چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

838 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1976 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به شما استاد عزیز

    سلام به مریم خانم شایسته نازنین

    خدارو شاکرم و سپاسگذارم بابت این فایل زیبا چقدر آگاهی داشت این فایل و چقدر به موقع و بعد مدتها وارد سایت شدن به ی موضوعی برخوردم که واقعا برای درکش زمان نیاز دارم

    خوب به لطف خدا یسری اتفاق عالی رو تجربه کردم از سرمایه گذاری مناسب از به حداقل رسوندن بدهی ها و داره تموم میشه به لطف خدا

    اما ی چیزی منو از دیروز کشوند توی فضای آموزشی استاد

    اینو بگم درسته ی مقدار دور بودم از این فضا و شاید شرایط ی مقدار تاثیر گذاشته روی من ولی همیشه تمرین های استاد به داد زندگی من رسیده

    یعنی من اینو خوب می‌دونم که نباید بدهکار بود

    یعنی تقریبا جا افتاده توی رفتار من

    و به محض اینکه ی مقدار حالا برای بیزینسم جنسی میخرم و موعد پرداخت ی مقدار فاصله میگیرم بلافاصله اولین کاری که میکنم حساب ها رو پرداخت میکنم و همیشه هم نتیجه داشته

    اما مثال هایی که میتونم برای این فایل بزنم

    اینه که من از ی جایی ی کارمندی داشتم که خیلی انسان شریفی بود خیلی آدم خوبی بود و ناگذیر من با ایشون ی مقدار شراکت کردم

    آقا هرچی من به این آدم محبت میکردم از حق خودم می‌گذشتم این رفتارش برعکس میشد تا اینکه ی روز برگشت گفت من دیگه کار نمیکنم من هم چون روی باورهای توحیدیم کار میکردم گفتم برید به سلامت ولی این ذهنیت که چرا اینجوری شد شاید تا الان همراه من بود

    حالا از اونجایی که خیلی روی خودم کار کرده بودم بعضی وقتها به خودم میگفتم که نه بابا ببین از وقتی این رفته چه اتفاقات خوبی افتاده و واقعا همه زندگی من چه اون موقع و چه بعد ایشون پیشرفت بود و پیشرفت ولی این عین خوره تو جون من افتاد

    و واقعا باید الان فشار بیارم به مغزم که یاد بیارم اتفاقاتی اینچنینی ولی ملموسترینش این بود حالا همه چیز عین گل و بل بل من خیلی کاربلد ولی میرفتم اون کاری که به نحو احسنت انجام بدم انگار اعتماد به نفس نداشتم و راستش همون موقع خداوند به من گفت که زیاد به این وابسته نشو سعی میکردم کارهام رو خودم انجام بدم سعی میکردم متکی به ایشون نباشم حتی یجا خداوند بهم گفت که ی چند روز تنها باش گوش ندادم گفتم نکنه کلام شیطان باشه

    من خودم از جایی که خوب روی خودم کار میکردم الان ی مقدار کمرنگ شده و خیلی خوب روی خودم کار میکردم باور کنید استاد اصلا دقدقه ای نداشتم این درحالی بود که اوضاع من خیلی خوب نبود پولی نبود ولی حالم عالی بود امید و انگیزم عالی بود و به لطف خدا اتفاقات خوب پشت سر هم برام می افتاد

    استاد الان توی خونه ای که خودم ساختمش هستم استاد الان بدهی آنچنانی ندارم به لطف خدا

    استاد سرمایه گذاری هام به با. نشسته جوری که اکه الان کار نکنم باز سر ماه ی درآمدی هست نصبتا زیاد

    الان حجم لباس های که دارم زیاد شده

    از ی دست کت شلوار به سه دست

    از دو سه تا تیشرت به بیست سیتا

    از ی جفت کفش به چندین جفت کفش

    از ی مغازه خالی به ی مغازه پر ی انبار پر

    و اینا هم ی تمرینی بود از تمرین این فایل

    یعنی اون موقع یا همین الان هر وقت نجوایی میاد هروقت احساس نومیدی و کمبود میاد می‌نویسم از نعمت هایی که هست شکر میکنم خالق رو شکر میکنم نعمت های رب رو تا بدونم از کجا به اینجا راستش ی مقدار از خودم توقع دارم از خدا که چه عرض کنم شاید وقتی اتفاقات اون جور که من می‌خوام نمیوفته ی مقدار احساس پوچی میکنم ولی می‌دونم ایراد کار کجاست ایراد اینجا بودنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    فاطی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2394 روز

    بنام خدای زیبایم خدای هدایتگرم خدای فراوانی ها خدای عشق

    سلام به استاد عزیز قشنگم چهرتون نوید بخش برامون

    و همه دوستای قشنگ هم خانواده

    زیباترین بنده های خداوند

    همین اول بگم این فایل برای من بود

    حتی این مدت ک رو سایت بعنوان فایل معرفی هست باز برای منه

    به این نشانه ک همزمان ک دچار تضاد شدید شدم آپلود شد

    گوش دادم

    و گریه

    تا این حد بمن نزدیکی من غافل شدم

    شرک مو دیدم

    مث الان نمیتونسم جلو گریه مو بگیرم

    همیشه هوامو داره

    اونه ک دست منو گرفته ن بنده هاش

    اونه ک تو قلبمه تو احساسمه تو وجودمه

    میدونی بچها همزمانی این فایل با این هفته م یه آزمون بود

    من عاجزانه تسلیم شدم و خودمو در برابر خالقم هیچ هیچ هیچ دیدم

    حتی در میزان آگاهی م به قوانین صفر شدم

    وقتی اولین قانون

    کانون توجهم رو ک فک میکردم تا حدی میتونم چون نتیجه گرفته بودم

    از کلاس احساس لیاقت

    اما من مغرور شدم

    حس کردم همچی بلد شدم دیگه

    اما دریغا

    زمان برد تا تونستم کنترل کنم

    ینی تا حدی افسار ذهنم از دستم خارج شده بود ک دستم به نوشتن و کامنت برا فایل خودم نمی‌رفت

    مث شاگردی ک درسشو رد شده

    از اول شروع کردم هدایتی فایل و نوشته هامو مرور کردن و

    نوشتم تو دفتر خودم

    تا به لطف الله امروز تو سایت رد پاشو گذاشتم

    راجب سوالات استاد باید برگردم به قبل آشنایی م با سایت

    یه آدم کامل فلج بودم

    پراز شرک و باورهای بشدت محدود کننده

    هر شکست به مثابه ختام اون کار میشد

    مثالهاش فراوان

    از تصادف رانندگی

    قبول نشدن در آزمون

    رابطه عاطفی ک اصلا

    رابطه اجتماعی محدود

    و ….‌

    اما

    به لطف و هدایت خداوندم و وجود فرشته‌ یی استاد و این خانواده

    دارم با عصا راه میرم با تکامل

    همیقدر بگم ک هر بار خوردم زمین

    خودمو تکوندم و با پررویی بلند شدم اونم با دست رو زانوی خودم و توکلم به خدا و بعد این کعبه

    همین کامنت میشه منطقم برا باور مناسب موقع فریب ذهن چموش

    خدارو هزاران بار شکر میکنم هزاران بار هزاران بار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    مراد پروانه گفته:
    مدت عضویت: 1161 روز

    به نام الله

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته گرامی ودوستان هم فرکانسی

    بنده یک تولید کننده ، و عاشق کسب و کارم هستم در اوایل شروع کارم که برمیگردد به 25 سال پیش ،با اینکه از وجود قوانین الهی بی اطلاع بودم ناخودآگاه حرفه ام رادوست داشتم و با تلاش و پشتکار ، باعث شد در مدت چند سال به موفقیت های مالی خوبی برسم و به راحتی خونه ،ماشین، شرکت و کلی پرسنل داشتم ،ولی بعد از مدتی فریب اوضاع مناسب مالی و حاشیه امنی که برای خودم درست کرده بودم موجب شد روز به روز درآمد و اوضاع مالی ام افت کند تا حدی که تمام آورده ام را به دلیل اشتباهاتم از دست بدهم ،و این مصادف شد با شروع ایام کرونا و درگیر شدنم در بیمارستان

    به مدت 10 روز بستری و زیر اکسیژن بودم ،ولی به لطف الله دوباره به زندگی برگشتم و از اون روز به بعد به طور اتفاقی با پیج یکی از اساتید و بعد از آن با استاد آشنا شدم که اول شروع به استفاده از فایلهای رایگان ،و بعد از آن در حال استفاده از دوره 12 قدم هستم و مونسم اول خدا ،خانواده ام و استاد عباس منش عزیز هستند ، این و هم بگم که بعد از وارد شدن به این دوره از زندگی ،کل دوستان و حتی فامیلهای نزدیکم رو از دست دادم چون از وقتی فرکانسم تغییر کرد جهان هستی همه کسانی رو که با من همسو نبودن و دیدگاه مون متفاوت بود رو از سر راهم برداشت و منی که لحظه شماری میکردم برای تعطیلات آخر هفته که با دوستام چند روز خوش بگذرونم دیگه حتی به اون تفریحات اصلا فکر نمیکنم وحالا میبینم که چه قدر تفریحاتی که بهم حال میدادن حقیر بودن در مقابل حال الآنم ،خدا رو بسیار شاکرم که در مدت دو سال و سه ماه که دارم همه جوره رو خودم کار می‌کنم بااینکه امسال وارد سن 50 سالگی شدم ،در این مدت کوتاه با یاری الله و آموزه های استادعزیزم که واقعا به سلول و سلول کالبدم می نشیند دارم زندگی می‌کنم با اینکه فعلا از لحاظ مالی تغییر چندانی نداشتم ولی فقط خودم و خدای درونم می‌دونیم که چه قدر تغییرات شگرفی در دیدگاهم و باورهایم ایجاد شده است ،و به قول استاد که در یکی از فایلهاشون گفتن بوی ثروت و موفقیت رو واقعا حس می‌کنم ،چون من یکبار بدون اطلاع از قوانین جهان هستی موفق شده بودم ،ولی این‌بار با اینکه چند ساله فراز و نشیب های زیادی رو پشت سر گذاشتم ولی روز به روز جسورتر و با انگیزه تر ادامه میدم و باور دارم که این تلاشها دو باورها تاثیراتش رو در زندگیم می‌زاره ،و وقتی که فایلهای استاد رو گوش میکنم که دیگه نگو مثل توربو شارژ میشم .

    به امید الله

    شاد و سلامت و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    مهری جزایری گفته:
    مدت عضویت: 903 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان سلام و درود بی‌پایان به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و تمام دوستان هم فرکانسی استاد جان من دیروز این فایل رو روی سایت دیدم و شروع کردم به گوش کردنش و اتفاقاً این موضوع دیروز بسیار در زندگی من اتفاق افتاده ….

    حدود یک سال و نیم پیش من سر موضوعی با خواهر شوهرم بحثمون شد و من باهاش قهر کردم و دیگه ما با همدیگه هیچ ارتباطی نداشتیم هرجا همو می‌دیدیم سلام و خداحافظ …همین فقط

    خوب در طی این یک سال و نیم من به لطف خداوند وارد سایت عباس منش شده بودم و

    و هر روز از فایل‌های رایگان استاد استفاده می‌کردم کم کم فایل‌های که باید پول می‌دادم رو خریدم و رشد کردم بزرگ شدم و سعی کردم البته سعی کردم حالا نمی‌گم حتماً تونستم انجامش بدم ولی سعی کردم که عمل کنم.

    خوب من روز به روز روی خودم کار می‌کردم و دیروز که این فایل روی سایت قرار گرفت،هم داشتن با خودم فکر می‌کردم که چه موضوعاتی تو زندگی من رخ داد و خب موضوعات خیلی زیادی به یادم اومد که اتفاقاً دیروز همسرم گفت که دوست داره که من و خواهرش با هم آشتی کنیم و دیگه کدورتی وجود نداشته باشه،فورا این به ذهنم اومد که اگر من با این آدم آشتی کنم دوباره اتفاقات قبل تکرار می‌شند و دوباره ناراحتی‌ها شروع می‌شه که یه دفعه یاد صحبت‌های استاد تو این فایل افتادم که گفت بگردید دنبال هزاران باری که هیچ اتفاقی نیفتاده و حالا یک بار اون اتفاق ناخواسته رخ داده بود و شروع کردم به مرور روزهایی که اتفاقات خوب خوب رخ داده بود کردم و با همسرم به خونه مادر شوهرم رفتیم و با اینکه ضربان قلبم بالا رفته بود ولی مدام به ذهنم می‌گفتم که نه هزاران بار شد که ما کنار هم بودیم ولی بهمون خوش گذشت،حالا یکبار اتفاق ناخواسته رخ داد،قرارنیست همیشه اوضاع بد پیش بره….

    حتی گفتن این‌ها به ذهنم حال من رو خیلی خیلی خوب می‌کرد و بهم آرامش خاصی داد و وقتی رفتیم اونجا و همسرم شروع کرد صحبت کردن ضربان قلبم بالا رفته بود لی مدام با خودم تکرار می‌کردم که هزاران بار شد که ما کنار هم باشیم و حالا یک بار هم مسائلی پیش اومد که دوست نداشتیم که البته اون هم به خاطر فرکانس من بوده 100 در 100

    و بعد از صحبت همسرم من هم گفتم چیزی که ناراحتم کرده بود و در کمال ناباوری که خواهر شوهرم اصلاً هیچ واکنش بدی نشون نداد و هم تمام حرف‌های ما رو هم پذیرفت و بعد با هم روبوسی کردیم و تمام اون رنجش‌ها و ناراحتیی‌ها تمام شدخییلی حس فوق العاده ای بود که من دیروز پیدا کردم حالا استاد دوباره من می‌خوام یک موضوع دیگ ای هم هست که باید همین نتیجه رو می‌خوام ازش بگیرم

    سه سال پیش همسر من خونه‌ای تو جزیره کیش خرید و ما برای مسافرت اونجا رفتیم چند روزی اونجا بودیم و کلی به ما خوش گذشت ولی با برادر شوهرم و خانمش رفته بودیم شوهرم بچه‌هامم بودند بعد از چند روز شوهرم خیلی غافلگیرانه بلیط هواپیما گرفت و گفت که من چک دارم باید برگردم شهرمون و ما رو با برادر شوهرم و خانمش تنها گذاشت که ما بعداً بریم این موضوع منو خیلی ناراحت کرد چون قرار بود با هم بریم و با هم برگردیم وقتی برگشتم بهش گفتم که دیگه هیچ وقت با تو به کیش نمیام حتی مسافرت هم باهات نمیام ان چند سال گذشته و همسر من هر بار به من میگه که این بار که ببرمتون کیش سعی می‌کنم خیلی بهتون خوش بگذره و دیگه مطمئن باش که اون اتفاق رخ نمیده ولی من همیشه مقاومت می‌کردم امروز که استاد این سخنان رو واقعاً این الهامات الهی رو تو سایت قرار دادند فهمیدم که من باید این کارو انجام بدم و تصمیم گرفتم این بار که با همسرم قرار شد بریم کیش باهاش برم و به خودم بگم که هزاران بار ما با هم رفتیم کلی بهمون خوش گذشت و حتی ون زمان که من بعدش رنجش پیدا کردم هم به من کلی خوش گذشته بود ولی من تمام اون خوبی‌ها رو نادیده گرفتم و فقط اون قسمت آخرش رو توی ذهنم بزرگ کردم

    الان که این مطالب رو نوشتم استاد جان بغض کردم و اشک شوق در چشمانم هست که خداوند چطور من رو به این مسیر الهی رهنمون شد و پیامبرش رو فرستاد تا پیامش رو به ما برسونه و راه رو به ما نشون بده از خداوند براتون عمری بسیار طولانی پر از برکت پر از سلامتی پر از شادمانی پر از خیر خواهانم همیشه همیشه شاد باشید سالم باشید موفق باشید در دنیا و آخرت بسیار ممنونممممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش سوم

    سوال از خودم

    در حال حاضر چرا به داشتن یه کسب و کار فک نمیکنی با اینکه دوست دارم داشته باشم ،ولی چرا از حتی فک کردن بهش تفره میرم ؟

    چون میترسم، میترسم که شکست بخورم، میترسم که انتخابم برای کسب و کار اشتباه باشه، چون میترسم که مدیر کارخونه ام بگه تو خجالت نمیکشی ، آخه تو رو چه به کسب و کار، چون فک میکنم از من گذشته ،من دیگه 37 سالم شده و دیگه پیر شدم دیگه ولش کن

    چون میگم تو که آدم نیستی ، کسب و کار برای آدمهاست

    چون میگم که من عرضه ندارم که ،من یه کارمند بدردنخور بی دست و پای دست و پا چلفتی هستم یه بچه سوسول که دماغش رو بگیری میمیره ، کسب و کار برای پوست کلفت هاست ، کسب و کار برای کسانی هست که گرگن ، نه اینکه من یه بره هستم، برای کسب و کار باید پدرت در بیاد، باید پوستت کنده بشه ،فک کردی به همین ساده گیه ، فک کردی که به این راحتی کسب و کار میزنی، فک کردی انقد راحته که کسب و کار مورد علاقت رو بزنی ،نه عزیزم باید اول بری خاک خوری ،اول بری کارهای کثیف و آشغال رو انجام بدی تا آماده بشی، کسب و کار جای هر کسی نیست که، جای اهلشه ،تو که اهلش نیستی، تو اگه عرضه داشتی تا الان زده بودی، تو کارمند زاده و کارگر زاده ای باید پدرت در بیاد اصلا حقته که پدرت در بیاد ، بشین سر جات همین چیزی رو هم که گذاشتن جلوت بخور بگو خداروشکر ، سعی کن پات و از گلیمت دراز تر نکنی، تو لیاقت داشتن کسب و کار رو نداری، در اصل تو

    بی عرضه ای

    تو بی دست و پایی

    تو دست و پا چلفتی هستی

    تو ساده ای

    تو زود گول میخوری

    تو گرگ نیستی

    تو چیزی بلد نیستی

    تو لیاقت دریافت پول رو نداری

    تو کاری بلد نیستی

    تو حرفه ای بلد نیستی

    تو استعدادی نداری

    مردم چی میگن ، میگن نگاه کن باز این رفت سراغ یه کاری که نصفه ولش کنه، این دیگه چقد بدبخته

    مردم مخصوصا مدیر کارخونه و مدیر عامل میگن که ها چیه ،خوشی زده زیر دلت برو گمشو از اینجا ببینم میخوای چکار کنی؟ ما آوردیم آدمت کردیم حالا برا ما دم درآوردی ؟ بگیرین پرتش کنید بیرون این بی چشم و رو را

    برو دیگه هم اینورها پیدات نشه

    لیاقت تو همون کارمندیه و کار کردن برای دیگرانه ، تو شایستگیه داشتن کسب و کار رو نداری

    بعدشم به من بگو چی میخوای بزنی ؟

    تو که عرضه نداری پس چرا میگی میخوای کسب و کار داشته باشی وقتی که نمیدونی چیکار میخوای بکنی

    تو ترسویی

    این باورهایی هست که من نسبت به خودم در ذهنم دارم

    و خب تا اینها درست نشه اتفاق خاصی نمی افته

    من تازه فهمیدم که خداوند اصلا به اندازه پشیزی حرکت اضافه ای نمیکنه برای من که من بخوام منتظر باشم که خدا کاری کنه برام ،

    تا من دست به کار نشم هیچ اتفاقی نمی افته

    دست به کار من یعنی چی؟ آیا منظور اینه که شغلم رو عوض کنم ؟ یا اینکه همه چیز و همه کس رو ول کنم برم و بگم به خانواده و به همسرو فرزندم که شما عامل بدبختی من هستید ؟

    یا اینکه سرم رو بندازم پائین و فایلها رو گوش بدم سعی کنم تمرینات رو انجام بدم و سعی کنم که باورهای خوب رو تکرار کنم و سعی کنم که افکارم رو بشناسم و بررسیشون کنم هر روز و بنویسم و متعهد بشم که تغییرشون بدم

    به نظر تو کدام راه برای تو مناسب تر است؟

    خب معلومه ؟

    درسته که تغییر ذهن درد داره ؟ ولی بدون که بعدش چقد موهبت و ثروت وارد زندگیت میشه

    این همون مسیر خداوند هست که خودم رو ازش دور کردم

    خدا اینجا بوده ، در من بوده ، داشته هدایت هم میکرده ،منتها من نمیدیدم تازه فهمیدم که خدا در من بوده و دقیقا به سمتی که من فرکانس میفرستادم و توجه درونی میکردم هدایتم میکرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    محمد بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1066 روز

    سلام خدمت همه عزیزان

    خداروشاکرم که این فایل بمن الهام شد چون دقیقا به این فایل احتیاج داشتم

    ما شرکتی هستیم ک از مشتریان چک می گیریم و این این چک ها رو می فروشیم به همکاران تجاریمون. خداروشکر تو این چند سال مشکل خاصی هم برخورد نکرده بودیم. یک هفته پیش یکی از چک ها موردی براش پیش اومد ک واقعا نادر بود و پاس نشد. ولی از آنجا ک به قول استاد ذهن می خواد بگه همیشه اینجور هست تصمیم گرفته بودم که از این ب بعد روال چک ها رو عوض کنم.

    ولی با شنیدم این فایل نظرم عوض شد. این اتفاق یک در صد ممکنه بیوفته و ذهن ما این همه چک ک بموقع هم پاس می شدن را ندیده گرفته و چسبیده ب همین چک آخری.

    استاد انشالله سالم و تندرست باشید و ممنونم بابت این مطالب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3704 روز

    سلام به همگی

    خیلی موضوع جالبیه برای من این فایل و‌ وقتی به بعضی تجربیاتی که داشتم فکر کردم خیلی خوب ردپای این نگرش رو دیدم.

    مثلا:

    1. توی بحث تغذیه، خب من تا قبل دوره سلامتی که هیچ رژیمی نداشتم و نیازی هم نمی دیدم چون لاغر بودم ولی وقتی مشکلات رو می دیدم توی بدنم، درحالیکه سرباز بودم و در محلی خدمت میکردم که صبح تا شب باید اونجا می‌بودم و شاید یک روز در هفته میتونستم از ظهر به بعد خونه باشم اونم فقط تا 5 صبح، با این اوصاف دوره رو تهیه کردم و دست و پا شکسته گوش و عمل میکردم چون واقعا در طول روز و شب شاید 1 ساعت میتونستم زمان داشته باشم برای گوش کردنش که اونم یا باید خواب بعدازظهر رو میزدم ازش یا فایل گوش میکردم ولی خب به همین دلیل دست و پا شکسته گوش کردن، خوب متوجه مفهوم نمی‌شدم و عجله هم داشتم برای نتیجه گرفتن، خلاصه باعث شده بود که در همون دفعه اول، بارها و بارها شکست بخورم تو ادامه دادن روند دوره قانون سلامتی و وقتی خدمتم تمام شد، ناخودآگاه یک ترسی تو وجودم بود که نکنه دوباره نشه و نتونم به این سبک عمل کنم، شاید اصلا برای من نیست و از اینجور صحبتهای ذهن ولی وقتی اومدم با تمام تمرکز از صبح تا شب روی دوره سلامتی کار کردم، دیدم که آقا خیلیم راحته و بدن اصلا عادت می‌کنه و مهمتر که اون موقع من ذهنم رو و باورهام رو تغییر نداده بودم و فایلارو در بهترین حالت 1 بار با تمرکز می‌شنیدم و بعضی هارم یکم می‌نوشتم و خب معلومه وقتی اینهمه باور درب و داغون در مورد تغذیه‌ و سلامتی داری، نمیشه. خلاصه ذهنم می‌گفت نمیشه ولی فهمیدم ایراد از چیه و خدا رو شکر تقریبا 8 روز هم پیاپی عالی عمل کردم به دوره سلامتی و نتایجشم دیدم که همینطور ان شاء الله ادامه میدم.

    مثال بعد:

    2. توی فوتبال هم این اتفاق واسم افتاده که مثلا تک به تک با دروازه بان تو مسابقات خراب کردم یا دریبلی رو نتونستم بزنم و ذهن گفته که دیگه نمیتونی تک به تک گل کنی یا دریبل خوب بزنی، با اینکه هزاران بار قبلش گلای قشنگ زدم، تک به تک دروازه بان رو محو کردم، دریبل هایی زدم خیلی خوشگل و حرفه ای ولی همون یکبار ترس تو وجودم انداخته بود که باعث میشد دفعات باید یا دریبل نزنم و یا بازم اون ترس باعث خراب شدنش بشه. واقعا این منطق که من هزاران بار قبلش اینکارارو با موفقیت انجام دادم و حالا یکبار تو یک موقعیت خاص نشده اون چیزی که باید بشه، مهم نیست و مهم اینه که توجه کنم به اون هزاران باری که کار درست انجام شده. گاهی هم هست آدم مهارت لازم رو کسب نکرده که یه کاری جواب نداده، خب بیام بررسی کنم که چطور تو موقعیتهای این شکلی، کار درست رو انجام بدم و به نتیجه دلخواه برسم و تمرکز بزارم و تمرین کنم تا یادش بگیرم.

    مثال بعد:

    3. چند سال پیش ساعت 12 شب داشتم با دوچرخه از خونه داییم برمیگشتم و توی راه چند نفر جلوم رو گرفتن و گوشی و کاپشنم رو به زور ازم گرفتن و رفتن. بعد اون اتفاق اینقدر ذهنم بهش معطوف شد و توجه کردم بهش که میترسیدم گوشی ببرم بیرون و تا همین الان باهام این ترس مونده و اغلب گوشی با خودم نمی‌برم و ترس دارم از تکرار دوباره اون اتفاق. در صورتی که میلیونها بار قبلش هزاران جای مختلف رفتم و گوشی بردم و هیچ اتفاقی هم نیافتاده و کلی هم لذتش رو بردم ولی یکبار این اتفاق افتاده، دیگه باید اون دفعات قبل رو فراموش کنم.‌ پس خودم چطور قبلاً گوشیم رو می‌بردم بیرون یا مردم چطور همشون گوشی دستشونه و میرن پیاده اینور اونور و هیچ اتفاقی هم نمیافته؟ تازه اون اتفاق که افتاد خیریتی شد که من گوشی بهتر و کاپشن زیباتر و گرم تر و باب میل تر بخرم و کلی به نفعم شد. چقدر من خودمو تو پیاده روی هام محروم کردم از گوشیم و گالکسی بادزهام چون میترسیدم ولی از حالا می‌خوام ببرم با خودم و خیلی راحت فایل گوش بدم، آهنگ بزارم تجسم کنم و لذتش رو ببرم.

    این فایل یک منطقی رو داد بهم که از این به بعد در لحظه کنترل ذهن بهتری داشته باشم و بتونم مثل شما استاد عزیزم، مثل رونالدو،‌ خوب ذهنم رو کنترل کنم و نزارم محدودم کنه و بترسونه منو با اینکه تغییر کردم، با اینکه اینهمه وقت همه چی خوب بوده و حالا یکبار این اتفاق بد افتاده.

    حتی یادمه اوایل توی ورودم به فوتبال از سالن و محلات، خیلی بد بودم و چیزی بلد نبودم ولی شور و اشتیاق داشتم و ادامه دادم و هرروز بهتر شدم و یه سری چیزایی که توش روزای اول خوب نبودم مثل مثلا آمادگی بدنی و هوازی، به جای گفتن اینکه دیگه نمیشه، به آمادگی بالایی رسوندم خودمو و این مسیر همچنان ادامه دارد.

    متشکرم استاد عزیزم بابت این فایلهای آگاهی دهنده

    دوستون دارم

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1987 روز

    سلاااام به استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان

    چگونه ذهنمان ما را فریب میدهد؟

    چیزی که الان دارم تجربه میکنم موضوع کسب و کارمه

    95 درصد مواقع مشتری راضی و هر روز سفارش میگیرم ذهن هی میخواد بره سراغ اینکه دلیل و منطق منفی بیاره که چرا یه سری افراد دیگه خرید نمیکنن و ربطش بده به اینکه ممکنه کار من ایراد داشته باشه یا محصولم خوب نباشه ولی من افسار ذهنمو دستم میگیرم و میگم خدا از بینهایت دستهاش روزی میرسونه و هر لحظه و هر روز یه مشتری اینهمه نظر مثبت و تحسین میشنوم داره فروش اتفاق میفته پس اگه افتاده باز هم میفته و سعی میکنم باورای درست جایگزین کنم و ذهنمو هدایت کنم در حالی که قبلا یه بار به خاطر همین نجواها کارمو استپ زده بودم گوش دادن مداوم به فایل های استاد خیلیییی کمک میکنه من همین امروز داشتم جلسه 4 قدم دو رو گوش میدادم با اینکه چندین بار گوش داده بودم ولی داشت فراموشم میشد و تکرارش کردم دیروز شاید 5 یا 6 ساعت فقط داشتم آموزش ها رو گوش میدادم

    دوستان پیشنهاد میدم فایل های دانلودی یا هر دوره ای که از استاد خریداری کردین هر لخظه خوراک ذهنیتون باشه تا بتونین راحت تر افسار ذهن نجواگر رو دستتون بگیرین چون به قول قرآن انسان فراموشکاره یادش میره. ریشه انسان از نسیان میاد یعنی فراموشکار

    حواستون به این موضوع باشه

    تکرار

    تکرار

    تکرار

    سپاسگزارم استاد عزیزم که با این آگاهی های فوق العاده باز قانون رو بهمون یاداوری کردین

    خدارو صد هزار بار شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    مهسا میهن خواه گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    سلام دوستان عزیزم و سپاسگزارم استاد عزیز بابت فایل هایی که به ریزیم وسط و فکر کنیم چی جلو مون گرفته محدود شدیم

    من چون دررابطه مادر و پدرم جدایی بود

    وقتی خودم ازدواج کردم با کوچکترین دعوا و تنشی ذهنم میرفت سمت جدایی که قراره برای تو هم این اتفاق بیفته

    و تا الان با تمرکز روی صفات مثبت همسرم و آموزش های استاد تونستم به رابطه ام کیفیت بدم و بهتر و بهترش کنم

    در مورد شنا کردن من از اطرافیان موردهایی شنیده بودم که غرق شدن از این ترس با اینکه خیلی آب دوست دارم ولی اصلا حتی نرفتم سمت یاد گیری شنا و وحشت دارم

    در مورد کارهای جدید در هر زمینه میخوام انجام بدم به تعویق میندازم یا انجام نمیدم مثلا سر کارم کاری که جدیده میزارمش آخر غذایی که جدیدی به زور شاید یه بار درستش کنم

    کلا کارهای جدید تو ذهن من با خطر و سخت بودن همراه شده

    در مورد بارداری و زایمان بچه داری من در زایمان اولم هم دوران بارداری و هم زایمان هم نگهداری نوزادم اینقدر سخت بود و گذشت که تا چندین سال اصلا متنفر بودم از بارداری

    ولی بعدش اومدم نوشتم دوران بارداری زایمان و حتی نگهداری نوزادم چطور باشه و چه چیزهایی پیش بیاد

    و اینقدر عالی و بینطیر و پر فکت و راحت گیش رفت و دستان خدا اومدن کمکم کردن که الان یکی از موفقیت هام محسوب میشه

    توی همین سایت خودمون من هر وقت میخوام کامنت بنویسم ذهنم میگه تو خوب کامنت نمیزاری ننویس تو حتی 1بارم کامنت هات امتیاز نیاورده نمیخاد بنویسی و باعث میشه من ننویسم

    مطمئن هستم مورد های دیگه ای هم هست که باید با چندین بار گوش دادن فایل و فکر کردن بادم بیاد که ذهنم تجربه هایی رو ازم گرفته

    به امید خدا در مسبر پیشرفت و خوشبختی باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    بخش یک

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    به نظر خودم الا من درکنترل ورودی ها خوبم ،چون تقریبا در طول روز یا فایل گوش میدم یا زبان میخونم یا کار میکنم ،ولی چیزی که هست و هنوز دست نخورده مونده باورها و افکاری هست که تو ذهنم هست و داره کار میکنه

    و افکاری که هر روز تو ذهنم میچرخه و بیشترش هم نا امید کننده ، ترس دهنده، نگران کننده ،اندوه کننده، کمبود دهنده، و غمگین کننده هست

    و باید اینها رو درست کنم، و خب صفحه باورها رو نوشتم و سعی میکنم تکرار کنم ، ولی ذهنم اون ها رو به باد مسخره میگیره ،و میگه جمع کن این مسخره بازی ها رو ، این که نشد تغییر ، تغییر باید یه دفعه باشه که اسمش تغییر باشه نه اینکه کلی زمان بخواد طی بشه که اونم معلوم نیست که تغییر کنه یا نه

    این وضعیت کلی ذهن من هست

    مثال کلاس شنای دیروز من

    من دیروز که جلسه هفتم بودم اینطور پیشرفت که خوب نتونستم دوچرخه بزنم ، وخیلی هم تلاش کردم در اون یک جلسه ، ولی بعد از تمرین دیدم که بسیار نا امیدم و نارحتم و حتی وقتی که از اسختر همیشه می اومدم بیرون کلی هوا رو نگاه میکردم سپاسگزاری میکردم درخت ها رو نگاه میکردم و به پسرم میگفتم که خیلی عالی بودم امروز ولی دیروز متوجه شدم که اینها همه کمرنگ تر شده و نا امیدی در من بیشتر شده ،چون وقتی که دیدم خوب نتونستم دوچرخه بزنم ذهنم گفت که دیگه تمومه تو نمیتونی یاد بگیری الکی وقتت رو هدر نده بیخیال شو

    و تمام این ها رو وصل کرد به قوانین و گفت که این کار کردن و توجه کردن تو به قانون هم الکیه ، ولش کن بابا،این همه وقت خودت رو هدر دادی هیچ تغییری هم نکردی،کلی خودت رو از عیشو نوش و این و اون و تفریحات و بودن کنار خانواده و اینها انداختی و بعد ازسر کار هی میای میشینی فایل گوش میدی و کامنت مینویسی و تمرین میکنی که چی بشه ،کو تغییر

    دیگه همیشه همینه وضع ، یعنی هی اوضاع بد تر میشه و تمام حرفش اینه که ول کن ،ادامه نده،

    الان درک میکنم که هر جا که من متوقف میشم از شیطان پیروی کردم ، چون دیدم که بعد ها پیشیمون شدم که چرا ادامه ندادم

    این در تمام موارد صدق میکنه ، از سلامتی بگیر از ورزش و از پیاده روی از هر چیزی

    چون این افکار داشته کار میکرده یا بهتره بگم این دعوت ها

    عجله ،کمبود، حرص، نگرانی ، اندوه و بعد از اینها من کارو یا ول کردم یا متوقف کردم و ادامه ندادم

    فرزندم و همسرم بعضی مواقع یه کارهایی میکنن و من این تصمیم رو میگیرم بعدش

    که این نشون میده که دیگه نباید به اینها توجه کنم و به خودم توجه کنم و به فکر خودم باشم

    البته میخوام این رو برای خودم شرح بدم که در هر زمینه ای من میام تصمیم گیری میکنم و میگم باید اینطور عمل کنم یا نکنم

    و حواسم باشه که از روی چه احساسی تصمیم میگیرم ، از روی عصبانیت یا احساس خوب

    وقتی که یه بار ماشین رو گذاشتم و روش خط انداختن من فک میکنم که همیشه این اتفاق می افته

    البته این سوال هم هست که خب اگر یه بار دیگه اتفاق بیفته ذهنم میگه ببین تو آدم نمیشی ، تو درس نمیگیری، اون دفعه اتفاق افتاد چرا تجربه نشد برات ، میگه اون یه درسی بود که دیگه اون کارو نکنی

    الان متوجه شدم که اون دفعه دومیه بخاطر این نبوده که خود به خود اتفاق بیفته ، بخاطر توجه ما بعد از اون هست

    یه بار رفتم سند بگیرم گفتن نمیشه و من گفتم که برای همیشه نمیشه و ولش کردم

    دیروز یه جلسه دوچرخه زدم و دیدم چرا مثل مربی نمیتونم بزنم ذهنم گفت که برای همیشه نمیشه ، ولی میخوام بگم که با تمرین میشه

    مثال:

    وقتی که رفتم خونه خانواده ام و دیدم که دارن حرفهای منفی میزنن گفتم ولش کن دیگه نباید بیام چون همیشه اینجا منفیه

    در صورتی که بارها قبلش بوده که حرفها خوب و مثبت و لذت بخش هم بوده

    یه مقدار پول که تو حسابم هست و مسئله ای پیش میاد و خرجش میکنم میگه دیگه تمام شد از این به بعد دیگه پدرت در میاد و دیگه نمیشه کاریش کردو بی پولی همیشه گی هست

    تو مسافرت چند وقت پیش که رفتم ،با خانواده همسرم : یه بار شنیدم که گفتن پسرت نزاشت که ما خوب زیارت کنیم و من ناراحت شدم و گفتم دیگه با این جمع نمیام بیرون در صورتی که بارها و بارها ما باهم بیرون رفتیم و انقد انسانهای شریف و مهربانی هستن که نگو، ولی به خاطر اون یه حرف که من از دور شنیدم ذهنم گفت که اینها دیگه بدرد نمیخورن و باید جداشی ازشون یا تنهایی بیای

    یا مدیری که باهاش کار میکنم بارها شده که لطف داشته و بسیار با من مهربان بوده و شده که یه باری مثلا یه طور دیگه حرف زده و من گفتم که باید از اینجا برم بخاطر اون یه دونه حرف

    و بارها همسرم گفته که تو بعضی مواقع به خاطر یه حرف یا یه اتفاق که همیشه گی نبوده از کاه کوه ساختی و کلی عصبی شدی و کلی ناراحتی ایجاد کردی

    و الان که دقت میکنم مخصوصا در روابط اینطوری هستم که اگر فقط یک بار از یکی یه چیزی ببینم قیدش رو میزنم و اون هر کسی باشه از نزدیکترین فامیل یا دورترین

    چون میگم که از این به بعد دیگه قراره همین اتفاق بیفته

    تا الان نمیدونستم که این کار ذهنه و کار شیطانه ، فک میکردم که منم و دارم درست تصمیم میگیرم

    بارها خودم رو سرزنش کردم به خاطر یه کار اشتباه

    مخصوصا خودم، اگر مثلا همیشه دارم کار درست رو انجام میدم و یه بار بخاطر هر مسئله ای اشتباه کردم یا یه کاری کردم که یه نفر رو ناراحت کردم یه هر مسئله ای ، بشدت خودم رو سرزنش میکنم و میگم دیگه تمامه و دیگه درست نمیشه و دیگه تمام شد

    الان معنی توبه رو درک کردم

    معنی اینکه چرا انسان فراموش کار خلق شده رو درک کردم و فهمیدم که از لطف و نعمت های خداونده که آدم فراموش میکنه

    وقتی که استاد مفهوم این رو که اگر اون مسئله بره تو وجودت وهی بهش توجه کنی و از جنس اون برات اتفاق می افته و تو خلقش میکنی اشاره کرد و گفت و توضیح داد

    تازه من متوجه شدم که قانون خلق چی هست، و درک کردم که اصلا مسئله توجه چطوری کار میکنه و تازه مفهوم این رو که وقتی به چیزی توجه میکنی به احساست نگاه کن ببین چطوره رو فهمیدم

    فهمیدم و درک کردم که توجه اون چیزی نیست که با چشم میبینیم توجه اون چیزیه که با چشم دل یا وجود بهش توجه میکنیم ، در اصل توجه اون چیزیه که دیده نمیشه ولی خودت درونا حسش میکنی و فقط خودت هستی که متوجه اش میشی اگر بخوای بهش فک کنی و یا دقت کنی

    بخاطر اینه که وقتی بعضی مواقع که با همسرم صحبت میکنم میگه چرا توجه نمیکنی به من میگم چرا توجه میکنم میگه نه چشمات اینجا هست ولی روحت جای دیگه است

    منظور از توجه همینه

    حتی اگر کسی از بیرون ببینه متوجه نمیشه،ممکنه من الکی تقلا کنم و از بیرون این باشه که داره تلاش میکنه ولی من از دورن دارم به این توجه میکنم که نه من نمیتونم و نمیشه و بعد تصمیم میگیرم که ولش کنم کار رو و فقط در تقلا نشون بدم که ببین من تلاشم رو کردم و نشد

    و اینجا مفهوم اصلی باور مشخص میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1927 روز

      سلام مجتبی جان

      چه کامنت معرکه ای! چه خود افشایی قهرمانانه ای! چه شجاعتی! کیف کردم! به هر حال من همچین شجاعت و همچین حضور ذهنی نداشتم که دیتیل وار ایراداتم رو بنویسم… تحسین بر شما!

      فکر میکنی خودت تنها هستی، مجتبی جان؟ این ایده آل گرایی، مکافات من هم هست. خانومها هم بهتر از هر کسی می‌فهمن که با یک ایده آل گرا سرو کار دارند…مثل زندگی خودم! خوب اومدی: تو که حواست به من نیست!! به چی فکر میکنی، مرد؟!!

      اصلا از بچه گی عادت کردم… اگر اینطور نشد، پس همه چی سیاهه!! آقا، اینم شد طرز تفکر؟

      خب، خیلی خوبه که این رو از خودم در آورده م… فهمیده م که ایراده!

      تمرین‌های روزانه سپاسگزاری و ستاره قطبی، خیلی خوبن…. خیلی!

      کلی من رو درمان کرده ن… کلی بهتر شده م!

      اصلا دلیل اینکه سال 84 ، پنجاه هزار تومن پول بی زبون، معادل 5 گرم طلا! دادمو رفتم کلاس شنا، همین ایده آل گرایی بود… خودم رو مجبور کردم و رفتم و الان هم هیچی بلد نیستم! چون همون موقع هم از فلوتینگ و دوچرخه، لذت نمیبردم! فقط رفتم که رفته باشم! بعد هم هی مینشستم و ایراد کار خودم رو میگرفتم و فکر میکردم این رفتار، باعث پیشرفت من میشه!

      هنوز هم نمیدونم باید با زندگیم چه غلطی بکنم… ولی دم استاد عباسمنش گرم که تمرین‌های دوازده قدم رو یادم داد….توصیه ای برای تو دارم؟ غلط بکنم! اگه طبیب بودم، سر خود دوا مینمودم!

      ولی، یه چیزی، آهسته آهسته داره تغییر میکنه و این رو دوست دارم! فقط خواستم همین رو بگم…اینکه تو بی‌نظیری و یه روز همه چی رو به بهترین شکل درست میکنی. چقدر این کامنت و این گفتگو لذت بخش بود، خدا را شکر!

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      علیرضا داودی گفته:
      مدت عضویت: 2042 روز

      سلام آقا مجتبی عزیز

      توضیحاتت خیلی جالب بود و من چندین متن از نظراتی که زیر فایلهای دانلودی رو گذاشتی خوندم.

      من یه سوال داشتم از شما . با توجه به متنهاتون نشون میده در این زمینه تغییرات اساسی ای داشته اید و همچنان این تغیرات رو دارید. در خصوص مسائل مالی بعد از شروع آموزش از این سایت و دوره ها وداده های استاد رشد محسوسی داشتید؟ واقعا رشدتون بعد آموزش قابل قبول بود؟ اگر واقعا موفقیت مالی داشتید امکانش هست بفرمائید چطور این اتفاقات براتون رخ داد؟ میخوام از گفته های شما به ضعف عای خودم در خصوص عدم تغییر پی ببرم

      شما چه کردید و کائنات بعدش براتون چه کرد؟

      آیا با الهامات هم و گفتن به شما هم چیزی داشتید که خودتون ناگهان سورپرایز شه؟

      ممنون میشم راهنمائیم کنید؟

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: