مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست» - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»78MB23 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»22MB23 دقیقه
گام هفتم – پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
.
سلام
واسه منم سوال بود که چطور میشه درمسیر تغییر باورها و خلق کردن خواسته ها ناامید نشد وادامه داد؟
به مرور دارم میفهمم که این موضوع غیرممکنه و ناامیدی بخشی از مسیره و برای هرکسی رخ میده فقط باید ادامه داد و تسلیمو بیخیال نشد.
البته متوجه این موضوع هم شدم که یه حس اطمینانی تو وجودم داره شکل میگیره که هدفم »بلاخره« و »لا جرم« رخ میده فقط باید بتونم در مواردی که اوضاع طبق برنامه پیش نرفته و تاخیری پیش اومده – یا- در حالت دیگه، وقتیکه خواسته نصفه و نیمه خلق شده ، باید بتونم در فرکانس ها و کنترل توجهم روی هدف، استمرار بخرج بدم تا پاداش یا خواستمو دریافت کنم..
با تمام وجودم از خدا میخام به درک بیشتری در این خصوص برسونتم.
یکی از باگ هایی که در خودم کشف کردم ناامید شدن یا بهتره بگم یه حالتی مثه تو ذوق خوردنو مثه بچه ها قهر کردن ، در رفتارم نهفته هست که احتمالا از انتظار بیجا داشتن از خودم و قانون سرچشمه میگیره که باعث شده وقتی واسه یه هدف طبق اموزش هایی که دیدم، پروژه تعریف و رفع ترمز میکنم+باور میسازم و تکرار میکنم، خلاصه به صورت آگاهانه از قانون استفاده میکنم » انتظار دارم در اولین پارت فراااااااتر از چیزی که میخاستمو بدست بیارم.
که تاحالا همچین اتفاقی در اولین مرحله واسم نیوفتاده اما بارها در ادامه، خدا حسابی راضیم کرده ،
اما همین حرکت کردن از نقطه ای که نتایج ضعیفه تا مرحله ای که نتایج راضیم کنه ، گپی هست که احساساتم خیلی نوسان پیدا میکنه و بعضا گمراه میشم.
مطلبی که مکتوب شد سیکل معیوب زندگیم هست و امیدوارم خدا هدایتم کنه تا بتونم ازش عبور کنم.
.
در این فایل با مثال اجرای سمینار یک نفره و توضیحاتی در خصوص اهمیت بهبود های مستمر با گرفتن کوچکترین فیدبک ها، کلید های کاربردی بدست اوردم.
استاد عباسمنش و خانم شایسته، ممنونم که این اگاهی هارو بهم رسوندین.
دلم میخاد یه گزارش شخصی بنویسم واسه اینده ای که سندی بشه برای بهتر استفاده کردن از قانون :
(کاری به تاخیر و ناهماهنگی زمانی که داشتیم ندارم؟) بلاخره چن روز پیش در موقعیتی قرار گرفتم که مدتهاست دارم واسش تلاش و تمرین ذهنی انجام میدم.
خداروشکر همه چیز عالیه و بیشتر موارد مطابق همون چیزایی که مشخص کردمه و حتی چن باری سورپرایز شدم چقد دقیق اون چیزایی که تو فکرم ساختم در واقعیت باهاش روبه رو شدمو لبخند بزرگی گاها رو لبم مینشست
اما چیزی که خیلی متعجبم کرده اسکیل و اندازه مینیاتوری ماجراست!!!
هممممممم
چجوری بگم …
مثه روبه رو شدن با یه ساختمون مجلل با تمامی جزییات،، در مقیاس کوچولو میمونه واسم!
به خودم گفتم خدای من تو که هدایتم کردی و فضل و لطفت بهم ثابت کردی اماااا چرا اینجوری؟؟؟!!!
سه شب پیش در دوراهی قرار گرفته بودم که آیا قبولش کنم یا نه صبر کنم برای گزینه بهتر.
خلاصه کلام ، هدایت شدمو تصمیم گرفتم بهترین خودم در همین چیزی که الان هست ارائه بدم در عین حال بازم به همون فرکانس و باورهایی که تکرار میکردم، ادامه میدادم، به امید هدایت شدن به گزینه بهتر و راضی شدن.
راستش بخام بگم این تصمیم واسم سخت بود، مثه همون حس و حالتی که استاد عباسمنش دوره اموزشیشو با یک نفر شروع کرد و ادامه داد.
منم تصمیم گرفتم ادامه بدم اما طی یکی دو روز اخیر هر وقت شروع به تکرار باورها و توجه به فضایی که مدنظرم هست میکنم، اولش یه کوچولو مقاومت تو خودم حس میکردم اما دلیلش نمیدونستم تا اینکه رسیدم به گام هفتم/مصاحبه با استاد و مسیر واسم روشن شدو فهمیدم:
– اگه حرکت کنم و ادامه بدم در دل همین روزای نا دلخواه، بهترین روزای زندگیم ساخته میشه.
– تا وقتی تو مسیر رسیدن به هدفت قرار نگیری و با ایراد ها رو به رو نشی، نمیدونی کجای باورات ایراد داره .
فقط اینجوری میتونی خودتو بهبود و ارتقا بدی تا نتایج بهتر بشه، زیبایی و قاعده زندگی همینه.
– باید امیدوار بودو سپاسگزار همین نتایج و نشونه های اولیه باشم.
– وظیفه من اینکه رو باورهام کار کنمو حرکت کنم. در گیر نتیجه نباشم.
– آدمی بازیو برده که بگه خدایا من راضیم به رضای تو – یا به عبارت دیگه بگم خدایا من مطابق قوانین تو عمل میکنمو تسلیمم و ادامه میدم تا به هدفم برسم.
انسانی که تسلیم خداست/مطابق قوانین عمل میکنه به همه چی میرسه ، انسانی که میخاد قوانین مطابق میلش تغییر کنه و تقلا میکنه فقط در ناکامیها غرق میشه.
– هر اتفاقی در مسیر تحقق هدفم بیوفته، باید تسلیم خدا باشمو با توکل و امید رسیدن به هدف ادامه بدم .( وقتیکه شرایط مطابق میل نیست، تسلیم بودن و توکل معنی پیدا میکنه و باید ایمانم نشون بده، در شرایط اوکی یا معمولی که ارزشی نداره).
.
تمام.
سپاسگزارم
1730+
سلام خدمت همراهان گرامی.
راه اینکه بفهمیم باورهامون درست هست یا نیست نتایجی هست که میگیریم. باید یک نگاهی به نتایج زندگیمون بکنیم تا بفهمیم باورهامون قدرتمند کننده هست یا محدودکننده. اگه نتیجه خوبه یعنی باورهایی که داریم خوبه و باید همین فرمون رو ادامه بدیم اما اگه نتیجه مناسب نیست یعنی باورها نامناسب هست باید دست به کار بشی و گرهگشایی کنی.
باورهای ما در نتیجه حرکتهایی که انجام میدیم مشخص میشه. یعنی اگر حرکتی نمیکنی و هدفی نداری، نمیفهمی که باورهات چیه که بخوای روشون کار کنی. وقتی حرکت میکنی یک سری نتایج میگیری و اون نتایج نشون میده که باورهات چی بوده.
یعنی در حوزهی ثروت هدف داری، در راستای این هدف میای روی باورهای ثروت آفرینت کار میکنی تا ایدهها، الهامات، شرایط و موقعیتهایی بوجود بیاد که تو به سمت یک کاری که بهت الهام میشه حرکت کنی. بعد باید اون ایده الهامی رو اجرا کنی یا اون فردی که اومده تو مسیرت بهت کمک کنه باهاش هم مسیر بشی و قدم برداری و در طول این مسیر یک سری نتایج حاصل میشه که نشون میده که چقدر روی باورهات کار کردی.
مثلا من خودم هدف ثروت گذاشتم برای خودم و روی انواع باورها از جمله باور فراوانی کار میکردم. توی باور فراوانی استاد میگفت یک فرد ثروتمند حرص نمیزنه، طمع نمیورزه، عجله نمیکنه، نمیترسه، و میدونه که همیشه فرصتهای عالی فراهم هست و اگر کسی بهش گفت این فرصت استثنایی هست که فردا ممکنه گیرت نیاد گول نمیخوره که بره از اون فرصتی که یکبار درخونهاش رو به اصطلاح زده استفاده کنه و میگه نه من از این فرصت استفاده نمیکنم و ایمان دارم که فرصتها برای من همواره بیشتر میشه و خدا میرسونه. بعد من میگفتم که عالیه من فراوانی رو خوب کار کردم من این باورها رو دارم و گوششون کردم بعد تو کار که بودم با شرایط مختلفی برخورد میکردم که اونجا نشون میداد باورهای من چی هست. مثلا چند مشتری داشتم و میگفتن تخفیف بده ولی من با اعتماد به نفس میگفتم که زیر این قیمت کار نمیکنم و پیش خودم میگفتم فرصتها همیشه هست و خدا روزی رسون هست اینها برن بهترش میاد، در اکثر مواقع افراد قبول میکردن با همون قیمت مد نظر خودم کار انجام بشه یک سریها هم میرفتن جای دیگه ولی من در وجودم این حس رو نداشتم که فرصت از دست رفت بلکه میگفتم فرصتها همیشه برای من هست و به همین دلیل مشتریهای بیشتر گیرم میامد. اما وقتی چندین و چند مشتری رو کارهاشون رو انجام دادم از یک جایی دیدم که اون حس فراوانی رو ندارم و دارم حرص میزنم که بیشتر مشتری بگیرم و بیشتر کار انجام بدم و انگار این فکر رو دارم که فرصتها داره تموم میشه و بعدا کار نیست و من باید شب و روز رو بدوزم به هم که مشتری بگیرم و کار بگیرم و … یعنی داشتم از خواب و خوراکم میگذشتم بعد گفتم این بود باور فراوانی؟ چند روز خوب عمل کردی ولی الان داری حرص میزنی، عجله میکنی، نگرانی مشتریها رو بقیه ببرن و به تو نرسه و خیلی از این باورها. میخوام اینو بگم که باور ایجاد کردن اینطور نیست که تو حرف باشه، باید حرکت کنی و تو حرکت نشون داده میشه که باورت چیه و چه فکرهایی داری و چطور باید کنترلش کنی و تغییرش بدی. آیا داری حرص میزنی یا توهم زدی که من باور فراوانی دارم؟ موقعی که داری کار میکنی باوره خودش رو نشون میده که چقدر باور فراوانی داری. و اگه میبینی که داری حرص میزنی و .. باید روی خودت جوری کار کنی که تو کسب و کار و تو عمل احساسات منفی رو کنترل کنی و بر اساس اون باورها عمل کنی و یکجوری هم بشه که با کار کردن روی خودت اون حسه غالب بشه. یعنی ناخودآگاه که مشتری میاد و کار ازت میخواد در اون شرایط حرص و طمع و … رو کمتر داشته باشی یا نداشته باشی. اگه به این سطح برسه یعنی خوب روی باورها کار کردی و در ناخودآگاهت داره باوره کار میکنه. که این یک شبه ایجاد نمیشه و باید مداوم روش کار کرد.
راهکار اینکه بفهمیم باورهامون قدرتمند کننده هست یا نه حرکت کردن هست. اگر همینطوری بشینیم و فایل گوش بدیم و به ایدههای الهامی عمل نکنیم و هیچ حرکتی نکنیم متوجه نخواهیم شد که باورهامون چه ایراداتی داره و تنها در حرکت کردن هست که نتایج اش به ما میگه باورهامون چیه.
استاد میگه فاصله زمانیای که من سمینار برگزار کردم و یک نفر شرکت کرده بود تا زمانی که سمیناری برگزار کردم که 1000 نفر مخاطب و مشتری داشت 1 سال طول کشید. من بیشتر از 4 ساله دارم آموزش میدم در سایتم به غیر از پروژههایی که میگیرم، و 4 سال در حوزه آموزش حرکت کردم و ویدیو تولید کردم اما فروش اصلا رضایت بخش نیست و رشد مناسبی نداشته. یک سری موفقیتها کسب شده ولی نتیجه رضایت بخش نیست. بازدید ویدیوها و .. بسیار پایین تر از این مقدار تلاش هست که من انجام دادم در صورتی که محتواهای من بسیار با کیفیت و مسئله حل کن هست و حرف بیخود و بینتیجهای نزدم برخلاف محتواهای زردی که توی اینترنت هست که فقط تو حاشیه هستن، یعنی در قسمت کیفیت کار خوب هست و میشه بهترم بشه ولی این نتیجه یعنی باورها ایراد داره دیگه و گرهها باز نشده. نباید انقدر زمان ببره گرفتن نتیجهی کاری و من همهاش فکر میکردم که با مرور زمان تکاملم طی میشه و حل میشه درصورتی که استاد در یک سال تکاملش طی شد و من الان 4 ساله از سال 2020 دارم کار میکنم و رفتیم توی 5 سال و درسته که گیوآپ نکردم و ادامه دادم ولی خب نتیجه مد نظر هم باید ایجاد بشه دیگه چه خبره این همه زمان گذشته و نتیجه دلخواه نشده. این چه تکاملی هست که طی نمیشه؟
به نظرم باید روی درک قانون بیشتر زمان بگذارم تا بتونم گرههای بیزینس رو حل کنم و نتایجم رو رضایت بخش کنم.
سپاسگزارم. زیباترین اتفاقات زندگی رو براتون از خدا خواستارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود به یاران همراه در مسیر بندگی
درود بر استاد عباسمنش و بانو شایسته و همه عزیزان پشت صحنه
خدا قوت به همگی
اول که می خواستم فایل را گوش کنم ذهن می گفت که چه چیز خاصی را می خواهی بشنوی، برو که فقط رفع تکلیف کرده باشی و تعهدت را عمل کنی!!
فایل را دیدم و نکته برداری کردم اما هنوز ذهن نمی خواست درگیرش شود، نمی خواست تعمق کند، زورش می آمد که در مورد خودش و موارد اینچنینی که در زندگی تجربه کرده فکر کند و کنکاش کند، یک اینکه از تغییر گریزان است، دو اینکه نمی خواهد خاطرات ناخوشایند گذشته را مرور کند، سه اینکه فکر کردن انرژی و تمرکز می خواهد و او عاشق خوشی لحظه ای هست و از تمرکز و استمرار گریزان
الآن که دارم می نویسم هنوز دارد غرولند می کند و افساری که بر گردنش انداختم را می کشد، اما افسار اینجا در دست دیگری است نه شما جناب ذهن!!!!!!
حالا برویم سراغ اصل مطلب
اصل مطلب ؛ پیغام هدایتگرانه مسائل و موانع و مشکلات برای ماست.
اگر این تضاد ها نبودند ما چطور درسمان را یاد می گرفتیم، چطور می فهمیدیم ایراد و نقص درونی داریم.
همین الآن هم ذهن نمی خواهد بپذیرد!
علی جان خاصیتش این است! ولش کن بگذار سخن دیگه ای را ساز کند علی آقا :))
قانون و مشیت این هستی اینگونه است، بارها در قرآن این بهانه ها را برای نپذیرفتن سخنان پیامبر آوردند، پاسخ چه بود؟ اینکه قبل از شما هم پیشینیان چنین بهانه هایی آورده بودند، قانون الهی تغییر نمی کند.
اصلا این کار ذهن است که می گوید: چرا جور دیگری نیست؟ مدام می گوید: چرا؟ چرا؟
همواره از موضع جدایی حرفش را می زند و هیچ وقت نمی خواهد بپذیرد.
بگذریم.
این قانون جهان است که با تضاد رشد کند
اصلا خیلی هم منطقی است، ذهن که به دنبال خوشی و لذت لحظه ای است و گوشش به درسها نیست و همچون کودک بازیگویشی و بهانه جویی است که نمی خواهد درس بخواند و مدام غر می زند و به همه چیز و همه کس ایراد می گیرد الا خودش.
حالا این ذهن به زبان خوش درس می پذیرد؟
خیر آقااااا خیر
این شالوده ذهن است و اینگونه طراحی شده
این موضوع را به وضوح در تجربیات زندگی ام می توانم ببینم، رشد هایم نتیجه تضادهایی بود که به آنها برخود می کردم،
قبلا در بعضی از موارد ناآگاهانه از قانون استفاده می کردم اما به نسبت اکنون و آگاهی از مسیر قانون قابل مقایسه نیست.
چقدر این فرمول دقیق است، که؛
درک قانون + تصحیح مداوم مسیر به کمک این درک = ساختن زیباترین روزهای زندگی از دل سخت ترین روزهای زندگی
دیشب در کامنتی که در مورد گوش دادن به ندای درونی ام نوشتم به خاطرات سال گذشته و دیدن عکس ها و فیلم هایم هدایت شدم و چه لذتی بردم از دوباره دیدن آنها، خیلی خوشحال بودم و رضایتمند، گویی دوبار به آن لحظات برگشتم و آنها را دوباره زندگی می کردم، البته شیرینتر و لذتبخش تر، چون بعد از نوشتن مفصل در موردش به احساس خوبی رسیدم و بعد آن احساس به سراغ هارد لبتابم رفتم و لذت بردم، البته که خاطرات لذتبخش و خوب، هرچقدر کهنه تر می شوند شیرینی اش بیشتر می شود.
اصلا همه این خاطرات شیرین نتیجه تضادهای سالهای گذشته ام بودند، سالهایی که ناآگاهانه افسار زندگی را به دست ذهن و باورهایی که از جامعه در ذهن انباشت کردم داده بودم، اما از زمان نوشیدن آب حیات بخش این آگاهی ها روند زندگیم عوض شد.
یادم می آید که تصمیمات جدی گذشته ام بر پایه برخورد با این تضاد ها بود، یعنی بعد از به صلح رسیدن با خودم پیغام تضاد را می شنیدم و با برطرف کردن مقاومت و ترمز ذهنی به سمت خواسته قدم می گرفتم. البته با تکامل
یکی از آن چالش هایی که سالها در کار قبلی ام داشتم و گویی جزئی از کار بود اختلاف نظر با برادرم در کار شراکتی مغازه و آزاری که می کشیدم، او هم که هیچ وقت تغییر نمی کرد و این من بودم که به خاطر باور از خود گذشتگی ام می بایست ضعف هایش را پوشش بدهم. یعنی این باور چنان ترمزی بود که نمی توانستم آنرا رفع کنم، چون می گفتم که اگر او را تنها بگذارم چطور می خواهد زندگی و زن وبچه اش اش را پیش ببرد؟ خلاصه که فرددددین باززززی ….
خیلی روی باورهایم کار می کردم و اواخر به پذیرش او رسیدم و اینکه او همینی که هست می ماند و من که نمی توانم تا آخر عمر او را حمایت کنم، اصلا این پذیرش او همین طوری که بود، آرام آرام راه را برایم هموار کرد و به طرز بسیار خوب و مسالمت آمیزی از شراکت با او جدا شدم و جالب اینکه هیچ لطمه ای هم به زندگی اش وارد نشد.
خیلی بهتر فهمیدم که ترس ها و ترمز های ما توهماتی بیش نیستد و این خود ماییم که بر آنها دامن می زنیم.
در طی این یکسال اخیر با تضاد هایی مواجه شدم که با درک پیغام هر یک از آنها به ضعف های شخصیتی و باورهای ایراد دارم آگاه شدم و به میزانی که حرکت کردم به مسیرهای هموارتری هدایت شدم، البته که خوب می دانم در عملگرایی می لنگم.
مثل؛
تضاد در کار مدرسی =» آگاهی از ضعف در مدیریت و اقتدار شخصی برای اداره خوب یک مجموعه بعد خواسته ای جدید و …
تضاد در کار بیمه=» آگاهی از ضعف در روابط و نگاه برخاسته از قدرت و عزت نفس و ادامه ماجرا …
تضاد در کار دبیری هیئت =» آگاهی از ضعف در یادگیری مهارتهای کامپیوتری و علم روز و ادامه ماجرا…
تضاد در کار مغازه =» آگاهی از ترسها و وابستگی های کاری و …
تضاد هایی در خانه با خانواده =» آگاهی از ترمز های درونی و از خودگذشتگی های ترس آلود و وابستگی های خانوادگی و …
در همه این موارد ذهن بعد از مدتی رام شد و وقتی به صلح با خودم رسیدم درس هایش را گرفت و اکنون می توانم که در روند تغییرات شگرفی در زندگی هستم، البته که هر بار خواسته ام بود که در برخورد با این تضاد که واضح و واضحتر شد و بهبود را برایم نتیجه داد، هرچند که هیچ ادعایی در این موارد ندارم، و از خودم راضی نیستم و باید بهتر بشوم.
خدا را شکر که ذهن نجواگرم را این بار هم به مسلخ کشاندم، عجیب است از این شیطان چموش ذهن که هر بار که پوزه اش را به خاک می مالم و رویش را کم می کنم، اما هر بار با یک ترفند و ظاهر جدید وارد می شود.
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید زیرا وى دشمن آشکار شماست (یس 60)
اصلا همین آیه دارد چه پیام واضحی را به ما می دهد!
ما که شیطان را به خدایی نپذیرفتیم و عبادت نمی کنیم؟ داستان چیست؟
این که در زبان و فکرمان و یا در تصوراتمان اینگونه فکر می کنیم که بنده خداییم کافی نیست!
عبد شیطان بودن یعنی بنده نجواهای ذهنی بودن،
یعنی گوش دادن به زمزمه های تمام ناشدنی ذهن،
یعنی تاثیر گرفتن از قیل و قال ذهنی که پر شده از کمبود و نگرانی،
یعنی به دنبال لذات زودگذر و شهوت های ناپایدار و خوشی های لحظه ای رفتن ،
یعنی باری به هر جهت بودن و هر چیزی را دیدن و شنیدن و خواندن و …
همه اینها ویژگی ها و خاصیت های برخاسته از ذهن است نه روح
حال که به عینه دیدیم که در مواقع مشکل و تضاد خود همین ذهن است که به شماتت و سرزنش و توبیخمان می پردازد، یعنی نه تنها پشتمان را خالی می کند بلکه از پشت خنجر هم می زند.
وَقَالَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لَمَّا قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ إِنَّ ٱللَّهَ وَعَدَکُمۡ وَعۡدَ ٱلۡحَقِّ وَوَعَدتُّکُمۡ فَأَخۡلَفۡتُکُمۡۖ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیۡکُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُکُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِیۖ فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوٓاْ أَنفُسَکُمۖ مَّآ أَنَا۠ بِمُصۡرِخِکُمۡ وَمَآ أَنتُم بِمُصۡرِخِیَّ إِنِّی کَفَرۡتُ بِمَآ أَشۡرَکۡتُمُونِ مِن قَبۡلُۗ إِنَّ ٱلظَّـٰلِمِینَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمࣱ 22
در آن هنگام که کار بندگان خاتمه پذیرد، شیطان مىگوید: خداوند به شما وعدۀ درست داد و من نیز به شما وعده دادم؛ ولى خلف وعده کردم. من بر شما تسلطى نداشتم. فقط دعوت کردم، شما هم پذیرفتید؛ بنا بر این مرا ملامت نکنید بلکه خود را ملامت نمایید. نه من مىتوانم به فریاد شما برسم و نه شما مىتوانید فریادرس من باشید و من به شرکى که شما با فریب من مبتلا شدید معتقد نیستم. براى ستمکاران عذاب دردناکى خواهد بود (ابراهیم 14)
خدای من، بیزارم از این دشمن ترین دشمن درون، بیزارم از این عدوٌ مبین.
هر چقدر در مورد شناخت ذهن و رفتارهایش بنویسم کم است، هرچقدر در مورد شناخت خود و رفتار های ناخودآگاهم بنویسم کم است
خدا را شکر می کنم که این بار هم هدایتم کرد به آیاتی ناب و درکی بالاتر
الهی شکرت
الهی شکرت
الهی شکرت
سلام و درود بر داش علی گل گلاب
چقد کامنتت به دلم نشست نجوای ذهن چالشی که همه ما درگیرش هستیم و دقیقا هر روز بقول استاد باید در حال هرس کردن باشیم تا این علف های هرز اگه رشد کنن سخت میشه هرسش کرد و خداروشکر که این نعمت و بما داد تا هر روز بیایم وواینجا بصورت اتوماتیک و هوشمند علف های هرز درونمون را هرس کنیم و همیشه شاداب باشیم و به این فکر کنیم که خود استاد بنده خدا تک و تنها بود بدون یک همچین نعمتی اون وقتی تونست بدون هیچ پیش فرض هایی به این توانمندی برسه ما با این پیش فرض های عالی و ناب و درجه یک خیلی خیلی راحتتر باید از مسیر عبور کنیم و لذت ببریم ما ناامید بشیم خدا اینقد اینجا به ما فانوس دریایی داده تا راه را گم نکنیم الان همین کامتت شما اون قسمتی که گفتی تو کارت با برادرت شراکت بودی مشکلی فردین بازی که من چندساله درگیرشم و در خواسته جدیدم اینو اضافه کردم که خدایا میخوام تو این کار موفق بشیم و بعد من اینجا رو تحویل برادرم بدم و برم دنبال هدف والای زندگیم این خواسته رو از صمیم قلبم خواستم قبلا میترسیدم همش نگران بودم که اگه جدا بشیم چی میشه ازونجایی که ما دسته جمعی زندکی میکنیم خیلی بهم وصلیم یخورده سخت بود خواستنش ولی دیگه دیدم نمیشه اینجوری با تفاوت باورها عمرم و تلف کنم و چقد حال کردم دیدم شما هم مثل من بودین و چقد این قسمتش برام نشونه بود دقیقا قبل اینکه اینجارو بخونم این دعا رو از ذهنم گذروندم یهویی چشام به این قسمت افتاد دوبار خوندمش گفتم خداجونم ممنونم که بهم گفتی نگران نباشم هیچ اتفاق بدومنفی نمیوفته چون رب رزاق رب وهاب منم نه تو پس روزی همه بامنه تو خودتو بکش کنار و نگران هیجی نباش من بصورت مسالمت آمیز و زیبا همه چی و ردیف میکنم تا آب از آب تکون نخوره دقیقا اتفاقی که برای شما افتاد منم نگران زنداداشا و برادرزاده هام بودم تازه به این رسیدم که پس خودم و زن و بچهام چیییییی پس خودم چییییی خدایا دمتگرررررم که بوسیله داش علی گلم بهم گفتی نکران نباشم و نگران نیستم خدایا شکررررررت برای نشانه امروزم خداجونم ممنونم که داری به هرصورت با ما حرف میزنی و بهترین راهنمایی…
و چقد این دعای حضرت موسی برای اینکه همه چی و بخدا بسپاریم مخصوصا وقتی نجوا داره به ما حمله ور میشع بسیار کارساز و کارگشا و عالیییی است که ؛
خدایا من تسلیمم تسلیم تو که قدرت مطلقی و به هر خیری از جانب ترو سخت محتاجم خدا خودش میدونه چیجوری این نجواها رو خاموش کنه و حال مارو خوب کنه من امروز اینو که انجام میدادم خیلی کمکم بود خداروشکر که این نجواها و تضادها میان تا ایمان ما سنجیده بشه تا غربال بشیم خداروشکرررررر که من در مسیر ماندم و در غربال توانمند یا ضعیف سمت توانمندها افتادم خداروشکررررر که هیج مشکلی یارای خم کردن منو شکست منو نخواهد داشت شیطان با هیچ نجوایی نمیتونی منو از مسیر اصلی بیرون بکشه این حال خوب و آرامشی که با انجام تمارین بهم وارد میشه زیباترین پاداش برای من بقول استاد واقعاااااا بهترین انکیزه هست برای استمرار داشتن چه چیزی بهتر از حال خوش و آرامش تو دنیا وجود داره که طبق قانون خدا چون این دوتا ص هستن ضرب المثل هست که میگه چون صد رسید نود هم پیش ماست و تمام…
درود دوست من و بدرووووود
سلام مجید جان
امیدوارم که حالت خوب باشه و هر روز بهتر و بهتر بشه
خدا رو شکر که بنده رو دستی کرد تا بنویسم تا اول خودم آگاه تر بشم و دوم نشانه ای برای دیگر عزیزان باشه
اگر در شراکت کاری با خانواده هستی و تضادهایی داری که اذیتت میکنه باید بگم که بنده هم بوده و هستم
تجربه ای که دارم خیلی ارزشمند و البته گرونه، چون بعد 30 سال بدستش آوردم، یا بهتر بگم دنیا حالیم کرد!
وابستگی اقسام و شکل های مختلفی داره و یک از سخت ترین و شایعترین آن وابستگی به خانواده و نزدیکانه، البته که برای پیامبراش هم بوده، چون ما انسانیم و سرشار از احساس
مجید جان بریدن وابستگی یک امر کاملا درونی هست و غیر فیزیکی
بنده اغلب لطف هایی رو در حق خانواده داشتم که ازم درخواست نشده بود!
این رو وقتی که هیجانات احساس خوبم خوابید فهمیدم
وقتی که خودت اولویت زندگی بشی، دیگه تا زمانی که کسی از تو درخواست نکنه، فردین بازی در نمیاری و بعدش هم چشمداشتی نداری و احیانا ناراحت هم نمیشی.
هنوز هم درگیر خانواده ام، چون این ریشه از خودگذشتکی در درونم خیلی عمیقه، یا از زاویه دیگه بگم ترسها و ترمزهام از استقلال خیلی زیاده که هنوز نتونستم از خانواده مستقل بشم،
(حتی پدر و مادر و برادر کوچکترم هم در خانه شخصی من هستند! :( )
مجید جان یک نکته مهم برای استقلال کاری اینکه اگر میخای جدا بشی تکاملی باشه نه مثل من توهمی،
اشتباه نگیر از حرکتی که کردم راضی ام ولی تکامل رو خوب رعایت نکردم، یعنی درآمد 15 . 20 تومنی مغازه رو در عرض یک هفته قطع کردم، و رفتم برای تدریس آزاد مورد علاقه چیزی که هیچ سر رشته و تجربه ای نداشتم چه رسد به کسب درآمد! فردین شدم دیگه :((
استاد بارها گفت که ورودی مالی تون رو صفر نکنید، شما همیشه باید پول بسازید و در کنار اون یک ورودی جدید بسازید
نه مثل من که این گاوی که شیر میداد رو یهویی سر ببرم که بعد شش ماه خودم به تضاد مالی برخورد کنم و …
خلاصه مجید جان از تصمیم هیجانی پرهیز کن و عقلانی تصمیم بگیر، نمیخام بگم که محافظه کار باش، نه
میگم که هیجان و اشتیاق مثل کف روی آبه
استاد توی دوره دوازده قدم میگفت که اگر انجام یک کار یا دریافت یک عدد برات هیجان انگیزه معلومه که هنوز باهاش فاصله داری.
آره عزیز من توی این تجربه آموزش، خودم رو با استاد مقایسه میکردم و هیجان زده بودم، بدون آنکه تکاملی که استاد در بحث آموزش و تاثیر گذاری طی کرده بود رو طی کنم و یا تجربه پولسازی و درک بیزنسی از آموزش داشته باشم، ورودی مالی قبلیم رو قطع کردم و به چالشهایی برخوردم که استاد بارها تذکر داده بود.
مجید جان دوستت دارم و مطمئنم که تو خیلی بهتر از من عمل خواهی کرد.
شاد و موفق و ثروتمند باشی
سلام و درود بر علی عزیز عشقیییی
چراغ آبی ام بعد چندین هفته روشن شد اونم بوسیله دوتا از دوستان خوبم علی و محسن عزیز دمتون گرم حال دادین این چراغ رنگش برام بسیار زیباست.
ممنونم از یاداوری عالی که بهم گوشزد دادین واقعا بهش نیاز داشتم و دقیقااااا درست نباد عجول باشم و باید همه چی و بسپارم به اونی که بهترین معماره دنیاست من فقط باید خودمو با انجام عمل صالح آماده نگه دارم تا وقتش رسید بتونم کار درست و تصمیم درست و بردارم دقیقا همینه ممنونم که از تجربه ات برام نوشتی تا من دچار اشتباه نشم واقعااااا دمتگرررررم خیلی حال دادی چشم گوش دادم فهمیدم انشالله حواسم بیشتر هست خداجونم ممنونم برای این پیام عالی و بجا از بنده نازنینت علی عزیز بهم رسوندی ممنونم ازت خدااااااااو متشکرررررم علی عزیز.
موفق و پیروز باشی من یک عمر جای خدا تصمیم گرفتم و نتیجه اش شده کمبود و انشالله الان دارم از جلوی خدا کنار میرم تا اون خودش همه چیو برام ردیف کنه.
بازم ممنونم دوست خوبم.
حجره ی خورشید تویی…خانه ی ناهید تویی
روضه ی اومید تویی…راه ده ای یار مرا…
گام هفتم
سلام خدمت حجره ی خورشید استاد عباس منش نازنینم و مریم بانوی مهربان که روضه ی امید استاد جانه….
و دوستان هم قدمی گلم….
مریم جونم ممنونم بابت تهیه و تدارک این گام بسیار عالی و فوق العاده
استاد جانم منم لطیف…همون لطیفی ک با پیدا کردن شما داره ب لطف الله تک تک خواسته هاشو خلق میکنه.میسازه.و در آرامش بیشتری سپری میکنه
فایل امروز استمرار در هدف
من قبل آشنایی با استاد بنظر خودمم خیلی تلاش میکردم برا خودسازی…..متوجه شدم سطح آگاهیم بالا رفته ولی تعجبم از این بود ک چرا اصلا نمیتونم در مسیر زندگیم اجراییش کنم.که بعد عضویت در سایت به اون فایل استاد رسیدم ک گفت هرکس در مدارش باشه میشنوه.هرکس بالاتر بره اجراییش میکنه و هرکس بالاتر بره نتایج رو میبینه……و دقیقا همین بود.چون وقتی من با سایت اشنا شدم و دوره لیاقت رو خریدم روزی سه ساعت رو خودم کار میکردم و جالب اینکه فایلهایی ک قبلا شنیده بودم رو وقتی دوباره گوش میدادم دریافت های بهتری ازش داشتم.هشت ماه من به شدت بیشتری روی خودم کار کردم بعد از خرید لیاقت دوازده قدم روخریدم که دوباره الهامی اومد ک هردو رو باهم شروع کن.وقتی برگشتم ب لیاقت.نتایج هایی اومد توو زندگیم که خدا میدونه خیلی خیلی بیشتر از اومدن ثروت و درآمد برام رضایت بخش تر و کاربردی تر بود……اینجا بود ک ب حرف استاد رسیدم ک میگفت بعدها میفهمین نتایج های غیر مالی ک در زندگیتون اومده ارزشمند تر از میلیاردها.میلیارد ثروت بوده……و منی ک اصلا برای دریافت مالی اینجا نیومدم و برای خودسازی و پرورش خودم اینجام و دارم تلاش میکنم دیگه دارم کولاک میکنم چون تمرکزم فقط روی خودسازی خودمه…….
فقط با تمرکز و استمرار چند نکته تکراری من دارم خلق میکنم هر آنچیزی ک میخام
استاد قشنگم اینجا به اون حرفتون رسیدم ک گفتین تکامل به مدت زمانی ک گذشته بستگی نداره.به مدت زمانی ک روی خودت کار کردی…استمرار داشتی. تکاملت هم بیشتر طی میشه…
خدایا بی نهایت شکرت بابت این مسیر زیبا
خدایا بی نهایت شکرت بابت درک این آگاهی ها
بی نهایت شکرت بابت پیدا کردن استاد
بی نهایت شکرت ک دیدن استاد رو داری برام مقدر میکنی
بی نهایت شکرت ک اینقد دوستم داری
استاد جانم .مریم جانم.و دوستان هم قدمی ام در پناه خدای منان و حنان شاد باشید و سلامت و ثروتمند و سرشار از آگاهی منتظر نتایج های فوق العاده من باشین.
بدرود
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 14 اسفند رو با عشق مینویسم
یکی از بهشتی ترین لحظاتم رو در هر لحظه از هر لحظه ام رو زندگی میکنم و بی نهایت سپاسگزار خدا هستم و شکر میکنم ،هرچقدر شکر کنم ،باز هم کمه
امروزِ من : گفتگو با اعضای بدنم
آره ، طیبه گفتگو
امروز احساس کردم که خدا تاکید داشت ،که از این به بعد بیشتر با بدنم صحبت کنم
گفتگویی که حس میکنی سرت پر شده از انرژی عظیم خدا و این انرژی رو به راحتی میتونی با سپاسگزاری به تک تک سلول هات ارسال کنی
امروز من معجزه دیدم
اولین باری بود که داشتم با باوری صحبت میکردم با بدنم ، که باور داشتم تک تک اعضای بدنم به حرفم گوش میدن
و انرژی میگیرن
یعنی تا حالا به این سرعت ندیده بودم
بگم و بدنم به سرعت انرژی بگیره
و اما امروز دوست داشتنی من که در ادامه میگم چجوری با بدنم صحبت کردم و چه معجزه ای رخ داد
امروز سه شنبه ، سومین روزی بود که رفتم و نقاشی دیواری انجام دادم ، دقیقا دیواری که یک سال ، خودم رو تجسم میکردم که دارم نقاشی میکشم
همیشه هم تجسم نکردم ،فقط روزایی که میرفتم پیاده روی و یا رد میشدم و چشمم به دیوار میفتاد
یه تجسم ریز ، نه خیلی طولانی ،فقط چند ثانیه ذوق میکردم ،چون تصویر خودمو حین نقاشی کشیدن میدیدم ،یهویی ذوق میکردم و رد میشدم
و دیگه زیاد پیگیرش نمیشدم
و با اینکه میدونستم یه چیز غیر ممکنه ،منظورم اون دیوار پایگاه محله مون غیر ممکنه ،چون هرجایی من رفته بودم و گفته بودم بذارید من نقاشی دیواری انجام بدم ، نه ، میگفتن و چند وقت بعد میدیدم که اونجا نقاشی شده
اما این دیوار از یک سال پیش تا به این هفته نقاشی نشده بود ،
الان که فکر میکنم، میبینم که خدا نگه داشته بود تا من روی باورهام به صورت جدی و ادامه دار کار کنم تا اولین دیوار، این دیوار رو به من هدیه بده که نقاشی انجام بدم
و دیوار هم مشتاق بود ، آخه حس خوبی داشتم چون همیشه تکرار میکردم دیوارا مشتاق تر از من هستن که من برم و روشون نقاشی بکشم
وای چقدر بدیهی بود این اتفاق
من خیلی جاها رفتم نشد ، اما درست جایی شد که تو محله مون بود و خیلی راحت و ساده و بدیهی و طبیعی رخ داد
حتی خود آقای نقاشی که کار میگرفت ، از من مشتاق تر بود که من کار رو شروع کنم
و همون موقع که من رو دید ، و صحبت کردیم ، گفت برو خونه لباس بیار، کار رو شروع کن
اما وقتی به این دیوار فکر میکنم ،و مقایسه میکنم با دیوارهای مدارس و یا جاهای دیگه که میرفتم پیشنهاد میدادم و بعد میدیدم رنگ شده ، میبینم که من اون دیوارارو تجسم نکرده بودم، تنها دیواری که هر بار میدیدمش و تجسم میکردم یه دیوار مدرسه هدف بود و یکی هم همین دیواری که اولین دیوار شد ،که من روز یک شنبه برای اولین بار 12 اسفند 1403 روش نقاشی بکشم
نقاشی گل نرگس زرد و سفید
میدونم که مدرسه هدف هم میشه ، چون خدایی که این تجسمم رو به حقیقت رسوند ، صد در صد اونم به حقیقت میپیونده
وقتی داشتم مینوشتم ،ذهنم شروع کرد به حرف زدن ،گفت اینجا ننویس، که قطعی میگی مدرسه هدف رو هم تجسم کردی پس همونم میشه ، اگه نشد چی؟
اگه مدیر مدرسه نخواست چی؟؟اونموقع هم تو سایت ضایع میشی، هم اعتماد به نفست میاد پایین که رخ نداد
اما برای این حرفای ذهنم جواب دارم
ذهن قشنگ من ،هرچی رخ بده و من از خدا دریافت کنم خیر هست ،آخه من این روزا دارم یاد میگیرم رها تر از قبل باشم ،
همین امروز یه حرفی شنیدم که سبب شد از این به بعد بیشتر حواسم باشه که من هیچی نیستم و هیچی ندارم و همه و همه برای خداست و صاحب همه آنچه که دارم خداست
ذهن قشنگم ، یادته که چند روز پیش متن آقای خسرو شکیبایی رو گوش دادم
که میگفت میدونی چی میخوام؟؟؟
لحظه لحظه زندگی رو
فقط میخوام بشنوم
میخوام تو حرف بزنی و من فقط بشنوم
پس ذهن من
این یادت باشه
من فقط میخوام خدا حرف بزنه و من فقط اونو بشنوم
چون صدای اونو به قدری دوست دارم که وابسته صدای قشنگش شدم ، مثلا : حسش میکنم
از طریق آدما با من صحبت میکنه
دوست داشتنشو به من میگه
مثل همین امروز
خدای من، تو چقدر دوستم داری و وقتی به دوست داشتنت فکر میکنم مثل الان که دارم با اشک مینویسم ،اشک تو چشمام جمع میشه
امروز خدا با من حرف زد و حسش کردم
اما به حرفش گوش ندادم ، در اصل نتونستم تقوا، یعنی کنترل ذهن داشته باشم ، خدا گفت الان خیار نخور ولی من خوردم
حالا در ادامه میگم چی شد
،من از دوره جدید هم جهت با جریان خدا یاد گرفتم که در لحظه زندگی کنم و حتی اگر هم تجسم میکنم ، باز هم نتیجه رو به خدا میسپرم و سعیمو میکنم که درست عمل کنم
و به یادت بیار ذهن من که بارها گفتی تمرین ستاره قطبیت رو در سایت ننویس و من نوشتم ،یادته اون روزی که من دقیق مبلغ فروشم رو در سایت نوشتم 650 بود
صبح نوشتم من انقدر فروش خواهم داشت و شب دقیقا همین مبلغ به حسابم اومد حتی 25 هزار تومان بیشتر اومد
و این مبلغ اضافه رو هم اگر یادت نیست ،به یادت میارم که خدا به من نشونه داد که طیبه این مقدار رو که اضافه تر اومد به حسابت ،یعنی باورت به فراوانی بیشتر بشه
و وقتی من کمی باورم تقویت شده بود و هر بار مبلغ مینوشتم ،هر بار بیشتر از اون مبلغ واریز میشد به حسابم
پس اینارو بهت گفتم تا آروم بشینی و ببینی که خدا چجوری داره به بهترین شکل و هموار ترین شکل میچینه تک تک لحظه های زندگیم رو
و من باورهارو مصمم تر ادامه میدم و میدونم که به باورهای من به سرعت پاسخ میده و نشونه هایی که میبینم پر قدرت تر ادامه میدم
پس
اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشه صد در صد خیری هست برای من و میخوام اینو یاد بگیرم که بگم هرچی تو بگی ،فرمون دست تو ربّ من
صبح وقتی تمرینات ستاره قطبیم رو انجام دادم ،کار بعدیم تمرین رنگ روغنم بود که سریع شروع کردم ،یهویی دیدم تجربیات دوستان از 3 جلسه دوره جدید گذاشته شده که دیدم تجربه منم گذاشته شده و خیلی خوشحال بودم
حتی من این رو هم تجسم کرده بودم که استاد درمورد نتیجه یا دیدگاه من صحبت کنن و این دو بار رخ داد
راستش هر بار که تو فایلای کلاب هاوس که بچه های سایت میگفتن ما همین الان گفتیم و استاد به ما گفت صحبت کن ،باورم نمیشد ،میگفتم شاید الکی میگن و ذوق کردن
تا اینکه خودم گفتم و شد والان میفهمم که میشه
درسته استاد در مورد رد پای من صحبتی نکردن اما دوبار در سایت نوشته هامو در قسمتی از سایت گذاشتن
الان میفهمم که جریانش چیه
تک تک افرادی که باور داشتن که استاد اجازه میدن که صحبت کنن و نتایجشون رو بگن ، دقیقا همون رخ میداد
و وقتی مقایسه میکنم میبینم منم اون روز باور داشتم که میشه و شد
وقتی صحبانه مو خوردم و رد پای جدید نوشتم ،مشغول کار شدم و بعد یک ساعتی رفتم اشپزخونه و دلم میخواست یه چیزی بخورم و از اونجایی که خیار دوست دارم رفتم دو تا خیار بردارم ،کوچیک بودن ، وقتی برمیداشتم به وضوح حس کردم ،نخور
الان خیار نخور نباید بخوری
اما نتونستم کنترل کنم ذهنمو و گفتم فقط دو تاست ،بعدشم کوچیکه ،برداشتم و خوردم و یکم بعد دیدم شکمم شدید درد گرفت
فهمیده بودم جریان چیه ، چون خدا بهم گفته بود نخور ،وقتی دیدم دردش زیاد شد حس کردم وضع شکمم درست نیست ، و حالِ خرابی داره ، وقتی متوجه شدم که توجهم رفته روی درد ، آگاه شدم و سریع از خدا کمک خواستم و هدایت شدم به خوردن عرق نعنا و آبلیمو و موز
بعد دو ساعت دیدم بازم درد داره و دیگه کم کم باید میرفتم سر نقاشی دیواری ،و شکمم بد جور درد میکرد و نمیشد برم بیرون
نشستم و دستمو به شکمم گذاشتم
یاد حرف استاد افتادم که میگفت کنترل کنین ذهنتونو تا همه چی به نفع شما رخ بده
شروع کردم به صحبت کردن و گفتم بدن عزیزم بی نهایت سپاسگزارم و روده های قشنگمحتی پرز های روده هامم چند لحظه دیدم و بابت اینکه در تلاش هستن تا حال منو خوب کنن تشکر کردم ،یهویی حس کردم از سرم یه انرژی خیلی زیادی در حال حرکته وبیشتر صحبت کردم و با عشق گفتم میدونم که هر روز دارین برای سلامتی من تلاش میکنید تا کد های سلامتی رو به سرعت کد بندی کنید ، از شما سپاسگزارم و از خداهم سپاسگزارم که صاحب تمام این زیبایی های بدنم هست
وقتی داشتم صحبت میکردم گفتم ببین من الان دارم میرم نقاشی بکشم رو دیوار ،سریع کد بندی کن تا با انرژی بریم
من با یه عشقی صحبت میکردم که به سرعت بدنم خوب شد و همون لحظه ،درد متوقف شد
تا حالا با این نگاه که به سرعت به حرفم گوش میده ، با بدنم صحبت نکرده بودم ،خیلی خوشحال بودم که چقدر به سرعت بدنم ترمیم کرد خودشو
خدا داشت این هماهنگی رو انجام میداد ، و من خیلی راحت حاضر شدم و رفتم تا کار کنم و تجربه کنم امروز رو
وقتی رسیدم سه قسمت کار کردم و داشتم قسمت دوم رو کار میکردم خواهرم اومد و ازم عکس گرفت
ظهر اومده بودن ناهار خونه ما و بهش گفته بودم اگه بیرون اومدی بیا ازم عکس بگیر
وقتی رفت ،من داشتم کار میکردم یهویی یه ماشین وایستاد و یه آقای بسیار بسیار محترم و با ادب شروع کرد به صحبت کردن که شما از شهردادی اومدین ؟
گفتم بله و گفت که من میخوام رو دیوار فوتبال چمنی که داریم یکم بالاتر از این خیابونه ،روش نقاشی کشیده بشه
شماره تونو میدین که بیاین کار کنین
اولش خوشحال شدم و گفتم باشه اما یه حسی بهم گفت بگو بره از نقاشی آقا که جلو تر داشتن کار میکردن بپرسه و به اونا بگه
تو اگر کار بگیری درست نیست ، نیومده میخوای خودت کار انجام بدی و از این کار استفاده کنی
چون چند روز پیش از زبان یک فردی شنیده بودم و اون صحبت بهم یادآوری شد و حس کردم که بسپرم به خدا ،و نخوام کار نقاشا رو به زور برای خودم بگیرم
دوباره سریع گفتم من تازه اومدم و با خود نقاش صحبت کنید ،همین که ق ، نقاش رو تلفظ کردم شروع کرد به ترکی صحبت کردن و فهمید ترک زبانم ، برخلاف قبلنا که میترسیدم فارسی صحبت کنم ،که یه وقت میگن لهجه داره و خجالت بکشم ،اما الان دیگه برام اهمیتی نداره و مهم اعتماد به نفسم هست
شماره مو گرفت و گفت میره صحبت میکنه و دیدم داشتن صحبت میکردن ،تو دلم گفتم کاش میداد من دیوار باشگاهو رنگ میکردم ،آخه تو محله ماهست
اینو گفتم و به نقاشی ادامه دادم
یکم بعد خواهرم دوباره اومد و نقاشی که اومد تا بهم بگه اگه خواستی میتونی بری ،سریع بهش گفتم اون آقا شماره تونو گرفت که کار انجام بدین ؟
به من اینجوری گفت
یهویی دیدم گفت از این به بعد هر کس از خودت شماره خواست برای انجام کاری شماره بده تا بری انجام بدی
و من چون کار زیاد میگیرم فرصت نمیکنم انجام بدم
،اگر به من زنگ زد میگم خودت بری و رنگ کنی
من خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم
چون چند دقیقه قبل گفتم کاش میگفت تو انجام بده و دقیقا همین شد
و به من گفت از این به بعد زیاد کار نقاشی دیواری هست که پروژه های مختلف میری
همون لحظه به خواهرم گفتم ،خوب شد نگفتم من انجام میدم ، و آقایی که پرسید گفتم با خود نقاشا صحبت کنه ، وقتی خدا دید من حریص نیستم و هرچی رخ بده محتاج خیرش هستم ، دقیقا هرچی من میخواستم رو به زبون جاری کرد و گفت خواستی میگم تو بری انجامش بدی
خدایا شکرت
خیلی حس خوبی داشتم
امروز خیلی زمان دیر میگذشت
چقدر جالبه که هم زمان دیر میگذره و هم انرژیم بیشتر شده
امروز یاد حرف استاد عباس منش هم افتادم که میگفت تو کار جدیه و باید کارمنداش درست و دقیق کار کنن
من دیروز که رفتم سرکار همون اول ،نقاش با من به صورت عصبانی صحبت کرد ،سبب شد بترسم
گفت نقاشی دیواری رنگ روغن نیست که آروم و باحوصله داری کار میکنی ، اگر درست کار نکنی اخراجت میکنیم
و باید سرعت عمل و دقت داشته باشی
وقتی اینو گفت به قدری نجوای ذهنم زیاد شد که تا شب هی میگفت نرو ،تو نمیتونی
اما کنترلش کردم و گفتم باید یاد بگیرم
امروز به طرز عجیبی مهربان بود و چند جا رو خراب کردم و هیچی نگفت ،حتی گفتم درستش کنم ، گفت ولش کن خودم درستش میکنم
هم برانگیختگی روابط یادم اومد که آدما هر رفتاری با من میکنن دقیقا به خودم برمیگرده و هم هماهنگی ذهن با روح و هم اینکه حرف استاد که گفتم ببین این نقاش تجربه اش از تو بیشتره و اگر میخوای یاد بگیری باید از تجربیاتش استفاده کنی و یاد بگیری و هرچی گفت از این دید نگاه کنی که میخواد بهت درس یاد بده ، درس نقاشی
وقتی میومد کار کنه یهویی بهم گفت این کار یه خوبی داره که اگر دستت راه بیفته ،تمرینای رنگ روغنت رو به سرعت انجام میدی و خیلی خیلی راحت میشه برای تو انجام تابلوهای رنگ روغن کلاست
خیلی خوشحال بودم امروز نکاتی رو گفت که من تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که راهنماییم میکنه
خدایا شکرت
دلیل اینکه امروز حس کردم به صورت تاکیدی که از این به بعد با بدنم بیشتر صحبت کنم بعد اتفاق امروز ،این بود که
چون آخر شب وقتی از نقاشی دیواری برگشتم یه استوری دیدم
یه طلا فروش هست که داداشم استوریشو ،تقریبا 10 روز پیش برام فرستاد
وقتی استوریاشو میدیدم پر بود از عزت نفس و هر روز پر از انرژی و همیشه به صورتش لبخندی بود و دائم با مشتری هاش با سپاسگزاری صحبت میکرد
امروز استوریش با سپاسگزاری از اعضای بدن بود
یاد حرف استاد در دوره عزت نفس افتادم که میگفت تمرین آینه رو هر روز انجام بدین و من از اون روز وقتی خودمو تو آینه میبینم با عشق با خودم صحبت میکنم
و از امروز سعی میکنم هر کاری که انجام میدماز بدنم تشکر کنم مثل امروز و بعد شروع به کار کنم
خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت بابت فایل های این سه جلسه سپاسگزارم
من باورهایی رو ساختم و با صدای خودم ضبط کردم و هر روز دارم با احساس فوق العاده گوش میدم
و لذت میبرم
و سعی میکنم با تمرکز یک بار ،یک فایل رو گوش بدم و دیگه برنگردم و دوباره کاری نشه که تمرکز بذارم و دوباره گوش بدم
بهنام خدای مهربان
چقدر این روزها رو دوست دارم از خداوند سپاسگزارم که دوباره دارم نظر مینویسم و فایل میبینم و دوستامو و استاد میبینم
این سوالی که جواب دادید همیشه تو ی تصوراتم بود که من دارم ازتون میپرسم اگر برگردید هقب چیکار میکنید.. این جواب که خیلی سخت نمیگیرم چقدرم خوشحالم کرد، چقئذ آرومم کرد. چقدر باورهای مخربی که رو نابرده رنج گنج میسر نمیشود یا آدم صب تا شب باید برنامه ریزی کنه چقدر این چیزا مزخرفن منو رها کرد.
لذت بردن، حرص نخوردن اصلی ترین هدف زندگی منه. من یک پاشنه آشیل خودمو فهمیدم عجله، از وقتی اینو فهمیدم و این فایل دیدم تصمیم گرفتم تعهد دادم روی عجله ام کار کنم، صبور تر بشم بیشتر لذت ببرم.
استاد و دوستای گلم من یه نکتهای که راجب قانون بهم ثابت شد این بود که وقتی از قانون استفاده میکنی اصلا اصلا درگیر مسیرای چرت و پرت در یک کلمه حایشه نمیشی اینوشو خیلی دوست دارم، لذت بردن، پارک رفتن تو فضای سر سبز بودن خیلی بهم لذت میده، یه زمانی که باورام مخرب بود از گل خیلی بدم اومد نمیدونین قانون خداوند چه جوری منو عوض کرد یه عالمه گل خریدم گلکاری میکنم و چقدر از فضای سرسبز لذت میبرم.
چند روز پیش یه فایلی از وارن بافت میدیم که توش میگفت کسی که میخواین شبیهش بشین یا الگو قرارش بدین صفاتشو بنویسین و کسی که نمیخواید مثل اون باشید هم صفاتش بنویسید حالا روی صفتای کسی که دوست دارین مثل اون باشین رو روی خودتون کار کنید چند سال بعد برگردید و این تمرینو ببینید حالا خودتون همون فردی شدین که میخواستین باشین. من بابت قانون بابت زندگی بابت آرامش و بابت خیلی از مسائل و طبق یه فایلی که توش میگفتین راجب الگو انتخاب کردن دوستتون که شما هم آزادین، هم وقت دارین هم سالمین و هم ثروتمندین. من این تمرینو انجام دادم و شما رو الگو و در واقع مسیر شما رو الگو قرار دارم و بیشترین ویژگی که از شما دیدم تو این چند سال توحید، عدم وابستگی، لذت بردن ، آرامش، ثروت سازی و باورسازی، راحت بودنو قرار دادم تا روشون بیشتر کار کنم.
الان احساس میکنم زندگیم خیلیی لذت بر تر شده، چقدر آرامشمو دوست دارم، خندههامو من یه زمانی همش به فکر این بودم من اگر مثلا صندل بپوشم برم بیرون وای مردم چی میگن ؟ خدا سرشاهده از وقتی که قانون شناختم که فقط خودم و خدای خودم برای بیرون رفتن و پیاده روی و بام تهران و … کلا یه بارم کفش نپوشیدم فقط صندل چون راحتم خیلی خوبه این اعتماد بهنفس.
خبر خوبی دارم یه عالمه رفتم مصاحبه زبان اینقدر زبانم پیشرفت کرده بودم که اون مصاحبه کنندمون انگشت در دهان مونده بود خیلی احساس خوبیه و یه لحظه فک کردم نشستم وسط لندن: d خیلی عالی بود چقدر لذت بردم
یادمه توی نظر گفتم رفتم توی بانک ملی حساب باز کردم و احساس میکنم باور دارم خدای درون ثریا گفته که خیلی توش پول میاد. وقتی باور ساختم هرچی درآمد بیشتر بشه خرجم کمتر میشه یا اونقدر درامدم زیاد میشه که خرجام توش گمه. از حقوق این ماهم پولی خوبی برام موند که اولین قدم و یکی از خواستههامو براورده کردم و یه طلا برای خودم سفارش بدم اینم بگم میخواستم برم طلافروشی بگیرم ولی یه حسی بهم گفت آنلاین بگیرم سفارش بدم از دیجیکالا، سفارششم دادم کلا به آنلاین خریدن علاقه دارم احساس خوبی راجبش دارم آنلاین بخرم خیلیم جدیدا آنلاین میگیرم خداروشکر
برای توجه کردن روی نکات مثبت برای خودم یه تمرین دادم صبا توی دفترم شکرگزاری میکنم بابت تمام نعمتام بابت شما دوستانم، بابت استادم، بابت خدای درونم چقدر خوبه اینجا چقدر سایت دوست دارم جایی هست که میام حرفامو میگم دوستام میخونن استاد میخونه وکلی لذت میبرم و با خودم عهد کردم اگر روزی بیشتر از 50 تا بابت نکات مثبت اطرافم سپاسگزاری کنم و 10 تا فراوانی رو بگم( این تمرین ده فراوانی رو از نظرات ثروت 1 یاد گرفتم اینم مزایای نظر خوندن : دی) خداوند یه خبر خوب بهم میده یا جهان بهم خییلی حال میده بعضی وقتا که این تمرین شروع میکنم قسمت دوم که خداوند بهم خبر خوب میده رو اصلا یادم میره اینقدر که غرق احساس خوب اولی میشیم غرق لذت سپاسگزاری میشم.
نکتهای که میخواستم بگم من دورکاری شروع کرده بودم و ی مدت دورکاری میکردم ک تصمیم گرفتم بزارمش کنار و به یه باور برای ثروتمند شدن نیاز نیست زیاد کار کنی برسم و به تضادی بربخورم و به این برسم که منم واقعا وقت آزاد میخوام. یعنی این خواسته رو اصلا قبلا نداشتم اتفاقا قبلا دلم میخواست روزم شلوغ باشه از صب کار کنم تا شب اون موقع که بهش رسیدم دیدم نه اصلا من ادم صب تا شب کار کردن و روز شلوغ اینا نیستم من وقت آزاد میخوام فایل گووش کنم نظر بخونم برم بیرون برم طبیعت و … و این باور در من شکل گرفت که من برای ثروتمند شدن نیازه که روی خودم کار کنم کار ذهنی نه فیزیکی. همین طور که داشتم روی باورهام کار میکردم ثروتمند شدن راحته، هر چی ثروتمند تر بشی عزیزتری نزد خدا، ثروتمند شدن وظیفمه. به ذهنم اومد الهام شد ک یه کانال بزنم و محتواهایی که میی نویسم میره رو سایتا رو بزارم توش تا اگرم کسی خواست بهم سفارش بده تک وتوک کارا رو انجام بدم هفتگی یه دوتایی که دیگه اونقدر درگیرم نکنه. که الانم کانالم تازه نوپاس و حدودا 30 و 40 تا دنبال کننده داره اما امیدوارم و ایمان دارم تکاملون که طی کنیم هر روز بهتر بهتر بهتر بشه
دوستون دارم دوست داشتم اینا رو بگم انشالله همیشه شاد باشین
سلام دوست عزیز
از خوندن نوشتتون لذت بردم، مخصوصا پارگراف آخرش که تشابهاتی با باورهای الان خودم داشت و دارم روش کار میکنم، امیدوارم روز به روز راحتتر و شاد تر پول بسازیم.
سپاسگزارم
سلام استاد و دوستان عزیز
از وقتی که با شما آشنا شدم مرتب فایلهای رایگان را دانلود کرده و گوش میکنم.از نظرات دوستان خیلی استفاده میکنم وبرخی مواقع دوستان جواب یکسری سوالات را به فایلها و محصولات استاد ارجاع میدهند.وهمه ی اینها باعث شد که هر روز شوقم به خرید محصولات روز افزون بشه اما با دیدن قیمتها با خودم می گفتم من حالا نمی تونم آنرا بخرم.تا اینکه دیروز که می خواستم وارد سایت بشم
سایت دیگری که با تشابه اسمی استاد است و محصولات را تا 95درصد تخفیف مبداد را باز کردم وگفتم قیمت محصولات راببینم تا موقع تخفیف بتونم آن راکه مورد نظرم هست را تهیه کنم .
با دیدن قیمتها شوکه شدم.فکر کردم تخیف عید قربان شروع شده و بدون معطلی قسمت اول جلسه آفرینش وکتاب رویاهایی که رویا نیستند را با هزینه 25هزار تومان خریدم.
بعدش با شوق آنرا دانلود کرده و نگاه کردم.عطشم که فرو نشست دلم خواست بقیه قسمتها را هم داشته باشم. گفتم با پشتیبانی تماس بگیرم تا مطمئن بشم تخفیف 95 درصدی با تخفیف عید قربان یکی است یا صبر کنم موقع تخفیف عید تا بتونم محصولات بیشتر ی بگیرم.
با تماس وگفتن اولین جمله آب سردی بود که رویم ریخته شد حسابی وا رفتم چون سایت جعلی بود .ومن مجوز استفاده از محصول را نداشتم.وتوی نظرات دوستان خوانده بودم درصورتیکه هزینه واقعی را نپرداخته باشیم فایلها تاثیر ی در زندگیمان نخواهد داشت.
حالا دیگه نه فایلی داشتم وتوی این بی پولی تازه 25هزارتومن هم از دست داده بودم.
اما همیشه اعتقادم اینست چیزی برای از دست دادن وجود نداره حتما بهتر از اون را بدست میارم.
داشتم فکر میکردم من باید چی را بفهمم از این مسئله؟
یک باور غلط : من همیشه میگفتم من پولی برای خرید محصول ندارم.واین باور توجه به ناخواسته ام وبی پولی بود پس آنرا مرتب جذب میکردم.
حالا دارم اصلاحش میکنم ومیگم بزودی از جایی که فکرش را نمیکنم،پول خرید دوره های آفرینش به دستم میرسد.وامیدوارم که تا زمان تخفیف عید آنرا دریافت کنم.
این هم تجربه ای بود که با شما دوستان در میان گذاشتم ..یافتن باور اشتباه تجربه عظیمی است وخدا را شاکرم.
استاد عزیز از شما سپاسگزارم که در روز های بی قراری ونا آرامیهایم شنیدن صدایتان به من آرامش میدهد .انگار خدا از طریق کلام شما با من حرف میزند ومبگوید نگران نباش من هستم.
خدایا شکر گزار وسپاسگزارم.
سلام استاد عزیزم
درحالی به شدت تمرکزی دارم روی سفر به دور امریکا کار میکنم
اما امروز احساس کردم دوباره نیاز دارم که قانون یک بار دیگه برام مرور بشه احساس کردم یه جاهایی انگار هنوز زور زدنه هست یه جاهایی درست نیست میدونید…
و دارم محدود میشم خلاصه
دقیقا مثل همون عادت های روزمره ی محدود کننده ای که مریم جان در دو فایل سفر به دور امریکا قسمت ۱۵۰-۱۴۹ درموردش صحبت کردند
من هم با این باور اشتباه درمورد لذت بردن و در یک در مورد یکی از خواسته هام محدود شدم و بهم اجازه ی تجربه ی بیشتر خودم زندگیم و لذت بردن بیشتر رو نمیده پس تصمیم گرفتم کامنتم رو اینجا بذارم درواقع
خداروشکر که هدایت شدم به این قسمت
و خیلی زیاددد دوستدارم که حتما حتما حتما حتما ردپایی از خودم به جا بذارم دقیقا همینجا.
چون مطمئنم که با تغییراتم در آینده دیدن این کامنت خیلی میتونه بهم کمک کنه که بدونم از کجا به کجا رسیدم
فقط همون ۱۲-۱۳ دقیقه اول فایل رو گوش کردم
و باورم نمیشه انگار حرفا خیلی خیلی برام جدید بود
و یه جورایی مقاومت داشتم مقاومت نه به این دلیل که بگم اشتباهه
به این دلیل که باورهای محدود کننده اجازه نمیداد که اصلا یه جاهایی یه سری چیزارو بشنوم که بخوام باور کنم
من
همیشه ازهمون اول چون با سن کم با قانون آشنا شدم و تو همون سن کم با شما بعدش آشناشدم
خیلی بهتر و سریع تر راحت تر از بقیه حرفاتون رو پذیرفتم.
اما
به شدت در این مورد اشکال دارم
و باورهای محدود کننده ای
که همچنان همچنان همچنان خیلییی وقتا لذت بردن بدین صورت که از دیدن یک پرنده ذوق کنم یا از یک مسیر لذت ببرم میدونید
هرچیزی به غیر از لذت بردن از دقیقا خود خواستم ومسیرش رو کااااملا بیهوده میبینم
و اتلاف وقت!!!
وقتی میگید که با لذت بردن میشه رسید به خواسته و اتفاقا با لذت بیشتر نظر من اینه که
فقط از خودِکاری که عاشقشم لذت ببرم
و بقیه چیزا بیهودس
(به دلیل چسبیدن زیاد به این خواسته)
ولی با این باور محدود کننده وچسبیدنا و زورزدنای الکی که فقط باید برسم،هرچه سریع تر باعث میشه یه وقتایی دیگه موقع انجام دادنش هم به نوعی کلا لذت بردن رو فراموش کنم.
دوستدارم اینجا خیلی راحت از باورهای این روزام در این مورد بنویسم تا به خودم کمککنم
بااینکه واقعا کودک درون بسیار فعالی دارم،به دنبال شادیم و برای خیلی چیزا ریلکس وبه دنبال لذت بردن
و آگاهانه تلاش میکنم که اینطور باشه
و میبینم که چطور اتفاقا کارهام داره خود خود و با لذت و به راحتی جور میشه درست میشه و همونی که میخوام میشه
و میبینم چطور دقیقا فقط با لذت بردن از هرلحظه هر اتفاق هرچیزی که مربوط نیست به خواسته هام دارم بدستشون میارم؛
میرسیدم بهشون و وارد زندگی من میشدن چون رها بودمشد شد نشدم مهم نیست.
اما در مورد انجام دادن کاری که عاشقشم اینطور نیست!حسابی بهش چسبیدم و برای خودم بزرگش کردم تا جایی که حتی ارزشمو دادم دست این خواسته
دیدگاه من اینه که لذت بردن مثلا در اینمورد فقط باید لذت بردن از خودش باشه بقیه ش بیهودس
یعنی میخوام بگم بااینکه مثال فراوان دارم دقیقا تو همه ابعاد زندگیم از رابطه ی بین لذت بردن و رسیدن به خواسته هام به صورت طبیعی که هم لذت بردم و هم خواستم روتجربه کردم
ولی همچنان ذهنم نمیپذیره برای این یه مورد!
تاجایی که لذت بردن رو مساوی با دور شدن از خواستم میبینم
خیلی کج فهمی دارم🙌🏻
هزار بار این فایل رو گوش بدم کمه
امیدوارمکه واقعا بتونم به آگاهی های این فایل عمل کنمو از تجربه ی شما درست استفاده کنم
سپاسگزارم برای این نکات ارزشمند که هیچ کسی هیچ وقت هیچ جایی به من نگفته بود
یعنی این باور و این جمله که فاصله بین منو خواسته هام یه فاصله فرکانسی هست که فقط با احساس خوب پر میشه
رودبرای اولین بار و کلا از شما شنیدم فقط..
خیلی مقاومت دارم
خیلی
اما مطمئنم درست میشه
عاشقتونم استاد و سپاسگزارم❣️.
به نام یار مهربان
پله هفتم
خداروشاکرم که این فرصت رو به من داده تا تغییر کنم
سلام هم قدمی هام
سوال اول
از زمانی که قانون زندگی را شناخته اید، چگونه در لحظات نا امیدی، ذهن خود را کنترل می کنید و دوباره به مسیر هماهنگ با قانون بر می گردید؟
من با این باور که به خودم میگم در این لحظات هست که ایمان تو محک می خورد رویا پس کم نیار عب نداره تجربه کسب کردیم یاد گرفتم چطور بهتر از قبل عمل کنم
ناراحت میشم ولی در همون لحظات ناراحتی خداروشکر گفتگوهای ذهنیم مثبت هست
بخاطر وردی های نابی که بهش میدم
سوال دوم
چه باوری در شما باعث شده که اینقدر با انگیزه و بدون توقف این مسیر را همچنان ادامه دهید؟
باور اینکه این مسیر درست هست چون برام ثابت شده و انگیزهای که این مسیر رو ادامه میدم آرامشی که دارم
اون جنگ جدل های که نه با خودم دارم نه با دیگران
اون حال خوب باعث ادامه این مسیر ناب هست
اگر کسی از من بپرسه چرا این مسیررو ادامه میدی
میگم بخاطر خودم چون روانم و اعصابم آروم هست این خیلی دلیل محکمی هست
خیلیا هستن با قرص اعصاب هم آروم نمیشن
پس بخاطر خودم این مسیررو ادامه میدم
ممنونم مریم جونم بیا از طرف خودت تورو بوس کنم که انقدر زن خوش قلبی هستی
ممنونم استاد عزیزم
عشق براتون
در پناه یکتا بی همتا
سلام به شما دوستان عزیزم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
من با دیدن این فایل یه تصویری اومد تو ذهنم که میخوام با شما عزیزان به اشتراک بذارم.
من با دیدن این فایل احساس کردم که میخوام برم به قله یه کوه خیلی بلند مثل دماوند
و بالای اون قله پر از نعمت و ثروت و خوشبختی و آرامشه
بعد تصور کردم که من که تا حالا به این قله صعود نکردم و نمیدونم مسیر درست چیه نمیدونم از کدوم جهت باید برم بالا نمیدونم تو مسیر به چه چالش های میخورم نمیدونم که چه تجهیزاتی و لازم دارم که واقعا به دردم بخوره و الکی سنگین نکنه کوله پشتیمو
و از این پایین دارم کلی مسیر و مبیبنم که به نظر همه شون به قله میرسن
و آدما دارن این مسیر هارو انتخاب میکنن و میرن بالا ولی من از این پایین دارم میبینم که تو این دامنه کوه به این بزرگی چطور راهو گم کردن و دارن به نوعی دور خودشون میگردن با کلی احساس تنهایی و ترس و پریشونی و نا امیدی.
ولی پایین کوه دیدم یه شخصیو با کلی آدم خوشحال و خندان که اون شخص که به نظر خیلی حرفه ای کوهنوردی میکرد و کلی تجهیزاتی داشت که با بقیه فرق میکرد داشت برای بقیه تعریف میکرد و اطلاعات لازم درباره تجهیزات و کوه و راه درست بالا رفتن از کوه و میگفت و بعدش راه افتادن و به سمت کوه رفتن و من از این پایین داشتم میدیدم که کوتاه ترین مسیر و دارن به سمت قلعه میرن و چقدر خوشحالن و بعضی وقتا استراحت میکنن و غذا میخورن و بعدش دوباره راه میافتن به سمت قلعه
و من چقدر دلم میخواست که با اونا و انقدر راحت و خوشحال این کوه و برم بالا
و اون شخص اون آدم هارو برد بالا و دوباره برگشت که کلی آدم دیگه رو ببره بالا و منم هم رفتم که با اون شخص و اون آدما این قلعه و برم بالا
و الان عضوی از اون آدم های خوشحالم که تو این سایت هستم و از دورهای استاد عزیز استفاده میکنم
خدارو بی نهایت شکر که تو این مسیر هستم
خیلی سپاسگذارم از خدا که من با شماها آشنا کرد