اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان و دوستان عزیز و گرامی ام در این مسیر پر از خیر و برکت
دوستان خوبم ممنون تان هستم بابت کامنت های بسیار زیبا و آموزنده تان
رد پای شما عزیزان صحبت های استاد را چند برابر زیبا تر می سازد
من دیروز یک رد پا از درک کی از این فایل داشتم گذاشتم
و رد پای شما عزیزان بیشتر مثال ها را برایم واضح تر می سازد
من قبلاً تجسس کردن در زندگی دیگران را زیاد انجام می دادم و عواقب این کار را هم نمی دانستم
خلی دوست داشتم که بیبنم نزدیکانم در چی شرایط و وضعیتی قرار دارد
و به نحوی دوست داشتم از زندگی هر کسی چیزی بدونم
اگر می دیدم که فلانی در زندگی شأن موفقیت کسب کرده قشنگ حسودی می کردم و خودم را فرد ضعیف و ناتوان احساس می کردم
و اگر می دیدم که شرایط ناجالبی دارد تازه در درونم خوشحال بودم که شرایطش از من بهتر نیست
اگر می دیدم که یکی در کسب و کارش رشد داشته خلی خود خوری می کردم که چرا من از لحاظ مالی مانند فلان فرد نیستم
و هیچ وقت هم برای بهتر شدن وضعیت مالی ام اقدام نمی کردم
اما آنها را در ذهنم بد و بیراه می گفتم
اگر می دیدم که یکی از لحاظ روابط در جایگاه بهتری قرار دارد با خودم می گفتم اینها دارد پیش دیگران ادا و اصول در می آورد شاید توی زندگی مشترک شأن رابط شأن اینقدر باحال نباشد
و ذهنم دنبال نقایص و معایب بود
و به این چنین نگرش ها به نحوی خودم را آرام می کردم
یعنی چشم دیدن موفقیت کامیابی و زندگی شاد داشتن دیگران را نداشتم
و در این منجلاب گیر کرده بودم
شاید بروز هم داده نمی توانستم که من این چنین یک ضعف بزرگ را در درونم دارم
و همین می شد که غیبت کردن پشت سر دیگران شروع می شد
اما بازهم در غیبت کردن نسبت به سایر اعضای خانواده ام ضعیف تر بودم
یعنی خلی زیاد در این گونه بحث ها دخیل نمی شدم
در غیبت کردن سهم می گرفتم اما کمتر نسبت به دیگران
و این کارم باعث شده بود که بیشتر موقع توی فامیل مرا انسان مغرور و خودخواه حساب می کردند
حتی بعضی موقع من حین غیبت کردن پشت دیگران مانع این کار می شدم و همین امر موجب می شد که خانواده ام مرا مغرور حساب کند
اما بعضی موقع ها سهمی خوبی داشتم در غیبت کردن
این را گفتم که اری منم در این چنین شرایط قرار داشتم
بعضی موقع ها پر رنگ بود و بعضی مواقع کمرنگ بود غیبت کردنم
و نمیدانم دلیلش را
اما حالا به لطف خداوند کمتر شده است
و با آموزش های استاد عزیزم تلاش می کنم که در این چرخه قرار نداشته باشم و نمی گویم که اصلا غیبت نمی کنم اما تا جایی که توانسته ام خودم را متعهد کنم از این گونه جماعت ها و سخن ها دور باشم
همین امروز خدا را شکر چند بار آگاهانه از این گونه صحبت ها و داستان ها دوری کردم و سهم نگرفتم که حتی دوست نداشتم چیزی بیشنوم
وقتی این جور صحبت ها جریان داشت رفتم خودم را به کاری مشغول کردم
جالب اینکه یک ساعت قبل از این رد پا نوشتن
یکی از همکارانم در مورد یکی دیگه از همکارانم شروع کرد غیبت کردن
که فلانی بودن یا نبودنش هیچ تاثیری در کار های ما ندارد
این قدر حقوق می گیرد و هیچ کار خاصی انجام نمی دهد
مثال زد از کار های امروز که انجام داده بودیم
به لطف خداوند من یک جمله هم چیزی نگفتم و حتی آری و نخیر را هم بر زبان جاری نکردم
تازه خودم را به سمتی دیگری کشاندم و باعث شد که این حرف و سخن در همان نقطه خاموش شود
در حالیکه قبلاً حتما باید در این مورد صحبت می کرد و منم آتش را شعله ور تر می ساختم
و بلخوص این فردی که ازش بد گفته شده بود
چون به نحوی باهاش خلی گرم نیستم
اما امشب اینجا آگاهانه از این حرف ها دوری کردم
بعداً وقتی دوباره این موضوع به ذهنم آمد خلی خودم را تحسین کردم و به خودم قول دادم که حالا می دانی این کار ناجالب است پس باید همیشه ازش دوری کنی
و از خدای خوبم می خواهم که مرا در این راه حمایت کند تا شریک گسترش این چرخه ناسالم نشوم
از استاد عزیزم عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان سپاسگزارم بابت این چنین آموزش های که واقعا زندگی ما را دارد دیگر گون می سازد
و این پروژه مهاجرت به مدار بالاتر واقعا تاثیر خلی خوبی در زندگی و افکارم گذاشته است
از تجربیات شما دوستان عزیزم خلی درس ها می آموزم و ممنون و سپاسگزارم از شما خوبان
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
من اگه سرم تو کار خودم باشه تو زندگی دیگران حالا این دیگران شامل چه کسانی میشه؟ شامل خانواده ، دوستان ، اطرافیان و کل مردم دنیا میشه و تو کار این اشخاص کنجکاو نباشم ، غیبت نکنم ، تهمت نزنم ، تحقیر نکنم و در کل توجه و تمرکزم فقط و فقط وفقط رو خودم باشه و اینکه در برابر غیبت ها و تهمت هایی که دیگران میگن ناشنوا باشم نخوام بشنوم از طرف من این چرخه مسائل قطع میشه
و اینکه در روابط به چه کسی دوست صمیمی گفته میشه؟ به کسی دوست صمیمی گفته میشه که من بتونم با خیال راحت در مورد عقاید و موضوعات مختلف باهاش صحبت کنم و اونم راحت با من در مورد موضوعات مختلف صحبت کنه و در یک مدار و فرکانس باشیم و از هم تاثیرات مثبت بگیریم واسه هم زمان بزاریم من خودم در یک برهه از زندگیم دوستان زیادی داشتم ولی همشون صمیمی نبودن چون در توانم نیس بخوام واسه بیش از یک نفر وقت و زمان بزارم و بتونم در همه موضوعات باهاش راحت صحبت کنم و همون وقتها هم که از قانون هیچ درکی نداشتم و دوستان زیادی داشتم باز هم در بین اونها من فقط با یک نفر صمیمی بودم و با گذشت زمان و درک قوانین تمومی اون دوستان از زندگیم حذف شدن چون باهاشون هم مدار نبودم و خداروشکر میکنم بابت این تغییرات.
و این موضوع مثل روز روشن واسم واضحه که اگر کسی بخواد تهمتی به شخص غایبی بزنه صد در صد خداوند در همین دنیا اونو در جایگاه اون شخص اتهام خورده قرار میده و در اینجا خدا ظلم نکرده بلکه شخصی که به دیگران تهمت زده به خودش ظلم کرده چرا مگه میشه با تهمت و غیبت انسان به خودش ظلم کنه؟ آره همینطوره طبق قوانین الهی ما با ورودی ها و کانون توجهمون افکار و باورهامون رو بوجود میاریم یعنی چی ؟ یعنی وقتی کسی خواسته یا ناخواسته به کسی تهمتی میزنه یا غیبت اون شخص رو میکنه چون روی مسائل ناخواسته که باب میلش نیس توجه میکنه در موردش صحبت میکنه کم کم وارد مدار اون اتفاقات میشه و جهان در پاسخ فرکانس های نامناسبش همون اتفاقات ناخواسته رو واسش رقم میزنه و به قول امروزی ها کارما پس میده
نتیجه گیری از این موضوع = بخاطر خودمون هم شده غیبت نکنیم تهمت نزنیم تحقیر نکنیم در برابر تهمت ها و غیبت ها ناشنوا باشیم نشنویم جایی نباشیم که این مسائل رو گوش بدیم اگه هم بودیم اونجارو ترک کنیم و اگر هر کسی قبل از غیبت و تهمت به دیگران بفهمه همون طور که خودش دوس نداره دیگران در موردش اینجور مسائلی ناخواسته ای رو مطرح کنن پس همون جا باید سکوت کنه ما فقط موقعی حق داریم در مورد دیگران صحبت کنیم که از موفقیت هاشون تعریف کنیم و اگه بودن در فضای مجازی باعث میشه وارد چرخه گناهانی مثل تهمت و غیبت یا تحقیر کردن دیگران بشیم پس به جای بودن در همچین فضاهایی بیاییم رو خودمون کار کنیم توجه کنیم به خواسته هامون و وقتمون رو برای تغییرات و باورهای مثبت به کار ببریم .
ان شاءالله خداوند مارو به راه راست هدایت کنه راهی تهش خوشبخت و سعادتمند بشیم الهی آمین.
از خداوند رحمان و رحیم در خواست دارم که احساس خوب بیشتری را تجربه کنید
خدا راشکر برای نعمت سلامتی آرامش و جریان ثروت
خدا راشکر که در این حلقه با قوانین الهی سازگار شده ام
خدا راسپاس برای صدای زیبایم که توجه ام را بار دیگر بر زیبایها قوی و قویتر کرد
خدا را شکر برای خلق زندگیم از رفتار ها تا درآمدها و آرامش و هر آنچه من در آن لحظه به جهان هستی ام ارسال کنم
امیدوارم حال همگی در فرکانس رهایی و آزادی و آرامش باشید همراه با جریان ثروت
آفرینش چه نام زیبایی خدایا شکرت که بار دیگر احساس را در من آفریدی و چه خوشبختم که در این مسیر قرار گرفته ام .
خدایا شکرت برای تمرین تمرین تمرین در سایت استاد عزیزم
اصلا امروز یه جور دیگه حالم خوبه .
تمرکز بر افکار؛ گفتار؛دیداری و شنیداری ما که افکار ما را احاطه و باور را در ما بوجود می آورد که فرکانس هر لحظه ما میشود.
مشاهده کردن یعنی یافتن آینهای که در درون شماست؛ که با نر قلبمان واضح و روشن میشود
و هنگامی که این آینه را پیدا کردید و روشن معجزهها شروع به اتفاقافتادن میکنند.
هنگامی که افکار خود را مشاهده میکنید و تمرکز بر ورودیهای افکار با زیبایی های خدا میکنیم ، افکار سمی و پوچ شروع به ناپدید شدن میکنند،
سپس با آرامش و سکوت بینظیری مواجه میشوید که تا آن زمان کلاً از آن بیخبر بودیم.
هنگامی که حالات مختلف خود مثل عصبانیت، ناراحتی، غم و حتی شادی یا امید یا لمس کردن خود را آگاهانه مشاهده میکنید، آنها نیز ناپدید میشوند و تجربه عالیتری از آرامش و سکوت را خواهید داشت. نسبت به گذشته.
و زمانی که دیگر چیزی برای مشاهده کردن وجود نداشته باشد، یک تحول و دگرگونی عظیم اتفاق میافتد؛
در آن زمان انرژیِ مشاهده به سوی خودش باز میگردد چون مانعی وجود ندارد که این انرژی با آن برخورد کند.
هنگامی که هیچ مانعی در برابر مشاهدهٔ شما وجود نداشته باشد ب ع اون آرامش ذهنی رسیده و احساس خوب بیشتری در خود رشد داده ایم .
هستی و کائنات طبق قوانین رب العالمین منتظر حال خوش تو، هستند. و این حال خوش از افکار ما سرچشمه میگیره .
سعی را بر این بداریم که بیشتر در احساس خوب بمانیم با شکرگزاری و سپاس از خداوند بیشتر توجه مان به زیبایی میرود و استارت بر کنترل وردیهای ذهنمان هست .
️چرا که آنها همواره وظیفه دارند که تو احساسی از شادی داشته باشی.
حال خوش تو، همه ی چیزهای مثبت و عالی را به هستی صادر میکند و کائنات نیز به احترام این حال خوش تو،
بهترین ها را برای تو، به تو بر میگردانند.
امیدوارم در هر لحظه احساس خوب بیشتری را تجربه کنید .
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان سایت elmeservat.com
چقدر این جمله عمیقه :واقعا مگه من چقدر پاکم که بقیه رو دارم قضاوت میکنم. و وقتی ادم ها رو قضاوت میکنم دیگه نمیتونم دوسشون داشته باشم و با قضاوت کردن دارم خودم رو تعریف میکنم
موضوعی که وقتی عمیق تر فکر میکنم وبهش میرسم اینه که چطور ما انسان ها با دست خودمون رو از نعمت ها و برکت ها و شادی ها و لذت ها دور میکنیم با نگرش ها و با عینک بدبینی و کمبود به دنیا نگاه میکنیم.
و منتظریم یه نفر کار اشتباهی بکنه که ازش آتو بگیریم حتا بین خواهر برادری که وجود داره که بگیم آخیش دلمون خنک شد. ولی این سمی هست که کم کم میخوریم و اثر میکنه
ما خودمون به خودمون ظلم میکنیم و مثل یه بالن به خودمون شن آویزان کردیم و پایین میایم یا مثل یه شخصی که در یه مسیر یه کیسه شنی سنگین رو داره حمل میکنه و نمیذاره زمین و به جایی میرسه که میبُره
غیر از اینکه تهمت زدن و قضاوت و سو ظن ها چه گناهی هست یا اینکه انسان رو در چه مدار بدی قرار میده. اما اتفاقی که میوفته بسیار توی شخصیت ما تاثیر مخربی داره بدون اینکه بفهمیم و یه گره کور در وجودمون میاره که یا اصلا نمیفهمیم یا باز کردنش انرژی زیادی میخواد و یه ضرر بزرگی به خودمون میزنیم که جلوی رشد ما رو میگیره
از حتی چیزهای کوچک میشه دید . مثلا بارها شده که به شخصی زنگ یا پیام دادم اما جواب نداده بعد توی دلم قضاوت کردم یا توی صف خودپرداز بوده و شخص جلویی کند از نظر من عمل کرده و من قضاوت کردم و بی نهایت مثال های بزرگ و کوچک وجود داره
و با اینکه من در این موضوع ادمی هستم که جلو روم بدترین صحنه رو دیدم و گفتم به من ربطی نداره و رد شدم و میخوام بگم این چیزها خیلی ریز هستن که شاید خودمون متوجه نشیم.
من بیشتر تجربه ای که داشتم از وارد شدن کار جدید بوده که وارد کار جدید که میشدم همون روزهای اول افراد از صاحب کار گله داشتن و میگفتن اینجوری باش یا زرنگ باش و نصیحت میکردن و من توی دلم به خودم میگفتم که بلد نیستم و معمولا توی جمع ها نمیرفتم و بدون استثنا هرجا کار کردم بقیه ازم راضی بودن و بیشترین توجه صاحب کار رو به من داشتن و بقیه هم کنایه میزدن میگفتن
خداروشکر من الان در شرایطی هستم که هیچ دوستی به غیر از خداوند ندارم چون واقعا بهش رسیدم .
ولی در گذشته انقدر برای خانواده دوستام و همکاران شخصیتی نشون دادم کخ مثل بچشون بودم و از همه جیک و پوک و ریز زندگی و تبارشون میدونستم و از کارهای پنهانی دوستام و همکارام با خبر بودم چون بهم این اعتماد رو داشتن . یا من رفتارهای با چشم خودم دیدم که تصورش برای بعضی مشکله اما زیپ دهنم رو کشیدم و مسیر خودم رو رفتم. چون برام این مسائل بی ارزش بوده.
یه شعاری اینه که: به من ربطی نداره
و حتا قبلنا به خانوادم هم قبلا گفتم جلو من از کسی صحبت نکنید و به من ربطی نداره و خیلی وقتا ناراحت شدن که تو چقدر بدعنقی یا نمیشه باهات حرف زد. و از یه جایی دیگه خودشون رعایت کردن و من برم سکوت میکنن
و نکته مهم اینکه تصمیمی که با قلبت بهش رسیدی و یا سبک خودته رو به کسی نگو که تخم شک و ترس و نامیدی توی دلت میکاره
دیروز گذشت اما امروز هست ، اگر نفس میکشم پس میتونم تغییر ایجاد کنم
سلامی دوباره به سایت بهشتیم..بهشتی که معنای واقعی زندگی را به من اموخت…
بهشتی که تمام لحظاتش..کنترل ذهن ..هست…
بهشتی که عمل میاورد..نه حرف مفت.نه حرف بی ارزش…
میخام یه توکه پایی از زندگی گذشته ام.بخاطر باورهای اطرافیانم..رو برای ذهن نجواگرم یاداوری کنم…
استاد عزیزم..من در زمان نوجوانیم..به علت یسری گفته ها ..یسری همون باورها..نمیدونم از چی نشعت گرفته بود..به من القا شده بود…
و همین رفتار باعث شده بود که کانون توجهمو روی این شخص بزارم و هر سری یجورایی برای خودم داستانها رو بوجود بیاورم…
یادمه…این داستان شاید یکم طول بکشه..ولی یچیز بسیار شخصی انشالله برای خودم و برای دوستانم درس بزرگی باشد…
ما یه مدیر داشتیم.زمان مدرسه…. ایشون الان بنده خدا فوت کرده..
و من همیشه طبق اون باورهام ایشون رو مورد تحقیر و بدگویی قرار میدادم…
تا چند سال که تو این مدرسه بودم..از طرف این شخص..خطکشهای فراوانی خوردم..جوری بود که همه مدرسه همه افراد از این شخص میترسیدن..و اکثرا..ترک تحصیل میکردن…
و این باورها!… مخصوصا”اون مدرسه ..خیلی زیاد دانش اموزان تنبل داشت..و مورد توهین و اینجور رفتارها قرار میگرفت….
اسم این مدرسه بنت الهدی بود..بهش میگفتن ..خِنگ خدا……اینقدر این باور روی اسم این مدرسه بود…که همه افراد در اون مدرسه…. درس نخون..و تنبل بودن..کلا جَووش ..اینجوری بود..
چرا!؟چون این باورها تو اون مدرسه،” قوطه ور شده بود..که همه واقعا درس نخون..و همه دست این شخص کتکهای فراوان رو میخوردن…
که منم جزوش بودم.از بس تو اون فضا غرق شده بودم.اینقدر ضعیف بودم..این شخص مدام،”منو کتک میزد..
تا من یکسال تو کلاس اول راهنمایی موندم..اینقدر باورای اطرافیانم روی من تاثیر گذاشت که من واقعا استپ شده بودم..
با وجودیکه یه افرادی بودن.مورد احترام همون شخص قرار میگرفتن.اطرافیان نزدیکم.بودن…
ولی همیشه به مادرم میگفت..
چرا اون دخترات اینقدر قوی و درس خونن.اصلا این دختر مثل اونا نیست…
استاد..دوستانی که اطرافم بودن..خیلی روم تاثیر میزاشت..واقعا یه برهه خیلی ناجوری برام بود..که اصلا من با وجودیکه اینقدر توی،” کارام دیگم…زرنگ بودم. ولی من بخاطر اون تنبل بودنم توی درسهام و دیگر کارام ،”همیشه مورد شتم و کتک زنی.طرف این شخص میشدم…(اینم بخاطر دوستان اطرافم بود)
.
و هر روز این ضربه ها بیشتر میشد.مادرمم میومد مدرسه..ولی هر روز با من بیشتر لج میکرد…
تا اینکه کلا پرونده منو گرفتن.واقعا نجات من بود..از طرف خداوند!.. من هدایت شدم به یه مدرسه دیگه..همون سال…180 درجه من تعقییر کردم..و چقدر نمراتم تو همون پایه بالا گرفت.با معدل بالا!
و این گذشت…تمام شد و رفت…ولی امروز دوستداشتم راجع بهش بگم…
که واقعا تهمت زدن..غیبت کردن ..تو اون موقعها از طرف دوستانم..اینقدر تو این مدرسه به من القا شده بود که منم جزو همونا شده بودم..
چون تمام دوستانم مثل خودم بودن…
اینقدر کانون توجه مخصوصا توی دوستیابی میتونه تاثیر گزار باشه…
حالا حساب کنید دو مکان..با شرایط:یکسان…میتونه..باورهای اطرافیان چقدر روی این دوگروه تاثیر گزار باشه…
و من به لطف خداوند و واقعا هدایت الله بود که من هدایت بشم بجایی که ،” که بهشت را به من دادند..
و من زندگی ام کاملا تعقییر کرد…
دقیقا هدایت اون موقعه ام ،”با هدایت وارد شدنم تو این سایت…صدق میکند…
که چقدر یه محیط میتونه تو زندگیت تاثیر زار باشه..
من همیشه ناگفته نمونه این شخص رحمت خدا رفته….خیلی برام سنگینه میخام بنویسمش ولی امروز لطف خداوند باعث شد .که یاداوریش کنم…
من سالها داشتم به این شخص توهین میکردم…و تا اینکه هدایت شدم به این سایت…
خوب روزی که خداوند بهم گفت باید بری قبرستان…ناگفته نمونه .موقعه ایی که دیگه وارد این برنامه الهی شدم.گفتم خدایا من ایشون رو از صمیم قلبم بخشوندم..من خودم بانی و باعث اینکار بودم…
و گفتم خدایا کمکم کن تا قلبم پاک بشه..چون میدونستم هر احساس بدی اتفاق بد برام بوجود میاره
قبل از اینکه …وارد این سفر هدایتی الله بشم…حدودا چند ماه قبلش…
خواب دیدم تو شب تاریک یفردی با چهره ناشناخته..بلند صدام میکرد..فاطمه علی پور…فاطمه علی پور….
رفتم روی قبرش..ولی نمیتونست صحبت کنه.چهرش پیدا نبود…..
ولی خیلی حس بدی بود.استادم من هنوز اون اشتباهاتی که خودم بانیش بودم.داشتم به این شخص ربطش میدادم..
و این لطف خدا بود…
اره میگفتم..روزی که من هدایت شدم به قبرستان..یه روز خیلی خاصی بود و پر از ارامش…خداوند بهم گفت برو روی قبر همون مدیریت خانم فلان…
و من رفتم روی قبرش نوشته بود..معلمی دلسوز و مهربان…خداوند نگاهمو انداخت روی قبرش….
و من همونجا روی سر قبرش گفتم خانم فلانی من تو رو بخشیدم.امروز روز سفر من به قبرستان بوده..از درون با خدا گفتم..
زبانم باز نمیشد..از اون حسی که داشتم..و همونجا…دیگه بهش گفتم.بخشیدمش استادم!..
چون سالها داشتم این کثافتهای شیطانی رو روی قلبم تلمبار میکردم…
و ووو بخشیدمش استادم!…. بخاطر خودم.بخاطر حال خوبم..بخاطر این سایت عزیز بهشتیمون..که واقعا نه برای خدا نه برای شما استاد هست..برای تاهدمه که روز اولی که اینجا هدایت شدم..
یادمه یه برگه نوشتم ..
که غیبت نکنم.
حرف زشت نزنم.
حرف کسی. رو نزنم
رفتارم خوب باشه.
تاهد بستم گذاشتم توی جلد قران…
در اینجا هر کسی نون باورهاشو میخوره..جهان عدالت الهی همینه!…هر کسی به اندازه ایی که تعقییر میکنه بهمون اندازه هم از طرف خدا پاداش میگیره.نه با حرف بلکه عمل..عملی که حرف مفت نباشه…
…میگفتم…و این شخص ..از طرف خدا بود.که من این کثافتهای ذهنیمو از گذشته پاک و تمییز:کنم…
و همونجا روی سر قبرش بخشیدمش….
و بعد از اون بازم یه شب اومد تو خوابم اینبار حالش خیلی خوب بود…استادم من تعقییر کردم من به اشتباهات گذشته ام پی بردم…
و این گذشت….تا بازم همین چند شب پیش اومد تو خوابم…
الله اکبر ..از لطف بیکران خداوند که چکارهایی که میتونه برات بوجود بیاره…
و من چند بار بعد اون هدابتها رفتم روی سر قبرش…
میخام این نگرش راجع به غیبت و کلا راجع به وعده های:شیطانی بگم..که هر چقدر میگذره…بیشتر میدونم باید همیشه مراقبش:باشم…
چون ما هر لحظه در حال فرکانس هایی به جهان هستی میباشیم.این فرکانسها تبدیل میشه به اتفاقات وارد زندگیمون میشه…
و میخام بگم..ذهن ما سالها مورد تحقیر و کارهای:شیطانی قرار گرفته.و برای تمییز نگهداشتنش باید هر لحظه بهش بها بدییم.بهایی که عمل بیاورد…
استادم با این نگرش…چقدر زندگی حالش تعقییر میکنه..واقعا دنیا مثل ایینه ایی هست…که هر چی بهش بگی..بهت نشون میده…
همین دو روز چقدر دارم روی این روند کار میکنم.و میبینم چقدر ما نشتی داشتیم…
همین شنیدنها چقدر میتونه زندگیمونو تحت تاثیر قرار بده…
یادمه اون اویلی که خواب دیدم.اومدم توی سایت بنویسم..نوشتهام بخدا..کاملا حذف شد..چون افکارم هنوز روی این بنده خدایی که فوت شده بود…قرا میگرفت…
و لطف خدا باعث تا امروزم بیام بنویسمش..که بگم..کِرم از خود ریشه خودت بیرون..میاد…
یه مثل واضحه ایی…..کِرم از خود ریشه خودته!…
هر چی میکشیم خودمونیم…
مثل انگشت اشاره ایی که توی احساس بد به طرف مقابلت نشون میدی..ولی چهار انگشت به طرف خودته..
خیلی حرف ها…………
خیلی حرفه………
الان خیلی احساسم خوبه..میدونی چرا!..چون فهمیدم…خیلی مواظب وردیامم..مخصوصا این موارد باشه….که مثل خوره میفته توی بدنم…
به واقعیت میتونم شیطان رو بصورت واضح ببینم..
استاد عزیزم…من سالها بخاطر این شخصیت..چک و لگدهای فراوانی خوردم..هر چقدر ریز بیین میشوم.بیشتر درکش:میکنم…
اونشب همون مدیر عزیزم بهم گفت..خیلی گنجشک بالای سرم میخونه…
یه لحظه یادم از اون مکان قبرش اومد..دیدم اره..دقیقا یه بید مجنون بالای سر این شخصه…
ناگفته نمونه…یه خبریم از خاسته ام بهم گفت…
و فردی بسیار خوشرو و مهربان در خواب بود…
چقدر همین ببخشش باعث شد تا قلبم از همه چیز پاک بشه…
و لطف خدا شامل حالم شد.تا بتوانم روی خودم کار کنم.نه دیگران رو مقصر زندگی ام بدانم…
اینم درس منو مدیر مدرسمون…و صدها مثال دارم…
حتی نسبت به فرد نزدیک نزدیکم…که بخاطر باورهام و غیبت کردنش و توهین کردنش..و قضاوت کردنش سالها من از ایشون نفرت داشتم و هر بار رنج زیادی از این شخص بُردم..
استادم با کار کردن روی خودم بازم به لطف خدا.این شخص.شده دوست عزیز زندگیم.چه هدیه هایی واسم خرید.هدیه های چند میلیونی..و دیگر هدیه ها..و چه لحظاتی با هم شروع کردیم….
چی بگم از این ذهن شیطانی که میتونه انسان رو مثل بَندی بهم بافت،” کور بزنه…
انشالله که بتونیم..بجای این حرفهای بی ارزش و حرفهای ناجور شیطانی ….در مسیر درست همیشه پایبند باشیم…و یاد بگیرم..درست از قوانین الهی بنفع خودمون و سعادت دنیوی و اخرتمون….ثابت قدم بمانیم…
دوره عزت نفس خیلی خیلی خیلی بهم کمک کرد..تا بتونم این مسیر رو با قدرت بیشتری بپیماییم..
همین الان..به یه فیلم کوتاه چند دقیقه ایی از همین حرفهای مثبت بقول خودشون هدایت شدم…
و ایشون میگفت…کلا حرفش:این بود..که خدا هر جا بخوانید شما رو استجابت میکنه…
یه لحظه منو بفکر فرو بُرد….
گفتم چقدر سایت استاد عباسمنش..با حرفهای مثبتی که اینروزها همه افراد استوری میزارن..و من کاری به باوراشون ندارم.فقط میخام اینو بگم…
که در مسیر درست..در مسیر راست..در مسیر پاکی…باید اول خودشناسیتو قوی کنی..این مرحله خودشناسی نیاز به …بکار کردن داره..باور .خیلی قوی در برابر نجوای ذهنی داره….
وقتیکه خودتو خوب شناختی باوراتو شناختی پیداشون کردی روی خودت کار کردی..تا تکه های شیطانی در درونت از بیین رفت بعد رنگ خدا تو وجودت میاد…
خدا نمیتونه خیلی راحت وارد درونت بشه…خدا بها میخاد!… نمیگم من خوبم..همه ماها انسانیم و داریم تجربه میکنیم..
ولی یه موقعهایی که پاشنهامو میبینم..درکش میکنم..اینم با عمل بهش:پی میبرم..
میبینم چقدر هنوز نیاز بکار کردن دارم..هنوز اول راهم..هر روز که یچیز جدید از:قانون یاد میگیرم میبینم هنوز اول راهم…اول راهم…
الله اکبر…
استادم ..با قدمهای کوچک و بزرگ..از درسهایی که بهم هر لحظه میدی…دارم بیشتر پی میبرم….که رسیدن بخداوند…بها میخاد…
هم انرژی.هم پولی.هم زمانی.و هم عملکرد…….
عملکرد…….
جلوی زبان خودت رو گرفتن….عمل میخاد عمل میخاد.جلوی زنجیر بافته های شیطانی عمل میخاد…عمل میخاد…عمل میخاد..
رسیدن به الهامات و درک خداوند..عمل میخاد.اصلا ابدا..فقط شنیدنش نیست…عمل میخاد…
فقط از راه خودشناسی میشه به خداشناسی رسید..اینم مدار به مدار….بازم عمل میخاد..
اینروزا خیلی هدایت میشم که باید فلان کار رو انجام بدم…یوقتایی استپ میکنم…ولی میدونم اگه انجامش ندم…تو اون مدار در جا میزنم..
برای رفتن به مدار بالا…فقط فقط فقط عمل میخاد..
یه شب بهم پیام داد.حالا وقتشه تو شب تنهایی بری اونجایی که از بچگی ازش ترس داشتی…اون لحظه روی زمین جام نبود گفتم من باید برم…
و اینم با تکامل طی شد.نصفه راه رو میموندم.ولی گفتم تو باید این شهامتو داشته باشی…دو شب پشت سر هم….
هدایت شدم به لطف خودش اون مسیر رو طی کنم..جایی که هیچکسی جز خودت نباشه..
ولی به لطف خدا انجام شد…
خودشناسی عمل میخاد تا برسی به خداشناسی…واقعا بخودم افتخار میکنم به خودم افتخار میکمم که تونستم با قدرت بیشتری این مسیر رو بپیماییم…
یوقتایی ترس بود…ولی گفتم من باید انجامش بدم…
استادم خیلی بهتون افتخار میکنم ..که شما بهای تمام خاستهاتونو دادین..میدونم واقعا ارزششم داره…و به این درک دارم میرسم..که باید بهای خداشناسی رو با عملکردت ،” با تمام وجودت بِدی……
خداشناسی نیاز به ایمان قوی داره.ایمانی که حرف مفت رو از بیین میبره…
هر جا عقلم گفته..تو خیلی خوبی.همون لحظه مورد ازمایش قرار گرفتم….اونجا مشخص شده چجور به قانون احترام قائلم..
در نهایت سپاسگزار خداوندم که مرا هدایت نمود تا بتونم این مسیر رو به خیرو خوبی،” برای همیشه و با تکامل و قدم به قدم جلو ببرم..و من میدونم تا زنده هستم .خوشبختیهای من فقط با کنترل ذهن داره رقم میخوره……
به امید روزهای الهی دیگر …و رفتن به مدارهای خداشناسی.بیشتر….
من تو هر مقطعی به قول استاد دوتا دوست صمیمی بیشتر نداشتم و حالا هم دو تا دوست صمیمی بیشتر ندارم یعنی اینقدر با هم صمیمی هستیم که همدیگه را داداش صدا میکردیم یعنی
حس یه داداش واقعی به همدیگه داریم، از هر لحاظ این دو تا داداش واقعا فوق العاده هستند و از اینکه اینا را من به عنوان دوستای صمیمی انتخابشون کردم به خاطر این بود که یه بار ندیدم
در مورد کسی، غیبت که نگو، فقط حرف بزنند هر چی میگفتند از توانایی های خودشون و خودمون بود و من ازشون خیلی راضی هستم.
افرادی هم بودند که من روزانه 5 الی 6 ساعت باهاشون بودم ولی به خاطر اینکه همش غیبت و تهمت ورد زبونشون بود برای همیشه اونا رو دیلیت کردم چون یه جورایی رو من تاثیر منفی میزاشتند هر چند تو یه پروژه همکار بودیم ولی اونی که مهمتر از همه بود شخصیت خودم بود گفتم من به خودم ارزش قائل میشم و از اونجایی که من از اول هم به خاطر شخصیتم اهل این چرندیات نبودم خیلی زود تونستم خودم را از بازی
بکشم بیرون ،و تمرکزم را رو اهدافم بزارم هر چند من تو اون مدت کوتاه هم فقط یه نظاره گر بودم.
و چون از اونا اعراض کردم خداوند هم آدمای بهتری تو مسیرم گذاشته و هر بار بهتر و بهتر هم
استاد عزیز این دو قسمت برای من یه تلنگر خیلی بزرگی بود، یعنی از خیلی وقت پیش بعد از هر غیبت و تهمت چه میشنیدم و چه خودم می گفتم حالم بشدت بد میشد و مخصوصا که وقتی به کسی تهمت میزدم و غیبتش میکردم، ترس برملا شدن و به گوش طرف رسیدن دیگه بیشتر باعث آزارم می شد و از طرفی هم شدید احساس گناه داشتم. به همین دلیل همیشه دنبال فرصت بودم که خودم را به نحوی از مسئله نجات بدم. و خدا رو شکر راهکارهای عملی و قرآنی شما موجب شد به صورت خیلی جدی تر سعی کنم تا تغییر کنم چون میدونم هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که به یک توانایی برسی که نه حرف کسی بزنی و نه از حرف دیگران بترسی، این یعنی آزادی.
در مورد دوستی، با تعریفی که شما از دوست صمیمی کردین من در حال حاضر فقط همسرم این شرایط را دارد و با هم فایلها را نگاه میکنیم،گوش می کنیم، مرتب در مورد آموزه های سایت با هم حرف می زنیم و هر از گاهی که از مدار خارج می شیم به همدیگر یادآوری میکنیم، و البته خیلی دلم میخواد یه دوست عباس منشی داشته باشم که با هم بشینیم و همیشه در مورد سایت و موضوعات آن صحبت کنیم.
استاد خیلی سپاسگزارم از شما،
امیدوارم این راهکارهای عملی را در زندگی ام بکار ببرم و از زندگی بیشتر لذت ببرم
سلام و درود به استاد بزرگوارم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
راجع به این فایل ارزشمند دیروز دیدگاه نوشتم از اونجایی که دو روزه تمرکزمو گذاشتم برای تغییراتم تو این زمینه ، امروز متوجه شدم در طول روز به طور ناخودآگاه خیلی غیبت میکنیم و خیلی راحت تهمت میزنیم و ممکنه خیلی راحت تجسس تو کارهای دیگران داشته باشیم .
از اتفاقاتی که امروز باهاش مواجه شدم براتون میگم که خیلی برام تعجب انگیز بود.
مثلاً امروز در تماسی که با خواهرم داشتم خب طبق عادت ، ایشون در حال غیبت کردن بودن ،میخواستم خیلی راحت بهش بگم آبجی میشه غیبت نکنیم ؟؟ دیدم خواهرم حالش خوب نیست و جایز نیست که چیزیو که هنوز خودم ترک نکردم از ایشون درخواست کنم . بهترین راه این دونستم که وسط صحبتهاش از اون شخص غیبت کننده دفاع کنم یعنی سعی میکردم از دیدگاه اون شخص به قضیه نگاه کنم ، هر چند خواهرم نمیپذیرفت اما من کار حرف خودمو میزدم و احساساتم رو بیان میکردم . کار دیگهای که از دستم بر میومد این بود که خودم همش حرف مینداختم وسط صحبتهای خواهرم و موضوع رو به چیزای دیگه میبردم . از اونجایی که خواهرم خیلی دلش از اون شخص پر بود ول نمیکرد ولی من همچنان روش خودمو پیاده کردم و اینکه سعی کردم تماسمون طولانی نشه و زودتر قطع کنم .
در اولین فرصت که خواهرمو ببینم میخوام بش توضیح بدم که این سبک صحبت کردن در مورد دیگران به خودش آسیب میزنه . بهتره برای مراقبت از روح و جسم خودش از کسی بدگویی نکنه تا آرامش داشته باشه . اینکه گفتم از جسمش مراقبت کنه به خاطر اینه که هر وقت خشم و عصبانیت رومون کار میکنه ناخودآگاه یا سردرد شدید میکنیم یا دستمون درد میگیره خلاصه به یه نحوی جسممون به هم میریزه .اینکه چقدر حرف منو بپذیره و عمل کنه نمیدونم ، ولی اینو میدونم گفتن این احساسم باعث میشه مواقعی که با من هم صحبت هستش کمتر از کسی بدگویی کنه این تجربه رو خیلی وقتا داشتم.
مورد دیگهای که امروز باش مواجه بودم ، این بود که رفتم خرید، یه آقا و خانمی برای خرید رنگ موی سر اومده بودن. همسر ایشون یعنی اون آقا خیلی در مورد رنگی که میخواستن انتخاب کنن نظر میداد . به نظر حساس میومد. یه کمی خریدشون طول کشید وقتی که رفتن خانم فروشنده گفت عجب آدمایی پیدا میشن بعضی مشتریا چقدر سمجن ! بدون اینکه متوجه بشم ، منم یه دفه گفتم اصلاً چرا باید مردا تو این چیزا دخالت کنن ؟!! همین که گفتم متوجه شدم که اون آقا رو بیخود و بیجهت قضاوت کردم .به من چ ربطی داشت که در موردش حرف بزنم .
مورد دیگه : عصر که رفتم باشگاه همش تو ذهنم بود رفتاری نداشته باشم که توش غیبت و تهمت و تجسس باشه .این احساسمو به دوست صمیمیم گفتم .
دو ساعتی که باشگاه بودم با وجود اینکه خودمو کنترل کرده بودم که هیچ انگی به کسی وارد نکنم اما بازم دیدم بدون اینکه متوجه بشیم راحت این کارو انجام میدیم . یه دختر جوونی یه سمت دستشو کامل تاتو کرده بود سریع دوستم اومد گفت دیدی اون دختره رو ،آخه تو این سن اونم این سبکی تاتو کردن چ معنی ای میده ؟! چ فکری کرده این تاتو رو زده؟!!
تو محیط باشگاه چون اکثریت برای داشتن اندام زیبا میان بطور ناخودآگاه همه تحت کنترل همدیگه هستن. حتی اگر به زبون نیاریم، تو ذهنمون مدام همدیگرو قضاوت میکنیم . از امروز دلم میخواد آگاهانه نگاهم رو از روی کسانی که مورد قضاوت قرارشون میدم بردارم و تو ذهنم کسیو قضاوت نکنم .
واقعن چرا باید به خودم اجازه بدم در مورد ظاهر کسی نظر بدم ؟هر کی هر چی هست و نیست برای خودشه . به قول معروف سرم تو لاک خودم باشه .
مورد دیگه : همسرم از سر کار اومد . تو شرکتی که کار میکنن نصف اون افراد خانم هستن و نصف دیگه آقا . وقتایی که حالم خوبه ، با خنده و حالت شوخی بهش میگم به تو که اونجا خوش میگذره . وقتایی که عصبانی و ناراحت هستم خیلی جدی و به حالت تیکه بش میگم بایدم بهت اونجا باید بگذره !
به نظرم با توجه به شناختی که از همسرم دارم الکی قضاوت و کنترلش میکنم که مثلاً حرفی زده باشم در حالیکه میدونم مردها از این جور تیکه ها خوششون نمیاد . جالب اینه، وقتی خونه نیست اصلاً به این موضوع فکر نمیکنم و تمام حواسم به برنامههای روزانه ی خودمه ، نمیدونم چرا گاهی وقتی میبینمش مرض دارم .
خیلی وقتا با این تیکه انداختنا چ تو حالت خوب باشم ، چ تو حالت منفی ، ممکنه تهمت بش بزنم و بیخود و بیجهت قضاوتش کنم. چیزی که در واقعیت میبینم اینه که همسرم همیشه نسبت بهم محبت و توجه داره . بنابراین شوخیشم قشنگ نیست . از این به بعد سعی میکنم از اینجور شوخیها نکنم .
این چن موردی که گفتم خیلی پیش پا افتاده و از رفتارهای به نظر عادی روزانمون هستش.
باید یاد بگیریم دقت بیشتری بر کنترل ذهن و بعد رفتارمون داشته باشیم بخصوص در مورد دیگران .
نمیخوام بگم از این به بعد میخام به خودم سخت بگیرم . طوری که خودمو اذیت کنم اما فکر میکنم خیلی خوبه به همین نکتههای ریز توجه داشته باشیم تا سعی کنیم همه جا در مورد همه ی آدمها کنترل ذهن داشته باشیم . حالا اگر اشتباهی هم صورت دادیم هیچ اشکالی نداره خیلی راحت ازش میگذریم .
اما همین که متوجه شدم در طول روز زبونمون به خیلی چیزایی که نباید بچرخه میچرخه ، بنظرم بد نیست . خوبه که آگاهانه کنترلی بر رفتارها و کلامهای خودمون داشته باشیم . همینها هستن که شخصیتمون رو بهبود میبخشن و هر روز ما رو بهتر از قبل میکنن .
از دیروز خودمو وارد چالش 30 روزه کردم که از این به بعد یاد بگیرم بیشتر سکوت کنم و خیلی راحت هر چیزی رو به زبون نیارم که منجر به قضاوت کسی بشه.
بیشتر شنونده باشم البته که شنونده ی صحبتهای خوبو و مثبت .
هرجا چیزی میخوام به زبون بیارم همون لحظه به خودم یادآوری کنم و از خودم سوال کنم آیا گفتن این حرف من درسته یا نه ؟!
اگه هیچ مرضی توی حرفم نبود یعنی قصد و غرض بدی نداشتم بگم و اگر کوچکترین قصد و غرض بدی داشتم خودمو کنترل کنم و چیزی به زبون نیارم .
به نظرم تمرین کردنش خیلی باعث رشدم میشه.
استاد جونم واقعاً از اینکه شما هستید خوشحال و خرسندم .همیشه از وجود شما انرژی و انگیزه میگیرم . به داشتن استاد به این خوبی و ماهی ، به خودم میبالم .
استاد واقعا ازتون سپاسگزارم باوت این فایلهای بسیار زیبا پر از آگاهی و درس زندگی واز قران کلام خدا که تا الان همچین چیزهای رو که درش بود نشنیده بودم چقدر عالی درک کردید قران رو وعمل کردید وهمین باعث موفقیت وخوشبختی شما شده عمل به قانون عمل به قرآن بهتون افتخار می کنم تحسین تون می کنم وباعث افتخار من هست که عضو این سایت الهی هستم خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
درمورد تجسس کردن در زندگی دیگران خدا رو شکر اصلا تو این مسئله ها نبودم ونیستم دوستانی داشتم و دارم که مدام دوست دارن از همه چی سر در بیارن حتی از زندگی من که چقدر حقوق دارم چقدر خرج کردم چکار می کنم واین اخلاقشون واقعا مورد پسند من نیست چند وقت بود سعی می کردم فاصله بگیرم ارتباطم رو کمتر کردم این دوتا فایل واقعا بهم این انگیزه رو بیشتر داد که تا جای که امکان داره باهاشون ارتباط نداشته باشم درمورد دیگران خیلی کنجکاو بود وبا من هم صحبت می کرد نا خودآگاه من هم وارد همون مسیر میشدم باعث میشد غیبت کنیم به قول شما استاد عزیز تهمت هم بزنیم چیزی رو که خودمون ندیده ایم فقط حدس وگمان بود وقتی این فایلها رو گوش کردم چند بار مدام تایید کردم حرفهاتون رو وبه خودم قول دادم تمام سعی خودم بکنم مسیر درست رو برم از این دو دوست فاصله بگیرم چون بسیار تاثیر داره رو شخصیت ما که با چه کسانی دوستی می کنیم وحرفهای منفی دیدگاه منفی که بیشتر جامعه فلان هستن دزدن نظر بد دارن فلان اتفاق بد بیفته چی وهزاران افکار منفی دیگه
نمیگم من بی ایراد هستم اونها فقط ایراد دارن نه ولی واقعآ قلب من این رو احساس می کرد که من سازگار با این حرفها نیستم
من این قدرت رو ندارم اونها رو تغییر بدم ولی این قدرت دارم خودم رو تغییر بدم وتمرکزم رو بزارم روی خواسته هام روی نعمتهای زندگیم زیبایی ها سپاسگزاری کردن
خلوتی وتنهای خودم رو بیشتر دوست دارم خدا رو شکر نگران این که تنهاباشم نیستم که خوشحال هم هستم چون دیگه نمی خواد زور بزنی نشنوم ارتباطم با خدای خودم بیشتر میشه ارامشم بیشتر ورودیهام فقط فایلهای شما کامنت بچها سریالهای همین سایت واحساس خوب که قطعا هم فرکانس خوب اتفاقهای خوب رو رقم میزنه باید خیلی متعهدتر روی خودم کار کنم تمرین کنم وبه قول خانم شایسته عزیز نه بگم به هر انچه که بخواهد من رو از مسیر درست جدا کنه تمرکز من رو بگیره.
خدا رو شکر دیگه تو شبکه های اجتماعی نیستم خبر هم از چیزی ندارم.
سپاسگزار خداوند هستم که از زبان شما این درسها رو بهم داد وچیزی رو که قلبم با تمام وجود باور وتایید کرد.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته و همه دوستان
خدا رو شکر میکنم که یکبار دیگه بهم فرصت نوشتن در این سایت الهی رو داد
چقدر خوشحالم که این سلسه فایلها ادامه داره
با اینکه اصلا علاقه ای ندارم تو زندگی کسی سرک بکشم و بیشتر اوقات سرم تو لاک خودمه
اما به خودم قول دادم
شجاعت اینو پیدا کنم در جمعی هستم که غیبتی میشه تهمتی زده میشه از اون جمع فاصله بگیرم
تمرکزم رو بذارم روی هدفها و پیشرفت خودم
من تا بحال دوست صمیمی که شما تو این فایل توضیح دادین نداشتم
بودن آدمهای بسیار مهربانی که وارد زندگیم شدن و بهم کمک کردن
اما دوست صمیمی تا بحال نداشتم
و بیشتر وقت ها تنها هستم
استاد وقتی در مورد این صحبت کردین وقتی در مورد موضوعی که هیچ پیش زمینه ای نداری
شخصی میاد در مورد اون موضوع حرف میزنه
در واقع من دارم به اون ویژگی توجه میکنم و همون رو تجربه میکنم
و این جواب سوال این روزای من بود
این دو فایل در بهترین زمان روی سایت قرار گرفتن
خدایا شکرت که وقتی درخواستی ازت دارم در بهترین زمان پاسخ میدی
در پناه خدا باشید
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان و دوستان عزیز و گرامی ام در این مسیر پر از خیر و برکت
دوستان خوبم ممنون تان هستم بابت کامنت های بسیار زیبا و آموزنده تان
رد پای شما عزیزان صحبت های استاد را چند برابر زیبا تر می سازد
من دیروز یک رد پا از درک کی از این فایل داشتم گذاشتم
و رد پای شما عزیزان بیشتر مثال ها را برایم واضح تر می سازد
من قبلاً تجسس کردن در زندگی دیگران را زیاد انجام می دادم و عواقب این کار را هم نمی دانستم
خلی دوست داشتم که بیبنم نزدیکانم در چی شرایط و وضعیتی قرار دارد
و به نحوی دوست داشتم از زندگی هر کسی چیزی بدونم
اگر می دیدم که فلانی در زندگی شأن موفقیت کسب کرده قشنگ حسودی می کردم و خودم را فرد ضعیف و ناتوان احساس می کردم
و اگر می دیدم که شرایط ناجالبی دارد تازه در درونم خوشحال بودم که شرایطش از من بهتر نیست
اگر می دیدم که یکی در کسب و کارش رشد داشته خلی خود خوری می کردم که چرا من از لحاظ مالی مانند فلان فرد نیستم
و هیچ وقت هم برای بهتر شدن وضعیت مالی ام اقدام نمی کردم
اما آنها را در ذهنم بد و بیراه می گفتم
اگر می دیدم که یکی از لحاظ روابط در جایگاه بهتری قرار دارد با خودم می گفتم اینها دارد پیش دیگران ادا و اصول در می آورد شاید توی زندگی مشترک شأن رابط شأن اینقدر باحال نباشد
و ذهنم دنبال نقایص و معایب بود
و به این چنین نگرش ها به نحوی خودم را آرام می کردم
یعنی چشم دیدن موفقیت کامیابی و زندگی شاد داشتن دیگران را نداشتم
و در این منجلاب گیر کرده بودم
شاید بروز هم داده نمی توانستم که من این چنین یک ضعف بزرگ را در درونم دارم
و همین می شد که غیبت کردن پشت سر دیگران شروع می شد
اما بازهم در غیبت کردن نسبت به سایر اعضای خانواده ام ضعیف تر بودم
یعنی خلی زیاد در این گونه بحث ها دخیل نمی شدم
در غیبت کردن سهم می گرفتم اما کمتر نسبت به دیگران
و این کارم باعث شده بود که بیشتر موقع توی فامیل مرا انسان مغرور و خودخواه حساب می کردند
حتی بعضی موقع من حین غیبت کردن پشت دیگران مانع این کار می شدم و همین امر موجب می شد که خانواده ام مرا مغرور حساب کند
اما بعضی موقع ها سهمی خوبی داشتم در غیبت کردن
این را گفتم که اری منم در این چنین شرایط قرار داشتم
بعضی موقع ها پر رنگ بود و بعضی مواقع کمرنگ بود غیبت کردنم
و نمیدانم دلیلش را
اما حالا به لطف خداوند کمتر شده است
و با آموزش های استاد عزیزم تلاش می کنم که در این چرخه قرار نداشته باشم و نمی گویم که اصلا غیبت نمی کنم اما تا جایی که توانسته ام خودم را متعهد کنم از این گونه جماعت ها و سخن ها دور باشم
همین امروز خدا را شکر چند بار آگاهانه از این گونه صحبت ها و داستان ها دوری کردم و سهم نگرفتم که حتی دوست نداشتم چیزی بیشنوم
وقتی این جور صحبت ها جریان داشت رفتم خودم را به کاری مشغول کردم
جالب اینکه یک ساعت قبل از این رد پا نوشتن
یکی از همکارانم در مورد یکی دیگه از همکارانم شروع کرد غیبت کردن
که فلانی بودن یا نبودنش هیچ تاثیری در کار های ما ندارد
این قدر حقوق می گیرد و هیچ کار خاصی انجام نمی دهد
مثال زد از کار های امروز که انجام داده بودیم
به لطف خداوند من یک جمله هم چیزی نگفتم و حتی آری و نخیر را هم بر زبان جاری نکردم
تازه خودم را به سمتی دیگری کشاندم و باعث شد که این حرف و سخن در همان نقطه خاموش شود
در حالیکه قبلاً حتما باید در این مورد صحبت می کرد و منم آتش را شعله ور تر می ساختم
و بلخوص این فردی که ازش بد گفته شده بود
چون به نحوی باهاش خلی گرم نیستم
اما امشب اینجا آگاهانه از این حرف ها دوری کردم
بعداً وقتی دوباره این موضوع به ذهنم آمد خلی خودم را تحسین کردم و به خودم قول دادم که حالا می دانی این کار ناجالب است پس باید همیشه ازش دوری کنی
و از خدای خوبم می خواهم که مرا در این راه حمایت کند تا شریک گسترش این چرخه ناسالم نشوم
از استاد عزیزم عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان سپاسگزارم بابت این چنین آموزش های که واقعا زندگی ما را دارد دیگر گون می سازد
و این پروژه مهاجرت به مدار بالاتر واقعا تاثیر خلی خوبی در زندگی و افکارم گذاشته است
از تجربیات شما دوستان عزیزم خلی درس ها می آموزم و ممنون و سپاسگزارم از شما خوبان
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
خدایا صد هزار بار شکرت
به نام خدا
سلام عرض میکنم خدمت استاد و اعضای سایت
من اگه سرم تو کار خودم باشه تو زندگی دیگران حالا این دیگران شامل چه کسانی میشه؟ شامل خانواده ، دوستان ، اطرافیان و کل مردم دنیا میشه و تو کار این اشخاص کنجکاو نباشم ، غیبت نکنم ، تهمت نزنم ، تحقیر نکنم و در کل توجه و تمرکزم فقط و فقط وفقط رو خودم باشه و اینکه در برابر غیبت ها و تهمت هایی که دیگران میگن ناشنوا باشم نخوام بشنوم از طرف من این چرخه مسائل قطع میشه
و اینکه در روابط به چه کسی دوست صمیمی گفته میشه؟ به کسی دوست صمیمی گفته میشه که من بتونم با خیال راحت در مورد عقاید و موضوعات مختلف باهاش صحبت کنم و اونم راحت با من در مورد موضوعات مختلف صحبت کنه و در یک مدار و فرکانس باشیم و از هم تاثیرات مثبت بگیریم واسه هم زمان بزاریم من خودم در یک برهه از زندگیم دوستان زیادی داشتم ولی همشون صمیمی نبودن چون در توانم نیس بخوام واسه بیش از یک نفر وقت و زمان بزارم و بتونم در همه موضوعات باهاش راحت صحبت کنم و همون وقتها هم که از قانون هیچ درکی نداشتم و دوستان زیادی داشتم باز هم در بین اونها من فقط با یک نفر صمیمی بودم و با گذشت زمان و درک قوانین تمومی اون دوستان از زندگیم حذف شدن چون باهاشون هم مدار نبودم و خداروشکر میکنم بابت این تغییرات.
و این موضوع مثل روز روشن واسم واضحه که اگر کسی بخواد تهمتی به شخص غایبی بزنه صد در صد خداوند در همین دنیا اونو در جایگاه اون شخص اتهام خورده قرار میده و در اینجا خدا ظلم نکرده بلکه شخصی که به دیگران تهمت زده به خودش ظلم کرده چرا مگه میشه با تهمت و غیبت انسان به خودش ظلم کنه؟ آره همینطوره طبق قوانین الهی ما با ورودی ها و کانون توجهمون افکار و باورهامون رو بوجود میاریم یعنی چی ؟ یعنی وقتی کسی خواسته یا ناخواسته به کسی تهمتی میزنه یا غیبت اون شخص رو میکنه چون روی مسائل ناخواسته که باب میلش نیس توجه میکنه در موردش صحبت میکنه کم کم وارد مدار اون اتفاقات میشه و جهان در پاسخ فرکانس های نامناسبش همون اتفاقات ناخواسته رو واسش رقم میزنه و به قول امروزی ها کارما پس میده
نتیجه گیری از این موضوع = بخاطر خودمون هم شده غیبت نکنیم تهمت نزنیم تحقیر نکنیم در برابر تهمت ها و غیبت ها ناشنوا باشیم نشنویم جایی نباشیم که این مسائل رو گوش بدیم اگه هم بودیم اونجارو ترک کنیم و اگر هر کسی قبل از غیبت و تهمت به دیگران بفهمه همون طور که خودش دوس نداره دیگران در موردش اینجور مسائلی ناخواسته ای رو مطرح کنن پس همون جا باید سکوت کنه ما فقط موقعی حق داریم در مورد دیگران صحبت کنیم که از موفقیت هاشون تعریف کنیم و اگه بودن در فضای مجازی باعث میشه وارد چرخه گناهانی مثل تهمت و غیبت یا تحقیر کردن دیگران بشیم پس به جای بودن در همچین فضاهایی بیاییم رو خودمون کار کنیم توجه کنیم به خواسته هامون و وقتمون رو برای تغییرات و باورهای مثبت به کار ببریم .
ان شاءالله خداوند مارو به راه راست هدایت کنه راهی تهش خوشبخت و سعادتمند بشیم الهی آمین.
درود بر خداوند رب العالمین
درود بر استاد عزیزم و بانو شایسته
درود بر دوستان
از خداوند رحمان و رحیم در خواست دارم که احساس خوب بیشتری را تجربه کنید
خدا راشکر برای نعمت سلامتی آرامش و جریان ثروت
خدا راشکر که در این حلقه با قوانین الهی سازگار شده ام
خدا راسپاس برای صدای زیبایم که توجه ام را بار دیگر بر زیبایها قوی و قویتر کرد
خدا را شکر برای خلق زندگیم از رفتار ها تا درآمدها و آرامش و هر آنچه من در آن لحظه به جهان هستی ام ارسال کنم
امیدوارم حال همگی در فرکانس رهایی و آزادی و آرامش باشید همراه با جریان ثروت
آفرینش چه نام زیبایی خدایا شکرت که بار دیگر احساس را در من آفریدی و چه خوشبختم که در این مسیر قرار گرفته ام .
خدایا شکرت برای تمرین تمرین تمرین در سایت استاد عزیزم
اصلا امروز یه جور دیگه حالم خوبه .
تمرکز بر افکار؛ گفتار؛دیداری و شنیداری ما که افکار ما را احاطه و باور را در ما بوجود می آورد که فرکانس هر لحظه ما میشود.
مشاهده کردن یعنی یافتن آینهای که در درون شماست؛ که با نر قلبمان واضح و روشن میشود
و هنگامی که این آینه را پیدا کردید و روشن معجزهها شروع به اتفاقافتادن میکنند.
هنگامی که افکار خود را مشاهده میکنید و تمرکز بر ورودیهای افکار با زیبایی های خدا میکنیم ، افکار سمی و پوچ شروع به ناپدید شدن میکنند،
سپس با آرامش و سکوت بینظیری مواجه میشوید که تا آن زمان کلاً از آن بیخبر بودیم.
هنگامی که حالات مختلف خود مثل عصبانیت، ناراحتی، غم و حتی شادی یا امید یا لمس کردن خود را آگاهانه مشاهده میکنید، آنها نیز ناپدید میشوند و تجربه عالیتری از آرامش و سکوت را خواهید داشت. نسبت به گذشته.
و زمانی که دیگر چیزی برای مشاهده کردن وجود نداشته باشد، یک تحول و دگرگونی عظیم اتفاق میافتد؛
در آن زمان انرژیِ مشاهده به سوی خودش باز میگردد چون مانعی وجود ندارد که این انرژی با آن برخورد کند.
هنگامی که هیچ مانعی در برابر مشاهدهٔ شما وجود نداشته باشد ب ع اون آرامش ذهنی رسیده و احساس خوب بیشتری در خود رشد داده ایم .
هستی و کائنات طبق قوانین رب العالمین منتظر حال خوش تو، هستند. و این حال خوش از افکار ما سرچشمه میگیره .
سعی را بر این بداریم که بیشتر در احساس خوب بمانیم با شکرگزاری و سپاس از خداوند بیشتر توجه مان به زیبایی میرود و استارت بر کنترل وردیهای ذهنمان هست .
️چرا که آنها همواره وظیفه دارند که تو احساسی از شادی داشته باشی.
حال خوش تو، همه ی چیزهای مثبت و عالی را به هستی صادر میکند و کائنات نیز به احترام این حال خوش تو،
بهترین ها را برای تو، به تو بر میگردانند.
امیدوارم در هر لحظه احساس خوب بیشتری را تجربه کنید .
فقط برای لحظه احساس خوب بیشتری دارم .
بدرود
به نام خداوند رحیم
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان سایت elmeservat.com
چقدر این جمله عمیقه :واقعا مگه من چقدر پاکم که بقیه رو دارم قضاوت میکنم. و وقتی ادم ها رو قضاوت میکنم دیگه نمیتونم دوسشون داشته باشم و با قضاوت کردن دارم خودم رو تعریف میکنم
موضوعی که وقتی عمیق تر فکر میکنم وبهش میرسم اینه که چطور ما انسان ها با دست خودمون رو از نعمت ها و برکت ها و شادی ها و لذت ها دور میکنیم با نگرش ها و با عینک بدبینی و کمبود به دنیا نگاه میکنیم.
و منتظریم یه نفر کار اشتباهی بکنه که ازش آتو بگیریم حتا بین خواهر برادری که وجود داره که بگیم آخیش دلمون خنک شد. ولی این سمی هست که کم کم میخوریم و اثر میکنه
ما خودمون به خودمون ظلم میکنیم و مثل یه بالن به خودمون شن آویزان کردیم و پایین میایم یا مثل یه شخصی که در یه مسیر یه کیسه شنی سنگین رو داره حمل میکنه و نمیذاره زمین و به جایی میرسه که میبُره
غیر از اینکه تهمت زدن و قضاوت و سو ظن ها چه گناهی هست یا اینکه انسان رو در چه مدار بدی قرار میده. اما اتفاقی که میوفته بسیار توی شخصیت ما تاثیر مخربی داره بدون اینکه بفهمیم و یه گره کور در وجودمون میاره که یا اصلا نمیفهمیم یا باز کردنش انرژی زیادی میخواد و یه ضرر بزرگی به خودمون میزنیم که جلوی رشد ما رو میگیره
از حتی چیزهای کوچک میشه دید . مثلا بارها شده که به شخصی زنگ یا پیام دادم اما جواب نداده بعد توی دلم قضاوت کردم یا توی صف خودپرداز بوده و شخص جلویی کند از نظر من عمل کرده و من قضاوت کردم و بی نهایت مثال های بزرگ و کوچک وجود داره
و با اینکه من در این موضوع ادمی هستم که جلو روم بدترین صحنه رو دیدم و گفتم به من ربطی نداره و رد شدم و میخوام بگم این چیزها خیلی ریز هستن که شاید خودمون متوجه نشیم.
من بیشتر تجربه ای که داشتم از وارد شدن کار جدید بوده که وارد کار جدید که میشدم همون روزهای اول افراد از صاحب کار گله داشتن و میگفتن اینجوری باش یا زرنگ باش و نصیحت میکردن و من توی دلم به خودم میگفتم که بلد نیستم و معمولا توی جمع ها نمیرفتم و بدون استثنا هرجا کار کردم بقیه ازم راضی بودن و بیشترین توجه صاحب کار رو به من داشتن و بقیه هم کنایه میزدن میگفتن
خداروشکر من الان در شرایطی هستم که هیچ دوستی به غیر از خداوند ندارم چون واقعا بهش رسیدم .
ولی در گذشته انقدر برای خانواده دوستام و همکاران شخصیتی نشون دادم کخ مثل بچشون بودم و از همه جیک و پوک و ریز زندگی و تبارشون میدونستم و از کارهای پنهانی دوستام و همکارام با خبر بودم چون بهم این اعتماد رو داشتن . یا من رفتارهای با چشم خودم دیدم که تصورش برای بعضی مشکله اما زیپ دهنم رو کشیدم و مسیر خودم رو رفتم. چون برام این مسائل بی ارزش بوده.
یه شعاری اینه که: به من ربطی نداره
و حتا قبلنا به خانوادم هم قبلا گفتم جلو من از کسی صحبت نکنید و به من ربطی نداره و خیلی وقتا ناراحت شدن که تو چقدر بدعنقی یا نمیشه باهات حرف زد. و از یه جایی دیگه خودشون رعایت کردن و من برم سکوت میکنن
و نکته مهم اینکه تصمیمی که با قلبت بهش رسیدی و یا سبک خودته رو به کسی نگو که تخم شک و ترس و نامیدی توی دلت میکاره
دیروز گذشت اما امروز هست ، اگر نفس میکشم پس میتونم تغییر ایجاد کنم
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿6﴾
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿7﴾
بنام خداوند بخشنده مهربان..
سلامی دوباره به سایت بهشتیم..بهشتی که معنای واقعی زندگی را به من اموخت…
بهشتی که تمام لحظاتش..کنترل ذهن ..هست…
بهشتی که عمل میاورد..نه حرف مفت.نه حرف بی ارزش…
میخام یه توکه پایی از زندگی گذشته ام.بخاطر باورهای اطرافیانم..رو برای ذهن نجواگرم یاداوری کنم…
استاد عزیزم..من در زمان نوجوانیم..به علت یسری گفته ها ..یسری همون باورها..نمیدونم از چی نشعت گرفته بود..به من القا شده بود…
و همین رفتار باعث شده بود که کانون توجهمو روی این شخص بزارم و هر سری یجورایی برای خودم داستانها رو بوجود بیاورم…
یادمه…این داستان شاید یکم طول بکشه..ولی یچیز بسیار شخصی انشالله برای خودم و برای دوستانم درس بزرگی باشد…
ما یه مدیر داشتیم.زمان مدرسه…. ایشون الان بنده خدا فوت کرده..
و من همیشه طبق اون باورهام ایشون رو مورد تحقیر و بدگویی قرار میدادم…
تا چند سال که تو این مدرسه بودم..از طرف این شخص..خطکشهای فراوانی خوردم..جوری بود که همه مدرسه همه افراد از این شخص میترسیدن..و اکثرا..ترک تحصیل میکردن…
و این باورها!… مخصوصا”اون مدرسه ..خیلی زیاد دانش اموزان تنبل داشت..و مورد توهین و اینجور رفتارها قرار میگرفت….
اسم این مدرسه بنت الهدی بود..بهش میگفتن ..خِنگ خدا……اینقدر این باور روی اسم این مدرسه بود…که همه افراد در اون مدرسه…. درس نخون..و تنبل بودن..کلا جَووش ..اینجوری بود..
چرا!؟چون این باورها تو اون مدرسه،” قوطه ور شده بود..که همه واقعا درس نخون..و همه دست این شخص کتکهای فراوان رو میخوردن…
که منم جزوش بودم.از بس تو اون فضا غرق شده بودم.اینقدر ضعیف بودم..این شخص مدام،”منو کتک میزد..
تا من یکسال تو کلاس اول راهنمایی موندم..اینقدر باورای اطرافیانم روی من تاثیر گذاشت که من واقعا استپ شده بودم..
با وجودیکه یه افرادی بودن.مورد احترام همون شخص قرار میگرفتن.اطرافیان نزدیکم.بودن…
ولی همیشه به مادرم میگفت..
چرا اون دخترات اینقدر قوی و درس خونن.اصلا این دختر مثل اونا نیست…
استاد..دوستانی که اطرافم بودن..خیلی روم تاثیر میزاشت..واقعا یه برهه خیلی ناجوری برام بود..که اصلا من با وجودیکه اینقدر توی،” کارام دیگم…زرنگ بودم. ولی من بخاطر اون تنبل بودنم توی درسهام و دیگر کارام ،”همیشه مورد شتم و کتک زنی.طرف این شخص میشدم…(اینم بخاطر دوستان اطرافم بود)
.
و هر روز این ضربه ها بیشتر میشد.مادرمم میومد مدرسه..ولی هر روز با من بیشتر لج میکرد…
تا اینکه کلا پرونده منو گرفتن.واقعا نجات من بود..از طرف خداوند!.. من هدایت شدم به یه مدرسه دیگه..همون سال…180 درجه من تعقییر کردم..و چقدر نمراتم تو همون پایه بالا گرفت.با معدل بالا!
و این گذشت…تمام شد و رفت…ولی امروز دوستداشتم راجع بهش بگم…
که واقعا تهمت زدن..غیبت کردن ..تو اون موقعها از طرف دوستانم..اینقدر تو این مدرسه به من القا شده بود که منم جزو همونا شده بودم..
چون تمام دوستانم مثل خودم بودن…
اینقدر کانون توجه مخصوصا توی دوستیابی میتونه تاثیر گزار باشه…
حالا حساب کنید دو مکان..با شرایط:یکسان…میتونه..باورهای اطرافیان چقدر روی این دوگروه تاثیر گزار باشه…
و من به لطف خداوند و واقعا هدایت الله بود که من هدایت بشم بجایی که ،” که بهشت را به من دادند..
و من زندگی ام کاملا تعقییر کرد…
دقیقا هدایت اون موقعه ام ،”با هدایت وارد شدنم تو این سایت…صدق میکند…
که چقدر یه محیط میتونه تو زندگیت تاثیر زار باشه..
من همیشه ناگفته نمونه این شخص رحمت خدا رفته….خیلی برام سنگینه میخام بنویسمش ولی امروز لطف خداوند باعث شد .که یاداوریش کنم…
من سالها داشتم به این شخص توهین میکردم…و تا اینکه هدایت شدم به این سایت…
خوب روزی که خداوند بهم گفت باید بری قبرستان…ناگفته نمونه .موقعه ایی که دیگه وارد این برنامه الهی شدم.گفتم خدایا من ایشون رو از صمیم قلبم بخشوندم..من خودم بانی و باعث اینکار بودم…
و گفتم خدایا کمکم کن تا قلبم پاک بشه..چون میدونستم هر احساس بدی اتفاق بد برام بوجود میاره
قبل از اینکه …وارد این سفر هدایتی الله بشم…حدودا چند ماه قبلش…
خواب دیدم تو شب تاریک یفردی با چهره ناشناخته..بلند صدام میکرد..فاطمه علی پور…فاطمه علی پور….
رفتم روی قبرش..ولی نمیتونست صحبت کنه.چهرش پیدا نبود…..
ولی خیلی حس بدی بود.استادم من هنوز اون اشتباهاتی که خودم بانیش بودم.داشتم به این شخص ربطش میدادم..
و این لطف خدا بود…
اره میگفتم..روزی که من هدایت شدم به قبرستان..یه روز خیلی خاصی بود و پر از ارامش…خداوند بهم گفت برو روی قبر همون مدیریت خانم فلان…
و من رفتم روی قبرش نوشته بود..معلمی دلسوز و مهربان…خداوند نگاهمو انداخت روی قبرش….
و من همونجا روی سر قبرش گفتم خانم فلانی من تو رو بخشیدم.امروز روز سفر من به قبرستان بوده..از درون با خدا گفتم..
زبانم باز نمیشد..از اون حسی که داشتم..و همونجا…دیگه بهش گفتم.بخشیدمش استادم!..
چون سالها داشتم این کثافتهای شیطانی رو روی قلبم تلمبار میکردم…
و ووو بخشیدمش استادم!…. بخاطر خودم.بخاطر حال خوبم..بخاطر این سایت عزیز بهشتیمون..که واقعا نه برای خدا نه برای شما استاد هست..برای تاهدمه که روز اولی که اینجا هدایت شدم..
یادمه یه برگه نوشتم ..
که غیبت نکنم.
حرف زشت نزنم.
حرف کسی. رو نزنم
رفتارم خوب باشه.
تاهد بستم گذاشتم توی جلد قران…
در اینجا هر کسی نون باورهاشو میخوره..جهان عدالت الهی همینه!…هر کسی به اندازه ایی که تعقییر میکنه بهمون اندازه هم از طرف خدا پاداش میگیره.نه با حرف بلکه عمل..عملی که حرف مفت نباشه…
…میگفتم…و این شخص ..از طرف خدا بود.که من این کثافتهای ذهنیمو از گذشته پاک و تمییز:کنم…
و همونجا روی سر قبرش بخشیدمش….
و بعد از اون بازم یه شب اومد تو خوابم اینبار حالش خیلی خوب بود…استادم من تعقییر کردم من به اشتباهات گذشته ام پی بردم…
و این گذشت….تا بازم همین چند شب پیش اومد تو خوابم…
الله اکبر ..از لطف بیکران خداوند که چکارهایی که میتونه برات بوجود بیاره…
و من چند بار بعد اون هدابتها رفتم روی سر قبرش…
میخام این نگرش راجع به غیبت و کلا راجع به وعده های:شیطانی بگم..که هر چقدر میگذره…بیشتر میدونم باید همیشه مراقبش:باشم…
چون ما هر لحظه در حال فرکانس هایی به جهان هستی میباشیم.این فرکانسها تبدیل میشه به اتفاقات وارد زندگیمون میشه…
و میخام بگم..ذهن ما سالها مورد تحقیر و کارهای:شیطانی قرار گرفته.و برای تمییز نگهداشتنش باید هر لحظه بهش بها بدییم.بهایی که عمل بیاورد…
استادم با این نگرش…چقدر زندگی حالش تعقییر میکنه..واقعا دنیا مثل ایینه ایی هست…که هر چی بهش بگی..بهت نشون میده…
همین دو روز چقدر دارم روی این روند کار میکنم.و میبینم چقدر ما نشتی داشتیم…
همین شنیدنها چقدر میتونه زندگیمونو تحت تاثیر قرار بده…
یادمه اون اویلی که خواب دیدم.اومدم توی سایت بنویسم..نوشتهام بخدا..کاملا حذف شد..چون افکارم هنوز روی این بنده خدایی که فوت شده بود…قرا میگرفت…
و لطف خدا باعث تا امروزم بیام بنویسمش..که بگم..کِرم از خود ریشه خودت بیرون..میاد…
یه مثل واضحه ایی…..کِرم از خود ریشه خودته!…
هر چی میکشیم خودمونیم…
مثل انگشت اشاره ایی که توی احساس بد به طرف مقابلت نشون میدی..ولی چهار انگشت به طرف خودته..
خیلی حرف ها…………
خیلی حرفه………
الان خیلی احساسم خوبه..میدونی چرا!..چون فهمیدم…خیلی مواظب وردیامم..مخصوصا این موارد باشه….که مثل خوره میفته توی بدنم…
به واقعیت میتونم شیطان رو بصورت واضح ببینم..
استاد عزیزم…من سالها بخاطر این شخصیت..چک و لگدهای فراوانی خوردم..هر چقدر ریز بیین میشوم.بیشتر درکش:میکنم…
فقط:از خداوند هدایت میخام..فقط هدایت میخام..که بتونم این زنجیره شیطانی گذشتمو رها کنم.و بخداوندم پناه ببرم…
اونشب همون مدیر عزیزم بهم گفت..خیلی گنجشک بالای سرم میخونه…
یه لحظه یادم از اون مکان قبرش اومد..دیدم اره..دقیقا یه بید مجنون بالای سر این شخصه…
ناگفته نمونه…یه خبریم از خاسته ام بهم گفت…
و فردی بسیار خوشرو و مهربان در خواب بود…
چقدر همین ببخشش باعث شد تا قلبم از همه چیز پاک بشه…
و لطف خدا شامل حالم شد.تا بتوانم روی خودم کار کنم.نه دیگران رو مقصر زندگی ام بدانم…
اینم درس منو مدیر مدرسمون…و صدها مثال دارم…
حتی نسبت به فرد نزدیک نزدیکم…که بخاطر باورهام و غیبت کردنش و توهین کردنش..و قضاوت کردنش سالها من از ایشون نفرت داشتم و هر بار رنج زیادی از این شخص بُردم..
استادم با کار کردن روی خودم بازم به لطف خدا.این شخص.شده دوست عزیز زندگیم.چه هدیه هایی واسم خرید.هدیه های چند میلیونی..و دیگر هدیه ها..و چه لحظاتی با هم شروع کردیم….
چی بگم از این ذهن شیطانی که میتونه انسان رو مثل بَندی بهم بافت،” کور بزنه…
انشالله که بتونیم..بجای این حرفهای بی ارزش و حرفهای ناجور شیطانی ….در مسیر درست همیشه پایبند باشیم…و یاد بگیرم..درست از قوانین الهی بنفع خودمون و سعادت دنیوی و اخرتمون….ثابت قدم بمانیم…
دوره عزت نفس خیلی خیلی خیلی بهم کمک کرد..تا بتونم این مسیر رو با قدرت بیشتری بپیماییم..
همین الان..به یه فیلم کوتاه چند دقیقه ایی از همین حرفهای مثبت بقول خودشون هدایت شدم…
و ایشون میگفت…کلا حرفش:این بود..که خدا هر جا بخوانید شما رو استجابت میکنه…
یه لحظه منو بفکر فرو بُرد….
گفتم چقدر سایت استاد عباسمنش..با حرفهای مثبتی که اینروزها همه افراد استوری میزارن..و من کاری به باوراشون ندارم.فقط میخام اینو بگم…
که در مسیر درست..در مسیر راست..در مسیر پاکی…باید اول خودشناسیتو قوی کنی..این مرحله خودشناسی نیاز به …بکار کردن داره..باور .خیلی قوی در برابر نجوای ذهنی داره….
وقتیکه خودتو خوب شناختی باوراتو شناختی پیداشون کردی روی خودت کار کردی..تا تکه های شیطانی در درونت از بیین رفت بعد رنگ خدا تو وجودت میاد…
خدا نمیتونه خیلی راحت وارد درونت بشه…خدا بها میخاد!… نمیگم من خوبم..همه ماها انسانیم و داریم تجربه میکنیم..
ولی یه موقعهایی که پاشنهامو میبینم..درکش میکنم..اینم با عمل بهش:پی میبرم..
میبینم چقدر هنوز نیاز بکار کردن دارم..هنوز اول راهم..هر روز که یچیز جدید از:قانون یاد میگیرم میبینم هنوز اول راهم…اول راهم…
الله اکبر…
استادم ..با قدمهای کوچک و بزرگ..از درسهایی که بهم هر لحظه میدی…دارم بیشتر پی میبرم….که رسیدن بخداوند…بها میخاد…
هم انرژی.هم پولی.هم زمانی.و هم عملکرد…….
عملکرد…….
جلوی زبان خودت رو گرفتن….عمل میخاد عمل میخاد.جلوی زنجیر بافته های شیطانی عمل میخاد…عمل میخاد…عمل میخاد..
رسیدن به الهامات و درک خداوند..عمل میخاد.اصلا ابدا..فقط شنیدنش نیست…عمل میخاد…
فقط از راه خودشناسی میشه به خداشناسی رسید..اینم مدار به مدار….بازم عمل میخاد..
اینروزا خیلی هدایت میشم که باید فلان کار رو انجام بدم…یوقتایی استپ میکنم…ولی میدونم اگه انجامش ندم…تو اون مدار در جا میزنم..
برای رفتن به مدار بالا…فقط فقط فقط عمل میخاد..
یه شب بهم پیام داد.حالا وقتشه تو شب تنهایی بری اونجایی که از بچگی ازش ترس داشتی…اون لحظه روی زمین جام نبود گفتم من باید برم…
و اینم با تکامل طی شد.نصفه راه رو میموندم.ولی گفتم تو باید این شهامتو داشته باشی…دو شب پشت سر هم….
هدایت شدم به لطف خودش اون مسیر رو طی کنم..جایی که هیچکسی جز خودت نباشه..
ولی به لطف خدا انجام شد…
خودشناسی عمل میخاد تا برسی به خداشناسی…واقعا بخودم افتخار میکنم به خودم افتخار میکمم که تونستم با قدرت بیشتری این مسیر رو بپیماییم…
یوقتایی ترس بود…ولی گفتم من باید انجامش بدم…
استادم خیلی بهتون افتخار میکنم ..که شما بهای تمام خاستهاتونو دادین..میدونم واقعا ارزششم داره…و به این درک دارم میرسم..که باید بهای خداشناسی رو با عملکردت ،” با تمام وجودت بِدی……
خداشناسی نیاز به ایمان قوی داره.ایمانی که حرف مفت رو از بیین میبره…
هر جا عقلم گفته..تو خیلی خوبی.همون لحظه مورد ازمایش قرار گرفتم….اونجا مشخص شده چجور به قانون احترام قائلم..
در نهایت سپاسگزار خداوندم که مرا هدایت نمود تا بتونم این مسیر رو به خیرو خوبی،” برای همیشه و با تکامل و قدم به قدم جلو ببرم..و من میدونم تا زنده هستم .خوشبختیهای من فقط با کنترل ذهن داره رقم میخوره……
به امید روزهای الهی دیگر …و رفتن به مدارهای خداشناسی.بیشتر….
به نام الله یکتا و مهربان
سلام به استاد بزرگوار.
آدمی که به خودش ارزش قائل باشه دنبال آدمای
مسئله دار نمیره چون به شخصیت خودش احترام
میزاره یا اگر هم با همچین دوستانی بر خورد کرد
سعی میکنه به طرز نیکو ازشون اعراض کنه.
من تو هر مقطعی به قول استاد دوتا دوست صمیمی بیشتر نداشتم و حالا هم دو تا دوست صمیمی بیشتر ندارم یعنی اینقدر با هم صمیمی هستیم که همدیگه را داداش صدا میکردیم یعنی
حس یه داداش واقعی به همدیگه داریم، از هر لحاظ این دو تا داداش واقعا فوق العاده هستند و از اینکه اینا را من به عنوان دوستای صمیمی انتخابشون کردم به خاطر این بود که یه بار ندیدم
در مورد کسی، غیبت که نگو، فقط حرف بزنند هر چی میگفتند از توانایی های خودشون و خودمون بود و من ازشون خیلی راضی هستم.
افرادی هم بودند که من روزانه 5 الی 6 ساعت باهاشون بودم ولی به خاطر اینکه همش غیبت و تهمت ورد زبونشون بود برای همیشه اونا رو دیلیت کردم چون یه جورایی رو من تاثیر منفی میزاشتند هر چند تو یه پروژه همکار بودیم ولی اونی که مهمتر از همه بود شخصیت خودم بود گفتم من به خودم ارزش قائل میشم و از اونجایی که من از اول هم به خاطر شخصیتم اهل این چرندیات نبودم خیلی زود تونستم خودم را از بازی
بکشم بیرون ،و تمرکزم را رو اهدافم بزارم هر چند من تو اون مدت کوتاه هم فقط یه نظاره گر بودم.
و چون از اونا اعراض کردم خداوند هم آدمای بهتری تو مسیرم گذاشته و هر بار بهتر و بهتر هم
میشود .
استاد عزیزم ممنون و سپاسگذارم.
در پناه حق.
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عباسمنش
سلام به استاد شایسته
سلام به تمامی اعضای خانواده صمیمی عباسمنش
خدایا صدهزار مرتبه شکرت
پروژه “مهاجرت به مدار بالاتر”
گام 15 نحوه برخورد با تهمت قسمت2
استاد عزیز این دو قسمت برای من یه تلنگر خیلی بزرگی بود، یعنی از خیلی وقت پیش بعد از هر غیبت و تهمت چه میشنیدم و چه خودم می گفتم حالم بشدت بد میشد و مخصوصا که وقتی به کسی تهمت میزدم و غیبتش میکردم، ترس برملا شدن و به گوش طرف رسیدن دیگه بیشتر باعث آزارم می شد و از طرفی هم شدید احساس گناه داشتم. به همین دلیل همیشه دنبال فرصت بودم که خودم را به نحوی از مسئله نجات بدم. و خدا رو شکر راهکارهای عملی و قرآنی شما موجب شد به صورت خیلی جدی تر سعی کنم تا تغییر کنم چون میدونم هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که به یک توانایی برسی که نه حرف کسی بزنی و نه از حرف دیگران بترسی، این یعنی آزادی.
در مورد دوستی، با تعریفی که شما از دوست صمیمی کردین من در حال حاضر فقط همسرم این شرایط را دارد و با هم فایلها را نگاه میکنیم،گوش می کنیم، مرتب در مورد آموزه های سایت با هم حرف می زنیم و هر از گاهی که از مدار خارج می شیم به همدیگر یادآوری میکنیم، و البته خیلی دلم میخواد یه دوست عباس منشی داشته باشم که با هم بشینیم و همیشه در مورد سایت و موضوعات آن صحبت کنیم.
استاد خیلی سپاسگزارم از شما،
امیدوارم این راهکارهای عملی را در زندگی ام بکار ببرم و از زندگی بیشتر لذت ببرم
1 11 1403
سلام و درود به استاد بزرگوارم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
راجع به این فایل ارزشمند دیروز دیدگاه نوشتم از اونجایی که دو روزه تمرکزمو گذاشتم برای تغییراتم تو این زمینه ، امروز متوجه شدم در طول روز به طور ناخودآگاه خیلی غیبت میکنیم و خیلی راحت تهمت میزنیم و ممکنه خیلی راحت تجسس تو کارهای دیگران داشته باشیم .
از اتفاقاتی که امروز باهاش مواجه شدم براتون میگم که خیلی برام تعجب انگیز بود.
مثلاً امروز در تماسی که با خواهرم داشتم خب طبق عادت ، ایشون در حال غیبت کردن بودن ،میخواستم خیلی راحت بهش بگم آبجی میشه غیبت نکنیم ؟؟ دیدم خواهرم حالش خوب نیست و جایز نیست که چیزیو که هنوز خودم ترک نکردم از ایشون درخواست کنم . بهترین راه این دونستم که وسط صحبتهاش از اون شخص غیبت کننده دفاع کنم یعنی سعی میکردم از دیدگاه اون شخص به قضیه نگاه کنم ، هر چند خواهرم نمیپذیرفت اما من کار حرف خودمو میزدم و احساساتم رو بیان میکردم . کار دیگهای که از دستم بر میومد این بود که خودم همش حرف مینداختم وسط صحبتهای خواهرم و موضوع رو به چیزای دیگه میبردم . از اونجایی که خواهرم خیلی دلش از اون شخص پر بود ول نمیکرد ولی من همچنان روش خودمو پیاده کردم و اینکه سعی کردم تماسمون طولانی نشه و زودتر قطع کنم .
در اولین فرصت که خواهرمو ببینم میخوام بش توضیح بدم که این سبک صحبت کردن در مورد دیگران به خودش آسیب میزنه . بهتره برای مراقبت از روح و جسم خودش از کسی بدگویی نکنه تا آرامش داشته باشه . اینکه گفتم از جسمش مراقبت کنه به خاطر اینه که هر وقت خشم و عصبانیت رومون کار میکنه ناخودآگاه یا سردرد شدید میکنیم یا دستمون درد میگیره خلاصه به یه نحوی جسممون به هم میریزه .اینکه چقدر حرف منو بپذیره و عمل کنه نمیدونم ، ولی اینو میدونم گفتن این احساسم باعث میشه مواقعی که با من هم صحبت هستش کمتر از کسی بدگویی کنه این تجربه رو خیلی وقتا داشتم.
مورد دیگهای که امروز باش مواجه بودم ، این بود که رفتم خرید، یه آقا و خانمی برای خرید رنگ موی سر اومده بودن. همسر ایشون یعنی اون آقا خیلی در مورد رنگی که میخواستن انتخاب کنن نظر میداد . به نظر حساس میومد. یه کمی خریدشون طول کشید وقتی که رفتن خانم فروشنده گفت عجب آدمایی پیدا میشن بعضی مشتریا چقدر سمجن ! بدون اینکه متوجه بشم ، منم یه دفه گفتم اصلاً چرا باید مردا تو این چیزا دخالت کنن ؟!! همین که گفتم متوجه شدم که اون آقا رو بیخود و بیجهت قضاوت کردم .به من چ ربطی داشت که در موردش حرف بزنم .
مورد دیگه : عصر که رفتم باشگاه همش تو ذهنم بود رفتاری نداشته باشم که توش غیبت و تهمت و تجسس باشه .این احساسمو به دوست صمیمیم گفتم .
دو ساعتی که باشگاه بودم با وجود اینکه خودمو کنترل کرده بودم که هیچ انگی به کسی وارد نکنم اما بازم دیدم بدون اینکه متوجه بشیم راحت این کارو انجام میدیم . یه دختر جوونی یه سمت دستشو کامل تاتو کرده بود سریع دوستم اومد گفت دیدی اون دختره رو ،آخه تو این سن اونم این سبکی تاتو کردن چ معنی ای میده ؟! چ فکری کرده این تاتو رو زده؟!!
تو محیط باشگاه چون اکثریت برای داشتن اندام زیبا میان بطور ناخودآگاه همه تحت کنترل همدیگه هستن. حتی اگر به زبون نیاریم، تو ذهنمون مدام همدیگرو قضاوت میکنیم . از امروز دلم میخواد آگاهانه نگاهم رو از روی کسانی که مورد قضاوت قرارشون میدم بردارم و تو ذهنم کسیو قضاوت نکنم .
واقعن چرا باید به خودم اجازه بدم در مورد ظاهر کسی نظر بدم ؟هر کی هر چی هست و نیست برای خودشه . به قول معروف سرم تو لاک خودم باشه .
مورد دیگه : همسرم از سر کار اومد . تو شرکتی که کار میکنن نصف اون افراد خانم هستن و نصف دیگه آقا . وقتایی که حالم خوبه ، با خنده و حالت شوخی بهش میگم به تو که اونجا خوش میگذره . وقتایی که عصبانی و ناراحت هستم خیلی جدی و به حالت تیکه بش میگم بایدم بهت اونجا باید بگذره !
به نظرم با توجه به شناختی که از همسرم دارم الکی قضاوت و کنترلش میکنم که مثلاً حرفی زده باشم در حالیکه میدونم مردها از این جور تیکه ها خوششون نمیاد . جالب اینه، وقتی خونه نیست اصلاً به این موضوع فکر نمیکنم و تمام حواسم به برنامههای روزانه ی خودمه ، نمیدونم چرا گاهی وقتی میبینمش مرض دارم .
خیلی وقتا با این تیکه انداختنا چ تو حالت خوب باشم ، چ تو حالت منفی ، ممکنه تهمت بش بزنم و بیخود و بیجهت قضاوتش کنم. چیزی که در واقعیت میبینم اینه که همسرم همیشه نسبت بهم محبت و توجه داره . بنابراین شوخیشم قشنگ نیست . از این به بعد سعی میکنم از اینجور شوخیها نکنم .
این چن موردی که گفتم خیلی پیش پا افتاده و از رفتارهای به نظر عادی روزانمون هستش.
باید یاد بگیریم دقت بیشتری بر کنترل ذهن و بعد رفتارمون داشته باشیم بخصوص در مورد دیگران .
نمیخوام بگم از این به بعد میخام به خودم سخت بگیرم . طوری که خودمو اذیت کنم اما فکر میکنم خیلی خوبه به همین نکتههای ریز توجه داشته باشیم تا سعی کنیم همه جا در مورد همه ی آدمها کنترل ذهن داشته باشیم . حالا اگر اشتباهی هم صورت دادیم هیچ اشکالی نداره خیلی راحت ازش میگذریم .
اما همین که متوجه شدم در طول روز زبونمون به خیلی چیزایی که نباید بچرخه میچرخه ، بنظرم بد نیست . خوبه که آگاهانه کنترلی بر رفتارها و کلامهای خودمون داشته باشیم . همینها هستن که شخصیتمون رو بهبود میبخشن و هر روز ما رو بهتر از قبل میکنن .
از دیروز خودمو وارد چالش 30 روزه کردم که از این به بعد یاد بگیرم بیشتر سکوت کنم و خیلی راحت هر چیزی رو به زبون نیارم که منجر به قضاوت کسی بشه.
بیشتر شنونده باشم البته که شنونده ی صحبتهای خوبو و مثبت .
هرجا چیزی میخوام به زبون بیارم همون لحظه به خودم یادآوری کنم و از خودم سوال کنم آیا گفتن این حرف من درسته یا نه ؟!
اگه هیچ مرضی توی حرفم نبود یعنی قصد و غرض بدی نداشتم بگم و اگر کوچکترین قصد و غرض بدی داشتم خودمو کنترل کنم و چیزی به زبون نیارم .
به نظرم تمرین کردنش خیلی باعث رشدم میشه.
استاد جونم واقعاً از اینکه شما هستید خوشحال و خرسندم .همیشه از وجود شما انرژی و انگیزه میگیرم . به داشتن استاد به این خوبی و ماهی ، به خودم میبالم .
هر لحظه خدا رو شاکرم که شما رو دارم .
مرسی که هستید .
الهی باشید همیشه .
خدایا هرآنچه را که دارم از تو دارم.
سلام به استاد زیبا وفوق العاده وخانم شایسته زیبا وبی نظیر
سلام به همه دوستان عزیز در این سایت
استاد واقعا ازتون سپاسگزارم باوت این فایلهای بسیار زیبا پر از آگاهی و درس زندگی واز قران کلام خدا که تا الان همچین چیزهای رو که درش بود نشنیده بودم چقدر عالی درک کردید قران رو وعمل کردید وهمین باعث موفقیت وخوشبختی شما شده عمل به قانون عمل به قرآن بهتون افتخار می کنم تحسین تون می کنم وباعث افتخار من هست که عضو این سایت الهی هستم خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
درمورد تجسس کردن در زندگی دیگران خدا رو شکر اصلا تو این مسئله ها نبودم ونیستم دوستانی داشتم و دارم که مدام دوست دارن از همه چی سر در بیارن حتی از زندگی من که چقدر حقوق دارم چقدر خرج کردم چکار می کنم واین اخلاقشون واقعا مورد پسند من نیست چند وقت بود سعی می کردم فاصله بگیرم ارتباطم رو کمتر کردم این دوتا فایل واقعا بهم این انگیزه رو بیشتر داد که تا جای که امکان داره باهاشون ارتباط نداشته باشم درمورد دیگران خیلی کنجکاو بود وبا من هم صحبت می کرد نا خودآگاه من هم وارد همون مسیر میشدم باعث میشد غیبت کنیم به قول شما استاد عزیز تهمت هم بزنیم چیزی رو که خودمون ندیده ایم فقط حدس وگمان بود وقتی این فایلها رو گوش کردم چند بار مدام تایید کردم حرفهاتون رو وبه خودم قول دادم تمام سعی خودم بکنم مسیر درست رو برم از این دو دوست فاصله بگیرم چون بسیار تاثیر داره رو شخصیت ما که با چه کسانی دوستی می کنیم وحرفهای منفی دیدگاه منفی که بیشتر جامعه فلان هستن دزدن نظر بد دارن فلان اتفاق بد بیفته چی وهزاران افکار منفی دیگه
نمیگم من بی ایراد هستم اونها فقط ایراد دارن نه ولی واقعآ قلب من این رو احساس می کرد که من سازگار با این حرفها نیستم
من این قدرت رو ندارم اونها رو تغییر بدم ولی این قدرت دارم خودم رو تغییر بدم وتمرکزم رو بزارم روی خواسته هام روی نعمتهای زندگیم زیبایی ها سپاسگزاری کردن
خلوتی وتنهای خودم رو بیشتر دوست دارم خدا رو شکر نگران این که تنهاباشم نیستم که خوشحال هم هستم چون دیگه نمی خواد زور بزنی نشنوم ارتباطم با خدای خودم بیشتر میشه ارامشم بیشتر ورودیهام فقط فایلهای شما کامنت بچها سریالهای همین سایت واحساس خوب که قطعا هم فرکانس خوب اتفاقهای خوب رو رقم میزنه باید خیلی متعهدتر روی خودم کار کنم تمرین کنم وبه قول خانم شایسته عزیز نه بگم به هر انچه که بخواهد من رو از مسیر درست جدا کنه تمرکز من رو بگیره.
خدا رو شکر دیگه تو شبکه های اجتماعی نیستم خبر هم از چیزی ندارم.
سپاسگزار خداوند هستم که از زبان شما این درسها رو بهم داد وچیزی رو که قلبم با تمام وجود باور وتایید کرد.
درپناه الله مهربان باشید