پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 10 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 10
    181MB
    22 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 10
    21MB
    22 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

425 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمدحسين گفته:
    مدت عضویت: 2624 روز

    سلام به استاد عزیزم وتمامی دوستان عزیز

    تاحالا کسی اتتقاد نکرده درمورد شخصیت خاصی از من بجز اون اوایل که آگاه نبودم از قانون توضیح میدادم اونم به خانواده و خودمم درست عمل نمیکردم میگفتن خودت لالایی بلدی چرا خوابت نمی‌بره ولی ماه هاست که بلطف خدا در مورد هیچ چیزی تلاشمو میکنم بحث نکنم در مورد موضوعاتی اختلاف نظر دارم حتی سیع میکنم بحث نکنم از لحاظ نشتی انرژی خیلی شرایطم بهتر شده ولی درمورد اعتقاداتم ایراد میگیرن اونم خانواده چون خیلی مذهبی هستن وگرنه این صحبتی هستش که مادرم بارها گفته اخلاقت خیلی خوبه همه چیت خیلی خوبه ولی فلان موضوع مادرم درست کن عمل بهش این صحبت‌ها که اوایل میومدم توضیح میدادم که شما اشتباه میکنید این روشش نیست ولی بازم میگم که مدتها که نخواستم توضیح بدم قانع کنم کسیو و خیلی خیلی کم برخورد کردم از این طور موضوعات ناخواسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    نسرین نجفی گفته:
    مدت عضویت: 1281 روز

    بنام خداوند روزی دهنده و هدایتگر

    سلام استاد عباس منش عزیزو خانم شایسته همیشه خندان

    در مورد سوال تکرار شونده این فایل که چه بازخوردهای تکرار شونده ای رو از دیگران در مورد خودمون می‌شنویم

    اتفاقا چند روزه فکرم مشغول این بود که من چند مورد بازخورد دارم حتما باورهایی داشتم که داره تکرار شونده میشه

    مثلا چند ماه پیش با خواهر شوهرم به اتفاق هم رفتیم مهمونی با ماشین من و در راه یه تصادف کوچیک اتقاق افتاد و من چون خودم و مقصر نمیدونستم گازش و گرفتم و رفتم و خلاصه چون عجله داشتم برسیم به مهمونی با سرعت تمام رانندگی کردم و خواهر شوهر گرامی هم کلی از تند رفتن من ترسیده بود طوری که وقتی رسیدیم مهمونی داستان تصادف و با سرعت رفتن من شد نقل مجلس و دیگه حالا بیا جمعش کن هر کس یه چیزی میگفت مادرشوهر از یه طرف جاریها ازیه طرف که بله کاشف دراومد من کلا خیلی سرعت میرم و کلا خیلی بد رانندگی میکنم در صورتیکه اصلا خودم اینو قبول ندارم و سرعت میرم ولی کنترل شده و از رانندگیم لذت میبرم و همیشه به رانندگی خودم افتخار میکنم واین داستان و داستان‌های مشابه اش باعث شد هر دفعه بحث رانندگی پیش بیاد من راننده بده باشم و همش انتقاد کنن که بله نسرین رانندگی چطور و فلا و بهمان

    واز اونجایی که من خودم و قبول دارم زیر بار نمی‌رفتم و ناراحت میشدم

    حالا با توجه با آگاهی‌های دوره کشف قوانین و الگوهای تکرار شونده این مورد داره منو از مسیر دور میکنه و میدونم یه سری فرکانس و با باور قوی فرستادم که نتیجه اش شده این انتقادها و کم کم داره باورم میشه که من رانندگیم خوب نیست از قضا هر بارم که خانواده همسرم با من هستن و من رانندگی میکنم یه اتفاق کوچیک تو رانندگی میوفته که این بد روندن منو تایید میکنه حتی همسرم داره اینو میگه حالا یا واقعا من دارم بد رانندگی میکنم که از نظرخودم خوبه یا باور و فرکانسم این و میگه خودمم به خودم شک کردم و داره عزت نفسم میاد پایین

    یه مورد دیگه همسرم همیشه میگه تو بی نظمی شلخته ای و به دخترمم میگه (دخترم 6سالشه) با تیکه انداختن به من که تو هم به مامانت رفتی و شلخته ای و بی نظمی و کلی بحث و جدل که من قبول نمیکنم چون خودشم خیلی با نظم نیست و علاوه بر اینکه من همیشه خونه رو تمیز میکن و همه چی و سر جاش گذاشتم دقیقا همون چیزی که همسرم میخواد تو خونه گم‌میشه و من دوباره متهم میشم به بی نظمی الان که فکر میکنم چند بارم مادر شوهرم این حرف و غیر مستقیم به خودم و اطرافیانم گفته

    باز من این انتقاد قبول ندارم در مورد خودم

    و کلا نمیدونم چکار باید بکنم و چه باوری بسازم که این بازخوردها تبدیل بشن به نقاط قوت من از سوی دیگران استاد و دوستان عزیز لطفا اگر راهکاری دارید برای تغییر باورها در این موارد راهنمایی کنید که آیا من باید بیشتر تو رانندگی و نظم خونه و کارام دقت کنم یعنی این انتقاد و بپذیرم واین درصورتیکه من این بازخوردها رو در مورد خودم درست نمیدونم یا باید باور درستی بسازم و کدنویسی شو انجام بدم

    یه موضوع دیگه وقتی استاد تو دوره میگه کدنویسی اونطور که میخوایی عمل نمیکنه باید بری باورهاتو درست کنی من دقیقا نمیدونم چکار باید بکنم

    به نظر خودم فکر میکنم باید اینطوری عمل کنم که

    مثلا من قراره یه قرار داد بزرگ و تو مناقصه برنده بشم و بیمه اشو صادر کنم و کدش و مینویسم که دوست دارم با شرایطی که دارم و فارغ از اینکه شرکت‌های دیگه چه شرایط بهتر و قیمت مناسب‌تری دارن ولی من برنده مناقصه میشم و این اتفاق نمیوفته بنا به صحبت‌های استاد باید بیام باورشو بسازم خوب مشکل اینجاست چطور اینکارو بکنم چه باوری بسازم که تو مناقصه بعدی برنده بشم کجای کارم ایراد داره و چه باور غلطی و کد زدم

    یکی دیگه از الگوهای تکرار شونده اینکه من خودم خیلی تو گروه‌های واتساپ و تلگرام فامیلی فعال نیستم این بازخورد دارم که من اهمییت نمیدم همیشه غایبم فعالیت نمیکنم. … که البته درسته چون نمیخوام از فضای منفی اون گروه ضربه بخورم و فرکانسم منفی بشه و یه مشکل که فکر میکنم بر میگرده به عزت نفس میخوام تو گروه هاشون باشم چون اگر گروه ترک کنم احساس میکنم هم اعضای گروه ناراحت میشن و من و قصاوت میکنن هم یه مقدار خودم دوست دارم کم و بیش باهاشون باشم و یه جایی بینشون داشته باشم و با توجه به قانون میدونم که صد درصد باید از این گروه‌ها لفت بدم ولی عزت نفس ندارم که اینکارو انجام بدم

    استاد و دوستان خواهشا راهنمایی کنید

    الگوی بعدی اینکه من تو کارام خصوصا صدور بیمه دقت نمیکنم برای فامیلها و خواهرهای خودم بیمه که صادر میکنم از قضا مثلا پلاک ماشین یه رقمش اشتباه میشه یا تخفیفاتش یا رنگش و ….. و اینم هر وقت بحث میشه بازخورد دارم که من بیمه هارو اشتباه و بی دقت صادر میکنم که میبینم این اتفاق و اشتباه صادرشده بیمه ها برای اعضای خانواده ام کما بیش اتفاق افتاده ولی برای غریبها خیلی دقیق بوده و من به ندرت کلا اشتباه دارم تو کارم ولی این بازخورد با کنایه ها از سوی فایلها دارم و نمیدونم چطور باوری باید بسازم دوستانی که وقت باارزشتون و برای خوندن کامنت من گذاشتید لطفا شفاف وبا مثال زدن و جایگزین کردن باورها توضیح دهید که راهکار راحت و ساده و اساسی چیه باتشکر فراوان از استاد عزیزو دوستان عزیز و هم فرکانسم در این سایت بارزش درسهای زندگی

    در پناه الله مهربان شاد پیروز سربلند سعادتمند و ثروتمند در دنیا دنیا آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      نرگس رستمی گفته:
      مدت عضویت: 1284 روز

      سلام دوست خوبم نسرین جان

      بسیار سپاسگزارم از بابت کامنتت که اینقدر ساده و روان نوشته ای.

      چون در کامنتت راهنمایی برای مسیرت خواسته بودی من خواستم از مثال های از خودم راهنمایی برای شما و خودم باشم باشد که خداوند مرا در این مسیر همراهی کند.

      یک مثال از خودم :

      من شخصیتی به شدت آرام هستم و باز خوردی که بیشتر از دیگران میگرم هم آرام بودن بیش از حد من هست.

      در نظر بسیاری از افراد این ویژگی حسن و در نظر برخی افراد عیب محسوب می شود.

      یعنی من آرام و شمرده شمرده صحبت می کنم

      آرام و در مدت زمان زیاد حدود نیم ساعت غذا میخورم

      آرام لباس می‌پوشم

      آرام ظرف می شویم

      آرام غذا درست می کنم

      آرام کتاب می‌خوانم و نوشته ای می‌نویسم

      آرام………

      این در حالی هست که حداقل در شهری که من زندگی می کنم بهترین کوه نورد بهترین شخص در پیاده‌روی و بهترین شخص در بحث آموزش هستم.

      حال سوالی که مطرح می شود این است که با وجود بازخورد های فراوانی که من از این جنبه( آرام بودن ) از زندگی ام داشتم به تغییر من کمک می کند یا نه ؟

      پاسخ این است:

      درست است که من نسبت به بقیه زمان بیشتری برای برخی کارها می گذارم ولی اتفاقی که می افتاد این است که همیشه در زمان مناسب به قرار ملاقات هایم میرسم – هیچ وقت از کار کردن احساس خستگی نمی کنم – اکثر مواقع شاد و خوشحال هستم – هیچ وقت به خاطر سریع نبودم به مشکلی بر نخوردم – همیشه خانه ام تمیز و مرتب هست بدونه اینکه من زیاد کار کنم – آرام بودن من باعث می شود حداقل در جمعی که هستم فقط احساس آرامش بیشتر را تجربه کنم و …..

      پس من این اخلاق را در خودم دوست دارم چون به من کمک می کند، فارغ از این که بقیه چه بگویند.

      چون من با این جنبه از زندگی احساس خوبی دارم انتقاد یا تحسنین دیگران برایم اهمیت ندارد.

      و به نظرم عذت نفسی که با تعریف دیگران بالا رود و با انتقاد دیگران پایین بیاد عذت نفس نیست و هم مثال استاد هست که : وقتی کسی به یک استاد دانشگاه می گوید بی سواد ؛ استاد دانشگاه هیچ واکنشی نشان نمی دهد چون سواد در نظر استاد برای خود او ثابت شده؛ نیازی ندارد به دیگران ثابت کند که او سواد دارد یا نه.

      من دو هفته پیش دوباره با این انتقاد که « نرگس تو خیلی آرام کار می کنی » از طرف خواهرم روبرو شدم ؛ با یک لبخند زیبا از ایشان پرسیدم:

      خواهر جان مگر شما با این سرعت بالایی که تاکنون داری چه کارهایی انجام داده ای که من نتوانستم ؟

      خواهرم با این سوال به فکر فرو رفت.

      در حالی که خواهرم ازدواج نکرده و فقط کارهای خودش را انجام میدهد ولی من 11 سال هست ازدواج کردم دو فرزند دارم و همیشه همسرم بابت آرامش زیاد من از من تشکر می کند.

      عذت نفس من نه با تعریف های همسرم بالا و نه با انتقاد های دیگران پایین نمی آید.

      من کسانی را سوار ماشین ام می کنم که اخلاق سپاس گذاری داشته باشن.

      من با کسانی صحبت می کنم که احساس مرا خوب کنن.

      من در مهمانی هایی شرکت می کنم که حضور خداوند در آنجا باشد.

      مهمانی هایی که در آن ها تهمت – غیبت – قضاوت – مسخره کردن دیگران باشد یعنی خداوند در آن مهمانی حضور ندارد و جایی خدا آنجا نباشد عزیز ترین آدم های زندگی ام باشد من در آنجا نخواهم بود.

      در جمع ها خانوادگی و دوستان که از من دعوت می شود اول قبل از اینکه بروم از خودم سوال میپرسم:

      آیا حضور من در آن جمع باعث بالا رفتن انرژی من میشود؟

      آیا حضور من در آن جمع باعث شکرگذارتر بودن من میشود؟

      آیا حضور من در آن جمع باعث بالا رفتن آگاهی های من میشود؟

      آیا حضور من در آن جمع باعث بالا رفتن عزت نفس من می شود؟

      آیا حضور من در آن جمع به معنی فرار کردن من از تنهاییست؟

      آیا حضور من در آن جمع به معنی ترس از ترد شدگیست؟

      و خداوند است که با طرح چنین سوالاتی؛ با نشانه های که به من میدهد وارد عمل می شود و باعث انتخاب صحیح من از رفتن یا ماندن می شود.

      امیدوارم با خواندن این کامنت به سوالاتی که پرسیده بودید برسید.

      شاد و پیروز باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  3. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1874 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    خداروشکر که تونستم تا آخرین قسمت این فایل های ارزشمند رو ببینم و کامنت بنویسم و به یکسری الگوهای تکرار شونده و باورهای اشتباه و البته راهکارهای مناسب هدایت بشم و بعد از دیدن این فایل ها با خودم قرار گذاشتم که از تاریخ امروز یعنی یک دی ماه سال 1403 تا تاریخ یک فروردین 1404 به مدت 3 ماه تمرکزی روی خودم و تغییر باورها و الگوهای ذهنی تکرار شونده ام کار کنم و این تعهد رو در سایت هم مکتوب کردم که یادم باشه که من در پیشگاه خداوند و استاد عباس منش و دوستانم تعهد دادم تا بتونم متعهدانه تر این مسیر رو پیش برم و عکس پروفایل ام رو هم به تعهد تغییر دادم تا همیشه یادم باشه و جلوی چشمم باشه که من در یک تعهد سه ماهه برای تغییر ذهنیتم هستم انشالله در یکم فروردین 1404 به شرط حیات در همین فایل نتیجه رو اعلام خواهم کرد.

    امضا: آقای خاص

    »»»»»›»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    سوال این قسمت خیلی برام جالب بود چون وقتی به این سوال جواب دادم دیدم همون قضیه ذنب که در قرآن هم بارها اومده برای من هم در این فایل ها تکرار شده و حالا که جواب های خودم رو در این ده قسمت به سوالات میبینم متوجه یه خط داستانی جالب میشم و الان دیگه تعجب نمیکنم که چرا نتایجم اونقدر که می‌خوام رشد نکرده و ثابت و پایدار نشده و میبینم در تمام این ده قسمت جواب های من مثل حلقه های زنجیر بهم متصل هستند از خدای بزرگ سپاسگزارم که اون روز یعنی هفته گذشته که ازش درخواست کردم من رو به یاد این فایل ها انداخت و از استاد عزیزم هم بینهایت بابت این فایل های ارزشمند ممنونم حالا دیگه کار من خیلی راحت شده و خدا سمت خودش رو انجام داد استاد سمت خودش رو انجام داد حالا نوبت منه که با یک تعهد جانانه برای تغییر شخصیتم سمت خودم رو انجام بدم این گوی و این میدان الهی به امید خودت…

    »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    چه الگوهای تکرار شونده ای در بازخوردهایی که افراد از رفتار و عملکرد تان به شما می دهند، می توانید پیدا کنید؟؟

    آدم خوبی هستی اما خیلی بی نظم و بد قولی مثلامیگی ساعت 9 می‌رسی اما همیشه با تأخیر های طولانی می‌رسی.

    آدم خوبی هستی اما همیشه ساکتی توی خودتی بی انرژی هستی کسلی حال نداری

    آدم خوبی هستی اما به ظاهر خودت اهمیت نمیدی

    آدم خوبی هستی اما پایه نیستی و همیشه از جمع فراری هستی

    آدم خوبی هستی اما خیلی بی خیالی…

    آدم خوبی هستی اما خیلی خشک و نچسب و عبوس و درهمی

    احساس میکنم افراد خیلی من رو جدی نمیگیرن اونطور که می‌خوام به من احترام نمی‌گذارند مثلاً یه حرفی میزنم گوش نمیدن درخواستی که دارم انجام نمیدن.

    احساس میکنم به هرکسی برمیخورم میخواد به یک طریقی سرم رو کلاه بزاره و این قضاوت از پیش تعیین شده باعث یک رفتار نادرست در من میشه مثلاً وقتی ماشینم خراب میشه و میبرم تعمیرگاه فکر میکنم تعمیرکار میگه خوب این اون کسیه که باید ازش سواستفاده کنم و همیشه فکر میکنم یه جنس خراب رو با قیمت چندبرابر بهم می‌فروشن بعد هم پشت سر به ریشم قاه قاه میخندن به این دلیل همیشه قبل از رفتن به فروشگاه/تعمیرگاه/بانک و…با یه حالت گرفته و ناراحت و عصبی میرم طوری که خیلی برام اتفاق افتاده که همه بهم میگن:

    داداش خیلی توی خودتی یا خیلی عبوس و گرفته ای چی شده اتفاق بدی افتاده؟؟؟ این نوع بازخورد هم زیاد برام اتفاق افتاده حالا همین یک مورد باعث شده همه دوستان و نزدیکان الآنم و حتی همسرم همه بدون استثنا متفق القول میگن روز اولی که دیدیمت گفتیم یا خدا چه آدم نچسبی!!! بعد که الان چند ساله میشناسیمت میگیم تو چه فرشته ای هستی برخلاف ظاهرت!!! و همین موضوع باعث شده من در روابط عمومی ام خیلی خیلی ضعیف باشم و همین یه مورد خدا می‌دونه چقدر در کسب و کار بهم ضربه زده و چقدر موقعیت عالی رو از دست دادم …

    خدای من چقدر جااالب آره آره همینه به خدا همینه یافتم یافتم همینه جواب سوالم همینه…

    میدونی چندساله دنبال جواب این سوال هستم؟؟؟

    همیشه سوالم این بود خدایا من که اینقدر آدم خوب و باوجدان و مهربونی هستم اما چرا تا کسی یکی دوماه باهام زندگی نکنه نمیتونه پی به این خوب بودن و مهربون بودن و باوجدان بودن من ببره؟؟؟

    یعنی همه در نگاه اول فکر میکنن من یک آدم به درد نخور و نچسب و جلادی هستم اما وقتی یکی و دوماه باهام ارتباط دارن همه بدون استثنا میگن تو یک فرشته ای هستی که اشتباهی اومدی روی زمین و همه بلا استثنا نوتیس میکنن که ما روز اول دیدیمت گفتیم یا خدا این معلومه از اون آدمای نچسب از خودمتشکر و پر رو و از دماغ فیل افتاده است بعد من دوتا شاخ بالای سرم درمیومد با یک عالمه علامت سوال دور سرم می‌چرخید که خدایا چرا اینجوریه؟؟؟ خیلی دوست داشتم آدم ها در نگاه اول بهم اعتماد کنند دوستم داشته باشن و به قول استاد اون فرکانس صداقتم رو دریافت کنند چون من همیشه با خودم فکر میکردم من چقدر باید صبر کنم با آدم ها ارتباط بگیرم که یواش یواش من رو بشناسند و هیچوقت هیچ جوابی برای سوالم پیدا نمی‌کردم تا الان که بازهم در حین نوشتن خدا هدایتم کرد این نوشتن ها هم چه معجزاتی که رقم نمیزنه…

    از هر طرف نگاه میکنم میبینم منطقیه:

    استاد میگه جهان بیرون تو آیینه تمام نمای درون توست به خدا همین یه جمله رو درک و عمل کنیم زندگیمون کن فیکون میشه،من آدم ها رو قبل از اینکه باهاشون حرف بزنم با شخصیت بدبینی که داشتم قضاوت میکردم بعد تو ذهنم حکم هم صادر میکردم و در رفتار و عمل هم اجرا میکردم خوب طبق قانون بدون تغییر خداوند جهان مانند آیینه است پس انسان های دیگه هم من رو از قبل قضاوت میکردند بعد من هم سرگردان و تشنه لب که وای خدا چه اتفاق عجیبی داره میوفته در این کهکشان راه شیری!!!!چرا هیچکس این صداقت من رو نمی‌بینه!!!

    چقدر شنیدم ما بدون استثنا با فرکانس هامون نتایج مون رو رقم می‌زنیم اما چرا هیچوقت به این موضوع فکر نکردم؟؟؟

    چرا هیچوقت فکر نکردم که خودم هستم که رفتار بقیه رو با خودم تعیین میکنم؟

    چرا هیچوقت به این بازخوردها دقت نکردم!!!

    فقط دنبال این موضوع بودم که چطور بنز بخرم چطور کسب و کار شخصی خودم رو راه اندازی کنم و….این ها خیلی هم خوبه و لازمه و باید باشه اما اما اما قبلش باید شخصیت آدم رشد کنه قبلش باید ظرف آدم آماده ی دریافت اون بنز و اون بیزنس باشه چقدر استاد عزیزم در فایل دانلودی چه هدفی برای امسال انتخاب کردی زیبا توضیح میدن که:

    بچه ها هدف شما نباید خونه و ماشین و بیزنس و …باشه بلکه هدف شما باید تغییر شخصیتتون باشه پول و خونه و ماشین و بیزنس نتیجه است نتیجه یک شخصیت درست نتیجه یک شخصیت تغییر یافته …

    یه مثال واقعی بزنم:

    من دیپلم دارم و مدرک کمک پرستاری و در یک بیمارستان مشغول به کار هستم

    یکی از دوستانم هم که همکار بنده است ایشون هم کمک پرستار هست یعنی هردو در یک بیمارستان مشغول به کار هستیم با یک مدرک و شرایط یکسان اما ایشون همزمان رئیس دفتر یک دکتر بسیار بسیار بسیار معروف مغز و اعصاب هست که این دکتر خودش یک بیمارستان شخصی داره که این دوست من همه کاره این آقای دکتره (داخل پرانتز بگم این دوست من یکی دوسال دیگه بازنشسته میشه حالا طبق باورهایی که داره میگه حیفه که الان بیمارستانی که باهم همکاریم رو استعفا بدم و …چون من بارها میگم بنده خدا میدونی تو چه پوزیشنی داری اینجا رو رها کن و بچسب به اون شغل دیگه ات یعنی رئیس دفتری و…اما ایشون به همین دلیلی که گفتم داره فعلا کارمندی اش رو هم ادامه میده)

    به هرحال میخواستم به این اصل مطلب برسم که آقا این دوست من خدای روابط عمومیه یعنی یه آدم بسیار پرانرژی و مثبت و خوب که همیشه در اولین برخوردش با آدم ها همه شیفته این اخلاق و انرژی و شوخ طبعی اش میشن و ایشون تونسته الان به این جایگاه و رتبه برسه که خدا می‌دونه چقدر نعمت و ثروت وارد زندگیش میشه اما من در برخورد با آدم ها همه بدون استثنا بهم میگن خیلی خشک و نچسب و جدی و عبوسی و نتیجه من هم مشخصه دوروز بالا پنج روز پایین…

    و علتش هم از بدبینی ام میاد از اینکه آدم ها رو قضاوت میکنم از اینکه اعتماد ندارم از اینکه روحیه ندارم …

    داشتم قسمت دهم فایل نتایج دوستان از آموزه های استاد رو میدیدم که فایل مصاحبه آقارضا هست و ایشون گفتن از وقتی شروع کردم با مشتری ها با تن صدای آرام تر و با روی گشاده صحبت کردن اونوقت آرام آرام نتایجم تغییر کرد و خدا مشتری های خوب تر رو برام فرستاد … دیشب رفتم و توی گالری گوشیم داشتم عکس های قدیمی رو نگاه میکردم و دیدم از صفحه اول فایل آرامش در پرتو آگاهی یه اسکرین شات گرفتم که متنش این بود از امروز و فقط برای مدت سه روز تصمیم بگیر آدم ها رو تکه ای از خداوند ببینی…الان درک میکنم چرا اون وقت شب به اون عکس هدایت شدم و همه ی این ها امروز به من کمک کردند تا بتونم تکراری ترین الگوی ذهنی تکرار شونده ام رو پیدا کنم و اون هم بدبینی و قضاوت از پیش تعیین شده آدم ها بود …

    خدایا شکرت

    برنامه ام اینه که دوباره برم از اول همه جواب هایی که به سوالات داده بودم رو مرور کنم و ببینم هر جوابم مربوط به چه باور و نگرشی میشه و بیام اون باور و نگرش رو در شخصیتم تغییر و ایجاد کنم…

    تغییر شخصیت هدف است و پول نتیجه یک شخصیت تغییر یافته.

    ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1454 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم عزیزم

    من از شما به خاطر سوالات عالیتون بسیار سپاسگزارم به نظرم سوال چالش برانگیزیست

    مثلا من درخانواه خودم بهم میگن تو خیلی خسیسی وبه اندازه خرج نمی کنی ولی باز درمورد خانواده همسرم به من میگن تو خیلی ولخرجی ولی ازنظر خودم من چیزی رو که لازم است تهیه می کنم به همین دلیل خیلی روم تاثیر نمی گزاره مثلا خانوادم میگن مااگه جای تو بودیم اینجوری خرج میکردم ولی باز خانواده همسرم میگن شوهرت به زحمت پول درمیاره وتو آفتاب سوزان کار میکنه تونباید پولهاشو هدر بدی وبرای خودت اینقدر خرج کنی البته تا حدودی متوجه هستم که خانواده همسرم افکارشون از کمبود میاد و انها بیشتر فکرشون اینه که پول رو باید پس انداز کنی برای روز مبادا

    این مال قدیم تر والان خیلی تغییر کرده من قبلا که تازه ازدواج کرده بودم چون خیلی خیلی هل میشدم استکانها از دستم میافتاد ومی شکست به همین دلیل همیشه وقتی صدایی از تو آشپزخونه میامد همه بهم گفتن باز چی شکستی !!! ومن هرچی بیشتر تلاش میکردم بیشتر برام این اتفاق می افتد ،ولی الان با کار کردن روی خودم خیلی وقته این اتفاق نیافتاده ولی بازم هنوز همه توقع دارن هر اتفاقی می افته اول اسم منو میارن ولی نا امید میشن چون من نبودم

    اینم برای قدیمه وبا کارکردن فراوان روی خودم تونستم به اینجا برسم ،من همیشه برای همه چیز زود گریه می کردم خیلی زیاد تا جایی که همیشه همسرم به من میگفت توخیلی ضعیف هستی واینقدر این حرف تکرار کرد وحتی ،گاهی دعوامون میشد و بیشتر عصبانی میشد ،ولی انقدر باخودم صحبت کردم ودلیل آوردم که خیلی خیلی بهتر شدم

    خودم خیلی از خودم راضی هستم وهرروز دارم قوی وقویتر میشم،به قول استاد چیزی که مرا نکشد قویترم میکند ،شده گاهی اگه اشک میخواد از چشمم بچکد بهش اجازه ندادم وبهش یادآوری کردم باید قوی باشی ،ادم ضعیف له میشه

    همه به من میگویند تو هیچ وقت از خودت دفاع نمی کنی وبا دیگران دعوا نمی کنی به همین دلیل همیشه حقت پایمال میشه…..

    نمی دونم این الگوی بدی هست یانه من کلا دوست ندارم با آدم ها کل کل کنم چون اعتقاد دارم من آرامشم رو از سر راه نیاوردم که برای چیزهای کوچک یا زخم زبانهای دیگران ازبین ببرم

    من اعتقاد دارم کسی که به من ظلم میکنه اول باید خودش رو از درون له کنه تا بتونه به من آسیب بزنه در صورتی که شاید همان لحظه دلم بشکنه ویک روز ناراحت شوم ولی یاد گرفتم این بار رو ،رو دوشم نکشم وانو تو گذشته بزارم ‌البته دیدم آدمها عذاب وجدان می گیرند وحتی فشارشون میره بالا ولی این خودشونن که باخودشون اینکار رو کردن وحتی گاهی من برای ازبین رفتن عذاب وجدانشون پیش قدم میشم..‌‌نمی دونم این رفتارم بده یا خوب،چون که همه ازاین رفتار سو استفاده هم میکنن🫣🫣

    میدونم این رفتار گاهی اوقات باعث شده دیگران به خودشون اجازه دخالت بدن ولی پاشنه آشیلم هست ودوست دارم دیگران ناراحت نشن گاهی اوقات ازاینکه از دستشون دلخور میشم عذاب وجدان میگرم وبا خودم میگم چقدر کینه ای هستی آدم باید دلرحم باشه نباید بدجنس باشه ،حالا این دفعه یکم بهت بدی کردند نباید خوبی هاشون رو فراموش کنی ،همه بهم میگن آخه یکم ناراحتیتو نشون بده تا بفهمند از دستشون ناراحتی ……

    همه به من میگن تو درمورد فرزند اولت خیلی سخت گیر هستی ،اون هنوز کوچیکه یکم باهاش آرم تر رفتار کن،البته وقتی موقعش میشه همه دخترم رو دعوا میکنند ومن به خاطر اینکه دیگران بهش چیزی نگن ،میگم بزار خودم دعواش کنم تا دیگران روشون باز بشه واین رفتار همیشه تکرار میشه ،وگاهی اوقات به خودم میگم این دیگه خیلی سخت گیرانه بود،البته میدونم این رفتارم به خاطر رفتار بالایی تاثیر گرفته،چون نمی تونم از خودم دفاع کنم وفرزندانم هم برعکس من شدن وبرای دفاع از مادرشون زود عصبی میشن ودوست ندارند که دیگران این طور رفتار کنن

    خیلی کم نه میگویم وهمه بهم میگن قدرت نه گفتن نداری ،چرانمی تونی به هیچ کس نه بگویی

    یکی که دیگران بهم میگن تو خیلی لجبازی وروی یک چیزی پا فشاری میکنی اینو نمی دونم چرا بهم میگن در صورتی که من اصلا آدم لجبازی نیستم وخیلی زود قانع میشم البته روی اعتقاداتم وچیزهایی که بدونم درست هست هیچ وقت به حرف نا معقولشان نمیکنم ،البته الان فهمیدم چرا بهم اینو میگن چون دوست دارم به دیگران بفهمانم این من نیستم که اشتباه میکنم بلکه انها اشتباه میکنند وحرف هاشون غیر منطقی است البته از زمانی که یاد گرفتم سکوت کنم خیلی بهتر شده ،به قول استاد تضاد هامیان تا یادبگیریم چطور رفتار کنیم اگه زود بفهمیم دردش کمتره ولی اگه خیلی تکرار کنیم به مراتب دردشون زیادتر میشن…..

    این موارد جز پاشنه های آشیل سفت وسخت من است ودارم روشون کار میکنم تو بعضی هاشون خیلی بهتر شدم ولی تو بعضی هاشون کمتر

    البته همین قدم های کوچولو کوچولو ،می بینی یکی دیگه شدی وگاهی باخودت میگی واقعا این منم که تونستم اینجوری رفتار ونگاه کنم واونجاست که از ته ته قلبت به خودت میگی ایول چکار کردی ،من خودم توقع نداشتم این جوری شده باشی ،بابا ایول تو دیگه کی هستی

    من برام اتفاق افتاده وخودم گاهی وقتها تشویق می کنم وبهش میگم ایول ،بابا ایول

    خداکنه بتونم برای همه پاشنه های آشیم یک روزی به خودم تبریک بگم این آرزو رو برای شما هم دارم چون خیلی به آدم میچسبه

    شاد پیروز باشید️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1863 روز

      سلام مریم جان

      هر چی تو زندگیت هست، به خودت مربوطه، من جسارت نمیکنم فضولی کنم، فقط..

      اینکه گفتی به خاطر باز خورد و فضولی اطرافیان، خودت جلو جلو با بچه ت دعوا می‌کنی….!

      یادت نره که این طفلک، فقط تو رو داره تو این زندگی!

      من این اشتباه رو کرده م مریم جان، به این خاطر میگم. یادمه یه روز جلو همه، دستش رو گرفتم و کردم تو لیوان چای،تا دیگه نزدیکش نره….نگو بچه م چشماش ضعیف بود و به این خاطر به در و دیوار میخورد.پسرم، حالا در ده سالگی، برای دستشویی رفتن هم اجازه میگیره! و این ، نتیجه رفتار منه. تو رو خدا با بچه ت فقط بگو و بخند و شاد باش! گور بابای حرف مردم! احساس خوب: اتفاقات خوب.

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1617 روز

    سلام به استادای عزیزم و خانواده دوست داشتنی عباسمنشی

    من یک هفته ی فوق العاده شلوغ و پرکار رو پشت سر گذاشتم و اصلا نتونستم بیام کامنت بنویسم

    ولی فایلا رو دیدم و تا جایی که تونستم کامنت هم خوندم و مثل همیشه کلی لذت بردم و چیز یاد گرفتم

    خواستم همینجا بدین وسیله یه آپدیت به دوستان بدم;) اگه یادتون باشه من داشتم کارم رو عوض میکردم،

    خداروشکر به خوبی و خوشی از اون شرکت قبلی درومدم (زیاد از شرایطش راضی نبودم ولی با کمک و هدایت خدا سعی کردم کانون توجهم رو کنترل کنم و خداروشکر همه چی به خوبی و خوشی گذشت) روز آخر مدیرمون یه کیک کوچولوی خوشگل هم گرفت و یه خاطره ی خوب شد برام، همین یه کار کوچولو خییییلی برام ارزش داشت و خیلی خدارو شکر کردم بابتش.

    روز سه شنبه اول آگوست رفتم شرکت جدید

    اینجا همه کارمنداش ایرانی نیستن و مجبورم انگلیسی هم حرف بزنم و بشنوم… این یکی از خواسته های من بود و فکرشم نمیکردم که اینجوری و به این خوبی محقق بشه، همش تو ذهنم این بود که مثلا اونایی که تو فروشگاه کار میکنن، که همش با مردم در ارتباطن و مکالمه روزمره انگلیسی دارن چقدر خوبه براشون، تو اون شرکت قبلی هم چون حقوق کمی میگرفتم و وحشتناک کارم زیاد بود بعضی وقتا با خودم فکر میکردم خب من با این حقوق برم برای یه کار جنرال اپلای کنم هم این حجم کار اضافی رو ندارم (من تقریبا هرشب و هر آخر هفته اضافه کاری میکردم) هم در معرض زبان هستم. ینی من درواقع تو ذهنم این بود که برای کار تو محیطی که تعامل انگلیسی هم داشته باشی، خب یا باید تو یه شرکت غیر ایرانی کار کنی که کلا زبانشون انگلیسی هست، که اون رو اصلا بهش فکر هم نمیکردم چون زبانم زیاد خوب نیست و اصلا خودم رو در اون حد و اندازه نمیدیدم که همچون جایی کار کنم، یا اینکه همین کار جنرال و تو فروشگاه و اینا… اصلا فکرشم نمیکردم که تو یه شرکت ایرانی با رییس و مدیر ایرانی و همکارای میکس ایرانی و غیر ایرانی مشغول بشم که بیشتر کلاینتهامون ایرانی و ارتباط با مشتری به فارسی هست ولی با همکارا یکی درمیون فارسی و انگلیسی باید صحبت کنیم. ینی قشنگ همون چیزی که من بهش نیاز داشتم و به بهترین شکلی که میشد بشه… الان که دارم مینویسم خودم موندم از لطف و صنع خدای!

    خلاصه ماجرای اینترویوی اول و بعدم دوم و اون حس خوبی که بعدش داشتم رو تو یه کامنت دیگه تعریف کرده بودم…

    دو هفته مشغول پروسه ی تحویل کار بودم و سه تا از پرونده ها رو هم چون به مراحل نهایی رسیده بودن گفتم خودم کاراشو انجام میدم برای سابمیت، از طرفی هم از همون فرداش قرار بود برم سرکار و 9 و نیم تا 5 و نیم سرکار بودم و غروب که میرسیدم خونه باید وقت میذاشتم رو این پرونده ها، که عملا بیشتر کاراشون موند برای آخر هفته. این هفته گذشته ما دوشنبه هم تعطیل بودیم خداروشکر، به قول معروف لانگ ویکند داشتیم. من شنبه و دوشنبه رو کامل کار کردم، و البته اینم بگم که اون وسط یکشنبه خیییلی خیییلی خوش گذشت با خواهرام رفتیم ساحل و تفریح و حسابی رفرش شدیم.

    دوشنبه شب ساعت 11 بود فکر کنم دیگه کارو تعطیل کردم، ینی دیگه نمیکشیدم:) ولی از فکر اینکه “وای خدایا این کارایی که رو دوشم سنگینی میکردن و این باری که چند هفته به دوش میکشیدم داره تموم میشه” انقدر خوشحال بودم که خستگی هم حس نمیکردم… یاد فایلای استاد میفتادم که راجع به هدف داشتن و انگیزه داشتن میگفت، که وقتی یه هدف و انگیزه ای داری خستگی هم حس نمیکنی، وقت نداری مریض هم بشی… دقیقا من دوشنبه صبح که از خونه خواهرم میومدیم خونه خودمون کمرم درد میکرد، شبش انگار بد خوابیده بودم کلا پشتم درد میکرد، ولی وقتی مشغول کار شدم اصلا درد هم یادم رفت، غروب که رفتم برای تنفس دو دقیقه تو پارک قدم بزنم یادم افتاد عه من صبح چه کمردردی داشتم ولی دیگه اصلا حسش نمیکردم:)

    خلاصه… ازون سه تا پرونده تا دیروز عصر کار دوتاشون رو کامل کردم و یکی هم امشب تا الان مشغول بودم، الان که دارم مینویسم اینجا ساعت 11 و نیم شبه. بعد از اینکه کارم تموم شد اومدم تو سایت یه سری زدم ببینم فایل جدید اومده یا نه که نیومده بود، دلم میخواست بیام کامنت بنویسم یه حس خوبی داشتم یه جور احساس شعف و رضایت (اونم تو اوج خستگی!) ولی دودل بودم یه کم، چون خیلی خسته بودم و دیر بود،یه دفه چشمم به ساعت افتاد دیدم 11:11 ست، گفتم دیگه واجب شد بیام بنویسم:)

    همین دیگه، خانواده عزیز و دوست داشتنیم:) دوست داشتم از حسم و از کار جدیدم و اینکه خدا چجوری خواسته ها رو واقعا “من حیث لانحتسب” جور میکنه براتون بنویسم:)

    احساس میکنم اینجا، این محل کار، قراره یه نقطه عطفی برای من باشه، ینی تصمیم گرفتم که باشه، دارم اینجوری کُد مینویسم که باشه. همونطور که تصمیم گرفتم دوره کشف قوانین برای من اون دوره هه باشه که نتایج بزرگ و شگرف میگیرم:)

    به امید خدا

    شب و روز همگی به خیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  6. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 918 روز

    به نام الله مهربان خداوند هدایتگر

    سلام و درود ب استاد عزیزم

    سلام و درود ب مریم بانوی دوست داشتنی

    سلام ب دوستان عزیزم

    سوال این قسمت

    چه الگوهای تکرار شونده ای از بازخوردهایی ک افراد بهت میدن میتونی پیدا کنی ؟؟

    رب الشرح لی صدری و یسر لی امری وحل العقدت من لسانی یفقهو قولی

    اتفاقا همین دیشب بین جمعی بودم ک یه سری باز خوردها از ایشان گرفتم در خصوص خودم

    من چندبار این تیکه سوال رو گوش دادم

    اولین چیزی ک به ذهنم اومد صحبتهایی بود ک دیشب بهم گفتن

    تو چقدر شیطونی

    تو چقدر انرژیت بالاست

    یه لحظه دیدم این همیشه برای من تکرار میشه ک هر جایی رفتم میگن چقدر شیطونی چقدر پر انرژی هستی اینها نمیدونم خوبه یا بد

    من به بازخورد خوب نگاهشون کردم این ک سرشار از انرژی هستم شادم پر از هیجانم هر جا میرم اونقدر خوشحال میشم از این اتفاق و دیدن افراد ک پر از شور و هیجان میشم من عاشق دورهمی ام

    خدای من ی چیزی الان به ذهنم رسید(نکنه خودم رو دوست ندارم) باید به این موضوع بیشتر فکر کنم ک چرا اینقدر پر شور و هیجانم وقتی کنار کسی قرار میگیرم

    (نکنه نیاز به جلب توجه دارم) یه لحظه فکرم درگیرشده

    ایا من حقیقتا ی شخصیت شیطون و پر انرژی دارم

    اصلا چرا باید شیطون و پر انرژی باشم

    من از بچگی این شکلی بودم هر چی یادم میاد چنین دختری بودم

    اما ایا واقعا این رو دوست دارم یا نکنه چون بچه اخر خانواده بودم توی ی خانواده پر جمعیت

    خواستم ک دیگران بهم توجه کنن .

    خدایا چ چیزهایی داره ب ذهنم میاد !!!!!

    واقعا باید به این موضوع فکر کنم

    اما استاد فرمودن ک بیشتر اونچیزهایی رو بگید ک حالت انتقاد دیگران از شماست و بهتون اسیب میزنه

    چیزی ک همیشه توی جمع کنار همه این شیطنت ها و حال خوبی ها از دیگران میگیرم ک تقریبا حالت انتقاد هست اینه ک من یه ماریای همه چیز دان هستم

    هر موقع میرسم ب بقیه میخوام هر آنچه تجربه کردم و می دانم بگم

    مثلا دیشب میگفتم باید وقتی ظرفی رو کثیف میکنید خودتون بشورید همون لحظه تا این همه ظرف جمع نشه صاحب خانه ک گناهی نداره

    یا اینک بهتره وقتی دارید برای ی جمعی غذا درست میکنید جوری غذا بپزید ک سلیقه همه باشه ن اینک مثلا چون خودت سیر زیاد دوست داری هر چی سیره بریزی توی غذا

    این ک من همیشه به جوری رفتار کردم ک انگار بیشتر از بقیه میدونم

    آیا واقعا مهمه ک من بیشتر از بقیه میدونم ؟

    آیا واقعا این بیان من از تجربیاتم از روی احساس کمک ب دیگران هست یا از روی غرور ؟

    خدایا من هیچوقت فکر نکردم ک توی زندگی آدم مغروری باشم اما آیا واقعا این کار درستی هست دیگران حق دارن هر جور دوست دارن زندگی کنن همینجور ک من حق دارم هر جور دوست دارم زندگی کنم.

    اگر من فکر کنم کارهایی ک من انجام میدم درسته

    اگر من فکر میکنم روش من روشی هست ک برای همه مفیده و باعث میشه ک جمع لذت بیشترری از دورهمی ببرن شاید دیگران دوست نداشته باشن شبیه من فکر کنن

    من باید خودم رو در مداری قرار بدم ک با کسایی رفت و آمد کنم ک شبیه من هستن یعنی دلسوزانه جایی ک مهمانی میرن رفتار میکنن همونجور ک دوست دارن با خودشون رفتار بشه

    استاد واقعا مهمانی ها به دو دسته تقسیم میشه

    قبل رفتن من و بعد رفتن من به مهمانی .

    اما من احساس میکنم پشت این همه زیبایی ی چیزهایی مخفی شده ی باورهایی ک جلوی رقم خوردن نتایجم رو گرفته

    باید مشخص کنم این رفتار از روی کمبود عزت نفس نیست ؟؟

    یا من از کاری ک میرم لذت میبرم ایا از خودم خوشحالم یا ن بعدش دارم خودمو سرزنش میکنم

    ایا این همونچیزی ک من میخوام یا ن این چیزی هست ک فقط دارم رقم میزنم چون میخوام نظر دیگران رو بخودم جلب کنم و همه ب من توجه کنن

    خدایا بهترین راهنما تویی

    خدایا منو هدایت کن ک بفهممم پشت این بازخوردهای دیگران و این رفتار های من چ باورهایی هست

    استاد چقدر سوالاتتون عالیه

    چقدر من رو به فکر فرو میبره

    الگوهای تکرار شونده …. هر بار ی سوال

    همین الان احساس کردم باید برگردم به قبل به اولین سوالتون

    باید همه سوالات رو بنویسم کنار هم و فقط نگاه کنم فکر کنم

    وبذارم قلبم هدایتم کنه بهم بگه برای هر کدومشون چکار باید بکنم و بعدش بنویسم بزنم ب دیوار

    بزنم ب جایی ک همیشه ببینمش و بتونم باورهای درست بسازم و باورهامو تغییر بدم

    اصلا بفهمم چی میخوام

    انگار شما دارید روی این موضوع فوکوس میکنید ک چطور بفهمیم چی میخوایم

    ما چی میخوایم ….

    سپاسگزارم استاد سپاسگزارم از شما از مریم عزیزم از بچهای سایت و از دوستان گلی که کنارشون توی سایت دارم رشد میکنم.

    خدایا شکرت سپاسگزارم تو خدای بی نظیری هستی خوشا به حال من ک چنین خدایی دارم

    خدایا سپاسگزارم ک هستی خدایا سپاسگزارم ک خدای من شدی یا بهتره بگم خدایا سپاسگزارم ک منو افریدی و بهم این فرصت رو دادی ک بنده تو باشم و تو خدایی منو بکنی و من لذت ببرم از وجود همچنین خدایی

    خدایا وقتی تو رو میبینم میگم ماریا ببین خدا رو چقدر عشقه چقدر خوبه

    تو باید همچین مادر خوبی باشی ها برای بچهات

    مادری ک قانونهاش باعث احساس خوب بشه توی بچهاش

    مادری ک بچهاش راحت بهش اعتماد کنن

    مادری ک بچها خودشون بیان سمتش و بهش اعتماد کنن حرفاشونو بهش بزنن

    مادری ک بچها ببینن ک ی مادر قویه، ی مادریه ک خودشو دوست داره ، ی مادریه ک موفقه

    خدایا تو موفقی، قدرتمندی،بی نیازی ، مهربانی، قانون مندی، بخشنده ای، تو زود میبخشی ،تو خشمگین نمیشی میدونی هر کسی خطا بره نتیجه خطاش رو میبینه و این بدترین تنبیه

    تو کسی رو ب زور همراه خودت نمیکنی

    تو چیزی رو ب زور به کسی اموزش نمیدی

    تو حتی صراط المستقیمتم به زور ب کسی تلقین نمیکنی

    همه چیز رو گذاشتی به خواسته خودمون

    اینقدر ما رو دوست داری ک هر جا پدر بخواهیم پدر میشی

    مادر بخواهیم مادر میشی خانواده بخواهیم خانواده، دوست بخواهیم دوست

    تو هر چی ما میخواهیم همان میشی

    خدایا ی چهارچوب و قانون قرار دادی ک از اون خارج نمیشی ولی توی همون چهارچوب همیشه هستی

    کاش منم بتونم همچین مادری بشم

    چقدر سخته خداا بودن

    خدایا تو چه کار سختی انجام میدی

    خدایا سپاسگزارم ازت عاشقتم و میدونم ک تو بیشتر از من منو دوست داری

    خدایا با همه وجودم سپاسگزارم ازت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  7. -
    فرشته کوهستانی گفته:
    مدت عضویت: 1313 روز

    بنام الله مهربان

    کاش اینقدر قلمم روان و سلیس بود که میتونستم حداقل خودم رو با کلامم بشناسم

    استاد عزیزم من یکی از بچه های پروپاقرص سایتم و اکثر دوستانی که شاگردان درجه ی یک شما هستند رو میشناسم

    موفقیتهاشون و میخونم،کامنت ها رو تا بتونم دنبال میکنم و تشویق میشم برای تغییر

    همیشه فکر میکردم من ذهنم خالیه و مقاومت ذهنی در برابر حرفهای شما ندارم

    همیشه باخودم میگفتم حرف استاد مثل وحی منزله،و خداروشکر که من شخصیتی دارم که حرف گوش کنه و سریع راه میاد

    اما بعد از مدتی دیدم ای دل غافل باورهای مخرب چنان بتن ریزی شدند توی وجودم که با وجود تمام این روزها باز هم نتونستم باور درست جایگزین کنم

    من فهمیدم ذهن من درمورد باورسازی مقاومت میکنه

    استاد جانم من سختمه باورهای درست رو جایگزین کنم،دوسه صفحه باور جایگزین مینویسم ،اما سختمه بخونم

    باورها رو با صدای خودم ضبط میکنم اما سختمه گوش کنم

    میدونید چجوری؟وقتی که میخونم نجوای شیطان میگه برو بابا این باور خوندنات بدرد خودت میخوره اصلا نمیتونی تمرکز کنی و خودتو تو شرایط داشتن اون باورها تصور کنی

    یا وقتی گوش میدم میگه مسخره کردی خودتو،مگه اینجوری باور جایگزین میشه؟!!

    اگه اهمیت ندم باز این نجواها میگه،حداقل میخوای باور سازی گوش کنی یه ساعت مشخصی گوش کن،مثلا اول صبح و آخر شب….انگار میخوام قرص بخورم که اگه بیوقت یا با معده ی پروخالی باشه اثر نکنه

    استاد عزیزم

    من یه عالمه درخواست دارم از جهان و پام و گذاشتم رو گاز…پام درد گرفته اما ماشین حرکت نمیکنه

    من مرتب دارم فایل گوش میدم و کامنت میخونم

    اینقدر تونستم روی خودم کار کنم که عزمم و جزم کردم و یکساله دارم واسه پزشکی میخونم

    اینقدر تونستم عزت نفسم و بالا ببرم که خودم و ارزشمند بدونم و لایق بهترینها

    وجود من فقط حرفهایی رو باور میکنه که در کلام شما جاری بشه

    کاش میشد تمام دوره ها رو میخریدم تا بتونم با کلام شما باورسازی کنم

    شما فرمودید الگوهای تکرار شونده ریشه در باورها و افکارتون داره

    من خیلی وقتها خیلی چیزا رو یادم میره کجا گذاشتم یا یادم میره که بردارم

    من خیلی جاها از افراد شنیدم که بمن گفتند تو خیلی خودخواهی و به هیچکس بجز خودت اهمیت نمیدی

    اما درونم به چیز دیگه است…من خیلی اطرافیانم رو دوست دارم

    اما از ذره ذره از دست دادن بدم میاد

    من دقیقا تو همین دوره ی ذره ذره ازدست دادن موندم

    دارم شوهرم رو ذره ذره ازدست میدم و این یعنی مرگ تدریجی با بدترین شکنجه ها

    من دلم میخواد یه روز از خواب بیدار شم و ببینم این همسر دیگه کنارم نیست و واسه همیشه محو شده از زندگیم

    دوست داشتم یه آپشنی مثل فرمت کردن حافظه داشتم

    دلم میخواد از خواب بیدار شم و ببینم تمام روزهای درس خوندنم گذشته و من رسیدم به روز کنکور

    آره استاد جانم

    من از طی کردن تکاملم هم گریزانم و باز هم نمیدونم چطور باورهام و جایگزین کنم

    هرروز با عشق سایت رو چک میکنم تا توسط کلام شما یا دوستان عزیزم پیام خداوند رو بشنوم

    خدایا مارا به راه راست هدایت کن

    راه کسانی که به آنها نعمت دادی

    نه کسانی که به آنها غضب کردی

    ونه گمراهان…..

    در پناه ایزد منان شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  8. -
    سمیه زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2228 روز

    سلام به استاد دوست داشتنیم، به مریم بانوی نازنین و به دوستان جان که خیلی دوستشون دارم…

    این کامنت رو بیشتر برای غلبه بر ذهن نجواگرم می نویسم که هی میگه بابا بی خیال… دو روزه از فایل گذشته دیگه چه کامنتی می خوای بذاری… دیده نمیشه خونده نمیشه ولش کن بذار فایل بعدی… دقیقا با همین نجواها رو فایل گربه ی چکمه پوش هم کامنت نذاشته بودم، و با خودم گفتم عا عا تو دام نجواهای ذهن نباید بیفتم… پس می نویسم تا بفهمه قدرتی نداره و تحت کنترله! منم مثل خیلی از بچه ها وقتی سوال رو شنیدم کلی فکر کردم ولی جواب خاصی به ذهنم نیومد که چه انتقادی بصورت تکرار شونده دریافت می کنم… فکر می کنم بخش عمده ایش به این دلیله که داریم رو خودمون کار می کنیم و در مداری هستیم که انتقاد بی دلیل نمی شنویم. مسلما تا دلمون بخواد نکات مثبت که چقدر آرامش داری چقدر شادی… چقدر راحت با مسایل برخورد می کنی و …. ولی واقعیتش این که هیچ انتقادی به ذهنم نمیاد بنظرم ممکنه خوب هم نباشه. با خودم میگم نکنه… نکنه من هنوزم بخاطر مورد انتقاد قرار نگرفتن خود خود واقعیم نیستم؟؟ می دونم که با اینکه به زبان می گم نظر دیگران دیگه برام مهم نیست ولی deep inside هنوز نمی تونم بگم کوچکترین اهمیتی برام نداره. خلاصه این نکته رو به خودم گوشزد کردم که حواست باشه… شیطان همیشه در کمینه و به هر نحوی می خواد ما رو از پیشرفت باز بداره. اما خدا رو شکر ما به جایی وصلیم که همه اوست. علی کل شیئ قدیر هست و قدرت فقط دست اوست. خدای مهربانم شکرت که استاد و مریم جان با این سخاوت آگاهی های ناب رو در اختیار ما قرار می دن. خدای مهربونم کمکمون کن سپاسگزارتر باشیم و بیشتر به این آگاهی‌ها عمل کنیم.

    برم که تا چند دقیقه دیگه میتینگ کاریم شروع میشه. همگی رو به خدای بزرگ و مهربون می سپارم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    ابراهیم ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1536 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام به شما استاد عزیز و مریم خانم شایسته عزیز

    خیلی خوشحالم که دوباره خداوند فرصتی را برای من پیش آورد که بیام داخل این سایت و ببینم فایل های بی‌نهایت ارزشمند الگوهای تکرار شونده رو تا به خودشناسی برسم و تمام راه هایی که اشتباه میرفتم در سال های گذشته رو بتونم الان با راحتی بیشتر و سختی کمتر ادامه بدم.

    استاد من در تمام الگوهای تکرار شونده زندگیم حداقل یک بار این جملات رو شنیدم و حتی مادرم بر سر تمیزی خیلی به من گیر می‌داد و حتی خواهرم،می‌گفتند تو چرا اتاقت تمیز نیست یا تو چرا خوب تمیز نمی‌کنی.

    یا زمانی که درس می‌خواندم مادرم همیشه به من می‌گفت و حتی پدرم به من می‌گفت که الان موقع امتحانات چرا درس نمی‌خونی حتی موقعی که امتحانات نداشتیم می‌گفتن چرا درس نمی‌خونی که برای امتحانات آماده شوی

    و الگویی بود که همیشه در خانه هر روز صبح تا شب حداقل به مدت 5 بار تکرار می‌شد.

    یک چیز مثبت که خیلی در شخصیتم وجود دارد این است که همیشه خوش خنده و برخوردم با بقیه افراد مثل یک دوست است همه از من خوششان می‌آید و خیلی مرا دوست دارند.

    قبلاً سر فراموشی یک چیز بسیار تحقیرها شدم و همیشه ترس داشتم وقتی جایی مهمونی میرم وسایلم را جا نذارم حتی جایی مسافرت می‌رفتیم درگیر پیدا کردن وسایلم بودم ولی الان به امید از خدا خیلی در این قضیه بهتر شدم خیلی یعنی تا الان یک دو سالی هست که چیزی رو گم نکردم ولی باز هم این الگو تکرار شد و یک وسیله با ارزش رو که هندزفری باشه گم کردم و خیلی فکر کردم سر این قضیه که چرا وسیله‌ام گم شد و بسیار خودم را ناراحت کرده بودم ولی با جهت دهی به کانون توجه با خودم مرور کردم که من قبلاً هر روز یک چیزی رو گم می‌کردم چه ارزشمند و چه بی ارزش ولی الان دو سالی بود که چیزی رو گم نکردم و این تغییر شخصیت بسیار بزرگی هست و با این احساس خود را خوب کردم و متوجه شدم که حرف استاد واقعاً درست بود که وقتی باوری را درست می‌کنی به صورت تکاملی این اتفاق می‌افتد یعنی فاصله تکرار اتفاقات زیاد و زیادتر می‌شود.

    باز هم از خداوند مهربان سپاسگزارم که فرصتی رو داد که من بتونم کامنت بنویسم و توجه کنم به درونم به چیزی که میتونه کاملاً زندگی رو تحت تاثیر خودش قرار بده.

    از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که دوباره این فایل‌های الگوهای تکرار شونده زندگی رو ادامه دادید تا ما به خودشناسی بهتری نسبت به خودمان برسیم واقعاً دم شما گرم.

    خدانگهدار تون باشه ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    حسین یزدانی گفته:
    مدت عضویت: 2559 روز

    به نام خداوند مهربان.

    سلام استاد عزیز.

    استاد تو این مجموعه‌ی الگوهای تکرار شونده من واقعا موندم که چی بگم و روی کدوم قسمت باید وقت بزارم.

    مخصوصا قسمت هدف.

    واقعا بعضی وقتا سردرگم میشم و با خودم میگم خدایا کمکم کن و بهم بگو که روی کدوم موضوع دست بزارم تا بتونم از جام بلند بشم.

    وقتی نگاهی میکنم به تجربیات گذشتم البته از دیدگاه قانون و آگاهی هایی که از شما یاد گرفتم و پی میبرم به نواقص شخصیتی که تو مسیر زندگیم داشتم،

    از یه طرف خوشحال میشم که متوجه کد مخرب شدم و از طرفی هم میمونم که چیکار بکنم با کوله باری از باورهای محدود کننده و ترمزهای زنگ زده.

    استاد از وقتی دوره ی کشف قوانین رو شروع کردم هنوز نتونستم از جلسه سوم جلوتر برم.

    از بس که کدهای نامناسبی رو تو وجود خودم پیدا کردم.

    از خداوند هر لحظه دارم مدد میخواهم که ایمانی بهم بده که بتونم باهاشون رو به رو بشم.

    استاد عزیز من در زمینه های دیگه خیلی راحت کدها رو زدم و ران شده و داره عالی عمل میکنه. فقط با دیدن و الگو گرفتن از شما.

    خدا شاهده استاد این حرفها رو از دیگران می‌شنوم.

    اطرافیان بهم میگن، تو چقدر رابطه ی خوبی با همسرت داری،

    تو چقدر پسرای گلی داری، میگن ما ندیدیم یه همچین رابطه ی پدر فرزندی رو، حداقل با فرزند پسر،

    حتی به همسرم و بچه هام میگن که خدا رو شکر کنید که یه همچین خانواده ای دارید،

    خدا شاهده استاد من برای این رابطه ی زیبا و دوستانه هیچ زجری نکشیدم و خودش درست شده و من اصلا متوجهش نشدم.

    بعضی وقتا که رابطه های داغون بعضی خانواده های اطرافمون رو میبینم میگم خدایا تو چقدر به من لطف داشتی، کی اینا رو برای من ساختی که خودم متوجه نشدم.

    بزرگترین سپاسگذاری من خانوادم هستن.

    یا مثلا توی هزینه های غیر مترقبه من تقریبا صفر هستم، اینم درست از زمانی که با شما آشنا شدم و پیگیر آموزه های شما شدم به راحتی برام اتفاق افتاده.

    تو زمینه ی سلامتی هم خدا رو هزاران مرتبه شکر که سالمیم.

    و برسیم سر اصل مطلب این فایل، در مورد روابط من خارج از خانوادم،

    استاد من تا حالا چندین مورد رو از نزدیکانم و دوستانم و افرادی که حالا به هر دلیلی باهاشون برخورد دارم و رابطه دارم،

    این مورد رو شنیدم که میگن تو آدم خوبی هستی، قلب مهربونی داری، ولی چرا زود با همه رفیق میشی و این باعث میشه که ازت سوء استفاده بشه.

    و این الگوی تکراری هست که خودمم خیلی وقته بهش رسیدم و دلیل تمام تجربه های نادلخواه مالیم طی چندسال گذشته رو همین عامل میدونم و واقعا برام یه معظل شده که چه جوری باید این قسمت از روابطم رو درست کنم،

    و امشب وقتی که داشتم با پسرم در این مورد صحبت می‌کردم رسیدم به بحث عدم عزت نفس و رودربایسی با دیگران و دلسوزی به حال بقیه. (البته اینا رو روشون کار کردم و دلسوزی رو کلا حذفش کردم و رودر بایسی رو هم کمتر کردم) و خیلی دوست دارم اون غدی که شما تو دوره ی روانشناسی ثروت یک توضیح دادید رو در خودم ایجاد کنم، نه برای برخورد با دیگران که برای تغییر شخصیت خودم.

    استاد بازم ازت ممنونم که یه ترمز دیگه رو برام مشخص کردی.

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: