اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به همه دوستان همفرکانسی من این فایل بهم یادآوری کرد که اگر اتفاق خوب میخوای باید حالت خوب باشه سپاسگذارتر باشی هرروز بهتراز دیروزت باشی همه اتفاقات روزمره تو درافکار توست وقتی میری تو طبیعت نهایت لذتو ببر وقتی بیرون از خونه ای هرچیز کوچیک رو که دیدی شکرگذار خداوند باش به اطرافت بی تفاوت نباش اطراف توپراز نعمته آگاهانه سپاس گذار باش
سپاس گذار باش تا خدا بهت بیشترنعمت بده لذت ببر ازجایی که هستی تا جهان تورا هدایت کنه به جاهای بهتر
استاد شما یه فایلی گذاشتید توی سایت که اسمش جهان مثل آیینه عمل میکنه از نظرمن دقیقا آرامش درپرتو آگاهی اون جمله رو باز کرده و تو این نه قسمت داره یادمیده که اگر میخوای جهان بهترینارو بهت بده تمرین های این نه تا فایل رو انجام بده و وقتی انجام میدی انقدر اتفاقای خوبی برات میوفته جهان دست به دست هم میده که همه اتفاقای خوب برای تو باشه
خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایی که این لحظه دارم و ازشون استفاده میکنم
بابت تک تک اتفاقات خوب و خاطرات قشنگ
برای وجود خودم، همین جوری که هستم
مسائل و دغدغه ها ذهنی میگذرن مثلا موضوعی که الان برام مهمه شاید یه ماه دیگه اصلا فراموشش کنم
پس بهتره به خودم اسون بگیرم و حال خوبی داشته باشم ،فارغ از شرایط و تمام مسائل، آروم باشم احساس خوب داشته باشم و زندگی کنم
خوشبختی تو درون منه ،همین سپاسگزاری، رفتار خوب،تحسین افراد موفق ،ویژگی خوب افراد وقتی این کارا رو انجام میدم احساس خوب دارم و این احساس خوب یعنی خوشبختی،
خوشبختی یعنی چی؟؟
غیر از اینه که حال خوب باشه و از زندگیت لذت ببری
خوشبختی درون منه ،خوش بختی همینه ،همین احساس خوب من
یک روز وقفه افتاد برای نوشتن کامنتم ولی خودسازی و تعهد کار کردن روی خودم به صورت روزانه پا برجاست
برای موضوع احساس خوب میخوام اشاره کنم دقیقا به 2 شب پیش ، یعنی روزی که من به روز 35 ام رسیدم و نکته برداری کردم و فایل اصلی را گوش دادم و …. ، اما موضوع اینه که چند روزی هست که با همسرم به چالش ها و تضادهایی خوردیم باهم که هر دو احساسمون را تحت تاثیر قرار داده و همینطور منم به شدت ذهنم مشغول ، که مدام سعی میکنم افسار ذهن را بگیرم ، رها باشم و نخوام به ناخواسته ها توجه کنم ، دو شب پیش با اینکه بهونه فکری زیاد داشتم ولی به خودم گفتم مگه استاد نمیگند احساس خوب همه چیزه و مهمترین !! پس باید احساسم را خوب کنم و سعی کنم خوب هم نگه دارم تا نزدیک های صبح بیدار بودم و با افکار خوب ، خواندن کامنت و … احساسم را بهتر کردم و روزی را هم که شروع کردم ، با وجود بهونه های فکری و تضادهایی که درگیرش هستم ، باز سعی کردم تمرکزم را روی احساس خوب بزارم ، برای مثال یک نمونه از اینکه ذهنم مشغول بود و سعی کردم کنترلش کنم اینکه : در دفتر کارم در فضای اشتراکی هست ، و اومدم توی حیاط اون مجموعه ، هنسفری گذاشتم توی گوشم و همین فایل دوم آرامش در پرتو آگاهی را گوش دادم ، سه چهار باری گوش دادم و همزمان و آرام داشتم دارت بازی میکردم ، و همین امر باعث شد احساسم خیلی بهتر بشه !
یک روز و نیم قبلش من به یکی از کارفرماها که باهاشون کار میکردم پیام دادم که چون نیاز دارم اگر امکانش هست یکی از پروژه هایی که انجام شده را با من تسویه کنید ( و من بازم سعی کردم احساسم را خوب نگه دارم در حالی که کمتر از 20 هزار تومن در حسابم پول بود ) با اینکه این شخص به نسبت کار و رفت و آمدش چند بار شده که یه وقت بعد از سه روز پیام من را جواب داده ، البته که مواردی هم بوده که زودتر جواب بدند ، برگردیم به احساس خوب و بازی دارت ، احساسم که خوب شد و کمی افسار ذهن کنترل شده بود ، اومدم داخل اتاق و دفتر کاری خودم ، دیدم که اون شخص جواب داده (+ به نسبت موارد قبلی زودتر از موعد ) ، همزمان هم همسرم پیام داده بود ، اون را صبر کردم و احتمال دادم مربوط به تضاد بینمون باشه و اول با حس خوب به کارم رسیدم و با اون شخص صحبت کردیم و در مورد ادامه کار و ... ، کاری که ازشون خواستم تسویه کنند ، مبلغی کمی بود و به دلیل تاخیر در تحویل کار 40 درصد که ازش کم میشد ، میشد 830 هزار تومن ، که ایشون به تصمیم خودش دستور داده بود 1 میلیون تومن برام واریز کنند ( + حدود 200 هزار تومن بیشتر ) ، چند ساعت بعدش که با اینکه ذهنم مشغول میشد ولی سعی میکردم کنترلش کنم و احساسم را خوب نگه دارم ، یکی از اساتید ورزشیم باهام تماس گرفت و پروژه ای میخواست براش انجام بدم و قبلا هم خورده پروژه هایی براش انجام داده بودم ، در اولین صحبتش این بود که شمارت کارتت را برام بفرست تا من یه مبلغی فعلا برات بزنم و بعد یه سری فایل ها هست که برات ایمیل میکنم ( این اولین باری بود که من از این شخص ورودی دریافت میکردم ) ، من تو فکرم حدود 500 هزار تا 1 میلیون بود که چند دقیقه بعد اسمس اومد واریز 2 میلیون ( + بیشتر از چیزی که فکر میکردم ) و منم خوشحال ، چون اون روز ورودی از جایی دریافت کردم که فکرش را هم نمیکردم و جالبه که هنوز فایل ها را برام ایمیل نکردند ، با این ورودی یک قسط عقب مونده به رفیقم را میتونستم پرداخت کنم و منم خوشحال ( + قسط عقب مانده را هم پرداخت کردم ) ، و هم حالا مقداری در حسابم پول بود که بتونم خوراکی و چیزی بخرم و باز خوشحال تر و سپاسگزاری بیشتر ، و سعی کردم این احساس خوب را تا شب نگه دارم و مدام این فایل توی ذهنم بود و به احساس خوب و آگاهی های این جلسه فکر میکردم ، به خودم گفتم با اینکه بارها نتیجه های ریز دیدم و با اینکه خودم کم کاری کردم ولی در قانون احساس خوب شکی ندارم ، امروز که آگاهانه سعی کردم افسار بهونه های فکری را بگیرم و نگذارم که غلبه کنه و احساسم را خوب نگه داشتم و سعی کردم در خوب نگه داشتنش ، ببین خداوند و جهان هستی چه شکلی جوابم را دادند !
+ اصلی ترینش که خود احساس خوب
+ زودتر جواب دادن کارفرما
+ بدون حرفی از طرف من و قبول 40 درصد کسر بخاطر تاخیر ، در اصل کمتر کسر شد به دستور خودشون مبلغ بیشتر برام واریز شد
+ ورودی مالی دو برابر مبلغ قبلی اونم از راهی که فکرش را هم نمیکردم
+ پرداخت بدهی و قسط مانده
+ مانده حساب قابل قبول برای خوراکی و خرید های ریز
و باز اصل کارش خود احساس خوب !!
خدایا شکرت
با تمام آگاهی های ناب این جلسه دلم خواست تا این تجربه و رد پا را در این جلسه روز 35 ام ، در کامنت به اشتراک بزارم
حکایت ما ،حکایت کسی که ماشینش خراب شده ،اما به جای اینکه ببره پیش اون کسی که خودش این ماشین را با عشق وبا بکارگیری تموم مهارتهاش و علاقه اش واسش درست کرده، و از تک تک مسائل و مشکلات و عملکرد اون ماشین ،آگاه و مطلعِ ،
ما ماشین خرابمون را دست گرفتیم، میبریم پیش بقال سرکوچه، پیش رییس مان، پیش همسرمان،مادرمان،و……
چقدر زود یادم رفت آدم بالغ 90 کیلویی که الان خودش را مسئول همه چی میدونه و میخاد خودش همه کارهارا انجام بده و خودش درست کنه
تا همین چند سال پیش فقط یک نطفه 1 گرمی بوده
همونی که وقتی امد تو این دنیا حتی قدرت این را نداشت که گردن خودش را هم صاف بگیرد
اون قدر ضعیف و ناتوان بودی که برای زنده ماندن نیاز به اطرافیانت داشتی ،تو حتی اگر دستت را هم نمیگرفتن توی صورت خودت هم خنج میزدی.
حالا چی شده که خودت شدی و خودت….
چی شده که الان احساس قدرت میکنی؟؟؟
مگه خدای الانت با خدای اون موقعه که نوزاد بودی فرقی کرده؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی اون موقعه خدا حواسش بهت بوده الان که بزرگشدی دیگه نیست؟؟؟؟
اون موقعه خدا همه دل هارا واست نرم کرده که، پدر و مادرت و اطرافیانت با عشق تو را بزرگ کنن و به تو خدمت کنن، اما الان دیگه نمیتونه این کارا بکنه، الان دیگه این قدرتا نداره واست توی کارت توی روابطتت دل ها را برایت نرم کند؟؟؟؟
اونموقعه خدا حواست بهت بوده و روزی تا میرسونده و بدون اینکه نگران غذا یا پوشاک یا هرچی دیگه بوده باشی ،بزرگ شدی و لذتشا بردی، الان چی؟؟؟ الان دیگه اون قدرت را نداره؟؟؟؟؟
دوستان وقتی 1 گوشی شارژش کم میشه و داره رو به خاموشی میره، تنها راه حلش اینه که بری بزنیش به شارژ ،به اون کابلی که مخصوص شارژ اون گوشیه
اما اگه به جای زدن به شارژ بری، تمیزش کنی، بری واسش گارد جدید بخری، بشینی ساعت ها باهاش حرف بزنی، بری قطعات رم و گرافیکشا ،عوض کنی و نو کنی….
باز هیچ فایده ای نداره
اگه نزنیش تو شارژ هیچکدوم اینها تاثیری نداره.
بچه ها ما اکثرمون داریم Low battrey میزنییم
و به جای وصل شدن به منبع انرژی و اون کسی که مارا آفریده ، داریم فقط با روزمرگی های زندگی و دست پا زدن و تقلا کردن و این در و اون در زدن، دنبال 1 راه برای شارژ کردنمون میگردیم….
خدایا منا ببخش بخاطر اون همه درهایی که زدم و تو پشت اون نبودی….
نمیخام طولانی بشه و اینکه زیاد اهل شعر نیستم اما 1 شعر داره مولانا خیلی زیباست و مربوط به همین فاصله ما و دوری ما با خداوند است، واستون میزارمش
واقعا عالی بیان کردید، و اون شعر ناب از شاعر معاصرمون مولانا که چقدر معنی داشت و داره برا من که چقدر به خدای درونم پی ببرم. باید بدونم چی بوده ام؟واز کجا آومدم و بوجود اومده ام؟ودلیل بوجود اومدنم توی این دنیای مادی چه بوده است؟
و از خدای خودم تشکر کنم برای خلق کردن من و لایق دونستن من به این دنیای مادی.
به خدای درون خودم پی ببرم و هر لحظه به الهاماتم گوش فرا دهم. چون توی دنیایی هستم که اگه هواسم به خود خودم و خدای درونم نباشه به باطلاق نادانی و خرافه و بیراهه کشانده میشم و گم میشم توی دنیای نادانی.
خداوندا… من را در پرتو آرامشی که عطا کردی قرارده و همبشه من رو هدایت کن به مسیر الهی وخدایی که خودت برای من محیا کردی..
ودر آخر… خداوندا ما را به راه راست هدایت فرما، به راه کسانی که نعمت بهشون دادی، نه کسانی که بهشون غضب کردی و نه گمراهان.
خدا رو هزار بار شکر میکنم بابت همچین استاد فوق العادع ایی
استاد یه چیزی بگم چقد قشنگ و با احساس خوندین واقعا هر دیقه به دیقش قلبم یه جوری جدید میتپید و حالم دگرگون میشد !:)) خدای من
استاد بزارین یه چیزی رو تعریف کنم من امروز تو فکر این بودم که کمی باید تمرکزم رو از حرکات و رفتار پارتنرم بردارم باید تمرکزم رو بدم به خودم به زندگیم به بهتر شدن زندگیم …
خدای من وقتی بخشیدم پارتنرم رو و یه بار دیگه بهش گفتم عاشقتم و دیگه پیامی ندادم
یهو هدایت شدم به این فایل اومدم اولش گوش بدم گفتم بزار اول بخونم … متنی که بالای صفحه نوشتید
یک آن تا خوندم دیدم نوشته
.
.
.
کمی راضیتر باشی، کمی سپاسگزارتر.
کمی سرزندهتر.
کمی پرذوق و شوق تر
کمی خوشبین تر .
کافی است از همین حالا شکایت کردن از دوست، همسر، همسایه، رئیس، دولت و … را متوقف نمایی.
وای خدای من اصلا انگار خدا داشت با من حرف میزد وای
دیدم نوشته کافیع دست از شکایت برداری رو خودت رو خواسته هاا رو هدفت رو رویاهات و … تمرکز کنی یه جرقه تو ذهنم بود انگاری
استاد قشنگم ممنون … نمیدونم چجوری تشکر کنم
امروز خدا از طریق شما از زبون شما باز به من فهموند که حواسش به من هست …:)
مخصوصا اونجاش که گفتین
دیدی که هر اتفاق خوب تنها نتیجه قلبی پاک بوده است و خواهد بود
و قلبت را پاک کردی و ساده تر شدی و سادگی یعنی رهایی.
خدای قشنگم اولش که ممنون که از طریق استاد مهربون ترم با من صحبت کردی
خدایاشکرت خدایاشکرت بابت این که میبینی میفهمی و داری کم کم درک این موضوع رو برام اسون تر میکنه
سالها پیش در اوج بی اعتقادی من فایل های آرمش در پرتو آگاهی استاد عباس منش را شنیدم و حالا بعد از شاید 12 یا 14 سال در سایت عباس منش هستم و دارم آرامش در پرتو آگاهی را گوش می کنم.
خدای من تو گفتی که حکایت منو تو حکایت جان است و جسم…
مرا ببخش که خود را دور از تو یافتم
خدای من چگونه توانستی اینهمه دوری مرا تحمل کنی
چگونه توانستم دوری تو را تحمل کنم.
روزی قرآن از اتاقم بیرون انداختم و امروز جایی بدون خواندن آیه ای از قرآن نمی روم.
خدایا در فقر چگونه توانستی شاهد باشی مگر حکایت منو تو حکایت جسم و جان نبوده است…
این سوال اکنون قلاب به ذهن من است چگونه توانستی چگونه این همه دوری را تحمل کردی؟
چگونه تحمل کردم؟
خدایا شاهدی و میدانی در چه شرایطی هستم.
چگونه باور کنم. چگونه باورم شود که تو رهایم کرده بوده
نمیدانم ولی اکنون که برگشتم به راه ،،، تک و تنها بی پناه خدایا کمکم کن من فقط تو رو دارم.
با خودم حرف زدم حال دلم خوب نبود
غیر من مقصرِ حال دلم هیچ نبود
پرسشی کردم ز دلدارِ درون سینه ام
گفتمش ازچه چنین آشفته ام
گفت بر گوش وجودم این سخن
تو مرا ول کردی و دوری زِ من
گفتمش اکنون که برگشتم بجا
تک و تنها، بی پناه دنبال راه
راه نشانم می دهی همراه و یارم میشوی
باز با مهر خودت تا آرزو ها میبری
گفت جانا جان به قربانت کنم
در ره ایزد هدایت میکنم
صبر دار بر هرچه می آید به پیش
خیر باشد در پس هر زهر و نیش
از تو من دلتنگ تر بر حال تو
هر دمی جویا منم احوال تو
قدر اکنون و همین لحظه بدان
در تمام حال و احوال خدا را تو بخوان
اوست از هرکه به ما نزدیک تر
حال ما از دوری او در خطر
تو بیا با من بشو همراه و یار
می دهم من قول به تو از سوی یار
که تو را نعمت دهد او بیشمار
در زمین و آسمان هرچه بخواهی تو زِ یار
دست در دست منو، دست من و تو دست او
تا رسد بر حال و احول منو تو رزق او
خدایا دمت گرم، باهم حرف زدی منم شدم مولانای عاشقت که به زبان شعر با او سخن گفتی،،
خدایا مرا اجاز مده که از تو دور شوم. تسلیم امر توام یا رب العالمین دری از تو تمامش رنج و رنج و رنج بود من دور از تو را تجربه کردم از تو میخواهم خدای من هیچکس را اجازه دور شدن از خودت را ندهی که هرکسی رفت برگشتش فقط به اراده توست که اراده تو حاکم بر همه اراده هاست.
خدایا خوشحالم خوشحال خوشحال و در حین نوشتن فقط اشک میریزم. از شوق ، شوقِ داشتنت شوق خود به تو سپردنم و هدایت کردنت شوقِ با تو بودنت
خدایا خاضعانه و خاشعانه از تو می خواهم مرا دریابی و دیگر حتی آنی برای آنی به حال خود وا نگذاری
استاد عباسمنش عزیزم، از تو سپاسگزارم که سر نخی بودی از هدایت خدا در قعر چاه ظلمت در سالهای دور و خدا مرا هدایت کرد تا همچون تو که قصد انداختن قرآن را در دریا داشتی و خواندی من هم برگردم و بخوانم و بدانم که دین و باوری که عمری به ما گفته شده بود چیزی بود بجز دین حق پرستی و تسلیم بودن امرِ پروردگار،،،
اولین باری که بعد از سالها صدایت را شنیدم شاید یکسال پیش بود، آنجا که گفتی قرآن آبی رنگ که مادرت به تو داده بود خواستی به دریل بیندازی و همین باعث شد حلقه مشترک زندگیمان باشد و فایلها را از دوستم گرفتم و گوش کردم. تا امشب که در سایت با فایل دوم آرامش در پرتو آگاهی رفتم به سالها قبل که کلماتی که بیان کردی را میدانستم پیش از هرکلمه میدانستم که جمله و کلمه بعدی چیست…
خدایا تو را سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم و بی نهایت سپاسگزارم. در پیامم نمیدانم چگونه ولی نوشتم نمی خواهم برگردم و بخوانم تا ویرایشش کنم. بگذار بنشیند بر روح و قلبی که میخواند. چون از دل برآمد لاجرم بر دل نشست.
خداروشکرازاین فایل زیباوسراسرآرامشی که به جانم نشست وهرچقدرگوش کنم کم است دراین صبح دل انگیز که روزتولدم هم هست واین دومین سالی است که به لطف خداوندکنارشمامتولدشده ام وآرام آرام متحول وچه سعادتی بالاترازاین می توانست برایم رقم بخورد دراین مسیرسراسررویایی ولبریزازپرتوآگاهی درمحضرشمابیاموزم واینطوراحساسم دگرگون شودوخداوندرادرهمه امورم جاری کرده تابه زیباترین شکل ممکن آرامش رابرایم به ارمغان بیاوردوبشودارزشمندترین کادوی تولدم .
استادعزیزم واقعاآرامش وسعادت دریک قدمی من بودولی همان افکاروباورهای مخرب گذشته سدی درمقابل شان ومن بایدخودم این سدرامی شکستم وشماقدرت واقعی شکستن آن رابه من آموختیدوکم کم ولی مستمرمن تمام آنهاراخراب کردم وازآن یک سرزمین بهشتی ساختم وامروزبه لطف شما وخداوندیکتایم همه چیزدردنیای من عالیست،خدایاشکرت.
سلام استاد، واقعا عالی بود ، 1 ساعت بصورت تکرار گوش کردم و حقیقتش کل آفرینش ام از جلو چشمانم رد می شد بچگیهام نشاط ام شادی دلخوشی ام و هرچه بزرگتر شدم نگرانی ها را به خوردمان دادند، ترس ها و استرس ها را به خوردمان دادند دغدغه مان شد پول توجیبی، پولی که از کار کردن پدری که فقط روزهای جمعه می دیدمش، قبل از همه بیدار میشد و میرفت پی پول، و شب هنگام از انتظار دیدن پدر به خواب میرفتیم ولی او نمی آمد….
ولی من اینگونه نیستم من آگاه هستم، من به آسانی پول میسازم
بزرگتر که شدیم پدر گرفتار و گرفتار تر میشد و مدرکی می شد برای دلیل سخت بودن زندگی دلیل استرس های تحمیلی ولی دیگر من آگاه هستم موجودی الهی هستم بار دیگر کودک میشود کودکی که دیگر بار مثل 1 سالگی ام زبان این دنیا را نمی فهمم و دنیا هم زبان من را نمی فهمد مگر مثل من آگاه باشد بلز که بزرگتر شدم همان پدر کمیاب زحمتکش به زندگی ابدی اش باز گشت و نا امیدتر از قبل هرلحظه منتظر مرگ بودیم و زندگی را بی معنی ولی هرچه گذشت بزرگتر شدیم و مرگ نیامد و بزرگتر شدیم و بزرگتر خودمان شدیم پدر، اما الان که آگاهم قرار. است پدری شوم که فرزندانی آگاه داشته باشد، پدری باشم پدری که دلیل آسان بودن پول سازی، دلیل لذت بخش بودن زندگی، دلیل شاد و پرنشاط بودن زندگی و هنگام مرگ ام فرزندانم بخندند و خوشحال و بگویند پدرم به سوی زندگی ابدی و بحقیقت واقعی بازگشت و امیدوار تر شوند و به زندگی پر از آگاهی شان ادامه دهند
سلام به همه دوستان همفرکانسی من این فایل بهم یادآوری کرد که اگر اتفاق خوب میخوای باید حالت خوب باشه سپاسگذارتر باشی هرروز بهتراز دیروزت باشی همه اتفاقات روزمره تو درافکار توست وقتی میری تو طبیعت نهایت لذتو ببر وقتی بیرون از خونه ای هرچیز کوچیک رو که دیدی شکرگذار خداوند باش به اطرافت بی تفاوت نباش اطراف توپراز نعمته آگاهانه سپاس گذار باش
سپاس گذار باش تا خدا بهت بیشترنعمت بده لذت ببر ازجایی که هستی تا جهان تورا هدایت کنه به جاهای بهتر
استاد شما یه فایلی گذاشتید توی سایت که اسمش جهان مثل آیینه عمل میکنه از نظرمن دقیقا آرامش درپرتو آگاهی اون جمله رو باز کرده و تو این نه قسمت داره یادمیده که اگر میخوای جهان بهترینارو بهت بده تمرین های این نه تا فایل رو انجام بده و وقتی انجام میدی انقدر اتفاقای خوبی برات میوفته جهان دست به دست هم میده که همه اتفاقای خوب برای تو باشه
استاد سپاس گذارم بخاطر این اگاهایی های ناب
سلام
نمی دونم واقعا چرا این فایل انقدر خوبن
یه حس عالی ، یه حس راحتی و سبکی خاصی بهم دست میده
خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایی که این لحظه دارم و ازشون استفاده میکنم
بابت تک تک اتفاقات خوب و خاطرات قشنگ
برای وجود خودم، همین جوری که هستم
مسائل و دغدغه ها ذهنی میگذرن مثلا موضوعی که الان برام مهمه شاید یه ماه دیگه اصلا فراموشش کنم
پس بهتره به خودم اسون بگیرم و حال خوبی داشته باشم ،فارغ از شرایط و تمام مسائل، آروم باشم احساس خوب داشته باشم و زندگی کنم
خوشبختی تو درون منه ،همین سپاسگزاری، رفتار خوب،تحسین افراد موفق ،ویژگی خوب افراد وقتی این کارا رو انجام میدم احساس خوب دارم و این احساس خوب یعنی خوشبختی،
خوشبختی یعنی چی؟؟
غیر از اینه که حال خوب باشه و از زندگیت لذت ببری
خوشبختی درون منه ،خوش بختی همینه ،همین احساس خوب من
من مقدسم ، بی انتها
خدایا شکرت
مرسی خدای مهربون و عالی من
روز 35 ام تحول زندگی من
یک روز وقفه افتاد برای نوشتن کامنتم ولی خودسازی و تعهد کار کردن روی خودم به صورت روزانه پا برجاست
برای موضوع احساس خوب میخوام اشاره کنم دقیقا به 2 شب پیش ، یعنی روزی که من به روز 35 ام رسیدم و نکته برداری کردم و فایل اصلی را گوش دادم و …. ، اما موضوع اینه که چند روزی هست که با همسرم به چالش ها و تضادهایی خوردیم باهم که هر دو احساسمون را تحت تاثیر قرار داده و همینطور منم به شدت ذهنم مشغول ، که مدام سعی میکنم افسار ذهن را بگیرم ، رها باشم و نخوام به ناخواسته ها توجه کنم ، دو شب پیش با اینکه بهونه فکری زیاد داشتم ولی به خودم گفتم مگه استاد نمیگند احساس خوب همه چیزه و مهمترین !! پس باید احساسم را خوب کنم و سعی کنم خوب هم نگه دارم تا نزدیک های صبح بیدار بودم و با افکار خوب ، خواندن کامنت و … احساسم را بهتر کردم و روزی را هم که شروع کردم ، با وجود بهونه های فکری و تضادهایی که درگیرش هستم ، باز سعی کردم تمرکزم را روی احساس خوب بزارم ، برای مثال یک نمونه از اینکه ذهنم مشغول بود و سعی کردم کنترلش کنم اینکه : در دفتر کارم در فضای اشتراکی هست ، و اومدم توی حیاط اون مجموعه ، هنسفری گذاشتم توی گوشم و همین فایل دوم آرامش در پرتو آگاهی را گوش دادم ، سه چهار باری گوش دادم و همزمان و آرام داشتم دارت بازی میکردم ، و همین امر باعث شد احساسم خیلی بهتر بشه !
یک روز و نیم قبلش من به یکی از کارفرماها که باهاشون کار میکردم پیام دادم که چون نیاز دارم اگر امکانش هست یکی از پروژه هایی که انجام شده را با من تسویه کنید ( و من بازم سعی کردم احساسم را خوب نگه دارم در حالی که کمتر از 20 هزار تومن در حسابم پول بود ) با اینکه این شخص به نسبت کار و رفت و آمدش چند بار شده که یه وقت بعد از سه روز پیام من را جواب داده ، البته که مواردی هم بوده که زودتر جواب بدند ، برگردیم به احساس خوب و بازی دارت ، احساسم که خوب شد و کمی افسار ذهن کنترل شده بود ، اومدم داخل اتاق و دفتر کاری خودم ، دیدم که اون شخص جواب داده (+ به نسبت موارد قبلی زودتر از موعد ) ، همزمان هم همسرم پیام داده بود ، اون را صبر کردم و احتمال دادم مربوط به تضاد بینمون باشه و اول با حس خوب به کارم رسیدم و با اون شخص صحبت کردیم و در مورد ادامه کار و ... ، کاری که ازشون خواستم تسویه کنند ، مبلغی کمی بود و به دلیل تاخیر در تحویل کار 40 درصد که ازش کم میشد ، میشد 830 هزار تومن ، که ایشون به تصمیم خودش دستور داده بود 1 میلیون تومن برام واریز کنند ( + حدود 200 هزار تومن بیشتر ) ، چند ساعت بعدش که با اینکه ذهنم مشغول میشد ولی سعی میکردم کنترلش کنم و احساسم را خوب نگه دارم ، یکی از اساتید ورزشیم باهام تماس گرفت و پروژه ای میخواست براش انجام بدم و قبلا هم خورده پروژه هایی براش انجام داده بودم ، در اولین صحبتش این بود که شمارت کارتت را برام بفرست تا من یه مبلغی فعلا برات بزنم و بعد یه سری فایل ها هست که برات ایمیل میکنم ( این اولین باری بود که من از این شخص ورودی دریافت میکردم ) ، من تو فکرم حدود 500 هزار تا 1 میلیون بود که چند دقیقه بعد اسمس اومد واریز 2 میلیون ( + بیشتر از چیزی که فکر میکردم ) و منم خوشحال ، چون اون روز ورودی از جایی دریافت کردم که فکرش را هم نمیکردم و جالبه که هنوز فایل ها را برام ایمیل نکردند ، با این ورودی یک قسط عقب مونده به رفیقم را میتونستم پرداخت کنم و منم خوشحال ( + قسط عقب مانده را هم پرداخت کردم ) ، و هم حالا مقداری در حسابم پول بود که بتونم خوراکی و چیزی بخرم و باز خوشحال تر و سپاسگزاری بیشتر ، و سعی کردم این احساس خوب را تا شب نگه دارم و مدام این فایل توی ذهنم بود و به احساس خوب و آگاهی های این جلسه فکر میکردم ، به خودم گفتم با اینکه بارها نتیجه های ریز دیدم و با اینکه خودم کم کاری کردم ولی در قانون احساس خوب شکی ندارم ، امروز که آگاهانه سعی کردم افسار بهونه های فکری را بگیرم و نگذارم که غلبه کنه و احساسم را خوب نگه داشتم و سعی کردم در خوب نگه داشتنش ، ببین خداوند و جهان هستی چه شکلی جوابم را دادند !
+ اصلی ترینش که خود احساس خوب
+ زودتر جواب دادن کارفرما
+ بدون حرفی از طرف من و قبول 40 درصد کسر بخاطر تاخیر ، در اصل کمتر کسر شد به دستور خودشون مبلغ بیشتر برام واریز شد
+ ورودی مالی دو برابر مبلغ قبلی اونم از راهی که فکرش را هم نمیکردم
+ پرداخت بدهی و قسط مانده
+ مانده حساب قابل قبول برای خوراکی و خرید های ریز
و باز اصل کارش خود احساس خوب !!
خدایا شکرت
با تمام آگاهی های ناب این جلسه دلم خواست تا این تجربه و رد پا را در این جلسه روز 35 ام ، در کامنت به اشتراک بزارم
دوستتون دارم و در پناه حق ️
الهی و ربی من لی غیرک
روز 35 سفرنامه
حکایت ما حکایت جسم است و جاان
حکایت ما فراموشی است و نسیان
حکایت ما غرق شدن توی روزمرگی هاست
حکایت ما قطع شدن با منبع قدرت و خالقمونه
حکایت ما ،حکایت کسی که ماشینش خراب شده ،اما به جای اینکه ببره پیش اون کسی که خودش این ماشین را با عشق وبا بکارگیری تموم مهارتهاش و علاقه اش واسش درست کرده، و از تک تک مسائل و مشکلات و عملکرد اون ماشین ،آگاه و مطلعِ ،
ما ماشین خرابمون را دست گرفتیم، میبریم پیش بقال سرکوچه، پیش رییس مان، پیش همسرمان،مادرمان،و……
چقدر زود یادم رفت آدم بالغ 90 کیلویی که الان خودش را مسئول همه چی میدونه و میخاد خودش همه کارهارا انجام بده و خودش درست کنه
تا همین چند سال پیش فقط یک نطفه 1 گرمی بوده
همونی که وقتی امد تو این دنیا حتی قدرت این را نداشت که گردن خودش را هم صاف بگیرد
اون قدر ضعیف و ناتوان بودی که برای زنده ماندن نیاز به اطرافیانت داشتی ،تو حتی اگر دستت را هم نمیگرفتن توی صورت خودت هم خنج میزدی.
حالا چی شده که خودت شدی و خودت….
چی شده که الان احساس قدرت میکنی؟؟؟
مگه خدای الانت با خدای اون موقعه که نوزاد بودی فرقی کرده؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی اون موقعه خدا حواسش بهت بوده الان که بزرگشدی دیگه نیست؟؟؟؟
اون موقعه خدا همه دل هارا واست نرم کرده که، پدر و مادرت و اطرافیانت با عشق تو را بزرگ کنن و به تو خدمت کنن، اما الان دیگه نمیتونه این کارا بکنه، الان دیگه این قدرتا نداره واست توی کارت توی روابطتت دل ها را برایت نرم کند؟؟؟؟
اونموقعه خدا حواست بهت بوده و روزی تا میرسونده و بدون اینکه نگران غذا یا پوشاک یا هرچی دیگه بوده باشی ،بزرگ شدی و لذتشا بردی، الان چی؟؟؟ الان دیگه اون قدرت را نداره؟؟؟؟؟
دوستان وقتی 1 گوشی شارژش کم میشه و داره رو به خاموشی میره، تنها راه حلش اینه که بری بزنیش به شارژ ،به اون کابلی که مخصوص شارژ اون گوشیه
اما اگه به جای زدن به شارژ بری، تمیزش کنی، بری واسش گارد جدید بخری، بشینی ساعت ها باهاش حرف بزنی، بری قطعات رم و گرافیکشا ،عوض کنی و نو کنی….
باز هیچ فایده ای نداره
اگه نزنیش تو شارژ هیچکدوم اینها تاثیری نداره.
بچه ها ما اکثرمون داریم Low battrey میزنییم
و به جای وصل شدن به منبع انرژی و اون کسی که مارا آفریده ، داریم فقط با روزمرگی های زندگی و دست پا زدن و تقلا کردن و این در و اون در زدن، دنبال 1 راه برای شارژ کردنمون میگردیم….
خدایا منا ببخش بخاطر اون همه درهایی که زدم و تو پشت اون نبودی….
نمیخام طولانی بشه و اینکه زیاد اهل شعر نیستم اما 1 شعر داره مولانا خیلی زیباست و مربوط به همین فاصله ما و دوری ما با خداوند است، واستون میزارمش
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری
بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر
که نیست نقد تو را پیش غیر بازاری
تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری
به غیر خدمت ما که مشارق شادیست
ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری
هزار صورت جنبان به خواب میبینی
چو خواب رفت نبینی ز خلق دیاری
ببند چشم خر و برگشای چشم خرد
که نفس همچو خر افتاد و حرص افساری
ز باغ عشق طلب کن عقیده شیرین
که طبع سرکه فروشست و غوره افشاری
بیا به جانب دارالشفای خالق خویش
کز آن طبیب ندارد گریز بیماری
جهان مثال تن بیسرست بیآن شاه
بپیچ گرد چنان سر مثال دستاری
اگر سیاه نهای آینه مده از دست
که روح آینه توست و جسم زنگاری
کجاست تاجر مسعود مشتری طالع
که گرمدار منش باشم و خریداری
بیا و فکرت من کن که فکرتت دادم
چو لعل میخری از کان من بخر باری
به پای جانب آن کس برو که پایت داد
بدو نگر به دو دیده که داد دیداری
دو کف به شادی او زن که کف ز بحر ویست
که نیست شادی او را غمی و تیماری
تو بیز گوش شنو بیزبان بگو با او
که نیست گفت زبان بیخلاف و آزادی
سلام امیر جان.
واقعا عالی بیان کردید، و اون شعر ناب از شاعر معاصرمون مولانا که چقدر معنی داشت و داره برا من که چقدر به خدای درونم پی ببرم. باید بدونم چی بوده ام؟واز کجا آومدم و بوجود اومده ام؟ودلیل بوجود اومدنم توی این دنیای مادی چه بوده است؟
و از خدای خودم تشکر کنم برای خلق کردن من و لایق دونستن من به این دنیای مادی.
به خدای درون خودم پی ببرم و هر لحظه به الهاماتم گوش فرا دهم. چون توی دنیایی هستم که اگه هواسم به خود خودم و خدای درونم نباشه به باطلاق نادانی و خرافه و بیراهه کشانده میشم و گم میشم توی دنیای نادانی.
خداوندا… من را در پرتو آرامشی که عطا کردی قرارده و همبشه من رو هدایت کن به مسیر الهی وخدایی که خودت برای من محیا کردی..
ودر آخر… خداوندا ما را به راه راست هدایت فرما، به راه کسانی که نعمت بهشون دادی، نه کسانی که بهشون غضب کردی و نه گمراهان.
خدا رو هزار بار شکر میکنم بابت همچین استاد فوق العادع ایی
استاد یه چیزی بگم چقد قشنگ و با احساس خوندین واقعا هر دیقه به دیقش قلبم یه جوری جدید میتپید و حالم دگرگون میشد !:)) خدای من
استاد بزارین یه چیزی رو تعریف کنم من امروز تو فکر این بودم که کمی باید تمرکزم رو از حرکات و رفتار پارتنرم بردارم باید تمرکزم رو بدم به خودم به زندگیم به بهتر شدن زندگیم …
خدای من وقتی بخشیدم پارتنرم رو و یه بار دیگه بهش گفتم عاشقتم و دیگه پیامی ندادم
یهو هدایت شدم به این فایل اومدم اولش گوش بدم گفتم بزار اول بخونم … متنی که بالای صفحه نوشتید
یک آن تا خوندم دیدم نوشته
.
.
.
کمی راضیتر باشی، کمی سپاسگزارتر.
کمی سرزندهتر.
کمی پرذوق و شوق تر
کمی خوشبین تر .
کافی است از همین حالا شکایت کردن از دوست، همسر، همسایه، رئیس، دولت و … را متوقف نمایی.
وای خدای من اصلا انگار خدا داشت با من حرف میزد وای
دیدم نوشته کافیع دست از شکایت برداری رو خودت رو خواسته هاا رو هدفت رو رویاهات و … تمرکز کنی یه جرقه تو ذهنم بود انگاری
استاد قشنگم ممنون … نمیدونم چجوری تشکر کنم
امروز خدا از طریق شما از زبون شما باز به من فهموند که حواسش به من هست …:)
مخصوصا اونجاش که گفتین
دیدی که هر اتفاق خوب تنها نتیجه قلبی پاک بوده است و خواهد بود
و قلبت را پاک کردی و ساده تر شدی و سادگی یعنی رهایی.
خدای قشنگم اولش که ممنون که از طریق استاد مهربون ترم با من صحبت کردی
خدایاشکرت خدایاشکرت بابت این که میبینی میفهمی و داری کم کم درک این موضوع رو برام اسون تر میکنه
خدایا خیلی زیاد شکرت
به امید هدایتی بیشتر
بعد از شنیدن فایل یک و دو تصمیم گرفتم که وقتی صدام و سرفه هام خوب شد
منم مثل استاد این مطالب رو با صدای زیبای خودم دکلمه کنم و یک موزیک زیبا بزارم بک گراند
دکلمه هام…
آری سکوت…
با ارزش ترین کلمه ای که باید هر انسانی یاد بگیره
درک کنه و در بیشتر مواقع ازش استفاده کنه…
سکوت درست و زیبا
قبل از هر واکنش و حرف هیجانی
قبل از هر حرکت و اقدامی
سکوت کن تا صدای قلبت را بشنوی…
تنها در سکوت و آرامش است در ساکت بودن ذهن است که میتوانی صدای پرودگار رو بشنوی…
شکوه سکوت را به ارزانی کلام مفروش.
سالها پیش در اوج بی اعتقادی من فایل های آرمش در پرتو آگاهی استاد عباس منش را شنیدم و حالا بعد از شاید 12 یا 14 سال در سایت عباس منش هستم و دارم آرامش در پرتو آگاهی را گوش می کنم.
خدای من تو گفتی که حکایت منو تو حکایت جان است و جسم…
مرا ببخش که خود را دور از تو یافتم
خدای من چگونه توانستی اینهمه دوری مرا تحمل کنی
چگونه توانستم دوری تو را تحمل کنم.
روزی قرآن از اتاقم بیرون انداختم و امروز جایی بدون خواندن آیه ای از قرآن نمی روم.
خدایا در فقر چگونه توانستی شاهد باشی مگر حکایت منو تو حکایت جسم و جان نبوده است…
این سوال اکنون قلاب به ذهن من است چگونه توانستی چگونه این همه دوری را تحمل کردی؟
چگونه تحمل کردم؟
خدایا شاهدی و میدانی در چه شرایطی هستم.
چگونه باور کنم. چگونه باورم شود که تو رهایم کرده بوده
نمیدانم ولی اکنون که برگشتم به راه ،،، تک و تنها بی پناه خدایا کمکم کن من فقط تو رو دارم.
با خودم حرف زدم حال دلم خوب نبود
غیر من مقصرِ حال دلم هیچ نبود
پرسشی کردم ز دلدارِ درون سینه ام
گفتمش ازچه چنین آشفته ام
گفت بر گوش وجودم این سخن
تو مرا ول کردی و دوری زِ من
گفتمش اکنون که برگشتم بجا
تک و تنها، بی پناه دنبال راه
راه نشانم می دهی همراه و یارم میشوی
باز با مهر خودت تا آرزو ها میبری
گفت جانا جان به قربانت کنم
در ره ایزد هدایت میکنم
صبر دار بر هرچه می آید به پیش
خیر باشد در پس هر زهر و نیش
از تو من دلتنگ تر بر حال تو
هر دمی جویا منم احوال تو
قدر اکنون و همین لحظه بدان
در تمام حال و احوال خدا را تو بخوان
اوست از هرکه به ما نزدیک تر
حال ما از دوری او در خطر
تو بیا با من بشو همراه و یار
می دهم من قول به تو از سوی یار
که تو را نعمت دهد او بیشمار
در زمین و آسمان هرچه بخواهی تو زِ یار
دست در دست منو، دست من و تو دست او
تا رسد بر حال و احول منو تو رزق او
خدایا دمت گرم، باهم حرف زدی منم شدم مولانای عاشقت که به زبان شعر با او سخن گفتی،،
خدایا مرا اجاز مده که از تو دور شوم. تسلیم امر توام یا رب العالمین دری از تو تمامش رنج و رنج و رنج بود من دور از تو را تجربه کردم از تو میخواهم خدای من هیچکس را اجازه دور شدن از خودت را ندهی که هرکسی رفت برگشتش فقط به اراده توست که اراده تو حاکم بر همه اراده هاست.
خدایا خوشحالم خوشحال خوشحال و در حین نوشتن فقط اشک میریزم. از شوق ، شوقِ داشتنت شوق خود به تو سپردنم و هدایت کردنت شوقِ با تو بودنت
خدایا خاضعانه و خاشعانه از تو می خواهم مرا دریابی و دیگر حتی آنی برای آنی به حال خود وا نگذاری
استاد عباسمنش عزیزم، از تو سپاسگزارم که سر نخی بودی از هدایت خدا در قعر چاه ظلمت در سالهای دور و خدا مرا هدایت کرد تا همچون تو که قصد انداختن قرآن را در دریا داشتی و خواندی من هم برگردم و بخوانم و بدانم که دین و باوری که عمری به ما گفته شده بود چیزی بود بجز دین حق پرستی و تسلیم بودن امرِ پروردگار،،،
اولین باری که بعد از سالها صدایت را شنیدم شاید یکسال پیش بود، آنجا که گفتی قرآن آبی رنگ که مادرت به تو داده بود خواستی به دریل بیندازی و همین باعث شد حلقه مشترک زندگیمان باشد و فایلها را از دوستم گرفتم و گوش کردم. تا امشب که در سایت با فایل دوم آرامش در پرتو آگاهی رفتم به سالها قبل که کلماتی که بیان کردی را میدانستم پیش از هرکلمه میدانستم که جمله و کلمه بعدی چیست…
خدایا تو را سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم و بی نهایت سپاسگزارم. در پیامم نمیدانم چگونه ولی نوشتم نمی خواهم برگردم و بخوانم تا ویرایشش کنم. بگذار بنشیند بر روح و قلبی که میخواند. چون از دل برآمد لاجرم بر دل نشست.
در پرتو الله مهربان شاد پیروز و سربلند باشید
درودبه استادعزیزم ومریم جونم
وهمه دوستان عالیم
خداروشکرازاین فایل زیباوسراسرآرامشی که به جانم نشست وهرچقدرگوش کنم کم است دراین صبح دل انگیز که روزتولدم هم هست واین دومین سالی است که به لطف خداوندکنارشمامتولدشده ام وآرام آرام متحول وچه سعادتی بالاترازاین می توانست برایم رقم بخورد دراین مسیرسراسررویایی ولبریزازپرتوآگاهی درمحضرشمابیاموزم واینطوراحساسم دگرگون شودوخداوندرادرهمه امورم جاری کرده تابه زیباترین شکل ممکن آرامش رابرایم به ارمغان بیاوردوبشودارزشمندترین کادوی تولدم .
استادعزیزم واقعاآرامش وسعادت دریک قدمی من بودولی همان افکاروباورهای مخرب گذشته سدی درمقابل شان ومن بایدخودم این سدرامی شکستم وشماقدرت واقعی شکستن آن رابه من آموختیدوکم کم ولی مستمرمن تمام آنهاراخراب کردم وازآن یک سرزمین بهشتی ساختم وامروزبه لطف شما وخداوندیکتایم همه چیزدردنیای من عالیست،خدایاشکرت.
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید، عاشقتونم.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
سلام به استاد عزیزم
بابت فایل های رایگانی که تاثیر عمیقی در ما میگذارند سپاسگزارم
سلام استاد، واقعا عالی بود ، 1 ساعت بصورت تکرار گوش کردم و حقیقتش کل آفرینش ام از جلو چشمانم رد می شد بچگیهام نشاط ام شادی دلخوشی ام و هرچه بزرگتر شدم نگرانی ها را به خوردمان دادند، ترس ها و استرس ها را به خوردمان دادند دغدغه مان شد پول توجیبی، پولی که از کار کردن پدری که فقط روزهای جمعه می دیدمش، قبل از همه بیدار میشد و میرفت پی پول، و شب هنگام از انتظار دیدن پدر به خواب میرفتیم ولی او نمی آمد….
ولی من اینگونه نیستم من آگاه هستم، من به آسانی پول میسازم
بزرگتر که شدیم پدر گرفتار و گرفتار تر میشد و مدرکی می شد برای دلیل سخت بودن زندگی دلیل استرس های تحمیلی ولی دیگر من آگاه هستم موجودی الهی هستم بار دیگر کودک میشود کودکی که دیگر بار مثل 1 سالگی ام زبان این دنیا را نمی فهمم و دنیا هم زبان من را نمی فهمد مگر مثل من آگاه باشد بلز که بزرگتر شدم همان پدر کمیاب زحمتکش به زندگی ابدی اش باز گشت و نا امیدتر از قبل هرلحظه منتظر مرگ بودیم و زندگی را بی معنی ولی هرچه گذشت بزرگتر شدیم و مرگ نیامد و بزرگتر شدیم و بزرگتر خودمان شدیم پدر، اما الان که آگاهم قرار. است پدری شوم که فرزندانی آگاه داشته باشد، پدری باشم پدری که دلیل آسان بودن پول سازی، دلیل لذت بخش بودن زندگی، دلیل شاد و پرنشاط بودن زندگی و هنگام مرگ ام فرزندانم بخندند و خوشحال و بگویند پدرم به سوی زندگی ابدی و بحقیقت واقعی بازگشت و امیدوار تر شوند و به زندگی پر از آگاهی شان ادامه دهند