این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من با تمام وجود این موضوع در زندگی لمس کردم زمانی که زایمان کردم و آمپول مسکن بهم تزریق کردن من حساسیت شدید دارویی بهم زدم و واقعا حالم بد شد حتی خود دکترای بیمارستان هم ترسیده بودن و جالبیش این بود ک بعد از اون من دچار حمله عصبی اضطراب میشدم ک نکنه دوباره اون اتفاق به هر دلیل دیگه ای برام بیفته و من ک تمام کارهای خودم و مادرم و پدرم و… خودم انجام میدادم آدم مستقلی بودم حتی زیر بار حرف زور یا منت کسی نمیرفتم اصلا دوست نداشتم از کسی درخواست کمک کنم شده بودم ی آدمی ک حتی نمیتونستم یک لحظه تنها باشم تازه زمانی ک تنها نبودم هم این نبود ک اضطراب نداشته باشم فقط خیلی کم کمتر میشد کل زندگی خودم و اطرافیانمو مختل کرده بودم ک حتما یکی باید بیاد پیشم و از همه کلافه تر خودم بودم ک چرا ی موضوع به این سادگی منو از پا درآورده یادمه تو قرآن ی آیه خوانده بودم ک کافران از هر طرف مرگ به سراغشون میاد ولی نمیمیرند و من دقیقا هر ثانیه احساس میکردم دارم میمیرم ولی نمیمردم خیلی حس بدی بود و هیچ کس هم درک نمیکرد چی میگم چون تا حالا تجربه نکرده بودن هر کسی هر کاری میگفت انجام میدادم ولی بازم کارساز نبود پیش روانپزشک رفتم خیلی جالب دکتر گفت دارو فقط شاید درصد خیلی کمی از مشکلت مثل مسکن مخفی کنه اگر خودت درستش نکنی دارو هم فکر نکن معجزه میکنه همش برمیگرده به خودت اینکه دوباره اعتماد به نفستو بدست بیاری
از ی بابت خوب بود ک مریضی دست خودم بود خوبش کنم از ی بابت بد بود ک ذهنمو نمیتونستم کنترل کنم داشت منو به فنا میبرد به حرف استاد رسیدم ک توی یکی از فایل هاشون گفتن اعتماد به نفس ممکنه با اتفاق از بین بره مثل کسی ک صورت زیبایی داشته باشه و از دستش بده یا ثروتمندی ک ورشکست بشه فهمیدم وقتی استاد گفتن باید خودتو بزرگ کنی ک اگر به ی مانع برخورد کردی ک اندازش 2 بود ولی اندازه خودت 10 باشه به راحتی ازش عبور میکنی ولی اگر برعکس باشه محکم اون مانع باهات برخورد میکنه و صدمه میبینی خلاصه من آرزوم این بود ی لحظه آرامش داشته باشم بتونم دوباره تو خونه تنها باشم تنها بیرون برم و خیلی چیز های دیگه ک حتی فکر نمیکردم اینا نعمت هستن و باید بابتش شکر گزار باشم یاد گرفتم دیگران تو هر شرایطی ک هستن قضاوت نکنم درد، درده فرق نمیکنه چی باشه انسان ها واکنش های متفاوتی نشون میدن در مقابل شرایطی ک براشون پیش میاد چون یکی که از مشکلش میگفت پیش خودم میگفتم ببین درگیر چه چیز ساده ای شده و خودشو نجات نمیده نمیره تو دل مشکل ک حلش کنه حالا خودم مونده بودم با ی مشکلی ک همه بهم میگفتن بابا این ک اصلا مشکل نیست ی اتفاق بوده افتاده تموم شده رفته دیگه چرا اینقدر داری بزرگش میکنی و واقعا راست میگفتن من خودم بزرگش کرده بودم چون همه اون حالتها اضطراب قبلا هم تجربه کرده بودم مثل زمانی ک ی زلزله خیلی شدید آمد یا تو استخر تو عمق زیاد پریدم نتونستم شنا کنم ولی 5 دقیقه بعدش اصلا حتی بهش فکرم نمیکردم ولی این بار نتونسته بودم ذهنمو کنترل کنم و آنقدر ذهنم برام بزرگش کرده بود ک حتی حاضر نبودم باور کنم این ی مشکل ساده است فکر میکردم فقط برای من اتفاق افتاده چون خودمم تا حالا کسی با این شرایط ندیده بودم تا اینکه افسرده شدم و آنچه چک و لگد بود از عملکرد خودم داشتم میخوردم ولی خداروشکر خدا کمک کرد و با هدایت های کوچیک کوچیک نجاتم داد و بعدشم شیوه حل مسائل روی سایت آمد خریدم تونستم با کوچیک کردن مسئله تا جایی ک در تواناییم باشه ک بتوانم انجامش بدم رفتم جلو و بعدشم دوره احساس لیاقت خریدم و اونم خیلی بهم کمک کرد الان تقریبا دوسال از اون زمان میگذره هنوز ی خورده درگیرش هستم ولی خداروشکر الان فقط هر از گاهی اضطراب دارم و چقدر بیشتر شکر گذار خدا هستم بعد از این اتفاق ک چه نعمتهایی داشتم و اصلا نمیدیدم شون و ی وقتهایی هم فکر میکردم من دارم به دانستنیهام عمل میکنم ولی در واقع عالم بی عمل بودم
استاد شما خیلی درک عمیقی از ساز و کار دنیا دارید وقتی میگفتین اگر روی خودت کار نکنی در حال سقوط هستی چیزی به حالت استوپ نداریم یا داریم تو زندگی سعود میکنیم یا سقوط اگر روی خودت کار نکنی فکر نکن تو همونجا میمونی در واقع داری سقوط میکنی و یدفعه به ی جایی میرسی ک زیر صفر هست و باید کلی تلاس کنی تازه به نقطه صفر برسی به جایی ک از اول بودی دقیقا من همونجا بودم زیر صفر
خداروشکر درسهای خیلی زیادی از این اتفاق یاد گرفتم
که همیشه روی خودم کار کنم و واجب ترین کار تو زندگی همینه
هر لحظه به چی فکر میکنم و این سوال از خودم بپرسم آیا به دردم میخوره اگر ن همونجا تمومش کنم خودمو مشغول ی کار دیگه کنم
اینکه همه مسائل راه حل دارن بجای اینکه روی این تمرکز کنم ک چرا برای من اتفاق افتاده روی راه حل تمرکز کنم و درسهایی ک میتونم ازش بگیرم با توجه به دوره شیوه حل مسائل
اینکه با تغییرات و اتفاقات با روی باز استقبال کنم اول بپذیرم ک الان این اتفاق افتاده چه خوب و چه به ظاهر بد و بعد زاویه دیدم جوری باشه به اتفاق ک به نفعه من باشه چون هر اتفاقی تو زندگیمون میفته این واکنش ما هست ک باعث میشه به ضرر ما بشه یا به نفع ما
اینکه این همه استاد میگن کنترل ذهن سختترین کار هست واقعا درکش کردم ولی اگر این اسب چموش کنترلش کنی سواری خوبی بهت میده یعنی چی چون من بجایی رسیده بودم ک حتی باهام صحبت میکردن اصلا متوجه نمیشدم و فقط درگیر مسئله خودم بودم توی ذهنم و وقتی کنترلش کردم تازه یاد گرفتم چطوری واقعا داری ذهنتو کنترل میکنی یا فقط فکر میکنی داری کنترلش میکنی
اینکه چرا شرک تو قرآن گناه نابخشودنی هست چون واقعا متوسل شدن به هر چیزی به جز خدا فقط تاثیر کوتاه مدتی داره و بدتر تو رو نا امید تر میکنه و باعث میشه ی ذره ایمانی هم ک داری از دست بدی و در واقع به خودت ظلم میکنی با سختی هایی ک خودت برای خودت بوجود میاری
اینکه مومن واقعی چرا ن غمی از گذشته داره و ن ترسی از آینده و توکلت به خدا باشه نیاز به هیچ چیز نداری خدا خودش کسایی ک باید بیان تو زندگیت وسیله ساز بشن میان حتی هر چیزی ک تو این جهان وجود داره
یادمه هوا ابری ک میشد احساس دلتنگی شدیدی میکردم و از خدا میخواستم کمکم کنه و به طور معجزه آسایی هوا آفتابی میشد یا یکی میومد پیشم یا زنگ میزد بهم ک دلتنگیم از بین میرفت
هر چقدر خدارو باور داشته باشی به همون اندازه خواسته هات برآورده میشه اگر خدارو واقعی باور نداشته باشی هیچ اتفاقی نمیافته استاد گفتن خدا انسان نیست ک براش گریه کنی دلش بسوزه کارت درست کنه دقیقا منم فقط گریه میکردم شبانه روز از خدا میخواستم درستش کنه ولی وقتی شروع کردم به قدم برداشتن و حالمو خوب کردن اتفاقای خوب هم برام افتاد و به شرایط بهتر هدایت میشدم وقتی بجای اینکه بشینم گریه کنم هی بگم کاش این اتفاق نیفتاده بود بجاش روزی هزار بار به خودم میگفتن خدا درستش میکنه بدون هدایت ما رو نفرستاده وعده خدا حقه خدا بیشتر دلش میخواد ک من شاد باشم سالم باشم واقعا برام منطقی شد این حرفا اون موقع شرایطم رو بهبود رفت
استاد با تشکر فراوان ک این همه زحمت میکشین بابت آموزش های فوق العاده عالی برای رسیدن ما به زندگی سراسر لذت و امید و حس خوب من هر دوره ای ک خریدم واقعا نتیجه ی شگفت انگیزی برام داشت
من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم
یک مثال بزنم تقریبا1ماه شایدم کمتریک تصادف بدی کردم توخیابون واول یکم ناراحت شدم ولی همش میگفتم قطعاخیریتی دراون هست وباورکنیدکه حالم خوب بودونگران نبودم ومن تاحالاتصادف نکرده بودم این جوری وهمیشه خداهواسش به رانندگی من بودومنوحتی ازمرگ نجات داده توجاده هاومن اولین باری بودکه ازبیمه ماشینم استفاده کردم وحتی کسی که بامن تصادف کردخیلی ادم ارومی بودویک پسررباشخصیت وماباهم بحثی نکردیم ودرارامش بودیم
چرا؟؟چون من دارم روی باورهام کارمیکنم روی تغییرخودم وازاون به بعدبه فکربهتررانندگی کردن خودم هستم وموقع رانندگی ازخداوندهدایت میخوام که خداچطوربهتررانندگی کنم خودت بهم بگوخودت یادم بده
البته من دراون مسیری که تصادف کردم هرروزمیرفتم چون محله کارمه ویکم نجوای ذهن میادیک دفه وبهم میگه مواظب باش اینجاتصادف نکنی امامن بهش توجه نمیکنم واحساسموخوب نگه میدارم
من یادمه سوم راهنمایی بادوچرخه خوردم زمین وبدنم اسیب دیدوچندوقت پام روبسته بودم ودقیقاازهمون زمان دیگه دوچرخه نخریدم وهمین االان متوجه شدم چرادیگه دنبال دوچرخه نرفتم چون ذهنم بهم میگه خطرناکه ومنوازخریددوچرخه منع کرده وبه قول استادبایدافساراین ذهن چموشوبه دست خودمون بگیریم ونذاریم ترس هاوشیطان برماغلبه کنه
خداوندبه ماوعده ثروت وفزونی داده
شیطان به ماوعده فقروتنهایی ومشکلات میده
استادمیگه ازهرچی میترسی بروتودلش چون ذهن این اتفاقات بدروبزرگ نمایی میکنه برای حرکت نکردن
ومن مثلابرای همین شغلی که دارم الان کمتروقت میزارم براش چون درامدم کم شده وذهنم میگه دیگه این کارروادامه نده وشغلتوعوض کن امااگه من این شغل رودوست دارم بایدخودم رودرست کنم ببینم ایرادهای من ازکجاست خودمو تغییربدم
البته اززمانی اشنای بااستاد توهمین شغلم به خاطرتغییرباورهام درامدم افزایش پیداکردوبایدبیینم چطورمیتونم مهارتم روتوهمین کارخودم افزایش بدم وتکامل رورعایت کنم تابهتروبهتربشم نه این که شغلمورهاکنم
یامثلارابطه عاطفی باجنس مخالف رومیترسم هنوزچون یک بارتجربه خوبی نداشتم تودانشگاه وجای دیگه اماالان بایدبه خودم بگم ایرادم کجاس که حرکت نمیکنم وبادخترهاراحت ارتباط ندارم وبایدتغییربدم خودم روتاترس هام بریزه قرارنیست دفه بعدشکست بخورم من بایدباورهامودرست کنم ایرادهاموپیداکنم تاموفق بشم
یادمه یک روز آقای عطار روشن رو دیدم و ایشون با کمال صبر وحوصله جوابم رو داد بهشون گفتم آقای عطار روشن نمیدونم چرا که با اینکه من اهرم رنج ولذت رو میخونم ولی نتیجه نمیگیرم و نمیتونم که به حرکت واداشته بشوم البته این رو اضافه کنم که اون طور که استاد حرکت کردن من حرکت کنم ها وگرنه بی تاثیر هم نبود من رو به حرکت جزیی که قبلا نبود وا داشت خب اما جواب سوالم رو آقا رضا عطار روشن چطور جواب داد؟
ایشون گفتن که : کارت چیه؟
منم جواب دادم که : املاک کارمه و دوسش هم دارم چون واقعا باهاش حال میکنم .
خب ایشون یه جوابی داد که میشه گفت نود درصد راه رو پیش بردم که جوابشون این بود که :
ببین دوست عزیز شما ذهنیت درستی نسبت به کار املاک نداری . و داری کار میکنی اما انگار مثل اکثریت جامعه که میگن بنگاه دارا کلاه بردارند و نونش حلال نیست و از این قبیل حرف ها میزنند فکر میکنی برای همین چون فکر میکنی کاری که معنوی نیست رو داری انجام میدی و از اونجایی که معنویت در کار تو نیست باعث میشه که دست به کار نره پس برو ذهنیتت رو نسبت به کار املاک عوض کن .
خب این خلاصه ای از مکالمه من و آقا رضا بود که واقعا درس گرفتم ولی سوالی که برام مطرح شده بود این بود که بابا باشه دسم به کار نمیره حرف آق رضا درسته درسته ها ولی چرا روانشناسی ثروت رو نمیتونم کارکنم این که دیگه ربطی به کارم نداره نکه نداره ولی یک چیز نسبتا مجزاست این برای شخصیتم که بتونم نتیجه بگیرم اما چرا نمیشه تا اینکه استاد امروز حرف کوچه پس کوچه های ذهنم رو بهم زد چیزی که این همه مدت جلوی چشمم بود ولی من نمیدیدمش!!!!! و اون الگو هایی بود که من در زندگیم داشتم درسته من هم مثل استاد از سیزده یا چهارده سالگی کار میکردم حالا کسب و کار خودم رو نداشتم و برای مردم کار میکردم و یه برهه کوتاهی برای خودم کار میکردم و سود که نکردم هیچ همون یه خورده سرمایه هم که داشتم از دستم رفت و دوباره کارگری برای این و اون که قضیه اش مفصله و به این تضاد برخورد کردم که پسر دایی ام تمام سرمایه ام رو به باد و مقروض هم شدم که انشالله وقتی که با استفاده از قانون مسئله ام رو حل کردم با عشق میام و از معجزاتش صحبت میکنم.
اما یه چیزی بود که من چرا دستم به کار نمیره و با اینکه میتونم تویه مدت زمان کمی شاید دو و ای سه سال آینده نهایتا به سطح مطلوبی از ثروت برسم نمیام روی روانشانسی ثروت یک که این یک سالی که هست خریدمش کار کنم؟
و اون دلیلش این بود که میگه (درسته نخوردیم نون و گندم ولی دیدیم دست مردم ) من الگو هایی از بچگی داشتم که واقعا تویه ذهنم مثل بتن آرمه سفت شده بود چرا که از بس تکرار میکردن خانواده باعث شده بود که بشه جزیی از شخصیتم و من هم مثل باقی این طور باشم که دیگه جرئت کار کردند روی خودم رو نداشته باشم خب اما الگو چی بود ؟
الگو این بود که دایی بزرگم تویه یه برهه ای از زندگیش به پول الان شاید سی و یا چهل میلیارد سرمایه داشت که میشه حدود نیم میلیون دلار برای درک بهتر موضوع خب اما ایشون رو دیدم که بله بعد از یه مدت تویه زندگیش خانومش رو طلاق داد و پسرش کلی بدهی بار آورد و رفته از سر اجبار داخل یک روستا داخل کرمانشاه زندگی میکنه و واقعا شرایط نامطلوبی داره و خانواده ام همیشه این رو میگفتن که ببین وقتی که ثروتمند میشی و مغرور باعث میشه که زندگیت از هم بپاشه و هیچ وقت دائمی نیست که به جایی که میخوای برسی و هر سر بالایی یه سر پاینیی داره و این الگو اینقدر در ذهن من بزرگ شده بود که باعث شد که من بترسم که ثروتمند بشوم و از اونجایی که من باور کردم که هرکسی که ثروتمند بشود بالاخره از زندگیش یک ضربه ای میخوره و یا عزیزش از دست میره و یا داخل روابطش به مشکل بر میخوره و……. دیگه ترس داخل وجودم رو گرفت که نمیتوانم به ثروت برسم و جهانم باور های من رو به من نشون داد و پر از الگو هایی هستم که یک برهه ای نهایتا چهار و یا پنج ساله ای ثروتمند شدن و دوباره با مخ خوردن زمین و ورشکست شدن و حالا به مایحتاج خودشون نیاز دارند این قدر الگو دارم و از نزدیکانم هستن که میتونم تا فردا مثال بیارم براتون و همین باعث شده که من بترسم و دیگه جلو نرم
ولی الان که دست این الگو ها و دلایل ترس ها برایم رو شده سعی میکنم که الگو هایی مثل وارن بافت،بیل گیتس،پپ گواردیولا،پژمان جمشیدی ،آلن دولن ،شارخ خان ، امیتا پاچان ، ایلان ماسک(واقعا عاشقشم و زمانی هم مثل او و حتی بهتر از او میشوم ) که همیشه و در همه حال در حال پیشرفت و ترقی هستند و دارند هم ثروت میسازنند و هم به عشق خودشان میرسند
سلام خدمت استاد دانا و آگاه و مریم جان و تمام هم فرکانس های عزیز در این سایت الهی
امروز بواسطه ی تضادی که پیش اومد و میدونستم یه امتحانه!!!بااینکه اولش حالم بد شد و خیلی بد ولی آگاهانه نذاشتم ادامه پیدا کنه و مچ ذهنم رو گرفتم و گفتم باید جوره دیگر نتیجه رقم بخوره!!!
اگه قانون اینه که من آگاهانه از چیزی که ناخواسته است و اومده حالم و احساسم رو بد کنه بتونم با کنترل ذهن ازش عبور کنم در واقع نتیجه ی بزرگی رو هم برای خودم و هم برای جلوگیری از نجواهای ذهنم رقم زدم و بقول استاد وقتی بااین ناخواسته روبرو شدم در یک لحظه ضربان قلبم به بیش از دوبرابر رسید و دیدم که تمام من رو درگیر کرد و بشدت محیط و اطراف را برعلیه اون فرد کرد ،بطوریکه که اطرافیان و خودم بکلی بهم ریختیم و فهمیدم دنیایی از حال بد در وجودم پر شده است! ولی چون میدونستم نباید در این شرایط بمونم،شروع کردم آگاهانه و آگاهانه اعراض کردن،توجه نکردن،نماندن در احساس بد،فکر نکردن به موضوع،دیدن زیبایی های کوچک و حتی شکرگزاری در اون شرایط بااینکه کاره بسیار سختیه ولی وقتی آگاهی و میدونی با ادامه دادن این روند ،اتفاقات بد رو برای خودت رقم خواهی زد ،پس تلاش کردم هر چند ناچیز و اندک، احساسم رو از خیلی بد به بد و از بد به کمی بهتر و سپس به حال خوب رسوندم و وقتی به این مرحله تونستم برسم شروع کردم به تحسین اون فرد،از خوبی هاش،از رفتارهای مناسبش،از توانمندی هاش،از همه چیزهای خوبش و یه حس خوبی در دلم شکل گرفت و بااینکه چندین ساعت طول کشید ولی آگاهانه فکرم وتمرکزم رو از روی اون تضاد ورفتار ناخواسته برداشتم و آروم آروم رسوندم به احساس خوب و نتیجه فوق العاده بود،نتیجه باور نکردنی،پاداشی که خدا بهم داد و یه رفتار فوق العاده از اون فرد که مرا مصمم و پایند در این قوانین بی نقص خدا که!
با یه رفتار نادرست ،ذهنم شروع نکنه که تمام زحماتت حروم شد
با یه رفتاره نادرست،نگه که این فرد از اول اینطوری بوده!
با یه رفتار نادرست،برچسب اینکه کلا همیشه و تا به ابد این هست و غیره این نیست!
با یه رفتار نادرست،ذهن میخواست فریبم بده و اون فرد رو که از عزیزترین های زندگیم هست پیشه من بد جلوه بده و هزاران هزار کار خوب و شایسته اش رو پیش چشمم عادی کنه و منو گمراه که تا هست این فرد اینطوریه!
و تمام معادلات ذهن رو برخلاف دفعه های قبل بهم ریختم و یک نتیجه ی عالی از این تضاد و ناخواسته در آوردم…
و چقدر امروز ایمانم به خدایی که عمل به قانونش ما رو به بی نهایت میرسونه بیشتر شد!
چقدر قلبم بازتر شد از اینکه قانون خداوند ثابته!احساس خوب مساوی اتفاقات خوب!احساس بد مساوی اتفاقات بد
چقدر میشه بهتر زندگی کرد و شایسته تر وقتی به قانون های زیبایش عمل کنیم و نتیجه رو با کنترل ذهنمون به نفع خودمون در بیاریم!
در این ساعت از شب حس فوق العاده ایی دارم از حضورش،از وجودش که تمامم را پر کرده و ایمانم را نسبت به خودش و قوانینش بیشتر و بیشتر
احساس میکنم با هر تضادی که روبرو میشم اگه بتونم مدت زمان کمتری در احساس بد نمونم به همون اندازه ایمانم به خدا و قوانینش رو خوب درک کرده ام!
سپاسگذار استادی هستم که هر روز و هر روز یک درک جدیدی از قانون رو در اختیار ما میذاره و راهکارهای عملی و مناسب رو در هر مرحله از زندگی با مواجه شدن با چالش ها و تضادها ارائه میکنه و دستی توانگر از سوی خداست که انگار هر بار خدا میدونه ما در چه مرحله ای ضعیف و ناتوان هستیم تا با هدایت های زیبایش بوسیله ی استادی دانا و آگاه ،راه درست و مستقیم،راه هدایت یافتگان رو بهمون نشون بده.
خداجانم شکرت هزاران هزار بار که مرا با این قوانین زیبایت آشنا کردی و مسیرم را به سمت این سایت باز کردی تا از گمراهان نباشم و راه سعادت رو با کار کردن روی خودم و افکارم در پیش بگیرم.
خداوند هزاربار شکرت بابت اینکه این لیاقت رو درون خود میبنم که میام درون این سایت واز خداوند سپاس گزاری میکنم که مرا هدایت کرد خدواند شکرت بابت این که مرا هدایت کرد نوری دروجودم قرار داد،چقدر خوب استاد آگاهی این فایل ها آدم به خودش میاد چقدرآدم آشنا میکنید بار کار کردمغز واقعا دقیقا همین طور هست وچقدر این نوع آشنایی،از مغز،باعث،میشه آدم ایمانش رو به خداوند قوی تر کنیم من چند وقتی بود که وارد این قوانین شدم وخداوند مرا هدایت کرد بعد یک ناخواسته که پیش،اومد اون نخواسته باعث شد اتفاقاتی ذهنی برایم پیش،بیاد واین فکر کردن که باعث ترس درمن ایجاد بشه که چون من گذشته یک سریع اشتباهات از،روی جهل یا نادانی کردم ذهنم این رو دست خودش بگیره به خاطر یک آگاهی نادرست این رو دست خودش بگیره چون تو،فلان اتفاق فکر کردی یا چون تو قبلن فلان کار کرده مدام این رو تکرار کنه چون تو تو مدت زیادی اون کار کردی دیگه اون کاره هستی وحتما اون اتفاق برات می افته ویا چون به این فکر کردی حتما اون کار رو باید انجام بدی واین نوع فکرکردن باعث تمرکزم وانرژی رو بگیره که نکنه اون اتفاق بیفته حال ها شاید من سال ها اون کارخ را انجام ندادم یا اصلن اون موضوع رو فراموش کرده بودم با این تضاد که به چی فکر کنی تو زندگیت اتفاق می افته باعث شده همین توجه ذهن رو دست خودش بگیره که همش فکر کنم اون اتفاق برام بیوفته واگر تواین مسیر که دارم میرم خدا وند نشانه واتفافات مثبت برام افته و اونا رو نبینم وذهنم سر اون یه موضوع باشه نگران اون موضوع باشم ولی خدایا با آگاهی با کار کردمغز وایمان به خداوند وباسپاس گزاری کردن وبا کنترل کردن ذهن وبا حس اعتماد به خداوند وبا ایمان به خدای درونم وتعغیر نگاهم این موضوع رو حل میکنم واین موضوع که ذهن من کلید کرده روش،اصلن ربطی،به گذشته من نداشته واین موضوع یک موضوع دیگه هست وراحل خودش داره خدایا شکرت با درک این آگاهی این یک موضوع رو هم در ذهنم حل کردم
به نام خدای مهربان همیشگی قدرتمند ثروتمند زیبای همه کاره خودم
سلام عشق ابدی من
سلام استاد عزیزم تا روزی که نفس میکشم
سلام به دوستان توحیدی ماهم
استاد جانم این فایلهای آخرشما خیلی عمیق هستن . شما خیلی با سخاوت آموزش میدید و من با این صحبتهای باارزش شما بسیار بسیار حرف تو سینه دارم ولی واقعا نمیدونم از کجا بنویسم . خدایا کمکم کن طبق روال
ذهن من منو فریب میده
اسم فایل خیلی خیلی نظر منو جلب کرد . پشت فرمون فایل رو گوش دادم تا بتونم توش غرق بشم . هرچی گوش دادم نجواهای ذهنم بیشتر شد حتی وقتی برگشتم خونه و گفتم اوکی برو کامنتت رو بنویس لیلی ، ذهنم گفت نه نه حرف انیشتین یادته احمق کسی هست که مسیری رو بارها بارها تکرار میکنه و همون نتیجه رو میگیره .
به خدای محمد قسم میتونستم بزنم تو گوش ذهنم . آخه لعنتی من همون آدمم ؟ من عوض نشدم ؟ ندیدی چقدر قوی شدم ؟ نمی بینی دارم اینقدر خوب ادامه میدم ؟ منظور انیشتین اینجا کاربردی نداره برو دنبال کارت … من همون آدمی ام که هر روز تو کدهای روزانه ام دارم از خدا میخوام کمکم کن الهامات و هدایت هات رو درست دریافت کنم . درستتتتتتت
خیلی خب آقا جان من دارم کوچولو کوچولو پیش میرم . کم کم دارم تغییر میکنم . خب فدای سرم . ذهن دیوانه دیگه اجازه نمیدم اینقدر شماتتم کنی و منو مرتب با آقای ایکس و خانم ایگرگ مقایسه کنی . دیگه تمام داره میشه دوره ات بچه جان .
من هر روز دارم کار میکنم . من هر روز حال خوب رو دارم تجربه میکنم . من هر روز دارم مثل لاک پشت عمل می کنم . خوب همین درسته و خرگوش برنده مسابقه نبود . یادته ؟ لاک پشت برنده شد .
رهرو آن است که پیوسته و آهسته رود
استاد الانم که دارم مینویسم باز دارم فایل رو گوش میدم . مرتبه سوم هست و باور کنید که چقدر کم موفقیتهای فراوانم تو ذهنم هست و شکستهام بیشتر تو ذهنم پررنگه . میدونم کار ذهن لعنتی هست و آدمها عموما همین هستن .
ولی قراره با عموم جامعه فرق داشته باشم که دارم فرق دارم من . اکثرا بچه های دهه 60 خودشون رو نسل سوخته می دونن . خانم برادر من همسر برادر عزیزم که از بهترین بهترین مردایی هست که من در عمرم دیدم تو چشم من داره نگاه میکنه و به من اینو میگه که ما سوختیم .
ولی من که دیگه اون آدم بی اعتماد به نفس قبلی نیستم . اگه موفقیت 10 نمره داره من 8 تا نمره اش رو گرفتم و با افتخار به اون آدم میگم : نه نه من واقعا همچین حسی ندارم . من ناشکری نمیکنم . من خیلی موفقیتها رو کسب کردم و بنده خدا ساکت به من نگاه کرد.
(بی نهایت سلامتم و هر روزم ورزشم رودارم . رابطه ام با خدا عالیه بهترین دوستمه .یه کار شغل بی نهایت مفید و ارزشمند دارم با آزادی زمانی و مکانی و خیلی نعمتهای دیگه که الان نمیخوام اشاره کنم که از موضوع فایل دور نشم . و البته اینها در ذهنم بودن که به من قدرت دادن به خانم برادرم اینطور محکم حرف بزنم )
استاد جانم این فایل و نجواهای ذهنی من صریحا منو به سمت موضوعی برد که کمترین نتیجه رو نسبت به موضوعات دیگه از آموزشهای شما گرفتم : خلق یه رابطه عاشقانه همونکه لایقش هستم …
اصلا دوست ندارم الان اینجا خود افشایی کنم و بنویسم . نه نه هیچ ترسی از قضاوت ندارم . اینجا از این صحبتها نداریم . مساله اینه که من تغییر کردم . دلم میخواد نکات مثبت و پیشرفتهامو بگم هر چند کوچیک و نه از شکستها و تلخی ها .
مخصوصا مخصوصا حالا که دارم روی خودم کار میکنم چون قراره نتایج بهتر بشن . همون مسیر قراره نتیجه بهتری بده . جهان داره به ایمان من پاسخ میده … حرفهای طلایی استاد عزیزم همین الان در سرم تکرار میشن .
درسته استاد من از شکستهام در رابطه عاطفی قبلی بسیار بسیار درسها گرفتم . که اگه تغییر نکرده بودم و درس نگرفته بودم مییدونم باز یه انتخاب غلط دیگه انجام میدادم از موقعیتها و آدمهایی که بعدش سر راهم قرار گرفتن .
نه خودشه درسته من تو مسیرم . قدرت مسیر درست حتی تو انگشتهام حس میشه الان . من انگشت اشاره ام در این شکست همیشه به سمت خودم بوده خدایا تو میدونی … ولی الان ویژگی هایی که از محبوبم نوشتم کسی که لایقش هستم اونقدر برام واضحه اونقدر برام واضحه که من اصلا گاهی بی نیاز هستم از حضور این عزیز دل . خدایا شکرت بابت تغییراتی که داشتم و دارم .
خدایا خیلی دوستت دارم.
استاد خیلی ازتون ممنونم.
تشکر از دوستای عزیز برای کامنتهای ارزشمندتون و همه اونچه بهم یاد میدید.
اینها بود اونچه که از این فایل برداشت کردم و طبق روال معمول من آدم کم حرفی هستم . و من همینم خودمو اینطوری بسیار دوست دارم
که وقتی من تغییر کردم وقتی من درسامو گرفتم و الان مدتهاست دارم طبق اون درسها زندگیمو پیش میبرم قوانین ثابت دنیا اجازه نمیده اونمساعل و شکلات قبلی سر راه من قرار بگیره
اصلا مگه الکیه مگه خر تو خره که من تغییر کنم ولی شرایط مثل قبل پیش بره
مگه خر تو خره که من بهورهامو تغییر بدم در مسیر درست حرکت کنم ولی تجربیاتم مثل بقیه جامعه باشه
این اصلا امکان نداره و ذهن فقط میخاد به وعده های دروغین ما رو سرگرم کنه
چقدر خوبه که میبینی اینجا افرادی هستن که دقیقا تجارب و حس تو رو دارن . این یه جور یقین و اطمینان به من میده که در جای درستی هستم و دارم مسیر درستی رو میرم .
میدونید من هر چی دوره و آموزش از استاد گوش میدم و سعی میکنم که عمل کنم البته ، متوجه میشم که روابط از همه مهمتره . واقعا بحث روابط اولویت داره رابطه با خودمون رابطه با خدای عزیزمون و رابطه با دیگران
اگه میخوای حست خوب باشه تا اتفاقات خوب رو خلق کنی این بخش روابط باید درست باشه .
من از دیشب و در ادامه اش امروز چند شبکه اجتماعی( اینستاگرام ،بله شبکه شاد رو که حتی اخبار کاری بود و البته سپردم به همکار عزیزم که اخبار مهم رو بهم بگه ) از گوشیم پاک کردم .
یه آرامش عمیقی دارم ولی انگار بخش هایی از درونم خالی شدن .
تلگرام رو نگه داشتم چون یه سری آموزشها از اون جا دریافت میکنم و به همه دوستان خوبم گفتم با من اونجا در ارتباط باشید .
اینکارو کردم که تایم بیشتری در سایت استاد جان وقت بذارم به نفع خودم برای ارتقای خودم که البته امروز روز اولی زیاد موفق نبودم چون روز شلوغی بود از نظر کارهای خونه .
اینو میخوام بگم که وقتی با دوستان خوبم در تلگرام صحبت کوتاهی داشتم احساسم تغییر کرد احساسم بهتر شد از ابتدای روز . فکر میکنم باید کمی به خودم زمان بیشتری بدم تا در این فرکانس جدید چون دوستانی هم که باهاشون حرف زدم اکثرا جدید هستن ، احساس راحتی بکنم .
من دلم میخواد خدای مهربانم رو در چهره دوستان خوب جدیدم ببینم .
من دلم میخواد به خودم اطمینان بیشتری بدم که فقط برو جلووووو مسیر همینه .
من سالها قبل یه آدم دیگری بودم تا قبل از آشنایی باشما. من حدودا یه دختر 22ساله بودم که وارد یه رابطه ای شدم و ازدواج کردم رابطه ی بسیار داغون و وحشتناک همیشه دعوا ناراحتی پرخاشگری. سالها به قول معروف یه چشمم اشک بود یه چشمم خون. و هر چی هم تلاش میکردم بد و بدتر میشد. بارها میخواستم جدا بشم ولی موفق نمیشدم اصلا همسرم راضی به طلاق نمیشد خلاصه دیگه نگم چه زندگی داغونی داشتم و اصلا هم نمیدونستم که تمام اتفاقات زندگی ام را خودم ساختم و باعت همه خودم بودم.( البته نا آگاهانه ). تا این چند سال اخیر که با شما آشنا شدم و کم کم فهمیدم که علت اصلی تمام این سالها زجر کشیدن و توی رابطه وحشتناک بودن چی هست. و سعی کردم خودم تغییر کنم خدارو شکر خیلی تغییرات داشتم. هنوز از همسرم جدا نشدم ولی خودم خیلی ارامش گرفتم. استاد خیلی تغییر کردم. حالا میخواهم بگم علت اصلی این ازدواجم و این شخصی که اومده توی زندگیم چی بود. استاد من از کودکی ام یه پدر بد اخلاق و همچنین برادر بزرگترم خیلی بد اخلاق و من همیشه از اونا میترسیدم و خیلی من و اذیت میکردند. نمیخوام بگم چه بلاهایی سرم اوردند چون نمیخوام به منفی ها توجه کنم.. من دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی مهربان و خلاصه خیلی صفتهای خوبی داشتم البته اینو همه به من میگفتند ولی اعتماد به نفسم صفر بود وقتی اومدم ازدواج کنم فقط و فقط به این فکر میکردم که کی میشه از این خونه خلاص بشم و اصلا به این فکر نمیکردم بابا حالا از این جا کجا میخوای بری یا اصلا این شخصی که میخواهی ازدواج کنی چه خصوصیاتی باید داشته باشه
من اصلا به این چیز ها فکر نمیکردم من فقط میخواستم از خونه پدریم برم که اونجا نباشم از دست برادرم و پدرم نجات پیدا کنم بیشتر هم از دست برادرم. خلاصه ازدواج کردم و به قول معروف از چاله در اومدم افتادم توی چاه اونم چه چاهی.
استاد وقتی با شما آشنا شدم کم کم متوجه شدم که چه باورهای اشتباهی داشتم چه افکار ناجوری داشتم که چنین زندگی برای خودم ساختم البته ناخواسته . خلاصه سعی کردم فقط تمرکزم را بزارم روی خودم هر کاری که تا الان تونستم برای بهبود خودم انجام دادم سعی کردم دیگه افراد را و بیشتر هم مردها را بد ندونم به نکات مثبت اونها توجه کنم خودم را بخشیدم برادرم و پدرم را بخشیدم سعی کردم دنبال کسب مهارت باشم دنبال کسب و کار مورد علاقه ام برم دیگه سعی کردم غیبت نکنم راستگو باشم چقدر استاد روی کنترل ذهن کار کردم روی اعتماد به نفسم خیلی کار کردم دوره احساس لیاقت را خیلی روی خودم کار کردم تمریناتم را انجام دادم استادمن خیلی تغییر کردم اصلا اون ادم قبلی نیستم خونه ام خیلی ارامش گرفته صلح و صفا به خانه و خانواده ام آمده. فرزندانم آرامش دارند رابطه ام با فرزندانم بسیار عالی شده است که اصلا برام غیر منتطره است.
استاد دفترها پر کردم از تمریناتم از سپاسگزاری هام یه دفتر دارم که توانایی هام و نکات مثبتم را مینویسم و چقدر توش بهبود پیدا کردم
هر روز به محض بیدار شدنم از خواب حتما باید نکات متبت را بنویسم
و سپاسگزاری هایم بنویسم و تمریناتم را انجام دهم تا اون روز را شروع کنم.
استاد از وقتی شروع کردم و تغییر کردم چقدر ترسهایم را رفتم توش و از اونها گذر کردم و چقدر بزرگتر شدم . چون ترسهایی داشتم که سالها از آنها حتی خبر نداشتم و علتشون را نمیدونستم وقتی دونه دونه در وجودم کشف کردم و دونه به دونه در وجودم از بین رفتند که خوب میگم به خاط ترسهایی بود که ناخواسته از کودکی از خانواده به من داده شده بود
استاد خیلی حالم خوبه آزادی دارم خیلی کنترل ذهن دارم و
خوب باز هم جای کار دارم و هر چقدر جلو میرم میبینم باز هم بیشتر باید روی خودم کار کنم.
استاد خیلی خدارا بهتر شناختم خیلی ایمانم به پروردگارم قوی تر شده
تا یه ناخواسته ای می یاد در زندگی ام از خودم سوالهای خوب میپرسم زود حالم را خودم از درون خوب میکنم با خودم صحبتهای قشنگ میکنم خود گویی های خوب میگم دیگه به خودم مثل قدیم سخت نمیگیرم استاد چه نعمتها و ثروتهایی که بدون اینکه من ذره ای تلاش کنم وارد زندگی ام شده و میشود. و یه چیز مهم دیگه اینه که مسیر رسیدن به خواسته هایم را دیگه اصلا سخت نمیدونم
همیشه به خودم. میگم مثلا فلان خواسته را داری ؟. تو افکار و باورهایت را درست کن احساست را خوب کن. بعد این که کاری نداره که به راحتی بدون اینکه تو زجری بکشی وارد زندگی ات خواهد شد مثل تمام اون اتفاقات خوبی که در این مدت کوتاه برات شده.
استاد من مثل سالهای قبل که نا امید بودم اصلا نا امید نیستم
استاد واقعا به طرز جادویی در ذهن من قدرت آدم ها اومده پایین و فقط و فقط خداوند در ذهن من قدرت داره. که قبلا اصلا اینجوری فکر نمیکردم.
خلاصه همه اینها را در یه جمله بگم که
استاد من واقعا تغییر کردم و بدون اینکه من کار خاصی برای خیلی از مسائلم داشته باشم زندگی من تغییر کرده چقدر آدم های ناجور دیگه توی زندگی من نیستند
استاد زندگی من با چند سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست و کمترینش شاید همین آرامش درونی ام هست که دیگه اصلا نگران نیستم و همیشه به خودم میگم همه چیز فقط میتونه بهتر و بهتر بشه چون این اساس جهانه و این قانون جهانه
استاد دوستتون دارم و از شما و از پروردگارم که من را هدایتم کرد و در این مسیر الهی قرارم داد بینهایت تشکر میکنم
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته ی نازنین و دوستان بینظیرم
استاد سپاسگذارم برای این فایل عالی و پر از آگاهی، و قطعا این آگاهی های ناب از جانب خداوند هست، چون همین مطلبی رو که گفتین من چند وقت پیش بعد از کار کردن روی خودم، ترمزهام و هدایت خواستن از خداوند بزرگ بهم گفته شد و الان میبینم که شما هم به همین موضوع پرداختین و البته مفصلتر و شنیدن این موضوعات از شما، بازم ایمانمو قویتر میکنه
موضوعاتی که پیش اومد ولی من ذهنمو کنترل کردم و افسارشو دستم گرفتم و نتایج ب نفع من رقم خورد
من بیزنس لباس داشتیم، یکروز یک مشتری خانم اومد و با کلی زبون بازی و موجه نشون دادن خودش ،یه چندتا لباس برد،گفت که میبرم پولشو میارم، ولی خب گول زد و نیاورد،خب اوایل بیزنسم بود ذهنم داشت از مشتری میترسید و میخاست ب همع بی اعتماد بشه، اوایل آشنایی با شمام بود، گفتم بنده ی خدا حتما نیاز داشته برای مهمونی چیزی پول نداشته،، ولی من باید درسمو بگیرم، اصول داشته باشم ک بیجا اعتماد نکنم،احساساتی نشم، جرات نه گفتن رو داشته باشم و تمرکزم رو بردم روی مشتری های خوب و دیگه این اتفاق تکرار نشد
من دو سال پیش مهاجرت کردم یک کشوری برای رفتن ب کشور دیگه، اوضاع اونجوری که فکر میکزذم پیش نرفت یکسری ترمزا و باورای اشتباه برام پیش اومد که منو موقتا ساکن کرد و فعلا به هدفم نرسیدم ،خب یکی از چالش ها بحث مالی بود،
اولش با باور اینکه خدا کمک میکنه حمایت میکنه از کسانی که با توکل بهش مهاجرت میکنن حرکت کردیم بدون پشتوانه مالی قوی ،و همین اتفاق هم افتاد و اوایل از نظر مالی حمایت کرد ،دستاش رو از جایی ک فکر نمیکردیم میاورد،، و خوشبختانه این شد یک منطق قوی برای خلع سلاح کردن ذهنم جاهایی ک اواضاع مالی میرفت ک بد بشه، سریع ذهنمو کنترل میکردم و هی اون موارد رو پیش میاوردم،گاهی واقعا ب ظاهر چیزی نبود،ولی استاد همونطور که تو فایل قبل گفتین ک کسانی مناسبن برای مهاجرت ک ویژگی توکل و خوش بینی رو داشته باشن، من تو مهاجرت بخاطر شرابط این در من بوجود اومد تا حدی ک خودمم باورم نمیشد این منم در این شرایط حالم خوبه ،که اگر اون ویژگی نبود دووم آوردن سخت بود، خلاصه از اون موارد استفاده میکزدم و اتفاقی که میفتاد باز هم اتفاق خوب و نتیجه مالی رخ میداد و بازم یک منطق و سند دیگه درست میشد برای کنترل ذهن
دوتا منطق دیگه ای ک داشتم ،یکیش این بود میگفتم خب این کمبود و ترس حرف و وعده ی کیه؟ شیطان ، خب شیطانم که حرفاش دروغه پس اتفاقا چیزایی ک داره میگه اتفاق میفته، برعکسش میشع،پس خیالم راحت شد که این اتفاقاتی ک داره میگه نمیفته و سپاسگزار میشدم
یا منطق دیگه، اون شرایط سخت از من یک آدم سپاسگزار و متمرکز بر نعمتا ساخته بود،شخصیتی کاملا برعکس قبل از مهاجرتم ،قبل از مهاجرت با اوضاع خیلی بهتر اصلا سپاسگزار نبودم، من با تمام وجودم و برای تمام چیزایی ک دارم سپاسگزارم ، و مگه همه چیز بما قدمت ایدیهم نیست، پس امکان نداره این اتفاقات نامناسب مالی پیش بیاد و خدا رو شکر هم همه چی خوب میشد در نهایت.
یا مثال بعدیش خونه پیدا کردن بود تو این کشور، همون بار اول ک سپردیم ب خدا ، بطرز خیلی جادویی خونه پیدا شد و دیگه این منطق شد برای ذهنم ،چهار بار دیگه ک قرار بوذ خونه عوض کنیم، هی اون منطق رو میگفتم نجوا رو خاموش میکردم وب حس خوب میرسیدم و خدا یک خونه پیدا میکرد بهتر از خونه ی قبلی،، و جالب اینم بود ک خونه ها شریطی پیش میومد کع صاحبخانه میگفت تخلیه کنید ،ما خودمون نمیخاستیم و اینم برا این بود که انقدر تمرکزمون روی نکات مثبت اون خونه میرفت که مدارمون عوض میشد و هدایت میشدیم ب یک خونه ی بهتر و اینم وقتی ک صاحبخانه میگفت تخلیع کنید دیگه بجای ناراحتی که چیکار کنیم الان، سریع خوشحال میشدیم که قراره به خونه ی بهتری بریم و واقعا هم همین اتفاق هر چهار بار افتاد.
یک مثال دیگه این خونه ی حال حاضرمون ، صاحبخانه یکی دوبار رفتار نامناسبی نشون داد و به اصطلاح صاحبخانه بازی دراورد، این برا مایی ک قبل از مهاجرت صاحبخانه نداشتیم وخونه ی خودمون بود سخت بود و دو سه تا خوبی هم کرده بود، ذهنم هی میخاست بره رو اون رفتار بدا، میدونستم اگر نتونم کنترل کنم ذهتمو ،اون رفتارا رو بیشتر میبینم، حالا رفتار خوبش یکیش این بود ک برام سوپ آورده بود، هی اینو بزرگ میکزذم ببین چقد آدم مهربونیه و فلان اینا،، خوشبختانه اوضاع ب سمت خوب پیش رفت
یک مثال دیگه دو سه هفته پیش سه تا تضاد همزمان پیش اومد که خیلی آزاد دهنده بود، من بعد از نیم ساعت گیج بودن ، سریع اومدم اون سه تا رو بهم متصل کردمو و از دیذ دیگه نگاه کردم و گفتم اتفاقا اینا به خیرم هستن، چون قبلش برای یک مدت داشتم روی یک ترمزی کار میکردم برای مهاجرت دومم، سریع گفتم این جواب برداشتن اون ترمزاست و تکرار کردم ، ن تنها حسم بد نشد، بلکه وسط روز ب خوذم اومدم دیدم حالم بهتر از روزای دیگه ست، وسط سریال سفر دور آمریکا یهو استپ کردم گفتم عه من الان تو این شرایطم اصن یادم رفته، و خدا رو شکر دوتا از اون تصادا ب نفعم شد وحل شد و سومی هم نشانه هاش داره از در و دیوار میباره.
و اما درباره اونایی ک نتونستم کنترل کنم و برام باوز شدن و چقد محدودم کردن
همون مثال کوچع که گفتین ،یادمه ی کوچه یی بود میانبر بود ب خونمون ولی خلوت و یک راهی بوذ شلوغ ولی یک مقدار دورتر، ی چنذبار شنیدم از همسایه ها ک از اون کوچع نرید خطرناکه راهتونو میگیرن دزد داره، گوش دادمو ورودی گرفتم و ترسیدم و این اتفاق برای من افتاد و دیگه ترسیدم و تو روزای ک خسته بوذم از سرکار میومدم از اون مسیرطولانی میومدم همیشه.
یک چیز دیکه اینکه من رشته م علوم آزمایشگاهی هست و تو آزمایشگاه ، روزایی ک شیفتم تو بانک خون بود، یکی دوبار اون اهدا کننده های خونی ک چاق بودن و رگشون ب سختی پیدا میشد، خیلی ب سختی تونستم و اون شخص اذیت شد ،خودمم اعتماد بنفسم اومد پایین ، دیگه آدم چاق میومد میگفتم من ک اینو نمیتونم خراب میکنم و چقد ب همکارام اصرار میگرذمو و خودموتو سختی مینداختم، یا زنا رگشون از مردا باریکتر بود، و چقدر الکی بزای خودم مقاومت با آدمای چاق و خانوما درست کرده بودمو سخت میکردم کار رو برای خودم
و مثال دیگه ش همین مهاجرتم ، ما وقتی مهاجرت کردیم تضمینی نبود،بقول شما هیچکس فرش قرمزی برای ما پهن نکرده بود، نه وعده ای، ن پشتوانه مالی، نه دوستی آشنایی اونجا ،نه حتی زبان کشور،، فقط میدونستیم ک الان زمان حرکت کردنه و حرکت کردیم وب محض اینکه حرکت کردیم ب امید خدا و واقعا توکل و امید ب خدا، ب معنای واقعی کلمه ها نه فقط حرف، آقا درها باز شد و خیلی سریع از یک راهی داشت کار آمریکا درست میشد و نزدیک رفتن ، که من و برادرم دچار شرک شدیم و ب بیراهه رفتیم و گمراه شدیم.
آقا برای زرنگ بازی هی رفتیم قوانین سفارت و مهاجرت و اینا ، و هی دیدیم عه ما ک نداریم و تو ذهنمون ترمز ساخته شد و اونوقت نمیفهمیدم الان میفهمیدم که اون زمان تو ذهنم ناخوداگاه میچرخید ک ما این شرایط رو نداریم اصن چرا دارن ما زو قبول میکنن
و از طرف دیگع هم وابسته شدیم ب این آقای آمریکایی و همانا نتایج خراب شد و کار درست شده ،خراب شد
و چنذبار دیگع هم اقدام کزدم و نزدیک درست شدن بخاطر ترمزایی ک درست شده بوذ کنسل میشد و من هی باز اطلاعات از سایتا و بازم تلاش، تا اینکه دیگع ب این نتیجه رسیدم نمیشود، و بقول شما فلج شدم دیگه کاری نمیکزذم
ولی از اونجایی ک عاشقانه این خواسته رو میخاستم و پلای پشت سرمو خراب کرده بودیم،بیزنس جمع کرده بودیم، وسایل خونه فروخته بودیم و خلاصه راهی برای برگشت نذاشته بودیم و اینجا هم یک دهم شرایط قبلمون رو نداشتیم، خب قبلا خونه زنذگی،بیزنس،دوست آشنا اعتبار ،، اینجا هم قابل قبول نبود و هم تا میومدم کاری کنم ذهتم اون تجربیات رو ب عنوان قانون میاورد و میگفت نمبشود
تا خدا هدایت کرد و با دوره ی کشف قوانین و شیوه ی حل مسایل ترمزامو شناختم و دارم برمیدارم ، و دیگع گفتم تا بهم گفته نشه یا پیش نیاد اقدام عملی نمیکنم، زورنمیزنم
چند وقت پیش هدایت ها و نشانه ها جوری اومدن ک باید یک اقدام عملی میکردم، چ اقدامی تقریبا همون اقدامای قبلی رو ،و ذهنم مقاومت کردم یکم نجوا اومد ک این اگر جواب میداد دفعه ی قبلی جواب میداد، و من از اونجایی ک داشتم رو باورام کار میکردم،بهم گفته شد ک درسته همون کاره ولی تو اون آدم نیستی دیگه، چقد باورات و نگاهت عوض شده،ترمراتو شناختی داری کاز میکنی، وقتی افکارت عوض میشه، امکان داره از همون کار قبلی نتیجه ی جدید بگیری، استادچیزی ک شما تو این فایل گفتین،
و من انجام دادم ، یاد داستان شما افنادم که اگر تو فرانسه مقاومت میکردین ب هدایت عمل نمیکردین ک ب سفارت برین، میگفتین خب همون داستانه اسپانیا هس دیگه، سطح انگلیسی من همونه که هنوز و قانون هم همونه ک ، این اتفاق نمیفتاد
خلاصه من دیدم که این کار برای من قابل اجرا هست و حسم هم خوبه و فقط ب ایمان و تسلیم بودن نیاز داره، انجامش دادم، نتیجه هنوز مشخص نیست، من کارمو انجلم دادم بقیه ش رو خدا انجام میده ولی چیزی ک همون وقت فهمیدم اینه ک دز حین انجام اون کار ،یکی از ترمزامو فهمیدم و برام منطقی شد ک چرا تا الان نشده، و مطمینا اتفاقات خوب دیگه هم دز راهه، چون نشانه ها خیلی زیادن
و جواب سوال آخر اینکه بنظرم یکی از باورای خوب برای اینکه کنترل کنیم ذهنمونو و اون اتفاق تبدیل ب یک معیار بد نشه، همون باور الخیر فی ما وقع هست
و دیگه اینکه اگر واقعا داریم کار میکنیم و حسمون خوبه ، به کارکرد جهان ک بماقدمت ایدیهم هست ایمان بیاریم و تکرار کنیم که اتفاقات شانسی رخ نمیده طبق قانون هست و منم فرکانسای خوب فرستادم
و همچنین میتونیم بگیم خب این یک پیام از طرف خداونده و اجابت خدا ب درخواست هام که باید این قسمت از شخصیت یا باورتو عوض کنی و سری بعد نتیجه عوض بشه، مثلا من توی رابطه ی عاطفی مشکلی ک داشتم این بود که وقتی وارد رابطه میشدم تمام تمرکزم میرفت روی طرف مقابل، طوری ک اصن نمیتونستم روی هیچ هدف دیگه ای تمرکز کنم و ب خوددرگیری میرسیدم ک چرا نمیتونم رو هدفای دیگه تمرکز کنم، خلاصه طوری بوذ که باید رابطه عاطفی داشتم یا هدف، ک آخرشم رابطع رو بهم میزدم میگفتم فعلا این هدف مهمتزه
تا اینکه چند وقت پیش گفتم اینهمه آدم هم رابطه دارن هم هدف، ب هر دوش میرسن من چرا تعادل ندارم، ریشه ش چیه، من ک با تنهایی اکی ام و اونقدم دیگه عاشق نیستم، با آگاهی های احساس لیاقت فهمیدم که اون آدمه اونقد مهم نیست، من دنبال حس خوب خودمم و چون احساس لیاقتم پایینه و وصل هست ب تایید طذف مقابل و میخام حس خوبی هم نسبت ب خودم داشته باشم و دارم بیرون از خودم میگردم برا همین هی تمزکزم میره روی طرف و تکرار تاییدهای ک اون منو کرده تا حس خوبم تغذیه بشه
و اومدم گفتم خودم یاید خوذمو هی تحسین بکنم تا پر بشم
و اینکه این باور رو تکرار کنم ک نظر دیگران تاثیژی در زندگی من نداره و خدا ب نظر خودم درباره ی خودم واکنش نشون میده، پس بیام تمرکزمو بذارم رو جای اصلی. و خدا کمک کنه ک این آگاهی ها هر روز بیشتر و عمیقتر بشه و در مدلر عمل کردن باشم
استاد سپاسگزارم برای این فایل عالی و بهترین ها رو براتون میخام با عشق
ممنونم واقعا از این کامنت بسیار زیبایی که نوشتین. واقعا لذت بردم. مخصوصا از مثالها و اتفاقاتی که برات در زندگی رخ داده.
من مدت زیادی نیست وارد سایت شدم. و وقتی کامنتهای دوستان رو میخونم. تو کامنتها خیلی این مورد رو میبینم که میگن به طور معجزهآسا این اتفاق برام افتاد. یا اینکه شرایط جوری برام پیشرفت که به نفع من شد.
و برای کسی که تازهوارد هست یا تازه شروع کرده به باورساختن و داره رو خودش کار میکنه همیشه این سؤال براش پیش میاد که آخه چطوری؟!!!! به طور معجزهاسا چطوری ؟؟؟؟ چرا توضیح نمیدن؟ یا اینکه میگن شرایط به نفع من پیش رفت . همیشه برام سؤال بود چه جوری شرایط به نفعش شده.؟؟؟
و واقعا تشکر میکنم از شما که چقدر قشنگ توضیح دادین اتفاقاتی رو که براتون افتاد و چه کارهایی در اون مورد انجام دادین. من واقعا لذت بردم. نمیدونم میدونید یا نه که با این مثالهاتون چقدر کمک میکنید برا ساختن باورمون.
وقتی داشتم اون قسمت از کامنتتون رو میخوندم که هر بار که وارد یک خونه ای میشدین بعدش صاحبخونه بهتون میگفت که باید از اون خونه برین و بعد میدیدین رفتین جای بهتر ، چقدر حسمو خوب کرد
چون دقیقاً ما هم الان توی همین وضیعت هستیم
ما از یکجایی به بعد تصمیم گرفته بودیم فقط تمرکزمون رو بذاریم روی نکات مثبت شهر و محله ای که توش زندگیم میکنیم بماند که همین فرکانس مثبت ما نسبت به محله مون باعث شد چقدر محله ای که توش هستیم زیباتر بشه چیزی که تا حالا اتفاق نیوفتاده بود و الان هم تقریبا نصف وسایل های خونمون جمع کردیم و داریم از این خونه ای بیش از 10 ساله که توش زندگی کردیم بیرون میریم یعنی کلاً میخواهیم از شهری که هستیم خارج بشیم
دقیقاً مالک این خونه ای ما توش زندگی کردیم به ما بعد از 10 سال گفته که باید از این خونه برین و جالبیش اینجاست که تا قبل از اینکه ما بخواهیم آگاهانه روی نکات مثبت این خونه ای که توش هستیم و این شهر و محله ای که توش زندگی میکنیم اصلاً همچین چیزی برامون اتفاق نیوفتاده بود و اصلاً این مالک همیشه از خداش بود ما اینجا زندگی کنیم
اتفاقاً خودم هم متوجه شدم که تغییر فرکانسمون نسبت به جاییکه هستیم داره کاری میکنه خداوند مارو به جای بهتر هدایت کنه
قبل از اینکه به این مسیر توحیدی هم هدایت بشم این تجربه رو داشتم قبل از این 10 سالی که توی این خونه بودیم ، در خیابان و کوچه ای زندگی میکردیم که تقریباً بیشتر ارازل و اوباش های شهر اونجا زندگی میکردند و بعد خداوند مارو هدایت کرد به یک جای بهتری مثل اینجایی که الان هستیم و اینجا هزار برابر نسبت به جایی که قبلاً بودیم چه از لحاظ آدم هاش و چه محیط محله عالیه ولی باز هم با تمرکزمون روی زیبایی های اینجا داریم جابجا میشیم به یک جای دیگه و کاملاً این الهام رو دریافت کردم بخاطر تغییر مداری که داشتم داره این اتفاق میوفته
ازتون بی نهایت سپاسگزارم هاجر خانم نازنین که با گفتن تجربیاتتون قلب منو نسبت جابجایی برای ما هم داره میوفته مطمئن تر کردین
سپاس از لطف شما. چه جالب اتفاقا کمنت شما هم هدایتی بود برای من، که دوباره مسیر رو واضح تر کنه
سپاسگذارم از کمنتتون ، میخاستم تشکر کنم که حالا همینجا تشکر میکنم.
چه خوب داستان حضزت موسی رو شکافتین.
چقدر این آگاهی خوب بود که گفتین من فکر میکنم اگر ایمان دارم باید کاری رو انجام بدم بر اساس عقل خودم،نه من باید ذهنم رو کنترل کنم تا متوجه چیزی ک خدا میخاد ب من بگه بشم و بر اساس اون عمل کنم.
و ایمانی ک منجر به عمل میشه،نه عملی ک منجر ب ایمان میشه.
براتون یک خونه خوب و اتفاقات خوب تو شهر جدید رو میخام ، در پناه خدا باشین
سلام خدمت خواهر عزیزم هاجر دوست هم فرکانسی و توحیدی و ارزشمند سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از اینکه قانون رو خوب درک کردی بهت تبریک میگم اینقدر خوب و عالی هستی که کامنت شما عالی وپر از انرژی وحس خوبی به ما منتقل میشود
دوستان خوب وثابت قدم مثل شما در این سایت نعمتی هستند برای ما تادرمسیر درست زندگی قدم بردارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام خدمت استادان بزرگوارم و همه ی دوستان توحیدی و نازنینم امیدوارم در بهترین حالت ممکن باشید در زندگیتون
استاد بینهایت سپاس گزارمبابت این فایل ارزشمند که دقیقا برای من بود
و پاداشی که خداوند برای کنترل ذهن من در نظر گرفته بود و جالبه که زودتر از اینا این فایل تو سایت قرار گرفته بوده ولی خب من در بهترین زمان که نیازش داشتم دریافتش کردم
قربونِ خدای دوست داشتنی و با معرفتم برم که انقدر به فکر منه
سپاس گزارم ازتون بینهایت استاد جان
من هنوز فایل رو گوش نکردم
ولی اومدم نوشته های روی فایل رو خوندم
اولین کامنت هم هدایت شدم به سعیده جان نازنینم و چند تا از بهترین ها رو خداوند گفت بخون بعد بیا بنویس
خداروشکر بابت این مسیر بهشتی
خداروشکر که هدایت شدم به این مسیر زیبا که داریم سوت زنان حرکت میکنیم اگه که خودمون به خودمون ظلم نکنیم و خرابش نکنیم
اتفاقی که امروز برای من افتاد همسر سابقم رو دیدم کسی که فقط 6 ماه باهم عقد بودیم
ولی خب به جدایی ختم شد…
دیدم که موفق تر شده کسب و کار جدیدی زده و داره ران میکنه
اولش خیلی ناراحت شدم راستش
اینکه تا وقتی با من بود افسرده بود و ناراحت جالا ببببین چی شدهههه
ولی خب به دو ساعت نکشید که به لطف دوره های استاد ذهنمرو کنترل کنم
و بگم
ای ذهن منفی نگگگر من
دهنِ مبارکتو ببند لطفااا
اونموقع خودتم نامناسب بودیا اونموقع خودتم خیلی داغون بودیا به خاطر فرکانس های خودت بوده که اون آدم اونجوری رفتار میکرده
و با اینکه منِ قبلی اصلاا نمیتونستم بپذیرم که آقا من اشتباه کردم مسئولیت اشتباه خودم رو به عهده بگیرم ولی الااان دارم ابنجوووری میگم به خودم
یه سری خاطرات اومد بالا ولی درک کردم دهن خودم رو درک کردم که این میخواد الان نجوا کنه این میخواد بگه اون موفق شده و شاید ازدواج هم کرده ولی تو به جایی نرسیدی
ولی ولی
من مهدیه قبلی رو کُشتتتم
من پوست انداختم
من قوی شدم
من پوستم شاینیِ
این اتفاق برای من بینظر ترین اتفاق زندگیم بوده
هرچند اولش این فکر و نمیکردم
ولی الااان ببین چقدر تغییر کردم
تاززززه اینو باور کردم من لایق بهترین رابطم من لایق بهترین پسر برای یه رابطه ی طولانی مدت هستم من لایق بهترین برخورد و عشق از آدما هستم و از این آدم ها برای من تو این دنیا فراوان هستن و من عشق رو فقط با یک نفر خاص تجربه نمیکنم
همونجوری هم که این دوساله بعد از جدایی من کلی آدم فوق العاده اومدن و سبک باورهای جدید من رو تقویت کردن که آقاجااان میییشه
میشه با دوره ی عشق و مودت استاد با دوره ی عزت نفس و احساس لیاقت وقتی شخصیت جدیدی بسازی تجربه هات هم متفاوت میشه و جهان هم قدرت میده به این باورهایی که ساختی
درررسته ذهن منفی نگر من درسته هنوز اون رابطه پایداره به وجود نیومده
ولی خدا خودش گفته سمت خودت رو انجام بده خیالت از سمت من راحت باشه
وعده ی خداوند حقه
واقعا خداروشکر خداروشکر که آگاهم و پرده ها کنار رفته از جلو چشمم و واقعیت رو میبینم و ذهنم رو میشناسم توانایی های خودم رو میدونم
میفهمم که من خالق بی چون و چرای زندگی خودمم و میتونم بینظرترین رابطه رو برای خودم بسازم و این چقدر عالیه و دارم حسش میکنم
و اگر این آگاهی ها و هدایت های خداوند نبود الان من حتما زیر این فشارهای ذهن خورد میشدم و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و غرق در مسائل گذشته میشدم و میگفتم که آینده هم از این بدتر میشه و نمیتونستم سرمو بلند کنم
در صورتی که خداوند غفور و رحیمه
بخشنده و مهربان هست
همیشه ما رو از اشتباهاتی که مرتکب شدیم میبخشه و توبه پذیره
و میگه سوگولی من قربونت برم من قره العین هایی برات در نظر گرفتم که الان تو تصوراتتم نمیگنجه بشین و تماشا کن
خداروشکر خداروشکر که هرلحظه حواسش بهم هست
و یه مثال دیگه در مورد اینکه تونستم ذهنم رو کنترل کنم زمانی بود که من تو مدرسه بودم و روز کاری به پایان رسیده بود و قرار بود که برم خونه
ولی در کمال ناباوری یکی از والدین دانش آموزام اومد مدرسه و غر غر کردن و بد و بیراه گفتن به من که معلمِ ورزش مدرسه بودم که به دختر من گفتی که لباسشو بپوشه به بچه ی من توهین کردی من مدرسه رو سر تو خراب میکنم و فلان و بهمان خخخ این درحالی بود که مدیر و معاون مدرسه هم اونجا حضور داشتن و این حرفا رو گوش میکردن
من اونجا اصلا حرفی نزدم چون میدونستم شاید الان اون خانوم در وضع خوبی نیست و از جای دیگه ناراحته و همینم بود
و من اونجا واقعا فکرم درگیر شد با اینکه اصلا کاری نکرده بودم و میدونستم چیزی نگفته بودم سر کلاس به اون بچه
ولی
من اومدم ذهنمو کنترل کردم که مهدیه تو که میدونی کاری نکردی تو که میدونی و حق میدی به اون خانومه که شاید حالش مساعد نبوده پس دیگه کاری نداشته باش به این کار بیخیال و جالبه که به محض اینکه از مدرسه دراومدم یکی از بچه ها بهم یه قلب کاغذی داد و چقدر من این بچه های کوچولو رو دوست دارم و عاشقشونم و بینهایت ازشون یاد میگیرم
خلاصه بعد از این کنترل ذهن هم مدیر دوبار بهم زنگ زد که نبینم خودتو ناراحت کنیا بیخیال اون قضیه شی ها
و خود مادر بچه هم بهم زنگ زد و کلی عذر خواهی کرد
و همچین یه بار تو رانندگی در جاده من یه اشتباه بزرگی کردم که خداروشکر به خیر گذاشت و برای من تجربه بود
و با فرمون تو جاده با سرعت تقریبا بالا با فرمون یه خورده بازی کردم چون یه ماشین خیلی بهم نزدیک شده بود و ترسیدم که تصادف کنم باهاش و داشت باعث چپ کردن ما میشد
ولی با کنترل ذهن تونستم دوباره و چند باره تو جاده باز هم رانندگی کنم خداروشکر
اینا از فضل پروردگار هستش که به من فرصت تجربه کردن و درس گرفتن از اون اشتباه میده
و یه جاهایی هم بوده که نتونستم کنترل کنم خودمو و اون برنده شده که کامنت خیلی طولانی میشه اگه بخوام بنویسم
اینا رو نوشتم تا برای آزمایشات بعدی بتونم سربلند بیرون بیام از کنترل ذهن که خیلی خیلی کاربردی و مهم هست توی زندگی ما
سلام به استاد و مریم نازنین و همه دوستان
من با تمام وجود این موضوع در زندگی لمس کردم زمانی که زایمان کردم و آمپول مسکن بهم تزریق کردن من حساسیت شدید دارویی بهم زدم و واقعا حالم بد شد حتی خود دکترای بیمارستان هم ترسیده بودن و جالبیش این بود ک بعد از اون من دچار حمله عصبی اضطراب میشدم ک نکنه دوباره اون اتفاق به هر دلیل دیگه ای برام بیفته و من ک تمام کارهای خودم و مادرم و پدرم و… خودم انجام میدادم آدم مستقلی بودم حتی زیر بار حرف زور یا منت کسی نمیرفتم اصلا دوست نداشتم از کسی درخواست کمک کنم شده بودم ی آدمی ک حتی نمیتونستم یک لحظه تنها باشم تازه زمانی ک تنها نبودم هم این نبود ک اضطراب نداشته باشم فقط خیلی کم کمتر میشد کل زندگی خودم و اطرافیانمو مختل کرده بودم ک حتما یکی باید بیاد پیشم و از همه کلافه تر خودم بودم ک چرا ی موضوع به این سادگی منو از پا درآورده یادمه تو قرآن ی آیه خوانده بودم ک کافران از هر طرف مرگ به سراغشون میاد ولی نمیمیرند و من دقیقا هر ثانیه احساس میکردم دارم میمیرم ولی نمیمردم خیلی حس بدی بود و هیچ کس هم درک نمیکرد چی میگم چون تا حالا تجربه نکرده بودن هر کسی هر کاری میگفت انجام میدادم ولی بازم کارساز نبود پیش روانپزشک رفتم خیلی جالب دکتر گفت دارو فقط شاید درصد خیلی کمی از مشکلت مثل مسکن مخفی کنه اگر خودت درستش نکنی دارو هم فکر نکن معجزه میکنه همش برمیگرده به خودت اینکه دوباره اعتماد به نفستو بدست بیاری
از ی بابت خوب بود ک مریضی دست خودم بود خوبش کنم از ی بابت بد بود ک ذهنمو نمیتونستم کنترل کنم داشت منو به فنا میبرد به حرف استاد رسیدم ک توی یکی از فایل هاشون گفتن اعتماد به نفس ممکنه با اتفاق از بین بره مثل کسی ک صورت زیبایی داشته باشه و از دستش بده یا ثروتمندی ک ورشکست بشه فهمیدم وقتی استاد گفتن باید خودتو بزرگ کنی ک اگر به ی مانع برخورد کردی ک اندازش 2 بود ولی اندازه خودت 10 باشه به راحتی ازش عبور میکنی ولی اگر برعکس باشه محکم اون مانع باهات برخورد میکنه و صدمه میبینی خلاصه من آرزوم این بود ی لحظه آرامش داشته باشم بتونم دوباره تو خونه تنها باشم تنها بیرون برم و خیلی چیز های دیگه ک حتی فکر نمیکردم اینا نعمت هستن و باید بابتش شکر گزار باشم یاد گرفتم دیگران تو هر شرایطی ک هستن قضاوت نکنم درد، درده فرق نمیکنه چی باشه انسان ها واکنش های متفاوتی نشون میدن در مقابل شرایطی ک براشون پیش میاد چون یکی که از مشکلش میگفت پیش خودم میگفتم ببین درگیر چه چیز ساده ای شده و خودشو نجات نمیده نمیره تو دل مشکل ک حلش کنه حالا خودم مونده بودم با ی مشکلی ک همه بهم میگفتن بابا این ک اصلا مشکل نیست ی اتفاق بوده افتاده تموم شده رفته دیگه چرا اینقدر داری بزرگش میکنی و واقعا راست میگفتن من خودم بزرگش کرده بودم چون همه اون حالتها اضطراب قبلا هم تجربه کرده بودم مثل زمانی ک ی زلزله خیلی شدید آمد یا تو استخر تو عمق زیاد پریدم نتونستم شنا کنم ولی 5 دقیقه بعدش اصلا حتی بهش فکرم نمیکردم ولی این بار نتونسته بودم ذهنمو کنترل کنم و آنقدر ذهنم برام بزرگش کرده بود ک حتی حاضر نبودم باور کنم این ی مشکل ساده است فکر میکردم فقط برای من اتفاق افتاده چون خودمم تا حالا کسی با این شرایط ندیده بودم تا اینکه افسرده شدم و آنچه چک و لگد بود از عملکرد خودم داشتم میخوردم ولی خداروشکر خدا کمک کرد و با هدایت های کوچیک کوچیک نجاتم داد و بعدشم شیوه حل مسائل روی سایت آمد خریدم تونستم با کوچیک کردن مسئله تا جایی ک در تواناییم باشه ک بتوانم انجامش بدم رفتم جلو و بعدشم دوره احساس لیاقت خریدم و اونم خیلی بهم کمک کرد الان تقریبا دوسال از اون زمان میگذره هنوز ی خورده درگیرش هستم ولی خداروشکر الان فقط هر از گاهی اضطراب دارم و چقدر بیشتر شکر گذار خدا هستم بعد از این اتفاق ک چه نعمتهایی داشتم و اصلا نمیدیدم شون و ی وقتهایی هم فکر میکردم من دارم به دانستنیهام عمل میکنم ولی در واقع عالم بی عمل بودم
استاد شما خیلی درک عمیقی از ساز و کار دنیا دارید وقتی میگفتین اگر روی خودت کار نکنی در حال سقوط هستی چیزی به حالت استوپ نداریم یا داریم تو زندگی سعود میکنیم یا سقوط اگر روی خودت کار نکنی فکر نکن تو همونجا میمونی در واقع داری سقوط میکنی و یدفعه به ی جایی میرسی ک زیر صفر هست و باید کلی تلاس کنی تازه به نقطه صفر برسی به جایی ک از اول بودی دقیقا من همونجا بودم زیر صفر
خداروشکر درسهای خیلی زیادی از این اتفاق یاد گرفتم
که همیشه روی خودم کار کنم و واجب ترین کار تو زندگی همینه
هر لحظه به چی فکر میکنم و این سوال از خودم بپرسم آیا به دردم میخوره اگر ن همونجا تمومش کنم خودمو مشغول ی کار دیگه کنم
اینکه همه مسائل راه حل دارن بجای اینکه روی این تمرکز کنم ک چرا برای من اتفاق افتاده روی راه حل تمرکز کنم و درسهایی ک میتونم ازش بگیرم با توجه به دوره شیوه حل مسائل
اینکه با تغییرات و اتفاقات با روی باز استقبال کنم اول بپذیرم ک الان این اتفاق افتاده چه خوب و چه به ظاهر بد و بعد زاویه دیدم جوری باشه به اتفاق ک به نفعه من باشه چون هر اتفاقی تو زندگیمون میفته این واکنش ما هست ک باعث میشه به ضرر ما بشه یا به نفع ما
اینکه این همه استاد میگن کنترل ذهن سختترین کار هست واقعا درکش کردم ولی اگر این اسب چموش کنترلش کنی سواری خوبی بهت میده یعنی چی چون من بجایی رسیده بودم ک حتی باهام صحبت میکردن اصلا متوجه نمیشدم و فقط درگیر مسئله خودم بودم توی ذهنم و وقتی کنترلش کردم تازه یاد گرفتم چطوری واقعا داری ذهنتو کنترل میکنی یا فقط فکر میکنی داری کنترلش میکنی
اینکه چرا شرک تو قرآن گناه نابخشودنی هست چون واقعا متوسل شدن به هر چیزی به جز خدا فقط تاثیر کوتاه مدتی داره و بدتر تو رو نا امید تر میکنه و باعث میشه ی ذره ایمانی هم ک داری از دست بدی و در واقع به خودت ظلم میکنی با سختی هایی ک خودت برای خودت بوجود میاری
اینکه مومن واقعی چرا ن غمی از گذشته داره و ن ترسی از آینده و توکلت به خدا باشه نیاز به هیچ چیز نداری خدا خودش کسایی ک باید بیان تو زندگیت وسیله ساز بشن میان حتی هر چیزی ک تو این جهان وجود داره
یادمه هوا ابری ک میشد احساس دلتنگی شدیدی میکردم و از خدا میخواستم کمکم کنه و به طور معجزه آسایی هوا آفتابی میشد یا یکی میومد پیشم یا زنگ میزد بهم ک دلتنگیم از بین میرفت
هر چقدر خدارو باور داشته باشی به همون اندازه خواسته هات برآورده میشه اگر خدارو واقعی باور نداشته باشی هیچ اتفاقی نمیافته استاد گفتن خدا انسان نیست ک براش گریه کنی دلش بسوزه کارت درست کنه دقیقا منم فقط گریه میکردم شبانه روز از خدا میخواستم درستش کنه ولی وقتی شروع کردم به قدم برداشتن و حالمو خوب کردن اتفاقای خوب هم برام افتاد و به شرایط بهتر هدایت میشدم وقتی بجای اینکه بشینم گریه کنم هی بگم کاش این اتفاق نیفتاده بود بجاش روزی هزار بار به خودم میگفتن خدا درستش میکنه بدون هدایت ما رو نفرستاده وعده خدا حقه خدا بیشتر دلش میخواد ک من شاد باشم سالم باشم واقعا برام منطقی شد این حرفا اون موقع شرایطم رو بهبود رفت
استاد با تشکر فراوان ک این همه زحمت میکشین بابت آموزش های فوق العاده عالی برای رسیدن ما به زندگی سراسر لذت و امید و حس خوب من هر دوره ای ک خریدم واقعا نتیجه ی شگفت انگیزی برام داشت
به نام الله هدایتگر
سلام استادخوش قلبم
سلام دوستان
من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم
یک مثال بزنم تقریبا1ماه شایدم کمتریک تصادف بدی کردم توخیابون واول یکم ناراحت شدم ولی همش میگفتم قطعاخیریتی دراون هست وباورکنیدکه حالم خوب بودونگران نبودم ومن تاحالاتصادف نکرده بودم این جوری وهمیشه خداهواسش به رانندگی من بودومنوحتی ازمرگ نجات داده توجاده هاومن اولین باری بودکه ازبیمه ماشینم استفاده کردم وحتی کسی که بامن تصادف کردخیلی ادم ارومی بودویک پسررباشخصیت وماباهم بحثی نکردیم ودرارامش بودیم
چرا؟؟چون من دارم روی باورهام کارمیکنم روی تغییرخودم وازاون به بعدبه فکربهتررانندگی کردن خودم هستم وموقع رانندگی ازخداوندهدایت میخوام که خداچطوربهتررانندگی کنم خودت بهم بگوخودت یادم بده
البته من دراون مسیری که تصادف کردم هرروزمیرفتم چون محله کارمه ویکم نجوای ذهن میادیک دفه وبهم میگه مواظب باش اینجاتصادف نکنی امامن بهش توجه نمیکنم واحساسموخوب نگه میدارم
من یادمه سوم راهنمایی بادوچرخه خوردم زمین وبدنم اسیب دیدوچندوقت پام روبسته بودم ودقیقاازهمون زمان دیگه دوچرخه نخریدم وهمین االان متوجه شدم چرادیگه دنبال دوچرخه نرفتم چون ذهنم بهم میگه خطرناکه ومنوازخریددوچرخه منع کرده وبه قول استادبایدافساراین ذهن چموشوبه دست خودمون بگیریم ونذاریم ترس هاوشیطان برماغلبه کنه
خداوندبه ماوعده ثروت وفزونی داده
شیطان به ماوعده فقروتنهایی ومشکلات میده
استادمیگه ازهرچی میترسی بروتودلش چون ذهن این اتفاقات بدروبزرگ نمایی میکنه برای حرکت نکردن
ومن مثلابرای همین شغلی که دارم الان کمتروقت میزارم براش چون درامدم کم شده وذهنم میگه دیگه این کارروادامه نده وشغلتوعوض کن امااگه من این شغل رودوست دارم بایدخودم رودرست کنم ببینم ایرادهای من ازکجاست خودمو تغییربدم
البته اززمانی اشنای بااستاد توهمین شغلم به خاطرتغییرباورهام درامدم افزایش پیداکردوبایدبیینم چطورمیتونم مهارتم روتوهمین کارخودم افزایش بدم وتکامل رورعایت کنم تابهتروبهتربشم نه این که شغلمورهاکنم
یامثلارابطه عاطفی باجنس مخالف رومیترسم هنوزچون یک بارتجربه خوبی نداشتم تودانشگاه وجای دیگه اماالان بایدبه خودم بگم ایرادم کجاس که حرکت نمیکنم وبادخترهاراحت ارتباط ندارم وبایدتغییربدم خودم روتاترس هام بریزه قرارنیست دفه بعدشکست بخورم من بایدباورهامودرست کنم ایرادهاموپیداکنم تاموفق بشم
شادوپیروزباشید
تنها تو را میپرستیم و تنها از تویاری میجوییم
یادمه یک روز آقای عطار روشن رو دیدم و ایشون با کمال صبر وحوصله جوابم رو داد بهشون گفتم آقای عطار روشن نمیدونم چرا که با اینکه من اهرم رنج ولذت رو میخونم ولی نتیجه نمیگیرم و نمیتونم که به حرکت واداشته بشوم البته این رو اضافه کنم که اون طور که استاد حرکت کردن من حرکت کنم ها وگرنه بی تاثیر هم نبود من رو به حرکت جزیی که قبلا نبود وا داشت خب اما جواب سوالم رو آقا رضا عطار روشن چطور جواب داد؟
ایشون گفتن که : کارت چیه؟
منم جواب دادم که : املاک کارمه و دوسش هم دارم چون واقعا باهاش حال میکنم .
خب ایشون یه جوابی داد که میشه گفت نود درصد راه رو پیش بردم که جوابشون این بود که :
ببین دوست عزیز شما ذهنیت درستی نسبت به کار املاک نداری . و داری کار میکنی اما انگار مثل اکثریت جامعه که میگن بنگاه دارا کلاه بردارند و نونش حلال نیست و از این قبیل حرف ها میزنند فکر میکنی برای همین چون فکر میکنی کاری که معنوی نیست رو داری انجام میدی و از اونجایی که معنویت در کار تو نیست باعث میشه که دست به کار نره پس برو ذهنیتت رو نسبت به کار املاک عوض کن .
خب این خلاصه ای از مکالمه من و آقا رضا بود که واقعا درس گرفتم ولی سوالی که برام مطرح شده بود این بود که بابا باشه دسم به کار نمیره حرف آق رضا درسته درسته ها ولی چرا روانشناسی ثروت رو نمیتونم کارکنم این که دیگه ربطی به کارم نداره نکه نداره ولی یک چیز نسبتا مجزاست این برای شخصیتم که بتونم نتیجه بگیرم اما چرا نمیشه تا اینکه استاد امروز حرف کوچه پس کوچه های ذهنم رو بهم زد چیزی که این همه مدت جلوی چشمم بود ولی من نمیدیدمش!!!!! و اون الگو هایی بود که من در زندگیم داشتم درسته من هم مثل استاد از سیزده یا چهارده سالگی کار میکردم حالا کسب و کار خودم رو نداشتم و برای مردم کار میکردم و یه برهه کوتاهی برای خودم کار میکردم و سود که نکردم هیچ همون یه خورده سرمایه هم که داشتم از دستم رفت و دوباره کارگری برای این و اون که قضیه اش مفصله و به این تضاد برخورد کردم که پسر دایی ام تمام سرمایه ام رو به باد و مقروض هم شدم که انشالله وقتی که با استفاده از قانون مسئله ام رو حل کردم با عشق میام و از معجزاتش صحبت میکنم.
اما یه چیزی بود که من چرا دستم به کار نمیره و با اینکه میتونم تویه مدت زمان کمی شاید دو و ای سه سال آینده نهایتا به سطح مطلوبی از ثروت برسم نمیام روی روانشانسی ثروت یک که این یک سالی که هست خریدمش کار کنم؟
و اون دلیلش این بود که میگه (درسته نخوردیم نون و گندم ولی دیدیم دست مردم ) من الگو هایی از بچگی داشتم که واقعا تویه ذهنم مثل بتن آرمه سفت شده بود چرا که از بس تکرار میکردن خانواده باعث شده بود که بشه جزیی از شخصیتم و من هم مثل باقی این طور باشم که دیگه جرئت کار کردند روی خودم رو نداشته باشم خب اما الگو چی بود ؟
الگو این بود که دایی بزرگم تویه یه برهه ای از زندگیش به پول الان شاید سی و یا چهل میلیارد سرمایه داشت که میشه حدود نیم میلیون دلار برای درک بهتر موضوع خب اما ایشون رو دیدم که بله بعد از یه مدت تویه زندگیش خانومش رو طلاق داد و پسرش کلی بدهی بار آورد و رفته از سر اجبار داخل یک روستا داخل کرمانشاه زندگی میکنه و واقعا شرایط نامطلوبی داره و خانواده ام همیشه این رو میگفتن که ببین وقتی که ثروتمند میشی و مغرور باعث میشه که زندگیت از هم بپاشه و هیچ وقت دائمی نیست که به جایی که میخوای برسی و هر سر بالایی یه سر پاینیی داره و این الگو اینقدر در ذهن من بزرگ شده بود که باعث شد که من بترسم که ثروتمند بشوم و از اونجایی که من باور کردم که هرکسی که ثروتمند بشود بالاخره از زندگیش یک ضربه ای میخوره و یا عزیزش از دست میره و یا داخل روابطش به مشکل بر میخوره و……. دیگه ترس داخل وجودم رو گرفت که نمیتوانم به ثروت برسم و جهانم باور های من رو به من نشون داد و پر از الگو هایی هستم که یک برهه ای نهایتا چهار و یا پنج ساله ای ثروتمند شدن و دوباره با مخ خوردن زمین و ورشکست شدن و حالا به مایحتاج خودشون نیاز دارند این قدر الگو دارم و از نزدیکانم هستن که میتونم تا فردا مثال بیارم براتون و همین باعث شده که من بترسم و دیگه جلو نرم
ولی الان که دست این الگو ها و دلایل ترس ها برایم رو شده سعی میکنم که الگو هایی مثل وارن بافت،بیل گیتس،پپ گواردیولا،پژمان جمشیدی ،آلن دولن ،شارخ خان ، امیتا پاچان ، ایلان ماسک(واقعا عاشقشم و زمانی هم مثل او و حتی بهتر از او میشوم ) که همیشه و در همه حال در حال پیشرفت و ترقی هستند و دارند هم ثروت میسازنند و هم به عشق خودشان میرسند
در پناه حق
به نام خدایی که اجابت میکند!
سلام خدمت استاد دانا و آگاه و مریم جان و تمام هم فرکانس های عزیز در این سایت الهی
امروز بواسطه ی تضادی که پیش اومد و میدونستم یه امتحانه!!!بااینکه اولش حالم بد شد و خیلی بد ولی آگاهانه نذاشتم ادامه پیدا کنه و مچ ذهنم رو گرفتم و گفتم باید جوره دیگر نتیجه رقم بخوره!!!
اگه قانون اینه که من آگاهانه از چیزی که ناخواسته است و اومده حالم و احساسم رو بد کنه بتونم با کنترل ذهن ازش عبور کنم در واقع نتیجه ی بزرگی رو هم برای خودم و هم برای جلوگیری از نجواهای ذهنم رقم زدم و بقول استاد وقتی بااین ناخواسته روبرو شدم در یک لحظه ضربان قلبم به بیش از دوبرابر رسید و دیدم که تمام من رو درگیر کرد و بشدت محیط و اطراف را برعلیه اون فرد کرد ،بطوریکه که اطرافیان و خودم بکلی بهم ریختیم و فهمیدم دنیایی از حال بد در وجودم پر شده است! ولی چون میدونستم نباید در این شرایط بمونم،شروع کردم آگاهانه و آگاهانه اعراض کردن،توجه نکردن،نماندن در احساس بد،فکر نکردن به موضوع،دیدن زیبایی های کوچک و حتی شکرگزاری در اون شرایط بااینکه کاره بسیار سختیه ولی وقتی آگاهی و میدونی با ادامه دادن این روند ،اتفاقات بد رو برای خودت رقم خواهی زد ،پس تلاش کردم هر چند ناچیز و اندک، احساسم رو از خیلی بد به بد و از بد به کمی بهتر و سپس به حال خوب رسوندم و وقتی به این مرحله تونستم برسم شروع کردم به تحسین اون فرد،از خوبی هاش،از رفتارهای مناسبش،از توانمندی هاش،از همه چیزهای خوبش و یه حس خوبی در دلم شکل گرفت و بااینکه چندین ساعت طول کشید ولی آگاهانه فکرم وتمرکزم رو از روی اون تضاد ورفتار ناخواسته برداشتم و آروم آروم رسوندم به احساس خوب و نتیجه فوق العاده بود،نتیجه باور نکردنی،پاداشی که خدا بهم داد و یه رفتار فوق العاده از اون فرد که مرا مصمم و پایند در این قوانین بی نقص خدا که!
با یه رفتار نادرست ،ذهنم شروع نکنه که تمام زحماتت حروم شد
با یه رفتاره نادرست،نگه که این فرد از اول اینطوری بوده!
با یه رفتار نادرست،برچسب اینکه کلا همیشه و تا به ابد این هست و غیره این نیست!
با یه رفتار نادرست،ذهن میخواست فریبم بده و اون فرد رو که از عزیزترین های زندگیم هست پیشه من بد جلوه بده و هزاران هزار کار خوب و شایسته اش رو پیش چشمم عادی کنه و منو گمراه که تا هست این فرد اینطوریه!
و تمام معادلات ذهن رو برخلاف دفعه های قبل بهم ریختم و یک نتیجه ی عالی از این تضاد و ناخواسته در آوردم…
و چقدر امروز ایمانم به خدایی که عمل به قانونش ما رو به بی نهایت میرسونه بیشتر شد!
چقدر قلبم بازتر شد از اینکه قانون خداوند ثابته!احساس خوب مساوی اتفاقات خوب!احساس بد مساوی اتفاقات بد
چقدر میشه بهتر زندگی کرد و شایسته تر وقتی به قانون های زیبایش عمل کنیم و نتیجه رو با کنترل ذهنمون به نفع خودمون در بیاریم!
در این ساعت از شب حس فوق العاده ایی دارم از حضورش،از وجودش که تمامم را پر کرده و ایمانم را نسبت به خودش و قوانینش بیشتر و بیشتر
احساس میکنم با هر تضادی که روبرو میشم اگه بتونم مدت زمان کمتری در احساس بد نمونم به همون اندازه ایمانم به خدا و قوانینش رو خوب درک کرده ام!
سپاسگذار استادی هستم که هر روز و هر روز یک درک جدیدی از قانون رو در اختیار ما میذاره و راهکارهای عملی و مناسب رو در هر مرحله از زندگی با مواجه شدن با چالش ها و تضادها ارائه میکنه و دستی توانگر از سوی خداست که انگار هر بار خدا میدونه ما در چه مرحله ای ضعیف و ناتوان هستیم تا با هدایت های زیبایش بوسیله ی استادی دانا و آگاه ،راه درست و مستقیم،راه هدایت یافتگان رو بهمون نشون بده.
خداجانم شکرت هزاران هزار بار که مرا با این قوانین زیبایت آشنا کردی و مسیرم را به سمت این سایت باز کردی تا از گمراهان نباشم و راه سعادت رو با کار کردن روی خودم و افکارم در پیش بگیرم.
خداوند هزاربار شکرت بابت اینکه این لیاقت رو درون خود میبنم که میام درون این سایت واز خداوند سپاس گزاری میکنم که مرا هدایت کرد خدواند شکرت بابت این که مرا هدایت کرد نوری دروجودم قرار داد،چقدر خوب استاد آگاهی این فایل ها آدم به خودش میاد چقدرآدم آشنا میکنید بار کار کردمغز واقعا دقیقا همین طور هست وچقدر این نوع آشنایی،از مغز،باعث،میشه آدم ایمانش رو به خداوند قوی تر کنیم من چند وقتی بود که وارد این قوانین شدم وخداوند مرا هدایت کرد بعد یک ناخواسته که پیش،اومد اون نخواسته باعث شد اتفاقاتی ذهنی برایم پیش،بیاد واین فکر کردن که باعث ترس درمن ایجاد بشه که چون من گذشته یک سریع اشتباهات از،روی جهل یا نادانی کردم ذهنم این رو دست خودش بگیره به خاطر یک آگاهی نادرست این رو دست خودش بگیره چون تو،فلان اتفاق فکر کردی یا چون تو قبلن فلان کار کرده مدام این رو تکرار کنه چون تو تو مدت زیادی اون کار کردی دیگه اون کاره هستی وحتما اون اتفاق برات می افته ویا چون به این فکر کردی حتما اون کار رو باید انجام بدی واین نوع فکرکردن باعث تمرکزم وانرژی رو بگیره که نکنه اون اتفاق بیفته حال ها شاید من سال ها اون کارخ را انجام ندادم یا اصلن اون موضوع رو فراموش کرده بودم با این تضاد که به چی فکر کنی تو زندگیت اتفاق می افته باعث شده همین توجه ذهن رو دست خودش بگیره که همش فکر کنم اون اتفاق برام بیوفته واگر تواین مسیر که دارم میرم خدا وند نشانه واتفافات مثبت برام افته و اونا رو نبینم وذهنم سر اون یه موضوع باشه نگران اون موضوع باشم ولی خدایا با آگاهی با کار کردمغز وایمان به خداوند وباسپاس گزاری کردن وبا کنترل کردن ذهن وبا حس اعتماد به خداوند وبا ایمان به خدای درونم وتعغیر نگاهم این موضوع رو حل میکنم واین موضوع که ذهن من کلید کرده روش،اصلن ربطی،به گذشته من نداشته واین موضوع یک موضوع دیگه هست وراحل خودش داره خدایا شکرت با درک این آگاهی این یک موضوع رو هم در ذهنم حل کردم
به نام خدای مهربان همیشگی قدرتمند ثروتمند زیبای همه کاره خودم
سلام عشق ابدی من
سلام استاد عزیزم تا روزی که نفس میکشم
سلام به دوستان توحیدی ماهم
استاد جانم این فایلهای آخرشما خیلی عمیق هستن . شما خیلی با سخاوت آموزش میدید و من با این صحبتهای باارزش شما بسیار بسیار حرف تو سینه دارم ولی واقعا نمیدونم از کجا بنویسم . خدایا کمکم کن طبق روال
ذهن من منو فریب میده
اسم فایل خیلی خیلی نظر منو جلب کرد . پشت فرمون فایل رو گوش دادم تا بتونم توش غرق بشم . هرچی گوش دادم نجواهای ذهنم بیشتر شد حتی وقتی برگشتم خونه و گفتم اوکی برو کامنتت رو بنویس لیلی ، ذهنم گفت نه نه حرف انیشتین یادته احمق کسی هست که مسیری رو بارها بارها تکرار میکنه و همون نتیجه رو میگیره .
به خدای محمد قسم میتونستم بزنم تو گوش ذهنم . آخه لعنتی من همون آدمم ؟ من عوض نشدم ؟ ندیدی چقدر قوی شدم ؟ نمی بینی دارم اینقدر خوب ادامه میدم ؟ منظور انیشتین اینجا کاربردی نداره برو دنبال کارت … من همون آدمی ام که هر روز تو کدهای روزانه ام دارم از خدا میخوام کمکم کن الهامات و هدایت هات رو درست دریافت کنم . درستتتتتتت
خیلی خب آقا جان من دارم کوچولو کوچولو پیش میرم . کم کم دارم تغییر میکنم . خب فدای سرم . ذهن دیوانه دیگه اجازه نمیدم اینقدر شماتتم کنی و منو مرتب با آقای ایکس و خانم ایگرگ مقایسه کنی . دیگه تمام داره میشه دوره ات بچه جان .
من هر روز دارم کار میکنم . من هر روز حال خوب رو دارم تجربه میکنم . من هر روز دارم مثل لاک پشت عمل می کنم . خوب همین درسته و خرگوش برنده مسابقه نبود . یادته ؟ لاک پشت برنده شد .
رهرو آن است که پیوسته و آهسته رود
استاد الانم که دارم مینویسم باز دارم فایل رو گوش میدم . مرتبه سوم هست و باور کنید که چقدر کم موفقیتهای فراوانم تو ذهنم هست و شکستهام بیشتر تو ذهنم پررنگه . میدونم کار ذهن لعنتی هست و آدمها عموما همین هستن .
ولی قراره با عموم جامعه فرق داشته باشم که دارم فرق دارم من . اکثرا بچه های دهه 60 خودشون رو نسل سوخته می دونن . خانم برادر من همسر برادر عزیزم که از بهترین بهترین مردایی هست که من در عمرم دیدم تو چشم من داره نگاه میکنه و به من اینو میگه که ما سوختیم .
ولی من که دیگه اون آدم بی اعتماد به نفس قبلی نیستم . اگه موفقیت 10 نمره داره من 8 تا نمره اش رو گرفتم و با افتخار به اون آدم میگم : نه نه من واقعا همچین حسی ندارم . من ناشکری نمیکنم . من خیلی موفقیتها رو کسب کردم و بنده خدا ساکت به من نگاه کرد.
(بی نهایت سلامتم و هر روزم ورزشم رودارم . رابطه ام با خدا عالیه بهترین دوستمه .یه کار شغل بی نهایت مفید و ارزشمند دارم با آزادی زمانی و مکانی و خیلی نعمتهای دیگه که الان نمیخوام اشاره کنم که از موضوع فایل دور نشم . و البته اینها در ذهنم بودن که به من قدرت دادن به خانم برادرم اینطور محکم حرف بزنم )
استاد جانم این فایل و نجواهای ذهنی من صریحا منو به سمت موضوعی برد که کمترین نتیجه رو نسبت به موضوعات دیگه از آموزشهای شما گرفتم : خلق یه رابطه عاشقانه همونکه لایقش هستم …
اصلا دوست ندارم الان اینجا خود افشایی کنم و بنویسم . نه نه هیچ ترسی از قضاوت ندارم . اینجا از این صحبتها نداریم . مساله اینه که من تغییر کردم . دلم میخواد نکات مثبت و پیشرفتهامو بگم هر چند کوچیک و نه از شکستها و تلخی ها .
مخصوصا مخصوصا حالا که دارم روی خودم کار میکنم چون قراره نتایج بهتر بشن . همون مسیر قراره نتیجه بهتری بده . جهان داره به ایمان من پاسخ میده … حرفهای طلایی استاد عزیزم همین الان در سرم تکرار میشن .
درسته استاد من از شکستهام در رابطه عاطفی قبلی بسیار بسیار درسها گرفتم . که اگه تغییر نکرده بودم و درس نگرفته بودم مییدونم باز یه انتخاب غلط دیگه انجام میدادم از موقعیتها و آدمهایی که بعدش سر راهم قرار گرفتن .
نه خودشه درسته من تو مسیرم . قدرت مسیر درست حتی تو انگشتهام حس میشه الان . من انگشت اشاره ام در این شکست همیشه به سمت خودم بوده خدایا تو میدونی … ولی الان ویژگی هایی که از محبوبم نوشتم کسی که لایقش هستم اونقدر برام واضحه اونقدر برام واضحه که من اصلا گاهی بی نیاز هستم از حضور این عزیز دل . خدایا شکرت بابت تغییراتی که داشتم و دارم .
خدایا خیلی دوستت دارم.
استاد خیلی ازتون ممنونم.
تشکر از دوستای عزیز برای کامنتهای ارزشمندتون و همه اونچه بهم یاد میدید.
اینها بود اونچه که از این فایل برداشت کردم و طبق روال معمول من آدم کم حرفی هستم . و من همینم خودمو اینطوری بسیار دوست دارم
سلام به شما دوست عزیزم
کامنت شما دقیقا انگار مساعل و دغدغه های من بود
دقیقا همین نجواها و همین تجربیات
منم امروز کلی نوشتم تو دفترم
که وقتی من تغییر کردم وقتی من درسامو گرفتم و الان مدتهاست دارم طبق اون درسها زندگیمو پیش میبرم قوانین ثابت دنیا اجازه نمیده اونمساعل و شکلات قبلی سر راه من قرار بگیره
اصلا مگه الکیه مگه خر تو خره که من تغییر کنم ولی شرایط مثل قبل پیش بره
مگه خر تو خره که من بهورهامو تغییر بدم در مسیر درست حرکت کنم ولی تجربیاتم مثل بقیه جامعه باشه
این اصلا امکان نداره و ذهن فقط میخاد به وعده های دروغین ما رو سرگرم کنه
براتون بهترینهارو آرزو میونم دوست عزیزم
سلام دوست من
امیدوارم در بهترین حال ممکن باشید
چقدر خوبه که میبینی اینجا افرادی هستن که دقیقا تجارب و حس تو رو دارن . این یه جور یقین و اطمینان به من میده که در جای درستی هستم و دارم مسیر درستی رو میرم .
میدونید من هر چی دوره و آموزش از استاد گوش میدم و سعی میکنم که عمل کنم البته ، متوجه میشم که روابط از همه مهمتره . واقعا بحث روابط اولویت داره رابطه با خودمون رابطه با خدای عزیزمون و رابطه با دیگران
اگه میخوای حست خوب باشه تا اتفاقات خوب رو خلق کنی این بخش روابط باید درست باشه .
من از دیشب و در ادامه اش امروز چند شبکه اجتماعی( اینستاگرام ،بله شبکه شاد رو که حتی اخبار کاری بود و البته سپردم به همکار عزیزم که اخبار مهم رو بهم بگه ) از گوشیم پاک کردم .
یه آرامش عمیقی دارم ولی انگار بخش هایی از درونم خالی شدن .
تلگرام رو نگه داشتم چون یه سری آموزشها از اون جا دریافت میکنم و به همه دوستان خوبم گفتم با من اونجا در ارتباط باشید .
اینکارو کردم که تایم بیشتری در سایت استاد جان وقت بذارم به نفع خودم برای ارتقای خودم که البته امروز روز اولی زیاد موفق نبودم چون روز شلوغی بود از نظر کارهای خونه .
اینو میخوام بگم که وقتی با دوستان خوبم در تلگرام صحبت کوتاهی داشتم احساسم تغییر کرد احساسم بهتر شد از ابتدای روز . فکر میکنم باید کمی به خودم زمان بیشتری بدم تا در این فرکانس جدید چون دوستانی هم که باهاشون حرف زدم اکثرا جدید هستن ، احساس راحتی بکنم .
من دلم میخواد خدای مهربانم رو در چهره دوستان خوب جدیدم ببینم .
من دلم میخواد به خودم اطمینان بیشتری بدم که فقط برو جلووووو مسیر همینه .
امیدوارم همیشه شاد شاد شاد باشید دوست من
بنام خدا
سلام استاد عزیزم چقدر خوشحالم برای ویدیو های جدیدی که بسیار اگاهی بخش
به نظرمن میزان شدت اون اتفاق باعث میشه که تصمیم بگیریم وعقل میگه دیگه انجام نده چون ریسک وعلامت خطر
ازجانب دیگه میشه توجهی به این قضیه نکرد وریسک کرد واز تجربه استفاده نکرد
من اتفاقات زیادی رو تجربه کردم که گفتم دیگه اتفاق نمیفته وباز تکرار شده تجربه من کاملآ متفاوته با صحبت های استاد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم
من سالها قبل یه آدم دیگری بودم تا قبل از آشنایی باشما. من حدودا یه دختر 22ساله بودم که وارد یه رابطه ای شدم و ازدواج کردم رابطه ی بسیار داغون و وحشتناک همیشه دعوا ناراحتی پرخاشگری. سالها به قول معروف یه چشمم اشک بود یه چشمم خون. و هر چی هم تلاش میکردم بد و بدتر میشد. بارها میخواستم جدا بشم ولی موفق نمیشدم اصلا همسرم راضی به طلاق نمیشد خلاصه دیگه نگم چه زندگی داغونی داشتم و اصلا هم نمیدونستم که تمام اتفاقات زندگی ام را خودم ساختم و باعت همه خودم بودم.( البته نا آگاهانه ). تا این چند سال اخیر که با شما آشنا شدم و کم کم فهمیدم که علت اصلی تمام این سالها زجر کشیدن و توی رابطه وحشتناک بودن چی هست. و سعی کردم خودم تغییر کنم خدارو شکر خیلی تغییرات داشتم. هنوز از همسرم جدا نشدم ولی خودم خیلی ارامش گرفتم. استاد خیلی تغییر کردم. حالا میخواهم بگم علت اصلی این ازدواجم و این شخصی که اومده توی زندگیم چی بود. استاد من از کودکی ام یه پدر بد اخلاق و همچنین برادر بزرگترم خیلی بد اخلاق و من همیشه از اونا میترسیدم و خیلی من و اذیت میکردند. نمیخوام بگم چه بلاهایی سرم اوردند چون نمیخوام به منفی ها توجه کنم.. من دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی مهربان و خلاصه خیلی صفتهای خوبی داشتم البته اینو همه به من میگفتند ولی اعتماد به نفسم صفر بود وقتی اومدم ازدواج کنم فقط و فقط به این فکر میکردم که کی میشه از این خونه خلاص بشم و اصلا به این فکر نمیکردم بابا حالا از این جا کجا میخوای بری یا اصلا این شخصی که میخواهی ازدواج کنی چه خصوصیاتی باید داشته باشه
من اصلا به این چیز ها فکر نمیکردم من فقط میخواستم از خونه پدریم برم که اونجا نباشم از دست برادرم و پدرم نجات پیدا کنم بیشتر هم از دست برادرم. خلاصه ازدواج کردم و به قول معروف از چاله در اومدم افتادم توی چاه اونم چه چاهی.
استاد وقتی با شما آشنا شدم کم کم متوجه شدم که چه باورهای اشتباهی داشتم چه افکار ناجوری داشتم که چنین زندگی برای خودم ساختم البته ناخواسته . خلاصه سعی کردم فقط تمرکزم را بزارم روی خودم هر کاری که تا الان تونستم برای بهبود خودم انجام دادم سعی کردم دیگه افراد را و بیشتر هم مردها را بد ندونم به نکات مثبت اونها توجه کنم خودم را بخشیدم برادرم و پدرم را بخشیدم سعی کردم دنبال کسب مهارت باشم دنبال کسب و کار مورد علاقه ام برم دیگه سعی کردم غیبت نکنم راستگو باشم چقدر استاد روی کنترل ذهن کار کردم روی اعتماد به نفسم خیلی کار کردم دوره احساس لیاقت را خیلی روی خودم کار کردم تمریناتم را انجام دادم استادمن خیلی تغییر کردم اصلا اون ادم قبلی نیستم خونه ام خیلی ارامش گرفته صلح و صفا به خانه و خانواده ام آمده. فرزندانم آرامش دارند رابطه ام با فرزندانم بسیار عالی شده است که اصلا برام غیر منتطره است.
استاد دفترها پر کردم از تمریناتم از سپاسگزاری هام یه دفتر دارم که توانایی هام و نکات مثبتم را مینویسم و چقدر توش بهبود پیدا کردم
هر روز به محض بیدار شدنم از خواب حتما باید نکات متبت را بنویسم
و سپاسگزاری هایم بنویسم و تمریناتم را انجام دهم تا اون روز را شروع کنم.
استاد از وقتی شروع کردم و تغییر کردم چقدر ترسهایم را رفتم توش و از اونها گذر کردم و چقدر بزرگتر شدم . چون ترسهایی داشتم که سالها از آنها حتی خبر نداشتم و علتشون را نمیدونستم وقتی دونه دونه در وجودم کشف کردم و دونه به دونه در وجودم از بین رفتند که خوب میگم به خاط ترسهایی بود که ناخواسته از کودکی از خانواده به من داده شده بود
استاد خیلی حالم خوبه آزادی دارم خیلی کنترل ذهن دارم و
خوب باز هم جای کار دارم و هر چقدر جلو میرم میبینم باز هم بیشتر باید روی خودم کار کنم.
استاد خیلی خدارا بهتر شناختم خیلی ایمانم به پروردگارم قوی تر شده
تا یه ناخواسته ای می یاد در زندگی ام از خودم سوالهای خوب میپرسم زود حالم را خودم از درون خوب میکنم با خودم صحبتهای قشنگ میکنم خود گویی های خوب میگم دیگه به خودم مثل قدیم سخت نمیگیرم استاد چه نعمتها و ثروتهایی که بدون اینکه من ذره ای تلاش کنم وارد زندگی ام شده و میشود. و یه چیز مهم دیگه اینه که مسیر رسیدن به خواسته هایم را دیگه اصلا سخت نمیدونم
همیشه به خودم. میگم مثلا فلان خواسته را داری ؟. تو افکار و باورهایت را درست کن احساست را خوب کن. بعد این که کاری نداره که به راحتی بدون اینکه تو زجری بکشی وارد زندگی ات خواهد شد مثل تمام اون اتفاقات خوبی که در این مدت کوتاه برات شده.
استاد من مثل سالهای قبل که نا امید بودم اصلا نا امید نیستم
استاد واقعا به طرز جادویی در ذهن من قدرت آدم ها اومده پایین و فقط و فقط خداوند در ذهن من قدرت داره. که قبلا اصلا اینجوری فکر نمیکردم.
خلاصه همه اینها را در یه جمله بگم که
استاد من واقعا تغییر کردم و بدون اینکه من کار خاصی برای خیلی از مسائلم داشته باشم زندگی من تغییر کرده چقدر آدم های ناجور دیگه توی زندگی من نیستند
استاد زندگی من با چند سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست و کمترینش شاید همین آرامش درونی ام هست که دیگه اصلا نگران نیستم و همیشه به خودم میگم همه چیز فقط میتونه بهتر و بهتر بشه چون این اساس جهانه و این قانون جهانه
استاد دوستتون دارم و از شما و از پروردگارم که من را هدایتم کرد و در این مسیر الهی قرارم داد بینهایت تشکر میکنم
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته ی نازنین و دوستان بینظیرم
استاد سپاسگذارم برای این فایل عالی و پر از آگاهی، و قطعا این آگاهی های ناب از جانب خداوند هست، چون همین مطلبی رو که گفتین من چند وقت پیش بعد از کار کردن روی خودم، ترمزهام و هدایت خواستن از خداوند بزرگ بهم گفته شد و الان میبینم که شما هم به همین موضوع پرداختین و البته مفصلتر و شنیدن این موضوعات از شما، بازم ایمانمو قویتر میکنه
موضوعاتی که پیش اومد ولی من ذهنمو کنترل کردم و افسارشو دستم گرفتم و نتایج ب نفع من رقم خورد
من بیزنس لباس داشتیم، یکروز یک مشتری خانم اومد و با کلی زبون بازی و موجه نشون دادن خودش ،یه چندتا لباس برد،گفت که میبرم پولشو میارم، ولی خب گول زد و نیاورد،خب اوایل بیزنسم بود ذهنم داشت از مشتری میترسید و میخاست ب همع بی اعتماد بشه، اوایل آشنایی با شمام بود، گفتم بنده ی خدا حتما نیاز داشته برای مهمونی چیزی پول نداشته،، ولی من باید درسمو بگیرم، اصول داشته باشم ک بیجا اعتماد نکنم،احساساتی نشم، جرات نه گفتن رو داشته باشم و تمرکزم رو بردم روی مشتری های خوب و دیگه این اتفاق تکرار نشد
من دو سال پیش مهاجرت کردم یک کشوری برای رفتن ب کشور دیگه، اوضاع اونجوری که فکر میکزذم پیش نرفت یکسری ترمزا و باورای اشتباه برام پیش اومد که منو موقتا ساکن کرد و فعلا به هدفم نرسیدم ،خب یکی از چالش ها بحث مالی بود،
اولش با باور اینکه خدا کمک میکنه حمایت میکنه از کسانی که با توکل بهش مهاجرت میکنن حرکت کردیم بدون پشتوانه مالی قوی ،و همین اتفاق هم افتاد و اوایل از نظر مالی حمایت کرد ،دستاش رو از جایی ک فکر نمیکردیم میاورد،، و خوشبختانه این شد یک منطق قوی برای خلع سلاح کردن ذهنم جاهایی ک اواضاع مالی میرفت ک بد بشه، سریع ذهنمو کنترل میکردم و هی اون موارد رو پیش میاوردم،گاهی واقعا ب ظاهر چیزی نبود،ولی استاد همونطور که تو فایل قبل گفتین ک کسانی مناسبن برای مهاجرت ک ویژگی توکل و خوش بینی رو داشته باشن، من تو مهاجرت بخاطر شرابط این در من بوجود اومد تا حدی ک خودمم باورم نمیشد این منم در این شرایط حالم خوبه ،که اگر اون ویژگی نبود دووم آوردن سخت بود، خلاصه از اون موارد استفاده میکزدم و اتفاقی که میفتاد باز هم اتفاق خوب و نتیجه مالی رخ میداد و بازم یک منطق و سند دیگه درست میشد برای کنترل ذهن
دوتا منطق دیگه ای ک داشتم ،یکیش این بود میگفتم خب این کمبود و ترس حرف و وعده ی کیه؟ شیطان ، خب شیطانم که حرفاش دروغه پس اتفاقا چیزایی ک داره میگه اتفاق میفته، برعکسش میشع،پس خیالم راحت شد که این اتفاقاتی ک داره میگه نمیفته و سپاسگزار میشدم
یا منطق دیگه، اون شرایط سخت از من یک آدم سپاسگزار و متمرکز بر نعمتا ساخته بود،شخصیتی کاملا برعکس قبل از مهاجرتم ،قبل از مهاجرت با اوضاع خیلی بهتر اصلا سپاسگزار نبودم، من با تمام وجودم و برای تمام چیزایی ک دارم سپاسگزارم ، و مگه همه چیز بما قدمت ایدیهم نیست، پس امکان نداره این اتفاقات نامناسب مالی پیش بیاد و خدا رو شکر هم همه چی خوب میشد در نهایت.
یا مثال بعدیش خونه پیدا کردن بود تو این کشور، همون بار اول ک سپردیم ب خدا ، بطرز خیلی جادویی خونه پیدا شد و دیگه این منطق شد برای ذهنم ،چهار بار دیگه ک قرار بوذ خونه عوض کنیم، هی اون منطق رو میگفتم نجوا رو خاموش میکردم وب حس خوب میرسیدم و خدا یک خونه پیدا میکرد بهتر از خونه ی قبلی،، و جالب اینم بود ک خونه ها شریطی پیش میومد کع صاحبخانه میگفت تخلیه کنید ،ما خودمون نمیخاستیم و اینم برا این بود که انقدر تمرکزمون روی نکات مثبت اون خونه میرفت که مدارمون عوض میشد و هدایت میشدیم ب یک خونه ی بهتر و اینم وقتی ک صاحبخانه میگفت تخلیع کنید دیگه بجای ناراحتی که چیکار کنیم الان، سریع خوشحال میشدیم که قراره به خونه ی بهتری بریم و واقعا هم همین اتفاق هر چهار بار افتاد.
یک مثال دیگه این خونه ی حال حاضرمون ، صاحبخانه یکی دوبار رفتار نامناسبی نشون داد و به اصطلاح صاحبخانه بازی دراورد، این برا مایی ک قبل از مهاجرت صاحبخانه نداشتیم وخونه ی خودمون بود سخت بود و دو سه تا خوبی هم کرده بود، ذهنم هی میخاست بره رو اون رفتار بدا، میدونستم اگر نتونم کنترل کنم ذهتمو ،اون رفتارا رو بیشتر میبینم، حالا رفتار خوبش یکیش این بود ک برام سوپ آورده بود، هی اینو بزرگ میکزذم ببین چقد آدم مهربونیه و فلان اینا،، خوشبختانه اوضاع ب سمت خوب پیش رفت
یک مثال دیگه دو سه هفته پیش سه تا تضاد همزمان پیش اومد که خیلی آزاد دهنده بود، من بعد از نیم ساعت گیج بودن ، سریع اومدم اون سه تا رو بهم متصل کردمو و از دیذ دیگه نگاه کردم و گفتم اتفاقا اینا به خیرم هستن، چون قبلش برای یک مدت داشتم روی یک ترمزی کار میکردم برای مهاجرت دومم، سریع گفتم این جواب برداشتن اون ترمزاست و تکرار کردم ، ن تنها حسم بد نشد، بلکه وسط روز ب خوذم اومدم دیدم حالم بهتر از روزای دیگه ست، وسط سریال سفر دور آمریکا یهو استپ کردم گفتم عه من الان تو این شرایطم اصن یادم رفته، و خدا رو شکر دوتا از اون تصادا ب نفعم شد وحل شد و سومی هم نشانه هاش داره از در و دیوار میباره.
و اما درباره اونایی ک نتونستم کنترل کنم و برام باوز شدن و چقد محدودم کردن
همون مثال کوچع که گفتین ،یادمه ی کوچه یی بود میانبر بود ب خونمون ولی خلوت و یک راهی بوذ شلوغ ولی یک مقدار دورتر، ی چنذبار شنیدم از همسایه ها ک از اون کوچع نرید خطرناکه راهتونو میگیرن دزد داره، گوش دادمو ورودی گرفتم و ترسیدم و این اتفاق برای من افتاد و دیگه ترسیدم و تو روزای ک خسته بوذم از سرکار میومدم از اون مسیرطولانی میومدم همیشه.
یک چیز دیکه اینکه من رشته م علوم آزمایشگاهی هست و تو آزمایشگاه ، روزایی ک شیفتم تو بانک خون بود، یکی دوبار اون اهدا کننده های خونی ک چاق بودن و رگشون ب سختی پیدا میشد، خیلی ب سختی تونستم و اون شخص اذیت شد ،خودمم اعتماد بنفسم اومد پایین ، دیگه آدم چاق میومد میگفتم من ک اینو نمیتونم خراب میکنم و چقد ب همکارام اصرار میگرذمو و خودموتو سختی مینداختم، یا زنا رگشون از مردا باریکتر بود، و چقدر الکی بزای خودم مقاومت با آدمای چاق و خانوما درست کرده بودمو سخت میکردم کار رو برای خودم
و مثال دیگه ش همین مهاجرتم ، ما وقتی مهاجرت کردیم تضمینی نبود،بقول شما هیچکس فرش قرمزی برای ما پهن نکرده بود، نه وعده ای، ن پشتوانه مالی، نه دوستی آشنایی اونجا ،نه حتی زبان کشور،، فقط میدونستیم ک الان زمان حرکت کردنه و حرکت کردیم وب محض اینکه حرکت کردیم ب امید خدا و واقعا توکل و امید ب خدا، ب معنای واقعی کلمه ها نه فقط حرف، آقا درها باز شد و خیلی سریع از یک راهی داشت کار آمریکا درست میشد و نزدیک رفتن ، که من و برادرم دچار شرک شدیم و ب بیراهه رفتیم و گمراه شدیم.
آقا برای زرنگ بازی هی رفتیم قوانین سفارت و مهاجرت و اینا ، و هی دیدیم عه ما ک نداریم و تو ذهنمون ترمز ساخته شد و اونوقت نمیفهمیدم الان میفهمیدم که اون زمان تو ذهنم ناخوداگاه میچرخید ک ما این شرایط رو نداریم اصن چرا دارن ما زو قبول میکنن
و از طرف دیگع هم وابسته شدیم ب این آقای آمریکایی و همانا نتایج خراب شد و کار درست شده ،خراب شد
و چنذبار دیگع هم اقدام کزدم و نزدیک درست شدن بخاطر ترمزایی ک درست شده بوذ کنسل میشد و من هی باز اطلاعات از سایتا و بازم تلاش، تا اینکه دیگع ب این نتیجه رسیدم نمیشود، و بقول شما فلج شدم دیگه کاری نمیکزذم
ولی از اونجایی ک عاشقانه این خواسته رو میخاستم و پلای پشت سرمو خراب کرده بودیم،بیزنس جمع کرده بودیم، وسایل خونه فروخته بودیم و خلاصه راهی برای برگشت نذاشته بودیم و اینجا هم یک دهم شرایط قبلمون رو نداشتیم، خب قبلا خونه زنذگی،بیزنس،دوست آشنا اعتبار ،، اینجا هم قابل قبول نبود و هم تا میومدم کاری کنم ذهتم اون تجربیات رو ب عنوان قانون میاورد و میگفت نمبشود
تا خدا هدایت کرد و با دوره ی کشف قوانین و شیوه ی حل مسایل ترمزامو شناختم و دارم برمیدارم ، و دیگع گفتم تا بهم گفته نشه یا پیش نیاد اقدام عملی نمیکنم، زورنمیزنم
چند وقت پیش هدایت ها و نشانه ها جوری اومدن ک باید یک اقدام عملی میکردم، چ اقدامی تقریبا همون اقدامای قبلی رو ،و ذهنم مقاومت کردم یکم نجوا اومد ک این اگر جواب میداد دفعه ی قبلی جواب میداد، و من از اونجایی ک داشتم رو باورام کار میکردم،بهم گفته شد ک درسته همون کاره ولی تو اون آدم نیستی دیگه، چقد باورات و نگاهت عوض شده،ترمراتو شناختی داری کاز میکنی، وقتی افکارت عوض میشه، امکان داره از همون کار قبلی نتیجه ی جدید بگیری، استادچیزی ک شما تو این فایل گفتین،
و من انجام دادم ، یاد داستان شما افنادم که اگر تو فرانسه مقاومت میکردین ب هدایت عمل نمیکردین ک ب سفارت برین، میگفتین خب همون داستانه اسپانیا هس دیگه، سطح انگلیسی من همونه که هنوز و قانون هم همونه ک ، این اتفاق نمیفتاد
خلاصه من دیدم که این کار برای من قابل اجرا هست و حسم هم خوبه و فقط ب ایمان و تسلیم بودن نیاز داره، انجامش دادم، نتیجه هنوز مشخص نیست، من کارمو انجلم دادم بقیه ش رو خدا انجام میده ولی چیزی ک همون وقت فهمیدم اینه ک دز حین انجام اون کار ،یکی از ترمزامو فهمیدم و برام منطقی شد ک چرا تا الان نشده، و مطمینا اتفاقات خوب دیگه هم دز راهه، چون نشانه ها خیلی زیادن
و جواب سوال آخر اینکه بنظرم یکی از باورای خوب برای اینکه کنترل کنیم ذهنمونو و اون اتفاق تبدیل ب یک معیار بد نشه، همون باور الخیر فی ما وقع هست
و دیگه اینکه اگر واقعا داریم کار میکنیم و حسمون خوبه ، به کارکرد جهان ک بماقدمت ایدیهم هست ایمان بیاریم و تکرار کنیم که اتفاقات شانسی رخ نمیده طبق قانون هست و منم فرکانسای خوب فرستادم
و همچنین میتونیم بگیم خب این یک پیام از طرف خداونده و اجابت خدا ب درخواست هام که باید این قسمت از شخصیت یا باورتو عوض کنی و سری بعد نتیجه عوض بشه، مثلا من توی رابطه ی عاطفی مشکلی ک داشتم این بود که وقتی وارد رابطه میشدم تمام تمرکزم میرفت روی طرف مقابل، طوری ک اصن نمیتونستم روی هیچ هدف دیگه ای تمرکز کنم و ب خوددرگیری میرسیدم ک چرا نمیتونم رو هدفای دیگه تمرکز کنم، خلاصه طوری بوذ که باید رابطه عاطفی داشتم یا هدف، ک آخرشم رابطع رو بهم میزدم میگفتم فعلا این هدف مهمتزه
تا اینکه چند وقت پیش گفتم اینهمه آدم هم رابطه دارن هم هدف، ب هر دوش میرسن من چرا تعادل ندارم، ریشه ش چیه، من ک با تنهایی اکی ام و اونقدم دیگه عاشق نیستم، با آگاهی های احساس لیاقت فهمیدم که اون آدمه اونقد مهم نیست، من دنبال حس خوب خودمم و چون احساس لیاقتم پایینه و وصل هست ب تایید طذف مقابل و میخام حس خوبی هم نسبت ب خودم داشته باشم و دارم بیرون از خودم میگردم برا همین هی تمزکزم میره روی طرف و تکرار تاییدهای ک اون منو کرده تا حس خوبم تغذیه بشه
و اومدم گفتم خودم یاید خوذمو هی تحسین بکنم تا پر بشم
و اینکه این باور رو تکرار کنم ک نظر دیگران تاثیژی در زندگی من نداره و خدا ب نظر خودم درباره ی خودم واکنش نشون میده، پس بیام تمرکزمو بذارم رو جای اصلی. و خدا کمک کنه ک این آگاهی ها هر روز بیشتر و عمیقتر بشه و در مدلر عمل کردن باشم
استاد سپاسگزارم برای این فایل عالی و بهترین ها رو براتون میخام با عشق
سلام هاجر عزیزم
ممنونم واقعا از این کامنت بسیار زیبایی که نوشتین. واقعا لذت بردم. مخصوصا از مثالها و اتفاقاتی که برات در زندگی رخ داده.
من مدت زیادی نیست وارد سایت شدم. و وقتی کامنتهای دوستان رو میخونم. تو کامنتها خیلی این مورد رو میبینم که میگن به طور معجزهآسا این اتفاق برام افتاد. یا اینکه شرایط جوری برام پیشرفت که به نفع من شد.
و برای کسی که تازهوارد هست یا تازه شروع کرده به باورساختن و داره رو خودش کار میکنه همیشه این سؤال براش پیش میاد که آخه چطوری؟!!!! به طور معجزهاسا چطوری ؟؟؟؟ چرا توضیح نمیدن؟ یا اینکه میگن شرایط به نفع من پیش رفت . همیشه برام سؤال بود چه جوری شرایط به نفعش شده.؟؟؟
و واقعا تشکر میکنم از شما که چقدر قشنگ توضیح دادین اتفاقاتی رو که براتون افتاد و چه کارهایی در اون مورد انجام دادین. من واقعا لذت بردم. نمیدونم میدونید یا نه که با این مثالهاتون چقدر کمک میکنید برا ساختن باورمون.
انشالله همیشه سالم و شاد و ثروتمند باشید.
خدای من
چه پیامی!!!
سلام هاجر خانم نازنین
وقتی داشتم اون قسمت از کامنتتون رو میخوندم که هر بار که وارد یک خونه ای میشدین بعدش صاحبخونه بهتون میگفت که باید از اون خونه برین و بعد میدیدین رفتین جای بهتر ، چقدر حسمو خوب کرد
چون دقیقاً ما هم الان توی همین وضیعت هستیم
ما از یکجایی به بعد تصمیم گرفته بودیم فقط تمرکزمون رو بذاریم روی نکات مثبت شهر و محله ای که توش زندگیم میکنیم بماند که همین فرکانس مثبت ما نسبت به محله مون باعث شد چقدر محله ای که توش هستیم زیباتر بشه چیزی که تا حالا اتفاق نیوفتاده بود و الان هم تقریبا نصف وسایل های خونمون جمع کردیم و داریم از این خونه ای بیش از 10 ساله که توش زندگی کردیم بیرون میریم یعنی کلاً میخواهیم از شهری که هستیم خارج بشیم
دقیقاً مالک این خونه ای ما توش زندگی کردیم به ما بعد از 10 سال گفته که باید از این خونه برین و جالبیش اینجاست که تا قبل از اینکه ما بخواهیم آگاهانه روی نکات مثبت این خونه ای که توش هستیم و این شهر و محله ای که توش زندگی میکنیم اصلاً همچین چیزی برامون اتفاق نیوفتاده بود و اصلاً این مالک همیشه از خداش بود ما اینجا زندگی کنیم
اتفاقاً خودم هم متوجه شدم که تغییر فرکانسمون نسبت به جاییکه هستیم داره کاری میکنه خداوند مارو به جای بهتر هدایت کنه
قبل از اینکه به این مسیر توحیدی هم هدایت بشم این تجربه رو داشتم قبل از این 10 سالی که توی این خونه بودیم ، در خیابان و کوچه ای زندگی میکردیم که تقریباً بیشتر ارازل و اوباش های شهر اونجا زندگی میکردند و بعد خداوند مارو هدایت کرد به یک جای بهتری مثل اینجایی که الان هستیم و اینجا هزار برابر نسبت به جایی که قبلاً بودیم چه از لحاظ آدم هاش و چه محیط محله عالیه ولی باز هم با تمرکزمون روی زیبایی های اینجا داریم جابجا میشیم به یک جای دیگه و کاملاً این الهام رو دریافت کردم بخاطر تغییر مداری که داشتم داره این اتفاق میوفته
ازتون بی نهایت سپاسگزارم هاجر خانم نازنین که با گفتن تجربیاتتون قلب منو نسبت جابجایی برای ما هم داره میوفته مطمئن تر کردین
از خدا براتون بهترینِ بهترین هارو میخوام
سلام آقا حسن
سپاس از لطف شما. چه جالب اتفاقا کمنت شما هم هدایتی بود برای من، که دوباره مسیر رو واضح تر کنه
سپاسگذارم از کمنتتون ، میخاستم تشکر کنم که حالا همینجا تشکر میکنم.
چه خوب داستان حضزت موسی رو شکافتین.
چقدر این آگاهی خوب بود که گفتین من فکر میکنم اگر ایمان دارم باید کاری رو انجام بدم بر اساس عقل خودم،نه من باید ذهنم رو کنترل کنم تا متوجه چیزی ک خدا میخاد ب من بگه بشم و بر اساس اون عمل کنم.
و ایمانی ک منجر به عمل میشه،نه عملی ک منجر ب ایمان میشه.
براتون یک خونه خوب و اتفاقات خوب تو شهر جدید رو میخام ، در پناه خدا باشین
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم هاجر دوست هم فرکانسی و توحیدی و ارزشمند سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از اینکه قانون رو خوب درک کردی بهت تبریک میگم اینقدر خوب و عالی هستی که کامنت شما عالی وپر از انرژی وحس خوبی به ما منتقل میشود
دوستان خوب وثابت قدم مثل شما در این سایت نعمتی هستند برای ما تادرمسیر درست زندگی قدم بردارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
به نام خداوندی که بخشاینده و با رحمت است
سلام خدمت استادان بزرگوارم و همه ی دوستان توحیدی و نازنینم امیدوارم در بهترین حالت ممکن باشید در زندگیتون
استاد بینهایت سپاس گزارمبابت این فایل ارزشمند که دقیقا برای من بود
و پاداشی که خداوند برای کنترل ذهن من در نظر گرفته بود و جالبه که زودتر از اینا این فایل تو سایت قرار گرفته بوده ولی خب من در بهترین زمان که نیازش داشتم دریافتش کردم
قربونِ خدای دوست داشتنی و با معرفتم برم که انقدر به فکر منه
سپاس گزارم ازتون بینهایت استاد جان
من هنوز فایل رو گوش نکردم
ولی اومدم نوشته های روی فایل رو خوندم
اولین کامنت هم هدایت شدم به سعیده جان نازنینم و چند تا از بهترین ها رو خداوند گفت بخون بعد بیا بنویس
خداروشکر بابت این مسیر بهشتی
خداروشکر که هدایت شدم به این مسیر زیبا که داریم سوت زنان حرکت میکنیم اگه که خودمون به خودمون ظلم نکنیم و خرابش نکنیم
اتفاقی که امروز برای من افتاد همسر سابقم رو دیدم کسی که فقط 6 ماه باهم عقد بودیم
ولی خب به جدایی ختم شد…
دیدم که موفق تر شده کسب و کار جدیدی زده و داره ران میکنه
اولش خیلی ناراحت شدم راستش
اینکه تا وقتی با من بود افسرده بود و ناراحت جالا ببببین چی شدهههه
ولی خب به دو ساعت نکشید که به لطف دوره های استاد ذهنمرو کنترل کنم
و بگم
ای ذهن منفی نگگگر من
دهنِ مبارکتو ببند لطفااا
اونموقع خودتم نامناسب بودیا اونموقع خودتم خیلی داغون بودیا به خاطر فرکانس های خودت بوده که اون آدم اونجوری رفتار میکرده
و با اینکه منِ قبلی اصلاا نمیتونستم بپذیرم که آقا من اشتباه کردم مسئولیت اشتباه خودم رو به عهده بگیرم ولی الااان دارم ابنجوووری میگم به خودم
یه سری خاطرات اومد بالا ولی درک کردم دهن خودم رو درک کردم که این میخواد الان نجوا کنه این میخواد بگه اون موفق شده و شاید ازدواج هم کرده ولی تو به جایی نرسیدی
ولی ولی
من مهدیه قبلی رو کُشتتتم
من پوست انداختم
من قوی شدم
من پوستم شاینیِ
این اتفاق برای من بینظر ترین اتفاق زندگیم بوده
هرچند اولش این فکر و نمیکردم
ولی الااان ببین چقدر تغییر کردم
تاززززه اینو باور کردم من لایق بهترین رابطم من لایق بهترین پسر برای یه رابطه ی طولانی مدت هستم من لایق بهترین برخورد و عشق از آدما هستم و از این آدم ها برای من تو این دنیا فراوان هستن و من عشق رو فقط با یک نفر خاص تجربه نمیکنم
همونجوری هم که این دوساله بعد از جدایی من کلی آدم فوق العاده اومدن و سبک باورهای جدید من رو تقویت کردن که آقاجااان میییشه
میشه با دوره ی عشق و مودت استاد با دوره ی عزت نفس و احساس لیاقت وقتی شخصیت جدیدی بسازی تجربه هات هم متفاوت میشه و جهان هم قدرت میده به این باورهایی که ساختی
درررسته ذهن منفی نگر من درسته هنوز اون رابطه پایداره به وجود نیومده
ولی خدا خودش گفته سمت خودت رو انجام بده خیالت از سمت من راحت باشه
وعده ی خداوند حقه
واقعا خداروشکر خداروشکر که آگاهم و پرده ها کنار رفته از جلو چشمم و واقعیت رو میبینم و ذهنم رو میشناسم توانایی های خودم رو میدونم
میفهمم که من خالق بی چون و چرای زندگی خودمم و میتونم بینظرترین رابطه رو برای خودم بسازم و این چقدر عالیه و دارم حسش میکنم
و اگر این آگاهی ها و هدایت های خداوند نبود الان من حتما زیر این فشارهای ذهن خورد میشدم و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و غرق در مسائل گذشته میشدم و میگفتم که آینده هم از این بدتر میشه و نمیتونستم سرمو بلند کنم
در صورتی که خداوند غفور و رحیمه
بخشنده و مهربان هست
همیشه ما رو از اشتباهاتی که مرتکب شدیم میبخشه و توبه پذیره
و میگه سوگولی من قربونت برم من قره العین هایی برات در نظر گرفتم که الان تو تصوراتتم نمیگنجه بشین و تماشا کن
خداروشکر خداروشکر که هرلحظه حواسش بهم هست
و یه مثال دیگه در مورد اینکه تونستم ذهنم رو کنترل کنم زمانی بود که من تو مدرسه بودم و روز کاری به پایان رسیده بود و قرار بود که برم خونه
ولی در کمال ناباوری یکی از والدین دانش آموزام اومد مدرسه و غر غر کردن و بد و بیراه گفتن به من که معلمِ ورزش مدرسه بودم که به دختر من گفتی که لباسشو بپوشه به بچه ی من توهین کردی من مدرسه رو سر تو خراب میکنم و فلان و بهمان خخخ این درحالی بود که مدیر و معاون مدرسه هم اونجا حضور داشتن و این حرفا رو گوش میکردن
من اونجا اصلا حرفی نزدم چون میدونستم شاید الان اون خانوم در وضع خوبی نیست و از جای دیگه ناراحته و همینم بود
و من اونجا واقعا فکرم درگیر شد با اینکه اصلا کاری نکرده بودم و میدونستم چیزی نگفته بودم سر کلاس به اون بچه
ولی
من اومدم ذهنمو کنترل کردم که مهدیه تو که میدونی کاری نکردی تو که میدونی و حق میدی به اون خانومه که شاید حالش مساعد نبوده پس دیگه کاری نداشته باش به این کار بیخیال و جالبه که به محض اینکه از مدرسه دراومدم یکی از بچه ها بهم یه قلب کاغذی داد و چقدر من این بچه های کوچولو رو دوست دارم و عاشقشونم و بینهایت ازشون یاد میگیرم
خلاصه بعد از این کنترل ذهن هم مدیر دوبار بهم زنگ زد که نبینم خودتو ناراحت کنیا بیخیال اون قضیه شی ها
و خود مادر بچه هم بهم زنگ زد و کلی عذر خواهی کرد
و همچین یه بار تو رانندگی در جاده من یه اشتباه بزرگی کردم که خداروشکر به خیر گذاشت و برای من تجربه بود
و با فرمون تو جاده با سرعت تقریبا بالا با فرمون یه خورده بازی کردم چون یه ماشین خیلی بهم نزدیک شده بود و ترسیدم که تصادف کنم باهاش و داشت باعث چپ کردن ما میشد
ولی با کنترل ذهن تونستم دوباره و چند باره تو جاده باز هم رانندگی کنم خداروشکر
اینا از فضل پروردگار هستش که به من فرصت تجربه کردن و درس گرفتن از اون اشتباه میده
و یه جاهایی هم بوده که نتونستم کنترل کنم خودمو و اون برنده شده که کامنت خیلی طولانی میشه اگه بخوام بنویسم
اینا رو نوشتم تا برای آزمایشات بعدی بتونم سربلند بیرون بیام از کنترل ذهن که خیلی خیلی کاربردی و مهم هست توی زندگی ما
و دارم بیشتر و بیشتر این موضوع رو تمرین میکنم
استاد سپاس گزارم بابت این آگاهی های ناب و خالص
به امید دیدار همگی در بهترین زمان و مکان...