چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم - صفحه 40 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم980MB94 دقیقه
- فایل صوتی چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم93MB94 دقیقه
بنام خداوند زیبایم که منو به زیبایی ها هدایت میکند
سلام به استاد بی نظیر و فوق العاده ام
من از دیروز بعد ظهر که این فایل رو گوش کردم بیشتر به خدا نزدیک شدم بیشتر با قرآن انس گرفتم بیشتر عاشق خدا شدم بیشتر قدر داشته ها و نعمت هایم را میدانم
استاد عباسمنش ممنونم از حضورتون در بهبودیه زندگیم ممنونم از فایل های زیباتون که منو به سمت خدا و انسانیت هدایت میکنه
ممنونم برای ضبط این فایل بینظیرتون که با عشق و صداقت و با شور و اشتیاق بهم ارسال نمودید که واو به واو اون برام درس زندگی خود شناسی و خداشناسیه سپاااااسگزارم ک وقت گذاشتید و لطف نمودید که من بیشترررر خدای زیبااایم را ببینم و با قادر مطلق و عالم مطلقم آشنا بشم تشکر میکنم که بهم یاد دادید که چگونه با فرمانده ی کیهان و خالق هستیم حرف بزنم و عشق بازی کنم
ممنونم برای جمله ی زیباتون که باید این جمله رو قاب بگیرم خدا یا هر آنچه که دارم از آن توست من از دیروز این جمله رو تکرار میکنم و از نعمت ها و داشته ها و وسایل خونه ام که خداوند بهم ارزانی داشته از او قدر دانی و تشکر میکنم
من این جمله رو زمزمه میکنم و از اعماق وجودم خداوندم را سپااااااس میگویم و اشک شوق میریزم
استاد من بینهایت از خداوند سپااااااسگزارم که منو به سایت شما هدایت کرد و بینهاااااایت از شما سپاااااسگزارم که منو با خداوندمهربونم آشنا کردید
درودبراستادمهربانم وهمه همراهان سایت عباس منش دات کام
استادواقعابخاطرچنین فایل های قرانی ازشماممنونم
چقدرعالی توصیف میکنید
چه زیبادرک میکنیدوچه متواضع ومتوکل، توحیدوفریادمیکنید
عاشقانه ترازعاشقانه به این فایل های قرانی تون گوش میکنم وسعی میکنم اون کلام اصل روازگفته هاتون درک کنم ودقت کنم فریب ذهن رونخورم واونطورکه ذهنم میخواد متوجه گفته هاتون نباشم
بسیاربسیارکلام دلنشین وشیوایی داریدواین یکی ازبزرگ ترین نعمت های الهی است که به شماهدیه شده
هرکاری کردم دیدم نمیتونم ازشماتشکرنکنم وسپاسگزارتون نباشم
ممنونم استادسپاسگزارم
ایاک نعبد و ایاک نستعین
الهی به امید تو
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز !
از ارزش این فایل هر چی بنویسم کم است چون چند وقت میشد در حالت روز مره گی و حال بد رسیده بودم و خداوند از انجای که خیلی دوستم داره گوشم را پیچاند گفت به خود بیا کجا داری میری این مسیر که تو میری مسیری نا خرابات است به تو هیچی اضافه نمیکنه دیدی چطور حالت بد است قربونش برم بخاطر من استاد را بلند کرد که این فایل را ضبط کند وچیقدر این فایل تاثیر گذاشت برام و چیقدر نیاز داشتم که این فایل باید میدیدم ….
استاد در این فایل از سپاسگذاری و شیطان صحبت کرد دیدم با اینکه غرق نعمتم چیقدر نا سپاس شدم وای این شیطان با آدم چی میکند بلند شدم شروع کردم به سپاسگذاری از همون موقع نتایج شروع شد و دیدم با سپاسگذاری چیقدر حالم خوب شد چیقدر بدنم بهتر کار میکند چیقدر روحیه ام بشاش تر شد وای از این شیطان ….،،
دلیل دیگه که حال آدم بد میشه از مقایسه میاد که خود این مقایسه باعث حسادت میشه و این حسادت باعث قتل روح و روان میشه دیدم که من چند مدت خودم را درگیر مقایسه کرده بودم و حالم به این خاطر بد میشه تصمیم گرفتم که تا حد ممکن خودم را کنترول کنم که اول در شبکه های اجتماعی نرم فقط تمرکز بذارم روی این فایل دوره های استاد و این باعث پیشرفت و موفقیت من میشود…..،
مینویسم که یادم باشه چیقدر حالم بد بود بخاطر اینکه مقایسه کردم ، حسادت ورزیدم و شبکه های اجتماعی بدون هدف رفتم ……. یادم باشد که از موقع که دوباره خداوند هدایت کرد گوش کردم به این فایل و سپاسگزاری کردم نتیجه شروع کرد به اتفاق افتادن خب این مسیر که درسته و نتیجه میاد حالم خوبه ، بدنم فوق العاده کار میکند آرامش دارم پس چرا هر روز تو این سایت نباشم پی چرا هر روز دوره ها را کار نکنم مگ چیقدر زنده ایم ببینیم که هیچ لذت از این دنیا نبردیم اونم با دستان خودمون خودمون را از مسیر لذت دور کردیم
خدایا کمک ام کن تسلیم تو باشم
خدایا کمک ام کن در مسیر درست باشم
خدایا کمک ام کن باور درست ایجاد کنم
خدایا کمک ام کن به ثبات فرکانسی برسم
خدایا کمک ام کن بیشتر با خودم حال کنم
الهی به امید تو
استاد و بچه های سایت خیلی دوست تون دارم
انشالله از در و دیوار براتون سلامتی ثروت نعمت خیر و برکت ببارد 🫶
به نام خداوندبخشنده مهربان
چندروز پیش خدابمن الهام کرد به الهامات خودت اعتمادکن به خدا اعتمادکن به خلاقیت خودت اعتمادکن ودیگه درسایت استادعباسمنش نرو تا اینکه استادت با اموزشهای فوق العادش باتجربیاتش برات فایل بزاره وبعد دوباره بیا توسایت اموزشهارو خلاصه نویسی کن وبهش عمل کن و دراین چندروز که من کامنت ننوشتم چندین بار فایلهای جدیداستادگوش کردم ودیروز معجزات جالبی برام افتادش چون خدابمن الهام کرده اگر اگاهی روبهش عمل کردی نتیجشوبیا اینجاکامنت بزار منم میگم به روی چشم .دیروز اتفاقات قشنکی برام افتادش درهایی برام بازشده به اندازه ای که باورهام تغییرکرده من ازکلمه باوراستفاده میکنم انگاربرام کلمش غریبه هست من همیشه راحتترم بگم فکرهای مکررم که تغییرکرد صبح یدفعه دیدم مامورمخابرات اومده میخادتلفن خونمو وصل کنه گفتش خانم خیلی خوش شانسی براهمه 5ماه طول میکشه برای شماروسریع اومدیم .وهمون موقع یک همسایه دارم خیلی خانم باکلاسی هست خیلی دوستداره بامن رفت وامدکنه اومدجلو کلی احوالپرسی کرد وشبم زنگ زد گفت خونه من وقت کردی بیا گفتم چشم .اتفاق سومی که افتاد ومن خیلی تعجب کردم همسرم اومده بمن ابراز علاقه میکرد شدیدا که تواین 10سال زندگی اولین بارش بود اومده میگه ملکی که چندساله داره روش کارمیکنه کمیسیونشوبگیره تاچندوقت دیگه اماده میشه وچندمیلیارد تومن بهش پول میدن اون ملکم برای یکی ازبازیگران سینما هست من اهم چون تفاهم نداریم باهمسرم
میخام صددرصدازش جدابشم. اومده کلی ابرازعلاقه کرده!!! ومیگه همه کارمیکنم هرجوربگی تغییرمیکنم تلاشمومیکنم تا توزنم باشی .منم فقط سکوت کردم کاری باهاش ندارم .اتفاقات معجزه اسا مدنظرم هست براتون بنویسم استاد که اعمل به اگاهیهاتون نتیجه گرفتم وتواین چند روز به داشته هام توجه کردم وسپاسگزاری کردم و احساس لیاقت درونیموساختم ودارم قویش میکنم
بقول شما تاعید ظرفموبزرگ کنم خداهمش بمن میگه توبرنامه زندگیتو بسپربمن خودم بهت الهام میکنم وهدایتت میکنم وبه استادت هم الهام میکنم هدایتش میکنم توبرای استادت کامنت بزار باهاش مشورت بکن که حرفای خدارو واضحتربشنوی واستادت دست خدابشه بهت کمک کنه حرفای من( خدا)بفهمی که بتونم بحرفای خدا چشم بگم وعمل کنم وبه خواسته هام برسم
روی باورهای که به خدا باید داشته باشم دراین چند روزکارکردم و دارم سعی میکنم تکرارش کنم که به ارامش برسم چون طلاق اسان ازدواج بامردی قوی متوکل وثروتمند وخوشتیپ وعاشق میخام
خدمتکاربرای زندگیم میخام شغل ارایشگری میخام
همشو بخداسپردم که بوقتش برام بیاره و بابچم درنازونعمت زندگی کنیم تا ابد
خدایاشکرت خداجونم عاشقتم چشمم فقط به دستان خودته
استاد ممنونم ازفایلهای زیبا که برام درست کردین همشوگوش کردم بهتون قول میدم بهشون عمل میکنم وتا عید شخصیتم خیلی قویترمیشه
وازالان تا عید نتایجمم میام مینویسم براتون .
خدایاشکرت منو دراین مسیرالهی با ادمای باکیفیت وعالی اشنا کردی خدایاشکرت
سلام استاد عزیزم ممنونم بابت فایل های بسیار ارزشمندی که هر کدومشو میزارین روی سایت بارها و بارها و بارها گوش میدم و به احساس خیلی خوبی میرسم. سپاسگذار وجود شما از خداوند مهربانم هستم امیدوارم روزی برسه که بتونم از نتایج تو زندگیم براتون بنویسم و اینکه به همه خواسته هام رسیده باشم ایمان دارم اون روز میرسه و حرفایی که الان نمیتونم بگم ولی حتما باید گفته بشه بهتون بگم و ازتون حلالیت بطلبم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 16 آذر رو با عشق مینویسم
مقاومت از چی میاد؟؟؟؟
از باور محدود تو طیبه
از اینکه نمیتونی قبول کنی! بدون که باورای محدودت قوی هستن و باید باورهای قوی براش بسازی
امروز تو جمعه بازار شدیدا مقاومت داشتم ، به جایی که وایساده بودم و جایی بود که خلوت بود و دور از شلوغی بازار و دور از در اصلی بازار، که هر هفته میرفتم اونجا وایمیستادم و میفروختم
از صبحِ بسیار بسیار زیبایی که چشم هامو به این جهان هستی باز کردم و بی نهایت داشتم لذت میبردم بنویسم
از اینکه اول صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و قشنگ احساسم رو با تجسم سعی کردم یکی کنم
وقتی با مادرم حاضر شدیم بریم جمعه بازار ،قرار بود ساعت 12 بریم خونه یکی از فامیلامون تا برای تولد پسرش که یک سالش بود ،ببینیمشون
و دعوتمون کرده بودن
من همه اش میگفتم چرا قبول کردیم امروز بریم ، امروز نمیتونیم زیاد بفروشیم و از این حرفا ، و میگفتین برای شنبه باشه ،مادرم گفت طیبه اشکالی نداره میریم جمعه بازار از اونجا میریم ناهار خونه شون ،یه روز نریمبرای فروش چی میشه
ما ساعت 9 سوار اسنپ شدیم و 10 رسیدیم بازار
مادرم بهم گفته بود ، طیبه دیگه ورودی بازار نمیری وایستی ، گفتم چرا؟ گفت به این دلیل که هفته پیش نگهبانا گفتن واینستا و برو ، که البته بعضی نگهبانا میگن و خیلیاشونمیگناشکالی نداره
و برای خودت ارزش قائل باش و نرو اونجا
درسته اونجا ورودی اصلی بازاره و فروشت چند برابر بیشتر از داخل بازاره
ولی دیگه نرو اونجا و با من بیا ، یه جا میرم ، درسته بالای پله هاست ولی مشتری رو خدا میرسونه
اینارو که میگفت تو دلم میگفتم آره درسته
ولی خدا نگفته که برو تو جای خلوت وایسا ، با این فکر که نگهبانا اونجا هیچی نمیگن وجای خلوت فروشت کم باشه
انقدر مقاومت ذهنم زیاد بود که نمیدونستم فکری که دارم درسته یا غلط
وقتی رسیدیم ، رفتیم کنار ساختمون کوشک وایسادیم ،مامانم گفت ببین چه منظره زیبایی داره ، کل تهران دیده میشه
من چند هفته شد که اینجا گل سر میفروشم و حتی اینجا ازم عمده گرفتن
بعدش گفت خب بیا وسایلامونو بچینیم
بهش گفتم مامان اینجا؟؟؟؟
اینجا که پشت بوم حساب میشه و از پله ها کسی نمیاد بالا که بره سمت رستورانش ، تازه این هفته هم هوا سرده جلو پله هارو با چادر برزنتی گرفتن و دو تا در کوچیک جا گذاشتن که هر کس خواست بره بالا
با این حرفا و توجیح ها داشتم میگفتم که اینجا کسی نمیاد و از بالای ساختمون ، پایین بازارچه رو نگاه میکردم و میگفتم خدایا کمکم کن
میدونم که به گفته استاد عباس منش ،باید اصل رو یعنی تو رو اول ببینم ،وگرنه حتی اگر خلوت ترین جا هم باشم مشتری میشی برای من
مدام سوالاتی به ذهنم میومد
بعد مادرم نشست و گفتم مامان بشین چهره تو رو طراحی کنم
گفت باشه و نشست
وقتی داشتم کار میکردم ،مامانم میگفت طیبه وقتی تو کار میکردی آدمایی که رد میشدن به کار کردنت نگاه میکردن
بعد من چون هنوز کامل بلد نیستم و ضعف دارم تو طراحی مدل زنده ،نتونستم ادامه بدم و مدام میترسیدم که خوب در نیاد و آدما ببینن و بگن بلد نیست طراحی کنه و یه جورایی میترسیدم و اعتماد به نفسمو پایین میاورد
یاد حرف استاد طراحی افتادم ، میگفت که وقتی ضعف دارین تو طراحی ،اعتماد بنفستون پایینه
اگر زمان بذارین و پشت سرهم کار کنین پیشرفت میکنین و هرچقدر مهارتتون بیشتر بشه اعتماد به نفستونم قوی میشه و اگر موقع طراحی جمعیت زیادی بهتون نگاه کنن ، اصلا اذیت نمیشین ،چون کارتونو دارین درست انجام میدین
وقتی دیدم دارم اذیت میشم ، به مامانم گفتم ولش کن ،فقط بینیتو طراحی کردم
و بعد که پایین بازارچه رو نگاه کردم دوباره اون سوالا رو پرسیدم
به مادرم گفتم ، تا ساعت 12 کم مونده ،مادرم گفت بذار یکم برم دور بزنم و بیام بریم
وقتی رفت من نشستم و گوگل درایومو باز کردم و برای خدا نوشتم
به نام ربّ
سلام خدا جانم ربّ ماچ ماچی من
من الان با ماما اومدیم نشستیم طبقه بالای جمعه بازار کنار ساختمون کوشک هنر ،
یه سوال دارم ازت
درخواسته البته
جواب این سوالمو بهم بده
و هم اینکه درخواستمو جواب بده
استاد عباس منش میگفت که شما یه مغازه ای که تو پایین ترین منطقه شهره رو در نظر بگیرین که یه عالمه مشتری داره که تو کوچه پس کوچه های شهره
و یه مغازه رو تو شلوغ ترین جای شهر رو ببینین که هیچ مشتری نداره
خدایا خودت میدونی که دقیقا سوالم چیه و درخواستم چیه
میدونم که باید این باورو داشته باشم که تویی که داری مشتری میفرستی حتی در خلوت ترین جایی که باشم
ولی بالاخره انسانم و با کلی باورهای محدود
ازت میخوام کمکم کنی ، بهم ایمانی بدی که حتی در اینجایی که هستم هم مشتری میشی برای من و آینه دستی و گردنبندای انارم رو میخری
یه نشونه بهم بده که قلبم آروم تر بشه و ایمانم به اینکه تو در خلوت ترین جا هم مشتری میشی ،قوی بشه
نمیدونم چجوری سوالمو بیان کنم ، تو خوب میدونی سوالم چیه کمکم کن
یعنی من نرم ورودی بازار که جمعیت زیاده ؟؟؟
و چرا باید اینجا وایسم ؟؟؟؟؟
به این فکر مادرم که بهم گفت طیبه اینجا نگهبانا هیچی نمیگن
و میگفت من دو هفته که اینجا وایسادم نزدیک 3 میلیون فروش داشتم تو این جایی که میگی رفت و آمد کمه
نمیدونم واقعا
هیچی نمیدونم
خدای من
ربّ من
خودت بهتر میدونی درخواستمو
دیگه خودت یادم بده که چشمم به این نباشه که تو شلوغ ترین جا برم و به عوامل بیرونی که شرک هست ، چشممو نندازم
تو این مدت که من میام جمعه بازار ،بارها شده که شرک ورزیدم و حتی تو ورودی بازار که کلی مشتری میاد ، وقتایی که شرک ورزیدم اصلا مشتری نداشتم
و وقتایی که تسلیم بودم نذاشتی 5 دقیقه بیکار باشم دائم کارت میکشیدم و خرید میکردن
حتی هفته پیش که یک ساعت تمام توی اون شلوغی مشتری نداشتم ، و وقتی طلب بخشش کردم و عاجز بودنمو بهت گفتم برای من به یکباره مشتری شدی
اینارو میدونم ، اما چه کنم که باورهام محدودن و دلم میخواد بهم یاد بدی
که این درس و یاد بگیرم که اصل تویی و هرجا باشم چه در جای خلوت و چه در جای شلوغ
در هر دو ،تویی که داری مشتری میشی برای من
خدای من تویی قدرتمند و من عاجزم در مقابل تو
ربّ من کمکم کن تو آگاهی و دانایی تو بگو چه کنم
من فقط میخوام یاد بگیرم خدا ،یادم بده که هرجا هستم اصل رو که تویی همیشه یادم باشه و بدونم که کلی مشتری میشی
البته درخواستمم دارم که از آینه دستی و گردنبندام بخری که ایمانم رو قوی کنی
چون با دیدن اینکه تو این مکان مشتریم میشی ،باورم رو به اینکه همه جا تو میتونی برام مشتری بشی قوی میکنی
سپاسگزارم ازت
میدونم که جواب میدی
چون اون روز تو دل تاریکی شب یادمه که چجوری برای من مشتری شدی و آینه دستی گرفتی ازم
یادمه روزی رو که اولین بار اومدم دست فروشی پفیلا،تو پل طبیعت ،تو دل تاریکی شب بهم گفتی پفیلاهاتو اینجا زیر نور کم تابلو بذار و ازم خریدی
سپاسگزارم
وقتی اینارو نوشتم تو گوگل درایوم ،ساکت نشسته بودم وداشتم جمعیت رو نگاه میکردم که خرید میکردن ، برخلاف تمام روزهای قبلم توی این یکسال ، که اون حس تقلا برای اینکه آینه دستیام به فروش برن و یا اینکه گردنبندای انارم به فروش برسن رو نداشتم
دلم میخواست این مقاومت ذهمیم برداشته بشه و با دیدن نشونه هاش باورم قوی بشه که خدا همه جا مشتری میشه حتی در خلوت ترین قسمت بازار
ته ته دلم میدونستم که خدا میتونه ، ولی باورای محدودم مانع از این میشدن که باور کنم
باورهایی که از بچگی شنیده بودم
که مثلا
باید بری تو جای شلوغ تا آدما ببینن و بخرن ،جای خلوت بری هیچکس رد نمیشه و کسی کارتو نمیبینه
الان که اینو گفتم یاد مثال استاد عباس منش افتادم
میگفتن تو اینستاگرام همه استوری و فالور جمع میکنن و کلی تبلیغ میکنن که فالورشون بیشتر بشه و دیده بشن
اما اصل رو باید رعایت کنن تا مشتری خودش بیاد حتی تو اینستاگرام
وقتی داشتم از اون بالا که حالت پشت بوم بود و نرده چوبی و فلزی داشت پایین رو نگاه میکردم ،نشسته بودم
به تک تک غرفه ها نگاه میکردم و میخواستم ببینم کدوم غرفه تو اون مکان شلوغ مشتریش زیاده
همینجور داشتم نگاه میکردم و هیچ کس از پله ها نمیومد بالا
چشمم افتاد به پله های آهنیش ، با خودم گفتم جمع کنم برم اونجا بشینم که جمعیت از پایین ،میان طبقه بالا
وچشمم به یه خانمی افتاد که رو پله ها داشت گرد گیر میفروخت
بعد گفتم نه طیبه بشین سر جات دنبال جا نگرد ،اصل رو یادآور شو به خودت
بارها سوالاتمو از خدا پرسیدم
ولی باز هم داشتم جمعیتو نگاه میکردم
یکم بعد حس کردم زیادی دارم فکر میکنم و گفتم طیبه رها کن بذار خدا کارشو بکنه ،تو سوالتو مطرح کردی ، از این لحظه ات لذت ببر
وقتی توجهمو به آدما دادم و درمورد سوالم فکر نکردم شروع کردم تو پینترست ،به طراحی های طلا و جواهرات نگاه کردم
همین که نگاه میکردم متوجه شدم که چقدر جمعیت داره زیاد میشه تو طبقه بالای سمت کوشک هنر
برام جالب بود
گفتم خدا میدونم که تو آدما رو فرستادی تا بهم بگی ببین خلوت نیست و اگر من بخوام ،آدمارو میارم این قسمت از بازار ، و همینجور نشسته بودم که دیدم یه دختر که رو سرش از گل سرای مادرم هست اومد تا از پله ها بیاد بالا
چهره اش خیلی آشنا بود ،با دقت که نگاهش کردم دیدم همون دختر طراحی هست که اومده بود ورکشاپ رایگان که هر هفته یک شنبه میرم و یه بار اومده بور و عکسمو رایگان برای من طراحی کرد
وقتی منو دید سلام کرد و بغلم کرد و گفت داشتیم با دوستم صحبت میکردیم میخواست گل بخره و میگفتیم یعنی از این گل سرا از کجا باید بخریم
چه جالب که داشتیم اینارو میگشتیم و اینجا دیدیمت
و دو تا ازم گل قرمز خرید و رفتن
یه لحظه با خودم گفتم طیبه ببین ، دقت کن
مگه میشه تو این تهران به این بزرگی ، دختری رو که فقط یک بار در ورکشاپ دیدی و معلوم نبود که دیگه ببینیش یا نه ، دقیقا الان اومد ازت خرید کرد
اومدن بالا و گل گرفتن و دوباره رفتن پایین
حتی نرفتن سمت کوشک و یه قدم اونور تر نرفتن ، انگار خدا فرستاده بود تا ازم بخرن و برن پایین
با اینکه قبولش کردم ، اما ذهنم مقاومت داشت، میگفتم نه اینا که برای مادرمه و پولشو خودش برمیداره
نقاشیا و گردنبندای انار منو که نخریدن
و الان که فکر میکنم دلیلشو متوجه میشم
مادرم باور داشت که خدا تو اون جای خلوت بهش مشتری رو میاره
ولی من باور نداشتم ، و مقاومت داشتم
و میگفتم چجوری آخه ؟ خدا نگفته که برو خلوت ترین جا وایستا و راحت بشین ،چون هیچ نگهبانی کاری نداره
و جلو در ورودی بازار نری که پر نگهبانه و میگناونجا نفروش !
بازم نمیدونستم چیکار کنم
ولی آروم نشستم تا ببینم چی رخ میده ، یه جورایی درسته ته ته دلم بود که فروش داشته باشم
اما از یه طرفم آروم بودم و دلم میخواست یاد بگیرم که خدا چجوری میخواد بهم یاد بده و توجه میکردم
آرامشم از این بود که بارها توی این یکسال ، جواب داده بود بهم و باورامو قوی کرده بود ، یه حسی بهم میگفت اگر آروم باشم نتیجه رو میبینم
همین که دوباره نشستم ، دیدم دوباره یه خانم از پله های پایین اومد و یه راست اومد 3 تا گل سر برداشت و گفت حساب کنید و خیلی راحت کارتشو داد
و دوباره همین خانم هم بدون اینکه بره سمت رستورانش یا کوشک ،دوباره با همسرش برگشت و از پله ها رفتن پایین
دو بار داشت یه مدل مشتری تکرار میشد
صد در صد این برای من پیام و درس داشت
چون قشنگ میفهمیدم و حسش میکردم
با خودم گفتم ببین طیبه ، هر دو نفر اومدن ،گرفتن ،رفتن
انگار ماموریت داشتن که فقط بیان بالا و بخرن و برن
این یعنی چی؟؟؟؟
یعنی باور
باور به اصل
یعنی اگر توباورت رو قوی کنی که هرجا باشی ، حتی اگر خلوت ترین جای بازار باشه ، خدا برای تومشتری میشه
به نظرم این حرفامم از باور محدود میاد که کمی بالا تر نوشتم که خدا که نگفته برو خلوت ترین جای بازار وایسا ،باید خودتم حرکت کنی یا نه
خودتمباید بری جای شلوغ تر
نمیدونم این موضوع رو هنوز کامل درک نکردم ،از خدا میخوام درک صحیحش رو بهم بده و مسیر رو برای من هموار کنه
وقتی بیشتر دارم فکر میکنم و از خودم میپرسم چرا تو اون دو ساعتی که وایساده بودی ،نه از انارات و نه از نقاشیات ،هیچی فروش نرفت ؟!
خدا داشت بهت نشونه میداد تا یکم مقاومت ذهنت از بین بره
خدا نمیتونست از گوشواره یا نقاشیات بخره ،چون تو مقاومت شدید داشتی و نمیتونست بهت کمک کنه طیبه ..
چون طبق باورای تو ،خدا داره بهت پاسخ میده
یه چیزی هم هست ،من باور نداشتمکه تو جای خلوت مشتری میاد برای نقاشیام ،اما چون باور داشتم که خدا صد در صد به یه طریقی جواب سوالمو میده ، شاخکامو تیز کردم و خدا از طریق فروش گل سرای مامانم بهم نشونه داد
تو درخواست کردی طیبه
درسته کسی تو اون مکان چیزی ازت نخرید ،از نقاشی و گوشواره و گردنبند انار ، اما دو تا نشونه بزرگ بهت داد
1 .
اینکه به یکباره اونمکان خلوت رو شلوغ کرد و یادته خودتم متعجب بودی که چی شد یهو ، اینجا که شبیه پشت بومه ،آدما اومدن و حدود ساعت 11 بود که اونجا پر آدم بود
در صورتی که وقتی اومدیم هیچ کس نبود
و مادرم بارها بهمگفت طیبه خودت میگفتی استاد عباس منش میگه هرجا باشین اصل رو یادتون باشه
پس خدایی که مشتری میفرسته تو همین جای خلوت هم مشتری میفرسته
و انقدر مطمئن میگفت که طیبه من اینجا مشتری زیاد دارم ،که معلوم بود باورش قویه که خدا داره مشتری میشه برای گل سراش
یادمه یه بار این فکرو کردم که گل سرو همه استفاده میکنن ولی نقاشی رو نه و این باز باور محدود منه در مورد نقاشی
من باید بیشتر سعی کنم تو دفترم بنویسم تا پیدا کنم باورای محدودمو درمورد نقاشی
و حتی هفته های پیش از مادرم تعداد بالا خرید کرده بودن تو همین مکان خلوت که به نسبت ورودی بازار و داخلش ،خلوت تره
اگر بخوام با عدد بگم
داخل و بیرون بازار اگر 1000 نفر در رفت و آمد بودن در نیم ساعت
اینجا 10 نفر بودن
که خدا بعد نوشتن من و درخواستم ،به یکباره جمعیت رو از 10 به 100 رسوند
این یعنی چی ؟؟؟؟
یعنی اینکه میشه
این محدود بودن ذهن و باورهای منه که مانعم میشه که نتونم قبول کنم که اینجا میتونم نقاشی و آینه دستی بفروشم و گردنبند انار بفروشم
من باید دقیق بشم روی افکارم و دقیق بنویسم و براشون باور بسازم
یادمه وقتی مادرم اومد تا جمع کنیم و بریم خونه فامیلمون برای ناهار
به مادرم گفتم ، من از هفته بعد میرم سر جای خودم که دو ماهه ورودی بازار وایمیستم
اونجا بیشتر میخرن
و من داشتم باز شرک میورزیدم طبق باورهای محدودم
اینو که گفتم 4 تا چوب لباسی که برای دوتاش گردنبندا و گوشواره انارو با سنجاق وصل کرده بودم ،با دو تای دیگه که نقاشیامو که زیر لیوانی و آینه دستی و گردنبند بودن رو گرفتم دستم و کارتخوانمو گرفتم و مادرم گفت طیبه بارم سنگینه ظرف گلامم با خودت تا دم در مترو ببر و منم جمع کنم بیام
وقتی همه رو برداشتم ،انقدر سنگین بودن که دستم درد میکرد ، نقاشیام یه دستم و گوشواره های انارم یه دستم آویزون بود و با دستام دو دستی ، ظرف بزرگ گل سرارو گرفته بودم و راه افتادم
از مسیری رفتم که چند ماه پیش روی سکو اولین بار رفتیم نشستیم و آینه دستی میفروختیم که نگهبانا میگفتم اونجا میشه بشینیم و فروش خوبی داشتیم ،که اون موقع من قیمتای نقاشیمو از 80 تا 180 گذاشته بودم
که الان قیمت نقاشیام از 110 تا 390 شده
وقتی رفتم ،خواهرمو دیدم که جلو در ورودی بازار وایساده و جای من که قبلا وایمیستادم با پسرش داشت گل سر میفروخت
وقتی رد شدم و رفتم ، تو راه چند تا مشتری ازم خرید کردن و همه گل سر خریدن و هیچ کس از کارای خودم نخرید
ولی آروم بودم
میدونستم باید اول درس بگیرم و توجه کنم و فکر کنم تا ظرفم بزرگتر بشه
2.
دومین درسی که تو اون مکان خلوت گرفتم این بود که دقیقا دو تا مشتری که صاف اومدن ازم خرید کردن و صاف همون مسیرو برگشتن
اینا همه نشونه هست
من باید شاخکام تیز باشه که بفهمم که خدا داره چی یادم میده
چون خدا داره به باور های من جواب میده ، و باور من درمورد مکان خلوت و فروش بالا محدود بوده ، اما باور من به اینکه خدا یادم میده و نشونه میده و هدایتم میکنه قویه
خدا از طریق فروش گل سرای مادرم خواست درس رو بهم یاد بده
چون مادرم باور داشت به اینکه تو اون مکان فروش خواهد داشت و خدا مشتری میشه براش و همین هم میشد ،حتی اگه خودش اونجا نبود
کاراش فروش رفتن
دلم میخواد که هم باورای قوی درموردش بسازم و هم اینکه هفته بعد جمعه اگر خدا بخواد و رفتم جمعه بازار ، برم همون جای خلوت
دلم میخواد ایمانم قوی بشه
دلم میخواد قدرت خدا رو ببینم تا قلبمو آروم کنه
دلم میخواد با دیدن تک تک نشونه هاش باورم قوی بشه ، که بگم ببین طیبه ،استاد عباس منش میگفت که همه جا مشتری میشه
اگر دیدی داری تقلا میکنی و به فکر اینی که برم ورودی بازار فروشم بیشتره ،صد در صد داری راهو اشتباه میری
درسته دلم میخواد از ته ته دلم که نقاشیام و انارا فروش برن
اما بیشتر مشتاق اینم که باورم قوی بشه ،حتی اگه فروش نداشتم هم ، دلم میخواد انجامش بدم
دلم میخواد یاد بگیرم که به اصل توجه کنم
میخوام ببینم خدا چه درس های دیگه ای میخواد بهم یاد بده
درسته وقتی دارم مینویسم که میگم دلم میخواد که برم هفته بعد همون جای خلوت ، ولی هنوز مقاومت رو حس میکنم که نرو ،مگه دیوونه شدی جای پر فروش بازار و در ورودی بازارو ول کنی و بیای بشینی اینجا که چی بشه
ولی هرچی میخواد بشه بشه
میخوام سر این تصمیمم با وجود تمام تردید هام و ترس هام و نگرانی هام که آیا فروش میرن نقاشیام و گردنبندام یا نه ، وایسم و ادامه بدم
چون وقتی به تجربه های قبلم نگاه میکنم و مرور میکنم ، میگم چرا که نه
یادت بیار که خدا روز سه شنبه که رفتی پل طبیعت و شب بود و تاریک، روی اون پلی که کنار پله های پارک آب و آتش بود ، چجوری مشتری شد برای تو و 280 ازت آینه دستی خرید
حتی بدون اینکه به پولش نگاه کنه خرید کرد
وقتی خدا تو تاریکی شب بارها برات مشتری شده ،تو جای خلوت هم مشتری میشه
فقط باید آروم باشی و مشتاق این باشی که یاد بگیری و ایمانت رو در عمل نشون بدی
وقتی ریز تر میشم و به قول استاد شاخکامو تیز میکنم چقدر چیز یاد میگیرم
مثلا همین الان که نوشتم اصلا نفهمیدم دارم چی مینویسم یهویی یه سری درک هایی رو کردم و تصمیمم رو نوشتم
حالا ادامه مسیرم رو بگم که پر از عشق بود و عشق
وقتی مشتری اومد و من کنار سکو وایسادم تا گل سر بفروشم
نگهبان اومد ، میشناختمش
بارها دیده بودمش و با موتور میومد رد میشد و منو میدید هیچی نمیگفت
نه فقط منو ،به همه دستفروشا هیچی نمیگفت
انقدر مودب بود و با احترام
بهم گفت ببخشید میگم، میشه جمع کنید
الان از دوربین دیدن و بهم گفتن بیام بگم
و من گفتم چشم و برگشت بهم گفت که ببین از این به بعد یه کاری کن ،من میبینم هر هفته میای
وقتی اومدی جاهایی وایسا که دوربینای بازار نبیننت
یا زیر دوربینا وایسا ،یا کنار اون درختی که مسیر دوربین روگرفته وایسا
و داشت به من راه نشون میداد که راحت بفروشم
که گفت اگرم نگهبانا گفتن یکمبرو بگرد و دوباره بیا سر جای خودت ،اما الان واینستا اینجا و برو
که منم گفتم میخوام برم امروز زیاد نمیمونم بازار ،منتظرم مادرم بیاد
وقتی مشتریا خرید کردن و من دوباره راه افتادم تا طرفای مترو رفتم
یکم چرخیدم و یهویی گفتم من چرا نمیرم وایسم در ورودی مترو تا بفروشم و هرموقع مامان اومد باهم بریم
وقتی رفتم حدود 5 تا قطار فکر کنم مسافرارو پیاده کرد تو ایستگاه حقانی ،منم همینجور آروم بودم و هی از گل سرای مادرم میگرفتن و چند باری اومدن به نقاشیام نگاه کردن و چون قیمت هاشونو نوشته بودم دیگه نمیپرسیدن و میرفتن
تا اینکه یهویی دو نفر زن و شوهر گردنبند گرفتن و پشت سرش یه گوشواره خریدن
همین که داشتم جواب میدادم به مشتری ، حفاظت مترو اومد گفت برو و من جمع کردم و منتظر موندم تا مادرم بیاد
الان میفهمم که استاد عباس منش میگفت خدا به باورای تو هست که پاسخ میده یعنی چی
من باور داشتم که تو شلوغی مترو فروش میره و خدا مشتری میشه برام ، اما باور نداشتم به اینکه تو قسمت خلوت بازار خدا مشتری میشه
و این سبب میشد که فروش نداشته باشم
و البته باورای محدود دیگه هم دارم برای نقاشیام که باید قوی بشن
وقتی با مادرم رفتیم ،توی قطار دوتا گل سر مادرم رو خریدن و باهم رفتیم خونه فامیلمون
وقتی رسیدیم بر خلاف تصورمون مهمون داشتن و ما با کلی وسیله به دست رفتیم
وقتی ناهار خوردیم و بعد از ظهر داشتیم صحبت میکردیم دو سه بار تصویر فروش کارامو قشنگ دیدم و حتی به خنده ،به پسر عموم گفتم ،ببین الان این تصورو کردم
که وسایلامو آوردم و میگم اینا کارای من هستن ،هرکدومو بخواین بخرین ،کارتخوان هم موجوده و گفتم و دوتایی خندیدیم
بعد به عموم گفتم و بازم خندیدیم
انقدر واضح داشتم میدیدم که دارم کارت میکشم که انگار رخ داده بود
جدیدا وقتی تصور میکنم انقدر واضح میتونم تصور کنم که جدیدا از وقتی تمرین ستاره قطبیم رو انجام میدم ،تجسمم قوی تر شده
وقتی گفتم و گذشت ،به پسر عموم گفتم بیا من و تو یه گوشه بشینیم ،من کاغذ آوردم ،بیا مدل من بشو و من چهره تو طراحی کنم ،که سریع گفت باشه و رفتیم تا طراحی کنم
حالت کلی صورتشو که کشیدم گفت نمیخواد دیگه بکشی و گل یا پوچ بازی کردیم
و باقی مهمونا و صاحب خونه داشتن صحبت میکردن
نمیدونم که چی شد یهویی دیدم گل سرا دست مهمونشونه و گفت بیار بقیه وسایلاتم ببینیم
به طرز شگفت انگیزی بدون اینکه من چیزی بگم خودشون خرید کردن و از انارای من 450 فروش رفت و با کارتخوان کارت کشیدم
امروز کلا با فروشم تو مترو 650 فروش داشتم
وقتی شب برگشتیم و عموم مارو رسوند خونه ، داداشم گفت یکی از انارایی که با صدف درست کردی رو بده ببرم برای همکارم که صدفارو بهت داده که هدیه بشه و تشکر بابت صدفا
یهویی دیدم مادرم گفت طیبه دو تا هم انار بده که بشه سه تا و پولشو میدم
و بعد با خنده گفتم براش آینه هم میخری
گفت باشه و من میخوام از بیرون کادو بخرمچه بهتر که از تو بخرم
و یک میلیون ازم خرید کرد
خیلی خوشحال بودم نقاشیام داره کم کم فروش میره با قیمتای جدید
میدونم که اگر تابلوی برگ و گردنبند طلا رو با برگ درخت درست کنم و برم به طلا فروشیا صد در صد نتیجه میاد
چون ایده شو خدا بهم داده که دارم قدم هاشو برمیدارم
امروز من یه درسی هم گرفتم
من از صبح به فکر این بودم که میخوام یاد بگیرم و دیگه تقلایی برای فروش کارام نداشتم که کلا 1 میلیون و 650 فروش داشتم
این فروشای من اولین فروشام برای تکاملم برای نقاشیه
و مینویسم تا به یاد بیارم این روزهارو که از کجا و چگونه شروع کردم
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم که به من این همه نعمت و فراوانی عطا کردی در این روز زیبا
و کلی درس یادم دادی
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام به استادم وهمه دوستان عزیز
بنده یک مدته مدیریت زندگیموسپردم دست خدا فقط بخدا چشم میگم وبه الهاماتش عمل میکنم دیشب بمن الهام کردبرو این فایل جدید روببین استادت برات درست کرده گوش کن خیلی نکته های جالبی رو استاد ازقران توضیح دادین که بنده باتمام تلاشم ازبچگی وتا الان که 40سالمه سعی کردم در راه درستش باشم درباره حسادت ومقایسه خودمون بابقیه و درباره خودبرتربینی وسرزنش خودمون وخدا وناشکری توضیح دادین همشو خداروشکر انجام ندادم دراین 40سال فقط یه جاهایی درزندگیم بدلیل عرت نفس ضعیف اطرافیان ازمن سواستفاده کردن و منم گاهی غیبت وقضاوت کردم گفتم منکه با کفش اونا راه نرفتم قضاوت رو قطعش کردم وازخدا هدایت مسیر درست خواستم .خداهمیشه بمن الهام میکنه روند زندگیت ازبچگی تا الان مثل پیامبرهات وحضزت مریم ومادرحضرت موسی هست .
من بچه اول خانواده هستم پدرم مثل حضرت یعقوب که به حضرت یوسف علاقه داشت پدرم ازبچگی منوبیشتر از4تا بچه دوست داشت خیلی بمن میرسید ازدوران کودکی من عکس میگرفتن منو مدرسه غیرانتفاعی میفرستادن منو کلاس ارایشگری فرستادن بجای دانشگاه که به رشته مورد علاقم برسم پدرم یواشکی خواستگارای منو رد میکرد که همیشه پیش خودش باشم ومن شده بودم بی خواستگار .ازلحاظ زیبایی خودمومثل حضرت یوسف زیبا میدونم بچمم زیبایی خاصی داره ولی همیشه میگم خدایاشکرت منو ازلحاظ زیبایی کمتر ازبقیه نیافریدی
یا مثل مربم مقدس خدابمن بچه داد چون بهش گفتم خدایا من هیچی ازمریم مقدس کم ندارم باید بمن بچه سالم زیبا بدی والان بچه دارم
بمن الهام کرد زندگیت شده مثل حضرت ابراهیم نترس وازهمسرت جدابشو خودم ساپورتت میکنم تو وبچتو . حضرت ابراهیم رفت با زن وبچش دربیابان خودم همایتش کردم توهم نترس فقط به هدایتهای من گوش کن ادامه بده تا به اهدافت برسی
زندگیم شده مثل زندگی حضرت موسی من زود عصبانی میشم ونیاز به یک پشت گرمی دارم که خدا برام بفرسته تا بتونم ازهمسرم طلاق اسان بگیرم چون خیلی بمن الهام شده صفرتاصدشو بسپربخدا ودوباره بافردی متوکل ثروتمند مهربان سالم خوشتیپ با اصالت صادق فروتن ازدواج کنم وکسب وکارخودمو راه بندازم وباهمسرم وبچم درنازونعمت زندگی کنیم همزمان منم پیشرفت شغلی داشته باشم وبرای خودم ثروت بسازم .
زندگیم شده مثل امام حسین چون بچه چندماهش شهید شد منم بچم پسربود سقط شد
همیشه این مثال برای خودم میزنم میگم درخت هرچه پربارتر افتاده تر همیشه خداروشکرمیکنم بدلیل زیباییم هوشم استعدادم عشق خانوادم وفامیلم که منوبیشترا زبقیه دوستدارن همیشه بخودم میگم مغرورنشی ها ایناروخدابهت داده مبادا دل کسی بشکنه همیشه زبانم برای نوازش حرف زده دستم برای نوازش بلندشده عاشقی کردنوبلدم چون خدایک قلب خیلی مهربان بمن داده عاشق صداقتمم عاشق دل پاکمم عاشق خودمم چون همیشه زندگیهای مدرنتر ازخودمو تحسین میکنم ومیدونم خدا بهترشو بعدا بمن میده مطمینم هیچوقت یادم نمیادحسادت کرده باشم یامقایسه کرده باشم یا بخدابگم تقصیرتوهست دوتا ایراد دارم یکیش قضاوت دیگران یکیش بی ارادگی درلاغری البته قبلا 15کیلولاغرکردم مثل موشک الان دوباره تاعید باید25کیلووزن کم کنم با روش استاد وپشتش عزت نفسم ضعیف شده اهرم رنج لذتش رو درست کردم تاعید روی خودم کارکنم برطرف کنم که چرخ زندگیم روانتربشه و شخصیتم قویتربشه
موقعی که بچه دارشدم درک کردم خداچقدرحواسش به تحسینهای من هست من قبلا بچه کوچولو هاروتحسین میکردم الان بچه خودم مثل اون بچه ها شیرین زیبا بامزه زیبا سالم صالح هست وخیلی خداروهروزشکرمیکنم یک رابطه عاطفی زیبا میبینم تحسین میکنم مطمینم خدابهترشوبمن میده
ثروت یه جامیبینم تحسین میکنم میگم خدابهترشوبمن میده
طلاق اسان میبینم تحسین میکنم میگم خدابهترشوبمن میده
میگم چون فرشته ها بمن سجده کردن وباارزشم
میگم چون روح خدا درمن دمیده شده وباارزشم
میگم خدا زمین واسمان رام من کرده من باارزشم
میگم من جانشین خدا روی زمینم من با ارزشم
ادمای سواستفاده گرد حسود و دروغگو ودزد وبی ادب و….قضاوت نمیکنم میگم من که باکفش اونا راه نرفتم ازشون دوری میکنم فاصله میگیرم همین .
ازصبح تاشب خواسته هاموتجسم میکنم با ااحساس خوب ورهایی معجزات کوچولو فعلا هروز داره درزندگیم میوفته
دیروز رفتیم بابچم وهمسرم وخانوادم ویلایی عمم عمه بمن میگه تو اینهمه برادر زاده که دارم تویک چیز دیگه هستی همشون میدونن من توروخیلی بیشتر دوستدارم همیشه بخودم وهمه اینومیگه بابامم توعمل نشون میداد منوبیشترازهمه دوستداره من هیچوقت مثل حضرت یوسف مغرور نشدم میگم خدایاشکرت نمیدونم چراهمه عاشق منوبچمن
دیرومامانم میگه مثل حضرت یوسف عاقبت بخیر میشی خوشبخت میشی خواهر وداداشتم بعدا حتی بهشون کمک میکنی نه بخاطر دلسوزی و…
بدلیل اینکه ثروت و نعمت بیشتری خدابخودت بده اصلا به مامانم نکفتم تودلم احساس میکنم خیلی زندگیم شبیه حضرت یوسف، نشانه بود که مامانم گفت اونجاهم گفتم خدایاشکرت وکلی حس خوب دارم .
استاد ممنونم بابت فایلتون که اگاهیهارو باجزییات بیشتر وتخصصی تر بمن یاداوری کردین
منتظر فایلهای جدیدتون هستم خوشحالم دراین مسیرالهی خدا منو اورده وشماروبمن معرفی کرده خدایاشکرت
به نام یگانه کانون و منبع و سرچشمه قدرت، انگیزه، قوت، استقامت، شجاعت، نعمت و فضل و مرحمت؛ الله تبارک و تعالی،
سلام و ادب خدمت استاد بزرگوارم و خانم شایسته عزیز و همه دوستان هم فرکانسی
این فایل حاوی نکات بسیار خوبی بود و من از شما استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم، واقعاً هم ما بایستی در برابر خداوند سرشار از خضوع و خشوع و تواضع باشیم، من بارها ب خداوند عرض کردم که خداوندا من در محضر شماهیچی نمیدونم و هیچی هم ندارم و هیچی نیستم، سرشارم از عجز و نیاز و حقارت در پیشگاه شما و اما شما ای خدا که مولای من و صاحب اختیار من و مالک و صاحب و همه کاره و رئیس و فرمانفرمای من هستید علیم مطلق هستید غنی مطلق هستیدو وهاب هستید و رزاق و دارایی و ثروت و توانگری عین ذات شما هست،
حقیقتاً تکبر و اعتراض و حسادت و غرغر و تسلیم نبودن ما رو با شیطان همفرکانس میکنه، یکی از فوتبالیستها به نام فرانک ریبری بارها به انتخاب مسی به عنوان بهترین بازیکن اعتراض کرد و آهسته آهسته جایگاه خودش هم از دست داد و سیر قهقرایی رو در پیش گرفت، ما بایستی از خوشحالی دیگران از موفقیت دیگران از ارتقا و درخشش و پیشرفت دیگران انقدر خوشحال بشیم و تو دلمون بشکن باشه که انگار اون موفقیت ما کسب کردیم، غرغر و اعتراض نکنیم، بسیار خوش قلب و خوش نیت باشیم، از تکبر و حقارت هر دو کاملاً به دور باشیم، ما اگر به خداوند متصل هستیم اگر سرسپرده پروردگارمون هستیم سرشاریم از احساس عزت نفس و ارزشمندی، احساس توانمندی احساس لیاقت و شایستگی و اگر متصل نباشیم درون ما پر میشه از نفسانیات و وسوسههای شیطان باید از صبح که از خواب بیدار میشیم نیت مون این باشه که به صورت لیزری تمرکز کنیم به روی زیباییها خوبیها حتی کوچیک کوچیک و این یعنی ارسال فرکانس لیاقت و قدرشناسی و این بسیار مهمه، ایمان یعنی من خیالم راحته مطمئنم که پروردگارم بسیار مهربان بسیار کاردان کارساز و بنده نواز هستند، سپاسگزار او هستم بابت تک تک نعمات و در همه حال قدردان او هستم زیرا از کانون خیر جز خیر و خوبی صادر نمیشود، در دو سوره قرآن کریم از حضرت ایوب و حضرت سلیمان علیهم السلام با عنوان نعم العبد یاد شده یعنی خداوند فرموده در مورد این پیامبر که چه بنده خوبی در مورد هر دو فرموده چه بنده خوبی،،، نعم العبد،،، در حالی که حضرت سلیمان در اوج توانگری و ثروت و مکنت است و حضرت ایوب در حالتی بسیار فقیرانه اما از هر دو پیامبر تمجید شده در قرآن، زیرا که بنده با ایمان در همه حال به خدای خودش تکیه کرده اعتماد داره و میدونه هر حالی و هر شرایطی به خیر و صلاح اوست، استاد جان در ادامه سورهای که خداوند با شیطان مکالمه میکنه به شیطان میگه تو از مهلت داده شدگانی، پس اینو بدونیم که در سیستم جهان مهلت دادن به قطب مخالف به خیر و صلاح ماست ما از جریانهای مخالف نبایستی ناراحت و اندوهگین و دلتنگ باشیم بایستی بدونیم هر فکری هر شرایطی هر نظامی با وجود تنوع و اختلاف های بعضاً 180 درجه به خیر و صلاح جهان هست بایستی از خداوند دموکراسی رو یاد بگیریم در قرآن همه صحبت میکنند شیطان صحبت میکنه نمرود صحبت میکنه فرعون صحبت میکنه قارون صحبت میکنه آزادی بیان نکتهای هست که در قرآن بارها و بارها به اون تصریح شده ما بایستی با تمام وجود از تعصب به دور باشیم و به افکار حتی بعضاً متفاوت با فکر خودمون اجازه بروز و ظهور بدیم زیرا که این به خیر و صلاح جهان هست و مانند شیطان نباشیم که نژادپرستی و تعصب رو پایه گذاری کرد بایستی به معنای واقعی به دموکراسی معتقد باشیم و این خیلی خیلی مهمه
در پایان از شما ممنونم که دست هدایت خداوند هستید زیباییها رو با ما به اشتراک میگذارید فایلهای عالی و با کیفیت رو در این سایت بینظیر اپلود میکنید و ما گاهی بعضی فایلهارو چندین و چند بار گوش میدیم و هر بار نکات تازهای یاد میگیریم،
من مراتب قدردانی و سپاس خودم را از شما و خانم شایسته عزیز و گرامی به عمل میارم و در راس همه چیز و همه کس از خدای خودم به عنوان سرچشمه خیر و خوبی و نعمت و موهبت بینهایت سپاسگزارم و قدردان صاحب و مالک مطلق کل کیهان الله سبحانه و تعالی هستم،
همه شما رو به خدای بزرگ میسپارم و حیات طیبه در دنیا و آخرت و آسان شدن برای آسانی ها و اتصال پیوسته به منبع و منشأ مطلق خوبی از یگانه نازنین ارباب عالمیان میطلبم، خداوند یار و نگهدار همه شما
چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم
بنام خداوند وهابی که از فضل و. کرمش به من می بخشاید
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
اون بهترین حفاظت کننده است.
درود مجدد خدمت دوستان عزیزم
قسمت چهارم و ادامه ی کامنت قبلیم
از 40 دقیقه به بعد…
چون این فایل استاد خیلی خیلی ارزشمند هست سعی کردم آگاهی های این فایل را برای خودم تقسیم بندی کنم و هر دفعه یک بخششو بنویسم
خدایااا شکرت که من را به هر آنچه که برایم مناسبتر هست آگاهم میکنی و هر آنچه که دارم از آن توست
استاد در این قسمت در مورد طرز تفکر مقایسه کردن توضیح مفصلی را در جنبه های مثبت و منفی توضیح دادند
اگر از جنبه ی منفی نگاه کنیم باعث حسادت و حسرت و خود کم بینی و بی ارزشی و کمبود عزت نفس و خشم و کینه تهمت و قضاوت و بدبینی و اعمال و رفتار نامناسب و غیره میشه
اولین حسادت در تاریخ طول بشر در مورد هابیل و قابیل بوده که باعث قتل شده
احساس حسادت خیلی خیلی مخربه و خانمانسوز هستش باعث میشه انسان دست به کارهای وحشتناکی بزنه
بجای اینکه به زندگی دیگران سرک بکشیم و ذهن مون رو مسموم کنیم سعی کنیم کنترل ذهن داشته باشیم و در زندگی هیچکس تجسس و کنجکاوی نکنیم
بقول قرآن لا تجسس
و تمرکز به نکات منفی یعنی احساس نامناسب و نا آرامی و آرامش نداشتن….
در واقع تمرکز به نکات منفی یعنی احساس بد = اتفاقات و نتایج بد
مقایسه کردن باعث میشه بجای اینکه خودمون را بالا بکشیم سعی میکنیم دیگران را بکشیم پایین تا هم سطح خودمون کنیم
دقیقا من این موضوع را بارها از طرف بعضی اشخاص دیدم که با تخریب دیگران و کوچیک کردن و مسخره کردنشون خواستن دیگران را هم سطح خودشون کنند و بکشند پایین و بی ارزش کنند
این که ببینیم دیگران دارن چیکار میکنند و یا چطوری به آن بالا بالاها رسیدن سعی کنیم سرمون توی کار خودمون باشه تا بتونیم الهامات و ایده هایی را دریافت کنیم تا مسیر مون مشخص و شفاف بشه و در ادامه با توجه به قانون تکامل به رشد و پیشرفت خودمون تمرکز داشته باشیم
و یا با دیدن رشد و پیشرفت دیگران در تمام جنبه های زندگیمون سعی کنیم تحسین شون کنیم و این باور را در خودمون ایجاد کنیم که اگر آن شخص مثلا در روابط و یا در تحصیل و یا در شغل و بیزینس و یا مسایل مالی و غیره موفق شده بخودمون نهیب بزنیم و بگوییم . موفقیت آنان ثابت میکنن پس برای منم امکان پذیر هست اگر اون توانسته منم میتوانم داشته باشم و آن را الگو قرار بدیم و نشانه ای از طرف خداوند بدانیم
باور به اینکه به اندازه ای که من روی خودم کار میکنم در زمان درست و مناسب و در مکان درست و مناسب در مسیر رسیدن به خواسته ها و اهدافم جهان من رو حمایت و هدایت خواهد کرد و از مسیر زندگیمون لذت ببریم و به احساس خوب برسیم تا آرامش بیشتری را داشته باشیم ..
و همیشه قانون را بخودم یادآوری کنم که
احساس خوب =اتفاقات و نتایج خوب را با توجه به کنترل ذهن برای خودمون رقم بزنیم
وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا ۖ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ ۚ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا( آیه 32 سوره نسا)
و نعمت ها و مال و ثروتی که خدا به سبب آن برخی از شما را بر برخی برتری داده آرزو مکنید [که آرزویش مایه حسد و فساد است.
استاد در این قسمت توضیح دادن اینکه..
هر کسی از یک مسیری مشخص بر اساس باورها و تمرکزش طی کرده و آن چیزی که ارسال کرده به خواسته اش رسیده و نتایج حاصل شده . یعنی هر چیزی را که بدست آوردیم و داریم زندگیش میکنیم بواسطه ی افکارمون و باورها مون بدست آوردیم و خلق کردیم …. کسانی که به داشته های دیگران چشم میدوزند و حسرت دیگران را می خورند و آرزوی زندگی دیگران را میکنند فکر نکنند که همینطوری بدست آورده بلکه یک مسیری را طی کرده و قدم هایی برداشته و یا یک باورهایی داشته و ایمان هایی داشته تا توانسته به اون دستاوردها و نتایج برسه..
خداوند در ادامه میفرمایید . تو هم از خداوند بخواه و درخواست کن که از فضل و کرمش به تو هم بدهد
مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا
این تفاوت ها و برتری ها لازمه زندگی دنیا و بر اساس محاسبات حکیمانه است، اما در عین حال] برای مردان از آنچه کسب کرده اند بهره ای است، و برای زنان هم از آنچه کسب کرده اند بهره ای است. و [با کمک تقوا و عمل صالح] از بخشش خدا بخواهید، یقیناً خدا همواره به همه چیز داناست
بقول استاد عزیزمون هرکسی در هر کجایی که هست در جای درستش هست
یعنی این باور بهمون کمک میکنه که نـــــــه حسرت دیگران را بخوریم و حسادت بورزیم و تهمت ناروا به کسی بزنیم و نــــــــــــه دلسوزی بیجا برای کسی بکنیم
تهمت زدن و مقایسه کردن باعث میشه جلوی رشد و پیشرفت مون گرفته بشه
تهمت زدن هم سبب انحرافات و خطا ها و اشتباهات زیادی میشه چون فکر میکنه که اگر کسی به جایی و یا پست و مقامی رسیده و یا به پول و ثروتی رسیده حتما دزد بوده و یا قاچاقچی بوده که به چنین ثروتی رسیده و بعدش نتیجه میگیره که پس منم برم دزدی کنم تا به ثروت و یا دارایی برسم و یا اینکه تنها راه رسیدن به ثروت گنج پیدا کردنه و یا از مسیرهای نادرست هست یعنی در ضمیر ناخودآگاهت قدرت را به عوامل بیرونی میدی و این شرکه … و فرکانس کمبود و فقر و فقارت را ارسال میکنی
جملات طلایی استاد را باید با طلا نوشت .. واقعا هر کسی در هر کجایی که هست دقیقا نقطه ی درستش ایستاده و این نشانه ی عدل و عدالت خداوند است چه آن کسی که در قصر طلایی زندگی میکند و چه آن کسی که در قعر جهنم زندگی میکنه و چه منی که الان در این نقطه هستم !!
البته من در بهترین نقطه هستم در این سایت بهشتی در این آگاهی های الهی و با دوستان گوهربار بهشتی و با استادان بینظیر موحد و توحیدی!!
خب دوستان عزیز فعلا تا همینجای فایل رو نوشتم چون خیلی طولانی میشه
میرم ادامه ی این فایل را ببینم و نکته برداری کنم و دوباره یک کامنت دیگری را در ادامه ی این مبحث بنویسم
این که چگونه میتوانیم زاویه ی دیدگاه مان را در برابر رشک و حسد دیگران تغییر دهیم تا به احساس خوب بهتری برسیم
ادامه بعدی در قسمت بعدی کامنتم می نویسم….
خدایاا شکرت سپاسگزارم ازین که منو هدایت کرده ای به گفتن آنچییزی که برای آگاهتر شدنم مناسبه و از اینکه لحظه به لحظه در مدار هدایت های الهی تو هستم ممنون و سپاسگذارم
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ*
و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
سلام به استاد خوبم وشاگرد اول کلاس مریم بانوی عزیز و به همه ی هم مکتبیهای عزیزم
استاد ممنونم بابت این فایل سرتاسر آگاهی
اما استاد دو تا سوال برای من بوجود اومد
یکی اینکه مگه شما نمیگین یعنی کلا خدا هم میگه همه چی بر اساس تکامل بوجود اومده طی سالیان سال تا الان این موجودات وجود دارن خوب ما انسانها هم جزو همون قانون هستیم یعنی بر اساس تکامل بوجود اومدیم پس چرا خداوند میگه تبارک الله احسن الخالقین؟؟؟
ودوم اینکه شعار شما این هست که
دنیا باید گسترش پیدا کنه و همه چی یاید رو به بهتر شدن و بزرگتر شدن وقشنگتر شدن بکنه
و همیشه میگین هدف از آفرینش گسترش دنیای مادی هست
حالا چرا با کار ایلان ماسک مخالفید مگه اون در حال گسترش دنیای مادی نیست
مگه این کارش باعث ایجاد میلیاردها دلار و ثروت نمیشه ؟؟
ممنون که منو راهنمایی میکنید؟؟
واقعا این دو سوال ذهنم رو درگیر کرده
سلام و عرض ادب ..خدمت استاد عزیزم و بچه های سایت
پاسخی میگم بابت سوال دومتون ..چون احساس میکنم قبلا جواب این سوال رو از استاد شنیدم
اساس مخالفت استاد بر میگرده به باور کمبود افرادی مثل ایلان ماسک ها و استیو هاوکینگ ها ..
این افراد بر این باورند که منابع در کره ی زمین در حال اتمام هست ..و ما انسان ها تا چند صد سال آینده بروی زمین چیزی برای خوردن نداریم ..نمونه ی این باور رو میتونیم در فیلم اینترستلار اثر مشهور کریستوفر نولان ببینیم ..
اصولا مبنای آموزشی استاد بر پایه ی باور فراوانی هست ..و این که منابع هروز داره بیشتر و بیشتر میشه ..فرصت ها هروز بیشتر و بیشتر میشه ..
استاد در فایل رایگان (کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ گفته باشد ) به خوبی توضیح دادن
اینکه برخی افراد دنبال یه چیزی بیرون از زمین هستن و فکر میکنن این منابع تموم میشه ..به نظرم فکر اشتباهیه..سالها مردم استرس اتمام زغال سنگ رو داشتن ..که به نفت رسیدن ..الانم استرس اتمام نفت رو دارن ..که به اورانیوم رسیدن ..من احساس میکنم بعد از اورانیوم قطعا یک انرژی بهتر هست ..
شاید باید کم کم به فکر جدی گرفتن حرف های نیکولا تسلا باشن ..
بگذریم …
اما استاد قطعا به خاطر اساس باور کمبود هست (برای زندگی در کره ی جدید)
که با ماسک مخالفتی داره ..
وگرنه استاد همیشه افراد موفق و ثروتمند رو تحسین کرده
امیدوارم کمکی کرده باشم
موفق باشید
سلام
ممنونم بابت انرژی و زمان و احترامی که به من گذاشتید و جواب سوال من رو دادید
درسته استاد منظورشون از زدن این مثال این نشان دادن باورهای کمبود واشتباه بود
من ازتون ممنونم که کمک کردید تا فرق بین باور اشتباه کمبود و گسترش جهان رو متوجه بشم
خدارو شکر میکنم که اینجا پر از آدمهای خوب عالی مهربون هست که بدون منت و مشتاقانه درک خوب وصحیحشون رو از دانشی که بدست آوردن به اشتراک میزارن
واقعا درست گفتن که زکات علم ودانش نشر وگسترش اون هست
ممنونم از استاد بابت فایل بینظیرشون
سلام دوست عزیزم،اگه به تکامل انسان نصبت به تمام موجودات جهان نگاه کنی میبینی که فقط انسان بود که هر روز و هر روز در حال تکامل بیشتر هست نصبت به تمام موجودات،بقول استاد زنبور هزاران سال هست که فقط به همین یه شکل خونه میسازه،ولی انسان چی،،،،,؟و همچنین استاد در مورد ایلان ماسک میگه که ،ما هنوز که هنوزه به تمام معادن کره زمین دست پیدا نکردیم پس یعنی هنوز به تکامل نرسیدیم و اگه بخوایم به مریخ بریم،درصد حیلی بالای داره که باشکست رو برو میشیم،امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم
سلام
ممنونم جناب سرابی بابت زمان و انرژی که گذاشتین
بابت پاسخ عالیتون ممنونم چند بار خوندنش وبهش فکر کردم با اینکه کوتاه بود اما کلی باید تجزیه تحلیلش کنم و به نکته های خوبش برسم
شما درست میگید من از یک بعد به این موضوع نگاه کردم در حالی که حرفهای استاد چند بعدین و باید عمیق بهشون فکر کرد
بازم ازتون ممنونم
درپناه الله یکتا شاد و پرسود وشکر گذار باشید