آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2
    5MB
    6 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

799 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد حصاری گفته:
    مدت عضویت: 2126 روز

    🌺به نام خداوندی جهان رو خلق کرد سپس هدایتش کرد🌺

    امروز هم به طرز فوق العاده ای تمام کار هامو انجام دادم یعنی خود خدا داشت برام برنامه ریزی میکرد و کار هارو انجام میداد.

    عصری داشتم دوباره کنار پنجره قهوه میخوردم و از نگاه به درختان رو به رو و پرواز پرنده ها لذت میبردم از خودم پرسیدم الان چه کار کنم ؟

    جواب داد فصل ۲ کتاب رویاها رو بخون.

    خلاصه که نشستم مشغول خوندن بودم بعد از نیم ساعت که فک میکنم به وسطاش رسیده بوده هم دیدم نمیتونم تمرکز کنم رو ادامه ی کتاب و همش این فکر داشت تو سرم میپیچید که فلانی رو باید تغییر بدی ، فلانی اگه اتفاقی براش بیوفته چی ، اگه اینجوری بشه چی ، اگه اونجوری بشه چی و حس کردم احساسم یکمی داره بد میشه.

    و منم یهو دیدم دارم به ذهنم جواب میدم ، هی اون یه چرت و پرتی میگفت و هی من جواب میدادم تا اینکه دیدم واقعا دیگه احساسم داره هی بدتر میشه.

    دقیقا مثل همین تیکه از این فایل که میگه : «تا که نفس پیدا شد تا مشغولت کند، چنان مشغول که در شلوغی اندیشه دیگر صدایی از من نشنوی»

    خلاصه آقا دیدم واقعا نمیتونم ادامه بدم کتابو ، هیچی نمیفهمیدم ازش واقعا ، یه چند تا نفس عمیق کشیدم و ذهنمو خالی کردم بعدش کتابو ادامه دادم.

    وقتی ادامه دادم فک کنم یکی دو دقیقه بعد رسیدم به قسمتی از کتاب که داشت این آگاهی رو میداد که «ما اصلا نمیتونیم دیگرانو تغییر بدیم و بهترین راه اینه که فقط رو خودمون به شدت کار کنیم»

    و با این اتفاق دوباره بهم بهم یادآوری شد که نجوا ها همیشه هستند ، ما باید رو خودمون کار کنیم‌ فقط و اصلا بهش توجه نکنیم.

    حتی تو همون لحظاتی که من میخوام این موضوع رو دوباره مرور کنم که از تغییر دیگران ناتوانم ، باز هم این نجوا میاد که میگه اگه فلانی رو تغییر ندی اینجوری میشه و بد میشه و …

    بعد از خوندن کتاب حرکت کردم رفتم بیرون یه قدمی بزنم ، رفتم سمت دریا ، هدایت شدم از کوتاه ترین مسیر رسیدم به همون جا که میخواستم ، نشستم روی نیمکت ، همینجوری که سکوت کرده بودم و داشتم فایل گوش میدادم یهو یه حسی بهم گفت یکی از آپشن های گوشیمو تست کنم ، همون لحظه اون کارو انجام دادم ، رسیدم به جواب یکی از سوالایی که چند وقتی بود برام پیش اومده بود😜😉

    چه حس باحالی داشت 😎

    بعدش قدم بعدیش هم بهم گفته شد و منم گفتم اوکی چشم.

    😶و سکوت زبان گفتگوی من بود با تو😶

    👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑

    از خدا میخوام هممونو به راه راست هدایت کنه.

    از خدا میخوام بهمون سلامتی و ثروت و خوشبختی و هر چی که خوبه بده.

    از خدا میخوام قلبمونو باز کنه تا بیشتر حسش کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1259 روز

    سلام بر استاد عزیز

    سلام بر دوستان خوبم

    این فایل واقعا شگفت انگیز بود برای من

    آشنا شدن با خودم

    آشنا شدن با خدای خودم

    سکئت کردن و شنیدن صدای قلب خودم

    صدایی که صدای خداوند است

    وقتی سکوتم را شکستم

    ذهن وارد شد

    ذهن پریشان و ذهن قضاوت گر من

    خدای من ببخش اگر تو را فراموش کردم

    خودم را به دست امیال جهان سپردم

    خشم و کینه و حرص و طمع

    خدای من تو را دوست دارم

    می دانم تو هم من را دوست داری

    از تو می خواهم که من را حفظ کنی در سکوت و آرامش خودت

    از تو می خواهم که من را در کنار خودت جای بدهی

    من لایق بهترین های تو هستم

    من لایق روی خوش تو هستم

    خدای من

    خدای بی همتای من

    دوستت دارم

    به این دوست داشتن خودم افتخار می کنم

    زیباترین کار برای من در این جهان

    دوست داشتن تو است

    خدای من

    دوستتت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 3682 روز

    روز 35 از سفرنامه

    سلام به خودم

    سلام به روحم

    خیلی وقت بود خودم را فراموش کرده بودم،ذهنم ،روحم،و جسمم را و امروز دوباره سری زدم به خودم و دیدم چه تلاش هایی کرده چه روزهایی را به سختی گذرانده همه اینها فقط با خودم و فکرم بوده و قلبم در گوشه ای می نشست و نظارت کر من بود و افسوس می‌خورد که سخت می گذرانم روزها را و در انتها که قلبم سنگین می‌شد با سرازیر شدن اشک باعث آرام شدن قلبم می شد

    و من همیشه با خودم‌ می‌گفتم چرا اشک میاداز چشمانم

    نگو که قلبم کم آورده از این همه تلاش الکی ذهنم و

    خدایا چه روزها در پی آن بودم که بهترین باشم

    آرام ترین

    موفق ترین

    ثروتمند ترین

    قوی ترین

    و هر چه تلاش بیشتر می‌کردم از اینها دور تر میشدم

    و الان زمانی به این سایت هدایت شدم که ذهنم رها کرده بود همه اینها رو و قلبم پیدا کرد اینجا را

    هر روز بیشتر درک میکنم قانون احساس خوب= اتفاقات خوب

    چه زیبا مریم بانو نوشته بود

    جدی گرفتن احساس خوب و ترجیح دادن آن بر هر چیز دیگری شهامت می خواد

    چه روزها برای دریافت ترحم دیگران روحم و جسمم را مریض می کردم و دنبال توجه دیگران بودم

    و از روزی که در این آکاهی هستم جسمم در سالم ترین حالت ممکن هست و هر روز با انرژی تر می شود و هر روز چهره ام جذاب تر و شاداب تر .

    این روز ها مشتری بیشتری به کسب و کارم وارد می شود

    این روزها افراد منفی حذف می شوند

    این روزها ارتباطم با همسرم در بالاترین و زیباتر ین و‌عاشقانه ترین حالت خود قرار داد

    و می دانم که این شروع تمام اتفاقات هست و تا 6ماه آینده همه اینها 70 برابر می‌شود مثل شاخه گندم

    خانواده دوست داشتنی و‌صمیمی عبا سمنش خوشحالم که ساعت های بیشتر ی را با شما هستم و کامنت های زیبای شما را می خوانم و انرژی بیشتری می‌گیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 782 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق

    35 .سی و پنجمین روز شمار تحول زندگی من در این جعبه شگفتی خدا

    امروز صبح که بیدار شدم تعهد نوشتم که از امروز شروع کنم و فقط امروزو عمل کنم به هر آنچه که باید عمل کنم

    و فرداها هم همین تعهد رو دوباره به خودم بدم از صبح تا شب

    و نتایج رو بیام براتون بنویسم

    چون امروز رومین باری بود که خدا هدایتم کرد به فایل مصاحبه با استاد شماره 3

    که میگفتن استاد که وقتی که شما رو خودتون خوب کار میکنید و باورهارو بنیادین ایجاد میکنید که باعث نتایج پایدار میشه

    من تازه دارم معنی نتایج بایدارو در مداری که هستم درک میکنم

    توضیحات مربوط به روز 35 رو که خوندم به آخرش که رسیدم مدام تکرار میکردم خدا خدا خدا

    و همین احساس خوبی که خود خداست و انقدر غرق در عشقت میکنه غرق در بی نیازی از عشق ، بینیازی از توجه دیگران بی نیازی از هر چیزی میشی که یه لحظه به خودت میای میبینی ، وسط یه عالمه آدم بیرون داری قدم میزنی ، اما انقدر غرق در این احساس خوبی که متوجه رد شدن آدما از کنارت نیستی ،متوجه اتفاقاتی که در اطرافت رخ میده نیستی

    و چقدر لذت بخشه این حس

    و حتی در خونه که تنهایی و این احساس فوق العاده خوبو داری اصلا فکر نمیکنی که تنهایی

    چون یه نیروی عظیم و انرژی خاص ربّ و صاحب اختیارت کنارت هست و فقط دلت میخواد باهاش حرف بزنی عاشقانه هاتو بهش بگی

    من چقدر تغییر کردم ، الان که دارم مینویسم پر از حس خوبم

    من قبلا تنها میموندم تو خونه هی زنگ میزدم به مادرم میگفتم کی میای یا حوصله ام سرمیرفت یا حتی اگرم تنها بودم و نقاشی میکشیدم باز یه حس خلا درونم بود و دوست داشتم کسی باشه تو خونه

    من قبلا میرفتم بیرون از خونه مثلا یه جمعیت زیادی اطرافم بودن ،من انقدر اذیت میشدم از درون و فکر میکردم همه دارن منو نگاه میکنن و خیلی چیزای دیگه

    اما الان که داشتم مینوشتم چنان عشقی داشتم موقع نوشتن و میگفتم خدا اثر توهست تویی که انقد حالمو خوب کردی چقدر دوستت دارم عاشقتم

    دیگه طیبه یکسال پیش نیستم

    تو خیابون ،تو مترو ،هرجا که هستم تو دلم باخدا حرف میزنم یهویی لبخند میزنم خیلی دوست دارم این حسو

    یا وقتی دارم با خدا حرف میزنم و راه میرم تو خیابون انقدر حالم خوبه که اصلا آدما رو نمیبینم چه برسه بخوام خجالت بکشم

    و اینا همه و همه اثرات خداست که از وقتی اجازه اجابتشو در قلبم دادم اجازه دادم هدایتم کنه ازش خواستم حالمو خوب کنه

    هر لحظه داره هدایتم میکنه و کمکم میکنه

    یاد این آیه میفتم

     وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ‌

    آیه 186 سوره بقره

    چقدر من دوستش دارم چقدر من از وقتی با این سایت آشنا شدم آیه های قرآن و دوست دارم

    چقدر من حس خوب میگیرم از این سایت پر از آگاهی

    درسته تو این مسیر یه سری ایراداتی که بعدا خدا بهم نشون میده متوجه میشم سعی خودمو میکنم تا جهاد اکبر کنم امروز نوشتم تو یه کاغذ که اگه نتایج پایدار میخوای ::::

    تعهد ،فقط امروزو عمل کن به قوانین طیبه

    امروز شاد باش

    امروز احساستو سعی کن خوب نگه داری

    امروز سعی کن مودب باشی و مهربان

    امروز عشق راستین داشته باش و بی توقع عشق بورز

    امروز اتاقتو بعد هر نقاشی کشیدن مرتب کن بعد بخواب

    امروز باورای قدرتمند کننده رو مدام تکرار کن

    امروز به ایده های خدا که بهت داده عمل کن و قدم هات رو بردار و به خدا بسپر بقیه شو

    امروز تمرین نقاشیتو زودتر انجام بده

    امروز عاشقانه به مادر برادر خواهر هات و اطرافیان و تمام انسان ها عشق راستینتو نشون بده

    امروز فقط به قوانینی که یاد گرفتی عمل کن تا جایی که میتونی

    و از زندگی و مسیر لذت ببر تو میتونی و میشه همین امروز هاست که در کنار هم یهویی زندگیت متفاوت میشه

    و من امروز نوشتم و جلو چشمم چسبوندم تو اتاقم و از خدا خواستم هر بار یادم بندازه و به همه عمل کنم

    و جهاد اکبر رو از امروز با تلاش بیشتر شروع کردم

    خدایا سپاسگزارم ازت که انقد ماه و مهربون و عشقی

    اینم خیلی خاص بود که خانم شایسته نوشتن تو متن که :

    شهامت میخواهد تا اجازه دهی احساس خوب برنامه خودش را پیش ببرد ،پزشکت باشد و سلامتی را بر جسم و جانت برگرداند

    من چقدر کیف کردم اینو داشتم میخوندم پر از حس سلامتی

    و اینجا که نوشتین :

    خیلی شهامت میخواهد تا اجازه دهی احساس خوب همسر عاشق پیشه ات بشود و تو راغرق در تجربه های عاشقانه نماید

    و من چقدر حس عشق دارم وقتی میدونم به منبع عشق وصل هستم عشق رو بینهایت دارم

    خدایا عاشقتم عشق دل من دوستت دارم

    خدایا سپاسگزارتم بینهایت

    برای استاد عزیز و خانم شایسته و همکارای خوبتون و تمام دوستان آگاه در این سایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و بهترین هارو بینهایتشو از خدا برای همه تون میخوام

    دوستتون دارم با عشق طیبه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سپیده منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1072 روز

    سلامی گرم و صمیمی خدمت استاد عزیزم،بانو شایسته جان و همه همسفران عزیزم در سفر روز شمار تحول زندگی من

    روز سی و پنجم از سفرم به درون

    فایل: آرامش در پرتو آگاهی 2

    و سکوت همه آن چیزی است که تو را به سعادت می‌رساند.

    بازگشت تو به اصل خویش، به توی لایتناهی، به خود مقدس تو

    و تو تنها در سکوت و آرامش است که‌، می‌توانی به من باز گردی.

    ————————————————–

    مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

    مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

    به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

    که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

    اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

    وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

    « حضرت مولانا»

    بیت اول این شعر رو با خودم خیلی زمزمه میکنم که یادم باشه من با جآنانم عهدی بستم که شاد باشم..چون اون به من قول داد که تخت و بخت از آن من است اگر پای عهدم بمانم،، تا زمانیکه هنوز عهدم را به خاطر داشتم« دوران مقدس کودکی» نه غصه می خوردم،نه نگران آینده بودم،نه از کسی دلگیر میشدم و نه دلم خانه بغض و کینه و حسد بود ……و اماااان از وقتیکه فراموش کردم ، از کجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود؟؟!!

    و من زمینی شدم و فراموش کردم که با سلطان جانانم چه قراری گذاشتم..محو شدم در زرق و برق دنیا و گوشم پر شد از اما و اگرها و تا به خودم جنبیدم دیدم تمام زندگی ام را رسم و رسوماتی پر کرده که هر روز مرا از اصل خودم دورتر میکند و داستان من ،منِ واقعی اینگونه شد که دیر زمانی است حبس شده در زندان کبر و غرور و تشریفات و کینه و حسد و مقایسه و انتقام و…..و من هر روز در فراق او نحیفتر شدم و بی جان تر..سفر میرفتم ،مهمانی میرفتم،مهمانی میدادم،خرید میکردم و….اما یک بغضی در گلوی من ماندگار شده بود..انگار که ندانسته روحم را در سلول بغض زندانی کرده باشم،هیچ چیز یادم نمی آمد!!!…شادی واقعی مثل کودکی که بی خیال حرف و سخن دیگران باشد از یادم رفته بود..محدودیتها هر روز زندگی ام را محدودتر میکرد و من متحیر بودم از اینهمه تلخی و فشار زندگی و باور کرده بودم که زندگی همین است دیگر!!!

    اما در این روزگار فراموشی گاه گداری صدایی را در اعماق وجودم می شنیدم،صدایی بسیاااااار ضعیف اما برای لحظه ای حالم را خوش میکرد..طعم خوشش را می چشیدم اما بسیار کوتاه و من چون عاشق شیدایی در همه لحظه های زندگی ام به دنبال تجربه دوباره آن طعم و مزه بودم….هر چه گشتم دانستم که همه مسیرها به خودم ختم میشود..خودِ خودِ خودم!!!! جا خوردم!! من؟؟؟!!!! مگر من کیم؟؟!!!!!!

    سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

    وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

    سالیان درازی بود که دستم را برای ذره ای خوشی به سمت این و آن میگرفتم..خوشی های زودگذر..و باز بر میگشتم سر جای اولم..

    در این هیاهوی روزگار تنها امتیازی که داشتم این بود که خدارا عاشقانه دوست داشتم..خییییلی زیاد..

    تا اینکه همان خدا دستم را گرفت و به این مسیر هدایتم کرد و من اینجا فهمیدم که هر چه میخواهم باید از خودم بخواهم..

    این منم،منبع شادی،انرژی،رزق و سلامتی و…هر حال خوبی که به دنبالش بودم ، چون من پاره ای جدانشدنی از وجود خدایم بودم و فراموش کرده بودم و این فراموشی برای من سنگین تمام شده بود.

    من خودم را فراموش کردم از همان موقعی که وارد جامعه شدم درست با پایان کودکی ام..من کودکی بودم که دست خدا را در شلوغی بازار رها کرده بود بسکه چشمش به ویترینهای جذاب مغازه ها بود و تا به خودم آمدم شب شد و تنهایییی…و آنقدر فراموشی وجود مرا فرا گرفت که باور کردم من همین گوشت و پوست و استخوانم و من از اول همین بودم و هر زمان که اسم روح را میشنیدم فکر میکردم روح همان جان است،جانی که با بودنش نفس میکشم و با رفتنش می میرم،فقط همین،ذره ای در ذهنم نمیگنجید که روح من یعنی همه من،یعنی شادی من،شوق من ،مشوق من،آرامش من،ثروت من ،سلامتی من و یعنی خداااااای من.

    دقیقا خاطرم نمی آید از کی در این شلوغی روزگار دستش رو رها کردم و دارم دور خودم می چرخم.فقط میدونم سالهاست که دارم می چرخم؟!

    و حالا با ورودم به این سرزمین وحی الهی با پاهایی تاول زده و تنی رنجور و خسته، مدتی است نشسته ام

    سکوت کردم

    و دیدم چقدر جنس این سکوت آشناست

    انگار صدا دارد ، روح دارد

    اینجا خواندم و خواندم و بارهاااا شنیدم و یادم آمد که صدای خدا از جنس سکوت است

    و من پاره ای از خدا هستم و من همان خدا هستم.و دوباره مزه کردم طعم شیرین حضورش را اینبار نزدیکتر و طولانی تر..و

    این روزها بیشتر از هر زمانی از حضور در جمع خودداری میکنم،انگار خودم را پیدا کردم و عهدی که پیش از آمدنم با جانان بسته بودم یادم آمده..یک رگه هایی از خود حقیقی ام را،اصلم را می بینم،،،می خواهم بیشتر این غبار رو از آینه وجودم بگیرم.بیشتر با خودم اشنا شوم و بیشتر به یاد بیاورم که کی هستم؟؟

    روزها فکر من این است و همه شب سخنم

    از کجا آمده ام ،آمدنم بهر چه بود؟!

    وقتی به زندانی بودم جانم در تنم فکر میکنم تمام وجودم را اشک فرا می گیرد..که چه سالهایی را از دست دادم و انچه خود داشتم از دیگران طلب میکردم..غافل از اینکه او اینجاست،در درون من،از رگ گردن به من نزدیکتر

    تمام تلاش این روزهایم این است که در این شلوغیه رفت و امدها ،قضاوتها و بدهکاریها و حسرتها ‌ و نگرانی ها….. ولوم صدای درونم را بالا ببرم تا دوباره از ته دل بخندم،سپاسگزار باشم و از داشته هایم نهایت لذت را ببرم

    خدارا شکر میکنم که من رو به مسیری هدایت کرد که دستم رو تو دست خودش گذاشت و من با پیدا کردن خودم ،هرگز دستش را رها نخواهم کرد..

    ای نسخه نامه الهی که تویی

    وی آینه جمال شاهی که تویی

    بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست

    در خود بطلب هر آنچه خواهی، که تویی

    استاد عزیزم هر روز با فایلهای ارزشمند و آگاهی بخش شما این هدف برایم جدی تر میشود که؛

    سر آغاز رسیدن به همه خواسته هایم جستجوی خودم و بعد پیدا کردن خودم و بعد آگاهانه مراقبت کردن از اصل ارزشمند خودم باشد که همه اینها ختم میشود به یافتن خدای مهربانم و فراوانی نعمت و ثروت و سلامتی و عزت و شوکت در این دنیا و در آخرت..به امید الله مهرباااانم

    ————————————————–

    خدای مهربانم ،تنها رفیقم ممنونم که هستی و هوای منو داری..بووووس

    استاد عزیزم همیشه و همیشه سپاسگزار خدایم هستم برای وجود پر از عشق و برکت و اگاهی شما، و حال خوش این روزهایم را قطعا مدیون شما هستم..دوستتون دارم

    مریم بانوی مهربانم،صمیمانه از شما ممنونم برای مهیا کردن این سفر جادویی..عاشقتونم

    همسفران عزیزم ممنونم که هستید و ممنونم برای کامنتهای آموزنده و ارزشمندتون و ممنونم که با من همراه بودید

    دوستتون داااااااااارم

    در پناه خدای خوبیها روز و روزگارتون عاااااالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    احمد یکتا گفته:
    مدت عضویت: 4038 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان

    فقط میتونم بگم که تمام این فایلها و محصولات زمانی روی سایت گذاشته میشه که من دقیقاً درمورد همون موضوع مشغله ذهنی و فکری دارم و شدیداً به رهنمودها و نکته های گفته شده در اون فایل رو نیاز دارم،نمیدونم چطور میتونم این احساس سپاسگزاریم رو بیان کنم و از خدای خودم با تمام وجود و با تک تک سلولهام سپاسگزارم و شکرگزار اینم که با همه شما هستم و دراین مسیرم….

    سر تعظیم فرومیارم در مقابل این همه قدرت و عظمت و بزرگی و مهربانی خدایم و سجده شکر بجا میآورم دربرابر خدای مهربان و بسیار بخشنده ام !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    زینب خان محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2410 روز

    خدایا شکرت بابت این آگاهی

    چقدر در لحظه زندگی کردن رو من یادم میره و خیلی باید زرنگ باشی که نزاری ذهنت درگیر سرزنش و حسرت گذشته باشه

    یا نگران و ترس از آینده

    و فقط از لحظه حال لذت ببری

    خدا و انرژی در لحظه حال هست

    لذت بردن از این لحظه رو از خودم دریغ میکنم بخاطر عجول بودن واسه رسیدن به خواسته

    یا واسه ناراحت بودن از گذشته

    از محل کارم و همکارام لذت نبرم چون فکرم درگیر کار بهتر و همکارای بهتر هس

    درصورتی که همین شرایطی که من دارم خیلی عالیه فقط قدرشو نمیدونم

    از بودن تو این خونه لذت نبرم بخاطر خواسته خونه بزرگتر

    و هزارن چیز دیگع که منو از لذت بردن از لحظه حال و شکرگزاری درمورد داشته هام غافل میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: