخالفت کنه، مثل هر دفعه ک خواستم برم تو دل ترسم و مخالف بوده، ولی این سری دیگه فرق داره، من حاضر و آماده ام، بارها تو ذهنم تجسم کردم دارم ب خانواده ام میگم خب من میخوام یه چیزی بگم من یه تصمیمی گرفتم، همیشه وقتی اینو میگم آبجیام میگن یااااا خداااا، ببینیم تصمیم کبرای بعدی ناعمه چیه، و اون یه حرکت و تحول عظیمی عه ک همه باهاش مخالفن ولی من انجامش دادم و انجامش خواهم داد.
اتفاقا امروز تو آرایشگاه خانمه میگفت نمیدونم چرا دخترا انقد از بابا هاشون میترسن، اینم یه نشانه بود، میخوام پرواز کنم ولی سرب ب پامه، کویرم رو رها نمیکنم، میدونم باید هجرت کنم ولی میترسم، ولی ب خدا گفتم تو فقط بگو چه کاری بعد ببین من چطور برم تو دلش و محکم وایستم جلو بابام بگم من تصمیمم رو گرفتم، من میخوام ب هدفام برسم. حتی اگه باهام حرف نزنه
پاشنه آشیلم، ترس از بابا، نظر عمو، نظر عمه، فامیل، فامیل چی میگن، باید شغلی آبرودار داشته باشی، یه چیز روتین و عرف جامعه، برو پشت میز بشین، این ساعت برو این ساعت بیا. نه ناعمه خدا دلش برات نمی سوزه ، نگو خدایا من مستضعفم، مگه زمین خدا پهناور نبود ک مهاجرت کنی؟ شرایط بهتر میخوای؟؟؟ باید هجرت کنی. باید بری تو دل ترسهات. خدایا میرم ب امید تو، فقط ایده بده بگم چشم.
اصن همین دور بودن یک ماه من از خانواده ام، همینکه تو زیرزمین میخوابم، داره بهم میگه وابسته ی خانواده ات نشو، تو حتی متعلق ب خانوادتم نیستی، تو حتی متعلق ب رخت خوابتم نیستی، داره ظرفم رو بزرگ میکنه، این زنجیر وابستگی رو پاره کنم.
ازتون سپاسگزارم مهساجان، زیبا رو، خوش سیرت و خوش قلب. ازتون ممنونم ک دستی از دستان خدا شدید و این پیغامش رو بهم رسوندید و قلبم رو مطمئن ب حضورش تو زندگیم کردید، او تو را ترک نکرده رها نکرده ب حال خودت تنها نزاشته ات، ب برنامه ریزی خدا ایمان داشته باش، خدایا خودت صبر و استقامتم رو افزایش ده.
در پناه الله باشید مهسای عزیز.
سلام به قشنگترین ناعمه دنیا …
چطوری رفیق دلبرم …؟!
جات خالی،نشستم وسط باغ پدری …روی خاک ها…آزاد ورها…داشتم به جلسه 2 قدم9 گوش میدادم که هدایت شدم به این کامنت قشنگت…
دلم خواست یک تجربه ای رو برات بگم که خودم خیلی دوسش دارم.
نمیدونم تا حالا کیش رفتی یا نه،اگر نرفتی انشالله بزودی زود یک سفر تفریحی بری و حالش رو ببری…
ببین به محض ورودت به جزیره ،چنان قلبت باز میشه که نگو…انگار تموم زندگیت دوست داشتی اونجا باشی ولی خودت نمیدونستی ،نمیدونم شاید من اینجوری فکر کنم …دقیقا همون حسی که استاد وقتی رفت فلوریدا داشت،که اونجا فهمید اینجا همون جایی که من همیشه دوست داشتم باشم…
یکی از دلایلی که انرژی جزیره خیلی مثبته،بخاطرِ فراوانی ثروت و نعمت و شادیه …ضمن اینکه نود درصد آدم ها اونجا اومدن برای عشق و حال و تفریح …
اصلا وقتی میری توی جزیره،شدیدا احساس نزدیکی به خداوند میکنی …بخاطر توحیدی بودنش …
خلاصه جونم برات بگه که،وقتی بهم الهام شد برم کیش،به قول خودت فقط بخاطر تکاملی که طی کرده بودم و ایمانی که قوی شده بود گفتم من باید حتما برم …
فکرش رو بکن،من٨ سال پرستار رسمی بودم،واسه خودم دبدبه و کبکبه داشتم:)عزت و احترام داشتم،ازین جایگاه های پوشالی که بهت توهم این رو میده که تو خیییلی جایگاهت بالاست و فلان …
وقتی رفتم جزیره من واقعا نمیدونستم پلن خدا چیه،ولی میدونستم باید قدم اول رو بردارم .
توی کیش،یک فروشگاه خیلی بزرگ هست به اسم پاندا،شبیه والمارت های آمریکا،از شیر مرغ تا جون آدمیزاد اونجا میفروشن…کلی هم کارگر و فروشنده اونجا کار میکنه….
ناعمه جانم،قسم به پروردگارِ خورشید زیبایی که جلوی چشمم داره غروب میکنه ،من به خدا گفتم گفتی بیا جزیره دنبال کار من اومدم!اگر بهم بگی باید بری تو فروشگاه پاندا ،کارگری کنی،به عظمتت قسم من بدون هیچ مقاومتی میرم،ولی اگر تو بهم بگی!اگر تو اینو بگی!اگر دستور تو این باشه!
و با این ایمان منتظر دریافت هدایت موندم ….
و بعد اون معجزه ها رقم خورد …که به جای کارگری در فروشگاه ،من سر میز مذاکره ی تجاری ،در کافه آلور کیش،در کنار توحیدی ترین مدیرعامل تجاری دنیا نشستم…
مردی که وقتی از خدا طلب هدایت کردم ،خدایا من اینجا چیکار میکنم ؟بهم گفت من همیشه تورو دست بهترین هام میسپارم،نگران نباش …
مردی که وقتی بهش گفتم من دیگه نمیتونم باهاتون کار کنم بهم گفت اگر نشونه ها،اینو بهت میگه حتما ازش پیروی کن…ببین قلبت برات چه تصمیمی میگیره…
ناعمه ی قشنگم،باور کن اینارو به خودم میگم :خداوند همیشه بهترین پلن هارو برامون میچینه…اگر ما واقعا تسلیمش باشیم …
تو خیلی دختر شجاعی هستی،یادم نرفته چه جوری تو جاده هزار تک و تنها با یک کوله پشتی زدی به دل جاده …
میدونی شاعر در وصف من و شما چی میگه ؟!
میگه :
من از دم شکستم هر سدی که جلوم بود
یه جاهایی رفتم که قبل من پلمپ بود
اصلا نذاشتم دلگیر شه روزگارم
چون قصد نداشتم هیچ موقع کم بیارم
حس پرواز مثِ خون تووی رگ هام جاریه هر روز
آرزوهام با منن بعد بیداریه هر روز
زندگی میکنم اندازه ی صد سال در روز هر روز….
عاااااشششقتم رفیق دلبرم،به امید خوندن موفقیت های بیشتر و بیشتر …دوستت دارم بی نهایت.
اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی السَّمواتِ عَرشَهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی الَارضِ قُدرته اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی الجَنَّهِ رَحْمَتُهْ اَلحَمدُللهِ الَّذی فِی القَدَرَ قَضائِهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی فی البَرِ و البَحرِ سَبیلهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی فی جَهَنَمَ سُلطانِهُ اَلحَمدُللهِ الَّذی لامَلجا و لامَنجی اینو رو یکی از قبرا پیدا کردم و میخوندمش، فقط این نوشته رو دوست داشتم.
سلام سلام سعیده جانم
میدونی الان کجام؟ آرامگاه، چرا تا اومدم بنویسم پرنده ها اومدن کنارم و شروع ب خوندن کردن!؟ بزار از قبلش بهت بگم، یه مسیری باز شد همینجوری یهویی، برا مصاحبه اومده بودم ببینم چی میشه، هیچی نشد هههه، ایشون نبودن دفترشون منم بعد از 20 دقیقه انتظار برگشتم، برامم مهم نبود، میدونی فقط میخواستم پیش برم، اوکی بگذریم.
تو راه برگشت از کنار یه قبرستون رد شدم، اومدم داخل، سعیده جان یه چیز جالب، من اصلا و به هیچ عنوان دلم نلرزید، ینی احساس خاص و عجیبی ندارم، فقط اومدم راه میرم و سکوت میکنم.
میدونی خدا منو اورد ولی نه برای مصاحبه نه اینکه برم تو دفتر اون آقا، اینکه بیام اینجا بهم بگه زندگی دنیا بازیچه است، یه متاع زودگذر، آخرای جلسه قرآنی سوره حمد، استاد میگن، نگو هااای مالم پولم بگیر ببند این دنیا ب اندازه یه چشم بهم زدنه، شاید همین یه ثانیه بعد از این فایل من نباشم، با یه چشم بهم زدن، پس لذتشو ببر.
جوونای دهه 70 دهه 80، ناعمه آیا جوری زندگی میکنی ک شاید یه لحظه بعد نباشی؟ این مهمونی رو چقد جدی گرفتی؟ حرص چی آخه؟ حس خوبی دارم از اینجا نشستن، حسرتی تو دلم نیست آنچنان، ترس ندارم، انگار پیاده روی معمولی روزانه مو انجام میدادم وقتی بین قبرا راه میرفتم.
اینکه ترسی ندارم، اینکه حس خاصی ندارم عجیبه؟ اینکه نگران نیستم ک از این دنیا برم عجیبه؟ اینکه وقتی فکر میکنم یه روزی جای منم اینجاست و دلم برا خانواده ام تنگ نمیشه، اینکه از تنها بودنم بعد مرگم نمیترسم درسته؟
فقط فانی بودن خودمو یادم اومد، ناعمه کجا دنبال چی میگردی؟ فک کن امروز روز آخر عمرته چیکار میکنی؟ چقد لذت میبری از روزت؟ آیا اصن نگران فردات هستی؟
سعیده دوست دارم میدونی، خیلیم زیاد، مهرت ب دل همه می افته رفیق دلبررررر. باعشق برای تو نوشتم
تو مرا از بیرون آب صدا زدی ، ناشناخته ی بی نقص ، مکانی که پا ممکن است بلغزد و من آنجا ترا
رمز آلود یافتم ، در دریاهای عمیق ، ایمان من ثابت خواهد ماند و من ترا به نام میخوانم و چشمانم را به امواج میدوزم
زیرا من برای تو هستم
تو برای من هستی
فضل و محبت تو در عمیق ترین آب ها فراوان هست ، دست راست تو ( دست شاهانه ی تو ) مرا هدایت خواهد کرد ، جایی که پا ممکن است بلغزد و ترس مرا احاطه کرده است ،تو هیچ وقت شکست نخوردی
و تو در این هنگام آغاز نخواهی کرد ، پس من تو را به نام می خوانم و چشمانم را به امواج میدوزم
زیرا من برای تو هستم
و تو متعلق به من هستی ( تو متعلق به من هستی)
روح مرا به جایی هدایت میکند که اعتمادم بدون مرز است
بگذار من بر روی آب ها قدم بزنم
هرجایی که تو مرا صدا کنی
مرا به جاهای عمیق تر که پاهایم نمی تواند آن را تصور کند ببر
و ایمان من قوی تر می شود
در حضور نجات دهنده ام
———————————————————————————————————–
سلام بر ذات الهی ام ، به اصل ام ، به رب یکتا فرمانروای جهانیان
سلام استاد قلب شکوفه ای ، بانو شایسته زیبارو
سلام همکلاسی های بینظیر و دوست داشتنی
امروز 7 دی ماه 1403
27 دسامبر 2024 میلادی
انرژی عجیب و مقدس عدد هفت
خداوندا سپاسگزارم که در جایگاه دریافت چنین آگاهی هایی از توحید و یکتاپرستی قرار دارم
خدوندا سپاسگزارم که انتقال و یادآوری این آگاهی ها از قلب و روح انسان ارزشمندی همچون استادم رو با تمام وجودم و سلول های الماسی ام دریافت کردم
خداوندا سپاسگزارم که کتاب قرآن رو به روشنی برای هدایت و آگاهی ما فرستادی
خداوندا سپاسگزارم که همزمانی ها دقیق و بی نقص ودر نهایت حیرت و شگفتی عمل می کنند
خداوندا سپاسگزارم بابت اشک های مرواریدی ام در تمام مدتی که بارها و بارها در گوش دادن آگاهی ها از چشمان زیبایم جاری میشدن و من در سکوتی بودم که درونش فریادی به بلندترین صدای جهان داشت
خداوندا سپاسگزارم که در جایگاه دریافت از این فضای بسیار پربرکت قرار دارم
خداوندا سپاسگزارم برای صلح و آرامش عمیق درونم ، برای سلامتی روح و روان و جسم مقدس ام ، معبدم که هروز سالم تر و شاداب تر و جذاب تر و جوان تر می شوم
خداوندا سپاسگزارم برای انرژی و فراوانی که از طبیعت بسیار سخاوتمند و زیبا دریافت میکنم
خداوندا سپاسگزارم برای این من الهی و درخشانی که خلق کردم ، برای زمانیکه گمراه بودم و هدایت ام کردی ، برای اینکه ارزشمند آفریده شدم تجلی زیبایی و شکوه خداوندم ، بی نهایت سپاسگزارم
خداوندا سپاسگزارم برای دم و بازدم و معجزه ی تنفس ام و برای قلبی که من رو میتپه
خداوندا سپاسگزارم برای آسانی ها ، آسان شدن برای آسانی ها در راه صحیح و راست و نعمت ها
خداوندا سپاسگزارم برای خانواده ی سالم و پر از عشق ام، برای دوستان خوش قلب و برای آنهایی که در مسیر رشدم قرار می گیرند
برای فرصت زندگی ، لذت بردن ، سوت زدن ، لیز خوردن ، روی شونه های خداوند نشستن و بهشت رو تجربه کردن عمیقا سپاسگزارم
برای هدایت ها و صدای شگفت انگیز درونم ، قدم به قدم نزدیک شدن به اصل ام ، سپاسگزارم
و برای سپاسگزار بودنم سپاسگزارم
———————————————————————————————————————
استاد جان ، من با این آیه های جادویی قرآن چه اشکی ریختم و این حجم از بزرگی و عشق خداوند به ما ، نفس کشیدنم رو در سینه حبس میکنه و بیشتر در سکوت هستم ولی آنقدر ذوق و شوق درونم موج میزنه که از چشمهایم کاملا مشخص میشه ، یعنی سعی ام بر این هست که هرلحظه به خودم یادآوری کنم که چطور هروز به شناخت عمیق تری از خودم و خداوند میرسم ، چقدر این نزدیکی و حس کردن خداوند لذت بخش و غیرقابل وصف برای من
هرگز نمی تونم احساسی رو که دارم انتقال بدم ، جنس صدای خداوند رو که هفته ی پیش برای هدایتی در خواب ام شنیدم آنقدر شفاف و دقیق بود که من بعد از انجام آن کار و دیدن نتیجه ای که تقریبا غیر ممکن بود برای آدمها ولی برای خداوند هیچ چیز غیرممکن نیست و من رها کرده بودم و ایمان داشتم به او و درسته که ابعاد اون نتیجه بزرگ نبود
( تنها پولی بود که در اختیار داشتم و برای ادامه ی مهارت در کارم باید ازش استفاده میکردم که بلاک شده بود البته مبلغ بالایی نبود ، ولی شاکر بودم و من در کل طبق آموزش های بینظیر از شما رها بودم و ایمان داشتم به نعمت هایی که از بی نهایت طریق میرسد ، همانند هزاران بار قبل تر که رسیده بود )
ولی برای من این ارتباط و صدای شگفت انگیزی که دریافت کردم ، در حالیکه بلند بلند گریه میکردم و در حال سجده کردن بودم ، فقط بخاطر اینکه بسیار عمیق این احساس نزدیکی خداوند به خودم رو درک کردم و ایمان من رو قوی تر کرد ، درکش کردم ، روح ام چشید خیلی گوارا بود ،
وَإِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ ۖ أُجیبُ دَعوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ ۖ فَلیَستَجیبوا لی وَلیُؤمِنوا بی لَعَلَّهُم یَرشُدونَ﴿186﴾
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)!
اشک هایی مرواریدی که نمی تونستم جلوی جاری شدنشون رو بگیرم باید میباریدن
فکر کردم دارم دیوونه میشم ، متوجه شدم چقدر خداوند آگاه از حجم شوکه شدنم که در خواب به من الهام کرده ( در حال خندیدن و ذوق فراوان هستم )
آگاه شدم که جنس این هدایت که اینطوری من رو دگرگون کرد بخاطر تغییر مدار و تکامل من از هدایت ها و نشانه ها و مسیر رشد و بهبودم بود و البته ایمان
استاد قطعا شما متوجه میشین که دارم از چه احساسی براتون میگم و چقدر خوشحالم ، شاکرم بابت اینکه شما هستین و حضور دارین ، سلامت باشین و بدرخشین
من این رو میدونم که هرچقدر که بدانم در حقیقت هیچ چیز نمیدانم و همیشه در حال تمرین آگاهی هام و یادآوری میکنم به خودم که هرآنچه دارم از فیض و عشق خداوندی است
رحمت خداوند همراه من
من ایمان دارم که فیض خداوند درهارو برای من باز میکنه ، خداوند درهایی رو برای من باز میکنه که من به تنهایی قادر به باز کردنش نیستم
من ایمان دارم که دست خداوند روی زندگی من و کار میکنه و بهترین هارو به آسانی و باشکوه برای من فراهم میکنه
زندگی من در هر لحظه و هروز در وفور و فراوانی سپری می شود ، من انسانی نفیس و ارزشمندم
در مورد سوره ی ضحی ، قرآن معجزه است چقدر زیباست خالص ، پاک ، زلال
پروردگارت هرگز ترا ترک نکرده ، درخشیدن همراه با رضایتمندی و خشنودی
استاد واقعا چه چیزی در مقابل خداوند می توان گفت ، چقدر ما هیچ هستیم
یک بار به خداوند گفتم ، خداوندا چطور برای بی نهایت نعمت های باشکوهی که به من بخشیدی سپاسگزار باشم ؟
با تمام روح و جانم دریافت کردم که بهم گفت : خودتو بغل کن
و من هرلحظه بارها و بارها اینکارو انجام میدم
در تمرین کردن آگاهی های ارزشمند هستم ، زندگی رو تمرین میکنم با لذت ،شوق ، شعف و شفقت با خودم و دیگران
همه ی این ها در روح زیبای جهان ذخیره میشود ، دوست دارم ای رب من
استاد جانم ، سپاسگزارم فراوان سپاسگزارم ، عمیق همانند اقیانوس ها سپاسگزارم
سلام المیرا عزیز
چقدر کامنتت زیبا ومعنوی هست
معلومه که از قلب سلیمت واز عمق وجودت سرچشمه گرفته
چه زمزمههای قشنگی با رب العالمین داری واقعا لذت بردم بعضی جاها واقعا دلم لرزید خداراشکر که به برکت این سایت
ووجود استاد عزیز،ومریم جان وتمام دوستان این سایت روز به روز توحیدی تر میشه همش نام الله هست وبرکت ونعمت ورزق بی نهایت
خداوندا هر آنچه داریم از آن توست
دوست عزیزم امیدوارم همیشه در تمام مراحل موفق باشی وباز هم بیایی واز عاشقانه هایت با خدا برایمان بنویسی
در پناه حق باشید
سلام دوست عزیز
خداروشکر میکنم بابت هدایتم به کامنت پربار شما اگه بدونی چقدر با کامنتت ارتباط برقرار کردم و واقعا اشکم در اومد اونجایی که خدا میگه اگر بندگانم از تو در مورد من پرسیدن یعنی هیچکی نپرسید تا اینکه خودش گفت این منو یاد یه داستانی میندازه که میگه
قطار به سمت خدا در حرکت بود ایستگاه اول بهشت بود وقتی که به بهشت رسید همه پیاده شدن مگه مقصد خدا نبود پس چطور
دقیقا این زندگی منه که با یذره خوشی توی زندگیم خداروفراموش میکنم خدایی که خودش تو قرآن خودش میگه
من هیچگاه تو را رها نمیکنم
خدایا خودت هدایتم کن من بی تو هیچم
در پناه حق
سلام استاد عزیزم
میشه از هر جمله این فایل یک کامنت نوشت . از اون دسته فایل هاییه که مدام باید استاپ بشه و بهش فکر بشه . که البته از این دسته فایل ها کم ندارین در سایت .
زکریا میگه من فرزند میخوام در حالیکه پیرم و همسرم نازاست . من وقتی خودم را جای شخصیت زکریا قرار میدم بنظرم اینطور بوده که این درخواست یک درخواست جدید برای زکریا نبوده و بارها در افکار زکریا تکرار شده . و البته درخواست به همراه ترمزهاش . یعنی آرزو به همراه یأس . زکریا هربار مأیوس میشده طوریکه خواسته شکوفا نمیشده و درخواست به خداوند نمیرسیده . شکوفا شدن یعنی رسیدن آرزو به خداوند . یعنی قرار دادن آرزو در مدار خداوند . در جایگاه خداوند . و ترمزهای زکریا اون را از مدار خداوند دور میکرده . همیشه همینجوره یعنی هر بار ما میگیم فلان چیز را میخواهیم اما…. جملات بعد از ” اما” همون ترمزهاییه که نمیذاره اجابت را دریافت کنیم . و من اسم این اما ها را گذاشتم کلید . یعنی براحتی ما میتونیم ترمزها را با اما هایی که از ذهنمون میگذرند تشخیص بدیم . حالا چجوری این اما ها را برداریم ؟ تجربه ای که از حضور در کلاس استاد عباسمنش داشتم اینو بهم میگه که ما نمیتونیم یعنی در توانمون نیست که یکی یکی ترمز ها را برداریم . ما عاجزیم . پس بهترین راه اینه که خداوند را بشناسیم . خداوند را بعنوان سیستم ، بعنوان فرکانس ، بعنوان یک نیروی برتر و بالاترین و قوی ترین نیرو و هرآنچه استاد در فایل های مختلف در مورد خداوند توضیح داده . اونطوری بشناسیم . فایل های قرآنی دوره 12 قدم ، فایل 9 و 10 دوره دستیابی به رویاها ، قانون آفرینش ، کتاب چگونه خداوند را بهتر بشناسیم و بسیاری از فایل های دانلودی مثل ارتباط شناخت خداوند و روان شدن چرخ زندگی و …
برگردیم به داستان زکریا . زکریا بنظر میاد که سالها با این درخواست زندگی کرده و در اوج ناامیدی تسلیم شده . مثل خیلی از انسان ها . تسلیم شدن یعنی دیگه پاهات جون نداشته باشند که ترمز بگیری و مجبور بشی که رها بشی و این رهایی تو را در فرکانس خداوند قرار میده .
به نام خدای مهربان که هرلحظه ماراهدایت وحمایت میکند….
معجزه های خداوند همواره اتفاق می افتد ،اوهمواره ماراهدایت میکند ،همین که استادعزیز قرآن وبازکنه واین آیه هادرمورد حضرت زکریا براش بیاد ویه حسی بهشون بگه یه فایل درموردش تهیه کنند ،همین معجزه اس ،همین هدایته که باصدای گرم استاد خداوند پیام ش وبرامون بفرسته بگه زهراجانم هوات ودارم اجابت میکنم تمام دعاهات و به فکرتم من بیشترازهرکسی عاشقتم بهم ایمان داشته باش من هرکاری ازدستم برمیاد فقط میگم باش ….ومیشود .
قرارنیست که ازآسمون یه ندایی یاچندتافرشته پروازکنن بیان باهات حرف بزنن بگن بیابرات نامه آوردم خدااین حرفاروبهت زده ،اینجوری باورکنیم معجزه اس ،به خداهمه ی حرفای استاد خطاب به ماست منی که این باور وساختم خداوند هدایت میکند تویی که چندروزه گرفته ای این مشکل وچه جورحلش کنم نمیتونم امکان نداره سخته …..یاتویی که طلاق گرفته ای وفکرت درگیره مخارج زندگی وآرزوهاته یاتویی که دوست داری ازهر غم و دردو مریضی شفاپیداکنی یا هرکسی که ذهنش باهاش درافتاده که نمیشه نمیشه نمیشه …….بباایناها خداوند بهمون پیامش ورسوندگفت که من بزرگ ترازمشکلات توام تواناتراز اونی که توفکرمیکنی که این کارانجام میشه یانه ،همین الانشم انجام شده من اجابتش کردم حالاهرچه قدرم توباافکارمحدودت پسش میزنی ،فقط کافیه توهم سهم خودت وانجام بدی وقبول کنی که اجابت شده .توهم بافرکانس من وفق بدی خودت و .
به یادبیار اون وقتایی که دستت وگرفتم موقعی که فکرمیکردی غیرممکنه وازپس هیچ کاری برنمیای وحتی هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه ازپسش بربیاد ،همون وقت بود که دستت وگرفتم وکارت وانجام دادم ،بیاد ببارموفقیت هاتو کارایی که باتوکل وایمان به انجام رسیدن حتی کارهای بقیه که چقدر خوب به موفقیت رسیدن وپیشرفت کردن یه نشونه ازموفقیت توعه که انگیزه بگیری وباورکنی میشود …
خداوند چه قدر خوب درقرآن برامون منطقی کردند که حضرت زکریا با این که پیروناتوان بود وهمسری نازاداشتند صاحب فرزندشدند وخداوند چه قدر به آسانی اینکارو انجام دادوبرای ماهم منطقی کرد بااین آیه که به اندازه ای که به خداوند ِایمان داشته باشی ،توکل داشته باشی کارها سریع وآسانه ،اشکال نداره که خیلی وقتا درخواستی داشتیم ولی باباورهای محدودمون نتونستیم قبول کنیم که شدنیه به توانایی خداوند قبول داشته باشیم حتی خودپیامبرهم براشون اتفاق افتاده که نتونستن بپذیرن قادربودن خداوندو اشکال ازماست که باورهامون انقدر محدوده واقعا ماچه قدر روی خداحساب کردیم ؟قوی ترین مردم کسیه که توکل داشته باشه ،توکل دردل تضادباآرامش وکنترل ذهن خودش ونشون میده ،ماانقدر ذهنمون نمیکشه که باورکنیم توانایی خداوند وتاحدی که باید باورکنیم خداوند تنهاقدرت جهانه قادرمطلقه ،خودش حتی این کره ی زمین و بااین عظمت ازهیچی به وجودآورده خواسته های ماکه براش چیزی نیست .
خداوندهمیشه وعده ی فزونی ومغفرت میده ،ازجایی که فکرش ونکنیم بهمون روزی میده ،من خودم یکی دوروزی هست که متوجه شدم فکرمیکردم موقعی که ازخدامیخام یادرخواست هدایت دارم خداوند هدایتم میکنه اما الان فهمیدم که خداوند همواره وهمیشه ماروهدایت میکنه درواقع کل کیهان وهدایت میکنه مثل نورخورشید همواره حتی بدون درخواست داره این هدایت وبه مامیفرسته ماییم که باید فرکانس مون وتنظین کتیم روموج هدایت یا توی غارنباشیم که نورخورشید بهمون نتابه همیشه ازطرف ماست ضررها وهرخیری ازجانب خداست …
چقدر لذت بخشه این سوره که :والضحی 1والیل اذا سجی2 ماودعک ربک وماقلی 3…وللاخره خیر لک من الاولی ،4ولو سوف یعطیک ربک فترضی5الم یجدک یتیما فاوی6فوجدک ضالافهدی7ووجدک عائلا فاغنی8فاماالیتیم فلاتقهر.
سوگندبه روز ،سوگندبه شب
که پروردگارت تورارهانکرده وهرگزموردخشم وکینه قرارنداده .بی تردید اخرت برای توازدنیا بهتراست .
به زودی پروردگارت به توبخششی عطاخواهدکردکه راضی شوی .
آیاتوراییتیم نیافت وپناه داد؟؟
وتوراگمراه نیافت وهدایت کرد؟
وتوراتهیدست نیافت پس بی نیازساخت ؟
پس به شکرانه این نعمت یتیم خواروازخودخودمران .
وتهیدست حاجت خواهرا ازخودمران .
ونعمت های پروردگارت رابازگوکن .
چقدر این آیه وصف حال منه که خداوند بهم میگه که ازدستم ناراحت نیست وبرام ارزش قائله که قسم میخوره به روز وشب وبهم میگه که آیندت خیلی روشنه این نوید وبه من میده ،وبرام منطقی میکنه که مثل گذشته که من وازناتوانی پناه داده واز هیچی به وجودآورده پس الان هم میتونه که آیندم وبسازه به بهترین صورت ،درگذشته ازدل فقرمن وبه این جایگاه رسانیده واقعا که سپاسگذاری براش هرروزواجبه وشکرگذارشم .که شکرگذاری اصله تمرکزروی داشته هاوافزایش انهاست بازشدن درهای نعت الهیه واحساس خوبه که مارورشدمیده سپاسگذاری خیلی خیبی مهمه .
خدایاشکرت ،استادعزیزم ومریم نازنین سپاسگذارم که این همه آگاهی و دراختیارمون میگذارید ،استادجان خیلی ازتون ممنونم که به اون حس تون اعتمادکردیدو این فایلو آماده کردید ،خدایاشکرت .
خدایاشکرت وخدایاشکرت .
سلام عرض ادب خدمت استاد عزیزم مریم بانوی شایسته وهمه دوستان گلم
خداوند را سپاس گزارم بابت این مسیر زیبا این راه درست که باعث شده زندگی مااز گمراهی به نور الهی تبدیل بشه الهی شکر
استاد عزیز از شما بابت این فایل توحیدی ممنون .
قبلا یادم میاد خیلی وقتها ما بخاطر نداشته هامون غمگین بودیم بابت توجه مابه اتفاقهایی که رخ نمیداد غمگین بودیم بابت خاسته هامون که رخ نمیداد ومقصر اصلیش را همه میدونستم به جز خودمون غمگین بودیم و……
ولی الان اوضاع به قدری که ما باور درست داریم وتوجه ما به خاسته ها دقیقتر شده فرق کرده الان گریه های شبانه بخاطر خوشحالی وشور شوق هست بخاطر باور درست هست به خاطر توجه به زیباییها هست بخاطر سپاسگزاری از خداوند بابت بیاد اوردن نعمتهایی که به ما عطا کرده هست وخیلی وقتها اثری از غم دیگه نیست چون یاد گرفتم برای زندگی کردن هدف داشته باشیم یادگرفتم خاسته هامون را برای خدا واضح کنیم ودرست بندگی کنیم یاد گرفتیم تضادها خاسته هارو شکل میدندو …….
وقتی از زکریا و خاسته او صحبت میکردید که از خدا فرزند صالح میخاست درحالی که او خودش پیر و ناتوان وهمسرش نازا بود وخداوند به شکل زیبا جواب زکریارا داد من فایل را استپ کردم از اونجایی که الان من یک خاسته ای دارم چند وقته که ذهنم را درگیرش کردم به جواب خدابه زکریا نشستم و فکر کردم که بیاد بیارم که قبلا هم عین این خاسته را داشتم وخداوند به شکل معجزه آسایی برام حلش کرد وچقدر اون روز برام عزیز بود والان هم یاد آور شدکه از همین طریق به خاسته ام برسم خیلی خوشحالم وواقعا خداوند را سپاسگزارم بابت وجود شما استاد عزیزم
به امید روزی که شما را ببینم
درپناه الله مهربان شاد باشید
به نام خدای مهربانم .
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته فوق العاده و همه دوستان هم فرکانسیم.
الهی شکرت برای یک روز دیگه ردپایی در مورد باور به خداوند و کلید گنج من از دعاهایم نزد خداوند
استادم بی نهایت دوستون دارم برای چنین آگاهی که واقعا هر کسی در مدارش نیست که بخاد بیانش کنه و
من هم گوش محرم باشم با لطف خدایم بشنوم الهی شکرت
شما فوق العاده هستید استادم
چقدر خوبه که شما همواره دارید تقوا پیشه میکنید و به منم دارید یاد میدین که در تمام شرایط زندگی باید تقوا داشته
باشم یک روز دو روز یک ماه یک سال نیست محمد اگر میخای همیشه حالت خوب باشه و از زندگی در این سیاره زیبا
کیف کنی بهشت را اول در این جهان مادی تجربه کنی و بعد ان هم در اخرت تجربه کنی باید همیشه در هر لحظه
کنترل افکارت احساساتت دست خودت باشه ناظر بر افکارت باشی بدونی چی داره تو ذهنت میگذره که به تو
چنین احساسی داده من وقتی نجوا میاد به لطف خدا چون دارم هر روز رو فایلها و کامنتها کار میکنم زود متوجه میشم
حتی در بدترین شرایط که باشم آلارم را دریافت میکنم ناخوداگاه شده سریع سعی مکینم خودمو جمع و جور کنم
بعضی اوقات هم که از دستم در میره میزنم جاده خاکی خداوند دستمو رها نمیکنه بازم دستمو میگیره میگه از این
طرف پسرم من به خودم میام رو سایت میام عبارت تاکیدی خیلی خوبه بچه ها من با تکرار عبارت تاکیدی های
مرتبط با خواسته هایم خیلی نتایج عالی گرفتم به لطف خدا میشه با طی کردن تکامل در کنترل ذهن به سطح
بالاتری برسم مثل استادم و بقیه دوستان که نتایج بزرگی دارن با تقوا کنترل ذهن همه چی به همین بستگی داره
اگر تو فوتبالیست حزفه ای هم باشی نتونی ذهنتو کنترل کنی باختی اصلا شک نکن با خوش بینی و کنترل ذهن
هست که پیشرفت در هر حوزه ای مداوم میشه و هر لحظه بیشتر میشه کنترل ذهن به قول استاد عزیزم یعنی
کنترل کل زندگی و این کنترل ذهن به این مهمی به چی بستگی دارد ؟
به کنترل ورودی یعنی کنترل ورودی های ذهن داره چیکار میکنه باورهای ما را به مرور میسازه اگر ورودی خوبی
به بدن ندیم بدن ما میپاشه نمیتونه خروجیش که باید سلامتی باشه را برامون رقم بزنه اگر در ماشین بنزین توش
اب باشه ماشین خوب کار نمیکنه به هم می ریزه ولی اگر بنزین با کیفیت بزنی بله صد رصد ماشین عالی کار میکنه
در مورد همه چی همینه ورودی = خروجی
از خداوند سپاسگزارم که منو با این استاد عزیز و خانم شایسته محترم و همه دوستانم در این سایت بهشتی اشنا کرد
امیدوارم در دنیا و اخرت سعادتمندو ثروتمند و شاد و پر انرژی باشید
همه شما را به خدای بزرگم میسپرم.
خدا نگهدارتون .
سلام اقای علیزاده عزیز
داشتم صحفه اسکرول میکردم یه لحظه چشمم خورد یه این جمله
اگر تو فوتبالیست حزفه ای هم باشی نتونی ذهنتو کنترل کنی باختی اصلا شک نکن با خوش بینی و کنترل ذهن..
میخواستم ازتون تشکر کنم بخاطر این یاداوری، من فوتسالیستم، خیلی سختمه تمرکز روی نکات مثبت خودم مخصوصا از لحاظ فنی خودم مقایسه میکنم با بقیه
ولی این کامنت شما که داشتم اسکرول میکردم یهو چشمم بین همه جملات کلمه فوتبالیست دید
از خدا و از شما بخاطر نوشتن این کامنت سپاسگزارم
سلام و هزاران شادی تقدیمتان باد
بسیار ممنونم که قانون را در کامنتون مرور کردین چه زیبا نوشتین که هر ورودی یه خروجی داره کنترل ذهنم هم از این قاعده مستثنی نیست و کنترل ورودیها یعنی ساختن باورهای درست یعنی روی غلطک افتادن چرخ زندگی ،سپاس دوست عزیز امیدوارم بهترینها در این مسیر براتون اتفاق بیافتد
با سلام
چرا سپاسگزاری باعث جذب کردن نعمتها میشه ؟ چون سپاسگزاری یک فرکانسه و فرکانس ، قدرت جذب یا دفع نیروها را داره . نعمت ها ، نیروهایی هستند که ما با سپاسگزاری اونها را جذب میکنیم و با ناسپاسی اونها را دفع و دور میکنیم .
( ” بچه ها پول یه انرژیه ” جمله استاد در بخش اول چگونه درآمد خود را سه برابر کنیم . استاد بخدا تازه فهمیدم اونجا چی گفتی . )
سپاسگزاری ، کلید رسیدن به خواسته هاست . ولی این جمله برای بسیاری از مردم منطقی نیست. برای مردمی که تلاش فیزیکی و مسیرهای سخت یا ایده های پر از دردسر را راهی برای رسیدن به خواسته ها میدونند ، سپاسگزاری اصلا منطقی نیست . من هم از این قائده مستثنی نبودم . من کسی بودم که تلاش شبانه روزی و کارهای رایگان و البته با کیفیت عالی به منظور گرفتن کارهای بزرگ با دستمزد بالا را بارها انجام دادم . بارها با کارهای رایگان خودم را خسته کردم ولی نتیجه نمیداد . وقتی با این مباحث آشنا شدم فهمیدم که باید سپاسگزاری کنم خب خیلی برام سخت بود . یعنی اونهمه کار بیهوده را که فکر میکردم دلیل موفقیت های آتی خواهند بود را انجام میدادم ولی سپاسگزاری برام سرسام آور بود . فکر میکردم یک تکلیف شبه که باید انجامش بدم و من هیچ درکی از سپاسگزاری نداشتم . بخصوص که میگفتند شکر نعمت نعمتت افزون کند که خب در قرآن هم اومده لئن شکرتم لازیدنکم سپاسگزاری کنید تا شما را بیفزایم ولی من درک نمیکردم که اگر قراره با شکر کردن به نعمتهای بیشتری برسیم پس من چه تلاش هایی باید بکنم نقش من چیه ؟ یعنی من فقط بشینم سپاسگزاری کنم . حقیقتش به نظرم نه تنها غیر منطقی بلکه حتی بنظرم مسخره بود یا اگر نخوام از کلمه مسخره استفاده کنم میتونم بگم رمانتیک بود یا حالت افسانه ای داشت . ولی امروز میخوام بگم که چرا سپاسگزاری کلید رسیدن به نعمت های بیشتر است . امروز منی میخوام به این سؤال جواب بدم که با اون منِ چند وقت پیش خیلی فرق کردم .
نکته : من فرق کردم وگرنه اصل سپاسگزاری از اول تا ابد سرجای خودش باقیه .
ببینید سپاسگزاری یه فرکانسه . فرکانس ، تلاش فیزیکی لازم نداره . قرار گرفتن در فرکانس های بهتر یا بدتر به تلاش و کوشش عملی نیاز نداره . قانون چی میگه ؟ میگه احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب . سپاسگزاری ما را به ذوق و حس خوب میرسونه که نتیجه ش میشه اتفاقات خوب یا همون نعمتهای بیشتر . آیا ما برای اون نعمت های بیشتر باید تلاش کنیم ؟ یعنی به نیت دریافت نعمت ها تلاش کنیم ؟ نه . ما در هر جایگاه فرکانسی که هستیم باید شروع کنیم به درک قانون و درک اصل سپاسگزاری . و بعد مسیر هایی برای حرکت کردن ما با استفاده از اصل سپاسگزاری باز میشه . مسیرهایی بسیار هموار و جذاب که خودمون حس میکنیم که چقدر با مسیرهایی که با روش های ذهنی خودمون میرفتیم فرق دارند . و البته این یک اتفاق نیست بلکه یک جریانه که هرروز بهتر و بهتر میشه . منطقش هم همونه که گفتم . سپاسگزاری یک فرکانس قویه که قدرت جذب ما را صد برابر میکنه و البته برعکسشم در مورد ناسپاسی صدق میکنه . ما اینجا نیامدیم که روش های فروش و بازاریابی را یاد بگیریم ما اینجا نیامدیم که با حرص و طمع با بقیه آدم ها مسابقه بدیم . ما اینجا اومدیم که با درک قانون ، شکل حرکت کردن هامون را تغییر بدیم . ما اینجا هستیم که پارو نزنیم و البته کم کم پارو نزنیم چون نمیشه یک دفعه پارو نزد برای کسی که فقط یاد گرفته با پارو زدن پیش بره و خسته شدن را اساس موفق شدن میدونه . ولی با رسوندن خودمون به احساس سپاسگزاری قطعا از پارو زدن های ما کاسته میشه و خود جریان آب ما را حرکت میده و طبیعتا وقتی ما کمتر پارو بزنیم و کمتر خسته بشیم ، بیشتر میتونیم چشم به زیباییهای اطراف رودخانه بدوزیم . وقت بیشتری برای لذت بردن از مسیر زندگی خواهیم داشت و نقش سپاسگزاری در دریافت نعمتها همینه .
سپاسگزاری من از استاد عزیزم پایان نخواهد داشت .
سلام خانم افشین
بسیار از دیدگاه هاتون یاد میگیرم و لذت میبرم این نشانه تفکر و تعمق و درک بالای شما در مورد آگاهی ها و قانونه.من همیشه تمام دیدگاههای شما رو دنبال میکنم و از اینکه درکتون از قانون رو با ما به اشتراک میزارید سپاسگزارم.
اندیشه عزیزم، تو فقط بنویس، که انگار یه خانم شایسته دیگه هستی برای درک انچه استاد میگه، چقدر با کامنتت بهتر حرفای استاد رو فهمیدم، چقدر مطلبی که در مورد اهمیت سپاسگزاری و چرا نمیکنیم اینکارو و بعد اگر بکنیم چی میشه ،قشنگ گفتی، دقیقا چیزی که تو مغز منم بود، و تو برام بازش کردی. خداروشکر میکنم که در مدار شنیدم این فایل فوق العاده و خوندن کامنتهای فوقالعاده دوستان مخصوصا، افرادی چون شما بودم ، خداوند بمن کمک کنه که بتونم ارتباطم رو عمیق تر کنم و از قدرت سپاسگزاری استفاده کنم. عاشقتم استاد عزیزم، اندیشه عزیزم. دوبار تاحالا خوندمش و باید بارها بخونمش باز
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان
چقدر این فایلهای آخر که درباره قران هست حالمو خوب میکنه انگار که احساس نزدیکی بیشتر با خدا ایجاد میشه برام . و میگم که همه چی امکان پذیر هست برام .
از اونجایی که همچنان دارم تلاش میکنم تو فرکانس بالاتر برم هم از نظر درامد مالی هم ازدواج خوب .
البته یه خواسته دیگه ای که تا پارسال داشتم بهش رسیدم اونم پیدا کردن دوستای خوب بود که من امسال با دوتا دختر خوب دوست شدم هرچند یکیشون دوستیشو بهم زد ولی تو اینمدت کلی جاهای مختلف رفتم . حتی من که سفر نمیرفتم باهاشون سفر یه روزه رفتم که چقدر برام خوب بود و بالا رفتن فرکانسم رو حس میکردم ولی هنوز بقول استاد به ثبات نرسیده فرکانسم و بالا و پایین میشم . هر اتفاقی میوفته که به ظاهر ناخوشایند هست میگم همه چی برام خیره و الخیر فی ماوقع و ناامید نمیزارم بشم .
درسته یکی از دوستام قطع رابطه کرد و میگم تو فرکانس هم نبودیم و حتی خوشحالم چون یه دلخوری هایی هم برام از طرفش پیش میومد و میگم اتفاق خیری بوده .
ولی اون یکی دیگه از دوستام هست و چقدر هم بهم کمک میکنه و آگاه دهنده و کمک کننده هست برام . و سعی میکنم بازم دوستای جدید و خوبی پیدا کنم و دایره دوستیم گسترش پیدا کنه اونایی که تو فرکانس هستیم همدیگرو پیدا کنیم و بهمون خوش بگذره و شاد باشیم .
یه اتفاقی که برام اینمدت افتاد و خیلی جالب بود میگم .
من یه الهام شد بهم از اونجایی که استاد میگن ورودی ها رو از طریق دیدن ، شنیدن ، و حرف زدن دربارشون میشه کنترل کرد .
الهام شد که حالا که تو دوست داری حیاط خونه مثل قبل زیبا و تمیز بشه و یا درامد مالیت بالا بره شروع کن به ورودی خوب دادن از طریق تصویرها و ویدیوهایی که تو یوتیوب هست بجای اینکه همش گوش میدی تصویری هم ورودی خوب بده .
شروع کردم به دیدن باغ های زیبا که چیدمان عالی دارن و گلهای رز خوشگل هست خونه های قشنگ انقدر حس خوب بهم میده که شبا اینکارو میکنم و میخوابم . حتی مالی هم دلار میبینم و خواسته م اینه که بتونم به دلار درامد زایی کنم .
با دیدن این ویدیوها اتفاق عالی افتاد . چند سال بود که مدیر ساختمان حیاط رو به بدترین وضع ممکن دراورده بود و من اصلا دوست نداشتم و همش رنج میبردم با اینکه چندبار تذکر دادیم ولی کسی گوش نمیداد .
ولی یروز دیدم باغبون اوردن و حیاط رو دارن تمیز میکنن . کلی خوشحال شدم و حیاط شلوغ و درهم خیلی بهتر شد . نمیگم الان 100شده اونی شده که من میخوام ولی خیلی عالی شده و همش هم بخاطر دادن ورودی خوب بود و خیلی خوشحالم که انقدر سریع جواب داده میشه .
خدایا شکرت
خدایا من رو به راه راست هدایت کن به راه آنان که نعمت داده ای .