این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
با سلام و عرض احترام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته محترم و همه دوستان نازنیم در این سایت الهی،
چه فایل پر از برکت و آگاهی چه روز عالی رو شروع کردم با این دیدن این فایل و خوندن کامنتهای عزیزان خدارو هزاران بار شاکرم،
الان که به گذشته نگاه میکنم اتفاقاتی در کودکی و نوجوانی برام افتاده تا الان که 52 سالم هست هنوز روی افکارم تاثیر دارن و احساس من رو مدیریت میکنند،
یادمه وقتی نوجوان بودم یه بار بستنی میوه ای خوردم و بدجور مسموم شدم، اون شد تجربه بد من و تا این سن من حتی یدونه بستنی میوه ای هم نخورم و حتی وقتی فرزندم تصمیم داره که بستنی میوه ای بخوره با ترس و لرز براش میخرم و ترس تمام وجودم رو میگره وسعی میکنم از خریدن منصرف کنم،
تا حالا به این شکل بهش نگاه نکرده بودم که این احساس بد فقط بخاطر نجواهای ذهن است،
یادمه بچه که بودم از سفر که برگشتیم خونه دیدم لوستر اتاق از سقف جدا شده و افتاده کف اتاق و واقعه صحنه بدی بود و قطعا در اون زمان با صحبتهای اطرافیان هم شدت وخامت موضوع برام بیشتر احساس بد بوجود آورده که حالا بعد از گذشت شاید بگم 45 سال هنوز خودم اصلا زیر لوستر نمیشینم و وقتی بچه هام یا همسرم زیر لوستر میشینن ازشون درخواست میکنم جاشون رو عوض کنند و چقدر احساس بدی به من دست میده وقتی ببینم کسی زیر لوستر نشستن و هم وقتی ازشون میخوام جاشون رو عوض کنم،
با دیدن این فایل خیلی اگاه تر شدم که چرا بعضی وقت ها در شرایط مختلف احساسم بد میشه و الان با توکل به خدای مهربان و بخشنده تصمیم دارم بیشتر خودم رو بشناسم و با تمرکز به اتفاقات خوب به احساس عالی برسم،
بعد از دو سال عضویت در این سایت الهی و کار کردن روی خودم و گرفتن نتایج عالی به این یقین رسیدم تنها کاری که باید بکنم فقط باید نعمتهای خداوند رو ببینم شکرگزار خداوند باشم واحساس عالی داشته باشم.
خدا رو هزاران بار سپاسگزارم که شما استاد نازنین رو در مسیر زندگی من قرار داد که با آموزهاتون مسیر زندگی من رو عوض کردید.
استاد عزیزم شما یکی از دستان خداوند هستید در زندگی من و بینهایت از شما سپاسگزارم که وقت و زندگی خود را در این مسیر الهی گذاشتید وچراغ هدایت خداوند شدید.
امروز بعد از مدت ها دوباره تعهد دادم که هر فایلی رو
گوش دادم توضیحاتش رو بخونم و کامنت بذارم براش
راجب موضوع این جلسه من یادم وقتی نوزده سالم بود یک کسب و کاری رو شروع کردم و 6 ماه براش زمان گذاشتم ولی از لحاظ مالی هیچ رشدی نکرد و من به این نتیجه رسیدم من نمیتونم خودم یک کسب و کار داشته باشم و هنوز که هنوز وقتی میخوام از کارم استعفا بدم برم سراغ علاقم میترسم که نکنه مثل قبل نتیجه نگیرم و شکست بخورم ولی الان میفهمم که اگر به این ترسم غلبه نکنم تا اخر عمر همینجوری مجبورم ادامه بدم و این برام منطقی شد چون دارم روی خودم کار میکنم این دفعه اشتباهات قبلی رو نمیکنم
این دفعه متفاوت عمل میکنم و متفاوت نتیجه میگیرم
برای بحث امتحان دادن من همه امتحانات زندگیم رو خیلی خوب پاس میکردم ولی یکبار که داخل دانشگاه یک امتحان رو افتادم دیگه حالم از هرچی امتحان دادن بود به هم میخورد و فکر میکنم به خاطر همینه که امتحان اینامم رو رد شدم چندبار
راجب بحث رابطه من با دوتا خانم وارد رابطه شدم و هر کدوم از رابطه ها یک هفته بیشتر طول نکشید و کات شد و من به این نتیجه رسیدم که اصلا نمیخوام برم توی رابطه و انگار ذهنم منو شکست خورده میدونه برای رفتن به یک رابطه جدید میگه نکنه اینم مثل قبلیا شکست بخوره الانه که دارم میفهمم چرا همش به خاطر خودمه به خاطر ذهن و باور های محدود کننده ای که دارم به خاطر این باوره که دخترا همشون و پول و زمان و انرژیتو میگیرن و تهش هم یک نفر دیگه رو به تو ترجیح میدن و رهات میکنن و خوبه که الان دارم اینو متوجه میشم و میخوام این باور رو در خودم ایجاد کنم که دخترا همشون فوق العادن و شخصیت رو به همه چیز ترجیح میدن
و وفادارن به ادم اینجوری روابط فوق العاده تری رو تجربه میکنم
یا یک مثال دیگه یکبار که داخل تکواندو از یک نفر شکست بدی خوردم به این نتیجه رسیدم که هیچوقت دیگه نمیتونم اینو شکست بدم و واقعا هم هیچوقت نتوسنتم ولی الان که این یک مقدار خیلی کمی درکش کردم این قانون ذهنو مطمئنم که میتونم بهتر عمل کنم میتونم با خیال راحت تر از کارم استعفا بدم میتونم با خیال راحت تری برم داخل رابطه و افرادی بهتری رو جذب بکنم میتونم داخل امتحانات موفق بیام بیرون به شرطی که بارها اینو به خودم یادآوری کنم که اگر یکبار
موفق نشدم ولی هزاران قبل موفق شدم پس این یکبار هیچ تاثیری نداره و موجب تنوع میشه و باعث میشه من قانون رو بهتر درک کنم و سریع ناامید نشم
سلام استاد عزیزم من دقیقاً چندین بار این تجربه رو داشتم و اخیراً هم یک مورد بلاً به یک شهری مهاجرت کرده بودم که فکر میکردم به دلیل اینکه نتونستم مدت زیادی رو در اون شهر بمونم برای بارها بعد هر بار جربه ناموفق مهاجرت نمیگذاشت که من بتونم مهاجرت رو موفقیت آمیز انجام بدم. اما خوشبختانه با کار کردن روی خودم و حتی یک شخصی که بسیار آگاه بود تونستم این تله ذهنی رو ازش نجات پیدا کنم.
تجربه دیگر هم در مورد رانندگی بود که اولین فعهای که من رانندگی رو با ماشین جربه میکردم همه چیز خوب پیش میرفت اما یکی از دفعات موقع رانندگی متاسفانه نزدیک بود که به یک تیر برق بزنم و تصادف کنم همین باعث شد که من بیش از دو سه سال از رانندگی به طور کامل صرف نظر کن یک تجربه دیگر هم در این زمینه در مورد کنکور دارم که کنکور اولم رو به واسطه تغییر رشته خراب کردم و همین باعث شد که در سال بعد با توجیه خودم و تغییر باورهای محدود کننده بتونم با شرکت مجدد موفق بشم.
حالا این تله ذهنی رو بیشتر از هر موقعی باهاش آشنا هستم ولی خیلی مهمه که همیشه چرخهها و عملکرد مغزمون رو ر برابر ترسها و ناشناختهها همیشه بشناسیم و مراقب این باشیم که با یک تجربه ناموفق شکست یا اتفاق ناگوار نباید دست از رسیدن به اهداف و خواستههامون برداریم.
یکی از بدترین ریبهای ذهنی که من تجربه کردم این بود که به دلیل اینکه در دوران مدرسه دوستان ثروتمندی که داشتم از نظر اخلاقی اید ایدهآل نبودند و این باور در من تکرار شد به واسطه تلویزیون که ثروتمندان دمهای درست کار و با اخلاق نیستند به همین علت همواره با تکیه بر این باور که تنهایی بهتر از دوست بد است هرچند این دوست به دلیل رودیهای منفی است همواره از ایجاد روابط سالم با دوستان ثروتمند و به طور کلی هر هر رابطه صرف نظر کردم.
بینهایت خداوند را سپاسمندم بابت آشنایی با استاد عباس منش و گاهیهایی که در زندگی با عمل به آنها توانستم ضمن شناسایی این هها و فریبهای ذهنی با عمل به شانهها و آگاهیها زندگیم را به لطف الله دگرگون کنم.
میتونم دیگه با اطمینان بگم من خیلی تغییر کردم نسبت به قبل.
چند روز پیش با الیاس جان دفتر های قدیمیمون رو بررسی میکردیم و متوجه شدیم چهمه تفاوتی داریم.
لیست بدهکاری ها،قسط ها،درخواست هاو آرزوهایی که الان داخلش هستیم،شرک ها و توسل بستن به این و اون رو داخل دفتر هامون دیدیم.
من الان دارم به وضوح،جواب متفاوت جهان به فرکانسهای تغییر یافته ام رو میبینم.
اینکه خیلی چیزهایی که حتی ننوشتم و فقط بهش فکر کردم و شد.
من رهاتر شدم.بسیار خونسرد،آروم و مهربان.
از زمانی که شروع کردیم با همسرم روی خودمون کار میکنیم 3 سال میگذره.
اون زمان با کتاب معجزه شکرگزاری شروع کرده بودیم.
خاطرات اون زمان رو که مرور میکردم دیدم بودم توی همه ی رفتارهای تغییر نیافته ولی شکرگزار هم بودم.
3 سال پیش یادمه میرفتم مسجد و هیئت مثل همیشه و دفتر سپاسگزاریم رو هم به همرام داشتم.
بابای من از مداحان بزرگ شهرمونه و ما از بچگی و نسل در نسل در عمق عقاید مذهبی بودیم.
همون حجاب،همون نماز خوندن ها و همون رفتارها.
سال دوم تغییراتم واسه خونه بابام چادر میپوشیدم،نماز رو الکی میخوندم ،مسجد رو خیلی کم میرفتم و کم کم نرفتم.
واسه مراسم نخل گردانی روز عاشورا الیاس نیومد ولی من بخاطر ترس از اینکه خونوادم چیزی بگم و اینکه حلما دوسداره ،با حلما رفتم.
یادمه حلما حالش بد شد و من همونموقع توی همون فرازونشیب ترسها و نجواها،گفتم ببین حلما حالش بد شد.این یه نشونه اس.
از اولی که شروع کردیم به تغییرات کلی رفتو آمدهامون کم شده،وقت واسه تمرینات و دوره ها میذاریم،مراقبه ها،تنها بودن ها،اهرم رنج و لذت ها و…
و حالا امسال که سال سوم تغییرات منه.
فهمیدم خیلی خوب روی خودم کار کردم.
امسال کلا نه هیئت رفتم نه مسجد و نه نماز فیلم بازی و بدون چادر میرم خونه مامانم البته با پوشش در عرف شهرستانمون.
بابام شب عاشورا به من زنگ زد و گفت نبودید این مدت.کلا شما رو ندیدیم تو مراسمات.
گفتم بله.بیشتر تو خونه هستیم و مطالعات انجام میدیم.
گفت :فردا چی؟روز عاشورا نمیاین؟
تو دلم گفتم الکی بگم شاید بیایم.انشالله.
ولی محکم و مهربان گفتم نه نمیایم.
گفت چرا؟
گفتم دیگه.و اصلا خدا دلهارو نرم کرد و بابام کشش نداد و گف دلمون تنگ شده ببینیمتون و منم گفتم حتما میایم دیدنتون و تمااااام.
این من بودم.
روز عاشورا که یکی از مهمترین روزهای عمرم بوده.
و چند روز بعد رفتم دیدن مامان و بابام و بابام منو بغل کرد و بوسید و گفت دلمون تنگ شده بود.کم میبینمت.
فقط گفت فضولیه تو کارت ولی من نمیدونم چرا روز عاشورا نیومدی عزاداری.
منم گفتم اعتقاد شخصیه.
و تموم شد.
و برام آرزوی موفقیت کرد.
بابای من که مداح بزرگ شهرمونه،همه مردم خونواده مارو تو مراسمات میدیدن،بابام کلی مداحی میکنه و واسه نخل گردانی روی نخل میشینه و همه مردم رو به مراسمات دعوت میکنه،منو کاری نداش.
طبیعیه که همون یک جمله رو بگه.
الیاس میگه در شرایطی که خونواده تو دارن بنظر من بابات اصلا حرفی نزده.اصلا انگار ساکت بوده.
و من چقدر زیاد تر شده سپاسگزاری هام،حال خوبم،پیشرفت در حرفه موردعلاقه ام،از بعد ازینکه دیگه واسه کسی کار نکردم تونستم مقداری درامد داشته باشم و کلی حال خوب.
میگفتم من تو خونه هستم و این خونه داری که کارای معمولیه.چه درامدی میتونم داشته باشم.
یک درامد کوچیکم اینه که الیاس دیگه پول به آرایشگاه نمیده و من موهاشو کوتاه میکنم و به من هزینشو میده.
تازه خوشحالم هس که بدون گرفتن وقت قبلی و با شورت خونگی و آخر شب یا تعطیلات و هروقن که بخواد،آرایگرش در خدمته :)
یک کار دیگه اینکه محصولاتی مثل کشک بجای اینکه بخریم خودم درست میکنم.
و کار دیگه اینکه قسمت تئوری حرفه ی مورد علاقه الیاس جان،با منه.و آماده کردن فایل ها و مطالب و دسته بندی و مدیریت کانالشو انجام میدم.
من به این کار علاقه دارم ولی برعکس الیاس زیاد تئوری نیس و عملیه.
خلاصه که در و تخته هم باهم جور شدم و من مسئول فنی هستم و یه درامد دیگه.
یه لاین پیاده روی هست تو شهرمون بسیار زیبا و تمیز و طولانی و سرسبز.مثل یه تونل سبز که خیلی زیباست.حدودا 10 ساله که ساخته شده و ما امساله که اونجا پیاده روی هرروزه میریم.
الان از خودمون میپرسیم که این لاین که همون لاینه،این شهر که همون شهره،این بدن ها که همون بدن هاست.پس چی عوض شده؟
بله، ما عوض شدیم.
با قانون سلامتی بهترین و با کیفیت ترین روغن و تخم مرغ محلی و گوشت ارگانیک وارد خونمون میشه.
پول همون پوله،روستاهای اطراف هم از قبل بودن،یخچال ما هم همون یخچاله ولی ما عوض شدیم که فهمیدیم فقط سیر شدن کافی نیست،بلکه با مواد سالم سیر شدن مهمه.
این فایلتون دقیقا درباره ی جریان دیروز ماست که تو مسیر رفتن به چشمه برای آوردن آب،رخ داد.
تو مسیر یه آقایی از مشتری ها به الیاس جان زنگ زد که آقا چرا گرون حساب کردی باخانم من.اگه من خودم بودن نمیذاشتم همچین کاری کنی.من راضی نیستم و …
الیاس جان فروشگاه تخصصی ترمز و عیب یابی ترمز داره.البته حرفه مورد علاقه اش نیست ولی اول باید همین کار رو به خوبی به اوج برسونه.نصف روز رو مشغول این کاره برای راه درامد.
و نصف دیگه ی روز رو مشغول مطالعه ی اساسی در حرفه مورد علاقشه که درامد کمی ازش داره.
خلاصه
به خوبی جواب اون آقا رو داد و گفت بزرگوار منکه فقط لنت ندادم،کلی کار دیگه هم انجام دادم.یکی یکی کارها و تعویض قطعات و عیب یابی که انجام داده بود توضیح داد.و در نهایت مبلغی هم که تخفیف داده بود.
آقاهه کاملا توجیح شد و متوجه شد که برداشت درست نداشته.
تماس تلفنی که تموم شد ،الیاس گفت این یه تضاده که دیگه این شغلو جم کنم کم کم.اینجوری نمیشه.
من گفتم تو کلی درامد داشتی،کلی مشتری خوب داشتی،کلی نفرات اومدن که هیچی نپرسیدن و حتی بیشتر از اون چیزی که مبلغش بوده واست کارت کشیدن.
استاد گفته هر اتفاقی میفته ببینید چه درسی میخواد به شما بده.
گفتم من یه برگه طراحی میکنم واسه لیست کارایی که انجام شده.مثل فاکتور.
پایینشم مینوسم من توافق میکنم کار انجام شده رو قبول دارم .
گفتم ازین به بعد هر مشتری خانوم یا مشتری که ماشین از خودش نیست،ازین برگه ها پر کن و بهش بده.
جلوی دردسرهای بعدی رو بگیر.
گفتم خدا میخواد یه قدم بیشتر برداری بسمت به اوج رسیدن فروشگاهت.
یا مثلا ما قرار گذاشتیم چند روز اول هرماه رو فستینگ بریم.من سری قبل حالم خوب نبود.
نگفتم پس دیگه فستینگ واسه من بده.
ما املاح امریکایی سفارش دادیم در طول ماه بهتر برنامه رو رعایت کردیم و الان میدونم میتونم خیلی خوب فستینگم رو انجام بدم.
یا به مشکلاتی که تو سیستم میخورم نمیگم این کار بدرد من نمیخوره.چون من اصلا رشته ام این چیزا نبوده و پرستاری خوندم.
ولی به ذهنم میگم طبیعیه این مشکلات چون من تازخ دارم یاد میگیرم.اتفاقا به نسبت موقعیتم خیلی هم پیشرفت خوبی دارم.
یا اگه سردی در رفتار از کسی ببینم نمیگم پس کلا مسیر اشتباهه.هنوزم که فلانی با من خوب صحبت نمیکنه.
میگم شاید اون روز حالش خوب نبوده،همیشه که خوب صحبت میکنه و این منم که هنوز باید روی خودم کار کنم.
به به همین الان چشمم افتاد به عدد زیبای ساعت11:11.
بله.خدا میگه درسته.مسیر درسته.ادامه بده و هر روز از دیروزت بهتر باش تا باز سال بعد خاطرات امسالو مقایسه کنی و تحولات رو ببینی.
من واقعا راضی هستم.همه چیز خوبه.همه چیز اینقددددر خوبه که گاهی هق هق کنان گریه میکنم جلوی دفتر سپاسگزاریم.
هرجا و هر کس رو میبینم،خوشحالم و امیدوارم.
کم کم دارم یاد میگیرم و سعی میکنم واسم جا بیفته که من و جهان و همه خدا هستیم.
خیلی خیلی سپاسگزار شما هستم استاد خوبم.
واقعا دوستون دارم و لذت میبرم از دیدن و شنیدن چهره و صدای الهیتون.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان و دوستان گرامی
من خیلی خیلی از خداوند و استاد عزیز سپاسگزارم برای این فایل پر از آگاهی و مطالب زیبا
من 15 سالمه و از 12 سالگی با شما آشنا شدم و فایل هاتون رو گوش میکردم و یاد میگرفتم اما هیچ وقت برای موفقیت یا اتفاق هایی که دوست داشتم رخ بدهد هیچ قدمی برنمیداشتم
اما الان خیلی جدی سعی دارم باور هام رو تغییر بدم و خالق زندگی خودم باشم
از وقتی این تصمیم رو گرفتم از طرف خداوند ادم ها و شرایط های خیلی خوب و شگفت انگیزی دارن میان و به موفقیت من کمک میکنن و واقعا سپاسگزارم
این اولین کامنت من تو این سایته قبلا فایل هاتون رو گوش میکردم اما نه عضو سایت بودم نه کامنتی میزاشتم
اما الان که واقعا دارم روی باور هام کار میکنم خیلی خیلی برای کامنت گزاشتن روی سایت ذوق داشتم و میدونستم این یک تغییر و تجربه خیلی عالی میشه و به خاطر همین موضوع که ممکنه از دید بقیه کوچیک به نظر بیاد برای من خیلی ارزش داشت
واقعا خوشحالم که تونستم توی همین سن بتونم روی باورهام کار کنم البته که هیچ وقت برای شروع دیر نیست
خیلی برای واقعا قدم برداشتن با شما دوستان و استاد عزیز خوشحالم و هیجان دارم
دوست داشتم یک کامنت برای شروع روی سایت قرار بدم و با بی تجربه بودنم مقابله کردم و این کار و انجام دادم
استاد خیلی ممنونم برای این فایل عالی و بهترین ها رو برای شما آرزومندم
من تحسینت میکنم واقعا همینکه پا روی ترس هات گذاشتی و شروع کردی به کامنت نوشتن بدون که اتفاقات بزرگی را رقم زدی و ازت میخواهم این کار را ادامه بدهی تا معجزاتشو ببینی واقعا اگر از این سن کم شروع کنی روی باورهات کار کردن پایه و اساس زندگیت رو روی یک فنداسیون محکم بنا کردی
من دو روز قبل از اینکه این فایل بیاد رو صفحه دلم یه تغییر اساسی میخاست اما دیگه به لطف خدا استاد جان تهیه کردن و اینجا کامنت مینویسم
بزرگترین مسئله و مشکل من رابطه با همسرم هست
بعد ده سال زندگی تازه این روزها متوجه شدم که چقدر زندگی من و احساسات من در مورد همسرم شبیه مادرم هست
منی که دو ساله عضو سایتم و از لحاظ مالی و شروع کردن کار پیشرفت کردم
مادرم تمام بیست سالی که خونش بودم روز و شب فقط از دست پدرم مینالید و با اینکه من همیشه بهش میگفتم مامان ،بابا به این بدی که تو میگی نیستا اما زیر بار نمیرفت و مدام غر میزد و میگفت اگه بابات این رفتار را رو نکنه زندگی ما خوب میشه
این در صورتیه که زندگی مادرم و زندگی خودم از لحاظ ظاهری از همه بهتربود و هست
هشت سال همسرم با من بدترین بدترین رفتار رو کرد و واقعا هم لابه لایه اونها خیلی بهم عشق ورزید اما من عوض اینکه مسئله رو ریشه ای حل کردم هر بار تو سایت ها دنبال سیاست های زنانه میگشتم که لباس مناسب بپوشم یا….ولی اینا همش چرته
تا چیزی اصولی و ریشه ای تغییر نکنه هیچی حل نمیشه
همسرم که فهمیده بود و درست هم متوجه شده بود که من از بس بهش احتیاج دارم و وابسته ام که نمیتونم پامو از خونه بذارم بیرون
من از همه چی میترسیدم و اینو خوب فهمیده بود
و دوسال پیش با یک اقدام رسمی خیلی خوب متوجه شده که من دیگه اون آدم سابق نیستم که هر بلایی بخاد سرم بیاره
این شجاعت و باور به اینکه من لایق زندگی بهترم رو از استاد گرفتم و اقدام کردم
و الان دو سال گذشت و زندگی من ده ساله شدم و این حرفو که دیگه همه چی بذار تموم بشه همسره منه_چون من از اون روز عوض اینکه آره ببینم همسرم تغییر کرده و رو به بهبوده؛منم کمک کنم و زندگی رو بهتر کنم
من شروع کردم به لجبازی و دادو بیداد کردن و حاضر جوابی محض
البته تا یک قسمتی به خودم حق میدم چون به شدت از زندگی قبلی و ایشون متنفر بودم و میخاستم انتقام بگیرم
اما از یه جایی به بعد دیدم که فهمیده اشتباه کرده و میخاد تغییر کنه اما من تصمیم اشتباهی گرفتم
اما از دوروز پیش خواستم تغییر کنم
خیلی دوست دارم دوره عزت نفس رو بگیرم
با شرایط مالی الانم نمیتونم به دوره احساس لیاقت فکر کنم
ولی متوجه شدم چند تا مسئله اصلی دارم
دوست دارم دوستانی که عزت نفس و احساس لیاقت رو تهیه کردن لااقل بهم بگن آیا اشتباهاتی که از خودم پیدا کردم درسته یا نه
یک اینکه:خیلی خیلی صبرم در مقابل همسرم کمه و سریع دادو بیداد میکنم_تو محیط کار اصلا اینطوری نیستم و همیشه به خوبی های مدیرو همکاران توجه میکنم و همه چی عالی پیش میره
دو اینکه:عزت نفس خیلی پایینی دارم
یعنی واقعا خودم رو نادیده میگیرم؛همسرم وقتی میخاد یه مهمون ناخوانده بیاره اصلا اصلا نه مقاومت میکنم نه بعدش میگم چرا این کارو کردیاسمش رو هم گذاشتم من زن زندگی ام و باید هوای شوهرم رو داشته باشهاما درونن میدونم یک ترسه،از اینکه اگه یه روز خانوادم یا یکی از فامیل ها هم اومد همسرم حرفی نداشته باشه
اما وقتی من میخام با یکی قرار بذارم و بیاد خونه ،همسرم کلی قاعده و قانون میذاره که یه طوری باشه من اذیت نشمساعتی باشه که بیرون باشم_توجیه کن طرف رو که سر ساعت مقرر بره و ….
بعد این همه سال که به همه جا چنگ زدم تازه دو روز پیش فهمیدم اصلی ترین موضوع من اینه که اصلا برای خودم ارزش قائل نیستم و همسرم هر چی میگه یه جوری خودم رو قانع میکنم ولی میدونم ترس دارم
کاش خداوند هدایتم کنه بتونم این دوره باارزش رو تهیه کنم که استاد بارها و بارها گفته اساسی ترین و پایه ترین دوره ست
میدونید چیه ؟؟بارها و بارها گفتم باید جدا شم اما وقتی فقط کمی دقت میکنم میبینم همسرم خیلی خیلی خوبی داره
وقتی کمی سبک سنگین میکنم زندگی با ایشون و بدون ایشون رو میبینم اونی که ضرر میکنه منم
چرا نمیتونم بگم نیست ویژگی هایی که دوست ندارم ،اما تازه متاسفانه بعد از ده سال زندگی عمیقا فهمیدم که من خیلی تو زندگی اجازه دادم دست کم گرفته بشم و برای خودم برای زمانم برای انرژیم ارزش قائل نشدم
وقتی به محض اینکه همسرم دیر جواب منو میده یا در انرژی نیست سریع گارد میگیرم و میخام همه چی رو تو نیم ساعت جمع و جور کنم و اون باید بشه شادترین آدم و خیلی وقتها همین کار باعث درگیری شده
امروز جمعه بود و همسرم از صب کاملا خواب
چون این روند چندین جمعه ست تکرار میشه وهفته های قبل خودخوری میکردم حسابی و دست و دلم به کاری نمیرفت و ملی غرغر و کلی گریه و دادو بیداد و آخر سر هم دعوا
اما امروز چندین بار صدا زدم دیدم جواب نداد دیگه برام مهم نبود نه نمایشی_هر چند که واقعا سخت بود اما گفتم به هر حال باید از جایی شروع کنم
میخام از این به بعد نه مثل تمام قول هایی که در گذشته به خودم دادم که تو باید سعی کنی زن خوبی برای شوهرت باشی نه؛میخام واقعا روی خودم کار کنم تا شخصیتم تغییر کنه
منی که از قعر جهنم فقط به لطف الله الان تبدیل شدم به بهترین مدرس شهر و تو برنامه و اهدافم دارم چندین سال بعد بشم مدیر آموزشگاه خودم ،باید بتونم یه شخصیت مناسب مدیر بودن پیدا کنم
دقیقا مثل مدیر آموزشگاهی که الان میرمیه خانوم آروم که توی همه ی لحظات خونسرد و متشخصهبهترین رفتارها رو با مدرس هاش انجام میده و خیلی پخته ست
پس نه برای شوهرم برای خودم و آیندم باید بتونم کار کنم
وقتی یه مسئله ای تو زندگیم بوجود نیاد که میترسم از واکنش همسرم و باهاش درمیون نمیذارم و اون ناراحتی از یک رفتار خودش یا خانوادش رو ماه ها به دوش میکشم چطور چند سال بعد تو بیزنسم با کلی آدم صحبت کنم
برای اشکالاتشون انتقاد کنم
چطور میتونم سر یه سری مسائل باهاشون حرف بزنم
نکنه اون موقع هم میخام دادو بیداد کنم؟؟نکنه اون موقع هم از ترس مدرس های خودم یا ….مسائل رو مطرح نکنم؟
الان زاویه نگرش قشنگ رو حین نوشتن همین کامنت فهمیدم البته که خداوند بهم لطف داره
فقط دو روزه که عمیقا میخام عزت نفسم رشد پیدا کنه و خداوند داره بهم با مثال های منطقی هدایتم میکنه
خداوندا شکرت
الان میفهمم چرا اون نگرش رو نسبت به خانم شایسته داشتم تو بعضی از فایل ها
گاهی احساس میکردم استاد نسبت به خانم شایسته کمتر توجه میکنه_یا یه جاهایی حرفش رو قطع میکرد یا اون خواسته ای که خانم شایسته داشت رو انجام نمیداد و میگفت فعلا نه….
بعد من میگفتم واااا…چرا استاد همچی کرد….الان من بودم چقدر عصبانی میشدم و جلوی این همه آدم که دارن فایل رو میبینن کلی خجالت میکشیدم
حالا میفهمم چرا…خانم شایسته به اصطلاح ککش هم نمیگزید…چون خودش رو قبول داشت
چون حالش بستگی به تایید یا عدم تایید دیگران نداشت
چون عمیقا خودش رو دوست داشت
آره…واقعا بسه…البته که واقعا واقعا سخته فقط خداوند کمکم کنه_کمک خداوند که فقط در جهت ثروتمند شدن و افزایش مشتری نیست
میخام ریشه ای تغییر کنم
خداوندا کمکم کن بتونم ادامه بدم
اینبار نه برای دل شوهرم،یا زن بهتری براش باشم
برای اینکه کلا آدم بهتر و خداگونه ای تر باشم که سریع واکنش ندم
از وقتی وارد سایت وشروع ب کار کردن روی باورم کردم رفته رفته هربار همسرم تغییر کرد وبرای هر تغییر کوچک سپاسگذاری کردم از خداوند
روی خودتون کار کنید نشانه های کوچک را ببینید وتایید کنید وجلو برید تغییر ایجاد میشه اگر تا بحال تغییر ایجاد نشده اینکه شما روی این موضوع وقت وانرژی نذاشتید اولین موضوعاتی ک من روشون کار کردم همین مسائل بود چون خیلی رو مخم بود و اینکه داعم مادرم توگوشم میخوند شوهرت مثل پدرته پدرت فلان فلان عیب رو داره تمام پولاشو خرج خانوادش میکنه اما من دیگه گفتم نمیخام مثل مادرم قربانی شرایط باشم هرچی اون میگه بپذیرم بلاخره بقول استاد هم اون هم من میخایم زندگی کنیم برده ک نیستیم وشروع کردم هرروز درخواست میکردم ازش اینو میخام اونو میخام
وشما همه چیز رو پذیرفتید دقیقا مثل من
اما یکروز من خسته شدم ورفتار جدید نشون دادم که نه من هم مثل تو آقای همسر خاسته هایی دارم
دوره عزت نفس رو هم پارسال خریدم
عید سال مادرم و داداشم اومدن خونمون یکماه موندن همسرم رفتاری فوقالعاده داشت
چقد خوب بود من تعجب کردم
چقد احترام گذاشت ک من نذاشتم چقد رابطه همسرم با اونها ک اینقد سرد بود عالی شد
همسرم با دست خودش غذا درست میکرد وجلوی آنها میگذاشت
وبرای مادرم هدیه خرید گف مادرت اومده خونمون زحمت کشیده کمکت کرده باید هدیه تقدیمش کنیم
اصلا من تا یکسال پیش حتی فکرشم نمیکردم تا این حد تغییر کنه همسرم ک مادرم گف شوهرت چقد ب حرفت اهمیت میده خیلی خوب شده بابات کجا وشوهرت کجا البته من باز هم خاسته هام بزرگتر شده ومیگم باید بیشتر تغییر کنم یا شرایط بهتربشه وگرنه همیشه ب خودم میگم فاطمه تو باید بپذیری اگر او تغییر نکرد جهان تورا ب سمت دیگه ای جای بهتری میبره بایک شخص مناسبتر وهمش توی روند بهبود هستم ک خیلی جای کار دارم روی وابستگی هام
اصلا درمورد هر موضوعی تغییر کردم اونم عوض شد
چقد مهمان دعوت میکرد الان اصلا مهمانی تا من قبول نکنم دعوت نمیکنه اصلا خودش میگه منو تو بچه هامون بریم تفریح
و ارتباط مارو با تمام افراد نامناسب قطع کرد ک اصلا خودم متعجب شدم
فقط تنها شخصی ک میات سرمیزنه مادرش هس ک 10 روز یکبار میات پدرش چندماه یکبار
خونه برادرش چندین ماه یکبار بیان بیشتر هم سر زدنی هس ک قبلا تلفن میزنن ک مزاحم نباشیم واین حرفا وگرنه هیچکس دیگه ای نیس
برای بار دوم است که در حال شنیدن این فایل فوق العاده هستم
من با ورودی هایی که به ذهن خودم می دهم می توانم زندگی عالی و فوق العاده ای را برای خودم بسازم
درک من از قوانین این جهان به من کمک می کند تا بهتر بتوانم زندگی خودم را شکل بدهم
یادم باشد که اتفاقات بد زندگی من حاصل افکار و باورهای خود من است
یک بار اتفاق بد
یک بار حادثه ناگوار
یک بار جریان جوری پیش برود که خالی از ذهن من باشد
دلیل بر این نیست که باز و باز اتفاقات بد برای من رخ بدهد
کارکرد ذهن اینگونه است که تمام حال خوبی ها را فراموش می کند ولی یکبار یک اتفاق بد را فراموش نمی کند و همان یک اتفاق را برای من در جریان زندگی بزرگنماییی می کند
جوری برای من وانمود می کند که انگار باز و باز قرار است آن اتفاق بد رخ بدهد
این باور به من می گوید که دیگر دست به آن کار نزنم ولی من باید با توجه به تکرار اتفاقات خوب قبلی خودم به ذهن خودم بگویم قرار نیست که این اتفاق باز رخ بدهد
نتایج خوب قبلی خودم را نشان خودم بدهم
به خودم بگویم همانطور که دفعات قبل موفق شده ام پس باز هم می توانم موفق بشوم
این درس را واقعا باید برای خودم بزرگ کنم
هر چه بیشتر به بدی ها توجه کنم از همان دست بیشتر و بیشتر برای من رخ می دهد
دلیلی نیست که من بخواهم بترسم
توجه خودم را بگذارم روی اتفاقا خوب گذشته و اینگونه ذهن خودم را کنترل کنم
واقعا این روند و این گونه کار کردن سبب می شود که من همیشه حال خوب داشته باشم و آرامش برای من همیشگی خواهد بود
بارهای بار من درخواست های خوبی داشتم و موفق بوده ام
حال اگر یک بار درخواست من رد شده باشد دلیل بر این نیست که دیگر نباید آن کار را ادامه بدهم
همه چیز در ذهن من و افکار من رقم می خورد
مهمترین کار این است که باید ذهن خودم را کنترل کنم
مهمترین کار این است که باید موفقیت های خوب گذشته خودم را ببینم و به خودم بگویم من قبلا هم موفق شده ام و دلیل نیست که الان باز هم خراب بشود
وقتی که می خواستم قهوه را دوز گیری کنم بارهای بار به خوبی این کار را انجام می دادم ولی گاهی اوقات خراب می شود آنهم به این دلیل که حواس پرت داشتم
اما این سبب نمی شد که ناامید بشوم و باز و باز ادامه می دادم و در نهایت بالاخره موفق می شدم
همه چیز در دستهای من است
همه چیز به خودم باز می گردد
یادم باشد و یاد بگیرم که بادیدن موفقیت های قبلی خودم بتوانم ذهن خودم را در مورد های بدی که داشتم کنترل کنم
استاد چقدر به موقع این فایل اومده و چه موقع بهش گوش دادم ،
میدونید آبان کجام ؟روبروی تالاب نیلوفر بابل،حتما تو اینترنت بزنید بالا میاره ،هر چی از زیبایی این گل نیلوفر بگم کم گفتم ،راستی دیروز بخاطر کنترل ورودی ذهنم چند تا قسمت سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت دیدم ،زندگی در بهشت فک کنم قسمت های 141 بود که شما و مریم جانم داشتید به اون پرنده های لب ساحل غذای اضافه میدادین و من توجه بسیار کرده بودم و الان دیدم بالا سرم کلی از اون پرنده میخونن خدایا شکرت.
بگم که چرا اینجام
استاد من تو روابط به مشکلاتی برمیخورم با همسرم ،خیلی خیلی بهتر شدم ولی خوب پاشنه آشیل دائم باید کار کنم و احساس ارزشمندیم بیشتر کنم.
من از اوایل ازدواج بخاطر اختلافات خانواده همسرم و کلا سبک مذهب و شیوه زندگی با خانواده همسرم متفاوت بودم تا حدی که همسرم بی نهایت رو غریبه 6ا گیر میداد همش بحث و دعوا ولی خودش فیلم های پورن نگاه کنه یا بیرون میرفتیم به خانما نگاه دیگ داشت ولی من که کلا از بچگی مثل پسر بزرگ شدم و همش تو جمع مردا بودم از خاله زنگ بازی خانما خوشم نمیومد برام سخت شده بود.
همسرم بسیار رفیق باز بود از همون اوایل نامزدی،تلاش مستمر داشتم همش به خودم میگفتم من آدم تاثیر گذارم و یکبار دوست همسرم برگشت بهم گفت با وجود تو همسرت خوب شده.
خلاصه این الگو ها و بحث ها ادامه داشت تا یک روز که با قوانین آشنا شدم از اون روز به همسرم گفتم من به سبک خودم زندگی میکنم همونطور که دوس دارم مگه چند وقت زندگی میکنم راحت تر شدم بیخیال تر شدم رها تر شدم
الان چند سال چادرم با دل خودم کنار گذاشتم هر جور دوس دارم هستم قبلا ناراحت میشد وقتی توجه نکردم الان دیگه بیخیال تر شده .
ولی یه پاشنه آشیل دارم اینکه من عاشق رابطه ای مثل شما و مریم جان ،کاملا رها ،اینکه اکثر جاها با هم میرید ،تفریحتون باهم،با هم میگید و میخندید،با هم تو کارها مشورت میکنید ،و گاهی اوقات تنها هستیدو…
و تو ذهنم همش اینا رو از همسرم میخوام
وبه لطف الله استاد زندگیمون از صفر به 60 رسیده خیلی تغییرات داشتیم و میبینم که اون چیزای که دوست دارم یکی یکی داره تو روابطمون پیش میاد مثلا همین آزادی و رهایی،الان تنها اینجام قبلا اصلا جرات نداشتم بس همسرم شکاک بود ،یا اینکه تا سرکوچه اجازه بگیرم،
یا اینکه تنهایی مسافرت رفتم،
یا اینکه ماشین دستم هر جا دوست دارم میرم
هر لباسی دوس دارم میخرم
سرویس مدارس شدم
یا همسرم خودش با باشگاه میره همونی که من دوست دارم چون خودمم تو قانون سلامتی هستم 6م ورزشکارم
یا اینکه هر وقت درخواست پول کنم بهم میده دلیلش زیاد نمیپرسه در حالی که قبلا برای 50 تومن یک هفته باید اصرار میکردم میگفتم برای چی میخوام
یا اینکه کلا رفیق بازیش کنار رفته شاید سالی چند بار باهاشون بیرون بره
ولی من چند وقت بود که دلم میخواست بریم تو دل جنگل چادر بزنیم یک روز باشیم چند روز پیش بهش گفتم و دیشب که بچه هام خونه خاله شون بودن بهترین موقعیت بود وقتی غروب اومد خونه حالش اوکی نبود گفت حوصله بیرون رفتن ندارم
تو دلم گفتم اشکالی نداره حتما خدا موقعیت بهتر برام پیش میاره خلاصه من کلا دوست دارم پنجشنبه ها بیرون باشم حتی با ماشین بریم بیرون دور برنیم
بعد انتظار اینو داشتم همسرم خودش بگه بریم بیرون دور بزنیم که نگفت و یکی از دوستاش زندگ زد برنامه ماهیگیری شبانه گذاشتن چنان سر کیف اومد و میخندید که نگو
حالا من اینجا به خودم اومدم گفتم رویا جان داری رو دوره عزت نفس کار میکنی بعد برای تفریح محتاج یکی دیگه هستی
همسرم کلا اوکی شده با خونه موندن و سرش تو گوشی باش ولی من نه .
بعد گفتم چرا اصرار داری که همه جا همسرت باش تو لذت ببر هر وقت همسرت تو فرکانس تو اومده با هم هم مسیر میشید .
فعلا در حال حاضر توجه به همین نکات مثبت که در زندگیت به وجود اومد بکن شکر گزاری بکن تا بهتر از این پیش بیاد.
همسرم رفت ماهیگیری ساعت 11شب و 8صبح برگشت
دیگ گفتم پاشو پاشو به نزدیک ترین جای که زیباست برو تنهایی لذت ببر پیاده روی کن ذهنت باز و رها کن
اومدم اینجا فایل چگونگی قرار گرفتن فرکانس و فایل جدید گوش دادم دقیقا مرتبط با قضیه ام بوده.
من چیکار به دیگران دارم
بابت این فایل باید بگم من این همه نکات مثبت تو همسرم دارم میبینم اگه هر چند وقت این اتفاق میافته اول از همه مقصرش خودمم چون هنوز گذشته همسرم تو ذهنم میچرخه و همش بهم میگ همسرت اهل بیرون رفتن با زن و بچه نیس و عاشق دوستاش
اگه من رها کردن دوس دارم باید رهاش کنم هر جور دوس داره لذت ببره
الان خیلی آروم ترم خداروشکر میکنم این تضاد به وجود اومد تا من یه پله بالاتر برم
و یه حسی بهم میگه در کنار دوره عزت نفس و 12 قدم دوره عشق و مودت کار کنم
چون بیشترین پاشنه آشیل من همسرم و بچه هامن .
چون من با دیگران ارتباط خاصی ندارم کل ارتباطم همین 3 نفر هستن و هر چقد بتونم ذهنم در برابرشون آروم تر نگه دارم اتفاق های خوبی جذب میکنم.
کامنتم طولانی شده ولی این حس خوبی که دریافت کردم اول برای خودم ردپا گذاشتم بعد تعهدی که به استاد دارم تا از نتایج و اتفاق ها بگم هم اینکه شاید مثالی برای دوستان باش.
ذهن زمانی کنترل میشه که ما مسولیت اتفاقات زندگی رو به عهده بگیریم که ما خلق کردیم چه زشت چه زیبا
ووقتی که ما مسولیت قبول میکنیم ذهن چاره ای نداره وساکت میشه
من چند ماه پیش روی مسولیت صد درصدی روی خودم کار میکردم
یه اتفاق به ظاهر بد برام افتاد ،از سر کار برمیگشتم
ومیخواستم با ماشین بیام خونه رفتم داخل ماشین میخواستم استارت بزنم دیدم استارت نمیزنه ، رفتم جلو در کاپوت باز کردم دیدم باطری ماشین دزد برده، انصافا وقتی که این صحنه رو دیدم به هم نخوردم آرامش عجیبی داشتم ،
با پیاده رفتم به مغازه باطری فروش که باطری بگیرم ، باطری رو گرفتم ،مغازه دار اسرار کر د، من به پلیس خبر بدم من حتی نمیخواستم به پلیس هم خبر بدم خلا صه به اسرار مغازه دار به پلیس زنگ زدم ویلیس اومد یه چیزایی نوشت و رفت
بعد از یه هفته از اداره پلیس زنگ زدن گفتن سارق باطری رو پیدا کردیم میخواد پول بده رضایت بگیره ومن رفتم دیدم فقط من نیستم چندین نفر بودیم خلاصه اینکه وقتی آرامش داشته باشیم همه چی به خیر وخوشی تموم میشه مطمعن هستم اگه مثل اکثر افراد داد بی داد میکردم فحش میدام نه تنها پیدا نمیشد بلکه یه چیز دیگه ام هم دزد میبرد
با سلام و عرض احترام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته محترم و همه دوستان نازنیم در این سایت الهی،
چه فایل پر از برکت و آگاهی چه روز عالی رو شروع کردم با این دیدن این فایل و خوندن کامنتهای عزیزان خدارو هزاران بار شاکرم،
الان که به گذشته نگاه میکنم اتفاقاتی در کودکی و نوجوانی برام افتاده تا الان که 52 سالم هست هنوز روی افکارم تاثیر دارن و احساس من رو مدیریت میکنند،
یادمه وقتی نوجوان بودم یه بار بستنی میوه ای خوردم و بدجور مسموم شدم، اون شد تجربه بد من و تا این سن من حتی یدونه بستنی میوه ای هم نخورم و حتی وقتی فرزندم تصمیم داره که بستنی میوه ای بخوره با ترس و لرز براش میخرم و ترس تمام وجودم رو میگره وسعی میکنم از خریدن منصرف کنم،
تا حالا به این شکل بهش نگاه نکرده بودم که این احساس بد فقط بخاطر نجواهای ذهن است،
یادمه بچه که بودم از سفر که برگشتیم خونه دیدم لوستر اتاق از سقف جدا شده و افتاده کف اتاق و واقعه صحنه بدی بود و قطعا در اون زمان با صحبتهای اطرافیان هم شدت وخامت موضوع برام بیشتر احساس بد بوجود آورده که حالا بعد از گذشت شاید بگم 45 سال هنوز خودم اصلا زیر لوستر نمیشینم و وقتی بچه هام یا همسرم زیر لوستر میشینن ازشون درخواست میکنم جاشون رو عوض کنند و چقدر احساس بدی به من دست میده وقتی ببینم کسی زیر لوستر نشستن و هم وقتی ازشون میخوام جاشون رو عوض کنم،
با دیدن این فایل خیلی اگاه تر شدم که چرا بعضی وقت ها در شرایط مختلف احساسم بد میشه و الان با توکل به خدای مهربان و بخشنده تصمیم دارم بیشتر خودم رو بشناسم و با تمرکز به اتفاقات خوب به احساس عالی برسم،
بعد از دو سال عضویت در این سایت الهی و کار کردن روی خودم و گرفتن نتایج عالی به این یقین رسیدم تنها کاری که باید بکنم فقط باید نعمتهای خداوند رو ببینم شکرگزار خداوند باشم واحساس عالی داشته باشم.
خدا رو هزاران بار سپاسگزارم که شما استاد نازنین رو در مسیر زندگی من قرار داد که با آموزهاتون مسیر زندگی من رو عوض کردید.
استاد عزیزم شما یکی از دستان خداوند هستید در زندگی من و بینهایت از شما سپاسگزارم که وقت و زندگی خود را در این مسیر الهی گذاشتید وچراغ هدایت خداوند شدید.
همیشه تندرست و شاد و ثروتمند باشید.
ارادتمند
علی
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانواده صمیمی عباس منش
امروز بعد از مدت ها دوباره تعهد دادم که هر فایلی رو
گوش دادم توضیحاتش رو بخونم و کامنت بذارم براش
راجب موضوع این جلسه من یادم وقتی نوزده سالم بود یک کسب و کاری رو شروع کردم و 6 ماه براش زمان گذاشتم ولی از لحاظ مالی هیچ رشدی نکرد و من به این نتیجه رسیدم من نمیتونم خودم یک کسب و کار داشته باشم و هنوز که هنوز وقتی میخوام از کارم استعفا بدم برم سراغ علاقم میترسم که نکنه مثل قبل نتیجه نگیرم و شکست بخورم ولی الان میفهمم که اگر به این ترسم غلبه نکنم تا اخر عمر همینجوری مجبورم ادامه بدم و این برام منطقی شد چون دارم روی خودم کار میکنم این دفعه اشتباهات قبلی رو نمیکنم
این دفعه متفاوت عمل میکنم و متفاوت نتیجه میگیرم
برای بحث امتحان دادن من همه امتحانات زندگیم رو خیلی خوب پاس میکردم ولی یکبار که داخل دانشگاه یک امتحان رو افتادم دیگه حالم از هرچی امتحان دادن بود به هم میخورد و فکر میکنم به خاطر همینه که امتحان اینامم رو رد شدم چندبار
راجب بحث رابطه من با دوتا خانم وارد رابطه شدم و هر کدوم از رابطه ها یک هفته بیشتر طول نکشید و کات شد و من به این نتیجه رسیدم که اصلا نمیخوام برم توی رابطه و انگار ذهنم منو شکست خورده میدونه برای رفتن به یک رابطه جدید میگه نکنه اینم مثل قبلیا شکست بخوره الانه که دارم میفهمم چرا همش به خاطر خودمه به خاطر ذهن و باور های محدود کننده ای که دارم به خاطر این باوره که دخترا همشون و پول و زمان و انرژیتو میگیرن و تهش هم یک نفر دیگه رو به تو ترجیح میدن و رهات میکنن و خوبه که الان دارم اینو متوجه میشم و میخوام این باور رو در خودم ایجاد کنم که دخترا همشون فوق العادن و شخصیت رو به همه چیز ترجیح میدن
و وفادارن به ادم اینجوری روابط فوق العاده تری رو تجربه میکنم
یا یک مثال دیگه یکبار که داخل تکواندو از یک نفر شکست بدی خوردم به این نتیجه رسیدم که هیچوقت دیگه نمیتونم اینو شکست بدم و واقعا هم هیچوقت نتوسنتم ولی الان که این یک مقدار خیلی کمی درکش کردم این قانون ذهنو مطمئنم که میتونم بهتر عمل کنم میتونم با خیال راحت تر از کارم استعفا بدم میتونم با خیال راحت تری برم داخل رابطه و افرادی بهتری رو جذب بکنم میتونم داخل امتحانات موفق بیام بیرون به شرطی که بارها اینو به خودم یادآوری کنم که اگر یکبار
موفق نشدم ولی هزاران قبل موفق شدم پس این یکبار هیچ تاثیری نداره و موجب تنوع میشه و باعث میشه من قانون رو بهتر درک کنم و سریع ناامید نشم
در پناه حق باشید عزیزان
سلام استاد عزیزم من دقیقاً چندین بار این تجربه رو داشتم و اخیراً هم یک مورد بلاً به یک شهری مهاجرت کرده بودم که فکر میکردم به دلیل اینکه نتونستم مدت زیادی رو در اون شهر بمونم برای بارها بعد هر بار جربه ناموفق مهاجرت نمیگذاشت که من بتونم مهاجرت رو موفقیت آمیز انجام بدم. اما خوشبختانه با کار کردن روی خودم و حتی یک شخصی که بسیار آگاه بود تونستم این تله ذهنی رو ازش نجات پیدا کنم.
تجربه دیگر هم در مورد رانندگی بود که اولین فعهای که من رانندگی رو با ماشین جربه میکردم همه چیز خوب پیش میرفت اما یکی از دفعات موقع رانندگی متاسفانه نزدیک بود که به یک تیر برق بزنم و تصادف کنم همین باعث شد که من بیش از دو سه سال از رانندگی به طور کامل صرف نظر کن یک تجربه دیگر هم در این زمینه در مورد کنکور دارم که کنکور اولم رو به واسطه تغییر رشته خراب کردم و همین باعث شد که در سال بعد با توجیه خودم و تغییر باورهای محدود کننده بتونم با شرکت مجدد موفق بشم.
حالا این تله ذهنی رو بیشتر از هر موقعی باهاش آشنا هستم ولی خیلی مهمه که همیشه چرخهها و عملکرد مغزمون رو ر برابر ترسها و ناشناختهها همیشه بشناسیم و مراقب این باشیم که با یک تجربه ناموفق شکست یا اتفاق ناگوار نباید دست از رسیدن به اهداف و خواستههامون برداریم.
یکی از بدترین ریبهای ذهنی که من تجربه کردم این بود که به دلیل اینکه در دوران مدرسه دوستان ثروتمندی که داشتم از نظر اخلاقی اید ایدهآل نبودند و این باور در من تکرار شد به واسطه تلویزیون که ثروتمندان دمهای درست کار و با اخلاق نیستند به همین علت همواره با تکیه بر این باور که تنهایی بهتر از دوست بد است هرچند این دوست به دلیل رودیهای منفی است همواره از ایجاد روابط سالم با دوستان ثروتمند و به طور کلی هر هر رابطه صرف نظر کردم.
بینهایت خداوند را سپاسمندم بابت آشنایی با استاد عباس منش و گاهیهایی که در زندگی با عمل به آنها توانستم ضمن شناسایی این هها و فریبهای ذهنی با عمل به شانهها و آگاهیها زندگیم را به لطف الله دگرگون کنم.
فاطمه سادات
سلام استاد زیبای من
میتونم دیگه با اطمینان بگم من خیلی تغییر کردم نسبت به قبل.
چند روز پیش با الیاس جان دفتر های قدیمیمون رو بررسی میکردیم و متوجه شدیم چهمه تفاوتی داریم.
لیست بدهکاری ها،قسط ها،درخواست هاو آرزوهایی که الان داخلش هستیم،شرک ها و توسل بستن به این و اون رو داخل دفتر هامون دیدیم.
من الان دارم به وضوح،جواب متفاوت جهان به فرکانسهای تغییر یافته ام رو میبینم.
اینکه خیلی چیزهایی که حتی ننوشتم و فقط بهش فکر کردم و شد.
من رهاتر شدم.بسیار خونسرد،آروم و مهربان.
از زمانی که شروع کردیم با همسرم روی خودمون کار میکنیم 3 سال میگذره.
اون زمان با کتاب معجزه شکرگزاری شروع کرده بودیم.
خاطرات اون زمان رو که مرور میکردم دیدم بودم توی همه ی رفتارهای تغییر نیافته ولی شکرگزار هم بودم.
3 سال پیش یادمه میرفتم مسجد و هیئت مثل همیشه و دفتر سپاسگزاریم رو هم به همرام داشتم.
بابای من از مداحان بزرگ شهرمونه و ما از بچگی و نسل در نسل در عمق عقاید مذهبی بودیم.
همون حجاب،همون نماز خوندن ها و همون رفتارها.
سال دوم تغییراتم واسه خونه بابام چادر میپوشیدم،نماز رو الکی میخوندم ،مسجد رو خیلی کم میرفتم و کم کم نرفتم.
واسه مراسم نخل گردانی روز عاشورا الیاس نیومد ولی من بخاطر ترس از اینکه خونوادم چیزی بگم و اینکه حلما دوسداره ،با حلما رفتم.
یادمه حلما حالش بد شد و من همونموقع توی همون فرازونشیب ترسها و نجواها،گفتم ببین حلما حالش بد شد.این یه نشونه اس.
از اولی که شروع کردیم به تغییرات کلی رفتو آمدهامون کم شده،وقت واسه تمرینات و دوره ها میذاریم،مراقبه ها،تنها بودن ها،اهرم رنج و لذت ها و…
و حالا امسال که سال سوم تغییرات منه.
فهمیدم خیلی خوب روی خودم کار کردم.
امسال کلا نه هیئت رفتم نه مسجد و نه نماز فیلم بازی و بدون چادر میرم خونه مامانم البته با پوشش در عرف شهرستانمون.
بابام شب عاشورا به من زنگ زد و گفت نبودید این مدت.کلا شما رو ندیدیم تو مراسمات.
گفتم بله.بیشتر تو خونه هستیم و مطالعات انجام میدیم.
گفت :فردا چی؟روز عاشورا نمیاین؟
تو دلم گفتم الکی بگم شاید بیایم.انشالله.
ولی محکم و مهربان گفتم نه نمیایم.
گفت چرا؟
گفتم دیگه.و اصلا خدا دلهارو نرم کرد و بابام کشش نداد و گف دلمون تنگ شده ببینیمتون و منم گفتم حتما میایم دیدنتون و تمااااام.
این من بودم.
روز عاشورا که یکی از مهمترین روزهای عمرم بوده.
و چند روز بعد رفتم دیدن مامان و بابام و بابام منو بغل کرد و بوسید و گفت دلمون تنگ شده بود.کم میبینمت.
فقط گفت فضولیه تو کارت ولی من نمیدونم چرا روز عاشورا نیومدی عزاداری.
منم گفتم اعتقاد شخصیه.
و تموم شد.
و برام آرزوی موفقیت کرد.
بابای من که مداح بزرگ شهرمونه،همه مردم خونواده مارو تو مراسمات میدیدن،بابام کلی مداحی میکنه و واسه نخل گردانی روی نخل میشینه و همه مردم رو به مراسمات دعوت میکنه،منو کاری نداش.
طبیعیه که همون یک جمله رو بگه.
الیاس میگه در شرایطی که خونواده تو دارن بنظر من بابات اصلا حرفی نزده.اصلا انگار ساکت بوده.
و من چقدر زیاد تر شده سپاسگزاری هام،حال خوبم،پیشرفت در حرفه موردعلاقه ام،از بعد ازینکه دیگه واسه کسی کار نکردم تونستم مقداری درامد داشته باشم و کلی حال خوب.
میگفتم من تو خونه هستم و این خونه داری که کارای معمولیه.چه درامدی میتونم داشته باشم.
یک درامد کوچیکم اینه که الیاس دیگه پول به آرایشگاه نمیده و من موهاشو کوتاه میکنم و به من هزینشو میده.
تازه خوشحالم هس که بدون گرفتن وقت قبلی و با شورت خونگی و آخر شب یا تعطیلات و هروقن که بخواد،آرایگرش در خدمته :)
یک کار دیگه اینکه محصولاتی مثل کشک بجای اینکه بخریم خودم درست میکنم.
و کار دیگه اینکه قسمت تئوری حرفه ی مورد علاقه الیاس جان،با منه.و آماده کردن فایل ها و مطالب و دسته بندی و مدیریت کانالشو انجام میدم.
من به این کار علاقه دارم ولی برعکس الیاس زیاد تئوری نیس و عملیه.
خلاصه که در و تخته هم باهم جور شدم و من مسئول فنی هستم و یه درامد دیگه.
یه لاین پیاده روی هست تو شهرمون بسیار زیبا و تمیز و طولانی و سرسبز.مثل یه تونل سبز که خیلی زیباست.حدودا 10 ساله که ساخته شده و ما امساله که اونجا پیاده روی هرروزه میریم.
الان از خودمون میپرسیم که این لاین که همون لاینه،این شهر که همون شهره،این بدن ها که همون بدن هاست.پس چی عوض شده؟
بله، ما عوض شدیم.
با قانون سلامتی بهترین و با کیفیت ترین روغن و تخم مرغ محلی و گوشت ارگانیک وارد خونمون میشه.
پول همون پوله،روستاهای اطراف هم از قبل بودن،یخچال ما هم همون یخچاله ولی ما عوض شدیم که فهمیدیم فقط سیر شدن کافی نیست،بلکه با مواد سالم سیر شدن مهمه.
این فایلتون دقیقا درباره ی جریان دیروز ماست که تو مسیر رفتن به چشمه برای آوردن آب،رخ داد.
تو مسیر یه آقایی از مشتری ها به الیاس جان زنگ زد که آقا چرا گرون حساب کردی باخانم من.اگه من خودم بودن نمیذاشتم همچین کاری کنی.من راضی نیستم و …
الیاس جان فروشگاه تخصصی ترمز و عیب یابی ترمز داره.البته حرفه مورد علاقه اش نیست ولی اول باید همین کار رو به خوبی به اوج برسونه.نصف روز رو مشغول این کاره برای راه درامد.
و نصف دیگه ی روز رو مشغول مطالعه ی اساسی در حرفه مورد علاقشه که درامد کمی ازش داره.
خلاصه
به خوبی جواب اون آقا رو داد و گفت بزرگوار منکه فقط لنت ندادم،کلی کار دیگه هم انجام دادم.یکی یکی کارها و تعویض قطعات و عیب یابی که انجام داده بود توضیح داد.و در نهایت مبلغی هم که تخفیف داده بود.
آقاهه کاملا توجیح شد و متوجه شد که برداشت درست نداشته.
تماس تلفنی که تموم شد ،الیاس گفت این یه تضاده که دیگه این شغلو جم کنم کم کم.اینجوری نمیشه.
من گفتم تو کلی درامد داشتی،کلی مشتری خوب داشتی،کلی نفرات اومدن که هیچی نپرسیدن و حتی بیشتر از اون چیزی که مبلغش بوده واست کارت کشیدن.
استاد گفته هر اتفاقی میفته ببینید چه درسی میخواد به شما بده.
گفتم من یه برگه طراحی میکنم واسه لیست کارایی که انجام شده.مثل فاکتور.
پایینشم مینوسم من توافق میکنم کار انجام شده رو قبول دارم .
گفتم ازین به بعد هر مشتری خانوم یا مشتری که ماشین از خودش نیست،ازین برگه ها پر کن و بهش بده.
جلوی دردسرهای بعدی رو بگیر.
گفتم خدا میخواد یه قدم بیشتر برداری بسمت به اوج رسیدن فروشگاهت.
یا مثلا ما قرار گذاشتیم چند روز اول هرماه رو فستینگ بریم.من سری قبل حالم خوب نبود.
نگفتم پس دیگه فستینگ واسه من بده.
ما املاح امریکایی سفارش دادیم در طول ماه بهتر برنامه رو رعایت کردیم و الان میدونم میتونم خیلی خوب فستینگم رو انجام بدم.
یا به مشکلاتی که تو سیستم میخورم نمیگم این کار بدرد من نمیخوره.چون من اصلا رشته ام این چیزا نبوده و پرستاری خوندم.
ولی به ذهنم میگم طبیعیه این مشکلات چون من تازخ دارم یاد میگیرم.اتفاقا به نسبت موقعیتم خیلی هم پیشرفت خوبی دارم.
یا اگه سردی در رفتار از کسی ببینم نمیگم پس کلا مسیر اشتباهه.هنوزم که فلانی با من خوب صحبت نمیکنه.
میگم شاید اون روز حالش خوب نبوده،همیشه که خوب صحبت میکنه و این منم که هنوز باید روی خودم کار کنم.
به به همین الان چشمم افتاد به عدد زیبای ساعت11:11.
بله.خدا میگه درسته.مسیر درسته.ادامه بده و هر روز از دیروزت بهتر باش تا باز سال بعد خاطرات امسالو مقایسه کنی و تحولات رو ببینی.
من واقعا راضی هستم.همه چیز خوبه.همه چیز اینقددددر خوبه که گاهی هق هق کنان گریه میکنم جلوی دفتر سپاسگزاریم.
هرجا و هر کس رو میبینم،خوشحالم و امیدوارم.
کم کم دارم یاد میگیرم و سعی میکنم واسم جا بیفته که من و جهان و همه خدا هستیم.
خیلی خیلی سپاسگزار شما هستم استاد خوبم.
واقعا دوستون دارم و لذت میبرم از دیدن و شنیدن چهره و صدای الهیتون.
به نام خداوند مهربان که هر چه داریم از آن اوست
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان و دوستان گرامی
من خیلی خیلی از خداوند و استاد عزیز سپاسگزارم برای این فایل پر از آگاهی و مطالب زیبا
من 15 سالمه و از 12 سالگی با شما آشنا شدم و فایل هاتون رو گوش میکردم و یاد میگرفتم اما هیچ وقت برای موفقیت یا اتفاق هایی که دوست داشتم رخ بدهد هیچ قدمی برنمیداشتم
اما الان خیلی جدی سعی دارم باور هام رو تغییر بدم و خالق زندگی خودم باشم
از وقتی این تصمیم رو گرفتم از طرف خداوند ادم ها و شرایط های خیلی خوب و شگفت انگیزی دارن میان و به موفقیت من کمک میکنن و واقعا سپاسگزارم
این اولین کامنت من تو این سایته قبلا فایل هاتون رو گوش میکردم اما نه عضو سایت بودم نه کامنتی میزاشتم
اما الان که واقعا دارم روی باور هام کار میکنم خیلی خیلی برای کامنت گزاشتن روی سایت ذوق داشتم و میدونستم این یک تغییر و تجربه خیلی عالی میشه و به خاطر همین موضوع که ممکنه از دید بقیه کوچیک به نظر بیاد برای من خیلی ارزش داشت
واقعا خوشحالم که تونستم توی همین سن بتونم روی باورهام کار کنم البته که هیچ وقت برای شروع دیر نیست
خیلی برای واقعا قدم برداشتن با شما دوستان و استاد عزیز خوشحالم و هیجان دارم
دوست داشتم یک کامنت برای شروع روی سایت قرار بدم و با بی تجربه بودنم مقابله کردم و این کار و انجام دادم
استاد خیلی ممنونم برای این فایل عالی و بهترین ها رو برای شما آرزومندم
سلام پارمیدا جان
من تحسینت میکنم واقعا همینکه پا روی ترس هات گذاشتی و شروع کردی به کامنت نوشتن بدون که اتفاقات بزرگی را رقم زدی و ازت میخواهم این کار را ادامه بدهی تا معجزاتشو ببینی واقعا اگر از این سن کم شروع کنی روی باورهات کار کردن پایه و اساس زندگیت رو روی یک فنداسیون محکم بنا کردی
در پناه ایزد منان شاد و سلامت باشید
سلام به هم فرکانسی های عزیز
من دو روز قبل از اینکه این فایل بیاد رو صفحه دلم یه تغییر اساسی میخاست اما دیگه به لطف خدا استاد جان تهیه کردن و اینجا کامنت مینویسم
بزرگترین مسئله و مشکل من رابطه با همسرم هست
بعد ده سال زندگی تازه این روزها متوجه شدم که چقدر زندگی من و احساسات من در مورد همسرم شبیه مادرم هست
منی که دو ساله عضو سایتم و از لحاظ مالی و شروع کردن کار پیشرفت کردم
مادرم تمام بیست سالی که خونش بودم روز و شب فقط از دست پدرم مینالید و با اینکه من همیشه بهش میگفتم مامان ،بابا به این بدی که تو میگی نیستا اما زیر بار نمیرفت و مدام غر میزد و میگفت اگه بابات این رفتار را رو نکنه زندگی ما خوب میشه
این در صورتیه که زندگی مادرم و زندگی خودم از لحاظ ظاهری از همه بهتربود و هست
هشت سال همسرم با من بدترین بدترین رفتار رو کرد و واقعا هم لابه لایه اونها خیلی بهم عشق ورزید اما من عوض اینکه مسئله رو ریشه ای حل کردم هر بار تو سایت ها دنبال سیاست های زنانه میگشتم که لباس مناسب بپوشم یا….ولی اینا همش چرته
تا چیزی اصولی و ریشه ای تغییر نکنه هیچی حل نمیشه
همسرم که فهمیده بود و درست هم متوجه شده بود که من از بس بهش احتیاج دارم و وابسته ام که نمیتونم پامو از خونه بذارم بیرون
من از همه چی میترسیدم و اینو خوب فهمیده بود
و دوسال پیش با یک اقدام رسمی خیلی خوب متوجه شده که من دیگه اون آدم سابق نیستم که هر بلایی بخاد سرم بیاره
این شجاعت و باور به اینکه من لایق زندگی بهترم رو از استاد گرفتم و اقدام کردم
و الان دو سال گذشت و زندگی من ده ساله شدم و این حرفو که دیگه همه چی بذار تموم بشه همسره منه_چون من از اون روز عوض اینکه آره ببینم همسرم تغییر کرده و رو به بهبوده؛منم کمک کنم و زندگی رو بهتر کنم
من شروع کردم به لجبازی و دادو بیداد کردن و حاضر جوابی محض
البته تا یک قسمتی به خودم حق میدم چون به شدت از زندگی قبلی و ایشون متنفر بودم و میخاستم انتقام بگیرم
اما از یه جایی به بعد دیدم که فهمیده اشتباه کرده و میخاد تغییر کنه اما من تصمیم اشتباهی گرفتم
اما از دوروز پیش خواستم تغییر کنم
خیلی دوست دارم دوره عزت نفس رو بگیرم
با شرایط مالی الانم نمیتونم به دوره احساس لیاقت فکر کنم
ولی متوجه شدم چند تا مسئله اصلی دارم
دوست دارم دوستانی که عزت نفس و احساس لیاقت رو تهیه کردن لااقل بهم بگن آیا اشتباهاتی که از خودم پیدا کردم درسته یا نه
یک اینکه:خیلی خیلی صبرم در مقابل همسرم کمه و سریع دادو بیداد میکنم_تو محیط کار اصلا اینطوری نیستم و همیشه به خوبی های مدیرو همکاران توجه میکنم و همه چی عالی پیش میره
دو اینکه:عزت نفس خیلی پایینی دارم
یعنی واقعا خودم رو نادیده میگیرم؛همسرم وقتی میخاد یه مهمون ناخوانده بیاره اصلا اصلا نه مقاومت میکنم نه بعدش میگم چرا این کارو کردیاسمش رو هم گذاشتم من زن زندگی ام و باید هوای شوهرم رو داشته باشهاما درونن میدونم یک ترسه،از اینکه اگه یه روز خانوادم یا یکی از فامیل ها هم اومد همسرم حرفی نداشته باشه
اما وقتی من میخام با یکی قرار بذارم و بیاد خونه ،همسرم کلی قاعده و قانون میذاره که یه طوری باشه من اذیت نشمساعتی باشه که بیرون باشم_توجیه کن طرف رو که سر ساعت مقرر بره و ….
بعد این همه سال که به همه جا چنگ زدم تازه دو روز پیش فهمیدم اصلی ترین موضوع من اینه که اصلا برای خودم ارزش قائل نیستم و همسرم هر چی میگه یه جوری خودم رو قانع میکنم ولی میدونم ترس دارم
کاش خداوند هدایتم کنه بتونم این دوره باارزش رو تهیه کنم که استاد بارها و بارها گفته اساسی ترین و پایه ترین دوره ست
سلام
چرا با همسرتون نمی تونید مثل همکاران رفتار کنید و زود عصبانی میشید؟
چون آنقدر از همکاران خاطره بد تو ذهن تون نیست ولی از همسرتون خاطرات بدی دارید که باعث واکنش اتوماتیک شما میشه
راه حل چیه ؟
باید روزی حداقل یکساعت به مدت چند ماه یا حداقل 21 روز شما با کاغذ و قلم بشینید و شروع به نوشتن کنید و بعد پاکنویس کنید
1 خوبی های همسرتون و مزایای زندگی با ایشون
و دوم این باور که هر چه در این زندگی تجربه می کنید را خودتون جذب کردید و مسولیت زندگی تون را به عهده بگیرید
دقت کنید حکایت تفاوت سیب با پرتقال هست
رفتار همسر شما نه خوبه نه بد مثلا سیبه و شما سیب دوست ندارید و پرتقال دوست دارید
سیوال درست این نیست که چرا همسر شما اینطور رفتار می کنه ؟
سیوال درست اینه: این رفتار در زندگی شما چه می کنه؟
مثلا دزد هست کسی نمی تونه منکر وجود دزد بشه اما دزد تو زندگی ما بودن یا نبودنش با خود ماست
سعی نکنید رفتار همسرتون را درست کنید این کار همونقدر مسخره است که شما توقع داشته باشید سیب مزه پرتقال بده
خب شما نباید از اول سیب را انتخاب کنید
با کار کردن روی خودتون و احساس مسوولیت وتمرکز روی نکات مثبت خودتون و همسرتون اروم اروم از مدار قبلی خارج میشید و وارد مدار جدید میشید
اگر همسرتون باشما تغییر کرد که چه بهتر وگرنه از هم به اسانی جدا میشید
موفق باشید
سپاسگزارم آقای اطمینان
بله دقیقا خودم جذب کردم
میدونید چیه ؟؟بارها و بارها گفتم باید جدا شم اما وقتی فقط کمی دقت میکنم میبینم همسرم خیلی خیلی خوبی داره
وقتی کمی سبک سنگین میکنم زندگی با ایشون و بدون ایشون رو میبینم اونی که ضرر میکنه منم
چرا نمیتونم بگم نیست ویژگی هایی که دوست ندارم ،اما تازه متاسفانه بعد از ده سال زندگی عمیقا فهمیدم که من خیلی تو زندگی اجازه دادم دست کم گرفته بشم و برای خودم برای زمانم برای انرژیم ارزش قائل نشدم
وقتی به محض اینکه همسرم دیر جواب منو میده یا در انرژی نیست سریع گارد میگیرم و میخام همه چی رو تو نیم ساعت جمع و جور کنم و اون باید بشه شادترین آدم و خیلی وقتها همین کار باعث درگیری شده
امروز جمعه بود و همسرم از صب کاملا خواب
چون این روند چندین جمعه ست تکرار میشه وهفته های قبل خودخوری میکردم حسابی و دست و دلم به کاری نمیرفت و ملی غرغر و کلی گریه و دادو بیداد و آخر سر هم دعوا
اما امروز چندین بار صدا زدم دیدم جواب نداد دیگه برام مهم نبود نه نمایشی_هر چند که واقعا سخت بود اما گفتم به هر حال باید از جایی شروع کنم
میخام از این به بعد نه مثل تمام قول هایی که در گذشته به خودم دادم که تو باید سعی کنی زن خوبی برای شوهرت باشی نه؛میخام واقعا روی خودم کار کنم تا شخصیتم تغییر کنه
منی که از قعر جهنم فقط به لطف الله الان تبدیل شدم به بهترین مدرس شهر و تو برنامه و اهدافم دارم چندین سال بعد بشم مدیر آموزشگاه خودم ،باید بتونم یه شخصیت مناسب مدیر بودن پیدا کنم
دقیقا مثل مدیر آموزشگاهی که الان میرمیه خانوم آروم که توی همه ی لحظات خونسرد و متشخصهبهترین رفتارها رو با مدرس هاش انجام میده و خیلی پخته ست
پس نه برای شوهرم برای خودم و آیندم باید بتونم کار کنم
وقتی یه مسئله ای تو زندگیم بوجود نیاد که میترسم از واکنش همسرم و باهاش درمیون نمیذارم و اون ناراحتی از یک رفتار خودش یا خانوادش رو ماه ها به دوش میکشم چطور چند سال بعد تو بیزنسم با کلی آدم صحبت کنم
برای اشکالاتشون انتقاد کنم
چطور میتونم سر یه سری مسائل باهاشون حرف بزنم
نکنه اون موقع هم میخام دادو بیداد کنم؟؟نکنه اون موقع هم از ترس مدرس های خودم یا ….مسائل رو مطرح نکنم؟
الان زاویه نگرش قشنگ رو حین نوشتن همین کامنت فهمیدم البته که خداوند بهم لطف داره
فقط دو روزه که عمیقا میخام عزت نفسم رشد پیدا کنه و خداوند داره بهم با مثال های منطقی هدایتم میکنه
خداوندا شکرت
الان میفهمم چرا اون نگرش رو نسبت به خانم شایسته داشتم تو بعضی از فایل ها
گاهی احساس میکردم استاد نسبت به خانم شایسته کمتر توجه میکنه_یا یه جاهایی حرفش رو قطع میکرد یا اون خواسته ای که خانم شایسته داشت رو انجام نمیداد و میگفت فعلا نه….
بعد من میگفتم واااا…چرا استاد همچی کرد….الان من بودم چقدر عصبانی میشدم و جلوی این همه آدم که دارن فایل رو میبینن کلی خجالت میکشیدم
حالا میفهمم چرا…خانم شایسته به اصطلاح ککش هم نمیگزید…چون خودش رو قبول داشت
چون حالش بستگی به تایید یا عدم تایید دیگران نداشت
چون عمیقا خودش رو دوست داشت
آره…واقعا بسه…البته که واقعا واقعا سخته فقط خداوند کمکم کنه_کمک خداوند که فقط در جهت ثروتمند شدن و افزایش مشتری نیست
میخام ریشه ای تغییر کنم
خداوندا کمکم کن بتونم ادامه بدم
اینبار نه برای دل شوهرم،یا زن بهتری براش باشم
برای اینکه کلا آدم بهتر و خداگونه ای تر باشم که سریع واکنش ندم
باسلام خدمت شما زهره خانم
منم مسئله شما رو داشتم چندسال
از وقتی وارد سایت وشروع ب کار کردن روی باورم کردم رفته رفته هربار همسرم تغییر کرد وبرای هر تغییر کوچک سپاسگذاری کردم از خداوند
روی خودتون کار کنید نشانه های کوچک را ببینید وتایید کنید وجلو برید تغییر ایجاد میشه اگر تا بحال تغییر ایجاد نشده اینکه شما روی این موضوع وقت وانرژی نذاشتید اولین موضوعاتی ک من روشون کار کردم همین مسائل بود چون خیلی رو مخم بود و اینکه داعم مادرم توگوشم میخوند شوهرت مثل پدرته پدرت فلان فلان عیب رو داره تمام پولاشو خرج خانوادش میکنه اما من دیگه گفتم نمیخام مثل مادرم قربانی شرایط باشم هرچی اون میگه بپذیرم بلاخره بقول استاد هم اون هم من میخایم زندگی کنیم برده ک نیستیم وشروع کردم هرروز درخواست میکردم ازش اینو میخام اونو میخام
وشما همه چیز رو پذیرفتید دقیقا مثل من
اما یکروز من خسته شدم ورفتار جدید نشون دادم که نه من هم مثل تو آقای همسر خاسته هایی دارم
دوره عزت نفس رو هم پارسال خریدم
عید سال مادرم و داداشم اومدن خونمون یکماه موندن همسرم رفتاری فوقالعاده داشت
چقد خوب بود من تعجب کردم
چقد احترام گذاشت ک من نذاشتم چقد رابطه همسرم با اونها ک اینقد سرد بود عالی شد
همسرم با دست خودش غذا درست میکرد وجلوی آنها میگذاشت
وبرای مادرم هدیه خرید گف مادرت اومده خونمون زحمت کشیده کمکت کرده باید هدیه تقدیمش کنیم
اصلا من تا یکسال پیش حتی فکرشم نمیکردم تا این حد تغییر کنه همسرم ک مادرم گف شوهرت چقد ب حرفت اهمیت میده خیلی خوب شده بابات کجا وشوهرت کجا البته من باز هم خاسته هام بزرگتر شده ومیگم باید بیشتر تغییر کنم یا شرایط بهتربشه وگرنه همیشه ب خودم میگم فاطمه تو باید بپذیری اگر او تغییر نکرد جهان تورا ب سمت دیگه ای جای بهتری میبره بایک شخص مناسبتر وهمش توی روند بهبود هستم ک خیلی جای کار دارم روی وابستگی هام
اصلا درمورد هر موضوعی تغییر کردم اونم عوض شد
چقد مهمان دعوت میکرد الان اصلا مهمانی تا من قبول نکنم دعوت نمیکنه اصلا خودش میگه منو تو بچه هامون بریم تفریح
و ارتباط مارو با تمام افراد نامناسب قطع کرد ک اصلا خودم متعجب شدم
فقط تنها شخصی ک میات سرمیزنه مادرش هس ک 10 روز یکبار میات پدرش چندماه یکبار
خونه برادرش چندین ماه یکبار بیان بیشتر هم سر زدنی هس ک قبلا تلفن میزنن ک مزاحم نباشیم واین حرفا وگرنه هیچکس دیگه ای نیس
امیدوارم کامنتم برای شما مفید واقع بشه
برات آرزوی موفقیت دارم
سلام به استاد عزیز واقعا حرفاتون عالیه
استاد فایل های رایگان هیچ دست کمی از دوره هاتون نداره
واقعا الگوی عالی هستید ،شما و مریم جون
میهمان که چه عرض کنم شدین جزیی از خانواده ما ،ما از صبح تا شب فایل هاتون رو گوش میدهیم ،و شب هم سفر به دور آمریکا ،زندکی در بهشت را میبینیم .
و فقط روی فایل های شما تمرکز داریم
و نتایج عالی گرفتیم
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب
برای بار دوم است که در حال شنیدن این فایل فوق العاده هستم
من با ورودی هایی که به ذهن خودم می دهم می توانم زندگی عالی و فوق العاده ای را برای خودم بسازم
درک من از قوانین این جهان به من کمک می کند تا بهتر بتوانم زندگی خودم را شکل بدهم
یادم باشد که اتفاقات بد زندگی من حاصل افکار و باورهای خود من است
یک بار اتفاق بد
یک بار حادثه ناگوار
یک بار جریان جوری پیش برود که خالی از ذهن من باشد
دلیل بر این نیست که باز و باز اتفاقات بد برای من رخ بدهد
کارکرد ذهن اینگونه است که تمام حال خوبی ها را فراموش می کند ولی یکبار یک اتفاق بد را فراموش نمی کند و همان یک اتفاق را برای من در جریان زندگی بزرگنماییی می کند
جوری برای من وانمود می کند که انگار باز و باز قرار است آن اتفاق بد رخ بدهد
این باور به من می گوید که دیگر دست به آن کار نزنم ولی من باید با توجه به تکرار اتفاقات خوب قبلی خودم به ذهن خودم بگویم قرار نیست که این اتفاق باز رخ بدهد
نتایج خوب قبلی خودم را نشان خودم بدهم
به خودم بگویم همانطور که دفعات قبل موفق شده ام پس باز هم می توانم موفق بشوم
این درس را واقعا باید برای خودم بزرگ کنم
هر چه بیشتر به بدی ها توجه کنم از همان دست بیشتر و بیشتر برای من رخ می دهد
دلیلی نیست که من بخواهم بترسم
توجه خودم را بگذارم روی اتفاقا خوب گذشته و اینگونه ذهن خودم را کنترل کنم
واقعا این روند و این گونه کار کردن سبب می شود که من همیشه حال خوب داشته باشم و آرامش برای من همیشگی خواهد بود
بارهای بار من درخواست های خوبی داشتم و موفق بوده ام
حال اگر یک بار درخواست من رد شده باشد دلیل بر این نیست که دیگر نباید آن کار را ادامه بدهم
همه چیز در ذهن من و افکار من رقم می خورد
مهمترین کار این است که باید ذهن خودم را کنترل کنم
مهمترین کار این است که باید موفقیت های خوب گذشته خودم را ببینم و به خودم بگویم من قبلا هم موفق شده ام و دلیل نیست که الان باز هم خراب بشود
وقتی که می خواستم قهوه را دوز گیری کنم بارهای بار به خوبی این کار را انجام می دادم ولی گاهی اوقات خراب می شود آنهم به این دلیل که حواس پرت داشتم
اما این سبب نمی شد که ناامید بشوم و باز و باز ادامه می دادم و در نهایت بالاخره موفق می شدم
همه چیز در دستهای من است
همه چیز به خودم باز می گردد
یادم باشد و یاد بگیرم که بادیدن موفقیت های قبلی خودم بتوانم ذهن خودم را در مورد های بدی که داشتم کنترل کنم
چجور می توانم خودم را بهبود بدهم؟
چجور می توانم کاری کنم ایراد خودم را برطرف کنم؟
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای ممکن ها
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام خالق زیبایی ها
سلام به استاد زیبای من و مریم جان عشق
استاد چقدر به موقع این فایل اومده و چه موقع بهش گوش دادم ،
میدونید آبان کجام ؟روبروی تالاب نیلوفر بابل،حتما تو اینترنت بزنید بالا میاره ،هر چی از زیبایی این گل نیلوفر بگم کم گفتم ،راستی دیروز بخاطر کنترل ورودی ذهنم چند تا قسمت سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت دیدم ،زندگی در بهشت فک کنم قسمت های 141 بود که شما و مریم جانم داشتید به اون پرنده های لب ساحل غذای اضافه میدادین و من توجه بسیار کرده بودم و الان دیدم بالا سرم کلی از اون پرنده میخونن خدایا شکرت.
بگم که چرا اینجام
استاد من تو روابط به مشکلاتی برمیخورم با همسرم ،خیلی خیلی بهتر شدم ولی خوب پاشنه آشیل دائم باید کار کنم و احساس ارزشمندیم بیشتر کنم.
من از اوایل ازدواج بخاطر اختلافات خانواده همسرم و کلا سبک مذهب و شیوه زندگی با خانواده همسرم متفاوت بودم تا حدی که همسرم بی نهایت رو غریبه 6ا گیر میداد همش بحث و دعوا ولی خودش فیلم های پورن نگاه کنه یا بیرون میرفتیم به خانما نگاه دیگ داشت ولی من که کلا از بچگی مثل پسر بزرگ شدم و همش تو جمع مردا بودم از خاله زنگ بازی خانما خوشم نمیومد برام سخت شده بود.
همسرم بسیار رفیق باز بود از همون اوایل نامزدی،تلاش مستمر داشتم همش به خودم میگفتم من آدم تاثیر گذارم و یکبار دوست همسرم برگشت بهم گفت با وجود تو همسرت خوب شده.
خلاصه این الگو ها و بحث ها ادامه داشت تا یک روز که با قوانین آشنا شدم از اون روز به همسرم گفتم من به سبک خودم زندگی میکنم همونطور که دوس دارم مگه چند وقت زندگی میکنم راحت تر شدم بیخیال تر شدم رها تر شدم
الان چند سال چادرم با دل خودم کنار گذاشتم هر جور دوس دارم هستم قبلا ناراحت میشد وقتی توجه نکردم الان دیگه بیخیال تر شده .
ولی یه پاشنه آشیل دارم اینکه من عاشق رابطه ای مثل شما و مریم جان ،کاملا رها ،اینکه اکثر جاها با هم میرید ،تفریحتون باهم،با هم میگید و میخندید،با هم تو کارها مشورت میکنید ،و گاهی اوقات تنها هستیدو…
و تو ذهنم همش اینا رو از همسرم میخوام
وبه لطف الله استاد زندگیمون از صفر به 60 رسیده خیلی تغییرات داشتیم و میبینم که اون چیزای که دوست دارم یکی یکی داره تو روابطمون پیش میاد مثلا همین آزادی و رهایی،الان تنها اینجام قبلا اصلا جرات نداشتم بس همسرم شکاک بود ،یا اینکه تا سرکوچه اجازه بگیرم،
یا اینکه تنهایی مسافرت رفتم،
یا اینکه ماشین دستم هر جا دوست دارم میرم
هر لباسی دوس دارم میخرم
سرویس مدارس شدم
یا همسرم خودش با باشگاه میره همونی که من دوست دارم چون خودمم تو قانون سلامتی هستم 6م ورزشکارم
یا اینکه هر وقت درخواست پول کنم بهم میده دلیلش زیاد نمیپرسه در حالی که قبلا برای 50 تومن یک هفته باید اصرار میکردم میگفتم برای چی میخوام
یا اینکه کلا رفیق بازیش کنار رفته شاید سالی چند بار باهاشون بیرون بره
ولی من چند وقت بود که دلم میخواست بریم تو دل جنگل چادر بزنیم یک روز باشیم چند روز پیش بهش گفتم و دیشب که بچه هام خونه خاله شون بودن بهترین موقعیت بود وقتی غروب اومد خونه حالش اوکی نبود گفت حوصله بیرون رفتن ندارم
تو دلم گفتم اشکالی نداره حتما خدا موقعیت بهتر برام پیش میاره خلاصه من کلا دوست دارم پنجشنبه ها بیرون باشم حتی با ماشین بریم بیرون دور برنیم
بعد انتظار اینو داشتم همسرم خودش بگه بریم بیرون دور بزنیم که نگفت و یکی از دوستاش زندگ زد برنامه ماهیگیری شبانه گذاشتن چنان سر کیف اومد و میخندید که نگو
حالا من اینجا به خودم اومدم گفتم رویا جان داری رو دوره عزت نفس کار میکنی بعد برای تفریح محتاج یکی دیگه هستی
همسرم کلا اوکی شده با خونه موندن و سرش تو گوشی باش ولی من نه .
بعد گفتم چرا اصرار داری که همه جا همسرت باش تو لذت ببر هر وقت همسرت تو فرکانس تو اومده با هم هم مسیر میشید .
فعلا در حال حاضر توجه به همین نکات مثبت که در زندگیت به وجود اومد بکن شکر گزاری بکن تا بهتر از این پیش بیاد.
همسرم رفت ماهیگیری ساعت 11شب و 8صبح برگشت
دیگ گفتم پاشو پاشو به نزدیک ترین جای که زیباست برو تنهایی لذت ببر پیاده روی کن ذهنت باز و رها کن
اومدم اینجا فایل چگونگی قرار گرفتن فرکانس و فایل جدید گوش دادم دقیقا مرتبط با قضیه ام بوده.
من چیکار به دیگران دارم
بابت این فایل باید بگم من این همه نکات مثبت تو همسرم دارم میبینم اگه هر چند وقت این اتفاق میافته اول از همه مقصرش خودمم چون هنوز گذشته همسرم تو ذهنم میچرخه و همش بهم میگ همسرت اهل بیرون رفتن با زن و بچه نیس و عاشق دوستاش
اگه من رها کردن دوس دارم باید رهاش کنم هر جور دوس داره لذت ببره
الان خیلی آروم ترم خداروشکر میکنم این تضاد به وجود اومد تا من یه پله بالاتر برم
و یه حسی بهم میگه در کنار دوره عزت نفس و 12 قدم دوره عشق و مودت کار کنم
چون بیشترین پاشنه آشیل من همسرم و بچه هامن .
چون من با دیگران ارتباط خاصی ندارم کل ارتباطم همین 3 نفر هستن و هر چقد بتونم ذهنم در برابرشون آروم تر نگه دارم اتفاق های خوبی جذب میکنم.
کامنتم طولانی شده ولی این حس خوبی که دریافت کردم اول برای خودم ردپا گذاشتم بعد تعهدی که به استاد دارم تا از نتایج و اتفاق ها بگم هم اینکه شاید مثالی برای دوستان باش.
در پناه حق شاد و پیروز باشید.
به نام خدا
سلام به استاد عزیز
ذهن زمانی کنترل میشه که ما مسولیت اتفاقات زندگی رو به عهده بگیریم که ما خلق کردیم چه زشت چه زیبا
ووقتی که ما مسولیت قبول میکنیم ذهن چاره ای نداره وساکت میشه
من چند ماه پیش روی مسولیت صد درصدی روی خودم کار میکردم
یه اتفاق به ظاهر بد برام افتاد ،از سر کار برمیگشتم
ومیخواستم با ماشین بیام خونه رفتم داخل ماشین میخواستم استارت بزنم دیدم استارت نمیزنه ، رفتم جلو در کاپوت باز کردم دیدم باطری ماشین دزد برده، انصافا وقتی که این صحنه رو دیدم به هم نخوردم آرامش عجیبی داشتم ،
با پیاده رفتم به مغازه باطری فروش که باطری بگیرم ، باطری رو گرفتم ،مغازه دار اسرار کر د، من به پلیس خبر بدم من حتی نمیخواستم به پلیس هم خبر بدم خلا صه به اسرار مغازه دار به پلیس زنگ زدم ویلیس اومد یه چیزایی نوشت و رفت
بعد از یه هفته از اداره پلیس زنگ زدن گفتن سارق باطری رو پیدا کردیم میخواد پول بده رضایت بگیره ومن رفتم دیدم فقط من نیستم چندین نفر بودیم خلاصه اینکه وقتی آرامش داشته باشیم همه چی به خیر وخوشی تموم میشه مطمعن هستم اگه مثل اکثر افراد داد بی داد میکردم فحش میدام نه تنها پیدا نمیشد بلکه یه چیز دیگه ام هم دزد میبرد