اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد عزیزم چند تا از تغییراتی که بواسطه ی دوره لیاقت در من ایجاد شده و خودم متوجه نبودم را براتون می نویسم. وقتی برگشتم به گذشته و این چند روز به خودم نگاه کردم دیدم که با قبل متفاوت شدم.
در شهر شمالی زندگی می کنیم. چون خودمان شمالی نیستیم و اقوام و دوستان در شهرهای دیگر هستند، طبیعتا مهمان های زیادی از شهرهای دیگر داریم.
سه روز آخر هفته من مهمان داشتم. چون به تازگی مبل ها را عوض کرده بودم. میزهای جلو مبلی را هم عوض کرده بودم اما رنگ کردن آنها طول کشید. به همین دلیل این میزها برای رسیدن مهمان هایم آماده نمی شد.
اگر قبلا بود من واقعا حرص می خوردم و می گفتم حالا چطور از مهمان ها پذیرایی کنم. اما این بار به راحتی پذیرفتم که اشکالی ندارد و جالبه که مهمان ها خیلی استقبال کردند و روی زمین به سبک قدیم نشستند و پذیرایی شدند.
از این راحتی و آرامش خودم راضی بودم. خدایا شکرت.
برای پذیرایی از مهمان ها به راحت ترین شکل ممکن عمل کردم به راحتی از دیگران می خواستم که قسمتی از کار را برعهده بگیرند. با کمترین خستگی و بیشترین لذت و خوش گذرانی.
یکی از مهمان ها بسیار شخص فنی و کار بلدی بود که یه سری تعمیرات درخانه که نیاز داشت به شخص متخصص فنی و مدتها انجامش در خانه عقب افتاده بود را، به راحتی با نیم ساعت کار همه را انجام داد که واقعا خوشحال شدم.
جمعه این هفته black Friday بود و اتفاقا مهمان هایم خیلی دوست داشتند از فروشگاه هایی که محصولات خوب و تخفیف های بالایی داشتند خرید کنند. من پارسال در دوره 12 قدم به خودم گفتم من دیگر وقتی مغازه ای یا فروشگاهی تخفیف گذاشته نمی رم خرید کنم. این با تمرین کردن روی باور فراوانی برایم مغایر بود. این به من می گفت:« یک فرصتی هست که سریع خرید کن که فردا دیگه نمی تونی و باید چند برابر پول بدی». این مدت تلاش کردم که این کار را نکنم.
دیروز هم خیلی وسوسه برانگیز بود که بخواهم کلی لباس و کیف و کفش به قیمت های خیلی مناسب تهیه کنم. مهمان هایم خیلی خرید کردند. من حتی رفتم که چند تا لباس امتحان کنم ولی گفتم نه من در زمان مناسب برای خرید می آیم. خوشحالم که پایبند بودم.
البته اگر جایی خرید کنم و فروشنده بدون هیچ صحبتی به من تخفیف بدهد می پذیرم. اما دراین زمانها مثل این جمعه یا تخفیف های علنی که روی فروشگاه ها زده اند، در حال تمرین کردن هستم که این کار را نکنم.
به هر حال این تغییرات در این مدت به شکل عملی خودش را نشان داد. در این مهمانی اخر هفته که خیلی خیلی از تغییر خودم راضی بودم.
سپاسگزارم از شما که این تمرینات عالی رو از دوره ثروت برامون بازگو کردی و کلید دادی به منی که هنوز نتونستم دوره ثروت رو بخرم
البته که من هیچ وقت علاقه ای به تخفیف گرفتن نداشتم و هر وقت پول توی حسابم بود بدون هیچ تخفیفی خرید میکنم و این باورم ساختم توی کسب کارم که کار من با کیفیت و هر وقت مشتری ازم تخفیف بخواد خیلی رک بهش میگم که من تخفیفی ندارم و اگر دنبال تخفیف هست من حاضرم مجانی کاریو انجام بدم و با رضایت کامل اما تخفیف نمیدم ..
نمیدونم این باور درسته یا نه ولی همیشه اجراش میکنم ..در کل همیشه باور داشتم که من آدم گرونی هستم و خدماتی که میدم با ارزش و گرونن و خدا رو شکر همیشه مشتریان با کیفیتی به پستم میخوره
خداروسپاس میگم همون هفته ی اولی که این دوره ،تو سایت گذاشته شد،خریداری کردم . با وجود اینکه تمرکزمو گذاشته بودم رو دوره ی 12قدم ،اما یه ندایی بهم گفت سریع بخر.
در حال حاضر3جلسه را کارکردم البته با جلسات تکمیلی میشه 6جلسه .
هر جلسه را که گوش میدم میگم خدایا شکرت که این دوره را خریدم .
در شروع هر دوره متعهد بودن خودت خیلی بهتر کمکت میکنه تا با دقت بیشتر وتمرکز بالاتری فایلها را گوش بدی .
انجام تمرینات که مرحله ی اصلی رشد وپیشرفت را نشون میده .
وقتی استاد در مورد موضوعی راهکاری میدن ،شهامت انجام من تو اون کار خیلی بالا میره ،انگار یه نفر پشتمه ودلم قرصه که داره ازم حمایت میکنه .
دقیقا همچین حسی دارم ، بعد عملکردخودم رو نشون میدم .بعد از انجامش ،بقدری خوشحال میشم که انگیزم برای انجامتمرینات بعدی بیشتر میشه .
تو همین چند جلسه چند تا کار مهم که تو ذهنم باهاش درگیر بودم را انجام دادم.
یه موضوعی بود چند ماهی بود که دلم میخاست با جاریم در میون بزارم اما نمیتونستم .ترسهام مانع انجامش میشد در حالیکه احساس میکردم باید احساس منو بدونه چون به من ربط داشت .اما شهامت گفتنش را نداشتم .
برحسب اتفاق خودش تماس گرفت واون روز مکالمه ی طولانی تری به نسبت قبل داشتیم .
انگار یه فرصت خوبی بود برای گفتن احساسم .
چیزی بود که ب خاطرش خیلی استرس میگرفتم .یه جریانی بین ما واونا بود که باید متوجه ی یه سری از مسائل میشد.
که بالاخره با توجه به صحبتهای استاد که باید احساسمون را با کلام بگیم نه اینکه با نگاه یا ریکشنهای دیگه بهش حالی کنیم.
منم اونروز گفتم .اتفاقا جاریم با نظر من موافق بود .
بعد از قطع کردن گوشی ،بقدری احساس سبکی کردم که خدا میدونه .
گفتم عباس منش دمت گرم که انقدجرات وشهامت ماها را بالا میبری!
یه جریان دیگه ای بین منو همسرم بود که جزعه خط قرمز های من بود اما به دلایلی با این قضیه کنار اومده بودم .وقتی متوجه شدم باید اقتدار شخصیتی در بیان احساسم داشته باشم .خیلی با شهامت سر فرصت معینی که حال همسرم مساعد بود،در میون گذاشتم وخیلی محترمانه راجع به اون قضیه احساس واقعیمو به همسرم گفتم .
گفتم که من بابت این قضیه حالم خوب نیست ودوست ندارم با این قضیه کنار بیام .در واقع به همسرم گفتم ذهن منو آشفته کرده .
همسرم سکوت کرد وچیزی نگفت .
همین کافی بود که بدونه چون به دلایلهای خاصی ،داشتم با این قضیه کنار میومدم که گفتم چرا بایدبا چیزی که اذیتم میکنه کنار بیام .
اینم از اون رفتارهای اشتباهمه .البته خودم این حس منفی را داشتم اما بازم شهامت گفتنش را نداشتم که وقتی فایل را گوش کردم متوجه شدم این حق منه که احساسمو واضح وآشکار بیان کنم .
البته استاد عزیز خیلی تاکید دارن که با احترام ودر وقت مناسب باشه .
که اگر اینکارو نمیکردم مطمئن بودم چند وقت دیگه ازش رنجش میگرفتم که ممکن بود عواقب جالبی نداشته باشه.
میدونم که همسرم تجدید نظر میکنه چون با قاطعیت اینطور باهاش حرف نزده بودم.
منظورم از قاطعیت خط ونشون کشیدن نیست .چون اکثر ماها فکر میکنیم ترسوندن طرف یا تهدید کردن طرف ،کاری از پیش میبره که اصلا اینطور نتیجه نمیگیریم .
به قول استاد احساسمو با قدرت بیان کردم .
میدونم این دوره درسها وآموزه های قشنگ دیگه ای داره .
راستی فراموش کردم بگم که همین جلسه ی دومش به دنیا می ارزه!
همین که گفتگوهای ذهنیتو خاموش کنی وتو گفتگوهای ذهنیت به خودت ارزش وبها بدی .
که منشأ همه ی باورها ورفتارهای ما از همین گفتگوهای ذهنیمونه .
گفتگوهایی که بیشتر ما را سرکوب میکنه .
ولی اینجا یاد گرفتیم با احترام وبا ادب کامل با امید با باورهای مثبت به خودمون دلگرمی بدیم .
از خودمون تشکر کنیم .قدر خودمونو بیشتر بدونیم .
زود خودمونو ببخشیم.
به خودمون فرصت بدیم.با خودمون خوشگل حرف بزنیم .جوری که با هر فرد دیگه ای موقعه پیش اومدن چالش یا تضادی حرف میزنیم.
مثل موقعه ای که عزیزی مشکلشو با ما در میون میزاره ،چطور باهاش با احترام صحبت میکنیم وچطور دلگرمی میدیم با خودمون هم همین طور برخورد کنیم .
از بکار بردن الفاظ منفی و رکیک خودداری کنیم .
وخودمونو همیشه تحسین و تشویق و حمایت کنیم .
رو این موضوع هم این هفته عالی کار کردم .
با برخورد هر چیزی ،اصلا خودمو ندامت نکردم .
وسعی کردم این گفتگو ها را کنترل کنم وورودیهای مناسب بدم .
ورودیهایی که همون لحظه باعث آرامش خودم بشه .وقضیه یا ماجرایی را گنده وبزرگ نکنم .
دوره ی عزت نفس خیلی تو این زمینه بهم کمک کرده بود اما این دوره دوباره خیلی بهتر و دقیق تر از اون دورس.
تو این دوره خیلی موشکافانه ، موضوعات بررسی میشه.
امیدوارم هرروز بهتر از دیروز بتونیم احساس لیاقت وخود ارزشمندی را در وجودمون پیدا کنیم تا از جهان هم ارزشمندی های بیشتری دریافت کنیم .
خیلی خوشحالم که دانشجو دوره احساس لیاقت هستین و دارین با تعهد روی خودتون کار میکنید
سپاسگزارم بخاطر نکات زیبای که اینجا نوشتید و نقطه ضعفهای منم بود و البته که این آواخر خیلی بهتر شدم ولی شما اینقدر قشنگ بیانش کردین که تصمیم گرفتم مثل شما عمل کنم و این باور ساختم برای خودم که یک مومن واقعی اصلا نباید چیزی رو تحمل کنه بلکه میتونم با قدرت و در زمان مناسبش حرفمو بزنم اونم بصورت کلامی
سپاسگزارم از شما دوست عزیزم و ازتون میخوام خواهش کنم آگاهی هاتونو با ما به اشتراک بگذارید
به نام خالق زیبایی ها سلام به همهی عزیزانم به قول سعیده جان در غار حرا
خداجونم عاشقتم عاشقتم برای همین لحظه برای نوشتن این کامنت برای بودن در این غار و احساس رهایی از نجواهای شیطان متشکرم خداجونم متشکرم خودت بگو چی بنویسم یا رب به امید تو
من فقط چند روزه تصمیم به کارکردن روی احساس لیاقتم با هدایت ها الله گرفتم و تنها با جواب دادن به دو سوال اول جلسه معرفی دوره 1 احساس سبکی میکنم وقتی به سوال جواب میدادم که درمورد خودم چی فکر میکنم ؟ و می بینم مدام در حال مقایسه خودم با اطرافیانم بودم و چقدر با حرف های الکی که هیچ منطقی پشتش نبود خودم کم ارزش تر از دیگران میدونستم از این که به طور مداوم و هر روز یکی تا دوتا خواسته هام براورده شه احساس عذاب میکنم همین دوروز روز اول ایرپاد روز دوم خرید خودکار و دفتر و هزینه اصلاح پشت سر هم بدون این که من یک ریال بخواهم خرج کنم داده میشه و من برای دریافت برگه های کلاسور معذب میشم و نمی گیرمش یعنی تا این حد خودم لایق دریافت نعمت نمی دونم اما سرزنش نمی کنم خودم رو و خدا رو شکر میکنم که فهمیدم این باگ من هست به خودم میگم عیبی نداره تکامل طی میکنیم تا آسان بشیم برای آسانی ها و خوب میدونم علتی که من خواسته هام لیست نکرده بودم هم عدم احساس لیاقت بود برای همین این سری لیستی از خواسته هام با حال خوب مینویسم و به جای دودوتا چهارتا برای خریدشون میگم خداجونم خودت من وارد مدار خواسته هام که برام آماده کردی بکن همین .
با جواب دادن به همون دوتا سوال وقتی پنجشنبه میخواهم برم عروسی دیگه دنبال این نیستم که یکی از اعضای خانواده بیاد صورتم آرایش کنه تا زیبا تر بشم خودم خیلی خیلی ساده آرایش میکنم و برخلاف همیشه که نگران سیاهی و گودی زیر چشم هستم این بار احساس خوبی نسبت به صورتم و خودم دارم آخه شب قبلش به عنوان خواسته هام دوست داشتن بیشتر خودم خواسته بودم خداجونم هم خوب بلده کارها رو انجام بده (به طور عادی آرایش نمیکنم اما برای عروسی قبلا آرایشگاه میرفتم تقریبا یک ساله که دیگه نمیرم به جاش افراد ماهر تر در این کار به خصوص خط چشم و سایه تو خانواده میدادم این کار برام انجام بدن اما این سری یه پله رشد کردم بدون آرایش ابرو و مالیدن هفت قلم برای سفید تر شدن مثلا زیباتر شدن بدون این ها آماده میشم)
این سری دیگه لاکی که به سختی پاک میشه چون به لباسم میاد نمیزنم به جاش همون لاک کرم که راحت پاک میشه استفاده کردم و این جمله مریم جون در سریال زندگی در بهشت میاد به ذهنم وسیله در عین زیبایی باید باعث آسایش و راحتی ما باشه اگر نیست پس میزاریمش کنار .
کفش کتونیم برمیدارم وقتی میبینم کفش پاشنه بلندها پام اذیت میکنه درش میارم و ادامه مجلس بخشی بدون کفش و بخشی با کتونی به پایان میرسونم به شدت بر خلاف عروسی 4 ماه پیش حالم خوبه احساس بی ارزشی ندارم خودم برای خودم میرقصم و یا با افراد منتظر نیستم کسی بیاد با من برقصه و به هیچ وجه رقص خودم کمتر از دیگران نمیدونم. بلکه یک رقصنده زیبا میبینم تحسینش میکنم و لذت میبرم خلاصه این مریم نسبت به قبل میبینم که خوب تغییر کرده.
بچه پسرخاله پول دستش میده به من میگم براچیه این، باباش ترجمه میکنه میخواهد بهت شاباش بده اولش مقاومت میکنم در برابر هزار تومن با خودم میگم بدِ از این بچه این رو بگیرم تو ذهنم اما این فکر که هر جا میری ثروت دنبالت میاد و نشونه ای از طرف رب با عشق ازش میگیرم.
خدا جونم متشکرم متشکرم برای این رشد میخواهم قوی تر از الانم بشم به طوری که راحت تر زندگی کنم با هدایت های تو انشالله.
الان دارم روی احساس ارزشمندی در درخواست از
رب کار میکنم و به زودی از نتایج میگم استاد نمیدونم کی آماده دریافت دوره احساس لیاقت هستم اما خداجونم گفته فعلا روی معرفی دوره و علائم عدم احساس لیاقت کارکنم تا در بهترین زمان و مکان هدایت بشم به سمت این دوره گرانبها و منم میگم چشم. انشالله به زودی زود منم به شما میپیوندم نشانه امروز من دوره احساس لیاقت بود این رو نشونه ای از ربم برای درستی مسیر و تحقق خواسته ام که خرید دوره به صورت معجزه آسا هست میدونم. خدا جونم بینهایت متشکرم برای همین لحظه برای حال خوبم برای همه چی متشکرم .
استاد جون متشکرم برای تهیه فایل های هدیه و پیشنیاز دوره احساس لیاقت که خودشون یک دوره هست به طور جدا و پر از نکات باارزش .
به همه بچه هایی که در این دوره شرکت کردن و نتایج عالی دارند با کار کردن روی خودشون و شناخت خودشون میگیرند از صمیم قلبم تبریک میگم و منتظر خواندن اتفاقات زیبا و نتایج زیباتر از قبل به امید خدا در زندگیتون هستم چرا که همه نتایج در زندگی تگ تک ما نشونه ای هست برای همه ما.
استاد گفتید خدا سرزنش نمیکنه وعده فزونی و فراوانی و بخشش میده و سرزنش از ناحیه شیطان یا نجواهای ذهن هست در این مدت به یاد میارم روز هایی که اشتباه میکردم خودم سرزنش میکردم ووفکر میکردم دارم به خودم لطف میکنم این طوری تنبیه میکنم خودم رو تا دیگه تکرار نکنم اما برعکس اون اشتباه به شکل های گوناگون در زندگیم دوباره و دوباره تکرار میشد و الان میفهمم به خاطر چی بوده .به خاطر سرزنش خودم برای فوکوس کردن روی اشتباهاتم.
اگر هنوز درآمدی از کسب و کارم ندارم ریشه اش از احساس عدم خود ارزشمندی هست چون کار بقیه رو باارزش تر از خودم می دونم. خدا جونم میگه هرکسی هر امکانات و مهارت و دانشی که داره برای راحتی خودش هست و هیچ ربطی به ارزشمند تر بودن اون فرد از من نداره و میتونه برای افراد نشانه ای از فراوانی باشه .
اگر فردی جسم متناسبی داره به این معنا نیست که از من ارزشمند تر هست بلکه اون درست با بدنش برخورد کرده و سالم بودن جسمش به نفع خودش هست ربطی به باارزش بودن تر از من نداره برای خودش منم سلامتی و عدم سلامتی جسمم مربوط به خودم میشه و میتونم جسمی سالم داشته باشم. همین
و این که اگر من نعمتی دارم و بقیه ندارند به این خاطر هست که هرکسی بر اساس ظرف وجود خودش نعمت دریافت میکنه نه بیش تر نه کمتر .
الان میفهمم که همه ما به خدا متصلیم در هر لحظه اما یه سری ها آگاهانه یا ناآگاهانه از خدا به راحتی نعمت و روزی بی انتها میخواهند و خودشون ارزشمند می دونن برای همین زندگی عالی دارند اما عده بسیاری این اتصال فراموش کردن و اونقدر خودشون لایق دریافت که نه حتی درخواست هم نمی دونند برای همین به خواسته هاشون نمیرسند درست مثل این می مونه بلاتشبیه من وسیله ای دارم اما ازش استفاده نمیکنم. تو این مورد به نظرم هرکدوم در بخش های مختلف زندگیمون کم و زیاد این طور هستیم
ما از خدا جدا نیستیم در هیچ یک از لحظات فقط زمان هایی هست که کور میشیم و این اتصال نمیبینیم و چنگ میزنیم به نجواهای پوچ ذهنمون که سست و بی پایه درست مثل تار عنکبوت
استاد و مریم جون از همین جا بغلتون میکنم و میبوسمتون دست خدا به همراهتون
خانواده خوبم هر جا هستید شاد و پیروز و لیاقتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید .
استاد یک مثالی که دوباره لازم دونستم اینجا بیان کنم اینه
یادمه بچه که بودم حدود بیست سال پیش پدربزرگم اینا کشاورزبودن و یه خونه ی بزرگ قدیمیی داشتن که توی حیاطشون گاو پرورش میدادن
وعروسای پدربزرگم همیشه باید صبح زود ازخواب بیدارمیشدن و پابه پای مادربزرگم کارمیکردن
مادرمن همیشه ازهمه بیشتر کارمیکرد،و همیشه هم بازخورد خوبی از اطرافش نمیگرفت،و همیشه هم وظیفه ی الهی انسانی خودش میدونست که تا حده مرگ باید برای اونها کار کنه
یادمه همیشه هم گریه وو زاری میکرد که خدایا عدلت کجارفته،من اینهمه کاروزحمت میکشم وهیچ موقع هیچ کس رفتار خوبی بامن نداره
مادرم سالیان سال ازشون راضی نبود و همیشه باورش این بود که هرکی بیشتر زحمت بکشه خارزوذلیل تره،وهمیشه هم همین اتفاق براش میوفتاد
یعنی تاحدی توی ذهنش خودش برای خودش ارزش قائل نمیشد،که اگه یه غذای تخم مرغ ساده هم که اون هم خودش میپختش،میخواست بخوره،باخجالت اون غذارومیخورد
و خوب مادرم شده بود الگوی من و فکرمیکردم واقعا هرکی بیشتر زحمت بکشه عزت کمتری داره
هیچوقت برای کارخودش ارزش قایل نبود،اگه یه معجزه ای هم میشد که یه نفر ازش یه تشکر خشکوخالی میکرد،میگفت مگه چیکارکردم وظیفم بود!!!…
الان که به حرفاش یادم میوفته میفهمم که چقدرداشته خودش باکلامو باورش و رفتارش نتیجه ی ناجالبی برای خودش رقم میزده
و من هم تاچندسال اون اوایل زندگیم که بی خبرازقانون بودم،کپی برابر اصل رفتار مادرم تو خونه ی مادرشوهرم پیادم میکردم
مثلا ظرف میشستم،ازم تشکرمیکردن،میگفتم کاری نکردم وظیفم بود
توایام عید کلی قالیو بشوربساب انجام میدادم،دست اخر با کمردردوپادردمیگفتم مگه چیکارکردم….
خلاصه نتیجش چی میشد،اون جاریی که دست به سیاهو سفید نمیزد،همیشه غذاهای لاکچری جلوش میذاشتن و جلوی من یک غذای ساده…
ومن فکرمیکردم چون دارم اینهمه زحمت میکشم نتیجش شده بی عزتی و بی احترامی
درصورتیکه من اون همه کاری که انجام میدادم رو ارزشمندنمیدونستم،وباکلامم اون کار رو پایین میوردم،و اونها هم ازمن یک رباتی تصور میکردن،که نیازی به تشکر درست حسابی ازون ربات نیست،چون اصولا ربات که آدم نیست و چیزی حالیش نمیشه
من خودم این تصور رو براشون ساخته بودم،چون وظیفه ی خودم میدونستم باااید مثل ربات کارکنم و یک غذای بخورنمیری جلوم بذارن
برای چی این شده نتیجه ی زندگیم؟
برای اینکه یکی مثل مادرم رو دیده بودم و ناخوداگاه الگو شده تو وجودم
پس بنابراین طبق این اگاهی ها،کارکردن،چیزه خاک برسری نیست،کارکردنی که خودت ارزشمند بدونیش،وخودت حتی توی ذهنت هم که شده ازخودت تشکر کنی،فارغ ازینکه دیگران اون کارو ببینن یانه،فارغ ازینکه اونها ازت تشکر کنن یانه،یا جلوت درعوضش غذای خوبو لاکچری بذارن یانه…
فارغ از تموم نگاه و تأیید دیگران باااید خودم برای خودم ارزش قائل باشم،وخودم به احترام خودم کلامو بردارم،گور بابای حرف دیگران او تأییدای سرسریشون
استاد تواین زمینه هم تاحدودی خداروشکر پیشرفت کردم،و وقتی خونه ی پدرشوهرم میرم،اولا که خیلی خودمو تا حده مرگ نمیبرم و کارای سنگین نمیکنم،اما همون دوسه تا بشقابی هم که میشورم،بااحساس ارزشمندی اون کارو انجام میدم،نه بااحساس وظیفه
وقتی کوچکترین کاریو خونه ی پدرشوهرم برای مادرشوهرم انجام میدم،و وقتی اون کارو به اتمام رسوندم،فوراً یه چای مشتی همونجا براخودم درست میکنم و تو بهترین لیوانو سینیی که برای مهمونش قایم کرده میارم جلوی همه میشینم میخورم
بخدا که باهمین کاره ساده بازخورد همه داره بامن عوض میشه
اون موقعا درجواب تشکر اونهامیگفتم کاری نکردم وظیفم بود..!اون وقت اگه یه چای خشکوخالی جلوم نمیذاشتن کلی گلومو بغض میگرفت و باخودم میگفتم ببین یه چای هم بهم ندادن این همه زحمت کشیدم،تازه دست آخرهم یه ایرادی به کارم میذاشتن….!
بخدا که خودمون برای خودمون ارزش می آفرینیم،یابرعکس بی احترامی و بی عزتی رو…
حالا میفهمم چرا جاریم نزدیک به سفره انداختن میمد،آخره همه هم ازسرسفره بلندمیشد،دست اخر هم بااحترام از خونه بیرون میرفت
چون اون درونن برای خودش ارزش قائل بود،فارغ ازینکه کاری انجام میداد یا نمیداد
سپاسگزارم ازشما که مکانی رو دراینجافراهم کردید که همه فارغ از هرگونه قضاوت دارن خودشونو رشد میدن،بخدا که هرموقه مینویسم جوره دیگه ای رشد میکنم،هرموقه رفتارای خودمو یاداوری میکنم،بهتر میفهمم آبشخور عدم خودارزشمندیم از کجاست
سلام خدمت استادعزیزم و همه ی هم دوره ای های ارزشمندم درمسیر رشدوپیشرفت شخصیتی.
استاد جان سپاسگزارم ازشما بابت بازکردن موضوع عدم خودارزشمندی که واقعا تو همه ی جنبه های زندگیمون بدجوری شیره ی ما رو مکیده،و اگه نتونیم بااین آگاهی ها جلوی رشدش رو بگیریم،نتیجه ی زندگی ما چیزی کمتر از نتیجه ی زندگی پدرمادرامون نخواهد شد
استاد وقتی پدرمادرمو میبینم که تو بعضی از موارد زندگیشون چقدر احساس عدم خودارزشمندی نسبت به خودشون دارن،بغض گلومو میگیره،و فوری به خودم میام میگم من نباید مثل اونها رفتارکنم وگرنه نتیجه ی خوبی تو زندگیم نمیبینم
میدونید وقتی به رفتاراشون نگاه میکنم و یه نگاهی هم به رفتارای خودم توزندگیم میکنم میبینم منم دارم ناخوداگاه هم جنس همون رفتارا رو توزندگیم پیاده میکنم
مثلا از یک مثال ساده بگم،پدرم اگه کاپشن برای فصل سرمانداشته باشه،اولین بار برای داداشم و مامانم پول تهیه میکنه،و بعد اگه پولی باقی موند برای خودش میخره
مادرم وقتی خونشون میریم،برای منوخواهرو همسرامون بشقابو تا خرخره پر ازبرنجو خورش میکنه،اگه از غذا باقی موند ته قابلمه رو خودش میتراشه میخوره!
حالا رفتارمن که ناخوداگاه اینجور الگوهارومیبینم
گرون قیمت ترین لباس رو برای دخترم تهیه میکنم،برای خودم هم تهیه میکنم اما باقیمت بسیارمناسب..
اولین بار برای همسروفرزندم غذا توی بشقاب میریزم،ته غذارو توی بشقاب برای خودم میریزم و با کمی نون کنارش خودمو سیرمیکنم
حالا نتیجه ی اینجور رفتارا که ازپدرمادرم و ازخودم سرمیزنه چیه؟!..
داداشم توخیلی موارد دیگه وظیفه ی پدرم میدونه که در اسرع وقت پول وسایل دیگش رو فراهم کنه
مادرم وظیفش شده مثل یک گارسون رفتار کردن و اگه غذایی براش باقی نمونه مجبوره جلوی داماداش آبرو داری کنه و بگه من سیرم گشنم نیست!!
ونتیجه ی رفتارمن این شده که روز بروز توقع دخترم داره بیشتر میشه و من رو مجبور میکنه که همون لباس ارزون قیمت رو هم برای خودم نخرم،تابه خواسته ای که درخواست داده برسه…
و اگه توخونمون غذایی توقابلمه باقی نموند،هیچ کس یه تارف نمیزنه بگه بیا توبشقاب من شریک شو تاباهمدیگه بخوریم
بخدا دارم اینارو تو زندگیم میبینم،ازساده ترین مثال گفتم و میبینم همین تو بشقاب ارزون برای خودم غذاریختن،داره تو جنبه های دیگه ی زندگیم اثر میذاره
تو لیوانی که هیچ وقت دوست نداشتم چای بنوشم،ولی بخاطر قیمت گرونی که لیوان چای خوری موردعلاقم داشت،خودمو مجبور کردم تو یه لیوان تانکی و ارزون قیمت دمنوش مورد علاقمو بنوشم..
ولی باشنیدن چندینو چندبار این فایل تواین دوسه روز جوره دیگه ای رفتارکردم،و به خودم نهیب زدم که چرا من یبار یک دست لیوان برای خودم نخریدم که واقعا دوسش دارم
بلندشدم رفتم تو یه مغازه ای که لیوانای شیک وقیمت مناسبی داشت،یک درجه بهتراز لیوانای خودم بود،اونهارو خریدم و نمیدونید نمیدونید چه ذوقی بابتشون کردم
انگار یه تحولی درمن ایجادشد،انگار تونستم یه قدم برای ارزشمندی خودم بردارم
سریع اون لیوانای تانکی رو برداشتم گذاشتم تو یه کارتون،و از ذوقم یه چای درست کردم و تولیوان جدیدم میریختمو هربار بخودم میگفتم مبارکت باشه،الان بعدازمدتها چای بت جوره دیگه ای چسبید..
استادبعدازین برخوردباخودم،بخدا قسم برخورد همسرم هم جوره دیگه ای بود
وقتی لیوانای جدیدم رو دید،به طرز عجیبی بابت اونها بهم مبارک گفت،همسری که هیچوقت کلمه ی مبارک از دهنش درنیومده بود!
فهمیدم بابا استادبزرگمنشم که میگه تو برای خودت ارزش قائل باش،جهان به خدمتت درمیاد و اونم مثل خودت باهات رفتارمیکنه یعنی همین…
استاددیگه فهمیدم حتی کوچکترین وسیله ای هم که برای خودم میخرم و ازخرید اون وسیله به وجد میام و بابتش ازخودم سپاسگزاری میکنم،خودبخود همسروفرزندم هم ازون وسیله ازمن تشکر میکنن،و خوشحالن بابت وسیله ی جدیدی که باسلیقه ی خودم خریدم
استادنتیجه ی مقایسه کردن خودم با هم سنوسالیام،یاباادمای فامیل شده عدم اعتمادبنفس،عدم عزت نفس،عدم لیاقت،و دیدم که چقدر توی جمع رفتن منو رمق میکنه و انگار یه گوشه کنار دوس دارم بشینمو فقط تماشاکنم و حسرت بخورم
البته خیلی خیلی بهترشدم،واگه میبینم تو یه جمعی که میخواد نجواهای ذهنی شروع به چرتوپرت گفتن کنن،ترجیح میدم تواون جمع نرم و بیشتر تنهاباشم و تواین تنهایی بیشتر روی خودم کارکنم،که وقتی یروزی تو اون جمع دوباره رفتم،یک دلیلو منطق بهتری داشته باشم برای ذهن مقایسه گرم
این یک مثالی بود که دوست داشتم درموردش ردپا بذارم،تا به خودم بگم بشقابای گرون قیمت،صرفا برای مهمون نیست،همیشه مجبورنیستم بشقاب همسروفرزندم رو اولین بار پر کنم،همیشه مجبورنیستم لباسی که دوسش دارم واونو نخرم ولی بجاش خواسته ی دخترمو دراولین فرصت اجابت کنم
همیشه غذاهای شیک مالِ مهمون نیست،باید همونجور که برای مهمونم غذامیپزم ووقت میذارم،برای خودمون هم وقت بذارم
……
بازهم سپاسگزارم بخاطراین جنس از اگاهی هاتون که واقعا توهیچ کتابی ندیدم و نخوندم
ازت سپاسگزارم برای هردو تا کامنت فوق العاده ای که نوشتی
انگار داشتی من رو وصف میکردی
انگار خودم بودم که این متن رو نوشته بودم
چقدر منم از این کارا میکردم که ظرفهای خوب رو گذاشته بودم برای مهمون و ظرفهای معمولی رو به بهمونه اینکه اینا سبک ترن و بردن و آوردنشون راحت تره گذاشته بودم برای خودمون
وقتی اومدیم خونه جدیدمون دیدم من فقط دارم تو هر اسباب کشی این وسایل که گذاشتم برای مهمون رو از این خونه به اون خونه میکشم میبرم و همش مواظبم که اتفاقی براشون نیفته
به جای اینکه این وسایل در خدمت من باشن من در خدمتت اونا هستم
اومدم همه اون بشقاب ها و قاشق و چنگال های گرون قیمت و که تا الان برای مهمون بود رو آوردم برای خودمون
و همه اون وسایل که تا الان برای خودمون استفاده میکردیم رو جمع کردم و چقدررررر بهم احساس فوق العاده ای داد که با خودم گفتم چرا من تا به حال برای خودمون از این وسایل استفاده نکرده بودم؟
و از اون موقع تصمیم گرفتم همه چیزای خوب رو اول برای خودم بخوام که البته من هنوز خیلی جای کار دارم
الان هر وقت تنها باشم و بخوام برای خودم غذا درست کنم از خودم میپرسم اگه الان همسرت بود یا اگه مهمون داشتی براش چه کارایی میکردی؟ همون کارها رو برای خودت انجام بده
و چقدر این ارزش قائل شدن برای خودمون احساس بینظیری میده
صفا جان راجب کار کردن و اون مثال هایی که از خودت و مامان عزیزت گفتی فوق العاده بود
منم چقدر برای تایید گرفتن دیگران یا از سر دلسوزی برای دیگران کاری و انجام میدادم و خودم رو فدای اونا میکردم
و قشنگ میدیدم که در آخر اون کار من هیچ ارزشی نداشته و شاید در ظاهر به تشکر میکردن ولی کم کم این کارا شد وظیفه من و دیدم اتفاقا اونی که به قول تو هیچ کدوم از این کارا رو انجام نمیده عزیز تر هست و براش ارزش بیشتری قائل هستن
الان مدتهاست که دارم رو این موضوع کار میکنم که برای کسی دلسوزی نکنم و برای هر کاری خودم و نندازم وسط و اگه کاری برای کسی انجام میدم از سر عشق باشه نه از سر تایید گرفتن یا دلسوزی کردن یا احساس کنم وظیفه ام هست در صورتی که وظیفه ای ندارم
ازت ممنونم عزیزم
کامنت هایی که بچه ها از خودشون مثال میزنن خیلی به دلم میشینه و برام درس داره
در پناه خدای مهربون زندگیت سرشار از خیر و برکت و سلامتی و ثروت باشه عزیزم
درود صبح بخیر استادان و هدایت شدگان مسیرالهی و یکتاپرستی..
خدای مهربان وبخشنده سپاسگزارم ک صبحم این چنین باشکوه با یادآوری ارزشمندیم آغازشد..
گاهی فراموش میکنم اشرف مخلوقاتم وخداوند زمینو آسمان و آنچه مابین زمین و آسمان هست برای من خلق کرده برای انسان ک فرشته را ب سجده اش خواند چقدر من فراموش کارم ک خداوند درکتاب آسمانی بارها فرمود مگر ما دریاها و کشتیها و چهارپایان و آنچه در دریاست برای طعام و زینت شما نیافریدیم خدایاشکرت چقدر این نکته ها ک گوش کردم برام جالب بود انگار دیروز ک مادرم خونه من بود داشتم بهش همینارو میگفتم از اول زندگیش ک همسرشو از دست داد باشش فرزند فقط ب فکر سروسامان دادن بچه هاش و رفع نیاز بچه هاش بوده و هیچوقت برای خودش وقت نذاشته نه مسافرت نه خریدلباس نو نه رستوران ونه غذای خوب فقط خودشو صرف بچه هاش کرده و من داشتم دقیقا ب یادش میاوردم ک مادرمن کافیه ب خودت بها بده برای خودت ارزش قایل باش خودتو دوست داشته باش تو اشرف مخلوقاتی خدایی قدرتمندو قابل احترام بزرگ و بخشنده و خالق درونته چون از خودش در انسان دمید ب انسان لقب اشرف داد و فرشته هارو ب سجده ما خواند و گفتم ک یکم خودتو ببین خدای درونتو ببین برای خودت وقت بزار وخیلی صحبت کردم درآخرگفتم چون مادرم هستی دارم میگم امیدوارم باگوش دل بشنوی و اما موضوع مهمتر این بود ک امروز بعد از بیدار شدن و انجام کارای روتین سپاسگزاری و گوش کردن فایل صوتی اصلا انگار دلم ک خداتوش جاداره خواست بیام تو سایت ازجایی ک شوق دیدن استادو داشتم وتشنه گوش دادن حرفهای گوهربارش گفتم همین خوبه استادم میبینم گوش میکنم ببینم چی داره برام و لذت بردم از اینکه اگر من ب بیداری مادرم کمک کردم وبهش آگاهی دادم خداوندم ب من پاسخ داد و از طریق استادم ب من گفت ک ب خود آ هنوز کار داری ک احساس لیاقتو کاملا متوجه بشی و چه جاهایی ک باید مچ خودتو بگیری ک احساس کم ارزشی کردی و دیگرانو مقدم شمردی هنوز باید یاد بگیری ک درهر زمینه ای مالی عاطفی ارتباطات چقدر جاداره ک احساس لیاقتتو بسنجی ومتوجه بشی ک چقدر میتونی از این ک هستی ارزشمندتر باشی و زیباتر و آسمانی تر زندگی کنی و چقدر خوشحالم ک باتمرکز ب نکات مثبت با صلحی ک هرروز سعی میکنم باخودم بیشترایجاد کنم دارم ب این زیبایی درک میکنم و هدایت میشم ب بهترین کلامها از زبان استادم ک بر دل و جانم میشینه باید ددباره و چندباره گوش کنم نکته بنویسم و احساس ارزشمندی کنم تا درهایی ک بروم باز بوده ببینم و بیشتر لذت ببرم از همه آنچه برای من خلق شده و یقین دارم همین فایلها اینقدر کمکم میکنه ک بزودی بتونم باخرید دوره بیشترین آگاهیهارو دریافت کنم و هر روز بهتر وبهتر زندگی کنم و کمکی باشم برای بهترشدن زندگی دیگران و چقدر اینها همه ب خدای درونم برمیگرده ک داره منو هدایت میکنه و من هر لحظه سپاسگزارتر میشم و چقدرهم اکنون موجی از احساس ارزش درمن بوجود آورد همین دیدن فایل و همین نوشتن کامنت الهی صدهزارمرتبه شکر میرم برای شروع یک روز باشکوه و زیبا درپناه رب شادو سالم و ثروتمندو سعادتمند باشید در دنیاو آخرت..
بنام خدای محقق کننده خواسته هایم بزیبایی و عزت و آسانی
ستایش خدای مهربانم که هرروز جرعه ای از آگاهی های نابش رو به وجودم جاری میسازد و من رو نسبت به قوانین جهان مشتاقتر میکند
خدایا سپاسگزارم
ــــــــ
دوست دارم یک تجربه خودم رو بگم از شغلم
من همیشه وقتی میخواستم نرخ کارم رو تعیین کنم بجای اینکه بخام براساس ارزشی که ارایه میدم و بحق یکی از با کیفیت ترین و بهترینها بود بسنجم براساس اینکه مشتریهام پول میدن یا نمیدن
پول دارن یا ندارن
پبش میرفتم و اینطوری بود که کارم رو بی ارزش میکردم و وقتی سال گذشته شروع کردم به کار جدی و. اساسی روی خودم به لطف الله بسرعت متوجه این فکر مخرب شدم و بسرعت هم تغییرش دادم و باباورهای مناسب جایگزینش کردم و اونقدر برام این موضوع روشن بود که کاری که ارایه میدم ارزشمنده که برای تغییر نرخام اصلا مقاومت نداشتم و راحت انجامش دادم و جالبه که جهان هم فرکانس من رو سریع پاسخ داد و مشتری های جدید و باکیفیت که راحت هزینه ها رو. پرداخت میکردن به سمت من فرستاد وبااینکه نرخکارم بالا رفت حتی مشتریام بیشترهم شدن و تاثیرم هم بیشتر شد
و همه چیز ازاینجا شروع شد که من خودم رو. لایق دریافت بیشتر میدیدم چونکه باور داشتم کارم بسیار با کیفیت هست و بهترین انچه بتونم رو ارایه میدم و نتیجه اینکه مشتریهام مشتاقتر شدن، درامدم بالاتر رفت، اثرکارم بیشتر و باکیفیت تر شد
ـــــــــــ
من فقط بافایلهای دانلودی و کامنت بچه ها تونستم تاالان بسیاری از مقاومتهای وجودم رو حل کنم و تغییرات بزرگی به لطف خدای مهربانم و همراهی دایمی او بسازم
و درس مهم دیگه ای که گرفتم اینه که احساس ارزشمندی نمیزاره ما خودمون رو از رشد و پیشرفت و کسب اگاهی متوقف کنیم و این ارزشمندی درونی من هست که من رو تشنه بیشتر غرق شدن در این آگاهی ها میکنه
یعنی استمرار در این مسیر خود شناسی از احساس ارزشمندی میاد
ــــــــ
سپاسگزارم از اینکه جهان رو جای زیباتری برای زندگی میکنید
یادمه پنج شش سالم بود که عددنویسی را تو خونه بهم یاد دادند . یک را براحتی نوشتم ولی 2 را برعکس مینوشتم . جوری که مثل 6 میشد و هرکاری میکردم نمی تونستم درست بنویسم . یادمه وقتی بخاطر اینکه نمیتونستم 2 را درست بنویسم گریه میکردم بزرگترها می خندیدند و من تعجب میکردم که چرا اونها می خندند . چرا به اشتباه من می خندند . شاید انتظار داشتم به جای خنده دعوام کنند ولی اونا می خندیدند . خب بعدها خودمم به اون جریان می خندیدم . بالاخره 2 را یاد گرفتم و بارها نوشتمش و فهمیدم چرا اون موقع بقیه به گریه های من می خندیدند . چون اونها بزرگتر شده بودند و میدونستند گریه های من ناشی از کوچیک بودن خودم و ظرف وجودی منه . اونها می دونستند بالاخره من 2 را یاد میگیرم ، درست نوشتن را یاد می گیرم . من بزرگ شدم و بارها بخاطر ناتوانی هام گریه کردم و افسوس خوردم اما مطمئنم خدایی بود که به گریه های من می خندید . خدایی که بزرگ بود و تمام مسائل را از قبل حل کرده بود و می دونست یک روزی ظرف منم بزرگتر میشه و از عهده حل کردن مسائلم برمیام . و هرگز منو دعوا نکرد . دقیقا مثل خانواده من که بخاطر برعکس نوشتن 2 نه تنها با من دعوا نکردند بلکه بهم لبخند میزدند و بهم میگفتند گریه نکن یاد میگیری برو صورتتو بشور و اشک هات را پاک کن . ولی احساس من بد بود . در واقع من خودم با خودم دعوا میکردم . و حالا میفهمم که همیشه این من بودم که با خودم دعوا میکردم . و خداوند در همه حال به من لبخند میزد خدایی که خیلی بزرگ بود . الان که خوب فکر می کنم میبینم تنها کسی که همیشه با من دعوا کرده خودم بودم ، وقتایی که اشتباه کردم ، وقتهایی که دیر بیدار شدم ، وقتهایی که درس را بلد نبودم و نمره کم گرفتم ، وقتهایی که……. این وقتها خیلی زیادند . ولی دیگه میخوام با خودم دعوا نکنم . میخوام عاشق خودم باشم و با درونم در ارتباط باشم . میخوام به خودم پناه ببرم چون خدای من در درون منه و پناه من به خودم یعنی پناه من به خدای من . و سعی می کنم که بجای هر واکنشی به آدم ها و دنیای بیرون ، به خودم وارد بشم . و عاشقانه دوست بدارم بدون اینکه بخوام بدونم طرف مقابل هم منو دوست داره یا نه . دوست بدارم بخاطر اینکه این حس ، قلب من را همیشه شاداب نگه میداره . امشب به پسرم گفتم وقتی پرنده های جفت میخری نخواه که بهت جوجه بدند و ببری بفروشی و سود کنی ، بخواه که اون پرنده ها برات خیر و برکت به همراه بیارند و به چگونگی این کار فکر نکن و از وجودشون لذت ببر . و این خیر و برکت از هر طریقی میتونه باشه . نمیدونم پسرم چقدر حرفم را فهمید ولی میدونم که بالاخره یک روزی میفهمه . من از استاد اینو خیلی خوب یاد گرفتم که سکوت کنم و نخوام دیگران را قانع کنم حتی فرزند خودم را . و بجای توجیه افراد به درونم سفر میکنم و خداوند را در خودم میبینم و احساسش میکنم و میفهمم میفهمم استاد من میفهمم که تمام کلام تو و دوره های تو و تمام آنچه تو از خودت بروز میدهی برای من و برای اینکه زمین جای بهتری برای زندگی شود ، همه اش بخاطر این است که ما یاد بگیریم که بجای بیرون و بها دادن به بیرون ، به درون خودمون بریم و اعتبار تمام دستاوردها و نتایج را به خودمون و خدایی بدیم که بهش شکل دادیم و بهتر شدن یعنی شکل دادن بهتر به خدای خودمون با قدرت دادن بهش ، با ایمان های ریز ریز در تمام لحظه ها ، با درک مضارع بودن یوءمنون و ذرات ایمان که هر لحظه به هم میچسبند و با هر چسبیدنی ، وجه جدیدی از خدا را بر ما نمایان میکنند . انرژی هایی که از فکر ما متولد میشوند و همتای خود را پیدا میکنند و یوءمنون …… یوءمنون یعنی کسانی که هر لحظه ایمان می آورند و برای یوءمنون بودن لازم است که به درون پناه ببری . نه از سر ترس بلکه از سر رهایی از هر چیز . و یکی شدن با آنچه بعنوان خدا در درونت ساختی و بیشتر شناختنش با ماندگاری بیشتر در درون خودت .
خدایا شکرت ….. شکرت که من به خودم احترام گذاشتم و به دنبال علاقه م رفتم و همین علاقه و ساعتها کار کردن با عشق ، باعث شده که من مدام در حال سفر به درون خودم باشم و باور کنم ……. باور
و من فکر می کنم تمام اینها یعنی لیاقت …. اینکه دست از دامان آدمها برداری و به خدایی تکیه کنی که با قدرت ایمانت بهت نعمت میده ، نه با زور دستانت ، نه با صبح و شب بهم دوختنت …. و اونقدر این لیاقت را باور کنی که برسی به اون نقطه که همه چیز خودتی ….
یک روزی دوره های ثروت استاد مساوی با صبح تا شب کار کردن و تبلیغ و کارت ویزیت و چیزهای اینجوری بود برام . سالها فایل ها را گوش می کردم و میگفتم خب حالا با توجه به این فایل من چکار کنم چجوری تبلیغ کنم ظاهرم چجوری باشه روزی چند ساعت کار کنم و و و ….در حالیکه بابااااااا دنبال چی میگردی اندیشه ؟؟ تو فایل های استاد را داری گوش میکنی ولی تو استخر وجودی خودت داری دنبال ماهی میگردی …. خب اون موقع ها خودمو لایق نمیدونستم …. اصلا حاضر نبودم به این فکر کنم که جهان فقط با لایق دونستن به ما نعمت میده یا بهتر بگم ما را در مسیر بدست آوردن نعمت ها قرار میده . کلا فکر نمی کردم که جهان با ” دانستن ” به ما نعمت میده و مثل سیمان به مغزم چسبیده بود که جهان صرفا با ” تغییر چیزی در بیرون و انجام کاری” به ما نعمت میده . نمیدونستم که با دانستن ساز و کار جهان و آگاهی از این معادله هست که ما در مسیری قرار میگیریم که نعمت ها در اونجا هستند .
استاد عزیزم بارها تو را فرشته خطاب کردم چون فکر می کردم فرشته ها مهربان ترین و زیباترین مخلوقات هستند اما حالا از ته دلم تو را انسان خطاب میکنم از اون انسانهایی که اشرف مخلوقات هستند و تو اشرف ترین هستی در زندگی من و در زندگی هرکسی که به خودش وصل بشه چون اون موقع حرفهای تو را میفهمه … و خدا را میفهمه و پرستش را میفهمه و …. دوستت دارم
چند خط اول روکه خوندم آنقدر به دلم نشست انگار برام آشنا بود دیگه اونجا که گفتید صبح و به شب دوختید و ..متوجه شدم شمایید دختر منم کلاس اول هست و دو رو برعکس مینویسه من تو دلم میگم اشکال ندارد یاد میگیره
دلم آروم گرفت وقتی این تشبیه رو با خدا خوندم یعنی واقعا مشکلات ما حل شده ؟
بله دقیقا همینطوره . مسائل ما همه حل شده هستند فقط زمانی ما قادر به دیدن پاسخ ها میشیم که با اونها هم فرکانس بشیم هم فرکانسی یعنی اینکه وقتی به اون خواسته فکر می کنیم احساسمون خوب باشه و بتونیم براحتی خودمون را در حالیکه به اون خواسته رسیدیم تصور کنیم و لذت ببریم . یعنی اگر وقتی به پول فکر میکنی و یه چیزایی تو ذهنت میاد که رسیدن به پول را ناممکن یا سخت میبینی به این معنیه که هم فرکانس با پول نشدی وگرنه تمام خواسته ها اجابت شده هستند و ماها توی مرحله دریافت مشکل داریم .
چقدر زیبا مثال 2 نوشتن رو و عدم سرزنش خانواده رو به عدم سرزنش الله تشبیه کردید اون جایی که گفتید اشکال نداره یاد میگیری انگار خدا داشت با من حرف میزد اشکال نداره مریم یادمیگری خیالت راحت باشه به خودت سخت نگیر من جبارم اصلاح کننده من حمیدم کاری میکنم به بهترین شکل ممکن به خواسته ات عزتمندانه برسی جوری که اشک شوق بریزی و بگی الحمدلله رب العالمین من غفور و رحیم هستم نه تنها میبخشمت بلکه نعمت و فراوانی می دیم بهت چون من رزاق و وهابم.
خدایا من عاشقتم همین و بس .
متشکرم برای این کامنت زیبا.
چقدر خوب گفتید که نیاز نیست کار خاصی انجام بدیم فقط باید خودمون لایق بدونیم و احساس خوب در پیش بگیریم یعنی همون درک قانون .
هر کجا هستید انشاالله عاشق خودتون و خدای خودتون باشید و زندگیتون سرشار از خیر و برکت . یاحق
چقدر زیبا نوشتی و چه مثال زیبایی از کودکی خودتون زدین
چقدر خدا رو برام زیبا جلوه دادین که وقتی ما گریه میکنیم بخاطر ناتوانی خدا بهمون میخنده و میگه بلند شو دست و صورتت رو بشور که ظرف وجودت آروم آروم بزرگ میشه عجله نکن گریه نکن جانزن ادامه بده، با طی شدن تکامل ظرف وجودیت بزرگ میشه
سپاسگزارم دوست عزیزم
بهترین بهترین ها رو براتون آرزو میکنم ان شاءالله که همیشه سلامت وشاد و ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت
خداروشکر میکنم ک هدایتم کرد ب کامنت پراز آگاهی شما
چقد قشنگ ذهن منو آروم شد با حرف هاتون اینکه من قرار نیست کلی کار فیزیکی انجام بدم و برم دنبال پول و مشتری
چقد قشنگ مفهوم احساس خوب مساوی اتفاقات خوب و گفتین برامون
اینکه :
اینکه دست از دامان آدمها برداری و به خدایی تکیه کنی که با قدرت ایمانت بهت نعمت میده ، نه با زور دستانت ، نه با صبح و شب بهم دوختنت …. و اونقدر این لیاقت را باور کنی که برسی به اون نقطه که همه چیز خودتی ….
چ تشبیه قشنگی کردی درمورد اشتباهات کوچیک مون و کوچیک بودن ظرف وجودمون
و لبخند خدای رحمان ک خیلی جلوتر اون مسائل و حل کرده برامون. ومیدونه ب زودی بزرگ میشیم و متوجه میشیم آگاه میشیم
الهی صدهزار بارشکرت
چقد قشنگ ب پسرتون گفتین نخواه ک پرنده هات بهت جوجه بدن ک بری بفروشی تا پول دربیاری
از خدا بخواه ک بهت خیروبرکت بدن این پرنده ها و عاشقشون باش وازشون لذت ببر
بقیه ش درست میشه
میخوام تجربه ی دیروزم و بگم تا ایمانم قوی تر بشه با مرورش
من دیروز با آجیم رفتیم بازار ک برای مراسم ازدواج داداشتم لباس بگیریم
چیزی ک دوسداشتم نبود ولی ی کفش
اسپرت چشمم و گرفت خیییلی پاخورش خوب بود ذهنم میگفت درشون بیار پولی ک داری و باید برای لباست خرج کنی اگه مامان بفهمه دعوات میکنه ک الان اسپورت ب چ کارت میاد آخه
این درحالی بود ک اسپورت ها پام بود حسم میگفت فقط لذت ببر کاری ب بقیه ش نداشته باشم
آجیم گفت من دارم میرم توهم بیا
پاشدم تو آینه پاخورشو دیدم چقددد زیبا بود دلم رفت براش
مجبور شدم درشون بیارم ی کم حسم بد شد وقتی اومدم بیرون
تاحالا همچین پولی نداده بودم ب یک اسپورت چون راحت بودم توش و احساس ارزشمندی میکردم میخواستمش
با مادر تماس گرفتم و گفتم من ابنو میخوام خیلی عالیه
اول مخالفت کرد بعد راضی شدو گفت هرچی دوسداری بخر ولی دیگه از پول خبری نیست صدای پدر
از پشت گوشی اومد ک اگه پات راحته تو اسپورته بگیرش
و چیزی ک ذهنم میگفت محاله ب راحتی اتفاق افتاد
بعد ک فک کردم دیدم من دوتا پیرهن مجلسی زیبا و خوش دوخت دارم ک هرکدومو فقط یکبار پوشیدم چرا از اونا استفاده نکنم واینکه میزان ارزشمندی من ب درونمه ن لباسم نظربقیه هم اصلا برام مهم نیست
کامنت شما امروز برام، مثل بخش نشانه من در سایت بود ، جادویی بهش هدایت شدم و دقیقا همون چیزی بود که لازم داشتم
متاسفانه از اول آشنایی با قانون ، بارها عالی پیش رفتم و تا کمی پام رو روی گاز گذاشتم و اومدم لذت ببرم، به عمد کاری کردم که فرکانس هام بد بشن و نتونم پایدار و مستمر ادامه بدم
انقدر از دست خودم خسته و بی اعتماد به خودم بودم که دیگه حتی صحبت های استاد رو نمیتونستم این دو سه روز گوش بدم، حتی نمیتونستم شکرگزاری بنویسم که واقعا لذت بخش ترین کار روزم بود
ولی هی یه صدایی میگفت تو سایت بچرخ و بچرخ ، تا الان که به کامنتتون برخوردم!
من خیلی خودم رو بخشیدم و دوباره اشتباه هام رو از عمد تکرار کردم تا جایی که الان دیگه نمیتونم خودمو ببخشم، فکر کنم یه جورایی با خودم لج میکنم
ولی کامنتتون، منو خیلی اروم کرد
جواب سوالم نبود اما بی دلیل، خشمی که از خودم داشتم رو از بین برد
از شما ممنونم، کامنتتون باعث شد من یه لحظه از بالا به خودم نگاه کنم و به جای جنگیدن با خودم، بفهمم که چیزی در درونم نیاز به توجه و محبت من داره و از سرزنش ها و نفرت های دائمی من خسته است
اونقدر خسته که با هرکاری که میتونه سعی میکنه توجه منو به خودش جلب کنه، هربار اشتباه های بزرگتری انجام میده شاید که بهش توجه کنم، دستی رو سرش بکشم و کمی ازم محبت بگیره
اما اون محبت رو ازش دریغ کردم انقدر که دوباره نمیتونم از زندگیم لذت ببرم و باز داشت زندگیم خاکستری میشد
تصمیم گرفتم این بچه کوچیک درونم رو ببخشم و بپذیرم که بی نقص نیست، بپذیرم که اشتباه هاش از سر بچگی و بی تجربگی اش هست و بالاخره یاد میگیره به شرطی که تو نطفه خفه اش نکنم
نمیدونم، شاید بالاخره من و اون به صلح رسیدیم و تونستیم به آرزوهایی که همیشه داشتم ، با هم برسیم…
میدونم کامنتتون شروع مسیر من بود، انگار باز کمی رنگ به محیط اطرافم پاشیدن
نمیخواستم دیگه داخل سایت کامنت بذارم تا زمانی که نتایج نیومدن ولی نتونستم که نگم : ازتون سپاسگزارم ، هم از شما هم از خدایی که به شکل جادویی من رو به نوشته شما هدایت کرد و دوباره دستمو گرفت
سلام به دوست و همکار خوبم تحسین میکنم بابت موفقیت هایی ک با کنترل ذهنت کسب کردی تحسینت میکنم که هدایت شدی و به درونت سفر کردی و دریافت کردی عشق الهی رو
دقیقا درسته که وقتی به خودمون احترام میگذاریم خدای درونمون رو باور میکنیم و بهش ایمان داشته باشیم زندگی مون پر از نعمت و ثروت خواهد شد و ساختن این باورها خودش احساس لیاقت رو در ما می طلبه
خداروشکر میکنم بخاطر خوندن کامنت شما که خودم فقط درک میکنم چه چیزی دریافت کردم
خیلی خداراشکر میکنم بخاطر همزمان شدن اتمام دوره 12قدم ما و قرار گرفتن دوره لیاقت در سایت در تاریخ 5مهر ماه 1402
روزی که دوره لیاقت را درسایت قراردادین و همسرم به من گفت تهیه کنیم من خیلی مقاومت نشون دادم که منطق ذهنم میگفت
دوره 12قدم کامل ترین دوره است و ما باید تمرکز بذاریم مجدد روی دوره و کار کنیم اما دیدم نمیتونم نظرمو به ایشون تحمیل کنم وارد بحثی نشدم و رفتم تو اتاق تا یه کم احساس خودمو کنترل کنم این مدت 20دقیقه ای شد که تو خلوت خودم انگار یکی بهم گفت مگه نگفتی از این به بعد هدایت ها را میپذیری حالا وقتشه ، با گذروندن دوره 12قدم ، این دوره برای تو گذاشته شد
قلبم لرزید و نمیدونم این ندای درونی چی بود فقط ذهنم نبود
و من بلافاصله با چشمان خیس اومدم از اتاق بیرون و گفتم رسول همین الان دوره احساس لیاقت را بگیر ، خب رسول شوکه شد عجیب بود منی که تا چند لحظه پیش مقاومت داشتم چه طوری تغییر نظر دادم اما این کار ، کار من نبود فقط خدا بود که هدایتم کرد ، تا دوره وارد اتاق شخصی همسرم شد چون با اکانت ایشون تهیه کردیم فایل اول میتونم بگم دوسه روز واقعا بی قرارم کرد
فقط میگفتم با خودم چه کارهایی کردم وچه بلاهایی خودم سر خودم آوردم چقدر با احساس خوبی اشک میریختم که این همون پازل گم شده ی منه چرا؟چون داره با باور لیاقت توحید رو بهم یاد میده ، رابطه ی من با خدا و سیستم بودن بعد از جلسات قرآنی 12قدم خیلی بهترشده بود واحساس گناهم کم کم کمرنگ میشد
اما دو جلسه دوره لیاقت و مدیریت احساس خودم در قالب کنترل گفتگوهای ذهنیم ومقایسه نکردن خودم ، اوج حال خوب را برای من به ارمغان آورد ، استاد نمیدونین چقدر با خودم دوست شدم
چقدر صمیمی تر شدم و چقدر باخودم به صلح رسیدم
اونم نه بخاطر نتایج زندگیم فقط بخاطر همینی که هستم و
همین الان وهرلحظه فارغ از هرشرایطی من بالیاقتم من ارزشمندم
چرا ؟چون دارم یادمیگیرم احساساتم و گفتگوهای ذهنی مو کنترل کنم و چی بهتراز حال خوب ، حال خوبی که باعث میشه نتایج هم از راه برسن اما احساس لیاقتم قبل از نتایج در درونم شکل میگیره
من با خدایی با احساس لیاقت حرف میزنم که واقعا احساس میکنم نور هدایتش را به قلبم می تابونه ، من نسبت به خود بالیاقتم واقعا احساس مقدس بودن میکنم
خودم و خلقت خودم را فارغ از نتایج مقدس وارزشمند میدونم
این دوره من بارها تو کامنتم نوشتم که دوره ی خودشناسیه
و آدم از شناخت خودش میتونه به شناخت خدا برسه .
دوره احساس لیاقت تمام گره های ذهن منو بازکرد
متوجه شدم اگه احساس لیاقت از درون داشته باشم دیگه دنبال تایید دیگران نمیرم ، دیکه بخاطر کسی کاری انجام نمیدم ، دیگه
دنبال حال خوب خودم میرم و با خودم حال میکنم
اگه احساس لیاقتم درونی بشه راحت تر میتونم سکوت کنم و نظر ندم و دست بردارم از دخالت وکمک بی جا در زندگی بقیه بنابر آگاهی هایی که در دوره دریافت کردم خداروشکر.
تازه تو این دوره متوجه شدم که خودم با گفتگوهای ذهنیم خودمو تخریب میکردم و الان بدون وابستگی به عوامل بیرونی ، دارم با خودم حال میکنم و لذت میبرم .
تو سفری که ما میخواستیم شمال بریم معلم محمدحسن اجازه نمیداد از اول سال کسی بخاطر سفر رفتن مدرسه نیاد واغلب دوستان محمدحسن حتی سفر رفته بودن اما گواهی پزشکی برای موجه کردن غیبت برده بودن ، اما من برام خیلی جالب بود یه پیام دادم به معلم محمدحسن وگفتم اگه امکان داره فردا بخاطر مسافرت محمدحسن ساعت ده اجازه بدین بیام دنبالش و معلم جواب داد چرا ساعت ده ؟؟خانم خانکی فردا اصلا مدرسه نیاد نیازی نیست ،
سفر خوبی را برای شما آرزو میکنم و درضمن من خودم به مدیرهم اطلاع میدم خیالت راحت .
این اتفاق و انجام شدن خواسته ی من هم وارد دفتر نتایجم شد وتیک خورد خداروشکر ومن اون لحظه فقط گفتم
خدایا شکرت
من 9 جلسه از دوره لیاقت گوش کردم و کم کم دارم تمرین هارو آگاهانه انجام میدم و خدایا شکرت که خودت داری زبان آدمها میشی و خودت داری حتی خواسته من برای چندساعت زودتر به سفر رفتن را به راحتی به انجام میرسونی …
یا وقتی از چالوس عبور میکردیم تمام کوهها ومسیر برفی بود و نشونه ی من با رسول این بود که اکه هوا تو شمال آفتابی باشه ما چکاپ فرکانسی قدم 12خودمون برای استاد فیلم میگیریم ومیفرستیم اما اگه هوا بارونی وبرفی بود یعنی باید صبر کنیم ، تو ابتدای مسیر برف هارو که دیدیم گفتم خدایا من دوست داشتم این فیلم رو بگیرم باز تو اون لحظه آهنگ گذاشتم و تو ماشین شروع کردم به رقصیدن و لذت بردن از تماشای برف های سپید .
گفتم اینم هدایت خداست و تسلیمم.
یک ساعت ونیم بعد چنان آفتابی در اومد
که هوای بهاری را تجربه کردیم واقعا ، دوروزی که ما سفر بودیم هوای آفتابی تجربه کردیم و تونستیم از خودمون فیلم هم بگیریم . خداروشکر.
این سفر تجربه ی اولین سفر ما بعداز احساس لیاقت بود وخدا میدونه چقدر زمان مون برکت داشت انگار اون دوروز ازبس ذهن مونو آگاهانه در اختیار داشتیم ساعت هم دراختیارمون بود .
تو راه برگشت از سفر ما داشتیم از اتفاقات کوچیک وبزرگ و زیبایی های سفر حرف میزدیم که یه لحظه هلیسا از خواب بیدارشد و خوراکی خواست و ما تازه متوجه شدیم نزدیک تهرانیم و از بقالی رفت رسول خوراکی بخره که به من گفت سوغاتی یادمون رفت
همون جا گفتم خدایا چی بگیریم الان ما تو فیروزکوهیم و نزدیک تهران ، خدا میدونه همون لحظه گفتم کاش پرتقال شمال گیرمون بیاد و بگیریم و یه ماشین که بار پرتقال داشت اومد جلوی ماشین ما پارک کرد منم سریع به رسول گفتم برو ازش بخر و رسول رفت و اون آقا گفت که بارم به جا میفروشم ومیخوام ببرم میدون بار ، هرچندتا میخوای شما بردار ، رسول دوتا برداشت و رفت بقالی خوراکی بگیره ، من به محمدحسن گفتم بابا پرتقال هارا برد مغازه با خودش ، نداد حداقل بو کنیم ، من عاشق بو کردن میوه ام مخصوصا پرتقال ، نارنگی وخیار وبعداز قانون سلامتی با همین بو کردن لذتی میبرم از خوردن بیشتر ، همون لحظه که من داشتم با عشق به پرتقال های ماشین نگاه میکردم دیدم یکی زد به شیشه و با یه عالمه پرتقال ، شیشه را پایین دادم وگفتم ممنونم آقا چندتا کافیه لطف کردین ، این آقا هم تا میتونست ریخت تو ماشین ما و بوی پرتقال ماشین رو گرفت و من به رسول جانم گفتم من فقط یه لحظه گفتم پرتقال بگیریم فکرشم نمیکردم ساعت یه ربع دوازده شب باشه و کلی پرتقال شمال گیرمون بیاد اونم بدون یه ریال پرداخت ….
سوغاتی سفرما با رزق خدا پرداخت شد و بازهم شروع کردیم به شکرگزاری بیشتر و این پرتقال هم به دفتر نتایج ما تو دوره لیاقت اضافه شد خداروشکر.
همون جا بود که متوجه شدم ما با صحبت کردن در طول سفر ، ظاهرا یادمون رفت سوغاتی بگیریم
منطقی ترین حالت اینکه بگی چرا آخه فراموش کردیم؟اما دوره لیاقت یادمون داد با خودمون چه مدلی رفتار کنیم و همون مدل رفتار کردن باعث شد با احساس خوب به این جریان هدایت بشیم.خداروشکر .
چقدر تحسینتون کردم عزیزم ولذت بردم از کامنتت،چقدر زیبا هدایت شدی برای تهیه دوره لیاقت وخوشحالم که اینقدر عالی وبی نظیر با ارزش دادن به خود ورسیدن به خودشناسی جهان رو مسخر خود کردین ویه سفر دل انگیز،پراز شادی ونشاط برخودتون به ارمغان آوردین.
سپاسگزارم اینقدر زیبا مطالب رو بیان کردی تا ماهم لذت سفرتون رو درک کنیم ولذت ببریم.
سپاسگزارم اینقدر خوب به آگاهی های دوره عمل میکنید واتفاقات خوب وارد زندگیتون میکنید.
سپاسگزارم از لطف شما که درشیفت کاری بزرگواری کردین برای من کامنت نوشتین ..
ما دوستت داریم قلبی وقلبی.
سپاسگزارم از همراهی عالی در این سفر ، انصافا نمیدونستم انقدر دوره لیاقت روی رقصیدنت هم تاثیر میذاره و همه مدله دیگه ناخودآگاه میرقصی خلاصه خوب استعدادت داره کشف میشه این روزها .
دم همه بچه های سایت گرم که همه خفن وبالیاقتیم که دراین بهشتیم و داریم روی خودمون کارمیکنیم وسرگرم خودمونیم .
سلامی گرم خدمت اعضای صمیمی این خانوادهی دوست داشتنی ، فاطمه خانم ، آقا رسول و هلیسا و محمد حسینِ گل
جالبه با اینکه تا به حال شما رو از نزدیک هم ندیدم ولی عجیب دوستتون دارم
و گاهی وقتا که شغلم و زندگی روزمره ام باعث میشه نتوانم بیام توی سایت دلم برای شما تنگ میشه
مثلاً انگار که شما و آقا رسول دختر عمو و پسر عمه ام هستید
(چون من با فامیل پدریم ، عمه و عمو و دختر و پسرهاشون رابطهی دوستانه و صمیمی ای دارم)
فاطمه خانم عجیب دلم هوای خرید این دوره رو داره ولی فعلاً شرایطش نیست
به خداوند سفارش دادم و گفتم که من با کامنت های بچه های سایت تو این فایل های مرتبط به دوره ، عاشق دوره شدم
اگه برایم خوبه خودت به طرز خیلی آسان من رو در مدار این دوره قرار بده
خودت گفتی رزق به شما می دهم از جایی که حتی فکرشم نمی کنید
حالا می خواهم این دوره رو به من هدیه بدهی :)))
این ها رو اینجا مکتوب کردم که وقتی دوره رو خریدم بیام دوباره این ها رو بخوانم و ایمانم به هدایت ها و همزمانی های خداوند بیشتر بشه
اونجایی که گفتید
سوغاتی سفرما با رزق خدا پرداخت شد و بازهم شروع کردیم به شکرگزاری بیشتر و این پرتقال هم به دفتر نتایج ما تو دوره لیاقت اضافه شد خداروشکر.
همون جا بود که متوجه شدم ما با صحبت کردن در طول سفر ، ظاهرا یادمون رفت سوغاتی بگیریم
منطقی ترین حالت اینکه بگی چرا آخه فراموش کردیم؟اما دوره لیاقت یادمون داد با خودمون چه مدلی رفتار کنیم و همون مدل رفتار کردن باعث شد با احساس خوب به این جریان هدایت بشیم.خداروشکر .
خیلی به دلم نشست
واقعاً این دوره احساس لیاقت جادویی هستش به همه چی ربط پیدا می کنه
من این چند وقته دارم روی دورهی فوقالعادهی عزت نفس تمرکز می گذارم و کلی فایل های دوره هم برای خودم ویرایش کردم و به اون شکلی خودم بهتر استفاده می بردم در آوردم
امیدوارم این تمرکز باعث هدایت من به دوره احساس لیاقت بشه
سپاسگزارم از کامنتی که برام نوشتین و محبت تون که متقابلا ماهم نسبت به شما و بچه های این بهشت همین احساس صمیمیت را داریم خداروشکر.
تحسین میکنم که در دوره عزت نفس هستین و در حال پیشرفت درونی ، اینکه گفتین دلتون هوای خرید دوره را کرده همون ندای قلبی وهدایت خداست و قطعا با احساس خوب شما رزق خداوند هم از راه میرسه .
سرشار از نگاه خداوند باشین و
ان شاالله بزودی در دوره لیاقت کامنتهای شما را بخونیم ولذت ببریم . شاد وسالم وثروتمند باشید .
سلام و درود به فاطمه خانم و آقا رسول عزیز و گرانقدر. زوج خوشبخت و عاشق…
خواستم بعد از کامنت فاطمه خانم جواب بنویسم اومدم پایین تر دیدم آقا رسول عزیز هم کامنت گذاشتند برای همین برای هر دو نفر شمای عزیز گفتم اینجا بنویسم:
فاطمه خانم چقدر زیبا مینویسید چقدر عالی تجربه فوق العاده تونو تعریف کردید اشک من یه جاهاییش دراومد.
خیلی لذت بردم
اینقدر خوب تمرکز کردید و دارید کار میکنید همون «أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ» من بگم هر چیزی بشه پس میشه. قطعاً میشه. چون من خود خدا هستم.
این آیه رو تجربه کردید
چقدر عالیه
واقعاً تبریک میگم و چقدر در لحظه ی سخاوتمند ساکن شدید
چقدر لحظه وار زندگی رو پیش بردید
چقدر خوبه که یک زوج همراستا و هم هدف هستید
چقدر دخترتون زیباست
خدا حفظش کنه
و آقا رسول چه عالی گفتین که خداوند به زمانمون برکت داد. چقدر سپاسگزاری خوبی.
و چه خوبه که با رقص شادیتونو ابراز میکنید…
الهی همواره در شادی و ثروت و تندرستی و نعمت و فراوانی باشید و همواره هر چی میگید بشه
بقول استاد عزیز که میگن مثل دست تکون دادن یا بقول خودم با یک پلک زدن با یک سوت با یک چشمک و اشاره با یه بشکن جهان هر چی بخوای رو باید همون لحظه انجام بده و انجامم میده با افتخار و عزت و به سهولت.
اگر نمیشود یا خیلی با زحمت و با تأخیر و دیر انجام میشود یعنی یک گره ای در ذهن من هست.
سلام
استاد عزیزم چند تا از تغییراتی که بواسطه ی دوره لیاقت در من ایجاد شده و خودم متوجه نبودم را براتون می نویسم. وقتی برگشتم به گذشته و این چند روز به خودم نگاه کردم دیدم که با قبل متفاوت شدم.
در شهر شمالی زندگی می کنیم. چون خودمان شمالی نیستیم و اقوام و دوستان در شهرهای دیگر هستند، طبیعتا مهمان های زیادی از شهرهای دیگر داریم.
سه روز آخر هفته من مهمان داشتم. چون به تازگی مبل ها را عوض کرده بودم. میزهای جلو مبلی را هم عوض کرده بودم اما رنگ کردن آنها طول کشید. به همین دلیل این میزها برای رسیدن مهمان هایم آماده نمی شد.
اگر قبلا بود من واقعا حرص می خوردم و می گفتم حالا چطور از مهمان ها پذیرایی کنم. اما این بار به راحتی پذیرفتم که اشکالی ندارد و جالبه که مهمان ها خیلی استقبال کردند و روی زمین به سبک قدیم نشستند و پذیرایی شدند.
از این راحتی و آرامش خودم راضی بودم. خدایا شکرت.
برای پذیرایی از مهمان ها به راحت ترین شکل ممکن عمل کردم به راحتی از دیگران می خواستم که قسمتی از کار را برعهده بگیرند. با کمترین خستگی و بیشترین لذت و خوش گذرانی.
یکی از مهمان ها بسیار شخص فنی و کار بلدی بود که یه سری تعمیرات درخانه که نیاز داشت به شخص متخصص فنی و مدتها انجامش در خانه عقب افتاده بود را، به راحتی با نیم ساعت کار همه را انجام داد که واقعا خوشحال شدم.
جمعه این هفته black Friday بود و اتفاقا مهمان هایم خیلی دوست داشتند از فروشگاه هایی که محصولات خوب و تخفیف های بالایی داشتند خرید کنند. من پارسال در دوره 12 قدم به خودم گفتم من دیگر وقتی مغازه ای یا فروشگاهی تخفیف گذاشته نمی رم خرید کنم. این با تمرین کردن روی باور فراوانی برایم مغایر بود. این به من می گفت:« یک فرصتی هست که سریع خرید کن که فردا دیگه نمی تونی و باید چند برابر پول بدی». این مدت تلاش کردم که این کار را نکنم.
دیروز هم خیلی وسوسه برانگیز بود که بخواهم کلی لباس و کیف و کفش به قیمت های خیلی مناسب تهیه کنم. مهمان هایم خیلی خرید کردند. من حتی رفتم که چند تا لباس امتحان کنم ولی گفتم نه من در زمان مناسب برای خرید می آیم. خوشحالم که پایبند بودم.
البته اگر جایی خرید کنم و فروشنده بدون هیچ صحبتی به من تخفیف بدهد می پذیرم. اما دراین زمانها مثل این جمعه یا تخفیف های علنی که روی فروشگاه ها زده اند، در حال تمرین کردن هستم که این کار را نکنم.
به هر حال این تغییرات در این مدت به شکل عملی خودش را نشان داد. در این مهمانی اخر هفته که خیلی خیلی از تغییر خودم راضی بودم.
سپاسگزارم.
سلام خانوم ابراهیمی عزیز
سپاسگزارم از شما که این تمرینات عالی رو از دوره ثروت برامون بازگو کردی و کلید دادی به منی که هنوز نتونستم دوره ثروت رو بخرم
البته که من هیچ وقت علاقه ای به تخفیف گرفتن نداشتم و هر وقت پول توی حسابم بود بدون هیچ تخفیفی خرید میکنم و این باورم ساختم توی کسب کارم که کار من با کیفیت و هر وقت مشتری ازم تخفیف بخواد خیلی رک بهش میگم که من تخفیفی ندارم و اگر دنبال تخفیف هست من حاضرم مجانی کاریو انجام بدم و با رضایت کامل اما تخفیف نمیدم ..
نمیدونم این باور درسته یا نه ولی همیشه اجراش میکنم ..در کل همیشه باور داشتم که من آدم گرونی هستم و خدماتی که میدم با ارزش و گرونن و خدا رو شکر همیشه مشتریان با کیفیتی به پستم میخوره
سلام ودرود فراوان به استاد عزیزم .
خداروسپاس میگم همون هفته ی اولی که این دوره ،تو سایت گذاشته شد،خریداری کردم . با وجود اینکه تمرکزمو گذاشته بودم رو دوره ی 12قدم ،اما یه ندایی بهم گفت سریع بخر.
در حال حاضر3جلسه را کارکردم البته با جلسات تکمیلی میشه 6جلسه .
بینظیره ،فوق العادس.تمام صحبتها وراهکارا وتمرینات استاد مثل همیشه عالیه .
هر جلسه را که گوش میدم میگم خدایا شکرت که این دوره را خریدم .
در شروع هر دوره متعهد بودن خودت خیلی بهتر کمکت میکنه تا با دقت بیشتر وتمرکز بالاتری فایلها را گوش بدی .
انجام تمرینات که مرحله ی اصلی رشد وپیشرفت را نشون میده .
وقتی استاد در مورد موضوعی راهکاری میدن ،شهامت انجام من تو اون کار خیلی بالا میره ،انگار یه نفر پشتمه ودلم قرصه که داره ازم حمایت میکنه .
دقیقا همچین حسی دارم ، بعد عملکردخودم رو نشون میدم .بعد از انجامش ،بقدری خوشحال میشم که انگیزم برای انجامتمرینات بعدی بیشتر میشه .
تو همین چند جلسه چند تا کار مهم که تو ذهنم باهاش درگیر بودم را انجام دادم.
یه موضوعی بود چند ماهی بود که دلم میخاست با جاریم در میون بزارم اما نمیتونستم .ترسهام مانع انجامش میشد در حالیکه احساس میکردم باید احساس منو بدونه چون به من ربط داشت .اما شهامت گفتنش را نداشتم .
برحسب اتفاق خودش تماس گرفت واون روز مکالمه ی طولانی تری به نسبت قبل داشتیم .
انگار یه فرصت خوبی بود برای گفتن احساسم .
چیزی بود که ب خاطرش خیلی استرس میگرفتم .یه جریانی بین ما واونا بود که باید متوجه ی یه سری از مسائل میشد.
که بالاخره با توجه به صحبتهای استاد که باید احساسمون را با کلام بگیم نه اینکه با نگاه یا ریکشنهای دیگه بهش حالی کنیم.
منم اونروز گفتم .اتفاقا جاریم با نظر من موافق بود .
بعد از قطع کردن گوشی ،بقدری احساس سبکی کردم که خدا میدونه .
گفتم عباس منش دمت گرم که انقدجرات وشهامت ماها را بالا میبری!
یه جریان دیگه ای بین منو همسرم بود که جزعه خط قرمز های من بود اما به دلایلی با این قضیه کنار اومده بودم .وقتی متوجه شدم باید اقتدار شخصیتی در بیان احساسم داشته باشم .خیلی با شهامت سر فرصت معینی که حال همسرم مساعد بود،در میون گذاشتم وخیلی محترمانه راجع به اون قضیه احساس واقعیمو به همسرم گفتم .
گفتم که من بابت این قضیه حالم خوب نیست ودوست ندارم با این قضیه کنار بیام .در واقع به همسرم گفتم ذهن منو آشفته کرده .
همسرم سکوت کرد وچیزی نگفت .
همین کافی بود که بدونه چون به دلایلهای خاصی ،داشتم با این قضیه کنار میومدم که گفتم چرا بایدبا چیزی که اذیتم میکنه کنار بیام .
اینم از اون رفتارهای اشتباهمه .البته خودم این حس منفی را داشتم اما بازم شهامت گفتنش را نداشتم که وقتی فایل را گوش کردم متوجه شدم این حق منه که احساسمو واضح وآشکار بیان کنم .
البته استاد عزیز خیلی تاکید دارن که با احترام ودر وقت مناسب باشه .
که اگر اینکارو نمیکردم مطمئن بودم چند وقت دیگه ازش رنجش میگرفتم که ممکن بود عواقب جالبی نداشته باشه.
میدونم که همسرم تجدید نظر میکنه چون با قاطعیت اینطور باهاش حرف نزده بودم.
منظورم از قاطعیت خط ونشون کشیدن نیست .چون اکثر ماها فکر میکنیم ترسوندن طرف یا تهدید کردن طرف ،کاری از پیش میبره که اصلا اینطور نتیجه نمیگیریم .
به قول استاد احساسمو با قدرت بیان کردم .
میدونم این دوره درسها وآموزه های قشنگ دیگه ای داره .
راستی فراموش کردم بگم که همین جلسه ی دومش به دنیا می ارزه!
همین که گفتگوهای ذهنیتو خاموش کنی وتو گفتگوهای ذهنیت به خودت ارزش وبها بدی .
که منشأ همه ی باورها ورفتارهای ما از همین گفتگوهای ذهنیمونه .
گفتگوهایی که بیشتر ما را سرکوب میکنه .
ولی اینجا یاد گرفتیم با احترام وبا ادب کامل با امید با باورهای مثبت به خودمون دلگرمی بدیم .
از خودمون تشکر کنیم .قدر خودمونو بیشتر بدونیم .
زود خودمونو ببخشیم.
به خودمون فرصت بدیم.با خودمون خوشگل حرف بزنیم .جوری که با هر فرد دیگه ای موقعه پیش اومدن چالش یا تضادی حرف میزنیم.
مثل موقعه ای که عزیزی مشکلشو با ما در میون میزاره ،چطور باهاش با احترام صحبت میکنیم وچطور دلگرمی میدیم با خودمون هم همین طور برخورد کنیم .
از بکار بردن الفاظ منفی و رکیک خودداری کنیم .
وخودمونو همیشه تحسین و تشویق و حمایت کنیم .
رو این موضوع هم این هفته عالی کار کردم .
با برخورد هر چیزی ،اصلا خودمو ندامت نکردم .
وسعی کردم این گفتگو ها را کنترل کنم وورودیهای مناسب بدم .
ورودیهایی که همون لحظه باعث آرامش خودم بشه .وقضیه یا ماجرایی را گنده وبزرگ نکنم .
دوره ی عزت نفس خیلی تو این زمینه بهم کمک کرده بود اما این دوره دوباره خیلی بهتر و دقیق تر از اون دورس.
تو این دوره خیلی موشکافانه ، موضوعات بررسی میشه.
امیدوارم هرروز بهتر از دیروز بتونیم احساس لیاقت وخود ارزشمندی را در وجودمون پیدا کنیم تا از جهان هم ارزشمندی های بیشتری دریافت کنیم .
استاد جونم بینظیری .
عاشقتم ! دوستت دارم خیلی زیاد.
سلام خدمت ناهید خانوم عزیز
خیلی خوشحالم که دانشجو دوره احساس لیاقت هستین و دارین با تعهد روی خودتون کار میکنید
سپاسگزارم بخاطر نکات زیبای که اینجا نوشتید و نقطه ضعفهای منم بود و البته که این آواخر خیلی بهتر شدم ولی شما اینقدر قشنگ بیانش کردین که تصمیم گرفتم مثل شما عمل کنم و این باور ساختم برای خودم که یک مومن واقعی اصلا نباید چیزی رو تحمل کنه بلکه میتونم با قدرت و در زمان مناسبش حرفمو بزنم اونم بصورت کلامی
سپاسگزارم از شما دوست عزیزم و ازتون میخوام خواهش کنم آگاهی هاتونو با ما به اشتراک بگذارید
سلام خدمت شما دوست عزیز.
تازه داریم احساس لیاقت وخود ارزشمندی را در درونمون کشف میکنیم امیدوارم خداوند کمکمون کنه تا بتونیم طبق اصولی که استاد بهمون آموزش میدن، پیش بریم .
منم برای شما و همه ی دوستان عزیزی که مشتاق هستن با کارکردن این دوره ،نتیجه ی مطلوب را بگیرن آرزوی سعادت وخوشبختی وآرامش را از خداوند منان خواستارم.
در پناه حق تعالی همیشه خوش بدرخشید
به نام خالق زیبایی ها سلام به همهی عزیزانم به قول سعیده جان در غار حرا
خداجونم عاشقتم عاشقتم برای همین لحظه برای نوشتن این کامنت برای بودن در این غار و احساس رهایی از نجواهای شیطان متشکرم خداجونم متشکرم خودت بگو چی بنویسم یا رب به امید تو
من فقط چند روزه تصمیم به کارکردن روی احساس لیاقتم با هدایت ها الله گرفتم و تنها با جواب دادن به دو سوال اول جلسه معرفی دوره 1 احساس سبکی میکنم وقتی به سوال جواب میدادم که درمورد خودم چی فکر میکنم ؟ و می بینم مدام در حال مقایسه خودم با اطرافیانم بودم و چقدر با حرف های الکی که هیچ منطقی پشتش نبود خودم کم ارزش تر از دیگران میدونستم از این که به طور مداوم و هر روز یکی تا دوتا خواسته هام براورده شه احساس عذاب میکنم همین دوروز روز اول ایرپاد روز دوم خرید خودکار و دفتر و هزینه اصلاح پشت سر هم بدون این که من یک ریال بخواهم خرج کنم داده میشه و من برای دریافت برگه های کلاسور معذب میشم و نمی گیرمش یعنی تا این حد خودم لایق دریافت نعمت نمی دونم اما سرزنش نمی کنم خودم رو و خدا رو شکر میکنم که فهمیدم این باگ من هست به خودم میگم عیبی نداره تکامل طی میکنیم تا آسان بشیم برای آسانی ها و خوب میدونم علتی که من خواسته هام لیست نکرده بودم هم عدم احساس لیاقت بود برای همین این سری لیستی از خواسته هام با حال خوب مینویسم و به جای دودوتا چهارتا برای خریدشون میگم خداجونم خودت من وارد مدار خواسته هام که برام آماده کردی بکن همین .
با جواب دادن به همون دوتا سوال وقتی پنجشنبه میخواهم برم عروسی دیگه دنبال این نیستم که یکی از اعضای خانواده بیاد صورتم آرایش کنه تا زیبا تر بشم خودم خیلی خیلی ساده آرایش میکنم و برخلاف همیشه که نگران سیاهی و گودی زیر چشم هستم این بار احساس خوبی نسبت به صورتم و خودم دارم آخه شب قبلش به عنوان خواسته هام دوست داشتن بیشتر خودم خواسته بودم خداجونم هم خوب بلده کارها رو انجام بده (به طور عادی آرایش نمیکنم اما برای عروسی قبلا آرایشگاه میرفتم تقریبا یک ساله که دیگه نمیرم به جاش افراد ماهر تر در این کار به خصوص خط چشم و سایه تو خانواده میدادم این کار برام انجام بدن اما این سری یه پله رشد کردم بدون آرایش ابرو و مالیدن هفت قلم برای سفید تر شدن مثلا زیباتر شدن بدون این ها آماده میشم)
این سری دیگه لاکی که به سختی پاک میشه چون به لباسم میاد نمیزنم به جاش همون لاک کرم که راحت پاک میشه استفاده کردم و این جمله مریم جون در سریال زندگی در بهشت میاد به ذهنم وسیله در عین زیبایی باید باعث آسایش و راحتی ما باشه اگر نیست پس میزاریمش کنار .
کفش کتونیم برمیدارم وقتی میبینم کفش پاشنه بلندها پام اذیت میکنه درش میارم و ادامه مجلس بخشی بدون کفش و بخشی با کتونی به پایان میرسونم به شدت بر خلاف عروسی 4 ماه پیش حالم خوبه احساس بی ارزشی ندارم خودم برای خودم میرقصم و یا با افراد منتظر نیستم کسی بیاد با من برقصه و به هیچ وجه رقص خودم کمتر از دیگران نمیدونم. بلکه یک رقصنده زیبا میبینم تحسینش میکنم و لذت میبرم خلاصه این مریم نسبت به قبل میبینم که خوب تغییر کرده.
بچه پسرخاله پول دستش میده به من میگم براچیه این، باباش ترجمه میکنه میخواهد بهت شاباش بده اولش مقاومت میکنم در برابر هزار تومن با خودم میگم بدِ از این بچه این رو بگیرم تو ذهنم اما این فکر که هر جا میری ثروت دنبالت میاد و نشونه ای از طرف رب با عشق ازش میگیرم.
خدا جونم متشکرم متشکرم برای این رشد میخواهم قوی تر از الانم بشم به طوری که راحت تر زندگی کنم با هدایت های تو انشالله.
الان دارم روی احساس ارزشمندی در درخواست از
رب کار میکنم و به زودی از نتایج میگم استاد نمیدونم کی آماده دریافت دوره احساس لیاقت هستم اما خداجونم گفته فعلا روی معرفی دوره و علائم عدم احساس لیاقت کارکنم تا در بهترین زمان و مکان هدایت بشم به سمت این دوره گرانبها و منم میگم چشم. انشالله به زودی زود منم به شما میپیوندم نشانه امروز من دوره احساس لیاقت بود این رو نشونه ای از ربم برای درستی مسیر و تحقق خواسته ام که خرید دوره به صورت معجزه آسا هست میدونم. خدا جونم بینهایت متشکرم برای همین لحظه برای حال خوبم برای همه چی متشکرم .
استاد جون متشکرم برای تهیه فایل های هدیه و پیشنیاز دوره احساس لیاقت که خودشون یک دوره هست به طور جدا و پر از نکات باارزش .
به همه بچه هایی که در این دوره شرکت کردن و نتایج عالی دارند با کار کردن روی خودشون و شناخت خودشون میگیرند از صمیم قلبم تبریک میگم و منتظر خواندن اتفاقات زیبا و نتایج زیباتر از قبل به امید خدا در زندگیتون هستم چرا که همه نتایج در زندگی تگ تک ما نشونه ای هست برای همه ما.
استاد گفتید خدا سرزنش نمیکنه وعده فزونی و فراوانی و بخشش میده و سرزنش از ناحیه شیطان یا نجواهای ذهن هست در این مدت به یاد میارم روز هایی که اشتباه میکردم خودم سرزنش میکردم ووفکر میکردم دارم به خودم لطف میکنم این طوری تنبیه میکنم خودم رو تا دیگه تکرار نکنم اما برعکس اون اشتباه به شکل های گوناگون در زندگیم دوباره و دوباره تکرار میشد و الان میفهمم به خاطر چی بوده .به خاطر سرزنش خودم برای فوکوس کردن روی اشتباهاتم.
اگر هنوز درآمدی از کسب و کارم ندارم ریشه اش از احساس عدم خود ارزشمندی هست چون کار بقیه رو باارزش تر از خودم می دونم. خدا جونم میگه هرکسی هر امکانات و مهارت و دانشی که داره برای راحتی خودش هست و هیچ ربطی به ارزشمند تر بودن اون فرد از من نداره و میتونه برای افراد نشانه ای از فراوانی باشه .
اگر فردی جسم متناسبی داره به این معنا نیست که از من ارزشمند تر هست بلکه اون درست با بدنش برخورد کرده و سالم بودن جسمش به نفع خودش هست ربطی به باارزش بودن تر از من نداره برای خودش منم سلامتی و عدم سلامتی جسمم مربوط به خودم میشه و میتونم جسمی سالم داشته باشم. همین
و این که اگر من نعمتی دارم و بقیه ندارند به این خاطر هست که هرکسی بر اساس ظرف وجود خودش نعمت دریافت میکنه نه بیش تر نه کمتر .
الان میفهمم که همه ما به خدا متصلیم در هر لحظه اما یه سری ها آگاهانه یا ناآگاهانه از خدا به راحتی نعمت و روزی بی انتها میخواهند و خودشون ارزشمند می دونن برای همین زندگی عالی دارند اما عده بسیاری این اتصال فراموش کردن و اونقدر خودشون لایق دریافت که نه حتی درخواست هم نمی دونند برای همین به خواسته هاشون نمیرسند درست مثل این می مونه بلاتشبیه من وسیله ای دارم اما ازش استفاده نمیکنم. تو این مورد به نظرم هرکدوم در بخش های مختلف زندگیمون کم و زیاد این طور هستیم
ما از خدا جدا نیستیم در هیچ یک از لحظات فقط زمان هایی هست که کور میشیم و این اتصال نمیبینیم و چنگ میزنیم به نجواهای پوچ ذهنمون که سست و بی پایه درست مثل تار عنکبوت
استاد و مریم جون از همین جا بغلتون میکنم و میبوسمتون دست خدا به همراهتون
خانواده خوبم هر جا هستید شاد و پیروز و لیاقتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید .
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان ارزشمندم
استاد یک مثالی که دوباره لازم دونستم اینجا بیان کنم اینه
یادمه بچه که بودم حدود بیست سال پیش پدربزرگم اینا کشاورزبودن و یه خونه ی بزرگ قدیمیی داشتن که توی حیاطشون گاو پرورش میدادن
وعروسای پدربزرگم همیشه باید صبح زود ازخواب بیدارمیشدن و پابه پای مادربزرگم کارمیکردن
مادرمن همیشه ازهمه بیشتر کارمیکرد،و همیشه هم بازخورد خوبی از اطرافش نمیگرفت،و همیشه هم وظیفه ی الهی انسانی خودش میدونست که تا حده مرگ باید برای اونها کار کنه
یادمه همیشه هم گریه وو زاری میکرد که خدایا عدلت کجارفته،من اینهمه کاروزحمت میکشم وهیچ موقع هیچ کس رفتار خوبی بامن نداره
مادرم سالیان سال ازشون راضی نبود و همیشه باورش این بود که هرکی بیشتر زحمت بکشه خارزوذلیل تره،وهمیشه هم همین اتفاق براش میوفتاد
یعنی تاحدی توی ذهنش خودش برای خودش ارزش قائل نمیشد،که اگه یه غذای تخم مرغ ساده هم که اون هم خودش میپختش،میخواست بخوره،باخجالت اون غذارومیخورد
و خوب مادرم شده بود الگوی من و فکرمیکردم واقعا هرکی بیشتر زحمت بکشه عزت کمتری داره
هیچوقت برای کارخودش ارزش قایل نبود،اگه یه معجزه ای هم میشد که یه نفر ازش یه تشکر خشکوخالی میکرد،میگفت مگه چیکارکردم وظیفم بود!!!…
الان که به حرفاش یادم میوفته میفهمم که چقدرداشته خودش باکلامو باورش و رفتارش نتیجه ی ناجالبی برای خودش رقم میزده
و من هم تاچندسال اون اوایل زندگیم که بی خبرازقانون بودم،کپی برابر اصل رفتار مادرم تو خونه ی مادرشوهرم پیادم میکردم
مثلا ظرف میشستم،ازم تشکرمیکردن،میگفتم کاری نکردم وظیفم بود
توایام عید کلی قالیو بشوربساب انجام میدادم،دست اخر با کمردردوپادردمیگفتم مگه چیکارکردم….
خلاصه نتیجش چی میشد،اون جاریی که دست به سیاهو سفید نمیزد،همیشه غذاهای لاکچری جلوش میذاشتن و جلوی من یک غذای ساده…
ومن فکرمیکردم چون دارم اینهمه زحمت میکشم نتیجش شده بی عزتی و بی احترامی
درصورتیکه من اون همه کاری که انجام میدادم رو ارزشمندنمیدونستم،وباکلامم اون کار رو پایین میوردم،و اونها هم ازمن یک رباتی تصور میکردن،که نیازی به تشکر درست حسابی ازون ربات نیست،چون اصولا ربات که آدم نیست و چیزی حالیش نمیشه
من خودم این تصور رو براشون ساخته بودم،چون وظیفه ی خودم میدونستم باااید مثل ربات کارکنم و یک غذای بخورنمیری جلوم بذارن
برای چی این شده نتیجه ی زندگیم؟
برای اینکه یکی مثل مادرم رو دیده بودم و ناخوداگاه الگو شده تو وجودم
پس بنابراین طبق این اگاهی ها،کارکردن،چیزه خاک برسری نیست،کارکردنی که خودت ارزشمند بدونیش،وخودت حتی توی ذهنت هم که شده ازخودت تشکر کنی،فارغ ازینکه دیگران اون کارو ببینن یانه،فارغ ازینکه اونها ازت تشکر کنن یانه،یا جلوت درعوضش غذای خوبو لاکچری بذارن یانه…
فارغ از تموم نگاه و تأیید دیگران باااید خودم برای خودم ارزش قائل باشم،وخودم به احترام خودم کلامو بردارم،گور بابای حرف دیگران او تأییدای سرسریشون
استاد تواین زمینه هم تاحدودی خداروشکر پیشرفت کردم،و وقتی خونه ی پدرشوهرم میرم،اولا که خیلی خودمو تا حده مرگ نمیبرم و کارای سنگین نمیکنم،اما همون دوسه تا بشقابی هم که میشورم،بااحساس ارزشمندی اون کارو انجام میدم،نه بااحساس وظیفه
وقتی کوچکترین کاریو خونه ی پدرشوهرم برای مادرشوهرم انجام میدم،و وقتی اون کارو به اتمام رسوندم،فوراً یه چای مشتی همونجا براخودم درست میکنم و تو بهترین لیوانو سینیی که برای مهمونش قایم کرده میارم جلوی همه میشینم میخورم
بخدا که باهمین کاره ساده بازخورد همه داره بامن عوض میشه
اون موقعا درجواب تشکر اونهامیگفتم کاری نکردم وظیفم بود..!اون وقت اگه یه چای خشکوخالی جلوم نمیذاشتن کلی گلومو بغض میگرفت و باخودم میگفتم ببین یه چای هم بهم ندادن این همه زحمت کشیدم،تازه دست آخرهم یه ایرادی به کارم میذاشتن….!
بخدا که خودمون برای خودمون ارزش می آفرینیم،یابرعکس بی احترامی و بی عزتی رو…
حالا میفهمم چرا جاریم نزدیک به سفره انداختن میمد،آخره همه هم ازسرسفره بلندمیشد،دست اخر هم بااحترام از خونه بیرون میرفت
چون اون درونن برای خودش ارزش قائل بود،فارغ ازینکه کاری انجام میداد یا نمیداد
حالا باگوشتو پوستو استخونم درک میکنم همه چیز درونیه،همه چیز فرکانس غالبِ
سپاسگزارم ازشما که مکانی رو دراینجافراهم کردید که همه فارغ از هرگونه قضاوت دارن خودشونو رشد میدن،بخدا که هرموقه مینویسم جوره دیگه ای رشد میکنم،هرموقه رفتارای خودمو یاداوری میکنم،بهتر میفهمم آبشخور عدم خودارزشمندیم از کجاست
شادوپیروز باشید
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استادعزیزم و همه ی هم دوره ای های ارزشمندم درمسیر رشدوپیشرفت شخصیتی.
استاد جان سپاسگزارم ازشما بابت بازکردن موضوع عدم خودارزشمندی که واقعا تو همه ی جنبه های زندگیمون بدجوری شیره ی ما رو مکیده،و اگه نتونیم بااین آگاهی ها جلوی رشدش رو بگیریم،نتیجه ی زندگی ما چیزی کمتر از نتیجه ی زندگی پدرمادرامون نخواهد شد
استاد وقتی پدرمادرمو میبینم که تو بعضی از موارد زندگیشون چقدر احساس عدم خودارزشمندی نسبت به خودشون دارن،بغض گلومو میگیره،و فوری به خودم میام میگم من نباید مثل اونها رفتارکنم وگرنه نتیجه ی خوبی تو زندگیم نمیبینم
میدونید وقتی به رفتاراشون نگاه میکنم و یه نگاهی هم به رفتارای خودم توزندگیم میکنم میبینم منم دارم ناخوداگاه هم جنس همون رفتارا رو توزندگیم پیاده میکنم
مثلا از یک مثال ساده بگم،پدرم اگه کاپشن برای فصل سرمانداشته باشه،اولین بار برای داداشم و مامانم پول تهیه میکنه،و بعد اگه پولی باقی موند برای خودش میخره
مادرم وقتی خونشون میریم،برای منوخواهرو همسرامون بشقابو تا خرخره پر ازبرنجو خورش میکنه،اگه از غذا باقی موند ته قابلمه رو خودش میتراشه میخوره!
حالا رفتارمن که ناخوداگاه اینجور الگوهارومیبینم
گرون قیمت ترین لباس رو برای دخترم تهیه میکنم،برای خودم هم تهیه میکنم اما باقیمت بسیارمناسب..
اولین بار برای همسروفرزندم غذا توی بشقاب میریزم،ته غذارو توی بشقاب برای خودم میریزم و با کمی نون کنارش خودمو سیرمیکنم
حالا نتیجه ی اینجور رفتارا که ازپدرمادرم و ازخودم سرمیزنه چیه؟!..
داداشم توخیلی موارد دیگه وظیفه ی پدرم میدونه که در اسرع وقت پول وسایل دیگش رو فراهم کنه
مادرم وظیفش شده مثل یک گارسون رفتار کردن و اگه غذایی براش باقی نمونه مجبوره جلوی داماداش آبرو داری کنه و بگه من سیرم گشنم نیست!!
ونتیجه ی رفتارمن این شده که روز بروز توقع دخترم داره بیشتر میشه و من رو مجبور میکنه که همون لباس ارزون قیمت رو هم برای خودم نخرم،تابه خواسته ای که درخواست داده برسه…
و اگه توخونمون غذایی توقابلمه باقی نموند،هیچ کس یه تارف نمیزنه بگه بیا توبشقاب من شریک شو تاباهمدیگه بخوریم
بخدا دارم اینارو تو زندگیم میبینم،ازساده ترین مثال گفتم و میبینم همین تو بشقاب ارزون برای خودم غذاریختن،داره تو جنبه های دیگه ی زندگیم اثر میذاره
تو لیوانی که هیچ وقت دوست نداشتم چای بنوشم،ولی بخاطر قیمت گرونی که لیوان چای خوری موردعلاقم داشت،خودمو مجبور کردم تو یه لیوان تانکی و ارزون قیمت دمنوش مورد علاقمو بنوشم..
ولی باشنیدن چندینو چندبار این فایل تواین دوسه روز جوره دیگه ای رفتارکردم،و به خودم نهیب زدم که چرا من یبار یک دست لیوان برای خودم نخریدم که واقعا دوسش دارم
بلندشدم رفتم تو یه مغازه ای که لیوانای شیک وقیمت مناسبی داشت،یک درجه بهتراز لیوانای خودم بود،اونهارو خریدم و نمیدونید نمیدونید چه ذوقی بابتشون کردم
انگار یه تحولی درمن ایجادشد،انگار تونستم یه قدم برای ارزشمندی خودم بردارم
سریع اون لیوانای تانکی رو برداشتم گذاشتم تو یه کارتون،و از ذوقم یه چای درست کردم و تولیوان جدیدم میریختمو هربار بخودم میگفتم مبارکت باشه،الان بعدازمدتها چای بت جوره دیگه ای چسبید..
استادبعدازین برخوردباخودم،بخدا قسم برخورد همسرم هم جوره دیگه ای بود
وقتی لیوانای جدیدم رو دید،به طرز عجیبی بابت اونها بهم مبارک گفت،همسری که هیچوقت کلمه ی مبارک از دهنش درنیومده بود!
فهمیدم بابا استادبزرگمنشم که میگه تو برای خودت ارزش قائل باش،جهان به خدمتت درمیاد و اونم مثل خودت باهات رفتارمیکنه یعنی همین…
استاددیگه فهمیدم حتی کوچکترین وسیله ای هم که برای خودم میخرم و ازخرید اون وسیله به وجد میام و بابتش ازخودم سپاسگزاری میکنم،خودبخود همسروفرزندم هم ازون وسیله ازمن تشکر میکنن،و خوشحالن بابت وسیله ی جدیدی که باسلیقه ی خودم خریدم
استادنتیجه ی مقایسه کردن خودم با هم سنوسالیام،یاباادمای فامیل شده عدم اعتمادبنفس،عدم عزت نفس،عدم لیاقت،و دیدم که چقدر توی جمع رفتن منو رمق میکنه و انگار یه گوشه کنار دوس دارم بشینمو فقط تماشاکنم و حسرت بخورم
البته خیلی خیلی بهترشدم،واگه میبینم تو یه جمعی که میخواد نجواهای ذهنی شروع به چرتوپرت گفتن کنن،ترجیح میدم تواون جمع نرم و بیشتر تنهاباشم و تواین تنهایی بیشتر روی خودم کارکنم،که وقتی یروزی تو اون جمع دوباره رفتم،یک دلیلو منطق بهتری داشته باشم برای ذهن مقایسه گرم
این یک مثالی بود که دوست داشتم درموردش ردپا بذارم،تا به خودم بگم بشقابای گرون قیمت،صرفا برای مهمون نیست،همیشه مجبورنیستم بشقاب همسروفرزندم رو اولین بار پر کنم،همیشه مجبورنیستم لباسی که دوسش دارم واونو نخرم ولی بجاش خواسته ی دخترمو دراولین فرصت اجابت کنم
همیشه غذاهای شیک مالِ مهمون نیست،باید همونجور که برای مهمونم غذامیپزم ووقت میذارم،برای خودمون هم وقت بذارم
……
بازهم سپاسگزارم بخاطراین جنس از اگاهی هاتون که واقعا توهیچ کتابی ندیدم و نخوندم
هرکجاهستیدشادوپیروز باشید
به نام خداوند هدایتگر
سلام به صفای عزیزم
ازت سپاسگزارم برای هردو تا کامنت فوق العاده ای که نوشتی
انگار داشتی من رو وصف میکردی
انگار خودم بودم که این متن رو نوشته بودم
چقدر منم از این کارا میکردم که ظرفهای خوب رو گذاشته بودم برای مهمون و ظرفهای معمولی رو به بهمونه اینکه اینا سبک ترن و بردن و آوردنشون راحت تره گذاشته بودم برای خودمون
وقتی اومدیم خونه جدیدمون دیدم من فقط دارم تو هر اسباب کشی این وسایل که گذاشتم برای مهمون رو از این خونه به اون خونه میکشم میبرم و همش مواظبم که اتفاقی براشون نیفته
به جای اینکه این وسایل در خدمت من باشن من در خدمتت اونا هستم
اومدم همه اون بشقاب ها و قاشق و چنگال های گرون قیمت و که تا الان برای مهمون بود رو آوردم برای خودمون
و همه اون وسایل که تا الان برای خودمون استفاده میکردیم رو جمع کردم و چقدررررر بهم احساس فوق العاده ای داد که با خودم گفتم چرا من تا به حال برای خودمون از این وسایل استفاده نکرده بودم؟
و از اون موقع تصمیم گرفتم همه چیزای خوب رو اول برای خودم بخوام که البته من هنوز خیلی جای کار دارم
الان هر وقت تنها باشم و بخوام برای خودم غذا درست کنم از خودم میپرسم اگه الان همسرت بود یا اگه مهمون داشتی براش چه کارایی میکردی؟ همون کارها رو برای خودت انجام بده
و چقدر این ارزش قائل شدن برای خودمون احساس بینظیری میده
صفا جان راجب کار کردن و اون مثال هایی که از خودت و مامان عزیزت گفتی فوق العاده بود
منم چقدر برای تایید گرفتن دیگران یا از سر دلسوزی برای دیگران کاری و انجام میدادم و خودم رو فدای اونا میکردم
و قشنگ میدیدم که در آخر اون کار من هیچ ارزشی نداشته و شاید در ظاهر به تشکر میکردن ولی کم کم این کارا شد وظیفه من و دیدم اتفاقا اونی که به قول تو هیچ کدوم از این کارا رو انجام نمیده عزیز تر هست و براش ارزش بیشتری قائل هستن
الان مدتهاست که دارم رو این موضوع کار میکنم که برای کسی دلسوزی نکنم و برای هر کاری خودم و نندازم وسط و اگه کاری برای کسی انجام میدم از سر عشق باشه نه از سر تایید گرفتن یا دلسوزی کردن یا احساس کنم وظیفه ام هست در صورتی که وظیفه ای ندارم
ازت ممنونم عزیزم
کامنت هایی که بچه ها از خودشون مثال میزنن خیلی به دلم میشینه و برام درس داره
در پناه خدای مهربون زندگیت سرشار از خیر و برکت و سلامتی و ثروت باشه عزیزم
درود صبح بخیر استادان و هدایت شدگان مسیرالهی و یکتاپرستی..
خدای مهربان وبخشنده سپاسگزارم ک صبحم این چنین باشکوه با یادآوری ارزشمندیم آغازشد..
گاهی فراموش میکنم اشرف مخلوقاتم وخداوند زمینو آسمان و آنچه مابین زمین و آسمان هست برای من خلق کرده برای انسان ک فرشته را ب سجده اش خواند چقدر من فراموش کارم ک خداوند درکتاب آسمانی بارها فرمود مگر ما دریاها و کشتیها و چهارپایان و آنچه در دریاست برای طعام و زینت شما نیافریدیم خدایاشکرت چقدر این نکته ها ک گوش کردم برام جالب بود انگار دیروز ک مادرم خونه من بود داشتم بهش همینارو میگفتم از اول زندگیش ک همسرشو از دست داد باشش فرزند فقط ب فکر سروسامان دادن بچه هاش و رفع نیاز بچه هاش بوده و هیچوقت برای خودش وقت نذاشته نه مسافرت نه خریدلباس نو نه رستوران ونه غذای خوب فقط خودشو صرف بچه هاش کرده و من داشتم دقیقا ب یادش میاوردم ک مادرمن کافیه ب خودت بها بده برای خودت ارزش قایل باش خودتو دوست داشته باش تو اشرف مخلوقاتی خدایی قدرتمندو قابل احترام بزرگ و بخشنده و خالق درونته چون از خودش در انسان دمید ب انسان لقب اشرف داد و فرشته هارو ب سجده ما خواند و گفتم ک یکم خودتو ببین خدای درونتو ببین برای خودت وقت بزار وخیلی صحبت کردم درآخرگفتم چون مادرم هستی دارم میگم امیدوارم باگوش دل بشنوی و اما موضوع مهمتر این بود ک امروز بعد از بیدار شدن و انجام کارای روتین سپاسگزاری و گوش کردن فایل صوتی اصلا انگار دلم ک خداتوش جاداره خواست بیام تو سایت ازجایی ک شوق دیدن استادو داشتم وتشنه گوش دادن حرفهای گوهربارش گفتم همین خوبه استادم میبینم گوش میکنم ببینم چی داره برام و لذت بردم از اینکه اگر من ب بیداری مادرم کمک کردم وبهش آگاهی دادم خداوندم ب من پاسخ داد و از طریق استادم ب من گفت ک ب خود آ هنوز کار داری ک احساس لیاقتو کاملا متوجه بشی و چه جاهایی ک باید مچ خودتو بگیری ک احساس کم ارزشی کردی و دیگرانو مقدم شمردی هنوز باید یاد بگیری ک درهر زمینه ای مالی عاطفی ارتباطات چقدر جاداره ک احساس لیاقتتو بسنجی ومتوجه بشی ک چقدر میتونی از این ک هستی ارزشمندتر باشی و زیباتر و آسمانی تر زندگی کنی و چقدر خوشحالم ک باتمرکز ب نکات مثبت با صلحی ک هرروز سعی میکنم باخودم بیشترایجاد کنم دارم ب این زیبایی درک میکنم و هدایت میشم ب بهترین کلامها از زبان استادم ک بر دل و جانم میشینه باید ددباره و چندباره گوش کنم نکته بنویسم و احساس ارزشمندی کنم تا درهایی ک بروم باز بوده ببینم و بیشتر لذت ببرم از همه آنچه برای من خلق شده و یقین دارم همین فایلها اینقدر کمکم میکنه ک بزودی بتونم باخرید دوره بیشترین آگاهیهارو دریافت کنم و هر روز بهتر وبهتر زندگی کنم و کمکی باشم برای بهترشدن زندگی دیگران و چقدر اینها همه ب خدای درونم برمیگرده ک داره منو هدایت میکنه و من هر لحظه سپاسگزارتر میشم و چقدرهم اکنون موجی از احساس ارزش درمن بوجود آورد همین دیدن فایل و همین نوشتن کامنت الهی صدهزارمرتبه شکر میرم برای شروع یک روز باشکوه و زیبا درپناه رب شادو سالم و ثروتمندو سعادتمند باشید در دنیاو آخرت..
دوستت دارم ک لایق دوست داشتنی استادم..
بنام خدای محقق کننده خواسته هایم بزیبایی و عزت و آسانی
ستایش خدای مهربانم که هرروز جرعه ای از آگاهی های نابش رو به وجودم جاری میسازد و من رو نسبت به قوانین جهان مشتاقتر میکند
خدایا سپاسگزارم
ــــــــ
دوست دارم یک تجربه خودم رو بگم از شغلم
من همیشه وقتی میخواستم نرخ کارم رو تعیین کنم بجای اینکه بخام براساس ارزشی که ارایه میدم و بحق یکی از با کیفیت ترین و بهترینها بود بسنجم براساس اینکه مشتریهام پول میدن یا نمیدن
پول دارن یا ندارن
پبش میرفتم و اینطوری بود که کارم رو بی ارزش میکردم و وقتی سال گذشته شروع کردم به کار جدی و. اساسی روی خودم به لطف الله بسرعت متوجه این فکر مخرب شدم و بسرعت هم تغییرش دادم و باباورهای مناسب جایگزینش کردم و اونقدر برام این موضوع روشن بود که کاری که ارایه میدم ارزشمنده که برای تغییر نرخام اصلا مقاومت نداشتم و راحت انجامش دادم و جالبه که جهان هم فرکانس من رو سریع پاسخ داد و مشتری های جدید و باکیفیت که راحت هزینه ها رو. پرداخت میکردن به سمت من فرستاد وبااینکه نرخکارم بالا رفت حتی مشتریام بیشترهم شدن و تاثیرم هم بیشتر شد
و همه چیز ازاینجا شروع شد که من خودم رو. لایق دریافت بیشتر میدیدم چونکه باور داشتم کارم بسیار با کیفیت هست و بهترین انچه بتونم رو ارایه میدم و نتیجه اینکه مشتریهام مشتاقتر شدن، درامدم بالاتر رفت، اثرکارم بیشتر و باکیفیت تر شد
ـــــــــــ
من فقط بافایلهای دانلودی و کامنت بچه ها تونستم تاالان بسیاری از مقاومتهای وجودم رو حل کنم و تغییرات بزرگی به لطف خدای مهربانم و همراهی دایمی او بسازم
و درس مهم دیگه ای که گرفتم اینه که احساس ارزشمندی نمیزاره ما خودمون رو از رشد و پیشرفت و کسب اگاهی متوقف کنیم و این ارزشمندی درونی من هست که من رو تشنه بیشتر غرق شدن در این آگاهی ها میکنه
یعنی استمرار در این مسیر خود شناسی از احساس ارزشمندی میاد
ــــــــ
سپاسگزارم از اینکه جهان رو جای زیباتری برای زندگی میکنید
سلام استاد عزیزم
یادمه پنج شش سالم بود که عددنویسی را تو خونه بهم یاد دادند . یک را براحتی نوشتم ولی 2 را برعکس مینوشتم . جوری که مثل 6 میشد و هرکاری میکردم نمی تونستم درست بنویسم . یادمه وقتی بخاطر اینکه نمیتونستم 2 را درست بنویسم گریه میکردم بزرگترها می خندیدند و من تعجب میکردم که چرا اونها می خندند . چرا به اشتباه من می خندند . شاید انتظار داشتم به جای خنده دعوام کنند ولی اونا می خندیدند . خب بعدها خودمم به اون جریان می خندیدم . بالاخره 2 را یاد گرفتم و بارها نوشتمش و فهمیدم چرا اون موقع بقیه به گریه های من می خندیدند . چون اونها بزرگتر شده بودند و میدونستند گریه های من ناشی از کوچیک بودن خودم و ظرف وجودی منه . اونها می دونستند بالاخره من 2 را یاد میگیرم ، درست نوشتن را یاد می گیرم . من بزرگ شدم و بارها بخاطر ناتوانی هام گریه کردم و افسوس خوردم اما مطمئنم خدایی بود که به گریه های من می خندید . خدایی که بزرگ بود و تمام مسائل را از قبل حل کرده بود و می دونست یک روزی ظرف منم بزرگتر میشه و از عهده حل کردن مسائلم برمیام . و هرگز منو دعوا نکرد . دقیقا مثل خانواده من که بخاطر برعکس نوشتن 2 نه تنها با من دعوا نکردند بلکه بهم لبخند میزدند و بهم میگفتند گریه نکن یاد میگیری برو صورتتو بشور و اشک هات را پاک کن . ولی احساس من بد بود . در واقع من خودم با خودم دعوا میکردم . و حالا میفهمم که همیشه این من بودم که با خودم دعوا میکردم . و خداوند در همه حال به من لبخند میزد خدایی که خیلی بزرگ بود . الان که خوب فکر می کنم میبینم تنها کسی که همیشه با من دعوا کرده خودم بودم ، وقتایی که اشتباه کردم ، وقتهایی که دیر بیدار شدم ، وقتهایی که درس را بلد نبودم و نمره کم گرفتم ، وقتهایی که……. این وقتها خیلی زیادند . ولی دیگه میخوام با خودم دعوا نکنم . میخوام عاشق خودم باشم و با درونم در ارتباط باشم . میخوام به خودم پناه ببرم چون خدای من در درون منه و پناه من به خودم یعنی پناه من به خدای من . و سعی می کنم که بجای هر واکنشی به آدم ها و دنیای بیرون ، به خودم وارد بشم . و عاشقانه دوست بدارم بدون اینکه بخوام بدونم طرف مقابل هم منو دوست داره یا نه . دوست بدارم بخاطر اینکه این حس ، قلب من را همیشه شاداب نگه میداره . امشب به پسرم گفتم وقتی پرنده های جفت میخری نخواه که بهت جوجه بدند و ببری بفروشی و سود کنی ، بخواه که اون پرنده ها برات خیر و برکت به همراه بیارند و به چگونگی این کار فکر نکن و از وجودشون لذت ببر . و این خیر و برکت از هر طریقی میتونه باشه . نمیدونم پسرم چقدر حرفم را فهمید ولی میدونم که بالاخره یک روزی میفهمه . من از استاد اینو خیلی خوب یاد گرفتم که سکوت کنم و نخوام دیگران را قانع کنم حتی فرزند خودم را . و بجای توجیه افراد به درونم سفر میکنم و خداوند را در خودم میبینم و احساسش میکنم و میفهمم میفهمم استاد من میفهمم که تمام کلام تو و دوره های تو و تمام آنچه تو از خودت بروز میدهی برای من و برای اینکه زمین جای بهتری برای زندگی شود ، همه اش بخاطر این است که ما یاد بگیریم که بجای بیرون و بها دادن به بیرون ، به درون خودمون بریم و اعتبار تمام دستاوردها و نتایج را به خودمون و خدایی بدیم که بهش شکل دادیم و بهتر شدن یعنی شکل دادن بهتر به خدای خودمون با قدرت دادن بهش ، با ایمان های ریز ریز در تمام لحظه ها ، با درک مضارع بودن یوءمنون و ذرات ایمان که هر لحظه به هم میچسبند و با هر چسبیدنی ، وجه جدیدی از خدا را بر ما نمایان میکنند . انرژی هایی که از فکر ما متولد میشوند و همتای خود را پیدا میکنند و یوءمنون …… یوءمنون یعنی کسانی که هر لحظه ایمان می آورند و برای یوءمنون بودن لازم است که به درون پناه ببری . نه از سر ترس بلکه از سر رهایی از هر چیز . و یکی شدن با آنچه بعنوان خدا در درونت ساختی و بیشتر شناختنش با ماندگاری بیشتر در درون خودت .
خدایا شکرت ….. شکرت که من به خودم احترام گذاشتم و به دنبال علاقه م رفتم و همین علاقه و ساعتها کار کردن با عشق ، باعث شده که من مدام در حال سفر به درون خودم باشم و باور کنم ……. باور
و من فکر می کنم تمام اینها یعنی لیاقت …. اینکه دست از دامان آدمها برداری و به خدایی تکیه کنی که با قدرت ایمانت بهت نعمت میده ، نه با زور دستانت ، نه با صبح و شب بهم دوختنت …. و اونقدر این لیاقت را باور کنی که برسی به اون نقطه که همه چیز خودتی ….
یک روزی دوره های ثروت استاد مساوی با صبح تا شب کار کردن و تبلیغ و کارت ویزیت و چیزهای اینجوری بود برام . سالها فایل ها را گوش می کردم و میگفتم خب حالا با توجه به این فایل من چکار کنم چجوری تبلیغ کنم ظاهرم چجوری باشه روزی چند ساعت کار کنم و و و ….در حالیکه بابااااااا دنبال چی میگردی اندیشه ؟؟ تو فایل های استاد را داری گوش میکنی ولی تو استخر وجودی خودت داری دنبال ماهی میگردی …. خب اون موقع ها خودمو لایق نمیدونستم …. اصلا حاضر نبودم به این فکر کنم که جهان فقط با لایق دونستن به ما نعمت میده یا بهتر بگم ما را در مسیر بدست آوردن نعمت ها قرار میده . کلا فکر نمی کردم که جهان با ” دانستن ” به ما نعمت میده و مثل سیمان به مغزم چسبیده بود که جهان صرفا با ” تغییر چیزی در بیرون و انجام کاری” به ما نعمت میده . نمیدونستم که با دانستن ساز و کار جهان و آگاهی از این معادله هست که ما در مسیری قرار میگیریم که نعمت ها در اونجا هستند .
استاد عزیزم بارها تو را فرشته خطاب کردم چون فکر می کردم فرشته ها مهربان ترین و زیباترین مخلوقات هستند اما حالا از ته دلم تو را انسان خطاب میکنم از اون انسانهایی که اشرف مخلوقات هستند و تو اشرف ترین هستی در زندگی من و در زندگی هرکسی که به خودش وصل بشه چون اون موقع حرفهای تو را میفهمه … و خدا را میفهمه و پرستش را میفهمه و …. دوستت دارم
سلام اندیشه جان
من سمیه هستم
اول اسسمتون رو نخونده بودم
چند خط اول روکه خوندم آنقدر به دلم نشست انگار برام آشنا بود دیگه اونجا که گفتید صبح و به شب دوختید و ..متوجه شدم شمایید دختر منم کلاس اول هست و دو رو برعکس مینویسه من تو دلم میگم اشکال ندارد یاد میگیره
دلم آروم گرفت وقتی این تشبیه رو با خدا خوندم یعنی واقعا مشکلات ما حل شده ؟
سلام سمیه جان
بله دقیقا همینطوره . مسائل ما همه حل شده هستند فقط زمانی ما قادر به دیدن پاسخ ها میشیم که با اونها هم فرکانس بشیم هم فرکانسی یعنی اینکه وقتی به اون خواسته فکر می کنیم احساسمون خوب باشه و بتونیم براحتی خودمون را در حالیکه به اون خواسته رسیدیم تصور کنیم و لذت ببریم . یعنی اگر وقتی به پول فکر میکنی و یه چیزایی تو ذهنت میاد که رسیدن به پول را ناممکن یا سخت میبینی به این معنیه که هم فرکانس با پول نشدی وگرنه تمام خواسته ها اجابت شده هستند و ماها توی مرحله دریافت مشکل داریم .
سلام دوست عزیزم
چقدر از خوندن کامنت قلبی و پر محتوات لذت بردم خیلی قشنگ آگاهی هایی که استاد آموزش میده رو درک کردی و تو کامنتت بازشون کردی
ممنونم که با نوشتن این کامنت بهم کمک کردی منم بهتر و عمیق تر به آموزه های استاد فکر کنم و عمل کنم
بهترین ها نصیب قلب پر مهرت
در پناه حق.
به نام خالق هدایتگر سلام
چقدر زیبا مثال 2 نوشتن رو و عدم سرزنش خانواده رو به عدم سرزنش الله تشبیه کردید اون جایی که گفتید اشکال نداره یاد میگیری انگار خدا داشت با من حرف میزد اشکال نداره مریم یادمیگری خیالت راحت باشه به خودت سخت نگیر من جبارم اصلاح کننده من حمیدم کاری میکنم به بهترین شکل ممکن به خواسته ات عزتمندانه برسی جوری که اشک شوق بریزی و بگی الحمدلله رب العالمین من غفور و رحیم هستم نه تنها میبخشمت بلکه نعمت و فراوانی می دیم بهت چون من رزاق و وهابم.
خدایا من عاشقتم همین و بس .
متشکرم برای این کامنت زیبا.
چقدر خوب گفتید که نیاز نیست کار خاصی انجام بدیم فقط باید خودمون لایق بدونیم و احساس خوب در پیش بگیریم یعنی همون درک قانون .
هر کجا هستید انشاالله عاشق خودتون و خدای خودتون باشید و زندگیتون سرشار از خیر و برکت . یاحق
سلام دوست عزیز و توحیدیم
چقدر از خوندن کامنتت لذت بردم
چقدر زیبا نوشتی و چه مثال زیبایی از کودکی خودتون زدین
چقدر خدا رو برام زیبا جلوه دادین که وقتی ما گریه میکنیم بخاطر ناتوانی خدا بهمون میخنده و میگه بلند شو دست و صورتت رو بشور که ظرف وجودت آروم آروم بزرگ میشه عجله نکن گریه نکن جانزن ادامه بده، با طی شدن تکامل ظرف وجودیت بزرگ میشه
سپاسگزارم دوست عزیزم
بهترین بهترین ها رو براتون آرزو میکنم ان شاءالله که همیشه سلامت وشاد و ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت
بنام خدای هدایتگر مهربانم
سلام ب شما دوست عزیزم اندیشه جان
خداروشکر میکنم ک هدایتم کرد ب کامنت پراز آگاهی شما
چقد قشنگ ذهن منو آروم شد با حرف هاتون اینکه من قرار نیست کلی کار فیزیکی انجام بدم و برم دنبال پول و مشتری
چقد قشنگ مفهوم احساس خوب مساوی اتفاقات خوب و گفتین برامون
اینکه :
اینکه دست از دامان آدمها برداری و به خدایی تکیه کنی که با قدرت ایمانت بهت نعمت میده ، نه با زور دستانت ، نه با صبح و شب بهم دوختنت …. و اونقدر این لیاقت را باور کنی که برسی به اون نقطه که همه چیز خودتی ….
چ تشبیه قشنگی کردی درمورد اشتباهات کوچیک مون و کوچیک بودن ظرف وجودمون
و لبخند خدای رحمان ک خیلی جلوتر اون مسائل و حل کرده برامون. ومیدونه ب زودی بزرگ میشیم و متوجه میشیم آگاه میشیم
الهی صدهزار بارشکرت
چقد قشنگ ب پسرتون گفتین نخواه ک پرنده هات بهت جوجه بدن ک بری بفروشی تا پول دربیاری
از خدا بخواه ک بهت خیروبرکت بدن این پرنده ها و عاشقشون باش وازشون لذت ببر
بقیه ش درست میشه
میخوام تجربه ی دیروزم و بگم تا ایمانم قوی تر بشه با مرورش
من دیروز با آجیم رفتیم بازار ک برای مراسم ازدواج داداشتم لباس بگیریم
چیزی ک دوسداشتم نبود ولی ی کفش
اسپرت چشمم و گرفت خیییلی پاخورش خوب بود ذهنم میگفت درشون بیار پولی ک داری و باید برای لباست خرج کنی اگه مامان بفهمه دعوات میکنه ک الان اسپورت ب چ کارت میاد آخه
این درحالی بود ک اسپورت ها پام بود حسم میگفت فقط لذت ببر کاری ب بقیه ش نداشته باشم
آجیم گفت من دارم میرم توهم بیا
پاشدم تو آینه پاخورشو دیدم چقددد زیبا بود دلم رفت براش
مجبور شدم درشون بیارم ی کم حسم بد شد وقتی اومدم بیرون
باخودم گفتم خدایا من ابنو میخوام مث بقبه خواسته هام خودت جورش کن برام
تاحالا همچین پولی نداده بودم ب یک اسپورت چون راحت بودم توش و احساس ارزشمندی میکردم میخواستمش
با مادر تماس گرفتم و گفتم من ابنو میخوام خیلی عالیه
اول مخالفت کرد بعد راضی شدو گفت هرچی دوسداری بخر ولی دیگه از پول خبری نیست صدای پدر
از پشت گوشی اومد ک اگه پات راحته تو اسپورته بگیرش
و چیزی ک ذهنم میگفت محاله ب راحتی اتفاق افتاد
بعد ک فک کردم دیدم من دوتا پیرهن مجلسی زیبا و خوش دوخت دارم ک هرکدومو فقط یکبار پوشیدم چرا از اونا استفاده نکنم واینکه میزان ارزشمندی من ب درونمه ن لباسم نظربقیه هم اصلا برام مهم نیست
حتی شالم ستش داشتم وقتی نگاه کردم
گفتم خدایا شکرت ک همه چی و برام اوکی کردی
سپاسگزارم از شما بخاطر کامنت ارزشمندتون
سلام خانم اندیشه افشین عزیز
کامنت شما امروز برام، مثل بخش نشانه من در سایت بود ، جادویی بهش هدایت شدم و دقیقا همون چیزی بود که لازم داشتم
متاسفانه از اول آشنایی با قانون ، بارها عالی پیش رفتم و تا کمی پام رو روی گاز گذاشتم و اومدم لذت ببرم، به عمد کاری کردم که فرکانس هام بد بشن و نتونم پایدار و مستمر ادامه بدم
انقدر از دست خودم خسته و بی اعتماد به خودم بودم که دیگه حتی صحبت های استاد رو نمیتونستم این دو سه روز گوش بدم، حتی نمیتونستم شکرگزاری بنویسم که واقعا لذت بخش ترین کار روزم بود
ولی هی یه صدایی میگفت تو سایت بچرخ و بچرخ ، تا الان که به کامنتتون برخوردم!
من خیلی خودم رو بخشیدم و دوباره اشتباه هام رو از عمد تکرار کردم تا جایی که الان دیگه نمیتونم خودمو ببخشم، فکر کنم یه جورایی با خودم لج میکنم
ولی کامنتتون، منو خیلی اروم کرد
جواب سوالم نبود اما بی دلیل، خشمی که از خودم داشتم رو از بین برد
از شما ممنونم، کامنتتون باعث شد من یه لحظه از بالا به خودم نگاه کنم و به جای جنگیدن با خودم، بفهمم که چیزی در درونم نیاز به توجه و محبت من داره و از سرزنش ها و نفرت های دائمی من خسته است
اونقدر خسته که با هرکاری که میتونه سعی میکنه توجه منو به خودش جلب کنه، هربار اشتباه های بزرگتری انجام میده شاید که بهش توجه کنم، دستی رو سرش بکشم و کمی ازم محبت بگیره
اما اون محبت رو ازش دریغ کردم انقدر که دوباره نمیتونم از زندگیم لذت ببرم و باز داشت زندگیم خاکستری میشد
تصمیم گرفتم این بچه کوچیک درونم رو ببخشم و بپذیرم که بی نقص نیست، بپذیرم که اشتباه هاش از سر بچگی و بی تجربگی اش هست و بالاخره یاد میگیره به شرطی که تو نطفه خفه اش نکنم
نمیدونم، شاید بالاخره من و اون به صلح رسیدیم و تونستیم به آرزوهایی که همیشه داشتم ، با هم برسیم…
میدونم کامنتتون شروع مسیر من بود، انگار باز کمی رنگ به محیط اطرافم پاشیدن
نمیخواستم دیگه داخل سایت کامنت بذارم تا زمانی که نتایج نیومدن ولی نتونستم که نگم : ازتون سپاسگزارم ، هم از شما هم از خدایی که به شکل جادویی من رو به نوشته شما هدایت کرد و دوباره دستمو گرفت
سلام به دوست و همکار خوبم تحسین میکنم بابت موفقیت هایی ک با کنترل ذهنت کسب کردی تحسینت میکنم که هدایت شدی و به درونت سفر کردی و دریافت کردی عشق الهی رو
دقیقا درسته که وقتی به خودمون احترام میگذاریم خدای درونمون رو باور میکنیم و بهش ایمان داشته باشیم زندگی مون پر از نعمت و ثروت خواهد شد و ساختن این باورها خودش احساس لیاقت رو در ما می طلبه
خداروشکر میکنم بخاطر خوندن کامنت شما که خودم فقط درک میکنم چه چیزی دریافت کردم
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
خیلی خداراشکر میکنم بخاطر همزمان شدن اتمام دوره 12قدم ما و قرار گرفتن دوره لیاقت در سایت در تاریخ 5مهر ماه 1402
روزی که دوره لیاقت را درسایت قراردادین و همسرم به من گفت تهیه کنیم من خیلی مقاومت نشون دادم که منطق ذهنم میگفت
دوره 12قدم کامل ترین دوره است و ما باید تمرکز بذاریم مجدد روی دوره و کار کنیم اما دیدم نمیتونم نظرمو به ایشون تحمیل کنم وارد بحثی نشدم و رفتم تو اتاق تا یه کم احساس خودمو کنترل کنم این مدت 20دقیقه ای شد که تو خلوت خودم انگار یکی بهم گفت مگه نگفتی از این به بعد هدایت ها را میپذیری حالا وقتشه ، با گذروندن دوره 12قدم ، این دوره برای تو گذاشته شد
قلبم لرزید و نمیدونم این ندای درونی چی بود فقط ذهنم نبود
و من بلافاصله با چشمان خیس اومدم از اتاق بیرون و گفتم رسول همین الان دوره احساس لیاقت را بگیر ، خب رسول شوکه شد عجیب بود منی که تا چند لحظه پیش مقاومت داشتم چه طوری تغییر نظر دادم اما این کار ، کار من نبود فقط خدا بود که هدایتم کرد ، تا دوره وارد اتاق شخصی همسرم شد چون با اکانت ایشون تهیه کردیم فایل اول میتونم بگم دوسه روز واقعا بی قرارم کرد
فقط میگفتم با خودم چه کارهایی کردم وچه بلاهایی خودم سر خودم آوردم چقدر با احساس خوبی اشک میریختم که این همون پازل گم شده ی منه چرا؟چون داره با باور لیاقت توحید رو بهم یاد میده ، رابطه ی من با خدا و سیستم بودن بعد از جلسات قرآنی 12قدم خیلی بهترشده بود واحساس گناهم کم کم کمرنگ میشد
اما دو جلسه دوره لیاقت و مدیریت احساس خودم در قالب کنترل گفتگوهای ذهنیم ومقایسه نکردن خودم ، اوج حال خوب را برای من به ارمغان آورد ، استاد نمیدونین چقدر با خودم دوست شدم
چقدر صمیمی تر شدم و چقدر باخودم به صلح رسیدم
اونم نه بخاطر نتایج زندگیم فقط بخاطر همینی که هستم و
همین الان وهرلحظه فارغ از هرشرایطی من بالیاقتم من ارزشمندم
چرا ؟چون دارم یادمیگیرم احساساتم و گفتگوهای ذهنی مو کنترل کنم و چی بهتراز حال خوب ، حال خوبی که باعث میشه نتایج هم از راه برسن اما احساس لیاقتم قبل از نتایج در درونم شکل میگیره
من با خدایی با احساس لیاقت حرف میزنم که واقعا احساس میکنم نور هدایتش را به قلبم می تابونه ، من نسبت به خود بالیاقتم واقعا احساس مقدس بودن میکنم
خودم و خلقت خودم را فارغ از نتایج مقدس وارزشمند میدونم
این دوره من بارها تو کامنتم نوشتم که دوره ی خودشناسیه
و آدم از شناخت خودش میتونه به شناخت خدا برسه .
دوره احساس لیاقت تمام گره های ذهن منو بازکرد
متوجه شدم اگه احساس لیاقت از درون داشته باشم دیگه دنبال تایید دیگران نمیرم ، دیکه بخاطر کسی کاری انجام نمیدم ، دیگه
دنبال حال خوب خودم میرم و با خودم حال میکنم
اگه احساس لیاقتم درونی بشه راحت تر میتونم سکوت کنم و نظر ندم و دست بردارم از دخالت وکمک بی جا در زندگی بقیه بنابر آگاهی هایی که در دوره دریافت کردم خداروشکر.
تازه تو این دوره متوجه شدم که خودم با گفتگوهای ذهنیم خودمو تخریب میکردم و الان بدون وابستگی به عوامل بیرونی ، دارم با خودم حال میکنم و لذت میبرم .
تو سفری که ما میخواستیم شمال بریم معلم محمدحسن اجازه نمیداد از اول سال کسی بخاطر سفر رفتن مدرسه نیاد واغلب دوستان محمدحسن حتی سفر رفته بودن اما گواهی پزشکی برای موجه کردن غیبت برده بودن ، اما من برام خیلی جالب بود یه پیام دادم به معلم محمدحسن وگفتم اگه امکان داره فردا بخاطر مسافرت محمدحسن ساعت ده اجازه بدین بیام دنبالش و معلم جواب داد چرا ساعت ده ؟؟خانم خانکی فردا اصلا مدرسه نیاد نیازی نیست ،
سفر خوبی را برای شما آرزو میکنم و درضمن من خودم به مدیرهم اطلاع میدم خیالت راحت .
این اتفاق و انجام شدن خواسته ی من هم وارد دفتر نتایجم شد وتیک خورد خداروشکر ومن اون لحظه فقط گفتم
خدایا شکرت
من 9 جلسه از دوره لیاقت گوش کردم و کم کم دارم تمرین هارو آگاهانه انجام میدم و خدایا شکرت که خودت داری زبان آدمها میشی و خودت داری حتی خواسته من برای چندساعت زودتر به سفر رفتن را به راحتی به انجام میرسونی …
یا وقتی از چالوس عبور میکردیم تمام کوهها ومسیر برفی بود و نشونه ی من با رسول این بود که اکه هوا تو شمال آفتابی باشه ما چکاپ فرکانسی قدم 12خودمون برای استاد فیلم میگیریم ومیفرستیم اما اگه هوا بارونی وبرفی بود یعنی باید صبر کنیم ، تو ابتدای مسیر برف هارو که دیدیم گفتم خدایا من دوست داشتم این فیلم رو بگیرم باز تو اون لحظه آهنگ گذاشتم و تو ماشین شروع کردم به رقصیدن و لذت بردن از تماشای برف های سپید .
گفتم اینم هدایت خداست و تسلیمم.
یک ساعت ونیم بعد چنان آفتابی در اومد
که هوای بهاری را تجربه کردیم واقعا ، دوروزی که ما سفر بودیم هوای آفتابی تجربه کردیم و تونستیم از خودمون فیلم هم بگیریم . خداروشکر.
این سفر تجربه ی اولین سفر ما بعداز احساس لیاقت بود وخدا میدونه چقدر زمان مون برکت داشت انگار اون دوروز ازبس ذهن مونو آگاهانه در اختیار داشتیم ساعت هم دراختیارمون بود .
تو راه برگشت از سفر ما داشتیم از اتفاقات کوچیک وبزرگ و زیبایی های سفر حرف میزدیم که یه لحظه هلیسا از خواب بیدارشد و خوراکی خواست و ما تازه متوجه شدیم نزدیک تهرانیم و از بقالی رفت رسول خوراکی بخره که به من گفت سوغاتی یادمون رفت
همون جا گفتم خدایا چی بگیریم الان ما تو فیروزکوهیم و نزدیک تهران ، خدا میدونه همون لحظه گفتم کاش پرتقال شمال گیرمون بیاد و بگیریم و یه ماشین که بار پرتقال داشت اومد جلوی ماشین ما پارک کرد منم سریع به رسول گفتم برو ازش بخر و رسول رفت و اون آقا گفت که بارم به جا میفروشم ومیخوام ببرم میدون بار ، هرچندتا میخوای شما بردار ، رسول دوتا برداشت و رفت بقالی خوراکی بگیره ، من به محمدحسن گفتم بابا پرتقال هارا برد مغازه با خودش ، نداد حداقل بو کنیم ، من عاشق بو کردن میوه ام مخصوصا پرتقال ، نارنگی وخیار وبعداز قانون سلامتی با همین بو کردن لذتی میبرم از خوردن بیشتر ، همون لحظه که من داشتم با عشق به پرتقال های ماشین نگاه میکردم دیدم یکی زد به شیشه و با یه عالمه پرتقال ، شیشه را پایین دادم وگفتم ممنونم آقا چندتا کافیه لطف کردین ، این آقا هم تا میتونست ریخت تو ماشین ما و بوی پرتقال ماشین رو گرفت و من به رسول جانم گفتم من فقط یه لحظه گفتم پرتقال بگیریم فکرشم نمیکردم ساعت یه ربع دوازده شب باشه و کلی پرتقال شمال گیرمون بیاد اونم بدون یه ریال پرداخت ….
سوغاتی سفرما با رزق خدا پرداخت شد و بازهم شروع کردیم به شکرگزاری بیشتر و این پرتقال هم به دفتر نتایج ما تو دوره لیاقت اضافه شد خداروشکر.
همون جا بود که متوجه شدم ما با صحبت کردن در طول سفر ، ظاهرا یادمون رفت سوغاتی بگیریم
منطقی ترین حالت اینکه بگی چرا آخه فراموش کردیم؟اما دوره لیاقت یادمون داد با خودمون چه مدلی رفتار کنیم و همون مدل رفتار کردن باعث شد با احساس خوب به این جریان هدایت بشیم.خداروشکر .
سپاسگزارم از شما استاد وخانم شایسته مهربونم
خیلی دوستتون دارم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
به نام خدا
سلام آبجی فاطمه جان انشاالله هرکجا هستین شاد وسالم باشیدو همیشه درحال خوب باشید
چقدر تحسینتون کردم عزیزم ولذت بردم از کامنتت،چقدر زیبا هدایت شدی برای تهیه دوره لیاقت وخوشحالم که اینقدر عالی وبی نظیر با ارزش دادن به خود ورسیدن به خودشناسی جهان رو مسخر خود کردین ویه سفر دل انگیز،پراز شادی ونشاط برخودتون به ارمغان آوردین.
سپاسگزارم اینقدر زیبا مطالب رو بیان کردی تا ماهم لذت سفرتون رو درک کنیم ولذت ببریم.
سپاسگزارم اینقدر خوب به آگاهی های دوره عمل میکنید واتفاقات خوب وارد زندگیتون میکنید.
برا خودت وخانواده ی گلت آرزوی بهترینهارو دارم.
سلام به فاطمه جان عزیزم
خیلی خوشحالم از کامنتی که برام نوشتی و خداروشکر میکنم که تو دوره لیاقت هم باهم هستیم
خیلی سپاسگزارم از محبتت عزیزم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی قشنگت در بالاترین مدارها قراربگیره و حال دلت خوب باشه در کنار خانواده گل ونازنینت .ان شاالله.
سلام به همسر عزیزم
فاطمه جانم
چقدر و چقدر لذت بردم از کامنتت و این شور و انرژی که در دلنوشته هات موج میزد
دمت گرم
واقعا عجب دوره ای شده این دوره لیاقت
ما قبل از داشتن هر نتیجه ای با لیاقت و ارزشمندیم
اگه اینا باور کنیم
دیگه اینقدر مواظب این خود ارزشمند و با لیاقت هستیم که حد نداره
نمیزاریم قند تو دلش آب بخوره
اصلا ما به این دنیا اومدیم با ستاره ای که روی سیمنمون هست
ارزشمندترین مخلوق جهان
که خدا اسممون را گذاشت اشرف مخلوقات
ما خیلی خفنیم
ما وجودمون در و گوهره
ما اگه این ارزشمندی را باور کنیم
دیگه برامون مسجل میشه که وظیفه ما فقط و فقط لذت بردنه
و یه خدایی هست که هر لحظه داره به باورهامون پاسخ میده
خدایا بعد دوره لیاقت چقدر حس و حال متفاوتی را تجربه کردیم
من تازه معنی خود شناسی را دارم متوجه میشم
خودی که قداست داره
خودی که فارق از هر نتیجه ای ارزشمنده
و گرد و غباری که روش نشسته را باید با منطق از روش برداریم.
خدایا چقدر ازت تشکر و سپاسگزار باشم که منو به این دوره هدایت و دعوت کردی.
هر لحظه داره قلبمون روشن تر میشه.
ما با عشق سفرمون را آغاز کردیم و باور کنید دو روز در این سفر به شمال بودیم ولی احساسم این بود که یک ماهه به این سفر رفتم
اینقدر که در این دوروز حال عالی را تجربه کردیم و خداوند به زمانمون برکت داد.
وقتی درک کنیم و متوجه بشیم عزیز دردونه خداییم دیگه خیلی خیلی از خود ارزشمندمون مراقبت میکنیم.
و چه تجربه های ارزشمندی را در این دوره با همکلاسیهای ارزشمندمون داریم کسب میکنیم.
سپاسگزارم از خداوند یکتا که هر لحظه در کنارت باهم داریم این مسیر را تصاعدی طی میکنیم و چقدر این همفرکانس بودنمون بهمون کمک کرده.
الهی صد هزار مرتبه شکرت.
استاد جانم شما بینطیری .
خانم شایسته به خدا که نمیدونم ازتون با چه ادبیات و زبانی تشکر کنم.
که گنج دنیا و آخرت را بهمون هدیه دادید.
برای همه دوستانم حس و باور ارزشمندی که کلید و زیربنای همه احساس های نابه آرزومندم.
حق نگهدارتون عزیزانم.
سلام عشق دلم
خداقوت
سپاسگزارم از لطف شما که درشیفت کاری بزرگواری کردین برای من کامنت نوشتین ..
ما دوستت داریم قلبی وقلبی.
سپاسگزارم از همراهی عالی در این سفر ، انصافا نمیدونستم انقدر دوره لیاقت روی رقصیدنت هم تاثیر میذاره و همه مدله دیگه ناخودآگاه میرقصی خلاصه خوب استعدادت داره کشف میشه این روزها .
دم همه بچه های سایت گرم که همه خفن وبالیاقتیم که دراین بهشتیم و داریم روی خودمون کارمیکنیم وسرگرم خودمونیم .
خیلی دووووست دارم بوووووس.
سلام دوست عزیزم
فاطمه خانم زیبا
درود برشما واقای خانکی
وگل پسر دوست داشتنی تون
اقا محمد حسن
تحسین میکنم رابطه زیبای شما واقا رسول رو
تحسین میکنم رشد وپیشرفت شمارو در این مسیر
وتحسین میکنم که باهمسرتون باهم در مسیر پیشرفت هستید
چه نعمتیه با کسی زندگی کنی با کسی باشی که از بودن باهاش لذت ببری وهم فکر باشید
وتحسین میکنم تربیت عالی فرزندانتون رو
من کامنت شمارو در جلسه 4دوره لیاقت خوندم
از بعضی جهات شبیه شما هستم
وشما دوست عزیز الگوی من هستید
به قول سعیده عزیز به امید دیدار شما در بهترین مکان وزمان
در پناه الله یکتا شاد وثروتمند باشید
سلام خانوادگی ما به محدثه جان عزیز
سپاسگزارم از کامنت خوشگلی که برامون نوشتی.
ما هم شما را تحسین میکنیم که در مسیر رشد وپیشرفت خود هستید وخیلی هم خوشحالیم که در دوره لیاقت با شما هم دوره هستیم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله
به نام خداوند مهربانی ها
سلامی گرم خدمت اعضای صمیمی این خانوادهی دوست داشتنی ، فاطمه خانم ، آقا رسول و هلیسا و محمد حسینِ گل
جالبه با اینکه تا به حال شما رو از نزدیک هم ندیدم ولی عجیب دوستتون دارم
و گاهی وقتا که شغلم و زندگی روزمره ام باعث میشه نتوانم بیام توی سایت دلم برای شما تنگ میشه
مثلاً انگار که شما و آقا رسول دختر عمو و پسر عمه ام هستید
(چون من با فامیل پدریم ، عمه و عمو و دختر و پسرهاشون رابطهی دوستانه و صمیمی ای دارم)
فاطمه خانم عجیب دلم هوای خرید این دوره رو داره ولی فعلاً شرایطش نیست
به خداوند سفارش دادم و گفتم که من با کامنت های بچه های سایت تو این فایل های مرتبط به دوره ، عاشق دوره شدم
اگه برایم خوبه خودت به طرز خیلی آسان من رو در مدار این دوره قرار بده
خودت گفتی رزق به شما می دهم از جایی که حتی فکرشم نمی کنید
حالا می خواهم این دوره رو به من هدیه بدهی :)))
این ها رو اینجا مکتوب کردم که وقتی دوره رو خریدم بیام دوباره این ها رو بخوانم و ایمانم به هدایت ها و همزمانی های خداوند بیشتر بشه
اونجایی که گفتید
سوغاتی سفرما با رزق خدا پرداخت شد و بازهم شروع کردیم به شکرگزاری بیشتر و این پرتقال هم به دفتر نتایج ما تو دوره لیاقت اضافه شد خداروشکر.
همون جا بود که متوجه شدم ما با صحبت کردن در طول سفر ، ظاهرا یادمون رفت سوغاتی بگیریم
منطقی ترین حالت اینکه بگی چرا آخه فراموش کردیم؟اما دوره لیاقت یادمون داد با خودمون چه مدلی رفتار کنیم و همون مدل رفتار کردن باعث شد با احساس خوب به این جریان هدایت بشیم.خداروشکر .
خیلی به دلم نشست
واقعاً این دوره احساس لیاقت جادویی هستش به همه چی ربط پیدا می کنه
من این چند وقته دارم روی دورهی فوقالعادهی عزت نفس تمرکز می گذارم و کلی فایل های دوره هم برای خودم ویرایش کردم و به اون شکلی خودم بهتر استفاده می بردم در آوردم
امیدوارم این تمرکز باعث هدایت من به دوره احساس لیاقت بشه
روزهای خیلی خوبی رو برای خودم و شما آرزومندم
سلام خانوادگی ما به آقای تجلی عزیزم
سپاسگزارم از کامنتی که برام نوشتین و محبت تون که متقابلا ماهم نسبت به شما و بچه های این بهشت همین احساس صمیمیت را داریم خداروشکر.
تحسین میکنم که در دوره عزت نفس هستین و در حال پیشرفت درونی ، اینکه گفتین دلتون هوای خرید دوره را کرده همون ندای قلبی وهدایت خداست و قطعا با احساس خوب شما رزق خداوند هم از راه میرسه .
سرشار از نگاه خداوند باشین و
ان شاالله بزودی در دوره لیاقت کامنتهای شما را بخونیم ولذت ببریم . شاد وسالم وثروتمند باشید .
سلام و درود به فاطمه خانم و آقا رسول عزیز و گرانقدر. زوج خوشبخت و عاشق…
خواستم بعد از کامنت فاطمه خانم جواب بنویسم اومدم پایین تر دیدم آقا رسول عزیز هم کامنت گذاشتند برای همین برای هر دو نفر شمای عزیز گفتم اینجا بنویسم:
فاطمه خانم چقدر زیبا مینویسید چقدر عالی تجربه فوق العاده تونو تعریف کردید اشک من یه جاهاییش دراومد.
خیلی لذت بردم
اینقدر خوب تمرکز کردید و دارید کار میکنید همون «أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ» من بگم هر چیزی بشه پس میشه. قطعاً میشه. چون من خود خدا هستم.
این آیه رو تجربه کردید
چقدر عالیه
واقعاً تبریک میگم و چقدر در لحظه ی سخاوتمند ساکن شدید
چقدر لحظه وار زندگی رو پیش بردید
چقدر خوبه که یک زوج همراستا و هم هدف هستید
چقدر دخترتون زیباست
خدا حفظش کنه
و آقا رسول چه عالی گفتین که خداوند به زمانمون برکت داد. چقدر سپاسگزاری خوبی.
و چه خوبه که با رقص شادیتونو ابراز میکنید…
الهی همواره در شادی و ثروت و تندرستی و نعمت و فراوانی باشید و همواره هر چی میگید بشه
بقول استاد عزیز که میگن مثل دست تکون دادن یا بقول خودم با یک پلک زدن با یک سوت با یک چشمک و اشاره با یه بشکن جهان هر چی بخوای رو باید همون لحظه انجام بده و انجامم میده با افتخار و عزت و به سهولت.
اگر نمیشود یا خیلی با زحمت و با تأخیر و دیر انجام میشود یعنی یک گره ای در ذهن من هست.
سلام خانوادگی ما به آقای رجبی عزیز وبزرگوارم
سپاسگزارم از کامنت پرمهرو محبتی که برای ما نوشتید .
هرچه هست از لطف خداست منشا همه ی زیبایی ها از خداست وخداروشکر داریم همگی در مسیرزیبایی ها قدم میزنیم و شادیم .
ما هم شما را تحسین میکنیم که در این سایت بهشتی هستین و دارید روی خودتون کار میکنین وتوجه به زیبایی ها دارید وهمین هدایت میکنه به مسیر راحت و درست .
همون مسیرکه با بشکن زدن کارهات انجام میشه همونطور که خودتون بیان کردین .
سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.
فاطمه خانم عزیز و ددیت داشتنی
بهتون تبریک می گم تهیه دوره احساس لیاقت و کار کردن رو ارزشمندی و کسب دستاوردها رو
هزاران بار شما زوج عزیز و هم هدف رو تحسین می کنم.
انشالله هرو روز موفق تر باشید .
منم از صمیم قلبم میخوام دوره احساس لیاقت رو بگیرم
امیدوارم خدای بزرگ روزی ام بکنه.
️️️️
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد عزیز
این دوره فوق است احساس لیاقت شاه کلید است
آموزشها و تمرینات
این دوره دلیل رفتارت می فهمی و متوجه میشی چه باورهایی داری به راحتی نجواها ذهنی را کنترل می کنی و ناظر بر افکارت میشوی این دوره در کنار جلسات قرآنی
دوازده قدم کار کنی فوق العاده است من خودم هر روز یک فایل از جلسات قرآنی در کنار این دوره گوش می دهم
شما در جلسات قرآنی بعنوان مثال ظلم ، بخشش ، انفاق ،اعراض ،ایمان و عمل صالح و غیره را بطور کامل باز کردید
بصورت تکاملی احساس لیاقت درونی ام را بهبود می دهم
استاد عزیز سپاسگزارم بابت این دوره فوق العاده
عاشقتم