این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
شیطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستی میدهد؛ و به فحشا (و زشتیها) امر میکند؛ ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما میدهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست. (به همین دلیل، به وعدههای خود، وفا میکند.)
ترس نقطه مقابل ایمان است
مثالی بزنم از خودم همین چند ماه پیش
چند ماهی بود میرفتم باشگاه و همه چی خوب پیش میرفت یک روز عصر ک کارم تمام شد اومدم ک سوار ماشین بشم دیدم در ماشین بازه و استارت ک زدم دیدم روشن نشد نگاه کردم دیدم کاپوت بازه و دزد کامپیوتر ماشین رو زده یک لحظه ناراحت شدم ولی چون میدونستم باید الان کنترل ذهن داشته باشم تو ماشین با خیال راحت نشستم و شیک پروتئین زدم و زنگ زدم ب پدرم ک بیاد ماشین رو بکسل کنیم و ببریم تعمیرگاه اونم گفت الان خودمو میرسونم
داشتم ب آسمون نگاه میکردم و میگفتم من نوکرتم ، من هیچی نیستم ،
همه چی تویی
خودت درستش کن
یا آیه الخیر فی ما وقع افتادم
و گفتم حتما خیری هست
همون لحظه گوشیم زنگ زد و مادرم بود و با نگرانی گفت چی شده
گفتم هیچی عزیزم و نگران نباش حتما بنده خدایی پول لازم داشته و این اتفاق افتاده
مادرم گفتم احسان نگران نباش پدر داره میاد
گفتم مادرم : من اصلا نگران نیستم من خدا رو دارم ، کسی و تا الان کنارم بوده الانم کنارمه
اون شب پول کمی توی کارتم بود چون هر چی پول داشتم فقط تمام بدهی های بانکی رو ب لطف الله مهربان تسویه کرده بودم از اونجایی ک نمیدونستم چقدر خرج ماشین میشه فقط ب خدا گفتم :
پرودگار من پول کمی دارم فردا خودت درستش کن جوری ک من محتاج کسی نباشم ک ازش پول بگیرم و فقط پول خرید قدم 8 برام بمونه تو حسابم برام کافیه
( اون موقع روی دوره مقدس 12 قدم کار میکردم )
پدرم اومد و شب شده و جایی باز نبود و مجبور بودم ماشین رو چند کوچه بالاتر تو خیابون پارک کردیم وقتی داشتم با ماشین پدرم برمیگشتیم پدرم گفت مطمئنی اینجا امن هست
گفتم : پدر جان خدارو گزاشتم تو ماشین خودش حواسش هست
فردای اون روز توی تمرین ستاره قطبی درخواستم رو نوشتم و دقیقا همونی شد ک من از خدا خواستم
اما وقتی فرادی اون روز میرفتم باشگاه ترس میومد ک نکنه باز دوباره همون اتفاق بیوفته
و من میگفتم ن من قفل کاپوت زدم و ماشینم رو جای بهتری پارک کردم و قرار نیس یک اتفاق ب ظاهر بد دوباره اتفاق بیوفته
دقیقا هر لحظه نجواها میاد این ما هستیم ک باید افسار ذهن رو بکشیم
وقتی شما ب سمت نور حرکت میکنید تاریکی کمتر میشه
توی قران خدا میگه نبوده زمانی ک ما بر پیامبر آیه نازل کردم و نجوای شیطان نبوده اما ما قدرت کلام خدا رو بالا بردیم
سلام به استاد عزیزم و یارمهربان و دوستان این مسیر الهی
“خدایا شکرت بابت تمام اتفاقات زندگی ام که باعث رسیدن من به خواسته هایم میشود ”
همیشه تلاش میکنم این جمله که همان “الخیر فی ماوقع” هست رو درک کرده بهش عمل کنم تا لاجرم نتایج بدنبالش بیاد
ولی میدونم که منم انسانم و ذهن هم همیشه تلاش خودش رو به اشکال مختلف انجام میده تا بلکه بتونه به وظیفه ذاتی خودش عمل کنه
یعنی اونم یه سری وظایف وماموریتی داره که میخاد به بهترین شکل از نظر خودش انجام بده
پس این من هستم که با استفاده از توانمندیهایی که در مسیر زندگی یادمیگیرم و استفاده از قوانین بدون تغییر خداوند احساسم رو بهتر نگه دارم و بتونم وظیفه وماموریتم رو به مراتب بهتر از ذهن انجام بدم و از ربم پاداشهای در خور را دریافت کنم.
پس خدایا خودت یاری ام کن در این مسیر زیبا
قبلا همیشه فکر میکردم چرا خدا انسانهای خوب کم آفریده و اکثرا بد هستن ویا چرا همیشه بدها قویترن ؟؟
آخه هرچه داستان از پیامبران و امامان شنیده بودم این بودکه:
اونا ادمهای فقیر و کم طرفدار و مظلوم بودن ولی دشمناشون همیشه قویتر بودن
اما الان که به لطف خدا و آموزشهای استاد در مسیر درک قوانین هستم
و مثالهایی که استاد از پیامبرانی مثل محمد،سلیمان،داود و حتی امامان شیعه …
همه و همه در زمان خودشون از ثروتمندان بودن و به دیگران کمک میکردن
و به لطف آشنایی با داستانهای قرآن این رو هم درک کردم که نه تنها پیامبران قوی بودن بلکه با فرکانسها وباور های درست و ایمانی که به خدا داشتن اگه در مسیر قوانین خدا بودن حتما پیروز میشدن
و مثال بارز اون هم فتح مکه توسط پیامبر بود که خیلی آسان و بدون خونریزی این پیروزی رقم خورد و مثالهای متعدد… خدایاشکرت
حالا دیگه نگران این مسائل نیستم و دارم یاد میگیرم که فقط تو مسیر درست باشم و روی خدا حساب کنم و تا میتونم شرک رو به حد اقل برسونم
دوسال پیش وقتی از شغل کارمندی بازنشست شدم و اولین حقوق بازنشستگی به حسابم واریز شد تقریبا نصف زمان شاغلیم بود
بیییینهایت نگران شدم و احساس بدی داشتم گفتم خدایا یعنی چجوری باید هزینه های زندگیم رو تامین کنم و…
بعد دوسال وقتی مرور میکنم نه تنها درآمدم کم نشده بلکه بسیار با کیفیت تر زندگی میکنم و خدارو شکر از طرق مختلف و از جایی که فکرش رو هم نمیکنم خدا میرسونه.
و حالا ما تصمیم گرفتیم به تهران مهاجرت کنیم و از زیبایی های کشور لذت ببریم
همین امروز صبح همسرم گفت اونجا هزینه هامون بیشتر میشه چکار باید کرد
علیرغم این همه اتفاقات و نتایج خوب دو سال گذشته بازم یه لحظه نگران شدم و ذهن داشت تلاش خودشو میکرد که شرایط رو بد جلوه بده
وقتی براش دو سال گذشته رو مرور کردم ایشون هم حالش بهتر شد و احساس خودم هم عالی
اگه فقط بتونم:
“واما من اعطی والتقی و صدق بالحسنی ”
رو درک و عمل کنم
لاجرم به “فسنیسره للیسرا” هدایت میشم ودیگه میفتم تو جاده آسفالته و سوت میزنم و از زندگی لذت میبرم.
به قصد مهاجرت خونه رو به فروش گذاشتیم از دفتر املاک بهم زنگ زد در حین صحبت با کارشناس املاک داشتم قدم میزدم یهو چشم افتاد به یه اسکناس 10هزارتومنی کنار دیوار خم شدم برداشتم و در حالیکه همچنان تلفن ادامه داشت من به ورود این ثروت به زندگیم و نشونه هاش فکر میکردم در حالیکه اون بنده خدا داشت تلاش میکرد که بگه آقا بازار ملک سنگینه و خریدار ناز داره ولی من انگار همزمان با شنیدن این حرفا ، داشتم با یه صدای بلندتر دیگه ندای قلبم رو میشنیدم که میگفت:
یادته تو خرید و فروش های قبلی که تعدادش هم کم نیست چقدر راحت با اولین مشتری فروختی و با اولین بازدید خونه خریدی.
آخه ما خیلی خونه عوض میکنیم و معمولا بیش از سه یا چهار سال یه محله ساکن نمیمونیم و خیلی راحت لوکیشن مون رو تغییر میدیم.
مورد بعدی:
برا پروژه جدیدمون درخواست انشعاب آب داده بودیم و قرار بود بین 10 تا 18ام مرداد وصل بشه
دیروز اول وقت یه ماشین مزدا با سرعت در پروژه پارک کرد و نگهبان رو صدا زد
من تو پارکینگ بودم گفتم چه خبره گفت بیا دستگاه رو بزاریم پایین گفتم دستگاه چی گفت برا نصب کنتور آب اومدیم
بنده خدا وقتی تعجب منو دید پرسید نگهبان چی شد
خلاصه وقتی دلیل زود اومدنشون رو پرسیدم
گفت هیچی آقا دو سه مورد نصب داشتیم کنسل شد اومدیم برا شما.
خدارو سپاسگزاری کردم و تا تونستم گروه شون رو تحسین کردم که دمتون گرم با این خوش قولی تون
اون بنده خدا هم که وظیفه ش رو انجام میداد تا جایی که به بهترین شکل کار انجام شد کنتورهای نصب شد و بهم گفت سمت شما رو هم که باید خودتون کنده کاری کنید و به لوله کشی ساختمان وصل کنید براتون انجام میدم ولی هزینه ش رو باید پرداخت کنید
منم از اینکه دیگه نیاز نیست به شخص دیگه ای بگم این کارو یه روزه دیگه بیاد و انجام بده ازش تشکر کردم وگفتم آررره انجام بده هزینه ش هم تقدیم میکنم. خدایا شکرت
از این دست اتفاقات همه مون تو زندگیمون زیاد داریم
ولی باید یادم باشه که ذهن هم وظیفه و ماموریتی داره که اونم بیکار نمیشینه و قطعا همیشه این جدال بین قلب و ذهن هست و باید به عنوان یه پدیده طبیعی بهش نگاه کنم و من فقط به زیبایی ها توجه کنم و سپاسگزار خدا باشم.
خداست که هیچ معبودی جز او نیست، پس مؤمنان فقط باید بر او توکّل کنند.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرای من
دیشب رو مشغول گوش کردن به جلسه ١ احساس لیاقت بودم و البته معجونی از تنبلی و خواب آلودگی،من رو وادار کرد خواب رو به تمرین ستاره ی قطبی ترجیح بدم!
نتیجه چی شد ؟صبح بیدار شدم دیدم شیطان کنارم نشسته منتظره من بیدار شم :| با اون لبخند کریهش میگفت پاشو برات برنامه دارم یک استغفرالله گفتم و پناه بردم به خدا و پاشدم که یک جوری خراب کاری دیشب رو ماست مالی کنم!
دیدم ١٣ تا نقطهی آبی برام اومده ،به شیطان گفتم خودت با پای خودت از خونه میری بیرون ؟یا من با لگتتت پرتت کنم از پنجره؟خلاصه که به خیر گذشت.
درسته من صلاتم قضا شد ولی نور خدا از صلات های قبلی جاری بود،و همونا شد انرژی من برای شروع بهتر…خدارو صدهزار مرتبه شکر برای این همه انرژی مثبت و نور و عشق توی سایت…اینجا واقعا یک بهشت مجازیه،نمیدونم برای بقیه هم همینطوره یا نه ولی من این ٢سال برای خودم یک جهان بی نهایت زیبا توی این سایت درست کردم که با اینکه مجازی بود اما زندگی واقعی من رو هم کن فیکون کرد…و این مسیر ادامه داره به امید الله تا آخر عمرم …اصلا وقتی توی سایت کامنت مینویسم انگار گوشیم و دستام به یک منبع نور وصل میشه و کلمات خودش کنار هم چیده میشه،برای همین همیشه خودمو ملزم میکنم با وضو بنویسم و حتما از قرآن برای شروع کامنتم هدایت بخوام.این کامنت نوشتن ها انقدر برای من بنفیت و سود داشته که مهم نیست کی درمورد من چه فکری میکنه،مهم اینکه من این مسیر درستی که پیدا کردم رو ادامه بدم،فارغ ازینکه بیرون چه خبره،یا بقیه فکر میکنند دارم اشتباه میکنم و یا هرچیز دیگه!بگذرییییم! استاد یک فایل داره به اسم(شکارچی نکات مثبت)الان میخوام بشم اون شکارچی یکم از اتفاقات خوب این یکی دوروز برای خودم بنویسم،انرژیش برسه به روز های آینده…به امید الله
=====================================
امروز اولین اجاره ی خونه رو پرداخت کردم!راستش اولش یکم قیافه م شبیه ی بزغاله بود،کسی که سی و یک سال زندگیش رو همیشه خودش صاحب خونه بوده یا خونه باباش،یا خونه ی خودش،چیزی به اسم صاحب خونه داشتن و اجاره دادن براش یکم عجیب غریب بود…مخصوصا که شیطان یک ترسی از آینده انداخت توی دلم که حالا با این اوضاع فلان چیزو میخوای چیکار کنی؟ولی سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم خدایا شکرت،من تغییر کردم،این یک تغییر مثبته.من مهاجرت کردم،من دارم رشد میکنم.من قبلا این چیزارو تجربه نکرده بودم،من صدتا پله از سعیده ی سابق بزرگتر شدم.کلی مسئله حل کردم اینا همه ش پیشرفته.
چند روز پیش نشانه ی روزانه م یک قسمت سریال زندگی در بهشت بود درمورد یک پرنده ی مهاجر که اومده بود توی پرادایس،انگار خدا دست منو گرفته بود بیاره من فقط همین کلمه رو توی متن فایل بخونم(شیرزن مهاجر)ازون موقع هروقت میبینم دارم کم میارم به خودم میگم تو شیر زن مهاجری،نبینم کم بیاری!پیش برو و هرچی سد جلو روت هست بشکن …به قول استاد حرکت کن…چراغ قرمز ها سبز میشه …تو حرکت کن …
خداروشکر که تونستم ذهنم رو کنترل کنم،علی الخصوص که با صاحب خونه که حرف زدم فهمیدم چقدر انسان با شخصیته,چقدر بزرگواره…همین چقدر نعمته؟
یا نعمت همسایه های خوبی که دارم،توی این آپارتمان ،هر طبقه ٣ واحده،اون دوتا واحد کناری من مال یک خانواده ن که هیچ سروصدایی هم ندارند.
چند روز پیش من از در خونه اومدم بیرون،همزمان یک آقایی هم از در روبه رو اومده بود بیرون ،بنده ی خدا اصلا سرش رو بالا نکرد منو نگاه کنه،بعدشم دید من رفتم سمت آسانسور ،از پله ها رفت پایین که من معذب نباشم،همین موضوع چقدر امنیت و آرامش برای من میاره؟
حالا بقیه به من زنگ میزنند میگن حتما در خونه روقفل کن بعد بخواب!منم میگه باشه!باشه!
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
کلیدهاى آسمانها و زمین از آنِ اوست
در رو قفل کنم برای کی؟برای چی؟
کلید همهی درها دست اونه!
البته که به قول استاد این ایمان هم اولش انقدر سفت و سخت نبود،اما کم کم ساختمش،از تنهایی خوابیدن ها،رفتن توی دل ترس از تاریکی،از قفل نکردن در …تکامل طی شد تا رسید به اینجا،نمیتونمم بقیه رو قانع کنم که مثل من فکر کنند،ولی خودم کاری که درسته رو انجام میدم.
=====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه همکارم زنگ زد گفت عصر فلان مرکز میری گفتم باشه ،دوباره زنگ زد اگر با موتور رفتم که هیچ ،اگر با ماشین رفتم خودم میام دنبالت،گفتم باشه ممنون.
یک لحظه تو دلم گفتم کاش با ماشین بره،کی حوصله داره با تاکسی بره بیاد؟
بعد گفتم چه کاریه؟خو از خدا درخواست میکنم !بعدشم گفتم خدایا خودت ماشین بفرست دنبالم!
همکار کیه؟خداست که از دست همکار جاریه،خداست که مدیر عامله،خداست که منو روی دوش خودش سوار میکنه…وای بر من اگر محتاج دستان خدا باشم و از خدا غافل …
ازون طرف پسرداییم زنگ زده میگه تو چرا زنگ نمیزنی بگی چیکار داری ؟میگم خو کاری ندارم :) میگه مگه میشه؟چند بار بهت بگم بیام دنبالت بریم خرید؟چرا هیچی نمیگی؟
یعنی فقط نزد منو پشت گوشی :)))
همین حمایت ها چقدر دلگرمیه برام ؟چقدر نعمته؟چقدر آرامشه؟
خدا به حضرت محمد میگه ببین خدا این آدم هارو دور تو جمع کرده ،تو کل ثروت دنیا رو هم میدادی نمیتونستی این اُلفَت رو ایجاد کنی! من الان یک گوشه ای از حجم این عشق رو میفهمم،از انسان های شریفی که توی زندگیم هستند،از عشق های بی قید وشرط،از محبت های بدون چشم داشت،از عزت و احترامی که همه ش از آن خداست …من واقعا کاره ای نیستم.همه ش از خداونده.خدایا ازت ممنونم بینهایت …
=====================================
از علی آقا توی تمرین عضله سازی قانون سلامتی یاد گرفتم که یک تمرین رو تا آخر درست انجام بدی بهتر از صدتا حرکت نصفه و نیمه ست.
با اینکه ذهنم داره مقاومت میکنه برای خوابیدن ولی من نمیزارم جلوی درست انجام دادن تمرین منو بگیره .
مدیرعاملمون الان چندوقت از کیش رفته،بعد همکارم گفت از وقتی شما اومدی،حاجی خیالش راحت شده!
اولش ذهنم داشت مقاومت میکرد که نه حالا،تو چه کار مفیدی کردی!بعد یاد حرف استاد تو دوره ی عزت نفس افتادم که به مشاور املاکی گفت دست خطتت چقدر قشنگه،اونم گفت دست خط من قشنگه ؟!اصلا!!!! :)))
گفتم چه کاریه انقدر مقاومت میکنی در برابر تحسین دیگران؟جاش خودتم خودتو تحسین کن!
یکم خودتو دوست داشته باش !
به قول استاد تو دوره ی احساس لیاقت کی از خودت دوست داشتنی تر؟کی از خودت بهتر ؟
به اندازه ای که با خودت مهربانی،جهان با تو مهربانه!
خلاصه که سعی کردم این حرف همکارم رو یکم جدی بگیرم و به خودم بگم دمم گرم!من کارمو دارم توی این شرکت عالی انجام میدم و همین کافیه!بقیه ش به من مربوط نیست!
=====================================
دیگه واقعا تسلیم.
خواب بر من غلبه کرده و من با اینکه هزار تا چیز دیگه برای نوشتن داشتم میرم برای بازدید از یک دنیای دیگه …پرواز روح …استراحت جسم…
خدایا ازت ممنونم که بازم اجازه دادی بنویسم.
خدایا برای تموم این زندگی که بهم بخشیدی ازت ممنونم.
خدایا عاشقتم و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه .
و قرآن را [جدا جدا و] بخش بخش قرار دادیم تا آن را با درنگ و تأمل بر مردم بخوانی و آن را نازل کردیم.
صبح دوم مردادماه ١4٠٣:
ستاره ی قطبی نوشته شده ی دیشب،توی نت گوشی موند و ارسال نشد،چرا؟غلبه ی همزات شیطان بر ندای قلب،جریان هدایت رو قطع کرد و منم دیدم اتصال برقرار نیست،گفتم فعلا همینجا بمون تا تکلیفت رو فردا روشن کنم،به انواع و اقسام روش های سامورایی سعی کردم فرشته ی ملعون رو از خونه پرت کنم بیرون تا بتونم با حال بهتر بخوابم،صبح که بیدار شدم و رفتم سر وقت دفتر شکرگزاری دیدم خودکار اصلا توی دستم حرکت نمیکنه،براش نوشتم خدایا اجازه ی شکرگزاری صادر که من به شکر تو گفتن فقیر و محتاج و نیازمندم،گفت اجازه صادره ولی نه اینجا،گفتم کجا؟گفت برو سر وقت گوشیت و کامنت دیشبت رو کامل کن و بفرست،مگه من قلبت رو باز نکرده بودم برای نوشتن؟چرا تمرینت رو درست انجام ندادی؟ گفتم آخه آخرش دیگه احساسم خوب نبود،نورت رو گم کرده بودم،گفت اشکال نداره،الان که دوباره پیدام کردی الان برو و همونجا ادامه ش بده،گفتم آخه من چی بنویسم؟گفت کار تو گوشی رو به دست گرفتن و طلب هدایته،منم کارم هدایت تو!گفتم چشم خدا،چطور میتونم بهت چشم نگم؟به قول اون آهنگ قشنگه:حسی که بین من و تو اتفاق افتاد،زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد،من هوامو از نفس های تو میگیرم،دستمو عشقم بگیر،من بی تو میمیرم!
سلام خدای قشنگم،سلام عشقم،سلام نورم،الوعده وفا!
ازت ممنونم که اجازه ی شکرگزاری صادر کردی،من به شکر تو گفتن،به نور تو وصل شدن،به عشق بازی با تو،به محتاج تو بودن همیشه و همیشه و همیشه فقیرم.
ازت ممنونم یک روز دیگه بهم فرصت زندگی دادی،ازت ممنونم که میتونم آسمون آبی رو از پنجره ی خونه ببینم،ممنونم که یکبار دیگه صدای سلام صبح بخیر مامانیِ نیلا نیکا رو شنیدم،ازت ممنونم که اجازه دادی بنویسم،ازت ممنونم که اجازه دادی یک روز دیگه عشقت رو تجربه کنم،ازت ممنونم که برای کنترل نجوای شیطان،وکالت و هدایت تو کافیه،ازت ممنونم که انقدر قدرتمندی،ازت ممنونم که همیشه هستی و من رو در آغوش خودت حفظ کردی،ازت ممنونم برای اینکه قبل از مرگم هدایتم کردی،ممنونم که قبل ازینکه این جسم خاکی رو ترک کنم پیدات کردم،ازت ممنونم که بهم جسارت حرکت کردن دادی،ازت ممنونم که هیچ لحظه ای تنهام نذاشتی و هرجا دیدی دارم کم میارم سریع بغلم کردی و گفتی نترس سعیده من هستم.
نمیدونم چرا فامیلامون فکر میکنند سعیده شجاع و نترس و حرکت انقلابی زده،من هرچقدر نگاه میکنم میبینم چیزی جز حمایت و عشق تو نمیبینم.
دیروز عصر رو یادته؟بهت گفتم خدایا با من حرف بزن؟بعد منو صاف بردی تو دل سوره ی نسا؟
و اگر بر آنان مقرّر می کردیم که خودکشی کنید، یا از دیار و کاشانه خود بیرون روید، جز اندکی از آنان انجام نمی دادند. و اگر آنچه را که به آن پند داده می شوند عمل می کردند، مسلماً برای آنان بهتر و دراستواری قدم، مؤثرتر و قوی تر بود.
و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.
این بخشش و فضلی از سوی خداست، و [در استحقاق این کرامت و فضل] کافی است که خدا داناست.
خداوکیلی کلاهمو قاضی کنم،نجواهای شیطان قوی تره یا نور این آیه ها؟ترس های من بزرگتره یا قدرت شما؟ همزات شیطان محقق شدنیه یا وعده ی حق شما؟
خدایا من ازت معذرت میخوام که گاهی قاطی میکنم،میترسم،ناامید میشم،یا قدرت شمارو فراموش میکنم،منو ببخش که خودت به ضعف انسان آگاهی.
دیشب کامنت آقای عطار روشن رو خوندم که میگفت بعد این همه سال و این همه نتیجه،هنوز نجواهاش مثل قبل پایداره،حالا من سعیده،یک جوجه توحیدی ٢ ساله،چه انتظاری از خودم داشته باشم که همیشه بتونم حالم رو عالی نگه دارم؟
مهم اینکه با اینکه میترسم حرکت کنم .
مهم اینکه توی حال بد نمونم.
مهم اینکه با اینکه فکر میکنم نمیشه،ادامه بدم.
مهم اینکه حتی اگر بیفتم توی تاریکی بدونم من اگر چشام چیزی رو نمیبینه،خدای من عالم به این غیب و تاریکیه!
مهم اینکه اگر گریه کردم،گریه رو ادامه ندم.
مهم اینکه اگر دلتنگ شدم،تو غصه ی دلتنگی نمونم.
به قول استاد ،یک ذره بهتر! یکم! فقط یکم امروز رو بهتر از دیروز بگذرونم،من بازی رو بردم!
خدایا ازت ممنونم،ازت ممنونم که حتی وقتی میرم توی در و دیوار تو دستت حائل سرم میکنی تا کمتر دردم بیاد،ازت ممنونم که همیشه یک گوشه ی این خونه نشستی و با لبخند نگاهم میکنی،ممنونم که حتی وقتی من باهات قهرم میکنم تو آشتی میمونی.
چه اهمیتی داره اون بیرون چه خبره و مردم چی میگن؟
مهم اینکه قلب من،خونه ی توعه.
چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید!
بریم یک آهنگ شاید بزارم باهم شلنگ تخته بندازیم؟:)
من به قولم وفا کردم و نزاشتم صلاتم قضا بمونه،تو هم بیا وسط هرچی بهت رقص یاد دادم بریز بیرون ببینم یاد گرفتی یا نه!:)))
سلام شیرزن اصفهانی به شیرزن مهاجر در جنوب ترین جنوب.
سعیده جااانم امیدوارم حالت عالی باشه. راستش نمیدونم چی بنویسم برات. فقط باتمام وجودم دلم خواست که بنویسم. البته دیشب قبل از خواب داشتم کامنتهای دلی شما را که درجواب دوستان داده بودین میخوندم ولذت میبردم ولی اوج اون لذت و احساس خوب و عشقی که بهم دست داد کامنتتون در جواب آقا حمید بود. بقدری انرژی گرفتم بقدری اشک شکرگزاری از چشمم جاری شد که رفتم تو یه وادی دیگه.
سعیده جان بقدری دیشب غرق لذت و نور خدا شدم با خوندن کامنتت که اصلا نمیشد خوابید. پاشدم نشستم مقابل ربم مقابل همسفر همیشگیم و کلی باهاش عشقبازی کردمو شکرگزاری. آخه همش اینمدت بخدا میگم خدایا بهم کمک کن که باحس و کیفیت عالی با درک از نعمت هایی که بهم دادی شکرگزاری کنم و اگر در طول روز اون حس ناب شکرگزاری که دوستش دارم نیاد ولی خداجونی یجور خوشگل میچینه برام که تا بیام بخوابم اون حسو حال بینظیر شکرگزاری بیاد تو وجودم و من لذتشو ببرم دقیقا مثل همین حالا درواقع خودش میاره تووجودم.
همون دیشب میخواستم برات بنویسم ولی اون حس خلوت کردن با رب نمیزاشت ازصبح که پاشدم گفتم حتما امروز برای سعیده جان مینویسم. و اماااا
باز شب شدو قبل از خواب با خوندن همین کامنتت اون حس نوشتن برات و درکنارش عشقبازی باخدا جاری شد تو وجودم.
قبل از اینکه پیامتو بخونم داشتم بخدا میگفتم خدایا نتونستم اونجوری که لذت میبرمو غرق شادی میشم امروز شکرتو بجا بیارم ولی آخه مگه خدا دلش میاد بیخیال خواستت بشه و درلحظه اومدم شروع کردم به خوندن کامنتت و دیگه دیگه
اومد جاری شد اون حس خوشگله.
ممنونم ازت.
سعیده جان با خوندن جمله به جمله این کامنتت دقیقا شرایط خودم و مسیر زندگیم برام تداعی میشد. دقیقا سلولی درک میکنم حرفاتو وقتی از شیرزن مهاجر گفتی تو وجودم تکرار شد شیر که به بیشه بزنه نر و ماده نداره
این جمله ای بود که درطول زندگی و مسیر تحقق اهدافم بارها شنیدم و بهم گفته شد البته وقتی قبلا این حرفو میشنیدم کلی از شنیدنش لذت میبردم ولی خودم هنوز بلد نبودم بخودم عشق بدم. بیشتر حالت سختگیرانه بخودم داشتم. بگذریم.
اون حرفت که درباره قفل کردن در خونت گفتی باز خدا تصویر اینکه خودش از شب اولی که من مستقل شدم برای خودم و زندگی مجردی برا خودم شروع کردم هرلحظه بیشتر از قبل کنارم بودو هوامو داشت. حس میکردم هرشب سرمو میزاره روی پاهاش و مراقبمه که راحت بخوابم و واقعا هم چه خواب راحتی داشتم از اون لحظه تا حالا که چندین سال میگذره ازش.
وقتی از شکرگزاری گفتی داشتی حال منو میگفتی.
وقتی از آدمهای بینظیری که خداوند وارد زندگیت کرده گفتی سلولی درک میکردم چون عینا برای منم همین شده
خلاصه همش حالو روز من بود.
راستی مدتی بود باتمام وجودم بخدا میگفتم خدایا من خیلی دوست دارم کلامت توی قرآن را درک کنم و بفهمم واقعا قلبا میخواستم این موضوع را و دیشب بعد از خوندن کامنتت و خلوت کردن و عشقبازیم باخدا اومد توی وجودم که از فردا صبح بمحض بیدار شدن قرانو باز کن هر آیه ای که اومد فقط بخونش با معنی همین. و خدا اولین قدم درجهت این خواسته قلبیم را بهم گفت و امروز صبح همینکارو کردم و از سپردن و توکل کردن بخدا گفته بود. خیلی حس خوبی بهم داد. درواقع همون سپردن هم هدایت خودش بود برای من وبرای حالو هوای این روزهای من. برای خستگی این روزهای من.
سعیده جان واقعا نمیدونستم چی برات بنویسم. فقط میدونم یذوقی توی وجودم بود که بنویسم همین.
دوستت دارم همیشه برات دعا میکنم و از خدا خواستم که بتونم بزودی بیام کیش به دیدنت. کلی حرف دارم برات بزنم دختر. و مطمعنم بینهایت شگفت زده میشی از مسیر زندگیم و هدایتها و همراهی خداوند درین مسیر وکلی لذت میبری همینطور که من از تجربیات و نوشته های شما غرق لذت میشم.
درپناه خدا باشی دوست عزیزم درواقع فراتر از دوستی و من قلبا باهات حس بسیار نزدیکی دارم.
فک کنم دو سه ماه قبل بود که اسمتو پایین سایت، اونا که امتیاز بیشتر میگیرن دیدم و یادم اومد که کامنتات خیلی قشنگ بود، رفتم پروفایلت و چند تا کامنت آخری رو ک گذاشتی بودی خوندم، نیمه های شب بود اشک ریختم و اشک ریختم اونجا که تازه الهامات اینو که انصراف بدی از پرستاری و بعد رفتی کیش و پیامک مادربزرگ فاطمه عزیز برات اومد . اصن دیوانه شدم از این حجم از قدرت و چیدمان خداوند و جسارت و شجاعت خودت سعیده نازنینم.
ازون موقع ب بعد با عشق کامنتهای بی نظیرت و توحیدیتو دنبال میکنم لذت میبرم اشک شوق میریزم و بخشندگی و قدرت خداوند رو می بینم که وقتی بهش اعتماد میکنی چطور روی دوشش میذارتت و میبرتت
البته همه این نتایج، خیلی خوب میدونم ک بخاطر تلاش و کنترل ذهن و کار کردن بی وقفه خودت روی سایت هستش که بت هزار آفرین میگم
این سایت عالیه فوق العادست و برای من که در حال شاگردی هستم و هر روز دارم یاد میگیرم، کامنت هات و اینکه از تضادهات، از روند رشدت، از گیوآپ نکردنات، از نحوه کنترل ذهنت، از الهاماتت، از قدم به قدم جلو رفتنات و دستان خداوند از کمک هاش، از انسانهای توحیدی که در اطرافت جایگزین انسانهای غیرهم مدارت شدند، از قلم زیبات مینویسی،
بخداوندی خدا که دارم یاد میگیرم و نگاهم به خداوند به عظمتش به قدرت و بخشندگیش به پلن هاش به معنی ایمان به معنی توحید داره عوض میشه و احساس میکنم درکم داره بیشتر میشه
خیلی مونده راه زیاد دارم اما منم ادامه میدم
عزیزدلم بازم بنویس که از کامنتات تسعشات نور خداوند تا اینجا که مشهد هستم خیلی بموقع میرسه و چنان ب دلم میشینه که قلبم و روحم پر میشه از نور الهی
من به دو تا از خواهرام گروهی داریم که یکی از مواردی که باهمدیگه به اشتراک میذاریم لینک کامنت های بی نظیرته ک کلی وقتی همو میبینیم عین تشنه ها در موردت صحبت میکنیم لذت میبریم تحسین میکنیم و خلاصه عاشقتم
سپاسگزار خداوندم به خاطر حضورم و حضورت در سایت ک معنای فاصله ها رو از بین میبره و دلها رو اینقد نزدیک میکنه
سپاسگزارم بخاطر استادان عزیزم و ایجاد این سایت فوق العاده که هیچ جا مث اینجا نیست
پس چون به آن پدر و مادر فرزندی صالح (و تندرست) عطا کرد مشرک شدند و برای خدا در آنچه به آنها عطا کرد شریک قرار دادند (یعنی فرزندان خود را به نام بتها نامیدند مثل عبد اللات و عبد العزی)، و خدای تعالی برتر است از آنچه شریک او سازند.
سلام به سعیده نورانی
سلام به رفقای همسفر در این سایت
سعیده جان
اینجانب بی نهایت تحسینتون می کنم
برای این صلاه هات
برای این ادامه دادن هات
برای این همه رشد و پیشرفت
این آیه که ابتدای کامنتم نوشتم، نشانه ی روزانه ام از قران بود
می دونی چرا این آیه رزق امروزم بود؟!
چون دیروز تو ذهنم اومدم اعتبار اتفاق های خوبی که برام افتاده بود رو داشتم میدادم به عوامل بیرونی… به خودم…
استغفار می کنم
فراموش کردم که این رب العالمین بود که منو آسون کرد برای آسونی ها
فراموش کردم که رب وهاب من بود که دستان مهربانش رو آورد تو زندگیم تا در لحظات سخت چالش این روزهام کنارم باشن
فراموش کردم که رب العالمین بود که دکتری رو به زندگیم هدایت کرد که انسان بسیار شریف و ارزشمندی بود و قبول کرد برای کارهای درمان همسرم یک روز در میان با هزینه کم بیاد خونمون تا من به زحمت نیفتم و راحت تر بتونم روی خودم کار کنم و من داشتم اعتبارش رو میدادم به دستش
فراموش کردم این رب العالمین بود که وکیل های خوب و ارزشمند و شریف رو به زندگیم هدایت کرد تا با آرامش کارهای حقوقی همسرم رو انجام بدیم…
امروز قرار بود مدارکی رو تحویل وکیل مذکور بدم… رفتم بیرون، کارهام رو انجام دادم و برگشتم خونه… فراموش کردم با وکیل هماهنگ کنم … بعد با دریافت نشونه ای بهش زنگ زدم… گفت آدرس بده من بیام دم در خونتون ازت تحویل بگیرم… منو میگی… هاج و واج مونده بودم… ذهنم هنگ کرده بود برای این همه آسونی… ذهنم باورش نمیشد… حالا که باور نکرد اومد برای خودش بافت… که چرا وکیل داره این همه لطف و محبت بهت می کنه؟؟… چرا اون که هنوز هیچ حق الزحمه ای نگرفته اینقدر پیگیر کارهاته؟؟… نکنه می خواد بیشتر ازت پول بگیره… داشت زور میزد که منو بندازه تو تله شک و تردید و بی اعتمادی…
این ذهن من فراموش کرده که طبیعیش اینکه همه چی راحت پیش بره… اما اینقدر با سختی کارش انجام شده به این همه راحتی عادت نداره و برای خودش خیالبافی می کنه… فراموش کرده که این اجابت خواسته هام تو تمرین ستاره قطبی هامه...
خدایا شکرت برای این همه راحتی … برای دستانش…
حالا فهمیدم که باید اعتبار این راحتی ها رو بدم به خدا نه به دستاش… از بنده هاش تشکر کنم ولی تو ذهنم بگم این محبت خودشه
پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایستهای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگیام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشتهام و به راستی از تسلیم شدگانم.
“کلید [گنجینههای] آسمانها و زمین تنها از آنِ اوست و کسانی که به آیات [=نشانههای] او کفر ورزیدند، همانانند زیانکاران.”
قبلا خونده بودمش ولی انگار در مدار درکش نبودم ولی با کامنت تو فهمیدم اصل چیه!
فهمیدم اون ایمان واقعی در عمل چیه!
منم دقیقا اول همین مسیر هستم. تازه دارم شروع میکنم به بیرون رفتن بدون قفل کردن در خونه. با اینکه میدونم همین در های به اصطلاح ضد سرقت وقتی که قفل نباشن با یه کارت بانکی به راحتی باز میشن؛ ولی خدا رو شکر دارم با ایمان تر عمل میکنم.
دوست خوب و همفرکانسیم هچوقت خودت و نتایجت رو کوچیک نبین! تو الان در ابتدای مسیری هستی که من دوس دارم بهش برسم.
یه زندگی مستقل که خودم باشم و خدا و فقط رو خودم کار کنم، خودم صبح تا شب ورودی های درست و باورهای درست رو به ذهنم بدم.
همین خونه ای که الان توش مستاجری و داری تنهایی زندگی میکنی، پاداش زمان هایی بوده که داشتی ورودی هاتو کنترل میکردی و سعی میکردی هر حرفی رو نشنوی!
شاید بگی 2 ساله که داری رو خودت و ایمانت کار میکنی ولی به قول استاد مایل ها و کیلومترها از هزاران نفر دیگه جلوتری و با همین عزت نفس و توکلی که ساختی به نتایج خیلی بزرگتری همینا زودی ها میرسی و میای برامون با عشق میگی.
دوستت دارم و بارها تحسینت میکنم شیر زن مهاجرم
در پناه الله یکتا شاد خوشبخت ثروتمند سلامت و در امنیت باشی
سال اول دانشگاه بودم که پام پیچ خورد و شکست و با اینکه عشق والیبال بودم دیگه ادامه ندادم
و هر بار که به والیبال فک میکردم میگفتم، نه
شاید یه بار که اسپک زدم و اومدم پایین باز پام پیج بخوره و مجدداً بشکنه
3 بار آزمون استخدامی دادم و رد شدم و هیچ بار ننشستم و اون حال بدی که باعث میشد آزمون رو خراب کنم رو بررسی کنم
و دیگه آزمون استخدامی ندادم
6 بار آزمون دکتری دادم اونم با حال بد که حتی 1 بار کارم به دکتر روانپزشک کشید، و اوضاعی بود
هیچ باز نشستم بگم من 3 بار و 6 بار، هر لحظه فرکانس نشدن، نمیشه، اگه نشه چی میشه و…. میفرستادم و معلومه که نباید در آزمون استخدامی و دکتری قبول میشدم،
و این شد که دیگه هیچ آزمونی شرکت نکردم
یه بار سر چهارراه خونه پدرم یه تصادف خیلی ریز و کوچیک کردم
تا ماهها یادمه فرسخ ها مسیر خودم رو دور میکردم که از اون چهارراه رد نشم
یه دوستی تو حرفاش گفت آدم اگه تو 25 تا 30 سال حرکتی برای زندگیش نکنه، شغلی، کسب و کاری، درامدی، پس اندازی …. دیگه نمیتونه
و من اینو بخاطر سپردم و به موازات روزهایی که از 30 سالگی خودم و داداشم گذر کردیم و شغلی نداشتیم، من هم بجای خودم هم داداشام احساس بد و ترس و استرس تجربه کردم
این در حالیکه که پائولو کوئیلو تا 35 سالگی راه و مسیرش مشخص نبود
و این یعنی سن یه عدده، میشه شروع کرد از هر جایی که بود
یا سرهنگ ساندرز که تو 50 سالگی دستور پخت مرغ کنتاکی رو خلق کرد
به +1000 نفر پیشنهادش داد و کسی ازش استقبال نکرد ولی پا پس نکشید
و در طول 40 سال تونست 6000 شعبه تو سراسر دنیا ایجاد کرد
یادمه 1 بار خیارشور و مربا درست کردم کپک زدن، کلا گذاشتم کنار گفتم من آدم خیار شور و مربا نیستم
نتیجه تمرکز روی نکات مثبت و قران و سایت و فایل ها و 12قدم هس
و تا وقتی ک من سر تعهدم باشم این حس و حال قشنگ و ارام بخش هم هس
الهی شکر…
داشتم قران میخوندم ک رسیدم ب ایه 44 سوره بقره…
آیا امر میکنید مردم را به نیکی در حالی ک خودتان را فراموش میکنید؟؟؟؟ در حالی ک کتاب قران رو میخونید ولی تعقل نمیکنید!!!!!!
دیدم منو داره میگه
ک ب محض اینکه دو خط از درسمو یاد میگیرم اینجا میخام بدون اینکه عمل کرده باشم و ب لذت درکش رسیده باشم میخام بدو بدوم برم جاااار بزنم ک یا اهل العام بدوید بیاید ک من یه چیزایی یاد گرفتم ک شماها نمیدونید و واسه همینم هس ایتقد بدبختی سرتون میاد….
ببند عزیزدل من….
ببند اون دهان مبارک رو…
هر که را اسرار علم اموختند مُهر کردند و دهانش دوختند…
بله خانم خانما…
وقتی جار میزنی میگی یعنی هیچی هیچی درک نکردی هنوز ک بازه دهان مبارکت…
برا همینم ( برداشت شخصی خودمه)قران دقیقا بعد از این ایه در ایه بعدیش میگه:
از صبر و صلات کمک و استعانت بگیرید و اینها خیلی سخت و سنگینه مگر برای خاشعان!
الله اکبر…
_صبر… سکوت… مکث… و اندیشیدن ب خودم و قوانینی ک یاد گرفتم و درک اونها و عمل ب اونها
_صلات… توجه همیشگی ب خدا… یاد خدا بودن… یاد صاحب و مالک و فرمانروای اصلی بودن…
استاد چند روز پیش یه فایلی رو در سایت ازتون دیدم که فکر کنم مال حدود سال 95 باشه و حدود 6 دقیقه هست، به این اسم
چرا بعضی افراد بد شانس هستند؟
من با دیدن این فایل یه چالش برای خودم گذاشتم که 7روز فقط در مورد نکات مثبت صحبت کنم و بنویسم و از نکات منفی اعراض کنم
تصمیم داشتم هر روز هم در همون صفحه در مورد نکات مثبت روزم بنویسم،
الان هم این کامنت رو همونجا نوشتم اما دیدم نتایجم عالیه گفتم کپی کنم و اینجا ثبتش کنم تا بیشتر دیده بشه شاید با اینکار دوستان بیشتری ببینن و براشون مفید باشه
ادامه چالش 7روزه توجه به نکات مثبت و اعراض از نکات منفی روز دوم:
اتفاقات مثبتی که دیروز برام افتاد و دیشب چون خوابم میومد نتونستم کامنت بزارم:
یه اتفاق قشنگ 555 نظر که تا به الان روی سایت برای این فایل ثبت شده و این اعداد رند که حالم و احساسم رو خوب میکنه
اولین مورد صبح به محض بیدار شدن یک ساعت و نیم کامنتهای سایت رو مطالعه کردم و حالم در آغاز روز عالی شد
مورد دوم اتفاق خوب دیروزم چون در دوره قانون سلامتی هم هستم رعایت 80 درصدی قانون سلامتی بود
مورد بعدی انجام تعهدات مهندسین ناظر بود که شکر خدا خیلی سریع انجام شد و این در حالیه که در گذشته هیچوقت به این راحتی و با این سرعت کار اداری من انجام نمیشد و این من بودم که به لطف خدای مهربان با توجه به نکات مثبت افراد این وجه مثبت افراد رو جذب کردم خدایا شکرت این من نیستم که کارها رو سریع و آسان انجام میده این تویی که منو آسون کردی برای آسانیها
اتفاق قشنگ دیگه ای که دیروز برام افتاد این بود که برای صاف کردن خاکهای فنداسیون باید لودر میگرفتم و هربار که در ساختمانهای گذشته دنبال لودر بودم حداقل تا ایستگاه ماشین آلات خاک برداری میرفتم اما دیروز بطور اتفاقی (بخاطر توجه من به نکات مثبت جذب شد) درست زمانی که من لودر نیاز داشتم یه لودر روبروی زمین من شروع به خاک برداری کرد و چون فاصله ای با زمین من نداشت هم خیلی سریع کار انجام شد و هم اینکه تقریبا نصف قیمت واقعی کار انجام شد خدایا شکرت که دستانت رو برای کمک به من در زمان مناسب در مکان مناسب قرار میدی
اتفاق قشنگ دیگه اینه که من دیروز سفارش خرید آهن رو برای شروع کار جدید دادم و به لطف خدا در بهترین زمان و با بهترین قیمت ممکن انجام شد تقریبا 12درصد ارزانتر از قیمت خرید پارسال همین موقع که برای ساختمان قبلی خرید کرده بودم و این هم در حالیه که در گذشته من هر وقت خرید آهن داشتم روزبروز آهن شروع میشد به گرون شدن و من در بالاترین قیمتها خریدم رو انجام میدادم، خدایا ازت ممنونم که اینقدر قشنگ مدیریت کارهام رو به عهده گرفتی.
و قشنگترین اتفاق دیروز که خیلی حالم رو خوب کرد خرید گوشی آیفون 15 برای دخترم بود معمولا در گذشته اگه دخترم یا پسرم و یا همسرم از من درخواست خرید چیزی رو میکردن اول مقاومت میکردم و بعد از اصرار اونها با نارضایتی خرید میکردم به این شکل خرید هم انجام میشد اما با احساس بد
اما چند روز پیش که دخترم درخواستش برای خرید گوشی آیفون رو داد من بدون لحظهای درنگ قبول کردم و بهش گفتم ما خودمون برای تولدت تصمیم به خرید گوشی جدید رو داشتیم و اون واقعا سورپرایز شد و گفت اصلا انتظار نداشتم به این سرعت قبول کنید قرار شد هدیه تولد رو زودتر از موعد انجام بدیم و دیشب این خرید رو خیلی راحت انجام دادم .
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که قدرت خریدم اونقدر زیاد شده که دیگه برای چنین خریدهایی هیچ دق دقه ای ندارم و آسان شدم برای آسانیها
و آخرین مورد اتفاق قشنگ دیروز که یادم میاد این بود وقتی بعد از خرید گوشی برای دخترم به خونه اومدم، همسرم که یکی دو روز هست گوشیش ایراد کرده و داده بود تعمیرکار درستش کرده بود گفت این گوشی من درست نشده و دوباره باید بدم ایرادش رو برطرف کنن و من در جوابش گفتم کاش توهم میومدی برای تو هم یه گوشی نو میخریدم و این در حالیه که در گذشته اگه اونا میخواستن خریدی انجام بدن من مخالف بودم
خداروشکر میکنم اوضاع مالیم در سطحی رسیده که خیلی راحت خرید میکنم بدون هیچ نگرانی
خداروشکر میکنم بخاطر وجود همسر و فرزندان خوب
خداروشکر میکنم بخاطر وجود مادر و خواهر و برادرانم
خداروشکر میکنم بخاطر سلامتی خود و اطرافیانم
خداروشکر میکنم بخاطر سایت توحیدی استاد عباسمنش
و خداروشکر میکنم بخاطر دوستان توحیدی که در این سایت حضور دارن و با کامنتهای عالیشون چراغ راهی شدن برای من
در پایان سپاسگزاری میکنم از استاد عزیز، خانم شایسته عزیز و همه دوستان عزیزی که با نوشتن کامنت و یا با ارسال نتایجشون به بارورسازی ما کمک میکنن
سلام و درود فراوان استاد عباسمنش شما داخل فایل گفتین همون اول جلوی ذهنمون رو بگیریم نزاریم اون باور اشتباه شکل بگیره مثال همون سفر اگر هزار بار سفر رفتیم اتفاقی نیافتاده یک بار مسموم میشیم به این معنی نیست که دفعات بعد هم همینطوره
خب حالا اگر یه اتفاقی خیلی پر و بال داده شده و بزرگ شده و نتونستیم اونطور ک باید و شاید همون اول جلوشو بگیریم چطور الان باید درستش کنیم چون مدام اون فکر مثله مَته تو سرمون میکوبه ک نکنه ک دوباره این اتفاق بیافته و همینجوری بزرگ و بزرگ تر میشه و اتفاقات بدتر رو پیش بینی تحلیل میکنه و هر چی کنارش میزنی و اهمیت نمیدی بهش یا میخای بهش محل ندی بیشتر میاد سمتت یا با کوچک ترین حرف اتفاقات احساسات و هر چیزی شبیه به اون دوباره ما رو یاد همون اتفاق و … میندازه ممنون میشم جواب بدین ک چطور درستش کنیم
اگر ذهنتون می خواد مواردی رو نشون تون بده که شده، بش بگید من این یک شب رو می بینم و خودش بنده خدا از زمان ها زیادی که در مسیرش ثابت قدم مونده خبر داره
نمیشه ردپای اتقاقی که خیلی پروبال بش داده شده تو ذهن مون رو با عصای جادو پاک کنیم اما میشه هر بار که اومد و خودش رو نشون داد هربار که خواست جلوی انجام کاری رو بگیره بهش مواردی که عکسش اتفاق افتاده، مواردی که از پسش براومدیم، مواردی که بارها شده رو نشونش بدیم
اوایل به سختی قانع میشه ولی ضمن احترام بهش، بهش حق بدید و شواهد بیشتر و بیشتری بهش نشون بدید
کم کم راه میاد باهاتون و می بینید که هر روز داره زورش کمتر میشه البته اگر مغلوبش نشید و کار روی اون موضوع رو ادامه بدید
گاهی هم برای یک اتفاق دلیل و توضیح وجود داره مثلا اگر تصادفی شده به دلیل مثلا بی احتیاطی یا سرعت بالا یا… بوده و باید بهش بگید الان با رعایت اصول اون اتفاق تکرار نخواهد شد
خیلی از ناخواسته های زندگی یک درسی بوده توش که باید می گرفتیم و اگر گرفته باشیم و با درست رفتار کردن این رو نشون بدیم قرار نیست دوباره تکرار بشن
خلاصه آروم آروم اون اتفاق و قدرت ذهن در بالا آوردن و پررنگ تر کردنش کم میشه و شما می بینید این شمایید که داره در مورد اون اتفاق تصمیم می گیره نه ذهن تون
سلام آقا محمدتلک آبادی،وقتت بخیر،امیدوارم حالت عالی باشه.
ابتدا تبریک عرض می کنم ورودتون را به این سایت الهی و این سرزمین بهشتی.
و عرض میکنم خدا خیلی دوستت داشته و جایزه گرفتی که هدایت شدی به اینجا !!!!
اگر از آموزشها و راهنمایی های استاد به نحو شایسته و مستمر استفاده و عمل نمایی خیلی زود شاهد تغییرات درخشانت خواهی بود.
اما پیرامون پرسشت عرض مینمایم،استاد این راهکار را ارائه نمودند که باید باور سازی نمایی.
یعنی در مقابل هر باور اشتباه و نادرست شما باید باوری منطقی و درست بیابی و آن باور را مدام تکرار کنید.
ما کهن باورهای نادرست مان را تنها و تنها با بمباران باور درست میتوانیم تغییر دهیم و اصلاح نماییم.
مثلاً اگر در رابطه با طرف مقابلمان کنتاکت و تنشی ایجاد شد،مدام به ذهنتان تنشهای قبلی و گذشته یادآوری می گردد و این فکر را ایجاد می کند که :
این رابطه هیچ وقت درست نخواهد شد
اما در مقابل ما باید بگردیم و جستجو کنیم و به خاطر بیاوریم خوبیهای بیشمار و بیاندازهایی را که قبلاً از سوی طرف مقابلمان دیدهایم. و با این روش خودمان را از شر افکار پلید نجات دهیم.
قطعا دیگر دوستان هم توضیحات مبسوط و قانع کننده ایی برایتان خواهند داشت.
در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی، سلامتی، خوشبختی ،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای قادر توانا میسپارمتون خدانگهدار.
ان شاالله که از طریق هدایت به جواب درست برسید ولی منم ی راهکار که به نظرم میرسه رو خدمتتون میگم اینه که میتونین تو موردی که با یک خاطره ی بد پاشنه ی اشیلتون شده الگوی مناسبی پیدا کنید.
مثلا تو مورد ازدواج که استاد مثال زدن توی فامیل و دوست و آشنا فردی رو پیدا کنید که بعد از طلاق اتفاقا ازدواج بعدیش با تجربیاتی که کسب کرده انتخابش بسیار عالیترم شده، ممکن اول ذهن مقاومت کنه ولی ما خودمونم باید جسارت امتحان کردن دوباره رو بعد از اینکه روی خودمون و باورهامون کار کردیم پیدا کنیم، هرچند من اعتقاد دارم خود جهان هستی بعد از اینکه میبینه ما داریم روی باورمون کار میکنیم دوباره شرایطو مهیا میکنه تا امتحانمون کنه.
امیدوارم شماهم براحتی به جوابتون برسید و موفق و پیروز باشید.
سلام و درود خداوند ب تک تک بنده هایی ک ب نیت پاک شدن و خالص شدن و زیبا شدن و توحیدی شدن و عبد خداوند شدن اینجا دور هم جمع شدیم تا هم خودمون رو کمک کنیم و هم با کمک کردن ب خودمون چراغی بشیم برای کمک ب دیگران…
خدایا شکرت ک دست نوشتن بهم دادی
شکرت ک حس نوشتن بهم دادی
چقدر مست میشم از خوندن کامنت عزیزانی ک خلوص و پاکی و یکرنگی توش موووووج میزنه…
الهی شکر برای این دنیای بی ریای عباسمنشی…
و اما موضوع ما…
امان از ذهن…
تو اون روحش صلوات ک هرچی میکشم از دست این چموش و خلاق این زبون بازه…
سالها بود همش بهم میگفت تو توی یک خانواده مذهبی و متعصب و روحانی و سپاهی و خلاصه هرچی ک ازش بدم میومد بزرگ شدم( ب این خاطر نوشتم بدم میومد ک الان دارم با کمک گرفتن از 12قدم مقدس تمرکزم رو میزارم روی نکات مثبت و ب لطف الله هدایتگرم خیلی خیلی حس میکنم موفقم و واقعا از خودم راضی ام. خیلی مثالها دارم در موردش بزنم ک اگه انگشتم یاری کنه و تایپ کنه مینویسم) و الان ب خودم حق میدم ک فلان باشم و فلان کارو بکنم و فلان کارو نکنم و خلاصه دنیایی از توجیه برا خودم حرفه ای ساخته بودم توسط ذهن زبلم…
امروز ک عزیز دلم شروع کرد از خانوادش بگه ک طاهای 15 ساله پاهاش خونریزی داره و مهدی17 ساله دیسکش زده بیرون باید جراحی کنه و مامانم قلبش ضعیف شده و خوب کار نمیکنه و بابام فلان و هادی فلان و و و و و ماشااله تمومی نداره این حرفاش یه تغییر نگاه ب لطف الله تو خودم حس کردم…
دیدم دیگه ن تنها حس بدی ندارم ک بخام مقاومت کنم بگم نهههههههه نگووووووو این چرتو پرتا چیه و شما همتون منفی نگرین و منفی گو هستین و این قلدم پلدرم ها انگار یه دریچه ای ب قلبم باز شده بود و داشتم عملکرد قانون رو واااااضح و شفاااااف میدیدم!!!
میدیدم ک من و خانوادم و عزیزانم مخصوصا سعیدم و ستارم ک از بچگشون خیلی سعی میکردم با خدا و شکرگزاری و دیدن مثبت ها اشناشون بکنم(من از 7 8 سال پیش با اشنا شدن با کتاب اسکاول شین و گفتگو با خدا و زندگی بی حد و مرز و بعضی انجمن ها و اساتید مختلف و اینجور چیزا روحم بی برنامه ب دنبال قانون میگشت و نااگاهانه همینجور دنبال شادی و خنده و تفریح بودم و اثراتش رو هم خب دارم میبینم) و الان سعیدم 17ساله و ستاره نازنینم 14 سالشونه خییییییییلی نسبت ب هم سن و سالهاشون سلامتترن سپاسگزارترن سااااالمترن ب لطف الله خندانن و شادن و خیلی خیلی خیلی راحت با اینکه وضع مالیم در حد متوسط رو به پایین بود و هس ولی تماااااااام خواسته هاشون تقریبا براورده شده!!!!
الان ک قانون رو دارم میفهمم فهمیدم ک دلیشلش چیا بوده ک اییییینقدر راحت و بی خرج خواسته هاشون مهیا میشد…..
چون نق نمیزدن
چون ایراد نمیگرفتن
چون سپاسگزار بودن…
بابت یه غذا صد بار میگن مامان دستت طلا
خلاصه اینکه …
چی میخاستم بگم از کجا سردراوردماااا!!!
اینو میخاستم بگم ک…
ذهن من همیشه حق رو ب من میداد و میگفت پدر مادرت و خانوادت باهات بد رفتار کردن و حقت نبوده ولی الان ک پدر مادرم رو با پدرمادر عزیزدلم میزارم کنار هم میبینم مامان بابای من فررررررررشته بودن ب خدا!!!!
مااااااااه
یه دوووونه
فهییییم
داااانا
فوووق العاده
منعطف
مهربان
لطیف
خیرخواه
و واقعا واقعا واقعا کم نذاشتن برام از مهربانی و توجه و خدمت…
اون نشده بنده خدا مامانش یه بار فقط یه بار زنگش نزنه و شروع نکنه ب گریه و ناله و شکایت از روزگار…
.
امروز ب ذهنم داشتم میگفتم ببین اونا رو…
ببین این خانواده منطقی با استدلال و تحلیل و حرف مردم چ بلاااایی سر خودشون اوردن…
خبری از خنده بینشون نیس…
خبری از سلامتی بینشون نیس
داغون دااااااااغونااااا دااااغووون
گفتم ببین…
دیدن و ریز شدنشون توی کاستی های زندگی و توی کمبودها چ بلایی سرشون اورده!!!
من خدا رو دارم بعلاوه سه میوه دلم ک بهترین ها هستن
من خدا رو دارم بعلاوه خرجی ماهیانه ک باهاش گذران زندگی میکنیم
من خدا رو دارم بعلاوه یه عزیزدل مهربون و بامحبت و قدرشناس و متعهد و با مسئولیت و قدردان ک محبتش ب دخترم شیرینی تمام دنیا رو برام داره
من خدا رو دارم بعلاوه یه کشور امن
من خدا رو دارم بعلاوه یه شهر امن و اروم
من خدارو دارم بعلاوه این پرده های زیبا ک تازه تونستم بخرم
من خدارو دارم بعلاوه کلی خوراکی و میوه های لذیذ فصل تابستان توی یخچالم
من خدا رو دارم بعلاوه یه کیک خوشمزه ک برا بچه هام پختم و الان توی توستر هس
من خدا رو دارم و این کولر ک امشب اول مردادماه1403 وسط گرمای قم داره ب من نسیم خنک بهشتی میزنه و من رو یاری میده ک بنویسم و بنویسم و بنویسم و تو را رسوای جهان کنم و فریاااااد بزنم ک میخای با منطق و استدلال برام ماهرانه منبر بری و موعظه کنی و بگی این حقت بود و اون حقت نبود و منو بندازی تو چاه…
ههههههه……
خودتی ذهن جان….
خامت نمیشم دیگه….
من دارم 12 قدم کار میکنم
من ستاره قطبی رو دارم و دیگه گم نمیشم بلابرده!
پس لطفا…
بشین سرجات تا بیشتر نخوردی امشب…
میدونم…
میدونم تو داری ب وظیفت عمل میکنی…
نجواهای شیطان توسط تو ب من گفته میشه…
ولی منم وظیفه ام رو انجام میدم…
منم ب استادم تعهد دادم ک یکسال رو ب روش ایشون پیش برم…
تا الان ک خیییلی راضی ام
خدام ازم راضی باشه
خودمم ک راضیه ام@!
ب فال نیک میگیرم این راضی تو راضی رو
همتونو ب الله هدایتگر و مهربان میسپارم…
انگشتم خسته شد
اخه من با یه انگشت تایپ میکنم…خخخخخخ
دخترم کلی بهم میخنده میگه مااامااان با دوتا شصت هات تند تند تایپ کن چیه مثل این مامانجونا با انگشت اشارت تق تق میزنی رو گوشیت…خخخخ.
اگه شماها راحت تر تایپ میکنید ب منم یاد بدید ممنونتون میشم بلکه بیشتر همت کنم کامنت بنویسم…
سلام به راضیه خانم محترم وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه ضمن تشکر از دیدگاه قشنگ و زیبایتان به عرضتان میرسانم که بنده هم همانند شما از تایپ کردن عاجزم.
اما با استفاده از راهنماییهای آقا ابراهیم مدیر فنی سایت یک اپلیکیشن در گوشی ام نصب نمودم که گفتههایم را به متن تبدیل میکند این گونه خیلی ساده و آسان من فقط صحبت میکنم و سخنانم تایپ میشوند.
برای راهنمایی بیشتر لطفاً از نوار ابزار بالای صفحه لامپ کوچیک آبی رنگ را انتخاب کنید و راهنماییهای استاد ابراهیم را مطالعه نمایید.
اگر موفق نشدید بپرسید تا بیشتر توضیح دهم.
در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان قدر قدرتش میسپارمتان.
سلام خداوند هزارن بار شکرت یاد گرفتم رسم ادب همیشه سپاسگزار خداوندباشم که مر هدایت کرد شاید به خاطر یک نخواسته مدت ها بود که ذهنم به خاطر بی ایمانی وباورهای محدود کننده می خواست مرا به مسیر،قبلی بر گردنه ودوباره همون شرایط،رو برایم رقم بزنه ولی برایرکسی که خبر.از درون خودش داره وبرای کسی که اوج انرژی خداوند ونور خداوند رو توذهن خودش تصور کرده بود این امکان رو به من نمی داد که برگردم به شرایط قبلی شرایطی،که مرا بی ایمان تر وتحقیر تر می کرد یعنی احساحس میکردم دارم یک جور احانت میکنم به روح خداوند برای کسی که اوج زیبای خداوند روبه خودش ودر وجود خودش دیده بود نمی شود برگرده به شیوه قبلی با خودم عهد بستم هر زور شده ایمان نشون بدم تا خودم رو در پرتو اون نور واون انرژی قرار بگیرم وقتی اینوطور فکر کردم وخداوند رو تنها قدرت مطلق جهان در ذهنم تصور کردم ذهنم کم آورد وقتی تصمیم گرفتم که اوج عشق خداوند رو به خودم ببینم ذهن خود خود کم آورد تسلیم من شد وقتی تصمیم گرفتم الگوی ذهنی برای خودم انتخاب کردم وگفتم من باید تکاملم مثل این فرد عمل کنم اولش ذهنم باورش نکرد ولی وقتی داستان هدایتم رو نشون دادم کم آورد وباور ش کرد اولش ذهنم دنبال ایراد گرفتن از اوبود ولی وقتی سماجت کردم ومی دونستم این تنها را توحیدی شدن من وتنها راهی که خداوند برای من انتخاب کرده چون هیچ کس مرا معرفی نکرد نیرو وقدرت مرا هدایت کرد با سایت کرد ذهنم کم آورد ومجبور شد دنبال نکات مثبت باشم وخودم رو تو مدار اون قرار بدم وقتی نگاه به خودم می کروم گوش به حرف های استاد می کردم اولش نمی دونستم که دارم به استاد حسادت میکنم به این خاطر من تو مدار حرف هاش قرار نمی گیرم اومد اومدمدبه خاطر خودم شروع کردم به تحسین کردن واز خداوند خواستم در مدارجذب این آگاهی قرار بده مثل زمان هدایت وقتی تو این مدت ذهنم به من میگفت دیگه دیره یک نیروی از درون به من میگفت برای من هیچ وقت دیر نیست ومن با امید به نیرو وانرژی که مرا هدایت کرده دوباره من دراون مدار قرار میگرم این دفعه قوی تر با ایمان تر هر وقت ذهنم می خواست با فکرهای شک آلود برای من فقر بوجود بیاره با نشون دادن نکات مثبتی ازدرون خودم وتوانمندی های خداوند بهم داد بود خدایا شکرت تا همین جا من این باورها من تونستم این اعتماد بنفس،وایمان رو نشون بدم مثل من خودم یک ترسی تد وجود بود چندین بار رفتم توی تاریکی واین چن بار دیدم ذهن هر دفه یک ترس،رو دوباره برا من ایجاد کنه تا اینکه تصمیم گرفتم تایک شب تصمیم گرفتم یک شب رو دکوه بمونم رفتم اون شب انگار خداوند بهم گفت چند کلیب بگیر ازخودت توی اون شب،که داری با خداوند راز رو نیاز می کنی وز شادی که اون شب داشتی واون،سپاس،گزاری،که داشتی،واین کار کردم همون کلیب ها باعث شدن ذهنم کم بیار وافسار شو بده دست من وقتی برای کاری جدی باشی حتما سوار بر اون میشوی،به هر قیمتی باشه دیگه برام عادی شده الان فکر میکنم اگر من حرکت برم اونجا می خوام برم قبل من اون نور خداوند ونودرون خودم اونجا هست ونور فقط نور رو وزیبای رو جذب میکنه خدایا شکرت با شناخت خودم توانای هایم ونجات مثبت درونم وشخصت حقیقی خودم شخصتی خدا در وجودم گذاشته دست رسی پیدا کردم وقتی برای چیزی که طمعمش،چشیدی هرگز دست بر نمی داری تا اون انرژی،خداوند طوری در ذهنت وبصورت شکل میگره که احساس،میکنی هرکاری می توانی انجام بده خدایا شکرت با تصورات راحت کنترل ذهنم رک در ست می گیرم وسوار بر ذهنم میشم خدایا شکر چون با خدای وزیری به دنیایردرونت وخودت رو کننکاش،میکنی واصل وجود خودت پیدا میکنی دیگه فقط دوست داری توی درون خود ت باشی چون هیچ چیز به اندازه دنیای درون بحت حال نمیده به انرژی نمیده چون وصل میشوی،به. منابع،خودت یعنی خداوند واون انرژی تمام وجودت رو می گیره خدایا خودت سعادت دنیا وآخرت رو نصیب دلمون بگردان وقتی هموچون در خواست کردی مسیر زندگیت مشخص وتمام توانت می گزاری تا با عشق این مسی رو با انرژی بری وقتی اینطور فکر میکنی وتسلیم خداوند میشوی واعتماد پررنگ تر می شود ودرنتیجه ذهنت کم میاره ودست به کارها می ذهنی که دوست داری بت اینکه شاید ذهن مقاومت کنه میدونی قدرت اصلی در دست توانمندی روحت هست وذهنت شبیه،روحت میشه،خدایا شکرت بابت اینکه مرا هدایت میکنی
سلام دوست عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که مچ ذهن چموشو گرفتی چون خودم هم این مشکل برام پیش اومده بود و خدا کمکم کرد که از اون حال از اون ناامیدی بیام بیرون به لطف خودش و خوشحالم برات که بزرگتر شدی ظرف وجودی تو افزایش پیدا کرده الهی شکر واقعا
ذهن رو با منطق ساکت کردی واقعا بهت حق میدم و برات قلبن خوشحالم
با خودن کامنتت کلی انرژی گرفتم و خوشحالم برآن که هم مسیر من هستی در این مسیر پر از لذت شادی عشق و آرامش و ثروت
خیلی ایده خوبی بود فیلم گرفتن خدا هر کس رو به طریق هدایت میکنه من متفاوت بودم اما به قول استاد مسیر رسیدن متفاوت اما هدف ی چیزه اونم در راه الله بودن و ِلذت بردن
در پناه سکان بان عالم شاد باشی و ثروتمند و زندگیت پر برکت و سلامت
من حدود 10.12 سال پیش یه روز رفتم آش حلیم خریدم خوردم و بعدش حالم بد شد انگار مسموم شدم از اونجا یه باوری در من شکل گرفت ک انگار هر وقت حلیم بخورم مریض میشم ، چند وقت گذشت و من برای اینکه ثابت کنم ک حلیم میخورم مریض نمیشم دوباره رفتم حلیم خریدم و خوردم دوباره حالم بد شد حالت تهوع گرفتم و رفتم درمانگاه ، دیگ بهم ثابت شد ک حلیم بخورم حالت تهوع میگیرم (باور غلط)دیگ از ترس حلیم نخوردم الان حدود 10 سال میشه ، انگار میترسم / ذهنم من و فریب میده و نتونستم باور مو عوض کنم
یه باور دیگ اینکه شغل لاستیک فروشی دارم بعداز اینکه استاد همش تاکید میکردید ک فقط نقد بفروشید و بعداز فایل های آقا رضا عطار روشن منم تصمیم گرفتم ک فقط نقد بفروشم 99 درصد هم موفق بودم
اون موقع ها یه طوری بود ک به هر کی نسیه جنس میدادم طرف با آنکه خوش حساب بود بعد از یکی دوبار خرید ب من بد حسابی میکرد و هیچ وقت سر وقت بهم پول نمیدادن چون من باور اشتباه داشتم همش ذهنم نجوا میکرد و بیشتر مواقع کار ب دعوا کشیده میشد یا اینکه ب دوستام یا فامیل پول دستی میدادم مثلا میگفتن یک هفته ای بهت پس میدیم همش بد قولی میکردن بخاطر افکارم و ناراحتی پیش میومد حتی به خوش حساب ترین آدمهای اطرافم پول دستی میدادم بد قولی میکردن
الان دیگ خدا روشکر طبق توصیه شما استاد عزیز نسیه نمیدم حتی با چک صیادی هم جنس نمیدم و پول قرض هم نمیدم
استاد ازشما و خانم شایسته تشکر میکنم بخاطر زحماتی ک میکشین تا ما در مسیر درست و صحیح و پر از نعمت و ثروت قرار بگیریم
بنام رب فرمانروای جهانیان
سلام استاد عزیزم و بانو شایسته مهربان و همه دوستان هم فرکانسی
سپاسگزارتم پرودگارم ک هر لحظه در حال هدایتم هستی
امان از ذهن چموش و اگه کنترلش نکنی و اجازه بدی اون کنترل کنه میزنتت زمین
تمام شرایط مثبت و اتفاقات مثبت رو برات نادیده میگیره و همون یک اتفاق ب ظاهر بد رو برات جوری بلد میکنه ک چشمات فقط سیاهی رو میبینه
تمام زندگی در تمام مراحل برمیگرده ب کنترل ذهن
سوره مبارکه البقره آیه 268
الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقرَ وَیَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ ۖ وَاللَّهُ یَعِدُکُم مَغفِرَهً مِنهُ وَفَضلًا ۗ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴿268﴾
شیطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستی میدهد؛ و به فحشا (و زشتیها) امر میکند؛ ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما میدهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست. (به همین دلیل، به وعدههای خود، وفا میکند.)
ترس نقطه مقابل ایمان است
مثالی بزنم از خودم همین چند ماه پیش
چند ماهی بود میرفتم باشگاه و همه چی خوب پیش میرفت یک روز عصر ک کارم تمام شد اومدم ک سوار ماشین بشم دیدم در ماشین بازه و استارت ک زدم دیدم روشن نشد نگاه کردم دیدم کاپوت بازه و دزد کامپیوتر ماشین رو زده یک لحظه ناراحت شدم ولی چون میدونستم باید الان کنترل ذهن داشته باشم تو ماشین با خیال راحت نشستم و شیک پروتئین زدم و زنگ زدم ب پدرم ک بیاد ماشین رو بکسل کنیم و ببریم تعمیرگاه اونم گفت الان خودمو میرسونم
داشتم ب آسمون نگاه میکردم و میگفتم من نوکرتم ، من هیچی نیستم ،
همه چی تویی
خودت درستش کن
یا آیه الخیر فی ما وقع افتادم
و گفتم حتما خیری هست
همون لحظه گوشیم زنگ زد و مادرم بود و با نگرانی گفت چی شده
گفتم هیچی عزیزم و نگران نباش حتما بنده خدایی پول لازم داشته و این اتفاق افتاده
مادرم گفتم احسان نگران نباش پدر داره میاد
گفتم مادرم : من اصلا نگران نیستم من خدا رو دارم ، کسی و تا الان کنارم بوده الانم کنارمه
اون شب پول کمی توی کارتم بود چون هر چی پول داشتم فقط تمام بدهی های بانکی رو ب لطف الله مهربان تسویه کرده بودم از اونجایی ک نمیدونستم چقدر خرج ماشین میشه فقط ب خدا گفتم :
پرودگار من پول کمی دارم فردا خودت درستش کن جوری ک من محتاج کسی نباشم ک ازش پول بگیرم و فقط پول خرید قدم 8 برام بمونه تو حسابم برام کافیه
( اون موقع روی دوره مقدس 12 قدم کار میکردم )
پدرم اومد و شب شده و جایی باز نبود و مجبور بودم ماشین رو چند کوچه بالاتر تو خیابون پارک کردیم وقتی داشتم با ماشین پدرم برمیگشتیم پدرم گفت مطمئنی اینجا امن هست
گفتم : پدر جان خدارو گزاشتم تو ماشین خودش حواسش هست
فردای اون روز توی تمرین ستاره قطبی درخواستم رو نوشتم و دقیقا همونی شد ک من از خدا خواستم
اما وقتی فرادی اون روز میرفتم باشگاه ترس میومد ک نکنه باز دوباره همون اتفاق بیوفته
و من میگفتم ن من قفل کاپوت زدم و ماشینم رو جای بهتری پارک کردم و قرار نیس یک اتفاق ب ظاهر بد دوباره اتفاق بیوفته
دقیقا هر لحظه نجواها میاد این ما هستیم ک باید افسار ذهن رو بکشیم
وقتی شما ب سمت نور حرکت میکنید تاریکی کمتر میشه
توی قران خدا میگه نبوده زمانی ک ما بر پیامبر آیه نازل کردم و نجوای شیطان نبوده اما ما قدرت کلام خدا رو بالا بردیم
در پناه الله مهربان باشید
بنام خدای قادر و متعال
سلام به استاد عزیزم و یارمهربان و دوستان این مسیر الهی
“خدایا شکرت بابت تمام اتفاقات زندگی ام که باعث رسیدن من به خواسته هایم میشود ”
همیشه تلاش میکنم این جمله که همان “الخیر فی ماوقع” هست رو درک کرده بهش عمل کنم تا لاجرم نتایج بدنبالش بیاد
ولی میدونم که منم انسانم و ذهن هم همیشه تلاش خودش رو به اشکال مختلف انجام میده تا بلکه بتونه به وظیفه ذاتی خودش عمل کنه
یعنی اونم یه سری وظایف وماموریتی داره که میخاد به بهترین شکل از نظر خودش انجام بده
پس این من هستم که با استفاده از توانمندیهایی که در مسیر زندگی یادمیگیرم و استفاده از قوانین بدون تغییر خداوند احساسم رو بهتر نگه دارم و بتونم وظیفه وماموریتم رو به مراتب بهتر از ذهن انجام بدم و از ربم پاداشهای در خور را دریافت کنم.
پس خدایا خودت یاری ام کن در این مسیر زیبا
قبلا همیشه فکر میکردم چرا خدا انسانهای خوب کم آفریده و اکثرا بد هستن ویا چرا همیشه بدها قویترن ؟؟
آخه هرچه داستان از پیامبران و امامان شنیده بودم این بودکه:
اونا ادمهای فقیر و کم طرفدار و مظلوم بودن ولی دشمناشون همیشه قویتر بودن
اما الان که به لطف خدا و آموزشهای استاد در مسیر درک قوانین هستم
و مثالهایی که استاد از پیامبرانی مثل محمد،سلیمان،داود و حتی امامان شیعه …
همه و همه در زمان خودشون از ثروتمندان بودن و به دیگران کمک میکردن
و به لطف آشنایی با داستانهای قرآن این رو هم درک کردم که نه تنها پیامبران قوی بودن بلکه با فرکانسها وباور های درست و ایمانی که به خدا داشتن اگه در مسیر قوانین خدا بودن حتما پیروز میشدن
و مثال بارز اون هم فتح مکه توسط پیامبر بود که خیلی آسان و بدون خونریزی این پیروزی رقم خورد و مثالهای متعدد… خدایاشکرت
حالا دیگه نگران این مسائل نیستم و دارم یاد میگیرم که فقط تو مسیر درست باشم و روی خدا حساب کنم و تا میتونم شرک رو به حد اقل برسونم
دوسال پیش وقتی از شغل کارمندی بازنشست شدم و اولین حقوق بازنشستگی به حسابم واریز شد تقریبا نصف زمان شاغلیم بود
بیییینهایت نگران شدم و احساس بدی داشتم گفتم خدایا یعنی چجوری باید هزینه های زندگیم رو تامین کنم و…
بعد دوسال وقتی مرور میکنم نه تنها درآمدم کم نشده بلکه بسیار با کیفیت تر زندگی میکنم و خدارو شکر از طرق مختلف و از جایی که فکرش رو هم نمیکنم خدا میرسونه.
و حالا ما تصمیم گرفتیم به تهران مهاجرت کنیم و از زیبایی های کشور لذت ببریم
همین امروز صبح همسرم گفت اونجا هزینه هامون بیشتر میشه چکار باید کرد
علیرغم این همه اتفاقات و نتایج خوب دو سال گذشته بازم یه لحظه نگران شدم و ذهن داشت تلاش خودشو میکرد که شرایط رو بد جلوه بده
وقتی براش دو سال گذشته رو مرور کردم ایشون هم حالش بهتر شد و احساس خودم هم عالی
اگه فقط بتونم:
“واما من اعطی والتقی و صدق بالحسنی ”
رو درک و عمل کنم
لاجرم به “فسنیسره للیسرا” هدایت میشم ودیگه میفتم تو جاده آسفالته و سوت میزنم و از زندگی لذت میبرم.
خدایا :
“ایاک نعبدوا وایاک نستعین اهدناالصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم ”
دیروز دو تا اتفاق زیبا برام افتاد:
به قصد مهاجرت خونه رو به فروش گذاشتیم از دفتر املاک بهم زنگ زد در حین صحبت با کارشناس املاک داشتم قدم میزدم یهو چشم افتاد به یه اسکناس 10هزارتومنی کنار دیوار خم شدم برداشتم و در حالیکه همچنان تلفن ادامه داشت من به ورود این ثروت به زندگیم و نشونه هاش فکر میکردم در حالیکه اون بنده خدا داشت تلاش میکرد که بگه آقا بازار ملک سنگینه و خریدار ناز داره ولی من انگار همزمان با شنیدن این حرفا ، داشتم با یه صدای بلندتر دیگه ندای قلبم رو میشنیدم که میگفت:
یادته تو خرید و فروش های قبلی که تعدادش هم کم نیست چقدر راحت با اولین مشتری فروختی و با اولین بازدید خونه خریدی.
آخه ما خیلی خونه عوض میکنیم و معمولا بیش از سه یا چهار سال یه محله ساکن نمیمونیم و خیلی راحت لوکیشن مون رو تغییر میدیم.
مورد بعدی:
برا پروژه جدیدمون درخواست انشعاب آب داده بودیم و قرار بود بین 10 تا 18ام مرداد وصل بشه
دیروز اول وقت یه ماشین مزدا با سرعت در پروژه پارک کرد و نگهبان رو صدا زد
من تو پارکینگ بودم گفتم چه خبره گفت بیا دستگاه رو بزاریم پایین گفتم دستگاه چی گفت برا نصب کنتور آب اومدیم
بنده خدا وقتی تعجب منو دید پرسید نگهبان چی شد
خلاصه وقتی دلیل زود اومدنشون رو پرسیدم
گفت هیچی آقا دو سه مورد نصب داشتیم کنسل شد اومدیم برا شما.
خدارو سپاسگزاری کردم و تا تونستم گروه شون رو تحسین کردم که دمتون گرم با این خوش قولی تون
اون بنده خدا هم که وظیفه ش رو انجام میداد تا جایی که به بهترین شکل کار انجام شد کنتورهای نصب شد و بهم گفت سمت شما رو هم که باید خودتون کنده کاری کنید و به لوله کشی ساختمان وصل کنید براتون انجام میدم ولی هزینه ش رو باید پرداخت کنید
منم از اینکه دیگه نیاز نیست به شخص دیگه ای بگم این کارو یه روزه دیگه بیاد و انجام بده ازش تشکر کردم وگفتم آررره انجام بده هزینه ش هم تقدیم میکنم. خدایا شکرت
از این دست اتفاقات همه مون تو زندگیمون زیاد داریم
ولی باید یادم باشه که ذهن هم وظیفه و ماموریتی داره که اونم بیکار نمیشینه و قطعا همیشه این جدال بین قلب و ذهن هست و باید به عنوان یه پدیده طبیعی بهش نگاه کنم و من فقط به زیبایی ها توجه کنم و سپاسگزار خدا باشم.
خدایا سپاسگزارم بیییینهایت
شاد و ثروتمند باشید
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ۚ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿١١﴾
هیچ مصیبتی جز به فرمان خدا نرسد. و هر کس به خدا ایمان بیاورد، خدا قلبش را [به حقایق] راهنمایی می کند؛ و خدا به همه چیز داناست.
وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ۚ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ ﴿١٢﴾
و از خدا اطاعت کنید و از پیامبر فرمان برید، و اگر روی برگردانید [بدانید که] بر عهده پیامبر فقط رساندن آشکار [پیام وحی] است.
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٣﴾
خداست که هیچ معبودی جز او نیست، پس مؤمنان فقط باید بر او توکّل کنند.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرای من
دیشب رو مشغول گوش کردن به جلسه ١ احساس لیاقت بودم و البته معجونی از تنبلی و خواب آلودگی،من رو وادار کرد خواب رو به تمرین ستاره ی قطبی ترجیح بدم!
نتیجه چی شد ؟صبح بیدار شدم دیدم شیطان کنارم نشسته منتظره من بیدار شم :| با اون لبخند کریهش میگفت پاشو برات برنامه دارم یک استغفرالله گفتم و پناه بردم به خدا و پاشدم که یک جوری خراب کاری دیشب رو ماست مالی کنم!
دیدم ١٣ تا نقطهی آبی برام اومده ،به شیطان گفتم خودت با پای خودت از خونه میری بیرون ؟یا من با لگتتت پرتت کنم از پنجره؟خلاصه که به خیر گذشت.
درسته من صلاتم قضا شد ولی نور خدا از صلات های قبلی جاری بود،و همونا شد انرژی من برای شروع بهتر…خدارو صدهزار مرتبه شکر برای این همه انرژی مثبت و نور و عشق توی سایت…اینجا واقعا یک بهشت مجازیه،نمیدونم برای بقیه هم همینطوره یا نه ولی من این ٢سال برای خودم یک جهان بی نهایت زیبا توی این سایت درست کردم که با اینکه مجازی بود اما زندگی واقعی من رو هم کن فیکون کرد…و این مسیر ادامه داره به امید الله تا آخر عمرم …اصلا وقتی توی سایت کامنت مینویسم انگار گوشیم و دستام به یک منبع نور وصل میشه و کلمات خودش کنار هم چیده میشه،برای همین همیشه خودمو ملزم میکنم با وضو بنویسم و حتما از قرآن برای شروع کامنتم هدایت بخوام.این کامنت نوشتن ها انقدر برای من بنفیت و سود داشته که مهم نیست کی درمورد من چه فکری میکنه،مهم اینکه من این مسیر درستی که پیدا کردم رو ادامه بدم،فارغ ازینکه بیرون چه خبره،یا بقیه فکر میکنند دارم اشتباه میکنم و یا هرچیز دیگه!بگذرییییم! استاد یک فایل داره به اسم(شکارچی نکات مثبت)الان میخوام بشم اون شکارچی یکم از اتفاقات خوب این یکی دوروز برای خودم بنویسم،انرژیش برسه به روز های آینده…به امید الله
=====================================
امروز اولین اجاره ی خونه رو پرداخت کردم!راستش اولش یکم قیافه م شبیه ی بزغاله بود،کسی که سی و یک سال زندگیش رو همیشه خودش صاحب خونه بوده یا خونه باباش،یا خونه ی خودش،چیزی به اسم صاحب خونه داشتن و اجاره دادن براش یکم عجیب غریب بود…مخصوصا که شیطان یک ترسی از آینده انداخت توی دلم که حالا با این اوضاع فلان چیزو میخوای چیکار کنی؟ولی سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم خدایا شکرت،من تغییر کردم،این یک تغییر مثبته.من مهاجرت کردم،من دارم رشد میکنم.من قبلا این چیزارو تجربه نکرده بودم،من صدتا پله از سعیده ی سابق بزرگتر شدم.کلی مسئله حل کردم اینا همه ش پیشرفته.
چند روز پیش نشانه ی روزانه م یک قسمت سریال زندگی در بهشت بود درمورد یک پرنده ی مهاجر که اومده بود توی پرادایس،انگار خدا دست منو گرفته بود بیاره من فقط همین کلمه رو توی متن فایل بخونم(شیرزن مهاجر)ازون موقع هروقت میبینم دارم کم میارم به خودم میگم تو شیر زن مهاجری،نبینم کم بیاری!پیش برو و هرچی سد جلو روت هست بشکن …به قول استاد حرکت کن…چراغ قرمز ها سبز میشه …تو حرکت کن …
خداروشکر که تونستم ذهنم رو کنترل کنم،علی الخصوص که با صاحب خونه که حرف زدم فهمیدم چقدر انسان با شخصیته,چقدر بزرگواره…همین چقدر نعمته؟
یا نعمت همسایه های خوبی که دارم،توی این آپارتمان ،هر طبقه ٣ واحده،اون دوتا واحد کناری من مال یک خانواده ن که هیچ سروصدایی هم ندارند.
چند روز پیش من از در خونه اومدم بیرون،همزمان یک آقایی هم از در روبه رو اومده بود بیرون ،بنده ی خدا اصلا سرش رو بالا نکرد منو نگاه کنه،بعدشم دید من رفتم سمت آسانسور ،از پله ها رفت پایین که من معذب نباشم،همین موضوع چقدر امنیت و آرامش برای من میاره؟
حالا بقیه به من زنگ میزنند میگن حتما در خونه روقفل کن بعد بخواب!منم میگه باشه!باشه!
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
کلیدهاى آسمانها و زمین از آنِ اوست
در رو قفل کنم برای کی؟برای چی؟
کلید همهی درها دست اونه!
البته که به قول استاد این ایمان هم اولش انقدر سفت و سخت نبود،اما کم کم ساختمش،از تنهایی خوابیدن ها،رفتن توی دل ترس از تاریکی،از قفل نکردن در …تکامل طی شد تا رسید به اینجا،نمیتونمم بقیه رو قانع کنم که مثل من فکر کنند،ولی خودم کاری که درسته رو انجام میدم.
=====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه همکارم زنگ زد گفت عصر فلان مرکز میری گفتم باشه ،دوباره زنگ زد اگر با موتور رفتم که هیچ ،اگر با ماشین رفتم خودم میام دنبالت،گفتم باشه ممنون.
یک لحظه تو دلم گفتم کاش با ماشین بره،کی حوصله داره با تاکسی بره بیاد؟
بعد گفتم چه کاریه؟خو از خدا درخواست میکنم !بعدشم گفتم خدایا خودت ماشین بفرست دنبالم!
چند دقیقه ی بعد این sms از همکارم اومد :
ارادت درود احوالنا؟بنده انشالا ساعت 6 میآیم دنبالتان.
در مهر و برکت باشی.
ایزی ایزی تامام تامام.
همکار کیه؟خداست که از دست همکار جاریه،خداست که مدیر عامله،خداست که منو روی دوش خودش سوار میکنه…وای بر من اگر محتاج دستان خدا باشم و از خدا غافل …
ازون طرف پسرداییم زنگ زده میگه تو چرا زنگ نمیزنی بگی چیکار داری ؟میگم خو کاری ندارم :) میگه مگه میشه؟چند بار بهت بگم بیام دنبالت بریم خرید؟چرا هیچی نمیگی؟
یعنی فقط نزد منو پشت گوشی :)))
همین حمایت ها چقدر دلگرمیه برام ؟چقدر نعمته؟چقدر آرامشه؟
خدا به حضرت محمد میگه ببین خدا این آدم هارو دور تو جمع کرده ،تو کل ثروت دنیا رو هم میدادی نمیتونستی این اُلفَت رو ایجاد کنی! من الان یک گوشه ای از حجم این عشق رو میفهمم،از انسان های شریفی که توی زندگیم هستند،از عشق های بی قید وشرط،از محبت های بدون چشم داشت،از عزت و احترامی که همه ش از آن خداست …من واقعا کاره ای نیستم.همه ش از خداونده.خدایا ازت ممنونم بینهایت …
=====================================
از علی آقا توی تمرین عضله سازی قانون سلامتی یاد گرفتم که یک تمرین رو تا آخر درست انجام بدی بهتر از صدتا حرکت نصفه و نیمه ست.
با اینکه ذهنم داره مقاومت میکنه برای خوابیدن ولی من نمیزارم جلوی درست انجام دادن تمرین منو بگیره .
مدیرعاملمون الان چندوقت از کیش رفته،بعد همکارم گفت از وقتی شما اومدی،حاجی خیالش راحت شده!
اولش ذهنم داشت مقاومت میکرد که نه حالا،تو چه کار مفیدی کردی!بعد یاد حرف استاد تو دوره ی عزت نفس افتادم که به مشاور املاکی گفت دست خطتت چقدر قشنگه،اونم گفت دست خط من قشنگه ؟!اصلا!!!! :)))
گفتم چه کاریه انقدر مقاومت میکنی در برابر تحسین دیگران؟جاش خودتم خودتو تحسین کن!
یکم خودتو دوست داشته باش !
به قول استاد تو دوره ی احساس لیاقت کی از خودت دوست داشتنی تر؟کی از خودت بهتر ؟
به اندازه ای که با خودت مهربانی،جهان با تو مهربانه!
خلاصه که سعی کردم این حرف همکارم رو یکم جدی بگیرم و به خودم بگم دمم گرم!من کارمو دارم توی این شرکت عالی انجام میدم و همین کافیه!بقیه ش به من مربوط نیست!
=====================================
دیگه واقعا تسلیم.
خواب بر من غلبه کرده و من با اینکه هزار تا چیز دیگه برای نوشتن داشتم میرم برای بازدید از یک دنیای دیگه …پرواز روح …استراحت جسم…
خدایا ازت ممنونم که بازم اجازه دادی بنویسم.
خدایا برای تموم این زندگی که بهم بخشیدی ازت ممنونم.
خدایا عاشقتم و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه .
شبت بخیرررررر خدای قشششنگم
=====================================
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ ۗ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا ﴿١٠5﴾
و قرآن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد، و تو را جز مژده رسان و بیم دهنده نفرستادیم.
وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَىٰ مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلًا ﴿١٠6﴾
و قرآن را [جدا جدا و] بخش بخش قرار دادیم تا آن را با درنگ و تأمل بر مردم بخوانی و آن را نازل کردیم.
صبح دوم مردادماه ١4٠٣:
ستاره ی قطبی نوشته شده ی دیشب،توی نت گوشی موند و ارسال نشد،چرا؟غلبه ی همزات شیطان بر ندای قلب،جریان هدایت رو قطع کرد و منم دیدم اتصال برقرار نیست،گفتم فعلا همینجا بمون تا تکلیفت رو فردا روشن کنم،به انواع و اقسام روش های سامورایی سعی کردم فرشته ی ملعون رو از خونه پرت کنم بیرون تا بتونم با حال بهتر بخوابم،صبح که بیدار شدم و رفتم سر وقت دفتر شکرگزاری دیدم خودکار اصلا توی دستم حرکت نمیکنه،براش نوشتم خدایا اجازه ی شکرگزاری صادر که من به شکر تو گفتن فقیر و محتاج و نیازمندم،گفت اجازه صادره ولی نه اینجا،گفتم کجا؟گفت برو سر وقت گوشیت و کامنت دیشبت رو کامل کن و بفرست،مگه من قلبت رو باز نکرده بودم برای نوشتن؟چرا تمرینت رو درست انجام ندادی؟ گفتم آخه آخرش دیگه احساسم خوب نبود،نورت رو گم کرده بودم،گفت اشکال نداره،الان که دوباره پیدام کردی الان برو و همونجا ادامه ش بده،گفتم آخه من چی بنویسم؟گفت کار تو گوشی رو به دست گرفتن و طلب هدایته،منم کارم هدایت تو!گفتم چشم خدا،چطور میتونم بهت چشم نگم؟به قول اون آهنگ قشنگه:حسی که بین من و تو اتفاق افتاد،زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد،من هوامو از نفس های تو میگیرم،دستمو عشقم بگیر،من بی تو میمیرم!
سلام خدای قشنگم،سلام عشقم،سلام نورم،الوعده وفا!
ازت ممنونم که اجازه ی شکرگزاری صادر کردی،من به شکر تو گفتن،به نور تو وصل شدن،به عشق بازی با تو،به محتاج تو بودن همیشه و همیشه و همیشه فقیرم.
ازت ممنونم یک روز دیگه بهم فرصت زندگی دادی،ازت ممنونم که میتونم آسمون آبی رو از پنجره ی خونه ببینم،ممنونم که یکبار دیگه صدای سلام صبح بخیر مامانیِ نیلا نیکا رو شنیدم،ازت ممنونم که اجازه دادی بنویسم،ازت ممنونم که اجازه دادی یک روز دیگه عشقت رو تجربه کنم،ازت ممنونم که برای کنترل نجوای شیطان،وکالت و هدایت تو کافیه،ازت ممنونم که انقدر قدرتمندی،ازت ممنونم که همیشه هستی و من رو در آغوش خودت حفظ کردی،ازت ممنونم برای اینکه قبل از مرگم هدایتم کردی،ممنونم که قبل ازینکه این جسم خاکی رو ترک کنم پیدات کردم،ازت ممنونم که بهم جسارت حرکت کردن دادی،ازت ممنونم که هیچ لحظه ای تنهام نذاشتی و هرجا دیدی دارم کم میارم سریع بغلم کردی و گفتی نترس سعیده من هستم.
نمیدونم چرا فامیلامون فکر میکنند سعیده شجاع و نترس و حرکت انقلابی زده،من هرچقدر نگاه میکنم میبینم چیزی جز حمایت و عشق تو نمیبینم.
دیروز عصر رو یادته؟بهت گفتم خدایا با من حرف بزن؟بعد منو صاف بردی تو دل سوره ی نسا؟
وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیَارِکُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ ۖ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتًا ﴿66﴾
و اگر بر آنان مقرّر می کردیم که خودکشی کنید، یا از دیار و کاشانه خود بیرون روید، جز اندکی از آنان انجام نمی دادند. و اگر آنچه را که به آن پند داده می شوند عمل می کردند، مسلماً برای آنان بهتر و دراستواری قدم، مؤثرتر و قوی تر بود.
وَإِذًا لَآتَیْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِیمًا ﴿6٧﴾
و ما نیز در آن صورت آنان را به طور یقین پاداشی بزرگ میدادیم.
وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا ﴿6٨﴾
و بی تردید آنان را به راهی راست راهنمایی می کردیم.
وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِکَ رَفِیقًا ﴿6٩﴾
و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.
ذَٰلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ ۚ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ عَلِیمًا ﴿٧٠﴾
این بخشش و فضلی از سوی خداست، و [در استحقاق این کرامت و فضل] کافی است که خدا داناست.
خداوکیلی کلاهمو قاضی کنم،نجواهای شیطان قوی تره یا نور این آیه ها؟ترس های من بزرگتره یا قدرت شما؟ همزات شیطان محقق شدنیه یا وعده ی حق شما؟
خدایا من ازت معذرت میخوام که گاهی قاطی میکنم،میترسم،ناامید میشم،یا قدرت شمارو فراموش میکنم،منو ببخش که خودت به ضعف انسان آگاهی.
دیشب کامنت آقای عطار روشن رو خوندم که میگفت بعد این همه سال و این همه نتیجه،هنوز نجواهاش مثل قبل پایداره،حالا من سعیده،یک جوجه توحیدی ٢ ساله،چه انتظاری از خودم داشته باشم که همیشه بتونم حالم رو عالی نگه دارم؟
مهم اینکه با اینکه میترسم حرکت کنم .
مهم اینکه توی حال بد نمونم.
مهم اینکه با اینکه فکر میکنم نمیشه،ادامه بدم.
مهم اینکه حتی اگر بیفتم توی تاریکی بدونم من اگر چشام چیزی رو نمیبینه،خدای من عالم به این غیب و تاریکیه!
مهم اینکه اگر گریه کردم،گریه رو ادامه ندم.
مهم اینکه اگر دلتنگ شدم،تو غصه ی دلتنگی نمونم.
به قول استاد ،یک ذره بهتر! یکم! فقط یکم امروز رو بهتر از دیروز بگذرونم،من بازی رو بردم!
خدایا ازت ممنونم،ازت ممنونم که حتی وقتی میرم توی در و دیوار تو دستت حائل سرم میکنی تا کمتر دردم بیاد،ازت ممنونم که همیشه یک گوشه ی این خونه نشستی و با لبخند نگاهم میکنی،ممنونم که حتی وقتی من باهات قهرم میکنم تو آشتی میمونی.
چه اهمیتی داره اون بیرون چه خبره و مردم چی میگن؟
مهم اینکه قلب من،خونه ی توعه.
چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید!
بریم یک آهنگ شاید بزارم باهم شلنگ تخته بندازیم؟:)
من به قولم وفا کردم و نزاشتم صلاتم قضا بمونه،تو هم بیا وسط هرچی بهت رقص یاد دادم بریز بیرون ببینم یاد گرفتی یا نه!:)))
اینجاست که رضا صادقی میگه :
من چقدددددرررررر دوسسسست دارم خدا!
جان منی تو آخه !
آخییییییش!
یکبار دیگه قلبم روشنِ روشن شد!
بریم برای خلق یک روز توحیدی بی نظیر!
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَهُ
دوستت دارم رفیق همیشگی من!
همه باشن و همه چیزباشه و تو نباشی؟ اونجا خوووودم جهنمه!
هیچکی نباشه و هیچی نباشه و تو باااااشی؟اونجا وسط بهشته!
تو بهشت منی خدا :)
جونمم برات میدم!
جوجه توحیدی کوچولوی قشنگ تو!
سعیده
سلام به شیرزن مهاجر
سلام شیرزن اصفهانی به شیرزن مهاجر در جنوب ترین جنوب.
سعیده جااانم امیدوارم حالت عالی باشه. راستش نمیدونم چی بنویسم برات. فقط باتمام وجودم دلم خواست که بنویسم. البته دیشب قبل از خواب داشتم کامنتهای دلی شما را که درجواب دوستان داده بودین میخوندم ولذت میبردم ولی اوج اون لذت و احساس خوب و عشقی که بهم دست داد کامنتتون در جواب آقا حمید بود. بقدری انرژی گرفتم بقدری اشک شکرگزاری از چشمم جاری شد که رفتم تو یه وادی دیگه.
سعیده جان بقدری دیشب غرق لذت و نور خدا شدم با خوندن کامنتت که اصلا نمیشد خوابید. پاشدم نشستم مقابل ربم مقابل همسفر همیشگیم و کلی باهاش عشقبازی کردمو شکرگزاری. آخه همش اینمدت بخدا میگم خدایا بهم کمک کن که باحس و کیفیت عالی با درک از نعمت هایی که بهم دادی شکرگزاری کنم و اگر در طول روز اون حس ناب شکرگزاری که دوستش دارم نیاد ولی خداجونی یجور خوشگل میچینه برام که تا بیام بخوابم اون حسو حال بینظیر شکرگزاری بیاد تو وجودم و من لذتشو ببرم دقیقا مثل همین حالا درواقع خودش میاره تووجودم.
همون دیشب میخواستم برات بنویسم ولی اون حس خلوت کردن با رب نمیزاشت ازصبح که پاشدم گفتم حتما امروز برای سعیده جان مینویسم. و اماااا
باز شب شدو قبل از خواب با خوندن همین کامنتت اون حس نوشتن برات و درکنارش عشقبازی باخدا جاری شد تو وجودم.
قبل از اینکه پیامتو بخونم داشتم بخدا میگفتم خدایا نتونستم اونجوری که لذت میبرمو غرق شادی میشم امروز شکرتو بجا بیارم ولی آخه مگه خدا دلش میاد بیخیال خواستت بشه و درلحظه اومدم شروع کردم به خوندن کامنتت و دیگه دیگه
اومد جاری شد اون حس خوشگله.
ممنونم ازت.
سعیده جان با خوندن جمله به جمله این کامنتت دقیقا شرایط خودم و مسیر زندگیم برام تداعی میشد. دقیقا سلولی درک میکنم حرفاتو وقتی از شیرزن مهاجر گفتی تو وجودم تکرار شد شیر که به بیشه بزنه نر و ماده نداره
این جمله ای بود که درطول زندگی و مسیر تحقق اهدافم بارها شنیدم و بهم گفته شد البته وقتی قبلا این حرفو میشنیدم کلی از شنیدنش لذت میبردم ولی خودم هنوز بلد نبودم بخودم عشق بدم. بیشتر حالت سختگیرانه بخودم داشتم. بگذریم.
اون حرفت که درباره قفل کردن در خونت گفتی باز خدا تصویر اینکه خودش از شب اولی که من مستقل شدم برای خودم و زندگی مجردی برا خودم شروع کردم هرلحظه بیشتر از قبل کنارم بودو هوامو داشت. حس میکردم هرشب سرمو میزاره روی پاهاش و مراقبمه که راحت بخوابم و واقعا هم چه خواب راحتی داشتم از اون لحظه تا حالا که چندین سال میگذره ازش.
وقتی از شکرگزاری گفتی داشتی حال منو میگفتی.
وقتی از آدمهای بینظیری که خداوند وارد زندگیت کرده گفتی سلولی درک میکردم چون عینا برای منم همین شده
خلاصه همش حالو روز من بود.
راستی مدتی بود باتمام وجودم بخدا میگفتم خدایا من خیلی دوست دارم کلامت توی قرآن را درک کنم و بفهمم واقعا قلبا میخواستم این موضوع را و دیشب بعد از خوندن کامنتت و خلوت کردن و عشقبازیم باخدا اومد توی وجودم که از فردا صبح بمحض بیدار شدن قرانو باز کن هر آیه ای که اومد فقط بخونش با معنی همین. و خدا اولین قدم درجهت این خواسته قلبیم را بهم گفت و امروز صبح همینکارو کردم و از سپردن و توکل کردن بخدا گفته بود. خیلی حس خوبی بهم داد. درواقع همون سپردن هم هدایت خودش بود برای من وبرای حالو هوای این روزهای من. برای خستگی این روزهای من.
سعیده جان واقعا نمیدونستم چی برات بنویسم. فقط میدونم یذوقی توی وجودم بود که بنویسم همین.
دوستت دارم همیشه برات دعا میکنم و از خدا خواستم که بتونم بزودی بیام کیش به دیدنت. کلی حرف دارم برات بزنم دختر. و مطمعنم بینهایت شگفت زده میشی از مسیر زندگیم و هدایتها و همراهی خداوند درین مسیر وکلی لذت میبری همینطور که من از تجربیات و نوشته های شما غرق لذت میشم.
درپناه خدا باشی دوست عزیزم درواقع فراتر از دوستی و من قلبا باهات حس بسیار نزدیکی دارم.
به امید دیدار
سلام به شیر زن شجاع
لذت بردم از خوندن دلنوشته شما …
الحق که شیر مادر و نان پدر حلالت باشه ….
اینقدر زیبا و از دل مینویسی که باید بری چند تا کتاب چاپ کنی وگرنه ظلمت نفسی کردی …
روحم رو شاد کردی و حالم رو خوب با دل نوشته ی زیبا …
در پناه حق شاد و سربلند باشی …
سلام و درود به دختر توحیدیمون توی این غار حرا
فک کنم دو سه ماه قبل بود که اسمتو پایین سایت، اونا که امتیاز بیشتر میگیرن دیدم و یادم اومد که کامنتات خیلی قشنگ بود، رفتم پروفایلت و چند تا کامنت آخری رو ک گذاشتی بودی خوندم، نیمه های شب بود اشک ریختم و اشک ریختم اونجا که تازه الهامات اینو که انصراف بدی از پرستاری و بعد رفتی کیش و پیامک مادربزرگ فاطمه عزیز برات اومد . اصن دیوانه شدم از این حجم از قدرت و چیدمان خداوند و جسارت و شجاعت خودت سعیده نازنینم.
ازون موقع ب بعد با عشق کامنتهای بی نظیرت و توحیدیتو دنبال میکنم لذت میبرم اشک شوق میریزم و بخشندگی و قدرت خداوند رو می بینم که وقتی بهش اعتماد میکنی چطور روی دوشش میذارتت و میبرتت
البته همه این نتایج، خیلی خوب میدونم ک بخاطر تلاش و کنترل ذهن و کار کردن بی وقفه خودت روی سایت هستش که بت هزار آفرین میگم
این سایت عالیه فوق العادست و برای من که در حال شاگردی هستم و هر روز دارم یاد میگیرم، کامنت هات و اینکه از تضادهات، از روند رشدت، از گیوآپ نکردنات، از نحوه کنترل ذهنت، از الهاماتت، از قدم به قدم جلو رفتنات و دستان خداوند از کمک هاش، از انسانهای توحیدی که در اطرافت جایگزین انسانهای غیرهم مدارت شدند، از قلم زیبات مینویسی،
بخداوندی خدا که دارم یاد میگیرم و نگاهم به خداوند به عظمتش به قدرت و بخشندگیش به پلن هاش به معنی ایمان به معنی توحید داره عوض میشه و احساس میکنم درکم داره بیشتر میشه
خیلی مونده راه زیاد دارم اما منم ادامه میدم
عزیزدلم بازم بنویس که از کامنتات تسعشات نور خداوند تا اینجا که مشهد هستم خیلی بموقع میرسه و چنان ب دلم میشینه که قلبم و روحم پر میشه از نور الهی
من به دو تا از خواهرام گروهی داریم که یکی از مواردی که باهمدیگه به اشتراک میذاریم لینک کامنت های بی نظیرته ک کلی وقتی همو میبینیم عین تشنه ها در موردت صحبت میکنیم لذت میبریم تحسین میکنیم و خلاصه عاشقتم
سپاسگزار خداوندم به خاطر حضورم و حضورت در سایت ک معنای فاصله ها رو از بین میبره و دلها رو اینقد نزدیک میکنه
سپاسگزارم بخاطر استادان عزیزم و ایجاد این سایت فوق العاده که هیچ جا مث اینجا نیست
خدا همینجاست بین منو تو
ساده ساده عین منو تو
فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا ۚ فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ(اعراف 190)
پس چون به آن پدر و مادر فرزندی صالح (و تندرست) عطا کرد مشرک شدند و برای خدا در آنچه به آنها عطا کرد شریک قرار دادند (یعنی فرزندان خود را به نام بتها نامیدند مثل عبد اللات و عبد العزی)، و خدای تعالی برتر است از آنچه شریک او سازند.
سلام به سعیده نورانی
سلام به رفقای همسفر در این سایت
سعیده جان
اینجانب بی نهایت تحسینتون می کنم
برای این صلاه هات
برای این ادامه دادن هات
برای این همه رشد و پیشرفت
این آیه که ابتدای کامنتم نوشتم، نشانه ی روزانه ام از قران بود
می دونی چرا این آیه رزق امروزم بود؟!
چون دیروز تو ذهنم اومدم اعتبار اتفاق های خوبی که برام افتاده بود رو داشتم میدادم به عوامل بیرونی… به خودم…
استغفار می کنم
فراموش کردم که این رب العالمین بود که منو آسون کرد برای آسونی ها
فراموش کردم که رب وهاب من بود که دستان مهربانش رو آورد تو زندگیم تا در لحظات سخت چالش این روزهام کنارم باشن
فراموش کردم که رب العالمین بود که دکتری رو به زندگیم هدایت کرد که انسان بسیار شریف و ارزشمندی بود و قبول کرد برای کارهای درمان همسرم یک روز در میان با هزینه کم بیاد خونمون تا من به زحمت نیفتم و راحت تر بتونم روی خودم کار کنم و من داشتم اعتبارش رو میدادم به دستش
فراموش کردم این رب العالمین بود که وکیل های خوب و ارزشمند و شریف رو به زندگیم هدایت کرد تا با آرامش کارهای حقوقی همسرم رو انجام بدیم…
امروز قرار بود مدارکی رو تحویل وکیل مذکور بدم… رفتم بیرون، کارهام رو انجام دادم و برگشتم خونه… فراموش کردم با وکیل هماهنگ کنم … بعد با دریافت نشونه ای بهش زنگ زدم… گفت آدرس بده من بیام دم در خونتون ازت تحویل بگیرم… منو میگی… هاج و واج مونده بودم… ذهنم هنگ کرده بود برای این همه آسونی… ذهنم باورش نمیشد… حالا که باور نکرد اومد برای خودش بافت… که چرا وکیل داره این همه لطف و محبت بهت می کنه؟؟… چرا اون که هنوز هیچ حق الزحمه ای نگرفته اینقدر پیگیر کارهاته؟؟… نکنه می خواد بیشتر ازت پول بگیره… داشت زور میزد که منو بندازه تو تله شک و تردید و بی اعتمادی…
این ذهن من فراموش کرده که طبیعیش اینکه همه چی راحت پیش بره… اما اینقدر با سختی کارش انجام شده به این همه راحتی عادت نداره و برای خودش خیالبافی می کنه… فراموش کرده که این اجابت خواسته هام تو تمرین ستاره قطبی هامه...
خدایا شکرت برای این همه راحتی … برای دستانش…
حالا فهمیدم که باید اعتبار این راحتی ها رو بدم به خدا نه به دستاش… از بنده هاش تشکر کنم ولی تو ذهنم بگم این محبت خودشه
سعیده جوووووونم خیلی دوستدارم
احقاف:15
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِـحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ
پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایستهای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگیام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشتهام و به راستی از تسلیم شدگانم.
سلامی دوباره بهخانم شهریاری عزیز
بچه زرنگ سایت عباس منش
واقعا چقدزیبا مینویسید چقدآدم لذت میبره ازعشق بازی شما با فرمانروای کیهان
ازآیات قران که میاری اصلا عقل هوش ازسرآدم میره خوندن کامنتهای سایت یابقول شما غارحرا خودش توجه به نکات مثبت هست ممنون از شما وهمه دوستان هم فرکانسی
ممنون استادعباس منش وخانم شایسته عزیز که هم چین غارحرایی بوجود آوردن که هردفعه واردسایت میشم ازتمام دنیای بیرون فراموش میکنم وقرق درعضمت عشق خداوند میشوم
پروردگاراسپاسگزارم بابت سایت عباس منش
درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید
سلام سعیده جونم
عزیییز دلم
عشششقم
ممنون که مینویسی
ممنون که ما رو هم با صلاتت همراه میکنی
ممنون که اجازه میدی در صلات جماعتت حضور بهم برسونیم
خدای بزرگ رو سپاسگزارم که تو را دستی قدرتمند و خالص از دستانش قرار داده تا ما هم بهره ببریم و چم و خم مسیر رو بفهمیم و ادامه بدیم
بنویس همیشه بنویییییس
قدرتمند بنویییس
خداوند همواره نور قلم ات و نوشته هات باشه
خداوند روشنائی قلبت باشه
دوستت دارم
به امید دیدار
به نام خدای معجزه ها
سلام به سعیده عزیز
امیدوارم هر وقت این کامنت رو میخونی حالت عالیه عالی باشه!
چن روز پیش کامنتت رو خوندم ولی دلم نیومد صفحه رو ببندم. گفتم حتما برات کامنت مینویسم و امروز زمان مناسبش فراهم شد.
خدایا شکرت
سپاسگزارم بابت کامنت های زیبات و قلم زیبایی که داری.
چقدر حال کردم که از کار قبلیت استعفا دادی و تنهایی مهاجرت کردی به کیش!! واقعا شیر زن با ایمانی هستی!
تحسینت میکنم که اینقدر خوب رو خودت کار کردی که خدا هدایتت کرده به بهترین مکان ها و بهترین افراد
چقدر همین کامنتت برام نکته داشت! مخصوصا اون آیه 63 سوره زمر:
“کلید [گنجینههای] آسمانها و زمین تنها از آنِ اوست و کسانی که به آیات [=نشانههای] او کفر ورزیدند، همانانند زیانکاران.”
قبلا خونده بودمش ولی انگار در مدار درکش نبودم ولی با کامنت تو فهمیدم اصل چیه!
فهمیدم اون ایمان واقعی در عمل چیه!
منم دقیقا اول همین مسیر هستم. تازه دارم شروع میکنم به بیرون رفتن بدون قفل کردن در خونه. با اینکه میدونم همین در های به اصطلاح ضد سرقت وقتی که قفل نباشن با یه کارت بانکی به راحتی باز میشن؛ ولی خدا رو شکر دارم با ایمان تر عمل میکنم.
دوست خوب و همفرکانسیم هچوقت خودت و نتایجت رو کوچیک نبین! تو الان در ابتدای مسیری هستی که من دوس دارم بهش برسم.
یه زندگی مستقل که خودم باشم و خدا و فقط رو خودم کار کنم، خودم صبح تا شب ورودی های درست و باورهای درست رو به ذهنم بدم.
همین خونه ای که الان توش مستاجری و داری تنهایی زندگی میکنی، پاداش زمان هایی بوده که داشتی ورودی هاتو کنترل میکردی و سعی میکردی هر حرفی رو نشنوی!
شاید بگی 2 ساله که داری رو خودت و ایمانت کار میکنی ولی به قول استاد مایل ها و کیلومترها از هزاران نفر دیگه جلوتری و با همین عزت نفس و توکلی که ساختی به نتایج خیلی بزرگتری همینا زودی ها میرسی و میای برامون با عشق میگی.
دوستت دارم و بارها تحسینت میکنم شیر زن مهاجرم
در پناه الله یکتا شاد خوشبخت ثروتمند سلامت و در امنیت باشی
I will succeed no matter what
سلام و درود به استاد جان و بچه های راه بهشت
استاد ممنون از فایل فوق العاده تون
فریب کاری ذهن
سال اول دانشگاه بودم که پام پیچ خورد و شکست و با اینکه عشق والیبال بودم دیگه ادامه ندادم
و هر بار که به والیبال فک میکردم میگفتم، نه
شاید یه بار که اسپک زدم و اومدم پایین باز پام پیج بخوره و مجدداً بشکنه
3 بار آزمون استخدامی دادم و رد شدم و هیچ بار ننشستم و اون حال بدی که باعث میشد آزمون رو خراب کنم رو بررسی کنم
و دیگه آزمون استخدامی ندادم
6 بار آزمون دکتری دادم اونم با حال بد که حتی 1 بار کارم به دکتر روانپزشک کشید، و اوضاعی بود
هیچ باز نشستم بگم من 3 بار و 6 بار، هر لحظه فرکانس نشدن، نمیشه، اگه نشه چی میشه و…. میفرستادم و معلومه که نباید در آزمون استخدامی و دکتری قبول میشدم،
و این شد که دیگه هیچ آزمونی شرکت نکردم
یه بار سر چهارراه خونه پدرم یه تصادف خیلی ریز و کوچیک کردم
تا ماهها یادمه فرسخ ها مسیر خودم رو دور میکردم که از اون چهارراه رد نشم
یه دوستی تو حرفاش گفت آدم اگه تو 25 تا 30 سال حرکتی برای زندگیش نکنه، شغلی، کسب و کاری، درامدی، پس اندازی …. دیگه نمیتونه
و من اینو بخاطر سپردم و به موازات روزهایی که از 30 سالگی خودم و داداشم گذر کردیم و شغلی نداشتیم، من هم بجای خودم هم داداشام احساس بد و ترس و استرس تجربه کردم
این در حالیکه که پائولو کوئیلو تا 35 سالگی راه و مسیرش مشخص نبود
و این یعنی سن یه عدده، میشه شروع کرد از هر جایی که بود
یا سرهنگ ساندرز که تو 50 سالگی دستور پخت مرغ کنتاکی رو خلق کرد
به +1000 نفر پیشنهادش داد و کسی ازش استقبال نکرد ولی پا پس نکشید
و در طول 40 سال تونست 6000 شعبه تو سراسر دنیا ایجاد کرد
یادمه 1 بار خیارشور و مربا درست کردم کپک زدن، کلا گذاشتم کنار گفتم من آدم خیار شور و مربا نیستم
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ
وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ
سلاااااام
سلاااام
سلام
ب استاد عباسمنش گرامی و استاد شایسته نازنینم…
الان صبح روز سه شنبه ساعت 8ونیم صبح ب وقت قم هست…
الهی شکرت ک باز هم حس نوشتن بهم دادی
میدونم این حس ها الکی نیس
نتیجه تمرکز روی نکات مثبت و قران و سایت و فایل ها و 12قدم هس
و تا وقتی ک من سر تعهدم باشم این حس و حال قشنگ و ارام بخش هم هس
الهی شکر…
داشتم قران میخوندم ک رسیدم ب ایه 44 سوره بقره…
آیا امر میکنید مردم را به نیکی در حالی ک خودتان را فراموش میکنید؟؟؟؟ در حالی ک کتاب قران رو میخونید ولی تعقل نمیکنید!!!!!!
دیدم منو داره میگه
ک ب محض اینکه دو خط از درسمو یاد میگیرم اینجا میخام بدون اینکه عمل کرده باشم و ب لذت درکش رسیده باشم میخام بدو بدوم برم جاااار بزنم ک یا اهل العام بدوید بیاید ک من یه چیزایی یاد گرفتم ک شماها نمیدونید و واسه همینم هس ایتقد بدبختی سرتون میاد….
ببند عزیزدل من….
ببند اون دهان مبارک رو…
هر که را اسرار علم اموختند مُهر کردند و دهانش دوختند…
بله خانم خانما…
وقتی جار میزنی میگی یعنی هیچی هیچی درک نکردی هنوز ک بازه دهان مبارکت…
برا همینم ( برداشت شخصی خودمه)قران دقیقا بعد از این ایه در ایه بعدیش میگه:
از صبر و صلات کمک و استعانت بگیرید و اینها خیلی سخت و سنگینه مگر برای خاشعان!
الله اکبر…
_صبر… سکوت… مکث… و اندیشیدن ب خودم و قوانینی ک یاد گرفتم و درک اونها و عمل ب اونها
_صلات… توجه همیشگی ب خدا… یاد خدا بودن… یاد صاحب و مالک و فرمانروای اصلی بودن…
اینها برا هر کسی راحت نیس
مگر…
مگر برای خاشعان
اونایی ک منم منم ندارن…
خدابا هدایتم کن ب راه راست
راه انهایی ک بهشون نعمت دادی
ن راه گمراهان
سلام راضیه زیبا
خیلی اتفاقی اومدم به پیام شما
یعنی خدا دستم رو گرفت و خیلی قشنگ گفت بیا اینجا
تو کامنت راضیه
اول این آیه ای که خودم نازل کردم رو ببین، دیدم
گفت بخون، خوندم
بعد گفت قانع شدی کمترررررررررررررررررررررررررر حرف بزنی؟
جانم تو فقط حرف میزنی، عمل کن
انقد حرف نزن
انقد داداشات مقدم بر خودت مدون
انقد تو ذهنت بهشون فکر نکن
انقد به دوستت ویس نده و از قانون براش بگو که تایید بگیری
خدا گفت قشنگم
یه عمر فقط حرف زدی که ملت بگن چیزی حالیته، دستمزدتم گرفتی
چون تو توجه افراد، به به و چه چه افراد، شگفت زده شدن افراد رو میخواستی
گرفتی
دریافت کردی
بسههههه جانم
بچسپ به زندگی خودت
عامل بی عمل مباش جانم
…
راضیه جان 1000ران درود و تشکر
بنام پرودگار یکتا
سلام به استاد عباسمنش عزیز
سلام به خانم شایسته عزیز
سلام به دوستان همراه
استاد چند روز پیش یه فایلی رو در سایت ازتون دیدم که فکر کنم مال حدود سال 95 باشه و حدود 6 دقیقه هست، به این اسم
چرا بعضی افراد بد شانس هستند؟
من با دیدن این فایل یه چالش برای خودم گذاشتم که 7روز فقط در مورد نکات مثبت صحبت کنم و بنویسم و از نکات منفی اعراض کنم
تصمیم داشتم هر روز هم در همون صفحه در مورد نکات مثبت روزم بنویسم،
الان هم این کامنت رو همونجا نوشتم اما دیدم نتایجم عالیه گفتم کپی کنم و اینجا ثبتش کنم تا بیشتر دیده بشه شاید با اینکار دوستان بیشتری ببینن و براشون مفید باشه
ادامه چالش 7روزه توجه به نکات مثبت و اعراض از نکات منفی روز دوم:
اتفاقات مثبتی که دیروز برام افتاد و دیشب چون خوابم میومد نتونستم کامنت بزارم:
یه اتفاق قشنگ 555 نظر که تا به الان روی سایت برای این فایل ثبت شده و این اعداد رند که حالم و احساسم رو خوب میکنه
اولین مورد صبح به محض بیدار شدن یک ساعت و نیم کامنتهای سایت رو مطالعه کردم و حالم در آغاز روز عالی شد
مورد دوم اتفاق خوب دیروزم چون در دوره قانون سلامتی هم هستم رعایت 80 درصدی قانون سلامتی بود
مورد بعدی انجام تعهدات مهندسین ناظر بود که شکر خدا خیلی سریع انجام شد و این در حالیه که در گذشته هیچوقت به این راحتی و با این سرعت کار اداری من انجام نمیشد و این من بودم که به لطف خدای مهربان با توجه به نکات مثبت افراد این وجه مثبت افراد رو جذب کردم خدایا شکرت این من نیستم که کارها رو سریع و آسان انجام میده این تویی که منو آسون کردی برای آسانیها
اتفاق قشنگ دیگه ای که دیروز برام افتاد این بود که برای صاف کردن خاکهای فنداسیون باید لودر میگرفتم و هربار که در ساختمانهای گذشته دنبال لودر بودم حداقل تا ایستگاه ماشین آلات خاک برداری میرفتم اما دیروز بطور اتفاقی (بخاطر توجه من به نکات مثبت جذب شد) درست زمانی که من لودر نیاز داشتم یه لودر روبروی زمین من شروع به خاک برداری کرد و چون فاصله ای با زمین من نداشت هم خیلی سریع کار انجام شد و هم اینکه تقریبا نصف قیمت واقعی کار انجام شد خدایا شکرت که دستانت رو برای کمک به من در زمان مناسب در مکان مناسب قرار میدی
اتفاق قشنگ دیگه اینه که من دیروز سفارش خرید آهن رو برای شروع کار جدید دادم و به لطف خدا در بهترین زمان و با بهترین قیمت ممکن انجام شد تقریبا 12درصد ارزانتر از قیمت خرید پارسال همین موقع که برای ساختمان قبلی خرید کرده بودم و این هم در حالیه که در گذشته من هر وقت خرید آهن داشتم روزبروز آهن شروع میشد به گرون شدن و من در بالاترین قیمتها خریدم رو انجام میدادم، خدایا ازت ممنونم که اینقدر قشنگ مدیریت کارهام رو به عهده گرفتی.
و قشنگترین اتفاق دیروز که خیلی حالم رو خوب کرد خرید گوشی آیفون 15 برای دخترم بود معمولا در گذشته اگه دخترم یا پسرم و یا همسرم از من درخواست خرید چیزی رو میکردن اول مقاومت میکردم و بعد از اصرار اونها با نارضایتی خرید میکردم به این شکل خرید هم انجام میشد اما با احساس بد
اما چند روز پیش که دخترم درخواستش برای خرید گوشی آیفون رو داد من بدون لحظهای درنگ قبول کردم و بهش گفتم ما خودمون برای تولدت تصمیم به خرید گوشی جدید رو داشتیم و اون واقعا سورپرایز شد و گفت اصلا انتظار نداشتم به این سرعت قبول کنید قرار شد هدیه تولد رو زودتر از موعد انجام بدیم و دیشب این خرید رو خیلی راحت انجام دادم .
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که قدرت خریدم اونقدر زیاد شده که دیگه برای چنین خریدهایی هیچ دق دقه ای ندارم و آسان شدم برای آسانیها
و آخرین مورد اتفاق قشنگ دیروز که یادم میاد این بود وقتی بعد از خرید گوشی برای دخترم به خونه اومدم، همسرم که یکی دو روز هست گوشیش ایراد کرده و داده بود تعمیرکار درستش کرده بود گفت این گوشی من درست نشده و دوباره باید بدم ایرادش رو برطرف کنن و من در جوابش گفتم کاش توهم میومدی برای تو هم یه گوشی نو میخریدم و این در حالیه که در گذشته اگه اونا میخواستن خریدی انجام بدن من مخالف بودم
خداروشکر میکنم اوضاع مالیم در سطحی رسیده که خیلی راحت خرید میکنم بدون هیچ نگرانی
خداروشکر میکنم بخاطر وجود همسر و فرزندان خوب
خداروشکر میکنم بخاطر وجود مادر و خواهر و برادرانم
خداروشکر میکنم بخاطر سلامتی خود و اطرافیانم
خداروشکر میکنم بخاطر سایت توحیدی استاد عباسمنش
و خداروشکر میکنم بخاطر دوستان توحیدی که در این سایت حضور دارن و با کامنتهای عالیشون چراغ راهی شدن برای من
در پایان سپاسگزاری میکنم از استاد عزیز، خانم شایسته عزیز و همه دوستان عزیزی که با نوشتن کامنت و یا با ارسال نتایجشون به بارورسازی ما کمک میکنن
با آرزوی بهترینها
خدا نگهدار
سلام و درود فراوان استاد عباسمنش شما داخل فایل گفتین همون اول جلوی ذهنمون رو بگیریم نزاریم اون باور اشتباه شکل بگیره مثال همون سفر اگر هزار بار سفر رفتیم اتفاقی نیافتاده یک بار مسموم میشیم به این معنی نیست که دفعات بعد هم همینطوره
خب حالا اگر یه اتفاقی خیلی پر و بال داده شده و بزرگ شده و نتونستیم اونطور ک باید و شاید همون اول جلوشو بگیریم چطور الان باید درستش کنیم چون مدام اون فکر مثله مَته تو سرمون میکوبه ک نکنه ک دوباره این اتفاق بیافته و همینجوری بزرگ و بزرگ تر میشه و اتفاقات بدتر رو پیش بینی تحلیل میکنه و هر چی کنارش میزنی و اهمیت نمیدی بهش یا میخای بهش محل ندی بیشتر میاد سمتت یا با کوچک ترین حرف اتفاقات احساسات و هر چیزی شبیه به اون دوباره ما رو یاد همون اتفاق و … میندازه ممنون میشم جواب بدین ک چطور درستش کنیم
سلام دوست عزیز
به این سایت خوب و پر ازاگاهی و رشد خوش آمدید
یکی از نکات مورد تاکید استاد توجه به تکامل هست
انسان نمی تونه یک شبه ره صدساله بره
اگر ذهنتون می خواد مواردی رو نشون تون بده که شده، بش بگید من این یک شب رو می بینم و خودش بنده خدا از زمان ها زیادی که در مسیرش ثابت قدم مونده خبر داره
نمیشه ردپای اتقاقی که خیلی پروبال بش داده شده تو ذهن مون رو با عصای جادو پاک کنیم اما میشه هر بار که اومد و خودش رو نشون داد هربار که خواست جلوی انجام کاری رو بگیره بهش مواردی که عکسش اتفاق افتاده، مواردی که از پسش براومدیم، مواردی که بارها شده رو نشونش بدیم
اوایل به سختی قانع میشه ولی ضمن احترام بهش، بهش حق بدید و شواهد بیشتر و بیشتری بهش نشون بدید
کم کم راه میاد باهاتون و می بینید که هر روز داره زورش کمتر میشه البته اگر مغلوبش نشید و کار روی اون موضوع رو ادامه بدید
گاهی هم برای یک اتفاق دلیل و توضیح وجود داره مثلا اگر تصادفی شده به دلیل مثلا بی احتیاطی یا سرعت بالا یا… بوده و باید بهش بگید الان با رعایت اصول اون اتفاق تکرار نخواهد شد
خیلی از ناخواسته های زندگی یک درسی بوده توش که باید می گرفتیم و اگر گرفته باشیم و با درست رفتار کردن این رو نشون بدیم قرار نیست دوباره تکرار بشن
خلاصه آروم آروم اون اتفاق و قدرت ذهن در بالا آوردن و پررنگ تر کردنش کم میشه و شما می بینید این شمایید که داره در مورد اون اتفاق تصمیم می گیره نه ذهن تون
پیروز و پرتوفیق باشید
سلام آقا محمدتلک آبادی،وقتت بخیر،امیدوارم حالت عالی باشه.
ابتدا تبریک عرض می کنم ورودتون را به این سایت الهی و این سرزمین بهشتی.
و عرض میکنم خدا خیلی دوستت داشته و جایزه گرفتی که هدایت شدی به اینجا !!!!
اگر از آموزشها و راهنمایی های استاد به نحو شایسته و مستمر استفاده و عمل نمایی خیلی زود شاهد تغییرات درخشانت خواهی بود.
اما پیرامون پرسشت عرض مینمایم،استاد این راهکار را ارائه نمودند که باید باور سازی نمایی.
یعنی در مقابل هر باور اشتباه و نادرست شما باید باوری منطقی و درست بیابی و آن باور را مدام تکرار کنید.
ما کهن باورهای نادرست مان را تنها و تنها با بمباران باور درست میتوانیم تغییر دهیم و اصلاح نماییم.
مثلاً اگر در رابطه با طرف مقابلمان کنتاکت و تنشی ایجاد شد،مدام به ذهنتان تنشهای قبلی و گذشته یادآوری می گردد و این فکر را ایجاد می کند که :
این رابطه هیچ وقت درست نخواهد شد
اما در مقابل ما باید بگردیم و جستجو کنیم و به خاطر بیاوریم خوبیهای بیشمار و بیاندازهایی را که قبلاً از سوی طرف مقابلمان دیدهایم. و با این روش خودمان را از شر افکار پلید نجات دهیم.
قطعا دیگر دوستان هم توضیحات مبسوط و قانع کننده ایی برایتان خواهند داشت.
در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی، سلامتی، خوشبختی ،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای قادر توانا میسپارمتون خدانگهدار.
سلام و درود به شما دوست عزیز
ان شاالله که از طریق هدایت به جواب درست برسید ولی منم ی راهکار که به نظرم میرسه رو خدمتتون میگم اینه که میتونین تو موردی که با یک خاطره ی بد پاشنه ی اشیلتون شده الگوی مناسبی پیدا کنید.
مثلا تو مورد ازدواج که استاد مثال زدن توی فامیل و دوست و آشنا فردی رو پیدا کنید که بعد از طلاق اتفاقا ازدواج بعدیش با تجربیاتی که کسب کرده انتخابش بسیار عالیترم شده، ممکن اول ذهن مقاومت کنه ولی ما خودمونم باید جسارت امتحان کردن دوباره رو بعد از اینکه روی خودمون و باورهامون کار کردیم پیدا کنیم، هرچند من اعتقاد دارم خود جهان هستی بعد از اینکه میبینه ما داریم روی باورمون کار میکنیم دوباره شرایطو مهیا میکنه تا امتحانمون کنه.
امیدوارم شماهم براحتی به جوابتون برسید و موفق و پیروز باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
ب نام خداوند بخشاینده و مهربانتر از مادر
اولئک صلوات و رحمه من ربّهم ….
سلام و درود خداوند ب تک تک بنده هایی ک ب نیت پاک شدن و خالص شدن و زیبا شدن و توحیدی شدن و عبد خداوند شدن اینجا دور هم جمع شدیم تا هم خودمون رو کمک کنیم و هم با کمک کردن ب خودمون چراغی بشیم برای کمک ب دیگران…
خدایا شکرت ک دست نوشتن بهم دادی
شکرت ک حس نوشتن بهم دادی
چقدر مست میشم از خوندن کامنت عزیزانی ک خلوص و پاکی و یکرنگی توش موووووج میزنه…
الهی شکر برای این دنیای بی ریای عباسمنشی…
و اما موضوع ما…
امان از ذهن…
تو اون روحش صلوات ک هرچی میکشم از دست این چموش و خلاق این زبون بازه…
سالها بود همش بهم میگفت تو توی یک خانواده مذهبی و متعصب و روحانی و سپاهی و خلاصه هرچی ک ازش بدم میومد بزرگ شدم( ب این خاطر نوشتم بدم میومد ک الان دارم با کمک گرفتن از 12قدم مقدس تمرکزم رو میزارم روی نکات مثبت و ب لطف الله هدایتگرم خیلی خیلی حس میکنم موفقم و واقعا از خودم راضی ام. خیلی مثالها دارم در موردش بزنم ک اگه انگشتم یاری کنه و تایپ کنه مینویسم) و الان ب خودم حق میدم ک فلان باشم و فلان کارو بکنم و فلان کارو نکنم و خلاصه دنیایی از توجیه برا خودم حرفه ای ساخته بودم توسط ذهن زبلم…
امروز ک عزیز دلم شروع کرد از خانوادش بگه ک طاهای 15 ساله پاهاش خونریزی داره و مهدی17 ساله دیسکش زده بیرون باید جراحی کنه و مامانم قلبش ضعیف شده و خوب کار نمیکنه و بابام فلان و هادی فلان و و و و و ماشااله تمومی نداره این حرفاش یه تغییر نگاه ب لطف الله تو خودم حس کردم…
دیدم دیگه ن تنها حس بدی ندارم ک بخام مقاومت کنم بگم نهههههههه نگووووووو این چرتو پرتا چیه و شما همتون منفی نگرین و منفی گو هستین و این قلدم پلدرم ها انگار یه دریچه ای ب قلبم باز شده بود و داشتم عملکرد قانون رو واااااضح و شفاااااف میدیدم!!!
میدیدم ک من و خانوادم و عزیزانم مخصوصا سعیدم و ستارم ک از بچگشون خیلی سعی میکردم با خدا و شکرگزاری و دیدن مثبت ها اشناشون بکنم(من از 7 8 سال پیش با اشنا شدن با کتاب اسکاول شین و گفتگو با خدا و زندگی بی حد و مرز و بعضی انجمن ها و اساتید مختلف و اینجور چیزا روحم بی برنامه ب دنبال قانون میگشت و نااگاهانه همینجور دنبال شادی و خنده و تفریح بودم و اثراتش رو هم خب دارم میبینم) و الان سعیدم 17ساله و ستاره نازنینم 14 سالشونه خییییییییلی نسبت ب هم سن و سالهاشون سلامتترن سپاسگزارترن سااااالمترن ب لطف الله خندانن و شادن و خیلی خیلی خیلی راحت با اینکه وضع مالیم در حد متوسط رو به پایین بود و هس ولی تماااااااام خواسته هاشون تقریبا براورده شده!!!!
الان ک قانون رو دارم میفهمم فهمیدم ک دلیشلش چیا بوده ک اییییینقدر راحت و بی خرج خواسته هاشون مهیا میشد…..
چون نق نمیزدن
چون ایراد نمیگرفتن
چون سپاسگزار بودن…
بابت یه غذا صد بار میگن مامان دستت طلا
خلاصه اینکه …
چی میخاستم بگم از کجا سردراوردماااا!!!
اینو میخاستم بگم ک…
ذهن من همیشه حق رو ب من میداد و میگفت پدر مادرت و خانوادت باهات بد رفتار کردن و حقت نبوده ولی الان ک پدر مادرم رو با پدرمادر عزیزدلم میزارم کنار هم میبینم مامان بابای من فررررررررشته بودن ب خدا!!!!
مااااااااه
یه دوووونه
فهییییم
داااانا
فوووق العاده
منعطف
مهربان
لطیف
خیرخواه
و واقعا واقعا واقعا کم نذاشتن برام از مهربانی و توجه و خدمت…
اون نشده بنده خدا مامانش یه بار فقط یه بار زنگش نزنه و شروع نکنه ب گریه و ناله و شکایت از روزگار…
.
امروز ب ذهنم داشتم میگفتم ببین اونا رو…
ببین این خانواده منطقی با استدلال و تحلیل و حرف مردم چ بلاااایی سر خودشون اوردن…
خبری از خنده بینشون نیس…
خبری از سلامتی بینشون نیس
داغون دااااااااغونااااا دااااغووون
گفتم ببین…
دیدن و ریز شدنشون توی کاستی های زندگی و توی کمبودها چ بلایی سرشون اورده!!!
از عرش ب فرش کشیدتشون واقعا…
گفتم بهش (ب ذهنم)من نمیییییییخام اون بلا سرم بیا ذهن جان!!!!
من خدا رو دارم بعلاوه 12قدم
من خدادو دارم بعلاوه استاد عباسمنش موفق
مت خدا رو دارم بعلاوه استاد مریم موفق
من خدارو دارم بعلاوه کامنت دوستان موفق
من خدا رو دارم بعلاوه یه سقف امن بالاسرم
من خدا رو دارم بعلاوه سه میوه دلم ک بهترین ها هستن
من خدا رو دارم بعلاوه خرجی ماهیانه ک باهاش گذران زندگی میکنیم
من خدا رو دارم بعلاوه یه عزیزدل مهربون و بامحبت و قدرشناس و متعهد و با مسئولیت و قدردان ک محبتش ب دخترم شیرینی تمام دنیا رو برام داره
من خدا رو دارم بعلاوه یه کشور امن
من خدا رو دارم بعلاوه یه شهر امن و اروم
من خدارو دارم بعلاوه این پرده های زیبا ک تازه تونستم بخرم
من خدارو دارم بعلاوه کلی خوراکی و میوه های لذیذ فصل تابستان توی یخچالم
من خدا رو دارم بعلاوه یه کیک خوشمزه ک برا بچه هام پختم و الان توی توستر هس
من خدا رو دارم و این کولر ک امشب اول مردادماه1403 وسط گرمای قم داره ب من نسیم خنک بهشتی میزنه و من رو یاری میده ک بنویسم و بنویسم و بنویسم و تو را رسوای جهان کنم و فریاااااد بزنم ک میخای با منطق و استدلال برام ماهرانه منبر بری و موعظه کنی و بگی این حقت بود و اون حقت نبود و منو بندازی تو چاه…
ههههههه……
خودتی ذهن جان….
خامت نمیشم دیگه….
من دارم 12 قدم کار میکنم
من ستاره قطبی رو دارم و دیگه گم نمیشم بلابرده!
پس لطفا…
بشین سرجات تا بیشتر نخوردی امشب…
میدونم…
میدونم تو داری ب وظیفت عمل میکنی…
نجواهای شیطان توسط تو ب من گفته میشه…
ولی منم وظیفه ام رو انجام میدم…
منم ب استادم تعهد دادم ک یکسال رو ب روش ایشون پیش برم…
تا الان ک خیییلی راضی ام
خدام ازم راضی باشه
خودمم ک راضیه ام@!
ب فال نیک میگیرم این راضی تو راضی رو
همتونو ب الله هدایتگر و مهربان میسپارم…
انگشتم خسته شد
اخه من با یه انگشت تایپ میکنم…خخخخخخ
دخترم کلی بهم میخنده میگه مااامااان با دوتا شصت هات تند تند تایپ کن چیه مثل این مامانجونا با انگشت اشارت تق تق میزنی رو گوشیت…خخخخ.
اگه شماها راحت تر تایپ میکنید ب منم یاد بدید ممنونتون میشم بلکه بیشتر همت کنم کامنت بنویسم…
خانم شایسته جان ک قربونش برم 10 انگشتی تایپ میکنه خانم خانما…
ب قول عزیزدلم خ د د
یعنی خیلی دوستتون دادم
شب و روز همتون بخیر و نیکی و ارامی و سربلندی و سلامتی و ثروت و رفاه و راحتی و شکرگزاری سپری بشه انشالله…
یا حق
سلام به راضیه خانم محترم وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه ضمن تشکر از دیدگاه قشنگ و زیبایتان به عرضتان میرسانم که بنده هم همانند شما از تایپ کردن عاجزم.
اما با استفاده از راهنماییهای آقا ابراهیم مدیر فنی سایت یک اپلیکیشن در گوشی ام نصب نمودم که گفتههایم را به متن تبدیل میکند این گونه خیلی ساده و آسان من فقط صحبت میکنم و سخنانم تایپ میشوند.
برای راهنمایی بیشتر لطفاً از نوار ابزار بالای صفحه لامپ کوچیک آبی رنگ را انتخاب کنید و راهنماییهای استاد ابراهیم را مطالعه نمایید.
اگر موفق نشدید بپرسید تا بیشتر توضیح دهم.
در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان قدر قدرتش میسپارمتان.
خدانگهدار.
سلام خداوند هزارن بار شکرت یاد گرفتم رسم ادب همیشه سپاسگزار خداوندباشم که مر هدایت کرد شاید به خاطر یک نخواسته مدت ها بود که ذهنم به خاطر بی ایمانی وباورهای محدود کننده می خواست مرا به مسیر،قبلی بر گردنه ودوباره همون شرایط،رو برایم رقم بزنه ولی برایرکسی که خبر.از درون خودش داره وبرای کسی که اوج انرژی خداوند ونور خداوند رو توذهن خودش تصور کرده بود این امکان رو به من نمی داد که برگردم به شرایط قبلی شرایطی،که مرا بی ایمان تر وتحقیر تر می کرد یعنی احساحس میکردم دارم یک جور احانت میکنم به روح خداوند برای کسی که اوج زیبای خداوند روبه خودش ودر وجود خودش دیده بود نمی شود برگرده به شیوه قبلی با خودم عهد بستم هر زور شده ایمان نشون بدم تا خودم رو در پرتو اون نور واون انرژی قرار بگیرم وقتی اینوطور فکر کردم وخداوند رو تنها قدرت مطلق جهان در ذهنم تصور کردم ذهنم کم آورد وقتی تصمیم گرفتم که اوج عشق خداوند رو به خودم ببینم ذهن خود خود کم آورد تسلیم من شد وقتی تصمیم گرفتم الگوی ذهنی برای خودم انتخاب کردم وگفتم من باید تکاملم مثل این فرد عمل کنم اولش ذهنم باورش نکرد ولی وقتی داستان هدایتم رو نشون دادم کم آورد وباور ش کرد اولش ذهنم دنبال ایراد گرفتن از اوبود ولی وقتی سماجت کردم ومی دونستم این تنها را توحیدی شدن من وتنها راهی که خداوند برای من انتخاب کرده چون هیچ کس مرا معرفی نکرد نیرو وقدرت مرا هدایت کرد با سایت کرد ذهنم کم آورد ومجبور شد دنبال نکات مثبت باشم وخودم رو تو مدار اون قرار بدم وقتی نگاه به خودم می کروم گوش به حرف های استاد می کردم اولش نمی دونستم که دارم به استاد حسادت میکنم به این خاطر من تو مدار حرف هاش قرار نمی گیرم اومد اومدمدبه خاطر خودم شروع کردم به تحسین کردن واز خداوند خواستم در مدارجذب این آگاهی قرار بده مثل زمان هدایت وقتی تو این مدت ذهنم به من میگفت دیگه دیره یک نیروی از درون به من میگفت برای من هیچ وقت دیر نیست ومن با امید به نیرو وانرژی که مرا هدایت کرده دوباره من دراون مدار قرار میگرم این دفعه قوی تر با ایمان تر هر وقت ذهنم می خواست با فکرهای شک آلود برای من فقر بوجود بیاره با نشون دادن نکات مثبتی ازدرون خودم وتوانمندی های خداوند بهم داد بود خدایا شکرت تا همین جا من این باورها من تونستم این اعتماد بنفس،وایمان رو نشون بدم مثل من خودم یک ترسی تد وجود بود چندین بار رفتم توی تاریکی واین چن بار دیدم ذهن هر دفه یک ترس،رو دوباره برا من ایجاد کنه تا اینکه تصمیم گرفتم تایک شب تصمیم گرفتم یک شب رو دکوه بمونم رفتم اون شب انگار خداوند بهم گفت چند کلیب بگیر ازخودت توی اون شب،که داری با خداوند راز رو نیاز می کنی وز شادی که اون شب داشتی واون،سپاس،گزاری،که داشتی،واین کار کردم همون کلیب ها باعث شدن ذهنم کم بیار وافسار شو بده دست من وقتی برای کاری جدی باشی حتما سوار بر اون میشوی،به هر قیمتی باشه دیگه برام عادی شده الان فکر میکنم اگر من حرکت برم اونجا می خوام برم قبل من اون نور خداوند ونودرون خودم اونجا هست ونور فقط نور رو وزیبای رو جذب میکنه خدایا شکرت با شناخت خودم توانای هایم ونجات مثبت درونم وشخصت حقیقی خودم شخصتی خدا در وجودم گذاشته دست رسی پیدا کردم وقتی برای چیزی که طمعمش،چشیدی هرگز دست بر نمی داری تا اون انرژی،خداوند طوری در ذهنت وبصورت شکل میگره که احساس،میکنی هرکاری می توانی انجام بده خدایا شکرت با تصورات راحت کنترل ذهنم رک در ست می گیرم وسوار بر ذهنم میشم خدایا شکر چون با خدای وزیری به دنیایردرونت وخودت رو کننکاش،میکنی واصل وجود خودت پیدا میکنی دیگه فقط دوست داری توی درون خود ت باشی چون هیچ چیز به اندازه دنیای درون بحت حال نمیده به انرژی نمیده چون وصل میشوی،به. منابع،خودت یعنی خداوند واون انرژی تمام وجودت رو می گیره خدایا خودت سعادت دنیا وآخرت رو نصیب دلمون بگردان وقتی هموچون در خواست کردی مسیر زندگیت مشخص وتمام توانت می گزاری تا با عشق این مسی رو با انرژی بری وقتی اینطور فکر میکنی وتسلیم خداوند میشوی واعتماد پررنگ تر می شود ودرنتیجه ذهنت کم میاره ودست به کارها می ذهنی که دوست داری بت اینکه شاید ذهن مقاومت کنه میدونی قدرت اصلی در دست توانمندی روحت هست وذهنت شبیه،روحت میشه،خدایا شکرت بابت اینکه مرا هدایت میکنی
به نام تنها قدرت جهان هستی رب
سلام دوست عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که مچ ذهن چموشو گرفتی چون خودم هم این مشکل برام پیش اومده بود و خدا کمکم کرد که از اون حال از اون ناامیدی بیام بیرون به لطف خودش و خوشحالم برات که بزرگتر شدی ظرف وجودی تو افزایش پیدا کرده الهی شکر واقعا
ذهن رو با منطق ساکت کردی واقعا بهت حق میدم و برات قلبن خوشحالم
با خودن کامنتت کلی انرژی گرفتم و خوشحالم برآن که هم مسیر من هستی در این مسیر پر از لذت شادی عشق و آرامش و ثروت
خیلی ایده خوبی بود فیلم گرفتن خدا هر کس رو به طریق هدایت میکنه من متفاوت بودم اما به قول استاد مسیر رسیدن متفاوت اما هدف ی چیزه اونم در راه الله بودن و ِلذت بردن
در پناه سکان بان عالم شاد باشی و ثروتمند و زندگیت پر برکت و سلامت
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
سلام به دوستان عزیز
من حدود 10.12 سال پیش یه روز رفتم آش حلیم خریدم خوردم و بعدش حالم بد شد انگار مسموم شدم از اونجا یه باوری در من شکل گرفت ک انگار هر وقت حلیم بخورم مریض میشم ، چند وقت گذشت و من برای اینکه ثابت کنم ک حلیم میخورم مریض نمیشم دوباره رفتم حلیم خریدم و خوردم دوباره حالم بد شد حالت تهوع گرفتم و رفتم درمانگاه ، دیگ بهم ثابت شد ک حلیم بخورم حالت تهوع میگیرم (باور غلط)دیگ از ترس حلیم نخوردم الان حدود 10 سال میشه ، انگار میترسم / ذهنم من و فریب میده و نتونستم باور مو عوض کنم
یه باور دیگ اینکه شغل لاستیک فروشی دارم بعداز اینکه استاد همش تاکید میکردید ک فقط نقد بفروشید و بعداز فایل های آقا رضا عطار روشن منم تصمیم گرفتم ک فقط نقد بفروشم 99 درصد هم موفق بودم
اون موقع ها یه طوری بود ک به هر کی نسیه جنس میدادم طرف با آنکه خوش حساب بود بعد از یکی دوبار خرید ب من بد حسابی میکرد و هیچ وقت سر وقت بهم پول نمیدادن چون من باور اشتباه داشتم همش ذهنم نجوا میکرد و بیشتر مواقع کار ب دعوا کشیده میشد یا اینکه ب دوستام یا فامیل پول دستی میدادم مثلا میگفتن یک هفته ای بهت پس میدیم همش بد قولی میکردن بخاطر افکارم و ناراحتی پیش میومد حتی به خوش حساب ترین آدمهای اطرافم پول دستی میدادم بد قولی میکردن
الان دیگ خدا روشکر طبق توصیه شما استاد عزیز نسیه نمیدم حتی با چک صیادی هم جنس نمیدم و پول قرض هم نمیدم
استاد ازشما و خانم شایسته تشکر میکنم بخاطر زحماتی ک میکشین تا ما در مسیر درست و صحیح و پر از نعمت و ثروت قرار بگیریم
سلام اقا صابر.
واقعا اونجایی که گفتید حتی دیگه با چک صیادی هم جنس نمیدم یه حس عجیبی اومد سراغم.
واقعا افرین میگم به شهامتتون.
چون چک صیادی معتبر ترین راه پرداخته.
یاد دیروز خودم افتادم.
به مشتریم گفتم مبلغ کار 25 میلیون تومان.
اونم چیزی نگفت.
ولی خودم به خاطر باورهای مخرم گفتم قسطی هم میتونید بدید ولی قسطی مبلغ میره بالاتر.
به خیال خودم میخواستم زرنگی کنم.
و شمایی که حتی با چک صیادی هم جنس نمیدید شدید الگوی من.
تحسینتون میکنم که تونستید در مقابل نجواهای ذهنتون بیاستید.
باور مخرب اینکه اگر فقط نقد بدم و حتی چک صیادی هم قبول نکنم ممکنه مشتریهام کم بشن نتونست به شما غلبه کنه.
یعنی شما به این باور رسیدید که مردم پول تو دست ووبالشون هست و میتونن نقد بدن.
و این باورتون باعث میشه همش مشتریهای پولدار و دست به نقد بیان سمتتون.
خیلی عالیه که حرف استاد رو مثل وحی منزل قبول کردید.
با همین فرمون پیش برید.
براتون از خدا ثروت، سلامتی ،خوشبختی و مشتریهای ثروتتتتتتمند و دست به نقد و دست و دلباز ارزومندم.
در پناه الله یکتا باشید