داستان تحول من

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • به رؤیاهایت باور داشته باش 1
    377MB
    32 دقیقه

شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سال‌ها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا زندگی دلخواهم را بسازم. به ندای قلبم اعتماد کردم و ذهنم را برای تغییر همه چیز باز گذاشتم:

  • تغییر شهری که سال‌ها در آن زندگی کرده بودم و همه جای آن را می‌شناختم؛
  • تغییر روابط و دوستانی که آن روزها مهم‌ترین سرگرمی زندگی‌ام بودند.
  • تغییر شغلی که تصور می‌کردم تنها کاری است که انجامش را بلدم.
  • و مهم‌تر از همه تغییر باورهای محدودکننده‌ای که، بعداً فهمیدم منشأ همه‌ی این ناخواسته‌ها بودند؛

زیرا “نشانه‌ها” به وضوح فریاد می‌زدند که زندگی به سبک اکثریت جامعه، مثل زنجیر، تو را در این شرایط نادلخواه نگه داشته و مرتباً همین ناخواسته‌ها را برایت تکرار می‌کند.

آن روزها با این وضوح که در دوره 12 قدم آموزش داده‌ام، بلد نبودم فکر خدا را بخوانم و قوانین بدون تغییر این نیرو را بفهمم. آن روزها با این وضوح، ارتباط بین باورهایم و شرایطی که تجربه می‌کنم را نمی‌دیدم. آن روزها به دقتِ تمرین ستاره قطبی، بلد نبودم فرکانس خواسته‌هایم را به جهان ارسال کنم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی می‌کردند و با اینکه استعداد و توانایی بیشتری نسبت به من نداشتند، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آن‌ها نشان می‌داد و باعث شک کردن من به پیش فرض‌های ذهنم می‌شد.
همه‌ی عمر رویای زندگی در آزادی مالی، زمانی و مکانی را داشتم تا بتوانم هر ایده‌ای که دارم را اجرا کنم؛ هرجای دنیا که خواستم زندگی کنم؛ هر وقت که خواستم مسافرت بروم، بی‌آنکه نگران هزینه‌های آخر ماه یا کمبود وقت و انرژی باشم.
یادم می‌آید برای سالهای متوالی، عید هر سال باز هم به جیب خالی‌ام نگاه می‌کردم و به خودم می‌گفتم:

  • “عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و می‌توانم برای عزیزانم هدایایی ارزشمند بخرم”

دیدن آدمهایی که آرزوهای من، واقعیت زندگی آن‌ها بود، این رویا را هر روز قوی‌تر می‌کرد. مشاهده‌ی زندگی آن‌ها، این ایمان را در دلم رشد می‌داد که شرایط کنونی را به عنوان واقعیت زندگی یا سرنوشت غیر قابل تغییر، نپذیرم.

همین ایمان بود که مرا به سمت کشف قوانین زندگی هدایت کرد. هرچه قوانین زندگی را بهتر می‌شناختم، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، امکان پذیرتر به نظر می‌رسید و رسیدن به آرزوهایم برای ذهنم منطق‌تر می‌شد.

رمز تغییر این است که در شروع کار، ثابت قدم بمانی و مسیر درست را ادامه دهی حتی اگر ظاهراً نتیجه خیلی عظیمی نمی‌بینی. آن روزها فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدود کننده و فقر آلودی بود که اجازه دیدن فراوانی نعمت‌ها را به من نمی‌داد. ذهنم آنقدر با باورهای محدودکننده برنامه‌نویسی شده بود که نمی‌توانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را باورهای محدودکننده‌ام بدانم، نه پدرم! نه جامعه! و نه هر عامل دیگری بیرون از من.

اما می‌دانستم قدم اول از پذیرفتن این مسئولیت شروع می‌شود.

قدم اول این است که بپذیری شرایط سخت مالی زندگی‌ات را خودت با باورهایت ایجاد کرده‌ای و ربطی به شرایط اقتصادی مملکت ندارد؛ بپذیری این تحقیر شدن‌ها در رابطه، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به ویژگی های اخلاقی همسر یا اطرافیان‌ات ندارد؛ بپذیری شرایط زندگی‌ات، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به مکان جغرافیایی‌ای که در آن به دنیا آمده‌ای، ندارد؛
در ابتدای مسیر، وقتی هنوز نتیجه‌ی خیلی بزرگی در دست نداری که بتوانی حریف نجواهای ذهن بشوی، باید بتوانی ایمانت را حفظ کنی؛برای تغییر باورهایت مصمم بمانی و ادامه دهی؛
به جای واکنش نشان دادن به شرایط ناخواسته کنونی، “احساس خوب داشتن” را اصل بدانی و به شیوه محدودکننده قبلی برنگردی؛

من در مسیر تغییر باورهایم، جای خالیِ “همراهان مثبت و حمایت‌کننده” را به وضوح می‌دیدم. خصوصاً در ابتدای مسیر که ذهن تمام تلاش خود را می‌کند تا تو را به شیوه قبلی برگرداند. در چنین لحظاتی که کنترل ذهن سخت‌ترین کار دنیا می‌شود، حضور در یک محیط ایزوله مثل “خانواده صمیمی عباس‌منش”، برای تقویت ایمانم حیاتی می شد. برای همین مصمم شدم  تا “این محیط صمیمی” را بسازم و مسیر را برای اعضای این خانواده، هموار کنم.

  • زیرا حضور در این محیطِ سرشار از آگاهی‌های خالص، می‌توانست راهنمایی راستین باشد برای تقویت ایمانِ نوپایم در شروع مسیر؛
  • محیطی که هر بار به آن وارد می‌شوم، کلیدهای هدایتگر را در دستم بگذارد و باورهای نوپای مرا با ورودی‌های قدرتمند‌کننده تغذیه کند؛
  • محیطی که بودن در آن، مدام به یادم آورد: “ساختن باورهای قدرتمند کننده“، ارزشمندترین سرمایه‌گذاری در زندگی‌ام است؛
  • کنترل ورودی‌های ذهنم، مهمترین مسئولیت زندگی من است.

اگر در لحظات ناامیدی که ترسِ “اگر جواب ندهد چه” در من رخنه می‌کرد، محیطی مثل خانواده صمیمی عباس منش را داشتم، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را سریعتر به یاد می‌آوردم؛ ضرورت اجرای این قانون را بهتر درک می کردم و این یادآوری، قدم‌هایم را برای استمرار ورزیدن در این مسیر، استوارتر می کرد. در حقیقت، پیچ و خم‌هایی که من در مسیر درک قوانین زندگی و نحوه هماهنگ شدن با آنها تجربه کردم، باعث شد تا بخواهم این دانشگاه زندگی ساز را ایجاد کنم:

  • دانشگاهی که “توحید” را به عنوان اصل و اساس رسیدن به آزادی مالی و زمانی و مکانی، به من یاد بدهد؛
  • دانشگاهی که این اساس را به من بفهماند که: “تمام اتفاقات زندگی‌ام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است“؛
  • دانشگاهی که رابطه “توحید عملی” با “این اساس را به من نشان دهد تا بتوانم شرک‌های مخفی ذهنم را بشناسم؛
  • شرک‌هایی که تلاش می‌کنند عواملی مثل شانس، جبر جغرافیایی، وضعیت خانواده و… را عامل تعیین کننده‌ی شرایط زندگی‌ام بدانم و به این شکل مسئولیت تغییر زندگی‌ام را به عهده نگیرم؛
  • دانشگاهی که در صلح بودن با خودم را به من یاد بدهد؛

دانشگاهی که با آموزه‌هایی چون دوره جهان‌بینی توحیدی، توانایی کنترل ذهن را به من بیاموزد. به گونه‌ای که: آرامش را جایگزین نگرانی‌هایم کند؛ ایمان را جایگزین ترس‌هایم کند؛ توحید را جایگزین شرک‌های مخفی وجودم نماید؛

دانشگاهی که با آگاهی‌هایی اصل و خالص ” دوره روانشناسی ثروت ۱ “، منطق‌هایی قوی درباره‌ی امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی در دستم بگذارد و به من کمک کند تا «ساختن استقلال مالی» را از همین جایی که هستم و همین شرایط و امکاناتی که دارم، شروع کنم. آگاهی‌هایی که در یک فرایند لذت‌بخش، باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکننده‌ای نماید که در تمام این سال‌ها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود؛

دانشگاهی که تا با آگاهی‌های خالص “دوره روانشناسی ثروت ۳ “، مرا به این اطمینان برساند که، برای راه اندازی کسب و کارم، نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروت‌آفرین دارم؛ نیاز به تشخیص هدایت‌های خداوند و حساب کردن روی آنها دارم؛ نیاز به شناخت علایقم و ارزشمند دانستن آنها دارم؛

نیاز به پرورش توانایی حل مسئله دارم؛ نیاز دارم باور کنم همه ی شغل ها پتانسیل یکسانی برای ساختن ثروت دارند اما آنچه مرا به ثروت واقعی می‌رساند، رفتن در مسیر علایقم است؛ باورهای ثروت آفرین ساختن درباره علایقم است؛

به آگاهی هایی نیاز دارم که قدرت “تشخیص اصل از فرع” را به من بیاموزند تا به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم باورهایم را تقویت کنم؛ برای خلق ثروت بیشتر، با کسب و کارم ارزش بیشتری خلق کنم، مسائل بیشتری را در جامعه‌ام حل کنم و به این شکل ظرف وجودم را برای دریافت ثروتهای بیشتر، بزرگتر کنم.

آن روزها،به راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا در یک فرایند تکاملی و لذت‌بخش، گاری سنگین و زهوار در رفته باورهای محدودکننده را از دوشم باز کند، مرا از مسیر سنگلاخی باورهای محدودکننده‌ام، به مسیر هموار و لذت‌بخش باورهای قدرتمند‌کننده هدایت کند. راهنمایی که به من یاد بدهد تا فکر خدا را بخوانم و آسان شوم برای آسانی‌ها.

چقدر خوب می‌شد اگر آن روزها می‌دانستم خداوند چگونه فکر می‌کند و چه قوانینی بر جهانش مقرر کرده‌است؟!

چگونه می‌توانم قوانین آفرینش را درک کنم؛ با این قوانین هماهنگ شوم و کنترل همه جانبه زندگی‌ام را در دست بگیرم.

چقدر خوب می‌شد اگر راهنمایی عملی در دستم بود که به من می‌فهماند مهم‌ترین اصل در رسیدن به خواسته‌ها، ساختن باورهای هماهنگ با آن خواسته است. راهنمایی عملی که باورهای هماهنگ با خواسته‌هایم را به من می‌شناساند و چگونگی ایجاد آن‌ها را در عمل با من تمرین می‌کرد.

آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی می‌توانست آگاهی‌های فراموش شده‌ی قبل از تولد را به یادم آورد. همان آگاهی‌هایی که هر بار در قالب رؤیا و آرزو در دلم زنده می‌شد، ولی ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کننده‌ای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آن‌ها نمی‌دانند.

در حالیکه وجود راهنمای مثل دوره کشف قوانین زندگی، بدون نیاز به آزمون و خطا، چگونگی شناساییِ این ترمزها و حذف آن‌ها را به من یاد می‌داد تا بدون تقلا، خواسته‌هایم به صورت طبیعی وارد زندگی‌ام شوند.

آن روزها راهنمایی نیاز داشتم تا زندگی به سبک قانون سلامتی را به من بیاموزد و این خوشبختی را به من هدیه دهد که هم تناسب اندام داشته باشم، هم انرژی بالا برای حرکت در مسیر اهدافم و هم سلامتی کامل جسمانی.

به خاطر ثباتم در این مسیر، خداوند همانگونه که وعده داده بود، بیش از آنچه می خواستم به من نعمت بخشید و مرا به فراتر از آرزوهایم رسانید. نعمت هایی در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و.. به قول قرآن: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است.
به عبارت بهتر، تضادهایی که در مسیر تغییر زندگی‌ام با آن‌ها مواجه شدم، خواسته‌های بسیاری را در دلم زنده کرد و پایداری من در این مسیر، تمام آن خواسته ها را وارد زندگی ام کرد. اما با اطمینان می گویم برای من با ارزش‌ترین پاداشِ استمرار در این مسیر، تولد خانواده صمیمی عباس منش و تجربه‌ی بودن در جمع صمیمی این خانواده است.

داستان تولد خانواده صمیمی عباس منش و تلاش ما برای بهبود همیشگیِ این خانواده این است که:

آگاهی های منتشر شده در این محیط، ردپاهایی باشند برای همه‌ی افرادی که آماده‌اند تا شرایط زندگی خود را به سمت دلخواه تغییر دهند.
من هرگز فراموش نکردم که وجود مأمنی مطمئن مثل خانواده صمیمی عباس‌منش، چقدر می‌توانست مسیر را برایم هموار و تغییر را برایم آسان و لذت بخش کند.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکی‌اش در فقر و کمبود،  به خاطر تمام آرزوهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازی‌های که نخریده،  تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازی‌هایی که تجربه نکرده است، می‌خواهد بهترینِ همه‌ی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه را برای شما بسازم که در مسیر این تغییر، با تمام وجودم جای خالی‌اش را احساس کرده ام.
خانواده صمیمی عباس‌منش متولد شده تا همراه و راهنمایی باشد برای شما که آماده‌ی تغییر شده ای و این جملات الهام بخش را می خوانی؛

بنیان خانواده صمیمی عباس منش بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی است تا همه ما که اینجا جمع شده‌ایم، همواره به یاد داشته باشیم:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت می‌کند و تنها منبع قدرت و ثروت است،  مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانس‌های خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع قدرت و هدایت وصل هستیم اما به اندازه‌ی ایمان به این نیرو و هماهنگی با قوانین این سیستم، به این منبع وصل می‌شویم و این اتصال را به شکل: آزادی مالی، آزادی زمانی، رابطه عاشقانه، سلامتی، شغل مورد علاقه، آرامش و در یک کلام خوشبختی تجربه می‌کنیم.
تنها کار زندگی ما این است که قوانین این نیرو را بهتر بشناسیم و در اجرای آن بهتر شویم.
این تنها راهی است که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگی‌مان را در دست خودمان می‌گذارد. هیچ چیز بیشتر از این به شما احساس آرامش می‌دهد که احساس کنی کنترل زندگی‌ات در دست خودت است.

این جنس از آرامش، رمز جاری شدن همواره‌ی نعمت‌ها به زندگی است.

1186 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    لیلی سعادت گفته:
    مدت عضویت: 880 روز

    دوست نزدیک تر از من به من است وین عجیب تر که من از وی دورم

    خدایا شکرت بخاطر یک روز دیگه یک فرصت دیگه برای زندگی کردن و نفس کشیدن

    بعد دوسال حضور تو سایت اولین بار دارم این فایل میبینم این عکس ها واقعا برام جالب بود اینکه استاد از کجا شروع کرده اگه اشتباه نکنم مریم جان شایسته هم توعکس های قدیمی بود …

    استاد تو فایل 12 قدم از ریشه ها و میوه ها حرف زد گفت این نتایج من میوه ها هستن ریشه هارو قبلا ساختم این عکس های قدیمی دیدم یاد این حرف استاد افتادم استاد اونجا داشته ریشه هارو میساخته ولی انگار از همون موقع باهمون چیزای که داشته راضی و سپاسگزار بوده

    چند وقتی درگیر خواسته های بزرگ شدم اینک من 2 سال تو سایتم چرا خواسته های بزرگم شکل نگرفته هنوز توی زندگیم این فیلم این عکس ها خیلی کمک کننده بود

    واقعا فقط باید این مسیرو ادامه داد هرروز رو خودمون باورهامون کار کنیم هرروز قدر نعمت هایی که امروز داریم و بدونیم بابتشون سپاسگزار باشیم هرروز تو لحظه زندگی کنیم زیبایی ها رو ببینیم و لذت ببریم هیچ عامل بیرونی نمیتونه حال مارو خوب کنه نه ماشین خاص نه خونه خاص نه یک ادم خاص همشون بعد ی مدت برای ادم عادی میشه چون ذات انسان اینه به هر چیزی که برسه بعد ی مدت براش عادی میشه

    خواسته ما مارو به احساس خوب نمیرسونه ولی احساس خوب مارو به خواستمون میرسونه

    بزرگ ترین لذت و حس خوبی که از وقتی که با استاد و این سایت اشنا شدم تجربه کردم گفت و گوی درونی با با خدای خودم بود که چنان منو غرق احساس خوبو شوق گریه میکنه حد نداره اون لحظه به بی نیازی محض میرسم و انگار که جز خدا چیز دیگه ای نمیخوام خدا برام کافیه حسی که مطمعنم هممون بارها تجربش کردیم و حاضر نیستیم هیچ چیز دیگه ای جایگزینش کنیم

    مدتی فاصله گرفتم از اون حس خوب فکر کنم دلیلش اینه منتظر اتفاقات بزرگم این فایل هدایت بود برای من

    که صبرکن همه چیز تکامله ….

    یک چیزه دیگه ای تو این فایل به ذهنم رسید این بود که هیییییچ محدودیتی برای هییچی نیست استاد از خونه داغون به چه خونه ای تو فلوریدا و بهشتی مثل پارادایس رسید

    پس میشه به هرخواسته ای رسید باورش کن خلقش کن

    خدایا شکرت که هدایت شدم به این فایل ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    نسرین صفائیان گفته:
    مدت عضویت: 208 روز

    سلام به استاد گرامی وخانواده صمیمی عباسمنش .مدت زیادی نیس ک وارد سایت شما شدم. اکثر وقتا فایلهایتان را گوش میدم بعصی وقتا گریه کنم با خودم حرف میزنم ک چقدر با باورهای اشتباهم، شرک درونم،باعث دور شدن از پروردگارم شدم. چ مسیر سنگلاخی را دارم با پای برهنه میرم. ذهنم با تغییر باورها خیلی مقاومت دارد هی میخاد برگردد ب عقب .حالم بدمیشه ک نگاه ب زندگیم میکنم. وقتی زندگی عالی شما را در تصویر میبینم پی ب اینکه خودم نخواستم منم زندگی خوب داشته باشم میبرم. امروز سرنمازم از خدا خواستم مرا هدایت کند وجرات پیدا کردم بنویسم حال و روزم را … همش میگفتم حالا بزار باورت تغییر کند بعد کامنت میزاری ونظر میدی…

    وقتی میبینم چرا آزادی مالی ندارم آزادی زمان ومکان ندارم بخاطر ترس وشرک وکم خواستنای خودم بوده وهمه ی این آگاهی ها را مدیون خداوند مهربان و دیدن زندگینامه شما در فایلهای تصویری ودستاوردهای شما استاد عزیزودوستداشتنی میدانم. امروز از خدای خودم خواستم ک کمکم کند بپذیرم ک من خالق زندگیم هستم. آخه من وقتی بچه بودم فکر میکردم خدا ی فرشته است با چوب جادویی ک برای هرکی خوب میخاد چوب جادوی را میزنه ب طرف وبراش معجزه میشه زندگیش گل وبلبل میشه . هرکی را هم دوست ندارد کاری ب کارش ندارد. واین ی شرک بزرگ بود در درونم ک خدا منا دوست ندارد. دارم روی خودم کارمیکنم ک ذهنم بپذیرد ک خودت داری فرکانس بد میفرستی!!!! ( فکر میکردم همچی تقصیر خداست)

    خیلی دوست دارم هرچ زودتر قوانین جهان هستی را درک کنم فرکانسم را بالاترببرم.. درونم شادی زیادی ایجاد شود وب قولی ی معجزه تو زندگیم بشه حالم خوب بشه. اینقدر خواسته هام را باعجز وجز از خدا نخوام. منم دوس دارم ی تحول عظیمی مثل شما استاد خوشبخت، درزندگیم ایجاد بشه. من تا قسمت 25 فصل اول را گوش کرده بودم ولی با دقت مطالب را نمیخوندم . امروز ب خودم گفتم بسه دیگه خسته شدم از بی پولی تاکی میخوای سرگردون باشی. واز خدا خواستم کمکم کند ک اومدم صفحه اول مطالب را نکته برداری کردم وی حسی بمن گفت رد پا بزار تا روزی ک قدرتمندانه ب خودت افتخار کردی ببینی ک کجا بودی انشالله ب یاری خدا ودعای شما عزیزان..

    تشکر از شما استاد خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سعید میرزاخانی گفته:
      مدت عضویت: 2281 روز

      خانم صفاییان عزیز سلام

      چقدر حالم خوب شد وقتی متن شمارو خوندم ووقتی دیدم تقریباً 2 ماه هست که عضو شدید و این بیشتر حالمو خوب کرد

      مهمترین قسمت پا گذاشتن تو این مسیر اینه که استمرار داشته باشی و بعنوان ی تازه وارد هرروز به سایت سر بزنی و عجله ای هم برای فهمیدن همه داستان نکنی

      و بقول خود استاد، هرجا دیدی جمله ای یا فایلی یا حرفی خیلی درگیرت کرده و انگار برای تو گفته شده ،مکث کنی حتی چندروز و فقط بهش فکر کنی

      این تجربه خودم هست که همیشه فکر میکردم یک کتاب یک فیلم یک جمله ای هست که اگه ببینم یا بشنوم یا بفهمم کار تموم و من به همه خواسته هام میرسم و این موضوع منو خیلی عقب انداخت

      چون خیلی تند تند سعی میکردم همه دوره ها رو بشنوم و بدون فکر کردن بهشون ازشون رد بشم به امید شنیدن اون جمله و یا فایل شگفت انگیز خاص توی ذهنم تا خیلی سریع معجزه شکل بگیره

      ولی معجزه تو ذره ذره خوب شدن یا بهتر شدن من بود و من متوجه این قضیه نبودم

      البته این مشکل من و امثال من برمیگرده به شخصیت کمالگرایی ما

      که هیچوقت به ذره ذره خوب و بهتر شدن و قدم به قدم نزدیکتر شدنمون اهمیت نداده و نمیده و همیشه میگه یا کوه طلا یا هیچی

      و این ندیدن ذره ذره و قدم به قدم مارو سال های سال عقب میندازه

      فقط خواستم با خوندن متن شما و حال خوبی که بدست آوردم ،با گفتن تجربه ام از شما تشکر کرده باشم و این امید رو بهتون بدم قطعا جای خوبی قدم گذاشتید به شرط استمرار و عمل و دیدن حتی یکذره کوچیک از عوض شدن احساس و حالتون

      و این دیدن ذره های کوچیک احساسات خوب ،شمارو به قله های آرزوها و رویاهاتون میرسونه شک نکنید

      امیدوارم همیشه نگاه خدارو به زیبایی در زندگیتون حس کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        نسرین صفائیان گفته:
        مدت عضویت: 208 روز

        سلام آقای میرزا خانی

        ممنونم از راهنمایی خوب شما،

        شمادرست گفتید ، من کمال‌گرا هستم و حتما از راهنمایی شما استفاده میکنم که ذره ذره راه را برم و عجله نداشته باشم و نشانه های کوچک که باعث تحول حال من میشودو من را به خواسته هایم نزدیکتر میکنه را سپاسگزار تر باشم وقدر داشته هام را بیشتر بدونم..

        بله اون اوایل ک وارد سایت شده بودم دقتم پایین بود اما با گذشت زمان وخوندن کامنتهای دیگران فهمیدم ک می‌شود و شروع ب عوض کردن دیدگاهم ب زندگی شد..

        کمال تشکر دارم از شما برادر گرامی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد جواد آقااحمدی گفته:
    مدت عضویت: 249 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سوره طه

    فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلࣰا لَّیِّنࣰا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ(۴۴)

    اما بنرمى با او سخن بگویید؛ شاید متذکّر شود، یا (از خدا) بترسد!

    ——————————————————–

    به نام خداوند جان

    امشب از اون شباییه که حسابی دوست دارم بنویسم و با خدا حرف بزنم،

    اولش نمی‌خواستم بنویسم اما یه حسی بهم گفت تو شروع کن الباقیشو من بهت میگم

    الهی به امید تو

    الان داشتم تو اینستاگرام ول می‌چرخیدم که یهو یه ایمیل اومد که سعیده جان عزیز کامنت جدید گذاشته

    به خودم گفتم اینم نوشنه، بیا بیرون از اینستا و بورو سراغ کامنت ها و چه کلماتی بود.

    انگار تمامش حرف دل من بود، بغض کردم.

    نمی‌دونم چطوری باید کسی که 14 سال هر روز و شب کنارم بوده و الان رفته رو فراموش کنم، نمیدونم چطور کسی رو که چهارده سال فقط اونو دیدم رو فراموش کنم، اما وقتی رفته باید بتونم.

    خیلی سخته خدایی

    دلم میخواد برگرده قلبم میگه رفته و دیگه نباید بیاد.

    امروز رو به خدا کردم و گفتم خدایا من دیگه زورم نمی‌رسه ، دیگه نمی‌دونم چیکار کنم، تو برام ردیفش کن.

    و می‌دونم خدا از فضل خودش هدایتم میکنه، یه وقتایی یاد استاد می افتم که میگفتن وقتی که جدا شدن تا سه سال تنها بودن، مطکئنم برای استاد هم سخت بوده، اما استاد از پیش بر اومدن پس منم میتونم، فقط باید ایمانم رو به خداوند ثابت کنم و همه چیز رو بسپارم به خدا.

    نمی‌دونم شاید من فقط بارها تصمیم گرفتم فراموش کنم و هر بار به چیزی ایشون رو یاد من انداخته و حالم دوباره بهم ریخته.

    از خدا میخوام کمکم کنه و از این دوره سخت هم رها بشم.

    می‌دونم وقتی همه چیز رو به خداوند بسپارم خداوند همه چیز رو برام درست میکنه، خدایا شکرت، خودم و زندگیم رو میسپارم به تو و ایمان دارم تو فقط برای من بهترین ها رو در نظر داری.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم رضوی گفته:
      مدت عضویت: 1232 روز

      سلام

      احتمالا خیلی از ما مثل شما این درد و تجربه کردیم،یکیش خودمن

      منم بعد از 14 سال با وجود دوتا پسر تصمیم گرفتم جدا بشم

      اولش خیلی سخت بود میدونید چرا؟

      چون یه زن بودم

      چون پدر و مادرم و از دست داده بودم

      چون ایمان نصفه و نیمه داشتم

      ولی یه روز دلمو زدم به دریا به خدا گفتم دستمو بگیر و منو از این باتلاق بکش بیرون

      الان 8 سال از اون روزا میگذره

      من دانشگاه شرکت کردم نفر سوم دانشگاه بودم با مدل 18/86

      کار میکردم

      دستهای خدا به کمکم اومد و راه و بهم نشون داد

      الان که به پشت سرم نگاه میکنم خیلی درد کشیدم ولی حالم خوبه

      درد بزرگم جداشدن بود ،نمیتونستم راکد بمونم ،نمیتونستم چیزهایی رو تحمل کنم که …

      جدایی خیلی سخته قبول دارم ولی از من به شما نصیحت

      کسی که رفته دیگه رفته حتی اگر برگرده هم دیگه فایده نداره

      مطمئن باش اون آدم دیگه نباید توی زندگیت میبود و دستان خداوند اونو از زندگیت حذف کرده تا پیشرفت کنی

      موفق باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        محمد جواد آقااحمدی گفته:
        مدت عضویت: 249 روز

        به نام خداوند جان

        سلام به خواهر عزیزم مریم جان

        ممنونم که برام نوشتی

        خیلی سخته، اما خودم هم وقتی به این موضوع فکر میکنم متوجه میشم مثل خودت که اون فرد دیگه تو مدار من نیست، باید بره

        اما چون خداوند اگاه به همه چیزه سپردمش به خودش، بهش گفتم خدای من من عقلم قد نمیده، خودت زحمتشو بکش، اگه فکر میکنی دیگه نمیشه و راهی نیست تمومش کن

        و حالا دارم میبینم که هر روزی که میگذره داریم از هم دور تر میشیم، داریم همو فراموش میکنیم

        اوایلش همش نگران دخترم بودم، اما حالا به این نتیجه رسیدم الخیر فی ماوقع، هر چی خدا بخواد همون بهترینه، به لطف خدا الان تو مسیر خوبی هستم و دارم با تمام توانم برای اهدافم تلاش میکنم و به امید خدا هر روز دارم بیشتر و بهتر و راحت تر زندگی میکنم

        ازت ممنونم بابت کامنتی که برام گذاشتی

        برات بهترین ها رو ارزو میکنم

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    اسماعیل صادقی گفته:
    مدت عضویت: 307 روز

    سلام حدود یک سال میشه که بصورت اتفاقی بافایل های آرامش بخش آقای عرشیان فر آشنا شدم و باز هم بصورت اتفاقی به فایل های رایگان آقای عباس منش هدایت شدم که بعد از گوش‌دادن احساس کردم بیشتر از بقیه کانالها در حوزه آرامش و موفقیت بهم حس خوب میده .این بود که چون بیشترین نقطه ضعف و درگیری ذهنی من پول بود سراغ دوره روانشناسی ثروت 1 رفتم و همه رو گوش دادم و چند روز پیش کل دوره ها رو خریدم و سراغ دوره 12 قدم رفتم.و خداییش نشانه ها و نتایج هرچند کوچک از پیشرفت مالی رو تجربه کردم.اما امروز با خودم فکر کردم بهتره که برگردم و از پایه ی پایه بیام بالا و با راهنمایی و دست فرمون استاد پیش برم.اینم بگم رابطه م با خدای مهربان تقریباً خوب بود ولی بهتر شده و رابطه م با مردم بهتر شده .چون مهارتم در کار با گوشی و کامپیوتر زیاد نیست دوست دارم خود استاد یا همکاراشون راهنمایی کنند که از کجا شروع کنم.خدارو سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِکَ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ(27 توبه)

    از آن پس خدا توبه هر کس را که بخواهد مى‌پذیرد، که آمرزنده و مهربان است.

    =====================================

    ٢٨دی ماه ١4٠٣/ تمرین ستاره ی قطبی

    امروز به جلسه ٢ قدم ٣ هدایت شدم ‌و گره های زیادی ازذهنم با شنیدن دوباره ی صحبت های استاد شایسته و استاد عباس منش باز شد و فهمیدم هنوز توی ذهن من،اهرم رنج و لذت در جای درستش نیست و بخاطر همین زور ترس ها از ایمان بیشتره…

    پاشنه ی آشیل کمالگرایی میگه اگر بشینی جای این اهرم هارو توی ذهنت عوض کنی،همین فردا همه چیز میترکه و یک فشار ذهنی سنگین دیگه ای رو باید تحمل کنی …ولی می‌دونم که این نجوای شیطانه که داره منو میترسونه و‌میخواد نزاره من ازین مرحله عبور کنم …

    گاهی فکر میکنم تنهایی و ایمان به غیب کار سختیه،خب ماها آدم های اجتماعی هستیم و گاهی واقعا احتیاج داریم با یکی درمورد مسائلمون حرف بزنیم،ولی هروقت ازین نجوا گذشتم و بهش اهمیت ندادم و گفتم خدا برای من کافیه،من واقعا صدای کمک خدارو از بی نهایت طریق شنیدم …

    مثلا همین چند دقیقه پیش،نیلا نیکا که خوابیدن،اومدم طبقه ی بالا که برم تو اتاق خودم،چشمم خورد به یک ستاره ی پرنور…یک لحظه یادم اومد چقدر قبل از آشنایی با قانون و توحید من میرفتم روی سکوی خونه م ،با یک ستاره صحبت میکردم …هیچ درکی از قانون نداشتم ولی انگار فطرت انسانیم میدونست باید کی رو صدا بزنه …همیشه میرفتم روی سکو و میگفتم خدایا این ستاره رو تو فرستادی من باهاش حرف بزنم …خدایا یا منو برگردون پیش خودت یا دستمو بگیر،من دیگه نمیتونم این همه فشار رو تحمل کنم….و چند وقت بعدش بود که خدا از دستان همکارم باهام حرف زد و من رو با قانون آشنا کرد…

    امشب دوباره با اون ستاره پر نور حرف زدم،گفتم خدایا تو گفتی بار سنگین روی دوش کسی نمیزارم،خدایا من از پس این تکلیف ها برنمیام،خودت بیا وسط…مثل همون وقتی که صدامو شنیدی و نجاتم دادی …باز هم کمکت رو بفرست.

    اومدم توی خونه،دیدم یک صدایی از اتاق داداشم میاد…اولش نفهمیدم فکر کردم داره شعر میخونه،وقتی صدای آیه رو شنیدم شوکه شدم….دقیقا همین تیکه از آیه ی قرآن بود :إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ

    داداشِ من!داداشِ من که هیچ وقت حتی قرآن رو دستش ندیدم…چه برسه اون رو بخونه…اون داداشم نبود،اون خدا بود که پیغام فرستاد حواسم بهت هست…

    اینجور مواقع وقتی می‌خوام مطمئنم بشم میرم سروقت قرآن….گفتم خدایا تو بودی نه؟!بگو تو بودی …بگو،قرآن رو باز کردم واین آیه اومد :

    قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَىٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    واقعا خودش بود …خدا بود که از صدای داداشم باهام حرف زد…دقیقا همون لحظه ای که من وارد خونه شدم…

    آره خدا،استاد راست میگه بنده ها به این دلیل زجر میکشند که بی ایمانند …

    من بی ایمانم که به اندازه ی کافی نمیتونم به قدرت تو اعتماد کنم …ولی دارم تلاشمو میکنم خدا …می‌دونم که تو هم داری تلاشمو میبینی …

    حواسم هست که مراقب منی،حواسم هست تموم قلب هارو برام نرم کردی،همه جارو برام آروم کردی،به هیچ کس اجازه نمیدی بهم گیر بده یا ازم بپرسه تو اصلا میخوای چیکار کنی؟اینا همه کار توعه خدا ،این ها فقط از دست تو برمیومد!

    امشبم که هدایتم کردی به این صفحه که این عکس هارو ببینم …که بیشتر ایمان بیارم…که ببین،این استادی که خالصانه عاشقشی،ازینجا شروع کرده …ایمان یعنی این …ایمان به غیب یعنی این …این عکس ها کجا بوده تا حالا ؟!منی که ٣ ساله‌دارم سایت رو شخم میزنم …تازه امشب باید میدیدمشون؟اینم کار خدابود …

    همین الان ذهنم داره میگه اینا چیه نوشتی؟!نمیخواد کامنت بزاری،میان میخونن و فلان …

    آقا اصلا بیان بخونن…دیگه حتی اسم کامنت توی پروفایل عمومی هم عوض شده…نوشته شده رد پا…این ها رد پای های منه،من!جهان من،از من و خداوند خالیه …افکار بقیه تحت کنترل من نیست،من تنها بر زندگی خودم کنترل دارم وبس…

    خدایا از شر پاشنه ی آشیل حمایتگری به تو پناه میارم،کمکم کن و نگرانی ها و احساس گناه و عذاب وجدانم رو ازم بگیر …خدایا من آماده م برای مهاجرت به مدارهای بالاتر …خدایِ ماه و خورشید و ستاره ها …من به هر خیری که از سمت تو به من برسه،سخت فقیرم …..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 93 رای:
    • -
      Leili گفته:
      مدت عضویت: 576 روز

      به نام خدا

      سلام به شما سعیده عزیزم

      چندوقتیه ایمیل برای کامنتهای شما فعال کردم

      و پیگیر ردپای های قشنگتون هستم

      وقتی میخونم بیشتر حس میکنم که خدا نزدیک بهم

      اون نزدیکه منم که دورم من باید بهش نزدیکتر بشم

      دلم میخواد قلبم پر بشه از نور خودش

      هرجا یادم بمونه خدا هست خداهست خداهست

      به قول خودش هر کجا باشم با منه

      در مورد باز کردن قرآن چطوری اینکارو میکنی؟آخه وقتی قرآن باز کنیم دو صفحه میاد چطور متوجه آیه مورد نظر بشم؟

      ممنونم ازت بابت زلال بودن قلب و کلامت

      از خداوند برات نور میخوام

      در پناه الله باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رامش فردوسی گفته:
      مدت عضویت: 688 روز

      بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

      به نام خداوند رحمتگر مهربان و رب جهانیان

      عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ ﴿1﴾

      درباره چه چیز از یکدیگر مى ‏پرسند (1)

      عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ ﴿2﴾

      از آن خبر بزرگ (2)

      الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ ﴿3﴾

      که در باره آن با هم اختلاف دارند (3)

      کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ﴿4﴾

      نه چنان است به زودى خواهند دانست (4)

      ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ﴿5﴾

      باز هم نه چنان است بزودى خواهند دانست (5)

      أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا ﴿6﴾

      آیا زمین را گهواره‏ اى نگردانیدیم (6)

      وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا ﴿7﴾

      و کوهها را [چون] میخهایى [نگذاشتیم] (7)

      سلام سعیده عزیز

      امید در هر کجایی دنیا باشید خوش و آرام باشید

      امروز هدایتی به این فایل ها سر خوردم و همین طور به کامنت شما هم هدایت شدم

      واقعین که خداوند در هر لحظه ما را هدایت میکنه برای تمام لحظات

      بهتر همین است که باید از خداوند هدایت بخایم

      و خدا را شکرررر

      خدایا بی نهایت شکرررت

      در حفظ الله باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    یونس امیرزاده گفته:
    مدت عضویت: 852 روز

    خدارا شاکرم به خاطر هدایت به این صفحه هزاران بار این متن رو دیدم در سایت ولی هیچوقت کلیک نکردم بر روی ادامه داستان چقدر زیبا بودن تمام عکس ها از همه افرادی که در این راه هستن و بودند و خواهند بود چقدر الهام بخش است که می‌شود زندگی رو به شکلی زندگی کنیم که خودمان می خواهیم و خودمان خالق زندگی خودمان هستیم با قوانین بی تغییر خداوند و چقدر باور پذیر میشه برامون که میشه زندگی رو خلق کرد و خودمان خالق زندگی مان هستیم

    و نتایج خود به خود رخ می دهند وقتی ما در این راه پایدار هستیم و باور میکنیم به آنچه که گفته میشه و عمل میکنیم به آن

    چقدر ما را به تعمل وا می‌دارد این متن ها و عکس و الگو و باورپذیر میشه برامون که می شود

    خدارا هزار مرتبه سپاس بابت این خانواده صمیمی و دوست داشتنی و عزیز که من رو به سمتش هدایت کردی

    خدارا سپاس بابت قوانین بی تغییرش که در همه چیز قابل مشاهده است در کوچک ترین چیز و در بزرگترین

    خدارا سپاس که هر چه بگم کمه بابت نعمت های بیکرانی که به ما عطا کرده

    خداراشکر بابت همه اتفاقات که باعث رشد ما شدند خداراشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    یوسف صدیق گفته:
    مدت عضویت: 2324 روز

    خدایا بزرگیتو شکر

    بسیار جملات انگیزش بخش و نشاط آوری بود.

    برای خودم و همه انسانها، آرزوی وصل شدن به منبع همه انرژی های پاک و خالص یعنی خدای مهربان را دارم.

    خدایا شکرت که بسیار بخشنده و مهربانی

    شکرت که هر لحظه در قلب و وجود منی

    نیم از کار تو غافل همیشه در کارم / که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

    به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم / که من تو را نگذارم، به مهر بردارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    زینب پسندیده گفته:
    مدت عضویت: 236 روز

    سلام نازنین های این دنیا زیبا سلام به کسی که آدمیت رو معنا کرد وای که قلبم چقدر پراز احساس و ارامشه استاد اینجا یه اتاق شخصی دارم وچقدر زیباست اتاقم که هرجاشو با نام و یاد خدا سپاسگزاری از شما می‌خوام بچینم هر لحظه لذت ببرم من حتی نمی‌دونم چطور باید احساسمو بیان کنم بهتون بگم شاید فرسنگ‌ها فقط فیزیکی از مون دورین ولی معنا واقعی فرکانس همین جا هستین تو قلبمون وای که چقدر خوشبختم من سرشار از آرامش حتی نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم چقدر سپاسگزارخداوند بخشنده و مهربانم که هدایتم کرد کم کم راه رو برام روشن کرد تا مسیر درست رو بیشتر ببینم با آرامش قدم بردارم لذت ببرم هر لحظه یاد بگیرم شدی همه شب و روزم صبح باعشق شنیدن صدای شما بیدار میشم تمام کارهاموسریع میکنم تا بشینم بنویسم سپاسگزار بودنتون باشم با همه قلب بزرگتون عاشقانه از قلبم آگاهانه با همه وجودم ازتون ممنونم برا همه بودناتون عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سپیده صبح گفته:
    مدت عضویت: 217 روز

    سلام من از وقتی با سایت شما آشنا شدم خیلی تغییرات مثبت تو زندگی ام ایجاد شده پول وثروت شادی وآرامش روابط اجتماعی و خانوادگی خوب وفور نعمت و….انقدر تفاوت های مثبت و خوب تو زندگیم ایجاد شده که گاهی وقتا خودم باورم نمیشه فکر میکنم خواب میبینم تو رویا زندگی میکنم.خیلی دوست دارم دوستان و اطرافیانم هم این تغییرات مثبت زندگی ام تو زندگی شون ایجاد بشه به همین دلیل سایت شما رو بهشون معرفی میکنم بعضی ها شون به قول شما تو فرکانسش هستند وعضو میشن وبعضی ها نیستن ونمیشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    خودآفرینی گفته:
    مدت عضویت: 3845 روز

    سلام و عرض ادب

    من سال 93بود با استاد عباس منش آشنا شدم ولی بعد از مدتی ارتباطم با این جا قطع شد.امشب دوباره وارد شدم امیدوارم 10سال بعد وقتی وارد اینجا شدم رویاهایم را زندگی کنم.تمذکز بر خواسته ها و چیزهایی که می خواهیم باعث می شود تا زندگی خیلی متفاوتی داشته باشیم و از فرصت زیبای زندگی به خوبی استفاده کنیم.خیای دوست دارم با یاد گرفتن قوانین زندگی و با ثبات قدم اتفاقات جدیدی را برای خودم رقم بزنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: