این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/02/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-02-21 08:58:182023-04-28 09:25:18معرفی دوره شیوه حل مسائل زندگی | قسمت 1
271نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداوندِ جانم رو بی نهایت سپاسگذارم که داره نشونه های قوی میفرسته برام که تصمیمم درسته و باید پا روی ترسهام بزارم.به تضادهایی برخوردم که حتی موقع گوش کردن فایل حواسم پرت میشد ولی کلیت حرفهای استاد رو اینجوری فهمیدم که اگر مشکلاتی که دارم ریشه ای حل کنم زخم های کهنه رو درمان کنم اعتماد به نفسی به من تو حل مسائلم میده که دیگه هیچ وقت این مسائل تکراری دوباره تکرار نمیشه.
وقتی برمیگردم به تقریبا 15 سال قبل یعنی زمانی که 14، 15 سالم بود هر تصمیمی مهمی که تا به الان گرفتم فقط و فقط از روی ترسهام بوده .ترس از حرف بقیه.ترس از ترد شدن توسط بقیه.حالا تصمیمات کوچیک و روز مره ام بمونه کنار که برای کوچیکترین کارها که میخواستم انجام بدم حرف و نظر همسرم و خونواده ام و بقیه اولویت بوده برام من تو مهم ترین تصمیمات زندگیم انگار فقط یه عروسک خیمه شب بازی بودم.عروسکی که گرداننده اش ترسهای خودم بوده.
بزرگترین مسئله ای که الان پیدا کردم و شاید تقریبا10،12سال درگیرش بودم اینه که هر کاری میکردم که بقیه بهم گیر ندن.به این شکل که سر هر کاری میرفتم تا بقیه کاری به کارم نداشته باشن و فقط بگن فلانی بیکار نیست.الان چندساله از هر کاری که درمیام بزرگترین دغدغام اینه که قبل از اینکه از بقیه بفهمن من بیکار شدم یه کار دست و پا کنم برم سرکار.تو این سالها اصلا به خودم مهلت ندادم که یه مدت بشینم با خودم خلوت کنم ببینم چی میتوام و چی نمیخوام.هر تصمیمی هم خواستم بگیرم گفتم بزار حالا یه جایی مشغول باشم بقیه بهم گیر ندن بعد سر اون کار میشینم رو خودم کار میکنم.در صورتی که خودم میدونم این کارا چقدرررر انرژی منو به تحلیل میبره.و نشتی انرژی دارم.
این بار هم داشتم همین کارو میکردم .یعنی تصمیم گرفتم شراکتم رو تموم کنم ولی چون دم عیده ترس از این داشتم که خب تو عید رفت و آمدا زیاده اگه بقیه بفهمن بیکار شدم چی جوابشون رو بدم بزار حداقل تا عید اینجا باشم بعد از عید که دیگه رفت و آمدی نیست اون موقع این تصمیمو عملی میکنم در صورتی که خودم میدونم که فقط با اینکارم دارم خودمو بی ارزش تر میکنم یعنی من میگم بذار یه ماه بیشتر زجر بکشم تا بقیه فکر کنن من سر کارم.
این ترس از تایید نشدن توسط اطرافیانم، همسرم ، خونواده ام اینقدر تو من زیاده که کل جنبه های زندگی منو درگیر کرده. و ایمان دارم اگه فقط این یک دونه رو حل کنم چنان قدرتی میگریم که دیگه هیچ وقت هیچ مسئله ای برام بزرگ نخواهد بود.
از خداوند جانم میخوام از من حمایت کنه تو این مسیر .چون من تصمیم گرفتم برم تو دل بزرگترین ترسهام و کهنه ترین زخم های روحیمو درمان کنم.سخته .ولی انجامش میدم.من بهاش رو میپردازم.حتی اگه بهاش ترد شدن توسط همسرم و خونواده ام باشه حتی اگه بهاش تنها شدن و توهین و تحقیر باشه.میدونم سخته.ولی اون طرف ترسهام خواسته هام منتظرن که بهشون برسم.
سلام نسیم جانم نسیم عزیزم چقدررر حالم دلم گرگون شد از خوندن کامنتتون این اولین تصمیم مهمیه که گرفتم و برای اولین بار تو زندگیم به جای فرار خواستم برم تو دل ترسهام.با وجود تمام ترسهایی که داشتم دیروز از کارم اومدم بیرون و به شریکام گفتم که دیگه نمیام.
از خداوند میخوام خودش باعث قوت قلبم باشه و کمکم کنه.
برات بهترینهارو آرزو دارم نسیم جانم.کامنت تو نشونه ی بزرگ و دلگرمیه برام که خدا داره باهام حرف میزنه
ازت ممنونم که برام کامنت گذاشتی برادر عزیزم تو این شرایط خیلی نیاز به نشونه ها داشتم که بفهمم آیا تصمیم درسته یا نه.و فهمیدم که تصمیمم درسته.و خداوند جانم با کامنت تو منو داره هدایت میکنه.برات بهترینها رو آرزو میکنم چون لایق بهترینهایی
سلام رضوان جانم رضوان عزیزم.نمیدونم چی بگم از بزرگی و حمایت خدا.که هیچ وقت بندهاشو تنها نمیزاره.این اولین تصمیم بزرگیه که دارم تو زندگیم میگیرم و میرم تو دل ترسهام.دیروز از سر کارم در اومدم برای همیشه و به شریکام گفتم که نمیام.کلی ترس وجودمو گرفته بود ولی از اعماق وجودم حس میکردم که اینبار با دفعه های قبل فرق میکنه.و آرامش عجیبی داشتم در عین حال که ترسها بهم هجوم میاورد. و فقط پناه میبردم به خدا و فایلهای استاد.ازت ممنونم رضوان عزیزم که به دوره ی عزت نفس اشاره کردی.دقیقا این یه نشونه است از طرف خداوندم چون من عکس محصول عزت نفسو گذاشتم بک گراند گوشیم .از خداوند میخواستم منو هدایت کنه به این محصول .کامنت شما یه نشونه ی عالیه برام.بی نهایت ممنونم رضوان عزیزم.لایق بهترینهایی عاشقتم
بی نهایت ازت ممنونم به خاطر کامنی که برام گذاشتی چون الان بیشتر از هر زمانی تو زندگیم چشمو گوشمو تیز کردم برای دیدن نشونه ها.دیروز بالاخره تصمیمی که گرفته بودم رو رو عملی کردم و از کارم اومدم بیرون و با شریکام برای همیشه خداحافظی کردم.دیشب کلی نجوا ها میمومد سراغم که این چه کاری بود کردی الان دم عیده.تو عید رفت و آمدا زیاد میشه همه میفهمن میخوای جواب بقیه رو چی بدی.هی ذهنم میگفت بابا الان وقتش نیست.حداقل تا عید کار کن بعد بیا بیرون اونجوری بقیه متوجه نمیشن .ولی پناه بردم به خدا گفتم خدایا خودت کمکم کن.فشار نجواها اینقدر زیاده که گاهی شک میکنم که نکنه تصمیم اشتباه گرفتم ولی وقتی دلایلی که به خاطرش از سرکارم اومدم بیرون یاد آوری میکنم دوباره امیدوار و مصمم میشم.از خداوند میخوام کمکم کنه و منو به مسیر علایقم هدایت کنه.برات بهترین هارو آرزو میکنم نگار عزیزم لایق بهترینهایی دوست هم فرکانسی من
میگم برادر عزیزم چون واقعا درست زمانی که با خدا حرف میزدم که خداوندا چقدررر آدم میتونه تنها باشه که نزدیک ترین کسانش خونواده اش همسرش حرفشو نفهمن و درکش نکنن. دقیقا زمانی آدم میفهمه تنهاست که تصمیم میگیره خود واقعیش باشه بره تو دل ترسهاش. واقعا خواهر و برادری به هم خون بودن نیست. چرا که من به خاطر تصمیمی که گرفتم از رودر رو شدن با برادرم میترسم چون یک عمر اونو بت کردم برای خودم.نخواستم کوچیکترین کاری کنم که از دستم دلخور شه به این بهونه که عاشقشم .این سالنی که شریک بودم کل پول وسایلش رو برادرم داده و به همین دلیل مدتها با عذاب وجدان دست و پنجه نرم میکردم که باید چیکار کنم. ولی بالاخره رفتم تو دل ترسهام ترس از همسرم خونواده ام اطرافیانم که خودم همیشه جوری وانمود کردم که همه چی خیلی خوبه و بر وفق مراده. دیروز از کارم اومدم بیرون و برای همیشه از شریکام خداحافظی کردم.
تمام دیروز و امروز نجواها بهم هجوم میاوردن که حالا میخوای چیکار کنی؟ اصلا چه تصمیمی داری؟ اگه نشه چی؟ ولی ته قلبم احساس آرامش عجیبی دارم حس میکنم اینبار با دفعه های قبل فرق میکنه انگار تا خدا جدیت منو دید خودش ضامن آرامشم شد.اولین نفر با مادرم و خواهرم در میون گذاشتم.هر دوشون شروع کردن به نصیحت .و اولین حرفی که زدن این بود که آیا با برادرم مشورت کردم که میخوام این کارو بکنم؟ و منم گفتم خودم بهتر برای زندگیم تصمیم میگرم.یعنی این حرف اصلا یه چیز غیر قابل هضمه تو خونواده ی ما.چون تا به امروز تو کوچیکترین کارامون از برادرمون مشورت میگیریم.ولی من مدتهاست که این کارو دیگه نمیکنم.دیشب وقتی خواهرم تماس گرفت بهانه آوردم و تلفنش رو قطع کردم.به اندازه ی چندین طومار برام پیامک زد و از باورهای منفی و ترسها و دلسوزیاش برام گفت ولی من فقط اون بالای صفحه خط اولو پیامشو میدیدم و نخونده همه رو حذف میکردم. امروز هم گفتم یکی از قدمهای خیلی مهم همسرمه.اصلا نفهمیدم چجوری بهش گفتم وقتی داشتم میگفتم انگار تو خواب بودم انقدر ترس تو وجودم بود که حس میکردم الانه که بخورم زمین ولی نفهمیدم چی شد و اصلا عکس العملش چی بود از بس که استرس داشتم.ولی خداوند یارو نگهبان من بود خیلی آروم بود و خیلی کنکاش نکرد دلیل نرفتنم رو.و من همینو از خدا میخواستم.
این اولین کامنت من رو سایت بود که 7 نفر از عزیزان هم فرکانسیم لطف داشتن و برام کامنت گذاشتن و شما برادر عزیزم یکی از این دوستان هم فرکانسی بودید.کامنت شما نشونه ی بزرگیه از طرف خداوند برام که بتونم به نجواهای ذهنم غلبه کنم و بتونم خودمو آروم کنم بی نهایت ازتون ممنونم.
دیشب به خدا میگفتم که چقدر سخته که آدم نتونه حرفشو به خونواده اش هم بزنه ولی حالا خدا بهم گفت خونواده ی اصلی تو اینجان .تو این سایت بهشتی.
بهترینهارو برات آرزو میکنم برادر بزرگوارم از خداوند میخوام یارو همراهت باشه تو مسیر رسیدن به خواسته هات.و آرزوهاتو به زودی زندگی کنی
چقدرررر کامنتت به موقع بود عزیز دلم .همین دیروز تصمیمی که گرفته بودم رو عملی کردم و از کارم اومدم بیرون.با کلی ترسها و نجواها که حالا میخوای چیکار کنی حالا میخوای جواب بقیه رو چی بدی؟ مدام داشتم با خدا حرف میزدم و حتی امروز وقتی میخواستم این مسئله رو با همسرم در میون بزارم به قدری استرس داشتم که حس میکردم الان میخورم زمین و با خدا حرف میزدم که خدایا تو سختیارو برام آسون کن تو دلهارو برام نرم کن.وقتی دیدم تو کامنتت نوشتی خدا سختی هارو برات آسون میکنه من جوابمو گرفتم.خدا باهام حرف زد گفت که سختی هارو برات آسون میکنیم.
بی نهایت ازت ممنونم سمانه جانم که دست بی نظیر خداوندی در این زمان برای کمک به من که بتونم به نجواهای ذهنم غلبه کنم
ازت ممنونم به خاطر دعای قشنگی که برام کردی دعایی که خودم این روزها از خداوند جانم میخوام .وقتی گفتی که از خدا میخوام یه صفورای عشقولی و رها از خودت بسازی قند تو دلم آب شد.چون بزرگترین خواسته ی الانم همینه که اینقدر قوی باشم که دیگه حرف هیچ کس برام مهم نباشه.من دیروز تصمیممو عملی کردم و رفتم تو دل ترسهام و از کار شراکتی برای همیشه اومدم بیرون.
از خداوند هر لحظه هدایت میخوام.و کامنت تو سارای عزیزم قشنگ ترین هدایت خدا بود برای من که دلم قرص بشه تصمیمم درسته و بتونم به نجواهای ذهنم غلبه کنم.بی نهایت ممنونم عزیز دلم.
واااای خدایییییی مننننننن مگه داریممممم هدایت از این واضحتر نشونه از این قوی تر .برادر عزیزم محمد امین جان ببخش که اول سلام نکردم چرا که از بزرگی خدا در شگفتم.امروز چند تا کار عملی انجام دادم در جهت رفتن تو دل ترسهام وقتی اومدم خونه به قدری حالم بد بود و اینقدر فشار ذهنی روم بود که اصلا به کل فراموش کردم که من برای چی این اقدام های عملی رو انجام دادم .یادم رفته بود که من تصمیم گرفتم برم تو دل ترسهام.اینقدر شدت نجواها و ترسها زیاد بود که یه لحظه شک کردم به همه چی که این چه کاری بود کردم نکنه اشتباه کردم جواب بقیه رو چی بدم.تا اینکه همون لحظه تو اوج نا امیدی به خدا پناه بردم و سعی کردم احساسم رو خوب کنم و کم کم شکر خدا حالم بهتر شد و امدم تو سایت یه فایل از استاد دیدم و دوباره اون تعهد برای رفتن تو دل ترسهام یادم اومد و دباره کلی انگیزه گرفتم رفتم تو روز شمار روز 101 کامنتمو نوشتم بعدش هم آیکون آبی رو بالای صفحه دیدم و بعد دیدم خدایییی من چقدرررر دقیق از طریق شما برادر عزیزم من دلگرمی داده که مسیر درسته.غمت نباشه.من حواسم بهت هست.خدایااااا شکرتتتتتت.
دقیقا غروب تو ذهنم بود که الان موقعشه که دوره ی عزت نفس رو بخرم و از خدا خواستم هدایتم کنه .این هم هدایت خدا از طریق کامنت شما.
رامین جان همین الان داشتم کامنت شما رو میخوندم که برام دعا کردید به زودی وارد کار مورد علاقه ام بشم تا اومدم براتون کامنت بزارم یه دفعه یه پیامک اومد برام از سالنی که رفته بودم درخواست داده بودم.پیام دادن که میخوان نمونه کارامو ببینن. یعنی خدا اینقدرررر دقیق جواب میده اینقدررررر زود خدایا شکرت. اینجا چه بشه چه نشه برای من یه نشونه ی خیلی بزرگه.خدا از جایی که فکرش رو هم نمیکنی بهت روزی میده.
سپاس فراوان برادر عزیزم به خاطر کامنت پر از عشقت .
بنام یکتای هستی بخش
خداوندِ جانم رو بی نهایت سپاسگذارم که داره نشونه های قوی میفرسته برام که تصمیمم درسته و باید پا روی ترسهام بزارم.به تضادهایی برخوردم که حتی موقع گوش کردن فایل حواسم پرت میشد ولی کلیت حرفهای استاد رو اینجوری فهمیدم که اگر مشکلاتی که دارم ریشه ای حل کنم زخم های کهنه رو درمان کنم اعتماد به نفسی به من تو حل مسائلم میده که دیگه هیچ وقت این مسائل تکراری دوباره تکرار نمیشه.
وقتی برمیگردم به تقریبا 15 سال قبل یعنی زمانی که 14، 15 سالم بود هر تصمیمی مهمی که تا به الان گرفتم فقط و فقط از روی ترسهام بوده .ترس از حرف بقیه.ترس از ترد شدن توسط بقیه.حالا تصمیمات کوچیک و روز مره ام بمونه کنار که برای کوچیکترین کارها که میخواستم انجام بدم حرف و نظر همسرم و خونواده ام و بقیه اولویت بوده برام من تو مهم ترین تصمیمات زندگیم انگار فقط یه عروسک خیمه شب بازی بودم.عروسکی که گرداننده اش ترسهای خودم بوده.
بزرگترین مسئله ای که الان پیدا کردم و شاید تقریبا10،12سال درگیرش بودم اینه که هر کاری میکردم که بقیه بهم گیر ندن.به این شکل که سر هر کاری میرفتم تا بقیه کاری به کارم نداشته باشن و فقط بگن فلانی بیکار نیست.الان چندساله از هر کاری که درمیام بزرگترین دغدغام اینه که قبل از اینکه از بقیه بفهمن من بیکار شدم یه کار دست و پا کنم برم سرکار.تو این سالها اصلا به خودم مهلت ندادم که یه مدت بشینم با خودم خلوت کنم ببینم چی میتوام و چی نمیخوام.هر تصمیمی هم خواستم بگیرم گفتم بزار حالا یه جایی مشغول باشم بقیه بهم گیر ندن بعد سر اون کار میشینم رو خودم کار میکنم.در صورتی که خودم میدونم این کارا چقدرررر انرژی منو به تحلیل میبره.و نشتی انرژی دارم.
این بار هم داشتم همین کارو میکردم .یعنی تصمیم گرفتم شراکتم رو تموم کنم ولی چون دم عیده ترس از این داشتم که خب تو عید رفت و آمدا زیاده اگه بقیه بفهمن بیکار شدم چی جوابشون رو بدم بزار حداقل تا عید اینجا باشم بعد از عید که دیگه رفت و آمدی نیست اون موقع این تصمیمو عملی میکنم در صورتی که خودم میدونم که فقط با اینکارم دارم خودمو بی ارزش تر میکنم یعنی من میگم بذار یه ماه بیشتر زجر بکشم تا بقیه فکر کنن من سر کارم.
این ترس از تایید نشدن توسط اطرافیانم، همسرم ، خونواده ام اینقدر تو من زیاده که کل جنبه های زندگی منو درگیر کرده. و ایمان دارم اگه فقط این یک دونه رو حل کنم چنان قدرتی میگریم که دیگه هیچ وقت هیچ مسئله ای برام بزرگ نخواهد بود.
از خداوند جانم میخوام از من حمایت کنه تو این مسیر .چون من تصمیم گرفتم برم تو دل بزرگترین ترسهام و کهنه ترین زخم های روحیمو درمان کنم.سخته .ولی انجامش میدم.من بهاش رو میپردازم.حتی اگه بهاش ترد شدن توسط همسرم و خونواده ام باشه حتی اگه بهاش تنها شدن و توهین و تحقیر باشه.میدونم سخته.ولی اون طرف ترسهام خواسته هام منتظرن که بهشون برسم.
سلام نسیم جانم نسیم عزیزم چقدررر حالم دلم گرگون شد از خوندن کامنتتون این اولین تصمیم مهمیه که گرفتم و برای اولین بار تو زندگیم به جای فرار خواستم برم تو دل ترسهام.با وجود تمام ترسهایی که داشتم دیروز از کارم اومدم بیرون و به شریکام گفتم که دیگه نمیام.
از خداوند میخوام خودش باعث قوت قلبم باشه و کمکم کنه.
برات بهترینهارو آرزو دارم نسیم جانم.کامنت تو نشونه ی بزرگ و دلگرمیه برام که خدا داره باهام حرف میزنه
سلام محمد امین عزیز
ازت ممنونم که برام کامنت گذاشتی برادر عزیزم تو این شرایط خیلی نیاز به نشونه ها داشتم که بفهمم آیا تصمیم درسته یا نه.و فهمیدم که تصمیمم درسته.و خداوند جانم با کامنت تو منو داره هدایت میکنه.برات بهترینها رو آرزو میکنم چون لایق بهترینهایی
سلام رضوان جانم رضوان عزیزم.نمیدونم چی بگم از بزرگی و حمایت خدا.که هیچ وقت بندهاشو تنها نمیزاره.این اولین تصمیم بزرگیه که دارم تو زندگیم میگیرم و میرم تو دل ترسهام.دیروز از سر کارم در اومدم برای همیشه و به شریکام گفتم که نمیام.کلی ترس وجودمو گرفته بود ولی از اعماق وجودم حس میکردم که اینبار با دفعه های قبل فرق میکنه.و آرامش عجیبی داشتم در عین حال که ترسها بهم هجوم میاورد. و فقط پناه میبردم به خدا و فایلهای استاد.ازت ممنونم رضوان عزیزم که به دوره ی عزت نفس اشاره کردی.دقیقا این یه نشونه است از طرف خداوندم چون من عکس محصول عزت نفسو گذاشتم بک گراند گوشیم .از خداوند میخواستم منو هدایت کنه به این محصول .کامنت شما یه نشونه ی عالیه برام.بی نهایت ممنونم رضوان عزیزم.لایق بهترینهایی عاشقتم
سلام نگار عزیزم
بی نهایت ازت ممنونم به خاطر کامنی که برام گذاشتی چون الان بیشتر از هر زمانی تو زندگیم چشمو گوشمو تیز کردم برای دیدن نشونه ها.دیروز بالاخره تصمیمی که گرفته بودم رو رو عملی کردم و از کارم اومدم بیرون و با شریکام برای همیشه خداحافظی کردم.دیشب کلی نجوا ها میمومد سراغم که این چه کاری بود کردی الان دم عیده.تو عید رفت و آمدا زیاد میشه همه میفهمن میخوای جواب بقیه رو چی بدی.هی ذهنم میگفت بابا الان وقتش نیست.حداقل تا عید کار کن بعد بیا بیرون اونجوری بقیه متوجه نمیشن .ولی پناه بردم به خدا گفتم خدایا خودت کمکم کن.فشار نجواها اینقدر زیاده که گاهی شک میکنم که نکنه تصمیم اشتباه گرفتم ولی وقتی دلایلی که به خاطرش از سرکارم اومدم بیرون یاد آوری میکنم دوباره امیدوار و مصمم میشم.از خداوند میخوام کمکم کنه و منو به مسیر علایقم هدایت کنه.برات بهترین هارو آرزو میکنم نگار عزیزم لایق بهترینهایی دوست هم فرکانسی من
سلام برادر عزیزم رامین جان
میگم برادر عزیزم چون واقعا درست زمانی که با خدا حرف میزدم که خداوندا چقدررر آدم میتونه تنها باشه که نزدیک ترین کسانش خونواده اش همسرش حرفشو نفهمن و درکش نکنن. دقیقا زمانی آدم میفهمه تنهاست که تصمیم میگیره خود واقعیش باشه بره تو دل ترسهاش. واقعا خواهر و برادری به هم خون بودن نیست. چرا که من به خاطر تصمیمی که گرفتم از رودر رو شدن با برادرم میترسم چون یک عمر اونو بت کردم برای خودم.نخواستم کوچیکترین کاری کنم که از دستم دلخور شه به این بهونه که عاشقشم .این سالنی که شریک بودم کل پول وسایلش رو برادرم داده و به همین دلیل مدتها با عذاب وجدان دست و پنجه نرم میکردم که باید چیکار کنم. ولی بالاخره رفتم تو دل ترسهام ترس از همسرم خونواده ام اطرافیانم که خودم همیشه جوری وانمود کردم که همه چی خیلی خوبه و بر وفق مراده. دیروز از کارم اومدم بیرون و برای همیشه از شریکام خداحافظی کردم.
تمام دیروز و امروز نجواها بهم هجوم میاوردن که حالا میخوای چیکار کنی؟ اصلا چه تصمیمی داری؟ اگه نشه چی؟ ولی ته قلبم احساس آرامش عجیبی دارم حس میکنم اینبار با دفعه های قبل فرق میکنه انگار تا خدا جدیت منو دید خودش ضامن آرامشم شد.اولین نفر با مادرم و خواهرم در میون گذاشتم.هر دوشون شروع کردن به نصیحت .و اولین حرفی که زدن این بود که آیا با برادرم مشورت کردم که میخوام این کارو بکنم؟ و منم گفتم خودم بهتر برای زندگیم تصمیم میگرم.یعنی این حرف اصلا یه چیز غیر قابل هضمه تو خونواده ی ما.چون تا به امروز تو کوچیکترین کارامون از برادرمون مشورت میگیریم.ولی من مدتهاست که این کارو دیگه نمیکنم.دیشب وقتی خواهرم تماس گرفت بهانه آوردم و تلفنش رو قطع کردم.به اندازه ی چندین طومار برام پیامک زد و از باورهای منفی و ترسها و دلسوزیاش برام گفت ولی من فقط اون بالای صفحه خط اولو پیامشو میدیدم و نخونده همه رو حذف میکردم. امروز هم گفتم یکی از قدمهای خیلی مهم همسرمه.اصلا نفهمیدم چجوری بهش گفتم وقتی داشتم میگفتم انگار تو خواب بودم انقدر ترس تو وجودم بود که حس میکردم الانه که بخورم زمین ولی نفهمیدم چی شد و اصلا عکس العملش چی بود از بس که استرس داشتم.ولی خداوند یارو نگهبان من بود خیلی آروم بود و خیلی کنکاش نکرد دلیل نرفتنم رو.و من همینو از خدا میخواستم.
این اولین کامنت من رو سایت بود که 7 نفر از عزیزان هم فرکانسیم لطف داشتن و برام کامنت گذاشتن و شما برادر عزیزم یکی از این دوستان هم فرکانسی بودید.کامنت شما نشونه ی بزرگیه از طرف خداوند برام که بتونم به نجواهای ذهنم غلبه کنم و بتونم خودمو آروم کنم بی نهایت ازتون ممنونم.
دیشب به خدا میگفتم که چقدر سخته که آدم نتونه حرفشو به خونواده اش هم بزنه ولی حالا خدا بهم گفت خونواده ی اصلی تو اینجان .تو این سایت بهشتی.
بهترینهارو برات آرزو میکنم برادر بزرگوارم از خداوند میخوام یارو همراهت باشه تو مسیر رسیدن به خواسته هات.و آرزوهاتو به زودی زندگی کنی
سلام سمانه جانم
چقدرررر کامنتت به موقع بود عزیز دلم .همین دیروز تصمیمی که گرفته بودم رو عملی کردم و از کارم اومدم بیرون.با کلی ترسها و نجواها که حالا میخوای چیکار کنی حالا میخوای جواب بقیه رو چی بدی؟ مدام داشتم با خدا حرف میزدم و حتی امروز وقتی میخواستم این مسئله رو با همسرم در میون بزارم به قدری استرس داشتم که حس میکردم الان میخورم زمین و با خدا حرف میزدم که خدایا تو سختیارو برام آسون کن تو دلهارو برام نرم کن.وقتی دیدم تو کامنتت نوشتی خدا سختی هارو برات آسون میکنه من جوابمو گرفتم.خدا باهام حرف زد گفت که سختی هارو برات آسون میکنیم.
بی نهایت ازت ممنونم سمانه جانم که دست بی نظیر خداوندی در این زمان برای کمک به من که بتونم به نجواهای ذهنم غلبه کنم
لایق بهترینهایی
سلام سارای قشنگم سارای مهربونم
ازت ممنونم به خاطر دعای قشنگی که برام کردی دعایی که خودم این روزها از خداوند جانم میخوام .وقتی گفتی که از خدا میخوام یه صفورای عشقولی و رها از خودت بسازی قند تو دلم آب شد.چون بزرگترین خواسته ی الانم همینه که اینقدر قوی باشم که دیگه حرف هیچ کس برام مهم نباشه.من دیروز تصمیممو عملی کردم و رفتم تو دل ترسهام و از کار شراکتی برای همیشه اومدم بیرون.
از خداوند هر لحظه هدایت میخوام.و کامنت تو سارای عزیزم قشنگ ترین هدایت خدا بود برای من که دلم قرص بشه تصمیمم درسته و بتونم به نجواهای ذهنم غلبه کنم.بی نهایت ممنونم عزیز دلم.
لایق بهترینهایی سارای قشنگم
واااای خدایییییی مننننننن مگه داریممممم هدایت از این واضحتر نشونه از این قوی تر .برادر عزیزم محمد امین جان ببخش که اول سلام نکردم چرا که از بزرگی خدا در شگفتم.امروز چند تا کار عملی انجام دادم در جهت رفتن تو دل ترسهام وقتی اومدم خونه به قدری حالم بد بود و اینقدر فشار ذهنی روم بود که اصلا به کل فراموش کردم که من برای چی این اقدام های عملی رو انجام دادم .یادم رفته بود که من تصمیم گرفتم برم تو دل ترسهام.اینقدر شدت نجواها و ترسها زیاد بود که یه لحظه شک کردم به همه چی که این چه کاری بود کردم نکنه اشتباه کردم جواب بقیه رو چی بدم.تا اینکه همون لحظه تو اوج نا امیدی به خدا پناه بردم و سعی کردم احساسم رو خوب کنم و کم کم شکر خدا حالم بهتر شد و امدم تو سایت یه فایل از استاد دیدم و دوباره اون تعهد برای رفتن تو دل ترسهام یادم اومد و دباره کلی انگیزه گرفتم رفتم تو روز شمار روز 101 کامنتمو نوشتم بعدش هم آیکون آبی رو بالای صفحه دیدم و بعد دیدم خدایییی من چقدرررر دقیق از طریق شما برادر عزیزم من دلگرمی داده که مسیر درسته.غمت نباشه.من حواسم بهت هست.خدایااااا شکرتتتتتت.
دقیقا غروب تو ذهنم بود که الان موقعشه که دوره ی عزت نفس رو بخرم و از خدا خواستم هدایتم کنه .این هم هدایت خدا از طریق کامنت شما.
بی نهایت ممنونم ازتون قطعا که لایق بهترینهایید
خداااای مننننن
خدای مننننن
رامین جان همین الان داشتم کامنت شما رو میخوندم که برام دعا کردید به زودی وارد کار مورد علاقه ام بشم تا اومدم براتون کامنت بزارم یه دفعه یه پیامک اومد برام از سالنی که رفته بودم درخواست داده بودم.پیام دادن که میخوان نمونه کارامو ببینن. یعنی خدا اینقدرررر دقیق جواب میده اینقدررررر زود خدایا شکرت. اینجا چه بشه چه نشه برای من یه نشونه ی خیلی بزرگه.خدا از جایی که فکرش رو هم نمیکنی بهت روزی میده.
سپاس فراوان برادر عزیزم به خاطر کامنت پر از عشقت .
لایق بهترینهایید