چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 10


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

838 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

    به نام خدای که در این زمان مناسب مرا هدایت کرد تا قانون بفهمم

    ذهن نجواگر چه قدر فریب کاره و باید باهاش کنار بیای

    امروز غروب من ودخترم رفتیم پارک نزدیک خونمون موندیم تا غروب ببینم حالم خوب بود اومدم خونه پسر کوچکم چون با من نیومده بود کلی غر زد برای غذا…چرا مگه غروب چی داره…

    بردمش بیرون تا گوجه و سیب زمینی نزدیک بود بخریم این قد غر زد حالمو خراب کرد من غذای خوب می خوام تو درست نمیکنی عاشق برنج هست گفتم ببین من ظهر کنسرو خوشمزه درست کردم دیروز کباب درست کردم چرا همش غر می زنی ذهن ام نجوا میکرد کو پول کو کار گرونه بیکاری …من هم سرش داد زدم اومدم خونه دخترم که ماشاالله خیلی قانون کار میکنه می خنده میگه مستکن هست برام میگه آروم شدم کنترل ذهن کردم و دخترم کلی کامنت جدید برام خوند حالم جا اومد اومدم گفتم بنویسم خدایا شکرت برای این سایت برای دخترم الهی هزار مرتبه شکرت

    باید کلک ذهن بلد باشی همش وعده فقر بی پولی و بیکاری میده و کنترلش کنی

    از دخترم تشکر کردم که کامنت خوند بام حرف زد

    استاد سه سال پیش رفتیم عروسی دختر برادر شوهرم خانواده مادرم هم اومده بودند باران بود تالار بودیم برگشتیم خونه خونه مادرم سرقت کرده بودن ….

    از اون موقع تا الان هیچ وقت جرات نمیکنن برن جای وقتی خونشون کلنگی بود و در و پیکر نداشت این قدر نترسیده بودن میرفتن همه جا ولی الان خونه رو نو کردن خیلی میترسن

    همش مادرم توی ذهن اش نجوا داره می ترسه جای نمیرن ذهن فریب میده

    الان من می فهمم بابا هزار بار خونه رو ول کردن چیزی نشده همون یکبار برای همیشه مونده توی ذهن همه

    خیلی این مثال ها رو دیدم ولی الان یادم نیست نمی دونستم فریب ذهنه باید افسارش بدست بگیریم

    یا پسر بزرگم توی محرم ازدواج کرد بهش میگفتم برای این موفق نشدی تو ازدواج چون محرم انگشتر و شیرینی بردی الان گاهی یادم می افته و توی ذهن ام خودمو فریب میزنم

    خدایا بهم آگاهی بیشتر بده چون دیروز تکرار کردم و به خودم گفتم باور مخربی هست باهاش کنار بیام باورم درست کنم

    این فایل به موقع بود و بهم آگاهی داد خدایا شکرت

    سپاسگزارم استاد همیشه به فکر شاگردهات هستی

    ممنونم از بچه های سایت الهی بابت کامنت های عالیتون

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    بنام الله یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته جان

    و همه بچه های سایت که با کامنتهاشون باعث میشن درکمون بالا تر بره از صحبتهای استاد

    صبح میخاستم این کامنتو بنویسم که وقت نداشتم تا الان گفتم خدا این زمان رو برام ازاد کرده پس منم استفاده کنم و بنویسم

    استاد این فایلتون بی نظیر بود اندازه یه دوره بود انقد که حرفاتون دقیق و الهی بود

    یه زمانهایی بود که ذهن منم میخاست گولم بزنه ببین فلان اتفاق افتاد پس دوباره میفته

    قبلا تو قضیه خواستگارام ینی کسایی ک میومدن خواستگاریم و نمیشد یا وقتی که منو یه بنده خدایی تو رابطه عاطفی بودیم اما از جایی که مدار من بالا تر رفت و برای خودم بیشتر ارزش قائل شدم اون رابطه تمام شد

    حالا چطوری تموم شد وقتی که بعد از 5 سال فهمیدم کلا رابطه اشتباهه.فهمیدم 5 سال وقتمو هدر دادم.فهمیدم ک همش ترس از دست رفتن داشتم و شرک میورزیدم

    هرچه بهم میگفتن تمومش کن وقتی سودی نداره

    کی این آقا میخاد بیاد خواستگاریت.من حرف هیج کسیو قبول نمیکردم انقد مقاومت داشتم که ذهنم همش میگفت اگه اینو ترک کنی بهتر از این پیدا نمیکنی

    تو کسیو میخاستی که فلان خصوصباتو داشته باشه و این داره پس چرا میخای تموم کنی .یا سنت داره بالاتر میره اگه این نشه دیگه نمیشه.

    اما پارسال خرداد ماه دستی از دستان خدا بهم گفت تا کی وقتتو هدر میدی چن سال دیکه ادامه میدی.به فرض 3 سال دیگه ادامه دادی تا کجا پیش میره وقتی نمیشه .خودت فکر کن واقعا من نمیخام و نمیگم تمومش کن اما فکر کن..همون لحظه انگار حرفاش اب رو اتیش بود و چنان به قلبم نشست بدون هیچ فکری گفتم راست میگه این رابطه ادامه دادنش دیگه فایده نداره و باید دست جهانو باز بزارم و تمام ترسهامو کنار بزارم

    و اون رابطه رو تموم کردم و این شد نقطه عطف زندکی من

    اومدم یه مدت رو خودم کار کردم با دوره احساس لیاقت وقتی که امسال یه خواستگار خوب داشتم تا نزدبک نامزدی (ینی باهم صحبت کردیم و به توافق هم تا حدودی نه صدرصد رسیدیم ) هم پیش رفت اما به دلایلی نشد و به هم خورد

    خواستگاری که اگه بگم صدر درجه از قبلی بهتر بود از لحاظ شخصیت و خصوصیاتی ک داشت و از لحاظ مالی

    منی ک فکر میکردم بهتر از اون اقا وجود نداره اما وقتی برای خودم ارزش قائل شدم خداوند با این خواستگار به من نشون داد بهتر از اونم هست و بهترینها وجود دارند و میشه بهترین زندکی و رابطع عاطفی رو داشت

    هرچند که این خواستگاری به ازدواج ختم نشد اما خیلی درسها داشت برام و فهمیدم باید ببشتر رو خودم کار کنم و به خاسته ام نچسبم که بهتربن اتفاق بیفته برام

    البته که ذهن من هی میومد منو فریب میداد که دیدی اینم نشد و دیگه تموم شد و ازدواج نمیکنی اما من با وجود این نجواها کنترل ذهن کردم و تونستم افسار ذهنمو با کمک فایلهای استاد و چیزهایی ک حالمو خوب میکرد و هدفهایی ک برای خودم برگزیدم این کار و انجام بدم و به حال خوب خودم برگردم و اجازه ورود نجوا به ذهنم ندم

    نمیگم هیج وقت نجوا نیست اما کنترلش میکنم

    یا وقتی خاستم که دوچرخه سواری یاد بگریم تو همین ماه برام اولش سخت بود ولی وقتی یکی دوبار دوچرخه رو تونستم به حرکت بندازم و یاد بگیربم اگه بعدش نمیتوتستم هی با خودم میگفنم افرین ازاده دوبار شد بازم میشه و تو میتونی وقتی برای همه این بچه ها میشه برای توام میشه

    همین روند در آموزش رانندگی برام اتفاق افتاد چون من تا حالا حتی پشت فرمون نشسته بودم ببینم چطور باید صاف رانندکی کنم

    اولش که انجام دادم یکم حرکات فرمانم تسلط نداشتم و نجوا هی میومد اینم شد دوچرخه سواریت اولش اما سریع ذهنمو کنترل کردم که اونو تو نستم انجام بدم اینم میتونم و هی تکرار میکردم حتی الانم که جلسه های آموزشمو میرم هر بار ک درست آموزشها رو انجام میدم هی با خودم با صدای بلند حرف میزنم دیدی عالی بودی امروز دیدی شد دیدی تونستی و کلی شکرگزاری میکنم

    اینجور ذهنمو کنترل میکنم استاد

    البته که اینها این روش کنترل ذهن قبلا وجود نداشته تا قبل اشنایی با شما و قانون جذب اما الان انجام شده خدارا شکر

    شما دست خدایی استاد عزیز تو زندکی تک تک ماها

    روی ماه شما و مریم عزیز رو میبوسم

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  3. -
    حامد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1862 روز

    سلام

    مثال خودم در رابطه با موضوع فایل اینکه خوب من خونمون پارکینگ ندارم تا ماشینم بزارم اما خدارو شکر سر کوچمون جا برای پارک ماشین فراونه

    خوب بعضی موقع که میرم بیرون و میام خونه همسرم میگه سویچو آوردی یا مثلا قفل کردی از این جور صحبت‌ها و اونجا ذهن من درگیر میشه که قفل کردم نکردم و نجوا هایکه هست

    از طرف دیگر هم خوب من خیلی برام پیش آمده که سویچ موتورم رو رو ی موتور جا گذاشته باشم و هیچ اتفاقی براش پیش نیومده وحتی شیشه ماشینم یادم میاد یبار پائین بوده بازم اتفاقی پیش نیومده و اینهارو به یاد خودم میارم هر موقع ذهن شروع میکنه به نجوا کردن که الان ممکنه فلان اتفاق بیفته یا ….

    یه جایه دیگه هم خوب من به مشتری که می‌شناختم قبل اینکه پول تصفیه حساب کنم جنس دادم بهش و دیگه خبری ازش نشد

    از اون پس این نجواها میاد سراغم وقتی به کسی که حتا 10هابار ازم خرید کرده وکاملا میشناسمش جنس میدهم و هی پیش خودم میگم خداکنه یوقت نگه بفرست من پولشو میزنم

    اما این مسئله روهم با این قانون که من نباید نسیه کار کنم یا چکی یا امانی و… فقط نقد هر کسی که میخاد باشه و خوب البته که باید خیلی بیشتر روش کار کنم هنوز نمیتونم بگم 100درصد اینجوری عمل میکنم

    من یه بار تصادف کردم با ماشینم البته بعدش ماشین گرفتم والانس سوار میشوم ومسافرتم میرم باهاش ولی بعضی موقعها که تو جاده هستم نجوا میاد سراغم وان صحنه تصادف میاد جلو چشم

    وباز باخودم میگم خوب اون موقع من نخوابیده بودم وبعد نصفه شب رانندگی میکردم الان دیگه سعی میکنم شبها رانندگی نکنم وبیشتر روز که هوا روشنه رانندگی کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    عبد الرضا افسائی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    ممنون از شما استاد گرامی خدا را صد هزار مرتبه شکرت بابت بهرهمندشدن از این همه نعمت که همه بهترین هستند و هماهنگ شدن و قرار گرفتن در مسیر این آگاهی ها و داشتن استاد خوب هم از همین بهترین نعمتها میباشد خدایا شکرت

    درخصوص این عنوان شیوه ذهن برای شکل دهی باورهای محدود کننده و در مقابل راهکارهای سازنده برای متوقف ساختن آن باورها در همان ابتدای نجواها بسیار سازنده است زیر وقتی به این تضاد و مسئله آگاه باشیم در واقع دست ذهنمون رو میخوانیم و در همون ابتدای کار که هنوز نجواها قدرت نگرفته اند و احساسمون را بصورت عمیق درگیر نکرده اند خیلی راحت میتوانیم از دامه کار متقفش کنیم تا در ذهنمانجنجال درست نکنه که ترمزی باشه برای ادامه و پیشرفت کار زیرا برای من این جوری بوده و هست که با وجود اینکه هیشه مسافرتهای من خیلی عالی و به بهترین شکل لذتبخش و عالی بوده و خدارا شکر همیشه در هر شهری که رسیدم دوستان که به من لطف ردارند بود و از خونه تا و ماشین و همراهی بودن با من و خانواده سنگ تمام میذارند بازهم موقع تصمیم مشافرت دلشوره میگیرم و ذهنم اذیتم میکنه و واقعا اینقدر سروصدا میکنه که ابتدای حرکتم 80درصد عصبی هستم و کم کم حالم خوب میشه.یا درمورد تماس با مشتریهای ملک و سرمایه گذارن قبل ازتماس گرفتم فقط نجواهای پوچ و واهی دارم و اینکار تا جایی پیش میره که منو از ادامه راه متوقفم میکنه و کاملا بیحال میشم وقتی به زور شروع میکنم و اقدام به تماس گرفتن میکنم میبینم اینقدر دوستان و مشتریهایی که حتی اولین بار هم با اونها صحبت میکنم حتی خودم هم باور نمیکنم که این جملات و کلمات از طرف من بوده و کم کم دارم عادت خوب گزارشهای تماس مشتریان را ثبت میکنم بعد بررسی میکنم به خودم احسنت میگم که بابا دمت گرم عبدالرضا خیلی کارت درسته و پیشرفت کردی . همین عامل باعث میشه بیشتر مشریهام رو دوست داشته باشم که تمام نرسیدنها و ترسیدن ها و زمانهایی که واقعا احساس بدی داشتم در اثر نجواهای قبل از حرکت بوده و خدایا شکرت که به این مسیر هدایت شدم تا آگاه بشم از این روند ذهنم و دستش رو بخونم که دیگر نذارم نجوا کنه .

    نمیدونم زمان مناسبی هست برای این سوال یا نه ولی میخوام راهنماییم کنید که من هر از چند گاهی از لحاظ مالی صفر مطلق میشم و واقعا این مسئله داره اذیتم میکنه و با وجود آگاهی و اطلاعت و تخصص کار در زمینه مشاور و کارگزاری املاک و مستغلات باز هم پیش میاد که قرارداد نمیزنم و خیلی منو اذیت میکنه و البته از خداوند این راهکار را درخواست کردم و هدایت شدم به فایلهای رایگان الگوهای تکرارشونده مننتها باید بصورت جدی به قول استاد مغزم رو در بیارم بریزم توی کاسه و بررسی کنم که چه باورهای مخربی داره توی بک گراند ذهنم داره اجرا میشه که نمیذاره من از لحاظ پولی و مالی پیشرفت کنم ضمن اینکه هم دوره عزت نفس و کشف قوانین و هم دوره ثروت یک و سه و اصول کسب وکار و همه کتابها و راهنمای عملی و قانون سلامتی و دروه 12 قدم و دوره قانون آفرینش و ….. را از سایت خریداری کردم باز هم نیاز به یک برنامنه ریزی اساسی دارم که بشینم روی دوره ها و محصولات کارکنم و این حس نمیذاره خیلی جالب اینکه از لحاظ شغلی هم زمان کافی دارم ولی ذهنم نمیذاره. و اگه منو راهنمایم کنید سپاسگزار میشم

    راهکاری که به ذهنم خودمرسیده اینه که برای من کار را از کارکردن روی دوره عزت نفسم شروع کنم و ابتدا باید و باید از درون خودم رو تقویت کنم تا قدرت و خودارزشمندی و اعتماد و عزت نفسم و توانمندهای خودم که میدانم درجودم دارم وقبلا کارهای بسیار بزرگی را انجام داده ام را در خودم بیدارکنم و دوباره همان عبدالرضای خوشحال و پرشور و شوق باشم و این بار دقیقا کاملا آگاهانه در مسیر و هم جهت و همراه و هماهنگ با باورهای قدرتمندکننده و طبق اجرای قوانین و آگاه شدن از نجواهای ذهنی که خودشان را در احساس خوب و بد نشون میده باشم تا سرعت کاهام بالاتر بره منتها فراموش نکنید منو راهنمایی کنید

    سپاسگزار از خداوند بزرگ و اینکه در جمع خانواده بسیار آگاه قرار دارم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      حامد اکبری گفته:
      مدت عضویت: 1862 روز

      سلام عزیزم باید کار کردن روی دوره هارو جدی بگیری و هر لحظه بهشون عمل کنی به طور مستمر تا نتایج مستمر باشه سعی کنید بیشتر بنویسید وتمرکزتون رو بزارین روی خاسته ها ونجات مثبت و از همه مهم تر تمرین ستاره قطبی رو خیلی خیلی خیلی جدی بگیرید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    آرام و علی گفته:
    مدت عضویت: 956 روز

    به نام خدایی که با یادش دلها آرام می گیرد.

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین

    سلام به دوستان هم فرکانسی

    استاد عزیزم، این فایل هم مثل همه فایلهایتان فوق العاده بود که من چندین بار گوش دادم و بیشتر مواردی که مطرح کردید برای من نیز پیش آمده که ذهن یک اتفاق را بزرگ نمایی می‌کند.

    مثال رانندگی که ذهن، یک تصادف ساده را برای من بعد از چندین سال رانندگی خوبی که داشتم جوری بولد می‌کند که چندین روز مرا درگیر این اتفاق می‌کند.

    یا مثال مهمانی که همیشه همه چیز اوکی و عالی بوده، اگر یک بار آن گونه که می خواهم پیش نرود نجواهای ذهن شروع می‌شود که این بار هم خوش نمیگذرد و خوب نخواهد بود و در نتیجه افکار منفی شروع می‌شود.

    اما من سعی میکنم ذهنم را با منطق قانع کنم و با کار کردن روی باورهایم، نتایج بهتری بگیرم و احساس خوبی داشته باشم و همچنین افسار ذهنم را در اختیار بگیرم که واقعا کار سختی هست کنترل ذهن و باید همیشه روی باورهایم کار کنم و از زندگی کردن لذت ببرم.

    و در این مدتی که با استاد عزیزم آشنا شده‌ام با کار کردن روی خودم به آرامش رسیده‌ام و احساس بهتری دارم که شکرگزار خدای مهربان هستم که مرا به این مسیر زیبا هدایت کرد.

    استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین خیلی دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2153 روز

    سلام استاد

    چه موضوع مهمی رو اشاره کردید که واقعا مشکل منم بوده و هست.

    من شتصا جندین اتفاق رو تجربه کردم در قبل که هنوزم سر بعضیاشون ترس هام زیاده. یکیش برمیگرده با سلامتیم، به اینکه من به یک تضاد سلامتی در یک مکانی خوردم و یه چندباری تکرار شد، این باعث شد که من تا مدت ها با ترس اونجا بمونم.

    مورد دیگه وقتایی هست که شده من با یک همکلاسی صحبت کردم و کمی از مهارتای ورزشیم گفتم، و حتی نشونش دادم .اما از اونجایی که خوب اجرا نکردم و اون شخص هم خودش تو این کار وارد بود حلوی همه منو زیر سوال برد و احساس کردم که ضایه شدم. از اون زمان به بعد بسیار آدم‌گوشه گیری شدم تو کلاس و تیلی کم ارتباط برقرار کردم.

    مکرد دیگه اتفاقا توی درس ریاضیه که بعد از سال ها توب پیش رفتن روند، به جایی رسدیم که به طور بی سابقه ای نمرات امتحانیم بد شد، طوری که مجبور شدم از این ولاس انصراف بدم برای ترم ، تا معدل اون ترمم خراب نشه. تا ندت ها از این درس فرار کردم و حتی الانم نجواها خیلی وقتا میشه میگه امید نیتس و قرار نیست وضع درست باشه.

    امروز با شنیدن این فایل فهمیدم که دقیقا مثل عروسی این خانم، یا دقیقا مثل داستان ورشکستگی شما، اگر اتفاقی بدی افتاده لزوما قرار نیست تکرار بشه و اصلا تکرار نمیشه اگر من تغییر کنم، بلکه میتونه همون موضوع توش اتفاق خوبی بیفته‌

    سپاسگذارم از فایل کمک کنندتون، شاد و میروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    فائزه رحیمی انگار گفته:
    مدت عضویت: 1267 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم

    یک مثالی که من یادم اومد، کوچیکتر که بودم خیلی آدم نترسی بودم و همیشه هر ساعتی از روز در میومدم بیرون و مغازه ای چیزی اگر باید میرفتم خیلی راحت میرفتم میومدم و هیچ مشکلی پیش نمی اومد ،خیلی راحت همه جا میرفتم حتی اگه هوا تاریک میشد

    ولی یک روز سر ظهر ک اکثر مغازه ها بسته بود و کوچه خلوت خلوت بود و هیچ کس نبود در اومدم بیرون و برگشتی به خونمون یه ماشین 206 گذاشت دنبالم و من فرار کردم از دستش و هر جوری ک بود خودمو رسوندم خونمون و از دستش در رفتم

    همین اتفاق توی ذهنم این شدش ک از این به بعد اگر برم بیرون یکی میاد ک منو بدزده و دیگه تا چند ماه ،دقیقا یادم نیست چند ماه ولی زمان طولانی بود ،تنهایی بیرون نمی‌رفتم، حتی یادمه بخاطرش دیگه کلاس زبان هم نرفتم ،چون میترسیدم تنهایی برم و برگردم

    و حتی خواهرمم میخواست برم از خونه عمم ک تقریبا نزدیک خونمون بود یک وسیله ای بگیرم ،هرچقدر گفتش نرفتم و کار به دعوا هم رسید ، باهم دعوا هم کردیم ولی بازم نرفتم

    چونکه ترسش توی وجودم بود ک اگه برم باز یکی دنبالم میکنه ،تا چند وقت هم از هر ماشین 206 میترسیدم

    ولی هیچوقت دیگه بعد از اون همچین اتفاقی نیوفتاد

    بزرگتر هم که شدم نمیترسیدم تنهایی برم بیرون ولی باز یه ترسی از شب ها داشتم ،اگه شب تنهایی از خونه میرفتم بیرون یا داشتم برمیگشتم از جایی و توی کوچه ماشین از کنارم رد میشد میترسیدم

    ولی خداروشکر وقتی ک روی خودم کار کردم ،روی باور های توحیدی ک توی فایل های مختلف دربارش صحبت می‌کنید کار کردم خیلی خیلی بهم کمک کرد که آرام تر باشم و الان کاملا این ترس از بین رفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  8. -
    بهاره لطفی گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    سلام استاد عزیزم

    چقدر نکته ای که توی این جلسه عنوان کردید برام تکان دهنده بود میتونم بگم مسئله ای بود که بارها برام تکرار شده بود اما هیچوقت فکر نمیکردم که اینقدر بی منطق باشه و من زنجیره ای از بقیه ی افکارم رو سوار یه فکر نادرست کرده باشم .

    مثلا من بچگیم چندباری از افراد شنیدم که پسرها توانمندتر از دخترها هستن و این گوشه ی ذهنم بود و وقتی که باهاشون بازی میکردم حتی اگه

    3_3 مساوی هم میشدیم من سه باری که خودم برنده شدمو اصلا نمیدیدم و فکر میکردم عه چقدر واقعا توانمند هستن … برنده شدن خودم انقد برام کمرنگ شده بود .

    یا مثلا من چند باری پدرم برای اینکه من از خودم محافظت کنم بهم گفت بیرون که میری تنها تو کوچه خیابون مواظب خودت باش و وقتی میرفتیم بیرون شاید از تو 100 بار بیرون رفتن یکبار ینفر یه متلک مینداخت و همون یکبار اونقدر حرف بابامو تو ذهنم تکرار میکردم که هنوزم من بیرون میرم تنها احساس ناامنی دارم . واقعا خنده داره اینهمه من تنها رفتم بیرون و اتفاقی برام نیوفتاده و کلی لذت بردم ..

    ولی برای من چیزی توی همه این اتفاقات مشترک بود اینکه پدرم یا مادرم که خیلی قبولشون داشتم از بچگی اون مسئله رو تو ذهنم کاشتن و با یکبار اتفاق افتادنش دیگه خودم تاییدش کردم بارها و بارها . این مورد هم درباره نکات مثبتیه که بهم گفتن هم نکات منفی .

    استاد ازتون مچکرم که مارو با این خطاها ذهنیمون اشنا میکنید ️ دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    محمدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 874 روز

    وای خدای من چقدر همزمانی درست کار می کنه

    دقیقا این هفته به یک مسئله ای برخورد کردم که شاید باعث میشد تا کلا زمینه ای رو که بهش علاقه دارم، ول کنم و تسلیم بشم

    من کارم طراحی سایته و خیلی پر تجربه نیستم توی این زمینه و کلا 2 ساله که متوجه شدم این حرفه رو خیلی دوست دارم و درموردش اطلاعات کسب کردم

    تا الان برای مشتریام وبسایت های خیلی خوبی طراحی میکردم و همه مشتریام خیلی از سایتشون راضی بودند

    چند وقت پیش تصمیم گرفتم خودم برای خودم یک وبسایت بزنم و در اون مستندات خدماتیو که ارائه میدمو بذارم و همچنین در زمینه طراحی سایت، تولید محتوا کنم و خدماتمو معرفی کنم

    با خودم گفتم اگه قراره خدمات طراحی سایت ارائه بدم، پس باید سایت خودمم خیلی زیبا باشه، برای همین از حدود پنج ماه پیش شروع کردم به طراحی سایت خودم و کلی طرح ui طراحی کردم، کلی کد نوشتم و امکانات متفاوتیو ارائه میدادم ولی نتیجه مورد علاقمو نمی گرفتم تا بالاخره به یک ui خیلی زیبا و طراحی خوب رسیدم

    ولی درست زمانی که سایت تقریبا تکمیل شده بود و بعد از چندین مدل لوگو به یک طرح خوب رسیده بودم، سایتم ویروسی و کلا از دسترس خارج شد

    اولا من چندین روز سایتمو چک نکردم و زمانی سایتمو چک کردم که تقریبا بکاپ هایی که از نسخه سالم سایتم داشتم، از بین رفته بود و عملا نمیتونستم با برگردوندن بکاپ همون نسخه ای که جدیدا طراحی کرده بودمو برگردونم

    اولین درسمو همینجا گرفتم که تمرکز عامل موفقیت و پایداری یک کسب و کاره و من نمیتونم یک سایت طراحی کنم و بذارم به امون خدا باقی بمونه و برام مشتری بیاره، بلکه باید هر روز بیام و داخلش تمرکز بذارم

    بعدش یادم اومد من یک دوره امنیت سایت خریده بودم و اومدم اونو کامل دیدم و تونستم باهاش سایتمو در دسترس قرار بدم ولی هنوز نمیدونستم ویروس بازم وجود داره یا نه (چون میتونه خودشو توی هر فایلی بذاره) ولی تقریبا تمام فایلارو تمیز کردم

    دلیل ویروسی شدنش هم این بود که هر پلاگینی از هر منبعی پیدا می کردمو توی سایتم نصب میکردم با این که کاملا میدونستم این میتونه باعث ویروسی شدن سایت بشه

    یجورایی دومین درسو اینجا گرفتم که خیلی روی چیزایی که روی سایت ایمپورت می کنم وسواس بخرج بدم و مواظب باشم؛

    من با این که کلی از اخبار سایتایی که به همین دلیل هک شدنو میشنیدم (و برای همین موضوع دوره امنیت خریدم)، ولی اینقدر در این موضوع رها بودم و توجهی نداشتم که اصلا نرفتم اون دوره ای رو که خریده بودمو نگاه کنم

    خلاصه با این که کلی دوره و آموزش دیدم و تقریبا تمام روشای امنیتو روی سایتم پیاده کردم، فهمیدم بازم ویروس وجود داره و هر بار یک جای سایتو تخریب می کنه؛ از 404 شدن چند صفحه تا حذف شدن تصاویر داخل سایتم

    بعدا که وارد سرج کنسول گوگل شدم، فهمیدم اون ویروس کلی لینک مخرب و صفحه نامناسب ایندکس کرده که چون سایت تا قبل از اون فعالیت محتوایی نداشته، عملا گوگل سایت منو اسپم شناسایی کرده و سئوی سایتم نابود شده و این که دامنه من شانس خیلی کمی توی رتبه گرفتن داخل گوگل خواهد داشت

    اینجا بود که فهمیدم عملا نمیتونم با این سایت کار کنم و کل زحماتم بر باد رفته

    ولی استاد طبق چیزایی که من یاد گرفتم ازتون، باید توی این شرایط با منطق و دلیل ذهنمونو آروم کنیم و بگیم «الخیر فی ما وقع»

    من اومدم فکر کردم که چجوری میتونم به این قضیه مثبت فکر کنم به طوری که از این اتفاق نه تنها به عنوان یک مصیبت یاد نکنم بلکه اونو یک نعمت بدونم

    -اگر این اتفاق برای سایتای دیگه ای که طراحی کردم و طراحی خواهم کرد می افتاد، عملا نابود شده بودم، چون مشتریام کسایی هستن که بعضا روزانه چند ده سفارش دارن و اگه این اتفاق می افتاد، حتی نمی تونستم با برگردوندن بکاپ سایتشونو درست کنم؛ علاوه بر این که زمان خیلی محدود تری رو باید برای درست کردنش سپری می کردم و این اعتباری که داشتمو نابود میکرد و کار حتی به شکایت کشیده میشد! ولی الان که این اتفاق برای سایت خودم افتاده، زمان کافی برای بررسیش دارم و میتونم ازش درس بگیرم تا پروژه های دیگم به این مشکل نخورن

    -اسم برندی که برای خودم انتخاب کرده بودم، خیلی سخت و بی معنی بود، به طوری که تا حالا نشنیدم از مشتریام اسم برندمو بگم، فقط میگفتن آقای صادقی و این به این معنی هست که اسم برندم اینقدر خوندن و تلفظش سخته که اصلا توی خاطرشون نمی موند؛ حالا که نمیتونم با این دامنه ادامه بدم، بهتره برم و یک اسم با معنی و قشنگ انتخاب کنم که به خاطر سپردنش آسون باشه

    -این که کلی از این اتفاق تجربه کسب کردم، کلی روش برای امن تر کردن وبسایت یاد گرفتم که توی پروژه های بعدیم بکار ببرم و همچنین در زمینه سئو هم خیلی دانش و تجربم بیشتر شد به واسطه تحقیقاتی که روی دامنه سایتم انجام دادم

    -و مهم تر از همه این تجربه که چقدر میشه از یک اتفاق بد، تفسیر های خوبی گرفت و دیدگاهمونو از ناشکری و احساس بد، به شکرگذاری و احساس خوب برسونیم

    استاد عزیزم این فایل واقعا بهم کمک کرد تا تسلیم نشم و ازش درس بگیرم و پر قدرت تر ادامه بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1347 روز

      سلام به آقا محمدرضا عزیز و ارزشمندم

      به محض اینکه چشمم خورد روی اون یه تیکه جمله ای که نوشتی من طراح سایت هستم ، گفتم خودشه :))

      اولاً اینکه چقدر تحسینت میکنم که اگر به یک خطایی در کارت میرسی دنبالِ درسهایی که میتونه برات داشته باشه میوفتی تا اینکه بخوای حس خودت رو بد کنی

      حالا چی شد دوست داشتم برات بنویسم؟

      چون من خودم برنامه نویس سایت هستم و جالبیش اینجاست تقریباً مثل شما دو سالی میشه که توی این مسیر لذتبخش و الهی طراحی و توسعه وبسایت قرار گرفتم و از طرفی هم توی این مدت به لطف الله چند تا پروژه زدم که یکیش هم همین الان در حال انجام است

      خلاصه برات کلی آرزوی موفقیت میکنم و از خدا میخوام توی مسیر کاری مورد علاقه ات روز به روز بدرخشی دوست عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 869 روز

    به نام الله یکتا

    چند سال پیش که نوجوان بودم با دوچرخه رفتم توی کوچه پس کوچه های یک باغ که برای خونه سبزی بخرم و قبلش هم یک بارونی اومده بود و زمین لیز بود و موقع برگشتن یه سگی افتاد دنبالم و من از ترس بیشتر رکاب میزدم و اون هی نزدیکتر و نزدیکتر میشد اومد پام رو بگیره که صاحبش سوت زد و اون برگشت و این ترس با من بود(و ناگفته نماند نصف سبزی ها ریخت و من برنگشتم برشون دارم از ترس) تا 2 سال پیش که خودم آگاهانه به سمت سگها میرفتم تا ترسم بریزه و بارها شده مثلا ساعت 1 شب داشتم پیاده روی میکردم و چند تا سگ بهم حمله کردند و من در یک لحظه بهشون واکنش نشون دادم و به طرفشون رفتم و سنگ پرتاب کردم و اونا فرار کردند

    به لطف الله و دوره عزت نفس استاد شده که شب مثلا ساعت 11 شب در تاریکی تنهایی میرم توی دشت و کوه راه میرم و البته که کمی هم میترسم اما تلاش میکنم پا بذارم روی ترسم و ادامه بدم و اینو گفتم چون من از تاریکی میترسیدم اما آگاهانه انجامش دادم و شد

    به نظرم این موضوع هر روز برای ما در مورد هر اتفاقی پیش میاد،مثلا مشتری میاد مغازه و خیلی براش توضیح میدیم و پرزنت میکنیم اما در نهایت نمیخره و میره و همون لحظه ذهنم شروع میکنه به نجوا کردن که دیگه برای مشتری های دیگه وقت نذار و همشون همینن

    یا ارتباط با آدمها که مثلا صبح ها یا شب ها میروم پیاده روی و وقتی به آدمها میگم خدا قوت یا خسته نباشی خیلی سرد رفتار می‌کنند و ذهن میگه دیگه به آدمها سلام نکن یا چیزی نگو

    یا یک کاری برای کسی یا خانواده ات میکنی و اون تشکر نمیکنه و ذهن میگه دیدی چقدر پر رو هست دیگه براش کاری نکن اون قدردان نیست

    من چندین بار در زندگیم ورشکست شدم و همیشه قبل از شروع کار جدید اون نجواها میومدن و حتی همین الانم هست که هی میخواد اون شکست‌های قبلی رو به روم بیاره و مانع رشدم بشه که الان با دیدن این فایل متوجه شدم و با توکل به الله راهش رو میبندم با این باور که اگر اون اشتباهات نبودن من الان اینجا نبودم و اون اشتباهات و ورشکستگی ها منو صبورتر و قوی‌تر کرده و منو با این سایت الهی آشنا کرده است

    چندین بار شده که می‌خواستیم به مسافرت بریم و جور نشده و کلا بی خیالش شدیم و میگیم خدا برای ما نمیخواد که بریم

    بعضی وقتها بازار کساد میشه و قشنگ نجواها هستند که کاملا مسلط هستند بر ذهن و قلبمون و واقعا کنترلش سخته مخصوصا اگر بدهکار هم باشی یا چک داشته باشی

    یه بار میری کوه بچه ات میخوره زمین و دستش زخم میشه دیگه میترسی ببریش کوه

    میشنوی فلانی توی بیابون راه میرفته مار نیشش زده و تو میترسی بری کوه و بیابون بخاطر اینکه شنیدی یک نفر مار نیشش زده و ممکن هست برای تو هم اتفاق بیافته

    من دو سه روز پیش یه عقرب بزرگ جلوی در حیاط دیدم و کشتمش و از اون روز تا الان هر دفعه که از جلوی در رد میشم بارها چک میکنم که دیگه یه موقع عقربی نباشه و این در صورتی هست که من چند سال هست اونجا عقرب ندیدم و همین یکبار کافی بود تا ذهنم رو درگیر خودش کنه

    اینا مثالهایی بود که به ذهنم رسید گفتم بنویسم یادآوری بشه برای خودم تا شجاع تر عمل کنم و باور کنم بدون اذن الله برگی از درخت نمیافته و با ایمان برم در دل ترسهام،انشالله

    ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: