پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 31 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    هدا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 783 روز

    بنام خدا

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و دوستان گل

    ترس ها:

    از وقتی که با قانون آشنا شدم وفهمیدم که هیچ کس بر زندگی من تسلط نداره جز خودم و افکارم سعی کردم ترسهامو هم اینجوری کمتر کنم خداروشکر خیلی از ترسهام کم کمتر شد ولی هنو بعضی ترسها هستند که حتی جرات نمیکنم برم سمتشون

    ترس از حیوانات دارم بشدت دوسشون دارم ولی به همون اندازه ازشون میترسم مغزم از کار میفته وقتی حیوونی نزدیکم باشه فرار میکنم یا یه جای پناه میارم هربار سعی کردم بگم نه با خودم کلنجار رفتم ولی نشده

    ترس دیگه که دارم که الان خیلی خیلی خیلی بهتر شدم ولی هنوز باید رو خودم کار کنم ترس از پدر مادرم هست این ترس رو خیلی وقته شناختم با انجام تمرین و ستایش کردن رفتار های خوب پدر مادرم با من و شکر گذاری و اینکه هروقت این زمزمه ها بیاد پسشون میزنم خیلی بهتر شدم با پدر مادرم صمیمی تر شدم خیلی رابطمون دوستانه تر شده ولی بازهم نجوای شیطان هست که باید همیشه کنترل کنم

    ترس دیگه که دارم از ناشناخته ها میترسم بااین حال بارها امتحان کردم برم تو دل ناشناخته ها با وجود ترسهای که دارم اما این موضوع درمورد کار صدق نمیکنه از اینکه کاری که شناختی ندارم نمیرم سمتش که این بنظرم از عدم اعتماد بنفس میاد باید بیشتر کار کنم روی عزت نفسم که این الگو رو به حداقل برسونم .

    در پناه الله شاد سلامت تندرست باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مرتضی مختاری گفته:
    مدت عضویت: 2825 روز

    بنام فرمانروای جهانیان

    درود فراوان خدمت استاد عزیزم عباس منش و خانم شایسته گرامی و دوستان گلم

    خدایا الان قسمت هشت الگوهای تکرار شونده هستم و وقتی فکر میکنم می بینم چقدرالگوهایی دارم که همنیطور بدون دلیل دارم تکرارشون میکنم

    خدای بزرگ ای امپراطور جهان ازت متشکرم که منو هدایت کردی تا بتوانم بهتر خودم را بشناسم

    ترسهایی که هنوز نتوانستم بر آنها غلبه کنم

    ترس از دست دادن عشقم

    ترس از اینکه نتوانم زندگی عشقولانه داشته باشم

    ترس از ناراحت کردن بقیه بخصوص عشقم و فرزندانم

    ترس از اینکه نتوانم ثروتمند بشوم و به خواسته هام برسم

    ترس از دست دادن پول هام و صفر شدن حسابهام

    ترس از قضاوت شدن توسط دیگران

    ترس از اشتباه کردن و زیر سوال رفتن

    ترس از اینکه نتوانم مسئولیتم را در قبال عشقم و فرزندانم انجام دهم در این مواقع احساس گناه هم دارم

    ترس از به اجرا گذاشتن مهریه و به زندان رفتن

    خدایا به تو پناه میبرم

    خدایا لطفا مرا به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای

    دوستتون دارم

    درپناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    الهام باخرد گفته:
    مدت عضویت: 342 روز

    سلام استاد جان فایل رو گوش دادم‌کاملا متوجه منظورتون شدم و عالی بود فقط ذهن من چند روزه درگیره که الگو هارو پیدا کردم ولی باور غلطشو چه جوری پیدا کنم ربط بینشون و ارتباط و وجه مشترکشونو چه جوری درک کنم

    مثلا من هر چند وقت یکبار با همسرم دعوای شدید داریم یا خودم عصبی و افسرده میشم حالا باورم کدومه که اینجوری میشم ؟؟؟؟

    یا اینکه من هر چند وقت یکبارچند روزی حسابام‌صفر میشه کلا با اینکه خودم شاغلم

    اخه چه جوری متوجه باوری که اینو ساخته بشم ؟؟؟

    لطفا منو از این ابهام خارج کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2162 روز

    به نام خدا

    .

    حالا که فایل را گوش کردم و کامنت ها را خوندم یه کمی دوزاریم افتاد که چقدر خدا را صد هزار مرتبه شکر دوره‌های استاد من را متحول کرده است .

    استاد جونم ممنونم

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

    وقتی دوره عزت نفس رو عمیق کار کنم و فکر کنم تامل کنم تفکر کنم و حرکت کنم خودبخود تضادها و ضعف ها گفته میشود فقط من باید گوش کنم و

    بهشون عمل کنم

    من فهمیدم حتما نباید با همه و همه و همه ی آدمها ارتباط صمیمی و خوش و خندانی داشته باشم چون هم من کامل نیستم و هم اونها و هم اینکه ما همه آدمها مثل هم نیستیم ما همه ی آدمها در یک مدار نیستیم پس این کار کاملآ اشتباهی است .

    من فهمیدم حتما فلانی و فلانی از من خوششون بیاد حالا خوششون نیاد هیچ اشکالی ندارد.

    من منتظر یک جمله محبت آمیز از یک فردی نباشم

    و اگر تشنه هستم این نشان دهنده این هست که

    من از درون مشکل محبت دارم انتظار بیجا از دیگران دارم که آهای باید تو منو دوست داشته باشی . اصلا باید کاملاً رها و آزاد باشم . برای خودم زندگی کنم

    و این تکامل می خواهد چون من در دوره ها و در فایل های استاد هستم و این نشان از این هست که من در مدار دریافتی هستم و دائم ذهنم من را وادار به حرکت می کند ولی این وسط باید حواسم باشه و این را بگم که من انسان هستم و هیچ انسانی کامل نیست .

    .

    چقدر دوستان در کامنت ها شون ترس‌های خود را گفته بودند و من هر کدوم را برای خودم تست قرار دادم و خدا را شکر بهتر شده ام ولی باز هم جای کار دارم و می تونم بهتر هم بشوم خدا را صد هزار مرتبه شکر.

    الگویی که برای من دقت کردم تکرار می شود

    این هست که من میام عالی روی خودم کار می کنم و

    بعداز مدتی کلی دارایی هام اضافه تر شده اند .

    کلی پول هام بیشتر شده اند ووو حالا به یک تضاد برخورد میکنم که باید مبلغ زیادی را بدهم

    البته این تضاد قبلاً در حدی بالا بود که باید تمام پول و دارایی و همه را می فروختم و می دادم

    الان خدا را شکر کمتر شده ولی باز هم هنوز هست

    و باید درستش کنم….

    یعنی خدا را شکر الان خیلی کم شده ولی باز هم اشتباهاتی ازم سر می زند که باید خودم دقت کنم

    چون عامل اصلی خودم هستم و درونم و ذهنم

    حالا در پایین یک مثال می زنم ….

    در دوره روانشناسی ثروت یک استاد گفتند هر گونه وام قرض قسط تو را از مسیر ثروت دور می کند ولی باز هم در دام این وام می افتم حالا به یه طریق دیگه ای و

    الان با نوشتن کامنت متوجه شدم که آره هنوز ذهنم

    برنامه ریزی دارد برای قسط و قرض گرفتن یعنی

    باز هم باید روی ذهنم کار کنم.

    مقداری پول پس انداز کرده بودم و بعد به آرایشگاه رفتم و هزینه ی زیادی را برای خودم بریدم و همین دام من شد و باعث شد همه ی پس انداز پولم را

    بدهم حالا چرا ؟؟ نباید می دادم ؟؟ بله خودم قبول دارم اشتباه کردم ولی با این باور بود که می دهم بابا این پول که چیزی نیست. کم کم بهش می دهم تا مبلغ تموم شود یا این باور که من باید از بقیه بهتر باشم یا این باور که خانم آرایشگر پولی از من نمی گیرد در صورتیکه تمام پولش را بهش دادم و هنوزم هم مونده تا حسابم صاف شود .

    این الگو برای من هست که من که پول دارم حالا اگر در موقعیتی هم قرار گرفتم که قسط باید بدهم.

    پرداخت می کنم چون پولش را دارم و همین باور باعث شد در نگرانی و ترس و استرس و اضطراب قرار بگیرم و هزینه‌های زیادی را پرداخت کنم .

    خدایا ازت می خواهم در هر لحظه من را به حال خودم رها نکنی

    خدایا ازت می خواهم در هر لحظه قانون را به من یادآوری کنی و تکرارش کنی در زندگیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    حسین موحد گفته:
    مدت عضویت: 1017 روز

    سلام به استاد عزیزم

    در مورد ترس بخوام بنویسم باید از ترسی شروع کنم به نوشتن، که بیشتر درگیرشم و در ادامه اش پیدا میکنم ترس های بعدیم را

    اولین ترسم مربوط میشه به ترد شدن یا بی توجهی دیدن، مثلا جوریه که من به هیچکس پیام نمیدم یا زنگ نمیزنم که نکنه جواب ندن مثلا اگر به دختری پیام بدم و اون جواب نده من ترس دارم یه به رفیقم زنگ بزنم و جواب نده من حس بدی بهم دست میده

    دومین ترسم این است که من از انبار میترسم چه روز باشه چه شب و مخصوصا شبا بیشتر میترسم و انباری که وسایل بزرگ زیاد توش باشه همش فکر میکنم چیزی پشتشون است

    سومین ترسم، ترس از موفق نشدنه ولی این هفته برای اولین بار، پا توی ترسام گذاشتم و توکل بخدا یه هفته کاری که دوست داشتم را انجام دادم واقعا لذت بخش بود

    چهارمین ترسم تو جنگل تنهایی خوابیدنه و گرنه من تا وسطای جنگل که ردپا هم نبود به تنهایی رفته ام اما شب مانی را نمیتونم ولی امتحانش میکنم

    آخرین ترسم که تونستم پیدا کنم، ترس از مورد پسند نبودن دیگران است بخاطر همون سعی میکنم سانسور کنم خودمو و خواسته هامو و یا پیشرفت هایی که میکنم را و البته خیلی روی این کار کرده ام و بهبود هایی بوده اما باز جای کار زیاده

    ممنون استاد جان با سوالات بی نظیر

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    محمد عبداللهی گفته:
    مدت عضویت: 1592 روز

    به نام خدای مهربان. سلام به همه عزیزان.

    راستش من کم پیش میاد که کامنت بنویسم.

    نمیدونم باید از کجا شروع کنم ولی درخصوص این تمرین حس کردم که باید دست به قلم بشم. درحین گوش دادن فایل خیلی از ترسام اومدن جلوی چشمام.

    من میترسم از اینکه فامیل تفکراتم و عقایدمو بدونن. خیلی میترسم. من الان 18 سالمه و تفکرم در رابطه با زندگی مشترک دقیقا یه زندگی شبیه به استاده که با دوستت زندگی کنی و لذت ببری و بدون تعهد شناسنامه ای( عقد محضری ) باشه. ولی به شدت می ترسم که نباید کسی از فامیل این عقیده منو بفهمه.

    نمیدونم هم چرا اینقدر از این میترسم اما خیلی ترسناکه برام. یا اینکه مثلا برگردن بگن محمد رو با دوست دخترش فلان جا دیدیم …

    شاید همین ریشه این هست که من تاحالا رابطه عاطفی واقعی رو تجربه نکردم و هرچی بوده مجازی بوده…

    نمیدونم ممکنه از این باشه.

    ولی حتی فکر کردن بهش هم منو میترسونه.

    فامیل پدریم مذهبین و خیلی فامیل بزرگ و صمیمی ای هستن و این تفکرات من اصلا منطقی نیست براشون.

    خیلی هم با خودم کلنجار میرم که محمد بالاخره که چی. ترس نداره که . تو وقتی رابطت شکل بگیره میفهمن دیگه …

    اما رابطه !

    ترس دیگم در رابطه با ارتباط با دخترای همسن و سالمه به شکل حضوری.

    تو دنیای مجازی خیلی خوب و اوکیم ولی حضوری که میشه بازی فرق میکنه برام.

    نمیدونم چرا ولی خیلی میترسم از اینکه برم جلو با یه نفر صحبت کنم و سعی کنم کانکشن بزنم باهاش و بیشتر ترسم از اینه که نکنه اون منو ریجکت کنه.

    هرچند که اینم بگم من چند بار شده که رفتم و صحبت کردم و تونستم ارتباط برقرار کنم با دخترا به شکل حضوری و شماره بگیرم و رفیق شم.

    اما باز هم میترسم.

    از طرفی خیلی هم دوست دارم یه رابطه عاطفی داشته باشم مثل همسن و سالام. اما باز انگار یه سری ترمز ها درونمه که نمیذاره این آرزو اتفاق بیفته.

    این ترس از ریجکت شدنه انگار نمیذاره قدمی بردارم.

    ته ذهنم میگم تو مدارش باشی رابطه برات پیش میاد اما نمیتونم بفهمم چجوری باید برم تو مدارش. نمیتونم درکش کنم. حس میکنم دارم خودمو بازی میدم که پا رو ترسم نذارم.

    ولی خب نکته ای که خیلی واسم تعجب داره اینه که من چندبار رفتم جلو حضوری با دخترا ارتباط گرفتم و اوکی بوده اما باز هم این ترسه نریخته…

    نمیدونم واقن…

    خیلی جاها ترسیدم و عمل کردم اما باز هم از خودم گله میکنم.

    نمیدونم واقعا باید چیکار کنم.

    حتی از این هم میترسم که نکنه ینفر از اشناها این کامنت منو بخونه

    درد داره واقعا.

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    فاطمه علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 2726 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز ودوستان گرامی

    امروز پا روی ترسم گذاشتم بعداز مدت ها تاچندخط در مورد ترسهام بنویسم

    ترس از کامنت نوشتن

    ترس از رانندگی

    ترس از ارتفاع

    ترس از مردن

    ترس از شب‌ اول قبر

    ترس از عذاب بعد از مرگ

    ترس از حسرت خوردن در آخرت

    ترس از مرگ عزیزان

    ترس از موفق نشدن

    ترس از اینکه اگر روزی باغ داشته باشم از جانوران موذی مثل مار وعقرب ورتیل وغیره آسیب ببینم یا خانواده ام آسیب ببیند

    وشاید ترسهای دیگه که به خودم گفتم این یکبار بیا در مورد ترسهات کامنت بگذار شاید امروزت بهتر از دیروز باشی به امید بهبودی حال خوب خودم وخانواده ام وهمه عزیزان این سایت باز هم سپاسگذارم از استاد عزیزم وشایسته جان وخداوند بزرگ وبی نهایت که این موقعیت رو برای ما گذاشتن تا بتونیم کامنت بذاریم وبهبود پیدا کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زینب گفته:
    مدت عضویت: 2174 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام استادجانم

    جواب هشتم

    ترس:

    1.ترس از ناراحت و رنج عشقم از من

    2.ترس تموم شدن رابطم نه اینکه از تنهایی بترسم اما عشقمو خیلی دوست دارم و میترسم از دستش بدم و بره

    3.ترس دوست داشتنی نبودن برای عشقم

    4.ترس عقب موندن از بقیه هم سنو سالام و میشرفت نکردن مخصوصا مالی و جایگاهی

    5.ترس شروع کاری که ارزش نداشته باشه و پول کم بهم بدن و من توش خوب نباشم

    6.ترس اینکه اگر تو رابطه کافی نباشم چی

    7.ترس از اینده و اتفاقاتش

    8.ترس از غرق شدن تو اب

    9.ترس از دعوا و بحث حالا تو هر رابطه ای که دارم بیشتر با عشقم

    10.ترس از تاثیر گذشته تو زندگی حال و ایندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ناصر حمیداوی گفته:
    مدت عضویت: 2038 روز

    سلام به استاد عباس منش گرامی که همیشه فایلهایش جواب گوی سالهاست

    واما بعد جناب استاد عباس منش من از چند مورد

    در طول زندگی ترس دارم ومی خواهم آنها را به ترتیب نام ببرم

    من از بچگی از بالا رفتن ارتفاع بل اباخص دیوار بلند،مثلآ درخت نخل و وقتی مدرسها تعطیل میشد من بچه جنوب هستم وخودت گفتی که رودخانه کارون را از نزدیگ دیدی واب تنی کردی

    من تابستانها می رفتم رودخانه ولی تا کسی اول وارد آب نمی شد من می ترسیدم برم داخل چون حس میکنم چیزی در زیر مانند کوسه یا حیوانی دیگه من بگیره وحالا که 50 ساله هستم هم این ترس را دارم،

    ترس از مسافرت با ماشین یعنی خودم رانندگی کنم که این خیلی مشکل برام شده چون نه فقط به خودم ظلم می کنم بلکه به خانواده ام که آنها را سفر محروم کردم میترسم بیفتم با ماشین برم سفر شمال یا مناطق تفریحی کلآ حوادث تصادف ویا اتفاقهای بد همه جلوی چشمم ظاهر می شوند وشروع به باور می کنم که این اتفاقات برایم می افتد یعنی صحنه‌ای بد را تجسم می کنم واین ترسها همیشه برای من تکراری هست وفعلا راهی برای خروج از این کابوس پیدا نکردم وهم چنان از این نعمت سفر کردن محروم ماندم حتی اگر بهترین ماشین زیر پایم داشته باشم ولی این تفکر مرا از پای در آورده امید وارم پیشنهادهای شما من را از این کابوس خارج کنه،من این 3ساله دیدگاه نفرستادم چی تکراری سیستم شما خطآ ثبت می‌کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1008 روز

    بنام الله، سلام استاد عزیزم، هرچی بیشتر روی خودم متمرکز تر میشم میبینم خیلی شخصیت وباورام نیاز به تغییر اساسی داره وارد یک دنیای عجیب از خودشناسی شدم، اینکه هرچی عمیق تر روی خودت کار میکنی، نواقص شخصیتی بیشتر خودشو نشون میده ولی اگر ازاون ور حواست نباشه منجر به خود تخریبی میشه، من توی این فایلهای پشت سرهم که موضوع خاصی داره واستاد داره موشکافانه نکات اساسی رو عنوان میکنه، الگوهای تکرار شونده، توی روتین زندگی همه ما هست ولی وقتی حواسمون نبود ذهنمون توجیه میکرد وما بی خیال میشدیم، ودوباره تکرار وتکرار، روی دور باطل درحال دور زدن خودمون بودیم، ودلیل خیلی اتفاقها برمیگشت به همین الگوهای تکرار شونده، من امروز متوجه شدم که بااینکه روی اعتماد به نفسم کار کردم ولی گاهی غرق میشدم میرفتم سمت نیاز به توجه ازسمت یک فرد، با گوش دادن به این فایلها این زنگها به صدا درمیاد، منو عمیق به فکر فرو میبره که یک سلسله رفتار به دلیل یک باورهای غلطه که منجر شده به عادت بعد تبدیل شده به شخصیت، وبعد باور اینکه حتما همین طوره، مخصوصا اطرافیان مدام میگن همینه زندگی همینه، مردها همینن، استاد موشکافانه داره موضوعی رو باز میکنه که هیچ وقت بهش فکر نکردیم ومن همیشه با خودم میگفتم چرا؟؟ وبعد میگفتم شانس ندارم من توی گم کردن وجا گذاشتن یدطولایی دارم، خیلی دوست دارم دوره کشف قوانین رو بخرم وعمیق تر روی خودم وشخصیتم کارکنم، خداروشکر استاد عاشقتم عالی بود مثل همیشه، سوال اول

    چه ترسهایی هست که هنوز نتونستید بهش غلبه کنید؟

    من قبلا ازهمه چیز میترسیدم ولی میتونم بگم من واقعا ترسی ندارم، میشه گفت محتاط وگاهی نگرانم ولی خب، الان از تصادف میترسم چون قبلا این اتفاق افتاده وهمسرم خیلی اینو القا میکنه این باعث شده رانندگی نکنم،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: