چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

838 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    واقعا کیف کردم از این فایل. دمت گرم استاد جون.

    قلب من خیلی با این فایل ارتباط برقرار کرد. چون مشکل بسیار کهنه و قدیمی منه. از سال 1396 توی کارم(برنامه نویسی اندروید) کم کم به لول های حرفه ای رسیدم. بعد درگیر چالش ها و مسائل مهم‌تر و بزرگتری شدم. از همین نقطه ترس هام بیشتر شد. همش می‌گفتم اگه اینجارو اشتباه کنم، این اشتباه به دست چند هزار کاربر می‌رسه. بعد چجوری جبرانش کنم؟

    این فکرای سمی انقدر توی ذهنم زیاد شد که گفتم من به درد برنامه نویسی اندروید نمی‌خورم و از کارم اومدم بیرون. بعد مشغول تدریس شدم. چون تو تدریس اگه اشتباه میکردم مشکلی پیش نمیومد. با یه عذرخواهی و اصلاح حل میشد.

    ولی ریشه مسئله که حل نشده بود. دوباره رفتم سر کار ولی بجای برنامه نویسی اندروید، رفتم وب. بعد از یه مدت دوباره درگیر لول حرفه ای شدم و دیدم یا خدا، اینجا که وضع خیلی بدتره. اگه یه خطایی بکنم، سایت میره رو هوا. یا اگه دیتا های دیتابیس پاک بشه، یا اشتباه ذخیره بشه، خیلی ضرر های بزرگتری به محصول وارد میشه. و باز دوباره گفتم نه ‘برنامه نویسی بک‌اند وب’ به درد من نمی‌خوره. برم ‘برنامه نویسی فرانت وب’. یعنی فقط ظاهر سایت رو طراحی کنم. اینجا هم کم کم یه صداهایی تو ذهنم ایجاد شد که نه به درد اینجا هم نمی‌خوری.

    حالا کار به ادامه ماجرا نداریم. ولی سالهاست که این ماجرا زندگی منو بهم ریخته.

    این فایل رو که گوش کردم، قشنگ کلی از باورهای اشتباهم شل شد. خیلی از ترمزهای محکمم یکمی شل شدن.

    باورنکردنیه که فرداش بهم پیشنهاد انجام یه پروژه اپ اندروید شد و فرداش پیشنهاد 2 تا پروژه دیگه :)

    و تا الان که چند روز میگره کلی نشون و وعده و وعید از پروژه های اندرویدی برام اومده. درحالی که حدود 7 سال میشه که من پروژه اندروید قبول نمی‌کردم و بهم پیشنهاد نمیشد. چون خودمو به عنوان اندروید کار معرفی نمی‌کردم.

    اما جالبه الان بدون اینکه تبلیغ کنم یا حتی خودمو توی رزومه و لینکدین ام به عنوان برنامه نویس اندروید معرفی کنم، پشت سر هم 5-6 تا پروژه اندروید به پستم خورد.

    با خودم گفتم ببین چقدر جالبه، وقتی ترمز ذهنیم یکم بهتر شد، کلی دروازه نعمت به روم باز شد. کلی کارهایی افتاد که ملت خودشون رو می‌کشن تا پروژه بیاد سمتشون. من هیچ کاری نکردم، خودش اتفاق افتاد :))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1099 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت یک کامنت دیگه ای که میتونم بنویسم

    سپاس گزار خداوندم بابت اینکه اینجام و جای دیگه ای نیستم

    استاد اشخاص زیادی هستن که واقعا بخاطر یه لرزش هواپیما و یه پرواز بد ،واقعا قید پرواز و مسافرت هوایی رو میزنن

    یا اشخاصی هستن که بعد دیدن یک خیانت وتجربه یک رابطه عاطفی بد قید رابطه ی عاطفی رو میزنن و هرجا میشینن بدو بیرا میگن و متنفرن از دیدن یک رابطه عاطفی خوب و فک میکنن اینا نقشه و در واقعیت اینطور نیست ، و دقیقا اینا همون اشخاصین که ذهنشون تونسته فریبشون بده و از کلی تجربه ی شیرین دورشون کنه ،چون کار شیطان

    اینه که زندگی رو به کام انسان دشمن قسم خوردش زهر کنه و در اکثر مواقع موفق هم میشه ، مثال رونالدو خیلی اموزنده بود و همین توانایی کنترل ذهنه که این بشر رو تا این سطح بالا اورده ، رابطه خوبی داره با خونوادش ،ثروت بیش از نیازش داره ، محبوبیت داره

    مثال خودم رو میزنم که پارسال یه روز که رفتم باشگاه و خلوتم بود باشگاه و شروع تمرین و یه حرکتی بود که اون دستگاه مخصوص اون حرکت توی باشگاه ما نبود که من اومدم خلاقیت به خرج دادم و نیمکت گذاشتم زیر دستگاه کراس و از بالا داشتم با سیمکش میزدم حرکت رو و دو سه جلسه ام اینکار و انجام داده بودم که این بار نگو ضامن کراس خوب جا نرفته و همین که کشیدمش فک کن 200کیلو افتاد توی فرق سرم ، یعنی 90کیلو وزنی بود که داشتم میزدم و اون وزن و تازه خودمم داشتم به سمت پایین فشار میدادم برا حرکت زیر بغل

    خلاصه خب اهن بود و جای تیزشم بود دیگه و خلاصه منو خوابوندن و یه کم بعد بلند شدم و خودم رفتم و خداروشکر بخیه کردم و فک کنم شش هفتا سرم بخیه خورد و سه چهارتا ریزم وسط ابروهام و خلاصه من چقدر اونجا سپاس گزار خداوندم بودم که صد هزار مرتبه شکر میتونست اتفاق بدتری بیفته و میخوام بگم چون اگاه بودم به قوانین حتی یک درصدم ذهنم نتونست منو فریب بده و ترس بیاره تو وجودم

    با خودم گفتم ببین اولا که یه کم بی احتیاطی خودت بوده ،چون تو میدونستی که دستگاهای اینجا قدیمیه و باید احتیاط کنی و دوما تو خودت توی یک فضای فکری بودی که باعث شد این اتفاق برات بیفته و مربی باشگاه زنگ زدم و جویای حالم و اینا دیگه به خنده و شوخی گرفتم و گفتم منکه خوب شدم شرمندگی موند برا این اهنه ههه

    میخوام بگم استاد وقتی که روی ذهن کار کنی به اندازه کافی ،به این راحتیا نمیتونه فریبت بده ، ولی اگر کسی روی ذهنش کار نکرده باشه خیلی راحت میتونه ذهنش هزارتا ترس بیاره تو وجودش ، و خدارو شکر که من اگاه بودم به قوانین و خدا میدونه که اگر قبل از اشنایی با قوانین الهی این اتفاق رخ میداد از اینور کهکشان تا اونورکهکشان و فش میدادم و اصن نمیتونم تصور کنم که چه واکنشی نشون میدادم ، ولی صد هزار مرتبه شکر بعد یه هفته باشگاه و شروع کردم و بعد فک کنم دوهفته رفتم بخیه ها رو وا کردم و از زمانی که دستمال کاغذی گرفته بودم و پر خون بود تا برسم به درمانگاه با پای پیاده تا پروسه درمان و همه ی اینا یادم نمیاد حتی یک بار توی دلم گله ای داشته باشم و این خیلی برام ارزشمنده و این حاصل کار کردن روی ذهنم بود که تونستم با باورهای خوب و با درک این اصل که هیچ اتفاقی بدون اجازه ی من رخ نمیده و یاداوری این اصل که تمام اتفاقات نتیجه ی فرکانس های خودمه رد بشم از این امتحان الهی

    امتحان از این نظر که خب وقتی همه چی خوبه که ادم حالش خوبه ،اما ایمان وقتی نشون داده میشه توی شرایط به ظاهر بد ادم حالش خوب باشه که من بی نهایت حالم خوب بود و مربی که دوربین و دیده بود گف من باور نمیکنم که تو زنده موندی و صد هزار مرتبه شکر میتونست واقعا به قیمت جونم تموم بشه ،اما با باورهای خوب تونستم برگردم به باشگاه و حتی ذهنم اجازه ندادم که ضره ای چرت و پرت بگه ،هزینه بخیه و اینارو هم اصن تمام و کمال پرداخت شد و من پرداخت نکردم و توی اون پروسه دیدم که کار کردن روی باورهام و حس خوب داشتن به انسانها خصوصا اونایی که تو اداره ها و ارگانها دارن زحمت میکشن چه معجزه هایی داشت ، توجه به نکات مثبت که از بین اون همه مریض حال خراب تا منو دید یکی از پرسنل بدون نوبت منو فرستاد برا بخیه و خودش اورد منو طبقه بالا و هیچ کسم از اون افراد اعتراض نکردن به این موضوع و یه پرستار خوش اخلاق و یه دکتر خوب که پرستار خانوم بود و خیلیم احساسی بود بنده خدا ههه خندم میگرف تو‌اون حال هر بخیه ای که میزد و میخواست سوزن بزنه میگف عزیزم تموم شد تو رو خدا ببخشید تحمل کن و میگفتم بابا مشکل نداره شما خودتو اذیت نکن بی حسی زدی زیاد معلوم نیست ، و خلاصه به خیر گذشت

    یه نکته ی عزت نفسی هم داره که بهش اشاره میکنم ، خب من وسط سرمو با ژیلت قشنگ زدن یه قسمتشو که میخواستن بدوزن و یه قسمت از ابرومو ، بعد اتمام بخیه ها یه چسب سفید بزرگ زدن بالای سرم که نمیتونید تصور تصور کنید که چقد ضایع بود یکیم وسط ابروهام و من قشنگ با اون وضعیت اومدم بیرون و رفتم سمت باشگاه و کیفمو با شوخی و خنده برداشتم و رفتم سمت دهات که همه میشناسن دیگه و اصن هم برام مهم نبود که یکی بخنده یکی مسخره کنه و اصن هیچی در حالی که فشار ضربه جوری بود که زیر چشم چپم قشنگ سیاه سیاه بود و فردا و پس فرداش کبود ترم شد ،انگار ضربه تازه داشت اثر میکرد ههههه و من با همون وضعیت هر جا کار داشتم میرفتم و در تمام اون پروسه سپاس گزار خداوندم بودم و رفتم بعدش بخیه هارو وا کردم و یه نکته اموزنده دیگه هم اینکه توی این پروسه کلی نجوا می اومد که سرتو با ژیلت زدن و اگه اون جایی که ضربه خورده موهات درنیاد چی ؟؟؟ اگه وسط ابروت بخیه خورده اینقد جاش بمونه چی ؟؟؟اگه زیر چشمت خوب نشه چی ؟؟؟ و من قشنگ یادمه فقط سپاس گزاری میکردم و فقط میزاشتم این افکار بیان و برن و نتیجه اینکه موهام از قبلم خوب رشد کرد ،وسط ابروم با اون شدتی که باز شده بود و دوخته بودن ترمیم شد و یه کوچولو جاش مونده که خیلیم دوسش دارم و میبینمش حس خوبی میگیرم و یه نشونس برام و خوشحالم از این بابت و زیر چشمم که خوبه خوبه خوب شد و همش ترسای واهی و بی مورد بود مثل خیلی از ترسای دیگه

    الهی شکر

    یه نکته دیگه که زنگ زد این بود که استاد گفتین شیطان وعده فقرو فحشا میده و خداوند وعده ی فزونی و ثروت و وعده ای که اوضاع داره بهتر و بهتر میشه اماااااااااااااا به شرطی که من هربار بهتر و بهتر و بهتر بشم و این نکته ی خیلی مهمیه

    و این اگاهی برام مرور شد که وقتی به انداره ی کافی روی ذهن کار کرده باشیم دیگه هنگام مواجه با یک ناخواسته حتی به ظاهر وحشتناک بازهم زورش اونقد نیست که بتونه مارو از مسیر خارج کنه و این تجربه منه

    وقتی که ذهن روش کار میشه و اون نگرش ذهن رو با نگرش روح هماهنگ میکنیم و فاصله این دوتا نزدیکه به هم حتی مواقع سخت هم ذهن نمیاد به اون صورت نجوا کنه و به همین دلیله که استاد شما میگین که هر بار که تمرین میکنید کنترل ذهن اسونتر میشه

    الهی صدهزار مرتبه شکر که این اگاهی ها به غیر از برکتی که وارد زندگیم کرده

    این باورهای خالص به غیر این احساس خوب و ارامشی که داره ،چقدر جلوی شکست ها و جلوی پول های الکی که باید میرفت و گرفته و اینا همش ثرررررروته اینا همش داراییه

    سلامتی بزرگترین ثروته

    اینکه میتونم کلمه سپاس گزاری و ادا کنم بزرگترین سرمایه منه و بزرگترین رزق من از جانب خداونده

    الهی صد هزار مرتبه شکر

    تنها تورا میپرستم و تنها از تویاری می‌جویم .

    درپناه الله یکتا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1208 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به تمام دوستان عزیزم و استاد مهربان ام و خانم شایسته

    بسیار امروز بعد از شنیدن این فایل برای یک هدف خاص که میدونستم باید این فایل رو گوش کنم

    علاقه مند شدم از تجربیاتم بگم

    و در مورد موضوعات گفته شده کامنت بزارم

    الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    خب در این مورد میخوام بگم که من پارسال یک هدفی داشتم که مدت ها بود دنبالش بودم اونم پول ساختن از علاقه یعنی رقص بود اما خیلی مسیر داشت سخت پیش میرفت ولی عشق من به رقص نمیذاشت ادامه ندم تا اینکه پارسال همین موقع ها یه اتفاق ناخوشایندی افتاد و کسی که قول داده بود به من کلاس میده زد زیر همه چیز

    حالا اینا به کنار اما اون انگار تیر اخر و ضربه نهایی بود که من دیگه واقعا توان ادامه دادن نداشتم

    با اینکه فکر میکردم توکل ام به خداست اما اینطور نبود و شرک خفی داشتم

    و کلا تا مدت ها نرقصیدم و رفتم دنبال هدف های دیگه و بهشونم رسیدم

    رو باور هام کار‌ میکردم و هربار رو کشف قوانین یا فایل های سایت کار میکردم میگفتم اگه قانون یکیه چرا نمیری دنبال رقص چرا چرا و ساکتش میکردم باز و میگفتم نه من با رقص قهرم !

    و خب من مدرس تدوین شدم از صفرم شروع کردم

    دارمدم رو داشتم اما یبار انقدر دیگه فشار اورد که داشتم میرفتم اون سمتی که یهو خدا به هزاران طریق الهام کرد برو دنبال هدف سلامتی و منم داشتم رو همین حوزه کار‌میکردم

    این بین ام من بعد از چند سال تنهایی تمرین‌کردن و کار کردن

    هدایت شدم به یک ورکشاپ رقص بعد از مدت های کلی از دوستان دنسرم رو اونجا دیدم و دوباره علاقه ام برگشت اما فقط تمرین میکردم بعدش اما رقص رو باز پیدا کردم تو وجودم مخصوصا با تعریف هایی که شنیدم و اون حس و حال و… !!!!

    بعدش اتفاقی که افتاد من تا همین دو هفته پیش داشتم کارهای دیگه میکردم اما خیلی تمرین رقص ام زیاد شد و کلی ارتباط ام گرفته بودم با دوستای جدیدم و…

    تا اینکه دو یا سه هفته پیش بود که گفت دیگه بسته!!!

    نمیزارم در بری !

    چرا نمیری از کاری‌ که عاشقشی پول بسازی

    مثل دوستات !!!! چرا تو مسیرای دیگه دنبال پولی !

    اما به قدری ترس تو دل ام بود که نمیتونستم فکر‌کنم‌بهش و به شدت مقاومت داشتم و همش میخواستم از این حرفا فرار کنم !!!!

    که هی میگفت بابا تو تغییر کردی تو اون ادم یک سال پیش نیستی

    ببین نتایج تو !!!!

    تو حتی اون ترمزت که سلامتیت بود اضافه وزنت بود رو نداری

    که نمیتونستی خوب تمرین کنی یا عزت نفست پایین بود

    تو الان انقدر سلامتی انقدر خوش هیکل شدی چرا نمیری دنبالش !!!

    ببین مهارتتو !!!

    اما ترس ترس ترس ….

    دو هفته است با چنگ‌و دندون خودمو تو مسیر این هدف نگه داشتم با کلی ترس تمرکز گذاشتم روش

    هی میخواستم فرار کنم اما خودمو نگه داشتم

    تا که نشونه ها اومد و اروم تر شدم و هی اروم تر شدم

    و امروز که از صبح داشتم رو باور هام‌کار‌ میکردم چقدر حال و احساس ام نسبت به هدفم بهتر بود و هی داره بهتر میشه

    خداروشکر‌میکنم‌ که جاز نزدم و نمیخوام بزنم

    و میخوام‌به خودم ثابت کنم چقدرررر نتایج میتونه تغییر کنه !!!

    ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

    “درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛

    من اول تابستون یه مسابقه رفتم که داور اصلا حرفای خوبی به من نزد و خیلی انتقاد کرد ازم و من تو یک مسابقه سطح متوسط نتونستم یک مرحله ام بالا بیام

    اما خیییییلی ذهن ام رو بعدش کنترل کردم خیلی زیاد

    تو اینکه یک ماه بعدش هدایت شدم به یک مسابقه سطح حرفه ای بسیار عالی عمل کردم و بازخورد عالی گرفتم و چند مرحله بالا اومدم و چقدررررررر لحظه زیبایی رو افریدم با هنرم و نذاشتم ذهنم کنترل ام کنه !!!

    ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

    منم مثل استاد میتونم مثال قانون سلامتی رو بزنم که یک عمر مسیر غلط رفتم

    چقدر زجر کشیدم واسه لاغر شدن و بیخیال شدم هی

    همش وزن ام میرفت بالا بدون اینکه بدونم چرا

    صورتم بد شده بود

    التهاب بدن ام بسیار بالا رفته بود

    تعرق شبانه و کلی مشکلات دیگه که هی بیشتر و بیشتر میشد !!!!

    کار به جایی رسید به خاطر وزن زیاد نمیتونستم برقصم

    تا اینکه وارد این دوره بی نظیر شدم

    و الان زندگی برام بهشت شده

    وقتی میرقصم انگار دارم پرواز میکنم و کلا سلامتی که بهم داد

    هربار یادش میافتم اشگم میاد

    هربار فکر میکنم که چه شکلی بودم و چه مشکلاتی داشتم واقعا میرم تو اوج شکر گزاری

    و یهو میبینم چقدر تغییر کرد مسیر زندگیم وقتی من تغییر کردم

    یروز من شکمو ترین ادمی بودم که هرکی میشناخت

    و چقدر قضاوت میشدم

    اما من جای اینکه به خودم برچسب بزنم

    با انگیزه پولامو جمع میکردم رو فایل های معرفی دوره کار میکردم رو ترمز هام واسه دوره کار میکردم و خودم رو از نظر ذهنی چقدر اماده کردم

    و زندگیم از این رو به رو شد

    و الگو گرفتن از استاد و بچه ها چقدر کمکم کرد

    و نتایج به کل عوض شد

    خدایا شکرت شکر :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    Fateme Ab گفته:
    مدت عضویت: 1157 روز

    استاد عزیزم سلام

    مثل همیشه حرفاتونو باید از طلا گرفت

    برای خودمن یک تجربه ای همراه با ،بار روانی چندسالش، همچنان در جریانه.

    و غلبه بر اون ، قرار گرفتن در شرایط خاصی رو میطلبه

    باتوجه به تمام نکات مثبت و محرزی که در خودم میبینم ، این یه موضوع سایه عجیبی انداخته

    ایکاش میشد برای چندلحظه باهاتون صحبت بکنم چون بابت خاص بودنش، نمیشه که به راحتی مطرحش کرد

    و باوجود اینکه مدام در حال شنیدن صدای شما و در ارتباط مداوم با آموزشهاتون هستم اما این موضوع رو‌نمیدونم چطور باید پوشش بدم که این ترمز رها بشه و‌منم بتونم از زندگیم لذت ببرم

    دقیقا عین جمله ای که گفتین این تجربه منفی برای هرکسی ، به یه شکلی ملکه ذهن میشه و خب قدرت آدما برای مهار موضوعات ، متفاوته

    و‌دارم سعی میکنم با قرار دادن خودم در اون شرایط خاص این موضوع رو در خودم تست بکنم و باور بکنم که من آزاد و رهام و عاشق خومم و نظر کسی ، واااااقعا اهمیتی در زندگیه من نداره

    امروز ، اینجا، قاطعانه اعلام میکنم که این موضوع رو (که البته، شخصی، مسبب بوجود اومدن این باور در من بود برای سااالها پیش )برای همیشه در خودم ،حل میکنم و همینجا فریاد خواهم زد که به بهترین شکل ممکن تجربه کردم چیزی رو که دلم میخواست و

    بابتش از همین حالاا هزاران بار خداروشکر میکنم

    چون مییدونم که هرچیزی، شدنیه

    شاید من راهشو پیدا نکردم ️

    دوستتون دارم استاد عباسمنش عزیزم

    با تمام قلبم میخوام که به زودی در سمینارهای حضوری شما در هرجا و‌مکانی که ، طبیعت فراهم میکنه روبه روتون به ایستم و بگم استاد

    هممممممه چیزایی که خواستم شدددددد‌

    و …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2215 روز

    بنام خدا

    اولین موردی که از مثالهای استاد برام یاد اوری شد

    مزاحمت بود

    ( اینکه جطور الکوش تو ذهنم رفت رو داستانش نوشتم ولی پاکش کردم و خلاصه)

    من چندین سال که دیگه پیاده جایی نمیرم و ماشین شخصی خودم رو دارم ب لطف خدا

    یادم اون سالها که زبانسرا کار میکردم

    خونه مادر همسرم خیلی بهش نزدیک بود

    من باید ی کوچه رو میومدم بیرون تا برسم ب زبانسرا

    وقتی از زبانسرا برمیگشتم بارها برام‌پیش اومد

    دقیقا وقتی وسطهای کوچه میرسیدم صدای موتور می اومد

    و من مو ب تنم سیخ میشد تو اون تاریکی کوچه و چنان ضربان قلبم بالا میرفت و من با کفش پاشنه بلند تا خونه مادرشوهرم میدویدم

    حتی راهم‌دور کردم ( خونه مادر همسرم ی جورایی وسط بود و از 5 تا کوچه راه داشت)

    از مسیر وسط شهر اومدم که از کوچه کوتاه تر برسم

    دقیقا اولین پیچ کوچه رو‌ ک‌رد کردم صدای موتور اومد از کنارم رد شد و از روبروم اومد دستش دراز کرد که ب من بزنه من محکم با دستم بهش ضربه زدم

    یبار دیگه هم تکرار شد و دقیقا همون ادم بود

    انگار ی جایی تو خیابون کمین میکرد و تا ی خانم میرفت تو کوچه میومد سراغش

    ( چون نشونه اش رو که ب همکارم دادم که توی همون محل زندگی میکرد گفت دقیقا این ادم هم دوستم‌رو‌اذیت کرده)

    ب همسرم موضوع گفتم

    و ی دو شبی هم همسرم نامحسوس کشیک داد

    ولی خبری نشد خداروشکر ( چون اون موقع همسرم با اسلحه شکاری وایساده بود و خدامیدونه ممکن بود چ اتفاقی بیوفته )

    خلاصه که این باور رفته تو ذهنم که اگر تنها باشم توی کوچه هر موتوری که رد بشه میخواد اذیت کنه

    و ناخوداگاه صدای موتور برای من تداعی ی جنس مذکر ازاری و مریض

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش ششم

    اگر من یک روند اشتباهی رو رفتم به خاطر شخصیت قبلیم اگر دوباره اون کارو انجام بدم نتایج قبل رو نمیگیرم ها

    با این جمله مقاومت دارم

    ولی وقتی که به چند وقت گذشته خودم فک میکنم متوجه میشم که چرا وقتی که از کارخونه قبل به این کارخونه اومدم و همون کارهای قبل رو انجام میدادم اینجا نتیجه کاملا برعکس بود و چقد به نفع من بود و من تعجب میکردم که چرا اینطوریه ،میگفتم چرا من همین کارو اونجا میکردم هیچ اتفاقی نمی افتاد و برای هیچ کس مهم نبود ولی اینجا بابتش پول بهم میدن، و همین موضوع باعث شد که من هی ترغیب بشم کارهای درست که قبلا انجام میدادم و هیچ نتیجه ای نداشت رو اینجا تکرار کنم و دقیقا نتیجه متفاوت میگرفتم

    ولی نمیدونستم چرا

    نمیدونستم که بخاطر اینه که من تغییر کردم ،بخاطر اینه که من دارم رو خودم کار میکنم

    جالبش اینه که اون موقع فک نمیکردم که دارم رو خودم کار میکنم با اینکه فایلها رو گوش میدادم و سعی در تکرار داشتم

    و فک میکردم که کار کردن روی خود باید کاملا محسوس باشه ، یعنی مثل بنایی متوجه تغییر بشی که این ساختمان اومده بالا

    ولی نگو که اونها تغییر بوده که من اونطوری نتایج رو دریافت میکردم

    من فک میکردم که استاد از اول استاد بوده و هیچ وقت اشتباه نکرده و نمیکنه

    وقتی که استاد گفت که منم همین باورها رو داشتم انگار منم متوجه شدم که پس میشه تغییر داد این باورها رو چون تو ذهن من اینه که نمیشه تغییر داد این باورها رو و تا آخر عمر با منه ، هر چقدر هم که رو خودم کار کنم

    و اوضاع بهتر نمشه

    من در مورد مسائل مالی این حس رو نسبت به خودم دارم که

    که تو هیچ وقت نمیتونی یه کسب و کار برای خودت داشته باشی، تو برای همیشه همینی،و باید بسوزی و بسازی

    الان متوجه ام که این فکر اشتباهه و باید ببینم که کجای کارم ایراد داره ،کجا دارم مسیر رو اشتباه میرم و کدوم باورها دارن کار میکنن

    من حتی از امتحان کردن بیزینس هم میترسم

    من حتی از نزدیک شدن بهش هم میترسم

    یکی از باورهای محدود کننده قوی ام اینه که تو باید برای بیزینس و پول ساختن پوستت کنده بشه ،و پدرت در بیاد

    و از اونجایی که من آدمی هستم که از انجام کار سخت فراری هستم و خیلی اذیتم که کار سخت کنم میگم کلا ولش کن

    نخواستیم پول دارو ثروتمند و کسب و کار دار بشیم

    همین آب باریکه کارمندی کافیه ، با اینکه از دورن خود خوری دارم و اذیتم که کارمندم و دوست دارم که رها باشم و هر فعالیتی دارم در جهت رشد خودم و کسب و کارم باشه

    ولی حیف که گیر کردم بخاطر ترس از سختی کشیدن و عذاب کشیدن و اذیت شدن و خون دل خوردن و پدرت در اومدن

    فک میکنم که باید برم شبانه روز مطالعه کن ، رفرنس های خارجی مطالعه کنم کتاب های اقتصاد بخونم تا بتونم یه کسب وکار راه بندازم

    و اگراین کارها رو نکنم شکست میخورم و بیچاره میشم و کلی زمان رو از دست میدم

    پس بهتره که همینطور کارمند باشم و برم و بیام و انتظار داشته باشم که دیگران برای من کار جور کنن چون میترسم از کار جور کردن و مشتری نداشتن

    بسیار سخته که خودم رو تغییر بدم بسیار احساس ستستی و اذیت شدن میکنم

    چون فک میکنم که برای تغییر باید پوستت کنده بشه

    ولی خب خداروشکر دارم بهتر میشم همین که کامنت مینویسم و همینکه برای گوش دادن به فایلها و دورها وقت میگذارم یعنی برام مهمه و میخوام که تغییر کنم و این خودش بخشی از تغییره

    اولش که این فایل رو دیدم گفتم اینم حتمامثل فایلهای دیگه در مورد اینه که چطور ذهنت رو کنترل کن

    ولی الان خداروشکر میکنم که وقت گذاشتم و نشستم و گوش دادم و نوشتم و خودم رو دوباره کنکاش کردم که ببینم چه خبره و هر بار که یه فایل از استاد گوش میدم یه دریچه جدید تو زندگیم و رفتارم و کردارم و عملکردم و درکم نسبت به قانون باز میشه

    قبلا اتفاقات ذهنم رو کلا تسخیر میکرد و قفل میشد

    ولی جدیدا مخصوصا بعد از دوره احساس لیاقت انگار قوی تر شدم انگار آهنین شدم انگار مشکلات خیلی کوچکتر از من شده

    انگار کمتر عصبی و ناراحت میشم ،انگار کمتر و خیلی کمتر واکنش نشون میدم

    ولی هنوز در ادامه دادن توجه به نکات منفی احساس لذت دارم که باید کار کنم و به خودم یاداوری کنم که تغییر بدم این موضوع رو و سعی نکنم که خودم رو تبرعه کنم یا خودم رو بی خطا جلوه بدم و تقصیر رو بندازم گردن دیگران و کیف کنم

    به خودم میگم که اشکال نداره ، تا الان اونطوری بودی از الان به بعد سعی کن که ادامه ندی نکات منفی رو و غیبت کردن رو

    خوشحالم از اینکه وقتی استاد میگه بنویسید من جز اون افرادی هستم که نوشتم

    چون قبلا فقط گوش میدادم و با اینکه احساسم خیلی عالی میشد ولی انگار فقط یه فیلم قشنگ دیدم که وقتم بگذره

    ولی الان نتنها لذت میبرم بلکه کلی تغییر و تحول در خودم میبینم و حس میکنم

    و چقد وقتی که مینویسم و با دقت گوش میدم و کنکاش میکنم خودم رو بعدا در مواقع حساس و موقعیت هایی که تضاد پیش میاد چقد این کنکاش کردنه و توجه کردنه و نوشتن به صورت کامنت به من کمک میکنه که زود تر بتونم به احساس بهتر برسم

    مثلا کلاس زبان یادم اومد

    من قبلا کلاس زبان میرفتم و به محض اینکه به پندمیک خوردیم و من دیدم که یه کم سخت شده دیگه کامل ولش کردم ،ولی این بار که با باورهای جدید شرکت کردم چقد پیشرفت کردم

    منی که آرزوم بود بفهمم فعل و فاعل چیه الان در سطح پیشرفته 1 هستم

    تا حالاچهارتا کتاب داستان در سطح خودم خوندم و چقد روان تر شدم و چقد با دوستام صحبت کردم و چقد لذت بردم

    و حتی کمتر از اون زمان ، من که همون آدمم پس چی تغییر کرد؟

    دقیقا باورها و نگاه من تغییر کرد

    رفتار من با همسرم و فرزندم تغییر کرد

    قبلا با هم کلی دعوا داشتیم ، کلی من خیانت میکردم ، کلی از فرزندم بدم می اومد و چقد زندگی و پیش هم بودن سخت بود

    ولی الان چقد من آرام تر شدم، چقد رفتار و روابط ما عالی شده ،چقد من با فرزندم راحتم و از حضور هم لذت میبریم ،چقد من و همسرم روابط عاشقانه ای با هم داریم ، و چقد لذت میبریم از حضور همیدیگه

    چقد پسرم خودش من رو بوس میکنه

    چقد با هم راحتیم و چقد با هم صادقیم ، و چقد با هم رو راست هستیم و چقد عشق میکنیم با هم

    قبلا هیچ کدوم اینها نبود و از وقتی که من با آگاهی ها آشنا شدم و رو دورها کار کردم و اتفاقات عالی بعد از دوره احساس لیاقت افتاد

    و خدارو بسیار سپاسگزارم و استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که کمک کرد زندگی بهتر و با کیفیت تری داشته باشم

    بی نهایت از استاد عزیزم سپاسگزارم که خداوند رو به من نشون داد و باعث شد بفهمم و درک کنم که من هم انسانم و من هم میتونم آرزو و خواسته داشته باشم

    استادی که کمکم کرد من که همون کارگرو کارمندی بودم که از خودم بدم می اومد و یه درآمد ناچیزی داشته باشم الان خیلی خیلی بهتر از اون موقع هام شدم و این رو هم من هم همسرم درک میکنیم

    خدایا شکرت که تو انقد مهربانی که من رو هدایت کردی به این آگاهی ها، که همیشه با منی و خود اینجا بودن من از هدایت توست

    شیطان وعده فقر و فحشا میده و خداوند وعده فزونی نعمت میدهد و اوضاع همیشه بهتر میشه ، وما باید بهتر بشیم که اوضاع بهتر بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    راضیه گفته:
    مدت عضویت: 725 روز

    أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

    بسم الله الرّحمن الرّحیم

    أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

    وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ

    سلاااااام

    سلاااام

    سلام

    ب استاد عباسمنش گرامی و استاد شایسته نازنینم…

    الان صبح روز سه شنبه ساعت 8ونیم صبح ب وقت قم هست…

    الهی شکرت ک باز هم حس نوشتن بهم دادی

    میدونم این حس ها الکی نیس

    نتیجه تمرکز روی نکات مثبت و قران و سایت و فایل ها و 12قدم هس

    و تا وقتی ک من سر تعهدم باشم این حس و حال قشنگ و ارام بخش هم هس

    الهی شکر…

    داشتم قران میخوندم ک رسیدم ب ایه 44 سوره بقره…

    آیا امر میکنید مردم را به نیکی در حالی ک خودتان را فراموش میکنید؟؟؟؟ در حالی ک کتاب قران رو میخونید ولی تعقل نمیکنید!!!!!!

    دیدم منو داره میگه

    ک ب محض اینکه دو خط از درسمو یاد میگیرم اینجا میخام بدون اینکه عمل کرده باشم و ب لذت درکش رسیده باشم میخام بدو بدوم برم جاااار بزنم ک یا اهل العام بدوید بیاید ک من یه چیزایی یاد گرفتم ک شماها نمیدونید و واسه همینم هس ایتقد بدبختی سرتون میاد….

    ببند عزیزدل من….

    ببند اون دهان مبارک رو…

    هر که را اسرار علم اموختند مُهر کردند و دهانش دوختند…

    بله خانم خانما…

    وقتی جار میزنی میگی یعنی هیچی هیچی درک نکردی هنوز ک بازه دهان مبارکت…

    برا همینم ( برداشت شخصی خودمه)قران دقیقا بعد از این ایه در ایه بعدیش میگه:

    از صبر و صلات کمک و استعانت بگیرید و اینها خیلی سخت و سنگینه مگر برای خاشعان!

    الله اکبر…

    _صبر… سکوت… مکث… و اندیشیدن ب خودم و قوانینی ک یاد گرفتم و درک اونها و عمل ب اونها

    _صلات… توجه همیشگی ب خدا… یاد خدا بودن… یاد صاحب و مالک و فرمانروای اصلی بودن…

    اینها برا هر کسی راحت نیس

    مگر…

    مگر برای خاشعان

    اونایی ک منم منم ندارن…

    خدابا هدایتم کن ب راه راست

    راه انهایی ک بهشون نعمت دادی

    ن راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      م امیری گفته:
      مدت عضویت: 2504 روز

      سلام راضیه زیبا

      خیلی اتفاقی اومدم به پیام شما

      یعنی خدا دستم رو گرفت و خیلی قشنگ گفت بیا اینجا

      تو کامنت راضیه

      اول این آیه ای که خودم نازل کردم رو ببین، دیدم

      گفت بخون، خوندم

      بعد گفت قانع شدی کمترررررررررررررررررررررررررر حرف بزنی؟

      جانم تو فقط حرف میزنی، عمل کن

      انقد حرف نزن

      انقد داداشات مقدم بر خودت مدون

      انقد تو ذهنت بهشون فکر نکن

      انقد به دوستت ویس نده و از قانون براش بگو که تایید بگیری

      خدا گفت قشنگم

      یه عمر فقط حرف زدی که ملت بگن چیزی حالیته، دستمزدتم گرفتی

      چون تو توجه افراد، به به و چه چه افراد، شگفت زده شدن افراد رو میخواستی

      گرفتی

      دریافت کردی

      بسههههه جانم

      بچسپ به زندگی خودت

      عامل بی عمل مباش جانم

      راضیه جان 1000ران درود و تشکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهدیه امینی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام خدای یکتا که صادر کننده و تایید کننده خواسته هاست

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان

    استاد میخوام در مورد کلمه (به لطف خدا فلان چیز رو بدست آوردم) شما و درکم از این مورد صحبت کنم.

    من رابطه عالی با خدا دارم و هر روز با نوشته هام حس عالی صلاه رو تجربه میکنم.

    ولی حس میکنم در مورد رسیدن به خواسته هام خیلی سیستمی نگاه میکردم که قطعا و لاجرم با اهرم رنج و لذت، با درک قوانین و با تحقیق و مطالعه و … من درست میشم و به خواسته هام میرسم(اینا عالیه و درسته) ولی فکر میکنم یه جورایی باید بیشتر به یاد میاوردم که همه اینا کمک های خداست و مرحله نهایی (دریافت) هم خدا باید امضا کنه. اینجا بود که کلمات شما (در واقع باور شما) که همیشه وقتی میخواین بگین فلان چیز رو بدست آوردید از کلمه (به لطف خدا) استفاده میکنید (و این اواخر خیلی برام به شکل نشونه ای شنیده میشد… ) بیشتر مورد توجهم قرار گرفت…

    من باید بلافاصله بعد ایجاد خواسته (صرف نظر از تمام دانسته هام و مطالب و قوانینی که یاد گرفتم) اول از همه برم سراغ خدا و این حس نیاز به خدا رو به خودم یادآور بشم (مثل همون داستان چت جی پی تی) که در توحید عملی قسمت های آخر عالی توضیح دادید.

    من اول باید برم سراغ خدا و ذهنی و درونی بدونم که مرحله اولم عجز و نیازم به خداست بعد سراغ راه کارها (که خدا میگه یا طبق تجربه بهش رسیدم و در واقع خدا قبلا گفته) برم…

    نمیدونم ولی انگار ته مسیر که دریافت هست رو، فراموش کرده بودم، که این هم طبق اراده خداست و من عقل کل وار میگفتم این قوانین این نتایجو داره و that set…

    قطعا قوانین جواب میده ، قطعا آموزش و تحقیق در مورد مسائلم من رو به حل و بزرگتر شدن میرسونه و این ها همه عالی و نیازه

    اما دیدم که تیر خلاص نبوده… فقط ترکیب این موارد در کنار ذهنیت همیشگی (به لطف خدا ) بدست میاد

    یا همون (ما أصابک من حسنه فمن الله وما أصابک من سیئه فمن نفسک)

    مثلا من کاملا واقف بودم که چطور قانون سلامتی بهم جواب داده ولی هی رفت و برگشت داشتم. تا اینکه یه روز نشستم و نوشتم خدایا من نمیدونم اگه کمکم نکنی و خودت هدایتم نکنی من اصلا نمیتونم (به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…)

    یاد جمله (شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه در دل سیاهی شب پنهان است، افتادم)

    و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…

    خواستم این درکم رو بنویسم و به قول خانم شایسته جانم توی فایل های زندگی در بهشت : گفتم اینو با شما به اشتراک بگذارم

    و در آخر استاد عزیزم، من بسیار سپاس گزار این فایل بی نظیرتون که خیلی موارد رو تو ذهنم تنظیم تر کرد هم هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      ثريا حشمتي گفته:
      مدت عضویت: 1842 روز

      سلام دوست عزیز

      خیلی کامنتت خوب و جالب بود و چقدر خوب تونسته بودی که تحلیل کنی افکارت رو

      چند بار خوندم و دوست داشتم که هدایتی از کامنتت دریافت کنم برای مسایل خودم

      نکات ریزی داشت که باتوجه به مداری که هستم میتونم درک کنم که چی نوشتی وتا حد امکانم تلاش کنم منم این نوع نگرش و رفتار رو داشته باشم

      راجب این قسمت کامنتت اگه دوس داشتی بیشتر برام توضیح بده

      (به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…) و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…

      اون حس نیاز ،و اون هدایت و کمک بعداز احساس عجزتون چطور بوده؟

      در تئوری در عمل چطور رفتار کردید چه باوری داشتید و چطور بعدش با وجود تمام راهکارای قبلی ذهن ،سکوت کرده و جواب خدارو دریافت کردید؟

      منم خیلی وقتا میگم بشدت خدایا فقیرم به تو و اعلام عجز میکنم که بریدم و ندارم راهکاری،ولی اون جواب مدنظرم بازم بهم نمیرسه ،یا باز مثل الگوهای قبلی زندگی و رفتار میکنم

      مثلا تو همین مثالی که خودتون زدید برام بازش کنید

      منم تو این مورد که مثال زدی ضعف داشتم و البته موارد دیگه زندگیم خیلی وقتا به عجز رسیدم به رفت و برگشت رسیدم

      دوست دارم از زبون شما بشنوم مسیر شیرین هدایت شدنتون توسط خدارو

      مچکرم عزیز دلم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        مهدیه امینی گفته:
        مدت عضویت: 1982 روز

        سلام خانم ثریای عزیز

        خیلی دوست داشتم پاسخ شما رو درست بدم و واسه همین صبر کردم و فکر کردم

        و دیشب توی لایو مشترک استاد در اینستاگرام ، استاد جان دوباره به موضوع (تواضع در برابر خداوند ، حس نیاز همیشگی به خداوند …) اشاره کردند و چقدررر من تشنه ی شنیدن این موضوع توحیدی ام و هر بار که میشنوم دگرگون و تنظیم میشم!!

        جدیدا توی حرفام با خدا اینو اقرار میکنم که؛ خدایا من بنده‌ی ضعیف و محتاج به تو هستم و اگر لحظه ای به من رحم نکنی فارغ از تمام بلد بودن هام و جلو رفتن هام ، من در کوچکترین مسائلم در مانده میشم…

        آره دوست عزیزم

        من وقتی عاجزانه و محتاجانه از خدا خواستم و گفتم من باوجود اینکه تمام منطق هاشو میدونم! تمام دردسرهای انجام ندادنشو کشیدم! اما نمیدونم چطور باز هم میرم سراغش و خدایا دیگه تو رحمی کن و من نمیدونم!

        به خودم اومدم دیدم یکسال شد و به لطف خدا انجامش دادم (این عبارت و باور «به لطف خدا» برام نشونه شد) متواضع و محتاج شدم در برابر خدا

        دوست خودمم ازم میپرسه چکار کنم که بازگشت نداشته باشم و من بهش میگم از خدا بخواه …

        ما فارغ از جایگاه و دستاوردهامون ؛ برای تک تک مسائل ریز و درشت زندگیمون ، همواره به رحم و لطف خدا محتاجیم و همیشه برای تمام مراحل زندگیمون، باید وجودمون پر از احساس نیاز به خداوند باشه…

        ما همواره محتاج و نیازمند خدا هستیم…

        با آرزوی شادی و سلامتی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    خانم عزیز گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    سلام به استاد عزیز ومریم جان نازنین

    الان که این فایل را شنیدم تمام اون حرکت نکردن های زندگیم را دلیلشا پیدا کردم بزرگ کردن یک اتفاق ،بزرگ کردن یک اتفاقی که شاید حتی برای تو رخ نداد،یادمه خیلی سال پیش قبل اینکه 18سالم بشه با پدرم میرفتم تمرین رانندگی و گفتم بعد 18سالگی گواهینامه بگیرم وچند وقت بعدش یکی از فامیل هامون توی رانندگی یک اتفاق ناگوار براش افتاد و این توی ذهن من اینقدر بزرگ بود که اجازه نمیداد من سمت رانندگی برم وحتی باعث شد که من نتونم بعد 10-12سال گواهینامه هم بگیرم وحتی بااینکه برای رفتن به سرکارم باید ماشین بگیرم وکلی طول میکشه توی گرما و سرما باید وایسم ( با اینکه پدرم دوتا ماشینم داره)،و این رنجه هنوز باعث نشد که من از ترس واهی که خودم هم میدونم یک ترس پوچی هست که وقتی واردش میشی هیچی نیست بتونم عبور کنم وحتی بعضی وقتها این ترس به شکل های مختلف میادمثل: اینکه کسی که بتونه خوب آموزش بده نیست ،ماشین باید از خودت باشه اونم 206سفید(تازه باید206 هدیه بگیرم) وباید حتی قبل اینکه بری آموزش خودت باید کلی امتحان کنی و باید خیلی خوب رانندگی کنی و بعد بری پیش کسی که میخاد آموزش بده ،یاحتی باید اونقدر قوی باشم که توی رالی ها شرکت کنم ونفر اول هم بشم،یا کلی چیزهای دیگه که میدونم منشاش همون ترس پوچی هست که ننشستم با خودم حلش کنم .

    یا مسئله ازدواج یکی از دوستانم یه پسری را دوست داشت و باهاش در ارتباط بود و این پسر به پسر عموی این دختر گفته بود که با هم توی رابطه هستن و باعث شد توی خونه ی دختره دعوا ومشکلات خانوادگی پیش بیاد و این اتفاق باز اینقدر توی ذهن من بزرگ و غیر قابل هضمِ که نه تنها من ازدواج نکردم ،بلکه حتی در حد آشنا شدن اولیه هم اجازه نمیدم کسی وارد زندگیم بشه و بدون هیچ دلیلی میگم نه ،و این در حالیکه دوستم با همون پسره ازدواج کرده و یه بچه هم داره ،ولی ذهن من اون تایمی که اینا دعواشون بود و توی خانواده روزهای سختی داشت با خانوادش را هنوز به یاد من میاره

    ولی خداراشکر من دوره روانشناسی ثروت 1را گرفتم وبا استفاده از اهرم رنج و لذت دارم ذهنم را تغییر میدم و خداراشکر برای گرفتن گواهینامه دارم اقدام میکنم و همچنین دوره ی عشق و مودت را هم گرفتم که بعد از دوره ی ثروت حتما بهش عمل کنم إن شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    صنم گفته:
    مدت عضویت: 526 روز

    سالها از عمرم گذشت تا فهمیدم مأموریت اصلی ما در این دنیا این است که بتوانیم انسان بهتری باشیم و از آن به بعد بود که مدام فکر میکردم و با خودم گفتگوها داشتم در مورد اینکه انسان بهتر چه انسانیست؟ او چه ویژگی ها و قابلیت هایی دارد ؟

    سعی کردم بیشتر و بیشتر یاد بگیرم.سعی کردم بیشتر بدانم.بالاخره انسان دانا انسان بهتری خواهد بود..

    اما واقعیت این است که من روزی توانستم مفهوم انسان بهتر را درک کنم که او به من آموخت انسان بودن یعنی پذیرش این موضوع که من نمیدانم!

    من نمیدانم،چون من انسانم.من نمیدانم و میخواهم درک کنم،میخواهم بیاموزم و انسان بهتری باشم.

    انسان بهتر یعنی انسانی که رشد میکند و رشد در قلب پذیرش همین ندانستن است.

    او به من آموخت به محض اینکه انسان بودنت را میپذیری و به جهان اعلام میکنی تو متوجهی که هیچ چیز نمیدانی،جهان سمت خود را به خوبی عهده دار میشود.

    دریافت پاسخ های جهان ذات اصلی توست، انسان..

    اگر ما دریافت نکردیم و ارتباطمان قطع است چون ذات اصلی خویش را فراموش کرده ایم.

    باید بیدار شویم!

    استاد باارزشم از شما ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: