این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام او که یکی از اسماء مقدسِ او “هو الشُافی” است و گوشه ای از تجلیِ این اسمِ زیبایِ الله را میتوانیم در پدیده ای به نامِ “پرتو درمانی” که شیوه ای رائج در علم پزشکی است ، ببینیم…
در این شیوه ، عضوی از بدن بیمار را که درگیر سرطان شده است را در معرضِ پرتوهایی نافذ از از جنسِ ایکس یا امواجی از جنس آلفا و بتا و گاما قرار میدهند تا این پرتوها ، عضوِ آغشته شده به سرطان را تحت تاثیرِ خود قرار دهند و سطحِ ارتعاشی آن عضوِ بیمار را به سمت ارتعاشِ سلامتی سوق دهند…
حال که چنین است ، منِ بیمار در عرصه ثروت و روابط و معنویت و سلامتی ، خودم را به آغوشِ نیرویی میسپارم که خودش را به “نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ” تشبیه میکند تا مرا غرقِ در نور خویش کند و تمامِ ناخالصی هایِ وجودِ مرا که منجر به بیماری و گرفتاری در زندگیِ من شده است را از طریقِ نورِ خودش پرتو درمانی کند ، زیرا که او بهترین طبیب من است…
(وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ)
و هنگامی که مریض میشوم ، او مرا شفا میدهد
[سوره الشعراء 80]
آری ، او طبیبی توانا و حاذق است و طبیبِ کسانی میشود که هر چه دارند و میدانند را پشت در میگذارند و از هر چه غیر اوست قطعِ امید میکنند و خود را “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” میکنند و واردِ فضای “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشوند و او را با این نامِ مقدس که در دعای جوشن آمده است ، صدا میزنند…
یا طبیب من لا طبیب له…
ای طبیب کسی که هیچ طبیبی را ندارد…
و وقتی که کسی در بارگاه او ، به چنین درجه ای از اضطرار و نیستی در برابر او برسد ، برایش گشایش حاصل میشود و خدا دست نوازشِ خویش را بر سر او میکشد و از طریق یکی از دستانِ بیشمارش او را شفا میدهد و خوبِ خوبِ خوب میکند و چنین فردی یک تشکر ساده از آن دستِ خدا میکند ولی در خلوت خودش این ذکر زیبای امام حسین علیه السلام را در دعای عرفه تکرار میکند تا از بیماریِ کشندهِ فراموشی در امان باشد که هیچ گاه خدا را به عنوان منبع خوبی ها و همه کاره یِ عالم ، فراموش نکند
أنتَ الّذی شفیتَ…
خدایا این تو بودی که مرا شفا دادی…
حال ، همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که روی آوریم به نسخه درمانی الله یکتا برای بشریت که آن را از طریق حضرت محمد علیه السلام ، برای ما به سوغات آورده است و…
و ما از سرچشمه هدایت قرآن ، آنچه شفا و رحمتی برای مومنان باشد را نازل میکنیم و این قرآن برای ستمگران چیزی جز زیان و خسارت به همراه ندارد
[سوره اﻹسراء 82]
قرآنی که شفا بخش بشریت است و در هر خانه ی ما یک نسخه از آن موجود است ولی اثری از درمان و شفا بخشی نیست و اکثر زندگی هایِ ما هشتش گرو نه است و… ، پس دلیل این گرفتاری ها چه می تواند باشد؟!
دلیل این است که نگاهِ غالبِ جامعهِ ما به این کتابِ فرکانسی ، نگاهی احکام گونه است و مراجعه میکنیم به قرآن برای پیدا کردن جواب این سوالات که آب وضو را از پایین بریزم یا بالا؟! ؛ آیا منی که یک تار از موهایم به اندازه پنج سانت از سمت چپ روسری ام بیرون بود ، گناه کارم و خدا مرا نمی بخشد؟! و…
پس من چشمانم را میشویم و جور دیگری مینگرم و پاک میکنم آنچه را که تا اکنون یاد گرفته ام و گوش هایم را درمعرض شنیدن صدایِ بهشتیِ قاریانی که حنجره آنان دارایِ فرکانسی بهشتی است ، قرار میدهم و چشمانم را متوجه این آیات الهی و معانی آنان میکنم و زبانم را به تکرار این آیات الهی عادت میدهم و قوه عقل و تفکر خویش را به کار میگیرم تا تفکر کنم در آیات این کتابِ آسمانی تا از طریقِ نورِ قرآن تمامِ وجودم پرتو درمانی شود و از همه مهمتر…
با این ذکر مقدس “خدایا ، من نمیدانم و تو میدانی” روی به این کتاب می آورم و عزم خویش را جزم میکنم تا عمل کنم به آنچه که از این کتاب میفهمم تا در طی فرآیندی تکاملی ؛ حقایقی از این کتابِ شفا بخش را که تا اکنون نمیفهمدم ، بیاموزم
عجب مقدمه ی طولانی ای شد…
سلام و صد سلام بر استاد عباس منش و بانو شایسته و همه دوستان عزیزم در این مجمعِ زیبا و الهی
عنوان این فایل مرا یادِ این قسمت از آیه قرآن انداخت…
قُلۡ کُلࣱّ یَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِ…
ای محمد به آنان بگو که هر کس مطابق شاکله خود رفتار میکند…
[سوره اﻹسراء 84]
بحث این است که شاکله چیست؟!
شاکله همان برنامه ریزی یا ژنتیکی است که خدا در تک تک موجودات این عالم قرار داده است و براساس این شاکله است که رفتار و شخصیتِ موجودات ایجاد میشود به عنوان مثال شاکله یک گربه این است که میو میو کند و شاکله یک کلاغ این است که قار قار کند و شاکله خیارسبز این است که استوانه ای شکل و سبز زنگ باشد و شاکله گوجه این است که کروی شکل و قرمز رنگ باشد و…
آری ، هر موجودی بر طبق شاکله ی خدادادی اش رفتار میکند ولی در این میان ، برخی انسان ها که وجودشان توسط شیطان تسخیر شده است ، دست به یک کار شیطانی میزنند و شاکله موجودات را تغییر میدهند و در این مسیر یار و یاور شیطان میشوند برای عملی کردن یکی از برنامه های او که بعد از اخراج شدنش از بارگاهِ الهی ، آن را علنی کرد…
خب ، در عصر حاضر ما شاهدِ عملی شدن این برنامه شیطان در قسمتی از صنعتِ مواد غذایی و پزشکی هستیم که با تغییر ژنتیک بذرها ، محصولاتی را تحت عنوان تراریخته و غیر ارگانیک روانه بازار میکنند و یا در صنعت پزشکی با دستکاری ژنتیکِ حیوانات آنان را از حالت خدادادی خود در راستای اهداف شخصی خود ، خارج میکنند و از همه مهمتر با دست بردن در سیستم ژنتیکی انسان ها ، مرد را به زن و زن را به مرد ؛ تغییر میدهند…
خب چنین اموری از برنامه های شیطانی است که در کمین همه ما نشسته است و منتظر این است که ارتعاشِ وجودی ما از طریق کفران نعمت پایین بیاید و با فرکانس خودش یکی شود و وجود ما را اجاره کند تا بتواند از طریق ما به برنامه های خودش بپردازد و…
حال که شیطان چنین برنامه هایی دارد و در کمین ما نشسته است ، باید مراقب تک تک لحظات خود باشیم که تا حد امکان خالی از شکر گزاری و احساس خوب نباشد ، زیرا که این یکی دیگر از برنامه های شیطان است و آن را علنی کرده است که از هر طرف به آنان حمله ور میشوم تا آنان را از فرکانس شکرگزای خارج کنم و با پایین آوردن ارتعاش آنان ؛ بتوانم وجود آنان را به اجاره خویش در آورم و از طریق آنان تجلی گر تاریکی بروی سیاره زمین باشم…
پس بدون شک ، از پیش روى آنها و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان، بر آنان وارد میشوم تا راه نفوذی بر آنان پیدا کنم و به این ترتیب ، بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهى یافت
[سوره اﻷعراف ١٧]
حال که برنامه شیطان اینگونه است و هر لحظه منتظر فرصتی است تا مرا وارد فرکانس کفران نعمت کند ، چرا به وجود نیرویی برتر و قدرتمند پناه نبرم که مهربان ترین مهربانان است و این ذکر مقدس را با تمامِ وجود زیر لب زمزمه نکنم و خود را بیمه الله مهربان نکنم؟؟!!
و ای محمد اینگونه بگو که پروردگارا ، من از وسوسه ها و حملاتِ شیاطین به تو پناه میبرم و همچنین پناه می آورم به تو از اینکه شیاطین در برابر من حاضر شوند و وجود مرا تسخیر کنند
[سوره المؤمنون 97 – 98]
شاید وقتی توطئه های شیطان را ببینیم کمی ناامید شویم و ترس و غم وجود ما را فرا بگیرد ولی وقتی که به پناهگاهی چون خدا فکر میکنیم آرامِ آرامِ آرام میشویم ، زیرا که اوست که کشتی ما را میراند…، به تعبیر حافظ عزیز…
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان ، زِ طوفان غم مخور
و به تعبیر مولانای عزیز
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سَرِ همه سَرانی
بگذریم…
پس شاکله همان برنامه ریزیِ ژنتیکی ای است که خداوند در تک تک موجودات عالم قرار داده است…
و اما سوال مهم
شاکله انسان چیست؟؟؟
و سوال مهمتر…
آیا انسان قدرت تغییر شاکله خود را دارد؟؟؟
خب همه ما میدانیم که شاکله خیار سبز این است که استوانه ای شکل و سبز رنگ باشد و این میوه خوشرنگ هیچ گاه قدرت این را ندارد که با خود بگوید “خب ؛ من ان شاءالله فردا که از خواب بلند شدم ، میخواهم تغییر رنگ بدهم و از خیارِ سبز رنگ تبدیل به خیارِ نارنجی شوم…”
یا همه ما این حقیقت را میدانیم که یک گربه قدرت این را ندارد که اینگونه فکر کند که “خب ؛ من ان شاءالله فردا میخواهم که بجای میو میو ، قار قار کنم…”
ولی انسان تنها موجودی است که گوهر ارزشمندیِ اشرف مخلوقات بودن را با خود حمل میکند ، به تعبیر قرآن کریم
همانا ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و در خشکى و دریا سیرشان دادیم و از چیزهاى پاکیزه روزیشان کردیم و آنان را بر بسیارى از آفریدههاى خویش ، برترى کامل دادیم
[سوره اﻹسراء 70]
و قدرتی عظیم دارد بنام قدرت اختیار در راستای تغییر که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند ؛ تغییری در جهت مثبت یا در جهت منفی…
آری ، یک خیارسبز قدرت این را ندارد که حتی فکر کند که من میخواهم تغییر کنم و رنگ سبز خود را به رنگ نارنجی تغییر دهم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم تغییر کنم در جهت مهربان تر شدن…
آری ، یک کلاغ قدرت این را ندارد که با خود بگوید من میخواهم از صدای قار قار به صدای واق واق کوچ کنم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم کمی سپاسگزارتر باشم
انسان یک موجودی شگفت انگیز با سیستم عاملی پیچیده است با چاشنی قدرتِ اختیاری که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند و چنانچه قدردان این موهبت هایِ خدادادی باشد به جایگاهی میرسد که فرشتگان بدانجا راه ندارند و چنانچه قدردان چنین موهبت هایی نباشد به جایگاهی پست تر از جایگاه حیوانات و چهارپایان میرسد…
آنان همچون چهارپایان هستند بلکه گمراه تر از آن ، آنان همان غفلت زدگان هستند
[سوره اﻷعراف ١٧٩]
غفلت از عظمت خویشتن=مساوی با گمراهی…
آری ، انسان مجموعه ای از عظمت هایی است که خدا روزی او کرده است و یکی از این عظمت ها ، همین ذهن است که شاکله وجودیِ او درونِ کالبد ذهنی او قرار میگیرد
اگر دست خود را با کمی فاصله در جلوی چشمانمان بگیریم و با نگاهِ خود بروی دست خود متمرکز شویم متوجه این میشویم که فضای پشت دست ما تار میشود و حال اگر بروی فضای پشت دست خود متمرکز شویم ، متوجه این نکته میشویم که فضای پشت دست ما شفاف نشان داده میشود و دست ما تار میشود و این حکایت چشمِ ما ، یادآور دوربین هایِ گوشی و عکاسی است به این معنا که دوربین های عکاسی را با الهام گرفتن از سیستم چشم انسان ساخته اند
حال اگر دست خود را جلوی دهانمان بگیریم و “ها” کنیم متوجه گرم شدن دست خود میشویم و حال اگر فوت کنیم متوجه سردی دستمان میشویم و با کمی تفکر متوجه دستگاهی در دنیای بیرون خود میشویم بنام اسپیلت که در زمستان هوای گرم بیرون میدهد و درتابستان هوای سرد و این به این معنا است که چنین دستگاهی را با الهام گرفتن از سیستم خروج هوا از گلوی انسان ساخته اند که از یک مخرج مشترک هوای گرم و سرد را به بیرون میدهد…
حال از بین مثال های زیادی که موجود است جهت تفکر ما ، دو مثال از چشم انسان و دوربین های عکاسی و همچنین سیستم اسپیلت و هوای گرم و سردِ خارج شده از گلوی انسان را مطرح کردم تا کمی بیشتر به معارف موجود در این آیه قرآن پی ببریم و بفهمیم که این کتاب معارفی والا را شامل میشود و صرف آن احکامِ جزئی نیست که نیست
و در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و در درون خودتان ، آیا با چشم بصیرت نگاه نمیکنید؟!
[سوره الذاریات ٢٠ – ٢١]
حال که چنین مطالبی ذکر شد ، سوال این است که…
با الهام گرفتن از ذهنِ انسان چه چیزی بروی این سیاره خاکی ساخته شده است؟!
جواب واضح است ، کامپیوتر…
حال همانگونه که بروی کامپیوتر ، برنامه هایی نصب میکنیم و از آنها استفاده میکنیم ، بروی ذهن خود نیز برنامه هایی نصب میکنیم که اسم آنان باور است و از آن باورها استفاده میکنیم…
آری ، ذهن انسان یک اَبَر کامپیوتر کوانتومی و فوق پیشرفته است که از سمت خدا روزی ما شده است و محل کنترلِ جسمِ ما است به این صورت که انرژی هایِ لازم را برای حیاتِ جسم از طریق عصب هایِ موجود در بدن آزاد میکند حال سوال مهم این است که…
آیا من قدردان این موهبت خدادادی هستم و یا اینکه اجازه میدهم به هر کسی که اطلاعاتش را بروی آن بریزد؟!
آیا من برنامه هایی زیبا بروی آن نصب میکنم تا نجواهایی انگیزه بخش در وجودِ من جاری کند یا اینکه با تقلید از انسان های فرکانس پایین و دیدن فیلم ها و گوش کردن به موسیقی هایِ مخرب ، فضای مقدسِ ذهن را محلی برای نجواهای جریان تاریکی میکنم؟!
خب طبیعتا عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت باشند و به نحو احسنت از آن استفاده کنند و به همین جهت در قرآن کریم آمده است که…
شما را در روى زمین متمکّن و صاحب امکانات قرار دادیم و وسایل زندگى و معیشت را براى شما در آن قرار دادیم؛ ولى عده ی کمی از شما شکر نعمتها را به جا مىآورید
[سوره اﻷعراف ١٠]
“قَلِیلࣰا مَّا تَشۡکُرُونَ” موجود در این آیه حکایت از این دارد که عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت های خدادادیِ خود هستند و آنها را به کار میگیرند در راستای یک زندگی پادشاه گونه بروی این سیاره خاکی…
این موهبت ذهن است که روزی ما شده است و اکنون این ما هستیم که چگونه از آن استفاده کنیم…
آیا همنشینی با تحلیلگران قیمت خیار سبز از کیلویی 10 هزار تومان به کیلویی 11 هزار تومان را انتخاب میکنیم و ذهن خود را مبتلا به ویروس کمبود میکنیم و یا همنشینی با انسان های صالحی که صحبت از فراوانیِ نعمت های خدا میکنند تا برنامه فراوانی را به ذهن خود بدهیم؟!
آیا گوش خود را به شنیدن موسیقی های مخرب و غم آلود عادت میدهیم تا از طریقِ این ورودیِ گوش ، ذهن ما فاسد شود یا اینکه آنها را به شنیدن موسیقی های سازنده و زیبا….؟؟!!
آیا چشمان خود را به دیدن زیبایی های عادت میدهیم تا حافظه ذهن ما با زیبایی ها پر شود یا اینکه…؟؟!!
اگر ذهن ویروسی شود ، محل پارازیت ها و نجواهای شیطان میشود همانگونه که اگر یک کامپیوتر ویروسی شود در کار کاربرِ خود پارازیت میاندازد و چنانچه این ذهن سالم باشد و با قلبِ انسان در هماهنگی باشد ، قدرتی در آن هویدا میشود که هر چه را اراده کند ، جلویِ خود حاضر میبیند همانگونه که یک کامپیوترِ سالم ، به سرعت هر چه تمامتر همه دستورات ارسال شده توسط کاربر را اجرا میکند
اکنون سوال این است که ذهن همه ما در اثر تقلید از جامعه و خانواده و انسان های فرکانس پایین و… ویروسی شده ؛ پس چه باید کرد؟!
جواب این است که باید جهاد اکبر به راه انداخت برای پاک کردن این ویروس ها از طریق این نسخه قرآنی بنام “اهرم رنج و لذت”
ذهن انسان خاصیتی دارد که بدین صورت است که عاشق لذت است و از رنج فراری است و برای همین برای کاری که برای او لذت بخش باشد انرژی آزاد میکند و برای کاری رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و اینکه چه کاری برای او رنج اور و لذت بخش باشد را خودِ من تعیین میکنم و به عنوانِ یک برنامه به او میدهم
مثلا در اثر دیدن این ورزشکارانی که به سختی ورزش میکنند و جمله نابرده رنج گنج میسر نمیشود را شعار خود قرار داده اند ، این الگوی ذهنی در ذهن من نقش بسته است که ورزش کردن یعنی سختی و برای همین ذهن من برای چنین کاری انرژی آزاد نمیکند و هر گاه قصد باشگاه رفتن میکنم انگار با مشقت فراوان باید آن را انجام دهم و….
یا مثلا شخصی که اعتیاد به مواد مخدر دارد ، در ذهن خودش چنین برنامه ای را نصب کرده که مصرف مواد مخدر یعنی لذت و ذهنِ او برای مصرفِ چنین موادی انرژی آزاد میکند و آن شخص را به سمت مواد مخدر سوق میدهد و چنانچه مواد مخدری به او نرسد ، انرژی ای در بدن او آزاد میکند که حالت عصبی و پرخاشگری به او دست میدهد تا زمانیکه آن مواد مخدر به او برسد و برای مدتی او را شارژ کند و دوباره وقتی اثر آن از بین برود ، حالتِ خماری به او دست میدهد و همین آش و همین کاسه…
حال از آنجاییکه سیستم ذهن انسان اینگونه است متوجه زیبایی قرآن میشویم که چقدر زیبا و بجا در جای جای قرآن از این اهرم رنج و لذت با تعابیری همچون بهشت و جهنم استفاده کرده تا برای کسانی که قرآن را میخوانند و در آموزه های آن تامل میکنند یک نسخه درمانی شفا بخش برای برنامه ریزی مجدد ذهن آنها باشد ، مثلا در قرآن آمده است که...
همانا نیکوکاران غرق در نعمت هستند و همانا حرمت شکنان در جهنم قرار دارند…
[سوره الانفطار 13 – 14]
این یک نمونه از اهرم های رنج و لذتی است که در قرآن آمده است و وقتی که به دستور “فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ” عمل کنیم و تلاوت کننده آیات قرآن به همراه تامل در آنان باشیم ، چنین الگوی ذهنی ای در ذهن ما نقش میبینند که…
کار نیک برابر است با قرار گرفتن در مدار نیکوکاران و غرق در نعمت شدن و حرمت شکنی برابر است با قرار گرفتن در جهنم
و وقتی که این شاکله و الگوی ذهنی تغییر کند و جای رنج و لذت عوض شود ، ذهن برای کارهای نیک انرژی آزاد میکند و برای کارهای نازیبایی که حرمت شکنی در آنهاست انرژی آزاد نمیکند زیرا که این سیستم ذهن است که برای کارهایی که برایش رنج آور باشد انرژی آزاد نکند و برای کارهایی که برایش لذت آور باشد انرژی آزاد کند
این سیستم اهرم رنج و لذت ، یکی از اصول تربیتی قرآن برای برنامه ریزی ذهن در چهارچوب کنترل ذهن انسان ها به سمت خوشبختی است…
اصلا این سیستم اهرم رنج و لذت و به تعبیری دیگر همان سیستم تشویق و تنبیه ، یک شیوه تربیتی است که سیستم های آموزشی و اداری در راستای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند…
یک معلم با نمره مثبت و منفی یک سیستم اهرم رنج و لذت را در کلاسِ خود حاکم میکند تا از این طریق بتواند به هدف خود که مدیریت کلاس و تربیت شاگردان است ، برسد
یک فرمانده پادگان برای سربازان خود سیستمِ تشویقیِ کسر خدمت و اضافه خدمتِ تنبیهی را در نظر میگیرد تا از این طریق بتواند نظم را در بین سربازان خود را مدیریت کند
حال که اینگونه است چرا من از این نسخه درمانی برای ذهن خود استفاده نکنم که از طریق آن بتوانم یک ذهنِ قوی تربیت کنم تا از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم و آن را آکبند به گورستان نبرم؟؟؟
مثلا وقتی که این الگوی ذهنی را که “احساس خوب برابر است با اتفاقات خوب و احساس بد برابر است با اتفاقات بد” را به عنوان یک غذای مقوی و بصورت روزانه به ذهن خود تزریق کنم تا بروی سیستم عامل ذهن من نصب شود و جزئی از شاکله ذهن من شود ، میتوانم نظاره گر ذهن نازنینم باشم که دیگر انرژی ای برای احساس بد جاری نمیکند زیرا که در سیستم عامل او احساس بد معادل رنج تعریف شده است و ذهن از رنج فراری است و برای کاری که برای او رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و در برابر اتفاقات ناگواری که اگر در زندگی من رخ دهد ، خاموش خاموش خاموش میشود و از خود چیزی تحت عنوان نجواهای ناامید کننده ساطع نمیکند…
وقتی که من فوائد باشگاه رفتن و مضرات باشگاه نرفتن را به عنوان یک اهرم رنج و لذت برای ذهن خود بازگو کنم تا آن را تبدیل به شاکله ذهنی خود کنم ، متوجه این امر میشوم که همین ذهنی که تا چند روز پیش هیچ انرژی ای را برای رفتن به باشگاه در جسم من آزاد نمیکرد ، اکنون چگونه انرژی ای از جنس اشتیاق را در جسم من آزاد میکند و مرا سوق میدهد به سمت باشگاه ، زیرا که باشگاه رفتن برای آن امری لذت بخش تعریف شده است…
مساله این است که آیا من باور میکنم که اگر این اهرم رنج و لذت در ذهن من عوض شود همه چیز درست میشود یا همچون گذشته درگیر این افکار هستم که بابا این چرت و پرتا چیه؟ باید عرق بریزی و از صبح تا شب مثل آهو بدوی تا دو لقمه نان دربیاری و بخوری و…؟؟؟!!!
مساله این است که به همان منطقی که روزانه سه وعده غذایی به جسم خود میدهم ؛ آیا به غذای ذهن خود میپردازم تا طعامی مقوی به آن هدیه دهم و از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم؟؟؟!!!
پس باید بنشینم و در آن قسمت هایی که میخواهم در زندگی ام تغییر عادت دهم ، یک اهرم رنج و لذتی قوی بنویسم و ترک آن عادت نازیبا را برای ذهنم معادل لذت و ماندن در آن عادت نازیبا را معادل رنج تعریف کنم تا شاکله ذهنی ام عوض شود…
و همانگونه که دکتر برای درمان سرماخوردگی ام قرص تجویز میکرد که هر 8 ساعت یک مرتبه بخور تا خوب شوی ، این اهرم رنج و لذت را مثل یک قرص مصرف کنم و برای خودم بخوانم و آن را به عنوان خوراک به ذهن خود بدهم تا شاکله ذهنی بیمارم ؛ درمان شود و جای خود را به شاکله ی جدید دهد تا شاهد آزادسازی انرژی هایی جدید در زندگی ام باشم
و از همه مهمتر ، همانگونه که برای کامپیتوتر خود یک آنتی ویروسی قوی قرار میدهم تا ویروسی نشود ، برای ذهن خود نیز یک دیوار بتنی قرار میدهم که مانع من و هر آن چیزی شود که ارتعاش مرا پایین بیاورد مثل موسیقی های مخرب و سریال های مخرب و از همه مهمتر انسان های فرکانس پایینی که کارشان تحلیل گرانی خیارسبز از قیمت 10 هزار تومان به 11 هزار تومان است…
پس من هم به تاسی از حضرت ابرهیم و یوسف نبی که درخواست “وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ” را از خدا داشتند و همچنین با الگوگیری از سلیمان نبی که درخواست “وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّـٰلِحِینَ” را به بارگاه خدا عرضه کرد ؛ این درخواست را به بارگاه خدا عرضه میکنم که…
پروردگارا ، ما را در مدارِ بندگان صالح خودت قرار بده
وقتی هم نشین بندگان صالح خدا شویم ، ما هم رنگ و بوی آنها را میگیریم و…
باشد که قدردان موهبت های خدا باشیم و در زمره آنهایی قرار بگیریم که خدا در وصف آنها میفرماید…
…وَقَلِیلࣱ مِّنۡ عِبَادِیَ ٱلشَّکُورُ
…و تعداد بندگانِ سپاسگزارِ من کم است
[سوره سبأ 13]
پی نوشت:
یک سوره در قرآن کریم هست بنام واقعه که حاوی یک اهرم رنج و لذتی قوی می باشد و علاوه بر نسخه اهرم رنج و لذت ، یک نسخه درمانی برای از بین بردن منیت و غرور هم می باشد . در صورت تمایل ؛ هر شب مثل یک دارویِ درمانی آن را بخوانید و از همه مهمتر در آموزه های آن تامل کنید و شاهدِ برکاتِ آن باشید…
اگر دوست داشته باشید ، میتوانید از طریق اینترنت و با سرچ کردنِ صدای قاری قرآن بنام “محمد الفقیه” که صدای او دارای ارتعاشی جذاب و بهشتی است ، آن را به زبان عربی گوش کنید و از طریقِ صدای زیبا و بهشتی آقای “بهروز رضوی” و ترجمه هایِ صوتی و تصویریِ موجود در سایتِ آقایِ “مسعود ریاعی” ، در محتوایِ این سوره به زبانِ فارسی تامل کنید و لذت ببرید و …(خوش بحال کسی که در مدارِ….)
با عرض سلام و ادب و احترام بر شما عزیز دل خدا جناب آقای احمدی
مدتهاست خواندن و نشر کامنتهای الهی و ارزشمند وپر از علم و حکمت الهی شما با عزیزانم از مهمترین کارهای روزانه من است.
با هربار خواندن مکتوبات الهی تان ،هم خودم و هم دوستان نازنینم که از صالحین هستند و از بهترین هدایای الهی ام ،وقتی و ألحقنی بالصالحین ورد زبانم بود،بالاتفاق غرق تحسین و شگفتی شده از همزمانی ها ، از جواب سوالاتمان که با دستان الهی تان جاری شده و به ما میرسد و روزمان را پر از نور هدایت و علم و حکمت الهی میکند.
گفتم همزمانی ، لازم دانستم نمونه ای از آن را با ذکر مثال به خود یاد آوری کرده تا هرگز از خاطر نبرم هر لحظه در حال هدایت الهی هستیم.
امروز صبح بود ، با شوقی وافر دور تا دور روف گاردن بهشتی که بخشی از پاداش ایمان و عمل صالحم است، پیاده روی صبحگاهی ام را انجام داده و ویس های ارزشمند عزیزانم را میشنیدم.
محور گفتگویمان با جمع دوستان صمیمی و ارزشمندم، که تقریبا هر روز آیه ای از قرآن را با هم در آن جمع خصوصی به اشتراک گذاشته و درک و تجربیاتمان را نسبت به آن آیه با هم به اشتراک گذاشته و تیک صدق بالحسنی بودن و چنگ زدن به ریسمان الهی را میزنیم ، حول و حوش حقیقتی الهی میچرخید با این مضمون که هرکس طبق شاکله اش عمل میکند
روزی که با این حقیقت و آیه الهی مواجه شدم تمام کج فهمی هایم از درک قوانین به یک باره به آگاهی تبدیل شد.
چقدر وقتی در قلب و ذهنمان مرض های باوری گذشتگان و آباء و اجدادمان و رسانه و جامعه فراگیر باشد ، حتی درک قانون میز ما را دچار خسران و گمراهی میکند.
سه نفری به این نتیجه رسیدیم که در ابتدای مسیر دچار این گمراهی گشته بودیم و گمان میکردیم حال که تمرکز بر نکات مثبت افراد را یاد گرفته ایم دیگر مهم نیست هرکسی در کنارمان باشد میتوانیم با تمرکز بر زیبایی هایش ادامه راه را حال به صورت کارمند ، یار، دوست و …. به صحت و سلامت ادامه دهیم، فراموش کرده بودیم که ذات و شاکله عقرب و زنبور نیش زدن است و اگر تو آگاهانه و با وجود درک این حقیقت در لانه شان قرار گرفته و با آنها همنشینی کنی لاااااجرم از آسیب آنها مصون نخواهی ماند.
برایم خیلی این هدایت زیبا بود که بعد از به اشتراک گذاری این آگاهی ها با این کامنت ارزشمند مواجه شدم که گویی تکمیل کننده گفتگوهای رد و بدل شده ما حول محور آیه سوره نساء:65
پس چنین نیست [که با دورویی و نفاق بتوان ادعای ایمان کرد]، به پروردگارت سوگند که آنها ایمان [راستین] نیاوردهاند مگر آن که در مشاجرههای میان خویش تو را داور قرار دهند؛ 156 سپس از آنچه [به نفع یا ضرر هر یک] حکم کردهای احساس دلتنگی نکنند و کاملا [بی چون و چرا] تسلیم [حکم] باشند
میچرخید.
همانکه باز هم چون پتکی بر سر نسیان هایم زده میشود و به یادم می آورد ،وقتی شاکله فردی بر پایه نفاق شکل گرفته باشد و در مدار نفاق غوطه ور ، فلا و ربک آب پاکی را روی دستمان میریزد تا از جاهلین نباشیم و یادمان باشد که باوجود هفتاد بار استغفار همه پیغمبران عالم افرادی با شاکله عمل غیر صالح به مدار متقین و صالحین ملحق نخواهند شد. همانگونه که ابراهیم و نوح و لوط نتوانستند عزیزترین افراد زندگی شان را به مدار صالحین ملحق کنند.
آنها طبق شاکله شان که عملی غیر صالح بود عمل کردند.
زیرا آنقدر در آن اعمال استقامت ورزیده بودند که طبق قانون دسترسی فرکانسی به ملحق شدن به مدار هدایت و رشد الهی را نداشتند.
اعراض و تولی لازم است و تمرکز بر خود.
گرچه سزاوار آن هستید که زیر هر کامنت ارزشمندتان که از آن در و گوهر جاریست ، نهایت قدردانی و تشکر و تحسین را نثار وجود ارزشمند و وقت گرانبهایی که برای این امر صرف کردید کنم، اما کمالگرایی و تفکر یا همه یا هیچ که میخواهد یک تشکر و قدردانی آنچنانی برایتان مکتوب کند مانع شده ،تنبلی مزید بر علت ،تشکرات ویژه و تحسین ها در قلب و ذهن جا خوش میکند.
گرچه همین کمالگرایی و تفکر مخرب یا همه یا هیچ بارها سد راه نوشتنم شده که میدانم به اذن الهی چه تأثیرات ارزشمندی روی جهان ایجاد خواهد کرد ، اما بسیار خرسند هستم که زیر این فایل بینظیر استاد نازنینمان به کامنتهای گرانبهای افراد آگاهی چون شما مزین است.
بسیار از قلم الهی تان یاد میگیرم و برای این حد از علم و حکمتی که بر شما نازل شده ایستاده کف میزنم و به خلقت و شاکله الهی تان فتبارک الله أحسن الخالقینی جانانه میگویم.
پدرم میگوید وجودم بزرگترین ثروت زندگی اش است،
تعریف ذهنی او از ثروت فرزندان سالم و صالح است.
از فضل الهی چپش در این زمینه پر است ، خدا به پاداش چشم پاکی و دست پاکی و متعهد ماندنش به بنیان های خانواده حتی در طوفانی ترین شرایط، دورش را با 5 فرزند سالم و صالحی پر کرده که هر کدام به نحوی باعث فخرش هستند و عاشقانه به او عشق ورزیده و همچون پروانه دورش میچرخند و برای من به جهل یا درست خط قرمز است.
به پدر مادر نازنینتان برای داشتن غلامی علیمکه بالاترین حد ثروت دنیاییست تبریک گفته و
برای شما و خانواده ارزشمندتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
خیلی خوشحال شدم بالاخره بعد از چندی خداوند من رو هدایت کرد به یه کامنتی از شما زیبارو .
چه تغییری کردی عزیزم چقدر روز به روز زیباتر و موحدتر با ایمانتر و چقدر با کامنت های شما عزیز دل میرفتم جلو و چقدر برم الگوی قدری بودی و هستی عزیزم بیشتر کامنت بنویس اگه کامنتم رو میخونی عزیزدلم خیلی زبانت رسا هست برام خیلی خوشحالم که بالاخره خبر صحت و سلامتیت به دستم رسید هرجا هستی عزیزدلم موفق شاد و ثروتمند و موفق در دنیا و اخرت باشی در سعادت دنیا و اخرت نصیبت بشه و همه در زمره صالحان قرار بگیریم. امین
یک مثال جایی شنیدم که یک پدر به فرزندش کامپیوتر هدیه میدهد ولی فرزند فقط ازقسمت ماشین حساب آن استفاده میکنه وازآن همه امکانات کامپیوتر استفاده نمیکند ما انسانها خداوند مغز وذهن رادراختیار ماگذاشته که خیلی قدرتمنداست وتوانایی های زیادی داره اما ما درست استفاده نمیکنیم
اهرم رنج ولذت وتشبیه به بهشت وجهنم قدرت اهرم رنج ولذت رابخوبی تشریح کردید
تاکید بر احساس خوب مساوی اتفاقات خوب بسیار یاداوری خوبی بود
خدامارادرمدار بندگان صالح قراربده الهی امین
جناب احمدی جهت طنز خدمتتان عرض کنم درچندکامنت که ازشما خواندم ومثال قیمت خیار رازدید هنوز به افزایش از 10 هزارتومان به 11 هزارتومان اشاره میفرمائید گویا چندسالی است خیار نخریده اید
پی نوشت شما بسیار ارزشمنداست حتمآ سوره واقعه را سعی میکنم هرشب بخوانم ودرمعانی آن تدبر کنم
سپاسگزارم ازمعرفی سایت آقای مسعود ریاعی وقاری قران محمدالفقیه که رفتم سرچ کردم بسیارعالی است
خداراشکر کامنت شما را خواندم وبه نکات آن درپاسخ به شما اشاره کردم تا به یادم بماند وقسمتهایی ازکامنت رادردفترم نوشتم
هدایت به کسی میرسد که هدایت پذیر باشد ..شما تماما پذیرای هدایت الله بودین که این متن رو نوشتید..احسنتت..جدای از تامل در آیات و نحوه نوشتار و نوع ترتیب بندی و ترجمه،ترکیب جز به جزء علم و ادب و هنر و هوش و قدرت و درایت و هماهنگی در کل مجموعه ساختاری جهان رو نشان نمایان و قابل فهم کردین که البته بواسطه قدرت ربّ در طرح ریزی این جهان مادی و غیرمادی،قطعا ذره ای از درایت و هوش و علم بی انتهای خداوندی است باز هم جای پیشرفت دارد..از بابت درک تازه ای که از اهرم رنج و لذت دادید ممنونم…بنده با تار و پودم با پوست و گوشت و استخوانم و ذره ذره وجودم به اندازه فهم و درکی که دارم اکنون،فهمیدم..
جز سپاس و قدردانی بابت کامنت ارزشمندتون چیزی برای بیان احساسم نمیدانم.
خوشحال باشید همیشه و در مدار اگاهی ها و نعمت ها الهی آمین
بر خودم واجب دونستم به خاطر کامنت گوهر بار شما که حکم کتاب تفسیر قرآن برای من هست قدردانی و تشکر بکنم .
و همچنین قدردانی و تشکر از سایت قرآنی و قاری قران (استاد محمد فقیه) معرفی کردید . بعد از خواندن کامنت شما شب ها قبل از خواب من سوره واقعه رو گوش میدم و صبح ها سوره ی یس . چه خیر و برکتی وارد زندگی من شده ، بی نهایت از شما سپاسگزارم
خودمم نمیدونم الان چرا دارم مینویسم و این نوشته ها بازم رد پایی در سایت خواهد شد یا نه،تنها چیزی که میدونم اینکه باید پناه بیارم به خلق کلمات و جملات کنارهم …تا افسار ذهن رو بتونم به دستم بگیرم و نزارم هرجا دلش خواست یورتمه بره!
یادمه فروردین ماه بود که یکی از بچه ها که تازه مهاجرت کرده بود یک سوال توی عقل کل نوشته بود که توی این مدت مهاجرت چه اتفاقاتی براش افتاده و چه ظلمی در حق خودش و روحش و جسمش کرده و حالا پشیمونه و به دنبال آرامش اصلی میگرده،ماه رمضون بود،نزدیکای افطار یک انرژی پشت سر هم میگفت برو بنویس برو بنویس برو بنویس …ومنم اطاعت کردم و براش از عشق خدا نوشتم تا بتونه دوباره به اصل خودش رجوع کنه و کنترل اوضاع رو به دستش بگیره.
و اینم بهش گفتم کسی حق نداره قضاوتت کنه،ممکنه هرکسی جای شما باشه،همچین اشتباهی ازش سر بزنه.
اون موقع هیچ اثر و نشانه ای از مهاجرت من نبود اما من هرچی قلبم گفت بهش گفتم،امروز که از فشار افکار منفی و نجوای ذهن و … از خونه زدم بیرون و پیاده روی توی این گرما و شرجی و رفتن به ساحل رو به توی خونه موندن ترجیح دادم،با هندزفری سِرُم قرآن رو وصل کردم به قلبم و اجازه دادم نور و شفا و رحمتش من رو از خودم نجات بده،ناخودآگاه یاد اون دوستمون افتادم و توی قلبم گفتم خدایا شکرت برای نعمت قرآن ،برای نعمت توحید،وگرنه منم ممکن بود به هر غلطی دست بزنم برای اینکه از فشار افکار منفی فرار کنم،همینکه اخلاقم مثل استاده و وقتی حالم بد میشه باید خودم حالمو خوب کنم خودش یک نعمته.
حالا فکر کن شما حال خوبت رو ببندی به حضور دیگران،به محبت دیگران،به توجهشون،به بودنشون…خدا میدونه چه جهنمی برای خودت درست کردی،چک و لگد های شرک از همه طرف وارد میشه.
تجربه ش کردم که میگم!
یک وقتایی تعجب میکنم خدا چرا انقدر روم حساسه؟چرا تا یکم دیگر احساساتم میشم چک و لگدی میشم؟احساس میکنم صداشو میشنوم که میگه وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی
امروز دیگه بهش گفتم پسر من موسی نیستما!عصای اژدها بشو هم ندارم،هارون مارون هم کنارم نیست دلگرمیم باشه،فکر نمیکنی اشتباه گرفتی؟ولی اون طبق معمول میخنده دیگه میگه عادت داری سرم غر بزنی اشکال نداره،مال خودم باش،غرهاتم تحمل میکنم.منم براش یک ابرو میندازم بالا و شونه هام رو تکون میدم و میگم والا منم نفهمیدم چی میخوای ازم،ولی بیخیالتم نمیشم،بالاخره میفهمم ماموریتم چیه.من تا اینجا نیومدم برگردم،من این همه بها پرداخت نکردم که الان جا بزنم!اینکه قراره چه اتفاقی بیفته رو نمیدونم،فقط میدونم باید ادامه بدم.
این زندگی منم شده سریال سفر به دورامریکا استاد ،هربار یک قسمت جدید ازش اپلود میشه،کارگردانش خداست،تنها بازیگرشم منم،خودمم نمیدونم توی قسمت بعدی نقشم چیه:| هر قسمت هدایتی پیش میره،بچه هام لطف دارند سریال رو دنبال میکنند،مثل استاد که میشینه دوباره فیلم های سفرنامه رو خودش میبینه و کامنت هارو میخونه و لذت میبره،منم خودم هرقسمت رو چند بار مرور میکنم و تلگراف های پر نور بچه هارو میخونم و…. خوش میگذره خلاصه ….
احساس میکنم کلا خدا از اول گِل منو ساخته بوده برای ماجراجویی،یکم دیر بهش پی بردم ولی بازم تونستم قبل ازینکه وقتم روی این سیاره تموم بشه، نَقشم رو پیدا کنم.خداروشکر!
امروز لب ساحل غروب آفتاب رو نگاه میکردم و موج های طلایی دریا و صدای تسبیح آب گوشم رو نوازش میداد که دیدم یک پسر و دختر جوون اومدن لب ساحل فیلم بگیرند،چندبار هی قطع و ضبط،توجهم بهشون جلب شد.
فهمیدم داستان مال اینستا و پیجشونه و آقاهه میگه بچه ها به علت الگوریتم فلان،ما پیج جدید زدیم و فالو کنید و حمایت کنید و …همینجوری که اون حرف میزد،صدای استاد هم توی سر من میپیچید که نگاه کنید به نحوه ی آشناییتون با سایت عباسمنش دات کام!ببینید هرکدومتون از چه طریقی با ما آشنا شدید،ما که تبلیغی نداریم ،خدا داره هدایت میکنه همه چیز رو که آدم ها در زمان مناسب به سمت ما هدایت بشن …
زمان مناسب …چقدر این دوتا کلمه به آدم کمک میکنه ،تخم عجله رو بکنه بندازه دور! یکم آروم باشه! بزاره در زمان مناسب همه چیز اتفاق میافته!
بگذریم …
بنده ی خدا بعد اینکه ضبط فیلمش تموم شد یک نخ سیگار رو روشن کرد و مشغولش شد …
یک لحظه احساس کردم ما واقعا روی یک سیاره زندگی نمیکنیم،توی دوتا جهان کاملا متفاوتیم.یک لحظه به چشم قانون مدار هارو دیدم.
واقعا به میزانی که مدارم تغییر کرد،آدم های اطرافم بی سروصدا عوض شدند،زندگیم،کارم،شهرم …
پس چرا اون بیرون دنبال چیزی میگردم؟اگر نتیجه ی بیشتر میخوام باید بیشتر تغییر کنم دیگه،ازون دوست ده،پونزده ساله م که شب ها روی یک بالشت میخوابیدیم چه خبر؟کجا هست اصلا؟چیکار میکنه ؟توی کدوم مدار جا گذاشتمش و رفتم؟!
ای مغز منطقی خموش که بیست و نه سال فرمون دست تو بود و هیییچ غلطی توی زندگیت نکردی.ببین توی دو سال قلبم با من چیکار کرد!من به نجوای تو گوش نمیدم،من منتظر ندای قلبم میمونم،منو میترسونی و میگی دیگه ارتباط برقرار نمیشه؟دیگه صدای خدا نمیاد؟دیگه امداد های غیبی نمیرسه؟صد هزار بار قبلی هم همینارو میگفتی!وقتش نیست به طور کل ،خودت را گِل بگیری و انقدر منو اذیت نکنی؟
من نخوام صداتو بشنوم باید کیو ببینم ؟!
(با عرض معذرت از بینندگان عزیز،یکم ازون روی گَندَم اومده بالا!)
یک موضوعی دیگه اینکه من امروز سرکار نرفتم،موضوعی که کاملا از نظر مدیر عاملم پذیرفته ست،بعد همینکه میخواستم براش بنویسم من امروز جایی نرفتم انگار میخواستم جون بکنم!انگار چاقو گذاشتم زیر گلوم!چته خو!؟مگه خود بنده ی خدا صد بار نگفت استرس و اضطراب نداشته باش؟مگه نگفت الان که بازار خلوته استراحت کن؟مگه نگفت هیچ اشکالی نداره اگرم جایی نری؟خو چرا پس داری جون میکنی بگی من جایی نرفتم؟حتما باید تقلا کنی پول دربیاری؟حتما باید تلاش بیرونی کنی؟حتما باید یک جایی حضور داشته باشی تا فکر کنی ارزشمندی؟بعد با این همه مقاومت انتظار داری پول راحت بیاد؟تو از بیس و بنیان فکر میکنی تلاش بیشتر پول بیشتر !تلاش کمتر یعنی تنبلی یعنی بی عرضگی،یعنی همه ی حرفای مسخره ای که قبلا شنیدی،برای همین یک روز سرکار نری انگار جرم وجنایت کردی،یکم آروم بگیر دیگه!خداوکیلی خسته م کردی انقدر باهام جنگیدی،چته!؟واسه هر چیزی ی بازی درمیاری!
دیشب رفته بودم پیش یکی از نمایندگی هامون،یک خانم بینهایت مهربون و ثروتمند که پر از انرژی مثبته.روزهای اول کارم فقط مغازه ی ایشون میرفتم،دیشب که باهم میگفتیم و میخندیدیم ایشون میگفت چقدر حالت بهتره خداروشکر ،روزهای اولی که میومدی صدات در نمیومد،من میفهمیدم چه فشاری روت هست،تو واقعا کار بزرگی کردی ،شهر جدید،شغل جدید،تنهایی مهاجرت کردن،واقعا تحسینت میکنم.
گفتم آره یادمه،کمالگرایی خرخرمو داشت میجوئید،دوست نداشتم روزهای اول کارم باشه،دلم میخواست یهو یک سال بشه من همه چیزو بلد باشم …حالا این فشار کار جدید بود ،مابقی چیز ها بماند….
خدا میدونه من خرداد رو چه جوری سر کردم،احساس میکنم حافظه م پاک شده و یادم نمیاد،واقعا فایل مهاجرتی که استاد جدیدا گذشته خیلی آگاهی دهنده ست،من که دیگه تو دل ماجرا بودم و برای بقیه که قصد مهاجرت دارند خیلی خوبه که خودشون رو بشناسند و اگر مثل من کمالگرا هستند حتما قبلش این بیماری شخصیتی رو بهبود بدن،وگرنه زیر یک فشار نامرئی آدم واقعا احساس میکنه کم آورده!هرچند خدا همیشه هوای منو توی این مسیر داشت و هربار اگر به مو رسید پاره نشد،ولی میتونست اوضاع خیلی خیلی بهتر پیش بره و من انقدر خودمو اذیت نکنم!
نمیدونم این چندین ردپای من زیر این فایله،با این فرکانس های به قول شهرزاد گور به گوری اصلا لازمه اینا ثبت بشه توی سایت یا نه!
بزار ببینم جریان هدایت چی میگه!
خب !خیلی صریح میگه بفرست بره!
حالا سریال هاییمکه میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست،قاطیه،بی حوصله ست،فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…
عفوبفرماییدمنو.
به تاریخ سوم مرداد ماه هزار و چهارصد وسه هجری شمسی
بعد هم، خوب کاری کردی تو این شرایط، نوشتی. الان شیطون حسابی گوش پیچ شده:))
ببین، به دریا نیگا کن و همراه کامنت، بخون:
آهویی دارم خوشکله
فرار کرده زدستم،
دوریش برایم مشکله
کاشکی اونو میبستم
ای خدا چیکار کنم
آهومو پیدا کنم
آی چه کنم
وای چه کنم
کجا اونو پیدا کنم
کاشکی اونو میبستم
من که نفهمیدم تو چته، ولی خودمم جا نگرفتم هیچی نگم…باشد که ایمان بیاوری! من ازصفات خدا، فقط تمایلش به شادی رو درک کردم. همین هم برام بسه! :)) ادامه بده… بلند بخون!
سلام به سعیده قشنگم با عکس پروفایل جدید و خوشگلش کنار آبهای خلیج فارس
چقدر زیباست عکست و صورت قشنگت عزیزم (قلب قرمز)
دور بودن از کسایی که روحمون با بودن کنارشون آروم میگیره حقیقتا کار راحتی نیست. درسته ما داریم رو خودمون کار میکنیم تا در عین دلبستگی به همه ، از هر وابستگی بِبُریم و به منبع وصل بشیم، ولی باز تهش هممون انسانیم و نمیتونیم انتظار بیش از حد از خودمون داشته باشیم. و این توی مهاجرت و دور از عزیزان بخصوص یه سال اولش ممکنه خیلی خودشو نشون بده . منی که چند ماه تازه در بهترین شرایط توی دبی بودم کاملا درک میکنم که واقعا “کار هر کس نیست خرمن کوفتن، گاو نر میخواهد و مرد کهن…”. مهاجرت در کل راحت نیست و حالا مهاجرت کاملا تنهایی باز داستانش متفاوته با شرایطی که آدم همراه عزیزانش میره. خیلی ها توی این شرایط زیر فشار ذهن وارد رابطه های شتابزده یا حتی بعضا ناسالم میشن تا برای دو ساعت هم شده صدای ذهنشون رو در حضور آدم دیگه ای کمتر بشنون. ولی آدمهایی مثل تو که خفن رو خودشون کار میکنن سریع متوجه نجوا میشن و برای هم آوا نشدن با این نجواها سعی میکنن صدای خدا رو بالاتر ببرن که این خیلی قابل تحسینه. همین که توی این دمای هوای کیش در روزهای اول مرداد که خرما پزونه تو توی خونه نموندی و رفتی ساحل و قدم زدی یعنی اینکه به شدت متعهدی به کنترل ذهنت و وصل بودنت با منبع. و این میزان از تعهد بی پاداش نمیمونه سعیده جونم. دیر و زود داره سوخت و سوز نداره. وعده خداوند حق ترینه.
توی بهترین شرایطی که از همه نظر عالی باشه هم ممکنه وقتهایی پیش بیاد که آدم انرژیش به نسبت روزهای دیگه پایینتر باشه، ولی سخت نگیر به خودت.
میگی “ حالا سریال هاییم که میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست، قاطیه، بی حوصله ست، فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…” دقیقا درست میگی. بعنوان یکی از طرفدارهای پروپا قرص سریالهای سعیده اعلام میدارم همه قسمتهاش برامون دوست داشتنی و کلامش شیرینتره از باقلوا شهدیهای استانبول که روش پُر پسته س.. دهنم آب افتاد :))
راستی میدونستی خیلی خیلی استعداد نویسندگی داری؟ میدونستی اگه کتاب بنویسی خودم شخصا اولین جلدش رو میخرم و با اشتیاق تا ته میخونم؟ :) اگه کتاب “عطر سنبل، عطر کاج” فیروزه جزایری دوما رو نخوندی، یه روزایی که وقتت آزاده بخونش مثل خودت قلم طنز داره و قصه های کوتاه از زندگی و مهاجرت خودش و خانوادش به آمریکا رو نوشته. شاید ازش الهام بگیری که داستانهای قشنگ خودت رو بنویسی و علاوه بر دوستان سایت، عده بیشتری از آدمها با کلامت و قلمت کِیف کنن :)
ولی کلا خیلی خوبه که این کامنت رو نوشتی تا یک سال بعد که احیانا کامنت خودت رو مجدد میخونی هم با جزییات بیشتری مسیری که طی کردی یادت میاد و هم بیشتر به خودت افتخار کنی که انقدر قشنگ و تمیز به خودت و خدای خودت متعهد موندی و اون موقع بیشتر پاداشهای خداوند مشهودتر میشه.
عاشقتم عزیزم، میدونم همینطور که تا الانش با حرکت از ICU تا آبهای خلیج فارس با اقتدار اومدی، ازین به بعدش بیشتر هم میترکونی
همیشه شروع حرکت ماشین انرژی بیشتری میخواد برای استارت و شتاب شروع از حالت اینرسی به حرکتی.
حالا که حرکت کردی، پر قدرت هم حرکت کردی، ازین جا به بعد حرکت در مسیر هی راحتتر و راحتتر میشه و ماشین تو دورش رو برداشته و فقط گاز میده و میتازونه برات به سمت خواسته هات
من هرفایل ببینم میزنم روی به ترتیب امتیاز بعد دنبال اسم شما میگردم تا نوشته هات بخونم.من خیلی جرات کامنت نوشتم نداشتم اما از وقتی نوشته های شما را خوندم تصمیم گرفتم مثل شما از زندگی بنویسم و برای خودم ردپا بذارم.بارها اتفاق خوب افتاده امامن چون ننوشتم برام کمرنگ شد و از یادم رفته. خدا بارها کمک کرده اما بعد من بعد یک مدت اصلا فراموش کردم. برات بهترین ها را میخام
شاید موضوع کامنت مربوط به این فایل نباشه اما مطمئنا خالی از لطف نیست…
بهتره از اینجا شروع کنم؛ دو سه سال پیش به دوتا از دوستانم یه سفر رفتیم؛ از گرگان تا آستارا بیشتر نقاط دیدنی و طبیعت هر شهرو گشتیم و، تجربهی خیلی زیبایی بود…به خدایی سجده میکردم که حضورشو و قدرتشو و لطافتشو توی جنگلهای بارونی و کوه هایی که از پوشش انبوه گیاهی پوشیده شده بود، توی سواحل میدیدم؛ خیلی خوب با انرژی پاک طبیعت و سپاسگذاری تطبیق پیدا کرده بودم؛ همهی مناظر رو جور دیگهیی میدیدم و اشک میریختم و بسیار آرامش داشتم؛ وقتی برگشتم برای مجلس عروسی یکی از دوستای سابقم دعوت شدم؛ منطق و ذهنم میگفت که الان زمان مناسبی نیست؛ چون انرژی و هزینهی زیادی رو صرف سفر قبلی کرده بودم اما توی خودم گفتم “خدایا؛ توی زندگیم به هرچیزی که رسیدم، که تهش؛ ایمانمرو قوی کرد، باورمو رو تغییر داد، اعتماد به نفسم رو بیشتر کرد بخاطر این بود که تونستم سرسوزن هدایت های تورو بشنوم و بهشون عمل کنم؛ پس خودت هدایتم کن؛ اگر برام خوبه، که برم به این سفر، هدایتم کن که برم؛ و اگر نه…یکاری کن که متوجه بشم” و صبر کردم؛ حسم بهم میگفت برو و من گفتم “خدایا؛ به تو توکل کردم…هرکاری که میکنم برای اینه که یه قطره از دریای بیکران محبتتو جبران کرده باشم؛ باشد که از من بپذیری؛ ای که غنی هستی و فراتر از معنای “شادی” شاد…”
(من حساب کرده بودم تا اون لحظه بالغ بر پنج هزار ساعت از زندگیمو صرف گوش کردن و تمرکز و تعمق روی فایل های استاد عباسمنش کرده بودم و نتیجهش رو داشتم میدیدم)
تصمیم گرفتم بی قید و شرط به آدما عشق بدم و حواسمو برای دیدن زیبایی ها جمع کنم و همه رو محترم بدونم و تا جایی که ازم برمیاد کار خوب انجام بدم؛ من راه افتادم (چون دوستم و همسرش از دوتا شهر مختلف و دور از هم بودن خیلی از فامیل های دوستم سفر کرده بودن…خانواده همسر دوستم گفته بودن همه بیاین خونهی ما؛ و منم رفته بودم) اونجا روابط فوقالعادهیی برای خودم ساختم…باور هایی که سال ها قبل ساخته بودم و هرروز تکرارشون میکردم رو اونجا از زبون دیگران میشنیدم؛ (همه میگفتن ، تو ستارهی گرمی داری – آدم از بودن باتو احساس راحتی میکنه – تو پسر فوقالعادهیی هستی – تو خودساخته و مثال زدنی هستی – تو بسیار دوست داشتنی و قابل احترام هستی و… که ایمانم رو به قوانین بیشتر میکرد و باعث میشد بعدا این ها بشن مستند ها و مثال هایی برای اینکه به خودم یادآوری کنم که قانون چجوری کار میکنه )خلاصه؛ توی همون مهمونی و دورهمی های خانوادگی قبل از عروسی دوستم؛ از دخترخالهی همسر دوستم خوشم اومده بود…هرچی بیشتر باهم نشست و برخواست میکردیم بصورت اتفاقی متوجه میشدم که تقریبا هرچی که من دوست دارم ایشون هم دوست داره و نقاط تفاهم بین ما بیشتر و بیشتر میشد…
چند ماه بعد از ازدواج دوستم؛ به خانواده همسر دوستم که باهاشون تلفنی در ارتباط بودم گفتم که من از فلانی خیلی خوشم اومده…میخوام باهاش ازدواج کنم…بهم گفتن ما خیلی خوشحال میشیم…ما برات درستش میکنیم و خلاصه خیالت راحت ما هواتو داریم…همسر دوستم میگفت فلانی مثل خواهرمه از بچگی باهم بودیم…پدر خانوم دوستم میگفت پدر و مادر فلانی خیلی تورو قبول دارن…اونا تورو دوست دارن و تو براشون فلان…
(تو این نقطه مدت ها بود که افکار قدرتمند کننده و باور های درست رو با خودم تکرار نکرده بودم و افسار ذهنم رو رها کرده بودم؛ اینکه دیده بودم بیشتر از پنج هزار ساعت فایل گوش کردم و کلیهم شخصیتم تغییر کرده؛ مغرور شده بودم، البته آگاهانه نمیدونستم؛ اما حساسیت لازم رو برای کنترل ذهنم از دست داده بودم، و نتایج آرام آرام داشت از بین میرفت _ مثل قورباغهیی که توی ظرف آب خنک روی شعلهی کم قرار گرفته…متوجه تغییرات نبودم)
بهشون تکیه داده بودم…بجای اینکه به خدا تکیه کنم…
یه سال بعدش…با اصرار دوستم و همسرش؛ دوباره رفتم پیششون…(توی این مرحله خلاء های درونیم کم کم داشت نمود میشد چون مدت ها بود کلا روشون تمرکزی نذاشته بودم؛ اونا به سرعت در حال رشد بودن…عین درختچه های هرز خونهی استاد…بقول استاد پاشنه های آشیل نقاطی اند که همیشه باید روشون کار کرد…اونا کمرنگ میشن اما ریشه هاش همیشه باهامون هست…باید بهشون رسیدگی کنیم)
با خودم میگفتم چقدر ایشون خانوم خوبیه، چقدر با کمالات…چقدر صالح…چقدر با ادب…این خیلی از من سر تره…خیلی زیباست خیلی فلان و خیلی بهمان
دیگه به مسائل نگاه درستی نداشتم و؛ ذهنیتم اصلا به نفعم نبود…
همسر دوستم بخاطر من تقریبا هر شب اونا رو دعوت میکرد و هرچی بیشتر همو میدیدم بیشتر ذهنم منو تخریب میکرد، با اینکه ظاهر قضیه این بود که داریم بازی میکنیم داریم تفریح میکنیم داریم خوش میگذرونیم ولی نجوا های ذهنی من هرگز از نا امید کردنم دست بر نمیداشت تا اینکه یه شب از همون شب ها که باهم بودیم، گفتن “خب احسان جان…حرفتو بزن..” من بعدا فهمیدم که اونا هماهنگ کرده بودن با همه که من حرفامو بزنم اما من اون لحظه فکر میکردم اتفاقات داره بداهه رخ میده…خلاصه
آقا ما خواستگاری کردیمو ایشون توی جوابی که داد بارها و بارها این جمله رو تکرار کرد که “اینجا شهر گرونیه و …. ” دیگران میگفتن که اگر بخش مالیتو درست کنی حله و البته برداشت خودمم همین بود…گفتن نگران نباش ما هواتو داریم…ما فلان..
ذهن من اتفاقات رو به گونهیی فیلتر میکرد که حالم بدشه؛ احساس میکردم این راه بنبسته…
بعد از اون…وقتی بر میگشتم؛ از درونم نا امیدی، خستگی، افسردگی، خشم، رنجش تراوش میشد…اما وسط اون همه حسای شدید و نادلخواه به خودم گفتم “پسر خیلی گمراه شدی…خیلی نیازمند کار کردن روی خودتی و باید دوباره شروع کنی” من حتی نای گریه کردن هم نداشتم چه برسه به اینمه بخوام دوباره از نو حرکت کنم… توی زندگیم تا اون موقع هیچ وقت به هیچ لحاظ اندازهی اون موقع عصبی و نا امید و خسته نبودم اما به لطف خدا خیلی زود به احساس خنثی رسیدم
به خودم گفتم…یعنی انقدر من برای خودم ارزش قائل نیستم که بخاطر خودم تغییر کنم؟ بخاطر خودم سعی کنم به هر لحاظی بهتر بشم؟ بخاطر خودم نسبت به علایقم پیگیر تر بشم؟ روی نقاط ضعفم فکوز کنمو تغییرشون بدم؟ سعی کنم به لحاظ مالی به لحاظ ذهنی رشد کنم؟
حتما باید یکی از بیرون بشه این انگیزهی من؟
وقتی ذهنم به آرامش رسید تمام اون اتفاقات برام انگیزه شد؛ از اشتباهاتم درس گرفتم و توبه کردم و بسیار سپاسگذار بودم مه این اتفاقات افتاد که اشتباهاتم بفهمم…که بزرگ تر بشم…
بعد از اون وقتی سرکار میرفتم ده ها برابر بیشتر دنبال یادگیری بودم بیشتر دنبال حل چالش هایی بودم که سرکار پیشمیومد از شاگردی به پیمانکاری رسیدم و توی شغلم مستقل شدم
من شاعر و خوانندهام…
بعد از اون اتفاق نشستم تک تک ترک هایی که داشتمو با دقت گوش کردم وعلاوه بر نقاط ضعف و نقاط قوتم متوجه شدم چقدر پتانسیل دارم…مطالعه و تمرینم رو بیشتر کردم و آثاری که بعد از این اتفاق، به لطف خدا خلق کردم چندین برابر راحت تر، لذت بخش تر و از همه لحاظ حرفهای تر و بهتر از قبل بود
روی پاشنه آشیل هایی که پیداکرده بودم لیزر فکوز گذاشتم و با تعهد خوبی روی باور هام کار کردم و فایل گوش کردم و…
تصمیم گرفتم که از شهرم دورشم و مهاجرت کنم به یه شهر دیگه…
برای اینکه به خودم و به خدای خودم ثابت کنم که به قوانین ایمان دارم به سمیع العلیم بودن خدا و به توانایی ها و باور های خودم ایمان دارم…برای اینکه برم تو دل ناشناخته هام…خلاصه هرچی که داشتمو جمع کردم و رفتم به شهری که شخصی که دوستش داشتم اونجا بود…
دم عید بود…قیمت سوییت ها چندین برابر شده بود…وسایلم گوشهی خیابون بود و همه میگفتن الان همه سوییت ها پر شدن و اگر جایی میخوای باید خیلی بیشتر هزینه کنی…من پول زیادی نداشتم که بخوام شبی یکو نیم بدم برای سوییت…اما نگرانی بیشتر از 1 ثانیه تو ذهنم دووم نمیاورد و میگفتم من خدا رو دارم و اون منو هدایت میکنه به جایی که برام بهترینه…
یه سوییت مناسب پیدا شد و بعد از مستقر شدن شروع کردم به گشتن دنبال کار…من اهل مشهد هستم و مشهد یه شهر صنعتیه؛ که مشاغل مرتبط با صنعت و کاری های ساختمونی، توش تمومی نداره اما شهرجدید وسعتش یک پنجم مشهد بود و فضایی برای کسب و کار من نبود…البته این باور مردم اونجا بود؛ برای همین خیلی سریع کار پیداکردم و مشغول شدم…
دیگه وابستهی نتیجه نبودم و ذهنیت قبلی رو نداشتم اما ته دلم یچیزی منو کشونده بود به اون شهر…چون در اصل انتخاب من برای مهاجرت تهران بود…آقا دوباره گفتم بزار یه پیگیری بکنم…بگم که من اومدم اینجا و سر حرفم هستم؛ از طریق مادرخانوم دوستم که میشد خالهی اون بنده خدا، اینکارو کردم…ما گفتیمو پیغام و پسغام… این جواب رو دادن که؛ آقا شما یبار حرفتو زدی…جوابتم گرفتی…جواب ما همونه و چیزی تغییر نکرده و… من تقریبا یه 20 دیقهیی بهم ریختم..رفتم بیرون و قدم زدم و افکار قدرتمند کننده رو و باور های درست رو با خودم تکرار کردم و سپاسگذاری کردم و داشته هامو به یاد آوردم و اهدافمو مرور کردم و خودمو، ذهنمو مدیریت کردم
بعد از اون مهاجرت کردم تهران…با جیب خالی چون از طرف شرکتی که براش کار میکردم هنوز واریزی نداشتم…پلنم این بود که آقا حتی اگه شرکتی که براش کار کرده بودم پولمو واریز نکرد؛ وسایلمو میذارم مرقد امام و میرم تراکت پخش میکنم تا اینجا بتونم حداقل یه خوابگاه کرایه کنم…چون شرایطم اصلا به سوییت یا خونه اجاره کردن نمیخورد…هرکاری میکنم؛ اما برنمیگردم…
اما به لطف خدا شراطی اصلا به اونجا نکشید..به محض اینکه رسیدم تهران شرکت طلبمو برام واریز کرد و هدایت شدم به یه خوابگاه مناسب تو سهروردی…اونجا رو کرایه کردم…و بلافاصه گشتم دنبال کار…به هر شرکتی که توی زمینهی کاری من فعالیت میکرد و توی اینترنت شمارهیی گذاشته بود زنگ زدم…همه گفتن نه…نیاز نداریم…خودمون تیم داریم…خبر میدیم و فلان…اما من نا امید نشدم و ادامه دادم…هدایت شدم به اینکه توی “نشان” (که یه نرم افزار مسیریابی هستش) بگردم دنبال شرکت…اونجا یه مرجع جدید بود و شماره های زیاد و جدیدی رو در اختیارم میذاشت…به لطف خدا کار پیدا شد و مشغول شدیم…کم کم نقاط زیبای تهران رو رفتیم…روابط فوق العادهیی ساختم…کلی دوست های فوق العاده پیدا کردم و از ارتباط با آدم ها لذت میبردم…کلی غذای جدید یادگرفتم که بپزم…که انصافا خیلی خوشمزه میشد…حتی بعضا با اینکه برای اولین بار درست میکردم خیلی خوشمزه میشد…کلی منطقه یاد گرفتم که مثلا چیو از کجا بخری…و کجا چجوریه…
و اینا همش خواستن و دریافت کردن بود…
اینا رو گفتم تا بگم؛ وقتی باور های درست داشته باشی، دیدت تحت تاثیر قرار میگیره و وقتی دیدت به یه مسئله درست باشه قطعا اتفاق هایی میوفته که اعتماد به نفست رو بیشتر میکنه، ایمانت رو بیشتر میکنه و این قانون بلاتغییر خداست…قانونی که استاد بصورت کمنظیری اونو آموزش میده به هزاران شکل مختلف…اما وقتی بجای اینکه به الله تکیه کنی به مردم تکیه میکنی…وقتی از دونستن قانون و عمل به اون نتیجه میگیری…اما بعد همه چیزو قطع میکنی همه چیز خراب میشه…و انرژی میبره تا درستش کنی…وقتی از خدا بخوای تا هدایتت کنه…وقتی گوشاتو تیز میکنی و حواستو جمع میکنی برای هدایت ها…وقتی شجاعت بخرج میدی و حرکت میکنی و میری تو دل ناشناخته ها…درها باز میشه…چیزای جدید یاد میگیری و تجربهی عمیق تری از زندگی کسب میکنی…
(همین…کامنت خیلی طولانی شد…تاجایی که به روایت لتمه نخوره فاکتور گرفتم و خلاصه کردم…کاش میشد تو یه فایل صوتی یا تصویری بگم این ها رو)
در آخر تشکر میکنم از استاد عباسمنش که این بستر رو فراهم کرده تا کسایی که میخوان ذهنشونو کنترل کنن و زندگی شونو به شکلی که میخوان خلق کنن توی این سایت باشن…و انقدر زیبا آموزش میده…من کسیو ندیدم که در حد استاد ساده، کاربردی، قابل فهم و نتیجه بخش و تاثیرگذار آموزش بده؛ اینکه چطور باید زندگی کنی رو…با اینکه خیلی اشخاصی که توی این راستا فعالیت میکنن رو میشناسم…خداروشکر که به بهترینشون هدایت شدم…این هم از جود و عظمت خداست و اوست بهترینِ کارگردانان)
سلام به همه دوستان عزیز و هر کسی که داره تو این جهان هستی به رشد و آگاهی کمک میکنه
نمیدونم از کجا بگم و یا اصلا میتونم اون چیزی رو که هست به کلمات دربیارم یا نه
ولی انگار هدایتش خودش بود که من بعد از نمیدونم چندین ما اومدم و اینجا دارم کامنت مینویسم
شاید صحبت الان من ارتباطی با این فایل نداشته باشه و شاید هم داشته باشه ولی انرژیش اومد که بیام و بگم
داستان از اون جا شروع شد که من بعد از 3 سال و شاید هم بیشتر در اینجا و این سایت به یک حالت و چرخه ی تکرار رسیدم که انگار چیزی برام لذت نداشت دیگه ، این رو هم بگم که من تو این سالها به خیلی از خواسته هام رسیده بودم خونه، فروش ، ثروت وووو… البته که انسان خواسته هاش تمومی نداره.
ولی روح وجودی من داشت از تشنگی تلف میشد ولی نه از این جنس آگاهی که برسم، بخوام و یا از این دست. شاید هم خواسته بود در درونش ولی یه چیز قوی تر اینگار میخواست در درون من بیدار بشه و داشت از جدایی دم میزد.
و یک سوال مهم؟؟؟؟
هیمنجا قبل از ادامه این رو بگم که شاید خیلی از صحبتهای اینجام به شما نسازه ، شاید هم بسازه .
سوام این بود تا کی قراره من شب و روزم رو بهم ببافم و باور بسازم برای خودم؟
تا کی باید فقط شنونده باشم؟
تا کی قراره از چشمه دیگران و کسی دیگر آب بخورم؟
کی قراره خودم باشم و نقش خودم رو بازی کنم؟
چون از یه جایی به بعد دیدم شدم شبیه یه کسی که داره فالو میکنه و روح من این رو نمیپذیرفت
اونجایی که خداوند میگه من همه چی رو به انسان یاد دادم ، یعنی تمام چیز برای من و در درون من قرار داده شده. پس من کی باید این داشته های درونی خودم رو پیدا میکردم.
پس چرا من کل زمانم فقط دارم باور میسازم و…
داستان جدید من از اینجا شروع شد
چون یه موضوعی که داشت اذیتم میکرد این بود که منیت دیدم و اینکه میدیدم خیلی از افراد 7سال8سال دارن اینکار رو ادامه میدن و گفتم که روح من قبول نمیکرد.
البته این رو بگم که خیلی از باورهای من تغییر پیدا کرده بود و الان میخواست بزرگتر بشه که این موضوعات براش میومد و این موضوع و مثال و صحبتی که دارم میکنم شاید برای همه کارساز نباشه، همه چیز به خود فرد و سطح فرکانسش بستگی داره.
و یه ندایی اومد که باید از اینجا بکنی و بری که میخوام بزرگترت کنم. و منی که چندین سال به این روال عادت کردم و این مسیر با هزاران ترس این زنجیر رو رها کردم و خودم رو سپردم به خودش.
تنها ایده ای که داشتم این بود که اگه یه فرد با قرآن تونسته، پس منم میرم و کشفش میکنم.
چون تو اواخر این موضوعات بود که، تو سرم فقط حرف از ایمان میومد ولی اینجا حرف خواسته و قدم و ….
من تشنه بودم ولی اینجا دیگه برام عمقی نداشت.
و شروع کردم به قرآن خوندن بجای فایل گوش دادن .
گوش دادم، عمل کردم،
گوش دادم، اشک ریختم
گوش دادم، هدایت شدم
و دیدم اینجا چقدر عمقش بیشتره انقدر بیشتر که اصلا نمیشه واسش انتها مشخص کرد وووو
و اونجا بود که تازه داشت مزه اینکه همه چیز در درون خودم هستم رو میچشیدم
چون این موضوع خیلی برام سوال بود که:
هدف من اینکه به خواشته هام برسم فقط؟
به چندتاش باید برسم؟
چون من هر چی میرفتم میدیدم بیشتر میخوام.
یعنی من اومدم که فقط برسم؟
منی که خدا میگه همه چیز رو دارم پس چرا انقدر نداشته دارم؟
تا کی میخوام برسم؟
اگه این بوده که خداوند میگه من اگه میخواستم همه رو یکسان میکردم.
پس صحبت از بیداری بزرگتری بوده
فقط اینو فهمیدم که من خودم باید مسیر خودم رو پیدا کنم ولی نه این مسیر..
خداوندی که انقدر نعمت رو بهم داده پس ایناچیه دیگه..
آرامش در قرآن من رو به چشمه غنی ایمان وصل کرده بود.
ایمانی که در اون من بودن توش حذف شد و یکی شدن رقم خورد
ایمانی که بهم میگفت و بهم یاد داد که خواسته رو من برات مشخص میکنم راهش رو هم خودم. دیگه مسعودی وجود نداشت
دیگه من تلاش نمیکنم که بفهمم خواسته ام چیه
دیگه من تلاش نمیکنم که بفهمم چه باوری رو باید درست کنم
دیگه من تلاش نمیکنم که چطور مهاجرت کنم
دیگه نیاز نیست که…
من رها شدم از بند این باورها و درست کردنشون
من رها شدم از اینکه اگه یه روز فایل گوش ندم بگم ای بابا
حالا تو این مسیر خیل عظیمی از آگاهی ها اومده که نیاز به گفتنش نیست
انگار حرف دل من بود انگار گیرهای ذهن من بود انگار وصف حال این روزای من بود
منی که بقول نوشته زیباتون ،اگه خدارو درونم دارم پس چرا انقدر نداشته دارم؟
چرا گاها اصلا انگیزه حتی برای رسیدن به خواسته هام ندارم؟چرا اهرم رنج و لذتم یویو شده؟چرا اصلا نمیدونم خواسته هام چی هستن و کدوم تو الویته؟چرا اون لذتی که باید نمیبرم؟ چقدر رو باور کارکن ؟چقدر هی بلندشو دوباره سست شدن ادامه داره؟
خوش بحالتون که هدایت شدید و تسلیم شدید و الان سرسپرده خدا شدید
باور کنید حتی من گاها نمیدونم چطور باید تسلیم بشم؟؟!با اینکه روی قران و دوره ها کار میکنم و هدایتهای خدا تو زندگیم زیییاد بوده ولی احساس میکنم اون رضایت قلبی اون حس خوب اون حس تسلیم رو ندارم خیلی وقتا!!
بقول شما با دیدن ادمهای موفق ،میگم استعفا بدم از شغل کارمندیم،بعد میگم ثریا شجاعت بخرج بده مهاجرت کن،بعد میگم مث فلانی روی روابط کار کنم فلان دوره رو تمرکزی پیش ببرم،نه الان ثروت برات باید الویت باشه مث فلان فرد موفق سایت بیا رو قران کار کن وکلللی از این بللاتکلیفیا که ذهنم رو اشفته میکنه!
و طلب هدایت میکنم ولی انگار اون حالت عدم رضایت از خود اون کمال گرایی باعث میشه نتونم بفهمم خدا چی میگه یا نتونم تسلیم بشم
نجواهای ذهن که میگه مدتهاس روی خودت کار میکنی کو اون موفقیتا؟!کو اون رسیدن به خواسته هات؟کو اون نتایجت ؟؟و حتی دیگه مثل سابق مث روزای اول سالهای اول کار روی قانون هم بهم امید نمیده!!
چقدر کامنتت برام اشنا بود و و منو بر اون داشت که براتون بنویسم
چقدر دوس دارم که رها باشم مث شما
حتی راجب خواسته هام
حتی راجب تجسم و نتایج و وو
ووحتی راجب کار روی باورهام و تغییر شخصیتم
چقدر دلم میخاد که با خدا بیشتر از این حال کنم و مث خیلی از روزا و شبا که اشک شوق از سر عشقبازی میریختم بتونم همون جور بشم
خدایا هدایتت هدایتت بشدت نیاز این بنده ات هست
خدایا تسلیم بودن رو هم خودت یادم بده من نمیدونم که اصلا من بلد نیستم تسلیم باشم ولی دلم میخاد
مث این بنده ات اقا مسعود عزیز که چه فامیلی زیبایی هم دارن (نوریان)نور هدایتت رو بقلبم بتابونی
واقعیتش نمیخواستم بیام و دیگه کامنتی بزارم ولی حس کردم که میتونم یه حرفهای دیگه ای بزنم و شاید کمکی بشه. ولی هر سوالی که بعد از این کامنت برای شما باز بوجود میاد توی همین کامنت جوابش هم هست.
ببینید بازی اصلا سخت و پیچیده نیست. چون خودم این حس ها و تجربیات را داشتم دارم بهتون میگم.
ببینید ما انسانها در این جسم فیزیکی نام و نشان و برچسبهایی داریم ولی این انسان با هر نامی.مسعود، ثریا…. در واقع همان جهان هستی است یعنی یک جز از یک کل.
لطفا با دقت و تامل بخونید. حرفها یه خورده شاید سنگین باشه.
پس ما خوده اون خداوند هستیم. نه این اسمها
حالا در نظر بگیرید که شما خوده خداوند هستید. در این حالت و این قدرت دیگه ای خواسته ای هم ندارید. چون همه چیز برای شما هست، نه اینکه بخواد بوجود بیاد.
در نظر بگیرید که شما این دیدگاه رو داشته باشید. دیگه آیا نیاز دارید که برید باوری رو درست کنید؟ خیر
شما نیاز دارید که مسیری ایجاد کنید؟ خیر
شما فقط باید خدا باشید.
که اون هم با تسلیم بودنه.
حالا تسلیم بودن یعنی چی؟
یعنی کاری نکردن.
چطور؟
شاید این حرفهای من براتون ناهماهنگ با این سایت و مطالبش باشه. ولی اگه موقعش شده باشه میتونید درک کنید و برسید به رهایی. اگر هم نه که باید زمانش برسه.
در واقع برای من اینطوریه که من باید تکامل خودم رو طی کنم. تا یه جایی توی این سایت مراحل تکامل من پیش رفت ولی دیگه اینجا جوابگوی مرحله بعد من نبود مث اینکه شما از پایه اول تا ششم ابتدایی رو خونده باشید و باید برید دوره راهنمایی ولی موندن تو این سایت برای من به این معنی بود که دوباره بیام و از اول پایه ابتدایی رو بخونم و همین موضوعه که یک چرخه تکرار رو ایجاد میکنه.
برای شما هم شاید این باشه که البته باید خودتون به این درک برسید .
حالا تسلیم شدن یعنی چی؟
طبق آگاهی این سایت این میشه:
یاد گرفتم که باید ذهن رو قانع کنم.
باید برای ذهن منطق بیارم و….
ولی آگاهی جدید من دیگه اینطوری نیست.
آگاهی جدید من میگه که باید ذهن رو خاموش کنم
به این معنی که وقتی فکری میاد تو درونم نیاز نیست من باهاش درگیر بشم و بخوام درستش کنم. بلکه باید نگاهش کنم. یعنی باهاش درگیر نشم.
درگیر شدن یعنی چی؟
تصور کنید که شما دارید در مسیری حرکت میکنید و مشاهده می کنید که یک آدم ناجور از روبروی شما داره میاد به سمتتون. شما چه عکس العملی نشون میدید؟
با آگاهی جدید من اینطور میشه که :
من نباید برم به سمتش و باهاش درگیر بشم بلکه باید راه خودم رو عوض کنم و یا ازش فرار کنم. این بهترین حالتشه چون به من آسیبی نمیرسه.
حالا این مثال رو در نظر بگیرید و اون آدم ناجور میشه افکار شما و ذهن شما.
تسلیم شدن یعنی اینکه شما نباید با اون افکار درگیر بشید و بخواید قانعش کنید بلکه فقط باید نگاهش کنید.
حالا این سوالات پیش میاد.
1- چطور اینکار رو انجام بدم؟
2-پس چطور به خواسته هایی که دارم برسم؟
جواب سوال اول میشه با سکوت و مدیتیشن که باید برید و یادش بگیرید که البته چیز خاصی هم نیست.
حالا سوال جواب دوم.
ببینید من و شما قبل از اینکه به این جهان هستی بیایم مسیر زندگی خودمون رو انتخاب کردیم ولی الان چیزی یادمون نمیاد.
اون خواسته هایی که الان دارید حالا تو هر چیزی هست.
اونا خواسته های شما نیستند. در واقع اون خواسته ها پیش بینی و پیش گویی این جهان هستی است برای ما که میگه :
اگر شما در مسیر درست و تسلیم بودن باشید این اتفاقات و خواسته ها برای شما اتفاق میافته. پس این شما نیستید که خواسته دارید بلکه اینها وعده های جهان هستیه برای شما.
وقتی این دیدگاه رو داشته باشید دیگه نه منتظرید نه دنبال خواسته هاتون میرید بلکه تو مسیر درست حرکت میکنید و اون خواسته هان که مثل گلوله براتون میاد.
الان کاری که من میکنم اینه:
مدیتیشن میکنم.
لذت میبرم
غر نمیزنم
هر موضوعی بیاد درسش رو برمیدارم
سپاسگزاری میکنم زیاد
و اتفاقات هم که خودش میاد بدون اینکه من اصلا بهشون فکر کنم.
و من تسلیم هستم.
ببینید هر کدوم از ما اومدیم که کار خودمون رو انجام بدیم و این موضوعیه که برای ما تعیین شدست نه اینکه من شب و روز بشینم بگم اینو میخوام یا نمیخوام یا هر چیزه دیگه ای.
شما فکر کنید مگه شما :
برای نفس کشیدن فکر می کنید.باور میسازید
خودش هست و اتفاق میافته
ما باید با سکوت بریم به درونمون و اونوقتکه که لذتبخش ترین لحظات رو تجربه میکنیم.
لطفا اگه امکان داره بنوسید به خواسته های مادی و دنیایی تون از جمله ماشین رویاهاتون رسیدید و ازشون سیر شدین به بی نیازی رسیدید و با اختیار بعد مسیر عرفان و عشق خدا را انتخاب کردید
یا چون با اموزه های سایت زورتون رو زدین و به هدف های مادی تون نرسیدید بیخیال دنیا شدین و برای خوب شدن حال روحی تان مسیر معنویت و عرفان را انتخاب کردید؟
اگر شما در مدار صحبتهایی که گفته شد در دو تا کامنتی که گذاشتم باید یه سری تلنگرها براتون خورده میشد و یه سری آگاهی ها براتون آشکار میشد.
ولی وقتی چنین سوالاتی براتون پیش میاد میتونه دو تا نشونه داشته باش:
1- شما هنوز به درک و آگاهی این صحبتها نرسیدید و باید بیشتر روی خودتون کار کنید.
2- شما باید نوع نگاه خودتون رو تغییر بدید و این پیامها نشانه ای است برای اینکه شما میتونید برید به مرحله ی بعد.
شما برای رسیدن به اینکه در کدوم دسته قرار دارید چندین و چندبار این دو تا کامنت رو بخونید. یا اصلا چندین و چند روز این دو تا کامنت رو بخونید و چیزه دیگه ای نخونید اصلا.
اگر چیزی دریافت کردید که پی صحبتها رو بگیرید و به مسیر ادامه بدید. و اگر هم چیزی دستگیرتون نشد و هنوز ذهنتون سوال داره یعنی هنوز براتون موقعش نشده و شما هنوز به اون فرکانس نرسیدید و باید درسهای خودتون رو پاس کنید.
ولی اگه دارید با جدیت روی خودتون کار می کنید خوشحال باشید که مسیر براتون باز میشه. با جدیت یعنی : شبانه روزی و با حال خوب
و اگر جدی باشید هر از گاهی این کامنتها رو مطالعه کنید و میبینید که براتون کدهای عجیبی باز میشه.
بیییینهایت لذت بردم از نوشته زیباتون و خداروشکر تونستم ارتباط برقرار کنم با هدایت های الهی شما.
چقدررر بجا گفتید خدا انسان رو کامل آفریده و بغیر خودش به چیزی نیاز نداره ،
قرآن سرچشمه زندگی انسان؛
بدنبال درک آیات قرآن بودم که با کامنت شما حجت بر من تمام شد و خدا از طریق شما هدایتم کرد به سمت کلام خودش برم و از خود خود سرچشمه آگاهیهای ناب بنوشم .خدایاشکرت
خدارو شاکرم و سپاسگذارم بابت این فایل زیبا چقدر آگاهی داشت این فایل و چقدر به موقع و بعد مدتها وارد سایت شدن به ی موضوعی برخوردم که واقعا برای درکش زمان نیاز دارم
خوب به لطف خدا یسری اتفاق عالی رو تجربه کردم از سرمایه گذاری مناسب از به حداقل رسوندن بدهی ها و داره تموم میشه به لطف خدا
اما ی چیزی منو از دیروز کشوند توی فضای آموزشی استاد
اینو بگم درسته ی مقدار دور بودم از این فضا و شاید شرایط ی مقدار تاثیر گذاشته روی من ولی همیشه تمرین های استاد به داد زندگی من رسیده
یعنی من اینو خوب میدونم که نباید بدهکار بود
یعنی تقریبا جا افتاده توی رفتار من
و به محض اینکه ی مقدار حالا برای بیزینسم جنسی میخرم و موعد پرداخت ی مقدار فاصله میگیرم بلافاصله اولین کاری که میکنم حساب ها رو پرداخت میکنم و همیشه هم نتیجه داشته
اما مثال هایی که میتونم برای این فایل بزنم
اینه که من از ی جایی ی کارمندی داشتم که خیلی انسان شریفی بود خیلی آدم خوبی بود و ناگذیر من با ایشون ی مقدار شراکت کردم
آقا هرچی من به این آدم محبت میکردم از حق خودم میگذشتم این رفتارش برعکس میشد تا اینکه ی روز برگشت گفت من دیگه کار نمیکنم من هم چون روی باورهای توحیدیم کار میکردم گفتم برید به سلامت ولی این ذهنیت که چرا اینجوری شد شاید تا الان همراه من بود
حالا از اونجایی که خیلی روی خودم کار کرده بودم بعضی وقتها به خودم میگفتم که نه بابا ببین از وقتی این رفته چه اتفاقات خوبی افتاده و واقعا همه زندگی من چه اون موقع و چه بعد ایشون پیشرفت بود و پیشرفت ولی این عین خوره تو جون من افتاد
و واقعا باید الان فشار بیارم به مغزم که یاد بیارم اتفاقاتی اینچنینی ولی ملموسترینش این بود حالا همه چیز عین گل و بل بل من خیلی کاربلد ولی میرفتم اون کاری که به نحو احسنت انجام بدم انگار اعتماد به نفس نداشتم و راستش همون موقع خداوند به من گفت که زیاد به این وابسته نشو سعی میکردم کارهام رو خودم انجام بدم سعی میکردم متکی به ایشون نباشم حتی یجا خداوند بهم گفت که ی چند روز تنها باش گوش ندادم گفتم نکنه کلام شیطان باشه
من خودم از جایی که خوب روی خودم کار میکردم الان ی مقدار کمرنگ شده و خیلی خوب روی خودم کار میکردم باور کنید استاد اصلا دقدقه ای نداشتم این درحالی بود که اوضاع من خیلی خوب نبود پولی نبود ولی حالم عالی بود امید و انگیزم عالی بود و به لطف خدا اتفاقات خوب پشت سر هم برام می افتاد
استاد الان توی خونه ای که خودم ساختمش هستم استاد الان بدهی آنچنانی ندارم به لطف خدا
استاد سرمایه گذاری هام به با. نشسته جوری که اکه الان کار نکنم باز سر ماه ی درآمدی هست نصبتا زیاد
الان حجم لباس های که دارم زیاد شده
از ی دست کت شلوار به سه دست
از دو سه تا تیشرت به بیست سیتا
از ی جفت کفش به چندین جفت کفش
از ی مغازه خالی به ی مغازه پر ی انبار پر
و اینا هم ی تمرینی بود از تمرین این فایل
یعنی اون موقع یا همین الان هر وقت نجوایی میاد هروقت احساس نومیدی و کمبود میاد مینویسم از نعمت هایی که هست شکر میکنم خالق رو شکر میکنم نعمت های رب رو تا بدونم از کجا به اینجا راستش ی مقدار از خودم توقع دارم از خدا که چه عرض کنم شاید وقتی اتفاقات اون جور که من میخوام نمیوفته ی مقدار احساس پوچی میکنم ولی میدونم ایراد کار کجاست ایراد اینجا بودنه
به نام خدای یکتا که صادر کننده و تایید کننده خواسته هاست
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان
استاد میخوام در مورد کلمه (به لطف خدا فلان چیز رو بدست آوردم) شما و درکم از این مورد صحبت کنم.
من رابطه عالی با خدا دارم و هر روز با نوشته هام حس عالی صلاه رو تجربه میکنم.
ولی حس میکنم در مورد رسیدن به خواسته هام خیلی سیستمی نگاه میکردم که قطعا و لاجرم با اهرم رنج و لذت، با درک قوانین و با تحقیق و مطالعه و … من درست میشم و به خواسته هام میرسم(اینا عالیه و درسته) ولی فکر میکنم یه جورایی باید بیشتر به یاد میاوردم که همه اینا کمک های خداست و مرحله نهایی (دریافت) هم خدا باید امضا کنه. اینجا بود که کلمات شما (در واقع باور شما) که همیشه وقتی میخواین بگین فلان چیز رو بدست آوردید از کلمه (به لطف خدا) استفاده میکنید (و این اواخر خیلی برام به شکل نشونه ای شنیده میشد… ) بیشتر مورد توجهم قرار گرفت…
من باید بلافاصله بعد ایجاد خواسته (صرف نظر از تمام دانسته هام و مطالب و قوانینی که یاد گرفتم) اول از همه برم سراغ خدا و این حس نیاز به خدا رو به خودم یادآور بشم (مثل همون داستان چت جی پی تی) که در توحید عملی قسمت های آخر عالی توضیح دادید.
من اول باید برم سراغ خدا و ذهنی و درونی بدونم که مرحله اولم عجز و نیازم به خداست بعد سراغ راه کارها (که خدا میگه یا طبق تجربه بهش رسیدم و در واقع خدا قبلا گفته) برم…
نمیدونم ولی انگار ته مسیر که دریافت هست رو، فراموش کرده بودم، که این هم طبق اراده خداست و من عقل کل وار میگفتم این قوانین این نتایجو داره و that set…
قطعا قوانین جواب میده ، قطعا آموزش و تحقیق در مورد مسائلم من رو به حل و بزرگتر شدن میرسونه و این ها همه عالی و نیازه
اما دیدم که تیر خلاص نبوده… فقط ترکیب این موارد در کنار ذهنیت همیشگی (به لطف خدا ) بدست میاد
یا همون (ما أصابک من حسنه فمن الله وما أصابک من سیئه فمن نفسک)
مثلا من کاملا واقف بودم که چطور قانون سلامتی بهم جواب داده ولی هی رفت و برگشت داشتم. تا اینکه یه روز نشستم و نوشتم خدایا من نمیدونم اگه کمکم نکنی و خودت هدایتم نکنی من اصلا نمیتونم (به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…)
یاد جمله (شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه در دل سیاهی شب پنهان است، افتادم)
و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…
خواستم این درکم رو بنویسم و به قول خانم شایسته جانم توی فایل های زندگی در بهشت : گفتم اینو با شما به اشتراک بگذارم
و در آخر استاد عزیزم، من بسیار سپاس گزار این فایل بی نظیرتون که خیلی موارد رو تو ذهنم تنظیم تر کرد هم هستم.
خیلی کامنتت خوب و جالب بود و چقدر خوب تونسته بودی که تحلیل کنی افکارت رو
چند بار خوندم و دوست داشتم که هدایتی از کامنتت دریافت کنم برای مسایل خودم
نکات ریزی داشت که باتوجه به مداری که هستم میتونم درک کنم که چی نوشتی وتا حد امکانم تلاش کنم منم این نوع نگرش و رفتار رو داشته باشم
راجب این قسمت کامنتت اگه دوس داشتی بیشتر برام توضیح بده
(به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…) و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…
اون حس نیاز ،و اون هدایت و کمک بعداز احساس عجزتون چطور بوده؟
در تئوری در عمل چطور رفتار کردید چه باوری داشتید و چطور بعدش با وجود تمام راهکارای قبلی ذهن ،سکوت کرده و جواب خدارو دریافت کردید؟
منم خیلی وقتا میگم بشدت خدایا فقیرم به تو و اعلام عجز میکنم که بریدم و ندارم راهکاری،ولی اون جواب مدنظرم بازم بهم نمیرسه ،یا باز مثل الگوهای قبلی زندگی و رفتار میکنم
مثلا تو همین مثالی که خودتون زدید برام بازش کنید
منم تو این مورد که مثال زدی ضعف داشتم و البته موارد دیگه زندگیم خیلی وقتا به عجز رسیدم به رفت و برگشت رسیدم
دوست دارم از زبون شما بشنوم مسیر شیرین هدایت شدنتون توسط خدارو
خیلی دوست داشتم پاسخ شما رو درست بدم و واسه همین صبر کردم و فکر کردم
و دیشب توی لایو مشترک استاد در اینستاگرام ، استاد جان دوباره به موضوع (تواضع در برابر خداوند ، حس نیاز همیشگی به خداوند …) اشاره کردند و چقدررر من تشنه ی شنیدن این موضوع توحیدی ام و هر بار که میشنوم دگرگون و تنظیم میشم!!
جدیدا توی حرفام با خدا اینو اقرار میکنم که؛ خدایا من بندهی ضعیف و محتاج به تو هستم و اگر لحظه ای به من رحم نکنی فارغ از تمام بلد بودن هام و جلو رفتن هام ، من در کوچکترین مسائلم در مانده میشم…
آره دوست عزیزم
من وقتی عاجزانه و محتاجانه از خدا خواستم و گفتم من باوجود اینکه تمام منطق هاشو میدونم! تمام دردسرهای انجام ندادنشو کشیدم! اما نمیدونم چطور باز هم میرم سراغش و خدایا دیگه تو رحمی کن و من نمیدونم!
به خودم اومدم دیدم یکسال شد و به لطف خدا انجامش دادم (این عبارت و باور «به لطف خدا» برام نشونه شد) متواضع و محتاج شدم در برابر خدا
دوست خودمم ازم میپرسه چکار کنم که بازگشت نداشته باشم و من بهش میگم از خدا بخواه …
ما فارغ از جایگاه و دستاوردهامون ؛ برای تک تک مسائل ریز و درشت زندگیمون ، همواره به رحم و لطف خدا محتاجیم و همیشه برای تمام مراحل زندگیمون، باید وجودمون پر از احساس نیاز به خداوند باشه…
من بعد از شنیدن این فایل به خودم تبریک گفتم چون من در ازدواج اولم یه شرایط خاصی بود که به شدت ازش متنفر بودم و خیلی عوامل جمع شدن تا زندگی من از هم پاشیده شد و حتی ورشکست مالی هم شدم اما از وقتی با شما آشنا شدم فهمیدم خدا هر لحطه منو هدایت میکنه و راه رو بهم نشون میده اون زمان تنها بودم و شب و روز تنها خوراک ذهنم فایلهای رایگان شما بود و احساس قدرت زیادی در من زنده شد و موضوع ازدواج مجدد بهم پیشنهاد شد وقتی صحبت کردیم متوجه شدم این خاستگارم هم دقیقا یه سری خصوصیات همسر قبلی رو داره اما با این تفاوت که ایشون پنهان کاری نداشت و رک و راست همه ی شرایطش رو بهم گفت ولی من با اون مقایسه نکردم و دیدم. ایشون داره روی خودش کار میکنه و تلاش برای تغیر داره و بهش جواب مثبت دادم و از جایی که من بزرگتر شده بودم و رشد کرده بودم توی این زندگیم با چالشها خیلی برخورد عالی ای داشتم از طرفی آدمهای زندگیم رو آگاهانه انتخاب کردم و حتی مجبور شدم نزدیکترین افراد خانواده خودم و همسرم رو قیچی کنم چون تجربه به من ثابت کرده بود که پچ پچ ها چقدر رو زندگی دو نفره ی ما تاثیر داره
الان چهار ساله با هم زندگی میکنیم لحظه ای از هم جدا نیستیم تمام 24 ساعت با هم هستیم و رابطه ی خوبی داریم و احساس رضایت و خوشبختی میکنیم
از نو مغازه زدم در صورتی که اطرافیان که موضوع ورشکستگی منو میدونستن نصیحت گونه میگفتن دوباره همون روند قبل رو میخای تکرار کنی اما من مصمم بودم به خودم میگفتم نه این زندگی زندگی قبلیه نه من اون حدیث سابق هستم من میتونم و موفق میشم .
حتی چند تا از بازاریهای عمده فروش اصفهان بهم گفتن با چه جراتی میخای دوباره شروع کنی ولی من به لطف خدا و آموزشهای استاد جلو رفتم و کلی رشد کردم و دارم هر روز بهتر میشم
و بگو: پروردگارا مرا با درآوردنی درست (به هر کار) در آور و با بیرون بردنی درست (از هرکار) بیرون بر و از نزد خویش برای من برهانی یاریگر بگمار!
إسراء – 80
اساسی ترین موضوع صحبتهای استاد در تمام دوره ها برمیگرده به توحید و چگونگی رسیدن به توحید بر میگرده به کنترل ذهن
شیطان اجازه دارد از طریق ذهن ما وارد شده و مقداری ما را قلقلک بدهد و در این مواقع ما که آگاهی داریم باید با سرعت بالا بیرونش کنیم.
اگر هر چه دیر تر بجنبیم شیطان مثل علف هرز با سرعت بیشتری رویش پیدا کرده و حتی دور درختهای تکامل یافته و به میوه رسیده را هم میگیرد.
شیطان دستان ما را میخواهد و وقتی دست بهش بدیم ما رو به سمت باتلاق میبرد و در درون آن روی شانه هایمان نشسته و فشار میدهد تا خفه شویم.
اما نجوای شیطان هست و از آنطرف ندای الله هست به شرط اینکه گوشمان باز باشد،باید باهوش باشیم همون اول کار با راهکارهای استاد جلو شیطان و افکارش را بگیریم.
اینجا کسانی که ایمان دارند و توجه و تمرکز روی اصل دارند کار راحتتری دارند هم در تشخیص و هم در بیرون کردن فکر شیطانی.
کنترل ذهن در روزهای خوب نوید کنترل ذهن در روزهای ناخود را میدهد و مثل ورزشکاری که از قبل آماده است با سرعت زیادی ضربه ای بر شیطان وارد کرده و ایشان را مجبور به فرار میکند.
(همان) کسان که خداوند را ایستاده و نشسته و آرمیده بر پهلو یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند: پروردگارا! این (ها) را بیهوده نیافریدهای، پاکا که تویی! ما را از عذاب آتش (دوزخ) باز دار.
آل عمران – 191
منم نمونه ای دارم مثل همه ،شیطان از طریق عدم کنترل ذهن توسط خودم خودم را شاید 12 سال از پیشرفت باز داشت .
با توجه به موضوعات نادرست و تجربه های اشتباه مرا به عقب راند.منی که دائم در حال پیشرفت بودم را کنترل کرد چون خودم خودم را کنترل نکردم چون خودم توجهم را گذاشتم روی شکستها و اضطرابها و ترسها.
من متعهد شدم و باز هم میشوم که ذهنم را در دست بگیرم و کنترل کنم و دیگر بار فرصت به شیطان ندهم تا با توانش از چپ و راست و بالا و پایین بتازد.
چرا چون من به توحید رسیده ام،میدانم خودم دارم اتفاقات را رقم میزنم ،میدانم ذهنم ابزار زیر نظر من است ،میدانم توانایی کنترلش را دارم و این را کم کم بوجود آورده ام.
البته که هیچ وقت نباید از غافلان باشم
همیشه باید با خدا باشم
خدایی که مرا از قطره آبی ناچیز آفرید و مرا جان و روح داد و هدایت کرد.
ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم. (1) و چه دانات کرد که شب قدر چیست؟ (2) شب قدر از هزار ماه بهتر است. (3) فرشتگان و روح (الامین) در آن، با اذن پروردگارشان برای هر کاری فرود میآیند. (4) آن (شب) تا دمیدن سپیده (امن و) سلامت است. (5)
قدر [1-5]
در پناه الله مهربان شاد ثروتمند سلامت و با سعادت در دنیا و آخرت باشید
فایلهای شما ، برای من مثل فال حافظ میمونه، هر زمان مسئله ای برایم پیش آمده و ذهنم درگیر هست ، دقیقا مطالب فایل مناسب حال منه، وقتی کوش میدم میخندم و میگم خدایا شکرت خیلی جالبه که استاد شده زبان تو …
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار تشکر از شما عزیزان برای آگاهی های ناب
قانون جهان هستی این است که به هر چیزی توجه کنی از جنس همان وارد زندگیمون میشود
یکی از تجربه های من در این مورد رانندگی بود که من خیلی مقاومت داشتم برای یادگیری اون ولی با کار کردن روی خودم و احساس لیاقت وارد این ترس شدم و در دورهی اول در آزمون قبول نشدم ولی باز ادامه دادم تا قبول شدم
ویا در مورد تابلو فرش هم اول کار خیلی برام سخت بود ولی با ادامه دادن الان سه تا تابلو فرش بافتم
خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است…
به نام او که یکی از اسماء مقدسِ او “هو الشُافی” است و گوشه ای از تجلیِ این اسمِ زیبایِ الله را میتوانیم در پدیده ای به نامِ “پرتو درمانی” که شیوه ای رائج در علم پزشکی است ، ببینیم…
در این شیوه ، عضوی از بدن بیمار را که درگیر سرطان شده است را در معرضِ پرتوهایی نافذ از از جنسِ ایکس یا امواجی از جنس آلفا و بتا و گاما قرار میدهند تا این پرتوها ، عضوِ آغشته شده به سرطان را تحت تاثیرِ خود قرار دهند و سطحِ ارتعاشی آن عضوِ بیمار را به سمت ارتعاشِ سلامتی سوق دهند…
حال که چنین است ، منِ بیمار در عرصه ثروت و روابط و معنویت و سلامتی ، خودم را به آغوشِ نیرویی میسپارم که خودش را به “نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ” تشبیه میکند تا مرا غرقِ در نور خویش کند و تمامِ ناخالصی هایِ وجودِ مرا که منجر به بیماری و گرفتاری در زندگیِ من شده است را از طریقِ نورِ خودش پرتو درمانی کند ، زیرا که او بهترین طبیب من است…
(وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ)
و هنگامی که مریض میشوم ، او مرا شفا میدهد
[سوره الشعراء 80]
آری ، او طبیبی توانا و حاذق است و طبیبِ کسانی میشود که هر چه دارند و میدانند را پشت در میگذارند و از هر چه غیر اوست قطعِ امید میکنند و خود را “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” میکنند و واردِ فضای “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشوند و او را با این نامِ مقدس که در دعای جوشن آمده است ، صدا میزنند…
یا طبیب من لا طبیب له…
ای طبیب کسی که هیچ طبیبی را ندارد…
و وقتی که کسی در بارگاه او ، به چنین درجه ای از اضطرار و نیستی در برابر او برسد ، برایش گشایش حاصل میشود و خدا دست نوازشِ خویش را بر سر او میکشد و از طریق یکی از دستانِ بیشمارش او را شفا میدهد و خوبِ خوبِ خوب میکند و چنین فردی یک تشکر ساده از آن دستِ خدا میکند ولی در خلوت خودش این ذکر زیبای امام حسین علیه السلام را در دعای عرفه تکرار میکند تا از بیماریِ کشندهِ فراموشی در امان باشد که هیچ گاه خدا را به عنوان منبع خوبی ها و همه کاره یِ عالم ، فراموش نکند
أنتَ الّذی شفیتَ…
خدایا این تو بودی که مرا شفا دادی…
حال ، همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که روی آوریم به نسخه درمانی الله یکتا برای بشریت که آن را از طریق حضرت محمد علیه السلام ، برای ما به سوغات آورده است و…
(وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَاۤءࣱ وَرَحۡمَهࣱ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ ٱلظَّـٰلِمِینَ إِلَّا خَسَارࣰا)
و ما از سرچشمه هدایت قرآن ، آنچه شفا و رحمتی برای مومنان باشد را نازل میکنیم و این قرآن برای ستمگران چیزی جز زیان و خسارت به همراه ندارد
[سوره اﻹسراء 82]
قرآنی که شفا بخش بشریت است و در هر خانه ی ما یک نسخه از آن موجود است ولی اثری از درمان و شفا بخشی نیست و اکثر زندگی هایِ ما هشتش گرو نه است و… ، پس دلیل این گرفتاری ها چه می تواند باشد؟!
دلیل این است که نگاهِ غالبِ جامعهِ ما به این کتابِ فرکانسی ، نگاهی احکام گونه است و مراجعه میکنیم به قرآن برای پیدا کردن جواب این سوالات که آب وضو را از پایین بریزم یا بالا؟! ؛ آیا منی که یک تار از موهایم به اندازه پنج سانت از سمت چپ روسری ام بیرون بود ، گناه کارم و خدا مرا نمی بخشد؟! و…
پس من چشمانم را میشویم و جور دیگری مینگرم و پاک میکنم آنچه را که تا اکنون یاد گرفته ام و گوش هایم را درمعرض شنیدن صدایِ بهشتیِ قاریانی که حنجره آنان دارایِ فرکانسی بهشتی است ، قرار میدهم و چشمانم را متوجه این آیات الهی و معانی آنان میکنم و زبانم را به تکرار این آیات الهی عادت میدهم و قوه عقل و تفکر خویش را به کار میگیرم تا تفکر کنم در آیات این کتابِ آسمانی تا از طریقِ نورِ قرآن تمامِ وجودم پرتو درمانی شود و از همه مهمتر…
با این ذکر مقدس “خدایا ، من نمیدانم و تو میدانی” روی به این کتاب می آورم و عزم خویش را جزم میکنم تا عمل کنم به آنچه که از این کتاب میفهمم تا در طی فرآیندی تکاملی ؛ حقایقی از این کتابِ شفا بخش را که تا اکنون نمیفهمدم ، بیاموزم
عجب مقدمه ی طولانی ای شد…
سلام و صد سلام بر استاد عباس منش و بانو شایسته و همه دوستان عزیزم در این مجمعِ زیبا و الهی
عنوان این فایل مرا یادِ این قسمت از آیه قرآن انداخت…
قُلۡ کُلࣱّ یَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِ…
ای محمد به آنان بگو که هر کس مطابق شاکله خود رفتار میکند…
[سوره اﻹسراء 84]
بحث این است که شاکله چیست؟!
شاکله همان برنامه ریزی یا ژنتیکی است که خدا در تک تک موجودات این عالم قرار داده است و براساس این شاکله است که رفتار و شخصیتِ موجودات ایجاد میشود به عنوان مثال شاکله یک گربه این است که میو میو کند و شاکله یک کلاغ این است که قار قار کند و شاکله خیارسبز این است که استوانه ای شکل و سبز زنگ باشد و شاکله گوجه این است که کروی شکل و قرمز رنگ باشد و…
آری ، هر موجودی بر طبق شاکله ی خدادادی اش رفتار میکند ولی در این میان ، برخی انسان ها که وجودشان توسط شیطان تسخیر شده است ، دست به یک کار شیطانی میزنند و شاکله موجودات را تغییر میدهند و در این مسیر یار و یاور شیطان میشوند برای عملی کردن یکی از برنامه های او که بعد از اخراج شدنش از بارگاهِ الهی ، آن را علنی کرد…
…وَلَـَٔامُرَنَّهُمۡ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلۡقَ ٱلله…
…و فرمانشان دهم تا آفریده یِ خدا را تغییر دهند..
[سوره النساء 119]
خب ، در عصر حاضر ما شاهدِ عملی شدن این برنامه شیطان در قسمتی از صنعتِ مواد غذایی و پزشکی هستیم که با تغییر ژنتیک بذرها ، محصولاتی را تحت عنوان تراریخته و غیر ارگانیک روانه بازار میکنند و یا در صنعت پزشکی با دستکاری ژنتیکِ حیوانات آنان را از حالت خدادادی خود در راستای اهداف شخصی خود ، خارج میکنند و از همه مهمتر با دست بردن در سیستم ژنتیکی انسان ها ، مرد را به زن و زن را به مرد ؛ تغییر میدهند…
خب چنین اموری از برنامه های شیطانی است که در کمین همه ما نشسته است و منتظر این است که ارتعاشِ وجودی ما از طریق کفران نعمت پایین بیاید و با فرکانس خودش یکی شود و وجود ما را اجاره کند تا بتواند از طریق ما به برنامه های خودش بپردازد و…
حال که شیطان چنین برنامه هایی دارد و در کمین ما نشسته است ، باید مراقب تک تک لحظات خود باشیم که تا حد امکان خالی از شکر گزاری و احساس خوب نباشد ، زیرا که این یکی دیگر از برنامه های شیطان است و آن را علنی کرده است که از هر طرف به آنان حمله ور میشوم تا آنان را از فرکانس شکرگزای خارج کنم و با پایین آوردن ارتعاش آنان ؛ بتوانم وجود آنان را به اجاره خویش در آورم و از طریق آنان تجلی گر تاریکی بروی سیاره زمین باشم…
(ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤئلِهِمۡ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَـٰکِرِینَ)
پس بدون شک ، از پیش روى آنها و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان، بر آنان وارد میشوم تا راه نفوذی بر آنان پیدا کنم و به این ترتیب ، بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهى یافت
[سوره اﻷعراف ١٧]
حال که برنامه شیطان اینگونه است و هر لحظه منتظر فرصتی است تا مرا وارد فرکانس کفران نعمت کند ، چرا به وجود نیرویی برتر و قدرتمند پناه نبرم که مهربان ترین مهربانان است و این ذکر مقدس را با تمامِ وجود زیر لب زمزمه نکنم و خود را بیمه الله مهربان نکنم؟؟!!
(وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنۡ هَمَزَ ٰتِ ٱلشَّیَـٰطِینِ وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحۡضُرُونِ)
و ای محمد اینگونه بگو که پروردگارا ، من از وسوسه ها و حملاتِ شیاطین به تو پناه میبرم و همچنین پناه می آورم به تو از اینکه شیاطین در برابر من حاضر شوند و وجود مرا تسخیر کنند
[سوره المؤمنون 97 – 98]
شاید وقتی توطئه های شیطان را ببینیم کمی ناامید شویم و ترس و غم وجود ما را فرا بگیرد ولی وقتی که به پناهگاهی چون خدا فکر میکنیم آرامِ آرامِ آرام میشویم ، زیرا که اوست که کشتی ما را میراند…، به تعبیر حافظ عزیز…
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان ، زِ طوفان غم مخور
و به تعبیر مولانای عزیز
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سَرِ همه سَرانی
بگذریم…
پس شاکله همان برنامه ریزیِ ژنتیکی ای است که خداوند در تک تک موجودات عالم قرار داده است…
و اما سوال مهم
شاکله انسان چیست؟؟؟
و سوال مهمتر…
آیا انسان قدرت تغییر شاکله خود را دارد؟؟؟
خب همه ما میدانیم که شاکله خیار سبز این است که استوانه ای شکل و سبز رنگ باشد و این میوه خوشرنگ هیچ گاه قدرت این را ندارد که با خود بگوید “خب ؛ من ان شاءالله فردا که از خواب بلند شدم ، میخواهم تغییر رنگ بدهم و از خیارِ سبز رنگ تبدیل به خیارِ نارنجی شوم…”
یا همه ما این حقیقت را میدانیم که یک گربه قدرت این را ندارد که اینگونه فکر کند که “خب ؛ من ان شاءالله فردا میخواهم که بجای میو میو ، قار قار کنم…”
ولی انسان تنها موجودی است که گوهر ارزشمندیِ اشرف مخلوقات بودن را با خود حمل میکند ، به تعبیر قرآن کریم
وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیۤ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَـٰهُمۡ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَـٰهُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَـٰتِ وَفَضَّلۡنَـٰهُمۡ عَلَىٰ کَثِیرࣲ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِیلࣰا
همانا ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و در خشکى و دریا سیرشان دادیم و از چیزهاى پاکیزه روزیشان کردیم و آنان را بر بسیارى از آفریدههاى خویش ، برترى کامل دادیم
[سوره اﻹسراء 70]
و قدرتی عظیم دارد بنام قدرت اختیار در راستای تغییر که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند ؛ تغییری در جهت مثبت یا در جهت منفی…
آری ، یک خیارسبز قدرت این را ندارد که حتی فکر کند که من میخواهم تغییر کنم و رنگ سبز خود را به رنگ نارنجی تغییر دهم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم تغییر کنم در جهت مهربان تر شدن…
آری ، یک کلاغ قدرت این را ندارد که با خود بگوید من میخواهم از صدای قار قار به صدای واق واق کوچ کنم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم کمی سپاسگزارتر باشم
انسان یک موجودی شگفت انگیز با سیستم عاملی پیچیده است با چاشنی قدرتِ اختیاری که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند و چنانچه قدردان این موهبت هایِ خدادادی باشد به جایگاهی میرسد که فرشتگان بدانجا راه ندارند و چنانچه قدردان چنین موهبت هایی نباشد به جایگاهی پست تر از جایگاه حیوانات و چهارپایان میرسد…
…أُو۟لَـٰۤائکَ کَٱلۡأَنۡعَـٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ أُو۟لَـٰۤائکَ هُمُ ٱلۡغَـٰفِلُونَ
آنان همچون چهارپایان هستند بلکه گمراه تر از آن ، آنان همان غفلت زدگان هستند
[سوره اﻷعراف ١٧٩]
غفلت از عظمت خویشتن=مساوی با گمراهی…
آری ، انسان مجموعه ای از عظمت هایی است که خدا روزی او کرده است و یکی از این عظمت ها ، همین ذهن است که شاکله وجودیِ او درونِ کالبد ذهنی او قرار میگیرد
اگر دست خود را با کمی فاصله در جلوی چشمانمان بگیریم و با نگاهِ خود بروی دست خود متمرکز شویم متوجه این میشویم که فضای پشت دست ما تار میشود و حال اگر بروی فضای پشت دست خود متمرکز شویم ، متوجه این نکته میشویم که فضای پشت دست ما شفاف نشان داده میشود و دست ما تار میشود و این حکایت چشمِ ما ، یادآور دوربین هایِ گوشی و عکاسی است به این معنا که دوربین های عکاسی را با الهام گرفتن از سیستم چشم انسان ساخته اند
حال اگر دست خود را جلوی دهانمان بگیریم و “ها” کنیم متوجه گرم شدن دست خود میشویم و حال اگر فوت کنیم متوجه سردی دستمان میشویم و با کمی تفکر متوجه دستگاهی در دنیای بیرون خود میشویم بنام اسپیلت که در زمستان هوای گرم بیرون میدهد و درتابستان هوای سرد و این به این معنا است که چنین دستگاهی را با الهام گرفتن از سیستم خروج هوا از گلوی انسان ساخته اند که از یک مخرج مشترک هوای گرم و سرد را به بیرون میدهد…
حال از بین مثال های زیادی که موجود است جهت تفکر ما ، دو مثال از چشم انسان و دوربین های عکاسی و همچنین سیستم اسپیلت و هوای گرم و سردِ خارج شده از گلوی انسان را مطرح کردم تا کمی بیشتر به معارف موجود در این آیه قرآن پی ببریم و بفهمیم که این کتاب معارفی والا را شامل میشود و صرف آن احکامِ جزئی نیست که نیست
(وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَـٰتࣱ لِّلۡمُوقِنِینَ وَفِیۤ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ)
و در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و در درون خودتان ، آیا با چشم بصیرت نگاه نمیکنید؟!
[سوره الذاریات ٢٠ – ٢١]
حال که چنین مطالبی ذکر شد ، سوال این است که…
با الهام گرفتن از ذهنِ انسان چه چیزی بروی این سیاره خاکی ساخته شده است؟!
جواب واضح است ، کامپیوتر…
حال همانگونه که بروی کامپیوتر ، برنامه هایی نصب میکنیم و از آنها استفاده میکنیم ، بروی ذهن خود نیز برنامه هایی نصب میکنیم که اسم آنان باور است و از آن باورها استفاده میکنیم…
آری ، ذهن انسان یک اَبَر کامپیوتر کوانتومی و فوق پیشرفته است که از سمت خدا روزی ما شده است و محل کنترلِ جسمِ ما است به این صورت که انرژی هایِ لازم را برای حیاتِ جسم از طریق عصب هایِ موجود در بدن آزاد میکند حال سوال مهم این است که…
آیا من قدردان این موهبت خدادادی هستم و یا اینکه اجازه میدهم به هر کسی که اطلاعاتش را بروی آن بریزد؟!
آیا من برنامه هایی زیبا بروی آن نصب میکنم تا نجواهایی انگیزه بخش در وجودِ من جاری کند یا اینکه با تقلید از انسان های فرکانس پایین و دیدن فیلم ها و گوش کردن به موسیقی هایِ مخرب ، فضای مقدسِ ذهن را محلی برای نجواهای جریان تاریکی میکنم؟!
خب طبیعتا عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت باشند و به نحو احسنت از آن استفاده کنند و به همین جهت در قرآن کریم آمده است که…
(وَلَقَدۡ مَکَّنَّـٰکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلۡنَا لَکُمۡ فِیهَا مَعَـٰیِشَۗ قَلِیلࣰا مَّا تَشۡکُرُونَ)
شما را در روى زمین متمکّن و صاحب امکانات قرار دادیم و وسایل زندگى و معیشت را براى شما در آن قرار دادیم؛ ولى عده ی کمی از شما شکر نعمتها را به جا مىآورید
[سوره اﻷعراف ١٠]
“قَلِیلࣰا مَّا تَشۡکُرُونَ” موجود در این آیه حکایت از این دارد که عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت های خدادادیِ خود هستند و آنها را به کار میگیرند در راستای یک زندگی پادشاه گونه بروی این سیاره خاکی…
این موهبت ذهن است که روزی ما شده است و اکنون این ما هستیم که چگونه از آن استفاده کنیم…
آیا همنشینی با تحلیلگران قیمت خیار سبز از کیلویی 10 هزار تومان به کیلویی 11 هزار تومان را انتخاب میکنیم و ذهن خود را مبتلا به ویروس کمبود میکنیم و یا همنشینی با انسان های صالحی که صحبت از فراوانیِ نعمت های خدا میکنند تا برنامه فراوانی را به ذهن خود بدهیم؟!
آیا گوش خود را به شنیدن موسیقی های مخرب و غم آلود عادت میدهیم تا از طریقِ این ورودیِ گوش ، ذهن ما فاسد شود یا اینکه آنها را به شنیدن موسیقی های سازنده و زیبا….؟؟!!
آیا چشمان خود را به دیدن زیبایی های عادت میدهیم تا حافظه ذهن ما با زیبایی ها پر شود یا اینکه…؟؟!!
اگر ذهن ویروسی شود ، محل پارازیت ها و نجواهای شیطان میشود همانگونه که اگر یک کامپیوتر ویروسی شود در کار کاربرِ خود پارازیت میاندازد و چنانچه این ذهن سالم باشد و با قلبِ انسان در هماهنگی باشد ، قدرتی در آن هویدا میشود که هر چه را اراده کند ، جلویِ خود حاضر میبیند همانگونه که یک کامپیوترِ سالم ، به سرعت هر چه تمامتر همه دستورات ارسال شده توسط کاربر را اجرا میکند
اکنون سوال این است که ذهن همه ما در اثر تقلید از جامعه و خانواده و انسان های فرکانس پایین و… ویروسی شده ؛ پس چه باید کرد؟!
جواب این است که باید جهاد اکبر به راه انداخت برای پاک کردن این ویروس ها از طریق این نسخه قرآنی بنام “اهرم رنج و لذت”
ذهن انسان خاصیتی دارد که بدین صورت است که عاشق لذت است و از رنج فراری است و برای همین برای کاری که برای او لذت بخش باشد انرژی آزاد میکند و برای کاری رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و اینکه چه کاری برای او رنج اور و لذت بخش باشد را خودِ من تعیین میکنم و به عنوانِ یک برنامه به او میدهم
مثلا در اثر دیدن این ورزشکارانی که به سختی ورزش میکنند و جمله نابرده رنج گنج میسر نمیشود را شعار خود قرار داده اند ، این الگوی ذهنی در ذهن من نقش بسته است که ورزش کردن یعنی سختی و برای همین ذهن من برای چنین کاری انرژی آزاد نمیکند و هر گاه قصد باشگاه رفتن میکنم انگار با مشقت فراوان باید آن را انجام دهم و….
یا مثلا شخصی که اعتیاد به مواد مخدر دارد ، در ذهن خودش چنین برنامه ای را نصب کرده که مصرف مواد مخدر یعنی لذت و ذهنِ او برای مصرفِ چنین موادی انرژی آزاد میکند و آن شخص را به سمت مواد مخدر سوق میدهد و چنانچه مواد مخدری به او نرسد ، انرژی ای در بدن او آزاد میکند که حالت عصبی و پرخاشگری به او دست میدهد تا زمانیکه آن مواد مخدر به او برسد و برای مدتی او را شارژ کند و دوباره وقتی اثر آن از بین برود ، حالتِ خماری به او دست میدهد و همین آش و همین کاسه…
حال از آنجاییکه سیستم ذهن انسان اینگونه است متوجه زیبایی قرآن میشویم که چقدر زیبا و بجا در جای جای قرآن از این اهرم رنج و لذت با تعابیری همچون بهشت و جهنم استفاده کرده تا برای کسانی که قرآن را میخوانند و در آموزه های آن تامل میکنند یک نسخه درمانی شفا بخش برای برنامه ریزی مجدد ذهن آنها باشد ، مثلا در قرآن آمده است که...
(إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمࣲ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِی جَحِیمࣲ)
همانا نیکوکاران غرق در نعمت هستند و همانا حرمت شکنان در جهنم قرار دارند…
[سوره الانفطار 13 – 14]
این یک نمونه از اهرم های رنج و لذتی است که در قرآن آمده است و وقتی که به دستور “فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ” عمل کنیم و تلاوت کننده آیات قرآن به همراه تامل در آنان باشیم ، چنین الگوی ذهنی ای در ذهن ما نقش میبینند که…
کار نیک برابر است با قرار گرفتن در مدار نیکوکاران و غرق در نعمت شدن و حرمت شکنی برابر است با قرار گرفتن در جهنم
و وقتی که این شاکله و الگوی ذهنی تغییر کند و جای رنج و لذت عوض شود ، ذهن برای کارهای نیک انرژی آزاد میکند و برای کارهای نازیبایی که حرمت شکنی در آنهاست انرژی آزاد نمیکند زیرا که این سیستم ذهن است که برای کارهایی که برایش رنج آور باشد انرژی آزاد نکند و برای کارهایی که برایش لذت آور باشد انرژی آزاد کند
این سیستم اهرم رنج و لذت ، یکی از اصول تربیتی قرآن برای برنامه ریزی ذهن در چهارچوب کنترل ذهن انسان ها به سمت خوشبختی است…
اصلا این سیستم اهرم رنج و لذت و به تعبیری دیگر همان سیستم تشویق و تنبیه ، یک شیوه تربیتی است که سیستم های آموزشی و اداری در راستای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند…
یک معلم با نمره مثبت و منفی یک سیستم اهرم رنج و لذت را در کلاسِ خود حاکم میکند تا از این طریق بتواند به هدف خود که مدیریت کلاس و تربیت شاگردان است ، برسد
یک فرمانده پادگان برای سربازان خود سیستمِ تشویقیِ کسر خدمت و اضافه خدمتِ تنبیهی را در نظر میگیرد تا از این طریق بتواند نظم را در بین سربازان خود را مدیریت کند
حال که اینگونه است چرا من از این نسخه درمانی برای ذهن خود استفاده نکنم که از طریق آن بتوانم یک ذهنِ قوی تربیت کنم تا از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم و آن را آکبند به گورستان نبرم؟؟؟
مثلا وقتی که این الگوی ذهنی را که “احساس خوب برابر است با اتفاقات خوب و احساس بد برابر است با اتفاقات بد” را به عنوان یک غذای مقوی و بصورت روزانه به ذهن خود تزریق کنم تا بروی سیستم عامل ذهن من نصب شود و جزئی از شاکله ذهن من شود ، میتوانم نظاره گر ذهن نازنینم باشم که دیگر انرژی ای برای احساس بد جاری نمیکند زیرا که در سیستم عامل او احساس بد معادل رنج تعریف شده است و ذهن از رنج فراری است و برای کاری که برای او رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و در برابر اتفاقات ناگواری که اگر در زندگی من رخ دهد ، خاموش خاموش خاموش میشود و از خود چیزی تحت عنوان نجواهای ناامید کننده ساطع نمیکند…
وقتی که من فوائد باشگاه رفتن و مضرات باشگاه نرفتن را به عنوان یک اهرم رنج و لذت برای ذهن خود بازگو کنم تا آن را تبدیل به شاکله ذهنی خود کنم ، متوجه این امر میشوم که همین ذهنی که تا چند روز پیش هیچ انرژی ای را برای رفتن به باشگاه در جسم من آزاد نمیکرد ، اکنون چگونه انرژی ای از جنس اشتیاق را در جسم من آزاد میکند و مرا سوق میدهد به سمت باشگاه ، زیرا که باشگاه رفتن برای آن امری لذت بخش تعریف شده است…
مساله این است که آیا من باور میکنم که اگر این اهرم رنج و لذت در ذهن من عوض شود همه چیز درست میشود یا همچون گذشته درگیر این افکار هستم که بابا این چرت و پرتا چیه؟ باید عرق بریزی و از صبح تا شب مثل آهو بدوی تا دو لقمه نان دربیاری و بخوری و…؟؟؟!!!
مساله این است که به همان منطقی که روزانه سه وعده غذایی به جسم خود میدهم ؛ آیا به غذای ذهن خود میپردازم تا طعامی مقوی به آن هدیه دهم و از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم؟؟؟!!!
پس باید بنشینم و در آن قسمت هایی که میخواهم در زندگی ام تغییر عادت دهم ، یک اهرم رنج و لذتی قوی بنویسم و ترک آن عادت نازیبا را برای ذهنم معادل لذت و ماندن در آن عادت نازیبا را معادل رنج تعریف کنم تا شاکله ذهنی ام عوض شود…
و همانگونه که دکتر برای درمان سرماخوردگی ام قرص تجویز میکرد که هر 8 ساعت یک مرتبه بخور تا خوب شوی ، این اهرم رنج و لذت را مثل یک قرص مصرف کنم و برای خودم بخوانم و آن را به عنوان خوراک به ذهن خود بدهم تا شاکله ذهنی بیمارم ؛ درمان شود و جای خود را به شاکله ی جدید دهد تا شاهد آزادسازی انرژی هایی جدید در زندگی ام باشم
و از همه مهمتر ، همانگونه که برای کامپیتوتر خود یک آنتی ویروسی قوی قرار میدهم تا ویروسی نشود ، برای ذهن خود نیز یک دیوار بتنی قرار میدهم که مانع من و هر آن چیزی شود که ارتعاش مرا پایین بیاورد مثل موسیقی های مخرب و سریال های مخرب و از همه مهمتر انسان های فرکانس پایینی که کارشان تحلیل گرانی خیارسبز از قیمت 10 هزار تومان به 11 هزار تومان است…
پس من هم به تاسی از حضرت ابرهیم و یوسف نبی که درخواست “وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ” را از خدا داشتند و همچنین با الگوگیری از سلیمان نبی که درخواست “وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّـٰلِحِینَ” را به بارگاه خدا عرضه کرد ؛ این درخواست را به بارگاه خدا عرضه میکنم که…
پروردگارا ، ما را در مدارِ بندگان صالح خودت قرار بده
وقتی هم نشین بندگان صالح خدا شویم ، ما هم رنگ و بوی آنها را میگیریم و…
باشد که قدردان موهبت های خدا باشیم و در زمره آنهایی قرار بگیریم که خدا در وصف آنها میفرماید…
…وَقَلِیلࣱ مِّنۡ عِبَادِیَ ٱلشَّکُورُ
…و تعداد بندگانِ سپاسگزارِ من کم است
[سوره سبأ 13]
پی نوشت:
یک سوره در قرآن کریم هست بنام واقعه که حاوی یک اهرم رنج و لذتی قوی می باشد و علاوه بر نسخه اهرم رنج و لذت ، یک نسخه درمانی برای از بین بردن منیت و غرور هم می باشد . در صورت تمایل ؛ هر شب مثل یک دارویِ درمانی آن را بخوانید و از همه مهمتر در آموزه های آن تامل کنید و شاهدِ برکاتِ آن باشید…
اگر دوست داشته باشید ، میتوانید از طریق اینترنت و با سرچ کردنِ صدای قاری قرآن بنام “محمد الفقیه” که صدای او دارای ارتعاشی جذاب و بهشتی است ، آن را به زبان عربی گوش کنید و از طریقِ صدای زیبا و بهشتی آقای “بهروز رضوی” و ترجمه هایِ صوتی و تصویریِ موجود در سایتِ آقایِ “مسعود ریاعی” ، در محتوایِ این سوره به زبانِ فارسی تامل کنید و لذت ببرید و …(خوش بحال کسی که در مدارِ….)
خدایا شکرت
یا حق
سلام آقای احمدی عزیز
واقعا بی نظیر نوشتی اگر عمیق شویم در تلاوت قرآن بدون درک مطلب و معانی آن وفقط با این باور که این کلمات سخنان و حرفهای خداوند بی هماست
خود خواندن کلمات قرآن چنان گشایشی به کارها مان میاندازد که باور کردنی نیست
بسم الله الذی علم بالقلم
با عرض سلام و ادب و احترام بر شما عزیز دل خدا جناب آقای احمدی
مدتهاست خواندن و نشر کامنتهای الهی و ارزشمند وپر از علم و حکمت الهی شما با عزیزانم از مهمترین کارهای روزانه من است.
با هربار خواندن مکتوبات الهی تان ،هم خودم و هم دوستان نازنینم که از صالحین هستند و از بهترین هدایای الهی ام ،وقتی و ألحقنی بالصالحین ورد زبانم بود،بالاتفاق غرق تحسین و شگفتی شده از همزمانی ها ، از جواب سوالاتمان که با دستان الهی تان جاری شده و به ما میرسد و روزمان را پر از نور هدایت و علم و حکمت الهی میکند.
گفتم همزمانی ، لازم دانستم نمونه ای از آن را با ذکر مثال به خود یاد آوری کرده تا هرگز از خاطر نبرم هر لحظه در حال هدایت الهی هستیم.
امروز صبح بود ، با شوقی وافر دور تا دور روف گاردن بهشتی که بخشی از پاداش ایمان و عمل صالحم است، پیاده روی صبحگاهی ام را انجام داده و ویس های ارزشمند عزیزانم را میشنیدم.
محور گفتگویمان با جمع دوستان صمیمی و ارزشمندم، که تقریبا هر روز آیه ای از قرآن را با هم در آن جمع خصوصی به اشتراک گذاشته و درک و تجربیاتمان را نسبت به آن آیه با هم به اشتراک گذاشته و تیک صدق بالحسنی بودن و چنگ زدن به ریسمان الهی را میزنیم ، حول و حوش حقیقتی الهی میچرخید با این مضمون که هرکس طبق شاکله اش عمل میکند
روزی که با این حقیقت و آیه الهی مواجه شدم تمام کج فهمی هایم از درک قوانین به یک باره به آگاهی تبدیل شد.
چقدر وقتی در قلب و ذهنمان مرض های باوری گذشتگان و آباء و اجدادمان و رسانه و جامعه فراگیر باشد ، حتی درک قانون میز ما را دچار خسران و گمراهی میکند.
سه نفری به این نتیجه رسیدیم که در ابتدای مسیر دچار این گمراهی گشته بودیم و گمان میکردیم حال که تمرکز بر نکات مثبت افراد را یاد گرفته ایم دیگر مهم نیست هرکسی در کنارمان باشد میتوانیم با تمرکز بر زیبایی هایش ادامه راه را حال به صورت کارمند ، یار، دوست و …. به صحت و سلامت ادامه دهیم، فراموش کرده بودیم که ذات و شاکله عقرب و زنبور نیش زدن است و اگر تو آگاهانه و با وجود درک این حقیقت در لانه شان قرار گرفته و با آنها همنشینی کنی لاااااجرم از آسیب آنها مصون نخواهی ماند.
برایم خیلی این هدایت زیبا بود که بعد از به اشتراک گذاری این آگاهی ها با این کامنت ارزشمند مواجه شدم که گویی تکمیل کننده گفتگوهای رد و بدل شده ما حول محور آیه سوره نساء:65
فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا
پس چنین نیست [که با دورویی و نفاق بتوان ادعای ایمان کرد]، به پروردگارت سوگند که آنها ایمان [راستین] نیاوردهاند مگر آن که در مشاجرههای میان خویش تو را داور قرار دهند؛ 156 سپس از آنچه [به نفع یا ضرر هر یک] حکم کردهای احساس دلتنگی نکنند و کاملا [بی چون و چرا] تسلیم [حکم] باشند
میچرخید.
همانکه باز هم چون پتکی بر سر نسیان هایم زده میشود و به یادم می آورد ،وقتی شاکله فردی بر پایه نفاق شکل گرفته باشد و در مدار نفاق غوطه ور ، فلا و ربک آب پاکی را روی دستمان میریزد تا از جاهلین نباشیم و یادمان باشد که باوجود هفتاد بار استغفار همه پیغمبران عالم افرادی با شاکله عمل غیر صالح به مدار متقین و صالحین ملحق نخواهند شد. همانگونه که ابراهیم و نوح و لوط نتوانستند عزیزترین افراد زندگی شان را به مدار صالحین ملحق کنند.
آنها طبق شاکله شان که عملی غیر صالح بود عمل کردند.
زیرا آنقدر در آن اعمال استقامت ورزیده بودند که طبق قانون دسترسی فرکانسی به ملحق شدن به مدار هدایت و رشد الهی را نداشتند.
اعراض و تولی لازم است و تمرکز بر خود.
گرچه سزاوار آن هستید که زیر هر کامنت ارزشمندتان که از آن در و گوهر جاریست ، نهایت قدردانی و تشکر و تحسین را نثار وجود ارزشمند و وقت گرانبهایی که برای این امر صرف کردید کنم، اما کمالگرایی و تفکر یا همه یا هیچ که میخواهد یک تشکر و قدردانی آنچنانی برایتان مکتوب کند مانع شده ،تنبلی مزید بر علت ،تشکرات ویژه و تحسین ها در قلب و ذهن جا خوش میکند.
گرچه همین کمالگرایی و تفکر مخرب یا همه یا هیچ بارها سد راه نوشتنم شده که میدانم به اذن الهی چه تأثیرات ارزشمندی روی جهان ایجاد خواهد کرد ، اما بسیار خرسند هستم که زیر این فایل بینظیر استاد نازنینمان به کامنتهای گرانبهای افراد آگاهی چون شما مزین است.
بسیار از قلم الهی تان یاد میگیرم و برای این حد از علم و حکمتی که بر شما نازل شده ایستاده کف میزنم و به خلقت و شاکله الهی تان فتبارک الله أحسن الخالقینی جانانه میگویم.
پدرم میگوید وجودم بزرگترین ثروت زندگی اش است،
تعریف ذهنی او از ثروت فرزندان سالم و صالح است.
از فضل الهی چپش در این زمینه پر است ، خدا به پاداش چشم پاکی و دست پاکی و متعهد ماندنش به بنیان های خانواده حتی در طوفانی ترین شرایط، دورش را با 5 فرزند سالم و صالحی پر کرده که هر کدام به نحوی باعث فخرش هستند و عاشقانه به او عشق ورزیده و همچون پروانه دورش میچرخند و برای من به جهل یا درست خط قرمز است.
به پدر مادر نازنینتان برای داشتن غلامی علیمکه بالاترین حد ثروت دنیاییست تبریک گفته و
برای شما و خانواده ارزشمندتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
سلام نفیسه جان عزیزم کجایین.
خیلی دلم براتون تنگ شده
خیلی خوشحال شدم بالاخره بعد از چندی خداوند من رو هدایت کرد به یه کامنتی از شما زیبارو .
چه تغییری کردی عزیزم چقدر روز به روز زیباتر و موحدتر با ایمانتر و چقدر با کامنت های شما عزیز دل میرفتم جلو و چقدر برم الگوی قدری بودی و هستی عزیزم بیشتر کامنت بنویس اگه کامنتم رو میخونی عزیزدلم خیلی زبانت رسا هست برام خیلی خوشحالم که بالاخره خبر صحت و سلامتیت به دستم رسید هرجا هستی عزیزدلم موفق شاد و ثروتمند و موفق در دنیا و اخرت باشی در سعادت دنیا و اخرت نصیبت بشه و همه در زمره صالحان قرار بگیریم. امین
بنام خداوند آفریننده زیبایی ها
سلام بر دوست الهی جناب آقای احمدی
خداراهزاران بار سپاسگزارم که به کامنت شما هدایت شدم
من همیشه موقع خواندن کامنتهای دوستان حتمآ کامنت شما را میخوانم وازتشریح آیات قرآن به زبان ساده وکاربردی استفاده میکنم
هوالشافی رابه زیبایی شرح دادید وتشبیه پرتودرمانی که ارتعاش سلامتی به عضو بیمار میدهد بسیار جالب بود بخصوص که رشته من درمان است وبااین موارد آشنا هستم
درمان بیماری ثروت وروابط وسلامتی ومعنویت باقران بسیار تاثیرگذار ومفید است
اشاره به قسمتی از دعای جوشن کبیر یاطبیب من لا طبیب له
که قسمتی دیگر ازاین فراز دعا میگه یا انیس من لا انیس له
خداوند بهترین طبیب ورفیق است که مانندی ندارد
واقعأ باید به سوی قرآن شفابخش برویم وهمه دردهایی که داریم راباان شفادهیم
تکرار ذکر :خدایا من نمیدانم وتومیدانی درمان همه درخواست های ماست
صحبت شاکله خدادادی ومثالهایی که زدید عالی بود
فرکانس شکرگزاری که بالاترین فرکانس است رابه زیبایی شرح دادید
سوره الاسرا آیه 70 درمورد کرامت انسانی را عالی بیان کردید
عظمت ذهن رابه کامپیوتر تشبیه کردید واهمیت ورودیهای ذهن
یک مثال جایی شنیدم که یک پدر به فرزندش کامپیوتر هدیه میدهد ولی فرزند فقط ازقسمت ماشین حساب آن استفاده میکنه وازآن همه امکانات کامپیوتر استفاده نمیکند ما انسانها خداوند مغز وذهن رادراختیار ماگذاشته که خیلی قدرتمنداست وتوانایی های زیادی داره اما ما درست استفاده نمیکنیم
اهرم رنج ولذت وتشبیه به بهشت وجهنم قدرت اهرم رنج ولذت رابخوبی تشریح کردید
تاکید بر احساس خوب مساوی اتفاقات خوب بسیار یاداوری خوبی بود
خدامارادرمدار بندگان صالح قراربده الهی امین
جناب احمدی جهت طنز خدمتتان عرض کنم درچندکامنت که ازشما خواندم ومثال قیمت خیار رازدید هنوز به افزایش از 10 هزارتومان به 11 هزارتومان اشاره میفرمائید گویا چندسالی است خیار نخریده اید
پی نوشت شما بسیار ارزشمنداست حتمآ سوره واقعه را سعی میکنم هرشب بخوانم ودرمعانی آن تدبر کنم
سپاسگزارم ازمعرفی سایت آقای مسعود ریاعی وقاری قران محمدالفقیه که رفتم سرچ کردم بسیارعالی است
خداراشکر کامنت شما را خواندم وبه نکات آن درپاسخ به شما اشاره کردم تا به یادم بماند وقسمتهایی ازکامنت رادردفترم نوشتم
درپناه خداوند مهربان سلامت وشاد وسرفراز باشید
سلام به آقای رضا عزیز و دوست همفرکانسم
ازت ممنونم که وقت گذاشتی و به زیبایی از کلام الهی و با دلایل منطقی مفاهیم قرآنی رو برامون توضیح دادی
واقعا کامنتت سرشار از آگاهی های ناب و خالص هست
معجونی از قوانین هستی و کاملا کاربردی و قابل راستی آزمایی
چه قلم روان و زیبایی داری
چه زیبا و با نظم منطقی آیات رو پشت سر هم آوردی
چقدر قشنگ مطالبت رو به آیات ارجاع دادی
چقدر زیبا در آیات تفکر و تدبر کردی
چقدر عالی در روزمره زندگی هامون موشکافاته فکر کردی و تحلیلهای منطقی و باورپذیر از توشون درآوردی
مثالهایی که آوردی خیلی عالی هستن
از مثال کامپیوتر، از مثال نصب برنامه ، از اهرم رنج و لذت چقدر عالی گفتی
منم بابت اینهمه مهارت و توانایی ات در درک مطالب و نوشتن اونها تحسینت میکنم
تحسینت میکنم که وقت گذاشتی و با تغییر در فونت و بلد کردن و آوردن شماره آیه ها متن کامنتت رو زیباتر و قابل درک تر کردی
خیلی استفاده بردم
ایده های خوبی گرفتم
قطعا با این حد از تعهد و درکی که شما دارین، نتایج عالی دارید میگیرید.
خدا رو سپاسگزارم که به کامنت شما هدایت شدم
از استاد عزیزم هم سپاسگزارم که این بستر رو برای ارائه اینهمه مطلب عالی فراهم کردن.
آقا رضا عاشقتم و برات بهترینها رو از خداوند مسئلت میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر جناب احمدی
هدایت به کسی میرسد که هدایت پذیر باشد ..شما تماما پذیرای هدایت الله بودین که این متن رو نوشتید..احسنتت..جدای از تامل در آیات و نحوه نوشتار و نوع ترتیب بندی و ترجمه،ترکیب جز به جزء علم و ادب و هنر و هوش و قدرت و درایت و هماهنگی در کل مجموعه ساختاری جهان رو نشان نمایان و قابل فهم کردین که البته بواسطه قدرت ربّ در طرح ریزی این جهان مادی و غیرمادی،قطعا ذره ای از درایت و هوش و علم بی انتهای خداوندی است باز هم جای پیشرفت دارد..از بابت درک تازه ای که از اهرم رنج و لذت دادید ممنونم…بنده با تار و پودم با پوست و گوشت و استخوانم و ذره ذره وجودم به اندازه فهم و درکی که دارم اکنون،فهمیدم..
جز سپاس و قدردانی بابت کامنت ارزشمندتون چیزی برای بیان احساسم نمیدانم.
خوشحال باشید همیشه و در مدار اگاهی ها و نعمت ها الهی آمین
الهی شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقای احمدی عزیز ، دوست توحیدی ما
بر خودم واجب دونستم به خاطر کامنت گوهر بار شما که حکم کتاب تفسیر قرآن برای من هست قدردانی و تشکر بکنم .
و همچنین قدردانی و تشکر از سایت قرآنی و قاری قران (استاد محمد فقیه) معرفی کردید . بعد از خواندن کامنت شما شب ها قبل از خواب من سوره واقعه رو گوش میدم و صبح ها سوره ی یس . چه خیر و برکتی وارد زندگی من شده ، بی نهایت از شما سپاسگزارم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ ﴿٢5﴾
و اوست که توبه را از بندگانش می پذیرد و از گناهان درمی گذرد و آنچه را انجام می دهید، می داند.
وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَیَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ۚ وَالْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ﴿٢6﴾
و درخواست کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اجابت می کند و از فضل و احسانش بر آنان می افزاید؛ و برای کافران عذابی سخت خواهد بود.
=====================================
گفتم بریدم گفتی به تو باشه امیدم
صدات که کردم گفتی همه چیو دیدم
گفتم میترسم گفتی نترس من کنارت هستم
دیدم که بازن همه درایی که به روم میبستن
یا الهی، یا ربّی مَنْ لی غَیرُک
(ای معبود من، پروردگارم، من جز تو چه کسی دارم؟)
یا الهی، لا مَلاذَ لی غَیرُک
(ای پروردگار من، من هیچ آغوشی به جز تو ندارم)
رفیق روز تنهایی
همدم هر شب تارم
پناهی غیر تو آخه تو این جهان مگه دارم؟
میخونی حرفمو هر بار نگفته از ته قلبم
برا تحمل دنیا رو عشق تو حساب کردم
تکرار و تکرار و تکرار…نمیدونم از صبح تا الان چندبار پشت سرهم به این آهنگ گوش دادم،نه فقط این آهنگ،که سِرُم تقویتی قرآن هم از صبح بهم وصله
سجده،حدید،شوری،واقعه،ایهالکرسی،ربنا،اسماالحسنی و….
خودمم نمیدونم الان چرا دارم مینویسم و این نوشته ها بازم رد پایی در سایت خواهد شد یا نه،تنها چیزی که میدونم اینکه باید پناه بیارم به خلق کلمات و جملات کنارهم …تا افسار ذهن رو بتونم به دستم بگیرم و نزارم هرجا دلش خواست یورتمه بره!
یادمه فروردین ماه بود که یکی از بچه ها که تازه مهاجرت کرده بود یک سوال توی عقل کل نوشته بود که توی این مدت مهاجرت چه اتفاقاتی براش افتاده و چه ظلمی در حق خودش و روحش و جسمش کرده و حالا پشیمونه و به دنبال آرامش اصلی میگرده،ماه رمضون بود،نزدیکای افطار یک انرژی پشت سر هم میگفت برو بنویس برو بنویس برو بنویس …ومنم اطاعت کردم و براش از عشق خدا نوشتم تا بتونه دوباره به اصل خودش رجوع کنه و کنترل اوضاع رو به دستش بگیره.
و اینم بهش گفتم کسی حق نداره قضاوتت کنه،ممکنه هرکسی جای شما باشه،همچین اشتباهی ازش سر بزنه.
اون موقع هیچ اثر و نشانه ای از مهاجرت من نبود اما من هرچی قلبم گفت بهش گفتم،امروز که از فشار افکار منفی و نجوای ذهن و … از خونه زدم بیرون و پیاده روی توی این گرما و شرجی و رفتن به ساحل رو به توی خونه موندن ترجیح دادم،با هندزفری سِرُم قرآن رو وصل کردم به قلبم و اجازه دادم نور و شفا و رحمتش من رو از خودم نجات بده،ناخودآگاه یاد اون دوستمون افتادم و توی قلبم گفتم خدایا شکرت برای نعمت قرآن ،برای نعمت توحید،وگرنه منم ممکن بود به هر غلطی دست بزنم برای اینکه از فشار افکار منفی فرار کنم،همینکه اخلاقم مثل استاده و وقتی حالم بد میشه باید خودم حالمو خوب کنم خودش یک نعمته.
حالا فکر کن شما حال خوبت رو ببندی به حضور دیگران،به محبت دیگران،به توجهشون،به بودنشون…خدا میدونه چه جهنمی برای خودت درست کردی،چک و لگد های شرک از همه طرف وارد میشه.
تجربه ش کردم که میگم!
یک وقتایی تعجب میکنم خدا چرا انقدر روم حساسه؟چرا تا یکم دیگر احساساتم میشم چک و لگدی میشم؟احساس میکنم صداشو میشنوم که میگه وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی
امروز دیگه بهش گفتم پسر من موسی نیستما!عصای اژدها بشو هم ندارم،هارون مارون هم کنارم نیست دلگرمیم باشه،فکر نمیکنی اشتباه گرفتی؟ولی اون طبق معمول میخنده دیگه میگه عادت داری سرم غر بزنی اشکال نداره،مال خودم باش،غرهاتم تحمل میکنم.منم براش یک ابرو میندازم بالا و شونه هام رو تکون میدم و میگم والا منم نفهمیدم چی میخوای ازم،ولی بیخیالتم نمیشم،بالاخره میفهمم ماموریتم چیه.من تا اینجا نیومدم برگردم،من این همه بها پرداخت نکردم که الان جا بزنم!اینکه قراره چه اتفاقی بیفته رو نمیدونم،فقط میدونم باید ادامه بدم.
این زندگی منم شده سریال سفر به دورامریکا استاد ،هربار یک قسمت جدید ازش اپلود میشه،کارگردانش خداست،تنها بازیگرشم منم،خودمم نمیدونم توی قسمت بعدی نقشم چیه:| هر قسمت هدایتی پیش میره،بچه هام لطف دارند سریال رو دنبال میکنند،مثل استاد که میشینه دوباره فیلم های سفرنامه رو خودش میبینه و کامنت هارو میخونه و لذت میبره،منم خودم هرقسمت رو چند بار مرور میکنم و تلگراف های پر نور بچه هارو میخونم و…. خوش میگذره خلاصه ….
احساس میکنم کلا خدا از اول گِل منو ساخته بوده برای ماجراجویی،یکم دیر بهش پی بردم ولی بازم تونستم قبل ازینکه وقتم روی این سیاره تموم بشه، نَقشم رو پیدا کنم.خداروشکر!
امروز لب ساحل غروب آفتاب رو نگاه میکردم و موج های طلایی دریا و صدای تسبیح آب گوشم رو نوازش میداد که دیدم یک پسر و دختر جوون اومدن لب ساحل فیلم بگیرند،چندبار هی قطع و ضبط،توجهم بهشون جلب شد.
فهمیدم داستان مال اینستا و پیجشونه و آقاهه میگه بچه ها به علت الگوریتم فلان،ما پیج جدید زدیم و فالو کنید و حمایت کنید و …همینجوری که اون حرف میزد،صدای استاد هم توی سر من میپیچید که نگاه کنید به نحوه ی آشناییتون با سایت عباسمنش دات کام!ببینید هرکدومتون از چه طریقی با ما آشنا شدید،ما که تبلیغی نداریم ،خدا داره هدایت میکنه همه چیز رو که آدم ها در زمان مناسب به سمت ما هدایت بشن …
زمان مناسب …چقدر این دوتا کلمه به آدم کمک میکنه ،تخم عجله رو بکنه بندازه دور! یکم آروم باشه! بزاره در زمان مناسب همه چیز اتفاق میافته!
بگذریم …
بنده ی خدا بعد اینکه ضبط فیلمش تموم شد یک نخ سیگار رو روشن کرد و مشغولش شد …
یک لحظه احساس کردم ما واقعا روی یک سیاره زندگی نمیکنیم،توی دوتا جهان کاملا متفاوتیم.یک لحظه به چشم قانون مدار هارو دیدم.
واقعا به میزانی که مدارم تغییر کرد،آدم های اطرافم بی سروصدا عوض شدند،زندگیم،کارم،شهرم …
پس چرا اون بیرون دنبال چیزی میگردم؟اگر نتیجه ی بیشتر میخوام باید بیشتر تغییر کنم دیگه،ازون دوست ده،پونزده ساله م که شب ها روی یک بالشت میخوابیدیم چه خبر؟کجا هست اصلا؟چیکار میکنه ؟توی کدوم مدار جا گذاشتمش و رفتم؟!
ای مغز منطقی خموش که بیست و نه سال فرمون دست تو بود و هیییچ غلطی توی زندگیت نکردی.ببین توی دو سال قلبم با من چیکار کرد!من به نجوای تو گوش نمیدم،من منتظر ندای قلبم میمونم،منو میترسونی و میگی دیگه ارتباط برقرار نمیشه؟دیگه صدای خدا نمیاد؟دیگه امداد های غیبی نمیرسه؟صد هزار بار قبلی هم همینارو میگفتی!وقتش نیست به طور کل ،خودت را گِل بگیری و انقدر منو اذیت نکنی؟
من نخوام صداتو بشنوم باید کیو ببینم ؟!
(با عرض معذرت از بینندگان عزیز،یکم ازون روی گَندَم اومده بالا!)
یک موضوعی دیگه اینکه من امروز سرکار نرفتم،موضوعی که کاملا از نظر مدیر عاملم پذیرفته ست،بعد همینکه میخواستم براش بنویسم من امروز جایی نرفتم انگار میخواستم جون بکنم!انگار چاقو گذاشتم زیر گلوم!چته خو!؟مگه خود بنده ی خدا صد بار نگفت استرس و اضطراب نداشته باش؟مگه نگفت الان که بازار خلوته استراحت کن؟مگه نگفت هیچ اشکالی نداره اگرم جایی نری؟خو چرا پس داری جون میکنی بگی من جایی نرفتم؟حتما باید تقلا کنی پول دربیاری؟حتما باید تلاش بیرونی کنی؟حتما باید یک جایی حضور داشته باشی تا فکر کنی ارزشمندی؟بعد با این همه مقاومت انتظار داری پول راحت بیاد؟تو از بیس و بنیان فکر میکنی تلاش بیشتر پول بیشتر !تلاش کمتر یعنی تنبلی یعنی بی عرضگی،یعنی همه ی حرفای مسخره ای که قبلا شنیدی،برای همین یک روز سرکار نری انگار جرم وجنایت کردی،یکم آروم بگیر دیگه!خداوکیلی خسته م کردی انقدر باهام جنگیدی،چته!؟واسه هر چیزی ی بازی درمیاری!
دیشب رفته بودم پیش یکی از نمایندگی هامون،یک خانم بینهایت مهربون و ثروتمند که پر از انرژی مثبته.روزهای اول کارم فقط مغازه ی ایشون میرفتم،دیشب که باهم میگفتیم و میخندیدیم ایشون میگفت چقدر حالت بهتره خداروشکر ،روزهای اولی که میومدی صدات در نمیومد،من میفهمیدم چه فشاری روت هست،تو واقعا کار بزرگی کردی ،شهر جدید،شغل جدید،تنهایی مهاجرت کردن،واقعا تحسینت میکنم.
گفتم آره یادمه،کمالگرایی خرخرمو داشت میجوئید،دوست نداشتم روزهای اول کارم باشه،دلم میخواست یهو یک سال بشه من همه چیزو بلد باشم …حالا این فشار کار جدید بود ،مابقی چیز ها بماند….
خدا میدونه من خرداد رو چه جوری سر کردم،احساس میکنم حافظه م پاک شده و یادم نمیاد،واقعا فایل مهاجرتی که استاد جدیدا گذشته خیلی آگاهی دهنده ست،من که دیگه تو دل ماجرا بودم و برای بقیه که قصد مهاجرت دارند خیلی خوبه که خودشون رو بشناسند و اگر مثل من کمالگرا هستند حتما قبلش این بیماری شخصیتی رو بهبود بدن،وگرنه زیر یک فشار نامرئی آدم واقعا احساس میکنه کم آورده!هرچند خدا همیشه هوای منو توی این مسیر داشت و هربار اگر به مو رسید پاره نشد،ولی میتونست اوضاع خیلی خیلی بهتر پیش بره و من انقدر خودمو اذیت نکنم!
نمیدونم این چندین ردپای من زیر این فایله،با این فرکانس های به قول شهرزاد گور به گوری اصلا لازمه اینا ثبت بشه توی سایت یا نه!
بزار ببینم جریان هدایت چی میگه!
خب !خیلی صریح میگه بفرست بره!
حالا سریال هاییمکه میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست،قاطیه،بی حوصله ست،فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…
عفوبفرماییدمنو.
به تاریخ سوم مرداد ماه هزار و چهارصد وسه هجری شمسی
ساعت ٢٢:٣٠ دقیقه !
استان هرمزگان ،جزیره ی کیش !
من اینجا چیکار میکنم ؟:|
خودمم نمیدونم !
الله و اعلم !
سلام خانم شهریاری
امیدوارم حال دلت خوب باشه
و وقتی کامنت من بهت میرسه
تو مدار خدا باشی
من کامنت های زیادی ازت خوندم
و تا جایی ک شرح دادی برامون
از حال و هوات باخبرم
اول از همه تبریک میگم برای مهاجرتی ک داشتی
و دلم میخواد بهت بگم حتی یه لحظه ام ب مسیری ک اومدی شک نکن
بقول استاد ما توی دنیای مادی صفر و صد نداریم
تضاد ها همیشه هستن
شیطان هم همیشه هست
ی وقتایی کمتر ی وقتایی بیشتر
اما چیزی ک مهمه و طبق معمول ما همیشه یادمون میره
حضور خداست
قدرت خداست
زندگی همیشه سرد و گرم داره
اما میشه دل رو وصل کرد ب گرمای همیشگی خداوند
ب نور هدایتش
ی چیزی میخوام بگم بهت
ی حرفی از اقا ابراهیم همیشه تو ذهنمه
میگفت خدایا من به معجزات تو عادت دارم
این حرفش همیشه تو ذهنم مرور میشه خیلی برام معنی داشت و تکرارش برام لذت بخشه
اصلا زندگی همش یه معجزه اس
با تموم فراز و نشیب ها موفقیت و شکست ها
از یه بخش از وجودم ک تغییر شگرررف داشته کاملا رضایت دارم
اونم نگاهم ب اتفاقات زندگیمه
نگاه بسیااار متفاوت ..
داشتن اعتماد ب خداونده حس خیلی شیرینیه
منم نمیدونم تو روزهای اینده چه چیزهایی رو تجربه میکنم
اما اینو خوب میدونم ک مسیرم درسته
خدایا من ب معجزات تو عادت دارم
ب کلام تو.. هدایت تو.. دوستی تو..
خدایا من هر وقت ک قلبم بسوی تو باز میشه تبدیل میشم ب خوشبخت ترین ادم توی عالم ..
کیستی که من
اینگونه
بهاعتماد
نامِ خود را
با تو میگویم
کلیدِ خانهام را
در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را
با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب میروم ؟
کیستی که من
اینگونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
سلام به سعیده ی رابینسون
اول، عکس پروفایل نو مبارک
بعد هم، خوب کاری کردی تو این شرایط، نوشتی. الان شیطون حسابی گوش پیچ شده:))
ببین، به دریا نیگا کن و همراه کامنت، بخون:
آهویی دارم خوشکله
فرار کرده زدستم،
دوریش برایم مشکله
کاشکی اونو میبستم
ای خدا چیکار کنم
آهومو پیدا کنم
آی چه کنم
وای چه کنم
کجا اونو پیدا کنم
کاشکی اونو میبستم
من که نفهمیدم تو چته، ولی خودمم جا نگرفتم هیچی نگم…باشد که ایمان بیاوری! من ازصفات خدا، فقط تمایلش به شادی رو درک کردم. همین هم برام بسه! :)) ادامه بده… بلند بخون!
پایان تلگراف
سلام به سعیده قشنگم با عکس پروفایل جدید و خوشگلش کنار آبهای خلیج فارس
چقدر زیباست عکست و صورت قشنگت عزیزم (قلب قرمز)
دور بودن از کسایی که روحمون با بودن کنارشون آروم میگیره حقیقتا کار راحتی نیست. درسته ما داریم رو خودمون کار میکنیم تا در عین دلبستگی به همه ، از هر وابستگی بِبُریم و به منبع وصل بشیم، ولی باز تهش هممون انسانیم و نمیتونیم انتظار بیش از حد از خودمون داشته باشیم. و این توی مهاجرت و دور از عزیزان بخصوص یه سال اولش ممکنه خیلی خودشو نشون بده . منی که چند ماه تازه در بهترین شرایط توی دبی بودم کاملا درک میکنم که واقعا “کار هر کس نیست خرمن کوفتن، گاو نر میخواهد و مرد کهن…”. مهاجرت در کل راحت نیست و حالا مهاجرت کاملا تنهایی باز داستانش متفاوته با شرایطی که آدم همراه عزیزانش میره. خیلی ها توی این شرایط زیر فشار ذهن وارد رابطه های شتابزده یا حتی بعضا ناسالم میشن تا برای دو ساعت هم شده صدای ذهنشون رو در حضور آدم دیگه ای کمتر بشنون. ولی آدمهایی مثل تو که خفن رو خودشون کار میکنن سریع متوجه نجوا میشن و برای هم آوا نشدن با این نجواها سعی میکنن صدای خدا رو بالاتر ببرن که این خیلی قابل تحسینه. همین که توی این دمای هوای کیش در روزهای اول مرداد که خرما پزونه تو توی خونه نموندی و رفتی ساحل و قدم زدی یعنی اینکه به شدت متعهدی به کنترل ذهنت و وصل بودنت با منبع. و این میزان از تعهد بی پاداش نمیمونه سعیده جونم. دیر و زود داره سوخت و سوز نداره. وعده خداوند حق ترینه.
توی بهترین شرایطی که از همه نظر عالی باشه هم ممکنه وقتهایی پیش بیاد که آدم انرژیش به نسبت روزهای دیگه پایینتر باشه، ولی سخت نگیر به خودت.
میگی “ حالا سریال هاییم که میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست، قاطیه، بی حوصله ست، فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…” دقیقا درست میگی. بعنوان یکی از طرفدارهای پروپا قرص سریالهای سعیده اعلام میدارم همه قسمتهاش برامون دوست داشتنی و کلامش شیرینتره از باقلوا شهدیهای استانبول که روش پُر پسته س.. دهنم آب افتاد :))
راستی میدونستی خیلی خیلی استعداد نویسندگی داری؟ میدونستی اگه کتاب بنویسی خودم شخصا اولین جلدش رو میخرم و با اشتیاق تا ته میخونم؟ :) اگه کتاب “عطر سنبل، عطر کاج” فیروزه جزایری دوما رو نخوندی، یه روزایی که وقتت آزاده بخونش مثل خودت قلم طنز داره و قصه های کوتاه از زندگی و مهاجرت خودش و خانوادش به آمریکا رو نوشته. شاید ازش الهام بگیری که داستانهای قشنگ خودت رو بنویسی و علاوه بر دوستان سایت، عده بیشتری از آدمها با کلامت و قلمت کِیف کنن :)
ولی کلا خیلی خوبه که این کامنت رو نوشتی تا یک سال بعد که احیانا کامنت خودت رو مجدد میخونی هم با جزییات بیشتری مسیری که طی کردی یادت میاد و هم بیشتر به خودت افتخار کنی که انقدر قشنگ و تمیز به خودت و خدای خودت متعهد موندی و اون موقع بیشتر پاداشهای خداوند مشهودتر میشه.
عاشقتم عزیزم، میدونم همینطور که تا الانش با حرکت از ICU تا آبهای خلیج فارس با اقتدار اومدی، ازین به بعدش بیشتر هم میترکونی
همیشه شروع حرکت ماشین انرژی بیشتری میخواد برای استارت و شتاب شروع از حالت اینرسی به حرکتی.
حالا که حرکت کردی، پر قدرت هم حرکت کردی، ازین جا به بعد حرکت در مسیر هی راحتتر و راحتتر میشه و ماشین تو دورش رو برداشته و فقط گاز میده و میتازونه برات به سمت خواسته هات
لاو یو
بنام خداوند بی نهایت بخشنده ام
سلام
سلام سعیده جان
ی چیزی میخواستم بگم بهت
ی جا نوشته بودی؛
« والا منم نفهمیدم چی میخوای ازم،ولی بیخیالتم نمیشم،بالاخره میفهمم ماموریتم چیه»
خواستم بگم ماموریتی وجود نداره
ما اومدیم به این زندگی تا «زندگی» کنیم
هدف از اومدنمون زندگی کردن بوده
لذت بردن بوده
من جدیدا به خودم دائما میگم مریم تو فقط باید زندگی کنی همین
لذت ببری همین
اینقدر سخت نگیر
اینقدر عجله نداشته باش واسه ثروتمند شدن،واسه پارتنر خوب پیدا کردن و و و
از همین الانت لذت ببر
و الان واقعااا با خودم به صلح رسیدم
سعی میکنم از تک تک ثانیه هام لذت ببرم
از اکسیژنی که خدا میفرسته
از نفسی که میکشم
از پلکی که میزنی
از غذا و اب و میوه ای که میخورم
از وقتی که برای خیاطی میزارم
از لباسی که خلق میکنم
سعی میکنم زندگی کنم
در کنارش روی باورهامم کار میکنم
امسال رو سال ثروت سازی نامگذاری کردم
جهان کارش اینه که
اصلا خدا جهان رو خلق کرده که ثروت توی زندگی بیاره
فراوانی بیاره
نعمت بیاره
خداوند بی انتهاااا ثروت میتونه وارد زندگیه من کنه،خدای وهاب من،خدای رزاق من،خدای بی انتها بخشنده من
واقعیت اینه که جهان ثروتمنده و ثروت عاشقانه وارد زندگی من میشه
از جایی که فکرشو نمیکنم،منتظرش نیستم ثروت و نعمت وارد زندگی من میشود
ایده های ثروت سازی اینقدرررر زیاد و در دسترس هستند که حد و حساب نداره
من به ایده های فوق العاده هدایت میشوم
خداوند میخواهد،جهان میخواهد که اسم من توی لیست ثروتمندترین افراد ایران و جهان باشم
میشود،میشود
خداوند میخواهد،جهان میخواهد
سعیده جان
نمیتونم بهت بگم تو همین چندروز که این کلمات رو دیوانه وار تکرار کردم
گوش دادم
و باور کردم
چه نعمتهایی توی زندگیم اومده
چه سفارش های یهویی برای دوخت لباس بهم پیشنهاد شده
چه پولهایی که بقیه همینطوری زدن به حسابم
که به قول خود خدا،از جاهایی که فکرشو نمیکنین،منتظرش نیست ثروت وارد زندگیتون میشه.
سعیده جان
ازت میخوام زندگی کنی
و از لحظه به لحظه ای که خداوند بهت میده لذت ببری
فیلم انیمیشنی soul رو پیشنهاد میکنم
نگرش ادمو تغییر میده.
خدایا سپاسگزارم ازت.
سلام سعیده عزیزم
من هرفایل ببینم میزنم روی به ترتیب امتیاز بعد دنبال اسم شما میگردم تا نوشته هات بخونم.من خیلی جرات کامنت نوشتم نداشتم اما از وقتی نوشته های شما را خوندم تصمیم گرفتم مثل شما از زندگی بنویسم و برای خودم ردپا بذارم.بارها اتفاق خوب افتاده امامن چون ننوشتم برام کمرنگ شد و از یادم رفته. خدا بارها کمک کرده اما بعد من بعد یک مدت اصلا فراموش کردم. برات بهترین ها را میخام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به هرکسی که این کامنتو میخونه
شاید موضوع کامنت مربوط به این فایل نباشه اما مطمئنا خالی از لطف نیست…
بهتره از اینجا شروع کنم؛ دو سه سال پیش به دوتا از دوستانم یه سفر رفتیم؛ از گرگان تا آستارا بیشتر نقاط دیدنی و طبیعت هر شهرو گشتیم و، تجربهی خیلی زیبایی بود…به خدایی سجده میکردم که حضورشو و قدرتشو و لطافتشو توی جنگلهای بارونی و کوه هایی که از پوشش انبوه گیاهی پوشیده شده بود، توی سواحل میدیدم؛ خیلی خوب با انرژی پاک طبیعت و سپاسگذاری تطبیق پیدا کرده بودم؛ همهی مناظر رو جور دیگهیی میدیدم و اشک میریختم و بسیار آرامش داشتم؛ وقتی برگشتم برای مجلس عروسی یکی از دوستای سابقم دعوت شدم؛ منطق و ذهنم میگفت که الان زمان مناسبی نیست؛ چون انرژی و هزینهی زیادی رو صرف سفر قبلی کرده بودم اما توی خودم گفتم “خدایا؛ توی زندگیم به هرچیزی که رسیدم، که تهش؛ ایمانمرو قوی کرد، باورمو رو تغییر داد، اعتماد به نفسم رو بیشتر کرد بخاطر این بود که تونستم سرسوزن هدایت های تورو بشنوم و بهشون عمل کنم؛ پس خودت هدایتم کن؛ اگر برام خوبه، که برم به این سفر، هدایتم کن که برم؛ و اگر نه…یکاری کن که متوجه بشم” و صبر کردم؛ حسم بهم میگفت برو و من گفتم “خدایا؛ به تو توکل کردم…هرکاری که میکنم برای اینه که یه قطره از دریای بیکران محبتتو جبران کرده باشم؛ باشد که از من بپذیری؛ ای که غنی هستی و فراتر از معنای “شادی” شاد…”
(من حساب کرده بودم تا اون لحظه بالغ بر پنج هزار ساعت از زندگیمو صرف گوش کردن و تمرکز و تعمق روی فایل های استاد عباسمنش کرده بودم و نتیجهش رو داشتم میدیدم)
تصمیم گرفتم بی قید و شرط به آدما عشق بدم و حواسمو برای دیدن زیبایی ها جمع کنم و همه رو محترم بدونم و تا جایی که ازم برمیاد کار خوب انجام بدم؛ من راه افتادم (چون دوستم و همسرش از دوتا شهر مختلف و دور از هم بودن خیلی از فامیل های دوستم سفر کرده بودن…خانواده همسر دوستم گفته بودن همه بیاین خونهی ما؛ و منم رفته بودم) اونجا روابط فوقالعادهیی برای خودم ساختم…باور هایی که سال ها قبل ساخته بودم و هرروز تکرارشون میکردم رو اونجا از زبون دیگران میشنیدم؛ (همه میگفتن ، تو ستارهی گرمی داری – آدم از بودن باتو احساس راحتی میکنه – تو پسر فوقالعادهیی هستی – تو خودساخته و مثال زدنی هستی – تو بسیار دوست داشتنی و قابل احترام هستی و… که ایمانم رو به قوانین بیشتر میکرد و باعث میشد بعدا این ها بشن مستند ها و مثال هایی برای اینکه به خودم یادآوری کنم که قانون چجوری کار میکنه )خلاصه؛ توی همون مهمونی و دورهمی های خانوادگی قبل از عروسی دوستم؛ از دخترخالهی همسر دوستم خوشم اومده بود…هرچی بیشتر باهم نشست و برخواست میکردیم بصورت اتفاقی متوجه میشدم که تقریبا هرچی که من دوست دارم ایشون هم دوست داره و نقاط تفاهم بین ما بیشتر و بیشتر میشد…
چند ماه بعد از ازدواج دوستم؛ به خانواده همسر دوستم که باهاشون تلفنی در ارتباط بودم گفتم که من از فلانی خیلی خوشم اومده…میخوام باهاش ازدواج کنم…بهم گفتن ما خیلی خوشحال میشیم…ما برات درستش میکنیم و خلاصه خیالت راحت ما هواتو داریم…همسر دوستم میگفت فلانی مثل خواهرمه از بچگی باهم بودیم…پدر خانوم دوستم میگفت پدر و مادر فلانی خیلی تورو قبول دارن…اونا تورو دوست دارن و تو براشون فلان…
(تو این نقطه مدت ها بود که افکار قدرتمند کننده و باور های درست رو با خودم تکرار نکرده بودم و افسار ذهنم رو رها کرده بودم؛ اینکه دیده بودم بیشتر از پنج هزار ساعت فایل گوش کردم و کلیهم شخصیتم تغییر کرده؛ مغرور شده بودم، البته آگاهانه نمیدونستم؛ اما حساسیت لازم رو برای کنترل ذهنم از دست داده بودم، و نتایج آرام آرام داشت از بین میرفت _ مثل قورباغهیی که توی ظرف آب خنک روی شعلهی کم قرار گرفته…متوجه تغییرات نبودم)
بهشون تکیه داده بودم…بجای اینکه به خدا تکیه کنم…
یه سال بعدش…با اصرار دوستم و همسرش؛ دوباره رفتم پیششون…(توی این مرحله خلاء های درونیم کم کم داشت نمود میشد چون مدت ها بود کلا روشون تمرکزی نذاشته بودم؛ اونا به سرعت در حال رشد بودن…عین درختچه های هرز خونهی استاد…بقول استاد پاشنه های آشیل نقاطی اند که همیشه باید روشون کار کرد…اونا کمرنگ میشن اما ریشه هاش همیشه باهامون هست…باید بهشون رسیدگی کنیم)
با خودم میگفتم چقدر ایشون خانوم خوبیه، چقدر با کمالات…چقدر صالح…چقدر با ادب…این خیلی از من سر تره…خیلی زیباست خیلی فلان و خیلی بهمان
دیگه به مسائل نگاه درستی نداشتم و؛ ذهنیتم اصلا به نفعم نبود…
همسر دوستم بخاطر من تقریبا هر شب اونا رو دعوت میکرد و هرچی بیشتر همو میدیدم بیشتر ذهنم منو تخریب میکرد، با اینکه ظاهر قضیه این بود که داریم بازی میکنیم داریم تفریح میکنیم داریم خوش میگذرونیم ولی نجوا های ذهنی من هرگز از نا امید کردنم دست بر نمیداشت تا اینکه یه شب از همون شب ها که باهم بودیم، گفتن “خب احسان جان…حرفتو بزن..” من بعدا فهمیدم که اونا هماهنگ کرده بودن با همه که من حرفامو بزنم اما من اون لحظه فکر میکردم اتفاقات داره بداهه رخ میده…خلاصه
آقا ما خواستگاری کردیمو ایشون توی جوابی که داد بارها و بارها این جمله رو تکرار کرد که “اینجا شهر گرونیه و …. ” دیگران میگفتن که اگر بخش مالیتو درست کنی حله و البته برداشت خودمم همین بود…گفتن نگران نباش ما هواتو داریم…ما فلان..
ذهن من اتفاقات رو به گونهیی فیلتر میکرد که حالم بدشه؛ احساس میکردم این راه بنبسته…
بعد از اون…وقتی بر میگشتم؛ از درونم نا امیدی، خستگی، افسردگی، خشم، رنجش تراوش میشد…اما وسط اون همه حسای شدید و نادلخواه به خودم گفتم “پسر خیلی گمراه شدی…خیلی نیازمند کار کردن روی خودتی و باید دوباره شروع کنی” من حتی نای گریه کردن هم نداشتم چه برسه به اینمه بخوام دوباره از نو حرکت کنم… توی زندگیم تا اون موقع هیچ وقت به هیچ لحاظ اندازهی اون موقع عصبی و نا امید و خسته نبودم اما به لطف خدا خیلی زود به احساس خنثی رسیدم
به خودم گفتم…یعنی انقدر من برای خودم ارزش قائل نیستم که بخاطر خودم تغییر کنم؟ بخاطر خودم سعی کنم به هر لحاظی بهتر بشم؟ بخاطر خودم نسبت به علایقم پیگیر تر بشم؟ روی نقاط ضعفم فکوز کنمو تغییرشون بدم؟ سعی کنم به لحاظ مالی به لحاظ ذهنی رشد کنم؟
حتما باید یکی از بیرون بشه این انگیزهی من؟
وقتی ذهنم به آرامش رسید تمام اون اتفاقات برام انگیزه شد؛ از اشتباهاتم درس گرفتم و توبه کردم و بسیار سپاسگذار بودم مه این اتفاقات افتاد که اشتباهاتم بفهمم…که بزرگ تر بشم…
بعد از اون وقتی سرکار میرفتم ده ها برابر بیشتر دنبال یادگیری بودم بیشتر دنبال حل چالش هایی بودم که سرکار پیشمیومد از شاگردی به پیمانکاری رسیدم و توی شغلم مستقل شدم
من شاعر و خوانندهام…
بعد از اون اتفاق نشستم تک تک ترک هایی که داشتمو با دقت گوش کردم وعلاوه بر نقاط ضعف و نقاط قوتم متوجه شدم چقدر پتانسیل دارم…مطالعه و تمرینم رو بیشتر کردم و آثاری که بعد از این اتفاق، به لطف خدا خلق کردم چندین برابر راحت تر، لذت بخش تر و از همه لحاظ حرفهای تر و بهتر از قبل بود
روی پاشنه آشیل هایی که پیداکرده بودم لیزر فکوز گذاشتم و با تعهد خوبی روی باور هام کار کردم و فایل گوش کردم و…
تصمیم گرفتم که از شهرم دورشم و مهاجرت کنم به یه شهر دیگه…
برای اینکه به خودم و به خدای خودم ثابت کنم که به قوانین ایمان دارم به سمیع العلیم بودن خدا و به توانایی ها و باور های خودم ایمان دارم…برای اینکه برم تو دل ناشناخته هام…خلاصه هرچی که داشتمو جمع کردم و رفتم به شهری که شخصی که دوستش داشتم اونجا بود…
دم عید بود…قیمت سوییت ها چندین برابر شده بود…وسایلم گوشهی خیابون بود و همه میگفتن الان همه سوییت ها پر شدن و اگر جایی میخوای باید خیلی بیشتر هزینه کنی…من پول زیادی نداشتم که بخوام شبی یکو نیم بدم برای سوییت…اما نگرانی بیشتر از 1 ثانیه تو ذهنم دووم نمیاورد و میگفتم من خدا رو دارم و اون منو هدایت میکنه به جایی که برام بهترینه…
یه سوییت مناسب پیدا شد و بعد از مستقر شدن شروع کردم به گشتن دنبال کار…من اهل مشهد هستم و مشهد یه شهر صنعتیه؛ که مشاغل مرتبط با صنعت و کاری های ساختمونی، توش تمومی نداره اما شهرجدید وسعتش یک پنجم مشهد بود و فضایی برای کسب و کار من نبود…البته این باور مردم اونجا بود؛ برای همین خیلی سریع کار پیداکردم و مشغول شدم…
دیگه وابستهی نتیجه نبودم و ذهنیت قبلی رو نداشتم اما ته دلم یچیزی منو کشونده بود به اون شهر…چون در اصل انتخاب من برای مهاجرت تهران بود…آقا دوباره گفتم بزار یه پیگیری بکنم…بگم که من اومدم اینجا و سر حرفم هستم؛ از طریق مادرخانوم دوستم که میشد خالهی اون بنده خدا، اینکارو کردم…ما گفتیمو پیغام و پسغام… این جواب رو دادن که؛ آقا شما یبار حرفتو زدی…جوابتم گرفتی…جواب ما همونه و چیزی تغییر نکرده و… من تقریبا یه 20 دیقهیی بهم ریختم..رفتم بیرون و قدم زدم و افکار قدرتمند کننده رو و باور های درست رو با خودم تکرار کردم و سپاسگذاری کردم و داشته هامو به یاد آوردم و اهدافمو مرور کردم و خودمو، ذهنمو مدیریت کردم
بعد از اون مهاجرت کردم تهران…با جیب خالی چون از طرف شرکتی که براش کار میکردم هنوز واریزی نداشتم…پلنم این بود که آقا حتی اگه شرکتی که براش کار کرده بودم پولمو واریز نکرد؛ وسایلمو میذارم مرقد امام و میرم تراکت پخش میکنم تا اینجا بتونم حداقل یه خوابگاه کرایه کنم…چون شرایطم اصلا به سوییت یا خونه اجاره کردن نمیخورد…هرکاری میکنم؛ اما برنمیگردم…
اما به لطف خدا شراطی اصلا به اونجا نکشید..به محض اینکه رسیدم تهران شرکت طلبمو برام واریز کرد و هدایت شدم به یه خوابگاه مناسب تو سهروردی…اونجا رو کرایه کردم…و بلافاصه گشتم دنبال کار…به هر شرکتی که توی زمینهی کاری من فعالیت میکرد و توی اینترنت شمارهیی گذاشته بود زنگ زدم…همه گفتن نه…نیاز نداریم…خودمون تیم داریم…خبر میدیم و فلان…اما من نا امید نشدم و ادامه دادم…هدایت شدم به اینکه توی “نشان” (که یه نرم افزار مسیریابی هستش) بگردم دنبال شرکت…اونجا یه مرجع جدید بود و شماره های زیاد و جدیدی رو در اختیارم میذاشت…به لطف خدا کار پیدا شد و مشغول شدیم…کم کم نقاط زیبای تهران رو رفتیم…روابط فوق العادهیی ساختم…کلی دوست های فوق العاده پیدا کردم و از ارتباط با آدم ها لذت میبردم…کلی غذای جدید یادگرفتم که بپزم…که انصافا خیلی خوشمزه میشد…حتی بعضا با اینکه برای اولین بار درست میکردم خیلی خوشمزه میشد…کلی منطقه یاد گرفتم که مثلا چیو از کجا بخری…و کجا چجوریه…
و اینا همش خواستن و دریافت کردن بود…
اینا رو گفتم تا بگم؛ وقتی باور های درست داشته باشی، دیدت تحت تاثیر قرار میگیره و وقتی دیدت به یه مسئله درست باشه قطعا اتفاق هایی میوفته که اعتماد به نفست رو بیشتر میکنه، ایمانت رو بیشتر میکنه و این قانون بلاتغییر خداست…قانونی که استاد بصورت کمنظیری اونو آموزش میده به هزاران شکل مختلف…اما وقتی بجای اینکه به الله تکیه کنی به مردم تکیه میکنی…وقتی از دونستن قانون و عمل به اون نتیجه میگیری…اما بعد همه چیزو قطع میکنی همه چیز خراب میشه…و انرژی میبره تا درستش کنی…وقتی از خدا بخوای تا هدایتت کنه…وقتی گوشاتو تیز میکنی و حواستو جمع میکنی برای هدایت ها…وقتی شجاعت بخرج میدی و حرکت میکنی و میری تو دل ناشناخته ها…درها باز میشه…چیزای جدید یاد میگیری و تجربهی عمیق تری از زندگی کسب میکنی…
(همین…کامنت خیلی طولانی شد…تاجایی که به روایت لتمه نخوره فاکتور گرفتم و خلاصه کردم…کاش میشد تو یه فایل صوتی یا تصویری بگم این ها رو)
در آخر تشکر میکنم از استاد عباسمنش که این بستر رو فراهم کرده تا کسایی که میخوان ذهنشونو کنترل کنن و زندگی شونو به شکلی که میخوان خلق کنن توی این سایت باشن…و انقدر زیبا آموزش میده…من کسیو ندیدم که در حد استاد ساده، کاربردی، قابل فهم و نتیجه بخش و تاثیرگذار آموزش بده؛ اینکه چطور باید زندگی کنی رو…با اینکه خیلی اشخاصی که توی این راستا فعالیت میکنن رو میشناسم…خداروشکر که به بهترینشون هدایت شدم…این هم از جود و عظمت خداست و اوست بهترینِ کارگردانان)
سلام به همه دوستان عزیز و هر کسی که داره تو این جهان هستی به رشد و آگاهی کمک میکنه
نمیدونم از کجا بگم و یا اصلا میتونم اون چیزی رو که هست به کلمات دربیارم یا نه
ولی انگار هدایتش خودش بود که من بعد از نمیدونم چندین ما اومدم و اینجا دارم کامنت مینویسم
شاید صحبت الان من ارتباطی با این فایل نداشته باشه و شاید هم داشته باشه ولی انرژیش اومد که بیام و بگم
داستان از اون جا شروع شد که من بعد از 3 سال و شاید هم بیشتر در اینجا و این سایت به یک حالت و چرخه ی تکرار رسیدم که انگار چیزی برام لذت نداشت دیگه ، این رو هم بگم که من تو این سالها به خیلی از خواسته هام رسیده بودم خونه، فروش ، ثروت وووو… البته که انسان خواسته هاش تمومی نداره.
ولی روح وجودی من داشت از تشنگی تلف میشد ولی نه از این جنس آگاهی که برسم، بخوام و یا از این دست. شاید هم خواسته بود در درونش ولی یه چیز قوی تر اینگار میخواست در درون من بیدار بشه و داشت از جدایی دم میزد.
و یک سوال مهم؟؟؟؟
هیمنجا قبل از ادامه این رو بگم که شاید خیلی از صحبتهای اینجام به شما نسازه ، شاید هم بسازه .
سوام این بود تا کی قراره من شب و روزم رو بهم ببافم و باور بسازم برای خودم؟
تا کی باید فقط شنونده باشم؟
تا کی قراره از چشمه دیگران و کسی دیگر آب بخورم؟
کی قراره خودم باشم و نقش خودم رو بازی کنم؟
چون از یه جایی به بعد دیدم شدم شبیه یه کسی که داره فالو میکنه و روح من این رو نمیپذیرفت
اونجایی که خداوند میگه من همه چی رو به انسان یاد دادم ، یعنی تمام چیز برای من و در درون من قرار داده شده. پس من کی باید این داشته های درونی خودم رو پیدا میکردم.
پس چرا من کل زمانم فقط دارم باور میسازم و…
داستان جدید من از اینجا شروع شد
چون یه موضوعی که داشت اذیتم میکرد این بود که منیت دیدم و اینکه میدیدم خیلی از افراد 7سال8سال دارن اینکار رو ادامه میدن و گفتم که روح من قبول نمیکرد.
البته این رو بگم که خیلی از باورهای من تغییر پیدا کرده بود و الان میخواست بزرگتر بشه که این موضوعات براش میومد و این موضوع و مثال و صحبتی که دارم میکنم شاید برای همه کارساز نباشه، همه چیز به خود فرد و سطح فرکانسش بستگی داره.
و یه ندایی اومد که باید از اینجا بکنی و بری که میخوام بزرگترت کنم. و منی که چندین سال به این روال عادت کردم و این مسیر با هزاران ترس این زنجیر رو رها کردم و خودم رو سپردم به خودش.
تنها ایده ای که داشتم این بود که اگه یه فرد با قرآن تونسته، پس منم میرم و کشفش میکنم.
چون تو اواخر این موضوعات بود که، تو سرم فقط حرف از ایمان میومد ولی اینجا حرف خواسته و قدم و ….
من تشنه بودم ولی اینجا دیگه برام عمقی نداشت.
و شروع کردم به قرآن خوندن بجای فایل گوش دادن .
گوش دادم، عمل کردم،
گوش دادم، اشک ریختم
گوش دادم، هدایت شدم
و دیدم اینجا چقدر عمقش بیشتره انقدر بیشتر که اصلا نمیشه واسش انتها مشخص کرد وووو
و اونجا بود که تازه داشت مزه اینکه همه چیز در درون خودم هستم رو میچشیدم
چون این موضوع خیلی برام سوال بود که:
هدف من اینکه به خواشته هام برسم فقط؟
به چندتاش باید برسم؟
چون من هر چی میرفتم میدیدم بیشتر میخوام.
یعنی من اومدم که فقط برسم؟
منی که خدا میگه همه چیز رو دارم پس چرا انقدر نداشته دارم؟
تا کی میخوام برسم؟
اگه این بوده که خداوند میگه من اگه میخواستم همه رو یکسان میکردم.
پس صحبت از بیداری بزرگتری بوده
فقط اینو فهمیدم که من خودم باید مسیر خودم رو پیدا کنم ولی نه این مسیر..
خداوندی که انقدر نعمت رو بهم داده پس ایناچیه دیگه..
آرامش در قرآن من رو به چشمه غنی ایمان وصل کرده بود.
ایمانی که در اون من بودن توش حذف شد و یکی شدن رقم خورد
ایمانی که بهم میگفت و بهم یاد داد که خواسته رو من برات مشخص میکنم راهش رو هم خودم. دیگه مسعودی وجود نداشت
دیگه من تلاش نمیکنم که بفهمم خواسته ام چیه
دیگه من تلاش نمیکنم که بفهمم چه باوری رو باید درست کنم
دیگه من تلاش نمیکنم که چطور مهاجرت کنم
دیگه نیاز نیست که…
من رها شدم از بند این باورها و درست کردنشون
من رها شدم از اینکه اگه یه روز فایل گوش ندم بگم ای بابا
حالا تو این مسیر خیل عظیمی از آگاهی ها اومده که نیاز به گفتنش نیست
سادش میشه این:
خود و من بودن رو فراموش کنم
دنبال اینکه هر روز واسه خودم تصویرسازی کنم نیستم
دنبال اینکه هر روز یه سری چیزها رو تکرا کنم نیستم
دیگه تسلیمم
دیگه خواسته من میشه خواسته خودش
مسیرش هم میشه خودش
باورش رو هم خودش میسازه
دیگه یکی شدن میشه نتیجه اش
خدا رو شکر
سلام و بی نهایت ممنونم از کامنت زیباتون
چندبار خوندم و چقدر ارتباط گرفتم باهاش
انگار حرف دل من بود انگار گیرهای ذهن من بود انگار وصف حال این روزای من بود
منی که بقول نوشته زیباتون ،اگه خدارو درونم دارم پس چرا انقدر نداشته دارم؟
چرا گاها اصلا انگیزه حتی برای رسیدن به خواسته هام ندارم؟چرا اهرم رنج و لذتم یویو شده؟چرا اصلا نمیدونم خواسته هام چی هستن و کدوم تو الویته؟چرا اون لذتی که باید نمیبرم؟ چقدر رو باور کارکن ؟چقدر هی بلندشو دوباره سست شدن ادامه داره؟
خوش بحالتون که هدایت شدید و تسلیم شدید و الان سرسپرده خدا شدید
باور کنید حتی من گاها نمیدونم چطور باید تسلیم بشم؟؟!با اینکه روی قران و دوره ها کار میکنم و هدایتهای خدا تو زندگیم زیییاد بوده ولی احساس میکنم اون رضایت قلبی اون حس خوب اون حس تسلیم رو ندارم خیلی وقتا!!
بقول شما با دیدن ادمهای موفق ،میگم استعفا بدم از شغل کارمندیم،بعد میگم ثریا شجاعت بخرج بده مهاجرت کن،بعد میگم مث فلانی روی روابط کار کنم فلان دوره رو تمرکزی پیش ببرم،نه الان ثروت برات باید الویت باشه مث فلان فرد موفق سایت بیا رو قران کار کن وکلللی از این بللاتکلیفیا که ذهنم رو اشفته میکنه!
و طلب هدایت میکنم ولی انگار اون حالت عدم رضایت از خود اون کمال گرایی باعث میشه نتونم بفهمم خدا چی میگه یا نتونم تسلیم بشم
نجواهای ذهن که میگه مدتهاس روی خودت کار میکنی کو اون موفقیتا؟!کو اون رسیدن به خواسته هات؟کو اون نتایجت ؟؟و حتی دیگه مثل سابق مث روزای اول سالهای اول کار روی قانون هم بهم امید نمیده!!
چقدر کامنتت برام اشنا بود و و منو بر اون داشت که براتون بنویسم
چقدر دوس دارم که رها باشم مث شما
حتی راجب خواسته هام
حتی راجب تجسم و نتایج و وو
ووحتی راجب کار روی باورهام و تغییر شخصیتم
چقدر دلم میخاد که با خدا بیشتر از این حال کنم و مث خیلی از روزا و شبا که اشک شوق از سر عشقبازی میریختم بتونم همون جور بشم
خدایا هدایتت هدایتت بشدت نیاز این بنده ات هست
خدایا تسلیم بودن رو هم خودت یادم بده من نمیدونم که اصلا من بلد نیستم تسلیم باشم ولی دلم میخاد
مث این بنده ات اقا مسعود عزیز که چه فامیلی زیبایی هم دارن (نوریان)نور هدایتت رو بقلبم بتابونی
سلام به شما دوست عزیز
واقعیتش نمیخواستم بیام و دیگه کامنتی بزارم ولی حس کردم که میتونم یه حرفهای دیگه ای بزنم و شاید کمکی بشه. ولی هر سوالی که بعد از این کامنت برای شما باز بوجود میاد توی همین کامنت جوابش هم هست.
ببینید بازی اصلا سخت و پیچیده نیست. چون خودم این حس ها و تجربیات را داشتم دارم بهتون میگم.
ببینید ما انسانها در این جسم فیزیکی نام و نشان و برچسبهایی داریم ولی این انسان با هر نامی.مسعود، ثریا…. در واقع همان جهان هستی است یعنی یک جز از یک کل.
لطفا با دقت و تامل بخونید. حرفها یه خورده شاید سنگین باشه.
پس ما خوده اون خداوند هستیم. نه این اسمها
حالا در نظر بگیرید که شما خوده خداوند هستید. در این حالت و این قدرت دیگه ای خواسته ای هم ندارید. چون همه چیز برای شما هست، نه اینکه بخواد بوجود بیاد.
در نظر بگیرید که شما این دیدگاه رو داشته باشید. دیگه آیا نیاز دارید که برید باوری رو درست کنید؟ خیر
شما نیاز دارید که مسیری ایجاد کنید؟ خیر
شما فقط باید خدا باشید.
که اون هم با تسلیم بودنه.
حالا تسلیم بودن یعنی چی؟
یعنی کاری نکردن.
چطور؟
شاید این حرفهای من براتون ناهماهنگ با این سایت و مطالبش باشه. ولی اگه موقعش شده باشه میتونید درک کنید و برسید به رهایی. اگر هم نه که باید زمانش برسه.
در واقع برای من اینطوریه که من باید تکامل خودم رو طی کنم. تا یه جایی توی این سایت مراحل تکامل من پیش رفت ولی دیگه اینجا جوابگوی مرحله بعد من نبود مث اینکه شما از پایه اول تا ششم ابتدایی رو خونده باشید و باید برید دوره راهنمایی ولی موندن تو این سایت برای من به این معنی بود که دوباره بیام و از اول پایه ابتدایی رو بخونم و همین موضوعه که یک چرخه تکرار رو ایجاد میکنه.
برای شما هم شاید این باشه که البته باید خودتون به این درک برسید .
حالا تسلیم شدن یعنی چی؟
طبق آگاهی این سایت این میشه:
یاد گرفتم که باید ذهن رو قانع کنم.
باید برای ذهن منطق بیارم و….
ولی آگاهی جدید من دیگه اینطوری نیست.
آگاهی جدید من میگه که باید ذهن رو خاموش کنم
به این معنی که وقتی فکری میاد تو درونم نیاز نیست من باهاش درگیر بشم و بخوام درستش کنم. بلکه باید نگاهش کنم. یعنی باهاش درگیر نشم.
درگیر شدن یعنی چی؟
تصور کنید که شما دارید در مسیری حرکت میکنید و مشاهده می کنید که یک آدم ناجور از روبروی شما داره میاد به سمتتون. شما چه عکس العملی نشون میدید؟
با آگاهی جدید من اینطور میشه که :
من نباید برم به سمتش و باهاش درگیر بشم بلکه باید راه خودم رو عوض کنم و یا ازش فرار کنم. این بهترین حالتشه چون به من آسیبی نمیرسه.
حالا این مثال رو در نظر بگیرید و اون آدم ناجور میشه افکار شما و ذهن شما.
تسلیم شدن یعنی اینکه شما نباید با اون افکار درگیر بشید و بخواید قانعش کنید بلکه فقط باید نگاهش کنید.
حالا این سوالات پیش میاد.
1- چطور اینکار رو انجام بدم؟
2-پس چطور به خواسته هایی که دارم برسم؟
جواب سوال اول میشه با سکوت و مدیتیشن که باید برید و یادش بگیرید که البته چیز خاصی هم نیست.
حالا سوال جواب دوم.
ببینید من و شما قبل از اینکه به این جهان هستی بیایم مسیر زندگی خودمون رو انتخاب کردیم ولی الان چیزی یادمون نمیاد.
اون خواسته هایی که الان دارید حالا تو هر چیزی هست.
اونا خواسته های شما نیستند. در واقع اون خواسته ها پیش بینی و پیش گویی این جهان هستی است برای ما که میگه :
اگر شما در مسیر درست و تسلیم بودن باشید این اتفاقات و خواسته ها برای شما اتفاق میافته. پس این شما نیستید که خواسته دارید بلکه اینها وعده های جهان هستیه برای شما.
وقتی این دیدگاه رو داشته باشید دیگه نه منتظرید نه دنبال خواسته هاتون میرید بلکه تو مسیر درست حرکت میکنید و اون خواسته هان که مثل گلوله براتون میاد.
الان کاری که من میکنم اینه:
مدیتیشن میکنم.
لذت میبرم
غر نمیزنم
هر موضوعی بیاد درسش رو برمیدارم
سپاسگزاری میکنم زیاد
و اتفاقات هم که خودش میاد بدون اینکه من اصلا بهشون فکر کنم.
و من تسلیم هستم.
ببینید هر کدوم از ما اومدیم که کار خودمون رو انجام بدیم و این موضوعیه که برای ما تعیین شدست نه اینکه من شب و روز بشینم بگم اینو میخوام یا نمیخوام یا هر چیزه دیگه ای.
شما فکر کنید مگه شما :
برای نفس کشیدن فکر می کنید.باور میسازید
خودش هست و اتفاق میافته
ما باید با سکوت بریم به درونمون و اونوقتکه که لذتبخش ترین لحظات رو تجربه میکنیم.
خدا رو شکر
سلام آقا مسعود عزیز
لطفا اگه امکان داره بنوسید به خواسته های مادی و دنیایی تون از جمله ماشین رویاهاتون رسیدید و ازشون سیر شدین به بی نیازی رسیدید و با اختیار بعد مسیر عرفان و عشق خدا را انتخاب کردید
یا چون با اموزه های سایت زورتون رو زدین و به هدف های مادی تون نرسیدید بیخیال دنیا شدین و برای خوب شدن حال روحی تان مسیر معنویت و عرفان را انتخاب کردید؟
سپاسگزارم
سلام وقتتون بخیر و شادی
اگر شما در مدار صحبتهایی که گفته شد در دو تا کامنتی که گذاشتم باید یه سری تلنگرها براتون خورده میشد و یه سری آگاهی ها براتون آشکار میشد.
ولی وقتی چنین سوالاتی براتون پیش میاد میتونه دو تا نشونه داشته باش:
1- شما هنوز به درک و آگاهی این صحبتها نرسیدید و باید بیشتر روی خودتون کار کنید.
2- شما باید نوع نگاه خودتون رو تغییر بدید و این پیامها نشانه ای است برای اینکه شما میتونید برید به مرحله ی بعد.
شما برای رسیدن به اینکه در کدوم دسته قرار دارید چندین و چندبار این دو تا کامنت رو بخونید. یا اصلا چندین و چند روز این دو تا کامنت رو بخونید و چیزه دیگه ای نخونید اصلا.
اگر چیزی دریافت کردید که پی صحبتها رو بگیرید و به مسیر ادامه بدید. و اگر هم چیزی دستگیرتون نشد و هنوز ذهنتون سوال داره یعنی هنوز براتون موقعش نشده و شما هنوز به اون فرکانس نرسیدید و باید درسهای خودتون رو پاس کنید.
ولی اگه دارید با جدیت روی خودتون کار می کنید خوشحال باشید که مسیر براتون باز میشه. با جدیت یعنی : شبانه روزی و با حال خوب
و اگر جدی باشید هر از گاهی این کامنتها رو مطالعه کنید و میبینید که براتون کدهای عجیبی باز میشه.
به امید آگاهی هر چه بیشتر.
بنام خدایی که برایم کافیست
سلام به دوست بییینظیرم
سپاسگزار خدایی هستم که من رو به این آسونی هدایت کرد به دلنوشته های زیباتون
آقا دمتون گرم تو سن جوونی اینقدر خودساخته شدی که بی نیاز از خیلی از نیازهای بشری رسیدی به :
وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلࣰا
بیییینهایت لذت بردم از نوشته زیباتون و خداروشکر تونستم ارتباط برقرار کنم با هدایت های الهی شما.
چقدررر بجا گفتید خدا انسان رو کامل آفریده و بغیر خودش به چیزی نیاز نداره ،
قرآن سرچشمه زندگی انسان؛
بدنبال درک آیات قرآن بودم که با کامنت شما حجت بر من تمام شد و خدا از طریق شما هدایتم کرد به سمت کلام خودش برم و از خود خود سرچشمه آگاهیهای ناب بنوشم .خدایاشکرت
سپاسگزارم بیییینهایت
شاد و ثروتمند باشید
به نام الله یکتا
سلام به شما استاد عزیز
سلام به مریم خانم شایسته نازنین
خدارو شاکرم و سپاسگذارم بابت این فایل زیبا چقدر آگاهی داشت این فایل و چقدر به موقع و بعد مدتها وارد سایت شدن به ی موضوعی برخوردم که واقعا برای درکش زمان نیاز دارم
خوب به لطف خدا یسری اتفاق عالی رو تجربه کردم از سرمایه گذاری مناسب از به حداقل رسوندن بدهی ها و داره تموم میشه به لطف خدا
اما ی چیزی منو از دیروز کشوند توی فضای آموزشی استاد
اینو بگم درسته ی مقدار دور بودم از این فضا و شاید شرایط ی مقدار تاثیر گذاشته روی من ولی همیشه تمرین های استاد به داد زندگی من رسیده
یعنی من اینو خوب میدونم که نباید بدهکار بود
یعنی تقریبا جا افتاده توی رفتار من
و به محض اینکه ی مقدار حالا برای بیزینسم جنسی میخرم و موعد پرداخت ی مقدار فاصله میگیرم بلافاصله اولین کاری که میکنم حساب ها رو پرداخت میکنم و همیشه هم نتیجه داشته
اما مثال هایی که میتونم برای این فایل بزنم
اینه که من از ی جایی ی کارمندی داشتم که خیلی انسان شریفی بود خیلی آدم خوبی بود و ناگذیر من با ایشون ی مقدار شراکت کردم
آقا هرچی من به این آدم محبت میکردم از حق خودم میگذشتم این رفتارش برعکس میشد تا اینکه ی روز برگشت گفت من دیگه کار نمیکنم من هم چون روی باورهای توحیدیم کار میکردم گفتم برید به سلامت ولی این ذهنیت که چرا اینجوری شد شاید تا الان همراه من بود
حالا از اونجایی که خیلی روی خودم کار کرده بودم بعضی وقتها به خودم میگفتم که نه بابا ببین از وقتی این رفته چه اتفاقات خوبی افتاده و واقعا همه زندگی من چه اون موقع و چه بعد ایشون پیشرفت بود و پیشرفت ولی این عین خوره تو جون من افتاد
و واقعا باید الان فشار بیارم به مغزم که یاد بیارم اتفاقاتی اینچنینی ولی ملموسترینش این بود حالا همه چیز عین گل و بل بل من خیلی کاربلد ولی میرفتم اون کاری که به نحو احسنت انجام بدم انگار اعتماد به نفس نداشتم و راستش همون موقع خداوند به من گفت که زیاد به این وابسته نشو سعی میکردم کارهام رو خودم انجام بدم سعی میکردم متکی به ایشون نباشم حتی یجا خداوند بهم گفت که ی چند روز تنها باش گوش ندادم گفتم نکنه کلام شیطان باشه
من خودم از جایی که خوب روی خودم کار میکردم الان ی مقدار کمرنگ شده و خیلی خوب روی خودم کار میکردم باور کنید استاد اصلا دقدقه ای نداشتم این درحالی بود که اوضاع من خیلی خوب نبود پولی نبود ولی حالم عالی بود امید و انگیزم عالی بود و به لطف خدا اتفاقات خوب پشت سر هم برام می افتاد
استاد الان توی خونه ای که خودم ساختمش هستم استاد الان بدهی آنچنانی ندارم به لطف خدا
استاد سرمایه گذاری هام به با. نشسته جوری که اکه الان کار نکنم باز سر ماه ی درآمدی هست نصبتا زیاد
الان حجم لباس های که دارم زیاد شده
از ی دست کت شلوار به سه دست
از دو سه تا تیشرت به بیست سیتا
از ی جفت کفش به چندین جفت کفش
از ی مغازه خالی به ی مغازه پر ی انبار پر
و اینا هم ی تمرینی بود از تمرین این فایل
یعنی اون موقع یا همین الان هر وقت نجوایی میاد هروقت احساس نومیدی و کمبود میاد مینویسم از نعمت هایی که هست شکر میکنم خالق رو شکر میکنم نعمت های رب رو تا بدونم از کجا به اینجا راستش ی مقدار از خودم توقع دارم از خدا که چه عرض کنم شاید وقتی اتفاقات اون جور که من میخوام نمیوفته ی مقدار احساس پوچی میکنم ولی میدونم ایراد کار کجاست ایراد اینجا بودنه
به نام خدای یکتا که صادر کننده و تایید کننده خواسته هاست
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان
استاد میخوام در مورد کلمه (به لطف خدا فلان چیز رو بدست آوردم) شما و درکم از این مورد صحبت کنم.
من رابطه عالی با خدا دارم و هر روز با نوشته هام حس عالی صلاه رو تجربه میکنم.
ولی حس میکنم در مورد رسیدن به خواسته هام خیلی سیستمی نگاه میکردم که قطعا و لاجرم با اهرم رنج و لذت، با درک قوانین و با تحقیق و مطالعه و … من درست میشم و به خواسته هام میرسم(اینا عالیه و درسته) ولی فکر میکنم یه جورایی باید بیشتر به یاد میاوردم که همه اینا کمک های خداست و مرحله نهایی (دریافت) هم خدا باید امضا کنه. اینجا بود که کلمات شما (در واقع باور شما) که همیشه وقتی میخواین بگین فلان چیز رو بدست آوردید از کلمه (به لطف خدا) استفاده میکنید (و این اواخر خیلی برام به شکل نشونه ای شنیده میشد… ) بیشتر مورد توجهم قرار گرفت…
من باید بلافاصله بعد ایجاد خواسته (صرف نظر از تمام دانسته هام و مطالب و قوانینی که یاد گرفتم) اول از همه برم سراغ خدا و این حس نیاز به خدا رو به خودم یادآور بشم (مثل همون داستان چت جی پی تی) که در توحید عملی قسمت های آخر عالی توضیح دادید.
من اول باید برم سراغ خدا و ذهنی و درونی بدونم که مرحله اولم عجز و نیازم به خداست بعد سراغ راه کارها (که خدا میگه یا طبق تجربه بهش رسیدم و در واقع خدا قبلا گفته) برم…
نمیدونم ولی انگار ته مسیر که دریافت هست رو، فراموش کرده بودم، که این هم طبق اراده خداست و من عقل کل وار میگفتم این قوانین این نتایجو داره و that set…
قطعا قوانین جواب میده ، قطعا آموزش و تحقیق در مورد مسائلم من رو به حل و بزرگتر شدن میرسونه و این ها همه عالی و نیازه
اما دیدم که تیر خلاص نبوده… فقط ترکیب این موارد در کنار ذهنیت همیشگی (به لطف خدا ) بدست میاد
یا همون (ما أصابک من حسنه فمن الله وما أصابک من سیئه فمن نفسک)
مثلا من کاملا واقف بودم که چطور قانون سلامتی بهم جواب داده ولی هی رفت و برگشت داشتم. تا اینکه یه روز نشستم و نوشتم خدایا من نمیدونم اگه کمکم نکنی و خودت هدایتم نکنی من اصلا نمیتونم (به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…)
یاد جمله (شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه در دل سیاهی شب پنهان است، افتادم)
و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…
خواستم این درکم رو بنویسم و به قول خانم شایسته جانم توی فایل های زندگی در بهشت : گفتم اینو با شما به اشتراک بگذارم
و در آخر استاد عزیزم، من بسیار سپاس گزار این فایل بی نظیرتون که خیلی موارد رو تو ذهنم تنظیم تر کرد هم هستم.
سلام دوست عزیز
خیلی کامنتت خوب و جالب بود و چقدر خوب تونسته بودی که تحلیل کنی افکارت رو
چند بار خوندم و دوست داشتم که هدایتی از کامنتت دریافت کنم برای مسایل خودم
نکات ریزی داشت که باتوجه به مداری که هستم میتونم درک کنم که چی نوشتی وتا حد امکانم تلاش کنم منم این نوع نگرش و رفتار رو داشته باشم
راجب این قسمت کامنتت اگه دوس داشتی بیشتر برام توضیح بده
(به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…) و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…
اون حس نیاز ،و اون هدایت و کمک بعداز احساس عجزتون چطور بوده؟
در تئوری در عمل چطور رفتار کردید چه باوری داشتید و چطور بعدش با وجود تمام راهکارای قبلی ذهن ،سکوت کرده و جواب خدارو دریافت کردید؟
منم خیلی وقتا میگم بشدت خدایا فقیرم به تو و اعلام عجز میکنم که بریدم و ندارم راهکاری،ولی اون جواب مدنظرم بازم بهم نمیرسه ،یا باز مثل الگوهای قبلی زندگی و رفتار میکنم
مثلا تو همین مثالی که خودتون زدید برام بازش کنید
منم تو این مورد که مثال زدی ضعف داشتم و البته موارد دیگه زندگیم خیلی وقتا به عجز رسیدم به رفت و برگشت رسیدم
دوست دارم از زبون شما بشنوم مسیر شیرین هدایت شدنتون توسط خدارو
مچکرم عزیز دلم
سلام خانم ثریای عزیز
خیلی دوست داشتم پاسخ شما رو درست بدم و واسه همین صبر کردم و فکر کردم
و دیشب توی لایو مشترک استاد در اینستاگرام ، استاد جان دوباره به موضوع (تواضع در برابر خداوند ، حس نیاز همیشگی به خداوند …) اشاره کردند و چقدررر من تشنه ی شنیدن این موضوع توحیدی ام و هر بار که میشنوم دگرگون و تنظیم میشم!!
جدیدا توی حرفام با خدا اینو اقرار میکنم که؛ خدایا من بندهی ضعیف و محتاج به تو هستم و اگر لحظه ای به من رحم نکنی فارغ از تمام بلد بودن هام و جلو رفتن هام ، من در کوچکترین مسائلم در مانده میشم…
آره دوست عزیزم
من وقتی عاجزانه و محتاجانه از خدا خواستم و گفتم من باوجود اینکه تمام منطق هاشو میدونم! تمام دردسرهای انجام ندادنشو کشیدم! اما نمیدونم چطور باز هم میرم سراغش و خدایا دیگه تو رحمی کن و من نمیدونم!
به خودم اومدم دیدم یکسال شد و به لطف خدا انجامش دادم (این عبارت و باور «به لطف خدا» برام نشونه شد) متواضع و محتاج شدم در برابر خدا
دوست خودمم ازم میپرسه چکار کنم که بازگشت نداشته باشم و من بهش میگم از خدا بخواه …
ما فارغ از جایگاه و دستاوردهامون ؛ برای تک تک مسائل ریز و درشت زندگیمون ، همواره به رحم و لطف خدا محتاجیم و همیشه برای تمام مراحل زندگیمون، باید وجودمون پر از احساس نیاز به خداوند باشه…
ما همواره محتاج و نیازمند خدا هستیم…
با آرزوی شادی و سلامتی
سلام استاد عزیز
حدیث هستم
من بعد از شنیدن این فایل به خودم تبریک گفتم چون من در ازدواج اولم یه شرایط خاصی بود که به شدت ازش متنفر بودم و خیلی عوامل جمع شدن تا زندگی من از هم پاشیده شد و حتی ورشکست مالی هم شدم اما از وقتی با شما آشنا شدم فهمیدم خدا هر لحطه منو هدایت میکنه و راه رو بهم نشون میده اون زمان تنها بودم و شب و روز تنها خوراک ذهنم فایلهای رایگان شما بود و احساس قدرت زیادی در من زنده شد و موضوع ازدواج مجدد بهم پیشنهاد شد وقتی صحبت کردیم متوجه شدم این خاستگارم هم دقیقا یه سری خصوصیات همسر قبلی رو داره اما با این تفاوت که ایشون پنهان کاری نداشت و رک و راست همه ی شرایطش رو بهم گفت ولی من با اون مقایسه نکردم و دیدم. ایشون داره روی خودش کار میکنه و تلاش برای تغیر داره و بهش جواب مثبت دادم و از جایی که من بزرگتر شده بودم و رشد کرده بودم توی این زندگیم با چالشها خیلی برخورد عالی ای داشتم از طرفی آدمهای زندگیم رو آگاهانه انتخاب کردم و حتی مجبور شدم نزدیکترین افراد خانواده خودم و همسرم رو قیچی کنم چون تجربه به من ثابت کرده بود که پچ پچ ها چقدر رو زندگی دو نفره ی ما تاثیر داره
الان چهار ساله با هم زندگی میکنیم لحظه ای از هم جدا نیستیم تمام 24 ساعت با هم هستیم و رابطه ی خوبی داریم و احساس رضایت و خوشبختی میکنیم
از نو مغازه زدم در صورتی که اطرافیان که موضوع ورشکستگی منو میدونستن نصیحت گونه میگفتن دوباره همون روند قبل رو میخای تکرار کنی اما من مصمم بودم به خودم میگفتم نه این زندگی زندگی قبلیه نه من اون حدیث سابق هستم من میتونم و موفق میشم .
حتی چند تا از بازاریهای عمده فروش اصفهان بهم گفتن با چه جراتی میخای دوباره شروع کنی ولی من به لطف خدا و آموزشهای استاد جلو رفتم و کلی رشد کردم و دارم هر روز بهتر میشم
خدا را شکر بابت استاد و این سایت توحیدی و الهی
اینجا بهشت گمشده ی منه
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً
و بگو: پروردگارا مرا با درآوردنی درست (به هر کار) در آور و با بیرون بردنی درست (از هرکار) بیرون بر و از نزد خویش برای من برهانی یاریگر بگمار!
إسراء – 80
اساسی ترین موضوع صحبتهای استاد در تمام دوره ها برمیگرده به توحید و چگونگی رسیدن به توحید بر میگرده به کنترل ذهن
شیطان اجازه دارد از طریق ذهن ما وارد شده و مقداری ما را قلقلک بدهد و در این مواقع ما که آگاهی داریم باید با سرعت بالا بیرونش کنیم.
اگر هر چه دیر تر بجنبیم شیطان مثل علف هرز با سرعت بیشتری رویش پیدا کرده و حتی دور درختهای تکامل یافته و به میوه رسیده را هم میگیرد.
شیطان دستان ما را میخواهد و وقتی دست بهش بدیم ما رو به سمت باتلاق میبرد و در درون آن روی شانه هایمان نشسته و فشار میدهد تا خفه شویم.
اما نجوای شیطان هست و از آنطرف ندای الله هست به شرط اینکه گوشمان باز باشد،باید باهوش باشیم همون اول کار با راهکارهای استاد جلو شیطان و افکارش را بگیریم.
اینجا کسانی که ایمان دارند و توجه و تمرکز روی اصل دارند کار راحتتری دارند هم در تشخیص و هم در بیرون کردن فکر شیطانی.
کنترل ذهن در روزهای خوب نوید کنترل ذهن در روزهای ناخود را میدهد و مثل ورزشکاری که از قبل آماده است با سرعت زیادی ضربه ای بر شیطان وارد کرده و ایشان را مجبور به فرار میکند.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ
(همان) کسان که خداوند را ایستاده و نشسته و آرمیده بر پهلو یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند: پروردگارا! این (ها) را بیهوده نیافریدهای، پاکا که تویی! ما را از عذاب آتش (دوزخ) باز دار.
آل عمران – 191
منم نمونه ای دارم مثل همه ،شیطان از طریق عدم کنترل ذهن توسط خودم خودم را شاید 12 سال از پیشرفت باز داشت .
با توجه به موضوعات نادرست و تجربه های اشتباه مرا به عقب راند.منی که دائم در حال پیشرفت بودم را کنترل کرد چون خودم خودم را کنترل نکردم چون خودم توجهم را گذاشتم روی شکستها و اضطرابها و ترسها.
من متعهد شدم و باز هم میشوم که ذهنم را در دست بگیرم و کنترل کنم و دیگر بار فرصت به شیطان ندهم تا با توانش از چپ و راست و بالا و پایین بتازد.
چرا چون من به توحید رسیده ام،میدانم خودم دارم اتفاقات را رقم میزنم ،میدانم ذهنم ابزار زیر نظر من است ،میدانم توانایی کنترلش را دارم و این را کم کم بوجود آورده ام.
البته که هیچ وقت نباید از غافلان باشم
همیشه باید با خدا باشم
خدایی که مرا از قطره آبی ناچیز آفرید و مرا جان و روح داد و هدایت کرد.
هر لحظه باید قدر خودم را بدانم و شاکر باشم
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ (2) لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (4) سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)
ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم. (1) و چه دانات کرد که شب قدر چیست؟ (2) شب قدر از هزار ماه بهتر است. (3) فرشتگان و روح (الامین) در آن، با اذن پروردگارشان برای هر کاری فرود میآیند. (4) آن (شب) تا دمیدن سپیده (امن و) سلامت است. (5)
قدر [1-5]
در پناه الله مهربان شاد ثروتمند سلامت و با سعادت در دنیا و آخرت باشید
سپاسگزار استادم هستم
سلام خدمت استاد گرانقدر
فایلهای شما ، برای من مثل فال حافظ میمونه، هر زمان مسئله ای برایم پیش آمده و ذهنم درگیر هست ، دقیقا مطالب فایل مناسب حال منه، وقتی کوش میدم میخندم و میگم خدایا شکرت خیلی جالبه که استاد شده زبان تو …
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار تشکر از شما عزیزان برای آگاهی های ناب
قانون جهان هستی این است که به هر چیزی توجه کنی از جنس همان وارد زندگیمون میشود
یکی از تجربه های من در این مورد رانندگی بود که من خیلی مقاومت داشتم برای یادگیری اون ولی با کار کردن روی خودم و احساس لیاقت وارد این ترس شدم و در دورهی اول در آزمون قبول نشدم ولی باز ادامه دادم تا قبول شدم
ویا در مورد تابلو فرش هم اول کار خیلی برام سخت بود ولی با ادامه دادن الان سه تا تابلو فرش بافتم
خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای