چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 7


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

832 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 644 روز

    سلام وادب

    بی نهایت سپاسگزارم ازخداوندوازشمااستادعباس منش عزیزدل

    میخواستم دریک سخن این توضیحات زیباتون روخلاصه کنم

    بنده کلا فردی هستم که تمام مراحل زندگیم همینجوری بوده وخداراشکربابت همین کنترل کردن ذهنم درتمام مراحل زندگیم موفق بودم

    بدون دورهای قانون ولیاقت وعزت نفس وقدم به قدم وسلامتی وثروت زندگیمودرتمام مراحل رشددادم میدونیدچرااستادبخاطراینکه ازتمام وجودم حرفهاتون روگوش میدم وایمان خالص وعملگراهستم نصبت به تمام فایلهای رایگانتون وبی نهایت مطالعه گروتحقیق گرهستم وبی نهایت کنجکاو وبااعتمادبنفس 1000هستم

    خیلی میتونم درمورداین فایل زیبا صحبت کنم اماحوصله دوستان روسرمیبرم خخخخ فقط بگم دوستای گلم ایمانی که عمل نیاوردایمان نیست به نظرمن استادکسایی که بافایلهای بی نظیرورایگانتون نتونندزندگیشون روتغییربدندباهیچ فایلی دیگرنخواهند

    باورتون نمیشه فقط باگوش دادن فایلهای رایگان قانون سلامتیتون بنده بامطالعاتی که انجام دادم بعداز2ماه 12کیلوگرم کم کردم وچون عمل قلب کرده بودم هیچ دارویی نمیخورم وحتی رفتم دکتردیدهیچ مشکلی ندارم داشت سکته میزدخخخخخ

    اماخودم ایمان داشتم که حالم عالی هست نه فقط سلامتی توتمام بدنم پورازانرژی هست

    درتمام زندگیم موفق وشادهستم وبی نهایت دارم درشهررویایی ام گیلان شهرستان سیاهکل لذت میبرم

    درحدشمانباشد استادعزیزم کمترنیست خخخخ

    استادازتون بی نهایت سپاسگزارم وبهترینهاروبراتون آرزومندم به امیددیدار…یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2029 روز

      سلام اقای نور بخش.احسنت واقعا باید ایستاد وبرات دست زد .چقدر عالی چقدر با اعتمادبه نفس نوشتین.لذت بردم از این اراده اهنین از این حد عملگرایی وایمانتون به حرفهای استاد.مبارکتون باشه این همه نتایج زیبا.واقعا قبول دارم اول باید از رایگانها نتیجه گرفت استاد عزیز قانون رو درهمه فایلها تکرارمیکنند.فقط در محصولات شاید با جزئیات بیشتر وگرنه فرقی ندارن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        عباس نوربخش گفته:
        مدت عضویت: 644 روز

        سلام وادب

        خدمت شما بزرگوارمریم خانم عزیز

        بی نهایت سپاسگزارم

        بله همه چی همینه ایمانی که عمل نیاردیک حرف چرت هست

        من بی نهایت به کلام استادعباس منش عزیزم ایمان دارم که شایدباورش براهرکس سخت باشه من نتایجی عالی ای که ازسایتهای رایگانی استاد گرفتم حاضرم قصم بخورم خیلی هاتوفایلهای پولی استادهم نگرفتنداونم درتمام مراحل دارم میگم وتمامش بامدرک هست وحرف میزنم واین حقیقت است

        بازم ازتون سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    هستی محمدی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1192 روز

    عسلام به استادجان بی نظیرم و دوستان همراه

    استاد جان برای من در زندگیم بی نهایت بار از این دست اتفاقات افتاده که باعث شده تامدتها دیگه رویدادهای مشابهش رو آگاهانه انجام ندم چون هم ترس داشتم که دوباره گند نزنم هم از قضاوت بقیه میترسیدم و از اونجایی که کمال گرا هم بودم تا مدتها موقعیتهای مشابهی که عالی هم بودند رو به تعویق مینداختم. تا اینکه تصمیم گرفتم دوره ی عزت نفس رو مجددا شروع کنم و از همون تمرین درس اول که فرمودین کارهای به تعویق انداختتون رو انجام بدین و…من چک لیستی از کارهای به تعویق افتاده م که سرمنشا اونها ترس از الگوی غلط قبلی بود روتهیه کردم و از طریق تمرین ستا ره قطبی در ابتدای روز و سپس نوشتن و گنجاندن اون ها در یادداشت های روزانم متعهد شدم و هر روز بهبودهای کوچولو کوچولو در زندگیم ایجاد کردم.ازنتیجم الان راضیم حتی میتونم بگم که با دیروزمم الان کلی فرق دارم . بعلاوه بقول خانم شایسته وقتی که جهان تلاش و تعهد شما رو می بینه حتی چیزهایی رو که توی لیستت نبوده بهت ارزانی می کنه.یکی از اون نمونه ها گنده کردن آدمها بود که پاشنه ی آشیل من بود و انقدر این ترسه مشهود بود که اونهام اینو فهمیده بودن و حتی تهدیدم میکردن که بهشون باج بدم توی محیط کاری اونم کار فرهنگی……تا اینکه از طریق فایلهای هدایت روزشمارم در سایت متوجه شدم که دارم شرک میورزم و نباید به فلانی که مثلا کارفرما یا اقوام ویا دوست صمیمی هستند قدرت بدم بنابراین رفتم تو دل ترسم و قاطعانه بهشون گفتم من از تهدید نمیترسم چون کار اشتباهی هم ازم سر نزده از شماها هم حتی نمیترسم و گفتم من وکیل دارم و اگر حرفی دارید برید به ایشون بگید شمارشم دادم .یه روز شما در یکی از فایلهاتون گفتین اگر شما خودتون رو از درون قوی کنید و ایمان و توکل داشته باشید مثلا اندازه ی شما 10 باشه و اون مشکله اندازش مثلا 2 باشه شما به راحتی میتونید اون بظاهر مشکل ولی مسآله رو حل کنید.الان برام خنده دارشده چیزایی که در این خصوص بهم گذشته ….من با تمرکز به نکات مثبت در سریال زندگی در بهشت و محصولاتی که خریداری کردم تونستم ذهنمو کنترل کنم و هر روزمو بهتر از روز قبل بکنم.دوره ی ثروت 1رو هم تازه دیروز تموم کردم و به طرز جادویی یی اقدامات عملی انجام دادم که به امید خدا در قسمت کامنتهای محصول ثروت 1خواهم نوشت.این ورژن از شخصیتی که بعد از این اتفاقات خودم آگاهانه خلقش کردم رو خیلی دوستش دارم.عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    Afsontorbati گفته:
    مدت عضویت: 2133 روز

    سلام به همه ی دوستان عزیز استاد بی نظیر

    الان که دارم مینویسم فایل چگونه ذهنمان مارا فریب میدهد در حال پخش است

    واسه من زیاد اتفاق افتاد که اتفاق بد که افتاد من راهم رو ادامه دادم

    مثال : من به شدت از موتور سواری وحشت داشتم ولی جایی زندگی میکنم که مجبور بودم موتور سواری و یاد بگیرم سالها

    مقاومت کردم ولی مجبور به تسلیم شدم روز اول که سوار شدم خوردم زمین پاهام همش خونی مالی شدبا اینکه خط قرمزم

    زمین خوردن بود ولی چند روز بعد دوباره سوار شدم بازم خوردم زمین گذاشتمش کنار دوباره بعد یه مدت کوتاه دوباره سوار

    شدم بعد چند ماه که هرروز سوار میشدم یهو یکی زد بهم با ماشین موتورم خرد شد پاهام زخم شد ولی چاره نداشتم

    همونجا پاشدم دوباره سوار شدم یه روز دیگه هم رو یه جک بود افتاد رو پام ناخنم داغون شد ولی حساب کردم که همینقدر

    بهم صدمه زد صد برابرش بهم نفع رسونده پس بازم انجامش میدم اینجوری هر وقت میترسیدم یادم میومد قرار نیست هر

    روز زمین بخوری یا تصادف کنی پس برو به امید خدا نترس که استاد گفته هر اتفاقی برات بیوفته

    وقتی تو مسیر باسی به نفع توعه

    مثال: دیگه اینکه یه بار خونمون دزد اومد دیگه ازون روز از تنها موندن و دزد و همه چی میترسیدم ولی بعدش سعی کردم

    فراموش کنم چون ارزوم مهاجرت و تنها زندگی کردن بود و این باور غلط من و از خواسته هام دور میکرد

    مثال: دیگه اینکه مسافرت به شهرهایی که توش بهم خوش نمیگذشت رو دوباره تکرار میکردم و میگفتم اون اتفاق بخاطر

    وجود اون ادم بود به شهری که رفتم ربطی نداره شهر ها نمیتونن اتفاق بد رو برای من دوباره رقم بزنن پس من دوباره وسه

    باره میرم به اون شهر

    به امید پروردگار زیبایی ها خداوند همراهتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    عباس حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1380 روز

    سلام استاد

    باز هم همزمانی

    من راستش حدودا دو هفتست که رابطه عاطفیم ترکیده

    ترکیده که یعنی همیشه ترکیده بود الان دو هفتست که قطع شده

    خب طبق عادت همیشگی ذهنم شروع کرد:

    – تورو هیچ کس دوست نداره

    – تا واسه طرف کار راه مینداختی باهات موند

    – تا وقتی گیرت بود کارت داشت الان که اوضاعش بهتر شده ولت کرد

    – تا وقتی پول داری بقیه باهات هستن

    – تو چی داشتی اصلا

    – حتما خیانت کرده بهت خیلی وقته

    – حتما ادم عوضی بوده از اول

    – اصلا همه حرفاش دروغ بود

    و هزاران چرت و پرت دیگه رو شروع کرد رگباری گفتن

    ولی واقعا نسبت به پارسالم خیلی خیلی عالی تونستم کمتر به هم بریزم

    چون این اولین رابطه من تو زندگیم بود که حدودا یک سال هم طول کشید

    منم شروع کردم این حرفارو زدن:

    – خیلی هم ادم خوبی بود

    – تو وقتی روی خودت کار میکنی هر اتفاقی میافته به صلاحته خیره خوبه همون اتفاق درستست همون اتفاقی به خواستت میرسونه

    – تو باید ایمان داشته باشی که خدا هدایتت کرده

    و خیلی جملات دیگه

    چون راستش من به شدت چند وقته روی خودم کار میکردم و هر چی حال من بهتر میشد حال این دوستم بدتر و بدتر

    با این تفاوت که برعکس دفعه های گذشته که منم میگرفت مینداخت تو فرکانس خودش این دفعه من اعراض کردم

    ایندفعه دیگه باج ندادم

    ایندفعه دیگه نشستم لیلی به لالاش بزارم که ای وای چی شده و …

    بنظرم کاملا کار درستی کردم و بنظرم ایشون خیلی به طور مسخره بازی گونه ای ناراحت شد و فکر کرد بازم من میرم منت کشی که ببخشید و …

    در صورتی که من کار اشتباهی نکردم

    و هر بار که صحبت میکرد باهام بهم حس عذاب وجدان میداد که اره تو هم شبیه فلانی بودی تو هم هوام نداشتی تو هم فلان درصورتی که واقعا یسری اخلاقا رو نداشتم و داشت بهم میگفت

    خب همیشه قبلا که این اتفاقا میافتاد من سرم رو عین کبک میکردم تو برف و اخرم معذرت و منت کشی و ناز کشی که تروخدا برگرد من بدون تو میمیرم(وابستگی=شرک)

    خلاصه این بنده خدا به شکل خیلی بدی بهم توهین کرد و منم تو ذهنم گفتم دیگه حق برگشتن نداری این همه داری روی خودت کار میکنی چرا داری اینقدر باج میدی؟(احساس عدم لیاقت)

    نشستم یه لیست از اشتباهاتم نوشتم

    سی مورد نوشتم و باور نکردی بود! سی مورد ریشش بر میگشت به احساس عدم لیاقت و بی ارزشی!

    ولی ذهنم مداوم میگه تو دیگه به درد رابطه عاطفی نمیخوری رابطه وقت گیره رابطه خسته کنندست رابطه فلانه و همش الگوی اولی که تو ذهنم شکل گرفته رو میگه بهم و به شدت یه دفعه ای حالم بد میکنه

    حالا من این باور لیاقت رو دور اول دوره رو شرکت کردم و همین باورا باعث شد ایندفعه دیگه به هم نریزم(کمتر به هم بریزم) – چون یادمه دفعه های گذشته ایشون قهر میکرد من تا دو روز اب نمیخوردم و این قدر اشک و گریه زاری و حال بد و این که دنیا تموم شد و ….

    بدون سانسور میگم که کامل به یادگار بمونه

    خلاصه گفتم اقاااا

    چرا تو باید اصلا توی همچین رابطه سطح پایینی باشی؟ جات اینجا نیستا!

    حالا ذهنم میگفت یسال با هم بودید دل کندن سخته حالا کی پیدا میشه بازم منو بخاد و ….

    ولی همش ریشش یه چیز بود

    احساس عدم لیاقت

    گفتم اوکی من دوباره دوره رو شروع میکنم و تمرکزی روش کار میکنم

    از طرفی هدایت شدم به آیه

    ان سعیکم لشتی

    دیدم بعله

    من میخام از لحاظ کاری پیشرفت کنم من میخام مهارتم بیشتر بشه

    ولی کل دغدغه من یک سال شده این رابطه

    کل گفت گو ذهنم شده این رابطه

    کل انرژیم شده این رابطه

    کل نشتی من شده این رابطه

    رابطه‌ای که تاکید میکنم همش نشتی بود

    همش حال بد بود

    همش دلخوری و منت کشی بود

    و کلی وقت پیش باید کات میشد ولی وابستگی من و ایشون نمیزاشت

    هنوزم شاید باشه ولی دیگه جفتمون خسته شدیم

    کفتم خب خدا هم همینو میگه

    فرکانس من صبح تا شب دعوا تو ذهنم

    جر و بحث

    و چیزای خیلی بد تو ذهنم بوده

    بعد میگی چرا تمرکز ندارم؟

    چرا کار ندارم؟

    چرا مهارت نمیتونم یاد بگیرم؟

    چرا حالم همش بده؟

    استاد رابطه ما خیلی خوب شروع شد ولی وابستگی به کثافت کشیدش

    من وابسته شدم و چکش محکم خوردم

    نه یکی دوبار ها زیاد

    خلاصه دیدم ازین سمت نگاه کنم اینگار منطقی هم بود خدا کمک کرد

    یعنی مثل مثال شما که گفتید ماشینم دزدیدن چون میترسیدم بزارمش کنار

    منم میترسیدم برم بگم بابا من تورو نمیخام(دلسوزی + وابستگی خودم)

    حالا خدا اینکار انجام داد برام و من بازم شاکی ام؟

    خلاصه سعی کردم باهاش کنار بیام هرچند که ذهنم بازم درگیر میشه ولی هر روز کمی بهتر میشم …

    و باز هم به قول استاد عزیز

    وقتی دارم تغییر میکنم شرایط صد در صد به سمت بهتر و بهتر شدن تغییر خواهد کرد …

    و من تعهد دادم که تغییر کنم تا به رابطه بهتر برسم

    این مثال فقط راجب رابطه بود

    راجب همه بخشای زندگیم تو همین موضوع گیر کردم!

    سم این رابطه به همه بخشای زندگیم رسیده!

    همه جا رو ترکوند با خودش

    این قدرت شرک ورزیدن به خداست که همه چیز رو ازت میگیره

    خب من بارها شروع کردم یه مهارتی یاد گرفتم و بعد ولش کردم نصف نیمه

    الان میدونم بخاطر مقایسه بوده بخاطر کمالگرایی بوده بخاطر …

    ولی باز هم میترسم

    این ترس تو جونم افتاده که دیگه تو نمیتونی

    دیگه نمیتونی ولش کن

    خودت خسته نکن

    و اینطوری قدرت حرکت کردن ازم گرفته شده

    راستی اینم بگم تا رابطه قطع شد از در و دیوار شروع شد مصاحبه کاری برام و از شنبه هم قراره برم سر کار! این بود همون هدایت خدا ک گفت(ان سعیکم لشتی)

    ولی بازم راجب کارم میلم نمیکشه که برم بشینم یاد بگیرم پیشرفت کنم

    اونجا هم تجربه های قبلی اشتباه دارم

    که بخدا همش به خاطر بلد نبودن بوده

    خب منی که تو زندگیم یه رابطه خوب ندیدم

    یه دختر از نزدیک ندیده بودم

    اولیش برام شد تجربه و پر از درس

    منی که همه خانوادمون هیچ حرکتی نمیکنن من اولینم تو هر حوزه ای

    خب معلومه باید یسری چیزارم یاد بگیرم

    کی اولین بارش بهترین بوده

    یا طرف دیده بوده تو باورهاش درست بوده

    یا الگو گرفته و توی محیط بوده یا …

    وقتی توی دوره عشق مودت استاد میگه مهم ترین رابطه رابطه پدر مادره!

    خب من پدر مادر خودم رو دیدم دیگه

    چرا باید توقع داشته باشم اولین رابطم عالی باشه

    تازه اونی که من تجربه کردم هزاران برابر بهتر از خانوادمه

    ولی خب استاندارد هامون بالاست و باید به سمتش حرکت کنیم

    ولی نباید خودم با بقیه مقایسه کنم

    باید شرایط خودم در گذشته در نظر بگیرم

    و سعی کنم بهتر و بهتر بشم

    و بدانم که بدون شک

    اگر من تغییر کنم

    صد در صد

    شرایط در آینده نزدیک تغییر خواهد کرد

    بدون استثنا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 510 روز

      سلام دوست عزیز

      اینو بهتون بگم من 3سال پیش از یک رابطه که بشدت وابسته بودم به بدترین شکل خارج شدم . درجه وابستگیم بحدی بالا بود چندین تراپی باهم میرفتم . و اون موقع قانون بلد نبودم که هرچه وابسته تر بدتر میای بیرون . و جوری زمین خوردم که در عرض یکماه 8کیلو کم کردم . دوست ندارم تعریف کنم اما تمام تراپی ها بهم میگفتن واقعا انقد جدایی بدجور ندیدیم . بخودم گفتم خودکشی یا دوباره از اول . مثل یک مرده متحرک بودم . اون اقارو میدیدم . تماما اطرافیان فهمیده بودند . اما من بشدت مغرور بودم و پیش کسی حرف نزدم . با اینکه چیزی از قوانین نمیدونستم هروز به خودم و خدا نامه مینوشتم شاید نزدیک 500 600 تا نامه نوشتم . و بعد از چندماه اون اقا برگشت اما من مسیر جدیدی تو زندگیم باز شد و گفتم کسی که اونجور کاری باهم کرد حتی از وابستگیم بمیرم برنمیگردم . تا اینکه کم کم وارد مسیر شدم با قوانین اشنا شدم و الان سه سال میگذره . ادم های فوق العاده سطح بالاتر سراغم اومدن و من هنوز کسیو انتخاب نکردم . اما خب کسانی هستند که جلو چشمم باشند .

      حالا که برمیگردم عقب میگم اوه دختر چی گذروندی . سیاه ترین روزها ، نه قرص خوردم نه باکسی برای فراموشی تو رابطه رفتم نه به طرف برگشتم . مثل شیر موندم و خودمو ساختم . و اون اتفاق تلخ بزرگترین نقطه عطف زندگیم شد . و با تمام وجودم برا اون اقا دعا میکنم که خوشبخت بشه .و انقدر فرکانسم بالا رفته که الان یادم نمیاد چه حسی بهش داشتم . من با اینکه دخترم و سنمم بالاست اما اصلا برام اهمیتی نداره و به فراوانی ایمان دارم . به دستهای زیبای پروردگار

      روی خودتون کار کنید ، مطمنم شرایطتتون به افتضاحی سه سال پیش من نیست . وقتی من تونستم از اون ادم عبور کنم و الان با ی رهگذر خیابونی تفاوتی نداره . نه حس منفی نه مثبت بهش دارم شما هم میتونید قطعا

      امیدوارم هممون روز به روز بهتر بشیم

      یه حسی بهم گفت اینارو براتون بنویسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    زهرا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1754 روز

    سلام ودرود خدا بر استاد عزیزم وبانو شایسته مهربان

    درود بر خاواده عزیزم

    استاد چقدر این فایلتون برای من همزمان بود با شرایطی که درآن قرار گرفته بودم. واین هم زمانی چه درس هایی را برام داشت. قضیه از این قرار بود که به یک مشتری محصولی را دادم که بهشون گفته بودم قیمت محصول افزایش پیدا کرده. اما مشتری پیام داد که قیمت روی جعبه قیمت اصلی است ومن قیمت گذشته را می‌دهم. فقط خدا میدونه که ذهن من چقدر به تلاطم افتاده بود. چقدر من را می‌ترساند که الان چه می‌شود. ذهنم میگفت صداقتت زیر سوال رفته. مشتری را از دست دادی. کار بدی کردی. وچقدر احساس گناه میداد. اما من فقط میگفتم این حرفها کار دهن هست. حتی اگر نخواد هم مسله ای نیست. خدا خودش هدایت میکنه وهمش سعی داشتم توجهم را ازش بردارم. مخصوصا که الان دارم قانون آفرینش راکه دخترم خریده کار میکنم. ووقتی از خدا کمک خواستم اومدم ودیدم که فایل جدید گذاشتید درست موقعی که من بهش نیاز داشتم. با اینکه سر پا گوش وچشم شده بودم تا تمرکزم را از اون ناخواسته بردارم اما شیطان هم کار خودش را انجام می‌داد تا جاییکه شروع کردم با خودم تکرار کلمات شما. واین گفتن عبارت های شما آتش را خاموش کرد وبه گلستانی تبدیل شد که مشتری درخواست یک محصول دیگه کرد وهمه جی آرام شد. استاد ازتون ممنونم بابت اینکه دست خدا هستید. ایمان دارم که ادامه می‌دهم تا به تمام خواسته هایم برسم. چون لایق تمام نعمت ها هستم. چون با ارزش هستم ومقدس. ودلم میخواد که هرچه زودتر رسالت را بشناسم وتصویر برایم روشن‌تر و واضحتر شود. می‌دانم که متکامل را باید طی کنم. اما ازخداوند میخواهم که آسان شوم برای آسانی ها

    سپاسگزارم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    ارمغان رضوی گفته:
    مدت عضویت: 1291 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت اساتید بزرگ و عزیزم عاشقتونم من

    دقیقا استاد اصن کار ذهنه اینه

    من خودم که دیگه قانون رو میدونم با دوره های شما الحمدالله

    ولی واقعا 90٪اوکیم یه ده درصدی اینجوری هستم الان بعد این همه کار کردن رو خودم

    اونم با طی شدن تکامل درست میشه و دیگه واقعا اوکی هستم الان. سریع میام ذهنمو کنترل میکنم

    تقریبا ناخوداگاه شده این موضوع برام چون خودم خالقم اونجوری که دوس دارم زندگیمو خلق میکنم

    همون تمرین ستاره قطبی دوازده قدم فانوس دریایی روانشناسی ثروت 2 کدنویسی اتفاقات دلخواه کشف قوانین

    وقتی خودم خلق میکنم همه چی اونجوری که من میخوام پیش میره حتی اب و هوایی که میخوام اون روزم یا اون شبم باشه رو خودم خلق میکنم با ستاره قطبی دیگه جای نگرانی نمیمونه باورتون میشه الان به جایی رسیدم شب همه ی اون چیزایی که صبح نوشتم رو خط میزنم میگم خوب خدایاشکرت اینم شد

    واقعا خدایاشکرت

    عاشقتونم فعلا در پناه الله یکتا باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    فهیمه مقاتلی گفته:
    مدت عضویت: 2502 روز

    إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ( احقاف 13 )

    بی‌‌تردید کسانی که گفتند ارباب ما خداست ، پس از آن استقامت کردند، نه ترسی برای ایشان است و نه چنین کسانی اندوهگین می‌شوند.

    ============================

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان عزیز در این خانواده بهشتی،

    استاد فکر کنم در حال سفر باشید لطفا از سفرتون برای ما فیلم بزارید ما از همسفری با شما خیلی لذت می‌بریم، همسفری با شما جز عادت هامون شده، هر موقع شما به سفر رفتید ما هم به سفر رفتیم، جذب سفر از طریق دیدن سفر های شما برای ما اتفاق میفته. این فایل هم که موضوعش حتی به سفر کردن هم بر میگرده و من چون زیاد سفر رفتم دوست دارم نکته های که در فایل استاد بیان کردند را از طریق سفر برای خودم تکرار کنم.

    شاید خیلی از ما ها در سفر یه اتفاق نا مناسب برامون به وجود بیاد از گم شدن پول یا از دست دادن پول یا خرابی ماشین یا هر چیزی که کنترل ذهن برامون سخت بشه و احساس جالبی نداشته باشیم ولی اگه بتوانیم روی خودمون کار کنیم و باورهای قدرتمند کننده تری در خودم بسازیم و ایمانمون را تقویت کنیم و شخصیت قوی تری از خودمون بسازیم قطعا مسافرت بعدی تجربه زیباتر و لذت بخش تری میشه، من و همسرم و دخترم خیلی زیاد سفر میریم شاید یه سفر برامون زیاد لذت بخش نباشه ولی ما فقط لذت های سفرمون را بیاد میاریم بخاطر همین همیشه هر سفرمون بهتر از سفر قبل میشه چون طبق قانون جهان که به فرکانس های ما پاسخ می دهد و برای اینکه اتفاقات زیبا و جذاب تری برامون رخ بدهد باید به چیزهای زیبا و جذاب توجه کنیم تا به زیبایی ها و اتفاقات بهتری هدایت بشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  8. -
    حسین نظری گفته:
    مدت عضویت: 3087 روز

    سلام به خدای زیبام سلام به خدای یگانه ام سلام به خدای وهابم سلام به خدای سلامتی سلام به خدای بی همتا

    سلام به استادان عزیزم و دوستان گلم

    خدایا سپاسگذارتم که امروزم رو پراز اگاهی های الهی کردی

    استاد جانم از شماهم سپاسگذارم به خاطر بزرگواری که درحق ما انجام میدید خیلی دوستتون دارم

    یک موضوعی بود از شب عید قربان تا به الان گریبان منو گرفته بود و تا دیشبهم ادامه داشت و اونم ترس بود شب عید قربان خانواده همسرم خونه ما بودن و جاریم هی از دزدی هایی که از ماشینشون شده بود صحبت میکرد و من مخاطبش بودم هرچی من میپیچوندم موضوعو یکی دیگه بحث و می‌گرفت به دست و تا اینکه شدت این مکالمات اونقدر زیاد بود که توجهم کامل رفت رو موضوع و ذهنم از ترس هی ضربانش می‌رفت بالا تا اینکه مهمونی تموم شدو همه رفتند خونه هاشون ما هیچوقت در ماشین رو قفل نمی‌کردیم شیشه هاهم تا اخر پایین بودند و به چیزی که توجه کردم و از همون جنس همون شب وارد زندگیم شد اونم این بود که شب ساعت چهار صبح بود که هوا کمی سرد شده بود چون بچه کوچک دارم یه حسی منو از خواب بیدار کرد که پنجره رو ببند هوا سرده و من تنبلی کردم اومدم چشمانم ببندم خدا شاهده دوباره یه صدایی می‌گفت بلند شو پنجررو ببند و من چون از تاریکی میترسم پرده رو اصلا هیچوقت نمی‌دادم بالا که بیرونو ببینم ولی اون شب انگار دست من خودکارپرده رو زدکنار و ومن ترسناک ترین تصویر ممکنو که میتونستم ببینم و دیدم اول درهای ماشین باز شده بودند و دیدم و بعد ادمی که تا کمر خم شده تو ماشین تا این صحنه رو دیدم خشکم زد و اون فرد هنوز منو ندیده بود تا من رفتم به همسرم گفتم و از خواب بیدارش کردم رفته بود ولی این ترس تا دیشب باهام بود و دیشب درای ماشینو قفل کردیم و یکم شیشه عقب ماشین پایین بود و همین شد که ترس دوباره بیاد سراغم وخلاصه خوابیدم و نصفه شب با حالت ترس و انگار بی هوشی از خواب بلند شدم که دوباره دزد اومده و ذهنم هی نجوا میکرد که چقدر گفتم شیشه همین یه کوچولو هم دزد می‌تونه در هارو با کنه و اینا ولی اینا همش توهمات ذهنم بود و نه دزدی بود نه چیزی و به خودم این رو دیشب گفتم که خداوند حافظ خودت وخانوادت و همه‌ی وسایل هاته و اونشب رو به یاد آوردم من با ارامش از خواب بیدار شدم و اونی که بیداره و حواسش به من هست خداست و جوری من رو قدم به قدم اماده کرد که اگه منه الهه قبلی بودم استاد از حال میرفتم ازترس ولی شجاعتی داد که قدم اول پرده رو بزنم کنار و اون صحنه رو ببینم و قدم بعدی به پاهام قدرت داد تا بلند بشمو برم همسرم و صدا بزنم و قدم بعدی قدرت تکلمم بود که بهش قدرت داد که حرف بزنم ولی وقتی با دیشب مقایسه میکنم دیشبم پراز ترس بود پراز اشوب که همش زاده شیطانه و وقتی ترس رو در وجودم دیدم گفتم الهه جانم بگیر بخواب که اگه دوباره خدا بیدارت میکرد این ترسه اولش جا نداشت و هی شمارو به یادم اوردم که استاد اینقدر به خدای خودش اطمینان داره که درهای خونه هاشو قفل نمیکرد و می‌رفت بیرون و پارادایس زیبا رو به امان خدا رها میکرد و می‌رفت و درسته من هنوز این جایگاه رو ندارم ولی من هم با هربار تکامل و توحیدی تر شدن کم کم میرسم به اون حد از اطمینان که خداست که حافظ جان ومال و همه چی منه و واقعا ازتون سپاسگذارم استاد من با امورش های شما به این حد رسیدم که کمی توحیدی فکر و عمل کنم کمی به الهاماتم عمل کنم و بزرگ ترین چیزی که از اموزش های شما یاد گرفتم توحید هست شما من رو با خدایی اشنا کردید که خیر و شرم رو هر لحظه میگه ولی این منم که انتخاب میکنم به کدوم سمت برم اون شب میتونستم تنبلی کنم و بیدار نشم و اتفاق ناراحت کننده ای برامون بیوفته ولی خدارو هزاران بار سپاس میگم که به موقع منو بیدار کردو خدارو صدهزار بار سپاس نتونست اون فرد چیزی رو ببره و از اون شب چقدر کانون توجه برام مهم شد که به هر چیزی که توجه کنی از اصل و اساس همون وارد زندگیت میشه

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و توحیدی در دنیا و آخرت باشید انشالله

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    علی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1607 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عباسمنش عزیز ،مردم همیشه از همه چیز ناخرسندند.

    ناخرسندی یک عادت شده است.

    نه این که اگر آنان پول بیشتر، خانه ای بزرگتر، همسری مناسبتر، فرزندانی بهتر یا شغلی ایده‌آل‌تر داشته باشند، خرسند خواهند شد-نه اینگونه نیست.

    هر چه هم داشته باشند،همچنان ناخرسند خواهند ماند.

    چه فقیر باشند چه ثروتمند، همچنان ناخرسند خواهند ماند.

    ناخرسندی یکی از عادت‌های ذهن است.

    ذهن زندگی خود را از راه آن می گذراند.

    طبیعت ذهن به گونه ای است که ممکن نیست خرسند شود.

    وقتی از این حقیقت آگاه شوی معجزه ای رخ می دهد.

    آنگاه می‌توانی ذهن را کنار بگذاری، زیرا ذهن، تو را هیچ گاه خرسند نخواهد کرد. این در طبیعتش نیست.

    بنابراین تو در جستجوی ناممکن هستی

    اگر دریابی چرا ناخرسند هستی، اگر برای ناخرسندی خود بهانه ای پیدا نکنی و آن را عمل ذهنی بدانی،آن گاه می توانی خود را از آن کنار بکشی.

    این کار بسیار آسان است.

    فقط باید آن را ببینی

    خودت باید آن را ببینی

    ذهنت را تماشا کن

    به گذشته بنگر

    بارها چنین پنداشته ای که اگر به چیزی معین دست‌یابی خرسند خواهی شد و تو به آن دست یافتی اما خرسند نشدی.

    بارها چنین شده است اما تو درس را

    فرانگرفته ای.

    مردم بارها و بارها در یک گودال

    می افتند.

    پس ذهنت و تمام خطرهایی که تو را گرفتار آن‌ها می‌کند تماشا کن.

    برای ایجاد یک دگرگونی چیزی لازم نیست مگر به تماشا نشستن ذهن.

    و از راه این آگاهی، و همه چیز با پای خود خواهد آمد.

    به آرامی و بدون هیچ تلاشی.

    همیشه باید مراقب باشیم که ذهنمان ما را فریب ندهد احساس خوب داشته باشیم وتمرکز به چیزهای مثبت کنیم وافسار ذهن را در دست بگیریم وبه بهترین ها هدایتش کنیم به خواسته ها توجه کنیم نه ناخواسته ها،خدا برای ما مادره پدره برادره خواهره همه چیز ما خداست به او توکل کنیم وازش بخواییم ما را به خواسته ها برساند البته افکار ما ونوع فرکانسی که به جهان میفرستیم مهمه این ذهن همه چیزه ذهن را کنترل کنیم ماییم که همه چی را می سازیم به خودمون بستگی داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    سایه گفته:
    مدت عضویت: 1430 روز

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خدای هدایتگرم به سمت نور و روشنایی

    به نام خدایی که هرانچه دارم و هست از آن اوست

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .

    خدایا مرا براه راست،راه کسانی که به آنها نعمت داده ایی هدایت کن و نه گمراهان

    خدای من بینهایت سپاسگزارم که در هر لحظه در حال هدایت منی .

    سلام به اساتید گرانقدر و بخشنده ام .که با مهربانی تمام به ما کمک میکنید که خودمون رو بهتر بشناسیم.

    استادم درباره این موضوع بینهاااایت مثال میشه زد .

    من همیشه خودم رو ی آدم بدشانس میدونستم که هر سرمایه‌گذاری بکنم در نهایت به ضرر من ختم میشد و بارها این اتفاق افتاده بود .چون حالا که فکر میکنم خودم به این باور اونقدر قدرت داده بودم و همه جا عنوان کرده بودم و با دیگران به این موضوع خندیده بودیم که شده بود جزو باورهای بنیادین من .اما زمانی که با قوانین آشنا شدم ،تغییرش دادم و همش مواردی رو که ی کوچولو به نفع من شده بود یا ی سود خیلی کوچیک کرده بودم رو به خودم یادآوری میکردم.تا اینکه زمان عمل کردن به این باور رسید .من ی مقدار پول نقد داشتم و تصمیم گرفتم اینو طلا و دلار بخرم و همون موقع بود که نجواها ذهن منو تیربارون کرده بود!!

    که نکن اینکارو که باز همین پولم از دست میدی و تو اصلا شانس نداری !طبق فرمایش شما من برای خاموش کردن ذهنم دقیقا همین جملات رو به خودم گفتم که سایه تو اون زمان باباورهای اشتباه و محدود سرمایه گذاری میکردی و این باورر که« تو اصلا خوشانس نیستی».

    اما الان باورت رو تغییر دادی و در مدار دریافت این نعمت قرار گرفتی و ی نشونه هم که همیشه میذارم اینه که «کاری که به آسونی پیش بره یعنی زمان انجامش فرارسیده»ومن برای این سرمایه‌گذاری تلاشی زیادی نکرده بودم .

    من این سرمایه‌گذاری رو انجام دادم و در این مدت کوتاه هم نجواها میومدن اما من اونها رو با گفتن باورهای درست خاموش میکردم .استاد در مدت زمان بسیار کوتاه من سود بسیار بالایی کردم که براحتی باهاش ماشین خریدم و همه اینها از خاموش کردن ی نجوای ذهنی و تغییر ی باور محدود به باور قدرتمند کننده وارد زندگی من شد .

    اگر طبق گفته شما من این باور «بدشانسیم »روتغییر نمیدادم عملا فلج بودم و برای سرمایه‌گذاری حرکت نمیکردم .

    خدایا شکرت

    استاد ی مثال دیگه ایی که بتازگی برام اتفاق افتاد رو میخوام بگم .

    ما همیشه با خواهرم میرم مسافرت.امسال که رفتیم

    خواهرم از نظر روحی حالش خوب نبود و مدام تو خودش بود و با کسی حرف نمیزد و من بسیار از این رفتارش ناراحت شدم جوری که روز چهارم سفر برگشتم خونه .استاد اینم بگم که نجواها بقدری زیاد بود که من کلا یادم رفته بود باید ذهنم رو کنترل کنم . دوهفته بعد از برگشتمون خواهرم بهمراه شوهرش اومدن منزل ما و من و خواهرم بظاهر باهم آشتی کردیم البته اینم بگم که هیچ بحثی بین ما پیش نیومد توی مسافرت ،فقط من بسیار ناراحت بودم از دست خواهرم و مدام بخودم میگفتم که سفر منو خراب کرد ،اون باید مراقب رفتارش میبود ،و هزار فکر بد دیگه که من با خودم میکردم و این دوهفته برای من با ناراحتی بسیار گذشت که باعث شد من ن ی تماس با خواهرم داشته باشم و ن حتی تماس اونو پاسخ بدم .

    ما آشتی کردیم بظاهر اما من بازم نبخشیدم و مدام بدیهای رفتار خواهرم توی ذهنم مرور میشد تااینکه ی هفته پیش ما دعوت شدیم باغ خواهرم هم اونجا بود وبین من و خواهرم سر ی سوتفاهم کوچیک بحث شدیدی شکل گرفت. اما در نهایت ما رو باهم آشتی دادند .

    تمام این اتفاقات در عرض کمتر از یک ماه افتاد!!!

    ی رابطه ایی که بسیار صمیمی بود مثل دو تا دوست بودیم بطرز وحشتناکی به مشکل خورد .

    استاد من درس بزرگی گرفتم و حتی قبل از شنیدن این فایل بخودم گفتم که سایه «اگر تو همون اول ینی توی شمال جلوی نجواها رو گرفته بودی هرگز این رابطه به این زیبایی به چالش کشیده نمیشد .

    حتی بخودم یاداور شدم که چندین مرتبه من با خواهرم مسافرت رفتم و جزو زیباترین خاطرات من بوده و من چطور این نجواها رو باور کردم و اینقدر ذهنیتم نسبت به خواهر عزیزم بد شد ».

    خداروشکر که از اتفاقات درسهای بزرگی گرفتم .البته باید اینم بگم که استاد من توی روابط بسیار باور مخرب دارم و بسیار باید روی خودم کار کنم .هنوزم روزها گاهی نجواها در مورد این اتفاق میاد اما من مدام بخودم یاداور میشم خوبیهای خواهرم رو و خاطرات خوبمون رو .

    استاد از شما بسیار ممنونم که با عنوان کردن این موضوع کمک کردید که من بیشتر خودم رو بشناسم .

    از دوستان همفرکانسی ام بابت کامنتهای بسیار پرمحتوا تون سپاسگزارم.

    کامنت من درمورد فایل «چگونه ذهنمان مارا فریب میدهد»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: