اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدارو شکر که روزی دوباره ام شد بشنوم و مطالب جدیدی درک کنم
اینو اول بگم که دیشب تقریبا دو ساعت مراسم تحلیف رئیسجمهور جدید کشور بهشتی رو دیدم و اینقدر لذت بردم از فرکانس و انرژی بسیار بالای این مراسم و مهمانهای لاکچری و فوق العاده اش
نکته بعدی اینکه چند روز پیش تو قسمت پروفایل ها دیدم که قسمت دیدگاه های من در فایلهای دانلودی تغییر کرده به ردپای من ، چقدر تحسین کردم و متوجه شدم که این یک نکته ی تمرکزی است و باز اهمیت تمرکز برام بولدتر شد.
خدارو شکر
ای کسانیکه ایمان آورده اید اگر فاسقی براتون خبری آورد درستی اونو بررسی کنید و باور نکنید براحتی
شاید قبلاً به این گناه کمتر دچار میشدم ولی وقتی این گوشی های هوشمند وارد زندگیم شد شاید بیشتر از قبل این عمل رو انجام میدادم چون براحتی اون ویدئو یا عکس را فوروارد میکردم به دیگران
استغفرالله ربی
الان اهمیت این سخن آموزه های دینی رو بیشتر متوجه میشم که میگفتند شبها قبل از خواب استغفار کنید از گناهانی که اصلا نمی دونید گناه بوده و انجام دادید ولی خداوند غفار هست آمرزنده و مهربان است و حتما میبخشه من خودم به خودم ظلم کردم و از فرکانس خوبی دور شدم بازم خدارو شکر از وقتی تو این دانشگاه ثبت نام کردم خیلی خیلی خیلی کمتر شده چون کلا استفاده از شبکه های اجتماعی رو محدود کردم اینستا قبلاً داشتم پارسال که گوشیم رو عوض کردم تو این دستگاه نصب نکردم وضعیت واتساپ مخاطبین هم نگاه نمیکنم تو تلگرامم زبان دنبال میکنم و در طول روز شاید 2 ساعت تو برنامه های دیگه هستم 4ساعت تو سایت
خدارو هزاااارااان بار شکر بخاطر کتاب قرآن
خدا رو شکر بخاطر وجود استاد و وجود خالص و معنوی ایشون
چقدر قشنگ اصل رو از فرع و حاشیه تشخیص میدهید استاد جان
چقدر درس میدید بما چقدر واضح توضیح میدید
خدایا کمکم کن منم درسهامو یاد بگیرم بره تو تک تک سلولهام و به عمل بیاد به رفتارم تبدیل بشه
به دنبال منطقی کردن باور های قدرتمند کننده هستیم به نظرم برای من بهترین و قدرتمندترین
روش ارتباط دادن باور محدود کننده به شرک به خداوند هست. یه جورایی انگار من درونم غیرتی میشه و دوست داره از شرک فاصله بگیره
شما تو این فایل طولانی این همه مثال زدید
این همه توضیح دادید ولی برای ذهن من که مقاومت داره حسی مث اینکه من که این کار و نمیکنم منکه بلدم ایجاد شده بود و هیچ انگیزه ای برای تغییر درونش ایجاد نشده بود
تا اینکه این موضوع ربط پیدا کرد به شرک….
اصلا اینجا بود که انگار جرقه ای درون ذهنم زده شد : مگه اینجا هم شرک هست؟
وقتی به کسی تهمت میزنم؟
وقتی کسی به من تهمت میزنه؟
وقتی غیبت کسی رو میکنم؟
وقتی کسی غیبتم و میکنه؟
این سوالات ذهن من و هوشیارتر میکنه
اگه بتونم ارتباطش بدم به شرک….
خداوند قدرت تمام و کمال زندگی من و هر فرد
دیگری رو در اختیار خودش قرار داره
و تنها قدرت بی چون و چرای عالم هستی
خداوند هست نه هیچ عامل بیرونی دیگه
برای تغییر جهان بیرونی ام تنها کاری که باید
انجام بدم کار روی خودم و باورهای محدود کننده ام هست هیچ اتفاقی بیرون از شکل نمیگیره
اینقدر شرک نورزیم
اینقدر با اسم های مختلف قدرت و به غیر خدا ندیم تمام مشکلاتمون تمام باورهای محدود کننده مون در تمام مسائل چه ثروت چه روابط فردی چه سلامتی همه و همه دلیلش شرکی هست که داریم و درمانش چیزی نیست
جز نگاه توحیدی به تمام مسائل زندگی
خدایا کمکم کن
دور بشم از این شرکی که تمام وجود من و
گرفته کمکم کن زندگی توحیدی من بزرگی
عزمتت و درک بکنه
خدایا کمکم کن تغییر بدم
هر آنچه را که میتوانم تغییر بدم
تا به مدار تو مدار فراوانی عشق و نعمت نزدیک تر شوم
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و هم خانواده های گلم.
امروز صبح از طرف دادگاه واسم ابلاغیه اومد واسم رأی صادر شد و محکوم شدم به پرداخت همه س سکه های مهریه ی همسر سابقم به صورت نقدا و در غیر اینصورت باید از حضورتون مرخص بشم و مدتی بازداشت بشم.
حالا جریان چیه و چرا من میخوام اینجا این موضوع رو بنویسم.
این مسئله کاملا مرتبطه به موضوع این فایل.
همسر سابق من تهمتی به من وارد کرد و دروغی رو تو دادگاه وکیل ایشون مطرح کرد که نه شاهدهای تونستند از من دفاع کنن و قضیه جوری پیش رفت که انگار واقعا من متهم هستم و اتفاقی که پیش اومد مهریه ی ایشون رو دادگاه قبول نکرد که قسط بندی کنه و فرار شد نقدا چند صد سکه رو پرداخت کنم.
خوب وقتی که با وکیلم زنگ زدم خیلی بهم ریخته بود و گفت اصلا اصلا انتظار همچین رأی رو نداشتم.
و منن ذهنم در یکی دوساعت اول کمی اذیتم کرد و طبق معمول هم ذهنم میدونست باید چکار کنه و هم اینکه خود میدونستم باید چکار کنم.
حالا من هم پیشه پدر مادرم بودم شهرستان و چون هیچکس جز وکیلم از روند دادگاه مطلع نیست، واسه همین نمیخواستم جلوی خانواده ام این اتفاق رو انتقال بدم.
من میدونستم اگه که الآن!
همین الان آشوبه ذهن رو آروم نکنم ،تا یک ساعت دیگه بالا زورم میشه و اونموقع کار خیلی سخت میشه و به دلفین گفتم بریم خلوت کنیم.
من میدونستم کاره ذهنم داغون کردنمه
و از طرفی منم میدونستم که من باید چکار کنم!
به هرحال وقتی روزی حدددداقل 5 ساعت روی خودت کار میکنی اینقدر با شعور میشی که خودت زندگیتو مدیریت کنی نه اینکه بزاری ذهنت بکوبونتد به درو دیوار.
و رفتم با دلفین شروع کردم به دور زدم و با خودم حرف زدن.
گفتم ببین!
به قوله قرآن
(چه بسا چیزی خوشایندتان نباشد اما به نفع شما باشد)
به قوله قرآن
(دست خدا بالاترین دستهاست)
به قوله قرآن
(سرنوشت همه ی امور بدست خداست)
به قوله قرآن
(آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟)
به قوله قرآن
(نجوا از طرف شیطان هست برای غمگین کردنه مؤمنان)
به قوله قرآن
(توکل کنندگان فقط باید بر خداوند توکل کنند)
به قوله قرآن
(خداوند پاداش ایمان کسی را ضایع نمیکند)
و کم کم با مرور این آیات قلبم رو آروم کردم.
گفتم ببین ابراهیم!
این موضوع تو،تتتتننننهههااااا مشکلی که در نهاااایت ممکنه واست ایجاد کنه ،مشکله مالیه!
درسته!؟
پس حل میشه!؟
نگران نباش!
به قوله وکیلت اعتراض میزنی و دوباره شاهد میاری دادگاه و چون ما جوابی به اون اتهام ها نداشتیم و الان تو واقعیت هارو بما گفتی و کلی هم مستند داری که بهت تهمت زده شده،میشه جواب گرفت!
بعد گفتم ببین ابراهیم!
چون دادگاه بر علیه تو رأی رو صادر کرد،تو اعتراض میزنی خوب!
حالا این روند ممکنه 4،5 ماه دیگه هم زمان ببره و این زمان بردنه روند دادگاه ممکنه شرایطی فراهم کنه کنه که همسر سابقم بگه اصلا دادگاه رو ول کن بیا توافقی جدا بشم و همه چیز بهتر از اونی که تو میخوای (به قوله قرآن)رقم بخوره!
بعد یه چیزه دیگه!!!!
مگه نه اینکه تو مدتیه که تماااامه تمرکز و توجهت رو گذاشتی که عزیز دلی بیاد تو زندگیت که دختره خدا باشه!؟
مگه نه اینکه تو مدت زیادیه کاملا درمسیر درستی و قلبت به خداوند وصله!؟
پس بدون این اتفاق شاااید در ظاهر به ضرر تو شده اما در اصل پشت پرده ی قضیه اینه که داره تو رو به خواسته ات میرسونه!
بعد یه سوال ابراهیم!
اصلا فرض رو بر این بگیر که تهه تهه تهه تهه این قضیه این بشه که تو تا آخر عمر تو زندان باشی!
اونجا با خدای خودت تنهای تنهایی دیگه!
و میتونی شبانه روز باهاش حرف بزنی
و تو با این مشکل داری!؟
گفتم نه!
اتفاقا چه چیزی بهتر از ارتباط شبانه روزی با خدا!
(وسط کامنت نوشتم مامانم رفت که بخوابه اومد که دستم رو ببوسه، نزاشتمش دستشو بوسیدم و گفتم پیشونیم رو ببوس ،چون خودش میدونه به هیچ عنوان نمیزارم دستم رو ببوسه ،)
خدایا شکرت واسه مامانم
خدایا شکرت واسه پدرم
خدایا شکرت واسه برادرم.
عاح!
میبینی!
میبینی خدا چقدر قدرت داری که تکیه دادن به تو ،توکل کردن به تو چقدر راحت و ساده لز بزرگترین چالش های زندگی تو رو عبور میدن!؟
یه موضوعی بود که حقیقتش من چون یهو افتادم تو گیر و دار دادگاه و این مسائل هیچی نمیدونستیم و وکیلم گفت خونه ای که توش نشسته ای رو باید یه قولنامه ببندی که واست بار مالی ایجاد بشه که سکه رو کمتر بزنن.
گفتم من که کرایه نمیدم!!!
گفت میدونم میخوایم به نفع ما بشه!
واقعیتش من خیلی مردد بودم اما واقعا گیج شده بودم و تحت تأثیر دیگران قرار گرفتم و ضعف در ایمانم باعث شد که این کارو کنم.
به خدای واحد قسم کم بوده در این مدت من روزی به اینکه چرا من همچین کاری رو کردم،فکر نکنم!
حتی به وکیلم زنگ زدم گفتم اون قضیه رو از پرونده ام کلا حذف کنم میخوام باشه!
گفت نمیشه دیگه.
و امروز وقتی پرونده ام برگشت خورد و این رأی صادر شد خدارو گواه میگیرم بلافاصله به وکیلم گفتم حالا که میشه این موضوع رو کنسل کنی!
پس حذفش کن!
من تو 3 ساله اخیر یادم نمیاد حتی 1 بار دروغ گفته باشم!
من بزرگترین خط قرمزم دروغه!
و شما فکرشو کن اوضاع اینجوری دادگاه برعلیه تو و با تهمت ناروا به ضررت رأی صادر کنه،جوری که وکیلم جا خورده بود،بیای چیزی که به نفعت بود هم بزاری کنار!
ییییعنی وقتی که ذهنم میخواست جفتک بندازه،گفتم ببین!
همین که پرونده برگشت خورد ومن اون دروغ رو حذف کردم این از همه چیز واسم با ارزشتر!
آخییییش!
خداروشکرت
خداروشکرت
خداروشکرت!
تویی که داری کامنتم رو میخونی، میدونی حالم چجوره!؟
حالم حاله راننده ایه که 4 ساعت رانندگی کرده و خسسستهرو کوفته است،زده کنار تو یه رستوران ،یه پرس کوبیده سفارش داده و لم داده روی تخت و کمر بندشو کمی شل کرده و پاهاشو کشیده و منتظره غذاش بیاد!
آرووومه آرووم!
راحته راحت!
میدونی چی میگم!
میخواد تهش چی بشه!
تو بگو!
تهش مرگه دیگه!
من با تهش مشکلی ندارم !
دیگه از این بالاتر!؟
تهش زندانه !
از این بالاتر!
تهش رفتنه تمامه پولامه!
از این بالاتر!
میدونی امروز به چی فکر میکردم وقتی کمی نگران بودم!؟
گفتم ابراهیم!
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
و بگی من بی ایمان بودم بهت که ترسیدم و نگران شدم!
تو به من بگو نتیجه ی ایمان ابراهیم به خداوند چی شد وقتی خواستن بندازنش تو آتیش!؟
تک به من بگو نتیجه ی ایمان حرضرت موسی چی شد وقتی با پای خودش با اینکه قاتل بود رفت پیشه فرعون!؟
انشالله که حالت خوب باشه من هیشه دارم کامنتات ومیخوام ام در نوشتن کامنت تنبل تشریف دارم
امشب که نوشته تو خوندم بابرخوردی که باخودت کردی لذت بردم بسیار کارسختی این مواقع آدم بتونه خودش رو حفظ کنه وبدون این مسائل برای همه در اسکیل های مختلف هست منو یاد دو موضوع انداخت ودست داشتم بگم
1 پیغمبر اسلام با اینکه با خدا همیشه با وحی سخن میگفت ومستقیم در ارتباط بود بخاطر خودساختگی که در خودش ایجاد کرده وقتی دید مردم به سختی یکتا پرستی رو می پذیرند بسیار ناراحت بود کمی از مردم خودشو دور کرده بود که خدا آیه مزمل را نازل میکنه معنی کلی اینه ای که خودت رو در گلیم پیچیده ای وکنج عزلت گزیده ای برخیز من هستم فراموش کردی منو وهمین باعث میشه که پیغمبر دوباره حرکت میکنه
2 استاد عزیز تو فایل فکر میکنم دوازده قدم بود که در مسیر مسافرت ظاهرا تصادفی انجام میشه که خود استاد هم متوجه نمیشه ولی پلیس به ایشان موضوع تصادف رو مطرح میکنه واستاد باید منتظر جواب پلیس میموند آنا استاد چکار کرد بقول خودش رفت این دوهفته مسافرت رو لذت بردن ونتیجه آخر بنفع استاد شد وبقول استاد حالا اگر ذهن شو درگیر این تصادف واینکه چی میشه هم از مسافرت لذت نمیبرد هم امکان داشت رای پلیس به ضرر شون باشه
خوب نتیجه اینکه خودت درگیر این جریان که چه خواهد شد واز این کلامات تهش مثلا زندان تهش مرگه تهش فلان و….. نکن از لحظاتت لذت ببر کاررو بخدا بسپار هرآنچه پیش بیاد بنفعت میشه مؤمنین به توکل کنند خدا توکل کنندگان را دوست دارد بقول موسی لا خودت تکرار کن خدایا هرخیری از تو به من برسه فقیرم
البته درست کنترل ذهن این مواقع بسیار سخت ام بقول استاد نتیجه عالی خواهد بود
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
سلامی که از جنس نام زیبای خداست
سلام داداش خوبی الحمدالله
قبلش بگم چقدر با این قسمت کامنتت که من کپیش کردم اول نوشته هام حال کردم واقعا خیلی پر مغزه.
آفرین به بینشت ؛ آفرین به ایمانت و درود بر استقامتت توی راه ایمان.
بهت قول میدم یعنی من چرا خود خدا قول داده که : آنهایی که گفتند پروردگار ما خداست سپس بر گفته خود استقامت کردند ملائکه بر قلبشان نازل میشوند و به آنها میگویند که دیگر نه ترسی داشته باشید و نه اندوهگین میشوید.
مطمنم ته این داستان برات خوب میشه اصلا شک ندارم پس ایمانتو حفظ کن و با همین نور که تو قلبته پیش برو . هو معکم اینما کنتم او با شماست هر کجا که باشید. در پناه الله مهربان
اولا کلی بهت تبریک میگم بابت کنترل ذهن عالی و ایمان داشته باش وظیفه خدا و جهان هستش که به این کنترل ذهن پاسخ بده و قطعا جوابی در خور ایمانت بهت میده
استاد چندین جا از نقطه عطف زندگیش حرف زده
یکی فک کنم جلسه دوم شیوه حل مسائل
یکی فک کنم دوره روابط
یکی هم فایل های هدیه های مقدس که استاد به صورت رایگان بهمون هدیه دادن
دقیقا میگه من حدود یک سال تلاش کردم همسر سابقم رو راضی کنم بمونه و زندگی رو نگه دارم اما موفق نشدم و دقیقا جایی که همه چی رو بهش سپردم دقیقا همون شب بمب بمب نتایج ریخت رو سرم
هیچ با خودت فک کردی بعد از تموم شدن این قضایا و کنده شدن این تیکه اضافی خدا چه نعمتی بهت میده؟
به گلستان بعد از اتیش فکر کردی؟
به نظر خودت اینقدر ایمان داری که اگه همه دارایی مالیتو در این مسیر بدی بره بعدش بازم نعمتی هست بتونی بدست بیاری!؟
یا واقعا فکر میکنی تمام سهمت از جهان همین خونه و دلفین و همین حقوق سر ماه هست؟
یعنی تو این یک سال گذشته هیچ معجزه ای رخ نداده که باور کنی فراوانی نعمت و رزق و ثروت هست؟
میخوام ی موردی رو بگم و شاید خودخواهانه باشه اما اگر من جای شما بودم اینکارو میکردم
هر دارایی که دارم نقد میکردم ماشین خونه طلا و هر چه که دارم رو نقد میکردم و تبدیل میکردم به سکه و تقدیم اون خانم میکردم بعدشم میرفتم پیش قاضی من اینقدر دارایی داشتم شده این عدد سکه و مابقیشو ندارم یا طرف ببخشه یا باید قسطی کنه برام
منکه نمیتونم ادامه زندگیم برم زندان پس از کجا بیارم زندگی بسازم که قطعا قاضی هم قبول میکنه.
اون خانم اگه تمام دنیارو از شما بگیره قطعا چون داره به دروغ و تهمت میگیره ایمان داشته باش این همه سکه مهمون ی روزشه.
ببین
شما هر چقدر ایمان قوی داشته باشی هر چقدر وصل وصل خدا باشی شیطان اون زیر زیرا نجواهاشو جولان میده
میخوای 4 یا 5 ماه ذهنت رو درگیر کنی و تمام این مدت تلاش کنی برای کنترل ذهن؟تلاش کنی در مسابقه با شیطان پیروز بشی؟
زندان تنها جایی هست که روح و جسم همزمان زندانیه پسر
بری زندان و بیای این دارایی ها داشته باشی خوبه
یا اینکه اینارو بدی بره و دوباره مث مرد همشو از اول بهترینش رو بسازی؟
فراوانی ثروت رو بهت قول میدم
به شرطی که با ذهن ارام بری دنبالش
تو جلسه 14 ثروت یک همین دیروز گوش میدادم استاد میگه کسی که حالش بده کسی که ذهن خرابی داره کسی که بدهکاره کسی که ارامش نداره بسیار بسیار پتانسیل اینو داره که تصمیم اشتباه رو بگیره.
تصمیم درست رو کسی میگیره که ذهن ارام داره و ارامش داره.
یکبار برای همیشه این تیکه اضافه رو بکن بنداز دور
استاد هزار جا میگه مسئولیت صفر تا صد کارتون رو خودتون به عهده بگیرین.
از وکیلت بابت زحماتش ازش تشکر کن
خودت برو پیش قاضی بگو من دارایی فقط اینارو دارم و تقدیم طرف میکنم مث مرد پای سند ازدواج امضا کردم الانم مث مرد مهرشو میدم حالا طرف میخواد دروغ بگه تهمت بزنه پاپوش درست کنه شما فقط سهم خودت انجام بده مابقیش خدا خودش بلده.
امیدوارم به زودی بیای برامون بنویسی حال کسی رو دارم که تمام کوه هایی که رو دوشش بوده رو برداشتن و داره نفس عمیق میکشه
مخصوصا اون جاش ک گفتی اگ بعد مشکلم حل شد روم بشه نگاش کنم.واقعا همینه . تهش زندگی یه بازیه دیگ
تهش مرگه
چرا ما انقد سخت گرفتیم.مگ غیر اینه اومدیم تجربه کنیم.من زمانی که برشکست شده بودم یه فایل از استاد گوش میدادم خیلی منو آروم کرد که گفته بود اگر برشکست بشید چی میشه که استاد گف درسته وقتی رو خودمون کار کنیم پیوسته این اتفاق نمیفته ولی خیلیم بد نیستا.یه مسیر جدید تجربه میکنیم.کلی چیز جدید یاد میگیریم.خیلی بهم کمک کرد
اینکه هیچکس صاحب هیچی نیس
بیشتر توهم مالکیته..ممنون که شیوه کنترل ذهن رو به صورت عملی گفتی برامون
کامنت سراسر توحید شما را خواندم چقدر ایمان وتوکلتان را تحسین میکنم آفرین برشما ،اطمینان دارم که خداوند بهترین راه را به شما نشان میدهد وخودش شما را به بهترین مسیر هدایت میکند.
هر روز صبح ساعت 5ونیم بیدار میشوم ودر دفترم با خداوند صحبت میکنم قبل از نوشتن تمرین ستاره قطبی از خداوند هدایت میخواهم
ای خدای مهربانم همراه وهمدم من لحظه ای مرا به خودم وامگذار همواره راهنما وهدایتگرم باش خدای من مرا به سوی بهترینها هدایت کن بهترین راه ها ومسیرها ،بهترین بندگانت ودستانت بر روی زمین ،بهترین نعمتها ورزق وروزیها، بهترین شادی ولذت ها ،خدای خوبم هدایتم کن به گفتار نیک رفتار نیک وپندار نیک
وهر روز صبح که به سر کار میروم آنقدر الله مهربانم قشنگ هدایتم میکند که گاهی آخر شب در دفتر شکرگزاری ام وقتی اتفاقات روزم را مرور میکنم دهانمان باز می ماند از این همه معجزه
برادر توحیدی من اطمینان دارم با این قلب پاکت با این ایمان وتعهد ،با راستگویی ات ،با عشقی که به مادرت داری خداوند آن چنان درهای رحمتش را برایت می گشاید که نه تنها خودت که ما راهم شگفت زده خواهد کرد می آیی ودر سایت با کامنت طلایی ات برایمان مینویسی وما با اشک شوق میخوانیم ودر دل ودر دفتر شکر گزاریمان، شکرش را به جا می آوریم
نمیدونم چرا بغض کردم وچرا اشکم سرازیر شد .
الیس الله بکاف عبده
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست (به قول استاد جانم اف کورس که کافیه )
به امید شنیدن خبرهای خوش وعالی از شما ونتیجه ایمانت به رب العالمین
سلام درود فراوان به شما دوست ارزشمندم هم خانواده عباس منشی سلام…..
بعضی انتخاب ها بعضی وقت ها گرون تمام میشه…. اینکه گرون تموم میشه رو مهم که بینی از چه زاویه داری بهش نگاه می کنی….
اما در قبال تمام این گرون تمام شدن ها یه پوست کلفتی که ترکیبی ازشرک از ترس از اینکه من نمی تونم طاقت ببارم، خدایااااا من تنهام،خدایا من کسی رو جز تو ندارم ازت می کنه….که به یه خلوص به یه گوهر مرواریدی از خودت می رسی که مثل الماس می درخشه و خودت ازاون الماس وجودیت شگفت زده میشی و اون چیزی نیست وجودت توحیدت ….. انگاری سالهای سال دویدی که به این پوست انداختن و رسیدن به الماس وجودیت برسی…. برای کندن اون پوست به یه ابزاری نیاز بود به یه اتفاق ، و اون چیزی نیست پرداخت مهریه ات درست شاید هر آنچه را به زحمت بدست آوردی خرج روزهایی بشه که کنارش خندیدی،
اما اینو بدون اگه همه دارایی زندگیت رو توی 20 سال بدست آوردی. حالا که بخواهی از صفر شروع کنی در زمان خیلی کمتر بهش می رسی….
اصلاااا خدا خواسته تو خشت خشت آجر به آجر زندگیت رو اینبار با توحید بسازی و خدا خودش کنارته و اون حامیت میشه…..
می دونید توی این روزهایی که داری با توحید و قرآن انس می گیری تا عیار وجودت ببری بالا شاید توی هیچ اتفاقی به اندازه این اتفاق نمی تونسته به تو انگیزه بده، بعضی اتفاقات کاری با آدم می کنه که آدم ها رو خودت از دورت خط می زنی تا تنهاباشی تا بتونی بهتر فکر کنی و بهتر عمل کنی، چی که به تو انرژی می ده توی تنهایت حالت با خودت خوب باشه،و اون چیزی نیست جز خدا،آره خدا تنهایی ها رو برای ما ایجاد می کنه تا ما باهش بیشتر حرف بزنی و بیشتر با ما حرف بزنه….
چند سال دیگه وقتی به این روزها فکر می کنی،می بینی که این اتفاق چقدر ایمانت رو قوی تر کرده،چقدر اعتماد به نفس توبرده بالا،اگه هر اتفاقی درآینده برات بیفته اینقدر حالت خوبه می گی من یکبار از صفر صفر شروع کردم این که چیزی نیست…..
بعضی وقت ها کامنت هایی که برای دوستانم می نویسم….. در واقع دارم برای خودم می نویسم پاسخی باشه به شرک های زندگیم…..
قصدم از نوشتن کامنت این بود بگم به شما درود الله یکتاااااا که اینقدر زیبا آیات قرآن رو به خودت یاد آوری می کنی،تا احساست رو خوب کنی و ایمانت رو قوی تر که خدا هواتو داره….
از خانمت دلگیر نباش،سعی کن اون رو به خاطر لجبازی هاش ببخشی،اصلا به دید یک ابزاری ببین که آمد بود غباری از شرک رو از وجودت بکنه،تا تو را با توحید بیشتر وصل کنه،تا تو بزرگتر بشی،
آخر این داستان رو زیبا بنویس بزار زیبا تمام شود.
آخرش مرگه =آخرش ساختن یه زندگی سرشار از تفاهم عشق و توحید…آمدن شخصی از همفرکانس خودت
آخرش زندان=آخرش بخشید شدن به شکل یه معجزه …. خدا قلب ها رو برات نرم می کنه…. به قدری که نیازش وحقش از اون زندگی به قضاوت خداوند می گیره می ره
آخرش رفتن تمام اموالم=رها کن مال اموالت رو، قانون هرچی رو رها کنی بهت باز می گرده….
سخت واقعا سخت به چیزهایی خودم باید یاد بگیرم ….
دوست عزیز کامنت صرفا مرور درسهای استاد بود …..
چند وقتی حس کامنت نوشتن رو ندارم فک کنم آخرین کامنتم رو 2 ماه پیش شایدم بیشتر نوشتم.
اما امشب یه حسی که کامنت های این فایل خوب نخوندم باعث شد برگردوم و مجدد رو این کامنت های این جلسه رو بخونم و یه حسی در من ایجاد کرد کامنت شما رو ریپلای کنم که دوره کنم برای خودم توحید رو خدا هست همیشه هست،خدا منو دوست داره و منو رها نکرده…..
همیشه از خوندن کامنتا شما لذت میبرم ولی دلم گف این دفعه من واسه شما بگم
شرایط شما رو کاملا درک میکنم چون خودم جداشدم و 2 سال کامل تمام تلاشمو کردم که زندگیم حفظ بشم الان که بهش فکر میکنم حالت باج دادن بود و همین مشکلات عاطفی باعث اشنایی با استاد شد
اون موقع که خواستم جدا بشم خیلی اذیت شدم و یه طوری شده بود طلاقم نمیداد یا شایدم خودم دوست داشتم این مساله ادامه داشته باشه شاید که زندگیم درست بشه ولی دقیقا روزی که خسته شدم و نوشتم خدایا من نمیدونم چی درسته چی غلط خودت تکلیف این زندگی مشخص کن هرچی که صلاح منه
خداشاهده که کمتر از یک ماه به صورت رسمی جدا شدم حتی جلسه دادگاه به صورت انلاین برگزار شد فک کنم 5 دقیقه بیشتر طول نکشید
قبلش همسر سابقم یه طوری رفتار میکرد که باید یه پولی بهش بدم طلاق بدم ولی همین ادم یه مبلغی به عنوان مهریه بهم داد و طلاقم طوری بود که دفتردار گفت تا الان طلاقی مث شما نداشتم همه چی اروم و محترمانه
همون ادمی که کلی خط و نشون برام کشیده بود و کلی تهدیدم کرده بود اون روز ازم عذرخواهی کرد و گفت حلالم کن
فقط میتونم بگم شرایط شما رو کاملا درک میکنم به عنوان یک زن خیلی تهمت شنیدم که واقعا سخت بود ولی بسپارین به خدا و صبور باشین
اون لحظه ای که از ته دل به خدا توکل کنین خدا درها رو براتون باز میکنه
دیروز قبله نوشتن کامنت جلسه ی سوم قدم پنجم،یه حسی بهم گفت جلسه ی چهارم رو گوش کنم و چون تعهد در نوشتن کامنت هر جلسه با خودم و مرور آگاهی های اون جلسه رو دارم،بدون کامنت جلسه ی بعدی رو باز نمی کنم ولی اون حسه قدرتش بیشتر بود و دانلودش کردم و گفتم در زمان مناسب،کامنت جلسه ی قبلی رو میزارم و تو این زمانی که دارم هم کار میکنم و هم باید فایل گوش کنم،فایل رو گوش کنم و هر وقت رفتم سره دفتر و خودکار،شروع به نکته برداری می کنم…
نمی دونم دوره ی دوازده قدم رو دارید یانه؟(بعده این کامنت میرم بااجازه تون می بینم پروفایل تون رو)ولی بشدت توصیه می کنم که اون جلسه رو با جان دل گوش کنید که آگاهی هایش مخصوص حاله اکنون شماست!
استاد وقتی اوله فایل گفتند جلسه ی قرآنی هست،بسیار خوشحال شدم از اینکه به حرف حسم و قلبم گوش کردم و بازش کردم چون اکثره فایل های قرآنی تو قسمت آخره هر قدم گذاشته میشه!
و با این آیه شروع کرد(نمی دونم باور می کنید یا نه ولی وقتی اینجایید صدرصد باور کرده اید)
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
گوش دادم و کلی لذت بردم از درک دقیق استاد از قانون و اینکه چقدر ما در این مواقع بهم می ریزیم چون طبق اون نقشه ای که در ذهنمون بود جلو نمیره و راه رو فقط با ذهن خودمون می سنجیم و انگار ما می دونیم و خدا نمیدونه و بقول استاد،خدا سواره هلیکوپتره و از اون بالا داره به ما میگه ،حتی فریاد میزنه که راه درست اینه ولی انگار ما نمی شنویم،صدای پره های هلیکوپتر (نجوای ذهن)نمیذاره صدای خدا رو بشنویم و با همان منطق خودمون،شروع به بد کردن احساسمون با اما و اگرهایی که بعده اون اتفاق میوفته میشم ،غافل از اینکه خدا پلن بهتری داره اگه فرمانبردار و تسلیمش باشیم…
اون قدر لذت بردم از این آگاهی و چندین بار دوباره از اول گوش دادم و گفتم خدایا به زبان خیلی ساده داری باهامون حرف میزنی،کمی ما رو در این مسیر ثابت قدم کن تا نجوای شیطان بر ما غلبه نکنه!
و اون آیه ی زیبا،در اعماق جانم نقش بست و انگار برای همیشه توی صفحه ی قلبم ثبت شد!
صبح دخترم رو برای دندان پزشکی بردم و اوله راه قبله وردم گفتم خدایا تسلیم توام،هدایتم کن و با نشانه هایت با من حرف بزن!
داخل کلینیک شدم و رفتم وقت دکتر بگیرم،ناودآگاه آیه ای روی دیوار نظرم رو جلب کرد و گفتم بزار بخونم ببینم چه نشانه ایه،خدا میخواد چی بگه بهم!
و چون دوربین هستم و شماره ی عینکم پایینه و کلا دوست ندارم عینک زدن رو،همیشه از این نوشته های روی دیوار میگذرم چون باید کمی زوم کنم تا بهتر ببینم ولی بخدای احد و واحد انگار همون لحظه گفت برگرد و بخون!
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
بخدا چند لحظه ای انگار از زمین و زمان جدا شدم چون دیشب برای اولین بار اون آیه رو شنیدم و امروز صبح دوباره بدون هیچ چیزه دیگه ای همین آیه!
آنقدر دلم باز شد که اندازه نداشت،گفتم خدایا یعنی به اینراحتی داری با من حرف میزنی،با نشانه هایت و من نباید غافل باشم من باید تمام تمرکزم رو بزارم روی اصل و خودت،دیگه چی از این بهتر،چی از این واضح تر…
شب،قبله خواب عادت دارم چند تا از کامنت های عقل کل رو بخونم و با احساس خوب بخوابم و صبح نیمی از کامنت زیبای آقای علی ابودرائی عزیز رو خونده بودم و هدفم خوندن ادامه ی کامنتش بود ولی تا چشمم افتاد به اسمه شما،دوبعره ناخودآگاه دستم رفت و بازش کردم و وقتی برای باره دوم به ستاره جان فرمودید که کامنت قسمت دوم فایل تهمت رو بخونن گفتم دوباره این نشونه ست و اومدم و بازش کردم!
اولین آیه ای که نوشته بودید همین آیه بود!
الله اکبر از این همزمانی ها
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
یعنی طی بیست و چهار ساعت سه بار با این آیه مواجه شدم،آیه ای که انگار اومده بگه که مترسید و غمگین مباشید ابراهیم جان که همه چیز به نفعه توست حتی اگه ظاهرش خوب نباشه،حتی اگه ته دلت خالی بشه،ایمانت رو به خدا حفظ کن که خدا برات معجزه میکنه!
یعنی همه ی نشونه ها دست به دست هم دادند که بقول خانم شهریاری عزیز،خدا بهت با زبان نشانه ها بگه که صبر داشته باش و ایمان داشته باش که گشایش ها در راه است…
نمیدونم باور می کنید یا نه ولی انگار باید می نوشتم تا به راهتون و مسیرتون با اطمینان کامل ادامه بدین که راه جلوی روی شما بعد از این امتحان،سراسر نور و روشنی است!
دلت رو بسپار به خودش و این بار من برای شما که هر بار شما بهترین آهنگ ها رو برامون عنوان می کنید و همون لحظه میرم و دانلود میکنم،ولی اینبار آهنگ زیبای شکیلا (باستارگان)رو پلی کنید و هم صدا باهاش بخونید و سرمست از این عالم خاکی،که پاداش خداوند نزدیک و قریب است!
خدای من ازت سپاسگزارم که به آرامشی عطا کردی که طوفانهای زندگیه برادرم رو بغل میکنم ..
خدای من بخاطر این اعتباری که به من بخشیدی که مثل کوهی که ریشه دارد ومحکم واستوار است وهیچ بادی نمیلرزاند وهیچ طوفانی تکانش نمیدهد
شدم مأمن امنی برای برادرم ..
خدای من این همه ارامش را تو به من بخشیدی.
این که فقط گوش شنوا باشم ..
اینکه در کلام من جاری شوی تا به جز توحید وپیام ارامش وآیات خودت چیزی برزبان نیاورم همه از مهرتوست جان دلم..
هرگوش کردنی غیبت نیست.
غیبت انرژی دارد.
انرژی سنگین دارد .
اما کلامی که من میشنیدم بغضهای یک مرد بود که 20 سال در سینه حبس شده بود وحالا فقط با چنگ به ریسمان خدا این بغض شکسته شده بود.
وای خدای مهربان من ،توچه زیبا وچه لین ونرم برزبانم جاری میشدی که این انرژی که پشت سد بغض سینه ی برادرم بودرا به مسیر توحید ویکتاپرستی به مسیر حس ارزشمندی ولیاقت هدایت کنی..
درست زمانی که برادرم درغار تنهاییش به آرامش رسیده بود وبه تو وصل شده بود
خالصتر شده بود ولطیفتر گشته بود تو ای رب من به من عزت بخشیدی که درنیمه شب به من پیام دهد که بیداری…
وتماسی که یکساعت تمام فقط خدا بود که جاری بود …
چقدر به تو نزدیک شدم یا رب..
چیزی که به خودم افتخار میکنم که من خواهرشوهری نبودم که در این مکالمه گوشهایی را برای شنیدن غیبت وزبانی را برای غیبت وتهمت به کار بیاندازد وهم خودش را وهم برادرش را از فرکانس خدا دورتر ودورتر کند …
گناه چیست ؟
چیزی جز دوری از هم فرکانسی با خداست.
جایی که خدا نیست هیچ خیری نیست.
جایی که خدا نیست هیچ آرامشی نیست.
جایی که خدا نیست هیچ ثروت وبرکت و نعمتی نیست.
وانجا که خدانباشد آنجا محل گناه است .
خدااااااای من.
این همه عزت واعتبار را توبه من بخشیدی…
در جایگاه ارامش از دید خداوند به صحبتهای برادرم در مورد تضادی که با همسرش دارد گوش کنم و توحیدی وخدا گونه همانگونه که بر پیامبرش وحی کرده با برادرم سخن بگویم ..
خدای من اعتبارم این کلام وآگاهی همه برای توست
همه برای توست که منو با استاد توحیدی بنام سید حسین عباس منش محبوب قلبهای روشن ،آشنا کردی تا از طریق این مرد بزرگ پرتوهای اگاهی را بر قلب وروحم بتابانی.
خدای من این منم..
منه لیلا..
لیلایی که دوشب پیش فهمیدم که همسر برادرم چه تهمتها وچه غیبتهایی را به من روا داشته..
هیچ تکانم نداد وفقط یک جمله گفتم که خدای من هدایتش کن..
وحالا امشب برادرم با قلبی گرفته دنبال گوش شنوایی برای حرفهایش است ..
بهش گفتی به لیلا پیام بده …
وااای که اگه لیلای 6سال پیش بودم ..
مثل یک مار زخمی بودم که بهترین فرصت بود برای ریختن زهرم به جان زندگی همسر برادرم..
اما من آن خواهرشوهر زخمی نبودم امشب ..
من پاره ای از نور خدا بودم که ماموریت ورسالتم تابیدن به قلب جریحه دار شده ی برادرم بود تا زخمهایش را از طریق گوش وزبان من التیام ببخشد..
این است مهروعطوفت خداوندی که بنده ی با ایمانش را لحظه ای بحال خودش رها نمیکند.
این است پاداش کسی که به حبل وریسمان الهی چنگ میزند.
این است هدایت خداوند برای برادرم که به هر خیری از خداوند فقیر وتسلیم است.
به سمت کسی هدایت میکند که چندسال شاگردیه توحیدیترین استاد زنده ی دنیارو میکنه لیلا بشارتی، شاگردی که در اعراض استاد شده…..
واما ندا ندا ندا طلایی
تو امروز چقدر قلبمو روشن کردی وچه باوری رو درمن بیاد آوردی..وهمین باور بود که منو درفرکانس عزت واعتبار وارزشمندی ونگاه از دید خداوند قرار داد.
جایی که از تصمیمم به تو گفتم ..
گفتم که ندا میخوام از هر خبرو سخنی در مورد زندگی واتفاقات وتضاد زندگیه داداش اعراض کنم وگفتم میترسم با شنیدن اینها از فرکانس خداوند دور شوم .
گفتم من برای رسیدن به این مدار کم تلاش نکردم کم اعراض نکردم از تضادهای بزرگ زندگیم در این 6 سال گفتم ..
گفتم من در تمام این تضادهای عجیب وغریب اعراض رو تمرین کردم حالا نمیخوام از آغوش خدا دور شوم ..
چون قانون رو میدونم که اصلا مهم نیست با چه منطق واستدلالی دارم گوش میکنم وحرف میزنم ،نمیخوام از مداری که توش هستم بیام پایین…
میخوام محکم جلوی همه بیاستم ونگذارم کسی با من حرفی در این مورد بزنه..
واما ندا تو به من گفتی درست بخاطر همین هم فرکانسی با خداست که همه بخاطر ارامش عمیقت بخاطر گوش شنوا وکلام ارامش بخش وتوحیدی وبدون طرفت که خالص وپاکه همه دوست دارن با تو حرف بزنن وتورو امن میدونن…
چون میدونن که تو نه تنها قطع کننده ی زنجیر حرف ها ی اونها هستی وهرچی میگن پیشت میمونه بلکه تو به افکارو باورهای اونها جهت میدی به مسیر ارامش وتوحید…
ندا چقدر این حرف تو نگاهم رو به خودم تغییر داد..
چقدر به خودم افتخار کردم ..
چقدر اعتبار این عزت رو دادم به خدا
چقدر وجودم سراسر ارامش شد ..
ولحظه ای که پیام داداش رو دیدم که بیداری…
گفتم خدای من برتمام وجودم جاری وساری باش..
خدای من هیچ کلامی جز کلام خودت بر زبان من جاری مکن.
خدای من بر گوشهایم شنوا ودانا باش..
وخدای من تو شاهکار کردی..
وکلام نهایی برادرم با من…
لیلا جان ازت ممنونم که بهم گوش کردی ..
ازت ممنونم که با حرفهات به من آرامش بیشتری دادی..
واز من خواست که همدیگرو در خانه ی پدرم ببینیم..
اره این منم که به خودم قول داده بودم که خودمو وارد طوفانهای زندگی دیگران نکنم ..
حالا با آرامش عمیقی که خداوند واموزشهای استادم به من عطا کرده میتوانم با این ارامش طوفان زندگی برادرم رو بغل کنم..وجایگاه امنی باشم برای بندگان خدا که یاد خدا رو درقلبهاشون روشن کنم وبه یادشون بیارم که خدایی هست که به شدت کافیست.
وما به هر خیری از خدا فقیریم.
وخداوند است که به ما اعتبار وقدرت میدهد وهیچ کس نمیتواند این اعتبار وعزت وقدرت را از ما بگیرد واین جایگاه عدل خداوند است.هیچ ترسی وهیچ غمی نیست بر بندگان مؤمن که تقوا دارند..
خداای من تو به من از لحاظ سلامتی وعاطفی ومالی و وهر بعد از زندگیم جایگاه رفیعی عطا کردی ولی جایگاهی که امشب به من بخشیدی جنس دیگری دارد …
اینکه بدون قضاوت بدون برچسب زدن بدون حکم دادن بدون غرض ورزی درست مثل خودت، مهربان خدای من ،
فقط گوش کنم وفقط ایات الهی تورا برزبان بیاورم که مانند گلستانی برای آتش ابراهیم ،آتش وجود برادرم را گلستان کنم
این جایگاه رفیع را تو به من بخشیدی واحساسم در این لحظه یک حس ناب بهشتی ست.
گویی افتخار هم نشینی با خدا واولیای الهی را پیدا کردم..
خدای من برای این صعودم به ملکوت سپاسگزارم.
برای هجرتم از قاعده وقانون ذهنم به مدار ارامش روحم سپاسگزارم.
خدای من امشب چه دلبریها از من کردی ..
خدای من امشب دیوانه ام کردی..
خدای من امشب من را لایق بودن پشت لنز نگاه خودت کردی که از جایی که تو گوش میکنی وتو میبینی گوش کردم ودیدم وکلامی که همنوای کلام وآیات تو بود رو گفتم ..
چقدر با خواندن کامنت شما حال ما خوب میشه خدا را شکر که اینقدر آگاهانه روی خود کار کردین
و تحسین میکنم شما را در هر لحظه برای این همه توحیدی بودن تان که روی خود واقعین کار میکند
و همین حالا هدایتی هدایت شدم به خواندن کامنت شما و دیدم متن پروفایل تان را کلی تحسین کردیم این همه طی مراحل شما خدارا شکر که امروز در بهترین حالت هستین
سلام لیلاجانم امیدوارم همیشه حال دلت مثل الان عالی باشه
وقتی دیدم کامنت گذاشتی خیییلی خوشحال شدم و چشمام به کامنتت روشن شد
لیلاجانم چقدرتحسینت کردم از اینکه تهمت بهت زدن غیبتت روکردن وکاری که توکردی اعراض بودو گفتی که خداهدایتش کنه
خیلی خوشحالم از اینکه به استادی رسیدی توی اعراض کردن
من ولی اول راهم وبرامخیلی سخته اعراض کنم کامنت بچه های گل رومیخونم فایلهاروگوش میکنم اون لحظه هاباخودم میگم اگه تضادی پیش بیاداینکارومیکنم اونکارومیکنم ولی ناچیزی پیش میاد نمیتونم اعراض کنم وبهم میریزم
همین دیشب توهینی که به یکی از اعضای عزیزخونوادم شدومن طبق معمول نتونستم جواب بدم وخودخوری هام شروع شد سرزنش هام به خودم شروع شد
میخام از تجربه های نابت بگی برام که اینجوروقتاچطوری اعراض میکنی
سوال دیگه چطوری دیگران روببخشم که رهابشم ازاین کینه ونفرت
وچطوری به صلح با خودم برسم
میدونی که جواب هات عجیب به دلم میشینه وارومم میکنه وتاثیرداره برام
سپاسگزارم از وقتی که برام میذاری وازتجربیاتت برام میگی
وتمام اعضای سایت عباسمنش ، دوستانی که با کامنت های زیبایشان این سایت را برای من پر از حس مثبت و امید میکنند.
من خودم یکی از ترمز های که دارم نوشتن کامنت هست، هر بار به یک شکل پشت گوش می اندازم، امشب بعد ازچند روز تیک نخوردن در تمرین ستاره قطبی ام گفتم باید یک کامنت بنویسم، حالا خوب یا بد نوشتنم مهم نیست. فقط میخواهم بنویسم و بسپارم به خدا تا کمک ام کند تا مطلبی خوب و مرتب بنویسم.
موضوع فایل فوق العاده عالی وآموزنده بود، وبعد از شنیدن این فایل و فایل قبلی متوجه شدم چه قدر باید بابت این زمینه روی خودم کار کنم، این که وقتی در محیط کار یا در کنار خانواده هستم بعضی وقتها متوجه نمیشوم که منهم درگیر گوش دادن ونظر دادن راجب کسانی که انجا حضور ندارن می شوم وبا اینکه وقتی یک لحظه میفهمم سریع از بحث خارج می شوم ولی من هم مثل تمام بنده گان خدا دچارش می شوم وباید خیلی خیلی روی این زمینه کار کنم.
راجب تهمت زدن یک خاطره به یادم آمد، که مربوط به دوران سربازی ام هست.
من در دوران سربازی سرباز فعالی بودم وخودم هم ازتک تک لحظات سربازی ام راضی ام نمونه کسی هستم که سربازی او را بزرگ و من را آماده کرد برای بعد از خدمت ام، البته برای هر نفر نسبت به باورها یش فرق می کند کسانی بودند در کنار من که دچار اعتیاد شدند ودوست خواننده ای داشتم که در مراسمات عروسی اجرا میکرد. وبعد از چند دوره غیبت وفرار آخر به این نتیجه رسیده بود که 10 تا از دندان هایش را بکشد تا معاف شود، برای شش ماه خدمت مانده، که در شهر خودش بود و بومی حساب میشد و تقریبا هروز بعد از ظهر خانه بود، از ماجرا دیگران بگذریم خدمت سربازی برای من حکم انسان سازی داشت برای من
از آن جا که خودم را فعال و همیشه در حال یادگیری بودم موجب تعجب و حسادت بعضی سربازان و کادری ها بودم، ازکارهایم در سربازی اگر مختصر بگویم اولین روز های که در یگان بودم من را برای سرباز موزیک انتخاب کرده بودند وبرای اولین بار برای قرار گاه ما می خواستند سرباز موزیک تربیت کنند واین نسل همین طور به سرباز ان جدید منتقل شود. ومن بین چند نفر سرباز موزیک به سمت سخت ترین ساز هدایت شدم، وقشنگ یادم هست خودم اسرار داشتم که به من ساز ترومپت رو آموزش بدهند، وطول آموزشم انصافا کم نزاشتم و شاگرد اول شدم، بعد از مسوول شدن در موزیک توسط یکی از سربازان در وقت بیکاری میرفتم وکارهای خوشکشویی را در اتوبخار یاد میگرفتم . چون ان دوستی که به من یاد میداد میگفت من خدمتم 2 ماه دیگر تمام میشود و بعد از من تو بیا و اتوبخار را تحویل بگیر، به خدا الان که مینویسم نمی دانم چه طور با ذهن شیطانی ام کنار آمده بودم، خلاصه اگر بخواهیم با جزییات تعریف کنم زمان زیادی می برد.
بالاخره آن دوست سرباز خشکشویی خدمتش تمام شد ومن را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد، اما با مخالت یکی از فرماندهان گردان روبرو شد ونمی گذاشت من اتوبخار را تحویل بگیرم . خلاصه مجبور شد تحویل من بدهد چون هیچ نفری پیدا نشد که در خشکشویی کار کرده باشد، واز آن سخت تر تحویل چندین دستگاه بزرگ را باید گردن میگرفت، خلاصه من هم سرباز اتوبخار شده بودم، وهم به گروه موزیک میرفتم و با دوستان ساز تمرین میکردیم وروز به روز آمده میشدیم برای اجرای صبحگاه وهم پست نگهبانی ام را میدادم، و سربازان دیگر که فقط منتظر بودند موقع ناهار شود و پوتین هارا بکنند و جیم بزنند در آسیشگاه به من میگفتند تو عشق نظامی وعاشق حمالی هستی وغیره وخلاصه پشت سرم زیاد حرف میزدند
همین طور حسادت شدید آن فرمانده که مخالف کار من در اتو بخار داشت، سنگ اندازی زیادی میکرد، خلاصه ببخشید که تا الان مقدمه چینی کردم تا ماجرای تهمت را تعریف کنم.
یک روز در ماه رمضان که من در آن سال ها تمام روزه ها را می گرفتم واز روزه گرفتن لذت میبردم و تمام مسوولیت هایم را هم به نحوه احسنت اجرا میکردم یک روز موقع نماز که طبق معمول باید بعد از اذان باید اماکن بسته می شد. وباز بودنش غیر قانونی بود، در حال بستن در اتو بخار بودم که با سلام یکی از سرباز ها که بنده خدا نمی توانست روزه بگیرد و با اصرار از من خواست که بگذارم در انتهای مغازه تن ماهی که از بوفه گرفته بود را در علاعدین نفتی اتوبخار گرم کند و قایمکی نهار اش را بخورد، اول من زیر بار نمی رفتم وچون هم گروهانی ام بود، ومی دانستم مشکل جسمی دارد و به شدت لاغر بود و میگفت نمی تواند روزه بگیرد وخلاصه به هر دلیل دلم سوخت و قرار شد او در انتهای اتوبخار که دید ندارد ناهارش را بخورد ومن هم در آن جا را قفل کنم و بعد از نماز در را برایش باز کنم تا او خارج شود و این جیمز باند بازی ها تمام شود، آقا چشمتان روز بد نبیند همان فرمانده ای که مخالف من بود سر رسد و باعصبانیت تمام روی من داد زد که اینجا چرا الان بازه، من که زبانم به پته پته افتاده بود، وارد خشکشویی شد و آن دوست بخت برگشته ما را با ماهیتابه به دست و تن ماهی وتخم مرغ داخلش دید، وتا من خواستم توضیح بدهم ماهی تابه را کو باند بر سر آن بخت برگشته وشروع کرد به کتک زدنش، من نزدیک تر رفتنم تا مانع شوم، من راهم زیر چک واحد گرفت و گفت همه این فساد ها از گور تو درمیاد. وخلاصه بعد از یک کتک حسابی ما را از اتوبخار بیرون انداخت ، و هردو نفر مارا متهم به روز خواری وفساد کرد وهرگونه القاب را به ما داد ومن هرچه توضیح میدادم، به خدا من روزه ام، این بده خدا نمی تونست روزه بگیره و… اصلا گوش نمیکرد وبعد با عصبانیت رفت، وبعد از چند دقیقه اسم ما دونفر را از میکروفن صدا زدند، ما رفتیم جلوی دفتر و منشی باحالت ترس و نگرانی رو به ما کرد و گفت چی کار کردید بدبختها که برای هرکدام 2روز زندان نوشته و10روز اضافه خدمت زده، وبایدآماده بشید تا دژبان مرکز میاد شما رو ببره زندان لشگر
من رو میگی آقا تا چند لحظه پیش فکر میکردم در حق یک انسان لطف کردم و الان متهم به روزه خواری شده بودم، خلاصه در این کش و قوص ها همه گورهان ما متوجه شدند . وبه ما گفته بودند کنار پنجره منشی بایستیم تا دستور اجرا شود. آقا خلاصه هر کسی ما را میدید یا تمسخر میکرد یا میگفت ای ریا کار تو که میگفتی روزه میگیری و هر چه قدر هم میخواستم توضیخ بدهم فایده نداشت و فشار عصبی و نجوا های ذهنم داشت من را از پا در می آورد، تا اینکه هم برجی ام که باهم خیلی صمیمی بودیم سراغم آمد و ماجرا را توضیح دادم، اون که پسر خیلی باهوش و طوری برخود کرده بود که رابطه اش با کادری ها خوب بود وبه من گفت نگران نباش نمی زارم حداقل تورو زندان بفرستند، و از پیش ما رفت تا فکرش را عملی کند. بعد چند دقیقه اسم من را دوباره صدا زدند ومن با ترس و ناراحتی به سمت دفتر فرمانده رفتم ومن که در شخصی گری از جلوی کلانتری هم رد نشده بودم حالا باید دسبند به دست به سمت بازداشت میرفتم ونجواها امانم را بریده بودند. رسیدم به دفتر وداخل شدم و احترام گذاشتم، یک آن دوستم را داخل دفتر فرمانده دیدم که با دوستان دیگرم دست به قران روی میز میزنند.و میگویند که من روزه هستم و بامن سحری خورده اند وما باهم روزه گرفتیم، من اشکم در اومده بود و کنترلی روی خودم نداشتم. ودوستانم رامی دیدم که هروز باهم سحری و افطار میکردیم شهادت روزه بودن من را میگفتند، خلاصه فرمانده عصبانی کمی آرام تر شده بود وگفت برو وبار آخرت باشه دوستات نجاتت دادن، تو زندان نمیری ولی اضافه میخوری، خلاصه که به قول قدیمی ها سر بیگناه پای دار میره ولی پای دار نمیره.
این بود از داستان تهمت من که مثل تک تک لحظات زندگی ام برایم درس داشت. ودیدن این فایل ارزشمند من رو یاد اون روز ها انداخت. با آن که قانون را به این شکل نمیدانستم ولی خداوند کمک کرد تا از آن ماجرا خلاص شوم ویک دنیا از خدا سپاس گزارم که الان پله پله در مسیر رشد شخصیت ام قدم برمی دارم.
وسلام میکنم به مریم بانوی زیبا و زحمت کش که کنار استاد هم به خودسازی خودش ادامه میده وهم به ما کمک میکنه تا با آگاهی بیشتر به خودسازی مون بپردازیم.
خدا رو شکر می کنم که همه چی رو برامون آسان میکنه .
خوب این فایل منو یاد یه سری کارام میندازه که فکر میکردم اشتباهه ولی میبینم درست بوده،وطبق قانون عمل کردم.
من یه مقدار تنهاتر شدم ودور و برم خلوت تره خیلی ها رو سال به سال هم نمیبینم ودیگه تو زندگیم نیستن،از خیلی هام دور شدم ،نه اونا به من کار دارن نه من به اونا ، نمیدونم این ازتغییراتیه که با کار کردن روباورام ایجاد شده یا نه …
خوب من سالهاست که با شما آشنا شدم وتلاش کردم
توی غیبت کردن وصحبتهای قضاوتگرانه جمع نباشم ،
اوایل خیلی سخت بود ولی الآنم هستن کسانی که مجبورم باهاشون رفت وآمد کنم وهمچنان همون راه همیشگی شونو میرن با اینکه بارها خواستم که به من نگن ، درمورد شخص سوم حرف نزنیم وحرف خودمونو بزنیم ولی فایده نداره…
یادمه یه بار جایی دعوت بودیم وهمه اونجا جمع بودیم بزرگترها طبق معمول مشغول غیبت و تهمت وحرف زدن از بقیه بودن که تو جمع ما نبودن هرشکل خواستم صحبت رو عوض کنم نشد وآنقدر با انرژی غیبت میکردن که انگار قراره آخر به هر کی بیشتر غیبت کرده ،مدال طلا بدن .
من پاشدم رفتم پیش بچه ها با اونا همصحبت شم دیدم اونام مثل بزرگتراشون دارن غیبت وقضاوت هستن ، گفتم تو کار بزرگا دخالت نکنن ،بعدشم با بازی راحت حواسشونو پرت کردم .
الآنم منو فرزندانم باهاشون ، رابطه مونو قطع نمی کنیم ولی بلدیم چطور خودمون با برنامه های از قبل تعیین شده جمع رو تو دست بگیریم در صورت شروع غیبت وتهمت وقضاوت وبحثهای ویرانگرهم ، یا با گوشی مشغول میشیم یا با بهانه ی کمک کردن وچیزای دیگه از اونجا بیرون میریم …
الآن نه همسایه ها ، مثل قبل هستن ، نه دوستان ونه فامیل، در واقع از همه دور شدیم، وگاها در مراسمی ، جشنی جایی میبینمشون وخیلی تغییری نکردن وتا شروع میکنن به حرف زدن …………..
خوب از یه لحاظ خوبه که در غیبت وارسال فرکانس منفی شریکشان نیستم ،
درسته که خدارو دارم ،شما رودارم ،
ولی دوست دارم ،دوستای هم مدارم دورم باشن ،بتونم باهاشون معاشرت کنم ،دلم یه دوست صمیمی وزمینی میخواد.
استاد من کلا دوست صمیمی ندارم نمیدونم این خوبه یا بده ولی الان تو این برهه از زندگیم با تنها کسایی که رفت و آمد دارم خانوادم هستن
و من باید خیلی این فایلو گوش کنم که در مورد غیبت کردن بتونم محکم بگم من نیستم و ترک کنم اون مکانو
من اول باید خودم به این درک برسم که ورودیهامون چقدددر مهمه و نباید هر چیزی رو اجازه بدیم که بیاد تو ذهنمون بعد میتونیم دیگه کم کم از اینطور جمعا فاصله بگیریم البته من خودم در این مورد کم تلاش نکردم متاسفانه خانواده و فامیل اصلا این غیبت نقل مجالسشون شده و تا یه دورهمی میشه شروع میکنن به غیبت در مورد کسی که حضور نداره من خودم واقعا چندشم میشه از همچین بحثایی از اینکه بشینیم عین آدمای بی هدف و خاله زنک ایراد دیگرانو بگیریم
دقیقا استاد این حرفتونو من با همه وجودم میپذیرم و بارها این تو ذهن خودم میاد موقعی که دارن بد کسی رو میگن فک میکنم میگم واقعا من اگه جای اون بودم اینطوری رفتار نمیکردم؟
چقد خوب میشه اگه ما همیشه مراقب باشیم هر وقت میخواستیم ایراد کسی رو بگیریم بگیم مگه خودم بی ایرادم؟ من پاکم؟ من خیلی اشتباهات دارم که این شخص اون اشتباهو نکرده….
من هیچوقت کامل نیستم در این مورد خودم خیلی میلغزم و باااااید روی خودم خیلی کار کنم
بخاطر این کلا خیلی کم خونه فامیل میریم و سعی میکنیم ارتباطمونو کم کنیم اما دیگه خانوادم که هستن و حرفای منفی و غیبت کردن بقیه هم هست من خودم باید تغییر کنم من هستم که اگر میخوام زندگیم تغییر کنه افکار و باورهامو باید تغییر بدم و باید بها بپردازم و بهای این موردم اینه که من باید بتونم نه بگم بتونم بگم من نیستم
استاد این مورد بازم برمیگرده به حرف مردم میگم حالا من بگم نیستم از کجا معلوم که دفعه بعد من پیش اینا غیبت نکنم و اینکه چه فکری در موردم میکنن و نجواهای ذهن
استاد نمیدونم شاید بعضی مسائل واسه بعضیا حل کردنش راحت تر باشه واسه بعضیا سخت تر
بعضیا شاید دوروبرشون اصلا آدمایی نباشه که اهل غیبت باشن ولی بعضیا بیشتر هست و باید بیشتر تلاش کنن که رها بشن و برای همیشه باید این مورد حل بشه ما باید از ریشه حلش کنیم و این ریشه بنظر من بازم برمیگرده اول به حرف مردم دوم احساس تنها شدن و ترد شدن و سوم اینکه به خودمون اعتماد نداریم که محکم بگیم غیبت نه
یعنی ما میگیم ممکنه دفه بعدی من غیبت کنم پیش همینی که الان بهش میگم غیبت نه
و به همین خاطر اول کار نگیم غیبت نه بهتره
نظر من اینه البته….
اول کار ،خودمون صحبت نکنیم خودمون یجوری اونجا رو ترک کنیم و به جهان نشون بدیم همچین جمعهایی رو نمیخوایم اینجوری شاید انرژیمونم واسه توضیح دادن به بقیه کمتر هدر بره
نمیدونم استاد البته که من خودم کاملا میپذیرم در این مورد مدارم خیلی پایینه و خیلی راه دارم ولی دوس داشتم یه رد پا بزارم که یادم باشه این مورد خیلی مهمه و حتما باید جدی بگیرمش و من باید به جهان این فرکانسو بدم که من همچین جمعهایی رو نمیخوام و تنها راهش در این اسکیلی که من هستم و الهامی که الان دریافت کردم سکوت کردن و خودتو مشغول کاری کردن و بحثو عوض کردنه چون من هنوز استاد به اون قدرتی که شما دارین و مداری که شما هستین نرسیدم که راحت بگم نه بنظرم حتما باید روی عزت نفسم کار کنم این از ضعف عزت نفس منه
و البته البته من باید یادآوری کنم به خودم که بازم کمالگرایی سراغم نیاد که مهسا هیچ انسانی کامل نیست توهم ضعف هایی داری و نقاط قوتی هم داری باید بتونی با کار کردن روی این نقاط ضعفت اعتماد بنفستو بالا ببری پس نیاز به تمرین داری
خدایا به امید تو من از فردا دوباره این تمرینو شروع میکنم و ناامید نمیشم ایمان دارم خداوند هدایتم میکنه
به نام خداوند دانا وتوانا وعالم و محیط به تمام جهان هستی
استاد سپاسگزارم از این دو سری فایلهای اخیرتون و جریان هدایتی که با مطالبی که توی فایلهاتون بود در مورد غیبت و تهمت و دوستی ..وهمزمان سد با اتفاقی که بین منو یکی از دوستان صمیمی ام افتاد راحت تر تونستم تصمیم بگیرم و این دوست عزیز و به راحتی و با آرامش از زندگی ام حذف کنم ، میدونم خداوند یکتای مهربان در زمان و مکان مناسب دوستان خوبی رو وارد زندگی ام خواهد کرد .
مچ شدن آگاهی های این روزهاتون و رشد و بهبود فردی شخصیتی مون با قرآن و آیات الهی چقدر زیباتر وکلام ودرسهای شما استاد نازنین واسمون شبوا و روانتر شده.
با خوندن کامنت بچه ها دلم خواست دو تا از تجربه های خودم رو کامنت کنم ….
1- من یک ویژگی شخصیتی دارم که از بچگی با من بوده. من زیاااادی رک هستم. یعنی به جای اینکه حرفی رو پشت طرف بگم جلوی خودش میگم البته بدون این که غرضی داشته باشم یا بخوام طرف رو ناراحت کنم. فقط صادقانه حرفم رو میزنم. بعدها متوجه شدم خیلی ها به ویژه وقتی شناختی نسبت به من ندارند این رو دلیل گستاخی و بی ادبی من می دونند و ناراحت میشن و به شدت از من بدشون میاد:) ️️️
یکی از مثال ها مربوط به اواخر دوران ارشدم هست. دو تا از همکلاسی هام اومدن اعتراف پیش من که اوایل که همکلاس شدیم انقدرررر ازت بدمون میومد و پشت سرت حرف میزدیم که نگو و نپرس. چون خیلی رک بودی. میگفتیم خدااایاااا این دیگه کیه؟! ولی الان با اختلاف بهترین همکلاسی هستی و خییلی دوستت داریم چون تازه شناختیم تو رو و میدونیم اگر حرفی میزنی حداقل پشت و روت یکی هست و منظوری نداری و این چنین شد که لقب سمیرای سبز رو به من اعطا کردند (شکر خدا)
2- مورد بعدی هم مربوط به محل کار سابقم هست که چون زیادی سرم تو کار خودم بود و گویا رئیس زیادی با برنامه های من راه میومد و دوستم داشت ( که الان فهمیدم در واقع پاسخ جهان به درخواستهای من بوده که جایی باشم که وقت خالی برای اهداف دیگه ام داشته باشم) کمی مورد لطف همکارها قرار می گرفتم ولی به روی مبارک نمی آوردم و کار خودم رو می کردم. احساس می کردم زیادی از من خوششون نمی یاد ولی اهمیتی برام نداشت. در واقع انقدر هدف برام مهم بود که به غیر از خودم نه کسی رو می دیدم نه چیزی رو می شنیدم. خودم بودم با یک لیست از کارهایی که در زمان خودش باید تیک می خورد بنابراین بقیه ای وجود نداشت. البته با احترام و مهربانی با همه برخورد می کردم. یکی دو سال بعدش که دیگه همه من رو شناختند یکی از بچه ها اومد مثلا اعتراف پیش من که اوایل خیییلی بدمون می اومد ازت. فکر می کردیم چاپلوسی که رئیس هوات رو داره. چند بار هم زیر آبت رو پیش رئیس زدم، فلان چیز و بهمان چیز هم پشت سرت گفتم … منم با لبخند گفتم فدااااا سرت. گفت یعنی ناراحت نشدی گفتم نننننه. و با اینکه مدتهاست دیگه استعفام رو دادم ولی همیشه بچه های اونجا بهم لطف دارند. پیام میدن و دوستان خیلی خوبی برای هم شدیم.
استاد از وقتی که با شما آشنا شدم فهمیدم من خیییییلی از کارهایی که کردم طبق قانون بوده و جهان هم پاسخم رو به زیبایی داده. با اینکه چیزی در موردش نمیدونستم. چیزی که خییییلی برام اینجا رو جذاب کرده مفهوم توحید و درک خداست. به ویژه جلسه 9 و 10 راهنمای عملی کن فیکون کرد من رو. همیشه با این مساله گیر اساسی داشتم. الان کم کم دارم میفهمم. و چقدر میچسبه این مثالهای قرآنی.
البته یکسری باورهای خیییییلی مخرب هم یافتم که دارم روی اونها هم کار میکنم.
یک چیزی هم بگم که من برخلاف خواهرم هیچوقت دنبال این برنامه ها و اساتید موفقیت نبودم به هیچ وجه. بنده خدا کلی پول می داد دوره های مختلف رو خریداری میکرد من یک جلسه از هر کدوم رو گوش میکردم میگفتم اینها چیه گوش میده. به خودشم میگفتماااا ولی کار خودش رو می کرد. ولی وقتی اولین بار فایلهای شما رو برام ارسال کرد گفتم این خودشه خودِ خودش. من دنبال اینجور برنامه ها نبودم یکهو پیداتون کردم. ناگهان و خیییلی دلچسسسسسب.
از صمیم قلب از شما، مریم جان شایسته و دوستانی که با کامنتهای قشنگشون کمک می کنند بهتر قانون رو درک کنیم سپاسگزاری می کنم. دوستتون دارم.
به نام خدا
سلام به خورشید سایت
سلام به خودم و همه عزیزان و همراهان
خدارو شکر که روزی دوباره ام شد بشنوم و مطالب جدیدی درک کنم
اینو اول بگم که دیشب تقریبا دو ساعت مراسم تحلیف رئیسجمهور جدید کشور بهشتی رو دیدم و اینقدر لذت بردم از فرکانس و انرژی بسیار بالای این مراسم و مهمانهای لاکچری و فوق العاده اش
نکته بعدی اینکه چند روز پیش تو قسمت پروفایل ها دیدم که قسمت دیدگاه های من در فایلهای دانلودی تغییر کرده به ردپای من ، چقدر تحسین کردم و متوجه شدم که این یک نکته ی تمرکزی است و باز اهمیت تمرکز برام بولدتر شد.
خدارو شکر
ای کسانیکه ایمان آورده اید اگر فاسقی براتون خبری آورد درستی اونو بررسی کنید و باور نکنید براحتی
شاید قبلاً به این گناه کمتر دچار میشدم ولی وقتی این گوشی های هوشمند وارد زندگیم شد شاید بیشتر از قبل این عمل رو انجام میدادم چون براحتی اون ویدئو یا عکس را فوروارد میکردم به دیگران
استغفرالله ربی
الان اهمیت این سخن آموزه های دینی رو بیشتر متوجه میشم که میگفتند شبها قبل از خواب استغفار کنید از گناهانی که اصلا نمی دونید گناه بوده و انجام دادید ولی خداوند غفار هست آمرزنده و مهربان است و حتما میبخشه من خودم به خودم ظلم کردم و از فرکانس خوبی دور شدم بازم خدارو شکر از وقتی تو این دانشگاه ثبت نام کردم خیلی خیلی خیلی کمتر شده چون کلا استفاده از شبکه های اجتماعی رو محدود کردم اینستا قبلاً داشتم پارسال که گوشیم رو عوض کردم تو این دستگاه نصب نکردم وضعیت واتساپ مخاطبین هم نگاه نمیکنم تو تلگرامم زبان دنبال میکنم و در طول روز شاید 2 ساعت تو برنامه های دیگه هستم 4ساعت تو سایت
خدارو هزاااارااان بار شکر بخاطر کتاب قرآن
خدا رو شکر بخاطر وجود استاد و وجود خالص و معنوی ایشون
چقدر قشنگ اصل رو از فرع و حاشیه تشخیص میدهید استاد جان
چقدر درس میدید بما چقدر واضح توضیح میدید
خدایا کمکم کن منم درسهامو یاد بگیرم بره تو تک تک سلولهام و به عمل بیاد به رفتارم تبدیل بشه
غرق نور الهی باشید
سلام به استاد دوست داشتی و توحیدی من
.
.
هر وقت استاد برای تغییر باورهای محدود کننده
به دنبال منطقی کردن باور های قدرتمند کننده هستیم به نظرم برای من بهترین و قدرتمندترین
روش ارتباط دادن باور محدود کننده به شرک به خداوند هست. یه جورایی انگار من درونم غیرتی میشه و دوست داره از شرک فاصله بگیره
شما تو این فایل طولانی این همه مثال زدید
این همه توضیح دادید ولی برای ذهن من که مقاومت داره حسی مث اینکه من که این کار و نمیکنم منکه بلدم ایجاد شده بود و هیچ انگیزه ای برای تغییر درونش ایجاد نشده بود
تا اینکه این موضوع ربط پیدا کرد به شرک….
اصلا اینجا بود که انگار جرقه ای درون ذهنم زده شد : مگه اینجا هم شرک هست؟
وقتی به کسی تهمت میزنم؟
وقتی کسی به من تهمت میزنه؟
وقتی غیبت کسی رو میکنم؟
وقتی کسی غیبتم و میکنه؟
این سوالات ذهن من و هوشیارتر میکنه
اگه بتونم ارتباطش بدم به شرک….
خداوند قدرت تمام و کمال زندگی من و هر فرد
دیگری رو در اختیار خودش قرار داره
و تنها قدرت بی چون و چرای عالم هستی
خداوند هست نه هیچ عامل بیرونی دیگه
برای تغییر جهان بیرونی ام تنها کاری که باید
انجام بدم کار روی خودم و باورهای محدود کننده ام هست هیچ اتفاقی بیرون از شکل نمیگیره
اینقدر شرک نورزیم
اینقدر با اسم های مختلف قدرت و به غیر خدا ندیم تمام مشکلاتمون تمام باورهای محدود کننده مون در تمام مسائل چه ثروت چه روابط فردی چه سلامتی همه و همه دلیلش شرکی هست که داریم و درمانش چیزی نیست
جز نگاه توحیدی به تمام مسائل زندگی
خدایا کمکم کن
دور بشم از این شرکی که تمام وجود من و
گرفته کمکم کن زندگی توحیدی من بزرگی
عزمتت و درک بکنه
خدایا کمکم کن تغییر بدم
هر آنچه را که میتوانم تغییر بدم
تا به مدار تو مدار فراوانی عشق و نعمت نزدیک تر شوم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و هم خانواده های گلم.
امروز صبح از طرف دادگاه واسم ابلاغیه اومد واسم رأی صادر شد و محکوم شدم به پرداخت همه س سکه های مهریه ی همسر سابقم به صورت نقدا و در غیر اینصورت باید از حضورتون مرخص بشم و مدتی بازداشت بشم.
حالا جریان چیه و چرا من میخوام اینجا این موضوع رو بنویسم.
این مسئله کاملا مرتبطه به موضوع این فایل.
همسر سابق من تهمتی به من وارد کرد و دروغی رو تو دادگاه وکیل ایشون مطرح کرد که نه شاهدهای تونستند از من دفاع کنن و قضیه جوری پیش رفت که انگار واقعا من متهم هستم و اتفاقی که پیش اومد مهریه ی ایشون رو دادگاه قبول نکرد که قسط بندی کنه و فرار شد نقدا چند صد سکه رو پرداخت کنم.
خوب وقتی که با وکیلم زنگ زدم خیلی بهم ریخته بود و گفت اصلا اصلا انتظار همچین رأی رو نداشتم.
و منن ذهنم در یکی دوساعت اول کمی اذیتم کرد و طبق معمول هم ذهنم میدونست باید چکار کنه و هم اینکه خود میدونستم باید چکار کنم.
حالا من هم پیشه پدر مادرم بودم شهرستان و چون هیچکس جز وکیلم از روند دادگاه مطلع نیست، واسه همین نمیخواستم جلوی خانواده ام این اتفاق رو انتقال بدم.
من میدونستم اگه که الآن!
همین الان آشوبه ذهن رو آروم نکنم ،تا یک ساعت دیگه بالا زورم میشه و اونموقع کار خیلی سخت میشه و به دلفین گفتم بریم خلوت کنیم.
من میدونستم کاره ذهنم داغون کردنمه
و از طرفی منم میدونستم که من باید چکار کنم!
به هرحال وقتی روزی حدددداقل 5 ساعت روی خودت کار میکنی اینقدر با شعور میشی که خودت زندگیتو مدیریت کنی نه اینکه بزاری ذهنت بکوبونتد به درو دیوار.
و رفتم با دلفین شروع کردم به دور زدم و با خودم حرف زدن.
گفتم ببین!
به قوله قرآن
(چه بسا چیزی خوشایندتان نباشد اما به نفع شما باشد)
به قوله قرآن
(دست خدا بالاترین دستهاست)
به قوله قرآن
(سرنوشت همه ی امور بدست خداست)
به قوله قرآن
(آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟)
به قوله قرآن
(نجوا از طرف شیطان هست برای غمگین کردنه مؤمنان)
به قوله قرآن
(توکل کنندگان فقط باید بر خداوند توکل کنند)
به قوله قرآن
(خداوند پاداش ایمان کسی را ضایع نمیکند)
و کم کم با مرور این آیات قلبم رو آروم کردم.
گفتم ببین ابراهیم!
این موضوع تو،تتتتننننهههااااا مشکلی که در نهاااایت ممکنه واست ایجاد کنه ،مشکله مالیه!
درسته!؟
پس حل میشه!؟
نگران نباش!
به قوله وکیلت اعتراض میزنی و دوباره شاهد میاری دادگاه و چون ما جوابی به اون اتهام ها نداشتیم و الان تو واقعیت هارو بما گفتی و کلی هم مستند داری که بهت تهمت زده شده،میشه جواب گرفت!
بعد گفتم ببین ابراهیم!
چون دادگاه بر علیه تو رأی رو صادر کرد،تو اعتراض میزنی خوب!
حالا این روند ممکنه 4،5 ماه دیگه هم زمان ببره و این زمان بردنه روند دادگاه ممکنه شرایطی فراهم کنه کنه که همسر سابقم بگه اصلا دادگاه رو ول کن بیا توافقی جدا بشم و همه چیز بهتر از اونی که تو میخوای (به قوله قرآن)رقم بخوره!
بعد یه چیزه دیگه!!!!
مگه نه اینکه تو مدتیه که تماااامه تمرکز و توجهت رو گذاشتی که عزیز دلی بیاد تو زندگیت که دختره خدا باشه!؟
مگه نه اینکه تو مدت زیادیه کاملا درمسیر درستی و قلبت به خداوند وصله!؟
پس بدون این اتفاق شاااید در ظاهر به ضرر تو شده اما در اصل پشت پرده ی قضیه اینه که داره تو رو به خواسته ات میرسونه!
بعد یه سوال ابراهیم!
اصلا فرض رو بر این بگیر که تهه تهه تهه تهه این قضیه این بشه که تو تا آخر عمر تو زندان باشی!
اونجا با خدای خودت تنهای تنهایی دیگه!
و میتونی شبانه روز باهاش حرف بزنی
و تو با این مشکل داری!؟
گفتم نه!
اتفاقا چه چیزی بهتر از ارتباط شبانه روزی با خدا!
(وسط کامنت نوشتم مامانم رفت که بخوابه اومد که دستم رو ببوسه، نزاشتمش دستشو بوسیدم و گفتم پیشونیم رو ببوس ،چون خودش میدونه به هیچ عنوان نمیزارم دستم رو ببوسه ،)
خدایا شکرت واسه مامانم
خدایا شکرت واسه پدرم
خدایا شکرت واسه برادرم.
عاح!
میبینی!
میبینی خدا چقدر قدرت داری که تکیه دادن به تو ،توکل کردن به تو چقدر راحت و ساده لز بزرگترین چالش های زندگی تو رو عبور میدن!؟
یه موضوعی بود که حقیقتش من چون یهو افتادم تو گیر و دار دادگاه و این مسائل هیچی نمیدونستیم و وکیلم گفت خونه ای که توش نشسته ای رو باید یه قولنامه ببندی که واست بار مالی ایجاد بشه که سکه رو کمتر بزنن.
گفتم من که کرایه نمیدم!!!
گفت میدونم میخوایم به نفع ما بشه!
واقعیتش من خیلی مردد بودم اما واقعا گیج شده بودم و تحت تأثیر دیگران قرار گرفتم و ضعف در ایمانم باعث شد که این کارو کنم.
به خدای واحد قسم کم بوده در این مدت من روزی به اینکه چرا من همچین کاری رو کردم،فکر نکنم!
حتی به وکیلم زنگ زدم گفتم اون قضیه رو از پرونده ام کلا حذف کنم میخوام باشه!
گفت نمیشه دیگه.
و امروز وقتی پرونده ام برگشت خورد و این رأی صادر شد خدارو گواه میگیرم بلافاصله به وکیلم گفتم حالا که میشه این موضوع رو کنسل کنی!
پس حذفش کن!
من تو 3 ساله اخیر یادم نمیاد حتی 1 بار دروغ گفته باشم!
من بزرگترین خط قرمزم دروغه!
و شما فکرشو کن اوضاع اینجوری دادگاه برعلیه تو و با تهمت ناروا به ضررت رأی صادر کنه،جوری که وکیلم جا خورده بود،بیای چیزی که به نفعت بود هم بزاری کنار!
ییییعنی وقتی که ذهنم میخواست جفتک بندازه،گفتم ببین!
همین که پرونده برگشت خورد ومن اون دروغ رو حذف کردم این از همه چیز واسم با ارزشتر!
آخییییش!
خداروشکرت
خداروشکرت
خداروشکرت!
تویی که داری کامنتم رو میخونی، میدونی حالم چجوره!؟
حالم حاله راننده ایه که 4 ساعت رانندگی کرده و خسسستهرو کوفته است،زده کنار تو یه رستوران ،یه پرس کوبیده سفارش داده و لم داده روی تخت و کمر بندشو کمی شل کرده و پاهاشو کشیده و منتظره غذاش بیاد!
آرووومه آرووم!
راحته راحت!
میدونی چی میگم!
میخواد تهش چی بشه!
تو بگو!
تهش مرگه دیگه!
من با تهش مشکلی ندارم !
دیگه از این بالاتر!؟
تهش زندانه !
از این بالاتر!
تهش رفتنه تمامه پولامه!
از این بالاتر!
میدونی امروز به چی فکر میکردم وقتی کمی نگران بودم!؟
گفتم ابراهیم!
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
و بگی من بی ایمان بودم بهت که ترسیدم و نگران شدم!
تو به من بگو نتیجه ی ایمان ابراهیم به خداوند چی شد وقتی خواستن بندازنش تو آتیش!؟
تک به من بگو نتیجه ی ایمان حرضرت موسی چی شد وقتی با پای خودش با اینکه قاتل بود رفت پیشه فرعون!؟
پس بسپار به خداوند!
خداوند روزی رسونه!
خدا میبینه و میشنوه!
خداوند به قلب های ما آگاهه!
خدایا شکرت
همتون رو دوست دارم با همون قلبی که خونه ی خداست
سلام صد سلام به آقا ابراهیم خسروی عزیز
انشالله که حالت خوب باشه من هیشه دارم کامنتات ومیخوام ام در نوشتن کامنت تنبل تشریف دارم
امشب که نوشته تو خوندم بابرخوردی که باخودت کردی لذت بردم بسیار کارسختی این مواقع آدم بتونه خودش رو حفظ کنه وبدون این مسائل برای همه در اسکیل های مختلف هست منو یاد دو موضوع انداخت ودست داشتم بگم
1 پیغمبر اسلام با اینکه با خدا همیشه با وحی سخن میگفت ومستقیم در ارتباط بود بخاطر خودساختگی که در خودش ایجاد کرده وقتی دید مردم به سختی یکتا پرستی رو می پذیرند بسیار ناراحت بود کمی از مردم خودشو دور کرده بود که خدا آیه مزمل را نازل میکنه معنی کلی اینه ای که خودت رو در گلیم پیچیده ای وکنج عزلت گزیده ای برخیز من هستم فراموش کردی منو وهمین باعث میشه که پیغمبر دوباره حرکت میکنه
2 استاد عزیز تو فایل فکر میکنم دوازده قدم بود که در مسیر مسافرت ظاهرا تصادفی انجام میشه که خود استاد هم متوجه نمیشه ولی پلیس به ایشان موضوع تصادف رو مطرح میکنه واستاد باید منتظر جواب پلیس میموند آنا استاد چکار کرد بقول خودش رفت این دوهفته مسافرت رو لذت بردن ونتیجه آخر بنفع استاد شد وبقول استاد حالا اگر ذهن شو درگیر این تصادف واینکه چی میشه هم از مسافرت لذت نمیبرد هم امکان داشت رای پلیس به ضرر شون باشه
خوب نتیجه اینکه خودت درگیر این جریان که چه خواهد شد واز این کلامات تهش مثلا زندان تهش مرگه تهش فلان و….. نکن از لحظاتت لذت ببر کاررو بخدا بسپار هرآنچه پیش بیاد بنفعت میشه مؤمنین به توکل کنند خدا توکل کنندگان را دوست دارد بقول موسی لا خودت تکرار کن خدایا هرخیری از تو به من برسه فقیرم
البته درست کنترل ذهن این مواقع بسیار سخت ام بقول استاد نتیجه عالی خواهد بود
بخدا میسپارمت
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
سلامی که از جنس نام زیبای خداست
سلام داداش خوبی الحمدالله
قبلش بگم چقدر با این قسمت کامنتت که من کپیش کردم اول نوشته هام حال کردم واقعا خیلی پر مغزه.
آفرین به بینشت ؛ آفرین به ایمانت و درود بر استقامتت توی راه ایمان.
بهت قول میدم یعنی من چرا خود خدا قول داده که : آنهایی که گفتند پروردگار ما خداست سپس بر گفته خود استقامت کردند ملائکه بر قلبشان نازل میشوند و به آنها میگویند که دیگر نه ترسی داشته باشید و نه اندوهگین میشوید.
مطمنم ته این داستان برات خوب میشه اصلا شک ندارم پس ایمانتو حفظ کن و با همین نور که تو قلبته پیش برو . هو معکم اینما کنتم او با شماست هر کجا که باشید. در پناه الله مهربان
سلام ابراهیم عزیز، ابراهیم موحد
خواستم فقط بهت بگم دست خدا بالاترین دستهاست یدالله فوق ایدیهم
پس الان دست تو ، تو دست خداست
خیالت راحت . به خوب کسی تکیه کردی . بزرگتر از خدا قدرتمند تر از خدا وجود نداره تو عالم،
اینکه خدا رو بعنوان تکیه گاه انتخاب کردی از هوش زیادته هاا!
تحسینت میکنم بخاطر کنترل ذهنت
راستی گفتی بهت تهمت زدن ، مکر کردن،
وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ
و مکر کردند و خدا مکر کرد، و خداوند بهترین مکر کنندگان است
اگر بواسطه مکر و نیرنگ برعلیه تو شهادتی دادند و تهمت زدند تا رای دادگاه با دروغ و مکر بنفع اونا بشه
نگران نباش که خدا براشون مکر میکنه و همانا مکری بزرگتر!!!
و گرفتار مکر خدا میشوند و بازنده میدان،
ک در آخر خواهرانه یه مطلبی رو بهت بگم . وقتی یوسف تو دام حیله زلیخا افتاد گفت خدایا زندان برای من از این گناه جایگاه بهتری هست !
پیامبر خدا بود ولی با کلامش درخواست زندان کرد و اجابت شد.
میتونست درخواست بهتری کنه!
برادر جان ببخشیدا ولی نگو تهش زندانه خب میرم با خدا خلوت میکنم!
بقول اسکاول شین از کلام تو بر تو حکم میشود!
تو عادت داری به عشق و حال و راز ونیاز با خدا وسط کویر، وسط،جنگل، وسط دریا… جای تو اینجور جاهاس برای همصحبتی با خدا.
تو لایق بهترین ها هستی پسر!!!
بگو تهش بهشته برام، تهش خیال راحته، تهش مثه همیشه تو بغل خدا نشستم تو طبیعت یا وسط یه جشن عروسی محلی باهاش عشقبازی میکنی و……
ما و خدا دوس داریم جاهای خوب ببریمون با کامنت هات
آخه زندانم شد جااااا! بدسلیقه!
دیگه باید قول بدی حتی اسمشم نبری دوست موحدم چه برسه به اینکه بهش فکر کنی و بگی تهش فلان و بهمانه!
آخرش بنفع توست با شادی و در مکان درست که لایقشی.
بهت قول میدم.
خدا گفت منم برات نوشتم.
مواظب خودت باش
میسپرمت بخدا از مکر شیطان حیله گر
سارا
ابراهیم عزیز
خداوند گفته که همه تجربه هایی به این شکل خواهند داشت
تجربه از دست دادن اموال از دست دادن عزیزان و از دادن سلامتی
تنها وظیفه تو اینه که زاویه دیدت رو عوض کنی و به دنبال دیدگاه و باوری بگردی که به تو قدرت میده نه اینکه تورو ضعیف کنه
خداوند گفته بشارت بده به همچین افرادی
وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ”
و قطعاً شما را به چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در اموال، جانها و محصولات آزمایش میکنیم. و بشارت بده به شکیبایان
ٱلَّذِینَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَهٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ”
همانها که وقتی مصیبتی به آنان میرسد، میگویند: «ما از آنِ خداییم و به سوی او بازمیگردیم
سلام
شاید باورتون نشه اقا ابراهیم
ولی یه روزی تو بدترین شرایطی که داشتم یکی از کامنت های توحیدی شما
باعث شد دلم قرص بشه به داشتن خدا
باعث شد نترسم
باعث شد سرم و بگیرم بالا
دادگاهی شده بودم برای مسئله ای
میدونین که گوشی اجازه نمیدن ببری
من اپل واچ داشتم توی قسمت گالری کامنت های شما رو که عکس صفحه گرفته بودم و حتی چند از کامنت های بچه های دیگه رو میخوندم تا نوبتم بشه
و دلم چنان قرص شده بود که نگم
خلاصه نوبت من شد ، دوتا از منشی های قاضی گفتن چرا بدون ضمانت اومدی ، تو محکوم شدی
منی که حتی وکیلم نداشتم ، قشنگ خدا بهم گفت چی کار کنم ، خدا گفت بگو قاضی اومده ؟
گفتن نه
خدا گفت بگو منتظر میشم تا قاضی بیاد
اون اقا ها گفتن امکان نداره قاضی قبول کنه شما محکومی
خدا گفت بگو میشینم تا قاضی بیاد
تو نشستن هزارتا نجوا اومد
ولی خدا گفت من هستم نگران نباش
الان دارم با گریه مینویسم و هیچ وقت اون روز و یادم نمیره
گفتم اره خدا هست کمکم میکنه
رفتم تو
قاضی تا منو دید ، گفت ببین دختر خوب من میدونم تو بیگناهی
ولی من اونقدر هوای تو رو داشتم بهم شک کردن
گفت ضمانت نمیخواد من اینجا مینویسم
ضمانت اوردی
اینجاش قشنگه
گفت ناراحت نباش ، محکم باش ، سرتو بگیر بالا ، دفعه ی بعد رفتی پیش یه قاضی دیگه با اعتماد به نفس کامل برو جلو مطمئن باش تو پیروزی
خدا شاهده تا از دادگاه برم بیرون نمیتونستم جلوی اشکم و بگیرم
و بماند که اون دادگاه به نفع من تموم شد بدون هیچ وکیلی و هیچ کمکی جز خدا
انگار به قول شما
خدا میخواست واقعا سرم و بگیرم بالا و ایمانم و نشون بدم
و معجزه بعد از معجزه و اتفاقهای خوب بعد از اتفاقهای خوب
خدایا شکرت
به نام خدای معجزه ها
سلام داداش ابراهیم
صبحت بخیر و نیکی
اولا کلی بهت تبریک میگم بابت کنترل ذهن عالی و ایمان داشته باش وظیفه خدا و جهان هستش که به این کنترل ذهن پاسخ بده و قطعا جوابی در خور ایمانت بهت میده
استاد چندین جا از نقطه عطف زندگیش حرف زده
یکی فک کنم جلسه دوم شیوه حل مسائل
یکی فک کنم دوره روابط
یکی هم فایل های هدیه های مقدس که استاد به صورت رایگان بهمون هدیه دادن
دقیقا میگه من حدود یک سال تلاش کردم همسر سابقم رو راضی کنم بمونه و زندگی رو نگه دارم اما موفق نشدم و دقیقا جایی که همه چی رو بهش سپردم دقیقا همون شب بمب بمب نتایج ریخت رو سرم
هیچ با خودت فک کردی بعد از تموم شدن این قضایا و کنده شدن این تیکه اضافی خدا چه نعمتی بهت میده؟
به گلستان بعد از اتیش فکر کردی؟
به نظر خودت اینقدر ایمان داری که اگه همه دارایی مالیتو در این مسیر بدی بره بعدش بازم نعمتی هست بتونی بدست بیاری!؟
یا واقعا فکر میکنی تمام سهمت از جهان همین خونه و دلفین و همین حقوق سر ماه هست؟
یعنی تو این یک سال گذشته هیچ معجزه ای رخ نداده که باور کنی فراوانی نعمت و رزق و ثروت هست؟
میخوام ی موردی رو بگم و شاید خودخواهانه باشه اما اگر من جای شما بودم اینکارو میکردم
هر دارایی که دارم نقد میکردم ماشین خونه طلا و هر چه که دارم رو نقد میکردم و تبدیل میکردم به سکه و تقدیم اون خانم میکردم بعدشم میرفتم پیش قاضی من اینقدر دارایی داشتم شده این عدد سکه و مابقیشو ندارم یا طرف ببخشه یا باید قسطی کنه برام
منکه نمیتونم ادامه زندگیم برم زندان پس از کجا بیارم زندگی بسازم که قطعا قاضی هم قبول میکنه.
اون خانم اگه تمام دنیارو از شما بگیره قطعا چون داره به دروغ و تهمت میگیره ایمان داشته باش این همه سکه مهمون ی روزشه.
ببین
شما هر چقدر ایمان قوی داشته باشی هر چقدر وصل وصل خدا باشی شیطان اون زیر زیرا نجواهاشو جولان میده
میخوای 4 یا 5 ماه ذهنت رو درگیر کنی و تمام این مدت تلاش کنی برای کنترل ذهن؟تلاش کنی در مسابقه با شیطان پیروز بشی؟
چرا انرژیت صرف ساختن ثروت جدید نکنی؟
یادت میاد دلفین چجوری خریداری شد؟
یادت میاد خودت دنبال چه ماشینی بودی؟
یعنی خدا دیگه دستی نداره دوباره بهت برسونه ماشین دوباره بخری خونه بخری؟
کی گفته فقط ارتباط با خدا مهمه؟
بری زندان اونجا با خدا تنها باشی؟
عاقلی تو؟؟؟
کی گفته زندان گل و بلبل هست؟
چرا هر کس جرم کنه میندازن زندان؟
چرا کسی تو زندان جرم کنه میندازن انفرادی؟
چرا کسی زندان خطایی خاصی کنه میندازن سیاه چال؟
هیچ فکر کردی علت این کارا چیه؟؟؟
زندان تنها جایی هست که روح و جسم همزمان زندانیه پسر
بری زندان و بیای این دارایی ها داشته باشی خوبه
یا اینکه اینارو بدی بره و دوباره مث مرد همشو از اول بهترینش رو بسازی؟
فراوانی ثروت رو بهت قول میدم
به شرطی که با ذهن ارام بری دنبالش
تو جلسه 14 ثروت یک همین دیروز گوش میدادم استاد میگه کسی که حالش بده کسی که ذهن خرابی داره کسی که بدهکاره کسی که ارامش نداره بسیار بسیار پتانسیل اینو داره که تصمیم اشتباه رو بگیره.
تصمیم درست رو کسی میگیره که ذهن ارام داره و ارامش داره.
یکبار برای همیشه این تیکه اضافه رو بکن بنداز دور
استاد هزار جا میگه مسئولیت صفر تا صد کارتون رو خودتون به عهده بگیرین.
از وکیلت بابت زحماتش ازش تشکر کن
خودت برو پیش قاضی بگو من دارایی فقط اینارو دارم و تقدیم طرف میکنم مث مرد پای سند ازدواج امضا کردم الانم مث مرد مهرشو میدم حالا طرف میخواد دروغ بگه تهمت بزنه پاپوش درست کنه شما فقط سهم خودت انجام بده مابقیش خدا خودش بلده.
امیدوارم به زودی بیای برامون بنویسی حال کسی رو دارم که تمام کوه هایی که رو دوشش بوده رو برداشتن و داره نفس عمیق میکشه
در پناه لطف بی نهایت خدا در امان و شاد باشی پسر
سلام ابراهیم جان
چقد لذت بردم از توضیح دادن چگونگی این کنترل ذهن.
مخصوصا اون جاش ک گفتی اگ بعد مشکلم حل شد روم بشه نگاش کنم.واقعا همینه . تهش زندگی یه بازیه دیگ
تهش مرگه
چرا ما انقد سخت گرفتیم.مگ غیر اینه اومدیم تجربه کنیم.من زمانی که برشکست شده بودم یه فایل از استاد گوش میدادم خیلی منو آروم کرد که گفته بود اگر برشکست بشید چی میشه که استاد گف درسته وقتی رو خودمون کار کنیم پیوسته این اتفاق نمیفته ولی خیلیم بد نیستا.یه مسیر جدید تجربه میکنیم.کلی چیز جدید یاد میگیریم.خیلی بهم کمک کرد
اینکه هیچکس صاحب هیچی نیس
بیشتر توهم مالکیته..ممنون که شیوه کنترل ذهن رو به صورت عملی گفتی برامون
سلام به شما دوست عزیز
خداروشکر که الان خوبید وآروم
لذت بردم که اون ادله ساختگی رو از پروندتون حذف کردید
واقعا آفرین به شما
خیلی هم زیبا با یاداوری خداوند به خودتون ارامش دادین بازم افرین برشما
ولی
از لحاظ حقوقی ودادگاه که مطمئن باشیداگه بتونید اتهام رو بی اثر کنید با لطف وعنایت خدا دادگاه تجدیدنظر حکم به اقساط میده
که مطمئنم بخاطر این اقدام شجاعانتون همه چی یه جوری پیش میره که تهش به نفع شماست وجهان پاسخ شجاعتتون رو میده
از لحاظ ته تهشم که گفتید
تهشو شما با افکازتون رقم میزنید دوست عزیز
فکر کنم تو دوره کشف قوانین استاد میگن با پیش فرض های مثبت با مسایلتون روبرو بشید
یا تو همین فایل بدبینی هم اشاره به همین موضوع دارن که خوشبین باشید و مثبت به قضایا نگاه کنید
لطف کنید به اون ته هایی که خودتون نوشتیدم دیگه حتی فکرم نکنید وهیچ جای دیگم نه بازگو کنید نه بنویسید راجع بش
شما که بهتر میدونید قدرت نوشته وکلامو
نخواستم نصیحت کنم مطمئنا خودتون بهتر اینا رو بلدید
ولی گاهی ادم یادش میره تمام نکات قانونومخصوصا وقتی ذهنش خیلی درگیره
ممکنه نتونه در عمل همه جیو خوب پیاده کنه
فقط از باب یاداوری گفتم دوست عزیز
امیدوارم درپناه حق همیشه شاد وارام باشید وبیاین از نتایج عالیتون بنویسید.
خدایاشکرت خدایاشکزت خدایاشکرت
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»
(ﺑﮕﻮ: ﺍﻱ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺯﻳﺎﺩﻩ ﺭﻭﻱ ﻛﺮﺩﻳﺪ؛ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﻧﺸﻮﻳﺪ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰﺁﻣﺮﺯﺩ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ)
«وَأَنِیبُوا إِلَىٰ رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ»
(ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻭ ﺷﻮﻳﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻳﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻳﺎﺭﻱ ﻧﺸﻮﻳﺪ)
«وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَهً وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»
(ﻭ ﺍﺯ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺧﺒﺮﻳﺪ، ﻋﺬﺍﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺳﺪ)
(52-55 زمر)
این آیه هارو اقای امیری تو کامنتشون آورده بودن
سلام بر اقا ابراهیم توحیدی
کامنت زیباتو خوندم اما نمیدونم چرا دلم گرم بود تو دلم میگفتم اقا ابراهیم
دوست خداست مگه خدا میزاره رفیقش اذیت بشه شک ندارم چند ماه بعد با یه کامنت عالی میای مارو خوشحال تر و با ایمان تر میکنی که مسیر الهی همش آسانیست
الهی شکرررت
بعد از خوندن کامنتت از خدا هدایت خواستم برای جواب دادن ب کامنت زیبات بهم الهام شد ب ابراهیم بگو توحید عملی 9 رو گوش کن
میدونم تو باورت میشه حرفم و
امیدوارم ب زودی همه چیز ب نفع تو تموم بشه
یه دعا میکنم همه آمین بگیم
خدایا ابراهیم را آسان کن برای آسانی ها …..
الهی آمین
توحید عملی 9 رو فراموش نکن
راه نجاتت همین فایله
یا حق ……….
به نام خدای هدایتگرم
سلام آقا ابراهیم عزیز
کامنت سراسر توحید شما را خواندم چقدر ایمان وتوکلتان را تحسین میکنم آفرین برشما ،اطمینان دارم که خداوند بهترین راه را به شما نشان میدهد وخودش شما را به بهترین مسیر هدایت میکند.
هر روز صبح ساعت 5ونیم بیدار میشوم ودر دفترم با خداوند صحبت میکنم قبل از نوشتن تمرین ستاره قطبی از خداوند هدایت میخواهم
ای خدای مهربانم همراه وهمدم من لحظه ای مرا به خودم وامگذار همواره راهنما وهدایتگرم باش خدای من مرا به سوی بهترینها هدایت کن بهترین راه ها ومسیرها ،بهترین بندگانت ودستانت بر روی زمین ،بهترین نعمتها ورزق وروزیها، بهترین شادی ولذت ها ،خدای خوبم هدایتم کن به گفتار نیک رفتار نیک وپندار نیک
وهر روز صبح که به سر کار میروم آنقدر الله مهربانم قشنگ هدایتم میکند که گاهی آخر شب در دفتر شکرگزاری ام وقتی اتفاقات روزم را مرور میکنم دهانمان باز می ماند از این همه معجزه
برادر توحیدی من اطمینان دارم با این قلب پاکت با این ایمان وتعهد ،با راستگویی ات ،با عشقی که به مادرت داری خداوند آن چنان درهای رحمتش را برایت می گشاید که نه تنها خودت که ما راهم شگفت زده خواهد کرد می آیی ودر سایت با کامنت طلایی ات برایمان مینویسی وما با اشک شوق میخوانیم ودر دل ودر دفتر شکر گزاریمان، شکرش را به جا می آوریم
نمیدونم چرا بغض کردم وچرا اشکم سرازیر شد .
الیس الله بکاف عبده
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست (به قول استاد جانم اف کورس که کافیه )
به امید شنیدن خبرهای خوش وعالی از شما ونتیجه ایمانت به رب العالمین
برادر خوبم تو را به دستان قدرتمند خدا میسپارم
یاحق
سلام درود فراوان به شما دوست ارزشمندم هم خانواده عباس منشی سلام…..
بعضی انتخاب ها بعضی وقت ها گرون تمام میشه…. اینکه گرون تموم میشه رو مهم که بینی از چه زاویه داری بهش نگاه می کنی….
اما در قبال تمام این گرون تمام شدن ها یه پوست کلفتی که ترکیبی ازشرک از ترس از اینکه من نمی تونم طاقت ببارم، خدایااااا من تنهام،خدایا من کسی رو جز تو ندارم ازت می کنه….که به یه خلوص به یه گوهر مرواریدی از خودت می رسی که مثل الماس می درخشه و خودت ازاون الماس وجودیت شگفت زده میشی و اون چیزی نیست وجودت توحیدت ….. انگاری سالهای سال دویدی که به این پوست انداختن و رسیدن به الماس وجودیت برسی…. برای کندن اون پوست به یه ابزاری نیاز بود به یه اتفاق ، و اون چیزی نیست پرداخت مهریه ات درست شاید هر آنچه را به زحمت بدست آوردی خرج روزهایی بشه که کنارش خندیدی،
اما اینو بدون اگه همه دارایی زندگیت رو توی 20 سال بدست آوردی. حالا که بخواهی از صفر شروع کنی در زمان خیلی کمتر بهش می رسی….
اصلاااا خدا خواسته تو خشت خشت آجر به آجر زندگیت رو اینبار با توحید بسازی و خدا خودش کنارته و اون حامیت میشه…..
می دونید توی این روزهایی که داری با توحید و قرآن انس می گیری تا عیار وجودت ببری بالا شاید توی هیچ اتفاقی به اندازه این اتفاق نمی تونسته به تو انگیزه بده، بعضی اتفاقات کاری با آدم می کنه که آدم ها رو خودت از دورت خط می زنی تا تنهاباشی تا بتونی بهتر فکر کنی و بهتر عمل کنی، چی که به تو انرژی می ده توی تنهایت حالت با خودت خوب باشه،و اون چیزی نیست جز خدا،آره خدا تنهایی ها رو برای ما ایجاد می کنه تا ما باهش بیشتر حرف بزنی و بیشتر با ما حرف بزنه….
چند سال دیگه وقتی به این روزها فکر می کنی،می بینی که این اتفاق چقدر ایمانت رو قوی تر کرده،چقدر اعتماد به نفس توبرده بالا،اگه هر اتفاقی درآینده برات بیفته اینقدر حالت خوبه می گی من یکبار از صفر صفر شروع کردم این که چیزی نیست…..
بعضی وقت ها کامنت هایی که برای دوستانم می نویسم….. در واقع دارم برای خودم می نویسم پاسخی باشه به شرک های زندگیم…..
قصدم از نوشتن کامنت این بود بگم به شما درود الله یکتاااااا که اینقدر زیبا آیات قرآن رو به خودت یاد آوری می کنی،تا احساست رو خوب کنی و ایمانت رو قوی تر که خدا هواتو داره….
از خانمت دلگیر نباش،سعی کن اون رو به خاطر لجبازی هاش ببخشی،اصلا به دید یک ابزاری ببین که آمد بود غباری از شرک رو از وجودت بکنه،تا تو را با توحید بیشتر وصل کنه،تا تو بزرگتر بشی،
آخر این داستان رو زیبا بنویس بزار زیبا تمام شود.
آخرش مرگه =آخرش ساختن یه زندگی سرشار از تفاهم عشق و توحید…آمدن شخصی از همفرکانس خودت
آخرش زندان=آخرش بخشید شدن به شکل یه معجزه …. خدا قلب ها رو برات نرم می کنه…. به قدری که نیازش وحقش از اون زندگی به قضاوت خداوند می گیره می ره
آخرش رفتن تمام اموالم=رها کن مال اموالت رو، قانون هرچی رو رها کنی بهت باز می گرده….
سخت واقعا سخت به چیزهایی خودم باید یاد بگیرم ….
دوست عزیز کامنت صرفا مرور درسهای استاد بود …..
چند وقتی حس کامنت نوشتن رو ندارم فک کنم آخرین کامنتم رو 2 ماه پیش شایدم بیشتر نوشتم.
اما امشب یه حسی که کامنت های این فایل خوب نخوندم باعث شد برگردوم و مجدد رو این کامنت های این جلسه رو بخونم و یه حسی در من ایجاد کرد کامنت شما رو ریپلای کنم که دوره کنم برای خودم توحید رو خدا هست همیشه هست،خدا منو دوست داره و منو رها نکرده…..
موفق پیروز باشید…..
سلام اقا ابراهیم
همیشه از خوندن کامنتا شما لذت میبرم ولی دلم گف این دفعه من واسه شما بگم
شرایط شما رو کاملا درک میکنم چون خودم جداشدم و 2 سال کامل تمام تلاشمو کردم که زندگیم حفظ بشم الان که بهش فکر میکنم حالت باج دادن بود و همین مشکلات عاطفی باعث اشنایی با استاد شد
اون موقع که خواستم جدا بشم خیلی اذیت شدم و یه طوری شده بود طلاقم نمیداد یا شایدم خودم دوست داشتم این مساله ادامه داشته باشه شاید که زندگیم درست بشه ولی دقیقا روزی که خسته شدم و نوشتم خدایا من نمیدونم چی درسته چی غلط خودت تکلیف این زندگی مشخص کن هرچی که صلاح منه
خداشاهده که کمتر از یک ماه به صورت رسمی جدا شدم حتی جلسه دادگاه به صورت انلاین برگزار شد فک کنم 5 دقیقه بیشتر طول نکشید
قبلش همسر سابقم یه طوری رفتار میکرد که باید یه پولی بهش بدم طلاق بدم ولی همین ادم یه مبلغی به عنوان مهریه بهم داد و طلاقم طوری بود که دفتردار گفت تا الان طلاقی مث شما نداشتم همه چی اروم و محترمانه
همون ادمی که کلی خط و نشون برام کشیده بود و کلی تهدیدم کرده بود اون روز ازم عذرخواهی کرد و گفت حلالم کن
فقط میتونم بگم شرایط شما رو کاملا درک میکنم به عنوان یک زن خیلی تهمت شنیدم که واقعا سخت بود ولی بسپارین به خدا و صبور باشین
اون لحظه ای که از ته دل به خدا توکل کنین خدا درها رو براتون باز میکنه
بهترین ها رو براتون ارزو میکنم دوست عزیزم
سلام ابراهیم عزیز!
دیروز قبله نوشتن کامنت جلسه ی سوم قدم پنجم،یه حسی بهم گفت جلسه ی چهارم رو گوش کنم و چون تعهد در نوشتن کامنت هر جلسه با خودم و مرور آگاهی های اون جلسه رو دارم،بدون کامنت جلسه ی بعدی رو باز نمی کنم ولی اون حسه قدرتش بیشتر بود و دانلودش کردم و گفتم در زمان مناسب،کامنت جلسه ی قبلی رو میزارم و تو این زمانی که دارم هم کار میکنم و هم باید فایل گوش کنم،فایل رو گوش کنم و هر وقت رفتم سره دفتر و خودکار،شروع به نکته برداری می کنم…
نمی دونم دوره ی دوازده قدم رو دارید یانه؟(بعده این کامنت میرم بااجازه تون می بینم پروفایل تون رو)ولی بشدت توصیه می کنم که اون جلسه رو با جان دل گوش کنید که آگاهی هایش مخصوص حاله اکنون شماست!
استاد وقتی اوله فایل گفتند جلسه ی قرآنی هست،بسیار خوشحال شدم از اینکه به حرف حسم و قلبم گوش کردم و بازش کردم چون اکثره فایل های قرآنی تو قسمت آخره هر قدم گذاشته میشه!
و با این آیه شروع کرد(نمی دونم باور می کنید یا نه ولی وقتی اینجایید صدرصد باور کرده اید)
وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
گوش دادم و کلی لذت بردم از درک دقیق استاد از قانون و اینکه چقدر ما در این مواقع بهم می ریزیم چون طبق اون نقشه ای که در ذهنمون بود جلو نمیره و راه رو فقط با ذهن خودمون می سنجیم و انگار ما می دونیم و خدا نمیدونه و بقول استاد،خدا سواره هلیکوپتره و از اون بالا داره به ما میگه ،حتی فریاد میزنه که راه درست اینه ولی انگار ما نمی شنویم،صدای پره های هلیکوپتر (نجوای ذهن)نمیذاره صدای خدا رو بشنویم و با همان منطق خودمون،شروع به بد کردن احساسمون با اما و اگرهایی که بعده اون اتفاق میوفته میشم ،غافل از اینکه خدا پلن بهتری داره اگه فرمانبردار و تسلیمش باشیم…
اون قدر لذت بردم از این آگاهی و چندین بار دوباره از اول گوش دادم و گفتم خدایا به زبان خیلی ساده داری باهامون حرف میزنی،کمی ما رو در این مسیر ثابت قدم کن تا نجوای شیطان بر ما غلبه نکنه!
و اون آیه ی زیبا،در اعماق جانم نقش بست و انگار برای همیشه توی صفحه ی قلبم ثبت شد!
صبح دخترم رو برای دندان پزشکی بردم و اوله راه قبله وردم گفتم خدایا تسلیم توام،هدایتم کن و با نشانه هایت با من حرف بزن!
داخل کلینیک شدم و رفتم وقت دکتر بگیرم،ناودآگاه آیه ای روی دیوار نظرم رو جلب کرد و گفتم بزار بخونم ببینم چه نشانه ایه،خدا میخواد چی بگه بهم!
و چون دوربین هستم و شماره ی عینکم پایینه و کلا دوست ندارم عینک زدن رو،همیشه از این نوشته های روی دیوار میگذرم چون باید کمی زوم کنم تا بهتر ببینم ولی بخدای احد و واحد انگار همون لحظه گفت برگرد و بخون!
فکر میکنی چی بود ابراهیم جان!!!!!
عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
بخدا چند لحظه ای انگار از زمین و زمان جدا شدم چون دیشب برای اولین بار اون آیه رو شنیدم و امروز صبح دوباره بدون هیچ چیزه دیگه ای همین آیه!
آنقدر دلم باز شد که اندازه نداشت،گفتم خدایا یعنی به اینراحتی داری با من حرف میزنی،با نشانه هایت و من نباید غافل باشم من باید تمام تمرکزم رو بزارم روی اصل و خودت،دیگه چی از این بهتر،چی از این واضح تر…
شب،قبله خواب عادت دارم چند تا از کامنت های عقل کل رو بخونم و با احساس خوب بخوابم و صبح نیمی از کامنت زیبای آقای علی ابودرائی عزیز رو خونده بودم و هدفم خوندن ادامه ی کامنتش بود ولی تا چشمم افتاد به اسمه شما،دوبعره ناخودآگاه دستم رفت و بازش کردم و وقتی برای باره دوم به ستاره جان فرمودید که کامنت قسمت دوم فایل تهمت رو بخونن گفتم دوباره این نشونه ست و اومدم و بازش کردم!
اولین آیه ای که نوشته بودید همین آیه بود!
الله اکبر از این همزمانی ها
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
یعنی طی بیست و چهار ساعت سه بار با این آیه مواجه شدم،آیه ای که انگار اومده بگه که مترسید و غمگین مباشید ابراهیم جان که همه چیز به نفعه توست حتی اگه ظاهرش خوب نباشه،حتی اگه ته دلت خالی بشه،ایمانت رو به خدا حفظ کن که خدا برات معجزه میکنه!
یعنی همه ی نشونه ها دست به دست هم دادند که بقول خانم شهریاری عزیز،خدا بهت با زبان نشانه ها بگه که صبر داشته باش و ایمان داشته باش که گشایش ها در راه است…
نمیدونم باور می کنید یا نه ولی انگار باید می نوشتم تا به راهتون و مسیرتون با اطمینان کامل ادامه بدین که راه جلوی روی شما بعد از این امتحان،سراسر نور و روشنی است!
دلت رو بسپار به خودش و این بار من برای شما که هر بار شما بهترین آهنگ ها رو برامون عنوان می کنید و همون لحظه میرم و دانلود میکنم،ولی اینبار آهنگ زیبای شکیلا (باستارگان)رو پلی کنید و هم صدا باهاش بخونید و سرمست از این عالم خاکی،که پاداش خداوند نزدیک و قریب است!
ابراهیم عزیز،نور چشمی دا!
خدا خواسش بهت هست نگران نباش
به نام که هرچه دارم ازآن اوست.
حرفهای دلیه شبانه ام
خدای من ازت سپاسگزارم که به آرامشی عطا کردی که طوفانهای زندگیه برادرم رو بغل میکنم ..
خدای من بخاطر این اعتباری که به من بخشیدی که مثل کوهی که ریشه دارد ومحکم واستوار است وهیچ بادی نمیلرزاند وهیچ طوفانی تکانش نمیدهد
شدم مأمن امنی برای برادرم ..
خدای من این همه ارامش را تو به من بخشیدی.
این که فقط گوش شنوا باشم ..
اینکه در کلام من جاری شوی تا به جز توحید وپیام ارامش وآیات خودت چیزی برزبان نیاورم همه از مهرتوست جان دلم..
هرگوش کردنی غیبت نیست.
غیبت انرژی دارد.
انرژی سنگین دارد .
اما کلامی که من میشنیدم بغضهای یک مرد بود که 20 سال در سینه حبس شده بود وحالا فقط با چنگ به ریسمان خدا این بغض شکسته شده بود.
وای خدای مهربان من ،توچه زیبا وچه لین ونرم برزبانم جاری میشدی که این انرژی که پشت سد بغض سینه ی برادرم بودرا به مسیر توحید ویکتاپرستی به مسیر حس ارزشمندی ولیاقت هدایت کنی..
درست زمانی که برادرم درغار تنهاییش به آرامش رسیده بود وبه تو وصل شده بود
خالصتر شده بود ولطیفتر گشته بود تو ای رب من به من عزت بخشیدی که درنیمه شب به من پیام دهد که بیداری…
وتماسی که یکساعت تمام فقط خدا بود که جاری بود …
چقدر به تو نزدیک شدم یا رب..
چیزی که به خودم افتخار میکنم که من خواهرشوهری نبودم که در این مکالمه گوشهایی را برای شنیدن غیبت وزبانی را برای غیبت وتهمت به کار بیاندازد وهم خودش را وهم برادرش را از فرکانس خدا دورتر ودورتر کند …
گناه چیست ؟
چیزی جز دوری از هم فرکانسی با خداست.
جایی که خدا نیست هیچ خیری نیست.
جایی که خدا نیست هیچ آرامشی نیست.
جایی که خدا نیست هیچ ثروت وبرکت و نعمتی نیست.
وانجا که خدانباشد آنجا محل گناه است .
خدااااااای من.
این همه عزت واعتبار را توبه من بخشیدی…
در جایگاه ارامش از دید خداوند به صحبتهای برادرم در مورد تضادی که با همسرش دارد گوش کنم و توحیدی وخدا گونه همانگونه که بر پیامبرش وحی کرده با برادرم سخن بگویم ..
خدای من اعتبارم این کلام وآگاهی همه برای توست
همه برای توست که منو با استاد توحیدی بنام سید حسین عباس منش محبوب قلبهای روشن ،آشنا کردی تا از طریق این مرد بزرگ پرتوهای اگاهی را بر قلب وروحم بتابانی.
خدای من این منم..
منه لیلا..
لیلایی که دوشب پیش فهمیدم که همسر برادرم چه تهمتها وچه غیبتهایی را به من روا داشته..
هیچ تکانم نداد وفقط یک جمله گفتم که خدای من هدایتش کن..
وحالا امشب برادرم با قلبی گرفته دنبال گوش شنوایی برای حرفهایش است ..
بهش گفتی به لیلا پیام بده …
وااای که اگه لیلای 6سال پیش بودم ..
مثل یک مار زخمی بودم که بهترین فرصت بود برای ریختن زهرم به جان زندگی همسر برادرم..
اما من آن خواهرشوهر زخمی نبودم امشب ..
من پاره ای از نور خدا بودم که ماموریت ورسالتم تابیدن به قلب جریحه دار شده ی برادرم بود تا زخمهایش را از طریق گوش وزبان من التیام ببخشد..
این است مهروعطوفت خداوندی که بنده ی با ایمانش را لحظه ای بحال خودش رها نمیکند.
این است پاداش کسی که به حبل وریسمان الهی چنگ میزند.
این است هدایت خداوند برای برادرم که به هر خیری از خداوند فقیر وتسلیم است.
به سمت کسی هدایت میکند که چندسال شاگردیه توحیدیترین استاد زنده ی دنیارو میکنه لیلا بشارتی، شاگردی که در اعراض استاد شده…..
واما ندا ندا ندا طلایی
تو امروز چقدر قلبمو روشن کردی وچه باوری رو درمن بیاد آوردی..وهمین باور بود که منو درفرکانس عزت واعتبار وارزشمندی ونگاه از دید خداوند قرار داد.
جایی که از تصمیمم به تو گفتم ..
گفتم که ندا میخوام از هر خبرو سخنی در مورد زندگی واتفاقات وتضاد زندگیه داداش اعراض کنم وگفتم میترسم با شنیدن اینها از فرکانس خداوند دور شوم .
گفتم من برای رسیدن به این مدار کم تلاش نکردم کم اعراض نکردم از تضادهای بزرگ زندگیم در این 6 سال گفتم ..
گفتم من در تمام این تضادهای عجیب وغریب اعراض رو تمرین کردم حالا نمیخوام از آغوش خدا دور شوم ..
چون قانون رو میدونم که اصلا مهم نیست با چه منطق واستدلالی دارم گوش میکنم وحرف میزنم ،نمیخوام از مداری که توش هستم بیام پایین…
میخوام محکم جلوی همه بیاستم ونگذارم کسی با من حرفی در این مورد بزنه..
واما ندا تو به من گفتی درست بخاطر همین هم فرکانسی با خداست که همه بخاطر ارامش عمیقت بخاطر گوش شنوا وکلام ارامش بخش وتوحیدی وبدون طرفت که خالص وپاکه همه دوست دارن با تو حرف بزنن وتورو امن میدونن…
چون میدونن که تو نه تنها قطع کننده ی زنجیر حرف ها ی اونها هستی وهرچی میگن پیشت میمونه بلکه تو به افکارو باورهای اونها جهت میدی به مسیر ارامش وتوحید…
ندا چقدر این حرف تو نگاهم رو به خودم تغییر داد..
چقدر به خودم افتخار کردم ..
چقدر اعتبار این عزت رو دادم به خدا
چقدر وجودم سراسر ارامش شد ..
ولحظه ای که پیام داداش رو دیدم که بیداری…
گفتم خدای من برتمام وجودم جاری وساری باش..
خدای من هیچ کلامی جز کلام خودت بر زبان من جاری مکن.
خدای من بر گوشهایم شنوا ودانا باش..
وخدای من تو شاهکار کردی..
وکلام نهایی برادرم با من…
لیلا جان ازت ممنونم که بهم گوش کردی ..
ازت ممنونم که با حرفهات به من آرامش بیشتری دادی..
واز من خواست که همدیگرو در خانه ی پدرم ببینیم..
اره این منم که به خودم قول داده بودم که خودمو وارد طوفانهای زندگی دیگران نکنم ..
حالا با آرامش عمیقی که خداوند واموزشهای استادم به من عطا کرده میتوانم با این ارامش طوفان زندگی برادرم رو بغل کنم..وجایگاه امنی باشم برای بندگان خدا که یاد خدا رو درقلبهاشون روشن کنم وبه یادشون بیارم که خدایی هست که به شدت کافیست.
وما به هر خیری از خدا فقیریم.
وخداوند است که به ما اعتبار وقدرت میدهد وهیچ کس نمیتواند این اعتبار وعزت وقدرت را از ما بگیرد واین جایگاه عدل خداوند است.هیچ ترسی وهیچ غمی نیست بر بندگان مؤمن که تقوا دارند..
خداای من تو به من از لحاظ سلامتی وعاطفی ومالی و وهر بعد از زندگیم جایگاه رفیعی عطا کردی ولی جایگاهی که امشب به من بخشیدی جنس دیگری دارد …
اینکه بدون قضاوت بدون برچسب زدن بدون حکم دادن بدون غرض ورزی درست مثل خودت، مهربان خدای من ،
فقط گوش کنم وفقط ایات الهی تورا برزبان بیاورم که مانند گلستانی برای آتش ابراهیم ،آتش وجود برادرم را گلستان کنم
این جایگاه رفیع را تو به من بخشیدی واحساسم در این لحظه یک حس ناب بهشتی ست.
گویی افتخار هم نشینی با خدا واولیای الهی را پیدا کردم..
خدای من برای این صعودم به ملکوت سپاسگزارم.
برای هجرتم از قاعده وقانون ذهنم به مدار ارامش روحم سپاسگزارم.
خدای من امشب چه دلبریها از من کردی ..
خدای من امشب دیوانه ام کردی..
خدای من امشب من را لایق بودن پشت لنز نگاه خودت کردی که از جایی که تو گوش میکنی وتو میبینی گوش کردم ودیدم وکلامی که همنوای کلام وآیات تو بود رو گفتم ..
چه شیرین شبی ست امشب..
بدرود…
درود و سلام خدمت بانو بشارتی
امید هر کجایی دنیا باشید خوش و پر از انرژی باشید
چقدر با خواندن کامنت شما حال ما خوب میشه خدا را شکر که اینقدر آگاهانه روی خود کار کردین
و تحسین میکنم شما را در هر لحظه برای این همه توحیدی بودن تان که روی خود واقعین کار میکند
و همین حالا هدایتی هدایت شدم به خواندن کامنت شما و دیدم متن پروفایل تان را کلی تحسین کردیم این همه طی مراحل شما خدارا شکر که امروز در بهترین حالت هستین
در هر کجایی دنیا باشید خوش و آرام باشید !
سلام لیلاجانم امیدوارم همیشه حال دلت مثل الان عالی باشه
وقتی دیدم کامنت گذاشتی خیییلی خوشحال شدم و چشمام به کامنتت روشن شد
لیلاجانم چقدرتحسینت کردم از اینکه تهمت بهت زدن غیبتت روکردن وکاری که توکردی اعراض بودو گفتی که خداهدایتش کنه
خیلی خوشحالم از اینکه به استادی رسیدی توی اعراض کردن
من ولی اول راهم وبرامخیلی سخته اعراض کنم کامنت بچه های گل رومیخونم فایلهاروگوش میکنم اون لحظه هاباخودم میگم اگه تضادی پیش بیاداینکارومیکنم اونکارومیکنم ولی ناچیزی پیش میاد نمیتونم اعراض کنم وبهم میریزم
همین دیشب توهینی که به یکی از اعضای عزیزخونوادم شدومن طبق معمول نتونستم جواب بدم وخودخوری هام شروع شد سرزنش هام به خودم شروع شد
میخام از تجربه های نابت بگی برام که اینجوروقتاچطوری اعراض میکنی
سوال دیگه چطوری دیگران روببخشم که رهابشم ازاین کینه ونفرت
وچطوری به صلح با خودم برسم
میدونی که جواب هات عجیب به دلم میشینه وارومم میکنه وتاثیرداره برام
سپاسگزارم از وقتی که برام میذاری وازتجربیاتت برام میگی
باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی
وتمام اعضای سایت عباسمنش ، دوستانی که با کامنت های زیبایشان این سایت را برای من پر از حس مثبت و امید میکنند.
من خودم یکی از ترمز های که دارم نوشتن کامنت هست، هر بار به یک شکل پشت گوش می اندازم، امشب بعد ازچند روز تیک نخوردن در تمرین ستاره قطبی ام گفتم باید یک کامنت بنویسم، حالا خوب یا بد نوشتنم مهم نیست. فقط میخواهم بنویسم و بسپارم به خدا تا کمک ام کند تا مطلبی خوب و مرتب بنویسم.
موضوع فایل فوق العاده عالی وآموزنده بود، وبعد از شنیدن این فایل و فایل قبلی متوجه شدم چه قدر باید بابت این زمینه روی خودم کار کنم، این که وقتی در محیط کار یا در کنار خانواده هستم بعضی وقتها متوجه نمیشوم که منهم درگیر گوش دادن ونظر دادن راجب کسانی که انجا حضور ندارن می شوم وبا اینکه وقتی یک لحظه میفهمم سریع از بحث خارج می شوم ولی من هم مثل تمام بنده گان خدا دچارش می شوم وباید خیلی خیلی روی این زمینه کار کنم.
راجب تهمت زدن یک خاطره به یادم آمد، که مربوط به دوران سربازی ام هست.
من در دوران سربازی سرباز فعالی بودم وخودم هم ازتک تک لحظات سربازی ام راضی ام نمونه کسی هستم که سربازی او را بزرگ و من را آماده کرد برای بعد از خدمت ام، البته برای هر نفر نسبت به باورها یش فرق می کند کسانی بودند در کنار من که دچار اعتیاد شدند ودوست خواننده ای داشتم که در مراسمات عروسی اجرا میکرد. وبعد از چند دوره غیبت وفرار آخر به این نتیجه رسیده بود که 10 تا از دندان هایش را بکشد تا معاف شود، برای شش ماه خدمت مانده، که در شهر خودش بود و بومی حساب میشد و تقریبا هروز بعد از ظهر خانه بود، از ماجرا دیگران بگذریم خدمت سربازی برای من حکم انسان سازی داشت برای من
از آن جا که خودم را فعال و همیشه در حال یادگیری بودم موجب تعجب و حسادت بعضی سربازان و کادری ها بودم، ازکارهایم در سربازی اگر مختصر بگویم اولین روز های که در یگان بودم من را برای سرباز موزیک انتخاب کرده بودند وبرای اولین بار برای قرار گاه ما می خواستند سرباز موزیک تربیت کنند واین نسل همین طور به سرباز ان جدید منتقل شود. ومن بین چند نفر سرباز موزیک به سمت سخت ترین ساز هدایت شدم، وقشنگ یادم هست خودم اسرار داشتم که به من ساز ترومپت رو آموزش بدهند، وطول آموزشم انصافا کم نزاشتم و شاگرد اول شدم، بعد از مسوول شدن در موزیک توسط یکی از سربازان در وقت بیکاری میرفتم وکارهای خوشکشویی را در اتوبخار یاد میگرفتم . چون ان دوستی که به من یاد میداد میگفت من خدمتم 2 ماه دیگر تمام میشود و بعد از من تو بیا و اتوبخار را تحویل بگیر، به خدا الان که مینویسم نمی دانم چه طور با ذهن شیطانی ام کنار آمده بودم، خلاصه اگر بخواهیم با جزییات تعریف کنم زمان زیادی می برد.
بالاخره آن دوست سرباز خشکشویی خدمتش تمام شد ومن را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد، اما با مخالت یکی از فرماندهان گردان روبرو شد ونمی گذاشت من اتوبخار را تحویل بگیرم . خلاصه مجبور شد تحویل من بدهد چون هیچ نفری پیدا نشد که در خشکشویی کار کرده باشد، واز آن سخت تر تحویل چندین دستگاه بزرگ را باید گردن میگرفت، خلاصه من هم سرباز اتوبخار شده بودم، وهم به گروه موزیک میرفتم و با دوستان ساز تمرین میکردیم وروز به روز آمده میشدیم برای اجرای صبحگاه وهم پست نگهبانی ام را میدادم، و سربازان دیگر که فقط منتظر بودند موقع ناهار شود و پوتین هارا بکنند و جیم بزنند در آسیشگاه به من میگفتند تو عشق نظامی وعاشق حمالی هستی وغیره وخلاصه پشت سرم زیاد حرف میزدند
همین طور حسادت شدید آن فرمانده که مخالف کار من در اتو بخار داشت، سنگ اندازی زیادی میکرد، خلاصه ببخشید که تا الان مقدمه چینی کردم تا ماجرای تهمت را تعریف کنم.
یک روز در ماه رمضان که من در آن سال ها تمام روزه ها را می گرفتم واز روزه گرفتن لذت میبردم و تمام مسوولیت هایم را هم به نحوه احسنت اجرا میکردم یک روز موقع نماز که طبق معمول باید بعد از اذان باید اماکن بسته می شد. وباز بودنش غیر قانونی بود، در حال بستن در اتو بخار بودم که با سلام یکی از سرباز ها که بنده خدا نمی توانست روزه بگیرد و با اصرار از من خواست که بگذارم در انتهای مغازه تن ماهی که از بوفه گرفته بود را در علاعدین نفتی اتوبخار گرم کند و قایمکی نهار اش را بخورد، اول من زیر بار نمی رفتم وچون هم گروهانی ام بود، ومی دانستم مشکل جسمی دارد و به شدت لاغر بود و میگفت نمی تواند روزه بگیرد وخلاصه به هر دلیل دلم سوخت و قرار شد او در انتهای اتوبخار که دید ندارد ناهارش را بخورد ومن هم در آن جا را قفل کنم و بعد از نماز در را برایش باز کنم تا او خارج شود و این جیمز باند بازی ها تمام شود، آقا چشمتان روز بد نبیند همان فرمانده ای که مخالف من بود سر رسد و باعصبانیت تمام روی من داد زد که اینجا چرا الان بازه، من که زبانم به پته پته افتاده بود، وارد خشکشویی شد و آن دوست بخت برگشته ما را با ماهیتابه به دست و تن ماهی وتخم مرغ داخلش دید، وتا من خواستم توضیح بدهم ماهی تابه را کو باند بر سر آن بخت برگشته وشروع کرد به کتک زدنش، من نزدیک تر رفتنم تا مانع شوم، من راهم زیر چک واحد گرفت و گفت همه این فساد ها از گور تو درمیاد. وخلاصه بعد از یک کتک حسابی ما را از اتوبخار بیرون انداخت ، و هردو نفر مارا متهم به روز خواری وفساد کرد وهرگونه القاب را به ما داد ومن هرچه توضیح میدادم، به خدا من روزه ام، این بده خدا نمی تونست روزه بگیره و… اصلا گوش نمیکرد وبعد با عصبانیت رفت، وبعد از چند دقیقه اسم ما دونفر را از میکروفن صدا زدند، ما رفتیم جلوی دفتر و منشی باحالت ترس و نگرانی رو به ما کرد و گفت چی کار کردید بدبختها که برای هرکدام 2روز زندان نوشته و10روز اضافه خدمت زده، وبایدآماده بشید تا دژبان مرکز میاد شما رو ببره زندان لشگر
من رو میگی آقا تا چند لحظه پیش فکر میکردم در حق یک انسان لطف کردم و الان متهم به روزه خواری شده بودم، خلاصه در این کش و قوص ها همه گورهان ما متوجه شدند . وبه ما گفته بودند کنار پنجره منشی بایستیم تا دستور اجرا شود. آقا خلاصه هر کسی ما را میدید یا تمسخر میکرد یا میگفت ای ریا کار تو که میگفتی روزه میگیری و هر چه قدر هم میخواستم توضیخ بدهم فایده نداشت و فشار عصبی و نجوا های ذهنم داشت من را از پا در می آورد، تا اینکه هم برجی ام که باهم خیلی صمیمی بودیم سراغم آمد و ماجرا را توضیح دادم، اون که پسر خیلی باهوش و طوری برخود کرده بود که رابطه اش با کادری ها خوب بود وبه من گفت نگران نباش نمی زارم حداقل تورو زندان بفرستند، و از پیش ما رفت تا فکرش را عملی کند. بعد چند دقیقه اسم من را دوباره صدا زدند ومن با ترس و ناراحتی به سمت دفتر فرمانده رفتم ومن که در شخصی گری از جلوی کلانتری هم رد نشده بودم حالا باید دسبند به دست به سمت بازداشت میرفتم ونجواها امانم را بریده بودند. رسیدم به دفتر وداخل شدم و احترام گذاشتم، یک آن دوستم را داخل دفتر فرمانده دیدم که با دوستان دیگرم دست به قران روی میز میزنند.و میگویند که من روزه هستم و بامن سحری خورده اند وما باهم روزه گرفتیم، من اشکم در اومده بود و کنترلی روی خودم نداشتم. ودوستانم رامی دیدم که هروز باهم سحری و افطار میکردیم شهادت روزه بودن من را میگفتند، خلاصه فرمانده عصبانی کمی آرام تر شده بود وگفت برو وبار آخرت باشه دوستات نجاتت دادن، تو زندان نمیری ولی اضافه میخوری، خلاصه که به قول قدیمی ها سر بیگناه پای دار میره ولی پای دار نمیره.
این بود از داستان تهمت من که مثل تک تک لحظات زندگی ام برایم درس داشت. ودیدن این فایل ارزشمند من رو یاد اون روز ها انداخت. با آن که قانون را به این شکل نمیدانستم ولی خداوند کمک کرد تا از آن ماجرا خلاص شوم ویک دنیا از خدا سپاس گزارم که الان پله پله در مسیر رشد شخصیت ام قدم برمی دارم.
خدایا سپاس گزارم که هر لحظه هدایت ام می کنی.
به نام خدای مهربانم .
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته محترم و همه دوستان هم فرکانسیم .
الهی شکرت یک روز زیبای دیگه فرصت دادی تا بتونم در این جهان زیبایت باشم و از قوانین تو بشنوم درک کنم عمل کنم.
این فایل واقعا به معنای واقعی کلمه منحصر به فرد هست تمام فایلهای هدیه استاد عزیز الماس هستند که ایشون
این گنجها را کشف کردن و به من و همه دوستانم در این سایت بهشتی انتشار میدن خیلی خوشبختم که مخاطب
چنین انسان نمونه در جهان هستم که از قوانین واقعی در جهان صحبت میکنه و خودش داره با این قوانین زندگی
میکنه و منتشر میکنه واقعا من و همه کسانی که به اینجا هدایت شدیم ما جزو یک دهم یک درصد مردم هستیم
که یک جور دیگه داریم به جهان نگاه میکنیم و امیدوارم بتونم به این آگاهی های داغ طلایی جامع عمل بپوشانم و
نتایجم نشان دهنده مدارم خواهد بود که چقدر ازین مطالب آگاهی ها گنج های تازه کشف شده در جهان استفاده
کردم من همه انسانها از ذهن همیشه رکب خوردیم و میخوریم تا جایی که بتونیم آگاهانه ورودی های ذهنم را ازین
دسته آگاهی ها پر کنم دیگه نجوا زورش کمه نمیتونه کاری کنه من اگر تغذیه اش نکنم نمیتونه کاری از پیش ببره
احساس خوبم نشان دهنده شکست نجواست در همین مورد تهمت و غیبت که در قران خداوند ازش صحبت کرده
باید براش اهرم رنج و لذت درست کنم واقعا کار کنم خط قرمزی برای خودم در روابط با ادمها ماها که در جامعه با
ادمها در ارتباط هستیم و اکثریت هم توجه به نکات جالبی ندارن بتونم این حد و مرز را با کمک الله مهربانم بسازم
تا ازین گرداب الوده غیبت و تهمت نشنوم و بهش توجه نکنم چون به قول استاد عزیزمون نمیشه بشنوی و بهش
فکر نکنی مخصوصا در مورد نفری که نیست و دارن ازش حرف میزنن و میشناسم چقدر میتونه در موردش در ذهنم
اثر بدی داشته باشه نمیتونم باهاش ارتباط پاکی داشته باشم چون اون حرفها را در ان جستجو میکنم و به نکات منفی
اون شخص دارم بال و پر میدم و دیگه ارتباط با اون ادم بسیار وحشتناک میشه و باید بتونم جلوی این همه تخریب را
در ارتباط با ادمها با نمودن با ادمهای سمی جلوگیری کنم به امید و کمک ربم این زندگی زیبا را زیباتر ببینم و زیباترش
کنم حیفه که در این جهان به این زیبایی من به نکات و حرفهای الوده گوش کنم و در ذهنم پرورش بدم اگاهانه نکات
مثبت هر چیزی توجه کنم خودمو از زیبایی ها بمباران کنم تا با کمک همین ذهن چموش جهان را زیباتر ببینم و رام
خودم باشه ذهن تا فرمانروایی را بهش بفهمونم که دنیا دست خودمه نه تو ذهن جان هرچی من میگم همونه فقط
زیبایی را ببین صحبت کن پرورش بده تا زندگی را در این جهان زیباتر ببینم و لذت ببرم الهی شکرت برای این فایلهای
زندگی ساز بهشتی دم شما گرم استاد عزیزم همیشه بدرخشید تا بی نهایت .
شما را به خدای بزرگم میسپرم خدا یارو نگهدارتون
سلام میکنم به استاد نیکوکار وبزرگوار
وسلام میکنم به مریم بانوی زیبا و زحمت کش که کنار استاد هم به خودسازی خودش ادامه میده وهم به ما کمک میکنه تا با آگاهی بیشتر به خودسازی مون بپردازیم.
خدا رو شکر می کنم که همه چی رو برامون آسان میکنه .
خوب این فایل منو یاد یه سری کارام میندازه که فکر میکردم اشتباهه ولی میبینم درست بوده،وطبق قانون عمل کردم.
من یه مقدار تنهاتر شدم ودور و برم خلوت تره خیلی ها رو سال به سال هم نمیبینم ودیگه تو زندگیم نیستن،از خیلی هام دور شدم ،نه اونا به من کار دارن نه من به اونا ، نمیدونم این ازتغییراتیه که با کار کردن روباورام ایجاد شده یا نه …
خوب من سالهاست که با شما آشنا شدم وتلاش کردم
توی غیبت کردن وصحبتهای قضاوتگرانه جمع نباشم ،
اوایل خیلی سخت بود ولی الآنم هستن کسانی که مجبورم باهاشون رفت وآمد کنم وهمچنان همون راه همیشگی شونو میرن با اینکه بارها خواستم که به من نگن ، درمورد شخص سوم حرف نزنیم وحرف خودمونو بزنیم ولی فایده نداره…
یادمه یه بار جایی دعوت بودیم وهمه اونجا جمع بودیم بزرگترها طبق معمول مشغول غیبت و تهمت وحرف زدن از بقیه بودن که تو جمع ما نبودن هرشکل خواستم صحبت رو عوض کنم نشد وآنقدر با انرژی غیبت میکردن که انگار قراره آخر به هر کی بیشتر غیبت کرده ،مدال طلا بدن .
من پاشدم رفتم پیش بچه ها با اونا همصحبت شم دیدم اونام مثل بزرگتراشون دارن غیبت وقضاوت هستن ، گفتم تو کار بزرگا دخالت نکنن ،بعدشم با بازی راحت حواسشونو پرت کردم .
الآنم منو فرزندانم باهاشون ، رابطه مونو قطع نمی کنیم ولی بلدیم چطور خودمون با برنامه های از قبل تعیین شده جمع رو تو دست بگیریم در صورت شروع غیبت وتهمت وقضاوت وبحثهای ویرانگرهم ، یا با گوشی مشغول میشیم یا با بهانه ی کمک کردن وچیزای دیگه از اونجا بیرون میریم …
الآن نه همسایه ها ، مثل قبل هستن ، نه دوستان ونه فامیل، در واقع از همه دور شدیم، وگاها در مراسمی ، جشنی جایی میبینمشون وخیلی تغییری نکردن وتا شروع میکنن به حرف زدن …………..
خوب از یه لحاظ خوبه که در غیبت وارسال فرکانس منفی شریکشان نیستم ،
درسته که خدارو دارم ،شما رودارم ،
ولی دوست دارم ،دوستای هم مدارم دورم باشن ،بتونم باهاشون معاشرت کنم ،دلم یه دوست صمیمی وزمینی میخواد.
بنام خداوند هدایتگرم
سلام استاد جانم
سلام مریم جانم
سلام دوستای عزیزم
قدم15 مهاجرت به مدار بالاتر
استاد این بحث دقیقا یکی از پاشنه آشیلای منه
اینکه نمیتونم موقع غیبت حرفو عوض کنم
استاد من کلا دوست صمیمی ندارم نمیدونم این خوبه یا بده ولی الان تو این برهه از زندگیم با تنها کسایی که رفت و آمد دارم خانوادم هستن
و من باید خیلی این فایلو گوش کنم که در مورد غیبت کردن بتونم محکم بگم من نیستم و ترک کنم اون مکانو
من اول باید خودم به این درک برسم که ورودیهامون چقدددر مهمه و نباید هر چیزی رو اجازه بدیم که بیاد تو ذهنمون بعد میتونیم دیگه کم کم از اینطور جمعا فاصله بگیریم البته من خودم در این مورد کم تلاش نکردم متاسفانه خانواده و فامیل اصلا این غیبت نقل مجالسشون شده و تا یه دورهمی میشه شروع میکنن به غیبت در مورد کسی که حضور نداره من خودم واقعا چندشم میشه از همچین بحثایی از اینکه بشینیم عین آدمای بی هدف و خاله زنک ایراد دیگرانو بگیریم
دقیقا استاد این حرفتونو من با همه وجودم میپذیرم و بارها این تو ذهن خودم میاد موقعی که دارن بد کسی رو میگن فک میکنم میگم واقعا من اگه جای اون بودم اینطوری رفتار نمیکردم؟
چقد خوب میشه اگه ما همیشه مراقب باشیم هر وقت میخواستیم ایراد کسی رو بگیریم بگیم مگه خودم بی ایرادم؟ من پاکم؟ من خیلی اشتباهات دارم که این شخص اون اشتباهو نکرده….
من هیچوقت کامل نیستم در این مورد خودم خیلی میلغزم و باااااید روی خودم خیلی کار کنم
بخاطر این کلا خیلی کم خونه فامیل میریم و سعی میکنیم ارتباطمونو کم کنیم اما دیگه خانوادم که هستن و حرفای منفی و غیبت کردن بقیه هم هست من خودم باید تغییر کنم من هستم که اگر میخوام زندگیم تغییر کنه افکار و باورهامو باید تغییر بدم و باید بها بپردازم و بهای این موردم اینه که من باید بتونم نه بگم بتونم بگم من نیستم
استاد این مورد بازم برمیگرده به حرف مردم میگم حالا من بگم نیستم از کجا معلوم که دفعه بعد من پیش اینا غیبت نکنم و اینکه چه فکری در موردم میکنن و نجواهای ذهن
استاد نمیدونم شاید بعضی مسائل واسه بعضیا حل کردنش راحت تر باشه واسه بعضیا سخت تر
بعضیا شاید دوروبرشون اصلا آدمایی نباشه که اهل غیبت باشن ولی بعضیا بیشتر هست و باید بیشتر تلاش کنن که رها بشن و برای همیشه باید این مورد حل بشه ما باید از ریشه حلش کنیم و این ریشه بنظر من بازم برمیگرده اول به حرف مردم دوم احساس تنها شدن و ترد شدن و سوم اینکه به خودمون اعتماد نداریم که محکم بگیم غیبت نه
یعنی ما میگیم ممکنه دفه بعدی من غیبت کنم پیش همینی که الان بهش میگم غیبت نه
و به همین خاطر اول کار نگیم غیبت نه بهتره
نظر من اینه البته….
اول کار ،خودمون صحبت نکنیم خودمون یجوری اونجا رو ترک کنیم و به جهان نشون بدیم همچین جمعهایی رو نمیخوایم اینجوری شاید انرژیمونم واسه توضیح دادن به بقیه کمتر هدر بره
نمیدونم استاد البته که من خودم کاملا میپذیرم در این مورد مدارم خیلی پایینه و خیلی راه دارم ولی دوس داشتم یه رد پا بزارم که یادم باشه این مورد خیلی مهمه و حتما باید جدی بگیرمش و من باید به جهان این فرکانسو بدم که من همچین جمعهایی رو نمیخوام و تنها راهش در این اسکیلی که من هستم و الهامی که الان دریافت کردم سکوت کردن و خودتو مشغول کاری کردن و بحثو عوض کردنه چون من هنوز استاد به اون قدرتی که شما دارین و مداری که شما هستین نرسیدم که راحت بگم نه بنظرم حتما باید روی عزت نفسم کار کنم این از ضعف عزت نفس منه
و البته البته من باید یادآوری کنم به خودم که بازم کمالگرایی سراغم نیاد که مهسا هیچ انسانی کامل نیست توهم ضعف هایی داری و نقاط قوتی هم داری باید بتونی با کار کردن روی این نقاط ضعفت اعتماد بنفستو بالا ببری پس نیاز به تمرین داری
خدایا به امید تو من از فردا دوباره این تمرینو شروع میکنم و ناامید نمیشم ایمان دارم خداوند هدایتم میکنه
به نام خداوند دانا وتوانا وعالم و محیط به تمام جهان هستی
استاد سپاسگزارم از این دو سری فایلهای اخیرتون و جریان هدایتی که با مطالبی که توی فایلهاتون بود در مورد غیبت و تهمت و دوستی ..وهمزمان سد با اتفاقی که بین منو یکی از دوستان صمیمی ام افتاد راحت تر تونستم تصمیم بگیرم و این دوست عزیز و به راحتی و با آرامش از زندگی ام حذف کنم ، میدونم خداوند یکتای مهربان در زمان و مکان مناسب دوستان خوبی رو وارد زندگی ام خواهد کرد .
مچ شدن آگاهی های این روزهاتون و رشد و بهبود فردی شخصیتی مون با قرآن و آیات الهی چقدر زیباتر وکلام ودرسهای شما استاد نازنین واسمون شبوا و روانتر شده.
خدایا شکرت برای همراه بودن با شما
خدایا سپاس برای هدایت شما به این مسیر قرآنی
سلام استاد جان
با خوندن کامنت بچه ها دلم خواست دو تا از تجربه های خودم رو کامنت کنم ….
1- من یک ویژگی شخصیتی دارم که از بچگی با من بوده. من زیاااادی رک هستم. یعنی به جای اینکه حرفی رو پشت طرف بگم جلوی خودش میگم البته بدون این که غرضی داشته باشم یا بخوام طرف رو ناراحت کنم. فقط صادقانه حرفم رو میزنم. بعدها متوجه شدم خیلی ها به ویژه وقتی شناختی نسبت به من ندارند این رو دلیل گستاخی و بی ادبی من می دونند و ناراحت میشن و به شدت از من بدشون میاد:) ️️️
یکی از مثال ها مربوط به اواخر دوران ارشدم هست. دو تا از همکلاسی هام اومدن اعتراف پیش من که اوایل که همکلاس شدیم انقدرررر ازت بدمون میومد و پشت سرت حرف میزدیم که نگو و نپرس. چون خیلی رک بودی. میگفتیم خدااایاااا این دیگه کیه؟! ولی الان با اختلاف بهترین همکلاسی هستی و خییلی دوستت داریم چون تازه شناختیم تو رو و میدونیم اگر حرفی میزنی حداقل پشت و روت یکی هست و منظوری نداری و این چنین شد که لقب سمیرای سبز رو به من اعطا کردند (شکر خدا)
2- مورد بعدی هم مربوط به محل کار سابقم هست که چون زیادی سرم تو کار خودم بود و گویا رئیس زیادی با برنامه های من راه میومد و دوستم داشت ( که الان فهمیدم در واقع پاسخ جهان به درخواستهای من بوده که جایی باشم که وقت خالی برای اهداف دیگه ام داشته باشم) کمی مورد لطف همکارها قرار می گرفتم ولی به روی مبارک نمی آوردم و کار خودم رو می کردم. احساس می کردم زیادی از من خوششون نمی یاد ولی اهمیتی برام نداشت. در واقع انقدر هدف برام مهم بود که به غیر از خودم نه کسی رو می دیدم نه چیزی رو می شنیدم. خودم بودم با یک لیست از کارهایی که در زمان خودش باید تیک می خورد بنابراین بقیه ای وجود نداشت. البته با احترام و مهربانی با همه برخورد می کردم. یکی دو سال بعدش که دیگه همه من رو شناختند یکی از بچه ها اومد مثلا اعتراف پیش من که اوایل خیییلی بدمون می اومد ازت. فکر می کردیم چاپلوسی که رئیس هوات رو داره. چند بار هم زیر آبت رو پیش رئیس زدم، فلان چیز و بهمان چیز هم پشت سرت گفتم … منم با لبخند گفتم فدااااا سرت. گفت یعنی ناراحت نشدی گفتم نننننه. و با اینکه مدتهاست دیگه استعفام رو دادم ولی همیشه بچه های اونجا بهم لطف دارند. پیام میدن و دوستان خیلی خوبی برای هم شدیم.
استاد از وقتی که با شما آشنا شدم فهمیدم من خیییییلی از کارهایی که کردم طبق قانون بوده و جهان هم پاسخم رو به زیبایی داده. با اینکه چیزی در موردش نمیدونستم. چیزی که خییییلی برام اینجا رو جذاب کرده مفهوم توحید و درک خداست. به ویژه جلسه 9 و 10 راهنمای عملی کن فیکون کرد من رو. همیشه با این مساله گیر اساسی داشتم. الان کم کم دارم میفهمم. و چقدر میچسبه این مثالهای قرآنی.
البته یکسری باورهای خیییییلی مخرب هم یافتم که دارم روی اونها هم کار میکنم.
یک چیزی هم بگم که من برخلاف خواهرم هیچوقت دنبال این برنامه ها و اساتید موفقیت نبودم به هیچ وجه. بنده خدا کلی پول می داد دوره های مختلف رو خریداری میکرد من یک جلسه از هر کدوم رو گوش میکردم میگفتم اینها چیه گوش میده. به خودشم میگفتماااا ولی کار خودش رو می کرد. ولی وقتی اولین بار فایلهای شما رو برام ارسال کرد گفتم این خودشه خودِ خودش. من دنبال اینجور برنامه ها نبودم یکهو پیداتون کردم. ناگهان و خیییلی دلچسسسسسب.
از صمیم قلب از شما، مریم جان شایسته و دوستانی که با کامنتهای قشنگشون کمک می کنند بهتر قانون رو درک کنیم سپاسگزاری می کنم. دوستتون دارم.