مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»
    246MB
    24 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»
    22MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

681 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    کامنت دوم..

    و اون خانمه رفتارش با من کلا عوض شده بود، بعد ها تازه فهمیدم اصلا خود مدیر منابع انسانی که همسر رئیس شرکت بود با کسایی دیگه بهم گفتند که بابا این دختره اصلا از روز اول بهت حسادت میکرد فکر میکرد میخوای جاشو بگیری! : ) و بعدشم تازه از شما خوشش میاد و حتی دوست داره، نمخوای باهاش دوست بشی یا ازدواج کنی؟ موقعیت خانوادگی و اجتماعی بالایی هم دارند خانواده شون، منم که اصلا تو این قید و بندها نبودم هیچوقت! مخصوصا اون روزای اول که اومده بودم اینقدر عصبانیم کرد و حالم گرفت که به رئیس شرکت و خانمش گفتم یا جای منو عوض کنین یا جای ایشونو! که بعد منو برای IT انتخاب کردند و چقدر برام خوب شد و اینا همش کار خدا بود و دستان خدا به کار بود. بعدش بخدا اینقدر خودِ این خانم جواب باهام خوب شد ازبس که دید بابا اصن من اونی نیستم که خودش تو ذهنش ساخته بوده و بچه های شرکت هم اینقدر باهام خوب بودند و بهم اعتماد داشتند که این خانم اصلا خودش خودش دلش اینقدر نرم شد که کلی باهام میگفت و میخندید و دوست داشت باهام وقت بگذرونه و اینقدر من چیز یادش دادم از سیستم و نرم افزارها و مشکلاتی که داشت و من واقعا دلسوزی میکردم برای بچه ها برای تمام بخش های شرکت بخدا، اینقدر که سریع رسیدگی میکردمو نمیذاشتم ذره ای مشکلی پا بر جا بمونه و رئیس شرکت فقط گزارش میگرفت و بسیااار راضی بود از اوضاع و از شیوه کار کردنم خیلی راضی بود.

    و اما رسیدم به جایی که با ابزار و وسائل فوق حرفه ای و بینهایت مهم شرکت که ماشین آلات و ابزار و لوازم تخصصی حفاری و نفت بود، که کار شرکت تولید این ماشین های سنگین و لوازم مخصوصشون بود، حسابشو کنید شرکت یکی از بخش ها و بازوهای مهم شرکت ملی نفت و حفاری کشور بود، اینقدررر من کار واسه این شرکت انجام دادم که خدا داند و بس بخدا، با جون و دل مایه میذاشتم واسشون مخصوصا رئیس شرکت، یه کارایی واسشون کردم چه تو حوزه IT و شبکه و مشکلات سیستمی و وظایف خودم بخدا چه حتی اصلا بخش های تخصصی و مهمی که به من مربوط نمیشد! یعنی این شرکت با تولید این ماشین های مخصوص و لوازمشون جوری بود که در سطح جهانی و منطقه ای مثل آسیا و خاورمیانه و حتی اروپا اینا همیشه بعد از مدتی فستیوال های مختلف داشتند و کلی محصول و ماشین های سنگین حفاری و دریل و اسلیک لاین و یه سری ماشین های دیگه که اسامیشون یادم رفته، و کلی بروشورهای چاپ رنگی غلیظ و بسیار شیک و با کیفیت، کاتالوگ ها و و و.. داشتند که ازشون به منم چندتایی داده بودند + سر رسیدهای چرمی خیلی شیک و تقویم های رومیزی و دفترچه یاددشت و برگه های نت برداری مخصوص و لوازم مختلف دیگه، که به همه تعلق نمیگرفت.

    رسیدم به این بخش قضیه که کارهای برجسته خودمو به غیر از اونهمه ماجراجویی و کار و عشق که واسشون انجام داده بودم، واستون تعریف کنم، یه روز که خط تولید شرکت که با دستگاه های مخصوص و برق فشار قوی و سیستم های CLC کار میکردن، خراب شده بود، یعنی اصلا این بخش و این امور مربوط به واحد R & D (تحقیق و توسعه) و مهندسین و متخصصین برق و الکترونیک و واحدهای دیگه میشد و اصلا دخل و تصرفی به من و واحد IT اصلا نداشت، به جزء سیستم اصلی و مرکزیشون که ویژه بود و اصلا مثل سیستم و یا سرور کامپیوتری رایج نبود یعنی سرور بود ها ولی نه اون چیزی که فکرشو کنید و چیزی که من اصلا تا حالا تو عمرم دیده باشم!

    آقا رئیس شرکت باهام تماس گرفت من تو واحد خودم بودم، گفتش که مهندس یه مشکلی پیش اومده که کل خط تولید خوابیده! حسابشو کنید خط تولید یه شرکت بزرگ نفتی بخوابه یعنی چی! یعنی علنا هیچی دیگه یعنی هر ساعتی که بگذره کلی متضرر میشه شرکت و سهامشون و سهامدارانشون، این آقای رئیس اینقدر به من اطمینان داشت و قبولم داشت و منو بارها جلوی هیات مدیره و روئسای شرکت تشویق میکرد و ازم تمجید میکرد، که باورم داشت من آچار فرانسه شرکتم و کلا استاد خیلی واسه خودمم جالب و البته جذاب بود که کلا منو به چشم یه نیروی خیر میدونین یه آدم پاک و صادق یه کسی که هر مشکلی پیش بیاد حتی اگر مربوط به حوزه تخصصی من هم نباشه ولی به دست من گره کاراشون باز میشه، اینطور بهم نگاه میکردند چون میگم بارها پیش اومده بود توی زمینه های مختلف گره کاراشون به دست هیچ کس باز نشده بود ولی قسم میخوردند که به دست من باز شده و یا اصلا تصمیم گرفتند فقط که به من بگن یا بدن چیزی رو دست من، خودش خوب شده بود، اینقدر بهم باور داشتند.

    خلاصه رئیس شرکت بهم گشت گوشی گفت مهندس این CLC درست نشه بدبخت میشیم! میدونم اصلا کار تو نیست و به حوزه تو هم مربوط نمیشه اما من میگم برو یه نگاهی بهش بنداز، اولش یکم جا خوردم و گفتم مهندس من اصلا تا حالا اسم اینم نشنیدم اصلا نمیدونم چی هست و اینا، گفت اشکال نداره اینم واست میشه تجربه ولی من بهت ایمان دارم، تو برو یه نگاهی بهش بنداز شاید سر دراوردی و تونستی کاری بکنی.. آقا مارو انداخت تو رودرواسی ولی مقاومت نکردم و قبول کردم و گفتم حتما خیریتی هست و شاید قراره مشکل بزرگی رو حل کنم، و واقعا هم مشکل بزرگی بود میگم علنا کل شرکت خوابیده بود کارش، خلاصه رفتم پایین تو کارگاه دیدم به! کلی متخصص و مهندس و واحدای مختلف اونجا تشریف دارند همه دست به چونه ایستادن و با حالت تعجب دارن به بخش های مختلف این خط تولید و دستگاه CLC و جوارح مختلفش نگاه میکنن، استاد یعنی هم متخصصین خود شرکت بودند و هم زنگ زده بودند از بیرون از شرکت کسایی رو اورده بودند پای این خط تولید، و هیچکس نفهمیده بود مشکل چیه..

    استاد به خداوندیه خدا شما ببینید که چقدر کارای خدا حکیمانه و دقیق و درست و الخیر فی ما وقع هست.. انگار تو اون لحظات خداشاهد استاد این نیرو این آرامش قلب ها این هدایتگر درون، بهم الهام کرد تو با جسارت برو تو دل کار نگران نباش از عهده اش بر میای من تو وجود تو چیزی میبینم که بهت میگم نگران نباشی! این دقیقا اون دیالوگ های بین من و خدا بود..

    رفتم بالا سر کار اول کمی موندم دیدم کلی آدم جمع شده بود و جلوم بودند و داشتن حرف میزدن و پچ پچ میکردن و دست به چانه و کلی سوال و جواب رد و بدل میشد، من که نگاه کردم از دور تر و توی ذهنم جرقه هایی زده شده بود و تجربه ای هم داشتم از قبل و اطلاعاتی هم داشتم از قبل مخصوصا توی زمینه برق و برق کشی ساختمان و کارای مربوط به فیوز و کنتور برق، و همچنین اون مدتی که تو اون بازار مخصوص کامپیوتر و لوازم جانبی که اول صحبتم اشاره کردم کار کرده بودمو تجربه کسب کرده بودم، دقیقا این اطلاعات و این تجربیات باعث شده بود که من دقیقا در زمان درست و در مکان درست باشم قربونه خدا برم..

    استاد بخدا انگار اصلا یه آن یه وحی شد بهم که دقیقا اشاره کرد به جایی که مشکل داره و حدس میزدم مشکلش چیه و انگار خدا اصلا نقشه ای واسم کشید و نشونم داد تو ذهنم گفت مشکل از فلان جاست برو مستقیم سراغ همون : )

    و من زدم رو شونه اون مهندسین و متخصصین گفتم بیزحمت یه فازمتر و یه خودکار و کاغذ بهم بدین.. (استاد بخدا این خیلی حرف هستا این خیلی جسارت و شجاعت میخواد همچین کاری و تصمیمی)، رفتم دقیقا سراغ جایی که شکم به همون قسمت دستگاه بود، اولش که نگاه دستگاه کردم یه لحظه یکم ترس ورم داشت ها، ولی اون ندای درونی و اون ایمانی که از سوی الله بهم دلگرمی میداد باعث شد برم تو دل کار، و رفتم با دستم و کاغذی که دستم بود هم جلوی اون بخش ها رو پوشوندم یکم که اون مهندسین عزیز و متخصصین نبینن چیزی حقیقتش استاد :D ولی خب بعدش اشکالو بهشون گفتم

    و یه کاری کردم با اون دستم یه سری کارا کردم انجام دادم رو دستگاه و بعد.. داداااااااا بله دستگاه راه افتاد و سیستما فعال شدند و شروع به کار کردند، Bingo! : )

    بخدا چنان اعتماد به نفسی و جسارتی پیدا کردم بعد از اون اتفاق که نگو! فقط تو خلوت خودم اشک میریختم ناخوداگاه و با خدا حرف میزدم که تو چه عزت و جایگاهی به من دادی تو چقدر بزرگی و چقدر دقیق و هماهنگ همه چیزو مدیریت میکنی..

    یا دفعات دیگه مثلا روی خود اون ماشین های مخصوص حفاری که عرض کردم اول، بخدا اینا اصلا تو عمرم من نه دیده بودم نه میدونستم چی هستن اصلا! بعد اینا یَککک سیستمای پیچیده و عجیب غریبی داشتند که یه بخش جزئیشو بخوام بگم که مثلا تجهیزات شبکه و کامپیوتریش بود، اینقدر عجیب و مخصوص بود و ترسناک! که تو عمرم اصلا ندیده بودم تا حالا، ولی خداشاهده استاد میرفتم تو دل مسائل! باورتون میشه همین دستگاه ها رو هم بهم پیشنهادشو دادند برم برای کارای قسمت مخصوص شبکه و کامپیوتریش ببینم چیکار میتونم بکنم، رفتم کل روزمو مشغولش بودم کل انرژی و جونم گرفته شد پاش ولی راهش انداختم و درستش کردم خودم بخدا بدون علم و آگاهی قبلی مثل همون CLC که گفتم، یا مثل دستگاه سنترال همینطور، اینا قسمتهایی هستند که به هیچ عنوان از نیروی خود شرکت نمیذارن اینجور کارارو انجام بده کسی و به شرکتهای خصوصی و متخصص یا نیروی زبده دوره دیده و آموزش دیده از خارج یا از پایتخت میارن معمولا.

    بعد اونوقت کلی کیف کنن و کلی هندونه بذارن زیر بغلت بگن اسمتو رد کردیم مهندس ،اسمت تو لیسته متخصصین معدودی هست که اسمشون میره بالا برای تهران و همچنین پاداش ها و امتیاز ویژه و چه و چه و پیش مهندس فلانی رئیس شرکت، حتی گروه فیلم برداری از صدا و سیما بصورت ویژه بیاد اونجا تو شرکت فیلم برداری کنه و از بخش های مختلف فیلم بگیرن و تو تلوزیون پخش بشه، و با وزیر وزرای مهم کشور و رئیس جمهور و چه و چه ملاقات داشته باشن، و دستگاهی مثل این ماشین مخصوص که گفتم اصلا بره تو فستیوال های معتبر اروپایی و آسیایی، مثل دبی، اتریش، انگلیس، سوئیس.. اونوقت هیچ اسمی از من نیارن و به اسم خودشون تمومش کنن! از این چیزا واسم پیش اومده بارها تو عمرم. حالا هر زد و بندی داشتند خدا میدونه، که قدر نیرویی مثل من رو ندونستند و آخرش راهم ازشون جدا شد و خودم استعفا دادم اومدم بیرون، مخصوصا که استاد چون روی دوره های شما و فایلاتون کار میکردم خیلی زیاد، به این نتیجه رسیده بودم که اینجا موندن واسم نون و آب نمیشه! اینا قدر منو نمیدونن، همونطور که حقوق دستمزد و پاداشمم درست نمیدادن. نمیدونم چه زد و بندی داشتن حالا مدیرا و روئسای شرکت با کسایی دیگه، مخصوصا بخش مالی و مدیرش..

    من ایرادهایی از شرکتش بهش گفته بودم به رئیس شرکت و چیزهایی رو نشونش داده بودم که هیچ احدی بهش نگفته بود بخدا استاد! باگ هایی رو تو بخش های مختلف بهش میگفتم یا مثلا تو خودِ سیستم امنیتی شرکت و شبکه های کامپیوتری، و دوربین های امنیتی که این بیچاره سر در نمیاورد خب، و خیلی از نیروهاش اینقدر ازش سوءاستفاده کرده بودند و یا اینقدر اتفاقات افتاده بود توی شرکتش که این بنده خدا اصلا خبر نداشت، من همه اینارو بهش گفته بودم و اصلا میگم به من به چشم به برادر به چشم بچه خودش به چشم یه نیروی الهی نگاه میکرد، ولی خب آخرشم میگم واقعا حس کردم من جام اینجا نیست میدونی استاد، حس کردم خیلی کثیف بازی میشه خیلی چیزا هست که با روح من با شخصیت من جور نیست اونجا، با همه ویژگی و موقعیت شغلی چرب و چیل و خوش رنگ و لعابی که داشت، ولی من مال اونجا نبودم و بخاطر همینم استعفا ناممو نوشتم و تقدیم رئیس شرکت و خانمش کردم و شاخ دراوردن! ولی برای من کاملا اوکی و بدیهی بود، خودشونم میدونستن که تو شرکتشون چه خبره! ولی چه فایده! اینقدر گاهی از این جور مسائل هست توی شرکتها و ارگان های مختلف خصوصی و دولتی، اینقدر گاهی پیش میاد که افراد باج میدن قشنگ به نیروهاشون و مدیراشون و ..

    من، واسه اونجا نبودم و وقتیم خواستم تسویه کنم برم، با کل بچه ها خداحافظی کردم چه دوست چه دشمن و به اون دختر خانم جوانی هم که روز اول باهاش به مشکل خورده بودم و کلی پشت سرم غیبت کرده بود و لج بود باهام اما بعد ها مثل یه دوست صمیمی شده بود و فهمید چقدر اشتباه کرده، موقع خداحاقظی بهم گفت خوش بحالت مهندس که داری میری بخدا از اینجا راحت میشی! منم دوست دارم در بیام ولی نمیذارن و گیرم انداختن، بهش گفتم خانم فلانی بخدا آدمِ درست اینجا نمیمونه! چقدر نیروی خوب اینا از دست دادن چقدر آدم خوب از اینجا استعفا داد درومد از شرکت، بهش گفتم تا از این خبرا هست اینجا و رئیس شرکت سرشو کرده تو برف، نمیخواد اساسی کرم های شرکت رو نابود کنه و سیب های خراب رو جدا کنه، همین آش و همین کاسس، اینجا جای موندن واسه امثال من نیست.

    اینقدر رئیس شرکت التماسم کرد بمونم، گفتم نه! اینقدر بهونه اوردم و قبول نکردم بمونم..

    بخدا استاد شده بود روزها و شبهایی که من غذا نخورده بودم و عین جنازه با چشمای قرمز و مغز ترکیده وایساده بودم شرکت که کارشون لنگ نمونه یوقت، گاهی سرور و اتاق سرور چون خیلی حساس بود و شرایط نگهداریش خیلی خیلی خاص بود باید مدام رسیدگی میکردم، و خب اینم بخاطر اینکه من مسئولیت بزرگی گرندم بود و منم به شدت احساس مسئولیت میکردم و مسئولیت پذیر بودم، شده بود بارها و بارها غذا نخورده بودم یا تا شب دیروقت ایستاده بودم شرکت یا حتی خوابیده بودم شرکت اما وظیفه مو به نحو احسن انجام بدم و کار شرکت نخوابه! هیچ نیرویی از این کارار نمیکنه، ولی.. جای من اونجا نبود.

    +++

    یا مثال های خدمت سربازیم یادم میاد بخوام مثال بزنم، که چقدر تو موقعیت های مختلف مخصوصا آموزشی و دوره کد جنگ افزار که بودم، به لطف خدا اینقدر عالی و قوی بودم تو این حوزه ها که بهترین و تاپ ترین بودم با نمرات عالی و تک که مدال افتخار و لوح تقدیر و درجه نظامی افتخاری بهم تعلق گرفت از طرف ارتش و فرماندهی نیروهای مسلح، نفر اول تیراندازی با سلاح ژ-3 شدم تو آموزشی و اونجا هم موقعی بود که تو بدترین شرایط ممکن خدمت کردم بخدا سخت ترین روزهای عمرمو سپری کردم تو دوران خدمتم، شاید هرکسی همچین چیزایی رو تجربه نکرده باشه ها، شاید که مطمئنا هر کسی تجربه نکرده دیگه با این قوانین و مباحث که آشنا شدم با شما خیلی خوب این چیزارو فهمیدم استاد، اما میخوام بخاطر مثال و یادآوری که گفتین تو این فایل از زندگیم و اتفاقات و خاطراتم گفته باشم..

    ژ-3 سلاح تایپ جنگی ایه که نمیدونم تا چه حد اطلاع دارید شما یا دوستانی که میخونن، که وحشتناک قدرتش بالاست و صدای مهیب و لگد اسلحه اش وحشتناک قویه! یعنی کتف و شون آدمو خرد میکنه قشنگ! و من عاشق این چیزا بودم و هستم استاد : ) همیشه دوست داشتم تو ارتش باشم و مخصوصا تک تیرانداز باشم یعنی آرزو و رویای کودکی و همیشگیم بوده یکی البته از رویاهام بوده.. توی میدان تیراندازی میخوام بگم اونجا هم از قبلش یعنی روزی که داشتیم آماده میشدیم بریم، باز هم اون ندای درونی اون انرژی اون هدایتگر بهم الهام میکرد و تهِ دلمو قرص میکرد که ببین رضا این موقعیت مخصوص خودته ها! تویی که اینقدر تمرین کردی با سلاح های سبک و اینقدر عاشقانه از بچگی تمرین کردی با تفنگ بادی و با بازیهای کامپیوتری، اینجا میتونی خیلی عالی عمل بکنی و خودتو خوب نشون بدی! استاد دوره خدمت من بخدا قسم مثل یا حتی بدتر از شاید دوره کاماندویی و تکاوری و رنجری بوده واسم اینقدر اتفاقات و شرایطی که توش بودم و درگیرش شدم ناراحت کننده و زجر آور بوده برام و واقعا بلا خیلی زیاد سرم اومده که نمیخوام اشاره کنم و فایل هم خیلی طولانی نشه شاید بعدا اشاره کنم بهش، ولی قسمت خوب ماجرا این بود که تو اون وضعیت حسابشو کنید توی خاک و خل و با کتک و فوحش و سربازایی که یه عالمه شون فرار کرده بودند اصلا از همون روزای اول، و حکم واسشون بریدن و تحت تعقیب بودند چون ما یه جای پرتی هم بودیم اصلا منطقه جنگی بوده پر از تیر و ترکش و در و دیوارای زخمی و ترکیده و جای گلوله بود و زمین هم خیلی جاهای سیم خاردار و فنس کشی بود و مین عمل نکرده توش بود.. ارشد های بالا خدمتی توی اضاف خدمت مونده (یعنی پر از عقده و خشم و نفرت، نیروی وظیفه ای که تو اضافه خدمت باشه یعنی حکم خورده باشه و خطایی کرده باشه و تنبیهش این باشه که بهش اضافه خدمت میزنن) بالا سرمون بودن واسه آموزش و نیروی زمینی ارتش و دوره های تکاوری و هوا نیروز هم با تلفیق نیروهای ویژه و نیرو هوایی و حتی سپاه هم برای دوره ما بود موقع آموزشم و همچنین تو امیدیه وقتی دوره کد خوردم روی جنگ افزار، توپ اورلیکن ضد هوایی 35 میلیمتر که اتریشی بودند، توی پایگاه پنجم شکاری نیرو هوایی ارتش، من بهترین نمراتو گرفتم و چه تو آموزشی که با ژ-3 نفر اول شدم و جوری تیراندازی میکردم و اون خدا به قدری بهم ایمان و جسارت میداد که آرام بودم تو اون فضا حسابشو کنید، سربازا میگم خیلیا که فرار کرده بودند، خیلیا هم گریه و زاری و کتک و فوحش از افسرها و ارشدهای آموزشی، خیلیا که اصلا نمیتونستن اسلحه رو دست بگیرن یا شلیک کنن از ترس، بخدا استاد اینا حقیقت محضه ها این روزارو من هیچوقت فراموش نمیکنم اینا جزئی از پوست و خونم شده، خودشونو خراب میکردن خیلیا چه تو دوران آموزشیم چه دوره کد جنگ افزاری که بودم. و تنها کسی که تو اون روز آموزشی با سلاح ژ-3 به آرامی و با طمانینه بصورت متوالی و دقیق و منظم شلیک کرد من بودم، قشنگ یادمه استاد که ردیفی که خوابیده بودیم روی سنگ ها و خاک ریز میدیدم که چطور سربازا گریه میکنن یا تیر الکی میزنن که کتک نخورن، یعنی افسرا از پشت پاها مدام راه میرفتن و داد و بیداد و فوحش کشی و با چوب بلوط و آرموتور یا کابل میزدن پشت پاها، اینقدر آدم دیدم که پشت پاهاشون اندازه بادمجون چاق و سیاه شده بود، من بخدا اصلا انگار خدا فقط بهم گفته بود چیکار بکن و آرامشتو حفظ کن و تو فقط مشغول کار خودت باش و دقت و تمرکزتو بذار روی منظم و با تنظیم نفست و آرام کردن ضربان قلبت تیر بزن و تو میتونی نفر اول بشی، این ایمانو در من زنده کرده بود و مدام با خودم تو اون لحظات حرف میزدم با خدای خودم، و حسابشو کنید از فاصله 300 350 متری باید سیبل هدفو میزدیم، سیبل هدف من جوری زده بودم دقیق وسط سیبل بصورت ممتد یک خشاب تیر (که 20 عدد بود، یا شایدم دو خشاب یادم نیست دقیق)، که استاد سیبل منو عوض کردن اصلا، هیچ سیبل دیگری مثل من نبود و اصلا بچه ها میگم سیبل چیه! اصلا گریه زاری یا میزدن الکی تند تند شلیک میکردن تو کوه و تپه ها تو هوا که فقط زود بلند شن کتک نخورن، من حتی موقع تیراندازی استاد بخدا حواسم به دور و اطرافمم بود یعنی از صدای حرف زدن افسرها و ارشدها بگیر تا اتفاقات اطراف که کی چی داره میگه کی تو چه موقعتی الان قرار گرفته و اون فرمانده اصلی که نظارت میکرد رو قشنگ دقیق حواسم به تک نک اتفاقات بود، و اینها به هیچ عنوان ساده و شوخی نیستند این واقعا یه قدرت بالای هوش و ذکاوت در محاسبات و امور نظامی میخواد. و صدای فرمانده رو میشنیدم که داشت به افسرا میگفت زوم باشین رو این سرباز، داره خیلی عالی عمل میکنه، و اصلا بخدا هیچ کاری با من نداشتند یک بار هم داد سرم نزدن یا کتک نخوردم.

    چند روز بعد، که خبر نفر اول شدنم رو رو صف صبحگاهی دادند از خوشحالی بال دراوردن بخدا! : ) استاد جالبه بدونید نفر اول سردوشی بگیر هم من بودم و من کسی بودم که باید مراسم افتخار سردوشی بگیری رو اجرا میکردم، که واویلا بود! چون فرمانده کل یگان + فرمانده کل پدافند هوایی اون استان + عقیدتی سیاسی و کل بزرگان نیرو هوایی بخش و منطقه و استان باید حضور میداشتند برای مراسم ها مخصوصا وقتی دوره گردانی تموم میشد و نزدیک مرخص شدن و رفتن از پادگان بود، فیلم برداری هم کردن از گردان ما، نفر اول سردوشی بگیر باید مراسم با اسلحه ژ-3 انجام میداد جلو اونهمه آدم و گردان ها، اونم با صدای تبل و دهول و آهنگ رژه، و بخاطر اتفاقا قد و قواره درشت و بلندمم جزء نفرات اول صف های رژه هم بودم تو کل دوران خدمتم. برای مراسم سردوشی که جلوی اون هیات فرماندهان و کل گردان ها باید انجام میشد، اونم با اسلحه که باید حمل میکردم، باید حرکات بخصوص و بینهایت سختی که توی کل دوره آموزشی آماده سازی شده بودیم و بدنمون نرم و چابک شده بود، پامو وقتی میبردم بالا به اندازه یه رزمی کار مثل یه کاراته کا نزدیک به 180 رو هوا باز میشد، یعنی صاق پام میخورد به پیشونیم یا حتی از تا راست گوشمم میتونستم پرتش کنم بالا پامو، و جلوی فرمانده کل پدافند استان و باقی فرماندهان مراسمو به نحو احسن انجام دادمو خود سرتیپ اومد روبوسی کرد و سردوشیمو چسبوند.

    توی اصل خدمتم(بعد از آموزشی و دوره کد جنگ افزار) من بارها شوت شدم ماموریتهای مختلف در نقاط مختلف کشور شهرهای مختلف، بیابان های مختلف، من چند ماهی رو حتی تو رینگ پدافندی نطنز حدود 50 کیلومتری نیروگاه هسته ای نطنز مثل تکاورا توی بیابون بودم با کمترین امکانات زندگی و زنده موندن، یادمه دو ماه حمام نشد بریم! اونم توی بیابون برهوت و تمام 24 ساعته هم آمادگی صد در صد بودیم بخاطر شرایط حساس منطقه ای و چریکی و جنگی اونجا، تمام نیرهای مسلح اونجا حضور داشتند، من اهواز بودم، دزفول بودم، امیدیه بودم، نطنز اصفهان بودم، بیرجند بودم، شیراز بودم و و و..

    توی اصل خدمتم با اون توپ ضد هوایی که عرض کردم، که ارشد هم بودم و سرباز زیر دستم بود و حتی آموزش دهنده هم بودم دورانی رو، توی رزمایش های مختلف که حداقل دو سه باری طول خدمتم انجام شد از شانس من، من با ضد هوایی اورلیکن تنها کسی بودم که به همراه فرمانده موضعم که ایشون فقط کمک سربازای دیگه خشاب گذاری کمک میکردند، تونستم هواپیمای آموزشی که مثل پهپاد هست یه جورایی ولی خاص تر، زدمش با توپ و هدایتش هم به دست سرتیپ خلبان مقام بلند پایه ای بود که ویژه انتخاب میشدند و برای اون رزمایش ها میومدن که هواپیمای آموزشی رو کنترل کنند، و اونجا هم کلی من پاداش و تقدیر شدم، ولی به طرق مختلف بلاهای مختلف و حق خوری های مختلف هم اتفاق افتاده توی برهه های مختلف زندگیم و همین جاهایی که مثال زدم مخصوصا.

    تو کشتی رانی و ملوانی هم که بودم باز همینطور، و همیشه اون هدایتگر درونم منو هدایت کرده و راه هارو بهم نشون داده و من با تمرکز و هدایت خواستن از خودش مسیرهای زندگیمو پیش بردم بارها، تو خیلی جاهای زندگیم اینطور بودم و این بحث تسلیم بودنه رو واقعا استاد درکش میکنم بارها تو زندگیم ازش استفاده کردم اما خب نه همیشه و هیچ کسی هم فکر نکنم باشه که تو همه چیز اینطور بوده باشه و بی نقص برای همه امور زندگیش بگه اینطور بودم در مورد تسلیم بودن.

    خیلی مثال ها هست بخوام بزنم از زندگیم، نمیشه هم وقت، هم گنجایش و حوصله..

    هر کجا تسلیمش بودم واقعا، هدایتم کرده و سکان هدایت زندگیم رو وقتی به دست خودش سپردم منو به بینهایت هدایت کرده و مسیرها برام آسان و نرم بوده، هر جا هم مقاومت داشتم یا موفقیتی کسب کردم به واسطه همون تسلیم بودنه، اگر فراموش کردم یا راهو گم کردم ضربه شو خوردم.

    ظهر بود مینوشتم، ساعت 10 شبه :)

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    غزل گفته:
    مدت عضویت: 648 روز

    به نام خداوند هدایت کننده

    سلام بر همگی عزیزان

    فایل دوازدهم از مهاجرت به مدار بالاتر

    رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ

    پروردگارا، دل ما را تسلیم فرمان خود گردان و فرزندان ما را نیز امتی تسلیم و رضای خود بدار، و راه پرستش و طاعت را به ما بنما و بر ما سهل و آسان‌گیر، که تویی توبه‌پذیر و مهربان.

    تسلیم فرمان خدا بودن نه تسلیم مسائل و مشکلات بودن

    باید در چالش ها کنترل ذهن داشت وقتی کنترل ذهن داری و هدایت میخوای،در لحظه هدایت میشی به راه درست و عمل صالح

    مهم در آرامش بودن و کنترل ذهنه و ایمان داشتن به هدایت خداوند و تسلیم رب العالمین بودنه

    دستت که تو دست خداست نه ترسی داری و نه غمی

    شامل لاخوف علیهم و لاهم یحزنون میشی

    کاش در حرف نباشه و هر روز یک قدم برای آرامش برای درآغوش خدا بودن برداریم

    هر روز یک قدم رهاتر باشیم،هر روز تسلیم تر باشیم در برابر خداوند

    رها باشیم و سوار جریان هدایت بشیم تا در بهترین زمان در بهترین مکان باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    معصومه مقدس گفته:
    مدت عضویت: 1771 روز

    بنام خالق هستی که همه چیزم هستی

    با سلام خمت استاد عزیزم و همه همراهان گرامی

    گام 12: تفاوت تسلیم شدن در برابر خداوند با تسلیم شدن در برابر مشکلات

    1- تسلیم بودن به خداوند به این معنی هست که ایمان دارم به نیروی برتری که جهان خلق کرده و مدیریت میکنه اگربهش اعتماد کنم اون من در شرایط خوب قرار میده

    در نگرانی ترس غصه خوردن یعنی تسلیم نیستیم

    الان من دقیقا تسلیم نیستم

    وقتی تسلیم باشم خیالم راحت میشه که خودم به خداوند سپردم

    الان من دارم مقاومت ایجاد میکنم

    چرا؟

    چون عجله دارم و به زمان بندی خداوند اعتماد نمیکنم و میخوام با زمان بندی خودم برسم و این ممکن نیست

    2- اینکه استاد میگن خودشون حتی یک ساعت هم تسلیم محض نبودن ، این بهم حسی میده که خیلی هم دور نیستم و اینکه خیلی هم بد عمل نکردم چون همش میگفتم استاد خیلی تسلیم خداوند هستن و خیلی تحسین شون میکردم البته تحسین کردن که واقعا لایقش هستن و لی اینکه اینکه من هم خیلی زمان ها ارامش دارم یعنی تسلیم خداوند هستم

    که اره بیشتر زمان ها من در این ارامش هستم و به خودم خیلی سخت نگیرم و در مسیر درستی هستم و حواسم باشه

    استقامت میخواد باور میخواد تمرین میخواد تسلیم بودن ادامه دادن نیاز داره

    3- در بیشتر زمان ها احساس امید و توکل دارم پس یعنی تسلیم خداوند هستم و این بهم حس خوبی میده

    فقط گاهی باید یاداوری کنم به خودم مرور کنم اون نشونه هایی که بهم داده خداوند و الان احساس میکنم بسیار نیازه که این کار انجام بدم و برای خودم مرور کنم و یاداوری کنم تمام اون نشونه ها رو و سپاسگذاری کنم برای اون هدایت ها و نشونه ها

    4- باج ندادن به هیچکس در هیچ شرایطی و سپردن امور به خداوند هم یکی دیگه از اون مواردی هست که ما باید خیلی در زندگی مون رعایت کنیم که نترسیم و شرک نورزیم و قدرت به خدای درون خودمون بدیم

    5- چالشی که در زندگی داریم به شکل یک معما بهش نگاه کنیم

    و الان من در یک شرایطی هستم که در مورد هر کسی و هر چیزی نتیجه گرفتم در این قانون ولی در مورد این ادم جوابی نگرفتم و الان به این به شکل یک معما نگاه کنم و از خداوند هدایت بخوام برای حل این موضوع چون با منطق خودم نتونستم تغییر خیلی زیادی ایجاد کنم بجز زمان هایی که اعراض کردم ولی هر زمان تفکرات مثبت داشتم ولی برعکس بهم جواب میداد و الان میخوام با کمک خداوند به این به شکل معما نگاه کنم و حل کنیم

    استاد چه به موقع بود این فایل واقعا دقیقا امروز نیاز داشتم دوباره این فایل بشنفم و برام یاداوری بشه و درهای جدیدی باز بشه برای من

    خانم شایسته از شما هم بی نهایت سپاسگذارم

    خدا منبع رزق و روزی ما هست

    و این چالش ها برای بزرگتر شدن ما هست و اومدن ما بیشتر از توانایی هامون اگاه بشیم

    خدایا شکرت

    خیلی دوستتون دارم استاد عزیزم

    خدای من تنها تو را میپرستم و از تو یاری میجویم مرا به راه راست هدایت کن راه کسانی که به انها نعمت دادی

    خدای من ، من اسان کن برای اسانی ها

    در پناه خدای همیشه هدایتگر که وعده هاش حق باشیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    پرستو گفته:
    مدت عضویت: 279 روز

    به نام خداوند جان

    سلام و‌احترام به استاد عزیزم و خانوم شایسته ی نازنین و دوستان توحیدی در سایت …

    من با اینکه خیلی از قوانین جهان هستی قبلا اطلاعی نداشتم اما خب توکل کردنم به خدا گاهی چنان عمیق و واقعی بود که حس آرامش تمام وجودمو میگرفت انگار که من خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم و هر بار که با تمام وجودم خودمو تسلیم خدا کردم و توکل کردم بهش اون مشکلم به طرز معجزه آسایی حل شد میخوام بگم اگه نجواهای شیطانی بزاره و ما فریب این نشخوارهای ذهنی رو نخوریم و وقتی به خدا اعتماد کنیم باورش کنیم چنان قشنگ مارو هدایت میکنه و مشکلمون حل میشه و مسیر برامون آسون میشه … توکل کردن به خدا یعنی دیگه نباید نگران چیزی باشم دیگه نباید از هیچی بترسم چون من سپردم به خدا … مگه قدرتی بالاتر از قدرت خدا هست؟؟؟؟ چرا پس باید نگران باشم دیگه دلیلی نداره بترسم …!!! اگه من بتونم همیشه این حس توکل و تسلیم شدن در برابر خدا رو داشته باشم زندگی برای ما بهشت میشه ….

    من باید همیشه حواسم باشه به اینکه یه پشتوانه ی محکم مثل خدا دارم و یه نیروی غیبی همیشه توی زندگی همراه منه …. این یعنی خود آرامش ….

    ای خدای مهربان، از صمیم قلب سپاسگزارم که گوهر گرانبهای اراده را به من عطا فرمودی. این نیروی شگفت‌انگیز، چون سپر و شمشیری در برابر طوفان‌های زندگی، مرا در مسیر پرفراز و نشیب هستی استوار و مقاوم نگاه می‌دارد.

    هرگاه در تاریکی ناامیدی غرق می‌شوم و امواج مشکلات سهمگین به سویم هجوم می‌آورند، این مشعل اراده است که راه را بر من روشن می‌کند و مرا به سوی ساحل آرامش رهنمون می‌شود.

    خدای من، این قدرت بی‌نظیر را به تمامی بندگانت ارزانی فرما تا با اتکا به آن، بر چالش‌های زندگی فائق آمده و طعم گوارای پیروزی را بچشند.

    به یاری اراده ات، دریچه‌های امید را به روی دل‌هایشان بگشا تا در پرتو تابش آن، رنج‌ها و سختی‌ها را به مثابه پله‌هایی در مسیر تعالی خویش بنگرند و با گامی استوار و قلبی آرام به سوی قله‌های سعادت گام بردارند.

    الهی، دعای مرا در پناهگاه امن مهر و عطوفتت اجابت فرما، و به تمامی انسان‌ها در گذرگاه پر پیچ و خم زندگی، توفیق عنایت کن تا با مشعل روشن اراده، مسیر آرامش را به سوی رستگاری خویش روشن و هموار سازند.

    در پناه الله شاد و سلامت باشید ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    الهام رهنما گفته:
    مدت عضویت: 1665 روز

    به نام خدای مهربون و بخشندم

    الهی شکرت برای گام دیگه ای ک فرصت استفاده کردن ازش و بهم دادی دیروز این گامم رو گوش کردم حتی کامنتشم نوشتم ولی انگار فرستاده نشده بود دیشب رفتیم عروسی و کلی بزن و برقص و حال و خوب و تخلیه انرژی های منفی بعد اینک اومدم خونه طبق روتین هرشبم قبل و بعد خابم اومدم تو سایت ی سر بزنم ببینم تایید شده کامنتم دیدم فرستاده نشده ک هیچ تموم نوشته هامم پاک شده بود ک بخام دوباره بفرسم یه لحظه مغزم استپ کرد من ک اون همه نوشته بودم پس چی شد یهو گفتم مگ نه اینک همه چی سرجای درستشه اشکال نداره نشونه بود برام ک صب دوباره گوشش بدم و با خیال راحت و در آرامش با خستگی شیرین ناشی از رقص هایی ک داشتم ب خاب شیرین رفتم صب ب محض بیدار شدن ک شکرگذاریمو نوشتم اومدم تو سایت زدم و دوباره گوش کردم با این تفاوت ک دیروز چون داشتم آماده میشدم صوتی گوش کرده بودم امروز تصویری نگاه کردم به استادی ک وسط اون بهشت معرکه ایستاده و چقدر خالصانه داره صحبت میکنه یه نکته ای رو بگم (وااااااقعا نوشتن نکته های هر فایل برای من تا ب الان معجزه کرده ی چیزی رو هم از دیروز فهمیدم همزمان ک دارم مینویسم و تصویری میبینم انگار ذهنم بیشتر حواسش جمع میشه وقتی صوتی گوش میکنی انگار اون تمرکز اصلی نیس البته من تجربه خودم و میگم شاید برای بقیه اینطور نباشه ولی نوشتن و دیدن واقعاااااا خیلی ب من کمک میکنه ک بیشتر و بهتر تمرکز کنم شایدم بخاطر همین بوده ک تمرکز کافی نداشتم برای درک بهتر مفهوم این فایلی ک فک کنم 10 ها بار قبلا گوش کرده بودمش و همین باعث شده ک کامنتم فرستاده نشه.‌‌.. )

    تسلیم بودن در برابر الله توانا و قدرتمندی ک داره کل هستی رو هدایت میکنه…

    ی جریان دائمی هست ک ب نظرم ب نسبتی ک من یه جربزه ای از خودم نشون بدم و توان رهایی و سپردن کارامو بدم اون موقعس ک میتونم طعم شیرین توکل و ایمان رو بچشم اتفاقی ک برای خودم در راستای کارم افتاد و من رو چند ماه درگیر کرد کاملا ب خودم یادآوری میکنه این نکته رو ک من 100٪نسپرده بودمش بخدا ک باعث شد تا چن وقت نتونم تمرکز کنم رو کارم و کار خودم رو بهبود ببخشم اما ته دلم اون آرامشه بود اون حال خوبه بود ک از همون روزی ک من خاستم از قعر چاه تاریکی ک درش بودم بیام بیرون خدای بی همتای من بهم داده بود الان ک ب این نقطه رسیدم میبینم اگ اون روزها نبودن من الان ب این نقطه ک هستم نمیرسیدم انگار همون کاری ک باااااا عشق انجامش می‌دادم و یهو ازم گرفته شد حاشیه و شاخ و برگ اضافی ای بودن ک من نمیدیدم ب محض قطع شدن درهای جدیدی از نعمت و ثروت و سلامتی و عزت نفس وآرامش بیشتر از قبل واعتماد به نفس بالا و رابطه ی فوق العاده زیبایی بهم داده شد ک از همون تضاده ب وجود اومده بودن و البته تسلیم شدن واقعی در برابر پروردگاری ک اگ منم حواسم نباشه اون ب خوبی حواسش بهم هست هر اتفاقی ک میفته شاید تو اون برهه فکر کنیم خیلی سخت و دردناکه اما به مرور زمان و کار کردن روی افکار و باورها و دیدن نتایج میبینی ک همون اتفاق دردناکه چقد باعث شده ک رشد کنی و بزرگ شی …

    استاد ب قول شما منم نمیتونم ادعا کنم ک میتونم تسلیم پروردگار باشم اما خدا خودش شاهده ک چقد سعیم رو میکنم تا آگاهانه تمرکزم رو بذارم رو خاسته ها و اهدافم و سپردن نتایج و باز شدن مسیرهای زیبام ب خدا و ب نسبتی ک من اجازه میدم ب الله تا پیش ببره زندگیم رو چقدررررر شگفت زده میشم هرروز ب عینه میبینم ک با الهام 10_15سال پیشم چقدررررر تفاوت دارم و برای همه اینهاااااا میلیون هاااااااا بار سپاسگزار پروردگارم هستم ک هدایت کل زندگیم رو ب خودش سپردم و من مثل ی بازی مرحله ب مرحله میرم جلو الهی ب امید تو ک کل وجودم رو فرا گرفتی و ب هیچ وجه نمیخام از این حالم بیام بیرون الهی صدهزار مرتبه شکرت

    استاد قشنگم عاشقتونم

    مریم جونم عاشقتم

    خانواده قشنگم عاشقتونم

    خدای قشنگم بی نهایت عاشقتممممم

    الهی ک همیشه در پناه خودش شاد و سالم و پرروزی و آروم باشین

    فعلا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    منیره صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 426 روز

    سلام استاد عزیزم.

    باید تلاش کنم با توکل به الله و امید و ایمان مساله ام رو حل کنم

    برای حل مساله ام باید نخست راه های که فعلا به نظرم درسته رو برم و عملی کنم تا هدایت بشم به راه حل

    یادم رو از مساله های که قبلا داشتم و حل شده تو زندگیم بیارم تا به این شکل انگیزه ام بیشتر بشه

    ما با توانایی حل مساله اومدیم به این دنیا پس می تونیم مسایل مون رو حل کنیم

    در مورد حل مساله مون رها باشیم و گیر ندیم، به موقع هدایت میشیم به راه حل

    وقتی ما با صبر ادامه بدیم خدا حتما پاسخ میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مرضیه رحیم زاده گفته:
    مدت عضویت: 486 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان

    استاد این که میگین به چشم بازی به زندگی و مسائل نگاه کنید من چند وقت پیش یه خوابی دیدم در همین مورد که خیلی به آرامش و آسودگی خیالم کمک کرده گفتم اینجا بگم

    خواب دیدم تو کوهستان و بیابان هستیم کوه و تپه و دره بود رفته بودیم اونجا دخترام و چندتا بچه های همسن خودشون رفته بودن بگردن بازی کنن یدفه دیدم خودم رو یک تپبه بلند هستم ی ابر سیاه هم داره میاد گفتم حالا چیکار کنم راه خیلی ناجوره نمیتونم برم بچه ها رو بیارم کسی هم نیست بگم بیاردشون بچه آن طوفان میاد بارون میاد حالا چیکار کنم خیلی استرس و نگرانی

    کوس این حال و استرس ی ندایی بهم گفت این ی بازیه نترس به دید بازی نگاه کن و وقتی من تو حس اینکه این یک بازیه اومدم دیدم بچه ها از پشت تپه اومدن و از روی تپه ها می‌پریدم میرفتم واقعا مثل تو کارتونا

    راحت و خوش

    واقعا برام جالب بود

    از اون روز ببعد خیلی آسوده تر هستم خیلی مواقع میگم این یک بازیه آروم باش بازی کن میگذره سخت نگیر

    و حالا که بیشتر خدا رو میشناسم و کارگردان و بازیگردان رو میشناسم دیگه خیلی راحت‌تر شدم خیلی آسان گیر تر شدم نگرانیم خیلی کمتر شده و حس و حالم ارامنه و فکر می‌کنم هرچه آرام‌تر میشم و حسم بهتر میشه به خدا و به آرامش بیشتر نزدیکتر میشم کنار این آرامش طاهر زندگیم از سلامتی و ثروت و روابط هم داره بهتر میشه خدایا شکرت

    واقعا ممنونم استاد عزیز سلامت و پایدار باشید برادر عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1846 روز

    به نام خدایی که هر چه دارم از اوست

    سلام به استادان نازنینم

    سلام به دوستان توحیدی ام

    گام دوازدهم

    تسلیم واژه ای که در مقابل خداوند لازمه موفقیت.

    و تسلیم در برابر مسائل و مشکلات عدم موفقیت

    و جالبه که اگه من در برابر خداوند تسلیم باشم

    و تنها قدرت موجود در جهان رو از او بدانم

    پس هرگز در برابر مشکلات تسلیم نمی شوم

    چون ایمان دارم و حرکت میکنم

    و ترسی ندارم که چه اتفاقاتی می‌افتد

    و توانایی خودم که از آن خداست و وابسته به خداست رو باور دارم

    و باور دارم هر چی بشه اون خوبه است

    ذهن من تلاش میکنه که نا امیدم کنه

    و بگه خوب بعدش دگه چی

    اما هدایت خداوند قدم به قدم هست

    اگه قدم اول رو برداشتی قدم بعدی و قدمهای بعدی رو هم بهت میگه

    وهیچ وقت تمام قدمها رو با هم نمیگه که بدونی آخرش چی میشه.

    و برای تشخیص و اجرای این هدایت ها که خود من صادقانه پاشنه آشیلم هست

    باید ذهن منطقی رو خاموش کنی

    تا بتوانی با آرامش ذهنی به ایده های الهامی گوش کنی و عمل کنی.

    خدایا کمکم کن تا هدایت های تو رو بشناسم و انجام دهم.

    خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    Ocean گفته:
    مدت عضویت: 352 روز

    سلام به استاد جان و مریم عزیز و دوستان خوبم

    در مورد تسلیم شدن در برابر خداوند

    من یک خواسته‌ای داشتم و شاید جزء اهداف اصلیم نبود اما چیزی بود که دوست داشتم تجربش کنم، زمانش که فرا رسید تو موقعیتی که وجود داشت من پذیرفته نشدم، حدود چندین ماه میگذره و دقیق یادم نیست بعد از فهمیدن این موضوع چه واکنشی داشتم و زمانی بود که تازه داشتم فایل های استاد و دوره راهنمای عملی رو گوش میکردم اما تا حدودی یادمه که طرز فکر «هرچی بشه قطعا برام خوبه» رو داشتم و بعد از چند وقت شاید یکی دو ماه موقعیت دیگه ای فراهم شد، اولش خوشحال بودم و دیگه همه چی قطعی اوکی شده بود اما الهاماتی برام اومد که نباید برم چون موضوع این نمایش نامه با قانون و آگاهی هایی که استاد میگه انگار در تضاده و بازی کردن تو این نقش باعث افکار خوبی نمیشه برام که هیچ بلکه افکار نادرست رو هم شاید برام به وجود بیاره پس بعد از یکم کلنجار با خودم سعی کردم ایمان به غیب داشته باشم و بگم خدایا حتما این مسیر برای من بهتره، خب چیزی که مشخص بود این بودش که این آخرین فرصته ولی خب گفتم من باید اعتماد کنم حتی با کسی درموردش حرف نزدم که مبادا پشیمون بشم و انصراف ندم و با خودم گفتم شاید بهتر باشه کلا شرکت نکنم و انصراف دادم. تقریبا یک هفته پیش که یک ماه از انصرافم میگذشت دوباره تو ذهنم میومد که شاید باید میرفتم و یه جورایی نگران بودم که نکنه این بشه یه حسرت برام و یه سری افکار که نتیجش حال خوبی نبود بعد سعی کردم منطقی باشم و به خودم یادآوری کنم که علت این کارم چی بود و بگم این افکار متعلق به شیطانه تا حال من رو بد کنه و من نباید گولش رو بخورم و اتفاقا همون روز قرار بود بریم مهمونی و کلا از اون افکار و حال بد تونستم خودمو دور کنم تا اینکه فرداش شد و اینجا جایی بود که میتونم بگم این اجرا فقط و فقط به خاطر من بود، یه موقعیت جدید، اصلا کی فکرشو میکرد؟ دقیقا همون موقعی که باید خبرش اومد و شرایط دقیقا همون جوریه که دوست داشتم، انگار تمام برنامه ریزی ‌ها فقط و فقط به خاطر من بوده و این چیزی نبود جز تسلیم بودنم، اون موقعی که قطعا هیچ موقعیت دیگه‌ای قرار نبود پیش بیاد ایمانم به خدایی بود که من رو تا اینجای مسیر اورده و وقتی ناهماهنگی دیدم با قدرت گفتم این اون چیزی نیست که من میخوام هرچند اگه مدت ها منتظر این فرصت بودم و آرزوم بود، قطعا ترس هم بود ولی ایمان قوی تر بود و همون ایمان برای من عمل اورد که بگم نه و خدای من جهانی خلق کرده که به تمام خواسته های من پاسخ می‌دهد و وقتی اون روزها ایمان و عمل من رو دید، الان هم بهم پاسخ داد درست در بهترین زمان و بهترین موقعیت، فرصت تجربه خواسته‌ام رو بهم هدیه داد.

    خدای خوبم ازت مچکرم که هر روز موقعیت های عالی رو برام بیشتر ایجاد میکنی و نشانه های زیباتری رو بهم نشان میدهی. خدا جونم شکرت

    ممنونم استاد عزیزم و مریم جان نازنین که این آگاهی های ناب را در اختیار ما می‌گذارید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    فرشته گفته:
    مدت عضویت: 1959 روز

    به نام خداوندی که هر چه دارم از آن اوست

    سلام و عرض ادب

    گام 12 : تفاوت تسلیم شدن در مقابل “خداوند” و “مسائل”

    تسلیم بودن در مقابل خداوند به این معناست که من ایمان دارم یک نیرویی برتر از کل جهان که جهان رو خلق کرده و به قول خداوند داره هدایتش میکنه اون من رو هدایت میکنه منو خلق کرده و اگر خودمو بسپارم بهش و باورش داشته باشم و بهش ایمان داشته باشم اون منو به مسیرهای درست هدایت میکنه . آدمهای درست شرایط درست موقعیت های درست رو وارد زندگی من میکنه

    تسلیم بودن یعنی اجازه دادن به خداوند که پاسخ دهد به درخواست های شما چون گاهی ما درخواست داریم اما شرک میورزیم نگرانیم میترسیم غصه میخوریم هر کدام از این احساسات به معنای اینه که ما تسلیم نیستیم

    تسلیم کسی هست که حالش خوبه چون اعتماد داره به خداوند

    تسلیم بچه ایه که وقتی خودشو میسپاره به پدر یا مادرش خیالش راحته

    ما هیچ کدام صفر و یک نیستیم نمی توان گفت به طور کامل تسلیم خداوند هستیم ما باید سعی کنیم به این نقطه نزدیک شویم و هر چقدر بیشتر انجام دهیم راحتتر میشود برایمان بنابراین خیلی از خودتان انتظار نداشته باشید که فضای شرک آلود ذهنتان یک روزه تبدیل بشه به فضای توحیدی

    زمان میبرد استقامت میخواهد تکرار میخواهد تمرین میخواهد

    هر چه بیستر سعی کنیم بیشتر لذت میبریم

    تسلیم بودن بدون شک احساس خوب و احساس آرامش ، احساس اطمینان قلبی می آورد.

    داستان های قرآنی خیلی در این زمینه میتواند به شما کمک کند.

    سپاسگزارم

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: