مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

681 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه درویشی گفته:
    مدت عضویت: 605 روز

    خدایا تو همون خدایی هستی که استاد عباس منش ، عباس منش کردی و اینهمه بهش عزت و ابرو و تاثر گذاری دادی

    تو همون خدای عاطفه کبیری هستی

    تو همون خدا مهدیه عباسی هستی

    تو همون خدا پرده استوری

    تو همون خدا تک استاری

    تو همون خدایی هستی که اینها رو چنان اثر گذار کردی که تمامی احترام و عزت های دنیا رو بهشون دادی دمت گرم

    خدایا این مسیر تاثیر گذاری این مسیر خدا شدن این مسیر بو و رنگ خدا دادن مسیرش از کجاست برای من ؟

    چطوری منم رنگ تو رو بگیرم ؟

    خدایا این ماه منو به عددی که ازت خواستم رسوندی برای ماه بعدی ام 2.5 برابر گذاشتم ولی من ازت یه چیز باارزش تر از عدد مالی می‌خوام

    می‌خوام بهم تاثیر گذاری بدی

    می‌خوام همون کاری که با اون بنده هات کردی و نمی دونم چطوری بهش رسیدن رو به منم بگی

    بگو چطوری رنگ و بو تو رو بگیرم ؟

    چجوری یک انسانی باشم که واقعا در این حوزه که هستم در زندگی آدم ها تاثیر فوق العاده ای بزارم

    چجوری بشم دستی از دستان تو ؟

    با چه ایده ای ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    Zhila J گفته:
    مدت عضویت: 3532 روز

    سلام

    من هربار فایلی رو گوش میدم ودرسها ومثالهایی رو از آقای عباسمنش میشنوم ، میرم تو زندگی خودم میگردم وسعی میکنم با مسائل زندگی خودم ، قانون رو بسنجم ودرک کنم.

    یادمه برادرم که عاشق بازی شطرنج بود وکلی کتاب درباره ی شطرنج خریده بود کلی تکنیک بلد بود ، به من پیشنهاد بازی داد من چیز زیادی بلد نبودم فقط در حد حرکت های مهره ها که چه جوری حرکت میکنند میدونستم منم قبول کردمو شروع کردیم به بازی.

    من تنها کاری که میکردم تمرکز کامل به کل صفحه ی شطرنج بود وتمام حرکت های مهره هارو بعدهر بازی برادرم وخودم زیر نظر داشتم ،ودقت میکردم اگر این حرکت را انجام بدم چه راههایی برای حریفم باز میشه وانقدر بازیمون طولانی شد که ساعتها طول کشید وبرادرم که حرفه ایتر بود باخت ومن برنده شدم سه بار بازی کردیم وهر سه بار شم من بردم دیگه توپوست خودم از شادی نمی گنجیدم بعدش با خان عمو بازی کردم وبرنده شدم،

    میخوام بگم من تسلیم این نشدم که برادرم وخان عمو بیشتر میدونن ومن نادان تر از اونا هستم وباجسارت وبا اتکا به خدای درونم وکمک گرفتن ازاو از عهده ی حل مسئلم براومدم…

    میتونم بگم من تو زندگیم هرچی دارم وبه هرچی رسیدم خودم به لطف خدا بدست آوردم وهرگز تسلیم کمبودها نشدم وسعی کردم مسئله ام وخواسته ام را حل کنم و در خانواده ی پدریم هیچ کس بهم کمک نکرد

    من خودم به تنهایی کار کردم ، خودم دنبال کسب مهارت هام رفتم ، حتی رانندگی رو خودم به تنهایی کلاس رفتم وآموختم و موقع امتحان تازه به خواهرم گفتم باهام اومد و بعد از امتحان ازماشین آزمون که پیاده شدم رفتم پیش خواهرم گفتم نمیدونم قبول شدم یا نه چون گفت برو دفتر ،خواهرم خندید وگفت خب دختر قبول شدی باید بری تا گواهینامت رو صادر کنندومن فقط خوشحال شدم همین.

    من خودم بیشتر مسائلم رو با توکل به خدا انجام میدادم ولی بعد ازدواج ، به خاطر باورهای غلط که یاد گرفته بودم توقع ام از همسرم بود که منو کامل تامین کنه وتسلیم یه سری باورهای غلط بودم و قبول نمی کردم کار کنم .همسرم در حد خودش تلاش میکرد ومن بیشتر میخواستم وبهش ارزش قائل نبودم.

    از وقتی با آگاهیهایی که خداوند از طریق دستان پرتوانش مثل استاد عباس منش ومریم بانوی عزیز بهم داد تونستم با رعایت قوانین الهی ، با احساس لیاقت زندگیمو متحول کنم وزندگی جدید بسازم البته همسرم زیاد در جریان قوانین نیست ولی منو فرزندانم با کمک هم وبا توکل به خداوند داریم مسائل مون رو کم کم حل میکنیم، هر چند اینم زیاد قانعم نمیکنه، چون اونا هم ترمز وپاشنه آشیل خودشونو دارن ومن باید مستقل عمل کنم تا رشد درستری طبق قوانینی که یاد گرفتم داشته باشم .

    ولی در کل از زمان دختریم تا به الآن، به خاطر جسارت وپایداریم برای حل مسائل شخصیم و رسیدن به خواسته هام خیلی خیلی خیلی زیاد خوشحالم وراضیم چرا که همین منو پخته تر وموفقترم کرده وحالا که به پشت سرم نگاه میکنم میبینم که دیگه اون آدم سابق نیستم ،حتی اینو در تغییر برخورد بقیه با خودم حس کردم که چقدر رفتارشون با من محترمانه تر شده واین خیلی خوبه.

    از خدای رحمان ،برای خودم وبرای همه آرزو میکنم که بزرگتر از مسائل زندگیمون باشیم وراحت بتونیم حلشون کنیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1094 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت بودن در فضای این آگاهی ها

    سپاس گزار خداوند بابت درکی که از جهان و قوانین دارم که باعث شده مثل 99درصد مردم در نگرانی و استرس نباشم و این به کل دنیا می ارزه ،ارامشی که به پشتوانه ی این خداوند و قوانینش داریم .

    می‌خوام از تجربیاتی بنویسم و به یاد بیارم ه وقتی که قدرت رو به رب دادم چطور دریاها رو برام شکافت تا ایمانم قوی بشه تا به یاد بیارم چون من فراموش کارم چون من درکم از قانون و نحوه عملکرد جهان یادم می‌ره و باید هزاران بار تکرار کنم .

    تجربه اولم که خیلی واضحه برام و ردپای توحید رو میشه در تمام لحظاتش دید برمیگرده به زمانی که دفترچه پست کردم برای خدمت ،

    اینو بگم اول که من توی یک شب و فقط توی یک شب تصمیم گرفتم برم خدمت و صبحش اقدام کردم و بعد از ظهر تمام کارهای دفترچم رو انجام دادم و کارهام جوری ردیف شد که تا وقت اداری همه یاون مدارک مختلف رو من رسوندم به پلیس +10و طرف تعجب کرد و گفت انگار خیلی عجله داری ،گفتم آره همین فردام اعزام باشه میرم و خلاصه و اصن تا قبل از اون تو کل زندگیم حتی به خدمت فکر نکرده بودم و اصلا تو فضاش نبودم ،اما میبینم الان طرف 15سالشه و دغدغه خدمت داره ،

    خلاصه تمام دوستام و هم کلاسی هام و رفیقای بچگیم تو دهات قبل من اکثرا رفته بودن و پذیرش کرده بودن برای سپاه و افتاده بودن شهره خودمون و من چون بندرعباس بودم از اونجا اومدم بعداً ، خلاصه خیلی ها به من گفتن که برو‌ پذیرش کن سپاه و غد نباش میری میفتی یه جایی که مثل چی پشیمون میشی و الان کلت داغه و نمی‌فهمی و هزارتا حرفه دیگه

    نمی‌دونم اون چه نیرویی بود که تو وجود من زبانه می‌کشید و قبل اون تجربش نکرده بودم و اونموقع اصلا تو فضای این قوانین نبودم ،اصلا حال دلم انقد خوب بود که میگفتم حتی نقطه ی مرزیم بیفتم میرم و واقعا این حرفم دلی بود و هیچ نشانی از ترس در من نبود ،

    وانان که ایمان آوردند نه غمی برانهاست و نه ترسی ،واونموقع ناآگاهانه قدرت رو به نیرویی سپرده بودم که کل کیهان رو داشت مدیریت میکرد و من حتی نمیشناختمش و فقط یک سری حرفها راجبش شنیده بودم از بچگی ،

    الان که دارم مینویسم اون حس قدرت رو با تمام وجودم دارم حسش میکنم ،چه حس و حالی بود ،اصن انقد سرشار از حس و حال خوب بودم و در لحظه ،که شب آخر که صب قرار بود برم و اعزامم بود ،انقد شبش خندیدم و شاد بودم و شوخی میکردم که خدا بیامرزد پدربزرگم به جورایی نگران حالم بود و ازم جدی پرسید ،گفتی می‌دونی داری کجا میری؟؟؟عروسی دعوت نشدی ها و من هیچوقت این حرفش رو یادم نمیره ،یادش بخیر ،

    خلاصه من پذیرش نکردم و فقط چیزهایی که از ارتش شنیده بودم علاقه مند به ارتش بودم و خلاصه افتادم ارتش ،

    خلاصه رفتم و دوران آموزشم با دوستان و رفقای هم دوره ای چقدر خوش گذشت تو اون سرمای وحشتناک 03 و یه روز اومدن تو کلاس و سه نفر رو انتخاب کردن از گروهان ما و بردن یه اتاقی ،یادمه من بودم و دوتا دوستم که اونام مثل من روحیشون شاد بود و حالشون خوب بود و ترس و نگرانی از اینکه کجا بیفتن نداشتن و خلاصه رفتیم واونموقع از نظر ما شانسی بود اما جهان داشت با دقت و نظم کارشو انجام میداد ،ما رفتیم و مصاحبه شدیم و اون دوره که بالای 500نفر گردان ما بود ،فقط ما سه تا افتادیم بهشت ارتش ،یعنی کجا ؟؟لویزان حفاظت اطلاعات ،اونایی که بودن می‌دونن که بهشت ایرانه برا خدمت تو ارتش ،

    و بقیه همه افتاده بودن نقاط مرزی و سخت مثل کرمانشاه و پسوه و پیرانشهر و خاش و …..یادمه دقیقا چقدر داشتن گریه میکردن من خجالت می‌کشیدم جای اونا ،

    نکته اینجاست چنتا رفیق داشتم هم دوره ای که میگفتن سرهنگ فلانی فامیله ماست و مارو سپرده و میفتم دقیقا بغل خونمون و خدمت میکنم ،یکی می‌گفت سردار فلانی رفیق بابامه و یکی می‌گفت آشنا دارم تو اطلاعات فلان جا و چنان خیالشون تخت بود که نگو ، البته رضا هم خیالش تخت بود ،اما این کجا و اون کجا ،

    می‌دونی من آشنای سردار و سرتیپ و سرهنگ نداشتم ،من به کسی نسپرده بودم ،من از کسی قول نگرفته بودم ،اما قدرت رو به نیرویی داده بودم که هر لحظه تو قلب من بود ، روز آخری که داشتیم سوار اتوبوس میشدیم تا یک هفته مرخصی باشیم و بریم تو یگان معرفی کنیم خودمونو ،میدیدم همونایی که خیالشون راحت بود و دوست و آشنای سرتیپ و سرهنگ داشتن چجوری پشت گوشی آشفته داشتن حرف میزدن که بابا تو مگه نگفتی که میندازمت پیشه خودم و رو من حساب کن و خیالت راحت باشه و ….. و من اینارو می‌شنیدم اما هیچ حسی نداشتم و نمی‌دونستم رو چه نیرویی من حساب کردم و رو چه حسابی اونا این بلا سرشون اومده ،

    خلاصه رب من منو گذاشت بهشت ایران برا خدمت ،نکته جالبش کجاست ،به پدرم گفتم که جام خوبه و اینا ولی رفتم تهران پادگان سیدخندان که خودمو معرفی کردم و اسم منو جدا صدا زدن و یه نامه دادن بهم و گفتن برو لویزان و رفتم و گفتن یگانت اینجاست ولی نامه رو هر کی میدید باور نمی‌کرد و منم نمی‌دونستم چی به چیه ، فقط میگفتن برو اونجا و بیا اینجا و این نامه رو بگیر و در عرض فقط و فقط دو سه روز کارهای اداری من به شکل معجزه آسا ردیف شد و من اصن نمی‌دونستم داستان چیه و یه نامه دادن دستم و گفتن انتقالیته ،

    کجا نزدیکترین پادگان ارتش به شهر خودم !!!!

    چی شده ؟؟؟ کی منو سپرده ؟؟؟ انتقالیه چی ؟؟؟

    به پدرم زنگ زدم و گفتم به کسی سپردی ؟؟؟گفت نه تو گفتی جام راحته و اینا ،من به کسی نگفتم ،

    اما کی گفته بود ؟؟؟ کی کارها رو انجام داده بود ؟؟؟ همونی که رضا فقط دلش با اون آروم بود و ضره ای نگرانی نداشت اما روچه حسابی ؟؟؟نمیدونم رو چه حسابی انقد آروم بود رضا ؟؟؟نمیدونم ، اما الان می‌دونم که چه قدرتی پشتیبان من بود و من قدرت رو به کی داده بودم ، در عرض 3روز اومدم نزدیکترین جا به شهره خودم و هر کسی نامه انتقالی رو میدید باور نمی‌کرد و می‌گفت قانون اینه که اگه یگانت مشخص شد باید حداقل 6ماه اونجا باشی و بعد بیفتی دنبال کارای انتقالیت اونم شرایط داره اونجایی که درخواست انتقالی میدی باید کسی باشه از اونجا که اونم درخواست بده به یگانی که تو هستی یا نفر به نفر باشه و….. اما اینا قانونه دولت و نظامه نه قانون تسلیم و سرسپردگی ،بحث تسلیم در برابر رب یه چیز خیلی فراتر از این قانون هاست ، و من خدمتم رو با بهترین دوستای دنیا گذروندم و بعده خدمتم اون کسی که منو سپرده بود و کارای انتقالیم رو انجام داده بود رو تازه دیدم و ازش تشکر کردم ، نگو یه نفر از آشناها بهش زنگ زده و گفته فلانی سربازه و آموزشیش فلان شهره ، و اون منو سپرده بود که در عرض 3روز انتقالیم تو‌دستم بود ،که ندیدم یکی درتمام طول خدمتم تو سه روز انتقالی بگیره ،

    اما مگه من سپرده بودم ؟؟؟

    مگه من به 10نفر گفته بودم که کارای منو انجام بدین؟؟؟

    مگه من رفتم دنباله اشنا؟؟؟؟

    نه من فقط به کسی دل سپرده بودم که به همه‌ی انسان‌ها و به همه‌ی دلها دسترسی داره ،به کسی که اختیارنفس کشیدن تک به تک تمام سرتیپ ها و سرهنگ ها به دست اون بود ، و خب انجام شد ،ههههه

    من تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    چندین مثال دارم توی کسب و کارم

    زمانی که شریک شدم و دبه کردن و پولارو پیچوندن ،اما قسم به خودش که انقد دلم آروم بود که تا عصر بخشیدمشون و براشون آرزوی موفقیت کردم و ایمانم و نشون دادم و ،پاداش ها بعد از اون اومد و اومد و شیرین ترین معامله هارو انجام دادم و بهترین مشتری های دنیا رو خدا برام فرستاد ،انقدر مشتری های صاف و صادق و شریفی برام میفرستاد که فقط سجده میکردم بهش ،

    هزاران مثال کوچک و بزرگ دارم ،از زمانهایی که تو دلم بهش گفتم و انجام داد

    یه بار یه پولی قرار بود به دستم برسه از یه معامله ای که فکرم رو درگیر میکرد و بهم گف که ولش کن ذهنت و آزاد کن و از روش بردار ،گفتم چشم

    و به خودش قسم که دوساعت طول نکشید که گوشیم زنگ خورد و دقیقا همون مبلغ رو از اون معامله برداشتم ،و جالبیش اینجاست که با تمام قلبم برای اون کسی که یه کم بدقولی کرده بود ،ارزوی موفقیت میکردم و میگفتم خدا هزاران برابر اون مبلغ رو تو زندگیش جاری کنه و تو دلم عاشقانه براش چیزای خوب می‌ساختم و درست بعد دوسه روز اون مبلغ رو بدون اینکه من بهش بگم زده بود ،درحالی که همونجا که حسم گف من بیخیالش شده بودم ،اما قانون خداست دیگه ،

    حالا چرا من بهش دل نسپارم ؟؟؟

    چرا به خودم نگرانی بدم؟؟؟چرا نگرانی هامو و بار سنگین زندگیمو مزارم رو دوش اون ؟؟؟

    چرا با نگرانی و ناراحتی دست رد به نیرویی بزنم که هر لحظه داره سلول به سلول منو مدیریت می‌کنه ؟؟؟ نیرویی که منو از هیچ آفریده و بالغ ساخته

    مگه من چه کاری برای این ذهن و بدن انجام دادم که الان می‌خوام برای کسب و کارم خودم کاری انجام بدم ؟؟؟

    مگه اون نمیتونه ؟؟؟

    مگه اون تا حالا هر وقت که بهش سپردم انجام نداده ؟؟؟

    و زمانی که آدم هبوط کرد ما گفتیم وقتی هدایتی از جانب ما می آید ،اگر از آن پیروی کنید ،نه غمی برشماست و نه ترسی خواهید داشت .

    خدایا من سپردم به تو تمام خواسته هامو تمام دغدغه هامو و مسأله هامو چون خودم توانایی حل مسأله هارو ندارم و بدون تو عاجزم و ناتوان

    ای توانا ،ای دانا ،ای مدیر و مدبر کیهان ،ای آگاه به اسرار غیب ،ای عالم به غیب و شهود و ای مالک ملک وجود ،من تسلیمم من هیچی نمیدونم تو منو ببر

    خدایا قلبم رو به مقام عالی رضا و تسلیم هدایت کن و منو مومن بمیران

    در پناه رب قدرتمند کیهان .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      وحید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 502 روز

      سلام به آقا رضا عزیز…….

      برادر گل کاشتی با این کامنت

      زیبا و خداگونه

      چقدر زیبا وطو دل برو ..

      چه دل سپردگی به نیرو ی حاکم

      بر جهان داشتی که اینقدر …..

      راحت وبا آسودگی کامل

      تمام کارها رو انجام داد برات

      اتفاقا همین برنامه شمارو من

      در کرمانشاه داشتم

      الان که کامنت زیبا ودلنشین شما

      رو خوندم یاد خودم افتادم

      که بدون پارتی به بهترین جا

      لشگر 98 کرمانشاه افتادم

      ……

      انشالا که همیشه در مسیر توحید

      بمونی……

      در پناه الله…..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 746 روز

    بنام الله یکتای مهربانم

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست

    سلام بر شما استاد گرامی

    تسلیم شدن در برابر خداوند !

    چقدر حس قشنگ برایم پیش میایه با همچون عنوان ( تسلیم بودن در برابر خداوند)

    هر آنچه را بخایم خود الله برایم ما رقم میزنه نباید در این فکر باشیم که من کاملا همه چیز را میدانیم و تسلیم باشیم در برابر الله مهربانم

    در این چند وقت است روی موضوعات توحیدی کار میکنم دیروز یکی از دوستان آمد و گفتن فلان نفر اینقدر در امد کرده و این اینقدر در آمد کرده ووووو بسیار مثال همینگونه بلاحره روی خط قرمز مه داخل شد و آنجا بود که حرفم آغاز شد

    و برایش گفتم بیبینم اینگونه باور ، باور مخرب است

    و‌آمدم روی موضوعات توحیدی بحث را آغاز کردم

    و در آخر همان بحث که در اول شده بود به موضوعات توحیدی خدمت شد

    همه زندگی ما توحید است !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1817 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نظر من تسلیم بودن در مقابل خداوند ایمان میخواهد یک ایمان ابراهیمی تو حید میخواهد احساس خوب میخواهد و درکی که جدیدا داشتم چون قبلا به اون نرسیده بودم اینه که درک قوانین و احساس خوب و کلا استفاده از قواتین یه چیز شخصی است به این صورت که ما قوانین را از زبان استاد شنیده ایم یاد گرفتیم و استاد همیشه لطف میکند قانون را توضیح میدهد ولی ما وقتی درک کردیم باید بیام در زندگی خودمون و مسائلمون ببینیم چگونه میتوانیم از آن استفاده کنیم که در افراد مختلف و مسائل گوناگون روشهای منحصر به فرد خودشو داره. استاد همیشه از زندگی خودش مثالهای گوناگون برامون میزنند که ما اون قانون را درک کنیم ولی شاید همان متال و تجربه را من نوعی نداشته باشم یا هیچ وقتم ندارم ولی مسائلم و تسلیم بودن در مقابل خداوند مربوط به مسائل من میشه یا احساس خوب.، من باید ببینم چگونه میتوانم به احساس خوب برسم یا مثلا وقتی یه موضوعی که خیلی هم شخصیه من در اون موضوع خودم چگونه باید احساسم را خوب کنم بعضی اوقات استاد مثلا شاید نگاه کردن به یک گل احساس خوب بهش بده ولی من در آن واحد وقتی به خصوصیات مثبت یه شخصی توجه میکنم احساسم خیلی خوب میشه

    یا متلا

    مطلب امید داشتن یا نا امیدی

    فکر میکنم همه ما در اوایل راه.، بعضی اوقات زود نا امیدی می آمد سراغمون ولی کم کم حتی امید به مسیری که داریم میریم خیلی بهتر و بیشتر شده و میشود حالا در بعضی افراد این زودتر اتفاق می افتد و در بعضی افراد دیرتر

    در کل من دوست داشتم به تمام دوستانم بگویم که خیلی مهمه که یاد بگیریم و درکش کنیم همین که در مسیر درست هستیم خیلی خوبه نباید به خودمون سخت بگیریم حتی تسلیم بودن در مقابل خداوند هم تکامل میخواهد مهم همین قدم هایی هست که هر روز داریم برمیداریم و هر روز از روز قبل متوکل تر و تسلیم تر میشویم و ما باید این رشدهای حتی کوچک را ببینیم و از خداوند سپاسگزار باشیم که در مسیر درست هستیم

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از خودت یاری میطلبم خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    سمیرا ذوالقدری گفته:
    مدت عضویت: 2335 روز

    خدایا هرآنچه را که دارم از ان توست.

    سلام به استاد ومریم عزیزم

    سلام به دوستان عزیزم

    خدارو سپاسگزارم که این فایل عالی زیبا این بهشت زیبا رو روزی امروزمون کرد خدایا واقعا شکرت.

    چقدر این پردایس زیبا ورویایی خدا رو شکر استاد عزیزم چقدر این فایل درک من رو بیشتر کرد باوت توحید توکل اعتماد ایمان به خداوند خیالم راحت باشه وبسپرم به دست تنها رب تنها قدرت عالم اخیش خیالم خیلی راحتر شد

    امروز وقتی این فایل فوق‌العاده رو دیدم برام یادآور روزی شد که به تضادی شدید بر خورده بودم وداشتم دست وپا میزدم تا راه مناسب پیدا کنم در بدر دنبال جا یه سقف بودم به همه رو انداختم خیلی ها دنبال سود خودشون بودن خیلی ها فقط وعده الکی دادن یکی گفت یه خونه محیط خوب با کامل امکانات هست ولی باید محجبه باشی وگرنه نمیدن طرفی که معرف بود گفت خوب برو چادر ومغنعه بگیر لباس بلند حداقل خونه بهت بدن گفتم من بخاطر دیگران ویه خونه خودم تغییر نمیدم نقش بازی نمی کنم خدای من بزرگه وتو دلم گفتم حتما هدایتم میکنه با این که توی مطب زندگی می کردم رایگان اونجا کار می کردم اما باج به هیچ کدومشون ندادم چقدر وعده دادن پول برات جور می کنیم همش دروغ یه روز دیگه از همه جا بریده بودم خسته به معنای واقعی شرایطم سخت بود گفتم خدایا به هر دری میزنم بن بسته خسته شدم خودت راهی نشونم بده اون موقع ایمانم خیلی قوی نبودولی این باور داشتم که خدا کمکم می کنه تا این که 2روز بعد من رو هدایت کرد به همکارمون خانم بود با اون صحبت کردم عرض 10 دقیقه همه چی اوکی شد اصلا باورم نمیشد همون روز من به این خونه قدم گذاشتم همه در تعجب بودن چی شد بدون پول وسیله جای جور شد دستی از دستان خدا که اصلا فکرش نمی کردم تو همچین شرایطی باشن خدای من هدایتم کرد به سمتش تا ازش بپرسم که با همچین شرایطی جای سراغ دارین حتی بند خدا ناراحت شد گفت چرا زودتر نیومدی بهم بگی که این جا هم زندگی بکنی هم رایگان کار کنی براشون وکلی وعده دروغ هم بهت بدن امکانات نداشتم واقعا سخت بود هر زمان یادم میاد برای قوی تر شدن ایمانم به خودم یاد اوری می کنم که سمیرا یادته یکسال و2ماه پیش چه شرایطی داشتی وقتی به خودش بسپری وتسلیم تنها قدرت جهان باشی احساست رو خوب نگه داری خدا به راحتی واسانی وسریع وزیبا بی‌نقص هدایتت میکنه خدا می دونه اگر تسلیم اون ادمها وعده‌ها میشدم یا باج میدادم الان شرایطم چی بود

    همون ایمان کوچولو که تو قلبم بودوصبر باج ندادن وسپردن به خداوند این در باز شد به روم خیلی راحت الان هم وقتی شیطان می خواد نگرانم کنه یاد اوری می کنم اون روز رو که تو ساکت باش خدای من هست دارم تلاشم می کنم هر روز احساسم خوب وایمانم رو قوی تر کنم این فایل باعث شد خیالم راحتر بشه سمت خودم انجام بدم روی ایمانم کار کنم تسلیم خداوند باشم خدا هم خدایش رو بلده ودر زمان مناسبش سمت خودش انجام میده به مو میرسه ولی پاره نمیشه الهی به امید خودت نه بندهات

    درپناه رب العالمین باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 3861 روز

    سلام استاد و صد سلام ……

    این فوق العاده عالی و بی نظیر بود، وقتی داشتم فایل را تماشا می کردم گذر زمان را احساس نکردم تو سه سوت تموم شد .. بی نظیر بود …برابو استاد کارت بیسته

    این فایل تون من را یاد اولین روزهای انداخت که ثروت 1 را تهیه کرده بودم و مبهوت مونده بود که بالای 99 درصد باورهام در رابطه با ثروت فقیرانه بود

    و بعد فهمیدم که چرا هرچقدر بیشتر تلاش میکنم کمتر نتیجه میگرم

    چون باورهام همجهت با خواسته هام نبود

    چون یه پام رو ترمز بود و پای دیگه ام رو گاز و انتظار داشتم که ماشینم حرکت کنه

    الان بعد از گذشت 3 سال از تهیه ثروت یک من با قدرت اعلام میکنم که ثروت 1 بهترین و با ارزش ترین چیزی بوده که من تا این روز تهیه کرده بوده

    اما به نظر من قانون آفرینش پیش نیاز ثروت1 و پیش نیاز تمام دوره ها ی استاد هست

    و توصیه من به کل اعضای خانواده عباس منش اینه که اگر قانون آفرینش را تهیه نکردی، بدون که گنج بزرگی را از دست دادی

    من بعد از کار کردن روی قانون افرینش و قرآن جریانی از ثروت و درآمد غیرفعال وارد زندگیم شد که برای خیلی ها غیر قابل باوره

    و چون از محصولات استاد نتیجه گرفتم فردا میخوام ثروت 3 و عزت نفس را تهیه کنم. …

    به فضل خدا فردا پیام من را در دوره فوق العاده ثروت3 و عزت نفس خواهید دید…

    همه تون را دوست دارم

    به امید این که همه ما به استقلال مالی ، زمانی و مکانی برسم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    ziba paradise گفته:
    مدت عضویت: 1616 روز

    به نام خالق یکتا

    سلاممم خدمت استاد عزیزو تمام دوستان عزیزو ارزشمندم

    چقدررر تسلیم شدن در مقابل خدا قشنگه و چه ارامش بینظیری

    همین امروز صبح اتفاقی که برام افتاد پیش خودم گفتم غروب تو سایت میرم مینویسم و برام خیلی جالب بود فایلی ک امروز گوش دادم خیلی مرتبط با اتفاقی که امروز برام افتاد بود خداروشکر

    میخوام بگم چقد ایمان و توکل به خدا برات سراسر ارامش و شادی میاره

    صبح استاد یکی از درسامون قرار بود پرسش داشته باشه منم جلسه قبلش غیبت داشتم هم این جلسه امادگی نداشتم

    موقع خوندن اسما همش خدا خدا میکردم اسممو نخونه و نخوند اخرا گفت هر کی اسمشو نخوندم و نمره ای نداره بگه من اینقدر استرس داشتم یهو به خودم اومدم گفتم مگه من از خدا کمک نخاسم؟مگه بهش نگفتم هوامو داشته باشه پس حله

    همینطور اسممو نوشتم تو دلم گفتم خدایا به امیدخودت واسممو خوند استاد منم میکروفون روشن کردم ازم هیچ سوالی نپرسید و بهم گفت خودت یسوال از خودت بپرس و. جوابشو بگو خب خیلی راحتتت شد یچیزی رو ک بلد بودم و گفتم و تمام

    یعنییی اینقدر از این موضوع خوشحال شدم و خداروشکر کردم از اینکه اینجوری هوامو داشت چقدر اعتماد به خدا قشنگه

    شاید این در نظر خیلیا اتفاق کوچیکی باشه ولی من از اول با نشونه های کوچیک خیلی خوشحال میشدم و انگیزه میگرفتم و پر قدرت تر ادامه میدادم

    خدایااا شکرت اینم تجربه امروز من بود.

    همیشه شادو خوشبخت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1053 روز

    خدایا هر چه دارم ازآن توست

    سلام به استاد و خانم شایسته

    گام دوازدهم

    اگه من آزادی زمانی و مکانی و مالی می خوام باید خودمو و خواسته هام بسپارم به خداوند برای همه شده برای من هم میشه

    امروز اول صبح که بیدار شدم گوشیم چک کردم پیام واریز داشتم از جایی که فکرش نمیکردم از دستان خداوند دوباره سوپرایز شدم از طرف یک دوست عیدی گرفتم خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    با حس خوب رفتم کامنت سعیده جون خوندم در مورد خداوند بود این هم عیدی امروزم بود برام نشونه بود حس ام عالی شد رفتم حمام کلی با خدا با خودم حرف زدم سجده شکر بجا آوردم

    این هم برکت گام دوازدهم بود خدایا شکرت

    خدایا من تسلیم توام نعمت بارونم کن خواهرم زنگ زد از یک دوستش گفت که چقدر خدا رو شکر ثروتمنده تحسینش کرد برام دوباره نشونه جدید بود گفت خدایا شکرت دست همه بازه برای ساختن ثروت

    نشونه تسلیم بودن در برابر خداوند حس خوبه آرامشه رها بودنه تکامل طی کردنه

    دست خدا رو باز گذاشتنه این جوری خدا هم کارهاتو روبراه میکنه خداوند بار کسی رو روی زمین نمی گذاره

    میگم خدایا من ضعیفم تو قوی هستی من به تو نیاز دارم تو نیازمند نیستی من از تو هدایت می خوام تو قدرتش داری منو به خواسته هام برسونی تو تمام جهان هدایت میکنی تو درحق تمام بنده هات خدایی میکنی خسته نمیشی نمیگی ندارم نمیگی تو کی هستی نمیگی زیاد نخواه نمیگی از کجا اومدی پس من باید بندگی بکنم بات رفیق بشم تو بهترین رفیق دنیایی من زود خسته میشم تو خستگی نداری تو علمش داری قدرتش داری من از تو کمک می خوام به هر کی بگم زود خسته میشه جا میزنه تلفن جواب نمیده تو همیشه آنلاین هستی پس در خونه تو رو میزنم امیدم به توعه رب عزیزم رفیق تنهاییام با تو می خندم باتو گریه میکنم با تو بیدار میشم باتو غذا می خورم با تو نفس میکشم با تو قدم میزنم با تو که باشم قوت دارم شجاعت دارم ترسی ندارم پشت ام پره مثل بچه ای که دستش تو دست پدرشه دستم می زارم توی دستت پدرم سالهاست آسمانی شده ولی تو کنارم بودی تو بهم آرامش دادی تو بهم عشق دادی بهشت ام تویی خدا

    کار فرمان تویی درسته خونه ویلایی ندارم ولی تو رو دارم درسته حساب بانکی ام زیاد نیس ولی تو پرش میکنی نو صاحب منی درسته بیکارم ولی تو من و فراموش نکردی ابن خودتی اول صبح بهم عیدی دادی سپاسگزارم از خدای اون فرد تشکر کردم

    خدایا توکلم به تو

    روز پدره من پدرم سالهاست آسمانی شده چقدر دلتنگ پدرم میشم چقدر شبها یادش کردم گریه کردم روحش شاد روح تمام پدرهای آسمانی شاد پدرم خداست همیشه مواظبم بوده روز پدر مبارک باشه تمام پدرهای سرزمینم تندرست و شاد باشید سایه تون روی سر خانواده‌تان باشه

    به حق حضرت علی

    قدر پدرهاتون بدونید دوستان عزیز

    خدایا فقط روی تو حساب کردم

    تو هستی من هم با تو نفس میکشم

    سپاسگزارم از استاد از دوستانم از خانواده صمیمی عباسمنش عزیز

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    ستاره گفته:
    مدت عضویت: 2982 روز

    « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

     … مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ﴿2﴾ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ… ﴿3﴾ (طلاق، آیه 2 و 3)

    ===============================

    سلام خدمت استادان گرانقدرم، عباس منش عزیزم و مریم نازنینم و سلام به دوستان مهربانم

    امروز می خوام بنویسم از معجزه هایی که با توکل کردن و تسلیم شدن در برابر خداوند برام اتفاق افتاد و ایمانم قوی تر شد.

    اون روز با خودم فکر می کردم چطور آتیش برای حضرت ابراهیم گلستان شد جنس ایمان حضرت ابراهیم چی بوده چطور می تونسته از اون همه آزمایشهای سخت، سربلند بیرون بیاد کاش ما هم می تونستیم کمی مثل حضرت ابراهیم باشیم و بتونیم مثل ایشون کنترل ذهن داشته باشیم.

    گذشت و ما چند روز بعد به مهمانی رفتیم و موقع برگشتن به خونه همین که در رو باز کردیم دود غلیظی خونه رو فرا گرفته بود چند جا رو چک کردیم اجاق گاز، پریزهای برق، ولی خبری از آتیش نبود همینکه سرم رو برگردوندم تابلو فرشی که سالها براش زحمت کشیده بودم و بافته بودمش با تار و پودش خاطره ها داشتم از گوش دادن به فایل های استاد عباس منش و استاد الهی قمشه ای، از شناخت خدا تا رسیدن به آگاهی های ناب الانم، خلاصه کسی که بافت فرش رو شروع کرده بود با کسی که اون رو به اتمام رسوند از زمین تا آسمان تغییر کرده بود و اون تابلو فرش نفیس برای من غیر از ارزش مادی، ارزش معنوی فراوانی داشت.

    ( این تابلو فرش تصویر یکی از آثار فاخر استاد محمود فرشچیان هست که با نهایت ظرافت کار شده )

    خلاصه نبود! روی دیوار نبود!

    آسیمه سر دویدم تو حیاط مجتمع با نگهبان صحبت کردم تا بلکه نشانی از اون پیدا کنم نبود که نبود، رفته بود، برده بودنش، با حالت زار روی زمین نشستم دخترای گلم که 7 و 9 ساله هستن دلداریم می دادن دختر بزرگم می گفت مامان بسپرش به خدا مطمئنم خدا برش می گردونه دختر کوچیکم می گفت مامان دلت رو خوشحال نگه دار اگه غمگین بشی پیدا نمیشه و من در اون لحظه چقدر خوش حال بودم که تونستم دخترای عزیزم رو تا اونجایی که می تونم توحیدی بار بیارم که در همه حال فقط به خدا تکیه کنن ولی خودم بخاطر این مصیبت داشتم فراموش می کردم که توکل کنم.

    گفتم خدایا مسافرم رو به خودت سپردم مراقبش باش.

    آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

    هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

    و زیر لب زمزمه کردم:إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

    خدایا به تو توکل کردم و تسلیم تو هستم، لطف آنچه تو بنمایی، حکم آنچه تو فرمایی.

    خدایا کمکم کن تا ازین آزمایش سربلند بیرون بیام و شروع به سپاسگزاری کردم بخاطر لحظه های زیبا و قشنگی که موقع بافت تابلو فرشم داشتم همیشه هندزفری تو گوشم بود و با آگاهی ها به وجد میومدم و این، لذت خلق هنر رو برام دو چندان می کرد، چقدر موقع اتمامش همگی خوشحال بودیم با چه ظرافتی قابش کردیم و هر روز از دیدنش لذت می بردیم هیچوقت برام عادی یا تکراری نمیشد چون با جان دلم اون رو خلقش کرده بودم خداروشکر می کردم که به دستان من قدرت خلق این همه زیبایی رو داده بود خداروشکر می کردم که همسر و فرزندانم این قدر هوای دلم رو داشتن.

    به خونه برگشتیم خونه رو وارسی کردیم، چیزی که همهٔ ما رو از جمله پلیس گشت رو متعجب کرده بود خاموش شدن خودبخودی آتیش بود که فقط به اندازه همون حوله ها که آتیش زده بودن ادامه داشته و شیر گازی که قطع شده بود!

    نمیدونم به چه علت خواستن خونه رو به آتیش بکشن ولی آتیش خاموش شده بود با اینکه چند جای خونه رو به آتیش کشیده بودن که مطمئن بشن ادامه پیدا می کنه، بگذریم…

    بعد از ثبت پلیس شروع به پاکسازی کردم و روی میز تی وی که چوبی هست کمی سوخته بود یه گلدون پتوس گذاشتم تا جای سوختگی مشخص نباشه جای تابلو فرشم تابلوی دیگه نصب کردم و سعی کردم انرژی خونه رو پاک کنم و حالا دیگه خونه مرتب شده بود به خواب رفتم و ساعت 4 از خواب پریدم عادت دارم وقت بیدار شدن بی موقع، اپلیکیشن قرآن که توی گوشیم دارم باز کنم و بخونم، ناگهان یادم افتاد چند روز پیش به این فکر می کردم خداوند چطور آتش رو برای ابراهیم سرد کرد سراسیمه از تخت بیرون اومدم و مقابل گلدون قشنگ روی میز نشستم و های های اشک ریختم که خدا چطور آتش رو برای ما هم گلستان کرده بود به جای اینکه اون میز چوبی با حوله آتشین که روش قرار داده بودن تا شعله بگیره ولی کمی سوخته بود و الان با گلدون قشنگم تبدیل به گلستان شده بود، دفتر شکرگزاریم رو برداشتم شروع کردم به نوشتن و اشک ریزان بابت معجزه ها شکرگزاری کردم و یار سفرکرده ام رو بهش سپردم گفتم خدایا مراقبش باش.

    با اینکه سالها برای بافتش زحمت کشیده بودم گفتم در حقیقت مالک اصلی تابلوی من خداست فقط برای چند صباحی به من داده بود که از وجود بی نظیر و زیبایی محضش لذت ببرم و اگر بخواد دوباره به من بر می گردونه یا زیبایی های دیگه ای به من می بخشه و نوشتم و نوشتم بارها برای جزئیات شکرگزاری کردم.

    یاد استاد عزیزم افتادم که وقتی ماشینش رو برده بودن، استاد بدون نگرانی و با فراغ بال رفته بود خوابیده بود، من هم به خدا سپردم و رفتم خوابیدم.

    فردا همسرم برای کارهای اداری به اداره پلیس رفته بود غروب تماس گرفت و گفت:

    تابلو فرش پیدا شده!….

     هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی

    خدایا هزاران مرتبه شکرت….

    چون روز پنجشنبه بود ما باید بخاطر کارهای اداری تا شنبه صبر می کردیم ولی همون شب که وسیله هامون رو برده بودن یه گشت پلیس به طور اتفاقی به این ماشین شک کرده بود و بعد از بازرسی مواد مخدر پیدا کرده بودن و فهمیده بودن اموال هم مسروقه س و به اداره پلیس فرستاده شده بودن. هم زمانی اتفاق افتاده بود دقیقا اون ها همون لحظه تو مسیر پلیس قرار گرفته بودن. همون لحظه هایی که من کنترل ذهن می کردم و خودم رو از وابستگی رها می کردم و همه چیز رو به خدا می سپردم اون طرف خدا دست به کار شده بود و پازل رو برامون چیده بود.

    شب قبل با دخترای گلم سناریو سازی کرده بودیم که بهمون زنگ می زنن و میگن تابلو فرشتون پیدا شده و کلی چاشنی طنز و خنده هم برای داشتن احساس خوبمون بهش اضافه کردیم و با خنده به خواب رفتیم و به قول دختر کوچیکم خودمون رو خوشحال نگه داشتیم :)

    تابلو فرشم برگشت بدون کوچکترین آسیب و به سلامت برگشت و من فکر می کردم همه اینها داره توی خواب اتفاق میفته احساس عجیبی داشتم، حس می کردم در آغوش خدا هستم و این حس، شیرین ترین حسی بود که اون لحظه داشتم.

    همسرم از خوشحالی اشک می ریخت اولین بار بود اشک خوشحالیش رو می دیدم.

    عزیز دلم چقدر تلاش کرده بود که این تابلو فرش بهم برگرده چقدر این مسئله براش مهم بود فارغ از ارزش مادی زیادی که این تابلو فرش داره، ارزش معنوی اون برامون مهمتر بود.

    و من فهمیدم زندگی پر از معجزه هاست اگر با چشم دل نگاه کنیم معجزه ها می بینیم، نزدیک بودن خدارو بیشتر حس می کردم و با تمام وجودم درک کردم که خدا از رگ گردن هم به ما نزدیکتره و میبینه و میشنوه و از دلهای ما از خودمون بهتر آگاهه، یاد گرفتم بیشتر قدر داشته هام رو بدونم ولی وابسته به اونها نباشم، روح و جانم رو رها کنم از داشته ها و لذت ببرم از بودنشون و بهشون نچسبم، اصلا از رها شدن هاست که انسان به خواسته ها می رسه، هر وقت رها باشیم حرکت خواهیم کرد و در نهایت به مقصد خواهیم رسید، یاد گرفتم صبوری کنم و مسائل رو به خدای مهربانم بسپرم، ایمان آوردم به احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب، ایمان آوردم ذره به ذره زندگیمون رو خودمون خلق می کنیم یاد گرفتم هنگام اصابت سختی، درس ها رو یاد بگیرم و باقی رو به خدای عزیزم بسپرم.

    این تضادی بود که من این روزها بهش برخوردم خیلی درس ها ازش یاد گرفتم، ایمانم قوی تر شد و رشد کردم.

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلَیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ.

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که بهمون یاد دادین دیگه موقع هر اتفاقی نگیم خدایا چرا من؟!

    بلکه می دونیم این فرکانس هارو خودمون از پیش فرستادیم و می گردیم دنبال آبشخور اتفاقات در درون خودمون، بدون اینکه جامعه و اطرافیان و خدارو مقصر بدونیم.

    ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّـٰمٍ لِّلْعَبِیدِ

    دوستان عزیز و مهربانم ممنون که کامنت من رو مطالعه کردید، زندگیتون سرشار از معجزات الهی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      رویا گفته:
      مدت عضویت: 1513 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربانم

      سلام ستاره جان ، دوست عزیزم

      چقدر حس خوبی از کامنت شما گرفتم ، خیلی ممنونم که اجازه دادی تا کلمات جاری بشن و این دلنوشته رو اینجا ثبت کنی و اینهمه حس خوب و اگاهی رو با ما به اشتراک بزاری .

      میدونی من این نکته واسم تداعی شد که به هر انچه توجه کنیم همان رو تجربه میکنیم ، بارها واسه خودم تکرار شده و حالا شما هم اون آتش و گلستان شدن آتش رو بهش توجه کردین و چه اگاهی های بی نظیری دریافت کردین .

      به قول استاد هر سوالی مطرح کنید خداوند جوابشو بهتون میده پس همیشه از خدا بپرسید و ایمان داشته باشید جواب ها از راه می‌رسند.

      چقدر زیبا مینویسین مثل نویسنده ها خیلی قشنگ همه چیزو توضیح دادین ،افرین به شما ستاره جونم .خیلی خوشحال شدم که تابلو فرش زیباتون به دستتون رسید و خوشحالم که خانواده دلگرم و صمیمی دارید واقعا تحسینتون میکنم . لذت بردم از اینکه فرزندان توحیدی تربیت کردین ،از طرف من ببوسشون .

      خیلی حال دلمو با کامنتت خوب کردی ،از خدا میخوام هزاران برابرش به دل مهربون و توحیدیت بیاره .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: