اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اولین حسی که فایلهای ارامش درپرتو اگاهی به من میده حس ارامش وعمق زیادش هست
جوری که تاچن روز این سکوت وفقط ناظر بودن درمن شدت میگیره
ولی مسعله ای که منو به فکر میبره من هردفعه یه قسمتی رو انگار درک میکنم بقیه قسمتها رو بااینکه میشنوم انگار به عمق اون کلمه پی نمیبرم برای همین هردفعه برمیگردم دوباره گوش میدم حس میکنم تازه اینجا منظور چیه ودرک جملات چیه
ماخیلی وقتها معنی سکوت رو اشتباهی متوجه شدیم
مثلا وقتهایی که دیگه خسته بشیم ودیگه حس کنیم مستاصل وچاره ای نداریم به اطلاح سکوت میکنیم وانگار این سکوت نیست بلکه به همون شدت در درون مغزمون گفتگوهایی باصدای بلند درجریانه ومابه اصطلاح سکوت کردیم ولی دراصل خودخوری وسرزنش وکلی افکار منفی کاملا درجریانه
ولی سکوت با ارامش ورفتار مناسب وظرفیت بزرگ داشتن درارتباطه
مثلا خیلی وقتها خیلی جاها برخورد کردم با رفتارهای بشدت افراطی وچالش برانگیز درمورد استاد
ولی واکنشی که ازشون دیدم سکوت بوده وارامش هم دررفتار هم درلحن و واقعا وقتی مقایسه میکنم با خودم نه باکس دیگه ای واقعا میفهمم سکوت وصلح درونی یعنی چی
مثلا من خودم همین دیروز سرکلاس مربی اموزشیمون چن روزی بود ازدرکه میومد داخل شروع میکرد ازوضع گرونی ازاینکه باید چن شیفته کارکنه تا شب بلکه بتونه امرار معاش کنه یاکلی باورهای مخرب وکلی قوانین اشتباه اونم مستند ازایه وقران که نمیدونم ازکجا میارن اینا رو باهم مرتبط میکنن صحبت کرد ومن بشدت اعتراض کردم وشروع کردم ازایشون انتقاد واخرسرهم موفق نشدم قانع کنم
چرا؟؟
چون منی که میدونستم ایشون دراون فرکانسی که هست وطبق مشاهدات واتفاقات روزانه اش که به واسطه مدارش درش هست وبراش اتفاق میفته داره صحبت میکنه
وصحبت اون درسته چون واقعیت زندگی اون به واسطه مدارش اینو داره فریاد میزنه حالا هی من بیام بگم نه اینجوری نیست این جوری که من میگم درسته باعث بحث میشه فقط و من واقعا اونجا بود که به خودم گفتم اشتباه کردی روح انگیز
استاد اینهمه میگن فاعرض انهم اعراض کنین
بحث نکنین
سکوت کنین وارامش وسکوت درونتون رو بهم نزنین نزارین بقیه احساس خوبتون رو ازتون بگیرن به واسطه اجازه ای که خودتون بهشون میدین
میدونم که سکوت وارامش درون و قطع کردن گفتگوهای ذهنی وبیرونی باعث ارامش درون میشه واین خودش یه مهارته
ومن بااتفاق دیروز پی بردم بایداین مهارت رو کسب کنم اونم با تکرار وپایبند بودن ومتعهد بودن پایدار
بهترین اموزگار سکوت طبیعته به نظرمن
الان که دارم این متنو مینویسم سکوت شب وظلمات شب داره به من میگه ارامش وجنس سکوت طبیعت رو
خدایاشکرت برای همه لحظاتی که سکوت کردم وباتو درگفتگو بودم طعم این لحظات و واقعا بی نظیره هدایتم کن قرار بگیرم درمدارهمیشگی این باتو بودن وظرف وجودم رو بزرگ کن تادرک کنم هرانچه که قبلا درک نمیکردم
به خاطر داشته باش که تو… لایتناهی هستی… تو لایتناهی هستی!!
با سلام خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته عزیز، امیدوارم که حالتون خوب باشه❤❤😍
وقتی داشتم این فایل و گوش میکردم، تمام موهای دستم سیخ شده بود بدنم میلرزید… اونقدر که در عمق این فایل فرو رفته بود و آنوقت بود که فهمیدم، من، تو و تمام انسانهای این کره خاکی چقدر قدرتمند و توانا هستیم و خودمان نمیدونستیم… نمیدونستیم که ما میتوانیم با تکیه بر افکار و باورهایمان و توکل به الله یگانه، چقدر میتونیم این دنیا را تغیر بدیم… چقدر میتونیم پیشرفت کنیم و تمام سعادت و توانایی در زره زره ما است.
ما میتوانیم… ما میتوانیم…
این کلمهایست که اگر بهش باور داشته باشیم، شاید باورتون نشه ولی میتوانیم به تمام اهداف و آرزوهایمان در زندگی برسیم…
با سلام خدمت استاد عزیز وتشکراز از آگاهی رسانی شما هر قدم که جلو میروم به این نتیجه میرسم که هر روز باید بهتر از دیروز زندگی خودم را بسازم آگاهی امروز آرامش در پرتو آگاهی دو خیلی آموزنده بود
هر اتفاق خوب از قلب تو سر چشمه میگیرد
وقتی قلبت را پاک کردی به رهایی میرسی
تنها در سکوت وآرامش است که به خداوند میرسی
سکوت کامل است که تو را به سعادت می رساند
من هم سعی میکنم با به جا گذاشتن رد پای خودم سعی می کنم خودم را با ارتباط گرفتن با خداوند به آرامش برسانم
سلام به استاد عزیز.چند ماه قبل زمانی که تازه اشنا شده بودم باسیت شما یه متنی تو دفترم نوشتم که بی ربط به این فایلی که گوش دادم نبود .تصمیم گرفتم این متن وتو این قسمت واسه شما دوستان عزیزم بنویسم .
خدایا شکر گزاری در قبال تو که قدرت بی نهایتی پایانی ندارد.اگر لحظه به لحظه ثانیه به ثانیه از عمرم راشکر گزارت باشم کم است .منفی کم است.چرا که تو از روح خود دمیدی درمن .من خو توام خود بی نهایتم.خدایا مرا به درکی برسان که درکت کنم.خدایا هدایتم کن تا بفهمم که هستی.خدایا مرا درمسیر هدایت قراربده نه برای مال دنیا بلکه برای خودت تا بدانم که هستی.هرچند اگر تمام عمرم راصرف شناختت کنم به قطره ای از دریای بی کرانت پی نخواهم برد.ای کاش تمام وجودم پرشود از وجود بی نهایتت. میدانم که هست این من هستم که نمیفهممش.خدایا هدایتم کن
دیروز که داشت برف مییومد یاد فایل آرامش در پرتو آگاهی افتادم .( من پاره ای از خدا هستم او پاره ای از من است . خودت را با همه موجودات یکی بدان . )
دونه های برف که کنار هم از آسمون پایین میومدن و بعد دوباره همشون کنار هم بودن و سطح زمین پر برف شده بود کاملا منو یاد این جمله ها انداخت و چقدر عالی که از هر اتفاقی برداشتهای آگاهانه دارم .
و این فایل که تاکید روی سکوت میکنه که به اصل خودم برگردم .
دقیقا من همیشه دنبال آرامش و سکوت هستم و دلم میخواد امکان اینو داشتم که ساعتها با خودم خلوت کنم و تنها باشم . چقدر لحظاتی که مدیتیشن میکنم اون لحظه هایی که واقعا ذهنم خالی میشه و در خلآ هستم رو دوست دارم .
بعضیوقتا که شرایط سخته و نجواهای ذهنم اونقدر زیاد میشه که نمیتونم حالم خوب بکنم . یاد این میوفتم که متین از این جسم از اسم مکان از هرآنچه که داری و چسبیدی بهش بیرون بیا تو اینها نیستی من فراتر از جسم و اسم هستم من روح هستم من هستم من جهانم من اومدم که روحمو رشد بدم و من باید بدونم که قدرتم زیادهست اونقدر که زندگیمو خلق میکنم و من اشرف مخلوقاتم . من باید در سکوت و ارامش به خدا وصل بشم و چقدر اون لحظه بهم حال خوب میده و نگرانیهام رو پاک میکنه .
چرا ما فراموش میکنیم که قلبمون رو پاک کنیم از غم گذشته و نگرانی اینده؟
چرا به صدای خدا گوش نمیکنیم
دنبال چی میگردیم وقتی همه چی درونمونه؟
اصل خودم هستم اصل خداست
حکایت من و تو حکایت جان است و جسم
تو قبل از تولد با من بودی تو همیشه هستی بابت چی نگرانم؟
بابت چی خشمگینم ،غصه میخورم وقتی قسم خوردی همیشه و همه جا با منی؟
من باید در لحظه باشم از هر لحظه ام لذت ببرم و هر لحظه با یاد تو ارام بگیرم
من زمین هستم اما زمینی نیستم زندگی این نیست که ما میکنیم ، من باید هر لحظه به تو برگردم باید کنترل کنم ذهنم رو نفسم رو ارام کنم ، مشکلات مقابل تو رقمی نیستند تو برای همه راه حل داری
این فایل هم جزو فایل هایی بود که با شنیدنش بغض سراغم اومد و روحم رو با خودش برد… حقیقتا که همه ی ما در پی گمگشته ای هستیم که فقط در سکوت میتونیم پیداش کنیم و باهاش هم صحبت بشیم از نظر من سکوت منظور دوری از هیاهوی ذهن هست و برای من نوشتن و وقت گذاشتن برای خودم این هیاهو رو آرام میکنه و من میتونم لحظات آرامش بخشی رو تجربه کنم به همین دلیله که وقتی یه مدت از سایت و برنامه و از نوشتن های روزمرم دور میفتم حس گمشدگی بهم دست میده یه حسی بیشتر از بی برنامگی حس میکنم وسط زندگی گم شدم و فقط با همین کارهای ساده هست که خودم رو پیدا میکنم…
حقیقتا که هر لحظه از فایل یک آگاهی و تلنگره و در کنارش متن های خانم شایسته عزیز برای هر روز از سفر خودش پر از آگاهی و باورهای خوبه وقتی از اهمیت خوب بودن حس و حالمون گفتن یاد همه ماجراهایی که میتونست من رو بهم بریزه اما حال خودم رو خوب نگهداشتم برام زنده شد و تو تک تک اونها با موضوعات مختلف همه چیز بعدش ساده درست شده به بهترین شکل و راحت ترین صورت همه چیز حل شده و دیگه چیزی برای حال بدی و نگرانی وجود نداشته کاش این قانون طلایی رو هیچوقت فراموش نکنم
عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم
روز شمار زندگی من روز 35
پرنده بر شانه های انسان نشست
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت:
اما من درخت نیستم تو نمیتوانی روی شانه های من آشیانه بسازی
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدم ها را خوب میدانم
اما گاهی پرنده ها با انسان ها را اشتباه میگیرم
انسان خندیدم به نظرش این بزرگترین اشتباه ممکن بود
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی
انسان منظور پرنده را نفهمید
اما باز هم خندید
پرنده گفت: نمیدانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است
انسان دیگر نخندید،انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد ،جیزی که نمی دانست چیست
شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی
پرونده گفت: غیر از تو پرندهای دیگری را میشناسم که پر زدن یادشان رفته است
درست است که پرواز برای یک پرنده قدرت است
اما اگر تمرین نکند فراموشش میشود
پرنده این را گفت و پر زد
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد که روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آن وقت خدا به شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت،:
یادت میآید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم
زمین و آسمان هر دو برای تو بود
اما تو آسمان را ندیدی
راستی عزیزم بالهایت را کجا گذاشتی
انسان دست به شانهایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد
من از جنس خدام، چون تکه ایی از اون منبع و منشا اصلی انرژیم، پس من خود خدام…
اگر واقعا پذیرفته باشم که ذره ایی از نور خدا درون منه و من خداییم و ابدی، چرا اجازه میدم گاهی افکار مخرب و نجواهای ذهنی حالمو بد کنه؟!؟
حالی که میدونم با خوب بودن همیشگیش باعث میشه که علاوه بر آرامش و احساسات خوب درونی، اتفاقات زیبای بیرونی هم چندین برابر شه…
پس چرا هنوز توانایی کنترل نجواهارو ندارم در صورتی که میدونم احساسات خوب مساوی اتفاقات خوب هستن؟!؟چرا نمیتونم وسیع تر از این دنیای مادی فکر کنم تا الکی سر هر موضوعی خودمو ناراحت و غمگین و نگران نکنم؟!؟چرا با وجود ادعای زیادم به ایمان به خدا، نمیتونم توحیدی باشمو انقدر به عوامل بیرونی اهمیت ندم؟!؟
من از پونزده شونزده سالگی با این بیت شعر؛
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست…
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی…
آشنا شدم و چنان در اعماق دلم رخنه کرد که به معنای واقعی خودمو خدایی میدیدم، ولی چطور الان تو سن سی وسه سالگی گاهی فراموشش میکنم و خیلی راحت به ذهنم اجازه میدم که با نجواهای بیخودی آرامش و سکوت و احساس خوبمو بگیره ازم؟؟؟
بعد خیلی مدعیانه شاکی میشم که چرا خدا دیگه باهام حرف نمیزنه؟!؟چرا نشونه ها و الهامات رو واضح نمیکنه و بهم نمیگه؟!؟
خب دختر خوب نمیگه ایی نیست ،میگه ولی تو نمیشنوی چون مجال صحبت نمیدی بس که افکارت درگیره و بس که سرو صداس، خدا هرچقدر هم اون وسط بخواد داد بزنه و بهت ندا بده بازم نمیفهمی چون ذهنت آروم و قرار نداره و ساکت نیست…
یکم برای شناخت خودت بیشتر وقت بذار، بفهم که کی هستی و از کجا اومدی و چرا اومدی و چرا هنوز زنده ایی و به کجا قراره بری…
یکم خودتو بیشتر درک کن و به درونت بیشتر فرو برو و موشکافی کن تا بهتر درک کنی که سپیده کیه!!!
تو خیلی قوی تر از افکار و نجواهای ذهنیت هستی، تو خیلی قوی تر از خواسته های کوچیک هستی، تو لاینتاهی هستی و به راحتی میتونی به تمام خواسته هات برسی تا وقتی که بتونی احساسات خوب داشته باشی…
من لایق بهترینهام، لایق آرامش و سکوت و حس خوب…
و هیچ کس جز خودم توانایی اینو نداره که به خودم کمک کنه و اون احساسات خوب رو دائمی و همیشگی کنه…
سپیده عزیز؛
اصل اساسی زندگیتو بذار رو شناخت بهتر خودت و احساسات درونیت، و ایمان داشته باش که با همین کار به نظر آسون ولی کمی پیچیده میتونی زندگی این دنیا و اون دنیاتو زیباتر کنی و به هرچیزی که میخوای برسی…
من همین الان جواب سوالات خودمو پیدا کردم، و به یاری حق میرم برای بهبود اوضاع و احوال خودم…
شما عزیزان هم در پناه الله یکتا و بی همتا شاد و سلامت و خوشبخت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشین…
به نام خدای هدایتگر
۳۵روز سفرنامه صمیمی
اولین حسی که فایلهای ارامش درپرتو اگاهی به من میده حس ارامش وعمق زیادش هست
جوری که تاچن روز این سکوت وفقط ناظر بودن درمن شدت میگیره
ولی مسعله ای که منو به فکر میبره من هردفعه یه قسمتی رو انگار درک میکنم بقیه قسمتها رو بااینکه میشنوم انگار به عمق اون کلمه پی نمیبرم برای همین هردفعه برمیگردم دوباره گوش میدم حس میکنم تازه اینجا منظور چیه ودرک جملات چیه
ماخیلی وقتها معنی سکوت رو اشتباهی متوجه شدیم
مثلا وقتهایی که دیگه خسته بشیم ودیگه حس کنیم مستاصل وچاره ای نداریم به اطلاح سکوت میکنیم وانگار این سکوت نیست بلکه به همون شدت در درون مغزمون گفتگوهایی باصدای بلند درجریانه ومابه اصطلاح سکوت کردیم ولی دراصل خودخوری وسرزنش وکلی افکار منفی کاملا درجریانه
ولی سکوت با ارامش ورفتار مناسب وظرفیت بزرگ داشتن درارتباطه
مثلا خیلی وقتها خیلی جاها برخورد کردم با رفتارهای بشدت افراطی وچالش برانگیز درمورد استاد
ولی واکنشی که ازشون دیدم سکوت بوده وارامش هم دررفتار هم درلحن و واقعا وقتی مقایسه میکنم با خودم نه باکس دیگه ای واقعا میفهمم سکوت وصلح درونی یعنی چی
مثلا من خودم همین دیروز سرکلاس مربی اموزشیمون چن روزی بود ازدرکه میومد داخل شروع میکرد ازوضع گرونی ازاینکه باید چن شیفته کارکنه تا شب بلکه بتونه امرار معاش کنه یاکلی باورهای مخرب وکلی قوانین اشتباه اونم مستند ازایه وقران که نمیدونم ازکجا میارن اینا رو باهم مرتبط میکنن صحبت کرد ومن بشدت اعتراض کردم وشروع کردم ازایشون انتقاد واخرسرهم موفق نشدم قانع کنم
چرا؟؟
چون منی که میدونستم ایشون دراون فرکانسی که هست وطبق مشاهدات واتفاقات روزانه اش که به واسطه مدارش درش هست وبراش اتفاق میفته داره صحبت میکنه
وصحبت اون درسته چون واقعیت زندگی اون به واسطه مدارش اینو داره فریاد میزنه حالا هی من بیام بگم نه اینجوری نیست این جوری که من میگم درسته باعث بحث میشه فقط و من واقعا اونجا بود که به خودم گفتم اشتباه کردی روح انگیز
استاد اینهمه میگن فاعرض انهم اعراض کنین
بحث نکنین
سکوت کنین وارامش وسکوت درونتون رو بهم نزنین نزارین بقیه احساس خوبتون رو ازتون بگیرن به واسطه اجازه ای که خودتون بهشون میدین
میدونم که سکوت وارامش درون و قطع کردن گفتگوهای ذهنی وبیرونی باعث ارامش درون میشه واین خودش یه مهارته
ومن بااتفاق دیروز پی بردم بایداین مهارت رو کسب کنم اونم با تکرار وپایبند بودن ومتعهد بودن پایدار
بهترین اموزگار سکوت طبیعته به نظرمن
الان که دارم این متنو مینویسم سکوت شب وظلمات شب داره به من میگه ارامش وجنس سکوت طبیعت رو
خدایاشکرت برای همه لحظاتی که سکوت کردم وباتو درگفتگو بودم طعم این لحظات و واقعا بی نظیره هدایتم کن قرار بگیرم درمدارهمیشگی این باتو بودن وظرف وجودم رو بزرگ کن تادرک کنم هرانچه که قبلا درک نمیکردم
اگاهی وارامش درپرتو تو رو میخوام ای ربالعالمین
به خاطر داشته باش که تو… لایتناهی هستی… تو لایتناهی هستی!!
با سلام خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته عزیز، امیدوارم که حالتون خوب باشه❤❤😍
وقتی داشتم این فایل و گوش میکردم، تمام موهای دستم سیخ شده بود بدنم میلرزید… اونقدر که در عمق این فایل فرو رفته بود و آنوقت بود که فهمیدم، من، تو و تمام انسانهای این کره خاکی چقدر قدرتمند و توانا هستیم و خودمان نمیدونستیم… نمیدونستیم که ما میتوانیم با تکیه بر افکار و باورهایمان و توکل به الله یگانه، چقدر میتونیم این دنیا را تغیر بدیم… چقدر میتونیم پیشرفت کنیم و تمام سعادت و توانایی در زره زره ما است.
ما میتوانیم… ما میتوانیم…
این کلمهایست که اگر بهش باور داشته باشیم، شاید باورتون نشه ولی میتوانیم به تمام اهداف و آرزوهایمان در زندگی برسیم…
در پناه الله یکتا باشید❤❤
۳۵ امین برگ سفرنامه ام
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان خوب هم فرکانسی ام
“آرامش در پرتو آگاهی ۲”
خدایا شکرت که این کلام مقدس، و این انرژی ِ ناب را زمانی دریافت کردم که بهش نیاز عمیق داشتم!
در لحظات اولیه صبح!
خدایا شکرت که باهام حرف زدی!
آگاهی ام دادی!
و آرامشی نصیبم کردی که باهاش روزم را شروع کنم!
خدایا هر لحظه یاری ام کن!
هر لحظه هدایتم کن به راه راست!
راه کسانی که بهشان نعمت بخشیدی!
نعمت ِ آگاهی!
نعمت ِ آرامش در پرتو ِ این آگاهی!
خدایا شکرت خدایا صدهزار مرتبه شکرت
با سلام خدمت استاد عزیز وتشکراز از آگاهی رسانی شما هر قدم که جلو میروم به این نتیجه میرسم که هر روز باید بهتر از دیروز زندگی خودم را بسازم آگاهی امروز آرامش در پرتو آگاهی دو خیلی آموزنده بود
هر اتفاق خوب از قلب تو سر چشمه میگیرد
وقتی قلبت را پاک کردی به رهایی میرسی
تنها در سکوت وآرامش است که به خداوند میرسی
سکوت کامل است که تو را به سعادت می رساند
من هم سعی میکنم با به جا گذاشتن رد پای خودم سعی می کنم خودم را با ارتباط گرفتن با خداوند به آرامش برسانم
سلام به استاد عزیز.چند ماه قبل زمانی که تازه اشنا شده بودم باسیت شما یه متنی تو دفترم نوشتم که بی ربط به این فایلی که گوش دادم نبود .تصمیم گرفتم این متن وتو این قسمت واسه شما دوستان عزیزم بنویسم .
خدایا شکر گزاری در قبال تو که قدرت بی نهایتی پایانی ندارد.اگر لحظه به لحظه ثانیه به ثانیه از عمرم راشکر گزارت باشم کم است .منفی کم است.چرا که تو از روح خود دمیدی درمن .من خو توام خود بی نهایتم.خدایا مرا به درکی برسان که درکت کنم.خدایا هدایتم کن تا بفهمم که هستی.خدایا مرا درمسیر هدایت قراربده نه برای مال دنیا بلکه برای خودت تا بدانم که هستی.هرچند اگر تمام عمرم راصرف شناختت کنم به قطره ای از دریای بی کرانت پی نخواهم برد.ای کاش تمام وجودم پرشود از وجود بی نهایتت. میدانم که هست این من هستم که نمیفهممش.خدایا هدایتم کن
به نام خدای هدایتگر
روز 35 سفرنامه من
آرامش در پرتو آگاهی 2
دیروز که داشت برف مییومد یاد فایل آرامش در پرتو آگاهی افتادم .( من پاره ای از خدا هستم او پاره ای از من است . خودت را با همه موجودات یکی بدان . )
دونه های برف که کنار هم از آسمون پایین میومدن و بعد دوباره همشون کنار هم بودن و سطح زمین پر برف شده بود کاملا منو یاد این جمله ها انداخت و چقدر عالی که از هر اتفاقی برداشتهای آگاهانه دارم .
و این فایل که تاکید روی سکوت میکنه که به اصل خودم برگردم .
دقیقا من همیشه دنبال آرامش و سکوت هستم و دلم میخواد امکان اینو داشتم که ساعتها با خودم خلوت کنم و تنها باشم . چقدر لحظاتی که مدیتیشن میکنم اون لحظه هایی که واقعا ذهنم خالی میشه و در خلآ هستم رو دوست دارم .
بعضیوقتا که شرایط سخته و نجواهای ذهنم اونقدر زیاد میشه که نمیتونم حالم خوب بکنم . یاد این میوفتم که متین از این جسم از اسم مکان از هرآنچه که داری و چسبیدی بهش بیرون بیا تو اینها نیستی من فراتر از جسم و اسم هستم من روح هستم من هستم من جهانم من اومدم که روحمو رشد بدم و من باید بدونم که قدرتم زیادهست اونقدر که زندگیمو خلق میکنم و من اشرف مخلوقاتم . من باید در سکوت و ارامش به خدا وصل بشم و چقدر اون لحظه بهم حال خوب میده و نگرانیهام رو پاک میکنه .
تغییر سخته ولی شدنیه
چه ارامشی داره این فایل!
چرا ما فراموش میکنیم که قلبمون رو پاک کنیم از غم گذشته و نگرانی اینده؟
چرا به صدای خدا گوش نمیکنیم
دنبال چی میگردیم وقتی همه چی درونمونه؟
اصل خودم هستم اصل خداست
حکایت من و تو حکایت جان است و جسم
تو قبل از تولد با من بودی تو همیشه هستی بابت چی نگرانم؟
بابت چی خشمگینم ،غصه میخورم وقتی قسم خوردی همیشه و همه جا با منی؟
من باید در لحظه باشم از هر لحظه ام لذت ببرم و هر لحظه با یاد تو ارام بگیرم
من زمین هستم اما زمینی نیستم زندگی این نیست که ما میکنیم ، من باید هر لحظه به تو برگردم باید کنترل کنم ذهنم رو نفسم رو ارام کنم ، مشکلات مقابل تو رقمی نیستند تو برای همه راه حل داری
خدایا شکرت کمکم کن ارام و در ارامش بمونم
به نام خداوند هدایتگرم
ردپای سی و پنجم من
این فایل هم جزو فایل هایی بود که با شنیدنش بغض سراغم اومد و روحم رو با خودش برد… حقیقتا که همه ی ما در پی گمگشته ای هستیم که فقط در سکوت میتونیم پیداش کنیم و باهاش هم صحبت بشیم از نظر من سکوت منظور دوری از هیاهوی ذهن هست و برای من نوشتن و وقت گذاشتن برای خودم این هیاهو رو آرام میکنه و من میتونم لحظات آرامش بخشی رو تجربه کنم به همین دلیله که وقتی یه مدت از سایت و برنامه و از نوشتن های روزمرم دور میفتم حس گمشدگی بهم دست میده یه حسی بیشتر از بی برنامگی حس میکنم وسط زندگی گم شدم و فقط با همین کارهای ساده هست که خودم رو پیدا میکنم…
حقیقتا که هر لحظه از فایل یک آگاهی و تلنگره و در کنارش متن های خانم شایسته عزیز برای هر روز از سفر خودش پر از آگاهی و باورهای خوبه وقتی از اهمیت خوب بودن حس و حالمون گفتن یاد همه ماجراهایی که میتونست من رو بهم بریزه اما حال خودم رو خوب نگهداشتم برام زنده شد و تو تک تک اونها با موضوعات مختلف همه چیز بعدش ساده درست شده به بهترین شکل و راحت ترین صورت همه چیز حل شده و دیگه چیزی برای حال بدی و نگرانی وجود نداشته کاش این قانون طلایی رو هیچوقت فراموش نکنم
به نام خداوند بخشنده هدایتگرم
عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم
روز شمار زندگی من روز 35
پرنده بر شانه های انسان نشست
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت:
اما من درخت نیستم تو نمیتوانی روی شانه های من آشیانه بسازی
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدم ها را خوب میدانم
اما گاهی پرنده ها با انسان ها را اشتباه میگیرم
انسان خندیدم به نظرش این بزرگترین اشتباه ممکن بود
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی
انسان منظور پرنده را نفهمید
اما باز هم خندید
پرنده گفت: نمیدانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است
انسان دیگر نخندید،انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد ،جیزی که نمی دانست چیست
شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی
پرونده گفت: غیر از تو پرندهای دیگری را میشناسم که پر زدن یادشان رفته است
درست است که پرواز برای یک پرنده قدرت است
اما اگر تمرین نکند فراموشش میشود
پرنده این را گفت و پر زد
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد که روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آن وقت خدا به شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت،:
یادت میآید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم
زمین و آسمان هر دو برای تو بود
اما تو آسمان را ندیدی
راستی عزیزم بالهایت را کجا گذاشتی
انسان دست به شانهایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد
آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست.
روز سی و پنجم از سفرنامه من؛
من لاینتاهی و ابدی هستم…
من از جنس خدام، چون تکه ایی از اون منبع و منشا اصلی انرژیم، پس من خود خدام…
اگر واقعا پذیرفته باشم که ذره ایی از نور خدا درون منه و من خداییم و ابدی، چرا اجازه میدم گاهی افکار مخرب و نجواهای ذهنی حالمو بد کنه؟!؟
حالی که میدونم با خوب بودن همیشگیش باعث میشه که علاوه بر آرامش و احساسات خوب درونی، اتفاقات زیبای بیرونی هم چندین برابر شه…
پس چرا هنوز توانایی کنترل نجواهارو ندارم در صورتی که میدونم احساسات خوب مساوی اتفاقات خوب هستن؟!؟چرا نمیتونم وسیع تر از این دنیای مادی فکر کنم تا الکی سر هر موضوعی خودمو ناراحت و غمگین و نگران نکنم؟!؟چرا با وجود ادعای زیادم به ایمان به خدا، نمیتونم توحیدی باشمو انقدر به عوامل بیرونی اهمیت ندم؟!؟
من از پونزده شونزده سالگی با این بیت شعر؛
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست…
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی…
آشنا شدم و چنان در اعماق دلم رخنه کرد که به معنای واقعی خودمو خدایی میدیدم، ولی چطور الان تو سن سی وسه سالگی گاهی فراموشش میکنم و خیلی راحت به ذهنم اجازه میدم که با نجواهای بیخودی آرامش و سکوت و احساس خوبمو بگیره ازم؟؟؟
بعد خیلی مدعیانه شاکی میشم که چرا خدا دیگه باهام حرف نمیزنه؟!؟چرا نشونه ها و الهامات رو واضح نمیکنه و بهم نمیگه؟!؟
خب دختر خوب نمیگه ایی نیست ،میگه ولی تو نمیشنوی چون مجال صحبت نمیدی بس که افکارت درگیره و بس که سرو صداس، خدا هرچقدر هم اون وسط بخواد داد بزنه و بهت ندا بده بازم نمیفهمی چون ذهنت آروم و قرار نداره و ساکت نیست…
یکم برای شناخت خودت بیشتر وقت بذار، بفهم که کی هستی و از کجا اومدی و چرا اومدی و چرا هنوز زنده ایی و به کجا قراره بری…
یکم خودتو بیشتر درک کن و به درونت بیشتر فرو برو و موشکافی کن تا بهتر درک کنی که سپیده کیه!!!
تو خیلی قوی تر از افکار و نجواهای ذهنیت هستی، تو خیلی قوی تر از خواسته های کوچیک هستی، تو لاینتاهی هستی و به راحتی میتونی به تمام خواسته هات برسی تا وقتی که بتونی احساسات خوب داشته باشی…
من لایق بهترینهام، لایق آرامش و سکوت و حس خوب…
و هیچ کس جز خودم توانایی اینو نداره که به خودم کمک کنه و اون احساسات خوب رو دائمی و همیشگی کنه…
سپیده عزیز؛
اصل اساسی زندگیتو بذار رو شناخت بهتر خودت و احساسات درونیت، و ایمان داشته باش که با همین کار به نظر آسون ولی کمی پیچیده میتونی زندگی این دنیا و اون دنیاتو زیباتر کنی و به هرچیزی که میخوای برسی…
من همین الان جواب سوالات خودمو پیدا کردم، و به یاری حق میرم برای بهبود اوضاع و احوال خودم…
شما عزیزان هم در پناه الله یکتا و بی همتا شاد و سلامت و خوشبخت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشین…
یا حق…