مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست» - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

571 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شاهین حسن زاده گفته:
    مدت عضویت: 1472 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین

    وهمهی دوستان عزیزم در این مسیر توحیدی

    خداوند رو سپاسگذارم که امروز هم به من فرصت داد که دراین مسیر باشم

    این مطلبی که استاد میگه نا امید نشید وادامه بدید تو مسیر من واقعا اکثر مواقع ناامید میشدم هنوز هم گاهی اوقات میشم

    البته ناامیدیم بیشتر بخاطر درک نکردن قانون بود

    چون واقعا عمل به قوانین و تغییر 180درجه نسبت به قبل یه انرژی زیادی میخواد

    اما اینکه ما ادامه بدیم بدون توقف بدون انتظار نتیجه وایمانمون رو حفظ کنیم

    این ادامه دادن تو مسیر بنظر من همون استقامت ورزیدن توی ایمانه که حتی پیامبر

    درسوره الضحی که خدا قسم میخوره که

    تو فراموش نشدی و پروردگارت تورو رها نکرده

    وبهش تسکین قلب میده با یاد اوری گذشته که بیاد بیاره همونطور که یچه بوده و خدا هدایتش کرده..

    واقعا این مسیر نیاز به ایمان داره چون وقتی بر خلاف همه ی ادم های اطرافت فکر میکنی وحرکت میکنی خیلی چیزها تو مسیر ادم رو وسوسه میکنه

    واقعا کنترل ذهن و ایمان زیادی میخواد کلی معارفه بذاری و کلی ادم بیاد چون رایگانه

    اما موقع ثبت نام فقط یه نفر وجالب اینه که با اون یه نفر ادامه بدی

    وقتی خودم رو میذارم جای استاد واقعا میشه گفت خلی سخته که بتونی ایمانتو حفظ کنی وادامه بدی.

    قبلا بود میگفتم استاد حقشه الان اینجا باشه چون این همه سختی رو تحمل کرد اما الان میگم چون قانونو نمیدونست

    واون فشارها برای درک قانون بود مثل تمام فشارهایی که خودم متحمل شدم و الان هم دارم اما هربار یه چیز یه باگ جدید تو خودم کشف کردم یه ترمز

    یکیش همین بحث بین تسلیم بودن در مقابل خداوند و تسلیم بودن در مقابل رب

    اینکه من تسلیم هستم که هدایت بشم و تسلیم نمیشم که مشکلات به من اجازه تسلیم شدن در مقابل رب رو نده

    چون شیطان همش میخواد بترسونه وترس با تسلیم رب بودن اصلا تو یه مسیر نیستند

    من جدیدا یه باگ تو ی خودم یه ترمز کشف کردم که چقدر زندگی رو بر من سخت کرده بود وهمیشه و مدام من نمیدونستم چرا با این همه تلاش باز هیچی

    من تمام توجه وتمرکزم در طول تمام مدت به نداشته هام بود وهیچ تمرکزی بر روی نعمت های الانم نداشتم با اینکه نتیجه هم گه گداری میگرفتم اما خوب که دقت میکنم فقط به این دلیل بود تو اون موقعیت ها من داشتم از خودم و از زندگیم لذت میبردم و احساس سپاسگذاری

    ورضایت داشتم و هم زمان هم رو خودم کار میکردم .

    اما اکثر مواقع اینحوری بود که من به شدت رو خودم کار میکردم اما برای اینکه از جایی که هستم راضی نبودم و لذت نمیبردم از هرچی که داشتم دیگه

    وهمین احساس منو به عقب میاورد تا رو به جلو

    واین رو توی مسیری درک کردم که باید ایراد هام رو میشناختم وبه خودشناسی میرسیدم .

    وهنوز هم ایرادهایی دارم که باید بشناسم

    نکته دیگه برای من که استاد از یک نفر مخاطب به 1000نفر رسیده تو یک سالو نیم واقعا به ادم انگیزه میده که میشه همه چی تغییر بکنه اگر ما تغییر بکنیم

    ونکته دیگه ش اینه که استاد با اینکه تو این زمینه فوق العاده بودن وبسیار ادم صادق ودرستی بودن اما قانون وسیستم اصلا هیچ احساسی توش نیست

    باید درست عمل کنی تا درست نتیجه بگیری

    یاد روزهایی میفتم که بهتر از هرکسی تو حوزه کاری خودم عمل میکردم حتی بهتر از کسایی که نسبت به من چندین سال سابقه داشتن

    اما من فقط درجا میزدم وعاجز میشدم که چقدر همه چیز ناعادلانه س

    در حالی که من پر بودم از ترمز و همش گاز میدادم

    .

    درپناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    امیر قره قاشلو گفته:
    مدت عضویت: 406 روز

    سلام استاد

    سلام ایرانی

    سلام به همه دوستان گلم در سایت لبریز از عشق عباسمنش دات کام

    چند روز پیش امتحان عربی داشتیم یک جمله دیدم نوشته

    عیسی بن مریم:

    حق را از باطل بگیرید و باطل را از حق نگیرید

    یکم فکر کردم خدایا این چیه؟

    بعد فهمیدم که میگه آقا تو چیزی که بده تو خوبی رو ببین تو خوبی رو دریافت کن و توی چیزی که خوبه تو بدی رو نبین و دریافتش نکن.

    واقعا لذت بردم واقعا لذت بردم.

    :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::)

    من واقعا کسی بودم که بی استعداد بودم.

    یعنی از بچگی تا 15 سالگی عملا نه درسم خوب بود نه استعداد ورزشی نه استعداد کلامی نه صدای رسایی ولی از بچگی دو تا چیز توی من بود البته سه تا بود.

    1:عشق

    عشق به فوتبال

    2:توانایی بسیار زیاد توی یادگیری هر چیزی

    3: امید،امید به آینده ای بهتر

    این امید خیلی زیاد بود همیشه توی زندگیم با وجود سرزش ها فقر ناامیدی همیشه این امید بود و همیشه انتهای وجودم باور داشتم من موفق میشم با اینکه بارها توسط جامعه و خانواده تکذیب شده بودم.

    حالا این بود تا وقتی اولین بار صدای استاد رو شنیدم.

    خب من همیشه میدونستم راهی وجود داره که من موفق بشم اوایل یک شخصی بود که توی دیجیتال مارکتینگ بود و توی دبی بود و همیشه به حرفاش گوش میکردم یعنی وقتی می‌دیدم میوه برج ها هندونه میخوره یعنی هندونه ای که پوستش جدا شده تیکه تیکه شده و توی ظرف گذاشتن با چنگال میگفتم وااای.

    خودم سر زمین هندونه سه ماه کار کردم و خب ما اونجا هندونه رو میشکوندیم و با دست می‌خوردیم یا قاچ قاچ میکردیم ولی انگار هندونه اون طوری برام یه چیز دیگه بود.

    نگاه میکردم و هی میگفت پول پول مول مول در میاری من کمکت میکنم و و و….

    منم همیشه یعنی تنها راهی که می‌دیدم و فکر میکردم این بود من بزرگ میشم و یک پولی رو می‌زارم توی ارز دیجیتال و این هی چند برابر میشه

    و من موفق میشم بعد وارد آموزش های استاد شدم و وقتی استاد میگفت آمریکا چجوریه میشد موفق شد من تونستم الان این ماشینمه باید ذهن رو کنترل کنیم و…

    من چنان این آتیش توی دلم روشن شد که 24 ساعت گوش میکردم به فایل ها و آنقدر شور و شوق داشتم که پرواز میکردم یعنی من که هیچی نداشتم و لباسامم پاره بود و کهنه یک گوشی خریدم یک دو تا دوچرخه خریدم یک سیستم گرون قیمت و اصلا این نتایج من رو به اهتزاز در میاورد

    یعنی گاهی اوقات نشانه ها نمیزاشت فایل استاد تموم بشه!

    دوستانی که با من دعوایی و کینه ای بودن همه رفیق شدن توی مدرسه همه به من احترام میزاشتن وارد یک تیم فوتبال شدم و پیشرفت کردم و اون آدم بی استعداد به یکی از ستاره های شهر تبدیل شد و نمراتم بهتر شد توی یک مدرسه خیلی خوب که بهترین دبیر هاش شهر بودن داخلش با تجسم چندین باره قبول شدم با اینکه هیچ امتیازی نداشتم

    یک تست پیکان تهران برگزار شد و من رفتم تهران و اولین بار تهران رو دیدم در کمال تعجب پدرم قبول کرد درخواست من رو برج آزادی لمس میکردم وقتی اولین بار برج میلاد رو دیدم باور نمی‌کردم این برج میلاده اون سنگ های کدر برج آزادی رو لمس میکردم.

    یک تست پیش اومد با 6 تا از رفیقام رفتیم مشهد و آنقدر خوش گذشت که بهترین لحظات زندگیم بود اولین بار بود حرم رو توی شب می‌دیدم یک با دیگه هم پیش اومد و با دوستان همگی رفتیم مشهد و با تیم فوتبال که بهترین لحظات زندگیم بود توی تیم همه به من احترام میزاشتن و من آنقدر سپاس گذار خداوند هستم برای این نتایج امسال هم فوتبال رو کنار گذاشتم تا درسم رو بخونم برای کنکور و توی یک شهر بزرگ دانشگاه قبول بشم و برم برای پیشرفت کردن در شهر بزرگتر.

    این نتیجه استمرار کمابیش من بود استاد سپاسگزارم خدا برام نوشت و این رد پای من میمونه برام.

    امیدوارم در پناه یزدان شاد و خرم باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محسن mohsenta57 گفته:
    مدت عضویت: 1048 روز

    به نام خدای مهربانم که هر آنچه دارم از اوست و سپاسگزارم نعمات بیشمار او هستم

    درود خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرانقدر و همه دوستان هم فرکانسی خودم در بهشت واقعی روی زمین یعنی این سایت الهی ..

    باز هم خدارا شکر میکنم بابت اینکه فرصتی به من داد تا یک روز عالی دیگه را شروع کنم و چشمانم را با دیدن و گوشهایم را با شنیدن اموزش عالی دیگری از استاد عزیزم به دیدن و شنیدن نکات مثبت عادت بدهم .خدایا شکرت

    راستش چند روزی است که میخواستم اتفاقات عالی و هر چند کوچکی که اخیرا برای من افتاده را بنویسم تا هم ردپایی برای خودم باشه و هم دوستان و خانواده اصلی خودم را در این سایت در جریان بذارم تا شاید بشه الهامی مثبت برای قلب برخی از عزیزان ولی حسم و قلبم بهم اجازه نمیداد در فایلهای قبلی کامنت بذارم تا اینکه امروز این اجازه صادر شد و نمیدونم اصلا جاش در این فایل است یا نه ولی به هر حال الان بهم الهام شد که اینجا بنویس و من هم گفتم چشم

    به هر حال وقتی به زندگی خودم قبل و بعد از وصل شدن به این سایت الهی نگاه میکنم میبینم که وای خدای من چقدر تغیر کردم و چقدر زندگی برای من راحتتر و آسانتر شده . منی که اخلاق تندی داشتم، دارم یواش یواش آرامتر میشم و حتی دوستان و نزدیکانم دقیقا به این موضوع اشاره میکنند که چقدر آرامتر شدی و تغییرات رفتاری مثبت تو کاملا مشهوده و حتی نوع حرف زدنت تغییر کرده و آرامتر شدی .خدایا شکرت

    اما بریم سر موضوع اصلی که میخواستم در اینجا بنویسم

    راستش من خیلی به طبیعت و طبیعت گردی علاقه دارم ولی به دلیل سختی هایی که در طبیعت گردی جود داره حالش رو ندارم که زیاد برم تو طبیعت و کمپ کنم و بیشتر میریم و یک صبحانه مختصر ( خیار و گوجه و گردو و پنیر و آب میوه و البته نان تازه ) میخوریم و میایم و این یعنی حوصله جمع کردن چوب و درست کردن یک آتیش حسابی و درست کردن یک غذای گرم و چای زغالی را ندارم ولی چی بگم برای شما که وای از این دوره ها و خدارا شکر که وقتی قوانین را درک کنی حتی در تفریحاتت هم خدا کنارته و باهم دیگه حال میکنید .. پنجشنبه شب بود که دخترای ناز من با همون لحن بچگانه و شیرینشون که قبلا حواسم به این لحن زیبا و لذت بردن از اون نبود به من گفتند بابا میشه فردا ما رو ببری طبیعت؟؟ و من در کسری از ثانیه داشتم با خودم فکر میکردم و میگفتم الان که سرده و نمیشه رفت تو طبیعت و صبحانه همیشگی را خورد و اگر بخوام ببرمشون باید آتیش درست کنم و ولش کن که به خدا حالشو ندارم که یکدفعه یک الهام واضح بهم گفت بیخیال محسن مگه نمیگی خدا همه جا حواسش هست؟؟ و به خدا بعد از این اتفاق بسرعت برق و باد گفتم باشه بچه ها و فردا صبح میریم و یک املت عالی و چای زغالی درست میکنیم و بچه ها خوشحال و خندان رفتند و من ماندم و برنامه فردا ولی گفتم خدا هست و درست میشه . فردا صبح اول وقت بیدار شدیم و با عزیز دلم وسایل را آماده کردیم و بچه ها با خوشحالی بیدار شدند و تا خود پارک چیتگر داشتند در مورد اینکه الان میریم و بابا آتیش روشن میکنه و اونجا کلی بهمون خوش میگذره صحبت میکردند و من فقط داشتم میگفتم خدایا خودت میدونی من حوصله جمع کردن چوب را ندارم و خودت گفتی بیاما و من هیچ کاری نمیکنم و خودت میدونی .(خخخخ) خلاصه رسیدیم پارک جنگلی چیتگر و شروع کردیم به گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب و از جلوی چند تا آلاچیق و جایگاه گذشتیم و از جلوی یکی از اونها که گذشتم یکدفعه دیدم جایگاه کثیفه ولی روی قسمتی که برای آتیش آماده کردند پر از چوبه و در همون لحظه این فکر به ذهنم رسید که حداقل نگه دار و چوبهاشو بردار و بعدا استفاده کن ولی نمیدونم چرا یکی بهم گفت بیخیال برو جلوتر همه چیز حله و من با اینکه دائم داشتم به اون چوبها فکر میکردم ولی گوش کردم و گفتم چشم و رفتیم تا بالاخره پرنسس ها و عزیز دل یک آلاچیق را که منظره بهتری داشت را دستور دادند که بایستم و من هم که راه دیگه ای نداشتم به اینها هم گفتم چشم …حالا پیاده شدیم و نگو که خدا هم پیاده شده و زودتر از ما کارشو شروع کرده ..خب آلاچیق پر آشغال( متاسفانه ) و جای آتیش هم خالی ( یعنی چی خدا؟؟؟؟ تو گفتی بیا خودم هستم و وای از انسان که عجوله )یک تکه چوب برداشتم چون جارو نداشتم و گفتم بذارید کف آلاچیق را تمیز کنم تا بشه زیرانداز انداخت که همین اولین چوب را کشیدم که یکدفعه صدای یک کارگر محترم پارک از دور اومد که داشت میدوید ( به خدا قسم که داشت میدوید ) و من گفتم یعنی چی چرا داد میزنه ؟ من که کاری نکردم و یهو رسید و گفت میخواهید اینجا بشینید ؟؟؟ گفتم آره ایرادی داره ؟؟؟ گفت نه ولی اینجا کثیفه صبر کنید تا جارو بزنم و یکدفعه من و عزیز دلم خندیدیم و به هم نگاه کردیم و گفتم دیدی خانم ؟تحویل بگیر خدا کارشو بلده ( صبر کنید هنوز مونده و فکر نکنید کار خدا همینجا تموم میشه ) این برادرعزیزم داشت با شور و شوق جارو میزد که دیدم کارگر محترم دوم با سرو صدا اومدو با دعوا جارو رو از اولی گرفت که الا و بلا باید من جارو بزنم( خدای من این دیگه چه اتفاقیه؟؟؟؟ حالا من و عزیز دلم چشمامون داره از حدقه میزنه بیرون که یعنی چی؟؟؟ خدا داری با ما چکار میکنی؟؟؟؟؟؟ ولی خب باز هم زدیم زیر خنده چون قوانین را داریم یاد میگیریم و به کار میبندیم) خلاصه آلاچیق شد مثل روز اولی که ساختنش و تمیز ….خدایا شکرت .. کارگرها گفتند میخواهید آتیش روشن کنید ؟؟ گفتم آره گفتند اینجا چوب پیدا نمیشه و یکیشون شروع کرد از روی زمین چوبهای کوچک را جمع کرد و گفت شما دستکش ندارید دستتون زخم میشه من جمع میکنم (خدااااااااا) و من ازش تشکر کردم و گفتم نمیخواد عزیزم برو شما به کارت برس و اون قبول نمیکرد که دیدم دومی نیست و توی دلم ازش تشکر میکردم که یهو باز دیدم یکی داره داد میزنه و دیدم همون دومیه که داره با یه تنه درخت (خخخخ) میاد و گفت بفرما اینو بسوزون خشکه و آتیش خوبی میده و یا خداااا من دیگه داشتم میمردم از ذوق و خوشی که خدایا دمت گرم و ممنون و به خدا بقیه اش را خودم انجام میدم چون فقط مونده که یه کبریت بزنم و آتیش خودش روشن میشه ولی خدا گفت نه عزیزم امروز مهمون منی شما و همه کارها به عهده منه چون اول صبح حواسم بود که توی دلت گفتی خدایا به امید خودت و کارها را برای من انجام بده …

    آقا نمیدونم چرا ولی با اینکه چوب داشتیم ولی یه حسی بهم گفت برو پشت آلاچیق و ببین میتونی یک کم بیشتر چوب جمع کنی و من که علتشو نمیدونستم فقط گفتم چشم و رفتم پشت آلاچیق و دیدم یک تل زغال( ما بهش میگیم یه کُپه زغال ) خاموش که خاکستر روی اون رو گرفته اونجاست و کمی چوب هم کنارشه و گفتم اوکی میرم یک کم زغال و این چوبهارو میبرم و چشمتون روز بد نبینه همین که خواستم دستمو نزدیک کنم به زغالها دیدم اوه اوه مثل دمای خورشید میمونه و داغه و فوت کردم که دیدم یا خدا آتیشی مثل آتیش زغال توی کبابی ها آماده آماده زیر خاکستر ها است که دیگه نتونستم طاقت بیارم وبلند قهقه زدم و عزیز دلم رو صدا کردم که بیا ببین من حتی کبریت هم نزدم و خدا اینکار رو هم خودش انجام داده و اون کنده درخت را هم گذاشتم روی این آتیش زیر خاکستر و با یک فوت، یک آتیش مشتی که به شعاع یک متر رو گرم میکرد درست شد و جای همه بچه های سایت خالی چون یک املت مشت و یک چای آتیشی درست کردم که دخترام میگفتن بابا این چرا طعم و مزش اینجوریه؟؟؟ چرا اینقدر خوشمزه است و فرق میکنه ؟؟؟ من میگفتم این غذایی است که خدا درست کرده و باید هم طعمش فرق کنه و چهار تایی خدارو بابت لطفش شکر کردیم و البته که بیمعرفت بودیم حتی یک لقمه هم به خدا تعارف نکردیم و همشو خودمون خوردیم …خدایا شکرت خدایا شکرت

    بله عزیزان واقعا این اتفاق و در کنارش، این فایل به من این درس رو داد که اگر به قوانین ایمان داشته باشیم و استمرار در بکار گیری و درک بیشتر قوانین ساده و بدون تغییر خدا داشته باشیم و خدا رو در کوچکترین کارهامون هم وکیل خودمون قرار بدیم و کار را به اون چرخاننده تمام هستی واگذار کنیم و خودمون فقط بندگیمونو بکنیم ، قطعا امور بهتر و راحتتر و با کیفیت بالاتری انجام خواهد شد و چی از این بهتر که من بندگی کنم و خدا هم خداییشو بکنه و ارباب باشه …

    استمرار در بکار گیری قوانین خدا در همه امور باید باشه از ریزترین کارها مثل پارک کردن ماشین تا بزرگترین کارها مثل تغییر شخصیت و ایجاد حالت خوشبختی واقعی در زندگیت و باید اینو بدونیم که خدا خودش را در همه جا نشون میده و ما کافیه چشمانمون را باز کنیم و ببینیمش و ازش عبرت بگیریم و در راه تقویت باورهامون ازش استفاده کنیم .. حتی مثلا باید حواسم باشه که اگر چندماه پیش به هوش مصنوعی گفتم تصویر پسر منو در حالیکه در رشته کامپیوتر درس میخونه و به ورزش بسکتبال علاقه داره را بهم بده و اون تصویر را بده و من اصلا حواسم نباشه که در انتهای اون تصویر عکس یک صندلی گیمینگ سیاه و سفید قرار داره و دقیقا چند ماه بعد و در روز تولد پسرم برای اون صندلی ( توجه کنید دقیقا همون صندلی را ) بخرم و یکهو یادم بیوفته و اون تصویر را نگاه کنم و از استمرار در بکار گیری قوانین باز هم شوکه بشم و خدارو شکر کنم و باز هم باورهام تقویت بشه که اگر این استمرار در تمرین بکار گیری قواعد جهان هستی در اتفاقات هر چند کوچک از نظر من میتونه موثر و مثبت باشه پس قطعا قطعا در اتفاقات بزرگ زندگی من نیز تاثیر خودش را خواهد گذاشت و با تمام وجودم اینو میگم که خدایا من به تو و به قوانین بدون تغییر تو ایمان دارم و به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم و تسلیمم در برابر لطف و کرم بیحد و بی نهایت تو

    الهی که همه شما به هر انچه که بهش فکر میکنید برسید و برای همه شما آرزوی بهترین ها را دارم

    در پناه خدا شاد باشید و سلامت

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      اشرف مخلوقاتم گفته:
      مدت عضویت: 1064 روز

      سلام بر محسن عزیز

      به بهههه خوش بحالت چه حالی خدا بهت داد نوووووش جونت دلم خواست اون آتیش تو هوای سرد و اون چایی آتیشی و املت وااااااای شهید شدم خخخخ عجب داستان الهام بخش عالیییییی خیلی بهم حال داد چرا اتفاق به این بزرگی و مهمی و زیبا رو گفتی اتفاق کوچیک اتفاقا این کار،کاره بسیاااار مهمی بود که دلم را خیلییی گرم کرد و بر ایمانم افزود خیلی دمتگرررررم چه عشقی کردی در کنار حانوادت نووووش جونتون و دم دستان مهربان و با محبت خدا گرم اون دوتا فرشته ای که اومدن تا دست به سیاه سفید نزنی چه حالی خدا بهت داد دمشگررررم البته منم داستان اینطوری دارم واقعا وقتی قبل رفتن به جایی داستان و میسپاری به خدا واقعا همه چی وقف مرادمون میشه چقد همه چی آسونه این شرطی شدگی های هزاران ساله ذهن کار و برامون الکی الکی سخت میکنه خداجونم خودت کمکمون کن تا از این باورها و برنامه های پوسیده قدیمی نجات یابیم و به تو بچسبیم تا کارها بر ما آسان شود …

      دمتگرم محسن جان با اشتراک گذاشتن داستان زیبای طبیعت گردی که داشتی خوش باشی در کنار خانواده 4نفره وباعشقت و زندگی همیشه با خدا به کامتون باشد.

      شاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        محسن mohsenta57 گفته:
        مدت عضویت: 1048 روز

        درود مجید جانم ..

        ممنون بابت اظهار لطفت .خداروشکر که براتون الهام بخش بوده و دمت گرم که چه تذکر به جایی دادی تا تلنگری باشه برای دهن نجواگر من که چرا گفتم اتفاق کوچک؟؟؟؟ حق با شماست و اتفاق خیلی بزرگی بوده و ممنون از خدای مهربان بابت دریافت این کامنت پر از عشق و انرژی مثبت..واقعا وقتی بهش توجه میکنی میبینی هر موقع که کارهاتو به خدا سپردی و البته شرطش اینه که ایمان بهش داشته بلشی و نشانه اش هم حس خوب مطمئن بودنه ،خودش چنان برنامه ریزی دقیق و جالب و سرگرم کننده ای را ترتیب میده که همینجوری هاج و واج میمونی که یعنی جی؟؟؟ مگه میشه؟؟؟ اتفاقاتی میوفته که اگر من خودم را هم میکشتم نمیتونست به این باحالی انجام بشه …مثلا بخداوندی خدا اگه من خودم میخواستم یکنفر را پیدا کنم تا این کارهایی که در کامنت بالا گفتم را انجام میداد اونهم اونموقع صبح یا نمیشد و یا همون ادم ازمن مبلغ قابل توجهی پول طلب میکرد ولی وقتی بسپاری به خدا نه تنها پول نمیخوان بلکه با هم سر انجام کار تو دعواشون میشه ..خدای من که مغزم داره منفجر میشه از درک قوانین .. ..پاینده باشی برادر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    حمیدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4100 روز

    سلااااام و ارادت

    ردپای 7 ام

    ساعت 4:10 دقیقه صبح ، و من با حس عالی دارم این کامنت را مینویسم چرا که در مداری قرار گرفتم که بسیار بسیار براش خوشحال و سپاسگذارم !!! چرا که …..

    چند روزی بود در حین کار کردن روی پروژه مهاجرت به مدار بالاتر ، نشونه های مختلفی از دوره 12 قدم دریافت میکردم !

    قدم اول را چند سال پیش خریداری کرده بودم ولی متاسفانه در مدار ادامه قدم قرار نگرفتم ، این ماه که با حساب مدیریت مالی ام ، خیلی دلم میخواست از این فرصت 25% سایت به عنوان یه بهونه برای حس خوب و هم مدار شدن بیشتر استفاده کنم و محصولی را خریداری کنم ، و چه محصولی بهتر از دوره تکاملی و همینطور با مبلغی بسیار بسیار کم مثل دوره 12 قدم !!

    یک ایمیل را از گروه تحقیقاتی عباس منش داخل اینباکس ایمیل هام نگه داشته بودم از قبل و به شکل هدایتی یهو بهش برخوردم و دوباره بازش کردم و خوندم و نشونه عالی دیگه از یادآوری دوره فوق العاده 12 قدم ، که یاد آوری اینکه در قدم دوم دوباره همراه بشم و اینبار بتونم هم فرکانس دوره بمونم ، آخه جالبه بگم که ورودی مالی و جور شدن مبلغش هم هدایت خداوند بود در این ماه ( با اینکه هر قدم مبلغ کمی هستش ) و از این هماهنگی و هدایت بسیار ، بسیار خوشحال شدم !

    بعد از 7 فرودین 1398 که قدم اول را خریداری کرده بودم ، الان ( 9 بهمن 1403 ) هم مدار در قدم دوم دوره 12 قدم شدم !!

    خیلی خوشحالم و از اونجایی هم که من با تیمی مشغول کار هستم که زمانبندی تقویمی ما ( روزها و تعطیلاتمون ) به تاریخ میلادی و کشور کانادا هماهنگ هستیم ، حدود یک ماه پیش با تحویل سال میلادی ، منم هدف گزاری ام را همراه با سال میلادی تغییر دادم ،

    و حالا به نسبت سال میلادی اول سال هستیم و آپدیت هدف گزاری را انجام دادم و الانم هم فرکانس قدم دوم بعد از چند سال شدم !!

    الهی شکر ، الهی شکر ، الهی شکر

    چه نشونه ای از استمرار در مسیر درست از این بهتر ؟!!

    امیدوارم که کل سال را در فرکانس این دوره باشم و وقفه ای نیفته و تکاملش را با لذت طی کنم : )

    این حس خوب را برای همه دوستانی که منتظر تجربه دوباره اش هستند از صمیم قلبم آرزو میکنم

    پس حالا با توجه با آگاهی های این فایل

    با توکل بر خدا تلاش میکنم در مدار بمونم ، نقاط ضعفم را با استفاده از فایل های هدیه ، دوره های قبل و قدم به قدم در دوره 12 قدم پیدا کنم و بهبود ببخشم و نتیجه را به خداوند بسپارم ! که همواره خداوند بیش از آنچه فکرشو کنیم هوامون را داره : ))

    اینقدر الان ذوق دارم و خوشحالم که چیزی دیگه به ذهنم نمیاد و کامنتم را با جمله عالی استاد تموم میکنم که :

    اگر حرکت کنید و توکل کنید به خدا و ایمان داشته باشید و قوانین را هم درک کنید ، خیلی خیلی زود از سخت ترین روزهای زندگی تون ، بهترین روزهای زندگی تون را میسازید

    .

    دوستتون دارم ، به امید حیات در ادامه مسیر

    یا حق : )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    بتول ازادنیا گفته:
    مدت عضویت: 1062 روز

    سلام

    میخواستم تجربه ی خودم و در مورد این فایل بنویسم

    راستش اولش قصد نوشتن کامنت روی این فایل رو

    نداشتم یعنی اصلا چیزی به ذهنم نمی اومد که

    بنویسم ولی داشتم فایل و گوش میکردم همینکه

    رسیدم به این جمله که«زندگی هر کس موقعی که

    تسلیم خدا میشه تغییر میکنه» اونجا بود که صدای

    درونم بهم گفت منم ماجرای تغییرم رو بنویسم.حالا

    که فکر میکنم دقیقا اونجا که تسلیم خدا شدم

    زندگیم تغییر کرد،استاد من مدتها بود که دچار

    روزمره گی شدید شده بودم یه جورایی زندگی برام

    بی معنی شده بود همش به خودم میگفتم هر روز

    که از خواب بلند میشی بازم باید همون کارای

    تکراری و کسل کننده روزای قبل و انجام بدی،هر

    روز کارای خونه ،هر روز اشپزی و نظافت و درس

    مشق بچه ها این خیلی کسل کنندس ،من اون موقع

    با ذهن منطقی خودم میرفتم جلو و بهم میگفت

    مثلا برای اینکه زندگیت کسل کننده نباشه فلان کار

    و انجام بده ،فلان چیز و بخر،فلان تغییر و تو خونه

    انجام بده و…همه ی این کارها رو انجام دادم ولی

    فایده ای نداشت، الانکه که فک میکنم میبینم که

    من فقط داشتم بیرون و تغییر میدادم و نمیدونستم

    که اصل درون ادمه ،روز تولدم رسید ولی اصلا

    خوشحال نبودم با خودم گفتم که واقعا زندگی خیلی

    بی معنیه کاشکه هیچ وقت مامانم منو بدنیا

    نیاورده بود ،اگه من همین الان بمیرم با کلی حسرت

    توی دلم میمیرم اخه این چه زندگیه؟! وقتی

    با ذهن منطقیم حساب کتاب میکردم و میدیدم که

    چقدر با خواسته هام فاصله دارم و اگه همینجور

    پیش برم شاید حتی یه روز هم نتونم اون زندگی رو

    که دوس دارم رو تحربه کنم اینا باعث میشد غمم

    بیشتر بشه ،یه حس ناامیدی خیلی

    بدی تو وجودم رخنه کرده بود ، اخرا همش این

    سوال تو ذهنم

    تکرار میشد که واقعا هدف از زندگی چیه؟هدف از

    افرینش ما چی بوده؟واقعا خدا واسه چی ما رو

    افریده؟ فکر میکنم دقیقا همونجا بود که من واقعا

    تسلیم خداوند شدم و همه چی رو سپردم به

    خودش و اونم با یکی از دستانش منو با سایت شما

    اشنا کرد،(جالب اینجاس که من اون موقع

    خیلی وقت بود که شمارو

    میشناختم ولی خب اون موقع گوش و چشم من کر

    و کور بود و خب گوش نا محرم نباشد جای پیغام

    سروش)

    از اون به بعد زندگیم یواش یواش خییییییلی

    تغییر کرد ،الانکه که حدودا دو سه ماه میگذره

    خیلی حسم

    بهتر شده،استاد شما نمیدونید با زندگی من چه

    کردید؟حس ادمی رو دارم که قبلا با یک عالمه قل و

    زنجیر (عقاید پوچ و مزخرف و محدود کننده)که به

    پاش بسته شده بودو حرکت میکرد

    ولی یکدفعه همه ی اون غل و زنجیرها باز

    شده و الان میتونه خیییلی سبکبال و با سرعت

    بیشتری حرکت کنه ،حرکت که هیچ دیگه احساس

    میکنم دارم پرواز میکنم،برای من نتیجه یعنی همین

    احساس ارامش و ارتباطی که با خدا دارم و سعی

    میکنم هر روز این نتیجه رو بزرگتر کنم ،اون وقتا

    خیلی از مرگ میترسیدم ولی الان خیییلی ترسم

    کمتر شده،دیگه هرگز دوس ندارم به اون روزا برگردم.

    هر روز خدا رو شکر میکنم که منو به راه راست

    هدایت کرد

    هر روز خدا رو شکر میکنم که منو با شما اشنا کرد

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مریم انصاریان گفته:
    مدت عضویت: 1893 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»

    «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»

    ——————————————————————

    سلام استاد جان سلام به استاد شایسته و به دوستان عزیز

    سپاسگزارم خدایا که باز بهم فرصت نوشتن دادی.

    استمرار در مسیر درست، این مسیر درست شرطه و من از وقتی قانونو شناختم شک نکردم به درست بودنش انگار با همه وجودم باورش کردم و همین باعث شد علیرغم مسیر ناهموارو کمی طولانی که به خاطر فراوانی باورهای نادرستم یا خیلی عمیق بودنشون بود ،سعی کردم هیچ وقت از مسیر برنگردم و همه تلاشمو کردم و ادامه دادم تا رسیدم به جایی که واقعا درک و فهم من از قانون هیچ ربطی به چند ماه پیشم نداره و هر روز روند تغییراتمو دارم میبینم که بهتر میشه و عملگراتر شدنم ایمان و امید و آرامشی که در وجودم هست، هدایتهایی که دریافت میکنم و حمایت خدارو بودنشو کنارم حس میکنم منو مصمم تر میکنه به ادامه دادن به اینکه قطعا نتایج میاد.

    استاد عزیزم من اولین بار از شما درباره قانون تکامل شنیدم و همون تقلاهای منو یجورهایی کم کرد تا رسیدم به نقطه ای که احساس میکنم واقعا تسلیم خداوند هستم امیدوار هستم و صبورانه دارم تو مرحله عمل صالح حرکت میکنم.

    در واقع با نگاهی و درکی متفاوت حرکت میکنم وگرنه خوب تو این مدت من کلی تغییرات بزرگ داشتم خیلی مسائل رو حل کردم اما مدتیه رسیدم به نقطه ای که سیستم رو ،خدارو ،جهانو با درکی متفاوت دارم میفهمم، قلبم به معنای واقعی باز شده و احساسم خوبه ، آرامم و خوشحال و حتی نسبت به قبل رهاتر و بی خیال تر چون ایمان دارم منم که خالق صد درصد زندگی اینده خودم هستم و اونجوری که میخوام میسازمش.

    إیّاک نعبد و إیّاک نستعین إهدنا الصّراط المستقیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 796 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 22 بهمن رو با عشق مینویسم

    چقدر خوبه درخواست کردن به شیوه ای که ،از آدما درخواست میکنی و میدونی که دستی هستن از دستان خدا ،که اگر کمکی نکردن هیچ اشکالی نداره ،خدا بی نهایت دست دیگه داره که کمکت کنه

    من دارم این روزا تمریناتی که یاد گرفتم ،از دوره عزت نفس و عشق و‌مودت رو عملی میکنم

    و البته هدایت هایی که به فایل های رایگان و یا نشانه روزم میشم رو هم سعی میکنم عمل کنم

    و بازهم‌تازه دوره 12 قدم رو از اول دارم گوش میدم و مینویسم‌

    من امروز از صبح که بیدار شدم، تا ساعت 2 ظهر ،تمرین کلاس رنگ‌روغنم رو انجام دادم‌و به قدری با دقت و خوب کار کردم‌که تمرکز داشتم‌و به قدری لذت بخش تر شده کار با رنگ‌روغن که حتی من برای تمرین کلاسم دو تا بوم برداشتم

    یه بوم بزرگ که کار میکنم برای کلاس و جدا از اون یه بوم‌کوچیک دیگه رو هم کار میکنم و دوست دارم هم ریز یاد بگیرم و هم کار بزرگ

    و به طرز شگفت انگیزی آسان تر شده و حتی اولین‌کاری که انجام میدم تمریناتم هست و کل هفته رو من بی نهایت وقت دارم برای کارهای دیگه و طراحی و گوش دادن به دوره ها و نوشتن باورها

    من صبح به استادی که قرار بود در مورد الهاماتی که برای نقاشی ،از خدا گرفته بودم و در به تصویر کشیدنش مشکل داشتم ،کمکم‌کنه ، پیام دادم و گفتم ساعت 4 میرم گالریش و گفت میتونم برم

    و من از پارسال که کلی ایده نقاشی از خدا دریافت کردم رو چاپ‌کرده بودم و طراحی کرده بودم ،همه رو برداشتم‌ و

    حاضر شدم و رفتم تجریش

    امروز هم ، شام مهمون داشتیم

    اولش نمیخواستم برم ،مدام میگفتم نگه دار هفته بعد یکشنبه تو ورکشاپ بهش نشون میدی ،که حرف دیروزش یادم اومد و گفت من دوشنبه هستم و یکشنبه میخوام ورکشاپ کار کنم

    پس طیبه تو کار امروزت رو به فردا یا هفته بعد نندازو برو

    وقتی رفتم و رسیدم ، نیم ساعت زودتر رسیده بودم و عجیب بود

    من دیروز تابلوی بیلبورد تبلیغی که کد تخفیف داشت Ta01رو دیدم که نشونه اش رو دریافت کردم

    تبلیغ رو برداشته بودن و به جاش یه تبلیغ جدید نصب کرده بودن

    همونجا به خودم گفتم طیبه ،همه اینا یعنی چی؟ فکر کن

    وقتی اون نشونه رو دریافت کردی و رد شدی از این مرحله ،

    اون تبلیغ برداشته شد

    و دلیل اینکه یک ماه و نیم برنمیداشتن، این بود که تو متوجه منظور خدا بشی که داره ریز به ریز هدایت میکنه

    و ازش سپاسگزارم که عاشقانه داره به من کمک میکنه

    انگار این مدت اوکجا بود تا من معنی اون رو درک کنم و بعد بردارن

    وقتی رسیدم گالری استادی که تابلوهای تجسمی کار میکرد ،هنرجو داشت و صندلی گذاشت تا بشینم و نشستم و یهویی دیدم گفت میتونی بیای و ببینی که دارم به هنرجوهام آموزش میدم

    و من خوشحال شدم و گفتم واقعا؟ میتونم ببینم

    و گفت البته و بلند شدم تا نگاه کنم

    داشت طریقه طراحی تنه درخت رو آموزش میداد

    وقتی نگاه کردم خیلی برام مفید بود و من بلد نبودم تنه درخت سایه زدنش چجوری باید کار کنم و یاد گرفتم

    وقتی کارش تموم شد ،گفت ببینم چه طرح هایی آوردی و من طراحیامو که چاپ کرده بودم ، شکل ابرایی که خودم عکس گرفته بودم از آسمون رو نشونشون دادم که طرح ققنوس و فرشته و طرح هایی که با انگشتم روی بوم ، پارسال کار کرده بودم و از خدا الهامش رو گرفتم نشون دادم

    یه سری صحبت هایی رو گفت که من پیام خدا رو دریافت کرد

    خدا به وضوح از طریق دستی از دستانش ،بهم گفت که طیبه ،اول اینکه : طراحیت رو باید قوی کنی و جوری کار کنی که شب و روز کار کنی و پیشرفت کنی

    دوم اینکه : طراحی مدل زنده حتما کار کن

    سوم اینکه : تابلو هاتو کار کن اما عجله نکن و به خاطر پول که بخوای کار کنی و وابسته پول باشی ،این کار رو نکن

    یادت بیار که درخواست کردی که نقاشی هایی بکشی که هر کس کارت رو دید اسم خدا به زبانش جاری بشه

    تو طراحیت رو قوی بکن ، وقتش برسه همه چیز بهت گفته میشه

    رها باش تا بهت بگم چیکار باید بکنی

    و یه حرفی گفت ، که اگر تو واقعا بخوای ،باید از همین یک ساعت بعد، طراحی رو هر لحظه باخودت یه دفتر داشته باشی و کار کنی

    حتی تو مترو و یا اتوبوس نشستی دفترتو بردار و مسافرارو طراحی کن

    اینا همه تاکیدی بود که داشتم میشنیدم

    با خودم فکر کردم و گفتم این جملات آشناست و دقیقا استاد رنگ روغنم بهم گفته بود

    اما من جدی نگرفته بودم و یک سال بود که کم کار کرده بودم

    اما از امروز سعی میکنم که شروع کنم

    وقتی راهنماییم کرد و توضیحاتی داد ،تشکر کردم و از هنرجوهاش سپاسگزاری کردم که وقت کلاسشون رو گرفتم و برگشتم رفتم گالری استادم

    با استاد طراحی ،داشتن روی طرح های خودشون کار میکردن ،رفتم سلام دادم و کارم رو نشون دادم که صبح کار کرده بودم

    گفت عالی کار کردی و بعد گفت طیبه خیلی پیشرفت کردی و این ورکشاپ روزای یک شنبه باعث شد تو خیلی جلو تر بیفتی

    و دو سه دقیقه وایسادم و یه حسی داشتم که نباید بیشتر بمونم

    چون همیشه وقتی خودم مشغول کار هستم دلم نمیخواد کسی زیاد وقتمو بگیره و برای همین گفتم وقتتونو نگیرم و یهویی نمیدونم چی شد

    به زبونم جاری شد

    خوشحال شدم دیدمتون استاد و استاد طراحی

    خودمم از گفتن این حرف متعجب بودم

    من داشتم از این حرفا میزدم ؟!

    آخه من قبلا بلد نبودم چی باید بگم

    چه برسه بگم خوشحال شدم دیدمتون

    وقتی برگشتم یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت نگران این نباشید که با آدما که صحبت میکنید چی بهشون بگید و یا از قبل بخواین فکر کنین که چی بگین

    اگر در مدار درست قرار بگیرین و به صلح برسید با خودتون و هماهنگ بشید با روحتون ،با ربّ

    خود به خود کلماتی به زبونتون جاری میشه که باید در اون زمان گفته بشه

    و به خودم گفتم ببین طیبه این نتیجه کار کردن روی خودت هست که الان متوجه شدی خود به خود داشتی صحبت میکردی

    پس مصمم تر روی خودت کار کن

    شب مهمون داشتیم و خیلی دوست داشتم از دختر دایی هام شروع کنم به طراحی چهره شون

    اما علاقه زیادی نشون ندادن به اینکه طراحی کنم و زیاد اصرار نکردم

    و خودمم انگار تعلل داشتم و دوباره درخواست نکردم ازشون تا بیان و طراحی کنم

    امروز یه روز بی نظیر بود

    فوق العاده خداگونه و بهشتی

    من هر روزم رو دارم تو خود بهشت زندگی میکنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 796 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 15 اسفند رو با عشق مینویسم

    شب وقتی میخواستم بخوابم و روز 15 اسفند شده بود ،پرده های اتاقمو کشیدم ، این جمله رو از مسجد ،با پروژکتور انداختن رو ساختمون که من میبینم همیشه تو اعیاد و روزای مناسبت دار یه جمله مینویسن

    جمله این بود

    اگر خدا بخواهد غیر ممکن ،ممکن میشود

    آیه 29 سوره تکویر رو نوشته بود و این جمله رو پایینش نوشته بود

    من میدونستم این یه تاکید هست ،چون این روزا تمام اتفاقاتی که رخ داد و از وقتی دوره هم جهت با جریان خداوند رو گوش دادم و تمریناتش رو انجام دادم ، غیر ممکنی برای من ممکن شد و همین دیواری بود که یک سال پیش میخواستم رنگش کنم و غیر ممکن بود که من روی اون دیوار کار کنم

    اما چند روزه که ممکن شده و اولین باره که دارم کار میکنم و یاد میگیرم

    و در این روزها و انجام تمرینات سبب شد لحظاتی رو به باد بیارم که غیر ممکن بودن و ممکن شده بودن

    مثلا سیم کارتی که غیر ممکن بود به نامم بشه و در عرض یک روز به نامم شد

    و این مثال هم به مثال هایی که برای ذهنم میگم اضافه شد تا یاد بگیره که خدا میتونه غیر ممکن رو ممکن کنه

    اما این نوشته رو دقیق نمیدونستم برای چی نشونه داده وقتی خوندمش گفتم ببین چرا هیچ وقت نوشته اینجوری نمینوشتن

    یا اسامی اماما رو فقط مینوشتن و یا روزای عید رو

    اما این صد در صد یه نشونه بزرگه

    و حس کردم در همه جنبه ها هست که نشونه دربافت کردم

    و یکم فکر کردم و خوابیدم

    صبح وقتی بیدار شدم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و تصمیم گرفتم کمی زودتر برم تا با نقاشا دیوار رو رنگ کنیم

    حدود ساعت 2:15 بود رسیدم و نقاش داشت ناهارشو میخورد ، گفت زود اومدی امروز

    که جواب دادم ،تمرینامو انجام دادم و کاری نداشتم گفتم بیام اینجا بیشتر یاد بگیرم

    یه در دایره شکل بهم داد و گفت شروع کن به کشیدن دایره

    و دیگه کارای آخر این دیوار بود که انجام میشد و فقط یه تیکه مونده بود تا گل کشیده بشه

    من کارمو انجام میدادم که مسئول پروژه که روز اول باهاش صحبت کردم اومد

    یه نقاش و خطاط بسیار بسیار مهربان که وقتی به چهره اش نگاه میکنم ،یه آرامش خاصی داره و به قدری آرام هست که میشه این فرکانس رو ازش دریافت کرد

    و خدا به شکل یه نقاش اومد و قبولم کرد تا به من کار بده و پاسخ داد به من

    و من باید از این فرصتی که خدا بهم داده استفاده کنم تا یاد بگیرم و قدم های بعدی به من گفته بشه

    وقتی اومد سلام دادم و چهره ی خندان و با آرامشی که داشت رو دیدم ناخودآگاه لبخند به لبم اومد و سلام دادم

    بعد بهم گفت این کار تموم میشه میتونی بیای یه کار دیگه نزدیک خونه تونه ،گفتم بله و قرار شد بعدش برم تا کار رو شروع کنم

    دیدم شروع کرد با دوتا قلمو ،خطاطی روی دیوارارو کار کرد و خیلی حس خوبی بود دیدن نوشته هایی که اسم اماما رو مینوشت و به سرعت خطاطی میکرد و صاف و زیبا نوشته میشد

    وقتی کارم تموم شد

    رفتم کنار نقاشی که باهاش کار میکردم

    یه مرد جدی و دقیق در کارش که همون اول وقتی حرفاشو گفت کمی دوری میکردم از اینکه بیاد کارمو ببینه و ایراد بگیره و دورتر ازش کار میکردم

    همین که رفتم گفت بیا رنگارو ببریم و شروع کنیم گلارو کار کنیم که دیگه تموم بشه ، وقتی شروع کردیم ، من رفتم برگ بکشم و میخواستم یکم دور تر برم ،برگشت گفت کجا میری ،بیا کنار من و باهم پیش بریم

    من گفتم آخه شما سریع انجام میدین و منم کند میش میرم گفتم برم دور تر کار کنم ، که درجواب گفت نه بیا اینجا

    از لحظه ای که کار کردم حس میکردم که سرعتش خیلی بالاست و با گوشه چشمم میدیدمش

    و من سرعتم پایین بود

    مدام ذهنم میخواست بگه ببین تو کند کار میکنی و این نقاش چقدر سرعت داره

    ولی باز هم جلو ذهنم رو گرفتم و تو دلم با خودم صحبت میکردم و میگفتم منم اول راهم و هیچ نقاشی از همون اول سرعت نداشته ،پس منم میتونم با تمرین و تکرار و استمراری که دارم یه روز مثل همین نقاش و حتی بالاتر از اون ،نقاشی دیواری رو با سرعت کار کنم

    اینارو که به خودم میگفتم دیدم وایستاد کمی عشق تر و نگاه کرد ،منم متوجه شدم و وایستادم و بهش نگاه کردم گفت ادامه بده

    قلمو رو از دستم گرفت و گفت ببین معلومه به تصویر اصلی که تو گوشیت هست نگاه میکنی ،اما در کل کار خودتو انجام میدی

    اینجای گل ،کجای عکس انقدر حالت چین داره که تو این کارو میکنی و هرجور دوست داری کار میکنی

    تو باید به عکس خوب نگاه کنی و در حافظه ات نگهش داری و وقتی یادت موند دیگه کمتر هم به گوشیت نگاه کنی اشکالی نداره

    تو باید این کار رو انجام بدی

    وقتی داشت صحبت میکرد تک تک صحبت های استاد عباس منش به من یادآوری میشد

    اینکه میگفتن :

    با اینکه بارها قوانین رو تکرار میکنن اما تو سایت خیلیا میشنون و حتی میدونن که کار درست چیه ،اما میخوان کار خودشونو انجام بدن و هرجور دوست دارن ،انجام بدن که نتیجه ای نمیبینن

    تا تغییر نکنی نتیجه نمیبینی

    یا استاد میگفتن انقدر باید تکرار بشه و در عمل انجام بشه تا یاد بگیری ، مقل گفته نقاش به من که گفت ، باید خوب نگاه کنی به ذهنت بسپری تصویر رو تا بعد به سرعت انجامش بدی و نقاشیت سرعت بگیره

    من وقتی ریز میشم به تک تک رفتارهام و در کل روز تحلیلشون میکنم تک تک قوانینی که استاد گفتن رو به وضوح میتونم حس کنم

    وقتی کنارش وایستاده بودم و یه ترسی داشتم که الان ایراد میگیره ،هی به خودم میگفتم طیبه نترس ،خب تو که بلد نیستی ،داری تلاش میکنی ،پس نترس

    یکم‌که گذشت با هر بار کار کردن من هی قلمو رو ازم گرفت و گفت اینجوری کار کنی سرعت میگیری

    و یهویی برگشت گفت برو کار روز اولت رو ببین چقدر تغییر کردی

    روز اول کارتو ببین و بیا روز 4 ام کارت رو ببین

    من رفتم و نگاه کردم و خندم گرفته بود

    یادمه روز اول یه حس غروری هم داشتم که من تمیز تر از بقیه نقاشا کار کردم

    اما وقتی دیدم کار روز اولم رو فقط خندیدم و گفتم چقدر تغییر کردم ،چقدر خطایی که دور گل کشیدم صاف تر و تمیز تر شده ، و میخندیدم و اومدم کارم رو شروع کردم

    و باز هم یادم میداد و نکته هایی رو میگفت

    جالبه من امروز تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که به من نکته های لازم برای آموزش رو میگه

    درصورتی که دو روز پیش با قطعیت گفت که چند تا خانم همکار جدید اومده بودن و کار رو با سلیقه انجام دادن و من یه سری نکات رو که الان به شما میگم به هیچ کسی نمیگم

    و اونا سر این رعایت نکردن نکات قبول نشدن برای نقاشی دیواری

    و این رو یادم آوردم و گفتم این من بودم که درخواست کردم هرچی که بلد هست رو به من یاد بده

    وقتی کار میکردیم من به صدای ضبط شده خودم گوش میدادم و حرف نمیزدم یهویی گفت روزه میگیری سخت نیست میای نقاشی کار میکنی

    میدونستم این دروغی که روز اول گفتم ادامه دار شده و نتونستم دروغی که گفتم رو ،حقیقتشو بگم

    و میدونستم که دارم به خودم ظلم میکنم اما ترسیدم و چیزی نگفتم از خدا میخوام کمکم کنه تا دیگه درمورد روزه دروغ نگم و حقیقت رو بگم که روزه نمیگیرم

    امروز به طرز عجیبی خوش اخلاق تر شده بود و میگفت دلیل اینکه میخوام ایرادای کارت رو بگم ،میخوام یاد بگیری

    تا نزدیک غروب کار کردیم و گفت دیگه تموم شد و باید ریزه کاریا رو انجام بدم ،فردا نیا و هماهنگ کن با آقای فلانی که بیای سر یه پروژه دیگه

    خیلی خوشحال بودم

    من رفتم و از ایستگاه صلواتی نون و ارده و چای و خیار گوجه میدادن ،گرفتم و دیدم گفت دیروز برای دخترم لقمه بردم به قدری خوشش اومده بود که گفت بابا بازم لقمه بیار

    بیرون تو همون بلواری که نقاشی میکشیدیم نشستم و چای و لقمه مو خوردم و راه افتادم وقتی رسیدم خونه چند تا گل سر و جاکلیدی نقاشی شده ام رو برداشتم تا ببرم و به نقاش بدم تا به دخترش بده و نون بخرم و دوباره چای بگیرم

    وقتی هدیه رو دادم به خودم گفتم طیبه اشتباه فکر نکن ،تو نمیتونی کسی رو شاد کنی ،تو الان با این کارت خودت رو میتونی شاد کنی

    پس یادت باشه

    چون از استاد یاد گرفتم که من فقط و فقط میتونم خودم رو شاد کنم ،حتی با هدیه دادن هم نمیتونم کسی رو شاد کنم

    شب به قدری حالم خوب بود که دوست نداشتم این حال خوبی که دارم رو قطع کنم و حدود یک ساعتی پیاده رفتم و با خدا صحبت کردم

    وقتی برگشتم خونه ،شب نمیدونستم که پیام بدم به نقاش یا نه ،

    خودم برم زمین چمن و بگم میخوام نقاشی دیواری رو انجام بدم که دیروز قرار بود زنگ بزنن

    و ظهر که میخواستم برم برای نقاشی ، وایستادم جلو زمین چمنی فوتبال ، گفتم خدایا نشونه ای بده اگر خودم برم و پیگیر این سفارش باشم یه نشونه بده

    اینو گفتم و یهویی این جمله به من یادآوری شد

    که طیبه تو همیشه همه چی رو به راحتی بدست میاری و مشتری میاد دنبال تو تو دنبال مشتری نمیری

    ابنو که حس کردم نرفتم اما با خودم گفتم خب اگر من نرم و نگم که نمیشه

    استاد گفته که درخواست کنید از آدما اما بدونید که خداست که داره کارارتونو انجام میده

    گفتم خدایا نشونه بده

    اومدم سایت که سریال زندگی در بهشت قسمت 48 رو بهم نشونه داد

    بارون شدیدی میبارید و بعد قطع شدن بارون استاد رنگ آسمون و خورشید و ابرارو نشون میداد و اشاره کرد به رنگ نارنجی و زرد و قرمز

    من فهمیدم که باید پیگیری کنم و به نقاشی که گفته بود این کار کوچیکه رو میدم انجام بدی ،پیام دادم

    و گفت اگر سفارش کار بده حتما به من خبر میده

    خیلی خوشحالم از اینکه خدا این همه به دقت داره هدایتم میکنه

    من نمیدونستم چیکار کنم ،اینکه خودم برم و با مسئول زمین چمنی فوتبال صحبت کنم و یا با نقاش صحبت کنم

    که خدا با نشونه سریال زندگی در بهشت گفت ،با خود نقاش صحبت کن

    یه وقتایی که انقدر دقیق و هماهنگ شده توسط خدا ،هدایت میشم ،با خودم میگم ،چرا از بین اون همه فایل دقیقا این فایل اومد که استاد درمورد نقاشی و رنگایی بگه که دقیقا بفهمم

    پس همه اینا یه نشونه هست و من دارم ریز به ریز هدایت میشم توسط خدا و میخوام چشم بگم

    امروز که دیدم فایل جلسه 4 دوره هم جهت با خداوند اومده روی سایت ، و گوش دادم چقدر جالب و جالب تر اینکه من وقتی از جایی که قرآن خوندنم و ادامه اش مونده بود و امروز خوندم ،دقیقا آخر صفحه رسیدم به آیه

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم.

    چقدر دقیق و هماهنگ بود تجربیات من با فایل جلسه 4

    که امروز سعی کردم با صحبت ها و ایراداتی که از من میگرفت خودمو سرزنش نکنم و با نقاش که سال ها روی دیوارکار میکرد ،مقایسه نکنم و ادامه بدم

    و چه هم زمانی خوبی بود که استاد در موردش صحبت کردن

    خدایا شکرت

    بی نهایت سپاسگزارم

    بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سونا شریف نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1611 روز

    بنام خدای خوبیها و شادی

    سلام به استاد عزیزم و دوستان گل

    من الان روز پانزدهم هست که دوره ی مصاحبه با استاد را شروع کردم در واقع پانزده روز است که از قسمت دانلودها بخش مصاحبه با استاد را به عنوان یک دوره برای خودم که شامل 37 فایل است در نظر گرفتم و الان قسمت پانزدهم درس پانزدهم را گوش دادم و چقدر این دوره عالی بود . استاد با جان و دل به سوالات جواب میدهند و همراه با مثال و تمام جزئیات و در تمام ابعاد .

    استاد انگار خداوند متعال از زبان شما بمن پاسخ میده . تمام سوالات به همراه جوابها را نوشتم و البته قبل از نوشتن چندین بار فایل را گوش میدم چقدر آگاهی در این فایلها ریاد بود خدای من . هدیه هاتون هم استاد جان عالیست

    چقدر زیبا گفتید که بحث فرکانس صفر و یک ندارد و خاکستری هست و آدمها یا متمایل به سیاه هستند یا سفید و ناامیدی مطلق وجود نداره .

    اگر در مسیر باشم و حرکت کنم قدمهای بعدی را پیدا میکنم اگر مشکلی وجود داشت بخاطر ایرادهایی در باورهای منه و من باید روی باورهام کار کنم و تغییرشون بدم تا به نتایج دلخواه برسم و هرچقدر به تغییر باورهام و پیدا کردن ایرادهام ادامه بدم نتایج من بزرگتر و بزرگتر میشن .

    استاد ممنونم بابت این سایت پر قدرت و بینظیرتون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مرضیه 61 گفته:
    مدت عضویت: 2129 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و همه ی دوستان هم فرکانسی

    خیلی وقته که کامنت نذاشتم دلم یک جورای تنگ شده بود برای کامنت گذاشتن

    قبلا توی دوره ی 12,قدم از سر وظیفه و تمرین کامنت می زاشتم ولی دیگه اونم نذاشتم . روی خودم کار می کنم فایل می بینم و گاهی کامنت هم می خونم ولی توی کامنت گذاشتن تنبلی می کنم ولی امروز فرق می کنه از سر وظیفه و تمرین نیست از روی احساس خوبه

    امروز این فایل هدایت من بود .

    یک مدتی هست درگیر اینم که چرا درامدم زیاد نمیشع چرا من فروش ندارم چه کار کنم که فروش داشته باشم که هدایت شدم به این فایل استاد عزیز شما همیشه حرف های خوب و امید دهنده می زنید و این گوش دادن به حرف های شما همیشه من رو یک جورای کنترل می کنه

    اینکه گفتین بیشتر لذت می بردم و راحت تر می گرفتم لحظه لحظه رو با عشق زندگی می کردم همیشه این حرف های شما رو شنیدم ولی هر بار یک جور آدم رو هل می ده به سمت احساس خوب

    اینکه گفتین توی مسیر نا امیدی هم بود ولی کوتاه نیومدم و استمرار داشتم

    بارها و بارها حس نا امیدی بود بارها گفتم چرا من از این هنر زیبام درامد ندارم چرا خیلی ها از من کارشون کم کیفیت تره ولی فروش دارن و چرا های زیاد دیگه ولی بازم هر بار تصمیم گرفتم تمرکزم روی خودم باشه به بقیه کار نداشته باشم سپاسگزار نعمت های بیشمار زندگیم باشم و همش سعی می کنم از مسیر خارج نشم

    فایل هدایتی دیگه که امروز گوش دادم جلسه 3قدم پنج بود اون دیگه کامل من رو روشن کرد چقد خوب گفتین که دنبال این نباشم چه کاری انجام بدم که فروشم زیاد بشه دنبال تکنیک خاصی نباشم فقط سعی کنم در احساس خوب بمونم و در قلبم رو باز بزارم برای هدایت ها خداوند و در یک کلام زور نزنم برای فروش محصولم

    خدایا شکرت به خاطر احساس خوبی که دارم

    به خاطر استاد خوبی که دارم

    به خاطر سایت خوبی که دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: