این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
و آنان که امانت ها و پیمان های خود را رعایت می کنند، (8
استاد بخدا که معجزات پشت سر هم داره اتفاق می افتد.
همزمانی ها با دورهای شما
من چند روز هست که استپ کردم در قدم سوم جلسه سوم
شما گفتین هر کجا مغز مقاومت داشت همونجا پاشنه آشیل شماست بمونی و حلش کنید .
استاد یک هفته بیشتر هست که من بدرستی هنوز نتوانسته بودم من کلمات و جملاتشو درک کنم پاشنه های اشیلم را تا حدودی پیدا کرده بودم که هم درزمینه روابط باورهای محدود دارم و هم در زمینه مالی
ولی لازم داشتم به آگاهی های بیشتر مرتب داشتم بخودم ورودی مثبت و کنترل ذهن و شنیدن فایلها و کامنت خواندن و در سایت مشغول بودن روی خودم کار میکردم و بلطف خداوند که این فایل بینظییییر امروز روی بنر سایت قرار گرفته تا من بخودشناسی بهتری برسم و اینکه خود افشایی کنم
واقعا استاد هر جایی رو درست کنیم یه جای دیگه سرباز میکنه و خودنمایی میکنه و کار کردن روی خودم را تعهد داده ام و روزانه ثبت میکنم که استمرار م بیشتر و قوی تر شود تا آخر عمرم روی خودم روی بهبود شخصیتم کار کنم. به امید خداوند مهربانم
خدایا شکرت
استاد از صبح ساعت 7تا به الان چندین بار این فایل را گوش داده ام و صفحه ها پر کرده ام و چه چیزهایی به ظاهر ساده ای بوده که اینچنین دهان باز کرده و مرا عمیق در خودش فرو برده بود و من فقط داشتم زور الکی میزدم دست و پا میزدم و هر بار بیشتر فرو میرفتم در این باتلاق خودساخته
قانون جهان:
جهان مثله اینه تمام نمایی است که در هر لحظه به افکار و فرکانس ها و باورهای من پاسخ میدهد و آنچه که من با کانون توجه و افکار و باورهایم به جهان میفرستم به شکل اتفاقات شرایط افراد و موقعیت ها وارد زندگی ام میکند.
اول اینکه من با تمام وجودم پذیرفتم هر اتفاقی بیوفته مرکزش منم خالق تمام اتفاقات زندگی ام خودم هستم و با گوشت و پوست و استخونم بدون هیچ مقاومتی میپذیرم . وسلام.
استاد در مورد روابطم بگم براتون که خودم با کانون توجهم در زمان مجردی ام همسرم را جذب کرده ام
من وقتی خانه پدرم بودم با توجه کردن خودم به پسرهایی که مشروب مصرف میکردند و وقتی اون حالت مستی شوم رو میدیدم بشدت دلسوزی میکردم با اینکه من در خانواده بشدت مذهبی بودم و هیچ کدام از افراد خانواده من تا بحال مصرف کننده الکل و .. نبوده اند
و من بشکل کاملا سنتی ازدواج کردم به یکی از اقوام پدری ام
که اصلا هم شناختی من و همسرم از هم نداشتیم فقط ارتباط خانوادگی ما باعث این وصلت شد .
خب از اونجایی که من دختر مذهبی بودم و نماز و روزه همه سر جاش بود و وقتی با همسرم آشنا شدیم وقتی خواستیم با هم صحبت کنیم من کلامم سلامتی همسرم از هر لحاظی بود اعتیاد نداشته باشه و از این جور چیزا ولی غافل از اینکه من با کانون توجهم شیرجه زدم توی چشمه الکل و خبر ندارم .
خب خیلی سریع مراسم ازدواج ما بدلایل متعدد مهیا شد و خیلی زود وارد زندگی مشترک جدیدی شدم که زمین تا آسمون با زندگی در خانه پدری ام متفاوت بود .وارد یک جمع جدید شده بودم و کاملا بیخبر و نا آگاه
مادر همسرم همون روز اول بهم گفت که ازت میخوام شوهرتون آدم کنی !
من که کلا تو باغ نبودم گفتم مگه آدم نیست
خلاصه خانواده همسرم خیلی توقع داشتند که چون من از خانواده مذهبی هستم و اهل نماز و روزه و قرآن پس من میتونم پیرسون رو تغییر بدم همون روز اول
و اینا رفته رفته منم تازه وارد میدیدم هر روز با هم مشاجره و بحث و گفتگو دارند
اصلا خواهر برادرها خیلی با هم خوب نبودن پدرو مادر هم اون وسط باید میانه روی میکردم اعصاب خرابی و دیگه کار بجایی میکشید که منم مقصر اتفاقات میشدم خب ما تو خونه پدر همسرم نزدیک چهار سال بودیم
من اصلا تو بحث و دعواهاسون دخالتی نمیکردم و اونا که سکوت منو میدیدم بیشتر عصبی میشدم که چرا اینقدر بیخیالی و هیچ کاری نمیکنی
یعنی انگار من اومده بودم برا جبهه گیری و کمک سنگر بودم
همیشه از هر دری سعی میکردند که به من احساس گناه بدهند
و من واقعا رفته بود تو وجودم که باید کاری بکنم من مسئول این آقا هستم و باید تغییر س بدهم
و کم کم بحث ها بجایی کشیده شد که منم قذطب ماجراها میشدم
با همسرم بحث و دعواهای سنگین داشتم
همیشه احساس بد داشتم بعدشم که دیگه معلومه اتفاقات بد پشت سر هم
یعنی چنان احساس گناه در من سنگینی میکرد که واقعا منو همسرم هم دیگه رو قلبذ دوست داشتیم ولی از بس افکار منم بیمار بود که حاضر نبودم مقاومت نکنم فکر میکردم اگت منم مثله بقیه دست و پا بزنم بلاخره دری باز میشه و معجزه ای رخ میده و همسرم از این رو به اون رو میشه
چنان با افکار و کانون توجهشون به همسرم قدرت داده بودند که اسم هر جانی را روی همسرم گذاشته بودند. و همیشه هم همسرم را مقصر تمام اتفاقات زندگی سون میدونستند
یعنی اگه مسافرتی میرفتیم چنان به رفتارهای بد همسرم توجه میشد که اون مسافرت زهر مار میشد اگه مجلسی تفریحی عروسی مهمانی دادن یا مهمانی گرفتنی بود کلا همه چی بر فنا میرفت .
غافل از اینکه ما داریم با کانون توجه مون به این آدم اتفاقات را رقم میزنیم و خلق میکنیم .
من با کوکه باری از احساس گناه و ناراحتی و عذاب وجدان و سرزنش و انتقاد و قضاوت مانده بودم و افسردگی گرفته بودم از حجم اتفاقات بدی که هر روز بیشتر میشد
واااای استاد قلبم داره از سینم میزنم بیرون که به این آگاهی ها هدایت شدم و رها شدم وازاااااد
آزاد شدم ننه ایشالله آزادی قسمت همه
استاد همسرم بارها میگفت تو کاری با من نداشته باش زندگیتو بکن ولی من قبول نمیکردم از بس مشرک شده بودم و وابسته شده بودم و تر س از دست دادن داشتم با دوتا بچه
و همیشه حرفهای خانواده همسرم مثه مته تو مغزم بود که تو میتونی همسرت رو درست کنی و من داشتم با عذاب وجدان و احساس گناه هر روز زندگی ام رو به فنا میرفت
و این الگو تکرار شونده 13ساله که ازدواج کرده ام در زندگی ام هست تا 12سال زندگی مشترک هر روز و هر شب من سیاه و تاریک شده بود من در گمراهی مطلق بودم و همسرم بهار که نمیشد بدتر هم شده بود
و من بیمارتر و فلج شده بودم ذهنم همیشه یاری ام میکرد میگفت اوضاع هیچ وقت درست نمیشه و من ترسو و پر از استرس و نگرانی شده بودم انگار این آدم باید تا لحظه آخر عمر م با من باشه و من هیچ وقت نخواستم که خانواده ام را در مسائلم دخیل کنم
چون ته قلبم همیشه نوری بود که بهم امید میداد که همه چی درست میشه
و همسرم خودش منو با شما از تلگرام آشنا کرد
ما اول از کتاب راز شروع کردیم و در کنارش به فایلهای شما هم کم و بیش گوش میدادیم تا تقریبا دوسال پیش که با اکانت قبلیم وارد سایت شدم و خداوند منو انداخت دقیق وسط اقیانوسی از آگاهی
استاد از وقتی تلاش کردم که توجهم را از روی همسرم بردارم همه چی به نفع من شده
اصلا همسرم هم زمین تا آسمون تغییر کرد بلطف خداوند
خودش هم از الکل خسته شده و هر بار تلاش میکنه که ترکش کنه و چندین بار هم طی یکسال گذشته چند ماه اصلا مصرف نمیکرده و من هر بار بخودم گفتم آفرین این نتیجه کار کردن روی خودته
حتی زمستان گذشته از تلگرام وارد یک کانال شد مثله انجمن های گمنام تا چندین ماهم هیچ گونه مصرف نداشت و هم داشتم روی دوره احساس لیاقت کار میکردم و خیلی اوضاع خوبتر شده بود
و همسرم که درآمد عالی داشت
به تضاد مالی خورده بود و اونم سعی میکرد روی خودش کار کنه و کنترل ذهن کنه
و من باز هم ترسی در وجودم بود
ته ذهنم میگفتم همسرم باز هم میره سمت مشروب و اینم هم برای من هم برای همسرم نیاز به طی کردن تکامل داره اینو بوضوح دارم متوجه میشم
چون قبلاً هم همسرم هر چند وقت یه باری نمیخورد و دوباره میرفت سمتش.
اینبار هم ذهنم میگفت بازم نمیتونه تحمل کنه
یعنی ذهنم نمیخواست بپذیره که دیگه تموم شد و همسرم همیشه سالم هست
خیلی تو مسیر با همسرم همراه و همدل شده بودم و خیلی با هم رفیق تر و صمیمی تر شده بودیم
ولی هر از گاهی ترس و نگرانی ها بهم هجوم میآورند که اوضاع بدتر میشه
تو هیچ کنترلی بر اوضاع نداری
همسرت دوباره میره سراغ الکل و جنگ و دعوا تا شروع میشه
و وقتی نمیتونم ذهنم را بدرستی کنترل کنم
دقیقا اون اتفاق می افتد که خودم ساخته بودم
استاد اون چند وقت که همسرم زیر نظر انجمن بود واقعا عالی شده بود و اصلا قضیه الکل که با اون شدتی که بهش وابسته بود با کار کردن روی خودش محو ونابود شده بود . والان هر چند وقت یکباری که مصرف داره قشنگ خود هم متوجه عدم کنترل ذهن همسرم از تضاد مالی سنگینی که داریم شدم
میفهمم که داره اشغال ها رو میزنه زیر مبل داره با خوردن الکل ذهنش رو برای یه مدت کوتاه کوتاه ببره سمتی که به بدهی ها توجه نکنه
خودشم واقعا عذاب میکشه از این کارش
منم همه چیو سپردم بخدا قدرت کل کیهان خداست همانطوری که منو در اون باتلاق نجات داده و الان جو آرامتر و بهتری داریم یقینا از این به بعد هم اوضاع به نحو احسنت پیش میرود و همه چی در نهایت به نفع من میشود
و الان واقعا گذشته را رها کرده ام و خودم و بقیه را بخشیدم تا روحم در آرامش باشد
همسرم ظهر که اومد خونه با اینکه مصرف کرده بود و متوجه شدم بدهکارها فشار آورده اند
واقعا بهتون بگم سر سوزنی نگران نشدم از رفتار و کارهای همسرم باور کنید
همین دیروز من متوجه تغییر خودم شده بودم
مهمان داشتیم و همسرم بعد از ناهار عادت داره که استراحت کنه و هیچ سر و صدایی نباشه
خب مهمانها خواستن ظرفهارو بشورن چند بار گفتم دوست دارم خودم ظرفها رو بشورم ولی اونا اسرار کردندو همسرم با صدای بلند گفت سر و صدا نکنید میخوا استراحت کنم
مادر همسرم گفت الان شر بپا میشه
گفتم نه عزیزم ایشون از ساعت 7صبح تا الان کت 3بعد از ظهره سر کار بوده و نیاز به استراحت داره
و اونا هم دیگه مقاومتی نکردن و رفتند
ولی اگه قبل از درک قانون بود که منم کلی بد و بیراه میگفتم و خودم را قربانی شرایط میدیدم و کلی اتفاق بد دیگه هم رخ میداد .
و هیچ کس را جز به اندازه گنجایش و توانش تکلیف نمی کنیم، و نزد ما کتابی [چون لوح محفوظ] است که [درباره همه امور آفرینش و نسبت به اعمال بندگان] به درستی و راستی سخن می گوید، و آنان [در پاداش و کیفر] مورد ستم قرار نمی گیرند
ومن دارم تربیت میشوم که بیشتر از تکلیفم گنجایش ندارم
استاد بازهم اگه بخوام بدنیا بیام همین مسیر رو انتخاب میکنم چون واقعا از اون الهام گذشته دیگه خبری نیست هر چند خیلی میدونم که کار دارم باید مسمم تر و با قدرت بیشتری روی خودم کار کنم تکاملم را هر لحظه در نظر بگیرم
بخودم زمان بدهم صبورتر باشم تا خداوند مرا آسان کند بر آسانی ها و آگاهی های ناب الهی
استاد من چقدر با نا آگاهی هایم فرمانبردار ترسهایم شده بودم
من کلی از باگهام رو بلطف دوره عالی احساس لیاقت پاک کردم احساس گناه را حذف کردم سرزنش و خودخوری و انتقاد و قضاوت ها بلطف خداوند از زندگیم رفتند بیرون
بیشتر کنترل ذهن دارم هر جایی نمیرم ورودی هامو خیلی خوب کنترل میکنم
جوری شده که همه با تغییرات من سعی میکنم صحبتهاشون رو از فیلتر رد کنند همه میدونم من هر حرفی رو نمیشنوم
حتی اگه از افراد نزدیکمون هم مریض شدند من اصلا نشیندیم تا مدتها بعد
استاد امروز با نوشتن و بیاد آوردن باورهایی که در وجودم قرار گرفته بودن و مثله زندان منو اسیر کرده بودن واقعا رها و آزاد شدم
من هر بار میخواستم برم تفریح و مسافرت و مهمانی همیشه ترس اینو داشتم که همسرم مشروب میخوره و همه چی بهم میریزه و بهم خوش میگذره و واقعا اینو من باور کرده بودم و چقدر از لذت ها و شیرینی های سفر و تفریح و مهمونی را از خودم گرفتم که مبادا برامون اتفاقی بیوفته
و یک بهونه دیگه هم که داشتم این بود که من در مسافرت حالت تهوع بهم دست میده و برام زجر آور بود و تجربه مسافرت را از خودم گرفته بودم .
در صورتی که چندین بار رفته بودم و هیچ اتفاقی نیفتاده بود و فقط ذهن من بود که منو مترسوند ولی رفته بود تو وجود من و باعث رشد من شده بود
و من ترسهای واهی از حرفهای بقیه که منو توسونده بودن داشتم فقط ومنم کارم فقط توجه به منحرفات ذهنی بود ترس و نگرانی
و در زمینه کسب و کار هم از وقتی که به تضاد مالی خوردیم همه چی به نفع من شد توجه همسرم از روی من برداشته شد و من با فایل های ثروت تونستم به مسیر هنری هدایت بسم و با قدرت ادامه بدم
و چند باری هم از کارهام پول ساختم و به این باور عالی رسیدم که من توانایی پول ساختن رو دارم باور کردم که ثروت یک موضوع ذهنی است و من باید طرف خودم را درست انجام بدم
و از اونجایی که مدتی درآمدی ندارم ذهنم میگفت دیدی نشد دیدی اوضاع داره بدتر میشه ولی من دیگه حواسم هست با تمرینات و توجه به نکات مثبت و زیبای ها و کارهایی که قبلاً انجام دادم و به درآمد رسیدم و تونستم پول بسازم از توانای هام ساکتش میکنم و میگم من بازم میتونم و باید توجهم رو بزارم روی باور فراوانی و باز هم تکاملم را طی کنم صبور باشم و با تعهد بیشتر روی خودم کار کنم
و چقدر استاد الان آرامشم بیشتره و حس پشیمانی نمیکنم
و خودم سپردم به جریان هدایت الهی تا از هدایت یافتگان درگاه الهی باشم
چقدر خوشحالم که هیچ وقت خانواده ام را در گیر مسائلم نکردم
اگر من تغییر کنم جهان هم خودش کارها را برام جلو میبره خودش برام کبوتر با کبوتر باز با باز را بوجود میاره
بخدا که هر چقدر رو خودم کار میکنم و توجهم را روی نکات مثبت همسر و فرزندانم میبرم همه چی داره عالی پیش میره
از وابستگی هام خیلی کم شده ن کنترل میکنم کسی رو ن سخت میگیرم فقط و فقط تمرکزم روی بهبود خودم هست که الان بلطف خداوند اینجام
الان هم توکلم بخداست در هر لحظه که اول از لحظه ام لذت ببرم در زمان حال زندگی کنم روی بهبود شخصیتم کار کنم دیدگاهم به اتفاقات بهتر شده
هر اتفاقی بیوفته میگم الخیر و فی وقع و بخدا که به نفع من میشه در لحظه
و الان بلطف خداوند الگوها خیلی کمتر داره تکرار میشه و ایراد از افزارهای نهادینه شده من است من هر چقدر با تمرکز بالاتری روی خودم و تغییر خودم کار کنم نتایج مطلوب تر میشود
هر اتفاقی بیوفته ایراد از منه و من با توجه نکردن با اعراض مردم با توجه کردن به زیبایی ها با شکر گذاری با دیدن داشته ها و نعمتهای زندگیم میتونم کنترل ذهن کنم و همه چی به نفع من بشه
احساس خوب اتفاقات خوب
قرار نیست شرایط اینجور که هست بمونه من که تغییر کنم همه چی تغییر میکنه
چون قانون جهان همین بوده و هست و خواهد بود
همانطور که با قانون سلامتی به نتایج دلخواهمدرسیدم و تونستم ذهنم را کنترل کنم از دیدگاه بقیه
پس من میتوانم بقیه والش ها را هم براحتی بلطف خداوند حل کنم من توانایی حل مسئله را دارم و با گفتن جملات تاکیدی که در دوره احساس لیاقت ثبت کردم روی دیوارهای خونه حالم هر روز بهتر و بهتر میشود
پس من میتونم در روابط هم عالی تر عمل کنم
در مسائل مالی بهتر عمل کنم و خودمو بهبود بدم و آرام آرام تکاملمو طی کنم و با کردن روی خودم و عمل کردن به آگاهی ها و انجام تمرینات و احساس خوب و کنترل ذهن نتایجم مطلوبتر باشد
این ردپا و خود افشایی از من باشد
تا بعداً که اومدم از نتایج عالی و معجزات زندگی ام بنویسم یادم باشد که از چه مسیری اومدم و شکر گذار این مسیر هستم کن منو رشد دادو به سعادت و خوشبختی هدایتم کرد
خدایا شکرت که من همواره در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شرایط قراردارم
انشاالله که هر کجا ذهنم خواست منو ببره ناکجا آباد سریع تر مچشو بگیرم و بیارم در مسیر سرسبز و جنگلی زیبای الهی
کامنتم طولانی شد از چشمان زیبا بینتون سپاسگزارم
بخدا هر چه از درونم بود اومد و من نوشتم
و چقدر من سبک بال تر شدم
کاری زهوار در رفته خیلی سبک سده و روغن کاری شده و چرخهای نو انداختم بهش و روان و آسان داره منو بن مسیر سرازیری هدایت میکند و با قدرت بیشتر حل میده رو بت جلو
خدایا شکرت بینهایت سپاسگزارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
هر وقت فایلی روی سایت قرار داده میشه و یا تمام فایل ها و محصولات، من باید به خودم بگم این فایل اومده به من یه چیز عمیق رو بگه.
مثل اینکه شکست ها و ناکامی ها نباید من و زمینگیر کنه.
بعد سالها کار کردن و توی سایت بودن تازه تصمیم گرفتم حرف های استاد و مثل وحی منزل بدونم و هر چیزی خارج از دوره ها و این آگاهی ها رو بذارم کنار، نگذارم نجواها دورم بزنن و با این قانون که من صد درصد خالق زندگیمم، خدا سیستمه و همه چی باید برای من به آسانی اتفاق بیافتد و بارها اتفاق افتاده بزنم توی دهن نجواها و حرف مردم و بگم حرف های استاد وحی منزله ، اینه و هیچ چیز دیگری نیست.
اگر نتایجم راضی کننده نیست ایراد از منه
اگر به خواستم نمی رسم یا اوضاع داره سخت پیش می ره راهکارش در درون منه وگرنه رحمت خدا قدیمه و برای همه هست.
در این فایل هم استاد اومدن تا یه آچار کشی حرفه ای روی ذهنم انجام بدن و این در حالی بود که من می خواستم روی یکی از پاشنه آشیل های اساسی زندگیم یعنی کار ( شغل ) کار بکنم.
ذهن من اینجوری برنامه ریزی شده که تنها راهه ورود پول و نعمت به زندگی من کاره، کار چیه؟ شغلیه که غالبا داشتم، شغلم چیه؟ کارهای فیزیکی، چه احساسی به کارم دارم؟ متنفرم و تجربه های بدی ازش دارم.
در گذشته هم بزرگترای درب و داغونم میلیارد بار بام گفتن فقط کارگری، زجر کشیدن و بعدم یه لقمه نون.
تو که درس خون نیستی، بابا هم نداری، شرایط مناسب هم نداری پس راهش فقط کارگریه.
الگوهایی هم که میاوردن کارگر و بدبخت بودن
ببین فلانی با هفتاد سال سن کارگری می کنه!
دیگه نمیگفتن این بنده خدا که چیزی نداره.
فلان دکتر و ببین، اون هم یه زمانی میرفت تهران کارگری می کرد.
تو اگه کارگری نکنی، زجر نکشی همیشه مورد هجمه ما و اجتماع خواهی بود و موجب سر افکندگی مادرت، چون مادرت به خاطر تو طعنه می شنوه.
هر خلاقیت و هنر و … ای که توش زجر و مشقت نبود مورد مزمت بود و به شدت بهم فشار می آوردن. جزییات خیلی فراتر از اینهاست. منم که بچه کوچیک خونواده با هفتا داداش از خودم بزرگتر.
گاهی داستان فراتر از این ها می رفت و می گفتن هر مشکل خانوادگی هم که ما داریم شما کوچیکترا هستید، اصلا شما خود مشکل هستید و مقایصه و…
در حالی که خودشون خرسواری هم نکرده بودن از من انتظار اسب سواری داشتن، از کی؟ از بچگی.
خلاصه من هدایت شدم به زجر و بی پولی کار فیزیکی.
یادمه دوس داشتم دیگران من و با لباس کار ببینن، چون احساس ارزشمندی و هویت داشتن می کردم. اما اون شد تله زندگی من.
خیلی روزها بی پولی رو تجربه کردم و الان که قانون و متوجه شدم میفهمم ذهنم حتی اون کار فیزیکی رو وارد زندگیم نمی کرد، چون مساوی بود با زجر. به تهه خط که می رسید باز یه کاری جور می شد که یه خرجی بیاد.
و این وضعیت بهتر شده ولی تا الانم ادامه داره.
این در حالیه که خیلی از جنبه های زندگیم تغییر کرده حتی از همین کار هم درآمدهای بهتر رو کسب کردم.
این ترمزها جلوی هدایت ها رو می گیرن، جلوی خلاقیت رو می گیرن، به قول استاد ترس آدم رو فلج می کنه.
هر وقت بیشتریت تلاشم کردم که (نتیجه هم نگرفتم) باز این ذهن من بود که می گفت: تو به اندازه کافی تلاش نکردی.
در شغل های دیگه هم که رفتم نتیجه نگرفتم و خیلی زود برگشتم سر جای اولم و همشون شدن ابزار ذهنم برا فریب دادنم.
استاد: اگر تغییر کردی قراره نتایج بهتر بشه… دیگه قرار نیست مثل قبل باشه… روند قبلی به خاطر باورها و شخصیت قبلیت بوده…
یه خورده از خودم و توانایی هام بگم، من بسیار انسان باهوش و با استعداد و هنرمندی هستم، حتی نقش اصلی رو توی فیلم بازی کردم و از مهارت های زیادی برخوردارم.
من توی دانشگاه ملی شهرمون کارگاه بازیگری برگزار کردم، در حالی که من دیپلمم، پولشم گرفتم، تئاتر و فیلم کوتاه ساختم ، فیلمنامه نوشتم و در سخت ترین شرایط و کمترین دسترسی به آموزش، آموزش ها دیدم.
همون بچگی با شرایط بد خانوادگی رفتم تکواندو و تا کمربند قرمز رفتم و مسابقات زیادی شرکت کردم.
همین شغل و بچگی یاد گرفتم.
تو کارای هنری بسیار با استعدادم
من قدرت تجزیه و تحلیل بالایی دارم، صد در صد به دل هر آدمی میشینم و همیشه محبوب و دوس داشتنی بودم و هستم، حرفام دلنشین و اثر گذاره و اگر خودم بخوام بسیار قدرتمندم در این زمینه، در خیلی از زمینه ها حتی منحصر به فرد هم بودم که خیلی چیزا رو نمیشه گفت، خیلی چیزا رو نمیشه بیان کرد، هم جاش نیست، هم برا خیلیا باور پذیر نیست و هزاران خوبی دیگه، کارهای خیر و… از نجات جون آدما تا هدایت کردن که خدا منو لایق کرد انجام بدم. اما روم یه ذهن کارگری فقر نصبه، برا همین باید کلی باور بسازم تا کار فیزیکیه هم جور شه.
همه چی بر میگرده به این جلسه و اینکه من اسیر فریب ذهنم هستم.
ذهن من این سالها از آگاهی های این سایت هم قدرتمند تر عمل کرده.
تجربه ها و شرایط بد گذشته هنوز تغییر چندانی نداشته.
راهکارش چیه؟
من باید منطقی با خودم خلوت کنم و همه چی رو از اول مرور کنم، باید دیگاهم به کار عوض بشه، باید کار بشه تفریح حتی همین کارم،(من این روزا کار میخوام و دوس دارم با لذت بیشتری انجامش بدم، بگم دیدی هر سال داره همین کار راحت تر می شه، دیدی نقاش ساختمون بودی رفتی تو کار نقاشی های گرافیکی دیواری، انجامش بدم و بگم دیدی سخت نیست.
از وقتی هم باور آسونی رو کار می کنم واقعا آسونتر شده و من بارها هدایت شدم به آسانی. به درآمدهای آسان دیگه ای هم هدایا شدم. اینم باید به خودم یادآور بشم که من یه بار انجامش دادم یا فلان خواسته به راحتی وارد تجربم شد پس اینم میشه، برای فلان الگوها شده، برای منم میشه.
باید مدارم تغییر کنه.
فلان نعمت ها به آسانی اومد.
فراوانی رو که نمی شه از فیلتر کار سخت رد کرد.
قرار نیست من با کدهای بچگیم زندگی کنم، من عوض شدم، دنیا عوض شده. باید باورهام و تغییر بدم.
کجاها ذهنم تغییر کرد ونتایج تغییر کرد؟
بعدم باید بپذیرم که می شه شغل دیگه داشت و از توانایی هام درآمد خلق کنم.
کارها و شرایط زیادی هست که برای من لذت بخش هستن.
می شه از زندگی لذت برد و پول ساخت، می شه هدایت شد.
توانایی ها و علایق زیادی دارم که میتونه تبدیل به شغلم بشه.
من باید کسب و کار آنلاین داشته باشم و به امید خدا همینجا هم خبرش و میدم، من باید به شغل بهتر و درآمد بیشتر تغییر مدار بدم.
استاد: چه مواردی رو باید تصحیح کنم، کجا ها باید در خودم تغییر ایجاد کنم؟ چه آدمایی اطرافم بودن… ، چه باورهایی داشتم؟ چه تغییراتی باید ایجاد کنم، چه احساس نالایقی هایی داشتم؟
من باید برگردم و اصلاح کنم.
اگر گذشته ناجالب بوده، درسام و بگیرم، باورهای مخربم و پیدا کنم و تغییرشون بدم.
اونایی که موفقن چه کار کردن و چه باورهایی داشتن؟
در کل امیدوارم
امیدوارم چون خیییییییلی چیزا توی زندگیم تغییر کرده و من در جایگاه بسیار بهتری نسبت به گذشتم هستم.
از زمان آشنایی من با استاد که کاملا هدایتی بود تا حالا ، شخصیت من خیلی تغییر کرده، کلی از بدهی هام و پرداخت کردم و به شهر بسیار بهتری مهاجرت کردم، رابطه عاطفیم بهتر شده ، سلامتی جسم و روانم صد درجه تغییر کرده، برای نمونه دیگه کابوسهای همیشگی رو ندارم، دیگه اون عصبانیت های وحشتناک و ندارم، روابطم بهتر شده، احساس گناهم کم شده و عزت نفسم خیلی بهتر شده، از توهم اومدم بیرون و واقع گرایانه تر به زندگی نگاه می کنم.
این هم تغییر می کنه.
هرجا من تغییر کردم همه چی به نفع من تغییر کرد.
الانم با قدرت شروع کردم به کار کردن روی دوره ثروت و کشف قوانین…
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته و همه دوستان عزیز
در خصوص اینکه ذهنمان ما را فریب میدهد خب گاهی پیش آمده که خواستیم یک کاری را انجام بدیهم ولی نجوا های ذهنی بطور کامل ما را متوقف کردن که باعث شده با اینکه اگر اون کار بخصوص را انجام دهم به راحتی ولی نجواها آنقدر من را اذیت کردن که اون کار را انجام ندادم و یک جورایی بعدا پشیمان شدم که چرا ا ینکار را نکردم
موردی که تازگیها بدجوری من را اذیت میکند ما یک خانه ارثیه پدری داریم که من با تمام وجودم به شدت مخالف فروش آن هستم چون خودم دوست دارم سهم برادرها و خواهرم را بخرم ولی این خانه یک جورایی شده پاشنه آشیل من که چون الان پول خرید خانه را ندارم پس سایر برادرهام خانه را گذاشتن برای فروش و هرباری که کسی میاد خانه را ببینه من بطور کامل بهم میریزم و یک جورایی کلا از کارهای روز مره خودم بطور کامل کنار میکشم البته خدا را صد هزار مرتبه شکر کسی هم طالب خانه نیست ولی من خودبخود بهم میریزم و ذهن من هم همیشه این موضوع را برام بولد میکنه و هر لحظه یک ترسی در وجودم هست که الان یا چند لحظه دیگه یکی میاد روی خانه و بد جوری برام شده پاشنه آشیل ؟
اما در مورد رابطه عاطفی که من با همسرم دارم خدا را شکر هیچ مشکلی نداریم و حتی شده اقوام و بستگان دور و نزدیک که در خانه ما رفت و آمد کردن خودشان اقرار کردن که حتی چایی که در خانه شما می خوریم بسیار خوشمزه تر و لذت بخش تر هست حتی نسبت به خانه خودمان و حتی گفتن که ما در خانه شما نسبت به دیگران راحتر هستیم نسبت به دیگر اقوام .
در خصوص کسب و کارم خب طبق گفته استاد عباس منش که در فایل هم به آن اشاره کردن من خیلی کارم را دوست دارم و بی نهایت لذت بخش هست برام و یک جورایی برام هیجان انگیز هست ولی خب هنوز بعد از چند سال هنوز نتوانستم درمدی کسب کنم ولی حتی نشده که ذهن من بیاد بگویید که اینکار درآمد نداره چون بهش ثابت کردم درآمد داره خوب هم درآمد داره ولی یا مدار من پایین هست و یا سایت من هنوز تکامل خود را طی نکرده و باید یک مدتی بگذرد تا به سود دهی برسد
نظر شما را با دقت مطالعه کردم، آنچه که من به شما پیشنهاد میدهم این است که:
قانون را درک کنید، اصل قانون این است ( رهایی ) شما باید رها باشید از همه چیز، چه قدر مطمئن هستید ماندن در آن خانه برای شما مفید است ؟ و چقدر مطمئن هستید که بعد از به فروش رسیدن آن خانه و جا به جا شدن شما، شرایط و فرصتی مناسب تر به سراغ تان نیاید ؟
اگر باور دارید که خداوند و جهان کارش را دقیق انجام میدهد، نباید این موضوع شما را آزرده دل و ناراحت کند و ذهن و افکار شما را بهم بریزد، اگر در دل تاریکی دستان خود را به دست خداوند سپرده اید، پس به او اعتماد کنید و اجازه دهید راهنمای شما باشد..
مهم ترین اصل در زندگی این است که ما قانون را درست درک کنیم و آگاهانه زندگی کنیم، قانون چه میگوید: شرایط و اتفاقات و حتی افراد زندگی شما را، سطح انرژی و فرکانس شما تعیین میکند. حتی در چه زمانی در چه مکانی باشید، یه مثلا به کسی برخورد کنید و…
تمام این اتفاقات ریشه در ارتعاشات و امواج ذهنی شما دارد.
به نظر من اگر تمرکز خود را بر ذهن و درک درست قانون بگذارید، قطعاً شرایط برای شما بهتر و راحت تر میشود همانطور که برای من اتفاق افتاد.
قبل از گوش دادن به این فایل، میتونم بگم که برای من، یکی از مهمترین فایل های استاد خواهد شد، تشخیص فریب ذهن یکی از مهم ترین قدم ها در سلف کنترل است، خداوند عزیزم را شاکرم که اولین کاری که امروز می کنم این است که در سایت فعالیت داشته باشم، خدایا هزاران بار شکرت، خدایا هزاران بار شکرت.
ذهن ما به شدت ریسک گریز است
و به شدت به تجربه های قبلی اش حساس است
مخصوصا تجربه های تلخ
ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است و برای رسیدن به آن حاضر است تمام عمر ما را مجبور کند تا یکجا بشینیم و کاری نکنیم
حاضر است جلوی پیشرفت ما را بگیرد
در این جور مواقع کنترل ذهن کار سختی است
برای مثال همسایه ما یک بار تصادف سختی داشته
و الان کلا نمی تواند پشت فرمان بنشیند
یک مسئله ای که برای من اتفاق می افتد تکرار آن اشتباه است، مخصوصا وقتی که ناشی هستم، مثلا وقتی که داشتم رانندگی می کردم، معمولا مراحل کلاژ ترمز رو به راحتی رد می کردم و مشکلی نداشتم، ولی به محض این که یک بار ماشین را خاموش میکردم ، دوباره بلا فاصله آن اشتباه را تکرار می کردم، این مسئله به گونه های مختلف خیلی برایم رخ می دهد، به نظر من این مسئله به اعتماد به نفسم ربط دارد، به طور واضح در این مسئله مشکل دارم باید حلش کنم.
معمولا وقتی که یهویی یک اتفاق عجیب می افتد، به خودم یادآوری می کنم که یک حکمتی توش هست و این اواخر یادم نمی آید اتفاقی رخ دهد که واقعا اتفاق بدی باشد، حداقل تو یک سال اخیر تمامی اتفاق های بد منجبر به اتفاق خوب شده اند و فقط ظاهر آن ها بد بود.
اولین باری است که می شنوم که کسی که می خواهد پنالتی بزند ضربان قلب کمی دارد، واقعا عجیب و حیرت انگیز است، خیلی خوشحال و سپاسگزارم که چنین چیزی را فهمیدم، یک چیزی یادم افتاد، خخخخ من در امتحان های سخت قرص می خورم تا ضربان قلبم پایین تر بره، کاری ندارم بهم کمک می کنه یا نه ولی دو هفته قبل شب برای یک لحظه حس عجیبی داشتم، حس کردم قلبم ایستاد، اصلا نترسیده بودم ولی برایم عجیب بود، چند روز پیش یادم افتاد که اون روز قرص خورده بودم، کلا در سال یکی دو بار این اتفاق برایم رخ می دهد، می خواهم به دوستان بگویم که هرگز چنین کاری را انجام ندهند، من انجام دادم و دیدم که ممکن است چه عواقبی داشته باشد و آن اتفاق کوچک باعث خواهد شد دیگر چنین کاری نکنم، این کار ذهن من است که اجازه چنین کاری را نمی دهد و در این مسئله خیلی خوب است، همان طور که چند بند قبل نوشتم، ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است، ولی خب معمولا دنبال کردن آن امنیت به ضرر ما تمام می شود، خیلی کم پیش می آید که به سود ما باشد، مثلا ترس از آتش خیلی مسئله خوبی است.
یک برنامه نویس وقتی ارور میبیند کلا برنامه را نمی بندد، نگاه می کند به اروری که کامپایلر میدهد و بعد آن ارور را اصلاح می کند، بیشتر اتفاقات زندگی همینطور است، کافی است بدانیم کجای مسئله مشکل داشت، آن مشکل را درست کنیم و برنامه رو دوباره ران کنیم، همین!
مشکلی که در روابط دارم این است که من دیگر حوصله ی ناز کردن طرف مقابل را ندارم :)خخخخخخ، این مسئله ی خیلی مهمی نیست حل می شود، فقط خواستم اینجا بنویسم تا یادم بماند.
من چندین سال است که روی هدف خاصی تمرکز کرده ام و هنوز به آن نرسیده ام، استاد عزیزم، خیلی خوشحالم که میبینم شما با آن شدت ورشکستگی به اینجا رسیده اید و در بین بهترین های جهان هستید، من در مسیرم حتی به اندازه ی یک درصد ورشکستگی شما هم تجربه نکرده ام و فقط وقت بسیار زیادی را صرف آن کرده ام.
درمورد کنترل وزن یک نکته ی مهم فهمیدم و آن این است که هر روز باید وزن خودم رو اندازه بگیرم، الان کاملا برایم واضح است که بدنم چه رفتاری دارد و در یک ماه دو کیلو وزنم را بیشتر کرده ام، سوخت و ساز بدن من خیلی بیشتر بود، با اندازه روزانه وزنم و لیست کردن چیز هایی که می خورم متوجه شدم که خیلی چای می خورم و چای سوخت و ساز بدن من را بالا می برد، بعد از این که چای را کنار گذاشتم بدنم شروع به رشد کرد. یک کانال تلگرام هم دارم که فقط خودم در آن عضو هستم و در آنجا می نویسم که امروز حالم خوب بود و این اتفاق ها افتاد، زندگی خودم را هر روز ثبت می کنم و این باعث می شود دید بهتری به آن داشته باشم. شاید این کار به دیگران هم کمک کند.
شاکر خداوند قدرتمند هستم که از طریق این وبسایت به من کمک می کند تا خوشبختی ام بیشتر و بیشتر شود.
سپاسگزارم استاد عزیزم که همیشه در بهترین زمان مناسبش آگاهی های نابتون رو دراختیار ما قرار میدین
خیلی اتفاق ها ریز ودرشت برام افتاده یه جاهایی ذهنم رو کنترل کردم ویه جاهایی فریب ذهنم خوردم که همچنان درگیرش هستم
استاد الان که همراه همسرم ومسئولیت نون درآوردن از دستگاه رو دارم،چند دفعه اتفاق افتاد که یه نون تو دور گردون دستگاه جا گذاشتم ومتوجه نشدم و وقتی اومدیم دور بعدی چونه ها رو بریزیم تو دستگاه همسرم نون سوخته رو از دستگاه بیرون آورده قبل از اینکه ذهنم بخواد سرزنش هاشو شروع کنه سریع به ذهنم میگم اینقدر کارم رو عالی انجام میدم حتی خود همسرم بارها گفته تو بهتر از من میتونی نون ها رو برسونی
پس اینکه حالا یکبار یه نون توی دستگاه باقی مونده هیچ اشکالی نداره وهر کسی ممکنه این اشتباه رو انجام بده وخیلی خوب میتونم ذهنمو کنترل کنم تا احساسمو بد نکنه
البته این کنترول ذهن مدیون آموزشها ی شما هستم استاد تقریبا از وقتی که با شما آشنا شدم وبه اندازه ای که درک درستی از آموزه های شما داشتم توانستم ذهنمو کنترول کنم
اما تا قبل از آشناییم باشما باهراتفاق کوچکی راحت فریب ذهنم میخوردم مدتها درگیرش بودم
یه چند موردش که همچنان ذهنم مقاومت نشون میده
به طور مثال استاد،سالهای اولی که گواهینامه ماشین گرفته بودم داداشم تازه ماشین رنو خریده بود با همسرم وامیرعلی پسرم که اوموقع 4سالش بودهمراه زن داداشم وداداشم رفتیم یه دوری بزنیم
همسرم رانندگی میکرد یه مقداری که رفت داداشم گفت من رانندگی کنم امیر علی هم کوچیک بود گریه میکرد میگفته نه از داداشم اسرار که تو رانندگی کن با اسرار داداشم نشستم پشت فرمون
خلاصه استاد اون روز منی که اینقدر به رانندگی خودم اعتماد داشتم تصادف کردم خداروشکر برا هیچکدوممون اتفاقی نیوافتاد اما به ماشین خسارت واردشد
از اون روز تاحالا هنوز ذهنم درگیر اون اتفاق هستش
بعداز چند سال همسرم ماشین خرید هر روز امروز وفردا کردم به بهونه ی اینکه ماشین صفره ممکنه یه خط روش بیوافته هرگز رانندگی نکردم بعد از یکسال هم ماشین رو فروختیم هنوز هم نخریدیم که ببینم میتونم بر ترسم غلبه کنم یا نه
از اون روز تا حالا ماشین هیچکس حتی ماشین پدرم هم نگرفتم رانندگی کنم.
همیشه میگم باید ماشین خودم باشه که هر اتفاقی هم افتاد خیالم راحت باشه
بی نهایت ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم انشاالله هر کجای این کره خاکی هستین سالم وتندرست وخوشبخت باشین درپناه الله مهربانم
چه عکس پروفایل قشنگی! گرما و بوی خوب نون ازش متصاعد میشه! چه کار جالبی دارید، مرحبا!
پس نان آور جامعه شدید، احسنت بر شما!
خواستم بگم من هم در 34 سالگی تازه گواهینامه گرفتم! تا قبلش، یک ترس مشابه شما، اجازه نمیداد که اصلا برم دنبال گواهینامه! تا اینکه محمد خواست به دنیا بیاد و خانمم گفت: من دیگه نمیتونم رانندگی کنم، خودت باید منو ببری اینور اونور، دکتر!
اینجا بود که رفتم و زودی گواهینامه رو گرفتم…. وگرنه، باور کن هنوز هم پیاده و با دوچرخه تو شهر تردد میکردم!
این ترس برای کسی که کنار کوره نان، چنان کار مهمی را انجام میده، هیچ چی نیست! انشالله زودی ماشین میخرین و شما راننده قابلی خواهید شد.
سلام داداش علی امروز دومی کامنتی هستش که واسه شما میزارم
اولین کامنتم وقتی عکس پروفایلتونو دیدم وکلی ذوق زده شدم از عکس پراز انرژی مثبتتون
والان هم که یه نقطه آبی ازتون دریافت کردم
راستش داداش علی خیلی خیلی قابل تحسین هستین شاید باور نکنید که این توجه وتحسینهای شما چقدر به من کمک میکنه تا با قدرت بیشتری به مسیرم ادامه بدم یعنی وقتی یه جمله پر از انرژی از شما دریافت میکنم کلی انگیزه میگیرم برا حرکت کردن
سپاسگزارم از حضور پررنگتون در این سایت
سپاسگزار استاد عزیزم هستم بخاطر این جمع دوستانه خواهر وبرادری که به وجود آوردن تا همه باعشق با قلبشون باهم ارتباط بگیرن ویه ارتباط کاملا توحیدی وصداقت داشته باشن
سپاسگزارم خداوندم هم هستم بخاطر لیاقت حضور دراین سایت وهم مسیر شدن با بنده های توحیدی رو بهم داد
سپاسگزار خداوندم هستم که لیاقت سپاسگزاری رو بهم داد
داداش علی انشاالله در کنار خانواده چهار نفره تون همیشه غرق در شادی وثروت وموفق باشید.
سلام به استادعزیز خانم شایسته مهربون ودوستان گرامی.
من سالها پیش در محیط کارم اتفاقی که افتاداین بود که به دلیل افت اکسیژن مرکزی در اتاق عمل دستگاهی که به مریض بیهوش نفس میداد از کار افتاده بود وچون دستگاه قدیمی بود هیچ گونه الارمی نداشت که متوجه بشم مریض دچار کمبود اکسیزن وبعدش اریتمی قلبی وبعدش بهش شوک دادیم چندمرتبه ومریض احیاشد وبرگشت که واقعا خدا خیلی خیلی تو اون شرایط بحرانی که خودم هم نه ماه بارداربودم بهم کمک کردودستانش رو فرستاد وقضیه به خیر گذشت .قبل از اون بسیاربسیار مریض داشتیم که بدون مشکل کارشون انحام شده بود ولی از اون قضیه به بعد من دچار وسواس خیلی زیادی شدم که همش همه چی رو چک میکردم چندین مرتبه.جالبه که دستگاه های دیگه هم فقط تو شیفت من مشکل دارمیشدن شیفت قبل وبعد من خوب کار میکردن.تاچندین مدت اوضاع همینطوری بود بعد به همکارام دقت کردم که چقدر با بی خیالی کارمیکنن اصلا چک نمیکنن ومشکلی هم پیش نمیاد.منم حساسیتم کم ترشده ولی هنوز دارم.که منشا همون اتفاق بود که منو ترسوند
امروز به یه موضوعی فکر کردم میخام واسه شما هم بفرستم
با وجود حرفهای شما زندگی من خیلی تغییر کرده خیلی خوب وعالی شده .ای کاش من موقعی که ازدواج کردم باشما آشنا میشدم کاش در دوران نامزدی با سایت شما آشنا میشدم اون زمانهایی که به مشکل بر میخوردم ونمی دونستم چیکار کنم .ای کاش دوران بارداری ومادر شدنم با آگاهیهای شما آشنا میشدم
استاد عزیزم این ای کاش ها الان سودی نداره من 40 سال رو در ناآگاهی وجهالت زندگی کردم البته که خدارو شکر میکنم تواین عمر باقیمانده انقدر همه چیر عالیه اونقدر از زندگیم لذت میبرم که گذشته فراموشم شده.شما بهم یاد دادی به گذشته توجه نکنم.
من زمانی که ازدواج کردم خیلی به سخنرانی های مذهبی گوش میدادم به سخنرانیهای خیلی معروف ولی استاد مهربونم هیچ کدوم نتونستن مسیر زندگی منو به سمت خوشبختی ببرن غیر از خودشما.
استاد من بااگاهیهای شمابا آرامش با لذت بردن از زندگی اشناشدم شما یه دونه هستید تو دنیا.
الهی همیشه سایه مهربون وپر از لطف شما بالا سرم باشه. والهی که نگاه محبت آمیز خداوند به شماباشه تا ابد.سپاسگذارم
استاد من تجربه این موضوع رو داشتم بعنوان مثال ماشین میگیرم واسه رفتن به شهرستان همیشه خوب بوده بعضی مواقع ماشین خوب گیرمون نیومده به این فکر میکنم من در چه فرکانسی هستم که این ماشین سر راه من قرار گرفته اگر از لحاظ فرکانسی خوب باشم میگم یه خیری در این موضوع هست ببینیم چی پیش میاد میبنم اصلا به موضوعات دیگه ای ختم میشه
مثال دیگه اینکه من واسه مهاجرت اقدام کردم همه کارهای لازم رو انجام دادم که با توکل و دیدن نشانه ها شروع شد و ما هم اقدامات عملی رو انجام دادیم اما نتیجه ای که ما میخوام هنوز حاصل نشده من دنبال این میگردم کجای باورهای من ایراد داره خدایا خودت هدایتم کن یا اینکه این موضوع میخواد چی رو به من بگه که من بتونم تکاملم رو طی کنم و در موضوع نمیمونم رها میکنم با این باور که خدای که من بهش توکل کردم و هر لحظه هوای من رو داره پس اینجا در این اتفاق خاص 100% خیر محض هست و با یک جمله انشالله خیره کلا قضیه رو میبندم
من حدود 10.12 سال پیش یه روز رفتم آش حلیم خریدم خوردم و بعدش حالم بد شد انگار مسموم شدم از اونجا یه باوری در من شکل گرفت ک انگار هر وقت حلیم بخورم مریض میشم ، چند وقت گذشت و من برای اینکه ثابت کنم ک حلیم میخورم مریض نمیشم دوباره رفتم حلیم خریدم و خوردم دوباره حالم بد شد حالت تهوع گرفتم و رفتم درمانگاه ، دیگ بهم ثابت شد ک حلیم بخورم حالت تهوع میگیرم (باور غلط)دیگ از ترس حلیم نخوردم الان حدود 10 سال میشه ، انگار میترسم / ذهنم من و فریب میده و نتونستم باور مو عوض کنم
یه باور دیگ اینکه شغل لاستیک فروشی دارم بعداز اینکه استاد همش تاکید میکردید ک فقط نقد بفروشید و بعداز فایل های آقا رضا عطار روشن منم تصمیم گرفتم ک فقط نقد بفروشم 99 درصد هم موفق بودم
اون موقع ها یه طوری بود ک به هر کی نسیه جنس میدادم طرف با آنکه خوش حساب بود بعد از یکی دوبار خرید ب من بد حسابی میکرد و هیچ وقت سر وقت بهم پول نمیدادن چون من باور اشتباه داشتم همش ذهنم نجوا میکرد و بیشتر مواقع کار ب دعوا کشیده میشد یا اینکه ب دوستام یا فامیل پول دستی میدادم مثلا میگفتن یک هفته ای بهت پس میدیم همش بد قولی میکردن بخاطر افکارم و ناراحتی پیش میومد حتی به خوش حساب ترین آدمهای اطرافم پول دستی میدادم بد قولی میکردن
الان دیگ خدا روشکر طبق توصیه شما استاد عزیز نسیه نمیدم حتی با چک صیادی هم جنس نمیدم و پول قرض هم نمیدم
استاد ازشما و خانم شایسته تشکر میکنم بخاطر زحماتی ک میکشین تا ما در مسیر درست و صحیح و پر از نعمت و ثروت قرار بگیریم
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
خدایا شکرت چقدر این روزها جهان داره به افکار و فرکانس های من عالی پاسخ میدهد
الله و اکبر
اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
بی تردید مؤمنان رستگار شدند. (1)
2
الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿٢﴾
آنان که در نمازشان [به ظاهر] فروتن [و به باطن با حضور قلب] اند. (2)
3
وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿٣﴾
و آنان که از [هر گفتار و کردارِ] بیهوده و بی فایده روی گردانند، (3)
4
وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاهِ فَاعِلُونَ ﴿۴﴾
و آنان که پرداخت کننده زکات اند، (4)
5
وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿۵﴾
و آنان که نگه دارنده دامنشان [از شهوت های حرام] اند، (5)
6
إِلَّا عَلَىٰ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿۶﴾
مگر در [کام جویی از] همسران یا کنیزانشان، که آنان [در این زمینه] مورد سرزنش نیستند. (6)
7
فَمَنِ ابْتَغَىٰ وَرَاءَ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿٧﴾
پس کسانی [که در بهره گیری جنسی، راهی] غیر از این جویند، تجاوزکار [از حدود حق] هستند. (7)
8
وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿٨﴾
و آنان که امانت ها و پیمان های خود را رعایت می کنند، (8
استاد بخدا که معجزات پشت سر هم داره اتفاق می افتد.
همزمانی ها با دورهای شما
من چند روز هست که استپ کردم در قدم سوم جلسه سوم
شما گفتین هر کجا مغز مقاومت داشت همونجا پاشنه آشیل شماست بمونی و حلش کنید .
استاد یک هفته بیشتر هست که من بدرستی هنوز نتوانسته بودم من کلمات و جملاتشو درک کنم پاشنه های اشیلم را تا حدودی پیدا کرده بودم که هم درزمینه روابط باورهای محدود دارم و هم در زمینه مالی
ولی لازم داشتم به آگاهی های بیشتر مرتب داشتم بخودم ورودی مثبت و کنترل ذهن و شنیدن فایلها و کامنت خواندن و در سایت مشغول بودن روی خودم کار میکردم و بلطف خداوند که این فایل بینظییییر امروز روی بنر سایت قرار گرفته تا من بخودشناسی بهتری برسم و اینکه خود افشایی کنم
واقعا استاد هر جایی رو درست کنیم یه جای دیگه سرباز میکنه و خودنمایی میکنه و کار کردن روی خودم را تعهد داده ام و روزانه ثبت میکنم که استمرار م بیشتر و قوی تر شود تا آخر عمرم روی خودم روی بهبود شخصیتم کار کنم. به امید خداوند مهربانم
خدایا شکرت
استاد از صبح ساعت 7تا به الان چندین بار این فایل را گوش داده ام و صفحه ها پر کرده ام و چه چیزهایی به ظاهر ساده ای بوده که اینچنین دهان باز کرده و مرا عمیق در خودش فرو برده بود و من فقط داشتم زور الکی میزدم دست و پا میزدم و هر بار بیشتر فرو میرفتم در این باتلاق خودساخته
قانون جهان:
جهان مثله اینه تمام نمایی است که در هر لحظه به افکار و فرکانس ها و باورهای من پاسخ میدهد و آنچه که من با کانون توجه و افکار و باورهایم به جهان میفرستم به شکل اتفاقات شرایط افراد و موقعیت ها وارد زندگی ام میکند.
اول اینکه من با تمام وجودم پذیرفتم هر اتفاقی بیوفته مرکزش منم خالق تمام اتفاقات زندگی ام خودم هستم و با گوشت و پوست و استخونم بدون هیچ مقاومتی میپذیرم . وسلام.
استاد در مورد روابطم بگم براتون که خودم با کانون توجهم در زمان مجردی ام همسرم را جذب کرده ام
من وقتی خانه پدرم بودم با توجه کردن خودم به پسرهایی که مشروب مصرف میکردند و وقتی اون حالت مستی شوم رو میدیدم بشدت دلسوزی میکردم با اینکه من در خانواده بشدت مذهبی بودم و هیچ کدام از افراد خانواده من تا بحال مصرف کننده الکل و .. نبوده اند
و من بشکل کاملا سنتی ازدواج کردم به یکی از اقوام پدری ام
که اصلا هم شناختی من و همسرم از هم نداشتیم فقط ارتباط خانوادگی ما باعث این وصلت شد .
خب از اونجایی که من دختر مذهبی بودم و نماز و روزه همه سر جاش بود و وقتی با همسرم آشنا شدیم وقتی خواستیم با هم صحبت کنیم من کلامم سلامتی همسرم از هر لحاظی بود اعتیاد نداشته باشه و از این جور چیزا ولی غافل از اینکه من با کانون توجهم شیرجه زدم توی چشمه الکل و خبر ندارم .
خب خیلی سریع مراسم ازدواج ما بدلایل متعدد مهیا شد و خیلی زود وارد زندگی مشترک جدیدی شدم که زمین تا آسمون با زندگی در خانه پدری ام متفاوت بود .وارد یک جمع جدید شده بودم و کاملا بیخبر و نا آگاه
مادر همسرم همون روز اول بهم گفت که ازت میخوام شوهرتون آدم کنی !
من که کلا تو باغ نبودم گفتم مگه آدم نیست
خلاصه خانواده همسرم خیلی توقع داشتند که چون من از خانواده مذهبی هستم و اهل نماز و روزه و قرآن پس من میتونم پیرسون رو تغییر بدم همون روز اول
و اینا رفته رفته منم تازه وارد میدیدم هر روز با هم مشاجره و بحث و گفتگو دارند
اصلا خواهر برادرها خیلی با هم خوب نبودن پدرو مادر هم اون وسط باید میانه روی میکردم اعصاب خرابی و دیگه کار بجایی میکشید که منم مقصر اتفاقات میشدم خب ما تو خونه پدر همسرم نزدیک چهار سال بودیم
من اصلا تو بحث و دعواهاسون دخالتی نمیکردم و اونا که سکوت منو میدیدم بیشتر عصبی میشدم که چرا اینقدر بیخیالی و هیچ کاری نمیکنی
یعنی انگار من اومده بودم برا جبهه گیری و کمک سنگر بودم
همیشه از هر دری سعی میکردند که به من احساس گناه بدهند
و من واقعا رفته بود تو وجودم که باید کاری بکنم من مسئول این آقا هستم و باید تغییر س بدهم
و کم کم بحث ها بجایی کشیده شد که منم قذطب ماجراها میشدم
با همسرم بحث و دعواهای سنگین داشتم
همیشه احساس بد داشتم بعدشم که دیگه معلومه اتفاقات بد پشت سر هم
یعنی چنان احساس گناه در من سنگینی میکرد که واقعا منو همسرم هم دیگه رو قلبذ دوست داشتیم ولی از بس افکار منم بیمار بود که حاضر نبودم مقاومت نکنم فکر میکردم اگت منم مثله بقیه دست و پا بزنم بلاخره دری باز میشه و معجزه ای رخ میده و همسرم از این رو به اون رو میشه
چنان با افکار و کانون توجهشون به همسرم قدرت داده بودند که اسم هر جانی را روی همسرم گذاشته بودند. و همیشه هم همسرم را مقصر تمام اتفاقات زندگی سون میدونستند
یعنی اگه مسافرتی میرفتیم چنان به رفتارهای بد همسرم توجه میشد که اون مسافرت زهر مار میشد اگه مجلسی تفریحی عروسی مهمانی دادن یا مهمانی گرفتنی بود کلا همه چی بر فنا میرفت .
غافل از اینکه ما داریم با کانون توجه مون به این آدم اتفاقات را رقم میزنیم و خلق میکنیم .
من با کوکه باری از احساس گناه و ناراحتی و عذاب وجدان و سرزنش و انتقاد و قضاوت مانده بودم و افسردگی گرفته بودم از حجم اتفاقات بدی که هر روز بیشتر میشد
واااای استاد قلبم داره از سینم میزنم بیرون که به این آگاهی ها هدایت شدم و رها شدم وازاااااد
آزاد شدم ننه ایشالله آزادی قسمت همه
استاد همسرم بارها میگفت تو کاری با من نداشته باش زندگیتو بکن ولی من قبول نمیکردم از بس مشرک شده بودم و وابسته شده بودم و تر س از دست دادن داشتم با دوتا بچه
و همیشه حرفهای خانواده همسرم مثه مته تو مغزم بود که تو میتونی همسرت رو درست کنی و من داشتم با عذاب وجدان و احساس گناه هر روز زندگی ام رو به فنا میرفت
و این الگو تکرار شونده 13ساله که ازدواج کرده ام در زندگی ام هست تا 12سال زندگی مشترک هر روز و هر شب من سیاه و تاریک شده بود من در گمراهی مطلق بودم و همسرم بهار که نمیشد بدتر هم شده بود
و من بیمارتر و فلج شده بودم ذهنم همیشه یاری ام میکرد میگفت اوضاع هیچ وقت درست نمیشه و من ترسو و پر از استرس و نگرانی شده بودم انگار این آدم باید تا لحظه آخر عمر م با من باشه و من هیچ وقت نخواستم که خانواده ام را در مسائلم دخیل کنم
چون ته قلبم همیشه نوری بود که بهم امید میداد که همه چی درست میشه
و همسرم خودش منو با شما از تلگرام آشنا کرد
ما اول از کتاب راز شروع کردیم و در کنارش به فایلهای شما هم کم و بیش گوش میدادیم تا تقریبا دوسال پیش که با اکانت قبلیم وارد سایت شدم و خداوند منو انداخت دقیق وسط اقیانوسی از آگاهی
استاد از وقتی تلاش کردم که توجهم را از روی همسرم بردارم همه چی به نفع من شده
اصلا همسرم هم زمین تا آسمون تغییر کرد بلطف خداوند
خودش هم از الکل خسته شده و هر بار تلاش میکنه که ترکش کنه و چندین بار هم طی یکسال گذشته چند ماه اصلا مصرف نمیکرده و من هر بار بخودم گفتم آفرین این نتیجه کار کردن روی خودته
حتی زمستان گذشته از تلگرام وارد یک کانال شد مثله انجمن های گمنام تا چندین ماهم هیچ گونه مصرف نداشت و هم داشتم روی دوره احساس لیاقت کار میکردم و خیلی اوضاع خوبتر شده بود
و همسرم که درآمد عالی داشت
به تضاد مالی خورده بود و اونم سعی میکرد روی خودش کار کنه و کنترل ذهن کنه
و من باز هم ترسی در وجودم بود
ته ذهنم میگفتم همسرم باز هم میره سمت مشروب و اینم هم برای من هم برای همسرم نیاز به طی کردن تکامل داره اینو بوضوح دارم متوجه میشم
چون قبلاً هم همسرم هر چند وقت یه باری نمیخورد و دوباره میرفت سمتش.
اینبار هم ذهنم میگفت بازم نمیتونه تحمل کنه
یعنی ذهنم نمیخواست بپذیره که دیگه تموم شد و همسرم همیشه سالم هست
خیلی تو مسیر با همسرم همراه و همدل شده بودم و خیلی با هم رفیق تر و صمیمی تر شده بودیم
ولی هر از گاهی ترس و نگرانی ها بهم هجوم میآورند که اوضاع بدتر میشه
تو هیچ کنترلی بر اوضاع نداری
همسرت دوباره میره سراغ الکل و جنگ و دعوا تا شروع میشه
و وقتی نمیتونم ذهنم را بدرستی کنترل کنم
دقیقا اون اتفاق می افتد که خودم ساخته بودم
استاد اون چند وقت که همسرم زیر نظر انجمن بود واقعا عالی شده بود و اصلا قضیه الکل که با اون شدتی که بهش وابسته بود با کار کردن روی خودش محو ونابود شده بود . والان هر چند وقت یکباری که مصرف داره قشنگ خود هم متوجه عدم کنترل ذهن همسرم از تضاد مالی سنگینی که داریم شدم
میفهمم که داره اشغال ها رو میزنه زیر مبل داره با خوردن الکل ذهنش رو برای یه مدت کوتاه کوتاه ببره سمتی که به بدهی ها توجه نکنه
خودشم واقعا عذاب میکشه از این کارش
منم همه چیو سپردم بخدا قدرت کل کیهان خداست همانطوری که منو در اون باتلاق نجات داده و الان جو آرامتر و بهتری داریم یقینا از این به بعد هم اوضاع به نحو احسنت پیش میرود و همه چی در نهایت به نفع من میشود
و الان واقعا گذشته را رها کرده ام و خودم و بقیه را بخشیدم تا روحم در آرامش باشد
همسرم ظهر که اومد خونه با اینکه مصرف کرده بود و متوجه شدم بدهکارها فشار آورده اند
واقعا بهتون بگم سر سوزنی نگران نشدم از رفتار و کارهای همسرم باور کنید
همین دیروز من متوجه تغییر خودم شده بودم
مهمان داشتیم و همسرم بعد از ناهار عادت داره که استراحت کنه و هیچ سر و صدایی نباشه
خب مهمانها خواستن ظرفهارو بشورن چند بار گفتم دوست دارم خودم ظرفها رو بشورم ولی اونا اسرار کردندو همسرم با صدای بلند گفت سر و صدا نکنید میخوا استراحت کنم
مادر همسرم گفت الان شر بپا میشه
گفتم نه عزیزم ایشون از ساعت 7صبح تا الان کت 3بعد از ظهره سر کار بوده و نیاز به استراحت داره
و اونا هم دیگه مقاومتی نکردن و رفتند
ولی اگه قبل از درک قانون بود که منم کلی بد و بیراه میگفتم و خودم را قربانی شرایط میدیدم و کلی اتفاق بد دیگه هم رخ میداد .
و من هر روز با امید تر دارم زندگی میکنم و
دارم به این درک از آگاهی میرسم
وَلَا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۖ وَلَدَیْنَا کِتَابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ ۚ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ ﴿۶٢﴾
و هیچ کس را جز به اندازه گنجایش و توانش تکلیف نمی کنیم، و نزد ما کتابی [چون لوح محفوظ] است که [درباره همه امور آفرینش و نسبت به اعمال بندگان] به درستی و راستی سخن می گوید، و آنان [در پاداش و کیفر] مورد ستم قرار نمی گیرند
ومن دارم تربیت میشوم که بیشتر از تکلیفم گنجایش ندارم
استاد بازهم اگه بخوام بدنیا بیام همین مسیر رو انتخاب میکنم چون واقعا از اون الهام گذشته دیگه خبری نیست هر چند خیلی میدونم که کار دارم باید مسمم تر و با قدرت بیشتری روی خودم کار کنم تکاملم را هر لحظه در نظر بگیرم
بخودم زمان بدهم صبورتر باشم تا خداوند مرا آسان کند بر آسانی ها و آگاهی های ناب الهی
استاد من چقدر با نا آگاهی هایم فرمانبردار ترسهایم شده بودم
من کلی از باگهام رو بلطف دوره عالی احساس لیاقت پاک کردم احساس گناه را حذف کردم سرزنش و خودخوری و انتقاد و قضاوت ها بلطف خداوند از زندگیم رفتند بیرون
بیشتر کنترل ذهن دارم هر جایی نمیرم ورودی هامو خیلی خوب کنترل میکنم
جوری شده که همه با تغییرات من سعی میکنم صحبتهاشون رو از فیلتر رد کنند همه میدونم من هر حرفی رو نمیشنوم
حتی اگه از افراد نزدیکمون هم مریض شدند من اصلا نشیندیم تا مدتها بعد
استاد امروز با نوشتن و بیاد آوردن باورهایی که در وجودم قرار گرفته بودن و مثله زندان منو اسیر کرده بودن واقعا رها و آزاد شدم
من هر بار میخواستم برم تفریح و مسافرت و مهمانی همیشه ترس اینو داشتم که همسرم مشروب میخوره و همه چی بهم میریزه و بهم خوش میگذره و واقعا اینو من باور کرده بودم و چقدر از لذت ها و شیرینی های سفر و تفریح و مهمونی را از خودم گرفتم که مبادا برامون اتفاقی بیوفته
و یک بهونه دیگه هم که داشتم این بود که من در مسافرت حالت تهوع بهم دست میده و برام زجر آور بود و تجربه مسافرت را از خودم گرفته بودم .
در صورتی که چندین بار رفته بودم و هیچ اتفاقی نیفتاده بود و فقط ذهن من بود که منو مترسوند ولی رفته بود تو وجود من و باعث رشد من شده بود
و من ترسهای واهی از حرفهای بقیه که منو توسونده بودن داشتم فقط ومنم کارم فقط توجه به منحرفات ذهنی بود ترس و نگرانی
و در زمینه کسب و کار هم از وقتی که به تضاد مالی خوردیم همه چی به نفع من شد توجه همسرم از روی من برداشته شد و من با فایل های ثروت تونستم به مسیر هنری هدایت بسم و با قدرت ادامه بدم
و چند باری هم از کارهام پول ساختم و به این باور عالی رسیدم که من توانایی پول ساختن رو دارم باور کردم که ثروت یک موضوع ذهنی است و من باید طرف خودم را درست انجام بدم
و از اونجایی که مدتی درآمدی ندارم ذهنم میگفت دیدی نشد دیدی اوضاع داره بدتر میشه ولی من دیگه حواسم هست با تمرینات و توجه به نکات مثبت و زیبای ها و کارهایی که قبلاً انجام دادم و به درآمد رسیدم و تونستم پول بسازم از توانای هام ساکتش میکنم و میگم من بازم میتونم و باید توجهم رو بزارم روی باور فراوانی و باز هم تکاملم را طی کنم صبور باشم و با تعهد بیشتر روی خودم کار کنم
و چقدر استاد الان آرامشم بیشتره و حس پشیمانی نمیکنم
و خودم سپردم به جریان هدایت الهی تا از هدایت یافتگان درگاه الهی باشم
چقدر خوشحالم که هیچ وقت خانواده ام را در گیر مسائلم نکردم
اگر من تغییر کنم جهان هم خودش کارها را برام جلو میبره خودش برام کبوتر با کبوتر باز با باز را بوجود میاره
بخدا که هر چقدر رو خودم کار میکنم و توجهم را روی نکات مثبت همسر و فرزندانم میبرم همه چی داره عالی پیش میره
از وابستگی هام خیلی کم شده ن کنترل میکنم کسی رو ن سخت میگیرم فقط و فقط تمرکزم روی بهبود خودم هست که الان بلطف خداوند اینجام
الان هم توکلم بخداست در هر لحظه که اول از لحظه ام لذت ببرم در زمان حال زندگی کنم روی بهبود شخصیتم کار کنم دیدگاهم به اتفاقات بهتر شده
هر اتفاقی بیوفته میگم الخیر و فی وقع و بخدا که به نفع من میشه در لحظه
و الان بلطف خداوند الگوها خیلی کمتر داره تکرار میشه و ایراد از افزارهای نهادینه شده من است من هر چقدر با تمرکز بالاتری روی خودم و تغییر خودم کار کنم نتایج مطلوب تر میشود
هر اتفاقی بیوفته ایراد از منه و من با توجه نکردن با اعراض مردم با توجه کردن به زیبایی ها با شکر گذاری با دیدن داشته ها و نعمتهای زندگیم میتونم کنترل ذهن کنم و همه چی به نفع من بشه
احساس خوب اتفاقات خوب
قرار نیست شرایط اینجور که هست بمونه من که تغییر کنم همه چی تغییر میکنه
چون قانون جهان همین بوده و هست و خواهد بود
همانطور که با قانون سلامتی به نتایج دلخواهمدرسیدم و تونستم ذهنم را کنترل کنم از دیدگاه بقیه
پس من میتوانم بقیه والش ها را هم براحتی بلطف خداوند حل کنم من توانایی حل مسئله را دارم و با گفتن جملات تاکیدی که در دوره احساس لیاقت ثبت کردم روی دیوارهای خونه حالم هر روز بهتر و بهتر میشود
پس من میتونم در روابط هم عالی تر عمل کنم
در مسائل مالی بهتر عمل کنم و خودمو بهبود بدم و آرام آرام تکاملمو طی کنم و با کردن روی خودم و عمل کردن به آگاهی ها و انجام تمرینات و احساس خوب و کنترل ذهن نتایجم مطلوبتر باشد
این ردپا و خود افشایی از من باشد
تا بعداً که اومدم از نتایج عالی و معجزات زندگی ام بنویسم یادم باشد که از چه مسیری اومدم و شکر گذار این مسیر هستم کن منو رشد دادو به سعادت و خوشبختی هدایتم کرد
خدایا شکرت که من همواره در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شرایط قراردارم
انشاالله که هر کجا ذهنم خواست منو ببره ناکجا آباد سریع تر مچشو بگیرم و بیارم در مسیر سرسبز و جنگلی زیبای الهی
کامنتم طولانی شد از چشمان زیبا بینتون سپاسگزارم
بخدا هر چه از درونم بود اومد و من نوشتم
و چقدر من سبک بال تر شدم
کاری زهوار در رفته خیلی سبک سده و روغن کاری شده و چرخهای نو انداختم بهش و روان و آسان داره منو بن مسیر سرازیری هدایت میکند و با قدرت بیشتر حل میده رو بت جلو
خدایا شکرت بینهایت سپاسگزارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
سلام
هر وقت فایلی روی سایت قرار داده میشه و یا تمام فایل ها و محصولات، من باید به خودم بگم این فایل اومده به من یه چیز عمیق رو بگه.
مثل اینکه شکست ها و ناکامی ها نباید من و زمینگیر کنه.
بعد سالها کار کردن و توی سایت بودن تازه تصمیم گرفتم حرف های استاد و مثل وحی منزل بدونم و هر چیزی خارج از دوره ها و این آگاهی ها رو بذارم کنار، نگذارم نجواها دورم بزنن و با این قانون که من صد درصد خالق زندگیمم، خدا سیستمه و همه چی باید برای من به آسانی اتفاق بیافتد و بارها اتفاق افتاده بزنم توی دهن نجواها و حرف مردم و بگم حرف های استاد وحی منزله ، اینه و هیچ چیز دیگری نیست.
اگر نتایجم راضی کننده نیست ایراد از منه
اگر به خواستم نمی رسم یا اوضاع داره سخت پیش می ره راهکارش در درون منه وگرنه رحمت خدا قدیمه و برای همه هست.
در این فایل هم استاد اومدن تا یه آچار کشی حرفه ای روی ذهنم انجام بدن و این در حالی بود که من می خواستم روی یکی از پاشنه آشیل های اساسی زندگیم یعنی کار ( شغل ) کار بکنم.
ذهن من اینجوری برنامه ریزی شده که تنها راهه ورود پول و نعمت به زندگی من کاره، کار چیه؟ شغلیه که غالبا داشتم، شغلم چیه؟ کارهای فیزیکی، چه احساسی به کارم دارم؟ متنفرم و تجربه های بدی ازش دارم.
در گذشته هم بزرگترای درب و داغونم میلیارد بار بام گفتن فقط کارگری، زجر کشیدن و بعدم یه لقمه نون.
تو که درس خون نیستی، بابا هم نداری، شرایط مناسب هم نداری پس راهش فقط کارگریه.
الگوهایی هم که میاوردن کارگر و بدبخت بودن
ببین فلانی با هفتاد سال سن کارگری می کنه!
دیگه نمیگفتن این بنده خدا که چیزی نداره.
فلان دکتر و ببین، اون هم یه زمانی میرفت تهران کارگری می کرد.
تو اگه کارگری نکنی، زجر نکشی همیشه مورد هجمه ما و اجتماع خواهی بود و موجب سر افکندگی مادرت، چون مادرت به خاطر تو طعنه می شنوه.
هر خلاقیت و هنر و … ای که توش زجر و مشقت نبود مورد مزمت بود و به شدت بهم فشار می آوردن. جزییات خیلی فراتر از اینهاست. منم که بچه کوچیک خونواده با هفتا داداش از خودم بزرگتر.
گاهی داستان فراتر از این ها می رفت و می گفتن هر مشکل خانوادگی هم که ما داریم شما کوچیکترا هستید، اصلا شما خود مشکل هستید و مقایصه و…
در حالی که خودشون خرسواری هم نکرده بودن از من انتظار اسب سواری داشتن، از کی؟ از بچگی.
خلاصه من هدایت شدم به زجر و بی پولی کار فیزیکی.
یادمه دوس داشتم دیگران من و با لباس کار ببینن، چون احساس ارزشمندی و هویت داشتن می کردم. اما اون شد تله زندگی من.
خیلی روزها بی پولی رو تجربه کردم و الان که قانون و متوجه شدم میفهمم ذهنم حتی اون کار فیزیکی رو وارد زندگیم نمی کرد، چون مساوی بود با زجر. به تهه خط که می رسید باز یه کاری جور می شد که یه خرجی بیاد.
و این وضعیت بهتر شده ولی تا الانم ادامه داره.
این در حالیه که خیلی از جنبه های زندگیم تغییر کرده حتی از همین کار هم درآمدهای بهتر رو کسب کردم.
این ترمزها جلوی هدایت ها رو می گیرن، جلوی خلاقیت رو می گیرن، به قول استاد ترس آدم رو فلج می کنه.
هر وقت بیشتریت تلاشم کردم که (نتیجه هم نگرفتم) باز این ذهن من بود که می گفت: تو به اندازه کافی تلاش نکردی.
در شغل های دیگه هم که رفتم نتیجه نگرفتم و خیلی زود برگشتم سر جای اولم و همشون شدن ابزار ذهنم برا فریب دادنم.
استاد: اگر تغییر کردی قراره نتایج بهتر بشه… دیگه قرار نیست مثل قبل باشه… روند قبلی به خاطر باورها و شخصیت قبلیت بوده…
یه خورده از خودم و توانایی هام بگم، من بسیار انسان باهوش و با استعداد و هنرمندی هستم، حتی نقش اصلی رو توی فیلم بازی کردم و از مهارت های زیادی برخوردارم.
من توی دانشگاه ملی شهرمون کارگاه بازیگری برگزار کردم، در حالی که من دیپلمم، پولشم گرفتم، تئاتر و فیلم کوتاه ساختم ، فیلمنامه نوشتم و در سخت ترین شرایط و کمترین دسترسی به آموزش، آموزش ها دیدم.
همون بچگی با شرایط بد خانوادگی رفتم تکواندو و تا کمربند قرمز رفتم و مسابقات زیادی شرکت کردم.
همین شغل و بچگی یاد گرفتم.
تو کارای هنری بسیار با استعدادم
من قدرت تجزیه و تحلیل بالایی دارم، صد در صد به دل هر آدمی میشینم و همیشه محبوب و دوس داشتنی بودم و هستم، حرفام دلنشین و اثر گذاره و اگر خودم بخوام بسیار قدرتمندم در این زمینه، در خیلی از زمینه ها حتی منحصر به فرد هم بودم که خیلی چیزا رو نمیشه گفت، خیلی چیزا رو نمیشه بیان کرد، هم جاش نیست، هم برا خیلیا باور پذیر نیست و هزاران خوبی دیگه، کارهای خیر و… از نجات جون آدما تا هدایت کردن که خدا منو لایق کرد انجام بدم. اما روم یه ذهن کارگری فقر نصبه، برا همین باید کلی باور بسازم تا کار فیزیکیه هم جور شه.
همه چی بر میگرده به این جلسه و اینکه من اسیر فریب ذهنم هستم.
ذهن من این سالها از آگاهی های این سایت هم قدرتمند تر عمل کرده.
تجربه ها و شرایط بد گذشته هنوز تغییر چندانی نداشته.
راهکارش چیه؟
من باید منطقی با خودم خلوت کنم و همه چی رو از اول مرور کنم، باید دیگاهم به کار عوض بشه، باید کار بشه تفریح حتی همین کارم،(من این روزا کار میخوام و دوس دارم با لذت بیشتری انجامش بدم، بگم دیدی هر سال داره همین کار راحت تر می شه، دیدی نقاش ساختمون بودی رفتی تو کار نقاشی های گرافیکی دیواری، انجامش بدم و بگم دیدی سخت نیست.
از وقتی هم باور آسونی رو کار می کنم واقعا آسونتر شده و من بارها هدایت شدم به آسانی. به درآمدهای آسان دیگه ای هم هدایا شدم. اینم باید به خودم یادآور بشم که من یه بار انجامش دادم یا فلان خواسته به راحتی وارد تجربم شد پس اینم میشه، برای فلان الگوها شده، برای منم میشه.
باید مدارم تغییر کنه.
فلان نعمت ها به آسانی اومد.
فراوانی رو که نمی شه از فیلتر کار سخت رد کرد.
قرار نیست من با کدهای بچگیم زندگی کنم، من عوض شدم، دنیا عوض شده. باید باورهام و تغییر بدم.
کجاها ذهنم تغییر کرد ونتایج تغییر کرد؟
بعدم باید بپذیرم که می شه شغل دیگه داشت و از توانایی هام درآمد خلق کنم.
کارها و شرایط زیادی هست که برای من لذت بخش هستن.
می شه از زندگی لذت برد و پول ساخت، می شه هدایت شد.
توانایی ها و علایق زیادی دارم که میتونه تبدیل به شغلم بشه.
من باید کسب و کار آنلاین داشته باشم و به امید خدا همینجا هم خبرش و میدم، من باید به شغل بهتر و درآمد بیشتر تغییر مدار بدم.
استاد: چه مواردی رو باید تصحیح کنم، کجا ها باید در خودم تغییر ایجاد کنم؟ چه آدمایی اطرافم بودن… ، چه باورهایی داشتم؟ چه تغییراتی باید ایجاد کنم، چه احساس نالایقی هایی داشتم؟
من باید برگردم و اصلاح کنم.
اگر گذشته ناجالب بوده، درسام و بگیرم، باورهای مخربم و پیدا کنم و تغییرشون بدم.
اونایی که موفقن چه کار کردن و چه باورهایی داشتن؟
در کل امیدوارم
امیدوارم چون خیییییییلی چیزا توی زندگیم تغییر کرده و من در جایگاه بسیار بهتری نسبت به گذشتم هستم.
از زمان آشنایی من با استاد که کاملا هدایتی بود تا حالا ، شخصیت من خیلی تغییر کرده، کلی از بدهی هام و پرداخت کردم و به شهر بسیار بهتری مهاجرت کردم، رابطه عاطفیم بهتر شده ، سلامتی جسم و روانم صد درجه تغییر کرده، برای نمونه دیگه کابوسهای همیشگی رو ندارم، دیگه اون عصبانیت های وحشتناک و ندارم، روابطم بهتر شده، احساس گناهم کم شده و عزت نفسم خیلی بهتر شده، از توهم اومدم بیرون و واقع گرایانه تر به زندگی نگاه می کنم.
این هم تغییر می کنه.
هرجا من تغییر کردم همه چی به نفع من تغییر کرد.
الانم با قدرت شروع کردم به کار کردن روی دوره ثروت و کشف قوانین…
این بار ولی وحی منزل.
یا علی
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته و همه دوستان عزیز
در خصوص اینکه ذهنمان ما را فریب میدهد خب گاهی پیش آمده که خواستیم یک کاری را انجام بدیهم ولی نجوا های ذهنی بطور کامل ما را متوقف کردن که باعث شده با اینکه اگر اون کار بخصوص را انجام دهم به راحتی ولی نجواها آنقدر من را اذیت کردن که اون کار را انجام ندادم و یک جورایی بعدا پشیمان شدم که چرا ا ینکار را نکردم
موردی که تازگیها بدجوری من را اذیت میکند ما یک خانه ارثیه پدری داریم که من با تمام وجودم به شدت مخالف فروش آن هستم چون خودم دوست دارم سهم برادرها و خواهرم را بخرم ولی این خانه یک جورایی شده پاشنه آشیل من که چون الان پول خرید خانه را ندارم پس سایر برادرهام خانه را گذاشتن برای فروش و هرباری که کسی میاد خانه را ببینه من بطور کامل بهم میریزم و یک جورایی کلا از کارهای روز مره خودم بطور کامل کنار میکشم البته خدا را صد هزار مرتبه شکر کسی هم طالب خانه نیست ولی من خودبخود بهم میریزم و ذهن من هم همیشه این موضوع را برام بولد میکنه و هر لحظه یک ترسی در وجودم هست که الان یا چند لحظه دیگه یکی میاد روی خانه و بد جوری برام شده پاشنه آشیل ؟
اما در مورد رابطه عاطفی که من با همسرم دارم خدا را شکر هیچ مشکلی نداریم و حتی شده اقوام و بستگان دور و نزدیک که در خانه ما رفت و آمد کردن خودشان اقرار کردن که حتی چایی که در خانه شما می خوریم بسیار خوشمزه تر و لذت بخش تر هست حتی نسبت به خانه خودمان و حتی گفتن که ما در خانه شما نسبت به دیگران راحتر هستیم نسبت به دیگر اقوام .
در خصوص کسب و کارم خب طبق گفته استاد عباس منش که در فایل هم به آن اشاره کردن من خیلی کارم را دوست دارم و بی نهایت لذت بخش هست برام و یک جورایی برام هیجان انگیز هست ولی خب هنوز بعد از چند سال هنوز نتوانستم درمدی کسب کنم ولی حتی نشده که ذهن من بیاد بگویید که اینکار درآمد نداره چون بهش ثابت کردم درآمد داره خوب هم درآمد داره ولی یا مدار من پایین هست و یا سایت من هنوز تکامل خود را طی نکرده و باید یک مدتی بگذرد تا به سود دهی برسد
به امید دیدار مجدد
با درود جناب کوروش عزیز…
نظر شما را با دقت مطالعه کردم، آنچه که من به شما پیشنهاد میدهم این است که:
قانون را درک کنید، اصل قانون این است ( رهایی ) شما باید رها باشید از همه چیز، چه قدر مطمئن هستید ماندن در آن خانه برای شما مفید است ؟ و چقدر مطمئن هستید که بعد از به فروش رسیدن آن خانه و جا به جا شدن شما، شرایط و فرصتی مناسب تر به سراغ تان نیاید ؟
اگر باور دارید که خداوند و جهان کارش را دقیق انجام میدهد، نباید این موضوع شما را آزرده دل و ناراحت کند و ذهن و افکار شما را بهم بریزد، اگر در دل تاریکی دستان خود را به دست خداوند سپرده اید، پس به او اعتماد کنید و اجازه دهید راهنمای شما باشد..
مهم ترین اصل در زندگی این است که ما قانون را درست درک کنیم و آگاهانه زندگی کنیم، قانون چه میگوید: شرایط و اتفاقات و حتی افراد زندگی شما را، سطح انرژی و فرکانس شما تعیین میکند. حتی در چه زمانی در چه مکانی باشید، یه مثلا به کسی برخورد کنید و…
تمام این اتفاقات ریشه در ارتعاشات و امواج ذهنی شما دارد.
به نظر من اگر تمرکز خود را بر ذهن و درک درست قانون بگذارید، قطعاً شرایط برای شما بهتر و راحت تر میشود همانطور که برای من اتفاق افتاد.
موفق باشید. ️
به نام خداوند قدرتمند
قبل از گوش دادن به این فایل، میتونم بگم که برای من، یکی از مهمترین فایل های استاد خواهد شد، تشخیص فریب ذهن یکی از مهم ترین قدم ها در سلف کنترل است، خداوند عزیزم را شاکرم که اولین کاری که امروز می کنم این است که در سایت فعالیت داشته باشم، خدایا هزاران بار شکرت، خدایا هزاران بار شکرت.
ذهن ما به شدت ریسک گریز است
و به شدت به تجربه های قبلی اش حساس است
مخصوصا تجربه های تلخ
ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است و برای رسیدن به آن حاضر است تمام عمر ما را مجبور کند تا یکجا بشینیم و کاری نکنیم
حاضر است جلوی پیشرفت ما را بگیرد
در این جور مواقع کنترل ذهن کار سختی است
برای مثال همسایه ما یک بار تصادف سختی داشته
و الان کلا نمی تواند پشت فرمان بنشیند
یک مسئله ای که برای من اتفاق می افتد تکرار آن اشتباه است، مخصوصا وقتی که ناشی هستم، مثلا وقتی که داشتم رانندگی می کردم، معمولا مراحل کلاژ ترمز رو به راحتی رد می کردم و مشکلی نداشتم، ولی به محض این که یک بار ماشین را خاموش میکردم ، دوباره بلا فاصله آن اشتباه را تکرار می کردم، این مسئله به گونه های مختلف خیلی برایم رخ می دهد، به نظر من این مسئله به اعتماد به نفسم ربط دارد، به طور واضح در این مسئله مشکل دارم باید حلش کنم.
معمولا وقتی که یهویی یک اتفاق عجیب می افتد، به خودم یادآوری می کنم که یک حکمتی توش هست و این اواخر یادم نمی آید اتفاقی رخ دهد که واقعا اتفاق بدی باشد، حداقل تو یک سال اخیر تمامی اتفاق های بد منجبر به اتفاق خوب شده اند و فقط ظاهر آن ها بد بود.
اولین باری است که می شنوم که کسی که می خواهد پنالتی بزند ضربان قلب کمی دارد، واقعا عجیب و حیرت انگیز است، خیلی خوشحال و سپاسگزارم که چنین چیزی را فهمیدم، یک چیزی یادم افتاد، خخخخ من در امتحان های سخت قرص می خورم تا ضربان قلبم پایین تر بره، کاری ندارم بهم کمک می کنه یا نه ولی دو هفته قبل شب برای یک لحظه حس عجیبی داشتم، حس کردم قلبم ایستاد، اصلا نترسیده بودم ولی برایم عجیب بود، چند روز پیش یادم افتاد که اون روز قرص خورده بودم، کلا در سال یکی دو بار این اتفاق برایم رخ می دهد، می خواهم به دوستان بگویم که هرگز چنین کاری را انجام ندهند، من انجام دادم و دیدم که ممکن است چه عواقبی داشته باشد و آن اتفاق کوچک باعث خواهد شد دیگر چنین کاری نکنم، این کار ذهن من است که اجازه چنین کاری را نمی دهد و در این مسئله خیلی خوب است، همان طور که چند بند قبل نوشتم، ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است، ولی خب معمولا دنبال کردن آن امنیت به ضرر ما تمام می شود، خیلی کم پیش می آید که به سود ما باشد، مثلا ترس از آتش خیلی مسئله خوبی است.
یک برنامه نویس وقتی ارور میبیند کلا برنامه را نمی بندد، نگاه می کند به اروری که کامپایلر میدهد و بعد آن ارور را اصلاح می کند، بیشتر اتفاقات زندگی همینطور است، کافی است بدانیم کجای مسئله مشکل داشت، آن مشکل را درست کنیم و برنامه رو دوباره ران کنیم، همین!
مشکلی که در روابط دارم این است که من دیگر حوصله ی ناز کردن طرف مقابل را ندارم :)خخخخخخ، این مسئله ی خیلی مهمی نیست حل می شود، فقط خواستم اینجا بنویسم تا یادم بماند.
من چندین سال است که روی هدف خاصی تمرکز کرده ام و هنوز به آن نرسیده ام، استاد عزیزم، خیلی خوشحالم که میبینم شما با آن شدت ورشکستگی به اینجا رسیده اید و در بین بهترین های جهان هستید، من در مسیرم حتی به اندازه ی یک درصد ورشکستگی شما هم تجربه نکرده ام و فقط وقت بسیار زیادی را صرف آن کرده ام.
درمورد کنترل وزن یک نکته ی مهم فهمیدم و آن این است که هر روز باید وزن خودم رو اندازه بگیرم، الان کاملا برایم واضح است که بدنم چه رفتاری دارد و در یک ماه دو کیلو وزنم را بیشتر کرده ام، سوخت و ساز بدن من خیلی بیشتر بود، با اندازه روزانه وزنم و لیست کردن چیز هایی که می خورم متوجه شدم که خیلی چای می خورم و چای سوخت و ساز بدن من را بالا می برد، بعد از این که چای را کنار گذاشتم بدنم شروع به رشد کرد. یک کانال تلگرام هم دارم که فقط خودم در آن عضو هستم و در آنجا می نویسم که امروز حالم خوب بود و این اتفاق ها افتاد، زندگی خودم را هر روز ثبت می کنم و این باعث می شود دید بهتری به آن داشته باشم. شاید این کار به دیگران هم کمک کند.
شاکر خداوند قدرتمند هستم که از طریق این وبسایت به من کمک می کند تا خوشبختی ام بیشتر و بیشتر شود.
با تشکر از همراهانم.
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
سلام به تمام دوستان توحیدیم
سپاسگزارم استاد عزیزم که همیشه در بهترین زمان مناسبش آگاهی های نابتون رو دراختیار ما قرار میدین
خیلی اتفاق ها ریز ودرشت برام افتاده یه جاهایی ذهنم رو کنترل کردم ویه جاهایی فریب ذهنم خوردم که همچنان درگیرش هستم
استاد الان که همراه همسرم ومسئولیت نون درآوردن از دستگاه رو دارم،چند دفعه اتفاق افتاد که یه نون تو دور گردون دستگاه جا گذاشتم ومتوجه نشدم و وقتی اومدیم دور بعدی چونه ها رو بریزیم تو دستگاه همسرم نون سوخته رو از دستگاه بیرون آورده قبل از اینکه ذهنم بخواد سرزنش هاشو شروع کنه سریع به ذهنم میگم اینقدر کارم رو عالی انجام میدم حتی خود همسرم بارها گفته تو بهتر از من میتونی نون ها رو برسونی
پس اینکه حالا یکبار یه نون توی دستگاه باقی مونده هیچ اشکالی نداره وهر کسی ممکنه این اشتباه رو انجام بده وخیلی خوب میتونم ذهنمو کنترل کنم تا احساسمو بد نکنه
البته این کنترول ذهن مدیون آموزشها ی شما هستم استاد تقریبا از وقتی که با شما آشنا شدم وبه اندازه ای که درک درستی از آموزه های شما داشتم توانستم ذهنمو کنترول کنم
اما تا قبل از آشناییم باشما باهراتفاق کوچکی راحت فریب ذهنم میخوردم مدتها درگیرش بودم
یه چند موردش که همچنان ذهنم مقاومت نشون میده
به طور مثال استاد،سالهای اولی که گواهینامه ماشین گرفته بودم داداشم تازه ماشین رنو خریده بود با همسرم وامیرعلی پسرم که اوموقع 4سالش بودهمراه زن داداشم وداداشم رفتیم یه دوری بزنیم
همسرم رانندگی میکرد یه مقداری که رفت داداشم گفت من رانندگی کنم امیر علی هم کوچیک بود گریه میکرد میگفته نه از داداشم اسرار که تو رانندگی کن با اسرار داداشم نشستم پشت فرمون
خلاصه استاد اون روز منی که اینقدر به رانندگی خودم اعتماد داشتم تصادف کردم خداروشکر برا هیچکدوممون اتفاقی نیوافتاد اما به ماشین خسارت واردشد
از اون روز تاحالا هنوز ذهنم درگیر اون اتفاق هستش
بعداز چند سال همسرم ماشین خرید هر روز امروز وفردا کردم به بهونه ی اینکه ماشین صفره ممکنه یه خط روش بیوافته هرگز رانندگی نکردم بعد از یکسال هم ماشین رو فروختیم هنوز هم نخریدیم که ببینم میتونم بر ترسم غلبه کنم یا نه
از اون روز تا حالا ماشین هیچکس حتی ماشین پدرم هم نگرفتم رانندگی کنم.
همیشه میگم باید ماشین خودم باشه که هر اتفاقی هم افتاد خیالم راحت باشه
بی نهایت ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم انشاالله هر کجای این کره خاکی هستین سالم وتندرست وخوشبخت باشین درپناه الله مهربانم
سلام به فاطمه بانو، مادر مقتدر!
چه عکس پروفایل قشنگی! گرما و بوی خوب نون ازش متصاعد میشه! چه کار جالبی دارید، مرحبا!
پس نان آور جامعه شدید، احسنت بر شما!
خواستم بگم من هم در 34 سالگی تازه گواهینامه گرفتم! تا قبلش، یک ترس مشابه شما، اجازه نمیداد که اصلا برم دنبال گواهینامه! تا اینکه محمد خواست به دنیا بیاد و خانمم گفت: من دیگه نمیتونم رانندگی کنم، خودت باید منو ببری اینور اونور، دکتر!
اینجا بود که رفتم و زودی گواهینامه رو گرفتم…. وگرنه، باور کن هنوز هم پیاده و با دوچرخه تو شهر تردد میکردم!
این ترس برای کسی که کنار کوره نان، چنان کار مهمی را انجام میده، هیچ چی نیست! انشالله زودی ماشین میخرین و شما راننده قابلی خواهید شد.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام داداش علی امروز دومی کامنتی هستش که واسه شما میزارم
اولین کامنتم وقتی عکس پروفایلتونو دیدم وکلی ذوق زده شدم از عکس پراز انرژی مثبتتون
والان هم که یه نقطه آبی ازتون دریافت کردم
راستش داداش علی خیلی خیلی قابل تحسین هستین شاید باور نکنید که این توجه وتحسینهای شما چقدر به من کمک میکنه تا با قدرت بیشتری به مسیرم ادامه بدم یعنی وقتی یه جمله پر از انرژی از شما دریافت میکنم کلی انگیزه میگیرم برا حرکت کردن
سپاسگزارم از حضور پررنگتون در این سایت
سپاسگزار استاد عزیزم هستم بخاطر این جمع دوستانه خواهر وبرادری که به وجود آوردن تا همه باعشق با قلبشون باهم ارتباط بگیرن ویه ارتباط کاملا توحیدی وصداقت داشته باشن
سپاسگزارم خداوندم هم هستم بخاطر لیاقت حضور دراین سایت وهم مسیر شدن با بنده های توحیدی رو بهم داد
سپاسگزار خداوندم هستم که لیاقت سپاسگزاری رو بهم داد
داداش علی انشاالله در کنار خانواده چهار نفره تون همیشه غرق در شادی وثروت وموفق باشید.
سلام به استادعزیز خانم شایسته مهربون ودوستان گرامی.
من سالها پیش در محیط کارم اتفاقی که افتاداین بود که به دلیل افت اکسیژن مرکزی در اتاق عمل دستگاهی که به مریض بیهوش نفس میداد از کار افتاده بود وچون دستگاه قدیمی بود هیچ گونه الارمی نداشت که متوجه بشم مریض دچار کمبود اکسیزن وبعدش اریتمی قلبی وبعدش بهش شوک دادیم چندمرتبه ومریض احیاشد وبرگشت که واقعا خدا خیلی خیلی تو اون شرایط بحرانی که خودم هم نه ماه بارداربودم بهم کمک کردودستانش رو فرستاد وقضیه به خیر گذشت .قبل از اون بسیاربسیار مریض داشتیم که بدون مشکل کارشون انحام شده بود ولی از اون قضیه به بعد من دچار وسواس خیلی زیادی شدم که همش همه چی رو چک میکردم چندین مرتبه.جالبه که دستگاه های دیگه هم فقط تو شیفت من مشکل دارمیشدن شیفت قبل وبعد من خوب کار میکردن.تاچندین مدت اوضاع همینطوری بود بعد به همکارام دقت کردم که چقدر با بی خیالی کارمیکنن اصلا چک نمیکنن ومشکلی هم پیش نمیاد.منم حساسیتم کم ترشده ولی هنوز دارم.که منشا همون اتفاق بود که منو ترسوند
سلام استاد عزیزم
امروز به یه موضوعی فکر کردم میخام واسه شما هم بفرستم
با وجود حرفهای شما زندگی من خیلی تغییر کرده خیلی خوب وعالی شده .ای کاش من موقعی که ازدواج کردم باشما آشنا میشدم کاش در دوران نامزدی با سایت شما آشنا میشدم اون زمانهایی که به مشکل بر میخوردم ونمی دونستم چیکار کنم .ای کاش دوران بارداری ومادر شدنم با آگاهیهای شما آشنا میشدم
استاد عزیزم این ای کاش ها الان سودی نداره من 40 سال رو در ناآگاهی وجهالت زندگی کردم البته که خدارو شکر میکنم تواین عمر باقیمانده انقدر همه چیر عالیه اونقدر از زندگیم لذت میبرم که گذشته فراموشم شده.شما بهم یاد دادی به گذشته توجه نکنم.
من زمانی که ازدواج کردم خیلی به سخنرانی های مذهبی گوش میدادم به سخنرانیهای خیلی معروف ولی استاد مهربونم هیچ کدوم نتونستن مسیر زندگی منو به سمت خوشبختی ببرن غیر از خودشما.
استاد من بااگاهیهای شمابا آرامش با لذت بردن از زندگی اشناشدم شما یه دونه هستید تو دنیا.
الهی همیشه سایه مهربون وپر از لطف شما بالا سرم باشه. والهی که نگاه محبت آمیز خداوند به شماباشه تا ابد.سپاسگذارم
سلام حضور استاد عزیز و خانواده عباس منش
استاد من تجربه این موضوع رو داشتم بعنوان مثال ماشین میگیرم واسه رفتن به شهرستان همیشه خوب بوده بعضی مواقع ماشین خوب گیرمون نیومده به این فکر میکنم من در چه فرکانسی هستم که این ماشین سر راه من قرار گرفته اگر از لحاظ فرکانسی خوب باشم میگم یه خیری در این موضوع هست ببینیم چی پیش میاد میبنم اصلا به موضوعات دیگه ای ختم میشه
مثال دیگه اینکه من واسه مهاجرت اقدام کردم همه کارهای لازم رو انجام دادم که با توکل و دیدن نشانه ها شروع شد و ما هم اقدامات عملی رو انجام دادیم اما نتیجه ای که ما میخوام هنوز حاصل نشده من دنبال این میگردم کجای باورهای من ایراد داره خدایا خودت هدایتم کن یا اینکه این موضوع میخواد چی رو به من بگه که من بتونم تکاملم رو طی کنم و در موضوع نمیمونم رها میکنم با این باور که خدای که من بهش توکل کردم و هر لحظه هوای من رو داره پس اینجا در این اتفاق خاص 100% خیر محض هست و با یک جمله انشالله خیره کلا قضیه رو میبندم
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
سلام به دوستان عزیز
من حدود 10.12 سال پیش یه روز رفتم آش حلیم خریدم خوردم و بعدش حالم بد شد انگار مسموم شدم از اونجا یه باوری در من شکل گرفت ک انگار هر وقت حلیم بخورم مریض میشم ، چند وقت گذشت و من برای اینکه ثابت کنم ک حلیم میخورم مریض نمیشم دوباره رفتم حلیم خریدم و خوردم دوباره حالم بد شد حالت تهوع گرفتم و رفتم درمانگاه ، دیگ بهم ثابت شد ک حلیم بخورم حالت تهوع میگیرم (باور غلط)دیگ از ترس حلیم نخوردم الان حدود 10 سال میشه ، انگار میترسم / ذهنم من و فریب میده و نتونستم باور مو عوض کنم
یه باور دیگ اینکه شغل لاستیک فروشی دارم بعداز اینکه استاد همش تاکید میکردید ک فقط نقد بفروشید و بعداز فایل های آقا رضا عطار روشن منم تصمیم گرفتم ک فقط نقد بفروشم 99 درصد هم موفق بودم
اون موقع ها یه طوری بود ک به هر کی نسیه جنس میدادم طرف با آنکه خوش حساب بود بعد از یکی دوبار خرید ب من بد حسابی میکرد و هیچ وقت سر وقت بهم پول نمیدادن چون من باور اشتباه داشتم همش ذهنم نجوا میکرد و بیشتر مواقع کار ب دعوا کشیده میشد یا اینکه ب دوستام یا فامیل پول دستی میدادم مثلا میگفتن یک هفته ای بهت پس میدیم همش بد قولی میکردن بخاطر افکارم و ناراحتی پیش میومد حتی به خوش حساب ترین آدمهای اطرافم پول دستی میدادم بد قولی میکردن
الان دیگ خدا روشکر طبق توصیه شما استاد عزیز نسیه نمیدم حتی با چک صیادی هم جنس نمیدم و پول قرض هم نمیدم
استاد ازشما و خانم شایسته تشکر میکنم بخاطر زحماتی ک میکشین تا ما در مسیر درست و صحیح و پر از نعمت و ثروت قرار بگیریم
سلام اقا صابر.
واقعا اونجایی که گفتید حتی دیگه با چک صیادی هم جنس نمیدم یه حس عجیبی اومد سراغم.
واقعا افرین میگم به شهامتتون.
چون چک صیادی معتبر ترین راه پرداخته.
یاد دیروز خودم افتادم.
به مشتریم گفتم مبلغ کار 25 میلیون تومان.
اونم چیزی نگفت.
ولی خودم به خاطر باورهای مخرم گفتم قسطی هم میتونید بدید ولی قسطی مبلغ میره بالاتر.
به خیال خودم میخواستم زرنگی کنم.
و شمایی که حتی با چک صیادی هم جنس نمیدید شدید الگوی من.
تحسینتون میکنم که تونستید در مقابل نجواهای ذهنتون بیاستید.
باور مخرب اینکه اگر فقط نقد بدم و حتی چک صیادی هم قبول نکنم ممکنه مشتریهام کم بشن نتونست به شما غلبه کنه.
یعنی شما به این باور رسیدید که مردم پول تو دست ووبالشون هست و میتونن نقد بدن.
و این باورتون باعث میشه همش مشتریهای پولدار و دست به نقد بیان سمتتون.
خیلی عالیه که حرف استاد رو مثل وحی منزل قبول کردید.
با همین فرمون پیش برید.
براتون از خدا ثروت، سلامتی ،خوشبختی و مشتریهای ثروتتتتتتمند و دست به نقد و دست و دلباز ارزومندم.
در پناه الله یکتا باشید
سلام به دوستان عزیزم و استاد خوشتیپ و مریم خانوم
من خیلی به فوتسال یا فوتبال علاقه دارم بازیکن بسیار خوب تکنیکی هستم
یه مدت تقریبان 2 سال پیش من سر یه مسائلی سالن نرفتم و یا جاییم که میرفتم بسیار ضعیف بودن یا خشن رفتار میکردن
یه مدتی دیگه نرفتم منی که عاشق بازی کردن بودم خیلی برام سخت بود
پیش خودم میگفتم من هر جا بخوام برم یا ضعیفن بازیکنا کخ باعث میشه منم ضعیف بشم یا خوب رفتار نمیکن
خلاصه گذشت من 4 ماهی نمیرفتم فوتبال واقعانم دلتنگ بازی بودم
یه روزی یکی از دوستام تماس گرفت گفت میایی سالن اولش بهش گفتم بهت خبر میدم
گفتم اینم مثل سالن دیگه یه چیزی تو دلم میگفت
پاشو برو خلاصه من رفتم اون سانس روز های 3 شنبه
بعد یک ساعت نیم بازی
دیدم چقدر این دوستان از کیفیت بالایی برخوردارن چقدر با آرامش بازی میکنن چقدر احترام همو نگه میدارن
و از همه مهم تر چقدر فوتسال عالی و با کیفیتی دارن
خلاصه ما رفتیم با دوستان صحبت کردیم که بریم سالن از قرار معلوم یه یار هم کم داشتن و من به جای اون رفتم برای بازی
خلاصه تو این چند ماه که رفتیم ما تونستیم بسیار عالی پیشرفت کنم و بازیم بسیار عالی شد
اعتماد به نفسم بسیار بالا رفتم
و من در حین این چند ماه
2 تا سالن فوتسال دیگه هم دعوت شدم و چقدر انسان های عالی و بازی با کیفیت
میخوام بگم که من چون یکبار این مشکل برام پیش اومد فکر میکردم همه اینجورین
ولی خداوند این 3 شنبه هارو سر راه من قرار داد که بگوید همه شبیه هم نمیشه اگه رو شخصیت خودت خوب کار کرده باشی