داستان تحول من

شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سال‌ها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا زندگی دلخواهم را بسازم. به ندای قلبم اعتماد کردم و ذهنم را برای تغییر همه چیز باز گذاشتم:

  • تغییر شهری که سال‌ها در آن زندگی کرده بودم و همه جای آن را می‌شناختم؛
  • تغییر روابط و دوستانی که آن روزها مهم‌ترین سرگرمی زندگی‌ام بودند.
  • تغییر شغلی که تصور می‌کردم تنها کاری است که انجامش را بلدم.
  • و مهم‌تر از همه تغییر باورهای محدودکننده‌ای که، بعداً فهمیدم منشأ همه‌ی این ناخواسته‌ها بودند؛

زیرا “نشانه‌ها” به وضوح فریاد می‌زدند که زندگی به سبک اکثریت جامعه، مثل زنجیر، تو را در این شرایط نادلخواه نگه داشته و مرتباً همین ناخواسته‌ها را برایت تکرار می‌کند.

آن روزها با این وضوح که در دوره 12 قدم آموزش داده‌ام، بلد نبودم فکر خدا را بخوانم و قوانین بدون تغییر این نیرو را بفهمم. آن روزها با این وضوح، ارتباط بین باورهایم و شرایطی که تجربه می‌کنم را نمی‌دیدم. آن روزها به دقتِ تمرین ستاره قطبی، بلد نبودم فرکانس خواسته‌هایم را به جهان ارسال کنم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی می‌کردند و با اینکه استعداد و توانایی بیشتری نسبت به من نداشتند، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آن‌ها نشان می‌داد و باعث شک کردن من به پیش فرض‌های ذهنم می‌شد.
همه‌ی عمر رویای زندگی در آزادی مالی، زمانی و مکانی را داشتم تا بتوانم هر ایده‌ای که دارم را اجرا کنم؛ هرجای دنیا که خواستم زندگی کنم؛ هر وقت که خواستم مسافرت بروم، بی‌آنکه نگران هزینه‌های آخر ماه یا کمبود وقت و انرژی باشم.
یادم می‌آید برای سالهای متوالی، عید هر سال باز هم به جیب خالی‌ام نگاه می‌کردم و به خودم می‌گفتم:

  • “عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و می‌توانم برای عزیزانم هدایایی ارزشمند بخرم”

دیدن آدمهایی که آرزوهای من، واقعیت زندگی آن‌ها بود، این رویا را هر روز قوی‌تر می‌کرد. مشاهده‌ی زندگی آن‌ها، این ایمان را در دلم رشد می‌داد که شرایط کنونی را به عنوان واقعیت زندگی یا سرنوشت غیر قابل تغییر، نپذیرم.

همین ایمان بود که مرا به سمت کشف قوانین زندگی هدایت کرد. هرچه قوانین زندگی را بهتر می‌شناختم، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، امکان پذیرتر به نظر می‌رسید و رسیدن به آرزوهایم برای ذهنم منطق‌تر می‌شد.

رمز تغییر این است که در شروع کار، ثابت قدم بمانی و مسیر درست را ادامه دهی حتی اگر ظاهراً نتیجه خیلی عظیمی نمی‌بینی. آن روزها فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدود کننده و فقر آلودی بود که اجازه دیدن فراوانی نعمت‌ها را به من نمی‌داد. ذهنم آنقدر با باورهای محدودکننده برنامه‌نویسی شده بود که نمی‌توانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را باورهای محدودکننده‌ام بدانم، نه پدرم! نه جامعه! و نه هر عامل دیگری بیرون از من.

اما می‌دانستم قدم اول از پذیرفتن این مسئولیت شروع می‌شود.

قدم اول این است که بپذیری شرایط سخت مالی زندگی‌ات را خودت با باورهایت ایجاد کرده‌ای و ربطی به شرایط اقتصادی مملکت ندارد؛ بپذیری این تحقیر شدن‌ها در رابطه، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به ویژگی های اخلاقی همسر یا اطرافیان‌ات ندارد؛ بپذیری شرایط زندگی‌ات، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به مکان جغرافیایی‌ای که در آن به دنیا آمده‌ای، ندارد؛
در ابتدای مسیر، وقتی هنوز نتیجه‌ی خیلی بزرگی در دست نداری که بتوانی حریف نجواهای ذهن بشوی، باید بتوانی ایمانت را حفظ کنی؛برای تغییر باورهایت مصمم بمانی و ادامه دهی؛
به جای واکنش نشان دادن به شرایط ناخواسته کنونی، “احساس خوب داشتن” را اصل بدانی و به شیوه محدودکننده قبلی برنگردی؛

من در مسیر تغییر باورهایم، جای خالیِ “همراهان مثبت و حمایت‌کننده” را به وضوح می‌دیدم. خصوصاً در ابتدای مسیر که ذهن تمام تلاش خود را می‌کند تا تو را به شیوه قبلی برگرداند. در چنین لحظاتی که کنترل ذهن سخت‌ترین کار دنیا می‌شود، حضور در یک محیط ایزوله مثل “خانواده صمیمی عباس‌منش”، برای تقویت ایمانم حیاتی می شد. برای همین مصمم شدم  تا “این محیط صمیمی” را بسازم و مسیر را برای اعضای این خانواده، هموار کنم.

  • زیرا حضور در این محیطِ سرشار از آگاهی‌های خالص، می‌توانست راهنمایی راستین باشد برای تقویت ایمانِ نوپایم در شروع مسیر؛
  • محیطی که هر بار به آن وارد می‌شوم، کلیدهای هدایتگر را در دستم بگذارد و باورهای نوپای مرا با ورودی‌های قدرتمند‌کننده تغذیه کند؛
  • محیطی که بودن در آن، مدام به یادم آورد: “ساختن باورهای قدرتمند کننده“، ارزشمندترین سرمایه‌گذاری در زندگی‌ام است؛
  • کنترل ورودی‌های ذهنم، مهمترین مسئولیت زندگی من است.

اگر در لحظات ناامیدی که ترسِ “اگر جواب ندهد چه” در من رخنه می‌کرد، محیطی مثل خانواده صمیمی عباس منش را داشتم، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را سریعتر به یاد می‌آوردم؛ ضرورت اجرای این قانون را بهتر درک می کردم و این یادآوری، قدم‌هایم را برای استمرار ورزیدن در این مسیر، استوارتر می کرد. در حقیقت، پیچ و خم‌هایی که من در مسیر درک قوانین زندگی و نحوه هماهنگ شدن با آنها تجربه کردم، باعث شد تا بخواهم این دانشگاه زندگی ساز را ایجاد کنم:

  • دانشگاهی که “توحید” را به عنوان اصل و اساس رسیدن به آزادی مالی و زمانی و مکانی، به من یاد بدهد؛
  • دانشگاهی که این اساس را به من بفهماند که: “تمام اتفاقات زندگی‌ام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است“؛
  • دانشگاهی که رابطه “توحید عملی” با “این اساس را به من نشان دهد تا بتوانم شرک‌های مخفی ذهنم را بشناسم؛
  • شرک‌هایی که تلاش می‌کنند عواملی مثل شانس، جبر جغرافیایی، وضعیت خانواده و… را عامل تعیین کننده‌ی شرایط زندگی‌ام بدانم و به این شکل مسئولیت تغییر زندگی‌ام را به عهده نگیرم؛
  • دانشگاهی که در صلح بودن با خودم را به من یاد بدهد؛

دانشگاهی که با آموزه‌هایی چون دوره جهان‌بینی توحیدی، توانایی کنترل ذهن را به من بیاموزد. به گونه‌ای که: آرامش را جایگزین نگرانی‌هایم کند؛ ایمان را جایگزین ترس‌هایم کند؛ توحید را جایگزین شرک‌های مخفی وجودم نماید؛

دانشگاهی که با آگاهی‌هایی اصل و خالص ” دوره روانشناسی ثروت ۱ “، منطق‌هایی قوی درباره‌ی امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی در دستم بگذارد و به من کمک کند تا «ساختن استقلال مالی» را از همین جایی که هستم و همین شرایط و امکاناتی که دارم، شروع کنم. آگاهی‌هایی که در یک فرایند لذت‌بخش، باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکننده‌ای نماید که در تمام این سال‌ها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود؛

دانشگاهی که تا با آگاهی‌های خالص “دوره روانشناسی ثروت ۳ “، مرا به این اطمینان برساند که، برای راه اندازی کسب و کارم، نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروت‌آفرین دارم؛ نیاز به تشخیص هدایت‌های خداوند و حساب کردن روی آنها دارم؛ نیاز به شناخت علایقم و ارزشمند دانستن آنها دارم؛

نیاز به پرورش توانایی حل مسئله دارم؛ نیاز دارم باور کنم همه ی شغل ها پتانسیل یکسانی برای ساختن ثروت دارند اما آنچه مرا به ثروت واقعی می‌رساند، رفتن در مسیر علایقم است؛ باورهای ثروت آفرین ساختن درباره علایقم است؛

به آگاهی هایی نیاز دارم که قدرت “تشخیص اصل از فرع” را به من بیاموزند تا به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم باورهایم را تقویت کنم؛ برای خلق ثروت بیشتر، با کسب و کارم ارزش بیشتری خلق کنم، مسائل بیشتری را در جامعه‌ام حل کنم و به این شکل ظرف وجودم را برای دریافت ثروتهای بیشتر، بزرگتر کنم.

آن روزها،به راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا در یک فرایند تکاملی و لذت‌بخش، گاری سنگین و زهوار در رفته باورهای محدودکننده را از دوشم باز کند، مرا از مسیر سنگلاخی باورهای محدودکننده‌ام، به مسیر هموار و لذت‌بخش باورهای قدرتمند‌کننده هدایت کند. راهنمایی که به من یاد بدهد تا فکر خدا را بخوانم و آسان شوم برای آسانی‌ها.

چقدر خوب می‌شد اگر آن روزها می‌دانستم خداوند چگونه فکر می‌کند و چه قوانینی بر جهانش مقرر کرده‌است؟!

چگونه می‌توانم قوانین آفرینش را درک کنم؛ با این قوانین هماهنگ شوم و کنترل همه جانبه زندگی‌ام را در دست بگیرم.

چقدر خوب می‌شد اگر راهنمایی عملی در دستم بود که به من می‌فهماند مهم‌ترین اصل در رسیدن به خواسته‌ها، ساختن باورهای هماهنگ با آن خواسته است. راهنمایی عملی که باورهای هماهنگ با خواسته‌هایم را به من می‌شناساند و چگونگی ایجاد آن‌ها را در عمل با من تمرین می‌کرد.

آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی می‌توانست آگاهی‌های فراموش شده‌ی قبل از تولد را به یادم آورد. همان آگاهی‌هایی که هر بار در قالب رؤیا و آرزو در دلم زنده می‌شد، ولی ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کننده‌ای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آن‌ها نمی‌دانند.

در حالیکه وجود راهنمای مثل دوره کشف قوانین زندگی، بدون نیاز به آزمون و خطا، چگونگی شناساییِ این ترمزها و حذف آن‌ها را به من یاد می‌داد تا بدون تقلا، خواسته‌هایم به صورت طبیعی وارد زندگی‌ام شوند.

آن روزها راهنمایی نیاز داشتم تا زندگی به سبک قانون سلامتی را به من بیاموزد و این خوشبختی را به من هدیه دهد که هم تناسب اندام داشته باشم، هم انرژی بالا برای حرکت در مسیر اهدافم و هم سلامتی کامل جسمانی.

به خاطر ثباتم در این مسیر، خداوند همانگونه که وعده داده بود، بیش از آنچه می خواستم به من نعمت بخشید و مرا به فراتر از آرزوهایم رسانید. نعمت هایی در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و.. به قول قرآن: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است.
به عبارت بهتر، تضادهایی که در مسیر تغییر زندگی‌ام با آن‌ها مواجه شدم، خواسته‌های بسیاری را در دلم زنده کرد و پایداری من در این مسیر، تمام آن خواسته ها را وارد زندگی ام کرد. اما با اطمینان می گویم برای من با ارزش‌ترین پاداشِ استمرار در این مسیر، تولد خانواده صمیمی عباس منش و تجربه‌ی بودن در جمع صمیمی این خانواده است.

داستان تولد خانواده صمیمی عباس منش و تلاش ما برای بهبود همیشگیِ این خانواده این است که:

آگاهی های منتشر شده در این محیط، ردپاهایی باشند برای همه‌ی افرادی که آماده‌اند تا شرایط زندگی خود را به سمت دلخواه تغییر دهند.
من هرگز فراموش نکردم که وجود مأمنی مطمئن مثل خانواده صمیمی عباس‌منش، چقدر می‌توانست مسیر را برایم هموار و تغییر را برایم آسان و لذت بخش کند.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکی‌اش در فقر و کمبود،  به خاطر تمام آرزوهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازی‌های که نخریده،  تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازی‌هایی که تجربه نکرده است، می‌خواهد بهترینِ همه‌ی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه را برای شما بسازم که در مسیر این تغییر، با تمام وجودم جای خالی‌اش را احساس کرده ام.
خانواده صمیمی عباس‌منش متولد شده تا همراه و راهنمایی باشد برای شما که آماده‌ی تغییر شده ای و این جملات الهام بخش را می خوانی؛

بنیان خانواده صمیمی عباس منش بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی است تا همه ما که اینجا جمع شده‌ایم، همواره به یاد داشته باشیم:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت می‌کند و تنها منبع قدرت و ثروت است،  مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانس‌های خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع قدرت و هدایت وصل هستیم اما به اندازه‌ی ایمان به این نیرو و هماهنگی با قوانین این سیستم، به این منبع وصل می‌شویم و این اتصال را به شکل: آزادی مالی، آزادی زمانی، رابطه عاشقانه، سلامتی، شغل مورد علاقه، آرامش و در یک کلام خوشبختی تجربه می‌کنیم.
تنها کار زندگی ما این است که قوانین این نیرو را بهتر بشناسیم و در اجرای آن بهتر شویم.
این تنها راهی است که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگی‌مان را در دست خودمان می‌گذارد. هیچ چیز بیشتر از این به شما احساس آرامش می‌دهد که احساس کنی کنترل زندگی‌ات در دست خودت است.

این جنس از آرامش، رمز جاری شدن همواره‌ی نعمت‌ها به زندگی است.

1196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نفیسه لقایی» در این صفحه: 3
  1. -
    نفیسه لقایی گفته:
    مدت عضویت: 893 روز

    سلام به دوستان هم فرکانسم و استاد عباسمنش و مریم شایسته عزیز؛

    یکی از تمریناتی که در طول چند ماه گذشته خیلی به افزایش احساس خوب و جذب من در خواسته ها کمک کرد این بود که در راستای توجه و تمرکز روی زیبایی ها هر زمان به هر دلیلی بیرون می رفتم تمام تلاشم رو می کردم که توجه ام را روی زیبایی ها و خواسته هایم بگذارم. به همین خاطر من که همیشه از عکس گرفتن و فیلم گرفتن طفره می رفتم ، برعکس شروع کردم به عکس گرفتن و فیلم گرفتن از تمام زیبایی هایی که می بینم از خانه های زیبا از درختان طبیعت از طلا از آدم های شاد از میوه از خوراکی هایی که می خریم از لباس ها از فروشگاههای که دوست دارم خودم بزنم از ماشین های مدل بالا که دوست دارم بخرم از خودم از زیبایی های چهره و بدنم که قبلا نمی دیدم و خاصه هر چیزی که چشمانم ببیند و قادر به تحسین نقاط مثبت و زیبایی های آن باشد چیزهایی که قبلا نمی دیدم و تحسین نمی کردم و می گفتم طبیعی! اما الان با دید دیگری می بینم و می گویم چقدر من خوشبختم که چنین نعمتی را می بینم و یا دارم. سپس عکس ها و فیلم ها رو به پوشه ای در لب تابم می ریزم و گاهی اوقات پوشه را باز می کنم و از عکس اولی که نمایش داده می شود

    و از عکس اولی که نمایش داده می شود شروع می کنم به نوشتن اگر آن نعمت را داشته باشم کلی درموردش شکرگزاری می نویسم و از جنبه های مختلف آن را شکر گزاری می کنم که دارم و اگر نداشته باشم آن رابه صورت خواسته می نویسم البته به زبان حال و شکر گزاری جوری که الان دارم بهش رسیدم و دارم ازش استفاده می کنم.

    نتیجه این تمرین به طور معجزه آسایی در زندگیم آمد جوری که من ؛

    عکس های سفر قبلی را شکر گزاری کردم و یک سفر جدید با همان حس و حال ولی بهتر جذب کردم

    عکس های کفش زیبایی که دوست داشتم رو به صورت خواسته نوشتم و همان کفش را در روز تولدم بدون پرداخت ریالی پول ، جذب کردم و مال من شد

    عکس های ست لباسی زیبا را دیدم و همان برای من جور شد

    عکس های کت شلوار خوش دوخت را دیدم و همان کت شلوار با قیمت خیلی خیلی پایین با کیفیت بسیار بالا و دوخت تهران را از مغازه سر کوچه مون خریدم یعنی به راحتتتتتتترین شکل ممکن

    عکس های طلا های مختلف را دیدم هی هم تو ذهنم می‌گفتم من الان هدفم خرید طلا نیست ولی دیدنش عیبی نداره ، و جالب اینکه من همین چند روز پیش کلی طلا خریدم آن هم به راحت ترین شکل ممکن با کمترین هزینه دستمزد

    و ….

    با اینکه این تمرین را شاید 4 بار یا کمتر انجام دادم اما فوق العاده نتیجه عالی داشت و دارم روی مدارم کار میکنم که ذهنم انجام این تمرین را بهتر و بیشتر انجام دهد.

    #تمرکزوتحسین_زیباییها

    عاشق تونم️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  2. -
    نفیسه لقایی گفته:
    مدت عضویت: 893 روز

    چقدر جالب امروز پاسخ شما را زمانی دیدم که وارد سایت شدم تا نشانه ام را ببینم . و شما مژگان عزیز برای بنده آرزوی سلامتی و شادی و پیروزی کرده بودید… درست همان لحظه ای که من ناراحت بودم و از تضاد پیش آمده نمی دانستم چه کاری بکنم و آمده بودم ، که ببینم به چه فایلی از استاد عباسمنش هدایت می شوم ، که ناگهان پاسخ شما را در ایمیل هایم دیدم. و این پاسخ هر چند کوتاه بود اما پر از نشانه برای من بود. اول اینکه ببین تو اون جایی که شکر گزاری کردی و به زیبایی ها توجه کردی، زیبایی های بیشتری وارد زندگیت شده اند. حواست باشه کانون توجه ات را روی چه چیزی گذاشته ای روی زیبایی ها و نکات مثبت یا روی نداشته ها و نکات منفی. در واقع این پیام برای من تذکری بود که برگرد برگرد این مسیری که می روی مسیر ناسپاسی است زیرا اگر بخواهی ناسپاسی کنی همیشه چیزی هست برای گله و شکایت و ناسپاسی و برعکس هر موقع بخواهی شکر گزاری کنی همیشه چیزی هست برای شکرگزاری و درک زیبایی.

    زیبایی شاید لبخند مادرت باشد ، شاید امروز بود که از خواب بیدار شدی ، و شاید سلامتی که هرگز به عنوان نعمت به آن نگاه نکردی و گفتی طبیعی باید باشه. من هدایت شدم به پاسخ شما و همان لحظه گفتم این است جواب تو حتما با دقت آن را بخوان.

    ما فکر می کنیم برای آنکه زیبایی ها را توجه کنیم و سپاسگزاری کنیم باید یک شرایط خیلی خاص پیش بیاد و یک چیز خاصی نظر ما را جلب کند تا شروع کنیم به تحسین و توجه و شکرگزاری اما نه. اینطور نیست اگر توانستیم در دل هر مساله و تضادی در زشت ترین و بدترین مناطق شهر در بدترین حالت ، زیبایی را ببینم آن موقع مفهوم شکرگزاری را درک کرده ایم چشم زیبا بین به آبی که از شیر هم بیرون می آید با ذوق و اشتیاق و شکرگزاری نگاه می کند. چشم زیبا بین با کلامش سپاسگزاری نمی کند بلکه با اعمال و رفتار و احساس و تک تک سلول هایش شکرگزاری می کند . مثلا وقتی یک خودکار می خرد با تمام دقت و منش شکرگزاری از آن بهترین استفاده را می کند و آن را ارزشمند می داند. اما اگر این شکر گزاری در کلام فقط باشد خیلی راحت میگه خدایا شکرت بابت این خودکار اما در روزهای بعدی آن را به گوشه ای می اندازد و اصلا یادش می رود که چنین نعمتی در زندگیش وجود دارد خودکار گرد و خاک می گیرد خودکار بی مصرف باقی می ماند و… اما اصلا به یاد نمی آورد که چنین خودکاری دارد. و دقیقا نکته داستان همین است . ایا ما واقعا سپاسگزاری کرده ایم یا فقط برای اینکه خودمان را راضی کنیم سپاسگزاری کرده ایم. آیا منش سپاسگزاری داریم یا فقط رفع تکلیفی سپاسگزاری کرده ایم یا اینکه اصلا آن را حق طبیعی خودمان می دانیم و لازم نیست بابتش سپاسگزاری کنیم.

    شکرگزاری یک منش است.نه تنها در کلا بلکه در تمام سلول های ما و انرژی آن.

    دوم اینکه احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب.

    و تو هر لحظه باید از احساس بد برحذر باشی . مهم نیست چزا احساست بد شده است مهم این است که باید و باید و باید به هر شکلی که می توانی احساست را خوب کنی . چون احساس بد ، بدترین چیز است و صدرصد می تواند ما را از اتفاقات خوب دور کند. و این یک قانون است. و جهان طبق قانون با ما برخورد می کند.

    مهم نیست چطور و چگونه باید احساس مان را خوب کنیم و امروز احساس من با کلام زیبای مژگان جان خوب شد

    کلامی که پر از زیبایی و تحسین زیبایی بود کلامی که یادآور شد که باید در احساس خوب بمانی و شکر گزاری را منش وار انجام بدهی.

    همین حضور من و دوستانم در این سایت برای من بزرگترین نشانه است که خداوند هست که خداوند طبق قانون با ما برخورد می کند که نترس اینجا همه چیز پایه و اساس و قانون دارد.

    تو پای در راه بنه و هیچ مپرس.

    خود راه بگویدت که چون باید کرد.

    احساس مون خوب کنیم حتی شده یه ذره.

    و تو حال بد نمونیم. به هیچ عنوان!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    نفیسه لقایی گفته:
    مدت عضویت: 893 روز

    سپاس از شما به خاطر فرصتی که به انتشار این همه آگاهی دادید. خداوند بزرگ را سپاسگزارم که در دل تاریکی کامنت شما روشنایی و راهگشای مسیر هدایت من و دوستانم شد‌ . و خداوند را سپاسگزارم که مرا در مسیر و فرکانس استاد عباسمنش و دوستانم قرار داد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: